بانک مقالات علوم قران
قرآن كريم در طول تاريخ نزول خود، خصوصيت برجستهاي يافته است كه شايان توجه مينمايد. اين خصوصيت كه همان نزول تدريجي آيهها باشد، از ديدگاه قرآن قطعي بشمار ميرود. آيه 32 از سوره فرقان روشنگر اين موضوع است:
«وقال الذين كفرواالولانزل عليه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤادك ورتلناه ترتيلاً».
ترجمه :«كافران گفتند :چرا اين قرآن به يكباره بر او نازل نميشود؟ براي آن است كه دل تورا بدان نيرومندي دهيم و آن را به آهستگي و ترتيب فرو خوانيم[1]».
در اينجا اين نكته شنيدني و خواندني است كه بگوييم با وجود تدرج در فرود آمدن قرآن كه بيش از بيستسال به طول انجاميده است، هرگز هيچ گونه تعارض و اختلافي ميان احكام و تعاليم بلند آن ديده نميشود . علاوه بر ژرفنگري در مجموعه گسترده آيات و سنجش واقعي محتواي قرآن، آنچه از آيهها به اين معنا تصريح ميكند، آيه 82 از سوره نساء است كه ميفرمايد:
«و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً».
ترجمه :«هر گاه از سوي ديگري جز خداي بود، در آن اختلافي بسيار مييافتند[2]».
نزول وحي برمحمد(ص) داستاني شگفت دارد. گاه بيآنكه از جانب رسول(ص) براي فرود آمدن آن انتظاري رفته باشد، پي در پي فرود ميآمد . گاه نيز اتفاق ميافتاد كه محمد(ص) براي تجديد آن بي صبرانه انتظار ميكشيد تا وي را از تنگنايي برهاند، اما نزول آيات هفتهها به تأخير ميافتاد.
محمد (ص) طعم تلخ چنين حالتي را در مواردي چشيده است. مثلاً پس از واقعه «افك» كه بهتاني بزرگ دامن عايشه همسر پيغمبر (ص) را فرا گرفت، مشاهده شد كه جز پس از يك ماه انتظار، غائله فيصله نيافت:
«ان الذين جاؤوا بالإفك عصبة منكم لاتحسبوه شراً لكم بل هو خير لكم لكل امريء منهم ما اكتسب من الاثم و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم[3]».
ترجمه :« كساني كه آن دروغ بزرگ را ساختهاند گروهي از شمايند . مپنداريد كه شما را در آن شري بود، نه، خير شما در آن بود. هر مردي از آنها اندازه گناه كه مرتكب شده است به كيفر رسد و از ميان آنها كه بيشترين اين بهتان را به عهده دارد به عذابي بزرگ گرفتار ميآيد»(ترجمه قرآن مجيد آيتي).
حال، در اين جا و در كنار پايبندي به اين مسأله، سؤالي مهم روييده است كه براي آنكه موضع پيامبر(ص) در قبال رخدادها و حوادث حساس، از پيش روشن ميبود و نيز برخي مشكلات كه بظاهر به تأخير افتادن نزول وحي آفريده بود، پديد نميآمد ، آيا نميبايست قرآن چون ديگر كتب همانند خود يكجا و يكباره نازل ميگشت؟ يا دست كم هر كدام از موضوعات يك دفعه و دستهبندي شده نزول مييافت؟
قرآن كريم خود بنوعي اين سؤال را از زبان ملحدان مطرح ساخته و اجمالاً بدان پاسخ گفته است:
«وقال الذين كفروا لولانزل عليه القرآن جملية واحدة كذلك لنثبت به فؤادك و رتلناه ترتيلاً[4]».
به هر تقدير ـ چنانكه قبلاً اشاره شد ـ واقعيت عيني قرآن نشانگر آن است كه تقسيمبندي موضوعي در اكثر قاطع سورهها ـ بجز سورههاي مفصل ـ راهي ندارد[5].براي دريافت اين معنا ، از جمله ميتوان به سوره مبارك انبياء نگريست كه در طي آن مطالبي درباره قيامت ، زمين ، كوهها، روح ، خواب، آسمانها،باران،نباتات و شرايط جهنم و بهشت مذكور افتاده است. حال، آنچه در اينجا درصدديم بدان پاسخگوييم چرايي مسأله و بررسي كوتاهي در اين باره است:
در اين راه با بازگشت به تاريخ بيست و سه ساله بعثت ـ كه وحي آسماني مدام در حال نقش آفريني بوده است ـ بهتر ميتوان اهميت اساسي تناوب شگفتانگيز وحي و خود به خود عدم دستهبندي موضوعي آن را براي موفقيت رسالت محمد (ص) درك نمود.
« از سه نظرگاه تاريخي و اجتماعي و اخلاقي ، قرآني كه بسان يك برق گذرا در ظلمات جاهليت بدرخشد چه معنايي ميتواند داشته باشد؟ حتي براي تاريخ خود پيامبر. اگر وي يك وحي كامل آني و فوري دريافت ميكرد واگر وحي به صورت يك مدرك و سند و به شكل يك ضمانتنامه براي مردم ميرسيد، چه معنايي ميتوانست داشته باشد؟ در روز قبل از جنگ بدر، محمد(ص) چه اميدي به آينده ميتوانست داشته باشد اگر مجبور ميبود به جاي انتظار فرشته نجات، فقط متن شناخته شده و از قبل حفظ شدهاي را تكرار نمايد؟
با بررسي مسأله تناوب وحي از تمام اين نقطه نظرهاست كه متوجه ارزش آن، بخصوص از نظر تعليم و تربيت ميگرديم. در واقع اين تناوب يك روش كامل و تنها روش تعليماتي ممكن براي يك مرحله خاص در تولد يك مذهب و سحرگاه يك تمدن است . در طول بيست و سه سال ، وحي بتدريج و گام به گام ، پيشرفت پيامبر و يارانش را به سوي هدف دوردستي رهبري مينمايد و در هر لحظه آنها را با عنايت الهي ويژه آن لحظه خاص دربر ميگيرد . مساعي خارق العاده آنها را مورد حمايت قرار ميدهد، روح و ارادهشان را به سوي مقصد و هدف يك اسطوره منحصر بفرد در تاريخ به پيش مي راند و با رحمت يك آيه مناسب، مرگ يك شهيد يا يك قهرمان را برجسته ميسازد.
قرآن براي طبيعت انسانهايي كه در آن دوره خميره آن را ميساخت چه ميتوانست باشد اگر تجربيات حنين و احد را از پيش معلوم ساخته بود.
قرآن چه ميتوانست باشد اگر بر هر دردي تسكيني فوري، بر هر ايثاري پاداشي، بر هر شكستي اميدي، بر هر فتحي درسي از فروتني، بر هر تهديدي رهنمودي در تلاش لازم و بر هر خطر معنوي يا مادي تشجيع در سركوب آن را عرضه نميداشت؟
... اگر قرآن به يكباره وحي ميشد به سرعت تبديل به كلام راكد، يك انديشه مرده و يك سند مذهبي ساده ميگشت، نه منبع حيات بخش يك تمدن در حال زايش، تحرك تاريخي، اجتماعي و معنوي قرآن فقط يك رمز دارد و آن تناوب وحي است[6]».
اكنون برخلاف آنچه كه در چگونگي نزول قرآن و نوع قرار گرفتن موضوعات آن واقعيت دارد، در نظر ميگيريم آيات مربوط به كيفيت رويارويي و برخورد با منكران،يك دفعه نزول مييافت و وحدت موضوع آنها وحدت نزولشان را نيز به همراه داشت تا دريابيم چه اتفاقي خواهد افتاد و چه مشكلي به بار خواهد آمد.
پارهاي از آيات كه در دوران ضعف قدرت نظامي نازل شده است، مسلمانان را دعوت كرده است تا در برابر آزار و اذيت مشركان، پايداري و استقامت ورزند و با آنان از در مدارا وارد شوند . اياتي نيز آمده است كه گوياي لزوم نشان دادن غلظت و خشونت با منكران است و در اين جهت، با خود نشانهاي روشني به همراه دارد:
خداوند متعال، در اين آيه مؤمنان را به پايداري و گذشت فراخوانده است:
«فاعفوا واصفحوا حتي يأتي الله بامره ...[7]».
ترجمه :« عفو كنيد و گذشت كنيد تا خدا فرمانش را بياورد» : (ترجمه قرآن مجيد آيتي).
همچنين در سوره «كافرون » خطاب به كافران آمده است:
«لكم دينكم ولي دين»
ترجمه :« شما را دين خود و مرا دين خود»(ترجمه قرآن مجيد آيتي).
در عين حال، آيات زير بخوبي بيانكننده لزوم بكارگيري خشونت و شدت عليه آنان ميباشد:
« يا ايهاالذين آمنوا قاتلواالذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة [8]».
ترجمه:« اي كساني كه ايمان آوردهايد ، با كافراني كه نزديك شمايند جنگ كنيد تا در شما شدت و درشتي يابند»(ترجمه قرآن مجيد عبدالمحمد آيتي).
« واقتلوهم حيث ثقفتموهم و اخرجوهم من حيث اخرجوكم و الفتتة اشد من القتل[9]».
ترجمه :« هر جا كه آنها بيابيد بكشيد و از آنجا كه شما را راندهاند، برانيدشان كه فتنه از قتل بدتر است» (ترجمه قرآن مجيد آيتي ).
«و قاتلو هم حتي لاتكون فتنة و يكون الدين كله لله[10]».
ترجمه :«با آنها بجنگيد تا ديگر فتنهاي نباشد و دين تنها دين خدا شود». (ترجمه قرآن مجيد آيتي ).
با اين توصيف پيداست كه اگر آيات فوق يكجا نازل ميشد و همگي در سورهاي واحد كنار هم جمع ميآمد و فاصلهاي ميان دو نوع مختلف آنها وجود نداشت، ديگر نميتوانست معني روشن و محددي داشته باشد تا مسلمانان را در مقاطع مختلف زماني و چگونگيهايي كه گاهگاهي تغيير مييافت، به موضعگيري درست و اصولي رهنمون آيد.
واقعيت آن است كه رد دامان فرهنگ اسلامي نه تنها همه قوانين شرعي يكباره ابلاغ نشده است كه گاه براي تشريع قانوني خاص نيز قرآن راه تدرج و آشنايي گام به گام را در پيش گرفته است تا در سايه قانونگذاري تدريجي، مردم كم كم با قانون جديد خود كنند و هم زمينه ترك و فروگذاري آن براي هميشه مهيا گردد. اقوام تازي كه همزمان با بعثت رسول گرامي اسلام (ص) ميزيستند،عادت ناشايست شرب خمر را ـ مگر در پرتو تشريع قدم به قدم حرمت آن ـ ترك نگفتند.
قرآن براي از ميان بردن اين خوي نابخردانه، ابتدا نظر عربها را به موضوع خمر و منشأ آن جلب كرده است:
«و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخدون منه سكراً و رزقاً حسناً[11]».
ترجمه: « و از ميوههاي نخلها و تاكها شرابي مستي آور و رزقي نيكو به دست ميآوريد». (ترجمه قرآن مجيد آيتي ).
سپس با لحني آرام آنان را به انديشيدن ميخواند كه :
« يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما إثم كبير و منافع للناس و اثمها اكبر من نفعهما[12]».
ترجمه : « تو را از شراب و قمار ميپرسند، بگو: در آن دو گناهي بزرگ و سودهايي است براي مردم و گناهشان از سودشان بيشتر است»(ترجمه قرآن مجيد آيتي ).
آنگاه براي برحذر داشتن مردم از اين آلودگي ، براي شرابخواري محدوديتهاي زماني پيش ميآيد:
« يا ايهاالذين آمنوالاتقربوا الصلوة و انتم سكاري حتي تعلمواما تقولون[13]».
ترجمه :«اي كساني كه ايمان آوردهايد، آنگاه كه مست هستيد، گرد نماز مگرديد تا بدانيد كه چه ميگوييد»(ترجمه قرآن مجيد آيتي ).
سرانجام در آخرين مرحله كه تحقق هدف نزديك شده بود، با لحني قاطع و خالي از تعارف و مجامله، آيه آمد كه :
« يا ايهالاذين آمنواانما الخمر و المسير و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون، انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء في الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوةفهل انتم منتهون[14]».
ترجمه:« اي كساني كه ايمان آوردهايد. شراب و قمار و بتها و گروبندي با تيرها، پليدي و كار شيطان است از آن اجتناب كنيد تا رستگار شويد. شيطان ميخواهد با شراب و قمار ميان شما كينه و دشمني افكند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد، آيا بس ميكنيد؟» (ترجمه قرآن مجيد آيتي ).
اينجا بود كه بازار شرابخواري از رونق افتاد و آن سان كه آيه خواسته بود تازيان از اين عادت ناپسند دست برداشتند.
طبق بيان بسياري از مفسران، تحريم خمر مراحل چهارگانه فوق را پيموده است. ابولافتوح رازي در تفسير خود، به نقل از ابوالمحاسن جرجاني، ضمن بيان تفسير آيه مبارك « يسئلونك عن الخمر و الميسر...» در اين باره مينويسد:
« خداي تعالي در خمر چهار ايت فرستاد. به مكه اين آيت آمد (و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون سكراً و رزقاً حسناً )أَيْ مسكراً علي احد القولين و آنگه حلال بود. چون معاذبن جبل و جماعتي از صحابه دراين باب مراجعتي كردند، خداي تعالي اينآيه فرستاد:
يسئلونك عن الخمر و الميسر...
جماعتي دست بداشتند و جماعتي دست نبداشتند براي منافعي كه در او بود، تا روزي عبدالرحمن بن عوف مهماني كرد و طعامي بساخت و جمعي را حاضر كرد، چون طعام بخوردند ايشان را خمر آورد، ايشان خمر خوردند و اين آنگاه بود كه خمر هنوز حلال بود. نماز شام درآمد و ايشان مست شده بودند، يكي پيش داشتند تا نماز كند به ايشان. الحمد برخواند و قل يا ايهاالكافرون، درو بخواند كه اعبد ما تعبدون و همچنان تا به آخر بي «لا» كه حرف نفي است . خداي تعالي اين آيه فرستا:« يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري حتي تعلموا ماتقولون»، چون اين آيه آمد قومي ديگر دست بداشتند و گفتند خيري نباشد در چيزي كه ما را از نماز باز دارد و در اواثم باشد. قومي ديگر به اوقاتي كه نه اوقات نماز بود تعاطي ميكردند، تا روزي يكي از جمله مسلمانان خمر خورد.
چون مست شد او را كشتگان (بدر) ياد آمد، برايشان بگريست و برايشان نوحه كرد و در نوحه و مرثيه ايشان بيتها بگفت.
اين حديث به رسول رسيد. برخاست و بيامد چيزي كه در دست داشت خواست برو زند، او زينهار خواست و عذر خواست و توبه كرد و پناه با خداي داد از خشم خداي و پيغمبر...
پس از آن عتبان بن مالك، طعامي ساخت و سرشتري بريان كرد و جماعتي را حاضر كرد و سعد بن ابي و قاص آنجا حاضر بود، چون مست شدند در شعر خواندن و مفاخرت كردن آمدند. سعد در ميانه قصيدهاي خواند كه در آنجا ذم انصاريان بود و فخرقوم او. انصاري برخاست و آن استخوان برگرفت و بر سر سعد زد و سر او شكست . او بشكايت بر رسول آمد، يكي از صحابه گفت (اللهم بين لنافي الخمر بياناً شافياً ): انما الخمرو الميسر و الانصاب و الازلام من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون) خمر حرام شد واين قول بيشتر مفسران است[15]».
اكنون شايد بخوبي بتوان حدس زد كه چنانچه سخن درباره همه مراحل ياد شده در آياتي به هم پيوسته و پي در پي يكجا مذكور ميآمد، چه آشفتگي و نابسامانيهايي كه در برداشت از آيات ايجاد نميگشت.
اين چگونگي در قصههاي قرآني نيز مشهود است، زيرا قرآن عادت دارد، كه در هر موضع، از زاويهاي خاص به يك صحنه و حادثه نظر كند و بر همين اساس است كه هر داستان در هر جا جلوهاي ويژه يافته است. به طوري كه اگر اين چهرهپردازيها كه همگي به قصهاي واحد مربوط است . در يك نما و جلوه ظهور مييافت ، جز خستگي و ملال حاصل ديگري به بار نميآمد[1]».
همچنين اگر آيات مربوط به جنگ بدر يا احد همگي قبل از وقوع آن پيشامدها نازل ميشد، چنان نبود كه در گرماگرم هنگامه كارزار، طنيني شايسته برپا كند و آنگونه كه در بحبوبه جنگ و پس از آن شور آفريد، در مرهم نهادن بر زخمها و ريشهيابي علتها نقشي ارزنده ايفاء نمايد .
چنانچه اين آيات بعد از وقوع آنها نازل ميشد، باز آنچنان كه بايد تأثيري نداشت و در عوض بيشتر به سخناني بيجان ميماند و جوش و خروشي نميآفريد. اما وقتي ديديم كه قرآن كريم همراه با حوادث صدر اسلام گام به گام پيش آمده است و در اين مسير، پيوسته براي هر درد، درماني و در هر سنگزار و كوره راه،گريزگاهي مطمئن معرفي ساخته است، آنگاه ميفهميم كه نزول تدريجي آيات و طرز بيان موضوعات قرآني، در راهبري امت اسلام تا چه پايه مؤثر افتاده است. قرآن كه هيچ حادثه تلخ و شيريني را بدون ارائه نظر و ديدگاه خود رها نگذاشته است، راجع به اين رخدادها نيز سخنان در خور توجهي دارد. از جمله درباره جنگ بدر ميفرمايد:
« اذتقول للمؤمنين ألن يكفيكم ان يمد كم ربكم بثلاثه الاف من الملائكة منزلين. بلي ان تصبروا و تتقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة الاف من الملائكة مسومين[16]».
ترجمه : « آنگاه كه به مؤمنان ميگفتي كه اگر خدا سه هزار فرشته به ياريتان فرو فرستد، آيا شما را كافي نخواهد بود؟ بلي، اگر پايداري كنيد و پرهيزگار باشيد چون دشمنان تاخت آوردند، خدايا با پنج هزار از فرشتگان صاحب علامت شما را ياري كند»(ترجمه قرآن مجيد آيتي).
اين آيات علاوه برارائه تصويري گويا از سردرگمي مؤمنان پيش از وقوع جنگ و وضعيت بحران زدهاي كه در آن هنگام چيره شده بود، نشان ميدهد كه وعده نصرت الهي تا چه اندازه مؤثر افتاده و مؤمنان را به پيروزي و ظفر، خوش بين و اميدوار ساخته است.
گذشته از اين با در نظر گرفتن نزول تدرجي و پاره پاره فرود آمدن بخشاي مختلف يك موضوع، ميتوان گامهايي را كه پيامبر (ص) براي استقرار يافتن آيين اسلام برداشته است، شناخت و چگونگي شكل گرفتن احكام ديني را ملاحظه نمود. همچنين بر همين اساس، دريافتني است كه وحي آسماني در مقاطع گوناگون تاريخ صدر اسلام چونان معلمي آگاه و دلسوز، خطراتي را كه در طول راه دعوت پيش آمده ، گوشزد نموده و بدون غفلت و تساهل به تحليل و بررسي حادثهها پرداخته است[17]. در همين ارتباط ميبينيم كه قرآن كريم مقطعي حساس ضمن آيه 101 از سوره مبارك توبه، بسان بينندهاي كه از كمينگاه نظر كرده باشد، را از منافقان را با رسول (ص) بازگفته است:
« و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا علي الناق و لاتعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الي عذاب عظيم».
ترجمه :« گروهي از عربهاي باديهنشين كه گرد شما را گرفتهاند و گروهي از مردم مدينه نيز در نفاق اصرار ميروزند . تو آنها را نميشناسي، ما ميشناسيمشان و دوبار عذابشان خواهيم كرد و به عذاب بزرگ گرفتار ميشوند«(ترجمه قرآن مجيد عبدالمحمد آيتي).
بر اين بنيان،بيهيچ ابهامي ميتوان نتيجه گرفت كه مساله تدريج در تنزيل آيهها وبيان موضوعات قرآني كه از نظر گاه برخي به عنوان عيب و نقص برآورده شده است،از جمله مهمترين عناصري بوده كه در تثبيت و گسترش دعوت اسلامي كمك بسزايي كرده است، به طوري كه اگر در نظر گرفته نميشد، اشكال عمدهاي پيش ميامد.
با اين همه، سؤالي كه در اينجا قابل طرح است اين است ك آيا موضوعات مطروحه در يك سوره ميتوانند بطور مستقل از مطالبي كه در ارتباط با آنها در ديگر سورهها مورد بحث قرار گرفته است، تصوير روشن و كاملي عرضه كنند و يا فقط در پرتو مجموعهنگري موضوعي است كه ميتوان از موضوعي خاص، تصويري واضح و جامع بدست آورد؟
در پاسخ به اين سؤال، لازم به دقت است كه در عين اينكه هر كدام از سورهها در افاده معناي مراد، مستقل به نظر ميرسد، اما اين هرگز بدان معنا نيست كه كاملاً بيگانه از مجموعه قرآني قابل اخذ بشاد و به ساير سورهها هيچ گونه ارتباطي نداشته باشد، بلكه اغلب در دايرهاي ويژهنيازمند تضويح ، تخصيص و قيود ديگري از اينگونه است كه با رجوع به ديگر سورهها بايد بدانها دست يافت.
در پايان گفتني است كه اين چگونگي صرفاً به مواردي مربوط ميگردد كه بخشهاي مختلف يك موضوع، جداجدا در سطح چند سوره مطرح شده و مورد بحث قرار گرفته باشد.
آيه واحد كوچك كلام الهي است كه با پيوند جمعي از آنها، واحد بزرگتر يعني سوره تشكيل ميشود و شناخت ويژگيها و خصوصيات ساختاري آن، گامي اساسي در راه دريافت ظرافتها و نكات تفسيري آن است.
گرچه درباره? آيه سخن بسيار است، اما در اين نوشتار، خصوصيّات ساختاري را پي ميگيريم و از محورهاي ذيل بحث ميكنيم:
1. مفهوم آيه و چگونگي مرزبندي آيات
2. گوناگونيِ ساختار آيات
3. جمله و آيه
4. پيوستگي اجزا و دقت نظم در آيه
5. تناسب فواصل آيات با بخشهاي آغازين
6. هماهنگي ميان فواصل آيات
آيه، پايه و محور اساسي در نظم قرآن و خشتي از كاخ اعجاز بياني آن است. با وجود آنكه قرآن شعر نيست و در نثر نيز نظيري براي آن نميتوان سراغ گرفت. آيه قطعهاي هنري و ترتيلي از كلام الهي است؛ نظير مصرع يا بيت در شعر كه خواننده در فواصل و پايانبندهاي آن ميايستد و پس از درنگي كوتاه، به تلاوت ادامه ميدهد و معني در ذهن او و شنونده به هم ميپيوندد.
بنابراين سزاوار است قاري در پايان آيه بايستد، اگرچه سخن پيوسته و معني سلسلهوار باشد، مگر در صورتي كه وقف باعث اخلالي در معنا شود؛ همانند: «فويل للمصلّين. الّذين هم عن صلاتهم ساهون» (ماعون، 107/4 ـ 5) پس واي بر نمازگزاراني كه از نمازشان غافلاند، كه در اين موارد، وقف را جايز نميدانند و در مواردي نيز وصل از جهت معني بهتر و نيكوتر است.1
علاّمه طباطبائي(ره) در اين باره چنين مينويسد:
آنچه از تامّل در تقسيمبندي طبيعي كلام عربي به قطعهها و فصلها، بهويژه آنجا كه سخن مسجّع باشد، به دست ميآيد و نيز نتيجه? تدبّر در آنچه كه از رسول خدا و اهل بيتش عليهم السلام در شمار آيات وارد شده، آن است كه هر آيه از قرآن قطعهاي از سخن است كه حقش آن است كه تلاوت بر آن تكيه كرده و از قبل و بعدش جدا گردد.2
آيه در لغت به معاني گوناگوني مانند: علامت و نشانه، جماعت و گروه، و امر عجيب و شگفتآور آمده است، كه آيه? قرآن به تناسب هر يك از اين معاني ميتواند نامگذاري شده باشد.3
آيه بر بخشي از حروف و يا كلمات و يا جملههايي از قرآن اطلاق ميشود، كه در ضمن سوره درج شده، و حدود آن از طريق نقل و روايت مشخص شده است، و به همين معنا نيز در روايات و در خود قرآن به كار رفته است؛ مانند آنكه ميفرمايد: «كتاب احكمت آياته ثمّ فصّلت من لدن حكيم خبير» (هود، 11/1) و يا «منه آيات محكمات» (آل عمران، 3/7) .
تقسيمبندي سورهها به آيات و نيز حدود و مرزهاي آيات، وحياني است و از طريق بيان رسول اكرم(ص) ميتوان آن را شناخت و اجتهاد و نظر شخصي درباره? آن روا نيست. رواياتي از طريق شيعه و اهل سنّت نيز در اين باره رسيده است كه توقيفي بودن آيات را تأييد ميكند.4
پيامبر اسلام(ص) براي شناساندن انتهاي آيات، وقف مينمودند و پس از مشخص شدن محل آن، در ديگر اوقات ممكن بود وصل نمايند و اين خود سبب شده است كه اختلافات محدودي در شناخت مقطع آيات و تعداد آنها ايجاد شود.5
آهنگين بودن فواصل آيات و تناسب ميان آنها نيز در بيشتر موارد، نشانگر پايان آيات است. برخي مانند جعبري دو طريق براي شناخت فواصل آيات ذكر ميكنند. طريق توقيفي و افزون بر آن، طريق قياسي كه بر اساس همانندي با آياتي است كه در آن نص داريم.6
افزون بر اصطلاحي كه ياد شد، به هر بخش از قرآن كه حكمي را برساند نيز آيه اطلاق ميشود.7
آيههاي قرآن كريم از نظر ساختار و نظم آهنگ از گوناگوني و تنوّع فراواني برخور دارند، و در طول متفاوتاند؛ گاه آيه داراي يك كلمه و يا حجمي نزديك به آن است؛ مانند: «طه»، «يس»، «الرّحمن»، «مدهامّتان» (الرحمن، 55/64)8 اين بيشتر در آغاز برخي سورههاست كه بيان يك واژه يا حروفي بريده از هم و سپس درنگي كوتاه توجّه مخاطب را براي ادامه? سخن جلب مينمايد، همانند: «الحاقّه»، «القارعة»، «والطّور»، «والفجر»، و «والضحي».
گاه آيه بدون محاسبه? حروف، از دو كلمه تشكيل يافته است مانند: «وكتاب مسطور.في رقّ منشور. والبيت المعمور. والسّقف المرفوع. والبحر المسجور» (طور، 52/2ـ 6).9
اگر به آغاز سوره? الرّحمن بنگريم، ميبينيم كه سوره از يك كلمه شروع شده و سپس دو كلمه دو كلمه و سه كلمه سه كلمه ادامه مييابد و به چندين كلمه ميرسد: «الرّحمن. علّم القرآن. خلق الإنسان. علّمه البيان. الشّمس و القمر بحسبان. و النّجم و الشّجر يسجدان. و السّماء رفعها و وضع الميزان…» (الرحمن، 55/1ـ 7).10
آيات بلندي نيز داريم كه به حجم يك صفحه و نزديك به آن ميرسند و بهطور كلي اگر يك صفحه از قرآن را كه 15 سطر دارد، در نظر بياوريم، تعداد آيات آن از يك، دو و سه آيه شروع ميشود و تا حدود 30 آيه و گاه بيش از آن ميرسد. طولانيترين آيه، آيه? دِين (282 بقره) است كه يك صفحه از قرآن را فراگرفته است.
كوتاهي و بلندي آيات، بهطور معمول با كوتاهي و بلندي سورهها تناسب دارد و بيشتر آيات بلند در سورههاي طولاني، كه غالب آنها مدني است و بيشتر آيات كوتاه در سورههاي كوچك، كه غالب آنها مكي است، قرار دارد؛ به گونهاي كه سوره? «بقره» كه بزرگترين سورههاست، طولانيترين آيهها را در خود جا داده است و 286 آيه، در حجم 48 صفحه (با خط عثمان طه) جاي گرفته است؛ يعني بهطور نسبي نزديك به 6 آيه در هر صفحه. و سوره? «مرسلات» يا «نبأ» كمي بيشتر از30 آيه در صفحه و سوره? «عبس»42 آيه در يك صفحه حجم دارند.
البته اين قاعده استثنا نيز دارد و گاه سورههاي طولاني، آيات كوتاه دارند مانند سوره? «شعراء» كه 227 آيه در 10 صفحه و بهطور نسبي حدود 28 آيه در هر صفحه حجم دارد. بهطور نادر در سورههاي غير طولاني ممكن است آيات طولاني يافت شود مانند آيه? 20 سوره? «مزمّل» و آيه? 31 سوره? «مدّثر».
آيه با جمله كه پايه? اساسي كلام در نحو است، تفاوت دارد و تقسيم كلام قرآني به آيات، غير از تقسيم كلام به جملات است؛ جمله، مركبي است كه ميان اجزاي آن نسبت اسنادي برقرار باشد و در آن خبري به مبتدايي يا فعلي به فاعلي اسناد داده شود و در صورتيكه اين جمله در رساندن يك معني كامل باشد و شنونده را در انتظار نگذارد، كلام نام دارد.
امّا آيه جزئي از سخن است كه نه از نظر معني بلكه در خواندن و ترتيل و از نظر جلوه? هنري مستقل است. از اينرو گاه آيه، جملهاي كامل و گاه جزئي از جمله است يعني يك جمله از آيات چندي تشكيل ميشود و آياتي نيز وجود دارند كه شامل چندين جمله ميشوند. نمونههايي از هر كدام را پيشرو داريد:
«فامّا من أعطي و اتّقي. و صدّق بالحسني. فسنيسّره لليسري. و امّا من بخل و استغني. و كذّب بالحسني. فسنيسّره للعسري» (الليل، 92/5ـ 10).11
«انّ الّذين هم من خشية ربّهم مشفقون . والّذين هم بايات ربّهم يؤمنون. والّذين هم بربّهم لايشركون. والّذين يؤتون ما آتوا وقلوبهم وجلة انّهم الي ربّهم راجعون. اولئك يسارعون في الخيرات وهم لها سابقون» (مؤمنون، 23/57ـ 61).12
در اين پنج آيه، مبتدا در آيه? نخست و خبر در آيه? پنجم آمده است.
«وربّك فكبّر.وثيابك فطهّر. والرّجز فاهجر. ولا تمنن تستكثر. ولربّك فاصبر».(مدّثر، 74/3ـ 7).13
«و بنينا فوقكم سبعاً شداداً. و جعلنا سراجاً و هّاجا. و أنزلنا من المعصرات ماءً ثجّاجا لنخرج به حبّا و نباتا…» (نبأ، 78/12ـ 15).14
در اين نمونهها، آيه ، جملهاي است مستقل ، گرچه آيات با يكديگر پيوند خورده و در پي هم آمدهاند.
«يا أيّها النّاس انّا خلقناكم من ذكر و أنثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عنداللّه أتقاكم إنّ اللّه عليم خبير» (حجرات، 49/13).15
«ولتكن منكم أمّة يدعون إلي الخير ويأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر واولئك هم المفلحون» (آل عمران، 3/104).16
تركيب آيات قرآن با تركيب جملات بهكار رفته در آن ارتباط دارد. اين جملهها از نظر تركيب و ساختار انواع مختلفي دارند: جملههاي ساده و كوتاه، جملههاي ساده و طولاني، جملههاي طولاني و سلسلهوار و يا مركب.17
نگارنده? كتاب «دراسة ادبيّة لنصوص من القرآن» پس از شرح انواع ياد شده از جملهها و يادكرد نمونههاي آن، در ذيل فايدههاي بحث از انواع جملهها و اسلوبهاي تركيب در آيات قرآن، مينويسد:
جملههاي طولاني و مركب بهكار رفته در قرآن كه اجزاي آن داراي تركيبي استوار و به هم پيوستهاند و براي تعبير از انديشهاي كه عناصر فراوان و جوانب بسيار دارد ميآيند، در نثر زبان عربي پيش از عصر قرآن و حتي در عصر قرآن و كمي پس از آن، نمونهاي براي آن نميتوان سراغ گرفت. جز در دورانهاي متأخر كه توان تركيب مفاهيم و عناصر، به درجه? بالايي از رشد رسيد. و اين نشان دهنده? آن است كه قرآن در تاريخ نثر عربي تنها متني است كه خارج از مراحل دگرگوني و عوامل آن است.18
اجزاي تشكيل دهنده? آيات كتاب الهي كه در اين قالب سازمان يافتهاند، عناصري همخوان و سازمند ميباشند كه با پيوندي استوار ميان خود، قطعهاي هماهنگ و همبسته از آيه ميسازند كه در تدوين با ديگر آيات، سورهاي نظاممند و آراسته را ايجاد ميكند.
احمد بدوي مينويسد:
بهترين توصيفي كه براي جمله? قرآني ميتوان آورد، اين سخن خود قرآن است كه: «كتاب أحكمت آياته ثمّ فصّلت من لدن حكيم خبير» (هود، 11/1) بنابراين آيه، ساختماني است كه خشتهاي آن در جاي خود استوار شدهاند و با دقّت تمام، هماهنگ و پيوسته شدهاند، بهگونهاي كه واژهاي را در آن نمييابي كه در جاي مناسبش نباشد يا با واژگان كنار خود سر ناسازگاري داشته باشد و حتي دشوار و ناممكن خواهد بود اگر بخواهي به جاي كلمهاي در جمله، كلمه? ديگري بنهي يا به آن كلمه نيازي نبيني يا بخواهي بر آن بيفزايي و اگر بخواهي همانند جمله? قرآن بياوري، پس از گردش طولاني در نهايت كار به همين واژگان بازخواهي گشت، گويا پروردگار براي بيان اين معاني جز اين الفاظ را نيافريده است و گويا لغت محدود بوده و در آن چيزي نيافتهاي.19
يكي از جنبههاي اعجاز قرآن كه باعث شگفتي و اعجاب آدمي ميگردد چگونگي چينش واژگان و به نظم كشيدن آنها در سلك آيات است؛ بهگونهاي كه اسرار و حكمتهاي فراواني را در خود نهفته دارد و ميتواند بهعنوان منبعي سرشار در استخراج نكتهها و ظرافتهاي تفسيري به شمار آيد.
با دقّت و موشكافي در نظم قرآن روشن ميشود كه بسيار حكيمانه بوده و هيچگاه الفاظ آن بدون حساب در پي هم قرار نگرفتهاند بلكه اين كتاب مانندناپذير در عين بهكارگيري قالبهاي زبان عربي، ساختاري را بر آن حاكم ميسازد كه جابهجايي اجزاي آن به شكوه و فخامت لفظ صدمه زده و دقّت معني را خواهد كاست و ناممكن مينمايد.
براي دريافت بهتر نظاممند بودن آيه و چگونگي هماهنگي و نكتهسنجي در چينش اجزاي آن، به بررسي شاهدي گويا از قرآن ميپردازيم كه در عين آن كه آيهاي تشريعي است بلاغت بالاي آن اعجاب آدمي را برميانگيزد:
«حرّمت عليكم امّهاتكم و بناتكم و أخواتكم و عمّاتكم و خالاتكم و بنات الأخ و بنات الأخت و امّهاتكم الّلاتي أرضعنكم و أخواتكم من الرّضاعة و أمّهات نسائكم و ربائبكم الّلاتي في حجوركم من نساءكم الّلاتي دخلتم بهنّ فإن لم تكونوا دخلتم بهنّ فلا جناح عليكم و حلائل أبنائكم الّذين من أصلابكم و أن تجمعوا بين الأختين إلاّ ما قد سلف إنّ اللّه كان غفوراً رحيما» (نساء، 4/23)20
اين دستور روشن و اساسي وحي، ازدواجهاي ممنوع را كه سيزده مورد است با جزئيات و شروط قانوني آن، تبيين ميكند و دو ويژگي مهم در آن آشكار است:
1. بهطور شامل و كامل حالات ياد شده را مطرح ميكند.
2. اين موارد را در نظمي منطقي طبقهبندي ميكند كه در ارتباط با درجه? خويشاوندي و ترتيب نزولي آن است.
حالات سيزدهگانهاي كه در اين آيه بدان تصريح شده به دو عنصر اساسي برميگردد:
1. حرمت ذاتي 2. حرمت عارضي
در حرمت ذاتي هفت مورد داخل ميشود: مادر، دختر، خواهر، عمّه، خاله، دختر برادر و دختر خواهر كه به همين ترتيب در آيه بيان شده و اين ترتيب بنابر اهميت حرمت است كه به واسطه نزديكي بيشتر حاصل ميشود. پيوندهايي كه از طريق نزديكان مذكّر است بر نزديكان مؤنث مقدم شده است؛ بنابراين در آغاز مادر ذكر شده كه مخاطب جزئي از اوست و حرمت ازدواج با او عظمت دارد. سپس دختر آمده كه جزئي از مخاطب است و عظمت حرمتش پس از مادر قرار دارد. سپس خواهر آمده كه هر دو از يك اصل تولد يافتهاند. سپس عمه ياد شده كه بعد از زنان ياد شده، نزديكترين زن به انسان است و همينطور خاله.
با وجود آن كه درجه نزديكي عمه و خاله يكي است، عمّه پيشي گرفته است؛ زيرا پيوند خويشاوندي عمّه از جانب پدر است و پيوند خاله از جانب مادر و پيوند ذكوريّت بر پيوند انوثيّت مقدم است. و به همين خاطر برادرزاده بر خواهرزاده مقدم شده است، و اين دو پس از عمه و خاله آمدهاند چون خويشاوندي در عمه و خاله از طريق پدر و مادر است كه اصل در وجود انسانند، اما در خواهرزاده و برادرزاده نزديكي از جهت برادر و خواهر كه شاخهاي از پدر و مادر هستند، ميباشد.
تحت ضابط حرمت عارضي شش حالت وجود دارد كه دو گروه ميشوند:
1. آنچه علت در حرمت شيرخوارگي است.
2. آنچه علت در حرمت ازدواج است.
در خويشاوندي رضاعي، نخست مادر رضاعي و سپس خواهر رضاعي آمده است؛ چون مادر رضاعي شبيه مادر حقيقي انسان است و خواهر رضاعي شبيه خواهر انسان و مسلّم است كه مادر بر خواهر مقدم است.
پس از اين قسم، پيوند سببي آمده كه در رتبه? پس از پيوند رضاعي است زيرا پيوند حاصل از شيرخوارگي در دوران كودكي براي انسان حاصل شده، كه در وجود مقدم بر پيوند از طريق ازدواج است. در پيوند همسري چهار حالت داخل است:
1. مادر زن.
2. دخترخوانده يا دختر ناتني از طريق همسر كه با مادر او همبستري صورت گرفته باشد.
3. همسر پسر يا عروس مرد.
4. جمع ميان دو خواهر.
در اينجا مادر مقدم شده و سپس دخترخوانده آمده است، كه تشبيه به دختر خود مرد شده است و در درجه? بعد همسر فرزند قرار دارد و پس از او نيز خواهر زن است كه در ميان ديگر موارد، پايينترين درجه? حرمت را داراست.21
اين نظم و هماهنگي شگفتانگيز و دستهبندي نظاممند در اين آيه? كريمه، بخشي كوچك از درياي پررمز و راز قرآن را نشان ميدهد و اسرار و حكمتهاي بسيار ديگري وجود دارد كه ميتوان در نظم كلمات قرآن دنبال كرد.
برجستهترين و بحثانگيزترين بخش در هر آيه، پايان آن است كه «فاصله» نام دارد و مباحث پردامنهاي را در خود جاي داده است. در آنچه ياد ميشود گزيدهاي از مباحث مهم قابل طرح در فواصل آيات بيان ميگردد و از پرداختن به موضوعاتي همچون جواز نامگذاري آنها به سجع خودداري ميشود.22
نخست در اين بخش، بحث از چگونگي هماهنگي و تناسب اين پايانبندها با مضمون آيه و بخشهاي آغازين آن است.
فرجام آيات در تناسب شگفتي با بدنه? آيههاست و نمودي از هماهنگي و حسابگري در اين كتاب كريم است. زركشي مينگارد:
از جاهايي كه رعايت تناسب در آن مورد تاكيد است، مقطعها و پايانبخشهاي سخن است كه به ناچار بايد تناسب كاملي با معني داشته باشد و گرنه كلام از هم گسسته خواهد شد و در تمامي فواصل قرآن عظيم اين نكته وجود دارد لكن برخي آشكار است و برخي نياز به تامّل دارد.23
به پيروي از ابنابي الاصبع در «بديع القرآن»24، بسياري از نويسندگان علوم قرآني؛ مانند: زركشي25 و سيوطي،26 فواصل قرآن را در چهارچيز منحصر ميدانند: «تمكين، تصدير، توشيح و ايغال»، كه با بحث ما ارتباط تنگاتنگي دارد. البته ما با اين حصر موافق نيستيم بلكه گستردگي و تنوّع فواصل آيات، فراتر از آن است كه در اين چهار بگنجد و با نگاهي گذرا به فرجام آيات اين حصر را ميتوان در هم شكست، اما به عنوان فواصلي كه اقتضاي تناسب با مضمون آيه در آنها وجود دارد، اين موارد ميتواند قابل تطبيق باشد.
در اينجا بدون آنكه بخواهيم از دريچه? اصطلاح وارد بحث شويم اين هماهنگي و تناسب را به دو بخش تقسيم كرده و به توضيح آن ميپردازيم:
الف) تناسب معنايي ميان پايان آيه با آغاز آن.
ب) تناسب لفظي ميان پايان آيه با آغاز آن.
گاه زمينه? پايان آيه بهگونهاي فراهم ميشود كه بخش پاياني از نظر معني تناسب كاملي با مضمون آن داشته و بهخوبي در جايگاه شايسته خود قرار ميگيرد بيآنكه ناساز و ناآرام باشد و در اين صورت اگر حذف شود معني دچار اختلال خواهد شد.
اين مسأله در علم بديع، «تناسب اطراف» نام دارد و در ميان اقسام چهارگانه? فواصل «تمكين» ناميده ميشود. زركشي درباره? آن مينويسد:
اين باب تو را بر سرّي بزرگ از اسرار قرآن آگاه ميكند پس آن را محكم بگير.27
بهطور مثال در آيه? كريمه? «لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار وهو اللّطيف الخبير»(انعام، 6/103)28 كه خداوند متعال توصيف شده است به اين كه ديدگان او را در نيابند و او ديدگان را دريابد، «لطيف» به معناي رقيق و نافذ در اشيا، مناسب با درك نشدن با چشم و «خبير» به معناي آگاه، مناسب با درك كردن ديدگان است.
«الر كتاب أحكمت آياته ثمّ فصّلت من لدن حكيم خبير. ألاّ تعبدوا إلاّ اللّه إنّني لكم منه نذير و بشير» (هود، 11/1ـ 2)29
در اين دو آيه? كريمه ميان فرجام آيه و آغاز آن رابطه لطيفي برقرار است بدين معني كه در آيه نخست ميبينيم «حكيم» با «أحكمت» و «خبير» با «فصّلت» تناسب دارد يعني آيات اين كتاب حكيم از نزد كسي كه خود داراي حكمت و استواري است، استوار و محكم گشتهاند، و از نزد كسي كه آگاه به جزئيات و چگونگي امور است تفصيل يافتهاند.
«ألاّتعبدوا إلاّ اللّه» نيز بيانگر دو نكته است:
1. پرهيز دادن از پرستش غير خدا.
2. شوقانگيزي بر عبادت خدا، دو واژه? «نذير» و «بشير» نيز ناظر به اين دو نكتهاند. پيامبر، نذير و بيمدهنده است نسبت به پرستش غير خدا كه عذابي سخت در پي دارد و بشارت دهنده است نسبت به عبادت و طاعت الهي كه پاداشي گرانمايه بهدنبال دارد.30
«اولم يهد لهم كم أهلكنا من قبلهم من القرون يمشون في مساكنهم انّ في ذلك لايات افلايسمعون. أو لم يروا انّا نسوق الماء الي الارض الجرز فنخرج به زرعاً تأكل منه أنعامهم و أنفسهم أفلا يبصرون»(سجده، 32/26ـ 27)31
چون در آيه? نخست، سخن از پندآموزي از گذشتگان بود كه از راه شنيدن سرگذشتشان ميسّر است. در پايان آيه «أفلا يسمعون» آورده شد و در آغاز آيه نيز «أو لم يهد لهم» آمد و گفته نشد «أولم يروا» و در آيه? دوم، پندآموزي از پديدههاي بيرون است كه از راه ديدن انجام ميگيرد، پس در آغاز «أولم يروا» آمده و سپس آيه به «أفلا يبصرون» خاتمه يافت. و مانند آن آيه? 71 و 72 سوره? قصص است.
«وردّ اللّه الّذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيراً وكفي اللّه المؤمنين القتال وكان اللّه قويّاً عزيزا» (احزاب، 33/25)32
از آن رو كه سخن از ناكام گذاشتن كافران و پيروزي مسلمانان، از جانب خداوند قادر متعال است، آيه به دو صفت «قوي» و «عزيز» كه با مضمون آيه مناسبتي تمام دارد، پايان يافته است.
بر همين قياس ميتوان تناسب بسياري از فواصل آيات قرآن را با محتواي آن دريافت، اما گاه فواصلي وجود دارند كه وجه تناسب آنها پوشيده و همراه با اشكال است، و دريافت آن نياز به انديشهورزي بيشتري دارد، از جمله? اين موارد به نمونههايي اشاره ميكنيم:33
«ان تعذّبهم فانّهم عبادك وإن تغفر لهم فإنّك أنت العزيز الحكيم» (مائده، 5/118)34
ممكن است گفته شود. با توجه به «وإن تغفر» بهتر بود فاصله? آيه «الغفور الرّحيم» ميبود، اما ميتوان گفت كه حكمت فاصله? موجود آن است كه كسي ميتواند مستحق عذاب را بيامرزد كه مافوقي نداشته باشد تا مانع حكم او شود. بنابراين خداوند عزيز و غالب است كه ميتواند ببخشد و اين بخشش او بيجا و بيحكمت نيست، چرا كه او حكيم است و هر چه كند به مصلحت است.
و نظير اين مورد نيز در قرآن داريم، آنجا كه ميفرمايد: «اولئك سيرحمهم اللّه إنّ اللّه عزيز حكيم» (توبه، 9/71) يا «واغفرلنا ربّنا انّك انت العزيز الحكيم» (ممتحنه، 60/5)
در سوره? بقره آمده است: «هو الّذي خلق لكم ما في الارض جميعاً ثمّ استوي الي السّماء فسوّاهنّ سبع سموات وهو بكلّ شيء عليم» (بقره، 2/29)
و در سوره? آل عمران ميخوانيم: «قل إن تخفوا ما في صدوركم او تبدوه يعلمه اللّه و يعلم ما في السّموات و ما في الأرض و اللّه علي كل شيء قدير» (آل عمران، 3/29)
در نظر نخست احساس ميشود كه مناسب بود آيه? سوره? بقره به قدرت و آيه? سوره? آل عمران به علم ختم ميشد؛ چرا كه در مورد نخست سخن از آفرينش و در مورد دوم سخن از آگاهي به آشكار و نهان انسان و هستي است.
پاسخ اين است كه در مورد نخست سخن از آفرينش و تدبير الهي است كه بر اساس نيازها و مصالح جهان هستي صورت ميپذيرد بنابراين مناسبت داشت كه به علم ختم شود تا بفهماند كسي كه اينها را آفريده همه چيز را ميداند. اما آيه? آل عمران در سياق تهديد و وعيد قرار دارد و تعبير به آگاهي از اعمال انسان، كنايه از كيفر و پاداش است، بنابراين مناسبت داشت كه به قدرت و توانايي ختم شود.
از نكات جالبي كه در اين بحث وجود دارد و زركشي به آن اشاره ميكند35 اين است كه گاه دو يا چند آيه? همانند در قرآن آمده است كه از نظر مضمون مانند هماند لكن فواصل آنها با هم تفاوت دارد، مانند دو آيه? ذيل:
در سوره? ابراهيم آمده است: «وان تعدّوا نعمت اللّه لا تحصوها إنّ الانسان لظلوم كفّار» (ابراهيم، 14/34)36 و در سوره? نحل ميخوانيم: «وان تعدّوا نعمة اللّه لا تحصوها إنّ اللّه لغفور رحيم» (نحل، 16/18).37
آيه? سوره? ابراهيم در سياق وصف انسان و تمرّد و ناسپاسي او قرار دارد بنابراين به برخورد انسان در برابر اين همه نعمت بيكران الهي نظر دارد كه با دو صفت ستمكاري و كفران پاسخ ميدهد، امّا سياق سوره? نحل در وصف خداوند متعال و بيان الوهيت و عظمت و فيض ربوبي اوست بنابراين به جانب خداوند منعم نظر دارد كه غفور و رحيم است؛ در برابر ستم انسان، به آمرزش و در برابر كفران انسان، به رحمت پاسخ ميگويد: شگفتا از اين اوج بلاغي كه قرآن در آن سخن ميگويد!
