بانک مقالات معارف قرآن
|
معانى مجازى در قرآن مجيد (بخش اول)
يعقوب جعفرى
تلاش براى دستيابى به مفاهيم بلند قرآن كريم، يكى از ضرورتهاى مسلّم براى هر مفسّر يا مترجمى است كه انس با قرآن دارد؛ مفاهيمى كه در قالب الفاظ عربى ريخته شده و اگر از آن الفاظ عبور كنيم، مهمان معانى شگفتى خواهيم شد.
وجود مجاز در قرآن
برخى از حشويه و تنى چند از شافعيان و مالكيان، وجود مجاز در قرآن را رد كردهاند به اين گمان كه مجاز برادر دروغ است و ساحت قرآن از آن مبراست. ولى انصافاً انكار مجاز در قرآن مانند انكار خورشيد در وسط روز است و اساساً وجود مجاز در قرآن، بيشترين سهم را در اعجاز بيانى قرآن دارد و به گفته زركشى: «اگر قرآن به اين دليل از مجاز خالى باشد، بايد از تأكيد، حذف، استعاره و مانند اينها هم خالى باشد، و اگر در قرآن مجاز نباشد، زيباييهاى قرآن ساقط مىشود».
سير تاريخى بحث از معانى مجازى در قرآن
اشاره كرديم كه استفاده از معانى مجازى در ادبيات عرب به زمانى پيش از نزول قرآن بازمىگردد و ما در اشعار جاهلى، نمونههاى بسيارى از آن داريم، و گفتيم كه به كارگيرى مجاز در قرآن حالت ويژهاى دارد و يكى از جنبههاى اعجاز بيانى قرآن است.
تعريف مجاز
كلمه «مجاز» از «جاز، يجوز» به معناى عبور كردن است، و نيز مقدار راهى است كه طى مىشود؛ گفته مىشود: «جاز الموضع مجازاً» يعنى از آن محل گذشت. به خود آن محل هم مجاز گفته مىشود. بنابراين واژه «مجاز» گاه به صورت مصدر ميمى و گاه به صورت اسم مكان استعمال مىشود. معناى اصطلاحى مجاز، از همين اصل لغوى گرفته شده كه عبور كردن از معناى ظاهرى يك واژه به سوى معناى ديگر است.
پی نوشت ها:
1. . سيوطى، الاتقان، ج 3، ص 109. 2. . زركشى، البرهان، ج 2، ص 255. 3. . عبدالقاهر جرجانى، اسرار البلاغة، ص 361-363. 4. . ابن قتيبه، تأويل مشكل القرآن، ص 99. 5. . كنز الدقائق، ج 4، ص 379. 6. . مجمعالبيان، ج 1، ص 344. 7. . تفسير طبرى، ج 2، ص 308. 8. . همان، ج 8، ص 30. 9. . رجال نجاشى، ص 11. 10. . رجوع شود به: حاجى خليفه، كشف الظنون، ج 2، ص 173. 11. . ابن قتيبه، تأويل مشكل القرآن، ص 23. 12. . همان. 13. . همان، ص 69. 14. . تلخيص البيان، مقدمه، ص 30. 15. . مانند سورههاى عبس و انفطار. 16. . المجازات النبوية، ص 250. 17. . خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 246. 18. . حقائق التأويل، ص 8. 19. . عبدالقاهر جرجانى، اسرار البلاغة، ص 376. 20. . عبدالقاهر جرجانى، دلائل الاعجاز، ص 293. 21. . حسن فرحات، معاجم مفردات القرآن، ص 43. 22. . رجوع شود به: ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 326 و تاجالعروس، ج 1، ص 3693. 23. . جرجانى، اسرار البلاغة، ص 325. 24. . سكاكى، مفتاحالعلوم، ص 170. 25. . سيوطى، المزهر، ج 1، ص 99. 26. . به نقل ثعالبى در فقه اللغة، ج 1، ص 85. 27. . تفتازانى، مختصر المعانى، ج 1،ص 37. |
|
نقد ديدگاه سلفيه درباره مجاز در قرآن
محمدعلى راغبى
چكيده
در اين زمينه كه آيا در قرآن كريم مجاز وجود دارد يا نه، از ديرباز ميان دانشمندان اسلامى اختلاف نظر وجود داشتهاست. سلفيه از كسانى بودهاند كه وجود مجاز را در قرآن انكار كردهاند: ولى بيشتر علما نظير لغويون و فقها قرآن را همانند ساير كلامها برخوردار از مجاز شمردهاند. در اين مقاله سعى شدهاستبه شبهات منكران مجاز پاسخ دادهشود.
كليدواژهها:
مجاز، منكران مجاز، قائلان به مجاز.
1. مقدمه
مجاز عبارت است از استعمال لفظ در غير موضوعله با وجود رابطه و علاقه بين معناى مستعمل فيه و معناى موضوعله. البته سكاكى قائل است كه لفظ در استعمال مجازى در خود موضوعله استعمال مىشود; اما ادعا مىشود كه آن غير از موضوعله است; مثلا وقتى گفته مىشود، زيد اسد است، در اينجا همان حيوان درنده مراد است; اما از روى ادعا نه از روى واقع (1) .
2. انگيزه انكار مجاز از سوى سلفيه
سلفيه به واقع دنبالهروان اهل حديثبه شمار مىروند كه آيات صفات را بر معناى حقيقى حمل مىكردند و بر معتزله كه اين آيات را مجاز مىخواند و تاويل مىنمودند، بر مىآشفتند. آنان از رهگذر انكار مجاز مىخواستند با تايل آيات صفات مقابله كنند. (3)
3. انكار وضع از سوى سلفيه
سلفيه به تعريف مجاز خرده گرفته، گويند: ما واضعى نمىشناسيم و چنانچه بشناسيم، نمىدانيم لفظ را در چه معنايى وضع كرده است. ما فقط استعمال را مىشناسيم; بنابراين سخن گفتن از اينكه لفظ در كدام معنا وضع شده است، بىمعناست. در استعمال هم دو چيز متمايز به نام حقيقت و مجاز نمىيابيم. هريك از قراينى كه براى تمايز آن دو ياد كردهاند، مخدوش است (4) .
4. ايرادهاى سلفيه بر علايم حقيقت
علماى بلاغت امورى را علامت استعمال الفاظ در معانى وضعى دانستهاند; نظير نص اهل لغت، تبادر و عدم وجود قرينه; اما سلفيه همه آنها را مخدوش شمردهاند.
4. 1. ايراد سلفيه بر نص اهل لغت
گفتهاند: يكى از علايم تمايز حقيقت از مجاز، نص اهل لغتشمرده شده است; حال آنكه اساسا نص اهل لغتبعد از اين كه عدهاى از لغويون به حقيقت و مجاز قايل شدند، پديد آمد و قبل از آن در ميان احاديث و اشعار از حقيقت و مجاز سخن نرفتهاست. در آنها نه تعريفى براى آن به چشم مىخورد و نه تمايزى كه مشخص كند كه فلان لغت در فلان معنا مجاز است و در فلان معنا حقيقت است. بنابراين نص و تصريح به حقيقت و مجاز بعد از جعل لغويون به وجود آمدهاست. اگر اين بدعتبوجود نيامده بود، از اهل لغت هيچ نصى در ميان نبود.
4. 2. اشكال سلفيه در زمينه تبادر
سلفيه در زمينه تبادر نيز به عنوان يكى ديگر از علايم تمايز حقيقت و مجاز ايراد گرفته، گويند: از نظر تبادر بين حقيقت و مجاز فرقى وجود ندارد. چه گفته شود شير حمله كرد و آهويى را دريد يا گفته شود: شير تير انداخت، هر دو تبادر دارند و معناى خود را به ذهن مخاطب مىرسانند. بلافاصله تا هر يك از جملههاى مذكور به گوش مخاطب مىرسد، معناى آن به ذهن او متبادر مىشود; بنابراين از جهت تبادر تمايزى ميان حقيقت و مجاز وجود ندارد.
4. 3. خردهگيرى سلفيه در مورد قرينه
راجع به اينكه لغويون گويند، در مجاز قرينه وجود دارد، ولى در حقيقت قرينه وجود ندارد، سلفيه معتقدند: اساسا ما حتى اگر لفظى را به تنهايى بدون الفاظ ديگر به كار ببريم، هيچ استعمالى بدون قرينه نداريم. اگر بخواهيم معنايى را افاده كنيم، قطعا حتى لفظ واحد را با قراينى استعمال مىكنيم: براى مثال اگر بچهاى به مادر خود بگويد: آب! از حالتخاصش آشكار مىشود كه مراد او اين است كه من آب مىخواهم و اين حالت چيزى جز قرينه نيست; بنابراين وجود قرينه هم در استعمال حقيقى و هم در استعمال مجازى وجود دارد. بر اين اساس در اين خصوص هيچ تمايزى ميان حقيقت و مجاز در ميان نيست.
5. نقد ديدگاه سلفيه در خصوص وضع
بايد دانست كه استعمال اعم از حقيقت و مجاز است و ما حقيقت و مجاز را بعد از استمعال مىفهميم. بعد از اينكه لفظى در معنايى استعمال شد، اگر آن لفظ بدون قرينه استعمال شده باشد، در مىيابيم كه حقيقت است و اگر با قرينه استعمال شده باشد، مىفهميم كه مجاز است.
پاورقيها:
1. هاشمى; جواهر البلاغة، ص305. 2. قاسمى; محاسن التاويل، ج1، ص222 به بعد و مصطفوى; روش علمى در ترجمه و تفسير قرآن مجيد، ص30 به بعد. 3. قاسمى; پيشين. 4. قاسمى; پيشين. |
|
مجاز سیوطی و حقیقت زبان
عادل عندلیبی
معشوق چون نقاب ز رخ برنمیکشد ***هرکس حکایتی به تصور چرا کنند
تمهید
در سنت علوم ادبی و قرآنی مسلمین، وقتی بحث "حقیقت و مجاز" مطرح شده است، سیر بحث بر سهچیز متمرکز بوده است:: اول تعریف مجاز. دوم، امکان و استحاله آن و بیان اقوال مختلف در مسأله و سوم، آوردن ادله و شواهد مثال و انتخاب قول مختار.
1 - نقطه آغاز
1 - 1. واحد زبان، کلمه است
زبانشناسی سنتی بحث خود را با "اقسام کلمات" یا به بیان دیگر "اجزای کلام1" آغاز میکند. افلاطون در کتاب سوفیست، اسم و فعل را از هم متمایز کرده بود. ارسطو جزئی بر آن افزود و اجزای کلام را در زبان یونانی به اسم و فعل و حرف تقسیم کرد. در کتابهای نحو عربی نیز از دیرباز تاکنون کلمات عربی را سهقسم دانستهاند: اسم و فعل و حرف2. بعدها دیگران اقسامی دیگر بر این سه افزودند که به همه این تقسیمبندیها ایرادهای زیادی وارد شده است.
1 - 2. شالوده زبان عرف، "منطقی" است
در زبانشناسی سنتی مسلمانان و غیر آنان، مسائل فلسفی - منطقی با مسائل زبان بههم درآمیخته است. عدهای از فلاسفه زبان را در انعکاس اندیشه انسان میدانستند و مقولات دستوری آن را بازتاب فعالیت ذهن و خرد انسان پنداشتند و چنین استدلال کردند که چون شالوده خرد انسان، "منطقی" و همگانی است، پس باید مقولات زبان نیز شالودهای عقلانی، "منطقی" و همگانی داشته باشد. نتیجه این گرایش فلسفی این شد که تحلیل زبان بهویژه دستور زبان، باید شالودهای منطقی داشته باشد و احکام آن نباید با احکام منطق تناقضی داشته باشد5.
2 - کیفیت پرداخت موضوع:
طبق آنچه در بخش اول گفتیم، از آنجا که در این بحثها هدف و انگیزه اصلی فیصلهدادن قضیه بوده است پرداخت موضوع نباید چندان بهطول انجامد یا کیفیتی خاص داشته باشد. به بیان دیگر، پرداخت موضوع در اینجا بههمآوردن و آراستن "آغاز بحث" است و ادامه سوءتفاهم مزبور.
2 - 1. خلط صورت و معنا
یکی از فرضهای غلطی که زبانشناسان سنتی بهطور آگاهانه یا ناآگاهانه مبنای کار خود قرار دادهاند این است که برای هر صورت زبانی، یک معادل معنایی دقیق تصور میکنند و آن صورت زبانی را همیشه بیانگر آن معنا میدانند و البته در این راه کاملاً پا جای پای مناطقه گذاشتهاند7. وقتی در عمل مشاهده میکنند که چنین رابطه "یک به یک"ای بین صورتهای زبان و معنی آنها وجود ندارد حرکات جالبی از آنها سر میزند! البته منظور این نیست که بین صورتهای زبان و قلمرو معنا رابطهای نیست، بدونتردید تمایزات صوری برای بیان تمایزات معنایی بهوجود آمدهاند. اما این رابطه چنان نیست که در ریاضیات معمول است که به یک علامت در درون یک سیستم در آن واحد، بیش از یک ارزش (یا معنا) نمیتوان داد. در زبان، رابطه صورت و معنا از این بسیار سستتر است8 و البته پیچیدهتر. درواقع واژههایی که فقط یک معنی دارند در هر زبان، بیشتر صورت استثنا دارند تا قاعده.
2 - 2 نداشتن نظریه زبانی
مطلب دیگر که در کیفیت پرداخت موضوع مجاز در کار سیوطی، قابلذکر است. "نپرداختن" به مجاز عقلی (مجاز در ترکیب) به سبب نداشتن یک نظریه زبانی است. مباحث ادبی سنتی بر بنیاد هیچ نظریه عمومی زبان قرار نگرفتهاند. وقتی محقق زبان بهچنین نظریهای مجهز نباشد به ورطهای میافتد که در این مقاله قسمتی از آن را نشان دادهایم و ناچار، توصیف آنها از ساختن زبان، آشفته، نامنظم، بریدهبریده، وصلهوصله12 و در بسیاری موارد نادرست و گمراهکننده است.
پینوشت:
1. Parts of speech. 2. کلامنا لفظ مفید کاستقم اسم و فعل ثم حرف اللکلم (الفیه این مالک، بیت هفتم) 3. باطنی، محمدرضا، نگاهی تازه به دستور زبان، تهران، انتشارات آگاه، 1356، ص 71. 4. سیوطی، عبدالرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی تهران، امیرکبیر، 1376. ج 2، صص 122و 121. 5. باطنی، صص 21 و 40. 6. انواع 48، 52، 44 و 70 ام. 7. باطنی، ص 29. 8. همان، ص 30. 9. واقعه / 1. 10. روم/ 1. 11. الاتقان، ص 137. 12. اگر به انواع علوم قرآنی نگاهی بیاندازیم و گسستگی آنها را درنظر آوریم، نبود "نظریه" در حوزههای دیگر نیز بر ما آشکار میشود. نباید از نظر دور داشت که سیوطی، اشعریمسلک بوده است و شاید مشرب کلامی او بر این ناپیوستگی بیتأثیر نبوده باشد، هرچند پژوهش در این معنا، مجال دیگری میطلبد. |
|
مجازگويي قرآن از ديدگاه امام خميني
سيد محمد علي ايازي
يكي از مباحث جنجال برانگيز در علوم قرآن ، كاربرد مجاز در قرآن است. بسياري از صاحب نظران، قرآن را از كاربرد مجاز بركنار دانسته اند، ولي كمتر به ريشه و علت اين مخالفت پرداخته شده است . امام خميني در اين باره نظر ويژه اي دارد. براي تبيين نظر ايشان لازم است در آغاز به مقدماتي اشاره كنيم تا پايه هاي بحث روشن شود.
استدلال مخالفان مجاز قرآن
در برابر اين جريان ، مخالفان كلاميِ كاربرد مجاز در قرآن كساني از اهل ظاهر، مانند ابن حزم ، (م ۴۵۴)، و برخي شافعيه و ابومسلم اصفهاني (م ۳۲۲) از معتزله و درميان متأخران ابن تيميه (م ۷۲۸ ه) و ابن قيم ، (۷۵۱) و در اين اواخر سلفيه و وهابيان هستند كه آن را به شدت ممنوع دانسته اند. به چهار استدلال مخالفان اشاره مي كنيم:
عامل گرايش به مجاز
پيش از طرح ديدگاه امام خميني درباره مجاز، لازم است مقدمه اي درباره مشكل زبان بياوريم و نشان دهيم كه چرا عده اي با مجاز مخالفت مي كنند و عده اي آن را از شاهكارهاي قرآن مي دانند و دليل بر اعجاز مي شمرند.
پي نوشت ها
۱. صغير، محمد حسين،؛ مجاز القرآن، بغداد، وزاره الثقافه و الاعلام ، ۱۹۹۴ م ، ص ۱۳ - ۱۴. ۲. ابن قتيبه دينوري، مشكل القرآن، ص ۱۳۷. ۳. بقره/۱۱۵. ۴. مجاز القرآن ، ص ،۳۳ ۵۵. ۵. همان ، ص ۶۰. نيز: صبحي صالح ، مباحث في علوم القرآن ، قم ، انتشارات الرضي ، ۱۳۷۲ ش ، ص ۳۲۹. ۶. جرجاني، دلائل الاعجاز في علم المعاني ، بيروت ، دار المعرفه ، با تعليقه سيدمحمد رشيد رضا، ص ۲۳۹ - ۲۴۰ و ۶۳ و ۲۰۳. ۷. مجاز القرآن ، ص ۶۵. ۸. همان ، ص ۶۵. ۹. همان . ۱۰. شنقيطي ، محمد امين ، منع جواز المجاز في المنّزل للتعبد و الاعجاز، ص ۳۴ - ۳۷. ۱۱. اسراء/۷۲. ۱۲. در اين باره ر. ك : مجاز القرآن ، ص ۶۱. ۱۳. مصطفوي ، حسن : تفسير روشن ، ج ،۱ ص ۱۲. ۴۱. بقره/ ۱۶. ۵۱. قيامت/۲۲ و ۲۱. ۶۱. در اين باره ر. ك المغراوي ، محمد بن عبدالرحمن ، المفسرون بين التأويل و الاثبات في آيات الصفات. ۷۱. فجر/۲۲. ۸۱. زركشي ، البرهان علوم القرآن، ج ،۲ ص ۳۷۷. ۹۱. مجاز القرآن ، ص ۳۵؛ نيز: منبع پيشين . ۲۰. ابراهيم/۴. ۲۱. امام خميني(ره)، آداب الصلاه ، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص ۳۴۷. ۲۲. بقره/ ۲۵۷. ۲۳. غراب ، محمود، رحمه من الرحمن في اشارات القرآن ، ج ،۱ ص ۱۴؛ نيز: ر. ك : فتوحات مكيه، ج ،۱ص ۲۵۳. ۲۳. آداب الصلاه ، ص ۲۴۹. ۲۴. آداب الصلوه، ص۲۴۹. ۲۵. همان ، ص ۲۵۱. ۲۶. آقاي حسن مصطفوي از كساني است كه به همين نظريه روي آورده است . هر چند ايشان اين رأي با اين شفافيت بيان نكرده ، اما با همين روش از نفي مجاز به شدت دفاع كرده است و بحث تئوريك آن را در كتاب «روش علمي در ترجمه و تفسير قرآن مجيد» (ص ۵ و ۷۳ و ۸۹) و «تفسير روشن» (ج ،۱ مقدمه ششم ) آورده و در عمل دركتاب «التحقيق في كلمات القرآن» و نقد كتاب «تلخيص البيان» شريف رضي و پاسخ به شبهات آن (روش علمي، ص۵۰) اين نظريه را به كار برده و انگيزه خود را آشكارا نفي مجاز دانسته است . نكته مهم در گرايش جناب آقاي مصطفوي ، توجه ايشان به مباحث عرفاني و وحدت نظر با امام خميني در اين شيوه از تفسير واژه هايي است كه دو چهره مادي حسي و چهره معنوي غيبي دارد. ● ارسال كننده: مدير سايت ● منبع: هفته نامه - خردنامه همشهري - 1383 - شماره 34، آبان |
تعريض : از شيوههاى بيان قرآن و از مصطلحات علم بيان، مرتبط با كنايهتعريض از باب تفعيل از ماده «ع ـ ر ـ ض» خلاف تصريح است[1]؛ به اين معنا كه در سخن معنايى كه مراد گوينده است گنجانده شود، بىآنكه به آن معنا تصريح شود.[2] اين واژه كه از مصطلحات علم بيان و امروزه از اقسام كنايهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 629 شناسانده مىشود، يكبار در قرآنكريم به كار رفته است و به معناى عدم تصريح در خواستگارى كردن از زنانى است كه در عده هستند: «لاجُناحَ عَلَيكُم فيما عَرَّضتُم بِهِ مِن خِطبَةِ النِّساءِ اَو اَكنَنتُم فى اَنفُسِكُم عَلِمَ اللّهُ اَنَّكُم سَتَذكُرونَهُنَّ ولـكِن لاتواعِدوهُنَّ سِرًّا اِلاّ اَن تَقولوا قَولاً مَعروفـًا».(بقره/2،235) مفسران مراد آيه را اين دانستهاند كه مرد بدون تصريح به خواستگارى سخنى دال بر تمايل وى به ازدواج با زن بر زبان آورد؛ مانند اينكه بگويد «من قصد ازدواج دارم»، يا براى همسر مورد نظر خود صفاتى را برشمارد كه در آن زن مىبيند؛ يا از وى تعريف كند و نظاير اينها.[3] اصطلاح تعريض و تطور آن:تعريض در علوم بلاغت همچون بسيارى از اصطلاحات ديگر تطور و تحول معنايى داشته است. شافعى (م.204ق.) از نخستين دانشمندانى معرفى شده كه درباره تعريض بحث كرده[4] و بر همان معناى لغوى تعريض تأكيد كرده و گفته است: تعريض بسيار است و آن بر خلاف تصريح است.[5]در ميان قدما بيشتر تعريض مرادف با كنايه شمرده مىشده است، چنانكه جاحظ (م.255ق.) دو اصطلاح كنايه و تعريض را مرادف شمرده[6] و ابنقتيبه (م.275ق.) با ذكر نمونههايى براى تعريض آن را از باب كنايه دانسته است كه عرب در كلامش بسيار از آن بهره مىبرد و با تعريض، مخاطب را به شيوهاى نيكوتر و لطيفتر از مراد خود آگاه مىكند.[7] ثعلب (م.291ق.) نيز كنايه را به تعريض و برگرداندن سخن از شكل تصريح به صورت عدم تصريح تعريف كرده است.[8] عبداللهبن معتز[9] (م.296ق.) و ابنطباطباعلوى[10] (م.322ق.) از ديگر دانشمندانى هستند كه تعريض را مرادف با كنايه معنا كردهاند. طبرى آن را همان لحن دانسته و بر آن است كه معناى تعريضى از فحواى كلام به دست مىآيد.[11] ابوهلال عسكرى (م.395ق.) و سيد مرتضى (م.436ق.) نيز با يكى دانستن تعريض و كنايه، اين دو اصطلاح را قريب المعنا با لحن و توريه دانستهاند.[12] سيد مرتضى با اشاره به اينكه يكى از معانى لحن در گذشته مرادف با تعريض و توريه بوده است، همانند مصرع «و خير الحديث ما كان لحناً»، لحن در آيه شريفه «و لَتَعرِفَنَّهُم فى لَحنِ القَول»(محمّد/47،30) را نيز به همين معنا دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 630 يعنى سخنان دوپهلو دانسته است.[13] راغب با مترادف شمردن تعريض با توريه*، تعريض را سخنى دانسته است كه داراى دو جهت صدق و كذب يا ظاهر و باطن باشد.[14] قرطبى نيز گفته است تعريض فهماندن معنا با لفظى است كه هم احتمال آن معنا را مىدهد و هم احتمال معناى ديگر (توريه)؛ گويا شخص از طريق تعريض مراد خود را مىپوشاند و آن را اظهار نمىكند[15] و از «معاريض كلام» نيز همين معنا «توريه = تعريض» قصد شده است، چنان كه از ابن عباس نقل شده كه درباره آيه شريفه «قالَ لا تُؤاخِذنى بِما نَسيت» (كهف /18،73) گفته است كه اين از معاريض كلام است؛ يعنى موسى(عليه السلام) حقيقتاً عهد خود را فراموش نكرده بود، بلكه با اين سخن در مقام عذرخواهى برآمدهاست.[16] ظاهراً براى نخستين بار ابن رشيق قيروانى (م.456ق.) ميان تعريض و كنايه فرق نهاده و آن دو را مستقل از يكديگر به بحث گذاشته و با ذكر نمونههايى براى هريك، تعريض و كنايه را از اقسام اشاره دانسته است.[17] به نظر ابنرشيق تعريض گاه براى مدح و گاه براى مذمت به كار مىرود و اين هر دو از سياق كلام به دست مىآيد. از جمله نمونههاى قرآنى تعريض كه در مقام نكوهش است آيه شريفه «ذُق اِنَّكَ اَنتَ العَزيزُ الكَريم»(دخان/44،49) است كه با غرض نكوهش و استهزاى ابوجهل وى را عزيز و كريم خوانده است. پس از ابنرشيق قيروانى، زمخشرى (م.538ق.) با ارائه تعريفى متفاوت براى كنايه و تعريض، ميان اين دو اصطلاح فرق گذاشته است. از نظر زمخشرى كنايه آن است كه چيزى را ذكر كنى؛ اما نه با لفظ موضوعٌ له خودش؛ مانند ذكر قامت بلند با لفظ «طويلُ النجاد والحمائل»، در حالى كه تعريض آن است كه چيزى را بگويى و با آن مخاطب را دلالت دهى به چيزى كه ذكر نكردهاى؛ مانند اينكه نيازمندى به شخص غنى بگويد: «براى عرض سلام و ديدار تو نزدت آمدهام» و مرادش درخواست كمك باشد.[18] به سخن ديگر در كنايه معناى كنايى با لفظ موضوع له آن بيان نمىشود، بلكه با لفظى بيان مىشود كه لازمِ معناى كنايى است؛ اما در تعريض، معناى تعريضى نه با لفظ موضوع له آن بيان مىشود و نه با لازمِ آن، بلكه از فحوا و مفهوم كلام به دست مىآيد.[19] زمخشرى افزوده است كه گويا در تعريض، گوينده سخن خود را به جانبى ميل مىدهد تا بر غرضش دلالت كند. تعريض را «تلويح» نيز مىگويند، زيرا گوينده با دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 631 سخنش به مقصودش اشاره مىكند.[20] زمخشرى در سراسر تفسيرش نمونههاى متعدد و متنوعى از تعريض را نشان داده است؛ از جمله آيه «ومَن اَظـلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهـدَةً عِندَهُ مِنَ اللّه»(بقره/2،140) را تعريض به اين دانسته است كه يهوديان شهادت خداوند به نبوت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)در كتابهاى آسمانىشان را كتمان كردهاند[21] و آيه «لايَخافُ لَدَىَّ المُرسَلون * اِلاّ مَن ظَـلَم»(نمل/27،10) را تعريض به موسى(عليه السلام)دانسته كه در كشتن مرد مصرى مرتكب ترك اوْلى شده است[22] و آيه «ذلِكَ لِيَعلَمَ اَنّى لَم اَخُنهُ بِالغَيبِ و اَنَّ اللّهَ لا يَهدى كَيدَ الخائِنين»(يوسف/12،52) را تعريضى از يوسف(عليه السلام) به زن عزيز مصر دانسته كه وى در امانت شوهرش خيانت كرده است.[23] از نظر زمخشرى همه آياتى كه به دنبال سبب ويژه و در شأن فرد يا افرادى خاص نازل شده است؛ اما به جاى ذكر نام آنها صفاتشان را ياد كرده است، اين ذكر صفات در جهت تعريض به آن افراد تفسيرپذير است.[24] تأمل در ديدگاه زمخشرى و نمونههاى قرآنى تعريض كه به دست داده است روشن مىكند كه وى براى فهم معانى تعريض به سياق و قراين حالى و مقامى و اسباب نزول توجه داشته است.[25] سكاكى (م.626ق.) با بيان تفاوت ميان كنايه و تعريض، تعريض را از اقسام چهارگانه كنايه و كنار سهگونه ديگر يعنى تلويح، رمز، ايماء و اشاره، قرارداد.[26] وى همچنين افزوده است كه تعريض گاه كنايه* است و گاه مجاز؛ مانند اينكه به كسى در مقام تهديد بگويى: «آذيتنىفستعرف»، اگر مراد گوينده از اين سخن، هم تهديد مخاطب باشد و هم تهديد ديگرانى كه وى را آزار دادهاند، اين سخن كنايه است و چنانچه تهديد مخاطب مراد نباشد بلكه تهديد ديگران هدف باشد، در اين صورت مجاز است. [27] اين تقسيم سكاكى مورد قبول شارحان و بسيارى ديگر از بلاغيان قرار گرفت و پس از وى غالباً تعريض در عرض سه قسم ديگر از كنايه قرار گرفت.[28]محور اين تقسيمبندى نيز قلّت و كثرت واسطههاى ميان معناى حقيقى و كنايى و خفا و وضوح آن واسطههاست و تعريض، آنگونه از كنايه است كه مخاطب با شنيدن سخن از عُرض و حاشيه سخن به معناى كنايى پى مىبرد[29]؛ اما روشن است كه اين تقسيم نمىتواند صحيح باشد و اساساً تعريض به قلت و كثرت وسايط يا خفاء و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 632 ظهور آنها ربطى ندارد، از اين رو با تلويح و ايماء و اشاره و رمز همخوان نيست،[30] چنانكه در سخن زمخشرى و ديگر دانشمندان پس از سكاكى نيز به اين ارتباط عموم و خصوص ميان تعريض و كنايه اشارهاى نشده است. به هر روى، دانشمندان درباره تفاوت ميان كنايه و تعريض تعبيرهاى متنوع اما نزديك به هم دارند: طبرسى (م.548ق.) در اين باره گفته است كه تعريض يعنى دلالت بر معنايى را در سخن درج كنى، بىآنكه با صراحت ذكر شود؛ مانند اينكه به كسى بگويى: «چقدر بخل زشت است» و مراد تو تعريض به بخيل بودن مخاطب باشد؛ اما كنايه آن است كه از ذكر لفظ مخصوص چيزى اعراض شود و به جاى آن لفظى ذكر شود كه بر آن چيز دلالت مىكند.