بانک مقالات ترجمه قران
|
ضرورت به كارگيرى باورهاى صحيح در ترجمه قرآن
مصطفى كريمى
مقدّمه
جهانى و جاودانه بودن قرآن كريم اقتضا دارد كه اين كتاب الهى به همه زبانهاى بشرى ترجمه شود تا جويندگان حقيقت و معارف زلال الهى كه با زبان عربى ناآشنايند، بتوانند از آن بهره ببرند. اين مهم بايد با نكتهسنجى و دقت تمام انجام گيرد تا پيام الهى هرچه بهتر و كاملتر به زبان مقصد منتقل شود. يكى از پرسشهايى كه پيش از اقدام به ترجمه قرآن بايد پاسخ روشن و مستدلى براى آن يافت، اين است كه آيا اثر دادن و لحاظ كردن باورهاى مسلّم و صحيح(1) در ترجمه قرآن ضرورت دارد يا خير؟ اگر آرى، دليل آن چيست؟ آنچه در پى مىآيد، تلاشى است، هرچند مختصر، در جستوجوى پاسخ مناسب به اين دو پرسش و نگاهى به برگردان چند آيه از برخى ترجمههاى قرآن كريم و مقايسه آنها از حيث مراعات اصل مورد بحث.(2)
واژهشناسى و اقسام ترجمه
براى ترجمه، چندين ريشه لغوى بيان شده است: ريشههاى عربى مانند «تَرجَم» (چهار حرفى) به معناى تفسير و بيان سخنى به زبانِ ديگر،(3) «رجم» به معناى سخن گفتن از روى حدس و گمان(4) و ريشه غيرعربى مانند «ترزبان» فارسى(5) و «رجم» ريشه كلدانى به معناى انداختن.(6) «ترجمان» به كسى گفته مىشود كه مطلبى را از يك زبان به زبان ديگر ترجمه كند(7) و در احاديث نيز «تراجمة» به اين معنى آمده است.(8) برخى از معانى اصطلاحى «ترجمه» نيز عبارت است از: «رساندن سخن به كسى كه آن را نشنيده است»، «تفسير و شرح سخن» و «تفسير و شرح سخن به زبان ديگر و برگردان مفهومى از زبانى به زبان ديگر.»(9) مراد از «ترجمه» در اين نوشته، برگردان مفاهيم است از يك زبان، كه زبان مبدأ(10) ناميده مىشود، به زبان ديگر كه زبان مقصد(11) خوانده مىشود، به گونهاى كه متن ترجمه شده همان تأثيرى را كه در زبان مبدأ دارد در زبان مقصد نيز داشته باشد.(12) در ترجمه به اين معنا، لازم است تمام معناى منظور در زبان مبدأ به زبان مقصد منتقل شود.
ديدگاهها
صاحبنظران درباره ضرورت اثر دادن باورهاى مسلّم در ترجمه قرآن كريم اختلاف دارند: برخى به رغم تأكيد بر تلاش در جهت كاستن از واسطههاى ميان خوانندگان ترجمه و قرآن و فراهم كردن زمينه تماس بيشتر و بهتر آنان با اصل قرآن، برطرف كردن مشكل آيات متشابه را ضرورى مىدانند. اين گروه بر اين باورند كه مترجم مسلمان نمىتواند و نبايد از باورهاى پذيرفته شده دينى دست بر دارد. او بايد قرآن را مطابق با اصول مسلّم دين ترجمه كند، حتى مترجمان غيرمسلمان نيز بايد باورهاى مسلّم اسلامى را رعايت كنند. در غير اين صورت، ترجمه بدآموزى داشته و ممكن است خواننده آن گرفتار باورهاى نادرستى شود.(14)
نسبت ميان ترجمه و تفسير
يكى از پرسشهاى مهم درباره ترجمه، كه پاسخ صحيح به آن ما را نيز در بحث يارى خواهد كرد، اين است كه آيا ترجمه نوعى تفسير است يا نه؟ براى پاسخ به اين پرسش، بايد روشن شود معنا و هدف تفسير كدام است و در ترجمه چه چيزى منتقل مىشود؟
1ـ معناى «تفسير»
«تفسير» مصدر باب تفعيل از «فسّر»، در كتابهاى لغت به معناى بيان،(16) جدا كردن،(17) توضيح(18) و اظهار معناى معقول(19) آمده است. مىتوان گفت: معناى لغوى «تفسير» به خوبى آشكار كردن مطلب معنوى و حقايق علمى است و در قرآن كريم نيز به اين معنا به كار رفته؛ آنجا كه مىفرمايد: «و لاَ يأتُونكَ بمَثَلٍ اِلاّ جِئناكَ بِالحقِّ و أَحْسَنَ تفسيرا»(فرقان: 33)؛ براى تو مثلى نياوردند، مگر آنكه [ما [حق را با نيكوترين بيان براى تو آورديم.
2ـ كشف مراد واقعى؛ هدف تفسير
پرسش ديگرى كه رخ مىنمايد اين است كه «آيا در تفسير قرآن كريم كشف مفاد استعمالى واژگان و عبارتها هدف است، يا كشف مراد واقعى خداوند؟» پيش از پاسخ به اين سؤال، لازم است منظور از «مفاد استعمالى» و «مراد واقعى» توضيح داده شود:
3ـ ضرورت انتقال مراد واقعى در ترجمه
به نظر مىرسد ترجمه نوعى تفسير است؛ يعنى هر مترجمى نخست بايد متن قرآن را بفهمد، سپس تلاش كند فهم خود را به زبان ديگرى انتقال دهد. گويى ترجمه تفسير موجز است(27) كه تا حد ممكن با متن اصلى تطابق دارد. با عنايت در تفسير، مراد واقعى كشف و بيان مىشود. پس بايد در ترجمه نيز همانند تفسير، مراد واقعى و مقصود گوينده به زبان و قالب ديگرى منتقل شود. در برخى تعريفهاى ترجمه نيز به اين نكته تصريح شده است كه در ترجمه، جميع مقاصد و معانى به زبان مقصد منتقل مىشوند.(28) اين مطلب حتى در بيان باورمندان به عدم اثردهى باورهاى مسلّم در ترجمه ديده مىشود. اگر فقط كشف و انتقال مفاد استعمالى در ترجمه هدف بود، آگاهى مترجم از معانى لغوى واژگان قرآن، ادبيات عرب، علم معانى و بيان و آگاهى از زبان مقصد كفايت مىكرد، و حال آنكه نه تنها آگاهى مترجم از تفسير صحيح آيات و مراجعه مترجم غير مفسّر به تفاسير از ضروريات ترجمه قرآن است، حتى برخى مراكز متولّى ترجمه قرآن كريم و نيز بعضى مترجمان، طرح ترجمه جمعى قرآن مطرح مىكنند و بر ضرورت بهره گرفتن از تخصصها و فنون گوناگون در ترجمه قرآن كريم تأكيد دارند.(29)
حكمت وجود آيات متشابه در قرآن
ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه «وقتى خود خداوند طبق آيه 7 سوره آل عمران خواسته است برخى آيات متشابه باشند، چرا ما تشابه آنها را از بين ببريم؟» در مورد كنايات و تمثيلات نيز اين پرسش مطرح مىشود: «چرا آنها طورى ترجمه شوند كه با ظواهر الفاظ سازگار نباشند؟»
1ـ قابل فهم بودن آيات متشابه
قرآن خود تصريح دارد كه مشتمل بر آيات محكم و متشابه است: «هُو الّذى اَنزَل عليكَ الكتابَ مِنهُ آياتٌ محكماتٌ هُنَّ اُمُّ الكتابِ و اُخَرُ متشابهاتٌ...»(آل عمران: 7)؛ اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فروفرستاد. برخى از آن، آيات محكم (= صريح و روشن) است. آنها اساس كتابند.
2ـ نسبى بودن تشابه آيات متشابه
از روايات ائمّه اهلبيت عليهمالسلام ، به ويژه روايت پيشين از امام صادق عليهالسلام ، استفاده مىشود كه تشابه آيات متشابه و احكام آيات محكم، نسبى است؛ يعنى ممكن است آيهاى براى فردى متشابه و براى فردى ديگر غير متشابه باشد. ابن رشد در اين باب، مردم را به سه دسته جمهور مردم (عوام) و علما (كه داراى حكمت عالى هستند) و اصحاب مذاهب كلامى (كه نه عالم واقعى هستند و نه عوام) تقسيم كرده است و مىگويد: «برخى آيات تنها براى اين گروه سوم متشابه است؛ چون علما مراد شارع را مىدانند و عامّه مردم نيز به ظاهر آيات ايمان مىآورند.»(36)
3ـ دوگونگى آيات متشابه و حكمت وجود آنها در قرآن
حال بايد به اين سؤال پاسخ داد كه «چرا قرآن كريم مشتمل بر آيات متشابه است؟» با توجه به آنچه گفته شد، به ويژه نسبى بودن تشابه آيات متشابه، معلوم مىشود تشابه در آيات قرآن دوگونه است: يكى ذاتى و ديگرى عارضى. هر كدام از آن دو حكمت و علت جداگانه دارد.
نگاهى به برگردان چند ترجمه از برخى آيات
در اين قسمت، به برگردان فارسى چند آيه از برخى ترجمه قرآن كريم از جهت مراعات كردن اين اصل نظرى مىاندازيم. اين ترجمهها عبارت است از: ترجمه آقايان رشيدالدين ميبدى (نوبت اوّل در كشفالاسرار و عدّةالابرار)، شاه ولىاللّه دهلوى، مهدى الهى قمشهاى (چاپ اول)، رضا سراج، ابوالقاسم پاينده، محمد خواجوى (چاپ اول)، آيةالله ناصر مكارم شيرازى، مصطفى خرّمدل، (در تفسير نور)، سيّد جلالالدين مجتبوى (چاپ دوم)، محمدمهدى فولادوند (چاپ دوم) و بهاءالدين خرمشاهى (چاپ سوم).
1. آيات مربوط به صفات و افعال الهى
بيشتر آيات متشابه از اين دستهاند و برخى از آنها تشابه ذاتى دارند. اين قسم آيات گرچه در زمان نزول نيز متشابه بودهاند، اما چون مسلمانان با اسباب نزول و فرهنگ آن زمان آشنايى كامل داشتند و در محضر حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله بودند، در فهم اين آيات كمتر مشكل داشتند. در ترجمه اين قسم آيات ـ كه علت تشابه ضيق الفاظ است ـ اگر الفاظى پيدا شوند كه به آسانى بتوانند آن مفهوم و مراد را انتقال دهند، بايد مورد استفاده قرار گيرند. در غير اين صورت، بايد به طريقى تشابه آيه را از بين برد. آيات مربوط به علم خداوند، هدايت و ضلالت الهى، «استوى علَى العرش» و آيات تجسيم از اين قسماند.
الف ـ آيات مربوط به راهنمايى و بىراه گذاشتن خداوند:
1. «قُل اِنَّ اللّهَ يُضلّ مَن يشاءُ و يَهدَىِ اِليه مَن أَناب» (رعد: 27) و نيز آيات نحل: 37؛ فاطر: 8 و مدّثر: 31.
ب ـ آيات مربوط به علم خداوند:
مانند: «عَلِمَ اَنَّ فيكُم ضَعفا.» (انفال: 66) با توجه به اينكه خداوند به همه هستى آگاهى كامل دارد، نبايد اين آيه را طورى ترجمه كرد كه دلالت كند خداوند ابتدا به ضعف آنها علم نداشت و پس از تجربه آگاه شد. ميان ترجمههايى كه در اين نوشته مورد توجه قرار مىگيرند، آقايان پاينده، فولادوند و خرمشاهى اين آيه را صحيح ترجمه كردهاند.
ج ـ آيات موهم تجسيم:
1. «جاءَ ربّكَ و الملكُ صفّا صفّا.»(فجر: 22)
2ـ آيات مربوط به ائمّه اطهار عليهمالسلام
مانند:
3ـ آياتالاحكام
از اين دسته آيات يك نمونه ذكر مىشود: «والمطلَّقاتُ يَتربَّصنَ بِأَنفُسهِنَّ ثلاثةَ قُروءٍ.» (بقره: 228)
پىنوشتها
1ـ در اين نوشته، مراد از «باورهاى صحيح» باورهاى مسلّم كلامى، فقهى و تاريخىِ برخوردار از پشتوانه علمى است. 2ـ مسئله نخست مورد توجه قرآنپژوهان نيز بوده و مطالبى نيز در اين باب نشر يافته است؛ از جمله: مقالهاى با عنوان «لزوم رعايت مبانى كلامى در ترجمه قرآن مجيد» به قلم يعقوب جعفرى در مجله ترجمان وحى، ش 1 و مقاله «اختلاف ترجمههاى قرآن بر اساس مبانى كلامى» به قلم دكتر عظيم عظيمپور مقدّم در قرآن در آينه پژوهش، دفتر سوم، تهيه و تنظيم از دكتر محمدكاظم شاكر، ص 177ـ201. هيچ كدام از اين دو نوشته به مسئله دوم نپرداخته است. 3ـ احمدبن محمد الفيومى، مصباح المنير، ج 1، ص 92 / محمدبن مكرّم بن منظور، لسان العرب، ماده «رجم». 4ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ماده «رجم». 5ـ محمدحسين بن خلف، برهان قاطع، ج 1، ص 482. 6ـ بطرس بستانى، محيط المحيط، بيروت، مكتبة لبنان ناشرون، 1993 م، ص 69. 7ـ محمدبن يعقوب فيروزآبادى، قاموس المحيط، ج 4، ص 17. 8ـ نهجالبلاغه، ترجمه جعفر شهيدى، خطبه 192، ص 214. 9ـ محمد عبدالعظيم الزرقانى، مناهل العرفان فى علوم القرآن، داراحياء التراث العربى، ج 1، ص 109ـ110. 10. Source language. 11. target Language. 12ـ ر.ك: محمدرضا باطنى، مجموعه مقالات پيرامون زبان و زبانشناسى، فرهنگ معاصر، ص 63. 13ـ ر.ك: محمد مصطفى مراغى، بحث فى ترجمة القرآن الكريم و احكامه، بيروت، دارالكتب العلوية، ص 37 / عثمان عبدالقاهر الصافى، القرآن بدعية ترجمة الفاظه و معانيه، مكتبة الاسلامية، ص 111. 14ـ ر.ك: بهاءالدين خرّمشاهى، ترجمه قرآن كريم، نبوّت اول، قطع رحلى، پيوست 4 الف / نقى پورفر، «اصول ترجمه قرآن»، مجله مترجم، ش 10، ص 203 و 218 / يعقوب جعفرى، «لزوم رعايت مبانى كلامى در ترجمه قرآن مجيد»، ترجمان وحى، ش 1، ص 75 / سيد عبدالوهاب طالقانى، «راه دستيابى به ترجمه مطلوب از قرآن كريم»، ترجمان وحى، ش 3، ص 39 ـ47. 15ـ ر.ك: مرتضى كريمىنيا، «يكسانى و هماهنگى ترجمه قرآن»، ترجمان وحى، ش 1، ص 8/ عبدالكريم سروش، «گفتوگو درباره ترجمه»، مجله مترجم، همان، ص 36. 16ـ فخرالدين الطريحى، مجمع البحرين، ماده «فسر». 17ـ عبدالرحيم صفىپور، منتهىالادب فى لغة العرب، ماده «فسر». 18ـ احمدبن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 504، ماده «فسر». 19ـ راغب اصفهانى، پيشين، ماده «فسر». 20ـ محمد عبدالعظيم الزرقانى، پيشين، ج 2، ص 3. 21ـ ابوعلى فضل بن الحسن الطبرسى، مجمعالبيان فى تفسير القرآن، بيروت، دارالكتب الحياة، ج 1، ص 26. 22ـ آقابزرگ الطهرانى، الذريعة، ج 4، ص 232. 23ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 1، ص 7. 24ـ السيد ابوالقاسم الخوئى، البيان فى تفسير القرآن، دارالزهراء، ص 397. 25ـ علىاكبر بابايى و همكاران، روششناسى تفسير، تهران، سمت، 1379، ص 23. 26ـ ر.ك: توشى هيكو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 13ـ19. 27ـ ر.ك: الشيخ خالد عبدالرحمان، بحوث فى علم القرآن اصول التفسير و قواعده، ص 475 / محمدهادى معرفت، تاريخ قرآن، ص 83. 28ـ محمد عبدالعظيم الزرقانى، پيشين، ص 110. 29ـ ر.ك: مركز ترجمه قرآن مجيد، «طرح ترجمه جمعى قرآن مجيد»، ترجمان وحى، ش 1، ص 136 ـ 158 / بهاءالدين خرّمشاهى، «طرح ترجمه دستجمعى قرآن مجيد»، حوزه و دانشگاه، ش 5، ص 66ـ72. 30ـ ر.ك: نگارنده، «مجارى تأثير انتظارات فهم قرآن و شرايط آن»، مجله معرفت، ش 39، ص 110ـ118. 31ـ احمدبن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 2، ص 91. 32ـ راغب اصفهانى، پيشين، ماده «حكم» و «شبه». براى تفصيل بيشتر ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 37ـ45 / محمدهادى معرفت، التمهيد، ج 3، ص 73ـ74. 33ـ ر.ك: عبدالله بن على بن الجمعة الحويزى، تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 315ـ317. 34ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 60. 35ـ محمدبن مسعود العياشى، تفسير العياشى، ج 1، ص 162. 36ـ محمدبن احمد ابن رشد، الكشف عن مناهج الادلة، ص 89. 37ـ ر.ك: محمدبن الحسن الطوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 9 و 10 / محمدبن على بن شهر آشوب، متشابه القرآن، بيدار، ص و ـ ح / سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 1، ص 116/ ابن عطية و عبدالحق بن غالب، مقدمات فى علومالقرآن، قاهره، مكتبةالحاجى،1398 ق، ص 177ـ182 / محمدبن عمر فخرالدين الرازى، مفاتيح الغيب، ج 7، ص 149. 38ـ محمود شبسترى، گلشن راز، تصحيح حسين الهى قمشهاى، ص 92. 39ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 3، 22 و 23 / محمدهادى معرفت، پيشين، ج 3، ص 23. 40ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 120. 41ـ حضرت على عليهالسلام هنگام فرستادن ابن عباس به سوى خوارج براى بحث درباره حكميت فرمودند: «فإنَّ القرآنَ حمّالٌ ذو وجوهٍ تقُولُ و يقولونَ و لكن حاججهم بالسنة فانّهم لَن يجدوا عَنها محيصا» (نهجالبلاغه، نامهد 70.) 42ـ محمود بن عمر الزمخشرى، الكشاف عن حقائق التنزيل، بيروت، دارالكتب العربى، ج 14، ص 662. 43ـ على بن اسماعيلالاشعرى، الابانة عن اصولالديانة، دارالنفائس،1414 ه.، ص 38. 44ـ ر.ك: جلالالدين سيوطى و جلالالدين على، تفسير جلالين، ص 578. 45ـ ابوعلى فضل بن الحسن الطبرسى، پيشين، ج 10، ص 198. 46ـ عبدالله بن الجمعة الحويزى، پيشين، ج 5، ص 574، ح 20. 47ـ همان، ج 2، ص 39. 48ـ عبدالله بن الجمعة الحويزى، پيشين، ج 1، ص 316. 49ـ شريف رضى، حقائق التأويل فى متشابه التنزيل، ترجمه محمود فاضلى، آستان قدس رضوى، 1366، ص 113ـ122. 50ـ على بن احد الواحدى النيسابورى، اسباب النزول، بيروت، عالم الكتب، ص 60. 51ـ ر.ك: ابوعلى فضل بن الحسن الطبرسى، پيشين، ج 1 ـ2، ص 764. 52ـ «القرء يطلق على الطهر و الحيض» (احمد بن محمد الفيومى، پيشين، ج 2، ص 182). |
|
از مقتضيات زبان فارسي در ترجمه قرآن كريم
مرتضي كريمينيا
هر زباني براي انتقال مفاهيم، ساختاري ويژه خود دارد. اين ساختار متناسب با فهم عرفي اهل آن زبان شكل ميگيرد و بديهي است در برگردان هر متني از زبان مبدأ به زبان مقصود لحاظ اين ويژگيها بر مترجم ضرورت دارد. اين ضرورت در باب ترجمه قرآن تأكيد بيشتري پيدا ميكند. خوشبختانه پس از پيروزي انقلاب اسلامي اقبال شاياني به ترجمه فارسي قرآن كريم شد و امروز ما شاهد بيش از پانزده ترجمه قرآن هستيم كه پس از انقلاب به زيور طبع آراسته شدهاند. مهمتر از ترجمهها، وجود نقدها و نكته سنجيهايي است كه فرآيند ترجمه قرآن را اتقان بيشتري ميبخشند. وجه مشترك همه اين نقدها، عدم توجه به مقتضيات زبان فارسي در ترجمه يك متن عربي است. مقاله حاضر درصدد بيان بخشي از اين مقتضيات است و اميد كه با رهنمودهاي فرهختيگان و قرآن پژوهان غناي بيشتري پيدا كند.وقتي قرآن را به فارسي ترجمه ميكنيم، نبايد دستور زبان عربي را به كار بريم. به كارگيري اين نكته روشن در عمل، همواره بر مترجمان فارسي قرآن كريم آسان نبوده است. هر مترجمي در گوشهاي از سخن خود، آگاهانه يا ناخودآگاه، از دستور زبان عربي بهره برده است و خلط ويژگيهاي زبان عربي با فارسي همواره اغلاط فراواني را موجب شده است. اگر همه مترجمان را آشنا به مشكلات و ريزهكاريهاي هر دو زبان فارسي و عربي بدانيم، تنها دليل عدم رعايت مقتضيات زبان فارسي در ترجمه قرآن آن است كه قرآن كريم نه تنها نزد آنان، بل در فرهنگ عموم مسلمانان، قداست و حرمت بسيار داشته است و اداي مفاهيم آن با الگوهاي زبان مقصد، كه گاه مستلزمِ برهم زدن ساختار عربي جملات است، امري مشكل مينُموده است. نگاهي گذرا بر كارنامه مترجمانِ نخستينِ قرآن كريم شاهد خوبي بر اين مدّعاست. «مثلاً ميدانيم كه برخي از فعلهاي عربي با باء متعدي ميشوند، و ناچار آن باء در زبان فارسي هيچ نقشي نميتواند داشته باشد. با اين همه وسواس مترجم در بازگو كردن يك يك كلمات قرآني، او را بر آن داشته كه عبارت يأتِ بكم اللّهُ را چنين ترجمه كند: «بيارد بشما خداي» (ترجمه رسمي، 1/109)»1 پيشترها ترجمه قرآن را به گونه زمان ما سهل و مجاز نميدانستند و دست مترجمان در ترجمه قرآن به فارسي و رعايت الگوهاي زبان فارسي عصرشان بستهتر بود. آقاي آذر تاش آذر نوش در توصيف شرايط حاكم بر مترجمانِ تفسير طبري آوردهاند: «بيگمان مترجم ايراني خود ميداند كه هر چند بكوشد و هرچه دانش و هنر داشته باشد باز قادر نخواهد بود كه در زبان فارسي، آن معجزه الهي را بازگو كند و يا حتي پرتويي از آن را هويدا سازد. از سوي ديگر سخن الهي، منشأ همه اعتقادات و احكام شرعي ايشان است. بنابراين، اندك تخطّي از لفظ خداوند، خطر آن را دارد كه در احكام شرع خللي حاصل شود و مترجم به گناه سختي آلوده گردد. آن احساس عجز در برابر وحي خداوندي از يك سو، و اين بيم لغزش از سوي ديگر پنداري فكر و قلم مترجمان را چنان گرفتار ميداشت كه ايشان ديگر در ترجمههاي فارسي خود يك دم احساس آزادي نميكردند و سرانجام چاره كار را در آن ديدند كه از رساندن پيغام، از زبان مبدأ به زبان مقصد چشم بپوشند و تنها به يافتن معادلهايي براي واژههاي عربي اكتفا كنند، و سپس آنها را، يك به يك زير الفاظ قرآن بنگارند. اين شيوه عاقبت چند نتيجه به بار آورد كه طي هزار سال دوام آورد و در جاي جاي زبان و ادب فارسي تأثير عميق گذاشت.»2 در روزگار ما، از آن هول و هراس كاسته شده است و به بركت ترجمههاي متنوّع و مختلف، دست مترجمان در رعايت الگوهاي زبان فارسي گشودهتر شده است. در كنار ترجمههاي لفظ به لفظي چون ترجمه معزي و مصباحزاده، مترجماني چون آقايان آيتي، فولادوند، مجتبوي و پورجوادي كوشيدهاند تا بيشتر به زبان فارسي نزديك شوند، گو اينكه برخي از اين ترجمهها، از نوعِ ترجمه آزادند. در اين نوشتار مقصود آن نيست كه بر ترجمه آزاد قرآن تأكيد رود، بلكه مدّعا اين است كه حتي در يك ترجمه دقيق و مطابق نيز ميبايد مقتضيات زبان مقصد تا حدِّ امكان به درستي رعايت شود؛ زيرا در غير اينصورت اساساً ترجمه، دقيق و مطابق نيست. رعايتِ دقّت و امانت در ترجمه فارسيِ قرآن، خود مستلزم به كارگيري هر چه بيشتر الگوها و ويژگيهايِ زبانِ فارسي است. مقايسه دو زبان عربي (قرآن) و فارسي با تمام ويژگيها و مشتركاتشان در چنين مجالي ممكن نيست، خاصّه آنكه در اين موضوع هنوز در ابتداي راه هستيم و كمتر مؤلّفي در حوزه قرآن پژوهي يا ادب فارسي به تفصيل به اين موضوع پرداخته است. از اين رو در نوشتار حاضر ميكوشيم تا صرفاً پارهاي از عناصر زباني قرآن را با شرايط زبان فارسي بسنجيم و مجموعهاي از الگوهاي ممكنِ زبان فارسي را در ترجمه برخي از اسلوبهاي زبان قرآن ارائه دهيم. مباحثي كه در گزينش اين مقال گرد آمدهاند عبارتند: 1ـ صفت 2 ـ ضمير 3 ـ موصول و در هر بخش تنها پارهاي از الگوهاي به كار آمده در قرآن كريم بررسي شده است. نتايج طرح شده در هر مبحث، پيشنهاداتي بيش نيستند و به هيچ رو سخن نهايي به شمار نميآيند. اميد داريم نقد و اصلاحِ اين پيشنهادها بر غناي ترجمه فارسي قرآن بيفزايد.
