بانک مقالات معارف قرآن
|
افعال ناقصه و چگونگي عمل به آنها
محمدرضا انصاري
واژه «اصبح» كه از افعال ناقصه به شمار ميرود، با مشتقات آن، در موارد متعددي از قرآن كريم به كار رفته است و مترجمان و مفسران آن را به گونههاي مختلف ترجمه و تفسير كردهاند. اين اختلاف نظر سبب شده است كه چهره مسئله تا حدودي ناشناخته بماند و برخي مترجمان در ترجمه اين واژه دچار تحيّر شوند و گاه معناي خاصي را براي آن در نظر بگيرند و جز آن را رمي به خطا كنند. براي روشن شدن اين مسئله، نگارنده بر آن است كه درباره اين واژه بررسي كوتاهي انجام دهد، و با استناد به كتب لغت، نحو، اعراب و تفسير، حقيقت را تا آن جا كه در فرصت مقاله ميگنجد روشن سازد.در اين جا، نخست بايد افعال ناقصه و چگونگي عمل آنها را يادآور شويم، آن گاه موارد كاربرد «اصبح» و مشتقات آن در قرآن را پيگيري كنيم، سپس معناي اين واژه را از ديدگاه لغتشناسان و اديبان بررسي نماييم و در پايان، نظري نيز بر تفاسير بيفكنيم و ببينيم مفسران اين واژه را چگونه تفسير كردهاند. اينك به ترتيب، به توضيح مباحث فوق ميپردازيم.
افعال ناقصه و چگونگي عمل آنها
در كتب نحوي، افعال ناقصه بر دو بخش تقسيم شدهاند:
«اصبح» و مشتقات آن در قرآن
«اصبح» و مشتقات آن در قرآن، به ترتيبي كه در المعجم المفهرس2 آمده به قرار زير است:
«اصبح» از نگاه لغت
در لسان العرب آمده است:
تحليلي از دانشمندان علم نحو
زمخشري كه از پيشگامان اين گروه به شمار ميرود، در كتاب المفصّل، در فصلي تحت عنوان «اصبح و نظاير آن» مينويسد:
ديدگاه مفسران
پيش از ورود به بحث تفسيري و انعكاس ديدگاه مفسران، مناسب است به آنچه از مجموع ساختهاي اين فعل استفاده ميشود مروري بكنيم، آن گاه براي نمونه به نقلِ گفته برخي از مفسران بپردازيم. از مجموع اين ساختها كه در قرآن مجيد به كار رفته و در آغاز مقاله به آنها اشاره شد، مواردي كه فعل در آنها به صورت تامّه به كار رفته طبعا بيانگر زمان است، مانند آيه 17 سوره روم:
نتيجه بحث
از آنچه تاكنون گفتيم، اين نتيجه به دست ميآيد كه در قرآن كريم هر جا اسم فاعلِ «أصبح» به كار رفته، آن اسم دلالت بر زمان دارد و ساختار آن به صورت تامّه است. هم چنين در هر موردي كه فعل آن به صورت تامّه به كار رفته، آن فعل بيانگر زمان است، كه آيه 17 سوره روم: «فَسُبْحَان اللّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ» از اين قبيل است. اما در بقيه موارد كه پس از فعل، اسمي منصوب آمده است، مانند: «فَأَصْبَحُوا في دارهم جَاثِمين»، ميتوان «أصبح» را يا از زمان تجريد كرد و آن را به معناي «صار» گرفت، و يا آن را بر معناي اصلي خود باقي گذاشت و زمان خاص را از آن استفاده كرد. البته در صورت دوم، شكل فعل يا به صورت تامّه است كه اسم منصوب در تركيب كلام، حال قرار ميگيرد، و يا به صورت ناقصه است كه اسم منصوب خبر آن خواهد بود.
الف. ترجمههاي خطي
آنچه از ترجمههاي خطي در اين جا به عنوان نمونه ميآوريم، مستند به فرهنگنامه قرآني است كه در آن، برابرهاي فارسي قرآن براساس 142 نسخه خطي كهن گردآوري شده است. شمارههايي كه بعد از هر واژه آمده نشانگر رديف مخطوط مورد نظر در فرهنگنامه است. نمونههاي گزيده شده نيز، به ترتيب، مربوط به آيه 103 سوره آل عمران و آيههاي 78 و 91 سوره اعراف است.
ب. ترجمههاي چاپي
از ترجمههاي چاپي، تنها به ترجمه آيه 78 سوره اعراف از چند ترجمه معروف قديم و جديد بسنده ميكنيم. خوانندگان محترم ميتوانند با مراجعه به ترجمههاي ديگر، اطلاعات بيشتري در اين زمينه به دست آورند. ترتيب ترجمههاي انتخاب شده نيز براساس تاريخ تقريبي نگارش آنها صورت پذيرفته است.
پی نوشت ها:
1. رك: مصطفي الغلاييني، جامع الدروس العربية، چاپ چهاردهم، المكتبة العصرية، صيدا، بيروت، 1400ق، ج 2، صص 276-290. 2. محمد فؤاد عبدالباقي، المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم، نشر پرتو، تهران، بيتا، مادّه «صبح». 3. هرچند «اِصباح» مصدر باب «اِفعال» است، اما چون اين واژه در آيه مربوطه (انعام، 96) به معناي «صبح» آمده، از موضوع بحث خارج است. 3. هرچند «اِصباح» مصدر باب «اِفعال» است، اما چون اين واژه در آيه مربوطه (انعام، 96) به معناي «صبح» آمده، از موضوع بحث خارج است. 4. ابن منظور، لسان العرب، چاپ اول، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408ق، ج 7، واژه «صبح». 5. سعيد الخوري الشرتوني، اقرب الموارد في فصح العربية والشوارد، ج 1، همان واژه. 6. الشيخ احمد رضا، معجم متن اللغة، دار مكتبة الحياة، بيروت، ج 3، همان واژه. 7. ابوالقاسم محمود بن عمر الزمخشري، المفصل في علم اللغة، چاپ اول، دار احياء العلوم، بيروت، 1410ق، ص 317-318. 8. مصطفي الغلاييني، جامع الدروس العربية، ج 2، ص 276. 9. همان، ص 277. 10. عباس حسن، النحو الوافي مع ربطه بالأساليب الرفيعة والحياة اللغوية المتجددة، چاپ سوم، دار المعارف بمصر، ج 1، ص 503. 11. الدرّ المصون في علوم الكتاب المكنون، چاپ اول، دارالكتب العلمية، بيروت، 1414ق، ج 2، ص 178-179. 12. اسماعيل حقي البرسوي، روح البيان، چاپ هفتم، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1405ق، ج 3، ص 193. 13. محمدعلي الصّابوني، صفوة التفاسير، دارالفكر، بيروت، ج 1، ص 456. 14. محمد رشيدرضا، تفسير المنار، چاپ دوم، دارالمعرفة، بيروت، ج 8، ص 507. 15. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، چاپ چهارم، داراحياء التراث العربي، 1405ق، ج 8، ص 165. 16. بهاءالدين محمد بن شيخعلي الشريف اللاهيجي، تفسير شريف لاهيجي، مؤسسه مطبوعاتي علمي، تهران، 1363، ج 2، ص 63. 17. الميزان في تفسير القرآن، منشورات جماعة المدرّسين في الحوزة العلمية، قم المقدسة، ج 8، ص 193. 18. بنابر آنچه در مقدمه مصحح آمده است، هر جا واژهاي از نسخه اصلي افتاده، مصحح آن را از نسخههاي ديگر برگرفته و ميان دو قلاب نهاده است. 19. مترجم در ترجمه آيه 91 همين سوره اين گونه آورده است: پس درگرفت ايشان را زلزله پس صبح كردند در سراي خويش مرده بر زانو افتاده. 20. مترجم، آيه 91 همين سوره را اين گونه ترجمه كرده است: پس زلزله بر آن منكران آغاز گرديد، شب را صبح كردند در حالي كه در خانههاي خود بخاك هلاك افتادند. |
|
خطاهاى نحوى قرآن
جان برتن
اين مقاله با دو نگاه به موضوع تطبيق يا عدم تطبيق برخى از مفردات قرآنى با قواعد عربى پرداخته و برداشتى كلى از آن دو استنباط مىكند. نگاه نخست نويسنده به حديثى چون سوال عروة بن زبير از عايشه است، كه همسر پيامبر در پاسخ به وجود مواردى از آن ناهماهنگىها در آيات 162، 69 و 63 از سور نساء، مائده و طه، اذعان نموده، و آنها را ناشى از بىدقتى كتاب وحى مىداند. نويسنده پيش از آنكه به سراغ رهيافت ديگر يعنى ديدگاه مفسران لغوى و نحوى برود، اين پرسش را مطرح مىكند كه به راستى چه شد پيشينيان صحابه با آنكه خود نمونه يك عرب اصيل بودند و حتى گفتگوهاى روزمره آنان، مبرا از هرگونه كژى ادبى بود، خود به وجود اين موارد آگاهى داشتند، اما هرگز درصدد اصلاح آن برنيامدند؟ |
اِعراب قرآن: بررسى نقش كلمات قرآن در عبارات و آيات و تبيين جايگاه آن در تفسير قرآناعراب از ماده (ع ـ ر ـ ب) است. ازهرى اعراب و تعريب هر دو را به معناى روشن و آشكار ساختن دانسته است.به معناى روشن ساختن كلام براى مخاطب، بهگونهاى كه خطايى در آن نباشد نيز بهكار رفته است. براى اين واژه در لغت و حديث معانى و كاربردهاى ديگرى نيز گزارش شده و گاه پيوند و رابطههايى ميان آنها و اصطلاح «اعراب قرآن» بيان شده است.در اصطلاح ادبا نيز اختلافهايى در تعريف آن ديده مىشود؛ ابن هشام مىگويد: اعراب اثر ظاهر يا مقدّرى است كه عاملِ موجود در جمله، آن اثر را در آخر اسم متمكن و فعل مضارع جلب مىكند. صبان نيز گفته است: اعراب در اصطلاح به دو معناست: برخى همچون ابن مالك اعراب را پديدهاى لفظى دانستهاند كه عبارت است از حركت، حرف، سكون يا حذفى كه در آخر كلمه ظاهر مىشود تا مقتضاى عامل را بيان كند. او اين نظر را به محققان نسبت مىدهد؛ اما بيشتر دانشمندان آن را پديدهاى معنوى دانستهاند كه حركات دليل بر آن است. افزون بر اين در آثار دانشمندان گاه اعراب در مقابل «بناء» بهكار رفته است كه سه تعريف پيشين نيز به اين مصطلح ناظر است. اسم و فعلى را كه اعراب ظاهرى يا مقدر مىگيرد «معرَب» مىنامند و در مقابل آن اسم و فعلى كه در وضعيتهاى گوناگون هيچگونه تغيير حركتى در آن رخ ننمايد «مبنى» ناميده مىشود. بنابراين اصطلاح همه اسمها معرَب نخواهند بود؛ اما در اصطلاح متأخران و معاصران اعراب معناى ديگرى نيز به خود گرفته كه عبارت است: از تعيين نقش و جايگاه كلمه در جمله و تعيين نقش جمله در واحدى بزرگتر. بر طبق اين اصطلاح همه اسمهاى، معرب و مبنى و در مواردى جملهها نيز داراى اعراب است. با اين تفاوت كه اعراب اسم معرب ظاهرى يا تقديرى، اما اعراب اسم مبنى و جمله محلى خواهد بود. در زبان فارسى از اين معناى اعراب گاه به «تركيب» و در كنار تجزيه (تجزيه و تركيب) نام برده مىشود، كه در تجزيه مقصود بيان نقش و حالتهاى صرفى كلمه و در تركيب مقصود بيان نقش و جايگاه اعرابى كلمه در جمله است. در اينجا گرچه ميان معناى لغوى و اصطلاحى اعراب مىتوان رابطه نشان داد؛ اما تمايزى جدى نيز وجود دارد؛ اولا براساس معناى لغوى، اعراب وصف گوينده سخن است (مثلاً گفته مىشود: گوينده مُعْرِب)؛ اما بنابر معناى اصطلاحى، اعراب وصف واژگان است (يعنى كلمه مُعرَب است) پس از آنكه در متن جمله قرار گرفته و با كلمات پيش از خود تركيب شود، ازاينرو در بيان اعرابِ يك واژه يا جمله به بيان گوينده يعنى طرز اداى كلمات توجه نمىشود. ثانياً، بنا به تعريف اصطلاحى، فعلها مبنى و حروف داراى اعراب نيست، در حالى كه همه كلمات از اعراب به معناى لغوى برخوردار است. ثالثاً، در معناى اصطلاحى، اعراب منحصر به صداى آخر كلمات خواهد بود؛ اما مطابق با معناى لغوى همه حروف كلمه داراى وصف اعراب است. در پارهاى از روايات منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا برخى صحابه، به همان معناى لغوى اعراب قرآن شفارش شده است. در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه» كه مراد از اعراب قرآن تلفظ صحيح و واضح الفاظ آن به نظر مىرسد؛ اما سيوطى اعراب در اين حديث را به معناى فهم معناى الفاظ قرآن دانسته است؛ نيز در روايتى ديگر منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اعراب در كلام سفارش شده است تا مقدمهاى براى اعراب قرآن باشد: «اعربوا الكلام كي تعربوا القرآن» كه بىترديد مراد از آن تلفظ صحيح و واضح كلمات است كه هم مىتواند به تلفظ صحيح حركت آخر كلمات مربوط باشد و هم تلفظ درست همه حروف و صداهاى حروف يك كلمه. به هر روى در اين جا همان معناى عام اعراب قرآن كه به بيان نقش كلمات در جمله مىپردازد مورد نظر است. انواع و علايم اعراب:اعراب داراى 4 نوع و دو نوع آن (نصب و رفع) مشترك ميان اسم و فعل است: يك نوع مختص به اسم (جرّ) و يك نوع نيز مختص به فعل است (جزم)؛ همچنين اعراب شكلها و علايم گوناگونى دارد. عالمان نحو، اعراب را به دو شكل اصلى و فرعى تقسيم كردهاند: علامتهاى اصلى اعراب عبارتاند از: ضمّه براى رفع، فتحه براى نصب، كسره براى جرّ و سكون براى جزم. علامتهاى فرعى داراى گونههاى مختلف به شرح ذيل است:1. الف در اسمهاى تثنيه، واو در اسمهاى جمع مذكّر سالم و اسماى ستّه و نون در 7 فعل مضارع يعنى دو صيغه جمع مذكر، 4 صيغه تثنيه و مفرد مؤنث مخاطب (افعال خمسه)، نقش ضمه و علامت رفع دارد. 2. ياء در اسمهاى تثنيه و جمع مذكر سالم و الف در اسماى ستّه و كسره در جمعهاى مؤنث سالم و حذف نون در 5 فعل مضارعِ ياد شده، به جاى فتحه نقش اعراب نصب را ايفا مىكند. 3. ياء در اسمهاى تثنيه و جمع مذكر سالم و اسماى ستّه و فتحه در اسمهاى غير منصرف به جاى كسره نقش اعراب جر را ايفا مىكند. 4. سكون در 5 صيغه فعل مضارع صحيح، حذف لام الفعل در همان صيغهها از فعل ناقص و حذف نون در صيغههاى تثنيه، جمع مذكّر و مفرد مؤنث مخاطب علامت جزم است. تاريخچه و تطور اعراب:قرآن كريم به زبان عربى و از ويژگيهاى اين زبان آن است كه غالباً حركات اعرابى نقش اصلى را در تفاهم و بيان معنا و مقصود گوينده بر عهده دارد، بهگونهاى كه هرگونه تغيير در اعراب به تغيير در معناى جمله مىانجامد، ازاينرو اعراب در حقيقت وصف بيان و زبان گوينده عربى است و به طور طبيعى بايد همزاد زبان عربى بوده باشد؛ اما بديهى است كه دانش اعراب به ويژه اعراب قرآن از دامن قرآن كريم برخاسته و تاريخ آن به دوره پس از نزول قرآن كريم باز مىگردد.بر پايه روايات اسلامى نخستين بار علايم اعرابى، در قرآن كريم بهكار رفته است. ابوالاسود دئلى (م. 69 ق.) با كمك يحيى بن يعمر آغازگر اعراب گذارى قرآن كريم بوده است. در نخستين اعراب گذارى كه بسيار ساده و ابتدايى بود براى نشان دادن اعراب از نقطه استفاده شد، به اين صورت كه به علامت نصب نقطهاى در بالاى حرف پايانى و براى جرّ نقطهاى در زير آن حرف و براى رفع نقطهاى در جلو آن حرف و براى نشان دادن تنوين نصب و رفع و جرّ از دو نقطه و البته با رنگى متفاوت از رنگ خطوط قرآن كريم استفاده مىشد. از جزئيات اعراب گذارى به دست ابوالاسود آگاهى بيشترى در دست نيست و مشخص نشده كه آيا در اين اقدام، ابوالاسود تنها به اسمهاى معرب و متمكن نقطههاى اعرابى مىداده يا براى نشان دادن حركت آخر فعلها، اسمهاى مبنى و حتى حروف نيز از اين علامت استفاده مىكرده است؟ به هر جهت غرض ابوالاسود، بر طبق همان روايات، پيشگيرى از خطاى نو مسلمانان در قرائت قرآن كريم بوده است كه در برخى موارد تغيير در اعراب قرآن كريم به برداشت معنايى ناصواب از آيات مىانجاميده است. علامتهاى اعرابى (به شكل نقطه) بعد از حدود يك قرن به دست خليل بن احمد فراهيدى (م. 175 ق.) به صورت شكلهاى مختلف درآمد. خليل به جاى نقطه براى نصب، مستطيلى در بالاى حرف، و براى جرّ مستطيلى در زير حرف و براى ضمّه واو كوچك بر روى حرف ابداع كرد و براى هر يك از تنوينها شكل مشابهى روى همان شكل اول نهاد. سپس به تدريج اين اَشكال افزون بر نشان دادن اعراب كلمه براى نشان دادن حركت ساير حروف كلمه نيز بهكار رفت.تا اين زمان (نيمه دوم قرن دوم هجرى) غرض از اعراب گذارى قرآن قرائت صحيح قرآن كريم به همان شكل منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و برداشت معنايى صحيح از آيات بوده است، با اين حال اختلاف در اعراب به صورت محدود ميان استادان قرائت* وجود داشته و اختلافهايى را در تفسير برخى آيات قرآن در پى داشته است. در نيمه دوم قرن دوم هجرى به تدريج با تحولى در اعراب قرآن كريم مواجه مىشويم كه از آن به بعد دانشمندان قرائت و استادان نحو عربى همچون عبدالله بن ابى اسحاق، ابوعمرو بن العلاء، عيسى بن عمر ثقفى، يونس بن حبيب و خليل بن احمد به تحليل و تبيين نقشهاى كلمات در جملهها و آيات قرآن كريم پرداختند. برجستهترين دانشمند در اين دوره سيبويه است. وى در اثر يگانهاش الكتاب كه نخستين كتاب موجود نحو عربى است در ضمن تدوين قواعد نحو به تبيين و تحليل نقش كلمات به ويژه نقشهاى نحوى كلمات قرآن پرداخته است. سيبويه در الكتاب به حدود 413 آيه قرآن كريم در مباحث گوناگون نحوى استشهاد كرده است. با ظهور سيبويه و تأليف الكتاب، مكتب نحو بصره شكل گرفت. از ويژگيهاى بارز مكتب نحو بصره، قانونمند كردن قواعد نحو و روى آوردن به قياس در نحو عربى بود. اثر اين رويكرد به دانش نحو، راه يافتن تأويل و توجيه بيشتر در تحليل نحوى آيات، منضبط شدن قواعد نحو، محدودتر شدن دامنه قواعد و در نتيجه سهلتر شدن فراگيرى آن قواعد بود. در مقابل اين مكتب، مكتب نحو كوفه به پيشوايى كسايى (م. 189 ق.) پديد آمد. ويژگى مكتب نحو كوفه را توجه بيشتر به نقل و سماع و فاصله گرفتن از قياس معرفى كردهاند و اين سبب شده بود در اين مكتب ظواهر آيات قرآن در بسيارى از موارد ملاك تدوين قواعد نحو قرار گيرد؛ اما پيروان مكتب نحو كوفه از گرايش به تأويل و قياس در ساخت قواعد نحو به طور كامل دورى نگزيدند، با اين حال بهرغم توجه عميق مكتب نحو كوفه به سماع، نحو بصره از اعتبار بيشترى برخوردار گشت و تقريباً به عنوان نحو معيار، پيروان بيشترى را به خود جلب كرد؛ براى نمونه ابن الانبارى كه خود از طرفداران مكتب نحو بغداد است در داورى ميان آراى اختلافى مكتب بصره و كوفه غالباً به آراى بصريان گرايش دارد. يكى از دلايل پيشتازى نحو بصره و تقدم آن بر نحو كوفه متهم شدن نحو كوفه به استناد و استدلال به لهجههاى غير فصيح بود. در همين زمان قرآن كريم محور اصلى مباحث نحو عربى بود و كتابهايى با عنوان معانى القرآن و اعراب القرآن دربرگيرنده آراى نحوى مفسران بود. در اواسط سده سوم هجرى شاهد ظهور مكتب نحو بغداد هستيم كه تلفيقى از دو مكتب نحو بصره و كوفه است و در حقيقت بايد آن را حد اعتدال اين دو مكتب دانست كه دانشمندانى چون ابن خالويه، ابن درستويه، ابوعلى فارسى، ابن جنى، زجاج، و زمخشرى به آن گرايش داشتند، با اين حال هرچه از سده سوم و چهارم هجرى دورتر مىرويم، دانشمندان متأخر به ويژه در حوزه اعراب قرآن به جمعآورى آرايى مختلف روى آورده و كمتر به نقد يك رأى و ترجيح رأى ديگر پرداختهاند. اين نگرش در سرتاسر البيان ابن الانبارى و التبيان ابوالبقاء و به صورت محدودتر در مشكل اعراب القرآن مكى بن ابىطالب مشاهده مىشود. از بررسى مكاتب و ديدگاههاى نحوى دانشمندان و مفسران پيشين برمىآيد كه حجم فراوانى از اختلاف موجود در نحو و اعراب آيات قرآن معلول نوع تحليل صاحب نظران بوده است. به نظر مىرسد اين دانشمندان بيش و پيش از هرچيز درصدد به دست دادن فهم درستى از آيات قرآن منطبق با قواعد زبان بودهاند، ازاينرو هر يك به نوعى به تحليل ادبى آيه مىپرداختند. اين تحليلها غالباً در معناى آيه تغييرى جدى ايجاد نمىكرد؛ اما به تدريج منشأ تنوع قواعد نحو و اعراب شد. اختلاف در جواز عطف بر ضمير مجرور بدون اعاده جار، و عطف بر ضمير مرفوع بدون تأكيد آن با ضمير منفصل، مبنى بودن فعل امر، عمل «اِن» مخففه، اختلاف در رافع مبتدا و خبر، معانى «اَنْ»، معانى «اذا» و اختلاف در جواز يا عدم جواز ورود آن بر جمله اسميه، اختلاف در عمل حروف مشبهه بالفعل و «ما»ى نافيه نسبت به خبر، جواز يا عدم جواز فاعل قرار گرفتن جمله و دهها مسئله ديگر از جمله نمونهها و شواهد اين نظر است. گفتنى است كه منشأ بخشى از اختلاف نظرها در عوامل اعرابى نيز ابتدايى بودن طرح برخى قواعد و عدم جامعيت آنها بوده كه با رشد و كمال تدريجى قواعد، ديدگاهها درباره اعراب برخى كلمات نيز تغيير يافته است. اهميت اعراب:مفسران بر ضرورت آشنايى با مباحث نحوى قرآن و اعراب كه روح كلام عربى است، پيش از ورود به تفسير* آيات تأكيد كردهاند و هيچ مفسرى در اهميت نقش آن در تفسير ترديد نكرده است. طبرسى برترين علم از علوم قرآن را اعراب قرآن معرفى كرده است، زيرا هر بيانى به آن نيازمند و آن كليد گشودن معناى الفاظ و بدون آن آگاهى از مراد خدا ناممكن است. سمين حلبى علم اعراب را نخستين دانش از ميان 5 علم مؤثر در فهم قرآن مىشمارد.بهرغم تأكيد مفسران بر نقش و تأثير اعراب در فهم و تفسير قرآن، ابن هشام در باب پنجم مغنى و به دنبال او زركشى و سيوطى با ذكر شواهدى متعدد اعراب را فرع بر فهم معنا دانسته و معتقدند مُعرِب ابتدا بايد معنا و فهم صحيحى از آيات به دست آورد. سپس بر طبق معنا اعراب آيه را بيان كند. ( => ادامه مقاله، شرايط اعراب) اما به نظر مىرسد ميان اين دو ديدگاه ناسازگارى نيست، زيرا از يك سو هر يك از اين دو ديدگاه به نحو جزئى ـ و نه كلى ـ صحيح است؛ يعنى در حالى كه در موارد بىشمارى فهم صحيح آيه بر نوع اعراب آن مبتنى است، موارد فراوانى نيز يافت مىشود كه اعراب، مبتنى بر دريافت معنا و فرع آن است و اين به سبب ويژگى زبان عربى به ويژه زبان قرآن و نظم دقيق و حساب شده آن است كه در بسيارى موارد به آيات، قابليت وجوه نحوى و اعرابى گوناگون مىدهد و مطابق با هر تركيب و تحليل، معنايى متناسب برداشت مىشود. اين ويژگى آيات قرآن (قابليت داشتن براى چند تركيب و اعراب) از دشواريهاى پيش روى مفسران در فهم قرآن است كه ارائه راهكارى جدى براى مواجهه با آن مىطلبد، چنانكه آنچه تاكنون تحت عناوين و قواعد نحوى و اعرابى براى حل اين دشوارى پيشنهاد شده به دليل استثناها و تخصيصهايى كه به آنها خورده است هرگز نتوانسته اين مشكل را از پيش روى مفسر بردارد و همين مسئله از عوامل اختلاف ديدگاههاى فقهى و كلامى ميان فرق اسلامى و فقها بوده است، به علاوه آنكه اين امر وسيلهاى جهت متهم شدن فرقههاى اسلام به تفسير به رأى بوده است. اعراب و دانش نحو:بديهى است كه اِعراب از عناصر علم نحو و دستور زبان است و ميان اين دو دانش رابطهاى عميق و دوسويه است، با اين حال در گذشته گاه اين دو اصطلاح به جاى يكديگر بهكار مىرفته است. در حقيقت علم نحو راه آشنايى با اعراب است و به گفته ابوحيان اعراب از علم نحو گرفته مىشود، به همين دليل او علم نحو را دومين علم مورد نياز مفسر دانسته است. سيوطى نيز دومين علم از 15 علم مورد نياز مفسر را علم نحو دانسته و آن را زمينهساز آشنايى با اعراب معرفى كرده است، زيرا نحو درباره انواع اعراب بحث مىكند و با تغيير اعراب كلمه، معناى آن در جمله دگرگون مىشود.