بانک مقالات معارف قرآن
|
سبک و شیوه بیان قرآن
محمد هادی معرفت؛
اسلوب و شیوه بیان قرآنی-در عین حال که موجب جذب و کشش عرب گردید-با هیچ یک از اسلوب و شیوههای متداول عرب شباهت و قرابتی ندارد.قرآنسبکی نو و روشی تازه در بیان ارائه داد که برای عرب بیسابقه بود و بعدا همنتوانستند در چنین سبکی سخنی بسرایند.
پینوشتها:
1- شیخ محمد حسین کاشف الغطاء،الدین و الاسلام،ج 2،ص 107. 2- ر.ک:تفسیر ابن جریر طبری-جامع البیان-ج 29،ص 98. |
|
ويژگى هاى بيانى قرآن
على نصيرى*
مقدمه
قرآن، كلام خداوند متعال است و از آنجا كه براساس گفتار امير (ع) تجلّى بخش خداونداست،1 شناخت آن بسان شناخت خداوند، كارى بس پيچيده و دشوار است و انسان را در دستيابى به كنه، حقيقت و ماهيت خود دچار حيرت و سرگردانى مىكند. آنچه در توصيف اين كتاب از زبان روايات پيامبر و اهل بيت (ع) آمده، گواه مدعا است. به عنوان مثال چگونه ممكن است كتابى در 600 صفحه، هيچگاه شگفتىها و شگفتسازىهاى آن پايان نپذيرد و به رغم كنكاشهاى علمى پيوسته، هرگز كهنه نگردد و بسان خورشيد و ماه براى هر روز و هر عصر نشاط و تازگى داشته باشد؟2 وچگونه قابل تصور است كتابى اين چنين كم حجم، هماره در علم و تفكر پيشتاز و پيشگام باشد، به گونهاى كه انديشهوران هماره سيرابى خود را از آن بجويند؟
1. معنا گسترى (پهندشت معنايى)
يكى از ويژگىهاى رايج قرآن معناگسترى آن است. به اين معنا كه در بسيارى از موارد از واژهها ومفاهيمى استفاده مىكند كه به خودى خود داراى بسط و سعه معنايى است، و بدين جهت مىتوان آن را بر مفاهيم و مصاديق مختلف حمل كرد. از اين ويژگى در روايات بر «ذو وجوه» بودن ياد شده است؛ چنان كه حضرت امير (ع) آن هنگام كه عبداللّه بن عباس را براى گفتوگو و مناظره با سپاه خوارج به منظور هدايت آنان فرستاد، خطاب به او چنين فرمود:
يك. مفهوم برهان
قرآن كريم در ترسيم ماجراى دلباختن زليخا به يوسف و دعوت او به ارتباط نامشروع، از برهانى سخن به ميان آورده كه مانع يوسف (ع) از انجام اين كار شد: ولقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأى برهان ربّه؛5 «و در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد، و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او مىكرد». برهان در لغت به معناى بيان حجت و استدلال است؛6 اما اين كه واقعاً برهان چه بوده است، قرآن از آن ساكت است. امين الاسلام طبرسى پنج وجه درباره برهان ذكر كرده است؛ بدين شرح: 1. حجت خداوند در تحريم زنا؛ 2. برخوردارى يوسف از آداب و اخلاق پيامبران در عفاف و پيراستهدامنى؛ 3. نبوت؛ 4.افكندن پارچه روى بت از سوى زليخا؛ 5. لطف الهى و عصمت.7
دو. مفهوم نبأ عظيم
در سوره مباركه نبأ از نبأ و خبرى عظيم سخن به ميان مىآورد كه مردم درباره آن سوءال و اختلاف داشتند و سرانجام از راز آن باخبر خواهند شد:
سه. مفهوم شاهد و مشهود
آيات نخستين سوره مباركه بروج چنين است: والسماء ذات البروج واليوم الموعود وشاهد ومشهود.12 در اين آيات پس از سوگند به آسمانِ داراى برجها و سوگند به روز قيامت، به شاهد و مشهود قسم خورده شده است. آن گاه داستان اصحاب اُخدود با آيه قُتِل اصحابُ الاخدُود آغاز مىشود. حال سوءال اين است كه مقصود از شاهد و مشهود چيست؟ و چگونه مىتواند با سوگندهاى پيش از خود و داستان اصحاب اخدود ارتباط داشته باشد؟
2. توصيفمحورى
قرآن افزون بر يادكرد زندگى شمارى از پيامبران، داستان بسيارى از امتها و اشخاص را كه مايه عبرت آيندگان است، مانند لقمان20 و بلعم باعورا21 آورده است. از گروهها و اشخاص زيادى نيز كه مربوط به عصر نزول قرآن در مكه و مدينه بودند، ياد كرده است. در اغلب اين موارد از بردن نام اشخاص و معرفى نسب و قبيله و تبار آنان پرهيز و به توصيف آنان بسنده كرده است. اين قاعده خصوصيات زمانى و مكانى قصص قرآن را نيز در بر مىگيرد كه عموماً مسكوت گذاشته شده است.
2ـ 1. منافقان و كافران
پديده شوم نفاق كه در مدينه بيشتر خودنمايى كرد، يكى از رنجآورترين پديدههاى عصر رسالت بود كه بارها باعث رنجش و آزار فراوان پيامبر(ص) و ياران موءمن ايشان شد. منافقان با تظاهر به اسلام در ميان صفوف مسلمانان حضور داشته، در تمام تلخىها و شيرينىها در كنار آنان بودند؛ اما به خاطر كفر پنهان و دشمنى با اسلام از درون بر پيكره اسلام و مسلمانان مىتاختند.
2ـ2. اهل كتاب
بدون ترديد بيشترين سخن، نكوهش و ستايش قرآن درباره اهل كتاب، ناظر به يهود و نصارى است. در عموم آيات و سور مدنى از آنان ياد شده است. با اين حال قرآن در مواردى همچون داستان مباهله،26 يا پرسشهاى علمى، نظير آنچه درباره سوره كهف و داستان موسى و خضر27 يا درباره سوره اخلاص آمده است28 كه با حضور اشخاصى معين از علماى نصارى و يهود و گروههايى از آنان انجام گرفته، همچنان از بردن نام آنان سكوت كرده است. روايات اسباب نزول درباره اهل كتاب نشان مىدهد كه در بيشتر موارد چهرههاى برجستهاى از آنان همچون: عبدالله بن سلام، كعب الاحبار، حىّ بن أخطب در نزول آيات موءثر بودهاند. اما قرآن بىآنكه نامى از آنان ببرد، به توصيف آنها بسنده كرده است.
2ـ3. نكوهش برخى از مسلمانان
گاهى مسلمانان در رفتارهاى شخصى، رفتارهاى اجتماعى و در ارتباط با اسلام يا پيامبر (ص) دچار لغزش شده و خداوند با نزول آياتى آنان را مورد عتاب قرار داده است؛ اما همچنان به توصيف آنان بسنده كرده است. به عنوان مثال كوتاهى ثعلبة بن حاطب در پرداخت زكات به رغم تعهد كمك به مستمندان؛29 لغزش بهلول نباش و پذيرش توبه او؛30 برخورد خيانتآميز ابولبابه در برخورد با يهود و اشاره به اينكه پيامبر آنان را خواهد كشت؛31 منازعه ابوبكر و عمر در حضور پيامبر بر سر انتخاب اقرع بن حابس بر امارت؛32 برخورد سبكسرانه گروهى از اعراب با پيامبر (ص)؛33 دخالت شمارى از مسلمانان در ماجراى تهمت به همسر پيامبر؛34 فرار گروهى از مسلمانان در جنگ احد؛35 و نيز غرور گروهى از آنان در جنگ حنين 36 و....
2ـ4. ستايش برخى از موءمنان
قرآن از كسانى كه در دوران رسالت در مكه در برابر آزار مشركان مقاومت كرده، خانه و كاشانه خود را از دست دادند،37 يا در بيعت شجره و بيعت رضوان شركت جسته،38 يا در جنگها تا پاى جان مقاومت كرده و جانشان را با خداوند معامله كردهاند،39 ستايش كرده، اما نام آنان را نمىبرد. چنان كه در تمام آياتى كه نظير آيه ولايت، نجوا، ابلاغ، صدقه سرّى و علنى و... از حضرت امير(ع) تمجيد شده، از ايشان با توصيف ياد شده است.
دلايل توصيفمحورى در قرآن
حال جاى اين پرسش است كه چرا قرآن تا اين حدّ اصرار دارد تا از نام بردن اشخاص و گروهها اجتناب كند؟ در اينجا چند پاسخ را مورد بررسى قرار مىدهيم:
نزل القرآن باياك أعنى و اسمعى يا جاره.
41حتى گفته شده كه همه يا بخش عمده عتابهاى متوجه پيامبر (ص) در حقيقت متوجه مسلمانان بوده است.41 خداوند با عتاب پيامبر (ص) خواست به آنان تفهيم كند كه اگر صدور كارى نظير كرنش در برابر كافران يا دوستى با آنان از پيامبر چنين عتابى را به همراه داشته باشد، درباره آنان چه ميزان عتابآور خواهد بود.