گاه اجزاي سخن در بافت آيه، طوري ترتيب يافته است كه اگر شخص با ذوقي، يك قسمت آن را بشنود، با دانستن وزن فاصلهها درمييابد كه قسمت بعد چيست. و در واقع انسجام و هماهنگي به اندازهاي وجود دارد كه آغاز سخن و سير روان آن آخر كلام را مشخص ميكند. اين امر در بديع «ارصاد» و در ميان اقسام فواصل «توشيح» نام دارد، و از نمونههاي آن است:
«وما كان النّاس إلاّ امّة واحدة فاختلفوا ولولا كلمه سبقت من ربّك لقضي بينهم فيما فيه يختلفون» (يونس، 10/19)
هنگامي كه سخن به «لقضي بينهم» برسد شنونده با توجه به يادي كه از اختلاف شد و دانستن وزنِ فاصله، درمييابد كه ادامه? آيه «فيما فيه يختلفون» است.
«وما كان الله ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون» (عنكبوت، 29/40)
اگر در «ولكن كانوا» وقف شود، شنونده درخواهد يافت كه پايان آيه چيست.
«إنّ اللّه اصطفي آدم ونوحاً وآل إبراهيم وآل عمران علي العالمين» (آلعمران،3/33) از ياد كرد برگزيدن پيامبران و خاندانهاي ياد شده دانسته ميشود كه اين برگزيدن برديگر جهانيان بايد باشد.
«أفرأيتم ما تحرثون. ءأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون» (واقعه،56/63، 64)
«أفرأيتم الماء الذي تشربون. ءأنتم أنزلتموه من المزن أم نحن المنزلون» (واقعه/68، 69)
انسجام و تناسب ميان الفاظ ومعاني اين آيات به گونهاي است كه شنونده، جمله? پس از «أم» را ميتواند حدس بزند.
«هل جزاءُ الإحسان…» (الرحمن،55/60) هنگامي كه در اينجا درنگ شود روشن خواهد بود كه پس از آن «إلاّ الإحسان» است و همين گونه است در «ذلك جزيناهم بما كفروا وهل نجازي إلاّ الكفور» (سبأ،34/17)
روايت شده است كه رسول اكرم(ص) اين آيات را برزيد بن ثابت املا ميكردند: «ولقد خلقنا الإنسان من سلالة من طين. ثمّ جعلناه نطفة في قرار مكين. ثمّ خلقنا النّطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً ثمّ أنشأناه خلقاً آخر» (مؤمنون،23/12 ـ 14).
در اينجا معاذ بن جبل برخاست و گفت: «فتبارك اللّه أحسن الخالقين» آن حضرتخنديدند، معاذ سبب آن را پرسيد. حضرت فرمودند: آيه به همين جمله پايان يافته است.
ونيز نقل شده است كه فردي اعرابي شنيد كه كسي قرائت ميكند: «فان زللتم من بعد ما جاءكم البيّنات فاعلموا أن اللّه غفور رحيم» آن اعرابي، آگاه به قرآن نبود، اما عربي اصيل وآگاه به لغت و چگونگي سبك آن بود و با توجه به ابتداي كلام ميدانست كه انتهايش بايد چگونه باشد، پس گفت اين سخن خداوند نيست، زيرا، حكيم هنگام لغزش، سخن از بخشش نميگويد تا تشويق به آن باشد.
قاري دوباره به قرآن رجوع كرد و دريافت كه خطا كرده و آيه به «فاعلموا أنّ اللّه عزيز حكيم» (بقره، 2/209) پايان يافته است.38
در «ايغال» نيز كه عبارت است از آن كه سخني گفته شود كه كلام بدون آن نيز به فرجام نشسته باشد اما براي تاكيد فزونتر اين سخن آورده شود، همين تناسب ميان آغاز و انجام آيه مشهود است زيرا فاصلهاي اين گونه، تاكيد و باز پرداخت مطلبي است كه در آيه بيان شده است؛ مانند: «ذلك جزيناهم بما كفروا وهل نجازي إلاّ الكفور» (سبأ،34/17).
«اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدي فما ربحت تجارتهم وما كانوا مهتدين» (بقره، 2/16)
«هل نجازي إلاّ الكفور» و «وما كانوا مهتدين» تاكيدي برمطلباند و سخن بدون آنها تمام است.
گاه ميان فاصله? آيه با بخش آغازين آن همساني وجود دارد به اين معني كه از دو واژهاي كه در لفظ و معني يا تنهادر لفظ شبيه هم هستند، يكي در ابتدا و ديگري در انتهاي آيه آورده شده است. اين بحث در بلاغت «ردّ العجز علي الصدر»39 و به عنوان يكي از اقسام چهارگانه? سازگاري فواصل آيات با ابتداي آن «تصدير» نام دارد و بيانگر نوعي رابطه ميان صدر و ذيل آيات ميباشد.
واژگاني كه ميان صدر و ذيل ايجاد همساني ميكنند، ميتوانند از نظر لفظ و معني يكي باشند و يا تنها در لفظ يكسان باشند و يا ميانشان رابطه? اشتقاق يا شبه اشتقاق وجود داشته باشد كه در اين ميان، در مورد نخست و در مورد اشتقاق، افزون برهمساني لفظي در معني نيز سازگارند اما در دو مورد ديگر تنها همشكلي لفظي است. تفاوتي نيز وجود ندارد كه واژه? پاياني با واژه? نخست آيه همخواني داشته باشد يا با يكي از واژگان صدر آن، از نمونههاي اين بحث آيات ذيل است:
«الحجّ أشهر معلومات فمن فرض فيهن الحجّ فلا رفث ولا فسوق ولا جدال في الحجِّ»(بقره،2/197)40
«وهب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب» (آلعمران، 3/8)
«قال لهم موسي ويلكم لا تفتروا علي اللّه كذباً فيسحتكم بعذاب وقد خاب من افتري» (طه،20/61)
«ومن تاب وعمل صالحاً فإنّه يتوب إلي اللّه متاباً» (فرقان،25/71)
«قال إنّي لعملكم من القالين» (شعراء،26/168)
در آيات ياد شده، در نمونه? اوّل واژه? آغازين عيناً در پايان ياد شده بود و در سه نمونه? ديگر واژگان صدر و فاصله هردو از يك ماده مشتق بود و در نمونه? آخر صرف همشكلي لفظي است كه آرايش بخش سخن است و اينگونه مينماياند كه اين دو كلمه از يك ماده مشتق شدهاند، در حالي كه «قال» از ماده «قول» و «قالين» از «قلي» به معناي كينه و دشمني است.
«اُنظر كيف فضّلنا بعضهم علي بعض وللآخرة أكبر درجات وأكبر تفضيلاً» (اسراء، 17/21)
«لكن اللّه يشهد بما أنزل إليك أنزله بعلمه والملائكة يشهدون وكفي باللّه شهيداً» (نساء، 4/166).
در اين دو آيه نيزتناسب واژه? پاياني با واژه? صدر، به تجانس در اشتقاق است، و واژه? نخست در اثناي آيه قرار دارد.
يكي از نمودهاي بارز هماهنگي و همبستگي ميان آيهها، همسازي پايان بندها و فرجامهاي آنهاست؛ به گونهاي كه اين تناسب ميان فرجامهاي آيات همانند طرازي، پايان آنها را در يك خط مستقيم قرار داده و مثل رشتهاي، بن آنها رابه هم پيوند ميدهد و شيرازهاي است كه آيات را كنار هم گرد ميآورد. اين آرايه? زيبا ساز كه «سجع» يا «تناسب فواصل» نام دارد افزون برآراسته كردن آيات، در همبسته كردن آنها نيز نقش بسزايي دارد. هنگامي كه خواننده سورهاي از قرآن را ميخواند در سراسر آن احساس يكنواختي و همواري ميكند و آيات آن را منسجم ميبيند و اگر در ميان آن گسسته نمايي وجود داشته باشد، از نظر لفظي اين تناسب فواصل آن را همبسته نما ميكند.
البته اين تناسب ميان فواصل در همه جاي قرآن جلوه? واحدي ندارد بلكه با توجه به طول آيه و ميزان بكارگيري تناسب، اين آرايه نمودهاي متفاوتي پيدا ميكند. در سورههايي به سان: حجر، اسراء، كهف، مريم، طه، شعراء، يس، صافّات و بسياري از سورههاي چهار جزء آخر قرآن كه بيشتر آنها در زير مجموعه? سورههاي مكّي قرار دارند و از طول آيات كوتاهتري برخوردارند، اين آهنگين بودن، چهره? برجستهاي دارد و همگوني فواصل در آنها بيشتر است و در سورههايي همچون: بقره، آلعمران، نساء، مائده و شماري از سورههاي طولاني، اين هماهنگي فواصل به دليل ساختار تفصيلمند، آيههاي آنها چهره? نهانتري به خود ميگيرد، گرچه در اين سورهها نيز گاه در حد اعجازآميزي اين تناسب رعايت شده است، به عنوان نمونه سوره نساء با دارا بودن 176 آيه كه از سورههاي طولاني است و آيات آن نيز بلند است و موضوعات اخلاقي، اجتماعي و تشريعي در آن مطرح شده است، مقطعهاي آيات آن به جز چند مورد، تمامي به الف تنويني پايان يافته است.
سجع و تناسب فواصل برپايه? وقف استوار است، يعني همگوني حاصل از آنها هنگامي پديد ميآيد كه در پايان فقرهها وقف شده و حركتها آشكار نگردد. از اين روست كه حركتهاي پاياني در خيلي از فاصلهها با هم فرق دارد؛ مثلاً ميبينيم كه در قرآن كريم: «إنّا خلقناهم من طين لازب»(صافات، 37/11) پس از «عذاب واصب»(صافات/9) و «شهاب ثاقب» (صافات/10) آمده است و هچنين «بماء منهمر» با «قد قدر» (قمر،54/11،12) و «ما لهم من دونه من وال» با «ينشيء السحاب الثقال» (رعد،13/11،12) قرينه قرار گرفته است.41
سجع در نثر مانند قافيه در شعر است كه به نثر آهنگ ويژهاي بخشيده و آن را به نظم نزديك ميسازد بدون آن كه بخواهد تنگناهاي اوزان شعري را دارا باشد و كاربرد آن در آيات قرآني، آنها را آهنگين و همگون ميسازد.
سجع و همگوني به كار رفته در انواع فواصل آيات سه گونه است:
متوازي، مطرّف و متوازن42، كه از نظر ارزش موسيقايي به همين ترتيب ياد شده ميباشد. در آنچه ياد ميشود به توضيح اين سه قسم با نمونههاي آن ميپردازيم:
متوازي آن است كه واژههاي به كار رفته در فرجام آيات هم در وزن و هم در حرف پاياني يكسان باشند، به عبارت ديگر فواصل دو آيهاي كه قرينه و جفت هم قرار گرفتهاند، در وزن و در رويّ مطابق باشند، مانند نمونههايي كه ياد ميشود:
«فيها سرر مرفوعة. وأكواب موضوعة» (غاشيه،88/13،14)
«فإذا فرغت فانصب. وإلي ربّك فارغب» (انشراح،94/7،8)
«والسماء ذات الرّجع. والأرض ذات الصدع. إنّه لقول فصل. وما هو بالهزل» (طارق،86/11،14)
«ونزلنا من السماء ماءً مباركاً فأنبتنا به جنّات وحبّ الحصيد. والنخل باسقات لها طلع نضيد» (ق،50/9،10).
مطرّف آن است كه واژهها در حرف پاياني (رويّ) يكسان و در وزن گونهگون باشند، همانند آيات ياد شده:
«ولا تمنن تستكثر. ولربّك فاصبر» (مدثّر،74/6، 7)
«مالكم لا ترجون للّه وقاراً. وقد خلقكم أطواراً» (نوح،71/13، 14)
«أفحكم الجاهليّة يبغون ومن أحسن من اللّه حكماً لقوم يوقنون» (مائده،5/50)
«وإنّه لتنزيل ربّ العالمين. نزل به الروح الأمين. علي قلبك لتكون من المنذرين. بلسان عربي مبين» (شعراء،26/192 ـ 195).
متوازن آن است كه واژهها تنها در وزن يكسان باشند و در حرف پاياني (روي) تفاوت داشته باشند:
«يوم يكون الناس كالفراش المبثوث. وتكون الجبال كالعهن المنفوش» (قارعه،101/4، 5)
«وما أدراك ما الطارق. النّجم الثاقب. إن كلّ نفس لمّا عليها حافظ» (طارق،86/2،4)
«يوم تكون السماء كالمهل. وتكون الجبال كالعهن» (معارج،70/8،9)
«والبيت المعمور. والسقف المرفوع. والبحر المسجور» (طور،52/4?6).
گاه اين هماهنگي در تمامي واژگان دو آيه وجود دارد به گونهاي كه تمامي كلمهها دو به دو با هم همطرازند و در رويّ، وزن و يا هر دو يكسانند. اين نوع در صورتي كه از تقابل اسجاع متوازي استفاده شود «ترصيع» و در صورتي كه از تقابل اسجاع متوازن استفاده شود «تماثل» يا «موازنه» نام دارد.
«إنّ الأبرار لفي نعيم. وإنّ الفجّار لفي جحيم» (انفطار،82/13، 14)
«إنّ إلينا إيابهم. ثم إنّ علينا حسابهم» (غاشيه،88/25، 26)
«فأصحاب الميمنة ما أصحاب الميمنة. وأصحاب المشئمة ما أصحاب المشئمة» (واقعه،56/8، 9)
«وآتيناهما الكتاب المستبين. وهديناهما الصراط المستقيم» (صافات،37/117، 118)
«في سدر مخضود. وطلح منضود. وظلّ ممدود. وماء مسكوب» (واقعه،56/28 ـ 31).
در نمونههاي ياد شده سه مورد نخست «ترصيع»، مورد چهارم «تماثل» و آخرين نمونه تلفيقي از اين دو است.
1. مقصود از وزن در باب سجع و فروع آن، وزن عروضي است نه وزن صرفي، يعني دو واژه در حركتها وسكونها و ترتيب آنها موافق باشند، خواه در نوع و خصوصيّت حركت همانند باشد يا خير، بنابراين، كلمات «عرف» و «عصف» در «والمرسلات عرفاً. فالعاصفات عصفا»(مرسلات،77/1،2) و «مجيد» و «يريد» در «ذو العرش المجيد. فعّال لما يريد» (بروج،85/15،16) همگونند و در آنها سجع متوازي به كار رفته است.
2. گاه ميشود كه واژههاي پاياني آيات در آخرين حرف همانندند اما در حركات يا حروف لين پيش از آنها تفاوت دارند؛ مانند:
«إنّ المتّقين في جنّات ونهر. في مقعد صدق عند مليك مقتدر» (قمر،54/54، 55)
«إنّ الذين آمنوا وعملوا الصّالحات كانت لهم جنّات الفردوس نزلاً. خالدين فيها لا يبغون عنها حولا» (كهف،18/107، 108)
«ويوم يناديهم فيقول ماذا أجبتم المرسلين. فعميت عليهم الأنباء يومئذ فهم لا يتساءلون. فأمّا من تاب وآمن وعمل صالحاً فعسي أن يكون من المفلحين» (قصص،28/65ـ 67).
اينگونه تفاوتها در قافيه از عيوب شمرده ميشود امّا در فواصل قرآن عيب نيست.43
3. سه نوع سجعي كه بيان شده در قرآن آميخته است و بسيار ميشود كه از موردي به مورد ديگر انتقال صورت ميگيرد و گاه قسم چهارمي هم به كار ميرود كه نزديك بودن ضرب آهنگ و حروف پاياني دو واژه باشد، بدون اين كه در وزن يا رويّ متفق باشند:
«إنّ إلهكم لواحد. ربّ السماوات والأرض وما بينهما وربّ المشارق. إنّا زيّنّا السماء الدنيا بزينة الكواكب. وحفظاً من كلّ شيطان مارد. لا يسّمّعون إلي الملأ الأعلي ويقذفون من كلّ جانب. دحوراً ولهم عذاب واصب» (صافات، 37/4 ـ 9).
در آيات ياد شده ميبينيم كه «مشارق» و «واحد» در هيچ يك از انواع ياد شده? فواصل داخل نيست چون هم دروزن و هم در حرف آخر تفاوت دارند اما «ق» و «د» آوايي نزديك به هم دارند، اين رابطه ميان «مارد» و «كواكب» نيز وجود دارد. «كواكب» با «مشارق» و «جانب» با «مارد» متوازن و «واصب» با «جانب» متوازيند.
4. اسلوب قرآن كريم بسيار گستردهتر، متنوعتر و فراتر از قالبهاي سجع است و اين كتاب آسماني مرزهاي سجع را كه ناشي از توان محدود بشر بوده، در نورديده است و برخي از شروط سجع در فواصل آيات جريان ندارد؛ به عنوان مثال در شروط سجع آوردهاند كه فقرههاي با يك آهنگ خاص، نبايد بيش از دو يا سه مورد باشد، زيرا سبب ملالت شده و نشانههاي تكلّف از آن آشكار ميشود و حال آن كه گاه در قرآن كريم ميان فرجامهاي آيات در قطعاتي طولاني و يا در تمام يك سوره هماهنگي وجود دارد و تمامي به آهنگي خاص پايان مييابند و اين كار نه تنها ملالتي ايجاد نميكند بلكه نشاط خواننده را افزون كرده و او را مجذوب خويش ميسازد؛ همانند سورههاي: مريم، طه، يس، الرحمن، جنّ و نبأ.
از نظر برابري و نابرابري قرينههاي سجع نيز، آياتي داريم كه هر دو با هم برابرند و آياتي داريم كه قرينه? دوم و يا پس از آن بلندتر است و آياتي نيز داريم كه دومين آنها كوتاهتر است و هرسه قسم در اوج فصاحت و زيبايي قرار دارند. و اين مسأله حرف كساني را كه حُسن قسم سوم را نفي و وجود آن را در قرآن انكار ميكنند.44 باطل ميسازد، اينك نمونهاي براي هركدام ياد ميشود:
«والصّافّات صفّاً. فالزّاجرات زجراً. فالتّاليات ذكراً» (صافات،37/ 1ـ3)
«ق والقران المجيد. بل عجبوا أن جاءهم منذر منهم فقال الكافرون هذا شيء? عجيب» (ق،50/1،2)
«سخّرها عليهم سبع ليال وثمانية أيّام حسوماً فتري القوم فيها صرعي كأنّهم أعجاز نخل خاوية. فهل تري لهم من باقية» (حاقّة،69/7، 8).
گذري برحروف انتهايي آيهها، نكات جالبي را به دست ميدهد. از ميان الفبا سه حرف «ن»، «ا» و «م» به ترتيب بيشترين بسامد را دارا ميباشند، به طوري كه از تعداد 6348 آيه? قرآن (با شمارش بسمله در تمامي سورهها»)، 3125 آيه? آن، يعني حدود نيمي به حرف نون پايان يافتهاند و بيش از 1200 آيه به الف (با شمارش الفهاي حاصله از تنوين نصب) و بيش از 750 آيه به ميم ختم شده است.
حروف «خ»، «ذ» و «و» هيچگاه در فاصله قرار نگرفتهاند و حروف «ح»، «ض» يك بار و حروف «ث» و «ش» دوبار در پايان آيات آمدهاند، حروف ديگري مانند «ز» نيز داريم كه بسيار كم به كار رفتهاند.
در بيشتر موارد ميبينيم كه پيش از حروف پاياني، يكي ازحروف مد قرار گرفته است. در اين پايان بندها بنگريد: «ينفقون»، «تعلمون»، «فائزون»، «متّقين»، «مهتدين»، «مبين»، تكذّبان»، «مهاد»، «مجيد»، «قدير»، «غفور».
وجود اين مدها در پايان فواصل و ختم شدن به حروفي همانند، نون و الف، زمينه را براي ترنّمي دل نواز، اوجي شورانگيز و فرود زيبا در بستري روحانگيز، در قرائت قرآن فراهم ميسازد.
نكته? جالب ديگر، آن كه اين هماهنگي آوايي در فرجام آيهها به حدي است كه در دو آيه? كنار هم، حروف پاياني آنها يا مانند هم و يكسان است و يا در مخرج و ويژگيهاي صوتي نزديك به هم و متقارب است؛ به سان: «م» و «ن»، «د» و «ب»، و هيچگاه دو حروف دور از هم در فاصلهايي كه جفت يكديگرند، قرار ندارد.45
از ميان حروف متقارب، «ن» و «م» بيش از هم قرين يكديگر شدهاند و اين خود نمايانگر پيوند بسيار نزديك ميان اين دو حرف است. در اين آيات بنگريد: «أولئك لهم رزق معلوم. فواكه وهم مكرمون. في جنّات النّعيم. علي سرر متقابلين» (صافّات،37/41 ـ 46)
«كم تركوا من جنّات وعيون. و زروع ومقام كريم. ونعمة كانوا فيها فاكهين» (دخان،44/25 ـ 27)
متناسب و موزون ساختن سخن در لغت عرب، امري پسنديده است، چه آن كه كلام را دلنشين كرده و برتأثير گذاري آن ميافزايد. از اين رو به آن اهميتي ويژه داده شده است، به گونهاي كه به سبب آن، از نظم كلام و قواعد لفظي خارج شده و هنگام تزاحم ميان آن دو، كفّه? تناسب سنگينتر بوده و امتياز به آن داده ميشود. در قرآن كريم نيز اين پايبندي به همگوني فرجام آيات مشاهده ميشود و در برخي موارد موجب آن شده كه به ظاهر تغييراتي در آيه و نظم آن رخ دهد تا اين هماهنگي بدست آيد.
اين دگرگونيها شامل افزايش و كاهش برخي حروف و كلمات، تقديم و تأخير در چينش واژگان آيه، جانشيني صيغهها و واژهها به جاي يكديگر و مواردي از اين دست است كه زركشي46 آنها را در 12 عنوان و سيوطي47 به نقل از ابن صائغ آنها را در40 عنوان آوردهاند.
به عنوان مثال ميبينيم در مقطعهايي از سوره? احزاب، «الف» افزوده شده تا با ديگر فواصل كه به الف ختم ميشود، همنوا گردد: «وتظنون باللّه الظّنونا» (احزاب، 33/10) «وأطعنا الرّسولا» (احزاب/66) «فأضلّونا السّبيلا» (احزاب/67) و همين گونه در واژگان «مالِيهَ» و «سلطانيه» (حاقّه،69/28، 29) و«ماهِيَه» (قارعه،101/10) سكت افزوده شده است.
از سويي ديگر از آيات: «والليل إذا يسر» (فجر،89/4)، «الكبير المتعال» (رعد،13/9)، «يوم التناد» (غافر،40/32) ياء حذف شده است و در اصل «يسري»، «المتعالي»، و«التنادي» بودهاند.
در «ولقد جاء آلفرعون النذر» (قمر،54/41) «نذر» كه فاعل است، پس از مفعول قرار گرفته و در «بربّ هارون وموسي» (طه،20/70) هارون با وجود آن كه در مرتبه از موسي پايينتر است در كلام براو مقدّم شده است.
«إنّ المتّقين في جنّات ونهر» (قمر/54) در اين آيه «نهر» مفرد آمده است و حال آن كه در مقابل جنّات «انهار» مناسبتر مينمود. و در آيه? «بأنّ ربّك أوحي لها» (زلزال،99/5) ميبينيم به جاي (اليها)، (لها) به كار رفته است.
در تمامي اين موارد به حسب ظاهر ميبينيم كه دگرگونيهاي انجام شده در آيهها با هماهنگ شدن فرجامها همگام است و حتي گاه اين همگوني در چگونگي آيه بنديها نيز دخالت داشته است به گونهاي كه آيه به واژهاي پايان يافته است كه با ديگر فواصل سوره سازگاري دارد و بخشي از كلام كه با آيه پيوند معنايي و نحوي دارد در آيه? ديگر واقع شده است؛ مانند:
«الّذين كذّبوا بالكتاب وبما أرسلنا به رسلنا فسوف يعلمون. إذ الأغلال في أعناقهم والسّلاسل ويسحبون. في الحميم ثمّ في النار يسجرون. ثمّ قيل لهم أين ما كنتم تشركون. من دون اللّه…» (غافر،40/70ـ74).48
در اين آيات كريمه، ظرف و جار و مجرور به كار رفته در آيه بعد، متعلق به آيه? پيشين است.
اختلاف نظر مهمي كه دراين زمينه وجود دارد و ميتواند نقش بارزي در تفسير و چگونگي برداشت از آيات داشته باشد، آن است كه آيا اين تغييرات صرفاً به خاطر مراعات فاصله انجام شده است يا معناي ديگري در سخن نهفته است و صرف آراستگي لفظي نميتواند تغيير ساز باشد.
گروهي مانند فرّاء، ابن اثير و ابن صائغ اين پديده را به خاطر همشكلي رؤوس آيات ميدانند. از جمله فراء در آيات سوره? ضحي براين عقيده است كه كاف خطاب به خاطر مراعات همگوني لفظي اواخر آيات، از فواصل «قلي»، «فآوي»، «فهدي» و«فأغني» حذف شده است.49
مفسراني مانند: فخر رازي50 و نيشابوري51 نيز با او هم عقيدهاند. البته هرسه اين نكته را نيز ميافزايند كه در معنا اين ضمير مخاطب روشن است و نيازي به ذكر آن نيست.
ابن اثير تقديم ضمير را در «أيّاك نعبد وأيّاك نستعين» (حمد، 1/5) به خاطر مراعات نظم كلام ميداند، چرا كه اگر «نعبدك ونستعينك» گفته ميشد زيبايي كنوني را نداشت. وي قصد اختصاص را نميپذيرد. و همينگونه در «خذوه فغلّوه. ثمّ الجحيم صلّوه. ثمّ في سلسلةٍ ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه»(حاقه، 69/30ـ32)52 تقديم مفعول و ظرف را از باب مراعات فاصله ميداند.53
در مقابل، گروهي ديگر در اين موارد در جستوجوي حكمتي ديگرند و ايجاد هماهنگي و تناسب در سخن را براي تغيير سازي كافي نميدانند.
از جمله زمخشري ابراز ميدارد كه صرف محافظت برفاصله نيكو نيست مگر آن كه به همان شيوهاي كه حسن نظم اقتضا ميكند، معني براستواري خود باقي باشد. وي لفظ را تسليم معنا ميداند و با وجود بيتوجهي به معنا، نيكو سازي لفظ را امري بيفايده ميداند، كه هيچ گونه ارزش بلاغي ندارد.54
براساس همين مبنا وي براي هماهنگي فرجام آيات حسابي باز نكرده است و از اينرو ميبينيم در «وجوه يومئذ ناضرة. إلي ربها ناظرة» (قيامه، 75/22، 23) تقديم «إلي ربها» را به خاطر حصر مي داند و پايه? استدلال خويش در نفي رؤيت الهي را برآن استوار مي سازد و اين احتمال را هرگز مطرح نميكند كه ممكن است نظم كلام باعث اين تقديم شده باشد.55
از ديگر مفسراني كه مراعات همگوني فواصل را مجوز دگرگوني در آيه نميشمرند، محمد عبده ميباشد. در ذيل آيه? 143 از سوره? بقره، راجع به «إنّ اللّه بالناس لرؤوف رحيم» كه چرا «رؤوف» بر «رحيم» مقدم شده است با وجود آن كه رأفت، شدّت رحمت را ميرساند و رساتر است و طبق قاعده? «ترقي از ادني به اعلي» بايد مؤخر شود، رشيد رضا پس از نقل اين سخنِ «جلالين» كه به خاطر رعايت فاصله مقدم شده است، مينويسد:
استاد امام، اين گفته را به شدت رد ميكند و شبيه آن را در هرجا كه گفته شود نميپذيرد و ميگويد: هر واژهاي در قرآن در جايگاه شايسته? خودنهاده شده است، بنابراين هيچ كلمهاي به خاطر رعايت فاصله نه مقدم شده است و نه مؤخّر؛ زيرا قائل شدن به رعايت فاصله، اثبات يك محذوريت و ضرورت است؛ همچنان كه در بسياري از سجعها و شعرها گفتهاند كه فلان كلمه مقدم و فلان كلمه مؤخّر شده است به خاطر محافظت برسجع و قافيه، در حاليكه قرآن نه شعر است و نه در آن التزامي به سجع وجود دارد و از جانب خداوندي است كه هيچ ضرورتي براو عارض نميشود، بلكه او برهرچيزي تواناست و حكيمي است كه هرچيزي را در مكان شايسته? خودش قرار ميدهد.
عبده اين گونه اقوال را از مفسران، ناشي از تأثير پذيري زياد از قوانين بلاغت ميداند و خود براساس ذوق عربي اينگونه توجيه ميكند، كه رأفت از آثار رحمت است و رحمت از جهتي عامتر است؛ چرا كه رأفت فقط نسبت به كسي است كه دچار مصيبت شده باشد اما رحمت شامل برطرف ساختن درد و بلا و نيز شامل نيكي و فزوني احسان ميشود. پس در اينجا نيز همان قاعده به گونهاي جريان دارد.56
خانم بنت الشاطي نيز از كساني است كه غرض از فواصل را تنها مراعات صوري شكوه و آراستگي لفظ نميداند، بلكه فواصل را ناشي از مقتضيات معنايي ميداند كه در كنار آن، هماهنگي پايان بندها از معاني و مفاهيم پيروي ميكند. وي نمونههاي چندي را كه در آنها، فرّاء رعايت فواصل را مطرح كرده است، بررسي كرده و با نقد نظر وي، موشكافانه، حكمتهايي را عرضه ميدارد.57
از جمله درباره? آيات سوره? «ضحي»، كه نظر فراء در آن گذشت مينويسد:
مابراين عقيدهايم ـ و البته خداوند خود به حقيقت امر آگاه استـ كه حذف حرف كاف از «وما قلي» علاوه براين كه سياق برآن دلالت ميكند مسألهاي است كه حساسيّتي فراوان و بسيار دقيق و موشكافانه آن را اقتضا كرده و آن عبارت است از ابا داشتن خطاب خداوند به رسول خويش به صريح عبارت «وما قلاك»، آن هم در موضعي كه موضوع آرامش دادن و تسلّي بخشيدن به اوست؛ چه، درواژه? «قلي» احساس طرد ودور كردني خاصّ و همچنين احساس بغضي شديد وجود دارد. اما در واژه? توديع چنين احساسي وجود ندارد بلكه ممكن است حتي حس و ذوق زباني حاصل از اين كلمه بدان اشعار داشته باشد كه وداع جز ميان احباب نيست، چنان كه توديع نيز جز به اميد بازگشت و ديدار دوباره صورت نميگيرد.
در فواصلِ پس از اين فاصله نيز، حرف كاف خطاب حذف شده و علتش نيز آن است كه سياق گفتار، پس از حذف حرف «كاف» در قلي، ما را از آن بينياز ساخته است، و از سوي ديگر، هرگاه سياق كلام آن دلالتي را كه مرادگوينده است، بدون نياز به كاف خطاب، افاده كند، ذكر آن زيادت و حشو خواهد بود، و قرآن كريم ـ آن والاترين بلاغتـ از چنين چيزي مبرّاست.58
خانم بنت الشاطي در پايان بحث خود مي نگارد:
منطق اعجاز آن است كه هيچ فاصلهاي در قرآن وجود ندارد مگر اين كه لفظ در سياق خاصّ خود مدلولي و معنايي را اقتضا كند كه هيچ لفظي ديگر جز آن نميتواند چنين مدلول و معنايي را برساند، و با تدبّر در هر يك از اين فاصلههاي قرآني ممكن است به راز بياني آن دست يابيم و ممكن است نيز اين راز برما پنهان بماند، كه در اين صورت، به قصور و ناتواني خويش در درك آن اعتراف ميكنيم.
البته نبايد چنين گمان شود كه من ارزش اين هماهنگي لفظي و موسيقي خاصّ اين تناسب و انسجام خيرهكننده را كه هنر بلاغت در آن متجلّي است كم ميدانم، هنري كه عبارت است از بيان معنا با پربارترين لفظ، جالبترين تعبير و زيباترين موسيقي و آهنگ.59
از مجموع سخنان دو گروهي كه ياد شد به اين برداشت مي رسيم كه قائلان به مراعات فاصله در توجيه پديدههايي كه برآيه عارض ميشود و با همگوني فاصله همگام است، عامل را همان محافظت برهمگوني فاصله ميدانند و يا همراه با آن، حكمت ظاهري ديگري نيز ياد ميكنند. امّا عقيدهمندان به ناكافي بودن تناسب فواصل در تغيير سازي، در جستو جوي حكمتي والاترند و هيچگاه حاضر به بسنده كردن به آرايش لفظي نيستند.
بيگمان اين نگرش دوم بهره? فراوانتري از كتاب الهي را نصيب ما خواهد كرد و ما را در برداشت از آن ژرف نگرتر خواهد ساخت، اما به نظر ميرسد كه اين گروه در اين جهت دچار افراطگرايي شدهاند. با توجه به گستردگي هماهنگ سازي فرجامهاي آيات در قرآن كريم و نقش آراسته و همبستهگري آن در سوره، اين قابليت را خواهد داشت كه به خاطر آن تغييراتي كه زياني به معني نرساند ايجاد شود.
البته تا آنجا كه ذوق قرآني اجازه ميدهد بايد به دنبال ظرافتهاي ديگر نيز بود، امّا اگر بدون گام نهادن به وادي تكلّف نكتهاي ديگر نيافتيم، ميتوانيم پديده? رخ داده را تنها به رعايت فاصله استناد دهيم.
بسمله: عبارتى كوتاه براى گفتن يا نوشتن «بِسمِاللّه» يا «بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيمِ»
بسمله مصدرى است كه از آيه «بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» گرفته شده است و در صورت فعلى «بَسْمَلَ» براى كار كسى كه آن را گفته يا نوشته باشد و به صورت اسم فاعلى «مُبَسْمِل» براى گوينده آن به كار مىرود، افزون بر اين واژه بسمله در جايگاه نامى براى آيه «بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» نيز مىنشيند؛ مانند: «البسملة آية من الكتاب و الفاتحة» . به نقل برخى واژه پژوهان، بسمله از واژههاى عربى نوپديد است كه از عرب فصيح شنيده نشده؛ اما ابنسكيت و مطرزى با نقل شواهدى از شعراى عرب، فصاحت و عربى اصيل بودن آن را ثابت كردهاند. به هر حال استفاده از اينگونه كلمات در زبان عربى شايع است كه از جمله مىتوان به «حَمْدَ لَه» براى «اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّالعــلَمين» و «حَوْقَلَه» براى «لا حول و لا قوة إلاّ باللّه» اشاره كرد.
كاربرد واژه بسمله نزد مفسران و غير آنان رايج است؛ اما در ميان روايتهاى شيعه و سنى تنها شهيد ثانى در تفسير آيه بسمله روايتى را به صورت «لا تترك البسملة ...» نقل كرده است كه درباره آن نيز اين گمان وجود دارد كه روايت «لاتدع بسمالله الرحمن الرحيم...» در عبارت شهيد ثانى تغيير لفظ يافته باشد. از آيه «بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» يا«بسمالله» به صورت مختصر با واژه «تسميه» نيز ياد مىشود. اين واژه در مباحث فقهى، به ويژه بحث وجوب ذكر نام خدا در ذبح، كاربرد بيشترى دارد.
همه سورههاى قرآن جز سوره برائت با «بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» آغاز مىشود. اين آيه شريفه در آيه 30نمل/27 هم آمده است: «اِنَّهُ مِن سُلَيمـنَ و اِنَّهُ بِسمِ اللّهِ الرَّحمـنِ الرَّحيم» كه در مجموع ذكر بسمله در قرآن به 114 مورد مىرسد، افزون بر اين، آيه «بِسمِ اللّهِ مَجرها ومُرسـها» (هود/11،41) و دستهاى از آيات كه مربوط به ذكر نام خدا (اسمالله) و احكام فقهى آن است (مائده/5،4؛ انعام/6، 118 ـ 119، 121، 138؛ حجّ/ 22، 28، 34، 36، 40) و آياتى كه موضوع ذكر (بقره/2، 114؛ نور/ 24، 36؛ مزمّل/73، 8؛ انسان/ 76، 25؛ اعلى/ 87، 15)، تكريم (الرحمن/55، 78)، قرائت (علق/ 96، 1) و تسبيح (واقعه/56،74،96؛ حاقّه/69، 52؛ اعلى/87،1) با نام پروردگار را بيان كرده با بسمله مرتبط است.
آيه كريمه «و اِذا ذَكَرتَ رَبَّكَ فِى القُرءانِ وَحدَهُ ولَّوا عَلى اَدبـرِهِم نُفورا» (اسراء/17،46) درباره «بِسمِاللّهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» نازل شده است. روايت است كه مشركان هنگامى كه به تلاوت رسول خدا گوش فرا مىدادند با شنيدن بسمله روى مىگرداندند و مىرفتند و چون پيامبر از قرائت اينآيه فارغ مىشد باز مىگشتند.
فضيلت بسمله:
در فضيلت بسمله روايات بسيارى وارد شده است. در برخى ازاينروايات بسمله با كرامتترين و بزرگترين آيه قرآن و اسمى از اسماء اللّه شمرده شده است كه نزديكى آن به اسم اعظم به سان نزديكى سفيدى چشم به سياهى آن و كتابت زيباى آن براى تعظيم خداوند، موجب غفران و بخشش است.بر پايه برخى روايات زمانى كه معلم به كودكى بگويد: بگو: «بسماللّه الرحمن الرحيم» و او آن را بگويد، براى معلم و كودك و پدر و مادر وى برائت و آزادى از آتش دوزخ نوشته مىشود.
گفتن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در ابتداى هر امر كوچك و بزرگ و نوشتن آن در ابتداى هر نوشته ممدوح و پسنديده است، زيرا در فرهنگ اسلامى هر كار با اهميتى اگر با «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آغاز نشود نافرجام و ناقص مىماند.
اين ويژگيهاى قرآنى و تأكيدهاى روايى در مجموع جايگاهى ممتاز و در خور براى بسمله در فرهنگ و آداب مردم رقم زده است، به گونهاى كه «بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» از حيث دلالت بر اسلام، جايگاهى بعد از شهادتين دارد و از شعارهاى مخصوص مسلمانان است كه كارهاى خود را با آن آغاز مىكنند.
تاريخچه بسمله:
چگونگى پيدايش و آغاز كتابت بسمله از امورى است كه روايات تاريخى و دينى متفاوتى درباره آن وجود دارد؛ بعضى اميةبن ابى صلت را نخستين كسى مىدانند كه پيش از اسلام در قريش نگارش نوشتهها و نامهها را با «باسمك اللهم» آغاز كرد. نقل است كه پس از اسلام پيامبر نيز به پيروى از قريش مكاتباتشان را با «باسمك اللّهم» آغاز مىكردند و با نزول آيه «بِسمِاللّهِ مَجرها ومُرسـها» (هود/11، 41) آن را به «بسماللّه» تغيير دادند و پس از نزول آيه «قُلِادعوا اللّهَ اَوِ ادعُوا الرَّحمـنَ» (اسراء/17، 110) به «بسماللّه الرحمن» ابتدا مىكردند تا اينكه آيه «اِنَّهُمِن سُلَيمـنَ واِنَّهُ بِسمِ اللّهِ الرَّحمـنِ الرَّحيم» (نمل/27، 30) نازل شد و نوشتن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در ابتداى مكاتبات آن حضرت تثبيتگرديد.
البته در اينكه تركيب جملهاى به صورت «بسماللّه الرحمن الرحيم» از مصطلحات اسلامى است و پيش از آن در ميان عرب جاهلى سابقه نداشته است جاى گفت و گو نيست. وقايع شعبابىطالب پيش از هجرت و صلح حديبيه در سال ششم هجرى كه معروفترين مورد استعمال «بسمك اللّهم» در زمان پيامبر است گواه اين است كه پيش از اسلام در ميان قريش اصطلاح «بسم اللّه الرحمن الرحيم» رايج نبوده است؛ امّا چون سوره نمل/27 پيش از سوره هود/11 و اسراء/17 نازل شده است صحت اين قول كه تا نزول اين آيه، بسمله در ميان مسلمانان رايج نبوده و پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) نيز به تبع قريش مكاتباتشان را با «باسمك اللّهم» آغاز مىكردهاند مورد ترديد قرار مىگيرد، افزون بر اين بنابر نقل واحدى و سيوطى بسمله اولين آيه نازل شده بر پيامبر است و روايات بسيارى بر وجود بسمله در ابتداى همه سورهها جز برائت دلالت دارد و آن را نشان پايان يافتن سوره و آغاز سورهاى ديگر براى پيامبر و مسلمانان معرفى مىكنند. برخى از روايات بسمله را اول هر كتاب آسمانى و برخى نيز آن را از اختصاصات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و حضرت سليمان(عليه السلام)مىداند، چنانكه آيه 30 نمل/27 استعمال بسمله را از جانب حضرت سليمان ثابت مىكند. مدلول اين روايات با رواياتى كه بسمله را اول هر كتاب آسمانى مىداند خالى از تعارض نيست، اگر چه جمع بين دو روايت به اين صورت مقدور است كه بسمله نازل بر سليمان عربى و بر ساير پيامبران غير عربى باشد، يا اينكه آغاز مكاتبات و نامهها را با بسمله از اختصاصات حضرت سليمان(عليه السلام)بدانيم.
نخستين ترجمه بسمله را متعلق به سلمان فارسى دانستهاند. اين ترجمه كه به درخواست برخى از ايرانيان صورت پذيرفته عبارت است از «به نام يزدان بخشاينده بخشايند».
تفسير بسمله:
آغاز امور با نام افراد براى انتساب كارها به آنان است، ازاينرو انسانها بعضى از كارهايشان را با نام افرادى آغاز مىكنند كه آنان رابه بزرگى مىشناسند و بدين وسيله اميد رضايت آن بزرگ و جلب نظر او را دارند. شروع قرآن با بسمله و تكرار آن در ابتداى هر سوره بدين معناست كه همه احكام، دستورات، اخلاق، آداب و مواعظ بيان شده در اين كتاب شريف براى خدا و از جانب او و همچنين آموزشى است براى انسانها تا گفتار و كردار خود را با نام خدا آغار كنند، زيرا شروع كارها با نام خدا موجب استعانت از او و انتساب كارها به آن ذات مقدس است و بدين وسيله گفتار و كردار آدمى جنبه قدسى و الهى پيدا مىكند و در آن بركت پديد مىآيد و ماندگار مىشود، زيرا هر آنچه با نام خدا انجام پذيرد باطل و هالك نمىگردد و بهره هر چيزى از بقا و ماندگارى به ميزان انتساب و ارتباط آن با وجه باقى و كريم ربوبى است. در روايت مشهور نبوى آمده است: «كل أمر ذي بال لم يبدأ فيه باسم اللّه فهو أبتر» .
بنابراين آغاز كردن به بسمله متضمن برائت كار از هرگونه نفسانيت و انتساب به غير خداست و به سان نشانى براى بندگى و عبوديت خدا در كارهاست، چنان كه حضرت رضا(عليه السلام)فرمود: گفتن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» يعنى نشان مىنهم بر خودم به نشانى از نشانههاى خدا و اين نشان همان عبادت و بندگى است.
بعضى از مفسران محتمل دانستهاند كه گفتن بسمله بدين معنا باشد كه به وسيله قدرت و توانايى خدا به اين كار موفق مىشوم و اگر خداوند اين توانايى را به من عطا نمىفرمود به انجام دادن آن موفق نمىشدم. جمعى از مفسران مفهوم بسمله را در هر سوره متناسب با مفهوم و غايت و غرض مترتب بر همان سوره مىدانند.
بسم اللّه جار و مجرور و نيازمند عاملى است كه بدان تعلق گيرد تا همراه آن معناى كاملى از عبارت فهميده شود. در متعلَّق آن اختلاف است؛ برخى متعلَّق آن را جمله خبرى مىدانند؛ مانند: ابتدأت بسم اللّه يا جمله امرى؛ مانند: اِبْدَأْ بسم اللّه. از گروهى نيز قول به اسمى بودن متعلَّق بسماللّه مانند: ابتدائى بسم اللّه گزارش شده است. برخى نيز معناى بسم اللّه را «ابتدائي مستقر و ثابت بسم اللّه» و «ابتدائي بسماللّه موجود و ثابت» دانستهاند. برخى هم شايد با توجه به حديث: «بسم اللّه يعني أسم على نفسي ...» متعلق آن را «اَسِمُ» دانستهاند. ابنعربى متعلَّق «بسم اللّه» را «ابتداء العالم و ظهوره» مىداند، زيرا معتقد است اسماى الهى سبب وجود عالم و مسلط برآناند. بعضى بسم اللّه را متعلق به سوره مىدانند؛ مثلا در سوره حمد گفته مىشود: بسم اللّه... الحمد للّه؛ يعنى به اسم خداى تبارك و تعالى حمد براى اوست.
برخى ديگر «بسم اللّه» را متعلق به عامل محذوفى مىدانند كه به قرينه فعل متكلم كه همراه «بسم اللّه» مىآيد، فهميده مىشود و قراين حاليه شنونده را از ذكر آن بىنياز مىسازد. بعضى ديگر بسمله را از قانون جار و مجرور كه نيازمند متعلق است خارج دانسته و مدعى شدهاند كه بسمله براى تبرك و حسن طالع در ابتداى افعال و اقوال مىآيد و «بسم اللّه» گفتن را مانند اللّه گفتن اشخاص براى تذكر و توجّه به خدا دانستهاند.
باور برخى مفسران نيز اين است كه «باء» در بسمله باى قسم است، بر اين اساس بسمله مذكور در ابتداى هر سوره براى سوگند خداوند و بندگان است؛ خداوند با بسمله بر حقانيت سوره و بر عملىساختن وعدهها و وعيدهاى مطرح شده در سوره سوگند ياد مىكند و سوگندى است از جانب بندگان بر صداقت و هماهنگى دل و زبان در آنچه كه خوانده مىشود.
متعلق بسمله را هريك از موارد مذكور بدانيم در باطن خود نافى عقيده جبر و تفويض است، زيرا گوينده با گفتن بسمله از خداوند در گفتار و كردارش طلب يارى و دستگيرى مىكند.
همزه «اسم» همزه وصل است كه در كلام نوشته مىشود؛ ولى خوانده نمىشود؛ ولى در بسمله براثر كثرت استعمال در نوشتار نيز حذف شدهاست.
بعضى از روايات و تأويلات عرفانى براى بسمله اسرار و معانى پنهانى بازگو كرده است؛ از آن جمله علىبنابراهيم قمى روايت كرده است: باء «بهاء اللّه» و سين «سناء اللّه» و ميم «ملك اللّه» است. ميبدى و فخررازى آوردهاند كه 19 حرف آيه بسمله اگر با اخلاص قرائت شود وسيلهاى براى خلاصى و رهايى از زبانيه (فرشتگان عذاب) نوزدهگانه جهنّم است.
ملافتحاللّه كاشانى آمدن «اسم» بر سر كلمه «اللّه» را اشاره به اين مطلب مىداند كه تبرك و استعانت به «اسم» خداى سبحان حاصل است تا چه رسد به «ذات». عرفا براى هر حرفى از حروف بسمله و تقديم و تأخير آنها، حركات و حتى نقطههاى آن تأويلاتى بيان كردهاند.
وصف شدن «اللّه» به «الرحمن الرحيم» در بسمله بدين معناست كه شأن خداوند در اين است كه به صفت «رحمت» مشهورتر و شناخته شدهتر از صفاتى مانند: قهر و غضب باشد، به همين جهت در روايات و ادعيه عبارتهاى گوناگونى بدينمضمون كه رحمت خدا بر غضبش پيشى گرفته وارد شده است و چون اسم «رحمن» مخصوص ذات بارى تعالى است در بسمله بر «رحيم» مقدم شده است. برخى براساس پارهاى از روايات بر اين باورند كه «رحمن» بر كثرت و وسعت دلالت مىكند و گوياى اين است كه رحمانيت حق بر مؤمن و كافر و بلكه بر گيتى سايهافكنده است و «رحيم» بر رحمت* پيوسته و دائم حق دلالتمىكند كه تنها شامل بندگان مؤمن خداوند است.
اما برخى ذكر «الرحيم» را بعد از «الرحمن» به سبب ويژگى وزن فعيل مىدانند كه بر غريزى و ذاتى بودن صفت دلالت دارد؛ بدين معنا كه در بسمالله الرحمن الرحيم واژه «الرحمن» تنها بر ثبوت رحمت براى خداوند دلالت دارد؛ اما واژه «الرحيم» مىرساند كه اين رحمت لازمه ذات خداست.
برخى بر اين باورند كه واژههاى «الله» ، «الرحمن» و «الرحيم» داراى مرادفهاى مناسبى در زبان فارسى نيست، زيرا معمولاً واژه «اللّه» به «خدا» يا «خداوند» و «الرحمن الرحيم» نيز به «بخشنده مهربان» ترجمه مىشود، حال آنكه واژه «خدا» مخفف «خودآى» ، «خداوند» به معناى «صاحب» ، «بخشنده» ترجمه «جواد» و «مهربان» معادل «رئوف» است، ازاينرو برخى مترجمان آيه «بسم الله الرحمن الرحيم» را به نام «اللّهِ رحمانِ رحيم» ترجمه كردهاند.
