بانک مقالات معارف قرآن
|
مروري بر پيام هاي اميدبخش قوم يونس
دكتر سيدابوالقاسم حسيني
اشاره
شرح حال حضرت يونس عليه السلام و قوم او داراي نكات آموزنده اي است كه چنانچه به خوبي مورد توجه قرار گيرد مي تواند جهان بيني فرد را اصلاح نمايد و مسير حركت او را اصلاح كند واز اين جهت بسيار اميدبخش است .
منابع :
1 ـ حسيني بحراني سيدهاشم : تفسير برهان . انتشارات اسماعيليان . تاريخ تاليف .1107 ج 2 ص 202 ـ200 |
|
سرگذشت پيامبران و هدف از آنها
عبدالفتاح طباره
هدف از سرگذشت پيامبران
از مهم ترين علل و اسباب روانى كه قرآن كريم در زمينه بحث و مناقشه با مخالفين خود و مژده به رضوان الهى، پرهيز از گناه و معصيت و در تشريح پايه و اساس رسالت اسلام و اهداف آن و آرامش قلب پيامبر و ياران وى و دلالت بر حقانيّت نبوت آن حضرت مطرح كرده، همان سرگذشت پيامبران است.
شيوه قرآن در بيان سرگذشتهاى آن
آنگاه كه قرآن به بيان سرگذشت پيامبران و ديگران مىپردازد، ملاحظه مىكنيم كه «مواد سرگذشتها را از حوادث تاريخ و وقايع آن برمىگيرد، ولى آن را به گونهاى مؤدبانه ارائه داده و به نحوى عاطفى جلوه مىدهد؛ مفاهيم را تشريح و اهداف را تثبيت مىكند و به واسطه آنها آن چنان تأثير دلپذيرى در جانها دارد كه عاطفه و وجدان را برمىانگيزاند»(4)، و آن را از حيطه تاريخى بيرون و وارد عرصه دينى مىكند.
شيوه داستان پيامبران(ع)
پديده روشنى كه در شيوه قرآن نسبت به بيان سرگذشتها و غير آن، جلب توجه مىكند، اين است كه در دلها و روحها و روانتأثير مىكند و اين ويژگى از تأثير بلاغت و شيوايى آن است كه به زيبايى الفاظ و دلانگيزى نظم و ترتيب و مفاهيم بالا و ارزنده آن برمىگردد. «شما الفاظى بىپيرايهتر و پرمعناتر و دلنشينتر از الفاظ قرآن نيافته و هيچ نظم و ترتيبى زيباتر از تركيب و پيوستگى و نظم و ترتيب مطالب آن سراغ نخواهيد داشت. مفاهيم قرآن كه عقل و خردها به برترى آنها گواهى مىدهند، بر هيچ خردمندى پوشيده نيست و وصف و اوصاف آن در بالاترين درجه فضيلت است».(6)
راز تكرار سرگذشت انبيا(ع)
از امورى كه در سرگذشت پيامبران جلب توجّه مىكند اين است كه مفاهيم يك داستان در سورههاى مختلف قرآن به طور مكرّر وارد شده است. اين تكرار، كليه داستان را در بر ندارد، بلكه تكرار، در برخى از قسمتهاى آن است و علت آن اين است كه «هدف قرآن از بيان داستانها، مفاهيم ادبى و هنرى است كه از آنها بحث مىكند و اينها امورى است كه يك حادثه را در شكلهاى گوناگون به تصوير مىكشد و با عبارات متفاوتى به تناسب شرايط و موقعيتها از آن سخن مىگويد».(9)
تفاوت قرآن و تورات در ذكر داستان پيامبران
قرآن، داستان پيامبران و فرستادگان الهى را به سان تورات بيان نكرده است، بلكه برخى از آنها را براى ذكر داستانهايشان برگزيده و از بقيه صرفنظر كرده است. خداى سبحان خطاب به رسول خود حضرت محمد(ص) مىفرمايد: «وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ».
پی نوشت ها:
1- يوسف (12) آيه 3. 2- هود (11) آيه 49. 3- شورى (42) آيه 13. 4- دكترمحمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن، ص122. 5- دكتر احمد البدوى، من بلاغة القرآن. 6- خطابى، بيان اعجاز القرآن، ص28. 7- اعجاز القرآن، ص60 به بعد. 8- همان، ص67. 9- دكتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن. 10- دكتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن. 11- هود(11) آيه 120. |
|
جلوههای هنری داستان حضرت ابراهیم۷ در قرآن
نعيمه پراندوجي
چکیده:
از جمله ویژگیهای قرآن، به کارگیری داستان برای بیان اهداف و مقاصد خود میباشد. خداوند متعال بسیاری از وقایع، حوادث و رویدادهای قرآن را در قالب داستان بیان نموده است تا بهتر در دل و جان بندگان نفوذ نماید. داستان در قرآن وسیلهای است برای دعوت به یکتاپرستی و زندگی صالح. از جمله داستانهایی که در آیات شریفه به تصویر کشیده شده، داستان حضرت ابراهیم است. این داستان از جمله داستانهای بلند قرآن به شمار میآید که در سورههای متعدد آمده و دارای تمام عناصر داستانی میباشد، یعنی شامل حوادث مختلفی است. دارای آغاز، موضوع، پیکرهو پایانی که از روابط علّی و معلولی میان حوادث به دست میآید و به نتیجه مورد نظر میانجامد که هدف از آفرینش داستان بوده و آن بیان ایمان راسخ ابراهیم، تسلیم او در برابر اوامر الهی، دعوت به یکتاپرستی و یقین در ایمان بوده است.
کلید واژه ها:
قرآن/ حضرت ابراهیم۷/ عناصر داستان
پیشگفتار
هســت قـرآن حالهای انبـیا ** مــاهیان بـحر پاک کبــریا
داستان پیامبران در قرآن
لغت «داستان» در زبان فارسی بهمعنی قصه، حکایت، افسانه و سرگذشت بهکار رفته است و در ادبیات، اصطلاح عامی به شمار میآید که از یک سو شامل صور متنوع قصه میشود و از سوی دیگر انشعابات مختلف ادبیات داستانی از قبیل داستان کوتاه، رمان، داستان بلند و دیگر اقسام این شاخه از ادبیات خلاق را در بر میگیرد. (داد،/۱۲۶) به هر حال داستان نوع ادبی است شامل رخدادهایی که در محیط توسط اشخاصی معین روی می دهد، با سبکی ویژه ساخته می شود (ساعدی،/۳۷) و دارای عناصر هشتگانه (پیرنگ، کشمکش، شخصیت، گفتگو، زاویه دید، صحنه، اندیشه و سبک) است.
ابراهیم از نگاه قرآن
حضرت ابراهیم از پیامبرانی است که داستانش در ۱۳ سوره آمده است که عبارتند از بقره: ۱۲۴ و ۲۶۰-۲۵۸، انبیا: ۷۱-۵۱، انعام: ۸۳-۷۴، عنکبوت: ۲۷-۱۶، شعراء: ۸۹-۶۹، زخرف: ۲۸-۲۶، مریم: ۴۹-۴۱، ابراهیم: ۳۸-۳۵ و ۴۹-۴۷، صافات: ۱۱۳-۸۳، ذاریات: ۳۷-۲۴، هود: ۷۶-۶۹، حجر: ۵۱ و نحل: ۱۲۳-۱۲۰. از اینرو با دقت در آنها استنباط میشود که این داستان از جمله داستانهای بلند قرآن به شمار میآید. زیرا ایشان پدر پیامبران به شمار آمده و دومین پیامبر اولوا العزم میباشد. (جزایری،/۱۱۰) پیامبران پس از ایشان اصل دینشان را به او نسبت میدهند. در حدیثی منسوب به امام رضا۷ آمده است: «خداوند از آنرو ایشان را به عنوان دوست خود برگزیده است که تنها از او یاری میطلبیده و فقط به او تکیه مینموده است.» (همان)
۱- پیرنگ۱در داستان حضرت ابراهیم
پیرنگ رابطه علّی و معلولی میان حوادث داستان است که آنها را به هم پیوند میدهد و در نهایت به نتیجه داستان میانجامد. در تعریف آن آوردهاند:
۲- کشمکش در داستان حضرت ابراهیم
به مقابله شخصیتها یا نیروها در داستان با یکدیگر کشمکش می گویند که دارای اجزای گره افکنی، هول و ولا، بحران و گره گشایی میباشد. «گره افکنی، وضعیت دشواری است که برخی اوقات به طور ناگهانی ظاهر می شود. برنامه ها، راه و روشها و نگرشها را تغییر می دهد.» (همان، /۷۲) آنجا که خواننده نسبت به عاقبت کار شخصیت داستان علاقمند می شود و در حالت انتظار و دلنگرانی باقی می ماند، اصطلاحاً حالت تعلیق یا هول و ولا گفته می شود. (همان،/۷۵) بحران هم لحظه ای است که نیروهای متقابل برای آخرین بار با هم تلاقی می کنند و عمل داستان را به اوج یا بزنگاه می کشانند و تغییری قطعی در خط اصلی داستان به وجود می آورند. گره گشایی، پیامد وضعیت و موقعیت پیچیده یا نتیجه نهایی رشته حوادث است و نتیجه گشودن رازها و معماها و برطرف شدن سوء تفاهمات. در گره گشایی سرنوشت شخصیتهای داستان تعیین می شود و آنها به موقعیت خود آگاهی پیدا می کنند؛ خواه این موقعیت به نفعشان باشد یا به ضررشان (همان،/ ۷۶-۷۷)
۳- شخصیت و شخصیت پردازی و انواع آن در داستان حضرت ابراهیم
شخصیت از دیگر عناصر داستان است که در سیر حوادث آن نقش مهمی دارد. «قهرمانان و شخصیتهای داستان کسانی اند که با اعمال و گفتار خود داستان را به وجود می آورند.» (شمیسا،/۱۶۲) شخصیت و شخصیت پردازی دارای تقسیمبندیهای متعددی میباشد که از جمله تقسیم بندیهای شخصیت، تقسیم آنها به ایستا و پویا (یا اصلی و فرعی) است. شخصیت اصلی یا ایستا شخصیتی است که ویژگیها و خصوصیات اخلاقی ثابت و پایداری دارد و داستان پیرامون آن میچرخد؛ یعنی شخصیتی که تغییری نکند یا اندک تغییری بپذیرد. (میرصادقی،/ ۹۳) شخصیت پویا هم شخصیتی است که دستخوش تغییر و تحول باشد و جنبههایی از شخصیت،عقاید، جهان بینی یا خصلت او دگرگون شود. (همان،/۹۴) این شخصیت ارزش و اهمیت چندانی در داستان نداشته و همچون سایر عناصر به منظور تکمیل ویژگیها و خصوصیات شخصیت اصلی وارد داستان شده است.
۴- صحنه و صحنه پردازی در داستان حضرت ابراهیم
صحنه شامل زمان و مکانی است که وقایع و حوادث و آکسیون در ظرف آنها روی می دهد. البته صحنه مکان به تنهایی و یا زمان و مکان نیست، بلکه عواملی که صحنه را می سازند عبارتند از: «محل جغرافیایی داستان، کار و پیشه شخصیتها، زمان یا عصر و دوره وقوع حادثه، محیط کلی یا عمومی شخصیتها (فرهنگی، مذهبی، اجتماعی و ... .» (میرصادقی،/۴۵۲)
۵- گفتگو در داستان حضرت ابراهیم
گفتگو از دیگر عناصر داستان است که نشان دهنده افکار و عقاید و اندیشه های شخصیتهای داستان می باشد. این عنصر در داستان قرآنی ویژگیهای شخصیت داستان را بیان میکند. شخصیتها از خلال گفتگوهایشان از اندیشهها، آراء، افکار و مواضع خود پرده برمیدارند. (ابوالستیت،/۶۰۷)
۶- زاویه دید در داستان حضرت ابراهیم
زاویه دید همان شیوه نقل و روایت داستان است؛ شیوه ای که نویسنده برای بیان حوادث داستان خود برمی گزیند. زاویه دید به دو نوع درونی و بیرونی تقسیم میشود. در زاویه دید درونی، راوی داستان یکی از شخصیتهای اصلی یا فرعی است. یعنی مواد، مصالح و اجزای داستان را یکی از شخصیتهای اصلی یا فرعی ارائه می کند و داستان از زاویه دید اول شخص (من) روایت می شود. (پروینی،/ ۱۸۵) اما در زاویه دید بیرونی بر خلاف زاویه دید درونی نویسنده بیرون از داستان قرار دارد و اعمال قهرمانان را گزارش می دهد، (شمیسا،/۱۶۱) یعنی راوی داستان سوم شخص است و در این روش، راوی ممکن است علاّم و دانای کل باشد؛ یعنی از همه ماجراها، افکار و خیالات قهرمانان اطلاع داشته باشد. (همان) در این نگاه فکری برتر از خارج شخصیتهای داستان را رهبری می کند و از نزدیک شاهد اعمال و افکار آنهاست و در حکم خدایی است که از گذشته و حال و آینده آگاه و از افکار و احساسات پنهان همه شخصیتهای خود با خبر است. (میرصادقی،/ ۳۹۲) راوی در این شیوه به عنوان شخصیت برتر، آگاه از تمام امور و سیر حوادث، داستان را از آغاز تا پایان روایت می کند.