3. چندرسانگى همزمان
يكى از ويژگىهاى قرآن، چند معنارسانى همزمان است؛ يعنى قرآن افزون بر دلالتِ بيرونى، از دو جهت نيز معنارسانى دارد:
3ـ1. چند معنارسانى طولى؛ (ظاهر و باطن)
يكى از مباحث پرچالش و دشوار، مسئله ظاهر و باطن قرآن است. به استناد روايت نبوىِ ما من آية الا ولها ظهر و بطن46 قرآن علاوه بر ظاهر داراى باطن نيز هست. در برخى از منابع تا هفت بطن و در برخى ديگر تا هفتاد و حتى هفتصد بطن نيز گفتهاند كه به نظر مىرسد تا حدودى مبالغه باشد.47
اكنون بايد ديد مراد از ظاهر و باطن چيست.
ابن منظور ظهر را در برابر بطن دانسته است.49 او درباره معناى بطن مىگويد: معناى آن مشخص و در برابر ظهر است.50 جوهرى،51 فيروزآبادى،52 زبيدى و طريحى53 در تعريف ظهر، آن را مخالف بطن دانستهاند.54 راغب درباره مفهوم بطن چنين آورده است:
3ـ2. معنارسانى عرضى (استعمال لفظ و اراده بيش از يك معنا)
مقصود از معنا رسانى عرضى همان است كه از آن به استعمال لفظ و اراده اكثر از معناى واحد گفته مىشود. تفاوت معنا رسانى عرضى يا استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد با معنارسانى طولى يا ظاهر و باطن از سه جهت است:
يك. مفهوم كافّه:
خداوند در آيه يا أيّها الذين آمنوا ادخلوا فى السّلم كافّة،80 از موءمنان خواسته است تا اسلام را به كمال پذيرا باشند. «كافّه» به معناى «جمعاً و مجتمعاً» حال است؛ اما در اينكه حال براى موءمنان است يا سلم، ميان مفسران اختلاف است.81 اگر حال براى موءمنان باشد، مفهومش آن است كه اى موءمنان همگى با هم و در كنار يكديگر و با پرهيز از تكروىها وارد اسلام شويد و تسليم خداوند باشيد. در اين صورت آيه پيامى شبيه آيه قل انّما أعظكم بواحدة أن تقوموا للّه مثنى و فرادى،82 خواهد داشت كه خداوند نخست بر قيام جمعى و همگرايانه براى خداوند تأكيد مىورزد. يا پيامى نظير پيام آيه واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرّقوا83 خواهد داشت كه به وحدت و همراهى دعوت كرده است. ولى اگر حال براى «سلم» باشد، معنايش آن است كه تسليم همه جانبه بدون چون و چرا و كامل خداوند باشيد؛ يعنى چنان نباشد كه نسبت به بخشى از فرامين الهى تسليم محض و نسبت به مابقى نافرمان و ناباور باشيد. در اين صورت آيه عدم پراكنده ساختن دين و تجزيه آن تأكيد دارد؛ چنان كه در آياتى نظير ويقولون نوءمن ببعض و نكفر ببعض84 و الذين جعلوا القرآن عضين85 از آن نهى شده است. در ميان مفسران اختلاف است. حال اگر گفته شود كه خداوند هر دو معنا را همزمان اراده كرده، چه اشكالى خواهد داشت؟ يعنى همزمان از موءمنان خواسته كه با هم و بدون پراكندگى، همه فرامين و برنامههاى دينى را بدون تجزيه كردن پذيرا باشند. اين تفسير با چه محذورى روبهرو است؟
دو. مفهوم آيه «ثم السبيل يسّره»:
خداوند در سوره مباركه عبس نعمتهاى خود را بر انسان برمىشمرد. يكى از نعمتهاى خود را پس از آفرينش انسان، تسهيل سبيل [= آسان كردن راه] نام مىبرد: قتل الانسان ما أكفره من أىّ شىء خلقه من نطفة خلقه فقدّره ثمّ السبيل يسّره ثمّ أماته فأقبره.86
سه. آيه تأويل
مثال ديگر مربوط به «واو» در آيه 7 سوره آل عمران است. در اينكه واو در فقره وما يعلم تأويله الا اللّه والراسخون فى العلم، عاطفه است يا استيناف، بحث و گفتوگوى دامنهدارى ميان مفسران از آغاز تاكنون در جريان بوده است. گروهى واو را استينافيه دانسته، نتيجه مىگيرند كه علم به تأويل متشابهات در انحصار خداوند است.88 گروهى نيز آن را عاطفه مىدانند و معتقدند راسخان در علم نيز در كنار خداوند از تأويل متشابهات آگاهند.89 البته در اين بين صاحبنظرانى همچون علامه طباطبايى معتقدند در عين آنكه «واو» در اين آيه استينافيه است، راسخان در علم به قرينه منفصل، يعنى آيه لايمسّه الا المطهرون، تأويل متشابهات را مىدانند.
پىنوشتها:
* دانش آموخته حوزه علميه، دكتراى تفسير و علوم قرآن از مركز تربيت مدرس و عضو هيئت علمى پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى. 1. نهج البلاغه، خطبه 147. 2. بحار الانوار، ج 2، ص 280؛ امالى (شيخ طوسى)، ص 580. 3. حضرت امير (ع) در اين باره فرمود: وجعله ريّاً لعطش العلماء؛ «خداوند قرآن را وسيله سيرابى تشنگى عالمان قرار داده است». نهج البلاغه، خطبه 198. 4. نهج البلاغه، نامه 77. 5. يوسف، آيه 24. 6. لسان العرب، ج 1، ص 393؛ المفردات فى غريب القرآن، ص 45. 7. مجمع البيان، ج 5، ص 344 ـ 345. 8. نبأ، آيات 1 ـ 4. 9. شيخ طوسى دو نظريه قرآن و رستاخيز را آورده است. ر. ك: تفسير تبيان، ج 10، ص 238. 10. مجمع البيان، ج 10، ص 239. 11. تفسير كبير، ج 16، ص 4 ـ 5. 12. بروج، آيه 1 ـ 3. 13. التبيان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 316. 14. مجمع البيان فى علوم القرآن، ج 10، ص 708 ـ 709. 15. الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 250. 16. همان، ص 250 ـ 249. 17. تفسير كبير، ج 16، ص 115 ـ 117. 18. روح المعانى، ج 16، ص 154 ـ 156. 19. تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 814. 20. قرآن يك سوره را به اين شخصيت كه حكيم بوده است، اختصاص داده است. 21. اعراف، آيه 176. 22. بقره، آيه 247. 23. بقره، آيه 259، براى تفصيل بيشتر ر. ك: پيام قرآن، ج 7، ص 358 ـ 359. 24. براى تفصيل بيشتر در اين باره ر. ك: محمد خزائلى، اعلام القرآن، ص 90 ـ 93؛ ص 353 ـ 357. 25. ر. ك: شرائع الاسلام، ج 1، ص 77؛ المعتبر، ج 2، ص 515. 26. آل عمران، آيه 61. 27. اسباب النزول، ص 202. 28. همان، ص 309. 29. توبه، آيه 75 ـ 77. ر. ك: تفسير جلالين، ص 253. 30. ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 24. 31. انفال، آيه 27. 32. حجرات، آيه 1. 33. همان، آيه 4 ـ 5. 34. نور، آيه 11 ـ 17. 35. آل عمران، آيه 153 ـ 154. 36. توبه، آيه 25. 37. نظير آيه 195 سوره آل عمران. 38. فتح، آيه 18. 39. احزاب، آيه 23. 40. تفسير عياشى، ج 1، ص 10. يعنى: «مقصودم تويى؛ اما تو نيز بشنو اى همسايه». 41. همان. 42. براى آگاهى بيشتر ر. ك: معالم المدرستين، ج 1، ص 127 ـ 141. 43. به نقل از الجوامع الجامع، ص 554. 44. فاطر، آيه 43. 45. كافى، ج 2، ص 356؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 277. 46. بحار الانوار، ج 23، ص 197 و ج 89، ص 94؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 11. 47. هفتاد بطن تنها در حد احتمال است و منبع روايى ندارد. ر. ك: كتاب الاربعين، ص 280؛ معانى الاخبار، ص 259 (پاورقى)؛ نور البراهين، ج 1، ص 238؛ سيد مصطفى خمينى، تفسير القرآن الكريم، ج 5، ص 474؛ الميزان، ج 1، ص 7. 48. اين سخن از امام صادق (ع) نيز روايت شده است. ر. ك: بحارالانوار، ج 75، ص 278؛ ج89، ص 20 و 103. 49. لسان العرب، ج 8، ص 273. 50. همان، ج 1، ص 433. 51. الصحاح، ج 2، ص 730. 52. القاموس المحيط، ج 2، ص 82. 53. تاج العروس، ج 2، ص 253. 54. ر. ك: معجم البحرين، ج 3، ص 100. 55. المفردات فى غريب القرآن، ص 51. 56. ر. ك: معجم الفاظ الفقه الجعفرى، ص 146؛ معجم لغة الفقهاء، ص 296. 57. لغت نامه دهخدا، ج 4، ص 4872. 58. فرهنگ معين، ج 1، ص 548 (ماده بطن). 59. لقمان، آيه 20. 60 .حجرات، آيه 7. 61. كافى، ج 1، ص 91؛ التوحيد، ص 283 ـ 284. 62. حديد، آيه 13. 63. اين شش وجه را ابن منظور نقل كرده است. ر. ك: لسان العرب، ج 8، ص 274. 64. الموافقات، ص 646 ـ 651. 65. التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 9. 66. الميزان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 74. 67. التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 21. 68. براى نمونه ر. ك: تفسير القرآن الكريم، ج 7، ص 194 ـ 195؛ ر. ك: بررسى مكتب تفسيرى صدرالمتألهين (پايان نامه دكترا)، ص 124 ـ 126. 69. التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 24 ـ 25. 70. ر. ك: قوانين الاصول، ص 250؛ كفاية الاصول، ج 1، ص 38 ـ 39؛ مقالات الاصول، ج 1، ص 150 ـ 152. 71. تحريرات فى الاصول، ج 1، ص 289. خود ايشان ديدگاه سوم را برگزيده است. 72. الفوائد، ج 1، ص 55. 73. تهذيب الاصول، ج 1، ص 69. 74. نهاية الاصول، ص 52 ـ 54. 75. مناهج الوصول، ج 1، ص 186 به نقل از تحريرات فى الاصول، ج 1، ص 298 (پاورقى). 76. بدائع الافكار، ص 163. 77. محاضرات فى اصول الفقه، ج 1، ص 210. 78. احزاب، آيه 4. 79 .در دعاها خطاب به خداوند چنين آمده است: «يا من لايشغله سمع عن سمع و يا من لايغلطه السائلون. اى خدايى كه شنيدنى او را از شنيدن ديگر باز نمىدارد و پرسشهاى همزمان سائلان او را به اشتباه نمىاندازد. » امالى (شيخ مفيد)، ص 92؛ بحارالانوار، ج 39، ص 132. 80. بقره، آيه 208. 81. براى تفصيل بيشتر ر. ك: مجمع البيان، ج 2، ص 58؛ الميزان، ج 2، ص 101؛ جامع البيان، ج 2، ص 442 ـ 444. 82. سبأ، آيه 46. 83. آل عمران، آيه 103. 84. نساء، آيه 150. 85. حجر، آيه 91. 86. عبس، آيه 17 ـ 21. 87. ابن عباس، قتاده و سدى بر اين رأى اند. ر. ك: التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 273؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 268. 88. براى نمونه ر. ك: تفسير كبير، ج 7، ص 188؛ معانى القرآن، ج 1، ص 191؛ الاتقان فى علوم القرآن، ج 3، ص 6. 89. براى نمونه ر. ك: تفسير كشاف، ج 1، ص 338؛ امالى (سيدمرتضى)، ج1، ص 432؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 701. 90. الميزان، ج 3، ص 52. 91. كافى، ج 1، ص 212. 92. نهج البلاغه، خطبه 90. 93. المفردات فى غريب القرآن، ص 254 ـ 255. براى تفصيل بيشتر ر. ك: بحار الانوار، ج 57، ص 119 ـ 120. و مقاله «استواران در علم و تأويل قرآن» از نگارنده، فصلنامه بيّنات، شماره 20، ص 56 ـ 57. |
|
اسلوب هاي بيان در داستان سرايي قرآني
دكتر عباس اشرفي
قرآن كتاب داستان و داستان سرائي نيست ولي در قرآن از داستان و داستان سرايي به سخن به ميان آمده و از آن به احسن القصص تعبير شده است. « نحن نقص عليك احسن القصص[1] ». و از آنجائي كه سخنگو خدا است، تصور بهترين داستان و روشمندترين اسلوب بيان در آن امري بديهي به نظر ميرسد. در اين فصل، ضمن واژهشناسي اسلوب به بررسي برخي از اسلوبها مانند ايجاز و تفصيل، حسن الفاظ و عبارات، تصرف و تكرار و ... پرداخته شده است.
واژه شناسي اسلوب
« اسلوب » در لغت عرب شامل برخي معاني چون « جادهاي كه از بين درختان بگذرد» يا «فن»، «وجه»، «مذهب» يا « روشي كه گوينده در كلامش بر ميگزيند». ميشود در اصطلاح «روش سخنگوئي است كه گوينده در تأليف سخن و اختيار الفاظ ميپيمايد[2]».
اسلوب قرآن
اسلوب در قرآن به «روش قرآن در تأليف سخن و اختيار الفاظ» اطلاق ميشود[4]. اين روش «سبك جديد و اسلوب منحصري است كه نه شعري است مانند شعر عرب و نه نثري است مانند نثر عرب كه در آن تكلف مسجعان و كاهنان نميباشد و در آن ويژگيهاي انواع سخنان والا جمع است...[5]» مصطفي صادق رافعي ميگويد : «اسلوب قرآن ماده اعاز در لغت عرب ميباشد... و به واسطه حسن نظم و تركيب حروف و كلمات و جلمههاي خود، در عرب مهابتي پديد آورد. به طوري كه آنان دست از روش خود برداشته و به ضعف خود معترف گشتند[6]». قاضي عياض در اين مورد ميگويد:«نوع دوم اعجاز، نظم عجيب و اسلوب شگفت آن است كه غير از اسلوبهاي كلام عرب و روشهاي نظم و نثر متداول آنان است، و نظيري پيش از آن و بعد از آن ندارد[7]».
ايجاز و تفصيل [10]
« آنچه از معاني كه در سر جولان ميكند و از آن معنائي به ذهن خطور ميكند. تعبير از آن از سه راه تجاوز نميكند ، اول، اگر تعبير به اندازه معنا بود به طور يكه لفظ با اصل آن معني مساوي بود، به آن « مساواة» گويند و اين قانوني است كه بر آن سنجيده ميشود. دوم،اگر تعبير از اندازه معنا زيادتر گردد پس آن «اطناب» است . سوم، اگر تعبيراز اندازه معنا كمتر شد پس آن ايجاز است[11]» در « النبأ العظيم» آمده: « قرآن همواره از كمترين لفظ ممكن،بيشترين معاني ممكن را توليد ميكند،و اين ظاهري آشكار در تمام قرآن است؛ و در آن مساوات و مواضع اجمالي ( كه مردم آن را «مقام ايجاز» مينامند) و مواضع تفصيلي ( كه آن را «اطناب» مينامند.) موجود است[12]».
حال به واژهشناسي ايجاز و تفصيل ميپردازيم.
1ـ ايجاز « جمع كردن معاني بسيار است در زير لفظ كم رساننده غرض [13]» ابن ابي الاصبع در « بديع القرآن» آورده كه : « ايجاز عبارت از خلاصه كردن برخي از الفاظ به منظور موجز شدن كلام است[14]».
حسن الفاظ و عبارات
كلمه در حقيقت وضعي، صوت نفس است كه قطعهاي از معنا را كه به اندام آن متناسب ميباشد در برگرتفه است ... اهميت الفاظ از نظر كشف از اميال و عواطف انساني ميباشد[33] . انسان همواره يك رشته از معاني را در خاط رخود تصور ميكند كه اغلب آن را مبدل به مادهاي از سنخ لفظ ميسازد و گوئي بدين وسيله مقاصد خود را كه در حزينه خيال بوده و آن را جز از راه فكر احساس نمي كرده است به چشم ميبيند و به حواس ظاهري آن را درك ميكند [34]».
تصريف (تنوع در بيان)
تصريف از ص.ر.ف. و به معناي برگرداندن چيزي از حالتي به حالت ديگر يا تبديل كردن آن بغير خودش ميباشد كه از جمله آن « تصريف كلام» ميباشد[40]. و آن عبارت است از اينكه « يك معنا با الفاظ و روشهاي مختلف بيان ميشود[41]».
تكرار
تكرار مصدر « كرر » بر وزن تفعال و برخلاف قياس، تفعيل است . و آن از اساليب فصاحت و از محاسن كلام است و برخلاف تصور، اين نوع تكرار، هيچ ضرري نه تنها به كلام نميزند بلكه بر زيبائي و متانت آن ميافزايد . چرا كه در قرآن، تكرار قصهها ، مانند نوشتههاي عادي نيست و دانشمندان اسلامي فوايد و نيز دلايلي را براي تكرار ارايه كردهاند كه منحصراً به برخي از فوائد دليلهاي تكرار قصه در قرآن ميپردازيم:
پينوشت
از ديگر ويژگيهاي مهم قصههاي قرآن اين است كه معمولاً پس از هر رويداد پينوشتي مستقل ميآورد و با آن سه نقش اصلي را ايفا ميكند: هم فاصلهاي ميان رويدادهاي پياپي ميآفريند، هم پيامي از آن قصه به مخاطب آرائه ميكند و هم خطوط اصلي آن را بيان ميدارد[61].
فواصل
فواصل جمع فاصله و به كلمهاي اطلاق ميشود كه آيه بدان ختم ميگردد و اهميتي بسان قافيه در شعر دارد، فاصله داراي اثر ارزشي خاصي دراتمام معني ميباشد و آهنگ و طنين آن، اثر خاصي در نظم كلام دارد. فواصل موجب پيدايش وزن و هماهنگي در آيات و سورهها شده و موجب انديشهسازي در عين شيريني سبك و رواني قرائت آن، ميشود. براي نمونه به سراغ سوره طه ميرويم؛ «و ما تلك بيمينك يا موسي قال هي عصاي اتوكو عليها و أمش بها علي غنمي ولي فيها مارب اخري قال القها يا موسي فألقها فاذا هي حية تسعي قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرة الاولي و اضمم يدك الي جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية أخري لنريك من آيتنا الكبري اذهب الي فرعون انه طغي[63]».