[31]مراد طبرسى از كنايه در تعريفى كه از آن به دست داده است، ضمير است كه به جاى اسم ظاهر به كار مىرود[32] و در ميان قدما از ضمير به كنايه تعبير مىشده است.[33] ابن اثير (م.637ق.) در ردّ ترادف تعريض با كنايه و تفاوت ميان آن دو اين نكته را افزوده است كه كنايه لفظى است كه بر معنايى دلالت كند و مىتوان آن لفظ را هم بر معناى حقيقىاش حمل كرد و هم بر معناى مجازىاش؛ ولى تعريض لفظى است كه بر معنايى دلالت مىكند؛ اما نه از جهت وضع حقيقى و نه از جهت وضع مجازى؛ مانند اينكه فرد منتظر دريافت هديه بگويد: «به خدا سوگند من نيازمندم» و مرادش اين باشد كه مخاطب به او هديه دهد.[34] برخى پژوهشگران بر ابن اثير خرده گرفتهاند كه در تعريض نيز گاهى لفظ در معناى حقيقىاش به كار مىرود و زمانى در معناى مجازى و هنگامى در معنايى كنايى، تا بر معنايى ديگر دلالت كند كه در كلام ذكر نشده است؛[35] اما اين ايراد وارد نيست، زيرا معناى سخن ابناثير اين است كه دلالت كلام بر معناى تعريضى، نه از باب حقيقت است و نه از باب مجاز. ابن اثير درباره تفاوت كنايه با تعريض همچنين افزوده است كه كنايه هم در لفظ مفرد مىآيد و هم در لفظ مركب؛ اما تعريض هميشه در لفظ مركب و جمله تحقق مىيابد و هيچگاه لفظ مفرد نمىتواند مجراى تعريض گردد[36]؛ همچنين گفته است كه تعريض از كنايه خفاى بيشترى دارد، از اينرو چهبسا مخاطب مراد گوينده از تعريض را درنيابد؛ اما در كنايه چنين نيست، زيرا دلالت كنايه از نوع دلالت لفظى وضعى است و جمله تعريضى از راه مفهوم بر معناى تعريض دلالت مىكند نه دلالت وضعى.[37] دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 633 سُبكى (م.756ق.) معتقد است كه معناى كنايى، مجاز يا اعم از حقيقت و مجاز است، در حالى كه جمله تعريضى هميشه در معناى حقيقىاش به كار مىرود؛ اما به معناى ديگرى اشاره دارد. به نظر سبكى كنايه لفظى است كه در معناى خودش استعمال شده است؛ ولى از آن لازمِ معنايش قصد مىشود و گاه نيز از لفظ كنايى معناى حقيقى مراد نيست و صِرفاً بر معناى كنايى و مجازى دلالت مىكند؛ مانند آيه «قُل نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرًّا»(توبه/9،81) كه در آن معناى حقيقى آيه يعنى حرارت شديدتر آتش جهنم مقصود نيست، زيرا آن امرى روشن است و تنها معناى كنايى آن مراد است كه به مخاطب هشدار مىدهد در صورت اعراض از جهاد در راه خدا حرارت جهنم را كه شديدتر است حس خواهد كرد؛ اما تعريض لفظى است كه در معناى حقيقى خودش به كار مىرود تا به معناى ديگرى اشاره داشته باشد.[38] وى همچنين گفته است: تعريض دو گونه است: در يك قسم معناى حقيقى جمله مقصود است و به معناى تعريضى هم اشاره دارد و قسم دوم، آن است كه اصلا معناى حقيقى جمله مراد نيست، بلكه با جمله براى معناى تعريضى مَثَل زده مىشود؛ مانند آيه شريفه «بَل فَعَلَهُ كَبيرُهُم هـذا»(انبياء/21،63) كه تعريض است به اينكه بت بزرگ نمىتواند كارى انجام دهد و در نتيجه شايسته نيست معبود واقع شود و روشن است كه معناى حقيقى اين جمله مقصود ابراهيم(عليه السلام)نبوده است.[39] سُبكى كتاب الاغريض فى الفرق بين الكناية والتعريض را نيز در همين موضوع نگاشته است.[40] به ديدگاههاى ياد شده اين نكته را نيز بايد افزود كه زمانى ممكن است تعريض جنبه خصوصى داشته، ميان دو نفر رد و بدل شود، از اينرو فهم تعريض گاهى دشوار و لازم است مخاطب با زمينه آن آشنا باشد؛ همچنين مىشود جملهاى خبرى كه در حكم اصلى اخلاقى است در مورد كسى تعريض باشد؛ اما براى ديگران جنبه ارشادى داشته باشد؛ يعنى آنچه را كسى تعريض پنداشته است، براى ديگرى اصلا جنبه تعريضى نداشته باشد[41]، بنابراين تعريض افزون بر اينكه در قالب عبارات مركب و جمله بيان مىشود، به قصد گوينده يا برداشت مخاطب وابسته است. شايان ذكر است كه تعريضهاى قرآنكريم عدد خاصى ندارد و مىتوان با توجه به سياق آيات، قراين حالى و مقامى[42]، فضا و اسباب نزول آيات، تعريضهاى قرآن را شناسايى كرد؛ همچنين دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 634 مىتوان در حدود و گستره تعريض توسعه داد و هر جمله و آيه خبرى قرآنكريم را كه در مقام مدح و مذمت، بشارت و انذار يا تهديد فرد يا گروهى است و نيز آياتى را كه در مقام بيان حكم يا ارزشى اخلاقى يا وصف واقعيتى است يا آياتى كه در مقام بيان عقيده يا نقد عقيدهاى است، با قصد تعريض بر مخاطب يا مخاطبانى خاص قرائت كرد؛ يا از قرائت آياتى خاص در مجلس و محفلى به تناسب فضاى حاكم، معناى تعريضى برداشت كرد. اقسام تعريض:افزون بر تقسيم سُبكى كه تعريض را دو قسم مىداند، در تقسيمى ديگر، تعريض به لحاظ مخاطب دوگونه است و به سخن ديگر، نمونههاى تعريض در قرآن را مىتوان در دوقسم جاى داد: 1. سخنى و معنايى با غرضى خاص در قالب تعريض به مخاطب القا مىشود؛ مانند آيه شريفه «اِنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا الاَلبـب» (رعد/13،19) كه خطاب به مشركان و تعريض به آنهاست كه از خردمندان نيستند، زيرا از آيات الهى پند نمىگيرند[43] و آيه «اِنَّما تُنذِرُ الَّذينَ يَخشَونَ رَبَّهُم بِالغَيبِ»(فاطر//35،18) كه خطاب به مشركان و كسانى است كه انذار پيامبر در آنها اثر نمىگذارد و تعريض است به اينكه آنان خشيت خدا را به دل ندارند.[44]2. گوينده شخص را مخاطب قرار مىدهد؛ اما مرادش شخص يا اشخاصى ديگر است؛ مانند آيه شريفه «ءَاَتَّخِذُ مِن دونِهِ ءالِهَةً»(يس/36،23) كه گوينده (مؤمن آل يس) خود را مخاطب ساخته؛ اما به شنوندگانش تعريض دارد كه چرا آنها به جاى خدا معبودى ديگر را برگزيدهاند. مشابه اين آيه است آيه پيش از آن: «و ما لِىَ لا اَعبُدُ الَّذى فَطَرَنى و اِلَيهِ تُرجَعون»(يس/36،22) و مانند «فَاِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتكُمُ البَيِّنـت»(بقره/2،209) كه مؤمنان را مخاطب ساخته؛ ولى به اهل كتاب و لغزش آنها تعريض دارد.[45] از اين قسم تعريض در رواياتى از اهلبيت(عليهم السلام) به خطاب از نوع «اياكأعني و اسمعي يا جاره» تعبير شده است. كاركرد تعريض در قرآن (اغراض):تعريض از سبكهاى بيانى قرآنى است كه بيشتر با هدف اثرگذارى افزونتر و عميقتر بر مخاطبان به كار گرفته شده است، چنان كه اگر گوينده در مقام مدح يا اصلاح مخاطب است، به كار بردن شيوه تعريض او را سريعتر، عميقتر و آسانتر به هدف مىرساند و چنانچه در مقام مذمت، تهديد يا انذار مخاطب است، استخدام اسلوب تعريض بر مخاطب اثرى دردناكتر خواهد گذاشت[46] و به طور كلى، شيوه تعريض مناسبترين ابزار براى خيرخواهى است.[47]از نظر مفسران تعريضهاى قرآن بسيار دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 635 سنجيده به كار رفته، از لطافت و زيبايى برجستهاى برخوردارند، بهگونهاى كه هيچ تعبير ناروايى در آن مشاهده نمىشود. به علاوه در مخاطب اثرى عميق مىگذارند. بر همين اساس، سيوطى در تعبيرى مبالغهآميز تعريض را كنار كنايه از وجوه اعجاز قرآنكريم به شمار آورده است[48]؛ اما بىترديد روش تعريض همرديف با ساير شيوههاى بيانى قرآن از ويژگيهاى بديع و شيواى بيانات قرآنى است كه از زيبايى و ظرافت بالايى برخوردار و از مؤلفههاى اعجاز بيانى قرآن است.[49] برخى پژوهشگران غرض از تعريض را به طور كلى هشدار به كسى، نكوهش، تنبيه يا سخره و استهزا دانستهاند، از اين رو معتقدند كه تعريض آزردگى مخاطب را به دنبال مىآورد[50]؛ اما مفسران[51] براى تعريضهاى قرآن افزون بر اين، اغراض ايجابى نيز برشمردهاند. مشهورترين اغراض معرفى شده عبارتاند از: 1. بزرگداشت و مدح و ثناى موصوف؛ مانند «ورَفَعَ بَعضَهُم دَرَجـت» (بقره/2، 253) كه تعريض به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) است در اينكه داراى شخصيتى ممتاز و برتر از ساير پيامبران بوده است. 2. اظهار محبت به مخاطب و از ميان بردن زمينه خشونت وى؛ نظير تعريض مؤمن آلياسين به قومش، در حالى كه خود را مخاطب ساخته است، در آيه «و ما لِىَ لا اَعبُدُ الَّذى فَطَرَنى و اِلَيهِ تُرجَعون * ءَاَتَّخِذُ مِن دونِهِ ءالِهَةً...».(يس/36،22 ـ 23) 3. تحقير و سرزنش؛ مانند: «و اِذَا المَوءودَةُ سُئِلَت * بِاَىِّ ذَنب قُتِلَت»(تكوير/81،8 ـ 9) كه با غرض تحقير و توبيخ، تعريض است به مشركانِمخاطب آيه كه بىهيچ گناهى دختران خود را زنده به گور مىكردند.[52] 4. انصاف؛ يعنى با عدم تصريح به انحراف و گمراهى مخاطب زمينهاى فراهم مىشود تا او را به تفكر وادارد كه تسليم شود يا دست كم سكوت كند؛ مانند «و اِنّا اَو اِيّاكُم لَعَلى هُدًى اَو فى ضَلـل مُبين»(سبأ/34،24) در تعريض به اينكه پيامبر بر هدايت است و مشركان در گمراهىاند و غرض از آن ايجاد فضايى است كه مخاطب منصف خود، افراد بر حق را از افراد فرو رفته در باطل بشناسد.[53] 5. به كار بردن لحن ملايم و نرم در خطاب و عدم خشونتورزى در گفت و گو به جهت پيشبرد دعوت دينى و دستيابى سريعتر به هدف، چنان كه دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 636 در آيه «فَقولا لَهُ قَولاً لَيِّنـًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَو يَخشى»(طه/20،44) به آن سفارش شده است. اينگونه سخن به روح دعوت دينى نزديك و بر مخاطب اثرگذارتر است؛ اگر مخاطب اهل اجابت باشد، او را هدايت مىكند و چنانچه اهل اعراض باشد، اتمام حجتى براى وى است[54] و در هر صورت، حريم مخاطب نيز پاس داشته مىشود، چنانكه خداوند سفارش كرده است: «ولاتَسُبُّوا الَّذينَ يَدعونَ مِن دونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدوًا بِغَيرِ عِلم».(انعام/6،108) با اسلوب تعريض به نيكوترين شكل مىتوان مخالفت خود را در عقيده با ديگران آشكارا اعلان كرد،بىآنكه دشمنى آنها را برانگيخت، چنان كه در آيه6ـ7 حمد /1 و آيه 153 انعام/6 مىتوان مشاهده كرد.[55] به علاوه در بسيارى از موارد گوينده با تعريض، حريم مخاطب يا خود را ـ آنجا كه نيازى دارد ـ پاس مىدارد و به آبروى خود و ديگران صدمه نمىزند، يا در مواردى كه در تصريح به حاجتش مانعى مىبيند مىتواند از طريق تعريض خواستهاش را بيان كند، چنانكه ايوب(عليه السلام) در آيه «اَنّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ واَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمين»(انبياء/21،83) از راه تعريض شفاى خود را از خداوند خواست.[56] 6. بُقيا يعنى ابقاى مخاطب؛ همانند تعريضهاى خداوند درباره منافقان كه ويژگيهاى آنان را برشمرده، بىآنكه به نام آنها تصريح كند تا ضمن توبيخ و تهديد و مذمت آنها براى دست كشيدن از صفات منافقانه، اشخاص آنها معرفى نشوند و اين، ماندگارى آنان در جامعه اسلامى و عدم طرد آنها را در پى دارد تا شايد از طريق فرصت ايجاد شده از نفاق خود دست كشند.[57] 7. با احترام و به مقتضاى حيا سخن گفتن، چنانكه در آيه شريفه 235 بقره/2 خداوند سفارش و ترغيب كرده است كه در صورت تمايل به خواستگارى از زنانى كه در عده به سر مىبرند با تعريض از آنان خواستگارى شود. افزون بر اين، در تعريض به خواستگارى بيشتر نيازى به پاسخ دادن زن نيست.[58] 8. پرهيز از كذب و دروغ، چنانكه در آيه 88 ـ 89 صافّات/37: «فَنَظَرَ نَظرَةً فِى النُّجوم * فَقالَ اِنّى سَقيم» با تعريض دانستن آيه ساحت پيامبر بزرگ الهى، حضرت ابراهيم(عليه السلام) از دروغ گفتن منزه داشته مىشود.[59] 9. در مواردى استفاده از روش تعريض به عدم لياقت فرد يا افرادى اشاره دارد كه مخاطب سخن قرار مىگيرند، چنانكه در آيه 116 مائده/5 خداوند به جاى پيروان عيسى، به خود عيسى خطاب كرده است.[60] دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 637 علاوه بر اغراض مذكور براى تعريض، در مواردى به دست دادن تفسيرى صحيح از آيات قرآن بى در نظر گرفتن شيوه تعريض ميسر نيست. پيشتر گذشت كه برخى از خطابهاى قرآنكريم از قبيل «اياك اعنى و اسمعى يا جاره» است كه همين امر مبحث خطابهاى قرآن را به شيوه كنايه و تعريض پيوند مىزند.[61] بر اساس برخى روايات امامانمعصوم(عليهم السلام) با توجه به اين سبك، برخى آيات قرآن را كه به ظاهر لحنى توبيخى يا تهديدآميز درباره پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) دارد تفسير كرده و روى خطاب آيه را به غير ايشان دانستهاند. امام رضا(عليه السلام)[62] خطاب آيه «عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ اَذِنتَ لَهُم»(توبه/9،43) و «لـَئِن اَشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ» (زمر/39،65) به پيامبر اكرم را باتوجه به شيوه تعريض؛ تفسير و مخاطب اين دو آيه را ساير مردم دانسته است؛ همچنين خطاب آيه «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِاللّهَ و لا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ»(احزاب/33،1) گرچه به پيامبر است، به دليل عصمت پيامبر تعريض به امتپيامبر دانسته شده است[63]؛ نيز آياتى مانند «فَاِن يَشَاِ اللّهُ يَختِم عَلى قَلبِك»(شورى/42،24) و «ولئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم»(بقره/2،120) تعريض به امت پيامبر است[64] كه بى در نظر گرفتن روش تعريضى در آنها، تفسيرى نادرست درباره جايگاه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) به دست مىدهند و همچنين آياتى ديگر از اين دست كه به ظاهر خطابى توبيخآميز يا تهديدآميز به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) يا برخى پيامبران پيشين دارد بايد در قالب اسلوب تعريض تفسير شوند.[65] ادوات تعريض:براى دلالت كلام بر تعريض، ادوات خاصى نيست و بيشتر بايد آن را از سياق و قراين حالى شناخت؛ ليكن از برخى شيوههاى قصر به ويژه قصر با «اِنّما» فراوان براى دلالت بر تعريض استفاده مىشود و دانشمندان نيكوترين موارد كاربرد «اِنّما» را جايگاههاى تعريض دانستهاند.[66] سبك التفات (تغيير جهت كلام از يكى از حالتهاى سهگانه خطاب، تكلم و غيبت به حالتى ديگر) نيز براى بيان برخى اقسام تعريض فراوان كاربرد دارد.به كار بردن صيغه ماضى به جاى مضارع[67] و نيز استفهام از ديگر شيوههايى هستند كه در دلالت بر تعريض از آنها استفاده مىشود؛ مانند «لئن اشركت» به جاى «لئن تُشرِك» در آيه 65 زمر، و «اَمَّن يُجيبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ و يَكشِفُ السّوء»(نمل/27،62) كه تعريض دارد به مضطر دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 638 بودن قارى آيه و اينكه خداوند تنها اجابت كننده و برطرف كننده بدى از اوست. بسيارى از عبارتهاى پايانى آيات همچون «اِنَّاللّهَ كانَ بِما تَعمَلونَ خَبيرا» (نساء/4،94)؛ «كانَاللّهُ وسِعـًا حَكيمـا»(نساء/4،130)؛ «كَانَ اللّهُ غَنِيـًّا حَمِيدا»(نساء/4،131)؛ «اِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكِيمـا»(نساء/4،56)؛ «اِنَّ اللّهَ كانَ سَميعـًا بَصيرا»(نساء/4،58)؛ «و كانَ اللّهُ عَليمـًا حَكيمـا»(نساء/4،92) و نظاير اينها كه در قرآنكريم فراواناند، دربردارنده معانى تعريضى در مقام وعده يا تهديد هستند. منابعالاتقان، السيوطى (م.911ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407ق؛ احكام القرآن، الجصاص (م.370ق.)، به كوشش صدقى محمد، مكة المكرمة، المكتبة التجاريه؛ اساليب البيان، سيد جعفر الحسينى، تهران، وزارت ارشاد، 1413ق؛ الام، الشافعى (م 204ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ امالى، السيد المرتضى (م.436ق.)، به كوشش حلبى، قم، مكتبة النجفى، 1403ق؛ البديع، عبدالله بن المعتز (م.296ق.)، به كوشش محمد عبدالمنعم، مصر، 1945ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م.1107ق.)، قم، البعثة، 1415ق؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م.794ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1415ق؛ تأويل مشكل القرآن، ابنقتيبة (م.276ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، قاهرة، دارالتراث، 1393ق؛ التعريض فى القرآن الكريم، ابراهيم محمد عبدالله الخولى، قاهرة، دارالبصائر، 1425ق؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م.1112ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، قم، نشر اسلامى، 1411ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ جواهر البلاغه، سيد احمد هاشمى، به كوشش يوسف صهيلى، بيروت، المكتبة العصرية، 1421ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م.1270ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ شروحالتلخيص، تفتازانى (م.793ق.)، ادب الحوزه؛ الصناعتين، حسن بن عبدالله سهل العسكرى (م.395ق.)، به كوشش البجاوى و محمد ابوالفضل، بيروت، مكتبة العصرية، 1406ق؛ العمدة فى محاسن الشعر و آدابه، حسن ابن رشيق القيروانى الازدى (م.456ق.)، به كوشش محمد محيى الدين بيروت، دارالجيل، 1972 م؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، الصدوق (م.381ق.)، به كوشش و ترجمه مستفيد و غفارى، تهران، صدوق،1372ش؛ قواعدالشعر، ابوالعباس احمد بن يحيى ثعلب (م.291ق.)، به كوشش رمضان عبدالتواب، قاهرة، مكتب الخانجى، 1995 م؛ كتاب بيان، سيروس شميسا، تهران، فردوسى، 1379ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الظنون، حاجى خليفه (م.1067ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ المثلالسائر، ابن اثير نصر الله بن محمد الشيبانى الجزرى، بهكوشش محمد محى الدين، بيروت، مكتبة العصرية، 1995م؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.1085ق.)، بهكوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ المطول، التفتازانى (م.791ق.)، به كوشش عبدالحميد هنداوى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422ق؛ معترك الاقرآن، السيوطى (م.911ق.)، به كوشش احمد شمسالدين، بيروت، دارالكتب العليمة، 1408ق؛ مفتاح العلوم، السكاكى (م.626ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ مفردات، الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق.سيد محمود دشتى [1]. لسانالعرب، ج7، ص183؛ مجمعالبحرين، ج3، ص154. «عرض». [2]. مجمع البيان، ج2، ص593. [3]. مجمعالبيان، ج2، ص593؛ تفسير قرطبى، ج3، ص190؛ روحالمعانى، ج2، ص151. [4]. اساليب البيان، ص759. [5]. الام، ج5، ص39. [6]. اساليب البيان، ص760. [7]. تأويل مشكل القرآن، ص263 به بعد. [8]. قواعد الشعر، ص49. [9]. البديع، ص115. [10]. اساليب البيان، ص761. [11]. جامعالبيان، ج2، ص520؛ ج6، ص296. [12]. الصناعتين، ص368؛ امالى، ج1، ص42 ـ 43. [13]. امالى، ج1، ص41 ـ 43. [14]. مفردات، ص331، «عرض». [15]. تفسير قرطبى، ج3، ص188. [16]. همان، ج11، ص20. [17]. العمده، ج2، ص516 ـ 517. [18]. الكشاف، ج1، ص282 ـ 283. [19]. ر. ك: التعريض، ص26 ـ 27. [20]. الكشاف، ج1، ص283. [21]. همان، ص197. [22]. همان، ج3، ص351. [23]. همان، ج2، ص479. [24]. همان، ج4، ص795. [25]. اساليب البيان، ص766. [26]. مفتاح العلوم، ص173؛ المطول، ص636 ـ 637. [27]. مفتاح العلوم، ص173؛ المطول، ص636 ـ 637. [28]. ر. ك: شروح التلخيص، ج4، ص271 ـ 273؛ المطول، ص636 ـ 637. [29]. المطول، ص637. [30]. بيان، ص243. [31]. مجمع البيان، ج2، ص593. [32]. همان؛ احكامالقرآن، ج1، ص511. [33]. امالى، ج1، ص207. [34]. المثل السائر، ج2، ص180. [35]. اساليب البيان، ص769 ـ 770. [36]. المثل السائر، ج2، ص186. [37]. همان؛ اساليبالبيان، ص768. [38]. الاتقان، ج2، ص793؛ معترك الاقران، ج1، ص220. [39]. معترك الاقران، ج1، ص221. [40]. كشف الظنون، ج1، ص130؛ الاتقان، ج2، ص793. [41]. بيان، ص275. [42]. براى نمونههايى از اين دست نك: التعريض، ص90 ـ 150. [43]. الاتقان، ج2، ص794. [44]. البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص314. [45]. همان، ص312 ـ 313. [46]. ر. ك : الكشاف، ج4، ص795؛ البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص311. [47]. التعريض، ص179. [48]. معترك الاقران، ج1، ص216. [49]. التمهيد، ج5، ص416 ـ 419. [50]. بيان، ص273. [51]. الاتقان، ج2، ص316؛ اساليب البيان، ص777 ـ 781. [52]. الاتقان، ج2، ص794؛ معترك الاقران، ج1، ص221. [53]. الكشاف، ج3، ص581؛ التعريض، ص167 ـ 169. [54]. التعريض، ص155. [55]. همان، ص156 ـ 160. [56]. همان، ص170. [57]. اساليب البيان، ص762 ـ 763. [58]. احكام القرآن، ج1، ص511. [59]. الكشاف، ج2، ص604؛ التعريض، ص183. [60]. التعريض، ص186. [61]. البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص242؛ معترك الاقران، ج1، ص177. [62]. عيون اخبارالرضا(عليه السلام)، ج2، ص180؛ نورالثقلين، ج4، ص497؛ البرهان، ج2، ص788. [63]. معترك الاقران، ج1، ص177؛ البرهان، ج2، ص242. [64]. البرهان، ج2، ص312؛ اساليب البيان، ص775. [65]. البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص242 ـ 243؛ نورالثقلين، ج4، ص406 ـ 407. [66]. الاتقان، ج2، ص799. [67]. نك: جواهر البلاغه، ص194. |
|
فنون و صنایع ادبی در قرآن مستنصر میر
ابوالفضل حری
چکیده:
متن پیشرو، ترجمهمقالهای است پیرامون برخی فنون و صنایع ادبی به کار رفته در قرآن. فنون و صنایع ادبی عموماً به دو دسته تقسیم میشوند. شگردهایی که به واسطه آرایش چشمگیر واژگان (موسوم به تمهیدات) معنا را پررنگ میکنند و شگردهایی که به واسطه به کارگیری واژگان در معنایی غیرمتعارف (موسوم به مجازها) معنا را تقویت میکنند. در پرتو این تمایز، میتوان فصل و وصل بلاغی، مراعات نظیر، مراعات نظیر معکوس و اختمام را جزء تمهیدات و جانبخشی، و مجاز جایگزینی، مجاز جزء به کل و بالعکس، استخدام و همبندی نحوی را جزء مجازها قلمداد کرد. با این حال، این تقسیمبندی در سطح دانشگاهی حائز اهمیت است. آنچه به واقع اهمیت دارد، هدفی است که از به کارگیری این شگردها مستفاد میشود و تأثیری است که این شگردها ایجاد میکنند. نویسنده در این جستار نشان داده است که استفاده قرآن از فنون و صنایع ادبی حائز اهمیت است و این مقاله به برخی از توانمندیهای زبان قرآن که جای بحث و بررسی دارد، اشاره کرده است.
