بانک مقالات معارف قرآن
|
چشمه هائى از بلاغت در كلام وحى
محمد سلامتيان
چكيده
قرآن بليغترين كلام است؛ به همين روى قواعد بلاغى بر اساس آن بنا شده است و كتبى مستقل ويژه بلاغت آن تاليف گرديده است كه اعجاز القرآن فخر رازى و بديعالقرآن ابنابىالاصبح از آن جمله است .
كليد واژهها: بلاغت قرآن، التفات، قلب، تقديم و تاخير، زيادت و حذف، آيات مشابه .
1) مقدمه
علماى ادبيات عربى زمانى به بررسى ابواب مختلف بلاغت پرداختند كه از تدوين كتابهايى كه اصل زبان عربى را تشكيل مىدهد - يعنى لغت و صرف و نحو - فارغالبال شده بودند . اولين كتاب را در علم معانى و بيان عبدالقاهر جرجانى نوشته و آن را دلائل الاعجاز واسرار البلاغة نام نهاده است و در علم بديع اولين كتاب را ابنمعتز نوشته و آن را "البديع" نام داده است . اما آنچه مسلم است اينكه هر خطيب و اديب و كاتب و شاعرى براى رسيدن به كنه اين سه شاخه ادبى بايد منابعى بسيار غنى در دسترس داشته باشد كه در اين مورد هيچ منبعى را غنىتر و محكمتر از قرآن نخواهيم يافت و هر كس پاى در عرصه بلاغت مىگذارد، بايد از اين باب وارد شود و كلام خدا را از جنبههاى بلاغى مورد بررسى قرار دهد؛ لذا علماى فنبلاغت از قرآن استفاده وافر برده و قواعد بلاغى خود را بيشتر بر اساس آنچه كه در قرآن آمده بنا نهادهاند .
2) نمونههايى از بلاغت قرآن
در قرآن اصنافى از بلاغت وجود دارد كه متقدمان به آنها توجه نداشته و از نظر آنان مخفى مانده است؛ مثلا يكى از مواردى كه متاخرانى همچون عزالدين موصلى و ابن حجهحموى و ديگران در زيبايى و جمال و حسن و كمال آن اتفاقنظر دارند، اين است كه نويسنده و يا شاعرى صنعتى را در گفته خود بياورد و سپس با توريه به اسم آن صنعت نيز اشاره كند . اين مورد را در قرآن به گونهاى بسيار زيبا مىيابيم؛ آنجا كه به موسى مىفرمايد: فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد (1) [هود 81] كه در اين آيه صنعت التفات بكار رفته است؛ زيرا به جاى آنكه "منهم" گفته شود، از ضمير غائب به ضمير مخاطب التفات شده است [1].
پىنوشتها:
1) پس، پاسى از شب گذشته خانوادهات را ببر و هيچكس از شما نبايد واپس بنگرد . 2) و پروردگارت را بزرگ دار . 3) هر يك در مدارى است . 4) و فرزندان خود را از تنگدستى مكشيد . ما شما و آنان را روزى مىدهيم . 5) و فرزندان خود را از بيم تنگدستى مكشيد . ما آنان و شما را روزى مىدهيم . 6) و مردى از دورترين جاى شهر، دوان دوان آمد . 7) و از دورترين جاى شهر مردى دواندوان آمد . 8) شكى در آن نيست . 9) در آن تباهى عقل نيست . 0) و كسانى كه كافر شدهاند، گروهگروه به سوى دوزخ رانده شوند . تا چون بدان رسند، درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد . 11) و كسانى كه از پروردگارشان پروا داشتهاند، گروهگروه به سوى بهشت رانده شوند چون بدان رسند و درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد . 12) باغهاى هميشگى در حالى كه درهاى [آنها] برايشان گشوده است . منابع 1) ر . ك: علوىكاشانى، الالفية البلاغيه . 2) ر . ك: مقامات حريرى . 3) ر . ك: علوى كاشانى، پيشين . |
|
ساختارهاى بلاغى سوره مدثر
ميشل كويى پرس (1)
در بررسىاى كه پيشتر منتشر شده كوششى جهت نشان دادن نحوه تحليل بلاغى متون كه توسط تورات شناسان صورت گرفته ارائه شده است. آن چه انجام گرفته در مورد قرآن نيز مىتوان به كار گرفته شود. جستارهاى متعددى كه در زمانهاى مختلف و نيز به گونههاى مختلف درباره قرآن صورت گرفته، ما را متقاعد مىسازد كه بلاغت سامى كه تشكيل دهنده ساختار متون توراتى است در قرآن نيز يافت مىشود. به علاوه كليدى را تشكيل مىدهد كه هنوز نيز قدر آن ناشناخته مانده، لكن نيرويى بالقوه جهت فهم متن مقدس اسلام است. در اين جا ما جستار خود را در سوره مدثر پيگيرى مىكنيم كه ساختار آن به صورى بس گونهگون توسط مستشرقان معرفى شده است.
خاتمه خداشناختى
سوره به وسيله خاتمهاى خداشناختى كه متشكل از دو عضو موازى است و به وسيله دو واژه حد واسط «الله» (الف 56) / «هو» (ب 56) به قطعه پيش از آن متصل مىشود، پايان مىپذيرد. بقاعى كه تفسيرش در صدد برقرارى ارتباط منطقى آيات با همديگر است، معتقد است كه اين خاتمه متصل به آغاز سوره است. زيرا اين سوره با هشدار سركش آغاز شده و در اين جا نيز با بشارت بخشش الهى در مورد كسى پايان مىپذيرد كه با حالت تقوى و اطاعت به سوى وى باز مىگردد كه: «هو اهل التقوى و أهل المغفرة».