۷- اندیشه (درون مایه) داستان حضرت ابراهیم
داستان بشری اندیشهای است که از تجربه زاده شده و شامل مجموعه حوادثی است که با ترتیب منطقی به هم متصل شده اند و به نتیجه ای طبیعی منتهی می شود. این حوادث پیرامون یک موضوع کلی که تجربه بشری می باشد می چرخد که موضوع داستان است. (منصوری،/۳۶۶) اندیشه و موضوع داستان لازم و ملزوم یکدیگرند و با یکدیگر ارتباط تنگاتنگی دارند، یعنی اگر اندیشه نباشد، موضوع شکل نمیگیرد و بالعکس. درون مایه را به عنوان فکر و اندیشه حاکمی تعریف کرده اند که نویسنده در داستان اعمال می کند و به همین جهت است که می گویند درون مایه هر اثری جهت فکری و ادراکی نویسنده اش را نشان می دهد. (میرصادقی،/۱۷۴)
۸- سبک در داستان حضرت ابراهیم
اسلوب تصویر بیانی است که نویسنده، داستان خود را که دارای زبان و عبارات و تصاویر و گفتگو است با آن می سازد. این اسلوب بیانگر توان ارائه و تأثیرگذاری داستان پرداز است. (سلام،/ ۳۲)
نتیجه
داستان حضرت ابراهیم۷ وحیی از جانب پروردگار است. یعنی داستانی غیر بشری میباشد؛ اما غیر بشری بودن آن به معنای عاری بودنش از عناصر داستانی هشتگانه نیست، بلکه تمام این عناصر در آن دیده میشود و حوادث به صورت پراکنده و در سورههای متعدد آمده است. خداوند متعال با اسلوبی متین و مستحکم، عناصر داستانی رخدادها را به نمایش میکشد. هر یک از این عناصرـ آن چنان که مستلزم شیوه یگانه قرآن است ـ در محور شکر و اخلاص، صبر و تسلیم محض اراده خداوند بودن را متجلی می کند.
پی نوشت:
۱. در این تحقیق از واژه «پیرنگ» که معادل «plot»، الحبکى است استفاده شده است. پی+ رنگ. «پی» به معنای بنیاد و شالوده آمده است و «رنگ» به معنی طرح و نقش. بنابراین «پیرنگ» به معنی بنیاد، نقش و شالوده طرح است و معنای دقیق و نزدیک برای «plot» (نک: میرصادقی،/۶۱).
منابع و مآخذ:
۱. قرآن کریم |
|
نگاهی به ویژگیهای ساختاری داستانهای قرآن
محمد حسین صادق پور
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ اَحْسَنَ الْقَصَص.2(یوسف/3)
جایگاه داستان خاصه در ادبیات
قصهگویی و داستانپردازی از دیرباز با بشر قرین و دمساز بوده است هیچ ملّتی را نمیتوان یافت که در فرهنگ ادبی خویش میراثی گرانبها و انبوه از افسانهها و حکایات پیشینیان خود نداشته باشد بخش مهمی از ادبیات جهان و سهمی بزرگ از آثار شاعران و نویسندگان را داستان و تاریخ تشکیل میدهد. بهترین آثار ادبای جهان در چارچوب داستان پیریزی شده است. شاهنامه فردوسی، خمسه نظامی، گلستان سعدی، ایلیاد و اودیسه دو اثر مهم هُمر شاعر بزرگ یونان و آثار هیجانانگیز ویکتورهوگوی فرانسوی، شکسپیر انگلیسی و گوته آلمانی همه و همه از دولت داستان خوش درخشیدهاند.
نکاتی چند در علل گرایش به داستان
بد نیست همین جا به برخی ویژگیها و جاذبههای قصه که این پدیده اجتماعی را سبب گردیده نظری بیفکنیم شاید به خاطر همین خصوصیات باشد که قرآن، این معجزه جاویدان و منشور عظیم زندگی بشر که کتاب داستانسرایی نیست، چنین داستانها و سرگذشتهای عدیده را در خود جای داده است. ناگفته نماند که قرآن خود در چند جا به تناسب از فلسفه وجودی قصه در قرآن پرده برداشته است. مثلاً در سوره یوسف آیه 111 پس از اشاره به دعوت انبیاء و سرنوشت عبرتانگیز مخالفان میگوید لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِیْ الألْبابِ که بر عبرت و پندآموزی تکیه شده است و در سوره اعراف آیه 176 پس از سرگذشت لطیف و هشداردهنده بلعم باعورا میفرماید: فَاقْصُصِ الْقَصَصِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ که تأکید بر تأمّل و تفکر رفته است. و در سوره هود آیه 120 میگوید: و کلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ اَنْباءِ الرُسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ وَجاءَکَ فی هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْری لِلْمُؤمِنینَ که چهار اثر بر قصه و تاریخ پیامبران بار میکند:
ویژگیهای ساختاری داستانهای قرآن
باید دانست که قرآن در ساختار قصههایش از شیوهها، اسلوبها و فنون متنوع سود جسته است که تمامی این شیوهها و اسلوبهای هنری در جهت همان هدف اصیل قرآن یعنی القای هر چه بیشتر معانی و معارف الهی، ابلاغ رسالت انسانی و تصویرگری از سیمای دین پدید آمده است و هرگز داستان در قرآن تنها کار فنی و هنری صرف و مستقل نبوده بلکه پیوسته در قبال مقاصد دینی خاضع و فرمانبردار بوده است امّا این خضوع و سر در فرمان داشتن هیچ گاه مانع بروز و آشکار شدن خصایص فنی و هنری آن نشده است. در حقیقت تعبیر قرآنی همیشه میان غرضهای دینی و اسلوبهای هنری انس و الفت برقرار میکند و جمال فنی و هنری را وسیله روشنگری قرار میدهد تا وجدان دینی را به جامعه بچشاند.10
پینوشتها و مآخذ
1 ـ از جهات مختلف میتوان در ویژگیهای داستانهای قرآن بحث کرد از جمله ویژگیهای ساختاری، ویژگیهای درونمایهای و محتوایی قصص و ویژگیهای قهرمانان و شخصیتهای داستان ولی آنچه در این مقال آمده است تنها نگاهی دارد به ویژگیهای ساختاری داستانهای قرآن کریم. 2 ـ ماده «قَصَصْ» به معنای سرگذشت و تعقیب و نقل قصه است در مجمع، اقرب و مصباح آمده است قصَّ الخبر سرگذشت را آن طور که بود حکایت کرد. سرگذشت را از آن قَصَص و قصه گویند چون گوینده آن را تعقیب میکند و در دنبال آن است فَارتَدّا عَلَی آثارِهِما قَصَصاً، حضرت موسی علیهالسلام و شاگردش پیجویانه (به نشانه قدمهای خویش) بازگشتند. (کهف /64). به معنای پیگیری و جستجوی قدم به قدم است. قالَت لاُِخْته قُصّیهِ، مادر موسی علیهالسلام به خواهرش گفت او را بجوی (قصص /11). قَصَص به معنای مصدر و اسم هر دو آمده است ولی در آیه موردنظر معنای اسمی آن بهتر است یعنی ما بهترین سرگذشت را برای تو حکایت میکنیم. علیاکبر قرشی، قاموس قرآن، ج6، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1361، ص 11 با تصرف و تلخیص. 3 ـ شریف رحمانی، جلوههای اخلاق و عرفان در داستانهای آسمانی، بینا، تابستان 1360، ص9، و ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج9، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362، ص305 با تصرف و تلخیص. 4 ـ ر،ک: ناصر مکارم شیرازی، همان مأخذ، ص303، و محمد مهدی رکنی، نامه هدایت، مشهد، امور فرهنگی آستان قدس، 1363، ص214. 5 ـ صبحی صالح، نهجالبلاغه، بیروت، 1387 ه ، نامه 31 خطاب به امام حسن علیهالسلام . دید عبرت بین حضرت علی علیهالسلام در حوادث تاریخی و سرگذشت پیشینیان را میتوان در دیگر جاهای نهجالبلاغه پی گرفت از قبیل خطبههای 83، 157، 182 و نامههای 49 و 69 از نهجالبلاغه صبحی صالح. 6 ـ ر،ک: نادر وزینپور، چهل داستان از مثنوی، تهران، امیرکبیر، 1368، صص 12-14. 7 ـ ر،ک: جواد محدثی، هنر در قلمرو مکتب، انتشارات سپاه، چاپ اول، بهار 1365، ص152. 8 ـ ر،ک: نادر وزینپور، همان مأخذ، ص12. 9 ـ ر،ک: جواد محدثی، همان مأخذ، ص154. 10 ـ سید قطب، نمایش هنری در قرآن، ترجمه محمدعلی عابدی، چاپ اول، 1359، ص199 با تصرف. 11 ـ محمد ابوزهره، معجزه بزرگ، ترجمه محمود ذبیحی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1370، ص189. 12 ـ به طور کلی در نحوه پرداخت هر یک از این چهار قسم نظری خاص به کتاب سید قطب همان مأخذ پیشین از ص 253 به بعد داشتهایم. 13 ـ ر،ک: سید قطب، همان مأخذ، ص253 و محمود بستانی، پژوهشی در جلوههای هنری داستانهای قرآن، ترجمه محمدحسین جعفرزاده، ج1، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1372، ص369 با تلخیص و تصرف. 14 ـ محمود بستانی، همان مأخذ، ص369. گفتنی است در این بخش از مقاله به این منبع زیاد مراجعه شده است. 15 ـ همان مأخذ، ص418 با تصرف و تلخیص. 16 ـ همان مأخذ، ص442-444 با تصرف و تلخیص. 17 ـ ر،ک: سید قطب، همان مأخذ، ص253 با تصرف. 18 ـ همان مأخذ، ص255. 19 ـ همان مأخذ، ص256. 20 ـ محمود بستانی، اسلام و هنر، ترجمه حسین صابری، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1371، صص 160-163 با تصرف و تلخیص. 21 ـ سوره بقره /127. 22 ـ سوره انبیاء /57. 23 ـ سوره صافات /111. 24 ـ سوره بقره /258. 25 ـ ر،ک: محمود بستانی، اسلام و هنر، صص 171-174 با تصرف و تلخیص. 26 ـ همان مأخذ، ص 175-177 با تصرف و تلخیص. 27 ـ ر،ک: علامه طبرسی، مجمعالبیان، ج5، تهران، انتشارات ناصرخسرو، چاپ اول، 1365، ص250. |
|
اهداف قصص قرآنى
عباس اشرفى
قصه هاى قرآنى داراى اهداف زيادى هستند و خود يك مجموعه كامل از مجموعه هاى قرآن را تشكيل مى دهند. بنابراين مى توان اهداف قرآن را در قصص نيز مشاهده نمود; به گونه اى كه گفته شده: قصه در قرآن براى به حقيقت رساندن هدفهاى دينى سروده شده است.1
1) تثبيت قلب پيامبر(ص) و رسالت او
اصل مهم استمرار دعوت يك پيامبر, ثبوت قدم و قوت دل مى باشد كه نتيجه آن تثبيت رسالت پيامبر است; چنان كه در آيه شريفه مى خوانيم:
2) عبرت
داستانهاى افراد و امتها ـ چه صالحان و چه مفسدان ـ در قرآن بسيار وارد شده است كه موجب موعظه و پندگيرى مى باشد و انسان را به سنتهاى الهى در رفتار با بندگانش راهنمايى مى كند و اين هدف قرآن از آوردن داستانهاى پيشين است.3 مولوى در مثنوى معنوى مى گويد:
3) بهترين شيوه داستان سرايى
در آيات قرآن مانند (نحن نقصّ عليك أحسن القصص بما أوحينا اليك هذا القرآن…)(يوسف/3) واژه قصص با فتح قاف آمده كه مصدر و به معناى (داستان سرايى) مى باشد و داستان سرا نيز خداوند است. (نحن نقصّ); داستانى كه همه وحيانى است و حتى پيامبر نيز از موارد بسيارى خبر ندارد.
4) غفلت زدايى
بيدارى و هوشيارى شرط اول زندگى است و قصه قرآنى نيز در صدد بيدارى اشخاص و امتها مى باشد كه قرآن نيز بر آن است; چنان كه آمده است:
5) بيان اصول دعوت پيامبران
تمام اديان در سه محور اساسى توحيد, نبوت و معاد, بويژه توحيد, مشترك هستند و اين در قصص قرآن نيز به وضوح ديده مى شود.
6) تفكر
انديشه و ايمان دو ركن اصلى انسانيت اند و قوام انسان به اين دو مى باشد و جايگاه عقل و انديشه نيز بر كسى پوشيده نيست; چنانچه در آيه شريفه (فاقصص القصص لعلّهم يتفكرون)(اعراف/176) بر انديشيدن و انگيختن انديشه به واسطه قصص تصريح شده است.