اعراب و دانش صرف:علم صرف كه درباره بناى كلمات و صيغههاى گوناگون آن بحث مىكند نيز گرچه با اعراب قرآن رابطه دارد؛ اما اين رابطه نسبت به علم نحو ضعيفتر است. اين رابطه سبب شده در گذشته و حال در كتابهاى اعراب القرآن كم و بيش از جايگاه و نقش صرفى كلمات نيز بحث شود. زركشى به نقل از ابن فارس درباره اهميت علم صرف آورده كه هركس با علم صرف آشنا نباشد بخش قابل توجهى از فهم زبان و لغت عربى را از دست داده است. براى مثال معناى فعل «وجد» براى ما مبهم است؛ اما با توجه به صرف آن و شناسايى مصدر آن معنايش روشن مىشود؛ «وجد، يجد، وجداناً» به معناى يافتن و «وجد، يجد، موجدةً» به معناى دارا و غنى شدن و «وجد، يجد، وجداً» به معناى به خشم آمدن است. زمخشرى تفسيرى انحرافى و نادرست از آيه «يَومَ نَدعوا كُلَّ اُناس بِاِمـمِهِم» (اسراء/17،71) معرفى كرده است كه مىگويد: «امام» جمع اُمّ است و در روز قيامت مردم به مادرانشان نسبت داده مىشوند و نه پدرانشان. وى با تأكيد بر اينكه جمع امّ «امهات» است منشأ اين تفسير نادرست را جهل مفسر به علم صرف مىداند. نيز برخى مفسران فعل «كِدنا» در آيه «كَذلِكَ كِدنا لِيوسُفَ» (يوسف/12، 76) را از «كاد يكاد» گرفته و آن را استثنائاً به معناى «اردنا» دانستهاند، در حالى كه اين فعل از «كاد يكيد» است. ابن هشام و زركشى نمونههاى متعددى از برداشت ناصواب دانشمندان و نوآموزان نحو از شكل صرفى كلمات را نشان دادهاند. نمونهاى از آيات دال بر ارتباط علم صرف با اعراب، آيه 6 قلم/68 است: «بِاَييِّكُمُ المَفتون» اگر «مفتون» را اسم مفعول و به معناى مجنون بدانيم مىتوان آن را خبر و «بِاَيّيكُم» را مبتدا قرار داد؛ اما اگر «مفتون» مصدر و به معناى جنون باشد، در اين صورت مبتداى مؤخر است و«بِاَيّيكُم» به معناى «فى ايكم» و خبر خواهد بود؛ يعنى جنون در كداميك از شماست؟ نمونه ديگر آيه 282 بقره/2 است: «... لا يُضارَّ كاتِبٌ ولا شَهيدٌ» اگر «لايُضارَّ» فعل مجهول تلقى شود، «كاتِبٌ» نايب فاعل آن است و اگر آن را معلوم فرض كنيم «كاتِبٌ» فاعل آن خواهد بود و طبق هر فرض معناى خاصى از آيه برداشت مىشود.مؤلفات در اعراب قرآن:جايگاه و نقش مهم دانش اعراب القرآن در فهم و تفسير قرآن سبب شد كه دانشمندانِ پس از قرن دوم به طور گسترده به تحقيق و تأليف در اين دانش قرآنى بپردازند. ظاهراً براى نخستين بار ابوجعفر رؤاسى از اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)و استاد كسايى و فراء كتابى با عنوان اعراب القرآن نگاشته است.در نيمه دوم قرن دوم هجرى، از انديشههاى نحوى خليل كه مشتمل بر نظرات وى در اعراب قرآن نيز بوده و سيبويه آنها را در الكتاب منعكس كرده است، و نيز از آراى نحوى سيبويه پيشواى نحويان در الكتاب كه بگذريمدانشمندان ذيل صاحب تأليف در اعراب قرآن بودهاند؛ اما بسيارى از اين كتابها به دست ما نرسيده است: قُطرب نحوى (م. 206 ق.)، ابوعبيده معمر بن مثنى (م. 210 ق.)، عبدالملك بن حبيب قرطبى (م. 239 ق.)، ابوحاتم سجستانى (م. 248 ق.)، ابنقتيبه (م. 270ق.)، مبردنحوى (م. 285ق.) و ابوالعباس ثعلب نحوى (م. 291 ق.)؛ نيز ابراهيم بن محمد نفتويه (م. 323ق.)، ابوالبركات ابن الانبارى (م. 328 ق.) صاحب البيان فى غريب اعرابالقرآن، ابوجعفر نحاس نحوى (م. 338 ق.) صاحب اعراب القرآن، ابوبكر ابن اشته اصفهانى (م. 360 ق.) صاحب رياضة الالسنة فى اعراب القرآن و معانيه، مكى بن ابىطالب (م. 437 ق.) صاحب مشكل اعراب القرآن، اسماعيل بن خلف (م. 455 ق.)، خطيب تبريزى (م. 502 ق.)، ابوالحسن على بن ابراهيم حوفى نحوى (م. 562 ق.) ـ داراى كتابى مفصل در 10 جلد ـ هر يك صاحب اعراب لقرآن، ابوالبقاء عبداللّه بن حسين عكبرى (م. 616 ق.) صاحب التبيان فى اعراب القرآن كه از آن با عنوان املاء ما منّ به الرحمن نيز ياد شده، ابواسحاق ابراهيم بن محمد سفاقسى (م. 742 ق.) صاحب المُجيد فى اعراب القرآن، محمد بن سليمان صرخدى (م. 792 ق.) كه كتاب سفاقسى را تلخيص كرده، سمين حلبى (م. 756 ق.) صاحب الدر المصون فى علوم الكتاب المكنون. در كنار كتابهاى اعراب القرآن بايد از كتابهاى معانى القرآن نيز ياد كرد كه مشتمل بر اعراب قرآن نيز بوده است. دانشمندانى كه در ذيل از آنان ياد مىشود صاحب معانى القرآن هستند: كسايى، اخفش(سعيد بن مسعده)، رؤاسى، يونس بن حبيب (داراى دو كتاب صغير و كبير)، قطرب نحوى، فرّاء، ابوعبيده، ابوفيد مؤرج سدوسى، ابومحمد يزيدى، مفضل بن سلمه، اخفش، ابن كيسان، مبرد، ابن الانبارى، زجاج، خلف نحوى، ثعلب، فضل بن خالد نحوى، ابىالمنهال، ابندرستويه و على بن عيسىبن جراح وزير. برخى از تفاسير جامع نيز به اعراب آيات قرآن توجه گسترده داشتهاند. برخى از مشهورترين اين تفاسير عبارتاند از: الكشاف از زمخشرى، مجمع البيان و جوامعالجامع از طبرسى، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز از ابن عطيه اندلسى، التفسير الكبير از فخر رازى، الجامع لاحكام القرآن از قرطبى، البحر المحيط از ابوحيان اندلسى، انوار التنزيل از بيضاوى و روح المعانى از آلوسى. در ميان كتابهاى تأليف شده در موضوع اعراب القرآن دو كتاب ديگر نيز قابل توجه است كه در شيوه نگارش با ديگر كتابها متفاوت است: يكى اعراب القرآن منسوب به زجاج (م. 330 ق.) و ديگرى مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب از ابن هشام انصارى (م. 761 ق.) اين دو كتاب مبتكر بحث موضوعى در زمينه اعراب قرآن است. كتاب نخست در 90 باب تنظيم شده و در هر باب يكى از مسائل اعرابى، نحوى، صرفى يا مسئلهاى مربوط به قرائت به بحث گذارده شده است؛ اما مباحث كتاب مغنى اللبيب ابن هشام كه در 8 باب عرضه شده است پيوند نزديكترى به اعراب كلمات و آيات قرآنى دارد. ابن هشام در مقدمه كوتاهش بر ضرورت تدوين علم اعراب كه فهم كتاب خدا و حديث پيامبر را آسان مىسازد تأكيد كرده است! باب اول مغنى كه نيمى از حجم آن كتاب را در بر گرفته، به مباحث ارزشمندى درباره تفسير الفاظ مفرد (غيرمركب) و بيان احكام آنها از نظر اعراب و معنا و تأثيرى كه در جمله ايجاد مىكنند (نوعى تفسير موضوعى بر محور ادوات) اختصاص يافته است. در باب دوم درباره جمله و اقسام آن و بيان احكام آن از نظر اعراب داشتن و نداشتن، در باب سوم درباره احكام ظرف و جار و مجرور، در باب چهارم برخى از پركاربردترين و رايجترين نقشهاى نحوى كه از حساسيت و تأثير بالايى در معناى آيات برخوردارند به بحث گذاشته شده است. در باب پنجم از مسائلى بحث مىكند كه جهل اعراب گذار نسبت به آن نقصى در وى به شمار مىآيد. در باب ششم به معرفى برخى از خطاهاى مشهور ميان مُعْرِبين و بيان نظر صحيح درباره آنها پرداخته و در باب هفتم درباره كيفيت اعراب بحث كرده و سرانجام در باب هشتم 11 قاعده كلى در باب اعراب معرفى كرده كه هر قاعده در زبان عربى داراى مصاديق متعدد و متنوعى است. پس از ابن هشام، قرآن پژوه معاصر وى، بدرالدين زركشى ـ عمدتاً متأثر از وى ـ نوع 47 و بخشهايى از نوع 46 كتاب علوم قرآنى خود، البرهان را به بحثهاى ادبى قرآن اختصاص داده و با گردآورى مباحث سودمند ادبى در تفسير قرآن اين دو فصل را شاه بيت كتابش معرفى كرده است. تفاوت كار زركشى با ابن هشام در اين است كه زركشى مباحث ادبى را منحصراً در حوزه قرآن و فهم و تفسير آن بيان كرده است، در حالى كه ابن هشام مباحث ادبى و اعرابى را عامتر و در حوزه زبان عربى آورده است، گرچه غرض اصلى او نيز تفسير قرآن و حديث بوده است. تفاوت ديگر اين دو كتاب در شيوه طرح مباحث است؛ شيوه ابن هشام نقل آراى نحويان توأم با تحليل و نقد است؛ اما سعى زركشى عمدتاً به گردآورى آراى دانشمندان در زمينه مباحث ادبى و قواعد نحوى و اعرابى معطوف و محدود است و به ندرت به نقد و تحليل مباحث مىپردازد. پس از زركشى، سيوطى به شيوه زركشى مباحث و قواعد نحوى و ادبى قرآن را در حوزه قرآن با تلخيص در الاتقان آورده است. تأليف در زمينه اعراب قرآن در زمان معاصر به طور گستردهترى مورد توجه قرآن پژوهان قرار گرفته و دهها كتاب در زمينه تحليل اعراب كامل قرآن يا اجزا و سورههايى خاص از قرآن به صورت گزينشى تأليف شده است. از مشهورترين اين كتابها اعراب القرآن و صرفه و بيانه از محى الدين درويش، اعراب القرآن از ابراهيم كرباسى، الجدول فى اعرابالقرآن از محمود صافى، اعراب القرآن از طيب ابراهيم و تجزيه و تركيب قرآن موسوم به كلمة الله العليا از محمد رضا آدينهوند است. شيوه بحث در اين كتابها كاملاً با شيوه اعراب القرآنها در گذشته متفاوت است. در حالى كه كتابهاى گذشته در واقع به تحليل اعراب كلمات و آيات مشكل قرآن روى مىآوردند در كتابهاى معاصر به تحليل و تركيب تمام كلمات قرآن، پرداخته شده است و اينگونه بحث درباره اعراب قرآن پيش از آنكه در فهم آيات قرآن كريم بهكار آيد نوعى تمرين عملى براى تثبيت قواعد نحوى در ذهن نوآموزان و آشنايى با شيوه تجزيه و تركيب است. در ميان كتابهاى اعراب القرآن معاصر كتاب دراسات لاسلوب القرآن از عبدالخالق عضيمه با استقراى تمام نقشهاى صرفى و نحوى كلمات قرآن و عرضه مباحث به شكل موضوعى، دائرة المعارفى از مباحث صرفى و نحوى قرآن را شكل داده و از برجستگى و ارزش ويژهاى برخوردار است. شرايط اعراب:براى اعراب قرآن به معناى دوم (بيان نقش كلمات در آيات = تركيب) شرايطى بيان شده كه رعايت برخى از اين شرايط لازم است و برخى ديگر را بايد از آداب اعراب قرآن به شمار آورد.1. مُعرِبْ بايد ابتدا معناى الفاظ و عبارات آيه را بفهمد. سپس بر طبق معنا اعراب آيه را بيان كند. ابن هشام مىگويد: بسيارى از اعرابگذاران بر اثر آنكه به هنگام اعرابگذارى، معنا را در نظر نگرفته و تنها به ظاهر لفظ اكتفا كردهاند دچار لغزش شدهاند، بنابراين در حقيقت اعراب فرع بر معناست. براى اين شرط نمونههايى از آيات قرآن نشان داده شده كه بدون آگاهى از معناى يك واژه يا آيه، بيان نقش آن كلمه مقدور نيست؛ از جمله بيان نقش واژه «كَلالَة» در آيه 12 نساء/4 با معناى آن ارتباط مستقيم دارد، چون براى اين واژه سه معنا بيان شده است و مطابق با هر معنا، «كَلالَة» نقشى متناسب با آن مىگيرد؛ نيز نقش كلمه «عُرفاً» در آيه «و المُرسَلـتِ عُرفـا» (مرسلات/77، 1) به تبعيت ازمعناى آن (معروف/ متتابع و پياپى) مىتواند حال يا مفعولله باشد يا كلمه «اَحياءً» در آيه «اَلَم نَجعَلِ الاَرضَ كِفاتـا * اَحياءً واَموتـا» (مرسلات/77، 25 ـ 26) به معناى كفات (جمع كننده/ظرفها) وابسته بوده و مطابق با آن مفعول به يا صفت براى كفات معرفى مىشود. 2. بايد اعراب كلمات را بر وجوه شايع و رايج در ميان فصيحان عرب حمل كرد و از حمل اعراب كلمات بر وجوه شاذ و غير رايج اجتناب شود. زركشى بر همين اساس مىگويد: كسانى كه «اَرجُلَكُم» را در آيه «وامسَحوا بِرُءوسِكُم و اَرجُلَكُم اِلَى الكَعبَينِ» (مائده/5 ، 6) مجرور قرائت كردهاند، نمىتوان علت جر آن را عطف به جوار دانست، زيرا سخن فصيح بر عطف به جوار حمل نمىشود. 3. لازم است از زايد يا تكرارى دانستن كلمات و حروف اجتناب شود. يكى از مسائل اختلافى ميان دانشمندان وجود حرف زايد در قرآن كريم است؛ اما اين اختلافْ صورى به نظر مىرسد، به ويژه اگر لفظ زايد را اصطلاحى نحوى بدانيم كه هرگز مقصود از آن بىمعنا بودن كلمه و حرف نيست، به طورى كه وجود و عدم آن در جمله يكسان باشد، بلكه همانگونه كه برخى پيشوايان نحو تصريح كردهاند مقصود از زايد بودن حرف، دلالت آن بر تأكيد معناست، ازاينرو، گاه درباره حروف زايد به «زايده براى تأكيد» تعبير شده است. گاه زايد دانستن يك حرف يا عدم زيادت آن به نوع تحليلى بستگى دارد كه مفسر از آيه ارائه مىدهد؛ براى نمونه ميان مفسران مشهور است كه حرف كاف در آيه«لَيسَ كَمِثلِهِ شَىءٌ» (شورى/42، 11) زايد است؛ اما زمخشرى مىگويد كه كاف در معناى اصلى خودش (تشبيه) بهكار رفته است و آيه شريفه مشتمل بر نوعى كنايه و از مبالغه بيشترى در نفى شبيه از خداوند برخوردار است. 4. لازم است مُعرِب از اعرابهاى خلاف ظاهر و منافى با نظم كلام بپرهيزد. زركشى نمونهاى از اين نوع اعراب خلاف ظاهر را از زمخشرى نقل كرده است كه وى آيه «لِلفُقَراءِ المُهـجِرينَ الَّذينَ اُخرِجوا مِن ديـرِهِم و اَمولِهِم ...» (حشر/59 ، 8 ) را بدل از «لِذِى القُربى ...» در آيه قبل از آن دانسته است: «ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتـمى والمَسـكينِ وابنِ السَّبيلِ ...» (حشر/59 ، 7) و اين تركيب را مستندى براى فتواى ابوحنيفه در مصرف فىء قرار داده، مبنى بر اينكه خويشاوندان رسول خدا، به سبب فقرشان و نه خويشاونديشان با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از فىء سهم مىبرند و بنابراين تنها خويشاوندان فقير پيامبر(صلى الله عليه وآله) مستحق فيىء خواهند بود؛ اما به نظر زركشىِ شافعى اين تركيب از آيه صحيح نيست، زيرا در اين صورت ميان بدل و مبدل منه فاصله زيادى افتاده و اين برخلاف ظاهر است. 5 . در اعراب آيات نبايد اصطلاحاتى را بهكار برد كه با شأن الهى ناسازگار است؛ مثلاً در مورد فعلهايى همچون«اغفرلنا، اهدنا و ...» كه معناى درخواست از خداوند دارد نبايد گفت فعل «امر» است يا در مورد «قائِما بِالقِسطِ» (آلعمران/3، 18) نبايد گفت حال از كلمه «الله» است، زيرا حال مستلزم دگرگونى است و ذات خدا از هرگونه تغيّر و تحول منزّه است، ازاينرو بهكار بردن اين اصطلاح در باره نامهاى خداوند هم بر خلاف ادب است. 6 . به هنگام اعراب لازم است همه وجوه اعرابى و غير شاذ بيان شود؛ مثلاً در تركيب آيه «سَبِّحِ اسمَ رَبِّكَ الاَعلى» (اعلى/87 ،1) وجوه گوناگون كلمه «الاَعلى» (صفتِ اسم و صفتِ ربّك) بيان شود. 7. تبيين اعراب بايد در چارچوب اصطلاحات و قواعد پذيرفته شده در صناعت نحو و اعراب صورت گيرد؛ مثلاً در اعراب آيه «وثَمودَا فَما اَبقى» (نجم/53 ، 51) نمىتوان گفت «ثَمودا» مفعول مقدم براى «اَبقى» است، زيرا «ما»ى نافيه صدارت طلب است و ما بعد آن نمىتواند در ما قبل آن عمل كند يا در آيه «فَناظِرَةٌ بِمَ يَرجِعُ المُرسَلون» (نمل/27،35) جار و مجرور «بِمَ» به سبب صدارت طلب بودن نمىتواند متعلق به «فَناظِرَةٌ» باشد. ابن هشام در جاى جاى مغنى به ويژه در بابهاى پنجم و هفتم تأكيد مىكند كه اعراب آيات بايد در چارچوب صناعت نحو و قواعد پذيرفته شده ميان نحويان صورت پذيرد. 8 . اعراب الفاظ بايد با رسم الخط كلمات نيز سازگار باشد، بر همين اساس نظر كسانى كه گفتهاند: در «سَلسَبيلا» (انسان/76، 18) «سل» فعل امر و «سبيلا» مفعول به آن است مقبول نيست، زيرا در اين صورت نبايد متصل نوشته مىشد يا در آيه «اِن هـذنِ لَسـحِرنِ» (طه/20، 63) بر طبق قرائت نافع و ابن عامر كه «انّ» را مشدد خواندهاند اين تركيب از آيه كه «ها» ضمير قصه و اسم «انّ» و «ذان لسـحران» جمله اسميه و خبر «ان» باشد نامقبول است، زيرا در اين صورت بايد «ها» متصل به «ان» نوشته مىشد: «اِنها ذانِ لساحِرانِ» تأثير قرآن كريم بر شكلگيرى قواعد نحو عربى:قرآن به عنوان يك متن اصيل عربى، محور تنظيم قواعد نحو عربى قرار گرفته و برخى پيشوايان نحو عربى قواعد را طبق كاربردهاى قرآنى تنظيم مىكردهاند؛ براى نمونه مشهور ميان نحويان آن است كه جمله نمىتواند فاعلِ فعل قرار داده شود؛ اما برخى از نحويان با استناد به ظاهر آيه 35 يوسف/12؛ 45 ابراهيم/14 و 128 طه/20 به جواز قرار گرفتن جمله در جايگاه فاعل نظر دادهاند يا در حالى كه بيشتر نحويان معتقدند غالباً «اذا»ى شرطيه بر جملهاى كه فعل آن ماضى است داخل مىشود و در هر جا كه بر جمله اسميه داخل شده است، نظير «اِذَا السَّماءُ انشَقَّت» «اِذَا السَّماءُ انفَطَرَت» «اِذَا الشَّمسُ كُوِّرَت» و ... بايد به قرينه فعل جمله يك فعل ماضى بعد از «اذا» در تقدير گرفته شود اما برخى نحويان همچون اخفش كاربرد «اذا»ى شرطيه در هر دو جمله اسميه و فعليه را اجازه دادهاند، زيرا در قرآن كريم اذاى شرطيه بر هر دو جمله داخل شده است. نمونههاى فراوانى از اين دست قواعد در كتابهاى نحو ديده مىشود كه در برخى موارد براى كاربردهاى قرآنى شواهد روشنى از عرب جاهلى در دست نداريم؛ مانند «كلاّ» كه هيچ شاهد جاهلى از كاربرد آن كه بر معناى خاصى دلالت كند براى ما گزارش نشده است و مثالهاى كهن آن تقريباً محدود به 33 بار كاربرد آن در قرآن كريم است، در حالى كه سيبويه و جمعى ديگر «كلاّ» را در همه موارد حرف ردع دانستهاند كه مضمون جمله قبل از خود را منع، نفى و ردّ مىكند؛ اما نحوى معاصر او كسايى به دليل آنكه در نظر گرفتن معناى ردع براى «كلاّ» در همه كاربردهاى قرآنىاش معناى روشنى از آن به دست نمىدهد معتقد شد كه بايد آن را در برخى موارد به معناى «حقّاً» در نظر گرفت. در اين صورت بر طبق نظر كسايى حرف «كلاّ» از نظر معنايى جمله پس از خود را تأكيد مىكند و به جمله قبل از خود ناظر نيست؛ اما برخى از دانشمندان به اين دليل كه بعد از كلاّ «اِنّ»ى مكسوره آمده و بعد از «حقّاً» «أنّ»ى مفتوحه مىآيد نظر كسايى را در همه موارد نپذيرفتهاند، بر همين اساس ابوحاتم سجستانى نظر داده كه «كلاّ» در همه موارد كاربردش در قرآنكريم بهمعناى «اَلا» آمده است. در اين ميان نظر نضر بن شميل و فرّاء قابل توجه است كه «كلاّ» در آيه 32 مدثّر/74: «كَلاّ والقَمَر» را حرف جواب و بهمنزله «اى» و«نَعَم» دانستهاند و گرچه ابن هشام اين معنا را نمىپذيرد؛ اما با سياق آيه ناسازگار نيست.بحث درباره ميزان تأثير قرآن كريم بر شكلگيرى قواعد نحو و اعراب و نيز ميزان تأثيرى كه قواعد مختلف اعراب و تركيبهاى متفاوت بر تفسير و ايجاد گرايشهاى فقهى و كلامى دارد گرچه از نظر مفسران مغفول نمانده؛ اما كمتر تأليف مستقلى در اين باره سامان يافته است. از جمله معاصرانى كه با اين رويكرد اثرى پديد آوردهاند افراد ذيلاند: 1. سالم مكرم مؤلف القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه. 2. بشيره عشيبى مؤلف اثر المعنى النحوى فى تفسير القرآن الكريم بالرأى. 3. عبدالقادر السعدى مؤلف اثر الدلالة النحوية واللغوية فى استنباط الاحكام من آياتالقرآن التشريعيه. اصالت قرآن كريم نسبت به قواعد نحو:گرچه قرآن كريم به عربى بودن زبان خود تصريح كرده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمين * عَلى قَلبِكَ لِتَكونَ مِنَ المُنذِرين * بِلِسان عَرَبىّ مُبين» (شعراء/26، 193 ـ 195)؛ اما اين بدان معنا نيست كه ساختار آيات قرآن كريم از نظر نحوى دقيقاً با قواعد مشهور ميان نحويان كه تدوين آنها نزديك به دو قرن پس از نزول قرآن كريم صورت گرفته مطابق باشد، بر همين اساس اولاً ديگر نمىتوان برخى از قواعد نحو را كه شاهدى در قرآن كريم دارد شاذّ شمرد. ثانياً برخى از شبهات مبنى بر نادرستى اعراب برخى آيات قرآن قابل پذيرش نخواهد بود؛ براى نمونه سيبويه در مورد معطوف به اسم اِنّ قبل از آمدن خبر نظر داده كه لازم است اعراب آن نصب باشد؛ مانند: «والصّـبِـينَ» در آيه «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والنَّصـرى والصّـبِـينَ» (بقره/2، 62 نيز با اندكى اختلاف حجّ/22،17)؛ اما همين واژه در آيه 69 مائده/5 به صورت مرفوع آمده است: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والصّـبِـونَ والنَّصـرى ...»مفسران و ادبا براى حل اين ناسازگارى تحليلهاى زبانى گوناگونى مطرح كردهاند كه نشان مىدهد از نظر آنان زبان قرآن نسبت به قواعد نحو اصالت دارد. در اين باره نظر كسايى قابل توجه است كه با استناد به همين آيه قاعده ذكر شده را انكار كرده و بر آن است كه معطوف به اسم آن به دو صورت منصوب و مرفوع مىتواند ذكر شود و فرّاء در نظريهاى دقيقتر و كاملا منطبق بر آيه قاعده مذكور را چنين اصلاح كرده كه اگر اسم «اِنّ» داراى اعراب غير ظاهرى (تقديرى يا محلى) باشد هر دو اعراب براى معطوف به اسم آن جارى مىشود و اگر اعراب اسم «انّ» ظاهرى باشد معطوف به آن بايد منصوب بيايد. با اين نگاه به قرآن و قواعد نحو عربى همه آنچه به عنوان غلطهاى نحوى قرآن كريم معرفى شده پاسخ مىگيرد. رابطه اعراب با قرائات:يكى از دانشهايى كه ارتباط تنگاتنگى با اعراب قرآن دارد دانش قرائات* است. مىدانيم كه بخشى از اختلافها ميان قرائتهاى سبعه و نيز قرائتهاى ديگر خارج از حوزه قرائت سبعه به اختلاف در اعراب كلمات منتهى مىشود و اين اختلاف سبب اختلافهايى در معناى آيات شده است. به يقين با توجه به عارى بودن مصاحف* دهههاى نخستِ هجرت، از نقطه حروف مشابه و نيز از علايم اعرابى و همچنين بر اثر نگرش برخى قراء در اعمال اجتهاد در قرائتها آثار اجتهاد در قرائتهاى مختلف كاملاً مشهود است و نتيجه بخشى از اين اجتهادات نيز اختلاف در اعراب كلمات قرآن كريم بوده است.از برخى قرائتهاى شاذ كه احتمالاً مطابق با برخى نگرشهاى كلامى بوده مانند قرائت «وكَلَّمَ اللّهُ موسى تَكليما» (نساء/4، 164) با نصب «اللّه» تا مفعول به باشد يا قرائت «اِنَّما يَخشَى اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَمـؤُا» (فاطر/35، 28) به رفع «اللّه» بنابر فاعليت كه بگذريم، در ميان قرائات سبعه نيز گاه اختلافهايى در اعراب كلمات ديده مىشود و ايننوع اختلاف قرائت سبب برداشتهاى متفاوت فقهى و كلامى و گاه منجر به اختلاف در معانى آيات مىشده است؛ اما در بيشتر موارد اين اختلاف در اعراب صرفاً تغييرى در چارچوب قواعد نحو به شمار مىآيد و هيچگونه اختلافى را در معناى آيه در پى نداشته است. از نمونههايى كه مىتواند منشأ حكم فقهى متفاوت باشد آيه 6 مائده/5 است:«فَاغسِلوا وُجوهَكُم واَيدِيَكُم اِلَى المَرافِقِ وامسَحوا بِرُءوسِكُم و اَرجُلَكُم اِلَى الكَعبَينِ» (مائده/5 ، 6) بيشتر فقهاى اهلسنت با استناد به قرائت رايج (حفص) نيز قرائت نافع، ابن عامر، كسايى و يعقوب كه «اَرجُلَكُم» را به نصب خواندهاند در وضو، شستن پا را لازم مىدانند. در اين ميان برخى آن را به جر قرائت كردهاند كه در اين صورت معطوف به «رُءوسَكُم» بوده و در نتيجه در هنگام وضو مسح پا لازم است و نه شستن آن. البته اعتقاد فقهاى شيعه آن است كه در صورت قرائت اول هم «اَرجُلَكُم» معطوف بر محل «بِرُءوسِكُم» است و نه لفظ آن و در نتيجه در وضو بايد پا را نيز مانند سر مسح كرد و شستن آن كافى نيست. نمونه ديگر آيه 19 سبأ/34 است: «رَبَّنا بـعِد بَينَ اَسفارِنا» اين آيه به صورت جمله انشايى و دعايى است؛ يعنى «پروردگارا ميان منزلهاى ما فاصله بينداز»؛ اما يعقوب آن را به صورت جمله خبرى: «رَبُّنا بـاعَدَ بَينَ اَسفارِنا» قرائت كرده است كه تركيب نحوى، اعراب و معناى ديگرى از آيه به دست مىدهد و معناى آن چنين است: «پروردگار ما ميان منزلهاى ما فاصله فراوانى افكنده است». در باب قرائات سبعه و رابطه آن با اعراب، اين نكته نيز گفتنى است كه در مواردى كه اين قرائات از نظر اعراب با يكديگر اختلاف دارد گرچه هريك از اين وجوه قرائات داراى توجيه اعرابى و نحوى است؛ اما اينكه آيا همه آن توجيهها و تحليلها دفاعپذير بوده و مىتواند معيار تدوين قواعد نحو قرار گيرد و آيا قواعد برخاسته از همه قرائات همسان و در يك درجهاند؟ سخنى ديگر است و به نوع نگرش به قرائات مختلف بستگى خواهد داشت؛ كسانى كه تواتر قرائات سبعه را پذيرفتهاند تلاش مىكنند همه وجوه قرائات سبعه را به يك ميزان معتبر بدانند و كسانى كه تواتر آن قرائات را نپذيرفتهاند گرچه ممكن است همه قواعد نحوى بر خاسته از قرائات مختلف را به عنوان قواعدى عربى بپذيرند؛ اما از نظر آنان همه اين قواعد به يك اندازه از ارزش و اعتبار و رجحان برخوردار نخواهند بود و ما نيك مىدانيم كه مسئله تواتر قرائات كه از سوى برخى از گروههاى اسلامى مطرح شده است حداكثر تواتر قرائات سبعه تا قارى را ثابت مىكند؛ اما بعد از قارى تا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ـ جز قرائت رايج ميان مردم ـ برخوردار از تواتر نيست؛ براى نمونه در آيه 63 طه/20 آمده است: «اِن هـذنِ لَسـحِرنِ» اما برخى از قاريان سبعه چنين خواندهاند: «انّ هـذنِ لَسـحِرنِ» كه بنا بر آن اسم انّ بر خلاف نظر مشهور مرفوع آمده و عالمان نحو را با مشكل مواجه ساخته است، كه براى حل آن تحليلهايى گوناگون از آن ارائه دادهاند؛ از جمله آنكه اين قرائت مطابق با لغت و لهجه بَلحارث آمده است كه آنان در همه حال اسم اِنَّ را مرفوع مىآورند؛ ولى ما نمىتوانيم اين لهجه كه اسم انّ را در همه حال مرفوع مىآورد به اندازه لهجه رايج و مشهور كه اسم انّ را منصوب مىآورد معتبر بدانيم. از مشهورترين قرائتهاى نقد شده از قاريان سبعه قرائت حمزه از آيه«واتَّقوا اللّهَ الَّذى تَساءَلونَ بِهِ والاَرحام» (نساء/4،1) به جرّ «الاَرحام» و قرائت ابن عامر از آيه «قَتلَ اَولـدِهِم شُرَكاؤُهُم» به رفع «قتل» و نصب «اولاد» و جرّ «شركاء» است. رابطه اعراب با وقف و ابتدا:دانش اعراب قرآن پيوندى عميق و دو سويه با دانش وقف و ابتدا دارد. دانش وقف و ابتدا درباره جايگاههاى وقف و شروع قرائت بحث مىكند. علماى قرائت براى وقف* و ابتدا انواع و گونههاى فراوانى را معرفى كردهاند كه بيشتر مبتنى بر فهم معنا و دانش اعراب قرآن است. زركشى به نقل از ابن مجاهد آورده است كه كسى نمىتواند به طور كامل قواعد نحو را رعايت كند، مگر آنكه عالم به نحو و داناى به قرائات باشد. در يك تقسيم، براى وقف 4 قسم بيان شده است: تام، كافى، حسن و قبيح و براى هريك از اين 4 قسم تعاريف مختلف و جايگاههاى متعدد و متنوعى معرفى شده است كه در همه موارد نوع رابطه لفظى ميان كلمات و تركيبها ارتباط مستقيم با نوع وقف دارد. از ميان انواع وقف، وقف لازم ارتباط و ثمره آشكارترى با بحث حاضر دارد. وقف لازم در مواردى است كه عدم وقف بر آن جايگاه ممكن است موجب تركيب نحوى خاصى در آيه و برداشت معنايى ناصواب شود؛ براى مثال در آيه «ولا يَحزُنكَ قَولُهُم اِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَميعـًا» (يونس/10، 65) لازم است بر «قَولُهُم» وقف شود تا جمله بعد از آن مستأنفه باشد و مقول «قَولُهُم» تلقى نشود؛ همچنين در آيه 7 آلعمران/3: «و ما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللّهُ والرّسِخونَ فِى العِلمِ يَقولونَ ءامَنّا...» لزوم يا عدم لزوم وقف بر «اللّه» رابطهاى تنگاتنگ با عاطفه يا مستأنفه دانستن واو در «والرّسِخونَ» دارد؛ چنانچه وقف بر «اللّه» را لازم بدانيم راسخان در علم عالم به تأويل متشابهات نخواهند بود يا دست كم آيه درباره علم آنان به متشابهات ساكت است و اگر واو را عاطفه بدانيم اين وقف جايز نيست و در نتيجه راسخان در علم نيز عالم به تأويل متشابهات خواهند بود. در مواردى از وقف جايز نيز كلمات مىتوانند از نظر اعراب نقش دوگانهاى را ايفا كنند، چنانكه در آيه 3 ممتحنه/60 ديده مىشود: «لَن تَنفَعَكُم اَرحامُكُم ولا اَولـدُكُم يَومَ القِيـمَةِ يَفصِلُ بَينَكُم» دراين آيههم مىتوان بر روى «اَولادُكُم» وقف كرد. در اين صورت ظرف «يَومَ القِيامَة» مفعول فيه براى «يَفصِل بَينَكُم» است و هم مىتوان بر «القِيامَة» وقف كرد و در اين صورت ظرف «يَومَ القِيامَة» متعلق به «لَن يَنفَعَكُم» است. اين دو وقف دو معناى متفاوت از آيه به دست مىدهد و چنانچه قارى به هنگام قرائت ابتدا بر «القِيامَة» وقف كند و دوباره به ماقبل برگشته و از «يَومَ القِيامَة» شروع كند در اين صورت عبارت «يَومَ القِيامَة» از نقش نحوى دوگانهاى برخوردار گشته، يك بار با جمله قبل معنا مىشود و ديگر بار با جمله بعد. نمونههاى ديگرى از اين دست در سوره بقره/2، 282؛ مائده/5 ، 26 و سبأ/34،46 ديده مىشود.تأثير اعراب در معارف اعتقادى:منشأ بخشى از معتقدات فرقههاى مختلف اسلامى نيز به نوع اعراب آيات باز مىگردد. دست كم اين معتقدات داراى توجيهات اعرابى است. به نظر مكى بن ابىطالب در آيه 68 قصص/28: «و رَبُّكَ يَخلُقُ ما يَشاءُ و يَختارُ ما كانَ لَهُمُ الخِيَرَةُ» كلمه «ما» نافيه است، بنابراين، معناى آيه اين است كه «پروردگار تو مىآفريند و بر مىگزيند آنچه را كه مىخواهد. براى آنان اختيارى نيست» و بدين ترتيب اعتقاد اهل سنت كه جبر است تأييد مىشود؛ اما اگر «ما» در آيه موصوله يا مصدريه و مفعول به «يَختارُ» فرض شود معناى آيه اين است كه خداوند اختيار مىكند همان چيزى را كه آنان در آن اختيار دارند و در اين صورت تأييد عقيده معتزله و اختيار انسان خواهد بود. مكى بن ابىطالب اين تركيب از آيه را به دليل مخالفت با اعتقاد رايج ميان اهل سنّت (جبر) تفسير به رأى دانسته و رد كرده است. نمونه ديگر را در آيه 27 حديد/57 مىتوان نشان داد: «و جَعَلنا فى قُلوبِ الَّذينَ اتَّبَعوهُ رَأفَةً و رَحمَةً و رَهبانيَّةً اِبتَدَعوها ما كَتَبنـها عَلَيهِم اِلاَّ ابتِغاءَ رِضونِ اللّهِ» از نظر زمخشرى «رَهبانيَّةً» مفعولٌ به براى فعل مقدر «ابتدعوا» است و معناى آيه اين است كه آنها رهبانيت را از جانب خود و به واسطه نذرشان ابداع كردند و صحيح نيست عطف بر «رَأفَةً» باشد، زيرا در اين صورت از آيه برمىآيد كه خداوند رهبانيت را در دل آنها نهاده است و بنابراين بايد رهبانيت مطلوب باشد، در حالى كه رهبانيت در اسلام مشروع نيست. البته زمخشرى عطف «رَهبانيّة» بر «رَأفَة» را تنها در يك صورت صحيح دانسته كه «جَعَلنا» در صدر آيه به معناى «وفقنا» باشد و نه «خلقنا»، تا از آيه شريفه مشروعيت رهبانيت استفاده نشود. نمونههايى ديگر از اين نوع اعراب را در آيات 124 بقره/2 مىتوان مشاهده كرد.تأثير اعراب در احكام فقهى:احكام فقهى استنباط شده از قرآن كريم در مواردى تحت تأثير نوع اعراب و تركيب الفاظ تغيير مىكند، چنانكه تعيين مرجع ضمير در آيه «اَو لَحمَ خِنزير فَاِنَّهُ رِجسٌ» (انعام/6 ، 145) موجب برداشت دو حكم* فقهى متفاوت شده است: اگر ضمير«فَاِنّه» آنگونه كه ابوحيان گفته است به مضاف (لَحمَ) بازگردد در اين صورت آيه شريفه بر پليدى گوشت خوك دلالت دارد و بنابراين، ساير اجزاى بدن خوك همچون پوست، مو، استخوان و پيه آن پليد نخواهد بود و اگر آنگونه كه ابن حزم گفته است به مضاف اليه (خِنزير) كه به ضمير نزديكتر است بازگردد در اين صورت همه اجزاى بدن خوك پليد و حرام خواهد بود؛ نيز در آيه شريفه 11 نساء/4: «لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَيَينِ فَاِن كُنَّ نِساءً فَوقَ اثنَتَينِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ» برخى كلمه «فَوقَ» را زايد دانستهاند و براساس آن معتقدند اگر وارث ميت دو دختر باشند، دو سوم ميراث از آنِ آنهاست؛ اما گروهى ديگر فوق را ظرف و صفت نساء دانستهاند و براساس آن معتقد شدهاند كه اگر شمار وارثان بيش از دو دختر (سه دختر) بود دو سوم ميراث از آنهاست. نمونه ديگر، اختلاف درباره حلّيت و عدم حليت ذبيحهاى است كه نام خدا هنگام ذبح بر آن برده نشده است. منشأ اختلاف در اين حكم اختلاف در «واو» در آيه 121 انعام/6 است: «و لا تَأكُلوا مِمّا لَم يُذكَرِ اسمُاللّهِ عَلَيهِ و اِنَّهُ لَفِسقٌ» برخى مفسران واو در «واِنَّهُ لَفِسقٌ» را استيناف گرفته و بر اين اساس معتقدند هر حيوانى كه هنگام ذبح نام خدا بر آن برده نشود فسق و خوردن آن حرام است. در مقابل، برخى ديگر واو را حاليه دانسته و در پى آن با استناد به آيه 145 انعام/6 : «اَو فِسقـًا اُهِلَّ لِغَيرِ اللّهِ» معتقدند حيوان ذبح شده در صورتى فسق است كه نام غير خدا (بت) بر آن برده شود.منابعالاتقان فى علوم القرآن؛ اثر الدلالة النحوية واللغوية فى استنباط الاحكام؛ اصول التفسير و قواعده؛ الاعجاز النحوى فى القرآن الكريم؛ اعراب القراءات السبع و عللها؛ املاء ما من به الرحمن؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ البحر المحيط فى التفسير؛ البرهان فى علوم القرآن؛ بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة؛ البهجة المرضية فى شرح الالفيه؛ تأسيس الشيعه للعلوم الاسلامى؛ التبيان فى آداب حملة القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمال القراء و كمال الاقراء؛ حاشية الصبّان على شرح الاشمونى؛ الحجة للقراء السبعه؛ الخصائص؛ دائرة المعارف الاسلاميه؛ الدر المصون فى علوم الكتاب المكنون؛ الذريعة الى تصانيف الشيعه؛ زبدة البيان فى براهين احكام القرآن؛ سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو؛ شرح ابن عقيل على الفية ابن مالك؛ شرح شذور الذهب فى معرفة كلام العرب؛ شرح قطر الندى و بل الصدى؛ شرح كلا و بلى و نعم والوقف على كل واحدة منهن فى كتاب الله (عزوجل)؛ شواذ القراءات؛ الصاحبى فى فقه اللغة العربية و مسائلها؛ طبقات المفسرين؛ ظاهرة الاعراب فى النحو العربى و تطبيقها فى القرآن الكريم؛ القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه؛ قضايا الجملة الخبرية فى كتب الاعراب القرآن و معانيه؛ قواعد التفسير؛ الكافى؛ كتاب السبعة فى القراءات؛ كتاب الفهرست؛ كتاب المصاحف؛ كتاب مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب؛ كتاب الوقف والابتداء؛ الكشاف؛ كشف الظنون عن اسامى الكتب والفنون؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد؛ المسائل السفرية ابحاث نحوية فى مواضع من القرآن الكريم؛ المستدرك على الصحيحين؛ مستدرك الوسائل؛ مشكل اعراب القرآن؛ معانى القرآن، زجاج؛ معانى القرآن، فراء؛ معترك الاقران فى اعجاز القرآن؛ معجم القراءات؛ معجم القراءات القرآنيه؛ معجم قواعد النحو؛ المقنع فى معرفة مرسوم مصاحف اهل الامصار مع كتاب النقط؛ منار الهدى فى بيان الوقف و الابتداء؛ مناهل العرفان فى علوم القرآن؛ من تاريخ النحو؛ النحو الوافى؛ النشر فى القراءات العشر؛ النهاية فى غريب الحديث و الاثر؛ وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان؛ الوقف على كلا و بلى فى القرآن؛ الوقف اللازم فى القرآن الكريم؛ الوقف فى القراءات القرآنية و اثره فى الاعراب و المعنى.سيد محمود دشتى [1]. لسان العرب، ج9، ص114، «عرب»؛ شرح شذور الذهب، ص22. [2]. لسان العرب، ج 9، ص 115، «عرب». [3]. همان؛ النهايه، ج 3، ص 200 ـ 203، «عرب». [4]. ارتشاف الضرب، ج 1، ص 413. [5]. شرح شذور الذهب، ص 22؛ شرح قطر الندى، ص 45. [6]. البهجة المرضيه، ج 1 ص 50 . [7]. حاشية الصبان، ج 1، ص 47؛ ارتشاف الضرب، ج 1، ص 413؛ ظاهرة الاعراب، ص 20. [8]. موسوعة النحو، ص 109 ، 204. [9]. المستدرك، ج 2، ص 439؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 163؛ الاتقان، ج 1، ص 244. [10]. همان؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 19. [11]. الاتقان، ج 1، ص 244 ، 382. [12]. شرح قطر الندى، ص 45؛ شرح شذور الذهب، ج 23 ـ 24؛ البهجة المرضيه، ج 1، ص 50 ـ 51 . [13]. شرح قطر الندى، ص 42 به بعد؛ النحو الوافى، ج 1، ص 96 ـ 97؛ البهجة المرضيه، ج 1، ص 50 ـ 51 . [14]. البهجة المرضيه، ج 1، ص 74 ، 78. [15]. تاريخ تفسير و نحو، ص 137 ـ 146. [16]. المصاحف، ص 162؛ المقنع، ص 124 ـ 126؛ رسم الخط المصحف، ص 492. [17]. الفهرست، ص 46؛ وفيات الاعيان، ج 2، ص 537 . [18]. الاتقان، ج2، ص378؛ القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص266ـ267. [19]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 88 ؛ من تاريخ النحو، ص 34 ـ 51 . [20]. الاعجاز النحوى، ص 118. [21]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 94، 122، 133 ـ 136. [22]. همان، ص 124 ـ 130. [23]. ر.ك. الانصاف فى مسائل الخلاف بين النحويين. [24]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 122. [25]. الانصاف، ص 463 به بعد؛ 474 به بعد؛ 524 به بعد؛ 195 به بعد؛ 44 به بعد. [26]. المحرر الوجيز، ج 1، ص 14. [27]. اصولالتفسير وقواعده، ص 155ـ 159؛ قواعدالتفسير، ج 1، ص 235 به بعد. [28]. مجمعالبيان، ج 1، ص 81 . [29]. الدر المصون، ج 1، ص 45. [30]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 684 ـ 706؛ البرهان، ج 1، ص 410؛ الاتقان، ج 1، ص 382. [31]. ر.ك: اثر المعنى النحوى فى تفسير القرآن الكريم بالرأى. [32]. ظاهرة الاعراب فى النحو العربى، ص 20. [33]. لسان العرب، ج 14، ص 76، «نحا»؛ دائرةالمعارف الاسلاميه، ج 2، ص 317. [34]. البحر المحيط، ج 1، ص 14 ـ 15. [35]. الاتقان، ج1، ص 397. [36]. البرهان، ج 1، ص 401 ـ 402. [37]. الكشاف، ج 2، ص 682 ؛ الاتقان، ج 2، ص 397. [38]. البرهان، ج 4، ص 122. [39]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 872 ـ 882 . [40]. البرهان، ج 1، ص 402 ـ 404. [41]. الكشاف، ج4، ص585ـ586 ؛ البحرالمحيط، ج 10، ص 237؛ مجمع البيان، ج 10، ص 500 . [42]. الكشاف، ج1، ص227؛ مجمعالبيان، ج2، ص680 . [43]. الذريعه، ج 2، ص 235 ـ 236؛ تأسيس الشيعه، ص 67 ـ 68 . [44]. ظاهرة الاعراب، ص232ـ252. [45]. قضايا الجملة الخبريه، ج 1، ص 31. [46]. الفهرست، ص 58 . [47]. همان، ص 60 . [48]. كشف الظنون، ج 1، ص 121. [49]. الفهرست، ص 86 . [50]. همان، ص 65 . [51]. بغية الوعاة، ج 1، ص 429؛ طبقات المفسرين، ج 1، ص 21؛ قضايا الجملة الخبريه، ج 1، ص 39. [52]. كشف الظنون، ج 1، ص 121 ـ 123. [53]. الفهرست، ص 37. [54]. مغنى اللبيب، ج 1، ص 12. [55]. الاتقان، ج 1، ص 309 ـ 425. [56]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 684 . [57]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص410ـ411؛ الاتقان، ج 1، ص 382. [58]. المسائل السفريه، ص 30 ، 66 ـ 68 ؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 411. [59]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 710. [60]. همان، ص 895 . [61]. همان، البرهان، ج1، ص412؛ البحرالمحيط، ج3، ص436؛ معانى القرآن، زجاج، ج 2، ص 153. [62]. البرهان، ج 1، ص 413. [63]. جوامعالجامع، ج 2، ص 45 ، 594 ؛ فتحالقدير، ج2، ص 392؛ الميزان، ج 15، ص 388. [64]. الكشاف، ج 4، ص212 ـ 213؛ مناهلالعرفان، ج2، ص 208 ـ 209. [65]. الكشاف، ج 4، ص 503 . [66]. همان، ص 503 ـ 504 . [67]. البرهان، ج 1، ص 414. [68]. البرهان، ج 1، ص 414. [69]. الاتقان، ج 1، ص 385. [70]. همان، ص 383. [71]. همان، ص 383. [72]. همان، ص 386؛ الحجة للقراءالسبعه، ج5 ، ص229. [73]. الاتقان، ج 1، ص 383؛ مغنىاللبيب، ج2، ص777. [74]. روح المعانى، مج 7، ج 12، ص 356. [75]. مغنىاللبيب، ج1، ص127؛ الاتقان، ج 1، ص 315؛ شرح ابن عقيل، ج 3، ص 61 . [76]. مغنى اللبيب، ج 1، ص 386؛ شرح ابن عقيل، ج 3، ص 61 ؛ البهجة المرضيه، ج 2، ص 18. [77]. لسان العرب، ج 9، ص 153، «كلاّ». [78]. الصاحبى، ص 166؛ شرح الرضى على الكافيه، ص 478 ـ 479؛ معترك الاقرآن، ج 2، ص 249؛ معجم قواعد النحو، ص 359. [79]. شرح كلا و بلى و نعم، ص 24؛ شرح الرضى على الكافيه، ص 478 ـ 479؛ معترك الاقرآن، ج 2، ص 249. [80]. الوقف على كلا و بلى، ص 56 ؛ مغنى اللبيب، ج 1، ص 250. [81]. الوقف على كلا و بلى، ص 25؛ مغنى اللبيب، ج 1، ص 250. [82]. الانصاف، ج 1، ص 403. [83]. مغنى اللبيب، ج 1، ص 250. [84]. الكشاف، ج 1، ص 660 ـ 661 ؛ مجمعالبيان، ج3، ص 346. [85]. معانىالقرآن، فراء، ج 1، ص 310 ـ 311. [86]. قرآن در آينه پژوهش، دفتر چهارم، ص 141 ـ 155. [87]. التمهيد، ج 2، ص 14 ـ 44. [88]. الكشاف، ج 1، ص 591 ؛ معجم القراءات القرآنيه، ج 2، ص 182؛ معجمالقراءات، ج 2، ص 203. [89]. شواذ القراءات، ص 396. [90]. مجمع البيان، ج 3، ص 252 ـ 259؛ تفسير بيضاوى، ج1، ص414؛ معجمالقراءات، ج2، ص231ـ232. [91]. مجمع البيان، ج 3، ص 256؛ زبدة البيان، ص 42. [92]. معجم القراءات، ج 7، ص 359. [93]. البرهان، ج1، ص 466؛ التمهيد، ج2، ص61 به بعد. [94]. كتاب السبعة فى القراءات، ص 419؛ الحجة للقراء السبعه، ج 5 ، ص 229؛ اعراب القراءات السبع و عللها، ج 2، ص 36 ـ 38. [95]. مغنىاللبيب، ص58؛ معجمالقراءات، ج5 ، ص 450. [96]. الكشاف، ج 2، ص 70؛ مجمع البيان، ج 2، ص 571 ـ 572 . [97]. جمال القراء، ج 2، ص 401 ـ 422؛ البرهان، ج 1، ص 506 ـ 510 . [98]. البرهان، ج 1، ص 500 . [99]. البرهان، ج 1، ص 500 . [100]. الوقف اللازم فى القرآن، ص 135 ـ 137؛ الوقف فى القراءات القرآنيه، ص 57 . [101]. همان، ص 64 ـ 69 ؛ الوقف فى القراءات القرآنيه، ص 125. [102]. منار الهدى فى الوقف و الابتداء، ص 317؛ الوقف و الابتداء، ص 438. [103]. الوقف و الابتداء، ص 126، 150، 184، 350. [104]. مشكل اعراب القرآن، ج 2، ص 547 ؛ املاء ما من به الرحمن، ج 2، ص 179. [105]. الكشاف، ج 4، ص 482. [106]. الميزان، ج 1، ص 266. [107]. البحر المحيط، ج 4، ص 674 . [108]. البحر المحيط، ج 4، ص 674 . [109]. تفسير قرطبى، ج 5 ، ص 42 ـ 43. [110]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 50 ـ 51 . [111]. التفسيرالكبير، ج 13، ص 168؛ روحالمعانى، مج 5 ، ج 8 ، ص 24؛ اثر الدلالة النحوية و اللغويه، ص 176. |
|
جایگاه ساختار نحوی- بلاغی مفعولٌ به (در ترجمه قرآن کریم)
حيدر قلي زاده
چکیده:
مفعولٌ به از عناصر نحوی به ظاهر سهل، اما به واقع ممتنع عربی است. این عنصر نحوی از امّهات حالات نحوی و دارای بلاغت نحوی و معنایی ویژهای است که در متون نحوی و زبانی کمتر بدان پرداخته اند. مفعولٌ به از نظر بلاغت نحوی- معنایی دارای معانی و مفاهیم خاصی است؛ از جمله تمامیت، کلّیت، جامعیت، شاملیت، شدت، اقتراب کامل، تحصیل و تحصّل تام و فراگیر، اختصاص یا تخصیص، تأکید و مبالغه، رسایی فزون تر و... . این بلاغت را به نوعی در زبان فارسی کهن نیز می توانیم بجوییم. بلاغت مفعولٌ به را از طریق مقایسه با برخی دیگر از حالات نحوی از جمله مفعولٌ فیه و جارّ و مجرور و نیز از طریق بررسی تأثیر حروف جرّ زاید در کارکرد مفعولٌ به می توان روشن تر بیان نمود. با اینکه بسیاری از منصوبات ریشه در مفعولٌ به دارند، اما کارکرد معنایی و بلاغی مفعولٌ به مستقل از منصوبات دیگر است. از این رو تحلیل بلاغت نحوی- معنایی مفعولٌ به می تواند منظری دیگر از تواناییهای ترجمه را فراروی مترجمان قرار دهد. پرداختن به جنبه های بلاغی در نحو و معنای مفعولٌ به گامی است در رسیدن به ترجمه های بلاغی یا وفادار.
کلیدواژه ها:
مفعولٌ به/ نحو عربی/ بلاغت زبانی/ ترجمه قرآن/ زبان شناسی / دستور
پیشگفتار
در حوزه زبان شناسی به ویژه زبان شناسی تطبیقی یا زبان شناسی ترجمه، نقل معانی الفاظ و عناصر نحوی از زبان مبدأ به زبان مقصد آن اندازه دشواری و پیچیدگی ندارد که انتقال بلاغت ها و دقایق معنایی، نحوی، صرفی و آوایی با چنان دشواری ها روبروست. جوهر هر زبان، معنا، پیام و بلاغت های آن است و لفظ در مقام کالبد و پوسته زبان جز اینکه در خدمت معنا، پیام و بلاغت های زبان باشد وظیفه دیگری ندارد. به سخن دیگر، آنچه حرکت و حیات دارد و در جریان و سریان است، معنا و جوهر کلمه و یا کلام است و لفظ موضوعی بیش برای معنا نیست و این معناست که لفظ را میسازد، نه به عکس آن.
بلاغت نحوی ـ معنایی مفعولٌ به
از تحلیل های زبانی مشهور در زبان عربی تحلیل نحوی است که البته بسیار مرتبط است با تحلیل های معنایی، صرفی، بلاغی و حتی آوایی. نحو نویسان و نحوپردازان ـ که با ظهور اسلام و تابش انوار قرآن در عرصه دانش زبانی پدیدار گشتندـ بسیار شکفتند و بسیار کاویدند، چنانکه اکنون انبان انباشته از تحقیقات و کند و کاوهای آنان زاد راه بسیاری از زبان پژوهان و نحوکاوان است. آنان اغلب به درستی تحلیل های نحوی خود را از معنا برمیگرفتند، اما در طول زمان ـ به ویژه در عصر حاضرـ نسبت و رابطه تنگاتنگ نحو با لفظ چنان شدت یافت که گاه لفظ، شأن و جایگاه معنا و بلاغت را از آن خود ساخت. اینجاست که در پارهای از استنباط های نحوی در زنجیره زبانی عربی، شاهد خطا، کاستی و سستیهایی هستیم. اما این نقیصه و نقصان بدین جا پایان نیافت؛ تقلید و نداشتن جرأت و شهامت عالمانه از یک سو و بازگویی و نقل بیش از حد و مستمر آرای گذشتگان ـ بدون اینکه نقدی از آنها به عمل آید و رأیی بهگزین گردد ـ از سوی دیگر بر این نقیصه بیفزود و تا بدان جا رسید که به علت شیوع و کثرت آن آرای سنتی، اکنون چنان حائل استوار و سرکش بر اطراف آن آرا کشیدهاند که کمتر کسی را جرأت و توان عبور از آن وجود دارد.
