بانک مقالات معارف قرآن
|
تجلی قرآن و حدیث در اشعار مهدی اخوان ثالث
سید کاظم موسوی
مهدی اخوان ثالث از شاعران دارای سبک معاصر است. ویژگیهای سبکی و سبک گذشتگان و نیز موضوعات گذشته و حال در شعر او نمودی خاص دارد.با توجه به تنوع و تشتت فراوان موضوع در شعر اخوان، بهتر مینماید که او را شاعری مطلع بدانیم تا متفکر.او را مطلع میدانیم زیرا پشتوانه عظیم شعرش هزار سال شعر فارسی است.همه موضوعات و قالبهای شعری گذشتگان را خوانده و میداند.در نتیجه همین دانش است که موضوعاتی چون:طبیعت، عشق، زندگی، عرفان، حماسه، مرثیه، طنز و...در شعر او وجود دارد.به موازات موضوعاتی که در شعر قدما وجود داشته، موضوعات جدید را نیز وارد شعر کرده است.در کنار چیستان، کیستان را و در کنار خراسانیات، خوزیات را آورده است.علاوه بر آن موضوعات جدید متناسب با زمان چون:مسائل سیاسی، اجتماعی، کارگری، مسائل مربوط به جنگ تحمیلی و...در شعر او وجود دارد.او را اندیشمند و متفکر نمیبینیم، چون از یک تبیین فکری خاصی برخوردار نیست. زمان، مکان و اشخاص در شعر او دخالت مستقیم دارند.دوران جوانی را در عشق و طبیعت میگذراند.هنگامی که کشورش درگیر بحرانهای سیاسی است، به زبان سیاست و مبارزه سخن میگوید.آنگاه که ایران اسلامی به دفاع از کیان فرهنگی، دینی و بومی خود برمیخیزد، به جنگ و شهیدان میپردازد.وقتی که ذهن او درگیر مسائل سطحی مذهبی است، مذهب ستیز میشود و زمانی که تسلط دین اجتماعی بر ذهن اوست، دینگرایی و استناد به آیات و احادیث را موضوع شعر خویش قرار میدهد.اما آنچه که در رابطه با مذهب درباره اخوان مطرح است اینکه، مذهب در دورههای متفاوت در ذهن اخوان حضوری مستمر داشته است.مذهب و دانستنیهای قرآنی که به صورت اشاره، اقتباس، ترجمه و تلمیح در ذهن شاعر وارد شده، در هر دوره زندگی شاعری او وجود داشته است.این حضور چه به صورت مقابله و چه به صورت پذیرش، چندان عمیق نبوده است.اما حجم زیاد این تأثیر، بیانگر یک نکته است و آن توجه ذهنی، روانی اخوان به قرآن، احادیث و مذهب است.در این مقاله به نمونههایی از تجلی قرآن و حدیث به شعر اخوان به صورت اقتباس، تلمیح و ترجمه اشاره شده است.ذکر این نکته لازم است که بسامد بالای این تأثیر میتواند رسالهای جداگانه را در بر گیرد.
الف.اقتباس از آیات و احادیث
تابنده باد مشعل می، کاندرین ظلام
ب:تلمیح به آیات و احادیث
گاهگه بیدار میخواهیم شد زین خواب جادویی
ج:ترجمه
ببین گفتهاش چیست، گوینده هر کیست
منابع و مآخذ:
1-قرآن کریم. |
|
كاربرد تميز در قرآن كريم
سيد عبدالوهاب طالقانى
تميز اسمى است نكره و جامد كه براى رفع ابهام از ما قبل خود به كار مىرود. تميز بر دو قسم است: الف) تميز مفرد، ب) تميز نسبت.
الف. اَشكال تميز مفرد
1. مساحت
ب. تميزِ نسبت
اين قسم تميز در اسلوب فارسى و قواعد دستورى مانند زبان عربى وجود ندارد، لذا در برگرداندن آن به فارسى، سليقهاى عمل مىشود و نقدهايى كه بر ترجمههاى آياتِ تميزدار ارائه ميشود بدان جهت است كه معادل آن در فارسى ديده نمىشود. لذا در اين نوشتار سعى شده است با دستهبندى موارد آن، قاعدهاى در ترجمه تميزِ نسبت و جايگاه آن در جمله، ارائه گردد.
ترجمه تميزِ نسبت در حالات مختلف
1. تميز بعد از افعل تفضيل در جمله سؤالى
چنانچه تميز بعد از افعل تفضيل استعمال شود و جمله سؤالى باشد، مىتوان ترجمه تميز را قبل از كلمه سؤالى آورد و در بعضى آيات مىتوان در پايان جمله استعمال نمود.
مثالهاى دسته اول:
الف) وَ مَنْ أَحْسَنُ دينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ (نساء، 125)
مثالهاى دسته دوم:
الف) وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً (نساء، 122)
توجه:
آيه 138 سوره مباركه بقره، چون سه ويژگى دارد: الف) استعمال اين نوع تميز، ب) استعمال مفعول مطلق (كه فعل آن در آيه قبل آمده)، ج) ترجمه لغتِ صبغه كه اكثر مترجمان يكسان ترجمه كردهاند و يكى از مفسران به گونهاى ديگر، لذا به نقل تمامى آنها مىپردازيم:
2. تميز بعد از افعل تفضيل در جمله اسميّه
چنانچه تميز بعد از افعل تفضيل استعمال شود و جمله اسميّه باشد، تميز را مىتوان در آغاز جمله ترجمه نمود و در بعضى موارد، مىتوان تعبير «از حيث، از جهت، از نظر» را قبل از تميز اضافه كرد. مثال:
3. تميز بعد از فعل «كَفى»
چنانچه تميز بعد از فعل «كفى» استعمال شود، مناسب است تميز را پيش از فاعل، و پس از آن فعل را ترجمه كنيم. به آيات زير توجه فرماييد:
دسته اول كه فاعل كفى «باللّه» باشد
1) وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا (نساء، 79 و 166؛ فتح، 28)
دسته دوم با توجه به فاعل «كفى»
1) وَ كَفى بِنا حاسِبينَ (انبياء، 47)
4. تميز در جمله فعليه بدون فعل «كَفى»
در جملههاى فعليه، گاه تميزِ نسبت، رفع ابهام از فاعل مىكند كه اصطلاحاً گفته مىشود: مُحَوَّل از فاعل و يا منقول از فاعل، و گاه رفع ابهام از مفعول مىكند كه گفته مىشود: مُحَوَّل از مفعول و يا منقول از مفعول.