7) هدايت و رحمت براى مؤمنان
براى مؤمن گواراتر از اين نيست كه مشمول رحمت و هدايت خداوند قرار گيرد, و هدايت و رحمت خداوند در داستانهاى قرآن تجلى خاصى دارد; مانند:
8) اسوه سازى براى هدفهاى تربيتى
قرآن در برنامه هاى تربيتى خود, در قالب داستان, تكيه اصلى را روى شخصيتهاى نمونه مى نهد و تمام هدفهاى طرح شده را در اسوه اى كه معرفى كرده, جست جو مى كند; يعنى به جاى پرداختن تنها به نظريه هاى گفتارى, يك نتيجه و مطلوب عملى را معرفى مى كند.
الف. اسوه هاى ستوده
در تعبير قرآن اين گونه الگوها به عنوان (اسوة حسنة) و بيشتر با لفظ غيرصريح ياد شده اند. در سه مورد لفظ (اسوة حسنة به كار رفته است; يك مورد براى رسول اكرم(ص):
ب. اسوه هاى نكوهيده
در مقابل اسوه هاى ستوده, اسوه هاى نكوهيده قرار دارند, و همان گونه كه دراسوه هاى ستوده هدف پيروى از آنان بود, در اسوه هاى نكوهيده, هدف پرهيز از رفتارى همانند رفتار آنان است.
9) بيان سنتهاى الهى و فلسفه تاريخ
سنت در لغت به معناى طريقه و سيره 10 مى باشد و جمع آن (سنن)11 است. علامه طباطبايى مى فرمايد:
10) وحدت دين (سير اديان در قالب اسلام)
در طول زمان, امتهاى مختلف, دينهاى مختلف داشته اند و هر امتى آموزه هاى ويژه دين خود را انجام مى داده و پيروى از رسول خود مى كرده است, و هر يك از اين رسولان نيز به دينى مشهور شدند; مانند دين حنيف, يهود, مسيحيت و… .
11) روشهاى زندگى
در قصص قرآنى مى توان روشهاى زندگى را يادگرفت و در عين انسان ماندن, به بقاى جسم و روح نيز انديشيد. يكى از بخشهاى زندگى انسانى مبارزه اى است كه در طول حيات انجام مى دهد, اين جدال ممكن است جدال انسان با خويشتن باشد براى رسيدن به هدفى, مانند مردى كه ميوه هاى باغش فرو ريخته بود كه با خودش مى گفت: (ياليتنى لم أشرك بربى أحداً)(شعراء/196) و يا جدال انسانى با انسانى ديگر; مانند داستان هابيل و قابيل و مبارزه آن دو, و يا ممكن است جدال انسان با طبيعت باشد; مانند مبارزه يوسف(ع) با خشكسالى در مصر, و يا ممكن است جدال انسان با جامعه باشد; مانند جدال زن فرعون با جامعه خود و…
12) روشهاى تبليغ و استدلال
در داستانهاى قرآن, روشهاى تبليغى متفاوتى وجود دارد, و سخن خداوند را كه فرمود: (ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى أحسن) (نحل/135) مى توان در داستانهاى مختلف تجربه كرد.
13) استنباط احكام فقهى
پيوستگى آيات و سور قرآن موجب مى گردد كه نتوانيم يكسره درباره تقسيمات آيات به بخشهاى مختلف عقايد, احكام, اخلاق و قصص, نظر قطعى دهيم; بلكه در بسيارى موارد در لابه لاى آيات اخلاقى به نكات عقيدتى مى پردازد و نيز در آياتى كه پيرامون قصه است به احكام و يا اخلاق مى پردازد. از اين رو مى توان گفت كه از فايده ها و بهره هاى قصص, استنباط احكام از برخى آيات قصصى است. ما در اينجا به دو نمونه مى پردازيم:
پی نوشتها:
1. سيد قطب, تصوير فنى, نمايش هنرى در قرآن, 200. 2. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان, ترجمه, 3/100. 3. شلتوت, محمود, الى القرآن الكريم, 7. 4. لسان التنزيل, 34. 5. طريحى, فخرالدين, مجمع البحرين, 1/111. 6. راغب, اصفهانى, حسين بن محمد, المفردات, 320. 7. طبرسى, مجمع البيان, ترجمه, 12/314. 8. طريحى, فخرالدين, مجمع البحرين,1/111. 9. قطب, محمد, آشنايى با معارف اسلامى, 202. 10. رازى, المختار من الصحاح, 251. 11. راغب اصفهانى, المفردات, 254. 12. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 7/34. 13. طبرسى, مجمع البيان, ترجمه, 4/263. 14. فخررازى, محمدبن عمر, التفسير الكبير, 9/11. 15. با اقتباس از: سنتهاى تاريخ در قرآن, 139 تا 147. 16. همان, 122. 17. فضل الله, محمدحسين, الحوار فى القرآن, 215. 18. قرطبى, محمد بن احمد, الجامع لأحكام القرآن; فخررازى, التفسير الكبير, 3/214. 19. هاشمى رفسنجانى, اكبر, تفسير راهنما, 1/286. 20. طبرسى, محمد بن جرير, تفسير طبرى, 22/47. 21. نحاس, احمد بن محمد, اعراب القرآن, ذيل آيه 13سوره سبأ. 22. طبرسى, مجمع البيان, ترجمه, 20/231. |
|
خرافات در ترجمه آيات «استيضاح سامرى»
حسن رهبري
چکیده: روایات صحیح، نقش مهمی در شناخت مفاهیم قرآنی و تفسیر آیات ایفا می نمایند. چه بسا آیاتی که در مفهوم یابی آن جز مراجعه به روایات چاره ای نبوده است؛ حتی مفسران بزرگواری که تفسیر قرآن به قرآن را برگزیده اند و آیات را برای تفسیر یکدیگر کافی پنداشته اند، در وادی عمل به ناکارآمدی این روش پی برده و در تفسیر و تبیین آیات زیادی، ناگزیر از اقتباس از روایات گردیده اند. سامرى، مردى گمراه، خودخواه و فريبكار در ميان اصحاب و لشكريان حضرت موسى(ع) بود كه توانست با استفاده از دورى چهل روزه آن پيامبرخدا (ص) در يك سحرآفرينى و شعبدهبازى، بيشتر پيروان موسى (ع) را به بازگشت از آيين يكتاپرستى و قبول شرك و گوساله پرستى تشويق و وادار نمايد. موسى كه با پيشبينى جنبههاى ايمنى و پس از نصب جانشين خود، براى گفتگو با پروردگارش به كوه طور شتافته بود، پس از سى روز كه وعده نخستين بود، ده روز ديگر بر مأموريتش افزوده شد. هنگامى كه موسى(ع) به سوى قومش بازگشت، آنان را گوسالهپرست يافت، در آغاز به استيضاح و توبيخ برادرش هارون پرداخت و سپس رو به سوى سامرى كرد و چنين پرسيد: « قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ (٩٥)قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي» (طه/ 95-96) اينكه در اين آيه حضرت موسى(ع) چه مىپرسد و سامرى چه مىگويد؛ و مترجمان و مفسّران درباره آن چه گفتهاند، هدف از نگارش اين مقاله است. معنايى كه از قديم تا كنون در خصوص اين آيه شهرت داشته و در تفاسير عربى، فارسى و ترجمههاى قرآن وارد شده است از اين قرار است: ترجمة تفسير طبرى- ترجمهاى مربوط به زمان منصوربن نوح سامانى (قرن چهارم هجرى) - چنين آورده است: «گفت موسى: چى بودست تو را اين گوسالهاى سامرى؟ گفت سامرى: بديدم آنچه نديدى شما آن را - با بنىاسرائيل - برگرفتم خاك از پى اسب جبرئيل، برانداختم آن خاك را در دهن گوساله، و چنان آراسته مرا تن من.» (طبرسي، 3/995) تفسير كشف الاسرار هم همان مضمونِ تفسير طبرى را ارائه كرده است. (ميبدي، 6/156) منهج الصادقين: «گفت از روى قهر و غضب و انكار، پس چيست اين كار عظيم تو اى سامرى؟ يعنى اين چيست كه كردى و چه چيز تو را بر اين داشت كه گوساله بساختى و به جهت آن بنىاسرائيل را از دين حق برگردانيدى؟ گفت: بينا شدم به آن چيزى كه بينا نبودند بنى اسرائيل... پس قبض كردم و گرفتم به كف دست خود مقدار يك قبضه از نشانة آن رسول (يعنى از خاك قدم اسب جبرئيل) پس درافكندم او را در درون گوساله... و همچنين كه گفتم بياراست براى من نفس من.» (كاشاني،6/20) سيدكاظم معزى: «گفت: پس چيست كار تو اى سامرى؟ گفت: ديدم آنچه را نديدنش؛ پس برگرفتم مشتى از جاى پاى فرستاده را، پس افكندمش، و بدينسان آراست براى من دلم.» ابوالقاسم پاينده: گفت: اى سامرى قضيه تو چيست؟ گفت: چيزى را كه آنها نديدند، بديدم، و از جاى پاى فرشته مرسل كفى برگرفتم و آن را در قالب گوساله انداختم، كه ضميرم براى من چنين جلوهگر ساخت. محقق نيشابورى همان ترجمه سيدكاظم معزى را آورده است. مهدى الهى قمشهاى: «آن گاه موسى به سامرى (با خشم گفت: اين چه فتنهاى بود كه برپا كردى؟ سامرى گفت من چيزى از قدم رسول حق (جبرئيل امين) را ديدم كه قوم نديدند؛ آن را برگرفته به گوساله ريختم؛ و نفس من چنين فتنهانگيزى را در نظرم جلوه داد.» ترجمه الميزان همان ترجمه ابوالقاسم پاينده را آورده است.( طباطبايي،27/287) تفسير راهنما: «[موسى] گفت: اى سامرى پس ماجراى تو چيست؟ گفت: من به چيزى توجه كردم كه آنان به آن توجه نكردند؛ پس مشتى از رد پاى آن رسول برگرفتم و آن را افكندم، و بدين گونه نفس من [آن را] برايم بياراست.» (رفسنجاني،11/193) تفسير نمونه: «گفت: تو چرا اين كار را كردى اى سامرى؟ گفت: من چيزى ديدم كه آنها نديدند؛ من قسمتى از آثار رسول را گرفتم، سپس آن را افكندم و اين چنين نفس من، اين كار را در نظرم جلوه كرد.» (مكارم شيرازي، ترجمة قرآن،/318 و نمونه،13/282)
مفهوم آيه در تفاسير
تفسير مقابل بن سليمان (متوفاى150ق)
تفسير القمى (قرن سوم هجرى)
«فقال له موسى « قَالَ فَمَا خَطْبُكَ » قال السامرى: « بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا» يعنى من تحت حافر رمكة جبرئيل فى البحر، فنبذتها: اى أمسكتها « وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي » اى زيّنت. (قمي،2/36)
تفسير ابومسلم اصفهانى
واقعيت اين است كه مفهوم مشهور از آيه استيضاح سامرى به اندازهاى با مسائل خرافى، اسرائيليات و اشكالات، آميخته است كه عقل از پذيرش آن امتناع دارد.
تفسير الميزان
اين تفسير، اقوال دوگانه گذشته را در شرح آيه آورده و هر كدام را به دلايلى مردود شمرده، آن گاه احتمال قول سومى را مىدهد كه به شرح ذيل مىباشد:
تفسير موضوعى «منشور جاويد»
«مفسّران دو احتمال دادهاند كه هيچ كدام استوار به نظر نمىرسد: احتمال اول اين است كه سامرى مىگويد: به هنگام آمدن لشكر فرعون به كنار دريا، من جبرئيل را بر مركبى ديدم كه لشكر فرعون را به ورود به جادههاى خشكيده دريا تشويق مىكرد و پيشاپيش آنان حركت مىكرد، من قسمتى از خاك پاى مركب او را برگرفتم و آن را در درون مجسمه گوساله افكندم. اين گوساله از بركت آن است.
تفسير نمونه
اين تفسير پس از اين كه دو ديدگاه فوق را ياد كرده است، مىنويسد:
نگاهى گذرا به چهار ديدگاه
با توجه به ديدگاههاى تفسيرى كه دربارة اين آيه مطرح شد، در مجموع چهار ديدگاه را مىتوان ياد كرد:
نقد و بررسى هر يك از ديدگاهها
بررسى ديدگاه اول
اين ديدگاه كه به «ابوجعفر طبرى» تعلّق داشت، در معرض اين نقدها قرار دارد:
بررسى ديدگاه دوم
اين ديدگاه توسط ابومسلم اصفهانى در اواخر قرن سوم مطرح شده و به نام او شهرت يافته است، و در صفحات پيشين مطرح شد.
