بانک مقالات علوم قران
|
صراحت و قاطعیت قرآن
اصغر بابايي
بحث از صراحت و قاطعیت قرآن، یك بحث درون دینی است، لذا در آیینه آیات و روایات قابل بررسی است.
1. صراحت و قاطعیت قرآن در آیینه قرآن
سؤالی كه در این جا قابل طرح است عبارت است از این كه: آیا كل قرآن برای تمام مردم از صراحت برخوردار است و در قاطعیت هم صراحت دارد؟
2. امّا صراحت و قاطعیت قرآن از منظر روایات
قرآن كریم، كه بیان كننده دین الهی است، و امام معصوم ـ علیه السّلام ـ كه قرآن ناطق و قرآن ممثّل است هر دو صراط مستقیماند[16] و هر دو هدف واحدی را دنبال میكنند.
پاورقی ها
[1] . معین، محمد، «فرهنگ فارسی»، ج 2. [2] . آل عمران، 7. [3] . خویی، سید ابوالقاسم، بیان، ج 1، ترجمه محمد صادق نجمی و هاشم زاده هریسی، دانشگاه آزاد، پنجم، 1375، ص 422. [4] . فاطر، 32. [5] . خویی، سید ابوالقاسم، همان. [6] . بقره، 98. [7] . مائده، 48. [8] . جوادی آملی، عبدالله، حیات عارفانه امام علی ـ علیه السّلام ـ، قم، اسراء، اول،1380، ص 35. [9] . رعد، 43؛ بگو خداوند و كسی كه صاحب علم كتاب است، بین و شما گواه بس. [10] . جوادی آملی، عبدالله، همان. [11] . نحل، 103. [12] . مسد، 1. [13] . حاقه، 44. [14] . بقره، 120. [15] . یونس، 15. [16] . تفسیر موضوعی، قرآن در قرآن، ج 1، قم، اسراء، دوم، 78، ص 214. [17] . جوادی آملی، عبدالله، حیات عارفانه امام علی ـ علیه السّلام ـ ، همان، ص 40. [18] . نهج البلاغه، خطبه 18. [19] . نهج البلاغه، خطبه 159. [20] . نهج البلاغه، خطبه 133. [21] . اصول كافی، ج 4، ح 899، ص 401. [22] . همان |
|
قرآن بزرگترين استاد علم زبانشناسي است.
محمد علی لسانی فشارکی
در شمارههاي قبل، گزارش دو جلسه از دوره آموزشي - پژوهشي تفسير قرآن كريم از نظر خوانندگان گرامي گذشت و چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد در اين دوره آموزشي - پژوهشي كه مبتني بر روش آموزش زبان قرآن توسط پيامبراكرم(ص) است، سورهها از آخر قرآن به ترتيب مورد بررسي و تفسير قرار ميگيرند. در طي هر جلسه ابتدا مفردات - كلمات و تركيبهاي جديد - هر سوره يك به يك مورد بررسي قرار ميگيرد و سپس با بياني بسيار روان و شيوا و در عين حال ساده مباحث عميق و لطيف قرآني طرح ميشود و در انتهاي هر جلسه نيز گفت و شنود قرآني بين استاد و حاضران جلسه صورت ميگيرد كه تاكنون به بحث و بررسي سوره ناس پرداخته و در ادامه به ارتباط سوره ناس و فلق اشاراتي نغز شده است.
خداوند يگانه آرامبخش انسان در برابر وسوسهها
پيش از اين گفتيم كه وسواس خناس هم ميتواند جن باشد و هم انس و اين انسان وسوسهگر، هم ميتواند انسان سرشناس و معتبر باشد و هم انسان ناشناس و گمنام؛ هم ميتواند آشنا باشد و هم غريبه؛ ممكن است انسان شريف و شايستهاي باشد يا يك فرد نالايق و ناشايست؛ ميتواند زن باشد يا مرد؛ يعني هرچيز پيرامون انسان ممكن است براي او آفتخيز باشد. بخش ديگر آموزههاي سوره ناس اين است كه انسان در چنين مواقعي كه با يك وسواس خناس روبهرو ميشود به چه ملجأو پناهگاهي ميتواند پناه ببرد. اين سوره خداوند را تنها پناهگاه امن براي انسان معرفي ميكند و او را ربالناس، ملكالناس و الهالناس ميداند. كسي كه در هنگام وحشت دروني انسان، ميتواند آرامشبخش او باشد و انسان را در مقابل وسوسهگران حمايت كند. نكته جالب توجه در مورد وسواس خناس منالجنه والناس اين است كه هرچه اين وسوسهگر مخفيتر باشد و خود را بيشتر در زير پوششها و حجابهاي مختلف پنهان كند، خطرناكتر و حيلهگرتر خواهد بود. در زبان عربي خناس يعني زرنگ و زيرك؛ به اين معنا كه ميتواند در جهت منافع و مصالح خود با مردم رفتاري توأم با مكر و دغلبازي داشته باشد. يعني آدمي كه ميتواند سر ديگران كلاه بگذارد ولي هرگز اجازه نميدهد ديگران سرش كلاه بگذارند. در زمان جاهليت، اعراب از اين واژه براي دختران و پسران خود اسم ميگذاشتند و دختر را خنساء و پسر را اخنس نام مينهادند به اين اميد كه در آينده فردي زرنگ باشد. چنين اسمهايي در واقع نوعي اعتبار را براي صاحبان آنها به ارمغان ميآورد. ابليس يك وسواس خناس است اما او يگانه وسوسهگر نيست؛ وقتي ميگوييم "حزب شيطان" يعني كساني كه همچون شيطان، وسوسهگرند و در جهت منافع ابليس حركت ميكنند.
قرآن به هفت حرف نازل شده است
در حاشيه صحبتهايمان جا دارد به موضوع مهمي اشاره كنم و آن اين كه حديث معتبري است كه ميگويد:
قرآن، مرهم جراحت قلب انسان
تا همين جا كافي است تا بدانيد كه خداوند، از طريق نزول آياتش، بسياري از علوم و معارف را به انسان منتقل كرده است اما هميشه اينطور نيست كه انسان از حكمت همه چيز آگاه باشد. همانطور كه خدا انواع ويتامينها را آفريد اما به بنده خود نگفت كه اين ويتامين C با فلان اسم علمي و تركيب شيمايي و فلان خاصيت است، خود نيز به همين شكل - اما به مراتب بسيار والاتر - در قرآن متجلي شده است. صاحب قرآن، صاحب جهان است و طبيعت، نسخه ديگري از قرآن و قرآن هم نسخه ديگري از آفرينش است. انسانها همانطور كه به طور خود به خودي نيازهايشان را از طريق طبيعت رفع ميكنند، نياز به هدايت هم دارند و اين نياز را از طريق قرآن رفع ميكنند و اگر كسي خود نخواهد از قرآن بهره ببرد، اگر همه كائنات هم بيايند و بخواهند قرآن را به او بفهمانند، ثمري ندارد. يعني آن فهم، فهم موءثري نيست. زيرا فهم اوليه و ابتدايي كه بنيانگذار شعور انسان است در ذهن او جاي نگرفته و با وجود او در نياميخته است. اين فهم ابتدايي را دست كم نگيريد. فهم ابتدايي و اوليه، انسان را براي درك مفاهيم بعدي آماده ميكند. و در واقع محل استقرار تمام مفاهيمي است كه ميخواهد در ذهن انسان جاي بگيرد. در مورد آموزش قرآن هم همينطور است. اگر اين مفاهيم - آنچه تا به حال آموختهايم و به آن مفاهيم اوليه تفسير قرآن ميگوييم - در ذهن انسان جاي نگيرد، مطالعه تمام تفسيرها هم موءثر نخواهد بود و بيجهت اغراي به جهل كردهايم يعني بدون اين كه واقعاً با قرآن مرتبط شده باشيم، خود را "قرآندان "دانستهايم. در اين صورت حتي ارائه هزاران هزار نكته تفسيري مشتمل بر 100 مگابايت اطلاعات تفسيري هم به ذهن انسان تأثيري نخواهد داشت. اين رفتار، نوعي رفتار ماشيني با مغز انسان و نوعي تحميل اطلاعات به ذهن آماده و پذيراي انسان اوست. در حالي كه قرآن به تعبير حضرت علي(ع) بايد مرهم جراحت قلب آدمي باشد. اين همان طبيعت كوثري قرآن است كه انسان را در بدو ورود به عرصه خود آنچنان پيش ميبرد كه او هر لحظه بيشتر از پيش خود را غرق در مفاهيم عميق و زيباي آن مييابد. |
|
« فطرت »، مبناي استدلالهاي قرآن
حجتالاسلام و المسلمين محمدرضا محمدي پيام
قرآن كتاب «بازنگري باورها و يگانه پرستيها» است ومؤمن بايد ايمان خود را با محك قرآن بسنجد و موحد بايدبا قطب نماي عرش رحمان راه اصلي را بپيمايد.
پاورقيها:
1 - به نقل از شاگرد گرانقدرشان حضرت آيتالله امجد(دام مجده) 2 - مفاتيحالجنان، فضيلت قرائت سور قرآن. 3 - قرآن مجيد، سورة توحيد، آية نخست يا دوم. 4 - خدا را نشانههاي نيكويي است. خدا را به وسيلة آنهابخوانيد. 5 - ضربالمثل به معني سخنان بيمحتوا و پرطنطنهگفتن. 6 - قرآن مجيد، سورة فرقان، آية 50 7 - ضربالمثل به معني كار لغو و بيهوده انجام دادن. 8 - ... ما طابق القرآن فخذوه... 9 - اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين - اصول كافي در ميان هر دو جمله دهها جمله مقدر است.خوانندگان از ذهن سرشار خود بهره بگيرند. 10 - حضرت آيتالله بهجت به نقل يكي از شاگرداندرس خارج. 11 - همانند براهين توحيد و... از جمله آيات 22 / انبياء- 73 حج - 91 مؤمنون - 53 فصلت... 12 - رساله و توضيحالمسايل. احكام كافر. 13 - بوعلي(ره) براي اثبات اهميت فلسفه غايت آن راكه اثبات توحيد است، يادآور ميشود. 14 - القرآن قطعيّ الصدور وظني الدلالة... سخناصولشناسان است. 15 - از غير قرآن شفا نطلبيد كه گمراه ميشويد. 16 - اثيروا القرآن فان فيه علوم الاولين والاخرين. 17 - اهل فن روانشناسي ميدانند كه سورة كافروننيز سائق مثبتي براي ايمان آوردن است. 18 - سخن صحيح نيازمند اين نيست كه گويندهاشپيش از سخن مورد پذيرش باشد. 19 - مثنوي معنوي. 20 - در آية 23 سوره بقره «نباشد» گفته نشده، زيرامنظور مخاطبان نخستين آيه است. 21 - آية بيست و نهم سورة فتح. 22 - گفتة پزشك زكرياي رازي. 23 - سلمان همان يار ديرينه و وفادار رسول خدا(ص)است كه به افتخار از اهل بيت رسول خدا به شمار آمد. 24 - عقل خطاپذير است و اين بحث مفصل دربحثهاي كلامي آمده است و دليل بارزش اختلاف نظراتفلسفي و جهانبينيهاست درحالي كه يكي ديگري رانميپذيرد. 25 - اين خوردن از پشت گردن به ظاهر عجيب است،اما در عمل براي كش دادن راه خدا بسيار طبيعي است.شيطان ملعون عقلا را هم به اين شكل فريفته است. 26 - اشاره به سورة نور آية سي و پنج. 27 - سورة يس، آية هفتادم. 28 - حديث: اگر سورة حمد را هفتاد بار بر مردهبخوانند، زنده شود، دچار شگفتي نشويد! / فضايل سورقرآن. 29 - سورة ق آية سي و هفتم. 30 - سورة فرقان، آية سيام. 31 - سورة احزاب، آية هفتاد و دوم. |
|
ذاتي و عرضي قرآن
حسين تاج آبادى
برخى پنداشتهاند كه بخشى از قرآن عرضيات است ; به اين معنا كه مىتوانست و مىتواند چيز ديگرى باشد ; از اين رو تغيير آنها رواست ; اما اين پذيرفتنى نيست ; چون به ايمان و عمل به همين قرآن موجود دعوت شدهايم و انكار و تعطيل پارهاى از آن كفر و عصيان تلقى مىشود ; به علاوه التزام به اين پندار چندان چيزى از قرآن به جاى نمىنهد .
1 . مقدمه
اين مقاله در نقد بخشى از مقالهاى با عنوان «ذاتى و عرضى در اديان» است كه در سال پيش در مجله كيان به چاپ رسيده بود . در اين مقاله بسيارى از موضوعات قرآنى عرضى خوانده شده است ; يعنى مىتوانست و مىتواند به جز اين باشند كه اكنون هستند .
2 . نقد
نخستين پرسش و ايرادى كه بر اين مقاله وارد است، اين است كه طرح اين بحثبراى مخاطبين چه سودى دارد؟ در حالى كه قرآن در مقام اثبات به اعتراف خود ايشان با همين ويژگىهاست: زبانش عربى است، احكام فقهى خاصى دارد و رخدادهاى ويژهاى در آن ذكر شده است . پر واضح است، ايمان نسبتبه اسلام و يا هر چيز ديگرى به شيئى تعلق خواهد گرفت كه تنها در مقام اثبات براى ما مبرهن شده باشد ; نه آنچه در مقام ثبوت امكان وجود به خود گرفته است .
منابع:
1 . سروش، عبدالكريم ; ذاتى و عرضى در اديان، «بسط تجربه نبوى» چ 1، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1378 ش، ص 71 . 2 . همان، ص 62 . 3 . دهلوى، شاه ولىالله ; حجةالله البالغه، ج 1، ص 88- 90 به نقل از همان75 . 4 . همان . 5 . همان، ص 71- 72 . 6 . فيض كاشانى، مولى محسن ; المحجة البيضا، ج 1، ص 59 . 7 . سروش، پيشين، ص 79 . 8 . همان، ص 72 . 9 . همو ; اوصاف پارسايان، ص 122 . 10 . همو ; ذاتى و عرضى در اديان، ص 80 . |
|
قرآن صامت در نگاه قرآن ناطق
درنگي در توصيف قرآن از زبان علي (ع)
محمد علي مجد فقيهي
قرآن، كتاب انسان سازى است، كتابى براى هدايت انسان به سوى سعادت و كمال، در همه ادوار حيات انسان و براى همه ابعاد حيات او و كتابى كه انسان فرو رفته در ظلمت ها را، به نور، رهبرى مى كند. اين نوشتار، كوششى است براى شناساندن قرآن از زبان على (ع) كه در كتاب شريف نهج البلاغه تبلى پيدا كرده است؟ نهج البلاغه اى كه برادر قرآن نام گرفته است.
اوصاف و ويژگیهاي قرآن
قرآن كتابى است كه تاريخ انقضايى براى آن نيست كاربرد همه علوم و دانش هاى بشرى تا جايى است كه زندگى دنيايى وجود دارد و پس از كوچ از سراى طبيعت و ماده، كاربرد خود را از دست مى دهند. علم يزشكى تا آنجا كاربرد دارد كه بدنى در ميان، باشد، اما ازآنجا كه روح انسان ابدى است و قرآن، كتاب جان و روح آدمى است، لذا براى او در همه ادوار حياتش، سخن دارد. از اين رو، قرآن در زبان اميرالمؤمنين چنين توصيف مى شود: "لاتفنى عجائبه، ولاتنقضى غرأئبه ولاتكشف الظلمات الابه " عجايب آن از بين نمى رود، شگفتى هايش پايان نمى پذيرد، ظلمت ها جز بدان برطرف نمى شود"ا و در جاى ديگر مى فرمايد: "ناطق لايخبأ لسانه، و بيت لاتهدم اركانه ناطقى است كه هيچ گاه زبانش كند نمى گردد و سرايى است كه پايه هايش ويران نمى شود2 انسان، هر قدر در مراتب كمالى خود بالا رود، قرآن براى او حرف دارد و چون قرآن نازل شده از نزد حضرت حق گويا آنان(كساني كه قرآنها را ر خدمت خود مي گيرند) پيشوايان كتاب هستند و كتاب امام آنها نيست خداوند كتابى- كه هدايتكر است-فرو فرستاد كه درآن خير و شر را بيان فرموده؟ پس راه خير را بكيريد ات شويد و از طريق شر دورى گزينيد تا به مقصد برسيد هدايت قرآن، برنامه اى است كه براى زندگى مادي و معنوى انسان ارائه مى كند. خيرآن، آن چيزي است كه انسان را به كمالش برساند و او را شكوفا كند و شرآن، چيزى است كه موجب كاستى در شخصيت او شود. قرآن ريسمان الهى و وسيله امن خداوند است: "فانه حبل الله المتين و سببه الامين " قرآن، ريسمان محكم خداوند و وسيله امنيت بخش اوست تعبير ريسمان، تعبير ظريفى است، زيرا كاربرد ريسمان در گذشته، براى آن بود كه چيزى را به وسيله آن ازته چاه تاريك! به بالا مي آوردند. اينجا نيز حضرت، قرآن را به ريسمان تشبيه مى كند. قرآن وسيله اى است از طرف خداوند تا انسانهاى زندانى شده در جاه تعلقات طبيعت را به عالم نور بالا آورد، منتهى، به شرط آن كه به اين ريسمان جنگ زنند. قرآن كتاب دل است: "و فيه ربيع القلب... و ما للقلب جلاء غيره؟ بهار دلها در قرآن است ... و جللأيى براى دل انسان جز قرآن نيست ". قرآن، دلهاى مرده و منجمد را به زندگى معنوى و زيبايى اخلاق و شكوفايى وجودى مى رساند و دلى را كه زنگار گناه و انحراف در آن نقش بسته، تنها با قرآن، صفا و جلا مى يابد
رابطه انسانهاباقرآن
رابطه انسان با قرآن، از دو جهت قابل ارزيابى است: رابطه فكرى و رابطه عملى. امارابطه فكرى باقرآن ازطريق انديشه در قرآن حاصل مى شود.
1- انديشه درقرآن:
دستور خود اين كتاب مقدست است كه « افلا نتدبرون القرآن؛ آيا در قرآن تدبر و انديشه نمي كنند» قرآن، به تعبير
2- انديشه با قرآن:
چنانچه پذيرفته باشيم قرآن كتاب نازل شده از طرف خداوند عليم قدير است، ديگر نبايد در حقانيت آموزه هاي آن هيچ ترديدي
عدم جدايى قرآن از اهل بيت (ع)
قرآن، كتابى است كه بايد تعليم داده شود و مقاصدآن براي مردم و بندگان خدا تبيين گردد. همان طور كه كتاب طب بدون طبيب نمى شود، قرآن هم بدون معلم نمى شود و اولين معلم آن، خود رسول الله )ص( است، زيرا او به نص آيه دوم سوره جمعه، تعليم دهنده قرآن است و از خود اين آيه به دست مى آيد كه متعلم بايد قرآن را فرا كرفته و خود، معلم ديكران باشد. پس، بعد از رسول خدا (ص) قرآن بدون معلم نمى تواند باشد و معلم آن اهل بيت هستند. در نهج البلاغه مى خوانيم: "هذا القرآن انما هو خط مستور بين الدفتين لاينطق بلسان و لابد له من ترجمان، اين قرآن خطوطى است كه در ميان جلد ينهان است، با زبان سخن نمى گويد و نيازمند به ترجمان است11 بهم علم الكتاب و به علموا، و بهم قام الكتاب و به قاموا قرآن، به وسيله آنها (اولياى خدا) فهميده مى شود و آنها نيز به وسيله قرآن مى فهمند. قرآن به وسيله آنها برپاست، همان گونه كه آنها به وسيله قرآن برپا هستند. 12
انس با قرآن وآثارآن
در خطبه همام، در وصف متقين آمده است: "اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن يرتلونها ترتيلاً، يحزنون به انفسهم، و يستثيرون به دواء دائم؟ در شب، همواره بر پا ايستاده اند، قرآن را شمرده و با تدبر تلاوت مى كنند. با آن جان خويش را محزون مى سازند و داروى درد خود را ازآن مى كيرند13 130 كسى كه با قرآن مأنوس شد وآن را يافت، ديگر نيازى به چيز ديگرى ندارد، يعنى خوراك روح اوست و جان به غذاى معنوى خود دست يافته است: "ليس على أحد بعد القرآن من فاقة ولا لأحد قبل القرآن من غنى " براي احدى يس ازآشنايى و انس با قرآن، نيازمندى وجود ندارد و براى آنكه قبل از رسيدن به قرآن دست يابد بي نيازي نيست انس با قرآن، هم بصيرت انسان را بالا مى برد و هم از نادانى و نابينايى او مى كاهد: "و ما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزيادة او نقصان، زيادة فى هدى، أو نقصان من عمى؟ هر كسى، با اين قرآن مجالست نمايد، از كنار آن با افزايش يا كاهشى بر مى خيزد؟ افزايشى در هدايت و كاهشى در كوري و گمراهى ". كوتاه سخن آن كه، قرآن وآموزه هاى آن، حقيقتى است كه مقصود و مطلوب هر طالب حقيقت است؟ گمشده هر صاحب دل و هر صاحب فكر سليم و برنامه زندكى، و هر جوينده راه مستقيم است.
يى ئوشت ها
ا- نهج البلاغه، خطبه 18. 3- همان، خطبه 131 3- همان، خطبه 18. 3- همان، خطبه 165. 5- همان، خطبه 176. 6- همان خطبه 7- همان، خطبه 131. 8- همان، خطبه 176. 9- همان، خطبه 286. 10- همان، خطبه 153. 11- همان، خطبه 225. 12- نهج البلاغه، كلمات قصار 332. 13- همان، خطبه 193 13- همان، خطبه 176. |
|
قرآن، حديث تفسير اثر قرآن بر دل مؤمنان و ستمگران
شكوفه مهرباني
"و ننزل من القــرآن ما هو شفــاء و رحمــة للمؤمنين و لا يزيـد الظالمين الاخسـارا"اين آيه شريفه، هشتاد و دومين آيه سوره مباركه اسرا ميباشد. در اين سوره، خداوند چندين بار راجع به قرآن كريم سخن به ميان آورده است. به عنوان مثال، در آيه 9 اين سوره، قرآن كريم را با اين اوصاف به مردم معرفي ميكند كه همانا اين قرآن، خلق را به راسترين و استوارترين طريقه هدايت ميكند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر و ثواب عظيم بشارت ميدهد. در آيات 82 الي 100 اين سوره خداوند براي بار دوم در اين سوره، قرآن كريم را معجزه و آيت پيامبر اكرم« صلياللهعليهوآله » معرفي ميكند و همچنين رحمت و بركتش ميخواند. علاوه بر اين، خداوند گفتار كساني را كه معجزههاي ديگر از رسول خدا ميخواهند بيان ميكند پاسخ اين افراد را ميدهد.
معناي آيــه
همانگونه كه ميدانيم كلمه "من" داراي معاني مختلفي است ؛ گاهي براي بيان تبعيض ميآيد و گاهي بيانيه است. علامه طباطبايي كلمه "من " را در اين آيه "بيانيه" دانستهاند زيرا شفاء و رحمت مخصوص قسمتي از قرآن نيست بلكه اثر قطعي همه آيات قرآن است. بنابراين اگر اين كلمه بيانيه باشد معناي آيه به اين صورت خواهد شد: "ما نازل ميكنيم آنچه را كه شفاء و رحمت است و آن قرآن است و..."1
قرآن شفاء است
در آيه بالا، خداوند قرآن كريم را شفاء ناميده است و اگر خداوند قرآن كريم را شفاء ناميده با در نظر داشتن اينكه شفاء بايد حتما مسبوق بهمرضي باشد خود افاده ميكند كه دلهاي بشر احوال و كيفياتي دارد كه اگر قرآن را با آن احوال مقايسه كنيم، خواهيم ديد كه همان نسبتي را دارد كه يك داروي معالج با مرض دارد. اين معنا از اينكه دين حق را فطري دانسته نيز استفاده ميشود. چرا كه آدمي از اولين روز پيدايشش داراي بنيهاي بود كه در صورت نبودن موانع او را بصورت دو پا و مستقيم در ميآورد و همه افراد انسان بهمين حالت به دنيا ميآمدند و با دوپا و استقامت قامت در پي اطوار زندگي ميشدند. همچنين آدمي از نظر خلقت اصليه داراي عقايد حقهاي است درباره مبدأ و معاد و فروع آن دو، چه از اصول معارف و چه از پايههاي اخلاق فاضله و مناسب با آن عقايد كه در نتيجه داشتـن آن فطــرت و غريزه، اعمال و احوالي از او سرميزند كه با آن ملكات مناسب است.
قرآن رحمت براي مؤمنان است
چرا خداوند بعد از اينكه قرآن را شفاء براي مؤمنان معرفي ميكند آن را رحمت نيز ميخواندـ البته بايد در نظر داشت كه رحمت افاضهاي است كه به وسيله آن كمبودها جبران گشته حوايج برآورده ميشود ـ دليلش اين است كه قرآن دل آدمي را به نور علم و يقين روشن ميسازد و تاريكيهاي جهل و شك را از آن دور ميكند و آن را به زيور ملكات فاضله و حالات شريفه ميآرايد و اين گونه زيورها را جايگزين پليديها و صورتهاي زشت و صفات نكوهيده ميسازد.9 استاد مكارم شيرازي در توضيح اين مطلب مينويسد: "شفاء" اشاره به "پاكسازي"، و "رحمت" اشاره به "نوســازي" است و يا به تعبير فلاسفه و عرفا، اولي به مقام "تخليــه" اشاره ميكند و دومي به مقام "تحليــه".10
قرآن براي ستمگران افزوني خسارت است
در اين قسمت از آيه "و لا يزيد الظالمين الا خسارا"، مراد از ظالمين قهرا غير مؤمنان يعني كفار خواهد بود زيرا سياق آيه دلالت بر اين ميكند كه مراد از اين قسمت از آيه بيان اثري است كه قرآن در غير مؤمنان دارد. البته بنا به گفته بعضي از مفسران كفار غير مشركين منظور است. و اگر آيه شريفه حكم مزيد خسران را معلق بهوصف ظلم كرد براي اين بوده كه بهعلت حكم هم اشاره كرده باشد و بفهماند كه قرآن در ايشان جز زياد شدن خسران اثري ندارد؛ زيرا با ارتكاب كفر به خود ستم كردهاند.
قرآن دارويي بدون عوارض جانبي
با اين اوصاف كه خداوند قرآن كريم را شفاء و رحمت براي مؤمنان خوانده در واقع آن را به عنوان يك دارو براي امراض جسمي و روحي معرفي كرده است. همانطور كه ميدانيم داروي دردهاي جسماني غالبا اثرهاي نامطلوبي روي ارگانهاي بدن ميگذارند تا آنجا كه در حديث معروفي آمده: "هيچ دوايي نيست مگر اينكه خود سرچشمه بيماري ديگري است."22
پاورقيها:
1) طباطباييـ علامه سيد محمدحسين: الميزان في تفسير الميزان، سيد محمدباقر موسوي همداني، كانون انتشارات محمدي، ج 25، ص 309 2) مكارم شيرازي و ديگران: تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، ج 12، ص 237 3) احزاب، 60 4) مدثر، 31 5) يوسف: 106 6) نساء 65 7) فيض كاشاني: الصافي في تفسير القرآن، ج1، ص 986 8) العروسي الحويزيـ شيخ عبد علي ابن جمعه: تفسير نور الثقلين، ج 3، ص213 و 214 9) طباطباييـ علامه سيدمحمدحسين: الميزان في تفسير الميزان، سيدمحمدباقر موسوي همداني، ج 25، ص 310 علامه طباطبايي: تفسير الميزان، ج 25، ص 310 10) مكارم شيرازي و ديگران: تفسير نمونه، ج 12، ص 237 11) العروسي الحويزيـ شيخ عبد علي ابن جمعه: تفسير نور الثقلين، ج 3، ص213 12) المراغي ـ احمد مصطفي: تفسير المراغي، ج 5 ، ص86 13) سيد قطب: تفسير في ظلال القرآن، ج 5، ص 63 و 64 14) مغنيه ـ محمد جواد: تفسير كاشف، ج 5، ص 77 و 78 15) يوسف، 111 16) نساء، 96 17) طباطباييـ علامه سيدمحمدحسين: همان منبع، ج 25، ص 311 |
|
فی عیادة المصحف الشریف
أحمد القاضی
یمّمت وجهی شطر ینابیع النور، أنهل من روائها شفائی، ممّا ینتاب نفسی الحیری من وساوس... و یعصف بقلبی الواهن الکلیم من فتن... فلقد نقّبت فی الآماد و البلاد، عن مصح استشفی به من عللی...و اداوی بعقاقیره أوجاعی...فما دلّنی طول التجواب... و لاقادتنی أزمّة تفکیری الاّ الی ناقص، یتسول علیس اعتاب الأطباء ضالته المنشودة، علاجا من نقص مقیم، و دواء لدائه العقیم!