جزئيت بسمله در سوره :
دير زمانى است كه بر سر جزو سوره بودن بسمله، ميان مسلمانان اختلاف است؛ شيعه اماميه به اتفاق بسمله را در هر سوره جزو سوره و نخستين آيه آن مىداند و بر همين باورند كسانى مانند ابنعباس و اهل مكه؛ مانند ابنكثير، و اهل كوفه؛ مانند عاصم، كسائى و ديگر كوفيان جز حمزه، و همچنين اين قول از ابوهريره و صغار صحابه چون ابنعمر، ابنزيد و تابعين مانند عطاء، طاووس، سعيدبن جبير، مكحول، زهرى و نيز از اسحاقبن راهويه و ثورى و ابوعبيد قاسمبن سلام نقل شده است. فخررازى نيز با اختيار اين نظر آن را به قرّاى مكه و كوفه و بيشتر فقهاى حجازو ابنمبارك و ثورى نسبت داده است و جلالالدين سيوطى مدعى تواتر معنوى روايات دال بر اين قولاست.
ابوحنيفه و مالك و جمعى از قراء مانند ابوعمرو، يعقوب و حمزه بسمله را جزو هيچ سورهاى نمىدانند و آن را آيهاى مستقل از سوره*ها مىدانند كه براى تيمن و تبرك و براى بيانابتداى سورهها و جدا كردن دو سوره نازل شدهاست. براى احمد در اين مسئله دو قول نقل شده است: 1. نخستين آيه هر سوره و ترك آن در قرآن برابر با ترك 113 آيه است. 2. تنها در سوره حمد جزو سوره است و در سورههاى ديگر جزو سوره نيست. به نظر شافعى بسمله نخستين آيه سوره حمد است؛ امّا براى ساير سورهها دو قول از او نقل شده است: 1. آيهاى از هر سوره است. 2.جزو نخستين آيه هر سوره است كه همراه ما بعدش يك آيه محسوب مىگردد.
قائلان به جزئيت بسمله بر مدعاى خود دلايلى اقامه كردهاند: 1. احاديث متعددى از اهلبيت و از طريق اهل سنت بر جزئيت بسمله دلالت دارد.روايات اماميه در اين زمينه بسيار است كه از جمله آنها پاسخ امامباقر(عليه السلام) به نامه يحيىبن ابى عمران است كه امام(عليه السلام)تأكيد مىكند: بسمله بايد افزون بر سوره حمد همراه سورهاى كه بعد از آن در نماز خوانده مىشود قرائت گردد. البته در ميان روايات شيعه، روايات معارضى هم وجود دارد كه برخى آن را بر تقيه حمل كردهاند. از طريق اهل سنت نيز روايات متعددى بر جزئيت بسمله دلالت دارد؛ سعيدبن جبير از ابنعباس روايت مىكند كه مسلمانان با نزول «بسم اللّه الرحمن الرحيم» مىدانستند كه سوره پيشين پايان يافته است؛ همچنين انسبن مالك روايت مىكند كه پيامبر فرمود: هماكنون سورهاى بر من نازل شد و فرمود: «بسم اللّه الرحمن الرحيم إنّا أَعطَينـكَ الكَوثَر...» . (كوثر/ 108، 1)
آية الله خوئى معتقد است روايات معارض اهل سنت كه صريحاً بر عدم جزئيت بسمله دلالت دارد تنها دو روايت است: يكى روايت قتاده از انسبن مالك كه مىگويد: پشت سر رسول خدا و ابوبكر و عمر و عثمان نماز خواندم و نشنيدم هيچ يك از آنها «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را قرائت كنند و ديگرى روايت يزيدبن عبداللّهبن مغفل است كه همين مطلب را از پدرش نقل مىكند و اين دو روايت را نيز به دليل مخالفت با روايات حتى روايات متواتر منقول از اهل سنت و سيره مشهور مسلمين كه در نماز بسمله را قرائت مىكنند قابل قبول نمىداند، افزون بر اينكه چنان كه گذشت از انسبن مالك روايتى دال بر جزئيت بسمله نيز وارد شده است. 2. دليل ديگرى كه بر جزئيت بسمله دلالت دارد سيره مسلمانان است، زيرا سيره مسلمانان از ابتدا بر اين پايه استوار شده كه در آغاز همه سورههاى قرآن جز برائت بسمله را قرائت كنند و به تواتر ثابت شده است كه پيامبر نيز قرائت مىفرمودهاند و اگر بسمله جزو قرآن نبود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)لازم بود كه بر اين امر تصريح فرمايند تا سبب گمراهى مسلمانان نگردد. 3. آخرين دليل اينكه مصاحف صحابه و تابعين مشتمل بر بسمله بوده است و اگر بسمله جزو قرآن نبود آنها آن را در ابتداى سورهها ثبت نمىكردند، زيرا اهتمام تام صحابه بر پاسداشت قرآن مانع از آن بود كه چيزى غير از قرآن در مصاحف ثبت گردد، چنان كه از كتابت بسمله در ابتداى سوره برائت پرهيز مىكردند.
قائلان به عدم جزئيت نيز افزون بر تمسك به رواياتى در اين باب، تواتر را تنها طريق اثبات قرآن دانسته و بيان كردهاند كه اين اختلافات در جزئيت و عدم جزئيت بسمله خود گواهى است بر اينكه بسمله جزو قرآن نيست.
البته قائلين به جزئيت، عدم تواتر را درباره جزئيت بسمله نپذيرفته و معتقدند كه روايات متواترى جزئيت را ثابت مىكند.
در بحث تعلق بسمله به سوره در بعضى از كتب تفسيرى و علوم قرآنى بحثى مستقل درباره سوره حمد مطرح شده است و ادلّه خاصى بر جزئيت بسمله براى سوره حمد بيان كردهاند كه از آن جمله به رواياتى كه در تفسير آيه «ولَقَد ءاتَينـكَ سَبعـًا مِنَ المَثانى» (حجر/15، 87) آمده تمسك شده است. شيخ طوسى از ابنمسلم نقل مىكند كه امام صادق(عليه السلام) در پاسخ اين پرسش كه آيا «بسماللّه الرحمن الرحيم» جزو «سبع المثانى» (سوره حمد) است مىفرمايد: آرى، با فضيلتترين آيه آن است. ابوعمرو دانى مىنويسد: همه صحابه و تابعان و فقهاى بعد از آنان كه به خواندن حمد در نماز واجب نظر دادهاند و نيز پيشوايان شهرهاى مكه و ديگر شهرها بسمله را جزئى از سوره حمد دانستهاند.
افزون بر اين در ميان قراء و مفسران نظرهاى ديگرى نيز مطرح شده است كه مجموع آراء در مسئله تعلق يا عدم تعلق بسمله به سوره در يك جمعبندى به 10 قول مىرسد كه عبارت است از: 1. بسمله جزو هيچ سورهاى نيست. 2. نخستين آيه هر سوره است، جز سوره برائت. 3. تنها آيهاى از فاتحه است؛ نه ساير سور. 4. فقط جزئى از نخستين آيه سوره فاتحه است. 5. آيه مستقلى است كه براى بيان ابتداى سور و ايجاد فاصله بين آنها نازل شده است و جزو سوره نيست. 6.دانستن يا ندانستن آن از قرآن هر دو جايز است. 7. جزئى از نخستين آيه همه سورههاست. 8.نخستين آيه فاتحه و جزئى از آيه اول ساير سورههاست. 9.جزو آيه نخست سوره فاتحه و آيه اول ساير سوراست. 10. آيه مستقلى است كه بارها نازل شده است.
نظريه جزئيت بسمله براى سورهها افزون بر آثارى كه در قرائت قرآن دارد احكام و آثار فقهى مهمى بر آن مترتب است كه فقهاى اماميه در تأليفات خود بدان متذكر شدهاند. (=>همين مقاله: احكام فقهى بسمله)
قرائت بسمله:
پيرو اختلافى كه در بحث جزئيت بسمله مطرح شد، قرائت بسمله در قرآن نيز مورد اختلاف واقع شده است. زمينه بروز اختلاف جايى است كه دو يا چند سوره از قرآن به صورت پيوسته و ممتد قرائت گردد. در اين صورت قائلين به جزئيت بسمله همه سورهها را با «بسماللّه الرحمن الرحيم» آغاز مىكنند؛ امّا كسانى كه بسمله را جزو سوره نمىدانند تنها در قرائت اولين سوره بر ابتداى به بسمله اتفاق نظر دارند؛ ولى در بين دو سوره بعضى مانند عاصم، ابنكثير و كسائى براى تبعيت از خط مصحف و تبرك با بسمله بين دو سوره ـ جز بين دو سوره انفال و برائت ـ فاصله ايجاد مىكنند و بعضى براى اينكه پايان سوره نخست و آغاز سوره دوم معلومگردد ميان دو سوره سَكْت مىكنند و گروهى مانند حمزه، خلف، يعقوب، و يزيدى دو سوره را بههم وصل مىكنند.
در خصوص مواضع چهارگانه بين سورههاى: مدثّر و قيامت، انفطار و مطفّفين، فجر و لاأقسم، و عصر و همزه، به جهت قبح و كراهتى كه در صورت وصل دو سوره به هم در لفظ آنها پديد مىآيد، قائلان به سكت با گفتن بسمله و قائلان به وصل با سكت بين دو سوره فاصله ايجاد مىكنند. البته كسانى مانند فارسبناحمد تفاوتى ميان مواضع مذكور و ساير موارد نمىدانند. هنگامى كه بين دو سوره با بسمله فاصله ايجاد مىشود، براى قرائت بسمله 4 حالت متصور است: 1. وقف بر ماقبل بسمله و وصل بسمله به آيه بعد. 2.وصل بسمله به ماقبل و به آيه مابعد آن. 3. وقف بر ماقبل بسمله و قطع بسمله از آيه مابعد. 4. وصل بسمله به ماقبل و قطع آن از آيه مابعد.
وجوه چهارگانه مذكور در صورت ذكر «استعاذه» پيش از بسمله جايز است. در غير اين صورت چون بسمله براى اوائل سور است نه اواخر آنها قسم چهارم جايز نيست.
هرگاه قرائت از اواسط سور ـ جز سوره برائت ـ آغاز شود همه قراء ابتداى به بسمله را جايز مىدانند؛ ولى در سوره برائت تنها بعضى جايز دانستهاند.
احكام فقهى بسمله:
در كتب فقهى احكام مختلفى درباره قرآن بيان شده است كه از جمله مىتوان به حرمت مسّ قرآن بدون وضو، حرمت مسّ آن براى جنب و حرمت نوشتن قرآن بامركب نجس و... اشاره كرد. اين احكام همگى عام و شامل تمامى آيات قرآن از جمله «بسم اللّه الرحمن الرحيم» است، افزون بر اين، آيه شريفه بسمله به تنهايى موضوع احكام اختصاصى و متنوع در فقه است كه با مراجعه به منابع فقهى و تفسيرى احكام ذيل را مىتوان برشمرد:
آيات شريفه «فَاذكُرُوا اسمَ اللّهِ عَلَيها» (حجّ/22،36)، «فَكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسمُ اللّهِ عَلَيهِ» (انعام/6، 118) و «ولا تَأكُلوا مِمّا لَم يُذكَرِ اسمُ اللّهِ عَلَيهِ» (انعام/6،112) بر وجوب تسميه هنگام ذبح و حرمت خوردن از ذبيحهاى كه هنگام ذبح آن عمداً بسماللّه گفته نشده باشد دلالت دارد؛ همچنين از اين آيات وجوب تسميه در هنگام تيراندازى براى شكار و فرستادن سگ شكارى براى صيد استفاده مىشود. اماميه، ابوحنيفه و ثورى افزون بر اتفاق بر اين آرا، ترك تسميه را در صورت فراموشى موجب حرمت ذبيحه نمىدانند؛ امّا شعبى، داود و ابوثور تسميه را شرط حليت ذبيحه و ترك آن را از روى عمد يا فراموشى سبب حرمت ذبيحه مىدانند؛ ولى شافعى چون نظر به استحباب تسميه دارد ترك آن را سبب حرمت ذبيحه نمىشمرد.
آلوسى ذكر بسمله را در ابتداى كارهاى حرام و مكروه، به ترتيب داراى حرمت و كراهت و با قصد استخفاف هر دو صورت را حرام و موجب كفر مىداند.
قرائت بسمله در نماز نيز داراى احكامى متفاوت در بين مذاهب اسلامى است؛ اماميه ترك بسمله را در نماز جايز نمىدانند و جهر (بلندخواندن) به آن را در نمازهاى جهرى واجب و در نمازهاى اخفاتى مستحب مىدانند. شافعى نيز ترك بسمله را جايز نمىداند و به وجوب جهر به آن در نمازهاى جهرى قائل است؛ ولى جهر به آن را در نمازهاى اخفاتى مستحب نمىداند. احمدبن حنبل نيز بسمله را در نمازْ واجب مىداند؛ ولى جهر به آن را جايز نمىداند. ابوحنيفه ترك آن را در نماز جايز مىداند و در صورت قرائت قائل به اخفات (آهسته خواندن) است و به نظر مالك قرائت بسمله در نماز مكروه است، جز در ماه رمضان كه مىتوان آن را تبركاً بين دو سوره قرائت كرد، بدون اينكه در ابتداى سوره فاتحه آورده شود. ابنمنذر از برخى تابعان و مفسران نخستين چون عطاء، طاووس، مجاهد و سعيدبن جبير قول به جهر بسمله را گزارش كرده و براى ابنعمر نيز اين نظر روايت شده است؛ امّا از فقهاى نخستين سفيان ثورى، اوزاعى و ابوعبيده به اخفات بسملهدر نماز معتقد بودهاند. از اهل سنّت در اين رابطه رواياتى وارد شده است كه بخشى از آن بر قرائت نكردن بسمله در نماز نيز دلالت دارد؛ از جمله رواياتى كه مشخصاً بر اخفات بسمله دلالت دارد روايت انسبن مالك است كه مىگويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ابوبكر و عمر، بسمله را در قرائت به جهر نمىخواندند كه البته نقلهاى اين روايت مختلف است؛ در برخى نقلها آمده است آنان اصلا بسمله را نمىخواندند ودر برخى ديگر آمده است كه انس مىگويد: من بسمله را از آنان نشنيدم.
براى اثبات جهر به بسمله در نماز، نيز به روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى مىتوان تمسك كرد. در روايات اماميه به دلالت اخبار مستفيضه جهر به بسمله يكى از 5 علامت مؤمن است. فقهاى اماميه تنها در نماز احتياط و در ركعات سوم و چهارم نماز كه نمازگزار به جاى تسبيحات حمد قرائت مىكند به اخفات بسمله فتوا دادهاند.
در روايات اهل سنّت، بيهقى از ابوهريره روايت كرده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسم الله را در نماز بلند مىخواند. سيوطى از حكمبن عمير اينگونه روايت مىكند: پشت سر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نماز گزاردم و پيامبر در نمازهاى صبح، شبهنگام و نماز جمعه «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را به جهر مىخواندند. بيهقى بلند خواندن آن را از ابنعباس، عمر، ابنعمر و ابنزبير روايت كرده است. بر اساس روايتى عمروبن سعيدبن عاص را در مدينه، اولين كسى مىداند كه بسمله را به اخفات خوانده است. فخر رازى جهر به بسمالله را سنّت مىداند و در ضمن ادلّه ششگانهاش بر اين مطلب مىگويد: «بلند خواندن بسم الله مذهب على(عليه السلام) است» و اين قوىترين دليلى است كه هيچ يك از سخنان مخالفان آن، نمىتواند دل انسان را نگران كند. همو در ادامه سخنانش مىنويسد: به تواتر ثابت شده است كه على بسمالله را بلند مىخواند و هيچ اختلافى در آن نيست و هركس در دينش به على اقتدا كند هدايت شده است، زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمودند: بار خدايا به هر سو على گرديد حق را با او بگردان. وى در پاسخ دو روايت كه از انسبن مالك و ابنمغفل بر خلاف اين نظر نقل شده است مىگويد: روايت انس در نقلهاى مختلف مضطرب و متناقض است، افزون بر اين در دَوَران بين قول و روش على با نظر انس و ابنمغفل قطعاً پيروى از نظر و روش على(عليه السلام) اولى است، زيرا هركس در دينش على را امام خود قرار دهد يقيناً به دستگيرهمحكم الهى چنگ زده است.
چنانكه گذشت نظريه جزئيت بسمله براى سورهها متضمن پيامدها و آثارى در مباحث گوناگون فقهى است كه برخى از آنها در فقه شيعه عبارت است از: 1. بنابر مشهور هنگام قرائت هر سورهاى بايد قصد بسمله همان سوره را كرد و در نماز بعد از قصد بسمله سورهاى خاص قرائت سورهاى ديگر جايز نيست. 2. در سورههاى جحد و توحيد پس از قرائت بسمله و در سورههاى ديگر اگر با احتساب بسمله نصف سوره قرائت شده باشد عدول از آنها جايز نيست. 3.در نماز آيات، بسمله يك آيه به شمار مىآيد و ركوع بعد از آن جايز است. 4. جزو 7 آيهاى كه قرائت بيشتر از آن براى جنب مكروه است محسوب مىگردد و به قصد سورههاى عزائم قرائت آن بر جنب و حائض حرام است.
اِنْفِطار، نام هشتاد و دومين سوره از قرآن مجيد، داراي 19 آيه، 88 كلمه و 325 حرف. اين سوره را در عهد نخستين «اِنْفَطَرَتْ» يا «اِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» مىناميدهاند. بعدها، مانند 3 سورة ديگر انشراح، انشقاق و تكوير، نام «انفطار» را از نخستين آية سوره برگرفته، بر آن نهادند (نك: ابن مجاهد، 674؛ ابن بابويه، 121؛ فيروزآبادي، 1/505، 508).
سورة انفطار در ترتيب نزول مشهور نيز، مانند ترتيب تلاوت، هشتاد و دومين سوره است (دروزه، 1/15؛ راميار، 678). در قرآن كريم دو سورة ديگر، ص و نوح، نيز همين ويژگى را دارند (نك: دروزه، 1/14، 15). ديگر روايات اسلامى مشتمل بر ترتيب نزول سُوَر قرآنى نيز رديفهاي متناوب 72 تا 82 را به سورة انفطار اختصاص دادهاند (راميار، 678 -679). بر اين پايه، سورة انفطار بايد از واپسين سورههاي نازل شده در مكة معظمه بوده باشد؛ اما با توجه به اسلوب بيان و مضامين سوره كه با سورههايى چون تكوير، عبس و تين، به ترتيب هفتمين و بيست و چهارمين و بيست و هشتمين سوره در ترتيب نزول (نك: دروزه، 1/14)، همخوانتر و هماهنگتر است، لزوماً بايد گفت كه سورة انفطار، مانند سورة انشقاق، از سورههاي نازل شده در مرحلة ابتدايى مكى بوده است (همو، 6/282؛ نيز نك: ه د، انشقاق). مؤيد اين مطلب آنكه، تعبير شاخص «يا اَيُّهَا الاِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبَّكَ الْكَريمِ» در اين سوره (آية 6)، با دو تعبير شاخص ديگر قرآنى، «قُتِلَ الاِنْسانُ ما اَكْفَرَه» در سورة عبس (80/17) و «فَما يُكَذَّبُكَ بَعْدُ بِالدّين» در سورة تين (95/7)، بسيار همگون و نزديك است (نك: فخرالدين، 31/78- 79). اختلاف فراوان خاورشناسان نيز در تعيين رديف و مرحلة نزول اين سوره (نك: راميار، 679)، قابل تأمل و بررسى است.
سرآغاز سورة انفطار، با سورة انشقاق، و همچنين با سورههاي تكوير، زلزال و واقعه مشترك است. محور موضوعى اين سوره، نيز همانند ديگر سورههاي ياد شده، تقسيم مردمان به نيكان و بدان است (نك: طباطبايى، 20/222؛ ابن عاشور، 192-193) كه تنها در اين سوره، آن دو گروه با عنوان متضاد «ابرار» و «فُجّار» به صراحت در برابر يكديگر ياد شدهاند (آيههاي 13 و 14). آهنگ بيان نيز در اين سوره، مانند سورة انشقاق، با آنكه روي سخن با تبهكاران و كُفر پيشگان است، و به رغم آنكه آميخته با خطاب و عتاب و سرزنش و نكوهش است، بسيار صميمانه، نرم، دلنشين و شيرين است (نك: قطب، 6/3851- 3852).
سورة انفطار مانند سورة انشقاق، داراي يك مقدمه، دو فصل و يك خاتمه است (قس: طنطاوي، 25/87؛ قطب، 6/3845-3846). مقدمة سوره (آيات 1 تا 5) ياد كرد 4 نشانه از پيش درآمدهاي برپايى رستاخيز است؛ در فصل دوم (آيات 6 تا 12) روي سخن با انسان غافل و مغرور است كه تا چه اندازه از خود راضى و به خود مشغول و از همه جا بىخبر است (براي تفسير آية 6، نك: بقاعى، 21/302)؛ در فصل سوم (آيات 13 تا 16) ابرار را برخوردار از نعيم، و فجار را گرفتار در جحيم به شمار مىآورد؛ و خاتمة سوره (آيات 17 تا 19) اصطلاح قرآنى «يومالدين» را كه از ديرباز، بر گردان مسامحهآميز «يوم الجزاء» در تفاسير عربى و «روز جزا» در ترجمههاي فارسى، جايگزين آن شده است، همراه با تكرار تعبير هول انگيز «ما ادراك» (نك: قطب، 6/3852)، چنين تفسير مىكند: آن روز كه هيچ كس را، نه در كار خويش، و نه در كار ديگران، اختيار و قدرتى نيست، و تنها خداي سبحان صاحب جهان و فرمانرواي جهانيان است.
سورة انفطار با سورة زوج آن، تكوير، از نظر مضامين، سخت به هم پيوستهاند؛ چنانكه مفسران همبستگى اين دو سورة پياپى را گاه اتصال نظير به نظير (طبرسى، 10/679)، گاه بازگشت به مطلب (عبده، 33)، گاه مقدمه و ذيالمقدمه (بقاعى، 21/298)، و گاه برادر خواندگى (سيوطى، 133) تعبير كردهاند. همگونى و همخوانى آيات سورة انفطار، با سورة مجاور آن، مطففين، نيز حتى در اشتراك كلمات و تركيبات جالب توجه است (براي نمونه، نك: انفطار/ 82/4، 9، 10؛ مطففين/ 83/6، 11، 33)؛ تا جايى كه آية «اِنَّ الاْبْرارَ لَفى نَعيم» عيناً در هر دو سوره آمده است (انفطار/ 82/13؛ مطففين /83/22).
آية ششم سوره: «يا اَيُّها الاْنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبَّكَ الْكَريم» از اوان نزول، با توجه به ساختار پرسش آن همگان را برانگيخته است تا به هر روي، پاسخى براي اين پرسش پروردگار بيابند (نك: طبري، 30/55؛ فخرالدين، 31/78-80؛ قرطبى، 19/245-246)، تا آنجا كه برخى چنين پنداشتند كه خداوند سبحان در اين تعبير با انتخاب نام «كريم» از ميان اسماء الحسنى، خواسته است دستاويزي براي اعتذار به دست تبهكاران ناسپاس بدهد (نك: زمخشري، 4/227- 228؛ ابن كثير، 7/232؛ بقاعى، 21/302-303). اين گفت و گو در نهجالبلاغه (خطبة 223) نيز منعكس گرديده است (نيز نك: هاشمى، 14/273- 275). در جايى كه با توجه به بلاغت استفهام در اسلوب بيانى قرآن كريم، تعبير «ما غَرَّكَ بِرَبَّكَ الْكَريم» لزوماً پرسشى در بر ندارد تا پاسخى بخواهد، بلكه مراد در اين كلام، در قالب استفهام، القاي تعجب و ابراز شگفتى از گستاخى بيش از اندازة انسان ناتوان در برابر خداوند عالميان است؛ چنانكه سعيد بن جبير اين عبارت را - با صيغة افعل تعجب - ما اَغَرَّكَ قرائت كرده است (فخرالدين، 31/80؛ زمخشري، 4/228؛ نيز نك: بقاعى، 21/302) و اصمعى گفته است: ما غَرَّكَ بِفلان½؟ يعنى «كَيْفَ اِجْتَرَأْتَ عَلَيه؟!» (نك: ابن منظور، مادة غرر). بعضى از مفسران معاصر، اين نكته را نيز يادآور شدهاند كه خداوند متعال خود علت اين غرور شگفتانگيز و هولناك انسان را در آيات بعدي بيان فرموده است (قطب، 6/3850-3851). آيات 8 و 10 تا 12 اين سوره نيز همواره زمينة بحث و گفت و گوي مفسران در باب شباهت فرزندان به پدران و مادران، و فرشتگان موكل بر انسان و نويسندگان نامههاي اعمال بوده است
آيه از جهت ريشه از اَىَّ (شىء واضح و روشن) يا از تَاَيَّى (ثابت شدن و قوام يافتن) اشتقاق يافته است (المفردات ، ص 34) و از جهت وزن و بنا ، بر وزن «فَعَلَةٌ» يا «فَعْلَةٌ» يا فاعِلَةٌ بنا شده است (العين ، ج4 ، ص 441 ; النهايه ، ج1 ، ص 88 ; لسان العرب ، ج14 ، ص 61) كه صحيح ترين قول همان قول اول است (المفردات ، ج1 ، ص 34).
آيه در قرآن كريم و كتب لغت در معانى: علامت (بقره:248) ، عبرت (يونس:92) ، معجزه (بقره:12) ، امر عجيب و شگفت (مؤمنون:50) ، برهان و دليل (روم:22) ، جماعت و طايفه به كار رفته است (المعجم الوسيط ، ج1 ، ص 25 ; مناهل العرفان فى علوم القرآن ، ج1 ، ص 338 ; البرهان فى علوم القرآن ، ج1 ، ص 266).
آيه در اصطلاح عبارت است از: دسته و گروهى از حروف و كلمات در قرآن (النهايه ، ج1 ، ص 87 و 88) يا محدوده اى مشخص و مركب از جمله ها و داراى ابتدا و انتها در داخل سوره ، يا يك واحد از اجزاى سوره ، يا حروف مقطعه قرآن ، (البرهان فى علوم القرآن ، ج1 ، ص 261 ; الصراط المستقيم ، ج2 ، ص 155ـ 156) يا اجزاى كتاب الهى و كلام خداوند (الميزان ، ج1 ، ص 27) .
معانى ياد شده ، اصطلاح خاص و ويژه آيات قرآنى بوده و در اكثر مواردى كه آيه يا آيات در قرآن به كار رفته است ، مراد همان آيات قرآن است ، لكن براى آيه معناى عامى نيز بيان شده و آن اين كه آيات الهى امورى هستند كه به وجود آفريدگار ، قدرت ، حكمت ، عظمت و ساير صفات علياى او گواهى مى دهند. از اين رو ، در مورد همه آفريدگان به كار مى رود. قرآن كريم در موارد زيادى پس از ذكر پديده هاى جهان آفرينش مى فرمايد: (إِنَّ فى ذلك لآيات) ; «به راستى كه در آن (پديده هاى شگفت انگيز جهان) نشانه هايى ] براى خدا و صفات او [ است (قرآن شناسى ، ج1 ، ص 33).
وجه تناسب بين معناى اصطلاحى و لغوى آيه روشن است ، چرا كه آيات قرآنى از يك سو معجزه است ، چون كسى نمى تواند همانند آن را بياورد و از جهتى علامت صدق آورنده آن ، مايه عبرت براى اهل ذكر ، حاوى برهان و دليل بر محتواى خود كه هدايت و علم براى انسان ها ، و نيز بيان گر قدرت ، علم ، حكمت و ساير صفات الهى است (مناهل العرفان في علوم القرآن ، ج1 ، ص 339).
نكته قابل توجه اين كه در قرآن كلمه «معجزه» استعمال نشده است و به جاى آن اصطلاح «آيه» و «بينه» به كار رفته است (مجموعه آثار ، ج2 ، ص 161 ; راه شناسى ، ص 82) و اصطلاح «معجزه» را غالباً متكلمان به كار برده اند.. (مجموعه آثار ، ج2 ، ص 161 ; ايضاح المراد ، ص 381 ، پاورقى).
معرفت آيات قرآنى ، توقيفى بوده (غرائب القرآن ورغائب الفرقان ، ج1 ، ص 66) و شناخت آن ، جز با علم الهى ممكن نيست ، چرا كه بعضى از حروف و كلمات مانند «المص» آيه است ، لكن برخى ديگر مثل «المر» آيه نيست (مناهل العرفان ، ج1 ، ص 339).
آيه بودن چيزى به اعتبارها و جهات گوناگون فرق كرده و قابل شدت و ضعف است ; مثلاً بخشى از قرآن به اعتبار عجز بشر از آوردن مثل آن ، آيه خداست. احكام و تكاليف الهى به اعتبار حصول تقوا و تقرّب به سبب آنها ، آيات خداوند هستند. موجودات عينى به اعتبار اين كه وجود و خصوصيات وجودى شان ، به وجود و خصوصيات وجودى خداوند دلالت مى كند ، آيات خداوند مى باشند. انبيا و اولياى الهى به جهت اين كه در قول و عمل ، مردم را به خدا دعوت مى كنند باز از آيات الهى هستند ; چنان كه از امام باقر (عليه السلام) درباره آيه (كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلّها) (قمر:42) وارد شده كه مراد از «آياتنا» همه «اوصيا» مى باشند. همچنين از امام صادق و امام رضا (عليهما السلام درباره آيه: (وَعلامات وبِالنَّجمِ هُمْ يَهْتَدُون) سؤال شده كه فرمود: مراد از «نجم» رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم و مراد از «علامات» ائمه (عليهم السلام) مى باشند (اصول كافى ، ج1 ، ص 207 ; الميزان ، ج1 ، ص 250). امور خارق العاده و معجزات انبيا نيز به خصوص «آيات» ناميده مى شوند ، زيرا هم دلالت روشن ترى به قدرت و عظمت الهى دارند و هم نشانه صدق انبيا در دعوى نبوت هستند (قرآن شناسى ، ج1 ، ص 33).
آيات الهى را ابتدا مى توان به دو بخش «تشريعى» و «تكوينى» تقسيم كرد ; آيات تشريعى عمدتاً ، قرآن كريم و ديگر كتاب هاى آسمانى است (همان ، ج1 ، ص 34).البته برخى از آيات قرآنى بيانگر آيات تكوينى نيز هستند. و برخى دربردارنده معارف اعتقادى ، احكام عملى و يا اخلاقيات بوده كه مايه تقرب به سوى خداست (الميزان ، ج18 ، ص 159). آيات تكوينى خداوند امور عينى و خارجى هستند كه به وجود خارجى شان ، بر وحدت خداوند در خلق و اتصاف او به صفات كمال و تنزّه از نقص و نياز دلالت مى كنند (همان ،ج18 ، ص 158) كه اين دسته از آيات الهى باز به دو دسته تقسيم مى شود: عادى و خارق العاده. آيات تكوينى عادى شامل همه پديده هاى جهان مى شود ، ولى خارق العاده دربردارنده امور خارج از عادات و معجزات پيامبران است (قرآن شناسى ، ج1 ، ص 34).
براى شناخت خداوند معمولاً دو راه وجود دارد: يكى مطالعه در نشانه هاى خدا كه جسم و جان انسان است و به آن ، آيات انفسى مى گويند ، و ديگرى مطالعه در آياتى كه در بيرون وجود او قرار دارد و به آن ، آيات آفاقى گفته مى شود (تفسير نمونه ، ج18 ، ص 328). در قرآن و روايات ، به مطالعه وتدبّر در آيات آفاقى ، بهويژه آيات انفسى تأكيد فراوان شده است ; چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: (سَنُريهِمْ آياتِنا فِى الآفاقِ وَفِى أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) ; «به زودى نشانه هاى قدرت و حكمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان روشن مى گردانيم ، تا ظاهر و آشكار شود كه ] خدا و آيات حكمت ، قيامت و رسالتش همه [ بر حق است» (فصلت:53).
درباره موارد و مصاديق آيات آفاقى و انفسى ، ديدگاه هاى مختلفى مطرح شده است: برخى ، مراد از آيات آفاقى را موارد ذيل دانسته اند : ماه ، خورشيد ، ستارگان ، گياهان ، درختان ، كوه ها (كشف الاسرار وعدة الابرار ، ج8 ، ص 542 ; منهج الصادقين ، ج8 ، ص 199 ; صافى ، ج4 ، ص 364) ، طلوع خورشيد از مغرب (مجمع البحرين ، ج4 ، ص 140ـ 142) ، واقعه ها و غزوات پيامبر در اطراف مكه (جامع البيان ، ج11 ، ص 4 ; مجمع البيان ، ج9 ، ص 29) ،اخبار پيامبر از حوادثى نظير شق القمر (مجمع البيان ، ج9 ، ص 138) ، عذاب هايى كه بر امت هاى پيشين و منكران دين خدا و رسولان الهى وارد شده است (منهج الصادقين ، ج8 ، ص 199) ، ظهور و پيروزى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر جهانيان كه بيانگر نصرت الهى بر اوست (جامع البيان ، ج11 ، ص 4 ; مجمع البيان ، ج9 ، ص 29 ; الميزان ، ج17 ، ص 405).
از همه موارد فوق آنچه به حقيقت نزديك تر است قول اخير يعنى برترى دين پيامبر (ظهور دين او) بر همه اديان عليرغم كراهت مشركان مى باشد (جامع البيان ، ج11 ، ص 4). چنان كه از آيه پنجاه و پنجم سوره نور استفاده مى شود كه خداوند دينش را بر تمامى دين ها غالب مى گرداند ; به گونه اى كه غير از خدا عبادت نمى شود و چتر سعادت بر همه عالم انسانى سايه گستر خواهد شد كه اين ، غايت آفرينش انسان هاست. (الميزان ، ج17 ، ص 404). البته اين سيطره به طور كامل و تمام در موقع ظهور حضرت ولى عصر (عج) تحقق خواهد يافت ، از اين رو ، برخى مراد از آيات آفاقى را ظهور حضرتش و غلبه بر جهان و گسترش عدالت در سراسر عالم دانسته اند (منهج الصادقين ، ج8 ،ص 199). كه قول اخير نيز به همين ديدگاه برمى گردد.
در مورد آيات انفسى نيز اقوال متفاوتى ارائه شده است ، لكن آنچه در ميان آنها مهم مى نمايد اين است كه مراد از آيات انفسى مطالعه در انسان و چگونگى آفرينش او از نطفه ، سپس علقه و مضغه و مراحل بعدى خلقت او ، ظرايف و دقايقى كه در آفرينش انسان به كار رفته و از همه مهم تر دميده شدن روح الهى در وجود انسان و مطالعه در حالات و اوصاف اين روح و نحوه ارتباط آن با بدن است ، كه از مهم ترين دلايل الهى بر توحيد مى باشد (مجمع البيان ، ج5 ، ص 19 ; التبيان ، ج9 ، ص 138 ; نمونه ، ج20 ، ص 329).
آيه ديگرى كه انسان ها را به مطالعه و عبرت گيرى از آيات آفاقى و انفسى دعوت مى كند ، آيه بيست و يك سوره ذاريات است: (وفَى الأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ*) وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ) ; «در زمين نشانه هايى براى اهل يقين وجود دارد و در وجود خود شما ] نيز آياتى است [ ، آيا نمى بينيد؟» علامه طباطبايى در ذيل آيه فوق مى نويسد: آيات و نشانه هايى كه در نفوس بشر قرار دارد چند قسم است: برخى از آيات موجود در خلقت انسان مربوط به تركيب بندى اعضاى بدن ، و قسمت هاى مختلف اجزاى آن اعضا و اجزاى اجزاست تا به عناصر بسيط آن برسد ، و نيز آياتى در افعال و آثار آن اعضا هست كه در همه آن اجزا با همه كثرتش اتحاد دارد ، و در عين اتحادش احوال مختلفى در بدن پديد مى آورد. آياتى ديگر درباره تعلق روح به بدن است كه يكى از آن آيات پديد آمدن حواس پنج گانه بينايى ، شنوايى ، چشايى ، لامسه و بويايى بوده و نخستين رابطه اى است كه انسان را به محيط خارج آگاه مى سازد. در هر يك از اين حواس پنج گانه ، نظامى حيرت انگيز و گسترده قرار داده كه ذاتاً هيچ ربطى به نظام ديگرى ندارد ; مثلاً چشم هيچ خبرى از گوش و طرز عمل او ندارد ، و گوش هيچ اطلاعى از نظام موجود در چشم و طرز عمل او ندارد ، و همچنين ساير حواس ، با اين كه همه حواس پنج گانه تحت يك تدبير اداره مى شوند و آن ، مديريت نفس است ، و خداى متعال در وراى نفس ، محيط به آن وعملكرد آن است. از آيات ديگر در نفس ، وجود قواى نفسانى است كه در بدن پخش شده است ، مانند قوّه غضبيه و شهويه و فروعات آنها ، اينها نيز هر يك با ديگرى طبق نظامى كه دارد ، جداست در عين اين كه هر دو قوا تحت يك تدبير اداره مى شود. اين نظام و تدبير براى هر يك از قوا ، از همان روزى كه وجود يافته ، بدون كوچك ترين فاصله اى موجود بوده است ، و چنين نبوده كه در آغاز وجودش فاقد نظام بوده و بعداً با خودش فكر كرده باشد كه چگونه خود و قوايش را اداره كند.
بدين ترتيب يقين حاصل مى شود كه نظام تدبير هر يك از اين قوا ، همانند خود آن قوا ، از صنع صانع او بوده و نظام عام او و تدبيرش اقتضا مى كرده ، كه چنين نظامى به اين قوا بدهد (الميزان ، ج18 ، ص 405).
در روايات نيز به اهميت معرفت آفاقى و به ويژه انفسى توجه و تأكيد بيشترى شده است. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است:«من عرف نفسه فقد عرف ربه ; هر كس خود را شناخت خدايش را شناخته است» (بحارالانوار ، ج2 ، ص 32 ; غرر الحكم ، ص 232) ، «اعرفكم بنفسه أعرفكم بربّه ; آگاه ترين شما به نفس خود ، عارف ترينتان به خداى خود است» (جامع الاخبار ، ص 4 ; متشابه القرآن ، ج1 ، ص 44). در نحوه تلازم بين دو معرفت ، تفاسير متعدّدى بيان شده كه به مهم ترين آنها اشاره مى شود:
وجه اول ، هر كس به واحد بودن نفس خود عارف باشد ، و اين كه اگر نفس متعدّد بود امكان تعارض و تمانع و فساد در بدن وجود داشت ، از اين رهگذر كشف مى كند كه خداى عالم نيز واحد است ، چرا كه در صورت متعدّد بودن ، تعارض و فساد رخ مى دهد (مصابيح الانوار ، ج1 ، ص 204).برگشت اين تفسير ، به اثبات توحيد در ربوبيّت است (الالهيات فى مدرسة أهل البيت (عليهم السلام) ، ص 36).
وجه دوم ، همچنان كه حالات بدن بر نفس مخفى نيست و نفس بر تمام شئون بدن احاطه دارد ، كشف مى شود كه خداى جهان آفرين نيز بر ذرّات هستى علم و احاطه داشته ، چيزى از اخبار و وقايع زمين و آسمان بر او پنهان نيست. اين وجه نيز علم محيط خدا بر عالم را اثبات مى كند.
وجه سوم ، هر كس بداند كه نسبت نفس به بدن و اجزاى آن ، (به لحاظ قرب و بعد) ، مساوى است ، از اين جا متوجه مى شود كه نسبت اجزاى هستى به علم و قدرت خداوند مساوى است (همان ، ص 204).
وجه چهارم ، هر كس نفس خود را به صفات نقص بشناسد ، به ناچار خداوند را به صفات كمال مى شناسد ، چرا كه نقص دلالت بر حدوث مى كند و اين ملازم با كمال قديمى خواهد بود (مصابيح الانوار ، ج1 ، ص 205).
وجه پنجم ، انسان عالم صغير مجمل است و غير او عالم كبير مفصل ، عالم شدن به حقيقت عالم صغير مستلزم علم به جميع ماسواى اوست ، و آن مستلزم معرفت حق تعالى است (منهج الصادقين ، ج8 ، ص 200 ; اثنى عشرى ، ج11 ، ص 390). از باب نمونه آدمى در هنگام بلاها و سختى ها دچار بى تابو و نااميدى مى شود و هنگامى كه خيرات و منافع به او روى مى آورد توازن و تعادلش را از دست داده ، دچار منع شده و بخل مىورزد ; چنان كه خداوند مى فرمايد: (إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزوعاً* وَإِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً) ; «هنگامى كه بدى به او مى رسد ، بى تابو مى كند و هنگامى كه خوبى به او مى رسد مانع ديگران مى شود ] و بخل مىورزد [ » (معارج:20). بنابراين حالات گوناگون و متغير نفس گواه آن است كه نفس مخلوق و تحت تدبير خداست (من هدى القرآن ، ج12 ، ص 251).
امام على (عليه السلام) نيز در بيان نورانى ديگرى به معرفت آفاقى و انفسى اشاره كرده ، معرفت انفسى را مورد تأكيد ويژه قرار داده است:«إنّ المَعرِفَة بِالنَّفس اَنْفَعُ الْمَعْرِفَتَين ، وَاِنّها أَفْضَلُ الْمَعرفَةِ ; همانا معرفت نفس پرسودترين دو تا شناخت است و معرفت نفس افضل معرفت هاست». (غرر الحكم ودرر الكلم ، ص 232
ظاهر اين است كه مراد از دو تا معرفت ، معرفت به آيات انفسى و آفاقى است ، و هر دو معرفت ملازم با شناخت خداى سبحان ، اسما ، صفات و افعالش خواهد بود و انسان را به تمسك به دين الهى و شريعت حق و ايمان و تقوا فرا خواهد خواند ، لكن معرفت به آيات انفسى در اين زمينه ، نافع تر از آيات آفاقى بيان شده است. به دليل اين كه دقت در آيات انفسى ، همراه با وقوف به ذات نفس ، قواى آن و ابزارهاى روحى و بدنى بوده و آدمى را با حالات نفس و آنچه كه مايه اعتدال و طغيان آن ، يا آنچه كه مايه فضيلت و رذيلت آن است آگاه مى سازد.از همين رو انسان از نزديك درد و درمان را شناخته و به اصلاح نفس خويش مى پردازد ، به خلاف آيات آفاقى كه هر چند آن نيز در اين جهت مشترك و مؤثر است لكن اثرگذارى او از دور بوده و به اندازه معرفت آيات انفسى نيست.
البته بيان دقيق ترى براى روايت نيز ذكر شده و آن اين كه معرفت به آيات آفاقى ، معرفت نظرى و علم حصولى است ، و علم حصولى در تحققش به نظم قياس ها و استعمال برهان نيازمند است و تأثير آن در گرو علم و توجه انسان به مقدمات برهان و عدم اشتغال به غير آن است و در نهايت معرفت حاصل از آن در قالب مفاهيم و صورت هاى ذهنى بوده و خداوند بزرگ تر از آن است كه در ذهن بگنجد و يا ذات مقدس مساوى با صورتى باشد كه مخلوقى آن را در نفس خود آفريده و منقش ساخته است ، به خلاف معرفت به آيات انفسى كه در آن درك نفس ، قوا و حالات آن به صورت حضورى و شهودى صورت مى گيرد ، و در اين معرفت وقتى آدمى ، خود را در تمام حالات زندگى نيازمند خدا مى بيند ، امر شگفت آورى را مشاهده كرده و متوجه مى شود كه نفس او در وجود ، حيات ، علم ، قدرت ، سمع و بصر ، اراده و ساير صفات و افعالش متعلّق و متصّل به ساحت عظمت و مقدسى است كه به لحاظ تمامى صفات كمال و جلال بى نهايت است. در اين حالت آدمى با آن كه در دنيا و با اشيا در ارتباط است ، لكن به لحاظ واقع ، از همه آنها منقطع و در محضر خداى خويش بوده و هيچ مانع و حائلى بين خود و خدا وجود ندارد ، و اين است همان حق معرفتى كه براى آدميان قرار داده شده و شايسته است چنين معرفتى را «معرفت خدا به خدا»نام نهاد. (الميزان ، ج6 ، ص 170ـ172).
علاوه بر موارد كلى كه در روايات به كسب معرفت آفاقى و انفسى تأكيد شده است ، امامان (عليهم السلام) نيز به خداشناسى از اين طريق استدلال كرده اند ; چنان كه از اميرمؤمنان (عليه السلام) سؤال شد خدايت را به چه چيز شناختى؟ حضرت در پاسخ فرمودند:«بفسخ العزم ونقض الهمم لما ان هممت فحال بينى و بين همى وعزمت فخالف القضاء عزمى علمت ان المدبر غيرى ; به سست شدن تصميم ها و از بين رفتن همّت ها ، وقتى بر كارى همت مى گمارم او بين من و همّتم حائل مى شود ، تصميم مى گيرم ، لكن خواست او عزم مرا بر هم مى زند ، در چنين صورتى معلوم مى شود كه مدبّر غير از من است». (بحارالانوار ، ج3 ، ص 42 ; ارشاد القلوب ، ج1 ، ص 168).
امام على (عليه السلام) در بيانى ديگر از طريق آيات آفاقى به وجود خدا ، دليل اقامه كرده است:«پس انديشه كن در آفتاب و ماه ، و درخت و گياه ، و آب و سنگ ، و اختلاف شب و روز ، و جوشش درياها ، و فراوانى كوه ها ، و بلنداى قلّه ها ، و گوناگونى لغت ها ، و تفاوت زبان ها ، كه نشانه هاى روشن پروردگارند.پس واى بر آن كس كه تقدير كننده را نپذيرد ، و تدبير كننده را انكار كند! گمان كردند كه آنها چون گياهانند و زارعى ندارند ، و اختلاف صورت هايشان را سازنده اى نيست ، بر آنچه ادعا مى كنند حجت و دليلى ندارند ، آيا ممكن است ساختمانى بدون سازنده باشد» (نهج البلاغه ، خطبه 185).
توجه و تمسك به آيات آفاقى و انفسى در فلسفه و عرفان نيز مورد بحث واقع شده است كه در اين جا به ديدگاه حكيم متألّه ملاصدرا (رحمه الله اكتفا مى شود:«صحيفه وجود عالم عقلى و فعلى آفرينش ، كتاب خداوند متعال بوده و آيات آن ، اعيان موجودات و صورت هاى خارجى است ; چنان كه خداوند فرمود: (إِنَّ فى اخْتلافِ اللَّيْلِ وَمَا خَلَقَ اللّه فِى السَّماواتِ وَالأَرْض لآيات لِقَوم يَتَّقُونَ) (الأسفار الأربعه ، ج7 ، ص 14 ; اسرار الآيات ، ص 16)و اين آيات روشن آفرينش در عالم آفاق در قالب موادّ جسمانى تحقق يافته اند ، تا صاحبان خرد آنها را تلاوت كرده و در آنها تدبر نموده و از طريق آن به آيات امرى عقلى كه در عالم انفس و عقول ثابت است ، متوجه شده و از محسوس به معقول و از عالم شهادت به عالم غيب و از دنيا به آخرت منتقل شده و با خداى سبحان محشور شوند ; چنان كه خداوند فرمود: (سَنُريهِمْ آياتِنا فِى الآفاقِ وَفِى أَنْفُسِهمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ أَنّهُ الْحَقُّ) . (الأسفار الأربعه ، ج7 ،ص 14).
اختلاف صورت هاى موجودات و تباين صفات و تضاد حالاتشان شواهد بزرگى بر معرفت بطون قرآن و انوار جمالش و پرتوهاى آياتش و اسرار كلماتش بوده و بدان جهت است كه اسماى حسنا و صفات والاى خداوند را بشناسى ، چرا كه كتاب فعلى مخلوقات در قبال كتاب قولى عقلى بوده و آن هم در قبال اسما و صفات الهى است ، لكن ] تفاوتش در اين است كه [ در اينجا (در مقام اسما و صفات) به صورت وحدت و اجمال است ، ولى در آن جا (در عالم خلق و تكوين) به صورت كثرت و تفصيل ; چنان كه خداى سبحان فرمود: (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْم يَعْقِلُونَ) ; «ما چنين مفصل و روشن آيات خود را براى مردم با عقل و هوش بيان مى كنيم (روم:28) و (كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيم خَبير) ; ] اين قرآن [ كتابو است ] با دلايل [ محكم از جانب خداى حكيم و آگاه بر حقايق عالم بسيار روشن بيان گرديده است (هود:1). همچنان كه صورت هاى موجودات زمين و آسمان ها و موجودات بين آنها تفصيل موجوداتى است كه در عالم عقل كه همان عالم امر است مى باشد. اين چنين است تمامى موجوداتى كه در هر دو عالم (عالم خلق و امر) بوده همگى كتاب تفصيلى موجوداتى است كه در عالم الهى اسما و صفات خداوندمى باشد ; چنان كه خداوند مى فرمايد: (وَللّهِ الأسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها) ; براى خدا نام هاى نيك است ، خدا را به آن ] نام ها [ بخوانيد (اعراف:180).