1 ـ صفت
تقسيم بنديهاي دستوري صفت در زبانهاي عربي و فارسي از تمام جهات بر يكديگر منطبق نيست. بي آنكه قصد موشكافي در مباحثي دستوري چون صفات فاعلي، مفعولي، تفضيلي، نسبي و جز آن را داشته باشيم، تنها به پارهاي از مسائل ترجمه در الگوهاي و صفي قرآن ميپردازيم.
1 ـ 1. مطابقت صفت و موصوف در تذكير و تانيث
صفات در زبان فارسي، از آنجا كه مذكّر و مؤنّث ندارند، با موصوف خود مطابق نيستند؛ اما در زبان عربي، براي موصوف مذكّر و مؤنّث، به ترتيب صفت مذكّر و مؤنّث ميآورند. رعايت اين نكته در زبان فارسي اصلاً لازم و بلكه جايز نيست، به جز مواردي اندك كه در زبان عرف مصطلح شدهاند. چند مثال قرآني از اين قرار است: كَلِمَةً طَيِّبَةً (ابراهيم، 24)؛ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ (بقره، 196)؛ اَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ (بقره، 221)؛ رَحْمَةٌ واسِعَةٌ (انعام، 147)؛ بالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ (قيامه، 2)؛ زَجْرَةٌ واحِدةٌ (نازعات، 13). مواردي از عدم رعايت اين نكته در ترجمههاي فارسي چنين است: الف) كانِ النّاس اُمَّةً واحدةً (بقره، 213) «بودند مردمان امت واحده» (مصباح زاده)؛ ب) يا اَيَّتُهَا النفسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (فجر 27و «هان اي نفس مطمئنه» (خرمشاهي) ج) امْرَأَةً مُؤْمِنَةً (احزاب، 50) «زن مومنهاي» (الهي قمشهاي)
2 ـ 1. مطابقت صفت و موصوف در افراد و تثنيه و جمع
تطابق صفت و موصوف از جهت مفرد و تثنيه و جمع بودن، در زبان عربي لازم است ولي امروزه در زبان فارسي صحيح نيست. در گذشته، گاه نمونههايي از اين نوع مطابقت در نظم فارسي و يا پارهاي از ترجمههاي قرآن آمده است.
3 ـ 1. توصيفِ مضاف
وقتي يك اسم مضاف، صفت هم بگيرد، در زبان عربي صفت را بعد از مضاف اليه ميآورند، ولي در زبان فارسي صفتِ اسمِ مضاف را پس از خودِ مضاف قرار ميدهند. چند مثال قرآني چنين است: عبادَ اللّهِ المُخْلَصينَ (صافات، 40)؛ اياتِنَا الكُبْري (طه، 23)؛ ثِيابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ (انسان، 21)؛ لَفي ضَلالِكَ القَديمِ (يوسف، 95)؛ دِينَهُمُ الحَقَّ (نور، 25)؛ مَوْتَتَنا الاُولي (دخان، 35)؛ رَبِّكَ الكَريمِ (انفطار، 6) و آياتِ صافات 74 ، 160، 169؛ احقاف، 20؛ نازعات، 24؛ اعراف، 16.
4 ـ 1. صفت تفضيلي، صفت عالي
صفتها از لحاظ درجهبندي به سه دسته تقسيم ميشوند: مطلق، تفضيلي و عالي. در زبان فارسي با افزودن تر و ترين به صفت مطلق، ميتوان صفات تفضيلي و عالي ساخت. در زبان عربي براي ساختن صفت تفضيلي و عالي تنها يك شكل موجود است و آن استفاده از صيغه «اَفْعَل» تفضيلي يا مؤنّث آن، «فُعْلي» است. بنابراين نوعِ تركيبِ كلمات، تعيين كننده يكي از اين دو گونه تفضيلي و عالي است.
1 ـ 4 ـ 1. صفت تفضيلي: اَفْعَل + مِنْ
صفات تفضيلي در قرآن، غالباً با تركيبِ اَفْعَل + مِنْ بيان ميشوند. مانند اين آيات: مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً (بقره، 138)؛ نَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْكِ منه (بقره، 247)؛ السِّجْنُ اَحَبُّ اِليَّ مِمّايَدْعُونَني اِلَيْهِ (يوسف، 23)؛ و آياتِ مائده، 107؛ نساء، 153؛ تحريم، 5؛ فرقان، 10؛ واقعه، 85؛ هود، 92.
2 ـ 4 ـ 1. صفت تفضيلي: اَفْعَل (بدون مِنْ، غير مَعَرَّف و غير مضاف)
گاه، مِنْ از تركيب سابق حذف ميشود و اَفْعَل تنها بدون حرف تعريف و يا مضافاليه، صفت تفضيلي را بيان ميكند. مثالهاي قرآني: بُعُولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في ذلك (بقره، 228)؛ هُنَّ اَطْهَرُ لَكُمْ (هود، 78)؛ لَعَذابُ الآخِرَةِ اَخْزي (فصلت، 16)؛ ذلِكُمْ اَقْسَطُ عِنْدَاللّهِ وَ اَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ (بقره، 282) و آياتِ بقره، 237؛ انعام، 124؛ مائده 8؛ طه، 131؛ يونس، 21؛ نحل، 125؛ كهف، 19؛ اعلي، 17؛ نجم، 52.
3 ـ 4 ـ 1. صفت تفضيلي: الاَفْعَل و الفُعْلي (در نقش صفت)
گاه «اَفْعَل» يا مؤنث آن «فُعْلي» به همراه ادات تعريف، يك اسم معرفه را توصيف ميكنند. در غالب اين موارد نيز، مراد صفت تفضيلي است نه صفت مطلق يا عالي. چند مثال قرآني چنين است:
4 ـ 4 ـ 1. صفت تفضيلي: الاَفْعَل و الفُعْلي (به تنهايي، مفرد يا جمع)
گاه «اَفْعَل» يا مؤنث آن «فُعْلي» به شكل معرفه بيآنكه اسمي را توصيف كنند، در كلام واقع ميشوند. مراد از اَفْعَل با اين الگو نيز كه گاه به صيغه جمع هم ميآيد، صفت تفضيلي است. چند مثال قرآني: لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَاالاَذَّلَ (منافقون، 8)؛ جَعَلَ كَلِمَةَ الّذينَ كَفَروُا السُّفْلي (توبه، 40)؛ كلمةُ اللّهِ هي العُلْيا (توبه، 40)؛ لا يَصْلاها اِلاّ الاَشْقي (ليل، 15)؛ لاجَرَمَ اَنَّهُمْ فِي الاخِرَةِ هُمُ الاَْخْسَرُونَ (هود، 22)؛ اَنْتُمُ اَلاَْعْلَونَ (آل عمران، 139) و آياتِ صافّات، 98؛ شعراء، 111؛ نمل، 5؛ كهف، 103؛ انبياء، 70؛ شعراء، 76؛ ليل، 17.
5 ـ 4 ـ 1. صفت عالي: اَفْعَل + اسم نكره (مفرد يا جمع)
اگر اَفْعَلْ به اسم نكره (مفرد يا جمع) پس از خود اضافه شود، در زبان فارسي، معناي صفت عالي ميدهد. مانند: اَوَّلَ كافرٍ بِهِ (بقره، 41)؛ اَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (تين، 4)؛ خَيْرَ اُمَّةٍ (آل عمران، 110) شَرَّ مَآبٍ (ص، 55)؛ اَسْفَلَ سَافِلينَ (تين، 5).
6 ـ 4ـ 1. صفت عالي: اَفْعَل + اسم معرفه (مفرد يا جمع)
هرگاه اَفْعَلْ به اسم معرفه (مفرد يا جمع) پس از خود اضافه شود، بيهيچ التباس يا ترديدي، معناي صفت عالي را بيان ميكند. عالي بودن صفت در اينجا روشنتر از مورد پيشين است. چند مثال قرآني: اَحْسَنَ القَصَصِ (يوسف، 3)؛ اَحْرَصَ النّاسِ (بقره، 91)؛ اَلَدُّ الخِصامِ (بقره، 24) اَحْكَمُ الْحاكِمينَ (هود، 45)؛ اَدْنَي الْاَرْضِ (روم، 3)؛ اَوْهَنَ الْبُيُوتِ (عنكبوت، 41) و آياتِ صافّات، 125؛ تين، 8؛ اعراف، 145؛ زمر، 18 و 35؛ بقره، 197؛ مائده، 82؛ حجرات، 13؛ لقمان، 19؛ شمس، 12؛ بيّنه، 7؛ مؤمنون، 14؛ قلم، 28؛ آلعمران، 68.
7 ـ 4 ـ 1. اَفْعَل و فُعْلي در قالب اسمي
گاه اَفْعَل يا مؤنث آن فُعْلي از قالب تفضيلي و حتي و صفي در ميآيند و در معناي اسمي به كار ميروند. نامگذاري پارهاي از امور (عام يا خاص) با اَفْعَل يا فُعْلي سبب نميشود كه اَفْعَل يا فُعْلي همواره در قالب اسمي به كار رود و هيچگاه معناي وصفي يا تفضيلي با خود نداشته باشد. يك نمونه معروف كلمه «دُنيا» است كه در بيشتر اوقات اسمي است براي اين زندگي (پيش از مرگ)4، هر چند گاه در قالب وصفي (تفضيلي) نيز به كار آمده است. مانند العُدْوَةِ الدُّنيا (انفال، 42) و السَّماءُ الدُّنْيا (ملك، 5). چند نمونه ديگر اينها هستند: الف) اَلحُسْني (يونس، 26؛ رعد، 18؛ كهف، 88). ب) اليُسْري (ليل، 6). ج) السُّوأي (روم، 10).
2 ـ ضمير
با كمي مسامحه در تعريف، ضمير، همان است كه جايگزين اسم يا گروه اسمي ميشود. در اينجا نيز از بيان تقسيم بنديهاي متعدد ضمير در زبانهاي فارسي و عربي چشم ميپوشيم و نكاتي چند در مقايسه مقتضيات زبان عربي و فارسي در باب ضمير ميآوريم.
1 ـ 2. ضمير فاعلي متّصل (عربي) = شناسه (فارسي)
در زبان عربي ضماير به دو دسته متّصل و منفصل و هر كدام از اين دو به دو گونه فاعلي و مفعولي تقسيم ميشوند.
2 ـ 2. مرجع ضمير: پيش يا پس از ضمير
در زبان فارسي هيچگاه مرجع ضمير بعد از خود ضمير نميآيد،5 اما در زبان عربي گاه ضميري به مرجعِ پس از خود باز ميگردد. در ترجمه فارسي اين موارد بايد همواره ضمير را بعد از مرجعِ آن آورد.
3 ـ 2. ضمير اشاره، صفت اشاره
در دستور زبان فارسي، ميان ضمير اشاره و صفت اشاره تفاوت ميگذاريم. صفت اشاره مانند «اين كتاب، آبي است» و ضمير اشاره مانند «اين، كتابِ آبي است». همين تفاوت را در به كارگيري اسماء اشاره در زبان عربي ميتوان يافت، گو اينكه نحويانِ متقدّم چنين تفكيكي نكردهاند.6
3 ـ موصول
برخي از اديبان در دستور زبان فارسي موصول «كه» و «چه» را از حروف ربط ميشمارند و بحثي مستقل در باب موصول مطرح نميكنند.7 در اينجا با كمي توسّع، معادل موصول را در ترجمه فارسي، حروف «كه» و «چه» همراه با ضماير، اسماء اشاره و كناياتي چون «آن»، «آنها» و «كسي» ميدانيم. يعني در ترجمه فارسي موصولات عربي ميگوييم: آنها كه، آنكه، كساني كه. حال ميكوشيم با بيان پارهاي از ويژگيهاي موصول در زبان عربي، شيوه ترجمه فارسيِ جملات موصولي را بيشتر بكاويم.
1 ـ 3. موصولِ مشترك: جمع يا مفرد
موصولهاي زبان عربي بر دو گونه مختصّ و مشتركاند. موصولهاي مختصّ آنهايند كه ويژه يك صيغه خاص (مثلاً مفرد مذكر)اند و مفرد، تثنيه، جمع، مذكر و مؤنث بودنِ آنها معلوم است. اينها عبارتند از: الّذي، اللَّذَيْنِ (اللّذانِ)، الّذينَ، الّتي، اللّتَيْنِ (اللَّتانِ) و اللاّتي (اللاّئي).
2 ـ 3. موصولي كه مُنادا است
وقتي موصول مورد ندا و خطاب قرار گيرد، در زبان عربي، ضماير را در جمله موصولي به گونه غايب ميآورند، ولي در زبان فارسي چنين الگويي نداريم. بنابراين ضماير را در چنين جملههايي به گونه حاضر و خطابي ترجمه ميكنيم. شايعترين كاربرد اين الگو در قرآن كريم، خطابِ يا اَيُّها الّذينَ آمَنُوا است كه ترجمه آن به «اي كساني كه ايمان آوردهاند» يا «اي كساني كه مؤمنند» نادرست است. نمونههايي از اين گونه ترجمه اينها هستند: «اي ايشان كه بگرويدند» (ميبدي در بقره، 172)؛ «هان اي كساني كه ايمان آوردند» (فارسي در ممتحنه، 1).
3 ـ 3. «مِنْ» بياني به همراه موصول
گاهي «مِنْ» (از حروف جارّه در زبان عربي) پس از موصولهايي چون مَنْ، ما، الّذين و جز آن قرار ميگيرد و به همراه مجرور خود، ابهام موصول را تبيين ميكند. نحويان اين «مِنْ» را مِنِ بياني، تبييني يا بيان جنس ميخوانند. چند نمونه قرآني: الف) مَنِ اتَّبَعَكَ منَ الغَاوِينَ (حجر، 42)؛ ب) ما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ (بقره، 164)؛ ج) الّذي جاءَكَ مِنَ العِلْمِ (بقره، 120)؛ د) الّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ (توبه، 1).
پی نوشت ها:
1. تاريخ ترجمه از عربي به فارسي، ج 1، ترجمههاي قرآني، آذر تاش آذر نوش، انتشارات سروش، 1375، ص 34. مراد مؤلف از ترجمه رسمي، ترجمه تفسير طبري مشهور است. 2. همان، ص 32. 3. مراد از تتابع اضافات در بحث حاضر، به كار رفتن بيش از يك مضاف و مضافاليه است. نمونه را بنگريد به آياتِ (رعد، 22؛ اسراء، 100؛ مريم، 2؛ ص، 9؛ غافر، 31؛ اعلي، 20. 4. در مثالهايي چون حَيَاتُنَا الدُّنْيا (انعام، 29) و متاع الحَيوةِ الدُّنْيا (آل عمران، 14) و مانند آن، نميتوان گفت «الدّنيا» در قالب اسمي به كار رفته است، امّا در مواردي چون ثواب الدُّنْيا (آل عمران، 145) و متاعٌ في الدُّنْيا (يونس، 70) «الدّنيا» الگوي اسمي دارد. برخي نحويان در همين موارد نيز دنيا را صفتِ موصوفي محذوف چون «الحياة» ميدانند و باز هم آن را داراي قالبي وصفي ميشمارند. 5. نگاه كنيد به دستور زبان فارسي (پنج استاد)، به كوشش امير اشرف الكتّابي، سازمان انتشارات اشرفي چاپ هفتم، 1368، ص 72. البته اين نكته مربوط به نثر فارسي است اما در زبان محاوره يا نظم، گاه مواردي ـ به ويژه ضمير شخصي متّصل سوم شخص مفرد(اش) ـ يافت ميشود كه به مرجعي پس از خود باز ميگردد، مانند مثالهاي زير: • آنكس كه با تو گفت كه درويش را مپرس چرا جام مرا بشكست ليلي اگر با من نبودش هيچ ميلي 6. درباره اين تفكيك بنگريد به آموزش زبان عربي، آذرتاش آذر نوش، ج1، صص23 و 132. 7. نگاه كنيد به لغت نامه دهخدا، واژه «موصول». 8. نحويان در توجيه اين امر ميگويند كه در چنين مواردي، براي رجوع ضمير مفرد به «مَنْ» جانب لفظِ «مَنْ» را مراعات كردهاند نه معناي آن. سواي رجوع ضماير مفردو جمع، در پارهاي جملات ضماير مؤنث و مذكر، هر دو به «مَنْ يا ما» باز گشتهاند. نمونه را بنگريدبه آيات احزاب، 31؛ انعام، 39. 9. از راهنماييهاي اساتيد محترم آقايان آذرتاش، آذرنوش و مصطفي ملكيان سپاسگذارم. |
|
ترجمه پژوهى قرآنى (بخش دهم)
حسين عبدالرؤف - ترجمه و تحرير: بهاء الدين خرمشاهى
ويژگيهاى گفتمان قرآنى (دنباله...)