الهوامش:
(1)الاسراء:82. (2)الشعراء:80. (3)فصلت:44. (4)الرعد:28. (5)الضحی:6-8. (6)یوسف:108. (7)فصلت:33. (8)البقرة:45-46. (9)الشعراء:3. (10)القصص:56. (11)الانفال:63. (12)هود:120. (13)الشعراء:117. (14)المؤمنون:21. (15)القمر:10. (16)البقرة:214. (17)العنکبوت:2. (18)البقرة:155-157. (19)الانشراح:5-6. (20)الاسراء:74. (21)یوسف:33. (22)آل عمران:196. (23)الفجر:6-14. (24)النساء:100. (25)البقرة:218. (26)النحل:41. (27)یونس:57. |
|
پدیده تکرار در قران و مسأله ترجمه آن
مرتضی کریمی نیا
تكرار از جمله ويژگيهاي متن قرآن كريم است. در ديگر كتب آسماني چون تورات و انجيل ــ آن گونه كه امروزه در عهد قديم و عهد جديد ميبينيم ــ نيز گونههايي از تكرار ديده ميشود، اما اين ويژگي در قرآن كريم چنان برجسته است كه هر خواننده آشناي اين متن را به خود متوجه ميسازد. تكرار در قرآن وجوه و انواع مختلفي دارد. در مقاله حاضر پس از مروري بر انواع تكرار در قرآن كريم، به تفصيل، يكي از اقسام تكرار را بررسي و مقتضيات ترجمه آن را همراه با نمونههايي از ترجمه آيات قرآن در فارسي خواهيم آورد. در اين نوع خاص از تكرار، كلمه يا عبارتي صرفا به دليل ساخت زبان عربي و بنابه اغراض زباني و بياني تكرار ميشود. ميتوان گفت كه حذف اين نوع تكرار در ترجمه قرآن امري پسنديده و گاه لازم است.پديده تكرار از آغاز توجه متكلّمان، اديبان، مفسّران و ديگر دانشمندان اسلامي را به خود جلب كرده است و آنان در كتب ادبي، كلامي، تفسير و علوم قرآن كوشيدهاند با پرداختن به گونههاي مختلف تكرار در قرآن، به يافتن علت و تبيين حكمت آن بپردازند. متكلمان، گاه در پاسخ طعن ملحدان و يا پيروان ديگر اديان، به موضوع تكرار در قرآن توجه كرده و گاه نيز در برابر فرقههاي رقيب، آن را دليلي بر يكي از باورهاي كلامي خود دانستهاند. مثلاً ابنجنّي، از ادباي معتزلي، وجود تكرار در كلام عرب را بهترين و قويترين دليل بر رواج مجازگويي و كاربرد مجاز در اين زبان ميشمارد. به نظر وي، استفاده از اموري چون تأكيد و تكرار در قرآن كريم به منظور جلوگيري از توهم مجازيت بوده است.1 ديگر متكلمان اسلامي نيز به منظور ردّ اعتراض ملحدان ــ كه ميپنداشتهاند تكرار در قرآن نشانه خلل و ضعفي در آن است ــ غالبا فصلي از كتاب خويش را به اين موضوع اختصاص داده، براي برخي وجوه تكرار در قرآن حكمتهايي برشمرده و در پارهاي ديگر از آيات، اساسا تكراري بودن را نفي كردهاند. فيالمثل، شريف مرتضي در الامالي، قاضي عبدالجبار معتزلي در المغني و تنزيه القرآن عن المطاعن، فخرالدين رازي در نهاية الايجاز تكراري بودن مضمون جملات در سوره كافرون را نفي كرده و درباره آيات مكرّر در سوره مرسلات و الرحمن و نيز درباره تكرار قصههاي قرآن حكمتهايي برشمردهاند.2 از اين ميان، سيد مرتضي، براي آن كه نشان دهد تكرار با رعايت شرايطي، امري پسنديده و از جمله محاسن كلام است، اشعاري از شاعران جاهلي و اسلامي ذكر ميكند. يكي از اين اشعار، شعري بلند از مهلهل بن ربيعه در رثاي برادرش كُلَيب است. در مصراع اول هر يك از ابيات آن آمده است:
3 عَلي أَنْ لَيْسَ عِدلاً مِنْ كُلَيْبٍ
از ميان اديبان و مفسران قديم اسلامي بايد به ابن قتيبه، مُبرّد، ابن اثير و زمخشري اشاره كنيم كه در كتب ادبي خويش بابي را به تكرار اختصاص داده، و يا در تفسير خود در ذيل بسياري از آيات پديده تكرار را بااهميت دانسته و به بررسي آن پرداختهاند.4 بدرالدين زركشي در قرن هشتم هجري با جمعبندي نظريات پيش از خود چنين ميگويد:
پاورقيها:
1. ابنابيالاصبع (585-645)، بديع القرآن، تحقيق حفني محمد شرف، چاپ اول: قاهره، مكتبة نهضة مصر، 1377/1957. 2. ابنالاثير، ضياءالدين نصراللّه بن محمد (558-637)، المثل السائر في ادب الكاتب والشاعر، تحقيق احمد الحوفي وبدوي طبانة، رياض، دارالرفاعي للنشر، 1983-1984. 3. ابنجنّي، ابوالفتح عثمان (321-392)، الخصائص، تحقيق محمد علي النجار، بيروت، دارالهدي، بيتا. 4. ابنعاشور، محمد طاهر (1296-1379ق)، تفسير التحرير والتنوير، تونس، الدار التونسية للنشر، 1984. 5. ابنعقيل، بهاءالدين عبداللّه (698-769)، شرح ابن عقيل، تحقيق محمد محييالدين عبدالحميد، قاهره، المكتبة التجارية الكبري، 1385/1965. 6. ابنقتيبه، ابومحمد بن عبدالله بن مسلم (213-276)، تأويل مشكل القرآن، تحقيق احمد صقر، قاهره، دارالتراث، 1393/1973. 7. ابنهشام الانصاري، جمالالدين (708-761)، شرح شذور الذهب، تحقيق محمد محييالدين عبدالحميد، قاهره، المكتبة العصرية، بيتا. 8. تأكيد در نحو بر دو گونه است؛ نخست تأكيد لفظي كه تكرار لفظ با عين يا مرادف معنايي آن است و دوم تأكيد معنوي كه تأكيد و تقرير امري در نسبت يا شمول آن است. تأكيد معنوي با الفاظ خاصي چون "نفس"، "عين"، "كلّ"، "كِلاَ"، "كِلْتا"، "جمع" و مشتقات آن صورت ميپذيرد. 9. «التوكيد اللفظي هو اعادة اللفظ او تقويته بموافقه معنيً؛ كذا عرفه في التسهيل... و منه توكيد الضمير المتصل بالمنفصل». نگاه كنيد به: اُشموني در حاشية الصبّان علي شرح الاشموني علي الفية ابنمالك، ج 3، ص 80-81. مراد اُشموني آن است كه اين تعريف را ابن مالك خود در كتاب ديگرش، التسهيل، به دست داده است.نيز نگاه كنيد به: عباس حسن، 10. ابنهشام انصاري براي تأكيد لفظي از نوع اول آيه «كَلاَّ اِذَا دُكَّتِ الاْءَرْضُ دَكّا دَكّا» (فجر، 21)، و براي تأكيد لفظي با معناي مترادف، آيه «لِتَسْلُكُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجا» (نوح، 20) را مثال ميزند. نگاه كنيد به: شرح شذور الذهب، ص 428. 11. صَبّان، حاشية الصبّان علي شرح الاشموني علي الفية ابن مالك، ج 3، ص 79-80. 12. عباس حسن، النحوالوافي، ج 3، ص 527. 13. درست به عكس نحويان، خطيب قزويني، از مشهورترين بلاغيان، ميگويد: گاه آيهاي به دليل تعدّد متعلّق آن تكرار ميشود. نمونه آن «فَبِأَيِّ آلآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» است. خداوند تعالي نعمتها را پشت سرهم ذكر ميكند و پس از هر نعمت، اين جمله را يادآوري ميكند. روشن است كه غرض از ذكر اين جمله پس از اين نعمت، متفاوت از غرض ذكر آن پس از نعمت ديگر است. وي همين سخن را درباره تكرار آيه «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» در سوره مرسلات ميگويد. نگاه كنيد به: الايضاح في علوم البلاغة، المعاني و البيان و 14. صفيالدين حلّي (677-750 ق) حتي آيهاي چون «وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ وَ اِنْ كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ» را از قبيل تكرار ميشمارد. نگاه كنيد به: شرح الكافية البديعية في علوم البلاغة و محاسن البديع، ص 134. 15. ابوالسعود (898-982) در تفسير ابوالسعود: ارشاد العقل السليم الي مزايا الكتاب الكريم، و آلوسي (1217-1270) در روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، موارد بسياري از اين جملات را از قبيل تكرار و تأكيد ميشمارند. اين موارد همگي از قبيل عطف خاصّ بر عامّاند كه در قرآن نمونههاي بسيار دارد. براي مثالهاي ديگر نگاه كنيد به: شعراء، 147-148؛ بقره، 138؛ بقره، 98؛ يس، 73؛ نساء، 110. 16. عبدالعظيم بن ابراهيم المطعني، خصائص التعبير القرآن و سماته البلاغية، ج 1، ص 332. 17. در دستهبندي زير از اقسام تكرار در قرآن، تلفيقي از ديدگاههاي نحوي و بلاغي را به كار بردهايم. اين شيوهاي است كه سيوطي هم در الاتقان في علوم القرآن، ج 3، ص 224-232 كمابيش به كار برده است. 18. براي فهرستي از همه انواع تكرار و تأكيدهاي لفظي ــ از منظر نحوي يا بلاغي ــ نگاه كنيد به: عبدالرحمن المطردي، اساليب التوكيد في القرآن الكريم، ص 282-318. اين فهرست بسيار آشفته، ناقص و در موارد بسياري قابل مناقشه است. 19. براي بحث جامع و تحليلي درباب عناصر قصه آدم در سورههاي مختلف قرآن، معاني مشترك و اختلافها نگاه كنيد به: عبدالعظيم بن ابراهيم المطعني، خصائص التعبير القرآني و سماته البلاغية، ج 1، ص 335-366. 20. سيوطي ميگويد كه بدر بن جماعة كتابي با عنوان المقتنص في فوائد تكرار القصص تأليف كرده است؛ الاتقان في علوم القرآن، ج 3، ص 230. 21. محمد بن حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 14. اين مشابه تبييني است كه پيش از او، ابنقتيبه در تأويل مشكل القرآن، ص 234 در بيان علت تكرار اخبار و قصص قرآن ذكر كرده است. 22. قاضي عبدالجبار اسدآبادي، المغني في ابواب التوحيد و العدل، ج 16، ص 397. سخنان قاضي عبدالجبار را در قرن بعد، فخر الدين رازي عينا در نهاية الايجاز في دراية الاعجاز (ص 280-281)، از قول خويش بيان ميكند. 23. فيالمثل نگاه كنيد به: سيوطي، معترك الاقران في اعجاز القرآن، ج 1، ص 263-265؛ محمد طاهر بنعاشور، تفسير التحرير و التنوير، ج 1، ص 68-69. درباره تكرار قصهها، اغراض و روشها در قرآن نگاه كنيد به: سيكولوجية القصة في القرآن، التهامي نقرة، تونس، 1974، ص 111-155؛ و الفن القصصي في القرآن الكريم، محمد احمد خلف الله، با شرح و تعليق خليل عبدالكريم، قاهره، دارسينا، 1999. باب دوم. همچنين براي تكرار در قصص عذاب اقوام گذشته در قرآن نگاه كنيد به مقاله آلفورد ولچ با عنوان «وجوه مكرّر و 24. براي نمونههايي ديگر از اين نوع تكرار، نگاه كنيد به آيات مزدوج زير: (توبه، 73؛ تحريم، 9)، (توبه، 55؛ توبه، 85)، (توبه، 33؛ صف، 9)، (اعراف، 183؛ قلم، 45)، (انعام، 10؛ انبياء، 41)، (بقره، 162؛ آلعمران، 88)، (آلعمران، 89؛ نور، 5)، (آلعمران، 51؛ مريم، 36)، (هود، 110؛ فصلت، 45)، (حجر، 5؛ مؤمنون، 43)، (بقره، 134؛ بقره، 141)، (اسراء، 48؛ فرقان، 9)، (بقره، 122؛ بقره، 47)، (هود، 39؛ زمر، 39-40)، (مؤمنون، 83؛ نمل، 68)، (شعراء، 173؛ نمل، 58)، (نحل، 127؛ نمل، 70)، (حشر، 9؛ تغابن، 16). 25. نمونه ديگري از اين نوع، تكرار متوالي يك جمله در آيات متوالي يك سوره است؛ مانند تكرار « ءَاِلهٌ مَعَ اللّهِ» (چهار بار) در آيات 60-63 سوره نمل و تكرار «سَيَقُولُونَ لِلّهِ» (سه بار) در آيات 85-89 سوره مؤمنون. 26. مشابه همين توضيح را زركشي در بيان تفاوت ميان آيات «اِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ اِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ» (اعراف، 115) و «اِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ اِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقي (طه، 65) آورده است. البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 509. نيز نگاه كنيد به: ابوبكر باقلاني در اعجاز القرآن، ص 57-65 كه دليل قائلان به وجود سجع و لزوم رعايت فاصله در قرآن بنا به اغراض لغوي را مردود ميشمارد. وي قويترين استدلال مخالفان خود را استناد به تفاوت بيان قرآن در داستان ايمان آوردن سحره فرعون ميداند كه در يك جا آمده: رَبِّ 27- خطيب قزويني در اين باره ميگويد: «و امّا بذكر الخاصّ بعد العامّ للتّنبيه علي فضله حتي كأنّه ليس من جنسه تنزيلاً للتغاير في الوصف منزلة التغاير في الذات». نگاه كنيد به: الايضاح في علوم البلاغة، المعاني و البيان و البديع، ص 198-199. 28. نگاه كنيد به: ابنقتيبه، تأويل مشكل القرآن، ص 240. 29. رضي استرآبادي، شرح الرضي علي الكافية، ج 4، ص 390. 30. خطيب قزويني، الايضاح في علوم البلاغة: المعاني و البيان و البديع، ص 198. 31. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 3، ص 244. 32. زركشي، البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 486. اين رأي زركشي را بسياري از نحويان و مفسران پيش و پس از وي نپذيرفتهاند. از كساني كه عبارت دكّا دكّا را از جمله تأكيد لفظي به حساب آوردهاند، يكي ابنهشام در شرح شذور الذهب، ص 428، و ديگري ابنعقيل در شرح ابن عقيل، ج 2، ص 214 است. سومي سيوطي در همع الهوامع شرح جمع الجوامع في علم العربية ، ج 2، ص 125 است. رضي استرآبادي نيز در شرح الرضي علي الكافية، ج 3، ص 351 ميگويد: «و قد يكرّر للتكثير بغير عطف كقوله تعالي: صفّا صفّا و دكّا دكّا». 33. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 3، ص 225. نيز نگاه كنيد به سخن مشابه زركشي در البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 487. 34. نگاه كنيد به: ابوالبقاء عكبري، املاء ما منّ به الرحمن، ج 1، ص 161 و 162؛ ج 2، ص 48 و 86، 149. 35. ابناثير، المثل السائر، ج 3، ص 7. 36. مبرَّد، المقتضب، ج 2، ص 356. ديدگاه وي درباره اين آيه (مؤمنون، 35)، در واقع نقدي است بر رأي سيبويه (الكتاب، ج 3، ص 153) كه معتقد است در اين آيه «أنّ» نخست بدل است براي «أنّ» دوم [عبارت سيبويه چنين است: و مما جاء مبدلاً من هذا الباب: «أيعدكم انكم اذا متّم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون»، فكأنه علي: أيعدكم انكم 37. يك مثال قرآني ديگر از اين نوع تكرار ــ كه از نظر محتوا و مضمون متفاوت با 10 نمونه بالاست ــ در آيه 19 سوره زمر آمده است: «أَفَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ». 38. رضي استرآبادي، شرح الرضي علي الكافية، ج 4، ص 464. 39. عُكبري در ذيل اين آيه ميگويد: «انَّ الجميعَ اسمُ "لا" الاولي و "لا" مكرّرٌ به للتوكيد في المعني.» نگاه كنيد به: املاء ما منّ به الرحمن، ج 1، ص 86. 40. از ميان مترجمان فارسي ــ بنا به استقصاي نگارنده ــ تنها شادروان مهدي الهي قمشهاي و آقاي كاظم پورجوادي در ترجمه هر دو آيه "رَبَّنَا" را حذف كردهاند. 41. از ميان ديگر مترجمان ــ بنا به استقصاي نگارنده ــ تنها آقايان بهاءالدين خرمشاهي، مسعود انصاري، ناصر مكارم شيرازي و محمد باقر بهبودي، آن هم تنها در آيه 188 سوره آلعمران چنين كردهاند. 42. در قرآن كريم در مواردي ديگر نيز ميان "لولا"ي تحضيض و فعل مضارعِ پس از آن، يا "لولا"ي توبيخي و فعل ماضي پس از آن، جملات معترضه كوتاهي قرار گرفته است. نمونه آنها آيات زير است: فَلَوْلاَ اِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا(انعام، 43)؛ لَوْلاَ اِذ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنوُنَ وَ المُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرا (نور،13)؛ لَوْلاَ اِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذَا (نور، 16). 43. ابنهشام درباره اين آيات ميگويد: «المعني: فَهَلاَّ تَرْجِعُونَ الرُّوحَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ اِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ... و "لَوْلاَ" الثّانيةُ تكرارٌ لِلاولي». نگاه كنيد به: مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، ج 1، ص 362. 44. وي پس از آن كه ترجمهاي مطابَق و تحتاللفظي از اين آيات ارائه ميدهد، در حاشيه ميگويد: لفظ "لَوْلاَ" داخل است بر "تَرْجِعُونَهَا" و اعاده آن براي تأكيد است. 45. آيت اللّه مكارم شيرازي نيز "لَوْلاَ"ي دوم را حذف كرده است، اما "لَوْلاَ"ي اول را در همان آيه 83 ترجمه كرده و فعل "تَرْجِعُونَهَا" را به صورت امر مثبت (لازمه معناي تحضيض) آورده است. 46. زبان فارسي تاب ترجمه «اِنَّ» نخست را ندارد. در اين باره نگاه كنيد به: مرتضي كريمينيا، «چه را ترجمه نكنيم و چرا؟»، ترجمان وحي، سال اول، ش 2، اسفند 1376، ص 35-39. 47. «اِذَا دَخَلَتِ الْهَمْزَةُ عَلي رَأَيْتَ اِمْتَنَعَ أَنْ يَكُونَ مِنْ رُؤْيَةِ الْبَصَرِ وَ الْقَلْبِ وَ صَارَ بِمَعْني أَخْبِرنِي». نگاه كنيد به: سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 169؛ زركشي، البرهان في علوم القرآن، ج 4، ص 157. بحث درباره أَرَأَيْتَ و مشتقات ديگر آن چون أَرَأَيْتَكَ، أَفَرَأَيْتُمْ و أَرَأَيْتَكُمْ مجالي وسيعتر ميطلبد كه در اين مختصر بدان نميتوان پرداخت. نويسنده اميد دارد كه در شماره آينده همين مجله، نوشتار مفصلي درباره «أرأيت در قرآن» ارائه دهد. 48. در اين ميان ترجمه آقاي كاظم پورجوادي از همه مغلوطتر است: «آيا آن كس را ديدي كه چون بندهاي نماز ميگزارد او باز ميداشت؟ شايد او در طريق هدايت ميبود يا به تقوا و پرهيزگاري دعوت ميكرد. آيا انكار يا روي گرداندنش را ديدي؟ آيا نميداند كه خدا ميبيند؟» 49. مترجم در پاورقي ذيل ترجمه همين آيات ميافزايد: «نظم آيه چنين است: آيا آن كس را نديدي...از نماز بازميداشت و او بر راه راست بود و بتقوي فرمان ميداد، و بازدارنده دروغگو و از ايمان رويگرداننده است. آيا ندانست كه خداوند ميبيند؟» (قرآن حكيم، ترجمه محمد خواجوي، ص 217). |
|
هیمنة القرآن علی الکتب السماویة
جعفر الهادی
هل یصدّق القرآن الکریمبکلّ ما تضمّنته الکتبالسماویّة، و بخاصّة التوراة و الانجیل الرائجین، أم یرفضها و یکذّب مضامینها جملة و تفصیلا؟
أوصاف القرآن فی القرآن
لقد وصف اللّه سبحانه کتابه«القرآن» بأنه:
الکتب المنزلة و عملیات التحریف و الکتمان
و نحن نذکر هنا بعض الآیات الصریحة فی هذا المجال:
نظرة مجدّدة إلی آیة الهیمنة
و لتکمیل الصورة عن طبیعة القرآن و مکانته، و طبیعة الکتب السماویة المتقدّمة علی القرآن، یوم نزوله، ینبغی القاء نظرة اخری إلی الآیة 48 من سورة المائدة المذکورة فی مطلع هذا المقال من حیث السیاق، و الآیات الحافة بها.فان مثل هذه النظرة المجدّدة تعیننا علی الوقوف علی ما ذکرناه من هیمنة القرآن علی الکتب السماویة الرائجة.
القرآن و الهیمنة علی الکتب السماویة الرائجة
أجل أن القرآن بما طرحه من حقائق صادقة، و قضایا متطابقة مع الواقع، مدعوما بالبراهین العقلیة الساطعة و المسلمات الفطریة القاطعة یقوم بدور الشاهد علی الکتب السماویة الرئجة، و بدور المعیار الذی یکشف ما ادخل فی هذه التب من خرافات، و ما دسّ فیها من أباطیل، و ما ترکته فیها أیدی التحریف من ثغرات و نواقص، و هنات و عیون.
موقف القرآن و الکتب الاخری فی مجال التوحید
أ-یقرر القرآن الکریم فی آیات عدیدة أن الذات الآلهیة المقدّسة منزهة عن شوائب الجسمانیه، و أنه تعالی لیس بجسم و لا جسمانیّ، و انه لا یشبهه شیء من مخلوقاته، و انه لا یری، و انه سبحانه لیس فی مکان، و لا یخلو منه مکان، و أنه واحد أحد فرد صمد لم یلد و لم یولد.
النتائج المترتبة علی هذا البحث
و تترتب علی هذا البحث نتائج عدیدة هامة أبرزها ما یأتی:
الهوامش:
(1)کما فی قصة البقرة التی جاءت قصتها مفصلة فی الایات/67-72و لم تذکر فی التوراة الموجودة عند الیهود، راجع تفسیر المیزان للعلامة الطباطبائی ج 1، ص 200. (2)المیزان ج 1، ص 340-343. (3)الخوافی هی الریش الصغار من الاجنحة.. (4)المیزان ج 6، ص 326-325. (5)راجع کتاب السّنة للامام أحمد بن حنبل، و التوحید و اثبات صفات الرب لابن خزمیة، و صحیح البخاری ج 1 و 2، و 5 و 6 و 8 و 9 و صحیح مسلم 1 ج 2 و 6 و 8. (6)راجع الملل و النحل ج 1؟117 و مقدمة تبیین کذب المفتری و مقدمة ابن خلدون و المنار للسید محمد رشید رضا، و ضحی الاسلام لاحمد امی و اضواء علی السنة المحمدیة للشیخ ابو ریة. (7)ان کان یقصد عن طریق و بواسطة هذا الملک فصحیح، و إلا فلا، فان القرآن نزل علی رسول اللّه (ص)من جانب اللّه. (8)ان کان یقصد حسب ذوقه فغیر صحیح و إلاّ فان رسول اللّه وضع کل آیة و سورة فی موضعها الفعلی، و رتب القرآن علی ما هو علیه الآن بأمر اللّه و ارشاده. |
|
جستاري در ساختار تعاليم قرآن
فتحالله نجارزادگان*
چكيده
مىتوان ساختار تعاليم قرآن را در سه رهيافت كلى: ساختار دلالى، صنفى و معنايى (جزءنگر و كلنگر) دستهبندى كرد. هر چند اين سه نوع رويكرد به معناى انفصال قطعى هر كدام از يكديگر ـ بدون آنكه نقطه مشتركى داشته باشند ـ نيست.
واژگان کليدي
قرآن، تعاليم وحى، دلالت الفاظ، اصناف آيات، انسجام وحى.
طرح مسئله
كاوش براى شناخت ساختار تعاليم وحى، پيشينهای كهن دارد و قرآنپژوهان به چند دليل به اين امر، اهتمام داشتهاند:
ساختار دلالى
در اين رويكرد الفاظ و تعابير قرآن از نظر «دلالت بر معنا و مراد» مورد بررسى قرار مىگيرند. شايد بتوان گفت: در بين دانشمندان، نخستين دستهبندى در اين راهبرد، با الهام از آيات قرآن صورت گرفته كه در آن، تعابير قرآن را به «محكم» و «متشابه» تقسيم كردهاند و سپس به تقسيمات ديگر گسترش دادهاند.1 آنان گونههاى الفاظ قرآن را از حيث موضوع له، به عام، خاص و مشترك و مختص و از حيث استعمالِ معنايى به حقيقت و مجاز و از نظر درجه دلالت آنها بر معنا و مراد متكلم به دو دسته كلى واضحالدلالة و غيرواضحالدلالة تقسيم كردهاند؛ الفاظ واضحالدلالة شامل: ظاهر، نص، مفسَّر و محكم و الفاظ غيرواضحالدلالة به خفىّ، مشكل، مجمل و متشابه منقسم شدهاند. الفاظ قرآن از حيث چگونگى دلالت آنها بر معنا نيز، به دلالت مطابقى (عبارة النص)، التزامى (اشارة النص) و تضمنى (دلالة النص) تقسيم شدهاند. (خرمشاهى، 1377، ج 2، ص 1407)
ساختار صنفى
در اين رويكرد، تعاليم وحى به اصناف گوناگون دستهبندى شده تا امكان معرفت و بازشناسى كتاب خدا فراهم آيد. به نظر مىرسد كهنترين دستهبندى از اصناف قرآن، فرازهاى خطبه مشهور دخت پيامبر گرامي اسلام حضرت زهراى مرضيه÷ است. كه مىفرمايد: «به تُنالُ حججُ اللهِ المنوَّرة و عزائمه المفسَّرة و محارمه المحذَّرة و بيناتُه الجالية و براهينُه الكافية و فاضلُه المندُوبة و رُخَصُه المَوهوبة و شرائعُه المَكتُوبَة...» (حكيمى، بيتا، ج 2، ص 110) در اين تعابير اصناف آيات به حجتها، اوامر و دستورها، نواهى و حرامها، بينات، براهين، آداب، رخصتها و آيينها تقسيم شدهاند. در زمينه دستهبندى اصناف آيات، كتاب علوم القرآن عند المفسرين، فصل اصناف الآيات و مقاصدها راهگشاست. (ج 1، ص 186ـ 157).
ساختار معنايى
اين رهيافت در درون خود به دو سطح قابل تقسيم است. رهيافتى براى ضابطهمندسازى تفسير قرآن به قرآن كه آن را «شناخت معنايى جزءنگر» مىناميم و راهبردى براى معرفت قرآن به عنوان يك واحد منسجم و هماهنگ كه بر آن نام «ساختار معنايى كلنگر» مىنهيم؛ اين رهيافت كه در جاى خود زير ساختى براى ضابطهمندسازى تفسير قرآن بهشمار مىآيد، انسجام معارف وحى را به عنوان يك مجموعه بههم پيوسته مىنماياند و بين معانى تمام آيات ارتباط مىبيند و آنها را به عنوان پيكر واحد و منسجم مىنگرد.
نتيجهگيري
ساختار تعاليم وحى را به سه نوع مىتوان دستهبندى كرد: «ساختار دلالى» كه به بررسى انواع دلالتهاى الفاظ قرآن بر معنا و مراد مىپردازد و در پى فهم كلام خداست. «ساختار صنفى» در جستجوى تقسيمبندى آيات به اصناف گوناگون است. اين فرايند با الهام از روايات و يا اجتهاد قرآنپژوهان صورت مىپذيرد و در آن تمام آيات طبقهبندى مىشوند.
منابع و مآخذ
قرآن كريم.
پی نوشت ها:
*. دانشيار گروه معارف اسلامي دانشگاه تهران. Email: Najarzadegan@ut.ac.iR 1. در خطبه اول نهجالبلاغه نيز به نوعى به تقسيمبندى آيات از نظر دلالت اشاره شده است. امام مىفرمايد: «كتابَ ربِّكم فيكم مُبَيِّناً حلالَه وحرامَه و فرائضَه و فضائلَه و ناسِخَه و منسُوخَه و رُخَصَه و عَزائمَه و خاصَّه و عامَّه و عِبَرَهُ و أمثالَه و مُرسَلَه و مَحدُودَه و مُحكمَه و مُتشابهَه. مُفَسِّراً مُجمَلَه و مُبَيِّناً غوامضَه؛ كتاب پروردگارتان در دسترس شماست، حلال و حرام آن، واجب و مستحباش، ناسخ و منسوخاش، رخصت و عزيمتاش، خاص و عامش، پند و مَثَلهايش، مطلق و مقيدش و محكم و متشابهش آشكار و هويداست. مجمل آن تفسير شده و دشوارش تبيين شده است». 1. در اين مقدمه چنين مىخوانيم: «فالقرآن منه ناسخ و منه منسوخ و منه محكم و منه متشابه و منه عام و منه خاص و منه تقديم و منه تأخير... و منه ما تأويله في تنزيله و منه ما تأويله مع تنزيله و منه ما تأويله قبل تنزيله و منه ما تأويله بعد تنزيله... .» (بنگريد به: قمى، تفسير ] المنسوب إلى[ القمى، ج 1، ص 22.) 1. براى توضيح بيشتر درباره نظريه نزول هفت حرف و درك ديدگاهها، بنگريد به: مؤدب، بيتا، ج 1، ص 238 ـ 125. |
|
بررسي تطبيقي ويژگي هاي نوشتاري كتاب مقدس و قرآن كريم
حسين نقوي*
چكيده
اين مقاله با رويكرد نظري و تحليلي، برخي از ويژگي هاي نوشتاري تورات، انجيل و قرآن را بررسي كرده است. ابتدا بحث كلمه، كلام و انسان كامل (واسطه دريافت كتاب آسماني) و پس از آن، بحث كتاب و تأويل آن مطرح مي شود. سپس مباحثي مانند انسجام و يك پارچگي، وحي يا الهام، تدوين كتاب مقدس و قرآن كريم، سبك نگارش، تدوين كتاب هاي جانبي، برتري قرآن بر كتاب مقدس، تحريف قرآن و كتاب مقدس، حجيت و اعتبار، و اوصاف قرآن و كتاب مقدس از نگاه آيات قرآن مطرح مي شود. در اين مقال، تلاش شده است كه مطالب به صورت تطبيقي، و به اختصار، بيان شود.
كليدواژه ها:
كلمه(لوگوس)، انسان كامل(آدم عليون)، كتاب، تأويل، تحريف، تدوين كتب مقدس و حجيت و اعتبار.
مقدمه
در طول تاريخ، خدا به وسيله پيامبران از آدم عليه السلام تا خاتم صلي الله عليه وآله، با بشر سخن گفته[1] و اين، سنتي است جاري كه آيات قرآن كريم به آن اشاره دارند.[2] پيامبران پس از فهم وحي و سخن خدا، مأمور بودند كه با مردم براساس ظرفيتِ فهمشان صحبت كنند. بنابراين، كلام خدا بايد به گونه اي به مردم القا شود كه همه آنها بتوانند از آن استفاده كنند. ازاين رو، كتاب هاي آسماني كه وحي الهي را دربردارند بايد سطوح معنايي مختلفي داشته باشند تا براي همه مردم قابل استفاده باشند. ازآنجا كه پيامبران يك كلام را با توجه به شرايط زمان و مكان، به صورت هاي گوناگون و با سطوح مختلف بيان كرده اند، به يقين در كتاب هاي آنان اشتراكات فراواني وجود دارد. بنابراين، همه پيامبران، كتاب هاي پيشينيان را تصديق و تأييد مي كردند.
سخن گفتن خدا با انسان
آياتي چون "مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ"(بقره:253) دلالت بر وقوع تكلم خدا با برخي از انسان ها دارد و اين تكلم، مجازي و تمثيلي نيست؛ يعني خدا واقعاً با برخي انسان ها سخن گفته است. در قرآن، به اين ارتباط «كلام» گفته مي شود.
امام (انسان كامل) واسطه خالق و مخلوق
انسان كامل، مظهر اسم جامع «الله» است و ازاين رو، بر تمام عوالم وجود، حاكميت دارد. به دليل اينكه تمام عوالم وجود، كلمات تامه خدايند، كتاب اويند و انسان كامل، كتابي است كه همه اين كتاب ها را در بردارد؛ زيرا او نسخه عالم كبير است.