زبان شناسی ترجمۀ مفعولٌ به
چنانکه اشاره شد، نقش نحوی مفعولٌ به دارای معانی و مفاهیمی همچون مفاهیم «تمامیت، کلیت، جامعیت، شاملیت، شدت، اقتراب کامل، تحصیل و تحصل تام و فراگیر، اختصاص یا تخصیص، تأکید و مبالغه، رسایی فزون تر و ...» است؛ مفاهیمی که حالات دیگر نحوی مانند حالت متممی (= مجروری و منصوب به نزع خافض)، مفعول فیه و امثال آنها فاقد آن مفاهیم اند. دست یافتن بر ترجمهای بلاغی و وفادار نیازمند آن است که به این مفاهیم منحصر و مقدّر در حالات نحوی پی ببریم. استخراج و تحلیل این مفاهیم و بلاغت های نحوی و معنایی نیازمند مقایسه و تطبیق نحوی ـ بلاغی میان مفعولٌ به و برخی حالات دیگر نحوی و نیز بررسی حالات و کیفیات گوناگون در خود مفعولٌ به است. یکی از این موارد، بازشناسی تفاوت میان بلاغت مفعولٌ به و مفعولٌ فیه است.
حروف زاید
از موارد دیگری که بلاغت معنایی ـ نحوی مفعولٌ به را در آن میتوان مطالعه و بررسی نمود، مربوط است به حرف جرّ زاید. حروف جرّ زاید حروفی هستند که تنها از نظر نحوی زاید محسوب می شوند؛ این حروف از نظر بلاغی ـ معنایی نقش مؤثری در زنجیرۀ زبانی زبان عربی دارند. حروف جرّ زاید در زبان عربی عموماً از نظر بلاغی مفید معنای «تأکید و مبالغه و تفصیل» اند. علاوه بر این، ظرافت های معنایی دیگری را نیز متناسب با نوع فعل می توان از این حروف استنباط نمود. چنانکه وقتی«بِـ» با «ذَهَبَ» یا «أتی» و یا «أنبأ» و ... به کار می رود، فعل به گونه خاصی متعدّی می گردد؛ متعدّی گشتن آن متفاوت با متعدّی بودن افعال ثلاثی مزید همچون اَفعال باب «تفعیل و اِفعال» است. این گونه ظرافت های بلاغی گاه در برخی ترجمه های قرآن کریم کمتر مورد دقت و نظر مترجمان قرار گرفته است.
پی نوشت ها:
۱. در برخی منابع به سنخیت مفعولٌ به با حالات نحوی دیگر اشاره شده است. از جمله آنها کتاب «نزع الخافض فی الدرس النحوی» اثر حسین بن علوی بن سالم الحبشی است. وی در این کتاب مجموعه آرای نحویان را در خصوص مفعولٌ به و رابطه آن با حالات نحوی دیگر به تفصیل بیان نموده است. در اینجا برخی از این آرا را جهت تأیید گفته خویش از کتاب ایشان نقل می کنیم: «یعرّف النحویون المفعول معه (ینظر: تلقیح الألباب: ۷۶، وکشف المشکل: ۱/۴۴۷ ـ ۴۴۸، وشرح الجمل لابن عصفور: ۲/۴۶۶، و شرح ألفیه ابن مالک:۱۱۰، وشرح التصریح: ۱/۳۴۲) بأنه الاسم الفضله التالی لواوٍ مسبوقهٍ بجملهٍ ذات فعلٍ أو ما یشبهه للبیان عن مصاحبه الفعل ومقارنته له، ویمثلون له بنحو: سرت والنیل، واستوی الماءُ والخشبهَ، وجاء البردُ والطیالسهَ، ویقدرونه تارهً بمع، وتارهً بالباء، فیقولون: التقدیر: مع النیل، ومع الخشبه، أو بالخشبه، ومع الطیالسه، أو بالطیالسه، ولأجل هذین التقدیرین سماه سیبویه (ینظر: کتاب سیبویه: ۱/۲۹۷ ـ ۲۹۸، وارتشاف الضرب: ۲/۲۸۵، والأشباه والنظائر: ۷/۸۲ ـ ۸۳) مفعولاً معه ومفعولاً به.» (ر.ک: ص ۴ ـ۱۶۳) «یقول الرضی: ... فقولک خرجتُ یومَ الجمعه کان فی الأصل: خرجت فی یوم الجمعه، کان یوم الجمعه مع الجار مفعولاً به، بسبب حرف الجر، ثم صار مفعولاً به من غیر واسطه حرفٍ فی اللفظ، والمعنی علی ما کان علیه، وکذا المفعول له هو أیضاً مفعول به تعدی إلیه الفعلُ بنفسه بعد ما تعدی إلیه بحرف الجر فهما مثل: ذنباً فی قولک: استغفرت الله ذنباً، إلا أن حذف حرفی الجر أی: (فی) و (اللام) صار قیاساً فی البابین ... علی ما أسلفنا إن جمیع المفعول فیه هو مفعول به» (شرح الکافیه: ۲/۲۶ ـ۲۷. وینظر: الکلیات: ۸۰۸). عدّه ای حال را در اصل مفعولٌ فیه دانسته اند و چون مفعولٌ فیه خود ریشه در مفعولٌ به دارد، از این رو به یک واسطه حال ریشه در مفعولٌ به دارد؛ «یعرِّف النحویون الحال بأنه «ما دلَّ علی هیئهٍ وصاحبها، متضمناً ما فیه معنی فی، غیر تابعٍ ولا عمدهٍ» (التسهیل: ۱۰۸. وینظر: شرح التسهیل: ۲/۲۳۹، والمساعد: ۲/۵، وشفاء العلیل: ۲/۱) وربما عبَّر بعضهم بأن الحال مقدره بفی (ینظر: إصلاح الخلل: ۱۰۶، والفصول فی العربیه: ۲۴، والمباحث الخفیه: ۱/۵۵۳ ) أو منصوبه علی معنی فی (ینظر: شرح الجمل لابن عصفور: ۱/۳۳۳) ولهذا شبِّهت الحال بالظرف، وبخاصه الزمان، لأنها تنتقل کانتقال الزمان وانقضائه (ینظر: المقتصد: ۱/۶۷۲، وشرح المفصل: ۲/۵۵، والبسیط: ۱/۵۱۰ ـ۵۱۱، والأشباه والنظائر: ۴/۵۵ ـ۵۶)، بل عدَّها بعضهم (ینظر: شرح عیون الإعراب: ۱۴۰، وشرح الجمل لابن عصفور: ۲/۴۶۴) أحد أقسام المفعول فیه التی هی: الزمان والمکان والحال. فهل تنتصب الحال علی تقدیر حرف الجر کما هو شأن الظرف، فیکون من جمله المنصوبات علی نزع حرف الجر؟ فإذا قلت: جاءنی زید راکباً، وجدت الحال عاریاً من حرف الظرف، ألا تری أنک لا تقول: جاءنی زید فی راکبٍ.» (ر.ک: ص ۱۶۱) ۲. در زبان های ایرانی باستان به ویژه فارسی باستان، «م» (m) در پایان واژه ها نشانه مفعول صریح است، چنانکه در واژه «ahūramazdām» میم (m) چنین کارکردی دارد. جملۀ مذکور برگرفته از کتیبه داریوش بزرگ بر دیوار جنوبی صفه تخت جمشید (DPd) است. (ر.ک: محسن ابوالقاسمی؛ راهنمای زبان های باستانی ایران، ج۱، ص ۸۴). ۳. این همچنان است که کسی مبتدا را در جمله های دارای افعال مدح یا ذم «مخصوص به مدح» بنامد، در حالی که عنصر یا نقشی نحوی بدان عنوان اساساً وجود ندارد و آن تنها توضیح معنایی کلمه و مبتدا در جمله است، چنانکه در جملۀ «نِعم العبدُ ایّوبُ» این مبتداست که نقش نحوی «ایوبُ» است، نه «مخصوص به مدح». بسیاری از نحویان منصوب به نزع خافض را مفعولٌ به و یا ملحق و شبیه به مفعولٌ به دانسته اند؛ «هذا، و ربّما سمَّی بعضُهم المنصوبَ علی نزع حرف الجر الملحق بالمفعول به أو الشبیه بالمفعول به .... وهذا ما ینطبق علی نزع حرف الجر وانتصاب الاسم فإنه قد کانتِ المفعولیهُ فی المجرور ملحوظهً، فلما نزِع الجارُّ انتصب الاسمُ علی المفعول به أو فیه أو له .... فالمفعولیهُ أحد مظاهر القرابه بین النصب والجر (ینظر: المقتضب: ۱/۷، وشرح کتاب سیبویه: ۱/۲۱۶، وشرح عیون الإعراب: ۶۳، وأسرار العربیه: ۶۵ـ۶۶، والأمالی النحویه: ۴/۱۱۵، وشرح الکافیه: ۳/۲۸)» (ر.ک: الحبشی، حسین بن علوی بن سالم؛ نزع الخافض فی الدرس النحوی، ص۲ـ۷۰) همچنین ابن ناظم در شرح الفیه، ص ۱۰۷ و ابن عقیل در شرح خود، ج۱، ص۵۸۰ ـ ۵۷۹ به بیانی دیگر همین موضوع را مطرح و تأیید نمودهاند (شبیه بالمفعولٌ به). ۴. ریشه خبر «کان» مانند (وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ) (بقره/۴۱) را نیز می توان به نوعی در مفعولٌ به جست، چنانکه عدّهای بدین امر تأکید نموده اند؛ «خبر «ما» فی نحو: «ما هذا بشرا» (یوسف: ۳۱) حکی سیبویه أنَّ أهل الحجاز یُجْرُون ما مُجری لیس بشرطها، فتقول: ما عبدُ اللهِ أخاک، وما زید منطلقاً. وذهب الکوفیون (ینظر: کتاب سیبویه: ۱/۵۷ ـ ۵۹) إلی أن ما لا تعمل، وأن النصب أثر نزع حرف الجر، یقول الفراء فی قوله تعالی: «ما هذا بشرا» نصبت (بشراً) لأن الباء قد استعملت فیه ... فلما حذفوها أحبوا أن یکون لها أثرٌ فی ما خرجت منه، فنصبوا علی ذلک (معانی القرآن: ۲/۴۲. وینظر: ۳/۱۳۹).» ۵. به دلیل در دسترس نبودن برخی از ترجمه ها ناچار از ترجمه های ثبت شده در نرم افزار «جامع تفاسیر نور» بهره گرفتیم. ترجمه های مذکور عبارتند از: ترجمه تفسیر طبری، ترجمه تفسیر حجۀ التفاسیر، ترجمه تفسیر روان جاوید، ترجمه صفیعلیشاه، ترجمه رضایی، ترجمه شعرانی، ترجمه علی اصغر حلبی، ترجمه محمد آیتی و ترجمه طاهره صفارزاده. ۶. ر.ک: ابوالبقاء العکبری؛ املاءُ ما منّ به الرحمن، ذیل آیه ۸۹ سوره کهف و مشکل اعراب القرآن؛ همان؛ نقش «جزاءً».
منابع و مآخذ:
۱. ابن ابی طالب القیسی، مکی؛ مشکل اعراب القرآن، تحقیق یاسین محمد السواس، تهران، نور، ۱۳۶۲ش. |
اِعراب قرآن: بررسى نقش كلمات قرآن در عبارات و آيات و تبيين جايگاه آن در تفسير قرآناعراب از ماده (ع ـ ر ـ ب) است. ازهرى اعراب و تعريب هر دو را به معناى روشن و آشكار ساختن دانسته است.به معناى روشن ساختن كلام براى مخاطب، بهگونهاى كه خطايى در آن نباشد نيز بهكار رفته است. براى اين واژه در لغت و حديث معانى و كاربردهاى ديگرى نيز گزارش شده و گاه پيوند و رابطههايى ميان آنها و اصطلاح «اعراب قرآن» بيان شده است.در اصطلاح ادبا نيز اختلافهايى در تعريف آن ديده مىشود؛ ابن هشام مىگويد: اعراب اثر ظاهر يا مقدّرى است كه عاملِ موجود در جمله، آن اثر را در آخر اسم متمكن و فعل مضارع جلب مىكند. صبان نيز گفته است: اعراب در اصطلاح به دو معناست: برخى همچون ابن مالك اعراب را پديدهاى لفظى دانستهاند كه عبارت است از حركت، حرف، سكون يا حذفى كه در آخر كلمه ظاهر مىشود تا مقتضاى عامل را بيان كند. او اين نظر را به محققان نسبت مىدهد؛ اما بيشتر دانشمندان آن را پديدهاى معنوى دانستهاند كه حركات دليل بر آن است. افزون بر اين در آثار دانشمندان گاه اعراب در مقابل «بناء» بهكار رفته است كه سه تعريف پيشين نيز به اين مصطلح ناظر است. اسم و فعلى را كه اعراب ظاهرى يا مقدر مىگيرد «معرَب» مىنامند و در مقابل آن اسم و فعلى كه در وضعيتهاى گوناگون هيچگونه تغيير حركتى در آن رخ ننمايد «مبنى» ناميده مىشود. بنابراين اصطلاح همه اسمها معرَب نخواهند بود؛ اما در اصطلاح متأخران و معاصران اعراب معناى ديگرى نيز به خود گرفته كه عبارت است: از تعيين نقش و جايگاه كلمه در جمله و تعيين نقش جمله در واحدى بزرگتر. بر طبق اين اصطلاح همه اسمهاى، معرب و مبنى و در مواردى جملهها نيز داراى اعراب است. با اين تفاوت كه اعراب اسم معرب ظاهرى يا تقديرى، اما اعراب اسم مبنى و جمله محلى خواهد بود. در زبان فارسى از اين معناى اعراب گاه به «تركيب» و در كنار تجزيه (تجزيه و تركيب) نام برده مىشود، كه در تجزيه مقصود بيان نقش و حالتهاى صرفى كلمه و در تركيب مقصود بيان نقش و جايگاه اعرابى كلمه در جمله است. در اينجا گرچه ميان معناى لغوى و اصطلاحى اعراب مىتوان رابطه نشان داد؛ اما تمايزى جدى نيز وجود دارد؛ اولا براساس معناى لغوى، اعراب وصف گوينده سخن است (مثلاً گفته مىشود: گوينده مُعْرِب)؛ اما بنابر معناى اصطلاحى، اعراب وصف واژگان است (يعنى كلمه مُعرَب است) پس از آنكه در متن جمله قرار گرفته و با كلمات پيش از خود تركيب شود، ازاينرو در بيان اعرابِ يك واژه يا جمله به بيان گوينده يعنى طرز اداى كلمات توجه نمىشود. ثانياً، بنا به تعريف اصطلاحى، فعلها مبنى و حروف داراى اعراب نيست، در حالى كه همه كلمات از اعراب به معناى لغوى برخوردار است. ثالثاً، در معناى اصطلاحى، اعراب منحصر به صداى آخر كلمات خواهد بود؛ اما مطابق با معناى لغوى همه حروف كلمه داراى وصف اعراب است. در پارهاى از روايات منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا برخى صحابه، به همان معناى لغوى اعراب قرآن شفارش شده است. در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه» كه مراد از اعراب قرآن تلفظ صحيح و واضح الفاظ آن به نظر مىرسد؛ اما سيوطى اعراب در اين حديث را به معناى فهم معناى الفاظ قرآن دانسته است؛ نيز در روايتى ديگر منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اعراب در كلام سفارش شده است تا مقدمهاى براى اعراب قرآن باشد: «اعربوا الكلام كي تعربوا القرآن» كه بىترديد مراد از آن تلفظ صحيح و واضح كلمات است كه هم مىتواند به تلفظ صحيح حركت آخر كلمات مربوط باشد و هم تلفظ درست همه حروف و صداهاى حروف يك كلمه. به هر روى در اين جا همان معناى عام اعراب قرآن كه به بيان نقش كلمات در جمله مىپردازد مورد نظر است. انواع و علايم اعراب:اعراب داراى 4 نوع و دو نوع آن (نصب و رفع) مشترك ميان اسم و فعل است: يك نوع مختص به اسم (جرّ) و يك نوع نيز مختص به فعل است (جزم)؛ همچنين اعراب شكلها و علايم گوناگونى دارد. عالمان نحو، اعراب را به دو شكل اصلى و فرعى تقسيم كردهاند: علامتهاى اصلى اعراب عبارتاند از: ضمّه براى رفع، فتحه براى نصب، كسره براى جرّ و سكون براى جزم. علامتهاى فرعى داراى گونههاى مختلف به شرح ذيل است:1. الف در اسمهاى تثنيه، واو در اسمهاى جمع مذكّر سالم و اسماى ستّه و نون در 7 فعل مضارع يعنى دو صيغه جمع مذكر، 4 صيغه تثنيه و مفرد مؤنث مخاطب (افعال خمسه)، نقش ضمه و علامت رفع دارد. 2. ياء در اسمهاى تثنيه و جمع مذكر سالم و الف در اسماى ستّه و كسره در جمعهاى مؤنث سالم و حذف نون در 5 فعل مضارعِ ياد شده، به جاى فتحه نقش اعراب نصب را ايفا مىكند. 3. ياء در اسمهاى تثنيه و جمع مذكر سالم و اسماى ستّه و فتحه در اسمهاى غير منصرف به جاى كسره نقش اعراب جر را ايفا مىكند. 4. سكون در 5 صيغه فعل مضارع صحيح، حذف لام الفعل در همان صيغهها از فعل ناقص و حذف نون در صيغههاى تثنيه، جمع مذكّر و مفرد مؤنث مخاطب علامت جزم است. تاريخچه و تطور اعراب:قرآن كريم به زبان عربى و از ويژگيهاى اين زبان آن است كه غالباً حركات اعرابى نقش اصلى را در تفاهم و بيان معنا و مقصود گوينده بر عهده دارد، بهگونهاى كه هرگونه تغيير در اعراب به تغيير در معناى جمله مىانجامد، ازاينرو اعراب در حقيقت وصف بيان و زبان گوينده عربى است و به طور طبيعى بايد همزاد زبان عربى بوده باشد؛ اما بديهى است كه دانش اعراب به ويژه اعراب قرآن از دامن قرآن كريم برخاسته و تاريخ آن به دوره پس از نزول قرآن كريم باز مىگردد.بر پايه روايات اسلامى نخستين بار علايم اعرابى، در قرآن كريم بهكار رفته است. ابوالاسود دئلى (م. 69 ق.) با كمك يحيى بن يعمر آغازگر اعراب گذارى قرآن كريم بوده است. در نخستين اعراب گذارى كه بسيار ساده و ابتدايى بود براى نشان دادن اعراب از نقطه استفاده شد، به اين صورت كه به علامت نصب نقطهاى در بالاى حرف پايانى و براى جرّ نقطهاى در زير آن حرف و براى رفع نقطهاى در جلو آن حرف و براى نشان دادن تنوين نصب و رفع و جرّ از دو نقطه و البته با رنگى متفاوت از رنگ خطوط قرآن كريم استفاده مىشد. از جزئيات اعراب گذارى به دست ابوالاسود آگاهى بيشترى در دست نيست و مشخص نشده كه آيا در اين اقدام، ابوالاسود تنها به اسمهاى معرب و متمكن نقطههاى اعرابى مىداده يا براى نشان دادن حركت آخر فعلها، اسمهاى مبنى و حتى حروف نيز از اين علامت استفاده مىكرده است؟ به هر جهت غرض ابوالاسود، بر طبق همان روايات، پيشگيرى از خطاى نو مسلمانان در قرائت قرآن كريم بوده است كه در برخى موارد تغيير در اعراب قرآن كريم به برداشت معنايى ناصواب از آيات مىانجاميده است. علامتهاى اعرابى (به شكل نقطه) بعد از حدود يك قرن به دست خليل بن احمد فراهيدى (م. 175 ق.) به صورت شكلهاى مختلف درآمد. خليل به جاى نقطه براى نصب، مستطيلى در بالاى حرف، و براى جرّ مستطيلى در زير حرف و براى ضمّه واو كوچك بر روى حرف ابداع كرد و براى هر يك از تنوينها شكل مشابهى روى همان شكل اول نهاد. سپس به تدريج اين اَشكال افزون بر نشان دادن اعراب كلمه براى نشان دادن حركت ساير حروف كلمه نيز بهكار رفت.تا اين زمان (نيمه دوم قرن دوم هجرى) غرض از اعراب گذارى قرآن قرائت صحيح قرآن كريم به همان شكل منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و برداشت معنايى صحيح از آيات بوده است، با اين حال اختلاف در اعراب به صورت محدود ميان استادان قرائت* وجود داشته و اختلافهايى را در تفسير برخى آيات قرآن در پى داشته است. در نيمه دوم قرن دوم هجرى به تدريج با تحولى در اعراب قرآن كريم مواجه مىشويم كه از آن به بعد دانشمندان قرائت و استادان نحو عربى همچون عبدالله بن ابى اسحاق، ابوعمرو بن العلاء، عيسى بن عمر ثقفى، يونس بن حبيب و خليل بن احمد به تحليل و تبيين نقشهاى كلمات در جملهها و آيات قرآن كريم پرداختند. برجستهترين دانشمند در اين دوره سيبويه است. وى در اثر يگانهاش الكتاب كه نخستين كتاب موجود نحو عربى است در ضمن تدوين قواعد نحو به تبيين و تحليل نقش كلمات به ويژه نقشهاى نحوى كلمات قرآن پرداخته است. سيبويه در الكتاب به حدود 413 آيه قرآن كريم در مباحث گوناگون نحوى استشهاد كرده است. با ظهور سيبويه و تأليف الكتاب، مكتب نحو بصره شكل گرفت. از ويژگيهاى بارز مكتب نحو بصره، قانونمند كردن قواعد نحو و روى آوردن به قياس در نحو عربى بود. اثر اين رويكرد به دانش نحو، راه يافتن تأويل و توجيه بيشتر در تحليل نحوى آيات، منضبط شدن قواعد نحو، محدودتر شدن دامنه قواعد و در نتيجه سهلتر شدن فراگيرى آن قواعد بود. در مقابل اين مكتب، مكتب نحو كوفه به پيشوايى كسايى (م. 189 ق.) پديد آمد. ويژگى مكتب نحو كوفه را توجه بيشتر به نقل و سماع و فاصله گرفتن از قياس معرفى كردهاند و اين سبب شده بود در اين مكتب ظواهر آيات قرآن در بسيارى از موارد ملاك تدوين قواعد نحو قرار گيرد؛ اما پيروان مكتب نحو كوفه از گرايش به تأويل و قياس در ساخت قواعد نحو به طور كامل دورى نگزيدند، با اين حال بهرغم توجه عميق مكتب نحو كوفه به سماع، نحو بصره از اعتبار بيشترى برخوردار گشت و تقريباً به عنوان نحو معيار، پيروان بيشترى را به خود جلب كرد؛ براى نمونه ابن الانبارى كه خود از طرفداران مكتب نحو بغداد است در داورى ميان آراى اختلافى مكتب بصره و كوفه غالباً به آراى بصريان گرايش دارد. يكى از دلايل پيشتازى نحو بصره و تقدم آن بر نحو كوفه متهم شدن نحو كوفه به استناد و استدلال به لهجههاى غير فصيح بود. در همين زمان قرآن كريم محور اصلى مباحث نحو عربى بود و كتابهايى با عنوان معانى القرآن و اعراب القرآن دربرگيرنده آراى نحوى مفسران بود. در اواسط سده سوم هجرى شاهد ظهور مكتب نحو بغداد هستيم كه تلفيقى از دو مكتب نحو بصره و كوفه است و در حقيقت بايد آن را حد اعتدال اين دو مكتب دانست كه دانشمندانى چون ابن خالويه، ابن درستويه، ابوعلى فارسى، ابن جنى، زجاج، و زمخشرى به آن گرايش داشتند، با اين حال هرچه از سده سوم و چهارم هجرى دورتر مىرويم، دانشمندان متأخر به ويژه در حوزه اعراب قرآن به جمعآورى آرايى مختلف روى آورده و كمتر به نقد يك رأى و ترجيح رأى ديگر پرداختهاند. اين نگرش در سرتاسر البيان ابن الانبارى و التبيان ابوالبقاء و به صورت محدودتر در مشكل اعراب القرآن مكى بن ابىطالب مشاهده مىشود. از بررسى مكاتب و ديدگاههاى نحوى دانشمندان و مفسران پيشين برمىآيد كه حجم فراوانى از اختلاف موجود در نحو و اعراب آيات قرآن معلول نوع تحليل صاحب نظران بوده است. به نظر مىرسد اين دانشمندان بيش و پيش از هرچيز درصدد به دست دادن فهم درستى از آيات قرآن منطبق با قواعد زبان بودهاند، ازاينرو هر يك به نوعى به تحليل ادبى آيه مىپرداختند. اين تحليلها غالباً در معناى آيه تغييرى جدى ايجاد نمىكرد؛ اما به تدريج منشأ تنوع قواعد نحو و اعراب شد. اختلاف در جواز عطف بر ضمير مجرور بدون اعاده جار، و عطف بر ضمير مرفوع بدون تأكيد آن با ضمير منفصل، مبنى بودن فعل امر، عمل «اِن» مخففه، اختلاف در رافع مبتدا و خبر، معانى «اَنْ»، معانى «اذا» و اختلاف در جواز يا عدم جواز ورود آن بر جمله اسميه، اختلاف در عمل حروف مشبهه بالفعل و «ما»ى نافيه نسبت به خبر، جواز يا عدم جواز فاعل قرار گرفتن جمله و دهها مسئله ديگر از جمله نمونهها و شواهد اين نظر است. گفتنى است كه منشأ بخشى از اختلاف نظرها در عوامل اعرابى نيز ابتدايى بودن طرح برخى قواعد و عدم جامعيت آنها بوده كه با رشد و كمال تدريجى قواعد، ديدگاهها درباره اعراب برخى كلمات نيز تغيير يافته است. اهميت اعراب:مفسران بر ضرورت آشنايى با مباحث نحوى قرآن و اعراب كه روح كلام عربى است، پيش از ورود به تفسير* آيات تأكيد كردهاند و هيچ مفسرى در اهميت نقش آن در تفسير ترديد نكرده است. طبرسى برترين علم از علوم قرآن را اعراب قرآن معرفى كرده است، زيرا هر بيانى به آن نيازمند و آن كليد گشودن معناى الفاظ و بدون آن آگاهى از مراد خدا ناممكن است. سمين حلبى علم اعراب را نخستين دانش از ميان 5 علم مؤثر در فهم قرآن مىشمارد.بهرغم تأكيد مفسران بر نقش و تأثير اعراب در فهم و تفسير قرآن، ابن هشام در باب پنجم مغنى و به دنبال او زركشى و سيوطى با ذكر شواهدى متعدد اعراب را فرع بر فهم معنا دانسته و معتقدند مُعرِب ابتدا بايد معنا و فهم صحيحى از آيات به دست آورد. سپس بر طبق معنا اعراب آيه را بيان كند. ( => ادامه مقاله، شرايط اعراب) اما به نظر مىرسد ميان اين دو ديدگاه ناسازگارى نيست، زيرا از يك سو هر يك از اين دو ديدگاه به نحو جزئى ـ و نه كلى ـ صحيح است؛ يعنى در حالى كه در موارد بىشمارى فهم صحيح آيه بر نوع اعراب آن مبتنى است، موارد فراوانى نيز يافت مىشود كه اعراب، مبتنى بر دريافت معنا و فرع آن است و اين به سبب ويژگى زبان عربى به ويژه زبان قرآن و نظم دقيق و حساب شده آن است كه در بسيارى موارد به آيات، قابليت وجوه نحوى و اعرابى گوناگون مىدهد و مطابق با هر تركيب و تحليل، معنايى متناسب برداشت مىشود. اين ويژگى آيات قرآن (قابليت داشتن براى چند تركيب و اعراب) از دشواريهاى پيش روى مفسران در فهم قرآن است كه ارائه راهكارى جدى براى مواجهه با آن مىطلبد، چنانكه آنچه تاكنون تحت عناوين و قواعد نحوى و اعرابى براى حل اين دشوارى پيشنهاد شده به دليل استثناها و تخصيصهايى كه به آنها خورده است هرگز نتوانسته اين مشكل را از پيش روى مفسر بردارد و همين مسئله از عوامل اختلاف ديدگاههاى فقهى و كلامى ميان فرق اسلامى و فقها بوده است، به علاوه آنكه اين امر وسيلهاى جهت متهم شدن فرقههاى اسلام به تفسير به رأى بوده است. اعراب و دانش نحو:بديهى است كه اِعراب از عناصر علم نحو و دستور زبان است و ميان اين دو دانش رابطهاى عميق و دوسويه است، با اين حال در گذشته گاه اين دو اصطلاح به جاى يكديگر بهكار مىرفته است. در حقيقت علم نحو راه آشنايى با اعراب است و به گفته ابوحيان اعراب از علم نحو گرفته مىشود، به همين دليل او علم نحو را دومين علم مورد نياز مفسر دانسته است. سيوطى نيز دومين علم از 15 علم مورد نياز مفسر را علم نحو دانسته و آن را زمينهساز آشنايى با اعراب معرفى كرده است، زيرا نحو درباره انواع اعراب بحث مىكند و با تغيير اعراب كلمه، معناى آن در جمله دگرگون مىشود.