11. ايجاز واژگانى
واژهها، گاه سرشار از معانى عاطفىاند يا فرهنگمند و فرهنگ ـ مدار هستند. واژگان قرآنى عموماً برخوردار از ايجاز معنايىاند كه جزئيات مفصّل ويژگيهاى معنايى در تكواژهها به شيوهاى فشرده مندرج است، براى نمونه:
12. تكرار واژه
يكى از ويژگيهاى گفتمان قرآنى تكرار بعضى از واژهها در جمله است. هدف از تكرار واژه، افزايش اتصال و ربط و اثر بلاغى است.
الف) تكرار افعال
وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَنُؤْمِنُ كَمآ آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (و چون به ايشان گفته شود: چنانكه ساير مردم ايمان آوردهاند، شما هم ايمان بياوريد، گويند: آيا همانگونه ايمان بياوريم كه كمخردان ايمان آوردهاند. بدانيد كه خودشان كمخردند، ولى نمىدانند) (بقره، 13) كه در آن 4 بار صيغههاى مختلف ايمان آوردن تكرار شده است.
ب) تكرار اسم
مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَميعًا (هر كس عزّت مىخواهد [بداند كه] هر چه عزت است نزد خداوند است) (فاطر، 10)، كه در آن دوبار اسم عزت به كار رفته است. همچنين در آيه 139 سوره نساء، كلمه عزت دوبار آمده است. همچنين در اين آيه: وَ مآ أُبَرِّىُ نَفْسى اِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّى اِنَّ رَبّى غَفُورٌ رَحيمٌ (من نفس خود را مبرّا نمىشمارم، چرا كه نفس [آدمى] بدفرماست ؛ مگر آنكه پروردگارم رحمت آورد، كه پروردگار من آمرزگار مهربان است) (يوسف، 53) كه در آن «نفس» و «ربّى» (پروردگار من) هر يك دو بار به كار رفته است.
13. گسست نحوى
مراد از اين مورد، انقطاع ساختار نحوى و پديد آمدن وقف غيرمنتظره است. ولى گسست نحوى، كاركرد معنايى دارد، و اگر محل اين انقطاع، درست بازيابى نشود، تحريف معنايى و ترجمهاى و تفسيرى به بار مىآيد. چنانكه در اين مورد:
14. پيوند نحوى ـ بلاغى
در گفتمان و سبك و ساختار قرآن نمونههاى بسيارى هست كه سازوكار نحوى براى ايجاد تأثير بلاغى و زيبايىشناختى به كار گرفته مىشود. از جمله در اين نمونه:
15. عدم انطباق ضمير
در بعضى از عبارات قرآنى مرجع ضميرى هست كه با تعداد يا جنس اسم ضمير راجع به آنها وفق ندارد، و نحويان براى اين گونه عمل نحوى دليلى ياد كردهاند. فىالمثل در اين عبارت قرآنى: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ» (و همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت...) (بقره، 29). در ترجمه انگليسى يا فارسى اين ويژگى ناپديد مىشود. مراد اين است كه مرجع ضمير «ـهم» [در عرضهم] «اسماء» است و براى «اسماء» انتظار مىرود كه ضمير مؤنث «ها» يا «هُنَّ» آورده شود، نه «هم» كه ضمير جمع مذكر است. پاسخ نحويان اين است كه طبق يك عادت و عملكرد زبانى كهن، به جمع غيرجاندار يعنى «اسماء» شخصيت انسانى مىبخشند و آن را در حكم «الناس» يا «الاشخاص» مىگيرند، لذا ضمير به صورت جمع مذكر مىآيد.
16. حروف مقطّعه / مرموز
حروفى هستند كه در آغاز 29 سوره قرآن آمده و نسبتاً جدا از هم به قرائت يا تلفظ درمىآيند. از جمله «المر» در آغاز سوره رعد، كه به صورت الف. لام. ميم. راء تلفظ مىشود. قطع نظر از تكرار اين حروف، كل آنها 14 حرف است از اين قرار: أ، ل، م، ص، ر، ك، ه ، ى، ع، ط، س، ح، ق، ن.
17. ادات ربط (ربطْگونه)
يكى از ويژگيهاى شايع سبك و ساختار قرآنى ادات ربط يا پيونددهنده است كه تأثير بلاغى و روانى دارد. دو نمونه از آنها إذا (آنگاه كه / زمانى كه / چون...) و ثمّ (سپس) است:
18. جملات پايه عبارتى
اين نوع از ربط و پيوندهاى قرآنى، غالباً در مقام جمله پايه مىآيند. نظير يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا، همچنين يا أَيُّهَا النّاسُ، از جمله در اين دو عبارت قرآنى: يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (اى مؤمنان [و در ترجمه اغلب مترجمان: اى كسانى كه ايمان آوردهايد] به خداوند و پيامبر خيانت مكنيد) (انفال، 27).
19. فصل
مراد از اين مورد، نداشن وصل يا عطف است كه به دلايل معناگرايانه، از جمله تأكيد گزاره(ها)ى پيشين، ظاهر مىگردد.
20. ساختارهاى متوازى / سجع
مراد از اين مورد، كاربرد الگوهاى نحوى، به نحوى است كه از تكرار آنها هماوايى و سجع پديد آيد. چنانكه در اين مورد:
21. تعديل تكرارى
در ساختار بسيارى از جملات قرآنى، به جملات معطوفه تعديلكننده و تكرارى برمىخوريم، كه همه آنها يك جمله اسميه را تعديل يا تفسير مىكنند. از جمله در اين مورد:
22. پايانبندى آيات
اين مورد اصطلاحاً به خواتم الآيات معروف است و غالباً مشتمل بر سه كلمه يعنى اللّه + دو صفت يا اسم از اسماءالحسنى است، نظير اين موارد:
23. سوگندهاى قرآنى
از نظر سبكشناسى، سوگند در زبان عربى قرآن، نقشى آرايشى و تأكيدى دارد. سوگند كراراً در قرآن در صدر آيه مىآيد؛ از جمله:
24. تقارن عددى
مراد از اين مورد، آوردن دو يا بيشتر از دو عبارت قرآنى است كه توازى ساختارى يا عددى دارند، از جمله:
25. ذكر خاص پس از عام
در بعضى عبارات قرآنى، ابتدا اسم عام و به دنبال آن اسم يا اسامى خاص مىآيد. دليل عمده اين كاربرد جلب توجه مخاطب است، چرا كه نامهاى خاص در اين موارد، داراى تشخص و اهميت بيشترى است، از جمله در اين نمونهها:
26. اشتراك لفظى
اشتراك لفظى [كما بيش شبيه به وجوه در «وجوه و نظائر»] در جايى پيش مىآيد كه كلمهاى با شكل و املاى واحد داراى دو يا چند معناى بىارتباط باهم باشد، كه در عين تعدد معانى، فقط داراى يك صورت است (Yule 1985:96-7; Rippin 1988:162, 170).. بافت و ساخت قرآن سرشار از اشتراكات/مشتركات لفظى است (cf. Ibn Al-Imad 1977) كه معانى آنها از زمينه و فحواى كلام برمىآيد. نظير كلمه «فساد» كه 6 معناى گوناگون دارد:
27. اصطلاحات فعلى (مبتنى بر فعل)
اصطلاحات مبتنى بر فعل در واژگان و تعبيرات قرآنى فراوان است. وفور رخداد آنها حاكى از اين واقعيت است كه مخاطبان با اندك توجهى معناى آنها را بازمىيافتهاند. حتى در آيات و ساختارهاى كوتاه هم گاه خوشهاى از اصطلاحهاى فعلى وجود دارد (Mir 1989:2). اين گونه اصطلاحها، گويى «درخشش الماسهاى نشانده در طلا دارند» (پيشين، ص 4). بعضى از اصطلاحات فعلى قرآن، عميقاً عاطفى و «خوشتصوير» هستند (پيشين). از جمله در موارد زير:
28. حذف حروف اضافه
حروف اضافه بعضى از عبارات قرآنى، براى رسيدن به بيان والاتر، بدون خدشه و خلل وارد شدن به بيان حذف شده است. از جمله در اين نمونهها :
29. در هم تنيدن ساختار، آوا و معنا
سلز (Sells 1993) ربط و پيوندى بين آوا و معنا در بسيارى از عبارات و آيات قرآنى پيدا كرده است و از آثار سمعى سلسلهاى از كلمات و موسيقا، يا «توازن» سرشته در بافت آنها سخن مىگويد (قس: فضائل القرآن ابن كثير كه ضميمه تفسير القرآن العظيم اوست).
30. كاربرد ماضى با معناى آينده (ماضى محققالوقوع)
اغلب تعبيرات و عبارات قرآنى كه صيغه ماضى دارد، معناى آنها به آينده مربوط است، از جمله:
31. تكرير
تكرير نوعى از اتصال قاموسى/واژگانى است كه از طريق ربط معنايى تكرار كلمهاى يا عبارتى واحد حاصل مىگردد. تكرير، ربط قاموسى است كه نقش مهمى در تحقق اتصال دارد. (cf. Halliday and Hasan 1976). تكرير از مشخصههاى بلاغى سبك و ساختار قرآن است. نمونههاى آن بسيار است، از جمله: |
|
پژوهشى در اصول، مبانى و فرايند ترجمه قرآن
سید محمد حسن جواهری
اشاره:
مقاله پيش رو، گزيدهاى است كوتاه و گويا از پژوهشى درباره فرايند ترجمه قرآن و مبادى ورودى آنكه به صورت فهرستواره ارائه مىگردد. اين پژوهش هر چند با توجه به متن مقدس قرآن، به دليل ويژگىهاى منحصر به فرد آن، سامان يافته، به حوزه ترجمه به طور كلى و به ترجمه متون دينى، اعم از متون حديثى و غير آن، نظر دارد و راهكارهاى مفيد ارائه مىكند.
پيشگفتار
هماره برخى علوم با وجود اهميت و نقش فراوان، از ديدهها پنهاناند و به بهانه ارتكازى بودن و جز آن، مورد اهتمام قرار نمىگيرند. شايد بتوان سردسته اين دانشها را «علم منطق» دانست. «قواعد تفسير» نيز نمونه اين گونه علوم يا فنون است. قواعد تفسير مىكوشد مسير يك مفسر را به شكلى گويا بيان كند و احتمال خطا و انحراف از مسير را به حداقل برساند. «قواعد ترجمه» نيز مىتواند در شمار اين گونه دانشها يا فنها طبقهبندى شود؛ قواعد ترجمه مىكوشد ابزار و مسير حركت مترجم از مبدأ به مقصد را به روشنى نمايان سازد و كار دشوار علمى ـ فنى ـ هنرى او را در قالبى كلاسيك و كنترل شده قرار دهد. از سوى ديگر، اين امكان را فراهم مىسازد تا نقدهايى عالمانه و سازنده عرضه شود و حاصل تلاش مترجم را در مسير تكاملى خويش قرار دهد؛ چه اينكه اگر مراحل كار مترجم و مبانى او بر ناقد آشكار نباشد و مترجم و ناقد با يك زبان و در يك راستا ارتباط برقرار نكند، نقد نمىتواند به هدف ارزشمند خويش دست يابد و در نهايت، مصداقى از گفته چخوف تلقى مىشود كه ناقد مانند خرمگسى نشسته بر اسب آن را از كار باز مىدارد! و حال آنكه جايگاه والاى ناقد و ارزش بالاى نقد اگر همراه با ادب نقد و بر پايه اصول صحيح آن صورت پذيرد، بر هيچ صاحبخردى پوشيده نيست.
1. انتخاب صحيح نوع و شيوه ترجمه
گام اول مترجم در مسير حركت از نقطه آغازين، بايد با در نظر گرفتن نقطه پايانى باشد تا نوع و شيوه حركت خود را به درستى انتخاب كند. مترجم از همان ابتداى كار بايد بداند براى چه گروه سنى و با چه زبانى ترجمه مىكند؛ در غير اين صورت، ناهمخوانى فراوانى در كار او رخ مىنمايد و تأثير كار او به ميزان قابل توجهى كاهش مىيابد. متأسفانه، در اين خصوص كاستىهاى بسيارى در حوزه ترجمه و بهويژه ترجمه قرآن كريم ديده مىشود. اين ناهماهنگى تا بدان جا پيش رفته كه حتى كاربرد اصطلاحها در زبان مترجمان و كارشناسان براى شناسايى نوع ترجمه گاه به حد تناقض رسيده است!
1ـ1. ترجمه لفظ به لفظ
از ترجمه لغوى دو معنا اراده شده است كه عبارتند از:
1ـ2. ترجمه تحت اللفظى
هدف مترجم در اين نوع ترجمه، انتقال معانى الفاظ به زبان مقصد و انعكاس ساختارهاى زبان مبدأ در ترجمه است. زبان اين نوع ترجمه با زبان معيار5 فاصله بسيارى دارد، ولى بر خلاف ترجمه لفظ به لفظ كه معمولاً از انسجام خالى است، انسجام معنايى و الگوهاى زبان مقصد، هر چند اندك و ضعيف، در آن ديده مىشود. اين نوع ترجمه در معادليابى اصطلاحات و كنايات و جز اينها كه واحدهاى زبانى بزرگتر از واژهها را اختيار مىكنند، ناتوان است و واحدها، مانند ترجمه لفظ به لفظ، معمولاً انفرادى ملاحظه مىشوند. ترجمه تحت اللفظى براى برخى مقاطع آموزشى مفيد است، ولى نمىتوان آن را ترجمهاى موفق و مقبول ارزيابى كرد. مثال:
1ـ3. ترجمه وفادار / امين / معادل
هدف مترجم در اين نوع ترجمه انتقال دقيق پيام و محتواى متن مبدأ به ضميمه حفظ ساختارهاى ادبى (صرفى، نحوى، بلاغى و... ) آن تا حد امكان، به زبان معيار مقصد است. انسجام در ترجمه به دليل عنايت و رعايت ساختارهاى زبان مقصد و زبان معيار در حد بالايى است و اولين گزينه در انتخاب واحد ترجمه نيز همواره كوچكترين (تكواژ) است و بسته به چهار چوبهاى ترجمه، واحدها از پايين به بالا حركت مىكنند. (تكواژ، واژه، گروه، جملهواره، جمله و... ). مثال:
1ـ4. ترجمه معنايى / محتوايى
در اين نوع ترجمه، ضمن انتقال دقيق پيام و محتواى متن مبدأ به زبان مقصد، زبان معيار و ساختارها و الگوهاى بيانى زبان مقصد بيش از ترجمه وفادار مورد توجه است؛ از اينرو از پايبندى مترجم به ساختارهاى زبان مبدأ كاسته مىشود و به اصطلاح بوى ترجمه كمتر به مشام مىرسد. واحد ترجمه در اين نوع ترجمه، معمولاً جمله است و در صورت نياز، به واحدهاى بزرگتر و كوچكتر مراجعه مىشود.
1ـ 5. ترجمه آزاد
كارشناسان درباره ترجمه آزاد اختلاف نظر بسيارى دارند.10 شايد نتوان همه آنها را در تعريفى واحد جاى داد، ولى با توجه به تعريفى كه براى ترجمه معنايى ارائه شده، به نظر مىرسد هر گونه فراروى از آن در دامنه ترجمه آزاد قرار گيرد. در اين نوع ترجمه، ريزش معنايى بيشترى نسبت به انواع ديگر رخ مىدهد، و نيز شيوايى، و انطباق كامل آن بر زبان معيار، از شاخصههاى بارز آن است. به ديگر سخن، در ترجمه آزاد، مخاطب هيچگاه بوى ترجمه را احساس نمىكند، و دچار دلزدگى و خستگى نمىشود. اين نوع ترجمه براى نوجوانان و كودكان بهترين نوع ترجمه است و چنانچه با متن مبدأ چندان فاصله نگيرد، براى عموم نيز ترجمه مطلوبى است. گفتنى است گاه ترجمه آزاد به اندازهاى از زبان مبدأ فاصله مىگيرد كه به مرز اقتباس وارد مىشود. هدف اصلى ترجمه اقتباس، انتقال پيام كلى متن در قالبهاى ديگر است. واحد ترجمه در ترجمه آزاد جمله و بند، و در اقتباسى بند و فراتر از آن است.
1ـ6. ترجمه تفسيرى
منظور از ترجمه تفسيرى در گفتارها و نوشتارهاى كارشناسان، يكى از سه معناى ذيل است:
2. بهرهگيرى از اصول و مبانى لازم و مناسب ترجمه
مراد از «اصول» قواعد و قوانينى است كه هر علم بر آنها استوار مىشود؛ آنگونه كه هيچ كس در موجوديت آنها اختلاف نكند، و مقصود ما از «مبانى» قواعد و پيشفرضهاى پژوهندهاى است كه در ابتداى كار بسان يك اصل خود را بدانها ملتزم مىكند؛ خواه ديگران آنها را بپذيرند و خواه نپذيرند.
2ـ1. اصول
اصول كلى ترجمه بين زبانى، فارغ از توجه به متنى خاص، عبارت است از: آشنايى با زبان مبدأ و فهم درست متن مبدأ، آشنايى و تسلط كافى بر زبان مقصد، آشنايى با زبانشناسى مقابلهاى، امانتدارى در ترجمه.
اصل اول: آشنايى با زبان مبدأ و درك صحيح از آن
كليت اين اصل بديهى و بىنياز از توضيح است؛ ولى ممكن است در دامنه آن غفلتهايى رخ دهد. مقصود از آشنايى با زبان مبدأ و درك صحيح متن، تنها واژهشناسى، دستوردانى و مانند اينها نيست، بلكه نوك پيكان به سوى «عربيّت» اشاره دارد كه ما در زبان فارسى از معادل آن با «شمّ زبانى» ياد مىكنيم. مترجمى كه «عربيّت» او كامل نباشد، به قطع در درك صحيح متن دچار اشكال خواهد شد. اساساً از عوامل مهم بروز ابهام ساختارى در متن مبدأ، ضعف عربيت مترجم است. بنابراين، مترجمى كه ترجمه حرفه او است، نبايد هيچگاه از زبان مبدأ دور افتد و همواره بايد انس خود را با زبان مبدأ حفظ كند.
اصل دوم: آشنايى كامل با زبان مقصد
برخى مترجمان تازهكار به صرف اينكه زبان مقصد زبان مادرىشان است، به ترجمه اقدام مىكنند و از اين رو نه تنها خدمتى نمىكنند كه گاه زمينه شرّى را فراهم مىسازند. مترجم بايد تفاوت زبانها را بهخوبى بشناسد؛ زبان گفتار و نوشتار بسيار متفاوتند؛ زبان مقالهنويسى، زبان كتابنويسى، زبان روزنامهنگارى و جز اينها با يكديگر تفاوتهاى آشكارى دارند و مترجم بايد در قدم اول زبان مقصد را از ابعاد مختلف بشناسد و با نظامهاى زبانى، مانند واژهشناسى، معناشناسى، و نظامهاى دستورى و از همه حساستر با «شمّ ادبى» بهخوبى آشنا شود.
اصل سوم: آشنايى با زبانشناسى مقابلهاى (LingisticsContrastive)
يكى از دشوارىهاى فراروى مترجم، برابريابى و برقرارى تعادل در ترجمه است. مترجم با آگاهى كاملى كه به زبان مبدأ و زبان مقصود دارد، مىتواند تا حدود بسيارى اين مسير پر پيچ و خم را طى كند و به هدف نزديكتر شود؛ ولى آيا او به تنهايى مىتواند تا پايان مسير با موفقيت پيش رود؟
الف. تشخيص نوع عناصر زبانى
در اولين گام، زبانشناس به بررسى هر يك از عناصر زبانى مىپردازد و پس از بررسىهاى لازم اعلام مىكند كه عنصر بررسى شده، عنصرى صرفاً زبانى است و يا تأثير و دخالت معنايى دارد و با حذف آن ريزش معنايى رخ مىدهد. واو استينافيه از جمله عناصرى است كه برخى به زبانى بودنِ صرف آن رأى دادهاند. بررسىهاى انجامشده نيز آن را تأييد مىكند و شايد به همين دليل باشد كه بسيارى از مترجمان قرآن آن را در ترجمه خود ناديده گرفته و در ترجمه نياوردهاند. برخى نيز آن را گاه آورده و گاه ناديده گرفتهاند كه دوگانگى كار آنان توجيهپذير نيست. نمونه ديگر تأكيدات فراوان در زبان عربى است. اين را نيز برخى صرفاً زبانى مىدانند كه نبايد آنها را در ترجمه لحاظ كرد، ولى اين نظريه با توجه به دلايل تاريخى و قرآنى ضعيف مىنمايد، هر چند نتوان آن را به طور كلى و در همه دورهها و در غير قرآن قاطعانه رد كرد. به هر حال وظيفه زبانشناس است تا با تحقيقى مناسب، پاسخى روشن به دست دهد تا مترجم از نتيجه كار او استفاده كند.
ب. برابريابى
زبانشناس در اين مرحله با سه نوع عنصر روبهرو است:
اصل چهارم: امانتدارى
اصل امانتدارى در ترجمه، اصلى اخلاقى، پذيرفتهشده و از موءلّفههاى ارزيابى و ارزشگذارى يك ترجمه است، و براى دستيابى به آن مىتوان با لحاظ شرايط و راهكارهايى موفقيت نسبى يافت. از جمله شرايط و راهكارها مىتوان به تخصص مترجم و ويراستار در حوزه مربوط و انتخاب نوع و شيوه صحيح ترجمه اشاره كرد.