كلمه، لوگوس[13] و حقيقت محمديه
لوگوس واژه اي يوناني است به معناي گفتار، سامان دهي، نظم عقلاني، بيان عقلاني، تبيين، عقل، كلمه و ...[14] كه درميان نوشته هاي فلسفي يوناني معروف بوده است. لوگوس به مثابه «كلمه خدا»، با تمام تجلياتش، در متون الهياتي يهود و مسيحيت در دوره هلنيستي ظاهر مي شود. حكمت سليمان و فيلون، ازجمله منابع يهودي، و انجيل يوحنا، ازجمله منابع مسيحي دراين باره اند. در ادامه، لوگوس در مسيحيت همان پسر خدا يا مسيحا (لوگوس متجسد) مي شود. لوگوس (كلمه خدا) در كتاب مقدس يهوديان، به مثابه تعليم الهي (يعني واسطه وحي و هدايت)، واسطه خلقت است و در مقام ابزار كنترل طبيعت ظاهر مي شود. كلمه پروردگار، در مزاميرِ 119، با تورات يكي دانسته مي شود. در نه باب اولِ امثال سليمان، اوصاف كلمه يا تورات به حكمت نسبت داده مي شود. درواقع، تورات و حكمت در كتاب هاي اپوكريفايي بن سيراخ و حكمت سليمان يكي اند.[15] در مسيحيت نيز لوگوس از همان منابع كتاب مقدسي و رِبَّني (منسوب به رِبّي، يعني عالم يهودي) ريشه گرفته و اين براي نشان دادن شباهت هاي لوگوس يهودي و مسيحي كافي است. تفاوت لوگوس در مسيحيت اين است كه لوگوس در مسيحيت متجسد شد.[16] لوگوس يا كلمه الهي در مسيحيت، در همه چيز و همه جا حاضر است؛ به واسطه اوست كه مخلوقات حيات و نور مي گيرند و به سبب وجود اين كلمه است كه شناخت خداوند ممكن مي شود.[17] اين توصيف از كلمه، شبيه حقيقت محمديه در اسلام است و همان گونه كه در دوره اي از تاريخ، كلمه در عيسي عليه السلام تجسم يافت، در دوره اي ديگر، حقيقت محمديه در قالب حضرت محمد صلي الله عليه وآله تجسم پيدا كرد. اين نور انقطاع ندارد و تا امام عصرعجل الله تعالي فرجه الشريف جريان دارد و او اكنون نماد حقيقت محمديه است. بنابراين، شايد بتوان گفت كلمه الهي و حقيقت محمديه، دو اسم از يك واقعيت را تشكيل مي دهند.[18] انسان كامل در عرفان يهودي آدم عليون[19] (يعني انسان متعالي) يا آدم قادمون[20] (يعني آدم قديم) ناميده مي شود.[21] آدم عليون، مظهر تمام سفيرا ها[22] در عالم است.[23] سفيراها، مثال معنوي كلام خدا (همه آموزه هاي كتاب مقدس، به ويژه ده فرمان) به شمار مي روند.[24]
كتاب
كتاب بر وزن فعال، به معناي مكتوب، يعني نوشته شده است. به دليل آنكه قراردادها و دستورهاي الزامي با نوشتن به مرحله قطعيت مي رسيد، واژه كتاب و كتابت به معناي هر حكم واجب يا هر سخني كه نقض پذير نباشد، به كار مي رود. به همين دليل، قرآن كه كلام الهي است و نقض پذير نيست، كتاب ناميده شده است.[25] البته دراصل، كتاب به صفحه هايي گفته مي شود كه به وسيله خطوط و سطور چاپي يا غيرچاپي، معاني را در خود ضبط و ثبت كرده اند؛ ولي چون ملاك كاربرد اسامي، اغراض و غايات آنهاست، مي توان در اين مورد نيز توسعه داد و هر چيزي را كه معنايي ثبت مي كند هرچند كاغذ و قلم و مانند آن نباشد ـ كتاب ناميد. بنابراين، ما در قرآن نمونه هايي را مي بينيم كه كتاب مصطلح نيست، ولي به آن كتاب گفته شده است؛ مانند آنچه در ذهن و قلب انسان وجود دارد.[26] آيه "بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ" (عنكبوت:49) اشاره به قرآن دارد.
انواع كتاب در قرآن
در قرآن از سه نوع كتاب، نام برده شده است:
مراتب وجودي كتاب آسماني
از آيات قرآن[28] استفاده مي شود كه جايگاه اصلي و اوليه كتاب آسماني جايي است فراتر از عقل ها، كه از آن به «أم الكتاب» و «لوح محفوظ» تعبير مي شود. تعبير ام الكتاب (كتاب مادر يا مرجع) به اين دليل براي آن به كار رفته است كه كتاب هاي آسماني از آن استنساخ[29] شده اند. دو صفت علي و حكيم در آيه 4 سوره زخرف، جايگاه اصلي اين كتاب را فراتر از عقل بشري معرفي مي كنند؛ زيرا عقل چيزي را كه از مفاهيم و الفاظ و مقدمات تصديقي مترتب بر يكديگر تشكيل شده است، درك مي كند و آنچه را كه فراتر از مفاهيم و الفاظ، و بدون اجزا و فصول است، نمي تواند درك كند. بنابراين، اوصاف يادشده اين نكته را مي رسانند كه «كتاب» در لوح محفوظ، نزد خدا در جايگاهي بسيار بلندمرتبه قرار دارد كه عقل ها نمي توانند به آن برسند؛ بنابراين، در قالب قرآني (=قابل خواندن) عربي نازل شد تا در دسترس عقل ها باشد «إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»(زخرف:3).[30]
نزول دفعي و تدريجي، و ارتباط آن با دو ساحت كتاب
از نزول كتاب در شب قدر، معلوم مي شود كه تمام قرآن يك باره نازل شده است. دربرابر، از آياتي همچون «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلي مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً» (إسراء: 106) روشن مي شود كه قرآن، نزول تدريجي دارد. آيات ديگر و روايات، نزول دفعي و تدريجي را تأييد مي كنند. بنابراين، قرآن دو نزول دفعي و تدريجي دارد و قرآني كه اجزا و سوره هايي دارد و زمانمند و مكان مند است، قابليت نزول دفعي را ندارد. بنابراين، نزول دفعي بايد به صورت بسيط و غيرمفصل و نزول تدريجي به صورت مفصل باشد. بنا بر قضاي الهي، امور داراي دو مرحله هستند. يكي مرحله اجمال و ديگري مرحله تفصيل. در شب قدر است كه امور اجمالي، تفصيل داده مي شود و قرآن نيز در اين شب، از حالت بساطت و اجمال به حالت تفصيل در مي آيد.[34] كتاب آسماني در اسلام داراي دو ساحت است و براي اينكه از ساحت اول و اجمال، به ساحت دوم و تفصيل برسد ـ همان گونه كه پيش از اين گفته شد، بايد انسان كامل آن را دريافت كند و نقش وي در اين زمينه بسيار حياتي است.
كتاب در يهوديت
بنابر عقيده يهوديان، توراتْ ازلي و قديم است و نظام عالم بر آن استوار است و اگر تورات نبود، آفرينش صورت نمي گرفت. برخي بر اين باورند كه تورات دو هزار سال پيش از آفرينش عالم به وجود آمد. برخي ديگر بر اين عقيده اند كه تورات 974 دوره پيش از آفرينش جهان نوشته شده بود و در پناه ذات قدس متبارك قرار داشت.[35] تمام نوري كه خدا به بني اسرائيل بخشيده است، در تورات نهان است؛ توراتي كه تبلور و استمرار عرفاني وحي سينوي است. الواحي كه بر حضرت موسي عليه السلام نازل شدند، دو دسته بودند. الواح اوليه تورات و الواح ثانويه. در كتاب زوهر[36] آمده است كه الواح اوليه از درخت حيات صادر شده بود، ولي بني اسرائيل با گوساله پرستي خود نشان دادند كه شايستگي بهره گيري از آن را ندارند. بنابراين، حضرت موسي عليه السلام به فرمان خدا، تورات ديگري به مردم عرضه كرد كه صادر از درخت خير و شر بود. الواح ثانويه دربردارنده اوامر و نواهي است. قباله مي گويد كه الواح اوليه، نور و عقيده مسيحا (منجي) و منبع حيات ابدي در زمين بود؛ ولي الواح ثانويه تجلي متكثر[37] و غيرمستقيم اين نور، يعني حكمت[38] است كه ديگر به طور مستقيم و بي واسطه در دسترس نيست؛ بلكه در پس پرده علم تكويني خدا[39] محجوب شده است. تجلي «تورات قديم»[40] تغيير كرد، اما نه در ذاتش كه همان حكمت است. حضور واقعي حكمت الهي در تجلي دوم نيز همانند تجلي اول است؛ با اين تفاوت كه در دومي، حكمت به وسيله علم تكويني الهي محجوب شد. براي رسيدن به حكمت، انسان بايد نفس خود را با شناخت خير و شر، و عمل به شريعت الهي آماده كند و با شوق زيادي در پي حقيقت نهفته شده در وراي نصوص كتب مقدس باشد.[41]
تفاوت مسيحيت با اسلام و يهوديت
در اسلام، قرآن مجيدْ وحي است و پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله مفسر و تبيين گر[42] آن است؛ ولي در مسيحيت، وحيْ غيرملفوظ است و مسيحيان بر اين باورند كه حضرت عيسي عليه السلام وحي است و اناجيل، آن وحي را تفسير مي كنند.[43] هر سه دين در اينكه واسطه و رابطي بين خدا و انسان لازم است، متفق اند و وجود انسان كامل را تأييد مي كنند؛ با اين تفاوت كه مسيحيت، انسان كامل را خداي متجسد معرفي و انحرافي در اين زمينه ايجاد كرد.
تأويل كتاب آسماني
از آنچه گذشت، روشن شد كه كتاب هاي آسماني داراي سطوح مختلف معنايي اند و فهم سطوح مختلف معنايي، وابسته به مرتبه طهارت باطني انسان است و فهم عالي و كامل آن، مختص به انسان كامل است. از اين مطالب به دست آمد كه كتاب آسماني داراي ظاهر و باطن است و تأويل آن را انسان هايي مي دانند كه طهارت نفس بالايي دارند. از آن روكه كتاب آسماني داراي تأويل است، اشاره اي كوتاه به بحث تأويل خواهيم داشت.
انسجام و يك پارچگي
قرآن كريم و كتاب مقدس مانند ساير كتاب ها نيستند كه داراي مقدمه، كليات، چينش منطقي بحث و خاتمه و نتيجه باشند؛ بلكه در آنها عدم انسجام و ناسازگاري ظاهري احساس مي شود و معتقدان هر دو دين تلاش فراواني كرده اند تا بين آيات اين كتاب ها، انسجام و هماهنگي ترسيم كنند؛ مؤمنان به هر دين اين انسجام را مي پذيرند، ولي غيرمؤمنان آن را نمي پذيرند و درصدد بيان تناقضات اين كتاب ها برمي آيند.
وحي يا الهام
در اسلام، قرآن مجيدْ وحي است و پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله مفسر و تبيين گر[54] آن است؛ ولي در مسيحيت، وحيْ غيرملفوظ است و مسيحيان بر اين باورند كه حضرت عيسي عليه السلام وحي است و اناجيل، آن وحي را تفسير مي كنند.[55] در اينجا سؤال اين است كه آيا اناجيل وحي نيستند؟ مسيحيان بر اين باورند كه اناجيل الهام اند و روح القدس آنها را به نويسندگان بشري الهام كرده است و درحقيقت، يك وحي، يعني مسيح عليه السلام بيشتر وجود ندارد.
تدوين كتاب مقدس و قرآن كريم
برخي از متون مقدس در آغاز شفاهي بودند و به مرور زمان مكتوب شدند؛ ولي برخي از همان ابتدا نوشته شده اند. قرآن مجيد و بخشي از عهد عتيق از همان آغاز مكتوب بوده اند.[61] عهد عتيق ـ بنابر دلايل و شواهد موجود در آن ـ در مدت هزار سال (1400تا 400ق.م) توسط دست كم، سي نويسنده مختلف نوشته شده است كه نويسندگان برخي از كتاب ها ناشناخته اند؛[62] ولي عهد جديد و قرآن كريم، تاريخ كوتاهي دارند. [63]
سبك نگارش
تمام قرآن كريم و بخش هايي از تورات كنوني به صورت پيام مستقيم خدايند؛ ولي اناجيل و بخش هاي ديگر تورات كنوني، بيشتر به تاريخ و زندگي نامه شبيه اند و به صورت صريح و مستقيم پيام الهي را بيان نمي كنند. با يك مراجعه به قرآن، مي توان به راحتي دريافت كه تمام قر آن پيام الهي است. پيام هاي الهي قرآن به دقت ثبت و نقل شده است، به گونه اي كه لفظ «قل» نيز در آن تكرار شده است و مسلمانان موظف اند آن را تكرار و ادا كنند.[74] قرآن از ابتدا و در متن خود، خود را كتاب و قرآن معرفي مي كند و اوصافي چون عظيم، مبين، كريم، مجيد، داراي ذكر، هدايت گر، انذارگر جهانيان، شفا، رحمت براي مؤمنان، بشارت براي مؤمنان و... را براي خود ذكر مي كند؛ درصورتي كه ديگر كتاب هاي آسماني چنين نيستند و درگذر زمان، تبديل به كتاب مقدس شدند.
تدوين كتاب هاي جانبي درباره قرآن كريم و كتاب مقدس
به مرور زمان، درباره تمام كتاب هاي مقدس، كتاب هاي كمك آموزشي و جانبي نوشته مي شود. كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان نيز مانند قرآن و هر كتاب مقدس ديگري داراي متوني كمك آموزشي، تفسيري و مانند آن است. براي نمونه، كتاب هاي پانوراماي كتاب مقدس (راهنماي بصري براي مطالعه كتاب مقدس)، كشف الآيات يا آيه ياب كتاب مقدس، آموزش خلاق كتاب مقدس و كتاب هاي تفسيري و كتاب مقدس براي كودكان با تصاوير رنگي و كتاب هايي درباره 365 روز سال و مواردي از اين دست، كتاب هاي جانبي كتاب مقدس اند.[75]
برتري قرآن كريم بر كتاب مقدس
تورات، انجيل و زبور، مهم ترين كتاب هاي آسماني اند كه در قرآن از آنها ياد شده است. بنابر آيات و روايات، قرآن بر ديگر كتاب هاي آسماني فضيلت و برتري دارد. آيه «وَأَنزَلْنَا إِلَيْك الْكتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ» (مائده: 48) با صفت «مهيمن» به معناي برتري و سلطه، مي رساند كه قرآن بر كتاب هاي آسماني پيشين فضيلت دارد. پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نيز مي فرمايند: «اُعطيتُ مكانَ التورات السبع الطوال[76] ومكان الانجيل المثاني و مكان الزبور المئين و ُفضّلتُ بالمُفصّل»[77] كه اين فرمايش، دلالت بر برتري قرآن بر اين كتاب ها دارد.[78] اما بايد توجه داشت كه طبق اين فرمايش، برتري قرآن بر كتاب هاي آسماني از لحاظ محتوايي است، نه لفظي و نگارشي؛ هرچند از نگاه مسلمانان و متن آيات قرآن، قرآن از هر لحاظي بر همه كتاب هاي برتري دارد كه اين مطلب، نياز به يك پژوهش علمي دارد.
تحريف قرآن كريم و كتاب مقدس
از بديهيات تاريخي است كه پيامبر اسلام، حضرت محمد صلي الله عليه وآله، چهارده قرن پيش ادعاي پيامبري كرد و عرب ها و غير آنان به او ايمان آوردند؛ همچنين، كتابي آورد به نام قرآن و همآورد طلبيد و آن را معجزه پيامبري خود قرار داد. قرآني كه امروزه در دست ماست، همان قرآني است كه به پيامبر صلي الله عليه وآله نازل شده است و معاصران پيامبر صلي الله عليه وآله آن را خوانده اند. تاريخ گواهي مي دهد كه قرآن گم نشده است تا از نو نوشته شده باشد. تنها برخي احتمال كم شدن مقدار كمي، مانند جمله يا آيه و يا تغيير در كلمات يا اعراب جمله يا آيه اي را داده اند.[79]
روايات و احاديث مربوط به وقوع تحريف در قرآن
در ميان روايات شيعي، رواياتي هست كه تحريف به نقصان قرآن را به ذهن القا مي كند؛ تاجايي كه محدث نوري، صاحب كتاب مستدرك الوسايل، يكي از دانشمندان بزرگ شيعه، كتابي در اثبات تحريف قرآن مي نويسد با عنوان فصل الخطاب في اثبات تحريف كتاب رب الارباب.
تحريف كتاب مقدس
هر فرد مؤمني در هر ديني، از يهوديت گرفته تا هندوئيزم و بودئيزم و ...، كتاب مقدس خود را معتبر مي داند. اما در ميان دانشمندان و الهيون غربي، برخي الهام كلمه به كلمه و صحت و سلامت عهدين را تأييد نمي كنند؛[86] ولي بايد توجه داشت كه آن را تحريف شده نيز نمي دانند.
جمع بندي بحث تحريف
ديدگاه ابن سينا و فخر رازي، نادرست به نظر مي رسد؛ زيرا تا پيش از چاپ كتاب مقدس، انحصار آن در دست افراد خاصي بوده است كه در قرآن نيز آياتي بر اين مطلب اشاره دارد، مانند: كتمان كتاب و مخفي كردن آن. بله، پس از چاپ كتاب مقدس و در دسترس قرار گرفتن آن براي همه، ديگر تحريف امكان ناپذير است ـ هر چند امروزه نيز به اين دليل كه كتاب مقدس ترجمه است، در آنها دست برده مي شود و ترجمه هاي مختلف، با يكديگر اختلاف دارند ـ . به نظر مي رسد از آيات قرآن نتوان اثبات كرد كه كتاب مقدس تحريف لفظي شده است؛ بلكه بيشتر آيات ناظر به تحريف معنوي است. نكته ديگر اينكه آنچه از آيات بر مي آيد اين است كه خواص يهود كتاب تورات را در اختيار داشتند و آن، دست نخورده و تحريف نشده بود و شايد، امروزه نيز در جايي و در اختيار بزرگان آنان باشد، ولي آنچه عرضه مي شد، نوشته هايي بود كه برخي آيات و مطالب ديگري را كه خود به آن مي افزودند در برداشت «تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً»،
حجيت و اعتبار قرآن كريم و كتاب مقدس
حجيت يك كتاب به اين است كه با روش هاي معتبر ثابت شود كه اين كتاب، متعلق به نويسنده و همان گفتار و نوشتار است و هيچ تغييري در آن صورت نگرفته است؛ اما اينكه خود نويسنده چقدر حجيت و اعتبار دارد، بحث ديگري است.
اعتبار كتاب هاي آسماني از منظر برون ديني و درون ديني
از بعد درون ديني، يهوديان، آسماني بودن انجيل و قرآن مجيد را منكرند و مسيحيان، آسماني بودن قرآن را. قرآن كريم از تورات و انجيلي سخن مي گويد كه مانند قرآن نازل شده اند؛ حال آنكه عموم اهل كتاب، تورات را نوشته حضرت موسي عليه السلام مي دانند و مسيحيان معتقدند حضرت عيسي عليه السلام هيچ كتابي نداشته و اناجيل، شرح حال و زندگي اوست؛ خود اناجيل نيز ادعاي وحي بودن را ندارند و شيوه نگارش آنها نيز اين را نشان مي دهد. بنابراين، مسلمانان اين تورات و اناجيل را قبول ندارند. البته يهوديان و مسيحيان كتاب هاي خود را به دليل محتواي آنها وحياني، مقدس و آسماني مي دانند.[100]
اوصاف قرآن كريم و كتاب مقدس از نگاه آيات قرآن
قرآن كريم، تصديق كننده كتاب مقدس
تمام كتا بهاي آسماني چون داراي اصل و ريشه واحد بوده و رسالت يك ساني داشته اند، كتاب هاي پيش از خود را تأييد و تصديق كرده اند. انجيل، تورات را[102] و قرآن هر دو را تصديق كرده اند.[103] ولي قرآن به اين دليل كه آخرين كتاب آسماني و برتر از ديگر كتاب هاست، تنها كتابي است كه همه كتاب هاي پيش از خود را تصديق كرده و كتابي پس از آن نيامده است تا آن را تصديق كند.
توحيدي بودن قرآن كريم و كتاب مقدس
آيات قرآن در بيان داستان پيامبران، نخستين و مهم ترين شعار آنان را توحيد معرفي مي كند. دستورات اوليه ده فرمان نيز توحيد است.[104] به همين دليل است كه قرآن به پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله و مسلمانان دستور مي دهد به اهل كتاب بگوييد كه ما در توحيد با شما اشتراك داريم.[105]
تنزيلي بودن قرآن كريم و كتاب مقدس
آيات فراواني در قرآن بر تنزيلي بودن آن دلالت دارند كه از ذكر آنها مي گذريم. درباره تنزيلي بودن تورات و انجيل نيز آياتي متعددي داريم كه به چند نمونه بسنده مي كنيم. آيات «...مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاه...» (آل عمران: 93)؛ «وَلْيَحْكمْ أَهْلُ الإِنجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِيهِ...» (مائده: 47) و «نَزَّلَ عَلَيْك الْكتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنزَلَ التَّوْرَاه وَالإِنجِيلَ مِن قَبْلُ هُدًي لِّلنَّاسِ...» (آل عمران:3 و 4) بر تنزيلي بودن تورات و انجيل دلالت دارند.
اوصاف هدايتگري اين سه كتاب
در قرآن، اين سه كتاب آسماني اوصافي دارند، مانند: داراي حكم خدا
جهاني بودن قرآن، و بني اسرائيلي بودن تورات و انجيل
آياتي همچون «تَبَارَك الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً»
تحدي (هماورد طلبي) قرآن و عدم تحدّي تورات و انجيل
قرآن در آيات متعددي هماورد طلبيده كرده است. در آيات «وَإِن كنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَه مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كنْتُمْ صَادِقِينَ» (بقره: 23) و «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَه مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كنتُمْ صَادِقِينَ» (يونس: 38) به يك سوره، در آيه «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كنتُمْ صَادِقِينَ» (هود: 13) به ده سوره و در آيه «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» (اسراء: 88) به كل قرآن تحدي كرده است؛ ولي در هيچ جاي تورات و انجيل، اشاره اي به هماورد طلبي آنها نشده است.
نتيجه گيري
1. با توجه به اينكه تورات، اناجيل و قرآن، منشأ واحدي دارند و همگي الهي اند، مشتركات زيادي دارند؛
منابع
ـ ابن سينا، رساله اضحويه في امر المعاد، بي جا، بي نا، بي تا.
A Childern Living Bible، Tyndale House Publishers، 1971.
Buber، Martin & Franz Rosenzweig، Scripture and Translation، translated by Lawrence Rosenwald with Everett Fox (from German language)، Indiana University Press، 1994. Crssan، D.M.، "Logos" in New Catholic Encyclopedia، The Catholic University of America، Washington، D.C، 1981. Gershenson، Daniel E.، "Logos" in Encyclopedia Judaica، Keterpress Enterprises، Jerusalem، Israel، 1996. Liberty Bible Commentary، The Old-Time Gospel Hour Edition، 1983. Lockyer، Herbert، All the Doctrines of the Bible، ZandervanPublishingHouse، Michigan، 1964. Schaya، Leo، The Universal Meaning of Kabbalah، London، George Allen & Unwin LTD، 1971. Scholem، Gershom، "Adam Kadmon" in Encyclopedia Judaica، Keterpress Enterprises، Jerusalem، Israel، 1996. Sherbok، Dan Cohn، Judaism: History، Belief and Practice، London and New York: Routledge، 2003. Steem، Shirley، A Child، s Bible in colour، P.P. Co. LTD، London، 1970. The Collegeville Bible Commentary، The Liturgical press، 1989. The Interpreter، s Bible، New York، Abingdon press، 1952. The One-Year Bible، Tyndale House Publishers، 1986. The Oxford Companion to the Bible، Ed by Bruce M. Metzger & Michael D. Coogan، New York، Oxford، 1993.