ترجمه آيه:
الف) همانها كه در آيات خدا بىآنكه دليلى برايشان آمده باشد، به مجادله برمىخيزند؛ (اين كارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آوردهاند به بار مىآورد. (مكارم)
پی نوشت ها:
[1]. اين قسمت عيناً از پاورقى تفسير نور ارائه مىگردد: ضاق بهم ذرعاً: سخت به تنگنا افتاد و كارى براى ايشان از دستش برنمىآمد، دلش به حال آنان سوخت و بسيار نگران ايشان گرديد. ذرعاً تاب و توان ـ ضيق ذراع و يا ذرع: كنايه از فقدان طاقت و عدم توانايى است و رحب ذراع يا ذرع: كنايه از تاب و توان انجام كار است. ذرع را كنايه از صدر و قلب هم گرفتهاند. ذرعاً تميز است و مُحَوَّل از فاعل، يعنى عَجزتْ قُوَتّه عَن حِمايَتِهم من اَذَى قَومِهِ. [2]. اشتعل: شعلهور شد، شعله فراگير شد. مراد سفيد شدن موهاى سر است. شيباً پيرى تميز است (پاورقى تفسير نور). |
|
تأثير قرآن كريم در پيدايش و گسترش علوم ادبي
كامران ايزدي مباركه
بحث تأثير قرآن كريم در علوم مختلف از مباحث مهم است; قرآن كريم، تأثير زيادي درعلوم و دانش هاي بشري داشته است; چه علومي كه پيش از قرآن كريم، مسبوق به سابقه بوده و با نزول قرآن كريم به كمال خودش رسيده و چه علومي كه اساساً بعد از قرآن كريم، موضوعيت پيدا كرده است. |
|
قرآن كريم و زبان شناسي، ترادف و اشتراك لفظي
مهدي عصاره
استاد زبان شناسي دانشگاه قاهره، استاد رمضان عبدالتواب مينويسد:
عدمِ وجودِ ترادف
شاهد اوّل:
«ولقد ارسلنا نوحاً الي قومه فلبث فيهم الف سنةٍ الاّ خمسين عاماً فأخذهم الطّوفان وهم ظالمون» (عنكبوت، 29/14)
شاهد دوم:
«ولقد اوحينا الي موسي ان اسر بعبادي فاضرب لهم طريقاً في البحر يبساًلا تخاف دركاً ولا تخشي. فأتبعهم فرعون بجنوده فغشيهم من اليمّ ما غشيهم» (طه،20/77،78)
عدم وجود اشتراك لفظي (وجوه كلمات)
شاهد اوّل:
«… والذّين يكنزون الذّهب والفضّة ولا ينفقونها في سبيل اللّه فبشّرهم بعذابٍ اليم» (توبه، 9/34) « … و كساني كه زر و سيم را گنجينه ميكنند و آن را در راه خدا هزينه نميكنند، ايشان را به عذابي دردناك خبر ده.»
شاهد دوم:
«الشّمس و القمر بحسبان» (الرّحمن، 55/5)
جمعبندي مطالب شاهد دوم:
1. مشاهده كرديم كه كلمهي «حسبان» با توجه به نفي ترادف، بايد در فرهنگهاي لغت قرآني ،«تگرمعنا شود با ذكر شاهد آن (سورهي كهف، 18/40) و «حساب و نظم سنجيده» با ذكر شاهد آن (الرّحمن، 55/5).
پاورقيها:
? عبارات داخل قلاب از نگارنده است، مگر قلابهايي كه در نقل قولها آمدهاند و جزء متن محسوب ميشوند. 1. دكتررمضان عبدالتواب ،مباحثي در فقه اللّغه و زبان شناسي عربي،ترجمهي حميد رضا شيخي، مشهد 1367، آستان قدس رضوي. 2. همان/376 ـ 378، با تلخيص. 3. همان/357. 4. ر. ك: التحقيق في كلمات القرآن الكريم، 2/379 ، 380 ؛3/360 ـ 364. 5. قرآن مجيد با ترجمهي دكتر محمد مهدي فولادوند، دار القرآن الكريم، تهران 1373. 6. قرآن كريم با ترجمهي بهاء الدّين خرّمشاهي، جامي و نيلوفر، تهران 1374. 7. قرآن حكيم با ترجمهي دكتر سيد جلال الدّين مجتبوي، حكمت، تهران، چاپ دوم 1376. 8. المنجد، ذيل عَوَم، ص 539. 9. نگارنده در اين خصوص مقالهاي با عنوان «عام و سنة در قرآن كريم»، به رشتهي تحرير در آورده است، كه ان شاء اللّه منتشر خواهد شد. 10. غلامعلي حداد عادل، دانشنامهي جهان اسلام، حرف ب ،جزوهي هفتم (بحر عمانـ بدر الدين اسحاق)/987، تهران 1375، انتشارات بنياد دايرة المعارف اسلامي؛ مورد پنجم در تركيب «مجمع البحرين» در آيهي 60 سورهي كهف (18) در داستان سفر حضرت موسي (ع) به سرزمين حضرت خضر(ع) آمده است. 11. سيد علي اكبر قرشي، قاموس قرآن، 1/165، 166، دار الكتب الاسلاميه، تهران 1375؛ دانشنامه? جهان اسلام، حرف ب جزوه? ششم/943، تهران 1375. 12. مباحثي در فقه اللّغه و زبان شناسي عربي/363. 13. همان/364 ـ 365، با تلخيص. 14. ر. ك: سفرنامهي ناصر خسرو، بخش هاي سفر به ولايت مصر: شهرهاي واقع در مصب رود نيل و حالات رود نيل، درياي احمر و مديترانه كه بهطور پراكنده ذكر شدهاند و ما به دليل رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري كردهايم. 15. احمد سيّاح، فرهنگ بزرگ جامع نوين، عربي، فارسي مصوّر، 4/1822، ذيل «يمّ»؛ قاموس قرآن ، 7/271 ـ 272. 16. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، 3/338 ـ340، ذيل «ذهب». 17. همان/338 ـ 339. 18. همان/340. 19. مباحثي در فقه اللغة و زبان شناسي عربي/358ـ 363 و 372 ـ 373، با تلخيص. 20. فرهنگ بزرگ جامع نوين، 1/258، ذيل «حسب». 21. قرآن مجيد و قرآن كريم و قرآن حكيم/355. 22. معجم اِعراب الفاظ القرآن الكريم/465، مؤسسههاي فرهنگي آفرينه و چكاد، چاپ دوم 1376. 23. فرهنگ بزرگ جامع نوين، 1/81، ذيل «برد». 24. قاموس قرآن، 1/178. 25. همان/179 ـ 180. 26. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ترجمه? سيد مهدي حائري قزويني، 1/460، امير كبير، تهران 1363. 27. همان/375. 28. دكتر خليل الجرّ، فرهنگ عربي به فارسي، ترجمهي سيد حميد طبيبيان، 1/830، امير كبير، چاپ دوم 1367. 29. ر. ك: قاموس قرآن، ذيل «زلق» و «صعد». 30. مباحثي در فقه اللغه و زبان شناسي عربي/97 و 135 به بعد. 31. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، 3/363ـ 364. |
|
فعل و زمان در داستان هاى قرآن
محمد حسن معصومى
سبك هاى بيانى قرآن كريم , ساختارهاى زمانى خاصى دارد كه لغت شناسان و مفسران كم تر بدان مى پردازند. |
|
بحث في الألفاظ الأعجمية في القرآن
عبدالامير خادم عليزاده
يتناول هذاالمقال الالفاظالاعجمية فيالقرآن بالدرس، فيبدأ اولاً ببيان لمحة تاريخية عنالموضوع و بجولة قصيرة خلالالآيات المتعلقة به، عاكساً آراء مفسريالقرآن ثم يعالج ظاهرة تواردالمعاني و اخذ لغة من لغة اخري و تبادل الاستعارة بينهما، كمقدمة للدخول فيالموضوع. و القسم الآخر الذي يتناوله هذاالمقال هو ذكر اهم الادلةالتي تقال في وجود الالفاظ الاعجمية فيالقرآن او في عدم وجودها فيه.
