بانک مقالات معارف قرآن
|
فنون و صنایع ادبی در قرآن مستنصر میر
ابوالفضل حری
چکیده:
متن پیشرو، ترجمهمقالهای است پیرامون برخی فنون و صنایع ادبی به کار رفته در قرآن. فنون و صنایع ادبی عموماً به دو دسته تقسیم میشوند. شگردهایی که به واسطه آرایش چشمگیر واژگان (موسوم به تمهیدات) معنا را پررنگ میکنند و شگردهایی که به واسطه به کارگیری واژگان در معنایی غیرمتعارف (موسوم به مجازها) معنا را تقویت میکنند. در پرتو این تمایز، میتوان فصل و وصل بلاغی، مراعات نظیر، مراعات نظیر معکوس و اختمام را جزء تمهیدات و جانبخشی، و مجاز جایگزینی، مجاز جزء به کل و بالعکس، استخدام و همبندی نحوی را جزء مجازها قلمداد کرد. با این حال، این تقسیمبندی در سطح دانشگاهی حائز اهمیت است. آنچه به واقع اهمیت دارد، هدفی است که از به کارگیری این شگردها مستفاد میشود و تأثیری است که این شگردها ایجاد میکنند. نویسنده در این جستار نشان داده است که استفاده قرآن از فنون و صنایع ادبی حائز اهمیت است و این مقاله به برخی از توانمندیهای زبان قرآن که جای بحث و بررسی دارد، اشاره کرده است.
کلید واژهها:
مراعات نظیر/ فصل و وصل بلاغی/ اختمام/ مجاز
درباره نویسنده
دکتر «مستنصر میر» در ۱۹۴۹ میلادی در پاکستان به دنیا آمد و در سالهای ۱۹۶۷ و ۱۹۶۹ از دانشگاه پنجاب لاهور، مدارک کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دریافت کرد. سپس در یکی از حوزههای مطالعات اسلامی دانشگاه میشیگان در سطح کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد و در سال ۱۹۸۳ با نگارش رساله «انسجام در قرآن» از همین دانشگاه درجه دکتری دریافت کرد. تاکنون در دانشگاههای لاهور، میشیگان (آمریکا)، آنآربور و دانشگاه بینالمللی اسلامی مالزی تدریس کرده و هم اکنون در دانشگاه ایالتی یانگستون در اوهایو، رشته مطالعات اسلامی را تدریس میکند.
فنون و صنایع ادبی در قرآن
اینکه قرآن را فراتر از متنی دین شناختی- حقوقی و در جستار کنونی، متنی ادبی در نظر بگیریم، در مطالعات قرآنی روشی تازه و نوپا نبوده و مسبوق به سابقه است. چینش واژگان، صنایع ادبی و رخشندگیهای ادبی قرآن در رویکردهای تفسیری موثق و اصیل نیز مشاهده میشوند. این امر نیز از خود قرآن نشأت میگیرد که از همان بدو نزول، مخاطبان اولیه خود (اعراب هم عصر پیامبر۹) را به همآوردخواهی فرا خواند مبنی بر اینکه اگر گمان میکنند که قرآن کلام خدا نیست، کلامی همتای آن بیاورند، به ویژه اینکه آنان در خلق آثار ادبی ماندگار و به خصوص شعر و شاعری، فخر و سرآمد روزگار خود نیز بودند. همآوردخواهی قرآن که اعراب و فقهای مسلمان را ناکام گذاشته بود، به مسئلهای دامن زد که از آن به تقلیدناپذیری (اعجاز) قرآن یاد میکنند.۱ تقلیدناپذیری قرآن، در اصل اصطلاحی ادبی است؛ قرآن از حیث زبان و سبک است که تقلید ناپذیر مینماید.
عود علی البدء یا اختمام
در اختمام، مفهوم یا مضمون که در آغاز گفتمان آمده، در پایان دوباره تکرار میشود. این تکرار، مفهوم یا مضمون مورد نظر را تأکید دو چندان میکند. وانگهی، در اختمام مطالبی که میان آغاز و انتها آمده، نوعی وحدت موضوعی در پی میآورد که نیاز به غور و بررسی دارد.
تشخیص (جان بخشی)
جان بخشی در قرآن به طریق اولی، در پرتو اشاره به این اصل مسلّم مطرح میشود که کل کیهان، هم در پیام قرآنی و هم در سرنوشت بشری ـچرا که پیام قرآن خطاب به انسان استـ نقش عمدهای ایفا میکند. این اصل مسلّم که از خود قرآن نشأت میگیرد، بر این فرضیه استوار است که پدیدههای طبیعت به نوعی ذی شعورند. آیه ۴۴ سوره اسراء ناظر بر این حقیقت است؛
مجاز جزء به کل
در این مجاز، یک جزء به کل یا یک کل به جزء اشاره میکند.
جمع میان معنی حقیقی و استعاری یا استخدام و الحمل علی المعنی المغایر یا همبندی نحوی
در استخدام، یک واژه به دو واژه در دو معنای مختلف و در همبندی نحوی، یک واژه به دو واژه به کار میرود، گرچه به طرزی مناسب با یک واژه همنشینی پیدا میکند و با واژه دیگر نیز ادراک پذیر است. هم استخدام و هم همبندی نحوی، وقوف به موقعیت را دو چندان پررنگ میکند. همچنین هر دو (استخدام مؤثرتر از هم بندی نحوی) به واسطه ایجاد وقفه ناگهانی در جریان کلام یا قطع ناگهانی فرآیند اندیشه مخاطب و سپس، رها کردن آن وقفه یا تداوم اندیشه مخاطب از راه پیوند دو پاره کلام، تأثیرگذار عمل میکند. نتیجه، ایجاد هالههای معنایی خاص است که توان کلام را دو چندان جلوه میدهد.
ختم کلام
فنون و صنایع ادبی عموماً به دو دسته تقسیم میشوند. شگردهایی که به واسطه آرایش چشمگیر واژگان (موسوم به تمهیدات) معنا را پررنگ میکنند و شگردهایی که به واسطه به کارگیری واژگان در معنایی غیرمتعارف (موسوم به مجازها) معنا را تقویت میکنند. (لانهام،/ ۱۱۶) در پرتو این تمایز، میتوان فصل و وصل بلاغی، مراعات نظیر، مراعات نظیر معکوس و اختمام را جزء تمهیدات و جانبخشی، و مجاز جایگزینی، مجاز جزء به کل و بالعکس، استخدام و همبندی نحوی را جزء مجازها قلمداد کرد. با این حال، این تقسیمبندی در سطح دانشگاهی حائز اهمیت است. آنچه به واقع اهمیت دارد، هدفی است که از به کارگیری این شگردها مستفاد میشود و تأثیری است که این شگردها ایجاد میکنند. در این جستار نشان دادهام که استفاده قرآن از فنون و صنایع ادبی حائز اهمیت است و این مقاله به برخی از توانمندیهای زبان قرآن که جای بحث و بررسی دارد، اشاره کرده است.
پی نوشتها:
۱. . For a brief overview of the issue of the Qur'an's inimitability, see Martin. For relatively more detailed treatments, see Abdul Aleem, Himsi, and Bouman. Mention must be made of the exceptionally fine, compact paper by Boullata. ۲. آثار کلاسیک عبارتند از باقلانی و جرجانی و نمونه جدید از آن رفیعی است. ۳. . historically dominant style of exegesis ۴. . atomism ۵. این رویکرد ابن قیّم در اثر گرانسنگ خود تفاوتی آشکار با آثار زرکشی و سیوطی ندارد. ۶. البته سخن میر این نیست که دوره همآوردخواهی قرآن تمام شده است. قرآن تمام مردم را در همه اعصار- چه گذشته، حال و آینده- دعوت به تحدی می کند. م. ۷. . parallelism ۸. . chiasmus ۹. . envelope ۱۰. . personification ۱۱. . metonymy ۱۲. . synechdoche ۱۳. . syllepsis ۱۴. . zeugma ۱۵. . asyndeton and polysyndeton فصل از نظر لغوی به معنای گسستن و جدا کردن است و در اصطلاح آن است که دو جمله را که دارای کمال وابستگی و یا کمال انقطاع هستند، از هم جدا کنند و یا اینکه در جمله ترک «واو» عطف شود و یا ضمیری از جمله برداشته شود (بررسی تطبیقی اصطلاحات ادبی، لطف الله کریمی، ص۳۸. وصل بلاغی نیز به هم پیوستن چند جمله متوالی با استفاده از چند حرف ربط است. ۱۶. . veni, vidi, vici ۱۷. . In a relatively modern example-a macabre one-Alphonse de Lamartine makes an effective use of asyndeton to describe the guillotine execution of Louis XVI: "La planche chavira, la hache glissa, la t€te tomba" (vol. ۳, p. ۶۸). اسبم در یک لحظه پیش میتاخت، پس مینشست، روی میآورد، پشت میکرد و در این حال به صخرهای عظیم میمانست که سیلی کوهکن از فراز به نشیب پرتاب کند (معلقات سبع، ترجمه عبدالحمید آیتی، ص. ۱۶. تهران: سروش، ۱۳۷۱. ۱۸. عمده مترجمان فارسی (جز روشن و عاملی) و انگلیسی در ترجمه این آیات به وصل بلاغی توجه نشان دادهاند. م. ۱۹. مگر نه تو را یتیم یافت، پس پناه داد؟ (۶) و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد؟ (۷) و تو را تنگدست یافت و بىنیاز گردانید؟ (۸) و امّا [تو نیز به پاس نعمت ما] یتیم را میازار، (۹) و گدا را مَران، (۱۰) و از نعمت پروردگار خویش [با مردم] سخن گوى. (۱۱) ۲۰. (وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ*وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَهً وَ فَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ) (انعام/۱۴۱-۱۴۲) ۲۱. این مقاله، از جمله مقالههایی است که در این مجموعه آمده است. ۲۲. (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً)(احزاب/۷۲) «ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند، و[لى] انسان آن را برداشت؛ راستى او ستمگرى نادان بود.» ۲۳. شماره درست آیه، ۲۶ است. ۲۴. (وَ یا قَوْمِ ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاهِ وَ تَدْعُونَنی إِلَى النَّارِ ) ۲۵. البته این تفسیر به گفته میر از اصلاحی است. این واژه و ترجمه آن تفسیرهای مختلفی ایجاد کرده که در زیر به برخی از آنها اشاره میکنیم. وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَاد: «ذِى» به معنی «صاحب و مالک» که در اینجا شاکر و یوسف علی معادل «lord» را آوردهاند. «أَوْتَاد» جمع «وتد» به معنی میخ و یا ستون و اصطلاحاً «بنا» است که محمد و سمیرا معادلهای «stakes/ pegs/ nails» به معنی «ستون یا میخ» و یوسف علی نیز معادل «stakes» را آوردهاند. ولی پیکتال مفهوم کلی را به شکلی دیگر توضیح داده. یعنی به جای «صاحب ستونهای بلند» آورده «قدرت استوار: firm of might,» البته مترجمان فارسی و انگلیسی این آیه را به طرق گوناگون ترجمه کردهاند. برخی مترجمان «اوتاد» را در معنای ظاهری میخها در نظر گرفته و برخی دیگر آن را در معنای استعاری قدرت و عوامل نیرو و برخی نیز هر دو معنا را ترجمه کردهاند. عمده مترجمان انگلیسی «اوتاد» را در معنای ظاهری کلمه به کار بردهاند. م. ۲۶. (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامی وَ تَذْکیری بِآیاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ)(۷۱) «و خبر نوح را بر آنان بخوان، آن گاه که به قوم خود گفت: «اى قوم من، اگر ماندن من [در میان شما] و اندرز دادن من به آیات خدا، بر شما گران آمده است، [بدانید که من] بر خدا توکّل کردهام. پس [در] کارتان با شریکان خود همداستان شوید، تا کارتان بر شما ملتبس ننماید سپس درباره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید.» ۲۷. (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ)(۲۳) «خدا زیباترین سخن را [به صورت] کتابى متشابه، متضمّن وعده و وعید، نازل کرده است. آنان که از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مىافتد، سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد. این است هدایت خدا، هر که را بخواهد، به آن راه نماید، و هر که را خدا گمراه کند، او را راهبرى نیست.» ۲۸. (وَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فی صُدُورِهِمْ حاجَهً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(۹) «و [نیز] کسانى که قبل از [مهاجران] در [مدینه] جاى گرفته و ایمان آوردهاند هر کس را که به سوى آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دلهایشان حسدى نمىیابند... .»
منابع و مآخذ:
۱. Abdul Aleem. "IJazu'l-Qur'an" [Inimitability of the Qur'an]. Islamic Culture ۷ (۱۹۳۳): l۶a-۸۲,۲t۵-۳۳. |
|
آرايه هاي ادبي قرآن و جايگاه آنها در ترجمه
يعقوب جعفري
پيش از آن كه المعتزّ باللّه عباسي (متوفي 296) كتاب البديع را بنويسد و براي نخستين بار محسّنات بديعي و آرايه هاي ادبي را به عنوان يك علم مطرح كند، در ميان عرب ها توجه خاصي به زيبايي هاي كلام مي شد و اگر چه اين زيبايي ها تعريف نشده بود، اما به هر حال در نظم و نثر به كار مي رفت. يك نمونه آن قرآن كريم است كه از اين نظر شاهكاري بزرگ به شمار مي رود و به طوري كه خواهيم ديد انواع صنعت هاي بديعي به گونه اي چشمگير در آن به كار رفته است.المعتزّ با نوشتن كتاب خود، براي نخستين بار اين علم را پايه گذاري كرد و اصطلاحات خاص آن را پديد آورد. البته پيش از او نيز محسنات بديعي به كار مي رفته و اصطلاح «بديع» در ميان اهل شعر و بلاغت رواج داشته است؛ مثلاً جاحظ (متوفي 255) را مي بينيم كه از بديع در شعر شاعران ياد مي كند، آن هم به گونه اي كه گويا پيش از او اهل ادب اين اصطلاح را مي شناخته اند.1 خود المعتزّ تعريف «مطابقه» را كه يك صنعت بديعي است از خليل بن احمد و تعريف «مذهب كلامي» را كه آن نيز يكي از صنايع است از جاحظ نقل مي كند.2 كاري كه المعتزّ كرد اين بود كه با نوشتن كتاب البديع به اين مطالب متفرقه نظم خاصي داد و آن را به عنوان يك علم، فصل بندي كرد. او خود در آغاز كتاب اذعان كرده است كه دانشمندان جديد آنچه را او در كتاب خود آورده، بديع ناميده اند.3 المعتزّ در اين كتاب از هفده نوع صنعت بديعي نام برده است. پس از المعتزّ، اين علم نيز مانند همه علوم ديگر سير تكاملي خود را ادامه داد. قدامة بن جعفر با نوشتن كتاب نقد الشعر سيزده نوع و ابو هلال عسكري در كتاب الصناعتين هفت نوع ديگر بر آن افزودند. همچنين افرادي مانند ابن رشيق قيرواني در كتاب العمدة و ابن سنان خفاجي در كتاب سرّ الفصاحة و عبدالقاهر جرجاني در اسرار البلاغة و دلائل الاعجاز و ابن ابي الاصبع در بديع القرآن و سكاكي در مفتاح العلوم و يحيي بن حمزه علوي در الطراز كار را دنبال كردند و در نتيجه صنايع بديعي به حدود صد نوع رسيد.4 ذكر اين نكته در اين جا ضروري است كه در زمان متقدّمان كلمه «بديع» به تمام انواع علومِ مربوط به فصاحت و بلاغت اطلاق مي شد و گاهي هم از آن به «بيان» ياد مي شد، و ميان علومي كه ما امروز آنها را به معاني و بيان و بديع مي شناسيم، تداخل وجود داشت. مثلاً عبدالقاهر جرجاني در دو كتاب اسرار البلاغة و دلائل الاعجاز گاهي از علوم بلاغت به عنوان بديع و گاهي به عنوان بيان ياد مي كند. درباره جرجاني گفته اند كه او بنيانگذار علوم بلاغت بوده و همان گونه كه المعتزّ در محسنات بديعي مؤسس بود، جرجاني نيز در موضوعاتي مانند استعاره و تمثيل و مجاز نوآوري داشته است. خود وي در جايي تصريح مي كند كه اساس بلاغت را او وضع كرده است.5 ضمنا فخررازي اين دو كتاب جرجاني را تلخيص و تنقيح كرده و آن را نهاية الاعجاز في دراية الايجاز ناميده است.6 تقسيم بندي علوم بلاغت به علم معاني و بيان و بديع از ابتكارهاي سكاكي (متوفي 626) است كه با نوشتن كتاب مفتاح العلوم دست به اين كار زد. اين تقسيم بندي مورد پذيرش محققان پس از وي نيز قرار گرفت و هم اكنون به همان سبك جريان دارد. ابن خلدون، سكاكي را واضع علوم بلاغت مي داند،7 در صورتي كه چنين نيست، بلكه همان گونه كه گفتيم المعتزّ و جرجاني واضعان آن هستند و سكاكي تنها اين سه علم را از هم تفكيك كرده است. اين موضوع در زمان يحيي بن حمزه يمني (متوفي 799) هم معروف بوده است. او در مقدمه كتاب خود مي گويد: «نخستين كسي كه علم بيان را پايه گذاري كرد عبدالقاهر جرجاني بود كه دو كتاب اسرار البلاغة و دلائل الاعجاز را نوشت». آن گاه تأسف مي خورد كه هيچ كدام از اين دو كتاب را نديده است.8 پس از سكاكي روش او دنبال شد و خطيب قزويني كتاب او را تلخيص كرد و سعدالدين تفتازاني تلخيص خطيب را دوبار با نام هاي المطوّل و المختصر في شرح تلخيص المفتاح شرح كرد. امروزه كتاب متداول ميان طلاب اين علم، همين دو كتاب تفتازاني است. سخنوران فارسي زبان نيز به پيروي از اساتيد علوم بلاغت عربي در اين زمينه كار كردند و كتاب هاي پر ارجي مانند ترجمان البلاغة، تأليف محمد بن عمر رادوياني، از سخنوران قرن پنجم،9 و حدائق السحر في دقايق الشعر، تأليف رشيد الدين وطواط (متوفي 573) و كتاب المعجم في معايير اشعار العجم تأليف شمس الدين محمد بن قيس رازي از مؤلفان قرن ششم، به رشته تحرير درآمد. اين كتاب ها نمونه هايي از كتب مربوط به علوم بلاغت در زبان فارسي هستند. در اين كتاب ها هر چند كه اصطلاحات از عربي وام گرفته شده ولي مثال هايي كه به كار رفته غالبا از شعر فارسي است و كم و بيش از قرآن و اشعار عربي نيز مثال آورده شده است. مطلبي كه ذكر آن در اين جا خالي از فايده نيست اين است كه بعضي از شاعران عرب و عجم شعرهاي بلندي ساختند و در هر بيت آن يك يا چند صنعت بديعي را به كار بردند. اين گونه شعرهاي بلند را «بديعيه» مي گويند.10 ظاهر اين است كه بديعيه سرايي در شعر فارسي جلوتر از شعر عربي بوده است. نخستين بديعيه عربي كه بسيار استوار و مشتمل بر همه يا بيشتر صنعت هاست مربوط به صفي الدين حلي از شعراي قرن هشتم است كه شيعي مذهب بود. او بديعيه خود را كه مشتمل بر يكصد و پنجاه نوع صنعت بديعي است، در مدح پيامبر اسلام(ص) در وزن بسيط در 145 بيت سرود كه با اين مطلع آغاز مي شود: واقر السلام علي عرب بذي سلم ان جئت سلعا فسل عن جيرة العلم نام اين بديعيه «الكافية البديعة في مدح خير البرية» است كه متن آن در انوار الربيع سيد علي خان آمده و جداگانه نيز چاپ شده است. گويا پيش از اين بديعيه، بديعيه هاي عربي ديگري نيز وجود داشته كه در اين حد جامع نبوده اند.11 بعدها نيز به پيروي از حلي بديعيه هاي بسياري نوشته شده است كه علامه اميني از 35 بديعيه نام مي برد.12 در ميان شاعران فارسي زبان نيز بديعيه سرايي وجود داشته كه از جمله آنها قصيده رائيه قوامي مطرزي از شعراي قرن ششم در مدح قزل ارسلان به نام «بدايع الاسحار في صنايع الاشعار» است كه 83 صنعت را در بر دارد و با اين مطلع آغاز مي شود: وي ملك را ثناي صدر تو كار اي فلك را هواي قدر تو يار*** اي فلك را هواي قدر تو يار اي فلك را هواي قدر تو يار و با اين بيت پايان مي يابد: سال و مه جز طرب مبادت كار روز و شب جز سخا مبادت شغل ***روز و شب جز سخا مبادت شغل روز و شب جز سخا مبادت شغل بر اين قصيده شرح هايي نيز نوشته شده كه از جمله آنها شرحي است كه توسط محمود بن عمر نجاتي نيشابوري انجام گرفته است.13 پس از مطرزي بديعيه هاي ديگري نيز در فارسي سروده شد كه بديعيه سلمان ساوجي و اهلي شيرازي كه هر كدام در جاي خود كاري بديع و شگفت انگيزند، از جمله آنها به شمار مي روند. بعضي از ادباي عرب و فارس كارهاي شگفت ديگري نيز انجام دادند؛ از جمله اين كه قصيده ها يا خطبه هايي بدون الف يا بدون نقطه پديد آوردند كه بعضي از آنها به حضرت اميرالمؤمنين(ع) نسبت داده شده است. واصل بن عطا كه خود مخرج حرف راء نداشت به گونه اي سخن مي گفت كه از اين حرف كمتر استفاده شود.14 از جمله اين كارهاي حيرت انگيز كتابي است به نام سواطع الالهام در تفسير قرآن كريم كه همه قرآن را در بر مي گيرد. در اين كتاب از اول تا آخر از حروف بي نقطه كه به آن حروف مهمله مي گويند، استفاده شده است. اين كتاب توسط شخصي به نام ابوالفضل فيضي كه از شيعيان هندوستان بوده نگارش يافته و نسخه هاي خطي متعددي از آن وجود دارد كه اخيرا با تحقيق و همت آقاي دكتر مرتضي آيت اللّه زاده شيرازي در شش جلد چاپ شده است.
صنايع بديعي در قرآن
در قرآن كريم كه معجزه جاويدان پيامبر اسلام(ص) و در اوج فصاحت و بلاغت است، آرايه هاي ادبي و محسنات بديعي فراواني به كار رفته و نكته هاي ظريف و لطيفي در آن وجود دارد كه چشم و گوش هر خواننده و شنونده اي را نوازش مي دهد. درباره صنايع بديعي قرآن كتاب هاي بسياري نوشته شده است و اساسا تمام كتاب هاي مربوط به فصاحت و بلاغت و بديع به قرآن نظر دارند و مثال هايي كه مي آورند معمولاً از آيات قرآني است. از جمله مي توان از الاعجاز والايجاز نوشته ابومنصور ثعلبي و سرّ الفصاحة نوشته ابن سنان خفاجي و اسرار البلاغة و دلائل الاعجاز عبدالقاهر جرجاني و الطراز يحيي بن حمزه علوي و به خصوص كتاب بديع القرآن ابن ابي الاصبع نام برد. كتاب اخير مفصل ترين كتاب پيرامون آرايه هاي ادبي و صنايع بديعي قرآن است كه در آن از حدود 100 نوع صنعت بديعي در قرآن با ذكر مثال هاي متعدد ياد شده است.15
1 ـ تجنيس
تجنيس يا جناس عبارت است از آوردن دو كلمه مشابه در يك جمله كه هر كدام معناي خاصي داشته باشد و آن انواع و اقسامي دارد كه در اين مقال فرصت پرداختن به آنها نيست. در قرآن كريم انواع جناس به كار رفته است. آيات زير را مي توان به عنوان نمونه ذكر كرد:
2 ـ اعنات يا لزوم مالايلزم
در اين صنعت، گوينده يا نويسنده به چيزي ملتزم مي شود كه لزومي ندارد؛ مانند اين كه ملتزم شود در نوشته يا شعر خود حرف خاصي را به كار نبرد و يا در سجع يا قافيه حرف پيش از رويّ را هم رعايت كند؛ مثلاً كلمه «گلشن» را مي توان با كلمه «مسكن» قافيه كرد، ولي شاعر ملتزم مي شود كه آن را با كلماتي مانند روشن و جوشن قافيه كند. ديوان لزوميات ابوالعلاء معري از اين باب است.