پی نوشت ها:
* دانش پژوه دكتري اديان و عرفان. مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني قدس سره دريافت: 8/11/88 ـ پذيرش: 15/12/88 [1] مقصود فراستخواه، زبان قرآن، ص22. [2] سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان،ج 18، ص 9. [3] همان، ج3، ص318. [4] کلام و قول خدا از ديدگاه يهوديان نيز همين گونه است؛ يا کنايه از خواست و اراده الهي است و يا کنايه از معنايي از طرف خدا، خواه بواسطه صدايي و يا بوسيله ديگري. در يهوديت نيز تمام نواقص و محدوديت هاي بشري در سخن گفتن از خدا سلب مي شود. (موسي بن ميمون، دلاله الحائرين، تحقيق دکتر حسين آتاي، ص162و163) [5] سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ص319و320. [6] احمد بهشتي، عيسي در قرآن، ص 174. [7] كهف: 109 / لقمان: 27. [8] آل عمران: 45 / نساء: 171. [9] سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج3، ص321. [10] سيدجلال الدين آشتياني، شرح مقدمه قيصري، ص447. [11] همان، ص453. [12] همان، ص727. [13]. Logos [14] سه معني آخر از New Catholic Encyclopaedia در ذيل مدخلLogos انتخاب شده است. [15] Daniel E.Gershenson, "Logos" in Encyclopedia Judaica, Keterpress Enterprises, Jerusalem, Israel, 1996, valum11, P.460&461. [16] D.M.Crssan, "Logos" in New Catholic Encyclopedia, The Catholic University of America, Washington, D.C, 1981, valum8, P.968. [17] انجيل يوحنا، 10:14ـ13. [18]. مرضيه شنکائي، بررسي تطبيقي اسماء الهي، ص262. [19] . Adam Elyon [20] . Adam Kadmon [21] . Gershom Scholem, "Adam Kadmon" in Encyclopaedia Judaica, optic, valum1, P.248. [22] سفيرا (sefirah) مفردِ کلمه سفيروت (sefirot) است. سفيراها ده عدد هستند. در عرفان يهودي يعني قباله، خدا از طريق اين ده سفيراها تعين و تشؤون پيدا مي کند. اين سفيراها به ترتيب از اين قرارند: 1. تاج متعالي؛ 2. حکمت؛ 3. عقل؛ 4. عظمت يا غضب؛ 5. قدرت يا عدل؛ 6. جمال يا لطف؛ 7. صبر؛ 8. جلال؛ 9. اساس قواي خلّاقه خدا؛ 10. ملکوت که از آن به سکينه نيز تعبير مي شود. Dan Cohn Sherbok, Judaism: History, Belief and Practice, London and New York: Routledge, 2003, p206 and Leo Schaya, The Universal Meaning of Kabbalah, London, George Allen & Unwin LTD, 1971, P.21. [23] . Leo Schaya, The Universal Meaning of Kabbalah, optic, P.34. [24] . Ibid, P.21. [25]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج2، ص130. [26]. همان، ج7، ص260 / الراغب الاصفهاني، معجم مفردات الفاظ القرآن، ماده کتب. [27]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج7، ص261و262. [28]. زخرف: 4 / بروج: 22. [29]. درباره استنساخ ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج18،ص181و182، ذيل جاثيه: 29. [30]. همان، ج 18، ص85 و 86 . [31]. حجر: 21. [32]. عباس شريف دارابي، تحفه المراد شرح قصيده ميرفندرسکي، به اهتمام محمدحسين اکبري ساوي، ص37-44. [33]. ملاصدرا، مفاتيحالغيب، ص 23. [34]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج20، ص378-380؛ ج18، ص132-134. [35]. راب. ا. کهن، گنجينه اي از تلمود، ترجمه اميرفريدون گرگاني، ص150. [36] . Zohar [37] . Fragmented manifestation [38] . Hokhmah [39] . Binah [40] . uncreated Torah [41] . Leo Schaya, The Universal Meaning of Kabbalah, London, George Allen & Unwin LTD, 1971, P.15&16. [42] . نحل: 44. [43] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص 232. [44]. همان، ص26و 27. [45] . همان، ص30و31. [46] . همان، ص33. [47] . محمدهادي معرفت، «تأويل از ديدگاه علامه طباطبايي»، پژوهش هاي قرآني، ش 9 و 10، ص 65ـ67. [48]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج3،ص46تا 52؛ ج13، ص349. [49]. همو، قرآن در اسلام، ص38. [50] . همو، الميزان، ج3، ص64و65. [51]. ر.ک. سيدمحمدعلي ايازي، چهره پيوسته قرآن، / عبدالهادي فقهي زاده، پژوهشي در نظم قرآن. [52]. توماس ميشل، کلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، ص23. [53]. Scripture and Translation, Martin Buber & Franz Rosenzweig, translated by Lawrence Rosenwald with Everett Fox (from German language), P.4. [54]. نحل: 44. [55]. حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص232. [56]. همان، ص110. [57]. توماس ميشل، کلام مسيحي،، ص26. [58]. همان، ص27. [59]. کتاب هاي اپوکريفايي بر دو دسته اند: 1. كتاب هاي اپوکريفايي عهد قديم (عبدالرحيم سليماني، «درآمدي بر شناخت کتاب مقدس»، هفت آسمان، ش 2، ص154و155) 2. كتاب هاي اپوکريفايي عهد جديد (همان، ص160و161). [60] اين جدول اقتباسي است از جدول صفحه 31 کتاب کلام مسيحي توماس که با اصلاحاتي اينجا آورده شده است. [61] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص227. [62] ساموئل شولتز، عهد عتيق سخن مي گويد، ترجمه مهرداد فاتحي، ص2 / سهيل ديب، التوراه بين الوثنيه و التوحيد، ص5 و 6. [63] سهيل ديب، التوراه بين الوثنيه و التوحيد، ص5و6. [64] محمدجواد بلاغي، الهدي الي دين المصطفي، ترجمه سيداحمد صفايي، ص 49 تا 52. [65] بهرام محمديان و ديگران، دايره المعارف کتاب مقدس، ص 5ـ32. [66] غانم الدوري، رسم الخط مصحف، ص85. [67] همان، ص109. [68] همان، ص111. [69] همان، ص88. [70] همان، ص90. [71] همان، ص94. [72] همان، ص117. [73] محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص356 تا 365. [74] همان، ص229. [75] پانوراماي كتاب مقدس، راهنماي بصري براي مطالعه كتابمقدس، / كشف الآيات يا آيه ياب كتاب مقدس، ساروخا چيكي، / آموزش خلاق کتاب مقدس، لارنس ريچاردز، ترجمه شموئيل ايطاليايي _ ريتا نسيان، شوراي کليساهاي جماعت رباني / كتاب هاي تفسيري مانند: The Interpreter's Bible, New York, Abingdon press, 1952 / The Collegeville Bible Commentary, The Liturgical press, 1989 / Liberty Bible Commentary, The Old_Time Gospel Hour Edition, 1983. و کتاب مقدس براي کودکان با تصاوير رنگي مانند: A Child's Bible in Colour, Shirley Steem, P.P. Co. LTD, London, 1970 / A Childern Living Bible, Tyndale House Publishers, 1971" و کتاب هايي درباره 365 روز سال، مانند: The One Year Bible, Tyndale House Publishers, 1986 / Herbert Lockyer, All the Doctrines of the Bible, ZandervanPublishingHouse, Michigan,1964. [76] طوال: هفت سوره طولاني شامل بقره تا توبه که انفال و توبه يک سوره به حساب مي آيند، است و مثاني: سوره هايي که ثاني مئين هستند و کمتر از صد آيه دارند و مئين: سوره هايي که بعد از طوال قرار دارند و حدود 100 آيه دارند و مفصل: سوره هاي حواميم و قصارالسور هستند. [77] فيض کاشاني، المحجه البيضاء، ج 2، ص 214 / احمدبن حنبل، مسند، ج 28، مسند الشاميين، ح 16982. [78] درباره برتري قرآن در نهج البلاغه در خطبه هاي متعدد عنوان فضل قرآن تکرار شده است که برخي از آنها خطبه هاي110، 176 و 198هستند. [79]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج12، ص102 و103. [80]. همان، ص103و104. [81]. محمدهادي معرفت، صيانهالقرآن من التحريف، ص 37-39. [82]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج 12، ص 105. [83]. محمدهادي معرفت، صيانهالقرآن من التحريف، ص60-78. [84]. ر.ك: همو، صيانهالقرآن من التحريف / حسن حسن زاده آملي، قرآن هرگز تحريف نشده (فصل الخطاب في عدم تحريف کتاب رب الارباب)، ترجمه عبدالعلي محمدي شاهرودي، / عبدالله جوادي آملي، نزاهت قرآن ازتحريف. [85]. علي الکوراني العاملي، تدوين القرآن، فصل4و5، ص63-174. [86] آرچيبالد رابرتسون، عيسي: اسطوره يا تاريخ؟، ترجمه حسين توفيقي، ص11. [87] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص168 / آرچيبالد رابرتسون، عيسي: اسطوره يا تاريخ؟، ص11. [88] همو، آشنايي با اديان بزرگ، ص231و232 / علي محمد دخيل، يا اهل الکتاب، مقارنه بين القرآن الکريم و باقي الکتب السماويه، ص 147 تا 152. [89]. محمدحسين فارياب، «تحريف تورات و انجيل از ديدگاه قرآن»، معرفت، ش 143، ص137ـ152. [90] ابن سينا، رساله اضحويه في امر المعاد، بدون ذکر مشخصات، ص 50. [91]. محمد رازي، تفسير الکبير، ج 5، ص 122؛ ج 6، ص 191. [92] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص232تا235. [93] محمدجواد بلاغي، الهدي الي دين المصطفي، ص404 ـ420 / رحمهالله خليل الرحمن الهندي، اظهارالحق، ص55. [94] محمدجواد بلاغي، الهدي الي دين المصطفي، ص108. [95] همان، ص109تا 115. [96] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص 176. [97] همان، ص167. [98] بهرام محمديان و ديگران، دايرهالمعارف کتاب مقدس، ص 5. [99] محمدرضا حکيمي، کلام جاودانه، ص40ـ42. [100] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص 229 و 230 / علي محمد دخيل، يا اهل الکتاب، مقارنه بين القرآن الکريم و باقي الکتب السماويه، ص 171. [101] همو، ، آشنايي با اديان بزرگ، ص230 / علي محمد دخيل، يا اهل الکتاب، مقارنه بين القرآن الکريم و باقي الکتب السماويه، ص 172. [102]. آل عمران:50 / مائده: 46 / صف: 6. [103]. بقره: 89 / بقره: 91 / بقره: 101 / آل عمران: 3 و 4 / نساء: 47 / مائده: 48 / انعام: 92 / يوسف: 111. [104]. سفر خروج، باب 20 / سفر تثنيه، باب 5. [105] آل عمران: 64. [106]. مائده: 43 / مائده: 45. [107] مائده: 44 / مائده: 46 / انعام: 91 / انعام، 154 / اعراف: 154 / اسراء: 2 / انبياء: 48. [108] قصص: 43 / اعراف: 203. [109] انعام: 154 / اعراف: 145. [110] اعراف: 145 / غافر:53 و 54. [111] انبياء: 48. [112] مائده: 66 / مائده: 68. [113] ر.ک: اعلي و اوائل طه. [114] انبياء: 105. |
تكرار در قرآن كريمتَكرار (به فتح تاء) از ماده «ك ـ ر ـ ر» به معناى باز گرداندن قول يا فعلى براى بار دوم و مصدر غير قياسى باب تفعيل است.برخى معتقدند همان مصدر قياسى باب «تفعيل» است كه «الف» آن عوض از «ياء» است.تكرار در اصطلاح علماى بلاغت عبارت است از دلالت دوباره لفظ بر معنا با تكرار آن و در قرآن پژوهى از اسلوب هاى بلاغى قرآن به شمار مى آيد و ناظر به آياتى است كه لفظ، عبارت يا معنايى از آن در آيات ديگر به نحوى تكرار شده اند؛ كم باشد يا زياد و تكرار با عين عبارت باشد يا با اختلافى اندك و در يك سوره باشد يا چند سوره. عنوان ها:در پژوهش هاى قرآنى اين بحث با عناوينى گونه گون مطرح مى شود كه برخى از آن عناوين كاربرد بيشترى دارد؛ عناوينى چون التكرار، الترداد، التصريف، متشابه القرآن، آيات المشتبهات و الاشباه. برخى نيز نمونه هايى از اين بحث را با عنوان عام تر «مشكل القرآن» مطرح ساخته اند.1. الترداد:بعضى از پژوهندگان بلاغت و علوم قرآن از تكرار به «ترداد» يا «ترديد» تعبير كرده اند، چنان كه جاحظ در البيان والتبيين مبحثى را با اين نام گشوده، مى گويد: قد رأيناالله عزوجل ردّد ذكر قصة موسى و هود و هارون و... .سيوطى «ترديد» را قسمى از تكرار دانسته، معتقد است وقتى لفظى دو بار تكرار شود و بار دوم متعلق به معنايى غير از معناى اول باشد در اين صورت ترديد صورت گرفته است؛ مانند آيه «فَبِاَىِّ دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 567 ءالاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان»كه 31 بار در سوره الرحمن تكرار شده و هر بار به مضمون آيه قبل از خودش تعلق گرفته است. 2. التصريف:تصريف از ماده «ص ـ ر ـ ف» به معناى باز گرداندن چيزى از حالتى به حالتى يا تبديل آن به چيز ديگر است. در تعريف تصريف قرآنى گفته اند كه تصريف آيات عبارت است از تنوع بخشيدن و ارائه آن به طرق و صورت هاى گوناگون بر حسب سياقى كه آن آيات در آن واقع شده اند؛ همچنين تنوع بخشيدن به معانى و اسلوب ها و انتقال از يك معنا به معناى ديگر و از يك اسلوب به اسلوب ديگر و نيز تفنن در اداى يك معنا با الفاظ و طرق متعدد را تعريف آيات گويند كه قرآن كريم اين شيوه را براى بيان اصول عقيده و ارائه ادله آن و نيز بيان قصص و امثال و ترغيب و ترهيب و وعد و وعيد و ديگر موضوعات به كاربرده است.از نمونه هاى تصريف در معانى مى توان به تصريف قصه هاى حضرت موسى و نوح اشاره كرد كه در قرآن كريم در سوره هاى متعدد و با سبك هاى مختلف ارائه شده اند. تصريف و تغيير سبك سخن از اقسام بلاغت و از ويژگى هاى سبك قرآنى و فنى از فنون اعجاز آن است. تصريف را در معناى مورد بحث قرآن كريم نيز به كاربرده است: «ولَقَد صَرَّفنا لِلنّاسِ فى هـذا القُرءانِ...».(اسراء/17، 89) جمعى از مفسران «صَرَّفنا»را به معناى برگرداندن و تكرار با بيان و سبك هاى مختلف دانسته اند. كاربران واژه تصريف به ادله اى چون قرآنى بودن اين واژه، توهم زيادت و بى فايده بودن، قبح و كراهت و دلزدگى و ملالت از واژه تكرار و نيز اينكه تكرارهاى قرآن به واقع تكرار نيستند و در هر يك اهداف و اغراض متعالى فراتر از يك تكرار متعارف نهفته است، به استعمال اصطلاح تصريف به جاى تكرار توصيه مى كنند. 3. المتشابه:دو اصطلاح تكرار و متشابه پركاربردترين عناوين به كار رفته در اين بحث اند و از اين رو، متشابه و مشتقات آن (مشتبهات، الاشباه) رواج و شهرت بيشترى دارد.متشابه بر مشابهت چيزى با چيزى دلالت مى كند. ابن منادى (م. 336 ق.) از پيشگامان تأليف در متشابه القرآن با گسترش دادن دايره كاربرد اين واژه، براى متشابه انواع مختلفى بيان دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 568 كرده است. روشن است كه مستند ابن منادى در اين توسعه، همان ريشه لغوى متشابه است كه هر مشابهتى را كه موجب ابهام و اشكال شود در بر مى گيرد؛ اما ديگر مصنفان علوم قرآنى عمدتاً دو نوع متشابه را مطرح كرده اند: متشابه در برابر محكم و نيز متشابه در معناى مورد بحث كه از آن به متشابه لفظى تعبير مى كنند. متشابه لفظى را به آوردن يك سخن در صورت هاى گوناگون و فواصل مختلف تعريف كرده اند: هو إيراد القصة الواحدة في صور شتى و فواصل مختلفه. مراد از قصه در اين تعريف خصوص قصص قرآنى نيست، بلكه بر اساس معناى لغوى آن هر امر و موضوعى به طور مطلق است، چنان كه اين معنا از شواهدى كه آنان براى قصه ذكر كرده اند به دست مى آيد. پيشينه:سخن درباره پيشينه دقيق اين بحث به دليل نبودن اخبار قطعى، دشوار است. بر اساس پاره اى روايات، بعضى از زنادقه در محضر امام حسن مجتبى(عليه السلام) وجود تكرار در سوره كافرون را مورد نقد قرار دادند و امام با پاسخى مستدل خدشه آنان را به ساحت قرآن ناروا دانستند. افزون بر اين، مى توان گفت نخستين پديدآورندگان اين علم، قاريان بودند كه در آغاز براى آسان شدن حفظ الفاظ مشابه، به اين بحث اهتمام ورزيده، كتاب هايى نوشتند؛ نخستين تأليف به جا مانده از ابوالحسن على بن حمزه كسايى (م. 179 ق.) از قراى سبعه با نام مشتبهات القرآن است كه به گردآورى آيات متشابه لفظى اختصاص يافته است. از گفتوگوى ابن منادى (م. 336 ق.) با ابوالحسن ادريس (م. 292 - 293 ق.) از پيشوايان علم قرائت و شاگرد خلف بن هشام (م. 229 ق.) از قراى عشره چنين برمى آيد كه فرّاء (م. 207 ق.) كتابى در اين زمينه داشته است؛ آن گاه ابن منادى از كتاب هاى خلف ابن هشام، صاحب بن عبدان، ابو موسى الزرقى كه از قاريان بودند نام مى برد كه وى بر اين كتاب ها دست يافته است.سپس عده اى در تأليف متشابه القرآن افراط كرده دامنه آن را به طور اغراق آميزى گسترش دادند و از تكرار پاره اى كلمات نظير مَن، مِن، ما، لن، كيف و حتى فراتر از اين تعداد تكرارهايى از نوع تكرار دو كلمه متقارن و كنار هم سخن راندند. رفته رفته شيوه ديگرى در تصنيف آيات دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 569 متشابه به كار گرفته شد و آن روش جمع آيات متشابه بر اساس هر سوره به ترتيب مصحف شريف بود كه نوع «سورى» نام گرفت، بر خلاف نوع «ابوابى» كه يك آيه يا عبارت قرآنى بدون توجه به ترتيب سوره انتخاب و آيات متشابه در ذيل آن آورده مى شد كه مشتبهات القرآن كسايى از اين نوع است. ابن منادى اين دو نوع را در دو فصل جداگانه در كتابش آورده است. در مرحله نهايى تكامل اين علم، همت گروهى از علما به توجيه و بيان سبب و حكمت آيات متشابه از جهت موارد اشتراك و افتراق آيات معطوف شد و به اين ترتيب تحولى بزرگ در اين علم پديدار گرديد كه افزون بر زدودن پندارهاى اشكال و ضعف و خطا از ساحت قرآن به كشف جلوه جديدى از اعجاز اسلوبى قرآن انجاميد. كتب متشابه القرآن بر اساس سير تطور چند دسته اند: 1. كتاب هايى كه تنها به گردآورى آيات متشابه پرداخته و عمدتاً براى تسهيل حفظ قرآن توسط قاريان نوشته شده اند. افزون بر كتاب مشتبهات القرآن كسايى و متشابه القرآن العظيم ابن منادى و كتبى كه ذكر آن ها گذشت، از نگاشته هاى عصر حاضر نيز مى توان اين كتاب ها را نام برد: أ. دليل المتشابهات اللفظية فى القرآن الكريم اثر محمد بن عبداللّه الصغير؛ ب. دليل الحيران فى متشابهات القرآن اثر عبد المنعم كامل شعير؛ ج. اغاثة اللهفان فى ضبط متشابهات القرآن اثر عبداللّه عبدالحميد الوراقى؛ د. المختصر المفيد فى متشابهات القرآن المجيد اثر سعاد عبد الفتاح ابراهيم؛ هـ . هداية الحيران فى متشابه الفاظ القرآن اثر احمد عبد الفتاح الزواوى. 2. كتاب هايى كه آيات متشابه قرآن را به نظم در آورده اند؛ مانند: أ. هداية المرتاب و غاية الحفاظ و الطلاب فى تبيين متشابه الكتاب اثر علم الدين على بن محمد سخاوى (م. 643 ق.)؛ ب. تتمة البيان لما اشكل من متشابه القرآن اثر عبد الرحمن بن اسماعيل مقدسى معروف به ابى شامه (م. 665 ق.) كه شاگرد سخاوى است؛ ج. منظومه محمد بن مصطفى الخضرى الدمياطى (م. 1287 ق.). 3. كتاب هايى كه به توجيه متشابه القرآن اختصاص دارند؛ مانند: أ. البرهان فى توجيه متشابه القرآن لما فيه من الحجة و البيان اثر محمود بن حمزه بن نصر كرمانى (م. 505 ق.) كه با نام اسرار التكرار نيز به چاپ رسيده است؛ ب. درة التنزيل و غرة التأويل اثر محمد بن عبداللّه الاصبهانى معروف به خطيب اسكافى (م. 420 ق.). برخى نيز اين كتاب را منسوب به راغب اصفهانى دانسته اند؛ ج. ملاك التأويل القاطع لذوى الالحاد و التعطيل فى توجيه المتشابه دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 570 اللفظى من آى التنزيل اثر ابن الزبير الغرناطى (م. 708 ق.) كه در حقيقت تلخيص كتاب درة التنزيل اسكافى همراه با اضافاتى از سوى مؤلف و كامل ترين كتاب در نوع خود است؛ د. كشف المعانى فى المتشابه من المثانى اثر بدرالدين بن جماعه (م. 733 ق.)؛ هـ . كتاب هايى چون اسرار التنزيل يا قطف الازهار سيوطى، فتح الرحمن بكشف ما يلتبس فى القرآن زكريا الانصارى (م. 926 ق.)، اضواء على متشابهات القرآن (حاوى 1651 پرسش و پاسخ) خليل ياسين. امالى سيد مرتضى و تأويل مشكل القرآن ابن قتيبه نيز گرچه به طور كامل به اين موضوع اختصاص ندارند، مباحثى را درباره متشابه خود جاى داده اند. 4. كتبى كه به اصل بحث تكرار و مباحث نظرى آن پرداخته اند، بدون اينكه به بيان تمامى آيات مربوط يا حكمت تكرار آن ها بپردازد؛ مانند: أ. ظاهرة التكرار فى القرآن الكريم اثر عبد المنعم السيد حسن؛ ب. التكرار اثر حسين نصّار؛ ج. اسرار التكرار فى لغة القرآن اثر محمد السيد شيخون؛ د. تجزيه و تحليل علت تكرار الفاظ و مفاهيم قرآن كريم اثر پريچه ساروى. 5. افزون بر آنچه در برخى تفاسير ذيل آيات مربوط مطرح شده، كتب علوم قرآنى نيز معمولا بابى را به آن اختصاص داده اند. در نگاشته هاى ويژه تبيين اعجاز و نيز قصص قرآن نيز مى توان رد پاى اين بحث را يافت، زيرا در آغاز چنين پنداشته مى شود كه تكرار در قرآن با معجزه بودن آن سازگار نيست؛ ليكن دانشمندان به اين پندار نادرست پاسخ داده اند و از آنجا كه بخش مهمى از تكرار قرآنى، تكرار معنا در عين اختلاف الفاظ است مانند تكرار در قصص قرآن، در كتب ويژه قصص قرآن نيز مى توان نشانه اى از اين بحث را يافت. اهميت بحث و ارتباط آن با ساير علوم:فهم درست كلام الهى، كشف اغراض و اهداف خداوند از چينش آيات، زدودن شبهه ها از ساحت قرآن، اثبات اعجاز كتاب الهى، صيانت قاريان و حافظان از خطا در حفظ آيات، ايمان به عظمت گفتار الهى و كشف گوشه اى از ظرايف و لطايف نهفته در كلام الهى، از جملهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 571 فوايد علم متشابه القرآن اند كه به آن اهميت ويژه اى بخشيده اند. اين فوايد از هر دو حوزه آيات متشابه به دست مى آيند: از علم المتشابه به جهت رابطه آن با علم حفظ و قرائت و نيز از جهت بحث مهم توجيه آيات متشابه لفظى كه در حقيقت شاخه اى از دانش ارجمند تفسير است. همچنين مى توان ارتباط آن را با ساير علوم به ويژه علوم قرآنى بيان كرد؛ از آنجا كه بحث از تكرار در ادبيات عرب در علم بلاغت* مى آيد ارتباط علم متشابه لفظى با علم بلاغت روشن شده، حكمت ذكر آن در بحث اساليب القرآن و فنونه البليغه دانسته مى شود. بحث از تكرار در حوزه علوم تربيتى و روان شناسى تعليم و تربيت نيز جايگاه مهمى دارد؛ از آنجا كه قرآن كتاب تعليم و تربيت است بهره گيرى از شيوه هاى مؤثر تربيتى از جمله تذكر پيوسته و تكرار هدفمند معنادار مى شود. علم روان شناسى تعليم و تربيت بر تأثير تكرار بر حافظه و دقت تأكيد كرده، آن را از عوامل مؤثر در يادگيرى مى داند. در تفسير ترتيبى نيز اين بحث از جهت توجيه و تبيين علل تشابه، ذيل آيات مربوط مطرح مى شود و به نوعى با تفسير موضوعى نيز مرتبط مى شود، چنان كه برخى درباره تكرار يك لفظ اصلى و كليدى در آيات داراى وحدت موضوعى، معتقدند تبيين ابعاد دقيق و جامع موضوع و در نتيجه كمك به تفسير موضوعى از فوايد اين گونه تكرار است؛ مانند تكرار لفظ «شفاعت» در آياتى از قرآن كه گاه شفاعت را به طور مطلق و گاه به اذن خدا مى داند و با كنار هم گذاشتن آيات مربوط ديدگاه قرآن درباره شفاعت روشن مى شود. پيوند علم متشابه القرآن با دانش هاى اعجاز*، قصص قرآن و قرائات نيز با توضيح گذشته روشن مى شود. تكرار و اطناب و تطويل:درباره رابطه اطناب و تكرار دو ديدگاه عمده وجود دارد: ديدگاه نخست معتقد به تفاوت كلى اطناب و تكرار است، زيرا اطناب افزودن در تعبير و ايراد معناست؛ اما تكرار تنوع بخشيدن به مقصود براى هدف خاص و به جهت تناسب مقام و جايگاه سخن است. بر اساس اين ديدگاه تكرار از جنس تصريف و گوناگون آوردن كلام است.ديدگاه دوم و مشهور آن است كه تكرار از دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 572 جنس اطناب و نوعى از آن است، چنان كه سيوطى تحت عنوان نوع چهارم از انواع «اطناب بالزياده» به تكرار اشاره مى كند. به طور كلى مى توان گفت اطناب بسط يك مطلب براى غرض و فايده اى است كه گوينده در نظر دارد؛ اما تكرار، مكرر آوردن چيزى براى هدفى جديد است، هر چند هر دو اسلوب از جهت بسط و زيادت هدفمند اشتراك دارند. تكرار در قرآن:گروهى از قرآن پژوهان وجود تكرار را در قرآن نپذيرفته، بر اين باورند كه آنچه بعد از جمله اول مى آيد و به ظاهر آن را تكرار مى كند غرضى متفاوت با جمله پيشين دارد، به ويژه آنكه پذيرش تكرار موهم نوعى زيادت و ضعف در تبيين مقصود است. برخى ديگر ورود تكرار را پذيرفته و علل و حكمت هايى براى آن برشمرده اند. اين حكمت ها نه تنها وجود تكرار در قرآن را توجيه مى كنند و به طعن مخالفان پاسخ مى دهند، بلكه تكرارها را جلوه اى جديد از اعجاز اسلوبى قرآن مى شمارند. قائلان به تكرار با تقسيم آن به تكرار مفيد و پسنديده و تكرار بى فايده و مذموم تكرارهاى قرآن را از نوع نخست دانسته اند كه در راستاى تبيين مقاصد ژرف الهى هدفمندانه به خدمت گرفته شده اند، به هر حال اختلاف نظر در اين باره نتيجه عملى ندارد و تفاوت مبنايى را ايجاد نمى كند، زيرا موافقان، به تكرار مفيد و پسنديده نظر داشته و مخالفان نيز به انكار صرف اكتفا نكرده اند، بلكه آنان نيز با پذيرش تكرار در قرآن حكمت هايى براى اسكات خصم ارائه داده اند.تقسيم تكرار:دانشمندان در مبحث «تقسيم التكرار و المتشابه» تكرار را از ابعادى گوناگون تقسيم كرده اند. كلى ترين تقسيم صورت گرفته تقسيم به تكرار در لفظ و تكرار در معناست؛ خواه لفظ يك كلمه باشد يا يك جمله و خواه شمار تكرار آن اندك باشد يا بسيار و خواه در يك سوره تكرار شود يا در چند سوره. برخى نيز آن را از جهت ارزشى به تكرار ممدوح و مذموم يا مستهجن و غير مستهجن تقسيم كرده اند.ابن جوزى (م. 597 ق.) نيز ابوابى را براى متشابه بر اساس نوع اختلاف آيات مكرر قرار داده و در هر باب فصولى را مطرح كرده، هر چند انواع آن را دقيقاً حصر نكرده است. بعدها زركشى (م. دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 573 791 ق.) با افزودن ابوابى آن را در 8 نوع تنظيم كرد كه مورد توجه سيوطى و ديگران قرار گرفت. اين ابواب بدين شرح اند: 1. اختلاف در نظم؛ مانند «وادخُلوا البابَ سُجَّدًا وقولوا حِطَّةٌ»(بقره/2،58) و «وقولوا حِطَّةٌ وادخُلوا البابَ سُجَّدًا».(اعراف/7،161) 2. اختلاف در زيادت و نقصان؛ مانند «سَواءٌ عَلَيهِم ءَاَنذَرتَهُم اَم لَم تُنذِرهُم لايُؤمِنون»(بقره/2، 6) و «وسَواءٌ عَلَيهِم...». (يس/36،10) 3. اختلاف در تقديم و تأخير؛ مانند «يَتلوا عَلَيهِم ءايـتِكَ ويُعَلِّمُهُمُ الكِتـبَ والحِكمَةَ ويُزَكّيهِم» (بقره/2،129) و «ويُزَكّيهِم ويُعَلِّمُهُمُ الكِتـبَ والحِكمَةَ» . (جمعه/62،2) 4. اختلاف در تعريف و تنكير؛ مانند «ويَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ الحَقِّ»(بقره/2،61) و «بِغَيرِ حَقّ» . (آل عمران/3،112) 5. اختلاف در جمع و اِفراد؛ مانند «لَن تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّ اَيّامـًا مَعدودَةً» (بقره/2،80) و «اَيّامـًا مَعدودت» . (آل عمران/3، 24) 6. اختلاف در تبديل يك حرف به ديگرى؛ مانند «اسكُن اَنتَ وزَوجُكَ الجَنَّةَ وكُلا»(بقره/2، 35) و «وزَوجُكَ الجَنَّةَ فَكُلا». (اعراف/7، 19). 