پی نوشت ها:
(1) - فخر رازى، ج 32، ص 13؛ زمخشرى، ج 4، ص 270؛ بيضاوى، ج 2، ص 310؛ قرطبى، ج 20، ص 119؛ خازن، ج 7، ص 223؛ ابو حيان، ج 8، ص 492؛ فتح البارى، ج 1، ص 22. |
|
فصاحت و بلاغت قرآن کریم
مرتضی مطهری؛
میدانیم پیغمبر ما خاتم است و دین او دین خاتم و جاودانه است و بلکه پیغمبران گذشته همه مقدمه بودهاند; یعنی در واقع مراحل ابتدایی را میگذراندهاند و بشر هم در مکتب آنها مراحل ابتدائی را پشتسر میگذاشته تا آماده بشود برای مرحله نهائی و با آمدن دین خاتم دیگر پیامبر جدیدی در عالم نخواهد آمد و این دین به صورت پایدار در عالم باقی خواهد ماند.
وجوه اعجاز قرآن
از نظر کلی اعجاز قرآن از دو جنبه است جنبه لفظی و جنبه معنوی لفظی یعنی از جنبه هنر و زیبائی و معنوی یعنی از جنبه علمی و فکری.
پینوشتها:
1- نهج البلاغه خطبه 227 2- داستان مربوط به اسعد بن زراره و ذکوان خزرجی است که از طرف قبیله خود برای جنگ با قبیله (اوس) به منظور تنظیم قرارداد نظامی به مکه آمده بودند ولی با دلی پر از ایمان بخدا به مدینه برگشتند و مقدمات مهاجرت رسول الله را آماده ساختند. 3- و با هزار افسوس این فرصت پیش نیامد، انقلاب ایران اوج گرفت و استاد تمام وقتخود را برای پیشبرد انقلاب گذارد و سرانجام به آرزوی دیرین خود، «شهادت در راه خدا» نائل گشت |
|
چشمه هائى از بلاغت در كلام وحى
دكتر محمد سلامتيان
استاديار دانشگاه آزاد اسلامى - واحد كاشان
چكيده
قرآن بليغترين كلام است; به همين روى قواعد بلاغى بر اساس آن بنا شده است و كتبى مستقل ويژه بلاغت آن تاليف گرديده است كه اعجاز القرآن فخر رازى و بديعالقرآن ابنابىالاصبح از آن جمله است .
كليد واژهها: بلاغت قرآن، التفات، قلب، تقديم و تاخير، زيادت و حذف، آيات مشابه .
1) مقدمه
علماى ادبيات عربى زمانى به بررسى ابواب مختلف بلاغت پرداختند كه از تدوين كتابهايى كه اصل زبان عربى را تشكيل مىدهد - يعنى لغت و صرف و نحو - فارغالبال شده بودند . اولين كتاب را در علم معانى و بيان عبدالقاهر جرجانى نوشته و آن را «دلائل الاعجاز واسرار البلاغة» نام نهاده است و در علم بديع اولين كتاب را ابنمعتز نوشته و آن را "البديع" نام داده است . اما آنچه مسلم است اينكه هر خطيب و اديب و كاتب و شاعرى براى رسيدن به كنه اين سه شاخه ادبى بايد منابعى بسيار غنى در دسترس داشته باشد كه در اين مورد هيچ منبعى را غنىتر و محكمتر از قرآن نخواهيم يافت و هر كس پاى در عرصه بلاغت مىگذارد، بايد از اين باب وارد شود و كلام خدا را از جنبههاى بلاغى مورد بررسى قرار دهد; لذا علماى فنبلاغت از قرآن استفاده وافر برده و قواعد بلاغى خود را بيشتر بر اساس آنچه كه در قرآن آمده بنا نهادهاند .
2) نمونههايى از بلاغت قرآن
در قرآن اصنافى از بلاغت وجود دارد كه متقدمان به آنها توجه نداشته و از نظر آنان مخفى مانده است; مثلا يكى از مواردى كه متاخرانى همچون عزالدين موصلى و ابن حجهحموى و ديگران در زيبايى و جمال و حسن و كمال آن اتفاقنظر دارند، اين است كه نويسنده و يا شاعرى صنعتى را در گفته خود بياورد و سپس با توريه به اسم آن صنعت نيز اشاره كند . اين مورد را در قرآن به گونهاى بسيار زيبا مىيابيم; آنجا كه به موسى مىفرمايد: «فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد» (1) [هود 81] كه در اين آيه صنعت التفات بكار رفته است; زيرا به جاى آنكه "منهم" گفته شود، از ضمير غائب به ضمير مخاطب التفات شده است [1].
منابع
1) ر . ك: علوىكاشانى، الالفية البلاغيه .
پىنوشتها:
1) پس، پاسى از شب گذشته خانوادهات را ببر و هيچكس از شما نبايد واپس بنگرد . 2) و پروردگارت را بزرگ دار . 3) هر يك در مدارى است . 4) و فرزندان خود را از تنگدستى مكشيد . ما شما و آنان را روزى مىدهيم . 5) و فرزندان خود را از بيم تنگدستى مكشيد . ما آنان و شما را روزى مىدهيم . 6) و مردى از دورترين جاى شهر، دوان دوان آمد . 7) و از دورترين جاى شهر مردى دواندوان آمد . 8) شكى در آن نيست . 9) در آن تباهى عقل نيست . 0) و كسانى كه كافر شدهاند، گروهگروه به سوى دوزخ رانده شوند . تا چون بدان رسند، درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد . 11) و كسانى كه از پروردگارشان پروا داشتهاند، گروهگروه به سوى بهشت رانده شوند چون بدان رسند و درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد . 12) باغهاى هميشگى در حالى كه درهاى [آنها] برايشان گشوده است . |
|
ببلیوغرافیا: دلیل إعراب القرآن
فرقانی
فی فاء الفعل فی القرآن الکریم.