-3 قلب
و آن صنعت جالبي است و انواعي دارد كه لطيف ترين آن قلب مستوي است كه جمله را اگر از آخر هم بخوانيم همان است كه از اول خوانده مي شود.
- 4 التفات
و آن عبارت از اين است كه گوينده، كلامي را به صورت غايب و حكايت حال ديگران بگويد و بلافاصله سخن را متوجه مخاطب كند و جمله را به صورت خطاب قرار دهد و يا به عكس، از خطاب به غيبت منتقل شود. اين صنعت يك صنعت بديعي معنوي است و در جلب توجه خواننده يا شنونده تأثير زيادي دارد.
5 ـ ترصيع
اين واژه در لغت به معناي نشاندن جواهر در چيزي مانند تاج يا شمشير يا عصاست و در اصطلاح بديعي به آوردن چند جمله در كنار هم كه الفاظ آن قرينه يكديگر و از لحاظ وزن و حروف رويّ مطابق هم باشد ترصيع گويند.
6 ـ لف و نشر
اين صنعت بدين گونه است كه دو يا چند لفظ پشت سر هم گفته مي شود سپس صفت يا قيدي براي هر كدام از آنها آورده مي شود كه اگر به ترتيب باشد، لف و نشر مرتب و اگر بدون ترتيب باشد لف و نشر مشوش خوانده مي شود.
7 ـ تسجيع
و آن به كار بردن سجع در عبارت است، به اين صورت كه آخر دو يا چند جمله از نظر حرف رويّ يكسان باشد، همان گونه كه همساني آخر شعرها را قافيه مي گويند. اين صنعت بيشتر در نثر به كار مي رود، هر چند در شعر نيز در غير آخر آن به كار برده مي شود و آن هنر مضاعفي است.
8 ـ تصدير يا ردّ العجز علي الصدر
اين صنعت به اين صورت است كه واژه اي كه در آغاز جمله يا شعر آمده است عينا يا با تفاوت اندكي در آخر آن تكرار شود. به گفته ابن رشيق قيرواني، به كار بردن اين صنعت باعث عظمت و شكوفايي و رونق و زيبايي كلام مي شود.27
9 ـ تكرار حرف
اين صنعت چنان است كه يك حرف از ميان حروف، چندين بار در جمله تكرار مي شود و باعث پيدايش موسيقي خاصي در كلام مي گردد.
10 ـ ابداع
به گفته ابن ابي الاصبع، ابداع آن است كه هر لفظي از الفاظ كلام به تنهايي و به تناسب استعداد كلام و مفاد معنايش، متضمّن يك يا دو بديع باشد، به گونه اي كه در يك بيت يا يك جمله تعدادي از انواع بديع تحقّق يابد و كلمه اي از آن، خالي از يك يا دو نوع بديع يا بيشتر نباشد.29 |
|
آرایه های ترتیبی در قرآن مجید
حسن خرقانی[1]
چکیده
از عناصری که در زیبایی سبک قرآن و بلاغت فائق آن نقش دارد، چگونگی طرح مطالبی با چندگونگی موضوع و شیوة تلفیق یا تفکیک موضوعات و نحوه ارتباط آنها با یکدیگر است.
کلید واژگان:
قرآن، علوم بلاغت، بدیع، آرایههای ادبی، لفّ و نشر، تقسیم.
لفّ و نشر
«لفّ و نشر»[1] یا «طی و نشر» که معادل فارسی آن، «پیچش و گسترش» است؛[2] بدین معناست که در سخن، نخست دو یا چند چیز یاد آید (لف) و سپس برای هر یک، وابستگانی بیان شود (نشر)؛ بدون تعیین وابستگی هر یک به دیگری و شناخت این امر را به فهم و ذوق شنونده و به آشکار بودن آن واگذارند.
لفّ و نشر مرتب
امور چندگانهای که در یک سخن، در بخش لف میآید، ممکن است بهطور اجمال و با لفظی که شامل همه میشود، یاد گردد و ممکن است این امور، تکتک و به تفصیل بیان شود. مورد نخست؛ مانند: "و قالوا لَن یدخل الجنّة إلا من کان هوداً أو نصاری".[3] مقصود آیه آن است که یهودیان گفتند: «لایدخل الجنی إلا من کان هوداً» و نصرانیان گفتند: «لایدخل الجنی إلا من کان نصاری» این مسئله روشن است که هر یک از یهود و نصارا، دیگری را در گمراهی میداند، نه از اهل بهشت؛ از این رو، نخست ضمیری ذکر گردید که شامل هر دو گروه شود و سپس آنچه مربوط به هر یک بود، به صورت تلفیقی آمد.
نمونههای لفّ و نشر مرتب
1. "و مِن رحمته جعل لکم اللیلَ و النهارَ لِتسکنوا فیه و لتبتغوا من فضله"؛[1] آرامش و سکون یافتن، مربوط به شب و طلب روزی و فضل الهی، مربوط به روز است.
نمونههای لفّ و نشر مشوّش
وجود لفّ و نشر مشوّش در قرآن کریم به مراتب، از قسم مرتب آن کمتر است. این آیه، نمونهای از این قسم است: "و جعلنا اللیل و النهار آیتَین فمحونا آیة اللیل و جعلنا آیة النهار مبصرةً لتبتغوا فضلاً من ربّکم و لتعلموا عدد السنین و الحساب و کلّ شیء فصّلناه تفصیلاً".[1]
تقسیم
«تقسیم» همانند لفّ و نشر است؛ بدین صورت که نخست، دو یا چند چیز یاد میشود و سپس برای هر یک، وابستگانی آورده میشود؛ با این تفاوت که در تقسیم، سخنور آشکارا نشان میدهد که کدام وابسته مربوط به کدام فقره است؛ به عبارت دیگر، تقسیم، لفّ و نشری است که در آن، ارتباط فقرات نشر با فقرات لفّ، به طور دقیق، مشخص شده باشد.[2]
نمونههای تقسیم
1. "کذّبت ثمود و عاد بالقارعة٭ فأمّا ثمود فأهلکوا بالطّاغیة٭ و أمّا عاد فأهلکوا بریح صرصر عاتیة..."؛[3] در این آیه، نخست از تکذیب ثمود و عاد یاد شد و سپس طبق ترتیب یادکردشان، کیفر هر کدام بهطور جداگانه و مشخص بیان شد.
تفصیل بعد از اجمال
از شاخههای تقسیم، بیان و تفسیر یا تفصیل بعد از اجمال و ایضاح بعد از ابهام است.[2] بدین صورت که نخست مطلبی مجمل را که معمولاً با عدد بیان میشود، بیاورند و سپس آن را تفصیل دهند. حال نمونههای این قسم از تقسیم را ذکر میکنیم:
کامل آوردن اقسام یک شیء
به گردآوری کاملِ (استیفا یا استقصا) اقسام و حالات یک شیء به گونهای که چیزی فروگذار نگردد، نیز تقسیم اطلاق میشود.[3]
نمونههای کامل آوردن اقسام یک شیء
1. "له ما فی السّماوات و ما فی الأرض و ما بینهما و ما تحت الثّری"؛[4] در این آیه بیان شده است که تمام هستی که از آنِ آن آفرینشگر بیهمتاست، در یکی از چهار مکان جای دارد: آسمانها، زمین، میان آن دو و زیرزمین.
جمع
جمع، آن است که گوینده، دو یا چند مورد متعدّد را در یک ویژگی و حکم، مشترک قرار دهد. جمع را گونهای تشبیه و همانندی نیز میتوان دانست
نمونههای جمع
1. "المال و البنون زینة الحیاة الدنیا"؛[2] در این آیه، میان دارایی و فرزندان
تفریق
تفریق، آن است که میان دو امر همبسته از یک گونه، فرق نهاده، جدایی افکنند. در واقع، تفریق، انکار شباهت میان دو چیز است.[5]
نمونههای تفریق
1. "و ما یستوی البحران هذا عذبٌ فراتٌ سائغ شرابه و هذا ملحٌ أجاج"؛ این آیة کریمه، میان دو دریای شور و شیرین، فرق نهاده است. گرچه هر دو دریایند و در صید از آنها و استخراج زیورهای دریایی و کشتیرانی مشترکاند، چنان که در ادامة آیه آمده است: "و من کلٍّ تأکلون لحماً طریّاً و تستخرجون حلیةً تلبسونها وتری الفلک فیه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلّکم تشکرون".[1]
جمع و تفریق
در جمع و تفریق، دو آرایه جمع و تفریق با هم به کار برده میشود؛ بدینسان که میان دو یا چند چیز در یک صفت، جمع میشود و سپس از دیدی دیگر، میان آنها جدایی افکنده میشود.
نمونههای جمع و تفریق
1. "و جعلنا اللیل و النهار آیتین فمحونا آیة اللیل و جعلنا آیة النهار مبصرة..."؛[1] میان شب و روز در نشانه بودنـ گرد آمده است، سپس میان این دو، فرق گذاشته شده است؛ بدین صورت که علامت شب، تیرهگونی و علامت روز، روشنیبخشی است.
جمع و تقسیم
جمع و تقسیم، آن است که هر دو آرایه، در سخنی به کار برده شده باشد؛ به گونهای که سخنور، نخست دو یا چند چیز را در حکمی جمع کند، سپس برای هر یک، وابستگانی بیاورد.
نمونههای جمع و تقسیم
1. "إذ قال الله یا عیسی إنّی متوفّیک و رافعک إلیّ و مطهّرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتّبعوک فوق الذین کفروا إلی یوم القیامة ثمّ إلیّ مرجعکم فأحکم بینکم فیما کنتم فیه تختلفون٭ فأمّا الذین کفروا فأعذّبهم عذاباً شدیداً فی الدنیا و الآخرة و ما لهم من ناصرین٭ و أمّا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیوفّیهم أجورهم و الله لایحبّ الظالمین"؛[1] در این آیات، خداوند در خطابش به حضرت عیسی"، همه را در یک حکم مشترک قرار داده، میفرماید: همه شما به سوی من باز خواهید گشت و میانتان در آنچه اختلاف کردهایدـ داوری میکنم، سپس حکم یاد شده دربارة کافران و ایمانآورندگان را تفصیل میدهد.
جمع و تفریق و تقسیم
جمع و تفریق و تقسیم آن است که هر سه آرایه، با هم در کلامی گرد آید؛ بدین صورت که نخست، دو چیز را در یک ویژگی با هم جمع کنند، سپس میان آن دو جدایی افکنند، آنگاه به هر یک، امری را نسبت دهند؛ مانند:
خلقت الخلائق فی قدری
فأمّــا السخــیّففــی راحـــیٍ
پیدرپی آوردن واژگان بر یک نظام خاص
در این نوع، واژگان در یک نظم خاص و بر یک سیاق، پشت سر هم آورده میشود. این عنوان، گسترده است و شامل آوردن صفات، حالها، قسمها، شرطها، مبتداها و خبرهای متعدّد و... میشود و انواع بدیع، از قبیل «تنسیق الصفات» (آوردن چندین صفت برای یک نام) و «سیاقی الاعداد» (آوردن یک صفت یا فعل برای چندین نام) را در بر میگیرد.[1] پیداست که چنین نظمی، زیبایی ویژهای خواهد داشت و از نوعی موسیقی لفظی و معنوی برخوردار خواهد بود. از این آرایه، نمونههای فراوان و بینظیری در قرآن وجود دارد که با حفظ رسایی و کمال معنوی و شیوایی و جمال لفظی آن، خیرهکننده و گوشنواز است.
نمونههای پیدرپی آوردن واژگان بر یک نظام خاص
1. "هو الله الذی لا إله إلا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم٭ هو الله الذی لا إله إلا هو الملک القدّوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبّر...".[2]
پي نوشت ها:
[1]. hasan-kharaghani@yahoo.com [1]. در این باره ر.ک: سعدالدین تفتازانی، شرح المختصر، ج2، ص153؛ جلالالدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج3، ص320؛ یحیی بن حمزه علوی یمنی، الطراز المتضمن لاسرار البلاغی و علوم حقائق الاعجاز، ص564؛ احمد هاشمی، جواهر البلاغی، ص323؛ احمد مصطفی مراغی، علوم البلاغی، ص330؛ جلالالدین همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، ص279؛ سیروس شمیسا، نگاهی تازه به بدیع، ص115؛ میر جلالالدین کزّازی، زیباشناسی سخن پارسی، ج3، ص125. [2]. این معادل از جلد سوم کتاب زیباشناسی سخن پارسی (بخش بدیع) گرفته شده است. البته این معادل، اسم مصدر و «لفّ و نشر»، مصدر است که آن را به «پیچیدن و گستردن» میتوان ترجمه کرد. [3]. «و گفتند، داخل بهشت نمیشود مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد» (بقره/ 111). [1]. «و از رحمت خویش، شب و روز را برای شما نهاد تا در آن بیارامید و از فضل او بجویید» (قصص/ 73). [2]. «و دستت را بر گردنت مبند (از روی بخل) و نیز بسیار گشادهاش منما که ملامتزده و حسرتزده بر جای بمانی» (اسراء/ 29). [3]. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص83. [4]. «آیا تو را یتیم نیافت، پس سروسامانت داد٭ و تو را سرگشته یافت و راهنمایی کرد٭ و تو را تهیدست یافت و بینیاز ساخت» (ضحی/ 68). [5]. «پس با یتیم تندی مکن٭ و درخواستکننده را مران٭ و از نعمت پروردگارت سخن گوی» (ضحی/ 9ـ11). [6]. جلالالدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج3، ص321. [1]. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص311. [2]. برای بحث مقابله، ر.ک: مقاله «آرایههای تناسبی» از نگارنده در همین نشریه، شماره 5، ص38. [3]. کهف/ 79ـ82. [1]. «کسانی که کفر ورزیدند و مردم را از راه خدا بازداشتند، خدا اعمال آنان را تباه خواهد کرد٭ و آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند و به آنچه بر محمد" نازل شده، گرویدهاند که آن خود، حق و از جانب پروردگارشان است، خدا نیز بدیهایشان را زدود و امور آنها را بهبود بخشید٭ این بدان سبب است که آنان که کفر ورزیدند، از باطل پیروی کردند و کسانی که ایمان آوردند، از همان حق پیروی کردند. اینگونه خدا برای مردم مثالهایش را میزند» (محمّد/ 1ـ3). [2]. محمدعلی صابونی در کتاب صفوی التفاسیر، از نمونة سورة کهف و نیز از نمونة سورههای مریم و دهر که بعد از این میآید، با عنوان «لفّ و نشر» یاد کرده است که اگر مقصود، لفّ و نشر اصطلاحی باشد، خطاست (ر.ک: صفوی التفاسیر، ج2، ص202 و 228 و ج3، ص497). [3]. «به زودی خواهند دانست جایگاه چه کسی بدتر و سپاهش ناتوانتر است» (مریم/ 75). [4]. «و چون آیات روشنگر ما بر آنان خوانده شود، کفرپیشگان به مؤمنان گویند: باید دید کدامیک از دو گروه، نیکمرتبهتر و محفلآراستهتر است... به زودی خواهند دانست که چه کسی بدمرتبهتر و سستنیروتر است» (مریم/ 73). [1]. «و شب و روز را دو نشانه قرار دادیم. نشانة شب را تیرهگون و نشانة روز را روشنیبخش گردانیدیم تا از فضل پروردگارتان بجویید و تا شمار سالها و حساب را بدانید و هر چیز را به روشنی باز نمودیم» (اسراء/ 12). [2]. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص50ـ53. [3]. «ما راه را به او نشان دادیم، چه سپاسگزار باشد و چه ناسپاس» (انسان/ 3). [4]. «ما برای کافران، زنجیرها، غلها و آتش فروزان آماده کردهایم. بیگمان، نیکان از جامی که آمیزه آن کافور است، مینوشند» (انسان/45). [1]. «و شما گروههای سهگانهای باشید، گروه خوشبختان، چه گروه خوشبختی! و گروه تیرهروزان، چه گروه تیرهروزی! و سبقتگیرندگان، پیشگامانند» (واقعه/ 7ـ10). [2]. واقعه/ 88ـ94. [1]. فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، ج29، ص146. [2]. در این باره، ر.ک: سعدالدین تفتازانی، شرح المختصر، ج2، ص157؛ احمد هاشمی، جواهر البلاغی، ص325؛ احمد مصطفی مراغی، علوم البلاغی، ص332؛ رشیدالدین وطواط، حدائق السحر فی دقائق الشعر، ص76؛ جلالالدین همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، ص282؛ سیروس شمیسا، نگاهی تازه به بدیع، ص116؛ میر جلالالدین کزّازی، زیباشناسی سخن پارسی، ج3، ص119. [3]. «ثمود و عاد آن حادثة کوبنده را دروغ انگاشتند٭ اما ثمود به سزای سرکشی، نابود گشتند٭ و عاد با تندبادی سخت سرد و بنیانکن، هلاک شدند» (حاقّه/ 4ـ6). [1]. «و اگر روی برتافتند، بگو شما را از صاعقهای مانند صاعقة عاد و ثمود برحذر میدارم٭ چون رسولانشان، هم در عصر خودشان و هم پس از ایشان، به سوی آنان آمدند که جز خدا را نپرستید...٭ لکن عادیان به ناحق در زمین گردنکشی کردند و گفتند: از ما نیرومندتر کیست؟... ٭ پس بر آنان تندبادی توفنده فرستادیم...٭ اما ثمودیان پس آنان را راهبری کردیم، ولی کوردلی را بر هدایت ترجیح دادند. پس بهسبب کردارشان، صاعقة عذابی خوارکننده آنان را فراگرفت» (فصلت/ 13ـ17). [2]. «روزی که چهرههایی، سپید و چهرههایی، سیاه گردد، آنگاه به سیاهرویان گویند آیا بعد از ایمانتان به کفر روی آوردید؟ پس عذاب را به سبب کفری که ورزیده بودید، بچشید٭ و اما سپیدرویان در بهشت رحمت الهی جاویداناند» (آلعمران/ 106ـ107). [3]. «و از میان ما برخی مسلمان و برخی منحرفاند. هرکس اسلام آورد، راه رستگاری را برگزیده است٭ اما منحرفان، هیزم دوزخ خواهند بود» (جن/ 1415). [4]. «بگو، این حق است از سوی پروردگارتان، هرکس خواست، ایمان بیاورد و هرکس خواست، کافر شود. ما برای ستمکاران آتشی آماده کردهایم که سراپردههایش آنان را دربرمیگیرد و اگر فریادرس و آب جویند، به آبی همچون فلز گداخته که چهرهها را بریان میکند، یاری میشوند؛ چه بد نوشیدنی و چه زشت جایگاهی است! کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، ما پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد» (کهف/ 29ـ30). [1]. «آیا کسی که مؤمن است، همانند کسی است که فاسق است؟ یکسان نیستند٭ اما کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، به پاداش آنچه انجام میدادند، در باغهایی که در آن جای میگیرند، پذیرایی میگردند٭ و اما کسانی که نافرمانی کردهاند، پس جایگاهشان آتش است» (سجده/ 18ـ20). [2]. ر.ک: جلالالدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج3، ص242؛ یحیی بن حمزه علوی یمنی، الطراز المتضمّن لاسرار البلاغی و علوم حقائق الاعجاز، ص454؛ ابن قیّم جوزیّی، الفوائد المشوق الی علوم القرآن، ص268؛ سیروس شمیسا، نگاهی تازه به بدیع، ص116. [3]. آل عمران/ 13. [4]. قصص/ 15. [5]. حج/ 19ـ23. [1]. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص360. [2]. فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، ج29، ص142. [3]. «بگو، ای اهل کتاب! به سخنی روی آورید که میان ما و شما یکسان است؛ جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم و برخی از ما برخی دیگر را به جای خدای یکتا به خدایی نگیرد» (آل عمران/ 64). [4]. «به راستی که مؤمنان رستگار شدند؛ آنان که در نمازشان فروتن و آنان که از بیهوده رویگرداناند» (مؤمنون/ 1ـ3). [1]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! آیا شما را بر تجارتی راه نَمایم که شما را از عذابی دردناک میرهاند٭ به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد کنید» (صف/ 10ـ11). [2]. «او را از چه آفریده است؟٭ از نطفهای آفرید و اندازهاش را مقرر کرد» (عبس/ 18ـ19). [3]. ر.ک: سعدالدین تفتازانی، شرح المختصر، ج2، ص162؛ جلالالدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج3، ص305؛ میر جلالالدین کزّازی، زیباشناسی سخن پارسی، ج3، ص121. [4]. طه/ 6. [1]. فاطر/ 32. [2]. شوری/ 49ـ50. [3]. آل عمران/ 191. [4]. مائده/ 54. [1]. ر.ک: جلالالدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج3، ص314؛ سعدالدین تفتازانی، شرح المختصر، ج2، ص156؛ یحیی بن حمزه علوی یمنی، الطراز المتضمّن لاسرار البلاغی و علوم حقائق الاعجاز، ص566؛ رشیدالدین وطواط، حدائق السحر، ص75؛ احمد هاشمی، جواهرالبلاغی، ص234؛ احمد مصطفی مراغی، علوم البلاغی، ص331؛ جلالالدین همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، ص282؛ سیروس شمیسا، نگاهی تازه به بدیع، ص79؛ میر جلالالدین کزّازی، زیباشناسی سخن پارسی، ج3، ص117. [2]. کهف/ 46. [3]. انفال/ 46. [4]. «علاقه به خواستنیها از جمله زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم و اسبهای نشاندار و راهها و کشتزارها، در چشم مردم آراسته شده است. اینها دستمایه این جهان است و سرانجامِ نیک، نزد خداست» (آلعمران/ 14). [5]. «ای مؤمنان! شراب و قمار و انصاب (بتها) و ازلام (تیرهای مخصوص تفأل)، پلید و عمل شیطانی است؛ پس، از آن پرهیز کنید تا رستگار شوید» (مائده/ 90). [1]. «آیا نیندیشیدهای که هر که در آسمانها و زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جانوران و بسیاری از مردم، خداوند را سجده میکنند» (حج/ 18). [2]. «ایمانآورندگان و یهود و نصارا و صابئان، کسانی که به خدا و روز بازپسین ایمان آورند و نیکوکاری کنند، نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین شوند» (مائده/ 69). [3]. «پیش از آنان، قوم نوح و اصحاب رسّ و ثمود٭ و عاد و فرعون و برادران لوط٭ و اصحاب ایکه و قوم تُبع به تکذیب پرداختند، همگی، فرستادگان ما را دروغ شمردند، پس آنگاه تهدید به وقوع پیوست» (ق/ 12ـ14). [4]. تحریم/ 10ـ12؛ همچنین ر.ک: انعام/ 83ـ87؛ اسراء/ 36؛ رعد/ 35. [5]. ر.ک: یحیی بن حمزه علوی یمنی، الطراز المتضمّن لاسرار البلاغی و علوم حقائق الاعجاز، ص566؛ رشیدالدین وطواط، حدائق السحر، ص75؛ سعدالدین تفتازانی، شرح المختصر، ج2، ص156؛ احمد هاشمی، جواهر البلاغی، ص324؛ احمد مصطفی مراغی، علوم البلاغی، ص322؛ جلالالدین همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، ص282. [1]. «و دو دریا برابر نیست، این یک شیرین خوشگوار که نوشیدنش گواراست و آن یکی، شور و تلخ است و از هر دو، گوشت تازه میخورید و زیورهایی بیرون میآورید که آن را بر خود میپوشید و کشتی را در آن موج شکاف میبینی تا از فضل او جستوجو کنید و امید که سپاس بگذارید» (فاطر/ 12). [2]. نساء/ 95. [3]. بقره/ 253. [4]. اعراف/ 12؛ ص/ 76. [1]. «و نابینا و بینا یکسان نیستند٭ و نه تاریکیها و نه روشنایی٭ و نه سایه و نه گرمای آفتاب٭ و زندگان و مردگان برابر نیستند...» (فاطر/ 19ـ22). [2]. «مَثَل این دو گروه، چون نابینا و کر با بینا و شنواست، آیا در مَثَل یکساناند؟» (هود/ 24). [3]. «آیا آن که میآفریند، مانند کسی است که نمیآفریند؟ آیا پند نمیگیرید؟» (نحل/ 17). [4]. «خداوند بردة مملوکی را مثل میزند که توان بر هیچ کاری ندارد و کسی که به او از جانب خود روزی نیکو دادهایم و او از آن، در نهان و آشکار انفاق میکند؛ آیا این دو برابرند؟ سپاس خداوند را. آری، بیشترشان درنمییابند٭ و خداوند دو مرد را مثل میزند که یکی گنگ است و قدرت بر هیچ کاری ندارد و سربار سرور خویش است. هر جا که او را میفرستد، خیری به بار نمیآورد؛ آیا او و کسی که به او فرمان میدهد و در راه راست میرود، برابرند؟» (نحل/ 75ـ76). [5]. «پس آیا کسی که به رو در افتاده و نگونسار راه میپیماید، هدایتیافتهتر است یا کسی که ایستاده بر راه راست میرود» (ملک/ 22). [6]. افزون بر سه مورد یادشده، آرایة «تفریق و تقسیم» نیز متصوّر است، اما در نوشتههای مربوط به علم بدیع مطرح نشده است؛ برای نمونه، از آیات 18ـ20 سوره سجده میتوان یاد کرد که در بحث تقسیم گذشت. [7]. در این باره، ر.