7. اختلاف در تبديل يك كلمه به ديگرى؛ مانند «ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا»(بقره/2،170) و «ما وجَدنا عَلَيهِ ءاباءَنا» . (لقمان/31، 21) 8. اختلاف در ادغام و ترك آن؛ مانند «لَعَلَّهُم يَتَضَرَّعون» (انعام/6،42) و «لَعَلَّهُم يَضَّرَّعون». (اعراف/7،94) ابن جوزى در تقسيمى ديگر به شمار تكرار يك آيه، عبارت، يا لفظ اشاره مى كند و از آنچه فقط يك بار تكرار شده آغاز مى كند و با آنچه 100 بار تكرار شده مانند كلمه «فَلَمّا» پايان مى دهد. زركشى افزون بر ذكر تقسيمات ابن جوزى تقسيمى را نيز از جهت جنس مكرر ارائه داده است و به تكرار اضراب (حرف بل)، تكرار امثال، و تكرار قصص اشاره مى كند. برخى براى تحليل دقيق تر و جزئى تر علل و حكمت تكرارهاى قرآن تقسيمات مفصل ترى را مطرح كرده اند: تقسيم تكرار از نظر قالب هاى لفظى و معنوى، تقسيم از نظر رابطه مختصات يعنى توجه به موقعيت و محلى كه موارد مكرر نسبت به يكديگر در قرآن دارند، و بر تقسيم تكرار از نظر تعداد، عناوين كلى اين تقسيم بندى است. هريك از اين عناوين زير شاخه هايى نيز دارد. حكمت تكرار الفاظ و مفاهيم:تكرار در فرهنگ ها و زبان هاى مختلف براىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 574 نشان دادن اهميت مطلب و تأكيد بر آن، اثرگذارى بر مخاطب و جلب توجه وى نقش مهمى دارد. تكرار به ويژه در مباحث مربوط به تعليم و تربيت كه عناصرى مانند دقّت، تمركز، يادگيرى، توجه و فعّال سازى فراگيران در آن دخيل اند نقش فزاينده ترى دارد. قرآن كه ژرف ترين منشور تعليم، تربيتو هدايت آدميان است به بهترين شكل از تكرار بهره برده است. افزون بر اين، تكرار در فرهنگ عرب كاربرد گسترده دارد و با اهداف و اغراض متنوع به كار مى رود و از آنجا كه قرآن به اين زبان نازل شده در تبيين مقاصد گسترده خود مطابق با اسلوب عرب از اين عنصر بهره مى برد. افزون بر آنكه اعجاز قرآن موجب شده تا تكرارهاى قرآن نيز جلوه اى از اعجاز آن باشد و حلاوتى افزون به آن ببخشد. قرآن پژوهان در تبيين حكمت تكرار در آيات، كوشش هاى وسيعى كرده اند و به مدد اشارات كوتاه قرآن و ژرفكاوى در آيات و آگاهى از قواعد و اسلوب هاى بلاغى زبان قرآن توانسته اند به بخشى از رازهاى نهفته در آن دست يابند. بى شك توهم وجود ضعف، نقص و زيادت بى فايده كه مستشرقان، زنديقان و مخالفان از تكرارهاى قرآن دارند در ناآگاهى نسبت به زبان قرآن و بلاغت عرب و عدم تسلط بر آيات به عنوان دو ركن مهم فهم قرآن ريشه دارد، افزون بر اينكه غرضورزى و مبارزه با قرآن را نيز نمى توان ناديده انگاشت. حكمت هاى بيان شده گاه ويژه الفاظ و عبارات و گاه مختص معانى و مفاهيم و گاه نيز مشترك ميان آن دواند؛ همچنين گاه تكرار در يك آيه، با علت هايى گوناگون تبيين مى شود و گاه يك علت ويژه نوع خاصى از تكرار است. مهم ترين حكمت هاى تكرار عبارت اند از: 1. تذكر و يادآورى:تكرار موجب يادآورى امور مهم و پرهيز از فراموشى و خطا در آن ها مى گردد، چنان كه قرآن در آيه 51 قصص /28 و 113 طه/20 به آن اشاره مى كند؛ به طور مثال، مفسران يكى از حكمت هاى تكرار در آيه «فَبِاَىِّ ءالاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان» در سوره الرحمن/55 و آيه «ويلٌ يَومَئِذ لِلمُكَذِّبين» در سوره مرسلات /77 را تذكر و يادآورى اهميت موضوع تكرار شده در اين آيات مى دانند.2. پندپذيرى و عبرت گيرى و آگاه سازى:روح آدمى از طبايع مختلفى تشكيل شده كه وىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 575 را به سوى خواهش هاى نفسانى و شهوت ها سوق مى دهند و ذكر مواعظ و عبرت ها و تكرار آن ها به ايستادگى در مقابل آن ها و تسليم ناپذيرى در برابر آن ها كمك مى كند. نزول تدريجى قرآن و تكرار قصص و مواعظ در همين راستا تبيين پذيرند. در حقيقت تكرارهاى قرآن با ساختارهاى متنوع خويش همچون واعظى چيره دست روح آدمى را به سوى صلاح و تزكيه حركت مى دهند و او را از مواضع غفلت آگاه مى سازند. زركشى 8 بار تكرار آيات 8 - 9 شعراء/26: «اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً وما كانَ اَكثَرُهُم مُؤمِنين * و اِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ العَزيزُ الرَّحيم» را در جهت اثرپذيرى روح آدمى مى داند. ابو على جبايى نيز تكرار «جَعَلَ» در آيه «اَمَّن جَعَلَ الاَرضَ قَرارًا وجَعَلَ خِلــلَها اَنهـرًا وجَعَلَ لَها رَوسِىَ وجَعَلَ بَينَ البَحرَينِ حاجِزًا...» (نمل/27،61) را در جهت تنبيه و آگاه سازى بر ادله توحيد مى داند. 3. تأكيد:شيوه انسان ها آن است كه براى تأكيد و اهميت دادن به مطلب و فهماندن بهتر معنا از تكرار بهره مى جويد، بر همين پايه، تنبيه و آگاهى، زجر و عذاب، وعده و وعيد و گستردگى پند و موعظه در آيات مكرره مشهودند. برخى معتقدند تكرار، در تحكيم معنا حتى از تأكيد نيز بليغ تر است، زيرا در تأكيد، معناى اول تقرير و تثبيت مى شود و در تكرار نكته جديدى بيان مى گردد؛ مانند «قَواريرا * قَواريرًا» (انسان/76،15 - 16) يا به صورت جمله؛ مانند «فَاِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرا * اِنَّ مَعَ العُسرِ يسراً» . (انشراح/94، 5 - 6)4. تقرير:سخن با تكرار در جان قرار مى يابد و ملكه روح آدمى مى گردد، به ويژه آنكه قواى ادراكى انسان ها متفاوت اند و تكرار موضوعات مهم و اعتقادى موجب تثبيت آن در انديشه آنان مى گردد. ابن قتيبه 6 بار تكرار آيه «فَهَل مِن مُدَّكِر» در سوره قمر/54 را در اين جهت تبيين مى كند.5. تعظيم و تهويل:از كاربردهاى تكرار، بيان عظمت يا شدت هول انگيزى موضوع يادائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 576 حادثه اى است كه توجه به آن را افزايش مى دهد، چنان كه سه بار تكرار «لَيلَة القَدر» در سوره قدر/97 بر عظمت اين شب دلالت دارد و تكرار «اَلحاقَّة» در آيات 1 - 3، حاقّه/69: «اَلحاقَّة * مَا الحاقَّة * وما اَدرئِكَ مَا الحاقَّة» بيانگر هول انگيزى روز قيامت است. 6. وعيد و تهديد:تكرار «ويُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ» در آيات 28 و 30 آل عمران/3 نشان تهديد و وعيد است، چنان كه تكرار «اَولى لَكَ فَاَولى * ثُمَّ اَولى لَكَ فَاَولى» (قيامت/75،34 - 35) و نيز تكرار «كَلاّ سَوفَ تَعلَمون * ثُمَّ كَلاّ سَوفَ تَعلَمون» (تكاثر/102، 3 - 4) بر تهديد دلالت دارد.7. تعدد متعلَّق:در بسيارى از تكرارهاى قرآن آنچه بار دوم تكرار مى شود متعلق به چيزى است غير از آن كه نخستين بار آمده است و در حقيقت تكرار متعارف نيست، چنان كه در سوره كافرون/109 تكرار ناظر به تعدد متعلق فعل و ظرف عبادت يعنى زمان حال و آينده است و مفهوم آيه بر اين اساس چنين است: اى كافران! آنچه را كه شما اكنون مى پرستيد من نمى پرستم و شما نيز خدايى را كه من اكنون مى پرستم پرستش نمى كنيد: «لا اَعبُدُ ما تَعبُدون * ولا اَنتُم عـبِدونَ ما اَعبُد»و نيز خدايى را كه شما خواهيد پرستيد من نخواهم پرستيد و شما نيز خدايى را كه من خواهم پرستيد نخواهيد پرستيد: «ولا اَنا عابِدٌ ما عَبَدتُم * ولا اَنتُم عـبِدونَ ما اَعبُد»، افزون بر اين، وجوه ديگرى نيز براى علت تكرار در آيات اين سوره آمده است؛ همچنين آيه «وَيلٌ يَومَئذ لِلمُكَذِّبين» كه در سوره مرسلات /77،10 بار تكرار شده براى آن است كه خداوند قصص گوناگونى را ذكر و در پى هر قصه اين آيه را مى آورد و در حقيقت هر بار تهديد آيه متعلق به تكذيب كنندگان همان قصه است.8. طولانى شدن سخن و بيم فراموشى:هر گاه سخن طولانى شود و بيم فراموشى آغاز سخن باشد براى تجديد عهد و تازه كردن امر تكرار مى گردد، چنان كه در آيه «ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ عَمِلوا السّوءَ بِجَهــلَة ثُمَّ تابوا مِن بَعدِ ذلِكَ واَصلَحوا اِنَّ رَبَّكَ مِن بَعدِها لَغَفورٌ رَحيم» (نحل/16،119) كه آمرزش الهى مطرح است، «اِنَّ رَبَّكَ» كه همان آمرزشگر است تكرار شده تا در فرايند آمرزش طلبى مورد تأكيد و توجه قراردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 577 گيرد. 9. مقبوليت كلام:چنان كه در آيه «وقالَ الَّذى ءامَنَ يـقَومِ اتَّبِعونِ اَهدِكُم سَبيلَ الرَّشاد * يـقَومِ اِنَّما هـذِهِ الحَيوةُ الدُّنيا مَتـعٌ واِنَّ الأخِرَةَ هِىَ دارُ القَرار» (غافر/40، 38 - 39) شخص مؤمن نداى «يـقَومِ» را براى توجه دادن مخاطبان به انتساب خود به آنان تكرار كرد تا بدين وسيله از قومش دلجويى كرده، كلامش نزد آنان مقبول افتد.10. دفع توهم در عبارت:تكرار «بِاِذنِ اللّهِ»در خطاب حضرت مسيح در آيه «فَاَنفُخُ فيهِ فَيَكونُ طَيرًا بِاِذنِ اللّهِ واُبرِئُ الاَكمَهَ والاَبرَصَ واُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّهِ ...» (آل عمران/3،49) براى دفع ترديد و تو هم از كسانى است كه الهى بودن اعجاز حضرت مسيح را منكرند.11. فهم ابعاد مختلف موضوع:اين تكرار به تفسير موضوعى مى انجامد و قبلا ذكر آن گذشت. (=> همين مقاله، پيشينه)12. تعجب:مانند «فَقُتِلَ كَيفَ قَدَّر * ثُمَّ قُتِلَ كَيفَ قَدَّر». (مدثّر/74، 19 - 20)13. مدح:مانند «والسّـبِقونَ السّـبِقون». (واقعه/56،10)14. مبالغه در مذمت:مانند «اَلَّذينَ كَذَّبوا شُعَيبـًا كَاَن لَم يَغنَوا فيهَا الَّذينَ كَذَّبوا شُعَيبـًا كانوا هُمُ الخـسِرين». (اعراف/7،92)15. استبعاد:مانند «هَيهاتَ هَيهاتَ لِما توعَدون». (مؤمنون/23،36)16. ايجاد زمينه تدبر:قرآن را خداوند حكيمى نازل كرده كه كاملا هدفمند سخن مى گويد، از اين رو تكرارهاى قرآن قارى متدبر را به كشف اغراض الهى از اين تكرار فرا مى خواند و شور تدبر را در او مى آفريند، چنان كه طبرسى در تفسير آيه «ولَقَد صَرَّفنا فى هـذا القُرءانِ لِيَذَّكَّروا...»(اسراء/17،41) مى گويد: يعنى ما ادله را تكرار كرديم... تا اين فهم ايجاد گردد كه در قرآن تفكر كنيد تا حق را دريابيد.حكمت تكرار قصص:مفسران براى تكرار قصص قرآن نيز حكمت هايى بيان كرده اند؛ از جمله:1. تثبيت قلب پيامبر:پيامبر در طول 23 سال دريافت و ابلاغ وحى در اوضاع دشوار تبليغى، مأموريت خويش را به انجام رساند و هنگامى كه آزار مشركان و لجاجت مخالفان موجب دلگيرىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 578 آن حضرت يا اصحابش مى شد خداوند برحسب حال و مقام به بيان و تكرار قصص پيامبران پيشين مى پرداخت تا سنت خداوند را در حفظ و حمايت الهى و فرجام شوم معاندان و حق گريزان به پيامبرش يادآور شود و اين چنين قلب پيامبر را اطمينان و آرامش بخشد، از اين رو مى فرمايد: «وكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ». (هود/11،120) 2. دفع توهم حصر:قرآن قصه گويى را اسلوبى براى تأكيد بر بعضى مفاهيم اسلامى در نزد امت مسلمان قرار داده است. به اين ترتيب كه رخدادهاى زندگى مسلمانان در نزول آيات داستانى قرآن لحاظ گرديده و آن حوادث، با توجه به وحدت اهداف و مضامين، با رويدادهاى واقعى داستان پيوند داده شده است. اين برقرارى پيوند ميان مفهوم و برداشت اسلامى قصه با واقعيت خارجى مربوط به زندگى مسلمانان، گاهى اين گمان ناروا را پديد مى آورد كه مفهوم داستان منحصر به همين رخداد خارجى است. تكرار داستان ها اين پندار حصر و تضييق در مفهوم الهى و اسلامى داستان را از بين برده، بر شمول و فراگيرى آن تأكيد مى كند تا هم رويدادهاى مشابه را در بر گيرد و هم به صورت يك قانون اخلاقى يا سنت تاريخى در آيد كه بر همه وقايع و رخدادها منطبق است.3. تحدّى:خداوند قرآن را نازل كرد و مردم از آوردن حتى يك سوره كوتاه مانند آن عاجزند. سپس عجز آن ها را با تكرار يك داستان در موارد مختلف آشكار كرد تا بدين وسيله اعلام كند كه آن ها از آوردن مانند آن ـ به هر نظم و عبارتى كه بخواهند بياورند ـ عاجزند.4. تكرار قصص جلوه اى از اعجاز:تكرار يك سخن در اسلوب هاى متفاوت و در كمال فصاحت، به گونه اى كه خستگى در جان آدمى راه نيابد و در هر بار ظرايف و نكاتى افزون بر گذشته به دست دهد، جلوه اى از اعجاز بيانى قرآن است كه وجود آن در نگاشته هاى بشرى امكان پذير نيست. برخى قرآن پژوهان از اين جلوه اعجاز با عنوان «تصريف» ياد كرده اند.5. توجه به مراحل متعدد دعوت:دعوت اسلامى در سير تحول خود مراحل پرشمارى را پيموده است. قرآن كريم نيز دوشادوش اين مراحل سير مى كرده و در بيان ها و اسلوب هاى گفتارىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 579 خود با اين مراحل هماهنگى داشته است، از اين رو يك داستان را با توجه به طبيعت دعوت در هر مرحله و نيز بيان عبرت ها و مفاهيم با اسلوب هاى متفاوتى از نظر كوتاهى و بلندى كلام عرضه كند؛ مانند داستان هاى پيامبران كه در سوره هاى مكى كوتاه و در سوره هاى مدنى با تفصيل بيشترى آمده اند. 6. تعدد اهداف قصص:يك قصه ممكن است ابعادى چند داشته باشد و با يك بار گفتن، پيام هاى آن پايان نيابند، بلكه در هر بار به لحاظ بُعدى از ابعاد آن تكرار شود و مناسبتى جديد جايگزين گردد، بنابراين قصص دائماً در برابر اغراض دينى خاضع و فرمانبردارند و تكرار حلقه هايى از يك قصه براى نيل به هدف و غرض جديد است؛ مثلا داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه در سوره هاى انعام/6 و بقره/2 آمده است در سوره بقره در جهت سياق خاص و عام همان سوره يعنى موضوع قيام به امر خداست و در سوره انعام در جهت موضوع ايمان به خدا و راه يافتن به سوى اوست، بنابراين تكرارى در قصص قرآن نيست و هيچ داستانى نيست كه در شكل واحدى چه از لحاظ اندازه و چه از لحاظ شيوه بيان و ارائه تكرار شده باشد و هر جا بخشى از قصه تكرار شده با توجه با سياق، معناى جديدى مى دهد كه حقيقتاً تكرار نخواهد بود.7. تعدد عبرت ها:قرآن كتاب داستان نيست تا صرفاً در پى بيان رخدادهاى خيالى يا واقعى باشد، بلكه قصه هاى آن سرگذشت هاى واقعى اند كه براى عبرت و پندآموزى و بيان الگو و تبيين جايگاه گمراهان و هدايت شدگان و سرانجام گمراهى و هدايت و چگونگى پايدارى پيامبران و تمام دعوت كنندگان به حق ذكر شده اند و تكرار آن ها هم به سبب تعدد عبرت هاست كه نخستين هدف قصص قرآن اند.8. تفاوت در قصص مكرر:تكرار در قصص قرآن يكنواخت نيست، بلكه در هر يك نكته اى افزوده هست كه در ديگرى نيست، چنان كه عصاى موسى(عليه السلام) در يك جا «حيّه» و در جاى ديگر به «ثعبان» تعبير شده و ضمن هماهنگى اين دو تعبير، مفيد نكته اى جديدند. چنين تفاوت تعبيرى افزون بر آنكه كسالت حاصل از تكرار مملّ را پديد نمى آورد، بيانگر اوج فصاحت است و مجموع قصه تكرار شده با هدفى جديد در جهت ساختار كلى سوره است و نكته جديدى را نيز از جهت زيادت و نقصان و تقديم و تأخيردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 580 صورت گرفته افاده مى كند. منابعآراء المستشرقين، عمربن ابراهيم رضوان، رياض، دارطيبة، 1413 ق؛ الاتقان، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407 ق؛ الاساس فى التفسير، سعيد الحوّى، دارالسلام، 1409 ق؛ اسرار التكرار فى القرآن، محمود بن حمزة الكرمانى (م. 505 ق.)، به كوشش عبدالقادر احمد، دارالفضيله؛ اسرار التكرار فى لغة القرآن، محمود السيد الشيخون، قاهرة، مكتبة الكيات الازهرية، 1403 ق؛ اضواء على متشابهات القرآن، خليل ياسين، بيروت، مكتبة الهلال، 1980 م؛ الاعجاز فى دراسات السابقين، عبدالكريم الخطيب، دارالفكر العربى، 1974 م؛ اعجاز القرآن، الباقلانى (م. 403 ق.)، به كوشش احمد حيدر، بيروت، الكتب الثقافية، 1406 ق؛ امالى، السيد المرتضى (م. 436 ق.)، به كوشش حلبى، قم، مكتبة النجفى، 1403 ق؛ بديع القرآن، ابن ابوالاصبع المصرى (م. 654 ق.)، به كوشش محمد شرف، قاهرة، دارنهضه؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م. 794 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1415 ق؛ بلاغة تصريف القول فى القرآن، عبدالله محمد النقراط، سورية، دارقتيبة، 1423 ق؛ البيان والتبيين، الجاحظ (م. 255 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالفكر، 1409 ق؛ پايه هاى اساسى شناخت قرآن، عبدالفتاح طبارة، ترجمه: دريايى، رسالت قلم، 1361 ش؛ تأويل مشكل القرآن، ابن قتيبة (م. 276 ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، قاهرة، دارالتراث، 1393 ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تجزيه و تحليل علت تكرار الفاظ و مفاهيم قرآن، پريچه ساروى، قم، عرش انديشه، 1384 ش؛ التحبير فى علم التفسير، السيوطى (م. 911 ق.)، به كوشش فتحى عبدالقادر، القاهرة، دارالمنار، 1406 ق؛ تحرير التحبير، ابن ابى الاصبع المصرى (م. 654 ق.)، به كوشش حفنى محمد، قاهرة، دار احياء التراث العربى، 1416 ق؛ التصويرالفنى فى القرآن، سيد قطب (م. 1387 ق.)، بيروت، دارالشروق، 1415 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413 ق؛ التكرار، حسين نصارة، قاهرة، مكتبة الخانجى، 1423 ق؛ ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، الرمانى، الخطابى، الجرجانى، به كوشش محمد خلف الله، مصر، دارالمعارف؛ جواهر البلاغه، سيد احمد هاشمى، قم، دفتر تبليغات، 1375 ش؛ خصائص القصة الاسلاميه، مامون فريزجوار، جدة، دارالمنارة، 1408 ق؛ درة التنزيل و غرة التأويل، الخطيب الاسكافى (م. 420 ق.)، به كوشش محمد مصطفى، مكة، جامعة ام القرى، 1412 ق؛ روانشناسى پرورشى، على اكبر سيف، تهران، مؤسسه آگاه، 1384 ش؛ روان شناسى تربيتى، على شريعتمدارى، تهران، اميركبير، 1376 ش؛ شبهات و ردود، معرفت، قم، التمهيد، 1423 ق؛ الصحاح، الجوهرى (م. 393 ق.)، به كوشش عبدالغفور، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407 ق؛ الطراز، يحيى بن حمزة العلوى اليمنى (م. 749 ق.)، بيروت، المكتبة العصرية، 1423 ق؛ ظاهرة التكرار فى القرآن الكريم، عبدالمنعم السيد حسن، مصر، دارالمطبوعات الدوليه، 1400 ق؛ علم النفس يا روانشناسى از لحاظ تربيت، على اكبر سياسى، تهران، دهخدا، 1355 ش؛ علوم القرآن، محمد باقر حكيم، تهران، مجمع الفكر الاسلامى، 1417 ق؛ فتح الرحمن، زكريا الانصارى (م. 926 ق.)، به كوشش الصابونى، بيروت، عالم الكتب، 1405 ق؛ الفن القصصى، محمد احمد خلف الله، القاهرة، مكتبة الانجلو المصرية، 1972 م؛ فنون الافنان فى عيون علوم القرآن، عبدالرحمن ابن الجوزى (م. 597 ق.)، به كوشش حسن ضياءالدين، بيروت، دارالبشائر، 1408 ق؛ القصة فى القرآن، محمد قطب، قاهرة، دارقباء، 2002 م؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، قم، بلاغت، 1415 ق؛ كشف الظنون، حاجى خليفه (م. 1067 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413 ق؛ كشف المعانى، بدرالدين بن جماعة (م. 733 ق.)، به كوشش عبدالجواد، دارالوفاء،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 581 1410 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ متشابه القرآن، عدنان محمد زرزور، دمشق، دارالفتح، 1389 ق؛ متشابه القرآن العظيم، احمد بن جعفر ابن المنادى (م. 336 ق.)، به كوشش عبدالله الغنيمان، مكتبة لينة، 1414 ق؛ المثل السائر، ضياءالدين ابن اثير الجزرى (م. 637 ق.)، به كوشش احمد الحوفى، مصر، مكتبة نهضة المصر، 1379 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ محاسن التأويل، القاسمى (م. 1332 ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دارالفكر، 1398 ق؛ مستشرقان و قرآن، محمد حسن زمانى، قم، دفتر تبليغات؛ معانى القرآن، الفراء (م. 207 ق.)، به كوشش نجاتى و نجار، الدارالمصريه؛ معترك الاقرآن، السيوطى (م. 911 ق.)، به كوشش احمد شمس الدين، بيروت، دارالكتب العليمة، 1408 ق؛ المعجزة الكبرى، محمد ابوزهرة، قاهرة، دارالفكر العربى، 1418 ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404 ق؛ المعجم الوسيط، ابراهيم انيس و ديگران، تهران، فرهنگ اسلامى، 1375 ش؛ المغنى فى ابواب التوحيد والعدل، عبدالجبار اسد آبادى (م. 415 ق.)، به كوشش محمود محمد؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ ملاك التأويل، ابن الزبير الثقفى الغرناطى (م. 708 ق.)، به كوشش سعيد الفلاح، بيروت، دارالغرب الاسلامى، 1403 ق؛ مناهل العرفان، الزرقانى، به كوشش احمد شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416 ق؛ من علوم القرآن و تحليل نصوصه، عبدالقادر حسين، الدوحة، دارقطرى بن الفجاءة، 1987 م؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ هداية المرتات، على بن محمد السخاوى (م. 643 ق.)، به كوشش عبدالقادر الخطيب، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1414 ق. على اسعدى تكفير => احباط و تكفيرتكفير => كفرتكلم => سخن[1]. تاج العروس، ج 7، ص 440، «كرر». [2]. القاموس المحيط، ج 1، ص 652؛ لسان العرب، ج 12، ص 64؛ مقاييس اللغه، ج 5، ص 126، «كر». [3]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 95. [4]. همان، ص 96. [5]. اسرار التكرار فى لغه القرآن، ص 9؛ المثل السائر، ج 3، ص 3؛ خزانة الادب، ص 205. [6]. ر. ك: البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 95ـ116. [7]. ر. ك: ظاهرة التكرار فى القرآن الكريم؛ التكرار؛ تجزيه و تحليل علت تكرار الفاظ قرآن. [8]. بلاغة تصريف القول، ج 1، ص 48؛ البيان والتبيين، ج 1، ص 104، 105؛ تحرير التحبير، ص 254. [9]. بلاغة تصريف القول، ج 1، ص 52 - 61. [10]. متشابه القرآن العظيم، ص 59 - 60؛ كشف المعانى، ص 45 - 47؛ اسرار التكرار فى القرآن، ص 66. [11]. الاتقان، ج 2، ص 248؛ معترك الاقران، ج 1، ص 66. [12]. التحبير فى علم التفسير، ص 124؛ درة التنزيل، ج 1، ص 53 - 54. [13]. ر. ك: تأويل مشكل القرآن، ص 232 - 255. [14]. البيان والتبيين، ج 1، ص 105؛ نيز ر. ك: بلاغة تصريف القول، ج 1، ص 48؛ تحرير التحبير، ج 1، ص 254. [15]. معترك الاقران، ج 1، ص 259 - 260؛ بلاغة تصريف القول، ج 1، ص 50. [16]. مفردات، ص 482، «صرف». [17]. بلاغة تصريف القول، ج 1، ص 9ـ 10. [18]. اعجاز القرآن، باقلانى، ص 274؛ المعجزة الكبرى، ص 117؛ بلاغة تصريف القول، ج 1، ص 40. [19]. مناهل العرفان، ج 2، ص 345؛ ثلاث رسائل (النكت فى اعجاز القرآن)، ص 101 - 102؛ اعجاز القرآن، باقلانى، ص 274. [20]. الكشاف، ج 2، ص 692؛ تفسير القاسمى، ج 10، ص 296؛ الميزان، ج 13، ص 201 - 202. [21]. بلاغة تصريف القول، ج 1، ص 51 - 55. [22]. لسان العرب، ج 7، ص 23 - 24؛ مقاييس اللغه، ج 3، ص 243، «شبه». [23]. ر.ك: متشابه القرآن العظيم، ص 59 ـ 60. [24]. البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 202؛ فنون الافنان، ص 375 - 376؛ درة التنزيل، ج 1، ص 50 - 51. [25]. البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 207؛ الاتقان، ج 2، ص 248؛ درة التنزيل، ج 1، ص 53 - 54. [26]. المعجم الوسيط، ص 740؛ الصحاح، ج 3، ص 1051، «قصص». [27]. البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 207 - 241؛ الاتقان، ج 2، ص 248 - 252. [28]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 105. [29]. الاتقان، ج 2، ص 248؛ كشف الظنون، ج 2، ص 1584. [30]. متشابه القرآن العظيم، ص 61 - 62. [31]. همان، ص 158 - 159. [32]. ر. ك: متشابه القرآن العظيم، ص 67 - 233. [33]. درة التنزيل، ج 1، ص 68. [34]. هدايه المرتاب، ص 29 - 30، «مقدمه». [35]. درة التنزيل، ج 1، ص 93. [36]. متشابه القرآن، ص 12. [37]. الاتقان، ج 2، ص 248؛ كشف المعانى، ص 61. [38]. نك: فتح الرحمن، ص 203، 472. [39]. نك: اضواء على متشابهات القرآن، ج 1، ص 11، 22؛ ج 2، ص 234، 243. [40]. نك: امالى، ج 1، ص 83 ـ 87. [41]. نك: تأويل مشكل القرآن، ص 532 - 555. [42]. مجمع البيان، ج 10، ص 841؛ الميزان، ج 20، ص 374. [43]. البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 206 - 207؛ ر. ك: ج 3، ص 95ـ 115؛ الاتقان، ج 2، ص 248 - 251؛ التحبير، ص 271 - 273. [44]. معترك الاقران، ج 1، ص 66 - 72؛ ر. ك: الاعجاز فى دراسات السابقين، ص 395 - 420؛ المعجزة الكبرى، ص 118 - 130. [45]. القصة فى القرآن، ص 215 - 220؛ ر. ك: الفن القصصى، ص 211 - 224. [46]. ر.ك: درة التنزيل، ج 1، ص 62 - 63. [47]. جواهرالبلاغه، ص 226 - 229؛ ر. ك: المثل السائر، ج 3، ص 3 - 40؛ اسرار التكرار فى لغة القرآن، ص 46 - 47. [48]. ر. ك: البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 98 - 115. [49]. روانشناسى پرورشى، ص 306، 490 - 493. [50]. علم النفس، ص 146؛ روانشناسى تربيتى، ص 373. [51]. تجزيه و تحليل علت تكرار الفاظ قرآن، ص 32 - 37. [52]. المعجزة الكبرى، ص 229؛ القصة فى القرآن، ص 216؛ التكرار، ص 15. [53]. القصة فى القرآن، ص 216؛ المعجزة الكبرى، ص 119. [54]. المثل السائر، ج 2، ص 357 - 358؛ الاتقان، ج 2، ص 144؛ جواهر البلاغه، ص 228 - 229. [55]. الاتقان، ج 2، ص 144. [56]. الاعجاز فى دراسات السابقين، ص 394 - 395؛ التكرار، ص 5 - 8. [57]. المغنى، ج 16، ص 398؛ الكشاف، ج 2، ص 302؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 98 - 110. [58]. معترك الاقران، ج 1، ص 264. [59]. ثلاث رسائل (بيان اعجاز القرآن)، ص 52؛ اسرار التكرار فى القرآن، ص 244. [60]. ر. ك: التكرار، ص 17 - 46. [61]. الطراز، ج 3، ص 244. [62]. ثلاث رسائل (بيان اعجاز القرآن)، ص 52. [63]. اسرار التكرار فى القرآن، ص 244. [64]. ر. ك: فنون الافنان، ص 420 - 475. [65]. ر. ك: البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 207 - 223. [66]. ر. ك: فنون الافنان، ص 377 - 416؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 224 - 241. [67]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 107 - 111؛ ر. ك: معترك الاقران، ج 1، ص 262 - 263. [68]. ر. ك: تجزيه و تحليل علت تكرار الفاظ قرآن، ص 15 - 37. [69]. ر. ك: علم النفس، ص 190 - 123؛ روانشناسى پرورشى، ص 490 - 493؛ روانشناسى تربيتى، ص 372 - 373. [70]. ر. ك: البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 96 - 115؛ تحرير التحبير، ص 375 - 376؛ ر. ك: اسرار التكرار فى لغة القرآن، ص 10 - 31. [71]. التفسير الكبير، ج 2، ص 115 - 116؛ المعجزة الكبرى، ص 118 - 119؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 110 - 111. [72]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 105؛ آراء المستشرقين، ج 2، ص 676؛ مستشرقان و قرآن، ص 316 - 321. [73]. امالى، ج 1، ص 83 - 88؛ التبيان، ج 1، ص 14؛ المغنى، ج 16، ص 398 - 399. [74]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 99 - 100. [75]. تأويل مشكل القرآن، ص 232. [76]. تأويل مشكل القرآن، ص 232؛ المغنى، ج 16، ص 400. [77]. الكشاف، ج 4، ص 792. [78]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 104. [79]. المغنى، ج 16، ص 399. [80]. معانى القرآن، ج 2، ص 45؛ 234 - 235؛ تاويل مشكل القرآن، ص 235 - 236؛ اسرار التكرار فى القران، ص 213. [81]. پايه هاى اساسى شناخت قرآن، ص 98. [82]. الكشاف، ج 4، ص 792؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 98؛ الاتقان، ج 2، ص 143. [83]. البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 486 - 487؛ الاتقان، ج 2، ص 142 - 143. [84]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 96؛ التفسير الكبير، ج 29، ص 96؛ الاتقان، ج 2، ص 144. [85]. الاعجاز فى دراسات السابقين، ص 393 - 395؛ التكرار، ص 29 - 32. [86]. تأويل مشكل القرآن، ص 240؛ امالى، ج 1، ص 86. [87]. ملاك التأويل، ج 2، ص 1058 - 1059؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 102؛الاتقان، ج 2، ص 145. [88]. اسرار التكرار فى القرآن، ص 89. [89]. همان، ص 243. [90]. الكشاف، ج 4، ص 792؛ البرهان، ج 3، ص 103؛ الميزان، ج 20، ص 351. [91]. اسرار التكرار فى القرآن، ص 254؛ الاتقان، ج 2، ص 145؛ البرهان، ج 3، ص 103. [92]. امالى، ج 1، ص 84؛ المغنى، ج 16، ص 400. [93]. امالى، ج 1، ص 83 - 85؛ ملاك التأويل، ج 2، ص 1150 - 1154. [94]. امالى، ج 1، ص 88؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 104. [95]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 100. [96]. همان، ص 99؛ الاتقان، ج 2، ص 144؛ من علوم القرآن، ص 118. [97]. الكشاف، ج 1، ص 364. [98]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 103. [99]. بديع القرآن، ص 151؛ تحريرالتحبير، ص 376. [100]. التفسير الكبير، ج 14، ص 182؛ نك: اسرار التكرار فى لغة القرآن، ص 61. [101]. تحرير التحبير، ص 376؛ بديع القرآن، ص 235 - 151. [102]. مجمع البيان، ج 6، ص 643. [103]. المغنى، ج 16، ص 397 - 398؛ الفن القصصى، ص 207 - 209؛ تأويل مشكل القرآن، ص 232. [104]. علوم القرآن، ص 367 - 368. [105]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 110؛ الاتقان، ج 2، ص 149؛ فتح الرحمن، ص 23، 187 - 188. [106]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 111 - 112؛ المغنى، ج 16، ص 397 - 398؛ شبهات و ردود، ص 431 - 432. [107]. ثلاث رسائل (النكت فى اعجاز القرآن)، ص 101؛ المعجزة الكبرى، ص 162 - 163؛ اعجاز القرآن، ص 274. [108]. علوم القرآن، ص 368 - 369. [109]. شبهات وردود، ص 431؛ علوم القرآن، ص 367؛ الفن القصصى، ص 225. [110]. التصوير الفنى، ص 143 - 144 ، 155 - 170؛ القصة فى القرآن، ص 220؛ المعجزة الكبرى، ص 162 - 163. [111]. الاساس فى التفسير، ج 3، ص 1695. [112]. المعجزة الكبرى، ص 162 - 163. [113]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 109. [114]. الاتقان، ج 2، ص 61. [115]. البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 109 - 110؛ الاتقان، ج 2، ص 149؛ المعجزة الكبرى، ص 163 - 175. |
|
بررسی اقتباس قرآن از تورات
حجت الاسلام دکتر علی نصیری* (دانشیار دانشگاه علم و صنعت ایران)
حجت الاسلام محمد حسین مدبر* (عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی جهرم)
چکيده
شماري از مستشرقان كه مجموعه معارف قرآن را برتر از فكر و انديشه بشري ديده اند، براي فرار از اعتراف به نزول وحي بر پيامبر اسلام(ص) احتمال يا شبهه «اقتباس قرآن از كتب آسماني پيشين به ويژه تورات» را مطرح نموده و براي اثبات مدعاي خويش به دلايل و شواهد متعددي استناد كرده اند.
واژه هاي اصلي:
قرآن، تورات، اقتباس، مستشرقان.