عرض الموضوع
إنالقول بوجود ألفاظ أعجمية، اي غير عربية، فيالقرآن من جهة، والتصريح بأنالقران «عربي» و «عربي مبين» فيعدد منالآيات من جهة اخري أديا اليظهور شبهات عليالقرآن. فابتداءً منالايام الأولي لنزول القرآن و ظهور المعاندين حتي ظهور المستشرقين بالامس واليوم، كانالقول بوجود هذهالالفاظ حجة يتذرعون بها لالقاء هذهالشبهات. فمرة يقولون إن هناك تناقضاً صريحاً فيالقرآن، و مرة اخري يستندون علي وجود هذهالالفاظ للزعم بتحريف القرآن، و بانزاله الي مستويالاناجيل التي كتبها اناس ملهمون، و ذلك لكي يمهدوا الطريق لطرح شبهات اخري، بل سعوا احياناً الي جرح إعجاز القرآن.
لمحة تاريخية
اثناء نزولالقرآن و بعيد ذلك اثار هذاالموضوع كلا من ابن عباس (ت 68 هـ) وابن جيد (ت 95 هـ) و وهب بن منبه (ت 114 هـ) بشكلهالأولي، ثم تابعهمالشافعي (ت 204 ه••) في «الرسالة» و «الأم». و فيالوقت نفسه، معالشافعي، تناولالموضوع كل من ابيعبيدة معمربنالمثني (ت 209 ه••) و ابي عبيدالقاسم بن سلاّم (ت 224 ه••).
جولة فيالآياتالمتعلقة بالموضوع
قام عدد معدود منالمفسرينالشيعة و السنة بالبحث في تفاسيرهم عنالآياتالتي تصرح بكونالقرآن عربياً فيابحات قصيرة ضمنالكلام علي الالفاظ الاعجمية فيالقرآن. و لكي نطلع علي أهم تلك الآراء لابد لنا أن نقوم بجولة فيها:
تصوير موضعالنزاع
يقولالقرآن: وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ (ابراهيم / 4)
الألفاظ الأعجمية فيالقرآن
لايذكرالقائلون بوجود الفاظ أعجمية فيالقرآن عدد هذه الالفاظ، و ذلك لوجود خلاف حول أعجمية بعض الالفاظ، و التي يعبر عنها بعبارة «ماقيل بأعجميتها» كما أن ميزانالتتبع و الاستقراء ليس متساوياً عندالقائمين بهما، فبعض منهم، كالسيوطي، قضي سنوات فيالتتبع وإعداد الفهارس لها، فيما اكتفي بعض آخر بنقلالفاظ محدودة.
توارد الألفاظ
فيعلوماللغة يصطلح علي استعمال لفظة فيلغتين و اكثر بالمعني نفسه باسم «تواردالالفاظ». فمثلاً، فياللغتينالعربية والحبشية لفظة «قسورة» (المدثر / 51) من الالفاظ المتواردة، فهي تستعمل فياللغتينالعربية والحبشية بالمعني نفسه، فالتوارد هوان تستعمل لفظة واحدة او معني واحد فيلغة، ثم ينتقل استعمالها مصادفة الي لغة اخري بالمعني نفسه. و بناء علي ذلك يحدثالتوارد بالمصادفة، و لهذا قد يطلق علي ذلك اسم «التواردالتصادفي».
استعارة لغة من لغة اخري
فيعلماللغات، الأخذ او الاستعارة عبارة عن استعمال لفظة اوالفاظ من لغة فيلغة اخري، بحيث يكون هذا الاخذ والعطاء من لغة تكون هيالاصل الي اخري هيالفرع. ان استعارة لغة من اخري عن طريقالمجاورة اوالعلائق الاقتصادية اوالروابط الثقافية اوالهجرة و غير ذلك امر لا مفر منه حسبمايري اهل هذاالفنّ، إلا انالتمييز بين اللغةالاصل و اللغةالفرع أمر صعب، و معظمالاحكام فيهذا الباب تصدر علي اساس منالظن والتخمين، لا علي اساس علمي متقن، عليالاخص اذا كانت المقارنة بين لغتين متقاربتين و متشابهتين. يقول (ثيودور نولد كه) المستشرقالالماني:
ادلةالقائلين بوجودألفاظ أعجمية فيالقرآن
1. قبل نزولالقرآن، علي أثر مخالطةالعرب الاقوام الاخري و أسفارهم والهجرة الي الدول المجاورة، كالشام و فلسطين والحبشة وايران و غيرها تسربت الفاظ غير عربية الي اللغة العربية و دخلت حتي في شعرهم واعتبرهاالعرب عربية فصيحة. ثم عند ما نزلالقرآن بلسان عربي فصيح، استعمل تلك الالفاظ الاعجميةالاصل.
ادلةالقائلين بعدم وجودالفاظ أعجمية فيالقرآن
1. نزلالقرآن باللغةالعربية و جميع مفرداته و عباراته عربية، و ما ورد فيه مما ينسب الي اللغات الأخري انماهو من باب التوارد بين اللغات.