طبق اين آيه خداوند بر انسان علم حكمت ، توحيد و شناخت (عالم) امر و خلق و معرفت آفاق (كرانه ها) و انفس (شناخت زواياى وجود خود) را واجب كرده است ، چرا كه دانستن اسم هاى خداوند كه همان ارباب صورت هاى انواع است بدون تدبر در مخلوقات و پروردگان موجودات در آسمان ها و زمين به دست نمى آيد ، و بدين دليل خداوند در آيات خودش انسان ها را به انديشيدن در آنها و احوال و آثارشان امر فرموده است (الأسفار الأربعه ، ج7 ، ص 33). كتاب تكوينى مانند كتاب تدوينى است كه آياتش ابتدا به صورت اجمال و به وجود واحد جمعى در كتاب انفسى تحقق يافته و سپس در كتاب آفاقى شرح و بسط پيدا كرده است. بنابراين انسان مانند متن بوده و عالم همچون شرح اوست ، و اين كتاب تكوينى انفسى سرشار از علوم ربّانى است ، و در معرفت نفس آدمى و قرائت اين كتاب به مقصود و مطلوب نهايى كه شناخت خداست ، نايل خواهى گشت (الشواهد الربوبيه ، ج2 ، ص964ـ 697).
اِنْشِقاق، نام هشتاد و چهارمين سوره از قرآن مجيد، داراي 25 (يا 23) آيه، 119 كلمه و 436 حرف. نام مشهور سوره از سرآغازِ آن گرفته شده است و گاه عالمان از باب احتياط، آن را سورة «اِذَاالسَّماءُ انْشَقَّتْ» يا به اختصار «اِنْشَقَّتْ» ناميدهاند (نك: ابن بابويه، 121؛ نائطى، 7/689؛ سيوطى، الدر...، 6/328-329؛ نيز نك: اندرابى، گ 51 الف).
سورة انشقاق، بنابه روايت مشهور، هشتاد و سومين سوره از ترتيب نزول است (نك: دروزه، 1/15؛ قس: ابن نديم، 28-30؛ طبرسى، 10/405؛ سيوطى، الاتقان، 1/40-43). با اين ترتيب، سورة انشقاق از آخرين سورههاي نازل شده در مكه است، اگر چه بعضى از معاصران، مضامين و اسلوب بيان سوره را با سورههايى كه در سالهاي نخستين دعوت پيامبر اكرم(ص) نازل شدهاند، همخوانتر و همگونتر يافتهاند و نسبت به نزول اين سوره در مرحلة مكى خِتامى ترديد كردهاند (دروزه، 6/282؛ نيز نك: راميار، 681).
سورة انشقاق، با سورة انفطار كه پيش از آن نازل شده، و در ترتيب تلاوت نيز با فاصلة يك سوره پيش از آن جاي گرفته است (ابن جوزي، 154) و نيز با سورههاي زلزال، تكوير و واقعه داراي سرآغاز مشترك و متشابه است. محور موضوعى اين 5 سوره كه نامهايشان نيز، به ويژه، «انشقاق» بر آن دلالت دارد (نك: بقاعى، 21/335)، تفكيك آدميان در سراي ديگر است، به دو گروه نيكوكاران و بدكاران (زلزال /99/7- 8)، بهشتيان و دوزخيان (تكوير /81/7، 12-13)، اصحاب يمين و اصحاب شِمال (واقعه /56/27، 41؛ انشقاق/84/7، 10) و ابرار و فجّار (انفطار/ 82/13-14) كه در هر يك از اين سورههاي پنجگانه با سبكى خاص بدان پرداخته شده است. ويژگىِ سورة انشقاق كه سورة انفطار نيز در اين ويژگى مشترك است، آن است كه همان مضامين هشدار دهنده كه در سورههاي ياد شده (مثلاً نك: تكوير /81/1-14)، توفنده و خروشنده بيان شده، در اين سوره با بيانى نرمتر آورده شده است (نك: قطب، 6/3865).
سورة انشقاق، با اينكه داراي الفاظى كم است و حتى بعضى تعبيرات در آن تكرار شده (نك: آيههاي 2، 5، 7، 10)، حوزة معنايىِ بس گستردهاي دارد. در مقدمة سوره (آيات 1 تا 5) توجه مخاطبان به پيشگويى محققالوقوع شكافته شدن آسمان و سپس شكافته شدن زمين، در آستانة رستاخيز، و قرار گرفتن هر چيز در جاي خود جلب شده است؛ نيز مراتب فرمانبرداري آسمان و زمين از ربالعالمين، براي زدودن زنگارهاي سنگينِ غفلت از آيينة ذهن انسان، گوشزد مىگردد. آنگاه در بخش اول (آيات 6 تا 15) با خطاب «يا اَيُّهَا الاِنْسانُ» كه جز اين، تنها يك بار ديگر در قرآن كريم آمده است (انفطار / 82/6؛ عبدالباقى، 93-94) آدميان بىخبر و سرگردان را كه افتان و خيزان، سرگرم گذران روزگارند، مخاطب قرار مىدهد و از فرجام قطعى و سرانجام حتمىِ ايشان با خبر مىسازد و نتيجة پيمودن راه كج و راه راست و عاقبت هر يك را يادآور مىگردد كه چگونه كارنامة گروهى را به نشانة نيك فرجامى و كامروايى به دست راستشان دهند و كارنامة گروهى ديگر را، به نشانة بدفرجامى و ناكامى، از پشت سر، و به همين نَسَق، با اصحاب يمين چند و چون نكنند و از آنان حساب نكشند و شادمانه نزد كسان خويش بازگردند. اما آنانكه با همراهان كجرو خويش، شادمانه روزگار گذرانيدند و به روز واپسين نينديشيدند، آن روز، هزار باره آرزوي مرگ مىكنند و فريادرسى بجز زبانة آتش نمىيابند؛ و در بخش دوم (آيات 16 تا 19)، ذهن و انديشة انسان را، با تداعىِ چشمانداز دلفريب شفق كه پيامآور پايان روز است و هجوم تاريكى شب، به مقايسة مسير حركت و ميدان تكاپوي خويش، با گيرودار شب و روز، و سير و سلوك ماه، منزل به منزل، از هلال و تربيع تابدر تمام، و بازگشت به تربيع و رفتن به مُحاق، وا مىدارد، تا آدمى دريابد كه او نيز مانند خورشيد و ماه و ستارگان كه به ظاهر پديدآرندگان شب و روزند، در گردونة فرمان پروردگار جهان، گردان است و همة اين فراز و نشيبها، مركبهاي گوناگونند در برابر او نهاده، تا هر مرحله را با مركبى بپيمايد. خاتمة سوره (آيات 20 تا 25) ابراز شگفتى است از بىخبري و نادانى انسانها كه چرا به گفتار قرآن تن در نمىدهند و بىباكانه راه انكار و تكذيب پيش مىگيرند، و گريز به اينكه چه باك، همان به كه بگريزند و با عذاب اَليم درآويزند؛ ما را همان معدود انسانهاي درستانديش و درست كردار بس، و اين كسان تا ابد از خوان احسان خداوند جهانيان برخوردارند.
سورة انشقاق، زوج سورة مطففين است؛ چنانكه سورة مطففين مانند سورة انشقاق مشتمل بر يك مقدمه، دو بخش و يك خاتمه است (نك: مطففين /83/1-6، 7-17، 18- 28، 29-36) و اشتراك مضامين و تشابه عبارات و حتى تكرار الفاظ در آيات اين دو سوره شايان توجه است (نك: انشقاق /84/7، 9، 10، 13؛ مطففين /83/7، 9، 18، 20، 24، 31).
سورة بروج نيز كه در ترتيب تلاوت پس از سورة انشقاق جاي گرفته است، هرچند در ترتيب نزول با سورة انشقاق فاصلة بسيار دارد (نك: راميار، 680 -681؛ قس: دروزه، 6/282)، در مقدمه و خاتمه و دو بخش ميانى با سورة انشقاق متناظر است (نك: بروج، 85/1-3، 4-11، 12- 18، 19-22) و مضامين و حتى الفاظ بعضى از آيات در اين دو سوره متشابهند (نك: انشقاق /84/22؛ بروج /85/19). به عبارت دقيقتر، 6 سورة تكوير تا طارق را مىتوان يك مجموعة پياپى و متحدالمضمون دانست كه چه بسا در ترتيب نزول نيز با اندك جابهجايى چنين بوده باشند (نك: دروزه، همانجا).
پايان آية 21 سورة انشقاق يكى از مواضع دهگانة سجدة مستحب نزد عالمانشيعه (نك: ابوالفتوح، 5/499)، و يكى از مواضعچهاردهگانة سجدة واجب نزد پيشوايان اهل سنت است
اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری از بسیاری لحاظ دارای اهمیت میباشد، با شکست جناح عربی خلافت عباسی دورهای در تاریخ کلام اسلامی آغاز شد که طی آن مجادلات کلامی پیرامون کلام الله که از مدتی قبل شروع شده بود به اوج خود رسید. مأمون با گرایشهای معتزلی خود، باعث رشد این فرقه کلامی شد و کار بدانجا کشید که برای تفتیش عقاید مخالفان، محاکمی تشکیل شد و اعتقادات علما و قضات و عدهای دیگر از مردم پیرامون کلام الله مورد پرسش قرار گرفت. پرسش اصلی این محاکم پیرامون حدوث و قدم کلام الله بود و محک امتحان عقاید معتزله. این دوره در تاریخ اسلام به عصر محنت قرآن معروف است .
در این مقاله، با ریشهیابی تاریخی این مسئله، مناقشات متکلمان مسلمان در این باره، به صورت فشرده مورد بررسی قرار میگیرد و در پایان دیدگاه شیعیان مطرح میشود.
آغاز تقریبی دورانی که میتوان آن را روشنگری اسلام نامید مناقشهای بود که درباره حدوث یا قدم قرآن درگرفت، بحث درباره کلام الله از مهمترین مباحثی بود که میان مسلمانان به موضوع گفتگو و جدل تبدیل شد«و در تاریخ کلام اسلامی هیچ مبحثی همچون این بحث موجب اختلاف نظر نشده است. این اختلافات ناشی از این امر بود که گروهی طرفدار حدوث کلام خدا و گروهی دیگر طرفدار قِدَم آن شدند... بعضی عنوان متکلم را بر ذات حق صادق دانستند و برخی تصور کردند که حقیقت کلام امری است که از ترکیب حروف و آواها و قطع و وصل آنها حاصل میشود و متوجه شدند که اطلاق این امر بر حق تعالی روا نیست، زیرا از قبول این امر لازم میآمد که خداوند متعال در معرض حوادث قرار گیرد و آثار امکانی بر ساحت ربوبیش ننشیند. برخی دیگر کلام را قدرت متکلم بر ایجاد سخن دانستهاند که معانی ذهنی خویش را در بیان و صورت مخارج حروف اظهار میدارد...».(1)
سکوت منابع مختلف اجازه ریشهیابی زمان آغاز این مجادلات را نمیدهد ولی مسلم است که در عهد بنی امیه، که امور دینی از مرحله تکوین به مرحله نضج یافتن میرفت، با آشنایی مسلمین با عقاید اقوام دیگر و نیز پختگی و تأملی که در امور مذهبی از خود نشان میدادند شروع به ابراز نظر و عقیده درباره قرآن کردند. قبل از آن یعنی نیمه اوّل قرن اول هجری «زمانی که مرکز خلافت اسلامی مدینه بود، به هنگام بحث درباره کلام الله از فهم ظاهری آن تجاوز نمیکردند و به تفسیر آیات متشابه، خواه با احادیث مروی از رسول خدا و خواه از طریق اجتهاد نمیپرداختند. اگر اجتهادی هم صورت میگرفت از درک معانی آن فراتر نمیرفتند و برای اثبات صحت آن در پی دلیل و برهان نبودند...».(2)
به نظر میرسد این نظریات تقریباً همزمان ابراز شدهاند. عقیده عمومی اهل سنت به قدمت یعنی ازلی بودن قرآن در اواخر دوره بنی امیه شایع بود و «این اصل که قرآن کلام الله و غیر مخلوق است همواره یکی از اجزای کاملاً تثبیت یافته عقاید اهل سنّت بود»(3) اگر چه تفسیر آن، مجادلات بسیاری را در جمیع مکتبهای کلامی اهل سنت پدید آورده است.
در واقع در جهان اسلام دو عقیده در مورد کلام الله وجود داشته: یکی قرآن را قدیم و ازلی و دیگری مخلوق و حادث میداند. اهل سنت(4) بخصوص مذاهب مالکی حنبلی و شافعی را عقیده بر این است که کلام خداوند عبارت از علم اوست که قدیم و غیر مخلوق است.
احمد بن حنبل از جمله کسانی است که در متن پرغوغای مجادلات کلامی نیمه اوّل قرن سوم هجری حضور داشت او معتقد بود:«قرآن کلام خداست و کلام خدا علم اوست پس علم خدا نمیتواند حادث باشد. قرآن چیزی است که خداوند به آن تکلم کرده و چیزی که خدا با آن تکلم کند مخلوق و حادث نیست. هر کس بگوید که قرآن مخلوق است کافر میباشد و هر کس منکر قدیم بودن آن را کافر نداند، او هم کافر است(5).» وی عقیده داشت: هر کس در خلقت یا عدم خلق قرآن سخن بگوید بدعت گذاری کرده است.(6)
شافعی یکی دیگر از فقهای اهل سنت بر سر این مسئله با چند تن از معتزله از جمله بشر المریسی که از بغدادیان بود و نیز حفض الفرد مناظراتی نموده و حتی ایشان را تکفیر نموده است.(7)
ابوالحسن اشعری بنیانگذار طریقه کلامی اشعری از جمله متکلمان اهل سنت که به مقابله با معتزله برخاست عقیده داشت «کلام خدا نه مخلوق است و نه علم او، بلکه صفت ذات اوست»(8) وی میگفت: «قرآن کلام خدا و غیر مخلوق میباشد و هر کس سخن از خلق آن گوید کافر میباشد.(9)»
بر خلاف دیگر علمای اهل سنت در مورد نظر ابوحنیفه در این مورد اختلاف وجود دارد و چنان که میدانیم بسیاری از عقاید وی توسط شاگردانش از جمله ابویوسف به گونهای تغییر کرده است.«تقریباً بسیاری تأیید کردهاند که ابوحنیفه در تعالیم خود قائل به مخلوق بودن قرآن بوده است امّا بعضی منابع دیگر آن را سخت مردود دانستهاند»(10) و معتقدند ابوحنیفه به خلق آن قائل نبوده و قائلان به مخلوق بودن را کافر میدانسته، ولی از قول احمد بن حنبل نقل شده است که ابوحنیفه قرآن را مخلوق میدانستنه، چنان که سلمة بن عمرو قاضی در منبر میگفت: خداوند ابوحنیفه را رحمت نکند که نخستین بار او قرآن را مخلوق دانست.(11)
با توجه به برخی نکات از زندگی وی و عقاید و دیدگاهها و تماسی که با متکلمان داشته احتمالاً وی نیز مانند معتزله قائل به مخلوق بودن کلام الله بوده است.
در مقابل عقیده عمومی اهل سنت، نظریات دیگری توسط فرق و گروههای دیگر ابراز شده است که با عنوانها و الفاظ مختلف ولی به یک معنی میباشد که همانا عقیده به مخلوق بودن آن میباشد، ولی به علت سختگیری حاکمان وقت این عقیده تا زمان مأمون فرصتی برای خودنمایی نیافت. از نوشته ابن جوزی برمیآید که در زمان هارون الرشید صحبت از خلق قرآن جرم محسوب میشده است و بشر الهمریسی از معتزله بغداد که صحبت از مخلوق بودن آن مینمود در ایام وی متواری بوده است.(12) ولی با همه سختگیریها این نظریه در حال گسترش بوده است.(13)
در مورد زمان ظهور و ابراز این عقیده، آن گونه که مطرح شد از نیمه اوّل قرن اول اطلاعی در دست نیست، ولی از نیمه دوم این قرن میتوان اطلاعاتی بدست آورد. از بررسی منابع چنین برمیآید که قدریه اوّلین گروه در اسلام بودند که قائل به مخلوق بودن قرآن شدند.(14)
در مورد اوّلین فردی که این عقیده را ابراز نمود اختلافاتی در نوشتههای مختلف مشاهده میشود. منابع تاریخی معمولاً از جعد بن درهَم(15) که سالهای آخر حکومت هشام ابن عبدالملک(م125ه) به سبب اعتقاداتی که ابراز داشته، اعدام شد و از جهم بن صفوان(16) که در سال (128ه) به سبب شرکت در قیام حارث ابن سریج در خراسان به قتل رسید به عنوان اوّلین مدعیان مخلوق بودن قرآن یاد میکنند و نیز از غیلان بن یونس العدوی دمشقی(17) که پدرش از موالی عثمان بن عفان بود به عنوان اوّلین مدعیان مخلوق بودن قرآن نام میبرند.
بعد از تحول قدریه به معتزله این عقیده به عنوان یکی از عقاید مشخص این گروه در آمد و معتزله به عنوان یک فرقه کلامی به مخلوق بودن قرآن قائل شدند و در این زمینه نیز دنبالهرو عقیده قدریه بودند. ایشان معتقد بودند کلام خداوند که قرآن از آن جمله است صفت فعل است که مخلوق اوست و در انکار قرآن قدیم غیر مخلوق و در معارضه خود با نظریه قدم آن، چنان استدلال میکردند که این اعتقاد متضاد با مفهوم یگانگی خدا است.(18)
معتزله در مورد صفت کلام به معنی قرآن از پیش موجود، روی هم رفته منکر وجود آن نبودند، تنها قِدَم آن را انکار میکردند و بر این اعتقاد بودند که کلام خداوند صفت فعل او وحادث و مخلوق است.(19) در مقابل این نظر، اهل سنت به مقابله برخاستند و ایشان را جز ءاهل بدعت شمردند و عقایدشان را فاسد دانستند.(20)
معتزله کسانی را که منکر خلق آن بودند به قدیم دانستن قرآن و از بین بردن وحدانیت خداوند متهم میکردند. ایشان بیمناک بودند که مبادا کسانی را که به ازلیت کلام خدا معتقد میشوند و بیخبران اسلام را از فرق نصاری پندارند. از این رو با این رأی به مبارزه برخاستند و معتقد شدند که کلام خدا را ازلی و قدیم دانستن با توحیدی که از آن دفاع میکنند منافات دارد(21)، از نظر ایشان «مخلوق بودن یعنی خداوند به لفظ سخن نمیگوید، بلکه برای برقرار کردن ارتباط، آوای کلام را میآفریند که میتواند شنیده شود. این آوا مجازاً کلام نامیده میشود(22)» و معتقد بودند قرآن که کلام خداست و حادث است و همه صفات حدوث در آن جمع میباشد. قرآن از سورهها و آیات و کلمات و حروف ترکیب یافته که خوانده و شنیده میشوند، دارای آغاز و انجام است بنابراین نمیتواند ازلی باشد. از این گذشته در قرآن ناسخ و منسوخ هست و ناسخ، منسوخ را نسخ میکند و جایز نیست که قدیم در معرض نسخ واقع شود، یا ازلی به حدوث متصف گردد. بنابراین قرآن مخلوق است. کلام خدا نیز مخلوق است و خداوند هنگام حاجت آن را خلق میکند و این کلام قائم بدو نیست، بلکه خارج از ذات اوست، آن را در محلی خلق میکند و در آن محل شنیده میشود.(23)
در سورههای قرآن آیاتی وجود دارند که دلالت بر حدوث کلام الله دارند و بر آن تصریح مینمایند و دستهای که معتقد به حدوث آن میباشند این آیات را به عنوان دلیل اعتقاد خود میآورند از جمله: «انبیاء:20»، «حجر:9»، «زخرف:44».
شیعیان نیز از این مسئله کنار نماندهاند و به ابراز عقیده در این مورد پرداختهاند. از برخی نوشتهها چنین برمیآید که ائمهعلیهم السلام اصحابشان را از پرداختن به این گونه مباحثات منع کردهاند و در واقع، آن را یک جدال بیهوده و بحث انحرافی میدانستند. شیخ صدوق در توحید خود حدیثی از امام رضاعلیه السلام نقل نمودهاند که در پاسخ ریان بن صلت که از ایشان پرسیده بود، در مورد قرآن چه میفرمایید؟ حضرت در جواب فرمودند: «کلام خداوند است، و از آن تجاوز نکنید و طلب هدایت از غیر آن ننمایید»(24) و به این که بگویید کلام خدا میباشد اکتفا نمایید.
همچنین امام هادیعلیه السلام در پاسخ یکی از شیعیان «بغداد» چنین نوشت:
خداوند ما و تو را از دچار شدن به این فتنه حفظ کند که در این صورت بزرگترین نعمت را بر ما ارزانی داشته است، و گرنه هلاکت و گمراهی است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن (که مخلوق است یا قدیم؟) بدعتی است که سوءال کننده و جواب دهنده، در آن شریکاند زیرا پرسش کننده دنبال چیزی است که سزاوار او نیست، و پاسخ دهنده نیز برای موضوعی بی جهت خود را به زحمت و مشقت میافکند که در توان او نمیباشد. خالق، جز خدا نیست و به جز او همه مخلوقاند، قرآن نیز کلام خدا است، از پیش خود اسمی برای آن قرار مده که از گمراهان خواهی گشت. خداوند، ما و تو را از مصادیق سخن خود قرار دهد که میفرماید: «الّذین یخشون ربّهم بالغیب وهم من الساعة مشفقون» (انبیاء: 49).(25)
عقیده شیعیان در این زمینه پس از رهنمود ائمهعلیهم السلام عمدتاً ناشی از نظر شیخ مفیدرحمه الله در این باره میباشد. وی قرآن را غیر مخلوق نمیخواند با وجود این هرگز اصطلاح معتزلی مخلوق را به کار نمیبرد، بلکه از آموزه امامیه پیروی میکند و قرآن را پدیدار شده در زمان «مُحدث» (یعنی آنچه قبل از آن نبوده و حالا هست) میداند. شیخ مفید در اوائل المقالات مینویسد: «من میگویم که قرآن کلام خدا و وحی او ومُحدَث است چنان که خود آن را توصیف کرده است و از آن خودداری میکنم که بگویم مخلوق است و همه امامیه جز اندکی از ایشان بر همین رأیند.»(26)
در هر صورت گفتگو در مورد قرآن اثر بزرگی در حیات علمی و عقلی نیمه اول قرن سوم هجری برجای گذاشت و عقیده مخلوق بودن قرآن محک امتحان مسلمانان شد و «بعضی از خلقای عباسی که به معتزله گراییده بودند و کلام خداوند را فعل او میشمردند» بنا به دلایل عمدتاً سیاسی قرآن را به عنوان وسیلهای در جهت اهداف خویش قرار دادن و دورهای در تاریخ اسلام به وجود آمد که به عصر محنت قرآن معروف شده است ، یعنی عصری که در آن ، دولتها، دانشمندان را مورد آزمایش (محنت) قرار میدادند تا عقیده آنها در مورد مخلوق بودن یا نبودن آن روشن شود.
مقوله «اسماء السور» زير مجموعة مبحث جامع علوم قرآني و اساس و پيرنگ «نام سورهها» در قرآن كريم و احاديث مأثوره است. به جز نامهاي متعارف سورهها در مصاحف متداول، بسياري از سورهها، يك يا دو، و يا چند نام و عنوان ديگر هم دارند كه در مجموع افزون بر دويست و پنجاه مورد است و به لحاظ شكل و مضمون، طيف گستردهاي را تشكيل ميدهند و در مواردي بستر پديداري نامهاي متعارف سورهها و از جهت سند و مبنا گونهگون و در خور نقد و ارزيابي ميباشند. اين نبشتار با اين آهنگ سامان يافته تا جاي خالي پژوهشي آكادميك درباره ديگر اسامي سورهها ـ تا اندازهاي ـ پر گردد و پرسشهاي مقدِر يا موجود در اين عرصه پاسخ يابد.
«سوره، پارهاي معيّن است از قرآن با آغاز و فرجامي كه دگرگون نميشود، به نامي ويژه نامبردار است، شامل 3 آيه و بيشتر، كه از أسباب نزول يا مقتضيات مفاهيم موزوني كه در هر سوره آمده، سرچشمه گرفته است. كمترين مقدار يك سوره، 3 آيه در سورة كوثر و بيشترين شمار آيهها، 286 آيه در سورة بقره ـ كه بيش از 95 برابر كمترين سوره از نظر شمارگان آيات ـ است. پارهاي معين از قرآن كه شامل شماري آيه باشد را سوره نام نهادن، از اصطلاحات خود قرآن است و اين نامگذاري نزد عرب، حتّي مشركان شايع ـ و شناخته ـ بوده است. چون هنگامي كه خداوند، عرب ـ و عجم ـ را به مبارزه ميخواند و ميفرمايد: «وَ إنْ كُنتُم فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ (بقره/23): و اگر در آنچه بر بندة خود نازل كردهايم شك داريد، پس سورهاي مانند آن بياوريد»؛[1] «أمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ (يونس/ 38): يا ميگويند: «آن را به دروغ بر ساخته است؟» «بگو: سورهاي مانند آن بياوريد!»؛ «أمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُورٍٍ مِثْلِهِ (هود/ 13): يا ميگويند «اين ]قرآن[ را به دروغ ساخته است. بگو: ده سوره ماننده آن بياوريد!»، طبعاً اين مبارزه خواهي در خصوص نامي (سورهاي) بوده كه موضوع و مقدارش به هنگام تحدِي براي مخاطبان روشن و شناخته بوده و دليل اين سخن آن است كه آيههاي تحدِي پس از سورههاي آغازين نازل شدهاند.» (ابن عاشور، 1/84).
«جمع سوره، سُوَر است بر وزن غُرَف. در شرح قاموس از كراع[2] نقل شده كه جمع آن سُور است بر وزن مور. پراكندن قرآن در سورهها، امري توفيقي و ـ با وحي و ـ به دست پيامبر(ص) انجام يافته است و شمارگانشان از همان زمان، 114 سوره با نامهاي ويژه بوده است. پديد آورندگان كتابهاي سنن از ابن عباس روايت كردهاند كه چون آيهاي نازل ميشد، رسول خدا (ص) ميفرمود: «ضَعُوهَا فِي السُّورَةِ الَّتِي يـُذْكَرُ فِيهَا كَذَا: در سورهاي كه در آن چنين آمده است، بگذاريدش!»، بنابراين سورهها از زمان پيامبر(ص) ، كمِيت معلومي داشته و ياران در هنگام قرائت نماز و عرضة قرآن از آن حضرت ميآموختهاند و به گنج خانة خاطر ميسپردهاند. (همانجا، 85).
زمخشري دربارة فايدة سوره سوره گشتن قرآن كريم، مينويسد: «بيان به مثابة جنس ميتواند در قالب انواع و يا چونان امري بسيط و يگانه ظهور و بروز يابد و پرواضح است كه براي خوي تنوع خواه بشر، نوع نوع آمدنش، نيكوتر وخردمندانهتر است». (همانجا، 86؛ زمخشري، 1/97 ـ 98).
«بر سورهها از روزگار نزول وحي، نامهايي نهاده شده است، و هدف از نامگذاري، سهولت مراجعه ومذاكره بوده است. وحديث ابن عباس از پيامبر(ص) كه: أن النبي (ص) ـ إذا نزلت الاية ـ كان يقول: «ضعوها في السورة التي يذكر فيها كذا: در سورهاي كه در آن از فلان چيز ياد شده است، بنهيدش»، و نمونه را، سوره بقره كه، «السورة التي تذكر فيها البقرة» خوانده ميشده است، دلالت بر اين نامگذاري دارد، و بر آن بايد افزود احاديثي را كه صراحتاً از نام موجود، مشهور و متداول سورهها سخن راندهاند. و سودمندي اين نامگذاري هنگامي است كه نامي بر سوره نهند كه اولاً: ماية تميز و تشخيص آن از دگرسورهها گردد؛ ثانياً: كليد واژة برجستهاي انتخاب شود كه چون ظرفي گنجاننده و آينهاي شفاف دو مقوله زير را در خود، جاي و براي نگرندگانش بازتاب دهد:
شماري از سورهها ـ در حدود 39 سوره ـ در احاديث نبوي و شمار بسياري در اخبار صحابه و روايات امامان عليهم السِلام به نام موجود، متداول و مشهور خود كه نامي تك واژهاي (Single Word Name) است، ناميده شدهاند. اما اين باور نيز در ميان برخي قرآن پژوهان وجود دارد كه، اصل نام سورهها، حالت وصفي داشته است و مثلاً ميگفتهاند: «السورة التي يذكر فيها كذا» ]به جاي سورة كذا[؛ پس از انتشار و عموميت قرآن ]مكتوب كه ظاهراً بعد از تدوين و رواج مصحف امام در زمان عثمان بوده است[، موصول ]و جملة صله به جز نايب فاعل[ را حذف و در جاي او مضاف را نشاندهاند و مثلاً در عوض آن كه بگويند: «السورة التي تذكر فيها البقرة» ميگفتهاند: «سورة ذكر البقرة»؛ سپس، مضاف را هم انداختهاند و مضاف إليه را جايش نشانده و گفتهاند: «سورة البقرة». يا اين كه آنان]به طور كلّي[ مضاف را در نظر نگرفته و سوره را به چيزي اضافه كردهاند كه در آن ]سوره[ مذكور افتاده است. براي مثال در صحيح بخاري از عايشه نقل شده است كه: «لما نزلت الآيات من آخر البقرة… ». درهمين جا، از ابن مسعود روايت شده است كه گفت: «قرأ رسولالله(ص) النجم» همچنين از ابن عباس آمده است كه گفت: «رسولالله(ص) سجد بالنجم» كه گامي فراتر رفته، واژة «سورة» را نيز حذف، و به نام سوره، بسنده كردهاند. (ابن عاشور، 90).
متقدِمان، نوعاً اشكالي نميديدهاند كه يك سوره را به تك واژهاي بنامند؛ چنانكه امروزه روز، سورهها را چنين مينامند. بخاري درصحيح خود كتاب فضائل القرآن، بخشي گشودهاست زيرعنوان«باب من لمير بأساً أنيقول سورة كذا وسورة كذا: بخش معرِفي كساني كهاشكالي نميديدهاند بگويند: ]سورة بقره و[ سورة فلان وسورة بهمان».
بخاري در همين بخش، احاديثي آورده است دالّ بر اينكه ميگفتهاند:
سوره بقرة، سوره فتح، سوره نساء، سوره فرقان، سوره براءة، كه برخيشان، گفته و سخن شخص پيامبر(ص) بوده است. بنابراين، گوينده حق دارد بگويد: «سورة البقرة» يا «السورة التي تذكر فيها البقرة»؛ «سورة النجم»يا «سورة و النجم». سورة النجم را خواندم يا سورة و النجم را، كما اينكه چنين تعبيراتي در حديث «سجود در سورة نجم» از ابن عباس آمده است.
پيداست كه صحابه پارهاي از سورهها را به همان نامي ناميدهاند كه از پيامبر(ص)، در حافظه داشتهاند. اساس اين داوري آن است كه نامگذاري برخي سورهها در زمان پيامبر(ص)، امري روشن و بديهي است؛ ولي در موارد ديگر، صحابه و ديگران، نامورترين نامها را عنوان سورهها قرار دادهاند؛ يعني اسمهايي كه مردم بدانها سورهها را ميشناخته و از يكديگر تميز ميدادهاند.
در تحليل و توجيه چگونگي و ماهيت نام سورهها، براي نمونه به چند وجه اشاره ميكنيم:
1 ـ صفت اختصاصي يك سوره، نام آن شده است؛ مانند «الفاتحة».
2ـ واژهاي را كه اختصاصاً در يك سوره آمده است، از سوره برگرفتهاند و در جايگاه نام و عنوان سوره بر پيشاني همان سوره ـ در قالب تركيبي اضافي ـ نشاندهاند؛ كه برخي مواردش عبارتند از: 1 ـ «سورة المائدة»، 2 ـ «سورة الاعراف»، 3 ـ «سورة الانفال»، 4 ـ «سورة الحجر»، 5 ـ «سورة النحل»، 6 ـ «سورة الكف»، 7 ـ «سورة طه»، 8 ـ «سورة النمل»، 9 ـ «سورة العنكبوت»، 10 ـ «سورة الروم»، 11 ـ «سورةلقمان»، 12 ـ «سورةيس»،13 ـ «سورةص»،14 ـ «سورةالزمر»، و…
3 ـ واژهاي را كه در يك سوره، الف) پر و پيمان آمده و دربارة آن در مقايسه با سورههاي ديگر، گستردهتر سخن گفته شده است؛ ب) بحثي ويژه دربارة آن مطرح گشته كه در سورههاي ديگر ـ كه همان واژه عيناً (مانند يوسف) يا با اندكي تفاوت (مانند بقره) آمده است ـ چنان بحثي نظير ندارد، برگرفته و به عنوان نام سوره بر جبين آن نشاندهاند؛ مانند:
الف: «سورة هود» و «سورة ابراهيم». ب: «سورة البقرة» و «سورة يوسف».
4 ـ واژة سوره، مضاف قرار گرفته است براي: الف) عين واژهاي كه در يك سوره مذكور افتاده؛ ب) شكل دگرگون شدة واژهاي كه در يك سوره آمده؛ و در هر دو مورد تركيب اضافي حاصل، عنوان سوره گشته است، مانند:
الف: «سورة التوبة (براءة)»، «سورة ق»، «سورة الطور»، «سورة الواقعة»، «سورة الحاقّة»، «سورة عبس» و…
ب: «سورة التكوير»، «سورة الإنفطار»، «سورة الإنشقاق».
5 ـ برآيند مفهومي و چكيدة يك سوره را برگرفته و عنوان آن سوره قرار دادهاند؛ مانند: «سورة الاخلاص».
صحابه ـ نوعاً ـ نام سورهها را در مصحف نميگنجاندهاند. آنان براي تشخيص دو سوره از هم، به آية بسمله كه در آغاز هر سوره خوش برنشسته، بسنده ميكردهاند و علّتش آن بوده است كه خوش نميداشتند ضمن قرآن چيزي بياورند كه خود، آيهاي از قرآن نباشد؛ تا مبادا اين توهّم پيش بيايد و به اين گمان دامن زده بشود كه آنان از پيش خود چيزي به قرآن افزودهاند. (رشيد رضا و عبدُه، 1/176).
با وجود اين، در الاتقان (سيوطي، 1/176) آمده كه سورة بيّنة در مصحف اُبيّ ابن كعب صحابي پيامبر(ص)، زير عنوان «سورة أهل الكتاب» مضبوط بوده است. اين سخن ميرساند كه سورهها در مصحف اين صحابي، نام و نشان داشتهاند و در عصر تابعان با وجود آن كه نام سورهها را پيوسته و با نظم و نسق يگانه، در مصاحف مينگاشتند، كسي را سراغ نداريم كه بر اين كار عيب و ايرادي گرفته باشد.
مازري در شرح برهان، از قاضي ابوبكر باقلاني آورده است كه چون مصاحف را مينگاشتند، نام سورهها را با خطّي ديگر مينوشتند تا از قرآن ممتاز باشد. (ابن عاشور، 91).
برخي قرآن پژوهان بر اين باورند كه همه نام سورهها توقيفياند و از احاديث نبوي گرفته شدهاند (ألأَبياري، 1/388؛ سيوطي، الإتقان، 1/166) كه قطعاً چنين باوري نادرست است و جستجو و پژوهش نگارنده در جوامع حديثي فريقَيْن مؤيّد اين نادرستي بوده است. برخي نيز بيان ميدارند كه بس، اسم مشهور سوره، توقيفي است. اين سخن نيز كلام استواري نيست و موارد خلافش ـ چه در نامهاي مشهور و چه نامشهور ـ مشهود است.
بسياري از سورهها بيش از يك نام دارند كه از آن ميان يك نام مقبولتر افتاده و در نسخههاي خطي و چاپي متعددي كه در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم اسلام پديد آمده، بر تارك هر سوره درخشيدن گرفته است. برخي نييز اختلاف و تعدِد نامهاي سورهها (مانند توبه و براءة براي سوره نهم) را دليل بر اين ميدانند كه تسمية تمام سورهها شايد از عهد پيامبر(ص) نبوده است و در عين حال تأكيد ميكنند كه بيشك عناوين سورهها بسيار قديمي است و مثلاً عنوان سورة بقره وسورة نور را يوحناي دمشقي نيز نقل كرده است و بنابراين پيش از 750 م (133 ق.)، اين سورهها قطعاً به همين نامها بوده اند. (مصاحب، 1/1369).
خاورشناسان نيز، به قرآن و جوانب متعدِدش توجِه ويژهاي داشتهاند كه برآيند كارشان در روش و نتيجهگيري واجد نكتههاي مثبت و منفي است. طبقهبندي جي. دي. پيرسون (Pearson J. D.) دربارة خاستگاه قرآني نام سورهها را پس از تصحيح و تدارك لغزشها، شمارهگذاري و ترجمة آزاد، براي آشنايي با ديدگاه يكي از خاورشناسان دربارة موضوع اين پژوهش، به شرح زير از نظر ميگذرانيم:
1 ـ 1 ـ بيشتر از نصف سورههاي قرآن، نام خود را از كليد واژههايي در آيه نخست يا آيهاي نزديك به آن گرفتهاند. شيوة كار، ناميدن سوره به كلمة رديف (آخرين واژه آية اوّل) است كه در اين سورهها به چشم ميخورد: طه، مؤمنون، روم، يس، قمر، واقعة، مزّمّل، قيامة، مطففين، بروج، غاشية، فجر، بلد، ضحي، قدر، بيّنة، تكاثر، عصر، فيل، قريش، كوثر، كافرون، فلق و ناس.
1 ـ 2 ـ در برخي سورهها آية نخست، تك واژهاي (single word) است كه همان به عنوان واژة كليدي آغازيني، براي سوره تيتر شده است. اين سورهها عبارتند از: «رحمان، حاقّة، قارعة».
1 ـ 3 ـ در برخي سورهها، نام سوره، حروف مقطّعة رمزآلودند كه آية نخست همان سوره را تشكيل ميدهند. اين سورهها عبارتند از: «طه و يس».
1 ـ 4 ـ در دو سوره، حروف مقطّعة رمزآلود كه بخشي از آية نخست و كليدواژه هستند و در صدر سوره نشستهاند، به عنوان نام سوره انتخاب شدهاند. اين دو سوره عبارتند از: «ص و ق».
1 ـ 5 ـ در برخي سورهها، به جاي كلمة رديف، كليدواژهاي ديگر از آية نخست، نام و عنوان سوره گرديده است؛ مانند اين سورهها: «صافّات، نجم، قلم، مرسلات، عبس، تين، عاديات و…».
2 ـ در برخي سورهها، كليدواژهاي از آية دوم، نام سوره ميباشد؛ مانند: «محمّد، حشر، نبأ».
3 ـ در حدود يك سوم از سورهها، كليدواژهاي نام سوره است كه در جايي از سوره ـ بجز آية اول و دوم ـ آمده است و برخي كليد واژهها، يگانه مورد ورودشان در قرآن، بس، همان سورهاي است كه به عنوان نام او بر پيشانياش نشستهاند؛ مانند: سورههاي «بقرة، مائدة، أعراف، حجر، نحل، كهف، شعراء و…».
4 ـ بس، در دو سوره كه پيرنگ داستاني دارند، و به قصهاي واحد پرداختهاند. كليدواژهي يگانه كه نام محور و قهرمان اصلي داستان است، انتخاب و نام سوره گرديده است. اين دو سوره عبارتند از: «يوسف و نوح».
5 ـ در برخي سورهها، از ميان چند موضوع، يك عنوان را ـ بنابر ملاحظاتي ـ انتخاب كرده و نام سوره قرار دادهاند؛ مانند سورههاي: «آل عمران، نساء، يونس، هود، ابراهيم، مريم، حج، احزاب و سبأ».
6 ـ نام برخي سورهها در هيچ جاي قرآن نيامده است. بيشتر ين نامها از فعلهايي اقتباس شدهاند كه در آغاز ـ ميانه و حتي آيههايِِ پاياني ـ سورههايند: «إسراء، مجادلة، ممتحنة، تحريم، تكوير، انفطار و انشقاق».
7 ـ دربارة برخي سورهها ميتوانيم جداگانه و مستقل داوري كنيم، مثلاً نام «فاتحة» براي نخستين سورة قرآن بيانگر كاركرد و نقشي است كه اين سوره در طليعة كتاب خداوند ايفا ميكند و نام سورة «أنبياء» نمايانگر زمينه و موضوع محوري مطرح در سوره است. و نام سورة «إخلاص» نشانگر جوهرة راستين توحيد يعني پيراستن ظاهر و باطن از غير و آراستن به گوهر معرفت و عبوديٍت خداوند است كه چنين عنواني، چكيده و برآيند مفهومي اين سوره ميباشد.
نتيجه آنكه، خاستگاه قرآني نام سورهها:
الف) يا كلمهاي است در آغاز سوره، مانند: طور، قمر، عصر، مزّمّل و نبأ.
ب) يا كلمهاي است در ميانة سوره، مانند: حجّ، نور و لقمان.
ج) يا كلمهاي است در انتهاي سوره، مانند: ماعون، مسد و جمعه.
د) يا كلمهاي است برگرفته از موضوعي ـ جالب توجِه ـ در سوره، مانند: بقرة، يوسف، هود. و ابراهيم. (j.d. pearson, 5/41 ).
بسياري از سورههاي قرآن كريم، افزون بر اسامي موجود و متداول، شمار قابل ملاحظهاي نام و عنوانِ اغلب غيرمتداول دارند كه عددشان در سورههاي مختلف، همانند نيست؛ بلكه نوسان و تفاوت دارد و در مجموع از تنوع و چشمانداز جالب توجهي برخوردار است.
شماري از اين نامها و عناوين سرچشمة روايي دارند و از برخي ديگر، در روايات، اثري ديده نميشود و بيشتر زاييدة ذوق، الهام و ذهنيت روشن دانشپژوهان، مفسِران و … بوده است و بر بيش از دويست و پنجاه (250) نام و عنوان بالغ ميگردد.
مفاهيم اسماء السور، پيوند منطقي و معناداري با مفاهيم همطبقه و همافق خود در قرآن كريم دارند؛ به گونهاي كه نام سورهها ـ بدينسان كه اكنون برجبين سورهها ميدرخشند ـ ، نقش تيترها و عناويني گويا را، به معني دقيق كلمه، در بازتاب دادن مفاهيم كلّي مطرح در قرآن كريم، ايفا ميكنند. و هر يك براي خود، طبقهاي مخصوص دارند كه در آن طبقه، ردهبندي ميشوند.
1 ـ 1 ـ الحمد از نامهاي مشهور بلكه از مشهورترين نامهايِ اين سوره است كه در أحاديث، فراوان به چشم ميخورد. دراحاديث نبوي (مجلسي، 79/242 و 84/98) و در روايتي از امام علي(ع) (همو، 10/106 و 82/19)، امام حسين (ع) (همو، 61/29)، امام باقر (ع) (همو، 73/262)، امام صادق (ع) (همو، 18/358 و 79/53 و 84/107، 239 و 88/377 و 98/310) و امام مهدي (ع) (همو، 53/160)، اين نام مذكور افتاده است.
در يك خبر كه به حضرت عسكري (ع) نسبت داده شده، سورة فاتحة، به آيه نخست خود: «الحمدلله ربّ العالمين» ناميده شده است.
سيوطي براي اين سوره،«بيست وپنج 25) نام برشمردهاست؛ (الاتقان، 1/167 ـ 171) كه با اشاره به مأخذي كه براي هر اسم ارائه داده است، ذيلاً ميآوريم:
1 ـ 2 ـ فاتحة الكتاب، در حديثي از پيامبر (ص): «و هي فاتحة الكتاب».
1 ـ 3 ـ فاتحة القرآن، نقل از مرسّي با مورد پيشين به معناي «گشاينده و آغازگر كتاب و قرآن».
1 ـ 4 ـ امّ الكتاب، (مجلسي، 86/315).[3]
1 ـ 5 ـ امّ القرآن، هر دو در حديثي مرفوع از پيامبر (ص) و به معناي «شالوده و اساس كتاب و قرآن».
1 ـ 6 ـ القرآنالعظيم، درحديثي از پيامبر(ص)، وبه معناي«قرآن بزرگ مقتدر».
1 ـ 7 ـ السبع المثاني، در حديثي از پيامبر (ص) همراه با اشاره به وجود احاديث فراوان ديگر به معناي «هفتگانة مضاعف».
1 ـ 8 ـ الوافية، سفيان بن عيينه چنين ميناميدش به معناي «كامل، تمام، تمام عيار، پروپيمان، بيعيب و نقص، درست».
1 ـ 9 ـ الكنز (همانجا، / 122 ـ 123، 170) در حديثي مرفوع از پيامبر (ص) و به معناي «گنجينه، جواهر، گنج و گوهر و ثروت و مجموعة ارزندة ذخير شدهاي كه ماية فخر و مباهات است».
1 ـ 10 ـ الكافية، بدونذكر مأخذ. به معناي«بس، بسنده، كافي وشايسته ورسا».
1 ـ 11 ـ الأساس، بدون ذكر مأخذ. به معناي «پايه، بنياد، بنيان و بنلاد و زمينه».
1 ـ 12 ـ النور، بدون ذكر مأخذ. به معناي «روشني و روشناي، هدايت».
1 ـ 13 ـ سورة الحمد، به صورت تركيب اضافي بدون ذكر مأخذ. يعني «سورة ستايش». به اين نام كه پس از نام مرسوم و معروف سوره (الفاتحة) اهمّ و اَشهر نامهاي سوره است، ذيل شماره 1 ـ 1 ـ اشاره و مآخذش را ذكر كردهايم. مأخذ اصلي اين نام خود قرآن است يعني از نخستين آيه سوره گرفته شده است.
1 ـ 14 ـ سورة الشكر، بدون ذكر مأخذ. به مفهوم «سوره سپاس و تشكر و حقشناسي».
1 ـ 15 ـ سورة الحمد الأُولي، بدون ذكر مأخذ. يعني «نخستين سوره ستايش».
1 ـ 16 ـ سورة الحمد القُصري، بدون ذكر مأخذ. يعني «كِهين (= كوچكترين) سوره ستايش».
1 ـ 17 ـ الرُقْيَه، در حديثي از پيامبر (ص) به معناي «طلسم، تعويذ، دفعكنندة چشم زخم، رفع كنندة آفت و بلا، شكنندة بازار ساحري (سحرشكن)».
1 ـ 18 ـ الشِفاء در دو حديث از جابر بن عبدالله و حديثي از ابو سعيد خدري (سيوطي، الإتقان، 2/1154)، به معناي «تندرستي دادن و از بيماري رهانيدن، دارو، درمان».
1 ـ 19 ـ الشافية، اين نام ـ ظاهراً ـ برگرفته از مدلول احاديث عنوان «الشِفاء» و به معناي علاجكننده، شفابخش، التيام دهنده و رهانندة از بيماري است.
1 ـ 20 ـ سورة الصلاة، به صورت تركيب اضافي بدون ذكر مأخذ. يعني«سورة نماز».
1 ـ 21 ـ الصلاة، به صورت بسيط در حديثي قدسي يعني «نياز ونيايش ونماز».
1 ـ 22 ـ سورة الدعاء، بدونذكر مأخذ. به معناي«سورة نياز ونيايش وتقاضا».
1 ـ 23 ـ سورة السؤال، بدون ذكر مأخذ. يعني «سورة خواهش و طلب و تمنّا».
1 ـ 24 ـ سورة تعليم المسألة، (= السؤال) بدونذكر مأخذ. يعني «سورة آموزش خواهش، طلب و تمنّا».
1 ـ 25 ـ سورة المناجاة، بدون ذكر مأخذ. يعني «سورة رازگويي و درد دل گفتن و راز و نياز كردن».
1 ـ 26 ـ سورة التفويض، بدون ذكر مأخذ. يعني «سوره نمايندگي دادن وسپردن و محوّل كردن ـ امور به خداوند ـ ».
چنان كه مذكور افتاد، مأخذ همة اين نامها ـ خواه آنها كه مبناي روايي دارند و خواه نامهايي كه فاقد مستند روايياند ـ الاتقان في علوم القرآن، نگاشته جلالالدين عبدالرحمان سيوطي است كه بيگفتگو، يكي از نامدارترين قرآن پژوهان در طول تاريخ است.
2 ـ 1 ـ الزهراوان (ابنحنبل، 5/249،251، 255، 257؛ دارمي، 846؛ سيوطي، الاتقان، 1/172) (مثنّاي الزهراء) با آل عمران، در حديثي از پيامبر (ص) يعني «دو درخشان، دو فروزان، دو نوراني و تابان».
2 ـ 2 ـ سنام القرآن، در حديثي از پيامبر(ص) (ابن حنبل، 26؛ سيوطي، الاتقان، 171؛ ابن عاشور، 201) يعني «كوهان بلند و برجسته قرآن».
2 ـ 3 ـ ذروة القرآن، در حديثي از پيامبر (ص) با اين تعبير: «ذروته» كه ضمير متصّل به قرآن باز ميگردد. (ابن حنبل، 26؛ سيوطي، الاتقان، 171؛ ابن عاشور، 201) به معناي «قلّه فرازمند قرآن».
2 ـ 4 ـ فسطاط القرآن، در حديثي مرفوع در مسند الفردوس. (سيوطي، الاتقان، 171) يعني «خيمه و خرگاه قرآن». ابن عاشور، اين نام را به خالد بن معدان كه از صحابه بوده نسبت داده است.