2ـ2. مبانى
يك. رعايت مبانى كلامى و فقهى در ترجمه
چنانكه مىدانيم، به اقتضاى حكمت، بخش كوچكى از آيات قرآن به حكم آيه 7 سوره آلعمران (وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتء) متشابهند. در اينجا اين پرسش مهم مطرح مىشود كه مترجم در برابر آيات متشابه كه اغلب مربوط به صفات خبرى خدا، روءيت خدا، علم الهى، عصمت انبيا، جبر و اختيار، و جز اينها و نيز در برابر مسائل فقهى، چه وظيفهاى دارد؟ آيا بايد آنها را به همان شكل منتقل كند يا موضعى مشخص اتخاذ نمايد و زمينه سوء برداشتها را از ميان بردارد؟ پاسخ اين پرسش كاملاً روشن است؛ زيرا متن اصلى و متن ترجمه در جايگاه يكسان قرار ندارند و مقايسه آنها با يكديگر به لحاظ ابعاد گوناگون صحيح نيست؛ شايد مهمترين عاملى كه قياس را مع الفارق مىكند، ريزش معنايى در ترجمه است. ما هيچگاه نمىتوانيم متنى برابر اصل قرآن ارائه دهيم و اين به راحتى اثبات مىشود كه پرداختن به آن مناسب مجال فعلى نيست؛ افزون بر آن، قرآن اسلوبى مخصوص به خود دارد و خواننده با آمادگى بيشتر و پيشنيازهاى لازم با آن روبهرو مىشود و همچنين، تلقى خواننده از متن اصلى و متن ترجمه تفاوت مىكند؛ همچنان كه انتظار او نيز متفاوت است. بنابراين مترجم ناگزير است فهم خود را به خواننده منتقل سازد و در واقع تفسيرى در لباس ترجمه ارائه كند و اساساً كسانى كه بحث جواز و عدم جواز ترجمه قرآن را مطرح كردهاند، بعضاً جواز آن را تنها در اين فرض جايز دانستهاند.22
دو. مبانى تفسيرى مترجم
چنانكه پيشتر اشاره شد، مترجم بايد با اصول تفسير كاملاً آشنا باشد و در برابر مسائلى كه به گونهاى به اين حوزه مربوط مىشوند و در تفسير كارايى دارند، موضعى مشخص اتخاذ كند و آنها را در مسير تفسير و ترجمه، مبناى كار خود قرار دهد. براى مثال، مترجم بايد در برابر زبان قرآن، ابزارهاى فهم قرآن، وجود ترادف يا عدم آن و بسيارى مسائل ديگر، موضعى مشخص داشته باشد.
3. فرايند ترجمه قرآن
آنچه تاكنون بيان شد، مقدمهاى بود براى ورود به عرصه كاربردى ترجمه. مترجم در اين مرحله مىكوشد با طى گام به گام مسير ترجمه و رعايت پيشگفتههاى نظرى ـ كاربردى و ملاحظه مسائلى كه بدانها اشاره خواهد شد، ترجمهاى موفق ارائه دهد. سخن درباره مراحل و توقفگاههاى ترسيم شده در ذيل بسيار است و ما ناگزيريم به اشارههايى بسنده كنيم. مراحل انتقال از زبان مبدأ به مقصد در يك تقسيمبندى عبارتند از:
3ـ 1. تحليل واژگانى زبان مبدأ
تحليل واژگانى، نقطه آغازين كار مترجم است. مترجم مسلط بر زبان مبدأ با ابزارى كه در اختيار دارد (واژهشناسى، شناخت مترادفات، وجوه و نظاير، تضمينهاى نحوى و بلاغى، حقيقت و مجاز، اصطلاحات، كنايات، حقيقت قرآنى و... ) به سراغ ساختها و ريشه واژگان رفته، از جهت لفظ و معنا آنها را بررسى مىكند. اين پژوهش اهميت كليدى دارد و هر گونه ضعف و سستى در آن، كار تفسير و ترجمه را به نقصان مىكشاند. براى مثال، مترجم در ترجمه آيه 40 سوره اعراف: وَلاَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِيَاطِ، نيازمند بررسى يكيك واژگان و از جمله آنها واژه «جمل» است. جمل در لغت به دو معناى شتر نر و ريسمان محكم (طناب كشتى) به كار رفته است. مترجم پس از بررسىهاى تاريخى و لغوى معناى اول را ترجيح مىدهد24 و همان را براى ترجمه در نظر مىگيرد. البته در ادامه ترجمه، با توجه به مرحله شش (رعايت فضاى فرهنگى و فكرى مخاطب) ناگزير است توضيحى را به ترجمه بيفزايد و مثلاً بگويد: «... مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد [سوراخ سوزن به در دروازه و در طويله تشبيه شده است]...».
3ـ2. فهم درست و تحليل دستورى زبان مبدأ
مرحله دوم در كار ترجمه، فهم صحيح و تحليل دستورى متن مبدأ است. در اغلب موارد به محض قرائت متن، مفهوم خاصى به ذهن تبادر مىكند، ولى براى ارزيابى درستى و پايه اتقان مفهوم دركشده و نيز راهيابى به مراحل بعدى ترجمه، به تحليل دستورى و ادبى نياز است. تحليل دستورى و ادبى شامل شناخت نوع جمله، اركان و عناصر اصلى و فرعى، حروف، قيود، صفات، تكيهگاهها، آرايههاى بلاغى و بديعى و جز اينها است.
3. 3. برابريابى دستورى، واژگانى و ايجاد تعادل
يكى از اصلىترين و شايد دشوارترين مراحل ترجمه، برابريابى دستورى و واژگانى، و برقرارى تعادل ميان مبدأ و مقصد است. وظيفه مهم مترجم در اين مرحله، پس از كالبد شكافى واژگانى و دستورى متن مبدأ، انتقال ساختارهاى دستورى مبدأ به قالبهاى مناسب زبان مقصد است. گفتنى است منظور از ايجاد تعادل، «تشابه» نيست؛ زيرا اساساً تشابه ساختارى در بيشتر موارد امكان ندارد، بلكه مقصود قالبهايى است كه در خواننده ترجمه همان تأثيرى را بر جاى گذارد كه متن اصلى موءلف بر خواننده بر جاى مىگذارد. به ديگر سخن، اگر موءلف مىخواست آن را به زبان مقصد بيان كند، اين چنين بيان مىكرد. البته دو نكته را بايد در نظر داشت: اول اينكه ايجاد ترجمهاى براى متن مقدس قرآن امكانپذير نيست و تلاش مترجم براى انتقال تأثير متن در حد امكان است و نه تأثير برابر؛ دوم اينكه افزون بر «تأثير»، موءلفههاى ديگرى نيز وجود دارد كه مترجم بر حسب نوع و شيوه ترجمه، آنها را مد نظر دارد و همين ملاحظهها ممكن است در افزايش تأثير ترجمه يا كاهش آن، دخالت كند. يكى از بحثهاى مهم در حوزه ترجمه و زبانشناسى مقابلهاى كه در زمينه ايجاد تعادل طرح مىشود، حذف عناصر، افزايش، تغيير در ساختارهاى بيانى و مانند آنها در متن مقصد است. ريزش معنا و حذف عناصر زبانى ـ معنايى، هر چند بايد به حداقل برسد، گاه مترجم از آن ناگزير است و نمونههايى از آن در اصول ترجمه گذشت. افزودن بر ترجمه نيز ـ هر چند بايد تا امكان دارد از اصل ترجمه جدا شود؛ بهويژه در ترجمههاى وفادار و معنايى ـ به شيوههاى مختلف لازمه كار ترجمه است. برخى از اين تغييرها عبارت است از: تغيير ساختارهاى صرفى و نحوى، تغيير در ترتيب عناصر، تغيير در معنا كه گاه با ريزش معنا همراه است، تغيير در واحدهاى ترجمه (در مثل اصطلاحها، كنايهها و مانند آنها) تغيير در مثبت و منفى بودن عبارت، تغيير در جزء و كل، تغيير در علت و معلول، و جز اينها.
3ـ4. يكسان سازى ترجمه
يكى از مراحل دشوار ترجمه كه بخشى از آن در طول ترجمه و بخشى در پايان آن صورت مىپذيرد، «يكسانسازى» است. اين مسئله در خصوص قرآن از اهميت بيشترى برخوردار است. يكسانسازى را مىتوان در ابعاد مختلف مورد توجه قرار داد كه به اختصار به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
يك. يكسانسازى در آيات متشابه
آيات بسيارى از قرآن به صورت كامل (بقره، 134 و 141 ؛ رحمن، 13 كه در مجموع 31 بار تكرار شده است؛ و... ) يا در بخشى از آنها (مانند إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرء و مشابه آن) تكرار شده كه مترجم بدون دليل نبايد در ترجمه عبارتهاى گوناگون به كار ببرد. البته برخى عبارتها موهِم تشابه ظاهرىاند كه اين طور نيست و مفسر و مترجم بايد به ظرايف آنها پىببرند؛ مانند تقديم و تأخير «رغداً» در رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا30 و حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا31، با در نظر نگرفتن تثنيه و جمع، زيرا در زبان فارسى اين دو يكسان به كار مىروند.
دو. يكسانسازى در عناصر و ساختارهاى نحوى
اين بحث تا حدى مربوط به زبانشناسى مقابلهاى است. مترجم بايد پيش از ورود به ترجمه، تصوير روشنى از ساختارهاى معادل عناصر نحوى داشته باشد؛ براى مثال، موصول و صله آن را همه جا يكسان ترجمه كند؛ مانند الَّذِينَ ءَامَنُوا كه ممكن است به «كسانى كه ايمان آوردند» و «موءمنان» ترجمه شود. (اين مطلب را پيشتر در اتخاذ شيوه واحد در بحث انواع و شيوههاى ترجمه يادآور شدهايم) مثال ديگر: وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ32 و وَ هُوَ يَعِظُهُ33، ساختارهايى يكسان دارند و بايد يكسان ترجمه شوند، نه به اين صورت كه در يكى گفته شود: «و در حالى كه با او سخن مىگفتند» و در ديگرى گفته شود: «وعظ كنان».
سه. يكسانسازى در حذف و اضافه
در اين خصوص در بحث زبانشناسى مقابلهاى سخن گفتهايم و براى مثال، كسى كه واو استينافيه را عنصرى صرفاً زبانى مىداند و به ترجمه آن اعتقاد ندارد، بايد همه جا يكسان عمل كند.
چهار. يكسانسازى در الگوهاى بيانى34
مثال: ما(ى استفهامى) + لنا، لكم و... ، وَ مَا لَنَآ أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ35 برخى ترجمهها به يكسانسازى توجه نكرده و آن را به گونههاى مختلفى ترجمه كردهاند: ما را چه رسد؟ / ما را چه مىشود؟ / چرا نكنيم؟ / سزاوار ما نيست و... .
پنج. يكسانسازى در نثر
چندگانگى در نثر معمولاً در كارهاى گروهى رخ مىدهد؛ هر چند برخى مترجمان نيز يكسانسازى در نثر را چندان مورد عنايت قرار ندادهاند. براى مثال، در برخى عبارتها سرهنويسى و در برخى عبارتها عربىزدگى به چشم مىخورد.
شش. يكسانسازى در شيوههاى ويرايش
ويراستار نيز بايد قواعد ويرايش خود را يكسان به كار برد و از چندگانگى بپرهيزد.
3ـ5. شناخت و برابريابى سبكى
كارشناسان براى تشخيص نوع سبك، راهكارها و معيارهايى مطرح كردهاند كه برخى از آنها عبارت است از:
ـ برابريابى سبكى با رعايت التفاتهاى قرآنى؛
ـ رعايت كوتاهى و بلندى جملهها و ضربآهنگ حركت در بستر واژهها (با انتخاب نوع واژهها و وزن و آهنگ مناسب).
3ـ6. رعايت فضاى فكرى و فرهنگى مخاطب
مترجم بايد، افزون بر مسائل و نكات طرح شده، به چند نكته مهم ديگر نيز توجه نمايد كه از قرار ذيل است:
3ـ7. ارزيابى و كنترل نهايى
به نظر مىرسد براى ارزيابى و كنترل نهايى ترجمه قرآن دستكم حضور چهار گروه ضرورت دارد:
پىنوشتها:
* دانش آموخته حوزه علميه و پژوهشگر مركز فرهنگ و معارف قرآن. 1. عبدالكريم بىآزار شيرازى، قرآن ناطق، ج 1، ص 233 ـ 241، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1376 ش. 2. ر. ك: حيدر قلىزاده، مشكلات ساختارى ترجمههاى قرآن كريم، ص 22، موءسسه تحقيقاتى علوم اسلامى ـ انسانى دانشگاه تبريز، چ اول، تبريز، 1380 ش. 3. سوره ص، آيه 43. 4. قرآن مجيد، ترجمه محمدكاظم معزى، انتشارات اسوه، چ اول، قم 1372 ش. 5. زبان معيار امرى كاملاً شناخته شده نيست و كارشناسان هيچگاه نتوانستهاند بر تعريفى مشخص از آن، هم صدا شوند و شايد دليل عمده آن تغيير و تحول دائمى و شناور بودن آن است. با اين حال برخى كارشناسان ملاكهايى براى تشخيص آن ارائه كردهاند كه در اينجا فهرست آن را مىآوريم و تفصيل سخن را در پژوهشى در فرايند ترجمه قرآن، آوردهايم. آقاى احمد سميعى در نگارش و ويرايش (انتشارات سمت، چ اول، تهران، 1378 ش) معيارهاى زبان معيار را چنين ترسيم كرده است (با تلخيص و بازنويسى). خالى بودن از عناصر زبانى متروك و منسوخ يا مهجور؛ پرهيز از گردهبردارى؛ پرهيز از به كارگيرى عناصر و ساختارهاى مخصوص شعر و يا عناصر زبان صنفى؛ نزديك بودن به زبان جارى و متداول و همراه بودن با آن؛ و... . 6. نحل، آيه 50. 7. صف، آيه 2. 8. سيدمحمدحسين طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 1، ص 370 (تفسير آيه 104 سوره بقره)، دفتر انتشارات اسلامى، چ دهم، قم 1377 ش؛ عبدالله جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 2، ص 218، و ج 6، ص 46 ـ 47، انتشارات اسراء. 9. مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، ص 25. 10. ر. ك: يادداشت آيت اللّه مكارم شيرازى بر ترجمه قرآن خويش؛ محمد هادى معرفت، تفسير و مفسران؛ ترجمه على خياط، ج 1، ص 114، موءسسه فرهنگى التمهيد، چ اول، قم 1380 ش ؛ قرآن ناطق، ج 1، ص 261 ـ 263 ؛ مشكلات ساختارى ترجمه قرآنكريم، ص 28 و... . 11. انتقال برداشتهاى تفسيرى گاه در ترجمه اشراب مىشود؛ مثلاً به جاى «ما» (=چيزى) در «لم تقولون ما لاتفعلون» واژه «سخن» را قرار دهيم. اين گونه موارد به ترجمه معنايى ملحق است و گاهى تفسير در كنار ترجمه بدون علايم جداسازى قرار مىگيرد و يا اساساً برداشتى آزاد بر مبناى معناى تفسيرى ارائه مىشود. اين گونه موارد را مىتوان به ترجمه آزاد ملحق كرد. 12. بقره، آيه 124. 13. اين كتاب به تازگى تلخيص شده و با تغييراتى اندك به نام روش تفسير قرآن از سوى پژوهشكده ياد شده، منتشر شده است. برخى مسائل مطرح شده در محورهاى يادشده عبارتند از: الف. برخى از قواعد تفسير: 1. در نظر گرفتن قرائت صحيح؛ 2. توجه به مفاهيم كلمات در زمان نزول (اطمينان نكردن به معانى ارتكازى / توجه به معانى زمان و مكان نزول/ آگاهى از همه معانى و فرق نهادن بين حقيقى و مجازى)؛ 3. در نظر گرفتن قواعد ادبيات عرب؛ 4. در نظر گرفتن قراين (برخى از قراين از اين قرار است: فضاى نزول، فضاى سخن، آيات، روايات معصومين(ع)، ضروريات دينى، سياق و جز اينها)؛ 5. استفاده از دلايل قطعى و يا آنچه به منزله آن (علم و يا علمى) است. ب. منابع تفسير: قرآن، روايات، منابع لغوى، منابع تاريخى، عقل و دستاوردهاى تجربى. ج. علوم مورد نياز مفسر: علوم ادبى، بلاغى، علوم قرآن، علوم استنباط معرفتى دينى (اصول فقه و فقه)، علوم حديث (رجال و درايه)، علم كلام، علم تاريخ و علم موهبت. د. شرايط مفسر: ممارست در تفسير يا ملكه استنباط / فراهم بودن زمينههاى لازم ذهنى و روحى. 14. در كتاب روششناسى تفسير قرآن (ص335) و روش تفسير قرآن (ص 259) علومى مانند علم بديع از علوم مورد نياز مفسر خارج شده است. در اين مورد لازم است به دو نكته عنايت شود: نخست اينكه علم بديع در ترجمه كارايى و دخالت قابل توجهى دارد؛ بهويژه در محور برابريابى سبكى و ديگر اينكه به باور نگارنده، علم بديع در تفسير نيز دخالت دارد؛ براى نمونه مىتوان به لف و نشر اجمالى در آيه 135 سوره بقره (قالوا... ) و توريه در آيات 60 سوره انعام (جرحتم) و 143 بقره (وسطا) و جز اينها اشاره كرد. 15. بقره، آيه 130: «و چه كسى ـ جز آنكه به سبكمغزى گرايد ـ از آيين ابراهيم روى برتابد؟ و ما او را در اين دنيا برگزيديم؛ البته در آخرت [نيز] از شايستگان است». روشن است كه حضرت ابراهيم(ع) از صالحان است، و اين به تأكيد نياز ندارد. مگر آنكه منظور از صالحان افراد بهخصوصى باشند كه براساس روايات، منظور اهلبيت(ع) هستند. علامه طباطبايى(ره) با توجه به همين نكته به طور مستقيم براى تفسير اين آيه از روايات كمك گرفته است. 16. محمد فهمى حجازى، زبانشناسى عربى(درآمدى تاريخى ـ تطبيقى در پرتو فرهنگ و زبانهاى سامى)، ترجمه سيدحسين سيّدى، ص 44 ـ 45، انتشارات آستان قدس رضوى (به نثر) و سمت، چ اول، تهران، 1379 ش؛ جين اچسون، زبانشناسى همگانى، ترجمه وثوقى، ص 143 ـ 144، انتشارات علوى، چ سوم، تهران 1370. 17. مقالههاى گوناگونى در اين خصوص از سوى كارشناسان منتشر شده كه البته هنوز به صورت علمى و دقيق ارزيابى نشدهاند و برخى موارد پيشنهادى با چالشهايى روبهرو است. 18. حاقه، آيه 10. 19. ر. ك: مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، ص 37. 20. ابهامشناسى در زبان مقصد و متن ترجمه بسيار مهم است و در موفقيت مترجم دخالت فراوانى دارد. ابهام در زبان مقصد را مىتوان در دو شاخه اصلى «معنوى» و «لفظى» پىگرفت. عمده ابهامهاى معنايى و محتوايى به مباحث «تعقيد» در حوزه بلاغت باز مىگردد و ابهام در بُعد لفظى را مىتوان در سه شاخه واژگانى، سازهاى كه خود به دو شاخه صرفى و نحوى تقسيم مىشود و زبر زنجيرى / آوايى دنبال كرد. 21. نكته مهمى كه بايد بدان توجه داشت، اين است كه مقصود ما از مطلب ياد شده عواملى است كه ضعيف بوده و سبب بروز ابهام مىشوند، ولى بايد توجه داشت كه الفاظ آيات تحمل بيش از يك معنا را دارد و چنانچه اثبات شود از يك عبارت بيش از يك معنا اراده شده، پذيرفتنى است؛ مانند ايهام در شعر كه بسيار به كار مىرود، ولى بايد توجه داشت كه اين معانى اولاً، نمىتوانند متناقض باشند و ثانياً، بايد هر يك مفهوم روشنى افاده كنند. به خلاف عبارات مبهم كه ابهام از انعقاد معنايى روشن جلوگيرى مىكند. گذشته از ظاهر، قرآن به تصريح روايات صحيح و فراوان، داراى بطون است كه دسترسى به آنها براى همگان امكانپذير نيست. 22. ر. ك: تفسير و مفسران، ج 1، ص 126 ـ 134. 23. طه، آيه 121. 24. آنچه آمده بنابر دريافت نگارنده است و تفصيل بحث را در پژوهشى در فرايند ترجمه قرآن ببينيد. 25. بيان تفصيلى مسائل و نكات ياد شده، در اين مختصر نمىگنجد، ولى ارائه فهرستى اجمالى از كتب مهم لغت خالى از فايده نيست. از اينرو فهرستى از مهمترين كتب لغت را در سه محور ارائه مىكنيم: 1. فرهنگهاى يك زبانه متقدم: كتاب العين، منسوب به خليل بن احمد فراهيدى (م 175 هـ) ؛ جَمْهَرَةُ اللغَة، تأليف ابن دُرَيْد أَزدى (223 ـ 321 هـ)؛ تهذيب اللغة، أزهرى (282 ـ 370 هـ) ؛ المحيط فى اللغة، صاحب بن عباد (326 ـ 385 هـ) ؛ الصحاح، ابن حماد جوهرى (332 ـ 393هـ)؛ مقاييس اللغة، ابن فارس (م 395 هـ) ؛ مجمل اللغة و نيز الصاحبى فى فقه اللغة، همو ؛ معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى (م 425 هـ)؛ المحكم، ابن سيدة (398 ـ 458 هـ) ؛ المخصص (فرهنگ موضوعى)، همو ؛ اساس البلاغة، زمخشرى (467 ـ 538 هـ) ؛ النهاية فى غريب الحديث و الاثر، ابن الاثير (544ـ606 هـ) وى برادر ابن اثير ـ نويسنده الكامل فى التاريخ ـ است ؛ العباب، صاغانى (م 650 هـ) ؛ لسان العرب، ابن منظور (630 ـ 711 هـ) ؛ المصباح المنير، فيّومى (م770هـ)؛ القاموس المحيط، فيروز آبادى (739 ـ 817 هـ) ؛ مجمع البحرين، فخرالدين الطريحى (979 ـ 1085 هـ) ؛ تاج العروس من جواهر القاموس، زبيدى (1145 ـ 1183 هـ). 2. چند لغت نامه قرآنى معاصر: التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى؛ المعجم فى فقه لغة القرآن و سر بلاغته، گروهى از محققان زير نظر محمد واعظزاده خراسانى؛ فرهنگنامه قرآنى (واژهياب فارسى)، گروه فرهنگ و ادب بنياد پژوهشهاى اسلامى زير نظر محمد جعفر ياحقى. 3. چند لغتنامه معاصر: المنجد فى اللغة، لويس معلوف (دست كم دو بار ترجمه شده است)؛ القاموس العصرى يا فرهنگ نوين، الياس انطون الياس (ترجمه شده است) ؛ اقرب الموارد فى العربية و الشوارد، سعيد شرتوتى (1849 ـ 1912 م) ؛ المعجم العربى الحديث لاروس، خليل الجُرّ (ترجمه شده است). 26. عبس، آيه 16. 27. واقعه، آيه 22. 28. بقره، آيه 221. 29. مائده، آيه 6. 30. بقره، آيه 35. 31. همان، آيه 58. 32. كهف، آيه 34. 33. لقمان، آيه 13. 34. براى آگاهى بيشتر ر. ك: ترجمان وحى، سال اول، شماره 1، ص 15 ـ 16، «يكسانسازى و هماهنگى ترجمه قرآن»، مرتضى كريمىنيا. 35. ابراهيم، آيه 12. 36. بقره، آيه 59. 37. توبه، آيه 38. 38. طه، آيه 71. 39. نساء، آيه 95. 40. بقره، آيه 283. 41. نور، آيه 31. 42. نبأ، آيه 33. 43. يوسف، آيه 26. 44. واقعه، آيه 36. |
|
ابهام شناسی در ترجمه قرآن
سید محمد حسن جواهری
يكی از مباحث مهم زبان شناسی ترجمه، شناخت گونههای ابهام در زبان مبدأ و مقصد و راهكارهای برون رفت از آنهاست. ابهام در تقسيم اوليه به «ادبی» و «زبانی» تقسيم میشود كه میتوان از آنها به ابهام خودآگاه و ابهام ناخودآگاه ياد كرد. در ابهام ادبی، نويسنده به عمد درسخن خود ابهام قرار میدهد. و برای ايجاد ابهام، گاه از آرايههای بديعی كمك میگيرد كه در اين صورت ابهام او را بايد ادبی- هنری ناميد. صنايع «ايهام»، «توجيه»، «محتمل الضدين» و «ذوجهتين» و مانند آنها از جمله ابهامهای هنرمندانه و خودآگاهی است كه نويسنده به عمد در گفتار و نوشتار خود به كارمیگيرد. اين دسته از ابهامها از موضوع سخن ما بيرون است، مگر آن كه در زبان مبدأ به كار رفته باشد كه در آن صورت، در بارة چگونگي آن و وظيفة مترجم چنين متني سخن خواهيم گفت.