مقدمه
اديان الهي از منشأ واحدي سرچشمه گرفته و همين امر موجب مي شود كه جوهره اصلي اديان ـ بنابر فرض سلامت از تحريف ـ يكي باشد. در اديان ابراهيمي وجود پاره اي از مشتركات در زمينه هاي اعتقادي، احكام و معارف، توصيه هاي اخلاقي، قصص و سرگذشت ها، امري انكار ناپذير است و صراحت قرآن به دعوت اهل كتاب به پايبندي به پاره اي از اشتراكات انكارناپذير است. از سوي ديگر قرآن نزول وحي بر پيامبر را بدعت و امري تازه و بي سابقه ندانسته و اشاره دارد كه برخي مطالبي كه در قرآن است در صحف اولين و كتاب پيشينيان وجود دارد. این دلايل و عوامل باعث شده است تا برخي مستشرقان و قرآن پژوهان بر اين باور باشند كه قرآن اقتباسي است از اديان گذشته خصوصاً از كتاب تورات و انجيل و از اين رو برخي مستشرقان سعي در ارایه دلايل و اسنادي نموده اند كه اين نوشتار ضمن ارایه نكات مهم اين استدلال ها به بررسي و نقد آن مي پردازد. آن چه در اين نقد حایز اهميت است تفاوت ماهوي و جوهري آموزه هاي قرآني با مطالب تورات و انجيل موجود است كه گاه قرآن به صراحت آن ها را به چالش و تحدي كشيده و گاه به مذمت كساني پرداخته است كه قرآن را بر ساخته رسول الله و يا اساطير اوليه و افسانه پيشينيان دانسته است در ابتدا به ذكر ديدگاه چند تن پيرامون اقتباس قرآن پرداخته مي شود.
ديدگاه برخي مستشرقان در مورد اقتباس
شماري از كساني كه بر احتمال اقتباس پاي فشرده اند:
بررسي
براي بررسي و نقد ادعاهاي مذكور مي بايست به نكات ذيل توجه داشت:
نتيجه گيري
مشابهت اجمالي آيات قرآن با آموزه هاي كتاب مقدس كه عمده ترين دليل مدعيان اقتباس قرآن از آن كتاب است اعم از مدعاست، چرا كه اين مشابهت مي تواند به دليل وحدت خاستگاه مشتركات اين دو كتاب، يعني وحي آسماني باشد. اين مشابهت نيز مي تواند دليل محكمي باشد بر اين كه مشتركات تورات با قرآن، از تحريف مصون مانده است چرا كه تنها كتاب آسماني تحريف نشده، قرآن است (لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ)، (فصلت/ 42).
منابع
1.بخاري، محمدبن اسماعيل، صحيح بخاري، بيروت، دارالفكر، 1401ق.
پی نوشت ها:
* . Dr. Alinasiri@gmail.com * . modabber@jums.ac.ir |
|
تحليل ادبى قرآن، تفسير و سيره: نگاهى به روششناسى جان و نزبرو (291)
اندرو ريپين
امروزه ظاهراً اكثر مردم پذيرفتهاند كه يهوديت و مسيحيت «از نظر تاريخى» دين هستند. عقيده بر اين است كه تاريخ «محل آزمون» اين اديان است و دخالت الهى در ترتيب تاريخى حوادث، مهمترين حقيقتى كه اديان به آن گواهى مىدهند. اينكه اين امر از نظر كلامى درست است يا نادرست، پرسشى است كه بايد به اهل فن و علاقهمندان اين موضوع واگذار كرد ؛ موضوع سخن در اينجا تأثيراتى است كه اين عقيده بر مطالعات تاريخى «غير دينى» و، از همه مهمتر، بر مطالعه تاريخى اديان گذارده است. اين رأى كه اينها «از نظر تاريخى» دين هستند، سرانجام به تمايل اكيد به كشف «آنچه واقعاً روى داده است» انجاميد، چه در پس اين رأى، باورى نهفته است داير بر اينكه چنين كشفى، صدق يا كذب نهايى هر دينى را مبرهن مىكند. اين امر خواه امروزه در نگرش خاص تاريخى، كه مورخ بر مىگزيند كار مناسبى باشد يا نباشد، به هر حال سبب پيدايش نگرش مهمى در دين پژوهى شده است: منابعى كه در ترسيم مبادى تاريخى هر يك از اديان در اختيار ما هستند - و مهمترين آنها كتابهاى مقدس هر يك از اديان - حاوى دادههاى تاريخى روشنىاند كه ما را در رسيدن به نتايج قطعى تاريخى كمك مىكنند. به عبارت ديگر، در اين رهيافت فرض به اين است كه انگيزه تدوين كنندگان آن منابع، عيناً همان انگيزه مورخان امروزى است؛ يعنى هر دو گروه در صدد ثبت «آنچه واقعاً روى داده است» بوده و هستند.
سرشت منابع
جان ونزبرو استاد مدرسه مطالعات شرقى و آفريقايى در دانشگاه لندن براى حل كردن معضلاتى كه در راه شناخت تاريخ صدر اسلام وجود دارد، كوششى نظاممند كرده است. و نزبرو در دو كتاب اخيرش بر ارزيابى انتقادى (ارزش) منابع از نقطه نظرى ادبى (298) استدلال مىآورد، تا خود را از ديدگاههاى لاينفك كلامى در بيان تكوين و تاريخ صدر اسلام رهايى بخشد. اين دو كتاب، يعنى مطالعات قرآنى (299) و محيط فرقهاى (300) ، منطقاً با يكديگر تناسب و توافق كامل دارند؛گواينكه بايد اشاره كنيم در پارهاى موضوعات خاص، ميان اين دو اثر پيشرفت انديشه وجود دارد. مطالعات قرآنى ميان سالهاى 1968 تا 1972 تأليف شده، اما در 1977 انتشار يافته است ؛ محيط فرقهاى ميان سالهاى 1973 تا 1977 تاليف شده، اما در 1978 انتشار يافته است. كسانى كه مقالات فراوان ونزبرو را در معرفى و بررسى كتابهاى ديگران پس از اين سالها دنبال مىكنند، همگى معترفاند كه انديشه او در آن مرحله نيز متوقف نمانده است. (301) و نزبرو خود تأكيد مىكند كه انديشههايى كه در اين دو كتاب مطرح كرده، كارى آزمايشى و موقت درباره مسائل مورد بحث بوده است. موضوع اساسى در مطالعات قرآنى مسأله شكلگيرى قرآن با توجه شهادت متون تفسيرى بر اين تكوين است. كتاب محيط فرقهاى تكامل و تحول دين اسلام را مبسوطتر مطرح مىكند ؛ يعنى به روايات سيره و مغازى مىپردازد و سپس فرايند بسط و تفصيل كلامى اسلام در قالب فرقههاى دينى را مطرح مىكند و اين امور را از نظر وثاقت (302) ، و هويت (303) و معرفتشناسى (304) مورد پرسش و پژوهش قرار مىدهد.
رهيافت و نزبرو به منابع
چارلز ادمز احساس مشترك بسيارى از قرآن پژوهان را در اين جملات خلاصه كرده است: «موضوعاتى از قبيل شكلگيرى متن قرآن، تقويم و ترتيب زمانى مطالب قرآن، تاريخ متن، اختلاف قرائات، ارتباط قرآن با متون پيش از خود، و مسائل فراوان ديگرى از اين دست، به طور كامل بررسى شدهاند.» (332) اما ونزبرو روشن ساخته است كه در واقع ما تنها بر پوسته بيرونى اين مباحث خراشى به ايجاد كردهايم. به گفته وى، همه مطالعات گذشته (محققان غربى) دادههاى هنجار(333)ى همان سنت منقول تن در دادهاند. مشخصه اصلى اين مطالعات عبارت است از: «روشى سراپا اثباتى: يعنى جهد بليغى مىشود تا تكليف هر امرى را پس از ظهور اسلام در ميان اعراب روشن و توصيف كنند...» (محيط فرقهاى، ص 2). كارونزبرو اين بوده كه همان شك سالم و مفيدى را كه در مطالعات جديد توراتى و انجيلى (و به طور كلى در مطالعات جديد تاريخى ايجاد شده است به پژوهشهاى اسلامى و قرآنى كشانيده است تا آن را جانشين آن اثبات گرايى (334) كند. يادآورى اين نكته در اينجا مناسب است كه اثر بسيار ستودنى ريچارد بل (335) ، با آنكه ظاهراً از روششناسى توراتى - مسيحى مبتنى فرضيه مستند (336) بهره مىگيرد، اما در واقع در گزارشهاى سنتى راجع به نزول و جمع و تدوين قرآن، سر سوزنى بر مفاهيم ضمنى نمىافزايد؛ ريچارد بل انديشههاى نزول ترتيبى وحى و جمع و تدوين قرآن پس از رحلت حضرت محمد (ص) را (بر مبناى نظرات رايجى كه اكثر قرآن پژوهان غربى پذيرفتهاند)، برگرفته و آنها را طابق النعل بالنعل بر متن قرآن تطبيق داده است. اما مقصود اصلى از به كار گرفتن روششناسىهاى جديد توراتى و انجيلى بايد اين باشد كه آدمى خود را از فرضيات كهن و سنتى برهاند و فرضهاى جديدى را به كار برد!. ريچاربل چنين كارى نمىكند؛ در واقع او يكسره با پيش فرضهاى موجود در سنت اسلامى كار مىكند. اين مدعاى و نزبرو را كه «(پژوهش در) قرآن به مثابه منبعى كه قابليت تحليل با ابزارها و فنون نقد توراتى و انجيلى را دارد امرى بى سابقه است» (مطالعات قرآنى، ص ix) دست كم با استناد به كار ريچارد بل، قطعا نمىتوان مورد ترديد قرار داد (337) .
پی نوشت ها:
(291) historical concreteness . (292) - اين مقاله ترجمهاى است از: ," The methodologies of John Wansbrough : and Sira ,Tafsir .Literary analysis of Qur an" ,Anderw Rippin ,University of Arizona press : Tucson ,Approaches to Islam in its Religious Studies , (ed) in R.C.Martin .1985.pp.151-163 (293) literary qualities . (294) Cambridge : Cambridge ,the Making of the Islamic World : Hagarism ,Patricia Crone and Michael Cook . .1977 ,University press (295) Content and Composition of Islamic Salvation History : The Sectarian Milieu ,John Wansbrough . .116-117 .pp ,(1978 ,oxford University press : Oxford) همچنين نگاه كنيد به نقد و معرفى ونزبرو از كتاب هاجريسم : Cambridge : Cambridge) the Making of Islamic World : Hagarism ,41 patricia Crone and Michael Cook [BSOAS از اين به بعد]in Bulletin of the School of Orintal and African Studies (1977 ,University press .1978)pp.155-156) ديگر نقد و معرفىهاى جالب از اين كتاب به قلم اين محققان است: , Daniels in Journal of Semitic .N .1978,pp 997-998 ,8 .Sept ,in The Times Literary Supplement ,van Ess .J .296-304 .pp (1979) 24 [JSS از اين به بعد] Studies و براى نمونهاى خوب از استدلال به منابع بيرونى، اين كتاب را مقايسه كنيد با مقاله: .32-43 .pp (1980) BSOAS " The Origins of Kalam" ,Cook .M.A نيز نگاه كنيد به: Cambridge University : Cambridge) The Evolution of the Islamic polity : Slaves on Horses , Patricia Crone : Cambridge) Critical study - A source : Early Muslim Dogma ,Michael cook ; به ويژه فصل اول ,press .(1983 ,Oxford University press : Oxford) and his Muhammad ; (1981 ,Cambridge University press , (1980 (296) .Salvation Histoty . «تاريخ نجات» اصطلاحى متداول در پژوهشهاى مربوط به تورات و انجيل است. امروزه از نظر محققان يهوديت و مسيحيت، تاريخ اين اديان و به ويژه كتاب آسمانى آنها، بيان كننده حوادث تاريخى صرف - آنگونه كه مورخان سكولار درصدد ثبتش هستند - نيست، بلكه اين متون بيشتر در صدد بيان نقش نجات بخش خداوند در حوادث تاريخ است. در تاريخ يهود، سرگذشت بنىاسرائيل در تمام مراحل آن، عرصه حضور خداوند در تاريخ و نجات اين قوم در سختترين شرايط است. از نظر مسيحيان، تاريخ نجات با تجسد خداوند در عيسى و حوادث مربوط به آن روى داده است. در اين هر دو مورد، باور به صدق تاريخى حوادث تاريخى، متضمن يا مستلزم نوعى ايمان به صدق گزارههاى دينى آن اديان است. براى نوشتهاى فارسى در اين باره نگاه كنيد به آلن گولووى، پانن برگ: الهيات تاريخى (ترجمه مراد فرهاد پور، تهران: صراط، بىتا)، به ويژه فصل دوم با عنوان «وحى به مثابه تاريخ» (مترجم). (297) - اين مؤلف خود اذعان دارد (پاورقى بعد را ببينيد) كه اين سبب نزول در تاريخ طبرى نيامده است؛ اين امر مىبايست مؤلف را در خصوص اطلاعاتى كه در اختيار دارد محتاط مىكرد. لازم به يادآورى است كه طبرى خود تفاوت ميان تفسير و تاريخ را به رسميت شناخته است. (298) Journal of the Economic and " ,Mecca's Food Supply and Muhammad's Boycott" ,Fred McGraw Donner . .249-266 .pp (1977) Social History of the Qrient 20 مقالى ديگر با اندكى تفاوت از نمونه بالا اين مقاله ارى ربين است: به ويژه سه صفحه نخست مقاله .13-28 .pp (1979) BSOAS 42 " ,Abu Lahab and Sura CXI" ,Uri Rubin درباره اسباب النزول نگاه كنيد به اين مقاله من: BSOAS " ,a bibliographical and terminological survey : The exegetical genre asbab al-nuzul " ,Rippin .A .(1985) 48/1 (299) .literary point . (300) ,Oxford University press : Oxford) ,Sources and Mathods of Scriptural Interpretation : Quranic Studies . .(1977 نقد و معرفىهايى كه بر اين كتاب نوشته شدهاند اينهايند: 609-612 .pp (1977) BSOAS 40 ; (van Ess ) 349-353 .pp (1978) 35 [BO : از اينجا به بعدBibliotheca ] Orientalis ازJournal of the American ; (Ruri paret) 354-356 .pp (1978) Der Islam 55 ; (Ullendorf) ] oriental Society از اينجا بهJewish Quarterly Review ; ( Wiliam Graham) 137-141 .pp (1980) 100 [JAOS : ]اينجا به بعد (1978) [JRASاز اينجا به :بعدJournal of the Royal ; (Nemoy) 182-184 .pp (1978) 68 [JQR ] Asiatic Societyبعد .pp (1977 ) 67 [MW: از اينجا به بعد; 293-296 . pp .(1979) JSS 24 ; (Serjeant) 76-78 .pp ] Muslim World : از اينجا به بعدZeitschrift der Deutschen Morganlanaischen ; (Boullata .Issa J) 306-307 .1-19 .pp (1980) Theologische Literaturzeitung 105 ; (Wanger) 411 .p (1978) 128 [ZDMG ] Gesellscllschaft (301) Oxford : Oxford) ,Content and Composition of Islamic Salvation History : The Sectarian Milieu . .(1978 ,University press نقد و معرفىهايى كه بر اين كتاب نوشته شدهاند اينهايند: : از اينجا به بعد] Journal of the American Academy of Religion ; (van Ess) 137-139 . .pp (1980) BSOAS 43 (1980 ) Der Islam 57 ; (Andrew Rippin( 121-123 .pp (1980) Jss 26 ;(Martin) 459-460 .pp (1979) 47 [ZDMG JAAR ; (Cook) 180-182 .pp (1980) JRAS ; (Juynboll) 97-98 .pp (1981) BO 37 ; (Madelung) 354-355 .pp .(Nagel) 178 .p (1980) 130 (302) - به ويژه نگاه كنيد به نقد و معرفى ونزبرو از كتاب فاناس در زير .361-363 .pp (1980) BSOAS 43 ,Anfange Muslimischer Theologie ,Review of Josef van Ess (303) authority . (304) identiy . (305) epistemology . (306) - نگاه كنيد به محيط فرقهاى، ص 59 - 58؛ كرون و كوك، هاجريسم، ص 18 - 17. (307) - نمونه آن دو تفسير منسوب به كلبى و مقاتلاند. ونزبرو به دلايل متعددى كه در مطالعات قرآنى ارائه مىدهد نتيجه مىگيرد كه فرم و قالب اين متون آنگونه كه امروز در دسترس مايند، احتمالاً مربوط به دورهاى متأخرتر از زمان حيات اين مؤلفان فرضى (كلبى و مقاتل) است. (308) - - Canon، واژهاى با ريشهاى يونانى، در اصل به معناى قاعده و معيار است كه بعدها به معناى مشروع و قانونى به كار مىرود. اين واژه را اصطلاحاً بر آن دسته از كتب عهد قديم و جديد اطلاق مىكنند كه موثق و معتبر شمرده شدهاند با اين حال روند نهايى سازى اين اعتبار و وثاقت تدريجى بوده و خود نيز مورد اختلاف است. (309) - نمونه آن كتاب فقه اكبر نخست (از ابو حنيفه) و رساله حسن بصرى است. نگاه كنيد به مطالعات قرآنى، ص 16 - 163. (310) - نگاه كنيد به نقد ومعرفى ونزبرو از كتاب نابيا ابوت در زير ,Qur'onic Commentary and Tradition , II ,Studies in Arabic Literary papyri ,Review of Nabia Abbott .613-616 .pp (1968) BSOAS 31 و مقايسه كنيد با اين مقاله گرومان: pp.213-231 (1957) Der Islam 33 ",The Problem of Dating Early Qur'ans" ,Grohmann .A البته دغدغه اصلى گرومان در اين مقاله آن است كه بر مشكل تاريخ گذارى مخطوطات قرآنى تأكيد ورزد. (311) .(1977 ,Cambridge Cambridge University press) The Collection of the Qur'an ,John Burton . و نگاه كنيد به نقد و معرفى ونزبرو از اين كتاب جان برتن در: 370-371 .pp (1978) BSOAS 41 (312) The Quest for the Historical : The Historicity of the patriarchal Narratives , Thompson .Thomas L . .328 .p , (1974 ,Walter de Gruyter : Berlin and New York) Abraham (313) ,London Athlone press ) The Encounter with the Divine in Mesopotamia and Israel ,Saggs .F .W .H . .65-66 .pp ,(1978 (314) election history . (315) eschatological concerns . (316) Heilsgeschichte واژهاى آلمانى، معادل با همان تاريخ نجات (salvation history) است. اين اصطلاح را بانيان الهيات كتاب (Biblical Theology movement) - در توصيف تورات و انجيل به كار مىبردند. مقدس مرادشان اين است كه اين دو كتاب بيانكننده تأثير نجات بخش خداوند در حوادث تاريخ است (مترجم). (317) Mishnaic . ميشنا مجموعهاى از روايات شفاهى (بخشى از تلمود) است، كه هر چند همچون تورات وحيانى شمرده نمىشود، در كنار آن براى خود جايى باز كرده است (مترجم). (318) - بنگريد به نقد و معرفى ونزبرو از كتابهاى نوسنر و شاگردان وى در: ; (Zahavy ) 368-369 .pp (1978) BSOAS 41 .BSOAS 43(1980)PP.591-592 & 438-439 .pp (1976) BSOAS 39 .(Gereboff) 592-593 .pp (1983 ) BSOAS 43 ; (Green) 140-141 .1979)pp) BSOAS 42 مهمترين اثر ردلف بولتمان نيز اين كتاب است: ,Oxford Blackwell) .2 d ed ,John Marsh . trans ,The History of the Synoptic Tradition ,Rudolf Bultman .(1968 نوشتههاى نوسنر به قدرى زياد است كه عملاً گزينش يكى از آنها ناممكن است ؛ اما اين مقاله سودمندترين آنهاست: in Methodological Issues in "The Study of Religion as the Study of Tradition in Judaism " ,Neusner .J .31-48 .pp , (1975 ,New Horizons press : Calif ,Chico) Baird .ed Robert D ,Religious Studies (319) - كارهاى نوسنر، از جهتى ديگر، ظاهراً چنين القا مىكنند كه بخشى از اطلاعات تاريخى دست يافتنى (و رهاشدنى) است. منظورم به روشنى دغدغههاى اصلى نظريه هرمنوتيك فىالمثل هانس گئورگ گادامر در حقيقت و روش (نيويورك: سيبورى، 1978) عليه اريك د. هرش در اعتبار در تأويل (نيوهيون: انتشارات دانشگاه ييل، 1967) است. (320) Ignaz Goldziher . (321) Josef Schacht . (322) .intellectual laziness . (323) Atti del terzo Congresso di Studi Arabi" ,The Present State of Studies in Islamic Law " ,Joseph Schacht . .622 .p ,(1967 ,Instituto Uneversitario Orientale : Naples ) e Islamici شاخت نتيجه مىگيرد: «من به جد اطمينان دارم كه صلاحيت علمى محققان فقه اسلامى - فقيه باشند يا مستشرق - انحرافى گذرا بيش نيست». (324) - همچنين براى نمونهاى متغاير از اين تمايل (يانياز!) عمومى به يافتن «جزء آخر» و رفع همه ابهامها نگاه كنيد به : ,idem ; chapter 3 ,(1979 ,Harvard University press : Mass ,Cambrifge ) The Genesis of secrecy , Kermode .F .(1967 ,Oxford University press : New York) The Sense of an Ensing (325) .ed ,in Historians of the Middle East " ,The Materials Used by Ibn Ishaq" ,Montgomery Watt .W . .23-24 .pp (1962 ,Oxford University press : London and New York) Holt . M .Bernard Lewis and P وات از كارلهاينريش بكر (Becker .C.H) در موافقت بالامنس (Lammens) چنين نقل مىكند: «... سيره منبع مستقل تاريخى نيست، بلكه مجموعهاى از دادههاى حديثى است كه ترتيب تاريخى يافتهاند» (ص 23). آنگاه بر اين سخن چنين حمله مىبرد: «در زمانى كه بكر اين جمله را نوشته است، اثر مهم يوزف شاخت درباره احاديث فقهى چاپ شده بود... شاخت ادعا مىكند كه تنها از زمان شافعى (متوفاى 820 م) به بعد بود كه مستند كردن احكام فقهى به حديثى از قول يا فعل حضرت محمد (ص) عادت رايج شد... اگر نظريه شاخت صحيح باشد... در آن صورت رواياتى كه در صحاح و ديگر منابعى حديثى گردآمده، در زمان ابن اسحاق موجود نبوده است.» (ص 23 - 24) بدين سان، در نظر وات، اعتبار تاريخى منابع ابن اسحاق از آنجا ثابت مىشود كه اين منابع پيش از جعل روايات فقهى تأليف شدهاند! اين نظر را مقايسه كنيد به پاورقى 88 با عنوان «سفسطه و زبان بازى وات در برخورد با شاخت» در زير: .211 .p , Slaves on Horses , Crone .P (326) .Vol.1 , (1967 ,Brill .E.J : Leiden ) ,Geschichte des arabischen Schriftums ,Fuat Sezgin . (327) : Chicago ,Qur'anic Commentary and Tradition ,II ,Studies in Arabic Literary Papyri ,Nabia Abbott . .1967 ,University of Chicago press و مقايسه كنيد با نقد و معرفى ونزبرو بر آن (پاورقى شماره 10). (328) tangible . (329) - ج 1، ص 32 از كتاب (GAS) را مقايسه كنيد با فصل 4 از كتاب مطالعات قرآنى ونزبرو و اين سزگين دو مقاله من: naskh al-Qur'an and the ,Zuhri - Al " also ; 15-25 .pp (1981) BSOAS 44",Lughat fi-l-Qur'an - Abbas's Al،" .22-43 .pp (1984 ) BSOAS 47 " ,Ibn Problem of early tafsir texts (330) - در مطالعات قرآنى و محيط فرقهاى، نمونهاى از اين «شاهد ديگر» در مفهوم «تغيير و انتقال واژگان» آمده است . (331) conjecture and verification . (332) ,Harvard University press : . Mass ,Cambridge) The philsophy of the Kalam ,Harry Austryn Wolfson . .72 .p ,(1976 (اين كتاب با عنوان فلسفه علم كلام به قلم احمد آرام به فارسى ترجمه شده است). براى نقد و معرفى ونزبرو از اين كتاب نگاه كنيد به: .156-157 .pp (1978) BOSAS 41 (333) New York) Binder .ed.l ,in The Study of the Middle East " ,Islamic Religious Tradition" ,Charls Adams . .61 ., (1976 ,Wiley : (334) normative data . (335) Positivism . (336) -به ويژه اين دو اثر وى: Introduction to the ; (1937-1939 ,Clark .T .&.T : Edinburgh) . 2 vol ,Translated ,The Qur,an ,Richard Bell .(1957 ) 1967 ,University press : Edinburgh ) Qur'an (اپر نخست ترجمه انگليسى ريچارد بل از قرآن است كه همراه با ترتيب انتقادى وى از سورهها به چاپ رسيده است. كتاب دوم كه مقدمه تحقيقى وى در معرفى قرآن به خواننده غربى است، نخست در 1953، و بعدها با بازنگارى و قلم شاگردش ويليام منتگمرى وات از سوى همان ناشر به چاپ رسيد. ترجمهاى از اين كتاب به قلم بهاء الدين خرمشاهى با عنوان مقدمه بر ترجمه قرآن در مجله ترجمان وحى (شمارههاى 1 - 8) منتشر شده است (مترجم)). (337) .Documantary Hypothesis . (338) - قس با نقد و معرفى سرجينت و فان اس از كتاب مطالعات قرآنى در دو مأخذ زير: .349 .p (1078) and van ESS'S review in BO 35 ; 78 .p (1978) Serjent's Review in JRAS (339) - اين واژه را نه از سر تمسخر، بلكه براى توصيف روشى در پژوهش متن به كار بردهام. نگاه كنيد به: ,(1978 ,Westminster Press : philadelphia) Fundamentalism ,Barr James به ويژه صفحات 11 - 89. تحقيقات جديد درباب قرآن به اين كتاب دست كم از نظر متن (اگر نگوييم از نظر كلامى و الهياتى) لغزشناپذير، و از آن مهمتر، فاقد تناقض مىنگرند. اين نگرش از همه جا بهتر هنگامى خود را نشان مىدهد كه كسى مىكوشد صلاة و زكاة در قرآن را بر حسب توالى تاريخى (قابل بازسازى!) تفسير و فهم كند؛ ديدگاه رقيب معتقد است عبارات متعدد در اين موضوعات نشان دهنده سنتهاى مختلف از جوامع بومى متفاوتاند كه به يكديگر اتصال يافتهاند. اين ديدگاه، به لحاظ آگاهى ما از سنت يهودى - مسيحى و استقرار آن، معقولتر مىنمايد، اما اظهار آن در تضاد و تقابل جدى است با نوع رهيافت غربى به قرآن. (340) - نگاه كنيد به اظهارات خوش عبارت فرانتس روزنتال در مقدمه چاپ جديد اين كتاب چارلز تورى: .([1933] 1967 ,KTAV : New York) The Jewish Foundation of Islam ,Torrey .Chales C (341) - تنها استثناى قابل توجه بر اين حكم كلى، تأكيدها جسن بر زمينه ايرانى - سامى فرهنگ اسلامى است. نگاه كنيد به: ,(1974 ,University of Chicago press : Chicago) .3 vol ,The Venture of Islam ,Hodgson .Marshall G.S به ويژه جلد اول . (342) .Serjeant . (343) - درباره مطالعات جديد راجع با عربستان جنوبى، فىالمثل نگاه كنيد به آثار زير: ) Points de vue et problemes actuels : Les inscriptions anciennes de l'Arabie du Sud , La religion des Arabes Preislamiques d'apres trois sites Jacques Ryckmans " ,Pirenne .and J ; (1973 ,Brill .J .E : Mai Leiden .Geburtstag am 12 .Festschrift Joseph Henninger zum 70 : Bahit - in Al " rupestres et leurs inscriptions ;177-217 .pp ,(1976 ,Instituts - Anthropos : Augustin bei Bonn .St ) 1976 و مقايسه كنيد با استفاده سرجينت از چنين آثارى، در نقد و معرفى وى بر كتاب مطالعات قرآنى: .76.77 .pp (1978 ) JRAS , Serjeant review of Qur'anic Studies (344) irenic . (345) .38 .p ,(پاورقى in The Study of the Middle East(24 " ,Islamic Religious Tradition " ,Adams .Ch . (346) - ادمز، همان، ص 40. وى تعبير «مسالمت جويانه» را در اشاره به رهيافتى به كار مىبرد كه كنتول اسميت (Smith .W.C) ويليام در مطالعات اسلامى از آن جانبدارى مىكند. (347) - جين (jane Smith) در مقاله «درك اسلامى از آخرت» [ كه در همايش اسلام و تاريخ اديان ارايه] اسميت مستقيماً و به صراحت به اين مشكل اشاره مىكند، اما ظاهراً راه حلى نمىيابد. وى كرده است مىگويد: «آيا طرح پرسشهاى «نادرست» ضرورتاً به اين معناست كه پاسخها به حقايق راجع به اعمال و اعتقادات مسلمانان مربوط نيستند؟» اگر مطالعات اسلامى به تقابل با «اعمال و اعتقادات مسلمانان» ادامه دهند، در آن صورت مشكل همچنان در جاى خود باقى مىماند. پرسش بايد چنين باشد: «آيا اين همان است كه به دنبال آنيم؟» «آيا ما به مطالعه جامعهشناسى مشغوليم يا تاريخ انديشگى؟» مىتوانيم هر دو كار را انجام دهيم و بىگمان اين هر دو مهماند، اما هيچ گاه نمىتوان را دادههاى جامعهشناختى پرسشهاى تاريخى كرد. (348) .traditional sttock of monotheistic imagery . (349) .style " referential " . نگاه كنيد به محيط فرقهاى، ص 24 - 25؛ مطالعات قرآنى، ص 1، 40 - 43، 47- 48، 52-51، 58-57؛ همچنين تجزيه و تحليل ونزبرو از تفسير آگادى (روايى) در فصل چهارم مطالعات قرآنى، كه وى آن را مبين موضوع مىداند (نيز نگاه كنيد به محيط فرقهاى، ص 24). (350) - ولما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابيكم. (351) in ",The Binding of Isaac and the Sacrifice of Jesus : Redemption and Genesis xxii " ,Geza Vermes . .193-227 .pp , (1973 ,E.J.Brill : Leiden) .ed . 