کلید واژهها:
مراعات نظیر/ فصل و وصل بلاغی/ اختمام/ مجاز
درباره نویسنده
دکتر «مستنصر میر» در ۱۹۴۹ میلادی در پاکستان به دنیا آمد و در سالهای ۱۹۶۷ و ۱۹۶۹ از دانشگاه پنجاب لاهور، مدارک کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دریافت کرد. سپس در یکی از حوزههای مطالعات اسلامی دانشگاه میشیگان در سطح کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد و در سال ۱۹۸۳ با نگارش رساله «انسجام در قرآن» از همین دانشگاه درجه دکتری دریافت کرد. تاکنون در دانشگاههای لاهور، میشیگان (آمریکا)، آنآربور و دانشگاه بینالمللی اسلامی مالزی تدریس کرده و هم اکنون در دانشگاه ایالتی یانگستون در اوهایو، رشته مطالعات اسلامی را تدریس میکند.
فنون و صنایع ادبی در قرآن
اینکه قرآن را فراتر از متنی دین شناختی- حقوقی و در جستار کنونی، متنی ادبی در نظر بگیریم، در مطالعات قرآنی روشی تازه و نوپا نبوده و مسبوق به سابقه است. چینش واژگان، صنایع ادبی و رخشندگیهای ادبی قرآن در رویکردهای تفسیری موثق و اصیل نیز مشاهده میشوند. این امر نیز از خود قرآن نشأت میگیرد که از همان بدو نزول، مخاطبان اولیه خود (اعراب هم عصر پیامبر۹) را به همآوردخواهی فرا خواند مبنی بر اینکه اگر گمان میکنند که قرآن کلام خدا نیست، کلامی همتای آن بیاورند، به ویژه اینکه آنان در خلق آثار ادبی ماندگار و به خصوص شعر و شاعری، فخر و سرآمد روزگار خود نیز بودند. همآوردخواهی قرآن که اعراب و فقهای مسلمان را ناکام گذاشته بود، به مسئلهای دامن زد که از آن به تقلیدناپذیری (اعجاز) قرآن یاد میکنند.۱ تقلیدناپذیری قرآن، در اصل اصطلاحی ادبی است؛ قرآن از حیث زبان و سبک است که تقلید ناپذیر مینماید.
عود علی البدء یا اختمام
در اختمام، مفهوم یا مضمون که در آغاز گفتمان آمده، در پایان دوباره تکرار میشود. این تکرار، مفهوم یا مضمون مورد نظر را تأکید دو چندان میکند. وانگهی، در اختمام مطالبی که میان آغاز و انتها آمده، نوعی وحدت موضوعی در پی میآورد که نیاز به غور و بررسی دارد.
تشخیص (جان بخشی)
جان بخشی در قرآن به طریق اولی، در پرتو اشاره به این اصل مسلّم مطرح میشود که کل کیهان، هم در پیام قرآنی و هم در سرنوشت بشری ـچرا که پیام قرآن خطاب به انسان استـ نقش عمدهای ایفا میکند. این اصل مسلّم که از خود قرآن نشأت میگیرد، بر این فرضیه استوار است که پدیدههای طبیعت به نوعی ذی شعورند. آیه ۴۴ سوره اسراء ناظر بر این حقیقت است؛
مجاز جزء به کل
در این مجاز، یک جزء به کل یا یک کل به جزء اشاره میکند.
جمع میان معنی حقیقی و استعاری یا استخدام و الحمل علی المعنی المغایر یا همبندی نحوی
در استخدام، یک واژه به دو واژه در دو معنای مختلف و در همبندی نحوی، یک واژه به دو واژه به کار میرود، گرچه به طرزی مناسب با یک واژه همنشینی پیدا میکند و با واژه دیگر نیز ادراک پذیر است. هم استخدام و هم همبندی نحوی، وقوف به موقعیت را دو چندان پررنگ میکند. همچنین هر دو (استخدام مؤثرتر از هم بندی نحوی) به واسطه ایجاد وقفه ناگهانی در جریان کلام یا قطع ناگهانی فرآیند اندیشه مخاطب و سپس، رها کردن آن وقفه یا تداوم اندیشه مخاطب از راه پیوند دو پاره کلام، تأثیرگذار عمل میکند. نتیجه، ایجاد هالههای معنایی خاص است که توان کلام را دو چندان جلوه میدهد.
ختم کلام
فنون و صنایع ادبی عموماً به دو دسته تقسیم میشوند. شگردهایی که به واسطه آرایش چشمگیر واژگان (موسوم به تمهیدات) معنا را پررنگ میکنند و شگردهایی که به واسطه به کارگیری واژگان در معنایی غیرمتعارف (موسوم به مجازها) معنا را تقویت میکنند. (لانهام،/ ۱۱۶) در پرتو این تمایز، میتوان فصل و وصل بلاغی، مراعات نظیر، مراعات نظیر معکوس و اختمام را جزء تمهیدات و جانبخشی، و مجاز جایگزینی، مجاز جزء به کل و بالعکس، استخدام و همبندی نحوی را جزء مجازها قلمداد کرد. با این حال، این تقسیمبندی در سطح دانشگاهی حائز اهمیت است. آنچه به واقع اهمیت دارد، هدفی است که از به کارگیری این شگردها مستفاد میشود و تأثیری است که این شگردها ایجاد میکنند. در این جستار نشان دادهام که استفاده قرآن از فنون و صنایع ادبی حائز اهمیت است و این مقاله به برخی از توانمندیهای زبان قرآن که جای بحث و بررسی دارد، اشاره کرده است.
پی نوشتها:
۱. . For a brief overview of the issue of the Qur'an's inimitability, see Martin. For relatively more detailed treatments, see Abdul Aleem, Himsi, and Bouman. Mention must be made of the exceptionally fine, compact paper by Boullata. ۲. آثار کلاسیک عبارتند از باقلانی و جرجانی و نمونه جدید از آن رفیعی است. ۳. . historically dominant style of exegesis ۴. . atomism ۵. این رویکرد ابن قیّم در اثر گرانسنگ خود تفاوتی آشکار با آثار زرکشی و سیوطی ندارد. ۶. البته سخن میر این نیست که دوره همآوردخواهی قرآن تمام شده است. قرآن تمام مردم را در همه اعصار- چه گذشته، حال و آینده- دعوت به تحدی می کند. م. ۷. . parallelism ۸. . chiasmus ۹. . envelope ۱۰. . personification ۱۱. . metonymy ۱۲. . synechdoche ۱۳. . syllepsis ۱۴. . zeugma ۱۵. . asyndeton and polysyndeton فصل از نظر لغوی به معنای گسستن و جدا کردن است و در اصطلاح آن است که دو جمله را که دارای کمال وابستگی و یا کمال انقطاع هستند، از هم جدا کنند و یا اینکه در جمله ترک «واو» عطف شود و یا ضمیری از جمله برداشته شود (بررسی تطبیقی اصطلاحات ادبی، لطف الله کریمی، ص۳۸. وصل بلاغی نیز به هم پیوستن چند جمله متوالی با استفاده از چند حرف ربط است. ۱۶. . veni, vidi, vici ۱۷. . In a relatively modern example-a macabre one-Alphonse de Lamartine makes an effective use of asyndeton to describe the guillotine execution of Louis XVI: "La planche chavira, la hache glissa, la t€te tomba" (vol. ۳, p. ۶۸). اسبم در یک لحظه پیش میتاخت، پس مینشست، روی میآورد، پشت میکرد و در این حال به صخرهای عظیم میمانست که سیلی کوهکن از فراز به نشیب پرتاب کند (معلقات سبع، ترجمه عبدالحمید آیتی، ص. ۱۶. تهران: سروش، ۱۳۷۱. ۱۸. عمده مترجمان فارسی (جز روشن و عاملی) و انگلیسی در ترجمه این آیات به وصل بلاغی توجه نشان دادهاند. م. ۱۹. مگر نه تو را یتیم یافت، پس پناه داد؟ (۶) و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد؟ (۷) و تو را تنگدست یافت و بىنیاز گردانید؟ (۸) و امّا [تو نیز به پاس نعمت ما] یتیم را میازار، (۹) و گدا را مَران، (۱۰) و از نعمت پروردگار خویش [با مردم] سخن گوى. (۱۱) ۲۰. (وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ*وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَهً وَ فَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ) (انعام/۱۴۱-۱۴۲) ۲۱. این مقاله، از جمله مقالههایی است که در این مجموعه آمده است. ۲۲. (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً)(احزاب/۷۲) «ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند، و[لى] انسان آن را برداشت؛ راستى او ستمگرى نادان بود.» ۲۳. شماره درست آیه، ۲۶ است. ۲۴. (وَ یا قَوْمِ ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاهِ وَ تَدْعُونَنی إِلَى النَّارِ ) ۲۵. البته این تفسیر به گفته میر از اصلاحی است. این واژه و ترجمه آن تفسیرهای مختلفی ایجاد کرده که در زیر به برخی از آنها اشاره میکنیم. وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَاد: «ذِى» به معنی «صاحب و مالک» که در اینجا شاکر و یوسف علی معادل «lord» را آوردهاند. «أَوْتَاد» جمع «وتد» به معنی میخ و یا ستون و اصطلاحاً «بنا» است که محمد و سمیرا معادلهای «stakes/ pegs/ nails» به معنی «ستون یا میخ» و یوسف علی نیز معادل «stakes» را آوردهاند. ولی پیکتال مفهوم کلی را به شکلی دیگر توضیح داده. یعنی به جای «صاحب ستونهای بلند» آورده «قدرت استوار: firm of might,» البته مترجمان فارسی و انگلیسی این آیه را به طرق گوناگون ترجمه کردهاند. برخی مترجمان «اوتاد» را در معنای ظاهری میخها در نظر گرفته و برخی دیگر آن را در معنای استعاری قدرت و عوامل نیرو و برخی نیز هر دو معنا را ترجمه کردهاند. عمده مترجمان انگلیسی «اوتاد» را در معنای ظاهری کلمه به کار بردهاند. م. ۲۶. (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامی وَ تَذْکیری بِآیاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ)(۷۱) «و خبر نوح را بر آنان بخوان، آن گاه که به قوم خود گفت: «اى قوم من، اگر ماندن من [در میان شما] و اندرز دادن من به آیات خدا، بر شما گران آمده است، [بدانید که من] بر خدا توکّل کردهام. پس [در] کارتان با شریکان خود همداستان شوید، تا کارتان بر شما ملتبس ننماید سپس درباره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید.» ۲۷. (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ)(۲۳) «خدا زیباترین سخن را [به صورت] کتابى متشابه، متضمّن وعده و وعید، نازل کرده است. آنان که از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مىافتد، سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد. این است هدایت خدا، هر که را بخواهد، به آن راه نماید، و هر که را خدا گمراه کند، او را راهبرى نیست.» ۲۸. (وَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فی صُدُورِهِمْ حاجَهً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(۹) «و [نیز] کسانى که قبل از [مهاجران] در [مدینه] جاى گرفته و ایمان آوردهاند هر کس را که به سوى آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دلهایشان حسدى نمىیابند... .»
منابع و مآخذ:
۱. Abdul Aleem. "IJazu'l-Qur'an" [Inimitability of the Qur'an]. Islamic Culture ۷ (۱۹۳۳): l۶a-۸۲,۲t۵-۳۳. |
|
درآمدى بر بحث سوگند در قرآن
حسن خرقانى
سلسله مباحث علوم قرآن عهدهدار شناسايى اين كتاب الهى است و به مطالعه و بررسى ابعاد مختلف آن مىپردازد. از جمله اين مباحث، بحث از قَسمها و سوگندهاى قرآن كريم است كه داراى شاخهها و مسائل چندى است و شناسايى جنبههاى گونهگون آن پژوهشى همهجانبه را مىطلبد.
پيشينهاى از سوگند
پيشينه سوگند به پيش از پا نهادن انسان به پهنه اين جهان خاكى بازمىگردد، آنجا كه شيطان او را فريفته سوگند دروغ خود ساخت تا به او بباوراند كه خيرخواه اوست:
ماهيت سوگند
اين نكته روشن است كه سوگند يكى از شيوههاى تأكيد و استوارسازى سخن است، همانگونه كه از ديد دستور زبانى به اين بعد آن نگريسته مىشود. بدرالدين زركشى در مفصلترين نوع از كتاب البرهان فى علوم القرآن كه «اساليب القرآن و فنونه البليغة» نام دارد، يكى از اسلوبهاى تأكيد را سوگند ياد مىكند و در آغاز آن مىنويسد:
ساختار سوگند
سوگند از دو جمله تشكيل مىشود كه اين دو با همديگر تركيب و همانند يك جمله شدهاند و مكمّل يكديگرند: جمله قسم و جمله جواب قسم. در اين ميان مقصود اصلى جمله جواب است كه جمله قسم براى تأكيد آن آمده است؛ به عنوان نمونه در آيات كريمه «يس. و القرآن الحكيم. إنّك لمن المرسلين. على صراط مستقيم»(15)(يس/ 4-1) «و القرآن الحكيم» جمله قسم و «انّك لمن المرسلين على صراط مستقيم» جمله جواب قسم است. همينطور در آيه كريمه «لعمرك إنّهم لفى سكرتهم يعمهون»(16)(حجر/ 72)، «لعمرك» قسم و «انّهم لفى سكرتهم يعمهون» جواب آن است.
انواع سوگندهاى قرآنى
سوگند با توجه به عناصر و ويژگيهاى حاكم بر آن گونههاى چندى دارد و از اين نظر سوگندهاى قرآنى داراى انواع گوناگونى است:
انشاء سوگند و اخبار از سوگند
الف انشاء سوگند
سوگند در اصل از انشائيّات محسوب مىشود؛ يعنى قضيهاى در خارج نيست كه قسم حكايتگر وقوع يا عدم وقوع آن باشد، بلكه گويندهاى كه سوگند ياد مىكند با اين عمل مضمون سوگند را ايجاد مىكند و درستى و استوارى مطلبى را كه بر آن سوگند ياد مىكند به شرافت و ارزشمندىِ چيزى كه به آن سوگند مىخورد، پيوند مىدهد.
ب اخبار از سوگند
گاه گوينده خود سوگندى ياد نمىكند، بلكه از انجام سوگندى كه ياد شده يا ياد مىشود، خبر مىدهد. بسيارى از سوگندهاى قرآن كه در آن سوگندخورنده غير از خداوند متعال است، از اين دستهاند.
اخبار از قسم چند گونه است:
1 حكايت صرف قسم خوردن بدون اشاره به جزئيات؛ مانند: «فيحلفون له كما يحلفون لكم»(25)(مجادله/ 18)
گستره سوگند و كتابشناسى آن
به بحث سوگند از ديدگاهها و زاويههاى چندى مىتوان نگريست و سوگند در قرآن ابعاد گوناگونى دارد كه در عين نيازمندى به تفكيك، تحقيقى جامعنگر را مىطلبد.
1 بعد ادبى
بارزترين جنبه ادبى سوگند جهت دستور زبانى و نحوى آن است. گرچه در نحو سرفصلى مستقل به سوگند اختصاص نيافته است، اما به اعتبار ادوات سوگند و حروفى كه بر آن داخل مىشود در بحث از حروف مفرده و نيز در بحث اجتماع شرط و قسم و مانند آن به طور پراكنده در شمارى از كتب نحو گوشههايى از قسم مورد بحث قرار مىگيرد.
2 بعد قرآنى
در بررسيهاى قرآنى از دو جهت به سوگندهاى به كار رفته در قرآن كريم مىتوان نگريست: از نظرگاه علوم قرآنى و از جنبه تفسيرى.
الف علوم قرآنى
علوم قرآنى مجموعهاى از مباحث است كه موضوع و محور بحث در آنها قرآن كريم است و آن را از ابعاد گوناگون مورد مطالعه و بررسى قرار مىدهد. از اين رو بحث سوگند به عنوان يكى از اسلوبهاى به كار گرفته شده در اين كتاب آسمانى مورد مطالعه اين رشته مىباشد.
ب: تفسير
تفسير سوگندهاى قرآنى با حجم قابل توجهى كه دارند بخشى از تفاسير را به خود اختصاص داده است و هر مفسرى متناسب با ظرفيت و شيوه تفسيرى خود به شرح و تفسير آنها پرداخته است. در اين ميان مجمع البيان مرحوم طبرسى، تفسير كبير فخر رازى، الميزان علامه طباطبايى و التفسير البيانى بنت الشاطى، يادكردنى است.
3 بعد فقهى
از مسائل مطرح در فقه و حقوق اسلامى بحث يمين است. در فقه اسلامى يمين بر دو قسم است: يمين عقد و يمين قضايى.