ابوعبيد و تصديق القولين
ابو عبيدالقاسم بن سلاّم (ت 224 ه••)، بعد ان يصفالقائلين بالوقوع بالفقهاء، و المنكرين بادباءالعرب، و ينبري لعقد مصالحة بين الطرفين، يقول ما ملخصه:
القول المختار
رأينا المختار هوالقول بوجود كلمات اعجميةالاصل فيالقرآن. غير ان الاسلوب المنطقي للبحث يستدعي اولاً ردالقائلين بعدم وجودها، ثم نشرع ببيانالادلة المؤيدة لرأينا.
هل كلمة «الوحي» عربية؟
لقداشرنا الي هذا فيموضوع «الوحي فياللغة» حيث قدمنا تفصيلا منقولاً عنالمعاجم المعتبرة. إلا اننا هنا نتعمق قليلاً لاهمية الكلمة في بحث الالفاظ الاعجمية فيالقرآن. |
|
پاسخ ملا محمد مهدى نراقى به سؤالاتى ادبى از قرآن
سيد حسن فاطمى
علامه ملامحمد مهدى نراقى در دانشهاى گوناگون ـ از جمله ادبيات ـ دست توانا داشت. وى از دقايق ادبيات عرب به خوبى آگاه بود و در كتاب «مشكلات العلوم» ـكه در آن از علوم گوناگون بحث شده به سؤالهاى مختلف قرآنى از جمله پرسشهايى درباره ادبيات پاسخ گفته است .
سؤال: چرا در آيه صيغه مبالغه به كار رفته است؟ «ظلام» صيغه مبالغه است و لازمه نفى «ظلام» از كسى نفى ظالم بودن او نيست بلكه عكس آن درست است. (اگر «ظالم» از كسى نفى شود ظلام بودن نيز از آن نفى مىگردد). بنابراين چرا نفرمود: «ليس بظالم» تا در نفى ظلم از ذات خداوند، بليغتر باشد؟
جواب: ذكر صيغه مبالغه به اعتبار فراوانى بندگان است نه به اعتبار فراوانى نفس ظلم چرا كه ستمكار به افراد فراوان، به اعتبار فراوانى مظلومان، كثيرالظلم به شمار مىرود. بنابراين آوردن صيغه مبالغه ـكه دلالت بر فراوانى افراد ظالم مىكند به اعتبار فراوانى ستمديدگان صحيح است. آن كه عبد زياد دارد اگر به همه ظلم كند مناسبتر در مورد او به كار بردن «ظلام» است نه «ظالم» و در صورتى كه هيچ ظلمى به كسى نكرد جا دارد «ظلام» از او نفى شود؛ زيرا با فرض صدور ظلم از او، ظلام به شمار مىرود نه ظالم. لذا اگر مفعول، مفرد باشد صيغه مبالغه آورده نمىشود و در صورت جمع بودن آن، صيغه مبالغه مىآيد؛ مانند اين سخن خداوند متعال: «عالم الغيب» (2) و «علام الغيوب». (3) همچنين مىگويند: «زيد ظالم لعبده» و «زيد ظلام لعبيده».خلاصه، صيغه مبالغه در آيه مورد بحث به خاطر فراوانى مفعول است نه تكرار فعل. آيه «محلقين رؤوسكم» (4) از اين قبيل است؛ چرا كه تشديد به جهت بسيارى فاعل است نه تكرار فعل. گفته شده: سبب به كار رفتن صيغه مبالغه در آيه، اين است كه عذاب از سوى عظيم القدر و كثيرالعدل، زشتتر و بدتر از ظلم كسى است كه اينگونه نيست. پس اطلاق «ظلام» بر او به اعتبار زيادى قبح فعل از سوى اوست نه به اعتبار تكرار آن. خلاصه اين كه اسم مبالغه در اينجا به جهت بسيارى صفت فعل است نه اصل فعل. بدين معنا كه اگر ظلم از خداى تعالى صادر شود يك ظلم او بزرگتر از هزار ظلم بندگانش است كه اين به جهت فراوانى زشتى آن است پس بر يك ظلم او مىتوان «ظلام» را اطلاق كرد و با عدم صدور آن نيز بايد «ظلام» را از او نفى كرد. آن چه در مورد آيه «إنا عرضنا الأمانة... و حملها الإنسان إنه كان ظلوما جهولا» (5) گفته شده از اين قبيل است. با اين توضيح كه برخى گفتهاند: مراد از «انسان» حضرت آدم است و اين كه خداوند او را با صيغه مبالغه ـكه دلالت بر تكرار ظلم و جهل از او دارد با اين كه آدم معصوم بود وصف كرد به اعتبار اين است كه او چون جايگاه رفيع و مقام بلند دارد ظلم و جهل او زشتتر و فاحشتر است. پس بزرگى وصف، جايگزين فراوانى شده است. (6) ـ للرجال نصيب مما ترك الوالدان والأقربون وللنساء نصيب مما ترك الوالدان والأقربون . (نساء، آيه 7) براى فرزندان در ارث سهمى از تركه لدر و مادر خويشان است و براى فرزندان مؤنث نيز سهمى از تركه پدر و مادر و خويشان است.
سؤال: چه نكتهاى در تكرار «الوالدان والأقربون» است با اين كه اين بيان، كوتاهتر است : «وللنساء نصيب مما تركوه»؟
جواب: شايد نكتهاش اين است كه در صورت عدم تكرار، استخدام لازم مىآيد؛ زيرا پدر و مادر و خويشان زنان گاهى با پدر و مادر و خويشان مردان تفاوت دارد. (7)ـ وإذا جائهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعوا به ولو ردوه إلى الرسول وإلى أولى الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ولولا فضل الله عليكم ورحمته لاتبعتم الشيطان إلا قليلا . (نساء، آيه 83) هنگامى كه امن يا خوفى به آنان مىرسد آن را منتشر مىكنند و اگر آن را به رسول يا صاحبان حكم ارجاع مىدادند اهل بصيرت كار آنها را مىدانستند و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود جز اندكى از شيطان پيروى مىكرديد.