2 ـ 5 ـ «السورة التي يذكر فيها البقرة». (طبرسي، مجمع البيان، 7/286) در حديثي از پيامبر (ص) يعني «سورهاي كه در آن «مادينه گاو (= بقرة = فراخ شاخ)» مذكور افتاده است».
3 ـ 1 ـ الزهراوان، با بقرة. (ابن حنبل، 5/249، 251، 255، 257؛ دارِمي، 846؛ سيوطي، ألإتقان، 172) «دو نوراني و تابان، دو درخشان، دو فروزان».
3 ـ 2 ـ طيّبة، روايت سعيد بن منصور در سننش از ابي عطّاف كه اسم سوره آل عمران را در تورات، چنين شناسانده است؛ (سيوطي، الاتقان، 171 ـ 172) يعني «خوش، پسنديده، نيك، ممتاز، ارجمند، پاك».
4 ـ 1 ـ النساء الطولي، يعني «بلندتر ـ سورة ـ زنان». اين سوره در كلام پيشينيان «سورة النساء» ناميده شده است. در مصاحف، مكتوبات روايي و كتابهاي تفسير نيز، بدينسان اسم برده شدهاست؛ اما از آنچه كه در صحيح بخاري از ابنمسعود نقل شده و ضمن آن سوره طلاق، «سورة النساء القُصْرَي» (كوتاهتر سورة زنان) خوانده شده است، چنين بر ميآيد كه سوره طلاق با اين سوره در عنوان نساء مشترك است و اين سوره را با عنوان «سورةالنساء الطُّولَي» از سوره طلاق بايد تمييز داد.
ابن عاشور پس از بيان اين مطلب ميافزايد: امّا من صريحاً به چنين نامي بر نخوردهام و از آن آگاهي ندارم. (ابن عاشور، 4/211).
4 ـ 2 ـ النساء الكبري، (مِهين (= بزرگتر) ـ سورة ـ زنان)، در كتاب «بصائر ذوي التمييز» آمده كه اين سوره، «سورة النساء الكُبْرَي» و در برابر، سوره طلاق، «سورة النساء الصُغْرَي» كِهين (= كوچكتر) سوره زنان) ناميده ميشده است. نديدم كه شخص ديگري هم چنين گفته باشد.» (همانجا به نقل از فيروزآبادي در بصائر ذوي التمييز، 169، خبر 16).
5 ـ 1 ـ المنقذة، در حديثي از پيامبر (ص). (قُرطَبي، 6 /30) به معناي «ناجي، رهايي بخش و رستگاركننده» ابن الفرس گويد: زيرا كه صاحب خود را از فرشتگان عذاب ميرهاند. (سيوطي، الاتقان، 172؛ طبرسي، مجمعالبيان، 4/794).
5 ـ 2 ـ العقود، بدون ذكر مأخذ. (طبرسي، مجمعالبيان، 4/794؛ سيوطي، الاتقان، 172) به معناي «عهد و ميثاقها، معاهدهها، قراردادها، ضمانتها و تعهدنامهها»؛ اين واژه در آيه نخست همين سوره، مذكور افتاده است.
7 ـ 1 ـ الميقات به معناي «هنگام وعده و ملاقات».
7 ـ 2 ـ الميثاق به مفهوم «عهد و پيمان استوار».
فيروزآبادي بيان داشته است كه اين سوره «سورة الميقات» ناميده ميشود، چون در آية «و لمّا جاء موسي لِميقاتنا… (اعراف/143)» از آمدن موسي به ميقات (ملاقاتگه) الهي، سخن رفته است. همچنين اين سوره، «سورة الميثاق» خوانده ميشود، آيهآيه
از آن روي كه در آيه «و إذ أخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذرّيتهم وأشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم قالوا بلي شهدنا … (اعراف/172)»، از ميثاق (عهد و پيمان استوار انسان با خداوند) سخن رفته است. (ابن عاشور، 8/6).
8 ـ 1 ـ سورة بدر، در خبر اصحاب. سعيد بن جبير گويد از ابن عباس دربارة اين سوره پرسيدم و بر زبان راندم: «سورة الأنفال؟» ابن عباس گفت: «تلك سورة بدر». اين نام از نوع ناميدن سوره به مكاني است كه سوره ـ به قولي ـ بالجمله در آن جا نازل گشته است. (سيوطي، الإتقان، 172؛ طبرسي، مجمع البيان، 4/794).
9 ـ 1 ـ براءة، در كثيري از مصحفها و در كلام سلف و… ، اين سوره، براءة ناميده شده است. (ابن عاشور، 10/95) كه به معناي «اعلام بيزاري» و مراد «سلب مسئوليت و بياعتبار ساختن پيمان طرف مقابل ـ يعني مشركان ـ است.»
ثعلبي، مسنداً (با سند پيوسته) از عايشه از رسول خدا (ص) چنين آورده است:
«ما نزل عليّ القرآن الاّ آية آية و حرفاً حرفاً خلا سورةِ البراءة و قل هو الله احد فإنهما نزلتا عليّ و معهما سبعون ألف صفّ من الملائكة كلّ يقول «يا محمد! إستوص بنسبة الله خيراً» ـ قرآن بر من حرف به حرف و آيه به آيه نازل گشت مگر سورة براءة و قل هو الله احد. اين دو، درحالي بر من نازل شدند كه فرشتگان در هفتاد هزار صف آن دو را همراهي ميكردند و هر يك ميگفتند. «اي محمّد! به نيكي به توصيف پروردگارت سفارش كن.» (طبرسي، مجمع البيان، 5/4).
در روايتي از امام صادق (ع) ميخوانيم: «الأنفال و براءة واحد.» نظير اين خبر از سعيد بن مسيّب هم نقل شده است. (همو، همانجا) بر زبان صحابه نيز نام براءة رفته است. در اخباري از ابيّ بن كعب (ابن حنبل، 5/134)، براء بن عازب (بخاري، 4/1586، 1682)، ابن عباس و عثمان بن عفّان (تِرمِذي، 5/272؛ طبرسي، مجمعالبيان، 5/4)، انس بن مالك (تِرمِذي، 275)، عمر (طبرسي، مجمع البيان، 3؛ بخاري، 1852؛ سيوطي، الإتقان، 172)، در قصّه حج گزاردن مردم با ابوبكر و ضمن خبري صحيح كه ابوهريره گفته است: «… در ميان اهل مِنا علي بن ابي طالب (ع)، براءة را مكرّر اعلام كرد،» (ابن عاشور، 10/95).
در صحيح بخاري، از زيد بن ثابت روايت شده است: «آخرين سورهاي كه فرود آمد، سوره براءة بود.»
بخاري، در كتاب التفسير صحيح خود، عنوان سوره توبه را، براءة نهاده و نوشته است: «باب تفسير سورة براءة.» ناميدن سوره توبه به براءة، از گونه نامگذاري يك سوره به نخستين واژه اوست. (همو، همانجا)،
9 ـ 2 ـ الفاضحة، سعيد بن جبير گويد به ابن عباس گفتم: «سورة التوبة» بيدرنگ گفت: «تلك الفاضحة: ـ بله ـ آن رسواگر است. هماره نازل ميشد تا آنجا كه بيمناك شديم يكيشان (منافقان) را از قلم نياندازد و نام ببرد».
اين سوره را فاضحه نامند از آن روي كه دو چهرگان را با آشكار كردن دو روييشان، مفتضح ساخته است. (طبرسي، مجمع البيان، 5/3؛ بخاري، 4/1852) ابوالشيخ از عكرمة نقل كرده است كه عمر گفت: « ـ پيامبر (ص) ـ هنوز از نزول براءة فارغ نشده بود و ما ميپنداشتيم]با ادامة نزول[ يك تن از ما باقي نخواهد ماند كه دربارة وي چيزي نازل نشود!!!» (طبرسي، مجمع البيان، 4/794؛ سيوطي، الإتقان، 1/172).
9 ـ 3 ـ العذاب، حذيفة بن يمان گويد: سوره توبه خوانندش حال آنكه سوره عذاب است از آن روي كه براي عذاب كافران نازل گشت. (طبرسي، مجمع البيان، 5/3؛ سيوطي، همانجا).
9 ـ 4 ـ المُبعثِرة، منسوب به ابن عباس، زيرا كه رازهاي منافقان را ميكاود و زير و رو ميكند.
9 ـ 5 ـ المقشقشة، منسوب به ابن عباس، و به معناي پيراينده، چنينش ناميدند، زيرا كسي را كه بدان بگرود ـ و دل بندد ـ از نفاق و شرك ايمن ميكند و سالم ميدارد و از آن روي كه در آن به يكتايي (اخلاص) و پيراستن وجود از غير خداوند، فراخواندهاند.
9 ـ 6 ـ المُدَمدِمة، از سفيانبن عيينة، به معناي نابودهكننده و ويرانگرِ ـ باطل ـ .
9 ـ 7 ـ الحافرة، از حسن ]بصري[ زيرا دلهاي منافقان را ميكَنَد و آنچه را پوشاندهاند هويدا ميسازد. يادآور ميشويم كه حسن از تابعان بوده است.
9 ـ 8 ـ المثيرة، از قتادة (تابعي). چون رسواييها و زشتيهايشان را جستجو و آفتابي ميكند.
9 ـ 9 ـ المنِقّرة، از عبيد بن عمير نقل شده است. به معناي كاونده چون آنچه را در دل مشركان است ميكاود، «تا سيه روي شود هر كه در او غشّ باشد».
9 ـ 10 ـ الكاشفة، به نظر ميرسد چنين ناميده شده است چون از اسرار نهفته دو سيمايان مزوّر پرده بر ميدارد و رازهاي سربه مُهرشان به عالم، سَمَر كند، «وين راز سر به مُهر، به عالم سَمَر شود.» يعني أسرار منافقان آشكار و نَقل محافل و مجالس ميگردد.
9 ـ 11 ـ المُنَكِّلة، به معناي باز دارنده و دور كننده، چون متعمق در آياتش را از حقپوشي، تزوير و دورويي دور ميكند. اين عنوان به معني عقوبتگر و تنبيهگر نيز هست، چون كافران و منافقان را ميآزارد و گوشمالي ميدهد «گوشمالي بيند از قرآن كه اينش پند بس!». (طبرسي، مجمع البيان، 5/3 ـ 4؛ سيوطي، الإتقان، 1/172 ـ 173؛ ابن عاشور، 10/95؛ شحّاته، 184).
16 ـ 1 ـ النِّعَم، اين نام را از قَتاده، نقل كردهاند. ابن الفرس در توجيه اين نامگذاري گفته است: «چون خداوند در اين سوره، نعمتهايش را بر بندگان خود برشمرده است». (سيوطي، الإتقان، 173؛ ابن عاشور، 14/93) حافظ شيرين سخن، به اين كلمه، اشارهاي لطيف و دلنشين دارد:
«شرح اِنعام تو الحق پر عجايب دفتري است بنده يا رب كي تواند كرد شكر اين نِعَم» (حافظ، 283).
17 ـ 1 ـ بنيإسرائيل، اين نام در أخباري از امام علي (ع) (مجلسي، 17/281)، امام زينالعابدين علي بن حسين (ع) (همو، 45/166)، امام باقر (ع) (همو، 66/87)، امام صادق(ع) (طبرسي، مجمعالبيان، 6/607)، بيان شدهاست. بهنظر ميرسد از عصر صحابه، از سوره با اين نام، اسم ميبردهاند. (ابن عاشور، 15/5). از عايشه روايت شده است: «كان النبي (ص) لاينام حتي يقرأ الزمر و بني اسرائيل»: پيامبر (ص) تا زمرو بني اسرائيل را نميخواند، سر به بالين نمينهاد». (تِرمِذي، 5/575؛ حاكم نيشابوري، 2/472؛ سيوطي، الإتقان، 1/173).
علت اين نامگذاري آن است كه در اين سوره مطالبي دربارة اوضاع و احوال بنياسرائيل ذكر شده كه در سورهاي دگر، نظير آن مذكور نيفتاده است. اين مطالب دربارة چيره شدن گروهي سخت نيرومند ( = آشوريان) و پس از آن تسلّط قوم ديگري (روم)، بر آنان (= بنياسرائيل) است.
همچنين بخاري در كتاب التفسير از صحيح خود و ترمذي در ابواب التفسير سننش، از اين سوره با عنوان «بنياسرائيل» ياد كردهاند. (ابن عاشور، همانجا)
17 ـ 2 ـ سورة سبحان نيز ناميده شده است. (سيوطي، همانجا)[4] زيرا سوره، با اين واژه آغاز ميشود. اين مطلب، در كتاب «بصائر ذوي التمييز» اثر فيروزآبادي، آمده است. (ابن عاشور، همانجا).
18 ـ 1 ـ سورة أصحاب الكهف، اين نام در حديثي از پيامبر (ص) (قُرطَبي، 10/346؛ طبرسي، مجمع البيان، 6/690؛ سيوطي، همانجا؛ ابن عاشور، 15/241)، آمده است. اين عنوان، در نهمين آيه همين سوره مذكور افتاده است: «أم حسبت أنّ اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا».
19 ـ 1 ـ سورة كهيعص، ابن عباس، اين سوره را چنين ناميده است. همچنين در صحيح بخاري، سوره مريم، چنين ناميده شده است. امّا سيوطي در الاتقان سوره مريم را در شمار سورههايي كه بيش از يك نام دارند نياورده و شايد، علّت آن بوده كه اين يكي را نام نميدانسته است. (ابن عاشور، 16/57) اين عنوان كه از حروف مقطّعه آغازگر بعضي سورههاست، آية نخست سورة مريم را تشكيل ميدهد.
20 ـ 1 ـ سورة الكليم، اين نام را سخاوي در «جمال القراء» آورده است. (سيوطي، همانجا).
20 ـ 2 ـ سورة موسي، اين نام را هذلي در «الكامل» ذكر نموده است. (ابن عاشور، 16/179). اين نام، هفده بار در سورة «طه» مذكور افتاده است.
22 ـ الحجّ، اين سوره را، نامي جز اين نباشد. (ابن عاشور، 17/179).
23 ـ 1 ـ سورة قد افلح، چنين نامي براي اين سوره، بر زبانها رفته و شنيده شده است، (همو، 18/5) چون سوره با همين دو واژه آغاز گشته است.
25 ـ 1 ـ تبارك الفرقان، ادب آموزان تونسي چنين مينامندش، همچنانكه سورة ملك را «تبارك» و «تبارك الملك» مينامند، (همانجا، 313) بدان جهت كه با اين واژگان آغاز گشتهاند.
25 ـ 2 ـ تبارك الّذي نزّل الفرقان علي عبده[5]، در روايتي از امام رضا (ع). (طبرسي، مجمع البيان، 7/250).
26 ـ 1 ـ سورة طسم (طواسين)، قال رسولالله (ص): «اعطيت طه و طواسين من الواح موسي» بدين اعتبار كه، نخستين آية اين سوره «طسم» است. همچنين در روايتي از امام صادق (ع) سوره شعراء، زير عنوان «طواسين» اسم برده شده است. (همانجا، 286؛ ابن عاشور، 19/89) و در روايتي از امام باقر (ع)، زير عنوان «طسم». (مجلسي، 66/88). در قرآن، دو سوره با «طسم» شروع ميشوند: «شعراء و قصص (28)» و يك سوره با «طس»: «نمل (27)».
26 ـ 2 ـ الجامعة، در أحكام ابن العربي چنين ناميده شده و ابن كثير و سيوطي آن را به تفسيري كه از مالك بن انس روايت شده است، نسبت دادهاند و شايد علّت چنين تسميهاي آن باشد كه اين سوره نخستين سورهاي است كه پيامبران صاحب شريعت را تا شريعت حضرت محمّد (ص)، در خود جمع آورده است. (ابن عاشور، 19/106).
27 ـ 1 ـ سورة سليمان، سيوطي بيذكر راوي و مأخذ، اين نام را آورده است. سبب چنين نامگذاري آن است كه مطالب گستردهاي پيرامون زمامداري سليمان (ع) در اين سوره مذكور افتاده كه نظير آن در سورههاي ديگر نيامده است. (همانجا؛ ابن عاشور، همانجا، 215).
32 ـ 1 ـ الم تنزيل، از جابر بن عبدالله روايت شده است: «النبيّ (ص) كان لاينام حتي يقرأ الم تنزيل و …». (همانجا، 201؛ طبرسي، مجمع البيان، 8/508؛ نسائي، 3/124 ـ در روايتي از ابن عباس؛ مجلسي، 82/169 ـ ضمن روايتي از امام صادق(ص) و 84/293 ـ در روايتي از صادقين (ع) ). «الم» آيه نخست اين سوره است و «تنزيل»، واژه نخست در آيه دوم آن.
32 ـ 2 ـ الم تنزيل السجدة، در صحيح بخاري از ابو هريره نقل شده است: «كان النبيّ (ص) يقرأ يوم الجمعة في صلاة الفجر «الم تنزيل السجدة» و …».
يادآوري: آية اول و دوم سورة سجده چنيناند: «الم 1 تنزيل الكتاب لاريب فيه من ربّ العالمين 2». بخاري در صحيح، از اين سوره زير عنوان «سورة تنزيل السجدة» سخن گفته است. (ابن عاشور، 21/137؛ ابن حنبل، 1/340، 354، 361؛ نسائي، 2/495؛ ابن ماجه، 1/296؛ دارِمي، 851؛ مجلسي، 84/107 و 86/212 و 95/415).
32 ـ 3 ـ سجدة لقمان، چنينش ناميدهاند چون اين سوره، سر در پي سوره لقمان دارد و نيز، براي آن كه با سوره «حم السجدة» (فصّلت) اشتباه نشود، چنان كه سوره «حم السجدة» (فصّلت) را نيز، چون سر بر پي سوره مؤمن (= غافر) داشته است، «سورة سجدة المؤمن» نام دادهاند.
32 ـ 4 ـ المضاجع، سيوطي بيذكر راوي و مأخذ، اين نام را آورده است. (سيوطي، الإتقان، 1/173). اين نام در شانزدهمين آيه سوره آمده است و به معني خوابگاهها ميباشد.
35 ـ 1 ـ سورة الملائكة، در صحيح بخاري، سنن ترمذي و در بسياري مصحفها و تفسيرها، چنين آمده است و لاغير. سيوطي، هر دو نام (مشهور و نامشهور) را براي سوره ذكر كرده است، وجه تسمية سوره به اين نام، آن است كه درآغازش از فرشتگان توصيفي كرده است كه در سورهاي ديگر نظير آن ديده نميشود: «الحمدلله فاطر السموات و الأرض جاعل الملائكة رسلاً أولي أجنحةٍ مَثني و ثُلاث و رُباع يزيد في الخلق ما يشاء إنّ الله علي كل شيءٍ قدير (فاطر/1): سپاس خداي را كه پديد آورندة آسمان و زمين به گونهاي بديع و مبتكرانه است ]و[ فرشتگان را كه داراي بالهاي دوگانه و سه گانه و چهارگانهاند پيام آورنده قرار داده است. در آفرينش، هر چه بخواهد ميافزايد، زيرا خدا بر هر چيزي تواناست». (همو، 22/247؛ سيوطي، الإتقان، 1/174).
36 ـ 1 ـ قلب القرآن، برخي از پيشينيان، اين سوره را چنين ناميدهاند كه نامي نامشهور است و مبناي آن وصفي بوده كه در قول منسوب به پيامبر (ص) از سوره شده است: «إنّ لكلّ شيءٍ قلب، وقلب القرآن يس». اين حديث را ترمذي از أنسبن مالك روايت كرده است. (ابن عاشور، 22/341، سيوطي، همانجا).
36 ـ 2 ـ سورة حبيب النجّار، ابن عاشور گويد: «مصحفي شرقي را ديدم كه به سال 1078 ـ به گمانم ـ در بلاد عجم نگاشته، ودر آن چنين نامي برسوره نهاده شده بود. اين نام، قهرمان ماجرايي است كه با آيه ذيل، فصل دوم وبخش حساس آن آغاز ميشود: «وجاء من أقصا المدينة رجلٌ يسعي… (يس/20): و ] در اين ميان[ مردي از دورترين جاي شهر دوان دوان آمد…». اين نامگذاري، شگفت و ناآشناست كه سندي برايش سراغ نداريم و نسخه بردار اين مصحف در بيان نام سورهها، رهي مخالف مشهور نپوييده، مگر در اين سوره و در «سوره تين» كه «سوره زيتون» نامش نهاده است. (ابن عاشور، همانجا).
37 ـ 1 ـ سورة الذبيح، سيوطي گويد: «در كلام جَعبَري ديدم كه سوره صافّات، «سورة الذبيح ناميده شده است.» وليك اينسخن بهمستندي روايي نيازمنداست. وجه تسميه سوره به اين نام آن است كه در سوره (آيه 102 ـ 108)، از ماجراي قربان شدن حضرت اسماعيل (ع) سخن رفته و ذبيح به معني قرباني است. (همو، 23/81).
38 ـ 1 ـ داود، سيوطي در الإتقان از كتاب جمال القرّاء نگاشته سخاوي، چنين آورده است:«سوره ص، سوره داود نيز خواندهميشود.»اوبراي اين نامگذاري، سندي ذكر نكرده است. (همو، همانجا، 201؛ سيوطي، الإتقان /178). سبب اين نامگذاري به نظر ميرسد اين باشد كه در سوره مزبور از داود و فرزندش سليمان مكرّراً سخن رفته، و در آيههاي 17، 22، 24، 26 و30، آشكارا از او نام برده شده است.
39 ـ 1 ـ سورة الغُرَف، در تفسير قرطبي درباره وهب بن منبه آمده است كه او اين سوره را «سورة الغرف» ميناميده است و مفسراني هم، از يكديگر و در نهايت از او، اين نام را بازگو كردهاند. سبب اين نامگذاري آن بوده كه واژه «الغرف»[6] با ساختار صرفي جمع مكسّر، بس در اين سوره مذكور افتاده است: «لكن الّذين اتّقوا ربّهم لهم غرف من فوقها غرف مبنيّةٌ… (زمر: 20): ليكن كساني كه از پروردگارشان پروا داشتند، براي آنها غرفههايي است كه بالاي آنها غرفههايي ] ديگر[ بنا شده است…». (ابن عاشور، 23/311؛ سيوطي، الإتقان، 1/174).
40 ـ 1 ـ حم المؤمن، اين نام در احاديثي از پيامبر(ص) (ابن عاشور، 24/75)، ابن عباس (مجلسي، 18/383) وامام باقر (ع) (طبرسي، مجمع البيان، 8/798) مذكور افتاده است. سيوطي بيذكر مأخذ، همچنين نام «المؤمن» را براي آن ذكر نموده است. (سيوطي، همانجا).
بخاري در «صحيح» و ترمذي در «الجامع»، همين عنوان را براي سوره نوشتهاند. و سبب چنين نامگذاري آن بوده كه در اين سوره، قصّة مؤمن آل فرعون مذكور افتاده است: «و قال رجلٌ مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه… (غافر: 28): و مرد مؤمني از خاندان فرعون ـ كه ايمان خود را نهان ميداشت ـ گفت:…».
40 ـ 2 ـ سورة الطَّوْل، چنين ناميده شده چون در آغاز سوره آمده است «ذيالطول (غافر:3):] خداوند[ فراخ نعمت»اكنون ديگراين نام از يادها رفته ودانسته نيست مأخذ و راوي اين نام چه و كه بوده است. (همو، همانجا؛ ابن عاشور، همانجا).
41 ـ 1 ـ السجدة، سيوطي بيذكرمأخذي ايننام را آورده است.(سيوطي، الإتقان، 1/174).برخي برآنند كه ايننام، كوتاه شدة «حمالسجدة» است.(ابنعاشور،24/75).
41 ـ 2 ـ حم السجدة، در اين نام، «حم» به «السجدة» اضافه شده و در صحيح بخاري و در جامع ترمذي، سوره با همين عنوان نشان دار شده است. اين سوره، چنين نامگذاري شده است، تا از سورههايي كه با «حم» آغاز شدهاند[7] متمايز گردد، از طريق اشاره به اين نكته كه در اين سوره «حم» دار، يكي از سجدههاي قرآن قرار گرفته است. در احاديثي از امام صادق(ع) و امام باقر(ع)، اين نام مذكور افتاده است. (ابنعاشور،همانجا؛ مجلسي،36/114، و78/64 و82/169 ـ 170، 174 و86/315).
41 ـ 3 ـ سجدة المؤمن، اين نام را كواشي در «التبصرة» آورده است. سبب اين نامگذاري، ارادة تشخيص و تمييز سورة فصّلت با نام نامشهور «سجدة»، از سورة «سجدة» ـ كه نام مشهور سورة ديگري است ـ بوده است. و با اين هدف، كلمة «سجدة» به سورهاي كه پيش از سورة فصّلت قرار دارد يعني سورة «المؤمن» ]= غافر[ اضافه شده است. چنانكه سورة «السجدة» را نيز با عنوان «سجدة لقمان» از «سجدة المؤمن» ]= فصّلت[ متمايز ساختهاند، چون كه پس از سوره لقمان قرار گرفته است. (ابن عاشور، 24/228) و خلاصه آن كه با عنوان «سجدة المؤمن»، خواستهاند بگويند سوره سجدهاي كه سر درپي سوره مؤمن دارد، يعني سوره فصّلت؛ و با عنوان «سجدة لقمان» در جاي ديگر، خواستهاند بگويند سوره سجدهاي كه سر در پي سوره لقمان دارد. يعني سوره سجدة (نام مشهور و مرسوم سوره).
41 ـ 4 ـ سورةالمصابيح، اين نام از كواشي نقل شده وسبب نامگذاري، آن بوده كه در سوره آمدهاست: «… و زيّنا السماء الدنيا بمصابيح… (فصّلت: 12):… و آسمان دنيا را به چراغها آذين كرديم…». (همو، همانجا، 227؛ سيوطي، الإتقان، 1/174).
41 ـ 5 ـ سورة الأقوات، اين نام نيز از كواشي نقل شده و سبب نامگذاري آن بوده كه در سوره آمده است: «… خلق الأرض في يومين… و بارك فيها و قدّر فيها أقواتَها في أربعة أيّامٍ سواءً للسّائلين (فصّلت: 9 ـ 10):… زمين را در دو هنگام (= دوره) آفريد… و در آن خير فراوان نهاد، و مواد خوردني (رزق و روزيهاي) آن را در چهار روز (= مرحله زماني) اندازهگيري كرد ] كه[ براي خواهندگان درست ]ومتناسب با نيازهايشان[ است». (ابن عاشور، 24/227).
42 ـ 1 ـ سورة حم عسق، سوره نزد پيشينيان بدين نام شهره بوده است. بخاري در «كتاب التفسير» وترمذي در«الجامع» بدينسان سورهرا نشاندار كردهاند؛ وبدينسان در شماري از تفسيرها و بسياري مصحفها ناميده شده است (همو، 25/23) و از نوع ناميدن يك سوره به حروف مقطّعه مطلع آن ميباشد.
42 ـ 2 ـ سورة عسق، با هدف «كوتاهگويي و كوتاهنويسي»، سوره را با ناديده گرفتن «حم» در آغاز آن، با حروف باقيمانده نامدار كردهاند. سيوطي در الإتقان سوره شوري را در رديف سورههايي كه بيش از يك نام دارند، نياورده است. و اساساً از پيامبر (ص) نيز، در نامگذاري اين سوره، سخني بازگو نشده است. (همانجا).
43 ـ 1 ـ حم الزخرف، با اضافة كلمة (حم) به زخرف كه در روايتي از امامباقر (ع) آمده سوره نامي ديگر يافته است. و بخاري نيز در صحيحش، سوره را اين چنين نام نهاده است. (ابن عاشور، 25/157؛ طبرسي، مجمع البيان، 9/59).
44 ـ 1 ـ حم الدخان، در دو حديث جدا كه از پيامبر (ص) روايت شده است، اين نام ديده ميشود. (مجلسي، 86/320 و 95/415) همچنين در خبر مسندي از عبدالله بن عتبة بن مسعود چنين نقل شده است: «أنّ رسول الله (ص) قرأ في صلاة المغرب بـ «حم الدخان»: رسول خدا (ص) در نماز شامگاه نخست، به ـ سوره ـ «حم الدخان» مترنّم گشت» (نسائي، 2/509).
45 ـ 1 ـ حم الجاثية، با اضافة كلمة «حم» به الجاثية، همراه شدن كلمة «الجاثية» با «ال تعريف» ـ با آن كه در اصل از «ال» تهي ميباشد ـ با هدف نكوسازي اضافه بوده و تقدير آن چنين است: «سورة هذه الكلمة»، يعني سورهاي كه اين واژه در او مذكور افتاده است. و اين معرفه سازي را فايدتي جز اين نباشد. (ابنعاشور، 25/323).
45 ـ 2 ـ الشريعة، اين نام را كرماني در (العجائب) آورده است، (سيوطي، الإتقان، 1/174) و سبب چنين نامگذاري آن بوده، كه در سوره آمده است: «ثمّ جعلناك علي شريعةٍ من الأمر فاتّبعها و لا تتّبع أهواء الّذين لايعلمون (جاثية: 18): سپس تو را در طريقه آييني ] كه ناشي[ از امر ] خداست[ نهاديم. پس آن را پيروي كن و هوسهاي كساني را كه نميدانند پيروي مكن.» اين لفظ ـ شريعة ـ در جاي ديگري از قرآن نيامده است. (ابن عاشور، همانجا).
45 ـ 3 ـ الدهر، اين نام را نيز كرماني در (العجائب) آورده است. (سيوطي، همانجا). سبب اين نامگذاري، ورود واژة دهر در اين سوره ميتواند باشد: «و قالوا ما هي إلاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا إلاّ الدّهر و ما لهم بذلك من علم إن هم إلاّ يظُنّون (جاثية: 24): و گفتند: «غير از زندگاني دنياي ما] چيز ديگري[ نيست؛ ميميريم و زنده ميشويم، و ما را جز طبيعت هلاك نميكند.» و] لي[ به اين ] مطلب[ دانشي ندارند ] و[ جز گمان نميپرورند.» واژة دهر نه تنها در ديگر سورههايي كه ـ چون سورة جاثية ـ با (حم) شروع شدهاند، وجود ندارد، (ابن عاشور، همانجا) بلكه در سرتاسر قرآن دو بار رخ نموده است، كه دوم بار در سوره «إنسان» آمده و از قضا، نامي ديگر براي اين سوره هم، گشته است.
47 ـ 1 ـ سورة القتال، (سيوطي، الإتقان،1/174) سبب ايننامگذاري آن باشد كه در سوره، مشروعيت كارزار بيان گشته و بالاتر آن كه واژه «القتال» در آيه بيستم، مذكور افتاده است. و اساساً مقصود از سورهاي كه «… صريح نازل شد و در آن نام كارزار (= القتال) آمد…» (محمّد:20)، همين سوره ميباشد، بنابراين نام «سورة القتال» براي سوره محمّد، نوعي نامگذاري قرآني است (ابن عاشور، 26/71). اكنون آية بيستم سورة محمّد: «و يقول الّذين آمنوا لولا نُزِّلَت سورةٌ فإذا أنزِلت سورةٌ محكمةٌ و ذُكِر فيها القتال رأيت الذين في قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشيّ عليه مِن الموت فأولي لهم » و كساني كه ايمان آوردهاند ميگويند: « چرا سورهاي ]درباره كارزار[ نازل نميشود؟» امّا چون سورهاي صريح نازل شود و در آن نام كارزار بيايد، آنان كه در دلهايشان مرضي هست، مانند كسي كه به حال بيهوشي مرگ افتاده به تو مينگرند و همان سزاوارشان است.»
47 ـ 2 ـ در بيشتر روايات صحيح بخاري كه از اين سوره نام برده شده، از آن زير عنوان سورة الّذين كفروا ياد شده است. (همانجا).
48 ـ 1 ـ إنّا فتحنا، در روايتي منسوب به حضرت صادق (ع)، اين نام به چشم ميخورد. (طبرسي، مجمعالبيان، 9/165). مولانا، در اقتباس ظريف و تلميح لطيفي، اين عنوان را در شعر خود برنشانده است:
«اي يوسف خوشنام ما، خوش ميروي بر بام ما «انّا فتحنا» الصّلا، باز آ ز بام، از در درآ!» (مولوي، گزيدة غزليات شمس، 14).
50 ـ 1 ـ ق و القرآن المجيد، در اين عنوان، سوره به آيه نخست خود ناميده شده و ضمن احاديثي از پيامبر (ص) (طبرسي، مجمع البيان، 10/791) ،أبا واقد ليثي (ابو داود، 1/363؛ دار قُطني، 1/46) و جابر بن سمرة (ابن عاشور، 26/273) مذكور افتاده است.
50 ـ 2 ـ سورة الباسقات، اين نام را سيوطي در الإتقان بيان داشته و آن را به كسي نسبت نداده است. (سيوطي، الإتقان، 1/174). در توجيه اين نامگذاري توان گفت كه واژة «الباسقات» صفت موصوف محذوف است، يعني: «سورة النخل الباسقات» كه اشاره دارد به: «و النخلَ باسقاتٍ لها طلعٌ نضيدٌ (ق: 10): و درختان تناور خرما كه خوشههاي روي هم چيده دارند ] را رويانديم [» . بنابراين «باسقات» به معناي «تناوران بلند بالا» ميباشد. (ابن عاشور، 26/273 ـ 274).
51 ـ 1 ـ و الذاريات، در اين جا، سوره به دو واژهاي كه در آغازش بر نشستهاند، ناميده شده است. اين عنوان را بخاري در «كتاب التفسير» از صحيحش، ابن عطيه در تفسيرش، كواشي در تلخيص التفسير و قرطبي در تفسير خود آوردهاند. (همانجا، 335).
52 ـ 1 ـ والطور، در اين وجه، سوره به دو واژة آغازيني خود ناميده شدهاست: «و الطور (طور: 1): سوگند به طور!». اين عنوان، در بخش تفسير صحيح بخاري، به مثابة نام اين سوره مذكور افتاده است. (ابن عاشور، 27/35).
53 ـ 1 ـ و النجم، در خبري از ابن عباس (دار قُطني، 1/409) و در روايتي از حضرت صادق (ع) (طبرسي، مجمعالبيان، 9/258) در بخش تفسير صحيح بخاري و در جامع ترمذي اين عنوان به چشم ميخورد. در مصحفها و تفسيرها هر دو وجه (النجم، و النجم) آمده است كه اوّلي (النجم)، از نوع ناميدن سوره به لفظي است كه در طليعهاش آمده است و دومي (و النجم) عبارت است از حكايت عين لفظي كه در آغاز سوره رخنمايي كرده است.
53 ـ 2 ـ و النجمِ إذا هَوَي، چنانكه در حديث زيد بن ثابت در صحيحين آمده است كه پيامبر (ص) «قرأ و النجم إذا هوي فلم يسجده». با اين همه بايد گفت كه همه اينها يك اسم است با گسترهاي فراخ. و اصولاً اين سوره، از سورههايي كه بيش از يك اسم دارند شمرده نميشود. (ابن عاشور، 27/87).
54 ـ 1 ـ إقتربت، كه سوره به نخستين واژة خود، ناميده شده است. (همانجا، 165؛ سيوطي، الإتقان، 1/174؛ ابو داود، 2/117؛ مجلسي، 84/239 ـ خبر چهل و نهم به نقل از باقرين (ع) و 90/273 ـ كه روايتي است از امام صادق (ع) ).
54 ـ 2 ـ سورة إقتربت الساعة، در ميان پيشينيان، چنين نامبردار بوده است. از آن جمله، در روايتي از حضرت صادق(ع) (طبرسي، مجمعالبيان، 9/279) و بخاري كه در كتاب التفسير اين عبارت را، عنوان سوره قرار دادهاست. (ابن عاشور، 27/165).
54 ـ 3 ـ اقتربت الساعة و انشقَّ القمر، كه ضمن آن، سوره به نخستين آيهاش، ناميده شده است. اين نام در خبري از ابا واقد ليثي در پاسخ به پرسش عمر از او كه پيامبر (ص)، در عيد قربان و عيد فطر چه سورههايي را تلاوت ميكرد، آمده است. (ابوداود، 1/683؛ دار قطني، 1/46).
55 ـ 1 ـ عروس القرآن، بيهقي در شعب الإيمان از علي (ع)، از پيامبر (ص) چنين روايت كرده است: «لكلّ شيءٍ عروس و عروس القرآن سورة الرحمان: همه چيز را، عروسي است و عروس ـ سَو گُلي ـ قرآن، سوره رحمان است». دور نيست كه اين عنوان براي ستايش از سوره بوده باشد و نامي براي آن نباشد. (ابن عاشور، 27/227؛ سيوطي، الإتقان، 1/174).
56 ـ 1 ـ إذا وقعت، ضمن خبري از ابن مسعود آمده است (ابوداود، 2/117)؛ كه در آن، اين سوره به دو واژة برنشسته در مطلع خود، ناميده شده است.
اين سوره از دوران صحابه، به همين نام نامبردار بوده است. (ابن عاشور، 27/279). و آن را، نامي ديگر نباشد.
تقسيمات قرآن: بخش بندى هاى قرآن از جهات گوناگون
تقسيمات مختلف قرآن از عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نزول قرآن تاكنون همواره مورد توجه بوده و درباره آن بحث هايى نسبتاً گسترده انجام شده است. اين تقسيمات عمدتاً در محورهاى ذيل بوده است:
1. تقسيم بندى قرآن به سوره ها و آيات.
2. تقسيم بندى آيات و سوره ها با توجه به زمان و مكان نزول.
3. تقسيم سوره ها با توجه به بلندى، كوتاهى و شمار آيات.
4. تقسيم بندى سوره ها با توجه به سرآغازهايشان.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 410
5. تقسيم قرآن با توجه به شمار آيات، كلمات و حروف، به اجزاء، احزاب، ارباع، انصاف، اثلاث و... .
6. تقسيم بندى محتواى قرآن.
غالب اين مباحث از ديرباز مورد اهتمام قرآن پژوهان بوده است و جمعى درباره آن رساله هايى مستقل نگاشته اند؛ مانند كتاب تقسيم القرآن ابن سائب كلبى (م. 146 ق.)، اجزاء ثلاثين ابو بكر بن عياش (م. 193 ق.)، اجزاء القرآن ابو عمرو دورى (م. 246 ق.)، اجزاء القرآن و اسباعه خليفة بن خياط (م. 240 ق.)، اسباع القرآن حمزه (م. 165 ق.)؛ نيز ابو عمرو دانى در دو كتاب البيان فى عدّ آى القرآن و المصاحف، ابن جوزى در فنون الافنان، زركشى در البرهان و سخاوى در جمال القرّاء به اين موضوع توجه كرده اند. مرعشلى و همكارانش فهرست كاملى از تأليفات را در اين موضوع گرد آورده اند. اكنون به بررسى تقسيمات قرآن در حوزه هاى ياد شده مى پردازيم:
1. آيه و سوره:
كهن ترين تقسيم در قرآن تقسيم آن به آيه* و سوره بوده كه توقيفى و به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) انجام شده است. اصولاً قرآن كريم آيه آيه و سوره سوره بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نازل مى شده است.
آيه به معانى گوناگون از جمله معجزه و نشانه آمده است. مقصود از آيه قرآن قطعه اى از آن است كه در سوره اى واقع شده و شروع و پايانى دارد و از چند جمله يا كلمه يا حرف تشكيل شده و حدود آن از طريق پيامبر(صلى الله عليه وآله) تعيين شده است. در قرآن كريم نيز آيه به اين معنا به كار رفته است. (براى نمونه ر. ك: بقره/2، 106؛ آل عمران/3، 7؛ نحل/16،101)
در شمار آيات قرآن اختلاف است؛ مطابق نظر قاريان كوفه كه صحيح تر است و شهرت و مقبوليت بيشترى يافته و قرائت حفص از عاصم كه از امير مؤمنان(عليه السلام) گرفته شده شمار آيات آن را 6236 مى دانند.
البته قرآن مجموعه اى مشخص و مورد اتفاق همه مسلمانان است و اختلاف در آيات آن ناشى از افزودن يا كاستن آيات سوره ها نيست، بلكه از آنجاست كه برخى از قاريان برخى از آيات قرآن را دو قسمت كرده و آن را دو آيه يا دو آيه را ادغام و يك آيه به شمار آورده اند. علّت اين اختلاف آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگام تلاوت، در انتهاى هر آيه وقف مى كرد و روشن مى شد كه آنجا پايان آيه است. سپس براى تكميل و ارتباط سخن، آن را به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 411
آيه بعد وصل مى كرد و گاه شنونده مى پنداشت در آنجا فاصله و وقفى نيست و دو آيه را يكى مى شمرد، بنابراين اختلاف روايات در موارد وصل و وقف، سبب اختلاف در شمار آيات شد؛ براى نمونه قاريان مكه و شام «لَم يَلِد وَ لَم يُولَد» را دو آيه و ديگر قاريان يك آيه دانسته اند، در نتيجه گروه نخست شمار آيات سوره توحيد را 5 و گروه دوم 4 آيه دانسته اند.
يكى از امور بحث انگيز، نشانه گذارى آيات بوده است؛ قاريان در آغاز براى تعيين ابتدا و انتهاى آيات در ابتدا و انتهاى هر آيه يك نقطه و گاهى در ابتدا يا انتهاى آيه سه نقطه به شكل دايره ترسيم مى كردند. به مرور شماره گذارى آيات را اختراع كرده، آيات هر سوره را از رقم يك آغاز كرده، تا پايان سوره ادامه مى دادند. برخى علما به كار گرفتن اين علايم و اعداد را به استثناى سه نقطه در ابتداى هر آيه، ناخوشايند مى دانستند، زيرا نگران آن بودند كه بعدها عدّه اى اين علايم را جزو قرآن بپندارند؛ ولى تدريجاً اين نگرانى برطرف و مطلوب بودن آن پذيرفته شد. (=> آيه)
سوره* در لغت به معناى منزلت، مقام بلند، يا برگرفته از سُورالمدينه به معناى ديوار و اطراف شهر است و مقصود از سوره قرآن مجموعه اى از آيات آن است كه با «بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» از قبل و بعدش جدا شده است. سوره به اين معنا مكرّراً در قرآن آمده است. (براى نمونه ر.ك: بقره/2، 23؛ نور/24، 1؛ توبه/9، 64، 86 و...)
قرآن كريم به اتفاق همه دانشمندان مسلمان 114 سوره دارد. ثبت فواتح و خواتم سوره ها نيز از ابتكارات سده نخست هجرى بوده است. بدين منظور در آغاز هر سوره جمله «فاتحة سورة كذا» و در پايانش «خاتمة سورة كذا» مى نوشتند. بعداً مكّى و مدنى بودن هر سوره و شماره ترتيب آن در مصحف و تعداد آيات و گاه شماره ترتيب نزول هر سوره را در اوّل هر سوره مى آوردند؛ ولى دغدغه اينكه اين كلمات بعدها جزو قرآن دانسته شود گروهى را به تلاش براى محو اين علايم از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 412
قرآن وا مى داشت.
2. مكّى و مدنى:
قرآن پژوهان آيات و سوره هاى قرآن را به مكّى و مدنى قسمت كرده اند. به نظر مشهور آن دسته از آيات و سوره ها كه پيش از هجرت نازل شده مكّى و آنچه پس از هجرت فرود آمده مدنى است.
افزون بر اين، تقسيمات ديگرى نيز با توجه به زمان نزول آيات شده است؛ براى نمونه به آياتى كه در زمان حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكه يا مدينه نازل شده اند «حَضَرى» و به آياتى كه در سفرهاى آن حضرت فرود آمده اند «سَفَرى» گفته اند؛ نيز به آياتى كه در تابستان نازل شده «صَيْفى» (تابستانى) و آياتى كه در زمستان نازل شده اند «شِتايى» (زمستانى) همچنين به آياتى كه در حال صلح فرود آمده «سِلْمى» و آياتى كه در جنگ نازل شده اند «حَرْبى» و آياتى كه در روز نازل شده «نَهارى» و آياتى كه در شب نازل شده اند «لَيلى» گفته اند. ( =>مكّى و مدنى)
سوره هاى قرآن با توجه به مكّى و مدنى بودن به 4 دسته تقسيم شده اند:
أ. سوره هايى كه همه آياتش مكّى است؛ مانند مدثّر.
ب. سوره هايى كه همه آن مدنى است؛ مانند آل عمران.
ج. سوره هاى مكّى كه بخشى از آياتش مدنى است؛ مانند اعراف كه گفته شده: آيات 163 - 172 آن مدنى است. (=>اعراف / سوره)
د. سوره هاى مدنى كه بخشى از آياتش مكّى است؛ مانند سوره حجّ كه گفته شده: آيات 52 - 55 آن مكّى است. (=>حجّ / سوره)
البته برخى از محقّقان در وجود قسم سوم و چهارم ترديد كرده اند. (=>مكّى و مدنى)
3. طُوَل، مئون، مثانى و مفصّل:
سوره هاى قرآن از نظر بلندى و كوتاهى و شمار آيات آن ها به 4 گروه طُوَل، مئون، مثانى و مفصّل تقسيم شده اند: اين تقسيم بندى توقيفى و در روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است كه خداوند به جاى تورات سبع طُوَل (طوال) و به جاى انجيل مئون و به جاى زبور مثانى به من داده است و با مفصّل بر ديگر پيامبران برترى داده شده ام. در برخى نقل ها آمده است كه به جاى تورات سبع طُوَل و به جاى انجيل مثانى و به جاى زبور مئون
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 413
به من داده شد.
أ. طُوَل:
طول جمع طُولى مؤنث اَطْوَل به معناى طولانى تر است و به سوره هاى بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و انفال و توبه به سبب طولانى بودن آن ها «سبع طُوَل» گفته شده است. در اين دسته بندى دو سوره انفال و توبه به سبب فاصله نشدن بَسْمَلَه ميان آن دو و ارتباط تنگاتنگ محتوايشان به منزله يك سوره به شمار آمده اند. روايتى از ابن عباس نيز اين را تأييد مى كند.
از سعيد بن جبير و برخى ديگر نقل شده كه سوره يونس را از سبع طول دانسته و دو سوره انفال و توبه را از اين گروه نشمرده اند؛ ولى اين قول وجهى ندارد، چون سوره برائت از يونس طولانى تر است. گفته شده است: تفاوت مصاحف عثمانى با مصحف اولى كه در زمان ابوبكر گردآورى شد تنها در اين بوده است كه در مصحف اوّل سوره برائت در ميان مئون و سوره انفال در ميان مثانى جاى داشته است؛ ولى در مصحف عثمانى سوره انفال و برائت را با هم بين دو سوره اعراف و يونس و آخرين سوره از سبع طُوَل قرار داده اند. برخى فقط سوره انفال و برخى ديگر فقط سوره توبه و قول ضعيف ترى سوره كهف را هفتمين سوره از اين مجموعه شمرده است.
ب. مئون و مثانى:
مئون جمع مأة به معناى 100 و مثانى جمع مَثْنى يا مَثْناة به معناى دو دو است. در تعريف اين دو اصطلاح نظرهاى مختلفى بيان شده است:
يك. جمعى به آن دسته از سوره ها كه 100 آيه يا اندكى بيش يا كمتر از آن دارد مئون و به سوره هاى بعد از مئون مثانى گفته اند، چون نسبت به مئون در مرتبه دوم قرار دارند؛ ولى مصداقى براى اين دو مجموعه بيان نكرده اند؛ اما جمعى تعريف ياد شده از مئون را شامل سوره هاى اسراء، كهف، مريم، طه، انبياء، حجّ و مؤمنون دانسته و سوره هاى يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر و نحل را مثانى معرّفى كرده اند، زيرا بعد از سبع طول و دومى آن هاهستند؛ ولى اين بيان تمام
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 414
نيست، زيرا 23 سوره قرآن كه از سوره نور تا بعد از حواميم (محمّد) است تحت هيچ يك از عناوين چهارگانه طول، مئون، مثانى و مفصل مندرج نيستند، افزون بر اين معلوم نيست با چه توجيهى سوره حجّ كه فقط 78 آيه دارد از مئون شمرده شده و سوره حجر كه 99 آيه دارد از آن به شمار نيامده است؟ البته ايراد نخست بر فيض كاشانى كه 23 سوره ياد شده را نيز از مثانى دانسته است وارد نيست.زركشى نيز سوره هاى بعد از سبع طول را مئون و سوره هاى بعد از مئون را كه از مئون كوتاه تر و از مفصل بلندترند مثانى دانسته است.
دو. صيدلانى و برخى ديگر 11 سوره برائت، نحل، هود، يوسف، كهف، بنى اسرائيل (اسراء)، انبياء، طه، قد افلح (مؤمنون)، شعراء، و صافّات را مئون و 20 سوره احزاب، حجّ، نمل، قصص، نور، انفال، مريم، عنكبوت، روم، يس، حجر، رعد، فرقان، سبأ، ملائكه (فاطر)، ابراهيم، ص، محمّد، لقمان و زمر را از مثانى دانسته است و سوره هاى حواميم و ممتحنات را نيز با وجود آنكه در روايت ياد شده از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيامده اند قسيم 4 مجموعه طول، مئين، مثانى و مفصّل قرار داده است.