تألیف:؟
*إستیعاب البیان فی معرفة مشکل إعراب القرآن
للشیخ ابن عبد اللّه محمد بن ابی الصافیة المقری النحوی:
*اسد فکر و اسد مشیة فی اعراب اشدّ ذکرا و اشدّ خشیة
لمحمّد بن عبد الرسول بن عبد السید بن عبد الرّسول بن قلندر البرزنجی الشهرزوری المدنی(؟-1103)
*اعراب ام الکتاب
لولی الدّین الدّیباجی العثمانی المنفلوطی(؟- 771)
*اعراب تبارک اللّه احسن الخالقین
للشیخ سلیمان بن عبد اللّه بن علی بن الحسن الحسراوی البحرانیالماحوزی(؟-1121)
*إعراب التعوّذ و الفاتحة
تألیف:؟
*اعراب ثلاثین سورة من القرآن
لابن عبد اللّه بن احمد بن الکریم خالویه(؟- 370)
*اعراب سور من القرآن
تألیف:؟
*اعراب سورة آل عمران
لعلی حیدر(معاصر)من منشورات«دار الحکمة-دمشق»ط 1392 ه.
*اعراب سوة الفاتحة
للشیخ محمد علی المدرّس(معاصر)من منشورات«دار الهجرة»ط فی 36 ص.موجود فی دار القرآن الکریم بقم
*الاعراب فی القرآن الکریم
لسمیح عاطف الزّین(معاصر)من منشورات «دار الکتاب اللبنانی-بیروت)ط 1/ 1405 ه/835 ص/القطع الکبیر.
*عراب القرآن
لمحمّد بن المستنیر بن أحمدالمعروف بقطرب (؟-206)
*اعراب القرآن
لمعمّر بن المثنی بالولاء البصری النحوی (110-209)
*اعراب القرآن
للشیخ ابن العباس محمد بن یزید بن عبد الاکبر الأزدی البصری الملقب بالمبرد(؟ 285)
*اعراب القرآن
لابن العباس احمد بن یحیی بن سیّار المعروف بثعلب(200-291)
*اعراب القرآن
لابی اسحاق ابراهیم بن السری بن سهل الزجّاج(؟-311)
*اعراب القرآن
لشیخ النحاة ابن جعفر بن الحسن بن ابی سارة الرواسی الکوفی
*اعراب القرآن
لأبی جعفر أحمد بن محمد بن إسماعیل المصری النحوی المشهور بابن للنحاس(؟- 338)
*اعراب القرآن
لاحمد بن فارس اللغوی(؟-369)
*اعراب القرآن
للشیخ ابن علی الحسن بن علی بناحمد النحوی الفارسی الفسوی(؟-377)
*اعراب القرآن
لحسن بن قاسم بن عبد اللّه المرادی المصری المعروف بابن امّ القاسم(؟-749)
*اعراب القرآن(فارسی)
لمحمّد بن عبد الوهاب بیدکلی الکاشانی.کتبه بطلب من بعض الاصدقاء و لتلمیذه الحاج ملاّ محمد جفر الاسترآبادی
*اعراب القرآن
لإسماعیل بن خلف المقری الانصاری الاندلسی
*اعراب القرآن
للحاج بابا الطوسی
*اعراب القرآن
لعبد الکریم محمد الصالح الحمرونی مخطوط منه نسخة بدار الکتب الوطنیة بتونس تحت رقم 4990
*اعراب القرآن
لعلّه للشیخ زکریّا الانصاری السبکی المصری معجم مصنّفات القرآن الکریم/ج 1/175
*اعراب القرآن
تألیف؟
*اعراب القرآن
تألیف:؟
*اعراب القرآن
تألیف:؟
*اعراب القرآن الکریم
لابن حیّان
*اعراب القرآن الکریم و بیانه
لمحیی الدین الدرویش(معاصر)من منشورات«دار ابن کثیر-بیروت»
*اعراب قرآن و شأن نزول(رساله...)
لحسن بن محمد بن نصر الکرمینی. منه نسخة فی مدرسة حجیّات بالموصل تحت رقم 1/48
*اعراب القراءات
لابن خالویة
*اعراب القراءات الشواذ
لابی البقاء عبد اللّه بن الحسین بن عبد اللّه العکبری(؟-616)
*اعراب و تفسیر ستّ سور من القرآن
للحاج میرزا زین العابدین الشهشهانی(؟- 1318)
*الاغفال
لحسن بن احمد بن عبد الواحد الفارسی النحوی(؟-377)
*املاء ما منّ به الرحمن من وجوه الاعراب و القراءات
لابی البقاء عبد اللّه بن الحسین بن عبد اللّه العکبری(538-616)
*البیان فی اعراب القرآن
لابی عمر احمد بن محمد بن عبد اللّه ابن عیسی المعافری الأندلسی الطلمنکی(340- 429)
*البیان فی غریب اعراب القرآن
لأبی البرکات بن الأنباری، مراجعة مصطفی السقا
*التبیان فی اعراب القرآن
راجع:املاء ما منّ الرحمن...