اعراب و دانش صرف:علم صرف كه درباره بناى كلمات و صيغههاى گوناگون آن بحث مىكند نيز گرچه با اعراب قرآن رابطه دارد؛ اما اين رابطه نسبت به علم نحو ضعيفتر است. اين رابطه سبب شده در گذشته و حال در كتابهاى اعراب القرآن كم و بيش از جايگاه و نقش صرفى كلمات نيز بحث شود. زركشى به نقل از ابن فارس درباره اهميت علم صرف آورده كه هركس با علم صرف آشنا نباشد بخش قابل توجهى از فهم زبان و لغت عربى را از دست داده است. براى مثال معناى فعل «وجد» براى ما مبهم است؛ اما با توجه به صرف آن و شناسايى مصدر آن معنايش روشن مىشود؛ «وجد، يجد، وجداناً» به معناى يافتن و «وجد، يجد، موجدةً» به معناى دارا و غنى شدن و «وجد، يجد، وجداً» به معناى به خشم آمدن است. زمخشرى تفسيرى انحرافى و نادرست از آيه «يَومَ نَدعوا كُلَّ اُناس بِاِمـمِهِم» (اسراء/17،71) معرفى كرده است كه مىگويد: «امام» جمع اُمّ است و در روز قيامت مردم به مادرانشان نسبت داده مىشوند و نه پدرانشان. وى با تأكيد بر اينكه جمع امّ «امهات» است منشأ اين تفسير نادرست را جهل مفسر به علم صرف مىداند. نيز برخى مفسران فعل «كِدنا» در آيه «كَذلِكَ كِدنا لِيوسُفَ» (يوسف/12، 76) را از «كاد يكاد» گرفته و آن را استثنائاً به معناى «اردنا» دانستهاند، در حالى كه اين فعل از «كاد يكيد» است. ابن هشام و زركشى نمونههاى متعددى از برداشت ناصواب دانشمندان و نوآموزان نحو از شكل صرفى كلمات را نشان دادهاند. نمونهاى از آيات دال بر ارتباط علم صرف با اعراب، آيه 6 قلم/68 است: «بِاَييِّكُمُ المَفتون» اگر «مفتون» را اسم مفعول و به معناى مجنون بدانيم مىتوان آن را خبر و «بِاَيّيكُم» را مبتدا قرار داد؛ اما اگر «مفتون» مصدر و به معناى جنون باشد، در اين صورت مبتداى مؤخر است و«بِاَيّيكُم» به معناى «فى ايكم» و خبر خواهد بود؛ يعنى جنون در كداميك از شماست؟ نمونه ديگر آيه 282 بقره/2 است: «... لا يُضارَّ كاتِبٌ ولا شَهيدٌ» اگر «لايُضارَّ» فعل مجهول تلقى شود، «كاتِبٌ» نايب فاعل آن است و اگر آن را معلوم فرض كنيم «كاتِبٌ» فاعل آن خواهد بود و طبق هر فرض معناى خاصى از آيه برداشت مىشود.مؤلفات در اعراب قرآن:جايگاه و نقش مهم دانش اعراب القرآن در فهم و تفسير قرآن سبب شد كه دانشمندانِ پس از قرن دوم به طور گسترده به تحقيق و تأليف در اين دانش قرآنى بپردازند. ظاهراً براى نخستين بار ابوجعفر رؤاسى از اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)و استاد كسايى و فراء كتابى با عنوان اعراب القرآن نگاشته است.در نيمه دوم قرن دوم هجرى، از انديشههاى نحوى خليل كه مشتمل بر نظرات وى در اعراب قرآن نيز بوده و سيبويه آنها را در الكتاب منعكس كرده است، و نيز از آراى نحوى سيبويه پيشواى نحويان در الكتاب كه بگذريمدانشمندان ذيل صاحب تأليف در اعراب قرآن بودهاند؛ اما بسيارى از اين كتابها به دست ما نرسيده است: قُطرب نحوى (م. 206 ق.)، ابوعبيده معمر بن مثنى (م. 210 ق.)، عبدالملك بن حبيب قرطبى (م. 239 ق.)، ابوحاتم سجستانى (م. 248 ق.)، ابنقتيبه (م. 270ق.)، مبردنحوى (م. 285ق.) و ابوالعباس ثعلب نحوى (م. 291 ق.)؛ نيز ابراهيم بن محمد نفتويه (م. 323ق.)، ابوالبركات ابن الانبارى (م. 328 ق.) صاحب البيان فى غريب اعرابالقرآن، ابوجعفر نحاس نحوى (م. 338 ق.) صاحب اعراب القرآن، ابوبكر ابن اشته اصفهانى (م. 360 ق.) صاحب رياضة الالسنة فى اعراب القرآن و معانيه، مكى بن ابىطالب (م. 437 ق.) صاحب مشكل اعراب القرآن، اسماعيل بن خلف (م. 455 ق.)، خطيب تبريزى (م. 502 ق.)، ابوالحسن على بن ابراهيم حوفى نحوى (م. 562 ق.) ـ داراى كتابى مفصل در 10 جلد ـ هر يك صاحب اعراب لقرآن، ابوالبقاء عبداللّه بن حسين عكبرى (م. 616 ق.) صاحب التبيان فى اعراب القرآن كه از آن با عنوان املاء ما منّ به الرحمن نيز ياد شده، ابواسحاق ابراهيم بن محمد سفاقسى (م. 742 ق.) صاحب المُجيد فى اعراب القرآن، محمد بن سليمان صرخدى (م. 792 ق.) كه كتاب سفاقسى را تلخيص كرده، سمين حلبى (م. 756 ق.) صاحب الدر المصون فى علوم الكتاب المكنون. در كنار كتابهاى اعراب القرآن بايد از كتابهاى معانى القرآن نيز ياد كرد كه مشتمل بر اعراب قرآن نيز بوده است. دانشمندانى كه در ذيل از آنان ياد مىشود صاحب معانى القرآن هستند: كسايى، اخفش(سعيد بن مسعده)، رؤاسى، يونس بن حبيب (داراى دو كتاب صغير و كبير)، قطرب نحوى، فرّاء، ابوعبيده، ابوفيد مؤرج سدوسى، ابومحمد يزيدى، مفضل بن سلمه، اخفش، ابن كيسان، مبرد، ابن الانبارى، زجاج، خلف نحوى، ثعلب، فضل بن خالد نحوى، ابىالمنهال، ابندرستويه و على بن عيسىبن جراح وزير. برخى از تفاسير جامع نيز به اعراب آيات قرآن توجه گسترده داشتهاند. برخى از مشهورترين اين تفاسير عبارتاند از: الكشاف از زمخشرى، مجمع البيان و جوامعالجامع از طبرسى، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز از ابن عطيه اندلسى، التفسير الكبير از فخر رازى، الجامع لاحكام القرآن از قرطبى، البحر المحيط از ابوحيان اندلسى، انوار التنزيل از بيضاوى و روح المعانى از آلوسى. در ميان كتابهاى تأليف شده در موضوع اعراب القرآن دو كتاب ديگر نيز قابل توجه است كه در شيوه نگارش با ديگر كتابها متفاوت است: يكى اعراب القرآن منسوب به زجاج (م. 330 ق.) و ديگرى مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب از ابن هشام انصارى (م. 761 ق.) اين دو كتاب مبتكر بحث موضوعى در زمينه اعراب قرآن است. كتاب نخست در 90 باب تنظيم شده و در هر باب يكى از مسائل اعرابى، نحوى، صرفى يا مسئلهاى مربوط به قرائت به بحث گذارده شده است؛ اما مباحث كتاب مغنى اللبيب ابن هشام كه در 8 باب عرضه شده است پيوند نزديكترى به اعراب كلمات و آيات قرآنى دارد. ابن هشام در مقدمه كوتاهش بر ضرورت تدوين علم اعراب كه فهم كتاب خدا و حديث پيامبر را آسان مىسازد تأكيد كرده است! باب اول مغنى كه نيمى از حجم آن كتاب را در بر گرفته، به مباحث ارزشمندى درباره تفسير الفاظ مفرد (غيرمركب) و بيان احكام آنها از نظر اعراب و معنا و تأثيرى كه در جمله ايجاد مىكنند (نوعى تفسير موضوعى بر محور ادوات) اختصاص يافته است. در باب دوم درباره جمله و اقسام آن و بيان احكام آن از نظر اعراب داشتن و نداشتن، در باب سوم درباره احكام ظرف و جار و مجرور، در باب چهارم برخى از پركاربردترين و رايجترين نقشهاى نحوى كه از حساسيت و تأثير بالايى در معناى آيات برخوردارند به بحث گذاشته شده است. در باب پنجم از مسائلى بحث مىكند كه جهل اعراب گذار نسبت به آن نقصى در وى به شمار مىآيد. در باب ششم به معرفى برخى از خطاهاى مشهور ميان مُعْرِبين و بيان نظر صحيح درباره آنها پرداخته و در باب هفتم درباره كيفيت اعراب بحث كرده و سرانجام در باب هشتم 11 قاعده كلى در باب اعراب معرفى كرده كه هر قاعده در زبان عربى داراى مصاديق متعدد و متنوعى است. پس از ابن هشام، قرآن پژوه معاصر وى، بدرالدين زركشى ـ عمدتاً متأثر از وى ـ نوع 47 و بخشهايى از نوع 46 كتاب علوم قرآنى خود، البرهان را به بحثهاى ادبى قرآن اختصاص داده و با گردآورى مباحث سودمند ادبى در تفسير قرآن اين دو فصل را شاه بيت كتابش معرفى كرده است. تفاوت كار زركشى با ابن هشام در اين است كه زركشى مباحث ادبى را منحصراً در حوزه قرآن و فهم و تفسير آن بيان كرده است، در حالى كه ابن هشام مباحث ادبى و اعرابى را عامتر و در حوزه زبان عربى آورده است، گرچه غرض اصلى او نيز تفسير قرآن و حديث بوده است. تفاوت ديگر اين دو كتاب در شيوه طرح مباحث است؛ شيوه ابن هشام نقل آراى نحويان توأم با تحليل و نقد است؛ اما سعى زركشى عمدتاً به گردآورى آراى دانشمندان در زمينه مباحث ادبى و قواعد نحوى و اعرابى معطوف و محدود است و به ندرت به نقد و تحليل مباحث مىپردازد. پس از زركشى، سيوطى به شيوه زركشى مباحث و قواعد نحوى و ادبى قرآن را در حوزه قرآن با تلخيص در الاتقان آورده است. تأليف در زمينه اعراب قرآن در زمان معاصر به طور گستردهترى مورد توجه قرآن پژوهان قرار گرفته و دهها كتاب در زمينه تحليل اعراب كامل قرآن يا اجزا و سورههايى خاص از قرآن به صورت گزينشى تأليف شده است. از مشهورترين اين كتابها اعراب القرآن و صرفه و بيانه از محى الدين درويش، اعراب القرآن از ابراهيم كرباسى، الجدول فى اعرابالقرآن از محمود صافى، اعراب القرآن از طيب ابراهيم و تجزيه و تركيب قرآن موسوم به كلمة الله العليا از محمد رضا آدينهوند است. شيوه بحث در اين كتابها كاملاً با شيوه اعراب القرآنها در گذشته متفاوت است. در حالى كه كتابهاى گذشته در واقع به تحليل اعراب كلمات و آيات مشكل قرآن روى مىآوردند در كتابهاى معاصر به تحليل و تركيب تمام كلمات قرآن، پرداخته شده است و اينگونه بحث درباره اعراب قرآن پيش از آنكه در فهم آيات قرآن كريم بهكار آيد نوعى تمرين عملى براى تثبيت قواعد نحوى در ذهن نوآموزان و آشنايى با شيوه تجزيه و تركيب است. در ميان كتابهاى اعراب القرآن معاصر كتاب دراسات لاسلوب القرآن از عبدالخالق عضيمه با استقراى تمام نقشهاى صرفى و نحوى كلمات قرآن و عرضه مباحث به شكل موضوعى، دائرة المعارفى از مباحث صرفى و نحوى قرآن را شكل داده و از برجستگى و ارزش ويژهاى برخوردار است. شرايط اعراب:براى اعراب قرآن به معناى دوم (بيان نقش كلمات در آيات = تركيب) شرايطى بيان شده كه رعايت برخى از اين شرايط لازم است و برخى ديگر را بايد از آداب اعراب قرآن به شمار آورد.1. مُعرِبْ بايد ابتدا معناى الفاظ و عبارات آيه را بفهمد. سپس بر طبق معنا اعراب آيه را بيان كند. ابن هشام مىگويد: بسيارى از اعرابگذاران بر اثر آنكه به هنگام اعرابگذارى، معنا را در نظر نگرفته و تنها به ظاهر لفظ اكتفا كردهاند دچار لغزش شدهاند، بنابراين در حقيقت اعراب فرع بر معناست. براى اين شرط نمونههايى از آيات قرآن نشان داده شده كه بدون آگاهى از معناى يك واژه يا آيه، بيان نقش آن كلمه مقدور نيست؛ از جمله بيان نقش واژه «كَلالَة» در آيه 12 نساء/4 با معناى آن ارتباط مستقيم دارد، چون براى اين واژه سه معنا بيان شده است و مطابق با هر معنا، «كَلالَة» نقشى متناسب با آن مىگيرد؛ نيز نقش كلمه «عُرفاً» در آيه «و المُرسَلـتِ عُرفـا» (مرسلات/77، 1) به تبعيت ازمعناى آن (معروف/ متتابع و پياپى) مىتواند حال يا مفعولله باشد يا كلمه «اَحياءً» در آيه «اَلَم نَجعَلِ الاَرضَ كِفاتـا * اَحياءً واَموتـا» (مرسلات/77، 25 ـ 26) به معناى كفات (جمع كننده/ظرفها) وابسته بوده و مطابق با آن مفعول به يا صفت براى كفات معرفى مىشود. 2. بايد اعراب كلمات را بر وجوه شايع و رايج در ميان فصيحان عرب حمل كرد و از حمل اعراب كلمات بر وجوه شاذ و غير رايج اجتناب شود. زركشى بر همين اساس مىگويد: كسانى كه «اَرجُلَكُم» را در آيه «وامسَحوا بِرُءوسِكُم و اَرجُلَكُم اِلَى الكَعبَينِ» (مائده/5 ، 6) مجرور قرائت كردهاند، نمىتوان علت جر آن را عطف به جوار دانست، زيرا سخن فصيح بر عطف به جوار حمل نمىشود. 3. لازم است از زايد يا تكرارى دانستن كلمات و حروف اجتناب شود. يكى از مسائل اختلافى ميان دانشمندان وجود حرف زايد در قرآن كريم است؛ اما اين اختلافْ صورى به نظر مىرسد، به ويژه اگر لفظ زايد را اصطلاحى نحوى بدانيم كه هرگز مقصود از آن بىمعنا بودن كلمه و حرف نيست، به طورى كه وجود و عدم آن در جمله يكسان باشد، بلكه همانگونه كه برخى پيشوايان نحو تصريح كردهاند مقصود از زايد بودن حرف، دلالت آن بر تأكيد معناست، ازاينرو، گاه درباره حروف زايد به «زايده براى تأكيد» تعبير شده است. گاه زايد دانستن يك حرف يا عدم زيادت آن به نوع تحليلى بستگى دارد كه مفسر از آيه ارائه مىدهد؛ براى نمونه ميان مفسران مشهور است كه حرف كاف در آيه«لَيسَ كَمِثلِهِ شَىءٌ» (شورى/42، 11) زايد است؛ اما زمخشرى مىگويد كه كاف در معناى اصلى خودش (تشبيه) بهكار رفته است و آيه شريفه مشتمل بر نوعى كنايه و از مبالغه بيشترى در نفى شبيه از خداوند برخوردار است. 4. لازم است مُعرِب از اعرابهاى خلاف ظاهر و منافى با نظم كلام بپرهيزد. زركشى نمونهاى از اين نوع اعراب خلاف ظاهر را از زمخشرى نقل كرده است كه وى آيه «لِلفُقَراءِ المُهـجِرينَ الَّذينَ اُخرِجوا مِن ديـرِهِم و اَمولِهِم ...» (حشر/59 ، 8 ) را بدل از «لِذِى القُربى ...» در آيه قبل از آن دانسته است: «ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتـمى والمَسـكينِ وابنِ السَّبيلِ ...» (حشر/59 ، 7) و اين تركيب را مستندى براى فتواى ابوحنيفه در مصرف فىء قرار داده، مبنى بر اينكه خويشاوندان رسول خدا، به سبب فقرشان و نه خويشاونديشان با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از فىء سهم مىبرند و بنابراين تنها خويشاوندان فقير پيامبر(صلى الله عليه وآله) مستحق فيىء خواهند بود؛ اما به نظر زركشىِ شافعى اين تركيب از آيه صحيح نيست، زيرا در اين صورت ميان بدل و مبدل منه فاصله زيادى افتاده و اين برخلاف ظاهر است. 5 . در اعراب آيات نبايد اصطلاحاتى را بهكار برد كه با شأن الهى ناسازگار است؛ مثلاً در مورد فعلهايى همچون«اغفرلنا، اهدنا و ...» كه معناى درخواست از خداوند دارد نبايد گفت فعل «امر» است يا در مورد «قائِما بِالقِسطِ» (آلعمران/3، 18) نبايد گفت حال از كلمه «الله» است، زيرا حال مستلزم دگرگونى است و ذات خدا از هرگونه تغيّر و تحول منزّه است، ازاينرو بهكار بردن اين اصطلاح در باره نامهاى خداوند هم بر خلاف ادب است. 6 . به هنگام اعراب لازم است همه وجوه اعرابى و غير شاذ بيان شود؛ مثلاً در تركيب آيه «سَبِّحِ اسمَ رَبِّكَ الاَعلى» (اعلى/87 ،1) وجوه گوناگون كلمه «الاَعلى» (صفتِ اسم و صفتِ ربّك) بيان شود. 7. تبيين اعراب بايد در چارچوب اصطلاحات و قواعد پذيرفته شده در صناعت نحو و اعراب صورت گيرد؛ مثلاً در اعراب آيه «وثَمودَا فَما اَبقى» (نجم/53 ، 51) نمىتوان گفت «ثَمودا» مفعول مقدم براى «اَبقى» است، زيرا «ما»ى نافيه صدارت طلب است و ما بعد آن نمىتواند در ما قبل آن عمل كند يا در آيه «فَناظِرَةٌ بِمَ يَرجِعُ المُرسَلون» (نمل/27،35) جار و مجرور «بِمَ» به سبب صدارت طلب بودن نمىتواند متعلق به «فَناظِرَةٌ» باشد. ابن هشام در جاى جاى مغنى به ويژه در بابهاى پنجم و هفتم تأكيد مىكند كه اعراب آيات بايد در چارچوب صناعت نحو و قواعد پذيرفته شده ميان نحويان صورت پذيرد. 8 . اعراب الفاظ بايد با رسم الخط كلمات نيز سازگار باشد، بر همين اساس نظر كسانى كه گفتهاند: در «سَلسَبيلا» (انسان/76، 18) «سل» فعل امر و «سبيلا» مفعول به آن است مقبول نيست، زيرا در اين صورت نبايد متصل نوشته مىشد يا در آيه «اِن هـذنِ لَسـحِرنِ» (طه/20، 63) بر طبق قرائت نافع و ابن عامر كه «انّ» را مشدد خواندهاند اين تركيب از آيه كه «ها» ضمير قصه و اسم «انّ» و «ذان لسـحران» جمله اسميه و خبر «ان» باشد نامقبول است، زيرا در اين صورت بايد «ها» متصل به «ان» نوشته مىشد: «اِنها ذانِ لساحِرانِ» تأثير قرآن كريم بر شكلگيرى قواعد نحو عربى:قرآن به عنوان يك متن اصيل عربى، محور تنظيم قواعد نحو عربى قرار گرفته و برخى پيشوايان نحو عربى قواعد را طبق كاربردهاى قرآنى تنظيم مىكردهاند؛ براى نمونه مشهور ميان نحويان آن است كه جمله نمىتواند فاعلِ فعل قرار داده شود؛ اما برخى از نحويان با استناد به ظاهر آيه 35 يوسف/12؛ 45 ابراهيم/14 و 128 طه/20 به جواز قرار گرفتن جمله در جايگاه فاعل نظر دادهاند يا در حالى كه بيشتر نحويان معتقدند غالباً «اذا»ى شرطيه بر جملهاى كه فعل آن ماضى است داخل مىشود و در هر جا كه بر جمله اسميه داخل شده است، نظير «اِذَا السَّماءُ انشَقَّت» «اِذَا السَّماءُ انفَطَرَت» «اِذَا الشَّمسُ كُوِّرَت» و ... بايد به قرينه فعل جمله يك فعل ماضى بعد از «اذا» در تقدير گرفته شود اما برخى نحويان همچون اخفش كاربرد «اذا»ى شرطيه در هر دو جمله اسميه و فعليه را اجازه دادهاند، زيرا در قرآن كريم اذاى شرطيه بر هر دو جمله داخل شده است. نمونههاى فراوانى از اين دست قواعد در كتابهاى نحو ديده مىشود كه در برخى موارد براى كاربردهاى قرآنى شواهد روشنى از عرب جاهلى در دست نداريم؛ مانند «كلاّ» كه هيچ شاهد جاهلى از كاربرد آن كه بر معناى خاصى دلالت كند براى ما گزارش نشده است و مثالهاى كهن آن تقريباً محدود به 33 بار كاربرد آن در قرآن كريم است، در حالى كه سيبويه و جمعى ديگر «كلاّ» را در همه موارد حرف ردع دانستهاند كه مضمون جمله قبل از خود را منع، نفى و ردّ مىكند؛ اما نحوى معاصر او كسايى به دليل آنكه در نظر گرفتن معناى ردع براى «كلاّ» در همه كاربردهاى قرآنىاش معناى روشنى از آن به دست نمىدهد معتقد شد كه بايد آن را در برخى موارد به معناى «حقّاً» در نظر گرفت. در اين صورت بر طبق نظر كسايى حرف «كلاّ» از نظر معنايى جمله پس از خود را تأكيد مىكند و به جمله قبل از خود ناظر نيست؛ اما برخى از دانشمندان به اين دليل كه بعد از كلاّ «اِنّ»ى مكسوره آمده و بعد از «حقّاً» «أنّ»ى مفتوحه مىآيد نظر كسايى را در همه موارد نپذيرفتهاند، بر همين اساس ابوحاتم سجستانى نظر داده كه «كلاّ» در همه موارد كاربردش در قرآنكريم بهمعناى «اَلا» آمده است. در اين ميان نظر نضر بن شميل و فرّاء قابل توجه است كه «كلاّ» در آيه 32 مدثّر/74: «كَلاّ والقَمَر» را حرف جواب و بهمنزله «اى» و«نَعَم» دانستهاند و گرچه ابن هشام اين معنا را نمىپذيرد؛ اما با سياق آيه ناسازگار نيست.بحث درباره ميزان تأثير قرآن كريم بر شكلگيرى قواعد نحو و اعراب و نيز ميزان تأثيرى كه قواعد مختلف اعراب و تركيبهاى متفاوت بر تفسير و ايجاد گرايشهاى فقهى و كلامى دارد گرچه از نظر مفسران مغفول نمانده؛ اما كمتر تأليف مستقلى در اين باره سامان يافته است. از جمله معاصرانى كه با اين رويكرد اثرى پديد آوردهاند افراد ذيلاند: 1. سالم مكرم مؤلف القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه. 2. بشيره عشيبى مؤلف اثر المعنى النحوى فى تفسير القرآن الكريم بالرأى. 3. عبدالقادر السعدى مؤلف اثر الدلالة النحوية واللغوية فى استنباط الاحكام من آياتالقرآن التشريعيه. اصالت قرآن كريم نسبت به قواعد نحو:گرچه قرآن كريم به عربى بودن زبان خود تصريح كرده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمين * عَلى قَلبِكَ لِتَكونَ مِنَ المُنذِرين * بِلِسان عَرَبىّ مُبين» (شعراء/26، 193 ـ 195)؛ اما اين بدان معنا نيست كه ساختار آيات قرآن كريم از نظر نحوى دقيقاً با قواعد مشهور ميان نحويان كه تدوين آنها نزديك به دو قرن پس از نزول قرآن كريم صورت گرفته مطابق باشد، بر همين اساس اولاً ديگر نمىتوان برخى از قواعد نحو را كه شاهدى در قرآن كريم دارد شاذّ شمرد. ثانياً برخى از شبهات مبنى بر نادرستى اعراب برخى آيات قرآن قابل پذيرش نخواهد بود؛ براى نمونه سيبويه در مورد معطوف به اسم اِنّ قبل از آمدن خبر نظر داده كه لازم است اعراب آن نصب باشد؛ مانند: «والصّـبِـينَ» در آيه «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والنَّصـرى والصّـبِـينَ» (بقره/2، 62 نيز با اندكى اختلاف حجّ/22،17)؛ اما همين واژه در آيه 69 مائده/5 به صورت مرفوع آمده است: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والصّـبِـونَ والنَّصـرى ...»مفسران و ادبا براى حل اين ناسازگارى تحليلهاى زبانى گوناگونى مطرح كردهاند كه نشان مىدهد از نظر آنان زبان قرآن نسبت به قواعد نحو اصالت دارد. در اين باره نظر كسايى قابل توجه است كه با استناد به همين آيه قاعده ذكر شده را انكار كرده و بر آن است كه معطوف به اسم آن به دو صورت منصوب و مرفوع مىتواند ذكر شود و فرّاء در نظريهاى دقيقتر و كاملا منطبق بر آيه قاعده مذكور را چنين اصلاح كرده كه اگر اسم «اِنّ» داراى اعراب غير ظاهرى (تقديرى يا محلى) باشد هر دو اعراب براى معطوف به اسم آن جارى مىشود و اگر اعراب اسم «انّ» ظاهرى باشد معطوف به آن بايد منصوب بيايد. با اين نگاه به قرآن و قواعد نحو عربى همه آنچه به عنوان غلطهاى نحوى قرآن كريم معرفى شده پاسخ مىگيرد. رابطه اعراب با قرائات:يكى از دانشهايى كه ارتباط تنگاتنگى با اعراب قرآن دارد دانش قرائات* است. مىدانيم كه بخشى از اختلافها ميان قرائتهاى سبعه و نيز قرائتهاى ديگر خارج از حوزه قرائت سبعه به اختلاف در اعراب كلمات منتهى مىشود و اين اختلاف سبب اختلافهايى در معناى آيات شده است. به يقين با توجه به عارى بودن مصاحف* دهههاى نخستِ هجرت، از نقطه حروف مشابه و نيز از علايم اعرابى و همچنين بر اثر نگرش برخى قراء در اعمال اجتهاد در قرائتها آثار اجتهاد در قرائتهاى مختلف كاملاً مشهود است و نتيجه بخشى از اين اجتهادات نيز اختلاف در اعراب كلمات قرآن كريم بوده است.