پىنوشتها
1. پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از عورتهايشان برايشان پوشيده مانده بود، نمايان گرداند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد جز آنكه مبادا دو فرشته گرديد يا از جاودانان شويد. و براى آن دو سوگند ياد كرد كه من از خيرخواهان شما هستم. 2. و روزى كه همه آنان را گرد آوريم، آنگاه به كسانى كه شرك آوردهاند مىگوييم: كجايند شريكان شما كه آنان را شريك خدا مىپنداشتيد؟ آنگاه عذرشان جز اين نيست كه مىگويند: به خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم. 3. و سوگند به خدا كه پس از آنكه پشت كرديد و رفتيد، در كار بتانتان تدبيرى خواهم كرد. 4. گفتند به خدا همقسم شويد كه بر صالح و خانوادهاش شبيخون بزنيم، سپس به خونخواهش بگوييم كه ما در كشتار كسانش حاضر نبوديم و ما راست مىگوييم. 5. و با سختترين سوگندهايشان، به خدا سوگند خوردند كه اگر معجزهاى براى آنان بيايد حتما بدان مىگروند. 6. چرا كه خداوند در آيه پس از آن تعبير مىكند: «اتّخذوا أيمانَهم جُنَّة» و از شهادتشان به يمين ياد مىكند. 7. بنگريد به: عبدالحميد فراهى، امعان فى اقسام القرآن، قاهره، المطبعة السلفية، 1349، ص22 14؛ بكرى شيخ امين، التعبير الفنى فى القرآن، بيروت، دار العلم للملايين، 1994 م، ص249 247. 8. بنگريد به: محمدحسين بن خلف تبريزى متخلّص به برهان، برهان قاطع، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، 1361، ج2، ص190، پاورقى دكتر معين؛ حسين كيانى، سوگند در زبان و ادب فارسى، انتشارات دانشگاه تهران، آذر 1371، ص1. 9. بنگريد به: سوگند در زبان و ادب فارسى، ص5 3. 10. همان، ص32. 11. بدرالدين زركشى، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالمعرفة، ج3، ص40. 12. الميزان فى تفسير القرآن، ج1، ص225 224. 13. غازى عنايت، هدى الفرقان فى علوم القرآن، بيروت، عالم الكتاب، 1416 ق، ج4، ص227. 14. زينالدين جبعى عاملى، الروضة البهيّة فى شرح اللمعة الدمشقيّة، تصحيح و تعليق سيدمحمد كلانتر، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج3، ص38. 15. ياسين. سوگند به قرآن حكمتآموز، كه تو از جمله پيامبرانى بر راهى راست. 16. به جان تو سوگند كه آنان در مستى خود سرگردان بودند. 17. پس سوگند به پروردگارت كه از همه آنان خواهيم پرسيد. 18. به قطع پروردگار شما يگانه است. 19. همسخن شما نه سرگشته است و نه گمراه شده است. و از سرِ هوس سخن نمىگويد. آن نيست جز وحيى كه به او فرستاد مىشود. 20. آنچه به شما وعده داده شده است، رخدادنى است. 21. قطعا در مالها و جانهايتان آزموده خواهيد شد، و از پيشينيان اهل كتاب و مشركان سخنان دلازار بسيار خواهيد شنيد. 22. بنگريد به: زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص43. 23. محمدحسن نجفى، جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1981 م، ج35، ص226 222. 24. بنگريد به: محمدحسين فضلاللّه، اليمين و العهد و النذر، بيروت، دار الملاك، 1996 م/ 1417 ق، ص20. 25. پس براى او سوگند ياد مىكنند همچنان كه براى شما سوگند ياد مىكنند. 26. آنگاه كه (آن باغداران) سوگند ياد كردند كه صبحگاهان ميوههاى آن باغ را بچينند. 27. و كسانى كه ايمان آوردهاند مىگويند: آيا اينان بودند كه به خداوند سوگندهاى سخت مىخوردند كه جدّا با شما هستند؟ 28. پس به خدا سوگند ياد مىكنند اگر در صداقت آنان شك كرديد كه ما اين حق را به هيچ قيمتى نمىفروشيم. 29. پس به خدا سوگند ياد مىكنند كه گواهى ما قطعا از گواهى آن دو درستتر است. 30. (شيطان) گفت به عزّت تو سوگند كه همه را از راه به در مىبرم. 31. و از تو خبر مىگيرند آيا آن راست است؟ بگو آرى! سوگند به پروردگارم. 32. موفقالدين يعيش، شرح المفصّل، انتشارات ناصر خسرو، 10 جزء در دو جلد، جزء 8، ص32. 33. همان، جزء 9، ص20. 34. همان، ص90. 35. محمد بن حسن رضى استرآبادى، شرح الكافيه فى النحو، المكتبة المرتضويه، ج2، 341 336. 36. همان، ج2، ص394 391. 37. جلالالدين سيوطى، همع الهوامع فى شرح جمع الجوامع، تحقيق احمد شمسالدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418 ق/ 1988 م، به ترتيب صفحات 391، 397 و 409. 38. عباس حسن، النحو الوافى، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1367، ج2، ص461؛ ج4، ص450. 39. محمد عبدالخالق عضيمه، دراسات لاسلوب القرآن الكريم، قاهره، دارالحديث، ج2، ص58 53، 98 99؛ ج3، ص261 259 و 494 490؛ ج10، ص261 247. 40. محمدحسين ابوالفتوح، اسلوب التوكيد فى القرآن الكريم، بيروت، مكتبة لبنان، 1995 م، ص246 239. 41. اين كتاب در سال 1397 ق/ 1977 م از سوى دانشگاه مستنصريه بغداد براى نخستينبار منتشر شده است. 42. ناشر: منشورات جامعة الفاتح، بيروت، 1992 م. 43. ابن ابىالاصبع مصرى بديع القرآن، ترجمه سيدعلى ميرلوحى، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس، 1368 ش، ص206 202. 44. خليل بن احمد فراهيدى، كتاب العين، قم، مؤسسة دار الهجره، 1405 ق، ج3، ص231، «حلف»؛ ج5، ص86، «قسم»؛ ج8، ص386، «يمن». 45. احمد بن فارس بن زكريّا، معجم مقاييس اللغة، مركز النشر مكتب الاعلام الاسلامى، 1404 ق، ج2، ص97، «حلف»؛ ج5، ص86، «قسم»؛ ج6، ص158، «يمن». 46. ابن منظور افريقى، لسان العرب، قم، نشر ادب حوزه، 1405 ق، ج9، ص56 53، «حلف»؛ ج12، 484 478، «قسم»؛ ج13، ص465 451، «يمن». 47. البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص46 - 40. 48. الاتقان فى علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، منشورات شريف رضى بيدار عزيزى، ج4، ص59 53. 49. معترك الاقران فى اعجاز القرآن، بيروت، دار الكتب العلميّة، 1408 ق 1988 م، ج1، ص346 341. 50. مباحث فى علوم القرآن، چاپ سى و چهارم: بيروت، مؤسسة الرسالة، 1418 ق/ 1988 م، ص297 290. 51. التعبير الفنى فى القرآن الكريم، ص257 247. 52. هدى الفرقان فى علوم القرآن، ج4 ص235 227. 53. دراسات فى علوم القرآن، قاهره، دار المنار، 1411 ق/ 1991 م، ص273 263. 54. قواعد التدبّر الامثل لكتاب اللّه عز و جلّ، چاپ دوم: دمشق، دارالقلم، 1409 ق/ 1989 م، ص298 263. در اين كتاب نگارنده به عنوان يكى از قواعد تفسيرى از قسمهاى قرآن سخن مىگويد و نكات ارزندهاى را ارائه مىدهد. 55. اعجاز بيانى قرآن، ترجمه حسين صابرى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1376، ص237 233 و 270 261. وى از تفاوت حلف و قسم و شروع با واو قسم به عنوان برخى از زاويههاى اعجاز بيانى سخن مىگويد. 56. علوم قرآنى، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى التمهيد و سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى، 1379، ص307 295. 57. درسهايى از علوم قرآنى، انتشارات اسوه، 1377 ش، ج2، ص440 407. 58. ناشر: المطبعة السلفيه، قاهره، 1349 ه . 59. اين كتاب توسط دار الغرب الاسلامى، براى اولين بار در سال 1999 م در بيروت منتشر شده است. 60. اين كتاب توسط مكتبه الثقافة الدينيه براى نخستين بار درسال 1421 ه 2001 م منتشر شده است. 61. ناشر: منشورات انوارالهدى، قم، 1414 ه . 62. ناشر: انتشارات توحيد، قم، خرداد 1361. 63. ناشر: انتشارات پيامآزادى، 178 ش. با همكارى معاونت فرهنگى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى. 64. محمدحسين ذهبى، التفسير و المفسرون، بيروت، دار الارقم، ج1، ص102. 65. امين خولى، مناهج تجديد فى النمو و البلاغة و التفسير و الادب، ص301. به نقل از: محمد مختار سلامى، القسم فى اللغة و فى القرآن، ص18. 66. جمالالدين مقداد بن عبداللّه سيورى، كنز العرفان فى فقه القرآن، تهران، المكتبة المرتضويه، 1343 ش، ج2، ص125 118. 67. ابوبكر احمد بن على رازى جصّاص، احكام القرآن، بيروت، دار الكتب العلمية، ج2، ص577 566. 68. سيدمصطفى محقق داماد، قواعد فقه (3)، بخش قضايى، مركز نشر علوم اسلامى، تابستان 1377 ش، ص91 89. 69. بنگريد به: القواعد الفقهيّة، سيدمحمدحسن بجنوردى، قم، نشر الهادى، 1377ش، ج3، ص71؛ قواعد فقه (3) بخش قضايى، محقق داماد ص53. 70. در صورتى كه كسى كشته شود و اولياء دم عليه متهم دليلى نداشته باشند، بايد پنجاه نفر سوگند ياد كنند كه متهم مرتكب قتل شده است، اين عمل را قسامه گويند. 71. هرگاه شوهر، به همسر خويش نسبت زنا دهد و بينهاى در دست نداشته باشد، لعان صورت مىگيرد كه در آن هر يك از زن و شوهر پنج سوگند با صيغهاى خاص و تشريفاتى ويژه بايد ادا كنند و در نهايت حكم به جدايى همسر و دفع اتهام از وى و نيز دفع حد قذف از شوهر مىگردد. البته در لعان اين اختلاف وجود دارد كه آيا يمين است يا شهادت. بنگريد به: القسم فى اللغة و فى القرآن، ص326. 72. ايلاء سوگندى است كه شوهر بر همبستر شدن با زن خويش ياد مىكند. 73. ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، تهذيب الاحكام، تهران، دار الكتب الاسلاميّه، ج8، ص302 277. 74. الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيّة، ج3، ص57 48. 75. جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، ج35، ص355 222. 76. عبداللّه بن احمد بن قدامه، المغنى فى فقه الامام احمد بن حنبل، دار الفكر، 1405 ق/ 1984 م، ج9، ص428 385. 77. ابومحمد على بن احمد بن سعيد بن حزم اندلسى، المحلّى بالآثار، بيروت، دارالفكر، ج6، ص341 281. 78. عبدالرحمن بن محمد عوض الجزيرى، الفقه على المذاهب الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج2، ص121 55. |
|
استعاره در قرآن و دشوارى ترجمه آن
يعقوب جعفرى
در زبان عربى مانند هر زبان ديگرى، گاه مطلب به صورت تشبيه و تمثيل گفته مىشود تا شنونده يا خواننده فكر خود را به كار اندازد و مطلب مورد نظر را بهتر و عميقتر دريافت كند. اين گونه سخن گفتن، از فصاحت و بلاغت و توانايى گوينده در كاربرد واژهها و تعبيرات مناسب ناشى مىشود. يكى از گونههاى اين موضوع «استعاره» است كه در علم معانى و بيان بحثهاى مفصلى دارد و در شمار بسيارى از آيات قرآن كريم به كار رفته است. اينك با استفاده از كتب بلاغى، اين پديده زبانى را معرفى مىكنيم و نمونههايى از آيات قرآنى را كه در آنها استعاره به كار رفته است، مىآوريم.
1 ـ واشتعل الرأس شيباً (مريم / 4)
و بدرخشيد سر به پيرى. (ترجمه تفسير طبرى)
2. فاذاقها الله لباس الخوف والجوع (نحل / 112)
بچشانيد مردمانِ آن را خداى، سختى و گرسنگى و ترس.[52] (ترجمه تفسير طبرى)
3 ـ ولمّا سكت عن موسى الغضب (اعراف / 154)
در اين آيه بيشتر مترجمان نامبرده «سكت» را به «فرونشست» ترجمه كردهاند (مانند: فولادوند، مجتبوى، معزّى، مكارم، قمشهاى، آيتى) و بعضى هم آن را به «خاموش شد» مانند: خرمشاهى) يا «خاموش ايستاد» (مانند: ميبدى) يا «آرام گرفت» (ماننده: پاينده)، و همگى به ترجمه مفهوم آن پرداختهاند.
4 ـ فاصدع بما تؤمر (حجر / 94)
بيشتر مترجمان «فاصدع» را به «آشكار كن» و برخى هم مانند امامى به «بانگ برآر» و برخى نيز مانند قمشهاى و آيتى به «بلند بگو» ترجمه كردهاند. در اين ميان، ميبدى سعى كرده است آن را به معناى اصلى ترجمه كند، به اين صورت: «سخن شكاف و بازنه با دشمنان من» كه در فارسى تعبيرى نامأنوس است.
5 ـ و آية لهم الليل نسلخ منه النهار (يس / 37)
و نشانى است ايشان را كه شب بيرون آريم ازو روز. (ترجمه تفسير طبرى)
پی نوشت ها:
[1]. سيوطى، معترك الاقران، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408، ج 1، ص 208. [2]. ابن المعتز، البديع، چاپ مصر، ص 19. [3]. رمّانى، النكت فى اعجاز القرآن، چاپ شده در مجموعه سه رساله در اعجاز قرآن، دارالمعارف مصر، 1976، ص 85. [4]. جرجانى، دلائل الاعجاز، دارالمعرفة، بيروت، 1987، ص 368. [5]. همان، 335. [6]. جرجانى، اسرار البلاغة، مكتبة المثنى، بغداد، 1979، ص 40. [7]. ابنرشيق، العمدة، مكتبة الهلال، بيروت، 1416، ج 1، ص 427. [8]. همان، ص 420. [9]. همان، 434. [10]. مريم، 4. [11]. خفاجى، سرالفصاحة، مكتبة الخانجى، قاهره، 1350 ه، ص 108. [12]. يحيى بن حمزه، الطراز المتضمن لاسرار البلاغة، دار الكتب العلمية، بيروت، 1400 ه ، ج 1، ص 212. [13]. ابن زملكانى، التبيان فى علم البيان، مطبعة المعانى، بغداد، 1383، ص 41. [14]. همان، ص 46. [15]. بقره، 16. [16]. الطراز، ج 1، ص 212. [17]. نهج البلاغه، خطبه 136. به خدا سوگند، داد ستمديده را از كسى كه به او ستم كرده است بازستانم و مهار ستمگر را بگيرم و او را به آبشخور حق كشانم، اگرچه خوشايند او نباشد. [18]. الطراز، ج 1، ص 217. [19]. همان، ص 226. [20]. اسرار البلاغة، ص 52 به بعد. [21]. فخررازى، نهاية الايجاز، المكتب الثقافى، قاهره، 1992، ص 193. [22]. ابن ابىالاصبع، بديع القرآن، ترجمه سيد على ميرلوحى، انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد 1368، ص 125 به بعد. [23]. زركشى، البرهان فى علوم القرآن، دارالفكر، بيروت، 1408، ج 3، ص 497 به بعد. [24]. سيوطى، الاتقان، المكتبة العصرية، بيروت، 1408، ج 3، ص 135 به بعد. [25]. كهف، 99. [26]. تكوير، 18. [27]. ذاريات، 41. [28]. انبياء، 18. [29]. حجر، 94. [30]. اعراف، 154. [31]. حاقّه، 11. [32]. بديع القرآن، ص 128. [33]. فرقان، 60. [34]. مائده، 64. [35]. يس، 37. [36]. نحل، 112. [37]. شعراء، 225. [38]. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، افست قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1404 ه ، ج 6، ص 26. [39]. انعام، 59. [40]. «مفتاح» يا جمع «مَفْتَح» به معناى گنجينه، خزانه و محلِ تجمع اشياء است و يا جمع «مِفْتَح» به معناى كليد، و جمع مفتاح نيست، چون جمع مفتاح، مفاتيح است، هرچند برخى از نحويان جمع مفتاح را مفاتح هم گفتهاند تفسير كوثر، ج 3، ص 415. [41]. ملك، 7. [42]. هود، 44. [43]. اسراء، 24. [44]. كهف، 77. [45]. يس، 53. [46]. اسراء، 29. [47]. مريم، 4. [48]. نحل، 112. [49]. حجر، 94. [50]. اعراف، 154. [51]. يس، 37. [52]. در يك نسخه از ترجمه تفسير طبرى كه به عنوان نسخه بدل در پاورقى آمده، ترجمه آيه چنين است: بچشانيد او را خداى جامه گرسنگى و بيم. |
اِستعاره: اصطلاحى در علم بيان، نوعى مجاز لغوى با علاقه مشابهتاستعاره از ريشه «عـوـر» گرفته شده و به معناى عاريه خواستن و عاريه گرفتن است. اين واژه، از اصطلاحات علم بيان است. استعاره ازنخستين مسائل علوم بلاغى است كه مورد توجّه مفسّران قرار گرفت و نخست از دامن مباحث مربوط به دفع شبهات از قرآن و اعجاز قرآن برخاست. در تعريف استعاره گفتهاند: كاربرد لفظ در معناى غير حقيقى آن همراه با علاقه تشابه ميان معناى حقيقى و مجازى و قرينهاى كه مانع از اراده معناى حقيقى مىشود. در حقيقت، استعاره نوعى مجاز لغوى است كه علاقه آن مشابهت باشد و گاه از آن به «مجاز استعارى» تعبير مىكنند، در برابر مجاز مرسل، و آن مجازى است كه علاقه آن غير مشابهت باشد; براى مثال، كسى كه انسان شجاعى را در مدرسه ديده است و مىگويد: «رأيت اسداً فيالمدرسه» لفظ «اسد» را كه نام شير است به معناى مرد شجاع بهكار برده است و رابطه ميان معناى حقيقى (شير) و معناى مجازى (انسان شجاع) شباهت است. گوينده، آن مرد شجاع را در ذهن خود به شير تشبيه*، آنگاه نام شير را بهصورت استعاره بر او اطلاق كرده است، ازاينرو استعاره را تشبيه مختصر نيز ناميدهاند; يعنى تشبيهى كه يكى از دو ركنش (مشبّهيا مشبّهٌبه) حذف شده باشد. اين تعريف از استعاره از زمان عبدالقاهر جرجانى رايج و ازسوى دانشمندان پس از وى، حدود آن بهطور روشن و مشخّص بيان شده است. (=>همين مقاله، پيشينه)اقسام استعاره:براى استعاره، تقسيماتى بيان شده كه حاصل هر يك، وجود اقسام متنوّعى براى آن است. هر استعاره سه ركن دارد: مستعارٌمنه (همان مشبّهٌبه در تشبيه)، مستعارٌله (مشبّه)، مستعار (لفظى كه عاريه گرفته شده) و نيز جامع (وجه شبه) كه هر يك، مدار تقسيمى از اين قرار شده است:1. استعاره به لحاظ اينكه در آن، مشبّه يا مشبّهٌبه حذف شده باشد، دو قسم است: الف.استعاره تصريحيّه يا مصرّحه. ب. استعاره مكنيّه يا بالكنايه. استعاره تصريحيّه، آن است كه مشبّه حذف و مشبه به ذكر شده باشد; مانند آيه شريفه «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» كه در آن، ايمان كه مشبّه است، حذف، و صراط مستقيم كه مشبّهٌ به است ذكر شده است. وجه شبه (جامع) در آن دو «رساندن به مقصد» است. استعاره بالكنايه آن است كه در جمله فقط مشبّه ذكر شده باشد; ولى مشبّهٌبه بالكنايه مورد اشاره قرار گرفته باشد; مانند اين مصرع از شعر: «وإذا المنية أنشبت أظفارَها = و هرگاه مرگ چنگالهاى خود را فروكند». در اين مصرع، شاعر مرگ را به حيوان درندهاى چنگالدار تشبيه كرده. سپس مشبّهٌ به (حيوان درنده) را حذف كرده و چنگال را كه يكى از لوازم آن است، آورده تا قرينهاى براى آن تشبيه مضمَر در ذهن باشد. هر قرينه استعاره مكنيّه، خود استعاره تخييليّه ناميده مىشود، زيرا لازم يا قرينه مشبّهٌبه (در مثال پيشين واژه اظفار) همواره استعاره براى يك امر خيالى (چنگالمرگ) است. از نظر دانشمندان متقدّم علوم بلاغت (پيش از سكّاكى)، استعاره مكنيّه در حقيقت عمليّات ذهنى است و در كلام گوينده فقط قرينهاى دال بر آن استعاره و به عبارت دقيقتر تشبيه ذهنى وجود دارد; براى مثال در آيه شريفه «اَلَّذينَ يَنقُضونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ ميثـقِهِ» (بقره/2، 27) ابتدا عهد به چيزى مانند ريسمان تشبيه شده، آنگاه نام ريسمان براى عهد عاريه گرفته شده است. سپس مشبّهٌبه (ريسمان) حذف و يكى از لوازم آنكه نقض (بازكردن) است، بهصورت قرينه در جمله آورده شده است، تا اشارهاى به آن تشبيه ذهنى باشد. دليل وجود چنين استعارهاى نيز اسناد نقض به عهد است كه امرى معنوى و غير قابل باز كردن به شمارمىرود. سكّاكى، گويا با مشاهده اينكه در استعاره مكنيّه، لفظى بهصورت عاريه و استعاره آورده نشده، تحليل ديگرى از استعاره مكنيّه ارائه داد كه براساس آن، لفظ مشبّه براى مشبّهٌبه استعاره آورده مىشود. وى معتقد شد در اين نوع استعاره، متكلّم ادّعا مىكند كه مشبّه يكى از افراد و مصاديق مشبّهٌبه است، آنگاه با حذف مشبّهٌبه، نام مشبّه را براى آن استعاره مىآورد، بنابراين، به نظر سكّاكى، در آيه پيشين گوينده ابتدا ادّعا كرده كه عهد و پيمان، از مصاديق ريسمان است. سپس نام عهد را براى آن ريسمان ادّعايى و نه حقيقى استعاره آورده و «ينقضون» را دليل آن ادّعا و قرينه استعاره قرار داده است; امّا اين تحليل از استعاره مكنيّه مقبول دانشمندان پس از سكّاكى قرار نگرفت. خطيب قزوينى كه شارح آراى سكّاكى است، با ردّ نظر وى و با ريزبينى از استعاره مكنيّه به «تشبيه مُضَمر در نفس» تعبير كرد كه باتسامح، به آن استعاره گفته مىشود و بدينگونه، به اصلاح نظر دانشمندان متقدّم پرداخت. نظريّه ديگرى نيز از عصامالدين مطرح شد كه استعاره مكنيّه را استعارهاى مقلوب معرّفى كرد كه بر تشبيه مقلوب مبتنى است; يعنى همانگونه كه در تشبيه مقلوب، جاى مشبهّ و مشبّهٌبه عوض مىشود، در اين استعاره نيز مستعارٌله و مستعارٌمنه جاى خود را به ديگرى داده است; امّا سستى ايننظريّه، سبب ردّ آن از سوى اهل بلاغت شدهاست. 2. تقسيم ديگر براى استعاره بر محور لفظ مستعار صورت گرفته است. براساس اين تقسيم، چنانچه لفظ مستعار اسم جنس جامد باشد، استعاره اصليّه ناميده مىشود و اگر آن لفظ، فعل يا اسم مشتق يا حرف باشد، استعاره تبعيّه است; براى مثال در آيه 80 هود/11: «قالَ لَو اَنَّ لى بِكُم قُوَّةً اَو ءاوى اِلى رُكن شَديد» كه لوط(عليه السلام)آرزو مىكند براى او نيرويى فراوان باشد يا به تكيهگاهى محكم پناه برد، استعاره اصليّه وجود دارد; يعنى متكلّم، عشيره نيرومند را به تكيهگاهى محكم تشبيه كرده است. سپس با حذف مشبّه (عشيره نيرومند) ركن شديد را براى آن استعاره آورده است. در اين نوع استعاره، ميان دو شىء اصالتاً استعاره جارى است و استعاره ميان آنها، تابع استعاره پيشين نيست; امّا استعاره موجود در آيه 29 جاثيه/45: «هـذا كِتـبُنا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقِّ» از نوع تبعيّه است; يعنى متكلّم دلالت روشنِ كتاب را به نطق تشبيه، آنگاه مشبّه (دلالت روشن) را حذف، و از نطق، فعلِ ينطق را مشتق كرده و بهصورت استعاره براى بيان «دلالت روشن» بهكار برده است. اين نوع استعاره از آن رو تبعيّه نام گرفت كه استعاره در فعل، تابع استعاره پيشين در اسم و مصدر آن فعل است. عبدالقاهر جرجانى كه براى نخستين بار به تفاوت ميان استعاره اصليّه و تبعيّه توجّه كرد و به وجود اين نوع استعاره در كلام عرب و در قرآن كريم قائل شد، معتقد است: استعاره در فعل و اسمهاى مشتق، تابع و فرع استعاره در اسم آنهاست. اهل بلاغت پس از عبدالقاهر با استقبال از نظر وى، استعارههاى موجود در فعل، اسم فعل، انواع اسم مشتق، اسمهاى مبهم مانند اسم اشاره و حتّى استعارههاى موجود در حروف را از نوع استعاره تبعيّه دانستهاند. براى هريك از اين موارد، نمونههاى متعدّدى در كتابهاى بلاغت* ذكر شده است. نمونهاى از استعاره در حروف در آيه 8 قصص/28 ديده مىشود: «فَالتَقَطَهُ ءالُ فِرعَونَ لِيَكونَ لَهُم عَدُوًّا و حَزَنـًا= آلفرعون موسى را يافتند تا دشمن و مايه اندوه آنان باشد». لام در آيه شريفه (لِيكونَ) لام عاقبت است، درحالىكه معناى اصلى و حقيقى لام در اينگونه موارد تعليل است و نه عاقبت; امّا چون در آيه شريفه، علّت بودن لام، معناى درستى از آيه به دست نمىدهد، عالمان بلاغت برآناند كه متكلّم، عاقبت را با جامع ترتّب در هر دو به علّت غائيّه تشبيه، آنگاه مشبّه (عاقبت) را حذف كرده و به جاى آنكه علّت غائيّه را براى عاقبت استعاره آورد، لام را كه بر همان معناى علّت غايى دلالت دارد، براى عاقبت استعاره آورده است. بلاغيان نمونههاى ديگرى از استعاره در حروف را در آياتِ«ولاَُصَلِّبَنَّكُم فى...» (طه/20،71) و «اُولـئِكَ عَلى هُدًى مِن رَبِّهِم» (بقره/2، 5) نشان دادهاند. اين نوع استعاره به حروف جرّ منحصر نمىشود و برخى آن را در حروف عطف و برخى از حروف مشبهةٌ بالفعل نيز نشان دادهاند. 