ک: سعدالدین تفتازانی، شرح المختصر، ص158ـ160؛ جلالالدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج3، ص314315؛ احمد هاشمی، جواهر البلاغی، ص326؛ احمد مصطفی مراغی، علوم البلاغی، ص333ـ334؛ رشیدالدین وطواط، حدائق السحر، ص76ـ77؛ جلالالدین همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، ص284285؛ سیروس شمیسا، نگاهی تازه به بدیع، ص79ـ80؛ میر جلالالدین کزّازی، زیباشناسی سخن پارسی، ص122ـ124. [1]. اسراء/ 12. [2]. احزاب/ 23. [3]. «و هر یک را به گناهش گرفتار کردیم؛ بر برخی از آنان تندبادی فرو فرستادیم و برخی را فریادی مرگبار فرا گرفت و برخی را در زمین فرو بردیم و بعضی را غرق کردیم» (عنکبوت/ 38ـ40). [1]. «سپس این کتاب را به بندگان خود که برگزیده بودیم، به میراث دادیم؛ پس برخی از آنان بر خود ستمکارند و برخی از ایشان، میانهرو و برخی دیگر در کارهای نیک در فرمان خدایند...» (فاطر/ 32). [2]. « و در حقیقت، نوح و ابراهیم را فرستادیم و در میان فرزندان آن دو، نبوّت و کتاب را قرار دادیم؛ برخی از آنان، راهیابند و بسیاری از آنان، بدکارند» (حدید/ 26). [3]. «و آنان را در زمین به صورت گروههایی پراکنده ساختیم؛ برخی از آنان درستکارند و برخی دیگر جز اینانند» (اعراف/ 168). [4]. «اوست آن کس که شما را آفرید؛ برخی از شما کافر و برخی مؤمناند...» (تغابن/ 2). [1]. «هنگامی که خدا گفت: ای عیسی! من فراگیرندة تو و برکشندهات به سوی خویش و رهاییدهندهات از کافرانم و پیروان تو را تا روز قیامت از کافران برتر میدارم، سپس بازگشت شما به سوی من است و در آنچه اختلاف دارید، داوری خواهم کرد٭ آنگاه کافران را در دنیا و آخرت به عذابی شدید دچار میکنم و یاورانی ندارند٭ ولی کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، پاداشهایشان را بهتمامی میدهم و خداوند ستمکاران را دوست ندارد» (آلعمران/ 55ـ57). [2]. «هان ای انسان! تو به سوی پروردگارت به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد٭ هر کس که کارنامهاش به دست راستش داده شود٭ به زودی حسابی آسان با او محاسبه گردد٭ و شادمان به سوی خانوادهاش باز گردد٭ اما کسی که کارنامهاش از پشت سرش به او داده شود٭ زود است که زاری سر دهد٭ و به دوزخ در آید» (انشقاق/ 6ـ12). [1]. «و روزی که رستاخیز بر پا گردد، آنگاه است که از هم جدا شوند٭ اما کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، در بوستانی سرخوشند٭ و کسانی که به آیات ما و دیدار آخرت کافر شدند، در عذاب الهی حاضر آیند» (روم/ 14ـ16). [2]. «آنگاه که در صور دمیده شود، در آن روز، نسبی در میان نیست و از حال همدیگر نپرسند٭ پس کسانی که کفّة میزان آنان سنگین باشد، رستگاراناند٭ و کسانی که کفّة میزانشان سبک باشد، کسانیاند که بر خود زیان زدهاند و جاودانه در جهنم میمانند» (مؤمنون/ 101ـ103). [3]. «و روزی که در صور دمیده شود، پس هر که در آسمانها و زمین است، هراسان شود، جز آن که خدا بخواهد و همگان با ذلّت و خواری نزد او آیند٭ ... هر کس کار نیکی پیش آورده، پاداشی بهتر از آن یابد و آنان از هراس آن روز، ایمن هستند٭ و هر کس کار بدی به میان آورد، به رو در آتش سرنگون شود. آیا جز آنچه میکردید، جزا داده میشوید؟» (نمل/ 87ـ90). [4]. «روزی که شما را برای روزِ جمع گرد آورد، آن روز، روز حسرت خوردن است و هر کسی که به خدا ایمان آورد و نیکوکاری کند، گناهانش را از او میزداید و او را به بوستانهایی وارد میکند که جویباران در آن جاری است و جاودانه در آن باشد؛ این رستگاری بزرگ است٭ و کسانی که کفر ورزیده و آیات ما را تکذیب کردهاند، آنان دوزخیانند و در آن ماندگار خواهند بود و چه بد سرانجامی است» (تغابن/ 9ـ10). [1]. برای نمونههای بیشتر، ر.ک: حج/ 49ـ51 و 56ـ57؛ روم/ 4345؛ حاقّه/ 18ـ29؛ نازعات/ 34ـ41 و قارعه/ 4ـ9. [2]. «روزی که چون فرا رسد، هیچ کس جز به اذن وی سخن نگوید و از آنان، برخی تیرهروز و برخی سعادتمندند٭ اما تیرهروزان در آتش، فریاد و نالهای دارند٭ تا آسمان و زمین برپاست، جاودانه در آن ماندگار خواهند بود، مگر آنچه پروردگارت بخواهد؛ زیرا پروردگار تو همان کند که خواهد٭ و اما سعادتمندان، تا آسمانها و زمین پا برجاست، در بهشت جاودانند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد و این بخششی است پیوسته» (هود/ 105108). [3]. آفریدگان را در توانایی آفریدی، پس برخی از آنان بخیل و برخی بخشندهاند، اما آن که بخشنده است، در آسودگی است و اما آن که بخیل است، اندوهی طولانی دارد (علیمحمد دخیّل، أئمّتنا، ج1، ص146). [1]. ر.ک: ابن قیم جوزیه، الفوائد المشوق الی علوم القرآن، ص245 و 285؛ محمدرضا شفیعی کدکنی، موسیقی شعر، ص312؛ جلالالدین همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، ص291ـ292؛ سیروس شمیسا، نگاهی تازه به بدیع، ص117؛ میر جلالالدین کزّازی، زیباشناسی سخن پارسی، ج3، ص97ـ96. [2]. «او خداوندی است که خدایی جز او نیست، دانای پنهان و پیدا، اوست، او بخشندة مهربان است٭ از هر عیبی منزّه است، به کسی ستم نمیکند، امنیت بخش و مراقب همهچیز است، قدرتمندی شکستناپذیر که با ارادة نافذ خود، هر امری را اصلاح میکند و صاحب کبریاست» (حشر/ 22ـ23). [3]. «آنان، توبهکنندگان، پرستشگران، سپاسگزاران، سیرکنندگان (یا روزهداران)، نمازگزاران، اهل سجود، آمران به معروف و ناهیان از منکر و پاسداران احکام الهیاند؛ و مؤمنان را بشارت ده» (توبه/ 112). [1]. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص396. [2]. «بیگمان، خداوند برای همة مردان و زنان مسلمان، مردان و زنان باایمان، مردان و زنان فرمانبردار، مردان و زنان راستگو، مردان و زنان شکیبا، مردان و زنان فروتن، مردان و زنان صدقهبخش، مردان و زنان روزهدار، مردان و زنان پاکدامن، و مردان و زنانی که خداوند را بسیار یاد میکنند، آمرزش و پاداشی بزرگ آماده ساخته است» (احزاب/ 35). [3]. «و از هر قسمخورندة فرومایهای پیروی مکن٭ که همیشه عیبجویی میکند و در پی سخنچینی روانه است٭ کسی که بازدارندة از نیکی، تجاوزگر، گناهپیشه٭ گستاخ و افزون بر آن، ناپاکزاد است٭ برای اینکه مال و فرزندان بسیار دارد» (قلم/ 10ـ14). [4]. «ای پیامبر! ما تو را گواه، مژدهرسان، هشداردهنده٭ دعوتگر به سوی خداوند به اذن او و همچون چراغی تابان فرستادیم» (احزاب/ 45ـ46) [5]. «اوست که آفرینش را آغاز میکند و برمیگرداند٭ و اوست آن آمرزندة دوستدار٭ صاحب عرش ارجمند٭ کردگار خواستة خویش» (بروج/ 13ـ16). [6]. «سوگند به خورشید و پرتوافشانیاش٭ و سوگند به ماه، چون از پی آن برآید٭ و سوگند به روز، چون روشنش دارد٭ و سوگند به شب، چون فرو پوشد٭ و سوگند به آسمان و آن که آن را برافراشت» (شمس/ 15). [1]. «آنگاه که خورشید، تاریک شود٭ و آنگاه که ستارگان، رو به خاموشی نهد٭ و آنگاه که کوهها روان شود٭ و آنگاه که شترانِ آبستن، وانهاده شوند» (تکویر/ 1ـ4). [2]. «... و اینکه سرانجام کار با پروردگار توست٭ و اوست که میخنداند و میگریاند٭ و اوست که میمیراند و زنده میدارد٭ و اوست که دو زوج نر و ماده را میآفریند٭ از نطفهای که فرو ریخته میشود٭ و پدیدآوردن نشئة آخرت با اوست٭ و اوست که بینیاز میکند و سرمایه میدهد٭ و اوست پروردگار شِعری» (نجم/ 42ـ49). [3]. نجم/ 36. |
|
«بدیع القرآن» ابن ابی الإصبع
علوی مقدم
یکی از کتب ابو محمّد زکّی الدین عبد العظیم بن عبد الواحد معروف به ابن ابی الإصبع{1}مصری، متوفّی به سال 654 هجری«بدیع القرآن»است.
تأثیر ابن ابی الإصبع در علمای بلاغت
نخستین تأثیر ابن ابی الإصبع اینست که بگوییم:باب«بدیعیّات * »به دست او، گشوده شد و بدیعیّات پس از وی رونق و اهمیّت یافت و او اگرچه خود، بدیعه شعری نسرود ولی راه را برای آیندگان گشود و بیشتر اصحاب بدیعیّة تحت تأثیر او بودهاند.
یادداشتها و مشخّات منابع و مآخذ
(1)-نویسنده کتاب«شذرات الذهب فی اخبار من ذهب»سال فوت ابن الاصبع را 654 هجری نوشته است و نمونهای از شعر او را ذکر کرده و از کتاب«تحریر التحبیر»او هم اسم برده و چنین گفته است:«...صنّف کتاب تحریر التحبیر، فی البدیع لم یصنّف مثله.»رجوع شود: (*)ابن ابی الإصبع در کتاب«بدیع القرآن»در دو مورد از امام علی، آن هم با ذکر عبارت«علیه السلام» پس از نام مبارک آن حضرت یاد میکند. الف-در صفحه 7 مقدّمه«بدیع القرآن»آن جا که کتب و رسالههای مورد مطالعه خود را برمیشمارد از آن جمله مینویسد:«و نهج البلاغة للامام علی-علیه السلام.». ب-در صفحه 343 در باب«حسن الخاتمة»که میگوید:«و من امثله هذا الباب خاتمة ختم بها الامام: علی-علیه السلام-کتابا اجاب بها معاویة قبیل وقوع الحرب فی صفّن بینهما...». این گفتار را نویری در جلد 7 ص 233«نهایة الارب»و قلقشندی متوفّی به سال 821 هجری در کتاب «صبح الأعشی فی صناعة الانشاء»چاپ مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی 1383 ه 1963 م ج 1 ص 229 نیز ذکر کردهاند. قابو الفلاح عبد الحی بن العماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دار السمیرة، 1399 ه 1979 م ج 5 ص 295. نویسنده کتاب«النجوم الزهراة فی ملوک مصر و القاهرة»ابن ابی الإصبع را علاّمه دانسته و صاحب تصانیف مفیده در ادب و یکی از شعرای مجید که نیکو شعر میسروده است.رجوع شود: جمال الدین ابو المحاسن یوسف بن تغری بردی اتابکی، النجوم الزهراة فی ملوک مصر و القاهرة، مصرة وزارة الثقافة و الإرشاد القومی، بدون تاریخ چاپ ج 7 ص 37. خیر الدین زرکلی، نویسنده کتاب«الأعلام»در جلد چهارم ص 156 چاپ دوم، بیروت ابن ابی الإصبع را، شاعر و از علمای ادب معرّفی کرده و نوشته است«له تصانیف حسنة»منها «بدیع القرآن»فی انواع البدیع الواردة فی الآیات الکریمة، و«تحریر التحبیر»و«الجواهر السوانح فی سرائر القرائح». (2)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:تفتازانی، مطوّل، چاپ قم، منشورات مکتبة الدواری ص 416 (3)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابو یعقوب یوسف بن ابی بکر محمد بن علی سکّاکی، مفتاح العلوم، مصر ص 179. (4)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابو الفضل جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، بیروت، ذیل ماده، «بدع»و نیز رجوع شود به:شیخ مجد الدین محمد بن یعقوب فیروزآبادی، قاموس المحیط، بیروت، دار الفکر 1398، ه 1978 م ج 3 ص 3 و 4 ذیل مادّه«البدیع». (5)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابو الفرج اصفهانی، الاّغانی، بیروت، تحقیق از: عبد الکریم ابراهیم الغرباوی، اشراف از:محمد ابو الفضل ابراهیم ج 29 ص 31. مطالب ابو الفرج اصفهانی در این زمینه چنین است: «کان مسلم شاعرا حسن النّمط...و هو اوّل من عقده هذه المعانی الظریفة و استخراجها. حدّثنا احمد بن عبید اللّه بن عمّار قال...قال...سمعت ابی یقول:اوّل من افسد الشعر مسلم بن الولید، جاء بهذا الذی سمّاه الناس البدیع، ثمّ جاء الطّائی بعده فتفنّن فیه.». (6)-ر ک:ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، تحقیق و شرح از:عبد السلام محمد هارون، مکتبة الخانجی بمصر، الطبعة الرابعة، ج 4 ص 55. (7)-همان مأخذ و همان جلد و صفحه. (8)-ر ک:ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ، الحیوان، تحقیق از:فوزی عطوری، الطبعة الثانیة 1397 ه 1978 بیروت جزء سوم ص 418 و 419. (9)-ر ک:ابو العباس محمد بن یزید المبرّد، الکامل، تحقیق از:محمد ابو الفضل ابراهیم، مطبعة نهضة مصر-الفجّالة، القاهره، بدون تاریخ چاپ ج 3/32 به بعد. (10)-مأخذ سابق 3/45 به بعد. (11)-ر ک:مأخذ پیشیین 3/93. (12)-ر ک:مأخذ سابق 3/128. (13)-ر ک:این قتیبة، الشعر و الشعراء، تحقیق و شرح از:احمد محمد شاکر 1386 ه 1966 دار المعارف، مصر.ج 1/ص 84. (14)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، شرح و نشر از:السیّد احمد دار التراث، القاهرة، الطبعة الثانیة 1393 ه 1973 م. صفحات 103-134 مجاز صفحات 135-184 استعاره صفحات 185-209 مقلوب صفحات 210-231 حذف و اختصار صفحات 232-255 تکرار کلام صفحات 256-274 کنایه و تعریض (15)-ر ک:عبد اللّه بن المعتزّ، البدیع، تحقیق از:کراتشقوفسکی، افست بغداد طبعة ثانیة 1399-ه 1979 م ص 3. (16)-مأخذ سابق ص 25. (17)-مأخذ پیشین ص 36. (18)-مأخذ سابق ص 47. (19)-مأخذ سابق ص 53. (20)-مأخذ سابق ص 1. (21)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:قدامة بن جعفر، نقد الشعر، تصحیح از:س.أ. بونیباکر، مطبعة بریل، لیدن، بدون تاریخ چاپ، صفحات:صنعت تقسیم ص 7 و ترصیع ص 14 و مقابله ص 72 و تفسیر ص 73 و مساوات ص 84 و توشیح ص 96 و ایغال ص 67. (22)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابو هلال حسن بن عبد اللّه بن سهل عسکری، کتاب الصناعتین، تحقیق از:علی محمد الجباوی-محمد ابو الفضل ابراهیم، مطبة عیسی البابی الحلبی و شرکاه، مصر، بدون تاریخ چاپ، صفحات: تشطیر ص 428-مجاورة ص 431-تطریز ص 443-مضاعفة ص 441-استشهاد ص 434- تلطّف ص 445-مشتقّ ص 448. (23)-ر ک:ابو علی حسن بن رشیق قیروانی، العمدة فی محاسن الشعر و آدابه و نقده، تحقیق و تعلیق از:محمد محیی الدین عبد الحمید، دار الجیل، بیروت، الطبعة الرابعة 1972 م.دو جلد در یک مجلّد.ج 1 ص 118. (24)-همان مأخذ ج 1 ص 120. (25)-مأخذ سابق ج 1 ص 124. (26)-مأخذ پیشین ج 1 ص 131. (27)-مأخذ سابق ج 1 ص 265. (28)-ر ک:شروح التلخیص، افست کتابخانه اسماعیلیان از چاپ مصر ج 4 ص 467. برای مزید اطّلاع، اصل نوشته بهاء الدین سبکی در«عروس الافراح فی شرح تلخیص المفتاح»را نقل میکنیم:«اعلم انّ انواع البدیع کثیرة و قد صنّف فیها و اوّل من اخترع ذلک عبد اللّه بن المعتزّ و جمع منها سبعة عشر نوعا...و عاصره قدامة الکاتب فجمع منها عشرین نوعا تواردا منها علی سبعة فکان جملة ما زاده ثلاثه عشر فتکامل بها ثلاثون نوعا ثم تتبعها الناس فجمع ابو هلال عسکری سبعة و ثلاثین.ثمّ.جمع ابن رشیق القیروانی.مثلها و اضاف الیها خمسة و ستّین بابا من الشعر...». ر ک:شروح التخلیص ج 4 ص 467. (29)-ر ک:ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن سعید بن سنان الخفاجی، سرّ الفصاحة، شرح و تصحیح از:عبد المتعال الصعیدی 1389 ه 1969 م، مکتبة و مطبعة محمد علی صبیح و اولاده ص 197. (30)-مأخذ سابق ص 225. (31)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق ذیل صفحات.جناس و ترصیع ص 182، مطابقة ص 188، مساوات ص 210، تمثیل ص 267، مبالغه ص 265، کنایه ص 223. (32)-ر ک:امام عبد القاهر جرجانی، اسرار البلاغة، فی علم البیان تحقیق السید محمد رشید رضا، بیروت 1401 ه 1981 م.صفحات 5 و 6. (33)-ر ک:امام عبد القاهر جرجانی، دلائل الاعجاز فی علم المعانی، تعلیق السید محمد رشید رضا مکتبة القاهرة، 1381 ه 1961 م ص 30. (34)-رک:اسامة بن منقذ، البدیع فی نقد الشعر، تحقیق از:دکتر احمد بدوی، دکتر حامد عبد المجید، مصر مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و اولاده، صفحات 11-8. (35)-رک:ابو یعقوب بن ابو بکر محمد بن علی سکّاکی، مفتاح العلوم، دار الکتب العلمیة بیروت-لبنان، بدون تاریخ چاپ ص 70. (36)-ر ک:مأخذ سابق ص 176 به بعد. (37)-رک:مأخذ پیشین ص 179. (38)-ر ک:ضیاء الدین بن الأثیر، المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر، تحقیق از:دکتر احمد الخوفی، دکتر بدوی طبانة، دار النهضة مصر، بدون تاریخ چاپ.ج 1 ص 35. (39)-رک:دکتر محمد زغلول سلام، اثر القرآن فی تطوّر النقد العربی، دار المعارف بمصر الطبعة الثالثة ص 8 مقدّمه به قلم استاد محمد خلف اللّه. (40)-رک:ابو زکریاء یحیی بن زیاد فرّاء، معانی القرآن، تحقیق از:دکتر عبد الفتاح اسماعیل شلبی-الاستاد علی النجدی ناصف، الهیئة المصریّة.العامة لکتاب 1972 ج 3 16. (41)-رک:مأخذ پیشین ج 3 ص 69. (42)-رک:ابو عبیده معمر بن مثنّی، مجاز القرآن، تحقیق از:دکتر محمد فواد سزگین الطبعة الثانیة 1390-1970 مکتبة الخانجی-دار الفکر ج 1 ص 70. (43)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق ج 1 ص 20-8. (44)-ر ک:ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، شرح و تحقیق از:السید احمد، الطبعة الثانیة 1393 ه 1973 م دار التراث، قاهره ص 22. (45)-ر ک:مأخذ سابق صفحات:مجاز ص 103 استعاره ص 135 حذف و اختصار ص 210 تکرار کلام ص 232 کنایه و تعریض 256. (46)-ر ک:مصطفی صادق الرافعی، تاریخ آداب العرب، دار الکتاب العربی الطبعة الثانیة 1394 ه1974 م در سه جلد ج 2 ص 152. (47)-ر ک:ابو جعفر محمد بن جریر طبری، جامع البیان عن تأویل القرآن، تحقیق و تعلیق و حواشی از:محمود محمّد شاکر-احمد محمد شاکر، دار المعارف مصر ج 1 ص 138. (48)-ر ک:مأخذ سابق ج 1 ص 279. (49)-ر ک:مأخذ پیشین ج 1 ص 350 و 351 و 352. (50)-ر ک:مأخذ سابق ج 2 ص 163. (51)-ر ک:مأخذ پیشین ج 3 ص 64. (52)-ر ک:ابو الحسن علی بن عیسی الرمّانی-النکت فی اعجاز القرآن، ضمن مجموعه «ثلاث رسائل فی الاعجاز القرآن»للرمّانی و الخطابی و عبد القاهر الجرجانی، دار المعارف مصر، تحقیق از:محمد خلف اللّه-دکتر محمد زغلول سلاّم، 1387 ه1968 م الطبعة الثانیة ص 22. (53)-ر ک:النکت فی اعجاز القرآن ص 70-95. (54)-ر ک:ابو سلیمان حمد بن ابراهیم خطّابی-بیان اعجاز القرآن-ضمن مجموعه«ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن»ص 28. (55)-ر ک:ابو بکر محمد بن الطیّب باقلانی، اعجاز القرآن، تحقیق از:السید احمد صقر الطبعة الثالثة، دار المعارف بمصر، بدون تاریخ چاپ ص 35. (56)-ر ک:مأخذ سابق ص 111. (57)-ر ک:مأخذ پیشین ص 35. (58)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق ص 107-69. (59)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:دلائل الاعجاز، صفحات 254 و 255 و 256. (60)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:علوی مقدّم-مقاله«بحثی درباره کتاب نهایة الایجاز و درایة الاعجاز»فخر الدین رازی، مجلّه دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، شماره اول و دوم، سال پانزدهم، شماره مسلسل 58-57 بهار و تابستان 1361 صفحات 307-281. (61)-ر ک:ابن ابی الإصبع مصری، بدیع القرآن، تحقیق و مقدمه از:محمد حضنی شرف الطبعة الاولی، مکتبة نهضة مصر بالفجّالة 1377 ه1957 م ص 340. (62)-ر ک:مأخذ سابق ص 85. (63)-ر ک:مأخذ پیشین ص 86. (64)-ر ک:استاد جلال الدین همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، انتشارات توس دو جلد در یک مجّلد، چاپ دوم 1361 ص 299. (65)-ر ک:بدیع القرآن ص 109. (66)-ر ک:فنون بلاغت و صناعات ادبی ص 260 و 261. (67)-ر ک:بدیع القرآن، ص 65. (68)-ر ک:مأخذ سابق ص 341. (69)-ر ک:مأخذ پیشین ص 79. (70)-ر ک:فنون بلاغت و صناعات ادبی ص 410. (71)-ر ک:بدیع القرآن ص 164. (72)-ر ک:مأخذ سابق ص 77. (73)-ر ک:مأخذ پیشین ص 179. (74)-ر ک:مأخذ سابق ص 100. (75)-ر ک:مأخذ پیشین ص 158 (76)-ر ک:مأخذ پیشین ص 204. (77)-ر ک:مأخذ پیشین ص 205. (78)-ر ک:مأخذ پیشین ص 166. (79)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق ص 166 و 167. (80)-رک:مأخذ سابق 283 ابن ابی الإصبع گفته است: «التهکّم فی الصناعة عبارة عن الإتیان بلفظ البشارة فی موضع النذراة، و الوعد فی مکان الوعید...کقوله تعالی:«بشّر المنافقین بانّ عذابا الیما». آیه 138/نساء(4) (81)-ر ک:دکتر حفنی محمد شرف، ابن ابی الإصبع المصری بین علماء البلاغة، مکتبة نهضة مصر بالضجّالة، الطبعة الاولی، بدون تاریخ چاپ ص 330. (82)-ر ک:بدیع القرآن ص 71. (83)-ر ک:ابن ابی الإصبع المصری بین علماء البلاغة ص 331. (84)-ر ک:شهاب الدین احمد بن عبد الوهاب، نهایة الأرب فی فنون الأدب، چاپ وزارة الثقافة و الارشاد القومی، مصر، ص 35-1. (85)-ر ک:شروح التخلیص، افست انتشارات کتابخانه اسماعیلیان، قم، از روی چاپ مصر در چهار مجّلء ج 1 ص 35-29. (86)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:حافط جلال الدین عبد الرحمن سیوطی، الإتقان فی علوم القرآن، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، الطبعة الاولی 1387 ه1967 م مکتبة و مطبعة مشهد الحسینی، قاهرة، چهار مجلد در 2 مجلّد.ج 3 صفحات 288 و 289 و 278 و 277 و 261 و 257 و 249. (87)-ر ک:مقدّمه بدیع القرآن ص 45. (88)-ر ک:مأخذ سابق ص 343. |
|
بلاغت عربي و تفسير قرآن* با نگاهي به صنعت لفّ و نشر (1)
نوشتة جان وَنزبرو
مرتضي كريمينيا
چنانكه از عنوان مقالة حاضر پيداست، مؤلف درصدد است كه پيوند تفسير قرآن با سير تطور و پيشرفت علم بلاغت در زبان عربي را آشكار كند. وي بدين منظور پس از بيان توضيحاتي كلي درباب خاستگاه دانش بلاغت و بديع در ادب عربي و اروپايي، به تطبيق نظرية خود در موردي خاص يعني صنعتِ «لفّ و نشر» ميپردازد. بهنظر مؤلف صنايع بديعي ــ و از جمله لف و نشر ــ هرچند خاستگاهي غيرديني داشتهاند، اما توسعه و تكامل خود را در تمام مراحل وامدار دقتها، نكتهسنجيها و دلمشغوليهاي مفسّران در فهم معاني آيات قرآني بودهاند. وي در بحث از سير تحول صنعت لف و نشر، ميكوشد تا نشان دهد اين صنعت تا چه حد با صورت بلاغي ديگري به نام «تفسير» آميخته شده است. «تفسير» را ــ كه در اصل صنعتي ادبي و غيرديني بود ــ برخي از اديبان اسلامي چون زمخشري در تفاسير قرآني خود با پارهاي از آيات قرآن پيوند زدند و گاه نام ديگري با عنوان لفّ بر آن اطلاق كردند. اما دانشمندان بلاغي متأخر چون قزويني و تفتازاني كه همگي از اصحاب مدرسة سكّاكي شمرده ميشوند، اصطلاح لفّ و نشر را صريحتر بهكار بردند و در ذكر اقسام، شقوق، تعاريف و ايرادِ شواهد شعري و غيرقرآني براي آن سنگ تمام گذاشتند.