از برخى قرائتهاى شاذ كه احتمالاً مطابق با برخى نگرشهاى كلامى بوده مانند قرائت «وكَلَّمَ اللّهُ موسى تَكليما» (نساء/4، 164) با نصب «اللّه» تا مفعول به باشد يا قرائت «اِنَّما يَخشَى اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَمـؤُا» (فاطر/35، 28) به رفع «اللّه» بنابر فاعليت كه بگذريم، در ميان قرائات سبعه نيز گاه اختلافهايى در اعراب كلمات ديده مىشود و ايننوع اختلاف قرائت سبب برداشتهاى متفاوت فقهى و كلامى و گاه منجر به اختلاف در معانى آيات مىشده است؛ اما در بيشتر موارد اين اختلاف در اعراب صرفاً تغييرى در چارچوب قواعد نحو به شمار مىآيد و هيچگونه اختلافى را در معناى آيه در پى نداشته است. از نمونههايى كه مىتواند منشأ حكم فقهى متفاوت باشد آيه 6 مائده/5 است:«فَاغسِلوا وُجوهَكُم واَيدِيَكُم اِلَى المَرافِقِ وامسَحوا بِرُءوسِكُم و اَرجُلَكُم اِلَى الكَعبَينِ» (مائده/5 ، 6) بيشتر فقهاى اهلسنت با استناد به قرائت رايج (حفص) نيز قرائت نافع، ابن عامر، كسايى و يعقوب كه «اَرجُلَكُم» را به نصب خواندهاند در وضو، شستن پا را لازم مىدانند. در اين ميان برخى آن را به جر قرائت كردهاند كه در اين صورت معطوف به «رُءوسَكُم» بوده و در نتيجه در هنگام وضو مسح پا لازم است و نه شستن آن. البته اعتقاد فقهاى شيعه آن است كه در صورت قرائت اول هم «اَرجُلَكُم» معطوف بر محل «بِرُءوسِكُم» است و نه لفظ آن و در نتيجه در وضو بايد پا را نيز مانند سر مسح كرد و شستن آن كافى نيست. نمونه ديگر آيه 19 سبأ/34 است: «رَبَّنا بـعِد بَينَ اَسفارِنا» اين آيه به صورت جمله انشايى و دعايى است؛ يعنى «پروردگارا ميان منزلهاى ما فاصله بينداز»؛ اما يعقوب آن را به صورت جمله خبرى: «رَبُّنا بـاعَدَ بَينَ اَسفارِنا» قرائت كرده است كه تركيب نحوى، اعراب و معناى ديگرى از آيه به دست مىدهد و معناى آن چنين است: «پروردگار ما ميان منزلهاى ما فاصله فراوانى افكنده است». در باب قرائات سبعه و رابطه آن با اعراب، اين نكته نيز گفتنى است كه در مواردى كه اين قرائات از نظر اعراب با يكديگر اختلاف دارد گرچه هريك از اين وجوه قرائات داراى توجيه اعرابى و نحوى است؛ اما اينكه آيا همه آن توجيهها و تحليلها دفاعپذير بوده و مىتواند معيار تدوين قواعد نحو قرار گيرد و آيا قواعد برخاسته از همه قرائات همسان و در يك درجهاند؟ سخنى ديگر است و به نوع نگرش به قرائات مختلف بستگى خواهد داشت؛ كسانى كه تواتر قرائات سبعه را پذيرفتهاند تلاش مىكنند همه وجوه قرائات سبعه را به يك ميزان معتبر بدانند و كسانى كه تواتر آن قرائات را نپذيرفتهاند گرچه ممكن است همه قواعد نحوى بر خاسته از قرائات مختلف را به عنوان قواعدى عربى بپذيرند؛ اما از نظر آنان همه اين قواعد به يك اندازه از ارزش و اعتبار و رجحان برخوردار نخواهند بود و ما نيك مىدانيم كه مسئله تواتر قرائات كه از سوى برخى از گروههاى اسلامى مطرح شده است حداكثر تواتر قرائات سبعه تا قارى را ثابت مىكند؛ اما بعد از قارى تا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ـ جز قرائت رايج ميان مردم ـ برخوردار از تواتر نيست؛ براى نمونه در آيه 63 طه/20 آمده است: «اِن هـذنِ لَسـحِرنِ» اما برخى از قاريان سبعه چنين خواندهاند: «انّ هـذنِ لَسـحِرنِ» كه بنا بر آن اسم انّ بر خلاف نظر مشهور مرفوع آمده و عالمان نحو را با مشكل مواجه ساخته است، كه براى حل آن تحليلهايى گوناگون از آن ارائه دادهاند؛ از جمله آنكه اين قرائت مطابق با لغت و لهجه بَلحارث آمده است كه آنان در همه حال اسم اِنَّ را مرفوع مىآورند؛ ولى ما نمىتوانيم اين لهجه كه اسم انّ را در همه حال مرفوع مىآورد به اندازه لهجه رايج و مشهور كه اسم انّ را منصوب مىآورد معتبر بدانيم. از مشهورترين قرائتهاى نقد شده از قاريان سبعه قرائت حمزه از آيه«واتَّقوا اللّهَ الَّذى تَساءَلونَ بِهِ والاَرحام» (نساء/4،1) به جرّ «الاَرحام» و قرائت ابن عامر از آيه «قَتلَ اَولـدِهِم شُرَكاؤُهُم» به رفع «قتل» و نصب «اولاد» و جرّ «شركاء» است. رابطه اعراب با وقف و ابتدا:دانش اعراب قرآن پيوندى عميق و دو سويه با دانش وقف و ابتدا دارد. دانش وقف و ابتدا درباره جايگاههاى وقف و شروع قرائت بحث مىكند. علماى قرائت براى وقف* و ابتدا انواع و گونههاى فراوانى را معرفى كردهاند كه بيشتر مبتنى بر فهم معنا و دانش اعراب قرآن است. زركشى به نقل از ابن مجاهد آورده است كه كسى نمىتواند به طور كامل قواعد نحو را رعايت كند، مگر آنكه عالم به نحو و داناى به قرائات باشد. در يك تقسيم، براى وقف 4 قسم بيان شده است: تام، كافى، حسن و قبيح و براى هريك از اين 4 قسم تعاريف مختلف و جايگاههاى متعدد و متنوعى معرفى شده است كه در همه موارد نوع رابطه لفظى ميان كلمات و تركيبها ارتباط مستقيم با نوع وقف دارد. از ميان انواع وقف، وقف لازم ارتباط و ثمره آشكارترى با بحث حاضر دارد. وقف لازم در مواردى است كه عدم وقف بر آن جايگاه ممكن است موجب تركيب نحوى خاصى در آيه و برداشت معنايى ناصواب شود؛ براى مثال در آيه «ولا يَحزُنكَ قَولُهُم اِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَميعـًا» (يونس/10، 65) لازم است بر «قَولُهُم» وقف شود تا جمله بعد از آن مستأنفه باشد و مقول «قَولُهُم» تلقى نشود؛ همچنين در آيه 7 آلعمران/3: «و ما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللّهُ والرّسِخونَ فِى العِلمِ يَقولونَ ءامَنّا...» لزوم يا عدم لزوم وقف بر «اللّه» رابطهاى تنگاتنگ با عاطفه يا مستأنفه دانستن واو در «والرّسِخونَ» دارد؛ چنانچه وقف بر «اللّه» را لازم بدانيم راسخان در علم عالم به تأويل متشابهات نخواهند بود يا دست كم آيه درباره علم آنان به متشابهات ساكت است و اگر واو را عاطفه بدانيم اين وقف جايز نيست و در نتيجه راسخان در علم نيز عالم به تأويل متشابهات خواهند بود. در مواردى از وقف جايز نيز كلمات مىتوانند از نظر اعراب نقش دوگانهاى را ايفا كنند، چنانكه در آيه 3 ممتحنه/60 ديده مىشود: «لَن تَنفَعَكُم اَرحامُكُم ولا اَولـدُكُم يَومَ القِيـمَةِ يَفصِلُ بَينَكُم» دراين آيههم مىتوان بر روى «اَولادُكُم» وقف كرد. در اين صورت ظرف «يَومَ القِيامَة» مفعول فيه براى «يَفصِل بَينَكُم» است و هم مىتوان بر «القِيامَة» وقف كرد و در اين صورت ظرف «يَومَ القِيامَة» متعلق به «لَن يَنفَعَكُم» است. اين دو وقف دو معناى متفاوت از آيه به دست مىدهد و چنانچه قارى به هنگام قرائت ابتدا بر «القِيامَة» وقف كند و دوباره به ماقبل برگشته و از «يَومَ القِيامَة» شروع كند در اين صورت عبارت «يَومَ القِيامَة» از نقش نحوى دوگانهاى برخوردار گشته، يك بار با جمله قبل معنا مىشود و ديگر بار با جمله بعد. نمونههاى ديگرى از اين دست در سوره بقره/2، 282؛ مائده/5 ، 26 و سبأ/34،46 ديده مىشود.تأثير اعراب در معارف اعتقادى:منشأ بخشى از معتقدات فرقههاى مختلف اسلامى نيز به نوع اعراب آيات باز مىگردد. دست كم اين معتقدات داراى توجيهات اعرابى است. به نظر مكى بن ابىطالب در آيه 68 قصص/28: «و رَبُّكَ يَخلُقُ ما يَشاءُ و يَختارُ ما كانَ لَهُمُ الخِيَرَةُ» كلمه «ما» نافيه است، بنابراين، معناى آيه اين است كه «پروردگار تو مىآفريند و بر مىگزيند آنچه را كه مىخواهد. براى آنان اختيارى نيست» و بدين ترتيب اعتقاد اهل سنت كه جبر است تأييد مىشود؛ اما اگر «ما» در آيه موصوله يا مصدريه و مفعول به «يَختارُ» فرض شود معناى آيه اين است كه خداوند اختيار مىكند همان چيزى را كه آنان در آن اختيار دارند و در اين صورت تأييد عقيده معتزله و اختيار انسان خواهد بود. مكى بن ابىطالب اين تركيب از آيه را به دليل مخالفت با اعتقاد رايج ميان اهل سنّت (جبر) تفسير به رأى دانسته و رد كرده است. نمونه ديگر را در آيه 27 حديد/57 مىتوان نشان داد: «و جَعَلنا فى قُلوبِ الَّذينَ اتَّبَعوهُ رَأفَةً و رَحمَةً و رَهبانيَّةً اِبتَدَعوها ما كَتَبنـها عَلَيهِم اِلاَّ ابتِغاءَ رِضونِ اللّهِ» از نظر زمخشرى «رَهبانيَّةً» مفعولٌ به براى فعل مقدر «ابتدعوا» است و معناى آيه اين است كه آنها رهبانيت را از جانب خود و به واسطه نذرشان ابداع كردند و صحيح نيست عطف بر «رَأفَةً» باشد، زيرا در اين صورت از آيه برمىآيد كه خداوند رهبانيت را در دل آنها نهاده است و بنابراين بايد رهبانيت مطلوب باشد، در حالى كه رهبانيت در اسلام مشروع نيست. البته زمخشرى عطف «رَهبانيّة» بر «رَأفَة» را تنها در يك صورت صحيح دانسته كه «جَعَلنا» در صدر آيه به معناى «وفقنا» باشد و نه «خلقنا»، تا از آيه شريفه مشروعيت رهبانيت استفاده نشود. نمونههايى ديگر از اين نوع اعراب را در آيات 124 بقره/2 مىتوان مشاهده كرد.تأثير اعراب در احكام فقهى:احكام فقهى استنباط شده از قرآن كريم در مواردى تحت تأثير نوع اعراب و تركيب الفاظ تغيير مىكند، چنانكه تعيين مرجع ضمير در آيه «اَو لَحمَ خِنزير فَاِنَّهُ رِجسٌ» (انعام/6 ، 145) موجب برداشت دو حكم* فقهى متفاوت شده است: اگر ضمير«فَاِنّه» آنگونه كه ابوحيان گفته است به مضاف (لَحمَ) بازگردد در اين صورت آيه شريفه بر پليدى گوشت خوك دلالت دارد و بنابراين، ساير اجزاى بدن خوك همچون پوست، مو، استخوان و پيه آن پليد نخواهد بود و اگر آنگونه كه ابن حزم گفته است به مضاف اليه (خِنزير) كه به ضمير نزديكتر است بازگردد در اين صورت همه اجزاى بدن خوك پليد و حرام خواهد بود؛ نيز در آيه شريفه 11 نساء/4: «لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَيَينِ فَاِن كُنَّ نِساءً فَوقَ اثنَتَينِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ» برخى كلمه «فَوقَ» را زايد دانستهاند و براساس آن معتقدند اگر وارث ميت دو دختر باشند، دو سوم ميراث از آنِ آنهاست؛ اما گروهى ديگر فوق را ظرف و صفت نساء دانستهاند و براساس آن معتقد شدهاند كه اگر شمار وارثان بيش از دو دختر (سه دختر) بود دو سوم ميراث از آنهاست. نمونه ديگر، اختلاف درباره حلّيت و عدم حليت ذبيحهاى است كه نام خدا هنگام ذبح بر آن برده نشده است. منشأ اختلاف در اين حكم اختلاف در «واو» در آيه 121 انعام/6 است: «و لا تَأكُلوا مِمّا لَم يُذكَرِ اسمُاللّهِ عَلَيهِ و اِنَّهُ لَفِسقٌ» برخى مفسران واو در «واِنَّهُ لَفِسقٌ» را استيناف گرفته و بر اين اساس معتقدند هر حيوانى كه هنگام ذبح نام خدا بر آن برده نشود فسق و خوردن آن حرام است. در مقابل، برخى ديگر واو را حاليه دانسته و در پى آن با استناد به آيه 145 انعام/6 : «اَو فِسقـًا اُهِلَّ لِغَيرِ اللّهِ» معتقدند حيوان ذبح شده در صورتى فسق است كه نام غير خدا (بت) بر آن برده شود.منابعالاتقان فى علوم القرآن؛ اثر الدلالة النحوية واللغوية فى استنباط الاحكام؛ اصول التفسير و قواعده؛ الاعجاز النحوى فى القرآن الكريم؛ اعراب القراءات السبع و عللها؛ املاء ما من به الرحمن؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ البحر المحيط فى التفسير؛ البرهان فى علوم القرآن؛ بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة؛ البهجة المرضية فى شرح الالفيه؛ تأسيس الشيعه للعلوم الاسلامى؛ التبيان فى آداب حملة القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمال القراء و كمال الاقراء؛ حاشية الصبّان على شرح الاشمونى؛ الحجة للقراء السبعه؛ الخصائص؛ دائرة المعارف الاسلاميه؛ الدر المصون فى علوم الكتاب المكنون؛ الذريعة الى تصانيف الشيعه؛ زبدة البيان فى براهين احكام القرآن؛ سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو؛ شرح ابن عقيل على الفية ابن مالك؛ شرح شذور الذهب فى معرفة كلام العرب؛ شرح قطر الندى و بل الصدى؛ شرح كلا و بلى و نعم والوقف على كل واحدة منهن فى كتاب الله (عزوجل)؛ شواذ القراءات؛ الصاحبى فى فقه اللغة العربية و مسائلها؛ طبقات المفسرين؛ ظاهرة الاعراب فى النحو العربى و تطبيقها فى القرآن الكريم؛ القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه؛ قضايا الجملة الخبرية فى كتب الاعراب القرآن و معانيه؛ قواعد التفسير؛ الكافى؛ كتاب السبعة فى القراءات؛ كتاب الفهرست؛ كتاب المصاحف؛ كتاب مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب؛ كتاب الوقف والابتداء؛ الكشاف؛ كشف الظنون عن اسامى الكتب والفنون؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد؛ المسائل السفرية ابحاث نحوية فى مواضع من القرآن الكريم؛ المستدرك على الصحيحين؛ مستدرك الوسائل؛ مشكل اعراب القرآن؛ معانى القرآن، زجاج؛ معانى القرآن، فراء؛ معترك الاقران فى اعجاز القرآن؛ معجم القراءات؛ معجم القراءات القرآنيه؛ معجم قواعد النحو؛ المقنع فى معرفة مرسوم مصاحف اهل الامصار مع كتاب النقط؛ منار الهدى فى بيان الوقف و الابتداء؛ مناهل العرفان فى علوم القرآن؛ من تاريخ النحو؛ النحو الوافى؛ النشر فى القراءات العشر؛ النهاية فى غريب الحديث و الاثر؛ وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان؛ الوقف على كلا و بلى فى القرآن؛ الوقف اللازم فى القرآن الكريم؛ الوقف فى القراءات القرآنية و اثره فى الاعراب و المعنى.سيد محمود دشتى [1]. لسان العرب، ج9، ص114، «عرب»؛ شرح شذور الذهب، ص22. [2]. لسان العرب، ج 9، ص 115، «عرب». [3]. همان؛ النهايه، ج 3، ص 200 ـ 203، «عرب». [4]. ارتشاف الضرب، ج 1، ص 413. [5]. شرح شذور الذهب، ص 22؛ شرح قطر الندى، ص 45. [6]. البهجة المرضيه، ج 1 ص 50 . [7]. حاشية الصبان، ج 1، ص 47؛ ارتشاف الضرب، ج 1، ص 413؛ ظاهرة الاعراب، ص 20. [8]. موسوعة النحو، ص 109 ، 204. [9]. المستدرك، ج 2، ص 439؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 163؛ الاتقان، ج 1، ص 244. [10]. همان؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 19. [11]. الاتقان، ج 1، ص 244 ، 382. [12]. شرح قطر الندى، ص 45؛ شرح شذور الذهب، ج 23 ـ 24؛ البهجة المرضيه، ج 1، ص 50 ـ 51 . [13]. شرح قطر الندى، ص 42 به بعد؛ النحو الوافى، ج 1، ص 96 ـ 97؛ البهجة المرضيه، ج 1، ص 50 ـ 51 . [14]. البهجة المرضيه، ج 1، ص 74 ، 78. [15]. تاريخ تفسير و نحو، ص 137 ـ 146. [16]. المصاحف، ص 162؛ المقنع، ص 124 ـ 126؛ رسم الخط المصحف، ص 492. [17]. الفهرست، ص 46؛ وفيات الاعيان، ج 2، ص 537 . [18]. الاتقان، ج2، ص378؛ القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص266ـ267. [19]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 88 ؛ من تاريخ النحو، ص 34 ـ 51 . [20]. الاعجاز النحوى، ص 118. [21]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 94، 122، 133 ـ 136. [22]. همان، ص 124 ـ 130. [23]. ر.ك. الانصاف فى مسائل الخلاف بين النحويين. [24]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 122. [25]. الانصاف، ص 463 به بعد؛ 474 به بعد؛ 524 به بعد؛ 195 به بعد؛ 44 به بعد. [26]. المحرر الوجيز، ج 1، ص 14. [27]. اصولالتفسير وقواعده، ص 155ـ 159؛ قواعدالتفسير، ج 1، ص 235 به بعد. [28]. مجمعالبيان، ج 1، ص 81 . [29]. الدر المصون، ج 1، ص 45. [30]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 684 ـ 706؛ البرهان، ج 1، ص 410؛ الاتقان، ج 1، ص 382. [31]. ر.ك: اثر المعنى النحوى فى تفسير القرآن الكريم بالرأى. [32]. ظاهرة الاعراب فى النحو العربى، ص 20. [33]. لسان العرب، ج 14، ص 76، «نحا»؛ دائرةالمعارف الاسلاميه، ج 2، ص 317. [34]. البحر المحيط، ج 1، ص 14 ـ 15. [35]. الاتقان، ج1، ص 397. [36]. البرهان، ج 1، ص 401 ـ 402. [37]. الكشاف، ج 2، ص 682 ؛ الاتقان، ج 2، ص 397. [38]. البرهان، ج 4، ص 122. [39]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 872 ـ 882 . [40]. البرهان، ج 1، ص 402 ـ 404. [41]. الكشاف، ج4، ص585ـ586 ؛ البحرالمحيط، ج 10، ص 237؛ مجمع البيان، ج 10، ص 500 . [42]. الكشاف، ج1، ص227؛ مجمعالبيان، ج2، ص680 . [43]. الذريعه، ج 2، ص 235 ـ 236؛ تأسيس الشيعه، ص 67 ـ 68 . [44]. ظاهرة الاعراب، ص232ـ252. [45]. قضايا الجملة الخبريه، ج 1، ص 31. [46]. الفهرست، ص 58 . [47]. همان، ص 60 . [48]. كشف الظنون، ج 1، ص 121. [49]. الفهرست، ص 86 . [50]. همان، ص 65 . [51]. بغية الوعاة، ج 1، ص 429؛ طبقات المفسرين، ج 1، ص 21؛ قضايا الجملة الخبريه، ج 1، ص 39. [52]. كشف الظنون، ج 1، ص 121 ـ 123. [53]. الفهرست، ص 37. [54]. مغنى اللبيب، ج 1، ص 12. [55]. الاتقان، ج 1، ص 309 ـ 425. [56]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 684 . [57]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص410ـ411؛ الاتقان، ج 1، ص 382. [58]. المسائل السفريه، ص 30 ، 66 ـ 68 ؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 411. [59]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 710. [60]. همان، ص 895 . [61]. همان، البرهان، ج1، ص412؛ البحرالمحيط، ج3، ص436؛ معانى القرآن، زجاج، ج 2، ص 153. [62]. البرهان، ج 1، ص 413. [63]. جوامعالجامع، ج 2، ص 45 ، 594 ؛ فتحالقدير، ج2، ص 392؛ الميزان، ج 15، ص 388. [64]. الكشاف، ج 4، ص212 ـ 213؛ مناهلالعرفان، ج2، ص 208 ـ 209. [65]. الكشاف، ج 4، ص 503 . [66]. همان، ص 503 ـ 504 . [67]. البرهان، ج 1، ص 414. [68]. البرهان، ج 1، ص 414. [69]. الاتقان، ج 1، ص 385. [70]. همان، ص 383. [71]. همان، ص 383. [72]. همان، ص 386؛ الحجة للقراءالسبعه، ج5 ، ص229. [73]. الاتقان، ج 1، ص 383؛ مغنىاللبيب، ج2، ص777. [74]. روح المعانى، مج 7، ج 12، ص 356. [75]. مغنىاللبيب، ج1، ص127؛ الاتقان، ج 1، ص 315؛ شرح ابن عقيل، ج 3، ص 61 . [76]. مغنى اللبيب، ج 1، ص 386؛ شرح ابن عقيل، ج 3، ص 61 ؛ البهجة المرضيه، ج 2، ص 18. [77]. لسان العرب، ج 9، ص 153، «كلاّ». [78]. الصاحبى، ص 166؛ شرح الرضى على الكافيه، ص 478 ـ 479؛ معترك الاقرآن، ج 2، ص 249؛ معجم قواعد النحو، ص 359. [79]. شرح كلا و بلى و نعم، ص 24؛ شرح الرضى على الكافيه، ص 478 ـ 479؛ معترك الاقرآن، ج 2، ص 249. [80]. الوقف على كلا و بلى، ص 56 ؛ مغنى اللبيب، ج 1، ص 250. [81]. الوقف على كلا و بلى، ص 25؛ مغنى اللبيب، ج 1، ص 250. [82]. الانصاف، ج 1، ص 403. [83]. مغنى اللبيب، ج 1، ص 250. [84]. الكشاف، ج 1، ص 660 ـ 661 ؛ مجمعالبيان، ج3، ص 346. [85]. معانىالقرآن، فراء، ج 1، ص 310 ـ 311. [86]. قرآن در آينه پژوهش، دفتر چهارم، ص 141 ـ 155. [87]. التمهيد، ج 2، ص 14 ـ 44. [88]. الكشاف، ج 1، ص 591 ؛ معجم القراءات القرآنيه، ج 2، ص 182؛ معجمالقراءات، ج 2، ص 203. [89]. شواذ القراءات، ص 396. [90]. مجمع البيان، ج 3، ص 252 ـ 259؛ تفسير بيضاوى، ج1، ص414؛ معجمالقراءات، ج2، ص231ـ232. [91]. مجمع البيان، ج 3، ص 256؛ زبدة البيان، ص 42. [92]. معجم القراءات، ج 7، ص 359. [93]. البرهان، ج1، ص 466؛ التمهيد، ج2، ص61 به بعد. [94]. كتاب السبعة فى القراءات، ص 419؛ الحجة للقراء السبعه، ج 5 ، ص 229؛ اعراب القراءات السبع و عللها، ج 2، ص 36 ـ 38. [95]. مغنىاللبيب، ص58؛ معجمالقراءات، ج5 ، ص 450. [96]. الكشاف، ج 2، ص 70؛ مجمع البيان، ج 2، ص 571 ـ 572 . [97]. جمال القراء، ج 2، ص 401 ـ 422؛ البرهان، ج 1، ص 506 ـ 510 . [98]. البرهان، ج 1، ص 500 . [99]. البرهان، ج 1، ص 500 . [100]. الوقف اللازم فى القرآن، ص 135 ـ 137؛ الوقف فى القراءات القرآنيه، ص 57 . [101]. همان، ص 64 ـ 69 ؛ الوقف فى القراءات القرآنيه، ص 125. [102]. منار الهدى فى الوقف و الابتداء، ص 317؛ الوقف و الابتداء، ص 438. [103]. الوقف و الابتداء، ص 126، 150، 184، 350. [104]. مشكل اعراب القرآن، ج 2، ص 547 ؛ املاء ما من به الرحمن، ج 2، ص 179. [105]. الكشاف، ج 4، ص 482. [106]. الميزان، ج 1، ص 266. [107]. البحر المحيط، ج 4، ص 674 . [108]. البحر المحيط، ج 4، ص 674 . [109]. تفسير قرطبى، ج 5 ، ص 42 ـ 43. [110]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 50 ـ 51 . [111]. التفسيرالكبير، ج 13، ص 168؛ روحالمعانى، مج 5 ، ج 8 ، ص 24؛ اثر الدلالة النحوية و اللغويه، ص 176. |