3. تقسيم ديگر براى استعاره به اعتبار ذكر خصوصيّات هريك از مستعارٌله يا مستعارٌمنه است. چنانچه صفت يا صفات مذكور در جمله با مستعارٌله مناسبت داشته باشد، استعاره مجرّده ناميده مىشود، زيرا چنين استعارهاى از مبالغه، عارى و مجرّد است و در آن، ادّعاى اتّحاد ميان مستعارٌله و مستعارٌمنه بهصورت ضعيف بيان شده است; مانند آيه شريفه 112 نحل/16: «فَاَذقَهَا اللّهُ لِباسَ الجوعِ و الخَوفِ» در اين آيه، خداوند مواجهه با آثار زيانبار و فراگير ناشى از گرسنگى و ترس را به چشانيدن مزه تلخ تشبيه كرده، آنگاه لفظ «أذاق» را براى آن استعاره آورده است. سپس در ادامه جمله، يكى از خصوصيات و مناسبات مستعارٌله را ذكر كرده است. مستعارٌله، آثار زيانبار گرسنگى و خوف است كه سراسر جسم و جان انسان را دربرمىگيرد، و ويژگى مناسب با آن لباس است. با اينكه به اعتقاد بلاغيان، استعاره مجرّده از مبالغه عارى است، استعاره موجود در اين آيه، از زيباترين و بليغترين استعارههاى قرآن كريم است. (=>همين مقاله، بلاغت استعاره) چنانچه در جمله، ويژگيهاى مناسب با مستعارٌمنه ذكر شده باشد، استعاره مُرَشَّحَه ناميده مىشود، زيرا در چنين استعارهاى، تشبيه بهطور كامل كمرنگ و فراموش شده و همين امر، سبب تأكيد و مبالغه بيشتر در استعاره است. براى مثال، استعاره در آيه 16 بقره/2 از اين نوع است: «اُولـئِكَ الَّذينَ اشتَرَوُا الضَّلــلَةَ بِالهُدى فَما رَبِحَت تِجـرَتُهُم». واژه «اشتَرَوُا» به معناى خريدن براىمبادله و جايگزينى و انتخاب، استعاره آورده، و به همراه آن، دو ويژگى مستعارٌمنه (اشتراء) يعنى ربح و تجارت ذكر شده است. جامع نيز دستيابى به برترين و بيشترين فايده است كه البتّه در قالب استعاره به نحوى بليغ و محسوس از اين معامله خسارتبار، نفى شده است. اگر در استعارهاى به هيچيك از ويژگيهاى مستعارٌله يا مستعارٌمنه اشاره نشود يا به مناسبات هر دو اشاره شود آن را استعاره مطلقه گويند; براى مثال در آيه 175 بقره/2 مناسبات و ملايمات هيچيك از آن دو بيان نشده است: «اُولـئِكَ الَّذينَ اشتَرَوُا الضَّلــلَةَ بِالهُدى والعَذابَ بِالمَغفِرَةِ فَما اَصبَرَهُم عَلَى النّار». در اين آيه، جايگزينى و انتخاب ضلالت به جاى هدايت، و عذاب به جاى مغفرت، به خريد و فروش تشبيه، و لفظ«اشتَرَوُا» براى آن جايگزينى، استعاره آورده شده است، بدون آنكه به هيچيك از ويژگيهاى مستعارٌله يا مستعارٌمنه اشاره شود; گو اينكه در قرآن كريم، استعاره مطلقهاى كه در آن، ويژگى مستعارٌله و مستعارٌمنه هر دو بيان شده باشد، ديده نمىشود وبلاغيان براى اين قسم، مثالهاى غير قرآنى ذكر كردهاند و شايد به همين سبب بوده است كه ابنابىالإصبع در بديعالقرآن از استعاره مطلقه ياد نكرده است. 4. در استعاره مصرّحه اگر دو طرف استعاره در يك چيز قابل جمع باشد، آن را استعاره وفاقيّه گويند; مانند آيه 1 ابراهيم/14: «كِتـبٌ اَنزَلنـهُ اِلَيكَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَى النّورِ» كه لفظ نور براى هدايت استعاره آورده شده و اين دو قابل جمع است; به اين معنا كه يك شىء، هم مىتواند نور باشد و هم هدايتگر، يا مانند آيه 122 انعام/6: «اَوَ مَن كانَ مَيتـًا فَاَحيَينـهُ» كه بر دو استعاره مشتمل است: يكى استعاره «مَيْت» براى شخص گمراه و ديگرى استعاره «زنده كردن» براى هدايت كردن، و استعاره دوم در آيه، از نوع وفاقيّه است; يعنى هدايت كردن و زنده كردن كه دو طرف استعاره است، در شخص واحد (مثلا اللّه) جمع مىشود و در نتيجه، او، هم هدايتكننده و هم زنده كننده مىشود; اما استعاره اوّل در همين آيه از نوع عناديّه است; يعنى دو طرف استعاره در شخص يا شىء واحد قابل جمع شدن نيست، زيرا گمراهى از ويژگيهاى انسان زنده است و نمىشود كه فردى در عين اينكه مرده است، گمراه همباشد. در قسم دوم، يعنى استعاره عناديّه چنانچه گوينده، لفظ مستعار را در ضد يا نقيض معنايش بهكار برد و غرضش از آن، تهكّم (استهزا) يا تمليح (بيان خبرى با ظرافت و نمكين) باشد، آنرا استعاره تهكّميّه يا تمليحيّه گويند; بهطور مثال در آيه 21 آلعمران/3: «فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليم» ترساندن از عذاب دردناك الهى به جاى «اَنْذِرهم» با واژه «بشّرهم» بيان شده است، درحالىكه بشارت به خبر شادىبخش اختصاص دارد. اين استعاره را مىتوان به استهزا كردن مخاطب تفسير كرد يا براى تمليح و بيان نمكين و با ظرافت، عذاب دردناك الهى را براى كسانى دانست كه به آيات الهى كافر مىشوند; يعنى كافران به آيات الهى و كشندگان پيامبران، براى مزد عملشان در انتظار خبرى شادىبخش باشند و آن، عذاب دردناك الهى است، يا در آيه 23 صافّات/37 آمده است: «فَاهدوهُم اِلى صِراطِ الجَحيم= آنان <[=ستمگران و بتپرستان ] را بهراه دوزخ هدايت كنيد». در اين آيه، لفظ هدايت كه بايد درباره راهنمايى به مطلوبِ پسنديده بهكاررود، براى راهنمايى به دوزخ استعاره آوردهشده كه امرى نامطلوب است و اين به قصد استهزا يا بيان ظريف و نمكين يك چيز است. نمونههاى ديگرى از اين نوع استعاره كه مىتواند بهصورت تمليح يا تهكّم قابل تفسير باشد در سورههاى توبه/9، 34; انشقاق/84، 24; آلعمران/3، 153; دخان/44، 49; هود/11، 87 و زخرف/43، 55 مشاهده مىشود. 5. استعاره به اعتبار جامع، دو قسم است: چنانچه استعارهاى بر سر زبانها، و جامع در آن، مبتذل يعنى روشن و پيش پا افتاده باشد، آنرا استعاره عامّى گويند; مانند استعاره آوردن شمس براى شخص معروف و مشهور، براى آنكه عامّه مردم، چنين استعارهاى را درك مىكنند و اگر استعارهاى، شگفت و بديع باشد و جامع در آن را خواص و صاحبان صفاى ذهن ادراك مىكنند، آنرا استعاره خاصّى گويند.اهل بلاغت برآناند كه استعارههاى قرآن كريم از نوع خاصّى است، ازاينرو براى استعاره عامّى از قرآن مثالنمىآورند. 6. تقسيم ديگر براى استعاره به اعتبار جامع و دو طرف آن است، و از اين نظر، براى استعاره 5قسم بر مىشمارند. الف. استعاره محسوس براى محسوس با جامع حسّى; مانند: «و تَرَكنا بَعضَهُم يَومَئِذ يَموجُ فى بَعض» (كهف/18، 99) اصل موج، حركت آب است كه در اين آيه براى حركت يأجوج و مأجوج استعاره آورده شده است و هر سه، يعنى آب و يأجوج و مأجوج و حركت از امور حسّى هستندو مانند «واشتَعَلَ الرَّأسُ شَيبـًا» (مريم/19، 4) كه مستعارٌمنه در آن آتش و مستعارٌله پيرى و جامع آن دو فراگيرى است و هر سه نيز حسّى هستند. در اين آيه، پيرى به آتش تشبيه، آنگاه با حذف مشبّهٌبه (آتش) اشتعال كه از لوازم آن است، بهصورت قرينه ذكر شده است. ب. استعاره محسوس براى محسوس با جامع عقلى; مانند: «وءايَةٌ لَهُمُ الَّيلُ نَسلَخُ مِنهُ النَّهارَ» (يس/36،37) كه مستعارٌمنه كندن پوست (سلخ)، و مستعارٌله برطرف شدن نور از شبانگاه است و اين هر دو حسّى هستند; امّا جامع در اينجا ترتب يك چيز بر چيز ديگر و پياپى آمدن آن دو است كه امرى عقلى (غير حسّى) است. ج. استعاره معقول براى معقول با جامع عقلى; مانند: «و لَمّا سَكَتَ عَن مُوسَى الغَضَبُ» (اعراف/7،154) كه در آن خوددارى از اظهار غضب و فروخوردن آن به سكوت و نگه داشتن زبان از تكلّم، تشبيه، آنگاه سكوت براى آن استعاره آورده شده است. جامع نيز امساك و خود نگهدارى است، بنابراين هر سه طرفِ استعاره، عقلى است و مانند: «مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا» (يس/36،52) كه رقاد (خواب) براى مرگ استعاره آورده شده و جامع در آن انجام نيافتن كار است كه هر سه، عقلىهستند. د. استعاره محسوس براى معقول با جامع عقلى; مانند: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى البـطِـلِ فَيَدمَغُهُ» (انبياء/21، 18) در اين آيه قذف (كوبيدن) و دمغ (هلاك كردن) كه هر دو امرى حسّى هستند، براى حقّ و باطل كه از امور عقلى و غير حسّى شمرده مىشوند، استعاره آورده شدهاند. جامع نيز معدوم كردن و معدوم شدن است كه امرى عقلى بهشمار مىرود. هـ. استعاره معقول براى محسوس با جامع عقلى; مانند: «اِنّا لَمّا طَغَا الماءُ حَمَلنـكُم فِى الجارِيَه» (حاقّه/69، 11) دراين آيه، مستعارٌمنه طغيان است كه امرى عقلى شمرده مىشود، و مستعارٌله، فزونى آب است كه امرى حسّى است، و جامع، برترى و فراگيرى است كه اين نيز امرى عقلى به شمار مىرود. (درباره نوع استعاره در اين آيه => ادامه همين مقاله) 7. از ديگر اقسام استعاره، استعاره تمثيلى است كه برخلاف موارد گذشته در تركيبها و جملهها جارى است. هرگاه تركيبى در معناى مشابه معناى خود بهكار رود، به آن، استعاره تمثيلى گفته مىشود. اين نوع استعاره كه بر نوعى تشبيهِ تمثيل مبتنى است (=> تشبيه در قرآن) مستعارٌمنه، مستعارٌله و جامع آن از امور متعدّد انتزاع مىشود، ازاينرو همواره مستعار در آن ازچند كلمه تركيب شده است.نمونهاى از اين نوع استعاره كه گاه نيز تمثيل خوانده مىشود، در آيه 42 قلم/68 ديده مىشود: «يَومَ يُكشَفُ عَن ساق= روزى كه [لباس] از ساق پا برگرفته شود». اين جمله براى بيان شدّت و دشوارى امرى استعاره آورده مىشود. گويا خداوند حال كسى را كه با دشوارى محاسبه روز قيامت مواجه است و بايد خود را براى تحمّل طاقتفرساى آن آماده كند، به حال كسى تشبيه كرده است كه براى انجامدادن كارى شاق كه به تلاش و جدّيت فراوان نياز دارد، ابتدا دامن لباس خود را بالا مىزند تا از عهده انجام آن كار برآيد. سپس «يُكشَفُ عَن ساق» را براى آن شخص استعاره آورده است يا براى مثال، در آيات 88ـ89 صافّات/37 آمده است: «فَنَظَرَ نَظرَةً فِى النُّجوم * فَقالَ اِنّى سَقيم=[ابراهيم ]به ستارگان نظرى افكند و گفت: من تعبير «نَظَرَ نَظرَةً فِىالنُّجوم» براى كسى كه كارى خطير پيش رو دارد و براى انجام دادن آن چارهانديشى مىكند استعاره آورده شده است; گويا خداوند چنين شخصى را كه در انديشه چارهجويى است به كسى كه براى آگاهى بر امور آينده به ستارگان مىنگرد تشبيه كرده است. سپس با حذف مشبّه، اين تعبير را براى وى استعاره آورده است. هرگاه استعاره تمثيلى شيوع يابد و بر زبانها جارى شود، مَثَل خوانده مىشود كه در اين صورت، هميشه در موارد مشابه آن تركيبى ثابت بهصورت استعاره بهكار مىرود. نمونههاى ديگرى از استعاره تمثيلى در قرآن كريم را مىتوان در آيات 4 مسد/111; 16 قلم/68 و 29 دخان/44 مشاهدهكرد. پيشينه:اين اصطلاح نيز همچون بسيارى ديگر از اصطلاحات اسلامى از آغاز تاكنون باتطوّرهايى همراه بوده است. اگرچه فرّاء در معانىالقرآن و ابوعبيده در مجازالقرآن از استعاره نام بردهاند، نخستين تعريف در اين باره از جاحظ گزارش شده است. وى گفته است: استعاره يعنى اينكه چيزى را با نام غير خودش بخوانى. اين تعريف از استعاره عام است و شامل مجاز نيز مىشود. به عبارت ديگر، به معناى لغوى استعاره يعنى عاريه گرفتن لفظى براى معنايى ديگر ناظر است و دانشمندان علوم بلاغى متقدّم تا پيش از علىبنعبدالعزيز (م.366ق.) مؤلف كتاب الوساطة بين المتنبّى و خصومه و حتّى تا پيش از عبدالقاهر جرجانى (م.471ق.) استعاره را در همين معناى عام لغوى و مرادف با مجاز بهكار مىبردهاند. احتمالا جاحظ در نظم القرآن به تفصيل درباره استعارههاى قرآن كريم سخن گفته باشد كه البتّه اين كتاب به دست ما نرسيده; اما همو در لابهلاى دو كتابش الحيوان و البيان، درباره اين موضوع بحث كرده است. پس از جاحظ، عبداللهبنمسلمبنقتيبه (م.276ق.) در كتاب تأويل مشكلالقرآن به تفصيل درباره استعارههاىقرآنى بحث كرد. وى نخست، استعاره را به «نهادن كلمهاى به جاى كلمه ديگر به جهت علاقه سببيّت يا مجاورت يا مشاكله» تعريف كرد و آن را يكى از انواع هجدهگانه مَجاز شمرد و معتقد شد كه بيشترين مجازها در قالب استعاره آورده شدهاست.انگيزه ابنقتيبه از طرح استعارههاى قرآنى، بيشتر دفاع از ساحت قرآن كريم و پاسخگويى به ايرادهاى موهومى بود كه بر قرآن كريم گرفته مىشد و برخى در سايه طرح آن ايرادها، به قرآن كريم نسبت كذب يا خطا مىدادند. روشن است كه از نظر ابنقتيبه، استعاره، با مجاز به اصطلاح امروزى مرادف بوده است، ازاينرو، وى با همين نگاه نمونههاى فراوانى را از مصاديق استعاره شمرده است كه بعدها دانشمندان بلاغت، آنها را مَجاز مرسل ناميدند، حتّى وى مصاديقى از تشبيه بليغ را استعاره دانسته، و گاه نيز به تأويلهايى مبهم روى آورده است; براى مثال آيه «و ثيابَكَ فَطَهِّر» (مدثّر/74،4) را از نمونههاى استعاره دانسته است. او مىگويد: «ثِياب» كنايه از جسم و بدن است و علاقه اين معناى مجازى آن است كه لباس بدن را دربرمىگيرد. سپس آيه را چنين معنا مىكند: خودت را از گناهان پاكيزه گردان.همزمان با ابنقتيبه، عبداللهبنمعتز عباسى (م.296ق.) با تأليف كتاب البديع، استعاره را نخستين صنعت از صنايع* بديعى قرار داد. اين اقدام وى سبب شد تا بسيارى از دانشمندان پيش از سكّاكى مانند باقلانى در اعجازالقرآن، ابوهلال عسكرى در الصناعتين، ابنابىالإصبع در بديع القرآن و ديگران، استعاره را به رغم ارتباطش با تشبيه و مجاز يكى از صناعات علم بديع به شمار آورند. البتّه پوشيده نيست كه بديع نيز از ديدگاه اين دانشمندان در معناى لغوىاش بهكار مىرفته; نه معناى اصطلاحى امروزى كه از زمان سكّاكى و بهطور روشنتر از سوى خطيب قزوينى رايج شده است. سپس ابوالحسن علىبنعيسى رمانى (م.386ق.) با نگارش رسالهاى در باب اعجاز* قرآن، اعجاز قرآن را در 7 جهت دانست كه يكى از آنها بلاغت است و بلاغت را به سه طبقه، ادنا، اوسط و اعلا دستهبندى كرد و حدّ اعلاى بلاغت را معجزه و آن را ويژه قرآن كريم دانست، آنگاه بلاغت را مشتمل بر 10 نوع برشمرد و سومين نوع آن را استعاره معرّفى كرد و به تبيين و تحليل استعارههاى قرآن و بيان زيبايى و بلاغت آنهاپرداخت. رمانى همچنين براى نخستين بار به اركان استعاره يعنى مستعارٌمنه، مستعارٌله و مستعار توجّه داد. پس از رمانى، ابوبكر محمدبنطيب باقلانى (م.403ق.) و قاضى عبدالجبار معتزلى (م.415ق.) با همان نگاه رمانى در بحث از اعجاز قرآن، فصلى قابل توجّه را براى استعارههاى قرآنى گشودند و شريف رضى (م.404ق.) كتابى مستقل درباره مجازهاى قرآن كه آن را مرادف با استعاره مىانگاشت، با عنوان تلخيص البيان فى مجازات القرآن نگاشت. از آن پس تاكنون، يكى از بحثهاى محورى در اعجاز بيانى قرآن، شرح و تبيين استعارههاى قرآنى بوده است. سپس عبدالقاهر جرجانى (م.471ق.) در جهت تبيين اعجاز «نظم قرآن» تحوّلى عميق در علوم بلاغى از جمله استعاره پديد آورد كه نتيجه ريزكاويهاى وى، تبيين روشمندتر حدود استعاره و نيز بيان اقسام گوناگون براى آن بود. وى در اين باره دو كتاب دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه را تأليف و در هر دو كتاب، از استعاره بحث كرد. وى نخست تقسيم استعاره به مفيد و غير مفيد را مورد توجّه قرار داد، آنگاه استعاره مفيد را به دو قسم اسم و فعل (اصليّه و تبعيّه) قسمت كرد و بر آن شد كه استعاره در فعل، همواره فرع و تابع اجراى استعاره در مصدر آن فعل است; نيز استعاره ازنظر جامع را به دو قسم تقسيم كرد: در يك قسم، جامع، اسم جنسى است كه شامل دو طرف استعاره مىشود و آن دو طرف نيز محسوساند; مانند استعاره طيران براى دويدن با جامع سرعت و قطع مسافت، و قسم دوم، استعارهاى است كه وجه شبه در آن از صورتهاى عقلى أخذ شده است; مانند استعاره نور براى بيان و حجّت در آيه «فَالَّذينَ ... واتَّبَعوا النّورَ الَّذى اُنزِلَ مَعَهُ اُولـئِكَ هُمُ المُفلِحون» (اعراف/7،157); يعنى كسانى كه از نور، حجّت و بيانِ نازل شده به همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيروى كردند، آنان رستگاراناند. عبدالقاهر اين قسم را برترين نوع استعاره در بلاغت و لطافت و زيبايى شمرد و آن را صميم خالص نام نهاد. عبدالقاهر همچنين مجاز عقلى را معرّفى كرد و آن را مجاز حكمى يا مجاز در اثبات ناميد و حدود آن را از مجاز لغوى و نيز از استعاره مشخص و جدا كرد. او توضيح داد كه در مانند «فَما رَبِحَت تِجـرَتُهُم» (بقره/2، 16) فعل «رَبِحَت» بهطور مجازى به تجارت اسناد داده شده است، زيرا اين تجارت نيست كه سود و زيان مىكند،بلكه تاجران سود يا زيان مىبرند و مقصود آيه اين است كه منافقان در تجارتشان سود نبردند. اين درحالى بود كه تا پيش از وى، نظريّه مجاز عقلى، مطرح نشده بود و نمونههاى مجاز عقلى را جزو استعاره مىشناختند. عبدالقاهر با همه ريزكاويهايى كه در بحثهاى بلاغى از خود نشان داد، هرگز جايگاه استعاره را به درستى مشخص نكرد، ازاينرو هم در كتاب دلائلالاعجاز كه بيشتر رنگ علم معانى را به خود گرفته و در جهت اثبات اعجاز در نظم قرآن است و هم در كتاب ديگرش اسرارالبلاغه كه صبغه بيانى آن قوىتر است، به مناسبتهاى گوناگون از استعاره سخن گفته است. پس از عبدالقاهر، آراى سكّاكى (م.626ق.) در بحث استعاره جلب توجّه مىكند. او استعاره را كه تا پيش از وى، اغلب در علم بديع از آن بحث مىشد، جزو مسائل علم بيان و از توابع مجاز قرار داد. افزون بر آن، تحليلى نو از استعاره مكنيّه ارائه داد. او همچنين مجاز عقلى را انكار كرد و آن را به استعاره مكنيّه باز گرداند. سكّاكى در مانند «أنبت الربيعُ البقلَ» كه عبدالقاهر آن را مجاز عقلى شمرده بود، معتقد شد كه نمونهاى از استعاره مكنيّه است; يعنى گوينده، ربيع را به فاعل حقيقى روياندن، يعنى الله تشبيه، سپس ادّعا كرده است كه مشبّه (ربيع) از مصاديق مشبّهٌبه و فاعل حقيقى است، آنگاه با حذف مشبّهٌبه (الله) لفظ مشبّه (ربيع) را براى آن استعاره آورده است. فعل أنبت نيز كه فاعل حقيقى آن خداست قرينه اين استعاره مكنيّه شمرده مىشود. اگرچه دانشمندان پس از سكّاكى نظر او را در مورد انكار مجاز عقلى نپذيرفتند، تحليل وى از مجاز عقلى، از زاويهاى ديگر تحت عنوان استعاره مكنيّه پذيرفته، و اين امر سبب شد كه برخى آيات قرآن از زاويههاى گوناگون تحليل شده، بلاغت و زيبايى آنها بيش از پيش به مخاطب نشان داده شود. از ديگر آراى سكّاكى ارجاع استعاره تبعيّه به استعاره مكنيّه بود. نتيجه اين بحثها آن شد كه آياتى مانند «اِنّا لَمّاطَغَا الماءُ حَمَلنـكُم فِى الجارِيَة» (حاقّه/69،11)، از چند زاويه تحليل شود و هر زاويه، تحت عنوانى خاص درآيد، و وجهى از زيبايى نهفته در آيه را آشكار سازد. در اين آيه، ازآن نظر كه طغيان به ماء نسبت داده شده، مجاز عقلى است، براى آنكه فاعل حقيقى طغيان آب نبود، بلكه اين زمين و آسمان بود كه با جوشش و ريزش آب طغيان كرد; امّا از منظرى ديگر، استعاره مكنيّه است; يعنى متكلّم ابتدا آب را به دشمنى تشبيه كرده كه در انديشه نابودى قوم نوح است، آنگاه با حذف مشبّهٌبه، يكى از لوازم آن را كه طغيان است بهصورت قرينه اين تشبيه يا استعاره ذكر كرده، و از نظر سوم، استعاره تبعيّه تصريحيّه است، به اين صورت كه ابتدا، فراوانى ويرانگر آب، به طغيان انسانى تشبيه، آنگاه با حذف مشبّه از طغيان، فعل «طَغَا» مشتق، و براى مشبّه، استعاره آورده شدهاست. بحث استعاره به قرآن كريم اختصاص ندارد; اما قرآن كريم در بيان مقاصد خود از شيوه و اسلوب استعاره، فراوان بهره گرفته است و همين كاربرد گسترده استعاره در قرآن، منشأ طرح اين بحث از سوى اديبان شد. گرچه اين بحث در ابتدا بيشتر در كتابهاى اعجاز قرآن مورد توجّه متكلّمان بود، مفسّران قرآن نيز هيچگاه شرح و تبيين استعارههاى قرآن را از نظر دور نداشتند. نخستينبار، زمخشرى بهطور گسترده در تفسير بلاغى خود معروف به كشّاف، استعارههاى قرآن را در كنار ديگر مباحث بلاغى تبيين كرد، و پس از او، ديگر مفسّران نيز تا حدودى اين روش را ادامهدادند، افزون بر اين در بسيارى از كتابهاى جامع علوم قرآنى نيز مورد بحث قرار گرفت، چنانكه ابنقيم (م.751ق.) در كتاب الفوائد المشوق الى علوم القرآن با تأكيد بر نقش علوم بلاغى به ويژه علم بيان در فهم معانى كتاب الهى، درباره استعاره سخن گفت. سپس زركشى (م.794ق.) در البرهان فى علوم القرآن بابى جامع و كامل درباره استعاره در قرآن گشود، و در آن، باذكر اقسام گوناگون استعاره، بسيارى از آيات مشتمل بر استعاره را معرّفى كرد. زركشى، بحث استعاره را در ضمن نوع چهل و ششم كه به بحث درباره اساليب و فنون بلاغى قرآن اختصاص يافته و آن را بيتالقصيده كتاب خود، البرهان معرّفىكرده، آورده است; امّا پس از زركشى، سيوطى (م.911ق.) با اختصاص نوع پنجاه و سوم كتاب الاتقان به تشبيهات و استعارات قرآن، اين دو بحث را دانشى مستقل از جمله دانشهاى قرآنى قرار داد. همو در كتاب ديگرش موسوم به معترك الاقران فى اعجاز القرآن، استعارههاى قرآن را يكى از جنبههاى اعجاز قرآن كريم معرّفىكرد و بدين ترتيب، بحث استعاره در قرآن، از اسلوبهاى بيان در قرآن معرّفى شد كه از يك سو آشنايى با آن براى فهم درست قرآن لازم است و از سوى ديگر، از مباحث زيربنايى اثبات اعجاز بيانى قرآنى به شمار مىرود. بلاغت استعاره:مهمترين بحث درباره استعاره كه مورد توجّه مفسّران قرار گرفته، تبيين ميزان و جايگاه بلاغت و شيوايى و تأثير قالبهاى استعارى است. سيوطى مىنويسد: تشبيه، برترين و شريفترين نوع از انواع بلاغت است. مجاز نيز بليغتر از حقيقت است و دانشمندان علمبلاغت اتّفاق نظر دارند كه استعاره از تشبيه بليغتر است، زيرا تشبيه و مجاز را در خود جمع كرده است، بنابراين، استعاره در عالىترين درجه از فصاحت قرار دارد. از ميان اقسام استعاره، استعاره تمثيلى از ديگر اقسام بليغتر است; بدين معنا كه بر تأكيد و مبالغه بيشترى دلالت دارد. در مرتبه بعد، استعاره مكنيّه قرار دارد، زيرا مجاز عقلى را دربرمىگيرد. پس از آن، استعاره ترشيحيّه، از مجرّده و مطلقه، و استعاره تخييليّه نيز از حقيقيّه بليغتر است. استعاره به مراتب بليغتر از تشبيه معرّفى شده است، زيرا در استعاره به سبب اينكه يكى از دو طرف تشبيه حذف شده است، نوعى اتّحاد ميان مشبّه و مشبّهٌبه ايجاد مىشود، بهطورى كه ادّعا مىشود: مشبّه آن قدر به مشبّهٌبه نزديك شده كه اصلاً يكى از افراد آن است; بهعبارت ديگر، استعاره هم حُسن تشبيه و هم بلاغت ايجاز را دارد وهم مبالغه موجود در استعاره، از تشبيه فراوانتر است، افزون بر اين سه، در مواردى كه استعاره متضمن تشبيه معقول به محسوس است، سخن خداوند در بيان معارف ماوراى حس به ذهن شنونده نزديك مىشود و ازاينرو، بر شنونده تأثير شگرفى مىنهد كه بدون استخدام استعاره، از آن تأثير عارى است، بدينسبب، استعاره از قالبهايى است كه اديب بهكمك آن مىتواند معناهايى را كه نمىتواند با الفاظ مخصوص خودش بگويد، در قالب استعاره ارائه كند.