پینوشتها
[1] يوسف، 3. [2] الزرقاني،محمد عبدالعظيم؛ مناهل العرفان في علوم القرآن، بيروت : داراكتب الاسلاميه الطبعة الاولي 1409 ج 2 ص 325 ( به صورت خلاصه ) . [3] ابوزهره، محمد؛ معجزه بزرگ؛ ترجمه محمود ذبيحي؛ مشهد: آستان قدس؛ چاپ اول 1521379. [4] مناهل العرفان ج 2ص 325. [5] معرفت،محمد هادي؛ التمهيد في علوم القرآن،قم: چاپ مهر ج 5، ص10. [6] صادق رافعي، مصطفي؛ اعجاز قرآن و بلاغت محمد؛ ترجمه عبدالحسين ابن الديين؛ بنياد قرآن؛ چاپ دوم،ص 159. [7] معجزه بزرگ،بنقل از الشفاء قاضي عياض، ص 152. [8] همان، ص 187. [9] بستاني، محمد؛ اسلام و هنر؛ ترجمه حسين صابري؛ مشهد: آستان قدس؛ چاپ اول 1371 ص 163. [10] تفصيل در اينجا معادل اطناب است و از طرفي جنبه منفي واژه اطناب را ندارد . [11] هاشمي، احمد ؛ جواهر البلاغه: المعاني و البيان و البديع؛ مكتبة الاعلام الاسلامي؛ الطبعة الاولي 1410 ، ص 175. [12] دراز، محمد عبدالله؛ النباء العظيم؛ كويت: دارالقلم؛ الطبعة الثانية ، ص 127. [13] جواهرالبلاغه،ص 176. [14] ابن ابي الأصبع المصري؛بديعالقرآن؛ ترجمه سيد علي ميرلوحي؛ مشهد: آستان قدس رضوي 1368، ص 258. [15] جواهر البلاغه،ص 180. [16] همان، ص 177. [17] شعراني، علامه ابوالحسن؛ نثر طوبي ج 2،ص 262. [18] مريم، 20. [19] اعراف، 142. [20] بقره /127. [21] يوسف، 46ـ45. [22] طه ـ 70ـ69. [23] قرشي، سيد علي اكبر؛ قاموس قرآن؛ دارالكتب الاسلامية ؛ چاپ سوم، ج 5 ، ص 180. [24] همان [25] شعراني همان، ج 2، ص 262. [26] هود، 1. [27] ابيحيان؛ البحر المحيط؛ رياض: مكتبة المقر الحديثة ج 5 ص 200. [28] سيوطي. جلالالدين؛ الدر المنثور في التفسير المأثور؛ بيروت : دارالمعرفة للطباعة و النشر، ج 3203. [29] البحر المحيط ج 5، ص 200. [30] بغدادي ،علاء الدين علي؛ تفسير الخازن؛ دارلفكر ج 2، ص 315. [31] الوسي؛ روح المعاني ، ج 11، ص 204. [32] الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 221. [33] صادق رافعي، مصطفي ؛ اعجاز قرآن، ص 171. [34] همان، ص 178. [35] همان، ص 174. [36] همان،ص 181. [37] راغب اصفهاني، المفردات، ص 6. [38] قصص، 4. [39] صادق رافعي، مصطفي، اعجاز قرآن، ص 177. [40] مفردات الفاظ قرآن، ص 279 و 280. [41] مناهل العرفان، ج 2، ص 341. [42] اسراء ، 41. [43] التفسير الكبير، ج 19، ص 216. [44] الكشاف، ج 2، ص 669. [45] مغنيه، محمد جواد؛التفسير الكشاف؛ بيروت : دارالعلم للملايي؛ الطبعة الاولي 1968، ج 5، ص 47. [46] قطب، سيد، في ظلال القرآن داراشروق ج 4،ص 2230. [47] فضلالله، علامه سيد محمد حسين؛ من وحي القرآن؛ بيروت: دارالزهراء؛ الطبعة الثالثة، ج13314. [48] زركشي، بدرالدين ؛البران فيعلوم القرآن؛ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم؛بيروت: دارالمعرفة،الطبعة الثانية ؛ ج 3، ص 8. [49] سيوطي، جلالالدين؛ الاتقان في علوم القرآن؛ تهران: اميركبير، 1363ج 3، ص 224. [50] البرهان في علوم القرآن ج 3، ص 10. [51] الاتقان ج 3، 230. [52] صادق رافعي، مصطفي؛ اعجاز قرآن، ص 161. [53] خطيب، عبدالكريم ؛ القصص القرآني في مفهومه و منطوقه؛ بيروت: دارالمعرفة، ص 65. [54] القطان، مناع؛ مباحث في علوم القآن، موسسه الرسالة ؛ چاپ دوازدهم 1403، ص 307. [55] امام خميني، روحالله؛ آداب الصلاة،ص 50. [56] الاتقان ج 3، ص 231. [57] آداب الصلاة، ص 50. [58] طباره، عبدالفتاح؛ پايههاي شناخت قرآن؛ ترجمه محمد رسول دريايي؛ قلم ، 1361، ص 99. [59] رياض، عمربن ابراهيم؛ آراء المستشرقين؛ رياض: دارالطيبه؛ طبعة اولي، جزء الثاني، ص680ـاقتباس. [60] نقره، تهامي؛ سيكو لوجيه القصه في القرآن؛ الشركة التونسية للتوزيع، جامعه الجزائر 1971،ص 507. [61] حسيني، ابوالقاسم؛ مباني هنري قصههاي قرآن؛ قم: مركز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما ، 491377. [62] مائده، 33ـ32. [63] طه، 24ـ17. كتاب مقايسه قصص در قرآن و عهدين از صفحه 128 تا صفحه 138 |
|
زیبا شناسی قرآن
دكتر منصور پهلوان
کاربرد بس زیبا و بینظیر صنایع بلاغی «حصر و اختصاص، حقیقت و مجاز، کنایه و تعریض، تشبیه و استعاره، ایجاز و اطناب، تناسب فواتح و خواتم و ...» در آیات قرآن، زیباییهای لفظی آن را منحصر به فرد ساخته است.
دكتر منصور پهلوان، عضو هيأت علمی دانشكده الهيات و معارف اسلامی دانشگاه تهران در مصاحبه اختصاصی با خبرنگار سرویس اندیشه ايكنا پيرامون «زيبايی شناسی قرآن» گفت: به دو لحاظ میتوان زيبايی و جمال را در قرآن كريم بررسی نمود؛ يكی آنكه زيبايی چه جايگاهی در قرآن كريم دارد و اين كتاب آسمانی برای آن چه ارزشی قائل است؟ و ديگر آن كه قرآن كريم از چه زبيايیهايی برخوردار است؟ |
|
تمثل راه ارتباطی با واقعیتی دیگر
خليل منصوري
از واژگانى كه مفهوم آن با همگى سادگى معنايى اش، پيچيده و دشوار مى نمايد، واژه تمثّل است. در روايات، اين واژه بسيار به كار رفته است ولى در قرآن كريم تنها در يك مورد در داستان مريم استعمال شده است. خداوند درباره ديدار حضرت مريم با مردى كامل كه «روح» و «فرشته» اى بوده است، مى فرمايد:«فَأَرْسَلْنَآ إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا;(مريم/ 17) پس ما «روح» خود را نزد او فرستاديم كه به صورت انسانى كامل و مستوى بر او نمايان گشت»اين كه اين موجود متمثل، فرشته بود، آيات ديگر سوره است كه مرد خودش را براى مريم معرفى مى كند. اين آيات بهترين شاهد بر اين مطلب نيز است كه فرشته در همان حالى كه به صورت بشر تمثل يافته بود، باز فرشته بود، نه اين كه بشر شده باشد و به صورت انسان دگرگون گشته باشد. چنان چه به كارگيرى لفظ «بشر» نشان مى دهد كه تنها كالبد بشرى يافته است نه آن كه انسان شده باشد از اين رو بر جنبه ى بشرى آن تأكيد شده است نه جنبه ى انسانى كه نشان دهنده ماهيت شىء است. پس فرشته اى به صورت بشر بود و مريم او را به صورت بشر ديد. بنابراين، معناى تمثّل جبرئيل براى مريم به صورت بشر، اين است كه در حس و ادراك مريم به آن صورت محسوس شد، نه اين كه واقعاً هم به آن صورت در آمده باشد، بلكه در خارج از ادراك وى صورتى غير صورت بشر داشت. اين معنايى كه براى تمثل بيان شد، با معناى لغوى واژه منطبق است; چون هنگامى كه مى گوييم: «تمثّل شى لشىء فى صورة كذا» معنايش اين است كه چيزى براى چير ديگرى به صورت فلان صورت در آمده است; يعنى او آن را به صورت فلان چيز تصور كرده است، نه آن كه واقعاً هم به آن صورت در آمده و چيز ديگرى شده باشد. پس تمثّل ملك به صورت بشر، ظهور او براى بيننده به صورت بشر است، نه اينكه چيزى به صورت چيز ديگرى ظاهر شود و تمثل يابد. تمثل در حقيقت عبارت از يك دگرگونى واقعى نيست كه شخص متمثل ذات و حقيقت نخست خودش را از دست بدهد و به ذات ديگرى تبديل گردد; بلكه معناى تمثل حفظ ذات و حقيقت و ظهورش بر خلاف آن ذات است. آيه نيز با كمك سياقى كه دارد ظاهر در اين است كه جبرئيل با تمثل خودش از حقيقت فرشتگى بيرون نيامده و بشر نشده بلكه در ادراك مريم(س) به صورت بشر ظاهر گرديد، نه اين كه در خودش و يا بيرون چنين دگرگونى صورت گرفته باشد; چنان چه در نزول فرشتگان