بررسي ديدگاه سوّم
در بررسى ديدگاه علامه طباطبايى، در آغاز ناگزير از تبيين بعضى واژههاى هستيم كه در آيه مورد بحث به كار رفته است:
«اثر» در ديگر آيات قرآنى
«سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» (فتح/ 29)
«اثر» در روايات
امام زين العابدين(ع) مىفرمايد:
«نَبَذَ» در آيات قرآنى
«أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (بقره/ 100)
نتيجه
الفاظ و كلمات قرآنى براى ذات معانى وضع شدهاند؛ و بايد با توجه به «قرينه مقالى» در معانى متناسب با خود به كار برده شوند. استعمال لفظ در بيش از يك معناى حقيقى يا مجازى، نيازمند «قرينه معيّنه» است.
منابع و مآخذ
1. قرآن كريم، ترجمه مهدي الهي قمشه اي
پی نوشتها:
1- امام حسينعليه السلام در مسير كربلا به مردى چنين فرمود: «لو لَقَيتُك بالمدينة لاريتُكَ اثر جبرئيل فى دارِنا...» «اگر در مدينه تو را مىديدم نشانههاى آمدن جبرئيل را درخانه خود نشان مىدادم. |
|
داستان پيامبران در تفسير ابوالفتوح رازى
محمد فرجاد
ابوالفتوح رازى در شمار تفسيرگرانى است كه داستان پيامبران را با انبوهى از روايات به گزارش مىنشيند. او در اين گزارش از افراط و تفريط دورى مىكند1 و از طرح روايات محال، مستنكر و ناسازگار با عقل، شريعت و اصول اجتناب مىنمايد.2 بنابر اين وقتى نويسنده روض الجنان، روايات نادرست و مشكوك را به گزارش مىنشيند از طرح اين گزارش اهدافى را دنبال مىكند كه برخى از مهمترين آنها عبارتند از:
1. ابهام زدايى؛
فرازهاى بسيارى از داستان پيامبران در پرده ابهام فرو رفته است و ابوالفتوح در راستاى ابهام زدايى از اين داستانها از روايات اسرائيلى سود مىبرد براى نمونه: در داستان اصحاب كهف از اسرائيليات بهره مىگيرد و پادشاه ظالم را دقيانوس و اصحاب كهف را مكسلمينا، محسلمينا، يمليحنا، مرسونس، فسوطوس، ينورس، بكريوس و بطينوس، معرفى مىكند.3
2. خرافه نمايى؛
شمارى از روايات روض الجنان با هدف نشان دادن سستى عقايد و باورهاى مخالفان جمع آورى و گزارش شده است. نويسنده روضالجنان با طرح اين روايات و نسبت دادن آنها به حشويه و اهل حديث به گونهاى در پى نماياندن خرافى بودن اعتقادات ايشان است. براى نمونه در قصه موسى(ع) از رواياتى ناسازگار با عقل و شرع سود مىبرد و در توجيه اين بهره ورى مىنويسد:
3. نقد افكار و انديشههاى مخالفان؛
هدف ديگر نويسنده روض الجنان از گزارش روايات نادرست، بهره گيرى از آنها در راستاى اثبات نادرستى ديدگاه مخالفان است. براى نمونه در تفسير آيه شريفه "وخّر موسى صعقا" روايتى بلند از كلبى نقل مىكند و در پايان مىنويسد:
4. نمايش كم خردى مخالفان؛
ابوالفتوح در تفسير آيه " و لقد فتنا سليمان و القينا على كرسيه جسدا ثم اناب" از رواياتى گزارش مىدهد كه در آن روايات از تغيير شكل شيطان به سليمان، سليمان به شيطان، دزديدن انگشترى سليمان، ارتباط شيطان با همسران سليمان، حكومت شيطان و تغيير دين سليمان سخن گفته شده است.
5. ارزيابى و نقد؛
نويسنده روض الجنان در راستاى بررسى و نقد نظريات مخالفان ناگزير از گزارش روايات نادرست و مشكوك شده است. براى نمونه در تفسير آيه " انى ارى فى المنام انى اذبحك" دو دسته روايت طرح مىكند در دسته نخست ذبيح اسحاق است و در گروه دوم ذبيح اسماعيل. ابوالفتوح پس از گزارش اين روايات به ارزيابى آنها مىنشيند و روايات دسته نخست را از اسرائيليات مىخواند و از ديگر روايات در اثبات نادرستى آنها سود مىبرد.7
ملاكهاى سنجش؛
روايات تفسير روض الجنان مانند تفسير طبرى و تفسير ثعلبى سند ندارد و نويسنده در اكثر موارد از كنار روايات بدون هيچ گونه اظهار نظرى مىگذرد بنابر اين ابوالفتوح در داستان نويسى از شيوه ثعلبى پيروى نمىكند و تنها گزارش گر روايات تاريخى يا اسرائيلى نيست بلكه مانند طبرى گاه روايات را به نقد و بررسى مىنشيند و از ملاكها و معيارهايى در اين ارزيابى سود مىبرد. برخى از مهمترين آن موازين عبارتند از:
1. عقل
مهمترين معيار ابوالفتوح در طرح و نقد روايات تاريخى، عقل است. او با اين ملاك از طرح و گزارش شمارى از روايات خودارى مىكند و تنها به گزارش رواياتى مىنشيند كه ناسازگار با عقل ننمايد:
الف. داستان يوسف(ع)
در تفسير "و لقد همت به و هم بها " روايت اصحاب حديث و حشويه را اين گونه مىآورد:
ب. قصه موسى (ع)
در تفسير آيه شريفه " و اتل عليهم نباء الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها" روايتى از اصحاب حديث مىآورد:
ج. داستان ايوب(ع)
در تفسير " و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر" چند روايت تاريخى مىآورد، يكى در باره سلطه شيطان بر مال و فرزندان ايوب و ديگرى در مورد بيمارى سخت آن حضرت:
د. قصه يونس(ع)
شمارى از روايات از خشم يونس بر خدا حكايت دارد:
2. آيات
ملاك ديگر ابوالفتوح در نقد تفاسير تاريخى، آيات قرآن است. او در اين نقد و بررسى گاه از آيات هم موضوع بهره مىبرد و گاه از خصوصيات و ويژگيهاى آيه مورد بحث. براى نمونه برخى از قصه گويان پيامبر را در هنگام رودررويى با آن نابينا عبوس معرفى مىكنند:
1. ظاهر
نويسنده روض الجنان در تفسير آيات قصه آدم ،ابراهيم ، يعقوب و ... از ظاهر در نقد و بررسى روايات تاريخى سود مىبرد:
الف. قصه آدم (ع)
نويسنده روض الجنان چند فراز از داستان آدم را به بحث مىنشيند و شمارى از روايات تاريخى را به نقد مىگيرد:
1. آفرينش حوا
برخى از قصه نويسان ماده آفرينش حوا را همان ماده آفرينش آدم مىدانند:
- فريب خوردن آدم(ع)
شمارى در تفسير "فازلّهما الشيطان عنها" مىگويند: ابليس آدم و حوا را نديد.
ب - قصه ابراهيم(ع)
در گزارش اين داستان برخى قصه نويسان از وجود حايلى ميان آتش و ابراهيم(ع) سخن مىگويند.
ج - داستان يعقوب(ع)
برخى تفسير گران آيه شريفه " و ابيضت عيناه من الحزن" را كنايه از به درازا كشيده شدن انتظار يعقوب (ع) مىدانند نه نابينايى آن حضرت.
2. سياق
ملاك ديگر ابوالفتوح در نقد روايات تاريخى سياق آيه مورد بحث است. براى نمونه رواياتى كه ذبيح را در قصه ابراهيم(ع) اسحاق معرفى مىكنند از جهت ناسازگارى با سياق آيه "انى ارى فى المنام انى اذبحك" نادرست مىنمايد:
3. روايات
معيار ديگر ابوالفتوح در سنجش تفاسير تاريخى، روايات است. به باور نويسنده روض الجنان تفاسير و فهمهايى كه با روايات ناسازگار است از درجه اعتبار مىافتد و بهره ورى از آنها در داستان نويسى و قصه گويى شايسته تفسير گران، تاريخ نويسان و قصه گويان نيست. در داستانهاى زير ابوالفتوح از روايات در نقد برخى از فرازها بهره مىبرد:
الف. قصه ابراهيم (ع)
شمارى از قصه نويسان، آزر را پدر ابراهيم معرفى مىكنند و برداشت خود را به آيه " و اذ قال ابراهيم لابيه آزر" مستند مىكنند.
ب. قصه پيامبر(ص)
برخى قصه نويسان از كراهت پيامبر در رودررويى با آن نابينا سخن مىگويند:
4. تاريخ
ملاك ديگر ابوالفتوح در سنجش نظريات تاريخى تفسيرى ، تاريخ است. او از تاريخ در رد نظرياتى سود مىبرد كه اسحاق را ذبيح مىدانند:
پی نوشتها:
1 . روض الجنان، مقدمه 3/ 2 . روض الجنان، 259/20 16/13. 3 . همان، 324/12. 4 . همان، 14/9. 5 . همان، 381-382/18 6 . همان، 278/16 7 . همان، 212/16 8 . همان، 259/13 9 . همان، 263/16 10 . همان، 47-48/11 11 . همان، 14/9 12 . همان، 260/13 13 . همان، 260/13 14 . همان، 272/13 15 . همان، 147/20 16 . همان، 234/5 17 . همان، 223/1 18 . همان، 210/1 19 . همان، 247/13 20 . همان، 134/11 21 . همان، 219/1 22 . همان، 212/16 23 . همان، 340-341/7 24 . همان، 147/148/20 25 . همان، 242/13 26 . همان، 4/18 و 130/12 27 . همان، 213/16 28 . همان، 276/13 |
|
اهداف تربيتى در قصّههاى قرآن
محمود مرویان حسینی
نزديك به يك سوم آيات قرآن مربوط به حوادث و داستانهاى پيشينيان (اقوام و ملل قبل از اسلام) و نيز ماجراهاى عهد نزول مىباشد. گرچه ترسيم جهان آخرت نيز در قالب داستان ارائه شده است.
الف) اهداف شناختى - معرفتى
دين به عنوان منشورى فرهنگى، متكّفل تبيين حقايق و توضيح معارف پيچيده و اسرار آفرينش، براى نظام بخشيدن به انديشه و خرد، و جهت دادن به رفتار و گرايشها مىباشد. گاه معارف غير محسوس و مجرّد، در قالب داستانهاى حسّ برانگيز و تجربههاى عينى گذشتگان، پلى مناسب براى فهم و درك مىيابند و از اين رو قرآن در قالب تشبيه، تمثيل، قصهاى حقيقى و ماجراهاى اقوام و ملل به جهتدهى فكرى و تربيت شناختى اقدام نموده است. اينچنين است كه هر نكتهاى كه در مسير هدايت و فهم دينى لازم بوده است در قالبهاى قصص قرآنى تبيين و تشريح شده است.
ب) اهداف اجتماعى - تاريخى
اسلام يكى از اجتماعىترين اديان و مكاتب مىباشد. قرآن به مقولههاى اجتماعى از قبيل آداب روابط جمعى، رمز و راز پيروزى يا شكست ملّتها و تحليل سنن و رسوم گروههاى اجتماعى، اقوام برتر و نمونه، چرايى نعمت يا نقمت الهى، در قالب هايى متنوع، از جمله قصص قرآنى پرداخته است و همه اينها را فرا راه بشريّت مىنهد تا برنامه زندگى آينده خويش را به درستى تشخيص دهند و ترسيم نمايند.
ج) اهداف اخلاقى - تربيتى
اخلاق عبارت از ملكات نفسانى و حالات روحى - روانى است كه باعث مىشود، فعاليتهاى آدمى - چه زشت يا زيبا - به آسانى از نفس متخّلق به آن اخلاق صادر شود.4
1 - معرفى الگوها:
تربيت مُدلى، يكى از بهترين شيوههاى رايج در تعليم و تربيت مىباشد. در اين شيوه با ارائه يك الگو و مدل كامل در عرصههاى گوناگون زندگى مخاطبان را به تطبيق شرائط خويش با آن الگو و نمونه بردارى از آن رفتار معيار فرا مىخوانند. قرآن كريم، پيامبران الهى را بطور اعمّ و پيامبر اسلام (ص) و نيز حضرت ابراهيم (ع) را بطور اخصّ، الگوهاى كامل انسانى به منظور جهت گرفتن ديگران، معرّفى مىنمايد:
2 - معرفى ويژگىهاى ممتاز انسانى
قرآن در قالب داستانهاى خويش از صفات ممتاز مردان و زنان پاك نهاد و بويژه انبيا گفتگو مىكند و بدين ترتيب پلكّان ترّقى و راه رشد را در فضايى زيبا و خيالانگيز، در برابر ديدگان مخاطبانِ خويش مىنهد.
3 - تربيت آدمى و باورداشت غيب و مصاديق آن
انسان مادّى در مسير توجّه به خداوند و حركت بسوى او يقين و باور ترديدناپذير و تجربه شده به غيب، ملكوت، حقايق معنوى فرشتگان، قدرتها و حركتهاى غيبى برايش تعيين كننده است. او با اين باورداشت است كه مىتواند در پيچيدگىها و چالشهاى زندگى اعتماد و توكّل به خداوند و وعدههاى او نمايد و تعبّد به اوامر و نواهى او پيدا كند و در مسير اهدافِ دين حركت كند.