سؤال: در اين آيه با فرض نبود فضل و رحمت خداوند، افراد كم [در پيروى از شيطان] استثنا شدهاند. در حالى كه اگر فضل، رحمت، هدايت و نگهدارى خداوند نباشد، همه بدون استثنا از شيطان پيروى خواهند كرد. معناى استثنا در آيه چيست؟
جواب: برخى گفتهاند: استثنا به قبلتر بر مىگردد و تقدير چنين است: «أذاعوا به إلا قليلا» و گفته شده كه معنا چنين است: «لعلمه الذين يستنطبونه منهم إلا قليلا.»نيز گفته شده: معناى آيه چنين است: «ولولا فضل الله عليكم بإرسال الرسل لاتبعتم الشيطان فى الكفر والضلال إلا قليلا منهم كانوا مهتدين بعقولهم إلى معرفة الله وتوحيده؛ اگر فضل خدا بر شما با فرستادن پيامبران نبود، در كفر و گمراهى از شيطان پيروى مىكرديد، مگر افراد كم كه با عقل خود به سبب شناخت خدا و توحيد هدايت مىشدند» مانند قيس بن ساعده و ورقةبن نوفل و همانند آنها كه پيش از بعثت پيامبر هدايت يافتند. همچنين در جواب گفته شده: آيه مقتضى وجود فضل و رحمت خداوند است كه مانع از پيروى بيشتر مردم از شيطان مىشود با اين كه واقع خلاف آن است، زيرا بيشتر مردم كافرند؛ مؤيد اين سخن، گفته پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه اسلام در ميان كفر مانند يك موى سفيد در گاو سياه است. اين سخن پذيرفته نيست؛ زيرا مخاطب آيه، مؤمنان است نه همه مردم. گفته نشود كه اگر خطاب تنها به مؤمنان باشد معناى استثنا چيست؟ اگر مراد پيروى از كارى است كه شيطان به آن مىخواند و به سوى گناهان وسوسه مىكند؛ همه مردم پيرو شيطان خواهند بود هر چند يكبار در عمر خود، و اگر مراد دعوت شيطان به كفر است احدى از مؤمنان در كفر از او پيروى نخواهند كرد و الا مؤمن نخواهند بود؛ زيرا مىگوييم: معناى آيه اين است: «ولو لا فضل الله عليكم ورحمته بالهداية والرسول أيها المؤمنون لاتبعتم الشيطان فى الكفر عبادة الأصنام وغير ذلك الا قليلا منكم؛ اى مؤمنان! اگر فضل و رحمت خداوند به سبب هدايت ورسول نبود، در كفر و عبادت بتها و... از شيطان پيروى مىكرديد مگر كمى از شما مانند قيس و امثال او . اگر فضل و رحمت خدا با فرستادن پيامبر نبود نيز مؤمنان به سبب فضل و رحمت خداوند نسبت به آنان ـ بدون فرستادن پيامبر كه آن زيادى در هدايت و نور بصيرت است از شيطان پيروى نمىكردند. به علاوه، اگر مراد پيروى از گناهانى است كه شيطان به سوى آنها مىخواند، مىتوان به اين صورت جواب داد كه ائمه معصومين عليهم السلام در گناهان كوچك و بزرگ ـ حتى يكبار در طول عمر ـ از شيطان پيروى نخواهند كرد با اين كه آنها جزء مؤمنان بلكه امامان مؤمنان هستند. (8) ـ ومن اصدق من الله حديثا (نساء، آيه 87) چه كسى راست تر از خدا سخن مىگويد؟
سؤال: صيغه «أفعل» مىرساند كه سخن خداوند و سخن غير خدا صدق است اما گفته خدا اصدق است با اين كه در صدق بودن دو صدق تفاوتى نيست كه يكى اصدق از ديگرى باشد. چنان كه در «قول» و «علم» نمىگوييم: «هذا القول أقول» و «هذا العلم أعلم» همين طور نمىگوييم: «هذا الصدق أصدق»؛ زيرا «صدق» يعنى خبر دادنى كه مطابق با واقع است و هر گاه مطابقت حاصل شد زياده و نقصان در آن راه ندارد. (9)
جواب: «أصدق» در آيه، صفت قائل است نه قول. بنابر اين «حديثا» تنها تميز فاعل است و بى ترديد دو گوينده در واقع و نفس الامر با هم تفاوت دارند؛ اگر چه در يك قضيهاى كه هر دو، صحيح خبر مىدهند برابرند.خلاصه، استفهام در آيه، استفهام انكارى به معناى نفى است؛ چنان كه خداوند مىفرمايد : «ومن يغفر الذنوب إلا الله» (10) يعنى هيچ كس جز خداوند، گناهان را نمىبخشد. پس در اين سخن كه «هيچكس در سخنش صادقتر از خداوند نيست» ترجيح گويندهاى بر گوينده ديگر در صدق است نه ترجيح يكى از دو صدق بر صدق ديگر از اين جهت كه صدق است و بىشك هيچكس در سخن گفتن راستگوتر از خداوند نيست، زيرا عقلا غيرصدق در مورد غير خداوند جايز است و در بيشتر مردم ـ هر چند كم آن ـ واقع مىشود؛ در حالى كه خداوند از آن منزه است. (11) ـ يوم يأت لاتكلم نفس الا بإذنه فمنهم شقى وسعيد. (هود، آيه105) روزى مىرسد كه هيچ كس جز با اذن خداوند سخن نمىگويد.در آن روز مردم دو قسم خواهند شد. شقى و سعيد.
سؤال: «من» در آيه براى تبعيض است و روشن است كه همه مردم يا سعيدند و يا شقى. پس معناى تبعيض و حكم به اين كه بعضى از مردم شقى و برخى سعيدند چيست؟ مفاد آن اين است كه برخى از مردم نه شقىاند و نه سعيد.
جواب: به اين سؤال مىتوان دو پاسخ داد:الف) تبعيض بر معناى حقيقى آن حمل شود و مردم در قيامت به دو دسته تقسيم نشوند بلكه سه دسته مىشوند: شقى و سعيد ـ كه اهل بهشت و جهنماند و دستهاى كه نه شقىاند و نه سعيد بلكه اهل اعراف (12) هستند.) معناى عبارت اين است: «منهم شقى ومنهم سعيد» و اين اقتضا دارد كه شقى بعضى از مردمند و سعيد هم بعضى از آنان و واقعيت هم همين است و مقتضاى آن اين نيست كه هر دو قشر شقى و سعيد بعضى از مردمند بلكه هر كدام آن دو، بعضى از مردمند و هر دو روى هم شامل همه مردم مىشود؛ چنان كه مىگوييم: «من الحيوان إنسان و غير إنسان» و «كل الحيوان إما انسان أو غير إنسان.» (13) ـ والذين يدعون من دون الله لايخلقون شيئا وهم يخلفون. (نحل، آيه 20 ) آنچه (بتها) كه غير خداست مىخوانيد چيزى را خلق نكرده و خود نيز مخلوقند.