ادبيات قرآنعبارت «ادبيات قرآن» گرچه در نگاه نخست، عبارتى آشنا و آشكار مىنمايد، پس از تأمّل درباره مفهوم آن، آشكار مىشود كه بدون ابهام و پيچيدگى نيست. براى روشن شدن اين عبارت، نخست بايد مفهوم «ادبيات» روشن شود.واژه «ادبيات»، جمع «ادبيّة» است و ادبيّه، خود مؤنّث «ادبى»، اسم منسوب (صفت نسبى) «ادب» بهمعناى چيزى است كه با ادب سر و كار، و با آن پيوند دارد. مؤنّث آوردن «ادبيّه» نيز گويا ازاينرو است كه اين واژه، كوتاه شده و جانشين تركيبهايى چون «علوم ادبيّه» يا «فنون ادبيّه» است. با اين همه، در فارسى، «ادبيّات» بهصورت جمع «ادب» و «ادبى» بهكار مىرود. درست مانند «غزليّات» كه گرچه در اصل، جمع «غزليّه»، و «غزليّه»، صفت موصوفى محذوف مثلاً «قطعه غزليّه» است، ولى در فارسى جمع «غزل» شمرده مىشود. نيز مانند «رباعيّات»، «تجربيّات»، «رياضيّات» كه در فارسى جمع رباعى، تجربه، و رياضى بهشمار مىآيند. پيشينه واژه ادبيّات:واژه«ادبيّات»، هم در زبان عربى و هم در زبان فارسى، واژهاى تازه ساخت است كه پيشينه چندانى ندارد و در متون پيشين فارسى و عربى، نشانى از آن نيست و بيش از صد سال از عمر آن نمىگذرد. آغاز پيدايى و گسترش اين واژه نوساخته به روزگارى بازمىگردد كه پيوند فرهنگى ميان شرق و غرب كموبيش گسترش يافته، و فرهنگ غربى همراه با نوشتهها و سرودههاى شاعران ونويسندگان آن ديار بهسوى شرق سرازير شده بود. در آن روزگاران، در تركيه عثمانى كه حلقه ارتباط و پل پيوند ميان شرق و غرب بود، پارهاى از نويسندگان آشنا با فرهنگ و نوشتههاى غربى كه در پى يافتن معادلى براى واژه فرانسوى و پركاربرد ليتراتور (litrature) بودند، براى اين منظور واژه «ادبيات» را بهكار بردند; سپس اين واژه از آن جا به كشورهاى عربى كه هنوز زير نفوذ تركيه عثمانى بودند نيز به ايران راه يافت با اين تفاوت كه در ايران مورد اقبال نويسندگان قرار گرفت و به زودى گسترش يافت و جا افتاد و اكنون نيز گسترش روزافزون دارد; امّا در كشورهاى عربى ازاينروى كه اين واژه، ساختار عربىِ استوار و شيوايى نداشت، چندان بدان توجّه نشد و واژههاى «ادب» و «آداب» جاى آن را گرفت. از اين جا است كه براى مثال، آنچه را ما «تاريخ ادبيّات» مىگوييم، عربها «تاريخالادب» مىگويند يا به جاى تركيبهايى چون «ادبيّات غنايى»، «ادبيّات معاصر»، «ادبيّات تطبيقى»، تركيبهاى «الادب الغنايى»، «الادب المعاصر»، «الادب المقارن» را بهكار مىبرند.مفهوم واژه ادبيّات:واژه ادبيّات كه امروزه در زبان فارسى بسيار آشنا و پركاربرد است; بهويژه كه نام پارهاى از رشتههاى دانشگاهى نيز هست، بهمعناى مجموعه آثار زبانى زيبا و هنرمندانهاى بهكار مىرود كه در قالبهاى شعر، داستان، نمايشنامه و... از سوى شاعران و نويسندگان يك ملّت پديد مىآيند و فرهنگ آن ملّت را بارور مىسازند و همين آثار منظوم و منثوراند كه در رشتههاى ادبيّات آموخته مىشوند. «ادبيّات» به اين معنا، همه آثار ادبى را فرا مىگيرد; خواه آنها كه به كتابت درآمدهاند و خواه آنها كه شكل نوشتارى نيافتهاند و بهصورت شفاهى و سينه به سينه به دوستداران مىرسند; البتّه امروزه براى ثبت و ضبط آثار شفاهى كوششهاى بسيارى صورت گرفته و انبوهى از آنها نيز صورت نوشتار يافتهاند. آنچه مانند واژهشناسى، دستور زبان، معانى، بيان، بديع، عروض، و قافيه كه براى درك و دريافت و نقد و تحليل بهتر اين آثار بايسته است، و نيز آنچه درباره اين آثار و پديدآورندگان آنها نوشته مىشود، مانند تاريخ ادبيّات، نقد ادبى، و سبكشناسى نيز ادبيّات خوانده مىشود.ادبيّات جز معناى رايج يادشده، گاه، هم در زبان عربى و هم در زبان فارسى بهمعناى ديگرى نيز بهكار مىرود; معنايى كه چندان درست و پسنديده نيست و بايد از آن پرهيز شود. در اين معنا، ادبيّات يعنى همه كتابها و مقالههايى كه درباره موضوع خاصّى نوشته شده است. ادبيّات به اين معنا، كم و بيش برابر است با آنچه امروزه «كتابشناسى» يا «منابع و مآخذ» يك چيز گفته مىشود; براى مثال «ادبيّات ولايت» يعنى كتابها و مقالههايى كه درباره ولايت نوشته شده يا «ادبيّات آزادى»، يعنى آنچه درباره آزادى نوشته شده است; براى نمونه، در مجلهاى معتبر در پايان مقالهاى علمى درباره زمينلرزه، هنگام يادكرد منابع و مآخذ، تركيب «ادبيّات زمينلرزه» آمده و در زير آن نام شمارى كتاب، يادشده است. ريشه اين معناى ناروا نيز به معادل فرانسوى آن «ليتراتور» بازمىگردد; زيرا اين واژه فرانسوى و بهويژه معادل انگليسى آن «ليترچر» (litrature) در خود آن زبانها جز معناى پيشين، بهمعناى منابع و مآخذ نيز هست و همين، زمينهاى شد تا پارهاى از نويسندگان و مترجمان فارسى و عربى، نسنجيده و با گرتهبردارى، اين معنا را به معادل فارسى و عربى آن (ادبيّات) سرايت دهند و آن را بهمعناى منابع و مآخذ نيز بهكار برند. ريشه واژه ادبيّات:ريشه «ادبيّات» بىگمان «ادب» است; امّا خود واژه «ادب» از نظر اصل و ريشه و معنا، سرنوشت چندان روشنى ندارد. براى اين واژه در فرهنگهاى عربى و فارسى معانى متعدّد و متفاوتى يادشده است; براى نمونه در لغتنامه دهخدا، نزديك به 20 معنا براى آن آمده است كه البتّه بسيارى از آنها كمكم از راه مجاز پديد آمدهاند. معانى ادب و مشتقّات آن را مىتوان در چند گروه دسته بندى كرد: 1.مهمانى، فراخواندن به مهمانى، پذيرايى از مهمان; 2.شگفتى، هر چيز شگفت; 3. اخلاق و رفتار، خلق و خوى، خلق و خوى پسنديده و نيكو; 4.راه و روش، شيوه و آيين; 5. تعليم و تربيت، تهذيب و پيراسته سازى; 6. دانش و معرفت، فنّ و هنر; 7.ظرافت و زيبايى، خوبى و نيكويى; 8.سروده و نوشتههاى زيبا و هنرمندانه (ادبيّات).مىبينيم كه برخى از اين معانى، آشكارا دور از هم هستند و بهويژه با ادب بهمعناى ادبيات بىپيوند مىنمايند و همين، زمينهاى شده تا كسانى براى يافتن پيوند «ادبيّات» با معانى اصلى «ادب» به ذوق ورزى روى آورند; براى نمونه، كسانى گفتهاند: معناى اصلى و كهن «ادب» پذيرايى از مهمان و فراخواندن به مهمانى است و آثار ادبى را ازاينروى ادب و ادبيات خواندهاند كه شاعر و نويسنده نيز مانند ميزبانى كه سفره مىاندازد و ديگران را به مهمانى و خوردن خوراكهاى نيكو فرا مىخواند، با سرودهها و نوشتههاى خويش سفرهاى مىافكند و ديگران را به خواندن و بهره بردن از نكتههاى نغز و نيكو مهمان مىكند. به ديگر سخن، ميزبان، ديگران را به خوراك جسمانى، و شاعر و نويسنده به خوراك معنوى و روحانى مهمان مىكند. برخى نيز «ادبيّات» را با «ادب» بهمعناى تعجب و شگفتى پيوند داده و گفتهاند: آثار ادبى را ازاينروى به اين نام خواندهاند كه شگفتانگيز، و مانند هر چيز شگفت ديگرى دلانگيزند. پيوند «ادبيّات» با «ادب» بهمعناى خلق و خوى نيكو را نيز در اين مىتوان ديد كه خواندن و انس با آثار ادبى، آدمى را به اخلاق نيكو فرا مىخواند و زمينهساز نيكويى خلق و خوى آدمى مىشود; امّا اينگونه ذوق ورزىها (بهويژه امروزه) پژوهشگران زبانى را خرسند نساخته و آنان را براى يافتن اصل و ريشه «ادب» به تكاپوهاى ديگرى واداشته است; بهويژه كه اين واژه در قرآنكريم و نيز در اشعار و آثار دوره جاهليّت بهكارنرفته و چند مورد كاربرد آن در احاديث نبوى و اشعار مُحَضْرَمين تأييد و انكار شده است، و بسيارى از معانى آن در فرهنگهاى كهن نيامده است; ازاينرو كسانى آن را واژهاى معرّب پنداشتهاند كه از ريشه يونانى اَدوس (Advas) بهمعناى خوراك يا ريشه ايرانى دِپْ يا ديپ بهمعناى نوشته يا ... به عربى راه يافته است. اكنون به عبارت «ادبيّات قرآن» بازگرديم; عبارتى كه چندان آشكار و شيوا نيز نمىنمايد; امّا به هر روى مىتواند بيانگر چند معنا باشد: 1. اگر واژه «ادبيّات» را در اين تركيب بهمعناى متداول آن بگيريم، عبارت «ادبيّات» قرآن روى هم اين معانى را بر خواهد تافت: الف. ادبياتى كه بر محور قرآن مىچرخد و بر پايه آن بنياد گرفته است. از اين ديدگاه، همه متون ادبى و بلاغى قرآن محور چون دلائل الاعجاز جرجانى، معانىالقرآن فرّاء، مجازات القرآن سيّد رضى، الاعجاز البيانى بنت الشاطى، التصوير الفنى سيد قطب و بسيارى ديگر، از مصاديق ادبيّات قرآن خواهند بود. و در جاى خود آشكار شده كه يكى از برجستهترين ويژگىهاى قرآن كريم، ساختار هنرى اين كتاب شگفت است و يكى از آشكارترين جلوههاى اعجاز آن، اعجاز هنرى، ادبى و بلاغى بهشمار مىرود. اعجاز ادبى ـ هنرى قرآن، چنان برجسته است كه برخى از قرآن پژوهان اعجاز قرآن را به همين جلوه و جنبه ويژه ساختهاند; ويژگى برجسته و ممتازى كه از همان آغازههاى نزول، ذهن و ذوق دوست و دشمن را جذب و جلب كرده و از همان روزگاران، كسانى را به بحث و بررسى و پژوهش و پىجويى واداشته بود بحث و بررسىهايى كه پيامد آن، پىريزى و گسترش دانش بلاغت و نيز دانش صرف و نحو و ديگر دانشهاى زبانى در عربى و فرهنگ اسلامى بود. آرى، دانش بلاغت كه در فرهنگ عربى ـ اسلامى رشد و روايى بسيار داشته، و بررسىهاى فراوانى درباره آن انجام گرفته و كتابهاى بسيارى در زمينه آن پديد آمده است، همه و همه از قرآن و بركت اين كتاب بزرگ، و پيامد پژوهشها و بررسىهايى بوده است كه درباره شناسايى و بازنمايى رمز و رازهاى بلاغى و هنرى قرآن مجيد انجام گرفته است; براى نمونه، پژوهش پُرُوپَيمان شيخ عبدالقاهر جرجانى با نام دلائلالاعجاز همانگونه كه از نامش پيدا است، در پىآشكار سازى و بازنمايى «دلائل» يعنى راز و رمزهاى اعجاز بلاغى و بيانى قرآن است. او در اين كتاب برجسته، با ژرفنگرى شگفتانگيزى همه شيوهها، ساختارها و اسلوبهاى گوناگون نحوى، بيانى و بلاغى را كاويده، و برترى قرآن را در اين شيوهها نشان داده است. همو در كتاب الرسالة الشافية فى اعجاز القرآن و نيز در كتاب پربار اسرارالبلاغه، كوششهاى ثمربخش ديگرى را سامان داده است; البتّه پيش و پس از او كسان بسيار ديگرى نيز در همين راه بلند گامهاى استوارى برداشته، و كارهاى بزرگى كردهاند. براى نمونه، جاحظ در نظمالقرآن كه سوگمندانه تاراج روزگار و رويدادها شده و بهدست ما نرسيده است. باقلانى در اعجاز القرآن، فخر رازى در نهايةالايجاز فى دراية الاعجاز، ابنابىالاصيبع در بديعالقرآن، حمزه علوى در الطراز سيوطى در بخشهايى از الاتقان فى علوم القرآن، زمخشرى در جاى جاى تفسير پربار و نكتهآموز خويش الكشّاف ... و سرانجام در روزگار ما، با بهرهگيرى از ديدگاههاى نو بلاغت و نقد ادبى، مصطفى صادق رافعى در اعجازالقرآن، عايشه بنت الشاطى در الاعجاز البيانى و التفسير البيانى، سيد قطب در التصوير الفنى فى القرآن و.... حقيقت باطنى قرآنى كه «امّالكتاب» (زخرف/43، 4) خوانده شده، در ساختارى زبانى و بيانى و در قاب و قالب الفاظ و عبارات، تنزّل و تمثّل يافته و بهدست ما رسيده است. به ديگر سخن، آنچه با نام قرآن در دسترس ما قرار دارد، از مقوله سخن است. از سوى ديگر، مباحث سخن و عرصه الفاظ و عبارات، يكى از برترين و بارورترين عرصههاى تجلّى «هنر» است و آدمى از كهنترين روزگارانى كه سخن را شناخته و با آن سر و كار داشته، تا امروز، بيشترين دستاوردهاى هنرى خويش را در همين عرصه، عرضه كرده است. از سوم سو، قرآن، سخن خداوند است و چون كار خداوند از هر گونهاش «هنر» بهشمار مىرود، آن هم هنر ناب و نو و برين و بشكوه و دسترسناپذير، ناگزير سخنان او يعنى قرآن نيز از هر سوى و روى، ازجمله از ديدگاه ساخت و بافت و پرداختِ زبانى، ادبى و بلاغى نيز هنرمندانه خواهد بود. آن هم در پايه و مايهاى دستنيافتنى و تقليدناپذير يعنى معجزه، همان كه در كنار ديگر جلوهها و جنبههاى اعجازى قرآن، اعجاز بيانى، بلاغى و هنرى خوانده شده است. اين اعجاز بيانىـبلاغى، اضلاع و ابعاد و سويهها و رويههاى گوناگون، فراوان و شايد شمارهناپذيرى دارد كه پارهاى از آنها در پژوهشهاى پيشگفته، شناسايى و بازنمايى شده، و پارهاى ديگر همچنان در پرده راز پنهان ماندهاند و بايد در پژوهشهاى آينده به آنها پرداخته، و تا حدّ امكان بازنمايى شود. بارى، حاصل اين پژوهشها كه همه برمحور قرآن مىچرخيدهاند، ادبياتى كلان و گسترده و در عين حال رو به گسترش بيشترى را پديد آوردهاند كه مىتوان آن را ادبيّات قرآن يا قرآنى ناميد. از سويى، «ادبيّات قرآن محور»، جز معناى يادشده، اين معنا را نيز خواهد پذيرفت: متونى كه ساخت و پرداخت، و رنگ و رويى ادبى دارند يا در قاب و قالبى ادبى سامان يافتهاند و در عين حال با قرآن سرو كار دارند. از اين ديدگاه، همه تفاسير منظوم و منثورى كه رنگ هنرى و ادبى دارند (براى نمونه، تفسير كشفالاسرار ميبدى، التفسيرالبيانى بنتالشاطى، تفسير منظوم صفى عليشاه و بسيارى ديگر) همه از مصاديق ادبيات قرآن خواهند بود. ب. شيوهها و اسلوبها و مسائل و مقولات ادبى بهكار رفته در قرآن، به سخن ديگر بررسى قرآن از ديدگاه ادبى، هنرى و بلاغى. اين معنا كه ميدانى گسترده دارد، زيرگروههاى بسيارى را فرا مىگيرد كه هر يك از آنها مىتواند مدخلى جداگانه داشته باشد يا از آن، تحت مدخل ديگر بحث شود كه در جاى خود خواهند آمد; براى نمونه: سبكشناسى، هندسه واژگانى، و نظم قرآن، پيوند ميان آيههاى يك سوره، پيوند ميان سورهها با يكديگر، تشبيهات و تصويرات قرآن، مجاز و كنايه و استعاره در قرآن، حقيقت و مجاز در قرآن، شيوهها و اسلوب بيانى قرآن، ايجاز و اطناب در قرآن، تكرار در قرآن، آرايههاى بديعى قرآن، سجعهاى قرآن، شعر گونگى قرآن، نغمه حروف و موسيقى كلمات در قرآن، آوامعنايى در قرآن، سيما معنايى در قرآن، ترادف در قرآن، چگونگى انتخاب واژهها در قرآن، زبان قرآن، لايههاى معنايى در قرآن، چينش واژگان قرآن، هنجار شكنىهاى زبانى در قرآن و.... ج. ادبيات يعنى متون منظوم و منثورى كه از قرآن اثر پذيرفته و در ساخت و پرداخت همه يا بخشهايى از خود، بهگونهاى از قرآن مايه گرفتهاند; خواه به شيوه اثرپذيرى واژگانى مانند بيتهاى زير كه واژگان «جنةالمأوى» (نجم/53، 15) و «كرامالكاتبين» (انفطار/82، 11) در آنها از قرآن گرفته شده است: نوشتهاند بر ايوان جنة المأوى***كه هركه عشوه دنيا خريد واى به وى تو پندارى كه بدگو رفت و جان برد***حسابش با كرامالكاتبين است *** يا اثرپذيرى اقتباسى; مانند، اقتباس از آيه5 دهر/76 در اين بيت ناصر خسرو: چه خطر دارد اين پليد نبيذ***عند كاس مزاجها كافور يا اثرپذيرى گزارشى; مانند بيتهاى زير كه شرح و گزارشى هستند از آيه169 آلعمران/3 «ولاتَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ اَموتـًا بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون». آنان كه در طريق خدا كشته مىشوند***هرگز گمان مدار كه نابود و مردهاند بل زندهاند زنده جاويد و جملگى***گوى شرف ز عرصه آفاق بردهاند نقد وجود بر كف دستان و باخلوص***جان عزيز خويش به جانان سپردهاند بر خوان عشق دوست گرانمايه مهمان***رزق بقا خورند بدان سان كه خوردهاند خوش بر ضيافتى كه در آن ميزبان خدا است***مهمانش اوليا و شهيدان شمردهاند. يا اثرپذيرى الهامى بنيادى، مانند اين بيت مثنوى (1/300): هر كه را در جان خدا بنهد محك***مر يقين را بازداند او ز شك كه الهام گرفته و بنياد نهاده بر اين آيه قرآنى است: «اِن تَتَّقوا اللّهَ يَجعَل لَكُم فُرقانـًا». (انفال/8،29) يا اثرپذيرى تلميحى ـ اشارى، مانند اين بيت مثنوى (1/568): بىحس و بىگوش و بىفكرت شويد***تا خطاب ارجعى را بشنويد كه تلميح و اشارتى به آيه شريفه «يـاَيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّه * اِرجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً» (فجر/89، 27ـ28) است. يا اثرپذيرى تأويلى; مانند بيتهاى زير از مثنوى (1/264): «ربّ هب لى» از سليمان آمده است***كه مده غير مرا اين ملك و دست تو مكن با غير من اين لطف و جود***اين حسد را ماند امّا آن نبود نكته «لا ينبغى» مىخوان به جان***سرّ «من بعدى» ز بخل او مدان بلكه اندر ملك ديد او صد خطر***مو به مو ملك جهان بُد بيم سر بيم سر با بيم سِر با بيم دين***امتحانى نيست ما را مثل اين پس سليمان همّتى بايد كه او***بگذرد زين صد هزاران رنگ و بو كه تأويل اين آيهقرآن از زبان حضرتسليمان هستند كه دعا كرد و گفت: «رَبِّ اغفِر لى وهَب لى مُلكـًا لايَنـبَغى لاَِحَد مِن بَعدى». (ص/38،35) يا اثرپذيرى تطبيقى; مانند اين بيتهاى مولانا (مثنوى 1/3180): جنبشى اندك بكن همچون جنين***تا ببخشندت حواس نور بين وز جهان چون رحم بيرون شوى***از زمين در عرصه «واسع» شوى آنكه «ارض الله واسع» گفتهاند***عرصهاى دان كاوليا در رفتهاند دل نگردد تنگ زان عرصه فراخ***نخلتر آنجا نگردد خشك شاخ كه عبارت قرآنى «اَرضُ اللّهِ وسِعَةً» (نساء/4،97) را بر عرصه پهناورى كه اولياى خدا بدان راه مىبرند، تطبيق داده است. در اين معنا بسيارى از متون ادبى فارسى و عربى در حوزه ادبيّات قرآن جاى خواهند گرفت و مدخلهاى متعدّدى را پديد خواهند آورد; مدخلهايى چون قرآن و ادب عربى، قرآن و ادب فارسى، سنايى و قرآن، مولانا و قرآن، ناصر خسرو و قرآن، سعدى و قرآن، حافظ و قرآن، ادبيات معاصر و قرآن، زبان فارسى و قرآن و.... د. ادبيّاتى كه در خدمت قرآن و متعهّد به آن است و مىكوشد تا در انتخاب موضوع و مضمون و شيوه و...، آموزههاى قرآنى و اسلامى را پاس دارد و از آنها مايه گيرد و به آنها متعهّد و سرسپرده باشد و در تبليغ و گسترش آنها بكوشد. 2. اگر ادبيّات را بهمعناى دوم يعنى برابر با منابع و مآخذ و كتابشناسى بگيريم، همه كتابهايى كه درباره قرآن و مسائل و مقولات قرآنى نوشته شدهاند، همه تفسيرها، همه كتابهاى علوم قرآن، همه كتابهاى تاريخ قرآن، همه كتابهاى قرائات و همه مقالاتى كه در اين مقولهها نوشته شدهاند، از مصاديق ادبيّات قرآن خواهند بود. منابعآينده; الاعجاز البيانى للقرآن; تاج العروس من جواهر القاموس; تو را اى كهن بوم و بر دوست دارم; دائرةالمعارف بزرگ اسلامى;ديوان، حافظ; ديوان، ناصرخسرو; غلط ننويسيم; فرهنگ فارسى; لسانالعرب; لغتنامه; المعجمالوسيط; مفرد و جمع.سيد محمد راستگو [1]. فرهنگ فارسى، ج1، ص179، «ادبيات». [2]. مفرد و جمع، ص113 و 116. [3]. غلط ننويسيم، ص18. [4]. غلط ننويسيم، ص18. [5]. لغتنامه، ج1، ص1313; تاجالعروس، ج1، ص296، «ادب»; المعجمالوسيط، ص9ـ10. [6]. لسانالعرب; ج1، ص93; تاجالعروس، ج1، ص297، «ادب». [7]. دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج7، ص297. [8]. آينده، سال، 11، ش 1ـ3، ص17، ش 6ـ7، ص425. [9]. آينده، سال، 11، ش 1ـ3، ص17، ش 6ـ7، ص425. [10]. الاعجاز البيانى، ص19ـ35 و 100ـ135. [11]. ديوان حافظ، ص486. [12]. ديوان حافظ، ص62. [13]. ديوان ناصر خسرو، قصيده 96. [14]. تو را اى كهن، ص207. |
|
كاوشى در ريشه قرآنى واژه «تربيت» و پيامد معنايى آن
حسين مهدىزاده
مقدّمه
تعداد زيادى از كتابهاى معتبر لغت در ذيل ريشه «ربّ» و كتابهاى تفسير در ذيل سوره «حمد» واژه «ربّ العالمين» آوردهاند كه «ربّ» با واژه تربيت مرتبط است، علاوه براين، برخى از كتابهاى لغوى معتبر مانند لسان العرب و تاج العروس بعضى مشتقات واژه «تربيت» مانند «ربّب»، «تَرَبَّب»، «ربّى» و «تربّى» را به رغم اينكه از دو ريشه متفاوت «ربب» و «ربو» هستند. در كنار هم ذكر كردهاند.
ريشه لغوى «تربيت»
از كتابهاى لغت اصيل و معتبر، استفاده مىشود كه واژه «تربيت» با دو ماده لغوى «ربو» و «ربب» مرتبط است.
پاسخبهپرسش مزبورمثبت است؛زيرا:
اولاً، ما معتقديم قرآن معجزه جاويد پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله براى هدايت و تربيت انسان است و اعجاز آن در ابعاد ادبى مثل فصاحت و بلاغت و انتخاب لغات و واژههاى مناسب براى بيان مقاصد خويش امرى مسلّم و غيرقابل ترديد است، به گونهاى كه ادباى سرآمد عصر نزول قرآن نيز به اعجاز آن در ابعاد ادبىاش شهادت دادهاند.(13)
مشتقات واژه تربيت از ريشه «ربو» در قرآن
با مراجعه به قرآن، به خوبى آشكار مىگردد واژه «تربيت» و مشتقات آن از ريشه ثانوى و فرعى «ربو» چندان مورد توجه قرار نگرفتهاند. در ذيل، مشتقات واژه «تربيت» از ريشه «ربو» در رابطه با انسان را، كه در دو آيه به كار رفتهاند، بررسى مىكنيم:
مشتقات واژه تربيت از ريشه «ربب» در قرآن
برخلاف واژه «تربيت» و مشتقات آن از ريشه ثانوى و فرعى «ربو» كه در متون اسلامى مثل قرآن و ادعيه به طور محدود استعمال شدهاند، واژه «تربيت» از ريشه اصلى و اوّلى «ربب» و مشتقات آن مانند «ربّ»، «ربوبيت»، «مربوب» در قرآن و ادعيه به طور فراوان به كار رفته است؛ به گونهاى كه مشتقات اين واژه از ريشه «ربب» بخصوص كلمه «ربّ» از نظر كثرت استعمال در قرآن و ادعيه كمنظير است.(20) كثرت استعمال مشتقات ريشه «ربب» به حدّى است كه كمتر آيه و جملهاى از ادعيه را مىتوان يافت كه يكى از مشتقات «ربّ» در آن به كار نرفته باشد.
پيامد دو ريشه لفظى در معناى «تربيت»
پس از بحث درباره ريشه لفظى «تربيت» در لغت و قرآن، مناسب است به اختصار، به معناى «ربّ»(27) در كتابهاى لغت و تفسير قرآن نيز اشاره گردد:
خلاصه و نتيجهگيرى
از مجموع مباحث مطرح شده، نكات ذيل را به طور خلاصه مىتوان نتيجه گرفت:
پيشنهاد
با توجه به مباحث مطرح شده در اين مقاله، و به منظور مترتب شدن ثمره عملى و كاربردى بر مطالب نظرى طرح شده پيشنهاد ذيل ارايه مىگردد، چون جامعه ما جامعه جوانى است و طبيعتا به ورزش براى حفظ سلامت و دستيابى به نشاط و تفريح اهميت زيادى مىدهند و اين امر در صورت همراهى آن با ديگر نيازهاى تربيتى انسان مثل تربيت دينى، اخلاقى و معنوى امرى نيكو و شايسته و بلكه لازم است. اما از سوى ديگر، روشن است كه تقويت قواى روحانى و معنوى، بخصوص در دوره جوانى كه دوره مهم شكلپذيرى شخصيت است، از طريق پرداختن به مسائل عقيدتى و اخلاقى كه از اهميت اساسى برخوردار است محقق مىشود؛ زيرا همانگونه كه گذشت هويّت و حقيقت انسان را روح و تعالى معنوى و اخلاقى او تشكيل مىدهد. بدين روى، به همه دستاندركاران ورزش جامعه اسلامى توصيه مىگردد كه در كنار توجه به مسائل تربيت بدنى جوانان، حتما براى پرورش و تربيت روحى و دينى و اخلاقى آنان نيز به طور جدّى برنامهريزى كنند؛ زيرا روشن است كه يك ورزشكار متخلّق به اخلاق و برخوردار از تربيت دينى و معنوى در صحنههاى ورزشى كه روز به روز مسايل معنوى و اخلاقى در آنها كمرنگتر مىگردد الگويى ارزشمند و موجب افتخار است و در مقابل يك جوان ورزشكار فاقد تربيت روحى و دينى مايه ننگ و آبروريزى جامعه است.