2d rev ,Haggadic Studies : Catholic Biblical Scripture and Tradition in Judaism " ,a Revised Tradion History : The Aqedah " ,chilton .Davies and b.d .Also see P.R .514-546 .pp (1978) Quarterly 40 (352) - در روايت توراتى، فرزند ذبيح ابراهيم، اسحاق است و در روايت غالب اسلامى، اسماعيل. (مترجم). (353) - و اين شامل كسانى مىشود كه مىكوشند گونهاى از يهوديت و / يا مسيحيت گمراه و محرف را مسلم انگارند كه به طور خاص در جزيرة العرب شناخته شده است. (354) - شايد روشنترين مثال از اين روش در مطالعات قمرانى، مقاله زير است: in Words and Meaning Essays " ,Biblical Exegesis and Fulflment in Qumran " ,Roberts .Cambridge Bleddyn J : Cambridge ) Akroyd and Barnabas Lindars .Peter R .ed , presented to David Winton Thomas ; 195-207 .pp (1968 ,University Press البته اين گونه تفسير در تقابل با روند كلى تحقيقات قمرانى است كه در آن گرايش به تعيين ويژگىهاست. نمونه آن ورمس (پاورقى شماره 35 را بنگريد) است. همچنين نگاه كنيد به محيط فرقهاى، به ويژه صفحات 54 - 52. (355) narrative conventions . (356) variant traditions . (357) liturgical . (358) fulfiment motif . (359) canonization and stabilization . (360) liturgical elements . (361) canon of scripture . (362) - نگاه كنيد به مطالعات قرآنى، ص 49؛ محيط فرقهاى، ص 58 و 139، كه در اينجاها انديشه فقدان فرجامشناسى در سيره، نشان دهنده موضع سياسى محكمى است. (363) - «زمينههاى تاريخى با اين گستردگى (كه در پيدايش قرآن وجود دارد) نمىتوانسته است ساختگى باشد.» نگاه به نقد و معرفى سرجينت از مطالعات قرآنى در: .77 .p (1978 ) Serjeant's review of Quranic Studies in JRAS اين تصور كه چنين باز سازى تاريخىاى، با «تبانى و دسيسه» اى! همراه است، نقطه اتكاى بسيارى از منتقدان شده است ؛ فى المثل نگاه كنيد به نقد و معرفى ن. دانيل از كتاب هاجريسم در زير: .296-354 .pp (1979) s review of Hagarism in JSS 24 ' Daviel .N در مقابل دانيل (ص 298) مىتوان ادعا كرد كه يكصد سال زمان زيادى است، به ويژه وقتى كه فرد نه به تيتر روزنامهها و عناوين انتشارات، بلكه به پيدايش تدريجى متنى، نخست در يك دايره محدود، و سپس در حوزههاى گسترده مشغول باشد. مىتوان به نمونههاى مشابهى از تبانى و دسيسه در تدوين ديگر متون آسمانى اشاره كرد ؛ فى المثل تطبيق يوحناى حوارى با انجيل يوحنا دست كم يك قرن پس از پيدايش اين متن صورت گرفته است. بيفزاييم كه اساساً در اينجا و هر جاى ديگر، موضوع بسته به اين است كه فرد كدام تبانى و دسيسه را دوست دارد يا ندارد؛ سرجينت درباره جان برتن مولف كتاب جمع و تدوين قرآن Cambridge University : Cambridge) ,The Collection of the Qur'an] [(1977 ,press مىگويد كه «وى بسيار قوىتر و مستدلتر از دعاوى تأييد نشدنى ونزبرو دليل مىآورد كه متن هماهنگى كه امروزه در دست ماست دقيقاً املا و قرائت خود پيامبر است»، اما لازمه كتاب بر تن - اگر آن را دقيق بخوانيم، نه آنكه صرفاً به نتايج پايانىاش دلخوش كنيم - همان تبانى و دسيسهاى است كه سر جينت در نظريه ونزبرو مىپندارد؛ ليكن روشن است كه نتايج كار بر تن براى سرجينت اهميت دارد، نه روش حصول اين نتايج (بنگريد به نقد و معرفى وى از كتاب مطالعات قرآنى، آدرس در همين پاورقى است، ص 76). نيز مقايسه كنيد با (كتاب ارزشمند خانم آنگليكا نويورت درباره ساخت سورههاى مكى): Walter de : Berlin and New York) Studien zur Komposition der Mekkanischen Suren , Angelika Neuwirth ; (1981 ,Gruyter و نقد و معرفى من بر اين كتاب در: .149-150 .pp (1982 ) BSOAS 45 (364) typological analysis . (365) Raphael Loewe . (366) - فى المثل نگاه كنيد به: in Words and" ,Numbers 14:34 tenuati : Divine Frustration Exegetically Frustrated" ,Raphael Loewe ,Meanings مقدمه,Scripture and Tradition ,Vermes .G ; 137-138 .pp .esp , Lindars and Akroyd .ed (367) - ونزبرو از روند شكلگيرى و انواع تفسير قرآن دستهبندى خاص، منحصر به فرد و كاركرد گرايانهاى ارائه مىدهد. نخست تفسير (haggadic) است كه نمونه آن اثر مقاتل بن سليمان است كه نقلى امروزه بدان عنوان تفسير القرآن دادهاند، گواينكه احتمالاً اين نام اصلى آن نبوده و بخشهايى از آن متعلق به كتاب سيره ابن اسحاق است. مشخصه اصلى اين نوع تفاسير ابداع و تصوير روايتى اخلاقى از داستانهاى عاميانه خاور ميانه (به ويژه از فرهنگ يهودى - مسيحى) است. بيشترين توجه اين نوع تفسير ارائه تفاصيل و جزئيات به شخص جستجوگرى است كه در مواجهه با تعبيرات بدون سند در متن قرآن، سؤالاتى سطحى و غير دينى برايش مطرح مىشود. در اين نوع تفسير ظاهراً روايت اصل است و خود متن تحت الشعاع اين روايت قرار مىگيرد. نمونه آن تفسير مقاتل بن سليمان از آيه يسئلونك عن الاهلة (بقره، 189) است كه وى مىكوشد پاسخهايى تفصيلى درباب جزئياتى از قبيل اينكه چه كسى سؤال كرده، چرا سوال كرده و سؤال وى دقيقاً چه بوده است به دست دهد. دوم تفسير فقهى (halakhic) است كه مقاتل بن سليمان در اين نوع تفسير نيز بانى و چهره برجستهاى است. مشخصه اين نوع تفسير ترتيب موضوعى آن است، به عكس تفسير روايى كه در آن ترتيب خود متن قرآن چارچوب اصلى است اثر مقاتل با عنوان خمس مائة آية من القرآن، شامل سرعنوانهايى همچون ايمان، نماز، زكات، روزه، حج، جزيه، ارث، ربا، شراب، نكاح، طلاق، زنا، دزدى، قرض، معاملات و جهاد است. اين ترتيب موضوعى عناوين مبين آن است كه چه مطالبى از ارزش فقهى در قرآن برخوردار است. سوم تفسير متنى (masoretic) است. اساس اين نوع تفسير بر پايه توضيح واژگان، صرف و نحو و قرائتهاى مختلف قرآن است. شايد قديمترين اثر از اين دست، كتاب معانى القرآن اثر فراء باشد. ديگر آثار كمابيش مشابه عبارتنداز فضائل قرآن ابوعبيد، كتاب الوجوه و النظائر مقاتل بن سليمان و متشابهات القرآن كسائى. چهار تفسير بلاغى و بيانى (rhetorical) است كه در آن بيشتر به جنبه اعجاز ادبى متن و بيان استعاره و مجازهاى زبانى آن توجه مىشود. مانند كتاب مجاز القرآن، اثر ابوعبيده، گو اينكه اين تفسير بيشتر به نوعى تفسير متنى مىماند كه توجه خاصى به صرف و نحو دارد و اصل و منشأ آن از تفسير ادبى محض ناشى نشده است. رشد و تكامل اين نوع تفسير همزاد و همراه تكامل نظريه اعجاز قرآن و يافتن شواهد ادبى دال بر آن بوده است. تأويل مشكل القرآن از ابن قتيبه حلقه اتصال مهمى ميان تفسير بلاغى و بيانى قرآن - مبتنى بر تفاصيل نحوى و تفسيرى - و نظريه متأخر درباب اعجاز قرآن است. پنجم تفسير تمثيلى (allegorical) است كه نظريات متغاير با اسلام در اين نوع از تفسير فرصت بروز و ظهور مىيابند. اثر صوفيانه سهل تسترى، جريانى در سدههاى نخست بود كه با تمايز نهادن ميان اصطلاحات و واژگان ظاهرى و باطنى، چنين تفسيرى را مطرح كرد. اين اثر سعى در بيان و تفسير نمادين همه آيات قرآن نمىكند، بلكه حدوداً هزار آيه از قرآن در آن بدين گرايش تفسير شدهاند. نمىتوان اين تفسير را كه براساس قطعات غير مرتبط با هم است، تفسير تمثيلى روشنى دانست. اين تفسير بيشتر حاوى قصص انبياى گذشته، پيامبر خاتم (ص) و حتى داستانهايى از خود مؤلف است. مضامين عرفانى نيز به طور كامل مورد نظر نمىباشند و در واقع از اساس ناقص و ابتدايى مىنمايند. تفسير تمثيلى اينچنينى بيشتر به نوعى تفسير متنى مىماند كه تا اندازهاى وابسته و تابع متن قرآن است (مترجم). (368) exegetical . (369) soteriology . (370) Islamic Kerygma . (371) Biblical dispensation . (372) - نگاه كنيد به نقد و معرفى من بر كتاب محيط فرقهاى در زير: .121-123 .pp (1981 ) in JSS 26 ,Review of The Sectarian Milieu (373) - نگاه كنيد به نقد و معرفى وى بر اين كتاب فان اس در زير: .361-363 .pp (1980) in BSOAS 43 ,Anfange Muslimischer Theologie ,review of van Ess (374) ;307 .p (1977) Boullata in MW 67 .Issa J . اين نقل قول از مطالعات قرآنى تا حدى خارج از موضوع است. مقايسه كنيد با نقد و معرفى ونزبرو بر همان كتاب فان اس: .361 .p (1980) Anfange in BSOAS 43 ,Wansbrough's review of van Ess (375) Geiger . (376) Hirschfeld . (377) .Speyer . (378) ;xiv .p (1980 ,Bibliotheca Islamica : Chicago) Major Themes if the Qur'an ,Fazlur Rahman . نگاه كنيد به نقد معرفى من بر اين كتاب فضل الرحمان در: 360-361 .1981)pp) BSOAS 44 فضلالرحمان به نادرستى از مطالعات قرآنى نقل قول مىكند. مىبايست قبل و بعد از آن جمله ونزبرو را نيز نقل مىكرد. به علاوه در متن ونزبرو هيچ گونه علامت تعجبى (!) نيست. اما وجود ديدگاهى متفاوت راجع به ارزش تحليل ادبى امرى نيست كه بتوان ناديدهاش گرفت؛ ليكن عبارات فضل الرحمن را دشوار مىتوان بر اين ديدگاه حمل كرد ؛ مقايسه كنيد با نقد و معرفى فاناس بر كتاب محيط فرقهاى در 137-139 .1980)pp) BSOAS 43 كه دقيقاً همان استدلال را برگرفته است ؛ اما كافى است كه آدمى تنها براى نمونه به كتاب The Genesis of secrecy (پاورقى 17 را نگاه كنيد) نظرى بيفكند تا اعتبار هميشگى تحليل ادبى را ببيند. |
اساطير: نوشتهها، سخنان بىسامان، افسانههافرهنگ نويسان عربى، اساطير را برگرفته از ريشه «سط ر» (نوشتن) دانستهاند; اما درباره مفرد و معناى آن ديدگاه يكسانى ندارند. اكثر قريب به اتفاق واژه شناسان نخستين و متأخر عربىبا اندكى تفاوت، أساطير را جمع «اُسطورَة» بر وزن اُحدوثه و أحاديث، و بهمعناى سخنان بىسامان و برخى نيز آن را بهمعناى اباطيل، أكاذيب، نوشتهها، حكايتها ترجمه كردهاند. نيز گفته شده: جمع اَسْطار (جمع سَطْر = يك رديف واژه، درخت و...) بهمعناى سخنانِ مكتوبِ شگفت يا جمع إِسْطار بهمعناى گفتار ناهمگون و بىسامان يا جمع بدون مفرد، مانند ابابيل است. بنابر ديدگاه برخى پژوهشگران واژههاى قرآن، اساطير (جمع اُسطوره) بهمعناى نوشتههاى دروغين و ساختگى بوده، ظاهراً فقط بر چنين نوشتههايى اطلاق مىشود.ديدگاه لغت شناسان درباره ريشه لغوى اساطير، در نتيجه غير معرّب بودن آن با ديدگاه پارهاى از زبان شناسان تأييد مىشود. اين گروه معتقدند كه واژه آكِدى sataru بهمعناى نوشتن با ريشه واژه آرامى قراينى چون فقدان شاهدى مستند براى كاربرد اساطير در آثار عربى پيش از اسلام و نيز در احاديث اسلامى، اختلاف ارباب لغت و تأثير پذيرى آنان از مفسران نخستين در معنا و مفرد آن، نشان مىدهد كه اين واژه چنانكه برخى نيز تصريح كردهاند، نخستين بار در قرآن بهكار رفتهاست. همچنين برخى از خاورشناسان، اسطوره را معرّب واژه يونانى هيستوريا/ historia بهمعناى سخن و خبر راست يا جستوجوى راستى مىدانند كه در انگليسى نيز به 2 صورت storyبهمعناى داستان و قصه تاريخى و Historyبهمعناى تاريخ، روايت، گزارش و... بهكار مىرود. به رغم پذيرش اين ديدگاه از سوى شمار قابل توجهى از پژوهشگران و فرهنگ نويسان، نقدهاى زبان شناختى وارد بر آن بىپاسخ مانده است. در زبان فارسى نيز متأثر از عربى معانى سخنان پريشان و بىسامان، بيهودهها، افسانها، افسانههاى باطل، قصههاى دروغ، اباطيل و اكاذيب براى اساطير گفته شده است. اسطوره دراصطلاح رشتههايى چون تاريخ اديان، فلسفه تاريخ و دينشناسى، به عنوان معادلبراى واژه انگليسى ميث/ mytheبهكارمىرود و واژگانى چون ميثولوژى/ mythologie بهمعناى دانش اسطورهشناسى و ميثوگرافى/ mythographie بهمعناى اسطوره نگارى از اين واژه گرفته شده است.واژه شناسان mythe را در اصل برگرفته از واژه يونانى muthosمىدانند. muthos هرگز بهمعناى روايت يا حكايت افسانهاى نبوده; بلكه بهمعناى كلمه يا سخن و گفتار است و به عنوان مبدأ اشتقاق mythe، «كلمه» و «گفتار» ى است كه در توصيف و دلالت بر تاريخ خدايان و موجودات فرا بشرى بهكار مىرود. اسطوره بهمعناى دقيق اصطلاحى آن (mythe) به دستهاى از گزارههاى دينى (دين بهمعناى عام) گفته مىشود كه با ساختار روايى ـ داستانى و خاستگاهى غالباً ناشناخته، از شخصيتها، حوادث، روابط، سرزمينها، اماكن و امورى حكايت مىكند كه فرا طبيعى، خارق العادة و قديمى بودن از ويژگىهاى اصلى آن بوده، كاملاً با واقعيتهاى روز مره زندگى ما تفاوت دارند. شخصيتهاى اساطيرى اغلب، خدايان و آلههها و گاه حيوانات، گياهان، كوهها، يا رودخانهها هستند. مضامين اساطيرى از قبيل معناى مرگ و زندگى، راز هبوط، سرنوشت بشر و... بىشمار بوده، ازجمله دل مشغولىهاى جاودانه آدمى است; اما از آنجا كه اساطير همواره به زمان آغازين و خاستگاه امور مىپردازد، تكوينشناسى و چگونگى پيدايش جهان، انسان و بسيارى ديگر از پديدهها از مضامين اصلى آن است. اسطوره در بسيارى از سنتها، اعمال، مكانها و اشياى مقدس به چشم مىخورد و در واقع كل حيات دينى جامعهاى را بيان مىكند. كار كرد آن در پاسخ به امورى چون پيدايش يك جامعه، معناى يك رسم، دليل پيدايش يك آيين و مناسك خاص، چرايى حرمت برخى امور، دليل مشروعيت يك اقتدار خاص، سبب مرگ و رنج انسان و... نهفته است. براين اساس اساطير نوعى نگرش به هستى و جهان بينى است. اساطير، متأثر از تفاوت فرهنگها و با داشتن ويژگىهاى مشترك، از تنوع شگفتى برخوردار بوده، از دير بازبهسبب واژههاى خاص بهكار رفته در آن، مورد توجّه بوده و با روىكردهاى گوناگون مورد پژوهش قرار گرفته است.پژوهشهاى اساطيرى، گستره وسيعى از نظريهها را در بر مىگيرد كه برخى ناظر بهگونهاى خاص از اساطير و بعضى ديگر در فرهنگ ويژهاى صادق است و شمارى نيز تنها برجنبهاى از اسطوره استوار است; ازاينرو نمىتوان به نظريه واحدى دست يافت و با تحليل اسطوره براساس آن به نتايجى همه جانبه رسيد. واژه اساطير در قرآن 9 بار، در سورههاى انعام/6، 25; انفال/8، 31; نحل/16، 24; مؤمنون/23، 83; فرقان/25، 5; نمل/27، 68; احقاف/46، 17; قلم/68، 15; مطففين/83، 13 و همه جا بهصورت تركيب «اَساطير الاَوّلين» بهكار رفتهاست. برخلاف پندار برخى مفسران و نويسندگان كه نسبت اساطير را فقط متوجه قصههاى قرآن مىدانند و نه همه آيات آن، آيات مربوط در 2 دسته جاى مىگيرد: در سورههاى انعام/6، 25; انفال/8، 31; نحل/16، 24; فرقان/25، 5; قلم/68، 15; مطففين/83، 13 همه آيات قرآن و در سورههاى مؤمنون/23، 82; نمل/27، 67; احقاف/46، 17 و عده زنده شدن مردگان (معاد) اساطير خوانده شده است. مفسران در كنار پرداختن به ريشه و مفرد اساطير برداشتهاى متفاوت، ولى قابل جمعى از آن دارند. اغلب آنها چون ثعالبى، طبرى، ابنقتيبه، واحدى، بغوى; طبرسى، قُرطُبى، آلوسى به تبع مفسران نخستين چون ابنعباس، ضحاك و ابنجريح، آن را نوشتههاى پيشينيان درباره سرگذشت، سخنان، داستانها و حوادث زندگى خويش، معنا كردهاند. فخر رازى با پذيرش اين معنا آن را به جمهور مفسران نسبت مىدهد. گروهى ديگر به تبع قُتاده آن را بهمعناى نوشتههاى پيشينيان با درون مايهاى از خرافات و اباطيل، اكاذيب، غير واقعى، و غير قابل اعتماد دانستهاند. «سخنان مسجّع» و «تُرَّهات» بهمعناى مطالب دشوار و پيچيده نيز از برخى مفسران نخستين گزارش شده است. قراينى كه نظريه جمهور مفسران را تأييد مىكند عبارتند از: 1. ريشه لغوى اساطير; 2.قراين قابل توجهى از آيات مربوط، مانند: «قالوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثلَ هـذا» (انفال/8،31)، «واَعانَهُ عَلَيهِ قَومٌ ءاخَرُونَ» (فرقان/25،4) و «اكتَتَبَها» (فرقان/25،5); بهويژه با توجه به شأن نزول آنها; 3. كار برد «مَسْطُور» (طور/52،2) بهمعناى «مكتوب» و «يَسْطُرُونَ» (قلم/68،1) بهمعناى «يكتبون» در قرآن. امّا در مورد معانى ديگر مىتوان گفت: از مصاديقى چون افسانه رستم و اسفنديار، اطلاق اساطير بر اعتقاد به معاد (نمل/27، 68; احقاف/46، 17) و نظريههاى جديد اسطوره mthe، برداشت و به مفهوم اساطير سرايت داده شده است. مهمتر اينكه نسبتهايى چون «اِفكٌ مُفترى» (سبأ/34،43)، «اِفكٌ افتَرهُ» (فرقان/25،4)، «اِفكٌ قديم» (احقاف/46، 11)، «اِن هـذا اِلاَّ اختِلـق» (ص/38،7) و «اِن هـذا اِلاّ خُلُقُ الاَوَّلين» (شعراء/26، 137) نيز از زبان كافران و مشركان در مورد قرآن و اعتقاد به معاد گزارش شده است; چنانكه واژه «باطل» (بقره/2، 42; نحل/16، 72; كهف/18، 56)، مشتقات گوناگون «كذب» (كهف/18، 5; آلعمران/3، 78)، «أقاويل» (حاقه/69، 44) و نيز «حديث» (طه/20، 9; بروج/85، 17; ذاريات/51، 24) و «أحاديث» (مؤمنون/23، 44; سبأ/34، 19) بهمعناى حكايت و سرگذشت افراد و اقوام گذشته در قرآن آمده است; بنابراين، با توجه به دقت شگفتآور قرآن در كاربرد واژهها اگر مراد از اساطير غير از معناى جمهور مفسران بود، بايد از واژگان يادشده و مشتقات آن استفاده مىشد. نكته مهمتر اينكه با توجه به ريشه لغوى اساطير و تفسير اغلب مفسران، اسطوره كه نخستين بار در سال 1894م. بهوسيله خورى ميخائيل غبرائيل (لبنانى) در معناى mythe بهكار رفته، ترجمه دقيق و درستى از آن نيست; براى همين، اسطوره پژوهان معاصر عربى با تأكيد بر اين مهم به جاى اسطوره و اسطورهشناسى از واژه «ميث» و «ميثولوجيا» استفاده مىكنند; چنانكه ترجمه اسطوره و همچنين mytheبهمعناى دقيق آن دو به افسانه، داستان خيالى و خرافى و خرافات نيز با توجه به تفاوتهاى معنايى و ماهوى بين آنها، با نقدهاى متعددى روبهرو است. مفاهيم يادشده بيشتر تعابيرى عاميانه از آن دو است. براساس گزارش همه مفسران، نسبت دادن اساطير به قرآن، در آغاز بهوسيله نَضْربن حارِث و به دنبال او از سوى ديگر مشركان مطرح گرديد. او را از زنادقه قريش (مانويان كه بيشتر مخالفان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكّه از ميان آنان معرفى شدهاند) دانستهاند كه همراه شمارى از بازرگانان قريش، در جريان سفرهاى تجارى به عراق (بخشى از ايران آن روز) در شهر حيره و بهوسيله مبلّغان مانوى به آيين آنهاگرويده است. وى از يك سو با مطالعه كتابهاى ايرانيان، ازجمله با سرگذشت پادشاهان ايران و داستانهاى رستم و اسفنديار و كليله و دمنه آشنا و از سوى ديگر از راه معاشرت با يهود و نصارا نسبت به سخنان مسجّع كاهنان و تلاوت انجيل و عبادت نصرانيان آگاه بود; ازاينرو هنگامى كه آيات قرآن را شنيد و ركوع و سجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ديد، گفت: اين سخنان را شنيدهايم و اگر بخواهيم مىتوانيم همانند آن را بگوييم. او را داستان سراى قريش دانستهاند كه از سرگذشت اقوام و ملل گوناگون گذشته براى آنان حكايت مىكرده است. بنا بر گزارش مفسران، هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)براى هدايت مردمان از خدا و سرنوشت اقوام گذشته و گرفتار شدن آنان به عذاب الهى سخن مىگفت، پس از رفتن آن حضرت، نضربن حارث بر جاى او نشسته، و مىگفت: اى جماعت قريش! به خدا من خوش سخنتر از او هستم. بياييد تا سخنانى زيباتر از سخنان او به شما بگويم; و آنگاه پس از حكايت سرگذشت پادشاهان ايران و رستم و اسفنديار مىگفت: با اينكه محمد(صلى الله عليه وآله)خوش سخنتر از من نيست، من ادعاى نبوت نمىكنم مستند شود. بنا به روايت ابنعباس، گروهى از سران شرك مانند ابوسفيان، عتبه، شيبه، ابوجهل، وليدبن مغيره بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گرد آمده، به آياتى كه تلاوت مىكرد، گوش فرا دادند، آنگاه از نضربن حارث درباره سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيدند. او گفت: سوگند به كسى كه آن [كعبه] را خانه خود قرار داد، نمىدانم چه مىگويد! من فقط حركت لبهايش را مىبينم. چيزى جز اساطير الاولين نمىگويد; همانند سخنانى كه من از اعصار و قرون گذشته براى شما مىگفتم. زمينههاى اساطير ناميدن قرآن:نسبتهاى نارواى مشركان به قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله)براساس برخى ويژگىهاى زبانى و محتوايى قرآن صورت مىگرفت; براى همين، در آغاز درست به نظر مىرسيد و عامّه مردم بهسبب عدم تشخيص، آن را باور مىكردند. ازجمله فصاحت و بلاغت قرآن، مسجّع بودن پارهاى آيات و تأثير شگرف آن، زمينه ساز نسبت شاعرى (انبياء/21، 5) و ساحرى (مدثر/74، 24) به پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود. اساطير الاولين نيز با توجه بهويژگىهاى زير به قرآن نسبت داده مىشد:1. پارهاى از باورها و آموزههاى دينى بهويژه اعتقاد به معاد و نيز گزارشهاى مربوط به سرگذشت زندگى پيامبران گذشته چون آدم، نوح، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، موسى و عيسى(عليهم السلام)و... و خاندان و اقوام آنها، در تورات و انجيل آمده است. رواج فراگير عناصر يادشده در ميان پيروان اديان ابراهيمى و نيز بازتاب آن در فرهنگهاى پيش از اسلام جزيرةالعرب از يك سو و تكرار هر چند متفاوت آن در قرآن از سوى ديگر، از زمينههاى عمده اساطير الاولين خواندن آن است. توجه به سه مورد (مؤمنون/23، 82ـ83; نمل/27، 67ـ68; احقاف/46، 17) كه آن كافران با انگشت نهادن بر سابقه ديرين وعده حيات پس از مرگ، اساطير الاولين را بهطور مستقل بر آن اطلاق كردهاند زمينه بودن تشابه ميان قرآن و آثار پيشينيان براى اساطير ناميدن آن را بيشتر روشن مىسازد. قرآن پس از تخطئه منكران معاد (مؤمنون/23،74)، با اين بيان كه خداوند همان كسى است كه انسان و چشم و گوش و دل او را آفريد و هم اوست كه منشأ حيات و ممات است، براى اثبات آن استدلال و پس ازسرزنش تلويحى منكران بهسبب عدم انديشه و تعقل در اين امور (مؤمنون/23، 78ـ80) منطق آنان را در برخورد با ايمان به معاد گزارش مىكند: «بَل قالوا مِثلَ ما قالَ الاَوَّلون* قالوا اَءِذا مِتنا وكُنّا تُرابـًا وعِظـمـًا اَءِنّا لَمَبعوثون * لَقَد وُعِدنا نَحنُ وءاباؤُنا هـذا مِن قَبلُ اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين» (مؤمنون/23، 81ـ83) اين سخنان با اندكى تفاوت در سوره نمل/27، 67ـ68 نيز از زبان كافران تكرار شده است. در آيات يادشده، منكران در انكار زنده شدن دوباره انسان و بدون تعقل در منشأ آفرينش و حيات و ممات او، آن را تنها بهسبب تبديل شدن انسان به خاك و استخوان كه به نظرشان قابليت حيات ندارند (اسراء/17،49 و 51) ناممكن شمرده و به علت اينكه از ديرباز مطرح بوده است، اساطير پيشينيان مىنامند. در سوره احقاف نيز به گذشت هزارهها و درنتيجه مرگ نسلهاى متعدد بشرى و زنده نشدن آنان، در انكار حيات دوباره انسان استناد و اين وعده الهى، اساطير پيشينيان خوانده شده است: «والَّذى قالَ لِولِدَيهِ اُفّ لَكُما اَتَعِدانِنى اَن اُخرَجَ وقَد خَلَتِ القُرونُ مِن قَبلى وهُما يَستَغيثانِ اللّهَ ويلَكَ ءامِن اِنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقولُ ما هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (احقاف/46،17) با توجه به زمينه يادشده، مشركان، قرآن را دروغى ساخته و پرداخته پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىدانستند كه با كمك گروهى از افراد آن را از روى كتب دينى گذشتگان رونويسى كرده است. آنان مىگفتند: قرآن جز همان نوشتههاى پيشينيان نيست كه بهسبب امّى بودن، آياتى را كه شب برايش مىخوانند، بامدادان و آياتى را كه صبحگاهان براى او خوانده مىشود، شامگاهان براى مردم بازمىخواند: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اِفكٌ افتَرهُ واَعانَهُ عَلَيهِ قَومٌ ءاخَرُونَ فَقَد جاءو ظُـلمـًا وزورا * و قالوا اَسـطيرُ الاَوَّلينَ اكتَتَبَها فَهِىَ تُملى عَلَيهِ بُكرَةً واَصيلا». (فرقان/25،4ـ5) در شأن نزول اين آيه گفتهاند: مشركان به پيروى از نضربن حارث مىگفتند: محمد(صلى الله عليه وآله)به كمك عِداس، يَسار و جبر، سه غلام اهل كتاب، قرآن را از متون دينى آنان رونوشت كرده است و بدون كمك آنان يك روز هم نمىتواند بهكار خود ادامه دهد. آن سه كه با خواندن تورات از آموزههاى آن براى مردم مىگفتند، پس از مسلمان شدن، پيامبر به ديدن آنان رفت. قرآن در پاسخ، افزون بر ستمگرى و بهتان خواندن اين سخن: «فَقَد جاءوا ظُـلمـًا و زورا» (فرقان/25،4) قرآن را فرستاده خداى آگاه به سرّ و نهان آسمانها و زمين مىخواند: «قُل اَنزَلَهُ الَّذى يَعلَمُ السِّرَّ فِىالسَّمـوتِ والاَرضِ...» (فرقان/25،6) و در سوره نحل نيز در نفى تعليم پيامبر بهوسيله بشر با تأكيد بر تفاوت زبان آنها با زبان قرآن، دروغگويى را برخاسته از عدم ايمان به آيات خدا و در شأن خود مشركان معرفى مىكند: «ولَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم يَقولونَ اِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلحِدونَ اِلَيهِ اَعجَمىٌّ وهـذا لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين * اِنَّما يَفتَرِى الكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِـايـتِ اللّهِ و اُولـئِكَ هُمُ الكـذِبون». (نحل/16،103 و 105) 2. گزارش قرآن درباره سرگذشت اقوامى از نياكان عرب، مانند قوم عاد (اعراف/7،65; فصلت/41،15)، ثمود (ابراهيم/14،9; نمل/27،45)، سبأ (نمل/27،22; سبأ/34،15)، اصحاباخدود (بروج/85،4ـ8) و اصحاب فيل (فيل/105،1ـ5)، ريشه داشتن آن در فرهنگ جزيرة العرب و آشنايى عربها با آن، از ديگر زمينههاى اساطير ناميدن قرآن است. 3. مسجّع بودن شمارى از آيات، روايت قرآن از ماجراى گفتگوى مورچه و هدهد با حضرت سليمان(عليه السلام)(نمل/27، 18 و 20ـ37) و مقايسه احتمالى آن بهوسيله نضربن حارث با سخنان مسجّع كاهنان و راهبان در هنگام عبادت و داستانهايى چون كليله و دمنه نيز مىتواند زمينه ديگرى براى آن باشد. اتهام تأثيرپذيرى قرآن از آثار پيشينيان به واسطه برخى اهل كتاب هم چون سلمان فارسى و نيز در طول سفرهاى تجارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سوى پارهاى خاورشناسان نيز مطرح شده كه واكنش دانشمندان معاصر مسلمان را در پى داشته است. برخى استدلالهاى آنان عبارت است از: اسلامآوردن سلمان در مدينه، عدم مراوده پيامبر(صلى الله عليه وآله) باديگر افراد مورد نظر، تفاوت جدى قرآن با ديگر كتابها و آثار مربوط به فرهنگهاى پيرامون اسلام در اسلوب و محتوا و نتيجهگيرى از گزارشها، ناتوانى عربها و نيز علماى اهل كتاب از آوردن همانندى براى قرآن و نگاه انتقادى، اصلاحى و تكميلى قرآن به آنها. اهداف اساطير ناميدن قرآن:مشركان قريش با هدف مقابله با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در كنار راهكارهاى گوناگون روانى، اجتماعى، برخورد فيزيكى همانند آزار و اذيت (توبه/9،61; احزاب/33،58)، تخريب شخصيت (طور/52، 29; ذاريات/51،52; صافات/37،36) و نقشه حبس و قتل رسول خدا(صلى الله عليه وآله)(انفال/8،30) با اساطير ناميدن قرآن، ممانعت از گرايش مردم به اسلام، انزواى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خاموشى دعوت او را دنبال مىكردند: «وهُم يَنهَونَ عَنهُ ويَنـَونَ عَنهُ». (انعام/6،26) نسبت اساطير مىتوانست با ترديد افكنى در دل مردم، آنان را از گوش فرا دادن به قرآن و تأثيرپذيرى از آيات آن بازدارد; «واِذا قيلَ لَهُم ماذا اَنزَلَ رَبُّكُم قالوا اَسـطيرُ اَلاَوَّلين». (نحل/16،24) به روايت ابنعباس اين آيه درباره گروه موسوم به «مقتسمين» نازل شده است. مشركان با تشكيل انجمنى در پى يافتن ترفندى برآمدند تا مردمى را كه در موسم حج به مكّه مىآمدند از ملاقات با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تأثيرپذيرى از سخنان شيرين و شيواى او بازدارند. 