بزرگوار بر حضرت ابراهيم(ع) و بشارت دادن وى به ولادت اسحاق(ع) و نيز نزولشان بر حضرت لوط(ع) و ظهورشان به شكل جوانان زيبا و بشر، و نيز ظهور ابليس در جنگ بدر به صورت سراقة بن مالك، با آن كه سراقه آن روز در مكه بود چنان چه در آيه 48 سوره انفال بدان اشاره دارد و ديگر تمثلاتى كه در روايات بسيار زياد است، همه از باب ظهور در ادراك بيننده است نه دگرگونى و تحقق خارجى آن. در داستان تمثل ابليس در «دارالندوه» كه مشركان براى كشتن پيامبر خدا(ص) مشورت مى كردند ابليس به صورت پيرمردى سالخورده پيدا و متمثل شد و پيشنهاد جديد و تازه اى داد و همه پذيرفتند; نيز مانند تمثلش در روز عقبه به صورت منبّه بن حجاج و تمثلش براى حضرت يحيى(ع) به صورت عجيب و غريب نيز تمثل دنيا براى حضرت اميرمؤمنان(ع) به صورت زنى زيبا و فريبا و تمثل مال و فرزندان و عمل آدمى در هنگام مرگ و تمثل اعمال آدمى در قبر و در روز قيامت و تمثل هايى كه در خواب ديده مى شود مانند تمثل دشمن به صورت سگ يا مار يا عقرب و تمثل همسر به صورت كفش و تمثل ترقى و علوّ مقام به صورت اسب، و تمثل افتخار به صورت تاج همه اين ها نيز چنين است. در بيشتر اين موارد شخص متمثّل به طورى است كه اصلاً در نفس خودش و يا در خارج صورتى ندارد تا آن را گذاشته به صورت ديگرى در آيد. درباره ى تمثل بايد به اين نكته توجه داشت كه آن چه در حس انسان مى آيد عين واقعيت و خارجيت محسوس نيست بلكه صورتى از آن است; و كسى كه بپندارد عين آن حقيقت واقعيت در ذهن مى آيد قطعاً از معناى بديهى بودن احكام نيز غافل است; و از اين نيز غافل است كه حكم حس بر محسوس خارجى كار فكر و نظر انسان است نه كار خود حس كه ابزار و آلت براى فكر و نظر است. به اين معنا كه آنچه حس از خارج مى گيرد صورت و عكسى از كيفيات و هيأت هاى آن است كه تا اندازه اى همانند به خود آن است، نه اين كه عين خارجى را حسّ كند و پس از آن كه اين صورت گيرى تكرار شد با تجربه و نظر مى فهمد كه واقعيت و خارجيت آن موجود خارج نيز مطابق با آن صورتى است كه از آن گرفته است. دليل بر اين معنا هم انواع مغايرت هايى است كه ميان حس و محسوس خارجى مشاهده مى كنيم و آن ها را به غلط هايى حسى تعبير مى نماييم; مانند كوچك ديدن چيز بزرگى را از دور، و پايين ديدن بالا، و مستقيم را مايل، متحرك را ساكن و مانند آنها; و هم چنين در ساير حواس چنان كه يك انسان را از راه دور كوچك مى بينيم ولى پس از چند بار تكرار و تجربه مى آموزيم و حكم مى كنيم كه اين انسان بسيار خرد و كوچك نيز به اندازه است; و خورشيد را به اندازه يك ظرف مى بينيم يا آن كه دور زمين مى چرخد ولى برهان رياضى حس ما را تخطئه نموده و اثبات مى كند كه خورشيد چندبرابر بزرگ تر از زمين است و بر خلاف آن چه حس مى كنيم دور زمين نمى چرخد بلكه زمين در آن مى چرخد. پس روشن شد كه آن چه در حقيقت محسوس ماست صورتى از موجود خارجى است نه خود موجود خارجى. پس آن چه حس مى كنيم در حس ماست ولى محسوس (يعنى آن چه از ما و حس ما بيرون است) حكمى كه به وسيله حس خود درباره آن مى كنيم ناشى از حس ما نيست بلكه ناشى از فكر و نظر ماست. بنابراين آن چه درباره حال موجودى خارجى معتقد مى شويم ناشى از فكر و نظر ماست نه حس. از بديهيات يكى اين است كه در خارج از ادراك ما اسبابى است كه در نفوس ما تأثيرگذار است و در نتيجه نفوس ما درك مى كند آن چه را درك مى كند و اين سبب گاهى خارجى است چون اجسامى كه به كيفيات و اشكالش با نفوس ما در ارتباط است خارجى هستند و ما با حس خود صورت هايى از آنها را درك نموده و به كمك فكر و تجربه به پاره اى از خصوصيات آن پى مى بريم; و گاهى داخلى است مانند ترس شديد و ناگهانى كه باعث پيدا شدن صورت هاى هولناك و مهيب بر حسب اوهام و خاطراتى كه آدمى دارد و در ذهنش پيدا مى شود. پس چه بسا مى شود كه در همه اين احوال انسان در تشخيص و احساس محسوس خارجى به درستى رفته باشد كه بيشتر اين گونه است و بساست كه در اين تشخيص اشتباه و خطاكار باشد. پس مغايرت ميان حس و محسوس خارجى اجتناب ناپذير است ولى فى نفسه باعث از ميان رفتن اطمينان و وثوق و بطلان اعتماد بر حس نمى شود زيرا مسأله خطا و صواب در تشخيص داير مدار حس به تنهايى نيست بلكه داير مدار تجربه و نظر و يا غير آن است و نظر آن چيزى را مى پذيرد كه تجربه تصديقش كرده باشد. به هر حال تمثل، عبارت از ظهور چيزى براى انسان به صورتى است كه انسان با آن الفت دارد و با غرضش از ظهور مى سازد، مانند ظهور جبرئيل براى حضرت مريم(س) به صورت بشرى كامل و تمام عيار; چون مألوف و معهود آدمى از رسالت همين است كه شخص رسول، رسالت خود را گرفته نزد مرسل اليه بيايد و آن چه را گرفته از راه سخن و تكلم ادا كند و مانند ظهور دنيا براى اميرمؤمنان(ع) به صورت زنى زيبا و فريبا، چون معهود و مألوف دل هاى بشر همين است كه در مقابل دخترى بسيار زيبا بيش از هر چيز ديگرى فريفته گردد و چنين صورتى بيش از هر چيز ديگرى قلب بشر را تسخير نموده و بر عقل او غالب مى آيد. پس تمثل به اين معناست كه موجود فرامادى در حواس بينايى بشر به اين صورت محسوس شود و گرنه در واقع آن چيز همان ماهيت خود را دارد نه آن كه چيز ديگرى شود. اين تأثيرگذارى چنان چه علامه طباطبايى مى نويسد: در حس بينايى است.(الميزان، ترجمه، موسوى همدانى، ج 14، ص 46) نتيجه اين سخن سفسطه نيست چون فرق است ميان اين كه حقيقتى واقعى به صورتى جلوه كند مألوف و معهود باشد و با ادوات ادراك او جور در آيد و ميان اين كه اصلاً صورتى در خارج و حقيقى وجود نداشته باشد و تنها و تنها صورتى ادراكى و ذهنى وجود داشته باشد كه اين همان سفسطه است. در علم حصولى ما بيشتر از اين توقع نداريم كه صورتى را به ما نشان دهد كه شباهتى با بيرون و واقعيت دارد نه اين كه عين آن باشد. به هر حال تمثّل يك راه ارتباطى ميان انسان با واقعيت ديگرى است كه در فراماده قرار گرفته است; هر چند اين ارتباط بيشتر از سوى فراماده ها ايجاد مى شود ولى ظرفيت هاى فردى انسانى نيز در ايجاد آن نقش بسزايى دارد. (الميزان، ترجمه، موسوى همدانى، ج 14، ص 47 |
|
عوامل مؤثر در معاني بلاغي استفهام در آيات قرآن كريم
سوسن طباطبايي
قرآن كتاب الهي و معجزه جاودانه آخرين پيامآور الهي و عصاره همه كتب آسماني است؛ يگانه كتابي كه ميتواند همه خواستههاي جوامع بشري را در همه ابعاد وجودي به بهترين شكل برآورده سازد و انسان را به سوي عاليترين مراتب رشد و كمال رهنمون شود و براي نيل به اين امور مهم برترين و زيباترين روشهاي حكيمانه را به كار برده است. از جمله اين روشها زينت كلام با پرسشها و پاسخهايي است كه آدمي را بطور غير مستقيم در جهت برنامههاي انسانساز سوق ميدهد. بيش از هزار آيه از آيات قرآني داراي استفهام است، با توجه به اينكه سؤال كننده، پروردگار حكيم است، غرض او از استفهام آگاهي يافتن نسبت به مجهول نيست؛ بلكه در اين استفهامات راز و رمز و حكمتي نهفته است كه براي فهم آن بايد به گوينده، مخاطب، قرينههاي لفظي و معنوي، سياق كلام، كيفيت و شأن نزول آيه و كيفيت قرائت و وقف توجه كرد؛ در غير اين صورت نميتوان معني دقيقي از آيات بدست آورد.