پىنوشتها
1ـ «ربّى يربى تربية» مانند «زكّى يزكّى تزكية» 2ـ «التربية فى اللغة مأخوذة من ربّ ولده و الصبى يربّه» باقر شريف قريشى، النظام التربوى فى الاسلام، ص 41 3ـ راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، بيروت، دارالتعارف، ماده «ربب» و «ربو»، تحقيق نديم مرعشى، دارالكاتب العربى 4ـ «مضاعف» كلمهاى است كه حروف عينالفعل و لام الفعل يا فاء الفعل و عين الفعل آن همجنس و همانند باشند؛ مانند: ربب، مدد، سدد، ددن، محمدرضا طباطبايى، صرف ساده، قم، دارالعلم، 1361، ص 20 5ـ ابن منظور، لسان العرب، بيروت، داراحياءالتراثالعربى، 1416، ماده «ربب» 6ـ محمد مرتضى زبيدى، تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، لبنان، دار مكتبة الحياة، ماده «ربب» 7ـ كلمهاى را كه يك يا چند حرف اصلى آن حرف علّه (الف. واو. ياء) باشد «معتل» مىنامند.محمدرضاطباطبايى،پيشين،ص19 8ـ الابدال فى المضاعف. و من المضاعف قال ابو عبيده: العرب تقلب حروف المضاعف الى الياء، و منه قوله تعالى؛ و قد خاب من دسّاها.» هو من دسّست.» (جلال الدين سيوطى، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، دارالفكر، ج 1، ص 468 9ـ والدسى: و هوالدسّ بقلب احدى السنين ياء» (سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسيرالقرآن، الطبعة الثانية، بيروت، اعلمى، 1393 ق، ج 20، ص 429، ذيل سوره شمس، آيه 10) 10ـ «انما اُلحِق المضاعف بالمعتلات؛ لانّ حرف التضعيف يلحقه الابدال كقولهم "امليت" بمعنى "امللت".» از نويسندگان جامع المقدّمات، (عزالدين زنجانى، «التصريف»،تهران،اسلاميه،1379، ص 60) 11ـ «اصل "امليت"، "امللت" فقلب تخفيفا.»(راغباصفهانى،پيشين،ماده«ملى» 12ـ ابن منظور، پيشين، ج 8، ص 271، ماده «ظنّ» 13ـ محمدباقر سعيدى روشن، علوم قرآن، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1377، ص 105ـ104 14ـ ويژهنامه المحقق الطباطبايى فى ذكراه السنوية الاولى، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1417، ج 3، ص 1327 مقاله «تدوين لغت عرب»، آيةالله حسنزاده آملى 15ـ برخلاف واژه «ربّ» در آيه مورد بحث، كه از ريشه «ربب» است، واژه «ربيّانى» از ريشه «ربو» و صيغه دومفعلماضى از بابتفعيل همراه با ضميرمتكلّم است.(ربيّا+ نى) 16ـ «الوليد: الصبى المولود» (فيومى، احمدبن محمدبن على المقرى، المصباح المنير، بيروت، المكتبة العلمية، ماده «ولد») 17ـ شيخعباسقمى،مفاتيحالجنان، تهران، انتشاراتعلمى،دعاىابوحمزه ثمالى 18ـ صحيفه سجاديه، ترجمه و شرح سيد علينقى فيضالاسلام، 1375 ق، دعاى 25 (دعا براى فرزندان) فقره دوم دعا. توجه شود كه ربّ در اين دعا، از ريشه «ربب» نيست، بلكه فعل امر از ريشه «ربو» است. 19ـ صحيفه سجاديه، دعاى شماره 50 (دعا از خوف خدا)، فقره اول دعا 20ـ در مجموع، كلمه «ربّ» به شكلهاى گوناگونمضافوغيرمضافقريب987مرتبه در قرآن به كار رفته است. (محمد فؤاد عبدالباقى،المعجمالمفهرس لالفاظ القرآن الكريم)، قم، اسماعيليان، ماده «رب») 21ـ حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، موسسة الطباعة والنشر، وزارة الثقافة الاسلامى، 1416، واژه «ربّ» 22ـ راغب اصفهانى، پيشين، واژه «ربّ» 23ـ ابن منظور، پيشين، ماده «ربّ»، همچنين ر.ك: ابن ميثم بحرانى، كمال الدين، شرح نهج البلاغه، بيروت، دارالعالم الاسلامى، ج 5، ص 325 24ـ شيخعباسقمى، پيشين، «دعاى كميل» 25ـ صحيفه سجاديه، دعاى 17، فقره11 26ـ همان، دعاى 21، فقره سوم 27ـ كتابهاى لغت و تفسير، كه براى «ربّ» معانى متعددى نقل كردهاند. در اين مطلب كه آيا «ربّ» مصدر است يا صفت مشبهّه يا اسم فاعل، ديدگاههاى متفاوتى دارند. بدين دليل برخى آن را به صورت مصدرى و برخى ديگر به صورت صفت معنا كردهاند. البته ديدگاه مشهور اين است كه ربّ مصدر است. 28ـ ابى الحسين احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1404 / ابن منظور، پيشين / جوهرى، اسماعيل بن حمّاد، الصحاح اللغة، و صحاح العربية، الطبعة الثانية، بيروت، دارالعلم للملايين، 1399، ذيل ماده «ربّ» / آلوسى بغدادى، سيدمحمود، تفسير روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و السبع المثانى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415، ذيل ربّ العالمين «در سوره حمد» 29ـ احمدبنفارس،پيشين / آلوسى، پيشين 30ـ ابن منظور، پيشين، ابن اثير محمد الجزرى، النهاية فى غريب الحديث والاثر، تحقيق طاهراحمد الزادى و محمود احمد الطنامى، چ چهارم، قم، اسماعيليان، 1367، ذيل ماده «ربّ» 31ـ خليل بناحمدالفراهيدى، كتابالعين، قم، دارالهجرة، 1405، ماده «ربّ» 32ـ ابن دريد، ابوبكر محمدبن الحسن، جمهرة اللغة، بيروت، دارصادر / ابوجعفر احمدبن على بن احمد المقرى، بيهقى، تاج المصادر، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1366، ماده «ربّ» 33ـ شيخ طوسى، محمدبن حسن، التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، / فضل بن حسن طبرسى، تفسير مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق هاشم رسولى محلاتى، داراحياء التراث العربى، 14062، ذيل سوره حمد واژه «ربّ العالمين» 34ـ احمد بن فارس، پيشين / آلوسى، طبرسى، پيشين 35ـ ابن منظور، پيشين 36ـ ابن منظور، پيشين / آلوسى، پيشين 37ـ فيومى، پيشين، ماده «ربّ» 38ـ علّامه طباطبائى، پيشين، ذيل سوره «حمد» واژه «رب العالمين» 39ـ ابن منظور، پيشين / زبيدى، پيشين / بيهقى، پيشين / امين ابراهيم و ديگران، المعجم الوسيط، الطبعة الثانية 40ـ اسماعيل بن عباد، المحيط فى اللغه / ابن منظور، پيشين، ذيل ماده ربّ / زمخشرى، محمدبن عمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التأويل، الطبعة الثانية، بيروت، دارالكتب العربى، 1407 / طبرسى، پيشين / العروة الوثقى، تحقيق و تصحيح اكبر ايرانى قمى، قم، نشر دارالقرآن الكريم، 1412، تفسير سوره حمد 41ـ «رب» به معناى مصدرى تربيت و به معناى صفتى «مربى» و پروردگار در بيشتر كتابهاى لغت و تفسير يادشده به كار رفته است حتى لغويان و مفسران كه رابطه لفظى بين دو واژه «ربّ» و «تربيت» را انكار كردهاند، بيشتر قايل شدهاند كه «ربّ» و «ربّب» و «تربب» به معناى «ربّى» است. 42ـ «سمّى به المالك لانّه يحفظ ما يملكه و يربيّه» (بيضاوى، ناصرالدين بن سعيد، انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيروت، دار صادر، ذيل سوره «حمد» كلمه «ربّ» 43ـ شيخ بهائى، تفسير سوره حمد، ذيل واژه «ربّ العالمين»، ص 94 44ـ خليل، پيشين، احمد بن فارس، پيشين، ماده «ربو» 45ـ ابن منظور، پيشين / احمد بن فارس، پيشين، ماده «ربو» 46ـ خليل، پيشين / احمد بن فارس، پيشين، ماده «ربو» 47ـ مصطفوى،پيشين، ماده «ربو» و «ربب» 48ـ بيضاوى، پيشين، تفسير سوره «حمد» ذيل واژه «ربّ العالمين» الربّ فى الاصل مصدر بمعنى التربية و هى تبليغ الشىء الى كماله شيئا فشيئا. 49ـ آلوسى، پيشين، سوره «حمد» ذيل واژه «رب العالمين» الربّ فى الاصل مصدر بمعنى التربية و هى تبليغ الشىء الى كماله بحسب استعداده الازلى شيئا فشيئا... و يطلق ايضا على الخالق و السيد و الملك و المنعم والمصلح و الصاحب الاّ ان المشهور كونه بمعنى التربية فلهذا قال بعض المحققين انّه حقيقة فيه لانّ التبادر امارتها و البواقى اما مجاز او مشترك و الاول ارجح لإنّ فى جميعها ما يوجد معنى التربية 50ـ براى آگاهى بيشتر درباره اصالت روح و ادله و شواهد آن ر.ك: انسان از ديدگاه اسلام، ص 34ـ43 51ـ امامعلى عليهالسلام ،: «اصل الانسان لبّه» (محمدباقرمجلسى،بحارالانوار،ج1،ص82) 52ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، خودشناسى براى خودسازى، اين كتاب اخيرا با تكميل و اضافاتى با عنوان به سوى خودسازى منتشر شده است. ساير منابع ـ ابن دريد، ابىبكر محمد بن الحسن، الاشتقاق، تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون، مصر، نوشته الفانجى، 1378؛ ـ الزمخشرى،جاراللهابىالقاسم،محمود بن عمر،اساسالبلاغه،بيروت، دارصادر، 1385 ـ الشرتونى اللبنانى، سعيد الخورى، اقرب الموارد فى فصح العربية و الشوارد، تهران، دارالاسوة للطباعة و النشر، 1374 ـ احمدرضا، معجم متن اللغه، بيروت، دار مكتبة الحياة، 1377 ـ لويس معلوف، المنجد فى اللغه، قم، اسماعيليان، 1362 ـ مصطفى خمينى، تفسيرالقرآن الكريم، قم، اسماعيليان ـ لسان التنزيل، (تأليف قرن چهارم يا پنجم هجرى)، به اهتمام مهدى محقق، چاپ دوم، تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362 ـ فخرالدين الطريحى، مجمع البحرين، تحقيق سيداحمد حسينى، چاپ دوم، تهران، مترضوى، 1362 ـ نگارنده، بررسى جايگاه عقل در تربيت از ديدگاه امام موسى كاظم عليهالسلام در روايت هشام بن حكم، پاياننامه كارشناسىارشدعلومتربيتى،مؤسسه آموزشىوپژوهشىامام خمينى (ره)، 1377 ـ احمد واعظى، انسان از ديدگاه اسلام، تهران،سمت،1377،ص 34، «بحث اصالت روح»، ص 44 «شواهد عقلى اصالت روح» ـ جعفر سبحانى، الاسماء الثلاثة، الاله و الربّ والعبادة، قم، مؤسسة الامام الصادق عليهالسلام ، 1417 ه. ق ـ اسفراينى ابو المظفر، شاهفوربن طاهربنمحمد، تاجالتراجمفىتفسير القرآن الاعاجم، تصحيح نجيب مايل هروى، علىاكبر الهى خراسانى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1375 |
تخت : وسيلهاى براى نشستن و نماد قدرت و دارايىواژگان «ارائك»، «سُرُر»، «عرش» و «كرسى» شناساى تخت در قرآناند.«ارائك» جمع اريكه به معناى تختى است كه در حجله نهاده باشند.[1] برخى اصل در معناى «ا ـ ر ـ ك» را آرامش و رفع اضطراب دانسته و گفتهاند: اريكه چيزى است كه به آرامش متصف است و از همين رو به هر آنچه براى اقامت و راحتى عروس مهيا گشته اريكه مىگويند.[2] بيشتر واژه شناسان «اريكه» را بر حسب قاعده، عربى و مشتق از «ارك»[3]، بعضى به احتمال برگرفته از ريشهاى ايرانى[4] و برخى نيز داراى معناى مشتركى در عربى و فارسى دانستهاند.[5] ارائك در قرآن 5 بار درباره تختهاى بهشتى به كار رفته است. «سُرُر» جمع سرير به معناى تختى است كه دارنده نعمت از سر شادى و سرور بر آن مىنشيند.[6] برخى آن را جايگاهى رفيع و معمولا دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 363 همراه با سرور و شادى دانستهاند.[7] سرر 6 بار در قرآن به كار رفته كه 5 بار آن مربوط به بهشت و يكبار درباره تختهاى دنياست. «عَرْش» در اصل به معناى خانه سقفدار است و به محلّ نشستن سلطان به اعتبار علوّ آن اطلاق شده و كنايه از عزت، حكومت و مملكت است.[8] اين واژه بدون در نظر گرفتن مشتقاتش 26 بار در قرآن آمده و 21 مورد آن درباره عرش پروردگار است. عرش الهى كنايه از مقامى است كه زمام امور عوالم در آنجا جمع و هر تدبيرى از آنجا صادر مىشود.[9] «كُرْسى» از كِرس به معناى اصل و اساس و در نظر عرف نام چيزى است كه بر روى آن مىنشينند.[10] گفته شده: به معناى تخت پايهْكوتاهى است كه سلاطين در مواقع عادى بر آن مىنشستهاند، در برابر عرش به معناى تخت پايهْبلندى كه در جلسات رسمى و تشريفاتى بر آن مىنشستهاند.[11] آرتور جفرى به نقل از فرانكل واژه كرسى را برگرفته از زبان آرامى مىداند.[12] اين واژه دو بار در قرآن آمده كه يك مورد در رابطه با خداوند (بقره/2،255) و مراد از آن علم خدا يا ملك خداست و برخى گفتهاند: اسم فلكى محيط بر افلاك است.[13] مورد ديگر درباره سليمان(عليه السلام)است. (ص/38،34) (=> كرسى) قرآنكريم در آياتى كه شامل واژگان بالاست به جز عرش و كرسى الهى كه مدخلهاى مستقلى هستند از تخت سليمان، ملكه سبأ، يوسف، و تختهاى بهشتى ياد كرده است. از اين موارد، موضوع تختهاى بهشتى به دليل توجه ويژه آيات بهشت به آن، در اين مقاله عنوانى مستقل يافته و ديگر موارد، بدين شرح است: 1. تخت سليمان:قرآن از آزمايش سليمان به وسيله جسد بىروحى كه بر تخت او افكنده شد خبر مىدهد: «و لَقَد فَتَنّا سُلَيمـنَ واَلقَينا عَلى كُرسيِّهِ جَسَدًاثُمَّ اَناب». (ص/38،34) مفسران به تبع روايات نظرهاى گوناگونى درباره جسد ارائه كردهاند. بر اساس نظر قابل اعتماد، سليمان(عليه السلام)فرزندى داشت كه با توجه به جمله «ثُمَّ اَناب قالَ رَبِّ اغفِر لى»نسبت به وى اميد يا آرزويى خاص داشت؛ اما آن فرزند از دنيا رفت و بر تخت سليمان افكنده شد. با اين رخداد او دريافت كه بايد امر خويش را به خدا واگذارد و تسليم وى باشد.[14] اقوال ديگر طرح شده در اين زمينه[15] با سياق آيه يا با مقام پيامبران ناسازگارند و شواهدى بر جعلى بودن آنها وجود دارد.[16]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 364 گفتهاند: هيئت ظاهرى تخت سليمان* به گونهاى بود كه اگر كسى مىخواست سخن باطلى گفته يا شهادت دروغ بدهد با ديدن آن بهوحشتافتاده، در نتيجه شهادت به حق مىداد[17]؛ همچنين نقل شده است كه هنگام نشستن سليمان بر تخت، شمار فراوانى از بزرگان انس و جن در مجلس او حاضر شده، پرندگان نيز بر آنان سايه مىافكندند.[18] كتاب مقدس با نقل خصوصيات ديگرى آن را در همه ممالك، بىنظير مىخواند.[19] 2. تخت ملكه سبا:در آيه 23 نمل/27 تخت بلقيس از زبان هدهد ياد شده است. او در توجيه غيبت خود از زنى خبر مىدهد كه داراى همه چيز به ويژه تخت عظيمى است و بر سرزمين سبا حكومت مىكند: «اِنّى وجَدتُ امرَاَةً تَملِكُهُم و اوتِيَت مِن كُلِّ شَىء ولَها عَرشٌ عَظيم».برخى با استناد به جمله «وَلَها عَرشٌ عَظيم»تخت بلقيس را بزرگتر و مجللتر از تخت سليمان دانستهاند، چرا كه هدهد مسلماً تخت سليمان را ديده بود، با اين حال از تخت ملكه* سبأ به «تختى عظيم» ياد مىكند.[20] برخى عظمت تخت بلقيس را به ارزش مادى و نه بزرگى و وسعت آن دانستهاند، زيرا انواع جواهرات در آن به كار رفتهبود.[21] به نقل ابن عباس تخت بلقيس طول، عرض و ارتفاعش هر يك 30ذرع بوده است.[22]در چند آيه بعد خداوند از نمايش قدرت سليمان با احضار سريع تخت بلقيس اينگونه يادمىكند: در حالى كه ملكه سبأ در راه آمدن بهسوى سليمان بود سليمان به اطرافيان خود گفت: اى گروه بزرگان! كداميك از شما مىتواند تخت بلقيس را پيش از آنكه خودشان نزد من بيايند وتسليم شوند براى من بياورد: «قالَ يـاَيُّها المَلَؤُا اَيُّكُم يَأتينى بِعَرشِها قَبلَ اَنيَأتونى مُسلِمين».(نمل/27،38) نخست فردى از جن به سليمان گفت: من تخت او را، پيش از آنكه مجلس تو پايان گيرد و از مسند قضا كه از بامداد تا ظهر ادامه داشت برخيزى نزد تو مىآورم. (ر. ك: نمل /27، 38) سليمان فرمود: سريعتر مىخواهم.[23] اين بار مردى صالح كه آگاهى قابل ملاحظهاى از كتاب الهى داشت و مفسّران او را آصف* بن برخيا دانستهاند گفت: من تخت او را قبل از آنكه چشم برهم زنى نزد تو خواهم آورد: «قالَ الَّذى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتـبِ اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَنيَرتَدَّ اِلَيكَ طَرفُك». (نمل/27،40) وى پس از موافقت سليمان، با استفاده از نيروى معنوى تخت را در يك لحظه حاضر كرد، در حالى كه فاصله دو شهر دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 365 حدود دو ماه بود.[24] اينكه وى در يك لحظه چگونه و با چه قدرتى توانست اين كار را بكند، مورد اختلاف است؛ از جمله گفتهاند: تخت بلقيس به امر خداوند به وسيله فرشتگان، يا باد، يا درهم پيچيده شدن زمين، يا از بين رفتن در جايگاه اوليه و اعادهاش در نزد سليمان، ظاهر گرديد.[25] هنگامى كه سليمان تخت ملكه را نزد خود ديد زبان به شكر الهى گشود: «فَلَمّا رَءاهُ مُستَقِرًّا عِندَهُ قالَ هـذا مِن فَضلِ رَبّى لِيَبلُوَنى ءَاَشكُرُ اَماَكفُر».(نمل/27،40) حضرت سليمان براى آزمودن ميزان عقل ملكه سبأ[26] فرمان داد تخت او را دگرگون و ناشناس سازند: «قَالَ نَكِّروا لَها عَرشَها نَنظُر اَتَهتَدى اَم تَكونُ مِنَ الَّذينَ لا يَهتَدون».(نمل/27،41) هنگام ورود ملكه سبأ كسى با اشاره به تخت گفت: آيا تخت تو اين گونه است: «فَلَمّا جاءَت قيلَ اَهـكَذا عَرشُك».ملكه سبأ گفت: گويا خود آن تخت است: «قالَت كَاَنَّهُ هُوَ». اين جواب دلالت بر كمال عقل او دارد، زيرا نگفت آن نيست، زيرا شباهتى به تخت او داشت و نگفت همان است، چون تغييراتى در آن مىديد.[27] 3. تخت يوسف:وى هنگام مواجهه با پدر و مادرش پس از سالها فراق، آنها را بر تخت حكومتى خود نشاند: «و رَفَعَ اَبَوَيهِ عَلَى العَرش...».(يوسف/12،100) او با اين كار افزون بر احترام ويژهاش به آنان درصدد بيان اين نكته بود كه هرگز بر پدر و مادرش حكمرانى نخواهد كرد، بلكه فرمانبردار ايشان خواهد بود.[28]4. قرآن در بيان نظام ارزشى اسلام و معيارنبودن مال و ثروت مىفرمايد: اگر برخوردارى كافران از مواهب مادى سبب نمىشد كه همه مردم يكپارچه گمراه شوند ما براى كافران خانههايى با سقفهاى نقرهاى، نردبان، درها و تختهايى (زيبا و نقرهگون) براى تكيه دادن قرارمىداديم: «ولِبُيوتِهِم اَبوبـًا وسُرُرًا عَلَيها يَتَّكِـون.(زخرف/43،34) سپس همه آنها را متاع زندگى دنيا؛ و آخرت را نزد پروردگار از آنِ پرهيزگاران مىخواند. (زخرف/43،35) تختهاى بهشتى:قرآن از تختهاى بهشتى با واژگان «اَرائك» و «سُرُر» ياد كرده است. گرچه در اين آيات، بيشتر وصف بهشتيان تختنشين مورد توجه است؛ اما به گونهاى مىتوان ويژگيهاى تختها را نيز به دست آورد.1. بلند و گرانبها:«فِيها سُرُرٌ مَرفوعَه».(غاشيه/88،13) به نقل ابن عباس اين تختهاى بلند چنان است كه وقتى صاحبان آنها اراده نشستن بر آن كنند فرود مىآيد و پس از نشستن به حال نخست باز مىگردد.[29] اين احتمال نيز وجوددائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 366 دارد كه وصف «مَرفوعَه»اشاره به گرانبها بودن اين تختهاست و برخى نيز آنها را از قطعات طلا و مزين به زبرجد و ياقوت شمردهاند[30]؛ همچنين در تفسير آيه «عَلى سُرُر مَوضونَه»(واقعه/56،15) تختهاى بهشتى به هم پيوسته و داراى بافت مخصوصى از مرواريد و ياقوت[31] معرفى شدهاند. 2. روبه روى هم:«ونَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلّ اِخونـًا عَلى سُرُر مُتَقـبِلين».(حجر/15،47) از رسولخدا(صلى الله عليه وآله) در تفسير «عَلى سُرُر مُتَقابِلين» نقل شده كه هيچ كس پشت سر ديگرى را نمىنگرد.[32] برخى اين روايت را كنايه از آن دانستهاند كه در آنجا در پى عيبجويى از يكديگر نيستند، چون كينهها از دلشان بيرون رفته است.[33]3. چشمانداز زيبا:«اِنَّ الاَبرارَ لَفى نَعيم * عَلَى الاَرائِكِ يَنظُرون».(مطفّفين/83، 22ـ23) بهشتيان بر تختها نشسته و از نگاه به مناظر زيبا و نعمتها لذت مىبرند[34] و نيز در حالى كه بر تختها نشستهاند به عذابهاى دردناكى كه كافران مغرور و خودخواه در نهايت ذلت و زبونى به آن گرفتارند مىنگرند[35]: «فَاليَومَ الَّذينَ ءامَنوا مِنَالكُفّارِ يَضحَكون * عَلَى الاَرائِكِ يَنظُرون».(مطفّفين/83،34 ـ 35)4. در كنار يكديگر:«مُتَّكِـينَ عَلى سُرُر مَصفوفَة». (طور/52،20) تختها در كنار يكديگر به طور منظم چيده شدهاند.از مجموع آيات استفاده مىشود كه تختهاى بهشتى با اين ويژگيها به تقوا پيشگان، مؤمنان صالح، بندگان مخلص، مقربان و ابرار اختصاص دارد. منابعبحارالانوار، المجلسى (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م.1107ق.)، قم، البعثة، 1415ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م.1205ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م.310ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373ش؛ تفسير غرائب القرآن، نظامالدين النيشابورى (م.728ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ جامعالبيان، الطبرى (م.310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ روحالمعانى، الآلوسى (م.1270ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ الصحاح، الجوهرى (م.393ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407ق؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 367 ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، 1380ش؛ كشف الاسرار، ميبدى (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ لغت نامه، دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ مفردات، الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق؛ الميزان، الطباطبايى (م.1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق؛ النور المبين، سيد نعمت الله الجزائرى (م.1112ق.)، قم، شريف رضى؛ واژههاى دخيل در قرآن مجيد، آرتور جفرى، ترجمه: فريدون بدره، توس، 1372ش. محمد خراسانى [1]. مقاييس اللغه، ج1، ص84؛ الصحاح، ج4، ص1572؛ لسانالعرب، ج1، ص122، «ارك». [2]. التحقيق، ج1، ص71، «ارك». [3]. مفردات، ص73؛ لسانالعرب، ج1، ص122؛ تاج العروس، ج13، ص505، «ارك». [4]. واژههاى دخيل، ص110، «ارك» [5]. لغت نامه، ج4، ص5685، «تخت». [6]. مفردات، ص405؛ التحقيق، ج5، ص103، «سرر». [7]. مجمعالبيان، ج10، ص727. [8]. مفردات، ص558، «عرش». [9]. الميزان، ج15، ص57. [10]. مفردات، ص706، «كرس». [11]. نمونه، ج19، ص280. [12]. واژههاى دخيل، ص360. [13]. مفردات، ص706. [14]. الميزان، ج17، ص204. [15]. جامعالبيان، ج23، ص188؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص39 ـ 40؛ تفسير قرطبى، ج15، ص131. [16]. الميزان، ج17، ص204، 207. [17]. بحارالانوار، ج14، ص84 ـ 85. [18]. تاريخ طبرى، ج1، ص288 ـ 289. [19]. كتاب مقدس، اول پادشاهان، 10 : 7 ـ 20. [20]. مجمعالبيان، ج7، ص341؛ غرائب القرآن، ج5، ص302. [21]. جامع البيان، ج19، ص181. [22]. مجمعالبيان، ج7، ص341؛ غرائب القرآن، ج5، ص302. [23]. مجمعالبيان، ج7، ص348؛ بحارالانوار، ج14، ص111. [24]. روح المعانى، ج19، ص306. [25]. النور المبين، ص350؛ بحارالانوار، ج14، ص124. [26]. جامعالبيان، ج19، ص202؛ مجمع البيان، ج7، ص350. [27]. مجمع البيان، ج7، ص350. [28]. راهنما، ج8، ص580. [29]. مجمع البيان، ج10، ص727؛ كشف الاسرار، ج10، ص471؛ غرائب القرآن، ج6، ص490. [30]. كشف الاسرار، ج10، ص471؛ مجمع البيان، ج10، ص727. [31]. جامع البيان، ج27، ص223 ـ 224. [32]. همان، ج27، ص225؛ البرهان، ج3، ص374. [33]. الميزان، ج12، ص177. [34]. جامعالبيان، ج30، ص130. [35]. همان، ص138. |