نخستين بار، رمانى در جهت تبيين اعجاز قرآن، ميزان و سرّ بلاغت استعارههاى آن را به بحث گذاشت. وى بالغ بر 44 آيه مشتمل بر استعاره را ذكر كرد و به تبيين معناى حقيقى و مجازى و تأثير تعبيرهاى استعارى قرآن بر مخاطب پرداخت. او درباره استعاره موجود در آيه94 حجر/15: «فَاصدَع بِما تُؤمَرُ واَعرِض عَنِ المُشرِكين» كه مفسّران نزول آن را آغازگر دعوت آشكار پيامبر دانستهاند، مىگويد: «فاصدع» از «صَدْع» به معناى شكستن شيشه است; امّا در آيه براى تبليغ، استعاره آورده شده است و سرّ اين استعاره آن است كه تبليغ، گاه آنقدر دشوار مىشود كه هيچ تأثيرى بر مخاطب ندارد و از اين جهت خنثاست; امّا خداوند دستور به تبليغ را با «فَاصدَع» بيان كرد، تا هم به پيامبر اسلام اعلام كند كه محكم و قوى به تبليغ آشكار دين بپردازد و هم بدين وسيله از تأثير تبليغ پيامبر بر مخاطبانش خبر داده است كه همانند اثر شكستن شيشه در آنان ظاهر مىشود. ابنابىالإصبع مىگويد: اين آيه مشتمل بر يكى از برترين نمونههاى استعاره و در نهايتِ بلاغت است كه خداوند در كمال ايجاز، معانى بسيارى را فقط در سه كلمه گنجانده است، به همين جهت هنگامى كه عربى، اين آيه را شنيد، به سجده افتاد و چون علّت سجدهاش را از وى پرسيدند، پاسخ داد: در برابر فصاحت اين كلام سجده كردم. پس از رمانى نيز همواره توجّه دانشمندان بلاغت به اين بخش از مباحث استعاره معطوف بوده است. ابنابىالإصبع با تأكيد بر اغراض اصلى بلاغت يعنى مبالغه در تشبيه، ايجاز و ظهور و وضوح معانى مىگويد: برخى از اقسام استعاره فقط بر يكى از اغراض استعاره مثلاً ظهور و وضوح مشتمل است; مانند آيه 4 زخرف/43: «و اِنَّهُ فى اُمِّ الكِتـبِ لَدَينا لَعَلىٌّ حَكيم» كه واژه «اُمّ» صرفاً به قصد تقريب به ذهن و محسوس نشان دادن اصل و ريشه كتاب، براى آن استعاره آورده شده است و گاه استعارهاى همه اغراض استعاره را دربردارد; مانند آيه 4 مريم/19: «واشتَعَلَ الرَّأسُ شَيبـًا». در اين آيه كه از نوع استعاره مكنيّه است، سفيدى موى سر به آتش تشبيه، سپس با حذف مشبهٌبه، فعل«اشتَعَلَ» بهصورت قرينه اين استعاره ذكر شده است، و غرض از آن هم مبالغه در سفيدى سر است، بهطورى كه سفيدى، همه سر را فرا گرفته و هم استخدام واژه «اشتَعَلَ» روشنتر بر اين مقصود دلالت دارد. در ميان استعارههاى قرآن، برخى چنان شگفت بوده كه شگفتى و تحسين مفسّران و بلاغيان را برانگيخته است. نمونهاى از آن، آيه 44 هود/11 است: «و قيلَ يـاَرضُ ابلَعى ماءَكِ و يـسَماءُ اَقلِعى...» در اين آيه، نخست زمين و آسمان به دو موجود عاقل تشبيه و به آنها خطاب شده است. سپس ابلاع به معناى بلعيدن، براى فرو بردن آب استعاره آورده شده و به زمين فرمان داده شده كه همه آبهاى روى خود را (پس از طوفان نوح) ببلعد (به جاى آنكه گفته شود: فرو ببر); همچنين اقلاع به معناى كندن، براى برطرف كردن ابر از صفحه آسمان و باز ايستادن از بارش استعاره آورده شده و به آسمان امر شده كه همه ابرهاى خود را بكَنَد (به جاى اينكه گفته شود: برطرف كن). شيوايى و بلاغت اين تعبير نيز در سرعت فروكش كردن آب در زمين و برطرف شدن ابرها در آسمان به يكباره و با سرعت است; همچنين آيه بر قدرت عظيم الهى و اينكه آسمان و زمين و موجودات ميان آن دو به عظمت و قدرت خداوند عارف، و در برابر فرمان و اراده او خاضعاند، دلالت دارد. به اعتقاد زمخشرى، در اين آيه، گرچه صنايع بديعى متعدّدى از جمله تناسب ميان «اقلعى» و «ابلعى» وجود دارد، همه آنها در برابر استعاره آيه مانند پوسته در برابر مغز است و عالمان بيان، آيه را در اوج فصاحت دانستهاند و در برابر بلاغت و معانى نهفته در آن سر فرود آوردهاند. بسيار مىشود كه آيهاى مشتمل بر چند استعاره است. برخى از اين آيات در وهله اوّل، اندكى شگفت مىنُمايد; امّا با اندكى تأمّل شيوايى زايدالوصفى از آن احساس مىشود و شنونده را بهطور عميق تحت تأثير قرار مىدهد. نمونهاى از اين نوع، در آيه 112 نحل/16 وجود دارد: «فَاَذقَهَا اللّهُ لِباسَ الجوعِ والخَوفِ» نخست «اِذاقه» به معناى چشاندن، به لباس نسبت داده شده، درحالىكه لباس پوشيدنى است; نه چشيدنى. سپس لباس به گرسنگى نسبت داده شده كه آن نيز احساس كردنى است; نه پوشيدنى; اما با تأمّل در آيه روشن مىشود كه فعل «أذاق» براى «كَسا» استعاره آورده شده است، زيرا چشيدن (اذاقه) احساس گرسنگى قومى را كه به نعمتهاى الهى كافر شدند، قوىتر و عميقتر به مخاطب نشان مىدهد و چنين بيان مىدارد كه آن گروه، گرسنگى را از عمق جان خود احساس مىكردند. از سوى ديگر، گرسنگى به لباس تشبيه، و لباس، براى آن استعاره آورده شده است. بلاغت اين استعاره نيز در آن است كه چون لباس وقتى پوشيده مىشود سرتاسر بدن را مىپوشاند، روشنتر مىتواند شمول و فراگيرى و احاطه گرسنگى بر سراسر وجود آنها را منعكس كند. خوف در آيه نيز چنين است; از يك سو به غذا تشبيه شده كه به آنان چشانده مىشود و هم به لباس كه همه وجودشان را فرا مىگيرد، بنابراين، آيه در نهايت اختصار مىگويد: خداوند بر آنان چنان گرسنگى و خوفى را مسلّط خواهد ساخت كه با همه وجود و از عمق جان، آن را احساس مىكنند. مفسّران معاصر هم با نگاهى نو، به تبيين هنرى استعارههاى قرآن روى آوردهاند كه زيبايى و لطافت آنها را هنرمندانهتر نمايش مىدهد. در اين زمينه پيش و بيش از همه، سيّد قطب بر اين بُعد از تصوير هنرى قرآن انگشت گذاشته است. او در شرح آيه 18 تكوير/81: «والصُّبحِ اِذا تَنَفَّس» مىگويد: خداوند با اين استعاره به صبحگاهان مانند انسان حيات و شعور بخشيده است كه دندانهايش با نخستين تبسّم او آشكار مىشود و نفس مىكشد و همانگونه كه نفس كشيدن، مايه حيات و نشاط انسان است، تنفّس صبح نيز مايه حيات آن مىشود و از طريق آن، نشاط و جنب و جوش به ساكنان زمين انتقال مىيابد. همو در شرح آيه 11 فصّلت/41: «فَقالَ لَها ولِلاَرضِ ائتيا طَوعـًا اَو كَرهـًا قالَتا اَتَينا طَـائِعين» مىنويسد: خداوند در اين آيه، آسمان و زمين را دو موجود عاقل نشان داده كه به آنان خطاب مىكند و آن دو با همه خضوع و خشوع مانند دو انسان در برابر مولاى خود ايستادهاند، و مولا به آنان فرمان مىدهد و آن دو با اختيار و اراده خود، امر او را اطاعت مىكنند و به ندايش پاسخ مىدهند. نيز در آيه 9 ملك/67: «تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الغَيظِ» مىبينيم كه خداوند چگونه جهنّم را به موجودى با شعور و عاقل مانند كرده كه خشم او به شدّت برانگيخته شده و خون او را به جوش آورده، چنانكه گويى از شدّت خشم نزديك است پاره پاره شود و درصدد انتقام گرفتن از دوزخيان است. آيات ديگرى نيز در وصف جهنّم در قرآن ديده مىشود كه اين چنين تصويرى را از آن ارائه مىدهد; مانند آيه 8 ملك/67: «اِذا اُلقوا فيها سَمِعوا لَها شَهيقـًا و هِىَ تَفور» و مانند آيه 30 ق/50: «يَومَنَقولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امتَلاَتِ و تَقولُ هَل مِن مَزيد». منكران استعاره:با اينكه وجود استعاره، پديدهاى بديهى و واقعيّتى زبانى است، كسانى نيز به انكار مَجاز و به تبع آن انكار استعاره كه يكى از انواع مجاز است، روى آوردهاند. در اين ميان، برخى به انكار آن دو در لغت پرداختند; امّا برخى ديگر وجود آن را فقط در قرآن كريم منكر شدند. از جمله منكران وجود مجاز در لغت و قرآن، ابواسحاق اسفراينى (م.418ق.) و ازمنكران وجود مجاز در قرآن كه وجود آن را درلغت پذيرفته است، داوود ظاهرى(م.270ق.) و فرزندش ابوبكر محمد ظاهرى است; امّا بيش از همه، ابنتيميّه (م.728ق.) در كتاب الايمان، وجود مَجاز و استعاره را در قرآن كريم و هم در لغت انكار كرده است. در اين ميان، شنقيطى (م.1395ق.) با تأليف كتابى منكر مجاز و استعاره در قرآن شده است. (تفصيل بيشتر =>مجاز در قرآن) جالب آنكه برخى دليل انكار استعاره در قرآن را عدم اجازه از ناحيه شارع دانستهاند. در اين باره، سيوطى از فردى با نام قاضى عبدالوهاب مالكى نيز نام مىبرد كه منكر وجود استعاره در قرآن بوده است; به اين دليل كه از ناحيه شرع، اجازهاى درباره آن به ما نرسيدهاست.از ديگر منكران وجود مجاز و استعاره در قرآن كريم، مصطفوى صاحب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم است. وى با ردّ نظريّات سيّد رضى در تلخيصالبيان كه مجازها و استعارههاى قرآن را گردآورده، معتقد است سيّد تحت تأثير عصر خود كه توجّه مردم به ظواهر ادبيات بسيار بوده، به اين كار روى آورده است. به عقيده ايشان اگر به حقايق و معارف الهى توجّه شود، در اين صورت، در قرآن مجاز و استعارهاى وجود نخواهد داشت. مصطفوى مىنويسد: مجاز و استعارهگويى، بسيار گسترده است و لازم مىشود در هر كلمهاى قرينهاى براى تعيين مقصود ذكر شود و با اين حال، باز در بعضى موارد، معناى مقصود مشتبه مىشود، درحالىكه قرآن كريم نسخه جامعى براى زندگى مادّى و روحانى انسانهاست و به حكم عقل بايد دلالت كلمات در آن قاطع باشد و زمينه ترديد و احتمال و اختلاف در آن نباشد. او نمونههايى را نيز از تلخيصالبيان نقل كرده و به آنها پاسخ گفته است; براى مثال درباره استعاره موجود در «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» مىگويد: اگر صراط به معناى راه ظاهرى و مادّى باشد، آيه مشتمل بر استعاره است; امّا اگر به معناى مطلق راه، اعمّ از مادّى و معنوى باشد، هيچ استعارهاى را دربرنخواهد گرفت و واژه صراط در قرآن كريم بيشتر به معناى طريق معنوى آمدهاست. وى در ذيل آيه 257 بقره/2: «اللّهُ ولِىُّ الَّذينَ ءامَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَى النُّورِ» كه سيّدرضى، ظلمات و نور در آن را استعاره براى كفر و ايمان دانسته است، مىگويد: نور، اعمّ از نور ظاهرى و معنوى، و ظلمت مقابل آن هم اعمّ از مادّى و معنوى است و نور معنوى، همان ايمان، وظلمت معنوى نيز كفر شمرده مىشود، بنابراين، استعارهاى در آيه وجود ندارد. از ديگر نمونههايى كه وى پاسخ گفته، آيه 99 اعراف/7 است: «اَفَاَمِنوا مَكرَ اللّهِ فَلا يَأمَنُ مَكرَ اللّهِ اِلاَّ القَومُ الخـسِرون». در اين آيه، مكر استعاره گرفته شده است براى انزال عقوبت بر كافران بهطور ناگهانى و بدون آنكه آنان احساس كنند; امّا مصطفوى مىگويد: مكر به معناى تدبير و تقديرى است كه براى اضرار به ديگرى باشد، بىآنكه به او اعلام كند، و با لحاظ اين معنا، مجالى بر وجود استعاره در آيه نيست. وى با همين نگرش، كتاب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم را در شرح واژگان قرآن نگاشته است و براى هر واژه، معنايى انتزاعى و عام ارائه مىدهد و بدين شيوه، وجود هرگونه معناى مجازى در قرآن را منكر مىشود. منابعالاتقان فى علوم القرآن; اساليبالبيان فى القرآن; اسرارالبلاغه; اصولالبيان العربى رؤية بلاغية معاصره; الاعجاز فى نظم القرآن; انوارالبلاغه; ايضاح فى علومالبلاغه; بديع القرآن; البرهان فى علوم القرآن; البيان والتبيين; تأويل مشكل القرآن; التبيان فى علم المعانى و البديع و البيان; التصوير الفنى فى القرآن; التعبير الفنى فى القرآن; تفسير التحريروالتنوير; تلخيص البيان فى مجازات القرآن; التلخيص فى علوم البلاغه; التمهيد فى علوم القرآن; ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; جواهرالبلاغة فى المعانى و البيان و البديع; دررالادب در فن معانى بيان بديع; دلائل الاعجاز فى علمالمعانى; روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم; روش علمى در ترجمه و تفسير قرآن مجيد; الصورة الادبيه فىالقرآن الكريم; صفوة التفاسير; الطراز لاسرار البلاغة و علوم حقائق الاعجاز; فوائد المشوق الى علوم القرآن و علم البيان; القرآن اعجازه و بلاغته; كتابالحيوان; كتاب المطول; الكشاف; المجاز فى اللغة و فى القرآن الكريم; مختصرالمعانى; المزهر فى علوم اللغة و انواعها; معانىالقرآن، فرّاء; معترك الاقران فى اعجازالقرآن; معجم المصطلحات البلاغيّه و تطورها; مفتاح العلوم; من اسرار حروف العطف فى الذكر الحكيم; منع جواز المجاز فى المنزل للتعبّد والاعجاز; نظرية التصوير الفنى عند سيد قطب; الوساطة بين المتنبى و خصومه.سيد محمود دشتى، حسن عرفان [1]. لسانالعرب، ج9، ص471، «عور». [2]. جواهرالبلاغه، ص315. [3]. جواهرالبلاغه، ص315. [4]. جواهرالبلاغه، ص315. [5]. همان; انوارالبلاغه، ص285. [6]. اساليبالبيان، ص525ـ527. [7]. المطول، ص382ـ383; معترك الاقران، ج1، ص212. [8]. المطول، ص381. [9]. الكشاف، ج1، ص119ـ120. [10]. مفتاح العلوم، ص156; المطول، ص381، 386; اساليبالبيان، ص549. [11]. التلخيص، ص324ـ328; المطول، ص381; اساليبالبيان، ص549ـ551. [12]. اساليبالبيان، ص551ـ552. [13]. مختصرالمعانى، ص165; جواهرالبلاغه، ص321ـ322; دررالادب، ص166ـ167. [14]. تلخيصالبيان، ص163; اساليبالبيان، ص558. [15]. اساليبالبيان، ص565. [16]. همان; جواهرالبلاغه، ص325. [17]. اسرارالبلاغه، ص42ـ43. [18]. جواهرالبلاغه، ج322ـ324; اساليبالبيان، ص564; المطول، ص371ـ374. [19]. الكشاف، ج3، ص394; التحرير والتنوير، ج20، ص76. [20]. المطول، ص375; جواهرالبلاغه، ص323ـ324. [21]. التحريروالتنوير، ج16، ص265. [22]. من اسرار حروف العطف، ص186ـ188. [23]. المطول، ص375; مفتاحالعلوم، ص163; الطراز، ج1، ص236. [24]. بديع القرآن، ص19; اساليبالبيان، ص595; صفوة التفاسير، ج2، ص146. [25]. بديعالقرآن، ص19; مختصرالمعانى، ص168. [26]. المطول، ص377; اساليبالبيان، ص605; معتركالاقران، ج1، ص212. [27]. بديعالقرآن، ص19; اساليبالبيان، ص606ـ608. [28]. مختصرالمعانى، ص161; الاتقان، ج2، ص98; جواهرالبلاغه، ص337ـ338. [29]. ايضاح فى علوم البلاغه، ص289; تلخيص المفتاح، ص308; المطول، ص365. [30]. معانى القرآن، ج1، ص239; التحريروالتنوير، ج3، ص207; تلخيص المفتاح، ص308. [31]. الكشاف، ج4، ص39; روحالمعانى، مج13، ج23، ص118. [32]. الاتقان، ج2، ص98; الطراز، ج1، ص347; معجمالمصطلحات البلاغيه، ج1، ص158ـ159. [33]. مختصرالمعانى، ص162ـ163; اساليبالبيان، ص609ـ610. [34]. اساليبالبيان، ص609ـ610. [35]. بديع القرآن، ص21; البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص490ـ493. [36]. بديع القرآن، ص21; مختصرالمعانى، ص163. [37]. الاتقان، ج2، ص95; المطول، ص369. [38]. الاتقان، ج2، ص95; اساليبالبيان، ص619. [39]. بديع القرآن، ص23; الاتقان، ج2، ص96. [40]. المطول، ص370; الاتقان، ج2، ص96. [41]. بديعالقرآن، ص21; الاتقان، ج2، ص96; اساليبالبيان، ص624ـ625. [42]. بديعالقرآن، ص23; الاتقان، ج2، ص96. [43]. المطول، ص379ـ380. [44]. اساليبالبيان، ص635; جواهرالبلاغه، ص346. [45]. روحالمعانى، مج16، ج29، ص59; تأويل مشكل القرآن، ص137. [46]. تفسير قرطبى، ج15، ص62; روحالمعانى، مج8، ج13، ص150ـ151. [47]. المطول، ص380; جواهرالبلاغه، ص346. [48]. البيان والتبيين، ج1، ص153. [49]. الوساطة بين المتنبى و خصومه، ص41; البلاغة تطور و تاريخ، ص132ـ134. [50]. الحيوان، ج5، ص25ـ28، 133; البيان والتبيين، ج1، ص152ـ153. [51]. تأويل مشكل القرآن، ص135. [52]. همان، ص20. [53]. همان، ص132ـ134. [54]. همان، ص141، 146، 163. [55]. همان، ص142. [56]. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص75ـ76. [57]. همان، ص85ـ94. [58]. اسرارالبلاغه، ص29. [59]. همان، ص42ـ50; المجاز فى اللغه، ج1، ص307ـ310. [60]. اسرارالبلاغه، ص52. [61]. همان، ص60; المجاز فى اللغه، ج1، ص312; اساليبالبيان، ص501. [62]. دلائل الاعجاز، ص196، 198. [63]. دلائل الاعجاز، ص197. [64]. تلخيصالبيان، ص117، 165ـ166. [65]. البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص488. [66]. مفتاحالعلوم، ص169; مختصرالمعانى، ص26ـ27. [67]. المجاز فى اللغه، ج1، ص345ـ346. [68]. الفوائد المشوق، ص9ـ10. [69]. همان، ص67ـ81. [70]. البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص432ـ444. [71]. همان، ج2، ص480. [72]. الاتقان، ج2، ص94ـ100. [73]. معترك الاقران، ج1، ص202. [74]. التمهيد، ج5، ص384، 415، 584ـ588; اساليبالبيان، ص456ـ642. [75]. معترك الاقران، ج1، ص214 ـ 215. [76]. بديعالقرآن، ص20; الاتقان، ج2، ص94; جواهرالبلاغه، ص356ـ358. [77]. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص87; القرآن اعجازه وبلاغته، ص184. [78]. بديع القرآن، ص22; البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص483. [79]. بديع القرآن، ص20; ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص88. [80]. تلخيصالبيان، ص161ـ162; التمهيد، ج5، ص392ـ393. [81]. روحالمعانى، مج7، ج12، ص94. [82]. الكشاف، ج2، ص397ـ398. [83]. التبيان فى علم المعانى، ص253ـ254; المطول، ص378; التعبيرالفنى، ص198. [84]. التصوير الفنى، ص62; نظرية التصويرالفنى، ص137. [85]. التصوير الفنى، ص62; الاعجاز فى نظم القرآن، ص149ـ150. [86]. الصورة الادبية فى القرآن، ص62; اصول البيان العربى، ص94. [87]. المجاز فى اللغه، ج2، ص618، 622ـ623. [88]. المزهر، ج1، ص364ـ365; المجاز فى اللغه، ج2، ص618. [89]. المجاز فىاللغه، ج2، ص622. [90]. منع جواز المجاز، ص32. [91]. الاتقان، ج2، ص98ـ99. [92]. روش علمى در ترجمه و تفسير قرآن، ص32. [93]. همان، ص73. [94]. همان، ص33. [95]. همان، ص34. [96]. الكشاف، ج2، ص135. [97]. روش علمى در ترجمه و تفسير قرآن، ص43. |