سه. برخى ديگر، سوره هاى حواميم، فصّلت و فتح را نيز بر 20 سوره ياد شده افزوده اند.
چهار. در نقلى از محمد بن طلحه 26 سوره از مجموعه مثانى شناخته شده است كه 20 سوره آن همان سوره هايى اند كه صيدلانى آن ها را از اين مجموعه دانسته و در خصوص 6 سوره ديگر ابن منظور از 5 سوره زخرف، مؤمن، سجده، احقاف و جاثيه ياد كرده، مى گويد: سوره ششم از روايت افتاده است؛ ولى احتمالاً سوره حمد باشد؛ ولى در نقل فيروزآبادى سوره احزاب به عنوان آخرين عضو اين مجموعه آمده است.
پنج. برخى نيز همه سوره هايى را كه بعد از سبع طول تا پس از حواميم آمده اند مئون دانسته اند. احتمالاً اين ها كسانى باشند كه سوره حمد را مثانى معرفى كرده اند. از جمعى نقل شده كه مثانى همه قرآن است كه البته در اين صورت مثانى به معناى منعطف و مفسر بودن بعضى آيات بر بعضى ديگر و از موضوع تقسيمات قرآن خارج است. برخى سوره بقره تا توبه را مثانى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 415
دانسته اند. (=>سبع مثانى)
شش. ماوردى مئون را سوره هايى دانسته كه 200 آيه يا نزديك به 200 آيه دارد
هفت. برخى سوره انفال را تا آخر سوره سجده به استثناى سوره يونس (24 سوره) از مجموعه مئون و سوره احزاب را تا ق (18 سوره) از مجموعه مثانى دانسته است، به هر حال اين تعريف ها حدسى اند و دليلى پذيرفتنى ندارند.
ج. مفصّل:
مفصّل از ريشه فصل به معناى جدا شده است و به سوره هاى كوتاه آخر قرآن مفصل گفته اند، چون بسمله هاى فراوانى بين آن ها فاصله شده است يا براى اينكه همه آيات آن ها محكم است و آيه اى از آن ها نسخ نشده است يا به سبب كوتاهى آيات آن ها. در اينكه پايان اين مجموعه آخر قرآن است هيچ اختلافى نيست؛ ولى در اولين سوره از آن اقوال متعددى وجود دارد؛ بيشتر قرآن پژوهان سوره محمّد را كه نخستين سوره پس از حواميم است سرآغاز اين مجموعه دانسته اند، بنابراين مجموعه مفصّل قرآن 68 سوره است.روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز اين قول را تأييد مى كند. در حديثى امام باقر(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه مجموعه مفصّل 67 سوره قرآن است، بنابراين سوره فتح آغاز اين مجموعه است.
بنا به نقل زركشى اهل حديث آغاز اين مجموعه را سوره «ق» مى دانند. وى با استناد به روايتى اين قول را ترجيح مى دهد. سخاوى سوره حجرات را سرآغاز اين مجموعه مى داند. گفته شده است: حزب مفصل در مصحف ابن مسعود از سوره الرحمن شروع مى شده است. در نقلى از ابن عباس سوره ضحى تا آخر قرآن مجموعه مفصّل شمرده شده است، چون مستحب است بين تلاوت هر يك از اين سوره ها يك تكبير فاصله شود. در اقوال ديگر سوره هاى صافّات، جاثيه، صفّ، ملك، انسان، سبح اسم ربّك الاعلى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 416
را نخستين سوره از اين مجموعه دانسته اند.
سوره هاى مفصل را به سه گروه تقسيم كرده اند: گروه نخست كه تا سوره نبأ را در بر مى گيرد طوال (جمع طويل يعنى سوره هاى بلند در مجموعه مفصّل) و گروه دوم كه از سوره نبأ تا ضحى را شامل مى شود اوساط (جمع وَسَط به معناى متوسط) و گروه سوم از ضحى تا آخر قرآن است كه آن را قِصار (جمع قصير به معناى كوتاه) ناميده اند.
بنا به روايتى مستحب است در نماز صبح سوره هاى طوال از مفصّل و در نماز عشا متوسط هاى اين مجموعه و در نماز ظهر، عصر و مغرب سوره هاى كوتاه اين مجموعه خوانده شوند. نووى در معرفى سه گروه ياد شده مى گويد: از حجرات تا بروج طوال، از طارق تا بيّنه اوساط و از زلزال تا ناس قصارِ سوره هاى مفصّل نام دارند.
4. تقسيم سوره ها بر حسب سرآغاز آن ها:
سوره ها از اين نظر به مقطّعات، مسبّحات، حامدات، اقسام، سُور قُل، مخاطبات و زمانيات تقسيم شده اند. 29 سوره قرآن با حروف تهجّى شروع شده اند كه به آن ها سوره هاى «مقطّعات» گفته اند. به اين حروف مقطعه گفته اند، چون هريك جدا جدا خوانده مى شود. اين حروف با احتساب مكرراتش 78 حرف و با حذف مكرراتش 14 حرف يعنى نصف حروف الفباست كه برخى اهل ذوق با تركيب آن، جمله «عليٌ صراطُ حقٍّ نُمْسكه» را ساخته اند. اين ويژگى گرچه لطيف است ليكن با اين گونه روش ها نمى توان عقايد و مبانى دينى را ثابت كرد. به آن ها «حروف نورانى» نيز گفته شده است. سوره هاى مقطعات عبارت اند از بقره، آل عمران، عنكبوت، روم، لقمان و سجده كه با «الم»، اعراف با «المص»، يونس، هود، يوسف، ابراهيم و حجر با «الر»، رعد با «المر»، مريم با «كهيعص»، طه با «طه»، يس با «يس»، ص با «ص»، فصّلت، زخرف، دخان، جاثيه و احقاف با «حم»، شورى با «حم عسق» و قلم با «ن» شروع شده اند.
به 6 سوره اى كه با «الم» شروع شده و سوره اعراف كه با «المص» شروع شده است سوره هاى «الم» گفته اند. برخى به تمام 13 سوره اى كه حروف مقطعه آن ها «الم» يا دو حرف اول حروف مقطعه آن ها الف و لام است سوره هاى «الف
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 417
لامات» گفته اند. برخى از سلف سوره هاى «الم» را ميادين (جمع ميدان) و سوره هاى «الر» را بساتين (جمع بستان: باغ) قرآن دانسته اند. به سه سوره شعراء، نمل و قصص «طواسيم» يا «طواسين» و به 7 سوره اى كه با «حم» شروع مى شود «حواميم» يا «حاميمات» يا «ذوات حم» يا «آل حم» گفته اند. اطلاق «حواميم» بر اين سوره ها در روايات متعددى وارد شده است. بنا به نقلى از امام صادق(عليه السلام) حواميم رياحين (گل ها) قرآن اند و قارى و حافظ بايد براى حفظ و تلاوت آن ها خداوند را سپاس گويند، افزون بر اين در روايات از اين سوره ها با عنوان ديباج القرآن (ابريشم قرآن) لُباب القرآن (مغز قرآن) ثمرة القرآن (ميوه قرآن) عرائس القرآن(عروس هاى قرآن) ياد شده است.
هفت سوره اسراء، حديد، حشر، صفّ، جمعه، تغابن و اعلى كه با تسبيح و تنزيه خداوند شروع شده مسبّحات و عرائس قرآن لقب گرفته اند. برخى بدون احتساب سوره اسراء سوره هاى مسبّحات را 6 سوره دانسته اند. ابو عمرودانى سوره هاى ممتحنه، منافقون و طلاق را از اين مجموعه دانسته كه ظاهراً وجهى ندارد.
پنج سوره حمد، انعام، كهف، سبأ و فاطر با حمد و ستايش خداوند آغاز شده كه به آن ها «حامدات» گفته اند. اين سوره ها به مقاصير (رواق، ايوان يا شبستان ها) قرآن لقب گرفته اند. زركشى مى گويد: 14 سوره با ثناى پروردگار شروع شده كه 7 سوره آن يعنى 5 سوره حامدات و دو سوره فرقان و ملك در بردارنده صفات ثبوتيه پروردگار و 7 سوره ديگر (مسبّحات) در بردارنده تنزيه و صفات سلبيه پروردگارند و اين مطلب سرّ عظيمى از اسرار پروردگار است.
همو 15 سوره صافّات، ذاريات، طور، نجم، مرسلات، نازعات، بروج، طارق، فجر، شمس، ليل، ضحى، تين، عاديات و عصر را از گروه سوره هايى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 418
معرّفى مى كند كه با قسم آغاز شده اند. وى دو سوره قيامت و بلد را از 23 سوره اى شمرده است كه با جمله خبرى آغاز شده است؛ ولى برخى اين دو سوره با 15 سوره پيشين و 5 سوره يس، ص، دخان، زخرف، ق و ن را كه بلافاصله بعد از حروف مقطّعه قسم آمده اند با عنوان سوره هاى «اَقْسام» (جمع قَسم) ياد كرده اند.
ده سوره با ندا شروع شده كه مخاطب آن در 5 سوره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در دو سوره عموم مردم (ناس) و در سه سوره مؤمنان اند. برخى از اين مجموعه با عنوان سوره هاى «مخاطبات» نام برده اند.
شش سوره جنّ، علق، كافرون، توحيد، فلق و ناس با امر شروع شده كه به 5 سوره از اين مجموعه كه با «قُل» شروع شده سوره هاى «قُلْ» يا «مقولات» گفته اند.
هفت سوره واقعه، منافقون، تكوير، انفطار، انشقاق، زلزال و نصر با شرط شروع شده است و به سُور «زمانيات» نام گرفته اند.
افزون بر اين، سوره هاى دهر، نبأ، غاشيه، شرح، فيل و ماعون با استفهام و سوره هاى همزه و تبّت با نفرين و سوره ايلاف با تعليل افتتاح شده اند.
افزون بر آنچه گذشت از مجموعه هاى ديگرى نيز در قرآن نه از جهت فواتح آن ها بلكه به سبب اشتراك در بعضى خصوصيات ديگر ياد شده كه به مناسبت به معرّفى آن ها مى پردازيم:
أ. عِتاق الاُوَل:
عِتاق جمع عتيق به معناى قديم يا ارزشمند و اُوَل جمع اُولى است. به سوره هاى اسراء، كهف، مريم، طه و انبياء عتاق الاول گفته شده است، زيرا نخستين سوره هاى نازل شده اند يا بر ساير سوره ها برترى و فضيلت دارند.
ب. ممتحنات.
به 16 سوره فتح، حشر، سجده، طلاق، قلم، حجرات، تبارك، تغابن، منافقون، جمعه، صفّ، جنّ، نوح، مجادله، ممتحنه و تحريم سوره هاى ممتحنات گفته شده است. به اعتقاد برخى اين نامگذارى از آن روست كه سوره ممتحنه در اين مجموعه است.
ج. سوره هاى سجده:
در 14 سوره قرآن 15 آيه سجده وجود دارد كه پس از تلاوت آن،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 419
سجده واجب يا مستحب است. اماميه و زيديه در آيات 15 سجده/32؛ 37 فصّلت /41؛ 62 نجم /53 و 19 اقرء /96 سجده تلاوت را واجب مى دانند و در آيات 206 اعراف/7؛ 15 رعد /13؛ 49 نحل /16؛ 107 اسراء/17؛ 58 مريم/19؛ 18 و 77 حجّ/22؛ 60 فرقان/25؛ 25 نمل/27؛ 24 ص /38 و 21 انشقاق/84 سجده تلاوت را مستحب مى دانند. جمعى از اهل سنت نيز 15 آيه ياد شده را از آيات سجده مى دانند؛ ولى مذاهب چهارگانه اهل سنت در موارد وجوب و استحباب سجده با هم اختلاف دارند. البته همه آن ها در وجوب سجده در 10 آيه متفق اند، هرچند در مصاديق آن اختلاف دارند. به 4 سوره اى كه سجده در آن ها واجب است سور «عزائم» گفته شده است، افزون بر اين به دو سوره بقره و آل عمران «زَهراوان» و به انفال و توبه «قرينتان» و به فلق و ناس «مُعَوَّذتان» گفته شده است.
5. اجزاء، احزاب، اعشار، اخماس و ركوعات
أ. اجزاء و احزاب:
تقسيم قرآن به اجزاء و احزاب براى تسهيل تلاوت و حفظ بوده و در ادوار مختلف به گونه هاى مختلف انجام مى گرفته است. از برخى روايات استفاده مى شود در اواخر زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قرآن را به 7 حزب تقسيم كرده بودند كه از آن ها به اجزاء يا احزاب يا منازل القرآنياد مى كرده اند: حزب اوّل شامل سه سوره اول قرآن يعنى حمد، بقره و آل عمران و حزب هاى بعدى به ترتيب 5، 7، 11 و 13 سوره طبق ترتيب كنونى مصحف بوده است و حزب هفتم كه حزب مفصل نام داشته از سوره «ق» تا سوره «ناس» بوده است.
برخى اين تقسيم بندى را فردى مى دانند و معتقدند مسلمانان براى اينكه در طول هفته قرآن را ختم كنند آن را به 7 جزء تقسيم كرده بودند و مقدار اجزاء نزد همه افراد يكسان نبوده است. اين روايت همواره از ادله كسانى بوده است كه ترتيب كنونى قرآن را توقيفى و از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى دانند. بنا به نقلى پيامبر(صلى الله عليه وآله) هر شب يك
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 420
حزب از حزب هاى هفت گانه قرآن را تلاوت مى كردند. روايت شده امام صادق(عليه السلام) قرآنى در اختيار داشته اند كه 14 جزء داشته است، به هر روى اين تجزيه ديگر رايج نيست و امروزه مقصود از اجزاء همان چيزى است كه در ميان نويسنده هاى قرآن مرسوم بوده است كه در حاشيه صفحات آن رمزهايى را براى اشاره به اجزاى سى گانه و احزاب و ارباع آن قرار مى دادند، زيرا در آغاز، مصحف هاى عثمانى از هرگونه تجزيه و علايم مخصوص آن تهى بوده است؛ ولى به مرور برحسب نياز، قاريان و حافظان، قرآن را به شيوه هاى گوناگون تقسيم بندى كردند. عدّه اى قرآن را به 30 قسمت تقسيم كردند و به هر قسمت «جزء» مى گفتند و نيز هر جزء را به دو قسمت تقسيم و به آن «حزب» مى گفتند و حزب ها را نيز به 4 قسمت تقسيم و به هر قسمت «رُبع» مى گفتند. البته اجزاء و احزاب و ارباع چنان كه امروزه مرسوم است در برخى قرآن ها علامت گذارى شده بود. اين روش اكنون در بسيارى از قرآن ها از جمله قرآن هاى خط عثمان طه متداول است.
اجزاى قرآن به آيه يا سوره آغازين آن ها نامگذارى شده اند؛ براى نمونه از جزء سوم چون با آيه «تِلكَ الرُسُل» شروع شده به «جزء تلك» و از جزء 26 چون با سوره احقاف شروع شده به «جزء احقاف» ياد مى شود.
برخى منشأ تقسيم قرآن به 30 جزء را روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى دانند كه در آن به خواندن قرآن در يك ماه سفارش شده است.احتمالا ختم قرآن در ماه رمضان نيز در اين خصوص نقش داشته است.
روش ديگرى كه در برخى مصاحف امروزه متداول است تقسيم اجزاى سى گانه به 4 حزب است. سخاوى مى نويسد: تقسيم قرآن به 120 حزب براى قاريان مساجد قرار داده شده بود، به هر روى زمان دقيق اين تقسيمات به خوبى روشن نيست. برخى احتمال داده اند اجزاى سى گانه در زمان حَجّاج انجام گرفته باشد كه البته نقل هاى تاريخى اين احتمال را تأييد نمى كنند، زيرا در زمان وى فقط نصف ها تا اعشار قرآن تعيين گرديد. برخى معتقدند تقسيم قرآن به اجزاء، احزاب و ارباع در زمان تابعان پايان يافته است.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 421
نقل است كه منصور به عمرو بن عُبيد (م. 144 ق.) گفت: مى خواهم قرآن را حفظ كنم. عمرو بن عبيد هر جزء از اجزاى سى گانه قرآن را به 12 بخش قسمت كرد و به منصور پيشنهاد داد هر قسمت را يك روز و در نتيجه همه قرآن را در يك سال حفظ كند. از اين گزارش معلوم مى شود در آن زمان اجزاى سى گانه قرآن متداول بوده است.
ابوبكربن عياش (م. 193 ق.) كتابى با عنوان اجزاء ثلاثين داشته است كه معلوم مى شود تجزيه قرآن به اجزاى سى گانه در زمان وى انجام گرفته است.
سخاوى نقل مى كند: در مصر قرآن هايى 60 جزوى متداول بوده كه اجزاى شصت گانه آن را 4 قسمت كرده بودند و هر 4 روز يك بخش آن را مى خواندند. البته اجزاى شصت گانه اى كه سخاوى آورده در برخى موارد با حزب هاى كنونى قرآن هاى عثمان طه تفاوت دارد.
زمان نشانه گذارى اجزاء و احزاب و ارباع قرآن نيز به خوبى روشن نيست؛ گفته شده است: اين كار در زمان مأمون يا حجّاج انجام گرفته است؛ ولى برخى معتقدند وضع اين علايم تا اواسط قرن چهارم شهرت نداشته است، زيرا مصاحفى كه از قرن اول تا سوم به دست آمده اند از اين علايم تهى اند. البته نبود علايم در تعداد معدودى از مصاحف بر جاى مانده در آن روزگار نمى تواند دليل بر عدم تجزيه يا عدم شهرت آن در آن زمان باشد.
شايان ذكر است كه اجزاء، احزاب و ارباع مصحف هاى كنونى از كتاب غيث النفع سَفَاقُسّى، ناظمة الزهر شاطبى و شرح آن، تحقيق البيان محمد متولّى و ارشاد القراء والكاتبين ابوعيد رضوان مخلّلاتى گرفته شده است. در اين تقسيم انسجام معناى آيات در نظر گرفته نشده و بر اين اساس رعايت آن در ابتدا و انتهاى تلاوت قرآن توصيه نشده است، از اين رو اخيراً برخى قرآن پژوهان با انتقاد از اين شيوه در تجزيه قرآن به سبب عدم مراعات هماهنگى محتواى آيات در بسيارى موارد تجزيه قرآن را به روش نو پيشنهاد داده كه از نظر وى انسجام معناى آيات نيز در آن مراعات شده است.
اصطلاح اجزاى مصحف كاربرد ديگرى نيز داشته و دارد و آن اينكه اجزاى مختلف قرآن براى سهل الوصول بودن در جلساتى كه قرآن دسته جمعى تلاوت مى شود و براى آنكه به آسانى در اختيار نوآموزان قرار گيرد به صورت جزوه هايى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 422
مستقل در 30 پاره يا بيشتر منتشر مى كرده اند و به مجموع جزوه ها كه همه 30 جزء قرآن را در برداشت «رَبْعة» مى گفتند. تقسيم قرآن به 6 يا 7 قسمت و انتشار آن در 6 يا 7 جزوه نيز معمول بوده است. برخى فقها اين كار را به دليل نوبودن (بدعت) و پاره پاره شدن قرآن جايز نمى دانستند و با آن مخالفت مى كردند؛ ولى عدّه اى آن را جايز شمرده، حتّى به استحباب آن فتوا داده اند.
يكى از كارهايى كه در قرن نخست هجرى در تقسيمات قرآن مورد توجه مسلمانان قرار گرفت تعيين انصاف، اثلاث، ارباع، اخماس، اسداس، اسباع، اثمان، اتساع و اعشار بود كه نتايج آن در آثارى كه از قرآن پژوهان بر جاى مانده ثبت شده اند. نقل شده كه حَجّاج قاريان، حافظان و كاتبان قرآن را گرد آورد و فرمان داد تا افزون بر شمار كلمات و حروف آن، موارد ياد شده را نيز معيّن كنند، هرچند براى اين كار در زمان خودش شايد ارزش چندانى جز تفنّن و هنرنمايى متصوّر نبود؛ ولى اهتمام مسلمانان به امور ريز مربوط به قرآن نظير شمار كلمات و يكايك حروف معجم به كار برده شده در آن و حتى نقطه هاى آن و حفظ آمار آن بهترين گواه بر بطلان ادّعاى تحريف قرآن است.
ب. تخميس و تعشير:
يكى از تقسيمات قرآن كه در قديم رواج داشته و اكنون بر اثر شماره گذارى آيات كمتر به آن توجه مى شود، نشانه گذارى پنج پنج آيه و ده ده آيه بوده است كه به آن «تخميس» و «تعشير» مى گفتند. براى تخميس ابتداء، در پايان هر 5 آيه نقطه و بعدها كلمه «خَمْس» يا حرف «خـ» و براى تعشير نيز آغاز، در پايان هر 10 آيه نقطه و سپس كلمه «عَشر» يا حرف «عـ» مى گذاشتند و سرّ اين كار اين بود كه قاريان هر روز 5 يا 10 آيه به شاگردان خود مى آموختند. دانشمندان سرآغاز تعشير مصحف را به سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در آموزش 10 آيه 10 آيه قرآن به اصحاب نسبت داده اند. توصيه به آموزش 5 آيه 5 آيه نيز از برخى نقل ها استفاده مى شود كه شايد منشأ تخميس بوده است.
به نظر ابوعمرودانى تعشير و تخميس قرآن عمل صحابه بوده و در زمان آن ها رواج داشته است. وى رواياتى را كه حاكى از مخالفت برخى صحابه و تابعان است، دليل اين ديدگاه مى داند.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 423
از ابن مسعود نقل شده است كه علايم تخميس و تعشير را از مصاحف پاك مى كرد. جمعى از تابعان نيز اين كار را جايز نمى دانستند.مالك تعشير و تخميس مصاحف را با مركّب مشكى جايز مى دانست؛ اما انجام اين كار را با رنگ قرمز مكروه مى دانست.
محمدبن وراق مى گويد: قرآنى را كه اعشار و ختم سوره هايش با طلا نشانه گذارى شده بود بر امام صادق(عليه السلام) عرضه كردم. آن حضرت بر آن ايرادى نگرفت و تنها فرمودند: خوش ندارم قرآن با طلا نوشته شود و دوست دارم قرآن مانند دوره نخستين با مركّب سياه نوشته شود.
ج. ركوعات:
يكى ديگر از تقسيمات قرآن كه برخلاف ساير تقسيم بندى هاى آن، طول و اندازه مساوى و معيّن ندارد ركوعات است. هر ركوع متشكل از چند آيه است كه درباره يك موضوع سخن مى گويد. ركوعات بيشتر در سوره هاى بزرگ قرآن اند؛ براى نمونه سوره بقره 40 ركوع دارد؛ اما سوره هاى كوچك كه درباره يك موضوع سخن مى گويند يك ركوع دارند؛ مانند سوره هاى عبس تا ناس. به ركوعات قرآن ركوع گفته اند، چون هر ركوع بر اساس مبانى فقهى اهل سنت بعد از قرائت حمد در يك ركعت خوانده مى شود. ركوعات قرآن ريشه در نماز تراويح دارد كه اهل سنت در شب هاى ماه رمضان از زمان خليفه دوم آن را به جماعت مى خوانند. اين نماز كه در فقه اهل سنت 600 ركعت است در هر شبى از شب هاى ماه رمضان 20 ركعت آن خوانده مى شود و اهل سنّت خواندن يك ختم قرآن را در اين نماز مستحب مى دانند، از اين رو قرآن را به ركوعات تقسيم كرده اند.
در شمار دقيق ركوعات اختلاف است؛ مشهور آن را 540 مى دانند. سرخسى در اين باره از مشايخ بخارى نقل مى كند كه قرآن را 540 ركوع كردند تا در شب بيست و هفتم ماه رمضان ختم گردد و اين فضيلت در اين شب كه طبق برخى روايات شب قدر است درك شود. دانى در همين راستا اجزاى بيست و هفت گانه براى قرآن نقل مى كند كه در نماز تراويح خوانده مى شده اند. در برخى قرآن ها در بالاى «بسم الله» هر سوره افزون بر شمار كلمات و حروف شمار ركوعات آن را نيز مى نوشتند؛ همچنين در حاشيه بعضى از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 424
قرآن ها ركوعات را با حرف «ع» نشانه گذارى مى كردند.
6. تقسيمات محتوايى:
قرآن كريم با توجه به محتوا و شيوه بيان به بخش هايى گوناگون تقسيم شده است. البته بناى اين تقسيمات بر تساوى همه بخش ها نيست، از اين رو با كم و زياد بودن مقدار برخى از بخش ها بر برخى ديگر و تداخل بعضى اقسام و تفاوت اين تقسيمات در روايات و نقل هاى مختلف منافاتى ندارد. مهم ترين اين تقسيمات عبارت اند از:
1. بخش هاى سه گانه:
در روايتى از اميرمؤمنان، امام على و امام باقر(عليهما السلام) آمده است كه قرآن بر سه بخش فرود آمده است: ثلث آن درباره ما و دشمنان ماست و ثلث آن سنن و امثال و ثلث ديگر فرايض و احكام است.
2. بخش هاى چهارگانه:
بنا به نقلى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و امام باقر(عليه السلام) ربع قرآن درباره اهل بيت(عليهم السلام) و ربع آن درباره دشمنان آن ها و ربع آن فرايض و احكام و ربع ديگر حلال و حرام است.
3. بخش هاى هفت گانه:
در نقلى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، محتواى قرآن در 7 بخش زجر، امر، حلال، حرام، محكم، متشابه و امثال معرّفى شده است. در روايت ديگر امر، زجر، ترغيب، ترهيب، جدل، قصص و مَثَل به عنوان بخش هاى هفت گانه قرآن معرّفى شده اند. در روايتى از امام باقر يا امام صادق(عليهما السلام) با رويكرد شناخت و فهم قرآن، محتواى آن 6 وجهِ محكم، متشابه، ناسخ، منسوخ، خاص و عام بيان شده است، افزون بر اين در روايات، تقسيمات ديگرى نيز براى محتواى قرآن آمده اند.
آيه:پارهاى از حروف يا كلمات يا جملههاى قرآن، واقع در يك سوره با فاصله معيّن و جدا از قبل وبعد
مفهوم آيه:
در ريشه آيه، ميان لغويان اختلاف است. ابنفارس اصل آن را (اَىَىَ) به معناى مكث و انتظار مىداند. جوهرى و مصطفوى ريشه آن را «اَوى، يأوى» به معناى توجّه و قصد مىدانند. «اَ اْ ىَ» قول ديگرى است كه ابنفارس نقل مىكند. ابن دُرَيْد مىگويد: آيه از اَىْ به معناى آشكار كردن گرفته شده.راغب آن را با تشديد ياء (اَىّ) به صورت يك احتمال ذكر مىكند و مىگويد: درست آن است كه از تَأَيّى، به معناى تثبُّت و پايدارى أخذ شده باشد.
لغويان براى آيه چند معنا گفتهاند: 1. گروه؛ 2.شگفتى؛ 3. نشانه؛ 4. چيزى كه براى رسيدن به هدف و مقصودى مورد توجّه و وسيله قرارگيرد.
كلمه آيه در قرآن 86 بار مفرد و 296 بار به صورت جمع آمده است. از نظر مفسّران و لغويان، «آيه» در قرآن به يكى از معانى ذيل به كار رفتهاست:
1. نشانه كه ريشه همه معانى ديگر است:
«وَ كَأيِّن مِن ءاية فِىالسَّموتِ والأرضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُم عَنها مُعرِضون = چه بسيار نشانهها در آسمانها و زمين است كه بر آنها مىگذرند؛ درحالى كه از آنها روى مىگردانند.» (يوسف/12،105)
2. دليل و برهان*:
«...ذلِك بِأنَّهم كانُوا يَكفُرونَ بـايت اللَّهِ و يَقتُلُونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ الحقّ... = ... زيرا به آيات خدا كفر مىورزيدند و پيامبران را به ناحق مىكشتند....» (بقره/2، 61)
3. معجزه:
«وَ لَئِن أتَيتَ الَّذِينَ أُوتُوا الكتب بِكُلِّ ءاية ما تَبِعُوا قِبْلَتَك... = و اگر هرگونه معجز*هاى براى اهل كتاب بياورى، [باز]قبله تو را پيروى نمىكنند.» (بقره/2،145)
4. درس و عبرت:
«لَقَد كانَ فِى يُوسُفَ و إخوَتِه ءايتٌ لِلسّائلين = به راستى در [سرگذشت]يوسف و برادرانش براى پُرسندگان عبرت*ها وجود دارد.» (يوسف/12، 7)
5. بنا و عمارت:
«أتَبنُونَ بِكُلِّ رِيع ءايةً تَعبَثُون = آيا بر هر تپهاى بنايى مىسازيد كه [در آن]دست به بيهودهكارى زنيد؟» (شعراء/26،128)
6. قدرت و سلطه:
«...فَلايَصِلُونَ إلَيكُما بِـايـتِنا ... = ... كه با [وجود]قدرت ما، به شما دست نخواهند يافت....» (قصص/ 28، 35)
7. آيه قرآن:
«هُوَ الَّذِى أنزَل عَليكَ الكِتبَ مِنْهُ ءايتٌ محكمتٌ هُنَّ اُمُّ الكتب و أُخَرُ متشبهت... = او است كسى كه اين كتاب [=قرآن]را بر تو فرو فرستاد. پارهاى از آن آيات، محكم [=صريح و روشن]است. آنها اساس كتابند و [پارهاى]ديگر متشابهاتند.» (آلعمران/3، 7)
به هر كدام از آيات قرآن به تناسب معانى لغوى، آيه گفته مىشود. در تعريف آيه قرآن گفتهاند: قطعهاى از قرآن است كه در سورهاى واقع شده و شروع و پايان دارد و از چند جمله يا كلمه ـگرچه برخى در تقدير باشند ـ تشكيل شده. علاّمه طباطبايى مىگويد: آيه، قطعهاى از قرآن است كه جدا از قبل و بعدش قابل تلاوت باشد.
نخستين و واپسين:
دربارهنخستين آيه نازل شده بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)سه قول است: 1. آيات يكم تا پنجم سوره علق؛ 2. آيات سوره مدّثّر (بهنقل از جابر)؛ 3. آيات سوره فاتحةالكتاب. در جمع ميان سه نظر مىتوان گفت: پنج آيه اوّل سوره علق، نخستين آياتى است كه مقارن بعثت نازل شده و مورد اتّفاق است؛ سپس چند آيه از ابتداى سوره مدّثّر (پس از دوره سه ساله فترت وحى) نازل شد؛ ولى سوره فاتحةالكتاب نخستين سوره* كامل بود [نه نخستين آيات]كه نازل شد؛ يعنى چند آيه از سوره علق و مدّثّر در آغاز، عنوان سوره نداشتند و با نزول بقيّه آيههاى سوره، اين عنوان را يافتند.
اختلاف آرا در مورد واپسين آيه بيشتر است: 1. آيات سوره نصر (به نقل از ابنعبّاس)؛2. آيات سوره مائده (به نقل از عايشه)؛ 3. آيه «فإن تَوَلَّوْا فَقُل حَسبِىَ اللّهُ» (توبه/9، 129)؛ 4. «يَستَفتُونَك قُلِ اللّهُ يُفتيكُم فِى الكَللَةِ...» (نساء/4، 176) (به نقل صحيح بخارى ازبراءبن عازب)؛ 5.«لَقَد جاءكم رَسُولٌ من أنْفُسِكُم» (توبه/9، 128) (روايت ديگرى از ابنعباس)؛ 6. آيه ربا: «يأيّها الَّذِينَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ و ذَرُوا ما بَقِىَ مِنَالرِّبوا...» (بقره/2، 278) (به روايت ديگرى از بخارى). ابوبكر باقلانى بر آن است كه هيچيك از اين اقوال را نمىتوان به رسولخدا(صلى الله عليه وآله)نسبت داد؛ زيرا هركدام از راويان، اين آيات را از روى اجتهاد يا گمان، واپسين آيه مىدانند؛ 7. آيه 281 بقره/2 (واتَّقوا يَوماً تُرجَعونَ فيه إلى اللّهِ) رأى مشهور مفسّران اين است كه حضرت رسول پس از نزول آن، بيش از 21 روز در حيات نبود. اين قول را سيوطى از طرق گوناگون از ابن عبّاس روايت كرده؛ 8. آيه اكمال: «... اليومَ أكمَلتُ لَكُم دِينَكُم...» (مائده/5، 3) كه در بازگشت پيامبر(صلى الله عليه وآله)از حَجّةالوداع در غديرخُم نازل شد؛ زيرا سوره مائده، احكامى را در بر دارد كه پايان جنگها و نيز كمال و استقرار اسلام را مىرساند؛ بهويژه كه اين آيه از پايان كار رسالت خبر مىدهد؛ بنابراين مناسب است كه واپسين آيه، از واپسين سوره (مائده) باشد.
كوتاهترين و بلندترين آيه:
با صرف نظر از حروف مقطّعه، كوتاهترين آيه از جهت تعداد كلمات، «مُدهامَّتان» (رحمن/55، 64) و از جهت تعداد حروف، «والفَجر» (فجر/89، 1) و «والعصر» (عصر/103، 1) و مانند آن دو است. بلندترين آيه، «يأيّها الَّذِينَ ءامَنوا إذا تَدايَنتُم بِدَين...» (بقره/2، 282) است كه به آيه دَيْن معروف شده و يك صفحه كامل مصحفِ با رسمالخط عثمان طه را تشكيل مىدهد.
اقسام آيات
محكم و متشابه:
در يك جاى قرآن، آيات به دو دسته تقسيم شده است: محكمات و متشابهات: «هُوَ الَّذِّى أنزَلَ عَلَيك الكتبَ مِنهُ ءايتٌ مُحكَمتٌ هُنَّ أُمُّ الكتبِ وَ أُخَرُ مَتَشبِهت... = او كسى است كه [اين]كتاب [آسمانى]را بر تو نازل كرد [كه]بخشى از آن، آيات «محكم» است [و]آنها اساس اين كتابند و [بخشى]ديگر «متشابهات» است....» (آلعمران/3، 7) مفسّران در مقصود از محكم و متشابه آراى متفاوتى دارند. رشيدرضا براى آن ده قول ذكر كرده است. علاّمه طباطبايى مىگويد: مىتوان نزديك بيست قول در آن يافت. محكمات، نزد مفسّران، آياتى است كه معناى آنها روشن است و با معناى غيرمراد اشتباه نمىشود. به اين دسته آيات بايد ايمان داشت و به آنها عمل كرد. متشابهات، آياتى هستند كه ظاهرشان مقصود نيست و مراد واقعى آنها را كه تأويلشان است، جز خدا كسى نمىداند. به اين گونه آيات نيز بايد ايمان داشت؛ ولى از پيروى و عمل به آنها بايد خوددارى كرد؛ البتّه به نظر دانشمندان شيعه، تأويل آيات متشابه را پيامبر(صلى الله عليه وآله)و امامان(عليهم السلام)نيز مىدانند.
به نظر علاّمه طباطبايى، لازمه آشكار جمله «هُنَّ اُمُّ الكتب» اين است كه آيات متشابه از جهت مدلول و مراد، به محكمات برمىگردند، واز روايات به دست مىآيد كه متشابه در رساندن مدلول خود استقلال ندارد و به واسطه ردّ آن به محكمات روشن مىشود؛ بنابراين در قرآن، آيهاى كه هيچگونه دسترس به مقصود واقعىاش نباشد، وجود ندارد.
بيشترين آيات متشابه، در خصوص صفات و افعال خدا است: مانند: «اللّه نُورُ السَّموتِ والأرضِ... = خداوند نور آسمانها و زمين است.» (نور/24، 35) تشابه در كلمه نور است كه خداوند با آن وصف شده. «يَدُ اللّهِ فَوقَ أيديِهم = دست خدا بالاى دستهايشان است.» (فتح/48، 10) در اين آيه، تشابه در يَد (دست) است كه به خدا نسبت داده شده است.
با ارجاع اين آيات به محكمات، آنها نيز از صفت محكم برخوردار مىشوند؛محكماتِ آنها مانند: «لَيسَ كَمِثله شَىءٌ = چيزى همانند او [=خدا]نيست» (شورى/42، 11)، «سبحنَه و تَعلى عَمّا يَصِفُون = او از آنچه وصف مىكنند، پاك و منزّه و برتر است» (انعام/6، 100)، «لاتُدرِكُهُ الأبصارُ = چشمها او را درنيابد.» (انعام/6، 103) عدد آيات متشابه از دويست تجاوز نمىكند. (=>محكم و متشابه)
ناسخ و منسوخ:
اين تقسيم، برگرفته از اين دو آيه است: «ما نَنسَخ مِن ءاية أو نُنْسِها نأتِ بِخير مِنها أو مِثلِها... = هر حكمى را كه نسخ كنيم يا آن را به دست فراموشى بسپاريم، بهتر از آن يا مانند آن را مىآوريم...» (بقره/2، 106)، «وإذا بَدَّلنا ءايةً مَكانَ ءاية وَاللّهُ أعلمُ بِما يُنَزِّل... = و چون آيهاى را جاىگزين آيهاى كنيم و خدا به آنچه فرو مىفرستد داناتر است». (نحل/16، 101)
جواز و وقوع نسخ* و عدم آن در آيات قرآن و شناخت ناسخ* و منسوخ، از آغاز مورد توجّه و تحقيق قرآنپژوهان بوده و از مهمترين مبادى فهم قرآن واحكام تشريعى آن شناخته شده است. براى آيات قرآن، سه قسم نسخ برشمردهاند:
1. نسخ حكم و تلاوت:
يعنى آيهاى پس از نزول و بيان يك يا چند حكم، همراه با حكم آن، به كلّى محو شود. اين نوع نسخ را گروهى از اهلحديث و جمعى از محدّثان غير محقّق پذيرفتهاند؛ امّا از ديدگاه بيشتر قرآن پژوهان مردود است؛ زيرا لازمه قبول چنين نسخى، پذيرفتن تحريف قرآن است.
2. نسخ تلاوت و بقاى حكم:
يعنى آيهاى محو شود؛ ولى حكمى كه بيان كرده باقى بماند و به آن عمل شود. بيشتر مفسّران و دانشمندان اهل سنّت اين گونه نسخ را پذيرفتهاند؛ امّا شيعه به دو دليل آن را مردود مىداند: يكم. مستند اينگونه نسخ، خبرهاى واحد است؛ در حالى كه نسخ قرآن بايد با قرآن يا با استناد به سنّت و خبرِ قطعى و متواتر ثابت شود. دوم. اين نيز مانند نوع اوّل موجب پذيرش تحريف قرآن است.
3. نسخ حكم و بقاى تلاوت:
يعنى شكل آيه با همان بلاغت و اعجاز باقى باشد و تلاوت شود؛ امّا حكم آن با جاىگزينى آيهاى ديگر از جانب خداوند نسخ گردد. اين همان نسخ معروف و مورد اتّفاق قرآنپژوهانى است كه جواز و وقوع نسخ را پذيرفتهاند.
تقسيمات ديگر:
سيوطى آيات را از جهت نزول، اينگونه تقسيم مىكند: آيات مكّى و مدنى، سفرى و حضرى، تابستانى و زمستانى، فراشى و نومى، زمينى و آسمانى، ليلى و نهارى. و نيز از جهت محتوا و ويژگىهاى ديگر نيز آنها رابه 34 دسته تقسيم كردهاند؛ مانند: آيات الاحكام، آيات استدراج، آيات ناسخ، آيات منسوخ. براى بعضى از آيات، نام نيز نهادهاند كه تعدادشان بالغ بر يك صد آيه است؛ مانند: آيه تبليغ (مائده/5، 67)، آيه ولايت (مائده/5، 55)، آيه حجاب (نور/24، 31)، آيةالكرسى (بقره/2،255).
در بيان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، امامان(عليهم السلام)و اصحاب عناوين و صفاتى براى بعضى آيات قرآن آمده است؛ مانند محكمترين آيه: «إنَّ اللّهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَالإحسن و إيتاى ذِىالقُربى وَ يَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنكَرِ وَالبَغىِ يَعِظُكُم لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون = در حقيقت، خدا به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان فرمان مىدهد و از كار زشت و ناپسند و ستم باز مىدارد. به شما اندرز مىدهد؛ باشد كه پند گيريد.» (نحل/16، 90) جامعترين يا هراسانگيزترين آيه:«فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّة خَيراً يَرَهُ * وَ مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ = پس هر كس هموزن ذرّهاى نيكى كند، آن را خواهد ديد و هر كس هموزن ذرّهاى بدى كند، آن را خواهد ديد.» (زلزله/99، 7و 8)
پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: عظيمترين آيه، آيةالكرسى (بقره/2، 255) است. از امام على(عليه السلام)نقل شده كه شما اهل عراق مىگوييد: اميدوار كنندهترين آيه، «قل يعبادى الَّذين أسْرَفوا على أنفُسِهم...» (زمر/39، 53) است؛ امّا ما اهلبيت مىگوييم: اين آيه است: «وَ لَسَوفَ يُعطِيك رَبُّك فَتَرضى = و به زودى پروردگارت تو را عطا خواهد داد تا خرسند گردى». (ضحى/93، 5)
ترتيب آيات:
درباره نظم وترتيب آيات ميان قرآنپژوهان دو ديدگاه وجود دارد: بيشتر محقّقان اهلسنّت و شيعه برآنند كه جاىگاه آيات درسورهها با هدايتِ رسول(صلى الله عليه وآله)به وسيله جبرئيل و دستور حضرت به اصحاب معيّن مىشد؛ بنابراين، ترتيب موجود توقيفى است؛ يعنى تغيير آن جايز نيست. اينان مىگويند: صحابه حافظ قرآن كه تا آخر عمر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و پس از او نيز مىزيستند، قرآن را با همان ترتيب زمان حضرت روايت مىكردند. زيدبنثابت خود يكى از حافظان و راويان قرآن بود و به دستور ابوبكر مأمور تدوين قرآن به شكل مصحف شد. او آيات را براساس مرسوم زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مرتّب و مدوّن كرد و هيچگونه اختلافى ميان مسلمانان در ترتيب آيات پديد نيامد. رواياتى كه در اين باره وارد شده، دليلى ديگر بر اين مدّعا است. عثمانبنابى عاص مىگويد: ما نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوديم. ديديم ديدگان خود را بالا برد و در نقطهاى متمركز كرد و فرمود: جبرئيل هماكنون بر من فرود آمد و گفت: آيه «إنّ اللّهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَالإحسن» (نحل/16، 90) را در اين جاى سوره نحل قرار دهم؛ افزون بر اين، اگر ترتيب موجود تغيير يابد، از اعجاز بيانى قرآن كاسته مىشود و اين، دليل بر ترتيب آيات بر اساس وحى خدا و امر پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوده است. سيوطى نظريّه توقيفى بودن را اجماعى مىداند و آن را از زركشى و ابوجعفربنزبير نقل مىكند.
عدّهاى ديگر معتقدند كه ممكن است آيات قرآن در زمان پيامبر مرتّب شده باشد؛ امّا پس از وى، ذوق، سليقه و اجتهاد اصحاب در نظم و ترتيب موجود نقش داشته است. به نظر علاّمه طباطبايى، روايات جمع اوّل قرآن (زمان ابوبكر) مؤيد اين است كه اجتهاد اصحاب در ترتيب آيات دخالت داشته، وروايت عثمانبنابىعاص، فقط ترتيب بعضى از آيات نه تمام آنها را به دست پيامبر(صلى الله عليه وآله)ثابت مىكند و اگر بپذيريم كه همه آيات به دستور حضرت مرتب شده، بدان معنا نيست كه آنچه را اصحاب منظّم و مرتّب كردهاند، همان ترتيب زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)است و فقط اين مطلب را مىرساند كه آنان تعمّدى بر تغيير موارد روشن و مسلّم نداشتهاند؛ امّا در جايى كه آشكار نبود و نمىدانستند، اطمينانى به حفظ ترتيب آن حضرت نيست؛ همچنين طبق روايات، او آيات مكّى را در سورههاى مكّى و آيات مدنى را در سورههاى مدنى قرار مىداد؛ امّا آنچه هماكنون ديده مىشود، وجود آيات مكّى در سورههاى مدنى و بالعكس است و اجماعى كه بر وحدت ترتيب فعلى با ترتيب زمان پيامبر ادّعا شده، اجماع منقول است و نمىتوان بر آن تكيه كرد.
تعداد آيات:
در شمار آيات قرآن اختلاف است. يكى از عوامل اين اختلاف آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)هنگام تلاوت*، در انتهاى هر آيه وقف مىكرد و روشن مىشد كه آن جا پايان آيه است؛ سپس براى تكميل و ارتباط سخن، آن را به آيه بعد وصل مىكرد و شنونده گاهى مىپنداشت كه در آن جا فاصله و وقفى نيست و دو آيه را يكى مىشمرد؛ بنابراين، اختلاف روايات در موارد وصل و وقف، سبب اختلاف در شمار آيات شد و در پى آن، مكتبهاى گوناگونى در اين باره پديد آمد كه عبارتند از مكتب كوفى: 6236 آيه؛ مدنى: (دو عدد دارد) 6000 و 6214 آيه؛ بصرى: 6204 آيه، وشامى: 6225 آيه. عدد كوفى چون به على(عليه السلام)منسوب است، نزد دانشمندان علوم قرآن و تفسير به واقعيّت نزديكتر و از اعتبار ويژهاى برخوردار است. عدد آيات در مصحف شريف براساس مكتب كوفى است. سيوطى از ابوعمرو دانى نقل مىكند كه عدد شش هزار در آيات قرآن اجماعى است و از آن كمتر نگفتهاند؛ امّا در بيشتر از آن، دويست و چهار، چهارده، نوزده، بيست و چهار، وسى و شش آيه نيز گفتهاند. ابنضريس از طريق عثمان بن عطا از پدرش از ابنعباس نقل مىكند كه تمام آيات قرآن 6660 آيه است.
به طور كلّى سورهها از جهت تعداد آيات سه دستهاند: يكم. چهل سورهاند و در تعداد آياتشان هيچ اختلافى نيست. دوم. چهار سورهاند كه در اجمالشان اختلافى نيست؛ يعنى همه اهل عدد در تعداد آيات آنها وحدت نظر دارند؛ امّا در تفصيل آنها اختلاف است؛ به طور مثال، اهل كوفه «طسم» (قصص/28، 1) را يك آيه و ديگران بهجاى آن «اُمّةً مِن النَّاسِ يَسْقُون» (قصص/28،23) را يك آيه شمردهاند. سوم. هم در اجمال و هم در تفصيلشان اختلاف است كه هفتاد سورهاند؛ مانند فاتحةالكتاب كه تعداد آياتش را شش، هفت، هشت و نُه گفتهاند و از طرفى گروهى «بسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرّحيم» و عدّهاى ديگر «أنعمتَ عَليهِم» را يك آيه مىدانند.
به نظر علاّمه طباطبايى، عددهايى كه گفتهاند، نصّ متواتر يا خبر واحد معتبرى كه بتوان بر آن تكيه كرد، ندارد؛ بنابراين، اعتقاد به هيچ كدام لازم نيست؛ بلكه مىتوان هر كدام را با تحقيق پذيرفت يا رد كرد.
تناسب آيات:
شكّى نيست كه ميان آيات قرآن، نوعى مناسبت و همبستگى وجود دارد. اين مناسبت از چند جهت مورد توجّه قرار مىگيرد: الف. مناسبت ميان دستهاى از آيات يك سوره كه موضوعى خاص را بيان مىكند و اين همان وحدت سياق و مصطلح مفسّران است؛ ب. مناسبت ميان مجموع آيات يك سوره كه هدف يا اهداف متعدّدى را تعقيب مىكند و پس از رسيدن به آن، سوره به پايان مىرسد. كوتاهى و بلندى سورهها نيز به اين سبب برمىگردد.
آن دسته از قرآنپژوهان كه ترتيب آيات را توقيفى مىدانند ( <= ترتيب آيات، همين مقاله) بر لزوم كشف اين مناسبت تأكيد مىكنند. در اين باره ابوالحسن برهانالدين عمر بقاعى كتابى به نام نظمالدُرر فى مناسبات الآيات و السّور تأليف و براساس مناسبات ميان آيات، قرآن را تفسير كرده است. سيوطى نيز كتابى به نام اسرار ترتيب القرآن نوشته. او مىگويد: دانستن مناسبت آيات، علمى شريف است و چون دقيق بوده، مفسّران كمتر به آن توجّه كردهاند و بيشتر از همه امام فخررازى به آن پرداخته و گفته است كه بيشترين لطايف و ظرافتهاى قرآن در ترتيب و روابط ميان آيات نهفته. نخستين كسى كه از علم مناسبت آيات و سورهها بحث كرد، ابوبكر نيشابورى بود. او هنگامى كه بر كرسى تدريس مىنشست، همواره از حكمت ارتباط ميان آيات سخن مىگفت. شيخ ولىالدين ملوى نيز مىگويد: هر كس بگويد چون قرآن به طور تدريجى فرود آمده، نبايد در پى كشف مناسبات آيات باشيم، دچار توهّم شده؛ زيرا جان كلام همين جا است كه قرآن نزولش براساس وقايع، وترتيبش براساس حكمت و مطابق لوح محفوظ است.