کليد واژه: لفّ ونشر، تفسير، بديع، بلاغت عربي، زمخشري، قزويني.
سير تطور اصطلاحات فني در علم بلاغت عربي حكايت از سازگاري تدريجي آن با مقتضيات تفسير قرآن دارد. به نظر ميرسد شارحان ادبي اواخر قرون ميانه در گسترش صنايع بلاغي بيش از توجه به زيباييهاي سبکشناختي، به معناي آيات قرآني توجه داشتهاند. شمار زيادي از اين صنايع پيش از پيدايش تفسير وجود داشتهاند؛ اما ساير موارد به نظر ميرسد ساختة مفسران سختکوش باشد. گاه ميتوان زمان دقيق شكلگيري و سازگاري را براي دستة نخست تعيين کرد: زماني که کارکرد غيرديني يك صنعت بلاغي متروک شده، يا دستكم به وضعيتي پايينتر تنزل يافته است تا بتوان آن را در تفسير قرآن بهكار گرفت. سير تطور صنعتي به نام« مذهب کلامي» كه اخيراً آن را در مقالهاي شرح دادهام، مثال خوبي در تشريح اين امر است.[1] از اين پژوهش درمييابيم صنعتي را که بلاغيان متقدم به آن پرداختهاند، با آنچه بعدها اديبان و بلاغيان مَدرسي[2] متأخر بررسي کرده و در قرآن به کار گرفتهاند، تنها اشتراک اسمي دارند، نه شباهتي در محتوا و يا کارکرد. باآنكه سرانجام اين تحول با نگاشتههاي قزويني (م 738 ق) و اَخلاف او در علم بديع كاملاً تثبيت شد،[2] اما ميبينيم پيش از آن ابنابي الاصبع (م654ق) در كتاب خود ديدگاهي اينچنين مطرح كرده است که اگرچه ابنمعتز(م 295 ق) وجود«مذهب کلامي» را در قرآن نفي کرده، اما اين کتاب آسماني آکنده از آن است[3].وي (= ابنابيالاصبع) آنگاه مثالهايي ميآورد كه با تفسير مَدرسي متأخر از اين صنعت کاملاً تطبيق ميکند.[3] يکي از عوامل دخيل در اين فرايند سازگاري، گردآوري چشمبستة شواهــد (loci probantes) توسط نظريهپردازان ادبيي بود که مشتاق ارائة صنايع بلاغي خود با مثالهايي برگرفته از تمامي گسترة ادبيات عرب بودند، اما هنگام استشهاد به عبارات منقول از مولّفان، نميتوانستند بين عبارات تصادفي و گذرا و جملات مقصود و عمدي تمايز بنهند. اين پديده که مجال چشمگيري براي شارحان و مفسران بعدي همان شواهد فراهم ميآورد، اخيراً در پژوهشي راجع به «توريه و استخدام»مورد بررسي قرار گرفته است.[4] اين شيوة غيرانتقادي، به مفسران امكان ميداد از تعاريف بلاغي موجود، تنها عناصري را گزينش کنند که ميتوانست در خدمت هدف خودشان قرار گيرد، ديگر عناصر مقاوم، اما بههمان اندازه مهم را ناديده انگارند، و بدينسان سرانجام عملاً صنعتي جديد خلق كنند. روشن است هرجا همانند وضعيتي که«مذهب کلامي» دارد، نام اصلي صنعت موردنظر حفظ شده، بررسي اين فرايند آسانتر است. آنجا که عنوان قبلي متروك شده و، به هر دليل، نامي جديد به ميان آمده، کار دشوارتر است. سير تطور صنعتي که سرانجام لف و نشر نام گرفت ــ و من قصد بررسي آن را در صفحات بعد دارم ــ اينگونه بوده است. در اين فرايند، مفسرانِ متن مقدس، صنعت بلاغي اصالتاً غيردينيي را اقتباس كرده و نامي جديد بدان دادهاند. شايد بتوان مسئله را چنين تبيين كرد كه توسعهي واژگان فني علم بلاغت، به مرور نام اصلي اين صنعت را ناآشنا و سرانجام منسوخ کرده است. مناسب است در ابتدا به مقايسهاي تاريخي اشاره كنم: «مذهب کلامي»، در ابتدا و انتهاي سير تطوّر خود، با دو عنصر مجزّا، اما وابسته بههم در سنّت بلاغت اروپايي مطابقت دارد: استعارة بعيد[4] و قياس مُضمر[5] [5]. به همين شکل، لف و نشر نيز هم با صنعت سَبکگراي تناسب متقابل (versus rapportati) تطبيق ميکند و هم با ابزار تفسيري متن(subnexio) يا شرح. اين قياس، دستكم دو مبنا دارد: نخست استفاده از زيباييشناسي ارسطويي در صورتبنديِ علم بلاغت هم در لاتين و هم در عربي.[6] استفاده از تكلفگرايي[6] به عنوان گونهاي از بديع، ناشي از پذيرش نوعي دوگانگي در شكل و محتوا در آفرينش ادبي است. دوم، و شايد مهمتر، بهكارگيريِ دينيِ بلاغت کلاسيك در خدمت به تفسير عهدين (= كتاب مقدس) بود.[7] شباهت اين دو پديده در بلاغت اروپايي و شيوة عربي را، که پيشتر بدان اشارهاي گذرا كردم، ميتوان حتي بيش از اين آشكار ساخت: تفاوت در شيوة بهكارگيري قواعد بلاغت کهن در متن مقدس و تلقي آن متن به عنوان تجسّمي اکمل، و حتي منبعِ اين قواعد؛ و به ديگر بيان، تفاوت بين كلامِ هيرونوموس[7] و كاسيودوروس[8]، را ميتوان باز در برداشت ابنمعتز ازعلم بديع از سويي و ابنابي الاصبع از سوي ديگر يافت[9]. علتالعلل تحول و تكامل علم بلاغت هم در لاتين و هم در عربي ــ و البته نه دستاوردهاي بعديشان ــ انگيزة ديني واحدي است. تاريخ پيچيدة صنعت بلاغي لف و نشر، درست همانند مذهب کلامي، اندك اندك در نگاشتههاي بلاغيان اواخر قرون ميانه شفاف و روشن شد. از آنجا که اين شفافيت دو سير تكامل متفاوت را طي كرده است، پرداختن جداگانه به شواهد مربوط به هر كدام، درادامة مقاله، آسانتر خواهد بود: نخست، آنها که درواقع متعلّق به سنّت غيرديني و قديميترند و تقريباً شكل اصلي اين صنعت را نشان ميدهند، و دوم آنها که در سنت تفسيري متأخر ظاهر شدهاند. دو مثال لفّ و نشر که اديبان مَدرسي بدون استثنا به آنها اشاره کردهاند اينهايند: کَيفَ أَسلُو وَ أَنتِ حِقفٌ و غُصنٌ غَــزالٌ لَحظاً و قـــداً و رِدفـــاً و: هُوَ شَمسٌ وَ اَسَدٌ وَ بَحرٌ جُوداً و بهاءً و شجاعةً اين نمونهها، که اولي منسوب به ابنحَيّوس (م473 ق) و دومي از سرايندهاي ناشناس است[10]، به ترتيب در تلخيص المفتاحِ خطيب قزويني (م 738 ق)، ج 4، ص 332، و مختصر التلخيصِ سعدالدين تفتازاني (م 791 ق)، ج 4، ص 332 (و مجموعاً در شروح التلخيص، قاهره، 1356/ 1937) آمدهاند. در سيستم دستهبنديهاي ساختة قزويني، اين دو مثال اصطلاحاً از نوع لفّ و نشر مفصلاند.[8] در اوّلي، ارجاعات متقاطع در نشر (لَحظاً ـ قداً ـ رِدفاً) با ترتيبي معکوس نسبت به مرجعهاي خود در لفّ (حِقفٌ ـ غُصنٌ ـ غَزالٌ) آمدهاند. در نمونة دوم، ترتيب ارجاعات متقاطع بين دو جــزء، مختلط شده و ترتيب عناصر چنين بازسازي ميشود: (لفّ): شمسٌ، اسدٌ، بحرٌ (نشر): بهاءً، شجاعةً، جوداً درواقع هيچيک از اين دو نمونه، ابهام يا پيچيدگي ندارند، زيرا رابطة هر جفت از عناصر باهم بيشتر معنايي است تا نحوي. البته، همچنانكه نشان خواهيم داد، هميشه اينگونه نيست و گاه اهميت پديدههاي دستوري، و بهويژه صرفي، افزايش مييابد. بحثهاي مَدرسي درباب قواعد لف و نشر، هرچند در آغاز با نمونههاي غيرديني اين صنعت ارتباطي نداشت، اما هنگام تأسيس و صورتبندي قوانين قراردادي اين فن، دامنة بحثها به آن نمونهها هم کشيده شد. فيالمثل سُبکي، در عروس الافراح، ج 4، ص 332 (در شروح التلخيص)، با توجه به شعر ابنحيّوس، معتقد است عناصر هريک از اجزاي لف و نشر بايد از نظر نحوي جُدا (مطلق) باشند تا بينظمي (عدم ترتيب) و ابهام معنايي ايجاد نكند، و دُسُوقي، در تفسير همين بيت (شروح التلخيص)، اصرار ميورزد كه براي اجتناب از ابهام احتمالي در ساختار جمله، بايد صنعت تمييز [نحوي] بهکار رود. ارتباط اين ديدگاهها با ساختار كلي و مَدرسي طبقهبنديها در علم بلاغت، تنها وقتي روشن ميشود که در تطوّر و تكامل تفسيري لف و نشر بهکار آيند. با مراجعه به سنت غيرديني، همين شعر ابنحيّوس را در نگاشتههاي ديگر بلاغيان مييابيم که در هريک از آنها تفاوتي در تأکيد و توصيف وجود دارد. مثلاً ابنحِجّه حموي (م 837 ق) در خِزانة الادب خود، اين مثال را همراه با 28 نمونة ديگر در بيانِ صنعتي به نام «طَي و نشر» (ص 81-85) آورده است[11]. اين تفاوت ناچيز درظاهر اهميتي ندارد، زيرا مؤلف هم تعريف و هم طبقهبنديهاي مورد نظر دربارة اين صنعت را از مَدرسيان اقتباس كرده و همه جا از لَفّ و نشر سخن ميگويد. اما توجه وي از ابتدا تنها به يکي از اقسام اين صنعت، يعني« مفصّلِ» مرتّب معطوف است. او مدعي است اين قِسم تنها نوع رايج ميان مؤلفان «بديعيات» بوده و گستردهترين حوزه در مهارت زباني را دربر ميگيرد (ص 83).[9] بهنظر ميرسد معيار اساسي ابنحِجّه در تشخيص لف و نشر صحيح، دو چيز است: كثرت عناصر ارجاعي در هر بخش، و نبودِ تضمين[12] در آنها. افزون بر اين، هر دو بخش بايد حاوي تعداد عناصر يکساني باشند. اين ديدگاه اخير نشان ميدهد حدود و ثغور اين صنعت هنوز بهروشني تعريف نشده بوده است، زيرا نمونهاي که وي براي ناهماهنگي ذکر ميكند و به قاضي ابنبارزي نسبت ميدهد (ص 83)، بيشتر در مقولة صنعت تشبيه ميگنجد، تا لفّ و نشر[13]. ابنحِجّه موارد زير را به عنوان دو نمونة مطلوب از لف و نشر پيشنهاد ميکند: ما عايَنَت عَينــاي فِـي عطلتــي اَقَـلَّ مِــن حَظّــي و مِن بَختِـي قَد بِعتُ عَبدِي وَحِمَارِي وَ قــد اَصبــَحتُ لاَ فَوقِـي وَ لاَ تَحتِـي ( ص 82، منسوب به شمسالدين دانيال، م 710 ق) و: وَجدي حَنِينِي انِينِي فِکرَتِي وَلَهِي مِنهُــم إِلَيهِــم عَلَيهِم فِيهِم بِهِـم (ص 84، منسوب به صفيالدين حلِّي، م 749 ق) اين دو مثال به رغم مشترکاتِ بهظاهر اندکشان، با تعريف لفّ و نشر که ابنحِجّه از بلاغيان مَدرسي برگرفته است مطابقت دارند، که به آنها بازخواهيم گشت. با اين همه، مثال دوم، همانند مثالهايي كه پيشتر از قزويني و تفتازاني ذکر شد، تصويري کامل از همان چيزي است که عموماً در ادبيات عرب، لف و نشر خوانده ميشود. اين صنعت، در اين قالب مطابق با صنعتِ تناسب متقابل (versus rapportati) در شعر لاتيني و يوناني متأخّر و شعر باروکِي اروپايياست. فيالمثل[10]: Pastor arator eques Pavi colui superavi Capras rus hostes Fronde ligone manu يا: Die Sonn, der Pfeil, der Wind Verbrennt, verwundt, weht hin Mit Feuer, Sch?rfe, Sturm Mein Augen, Herze, Sinn در هوا، آب، زمين پرندگان، ماهيان، جانوران پرواز کردند، شنا کردند، گام برداشتند. اين صنعت، به همين شكل، در شعر فارسي قرون ميانه نيز رايج بود؛ فيالمثل در اين بيت[11]: در معرکه بستانَد و در بزم ببخشد مُلکي به سواري و جهاني به سؤالي اما به نظـر شمس قيس (م 627 ق) در اينــجا، اين صنعت، لف و نشر ناميــده نميشد؛ نام آن «تبيين و تفسير» بود. از مثالهايي که بوشنِر (Büchner) گردآورده نيك هويداست که اين دو صنعت يکسانند، گواينكه وي در تعريف اين صنعت با همان مشکلاتي مواجه شده که در نوشتة ابنحِجّه ميبينيم. با وجود احترام به نظر بوشنِر، بايد گفت که هم در لف و نشر و هم در تبيين و تفسير هر دو بخش بايد داراي عناصر ارجاعي يکسان باشند. در صورت عدم تحقّق اين شرط، صنعت ديگري پديد ميآيد که در علم بلاغت عربي «جمع و تفريق» نام دارد.[12] بيفزاييم كه اساساً بعيد است در ساختار لف و نشر يا تبيين و تفسير، وجود يک حرف ربط يا تفضيل بياهميت باشد، چراکه احتمال دارد افزودنِ دستكم حرف تفضيل، صنعتِ تشبيه را پديد آورَد.[13] نهايتاً بهنظر ميرسد بوشنر با پيروي از شمس قيس، تضمين را رد ميکند و هرجا چنين حالتي روي دهد ترجيح ميدهد آن صنايع را به گونهاي متفاوت طبقهبندي كند. اهمّيّت اين قوانين که کاربرد اين صنعت را مرزبندي ميکند زماني آشکارتر ميشود که در زمينة بحثهاي ادبي بعدي بررسي شوند. بيت ابنحيّوس که بحث خود را با آن آغاز کرديم در کتاب الصِناعتين (قاهره، 1371 ق/ 1952 م، ص 272) اثر ابوهلال عسکري (م 395 ق) نيز آمده است. ابوهلال که ظاهراً از لفّ و نشر هيچ نميداند اين بيت را در بيان صنعتي به نام «تفسير» شاهد ميآورد و آن را چنين تعريف ميکند: توضيح اضافه براي معنايي که به آن توضيح نياز دارد، اما بدون کاستن يا افزودن به احوال ذاتي کلمات[14]. اين تعريف نشان ميدهد که ابوهلال خواننده را نسبت به واژگان عربي کهن بسيار آگاه انگاشته است.[14] از ديگر مثالهاي شعري اين صنعت که وي ذکر کرده (همان، ص )272 موارد زير است: شبه الغَيث فيه و الليث والبد ر فسمح و محرب و جميل (از شاعري ناشناس) و: لاتضجرنّ و لاَ يــدخلک معجـزة فَالنَّجحُ يهلکُ بَينَ العجزِ و الضَّجرِ (همان، ص 272، منسوب به المُقَنّع کندي، زنده در 80 ق) همانند دو مثالي که از ابنحِجّه ذکر شد، اين سوال مطرح است که آيا هر دوي اينها صورتهايي از يک صنعتند يا نه، اما همانند بيتهاي ابنحِجّه، مثالهاي ابوهلال عسکري مطابق با تعريف خودش است که در اينجا نه لف و نشر، بلکه تفسير است. وي بيشتر مطالب خود را از نقد الشعر (تصحيح S.A. Bonebakker، لايدن، 1956) اثر قدامة بن جعفر (م 320 ق) ميگيرد. تعريف قدامه از اين صنعت (همان منبع، ص 73ـ74) آشكارا منبع تعريفي است که در كتاب عسکري آمده [15] و مثال اول او از نوعي است که قرنها توسط نظريهپردازان ادب عربي تا زمان قزويني (م 738) حفظ شده است. پيش از بررسي مشكلاتي که در اثر نقل مستمر شواهد براي صنعتهاي ظاهراً نامتشابه در بلاغت پديد آمد، جا دارد به تأثير قدامه بر اخلافش بپردازيم که نامگذاري ــ اگر نگوييم اختراعِ ــ صنعت تفسير را با اطمينان ميتوان به وي نسبت داد. نخستين مثال او( ص 74 )چنين است: لَقَد جِئتَ قَوماً لَو لَجَأتَ إلَيهم طَريدَ دمٍ أَو حَامِلاً ثِقلَ مَغــرَمِ لَاَلفَيتَ فِيهِم مُعطِياً أَو مُطَاعِنــاً وَرَاءَکَ شَزراً بِالوَشِيجِ المقــوَّمِ (منسوب به فرزدق، م 110 ق) دو مصرع مياني، که با تکرار يک حرف ربط توازن يافتهاند، حاوي اين صنعتند: طَريدَ دمٍ ـ مُعطِياً حَامِلاً ثِقلَ مَغرَمِ ـ مُطَاعِناً روشن است كه با وجود كميِ تعداد عناصر ارجاعي، اين مثالي مناسب براي تبيين لف و نشر است. درواقع قزويني آن را در شرح مفصل خود بر تلخيص ذکرکرده است (ايضاح، ج4، ص332، في شروح التلخيص). نشانههاي ازدياد سختگيري درتعريف اين صنعت، در نوشتة يکي از اخلاف قدامه در شرح اين بيت فرزدق مشهود است. ابنرشيق (م 456 ق) در کتاب العمدة خود اظهار ميدارد ترتيب عناصر ارجاعي معکوس شده است و بهنظر برخي از عالمان، شکلِ مُطَاعِناً أَو مُعطِياً (در اولين مصرع بيت دوم) ميتوانست ترتيب صحيحتري باشد[16]. درواقع، ابنرشيق پارهاي ملاحظات ديگر هم دربارة صنعت تفسير مطرح كرده و بهنظر ميرسد اولين نظريهپردازي است که اين ميراث بهجامانده از قدامه را منتقدانه بررسي کرده است. فيالمثل به نظر او، شكل اين صنعت ترجيح دارد در يک بيت کامل شود. وي بدين منظور چندين مثال از ابيات متنبّي (م 354 ق) ارائه ميکند(ج 2، ص 38): إِن کُوتِبُوا أو لُقُوا أو حُورِبُوا وَجَــــدُوا فِــي الخَطِّ وَالَّلفظِ وَالهَيجَــاءِ فُرسَانـــاً و: فَتي کَالسَّحَابِ الجونِ يخشي وَ يرجي يرجي الحيَا مِنهُ وَ يخشي الصَّوَاعِقُ [17] بعدها ابنحِجّه در عرب، و شمس قيس در فارسي، دلمشغوليهاي ابنرشيق درباب تضمين را پِي گرفتند[18]، اما اين همه بر بحثهاي مَدرسي راجع به اين صنعت تأثير چنداني نگذاشت، چراکه در مثالهاي مورد نظر اديبان مَدرسي، مسئلة تضمين مطرح نبود. نمونهاي غريب از اين صنعت (يعني تفسير)، که همان تخيّلِ بهكار رفته در بيت دوم متنبّي در بالا را در خود دارد، ابيات زير است که ابنرشيق(همان جا، منسوب به بُحتُري، م 284 ق)به عنوان شاهد ميآورد: بِأَروَعَ مِــــن طَـي کَـــأنَ قَمِيـــصُهُ يُــزَرُّ عَلَــي الشَّيخَيــنِ زَيـدٍ وَ حَـاتَــمِ سَمَاحـاً وَ بَـأسـاً کَالصَّوَاعـقِ وَالحَيَـا إذَا اجتَـمَعــَا فِـي العَـارِضِ المُتَـرَاکِـــمِ به نظر ابنرشيق منشأ اين ساختار در قرآن، (سورة رعد، 12) آمده است: «هُوَ الَّذِي يُرِيکُمُ البَرقَ خَوفاً وَ طَمَعاً». شباهت اين دو مثال چهبسا بسيار بعيد، اما بههر حال آموزنده است. در بيت بُحتُري، هر دو قطب تضاد (= طِباق) سهگانه (زَيدٍ وَ حَاتَمِ // سَمَاحاً وَ بَأساً // کَالصَّوَاعِقِ وَالحَيَّا) به ضمير موجود در واژة قَمِيصُهَ اشاره دارند و در آية قرآني يگانه تضادِ (= طِباق) ذكرشده (خوفاً و طمعاً) ناظر به ضمير مفعولي موجود در عبارتِ يُرِيکُم است. اين امر يعني اختلاف تعداد در بين اجزاي موضوع (لف) و محمول (نشر) در تفكر رايجِ بلاغيانِ متأخر ديده نميشود. بااين همه، بايد توجه داشت که ابنرشيق در اينجا از صنعت تفسير سخن ميگويد، اما با ذکر نمونهاي از ارجاع چندگانه به يک ضمير منفرد، بستري مهم براي مبحث لف و نشر در بلاغت پديد ميآورد. سادهترين شكل تفسير را قدامه در مثال زير آورده است(قدامه، ص 74، از شاعري ناشناس؛ قس اعجاز القرآن،ص 95، يادداشت 3) [15] كه ميتوان آن را شبيهترين مثال به اصل دانست: لَئِن کُنتُ مُحتَاجاً إِلَي الحِلمِ إِنَّنِـي إِلَي الجَهلِ فِي بَعضِ الاَحَايِينَ أَحوَجُ وَلِـي فَرَسٌ لِلحـلمِ بِالحـلمِ مُلجَمُ وَلِي فَرَسٌ لِلجَهــلِ بِالجَهـلِ مســرَجُ فَمَن رَامَ تَقوِيمِي فَإنِّـي مقــَـــوّمُ وَ مَــن رَامَ تَعــوِيجِي فَإنِّــي معـوّجُ بهكارگيري رابطة ترتيب غيركامل و تکرار (به غرض تأکيد؟) در اينجا، همراه با قيود متوالي زمان و مكان، بدون حرف عطف ــ كه مشخصة لف و نشر است ــ سبب شده است اين مثال شاهد مناسبي براي لف و نشر نباشد، گواينكه با تعريف قدامه از صنعت تفسير مطابقت كامل دارد. با اِين حال، قدامه با استفاده از مثالي ديگر، بنياد اساسي صنعت تفسير را تبيين ميکند که براي نظريهپردازان بعدي در زمينة لف و نشر اهميت فراوان يافته است(همان مأخذ، ص 123، از شاعري ناشناس) :[16] فَيَا أيّهَا الحَيران فِي ظُلَـمِ الدُّجَـــي وَ مَن خَافَ أََن يَلقـَاهُ بَغي من العِدَي تَعَالَ إِلَيــهِ تَلقَ مِــن نُــورِ وَجهِـهِ ضِياءً وَ مِن کَفَّيـهِ بَحــراً مِنَ النَّـدَي نويسنده اين ابيات را به دليل عدم تقابل ميان تضاد (= طباق) اول (: ظُلَمِ ـ ضِيَاءً) و تضاد (= طباق) دوم (: بَغي مِنَ العِدَي ـ بَحراً مِنَ النَّدَي) «فساد التفسير» ميشمارد و ميافزايد که در تضاد دوم ميتوان به جاي اولين جزء چيزي شبيه به العدم يا الفقر، يا براي جزء دوم چيزي از قبيلِ النُصرة، العصمة يا الوزر جايگزين ساخت و از اين راه به توازن مطلوب دست يافت. بهجز مرزباني و عسکري که هردو تنها به موضوع تفسير پرداختهاند، نه لف و نشر، دو نويسندة ديگر نيز همين مثال قدامه را از موارد فساد التفسير ميدانند و از توضيحات وي درباب ايرادات اين ابيات استفاده قرار ميكنند. علاوه براين، از آنجا که اين دو هم تفسير و هم لف و نشر را درشمار صنايع بديع جاي ميدهند، ميتوان آنها را افرادي تأثيرگذار در سير تطوّر اين موضوع دانست: نخستين آنها ابنسِنان خفاجي (م 466)، از عالمان و اديبان پيشـمَدرسي است که در سرّالفصاحة خود (قاهره، 1350ق/ 1932م، ص 254ـ255)، تعريف قدامه از تفسير را ميپذيرد و بيتي از فرزدق را براي آن شاهد ميآورد (كه در بالا گذشت). اما در جايي ديگر (ص 182)، وي در بحث از عنوان تناسب چنين مينگارد: از جمله اجزاي تناسب، اشاره هماهنگ تعبيري به تعبير ديگر است، به گونهايکه آنكه به آغاز اشاره دارد در آغاز بيايد و آنکه به پايان اشاره دارد در پايان بيايد. مثالي از اين دست، بيتي از شريف رضي (م 406) است: قَلبِي وَ طَرفِي مِنک هذا في حمي قيظ و هــــذا في ريـــاض ربيع که "طرف" در آخر آمده است. نمونة ديگر اين بيت است: فــاللامعــاتُ أسنّــةٌ و أســرَةٌ والمــائِـسَاتُ ذوابـــلُ و قـــدودُ از آنجا که "قدود" در آخر آمده لازم بود که "اسره" نيز همينگونه باشد و"اسنه" هم مانند "ذوابل" قبل از آن آمده است. و مثالهايي از اين دست فراوانند. خفاجي اصطلاح لف و نشر را بهکار نميگيرد، گرچه كاملاً روشن است که صنعت مورد بحث او دستكم ارتباطي نزديک با لف و نشر دارد.