تشبيه در قرآن: از اسلوبهاى بيانى و بلاغى قرآن با كاربردى گستردهتشبيه از ماده «ش ـ ب ـ ه»، چيزى را مثل و شبيه چيز ديگر قرار دادن است.[1] تشبيه از مصطلحات و مباحث علوم بلاغت است و در بلاغت متأخر (از سكاكى به بعد) در جاى نخستين مبحث علم «بيان» قرار گرفته است.[2] اسلوب تشبيه در كلام عربى كاربردى فراوان دارد؛ به گفته مبرد، اين سخن بعيد نيست كه بيشتر كلام عرب برپايه تشبيه شكل گرفته است.[3]بلاغيان تعريفهايى متعدد از تشبيه به دست دادهاند؛ سكاكى گويد: تشبيه مشاركت دادن امرى با امر ديگر است در معنايى.[4] ابن ابى الاصبع گويد: تشبيه مجرايى است براى سوق دادن امرى مبهم و پيچيده به سمت امرى روشن و آشكار.[5] بعضى گويند: تشبيه آن است كه حكمى از احكام مشَبَّهٌ به را براى مشَبَّه ثابت كنى.[6] يحيى بن حمزه علوى گويد: تشبيه عبارت است از جمع ميان دو يا چند چيز در معنايى با حرف كاف.[7] بعضى هم گفتهاند: تشبيه ملحق كردن چيزى به چيز ديگر است در يكى از صفات مشهورش.[8] تعريف اخير از وضوح بيشتر برخوردار است؛ اما با روشن بودن مقصود از تشبيه اختلاف اين تعابير اهميت چندانى ندارد. وجه مشترك ميان اين تعاريف و تعابير كه مورد تأكيد قدما هم بوده آن است كه در تشبيه اشتراك مشبَّه و مشبَّهٌ به در يك و گاه در چند صفت كافى است و هيچگاه لازم و ممكن هم نيست در همه صفات با هم مشترك باشند. تشبيه از اسلوبهاى بيان در هر زبانى از جمله عربى است كه قرآنكريم نيز در جهت هماهنگى با زبان* قوم براى بيان معارف و معانى و پيامهاى خود فراوان از آن بهره گرفته است. مفسران اسلامى نيز از آغاز به اين اسلوب بيانى و تحليل دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 545 آن توجه ويژه و جدى نشان دادهاند. از طرح مباحث تشبيه و تحليل و تبيين برخى تشبيهات قرآن در آثار جاحظ[9] (م.250ق.) كه بگذريم در قرن چهارم هجرى و با رواج مباحث مربوط به اعجاز قرآن، برخى مفسران، تشبيهات قرآن را از مهمترين محورهاى اعجاز بلاغى آن معرفى كردند. رمّانى (م.384ق.) بلاغت را از ابعاد اعجاز* قرآن دانسته آن را به 10 قسم تقسيم و دومين قسم آن را تشبيه معرفى كرده است.[10] وى بر حسب ذوق خود اقسامى را براى تشبيهات قرآن همراه با ذكر نمونههايى فراوان بيان كرده كه مورد توجه مفسران پس از وى قرار گرفته است.[11] عبدالقاهر جرجانى (م.476ق.) گرچه محور اعجاز قرآن را در نظم شگفت آن دانسته؛ اما در كتاب اسرار البلاغهاش با ارائه مباحث گسترده و تحليلهاى دقيق از تشبيه و بيان اقسام و شاخههاى فراوانى براى آن، بحث تشبيه را به كمال رسانده است.[12] مفسران پس از او عمدتاً به جمعآورى آراى قدما در حوزه اعجاز روى آورده و همه مباحث بلاغى از جمله تشبيه را در كنار نظم قرآن مجراى اعجاز قرآن دانستهاند.[13] اين رويكرد تا زمان معاصر ادامه داشته است. در قرن پنجم ابن البندار بغدادى (م.485ق.) به تأليف كتابى مستقل در تشبيهات قرآن با عنوان الجمان فى تشبيهاتالقرآن دست زده و همه تشبيهات قرآن را سوره به سوره در آن گرد آورده است.[14] به جز اين كتاب مستقل، دانشمندان متقدم و متأخر در كتابهاى اعجاز قرآن، كتب بلاغت و علوم قرآنى و در تفاسير از تشبيه و اقسام و نمونههاى قرآنى آن بحث كردهاند. برخى مفسران معاصر در پرتو تحولات ادبى و گسترش انواع و سبكهاى ادبى در دوره معاصر به تبيين هنرى تشبيهات قرآن روى آورده و به تحليل و تبيين اغراض تشبيهات قرآن و ميزان اثرگذارى آنها بر تعميق ايمان و معارف وحيانى در نفس مخاطبان و شنوندگانش پرداختهاند.[15] درباره ارزش و جايگاه تشبيه گفتهاند كه تشبيه از شريفترين انواع بلاغت است. در عين حال استعاره را از تشبيه بليغتر دانستهاند.[16] براى اين مقايسه و ارزشگذارى ملاك و معيارى بيان نشده و روشن است كه هريك از تشبيه و استعاره جايگاه، كاركرد و تأثير خاص خود را دارند. تشبيه در جاى خود از چنان ارزش والايى برخوردار است دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 546 كه اسلوبهاى ديگر همچون استعاره و كنايه و مجاز نمىتوانند نقش آن را ايفا كند، چنانكه در تشبيهات تمثيلى و غير تمثيلى قرآن مشاهده مىشود؛ مثلاً هيچ استعارهاى نمىتواند نقش بيانى تشبيه در آيه شريفه «هُنَّ لِباسٌ لَكُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ» (بقره /2،187) را عهدهدار شود. درباره حقيقت يا مجاز بودن تشبيه نيز گفت و گو شده است؛ بعضى تشبيه را مجاز دانستهاند؛ اما به گفته زركشى محققان آن را حقيقت مىدانند، زيرا در تشبيه لفظ در غير معناى موضوعٌله به كار نرفته است. در اين ميان شيخعزالدين گفته است كه تشبيه مذكور الادات حقيقت و محذوف الادات مجاز است، زيرا يكى از انواع مجاز حذفاست.[17] اركان تشبيه:در هر تشبيه 4 ركن وجود دارد: مشبه و مشبهٌبه كه طرفين تشبيه ناميده مىشوند، ادات تشبيه يا كلمهاى كه بر تشبيه دلالت دارد، و وجهشبه يا صفت مشترك و جامع ميان طرفين تشبيه كه مشبه در همان صفت به مشبهٌبه تشبيه مىشود، و همواره وجهشبه بايد در مشبهٌبه قوىتر و نمايانتر باشد. از اين 4 ركن حذف ادات و وجهشبه جايز است؛ اما هيچ يك از طرفين تشبيه را نمىتوان حذف كرد، مگر آنكه طرف حذف شده در تقدير باشد؛ مانند «صُمٌّ بُكمٌ عُمىٌ فَهُم لايَرجِعون»(بقره/2،18) كه مشبه ضمير «هُم» مقدر است كه به منافقان بازمىگردد: «همكَصُمٍّ». چنانچه يكى از طرفين تشبيه حذف شود استعاره خواهد بود.[18]ادات تشبيه، كلماتى را گويند كه مفيد معناى تشبيهاند. اين كلمات ممكن است حرف، اسم يا فعل باشند. حرفمانند كاف و كَأنّ. برخى مفسران معتقدند كه تشبيه با «كَأنّ» در مقايسه با «كاف» از تأكيد بيشترى برخوردار است، زيرا مركب از كاف تشبيه و «اَنَّ» دال بر تأكيد است[19]؛ اما اين نظر ثابت نيست و ممكن است عكس آن صحيحتر باشد، زيرا «كَأنّ» در مواردى دال بر ترديد است. در هر صورت زمانى «كَأنّ» دال بر تشبيه است كه خبر آن اسم جامد باشد؛ مانند «فَلَمّا جاءَت قيلَ اَهـكَذا عَرشُكِ قالَت كَاَنَّهُ هُوَ...» (نمل/27،42)؛ «واَلقِ عَصاكَ فَلَمّا رَءاها تَهتَزُّ كَاَنَّها جانٌّ...»(نمل/27،10)؛ اما اگر خبر آن اسم مشتق باشد گويند دال بر ترديد است نه تشبيه[20]، گرچه در اين صورت نيز از معناى تشبيه عارى نيست؛ مانند «يَسـَلونَكَ كَاَنَّكَ حَفِىٌّ عَنها»(اعراف/7،187)؛ يعنى از تو [درباره قيامت [مىپرسند گويا تو از [زمان وقوع ]آن آگاهى. اسمِ تشبيه كلمهاى است كه به گونهاى بر معناى تشبيه دلالت دارد: شبه، مِثل، نظير، مشابه و مماثل. از اين كلمات در قرآنكريم تنها «مِثْل» به كار رفته است: «فَليَأتوا بِحَديث مِثلِهِ...». دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 547 ( طور/52،34) «مَثَل» را نيز مفسران از اسمهاى دال بر تشبيه دانستهاند كه به فراوانى در قرآنكريم به كار رفته است، با اين ويژگى كه اولاً تكرار شده و بر هر دو طرف تشبيه داخل شده است. ثانياً حرف كاف نيز بر مَثَل دوم داخل مىشود (كَمَثل)؛ مانند «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هـذِهِ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم...»(آلعمران/3،117)؛ «مَثَلُهُم كَمَثَلِ الَّذِى استَوقَدَ نارًا...».(بقره/2،17) گاه نيز «مَثَل» تنها بر مشبه داخل شده و بدون تكرار آن، حرف كاف به تنهايى مشبهٌ به را همراهى مىكند؛ مانند «مَثَلُالَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعمــلُهُم كَرَماد اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ فى يَوم عاصِف».(ابراهيم/14،18) ثالثاً كلمه «مثل» در مورد تشبيههاى مركب به كار رفته است يا در تشبيه مفردى كه در معنا مركب است؛ مانند «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلبِ اِن تَحمِل عَلَيهِ يَلهَث اَو تَترُكهُ يَلهَث...».(اعراف/7،176) به علاوه آنكه اين كلمه كاربرد فراوانى در ضربالمثلهاى قرآن دارد. (براىنمونه نك: بقره/2،26؛ ابراهيم/14،24؛ نحل/16،75 ـ 76، 112؛ كهف/18،32) فعل دال بر تشبيه نيز همه فعلهاى از ماده اسم تشبيه و داراى معناى تشبيهاند. ظاهراً در قرآنكريم فعلى از ماده تشبيه، تمثيل، تنظير، مضاهاة و مانند اينها كه در مقام تشبيه دو چيز به يكديگر باشد به كار نرفته است؛ اما استفاده از افعال قلوب براى بيان تشبيه كاربرد ويژهاى دارد؛ مانند «...يَحسَبُهُ الظَّمـانُ ماءً...»(نور/24،39)؛ «...يُخَيَّلُ اِلَيهِ مِن سِحرِهِم اَنَّها تَسعى».(طه/20،66) خطيب قزوينى به پيروى از سكاكى معتقد است كه آن دسته از افعال قلوب كه بر يقين دلالت مىكنند مانند «علم»، دال بر تشبيه قريب يعنى مشابهت زياد ميان مشبه و مشبهٌبه هستند و افعال ظنى مانند «حَسِبَ» و «خال» دال بر تشبيه بعيد يا شباهت اندك ميان آندواند[21]؛ مانند «حَسِبتَهُم لُؤلُؤًا مَنثورا»(انسان76،19)؛ يعنى خدمتكاران بهشتى را تقريباً همچون مرواريد پراكنده مىبينى. برخلاف سكاكى و خطيب قزوينى[22] كه اين دسته از افعال را ادات تشبيه مىدانند، گروهى از جمله طيبى معتقدند در جملههاى مشتمل بر افعال قلوب، ادات تشبيه مقدرند و اين افعال تنها بر حالت تشبيه يعنى قرب و بعد آن دلالت مىكنند.[23] درباره ادات تشبيه شايان گفتن است كه در «كأن» همواره اسم آن مشبه و خبر آن مشبهٌبه، و در افعال قلوب مفعول اول مشبه و مفعول دوم مشبهٌبه است و هر دو پس از ادات تشبيه مىآيند؛ اما در ساير اداتْ مشبهٌبه پس از ادات و مشبه پيش از آن مىآيد. گاه نيز حرف و اسم تشبيه با هم به كار دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 548 رفتهاند؛ مانند «...لَيسَ كَمِثلِهِ شَىءٌ...»(شورى/42،11) و شكل جمعى آن مانند: «و حورٌ عين * كَاَمثـلِ اللُّؤلُوِ المَكنُون».(واقعه /56،22 ـ 23) در مورد مثال نخست بسيارى از مفسران به ويژه نحويان كاف را زايد دانستهاند تا آيه شريفه مثل و مانند براى خداوند ثابت نكند و موهم شرك نباشد[24]؛ اما زمخشرى معتقد است كه هر دو كلمه تشبيه بر معناى خود باقىاند و كاف زايد نيست. وى مىگويد: چنين تعبيرى كنايه است و نه تنها براى خداوند مانند و شريك ثابت نمىكند، بلكه با نهايت بلاغت و مبالغه هرگونه تصور و توهم مثل و مانند را از خداوند نفى مىكند؛ يعنى موجودى همچون خداى متعالى با آن صفات و كمالات مانندى ندارد؛ همانند جمله «مثلكلايبخل» كه براى نفى هرگونه بخلورزى يا تصور بخل از مخاطب به كار مىرود.[25] در تشبيه با حرف كاف بايد ادات بر مشبهٌبه داخل شود؛ اما گاه با ايجاد قرينه و اعتماد بر فهم شنونده، ادات بر لفظى جز مشبهٌبه داخل شده است. اين اسلوب از تشبيه نه تنها موجب ابهام در تشبيه نشده، بلكه در عين معلوم بودن مشبهٌبه بر رونق تشبيه و جمال بيان افزوده و غرض تشبيه نيز در قالب ايجازى دلانگيز توأم با توسعه در معناى جمله تأمين شده است؛ مانند«...كونوا اَنصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَى ابنُ مَريَمَلِلحَواريّينَ مَن اَنصارى اِلَى اللّهِ...».(صفّ/61،14) تقدير مشبهٌبه چنين است: «كشأن مخاطبي عيسى إذقالوا...»[26] وجه شبه صفت مشتركى است كه از ناحيه آن مشبه، به مشبهٌبه تشبيه مىشود، و همواره در مشبهٌبه شناخته شدهتر و كاملتر است و گرنه تشبيه، صحيح و تأمين كننده غرض گوينده نخواهد بود. وجهشبه در يك تشبيه يا مفرد است يا مركب (صورتى انتزاع شده از امور متعدد[27]) و به تبع، تشبيه به مفرد و مركب قسمت مىشود. در تشبيه مفرد ممكن است مشبه با در نظر گرفتن صفت واحد مشترك به مشبهٌبه تشبيه شود يا با در نظر گرفتن صفات متعدد. تشبيه مفردى كه وجهشبه آن واحد باشد مانند «...و جَنَّة عَرضُها كَعَرضِ السَّماءِ والاَرضِ...»(حديد/57،21)؛ اما برخى بر اين پندارند كه در قرآن تشبيه مفرد با وجهشبه متعدد وجود ندارد[28]، در حالى كه اگر شرط اينگونه تشبيه را تصريح به وجوه شبه متعدد بدانيم آيه ذيل نمونه آن خواهد بود: «...مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصلُها ثابِتٌ و فَرعُها فِى السَّماء * تُؤتى اُكُلَها كُلَّ حين بِاِذنِ رَبِّها...»(ابراهيم14/،24 ـ 25) كه كلمه طيبه در دو صفت دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 549 به شجره طيبه تشبيه شده است: 1.ريشهدار بودن در زمين و استوارى تنه آن بر روى زمين. 2. ثمردهى بهنگام و به تبع طرف مقابل يعنى كلمه خبيثه نيز در دو صفت متضاد با آن به شجره خبيثه مانند شده است و اگر ذكر وجوه شبه متعدد را شرط ندانيم در اين صورت وجهشبه در شمار فراوانى از تشبيهات قرآن كه وجهشبه آنها حذف شده متعدد است؛ مانند «...هُنَّ لِباسٌ لَكُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ...» (بقره/2، 187) كه لباس همآراستگى مىآورد، هم حافظ شخص از سرما و گرماست و هم عيوب انسان را مىپوشد، چنانكه همسر نيز همين نقشها را براى همسرش دارد.[29] با اين تحليل يكى از رازهاى حذف وجهشبه در تشبيهات قرآن افزون بر مبالغه در تشبيه آن است كه زمينهاى براى توسعه و تعدد در وجوه شبه و تعميم كاركرد تشبيه فراهم ساختهاست. وجهشبه مركب، صورت، حالت و هيئتى بر گرفته از امور متعدد است كه در كنار هم قرار گرفتهاند و از تركيب مجموع آنها وجهشبه انتزاع مىشود؛ مانند «اِعلَموا اَنَّمَا الحَيوةُ الدُّنيا لَعِبٌ ولَهوٌ وزينَةٌ وتَفاخُرٌ بَينَكُم و تَكاثُرٌ فِى الاَمولِ والاَولـدِ كَمَثَلِ غَيث اَعجَبَ الكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَرهُ مُصفَرًّا ثُمَّ يَكونُ حُطـمـًا...».(حديد/57،20) در اين آيه وجه شبه صورتى است انتزاع شده از تركيب حالتها و دورههاى مختلف زندگى دنيا كه لهو و لعب و زينتگرايى و فخرفروشى و تكاثرطلبى باشد و از تركيب حالت و دورههاى مختلف حيات گياهان از زمان بارش باران و رويش گياهان گرفته تا سرسبزى و تزيين چهره زمين و سپس به زردى گراييدن و خشكى و متلاشى شدن.[30] بلاغيان تشبيه مركب را تشبيه تمثيل ناميدهاند.[31] در اين ميان برخى گفتهاند: تشبيه تمثيل منحصر به تشبيه مركب نيست و در تشبيه مفرد نيز جريان دارد، گرچه در تشبيه تمثيلى وجه شبه بايد صورتى منتزع از امور متعدد باشد[32]، پس در تشبيه مفرد نيز ممكن است وجه شبه هيئتى منتزع از حالات متعدد مركب باشد؛ اما با توجه به اين قيد كه وجهشبه بايد از امور متعدد انتزاع شده باشد، ثابت مىشود كه در تشبيه تمثيل دو طرف تشبيه بايد مركب باشند يا اگر يك طرف يا هر دو طرف مفرد بود در معنا بايد داراى حالتها و وضعيتهاى متعدد و مركب باشد؛ مانند «اِنَّما مَثَلُ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ مِمّا يَأكُلُ النّاسُ والاَنعـمُ حَتّى اِذا اَخَذَتِ الاَرضُ زُخرُفَها وازَّيَّنَت و ظَنَّ اَهلُها اَنَّهُم قـدِرونَ عَلَيها اَتـها اَمرُنا لَيلاً اَو نَهارًا فَجَعَلنـها حَصيدًا كَاَن لَم تَغنَ بِالاَمسِ...»(يونس/10،24) كه مشبه (الحيوة الدنيا) در آن دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 550 مفرد است؛ اما داراى حالتهاى مختلف، و مانند «...فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلبِ اِن تَحمِل عَلَيهِ يَلهَث اَو تَترُكهُ يَلهَث...»(اعراف/7،176) كه دو طرف تشبيه (ضمير مثله ـ كلب) در آن مفرد است؛ اما ادامه آيه بر حالتها و صفات مختلف مشبهٌبه و به تبع مشبه دلالت دارد. تفاوت تشبيه با وجهشبه متعدد و تشبيه با وجهشبه مركب آن است كه در قسم نخست هريك از صفات و وجوه شبه را مىتوان مستقلاً وجهشبه قرار داد و با حذف بقيه به ذكر آن بسنده كرد؛ همچنين تقديم و تأخير وجه شبهها جايز است، برخلاف وجهشبه مركب كه حذف برخى صفات و تقديم و تأخير آنها ـ كه منشأ انتزاع وجهشبه هستند ـ جايز نيست و نمىتوان هريك از اين صفات را مستقلاً وجهشبه قرار داد.[33] تقسيمات تشبيه:تشبيه از ناحيه هريك از اركانش تقسيم مىپذيرد و بعضاً براى يك ناحيه چند تقسيم وجود دارد:1. براى تشبيه از ناحيه طرفين آن (مشبه و مشبهٌبه) 4 قسم بيان شده است: الف. هر دو طرف حسىاند؛ مانند «خَلَقَ الاِنسـنَ مِن صَلصـل كالفَخّار»(الرّحمن/55،14)؛ «والقَمَرَ قَدَّرنـهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كالعُرجونِ القَديم».(يس/36،39)، ب.هر دو طرف عقلى (غير حسى)اند. مثال اين قسم را آيه «اِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُجُ فى اَصلِ الجَحيم * طَـلعُها كَاَنَّه رُءوسُ الشَّيـطين(صافّات/37،64 ـ 65) دانستهاند[34] كه صحيح نيست و همچنين آيه شريفه «ثُمَّ قَسَت قُلوبُكُم مِن بَعدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالحِجارَةِ اَو اَشَدُّ قَسوَةً...».[35](بقره/2،74) سيوطى با ردّ مثال دوم، دو طرف تشبيه در اين آيه (قلوب و حجاره) را حسى دانسته است[36]؛ اما مقصود از قلب در اينجا قلب مادى و حسى نيست، بنابراين از قسم سوم خواهد بود. ج.مشبه عقلى و مشبهٌبه حسى باشد. اين قسم بيشتر تشبيهات قرآن را شامل مىشود، و عمدهترين غرض تشبيه نيز آن است كه امور عقلى و غير حسى و ناپيدا به امور محسوس و پيدا تشبيه و پيش چشم مخاطب حاضر و به تصوير كشيده شوند، مانند «اَللّهُ نورُ السَّمـوتِ والاَرضِ...» (نور/24،35)؛ «مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ اَولِياءَ كَمَثَلِ العَنكَبوتِ اتَّخَذَت بَيتـًا...».(عنكبوت /29،41) د.مشبه حسى و مشبهٌبه عقلى باشد. اينگونه تشبيه چون در تعارض با غرض تشبيه است نه تنها در قرآنكريم كه در ادبيات نيز جايگاهى ندارد.[37] اين تقسيم براى تشبيه تقسيمى عقلى است و پس از آن در مباحث تشبيه جاى گرفت كه با ورود مباحث عقلى و فلسفى به حوزه اسلامى، علوم بلاغت نيز كم و بيش رنگ عقلى و فلسفى به خود گرفت. دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 551 2. تقسيم ديگرى كه از قدما نقل شده و بيشتر صبغه ادبى و توصيفى دارد كهنترين تقسيم براى تشبيه است و به درستى نتوانسته بلاغت اسلوب تشبيه را به تصوير كشد. در اين تقسيم براى تشبيه در قرآن، 5 قسم ذيل شمرده شده است: الف. تشبيه امر قابل حس به امر غير قابل حس با تكيه بر شناخت نقيض و ضد، زيرا ادراك نقيض و ضد بليغتر از ادراك امر حسى است؛ مانند «طَـلعُها كَاَنَّه رُءوسُ الشَّيـطين».(صافّات/37،65) در اين آيه شريفه ميوه زقّوم (قابلحس) به سرهاى شياطين كه غير قابل حساند تشبيه شده است، و راز تشبيه و حُسن آن اين است كه گرچه مردم سرهاى شياطين را نديدهاند؛ اما از آنها تصور زشت، ناپسند و نفرتزايى دارند.[38] ب. تشبيه امر غير حسى به حسى؛ مانند «...والَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعمــلُهُم كَرَماد اشتَدَّت بِهِالرِّيحُ فى يَوم عاصِف...»(ابراهيم /14،18)؛ «والَّذينَ كَفَروا اَعمــلُهُم كَسَراب بِقِيعَة يَحسَبُهُ الظَّمـانُ ماءً...». (نور/24،39) ج. تشبيه امر غير عادى به امر عادى؛ مانند «و اِذ نَتَقنَا الجَبَلَ فَوقَهُم كَاَنَّهُ ظُـلَّةٌ...». (اعراف 7/،171) در اين آيه بر كندن كوه از جاى خود و نگه داشتن آن برفراز سر بنىاسرائيل كه امر غير عادى ـ اما ممكن ـ است به لكه ابر يا سايهبان كه امرى عادى و مأنوس است تشبيه شده است.[39] اين قسم تشبيه و تحليل مذكور از آيه شريفه بر اين پندار استوار است كه خداوند درباره بنىاسرائيلى كه به دستورات تورات پاىبندى نشان نمىدادند با قدرت خود كوه را از جاى بركند و بر فراز سر آنها نگه داشت و از آنان خواست كه تورات را با همه توان بگيرند و به آن پاىبند باشند[40] و بنىاسرائيل گمان كردند كه اگر آن را نپذيرند كوه بر سر آنان فرود مىآيد (نك: اعراف /7،171؛ بقره/2،63 ـ 64)؛ اما برخى مفسران در مقام رد اشكال و انكار برخى مستشرقان معتقدند كه در اين آيه شريفه نوك قله بلند كوه كه به صورت عمود بالا رفته بود و بر بنىاسرائيل ساكن در دامنه آن سايه مىانداخت به سايهبان تشبيه شده است و همزمان با اخذ پيمان از بنىاسرائيلى كه در سايه قله قرار داشتند، به اعجاز و قدرت خداوند بر اثر لرزش يا زلزله، قله كوه فرو ريخت و آنان گمان كردند كه بايد به آن پيمان پاى بند باشند و گرنه قلهكوه بر آنان فرو خواهد ريخت[41]، بنابراين مشبه (قله بلند كوه) امرى غير عادى نيست؛ اما يكى از نعمتهاى خداوند بر بندگانش هست. د. عرضه كردن امرى غير روشن با تشبيه آن دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 552 به امرى آشكار و معلوم؛ مانند «و جَنَّة عَرضُها كَعَرضِالسَّماءِ والاَرضِ...»(حديد/57،21)؛ «و جَنَّة عَرضُهَا السَّمـوتُ والاَرضُ...»(آل عمران /3،133)؛ «مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ اَولِياءَ كَمَثَلِ العَنكَبوتِ...».(عنكبوت/29،41) هـ. تشبيه امرى به چيزى كه وجهشبه در مشبه ضعيف و در مشبهٌبه بسيار قوى است؛ مانند «ولَهُ الجَوارِ المُنشَـاتُ فِى البَحرِ كالاَعلـم»(الرحمن/55،24)؛ «خَلَقَ الاِنسـنَ مِن صَلصـل كالفَخّار».[42](الرحمن/55،14) در همه اقسام مذكور خداوند از طريق تشبيه، تصويرى بسيار روشن از مشبه پيش روى مخاطب نهاده تا متناسب با مورد هر آيه به سمت عمل برانگيخته شود، از مورد آيه عبرت گيرد، يا قدرت خداوند را در پيش روى خود ديده، ايمان در جانش استوارتر گردد و از مخالفت و سرپيچى باز ايستد. 3. تقسيم ديگر به اعتبار طرفين تشبيه آن است كه تشبيه يا مفرد است يا مركب يا مختلف؛ تشبيه مركب آن است كه هريك از دو طرف تشبيه تركيبى از دو يا چند امر باشد؛ مانند «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلوا التَّورةَ ثُمَّ لَم يَحمِلوها كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ اَسفارًا...»(جمعه/62،5)؛ «مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ اَولِياءَ كَمَثَلِ العَنكَبوتِ اتَّخَذَت بَيتـًا...»(عنكبوت/29،41) و در تشبيه مفرد بر خلاف مركب، هريك از طرفين تشبيه واحد است نه امور متعدد؛ مانند «...و جِفان كالجَوابِ...»(سبأ/34،13)؛ «...