فخررازى مىگويد: خداوند آيات را با بهترين روش مرتّب كرده؛ براى مثال، گاهى احكامى را بيان و در طىّ آن آياتى را با آهنگ تشويق و تهديد فرود آورده؛ سپس آياتى را كه عظمت و بزرگى خدا را بيان مىكند، به آن افزوده است؛ زيرا پذيرش تكليف به اعمال سخت، در ابتدا از جانب انسان مشكل است، مگر آن كه با تشويق و تهديد همراه شود و اين دو در قلبها تأثير نمىكند، مگر اينكه انسان به كمال و عظمت صادركننده تكليف ايمان داشته باشد. شايد بتوان گفت: در ميان مفسّران، بيش از همه طبرسى در مجمعالبيان به ارتباط و تناسب ميان آيات و سورهها توجّه كرده. او در ذيل عنوان «النّظم» به شرح پيوند معنوى آيات پرداخته است. مفسّران ديگرى كه به اين امر توجّه كردهاند، زمخشرى در الكشّاف، فخررازى در التفسير الكبير، آلوسى در روحالمعانى، محمّدرشيدرضا در تفسير المنار و شيخ محمود شلتوت در تفسير القرآن الكريم هستند.
برخى ديگر از مفسّران، با آن كه معتقد به وجود تناسب ميان آياتند، مىگويند: نبايد براى كشف مناسبت، خود را به زحمت انداخت؛ زيرا قرآن كتابى فنّى و درسى نيست تا داراى فصول و نظام تأليفى خاصّى باشد؛ بلكه در طول 23 سال به تدريج نازل شده؛ پس ممكن است در بسيارى موارد ميان آياتش پيوند خاصّى نباشد.
شيخ عزالدّين مىگويد: شناخت مناسبت آيات خوب است؛ امّا اين مناسبت بايد براساس ارتباط ميان اجزايى باشد كه اوّل و آخرش به هم ربط دارد؛ بنابراين نبايد ربطهاى نادرستى را به كلام خدا نسبت داد. به گفته علاّمه طباطبايى، چه بسا ممكن است چند آيه به صورت جملهاى معترضه كه بيانگر مطلب ديگرى باشد، ميان دو آيه همسياق فاصله شوند؛ بنابراين نيازى به تكلّف و زحمت براى يافتن ارتباط و تناسب آيات نيست و دليلى بر لزوم اين تناسب وجود ندارد، مگر در سورههايى كه يكجا نازل شده، يا آياتى كه ارتباطشان روشن است.
ويژگى آياتقرآن:
روشنىوقابلفهم بودن، ويژگى برجسته آياتقرآن است. اين حقيقت با واژه «بيّن» «ولَقد أنزَلنا إليكَ ءايـت بيّنت» (بقره/2،99) و «تفصيل» (اعراف/7، 174) به معناى جداكردن آنها ازيكديگر آنگونه كه معنا و مدلول هريك درجاىخود روشنشودو«تصريف» (احقاف/46،27) به معناى بازگويى بيان شده است. آيات قرآن به روشنگر نيز وصف شده: «ولَقد أنزَلنا إليكُم ءايت مُبيّنت.» (نور/24،34)
نقش و آثار آيات قرآن:
الف. افزايش ايمان كه بر اثر تلاوت آيات قرآن بر مؤمنان حاصل مىشود: «إنّما المُؤمِنون الَّذينَ إذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَت قُلوبُهُم و إذا تُلِيَت عَلَيهِم ءايـتُه زادَتُهم إيمـنًا.» (انفال/8، 2) ب. بازگشت به سوى خدا، از جمله اهداف نزول آيات شمرده شده: «وَكذلِك نُفصِّلُ الأيـتِ و لَعلَّهم يَرجِعُون.» (اعراف/7، 174) ج. شناساندن راه و روش مجرمان ـ براى آنكه مؤمنان از آن دورى كنند ـ از اهداف نزول آيات قرآن است:«وَكذلِكَ نُفصِّلُ الأيـتِ و لِتَستَبين سَبيلُ المُجرِمين.» (انعام/6، 55) د. تزكيه و تعليم: از خواستههاى ابراهيم(عليه السلام)براى ذرّيّه خود از خداوند، فرستادن پيامبرى است كه آيات را براى تعليم و تزكيه بر آنان بخواند: «ربَّنا وَابعَث فيهِم رسُولاً مِنهم يتلُوا عَليهِم ءايـتِكَ و يُعَلِّمُهُمُ الكِتـبَ والحِكمَةَ و يُزكّيهم.» (بقره/2، 129) هـ. تفكّر و ژرفنگرى از آثار ديگر آيات قرآن است: «وأَنزَلنا إِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيهِم و لَعَلَّهُم يَتفَكَّرون.» (نحل/16،44)
قرآن براى تأثير آيات، شرايطى را برشمرده: 1. ايمان*: در آيه 2 انفال/8 آمده است كه هنگام تلاوت آيات قرآن بر مؤمنان، ايمانشان افزايشمىيابد. 2. يقين* داشتن به نزول آيات ازسوى خداوند: «قد بَيَّنَّا الأيـتِ لِقَوم يوقِنون.» (بقره/2، 118) 3. تعقّل: خداوند صاحبان خرد وآنان را كه تعقّل* مىكنند، كسانى مىداند كه ازآيات قرآن اثر مىپذيرند و متذكّر مىشوند: «هُوَالَّذى أَنزَلَ عَلَيكَ الكِتـبَ مِنهُ ءايـتٌ مُحكَمـت ... و ما يَذَّكَّر إلاّ أُولوا الألبـب». (آلعمران/3، 7)
برخورد با آيات قرآن:
آيه 1 رعد/13 از ايمان نياوردن بيشتر مردم به آيات قرآن (با وجود حقّانيّت آن) خبر مىدهد:«المر تِلكَ ءايـتُ الكِتـبِ وَ الّذى أُنزِلَ إليكَ مِن رَبِّك الحَقُّ وَلكنَّ أكثرَ النّاسِ لايُؤمِنون» (رعد/13، 1) و در آيات بسيارى به آنان وعده عذاب مىدهد و متذّكر مىشود كه در قيامت كافران را دسته دسته به جهنّم وارد مىكنند و به آنان خطاب مىشود: مگر پيامبران، آيات پروردگار را بر شما نخواندند و از ملاقات اين روز برحذر نداشتند؟ (زمر/39، 71 و مائده/5، 86 و آلعمران/3، 3و 4) منكران و اعراض كنندگان از آيات قرآن، گاهى فاسق شمردهشدهاند: «وَ لَقَد أَنزَلنا إليكَ ءايـت بَيِّنـت وَمايَكفُرُ بِها إلاّ الفـسِقون.» (بقره/2،99) وگاهى ظالم و مجرم: «وَ مَن أظَلَم مِمَّن ذُكِّر بِـايـتِ رَبِّهِ ثُمَّ أعرَضَ عَنها إنّا مِن المُجرِمينَ مُنتَقِمون» (سجده/32،22) و نيز مستكبر كه به شدّت مورد سرزنش قرار گرفتهاند: «قَدكانَت ءايـتى تُتلى عَليكُم فَكُنتم عَلى أعقـبِكُم تَنكِصونَ * مُستَكبِرين به سـمِراً تَهجُرون.» (مؤمنون/23،66و67)
منكران آيات قرآن، روشهاى گوناگونى را براى انكار آن در پيش مىگرفتند. جدال بىدليل از روشهاى برخورد مشركان با آيات است كه سبب خشم خداوند و توبيخ او مىشود: «الَّذِينَ يُجـدِلونَ فى ءايتِ اللّهِ بِغَيرِ سُلطـن اَتـَـهُم كَبُر مَقتاً عِندَاللّهِ....» (مؤمن/40، 35، 4، 56 و69) مقصود از جدال* در اين آيات، جدال باطل است كه براى از بين بردن حقّ بهكار مىرود، نه جدال براى اثبات حق؛ زيرا خداوند خود، پيامبر را به جدال حقّ مأمور فرمودهاست: «وجدِلهُم بِالَّتى هِى أحسَن». (نحل/ 16، 125)
استهزا*، گونهاى ديگر از برخورد با آيات قرآن بود: «وإذا عَلِمَ مِن ءايـتِنا شَيئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولـئك لَهم عَذابٌ مُهينٌ» (جاثيه/45، 9) يا آنكه هنگام تلاوت آيات بر آنان، آن را افسانه پيشينيان مىدانستند: «إذا تُتلى عَليه ءايـتُنا قال أسـطيرُ الأوَّلين.» (قلم/68، 15 و انفال/ 8، 31) سحر* دانستن آيات قرآن، حربه ديگر كافران براى مقابله با آن بود:«وإذا تُتلى عَليهم ءايـتُنا بَيِّنـت قالَ الّذين كَفروا لِلحَقِّ لَمّا جاءَهُم هـذا سِحرٌ مُبينٌ.» (احقاف/46، 7)
تلاوت آيات قرآن:
خداوند تلاوت آيات بر پيامبر را به خود نسبت داده: «ذلك نتلوهُ عَليكَ مِنَ الأيـتِ وَ الذِّكرِ الحَكيم» (آلعمران/3، 58) و تلاوت آيات بر مؤمنان براى تعليم و تزكيه آنان را هدف برانگيخته شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىداند: «هُو الَّذِى بَعَثَ فىالأُمّيّين رَسولاً مِنهم يَتلوا عَليهم ءايتِه و يُزكّيهم و يُعلِّمُهم الكِتـبَ والحِكمةَ» (جمعه/62،2) و پيامبر و مسلمانان به تلاوت آياتقرآن به اندازه ميسور سفارش شدهاند. (مزمّل/73،20)
قرآن برخورد معاندان و پذيرندگان حق را هنگام تلاوت آيات بر آنان، متفاوت بيان مىكند. در چهره كافران (هنگام تلاوت آيات قرآن بر آنان) آثار انكار نمايان شده، به شدّت خشمگين مىشوند؛ چنانكه نزديك است برخيزند و بر كسانىكه آيات را بر ايشان تلاوت مىكنند، حمله برند: «وإذا تُتلى عَليهِم ءايـتُنا بَيِّنـت تَعرِفُ فى وُجوهِ الَّذينَ كَفَروا المُنكَرَ يَكادونَ يَسطُونَ بِالَّذين يَتلُونَ عَليهِم ءايـتِنا....» (حج/22،72)
دسته ديگر كه حقپذيرند، با تلاوت آيات بر آنان، ايمانشان افزونتر مىشود (انفال/8، 2) و ازآنرو كه حقيقت را يافتهاند، چشمانشان از شوق اشك مىريزد:«وإذا سَمِعوا ما أُنزِلَ إِلَى الرَّسول تَرى أَعيُنهم تَفيضُ مِن الدَّمعِ ممّا عَرفُوا مِن الحقّ....» (مائده/5، 83)
آيات نامدار
به آياتى كه بر آنها نامى خاص نهاده باشند، آيات نامدار يا آيات صاحب عنوان مىگويند. اين نام، به طور معمول از واژگان به كار رفته در آيات يا محتواى آنها اتّخاذ مىشود. منشأ نامگذارى بيشتر اين آيات، به دليل كاركرد فراوان آنها در رشتههاى گوناگون علوم اسلامى است كه براى سهل بودنِ اشاره به آنها، نامى خاص گرفتهاند. بسيارى از مفسّران و دانشوران علوم قرآنى، هنگام بررسى و شمارش آيات ناسخ و منسوخ، تعداد فراوانى از اين آيات را نامگذارى كردهاند. بسيارى از دانشمندان شيعه و سنّى، در مجادلههاى كلامى خود و در مقام بيان فضايل اهلبيت(عليهم السلام)به آياتى استناد كرده و بر آنها نام نهادهاند. فقيهان و اصوليان نيز در نامگذارى تعدادى از آيات، سهمى فراوان داشتهاند. منشأ نامدار شدن برخى از اين آيات، رواياتى است كه بر اساس آن، پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام)برخى آيات مانند آية الكرسى و آيه ملك را نام نهادهاند يا در فضيلت آيهاى مانند «آيه آمن الرسول» سخن گفتهاند؛ البتّه بسيارى از آيات نامدارى كه در اين مقاله از آنها بحث مىشود شهرت ندارند و فقط يك يا چند نفر از دانشوران اين نامگذارى را داشتهاند. با جستوجوهاى انجام شده، مجموع اين آيات، به بيش از صد و هفتاد آيه مىرسد كه در همين مقاله به ترتيب الفبا به آنها پرداخته مىشود و آياتى كه بيش از يك نام دارند، به نامى كه از شهرت بيشترى برخوردار است، ارجاع مىگردد. شايان ذكر است كه: الف. تفصيل محتوايى هر يك از آيات نامدار در جاى خود (مضافٌ اليه) بحث مىشود؛ به طور مثال، محتواى مفصّل آيه خمس، آيه فىء و آيه مباهله در مدخلهاى خمس، فىء و مباهله مورد بحث قرار مىگيرد؛ از اين رو در اين مقاله، فقط به محتواى اجمالى آيات و نيز شأن نزول و فضيلت آنها پرداخته شده، از تبيين تفصيلى موضوع آيه پرهيز مىگردد؛ البتّه در مواردى كه جرى و تطبيق در نامدار شدن آيهاى نقش داشته باشد، به آن اشاره مىشود. ب. برخى آيات را با انتخاب جملههايى از خود آيه نامگذارى كردهاند؛ براى مثال از آيه 29 فتح/ 48 به «آيه ليغيظ بهم الكفّار» يا از آيه 160 انعام/ 6 به «آيه من جاء بالحسنة» ياد كردهاند كه در اين گونه موارد، اين نامگذارى مورد توجّه قرار نگرفته است، جز سه آيه «آمنالرّسول»، «وإن يكاد» و «أمّن يجيب» كه به دليل شهرت به آنها پرداخته شده است. ج. كوشيده شده است آيات نامدار، تك واژهاى باشد و از مواردى كه نامگذارى به شكل جمله يا همراه با تتابع اضافات است، حتّى المقدور پرهيز شده است؛ براى مثال از آوردن آيه «الاذان فى يوم الحجالاكبر» تحت عنوان آيات نامدار پرهيز شده است. د. آيه «آمن الرّسول» «أمّن يجيب» «تبليغ» «تطهير» «غار» «آية الكرسى» «وإن يكاد» و «ولايت» به دليل شهرت و نيز پرداختن به بحث محتوايى، از اين مقاله به جاىگاه الفبايى خود ارجاع شده است.
آيهآمنالرّسول (=>آيه آمن الرسول، مقاله مستقل)
آيه ابتلاء:
آيه 6 نساء /4 آيه ابتلاء (آزمايش*) نام گرفته است. بر اساس اين آيه، اولياى يتيمان هنگامى مىتوانند دارايى يتيمان را در اختيارشان قرار دهند كه آنان را بيازمايند تا مشخّص شود مىتوانند به گونهاى شايسته در اموالشان تصرّف كنند و نيز بايد به حدّ بلوغ برسند و داراى رشد فكرى باشند: «وابتَلُوا اليَتـمى حَتّى إِذا بَلغُوا النِّكاحَ فَإِن ءَانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا إِليهِم أَمولَهُم». در شأن نزول اين آيه آمده است: ثابت بن رفاعه يتيمى بود كه در خانه عمويش زندگى مىكرد. عموى او از پيغمبر(صلى الله عليه وآله)پرسيد: مقدارى از مال ثابت نزد من است. مال او را چه هنگام به او بدهم كه اين آيه نازل شد.
آيه اتّباع:
آيه 108 يوسف/12 را «آيه اتّباع = پيروى» نام نهادهاند. بر اساس اين آيه، پيامبر(صلى الله عليه وآله)و هر كه از او پيروى كند، با بصيرت به اسلام و به سوى خدا دعوت مىكنند:«قُل هـذِهِ سَبِيلِى أدعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَة أَنا و مَنِ اتَّبعَنِى» بر اساس رواياتى، «مَن اتَّبعَنِى» بر امام على(عليه السلام)تطبيق شده است.
آيه احسان:
آيه 90 نحل/ 16 «آيه احسان*» نام گرفته است: «إِنَّ اللّهَ يَأمرُ بِالعدلِ والإِحسَـنِ و إِيتاىِ ذِى القُربى و يَنهى عَنِ الفَحشاءِ والمُنكَرِ والبَغىِ...» . در اين آيه، شش اصل مهم (سه اصل مثبت و سه اصل منفى) ديده مىشود. به گفته ابن مسعود، آيهاى جامعتر از اين در قرآن نيست و عثمان بن مظعون مىگويد: از روزى كه رسول خدا اين آيه را بر من قرائت كرد، اسلام در دلم جاى گرفت و پيامبر را دوست مىداشتم. عكرمه نيز نقل مىكند كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)اين آيه را بر وليد خواند. وليد گفت: اى پسر برادر! باز هم بخوان. پيامبر دوباره خواند. وليد گفت: به خدا سوگند! در آن حلاوت و تازگى است. بالاى آن ميوهدار و زير آن شاخ آور است و اين كلام آدميان نيست.
آيه اخراج:
آيه 240 بقره/2 را «آيه اخراج» يا امتاع گفتهاند. اين آيه، رسمى را كه در جاهليّت بود، يعنى زنان پس از مرگ شوهران خود، يك سال ازدواج نمىكردند و در خانه مىنشستند، امضا، وبه مردان سفارش مىكند كه براى همسران خود مالى را وصيّت كنند كه بعد از مرگشان به ايشان بدهند؛ مالى كه براى مخارج يكساله آنها كافى باشد و زنان در اين مدّت از خانههاى خود اخراج نشوند و اگر در اين مدّت از خانه خارج شدند، ورثه شوهر تقصيرى در ندادن آن مال ندارند:«والّذينَ يُتوَفَّونَ مِنكُم و يَذَرونَ أَزوجًا وَصيّةً لاَِزوجِهِم مَتـعًا إِلَى الحَولِ غَيرَ إِخراج فَإِن خَرجنَ فَلا جُناحَ عَليكُم فِى ما فَعلنَ فِى أَنفُسهِنَّ مِن مَعروف واللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ». (بقره/ 2، 240) بر اساس روايتى از امام صادق(عليه السلام)حكم در آغاز اين بود كه وقتى مردى از دنيا مىرفت بايد مخارج زنش را تا يك سال از اصل مال شوهر مىپرداختند و پس از يك سال او را بدون ارث از خانه بيرون مىكردند؛ ولى بعد اين حكم با آيه ارث كه سهم زن را در صورت نبود فرزند، يك چهارم، ودر صورت وجود فرزند، يك هشتم تعيين كرد نسخ شد؛ همچنين به نقلى از حضرت صادق(عليه السلام)اين آيه با آيه 234 بقره/2 كه عدّه وفات را چهارماه و ده روز مىداند، نسخ شدهاست.
آيه اخوّت:
آيه 10 حجرات/49 را «آيه اخوّت*» ناميدهاند؛ زيرا مؤمنان را برادر دينى يكديگر دانسته و به ايجاد صلح و سازش ميان آنان سفارش كرده است:«إِنَّمَا المُؤمِنونَ إِخوَةٌ فَأَصلِحوا بَينَ أخوَيكُم وَاتَّقوا اللَّهَ لَعلّكُم تُرحَمون». به نقل ابن عبّاس، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)در پى نزول اين آيه، بين مسلمانان به قدر منزلتشان پيوند برادرى برقرار ساخت. ابوبكر را با عمر، عثمان را با عبدالرحمن و...؛ آن گاه على(عليه السلام)را برادر خود قرار داد و فرمود: تو برادر منى و من برادر تو هستم. مسلمانان در آغاز بر اساس همين برادرى، حتّى از يكديگر ارث مىبردند.
آيه اُذُن:
آيه 61 توبه/9 را «آيه اُذُن» گويند. اذن، كنايه از شخصى است كه هر سخنى را بشنود و بپذيرد. براساس اين آيه، منافقان، پيامبر را مىآزردند و چون حضرت، عذر و دروغ آنان را مىپذيرفت، در مقام آزار و نكوهش وى مىگفتند: او براى شما «اُذُن» (زودباور) است و به حرف همه گوش مىدهد. خداوند در پاسخ آنان فرمود: او براى شما گوش نيكو است. به خدا ايمان دارد و سخن مؤمنان را با خوشگمانى مىپذيرد: «ومِنهُم الَّذينَ يَؤُذونَ النّبىّ و يَقولونَ هُو أذُنٌ قُل أُذُنُ خَير لَكُم يُؤمِنُ بِاللّهِ و يُؤمنُ لِلمُؤمِنينَ و رَحمةٌ لِلّذينَ ءَامَنوا مِنكُم والّذينَ يُؤذونَ رَسولَ اللّهِ لَهُم عَذابٌ ألِيم» . شأن نزول اين آيه را گروهى از منافقان دانستهاند كه در خلوت خود، سخنانى ناشايست را بر زبان جارى ساختند و برخى از آنان گفتند: اين سخنان را نگوييد؛ زيرا ممكن است به گوش محمد برسد و بر ما برآشوبد. «جلاس بن سويد» گفت: هر آنچه را مىخواهيم، مىگوييم و نزدش خلافش را بيان مىكنيم و مىپذيرد؛ زيرا محمد «اذن سامعه» (گوش شنوا) است. در اين هنگام، آيه نازل شد.
آيه اذن جهاد:
آيه 39 حج /22 را «آيه اذن جهاد» نام نهادهاند. برخى آن را آيه اذن فى القتال و برخى آيه جهاد ناميدهاند؛ زيرا مسلمانان پس از تحمّل آزار و شكنجهها و تحميل جنگ بر آنان، براى نخستينبار با نزول اين آيه در مدينه اجازه يافتند با مشركان بجنگند: «أُذِنَ لِلَّذينَ يُقتَلونَ بِأنّهم ظُلِموا و إنَّ اللّهَ عَلى نَصرِهِم لَقدِير.» در شأن نزول اين آيه آوردهاند كه مسلمانان همواره در مكّه مورد آزار مشركان قرار مىگرفتند و بارها مجروح و كتك خورده، نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)شكايت مىبردند و حضرت، آنها را به صبر دعوت كرده، مىفرمود: هنوز به جنگ مأمور نشدهام تا اين كه به مدينه هجرت كرد و براى نخستينبار، اين آيه فرود آمد و اجازه جنگ صادرشد.
آيه اُذُن واعيه:
«اُذن واعيه» به معناى گوش شنوا و فراگيرنده، عنوانى است كه براى آيه 12 حاقه/69 قرار داده شده است:«لِنَجعَلهَا لَكُم تَذكِرةً و تَعَِيها أذنٌ وعِيَة.» آيات پيشين به نابودى قوم نوح و رهايى گروندگان به نوح اشاره دارد و در اين آيه مىگويد: اين نابودى و نجات را وسيله عبرت و تذكّرى براى شما قرار داديم تا «گوشهاى شنوا» آن را دريابد و بفهمد. مفسّران شيعه و سنّى، در ذيل اين آيه گفتهاند: حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)پس از نزول اين آيه، خطاب به امام على(عليه السلام)فرمود: اى على! از خدا خواستهام كه گوش تو را «واعيه» (شنوا) گرداند و على(عليه السلام)گفت: پس از آن، هرگز چيزى را فراموش نكردم. بر پايه روايتى ديگر، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)به على(عليه السلام)فرمود: خداوند به من فرمان داد كه تو را به خود نزديك كنم و دور نسازم و آموزشت دهم تا آن را حفظ كنى و بر خدا است كه آنچه را مىشنوى، حفظ نمايى؛ آن گاه اين آيه نازل شد.
آيه اذى(=>آيه جزاى فحشاء، همين مقاله)
آيه ارث:
آيه 11 نساء/4 كه سهم الارث هر يك از پسر، دختر، پدر و مادر را در فرضهاى گوناگون مشخّص مىكند، «آيه ارث*، ميراث، مواريث يا فرايض»نام دارد: «يُوصِيكمُ اللّهُ فِى أَولـدِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الأُنثَيَين...».
به نقلى، اين آيه درباره عبدالرّحمن، برادر حسان بن ثابت شاعر نازل شد. هنگامى كه عبدالرّحمن از دنيا رفت، يك زن و پنج برادر از وى ماندند كه برادرانش ما تَرَك وى را بردند و به همسرش چيزى ندادند. همسر عبدالرّحمن به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شكايت كرد و اين آيه نازل شد. در روض الجنان آمده است: سبب نزول آيه، آن بود كه در جاهليّت، ميراث را به مردان مىدادند و به زنان و كودكان نمىدادند. شأن نزولهاى ديگرى نيز براى اين آيه گفتهاند.
آيه ارحام (=>آيه اولواالارحام، همين مقاله)
آيه استثناء (=>آيه مشيّت، همين مقاله)
آيه استخلاف (=>آيهخلافت، همين مقاله)
آيه استرجاع:
به بخشى از آيه 156 بقره/ 2 (إنّا لِلّهِ و إنّا إليهِ رجِعون) «آيه استرجاع*» گويند. از آنجا كه در اين آيه، بر بعث و بازگشت به خدا اقرار شده، چنين نام گرفته است. اين آيه و آيات پيشين، كسانى را ستايش كرده كه هنگام مواجهه با مصيبت مىگويند: «إنّا لِلّهِ و إنّا إليهِ رجِعون» . در آيه 157 بقره/ 2، صابرانِ مسترجع را داراى مقامى والا و مشمول درود و رحمت الهى مىداند: «أُولـلـِكَ عَليهِم صَلَوتٌ مِن رَبِّهِم و رَحمَةٌ و أُولـلـِكَ هُمُ المُهتَدون». در شأن نزول اين آيه آمده است كه امام على(عليه السلام)هنگام شنيدن خبر شهادت حمزه و به نقلى جعفر، جمله «إنّا لِلّهِ و إنّا إليهِ رجِعون» را بر زبان راند؛ سپس اين آيه نازل شد. همان گونه كه از آيه استفاده مىشود، در روايات نيز بر «استرجاع» هنگام روبهرو شدن با هرگونه مصيبت ـ هرچند اندك باشد ـ تأكيد شده است. در اين زمينه، دهها روايت در منابع شيعه و سنّى وارد شده است.
آيه استيذان:
استيذان به معناى اجازه خواستن است. آيه 58 نور/24 را «آيه استيذان» ناميدهاند؛ زيرا بر اساس اين آيه، لازم است بردگان و فرزندانى كه به حدّ بلوغ* نرسيدهاند، براى ورود به محل استراحت زن و مرد در سه نوبت از شبانه روز كه احتمال برهنه بودن آنان هست، اجازه بگيرند (استيذان). اين سه نوبت پيش از نماز بامداد، نيمروز و پس از نماز شام است: «يأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنوا لِيَستَئذِنكُمُ الَّذينَ مَلكَت أيمنُكُم والَّذينَ لَم يَبلُغوا الحُلُمَ مِنكُم ثَلـثَ مَرّت مِن قَبلِ صَلوةِ الفَجرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُم مِنالظَّهيرَةِ و مِن بَعدِ صَلـوةِ العِشاءِ ثَلـثُ عَورت لَكُم» .
آيه استواء:
آيه 5 طه/ 20 را «آيه استواء» ناميدهاند: «الرّحمـنُ عَلى العَرشِ اسْتَوى». مفسّران در معناى استواى خداوند و عرش* به تفصيل سخن گفتهاند؛ ولى بسيارى از آنان اين آيه را كنايه از تسلّط پروردگار و احاطه كامل او به جهان آفرينش دانستهاند. اين آيه را از آيات متشابه قرآن نيز بر شمردهاند.
آيه اعتداء:
آيه 194 بقره/2 «آيه اعتداء» (تعدّى) نام گرفته است. بر اساس شأن نزولى كه در ذيل اين آيه آمده است، مشركان عرب كه از پيامبر شنيده بودند جنگ در ماههاى حرام (ذى قعده، ذى حجّه، محرّم و رجب) در اسلام جايز نيست، درصدد بودند خود، حرمت اين ماهها را شكسته، به مسلمانان هجوم برند كه اين آيه فرود آمد و اجازه داد در صورتى كه آنها حرمت اين ماهها را نگاه نداشتند، مسلمانان نيز بتوانند با مشركان وارد جنگ شوند و همان گونه كه آنان تعدّى و ستم مىكنند، بر آنان تعدّى شود:«الشَّهرُ الحَرامُ بِالشَّهرِ الحَرامِ و الحُرُمـتُ قِصاصٌ فَمنِ اعتَدَى عَليكُم فَاعتَدوا عَليهِ بِمثلِ مَا اعتَدى عَليكُم» .
آيه اعتداد (=>آيه تربّص، همين مقاله)
آيه اعتصام:
آيه 103 آل عمران/3 كه فرمان چنگ زدن به حبل اللّه* را صادر كرده، «آيه اعتصام» نام گرفته است:«واعتَصِموا بِحبلِاللّهِ جَمِيعًا و لاَ تَفرّقوا» . در اين كه مقصود از حبل الله چيست، مفسّران (براساس روايات) احتمالهايى را مطرح كردهاند.
آيه اعراف:
آيه 46 اعراف/ 7 را «آيه اعراف» گفتهاند. بر اساس اين آيه، بر اعراف* مردانى هستند كه هريك ازبهشتيان و جهنّميان را به چهرههايشان مىشناسند. در اين كه «اعراف» به چه معنا است، مفسّران آراى گوناگونى دارند:«وعَلَى الأَعرافِ رِجالٌ يَعرِفونَ كُلاًّ بِسِيملـهُم» .
آيه اطاعت:
به آيه 59 نساء/ 4 «آيه اطاعت» نام دادهاند؛ زيرا مؤمنان را به اطاعت از خدا، پيامبر(صلى الله عليه وآله) واولىالأمر فرمان دادهاست:«يأَيُهَا الَّذينَ ءَامَنوا أطيعُوا اللّهَ و أطيعُوا الرَّسولَ و أولِى الأمرِ مِنكُم فَإِن تَنزعتُم فِى شَىء فَرُدّوهُ إلَى اللَّهِ والرَّسولِ...» . شيخ طوسى مىگويد: اطاعت در اين آيه مطلق است و فقط اطاعت از معصوم و كسى كه از گناه مصون باشد، به طور مطلق روا است؛ بنابراين، مقصود از اولى الأمر بايد معصوم باشد تا اطاعت* او به طور مطلق روا باشد. وى همچنين آورده است: عالمان اماميّه اتّفاق دارند در اينكه مقصود از اولىالأمر، امامان از آل محمّدند. بسيارى از روايات شيعه، «اولى الأمر» را به امامان معصوم(عليهم السلام)تفسير كرده است. در برخى روايات اهل سنّت نيز به على(عليه السلام)ودربرخى به على و حسن و حسين(عليهم السلام)تفسير شده است.
آيه افضاء (=>آيه قنطار، همين مقاله)
آيه افك:
آيه 11 نور/24 كه به داستان افك* (بهتان) گروهى از صحابه بهيكىاز همسران رسول خدا(صلى الله عليه وآله)پرداخته «آيه افك» نام دارد. بر اساس اين آيه، گروهى از مسلمانان به اين تهمت دامن زدند و در اشاعه آن كوشيدند:«إِنَّ الّذينَ جاءُوا بِالإِفكِ عُصبَةٌ مِنكُم لا تَحسَبوهُ شَرّاً لَكُم بَل هُو خَيرٌ لَكُم...». عايشه (در روايت مفصّلى) اين آيه را در شأن خود مىداند. او مىگويد: اين ماجرا هنگامى اتّفاق افتاد كه در بازگشت از غزوه بنى المصطلق، از لشكر عقب ماند و به وسيله يكى از صحابه به نام صفوانبنمعطل به لشكر ملحق شد؛ آنگاه گروهى وى را متّهم كردند و اين آيه او را از اين اتّهام تطهير كرد.علاّمه طباطبايى طهارت و پاكى دامن همسران همه پيامبران را امرى عقلى دانسته و پس از نقل روايت عايشه به نقد آن نشسته و از جهات گوناگون در درستى آن خدشه كرده است. علىبن ابراهيم قمى مىگويد: نزول آيه افك درباره عايشه، باروايات عامّه موافق است؛ ولىروايات خاصّه، نزول اين آيه را درباره ماريه* قبطيه و رفع اتّهام از او مىداند.
آيه اكمال:
بخشى از سومين آيه مائده/5 را «آيه اكمال» ناميدهاند: «اليومَ أكمَلتُ لَكُم دِينَكُم و أَتممتُ عَليكُم نِعمَتِى و رَضِيتُ لَكُم الإِسلـمَ دِينًا» . به اجماع عالمان شيعه و عقيده برخى از مفسّران اهل سنّت، اين آيه در قضيه غدير خم و پس از نصب حضرت على*(عليه السلام)به امامت* نازل شده است.بسيارى از روايات اهل سنّت نيز نزول آيه اكمال را پس از جريان غدير خم مىدانند. سيوطى از ابى سعيد خدرى نقل كرده كه چون پيامبر، ولايت على(عليه السلام)را در روز غدير خم اعلام كرد، جبرئيل اين آيه را فرود آورد. او همچنين از ابوهريره نقل مىكند كه چون روز غدير خم (هيجده ذى حجّه) شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مولاه، وآن هنگام، اين آيه نازل شد. خطيب بغدادى نيز مىگويد: در روز غدير خم، پيامبر دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: آيا من ولىّ مؤمنان نيستم؟ جمعيّت، ولايت او را تأييد كردند؛ سپس فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مولاه، وعمربن خطاب گفت: اى پسر ابوطالب! بر تو مبارك باد. سرور من و سرور هر مسلمانى شدى؛ آنگاه آيه «اليومَ اكملتُ لَكُم دِينَكُم» نازل شد.
آيه امانات:
آيه 58 نساء/4 كه به باز گرداندن امانت*ها به صاحبانش دستور داده، «آيهامانات» نام گرفته است:«إنَّ اللّهَ يَأمُركُم أن تُؤَدّوا الأَمـنـتِ إلى أهلِها و إذا حَكَمتُم بَينَالنّاسِ أن تَحكُموا بِالعدلِ إنّ اللّهَ نِعمّا يَعِظُكُم بهِ إِنّ اللّهَ كانَ سَميعاً بَصِيراً» . در شأن نزول اين آيه آمده است كه چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)مكّه را فتح كرد، عثمانبن طلحه (كليددار كعبه) درِ كعبه را بست و بر بام آن بالا رفت و از دادن كليد سربـاززد امام على(عليه السلام)بر بالاى كعبه رفت و كليد را از او گرفت و در را باز كرد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)وارد كعبهشد و نماز به جاى آورد. پس از اداى نماز، عبّاسبنعبدالمطّلب پيشنهاد كرد كليد به او سپرده شود تا ضمن سقايت حاجيان، كليد دارى كعبه را نيز عهدهدار باشد، وخداوند اين آيه را نازلفرمود. پس از نزول آيه، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بهعلى(عليه السلام)فرمود: كليد را به عثمان باز گرداند. على(عليه السلام)كليد را بر گرداند و از او دلجويى كرد. عثمان گفت: آن جا به قهر و اكنون به لطف برخورد كردى، سبب چيست؟ امام على آيه را براى او خواند و عثمان با جارى ساختن شهادتين بر زبان مسلمان شد.
آيه امانت:
آيه 72 احزاب/33 از پذيرش امانتى بزرگ به وسيله انسان خبر داده است. امانتى كه آسمانها، زمين و كوهها از پذيرش آن سرباز زدند و از آن هراسيدند؛ ولى انسان آن را پذيرفت؛ از همين رو، برخى اين آيه را «آيه امانت» نام نهادهاند:«إِنّا عَرضنَا الأَمانةَ عَلى السَّمـوتِ والأَرضِ والجِبالِ فَأَبينَ أن يَحمِلنَها و أَشفَقنَ مِنهَا و حَملَها الإِنسـنُ إِنّه كانَ ظَلومًا جَهولاً».
آيه امتاع (=>آيه اخراج، همين مقاله)
آيه امتحان:
آيه 10 ممتحنه/60 را «آيه امتحان» گويند. در اين آيه، از مردان با ايمان مىخواهد تا زنانى را كه ادّعاى ايمان كرده و از مكّه خارج شده و به مسلمانان پيوستهاند، امتحان* نموده، در صورتى كه آنها را بر ايمان يافتند، به كافران بر نگردانند:«يأَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا إِذا جاءَكُمُ المُؤمِنـتُ مُهـجرت فَامتَحِنوهُنَّ اللّهُ أَعلَمُ بِإيمنِهنَّ فإِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنت فَلا تَرجِعُوهُنَّ إِلى الكُفّارِ لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهم و لاَ هُم يَحِلُّونَ لَهنَّ و ءَاتوهُم مَا أَنفَقوا و لاَ جُناحَ عَليكُم أَن تَنكِحوهُنَّ إذا ءَاتَيتُموهُنَّ أُجورَهنَّ و...» . در شأن نزول اين آيه آمده است كه مسلمانان در قرارداد صلح حديبيه* پذيرفتند هرگاه يكى از مكّيان به مسلمانان پيوست، آنان بايد او را به كافران پس دهند؛ ولى اگر يكى از مسلمانان به كفّار پيوست، آنان به برگرداندن ملزم نباشند. پس از امضاى اين قرارداد، زنى از مكّيان كه مسلمان شده بود، به مسلمانها پيوست. همسرش كه از بنى مخزوم بود، در پى او آمد تا او را باز ستاند و گفت: اى محمد! قرار ميان ما و شما همين بوده و مركّب نوشته، هنوز خشك نشده است كه اين آيه نازل شد. در ذيل اين آيه آمده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن زن را سوگند داد كه آيا فرار او از مكّه به دليل بغض شوهر يا عشق به مرد ديگرى نبوده و فقط به دليل گرويدن به اسلام بوده است؛ آن گاه مهر و ساير هزينهها را به مرد كافر داد و او را باز نگرداند. فقيهان احكام گوناگونى را از اين آيه استفاده كردهاند؛ از جمله گفتهاند: جدايى بين زن مسلمان و شوهر كافر به مجرّد هجرت تحقّق مىيابد و به طلاق نياز نيست.
آيه امّن يجيب (=>آيهامّن يجيب، مقاله مستقل)
آيه انذار:
آيه 214 شعراء/ 26 به «آيه انذار» شهرت يافته است؛ زيرا پيغمبر(صلى الله عليه وآله)در اين آيه مأمور شده است تا خويشانش را به اسلام بخواند و آنان را بيم دهد:«وأَنذِر عَشِيرتَكَ الأَقرَبين» . گفتهاند: چون اين آيه نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)چهل نفر از خويشاوندان خويش را اطعام كرد و به آنان گفت: اى فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم كسى در ميان عرب، بهتر از آنچه من براى شما آوردهام، براى قوم خود آورده باشد. من دنيا و آخرت را براى شما آوردهام؛ آن گاه فرمود: كدام يك از شما مرا در اين كار يارى مىكند تا برادر، وصىّ و جانشين من در ميان شما باشد؟ همه خاموش شدند و على(عليه السلام)گفت: اى رسول خدا! من هستم. پيغمبر فرمود: اين وصىّ و خليفه من در ميان شما است. سخن او را بشنويد و از او فرمان بريد. پس از اين سخنان بود كه گروهى از خويشاوندان او به ابوطالب گفتند: فرزندت را اطاعت كن كه او بر تو امارت يافته است.
آيه انفاق:
آيه 274 بقره/2 به ستايش كسانى پرداخته كه در شب و روز و نهان و آشكار انفاق مىكنند و برخى آن را «آيه انفاق» گفتهاند:«الّذينَ يُنفِقونَ أَمولَهُم بِالّيلِ والنَّهارِ سِرًّا و عَلانِيةً فَلَهم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهم و لاَ خَوفٌ عَليهِم و لاَ هُم يَحزَنون» . اين آيه در شأن امام على(عليه السلام)نازل شد كه چهار درهم داشت. درهمى را در شب، درهمى را در روز، درهمى به نهان و درهمى را آشكارا انفاق كرد.
آيه انفال:
نخستين آيه سوره انفال/ 8 را «آيه انفال» ناميدهاند. شأن نزول اين آيه در جنگ بدر است كه برخى مسلمانان و سربازان اسلام پس از پايان جنگ درباره چگونگى تقسيم غنايم با يكديگر درگير شدند. آيه نازل شد و با صراحت، غنايم را از آن خدا و پيامبرش دانست و حضرت غنايم را به طور مساوى ميان همه جنگجويان تقسيم كرد. اين آيه در ادامه، مسلمانان را به پرهيزكارى، اصلاح ذات البين و اطاعت از خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)، فرمان داده است.«يَسـَلونَكَ عَنِ الأَنفالِ قُل الأَنفالُ لِلّهِ والرَّسولِ فَاتَّقُوا اللّهَ و أَصلِحوا ذَاتَ بَينِكُم و أَطيعُوا اللّهَ و رَسولَهُ إِن كُنتُم مُؤمِنين». در اينكه اين آيه با آيه 41 همين سوره كه فقط يك پنجم غنايم را به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)متعلّق مىداند، نسخ شده است، مفسّران اختلاف كردهاند؛ ولى به نظر مىرسد كه منافاتى بين اين دو آيه وجود نداشته باشد و آيه خمس، آيه انفال* را نسخ نمىكند؛ زيرا در واقع، همه غنيمت* در اختيار پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و حضرت در جاىگاه حاكم اسلامى، چهار پنجم اين غنايم را در اختيار جنگجويان قرار مىدهد.
آيه اولواالأرحام:
به آيه 6 احزاب/33 كه اين واژه در آن وجود دارد، «آيه اولواالأرحام» گويند. برخى، آيه 75 انفال/8 را آيةالأرحام خواندهاند. اولوالأرحام به معناى خويشاوندان* است و در اين آيه، آنها را در ارث بردن از يكديگر سزاوارتر دانسته است: «وأُولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم أَولى بِبَعض فِى كِتـبِ اللّهِ مِنالمُؤمِنينَ والمُهـجرِينَ إِلاّ أَن تَفعلوا إِلى أَوليائِكُم مَعروفًا كانَ ذلِكَ فِىالكِتـبِ مَسطُورًا» . هنگامى كه مسلمانان به مدينه مهاجرت كردند و اسلام، پيوند آنان با نزديكانشان را قطع كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)بين آنان پيمان برادرى برقرار ساخت و آنان چون برادر واقعى از يكديگر ارث مىبردند؛ ولى هنگامى كه اسلام گسترش يافت و مكّيان نيز به اسلام گرويدند، ارتباطهاى گذشته به تدريج برقرار گرديد؛ بدين جهت، آيه نازل شد و ارث را براساس قرابت بنا نهاد، نه بر اساس ايمان و هجرت.
آيه ايلاء:
آيه226 بقره/2 را «آيه ايلاء*» گفتهاند:«لِلّذينَ يُؤلونَ مِن نِسائِهِم تَربُّصُ أَربَعةِ أَشهُر فَإِن فَاءُو فَإِنّ اللّهَ غَفورٌ رَحيمٌ» . در جاهليّت، هنگامى كه مردى از همسر خويش متنفّر مىشد، سوگند ياد مىكرد كه با او همبستر نشود و از طلاق او نيز سر باز مىزد و ازاين طريق، او را مىآزرد. در آغاز اسلام نيز برخى چنين مىكردند كه اين آيه نازل شد و فرمود: هركس چنين سوگندى بخورد، فقط چهارماه مىتوان بر اين وضعيّت صبر كرد و اگر شوهر پس از اين مدّت ازتصميم خود برگردد، اشكالى ندارد؛ البتّه مرد بايد كفّاره بدهد و ده فقير را اطعام كند. اگر پس از اين مدّت، مراجعه نكرد، بر اساس روايات، زن مىتواند به حاكم اسلامى مراجعه كند و حاكم اسلامى مرد را وا مىدارد كه يا رجوع كند يا زن را طلاق دهد و اگر سر باز زد، او را حبس مىكند تابپذيرد.
آيه بِرّ:
آيه 177 بقره/2 را «آيه بِرّ*» (نيكى) گويند. طبرسى مىگويد: هنگامى كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه انتقال يافت، مناقشههاى فراوانى ميان مسلمانان، يهود و نصارا درگرفت. بيشتر يهود و نصارا روى كردن به جانب معيّن، هنگام نماز را يگانه راه اطاعت معرّفى مىكردند. به گمان يهود، نيكويى اين بود كه رو به مغرب نماز گزارند و نصارا بر اين گمان بودند كه نيكويى، رو به مشرق نماز خواندن است كه خداوند اين آيه را نازل كرد و به معرّفى نيكى و نيكوكارى پرداخت. بر اساس اين آيه، رو به سوى مشرق و مغرب گرداندن، نيكوكارى نيست؛ بلكه ايمان به خدا، آخرت، ملائكه و كتابهاى آسمانى نيكى است. پرداخت مال به خويشان، يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان و گدايان و آزاد كردن بردگان نيز نيكويى است. در ادامه همين آيه، اقامه نماز، پرداخت زكات، وفا به عهد و شكيبايى هنگام سختى نيز نيكى و نيكوكارى شناسانده شده است: «لَيسَ البِرَّ أَن تُولّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرقِ والمَغربِ و لـكِنَّ البِرَّ مَن ءَامنَ بِاللّهِ واليَومِ الأَخِرِ والملـلـِكةِ والكِتـب...» .
آيه بسمله (=>آيه تسميه، همين مقاله)
آيه بشارت:
برخى بخشپايانى آيه 34 حج /22 را كه به فروتنان پاكدل بشارت مىدهد، «آيه بشارت» ناميدهاند.«وَ بَشِّرِ المُخبِتِين». آيه 35 همين سوره به وصف اين انسانهاى فروتن مىپردازد كه هنگام ياد خدا، دلهايشان مىترسد و بر آنچه به آنها مىرسد، شكيبايند و نماز به پاى مىدارند و انفاق مىكنند: «وَ بَشِّرِ المُخبِتينَ * الّذينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وجِلَت قُلوبُهُم والصّـبِرينَ عَلى مَا أَصابَهُم والمُقِيمِى الصَّلوةِ و مِمّا رَزَقنـهُم يُنفِقونَ» . بعضى دومين آيه سوره يونس/10 را آيه بشارت* ناميدهاند:«وبَشِّرِ الَّذينَ ءَامَنوا أنَّ لَهُم قَدَم صِدق عِندَ رَبِّهِم» . بر اساس رواياتى، امام على(عليه السلام)در آيه نخست از «مخبتين» (فروتنان و خاشعان) شمرده شده و آيه دوم نيز بر ولايت على(عليه السلام)تطبيق شده است.
آيه تأسّى:
آيه 21 احزاب /33 را «آيه تأسّى» گفتهاند؛ زيرا رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را اسوه*اى نيكو مىشناساند و از مؤمنان مىخواهد در صبر و بردبارى در جنگ، بلكه در تمام امور زندگى به او اقتدا و تأسّى كنند؛ چرا كه سيره حضرت نيكو و كامل است: «لَقَد كانَ لَكُم فِى رَسولِ اللّهِ أُسوةٌحَسنة».
آيه تبدّل (=>آيه تبديل، همين مقاله)
آيه تبديل:
آيه 101 نحل/16 به تبديل وجاى گزينى آيهاى به جاى آيه ديگر اشاره دارد؛ از همين رو، برخى آن را «آيه تبديل» و بعضى «آيه تبدّل» گفتهاند:«وإِذا بَدّلنا ءَايةً مَكانَ ءَاية واللّهُ أَعلَمُ بِما يُنزِّلُ قَالوا إِنّما أنتَ مُفتر بَل أَكثرُهُم لاَ يَعلَمون» . در شأن نزول اين آيه آوردهاند كه هرگاه آيهاى نسخ مىشد، كافرانمىگفتند: محمّد، اصحاب خويش را به تمسخرگرفته، امروز به چيزى فرمان مىدهد و فردا از آن نهى مىكند و چيز آسانترى را مىخواهد. قرآن در اين آيه مىگويد: آنها نمىفهميدند كه مقصود از نسخ، مصلحت است، نه راحتى يا مشقّت، واين نيز در اختيار خدا است كه آيهاى را با آيهاى ديگر نسخ* كند و مردم را نرسد كه به وسيله قياس، اجماع و امثال آن، آيهاى از قرآن را نسخ كنند.
آيه تبليغ (=>آيه تبليغ، مقاله مستقل)
آيه تجارت:
آيه 29 نساء /4 را «آيه تجارت*» نامگذارى كردهاند. در اين آيه، يكى از موضوعات اقتصادى اسلام مطرح و تصرّف در دارايىهاى يكديگر از راههاى باطل، از قبيل ربا، قمار، سرقت و غصب حرام دانسته شده و فقط از راه داد و ستدى كه با رضايت يكديگر باشد، جايز شمرده شده است: «يـأَيُّهَا الَّذينَ ءَامنوا لاَ تَأكُلوا أَمولَكُم بَينَكُم بِالبـطِلِ إِلاّ أَن تَكونَ تِجـرَةً عَن تَراض مِنكُم». فقيهان در تمام ابواب معاملات، به اين آيه استدلال كردهاند.
آيه تحريم:
آيه 23 نساء/4 را «آيه تحريم» گفتهاند؛ زيرا در اين آيه، به راههايى (ولادت، ازدواج و شيرخوارگى) كه از آن طريق، حرمت ازدواج تحقّق مىيابد، اشاره دارد. بر اساس اين آيه، ازدواج با مادر، دختر خواهر، عمّه، خاله، دختر برادر، دختر خواهر، مادر رضاعى، خواهر رضاعى، مادر همسر، دختران همسرانى كه با آنها آميزش جنسى داشتهايد، همسر پسرى كه از نسل شما است نه پسر خوانده، وجمع دوخواهر حرام است: «حُرِّمت عَليكُم أُمّهـتُكُم و بَناتُكم...» .