[17] مثال اول عليرغم عبارت تعجب انگيزِ «و الطَّرفُ مقدِّم»[19]، بيشتر با اين اصطلاح متأخر (يعني لف و نشر) تطابق دارد تا مثال دوم. اما ابهامِ تعاريف در اين دوره که لف و نشر هنوز بهطور كامل از تفسير جدا نشده بود شگفت نيست. بعدها در متون مَدرسي بلاغيان، تمايزهاي ظريفتري مطرح شد که برپاية آنها، مثالهاي خفاجي را ميتوان به ترتيب از نوع تقسيم و تفريق دانست.[18] اين صناعات (يعني تفسير، لف و نشر، تقسيم و تفريق) و جايگزينيهاي آنها همه با هم پيوندي نزديک دارند و ــ تا آنجا که من متوجه ميشوم ــ تفاوتها به ميزان بهکارگيري ترتيب دستوري بستگي دارد، که عملاً به معناي بهکارگيري موصولات براي اتصال عناصر در دو بخش كلام است. بهكمك اين تمايزها ميتوان گفت مشخصة اصلي لف و نشر بهكارگيري متوالي تمييز اما بدون ارتباط دستوري است، چنانكه پيشتر نشان داده شد. اما دومين نويسنده نويري (م 732) است كه بي هيچ ابهام و التباسي، در نهايةالارب (قاهره، 1341ـ1362ق/ 1923ـ1943م، ج 7، ص 129ـ130) به بيانِ هر دو صنعت تفسير و لف و نشر پرداخته است. اگرچه نويري کمتر از ديگران به نظام پيچيدة بلاغي بهجامانده از سکّاکي اهتمام داشت، اما بههرحال وي با بلاغيان مَدرسي معاصر بود و از همين رو، اصطلاحات علمي مورد استفادة آنان را بهکار ميبرد. چنانكه خواهيم ديد درواقع اينان همگي از يک منبع مشترک بهره ميبردند. نويري (همانجا) لف و نشر را چنين تعريف ميکند: ذکر دو يا چند چيز همراه با توضيحاتي درپِي براي هريک از آنها، خواه با حفظ ترتيب يا بدون ترتيب؛ اما درهر مورد به شنونده/ خواننده بستگي دارد که هر توضيح را به سابقة مناسب خودش برگرداند (ثقة بأنّ السّامع يرد کلّ شيء الي موضعه سواءٌ تقدّم أو تأخّر). مؤلف در توضيح اين تعريف، همان بيت قديمي ابنحيّوس (پيشتر را ببينيد) را در كنار بيت زير شاهد ميآورد:(همان، ج 7، ص 129، از سرايندهاي ناشناس) أَلَستَ أَنتَ الَّذِي مِن وَردِ نِعمَتِهِ وَ وِردِ رَاحَتِهِ أَجنِي وَ أَغتَرِفُ ابنحِجّه نيز در بحث طي و نشر ( خزانة الادب، ص 81) همين مثال را آورده است. اين بيت در هردو اثر با شعري از ابنحيّوس که ساخت نحوي سادهتري دارد، مقايسه شده است. پس از اين، نويري به صنعتي به نام تفسير ميپردازد (نهاية الارب، ج 7، ص129) که از ديد او به لف و نشر بسيار نزديک است. تفسير آن است كه شاعر تعبيري ساختة ذهن خود را ذكر كند كه نيازمند تبيين و توضيحي متناسب است «وَ هُوَ أَن يَذکُرَ لفظاً و يَتَوَهَّمُ أنَّهُ يُحتَاجُ إِلي بَيَانِهِ فيُعِيدُهُ مَعَ التَّفسِير». نويري، علاوه بر چندين مثال حاويِ فساد التفسير، برگرفته از قدامه (پيشتر را ببينيد)، به بيتهاي زير نيز اشاره ميکند: غَيثٌ وَ لَيثٌ فَغَيثٌ حِيـــنَ تَسـأَلُهُ عــرفاً وَ لَيثٌ لَدَي الهَيجَاءِ ضَرغَامُ (همان، ج 7، ص 129، منسوب به ابومُسهِر، م حدود 91) سَل عَنهُ وَ انطق بِهِ وَانظُر إِلَيهِ تَجِد مـــِلءَ السَّامــِعِ وَالاَفوَاهِ وَ المقـلِ (همان، ج 7، ص 130، منسوب به ابنشرف، م 460) روشن است اين دو بيت همانند ديگر مثالي كه نويري در بالا آورده بود، براي تبيين و توضيح صنعت لف و نشر كفايت ميكنند. از همين جا بايد نتيجه گرفت كه حتي نويسندگاني كه صريحاً از اين دو صنعت در تقسيمبنديهاي بلاغي خود نام ميبرند، دستكم در عمل و هنگام ذكر مثالهايشان، هنوز بر تمايز قانعكنندهاي بين اين دو صنعت اتفاق نظر ندارند. فيالمثل ابيات فرزدق را مؤلفان بسياري نقل ميكنند. نويري كه اين ابيات را در تبيين صنعت تفسير شاهد ميآورد، اظهار ميكند كه در اين ابيات شرط لف و نشر رعايت نشده است «لكنّه لم يراع شرط اللفّ و النّشر». دور نيست كسي گمان برد كه وي اين ايراد را از ابنرشيق اقتباس كرده است (پيشتر را ببينيد)، اما با توجه به شرط نويري دربارة لف و نشر مبني بر اينكه شنونده/ خواننده خود بايد اجزاي اين صنعت را صرف نظر از ترتيبشان، بههم پيوند دهد، اين فرض نادرست مينمايد. به هرحال اين "شرط" [يعني شرط عدم تعيين] عنصري كليدي در بحثهاي ادبي مَدرسيان پيرامون اين صنعت شد. پيش از پرداختن مجدد به اين موضوع، بايد خاطرنشان ساخت كه در قرن هشتم هجري دو صنعت تفسير (يا به عبارت بهتر، تبيين و تفسير) و لف و نشر در يك رسالة بلاغي فارسي در كنار هم ذكر شدهاند. در اينجا مؤلف(دقائق الشعر، تهران، 1341ق/ 1923م، ص 70) [19] در لابلاي نمونههايي از صنعت لف و نشر بيت عربي زير را ميآورد: عَينَاكَ وَحَاجِبَاكَ نَبلٌ وَ قَسَي الطُّرَّةِ وَ الجَبِينِ صُبحٌ وَ مَسَا درواقع، در اين دوره صنعت لف و نشر در دايرة مصطلحات بلاغت عربي وارد شده بود، اما، همچنانكه خواهيم ديد، نه به دلايل ناشي از سنت غيرديني كه بحث ما تا به حال به آن اختصاص يافته بود. حال نخستين مثال نويري براي لف و نشر آية 73 سورة قصص است:« وَ مِن رَحمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ وَ النَّهارَ لِتَسكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِهِ». اين آيه يكي از دو شاهد اساسيي است كه اديبان مَدرسي به عنوان نمونهاي از لف و نشر بهكار گرفتهاند. پيشتر عسكري در كتاب الصناعتين خود (ص 271)، اين آيه را مثال قطعيِ تفسير، و ابنحجّه در خزانة الادب (ص 81)، آن را ذيل صنعتِ طيّ و نشر آورده بودند، اما در كتاب نويري اين تنها مثال قرآني است كه در شرح طولاني او از لف و نشر آمده است. از آنجا كه بعيد مينمايد ــ گرچه ناممكن نيست ــ كه نويري مثالش را از عسكري گرفته باشد، ناچار بهسراغ انجيلِ بلاغيان مَدرسي يعني كتاب مفتاح العلوم سكاكي ميرويم[20]. سكاكي در اين كتاب بيآنكه هيچ نامي از صنعت تفسير ببرد، لف و نشر، را يكي از انواع بديع ميشمارد و براي آن تنها آية 73 سورة قصص را مثال ميآورد. تعريف وي از لفّ و نشر چنين است: «وَ هِيَ أَن تَلُفَّ بَينَ شَيئَينِ فِي الذِّكرِ ثُمَّ تُتبِعُهُمَا كَلَاماً مُشتَمِلاً عَلي مُتَعَلِّقٍ بِوَاحِدٍ وَ بِآخَرَ مِن غَيرِ تَعيِينٍ ثِقَةًً بِأَنَّ السَّامِعَ يَرُدُّ كُلّاً مِنهُمَا إِلي مَا هُوَ لَهُ.» اگرچه، همان طور كه ديديم، نويري عناصري از اين تعريف را بهكارگرفته، اما وي دستكم يك عنصر مهم (مِن غَيرِ تَعيِينٍ) را حذف كرده است كه نشان ميدهد با حضور اين قيد احتمالاً وي نميتوانسته است بين دو صنعت تفسير و لف و نشر تمايز قاطعي بيفكند. نميتوان قزويني و پيروانش را به چنين اشتباهات پيش پاافتادهاي متهم كرد. بررسي عميق و بهرهگيري از تمام اجزاي تعريفي كه سكاكي براي لف و نشر ارائه داده بود، دو دستاورد اساسي داشت: تقسيمبنديهاي گونهشناختي و روشمند اين صنعت، و تمركز بر مثالهاي قرآني آن. پيشتر ديديم كه ابنرشيق در اثناي بحث از صنعت تفسير آيهاي از قرآن را مثال آورد تا خاستگاه يك ساختار خاص را روشن كند. اما براي اديبان مَدرسي متأخر، قرآن اساس همة برداشتهاي آنان از لف و نشر است. دستهبنديي كه قزويني و سپس اخلاف او از صنعت لف و نشر ارائه كردهاند (تلخيص المفتاح، در شروح التلخيص، ج 4، ص 329ـ335)، چنين است: لف و نشر بر دو نوع است: «مفصّل» و «مجمل»، اولي را ميتوان به « مرتّب»، «علي ترتيب معكوس» و «مختلط يا مشوّش» دستهبندي كرد.[20] اينها انواع اصليند، و وقتي بلاغيان دريافتند چه وظيفة تفسيري سنگيني روياروي آنهاست، به تناسب، ضرورت تمايزهاي دقيقتر آشكار شد. مثالي كه همواره براي قسم اول از نوع اول (مفصل مرتب) ميزدند، آية 73 سورة قصص بود. يادآوري اين نكته سودمند است كه هرچند عسكري (م 395) از اين مثال براي تبيين صنعت تفسير استفاده كرده بود، اما نخستين بار سكاكي (م 626) آن را در كتـــاب خود (مفتاح العلوم) به بحث لفّ و نشر پيوند داد. در همين اثر است كه نام صنعت لف و نشر براي اولين بار ظاهر ميشود، زيرا مطمئن نيستيم كه خَفاجي (م 466) ميتوانسته اين نام را براي يكي از اقسام صنعت تناسب بهكار گرفته باشد. بنابراين، قزويني نام اين صنعت و استشهاد به آية 73 سورة قصص را از سكاكي اقتباس كرده است، هرچند در ديگر موضوعات مرتبط با بديع (مثلاً در بحث از مذهب كلامي)، قزويني در جدايي از اين الگو (Vorlage) ترديد نكرد. نام لف و نشر به سرعت تثبيت شد، اما آية 73 سورة قصص كه سرانجام مورد پذيرش همة اديبان مَدرسي متأخر قرار گرفته بود، مشكلي اساسي ايجاد كرد. زماني بهاءالدين سُبكي (م 774) در شرح خود بر قزويني (عروس الافراح في شروح التلخيص، ج 4، ص 329 بهبعد) بدين نكته اشاره كرده بود كه وجود دو عنصر يا شرط اصلي در تعريف لف و نشر، سبب شده است يافتن مثالي براي اين صنعت بسيار دشوار شود[21]. اين دو شرط يكي «عدم التعيين» بود و دومي «تأخير النشر عن اللف». ضرورت شرط دوم كمابيش روشن است، حال آن كه شرط نخست را بايد اندكي توضيح داد. تعيين يعني قراردادن عنصري حاويِ يك ربط صريح بين اجزاي لف و نشر. اين عنصر رابط ميتواند دستوري و نحوي باشد، مانند عائدِ «فيه» در آية 73 سورة قصص، يا معنايي باشد، مانند واژة« الآخِرِيَات» در مثال زير(منسوب به ابنالرومي، م 293) [21]كه قزويني آن را در الايضاح خود آورده است (شروح التلخيص، ج 4، ص 330): آرَاؤُكُم وَ وُجُوهُكُم وَ سُيُوفُكُم فِي الحَـادِثَــاتِ إِذَا دجون نجُومُ فِيهَا مَعَالِمُ لِلهُدَي وَ مَصَابِـــحُ تَجلُو الدُّجَي وَ الآخِرِيَات رُجُومُ سُبكي ميگويد مراد از الآخريات، همان «آخرين (واژهي ذكرشده در ميان سه عنصر لف، يعني آرَاؤُكُم، وُجُوهُكُم، و سُيُوفُكُم)» است، و ايــراد وي بر الآخريـات ايـن است كه با ايجاد ارتباط بيش از حد روشن بين سيوف و رجوم، ديگر جايــي براي تخيّل خواننده باقي نميمانـد. وي همچنين خاطــرنشان ميكنـد كــه ارتبـاط تنگاتنگ معنايي ميان تمام اجزاي سهگانة لفّ در اين ابيات، حالتي ايجاد كرده است كه در آن ميتوان هريك از اجزاي لفّ را به جزء نظيرش در نشر مرتبط ساخت. دستآخر سبكي بدين استنتاج ميرسد كه حتي اگر بيتهاي منسوب به ابنرومي را بتوان لف و نشر دانست، لفّ و نشر آن نه از نوع مفصّل، بلكه از نوعِ مُجمل است. اما پيش از پرداختن به مسائل و مشكلات ناشي از لفّ و نشرِ مُجمل، بايد به خاطر داشت كه سُبكي درواقع آية73 سورة قصص را مثالي صحيح براي نوعِ مفصّل ميشمارد. بااين همه، وي در راستاي كار خود، ساختار قرآني مشابهي، يعني آية 23 سورة روم را مثال ميآورد:« وَ مِن آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِالَّيلِ وَالنَّهارِ وَ ابتِغَاؤُكُم مِن فَضلِه»ِ. اين آيه اهميتي دوگانه دارد: از نظر معنايي مشابه آية 73 سورة قصص، اما از نظر نحوي متفاوت با آن است، چراكه ساختار آن به وجود عائد متكي نيست. به گمان من، اهميت اين بحث در اين است كه كوشش بلاغيان مَدرسي براي نزديك ساختن لف و نشر از نوعِ تفسيري [= تفسير قرآن] به نمونههاي سنت غيرديني را نشان ميدهد و چنانكه ديديم اين امر در سنت غيرديني مبتني بر اِرداف مطوَّل (يا حذف روابط)[22] بود. پذيرش بيت ابنحيوس از سوي سُبكي اين فرضيه را تأييد ميكند [بنگريد به همين مقاله، پيشتر]. سبكي در بحث از آيهي فوق (روم، 23) به سخنان زمخشري (م 538 ق) دربارة آيه اشاره ميكند. زمخشري در الكشاف (چاپ كلكته، 1276ق / 1859م، ص 1091) چنين ديدگاهي را مطرح ميكند: «اين آيه يكي از انواع لفّ است و ترتيب (طبيعي) آن چنين خواهد بود: «وَ مِن آيَاتِهِ مَنَامُكُم وَ ابتِغَاؤُكُم مِن فَضلِهِ بِالَّيلِ وَ النَّهارِ». او در توضيح ادامه ميدهد كه مقاطعِ زماني با رويدادهايي كه در آنها واقع ميشود اتحاد معنايي دارند، و هيچ خلطي در معناي اين آيه نميتواند پيش آيد[23]. شگفت اينجاست كه سُبكي (همان، ج 4، ص 334) اين استدلال را براي آية 23 سورة روم نميپذيرد (به اين دليل كه مصدر« ابتغاؤكم» نميتواند پس از معمول خود «النهار» قرار گيرد)، اما آن را در آية 73 سورة قصص بهكار ميگيرد (زيرا«لتبتغوا» شكل فعلي متصرّف است). اهميت اصلي حضور زمخشري در اين بحث در بهكارگيري اصطلاح لف در تفسير آية 23 سورة روم است. وي درجاي ديگري از تفسير خود (ذيل قصص) همين اصطلاح را بهكار ميبرد (الكشاف، ص 1064)، گواينكه در آنجا ذكري از عائدِ مبهم«فيه» به ميان نميآيد. بدينسان روشن ميشود زمخشري نزديك به يك قرن پيش از سكاكي نخستين بار اصطلاح لف و نشر را به كار برده است. از آنجا كه تنها مثال زمخشري از صنعتِ لف و نشر، آية73 سورة قصص است، منطقي است نتيجه بگيريم كه اين صنعت پيدايش خود را مديون تأمّلات مفسران بوده است. اين فرضيه با بررسي بحثهاي بلاغيان مَدرسي درباب نوع دوم لفّ و نشر يعني لف و نشر مُجمل بيشتر تأييد ميشود. مثال رايج ايشان براي اين مورد، آية 111 سورة بقره است: «وَ قَالُوا لَن يَدخُلَ الجَنَّهَ إِلا مَن كَانَ هُوداً أَو نَصَارَي». طبق معمول، توضيحات قزويني (تلخيص المفتاح، ج 4، ص 333) بسيار سرراست، اما غيرانتقادي است: قالوا صرفاً به معناي«قالت اليهود و قالت النصاري» تفسير ميشود[24]. از آنجا كه سكاكي نه از مجمل ذكري به ميان آورده و نه از آية 111 سورة بقره، بار ديگر بهسراغ زمخشري (همان، ص 97) ميرويم. وي در بيان اين آيه، قالوا را به قالت و قالت تفسير ميكند و در ادامه ميافزايد: « فَلَفَّ بَينَ القَولَينِ ثِقَهً بِأَنَّ السَّامِعَ يَرُدُّ إِلَي كُلِّ فَرِيقٍ قَولَهَ». در اين سخنان چيزي مييابيم كه قطعاً منبع لف و نشر بوده است. همين تفسير از يك ساختار مبهم قرآني است كه نه تنها سكاكي با ارجاع به آية 73 سورة قصص، بلكه اديبان مَدرسي پيرو او نيز در تفاصيل گونهشناسانهشان بر اين صنعت تقريباً واژه به واژه آن را بازآفريني كردهاند. پيش از مداقه در اين فرايند كه طي آن، يك صنعت تفسيري محض (= لف و نشر) با سنت بلاغي غيرديني (و نمايندة آن، صنعتِ تفسير) درهم آميخت، جا دارد به اختصار آراي متفاوت بلاغيان مَدرسي دربارة آية 111 سورة بقره را از نظر بگذرانيم. بحث و جدلهاي آنها دراين باب حاكي از سردرگمي شديد در ايجاد صنعتي بلاغي از دل پديدهاي پيچيده، اما بسيار رايج در عربي كلاسيك است. اين پديده همانا ضمير مبهم است. سُبكي (همان، ج 4، ص 333ـ334)، كه ازقضا با برابر شمردن مُجمل و مشوّش (نك پيشتر، پاورقي 21)، خود سردرگمي تازهاي در سير تطوّر اصطلاحات فنّي علم بلاغت ايجاد كرده است، تفسير زمخشري از «قالوا» را ميپذيرد و آية 135 سورة بقره «وَ قَالُوا كُونُوا هُوداً أَو نَصَاري تَهتَدُوا» را مثالي مشابه با آن ميشمارد؛[22] اما همانجا ميافزايد كه «أو» در اين آيه ميتواند بهمعناي «و» باشد، و اهمال ضمير در«قالوا» تنها به يهود برميگردد و با اين حساب، امكان لفّ منتفي ميگردد. از سوي ديگر، جاي اين احتمال نيز هست كه تمام جملة پس از قالوا سخن هريك از دو گروه يهود و نصارا باشد. چنين تفسيري با قواعد نحوي و دستوري سازگار است، اما با عقل سليم نه. بنابراين تفسير، حكمتِ ذكر ضمير بايد اين باشد كه سخن مشترك اهل كتاب ميخواهد مسلمانان را از ورود به بهشت استثنا كند. بدينسان، سُبكي رضايت خود از تفسير زمخشري درباب قالت و قالت را نشان ميدهد. تفتازاني (در مختصر التلخيص، ج4، ص 333)، با تكلف کمتري اين کار را انجام ميدهد، ولي در كتابِ ديگرش، مطوّل (تهران، 1301ق/ 1883م، ص 348ـ350) به جزئيات بيشتري ميپردازد. وي در اين كتاب, سخن سکّاکي (که دليل آن معلوم نيست، زيرا چنانکه گفتيم، سکاکي از نوعِ مُجمل هيچ سخن نميگويد) و زمخشري (الکشاف، ص 127ـ128) درباب آية 185 سورة بقره را نقل ميكند:« فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهرَ فَليَصُمهُ وَ مَن کَانَ مَرُيضاً أَو عَلي سَفَرٍ ...