سؤال: چرا فعلى كه مرجع ضمير در آن، بتها هستند با واو و نون، جمع بسته شده و «يخلقون» گفته شده در حالى كه براى عاقلها با واو و نون جمع بسته مىشود و بتها عاقل نيستند؟
جواب: بت پرستان بتها را «اله» مىناميدند و مىپرستيدند و آنها را صاحبان علم به حساب مىآوردند. تعبير از آنها نيز موافق با تعبير بت پرستان است كه با واو و نون، جمع بسته شده. پس كلام براساس اعتقادات آنها بيان شده است.اشكال: اگر اعتقاد آنها خطا و باطل است حكمت اقتضا مىكند كه كلام بر وفق اعتقاد آنها بيان نشود، زيرا در اين صورت اين توهم را پديد مىآورد كه اعتقاد آنها حق و درست است و اين موجب تاييد خطاى آنها مىشود. جواب: غرض از خطاب، فهماندن است و اگر خطاب برخلاف اعتقادات و فهم آنها باشد متوجه نمىشوند كه مراد از آيه همان بتهاست و گمان مىكنند كه مراد، جمادات ديگر است. (14) * ويعبدون من دون الله مالايملك لهم رزقا من السموات والأرض شيئا ولايستطيعون. (نحل، آيه 73) بت پرستان از روى جهل، بتهايى را مىپرستند كه در آسمان و زمين مالك چيزى نيستند تا به آنان روزى دهند و توانايى بر هيچ كار ندارند.
سؤال: ضمير در «لايملك» و «لايستطيعون» به «ما» باز مىگردد اما چرا فعل اول، مفرد و فعل دوم جمع است؟
جواب: آوردن فعل مفرد با توجه به لفظ «ما» است كه مفرد مىباشد و آوردن فعل جمع به جهت معناى آن است. مانند اين سخن خداوند: «وجعل لكم من الفلك والأنعام ماتركبون لتستووا على ظهوره.» (15) ضمير در «ظهوره» به اعتبار لفظ «ما» است و جمع بودن «ظهور» به اعتبار معناى آن است. (16)* وقال الملك إنى أرى سبع بقرات سمان يأكلهن سبع عجاف وسبع سنبلات خضر وأخر يابسات. (يوسف، آيه 43) پادشاه مصر گفت در خواب ديدم هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را خوردند و هفت خوشه خشك هفت خوشه سبز را نابود كردند.
سؤال: آيا فرق است ميان اين كه «سمان» را صفت مميز (بقرات) يا مميز (سبع) قرار دهيم كه بشود: «سبع بقرات سمانا»؟
جواب: بين آنها فرق است و صاحب كشاف آن را بيان كرده است. اگر آن را صفت «بقرات» قرار دادى، تميز «سبع» را نوعى از گاوها قصد كردى كه همان فربهها هستند نه جنسشان. اما اگر آن را صفت «سبع» قراردادى، تميز «سبع» را جنس گاوها قصد كردى نه نوعشان و سپس آن چيزى را كه با جنس تميزش دادهاى با فربگى وصف كردهاى.«سبع سنبلات خضر» و بقيه تركيبهاى مشابه را به اين صورت قياس كن. (17) * وما منعنا أن نرسل بالآيات الا أن كذب بها الأولون وآتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها وما نرسل بالآيات الا تخويفا. (اسراء، آيه 59) جز تكذيب پيشينيان، چيزى مانع ما از فرستادن آيات و معجزات نبود و به ثمود، ناقه را ـ كه همه مشاهده كردند داديم اما در مورد آن ظلم كردند. آيات را جز براى ترس مردم نمىفرستيم .
سؤال 1: خود«ارسال» متعدى است مانند: «إنا أرسلنا نوحا إلى قومه.» (18) چه نيازى به حرف با است؟
جواب: «با» در آيه براى متعدى ساختن «ارسال» به مرسل به است نه مرسل؛ زيرا مرسل ـ كه رسول باشد ـ در آيه محذوف است و تقدير چنين است: «ومامنعنا أن نرسل الرسول بالآيات.» خود «ارسال» متعدى به مرسل مىشود و به وسيله حرف با به مرسل به و با «الى» به مرسل إليه؛ چنان كه خداوند مىفرمايد: «ولقد أرسلنا موسى بآياتنا وسلطان مبين إلى فرعون.» (19)
سؤال 2: «ظلم» نيز متعدى بنفسه است؛ مانند «ومن يعمل سوء أو يظلم نفسه» (20) چه نيازى به ذكر «با» بود و چرا نفرمود: «ظلموها» يعنى با راندن و كشتن به آن ستم كردند؟
جواب: «با» براى متعدى كردن «ظلم» نيست كه آيه به معناى «ظلموا الناقة» باشد، بلكه مراد اين است: «ظلموا أنفسهم بقتلها أو بسببها».گفته شده: «ظلم» در اينجا به معناى كفر است يعنى «كفروا بها» و بدين خاطر مانند «كفر» متعدى شده است. (21) * سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم ويقولون خمسة سادسهم كلبهم رجما بالغيب ويقولون سبعة و ثامنهم كلبهم... (كهف، آيه 22) بعضى خواهند گفت: عده اصحاب كهف سه نفر بود و چهارمى سگ آنها بود و برخى ديگر از روى خيالبافى مىگويند: آنها پنج نفر و ششمى سگشان بود و عدهاى ديگر مىگويند: هفت نفر بودند هشتمى سگشان بود.
سؤال: چرا تنها در جمله سوم «واو» ذكر شده؟ («وثامنهم» فرمود برخلاف موارد قبل).
جواب: فايده چنين واوى تأكيد بر همراهى صفت با موصوف است و دلالت بر اين دارد كه اتصاف موصوف به آن، امرى ثابت و مستقر است. اين واو بر جملهاى كه صفت نكره است و جملهاى كه حال براى معرفه مىباشد وارد مىشود مانند «جائنى رجل و معه آخر» و «جائنى زيد و معه غلامه».اين «واو» در آيه نشان مىدهد سخن آنان كه مىگويند: «اصحاب كهف هفت نفرند و هشتمى آنها سگشان است» از روى علم است نه بيجا. از اين رو پيش از آن «رجما بالغيب» را ذكر كردند پس از آن. (22) * ولبثوا فى كهفهم ثلثمائة سنين و ازدادوا تسعا.(كهف، آيه 25) آنان در غارشان سيصدونه سال ماندند.