1. ابهام آوايی و زبر زنجيری
ابهامهای آوايی و زبرزنجيری معمولاً در سطح گفتار و نوشتار رخ مینمايد. و آن را هم میتوان در زبان مقصد و هم در زبان مبدأ يافت؛ بنابراين، ابتدا ابهامهای آوايی و زبرزنجيری را در زبان مقصد و سپس در زبان مبدأ به بحث خواهيم گذاشت.
تكيه(Stress)
«تكيه» شدت زير و بمی يا فشاری است كه روی يكی از هجاها ظاهر میشود و آن هجا را نسبت به هجاهای ديگر برجستهتر میكند.(ابو محبوب،/70) در هر واژه، تنها میتوان يك هجا را برجسته كرد. برای روشن شدن معنای تكيه به مثال ذيل توجه كنيد:
درنگ(Intonation)
درنگ توقفی كوتاه در زنجيره گفتار است كه گاهی نقش تمايز دهنده دارد؛ مانند:
آهنگ (Intonation)
آهنگ آن زير و بمی است كه روی زنجيرة آوايی كل جمله پديد میآيد. تغيير آهنگ در جمله، در معنا تأثير میگذارد و چه بسا موجب ابهام شود. استفادة صحيح از نشانههای سجاوندی، بهترين راه مقابله با چنين ابهامی است؛ برای مثال:آتش: جايی آتش گرفته/ شليك كنيد.
«نواخت» (Tone)
زير و بم در يك واژه است و چون در زبان فارسی تأثيري در معنا ندارد، از بحث ما خارج است.
ابهام آوايی و زبرزنجيری در زبان مبدأ
آنچه گفته شد، در زبان عربی نيز مطرح است و با توجه به اين كه قرآن به زبان عربي نازل شده، خصوصيات آن زبان به قرآن نيز راه يافته است، اما وجود تفاسير و روايات و قرائن و اصول تفسيري، بسياري از پرسشها و ابهام ها را پاسخ داده و از ساحت قرآن رفع ابهام كرده است.
مهمترين ابهام سطح واژگانی مربوط به كلمات چند معنايی است؛ خواه اين چند معنايی درون واژهای باشد يا برون واژهای؛ به مثالهای ذيل توجه كنيد:
3. ابهام ساختاری
ابهام در ساختهای صرفی
ابهام در ساختارهای صرفی زبان فارسی معمولاً از ارجاع ضمير به مذكر و مؤنث بودن مرجع يا شمار و زمان آن ناشي ميشود. برای مثال: «آنها» شامل دو مرد، و دو زن، يك مرد و يك زن، چند مرد و چند زن میشود. همچنين نمیتوان با ضمير آنها و مانند آن در زبان فارسی بين مذكر و مؤنث فرق گذاشت، در حالی كه در زبان عربی اين امكان وجود دارد، امري كه ممكن است مسير ورود ابهام را به ترجمه فراهم آورد.
ابهام در ساختارهای نحوی
ابهام به دلايل گوناگونی میتواند در زنجيرة عناصر نحوی در زبان فارسی و عربی به وجود آيد و میتوان دامنة آن را گستردهتر از ديگر انواع ابهام دانست.
نمونههايی از ابهام نحوی در ترجمههای قرآن
1. « لا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا» (نور/63)
ابهام در ساختارهای نحوی زبان مبدأ
كتابهاي تفسيري و اعراب القرآن اين نكته را به دست میدهند كه شمار زيادی از واژههای قرآن از نظر نحوی میتوانند نقشهای گوناگون را پذيرا شوند؛ برای مثال: «شيباً» در آية 4 سورة مريم « وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا » میتواند نقشهای زير را پذيرا شود: تمييز، حال، مفعول مطلق، مفعول لاجله.
4- ابهام محتوايی
منظور از ابهام محتوايی در زبان مقصد، تعقيد و پيچيدگی عبارت و دشوار بودن آن است. برخی انواع ترجمه به تناسب اقتصای ساختار آن، نوعی پيچيدگی و سر درگمی را به دنبال دارند؛ مانند:
ابهام محتوايی در زبان مبدأ
ابهام معنايی در زبان مبدأ را میتوان بر اساس نوع ابهام به ابهام ذاتی و ابهام عرضی تقسيم كرد كه شرح آن به قرار ذيل است.
الف - ابهام ذاتی
برخی آيات ابهام ذاتی دارند، بدين معنا كه با مراجعه به منابع تفسيری و بهرهگيری از ادبيات عرب و اصول محاورة عقلايی، نمیتوان به معنای آن دست يافت و تنها راه دريافت معانی آن رجوع به راسخان در علم مورد اشارة قرآن است كه از علم الهی بهره مندند و آنان اهلبيت:میباشند. به نمونههای زير توجه فرماييد:
ب. ابهام معنايی عَرَضی
آيات مشتمل بر ابهام عرضی، در عصر نزول، ابهامی نداشتهاند، ولی بر اثرگذر زمان و فاصله افتادن بين زمان نزول و مراجعان به قرآن، ابهامهايی در آن ها رخ داده است كه اغلب با مراجعه به منابع تفسير و از جمله بررسي شأن و سبب نزول آيات برطرف میشود. نمونة روشن اين ابهام را در آية 63سورة نور «دُعَاءَ الرَّسُولِ» كه شرحآن پيشتر گذشت، میتوان ديد. از اين موارد در آيات قرآن بسيار است و رفع ابهام از آنها نيز چندان دشوار نيست، هرچند گاه به نتيجة قطعی نمیرسد و مترجم در ميان چند تفسير مردد میماند.
نگاه پاياني
پس از بيان انواع ابهام در زبان مبدأ با محوريت متن مقدس قرآن، اينك وظيفة مترجم در برابر اين ابهامات را به بحث میگذاريم. چنان كه پيشتر گفتهشد، در تقسيم بندی اوليه، ابهام به دو نوع ادبی (خود آگاه) و زبانی (ناخودآگاه) تقسيم شد كه انتقال نوع ادبی آن به زبان مقصد نه تنها اشكال ندارد، بلكه عين صواب و هنرمندی مترجم است و میتواند يكی از مؤلفههای ارتقای ارزشيابی و ارزشگذاری ترجمه به شمار آيد.
منابع و مآخذ
1. ابو محبوب، احمد، ساخت زبان فارسي، نشر متين.
پی نوشتها:
1. برای آگاهی بيشتر ر.ك: مقدمات زبانشناسی، /128- 124؛ وحيديان، /88 – 85 ؛ معدنی، ميترا ، مجله زبان شناسي. |
|
قرآن و ترجمه برابر اصل
محمد حسن تقيه
در اين مقاله، نارسايي ها و مشكلات اساسي مترجمان اعم از تسلط به هر دو زبان، امانتداري و معادل يابي گذرا اشاره مي شود و سپس راهكارهايي براي رفع اين نواقص ارائه مي شود.
راهكارها
با توجه به موارد بالا، اكنون اين سوال پيش مي آيد كه چه بايد كرد؟ |
|
ترجمه قرآن در ترازوى تعادل
سید موسی صدر
چکیده: این مقاله به ارزیابی ترجمه های قرآن و کاستی های عمومی آنها می پردازد. نویسنده در آغاز به ویژگی های ترجمه مطلوب پرداخته و آنها را در سه عنوان تعادل در معنا، تعادل در ساختار و تعادل در تأثیر، مطرح کرده است. سپس معیار تعادل در زمینه های یاد شده را توضیح داده، آنگاه به بیان اشکالات عمومی ترجمه های قرآن پرداخته است. نویسنده بر این باور است که لفظ گرایی در ساختار، ابهام زدایی غیر ضروری، اعمال رویکردهای کلامی، از جمله اشکلات عمومی ترجمه های قرآن است که کم و بیش دامن همه ترجمه ها را گرفته است. ترديدى نيست كه مهمترين ابزار تكميل و رفع كاستيهاى ترجمه، نقد و ارزيابى پيوسته كارهاى انجام شده است. و جاى بسى خوشحالى است كه در اين دو دهه تجربه ترجمه، از ابزار نقد نيز به خوبى استفاده شده است و نقدهاى عادلانه و دقيقى نسبت به برخى ترجمههاى قرآن صورت گرفته است. امّا به رغم همه تلاشهاى انتقادى و ارزيابانه، از آنجا كه اين نقدها بيشتر موردى و نسبت به يك ترجمه خاص بوده است، نگاه به كليت فعاليت ترجمه قرآن و نقاط ضعف آن ناديده گرفته شده است. جا دارد روند ترجمه قرآن به صورت كلى مورد مداقه و ارزيابى قرار گيرد و ضعفها و كاستيهاى آن مطرح شود تا در نهايت به يك سلسله معيارهاى ثابت و استوار براى ترجمه قرآن دست يابيم. اين نوشتار در پى آن است تا در اين رابطه جستارگشايى كند و با گذر سريع به ترجمههاى دو دهه اخير از قرآن به نقطه ضعفهاى مشترك آنها اشاره نمايد.
ويژگىهاى ترجمه مطلوب
نظريه مطرح و پذيرفته شده در مورد ترجمه مطلوب، ترجمه متعادل است. براساس اين ديدگاه، ترجمه يك متن، تنها هنگامى ترجمه مقبول و مطلوب تلقى مىشود كه بتواند بين زبان مبدء و زبان مقصد تعادل ايجاد كند. شكل ايدهآل تعادل آن است كه در سه سطح معنى، ساختار و تأثير، بين سازههاى دو زبان برابرى برقرار شود؛ بدين معنى كه از يك سو مؤلفههاى معنايى و ابعاد مفهومى واژهها و تركيبات از زبان مبدء به زبان مقصد منتقل شود و از سوى ديگر تركيب و ساختار زبان متن با تركيب زبان مقصد جايگزين گردد و از جهت سوم تأثير موجود در متن مبدء از طريق ترجمه به متن مقصد انتقال يابد، به گونهاى كه تركيب به دست آمده براى خواننده متن مقصد همان اثر را در داشته باشد كه متن مبدء براى خوانندهاش دارد.(1) براى توضيح اين نظريه و باز كردن گستره و ابعاد آن به ياد كرد چند نكته مىپردازيم:
معيار تعادل در معنى
نكته نخست اينكه اگر اثر را به مفهوم وسيع آن در نظر بگيريم يعنى اثر معرفتى، احساسى و عملى، در اين صورت ناگزيريم مقصود از معنى را تنها مؤلفههاى ذاتى مفهوم كه قطع نظر از كاربرد واژه در متن، وجود دارد، ندانيم بلكه مؤلفهها را از نقطهنظر قصد تعريف كنيم؛ يعنى معنى و مفهوم مقصود را اساس و قطب لفظ تلقى كنيم، نه تنها اجزاى مفهومى واژه را منهاى اراده و قصد، زيرا تأثير موردنظر متكلم تابع چگونگى قصد او نسبت به مفهوم كلام است، چه اينكه چگونگى قصد باعث چگونگى تركيب و ساخت سخن مىشود و چگونگى ساخت جمله، اثر خاص متناسب با آن ايجاد مىكند.
نقش حالتهاى واژهها
نكته سوم اين است كه واژهها در متن، حالات گوناگونى چون اجمال، تفصيل، ايهام، صراحت، مجاز و حقيقت و... دارند.
تعادل در متنهاى گوناگون
نكته چهارم اينكه آيا تعادل در متنهاى گوناگون معنى و معيار متفاوت دارد يا در همه جا يكسان است؟ به عنوان مثال آيا ترجمه متعادل يك متن ادبى با يك متن علمى يا دينى فرق مىكند يا خير؟
1 - لفظگرايى در ساختار
همانگونه كه اشاره شد تعادل در ساختار به معناى جايگزين ساختن ساختار برابر از لحاظ معنى با ساختار متن مبدء، در متن مقصد است و نه يكسانى ساختار. بنابراين مترجم نبايد هميشه در صدد انتقال ساختار متن مبدء باشد. اين چيزى است كه متأسفانه در ترجمههاى قرآن - البته به درجات متفاوت - رعايت نشده است و از همين رو ترجمههاى قرآن با متون فارسى ديگر متفاوت مىنمايد و خواننده با خواندن آن احساس خواندن يك متن سر راست و سليس را ندارد. حضور و ظهور اين پديده در ترجمهها كه به شكلهاى گوناگون چون نقل تأكيدهاى مكرر، اظهار حروف و قيود، نقل استعارات و تمثيلات و انتقال ساختار نحوى، خودش را نشان مىدهد، چنان آشكار است كه نياز به نمونه نيست امّا جهت تأكيد بر اين واقعيت از آخرين ترجمههاى قرآن چند نمونه مىآوريم.
2 - ابهام زدايى غير ضرورى
همانگونه كه گذشت يكى از نتايج و پيامدهاى تعادل در ترجمه يا به تعبير بهتر يكى از ابعاد آن، حفظ حالات لفظ و جمله از نظر اطناب، اختصار، ايهام و... بود، امانتدارى در اين جهت يكى از عوامل تحقق ترجمه متعادل است.
اعمال رويكردهاى كلامى
مشكل ديگرى كه در ترجمههاى قرآن وجود دارد، مسئله اعمال باورهاى كلامى در ترجمه است. اين مسئله گرچه بخشى از ابهامزدايى است كه پيشتر گفتيم امّا بخاطر اهميت آن بايد به عنوان يك مشكل جداگانه بدان نگريست.
سخن آخر
آنچه نويسنده در صدد اثبات آن بود اين نكته بود كه مترجمان قرآن به رغم تحوّلات مثبتى كه در روند ترجمه ايجاد كردهاند امّا نتوانستهاند ترجمه را از برخى كاستيها بپيرايند. مهمترين آنها كه جنبه عمومى دارد و در همه ترجمهها به گونهاى ديده مىشود، يكى تأثير پذيرى از ساختار عربى، ديگر ابهام زدايى غير ضرورى و سوم اعمال باورهاى كلامى است. آنچه كه اشكال سوم را مضاعف مىسازد، روا داشت تبعيض و چند گونه رفتار كردن است كه ترجمهها را ناهماهنگ و ناهمساز مىسازد.