الآيه». از اين مثال، که تفسير بلاغيان مَدرسي از لف و نشر با آن تناسب بيشتري دارد تا با آية 111 همين سوره[25]، بهوضوح برميآيد که جابجايي بين جملة مبتني بر ساختار استثنائيِ (مَن. .. ومَن) و ساختار مشتمل بر ضمير مبهم دشوار نيست[26].اما از سوي ديگر، بلاغيان متأخر (پس از مَدرسيان) به چنين برداشتي از ضماير اعتراض داشتند. هم ابنيعقوب مغربي (م 1110ق) در مواهب الافتاح (شروح التلخيص، ج 4، ص 331) و هم محمد دسوقي (م 1230ق) در حاشيهاش بر شروح (همان، ج 4، ص 330)، حتي آية 73 سورة قصص را از موارد لف و نشر نميشمارند، زيرا معتقدند «فيه» (كه ضمير مجروري ميخوانندش) با ايجاد ارتباط صريح بين لف و نشر، سببِ تعيين ميشود و بدين ترتيب آيه را فاقد يكي از دو شرط لفّ و نشر ميكند[27]. هرچند شواهدِ بلاغيان مَدرسي به روشني از برداشتها و اصطلاحات زمخشري تأثيري آشكار گرفتهاند، طرح مفهومِ اِجمال در لف و نشر به عنوان يكي از انواع لف و نشر چهبسا سابقة كهنتري دارد. تفسير پيشينِ ابنرشيق از ابيات بُحتري و انتسابِ ساختارِ آن ابيات به آيهاي از قرآن، انديشة اقتباس را در اذهان تقويت ميکند. هدف روشن ابنرشيق اين بود كه بهکارگيريِ چند ارجاع براي يک مرجع واحد را تبيين كند و آن را از اقسام تفسير قرار دهد، كه اين صنعت بعدها نام جمع و تفريق به خود گرفت (پيشتر را ببينيد). به همين سان، اينکه دسوقي آية 73 سورة قصص را از نمونههاي لف و نشر نميپذيرد، ناشي از اين تشخيص اوست كه آيه را در شمار تقسيم ميداند. بدين ترتيب نتيجه ميگيريم اجمال صنعتي تفسيري است که براي توضيح ابهامهاي قرآني ابداع شده است و در ميان اقسام صنعتِ لف و نشر جايگاهي درخور ندارد. از اين رو، انتظار داريم که بهجز در متون و مباحث مَدرسي، از ارتباطِ اجمال با لف و نشر سخني نشنويم. متأسفانه چنين نيست. پيشتر ديديم كه ابنحِجّة حموي در اصل به نوعي از لف و نشر موسوم به مفصّل مرتّب و نمونههايي از اين لفّ و نشر منقول از مؤلفانِ بديعيات توجه نشان ميداد؛ اما همو در خزانة الأدب (ص 84) دو مثال مشابه براي اجمال را ارائه ميکند که يکي از آنها اين ابيات است: جَاءَ الشِّتَاءُ وَ عِندِي مِن حَوَائِجِهِ سَبعٌ إِذَا القطرُ عَن حَاجَاتِنَا حبسَا كنٌّ وَ کيسٌ و کَانُون و کاسٌ طلِي مَعَ الکـبَابِ وَ کس ناعــمٌ و کَسَا با آنكه اين مثال به يکي از صنايعِ مأخوذ از جمع مع التفريق او التقسيم مرتبط است،[23] واضح است که لف و نشر نيست يا دستكم از اقسامي كه ابنرشيق براي تفسير ميشمارد، به لف و نشر شبيهتر نيست. با تمام اين احوال، ابنحِجّه دستهبنديهاي بلاغيان مَدرسي از اين صنايع بلاغي را پذيرفته بود و گويا خود را ناگزير به ذکر مثالي براي هر مقوله ميدانست؛ گواينكه ظاهراً از ارتباط آنها با مفصّل مرتّب چندان قانع نشده بود. از اينجا ــ دستكم به گمان من ــ روشن ميشود كه اجمال، يا جملههاي خبري از قبيل« الزيدين قائم و قاعد»، اگرچه با اصطلاح اختراعشدة لف و نشر تناسب دارند، اما عملاً بخشي از آن صنعت بهشمار نميآيند. اما اينکه آيا عباراتي چون آية 73 قصص يا 23 سورة روم در مقولة لف و نشر ميگنجند يا نه، نهايتاً به برداشت ما از معناي دقيق «عدم التعيين» بستگي دارد. به عبارت ديگر، بايد به اين پرسش پاسخ داد كه ارتباط ميان اجزاي لف و نشر تا چه حد ميتواند صريح و روشن باشد. چهبسا عدم التعيين به اين معناست كه اساساً هيچ تعيين صريحي در ميان نباشد، و ميتوان گفت كه همين ابهام «فيه» در آية 73 سورة قصص توضيح روشني براي عدم التعيين است (همانند تفتازاني در مختصر، ج 4، ص 329ـ330). از سوي ديگر، مغربي در مواهب، ج 4، ص 329، با استدلالي جالب و لطيف، [وجود لف و نشر در] آن آيه را رد ميكند. [به نظر وي،] قرائني كه شنونده يا خواننده به كمك آنها خود اجزاي لف و نشر را به هم مرتبط ميسازد، دو گونهاند: لفظي و معنوي. مثالي براي قرينهي لفظي اين جمله است:«رَأَيتُ الشَّخصَينِ ضَاحِكاً وَ عَابِسَةً». ماية تأسف است، اما بايد خاطر نشان كرد كه مغربي كه هم آية 73 قصص و هم آية 111 بقره را به دليل عدم اشتمال آنها بر چيزي بيش از دو ضمير مبهم از قبيل لف و نشر نميدانست[28]، در اينجا تعبيرِ اجمال را به كار ميبرد. استدلال وي كمابيش اين است كه: قرينة لفظي در اين جمله علائمِ تأنيث و تذكير است، و كاملاً روشن است چه كسي ميخندد و چه كسي چهره درهم كشيده است. مغربي براي قرينة معنوي اين جمله را مثال ميآورد:«لَقيتُ الصَّاحِبَ وَ العَدُوَّ فَأَكرَمتُ وَ أَهَنتُ». اين مثالي براي لف و نشرِ مفصّل، و قرينه در آن معنوي است. در اينجا هم سببي براي ابهام نيست. به علاوه، هردو مثال همپايه (paratactic) و بدون ارتباط دستوريند[29]. چهبسا اين گمان پيش آيد كه اگر اين جملات حاويِ ضماير فاعلي يا مفعولي بودند (كه ميتوانستند باشند)، در آن صورت اين ضماير نقش عائد را داشتند و به اين ترتيب، جملات داراي تعيينِ صريح ميشدند. اين نكتهسنجي جالبي است، اما شايد تام و مستدلّ نباشد. بههر حال، مؤلف اين كتاب (همانند بيشتر كتب بلاغيِ مَدرسي)، مثالهاي فراواني از سنت غيرديني براي قرينة معنوي ذكر ميكند. اين شواهد و امثله در اصل تفسير نام داشتند، اما بلاغيان مَدرسي در نامگذاري مجدد خود، آنها را لف و نشر ناميدند. نامگذاريها براي مجموعة رو به رشد شواهد بلاغي نه تنها نشاندهندة سردرگمي در تمايزنهادن ميان صنعت بلاغي و ضرورت نحوي است، بلكه پيش از هر چيز تناقض دروني را منعكس ميكند. فيالمثل صنعتِ تفسير حتي در ميان مفسران قرآن هم به عنوان صنعتي بلاغي نسبتاً متداول شد. ابنابي الاصبع (م 654 ق) در بديع القرآن (ص74ـ77) فصلي را به اين صنعت اختصاص ميدهد و آية 66 سورة نساء را نمونهاي از آن ميشمارد:« وَلَو أَنَّا كَتَبنَا عَلَيهِم أَنِ اقتُلُوا أَنفُسَكُم أَوِ اخرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنهُم». در اينجا جملة پيرو يعني صيغههاي امر را نمونهاي از صنعت تفسير دانستهاند.[24] همين نويسنده (= ابنابي الاصبع) در كتاب خود از لف و نشر سخني به ميان نميآورد، اما فصلي ميگشايد درباب پديدهاي معنايي كه آن را «تلفيف» مينامد (ص 123ـ126). اين پديده به نظر ميرسد مشابه با تضميني باشد كه مثلاً رُمّاني (م384 ق) به معناي«تلويح» (implication) بهكار ميبرد.[25] اما اكنون من توان پاسخ به اين پرسش را ندارم كه آيا ميتوان منشأ تاريخي تلفيف را همان خاستگاه لف و نشر دانست يا نه. سيوطي (م 911 ق) نيز در الاتقان خود (ج 2، ص 80)، صنعت تفسير را در شمار انواع بديع نميگنجاند، بل آن را تحت مبحث ايجاز قرار ميدهد[30]. وي در آنجا، اين صنعت را ــ از جمله ــ براي شرح و تفسير اسماي حسناي الهي در اين آيات به كار ميگيرد:«اَللهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لاَ تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَومٌ» (بقره، 255)؛ «اَللهُ الصَّمَدُ لَم يَلِد وَ لَم يُولَدُ» (اخلاص، 2ـ3). اما در آخر به مثالي برميخوريم كه يادآور سنت بلاغي كهنترست، يعني آيات 19 تا 21 سورة معارج: «إِنَّ الاِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذَا مَسَّهُ الخَيرُ مَنُوعا»ً. به نظر ميرسد سيوطي هنگامِ ذكر«تفسير الخفي» در كتاب عقود الجمان خود،[26] چنين ساختاري را منظور داشته است. بهدرستي نميدانيم كه آيا وي ميخواسته ميان تفسير و تفسيرالخفي تمايزي ايجاد كند يا نه، اما ذكر اين نكته جالب است كه اصطلاح دوم (= تفسيرالخفي) را رادويانيِ فارسيزبان نيز در قرن يازدهم به كار برده است (ترجمان البلاغة، استانبول، 1949، ص 85 ـ87)[31]. با اينهمه، سيوطي كه از حذف هريك از سنتها و صنايع به ميراث رسيده تحاشي ميكرد، لف و نشر را در الاتقان آورده است (ج 2، ص 106ـ107). وي در تعريف خود از اين صنعت ــ كه بر خلاف صنعتِ تفسير آن را زيرمجموعة بديع قرار داده است ــ از همان تعريفِ زمخشري تبعيت ميكند كه ديگر بلاغيان مَدرسي هم آن را بسط و تكامل بخشيدهاند. هفت مثال وي شامل سه مثال از شواهد چهارگانهاي است كه زمخشري برآنها اصطلاح لفّ را اطلاق كرده بود (قصص،73؛ روم، 23؛ بقره، 111؛ اما نه آيهي 185 سورهي بقره)، اما چهار مثال ديگرِ سيوطي كه زمخشري اصطلاح لف را در آنها بهكار نبرده، با تفسيرِ بلاغيان مَدرسي هماهنگ است.
به اختصار نتايج بررسيهاي مقالة حاضر را ميتوان چنين ارائه كرد:
پيدايشِ نام لف و نشر اساساً محصول توسيع بلاغيان مَدرسي در اصطلاحي تفسيري (تفسير قرآني) بود و محتواي اين صنعت، برگرفته از موادي از سنت بلاغي غيرديني. وقتي نظريهپردازان بلاغي متأخر شواهد قرآني را براي اين صنعت نپذيرفتند، صنعتي جديد پديد آمد كه نام تفسيري خود (= لف و نشر) را حفظ كرد، اما داراي گونهاي از صنعت غيرديني بود كه بلاغيان مَدرسي آن را مفصّل مرتّب ميناميدند. با اين تبيين، ميتوان پذيرفت لف و نشر با صنعت تناسب متقابل (versus rapportati) در ادبيات اروپايي تطبيق ميکند. اين صنعت بلاغي اروپايي همانند معادل شرقي [= عربي]اش، در نتيجة اصلاح و تهذيب ساختار نحوي سادهاي شكل گرفت: اين ساختار نحوي كه در بلاغت كلاسيك (hyperbaton)[32] نام داشت، هم تجزيهtmesis))[33] و هم ابزار تفسيري متني(subnexio)[27] در تحت آن گنجانده شد. در هر دو سنت، سرانجام«بديع» سرافراز بيرون آمد.
توضيحات مترجم
[1] اين مقاله ترجمهاي است از:
پاورقيها:
* تاريخ وصول:14/7/84 ؛ تاريخ تصويب نهايي:8/8/84 [1]. “A note on Arabic rhetoric”, in H. Meller and H.J. Zimmermann (ed.), Lebende Antike: Symposion für Rudolf Sühnel, Berlin, 1967, pp. 55-63. [11]. See V.F. Büchner, “Stilfiguren in der panegyrischen Poesie der Perser”, Acta Orientalia, 2, 1924, pp. 250-61. [18].Mehren, op. cit., 109. [23] . Mehren, op. cit., 108-11. [24]. Cf. Reckendorf, Arabische Syntax, § 197. 3. [26] . Mehren, op. cit., Art. Text, p. 124, no. 55. مِرِن در همين كتاب، ص 135، تفسير الخفي (و شاهد قرآنيش يعني آيات 19ـ21 سورة معارج) را يكي از صنايع معناييي ميشمارد كه سيوطي بر مجموعة قزويني افزوده است. [27] . H. Lausbery, Handbuch der literarischen Rhetorik, München, 1960, 357-9, 428-9. [4]. S.A. Bonebakker, Some early definitions of the tawriya and ?afad?’s Fa?? al-xit?m `an al-tawr?ya wa- `l-istixd?m, The Hague, Paris, 1966, pp. 16-18, 29, 59, 61-2, 75, 89, 103, 105. [5] . “A note on Arabic rhetoric”, p. 56, 61. [6]. G.E. von Grunebaum, “Die aesthetischen Grundlagen der arabischen Literature”, in Kritik und Dichtkunst, Wiesbaden, 1955, esp. 134-8. [7]. E.R. Curtius, Europ?ische Literature und lateinisches Mittelalter, Bern, 1948, esp. 49-56, 79-85, 445-63. See also G.E. von Grunebaum, A tenth-century Document of Arabic Literary Theory and Criticism, Chicago, 1950, xv-xvi, xviii-xix, n. 24. روشن است كه عنصر اضافي و پيچيده در بلاغت عربي همان مشكل اعجاز قرآن است، گواينكه اساساً پرداختن به معناي قرآن مقدم بر بحث از اعجاز آن است و همين امر خود بهتنهايي در ايجاد پيوند ميان تفسير و بلاغت كفايت ميكند. نگاه كنيد به: I. Goldziher, Abhandlung zur arabischen Philologie, Leiden, 1896, I, 151, and further S. Bonebakker, op. cit., 25-27; M. Khalafallah, “Qur’anic studies as an important factor in the development of Arabic literary criticism”, Bulletin of the Faculty of arts, Alexandria University, 1952-3, 1-7; idem, “Some landmarks of Arab achievement in the field of literary criticism”, B.F.A.A.U., 1961, 3-19. [8]. See A.F. Mehren, Die Rhetorik der Araber, Kopenhagen, Wien, 1853, p. 108. 10. مثالهايي كه در پي آمده برگرفته از اين دو اثر است: E.R. Curtius, Europ?ische Literatur, p. 288, and idem, Gesammelte Aufs?tze zur romanischen Philologie, Bern, 1960, p. 92, 129, n. 63. 12. نگاه كنيد به سكاكي، مفتاح العلوم، ص 201؛ و Mehren، همان مأخذ، ص 110. 13. نگاه كنيد به ابنحجة حموي، خزانة الاديب، ص 83؛ و مأخذ فوق، ص 472. 14. اينكه شاعر خواننده يا شنوندة خود را نسبت به دايرة واژگان عربي بسيار دانا و توانا ميشمارد، مشكلي است كه علي الخصوص درمورد توريه پيش ميآيد. نگاه كنيد به: .Bonebakker, op. cit، ص 10، 21، 42. 15. بيت دوم در ابوهلال عسكري، همان مأخذ، ص 272؛ و باقلاني (م 403 ق)، اعجاز القرآن، قاهره، 1963، ص 95، هردو در صنعت «تفسير» آمده است. نيز در ابنقتيبة، عيون الاخبار، قاهره، 1925، ص 1، ص 289. 16. نيز در ابوهلال عسكري، همان مأخذ، ص 272-273؛ و مرزباني (م 378 ق)، الموشح، قاهره، 1343ق/ 1925م، ص 235، كه هردو پيرو قُدامهاند. 17. تعبير لفِ و نشر تنها در فهرست كتاب (ص 318) ذكر شده است و بعيد نيست كه از افزودههاي ناشر باشد. 19. من اشاره به اين نكته را وامدار يادآوري همكارم دكتر تورخان گنجهاي هستم. بايد از او بهخاطر نكات سودمندي تشكر كنم كه در باب اقتباس اصطلاحات بلاغت عربي در زبان فارسي به من آموخت. 2. شيخ بلاغيان، سكاكي (م 626 ق) در كتاب مفتاح العلوم (قاهره، 1356ق/ 1937م) (كه الگوي بلاغيان مدرسي شده است)، درواقع «مذهب كلامي» را از انواع صنايع بديع نميشمارد (ص 200-204)، اما در بحث از صنعت «استدلال» (ص 207-244) از واژگاني استفاده ميكند كه بعدها در توصيف «مذهب كلامي» بهكار رفته است. قس با مقالة «بيان» در دايرةالمعارف اسلام (EI)، لايدن، ويرايش دوم، بهويژه ص 1115الف. حتي بعدها و در ميان بلاغيان مدرسي، سيوطي (م 911 ق) در كتاب الاتقان (قاهره، 1863م)، هنگامي كه از نوشتهي ابنابيالاصبع استفاده ميكند، به صورتي منطقيتر، مذهب كلامي را از حوزة بديع (ج 2، ص 94 بهبعد) درمي آورد و در ميان انواع جدل (ج 2، ص 157 بهبعد) قرار ميدهد. 20. از آنجا كه همواره از قديم، مثالهاي معكوس و مشوّش با هم خلط شدهاند، گاه اقسام لف و نشرِ مفصّل را به جاي 3 تا، دو تا آوردهاند. 21. نيز در نويري، همان منبع، ج 7، ص 130، اما ذيل عنوانِ «تفسير»(!) و با ذكر اين نكته كه اين مثال از بهترين شواهد صنعت تفسير است. نيز در ابنحجّه، همان، ص 82، ذيل بحثِ «طيّ و نشر»، اما بدون هرگونه توضيحي. 22. «وَ قَالُوا كُونُوا هُوداً أَو نَصَاري تَهتَدُوا» (بقره،135). بااينهمه، تفسير زمخشري از آية 111 بقره بيشتر متكي به آية 113 همين سوره است: «وَ قَالَتِ اليَهُودُ لَيسَتِ النَّصَاري عَلي شَيءٍ وَ قَالَتِ النَّصَاري لَيسَتِ اليَهُودَ عَلي شَيءٍ». گواينكه وي در اينجا [: تفسير آية 111 بقره] تنها به آية 135 اشاره ميكند. 25. النکت في إعجاز القرآن, قاهره, 1959, ص 94ـ95. نيز قس با: 3. بديع القرآن، قاهره، 1377/1957، ص 37-42. 9. نمونهاي از اين بديعيات كه ابنحِجّه بدان اشاره ميكند، بديعية العميان تاليف ابنجابر اندلسي (م 780 ق)، چاپ قاهره، 1348ق/ 1929م است. تضمين در اين صنعت نيز مورد توجه ابنرشيق است. ادامه را ببينيد. Von Grunebaum, Tenth-century document, p. 118, no. 1.
منابع:
1. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ،جلالالدين محمد بن عبدالرحمن، شروح التلخيص، قاهره، 1356 ق/ 1937م. |
|
آرایه های تناسبی در قرآن کریم
حسن خرقانی
گاه، عناصری آوایی و معنایی در سخن یافت میشود که سبب زیبایی و جذّابیّت آن میشود. این عناصر، به حدّ کامل خود، در قرآن کریم وجود داشته و جزئی است از آنچه این کلام معجز را بیمانند و متمایز از هر سخن دیگر ساخته است و همگان را مشتاق آن کرده است که به اسرار بلاغیاش دست یابند.