*تحفة الاخوان فی اعراب بعض آی القرآن
للشیخ عبد الرحمان بن محمد الجزائری المعروف بالثعالبی(؟-875)
*ترکیب القرآن
لعزیز الجزائری
*ترکیب القرآن
تألیف:؟
*ترکیب و تفسیر آیه شهادت
لزین العابدین بن محمد هاشم الحسینی الاسترآبادی..الفه سنة 1110 ه
*تسهیل اعراب القرآن العظیم
تألیف:؟
*تناوب حروف الجرّ فی لغة القرآن
لمحمّد حسن عوّاد(معاصر)من منشورات «دار الفرقان-عمان»
*الجدل فی اعراب القرآن
لمحمود الصافی(معاصر)من منشورات ط 1/1986 م
*جزء من اعراب القرآن
تألیف:؟
*الجمع و التثنیة فی القرآن
لابی زکریّا یحیی بن زیاد بن عبد اللّه بن منظور الدیلمی المعروف بالفرّاء(144- 207)
*الحکم و الأناة فی إعراب قوله تعالی: غیر ناظرین اناه
لتقی الدین علی بن عبد الکافی السبکی الشافعی(؟-756)
*الدّر المصون فی علوم الکتاب المکنون
لاحمد بن یوسف بن عبد الدایم الحلبی المعروف بالسمین
*دراسات لاسلوب القرآن الکریم
لمحمّد عبد الخالق عضیمة(معاصر)
*الدّرر فی اعراب اوائل السور
لاحمد بن احمد بن محمد الشجاعی البدراوی الازهری(؟-1197)
*رسالة علی عبارة البیضاوی فی إعراب باء البسملة
لعبد الغنی بن اسماعیل النابلسی(؟- 1143)
*سراج الهدی فی القرآن و مشکله و اعرابه
لابی الیسر ابراهیم بن احمد الشیبانی البغدادی المعروف بالریاضی
*ضمائر القرآن
لشمس الدین محمد بن یوسف بن علی بن سعید الکرمانی(717-786)
*ظاهرة الاعراب فی النحو العربی و تطبیقها فی القرآن الکریم
لاحمد سلیمان یاقوت(معاصر)من منشورات «جامعة الملک سعود-الریاض»ط 1401 ه معجم مصنفات القرآن الکریم/ج 1/188
*غریب اعراب القرآن
لاحمد بن فارس بن زکریّا القزوینی الرازی(؟ -395)
*الفائدة فی معنی و اعراب آیة المائدة
لابن عزوز محمد مکّی التونسی
*فاتحة الإعراب بإعراب الفاتحة
لتاج الدین محمد بن محمد بن أحمد المعروف بالفاضل الاسفرائینی(؟-684)
*فتح الکریم فی اعراب بسم اللّه الرّحمن الرحیم
لعبد اللّه بن درویش الرکابی الشیبانی الحسینی القادری الشهیر بابن السکری(؟ -1329)
الفرید فی اعراب القرآن المجید
للمنتجب بن ابی العزّ بن رشید الهمدانی(؟ -643)
*القطع و الائتناف
لأبی جعفر أحمد بن محمد بن إسماعیل النحاس(؟-338)
*کتاب فی اعراب القرآن
تألیف:؟
*المجید فی اعراب القرآن المجید
لبرهان الدین ابی اسحاق ابراهیم بن محمّد بن ابراهیم السفاقسی
*المختسر اعراب القرآن(للسفاقسی)
لمحمّد بن عبد اللّه الصرفدی(؟-792)
*مختصر فی اعراب بعض سور القرآن
تألیف:؟
*مختصر فی إعراب ثلاثین سورة من القرآن الکریم
تألیف:؟
*المرقاة فی اعراب لا اله الاّ اللّه
لشمس الدین محمد بن عبد الرحمن علی الحنفی الزمرّدی، ابن الصائغ(708- 767)
*مشکل اعراب القرآن
لابی محمد مکّی بن ابیطالب القیسی(355- 437)
*مشکل اعراب القرآن
لابی بکر بن فورک
*الملخصّ فی اعراب القرآن
لابی زکریّا یحیی بن علی بن محمد الشیبانی التبریزی(؟-502)
*منهج الاخفش فی اعراب القرآن
لأحمد محمّد الخرّاط(معاصر)من منشورات منشورات«دار القلم»-بیروت. |
|
حذف و تقدير در آيات قرآنى
يعقوب جعفرى
در موارد بسيارى از آيات قرآنى، ساختار جملهها به گونهاى است كه كلمه يا جملهاى از آن حذف شده، ولى خواننده مىتواند گاهى به روشنى و گاهى با تأمل و تفكر به كلمه يا جمله محذوف پى ببرد و حتى مىتواند جملههاى گوناگونى را با معانى گوناگون جاى آن محذوف بنشاند و به معانى بسيارى دست پيدا كند. اين يكى از شيوههاى خاص قرآن است كه با كلماتى اندك، معانى بسيارى را در اختيار خواننده قرار مىدهد.
الف. اسباب و فوايد حذف
اساساً حذف بايد علت و دليلى داشته باشد و فايده خاصى بر آن مترتب گردد. حذف بىدليل، اخلال در كلام و ضد فصاحت است؛ لذا گفتهاند حذف و تقدير خلاف اصل است.[3] زركشى تصريح كرده كه هر گاه امر ميان حذف و عدم آن داير باشد، حمل بر عدمِ حذف اولى است و هرگاه امر داير باشد ميان قلت محذوف و كثرت آن، حمل بر قِلّت اولى است.[4] بنابراين، حذف در كلام در صورتى زيبا و موجب بلاغت است كه سببى داشته باشد و متكلم به وسيله آن چيزى را افاده كند كه در صورت عدم حذف، مخاطب از آن بىبهره مىشود.
اقسام حذف
اكنون كه با برخى از فوايد و آثار حذف در موارد خاص آشنا شديم، برخى از اقسام آن را ذكر مىكنيم. منظور از اقسام حذف، بخشهاى مختلفى از جمله است كه به دليل هدفهاى خاص و در مواردى كه كلام را تباه نكند حذف مىشود. اقسام حذف در كتابهاى ادبى و بلاغى و كتابهاى مربوط به علوم قرآنى به تفصيل ذكر شده است[5]. ما در اينجا فقط تعدادى از آن موارد را كه بيشتر رايج است با ذكر مثالهايى از قرآن كريم، بيان مىكنيم:
1. حذف مسند اليه
مىدانيم كه مسند اليه كه در جمله اسميه همان مبتدا و در جمله فعليه همان فاعل است، ركن مهم جمله است و حتماً بايد ذكر شود، ولى گاهى براى رساندن فايدهاى ـ البته در صورت وجود قرينه بر حذف آن ـ حذف مىشود؛ چند مثال از قرآن كريم:
2. حذف خبر يا مسند
گاهى به دليل معلوم بودن محذوف و يا براى رساندن معانى بسيار، خبر جمله حذف مىشود، مانند: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دآئِمٌ وَ ظِلُّها (رعد، 35) در اين آيه خبر «ظلها» به جهت معلوم بودن آن حذف شده و تقدير آن چنين است: «وظلها دائم».