كليدواژهها: اسلوب، استفهام، معانيبلاغي، قرآن كريم، انفعالات دروني انسان، توبيخ
روش پرسش از مخاطب و پاسخ دروني و وجدان او در تعليم و تربيت، بسيار مؤثر و خصوصا در مورد افراد جاهل و لجوج بسيار راهگشاست. استفهام در آيات قرآن كريم ـ در بيش از هزار آيه ـ به دو صورت حقيقي و غير حقيقي بكار رفته است؛ همانطور كه توجه داريد معناي حقيقي استفهام، طلب علم نسبت به مجهول است و استفهام در صورتي حقيقي است كه سؤال كننده نسبت به مورد سؤال هيچگونه آگاهي نداشته باشد. با توجه به اينكه سؤال كننده، پروردگار حكيم علي الاطلاق است، غرض او از استفهام، آگاهي يافتن نسبت به مجهول نيست؛ بلكه به دليل و اغراض بلاغي خاصي، كلام خويش را به استفهام آراسته است كه در هر يك از اين استفهامات راز و رمز و حكمتي نهفته است، چنانكه مفسران و دانشمندان علوم بلاغت درباره استفهامات قرآني نظرات مختلفي دادهاند. عدهاي قائلند كه استفهام حقيقي در قرآن وجود ندارد و همه استفهامات قرآن داراي معني مجازياند.1
الف) اختلاف در گوينده
«أفَما نحنُ بِمَيّتين. إلاّ موتَتَنَاالاولي و ما نَحْنُ بِمعذَّبين.3
ب) اختلاف در مخاطبان
چنانكه در آيه: «ألم يعلموا أنّهُ مَنْ يُحاددِ اللّه و رسولهُ فأنّ له نارَ جهنَّمَ»1 و در آيه: «ألَمْ يعلمْ بِاَنَاللّه يري»2
ج) اختلاف حالت مخاطبان
أبوحيان5 در آيه: «ألَمْ تَرَ إلي الّذين خَرَجُوا مِن ديارهم و هم اُلوفٌ حذر الموت6» استفهام را به معني تقرير ميداند، اين در حالتي است كه مخاطب قبل از نزول آيه، اين داستان را ميدانسته و اگر اين داستان را نميدانسته است، معني تنبيه تعجّب دارد.
د) اختلاف در مقدّر
اين درصورتي است كه در عبارت استفهام، حذفي صورت گرفته باشد، مانند: «و كَمْ أهلكنا قبلهم مِنْ قرنٍ هم أشدُّ مِنهم بَطْشا فنقَّبوا في البلاد هل من محيصٍ»7 نظر ابوحيان8 اين است كه اگر قبل از «هل» فعل «يقولون» را در تقدير بگيريم، استفهام معني تمنّي دارد، و اگر فعل «يقولون» را در تقدير نگيريم، استفهام به معني نفي و تقرير است.
ه•• ) اختلاف در قرائت
به عنوان مثال در آيه: «اِذ قال الحواريّون يا عيسي بن مريم هل يستطيع ربُّك أن ينزّل علينا مائدةمن السماء9» در صورتي كه آيه به صورت فوق قرائت شود، استفهام به معني تمني يا مبالغه در تقاضا است.10
و ) تغيير در مكان وقف
در آيه: «يسئلونك عن السّاعة أيّان مرساها فيم أنتَ من ذِكْراها»12 اگر وقف به هر حال اسلوب استفهام در بيان عواطف و حالات و انفعالات دروني انسان، و رساندن معناي بسيار با لفظي اندك و دعوت مخاطب به راه صحيح با لطيفترين حالت، از ساير اساليب انشا قويتر ميباشد.
منابع:
1. البحر المحيط,أثير الدين محمدبن يوسف ابوحبان,مطبعة السعادة,7,mahal=القاهره,tarikh=1328 ه
پاورقيها:
1) الدماميني، بدرالدين، تحفة الغريب علي مغني اللبيب، ج 1، ص 21 1) اساليب الاستفهام في القرآن،فوده السيد عبدالعظيم، ص 192 1) اساليب الاستفهام في القرآن، ص 251 11) اتحاف فشلاءالبشر بالقراءات الأربع العشر، احمد الدمياطي، القاهرة، عبدالحميد، 1359 ه••، ص 204 10) الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، محمودبن عمر الزمخشري، البنان، دارالكتب العلمية، 1415 ه•• .، الطبيعة الاولي، ج 1، ص 691 1) توبه، 63 1) اساليب الاستفهام في القرآن، ص 293 1) زمر، 36 12) نازعات، 42 و 43 2) مائده، 91 2) عروس الافراح من شروح التلخيص، بهاءالدين السبكي، ص 307 2) أنبياء، 36 2) علق، 14 2) اساليب الاستفهام في القرآن،فوده السيد عبدالعظيم، ص 192 3) بقره، 28 3) صافات، 58 و 59 3) صف، 2 4) هود، 72 4) البحر المحيط، أثير الدين محمدبن يوسف أبوحيـان، ج 7، ص 362 4) البحر المحيط ، ج 10، ص 261 5) ص، 5 5) البحر المحيط ، ج 11، ص 271 6) بقره، 243 6) سجده، 18 7) ق، 36 7) مؤمنون، 34 و 35 8) ق، 2و 3 8) البحر المحيط، پيشين، ج 8، ص 129 9) مائده، 112 |
|
شیوه های ظریف و متنوع در فهم و بیان معارف قرآن
اسماعیل نساجی زواره
قرآن مجید كه به منظور هدایت تمام انسانها بر پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده، كتابی است الهی و دارای مراتب كه مرتبه اعلایش، یعنی همان «ام الكتاب» نزد خداوند سبحان است:
۱) استفاده گسترده از تمثیل
یكی از شیوههای معمول در بیان معارف و پیام رسانی قرآن، عینیتبخشیدن و تجسم دادن به مفاهیم عقلی در قالب مثلهای گوناگون است .
۲) كنایه گویی و رعایت ادب
از ویژهگیهای بیانی قرآن، كنایه گویی و ادب آموزی آن است . در روایات شریفه آمده است كه خداوند سبحان با حیا سخن میگوید: ان الله تعالی حیی» (۱۵)
۳) داوری قاطع درباره سخنان دیگران
قرآن كریم بر خلاف برخی از كتب متداول، پس از نقل آرای مختلف به داوری آنها میپردازد . از این رو، اگر مطلبی را نقل كند و سخنی در ابطال و رد آن نیاورد، نشانه امضا و پذیرش آن است، (۱۷) چنان كه از فرزند صالح حضرت آدم ( علیه السلام) نقل میكند كه معیار پذیرش عمل در نزد خدا تقواست: «قال انما یتقبل الله من المتقین» (۱۸) ، اما آن را رد نمیكند . لذا بر اثر داشتن این ویژگی «قول فصل» نام گرفته است .
۴) خروج از نظم رایج
نظم و تالیف آیات قرآن و روشی كه در بیان مطالب در آن به كار رفته با تمام كتابهایی كه به دستبشر تالیف و تصنیف شده فرق اساسی و جوهری دارد . در كتابهای تالیف شده به دستبشر معمولا یك یا چند مطلب مطرح میشود و در فصلبندی خاصی درباره آنها بحث میشود .
۵) بیان قصهها و شیوه آنها
قرآن كریم داستان پیامبران و تاریخ امتهای گذشته را نقل میكند، اما نه چون تاریخ نویسان و قصه پردازان، بلكه قسمتهایی از تاریخ آن بزرگان و امتهای آنان را كه با هدف هدایت گری خود هماهنگ است، بیان فرموده است . قصهنویسان در نوشتن یا نقل قصههای خود وارد جزئیات قضایا میشوند و مخاطب خود را سرگرم میكنند، ولی قرآن كریم چنین روشی ندارد .
۶) تكرار مطالب و اصطلاحات
چون قرآن كریم كتابی تربیتی و سازنده در تمام زمانها و مكان هاست، بسیاری از مطالب یا فرازهایی از داستانهای آن تكرار شده است تا شنونده و متعلم مطالب جدیدی بیاموزند . این تكرار از آن روست كه قرآن كتاب نور و هدایت است، لذا در مقام هدایت لازم است مطلب واحد در هر مناسبتبا زبانی خاص ادا شود تا ویژگی پند و موعظه و سازندگی را داشته باشد، برخلاف كتب علمی كه هر مطلب تنها در یك جا بیان میشود و تكرار آن سودمند نیست . سر لزوم تكرار در كتاب هدایت، وجود «شیطان» و «نفس اماره» است كه عامل ضلالت و عذابند و پیوسته انسان را به گمراهی میكشانند، از این رو، تكرار، ارشاد و هدایت ضروری است . (۲۴) این تكرار علاوه بر مساله هدایت، نكته جدید و مفهوم تازهای را به مخاطبان میآموزد .