طباق
طباق یا مطابقه که به آن، تضاد هم میگویند، در لغت بهمعنای منطبق بودن و موافق و مساوی بودن است و در اصل، از نهادن پا به جای دست در راه رفتن چهارپایان، گرفته شده است.
نمونههای قرآنیِ طباق
در آیاتی که یاد میشود، کلمات مشخص شده، دو به دو در تضاد و برابری با همند:
نمونههایی از ادب فارسی
گفتی به غمم بنشین، یا از سرجان برخیز *** فرمان برمت جانا، بنشینم و برخیزم
مقابله
مقابله، آن است که دو یا چند معنای سازگار، یاد شود و سپس آنچه در برابر آنهاست، به ترتیب آورده شود(1). در مقابله، ممکن است دو، سه، چهار یا پنج معنی و حتّی بیشتر از آن، در برابر هم قرار گیرد و به گفته شیخ صفیّ الدین حلّی، هر چه تعداد بیشتر باشد، بلیغتر است.
نمونههای قرآنیِ مقابله
مقابله دو به دو:
مقابله سه به سه:
« و تَعاونُوا عَلی البِرِّ و التّقوی و لاتَعاوَنُوا عَلی الإثمِ وَ العُدوان»(2)
نمونههایی از ادب فارسی
عمری گذشت در غم هجران روی دوست *** مرغم، درون آتش و ماهی، برون آب
مراعات نظیر
دانشمندان بلاغت، مراعات نظیر(1) را اینگونه تعریف کردهاند که شاعر یا نثرپرداز، در سخن خویش، میان امور متناسب و همبسته، جمع کند.
1) همبستگی لفظ با معنی
همبستگی یا ائتلاف لفظ و معنی، آن است که الفاظ، مناسب و شایسته معنای موردنظر باشد. هنگامی که معنی، بلند و سترگ باشد، واژه وضعشده و بهکار رفته برای او ستبر و زمانی که معنی، ظریف و رقیق است، لفظ نیز روان و رقیق باشد. در مقام احترام و تکریم، الفاظ زیبا و نیکو و در مقام ترساندن و تهدید، کلمات سهمگین گفته شود؛ بهگونهای که لفظ و معنی، در رساندن مقصود، بر هم پیشی جسته و یکی بر گوش و دیگری بر دل فرود آید.
2. همبستگی لفظ با لفظ
شاید هر معنایی را بتوان با چند واژه بیان کرد، امّا هنر گوینده یا نویسنده آن است که الفاظی را بیابد که با قبل و بعد خود سازگار باشد؛ این سازگاری میتواند از نظر میزان کاربرد، تخصّصی یا عامیانه بودن واژه، نظامآوایی و مانند آن باشد.
3. همبستگی معنی با معنی
در این نوع، کلمات به کار رفته، از نظر معنی با یکدیگر تناسب و ارتباط دارند؛ بدینگونه که همه، داخل در یک مجموعه هستند که از جهت جنس، نوع، زمان، مکان، همراهی و ... در یک راستا قرار دارند. در نگاشتههای علم بدیع، مراعات نظیر، معمولاً به این قسم اطلاق میشود. نمونههایی از کاربرد هنرمندانه این عنصر در قرآن کریم را پیش روی داریم:
نمونههایی از ادب فارسی
«شبی در بیابان مکّه از بیخوابی، پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار.»
تناسب اطراف
تناسب اطراف که قسمی از مراعات نظیر است، آن است که کلام به چیزی پایان یابد که از نظر معنی مناسب با آغاز آن باشد؛ مانند آیه کریمه «لاتُدرِکُهُ الأبصارُ و هُوَ یُدرِکُ الأبصارَ و هُوَ اللطیفُ الخبیر»(1) لطیف (دقیق و نافذ در اشیا) مناسب با درک نشدن با چشم و خبیر مناسب با درک کردن دیدگان است.
نمونههای دیگر:
«لِلّذینَ یُؤلُونَ مِن نساءِهم تربُّصُ أربعةِ أشهُرٍ فإنْ فآءُوا فإنّ اللّهَ غفورٌ رحیمٌ و إنْ عَزَمُوا الطّلاقَ فإنّ اللّهَ سمیعٌ علیمٌ»(2)
ارصاد
ارصاد، در لغت بهمعنای آمادهسازی و نصب نگهبان و مراقب آمده است و در قرآن کریم، از مشتقّات آن، «مِرصاد» و «مَرصَد» (کمینگاه) و «رَصَد» (کمینکننده، نگهبان) بهکار رفته است.
نمونههای قرآنی ارصاد
«وَ ماکانَ النّاسُ إلاّ أُمّةً واحدةً فَاخْتلفُوا و لَولا کلمةٌ سَبقتْ مِن ربِّک لَقُضِیَ بینَهُم فیما فیهِ یختلِفون»(2)
مشاکله
مشاکله ـ بهمعنای موافق، نظیر و همشکل بودن ـ آن است که وقتی دو چیز همراه هم ذکر شود، از یکی به لفظ دیگری تعبیر شود(1)؛ مانند، تعبیر از کیفر و قصاص به لفظ «سیّئة» در قول خداوند متعال: «جزاءُ سَیّئَةٍ سَیّئةٌ مِثلُها»(2)؛ بیگمان، مقابله به مثل و کیفر دادن، کار زشت و گناه نبوده و حقّ است؛ امّا، سرّ آنکه در قالب «سیّئة» بیان شده، آن است که در مصاحبت «سیّئة» آمده است، فزون بر آن، مقتضای حال آن است که در پاداش زشتکردار، تعبیر به سیئه شود تا در او تأثیر عمیقتری برای دورکردنش از بدی داشته باشد. مشاکله در قرآن و حدیث، نمونههای فراوان دارد و یکی از اسالیب بیان عرب است چنانکه در این بیت از خیاطی تعبیر به طبخ شده؛ چون در مجاورت آن آمده است:
نمونههای قرآنیِ مشاکله
«تَعلَمُ ما فی نَفسی و لاأعلمُ ما فی نفسِک»(1)
نقش مشاکله در فهم قرآن و حدیث
بحث مشاکله، در زمینه تفسیر کتاب الهی و احادیث، بسیار میتواند راهگشا باشد؛ همچنان که در آیات ذکر شده مشهود بود. نمونههای دیگری را نیز در این زمینه ارائه میکنیم:
پی نوشت ها:
1. نوح/ 15 1. برای تضادهای زبان عربی، از نمونههای زیر میتوانیم نام ببریم: الغنی و الفقر، الحیاة و الموت، الدنیا و الآخرة، الثواب و العقاب، الخیر و الشرّ، الجنّة و النّار، السماء و الارض، الصحة و المرض، العلم و الجهل، الشرق و الغرب، الصدیق و العدوّ، الحاکم و المحکوم، الخالق و المخلوق، الوجود و العدم، الجمال و القبح، الایمان و الکفر، الحاضر و الغایب، الاعمی و البصیر، الظّلمة و النّور، الحیّ و المیّت، الحسنة و السّیئة، الجود و البخل، الشجاعة و الجبن، الرضی و الغضب، التّقی و الفجور، الصدق و الکذب و ... البته بهتر است تضایف را از قبیل مراعات نظیر بدانیم و نمونههایی مانند خالق و مخلوق، علت و معلول و مانند آن را در آن قسم داخل سازیم. 2. و نابینا و بینا یکسان نیستند. و نه تاریکیها و روشنایی. و نه سایه و گرمای آفتاب، و زندگان و مردگان برابر نیستند. خداست که میشنواند و تو شنوانده در گور خفتگان نیستی. (فاطر/ 19ـ22) 1. بگو خداوندا، ای فرمانفرمای هستی، هر که را خواهی فرمانروایی بخشی و از هر که خواهی فرمانروایی بازستانی، و هر که را خواهی عزّت بخشی و هر که را خواهی خوار گردانی، همه خوبیها به دست توست، و تو بر هر چیز توانایی. (آلعمران/ 26) 2. میداند آنچه را که در زمین درآید و آنچه را که از آن برآید و آنچه را از آسمان فرود آید و آنچه را در آن بالا رود. (حدید/ 4) 3. سپس تو را برخوردار از آبشخوری از امر دین ساختیم، پس از آن پیروی کن و از هوی و هوس نادانان پیروی مکن. (جاثیه/ 18) 4. کسانی که اموالشان را در شب و روز، پنهانی و آشکارا میبخشند، پاداششان نزد پروردگارشان است و نه بیمی بر آنهاست و نه اندهگین میشوند. (بقره/ 272) 5. آنان که پیامهای الهی را میرسانند و از او پروا دارند و از هیچکس جز خداوند پروا ندارند. (احزاب/ 39) 6. در واقع آن شیطان است که دوستانش را میترساند، پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید. (آلعمران/ 175) 7. و خدا آنچه را که پنهان میدارید و آنچه را که آشکار میسازید میداند. و کسانی را که جز خدا میخوانند، چیزی نمیآفرینند در حالی که خود آفریده میشوند. مردگانند نه زندگان. (نحل/ 19ـ21) 8. با مردم پنهانکاری میکند ولی نمیتوانند چیزی را از خداوند پنهان بدارند. (نساء/ 108) 1. بگو پلید و پاک برابر نیستند و لو اینکه فراوانی پلید تو را به شگفتی اندازد. (مائده/ 100) 2. پس سوگند میخورم به آنچه میبینید و به آنچه نمیبینید. (حاقّه/ 38ـ39) 3. برای زنان حقّی است همانند آنچه بر ایشان است به شایستگی. (بقره/ 228) 1. برخی، مقابله را نوعی مستقل و برخی، داخل در طباق دانستهاند. ابن ابیالاصبع، دو فرق برای مقابله و طباق یاد میکند: 1. طباق، فقط میان اضداد است، امّا مقابله، میان اضداد و غیر آن صورت میپذیرد. 2. طباق، با دو ضد و مقابله با بیش از آن تشکیل میشود. (رک: بدیع القرآن، ترجمه سیدعلی میرلوحی، ص134) مؤلّفِ منهاج البراعة، به این دو وجه اشکال کرده و اینگونه نظر میدهد که اگر یک لفظ یا بیشتر و سپس، آنچه در مقابل آن است آورده شود، فقط طباق نام دارد و اگر دو لفظ یا بیشتر و سپس آنچه در برابر آن است آورده شود، هم میتوان آن را طباق نامید و هم مقابله. (رک: میرزا حبیباللّه خویی، منهاجالبراعة فی شرح نهجالبلاغة، ج1، صص121ـ122) 2. پس کم بخندند و فراوان بگریند که کیفر آنچه است که به دست آوردهاند. (توبه/ 82) 1. و چه بسا چیزی را ناخوش داشته باشید و آن به سود شما باشد، و چه بسا چیزی را خوش داشته باشید و آن به زیان شما باشد، و خداوند میداند و شما نمیدانید. (بقره/ 216) 2. ای مؤمنان! هر کس از شما از دینش برگردد، (بداند که) خداوند به زودی قومی به عرصه میآورد که دوستشان میدارد و آنان نیز او را دوست میدارند، اینان با مؤمنان مهربان و فروتن و با کافران سختگیرند. (مائده/ 54) 3. کسانی که از فرستاده و پیامبر امّی پیروی میکنند که نام او را نزد خود، در تورات و انجیل نوشته مییابند. همو که آنان را به نیکی فرمان میدهد و از ناشایستی باز میدارد، و برای آنان چیزهای پاکیزه را حلال و چیزهای ناپاک را حرام میگرداند. (اعراف/ 157) 4. و اگر راه رستگاری را ببینند آن را در پیش نمیگیرند و اگر گمراهی را ببینند آن را در پیش میگیرند. (اعراف/ 146) 5. اگر به شما خیری برسد ایشان را اندوهگین کند و اگر به شما بدی و ناخوشی رسد، از آن شاد میشوند. (انعام/ 120) 1. و از اهل کتاب کسی هست که اگر مال فراوانی به او امانت دهی، به تو بازخواهد داد، و هم از ایشان کسی هست که اگر دیناری به او امانت دهی به تو بازنخواهد داد، مگر آنکه پیوسته بر سرش ایستاده باشی. (انعام/ 75) 2. در نیکی و پارسایی همدستی کنید و در گناه و ستمکاری دستیار هم نشوید. (مائده/ 2) 3. نزدیک است که برق، چشمانشان را برباید، هر گاه که بر آنان روشنی بخشد، در آن گام زنند و چون راهشان را تاریک کند بایستند. (بقره/ 20) 4. و شاهدی از کسان زن شهادت داد که اگر پیراهن او از جلو دریده شده، زن راست میگوید و مرد دروغگوست و اگر پیراهنش از پشت دریده شده، زن دروغ میگوید و مرد راستگوست. (یوسف/ 26ـ27) 5. به راستی خداوند به عدل و احسان و ادای حق خویشاوندان فرمان میدهد، و از ناشایستگی و کار ناپسند و ستم باز میدارد. (نحل/ 90) 6. اما آنکه بخشید و پروا داشت و جزای نیک را تصدیق کرد ما او را در مسیر آسانی قرار میدهیم و اما آنکه بخل ورزید و خود را بینیاز دید و پاداش نیک را انکار کرد، بزودی او را در مسیر دشواری قرار میدهیم. (لیل/ 5 ـ10) 1. مراعات نظیر، دارای اسامی دیگری مانند: تناسب، توافق، توفیق، ائتلاف و تلفیق نیز میباشد. 2. برای نمونههایی از این نقدها رک: بکری شیخ امین، البلاغة العربیة فی ثوبها الجدید، علم بدیع، ص65 به بعد 1. صدرالدین بن معصوم مدنی، انوار الربیع فی انواع البدیع، ج3، ص119 2. عبدالعظیم المطعنی، خصائص التعبیر القرآنیّ و سماته البلاغیة، ج2، ص445 1. عبس/ 33 2. نازعات/ 34 3. قارعه/ 1 4. حاقّه/ 1 5. غاشیه/ 1 6. و از روزی که شرش دامنگستر است، بیم دارند. (انسان/ 7) 7. ما از پروردگارمان در روزی که دژم و دشوار است، میترسیم. (انسان/ 10) 8. بیگمان نیکان در ناز و نعمت بهشتیاند، بر فراز تختها مینگرند، در چهرههایشان خرّمی ناز و نعمت را در مییابی، از شرابی مهر شده نوشانیده شوند که مهر آن مشک است. (مطففین/ 22ـ26) 9. بقره/ 61 1. گویی درازگوشانی رمیدهاند که از شیر گریختهاند. (مدّثر/ 50 ـ51) 2. شکوفههای آن مانند سرهای شیاطین است. (صافّات/ 65) 3. در این صورت این تقسیمی ناعادلانه است. (نجم/ 22) 4. چنان نیست، آنگاه که زمین سخت در هم کوبیده شود و امر پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف آیند. (فجر/ 21ـ22) 5. و از شما کسی هست که کندی میکند. (نساء/ 72) 6. آیا ما شما را بدان وادار کنیم در حالی که آن را ناخوش دارید. (هود/ 28) 1. اگر درشتخوی سختدل بودی بیشک از پیرامون تو پراکنده میشدند. (آل عمران/ 159) 2. به ستمپیشگان گرایش نیابید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید. (هود/ 113) 3. هر کس هر چه نیکی کند، به سود او و هر چه بدی کند، به زیان اوست. (بقره/ 286) 4. پس در آن (جهنّم) افکنده میشوند. (شعرا/ 94) 5. و آنان فریاد برمیآوردند. (فاطر/ 37) 6. گرفتن سرسختی توانا. (قمر/ 42) 7. مریم/ 65 8. برای نمونههای این بحث رک: سیوطی، الاتقان، ج3، صص299ـ301؛ محمدهادی معرفت، التمهید، ج5، صص222ـ 228؛ بکری شیخ امین، البلاغة العربیة، علم البدیع، صص69 ـ72؛ عبدالعظیم مطعنی، خصائص التعبیر القرآنیّ و سماته البلاغیّة، ج2، صص444ـ448 9. التّمهید، ج5، ص44 1. و پروردگارشان به آنان شرابی پاکیزه نوشاند. (انسان/ 21) 2. و به شما آبی گوارا نوشاندیم. (مرسلات/ 27) 3. سیروس شمسیا، نگاهی تازه به بدیع، ص95 4. خورشید و ماه، حسابی معین دارند و گیاه و درخت سجده میکنند. (رحمن/ 6) 1. گفتند به خدا پیوسته یوسف را یاد میکند تا زار و نزار یا نابود شوی. (یوسف/ 85) «تفتأ» باید همراه با ادات نفی باشد و در اینجا لای نفی حذف شده است. 2. و با سوگندهای سخت به خدا قسم خوردند. (نور/ 53) 3. به خدا پناه بر زیرا او خود شنوای بیناست. (غافر/ 56) 1. آیا پاهایی دارند که با آن راه روند؟ یا دستانی دارند که با آن کاری انجام دهند؟ یا چشمانی دارند که با آن ببینند؟ یا گوشهایی دارند که با آن بشنوند؟ (اعراف/ 195) 2. آنان کسانی هستند که به ایشان کتاب، حکم و نبوت دادیم. (انعام/ 89) 3. و برای شما شب و روز و خورشید و ماه را رام کرد، و ستارگان به فرمان او رام شدهاند. (نحل/ 12) 4. خداوند برای شما از خانههایتان مایه آرامش پدید آورد و برای شما از پوستهای چهارپایان، خانههایی پدید آورد که در روز کوچ کردن و روز اقامتتان آن را سبکبار مییابید و از پشمها و کرکها و موهای آنها اثاثیه و مایه بهرهوری تا هنگامی معین پدید آورد. (نحل/ 80) 5. بگو اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خاندانتان و اموالی که بهدست آوردهاید و تجارتی که از کسادش میترسید و خانههایی که خوش دارید، در نزد شما از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش عزیزتر است، منتظر باشید تا خداوند فرمانش را به میان آورد. (توبه/ 24) 1. اگر پناهگاه یا نهانگاه یا گریزگاهی بیابند، شتابان به آن روی میآورند. (توبه/ 57) 2. آنان کسانی هستند که گمراهی را به بهای رهیابی خریدند و سودای آنان سودی نکرد و هدایت نیافتند. (بقره/ 16) 3. پس منزه است خداوند؛ آنگاه که به حصر در میآیید و آنگاه که به بامداد درمیشوید و ستایش از آن اوست در آسمانها و زمین و شامگاهان و وقتی که به نیمروز میرسید. (روم/ 17ـ18) 1. دیدگان، او را درنیابند و او دیدگان را دریابد، و اوست لطیف آگاه. (انعام/ 103) 2. کسانی که سوگند میخورند که با زنانشان نزدیکی نکنند باید چهار ماه درنگ کنند، سپس اگر بازگشتند خداوند آمرزنده مهربان است. و اگر آهنگ طلاق کردند، خداوند شنونده داناست. 3. آیا برایشان روشن نشده است که پیش از آن، چه بسیار نسلهایی را نابود کردیم که آنان در سراهایشان راه میروند، بیگمان در این مایههای عبرت است. آیا مگر نمیشنوند؟ آیا ننگریستهاند که ما باران را به سوی سرزمین بایر میرانیم و بر آن کشتزاری برمیآوریم که چهارپایانشان و خودشان از آن میخورند. مگر نمیبینند؟ (سجده/ 26ـ27) 1. بگو چه میپندارید اگر خدا تا روز رستاخیز، شب را بر شما پاینده گرداند؟ جز خداوند کدامین معبود برای شما روشنی میآورد؟ آیا نمیشنوید؟ بگو چه میپندارید اگر خدا تا روز قیامت روز را بر شما پاینده گرداند؟ جز خدا کدامین معبود برای شما شبی میآورد که در آن بیارامید؟ آیا نمینگرید؟ (قصص/ 71ـ72) 2. و خداوند کافران را در عین غیض و غضبشان بازگرداند که هیچ کامی نیافتند و خداوند در کارزار، مؤمنان را حمایت و کفایت کرد و خداوند توانای پیروزمند است. (احزاب/ 25) 3. زرکشی، البرهان، ج1، ص79؛ التّمهید، ج5، ص252؛ ابن ابی الاصبع، بدیع القرآن، ترجمه سیدعلی میرلوحی، ص23، (تحت عنوان مناسبت) 1. سیروس شمیسا، نگاهی تازه به بدیع، ص91 2. مردم جز امت واحدهای نبودند، سپس اختلاف پیدا کردند؟ و اگر وعده خداوند از پیش مقدر نگشته بود، بین آنان در آنچه اختلاف دارند داوری میشد. (یونس/ 19) 1. و خداوند نبود که به آنان ستم کرد، بلکه خود بر خویشتن ستم کردند. (عنکبوت/ 40) 2. و برای آنان شب پدیده شگرفی است که روز را از آن جدا میسازیم، پس آنگاه در تاریکی فرو میروند. (یس/ 37) 3. آیا اندیشیدهاید در آنچه میکارید؟ آیا شما آن را میرویانید یا ما رویانندهایم؟! (واقعه/ 62ـ63) 4. آیا اندیشیدهاید به آبی که میآشامید؟ آیا شما آن را از ابر فرو فرستادهاید یا ما فروفرستندهایم؟! (واقعه/ 68 ـ 69) 5. آیا پاداش نیکوکاری جز نیکوکاری است؟! (رحمن/ 60) 6. بهخاطر کفرانی که ورزیده بودند اینگونه جزایشان دادیم؛ و آیا جز ناسپاس را کیفر میدهیم؟! (سبأ/ 17) 1. مشاکله با مجاز تفاوت دارد؛ از آن رو که در آن به علاقه و پیوند میان دو معنی نیاز نیست؛ به خلاف مجاز و به این سبب، از محسنات معنویه شمرده شده که معنی با صورت دیگری غیر از صورت اصلی خود ادا میشود. 2. شوری/ 40 3. گفتند چیزی بخواه تا برایت خوب بپزیم، گفتم: برایم جبّه و پیراهنی بپزید! 4. فاتحة الکتاب/ 6 5. هرکس را که بخواهد به جوار رحمت خویش درمیآورد؛ و برای ستمکاران عذابی دردناک آماده ساخته است. (انسان/ 31) 6. زجّاج، اعراب القرآن، ج1، ص376 به بعد. 1. مائده/ 116 2. آل عمران/ 54 3. جاثیه/ 34 4. بقره/ 14ـ 15 5. توبه/ 79 6. بقره/ 194 1. رنگ خدایی (بپذیرید)؛ و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟! (بقره/ 138) 2. زمر/ 73 (زُمَر جمع زُمْره بهمعنای جماعت، دسته و فوج است) 3. تفسیر نمونه، ج19، ص554 1. زمر/ 71 2. کافرون/ 3 3. محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج20، ص374؛ زمخشری دو توجیه دیگر در اینباره یاد میکند: مقصود از «ما» صفت باشد؛ یعنی، لاأعبد الباطل و لاتعبدون الحق یا «ما»، مصدریه باشد؛ یعنی، لاأعبد عبادتکم و لاتعبدون عبادتی. (کشاف، ج4، ص809) 4. امالی المرتضی، ج1، صص55 ـ57 |
|
مبالغه، ایهام و استخدام در قرآن کریم: قسمت ششم از سلسله مقالات «بدیع در قرآن»
حسن خرقانی
مبالغه(1)
مبالغه آن است که در توصیف و ستایش یا نکوهش شخص یا چیزى تأکید و افراط شود؛ چندان که از حدّ معمول گذر کرده، محال یا دور از ذهن و شگفتانگیز بنماید.
انواع مبالغه
مبالغه بر این اساس که آیا آنچه ادعا مىشود، به خودى خود امرى ممکن است یا خیر و در صورت امکان آیا در خارج ایجاد مىشود یا نه، سه قسم دارد:
1. تبلیغ:
افراط در توصیف بهطورى که در نزد عقل و عرف پذیرفتنى باشد؛ یعنى عقل آن را ممکن دانسته و در خارج نیز مانندش وجود پیدا کند؛ مانند این گفتار خداوند متعال:
2. اغراق:
زیاده روى در توصیف به درجهاى که عقل آن را ناممکن نداند، اما بر طبق عادت باور کردنى نباشد.