4 - معرفى ابليس و شيطان به عنوان عامل تعيين كننده در انحراف آدمى
شيطان از جمله دشمنانِ هدايت و كمال يابى آدمى است، كه از لحظه اوّل خلقت آدم در پيامبران و پيروان ايشان طمع نموده با شگردهاى گوناگون سعى در اغواى ايشان دارد. قرآن در ضمن داستانهاى خويش در پى نشان دادن لغزشگاهها و زمينههاى انحراف آدمى است و روشهاى مواجهه بايسته انسانِ مؤمن و رهيدن از كمند شيطان را آموزش مىدهد.
5 - عبرت آموختن از حوادث گذشته و سرگذشت امتهاى پيشين
قصههاى قرآنى، سرگذشت گذشتگان را پيش روى بشر مىنهد تا بوسيله آن فرجام و سرنوشت خويش را رقم زنند.
6 - تقويت و آرامش بخشى به پيامبر (ص) و اميد آفرينى در مؤمنان:
در قصص قرآن تأكيد بسيارى بر پيروزى نهايى حق و حق جريان و نابودى سپاه كفر و شرك و نهادهاى باطل شده است.
7 - امداد رسانى خداوند به بندگان شايسته و گره گشايىهاى ويژه الهى
اين حقيقت كه لطف ويژه پروردگار شامل حال بندگان شايستهاش مىشود و آنان را در بحرانها و سختىها يارى مىرساند، بهترين زمينه براى دين باورى و دلدادگى به گوهرهاى معرفتى دين مىشود و به تدريج روندهاى درونى و بيرونى فرد و جامعه را اصلاح مىكند.
8 - ارائه ارزشهاى كليدى اخلاقى
از جمله مهمترين ويژگىهاى تأثير گذار در موفقيت آدمى در بُحرانها و رسيدن به يك تصميم منطقى و مناسب، كنترلِ هيجانات و صبر و استوارى روحى و روانى است. كم نيستند كسانى كه در كشاكش ناملايمات و طوفان حوادث، عنانِ اختيار از كف داده و از مديريت بحران دست شسته و نا اميدى و اضطراب آنها را به روزمرّگى و تسليم كشانده است!
9 - ترسيم اصل آزمايش امتها با سختىها
هر پيامبرى كه مبعوث شد و هر جامعهاى كه سر بر آورد، خداوند ايشان را با مشكلاتى آزمود. امّتها اگر توانستند در امتحان الهى همراه با پيامبرشان، بر سر پيمان الهى خويش استوار بمانند و راه ايمانى خويش را ادامه دهند، به فلاح رسيدند و سر فراز شدند و اگر در اين امتحان فرو ماندند، از سعادت محروم گشته و سر شكسته گرديدند و از رستگارى دنيا و آخرت محروم ماندند.
10 - ارائه اصول و شيوههاى تبليغ
قرآن كتاب يادآورى و بصيرت آفرينى است و پيامبران مدِكّر و مبلّغ دين هستند. بيشترين رسالت انبياء الهى در زمينه تحقق همين يادآورى و ابلاغ حقايق معنوى به فرزندان بشر بوده است. آيات قرآن و بويژه داستانهاى قرآنى دورنماى شيوههاى تبلغى مؤثر و روشهاى كارآمد براى اين رسالت است. چگونگى مواجهه سازنده با مردم و به كار گرفتن راهكار و فنونى كه موعظه با اقشار و اصنافِ گوناگون را ثمر بخش نمايد و سير معنوى آنها را سرعت بخشد، در لابلاى آيات و قصص قرآن بخوبى نمايان است و درسِ تربيتى بزرگى براى مربيان و مبلعّان دين در عصر حاضر مىباشد.
شيوههاى كارآمدى تبليغى
از جمله سر فصلهاى ديگر در داستانهاى تبليغى پيامبران در قرآن، شيوههاى كارآمدى تبليغ است. بى ترديد پيامبران در جوامعى تاريك، خرافى، پر از جهل، آميخته با فساد و برخوردار از ستم ظهور كردند و توانستند از ميان چنين مردمى انسانهايى خدا باور، حق جو، شايسته و با شخصيت تربيت كنند! اين اتفاق نيفتاد مگر به سخت گوشهاى پيامبران و بهرهگيرى از باريكترين نكتهها در روانشناسى تبليغ و البته به هدايت و امداد الهى، برخى از شيوههاى مؤثر تبليغى را كه در داستانهاى قرآنى نمود يافته است، اشاره مىكنيم:
الف) استفاده از روش پرسش و پاسخ، و ضرورت پاسخگويى سريع به شبهات و اشكالات مخاطبان.
"يسئلونك عن الاهلّة قل..."71
ب) استفاده از روش مقايسهاى:
ارتباط ميان مفاهيم در نقش پذيرى و فهم كامل، سهم زيادى دارد. يكى از ابعاد بلاغت قرآن و معجزه بودن آن به همين نكته مربوط است.
ج) استفاده از روش پرسشگرى
يكى از روشهاى كارآمدى كه قرآن در آيات گوناگون و همچنين قصههاى خويش براى متقاعد سازى و ايجاد حالت پذيرش درونى و تحول در مخاطبان، از آن بهره مىگيرد، روش پرسشگرى است. در اين روش با پرسشهايى صريح فرد را به وجدان و فطرتِ سليم خودش ارجاع مىدهند و بى آنكه منتظر جواب حضورى او باشند، پاسخ درونى و خود انگيخته فرد، مقدمه تحول و همراهى را فراهم مىسازد.
د) استفاده از روش جزئى نگرى در پيامهاى رفتارى
كلى گويى در تربيت، آسيبى است جدى. با كلىّ گويى ابهام آفريده مىشود و هر كس بر اساس فهم شخصى به سراغ عرصه عمل مىرود و محصول چيزى خواهد بود كاملاً متفاوت از مقصود. قرآن در توصيهها و ترسيم سازى خويش، تاكيد بر نماياندن هدفهاى رفتارى جزئى دارد، تا دورنماى عمل كاملاً تبيين شود و مخاطب بتواند مسير خواسته شده را تشخيص دهد. در اين صورت است كه ابزارهاى تربيتى از جمله تبشير و تنذير (تشويق و تنبيه) مفيد مىافتد و موجب افزايش رفتار مثبت يا كاهش رفتار مشخصِ منفى خواهد شد. يكى از وجوه بلاغ مبين در دعوتهاى انبياء همين نكته مىباشد.
هـ) استفاده از روش مستند نمايى و متقاعد سازى
قرآن در بيانات خويش، هم خود را كتاب محكم و استوار و مستند معرفى مىكند و هم از مخاطبان مىخواهد كه مطالب خويش را به دليل و برهان مستند نمايند، تا پذيرفته شود. بر همين اساس بيانات پيامبران در قرآن همراه با ادّله، حكمتها، مبانى و پشتوانههاى عرفى و عقلى است تا با اين توجيهات زمينه پذيرش قلبى و انگيزش رفتارى فراهم شود.
ز) استفاده از روش مناظره (مجادله)
علامه طباطبايى ذيل آيه شريفه "ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن"98 مىگويد:
ح) استفاده از روش مشورت براى رسيدن به فهم جمعى و همه جانبه پرورش شخصيتها.
"و شاورهم فى الأمر فاذا عزَمت فتوكَّل على الله"104
ط) استفاده از روش اولويتشناسى و پرهيز از ارائه پيامهاى متعددّ در تبليغ
"قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكّروا..."106
ى) تأكيد بر تنظيم محتواى تبليغ با سطوح مخاطبان
از آنجا كه در هر انتقال مفهوم و فرايند تبليغ چهار عنصر به پيام رسان، پيام گيرنده، محتواى پيام و قالب پيام دخالت دارند، مىبايست محتواى پيام كاملاً با سطح فكرى (دغدغهها، نيازها، علاقهها، توانايىها، قدرت فهم و واژگان ارتباطى) مخاطب (گيرنده پيام) متناسب باشد. والاّ بهترين پيامها نيز نمىتوانند به فهم و ارتباط فعال و پايدار بينجامد.
آسيبشناسى عرصه تبليغ
از جمله دستاوردهاى ديگر داستانهاى قرآن كه به عرصه تبليغ در بيانات پيامبران مربوط مىشود، آسيبشناسى عرصه تبليغ است.
پی نوشتها:
1 - يوسف 111. 2 - الميزان، ج 11، ص 308. 3 - نهج البلاغه، نامه 31. 4 - آية ا... جوادى آملى، مبادى اخلاق در قرآن ص 74. 5 - احزاب /21. 6 - ممتحنه /4. 7 - ممتحنه /6. 8 - بقره /213. 9 - نساء /165. 10 - آل عمران /159. 11 - توبه /128. 12 - صافّات /84. 13 - مريم /40. 14 - ص /82. 15 - شعراء /162. 16 - بقره /3. 17 - نمل /40. 18 - ذاريات /24. 19 - انعام /75. 20 - طه /17. 21 - واقعه /77-79. 22 - اعراف /37. 23 - ص /76. 24 - حجر /29. 25 - يوسف /42. 26 - يس /60. 27 - شعراء /221. 28 - غافر (مؤمن) /82. 29 - نحل /69. 30 - نحل /36. 31 - يوسف /111. 32 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه /156. 33 - همان، نامه 69. 34 - يونس /92. 35 - عنكبوت /14. 36 - عنكبوت /24. 37 - عنكبوت /40. 38 - آل عمران /123. 39 - آل عمران /125. 40 - هود /120. 41 - يونس /103. 42 - نساء /69. 43 - يوسف /18. 44 - يوسف /83. 45 - يوسف /87. 46 - بقره /214. 47 - بقره /249. 48 - انعام /43. 49 - طه /132. 50 - انعام /42. 51 - بقره /124. 52 - ص /24. 53 - ص /34. 54 - طه /85. 55 - قمر /27. 56 - طه /40. 57 - آل عمران /154. 58 - نحل /125. 59 - الميزان ج، ص. 60 - آل عمران /64. 61 - شعراء 105 و 106. 62 - شعراء 123 و 124 و نيز همين مضمون در شعراء 144-142 و شعراء 162-160 و شعراء 179-176. 63 - بقره 129 و نيز ر. ك به جمعه 2، بقره 151. 64 - احزاب 45 و 46 و نيز سبا 28، نساء 165 و... 65 - بقره 21. 66 - توبه /24. 67 - حديد /25. 68 - انبياء /25. 69 - انعام /91. 70 - مؤمنون /115. 71 - بقره /179. 72 - بقره /215. 73 - بقره /217. 74 - بقره /219. 75 - بقره /220. 76 - بقره /222. 77 - هود /24. 78 - رعد /16. 79 - يوسف /39. 80 - نساء /95. 81 - مائده /99. 82 - توبه /81. 83 - غاشيه /19. 84 - رعد /16. 85 - يوسف /29. 86 - ابراهيم /10. 87 - شعراء 77-82. 88 - اعراف /31. 89 - اعراف /29. 90 - نحل /35. 91 - هود /1. 92 - احزاب /70. 93 - بقره /183. 94 - انبياء /80. 95 - ابراهيم /10. 96 - نوح /10. 97 - صافات /156. 98 - نحل /125. 99 - انبياء /24. 100 - الميزان ج 14 ص 274. 101 - بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 2، ص 125. 102 - بقره /258. 103 - انعام /75. 104 - آل عمران /159. 105 - نحل /31. 106 - سبأ /46. 107 - آل عمران /64. 108 - ابراهيم /4. 109 - يوسف /2. 110 - مؤمنون /44. 111 - قمر /17. 112 - دخان /58. 113 - تفسير مجمع البيان ذيل ذاريات 20 و 21. 114 - كافى، كلينى ج 1 ص 24. 115 - صف /2. 116 - بقره /44. 117 - مكارم الاخلاق، حسن بن على فضل طبرسى، جلد 2، ص 360. 118 - غاشيه /21. 119 - يونس /99. 120 - بقره /174. 121 - آل عمران /187. 122 - شعراء /109. 123 - شعراء /127. 124 - شعراء /145. 125 - شعراء /164. 126 - شعراء /180. 127 - فرقان /57. 128 - انسان /9. 129 - يونس /72. 130 - شعراء /214. 131 - مريم 55 و 54. 132 - احزاب /28. 133 - تحريم /11. 134 - تحريم /10. 135 - آل عمران /27. 136 - نحل /116. 137 - هود /18. 138 - آل عمران /159. 139 - طه /43. 140 - قلم /4. |
|
زبان تاریخی قرآن؛ نمادین یا واقع نمون
گفت و گو با استاد معرفت
چکیده: در باب قصص و تواریخ یاد شده در قرآن کریم، سه دیدگاه ارائه شده است: دیدگاه نخست، این داستانها را واقعیت و حقیقت عینی می داند که به منظور تعلیم و تربیت مخاطبان آورده شده است: پژوهش های قرآنی: با سپاس از حضرت عالی؛ درباره قصص قرآنی و اینكه آنچه در قرآن بیان شده زبان واقعیت است یا زبان نمادین و تمثیل، و آیا اساساً قرآن از عنصر تخیل درجهت تربیت و هدایت سود جسته یا نه؟ نظر حضرت عالی چیست و آیا تحقیقات تازه ای در این زمینه داشته اید؟
استاد معرفت: در رابطه با قصص قرآنی سه نظریه وجود دارد؛ نظریه اول این است كه این داستان ها واقعیت و حقیقت عینی دارد و قرآن برای تربیت انسان ها از قضایای عینی شاهد جسته و از حوادث واقعی بهره گرفته است، زیرا یكی از اصول تربیت صحیح این است كه شواهدی كه ارائه می شود تخیلی نباشد. این نظریه را در چه كتاب هایی می توان به صورت مشروح دید؟
استاد معرفت: كتاب «الفنّ القصصی فی القرآن» نوشته محمد احمد خلف الله كتاب معروفی است كه در رابطه با قصص قرآن نوشته شده، بعد دكتر خلیل عبدالكریم بر آن تعلیقاتی زد. خود محمد احمد خلف الله، مواردی ازاین دست را كم و بیش مطرح كرده، اما خلیل عبدالكریم در حاشیه بسیار گسترده تر مطرح كرده و در خیلی ازموارد به مؤلف اعتراض كرده كه چرا كوتاه آمده ای؟ و بعضی از این موارد را یك به یك بررسی كرده و با تفصیل و استدلال گفته اینها خرافی است و دراین راستا شواهدی آورده است. سخن او چنین است: در صورت امكان نمونه ای از مواردی را كه در این كتاب مطرح شده توضیح دهید.