3. حذف فعل
گاهى در جمله، فعل كه يكى از اركان جمله است حذف مىشود. اين امر در مادّه «قول» شايع است، مانند: وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ * سَلامٌ عَلَيْكُمْ (رعد، 23) به تقدير «قالوا سلام عليكم». (نمونههاى ديگرى از حذف مادّه «قول» را در صفحات گذشته آورديم.
4. حذف مضاف
حذف مضاف در قرآن كريم بسيار شايع است و شايد شايعترين نوع حذف باشد. ابنجنّى مىگويد در قرآن بيش از هزار مورد حذف مضاف وجود دارد.[7] معمولاً حذف مضاف در مواردى است كه دليل روشن و قرينه واضحى بر آن دلالت داشته باشد، مانند: وَسْئَلِ الْقَرْيَةَ (يوسف، 82) به تقدير: واسأل اهل القرية. وَ جآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (فجر، 22) به تقدير: و جاء امر ربك. و حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ (مائده، 3) به تقدير: حرمت عليكم اكل الميتة. توجه كنيم كه حذف مضاف در مواردى است كه فعلى به چيزى نسبت داده شده كه با آن سنخيت ندارد، مثلاً در نمونههاى فوق سؤال كردن از خود «قريه» امكان ندارد و بايد از اهل آن سؤال كرد، يا آمدن پروردگار با فرشتگان محال است و اين فرمان پروردگار است كه مىآيد. يا حرام بودن خود ميته معنا ندارد و منظور، حرمت خوردن ميته است.
5. حذف جمله شرط يا جزا
هر جمله شرطيهاى از دو بخش تشكيل مىشود كه بخش اول را جمله شرط و بخش دوم را جمله جزا مىگويند. گاهى جمله شرط حذف مىشود و جمله جزا مىماند و اين در صورتى است كه قرينهاى بر آن وجود داشته باشد، مانند: فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ (آل عمران، 31) به تقدير: «فان اتَّبَعْتُمُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ». رَبَّنآأَخِّرْنآ إِلى أَجَلٍ قَريبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ (ابراهيم، 14) به تقدير: «ان تُؤَخّرنا نجب دعوتك». گاهى هم جمله شرط مىماند و جمله جزا حذف مىشود. اين حذف هم يا به جهت اختصار و يا به جهت رساندن معانى بسيار و يا وادار كردن مخاطب به تفكر است كه نمونههايى از آن گذشت.
6. حذف جواب قسم
در مواردى از آيات قرآنى گاهى جمله قسم آمده، ولى جواب آن نيامده و يافتن جواب به مخاطب واگذار شده است تا با توجه به قبل و بعد آيه آن را تقدير كند. در اينجا نيز هدف از حذف وادار كردن مخاطب به انديشيدن است، مانند: وَ النّازِعاتِ غَرْقًا * وَ النّاشِطاتِ نَشْطًا* وَ السّابِحاتِ سَبْحًا * فَالسّابِقاتِ سَبْقًا * فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرًا * يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ (نازعات، 1ـ6). در اينجا خداوند به پنج چيز سوگند خورده ولى جواب سوگند ذكر نشده و مخاطب بايد آن را با توجه به آيات بعدى تقدير كند. در اينجا به قرينه آيه «يوم ترجف الرّاجفة» جواب قسم بايد جملهاى مربوط به روز قيامت باشد، مانند: لتبعثنّ يا لتجزون و مانند اينها.
پی نوشت ها:
[1]. سيوطى، الاتقان، المكتبة العصرية، بيروت، 1408؛ ج 3، ص 173. [2]. عبدالقاهر جرجانى، دلائل الاعجاز، دارالمعرفة، بيروت، 1987، ص 105ـ109. [3]. رضى الدين استرآبادى، شرح الرضى على الكافية، افست مؤسسة الصادق، تهران، 1975 م. ج 1، ص 454. [4]. زركشى، البرهان فى علوم القرآن، دارالفكر، بيروت، 1408 ه ، ج 3، ص 119. [5]. رجوع شود به: ابن هشام، مغنى اللبيب، افست تبريز مكتبة بنىهاشمى، ج 2، ص 811 به بعد؛ زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 151 به بعد؛ سيوطى، الاتقان، ج 3، ص 180. [6]. ابن هشام، مغنى اللبيب، ج 2، ص 722. [7]. البرهان فى علوم القرآن، دارالفكر، بيروت، 1408 ه ج 3، ص 165. [8]. مانند ترجمههاى تحت اللفظى و ترجمه مجتبوى، انصاريان، رضايى و همكاران و گرمارودى. |
|
إشكالات لغوية في القرآن الكريم
السيد محمد الخباز
هذه بعض الأخطاء اللغوية التي تصورها وأوردها بعض الجهلة لتبيين التناقض في القرآن، والأخطاء التي كتبوها ليست أخطاء بالطبع لأن القرآن لا يأتيه الخطأ من بين يديه ولا من خلفه، ولكنها اشتباهات وتوهمات، إما لعدم الإلمام بقواعد اللغة العربية أو البلاغة، وإما لوجود معنى خفي عليهم فاشتبهوا في أسلوب التعبير عنه، والرد هنا اقتصر فقط على الجانب اللغوي، ولم أتعرض فيه للجوانب الأخرى من بلاغة أو غيره رغبة في عدم الإطالة، وقد كانت الإجابات مختصرة ولكنها وافية إنشاء الله، وفق الله الجميع لما فيه الخير والسداد.
1- رفع المعطوف على المنصوب:
جاء في سورة (المائدة: 69)، {إِنَّ الذِينَ آمَنُوا وَالذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ والنصَارى من آمن بالله واليوم الآخر فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون}. وكان يجب أن ينصب المعطوف على اسم إن، فيقول والصابئين كما فعل هذا في سورة (البقرة: 62) و(الحج: 17).