سؤال 1: عدهاى «ثلثمائة» را با تنوين و عدهاى ديگر آن را مضاف [و بىتنوين] قرائت كردهاند. بنابر قرائت دوم «سنين» مميز عدد خواهد بود و بنابر قرائت اول يا بدل از «ثلثمائة» است يا عطف بيان ـ چنان كه برخى آن را پذيرفتهاند ـ يا تميز است ـ چنانكه برخى ديگر احتمال دادهاند ـ مانند «عندى عشرة أرطال زيتا».
جواب: نحوىها قرار دادن جمع به جاى واحد را جايز شمردهاند؛ چنان كه خداوند مىفرمايد : «بالأخسرين اعمالا.» (23)
بنابراين كه «سنين» تميز «ثلثمائة» باشد چگونه جمع است با اين كه برابر قواعد نحوىها، تميز بايد مفرد باشد؟
سؤال 2: چرا در آيه به جاى تعبير «تسعا و ثلثمائة» كه كوتاهتر است «ثلثمائة وازدادوا تسعا» گفته شده است؟
جواب: چنين تعبيرى يا براى حفظ قافيه است يا براى مدت حضور آنان در غار است كه بر اساس سال شمسى سيصد سال بوده و اضافه كردن نه بر اساس سال قمرى است. شاهدش اين است كه شخصى يهودى از امام على عليهالسلام از مدت ماندن اصحاب كهف در غار پرسيد و امام عليهالسلام طبق آيه قرآن جواب داد. يهودى گفت: «در كتاب ما سيصد سال است.» امام عليهالسلام فرمود : «آن براساس سال شمسى است و اين براساس سال قمرى.» (24)* فانطلقا حتى إذا أتيا اهل قرية استطمعا أهلها فابوا أن يضيفوهما فوجدا فيها جدارا يريد أن ينقض فأقامه قال لو شئت لإتخذت عليه أجرا. (كهف، آيه 77 ) موسى و خضر رفتند تا به قريهاى رسيدند و از اهل آن غذا خواستند اما آنان از پذيرايى آنها خوددارى كردند. در آنجا ديوارى در حال فرو ريختن ديدند و آن را تعمير كرد. موسى گفت: اگر مىخواستى اين كار را انجام دهى جا داشت در برابر آن اجرتى مىگرفتى.
سؤال: در اين كه به جاى ضمير، اسم ظاهر به كار رفته چه نكتهاى وجود دارد؟ جا داشت بفرمايد : «استطعماهم.»
جواب: نكته آن، تأكيد و مذمت صريح نسبت به اهل آن قريه است.گفته شده: «استطعما» صفت «قرية» است نه جواب شرط و جواب آن «قال» است. بنابراين بايد «اهل» مضاف به ضمير «قريه» آورده شود تا ربط بين صفت و موصوف حاصل گردد. پس، از باب قراردادن اسم ظاهر به جاى ضمير نيست تا نيازمند نكتهاى باشد. به اين گفته، اين اشكال وارد است كه مىتوان «استطعما» را صفت «اهل قرية» قرارداد بلكه اولويت دارد؛ زيرا استطعام از سوى آنان بوده و آوردن ضمير كافى است بدون نياز به اعاده «أهل». پس چه لزومى دارد آن را صفت «قريه» ـبدون «اهل» ـ قرار دهيم با اين كه صفت «أهل قرية» بودن مختصرتر و فصيحتر است؟ ممكن است گفته شود: نكته آن نزديكتر بودن «قريه» به بقيه اوصاف و احكام قريه در اين آيه است مثل «فوجدا فيها جدارا يريد أن ينقض». در اين گفته اشكالاتى است. (25) * واذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا إليها وتركوك قائما. (جمعه، آيه 11) هنگامى كه تجارت يا لهوى ببينند به سوى آن پراكنده مىشوند و تو را ايستاده رها مىكنند.
سؤال: چرا ضمير در «إليها» مفرد است در حالى كه پيش از آن، تجارت و لهو دو چيزند؟
جواب: عبارتى از كلام حذف شده است و معنا چنين است: «وإذا رأوا تجارة انفضوا إليها أو لهوا انفضوا إليه» عبارت اخير حذف شده؛ زيرا اولى بر آن دلالت دارد. ابن مسعود «إليها» خوانده كه در اين صورت اشكالى پيش نمىآيد.نظير اين آيه، اين سخن خداوند است: «والذين يكنزون الذهب والفضة ولاينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم.» (26) دو چيز ـ يعنى ذهب وفضه ـ ذكر شده اما ضمير به يكى از آنها باز مىگردد و حق اين است كه مرجع ضمير «فضه» است چون تاى تأنيث دارد و اين يا به خاطر نزديكتر بودن آن است يا براى اين كه نقره در دست مردم بيشتر است. ممكن است گفته شود كه ضمير به «مكنوز» باز مىگردد كه آن اعم از درهمها و دينارها و بقيه اموال است. نكته بازگشت ضمير در آيه مورد بحث به تجارت ـ با اين كه دورتر و نيز مؤنث است ـ اين است كه تجارت در مقايسه با لهو، جاذبهاش در دلهاى بندگان بيشتر از طاعت خداوند است؛ زيرا مشغولان به تجارت بيشتر از مشغولان به لهو هستند؛ چون پرفايدهتر از لهو است و به خاطر اين كه تجارت اصل است و لهو به تبع آن است و بدين سبب هنگام آمدن تجارت، طبل مىزنند؛ چنان كه در آيه به آن اشاره شده است. به جهت اين نكته وقتى كلام اقتضا كند كه ضمير به يكى از آن دو باز گردد به تجارت باز مىگردد اگرچه دورتر است. (27)
پىنوشتها: :
1) روشن است كه فنون معانى و بيان نيز جزء ادبيات است و برخى از سؤالها در اين زمينه است. 2) انعام، آيه .73 3) مائده، آيه .109 4) فتح، آيه .27 5) احزاب، آيه .72 6) مشكلات العلوم، ص .160 7) همان، ص .238 8) همان، ص 157 ـ .158 9) در متن كتاب آمده است: «متى تثبت المطابقة يحتمل الزيادة والنقصان.» ظاهرا «لايحتمل» درست است. 10) آل عمران، آيه .135 11) مشكلات العلوم، ص .156 12) اعراف محلى ميان بهشت و جهنم است. 13) مشكلات العلوم، ص 264 ـ .265 14) همان، ص . 212 15) زخرف، يههاى 12 و .13 16) مشكلات العلوم، ص 112 و .287 17) همان، ص .180 18) نوح، آيه .1 19) مؤمن، آيه .23 20) نساء، آيه .110 21) مشكلات العلوم، ص 160 ـ .162 22) همان، ص .23 23) كهف، آيه .103 24) مشكلات العلوم، ص 132 ـ .133 25) همان، ص .47 26) توبه، آيه .34 27) مشكلات العلوم، ص 253 ـ .254 |
|
اسلوبهای بیان در داستانسرایی قرآن
عباس اشرفی
چکیده
روایات فراوانی که بسیاری از آن از طریق اهل سنّت نقل شده بر باطن داشتن قرآن و روایات آن تأکید دارند. علاوه بر روایات، خود قرآن گواه روشنی بر ژرفای خیره کنندهیِ خویش است. از این رو اصل موضوع مورد قبول محقّقان همهیِ فرقههای اسلامی است؛ گرچه در تفسیر آن اختلاف نظر وجود دارد.