فَكَانَت وردَةً كالدِّهان»(الرحمن/55،37)؛ «مَثَلُ الفَريقَينِ كالاَعمى والاَصَمِّ والبَصيرِ...».(هود/11،24) مختلف نيز آن است كه يك طرف مفرد و طرف ديگر مركب باشد كه در تشبيهات قرآنكريم ظاهراً در همه موارد طرف مشبه مفرد است؛ مانند «مَثَلُ الَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعمــلُهُم كَرَماد اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ فى يَوم عاصِف...»(ابراهيم/14،18)؛ «اِنَّما مَثَلُ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ مِمّا يَأكُلُ النّاسُ والاَنعـمُ حَتّى اِذا اَخَذَتِ الاَرضُ زُخرُفَها وازَّيَّنَت وظَنَّ اَهلُها اَنَّهُم قـدِرونَ عَلَيها اَتـها اَمرُنا لَيلاً اَو نَهارًا...».(يونس/10،24)؛ و براى نمونههاى ديگر نك: (بقره/2،17؛ آل عمران /3،117؛ نور/24،35، 39 ـ 40)[43] در تشبيهات مختلف گرچه مشبه در ظاهر مفرد است؛ اما در معنا داراى حالات و صفات و وضعيتهاى مختلف است، از اينرو از نوعى تعدد برخوردار بوده، با مشبهٌبه هماهنگاست. 4. تشبيه به اعتبار حذف و ذكر ادات دو قسم دارد: مرسل و مؤكد. در تشبيه مرسل ادات تشبيه ذكر مىشود و در مؤكد حذف مىشود، از اين رو از مشابهت و تأكيد بيشترى برخوردار است و گونهاى يگانگى و نزديكى ميان مشبه و مشبهٌبه را دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 553 مىرساند؛ مانند «...هُنَّ لِباسٌ لَكُم واَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ...»(بقره/2،187)؛ «...واَزوجُهُ اُمَّهـتُهُم...»(احزاب/33،/33،6)؛ «...وجَنَّة عَرضُهَا السَّمـوتُ والاَرضُ...». (آل عمران/3،133) مىتوان جملههاى مشتمل بر مفعول مطلق نوعى را نيز از قبيل تشبيه مؤكد دانست؛ مانند «...و هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ...».(نمل/27،88) افعال قلوب نيز دو مفعول آن گاه نقش مشبه و مشبهٌبه را ايفا مىكنند كه به اعتقاد برخى از قبيل تشبيه مؤكد بوده، ادات تشبيه در آن مقدر است[44]؛ مانند «و جَعَلنَا الَّيلَ لِباسـا».(نبأ/78،10) مواردى از تشبيه مؤكد نيز شبيه تشبيه ضمنى است؛ يعنى جمله تشبيهى در تشبيه صريح نيست؛ مانند «...و يُنَزِّلُ مِنَالسَّماءِ مِن جِبال فيها مِن بَرَد...»(نور/24،43)؛ يعنى «من السحاب الذي هو كأمثال الجبال»[45] و مانند «و سُيِّرَتِ الجِبالُ فَكانَت سَرابـا»(نبأ/78،20) كه كوهها را پس از به حركت درآمدن به سراب تشبيه كرده است.[46] 5. تشبيه به اعتبار ذكر و حذف وجهشبه دو قسم است: مفصل و مجمل. در تشبيه مفصل وجهشبه ذكر و در مجمل حذف مىشود. بيشتر تشبيهات قرآن از قبيل مجمل است و به ندرت تشبيهى مفصل يافت مىشود. به اعتقاد دانشمندان، تشبيه مجمل بليغتر از مفصل است؛ اما بايد توجه داشت كه مقتضاى بلاغت انتقال مخاطب به وجهشبه است. ويژگى تشبيهات قرآنكريم اين است كه شنونده به آسانى به وجهشبه منتقل مىشود؛ اما چنانچه براى بيان معنايى از تشبيهى بهره گرفته شد كه شنونده دير به وجهشبه آن منتقل مىشود يا به آن منتقل نمىشود بلاغت ايجاب مىكند كه به وجهشبه اشاره شود، بدون آنكه از منزلت تشبيه كاسته شود؛ مانند «...مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصلُها ثابِتٌ وفَرعُها فِى السَّماء * تُؤتى اُكُلَها كُلَّ حين بِاِذنِ رَبِّها* و مَثَلُ كَلِمَة خَبيثَة كَشَجَرَة خَبيثَة اُجتُثَّت مِن فَوقِ الأَرضِ ما لَها مِن قَرار».(ابراهيم/14،24 ـ 26)[47] در اين آيات جملههاى «اَصلُها ثابِتٌ و فَرعُها فِى السَّماء * تُؤتى اُكُلَها كُلَّ حين بِاِذنِ رَبِّها»براى تشبيه نخست، و «اُجتُثَّت مِن فَوقِ الأَرضِ ما لَها مِن قَرار»براى تشبيه دوم نقش وجه شبه را دارد و ذكر وجه شبه نه تنها موجب ابتذال تشبيه نشده و از قدر آن نكاسته، بلكه جمالى ويژه به آيه بخشيده است و حذف آن از قدر و رونق كلام مىكاهد. تشبيهى كه در آن ادات تشبيه و وجهشبه هر دو حذف شوند «تشبيه بليغ» ناميده مىشود. تشبيه بليغ نسبت به 4قسم ديگر (مجمل و مفصل و مرسل و مؤكد) از بلاغت بيشترى برخوردار است، زيرا دلالت روشنترى بر نزديكى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 554 و يگانگى دو طرف تشبيه دارد[48]؛ مانند بسيارى از تشبيهات پيشين. نوعى ديگر از تشبيه، تشبيه مقلوب است، در مقابل تشبيه كامل[49] كه در زبان دانشمندان متقدم به عكس التشبيه[50] و تشبيه منعكس[51] موسوم است. تشبيه مقلوب آن است كه جاى مشبه و مشبهٌبه عوض شده و ادات تشبيه بر مشبه داخل شود.[52] در تشبيه مقلوب امرى كه وجهشبه در آن قوىتر و بارزتر است و بايد مشبهٌبه قرار گيرد در جاى مشبه و مشبه در جاى مشبهٌبه نهاده مىشود. هدف بلاغى چنين تشبيهى عمدتاً مبالغه و تأكيد بر وجود صفتى (وجهشبه) در مشبه است؛ مانند «...اِنَّمَا البَيعُ مِثلُ الرِّبوا...».(بقره/2،275) در اين بخش از آيه كه نقل سخن يهوديان است، بيع در جاى مشبه و ربا در جاى مشبهٌبه قرار گرفته است، در حالى كه حليت بيع نزد همه امرى مسلم و پذيرفته شده است، و چون از رباخوارى يهوديان مذمت مىشد، مىبايست يهوديان براى استدلال و توجيه حليت ربا آن را به بيع تشبيه كنند؛ اما براى بديهى نشان دادن حليت ربا تشبيه را معكوس كردند تا نشان دهند اين بيع است كه براى اثبات حليتش بايد استدلال و به ربا تشبيه شود و حليت ربا اصيل و قطعى است.[53] نمونههاى ديگرى از تشبيه مقلوب نيز از قرآن نشان داده شده كه از ديدگاهى تشبيه مقلوباند و طبق ديدگاه ديگر تشبيه كامل و غير مقلوب[54]؛ از جمله «...لَيسَ الذَّكَرُ كالاُنثى...»(آلعمران/3،36) كه اگر سخن مادر مريم باشد تشبيه مقلوب است، زيرا در پندار وى پسر برتر از دختر بوده و بايد مشبهٌبه مىشده است و غرض وى از قلب در تشبيه آن است كه به خود دلدارى دهد پسرى كه مىخواست به مرتبه دخترى كه اكنون خداوند به او عطا كرده است نمىرسد[55]؛ اما اگر اين عبارت جمله معترضه و سخن خداوند تلقى شود تشبيه كامل خواهد بود با همان معنا.[56] واقعى يا تخيلى بودن تشبيهات قرآن:بلاغيان متقدم يكى از اقسام تشبيه را تشبيه وهمى و خيالى دانستهاند و آن تشبيهى است كه يكى از دو طرف تشبيه با حواس پنجگانه ظاهرى قابل درك نبوده، عقلى واقعى هم نباشد؛ به عبارت ديگر مشبه يا مشبهٌبه يا اجزاى آنها وجود خارجى نداشته، ساخته وهم يا خيال باشند. برخى ميان تشبيه وهمى و خيالى فرق گذاشتهاند[57]؛ اما در اينكه هيچ يك وجوددائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 555 عينىِ خارجى ندارند مشتركاند. نمونهاى از تشبيهات قرآنى كه مشبهٌبه در آن امرى موهوم و خيالى دانسته شده تشبيه ميوههاى زقّوم روييده از قعر جهنم به سرهاى شياطين در آيات «اِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُجُ فى اَصلِ الجَحيم * طَـلعُها كَاَنَّه رُءوسُ الشَّيـطين»(صافّات/37، 64 ـ 65) است. مطابق نظر برخى مفسران، گرچه شياطين مطابق آيات قرآن وجود حقيقى و واقعى دارند؛ اما به سبب محسوس نبودن آنها، تصور سرهاى شياطين براى عرب جاهلى امرى موهوم و خيالى بوده است؛ يعنى به مرور زمان تصويرى نفرتبار و هراسانگيز از آنها در ذهن پديد آمده است[58]؛ اما تخيلى بودن تشبيه در اين آيات ثابت نيست و ديدگاه ديگرى نيز درباره اين تشبيه وجود دارد؛ برخى با تأكيد بر واقعى بودن تشبيهات قرآن معتقدند، تصوير تخيلى فوق از سرهاى شياطين به مرور زمان در ذهنها ريشه دواند و از چنان تأثير نيرومندى برخوردار شد، كه گويى تصويرى محسوس است و مىتوان آن را با چشم ديد و با دست لمس كرد، و همين مقدار براى واقعى بودن تصويرپردازى و تشبيه در قرآن كافىاست.[59] اما بهرغم اين دو نظر ديدگاه ديگرى حاكى از واقعى بودن اين تشبيه قرآنى است. برخى گفتهاند: «الشياطين» مارهايى بودهاند بسيار زشت منظر و وحشتزا كه در نزد عرب ضربالمثل زشتى بودهاند. نيز گفتهاند: «رؤوسالشياطين» نام گياهى معروف بوده است با ميوهاى زشتمنظر.[60] بنابر هر دو معنا مشبهٌبه حسى و تشبيه حقيقى است. اصرار و تأكيد بر حقيقى بودن تشبيه آيه در دوره معاصر آنگاه صورت گرفت كه آيه شريفه نمونهاى روشن از اثرپذيرى قرآنكريم از فرهنگ جاهلى معرفى شد.[61] برخى با تأكيد بر واقعى بودن تشبيهات قرآن تنها همان يك آيه را تشبيه خيالى دانستهاند[62]؛ اما تحليلهاى مشهور درباره آيه 31 حجّ/22 نيز به خيالى بودن تشبيه در آن منتهى مىشود: «و مَن يُشرِك بِاللّهِ فَكَاَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخطَفُهُ الطَّيرُ اَو تَهوى بِهِ الرّيحُ فى مَكان سَحيق».درباره اين آيه گفتهاند: حال كسى كه به خدا شرك ورزد چنان است كه گويى از آسمان سقوط كرده و در هوا طعمه مرغان شده يا باد او را به جايى دور درافكنده باشد.[63] با اين تحليل، سقوط شتابان انسان از آسمان و ربوده شدنش توسط مرغانى كه در كمين او هستند امرى كاملا تخيلى است؛ ولى بر اين اساس كه قرآن در تصويرپردازى سبكى كاملا واقع گرايانه دارد تحليل صحيح آيه مذكور آن است كه شركورزان به خداوند به كسى تشبيه دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 556 شدهاند كه از جايى بلند سقوط كرده، بميرد و سپس طعمه كركسان و لاشخوران شود يا باد بر آن بوزد و اجزاى متلاشى شده جسد او را به اين سو و آن سو بپراكند. در واقع اين تشبيه تداعى هراسانگيزى براى عرب آن روزگار پديد آورده مشرك را چنين معرفى مىكند كه خود را به لاشهاى بدل كرده كه در نهايت طعمه لاشخوران خواهد شد يا پس از متلاشى شدن اجزايش، به وسيله باد پراكنده شده، بدترين سرنوشت در انتظار وى است.[64] و اينچنين مىتوان از همه تشبيهات قرآنكريم تصويرى واقعگرايانه و كاملا محسوس براى عرب معاصر نزول ارائه داد و از اين ديدگاه دفاع كرد كه در قرآن تنها دو نوع تشبيه محسوس به محسوس و معقول به محسوس هست.[65] اغراض تشبيه:بررسى اغراض بلاغى تشبيهات قرآنى از گذشته مورد توجه بلاغيان و مفسران بوده است. عمدهترين غرضى كه در غالب تشبيهات ديده مىشود نوعى استدلال براى تبيين مشبه از طريق مقايسه آن با مشبهٌ به است كه بايد براى مخاطب شناخته شدهتر و محسوستر باشد. در تشبيهات قرآن مشبه يا امرى معنوى، عقلى و غيبى است، يا امرى محسوس كه جوانب مورد نظر آن اصلا يا كاملا براى مخاطب معلوم نيست و از طريق تشبيه و مقايسه آن با امرى مشهود و روشن و محسوس تبيين مىشود؛ اما افزون بر اين، مفسران براى برخى تشبيهات اغراض و مقاصد ديگرى نيز بيان كردهاند كه در همه تشبيهات ديده نمىشود؛ از جمله:1. بيان امكان مشبه؛ مانند تشبيه عيسى به آدم در آفرينش بدون پدر: «اِنَّ مَثَلَ عيسى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ ءادَمَ خَلَقَهُ مِن تُراب» (آل عمران/3،59) كه غرض تفهيم به يهوديان مخاطب است كه آفرينش عيسى بدون پدر، ممكن و سابقهدار است. 2. بيان حال مشبه، در جايى كه حالت و وضعيت مشبه معلوم نباشد؛ مانند تشبيه كسانى كه جز خدا را ولىّ خود گرفتهاند به خانه عنكبوت: «مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ اَولِياءَ كَمَثَلِ العَنكَبوتِ اتَّخَذَت بَيتـًا و اِنَّ اَوهَنَ البُيوتِ لَبَيتُ العَنكَبوتِ لَو كانوا يَعلَمون».(عنكبوت/29،41) 3. بيان مقدار حال مشبه. جايگاه اين غرض تشبيهاتى است كه در آن حال مشبه تا حدودى روشن است و گوينده قصد دارد مقدار كمّى يا كيفى آن را به صورت روشن بيان كند؛ مانند بيان مقدار زمان وقوع قيامت با تشبيه به آن به مدت زمان چشم برهم زدن يا كمتر از آن: «و ما اَمرُ السّاعَةِ اِلاّ كَلَمحِ البَصَرِ اَو هُوَ اَقرَبُ».(نحل/16،77) 4. تثبيت وضعيت مشبه در ذهن شنونده از طريق مشبهٌبه و تشبيه؛ مانند «والَّذينَ يَدعونَ دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 557 مِن دونِهِ لايَستَجيبونَ لَهُم بِشَىء اِلاّ كَبـسِطِ كَفَّيهِ اِلَى الماءِ لِيَبلُغَ فاهُ وما هُوَ بِبــلِغِه».(رعد/13،14) در اين آيه شريفه براى تبيين و تثبيت وضعيت كسى كه خواستههاى خود را از غير خدا مىطلبد و او نمىتواند خواستههايش را تأمين كند، از تشبيه استفاده شده است. تشبيه به شخصى كه با دستهايى مىخواهد آب به دهان خود برساند كه نمىتوانند آبى در خود نگهدارند. 5. آراستن مشبه با تشبيه آن به اشياى زيبا؛ مانند تشبيه حورالعين به مرواريد پوشيده: «و حورٌ عين * كَاَمثـلِ اللُّؤلُوِ المَكنُون»(واقعه/56،22 ـ 23) و تشبيه نوجوانان خدمتكار بهشتيان به مرواريد پوشيده (طور/52،24) يا پراكنده. (انسان/76،19) 6. تقبيح و مذمت مشبه تا از عملى دست شويد؛ مانند تشبيه انسانهاى گمراه به چارپايان: «اُولـئِكَ كالاَنعـمِ بَل هُم اَضَلُّ».(اعراف/7،179)[66] بسيارى از معاصران ترجيح دادهاند براى بيان نقش و جايگاه تشبيهات قرآنى در تبيين معارف غيبى و وحيانى به تبيين و تحليل هنرى و تصويرهايى واقعى و ملموس بپردازند كه اين تشبيهات براى مخاطب ترسيم مىكنند.[67] منابعالاتقان، السيوطى (م.911ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407ق؛ اساليب البيان، سيد جعفر الحسينى، تهران، وزارت ارشاد، 1413ق؛ اسرار البلاغه، الجرجانى (م.471ق.)، به كوشش رشيد رضا، قم، الرضى، 1404ق؛ اسرار التنوع، ملك حسن بخش، مدينة، دارالمجتمع، 1414ق؛ بديع القرآن، ابن ابوالاصبع المصرى (م.654ق.)، به كوشش محمد شرف، قاهرة، دارنهضه؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م.794ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1415ق؛ البرهان الكاشف، عبدالواحد الزملكانى (م.651ق.)، به كوشش احمد مطلوب، 1394ق؛ بيان، سيروس شميسا، انتشارات فردوس، 1379ش؛ البيان والتبيين، الجاحظ (م.255ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالفكر، 1409ق؛ بينات المعجزه، حسن ضياء الدين عتر، حلب، دارالنصر، 1395ق؛ التبيان، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، احياء التراث العربى؛ التبيان فى علمالمعانى والبديع والبيان، حسينبن محمد طيبى (م.743ق.)، به كوشش هادى عطية، عالم الكتب، 1407ق؛ التصويرالفنى فىالقرآن، سيد قطب (م.1387ق.)، بيروت، دارالشروق، 1415ق؛ التعبير الفنى فى القرآن، بكرى شيخ امين، دارالشروق، 1393ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابنعاشور (م.1393ق.)، تونس، الدار التونسية للنشر، 1997 م؛ التفسيرالكبير، الفخر الرازى (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، قم، نشر اسلامى، 1411ق؛ ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، الرمانى، الخطابى، الجرجانى، به كوشش محمد خلق الله، مصر، دار المعارف؛ جامعالبيان، الطبرى (م.310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ جواهر البلاغه، سيد احمد هاشمى، قم، دفتر تبليغات، 1375ش؛ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، خرمشاهى، تهران، دوستان، 1377ش؛ شبهات و ردود، معرفت، قم، التمهيد، 1423ق؛ شرح المختصر، التفتازانى (م.793ق.)، قم، منشوارت حكيم؛ شيوههاى اعجاز قرآن، حسن عرفان، دفتر مطالعات تاريخ و معارف، 1421ق؛ الصناعتين، حسن بندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 558 عبدالله سهل العسكرى (م.395ق.)، به كوشش البجاوى و محمد ابوالفضل، بيروت، مكتبة العصرية، 1406ق؛ الطراز، يحيىبن حمزة العلوى اليمنى (م.749ق.)، بيروت، المكتبةالعصرية، 1423ق؛ كتاب الحيوان، الجاحظ (م.255ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالجيل، 1416ق؛ الكشاف، الزمخشرى (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ گلستان قرآن (هفته نامه)، تهران، مركز توسعه و ترويج فعاليتهاى قرآنى؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ مجمعالبيان، الطبرسى (م.548ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415ق؛ المطول، التفتازانى (م.791ق.)، قم، مكتبة النجفى، 1407ق؛ معترك الاقرآن، السيوطى (م.911ق.)، به كوشش احمد شمسالدين، بيروت، دارالكتب العليمة، 1408ق؛ مغنىاللبيب، ابن هشام (م.761ق.)، به كوشش محى الدين عبدالحميد، قم، مكتبة النجفى، 1404ق؛ مفتاح العلوم، السكاكى (م.626ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ مناهل العرفان، الزرقانى، به كوشش احمد شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416ق؛ من بلاغة القرآن، احمد بدوى، قاهرة، دار نهضة مصر؛ الميزان، الطباطبايى (م.1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق؛ نهاية الايجاز فى دراية الاعجاز، الفخر حالرازى (م.606ق.)، به كوشش احمد حجازى، قاهرة، المكتب الثقافى، 1989 م. سيد محمود دشتى [1]. لسان العرب، ج7، ص23، «شبه». [2]. شرحالمختصر، ج2، ص8؛ التبيان فى علم المعانى، ص180؛ جواهرالبلاغه، ص247. [3]. نك: البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص467؛ الاتقان، ج2، ص90. [4]. مفتاح العلوم، ص141؛ شرح المختصر، ج2، ص8. [5]. بديع القرآن، ص58. [6]. معترك الاقران، ج1، ص203؛ الاتقان، ج2، ص90. [7]. الطراز، ج1، ص136. [8]. نك: الاتقان، ج2، ص90. [9]. نك: الحيوان، ج2، ص255؛ البيان والتبيين، ج2، ص328، 332. [10]. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص76، 164. [11]. همان، ص80 ـ 85، 164 ـ 175؛ الصناعتين، ص240 ـ 243؛ بديع القرآن، ص58 ـ 60؛ الاتقان، ج2، ص91 ـ 94. [12]. نك: اسرار البلاغه، ص84 به بعد. [13]. نك: معترك الاقران، ج1، ص202 به بعد. [14]. البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص247. [15]. براى نمونه نك: التصويرالفنى، ص36ـ 39؛ بيّنات المعجزه، ص275 به بعد؛ التعبير الفنى، ص191 به بعد؛ البرهان الكاشف، ص125 به بعد؛ نهايةالايجاز، ص130 به بعد؛ التمهيد، ج5، ص330 ـ 380. [16]. الاتقان، ج3، ص90، 99. [17]. البرهان فىعلومالقرآن، ج3، ص468؛ الاتقان، ج2، ص99. [18]. نك: المطول، ص311؛ جواهر البلاغه، ص303. [19]. البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص469. [20]. جواهر البلاغه، ص268. [21]. الاتقان، ج3، ص90 ـ 91؛ البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص468 ـ 469. [22]. نك: شرح المختصر، ج2، ص34. [23]. نك: الاتقان، ج2، ص90 ـ 91. [24]. براى نمونه نك: جامعالبيان، ج13، ص212؛ مغنى اللبيب، ج1، ص179. [25]. الكشاف، ج4، ص212 ـ 213؛ براى تفصيل بيشتر نك: مناهل العرفان، ج2، ص350 ـ 352. [26]. البرهان فىعلومالقرآن، ج3، ص476؛ الاتقان، ج2، ص93. [27]. جواهر البلاغه، ص262؛ بيان، ص100. [28]. دانشنامه قرآن پژوهى، ج1، ص621. [29]. شيوههاى اعجاز قرآن، ص99 ـ 100، ر. ك: الاتقان، ج2، ص91. [30]. نهاية الايجاز، ص142 ـ 143. [31]. نك: جواهرالبلاغه، ص252 و مقايسه كنيد با ص262. [32]. اساليب البيان، ص331 به بعد. [33]. اساليب البيان، ص329. [34]. نك: همان، ص276 ـ 277. [35]. البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص472. [36]. الاتقان، ج2، ص91. [37]. نك: نهاية الايجاز، ص130 ـ 131؛ البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص472. [38]. ر. ك: الاتقان، ج2، ص91 ـ 92؛ البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص473. [39]. براى نمونههاى ديگرى از اين قسم نك: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص83؛ بديع القرآن، ص58 ـ 59. [40]. نك: الكشاف، ج2، ص175؛ التفسير الكبير، ج15، ص45. [41]. نك: شبهات و ردود، ص72 ـ 73. [42]. نك: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص82 - 85؛ البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص473. [43]. نك: الاتقان، ج2، ص91 ـ 92؛ اساليب البيان، ص297 ـ 298؛ الطراز، ص185. [44]. نك: اساليبالبيان، ص260. [45]. نك: اساليبالبيان، ص260. [46]. همان، ص259. [47]. همان، ص252. [48]. جواهرالبلاغه، ص270؛ شرح المختصر، ج2، ص56. [49]. نك: البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص477 ـ 478. [50]. اسرار البلاغه، ص84. [51]. الطراز، ج1، ص158. [52]. البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص477. [53]. الاتقان، ج2، ص93. [54]. نك: اساليب البيان، ص343 ـ 345. [55]. اساليب البيان، ص344. [56]. نك:التحريروالتنوير، ج3، ص233؛ الميزان، ج3، ص172. [57]. براى تفاوت اين دو نوع تشبيه نك: الطراز، ج1، ص141. [58]. نك: التفسير الكبير، ج26، ص142. [59]. مجمع البيان، ج8، ص310 ـ 311؛ نك: گلستان قرآن، ش 112، ص32، «تأملى در تشبيه». [60]. التفسيرالكبير، ج26، ص142؛ گلستان قرآن، ش 112 «جديد»، ص32، «تأملى در تشبيه». [61]. نك: شبهات و ردود، ص111، 186، 191. [62]. اساليب البيان، ص277. [63]. نك: جامع البيان، ج17، ص204 ـ 205؛ مجمع البيان، ج7، ص150؛ الميزان، ج14، ص373. [64]. نك: گلستان قرآن، ش 109 ـ 110، 112، «تأملى در تشبيه». [65]. نك: من بلاغة القرآن، ص194. [66]. اساليب البيان، ص359. [67]. براى نمونه نك: التصوير الفنى، ص34 به بعد؛ التمهيد فى علوم القرآن، ج5، ص341 به بعد؛ اسرار التنوع، ص31 به بعد. |