۷) جلب توجه و ایجاد سؤال
یكی از ظرافتهای ادبی و هنری قرآن در بیان مطالب، این است كه نظم را عمدا به هم میزند تا توجه مخاطب را جلب كرده و این سؤال را در ذهن او ایجاد كند كه چرا كتابی كه سراسر فصیح و بلیغ است، نظم كلام را بر هم میزند و از این طریق به جست وجوی علت میپردازد و از معارف نهفتهای بهرهمند شود . (۲۸)
۸) تربیت در قالب سؤال
در قرآن مجید بسیاری از حقایق مربوط به معارف دینی، اخلاقی و اجتماعی در قالب سؤال طرح میشود و طرفین مساله در اختیار شنونده گذارده میشود تا با فكر خود یكی را انتخاب كند . این روش كه باید آن را روش «غیر مستقیم» نامید، اثر فوقالعادهای در تاثیر برنامههای تربیتی دارد، زیرا انسان معمولا به افكار و برداشتهای خود از مسائل مختلف بیش از هر چیز دیگر اهمیت میدهد .
۹) جامعیت مطالب در میان معارف
خداوند سبحان معارف اعتقادی، اخلاقی، فقهی و سیاسی را به طور مجزا در قرآن ذكر فرموده و بارها نیز آنها را در كنار یكدیگر آورده است تا هدایتی همه جانبه نسبتبه آنها داشته باشد و جامعه انسانی را از یك سونگری در عالم و نقصان در عمل باز دارد و درس همه بعدی بودن و عمل كردن به همه معارف دینی را به امت اسلامی بیاموزد تا جامعهای جامع و كامل بپروراند .
۱۰) وعده و وعید
وعده پاداشهای خوب و بد برای ایجاد انگیزه در افراد كه به سوی اعمال شایسته روی آورند و از كارهای ناپسند دوری گزینند، بسیار مؤثر است . انسانها همواره پاداشهای نیك را دوست دارند و از این كه سزای ناشایستی به آنها داده شود و به عاقبتبدی گرفتار شوند، بسیار نگران هستند .
۱۱) ارائه الگو از خوبان و بدان
یكی از مهمترین ابزار تعلیم و تربیت كه اثر قاطع و تعیین كنندهای در ساختن شخصیت فرد و جامعه دارد، ارائه نمونهها و الگوهای گویا از ارزشها و ضد ارزشهاست .
پی نوشت
۱ . زخرف (۴۳) آیه ۴ . ۲ . بقره (۲) آیه ۲ . ۳ . همان، آیه ۱۸۵ . ۴ . مدثر (۷۴) آیه ۳۱ . ۵ . قمر (۵۴) آیه ۱۷ . ۶ . بحارالانوار، ج۵۸، ص۶۵ . ۷ . آیت الله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۱، ص۴۰ . ۸ . همان، ص۳۲ . ۹ . همان، ص۳۳ . ۱۰ . آیت الله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن در قرآن، ج۱، ص۳۵۴. ۱۱ . بحارالانوار، ج۷۵، ص۲۷۸ . ۱۲ . یعقوب جعفری، سیری در علوم قرآن، ص۱۹۳ . ۱۳ . حشر (۵۹) آیه ۲۱ . ۱۴ . تفسیر قرآن در قرآن، ج۱، ص۴۳۴ . ۱۵ . بحارالانوار، ج۴۷، ص۲۰۰ . ۱۶ . همان، ص۴۳۹ و ۴۴۰ . ۱۷ . تفسیر تسنیم، ج۱، ص۴۵ . ۱۸ . مائده (۵) آیه ۲۷ . ۱۹ . منافقون (۶۳) آیه ۸ . ۲۰ . سیری در علوم قرآن، ص۱۷۴ . ۲۱ . تفسیر نمونه، ج۳، ص۸۵ و ۸۶ . ۲۲ . تفسیر قرآن در قرآن، ج۱، ص۴۳۶ و ۴۳۷ . ۲۳ . محمد حسین جعفر زاده، جلوههای هنری داستانهای قرآن، ج۱، ص۱۴ . ۲۴ . همان، ص۵۱ و ۵۲ . ۲۵ . طه (۲۰) آیه ۲۰ . ۲۶ . اعراف (۷) آیه ۱۰۷ . ۲۷ . نمل (۲۷) آیه ۱۰ . ۲۸ . تفسیر قرآن در قرآن، ج۱، ص۴۴۲ . ۲۹ . نساء (۴) آیه ۱۶۲; به نقل از تفسیر تسنیم، ج۱، ص۵۲ . ۳۰ . همان، ص۵۲ . ۳۱ . تفسیر قرآن در قرآن، ج۱، ص۴۴۲ . ۳۲ . تفسیر نمونه، ج۳، ص۱۵۶ و ۱۵۷ . ۳۳ . زمر (۳۹) آیه ۹ . ۳۴ . انعام (۶) آیه ۵۰ . ۳۵ . تفسیر قرآن در قرآن، ج۱، ص۴۴۳ و ۴۴۴ . ۳۶ . نساء (۴) آیات ۱۰- ۸ . ۳۷ . استاد علی كمالی، شناخت قرآن، ص۶۰ . ۳۸ . سیری در علوم قرآن، ص۲۵۷ و ۲۵۸ . ۳۹ . تحریم (۶۶) آیات ۱۲- ۱۰ . اسماعیل نساجی زواره |
|
زيبايى شناسى قرآن در نگاه فراء
بهجت السادات حجازى
با نزول كتاب آسمانى قرآن نه تنها تحولات شگرفى در افكار متحجرانه انسان دوره جاهليت به وجود آمد; بلكه در عرصه علوم گوناگون, دريچه هايى به سوى استعدادهاى پرتكاپو جهت افزودن گستره آگاهى ها گشوده شد.
تمثيل
اگر چه عالمان علم بلاغت ميان دو واژه (مَثَلَ) و (تمثيل) چندان تفاوتى قائل نشده اند و (مثل) را همان (تمثيل) مى دانند كه به حدّ شيوع رسيده باشد;2 ولى بيشتر آياتى كه خداوند متعال در آنها واژه (مثل) به كار برده است, به عنوان نمونه هايى براى (تمثيل) بيان مى شوند.
تشبيه
در مورد آيه (مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بمالايسمع إلاّ دعاءً و نداءً صمّ بكم عمى فهم لايعقلون)(بقره/171) فرّاء مى گويد:
مجاز
1. (و أسأل القرية التى كنّا فيها و العير التى أقبلنا فيها…) يوسف/82
كنايه
1. (ولاتحسبنّ الذين يبخلون بماآتاهم الله من فضله هو خيراً لهم)(آل عمران/180) مى گويد:
تشخيص
در هيچ جاى كتاب معانى القرآن از اين آرايه اسم نمى برد, حتى از استعاره مكينه نيز كه اعم از تشخيص است نام نمى برد, ولى آنچه بيان مى كند اشاره به همين آرايه دارد. در مورد آيه: (إنّى رأيت أحد عشر كوكباً و الشمس و القمر رأيتهم لى ساجدين)(يوسف/4), مى گويد:
استعاره تهكّمى
اين نوع استعاره نيز مانند ساير اصطلاحات ادبى ظاهراً ذكر نشده است; ولى استدلالى كه فرّاء مطرح مى كند, همين آرايه ادبى را مى رساند.
ايجاز
همان گونه كه در كتب بلاغى ذكر شده, ايجاز بر دو نوع است: 1. ايجاز حذف 2. ايجاز قصر.5
ايجاز حذف
در خصوص حذف الف بسم الله مى نويسد:
ايجاز قصر
1. (هو الذى أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات و أخر متشابهات…) آل عمران/7
استفهام با اهداف متفاوت
1. استفهام انكارى
ـ (أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا يأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم…) بقره/214
2. استفهام تقريرى
ـ (و قالوا لن تمسّنا النار إلاّ أيّاماً معدودة قل أتخذتم عند الله عهداً فلن يخلف الله عهده أم تقولون على الله ما لاتعلمون. بلى من كسب سيّئة…) بقره/80 ـ 81
3. استفهام به معناى توبيخ يا تعجب
ـ (كيف تكفرون بالله و كنتم أمواتاً) بقره/28
4. استفهام در معناى امرى
(و قل للذين أوتوا الكتاب و الأميّين أ أسلمتم) آل عمران/20
تكرار با اهداف گوناگون
فرّاء همه انواع تكرار را بيان نمى كند و براى بعضى از آيات فقط لفظ تكرار را بدون بيان هدف از تكرار ذكر مى كند; مثلاً آيات:
1. تكرار جهت ترساندن
مانند اين آيه:
2. تكرار مسند براى بيان اهميت
در مورد آيه (إنّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات إنّا لانضيع أجر من أحسن عملاً)(كهف/30) مى گويد:
3. تكرار جهت تأكيد
(قال لايأتيكما طعام ترزقانه إلاّ نبّأتكما بتأويله… و هم بالآخرة هم كافرون) يوسف/37
تأكيد
ييكى از موارد تأكيد در كلام عرب, زمانى است كه معناى كلمه اى روشن باشد; ولى جهت تأكيد بيشتر با توضيح بيان مى گردد; مانند: (… فانّها لاتعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور)(حج/46) [صدور همان قلوب است]. و در آيه (فصيام ثلاثة ايام فى الحجّ و سبعة إذا رجعتم تلك عشرة كاملة…)(بقره/196).
حذف مسند اليه به دليل شناخته بودن
در آيه (والذين كفروا فتعساً لهم و أضلّ أعمالهم)(محمد/8); كسانى كه كافر شدند, مرگ بر آنان و اعمال شان نابود باد, جمله دعائى (فتعساً لهم) در معناى امرى به كار رفته است. گويى گفته شده: (فأتعسهم الله و أضلّ اعمالهم) خداوند مرگ به آنها بدهد و اعمال شان نابود شود. [خداوند مسنداليه مى باشد كه به دليل معلوم بودن حذف شده است].