2 - نصب الفاعل:
جاء في سورة (البقرة: 124)، {قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}. وكان يجب أن يرفع الفاعل فيقول الظالمون.
3 - تذكير خبر الاسم المؤنث:
جاء في سورة (الأعراف: 56)، {إِنَّ رَحْمَةَ اللهِ قَرِيبٌ مِنَ المُحْسِنِينَ }. وكان يجب أن يتبع خبر إن اسمها في التأنيث فيقول قريبة.
4 - تأنيث العدد وجمع المعدود:
جاء في سورة (الأعراف:160)، {وَقَطَّعْنَاهُمْ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً}. وكان يجب أن يذكر العدد ويأتي بمفرد المعدود فيقول اثني عشر سبطاً.
5 - جمع الضمير العائد على المثنى:
جاء في سورة (الحج: 19)، {هذا نِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ }. وكان يجب أن يثنّي الضمير العائد على المثنّى فيقول خصمان اختصما في ربهما.
6 - أتى باسم الموصول العائد على الجمع مفرداً:
جاء في سورة (التوبة: 9)، {كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَدًا فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاَقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاَقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاَقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا}. وكان يجب أن يجمع اسم الموصول العائد على ضمير الجمع فيقول خضتم كالذين خاضوا.
7 - جزم الفعل المعطوف على المنصوب:
جاء في سورة (المنافقون: 10)، {وَأَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ المَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ}. وكان يجب أن ينصب الفعل المعطوف على المنصوب فأَصدق وأَكون.
8 - جعل الضمير العائد على المفرد جمعاً:
جاء في سورة (البقرة: 17)، {مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ }. وكان يجب أن يجعل الضمير العائد على المفرد مفرداً فيقول استوقد... ذهب الله بنوره.
9 - نصب المعطوف على المرفوع:
جاء في سورة (النساء: 162)، {لَكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي العِلْمِ مِنْهُمْ وَالمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَالمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ وَالمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالمُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ أُولَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً}. وكان يجب أن يرفع المعطوف على المرفوع فيقول والمقيمون الصلاة.
10 - نصب المضاف إليه:
جاء في سورة (هود: 10)، {وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ}. وكان يجب أن يجرَّ المضاف إليه فيقول بعد ضراءِ.
11 - أتى بجمع كثرة حيث أريد القلة:
جاء في سورة (البقرة: 80)، {لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً}. وكان يجب أن يجمعها جمع قلة حيث أنهم أراد القلة فيقول أياماً معدودات.
12 - أتى بجمع قلة حيث أريد الكثرة:
جاء في سورة (البقرة: 183-184)، {كُتِبَ عَلَى الذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ * أَيَّاماً مَعْدُودَات}. وكان يجب أن يجمعها جمع كثرة حيث أن المراد جمع كثرة عدته (30) يوماً فيقول أياماً معدودة.
13 - جمع اسم علم حيث يجب إفراده:
جاء في سورة (الصافات: 123-132)، {وَإِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنَ المُرْسَلِينَ... سَلاَمٌ عَلَى إِلْيَاسِينَ ... إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُؤْمِنِين}. فلماذا قال إلياسين بالجمع عن إلياس المفرد؟ فمن الخطأ لغوياً تغيير اسم العلَم حباً في السجع المتكلَّف. وجاء في سورة (التين: 1-3)، {وَالتِّينِ وَالزَيْتُونِ وَطُورِ سِينِينَ وَهَذَا البَلَدِ الأَمِينِ}.
14 - أتى باسم الفاعل بدل المصدر:
جاء في سورة (البقرة: 177)، {لَيْسَ َالبِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ وَلَكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَالمَلائِكَةِ وَالكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ}. والصواب أن يُقال ولكن البر أن تؤمنوا بالله لأن البر هو الإيمان لا المؤمن.
15 - نصب المعطوف على المرفوع:
جاء في سورة (البقرة: 177)، {وَالمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي البَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ البَأْسِ}. وكان يجب أن يرفع المعطوف على المرفوع فيقول والموفون... والصابرون.
16 - وضع الفعل المضارع بدل الماضي:
جاء في سورة (آل عمران: 59)، {إنّ مثَل عيسى عند الله كمثَل آدمَ خلقه من ترابٍ ثم قال له كن فيكون}. وكان يجب أن يعتبر المقام الذي يقتضي صيغة الماضي لا المضارع فيقول قال له كن فكان.
17 - لم يأت بجواب لمّا:
جاء في سورة (يوسف: 15)، {فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ }. فأين جواب لمّا؟ ولو حذف الواو التي قبل أوحينا لاستقام المعنى.
18 - أتى بتركيب يؤدي إلى اضطراب المعنى:
جاء في سورة (الفتح: 8-9)، {إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيرا لتُؤْمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً} . وهنا ترى اضطراباً في المعنى بسبب الالتفات من خطاب محمد إلى خطاب غيره. ولأن الضمير المنصوب في قوله تعزّروه وتوقروه عائد على الرسول المذكور آخراً وفي قوله تسبحوه عائد على اسم الجلالة المذكور أولاً. هذا ما يقتضيه المعنى. وليس في اللفظ ما يعينه تعييناً يزيل اللبس. فإن كان القول تعزروه وتوقروه وتسبحوه بكرة وأصيلاً عائداً على الرسول يكون كفراً، لأن التسبيح لله فقط. وإن كان القول تعزروه وتوقروه وتسبحوه بكرة وأصيلاً عائداً على الله يكون كفراً، لأنه تعالى لا يحتاج لمن يعزره ويقويه!!
19 - نوَّن الممنوع من الصرف:
جاء في سورة الإنسان: 15)، {وَيُطَافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَأَكْوَابٍ كَانَتْ قَوَارِيرَا}، بالتنوين مع أنها لا تُنّوَن لامتناعها عن الصرف؟ إنها على وزن مصابيح.