استاد معرفت: خلف الله در این كتاب به عنوان نمونه مسأله جنّ را مطرح می كند كه مشركین اعتقاد داشتند جنّیان از آسمان استراق سمع می كنند تا خبرهای آن را بشنوند و سپس بر كاهنان زمینی القا كنند؛ چنان كه كاهنان ادعا می كردند از غیب آگاهی دارند و اسرار را می دانند. خلف الله عبارتی از فخررازی نقل می كند كه تشبیه درخت روییده در جهنّم به سرهای شیاطین در آیه «إنّها شجرة تخرج فی أصل الجحیم. طلعها كأنّه رؤوس الشیاطین» چه توجیهی دارد؛ با توجه به اینكه ما كه سرهای شیاطین را ندیده ایم، پس چگونه خداوند آن درخت مزبور را به سرهای شیاطین تشبیه كرده است؟ فخررازی می گوید: جواب هایی از این سؤال داده شده، نخستین جواب كه همین نیز درست است این است كه چون مردم بر این باور بودند كه فرشتگان در نهایت نیك صورتی و نیك سیرتی هستند و شیاطین در نهایت زشت صورتی و زشت سیرتی هستند، لذا تشبیه انسانی در نهایت فضل و كمال به فرشته درست می نموده. همچنین تشبیه موجودی زشت و بدتركیب، باید به سرهای شیاطین باشد. چنین افرادی راهیابی و نفوذ این همه مطالب را به عرب و ادبیات عرب، چگونه توجیه می كنند؟ استاد معرفت: امت عرب این را می دانسته، ابن خلدون هم بیان كرده است؛ می گوید: عرب در همسایگی یهود واقع شده بودند. و به امر آفرینش و مسائل تاریخ و سرگذشت پیامبران و امت های پیشین اشتیاق داشتند. چنان كه هر انسانی به این مطالب كم و بیش مشتاق است. و یگانه مرجع علمی در جزیرة العرب یهود بودند. عرب نزد ایشان می رفتند و این گونه مسائل را می پرسیدند. آنها هم این قصه ها را می گفتند و عرب به همین قصه ها دلخوش بودند. حتی در تاریخ آمده كه داستان رستم و اسفندیار در جزیرة العرب مطرح بوده و نقل می شده و همین داستان ها كه بعد در شاهنامه فردوسی به نظم كشیده شد، پیش از ظهور پیامبر اسلام در مسجدالحرام مطرح می شده است. ارزیابی شما از این نظریه چیست، آیا می توان آن را پذیرفت یا نه، و اگر نمی توانیم بپذیریم، چگونه باید از آن پاسخ داد؟
استاد معرفت: برای جواب دادن به این دیدگاه خیلی به زحمت افتادیم. سه سال تلاش شبانه روزی كردم و از هر امكاناتی استفاده كردم؛ از منابع داخلی و خارجی و مراكز مختلف جهانی برای فهمیدن یك قصه كمك گرفته ام، گاهی سؤال را روی اینترنت می فرستادیم تا پاسخ برای ما بیاید. البته گروه های زیادی به ما كمك كردند. این گونه موارد مانند این است كه دیوانه ای سنگی در چاه می اندازد و هزار عاقل را به زحمت می افكند. منفی بافی كار آسانی است، به راحتی می گوید اینها تصورات و تخیلات است، دلیل آن هم این است كه در تاریخ مصر نوشته نشده. حال كسی نمی رود تاریخ مصر را مطالعه كند. اگر هم بروند در تاریخ مدوّن مصری این چیزها نیست. لطفاً در صورت امكان نمونه ای از این گونه برداشت های نادرست را با پاسخ آن بفرمایید.
استاد معرفت: مثلاً در آیه 38 سوره قصص، آنجا كه فرعون به هامان دستور می دهد كه از آجر، برجی بلند بسازد تا وی بتواند به خدای موسی دست پیدا كند می فرماید: عناصر هنری در قصه های قرآن، چه جایگاهی دارد و روش هنری روایت قصه در قرآن چه ویژگی دارد؟
استاد معرفت: اساس كار دعوت و تبلیغ در قرآن بر هنر است. یعنی آنچه كه باعث جذب قرآن در قلب ها شده زیبایی هنری قرآن است. قرآن، داستان را در قالب و شیوه ای زیبا و هنری و متحرّك و زنده ارائه می كند. قصّه را خشك نقل نمی كند. یعنی، با اینكه قرآن، بسیار مقید است كه هیچ تحریفی در واقعیت داستان رخ ندهد، ولی در عین حال، همان واقع را در سبك و قالبی هنری ارائه می دهد، بدون هیچ گونه اضافاتی. |
|
بهره هاى مولانا از داستان پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله وسلم در قرآن
محمد بهرامي
چکیده: جلال الدين محمد بلخى در جاى جاى مثنوى از داستان پيامبران بهره برده است، يكى از اين قصه ها، قصه پيامبر(ص) است. مهمترين اهداف جلال الدين محمد بلخى از گزارش قصص قرآن، آموزش مجموعهاى از باورها، اخلاقيات و عرفان اسلامى به مخاطب مثنوى است. در ميان قصههاى قرآنى، قصه پيامبر اسلام در مثنوى جايگاه ويژهاى يافته است؛ به گونهاى كه در جاى جاى مثنوى از فرازهاى اين داستان در خدمت آموزش اعتقادات، اخلاقيات و عرفان بهره گرفته شده است. بنابر اين در اين نوشتار نگاهى خواهيم داشت به بهرههايى كه مولانا از فرازهاى گوناگون داستان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم برده است:
فراز نخست: گم شدن پيامبر در كودكى
«و وجدك ضالاً فهدى» (الضحى/7)
فراز دوم: نمودن جبرئيل خويش را به پيامبر
«و لقد رءاه نزلةً اُخرى عند سدرة المنتهى" (نجم/14-13)
فراز سوم: معجزات پيامبر
الف. اعجاز قرآن
مشركان، وحيانيت قرآن را برنمىتافتند و آن را ساخته خود پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم معرفى مىكردند. در پاسخ به ايشان آيه شريفه «و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لاتخطّه بيمينك» (عنكبوت /48) فرود آمد و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را امّى معرفى كرد.
ب. شق القمر
مشركان مكه خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم رسيده و گفتند: اگر راست مىگويى و از سوى خدا آمدهاى ماه را به دو نيمه تقسيم كن. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اگر خواسته شما را اجابت كنم ايمان مىآوريد؟ كافران گفتند: بله. و چون وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ماه را به دو نيمه كرد، كافران روى گردانده و گفتند: اين سحرى عظيم است:
فراز چهارم: دشمنى ابولهب با پيامبر
در فراروى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم عدهاى علم مخالفت برافراشته و به سختى با آن حضرت دشمنى مىكردند. سرآمد اين افراد ابولهب عموى پيامبر بود. ابولهب هميشه پيامبر را آزار مىداد و ايشان را به عنوان ساحر و دروغگو معرفى مىكرد. او تنها كسى بود كه پيمان حمايت بنى هاشم از پيامبر را امضا نكرد و با دشمنان پيامبر پيمان بست. ابولهب معجزات پيامبر را بارها ديده بود ولى آن حضرت را باور نداشت و ايمان نميآورد.
فراز پنجم: برخورد پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با سائل
عثمان مقدارى خرما براى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آورد. همزمان نيازمندى خدمت پيامبر رسيد و درخواست كمك كرد. پيامبر همان مقدار خرما را به نيازمند داد. عثمان خرما را از فقير خريد و آن را به پيامبر بازگرداند. فقير تا سه بار درخواست خود را تكرار كرد و هر بار خرما را دوباره به عثمان فروخت. وقتى براى بار چهارم فقير درخواست خود را تكرار كرد، پيامبر فرمود: تو نيازمندى يا فروشنده؟! در اين هنگام آيه شريفه «و اما السائل فلاتنهر" (ضحى /10) فرود آمد.
فراز ششم: پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و يهوديان
يهوديان خويش را امت برگزيده خدا معرفى مىكردند و گاه ادعاى خدايى داشتند و يهود را از دوستان خدا مىخواندند: «و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء اللَّه و احبّاوه» (مائده /18)
فراز هفتم: اُذُن خواندن پيامبر
«منهم الّذين يؤذون النّبى و يقولون هو اُذُن» (توبه /61)
فراز هشتم: ارتداد كاتب وحى
پيامبر كاتبان بسيار داشت. عبداللَّه بن سعد بن ابى سرح يكى از كاتبان بود. ابى سرح در مكه به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ايمان آورد و در مدينه در شمار كاتبان وحى قرار گرفت. زمانى كه پيامبر آيه «ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحما ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارك اللَّه احسن الخالقين» (مؤمنون /14) «سپس نطفه را به صورت علقه [= خون بسته] و علقه را به صورت مضغه [= چيزى شبيه گوشت جويده] و مضغه را به صورت استخوانهايى درآورديم و بر استخوانها گوشت پوشانيديم سپس آن را آفرينش تازهاى داديم پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.» را براى عبداللَّه مىفرمود، ابى سرح پيش از تمام شدن قرائت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم گفت: «فتبارك اللَّه احسن الخالقين» و وقتى پيامبر بقيه آيه را قرائت كردند و ابى سرح قرائت پيامبر را برابر با جمله خود ديد مدعى فرود آيات بر خود شد. عبداللَّه پس از ارتداد به مكه پناه برد و در پناه مكيان قرار گرفت و به هنگام فتح مكه به عثمان كه برادر رضاعى او بود پناه برد و از مرگ نجات يافت:
بهره نخست: نكوهش تكبر
پديدآورنده مثنوى در قصه «گفتن مهمان يوسفعليه السلام را كه آينه آوردمت ارمغان تا هر بارى كه در وى نگرى روى خوب خود بينى مرا ياد كنى» از تكبر مىگويد و آن را بسيار مىنكوهد. او خود بينى را بيمارى روحى مىخواند و آن را عامل بسيارى از بدبختيها مىشناسد و متكبران را در امتحان الهى شكست خورده معرفى مىكند:
فراز نهم: دشمنى اوس و خزرج
در مدينه پنج قبيله اوس، خزرج، بنى قريظه، بنى النضير و بنى قينقاع زندگى مىكردند. دو قبيله اوس و خزرج دشمنى ديرينه با يگديگر داشتند و بارها با يگديگر جنگيده بودند.
فراز دهم: فتح مكه
از وقايع سال هشتم هجرى فتح مكه بود. سپاه اسلام در دهم ماه مبارك رمضان به سوى مكه حركت كرد. سرعت حركت سپاه به گونهاى بود كه مسير مدينه تا مكه در يك هفته طى شد و سپاه در مرالظهران كه در يك منزلى مكه بود استقرار يافت. مجاهدان مسلمان از چهار جهت وارد مكه شدند و به سرعت مكه را در تصرف خود گرفتند.