تعظيم مسنداليه
فرّاء مى گويد: در آيه (كفى بنفسك اليوم عليك حسيباً)(بنى اسرائيل/14) و آياتى مانند آن از جمله: (و كفى بربّك), (و كفى بالله) اگر از مسنداليه يعنى: نفس, رب و الله, حرف (باء) حذف شود مسنداليه مرفوع مى گردد, ولى هر گاه قصد مدح و ستايش مسنداليه باشد, جايز است كه (باء) بر سر آن بيايد. چنانچه فرّاء مى گويد:
حذف مسند اليه با بودن قرينه
(فقلنا يا آدم إنّ هذا عدوّ لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقى)(طه/117)
جمله خبرى در مفهوم دعايى
در مورد آيه (قال ربّ السجن أحبّ اليّ ممّا يدعوننى إليه و إلاّ تصرف عنّى كيدهن أصب اليهنّ و أكن من الجاهلين) (يوسف/33), مى گويد اين جمله معناى دعايى دارد. به همين دليل پس از آن مى فرمايد: (فاستجاب له ربّه فصرف عنه كيدهنّ…)(يوسف/34)
اسناد ضمير جمع به مفرد
(و إنّا إذا أذقنا الانسان منّا رحمة فرح بها و إن تُصبهم سيّئة بما قدّمت أيديهم فإنّ الإنسان كفور)(شورى/48) در اين آيه با آن كه انسان مفرد است; ولى ضمير جمع (هم) به كار رفته است; زيرا انسان در معناى جمع است و كليت پيدا كرده, تمام افراد نوع را شامل مى شود; مانند آيه: (إنّ الانسان لفى خسر. إلاّ الذين آمنوا) (عصر/3ـ2)
پی نوشتها:
1. علوى مقدم, محمد , در قلمرو بلاغت,انتشارات آستان قدس رضوى, 1372, 363. 2. همايى, جلال الدين , معانى و بيان, به كوشش ماهدخت بانوهمايى, 1370, مؤسسه نشر هما, 190ـ191. 3. طباطبايى, محمدحسين, تفسير الميزان, ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى, بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى با همكارى مركز نشر فرهنگى رجاء, 1363, 20/79. 4. همايى, جلال الدين , معانى و بيان, 192ـ193. 5. على الجارم و مصطفى امين, البلاغة الواضحة, مؤسسة البعثة قم, 1411ق, 242. 6. علوى مقدم, محمد , در قلمرو بلاغت, 411. |
|
اسلوب هاى داستانى قرآن
عباس اشرفى*
معصومه حيدرى**
چكيده
اسلوب داستانى، روش تأليف داستان است. اسلوب داستانى قرآن ويژه است؛ نه به شيوه رايج ميان عرب است و نه مشابه با شيوه هاى شعرى و نثر عرب. اين شيوه با استفاده از اسلوب هايى چون پى نوشت، تكرار، تصريف، و مفاجاة، بديع و جذاب ترين شيوه است. اين مقاله با هدف بررسى بخش هايى از اسلوب هاى بيانى و هنرى داستان هاى قرآن به نگارش درآمده است. روش تحقيق در اين مقاله كتابخانه اى، و تجزيه و تحليل اطلاعات از نوع تحقيق موضوعى است.
كليدواژه ها:
اسلوب شناسى، داستان، پى نوشت، تكرار، مفاجاة.
مقدّمه
از آنجا كه قرآن كلام حكيمانه خداوند متعال است، اين امر اقتضا مى كند كه داستان هاى آن نيز طبق روح كلى حاكم بر اين كتاب بيان گردد. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَـذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ» (يوسف: 3)؛ ما بهترين سرگذشت ها را از طريق اين قرآن ـ كه به تو وحى كرديم ـ بر تو بازگو مى كنيم و مسلما پيش از اين، از آن خبر نداشتى. داستان هاى قرآن از آن جهت كه داستان است از رويدادهاى امت هاى پيشين و پيامبرانى كه با امت هاى خود به بحث و جدل مى پرداختند و افرادى كه با آنان به دشمنى برمى خاستند و حوادث ديگر حكايت دارد. با اين حال، با اسلوب هاى ديگر قرآن اين تفاوت را دارد كه قصص قرآن نمايانگر اشخاص و حوادث و محل وقوع است، پس هرگاه درباره شخصى سخن مى گويد چنان او را به تصوير مى كشد كه گويا آن صحنه را مى بينيم و عبارات، حالات وى را از ترس يا شوق يا ناراحتى و يا انكار به خوبى نشان مى دهد، و اگر آن شخص را در قالب فيلم به مردم نشان دهند، باز درحد توصيف الفاظ قرآن و اسلوب هاى آن نيست.1
اسلوب
«اسلوب» در لغت عرب برخى معانى چون «جاده اى كه از بين درختان بگذرد»، «فن»، «وجه»، و «مذهب» يا «روشى كه گوينده در كلامش برمى گزيند»، را دربر مى گيرد و در اصطلاح «روش سخنگويى است كه گوينده در تأليف سخن و اختيار الفاظ مى پيمايد.»3
اسلوب هاى بيانى داستان هاى قرآن
1. پى نوشت
در قصه هاى قرآن معمولاً پس از هر رويداد، پى نوشتى مستقل ذكر شده است و با آن، سه نقش اصلى را ايفا مى كند: هم فاصله اى ميان رويدادهاى پياپى مى آفريند، هم پيامى از آن قصه به مخاطب ارائه مى كند هم خطوط اصلى آن را بازمى گويد.7
2. تكرار
تكرار، مصدر «كرر» بر وزن تفعال و برخلاف قياس، تفعيل است. تكرارِ بجا از اساليب فصاحت و از محاسن كلام است و برخلاف تصور، اين نوع تكرار، هيچ ضررى نه تنها به كلام نمى زند، بلكه بر زيبايى و متانت آن مى افزايد. در قرآن، تكرار قصه ها، مانند نوشته هاى عادى نيست. تكرار از اساليب فصاحت است و از تأكيد بليغ تر و از محاسن فصاحت است.9
3. عنصر مفاجاة
منظور از عنصر ناگهانى (عنصرالمفاجاة) اين است كه خواننده داستان، با وضعيت يا رخدادى ناگهانى و غيرمترقبه مواجه شود. گاهى سرّ وقوع حادثه اى پس از گذشت زمان براى مخاطب روشن مى شود كه به آن، در اصطلاح ادبيات داستانى، «حالت تعليق» مى گويند. چنين اسلوب هايى هم احساسات خواننده را برمى انگيزاند و هم تأثيرى مثبت در عمق بخشيدن به مفهوم موردنظر متن دارد و هم ساختمان را زيباتر مى كند.
نتيجه گيرى
با توجه به آنچه ذكر گرديد، مى توان گفت:
منابع
ـ ابوزهره، محمد، معجزه بزرگ، ترجمه محمود ذبيحى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1379.
پی نوشت ها:
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامى واحد سارى. dr_a_ashrafi@yahoo.com ** كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث، دانشگاه آزاد اسلامى، واحد سارى. دريافت: 25/9/89 ـ پذيرش: 27/2/90. fateh_alamdar2000@yahoo.com 1ـ محمد ابوزهره، معجزه بزرگ، ترجمه محمود ذبيحى، ص 152. 2ـ يون پورت جان، عذر تقصير به پيشگاه محمد، ترجمه غلامرضا سعيدى، ص 91؛ رضا بابايى، نگاهى به اعجاز بيانى قرآن، ص 29ـ30. 3ـ محمد عبدالعظيم الزرقانى، مناهل العرفان فى علوم القرآن، ص 235. 4ـ الهه بهشتى، عوامل داستان، ص 52. 5ـ محمد عبدالعظيم الزرقانى، همان، ص 325. 6ـ محمدهادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، ج 5، ص 10. 7ـ عباس اشرفى، مقايسه قصص در قرآن و عهدين، ص 163. 8ـ محمد ابوزهره، همان، ص 254. 9ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص 6. 10ـ جلال الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ص 224. 11ـ مصطفى صادق رافعى، اعجاز قرآن و بلاغت محمد، ترجمه عبدالحسين ابن الدينى، ص 161. 12ـ جلال الدين سيوطى، همان، ص 230. 13ـ القطّان مناع، مباحث فى علوم القرآن، ص 307. 14ـ محمد شريفانى، رويكردى تحليلى به قصه هاى قرآن، ص 36. 15ـ احمدعلى بابايى، برگزيده تفسير نمونه، ج 3، ص 426. 16ـ همان، ج 3، ص 445ـ447. 17ـ محمود بستانى، پژوهشى در جلوه هاى هنرى داستان هاى قرآن، ترجمه محمدحسين جعفرزاده، ج 1، ص 236ـ242. 18ـ عزيزه فروردين، زيبايى شناسى هنرى در داستان هاى قرآن، ص 175ـ177. 19ـ جلال الدين سيوطى، همان، ج 3، ص 230. 20ـ سعيد شاپورى، جلوه دراماتيك قرآن كريم، ص 62. 21ـ همان. 22ـ سيد قطب، تصوير فنى نمايش هنرى در قرآن، ترجمه محمدعلى عابدى، ص 264ـ266. 23ـ سعيد شاپورى، همان، ص 63. 24ـ محمود بستانى، همان، ج 1، ص 105. |