کلیدواژهها:
داستان، قصّه،، اسلوب، اسلوبهای قصّههای قرآن.
1. مقدّمه
قرآن کتاب داستان و داستانسرایی نیست؛ ولی در آن داستانهای فراوانی به چشم میخورد و از آنجایی که سخنگو خدا است، تصویر بهترین داستان و روشمندترین اسلوب بیان در آن امری بدیهی به نظر میرسد.
2. واژهشناسی اسلوب
اسلوب در لغت عرب معانی چندی را در بر دارد؛ چون: جادهای که از بین درختان بگذرد یا فن، وجه، مذهب یا روشی که گوینده در کلامش بر میگزیند.
3. اسلوب قرآن
اسلوب در قرآن به روش قرآن در چینش سخن و گزینش الفاظ اطلاق میشود.(3)اسلوب قرآن، جدید و منحصر به خود آن است: نه شعری است مانند شعر عرب و نه نثری است مانند نثر عرب؛ در آن تکلّف مسجّعان و کاهنان نیست و ویژگیهای انواع سخنان والا فراهم آمدهاست ....(4)
3. 1. ایجاز و تفصیل (*)
تعبیر معناهایی که در ذهن جولان میکند، سه گونه است:
3. 2. حسن الفاظ و عبارات
کلمه در حقیقتِ وضعی، صوت نَفَس است که قطعهای از معنا را که به اندام آن متناسب باشد، در بر گرفته است.... الفاظ از امیال و عواطف انسانی پرده برمیدارد.(27)
3. 3. تصریف
تصریف به معنای برگرداندن چیزی از حالتی به حالت دیگر یا تبدیل کردن آن به غیر خودش است که از جملهی آن تصریف کلام به شمار میرود(34) و آن عبارت است از این که یک معنا با الفاظ و روشهای مختلف بیان شود.(35)
3. 4. تکرار
تکرار مصدر «کرّر» بر وزن تفعال و برخلاف قیاس تفعیل است و آن از اسالیب فصاحت و از محاسن کلام است و برخلاف تصوّر، این نوع تکرار نهتنها هیچ ضرری به کلام نمیزند؛ بلکه بر زیبایی و متانت آن میافزاید. چرا که در قرآن، تکرار قصّهها، مانند نوشتههای عادی نیست و دانشمندان اسلامی فواید و دلایلی را برای تکرار یاد کردهاند که ما به اختصار برخی از آنها را میآوریم:
پی نوشتها: ···
1 . زرقانی، محمّدعبدالعظیم؛ مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج2، ص 325. 2 . ابوزهره، محمّد؛ معجزهیِ بزرگ، ص 152. 3 . زرقانی، پیشین. 4 . معرفت، محمّدهادی؛ التّمهید فی علوم القرآن، ج5، ص10. 5 . رافعی، مصطفی صادق ؛ اعجاز قرآن و بلاغت محمّد، ص159. 6 . ابوزهره، محمّد، پیشین، ص152. 7 . همان ص 187. 8 . بستانی، محمّد؛ اسلام و هنر، ص163. 9 . هاشمی، احمد؛ جواهر البلاغه، ص 175. * . تفصیل در اینجا معادل اطناب است و از طرفی جنبهی منفی واژهیِ اطناب را ندارد. 10 . درّاز، محمّد عبداللّه؛ النّباء العظیم، ص127. 11 . هاشمی، پیشین، ص176. 12 . هاشمی؛ پیشین، ص180. 13 . همان، ص 177. 14 . اعراف، 59. 15 . شعرانی، علاّمه ابوالحسن، ج2، ص 262. 16 . مریم، 20 . 17 . اعراف، 142. 18 . بقره، 127. 19 . یوسف، 46ـ45. 20 . طه، 70-69. 21 . قرشی، سیّدعلی اکبر؛ قاموس قرآن، ج 5، ص 180. 22 . همان. 23 . شعرانی، پیشین، ج2، ص 262. 24 . هود، 1 . 25 . ابیحیّان؛ البحر المحیط، ج5، ص 200. 26 . طباطبائی، علاّمه محمّد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 221. 27 . رافعی، مصطفی صادق ؛ اعجاز قرآن، ص 171. 28 . همان، ص 178. 29 . همان، ص 174. 30 . همان، ص 181. 31 . راغب اصفهانی؛ المفردات، ص 6. 32 . قصص، 4 33 . رافعی، مصطفی صادق ؛ اعجاز قرآن، ص 177. 34 . راغب اصفهانی، پیشین، ص 279 و 280. 35 . زرقانی، پیشین، ج 2 ص 341. 36 . اسراء، 41. 37 . فخر رازی؛ التّفسیر الکبیر، ج 19، ص 216. 38 . زمخشری، جاراللّه محمود؛ الکشّاف، ج 2، ص669. 39 . مغینه، محمّد جواد؛ التّفسیر الکاشف، ج 5، ص47. 40 . سیّد قطب؛ فی ظلال القرآن، ج4، ص2230 41 . فضل اللّه، علاّمه سیّد محمّد حسین؛ من وحی القرآن، ج14، ص133. 42 . زرکشی، بدرالدّین؛ البرهان فی علوم القرآن، ج3، ص 8. 43 . سیوطی، پیشین، ج 3، ص 224. 44 . زرکشی، پیشین، ج3، ص 10. 45 . سیوطی، پیشین، ج3، ص 230. 46 . رافعی، مصطفی صادق ، پیشین، ص 141. 47 . خطیب، دکتر عبدالکریم، القصص القرآنی، ص 65. 48 . قطان، مناع؛ مباحث فی علوم القرآن. 49 . خمینی(امام)، روحاللّه؛ آداب الصّلاة، ص 50. 50 . سیوطی، پیشین، ج 3، ص 231. 51 . امام خمینی، پیشین. 52 . رک: آراء المستشرقین، ج2، ص 680. |