3. غلوّ:
وصف ادعا شده به گونهاى باشد که در نظر عقل ناممکن باشد و در خارج نیز واقع نگردد. بهتر است که این قسم و همین طور اغراق، همراه با اداتى مانند: کاد، لولا، لو، حروف تشبیه و مانند آن بیان شود تا آنها را به امکان نزدیک سازد؛ همچنان که در گفتار خداوند بحان آمده است: «یَکادُ زیتها یُضىءُ و لو لم تَمسَسْهُ نارٌ»(1) که در اینجا فروزان شدن روغن زیتون بى آن که به آن، آتش و حرارتى برسد، عقلاً و عادتا امر مستحیلى است و با داخل شدن «یکاد» از ممتنع بودن خارج شده است و نیز در این آیه: «یکاد سَنابرقِه یذهبُ بالأبصار»(2)؛ همراه شدن با «یکاد» کلام را به حقیقت تبدیل کرده است.
عنصر مبالغه در عرصههاى گوناگون
عنصر مبالغه در مکالمات روزمره کاربرد فراوان دارد و یکى از شیوههاى بیان مقصود است. کسى که تشنه بوده و آب زیادى نوشیده است، مىگوید: یک بشکه آب نوشیدم. اگر مدتى منتظر شویم، مىگوییم: یک ساعت است که منتظرم. به امرى که دشوار باشد، گفته مىشود که از کندن کوه سختتر است. اگر مطلبى را مکررا گفته باشیم، مىگوییم: هزار بار گفتم. به آن حشره معروفى که پاهاى زیادى دارد، هزارپا مىگویند و مانند آن.
اختلاف نظر درباره پذیرش حُسن مبالغة
دانشمندان درباره مبالغه سه گونه نظر دادهاند:
نمونههاى قرآنى مبالغه
«و قالوا اتّخذ الرّحمنُ وَلدا، لَقد جئتُم شیئا إدّا، تکادُ السَّمواتُ یَتَفطّرنَ منهُ وَ تنشق الأرضُ وَ تخرُّ الجبالُ هدّا، أن دعوا للرّحمنِ وَلدا»(3)
ایهام یا توریه
توریه و در پرده سخن گفتن یا ایهام(3) (به وهم و گمان افکندن) گونهاى شیرین از تعبیر است؛ بدین سان که در کلام، واژهاى آورده شود که داراى دو معنى باشد: یکى نزدیک که دلالت لفظ بر آن آشکار است و دیگرى دور که دلالت لفظ بر آن پنهان است و گوینده یا نویسنده به خاطر قرینهاى نهان، معناى دور را قصد کند، امّا آن را با معناى نزدیک بپوشاند؛ به گونهاى که در نخستین برخورد، شنونده یا خواننده، آن را مقصود متکلم پندارد؛ مانند: «و لایدخلون الجنّة حتّى یلج الجمل فى سمّ الخیاط...»(1) جمل به دو معناى شتر نر و ریسمان ضخیم است. در این آیه نخست معناى شتر به ذهن مىرسد، امّا پس از مقابله آن با سوزن، معناى دوم مناسبتر مىنماید.
تفاوت توریه با کنایه و استعاره
تفاوت توریه و کنایه در آن است که در کنایه، تلازم میان دو معنى و در توریه، مشهور بودن یکى شرط است. و فرقش با استعاره آن است که استعاره یکى از انواع مجاز است که علاقه معناى حقیقى و مجازى، شباهت میان آن دو است و از معناى حقیقى براى معناى مجازى استعاره آورده مىشود، امّا در توریه گاه هردو حقیقى و گاه یکى حقیقى و دیگرى مجازى است و مىتواند علاقه مجاز، غیر از مشابهت و از دیگر علاقهها باشد و چهبسا در توریه با معناى مجازى ـ در صورتى که مشهورتر باشد ـ معناى حقیقى اراده شود.
اقسام توریه:
توریه حالات مختلفى دارد:
نمونههاى قرآنى توریه:
1. «وَ یَطوفُ عَلیهم وِلدانٌ مُخلَّدُون»(2)؛ یعنى: بر گرد آنان پسرانى مىگردند که در گوششان حلقه نهاده شده. به حلقهاى که در گوش گذاشته مىشود، «قُرط» و خَلَدَة»مىگویند و شنونده گمان مىکند که «مخلّدون» از خلود و جاودانگى گرفته شده است.
جایگاه توریه در بلاغت
دانشمندان علوم بلاغت، موضع یکسانى در قبال توریه اتخاذ نکردهاند. برخى مانند ابن حجه حموى حدود یک چهارم کتاب خزانةالادب خویش را به این موضوع اختصاص داده است و شواهد شعرى فراوانى براى آن یاد مىکند و همینگونه سیدعلىخان مدنى در کتاب انوارالربیع حجم قابل توجهى را همراه با صدها شاهد درباره توریه مىنگارد. نگاشتههاى مستقلى نیز در این باره تألیف یافته است.(1) از سوى دیگر، برخى مانند مؤلّف الطراز با وجود آن که محاسنى همچون تفنّن در سخن، دلالت بر توان گوینده در به کارگیرى واژهها و تسلط او بر معانى، براى توریه یاد مىکند. امّا این باب را داراى ارج و منزلتى بالا در وادى فصاحت و بلاغت نمىداند. وى توریه را به دو قسم مغالطه معنوى و معمّا و چیستان تقسیم مىکند و براى قسم نخست، شاهدى قرآنى نمىآورد و وجود قسم دوم را که در آن با حدس و گمان و مقصود گوینده مىتوان پى برد، از قرآن نفى مىکند.(2)
نمونههاى فارسى ایهام:
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است*** ببین که در طلبت حال مردمان چون است
ایهام تناسب
ایهام تناسب، آوردن واژهاى است که یک معناى آن مورد نظر و پذیرفتنى است و معناى دیگر با سایر اجزاى کلام تناسب و سازگارى دارد؛ مانند آیه کریمه و ابیات زیر:
استخدام
استخدام، آن است که واژهاى با دو معنى یا بیشتر آورده شود و از خود آن واژه یک معنى و از ضمیرش معناى دیگر، یا از دو ضمیرى که به آن بر مىگردد، از هر کدام یک معنى اراده شود. گونهاى دیگر از استخدام آن است که همراه لفظ مشترک، کلماتى آورده شود که هر کدام ناظر به یک معنى باشد.
نمونههاى قرآنى
1. «وَ لقد خلقنا الإنسان مِن سُلالةٍ من طینٍ، ثم جعلناه نطفةً فى قرارٍ مکینٍ»(1)
نمونههاى فارسى
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار*** چون گوش روزهدار بر اللّهاکبر است
پی نوشت ها:
1. مبالغه در لغت، به کار گرفتن تمام توان در یک کار است. در لسان العرب آمده است: بَلَغَ الشىءَ و یبلُغُ بُلوغا: وصل و انتهى. و بالغ یبالغ مبالغةً و بلاغا: اذا اجتهد فى الأمر. و المبالغة: أن تَبلُغَ فى الأمر جَهدک و بالغ فلان فى الأمر: اذا لم یقصِّر فیه. (ابنمنظور، لسان العرب، ج8، ص419ـ421) 1. هان اى مردم از پروردگارتان پروا کنید، چرا که زلزله رستاخیز امرى سهمگین است. روزى که در آن ببینید هر زن شیر دهندهاى از نوزاد شیرىاش غافل شود و هر زن آبستنى، وضع حمل کند و مردمان را مست بینى و حال آن که مست نباشند، ولى عذاب الهى سخت و سنگین است. (حج/ 1ـ2) 1. و کافران اعمالشان همچون سرابى در بیابان است که تشنه آن را آب مىپندارد تا آن که نزدیک آن رسد و آن را چیزى نیابد، و آن گاه خداوند را حاضر یابد که حسابش را به تمام و کمال بپردازد و خداوند زودشمار است. یا همچون تاریکیهایى است در دریایى ژرف که آن را موجى فرو پوشانده و بر فراز آن موجى دیگر است که بر فراز آن ابرى است. تاریکیهاى تو در تو. چون دستش را برآورد چه بسا نبینیدش و آن را که خداوند برایش نورى مقدر نداشته باشد، نورى ندارد. (نور/ 39ـ40) 2. میرزا حبیب اللّه خویى، منهاج البلاغة فى شرح نهجالبلاغة، ج1، ص149. 1. نزدیک است که روغنش با آن که آتش به آن نرسیده، فروزان گردد. (نور/ 35) 2. نزدیک است که درخشش برق آن دیدگان را از بین ببرد. (نور/ 43) 1. شعراء/ 224 «غوىّ کسى است که راه باطل را پیموده و از طریق حق دور افتد. گمراهى و غوایت از ویژگیهاى صناعت شعرى است که بر پایه تخییل و تصویرگرى غیرواقع به صورت واقع استوار است و از این رو کسانى به آن اهتمام مىورزند که فریفته تزئینات خیالى و تصویرهاى وهمى غافل کننده از حق و بازدارنده از رشد باشند.» (محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج15، ص331) 2. یس/ 69 1. یحیى بن حمزه علوى یمنى، الطراز المتضمن لأسرار البلاغة و علوم حقایق الاعجاز، ص456ـ457؛ صدرالدین بن معصوم مذلى، انوار الربیع فى انواع البدیع، ج4، ص207؛ احمد مصطفى مراغى، علوم البلاغة، ص336. 2. این بیت از ابنهانى اندلسى درباره خلیفه فاطمى است. 1. جلال الدین همایى، فنون بلاغت و صناعات ادبى، ص266. 2. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرمایند: مرا بیش از آنچه حق من است، بالا مبرید؛ زیرا خداوند متعال پیش از آن که مرا به پیامبرى برگزیند، به بندگى برگزید. امام على علیهالسلام مىفرماید: از غلوّ درباره ما بپرهیزید، بگویید ما بندگانى پرورش یافتهایم و در فضیلت ما هر آنچه مىخواهید بگویید. (محمدى رىشهرى، میزانالحکمة، ج7، باب غلوّ، ص278ـ282) 3. و ادعا کردند که خداى رحمان فرزندى برگزیده است. به راستى که ادعاى شگرفى پیش آوردید. نزدیک است که آسمانها از آن پاره پاره شود و زمین بشکافد و کوهها فرو ریزد. از این که براى خدا و رحمان فرزندى قائل شدند. (مریم/ 88 ـ92) 1. بگو اگر دریا براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکب باشد، بى شک آن دریا پیش از به پایان رسیدن کلمات پروردگارم به پایان مىرسد، و لو آن که مددى همانند آن به میان آوریم. (کهف/ 109) 2. اگر آنچه درخت در زمین است، قلم شود و دریا را هفت دریاى دگر پس از آن کمک رساند، کلمات الهى به پایان نمىرسد. (لقمان/ 27) 3. اعراف/ 40 4. حج/ 31 1. آن گاه که از فراز و فرودتان به سراغ شما آمدند و آن گاه که چشمها برگشت و جانها به گلوگاهها رسید و در حق خداوند گمانهایى کردید. (احزاب/ 10) 2. رعد/ 10 3. توریه اسامى دیگرى مانند: تخییل، ابهام، مغالطه و توجیه نیز دارد و بهطور خلاصه آن را این گونه مىتوان تعریف کرد: «التوریة أن یذکر لفظ له معنیان: بعید مرادٌ و قریب غیر مراد.» 1. اعراف/ 40 2. لازم به یادآورى است که استعمال یک واژه در بیش از یک معنى، امرى پذیرفتنى است و در ادبیات نیز مصداق خارجى دارد. بى ربط است اگر بخواهیم مسألهاى ذوقى و زبانى را با معیارهاى منطقى و فلسفى بسنجیم و محال بودنش را ثابت کنیم. 1. میرزا حبیباللّه خویى، منهاجالبراعة فى شرح نهجالبلاغة، ص164ـ 166. 2. دهر/ 19 1. غاشیه/ 8 2. محمّد/ 6 3. این سه مثال به نقل از البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص445 است. 4. یوسف/ 42 5. محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج11، ص181 و 183. 6. بقره/ 143 1. سبأ/ 28 2. سیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج3، ص287. 3. انعام/ 60 4. توبه/ 29 5. ذاریات/ 47 6. شرح مختصر، ج2، ص151. 1. بکرى شیخ امین، البلاغة العربیة به ثوبه الجدید، ج3، ص88 . 2. علوى یمنى، الطراز، ص428. 3. یوسف/ 76 4. زمخشرى، کشاف، ج2، ص492. براى توضیح بیشتر ر.ک: المیزان، ج11، ص222. 1. محمد ابوموسى، البلاغة القرآنیة فى تفسیر الزمخشرى، ص493. 2. الاتقان فى علوم القرآن، ج3، ص285. 1. الرحمن/ 5 ـ 6 1. مؤمنون/ 12ـ13 2. نساء/ 43 3. بقره/ 228 4. بقره/ 185 1. مائده/ 101ـ102 2. رعد/ 38ـ 39 |
|
جناس در قرآن کریم با نگاهی به ادب پارسی
علی اکبر ناری ابیانه*
- یکی از مراحل اعجازشناسی قرآن کریم، مرحله «دریافت علمی» است. «در این مرحله، مفسران و ادیبان با بنیان نهادن علومی چون: زبانشناسی (علم اللغه)، معانی و بیان و بدیع، به علتیابی اعجاز قرآن پرداختهاند.1» موضوع این جستار، جناس - از توابع علم بدیع، علم زیباشناسی سخن - میباشد.
تعریف جناس
از توابع و فنون لفظی بدیع، «جناس» یا «تجنیس» است. جناس از نظر لغوی، مصدر باب «مفاعله» به معنای همانندی و همجنس بودن است. سعدالدین تفتازانی در «المطوّل»، معنی جناس را «تشابه دو لفظ در تلفظ» دانسته است.6به عبارت دیگر، جناس آن است که گوینده در سخن خود کلماتی بکار برد که از لحاظ حرفها و مصوتها (صداها)، متشابه، لیکن در معنا متفاوت باشند. دکتر غیاثی در «سبکشناسی ساختاری5» آن را «همآوایی واژگان» و دکتر شمیسا در «نگاهی تازه به بدیع»، روش تجنیس را «مبتنی بر نزدیکی واکها6» تعریف نمودهاند. در یک کلام میتوان گفت: جناس، «تشابه در الفاظ و اختلاف در معانی است»؛ مانند واژگان «شیر» یا «تیر» در فارسی و «عین» در تازی که به دو - سه معنی گوناگون استعمال میشوند7. دو کلمه همسان و متجانس را «ارکان جناس» گویند و گاه ممکن است بیش از دو کلمه نیز در کلام آورده شود.
فایده جناس
«ابن ابی الاصبح» صاحب کتاب «بدیع القرآن» درباره فایده جناس مینویسد: «جناس، شنونده را متوجه کلام میکند، زیرا تناسب الفاظ موجب توجه به سخن و گوش دادن میشود و وقتی، لفظی در معنایی بکار میرود و سپس در معنای دیگر استمال شود، نفس آدمی به آن مشتاقتر میگردد.8» «سیوطی» نیز در «الاتقان» ایجاد میل و توجه شنونده به خوب گوش دادن لفظهای متجانس را فایده جناس بیان داشته است9.
حیطه جناس
دایره جناس در قرآن کریم، فاصله (ج: فواصل) را شامل میشود که کلماتی هموزن و هماهنگ پایان و مقاطع آیات را گویند که فهمانیدن معنا با آنها انجام میشود؛ این فرایند در ادبیات فارسی و عربی، کلمات «قافیه» در شعر و «سجع» در نثر را در برمیگیرد و از این حیث، گستره بیکرانی در کتاب خدا و به پیروی از آن در ادب عربی و پارسی پیدا کرده است.
اقسام جناس
جناس، دارای اقسامی است که در قرآن کریم به شواهد و نمونههای بسیار بدیع و شگفت آن بر میخوریم و ویژگی آنها این است که کلمات جناس (ارکان) با توجه به معنا و فحوای کلام در بهترین و مناسبترین اجزای آیات شریفه، به کار رفته است و بدین طریق «ارتباط لفظ با معنا» رعایت شده است. لذا معنای آیات، در ذهن و جان مستمع مینشیند، که این بایسته کلام فصیح، بلیغ و معجزآسای وحی میباشد.
مثالهای شعری:
بر دیده من خندی کاینجا ز چه میگرید
انواع دیگر جناس
بعضی از انواع جناس، در کتابهای بدیعی آورده شده که جزء فروعات جناس محسوب و یا جنبه تفنن و زینت داشته است؛ مانند: قلب مجنح (بالدار)، قلب هجایی، جناس مشوش، جناس دو گانه و... که به برخی از آنها اشاره میرود:
منابع
1 - اعجاز قرآن (مقاله) فرهاد حاجی میرزایی، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، ج اول، ص254.
پی نوشت :
کارشناس زبان و ادبیات فارسی، نویسنده و پژوهشگر در زمینههای اسلامی و علوم و معارف قرآن کریم. *از ایشان تاکنون مقالات متعدد در حوزه ادبیات و قرآن به چاپ رسیده است؛ وی همچنین صاحب امتیاز و مدیر مسوءول روزنامه قرآنی «آیات» بود که در سال 1377 به مدت کوتاهی در ایران منتشر میشد، و هم اینک در سازمان اوقاف و امور خیریه، مشغول خدمت میباشد. |
|
جناس تام در قرآن
محمد احمد الغمراوي - عباس غنيزاده
نويسنده? «الاتقان» و به پيروي از وي نويسنده? «الوسيلة الادبية» معتقدند كه در قرآن كريم، كاربرد جناس تام، فقط در دو مورد، خلاصه ميشود: اوّلين جا در سوره? روم:«يوم تقوم السّاعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة» (روم، 30/55)1 و دومينجا در سوره? نور: «… يكاد سنابرقه يذهب بالابصار. يقلّب اللّه اللّيل و النّهار إنّ في ذلك لعبرة لاولي الابصار» (نور، 24/43، 44)2
پاورقيها:
1. و روزي كه رستاخيز برپا شود، مجرمان سوگند ياد ميكنند كه جز ساعتي [بيش] درنگ نكردهاند؛ [در دنيا هم] اين گونه به دروغ كشيده ميشدند. 2. نزديك است روشني برقش چشمها را ببرد. خداست كه شب و روز را با هم جابجا ميكند قطعاً در اين [تبديل] براي ديدهوران [درس] عبرتي است. 3. اگر خدا در دلهاي شما خيري سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا ميكند و بر شما ميبخشايد و…. 4. اگر جز اين بود، قطعاً هر خدايي آنچه را آفريده [بود] با خود ميبُرد و حتماً بعضي از آنان بر بعضي ديگر تفوق ميجستند…. 5. و چون [ريگ به سوي آنان] افكندي، تو نيفكندي، بلكه خدا افكند…. 6. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را ميدانستي آنچه در نفسِ من است تو ميداني و آنچه در ذات توست من نميدانم…. 7. و آسمان را برافراشت و بنهاد ترازو را، كه سركشي نكنيد در سنجش، و بپاي داريد سنجش را به داد و نكاهيد از آن. 8. به راستي [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و…. 9. گفت: من آن نيستم كه بشري كه او را از گلي خشك، از گلي سياه، و بدبو، آفريدهاي، سجده كنم. 10. و هر نفقهاي را كه انفاق، يا هر نذري را كه عهد كردهايد، قطعاً خداوند آن را ميداند، و براي ستمكاران ياوري نيست. 11. گفتيد: ما نميدانيم رستاخيز چيست و…. 12. جز آنچه مرا بدان فرمان دادي [چيزي] به آنان نگفتم و…. 13. من نميخواهم در آنچه شما را از آن باز ميدارم با شما مخالفت كنم [و خود مرتكب آن شوم]. من تصدي جز اصلاح [جامعه] تا آنجا كه بتوانم، ندارم و توفيق من جز به [ياري] خدا نيست. 14. ] خدا] به هر كس كه بخواهد حكمت ميبخشد، و به هر كس حكمت داده شود، به يقين، خيري فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان؛ كسي پند نميگيرد. 15. خدا را ياد كنيد كه آنچه نميدانستيد به شما آموخت. 16. پس كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد؟ 17. و كيست بيدادگرتر از آن كسي كه به آيات پروردگارش پند داده شود [و] آنگاه از آن روي برگرداند؟… 18. مگر پاداش احسان جز احسان است؟ 19. و از ايشان كساني هستند كه پيامبر را آزار ميدهند و ميگويند: «او زود باور است» بگو: گوش خوبي براي شماست، به خدا ايمان دارد و [سخن] مومنان را باور ميكند و…. 20. نوشته فوق برگرداني از «الجناس التام في القرآن» نوشته «استاد محمد احمد الغمراوي است كه در مجموعة الرساله» سال 21، شماره 1018، شركة النور، بيروت، به چاپ رسيده است. |
|
سید رضی و «تلخیص البیان فی مجازات القرآن»
مهدی تجلیل
سید رضی در نیمه دوم قرن چهارم هجری میزیست، او به سال 359 هجری متولد شد و در سال 406 هجری وفات یافت.
معرفی کتاب تلخیص البیان فی(عن)مجازات القرآن (1)
این کتاب نخستین کتاب کاملی است که در قرآن هدف واحدی را تعقیب میکند و آن خط سیر مجازات و استعارات در کلام خداوندی است.این حرکت مهم بلاغی که در یک موضوع خاص در قرآن کریم انجام گرفته است، نشان میدهد که سیّد رضی کسی است که نخستین گام را در تعریف مجازات و استعارات قرآن برداشته و به تألیفی مستقل در این باره پرداخته است.
سیّد رضی و «تلخیص البیان فی مجازات القرآن»
مهدی تجلیل کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث سورهای که 200 آیه یا بیشتر داشته است، جز ده آیه را به پژوهش مجازی اختصاص نداده است(آیاتی که در آن مجاز به کار نرفته، مورد تفسیر او قرار نگرفتهاند). (3)
ارزش علمی و ادبی کتاب تلخیص البیان فی مجازات القرآن
سید در آغاز کتاب«مجازات النبویّه»به جایگاه و ارزش کتاب تلخیص اشاره کرده و چنین آورده است: (4) «در زیبایی و ارزش این گنجینه، که به نام تلخیص البیان فی...نگاشتهام، لازم است بگویم، در تألیف آن راهی را پیمودهام که تاکنون پیموده نشده و دری را گشودهام که تاکنون هیچ کس آن را نگشوده است.»
قراءات در تلخیص البیان
با دقت در عبارتهای این کتاب کاملا روشن میشود که سید رضی بسیاری از آیات را بر اساس قرائتهای غیر شاذّی آورده است که در عین حال با قرائت قرآنی موجود و در دسترس ما تفاوت دارد.به عبارت دیگر، او قرائتهایی را برگزیده است که با قرائتهای هفتگانه متواتر و مشهور تناسب دارند؛ (5) به عنوان نمونه:
تألیفات سیّد رضی
به راستی در میان آثار بسیار ارزندهای که سید رضی و معاصران او در دانشهای گوناگون، چون:ادب، نحو، تاریخ، لغت، زبانشناسی، فقه، حدیث و کلام به جامعه ادبی و علمی تقدیم داشتهاند، تألیفات سیّد، در این اقیانوس تحقیق، بسیار برجستهتر و موجانگیزتر بوده است.علاوه بر کتاب تلخیص البیان فی مجازات القرآن، سید رضی تألیفات دیگری نیز دارد که در اینجا فهرستوار به آنها اشاره میشود: (9)
زیرنویس
(1).الرضی، السید الشریف.تلخیص البیان فی مجازات القرآن.تحقیق.محمد عبدالغنی حسن.قم.منشورات مکتبة بصیرتی.1374 ه.ص 30. (2)و(3).همان، ص 36، 37 و 61. (4)و(5).همان منبع، ص 29 و 43. (6).سورة البقرة، آیه 9. (7).سید رضی، پیشین، ص 44. (8).سورة التحریم، آیه 8. (9).سید رضی، ص 101-97. |