20 - تذكير خبر الاسم المؤنث:
جاء في سورة الشورى: 17)، {اللهُ الذِي أَنْزَلَ الكِتَابَ بِالحَقِّ وَالمِيزَانَ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ} . فلماذا لم يتبع خبر لعل اسمها في التأنيث فيقول قريبة؟
21 -أتى بتوضيح الواضح:
جاء في سورة البقرة: 196)، {فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَاِملَةٌ}. فلماذا لم يقل تلك عشرة مع حذف كلمة كاملة تلافيا لإيضاح الواضح، لأنه من يظن العشرة تسعة؟
22 - أتى بضمير فاعل مع وجود فاعل:
جاء في سورة (الأنبياء: 3)، {وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الذِينَ ظَلَمُوا}، مع حذف ضمير الفاعل في أسرّوا لوجود الفاعل ظاهراً وهو الذين.
23 - الالتفات من المخاطب إلى الغائب قبل إتمام المعنى:
جاء في سورة (يونس: 21)، {حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ} . فلماذا التفت عن المخاطب إلى الغائب قبل تمام المعنى؟ والأصحّ أن يستمر على خطاب المخاطب.
24 - أتى بضمير المفرد للعائد على المثنى:
جاء في سورة التوبة: 62)، {وَاللهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ}. فلماذا لم يثنّ الضمير العائد على الاثنين اسم الجلالة ورسوله فيقول أن يرضوهما؟
25 - أتى باسم جمع بدل المثنى:
جاء في سورة (التحريم: 4)، {إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا}. والخطاب (كما يقول البيضاوي). موجّه لحفصة وعائشة. فلماذا لم يقل صغا قلباكما بدل صغت قلوبكما إذ أنه ليس للاثنتين أكثر من قلبين؟ |
|
چند و چون مواجهه مفسّران با اختلافات نحوی دو مکتب بصره و کوفه
جواد آسه
دانش آموخته حوزه و کارشناس ارشد رشته تفسير و علوم قرآن
چکیده:
در این مقاله چگونگی مواجهه مفسّران با اختلافات نحوی دو مکتب بصره و کوفه را کاویدهایم. آنان در برابر برخی از قواعد اختلافی، مواجهه منفعلانه از خود نشان دادهاند. بدین معنا که بدون توجّه به معنای آیه، به دیدگاه نحوی یکی از دو مکتب بصره و کوفه گرایش پیدا کردهاند و در قبال برخی دیگر از آنها، مواجهه فعّالانه داشتهاند. تنها مفسّری که در تمامی قواعد مواجهه فعّالانه از خود بروز داده، علامه طباطبایی است.
کلید واژها:
مفسّران/ اختلافات نحوی/ مکتب نحوی/ بصره و کوفه/ مواجهه فعّالانه/ مواجهه منفعلانه
پیشگفتار
قرآن که به لفظ و معنا فرو فرستاده از جانب پروردگار عالمیان بر پیامبر اکرم ۹ است، مشحون از پیامهای هدایت برای بشریت است (شَهرُ رَمَضانَ الَّذی أُنزِلَ فیهِ القُرآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الهُدى وَ الفُرقان)(بقره/۱۸۵) و به آیینی که استوارتر و جامعتر است، هدایت میکند (إِنَّ هذَا القُرآنَ یَهدی لِلَّتی هِیَ أَقوَم)(اسراء/۹). برای بهرهمندی از هدایت قرآن باید آن را تفسیر کرد. برای تفسیر قرآن، علوم مختلفی را لازم دانستهاند. یکی از آنها علم نحو است؛ علمی که برای صیانت قرآن از تحریف لفظی و معنوی، پیدایی و پایایی یافته و برآمده از قرآن است. در این علم از چگونگی تشکیل جملههای عربی از کلمات و احکام اواخر آن کلمات از حیث اعراب و بناء بحث میشود. (صفایی بوشهری، /۲۹)
اختلافات دو مکتب نحوی بصره و کوفه و چگونگی مواجهه مفسران۲
چنان که گفتیم، از بین ۹۹ مسئله اختلافی در قواعد نحوی که از دو مکتب نحوی بصره و کوفه گزارش شده، تنها ۵ مسئله سبب تغییر معنایی آیات میشوند که در ذیل بدانها میپردازیم.
۱. عطف بر ضمیر مجرور
نحویان بصره در صورتی عطف بر ضمیرِ مجرور را جایز میشمارند که حرف جرّی که بر سر ضمیر آمده است، تکرار و بر معطوف نیز داخل شود و این اعاده را واجب میدانند. اینان این آیات را دلیل سخنشان آوردهاند: (یُنَجِّیکُم مِنها وَ مِن کُلِّ کَرب)(انعام /۶۴)، (وَ عَلَیها وَ عَلَى الفُلکِ تُحمَلُونَ)(مؤمنون /۲۲)، (فَقالَ لَها وَ لِلأَرضِ ائتِیا طَوعاً أَو کَرها)(فصلت/۱۱)
۲. عطف بر محل اسم «إنّ» قبل از اتمام خبر آن
نحویان کوفه میگویند میتوان قبل از آمدن خبر «إنّ» بر محل اسم آن که مرفوع است، عطف کرد. دلیل آنان بر این مدّعا آیه (إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصاری مَن آمَنَ بِاللَّهِ وَ ...)(مائده/۶۹) میباشد. در این آیه، کلمه «الصَّابِئُونَ» مرفوع است. کوفیّین علّتش را عطف شدن آن بر محل اسم «إنّ» (الَّذینَ آمَنُوا) میدانند. امّا اهل بصره بر خلاف آنان عطف بر محل اسم «إنّ» را قبل از کامل شدن خبرش صحیح نمیدانند. (انباری، ۲/۱۵۱؛ الصبّان، ۱/۲۸۴-۲۸۷)
۳. تقدیم معمول «اسم فعل» بر آن
اسم فعل، اسمِ مبنیای است که متضمّن زمان و معنای فعل میباشد و همانند آن عمل میکند، بیآنکه علامتهای آن را بگیرد. (عبّاس حسن، ۴/۱۳۷-۱۳۸) در آیه (وَ المُحصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَت أَیمانُکُم کِتابَ اللَّهِ عَلَیکُم ...)(نساء/۲۴) سخن در این است که آیا میتوان «عَلَیکُم» را «اسم فعل» و «کِتابَ اللَّهِ» را که بر آن مقدّم شده است معمولش دانست؟ نحویان بصره برآنند که معمول «اسم فعل»نمیتواند بر آن مقدّم گردد؛ زیرا «اسم فعل» در عمل، فرع بر فعل است، پس در عمل ضعیفتر از فعل خواهد بود.