پی نوشتها:
1 . رازى ، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، 315-313/20 2 . مثنوى 1040-915/4. 3 . مثنوى 2754-2753/4. 4 . مثنوى 3370-3755/3. 5 . مثنوى 5036-521/1. 6 . مثنوى 2832-2831/4. 7 . مثنوى 2060-2054/2. 8 . مثنوى 2448-2444/1. 9 . مثنوى 3944/1. 10 . مثنوى 3974-3964/1. 11 . مثنوى 3435-3419/3. 12 . مثنوى 103-102/3. 13 . مثنوى 3232-3228/1. 14 . مثنوى 551/4. 15 . مثنوى 3232-3228/1. 16 . مثنوى 3414-3412/1. 17 . مثنوى 3715-3713/2. 18 . مثنوى 3947-3945/1. 19 . مثنوى 3958-3948/1. |
|
هبوط در قرآن و انجيل
اعظم پويا
از دريچه انجيل
مسأله خلقت آدم(ع)، فريب او از ابليس، درخت ممنوع، گناه آدم و سرانجام هبوط او از بهشت، دستمايه اصلي مسأله «فداء» است. گويي آدم و مسيح دو بازيگر اصلي نظام خلقتاند: يكي ا زخاك و ديگر از افلاك. هر دو فرزند خدا هستند1، اما يكي فرزندي اسير و اسير كننده ذريه خويش و ديگري فرزندي حبيب و ناجي آن ذريه2. يكي منادي مرگ و ديگري منادي اسير حيات3؛ اما روح مسيح ناظر بر آدم است، چرا كه روح او ازلي است و خلقتش مقدم بر خلقت آدم4.
خلقت آدم
ميان قرآن و عهد عتيق كه منبع ديني مسيحيان در باب آفرينش است، درباره مبدأ خلقت آدم اختلافي ديده نميشود، هر دو اين مبدأ را«خاك» ميدانند. نقش اعلام اين مبدأ در صحنه قرآن بر عهده ابليس است:«قال ما منعك الا تسحد إذ أمرتك قال انا خير منه خلقني من نار و خلقته من طين»(اعراف/7/12).
ماجراي فريب آدم
پس از آن كه خداوند از خلقت آدم پرداخت، وي و همسرش را در بهشت ساكن كرد و به آنها اجازه خوردن همه خوراكيها جز يك درخت را داد. نيز آنان را از نتيجه خوردن از آن درخت آگاه كرد.
درخت ممنوع
در قرآن درخت ممنوع به ابهام برگزار شده،اما در تورات نوع درخت مشخص شده است. به نظر متفكران مسيحي،خداوند ميان خود و آدم دو تفاوت گذاشت: 1. خودش به همه چيز عالم بود اما انسان عالم نبود. 2. خودش خالد بود ولي انسان خالد نبود. پس به انسان گفت: از اين دو درخت نخور، چون اگر ميخورد انسان، چون او هم عالم و هم خالد ميشد، ليكن آدم و حوا از درخت معرفت خوردن و چشمانشان باز شد. خدا ترسيد مبادا از درخت خلود هم بخورند. پس آنها را از بهشت بيرون كرد. بنابراين، ما آدميان عالم شديم اما خلود از دستمان رفت15! البته دو آيه در قرآن هست كه تصوير درخت ممنوع را به تصوير تورات نزديك ميكند:«الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين»(اعراف/7/20)، و «هل ادلك علي شجرة الخلد و ملك لايبلي»(طه/20/120)
كيفر گناه آدم
پس از آن كه آدم وحوا فريب شيطان را خوردند به شرمگاههاي خويش پيبردند و شروع به چسباندن برگ درختان به خود كردند.
گناه اوليه
گناه اوليه كه يكي ازمهمترين ابواب كلام مسيحيت را تشكيل ميدهد، همين گناه آدم و حواست. اين نظريه از زمان اگوستين در نظام اعتقادي كليسا به صورت قطعي و رسمي درآمد18. علت اين كه گناه، گناه اوليه نام نهاده شده، آن است كه از طريق رابطه زناشويي، از پدر به فرزند منتقل ميشود و گويي همه فرزندان آدم مرتكب آن شدهاند.
هبوط
خداوند در قرآن خطاب به آدم ميگويد: اگر شيطان شما را فريب داد دچار مشقت ميشويد «فتشقي» و پس از عصيان، به آنان ميگويد «اهبطوا». پس كيفر گناه آدم هبوط و خروج از بهشت است.
كيفر مرگ
در تورات به اين كيفر اشارت رفته است:«...زماني كه از آن (درخت) بخوري خواهي مرد»23 در تفاسير مسيحيان اين كيفر ارتباط وثيقي با ظهور عيسي(ع)، رستاخيز او و نجات دارد، چنان كه بدون شناخت آن سه رويداد امكانپذير نيست. ما اين مساله را از ديدگاه اگوستين بررسي ميكنيم. اگوستين در تبيين مرگ، ابتدا به مقايسه وضعيت خلقت فرشتگان و آدم ميپردازد و ميگويد:
ماهيت انسان قبل و بعد از هبوط
اين مسأله فقط در مسيحيت مطرح است و در متن قرآن و نيز تفاسير آن ديده نميشود. در انجيل اشاراتي به تغيير ماهيت انسان بعد از هبوط هست. در «نامههاي رسولان » آمده است:
فداء
فداء نجات، شفاعت و وساطت همگي الفاظي براي بيان يكي از اصول ايمان مسيحيان است. اين اصل با اصل گناه اوليه ارتباط وثيقي دارد و اين دو خطوط اصلي جهانبيني مسيحيت را ترسيم ميكنند.
منابع و پينوشتها :
1ـ درانجيل لوقا3: 38 ضمن بيان نسبنامه عيسي، آدم را «ابن الله» ميخواند. 2ـ هنگام غسل تعميد مسيح بدست يحيي، صدايي از آسمان رسيد:«تو فرزند حبيب من هستي كه به تو خشنودم» انجيل لوقا3: 21ـ22؛ انجيل مرقس11:1؛ انجيل متّي16:3؛ انجيل يوحنا 1:31ـ34. 3ـ «مرگ به خاطر گناه آدم به اين دنيا آمد وزندگي پس از مرگ به خاطر هديت نجات مسيح نصيب ما شد. » نامه اول به مسيحيان قرنتس 21:15. «همه ميميريم، چون همه ما از نسل آدم گناهكاريم و هرجا گناه است نتيجه آن مرگ است، ولي همه مسحيان كه از آن مسيحاند دوباره زنده خواهند شد.» مأخذ پيشين22:15. 4ـ «زماني كه هنوز هيچ نبود «كلمه» وجود داشت و با خدا بود. او هميشه زنده بوده است وخود او خداست...» انجيل يوحنا 1:1ـ5. 5ـ «مسيح، شباني كه جان خود را فداي فرزندانش كرد» انجيل يوحنا11:7. 6ـ «وفتي مسيح مرد، طبيعت سابق ما هم كه گناه را دوست ميداشت با او در آب تعميد دفن شد، و زماني كه خداي پسر با قدرت پرجلال خود مسيح را دوباره زنده كرد آن زندگي تازه و عالي را به با هم بخشيد.» نوشتههاي رسولان 6: 2ـ3. 7ـ اگوستين قديس يكي از پرنفوذترين متفكران مسيحي وشارح بزرگ كتاب مقدس در قرن چهارم ميلادي است. وي روزگاري شيفته آثار كلاسيك روم شد و انجيل را به كناري نهاد، اندكي بعد به مذهب «ماني» درآمد، اما روحش سيراب نگشت. و سرانجام با صداي كودكي از پشت ديوار كه گفت:«بردار وبخوان» يكي از رسالات عهد عتيق را برداشت و خوانددد وقلب او مجذوب مسيحيت گشت. كارل ياسپرس؛ اگوستين؛ ترجمه محمد حسن لطفي، ص1ـ2. 8ـ سفر تكوين، باب دوم. 9ـ مأخذ پيشين، باب اول، آيه اول. 10.Augustine, S., City of God, p.430. 11. سفر تكوين؛ باب دوم؛ آيه 7. 12. تفسير علي بن ابراهيم. 13. تفسير الميزان، 1/134. 14. دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، 1/175. 15. به اقتباس از دروس استاد مصطفي ملكيان. 16. تفسير الميزان، 8/23(عربي). 17,18. Augustine,S., City of God, p.522. 19. تفسير الميزان،11/313. 20. تفسير المنار، 1/283. 21. تورات، سفر تكوين، باب سوم. 22. همان. 23. همان، باب دوم. 24. Agustine,S., City of God, p.522. 25. Ibid, p.523. 26. نامههاي رسولان، باب هشتم، آيه 12ـ13. 27. Agustine, S., City of God , P.539. 28. Agustine, S., City of God, p.365. 29. Ibid, o. 360. 30.Ibid, p.364. |
|
درآمدي به: شخصيتشناسي زنان در قصههاي قرآن
محمد مهدي رضايي
1. زن ، به عنوان نيمي از نفس انساني كه آفريده خداوند است وظيفه او در زمين ، در عرصه حيات آدمي نقشي سازنده وجايگاهي بس ارجمند است. زن به همراه نيمه ديگر، يعني مرد، و با ياري جستن از استعدادهاي بسيار و گاه منحصر به فردي كه خالق دانا در طبيعت او به وديعت نهاده ، جاده پر پيچ و خم زندگي را ميپيمايد ، تا سرانجام نقش درخور و شأن شايسته خويش را دريابد و به كمال سزوار خود نايل آيد.
تعميم:
تعميم ، به معناي عموميت دادن خطاب ، با شيوههاي گوناگون ، جزو مسايل و فروعات علم معاني و داخل در بلاغت قرآن ، است. از نمونههاي كارآمد تعميم ، نام بردن از شخصيتها و ذكر نكردن خصوصيات آنهاست. قرآن در موارد بسياري ، به خصوص در قصهها ، از تعميم سود ميبرد.
اختيار و آزادي عقيده:
همسر فرعون ، نمونه گوياي يك شخصيت مستقل و انساني است كه به رغم فشارهاي حاكم بر جامعه آن روز و فريبندگي زندگي اشرافي درون كاخ فرعون و اجباري كه از هر سو او را در تنگنا ميگذاشت ، دعوت موسي را لبيك گفت و اصول وارزشهاي انساني را برگزيد. اين زن كه قرآن از او به نيكي و شايستگي ياد ميكند ، آنگاه كه با چشم بصيرت و آگاهي خود ، گمراهي فرعون و مردم چشم وگوش بسته زمانش را مشاهده كرد و حقانيت دين موسي را دريافت ، نه تنها با آن مردم جاهل كه جز سايه حكومت فرعون پناهگاهي نميديدند ، همراه و همصدا نشد ، بلكه شجاعانه ، ايمان خود را اعلان كرد و بر آن پاي فشرد. چنين بود كه خداوند ، او را براي ايمان آوردندگان مثال زد و فرمود : « و ضرب الله مثلاً للذين امنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة و نجني من فرعون وعمله و نجني من القوم الظلمين» ( تحريم ، 66/1).
حكومت و زمامداري:
در تصويري كه قرآن از زن مقتدر و صاحب امر ارايه ميدهد ، عاطفه و احساسات جوشان او در برابر عقل و تدبير رنگ ميباز د و زن ، در مواقع بحراني و سرنوشت ساز ، چنان عمل ميكند كه مردان كارآزموده و مجرب. ملكه سبا زني است دولتمند و در ميان قوم خود با عظمت و بلندمرتبه؛ زني كه به عقل و حكمت و تدبير ، شهرت يافته و نمونهاي است از زنان آگاه ، دورانديش وداناي به امور جامعه و زندگي. آنگاه كه نامه نبي خدا ، سليمان ، بدو ميرسد ، با وزرا و فرماندهان لشكر خود و با بزرگان دولت به چارهانديشي و مشورت مينشيند و ميگويد : « يا ايها الملأ افتوني في امري ما كنت قاطعة امرا حتي تشهدون» ( نمل ، 27/32) و چون راي ايشان را بر جنگ و خونريزي و به كنار نهادن عقل وتدبير ، استوار ميبيند ، گفتارشان را ناقص و فكرشان را اشتباه ميخواند و اعلام ميدارد كه صلح بهتر از جنگ است و سزوار عاقلان آن است كه به كاري دست زنند كه نيكو باشد و آنان را نفع دهد.
هوسبازي و تكبر:
وقتي كه هوسهاي لجام گسيخته و خواهشهاي از بند عقل رسته ، انسان را به محاصر درآورند و قيد و بند اخلاق و انسانيت را از پاي او بردارند ، هيچ مانعي در برابر اين انسان تاب مقاومت نخواهد يافت ، تا بالاخره به آنچه ميخوهد برسد عطش شعلهور هوس را فرونشاند.
ويژگيهاي زنانه
ترس و حفظ آبرو: در سوره مريم ، در ضمن آياتي كه سرگذشت مريم و ماجراي تولد عيسي رابيان ميدارد ، به حقيقتي برميخوريم كه هر چند در فرد فرد انسانها وجود دارد ، اما در زنان به خاطر سرشت و طبيعتشان ، از شدت وحدت بيشتري برخوردار است ، به گونهاي كه آن را از ويژگي هاي زنان دانستهاند.