16 نفر از سرشناسان قريش در 4 دسته و هر گروه در يكى ازگذرگاههاى منتهى به مكّه بر سر راه حاجيان ايستاده، در پاسخ آنها درباره آنچه بر محمد(صلى الله عليه وآله)نازل شده است، آن را همان نوشتههاى پيشينيان خواندند. مشركان با اين نسبت افزون بر اهانت به آيات قرآن و خفيف شمردن مقام شامخ رسالت، خاستگاه وحيانى قرآن، و معجزه بودن بزرگترين آيت نبوت نبى(صلى الله عليه وآله) را انكار مىكردند. (فرقان/25، 4ـ5) آنها بامعرفى قرآن در شمار آثار و نوشتههايى چون تورات، انجيل و داستانهاى رستم و اسفنديار و نه پديدهاى خارق العاده، مدعى بودند كه همانند آن را شنيدهاند و اگر بخواهند مىتوانند نظير آن را بياورند: «واِذا تُتلى عَلَيهِم ءايـتُنا قالوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثلَ هـذا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (انفال/8،31) اين سخن را نيز در اصل به نضربن حارث نسبت دادهاند.ريشههاى روانى اساطير ناميدن قرآن:پارهاى گزارشهاى تاريخى ونيز ظاهر برخى آيات نشان مىدهد كه سران شرك يقين داشتند كه قرآن از سنخ اساطير نيست و برخى چون عتبةبن ربيعه، وليدبن مغيره و نضربن حارث در كنار اعتراف به حلاوت ويژه، استوارى و پربار و برگ بودن قرآن، همانندى آن با شعر، سخنان كاهنان و سحر را نفى مىكردند. قرآن اين برخورد را بازتاب برخى ويژگىهاى شخصيتى و در عين حال مرتبط با يكديگر آنان معرفى مىكند. اين ويژگىها عبارت است از:1. اباحى گرى:باورها و ارزشهاى پذيرفته آدمى، شخصيت فكرى، روانى و رفتارى او را شكلداده، توحيدى بودن آنها انسان را به رغم گرايش به اباحى گرى (قيامت/75،5) از پيروى هواوهوس بازمىدارد; ازاينرو مشركان با هدف حفظ باورها و ارزشهاى خود و استمرار كردارهاى ناپسند با اطلاق اساطير به تكذيب قيامت و قرآن پرداختند; ازاينرو كسى كه قرآن را اساطير ناميد، با ويژگىهايى چون بسيار سوگند خورنده، پست، بسيار عيبجو، سخنچين، مانع كار خير، خشن، متجاوز، گناهكار و بدنام وصف شده است: «ولاتُطِع كُلَّ حَلاّف مَهين * هَمّاز مَشّاء بِنَميم * مَنّاع لِلخَيرِ مُعتَد اَثيم * عُتُلّ بَعدَ ذلِكَ زَنيم ... * اِذا تُتلى عَلَيهِ ءايـتُنا قالَ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (قلم/68، 10ـ15 و نيز مطففين/83، 11ـ13)2. كورى دل:قرآن كه فهم حقايق و معارف الهى را در گرو طهارت روح و پرهيز از باورها، عواطف و رفتارهاى غير توحيدى مىداند (بقره/2، 171)، ريشه اطلاق «اساطير الاولين» بر قرآن را آلودگى مشركان به گناه دانسته، آن را زنگار «كَلاّ بَل رانَ عَلى قُلوبِهِم ما كانوا يَكسِبون» (مطففين/83،14) و نيز حجاب دل آنان مىخواند كه به رغم گوش دادن به تلاوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مانع از فهم و ادراكشان مىشود: «ومِنهُم مَن يَستَمِعُ اِلَيكَ وجَعَلنا عَلى قُلوبِهِم اَكِنَّةً اَن يَفقَهوهُ وفى ءاذانِهِم وقرًا ... يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (انعام/6،25) مشركان خود نيز به اين ناتوانى در ادراك آيات حق معترف بودند. (فصلت/41،4ـ5)3 . خود برتربينى:سران شرك كه بهسبب داشتن موقعيت فرادست اجتماعى فصاحت، بلاغت و فخر فروشى به آن، نمىخواستند با پذيرش نزول كتابى در اوج فصاحت و بلاغت بر فردى مكتب نرفته و خط ننوشته، به برترى و فرمان او گردن نهاده، موقعيتى فرودست يابند، از سر كبر و غرور و سركشى با اساطير ناميدن قرآن به انكار و تكذيب آن پرداختند: «...فَالَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ قُلوبُهُم مُنكِرَةٌ وهُم مُستَكبِرون *... واِذا قيلَ لَهُم ماذا اَنزَلَ رَبُّكُم قالوا اَسـطيرُ اَلاَوَّلين». (نحل/16، 22ـ24 و نيز ص/38، 1ـ2 و 4) نخوت و خودبرتر بينى آنان بهاندازهاى بود كه ضمن باليدن به كفر و گناه خويش، هلاكت را بر پذيرش حقِ آشكار ترجيح مىدادند: «واِذ قالوا اللّهُمَّ اِن كانَ هـذَا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَاَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذاب اَليم». (انفال/8،32)4. لجاجت:مشركان بهسبب دنياگرايى از پذيرش حق روى گردان بوده (جاثيه/45، 35)، در سركشى و فرار از حق سرسختى و لجاجت مىكردند (مريم/19،97; ملك/67،21); ازاينرو قرآن با اشاره به انواع درخواستهاى نامعقولى كه داشتند (اسراء/17، 90ـ93; انعام/6، 109) آنان را به قدرى لجوج مىخواند كه اگر همه نشانههاى حق را نيز مىديدند، بازايمان نمىآوردند; براى همين و در مقام مجادله قرآن را اساطير مىناميدند: «...واِن يَرَوا كُلَّ ءَايَة لا يُؤمِنوا بِها حَتّى اِذا جاءوكَ يُجـدِلونَكَ يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (انعام/6،25)5 . حسادت:برخى مفسران، حسادت نضربن حارث را ريشه اساطير شمردن قرآن دانستهاند. او كه داستان سراى قريش و حكايتهايش درباره سرگذشت پيشينيان خوشايند آنان بود، با آمدن قرآن و جاذبه شگفت آن، موقعيت خود را از دست داد.خداوند در ادامه آيات به پىآمدهاى گوناگون اطلاق اساطير بر قرآن كه در دنيا و آخرت گريبان مشركان را خواهد گرفت، اشاره مىكند; امورى مانند: به هلاكت انداختن ناآگاهانه خويش (انعام/6،26)، خوارى و ننگ در دنيا (قلم/68،16)، زيان كار شدن و دچار آمدن به سرنوشت اقوام كافر گذشته (احقاف/46،18)، از دست دادن نعمتهاى الهى همانند صاحبان باغ بلازده (قلم/68،16) (=>اصحاب الجنه)، تحمل وزر و وبال همه كسانىكه با اين كار جاهلانه مشركان گمراه شدند (نحل/16،25)، پشيمانى هنگام ديدن آتش دوزخ و آرزوى بازگشت دوباره به دنيا تا در جرگه مؤمنان درآيند (انعام/6،27)، محروميت از ديدار جلوه حق و سوختن در آتش جهنم. (مطففين/83، 15ـ16) قصههاى قرآن و اساطير:در دوره معاصر بعضى از خاورشناسان و همچنين برخى روشنفكران مسلمان بر اساس تحليل نمادين و تخيّلى از اساطير، شمارى از روايتهاى داستانى قرآن را اسطوره مىنامند. اين قبيل روشنفكران در مقام اسطوره زدايى (تفسير نمادها بهمعناى حقيقى) و ارائه تفسير علمى از قرآن، با نفى واقعيتهاى خارجى و تاريخى داستانهاى يادشده، آنها را بر برخى نظريّههاى خاص تطبيق مىكنند. ازجمله، اقبال لاهورى با نگاه نمادين به داستان آدم و حوّا، در كنار ارائه تفسيرى خاص از خوردن ميوه ممنوعه (طه/20، 120)، احساس شرمسارى آن دو از عريان شدن (اعراف/7، 27; طه/20، 121) و هبوط (بقره/2، 32; اعراف/7، 24; طه/20، 123) ارتباط آن را با پيدايش نخستين انسان بروى زمين نفى مىكند. برخى به رغم تحليل روان كاوانه اساطير و معرفى آن به عنوان تجلّى آرزوها، ايدهها و همچنين جامعه، جهان و تاريخ ايدهآل و محقق نشده انسان، متأثر از نگاه ماركسيسم به تاريخ تمدن، قصه هابيل و قابيل را داستان نوع بشر و آن دو را بنيان گذار دو دوره اشتراك اوّليه و مالكيت خصوصى در تاريخ و سمبل طبقه كارگر و سرمايهدار دانسته، معتقدند پذيرش هديه هابيل بهمعناى طرفدارى خدا از طبقه كارگر و دشمنى با سرمايهدار است.احمد خلف اللّه باروىكرد داستانى، در مقام دفاع از قرآن، وجود داستانهاى اساطيرى را از جنبههاى اعجاز و امتيازات آن، و قرآن را پيشتاز در اين سبك داستانى مىپندارد. وى كه داستان هنرى را آميختهاى از تخيّل و واقعيت، تأثيرگذارترين و شايعترين نوع هنر مىداند، با تأكيد بر ويژگىهاى هنرى در قصههاى قرآن، آنها را به سه دسته تاريخى (داراى واقعيت خارجى)، تمثيلى (به رغم امكان، تحقق خارجى آن روشن نيست) و اساطيرى (بدون هرگونه واقعيت خارجى، تخيّلى محض و مبتنى بر يكى از اساطير) تقسيم مىكند. وى قضايايى چون آمدن مائده براى حواريون (مائده/5، 112ـ115)، مردن و سپس زنده شدن گروهى از بنىاسرائيل، عزير و 4 پرنده بهدست ابراهيم(عليه السلام)(بقره/2، 243 و 259ـ260)، آفرينش آدم (اعراف/7، 189ـ190)، قصه هابيل و قابيل (مائده/5، 31)، هاروت و ماروت (بقره/2، 102)، هدهد و مورچه (نمل/27، 18ـ20) و اصحاب كهف (كهف/18، 9ـ22) را بهسبب اينكه عقل، امكان وقوعى آن را برنمىتابد، از قصههاى اساطيرى و تلويحاً غيرواقعى و تخيّلى مىداند. اساس ديدگاه وى كه اساطير را تنها متوجه پارهاى از قصههاى قرآن و نه همه آيات آن مىداند مخدوش است; زيرا اولا علت اساسى مخالفت مشركان، اصول اعتقادى، ارزشهاى توحيدى و مبارزه قرآن با باورها و ارزشهاى شرك آلود و كفرآميز بود نه قصههاى آن كه صريحاً به اين امور نمىپردازند. ثانياً در سه آيه (مؤمنون/23، 82ـ83; نمل/27، 67ـ68; احقاف/46، 17) بهطور صريح، اساطير به وعده زنده شدن مردگان (معاد) اطلاق شده است. مهمتر از آن دو اينكه مراد از واژههاى «هذا» (انعام/6، 25; انفال/8، 31; فرقان/25،4)، «آيتنا» (انفال/8، 31; قلم/68، 15; مطففين/83، 13) كل قرآن و نيز «ماذا اَنزَلَ رَبُّكُم» (نحل/16،24) پرسش از همه آن است. خلف اللّه در اثبات ديدگاه خويش كه به اعتراف خود او با انكار شديد همه مفسران روبه رواست، با استناد به خود آيات معتقد است: 1. مكّى بودن آيات نشان مىدهد كه نسبت اساطير، فقط از سوى مشركان مكّه و بهسبب عدم آشنايى با كاربرد آن بهصورت سبكى بيانى در كتابهاى آسمانى پيشين مطرح و بر قرآن خرده گرفته مىشد; اما مردم مدينه به علت آشنايى با اين مسأله در نتيجه معاشرت با اهل كتاب، وجود اساطير در قرآن را خرده نمىگرفتند. اين استدلال با توجه به امورى چون علت و اهدافى كه براى اساطير ناميدن قرآن گفته شد، همچنين توجه به پناه دادن مردم مدينه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان و پرهيز از اطلاق اساطير بر قرآن بهسبب ايمان به وحيانى بودن آن، خدشهدار مىشود. 2. براساس آيات 82ـ83 مؤمنون/23، و 67ـ68 نمل/27، و 17 احقاف/46 نسبت دهندگان اساطير، اغلب منكران معاد بودهاند كه چون از يك سو روايتهاى ياد شده قرآن درباره زنده شدن مردگان در باورشان نمىگنجيد و از سوى ديگر با بيان معارف در قالب داستانهاى تخيّلى ـ كه فقط براى تجسّم چگونگى زنده كردن مردگان و تسهيل فهم معاد و نه گزارش از واقعيتى خارجى و تاريخى صورت گرفته است ـ آشنا نبودند، كاربرد آن را به قرآن خرده مىگرفتند. اين استدلال نيز با وجود قراين متعدد لفظى و معنايى روشن از آيات، مبنى بر گزارش قرآن از داستانهاى يادشده به عنوان حوادثى واقعى مخدوش مىگردد. قراينى چون معرفى زنده شدن عزير و تازه ماندن خوراك و نوشيدنى وى پس از 100 سال به عنوان آيت حقانيت معاد، اعتراف او به اينكه «اَعلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» (بقره/2،258ـ259)، در خواست ديدن چگونگى زنده كردن مردگان از سوى ابراهيم(عليه السلام) براى آرامش خاطر و به رغم ايمان به معاد (بقره/2،260)، همچنين تصريح به آگاه ساختن مردم از حيات دوباره اصحاب كهف به عنوان دليل حقانيت رستاخيز و زمينه زدودن ترديد درباره آن (كهف/18،21)، در كنار تأكيد صريح خداوند بر حقانيت روايت خويش: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ نَبَاَهُم بِالحَقِّ» (كهف/18، 13 و نيز مائده/5،27) از اين قبيل است. 3. صداقت و دقت قرآن در بيان احساسات واقعى افراد در كنار اين سخن مشركان: «اللّهُمَّ اِن كانَ هـذَا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَاَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذاب اَليم» (انفال/8، 32 و نيز 17 احقاف/46) نشان مىدهد كه مشركان به راستى وجود اساطير در قرآن را باورداشتند وگرنه چگونه امكان دارد بدون اعتقاد راسخ، تا پاى جان بر آن اصرار ورزند. اين ادعا نيز خدشه دار است; زيرا موارد فراوانى از اعتراف برخى سران شرك مانند نضربن حارث و عتبةبن ربيعه به فرا بشرى بودن قرآن از مسلمات تاريخى است و مخالفت آنان ريشه در كبر، عناد، جهالت و برترى جويى داشت: «وقالُوا اِن نَتَّبِعِ الهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّف مِن اَرضِنا» (قصص/28،57); همچنين اگر اساطير در قرآن بود، نبايد پيامبر(صلى الله عليه وآله)از اين نسبتها اندوهگين و در نتيجه مورد دلدارى خدا قرار مىگرفت (انعام/6،33) و مهم اينكه اگر اعتقاد آنان به وجود اساطير در قرآن دليل بر وجود آن باشد، بايد درستى نسبتهاى نارواى شاعرى، ساحرى، جنون، كهانت، اضغاث احلام و... را نيز پذيرفت. 4. خود قرآن بدون رد وجود اساطير، فقط در مقام نفى نسبت ساخت و پرداخت آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اثبات وحيانى بودن آن است; ازاينرو در آيات انفال 31/8; 83 مؤمنون/23; 68 نمل/27; 17 احقاف/46، بدون هيچ پاسخى فقط به بيان نسبت يادشده از سوى مشركان مىپردازد. در آيات 25 انعام/6 و 13 مطففين/83 مشركان را بهسبب انكار قيامت و ممانعت مردم از پيروى پيامبر(صلى الله عليه وآله)و نه بهسبب اعتقاد به وجود اساطير در قرآن تهديدمىكند. فقط در آيه5 فرقان/25 در پاسخ بهنسبت مذكور، آن را فرستاده خداوند و نه ساخته پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىخواند و اين هرگز وجود اساطير در قرآن را نفى نمىكند. اين استدلال بر اين فرض مبتنى است كه خدا از اساطير ساخته انسان در بيان معارف قرآنى استفاده كرده است كه لازمه آن ناتوانى خداوند از دست رسى به حقايق است و با آياتى چون «عــلِمُ الغَيبِ والشَّهـدَةِ» (انعام/6، 73)، «وهُوَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» (حديد/57،2)، «فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيهِم بِعِلم وما كُنّا غائِبين» (اعراف/7،7) نمىسازد; ديگر ايرادهاى اين استدلال عبارت است از: سفارش قرآن به پيروى از علم و يقين (نجم/53، 28; اسراء/17، 36; عنكبوت/29، 8)، تأكيد صريح و فراوان بر حقانيت همه آيات (نساء/4، 105; اسراء/17، 105; جاثيه/45، 29) و حقانيت قصّههايش بهطور جداگانه (آل عمران/3، 62; مائده/5، 27; قصص/28، 3)، تصريح بر عارى بودن قرآن از هرگونه باطل، انحراف، تناقض درونى و تعارض با آنچه بر انبياى پيشين نازل شده است (كهف/18، 1)، در كنار توجه به وجود خرافه، دروغ، اختلاف، تناقض درونى در اساطير و تعارض آنها با يكديگر. مهمتر از همه آن كه قرآن همواره با نقل نسبت اساطير از زبان مشركان (نحل/16، 24; فرقان/25، 5; قلم/68، 15)، نفى آن از زبان مؤمنان (نحل/16، 30) و نهى از پيروى كسى كه قرآن را اساطير ناميد (قلم/68، 10ـ15) وجود آن را نفى كرده است. افزون بر آنچه گفته شد، علاوه بر تفاوت مفهوم مورد نظر مشركان از اساطير، با معناى مورد نظر خلف اللّه، احتمال تلقّى اسطورهاى از روايتهاى كتب پيشين آسمانى به مفهوم يادشده از سوى مردمان عصر نزول نزديك به صفر است; همچنين قرآن به رغم داشتن ويژگىهاى هنرى خاص خود، كتاب ادبى بهمعناى مصطلح آن نبوده، تلقى اسطورهاى و نمادين از قصههاى آن در كنار چالشهايى كه در «زبان دين» با آن روبروست، با كتاب هدايت و تبيان بودن قرآن سازگار نيست. منابعالاتقان فى علوم القرآن; احياى فكر دينى در اسلام; ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم، ابىالسعود; الاساطير و المعتقدات العربية قبل الاسلام; اسباب النزول، واحدى; الاسطوره; اسطوره در جهان امروز; افسانه دولت اقرب; الموارد فى فصح العربية و الشوارد; انساب الاشراف انسان; و سمبولهايش; انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; تاج العروس من جواهر القاموس; تاريخ الامم والملوك، طبرى; تاريخ تمدن، شريعتى; تجربه دينى و مكاشفه عرفانى; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; ترتيب كتاب العين; تفسير التحرير و التنوير; تفسير الجلالين; تفسيرجوامع الجامع;التفسير الكبير; التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج; تفسير نمونه; جامع البيان فىتفسير آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن; الجواهر الحسان فى تفسيرالقرآن، ثعالبى; دايرة المعارف بستانى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; رؤيا، حماسه، اسطوره; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; زاد المسير فى علم التفسير; السيرةالنبويه، ابنهشام; سيكولوجية القصه فى القرآن; شناخت اسطورههاى ملل; الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه; عقل و اعتقاد دينى; علمودين; الغريبين فى القرآن و الحديث; فرهنگ علوم اجتماعى; فرهنگ مردمشناسى; فرهنگ نامه ادبى فارسى; فن القصصى فى القرآن الكريم; فى ظلال القرآن; قرآنشناسى; قصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه; قصه در قرآن روشها و اهداف آن; كتاب مقدس; الكشاف; كشفالاسرار و عدة الابرار; گذر از جهان اسطوره به فلسفه; لسان العرب; لغت نامه; مبانى فلسفى اساطير يونان وروم; مجمع البحرين; مجمع البيان فى تفسيرالقرآن; مدارك التنزيل و حقائق التأويل، نسفى; مربى نمونه (تفسير سوره لقمان); المعارف; معالم التنزيل فى التفسير و التأويل، بغوى; معجم مقاييس اللغه; المنمق فى اخبار قريش; الميثولوجيا عندالعرب; الميزان فى تفسيرالقرآن; نمادواسطوره; الوحىالمحمدى; الوسيط فى تفسير القرآن المجيد.
TneEncycLopedia of reLigoun, britannica,v,p
على اسدى[1]. ترتيبالعين، ص373; مقاييساللغه، ج3، ص72; الصحاح، ج2، ص684. [2]. مقاييساللغه، ج3، ص73; الغريبين، ج3، ص893; ترتيبالعين، ص373. [3]. لسانالعرب، ج6، ص257; القاموسالمحيط، ج1، ص573; تاج العروس، ج7، ص520. [4]. ترتيب العين، ص373; لسان العرب، ج6، ص257; القاموس المحيط، ج1، ص573. [5]. مقاييساللغه، ج3، ص73; الصحاح، ج2، ص684; مجمعالبحرين، ج2، ص371. [6]. تاج العروس، ج7، ص520. [7]. لسان العرب، ج6، ص257; اقرب الموارد، ج2، ص664. [8]. اقرب الموارد، ج2، ص664. [9]. الصحاح، ج2، ص684; لسانالعرب، ج6، ص257; تاجالعروس، ج7، ص520. [10]. اقرب الموارد، ج2، ص664. [11]. لسان العرب، ج6، ص257; اقرب الموارد، ج2، ص664. [12]. الغريبين، ج3، ص893. [13]. مفردات، ص410. [14]. التحقيق، ج5، ص124. [15]. مقاييس اللغه، ج3، ص72. [16]. واژههاى دخيل، ص114ـ115 و 258. [17]. الاتقان، ج1، ص284. [18]. الاساطير، ص16. [19]. واژههاى دخيل، ص114; امثال قرآن، ص10; فرهنگنامه ادبى فارسى، ج2، ص91. [20]. شناخت اسطورههاى ملل، ص19. [21]. واژههاى دخيل، ص114. [22]. لغت نامه، ج2، ص1700. [23]. گذر از جهان اسطوره، ص2; EncycLopedia of reLigoun, V, 10, P261 Tne [24]. گذر از جهان اسطوره، ص2; رؤيا، حماسه، اسطوره، ص2. [25]. The EncycLopedia of reLigoun,V, 10, p261 [26]. The EncycLopedia of reLigoun,V, 10 , pp. 261 8 265 ; britannica,V,p [27]. اسطوره در جهان امروز، ص12. [28]. the EhcycLopedia of reLigoune , V . 10, pp. 261 - 262 8 273l; britannica, V,p [29]. رؤيا، حماسه، اسطوره، ص7 britennica . , p [30]. theEncycLopedia of religoun , 10 , pp 268 - 269 ; britannica,p. [31]. شناخت اسطورههاى ملل، ص2ـ4; گذر از جهان اسطوره، ص2ـ3. [32]. فى ظلالالقرآن، ج2، ص1066; الفن القصصى، ص117ـ120. [33]. تفسير ثعالبى، ج1، ص474. [34]. جامع البيان، مج6، ج9، ص304ـ305. [35]. زاد المسير، ج3، ص19 [36]. الوسيط، ج2، ص262. [37]. تفسير بغوى، ج2، ص75. [38]. مجمع البيان، ج4، ص442 و 444. [39]. تفسير قرطبى، ج6، ص261. [40]. روح المعانى، مج5، ج7، ص183. [41]. التفسير الكبير، ج12، ص188; التبيان، ج6، ص372. [42]. مجمع البيان، ج4، ص444. [43]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305. [44]. التفسير الكبير، ج12، ص188. [45]. روح المعانى، مج5، ج7، ص183. [46]. تفسير بيضاوى، ج2، ص398 و ج4، ص139. [47]. تفسير الجلالين، ص133 و 183; تفسير ابىالسعود، ج6، ص147. [48]. تفسير نسفى، ج3، ص128. [49]. روح المعانى، مج5، ج7، ص183. [50]. جامع البيان، مج5، ج7، ص226; زاد المسير، ج3، ص20; التفسير الكبير، ج12، ص188. [51]. التفسير الكبير، ج12، ص188. [52]. فى ظلال القرآن، ج3، ص1503; نمونه، ج15، ص21ـ22; التحرير و التنوير، ج7، ص182. [53]. دائرةالمعارف، ج13. [54]. الاساطير، ص21ـ22; رؤيا، حماسه، اسطوره، ص2. [55]. الاساطير، ص21ـ22; الميثولوجيا عند العرب، ص16ـ17. [56]. رؤيا، حماسه، اسطوره، ص2ـ4; اساطير يونان و روم، ص18; Tne EncycLopedia of reLigoun, V,10, P.264 [57]. تجربه دينى، ص91; Tne EncycLopedia of reLigoun, V,10, P.264 [58]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص241; كشفالاسرار، ج3، ص326; مجمع البيان، ج4، ص442. [59]. المنمق، ص388ـ389. [60]. الجواهر، ج5، ص53; جامع البيان، مج6، ج9، ص305; التفسير الكبير، ج15، ص156. [61]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305. [62]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص241ـ242; فى ظلالالقرآن، ج3، ص1503. [63]. جوامعالجامع، ج1، ص372; الكشاف، ج2، ص13; اسباب النزول، ص176. [64]. فى ظلال القرآن، ج6، ص1503. [65]. قرآنشناسى، ج1، ص182. [66]. كتاب مقدس، تكوين، 2 و 50. [67]. جامعالبيان، مج6، ج9، ص305 و مج10، ج18، ص242; مجمعالبيان، ج4، ص444; التفسيرالكبير، ج24، ص51. [68]. جامع البيان، مج10، ج18، ص242; مجمع البيان، ج7، ص253; زاد المسير، ج6، ص72ـ73. [69]. التفسير الكبير، ج24، ص51. [70]. المعارف، ص15ـ35; مروج الذهب، ج2، ص43ـ58. [71]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305; التفسير الكبير، ج15، ص156. [72]. سيكولوجية القصة، ص318; الميثولوجيا عندالعرب، ص165ـ186. [73]. سيكو لوجية القصه، ص61ـ63; قرآنشناسى، ج1، ص184. [74]. فى ظلال القرآن، ج2، ص1067. [75]. التفسير الكبير، ج12، ص190. [76]. مجمع البيان، ج4، ص444; الميزان، ج7، ص52. [77]. المنير، ج12، ص189ـ190; فى ظلال القرآن، ج2، ص1067; الميزان، ج7، ص52. [78]. الكشاف، ج2، ص601. [79]. جامع البيان، مج8، ج14، ص127; مجمع البيان، ج6، ص549; الميزان، ج12، ص250. [80]. جامع البيان، ج2، ص39; الميزان، ج9، ص67; فى ظلال القرآن، ج6، ص3857. [81]. الميزان، ج 9، ص67. [82]. جامع البيان، ج14، ص39; التفسير الكبير، ج31، ص93; الميزان، ج12، ص228. [83]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305; الكشاف، ج2، ص216; التفسير الكبير، ج15، ص156ـ157. [84]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305; التفسير الكبير، ج12، ص188; روح المعانى، مج10، ج18، ص345. [85]. جامع البيان، مج6، ج9، ص305; الكشاف، ج2، ص216; الدرالمنثور، ج4، ص54. [86]. فى ظلال القرآن، ج2، ص1067. [87]. السيرة النبويه، ج1، 270 و 299ـ300. [88]. التفسير الكبير، ج31، ص93; فى ظلال القرآن، ج6، ص3857; الميزان، ج20، ص234. [89]. التفسير الكبير، ج20، ص17; القصص القرآنى، ص320. [90]. التحرير والتنوير، ج6، ص179. [91]. جامع البيان، مج10، ج18، ص241ـ242; التحرير والتنوير، ج6، ص179; مربى نمونه، ص44ـ46. [92]. احياى فكر دينى، ص99. [93]. تاريخ تمدن، ج1، ص93ـ97 و 113ـ118. [94]. الفن القصصى، ص119ـ120. [95]. سيكولوجية القصه، ص167. [96]. القصص القرآنى، ص309. [97]. الفن القصصى، ص175. [98]. الفن القصصى، ص181. [99]. الفن القصصى، ص176ـ177. [100]. السيرة النبويه، ج1، ص295ـ300. [101]. القصص القرآنى، ص319ـ320. [102]. الفن القصصى، ص179ـ182. [103]. همان، ص182. [104]. القصص القرآنى، ص306ـ307; نماد و اسطوره، ص70ـ71. [105]. القصص القرآنى، ص320; سيكولوجية القصه، ص163. [106]. سيكولوجيه القصه، ص170. |