پی نوشتها:
1 - فان زونگ ينگ، تأملى در معيارهاى ترجمه، فصلنامه مترجم، شماره اول، بهار 17/ 1370. 2 - همان، نيز رك: بحثى در مبانى ترجمه، على صلح جو، درباره ترجمه (برگزيده مقالههاى نشر دانش (48/ (3. 3 - خرمشاهى، بهاء الدين، مترجم، شماره 10/ صفحه 41. 4 - حجتى، سيد محمد باقر، مترجم شماره 10/ صفحه 42. 5 - همان /35. 6 - ياحقى، جعفر، مترجم، 10/ صفحه 41. 7 - مجتوى، سيد جلالالدين، مترجم، 10/ صفحه 37. 8 - خرمشاهى، بهاءالدين، همان /57. 9 - خرمشاهى، بهاءالدين، آيه 142 بقره. 10 - ابطحى، سيد حسن، آيه 142 بقره. 11 - صلواتى، محمود، آيه 142 بقره، 12 - موسوى گرمارودى، سيد على. 13 - صادقى تهرانى، محمد، آل عمران /172. 14 - موسوى گرمارودى، سيد على، آل عمران /172. 15 - انصارى، مسعود، آل عمران /172. 16 - رضائى اصفهانى، محمد على و... آل عمران /172. 17 - خرمشاهى، بهاءالدين، نساء /46. 18 - ابطحى، سيد حسن، نساء /46. 19 - مجتبوى، جلالالدين، نساء /46. 20 - خرمشاهى، بهاءالدين، مائده /66. 21 - گرمارودى، سيد على، مائده /66. 22 - ابطحى، سيد حسن، مائده /66. 23 - رضايى اصفهانى، محمد على و... مائده /66. 24 - مجتبوى، جلال الدين، آل عمران /195. 25 - رضايى اصفهانى، محمد على و... آل عمران /195. 26 - موسوى گرمارودى، سيد على، آل عمران /195. نيز رك: مسعود انصارى، 27 - رضايى اصفهانى، محمد على و... بقره /101. 28 - انصاريان، حسين، بقره /101. 29 - موسوى گرمارودى، سيد على، بقره /101. 30 - همان، اعراف /26. 31 - انصاريان، حسين، اعراف /26. 32 - ابطحى، سيد حسن، اعراف /26. 33 - ر.ك: ترجمههاى آقايان: انصاريان، مسعود انصارى، خرمشاهى، ابطحى، رضايى اصفهانى، دكتر صادقى، مجتبوى. 34 - ترجمان وحى 39/3، نيز رك مترجم /29 گفتگو با پيتر نيومارك /18-19. 35 - رضايى اصفهانى، محمد على و... 36 - دكتر صادقى تهران، محمد. 37 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان 44/4. 38 - انصارى، مسعود. 39 - ابطحى، سيد حسن. 40 - انصاريان، حسين، رضايى اصفهانى، محمد على و... . 41 - انصارى، مسعود. 42 - طبرسى، مجمع البيان 110/10-9، طباطبايى، محمد حسين، الميزان 159/18. 43 - زمخشرى، محمود بن عمر، كشاف 285/4. 44 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان 159/18. 45 - خرمشاهى، بهاءالدين. 46 - رضايى اصفهانى، محمد على و... 47 - انصاريان، حسين. 48 - انصارى، مسعود، 49 - موسوى گرمارودى، سيد على. 50 - انصاريان، حسين. 51 - انصارى، مسعود. 52 - رضايى اصفهانى، محمد على و... 53 - ترجمههاى آقايان: انصاريان، رضايى اصفهانى، خرمشاهى، انصارى، فولادوند. 54 - انصارى، گرمارودى. 55 - صلواتى، محمود. 56 - انصاريان، حسين. 57 - رضايى اصفهانى، محمد على و... 58 - خرمشاهى، بهاءالدين. 59 - فولادوند، محمد مهدى. 60 - انصارى، مسعود. 61 - انصاريان، محمد على. 62 - رضايى اصفهانى، محمد على با اندك تفاوت رك: صادقى تهرانى، محمدعلى. 63 - خرمشاهى، بهاءالدين، مترجم در آيات 19 محمدصلى الله عليه وآله و 55 غافر توجيه ياد شده را اعمال نكرده است در حالى كه در دو سه مورد مضمون يكى است. 64 - صادقى تهرانى، محمد على. 65 - رضايى اصفهانى، محمد على و... |
|
حذف به قرينه در قرآن: (1) تأويل مشكل القرآن ابن قتيبه
يوسف رحمان
مقاله حاضر دوازدهمين فصل از كتاب، ساختار معناي ديني در قرآن به زبان انگليسي است .مرتضي رزم آرا در جلد 17 و 18 نشريه Hamdard Islamicus بحثي كه چشم مي خورد كه نظر صلاح سالم علي و آنتوني جونز را بر سر مسأله ترجمه حذف به قرينه در قرآن منعكس مي نمايد. آقاي علي در مقاله اش عنوان مي كند كه مارمادوك پيكتال ] كه بعدها مسلمان شد و نام «محمد» را برگزيد [ و يوسف علي در مقام دو مترجم قرآن به زبان انگليسي در واقع موارد حذف به قرينه در قرآن را به درستي پي نبرده اند و قاعدتاً بايد بر اين اساس، ترجمه نادرستي از اين موارد ارائه داده باشند، اما آقاي جونز تلاش هر دو مترجم در برگردان موارد مذكور را مي ستايد و بر اين نكته تأكيد دارد كه ترجمه آنان وفاداري به سنت تفسيري را نشان مي دهد، وي با تكيه بر تفسير جلالين و تفسير كبير فخر الدين رازي (د. 606 ه.) از موضع خود دفاع مي كند، در پايان مقاله اش نيز قرآن پژوهان امروز را بر حذر مي دارد كه مبادا متن قرآن را دقيقا يك متن عربي معاصر تلقي كنند بي آن كه به سنت تفسيري آن عنايت داشته باشند. هر چند جونز از سنت هاي تفسيري صحبت مي كند و آن را با اهميت مي داند اما به نخستين آثاري كه موضوعشان تكيه گاه مفسراني چون زمخشري (د. 538 ه.)، جلالان يعني جلال الدين محلي (د. 864 ه.)، جلال الدين سيوطي (د. 911 ه.) و ديگران بوده است اشاره نمي كند. بنابراين، در اين مقاله سعي شده است تا به نخستين آثار موجود به ويژه تأويل مشكل القرآن ابن قتيبه (د. 276 ه.) بپردازد و انواع حذف را همراه با شرايط و تفاسير آن طرح و شرح نمايد. واقعيت اين است كه فلويد مك كي در رساله فوق ليسانس خود تحت عنوان برداشت ابن قتيبه از ايجاز قرآن ـ كه در سال 1991 در دانشگاه مك گيل كانادا گذارند ـ و وانس برو در كتاب ]عميقا تأثير گذار بر علوم قرآني در غرب[ تحت عنوان علوم قرآني: منابع و روش هاي تفسير قرآن به زبان انگليسي (1977) به برخي از جنبه هاي اين مسأله پرداخته اند. اما از آنجا كه به نظر مي رسد گاه برداشت هاي غلط در تحقيق مك كي وجود دارد، نوشته حاضر را مي توان اصلاح آن دانست. وانس برو در اثرش مطلبي از عبدالقاهر جرجاني نقل مي كند كه در آن، وي معتقد است بسياري از موارد حذف به هنگام عدم تغيير در اعراب، در نظر گرفته نشده تا به عنوان كاربرد مجازي به حساب آيند. وانس برو با تكيه بر اين مطلب، عنوان مي كند تنها حذفي كه به اين شرايط همخواني دارد مي تواند به عنوان مجاز تلقي شود. در اينجا اين پرسش مطرح مي شود كه اولا منظور از مجاز چيست؟ ثانياً منظور ابن قتيبه و ابوعبيده، صاحب مجاز القرآن، از اين لفظ چيست؟ تا كنون تحقيقات بسياري پيرامون اين لفظ شده است از تعريف آن گرفته تا سير تحول معنايي آن نزد نويسندگان گوناگون، پيش از آن كه معناي ديگري مشخصاً تخصصي در نقد ادبي نزد منتقدين ادبيات عرب بيابد. خود ابن قتيبه مجاز (ها) را به عنوان راه هاي بيان و شيوه هاي دست زدن به آن تعريف مي كند. مع الوصف مجازهاي زبان قرآن از نظر وي طبيعتاً برتر از مجازهاي زبان بشري است، زيرا قرآن داراي روش هاي بياني ديگر است كه استعاره، حذف، اختصار و تكرار از جمله آنهايند. اين بدان معناست كه در زبان عربي مجازهايي وجود دارد كه در زبان هاي ديگر يافت نمي شود. به اين ترتيب، محال است كه ابن قتيبه از ترجمه قرآن به زبان هاي ديگر بحث كند. انديشه برتري قرآن كه بعدها به هنوان اعجاز القرآن شهرت يافت در واقع ريشه در مبحث كلامي معجزه داشت. البته ابن قتيبه مسأله معجزه را آن طور كه متكلمين به بحث دامنه داري تبديل مي كنند دامن نمي زند، همچنين راجع به مسأله اعجاز القرآن به طور نظام يافته اي بحث نمي كند. ديدگاه هاي ابن قتيبه در كتاب مورد بحث وي پيرامون ساختار موارد حذف در قرآن در فصل مربوط به حذف و اختصار عنوان شده اند. مك كي در پايان نامه اش مي كوشد مبحث حذف در كتاب ابن قتيبه را نظام يافته سازد. براي اين منظور، وي آن دو صنعت ادبي را كه ذيل ايجاز قرار مي گيرند، از هم تفكيك مي كند. اما آيا به راستي ابن قتيبه حذف را از اختصار تفكيك مي كند؟ طبق مثال هاي قرآن و بر اساس انواع حذفي كه او ذكر مي كند ظاهراً چنين نيست. مقايسه آثار پيشينيان، معاصران و آنان كه پس از وي آمده اند اين نكته را ثابت مي كند كه حذف فقط يك نوع اختصار بود. اين قتيبه فصل مربوط به حذف را در هشت مبحث فراهم مي آورد كه به نقش انواع حذف ها مي پردازد. افزون بر اين، وي نظر برخي نحويون را كه به عنوان مثال، «الا» را به معناي «و» تفسير كردند در همين مباحث مي آورد. حاصل اين مباحث اين است كه حذف معمولا در ساختارها روي مي دهد و هدف حذف اين است كه عبارت را كوتاه نمايد. به نظر مي رسد كه ابن قتيبه به جاي تفكيك حذف از اختصار مي كوشد در كنار حذف، از دومين نوع ايجاز / اختصار سخن گويد. هر چند وي در اشاره به آن از اصطلاح تخصصي استفاده نمي كند اما به يقين مي دانيم منظور وي از آن قصر / قصر است. هر چند صاحب تأويل مشكل القرآن، مسأله ايجاز القرآن را، كه البته به جاي آن از اصطلاح فضل القرآن استفاده مي كند ـ مفصلا و به طور نظام يافته طرح و شرح نكرده است، اما وي آنقدرها نيز نسبت بدان بي تفاوت نبود همان طور كه كلودژيليو (C. Gillot) مي گويد: Prpara la Voie aux grands trits du lvlxle siecle sur linimitabilit du coran حتي تحليل ابن قتيبه از مبارزه طلبي قرآن در آوردن يك سوره نظير آن را بايد در نوشته هاي مربوط به ايجاز او جست، علي رغم اين نكته ها بايد اذعان داشت كه بسياري از آرا و انديشه هاي وي در باب ايجاز قرآن بعدها توسط ديگران طرح و شرح شده اند.
پي نوشت ها:
1. گلستان قرآن، شماره 118. |
|
بررسي نشانه گذاري در سه ترجمه جديد از قرآن كريم
دكتر محمد دانشگر
كاربرد نشانهگذاري در نوشتههاي فارسي، در شكل رايج كنوني، سابقه و پيشينه چندان زيادي ندارد. از آنجا كه عمدتا و غالبا اين نشانهها با تعريفها و كاربردهاي زبان انگليسي و در قالب متون ترجمه شده به نوشتههاي فارسي راه پيدا كرده است، در بيشتر موارد و بدون توجه دقيق، در كاربرد آنها سليقههاي متفاوتي دخل و تصرف ميكند.با توجه به اهميّت فوقالعاده ترجمههاي قرآن به زبان فارسي، اين مقاله در صدد اين است كه كاربرد برخي از اين نشانهها را بر اساس تعريفها و كاربردهاي مشخص و بدون دخالت سليقه و تفننهاي فردي و ذوقي، در سه ترجمه جديد از قرآن بررسي كند؛ باشد كه باعثي بر بهكارگيري دقتنظر در نوشتههاي علمي و رسمي گردد. گرچه در باره نشانهگذاري در نوشتههاي فارسي گفته شده است كه از روزگاران گذشته و در نسخههاي خطي نيز كاربرد اين نشانهها سابقه و پيشينه دارد، امّا بايد گفت كه بواقع نشانهگذاري با اين شكل وگونه متنوع كاربرد امروزي در زبان نوشتاري فارسي بدون ترديد به تدريج از دوره ترجمه در عصر جديد از زبانهاي فرنگي به نوشتههاي فارسي راه پيدا كرده است.1 هدفهاي چندي براي ضرورت و بايستگي استفاده از اين نشانهها گفته شده است كه مهمترين و عمدهترين آنها را ميتوان اينگونه بيان كرد: هدف از نشانهگذاري در نوشته، سريعتر، آسانتر و درستتر خواندن است به گونهاي كه اولاً نياز نباشد يك نوشته را بيش از يك بار بخوانيم تا به مفهوم آن پي ببريم؛ ثانيا هنگام خواندن، دچار اشتباه نشويم كه مثلاً آيا اين كلمه مضاف است و كلمه بعدي مضافاليه و يا اينكه ميان اين دو كلمه، كداميك از دو حالت مكث كوتاه يا بلند يا اتصال و... را بايد دركار بست. علاوه بر اينها، از آنجا كه در نوشته، ما از اشارتهاي چهره، شفاهي، گفتاري كلام، تكيه بر جزئي از كلمه يا جمله و لحن و اداي خاص مورد نياز برخي از گونههاي كلام مثل جملههاي پرسشي و تعجبي و... بيبهره هستيم، ضرورت كاربرد و استفاده از اين نشانهها دوچندان ميشود؛ پس به ديگر سخن، كاربرد نشانهها در نوشته با هدف و تعريفي مشخص انجام ميشود كه بيان هر يك از اين هدفها در جاي خود و توجه به موارد درست به كارگيري نشانهها، سليقهاي بودن، تفنني بهكاربردن و... را از بين ميبرد و در عوض، علمي بودن، حتي فني و تخصصي بودن آن را محرز ميسازد. بر اساس اين ملاحظات اساسي كه بيان شد، مسأله دو جنبه به خود ميگيرد: 1) از جانب نويسنده كه موظف است در كاربرد و بهرهگيري از اين نشانهها دقت لازم را به عمل آورد تا مبادا خلل و سستي در اداي مفهوم، مطابق آنچه در ذهن است، روي دهد. 2) از جانب خواننده كه ميتواند و بتواند به بودن يا نبودن هر نشانهاي هنگام خواندن متن، آنچنان اعتماد كند كه مطابق تعريفها و هدفهاي مشخص، وجود هر نشانه را در جاي خودش، نشاني از لزوم و ضرورت كاربرد آن تلقي كند و نبودن آن را نيز به معناي بينيازي از وجود نشانه، و در اين مسير تا آنجا پيش برود كه هنگام قرائت و خواندن هر متن و عبارت، دقيقا هر نشانه را در معناي خاص خود به كار ببرد؛ به عنوان مثال، نقطه را پايان جمله تلقي كند، ويرگول را نشاني از مكث كوتاه، لازم و ضروري كه از جانب نويسنده به خواننده القا ميشود، نشانه سؤال را براي جملههاي پرسشي مستقيم و... متأسفانه عليرغم اينكه در زبان انگليسي درباره اين نشانهها و كاربرد دقيق آنها در نوشته كتابها نوشته شده،2امّا تاكنون براي انتقال دقيق تعريفها و هدفها و با توجه به ساختار ويژه زبان فارسي و دستور زبان آن، كوششي جدي به عمل نيامده است. البته در برخي كتابهاي آييننگارش فارسي تعريف نشانهها و هدف از بهرهگيري آنها بهطور كلي آمده و موارد استفادههاي جزئي هم تا حدودي بيان گرديده است3امّا از آنجا كه در اصل تعريف و نيز چگونگي كاربرد، اتفاق نظر كمتري وجود دارد، پارهاي تناقضها و ضد و نقيضگويي و نيز بيتوجهي در بيان مسائل و موارد و ناهمخواني تعريف با مثالها آن چنان به چشم ميخورد كه خواننده را دچار حيرت و سرگرداني ميكند. بگذريم كه برخي نيز به صِرف رونويسي از كتابهاي ديگر بسنده كرده و حق آن را فروگذاردهاند. در اين مقاله كوششي ـ هرچند مختصر و گذراـ به عمل آمده تا بررسي شود وضعيت كاربرد اين نشانهها باتوجه به تعريف و كاربرد دقيق هر يك (كه به وجود آنها اشارتي رفت) در سه ترجمه جديد فارسي از قرآن مجيد، كه اخيرا به همت و تلاش استادان فن به عمل آمده، چگونه است، آيا هر نشانه در جاي ويژه خود، آنگونه كه بايد، مورد استفاده قرار گرفته يا خير؟ اگر چنين است، تفاوت هر يك از ترجمهها در اين مورد با يكديگر تا كجاست؟ باشد كه اين بررسي، مقدمهاي فراهم آورد و توشه و بهرهاي فرا راه طالبْعلمان و معياري در خصوص اين كاربرد بگذارد. براي پرهيز از اختلاط نا به جا و نيز مشخص بودن معيار بررسي در هر زمينه و ميزان دقت و عدم دقت در كاربرد هر يك از نشانهها ابتدا بياختلافترين تعريف و كاربرد از هر نشانه بيان ميشود و سپس نمونههايي ارائه ميگردد. نگارنده خود به اين مسأله آگاه است كه برخي از نكتههاي جزئي و ريز نيز، هم در تعريف و هم در كاربرد نشانهها، وجود دارد كه ميتوان از آن به سليقه تعبير كرد تا بحث در يك چهارچوب و معيار علمي؛ لذا از طرح چنين مسائلي تا آنجا كه بشود پرهيز خواهد كرد. موضوع ديگر اين است كه آوردن تمام نمونهها و يا نمونههاي فراوان كه حاكي از استقصا و تفحص كامل باشد، عملاً و با توجه به حجم مقاله امكانپذير نيست، لذا بناچار به نقل نمونههايي در هر مورد بسنده ميشود؛ باشد كه از راه به دست دادن نمونهها آگاهي و اطلاع اجمالي حاصل آيد. دفع دخل مقدر ديگر اين است كه روال و شيوه جملهبندي يا ساختار جمله (نحو) در زبانهاي فرنگي ـ كه خاستگاه عمده نشانههاست ـ با زبان عربي و نيز زبان فارسي كاملاً متفاوت است؛ بنابراين بايد تعريف و كاربرد هر يك از نشانهها با توجه به حفظ مفهوم اصلي در چهارچوب و قالب ساختار جملهاي كه در حال حاضر در آن مورد استفاده قرار ميگيرد، مورد نظر باشد نه اينكه صرفا بر تعريفها و كاربردهاي اوليه آن تكيه شود و در اين مقاله نيز همين اهميت و تكيه مورد توجه است؛ يعني توجه به قالب نگارش فارسي امروز همراه با بهكارگيري درست نشانهها در نوشته. (اين نكته تا پايان مقاله و در تمام مثالها همواره مورد نظر خواننده محترم قرار خواهد گرفت.) به همين دليل در بسياري از موارد، نه تنها اين نوع نشانهها، بلكه هيچ نشانه ديگري نيز نخواهد توانست به اداي مفهوم آيه قرآن، آن چنان كه هست، كمك كند؛ پس به دليل اين محدوديتها در آوردن نمونهها و شواهد، انصاف و رعايت اين جنبهها اقتضا ميكند كه به اين مسائل توجه شود و تا آنجا كه امكان دارد نمونههايي طرح گردد كه اين محدوديتها كمتر دامنگير جملهها بشود. همچنين با توجه به ميزان كميّ كاربرد نشانهها و پرهيز از پراكندگي سخن ـ و نيز رعايت اختصار ـ بيشتر مدار بحث بر نشانههايي است كه استفاده فراوانتر و فراگيري بيشتري دارد نه تمام نشانهها. در آغاز و قبل از هر سخني لازم است هر يك از ترجمهها با ذكر مشخصات و به ترتيب چاپ معرفي گردد: 1ـ قرآن مجيد با ترجمه استاد عبدالمحمّد آيتي و ويراستاري آقاي موسياسوار كه توسط انتشارات سروش منتشر، و به علت استقبال علاقهمندان خوشبختانه تاكنون چندين بار نيز تجديد چاپ شده است (چاپ سوم اين ترجمه مبناي نقل قرار گرفته است). 2ـ قرآن مجيد با ترجمه استاد محترم دكتر سيدجلالالدين مجتبوي و ويراستاري آقاي حسين استاد ولي كه چاپ اول آن در سال 1371توسط انتشارات حكمت در شكلي نفيس همراه با زيرنويسهايي نسبتا زياد منتشر شده است. 3ـ قرآن مجيد با ترجمه استاد آيةاللّه مكارم شيرازي و ويراستاري آقاي جواد محدّثي كه چاپ اول آن در سال 1373 توسط دارالقرآن الكريم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي قم، منتشر گرديده است. به خاطر رعايت اختصار و پرهيز از تكرار، نقل نمونهها فقط با همين شمارهها صورت ميگيرد.
نقطه
نقطه، نشانه مكث كامل است كه در پايان جملههاي خبري و امري ميآيد؛ البته منظور، جملهاي است كه از نظر دستوري كامل باشد كه غالبا و معمولاً در پايان چنين جملههايي، فعل، تمامكننده جمله است. لازم به يادآوري است كه در پايان جملههاي پرسشي مستقيم به جاي نقطه، نشانه پرسش ميآيد.4
ويرگول
ويرگول، نشانه مكث كوتاه و كاربرد آن در بيشتر موارد، تابع لحن كلام و اداي جمله مطابق منظور نويسنده است. بر اين نكته بايد تأكيد كرد كه بويژه زياده روي دركاربرد ويرگول پسنديده نيست زيرا عموما و غالبا منظور از كاربرد ويرگول، نشان دادن مكثي است كه از جانب نويسنده به خواننده ضرورتا القا ميشود و يا مكثي كه اگر هنگام خواندن صورت نگيرد، خواننده را در درست خواندن دچار اشتباه ميكند؛ پس جايي كه خواننده خود بخود و بدون توجه دادنِ نويسنده و به هنگام خواندن، مكث ميكند يا كلمههايي كه حرف يا صداي آخر آنها طوري است كه به هيچوجه امكان متصل خواندن يا گونه ديگري خواندن و يا اشتباه خواندن وجود ندارد، گذاشتن ويرگول، زايد، بيمعني و ناپسند است.
نقطه ويرگول
اين نشانه كه تركيبي از نقطه و ويرگول است، كاربردي دقيق و مناسب دارد و طبعا بيتوجهي به كاربرد آن نيز ميتواند مخلّ به وضع آن و در نتيجه، نادرستي بيان در عبارت شود.
نشانه تعجب
گرچه براي نام اين نشانه، كلمه تعجب را آوردهاند، اما كاربرد آن فقط به تعجب خلاصه و محدود نميشود بلكه اين نشانه كلاً براي اظهار حالتهاي احساسي و عاطفي مؤكَّد (دقت كنيد، مؤكَّد) مثل تعجبي مشخص، جلب توجه، دعا، نفرين، دشنام، ندا و خطابي خاص، يا تحذير و تحسين ويژه به كار ميرود. اگر اين حالتها با تأكيد همراه نباشد، دليل خاصي براي كاربرد نشانه تعجب وجود ندارد، بلكه ميتوان به مقتضاي حال از هر نشانه لازم بهره گرفت.
نشانه پرسش همراه با نشانه تعجب
ابتدا بايد گفت كه آوردن دو نشانه، كه هركدام به تنهايي در پايان نوعي جمله ميآيد كه با همديگر كاملاً مغاير هستند و وضعي خاص و ويژه را به خواننده القا ميكند، در كنار هم چندان كاربرد درستي نميتواند داشته باشد؛ مگر اينكه از روي نوعي مسامحه و تسامح بگوييم: در نوشتههاي رسمي و علمي و براي نشان دادن ترديد همراه با تعجب يا استهزا در مواردي بسيار معدود ميتوانيم اين دو نشانه را به همراه هم و در پايان يك جمله بياوريم. (گرچه چنين سختگيري و محدوديتي در نوشتههاي غير علمي، غير رسمي و يا فكاهي وجود ندارد.)