پينوشتها:
1. ميرصادقي ، جمال ، عناصر داستان /83. 2. ايراني ، ناصر ، داستان ، تعاريف ابزارها/189. 3. براهني ، رضا ، قصه نويسي /242. 4. حكيم ، سيد محمدباقر ، القصص القرآني /35. 5. خطيب ، عبدالكريم ، الققص القرآني في منطوقه و مفهومه/113. 6. حكيم ، سيد محمدباقر ، القصصي القرآني /74. 7. خلف الله ، محمداحمد ، الفن القصصي في القرآن الكريم /72. 8. عبد ربه ، سيد عبدالحافظ ، بحوث في القصص القرآن /72. 9. خطيب ، عبدالكريم ، القصص القرآني في منطوقه و مفهومه/116. 10. 11. |
|
نقش گفتوگو در قصههاي قرآني
زهرا خراساني
كاراكتر ( شخصيت ) در ادبيات داستاني به مجموعه صفات، اعم از نهاد، سيرت و عادات فردي گفته ميشود و تنها راه شناخت شخص، مطالعه دقيق رفتار و عملكرد او در اين مجموعه صفات بيروني است كه گفتوگو به عنوان بخش مهمي از اين عملكرد است. گفتوگو، نويسنده را قادر ميسازد تا به درون پيچيدگيهاي چند لايه شخص دست يابد، ذهن و احساسات دروني پرسناژ كند. پس مبناي سنجش مخاطب، چيستي آفرينش نويسنده از طريق گفتوگوست ؛ اما گفتوگو درقرآن تنها ماهيت عاطفي يا احساس برانگيز ندارد، بلكه زمينه اصلي پردازش قصه است. |
|
داستانهاى قرآن از نگاه امام خمينى (ره)
دكتر نادعلى عاشورى تلوكى
چكيده
از نظر امام خمينى قرآن كتاب عرفان و اخلاق و انسان سازى است؛ ولىچون ظرفيتهاى عقلى همه مردم به يك اندازه نيست، معارف عاليه قرآنىدر سطح فهم توده مردم به صورت داستان در آمده است تا آنان بتوانند ازاين سفره گسترده الهى حظى برگيرند. تكرارى كه در قصص قرآن به چشممىخورد، بدان جهت است كه نقشى مؤثرتر در انسان سازى ايفا كند. اينامر مهم از رهگذر تذكرات پى در پى و تلقينات متوالى جامه عمل به خودمىپوشد. تفاسيرى هم كه بر قرآن نوشته مىشود، بايد از همين ويژگىبرخوردار باشد.
كليد واژهها: قصص قرآن، هدف نزول قرآن، تكرار در قرآن، روش تفسير.
1. مقدمه
بى ترديد امام خمينى را بايد در زمره معدود عالمان ربانى دوران معاصر به شمار آوردكه به حقيقت معنا، با قرآن زندگى كردند و حياتى جاودانه يافتند. ايشان اگر چه بنا بهدلايلى به تفسير قرآن نپرداختند؛ اما از مجموع مطالبى كه در بيان و بنان ايشان در بارهقرآن و تفسير برخى از آيات مقدس و نورانىاش آمده است، بدون اغراق مىتواندهها نكات سودمند استفاده كرد.
2. هدف قرآن از نگاه امام
مطالبى كه حضرت امام درباره قصههاى قرآنى و ديگر مسائل مربوط به قرآن بيانداشتند، تماما برگرفته از ديدگاهى است كه ايشان درباره اين آخرين كتاب آسمانى دارند.
3. شيوه تفسيرى امام
حضرت امام از يك سو بر اين باور صحيح اصرار مىورزند كه "تفسير كتاب آن استكه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد"[14] و از سوى ديگر چنين عقيده دارند كه مقصدنهايى قرآن به شهادت آيات الهى، هدايت و تعليم انسانها و ارائه طريق سلوكانسانيت است؛ از اين رو اعتقاد دارند كه تنها شيوه صحيح تفسير قرآن، تفسيرعرفانى - اخلاقى است و از رهگذر اين تفسير است كه مقصد خداوند براى بندگانآشكار مىشود.
4. امام و قصههاى قرآنى
نقش سازنده و تربيتى داستان به اعتقاد امام تا آن اندازه مهم و حياتى است كه قرآن بهعنوان آخرين كتاب آسمانى، بخش قابل ملاحظهاى از آيات نورانى خود را به بيانداستان و قصه اختصاص داده است.
5. تكرار قصهها
از نكات حائز اهميت در آثار امام درباره قرآن، توجه ايشان به مساله تكرار در قصههاو داستانهاى قرآنى است. حضرت امام اگر چه اصل نقل داستان در قرآن را به ديدههدايت و تربيت نگريستهاند؛ اما اين ويژگى را در تكرار قصهها برجستهتر ديدهاند وبارها بدان اشاره يا تصريح كردهاند.
منابع
1. بينات، ش9، ص117. 2. صحيفه نور، 2/34. 3. همان، 8/9 - 8. 4. همان، 2/33. 5. قرآن كتاب هدايت، ص9. 6. اين تعبير حضرت امام برگرفته از روايتى است كه بر طبق آن پيامبر(ص) فرمود: "القرآن مادبة الله فتعلموامن مادبته ما استطعتم". ر.ك: بحارالانوار، 92/19؛ كنزالعمال، حديث 2356. 7. صحيفه نور، 14/251. 8. همان، 1/234 با تلخيص. 9. همان، 1/234 با تلخيص. 10. همان، 2/34 و 16/8. 11. قرآن كتاب هدايت، ص10. 12. تفسير سوره حمد، ص95. 13. آداب الصلوة، ص184. 14. آداب الصلوة، ص193. 15. همان، ص193. 16. همان، ص194. 17. همان، ص194 با تصرف اندك. 18. صحيفه نور،20/82. 19. همان، 17/252. 20. آداب الصلوة، ص188. 21. جلوههاى رحمانى، ص24. 22. آداب الصلوة، ص188. 23. همان، ص 187 - 186. 24. همان، ص187. 25. صحيفه نور، 17/221 با تلخيص و تصرف. 26. آداب الصلوة، ص187. 27. همان، ص188. 29. صحيفه نور، 9/153 با تلخيص و تصرف. 30. همان، 13/199 با تصرف و تخليص. |
|
آفرينش انسان در تفسير الميزان
مهدي مهريزي
آغاز آفرينش انسان وچگونگي آن، از جمله مباحث مهمي ميباشد كه در كتابهاي آسماني و قرآن كريم، مجال طرح يافته است.
ـ روايت نبوي:
« ما من مؤمن الا و له باب يصعد منه عمله و باب ينزل منه رزقه فاذا مات بكيا عليه.»33
اينك رأي علامه درباره داستان آفرينش:
وي، در چند موضع از الميزان اين مطلب را باز گفته است، ليكن در ابتدا به صورت احتمال و در مجلدات آخر، به صورت جزم.
ايرادها:
بر اين قبيل تفسيرها، اعتراضهايي شده، كه برخي از آنها را نقل ميكنيم:
نتيجه:
1ـ تفسير تمثيلي در برخي از قصههاي قرآن سابقه طولاني در ميان مفسران دارد.
پينوشتها :
1ـ «سوره بقره» آيه 38-30 ؛ «سوره اعراف»، آيه 27-10؛ « سوره حجر»، آيه 42-26؛ « سوره اسراء»، آيه 64-60؛ « سوره كهف» ، آيه 50؛ « سوره طه»، آيه 123-115؛ « سوره ص»، آيه 83-71. 2ـ از جمله ر. ك. « التفسير الكبير»، ج 2/159؛ ج 3/2، داراحياء التراث العربي،بيروت؛ «مجمع البيان» ج 1/84، مكتبة العلمية الاسلامية ، تهران. 3ـ « تفسير القرآن الكريم»، شهيد مصطفي خميني، ج 4/425 و 429، وزارت ارشاد اسلامي، 1362ش. 4ـ « تفسير الطبري» ، ج 7/87، دارالمعرفة ، بيروت، 1406ق، 1986م. 5ـ « سوره مائده» آيه 112. 6ـ عطاء بن ابي رياح (م:115ق) يا عطاء ابن مسلم (م:133ق). 7ـ « سوره بقره» ، آيه 243. 8ـ « تفسير ابن كثير» ، ج1/529 ، دارالفكر ، بيروت ، دوم ، 1403 ق – 1982م. 9ـ « التفسير الكبير» ج7/41 ، داراحياء التراث العربي ، بيروت. 10ـ « سوره بقره» ، آيه 260. 11ـ « التفسير الكبير» ج5/87 – 86. 12ـ سوره ص» ،آيه 23-21. 13ـ « الكشاف» زمخشري، ج4/81و83، نشر ادب الحوزة. 14ـ « سوره احزاب»، آيه 72. 15ـ « الكشاف» ج3/565. 16ـ « المنار»، ج1/263، دارالفكر ، بيروت. 17ـ « همان مدرك» /264. 18ـ « همان مدرك» ، ج3/52. 19ـ « همان مدرك» /58. 20ـ « سوره مائده » ، آيه 27. 21ـ « المنار» ج 6 / 345؛ ج 10 /228. 22ـ « سوره بقره» ، آيه 243. 23ـ « المنار» ، ج 2/460-456. 24ـ « فلسفه اليمثاف و الولاية » ، ص4 ، دارالكتاب ، قم. 25ـ « همان مدرك» ، ص5-4. 26ـ « سوره توبه» ، آيه 17. 27ـ « سوره فصلت» ، آيه 11. 28ـ « سوره نحل» ، آيه 40. 29ـ « سوره احزاب» ، آيه 72. 30ـ « فلسفه الميثاق والولاية» ، ص 7-6. 31ـ « بحارالانوار» ، ج 45/215، ح 38. 32ـ « همان مدرك» ، ج44/239، ح 31. 33ـ « همان مدرك» ، ج 82/181،ح28وج103/25،ح30. 34ـ « همان مدرك» ، ج 82/171،ح6. 35ـ « سوره بقره» ، آيه 243. 36ـ « پرتوي از قرآن» آية الله سيد محمود طالقاني ج2/171. 37ـ امين الخولي در 1927 بيانيهاي در دفاع از رأي خلف الله نوشت. « الفن القصص في القرآن الكريم» دو ، مكتبةالانجلو المصرية ،قاهره ، 1972. 38ـ برهي از آن كتابها عبارتند از: « بحوث في قصص القرآن» السيد عبدالحافظ عبدربه /213-261 ، دارالكتاب اللبناني ، بيروت ، 1972م ؛ « قضية التاويل في القرآن الكريم بين الغلاوة والمعتدلين» ، ابراهيم بن حسن بن سالم ، ج 1/260-308 ، دارقتيبه بيروت 1413-1993. 39ـ « الفن القصصي في القرآن الكريم» /119 به بعد. 40ـ « همان مدرك» /121. 41ـ «همان مدرك» /141. 42ـ « همان مدرك»/153. 43ـ « همان مدرك» /159-158. 44ـ « علل گرايش به ماديگري» ، شهيد مطهري /132-33، صدرا ، 1357ش. 45ـ « تفسير الميزان» ج 1/132. 46ـ « همان مدرك» ج 8/23. 47ـ « همان مدرك» /60. 48ـ « همان مدرك» /27. 49ـ « همان مدرك» ج 14/219-218. 50ـ « علل گرايش به ماديگري» /133-132. 51ـ « من وحي القران» ، ج1،/154. دارالزهراء ، لبنان ، 1405 ق. 1985م. 52ـ « التفسير المنير» ، ج1،/125، دارلفكر المعاصر ، بيروت ، 1411ق.1991م 53ـ « سوره اعراف» ، آيه 172. 54ـ « سوره احزاب» ، آيه 72. 55ـ « تفسير الميزان» ، ج8/29. 56ـ « سوره توبه» ، آيه 111. 57ـ « تفسير الميزان» ، ج 9/395-396. 58ـ « همان مدرك» ، ج14/40 59ـ « همان مدرك»/36. 60ـ « همان مدرك» 8/66. 61ـ « همان مدرك»، ج17/10،204. 62ـ « همان مدرك»/149. 63ـ « همان مدرك» ج 14/37. 64ـ « همان مدرك» ج20/317. 65ـ « همان مدرك» ج14/219. 66ـ « رسائل التوحيدية»/185، بنياد علمي فرهنگي علامه طباطبايي ، قم ، 1369ش. 67ـ « تفسير الميزان» ج14/218. 68ـ « نهج البلاغه» ،خطبه1. 69ـ « تفسير الميزان»ح 8/60. 70ـ « تفسير نمونه» جمعي از نويسندگان ، ج 6/128. 71ـ « نور ملكوت قرآن» ،محمد حسين طهراني، /169، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد ، 1413ق. 72ـ « تفسير نمونه» ، ج 2/157-159. 73ـ « منهج القصه في القرآن» ، محمد شديد، 35-36 ، شركة مكتبات عكاظ ، عربستان ، 1404-1984. 74ـ « قضية التاويل في القرآن الكريم بين الغلاة و المعتدلين» /239. 75ـ « تفسيرالميزان» ج1/8. 76ـ « همان مدرك»ج 8/28-29. 77ـ « سوره بقره» ، آيه 243. 78ـ « تفسير الميزان» ، ج 2/281؛ ج 1/80؛ « تفسير نمونه» ، ج 1/137. 79ـ « تفسير نمونه»،ج1/137. 80ـ تفسير الميزان» ، ج 6/57؛ ج 8/141 و 261گ ج9/211-212؛ ج 10/349-351؛ج 13/353؛ ج 14/133، 205-206-207؛ ج 17/174. |