۴. زائده بودن «واو» عاطفه
یکی از ادوات شرط در نحو عربی «إذا» است و هر جمله شرطیهای باید دارای فعل شرط و جواب شرط باشد. در آیه (حَتَّی إِذا جاءُوها وَ فُتِحَت أَبوابُها وَ قالَ لَهُم خَزَنَتُها)(زمر/۷۳)، ۶«إِذا» از ادات شرط و «جاءُوها» فعل شرط است و جواب شرط در نگاه نخست گویا در آیه ذکر نشده است. کوفیّین و تعدادی از نحویان بصری چون ابوالحسن اخفش، ابوالعبّاس مبرد و ابوالقاسم بن برَهان برای رفع این معضل، «واو» در «وَ فُتِحَت أَبوابُها» را زائده گرفتهاند تا این چنین جواب شرط تدارک شود. دلیل اینان این است که چون در آیه ۷۱ زمر (وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّی إِذا جاءُوها فُتِحَت أَبوابُها وَ قالَ لَهُم خَزَنَتُها)
۵. کاربرد «أو» به معنای «واو» و «بل»
کوفیّین کاربرد «أو» به معنای «واو» و «بل» را جایز میدانند؛ زیرا آنان بر این اعتقادند که این نوع از استعمال هم در قرآن سابقه دارد و هم در کلام عرب. برای نمونه، مفسّران «أو» در آیه (وَ أَرسَلناهُ إِلی مِائَهِ أَلفٍ أَو یَزیدُونَ)(صافات/۱۴۷) را هم به معنای «بل» گرفتهاند و هم به معنای «واو».بصریّین این به کارگیری را روا ندانستهاند، به این دلیل که «أو» بر خلافِ «واو» و «بل» برای تردید به کار میرود، امّا «واو» و «بل» به ترتیب برای جمع میان دو چیز و اضراب استفاده میگردد. افزون بر این، اصل در هر حرفی آن است که در معنای خودش به کار رود و بر معنای دیگری دلالت نکند.۷ از این رو بصریّین «أو» در آیه مزبور را به معنای تخییر میدانند.
نتیجه
به نظر میرسد مفسّران با اختلافات نحوی میان دو مکتب نحوی بصره و کوفه دو مواجهه متفاوت داشتهاند. در برابر قواعد ۱و۲و۳ مواجههای منفعلانه از خود نشان دادهاند؛ یعنی بدون آنکه دلیلی بیاورند، به
پینوشتها:
۱- ر.ک: آذرتاش آذرنوش، دائره المعارف اسلام، ذیل مدخل ابوالاسود دوئلی. البتّه نگارنده محترم نقلهای دیگری نیز آورده است و بر این باور است که این نقلها در حدّ گمان است و نمیتوان به ضرس قاطع آنها را صحیح دانست. ۲- تمامی اختلافاتی که از این دو مدرسه نحوی گزارش میشود، از کتاب «الإنصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین: البصریین و الکوفیین» ابن انباری میباشد. ۳- بنا بر قرائت «حمزه کوفی» ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۴؛ ابوحیان غرناطی اندلسی، تفسیر البحر المحیط، ج۳، ص۴۹۶؛ احمد مختار عمر، معجم القرائات القرآنیه، ج۲، ص۱۰۴. ۴- در کتابهای اعراب القرآن درباره اعراب و نقش کلمه «والصابئون» نُه وجه اعرابی ذکر کردهاند. ر.ک: احمد بن یوسف السمین الحلبی، الدّر المصون، ج۴، ص۳۵۳-۳۶۳. ۵- «اغراء» در اصطلاح علم نحو به این معناست که متکلّم امری را که ارزشمند و مفید میداند، برای دیگران بازگو نماید تا آن را انجام دهند. ساختارش این است که آن امر محبوب به شکل اسم منصوب آورده شود که مفعول برای فعل واجب الحذف «ألزِم» است. ر.ک: عبّاس حسن، النّحو الوافی، ج۴، ص۱۳۲. ۶- در دو آیه ۱۰۳ و ۱۰۴ سوره صافات و دو آیه ۹۶ و ۹۷ سوره انبیاء نیز در زائده یا عاطفه بودن «واو» بحث و جدل است. به ترتیب ر.ک: جلال الدین عبدالرحمان السیوطی، همع الهوامع، ج۳، ص۱۶۱؛ کمال الدّین أبوالبرکات الأنباری، الإنصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین: البصریین و الکوفیین، ج۲، ص۳۷۴، مسئله۶۴. ۷- ر.ک: کمال الدّین أبوالبرکات الأنباری، الإنصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین: البصریین و الکوفیین، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۳، مسئله۶۷؛ جمال الدین بن یوسف بن هشام الأنصاری، مغنی اللبیب، ج۱، ص۴۱۹-۴۲۱. ۸- در آیات ۴۵ بقره، ۷۷ نحل و ۲۴ انسان نیز نسبت به معنای «أو» مفسّران اختلاف کردهاند. ر.ک: جمال الدین بن یوسف بن هشام الأنصاری، مغنی اللبیب، ج۱، ص۴۰۵-۴۲۱.
منابع و مآخذ:
قرآن کریم |