پی نوشت ها:
- برخي از تعاريف و كاربردها اقتباس شده از: غلامحسينزاده، غلامحسين، آييننامه نگارش و ويرايش، سازمان سمت، ص17 به بعد و همان، ويرايش دوم، تكثير آزمايشي قبل از چاپ، پاييز 1372 ص21 به بعد. تا آنجا كه اين بنده اطلاع دارد، اين جزوه مبحث جامع و دقيقي را به نشانهگذاري فارسي اختصاص داده است. نقد منابع نگارش فارسي فرصت ديگر ميطلبد. - به عنوان نمونه نگاه كنيد به: احمدي گيوي، حسن و ديگران، زبان و نگارش فارسي، سازمان سمت، 1367، گفتار سوم؛ اين كتاب براي درس آييننگارش و ادبيات فارسي دانشگاهها تدوين شده است. ـ ياحقي، محمدجعفر و ناصح، محمد مهدي، راهنماي نگارش و ويرايش، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس، چاپ هشتم، 1368، بخش دوم ـ عماد افشار، حسين، گزارش و نگارش در روابط عمومي، دانشگاه علامه طباطبايي (ره) چاپ دوم، 1372، ص255 به بعد ـ احمدي گيوي، حسن، ادب و نگارش، دانشگاه علامه طباطبايي (ره) چاپ چهارم، 1363، بخش دهم 1- نگاه كنيد به: عماد افشار، حسين، شيوه نگارش فارسي در مطبوعات، دانشگاه علامه طباطبايي(ره) چاپ اول، 1372 ص97 به بعد. 2- معمولاً در پايان فرهنگهاي انگليسي مبحثي به همين منظور با عنوان Punctuation اختصاص يافته است؛ علاوه بر كتابهاي مستقلي كه در اين زمينه به رشته تحرير در آمده است؛ از جمله ر.ك به: Oxford Advanced Learner's Dictionary و نيز: New Punctuation England: Long man Gordon Ian (1989) 5- در فارسي حرف "واو" بجز كاربرد عطف و ربط كاربرد مستقل ديگري ندارد؛ ر.ك.به: خانلري، پرويز، تاريخ زبان فارسي، جلد سوم، نشر نو، تهران، 1365، ص421 و نيز: احمدي گيوي، حسن/انوري، حسن، دستور زبان فارسي، انتشارات فاطمي، تهران، چاپ ششم، 1368 ص215 به بعد و نيز: دهخدا، علياكبر، لغتنامه، ذيل حرف واو. 6- در زبان و ادبيات عرب، حرف "واو" كاربردهاي فراوان و گسترده دارد و به خاطر هدفها و معاني گوناگون ميتواند در آغاز جمله هم بيايد؛ از جمله ر.ك. به: ابنهشام، ابيمحمد جمالالدين، مغنياللبيب عن كتب الاعاريب، حققه و فصّله و ضبط غرائبه محمد محيالدين عبدالحميد، طهران، منشورات مكتبة الصادق للمطبوعات، الجزءالثاني، ص354 به بعد. |
|
ترجمه هاي قرآني
تزبين فيسر
تزبين فيسر 1 اشاره نويسنده مقاله با اشاره به دشواريهاي ترجمه قرآن، به نقاط ضعف ترجمههاي قبل و معاصر خود از نگاه تيزبين فيشر ميپردازد، و آنگاه راهي نو فرا روي مترجمان آينده قرار ميدهد. به دليل اهميت نكات موجود در مقاله، ترجمه آن را در اختيار خوانندگان محترم ميگذارم و از هرگونه كاستي در بيان مطلب پوزش ميخواهم (مترجم با توجه به اهميت بررسيهاي آقاي فيشر درباره ارزش ترجمههاي موجود قرآن،2 آن هم در كتابي كوچك ولي پرمحتوا، بسيار بجاست كه بار ديگر بدان بپردازيم، زيرا در آن نوشتار سخن از چيزي جز مسائل اساسي در تفسير قرآن نيست. علاقه جمع زيادي از دانشمندان مغرب زمين به كتاب آسماني پيامبرِ اسلام از ديرباز موجب شده است كه قرآن به كرّات به زبانهاي اروپايي ترجمه شود. در عرصه زبان و ادبيات عرب تا به حال هيچ اثري به اندازه قرآن ترجمه نشده است و تعداد اين ترجمهها هرسال زيادتر ميشود. برخي در شمارگان بسيار بالا چاپ ميشوند و پارهاي از آنها اعتباري كلاسيك دارند. اما اگر از اين سخن نتيجه بگيريم كه كار اصلي در اين راستا انجام شده، به خطايي بس بزرگ گرفتار آمدهايم. حتي آقاي فيشر به صراحت ميگويد كه هيچ يك از ترجمههاي موجود ــ خواه ترجمه كامل يا گزيده ــ به لحاظ زبانشناختي از كفايت لازم برخوردار نيست. دلايل اين واقعيت تكان دهنده را بايد از يك سو در نفسِ اين كار جُست، و از سوي ديگر مترجمان را مسئول دانست. وي مؤكدا خاطرنشان ميكند كه در سبك و سياق آيات قرآن ابهامِ خاصي نهفته است و حتي در آيه هفتم سوره آل عمران چنين آمده است: در اين كتاب والا، در كنار آيات يقيني [محكمات [آيات مبهم [متشابهات] وجود دارد. همچنين كنايات فراواني راجع به اشخاص (به ويژه دشمنان)، حوادث و اوضاع صدر اسلام در قرآن هست كه مصاديق آنها خيلي زود به فراموشي سپرده شد؛ آن گونه كه قديميترين مفسران نيز در مورد آنها ناگزير از حدس و گمانه زني شدند.از جمله مسائل مشكل آفرين در اين راه، فقدان نظم در تركيب و انشاي قرآن است؛ به اين معنا كه بيشتر سورههاي بلند قرآن، تركيبي از آيات بسيار متفاوت و گوناگون راجع به زمانهاي مختلف است. نكته ديگر اين كه قرآن فاقد يك نسخه اصلي است و لذا انتخاب ميان قرائتهاي مختلف هميشه كار سادهاي نيست. گذشته از دشواريهاي بالا كه در طبيعت اين كار هست، موضوع ديگر ناكارآمديهاي مترجمان است كه تا كنون جرأت ترجمه را به خود دادهاند. فيشر همه مترجمان قرآن را كما بيش مورد سرزنش قرار داده است، زيرا آنها: ــ بيش از حد به تفاسير خودي (مسلمانان)، به ويژه تفاسير متأخر متكي بودهاند؛ ــ به نكات زبان شناختي موجود در منابع تفسيري بسيار كم بها دادهاند؛ ــ قرائتهاي مختلف قرآن را به ندرت مدّ نظر داشتهاند؛ ــ با پرداختن به عناصر يهودي ــ مسيحي در قرآن، از ويژگيهاي خاصِّ زبان عربي غافل شدهاند؛ ــ در بيشتر موارد فاقد شناخت كافي از ظرافتهاي دستور زبان عربي و تسلط در به كارگيري عناصر زباني بودهاند. و آخرين ملامت اين كه مترجمان با جزم انديشي در ترجمه آيات، بسياري از آيات مشكل قرآن را حذف كردهاند. البته فيشر صرفا به نقد نظري بسنده نميكند، بلكه براي تأييد ايرادهاي خود به سوره 111 / مَسَد در ترجمههاي موجود استناد ميكند. نتيجه بررسي وي غافلگير كننده است، زيرا از پنج آيه اين سوره تنها آيه سوم درست ترجمه شده3 و از چهار آيه ديگر فهم درستي صورت نگرفته است. مترجمان در دو آيه نخست (بريده باد دستان ابولهب...) توجه نداشتهاند كه پس از فعلِ دعايي «تَبَّتْ»، همچنان كه در اصطلاح عاميانه «اَهلككَ وَقَد اَهلكَ» داريم، فعل گذشته «وَتَبَّ» و يا «وَقَدْ تَبَّ» (طبق قرائت ابنمسعود و اُبيّ بن كعب) آمده است. عدهاي از آنان هر دو فعل را امر گرفتهاند كه در اينصورت رابطهاي با فعل گذشته «ما اغني» ندارد، و برخي ديگر افعال مزبور را «ماضي» معنا كرده و لذا در فهم كل آيه، يعني نفرين به ابولهب، به خطا رفتهاند. ترجمه دو آيه آخر سوره از اين بدتر است: «و زنش آن آورنده هيزم است كه گردنش آراسته به طنابي از ليف خرماست». قديميترين تفاسير مسلمين در اين آيه به يك «هجا» پي برده، كه بر طبق آن همسر ابولهب در هيئت كنيزي كه پستترين كار پيشه اوست و هيچ زينتي ندارد تحقير شده است. ديگر مفسران «حمل كننده هيزم» را كنايه از افترا زننده يا خودنما انگاشتهاند، و يا با نقل حكايتي ابلهانه تصوير زني را نشان ميدهند كه در راه پيامبر خار ميافكند. در عين حال مترجمان اروپايي چهرهاي از همسر ابولهب مجسم ميكنند كه هيزمكش آتشي است كه ابولهب در آن ميسوزد. اين بررسي موشكافانه، آن هم با مهارت خاص فيشر، كه ايرادهاي وارده بر مترجمان را به طور مستند نشان ميدهد، در زمينه مباني تفسير قرآن نيز آموزنده است. نقد مزبور (لااقل در مثال منتخَب) اهميت زيادِ قرائتهاي قرآني را آشكار ميسازد كه در اين جا به طور سيستماتيك و براي نخستينبار مطرح گرديد. چنان كه ملاحظه شد، تفسيرِ درست آيه اول به قرائتِ خاصِ «وَقَد تَبَّ» بستگي تام دارد و اين نكته با دقت در متن معلوم ميگردد. از مطالعات دقيق فيشر چنين بر ميآيد كه در اصطلاح عاميانه «اَهلككَ وقَد اَهلكَ» هيچگاه «وَقَدْ» حذف نشده، حال آن كه در اصطلاح «فَعَل اللّهُ بِكَ وفَعَل» هر دو فعل دُعايي هستند (نك. فيشر، ارزش ترجمههاي موجود قرآن و سوره مَسَد، ص24، پاورقي 1). اكنون مفسران اسلامي دريافتهاند كه قرائت ابن مسعود به فهمِ نسخه عثمان بيشتر كمك ميكند (نك. نقل قول فيشر از سهيلي در ص 19 همان كتاب و نيز تاريخ قرآن، نولدكه، ج 3 ص 80، پاورقي 1). آنها براي تفسير درستِ آيه مربوطه (تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ) نيز به آن استناد كردهاند [نك. ص 24 كتاب]؛ حال آن كه تاكنون هيچ يك از مترجمان اروپايي از آن بهره نجستهاند. اثباتِ وجود يك هجايِ خالص عربي در سوره 111 از اهميت كمي برخوردار نيست، زيرا قويا تأييدي است بر اين واقعيت كه زبان حضرت محمد(ص) نه به واسطه يهود و نصارا، بلكه بيش از همه در محيط عربي خويش قابل درك است. استفاده پيامبر از اين هجا تصوري را كه در آغاز بعثت وي نسبت به كاهنان پيشين داريم پررنگ و معنادار ميسازد.4 بديهي است كه او بالاتر از يك كاهن بود و به حق در اين مورد به مردم اعتراض ميكرد. اما نكته اينجاست كه اگر پيامبر (لااقل در شيوههاي ظهور بعثت خود) يادآور كاهنان پيشين نميبود، هرگز اين سوء تفاهم براي مردم رخ نميداد. خلاصه اين كه مترجمان آينده بايد در كار خود به قرآن همچون اثر ادبي كهني بنگرند كه شرح موارد نامفهوم آن را در جوهره ادبيات پيشين عرب كه پيامبر در فضاي آن رشد نموده ميتوان يافت. از جمله صبغههاي ادبِ جاهلي در قرآن كاربرد اصطلاحات شاعران است (البته برائت پيامبر از شعر به محتوا مربوط ميشود، نه به فرم).5 مثلاً در پايان بررسي فيشر معلوم ميشود كه «جيد» (= گردن) از الفاظِ خاصّ بَدَوي است. از اين رو قرآن پژوهي آينده بايستي شعر و ادب دوره جاهلي را به عنوان خالصترين وسيله براي بيانِ حيات معنويِ اعراب پيش از اسلام مورد نظر قرار دهد. آقاي فيشر در اين كتاب خود در برابر كساني كه ترجمههاي موجود از قرآن را دست بالا ميگيرند، تابلويي هشدار دهنده قرار داده و علاوه بر آن، با بررسي يك نمونه عيني چگونگي ترجمه قرآن را براي آيندگان ترسيم كرده است. لذا تمام كساني كه براي فهم اين كتابِ به ظاهر ساده ولي در واقع پر از دشواري تلاش ميكنند، از او صادقانه سپاسگزار خواهند بود.
پی نوشت ها:
1. مشخصات اصل مقاله چنين است: Johan Fück, »Zur Frage der Koranübersetzung«, in Orientalistische Literaturzeitung 47 (1944) col. 165-168. اين مقاله ناظر به تحقيقات علمي اگوست فيشر قرآن پژوه آلماني در كتاب ارزش ترجمههاي موجود قرآن و سوره مَسَد است. 2. Fischer, A. Der Wert der vorhandenen Koran-übrsetzungen und Sure 111. Leipzig, 1937. 3. او (ابولهب) به حتم در آتش ميسوزد. 4. S. Fischer, EI. II, 670b. 5. در قرآن كهانت و شعرسرايي به صراحت از پيامبر اكرم(ص) نفي شده است، ضمن اين كه سخنان و خطبههاي آن حضرت با كلام قرآن تفاوت بسيار دارد و قابل مقايسه نيست.(مترجم) |
|
لغزشگاههاي ترجمه قرآن كريم
حسین استادولی
در اين بخش ، به لغزشگاههاي ترجمه قرآن كريم، در سوره مباركه آل عمران ميپردازيم. |
|
ناشدني هاي ترجمه قرآن
مسعود انصاري قرآنپژوه و مترجم قرآن
ترجمه قرآن كريم عليرغم پيشينه طولاني كه در كار ترجمه اين كتاب آسماني وجود دارد، همچنان با دشواريهايي روبهروست كه به اعتقاد اغلب صاحبنظران اين دشواريها در درجه اول به اعجاز زباني و معنايي قرآن برميگردد، اما برشمردن چند و چون اين دشواريها بحثي است كه بايد آنرا از زبان اهل فن و مترجماني شنيد كه به كار ترجمه اين آيات وحياني اهتمام ورزيدهاند. آنچه در پي ميآيد متن پياده شدهاي از سخنراني مسعود انصاري، قرآنپژوه و مترجم قرآن است كه باعنوان «ناشدنيهاي ترجمه قرآن» در نهمين نمايشگاه بينالمللي قرآن كريم در سراي اهل قلم ايراد شده است.... مقرر شده است كه بنده امروز درباره ناشدنيهاي ترجمه قرآن سخن بگويم. به لطف خداوند، بنده تجربه ترجمه قرآن كريم را دارم و در فرهنگ ما و به زبان فارسي تجربه هزارساله و هزار باره قرآن كريم وجود دارد. اصولا ترجمه در زبان عربي چهار مفهوم دارد، مفهوم نخست ترجمه ـ بهطور كلي ـ ترجمه تبليغي است يعني عين كلام را به هر زباني عينا منتقل كردن. دومين مفهوم ترجمه، ترجمه تفسيري است يعني عين زبان را با شرح بيان به همان زبان بيان كردن. سومين مفهوم ترجمه، ترجمه تفسيري يك متن از زباني به زبان ديگر است و در نهايت چهارمين مفهوم، ترجمه حرفي يا ترجمه نقلي يعني جزء به جزء منتقل كردن يك متن از زبان مقصد به زبان مبدأ است. آن ترجمهاي كه امروز ما بايد درباره ناشدنيهاي آن سخن بگوييم ترجمه از نوع چهارم است. كل آيات قرآن كريم از حيث ترجمه شدن داراي سه بخش است: بخشي از قرآن كريم عينا قابل انتقال است يعني ما ميتوانيم بدون هيچگونه افزود و كاستي، عين عبارت را به هر زباني منتقل كنيم، چه زبان فارسي يا هر زبان ديگر بخشي هست كه انتقال و ترجمة آن نسبي است و بيشتر وجوه زيبايي شناختي قرآن كريم از اين قبيل هستند، يعني ما زيباييهاي قرآن را در ترجمه بهطور نسبي ميتوانيم منتقل كنيم. من فقط در اين باره يك مثل را خدمتتان عرض ميكنم و ميگذرم: در زيباييشناختي ما يك وجهي به نام مينيماليزم داريم. مينيماليزم از ديرزمان مورد عنايت دانشوران زيبايي شناختي بوده است. قرآن كريم كه كان زيبايي است قطعا از آن جهت نيز ـ يعني بررسي و پژوهش در آيات وعبارات قرآني ـ كاملا پراهميت است. گذشتگان ما از اين مبحث تحت عنوان ايجاز بحث ميكردند. در فرهنگ امروز فارسي از ميني ماليزم به عنوان كمينهگرايي يا كمينهگري ياد ميكنند. عرب كمينهگري را «اقل ما يمكن» ميگويد يعني ارائه معنا با كمترين لفظ ممكن. اين در قرآن كريم نمود و جلوه بسيار عميقي دارد، بويژه در بخش قصص ما شاهد كمينهگرايي و مينيماليزم بسيار غني و پراهميتي هستيم. مثلا در قصه حضرت يوسف ميبينيد آيات را مطرح ميكند و يكباره از حكايتي ميگذرد و به حكايت ديگري ميپردازد. اينجا فضا و خلايي را بهوجود ميآورد و آن بخش از ناگفتههايي كه در متن هست به ذهن و زبان خود خواننده وا ميگذارد تا به هر نحو ممكن كه بخواهد از آن به ذهن خود تصويرپردازي و هنر آفريني كند. اين را ميگويند كمينهگرايي كه نمود هم دارد، اما من فكر ميكنم كه اين بهطور نسبي و نه بهطور كامل قابل انتقال به ترجمه نيز هست، اما در ترجمه قرآن كريم مفاهيمي وجود دارد كه كاملاً غيرقابل انتقال است كه بخشي از آن برميگردد به تك واژگان و مفرد است. يعني چه؟ يعني يك تعداد مفردات قرآني هستند كه در دل شريعت اسلامي نضج معنايي پذيرفتهاند، يعني در دل فرهنگ عمومي نميشود اين مفاهيم را انتقال داد كه اصوليها به اين موارد ميگويند حقيقت شرعيه پيدا كردهاند. براي مثال صلات يا نماز مفهومي نيست كه واقعا در فرهنگ يا زبان عربي وجود داشته باشد بلكه اين واژه داراي حقيقت شرعي است، يعني در اسلام آمدهاند به آن معنا بخشيدهاند، معناي حقيقي. حقيقتي كه مبنا و خاستگاه شريعت اسلامي است. از اينرو واژگان و عبارات زيادي را در قرآن كريم داريم كه اصلا نه در زبان فارسي بلكه در هر زبان ديگري نميتوانيم برايش برابر پيدا كنيم. البته بحث تك واژگان تنها در برابريابي نيست. من معتقدم وجوه ديگر تك واژگان هم باز قابل انتقال نيست مثلا واژه حمد را در نظر بگيريد؛ براي واژه حمد هيچ برابر فارسي قابل تصور نيست چون ما سه واژه مترادف در زبان عربي داريم كه اين سه واژه عبارتاند از: حمد و شكر و مدح. سپاس و ستايش يكي برابر شكر و يكي برابر مدح است در نتيجه ما در زبان فارسي براي واژه حمد به آن معنايي كه در دل شريعت اسلامي يافته است برابري را نمييابيم، از اينرو ما دراينجا ناگزير و دست بسته ميمانيم و مترجم قرآن هيچ چارهاي جز تسليم به پذيرش همان معناي حقيقت شرعي آن واژگان را ندارد و واژگان بسياري در قرآن كريم است كه از اين لحاظ قابل انتقال نيست. تكواژگان در قرآن كريم گاهي اوقات دو يا چند معنا دارند كه از آن به وجوه و نظاير تعبير ميشود. وجوه و نظاير اگر متفرق باشند در هر جا ميشوداعمال كرد مثلا ظالمين يك جا منع ستمكار است، يك جا هم به معناي شرك است و در ترجمه ميتوان به نوعي آن را گنجاند. اما گاهي وجوه و نظاير يعني چندمعنايي تك واژگان كاملا متمركز است يعني يك واژه كاملا در يك جا دو مفهوم را ميرساند و دست مترجم در اينجا كاملا بسته ميشود. و به جز گزينش يك معنا چارهاي نخواهد داشت در حالي كه متن عربي كاملا هر دو معنا را افاده ميكند و خواننده عربي هر دو معنا را ميفهمد ولي در فارسي يا هر زبان ديگري ناگزير از انتخاب و گزينش يك برابر هستيم. موضوع ديگري كه باز در رابطه با تك واژگان از اهميت خاصي برخوردار است الفاظ قرآني يعني مفردات است. مفردات گاهي اوقات داراي معاني اوليه و گاهي اوقات داراي معاني ثانويه هستند. معناي اوليه تك واژگان با معناي ثانويهاش در متن عربي كاملا به خواننده منتقل ميشود و خواننده عربي كاملا آن را در مييابد و درك ميكند اما مترجم بيچاره قرآن باز دست بسته باقي ميماند يا بايد معناي اصلي را منتقل كند يا بايد معناي دوم يا فرعي را منتقل كند كه مثال بارز آن در بحث مجاز است. حالا اختلاف نظري كه ميان علما درباره مجاز در قرآن كريم وجود دارد، دفترش پيچيده شده است و اغلب محققان قرآني، امروز بر اين باورند كه قطعا قرآن يك متن زباني است و ناگزير در يك متن زباني بايد مجاز وجود داشته باشد و در قرآن كريم مجاز هست و گذشتگان ما از ديرزمان كتابهايي در مجاز القرآن نوشتهاند و در كتابهاي علوم قرآني هم به مجاز قرآن پرداخته شده است. مجاز براي يك لفظ معناي ثانوي است. اگر ما يك لفظي را در آيات قرآن كريم مشاهده كرديم كه هم داراي معناي حقيقي باشد و هم داراي معناي مجازي، مترجم ناگزير است يا معناي حقيقي را منتقل كند يا معناي مجازي را. شما ميبينيد كه در متن عربي هر دو معنا منتقل ميشوند و در اختيار خواننده قرار ميگيرند و خواننده برخود ميبيند كه يكي از اين معاني را با توجه به مقتضيات فهم خودش انتخاب كند. اما در ترجمه قرآن كريم، مترجم ناگزير است فقط به يك معنا يا معناي اوليه و يا معناي ثانويه عنايت داشته باشد. من دراين زمينه مثالي ميزنم: در وجوه و... قرآني گاهي اوقات ديده ميشود كه كلماتي به صورت جمع به كار رفتهاند اما افاده مفرد را ميكنند كه نمونه بارزش عبارت «قال ربارجعوني» است، در اينجا مخاطب خداوند است اما فعل «ارجعوني» فعل جمع است. اين براي تشريف و تكريم نيست و در واقع به خاطر اين است كه اين عبارت مجاز جمع است و علما ميگويند دراينجا قطعا بايد بگويد «خدايا مرا بازگردان» نه اينكه به صيغه جمع معنا شود. خوب در آن عبارت عربي اين فضا براي خواننده ايجاد ميشود كه بتواند انتخاب كند اما مترجم قرآن كريم ناگزير بايد لفظ مفرد را بهكار ببرد. در نتيجه اين عبارت در نگاه من ترجمه ناشدني است. اين در ارتباط با تك واژگان بود اما در رابطه با تركيب عبارات، دست مترجم كاملا بسته است. مهمترين قضيهاي كه در ترجمه نميشود آن را منتقل كرد، قضيه اعجاز قرآن است. اعجاز قرآن كريم قضيه دشواري نيست. چرا؟ براي اين كه به تجربه ثابت شده است كه هر زباني داراي ظرفيت و محدوديتي است و متكلمين به هر زبان نيز تنها ميتوانند در گستره محدود و معلوم و معيني از يك زبان استفاده كنند. ما ميتوانيم در طول يك هزاره از بليغترين، فصيحترين و رساترين متكلمان يك زبان، معدل بگيريم در زبان فارسي از رودكي و فردوسي گرفته تا قرون ميانه بويژه در قرون ششم و هفتم كه نثر و نظم فارسي به اوج نضج خود رسيد و در اواخر هم از نيما و شاملو و كسان ديگر معدل بگيريم ببينيم اينها چقدر توانستهاند از ظرفيت كامل زبان فارسي استفاده كنند. در زبان عربي هم همينطور است. در قرآن كريم ضمن اين كه از ظرفيت زبان عربي بهطور كامل استفاده شده است يعني از تماميت ظرفيت زباني عربي استفاده شده است، در عين حال ما نوآفرينيهايي را، هم از لحاظ تركيب عبارات و هم از لحاظ معناآفريني ميبينيم كه اينها از سطح استعداد و ظرفيت زبان عربي بالاتر است. اصل اين بحث را ما در جاي ديگري گفتهايم و نوشتهايم اما اين قضيه را به اين دليل گفتم كه اعجاز قرآني درترجمه قابل انتقال نيست، يعني اعجاز قرآني ترجمه ناشدني است. البته منظور من از اعجاز قرآني، اعجاز زباني قرآن كريم است. اوصافي كه خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم قرآن را به آن ستوده است اين اوصاف در ترجمه، مختص و خاص لفظ عربي قرآن كريم است. ببينيد قرآن كريم فقط معاني ندارد - الفاظ و عبارات را عرض ميكنم ـ بلكه مقاصد نيز دارد. منظور ما از مقاصد اهدافي است كه از مفاهيم و معاني قرآن كريم به واسطه همين معاني به دست ميآيد. اين مقاصد قابل انتقال به ترجمه نيستند. يكي از مقاصد قرآن اين است كه تلاوتش عبادت است اما تلاوت ترجمهاي قرآن كريم هم هرچند ممكن است عبادت باشد ـ اما آن هدف و غرض اصلي را برآورده نميكند. يكي از مقاصد قرآن كريم هدايت ثقلين است يعني بايد جن و انس را هدايت كند اما ترجمه قرآن كريم خاصيت اين را كه بتواند براي ثقلين مايه هدايت باشد برآورده نميكند. در رابطه با تفسير ـ همان طور كه بارها گفتهام - ميان تفسير و ترجمه تفاوت است. ما بايد از ترجمه فقط به عنوان ترجمه انتظار داشته باشيم. يعني چه؟ يعني اين كه در قرآن عام و خاص هست، مطلق و مقيد هست، شأن نزول برخي آيات هست كه همه اينها در ترجمه قابل انتقال نيست. اگر شما لفظي را ديديد كه عام است در ترجمه نميتوانيد بلافاصله بگوييد كه اينها در چه مواردي تخصيص پذيرفتهاند بلكه عين همان عبارت عربي را بايد منتقل كنيد. درباره بخشي از شگرفيهاي زباني قرآني كه كاملا غيرقابل انتقال است ديگر الي ماشاءالله قابل بحث و سخن گفتن است و انشاءالله من كتابي را با عنوان «قاموس شگرفيهاي قرآن» در دست تاليف دارم كه در آنجا به تفصيل در اين باره صحبت كردهام. محققان و پژوهشگران قرآني در رابطه با آيات قرآني سه اصطلاح را به كار ميبرند كه در فرايند ارتباط با مخاطب اين سه اصطلاح معنا مييابد يكي از آنها نوايي است كه با روح انسان سروكار دارد، هر آيهاي اگر عبارت قرآني بهطور مستقيم قرائت شود در زبان عربي از آن به «صوتالنفس» تعبير ميشود. صداي موسيقايي ناشي از تاليف نغمهها با حروف و مخارج حركات است. بهطور طبيعي وقتي كه واژگان و زبان عوض ميشود يك چنين موسيقايي به خواننده، القا نميشود و به روح و جان خواننده منتقل نميشود و در واقع اين فضيلت در ترجمه محو ميشود. يكي ديگر از اين اصطلاحات مفهومي است كه از آن به «صوت الحن» تعبير ميكنند، يعني با حواس انسان سروكار دارد. حتماً همه اين تجربه را دارند كه وقتي آياتي از قرآن كريم را ميشنوند از لحاظ حسي يعني در مجموعه قواي حسي تحريكاتي احساس ميكنند كه از آن به موسيقايي تعبير ميكنند كه از سلامت تركيب در اجمال كلام به دست ميآيد. سومين بخش «صوت العقل» است و نمود بخش اصلي پيام قرآني نيز در صوت العقل است، آن گاه كه خرد انساني در كنار وحي رباني مورد خطاب الهي قرار ميگيرد. و اين يكي از دلايل مهم عالمگير شدن پيام پيامبر ما و هر پيامبر الهي ديگر است. در آن زمان كه مجسمه لنين را پايين ميكشيدند من در دل يك كوهستان داشتم راديو گوش ميكردم كه ميگفت دارند مجسمه لنين را پايين ميآورند و همزمان با شنيدن اين خبر داشتيم از دل يك جنگل ميگذشتيم كه در بين راه بنايي را ديديم كه بر سردرش نوشته بود مسجد بلال حبشي.اگر بخواهيم دين را از غير دين تشخيص دهيم اين بزرگترين ملاك است! بزرگترين تئوريسينهاي فكري پشت يك نظريه ميخوابند، تمام امكانات نظامي واقتصادي و سياسي فراهم ميشود تا يك انديشه در جامعه جايي پيدا كند و پس از هفتاد سال ميبينيم كه اين انديشه به فراموشي سپرده ميشود. امروزه در اروپاي شرقي كه مهد پيدايش اين انديشه بود شما ميبينيد كه ديگر هيچ نشاني از اين تفكر باقي نمانده است. اما در دل كوه و در ميان جنگل، هنوز نام مسجد بلال حبشي به چشم ميخورد. اين خصلت دين است. دين محو ناشدني است. اگر در پيام پيامبران الهي عقلانيتي نباشد كه دعوتشان را توجيه كند قطعا بامعجزه و... ديني در دل و جان و روح يك امت جاي نميگيرد. زيبايي صوتي تأثير گذار قابل انتقال نيست. زيبايي زباني لفظي قابل انتقال نيست. همخواني تكواژگان انتقال نميپذيرد. در قرآن كريم ميفرمايد: «والصبح اذا تنفس» براي ترجمه اين عبارت هر واژهاي را كه ما به جاي اين دو واژه به كار ببريم با اين كه براي صبح ميتوان واژه فجر هم به كار برد يا براي تنفس ميشود فَجَرَ يا طَلَعَ هم به كار برد اما اينها يك پيوستگي معنايي بسيار عميقي دارند كه اينها را نميشود از هم گسست. در ترجمه، هر لفظي به جاي اينها گذاشته شود يكي از معاني مترادفش را ميرساند اما در متن اصيل عربي شما ملاحظه خواهيد كرد كه هركدام از اينها پارهاي از زمان را شامل ميشوند كه انشاءالله بحث مفصلترش رادر جاي ديگري پيميگيريم. حسن تاليف عبارات قرآني قابل انتقال نيست. نظم شگرف عبارات قرآني قابل انتقال نيست. سمفوني و هارموني عبارات و آيات به هيچ وجه قابل انتقال نيستند. قدرت موسيقايي حروف و تكواژگان و عبارات و همخواني واژگان غيرقابل انتقالاند. دقت و استواري مفردات انتقالپذير نيست و هر واژهاي را كه جايگزين كنيم به متن عربي به عنوان زبان برگزيده خداوندي يا به عنوان خداينامه الهي انتقال نميپذيرد. مهمتر از اينها بحث ملموستري را مطرح ميكنم: فواصل قرآني نظير «هل اتك حديث الغاشيه» و ساير عبارات؛ آنچه ما در فارسي ميشناسيم قافيه، سجع و... است اما شما بايد بدانيد كه فواصل قرآني يك كوتاهي دارند كه هنر به شمار ميروند و اين هنر در سجع و قافيه نيست و آن هنر اين است كه سجع و قافيه قطعا با تكلف همراه هستند، اما فواصل با تكلف همراه نيستند. ما اگر با هر تكلف و زحمتي بخواهيم فواصل را منتقل كنيم تنها در قالب سجع و قافيه و امثال اينها تبلور پيدا ميكنند در حالي كه فواصل حكايت ديگري دارد. بسيار جالب است كه بدانيد شمارگان حروف نخستين آيات نازل شده بر پيامبر اكرم تنها در هفتاد و هشت حرف خلاصه ميشود كه اين برابر است با حروف مقطعه در قرآن كريم. من نميگويم اين از اعجاز قرآن است نه اعجاز نيست اما از شگرفيهاي قرآن است كه از آن به تناسب بعضي آيات و سور با ديگر آيات تعبير ميشود. و اين ويژگي را در هيچ كتابي نميتوان يافت. خوب وقتي بخواهيم اين آيات را به فارسي ترجمه كنيم نظم را بر هم ميزند، يعني وقتي اين آيات را ترجمه كنيم ممكن است هفتاد و هشت حرف، در ترجمه 128 حرف شود. در نتيجه نميشود كه عينا تمام اين حروف حفظ شوند. بتول حقي، مربي مدرسه قرآني كوثر:
شيوهاي نو براي آموزش قرآن به نونهالان
در گوشه و كنار اين سرزمين بسيارند كساني كه به آموزش قرآن مشغولند و بسيارند مدارسي كه در خدمت قرآن بوده و به كودكان اين مرز و بوم قرآن ياد ميدهند. مدرسه تخصصي حفظ قرآن كريم «كوثر» در شهر تهران، يكي از اين مدارس است كه در كنار مدرسه ابتدايي و راهنمايي بخشي را به آموزشهاي قرآني اختصاص داده است و در آن كودكان قبل از رسيدن به سن تحصيل در دبستان، شروع به يادگيري آزمونهاي قرآني ميكنند و از همان ابتدا، در كنار روخواني قرآن، مفاهيم و معاني آن را نيز فرا ميگيرند. شايد اين مدرسه يكي از معدود مراكزي باشد كه مفاهيم قرآني را همزمان با آموزش كلمات به كودكان ياد ميدهد. شيوه آموزش قرآن در اين مدرسه، شيوهاي نو و تازه است كه خود يك ابتكار است و تلاشي قابل تقدير به شمار ميآيد. زيرا در كنار ارايه مفاهيم، كودكان را با تصاوير و ماكتهايي خاص آن مفاهيم آموزش ميدهد، كارشناسان براين اعتقادند كه يادگيري و حفظ مطالب قرآني همراه ارايه تصاوير باعث ميشود مفاهيم قرآني و معاني آن براي هميشه در ذهن كودك نقش بندد. |
|
آسيب شناسى ترجمه هاى قرآن
دکتر محمد علی رضایی اصفهانی
چکیده: اين نوشتار در پى آسيب شناسى ترجمه هاى قرآن است. نويسنده آغاز به روش شناسى نقد ترجمه ها پرداخته و از دو روش نام مى برد:
درآمد:
مترجمان قرآن خدمات بزرگى به قرآن كرده و در راه گسترش فرهنگ قرآنى گامهاى بلندى برداشته اند. امّا ترجمه قرآن در طول تاريخ اسلام، سير تكاملى را پيموده است، و به اعتراف مترجمان قرآن، ترجمه نهايى و مطلوب تاكنون حاصل نشده است. از اين رو لازم است ترجمه قرآن سير تكاملى خويش را ادامه دهد، و اين حركت تكاملى بدون نقد و بررسى و آسيب شناسى ترجمههاى پيشين امكان ندارد.
روش شناسى نقد ترجمههاى قرآن
آسيب شناسىها و نقدهاى ترجمه قرآن به چند شيوه انجام شده است:
الف: نقد و بررسى خاص
در اين شيوه ناقد يك ترجمه خاص مثل ترجمه «مجتبوى» را انتخاب كرده و به بررسى و نقد آن پرداخته است. كه اين شيوه خود به دو صورت فرعى انجام گرفته است:
1 - نقد و بررسى ترتيبى يك ترجمه
يعنى ناقد با بررسى سوره به سوره يا آيه به آيه به صورت ترتيبى به نقد ترجمهها پرداخته است.
2 - نقد و بررسى موضوعى يك ترجمه
يعنى ناقد موضوعات مختلف همچون لغزشهاى ادبى، كلامى، ويرايشى و ... را در يك ترجمه خاص پيگيرى كرده است.
ب: نقد و بررسى عام:
در اين شيوه ناقد بدنبال نقد ترجمه شخص خاصى نيست بلكه موضوعات گوناگون (مثل لغزشهاى ادبى - تفسيرى و ...) را در ترجمههاى متعدد پى جويى مى كند. و از آنها مثال مىآورد.
تاريخچه نقد ترجمههاى قرآن
آغازگر نقد ترجمه قرآن، در نيم قرن اخير، در عرصه مطبوعات، استاد شهيد مطهرىرحمه الله بوده است كه در سال 1324 ش در مجله «يغما» نقدى بر ترجمه مرحوم ابوالقاسم پاينده از قرآن كريم منتشر ساخت و بعد از ايشان مرحوم سيد محمد فرزان به طور مبسوط نقد و بررسى ترجمه پاينده را به پايان رسانيد.
كتابشناسى نقد ترجمههاى قرآن
در دهه اخير نقدهاى چندى به ترجمههاى قرآن زده شده و به شيوههاى مختلف، ترجمهها، آسيب شناسى شده است از جمله:
مقاله شناسى نقد ترجمههاى قرآن
در دهههاى اخير مقالات متعددى در مورد ترجمههاى قرآن در مجله مترجم، مجله بينات و مجله ترجمان وحى و ... منتشر شده است كه در اين مقالات نيز گاهى از روش خاص و گاهى از روش عام استفاده شده است. فهرستى از اين مقالات را آقاىهادى حجت در مجله ترجمان وحى شماره شش آورده است خوانندگان را به آن ارجاع مىدهيم، و در اينجا تنها به برخى از مهمّترين مقالات به زبان غير فارسى اشاره مىكنيم كه عبارتند از:
تقسيم بندى آسيبهاى ترجمههاى قرآن
آسيبهاى ترجمههاى قرآن را از جهات متعدد مىتوان تقسيم كرد ولى ما در اين نوشتار از تقسيم بندى ذيل استفاده مىكنيم:
اول: آسيبهاى علمى ترجمه
مترجم قرآن بايد شرايط، و آمادگىها و دانشهاى ويژهاى داشته باشد. حال اگر مترجم شرايط يا علوم لازم را براى ترجمه نداشته باشد، ترجمه او گرفتار آسيبهاى زير مىشود:
دوم: آسيبهاى فنّى ترجمه
ترجمه هر كتاب ضوابط و قواعد خاصّى دارد، كه در ترجمه قرآن نيز لازم است رعايت شود.
1 - آسيبهاى ويرايشى
لغزشهاى ويرايشى گاهى موجب دشوارى درك متن ترجمه مىگردد و گاهى معناى آن را غلط مىسازد.
2 - عدم هماهنگى درونى متن ترجمه
يكسان سازى معانى جملهها و آيات مشابه در ترجمه كارى دشوار است. از اينرو برخى مترجمان از آن صرف نظر مىكنند و ترجمه آنها گرفتار عدم هماهنگى درونى مىشود.
3 - حذف و اضافه نابجا در ترجمه آيات
گاهى حذف و اضافهها هيچ توجيه قابل قبولى ندارد.
4 - اشكالات ساختارى (صرفى، نحوى و دستورى)
عدم شناخت يا عدم توجّه به نظام ساختارى و دستور زبان زبان مبدأ و مقصد مثلا نحو و صرف يا دستور زبان فارسى، موجب مىشود كه ترجمه گرفتار لغزشهاى متعدد شود.
سوم: آسيبهاى مبنايى ترجمه
ترجمه قرآن داراى مبانى زير است:
چهارم: آسيبهاى اخلاقى در ترجمه
همان گونه كه در مباحث شرايط مترجم بيان شد، رعايت آداب و اخلاق و طهارت روحى از شرايط كمال ترجمه است. ولى گاهى فقدان اين شرايط مترجم را گرفتار لغزشهايى مىكند كه به علميت و اعتبار ترجمه آسيب مىزند. برخى از اين آسيبها عبارتند از:
1 - تعصبهاى قومى، مذهبى و كلامى
بهترين راه دفاع از حق، بيان حقيقت است. اما گاهى افراد بر عقيده خويش (كه گمان مىكنند حق است) پافشارى زياد مىكنند و كمكم گرفتار تعصّب شده، حقايق موجود را انكار مىكنند يا مطالب غير ثابت را بعنوان دلايل قطعى مطرح مىكنند و يا پا را از اين فراتر مىگذارند و به مغالطه دست مىيازند.
2 - تقليد
برخى مترجمان به جاى دقت و بررسى در تفسير و ترجمه، به تقليد روى مىآورند، و همان مطالب گذشتگان را بدون كم و زياد (در محتوا) نقل مىكنند و فقط گاهى به ويرايش لفظى يا تغيير اندك در الفاظ بسنده مىكنند.
پنجم: آسيبهاى ترجمههاى مستشرقان
خاورشناسان ترجمههاى متعددى از قرآن به زبانهاى اروپايى و آفريقايى و حتى هندى كرده اند، اما همگى با يك هدف و انگيزه به ترجمه قرآن نپرداختهاند بلكه:
پی نوشتها:
1- حجت ، هادی ، تاریخچه نقد ترجمه های فارسی قرآن کریم، ترجمان وحی، ش 6 / 55. 2- ربانی، محمد، جوابیه ای از نقد ترجمه قرآن کریم حضرت آیة الله مکارم شیرازی، بینات ، شماره 10 / 160. 3- التفسیر هو ایضاح مراد الله تعالی من کتابه العزیز فلایجوز الاعتماد فیه علی الظنون و الاستحسان و لا علی شیء لم یثبت انه حجة من طریق العقل او من طریق الشرع للنهی عن اتباع الظن و حرمة اسناد شیء الی الله. بغیر اذنه (البیان فی تفسیر القرآن، سید ابوالقاسم موسوی خوئی، 397) 4- اچ. جی. سرور (H.G. sarwar) مسلمان هندی که قرآن را در سال 1930 م. به انگلیسی ترجمه کرد و در مقدمه ترجمه خویش به «سیل» به شدت انتقاد کرده است. 5- دبلیو. جی. شلایر. آیا قرآن ترجمه جرج سیل قابل اعتماد است؟ ترجمه: عباس امام. علی وجیهی، ترجمان وحی، شماره 10 / 65. 6- این بخش ترجمه آیات 19 و 20 سوره نجم همراه با آیات شیطانی غرانیق است که در بالا از تفسیر طبری نقل شد. 7- طبری، جامع البیان، 1 / 1195. 8- نک: فتح الباری، 8 / 333، تفسیر کبیر فخر رازی، 23 / 50، تاریخ قرآن، محمد هادی معرفت، 23 – 24. 9- حدیدی، جواد، ترجمه ای یهودی وار از قرآن مجید به زبان فرانسه، ترجمان وحی، 6 / 12 – 15. 10- فرانسویان قرون وسطی همه مسلمانان را «عرب» می نامیدند، سپس از سال 1453 م. که ترکان عثمانی قسطنتنیه را فتح و امپراطوری بزرگی تأسیس کردند، اعراب جای خود را به «ترکان» دادند، تنها از اواخر قرن هیجدهم به بعد بود که فرانسویان، رفته رفته، اقوام و ملیت های مختلف اسلامی را از هم باز شناختند. (ترجمان وحی، 1 / 41 ، مقاله «نخستین ترجمه قرآن به زبان فرانسوی» دکتر جواد حدیدی.) 11- ترجمان وحی، 1 / 45. 12- ترجمه ساواری، ص 246 زیرنویس 1 و ص 279 زیرنویس 1 و ص 490 زیرنویس 2. 13- حديدى، جواد، دومين ترجمه قرآن مجيد به زبان فرانسه، ترجمان وحى، ش 30 / 7 |