آيه تحويل قبله:
به آيه 144 بقره/2 كه تغيير قبله از بيتالمقدس به كعبه را اعلام داشته، «آيه تحويل قبله*» مىگويند. برخى آن را آيه قبله گفتهاند:«قَد نَرى تَقلُّبَ وَجهِكَ فِىالسَّماءِ فَلنُولِّيَنّكَ قِبلَةً تَرضَـلـها فَولِّ وَجهَكَ شَطرَالمسجدِ الحَرامِ...». در شأن نزول اين آيه آمده است كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)تا هفده ماه پس از هجرت، به سوى مسجدالاقصى* نماز مىخواند. يهوديان مىگفتند: محمد قبلهاى نداشت تا آنكه ما به او آموختيم و از اينكه مسلمانان قبلهاى نداشتند، آنان را سرزنش مىكردند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از اين موضوع آزرده خاطر بود؛ به طورى كه در تاريكى شب بيرون مىآمد و سر به سوى آسمان مىكرد و انتظار نزول وحى در اين باره را داشت. روزى (شعبان سال دوم هجرت) در مسجد بنىسلمه نماز ظهر مىخواند كه اين آيه در بين نماز نازل شد و قبله تغيير يافت و اين مسجد به ذوقبلتين شهرت يافت.
آيه تخفيف (=>آيه عدد مقاتلين، همين مقاله)
آيه تخيير:
آيه 28 و 29 احزاب /33 را «آيه تخيير» گفتهاند؛ زيرا خداوند دراين دو آيه، زنان پيامبر را بين انتخاب دنيا و برگزيدن خدا و پيامبرش مخيّر كرده است. در شأن نزول اين آيه آمده است: پس از جنگ خيبر كه مسلمانان، دارايىهاى فراوانى را به غنيمت گرفتند، برخى از همسران پيامبر تقاضاهايى چون بُرد، حُلّه و جامه مصرى و... داشتند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)رنجور شد و سوگند ياد كرد يك ماه نزد آنان نرود و خداوند متعالى، اين آيات را فرو فرستاد. هنگامى كه پيامبر، اين آيات را براى همسران خويش خواند، آنان خدا و رسول را برگزيدند و حضرت شادمان گشت:«يـأَيُّهَا النّبِىُّ قُل لاِزوجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدنَ الحَيوةَ الدُّنيَا و زِينَتَها فَتعالَينَ أُمَتِّعكُنَّ و أُسرِّحكُنَّ سَراحًا جَمِيلا * و إِن كُنتُنَّ تُرِدنَ اللّهَ و رَسولَهُ والدّارَ الأَخِرةَ فَإِنَّ اللّهَ أَعَدّ لِلمُحسِنـتِ مِنكُنَّ أَجرًا عظيمًا» .
آيه تربّص:
تربّص به معناى درنگ، ودر اصطلاح، مدّتى (چهارماه و ده روز) است كه زن پس از وفات شوهرش بايد صبر كند و از ازدواج بپرهيزد. از اين مدّت به عدّه* وفات نيز تعبير شده است. آيه 234 بقره/2 را كه به تشريع عدّه وفات پرداخته، «آيه تربّص» و يا اعتداد ناميدهاند:«والّذينَ يُتوفَّونَ مِنكُم و يَذرونَ أَزوجاً يَتربَّصنَ بِأَنفُسهِنَّ أَربَعَةَ أَشهُر و عَشرًا فإِذا بَلغنَ أَجلَهُنَّ فَلاَ جُناحَ عَليكُم فِيما فَعلنَ فِى أَنفسهِنَّ بِالمَعروفِ واللّهُ بِماتَعمَلونَ خَبيرٌ» . اين آيه را ناسخ آيه 240 بقره/2 دانستهاند كه طبق آن، عدّه زنى كه شوهرش وفات يافته، يك سال مشخّص شده است. روايتى از امام باقر(عليه السلام)نيز به اين نسخ اشاره دارد.
آيه تسميه:
«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» را «آيه تسميه» يا بَسمله* مىگويند. درآغاز همه سُورههاى قرآن، به جز توبه، «بِسمِاللّهِ الرَّحمـنِ الرَّحيمِ» آمده است و در آيه30 نمل/27 افزون بر آغاز سوره، در شروع نامه سليمان تكرار شده است و همين «بِسمِاللّهِ...» به اتّفاق شيعه و سنّى، جزو سوره بهشمار مىآيد. اماميه بر اساس روايات، اتّفاق دارند كه «بِسمِ اللّهِ الرَّحمـنِ الرَّحيمِ» در آغازسورهها، به جز سوره توبه/ 9 آيهاى از همان سوره شمرده مىشود و هركس آن را در نماز ترككند، نمازش باطل است.
آيه تطهير (=>آيه تطهير،مقاله مستقل)
آيه تلاعن (=>آيه لعان، همين مقاله)
آيه تمتع (=>آيه متعه، همين مقاله)
آيه تهلكه:
برخى آيه 195 بقره/2 را «آيهتهلكه» ناميدهاند. اين آيه، به انفاق در راه خدا فرمان داده و از ترك انفاق كه مايه نابودى است، بر حذر داشته است:«وأَنفِقوا فِى سَبِيلِ اللّهِ و لاَ تُلقوا بِأَيدِيكُم إِلَى التَّهلُكَةِ و أَحسِنوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُحسِنين».
آيه توارث بالايمان:
آيه 72 انفال/8 را «آيه توارث بالايمان» گويند. به اين آيه، آيةالاخوة هم گفتهاند. بر اساس اين آيه، ارث برى ميان خويشان، در صورتى بود كه ايمان وهجرت با هم باشد و اگر كسانى هجرت نكرده بودند، گرچه ايمان داشتند، از خويشاوندان ارثنمىبردند: «إِنَّالّذينَ ءَامَنوا و هَاجَروا و جَـهَدوا بِأَمولِهِم و أَنفُسِهِم فِى سَبِيلِ اللّهِ و الّذينَ ءَاوَوا و نَصَروا أُولـلـِكَ بَعضهُم أَولياءُ بَعض والّذينَ ءَامَنوا ولَميُهاجِروا ما لَكُم مِن وَلـيَتِهم مِن شَىء حَتّى يُهاجروا...» . اين آيه باآيه«وأُولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم أَولى بِبَعض» (احزاب/ 33،6) كه ارث را بر مبناى خويشاوندى مىداند، نسخ شده است.
آيه توبه:
آيه 37 بقره/2 را «آيه توبه» ناميدهاند. بر اساس اين آيه، حضرت آدم*(عليه السلام)(پس از آنكه دچار لغزش شد و از درخت ممنوع خورد) از پروردگارش كلماتى را دريافت و خداوند توبه او را پذيرفت: «فَتَلقّى ءَادمُ مِن رَبّهِ كَلِمـت فَتابَ عَليهِ إِنّهُ هُو التّوّاب الرَّحيمُ».
آيه توكل:
آيه 173 آل عمران/3 را «آيه توكّل*» گويند. در شأن نزول اين آيه آمده است كه چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)آهنگ جنگ بدر كرد، منافقان بدو گفتند: اگر به جنگ ابوسفيان و كافران برويد، كسى از شما باز نگردد. پند ما را بشنويد و از ايشان بترسيد و برحذر باشيد. مسلمانان نه تنها نترسيدند، بلكه بر ايمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را بس است و او نيكو وكيلى است:«الَّذينَ قالَ لَهُم النَّاسُ إنّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم فَاخشَوهُم فَزادهُم إِيمـنًا و قَالوا حَسبُنا اللّهُ ونِعمَالوَكِيل».
آيه تيمّم:
آيه 6 مائده/5 را «آيه تيمّم» يا آيه رخصت نام گذاشتهاند؛ زيرا تيمّم* را در صورت بيمارى و نيز در صورت نيافتن آب تشريع كرده و به چگونگى آن پرداخته است: «وإِن كُنتُم مَرضَى أَو عَلى سَفر أَو جَاءَ أَحدٌ مِنكُم مِن الغائِطِ أو لـمَستُمُ النِّساءَ فَلَم تَجِدوا ماءً فتَيَمَّموا صَعِيداً طَيِّبًا فَامسَحوا بِوُجوهِكُم و أَيدِيكُم مِنه».
آيه جزاى فحشا:
در اين آيه، به كيفر زنانى پرداخته كه مرتكب فحشا شده و چهار شاهد بر ضدّ آنان به شهادت برخاستهاند. بر اساس اين آيه، چنين زنانى بايد حبس ابد شوند تا مرگ آنان فرا رسد؛ از اين رو برخى آن را «آيه جزاى فحشا» گفته و بعضى نيز آن را «آية الاذى» يا «آيهحبس» ناميدهاند:«والّـتِى يَأتِينَ الفـحِشةَ مِن نِسائِكُم فَاستَشهِدوا عَليهِنّ أَربَعةً مِنكُم فَإِن شَهِدوا فَأمسِكوهُنّ فِى البُيوتِ حَتّى يَتوفّـهُنَّ المَوتُ أَو يَجعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلا» . (نساء/ 4، 15)
آيه جزيه:
به آيه 29 توبه /9 «آيه جزيه» گفتهاند. جزيه* از مادّه جزا به معناى مالى است كه از كافران موجود در پناه حكومت اسلامى دربرابر حفظ مالوجانشان گرفتهمىشود. براساس اين آيه، مسلمانان اجازه دارند با اهل كتاب به مبارزه و پيكار برخيزند تا آنان به پرداخت جزيه تن دهند: «قَـتِلوا الّذينَ لاَ يُؤمِنونَ بِاللّهِ و لاَ بِاليَوم الأَخِرِ و لاَ يُحَرِّمونَ ما حَرّمَ اللّهُ و رَسولُهُ و لاَيَدينونَ دِينَ الحَقِّ مِن الّذينَ أُوتُوا الكِتـبَ حَتّى يُعطوا الجِزيَةَ عَن يَد و هُم صَـغِرون».
آيه جَلد:
(تازيانه زدن) آيه 2 نور/24 حدّ هر يك از زنومرد زناكار را صد تازيانه دانسته كه بدون هيچگونه رأفتى بايد بر آنان زده شود؛ ازاينرو به آن «آيه جلد» گويند. برخى به آن «آيهزنا*» نيز گفتهاند: «الزّانِيةُ والزَّانِى فَاجلِدوا كُلَّ وحِد مِنهُما مِائَةَ جَلدة و لاَ تَأخُذكُم بِهمَا رَأفةٌ فِى دينِ اللّهِ إِن كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأَخرِ و ليَشهَد عَذابَهمَا طَائِفةٌ مِن المُؤمِنين». گفتهاند كه اين آيه، ناسخ آيه 15 نساء/ 4 (وَالّـتِى يَأتِينَ الفـحِشةَ مِن نِسائِكُم...) است.
آيه جمعه:
آيه 9 جمعه/ 62 را كه در آن به حكم نماز جمعه پرداخته شده، «آيه جمعه» ناميدهاند. در اين آيه از مؤمنان خواسته شده كه هنگام اذان ظهرِ جمعه*، خريد و فروش را رها كرده، به سوى ذكر خدا و نماز جمعه رهسپار شوند: «يـأيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا إِذا نودِىَ لِلصّلَوة مِن يَومِ الجُمعَةِ فَاسعَوا إِلى ذِكرِ اللّهِ و ذَرُوا البَيعَ ذلِكُم خَيرٌ لَكُم إِن كُنتم تَعلَمون». در شأن نزول اين آيه آمده است كه پيش از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به مدينه، انصار گفتند: يهوديان در هر هفته، روز شنبه، ونصارا يكشنبه را به عبادت اختصاص دادهاند. براى ما هم مناسب است روزى تعيين شود تا براى عبادت اجتماع كنيم. آنها «يوم العروبه» (نام روز جمعه پيش از اسلام) را براى اين كار برگزيدند و نزد اسعد بن زراره اجتماع كردند. اسعد براى آنان نماز خواند و به آنان پند داد و آن روز را به دليل اجتماعشان «جمعه» ناميدند و اين آيه نازل شد.
آيه جهاد (=>آيه اذن جهاد، همين مقاله)
آيه حبس (=>آيه جزاىفحشاء، همين مقاله)
آيه حج:
طبق نود و هفتمين آيه آلعمران/ 3 زيارت خانه خدا بر كسانى كه توانايىرفتن به سوى آن را داشته باشند، لازم دانسته شده است؛ از همين رو به آن «آيه حج» گفتهاند:«وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِاستَطاعَ إِلَيهِ سَبِيلا».
آيه حجاب:
به آيه 31 نور /24 كه پوشش زنان را مطرح مىكند، «آيه حجاب*» مىگويند. در اين آيه، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدهاست: به زنان باايمان بگو ديدگان خود را ازنامحرمان فرو بندند و پاكدامنى ورزند و زيورهايشان را جز آنچه آشكار است، آشكار نكنند و روسرى خود را بر گريبان خويش اندازند ...وپاهاى خود را به گونهاى به زمين نكوبند تاآنچه از زينتشان نهفته مىدارند، آشكار گردد: «وقُل لِلمؤمِنـتِ يَغضُضنَ مِن أَبصـرِهنَّ ويَحفَظنَ فُروجَهنَّ و لاَ يُبدينَ زِينَتهنَّ إِلاّ ماظَهرَ مِنها و ليَضرِبنَ بِخُمرِهنَّ عَلى جُيوبِهنَّ ... و لاَ يَضرِبنَ بِأَرجُلِهنَّ لِيُعلمَ ما يُخفينَ مِن زِينَتهِنّ» . گفتهشده: پيش از نزول اين آيه، زنان روسرىها را به پشت مىانداختند و سينه آنها آشكار بود.
آيه حَرث:
به آيه 223 بقره/2 «آيه حرث» گفتهاند؛ زيرا در اين آيه، زنان «حرث»، يعنى كشتزار دانسته شدهاند: «نِسَاؤُكُم حَرثٌ لَكُم فَأتوا حَرثكُم أَنّى شِئتُم...»
آيه حفظ:
خداوند در همه اعصار، خود حفظ قرآن* را به عهده دارد. بر اين موضوع در آيه 9 حجر / 15 تصريح شده؛ از همين رو «آيه حفظ» نام گرفته است: «إِنّا نَحنُ نَزّلنَا الذِّكرَ و إِنّا لهُ لَحـفِظون»
آيه حِلّ:
بعضى، آيه 275 بقره/2 را آيه حِلّ ناميدهاند. در اين آيه بر حلّيت بيع و حرمت ربا* تصريح شده است: «قالوا إِنّما البَيعُ مِثلُ الرِّبواْ و أَحلَّ اللّهُ البَيعَ و حَرّمَ الرِّبواْ». رباخواران مىگفتند: ميان ربا و بيع چه تفاوتى است؟ هر دو مبادلهاى است كه با اختيار و اراده صاحب مال انجام مىپذيرد و چنانكه در بيع، سود هست در ربا نيز سود وجود دارد. قرآن بدون شرح بيشتر، در تفاوت آنها فرمود: خدا بيع را حلال و ربا را حرام كرده است.
آيه حيض:
آيه 222 بقره/2 چگونگى معاشرت با زنان حايض را بيان كرده كه بعضى به آن، «آيه حيض» يا محيض گفتهاند. در شأن نزول آيه آمده است: يهود، معاشرت با اين گونه زنان را به طور مطلق حرام، ونصارا مطلقاً جايز مىدانستند؛ حتّى نزديكى در آن وضعيّت را نيز جايز مىشمردند. مشركان عرب به ويژه آنان كه در مدينه زندگى مىكردند، تحت تأثير يهود از زنان حايض جدا مىشدند. هنگامى كه درباره زنان حايض از پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيدند، اين آيه نازل شد و از مسلمانان خواست هنگام حيض*، فقط از آميزش با آنها كنارهگيرند:«ويَسـَلونَكَ عَنِالمَحيضِ قُل هُوَ أَذىً فَاعتَزِلُوا النِّساءَ فِىالمَحِيض ولاَتَقرَبُوهُنَّ حتّى يَطهُرن...»
آيه خلافت:
برخى آيه 30 بقره/2 را «آيه خلافت*» نام نهادهاند. به اين آيه، استخلاف نيز گفتهاند؛ زيرا در آن از جانشينى آدم در زمين خبر داده است: «وإِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلـلـِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِىالأرضِ خَليفَة.» مفسّران در اينكه آدم* جانشين چه كسى در زمين شده، معناى اين جانشينى چيست و اين كه آيا اين جانشينى منحصر در آدم است يا خير بر يك عقيده نيستند.
آيه خُلع:
در بخشى از آيه 229 بقره/2 به جواز طلاق* خُلع در موردى خاص پرداخته؛ از اين رو به آن «آيه خلع» گفتهاند. جواز طلاق خلع در جايى است كه زن، هيچگونه تمايلى به ادامه زندگى زناشويى نداشته باشد و زن و شوهر بيم داشته باشند كه نتوانند حدود الهى را رعايت كنند؛ در اين صورت، مانعى ندارد كه مقدارى مال به صورت عوض به شوهر داده شود تا زن را طلاق گويد: «ولاَ يَحِلُّ لَكُم أَن تَأخُذوا مِمّا ءَاتَيتموهنَّ شَيئًا إِلاّ أَن يَخافا أَلاّ يُقيمَا حُدودَ اللّهِ فَإِن خِفتُم أَلاّ يُقيما حُدودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَليهِمَا فِيمَا افتدَت بِه». به نقلى، اين آيه در شأن زن و شوهرى نازل شد كه زن از شوهرش متنفر بود و با وجود اين، شوهر به او علاقه شديدى داشت. زن به پيغمبر(صلى الله عليه وآله)عرضه داشت اگر مرا از او جدا نكنى، بيم دارم از من كارى سرزند كه موجب نابودىام شود و شوهر عرضه داشت باغستانى خرما مهر او كردهام. پيغمبر به زن فرمود: باغ را به او برگردان تا طلاقت دهد و زن چنين كرد و اين آيه نازل شد. بيشتر مفسّران برآنند كه اين آيه، با آيه «وإِن أَردتُم استِبدالَ زَوج مَكانَ زَوج» (نساء/ 4، 20) نسخ نشدهاست.
آيه خَلق:
آيه 164 بقره/ 2 كه آفرينش* آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز را ... نشانههاى الهى دانسته، «آيه خلق» نام گرفته است: «إِنَّ فِى خَلقِ السَّمـوتِ وَالأَرضِ و... لاََيَـت لِقَوم يَعقِلون» در شأن نزول اين آيه آمده كه چون خداوند در آيه پيشين فرمود: خداى شما يكى است:«وَ إِلـهُكُم إِلـهٌ وحِدٌ» ، مشركان گفتند: چگونه براى اين همه مردم، يك خدا بس است و خداوند اين آيه را فرو فرستاد.
آيه خمس:
آيه 41 انفال/8 را كه به موضوع خمس* و راه مصرف آن پرداخته، «آيهخمس» نام نهادهاند:«واعلَموا أَنّما غَنِمتُم مِن شَىء فَأَنّ لِلّهِ خُمُسَهُ و لِلرّسولِ ولِذى القُربى واليَتـمـى والمَسـكينِ و ابنِ السَّبيلِ إِن كُنتم ءَامَنتُم بِاللّهِ و...».
آيه خيرالبريّه:
آيه 7 بينه /98 را «آيه خيرالبريّه*» گفتهاند: «إِنّ الّذينَ ءَامَنوا و عَمِلوا الصّـلِحـتِ أُولـلـِكَ هُم خَيرُالبَريِّة». براساس اين آيه، بهترين آفريدگان خداوند كسانى هستند كه ايمان آورده و اعمالصالح انجام دادهاند. در روايات فراوانى از طريق شيعه و اهلسنّت، خيرالبريّه امامعلى(عليه السلام)و پيروان او تفسير شده است. ابنعبّاس مىگويد: هنگامى كه اين آيه نازل شد، حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)خطاب به على(عليه السلام)فرمود: مقصود، تو و شيعيانت هستيد كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مىشويد؛ در حالى كه شما از خدا راضى هستيد و خدا هم از شما راضى است و دشمنانت خشمگين وارد محشر مىشوند.
آيه خيريّت:
آيه 110 آل عمران /3 را «آيه خيريّت» ناميدهاند. مسلمانان در اين آيه، بهترين امّت معرّفى شدهاند؛ زيرا به معروف امر و از منكر نهى مىكنند و به خدا ايمان دارند؛ البتّه اين خير بودن تازمانى است كه اين دو وظيفه مهم در جامعه اسلامى اقامه شود: «كُنتم خَيرَ أُمّة أُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ و تَنهَونَ عَنِالمُنكَرِ و تُؤمِنونَ بِاللّه». در سبب نزول اين آيه گفتهاند: دو تن از دانشمندان يهود، خود و دينشان را از مسلمانان و اسلام بهتر دانستند كه خداوند، اين آيه را فرو فرستاد و مسلمانان را بهترين امّت معرفى كرد.
آيه خوف:
به آيه 102 نساء / 4 «آيهخوف» گفتهاند؛ زيرا در اين آيه، چگونگى نماز خوف* كه هنگام جنگ بايد اقامه شود، بيان شده است: «وإِذا كُنتَ فِيهم فَأَقمتَ لَهُم الصَّلوةَ فَلتقُم طَائِفةٌ مِنهُم...» . در شأن نزول اين آيه گفتهاند: هنگامىكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)باعدّهاى از مسلمانان به عزم مكّه وارد حديبيه شد، خالد بن وليد به سرپرستى گروهى از قريش، براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانانِ مكّه، در كوههاى نزديك مكّه استقرار يافت. هنگام ظهر، پيامبر(صلى الله عليه وآله)نماز ظهر را با مسلمانان به جماعت بهجاىآورد و خالد تصميم گرفت هنگام نماز عصر، ناگهان به مسلمانان حمله بَرَد كه در اين هنگام، آيه نازل شد و دستور داد: در اينگونه مواقعكه خوف هجومِدشمن وجود دارد، مسلمانان بايد به دو دسته تقسيم شوند: نخست عدهاى با حمل اسلحه با پيامبر(صلى الله عليه وآله)به نماز بايستند؛ سپس هنگامىكه اين گروه سجده كردند، باسرعت ركعت دوم را خود به اتمام رسانده، به ميدان نبرد بروند و گروه دوم كه نماز نخواندهاند، به جاى گروه اوّل بيايند و نماز را با پيامبر به جاى آورند.
آيه دَيْن:
آيه 282 بقره/2 «آيه دَيْن»، ناميده شده است. اين آيه كه بزرگترين آيه قرآن است، به قوانين دَيْن* پرداخته و احكام اساسى قرض* و رهن را بيان كرده است. برخى طولانى بودن اين آيه را نشانه اهمّيّت نقش امور مالى از نظر قرآن مىدانند:«يَأيُّها الّذِينَ ءَامَنوا إِذا تَداينتُم بِدَين إِلى أَجل مُسمًّى فَاكتُبوهُ و ليَكتُب بَينكُم كَاتِبٌ بِالعدلِ...». از اين آيه، احكام فقهى فراوانى استفاده شده است. على بن ابراهيم، پانزده حكم و برخى تا 21 حكم را استفاده كردهاند.
آيه راكعين:
آيه 43 بقره/2 كه فرمان ركوع به همراه ركوع كنندگان را داده، «آيه راكعين» نام گرفته است:«وَاركَعوا مَعَ الرّكِعِينَ» . اين آيهبه نقلى درباره رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و على(عليه السلام)نازل شده است.
آيه ربا:
آيه 278 بقره/2 را «آيه ربا» گفتهاند. كسانى پيش از ظهور اسلام، «ربا*» مىگرفتند و پس از اسلام نيز بر آن بودند تا بقيه آن را بگيرند كه اين آيه نازل شد و آنان را از گرفتن باقىمانده ربا برحذر داشت: «يَـأَيّها الّذينَ ءَامَنوا اتَّقوا اللّهَ و ذَروا ما بَقِىَ مِن الرِّبَواْ إِن كُنتُم مُؤمِنين».
آيه رخصت (=>آيه تيمّم، همين مقاله)
آيه رضاع:
آيه 233 بقره/2 را كه به تفصيل به مسأله رضاع* و شير دادن نوزادان پرداخته، «آيه رضاع» نام نهادهاند. بر اساس اين آيه، حق شير دادن نوزاد در حال شير خوارگى، مخصوص مادر است؛ البتّه دو سال، براى كسى است كه بخواهد دوران شير خوارگى را كامل كند؛ ولى مادران حق دارند اين مدّت را كمتر كنند. هزينه زندگى مادر در دوران شير دادن بر عهده پدر است؛ حتّى اگر زن را طلاق داده باشد و هيچ يك از پدر و مادر* نبايد به دليل اختلافهايشان، به نوزاد ضرر برسانند. پس از مرگِ پدر، ورثه وظيفه دارند هزينههاى مادر را هنگام شير دادن تأمين كنند. پدر و مادر مىتوانند با توافق يكديگر، دوران شير خوارگى نوزاد را كمتر كنند و پدر نمىتواند وظيفه شير دادن را به دايه واگذارد، مگر اينكه مادر سر باز زند:«والولِدتُ يُرضِعنَ أَولـدَهُنَّ حَولينِ كامِلينِ لِمَن أَرادَ أَن يُتِمَّ الرَّضاعةَ و...».
آيه رضوان:
آيه 18 فتح/48 را كه از بيعت گروهى از مؤمنان در زير درخت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)خبر مىدهد، واز آنجا كه در اين آيه، از مؤمنان اظهار رضايت شده، آن را «آيه رضوان» گفتهاند:«لَقد رَضِىَ اللّهُ عَنِ المُؤمِنينَ إِذ يُبايِعونَكَ تَحتَ الشَّجرَةِ فَعلِمَ ما فِى قُلوبِهِم فَأَنزلَ السَّكِينةَ عَليهِم و أثـبَهُم فَتحًا قَرِيبًا». در توضيح نزول اين آيه گفتهاند: وقتى در سال ششم هجرى، مشركان قريش با ورود پيامبر(صلى الله عليه وآله)و همراهان براى انجام عمره به مكّه مخالفت كردند، حضرت همه را زير درختى گرد آورد و بيعت كردند كه يا همه شهيد شوند يا مكّه را بگشايند.
آيه ركون:
آيه 113 هود /11 را «آيه ركون» ناميدهاند. اين آيه به مسلمانان فرمان مىدهد كه به ستمگران ركون و اتكا نكنند؛ چرا كه اين امر، عذاب جهنّم را در پى خواهد داشت: «ولاَ تَركَنوا إِلَى الَّذِينَ ظَلموا فَتمسَّكُم النّارُ و مَا لَكُم مِن دونِ اللّهِ مِن أَولياءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرون».
آيه روح:
برخى آيه 85 اسراء/17 را كه به پرسش و پاسخ درباره روح* پرداخته، «آيه روح» نام نهادهاند:«ويَسـَلونَكَ عَنِ الرّوحِ قُل الرّوحُ مِن أَمرِ رَبِّى و مَا أُوتِيتُم مِن العِلمِ إِلاّ قَلِيلا» . ابن عبّاس در شأن نزول اين آيه مىگويد: يهوديان از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)پرسيدند: اى محمد! به ما خبر ده كه روح چيست و روح را چگونه در تن عذاب مىكنند؟ رسولخدا پاسخنداد تا اين آيه نازل شد. بر اساس قولى ديگر، يهوديان به كافران قريش گفتند: از محمد(صلى الله عليه وآله)درباره روح بپرسيد. اگر به شما پاسخ داد، پيامبر نيست و اگر پاسخ نداد، پيامبر است؛ زيرا ما در كتابهاى خود چنين خواندهايم. خداوند به پيامبرش دستور داد كه به آنها پاسخ نگويد و آنان را در اين موضوع بهخودشان واگذارد تا دليلى بر صدق گفتار و نبوّتش باشد.
آيه زكات:
موارد مصرف زكات (فقيران، مسكينان، متولّيان گرد آورى زكات، مؤلّفةُ قُلُوبِهِم، آزاد ساختن بردگان، اداى دين وامداران، در راه خدا و در راه ماندگان) در آيه 60 توبه/9 آمده كه آن را «آيه زكات*» مىگويند. برخى آن را «آيه صدقه*» يا «آيه صدقات» نيز ناميدهاند: «إِنّما الصّدقـتُ لِلفُقراء و المَسـكِينِ و العَـمِلينَ عَلَيها و المُؤَلّفَةِ قُلوبُهُم...». ابوسعيد خدرى در شأن نزول آيه مىگويد: اين آيه و آيات قبل و بعد آن، درباره كسانى نازل شده كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)در تقسيم غنايم اعتراض مىكردند و مىگفتند: با ما به عدالت رفتار كن. پيامبر فرمود: واى بر شما! اگر من به عدالت رفتار نكنم، چه كسى به عدالت رفتار مىكند.
آيه زنا (=>آيه جلد، همين مقاله)
آيه سابقون:
آيه 100 توبه/9 را «آيه سابقون» نامگذاشتهاند. اين آيه مهاجر و انصار را مىستايد كه پيش از ديگران به اسلام گرويدند (سابقون*). خداى از ايشان راضى است و آنها از خدا خشنودند: «والسّـبِقونَ الأَوَّلونَ مِن المُهـجِرينَ والأنصارِ والَّذينَ اتَّبَعوهُم بِإِحسَـن رَضِى اللّهُ عَنهُم و رَضُوا عَنه» برخى گفتهاند: اين آيه درباره كسانى نازل شده كه به سوى دو قبله نماز خواندند و برخى گفتهاند: درباره كسانى نازل شده كه در بيعت رضوان حضور داشتند و بيعت كردند. بر اساس روايتى، «سابقون» بر امامعلى(عليه السلام)و سلمان تطبيق شده است.
آيه سحر:
صد و دومين آيه بقره/ 2 را «آيه سحر» خواندهاند. در اين آيه، به يادگيرى سحر* به وسيله گروهى از مردم بابل اشاره و بر اين نكته تأكيد شده كه جادوگران، بدون اجازه الهى، به هيچ كس نمىتوانند آسيب برسانند: «واتَّبَعوا مَا تَتلُوا الشَيـطينُ عَلى مُلكِ سُليمـنَ و مَا كَفرَ سُليمـنُ و لـكِنَّ الشَّيـطينَ كَفَروا يُعَلِّمونَ النّاسَ السِّحرَ... و مَا هُم بِضارِّينَ بِهِ مِن أَحد إِلاّ بِإذنِ اللّهِ...». در شأن نزول اين آيه گفتهاند: وقتى كافران، سليمان*(عليه السلام)را به سحر متّهم كردند، رسولخدا(صلى الله عليه وآله)آنان را از اين نسبت برحذر داشت و اين آيه در تأييد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نازل شد و ساحت سليمان را از سحر مبرّا ساخت.
آيه سخره (=>آيه عرش، همين مقاله)
آيه سرقت:
كيفر زن و مرد دزد به دليل كارى كه انجام دادهاند، اين است كه دستشان قطع شود. اين حكم، در آيه 38 مائده/5 آمده؛ از همينرو، برخى آن را «آيه سرقت*» ناميدهاند:«والسَّارِقُ والسَّارِقَةُ فَاقطَعوا أَيدِيَهُما جَزاءً بِماكَسَبا...» .
آيه سقاية الحاج:
به آيه 19 توبه/9 «آيه سقاية الحاج» گفتهاند. در اين آيه، موضوع سقاية* الحاج (آب دادن به حاجيان) و آبادانى مسجد الحرام، با موضوع ايمان به خدا و آخرت و جهاد در راه خدا غير قابل مقايسه دانسته شده است: «أَجَعلتُم سِقايَةَ الحاجِّ و عِمارَةَ المَسجدِ الحَرامِ كَمن ءَامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأَخِرِ». اين آيه را در شأن امام على(عليه السلام)دانستهاند. از حسن بصرى، شعبى و محمد بن كعب قرظى نقل است كه عبّاس بن عبدالمطّلب و طلحة بن شيبه بر يكديگر مباهات مىكردند. عبّاس گفت: من بهترم؛ زيرا سقاية الحاج را در دست دارم و طلحهگفت: من بهترم كه كليد دار خانهام و اگر بخواهم، مىتوانم همه شب را تا صبح در كعبه بمانم و عمارت كعبه نيز به دست من است. چون گفتوگو ميان آنان به درازا كشيد، توافق كردند تا نخستين كسى كه از راه بيايد، بين آنان داورى كند. حضرت على(عليه السلام)آمد. گفتند: اللّه اكبر! بهتر از اين داور نشايد و داستان خود را براى او نقل كردند. على(عليه السلام)گفت: آيا شما را به كسى كه از هر دوى شما بهتر است، راهنمايى كنم؟ گفتند: آن كيست؟ گفت آنكه شمشير را از سر شما برنداشت تا اسلام را پذيرفتيد. گفتند: مقصود خودت هستى؟ گفت: بلى و چه چيز مرا از اين گفته باز دارد؛ در حالى كه صاحب جهاد دين خدايم و پيش از مردم ديگر به دو قبله با رسول خدا نماز خواندهام. عبّاس و طلحه، درگيرى خويش را فراموش كردند و با على(عليه السلام)به درگيرى پرداختند و براى داورى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و اين آيه نازل شد. واحدى نيز همين شأن نزول را با اندكى تفاوت نقل كردهاست.
آيه سَلْم:
آيه 61 انفال/8 را «آيه سَلْم» (صلح) گفتهاند: «وَ إِن جَنَحوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَها». در اين آيه به پيامبر فرمان داده شده: اگر كافرانى كه پيمان خود را با مسلمانان نقض كرده، از در جنگ با مسلمانان برآمدند، به صلح تمايل يافتند، تو نيز [در صورتى كه مصلحت در آن باشد]با آنان صلح كن. برخى گفتهاند: اين آيه به «فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وَجدتُموهُم» منسوخ است؛ ولى گروهى منسوخ بودن آن را نپذيرفتهاند؛ زيرا آيه «فَاقتُلوا المُشرِكينَ...» درباره بت پرستان و مشركان است و اين آيه درباره بنى قريظه و بنى نضير كه از اهل كتابند؛ همچنين به اين دليل كه«فَاقتُلوا المُشرِكينَ...» در سال نهم در سوره برائت/ 9، 5نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از آن با نصاراى نجران مصالحه كرد.
آيه سِلْم:
آيه 208 بقره/2 را «آيه سِلْم» نام نهادهاند: «يَـأَيُّها الّذينَ ءَامَنوا ادخُلوا فِى السِّلمِ كافّةً...». اين آيه در شأن گروهى از يهود* نازل شده است كه به اسلام گرويدند. آنان از پيامبر خواستند تا حكم حرام بودن كار در روز شنبه و نيز حرمت گوشت شتر، همچنان در حقّ آنان باقى باشد كه آيه نازل شد و فرمان داد: بايد به همه احكام اسلامى بدون استثنا متلزم شويد.
آيه سؤال:
آيه 43 نحل /16 را كه به لزوم پرسش از اهل ذكر فرمان داده، «آيه سؤال» گفتهاند:«فَسئَلُوا أَهلَ الذِّكرِ إِن كُنتُم لاَ تَعلَمونَ» . شهرت اين آيه به آيه سؤال، بيشتر در علم اصول مطرح است و از آن بر لزوم تقليد از فقيهان و نيز حجّيّت خبر واحد و حجّيّت فتوا استدلال كردهاند. در روايتى از امام باقر(عليه السلام)«اهل ذكر» بر امامان(عليهم السلام)تطبيق شده است.
آيه سيف:
آيه 5 توبه/9 را «آيهسيف» يا قتال گويند. اين نامگذارى از آن رو است كه قرآن پس از انقضاى چهارماه، جنگ با مشركان را با شدّت دستور داده، مگر اين كه به دامن اسلام وارد شوند: «فَإِذا انسَلَخ الأَشهُر الحُرُمُ فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وَجدتُموهُم و خُذوهُم و احصُروهُم واقعُدوا لَهُم كُلَّ مَرصَد فَإِن تَابوا و أَقامُوا الصَّلوةَ و ءَاتَوُا الزَّكوةَ فَخلّوا سَبيلَهُم إِنّ اللّهَ غَفورٌ رَحِيمٌ» . برخى اين آيه را در رأس آيات ناسخ دانستهاند؛ يعنى برآنند كه 124 آيه را نسخ مىكند. برخى گفتهاند: ناسخ هر آيهاى است كه عفو و فديه در آن ذكر شده؛ البتّه بعضى گفتهاند: به آيه «فَإِمّا مَنًّا بَعدُ و إِمّا فِداءً» منسوخ است كه بر آزادى يا فديه گرفتن دلالت دارد (محمد/ 47، 4) ولى گويا هيچ كدام ناسخ يك ديگر نيست؛ زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)از آغاز تا انجام، هم كُشت، هم عفو كرد و هم فديه ستاند.
آيه شاهد:
آيه 17 هود/11 را «آيه شاهد» گفتهاند:«أَفَمن كانَ عَلى بَيّنة مِن رَبِّهِويَتلوهُ شَاهِدٌ مِنهُ و مِن قَبلِهِ كِتـبُ مُوسَىإِمَامًا و رَحمَةً أُولـلـِكَ يُؤمِنونَ بِهِ...». برپايه روايات، مقصود از «مَن كانَ عَلى بَيِّنَة مِنرَبِّه» رسولاللّه(صلى الله عليه وآله)و مقصود از «شَاهِدٌ» على(عليه السلام)است.
آيه شتاء:
آيه 12 نساء/4 كه از آيات طولانى قرآن به شمار مىرود و در موضوع ارث كلاله* است، در زمستان نازل شد و «آيه شتاء» (زمستان) نام گرفت: «وَ لَكُم نِصفُ ما تَركَ أَزوجُكُم...» و در مقابل، آيه 176 همين سوره كه آن نيز به موضوع كلاله پرداخته و در تابستان نازل شده «آيه صيف» نام گرفته است.
آيه شراء (=>آيه ليلة المبيت، همين مقاله)
آيه شرح صدر:
هركس را خدا بخواهد هدايت كند، سينهاش را براى پذيرش اسلام مىگشايد. اين موضوع در آيه 125 انعام/6 آمده است؛ از همين رو آن را «آيه شرح صدر» نام دادهاند:«فَمن يُردِ اللّهُ أَن يَهدِيَهُ يَشرَح صَدرَه لِلإِسلـم...».
آيهشرط:
آيه10 فتح/48را «آيهشرط» گفتهاند:«إِنَّ الَّذينَ يُبايِعونَكَ إِنّما يُبايِعونَ اللّهَ يَدُاللّهِ فَوقَ أَيدِيهِم فَمن نَكثَ فِإِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ و مَن أَوفى بِما عـهدَ عليهُ اللّهَ فَسيُؤتِيهِ أَجرًا عَظِيمًا» . على بن ابراهيم قمى مىگويد: آيه شرط، پس از آيه بيعت رضوان نازل شده و خداوند با مؤمنان شرط كرده است تا زمانى از آنان راضى است كه از دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)سرباز نزنند و در هيچ كارى با او مخالفت نورزند و عهد و پيمان با او رانشكنند.
آيه شهادت:
آيه 18 آل عمران/3 به «آيه شهادت» شهرت يافته است و چون با كلمه «شهد اللّه» آغاز شده، به آن «آيه شهد اللّه» نيز مىگويند: «شَهِدَاللّهُ أَنّهُ لاَ إِلـهَ إِلاّ هُو والمَلـلـِكةُ و أُولوا العِلمِ قَائِمًا بِالقسطِ لاَإِلـهَ إِلاّ هُوالعَزيزُ الحَكيم». درفضيلت قرائت اين آيه، رواياتى وارد شده است. انس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)روايتمىكندكه هركساينآيه را هنگام خواب بخواند و در پايانش بگويد: واَنا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهدين، خداى تعالى به عدد هر حرفى فرشتهاى را مىآفريند تا براى او تا روز قيامت آمرزش طلبند.] و نيز بر اساس روايتى از رسولخدا(صلى الله عليه وآله)هركه اين آيه را بخواند، خداى تعالى هشت درِ بهشت را بر روى او مىگشايد و هفت درِ دوزخ را به رويش مىبندد.]زبيربنعوام مىگويد: در شب عرفهاى از پيغمبر جدا نشدم تا آنچه را مىگويد، بشنوم. در آن شب پيوسته مىفرمود: «شَهِدَاللّهُ أَنّهُ لاَإِلـهَإِلاّ هُو...» تاصبحشد.
آيه شهد اللّه (=>آيه شهادت، همين مقاله)
آيه صادقين:
آيه 119 توبه/9 را كه به همراهى با صادقين فرمان داده «آيه صادقين» گفتهاند:«يَـأيُّها الّذينَ ءَامنوا اتَّقُوا اللّهَ و كُونُوا مَع الصّـدِقِين» . بر اساس روايت جابر بن عبدالله انصارى، امام باقر(عليه السلام)آن را بر «آلمحمّد» تطبيق كرده است. بر پايه روايت ديگرى، حضرت فرمود: مقصود، ما هستيم و به نقلى، امام رضا(عليه السلام)فرمود: «الصّـدقين» امامان(عليهم السلام)هستند. برخى گفتهاند: مقصود از صادقين در اين آيه، آنهايى هستند كه در جاى ديگر قرآن دربارهشان فرمود: «رِجالٌ صَدقوا ما عـهَدوا اللّهَ عَلَيه» (احزاب/ 33، 23) كه منظور، حمزه و جعفر و على(عليه السلام)است. ابن عبّاس هم گفته است: «معالصادقين» يعنى «مععلى بن ابى طالب(عليه السلام)و اصحابه».
آيه صالح المؤمنين:
آيه 4 تحريم/66 را «آيه صالح المؤمنين» ناميدهاند: «إِن تَتوبَا إِلَى اللّهِ فَقد صَغتْ قُلوبُكما وَ إِن تَظـهَرا عَليهِ فَإِنَّ اللّهَ هُو مَولَـلـهُ و جِبرِيلُ و صَـلِحُ المُؤمِنينَ و المَلـلـِكةُ بَعدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ» در اين آيه، دو تن از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)را كه به آزار حضرت اقدام كردند، عتاب كرده، مىفرمايد: اگر از كار خود توبه كنيد، بهتر است؛ زيرا دلهايتان منحرف شده و اگر برضدّ او به يكديگر كمك كنيد، در حقيقت خدا خود سرپرست او است و جبرئيل و «صالح المؤمنين» نيز ياور اويند و گذشته از اين، فرشتگان هم به او يارى مىرسانند. بر اساس شأن نزولها، مقصود از اين دو زن، حفصه و عايشهاند. ابن عبّاس مىگويد: از عمربن خطاب پرسيدم: دو زنى كه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)دشمنى كردند، كيستند؟ گفت: عايشه و حفصه. بر اساس روايات شيعه وسنّى، مقصود از صالح المؤمنين، على(عليه السلام)است.
آيه صدق:
آيه 33 زمر/39 را «آيه صدق» ناميدهاند:«وَالّذِى جاءَ بِالصّدقِ و صَدَّق بِه أُولـلـِكَ هُم المُتَّقون = كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند، آنها پرهيزكارانند». در برخى روايات، «الّذِى جَاءَ بِالصِّدق» به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و جمله «وصَدَّقَ بِه» به على(عليه السلام)تفسير شده است.
آيه صدقه (=>آيه زكات، همين مقاله)
آيه صدقات (=>آيه زكات،همين مقاله)
آيه صدّيقون:
آيه 19 حديد /57 را «آيه صدّيقون» گفتهاند:«وَالَّذينَ ءَامَنوا بِاللّهِ و رُسلِهِ أُولـلـِكَ هُم الصِّدّيقونَ». روايت كردهاند كه اين آيه درباره امامعلى(عليه السلام)نازل شده است.
آيه صفح:
مادّه صفح به معناى بخشيدن با صيغه «اصفحوا» در آيه 109 بقره/2 آمده است؛ از اينرو برخى به اين آيه «آيه صفح» گفتهاند:«... فَاعفُوا و اصفَحوا حَتّى يَأتِىَ اللّهُ بِأَمرِه». در اين آيه و آيه 14 جاثيه/ 45 سفارش شده است كه مؤمنان از بدىهاى اهل كتاب و كافران چشم بپوشند تا زمينه پيروزى مسلمانان فراهم آيد. به نظر برخى، مقصود از امر خدا، فرمان جهاد و جنگ با كافران است و اين دو آيه با آيه سيف (توبه/ 9، 5) كه فرمان جنگ با آنان را صادر كرده، نسخ شده است.
آيه صلح:
نهمين آيه حجرات/ 49 را «آيهصلح» گفتهاند. به نقلى، اين آيه درباره نزاعى كه ميان اوس و خزرج اتّفاق افتاد، نازلشد اين آيه به مؤمنان فرمان داده است كه هرگاه دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند، ميان آنها اصلاحكنند و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز و ستم كرد، با او بجنگند تا به فرمان خدا باز گردد و در اين صورت، آنها را عادلانه سازش دهند: «وإِن طَائِفتَانِ مِن المُؤمِنينَ اقتَتَلوا فَأَصلِحوا بَينَهما فَإِن بَغَت إِحدلـهُما عَلَى الأُخرى فَقـتِلوا الَّتِى تَبغِى حَتّى تَفىءَ إِلَى أَمرِاللّهِ فَإِن فَاءَت فَأَصلِحوا بَينَهُما بِالعدلِ وأَقسِطوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطينَ».
آيه صلوات:
آيه 56 احزاب/33 كه دربر دارنده صلوات* خدا و ملائكه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)و متضمن درخواست صلوات مؤمنان بر حضرت است، «آيه صلوات» نام دارد:«إِنَّ اللّهَ و ملـلـِكَتَهُ يُصلُّونَ عَلى النَّبِىِّ يـأَيّهَاالّذينَ ءَامَنوا صَلّوا عَليهِ و سَلِّموا تَسليمًا» .
آيه صوم (روزه):
حكم وجوب روزه* بر مسلمانان چنانكه بر امّتهاى پيشين واجب شده، در آيه 183 بقره/2 آمده است؛ از همين رو آن را «آيه صوم» يا صياممىگويند:«يـأَيّهَاالّذينَ ءَامَنوا كُتِب عَليكُم الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَىالّذينَ مِن قَبِلكُم لَعلّكُم تَتَّقون» .
آيه صيام (=>آيه صوم، همين مقاله)
آيه صيف:
از آنجا كه آيه 176 نساء/4 در تابستان نازل شده، برخى آن را «آيه صيف» مىگويند. اين آيه در سفر حجّةالوداع* و در موضوع ارث كلاله نازل شد و آيه 12 همين سوره را كه پيشتر درباره ارث كلاله و در زمستان فرو فرستاده شده بود، آيه شتاء ناميدند:«يَستَفتونَكَ قُل اللّهُ يُفتيكُم فِىالكَلـلَةِ...» ؛ البتّه اين آيه را «آيه كلاله» هم مىگويند. جابر بنعبداللّه انصارى در شأن نزول اين آيه مىگويد: من به شدّت بيمار بودم. پيامبر(صلى الله عليه وآله)به عيادت من آمد. عرض كردم: وارث من فقط خواهران منند. ميراث آنها چگونه است كه اين آيه نازل شد.
آيه طلاق:
برخى آيه 229 بقره /2 را «آيه طلاق» ناميدهاند. خداوند در اين آيه، به حكم طلاق* رجعى پرداخته و آن را فقط براى دو بار اجازه داده است. پس از دو طلاق، مرد مىتواند به نيكى رجوع كند يا پس از عدّه و اداى حقوق شرعى از او جدا شود:«الطَّلـقُ مَرّتانِ فَإِمساكٌ بِمعروف أَو تَسريحٌ بِإِحسـن». در شأن نزول اين آيه گفتهاند كه طلاق در جاهليّت محدود نبود و برخى شوهران، به قصد آزار زنانشان بارها آنان را طلاق مىدادند؛ ولى پيش از تمام شدن عدّه، به آنها رجوع كرده، مانع ازدواج آنان با مرد ديگرى مىشدند كه اين آيه نازل شد.
آيه ظهار:
برخى آيه 2 مجادله/58 را «آيه ظهار» گفتهاند. در شأن نزول اين آيه آمده است كه «ظهار*» يكى از انواع طلاق در جاهليّت بود و اگر كسى به همسرش مىگفت: أنت عَلَىّ كَظَهْرِ أُمّى = پشت تو چون پشت مادر من است، اين جمله به منزله طلاق بود و زن براى هميشه بر مرد حرام مىشد. روزى يكى از مسلمانان به نام «اوس بن صامت» اين جمله را در حال عصبانيّت به همسرش گفت؛ سپس پشيمان شد. زن نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمد و از اين حكم پرسيد و آيه نازل شد كه همسران ظهار كنندگان، مادران آنها نيستند. مادران آنها كسانى هستند كه آنان را زاييدهاند؛ پس سخن آنان، سخنى زشت و باطل است:«الَّذينَ يُظـهِرونَ مِنكُم مِن نِسائِهِم مَا هُنّ أُمَّهـتهِم إِن أُمَّهـتُهُم إِلاّ الّــِى وَلدنَهُم و إِنَّهُم لَيقولونَ مُنكَرًا مِن القَولِ و زُورًا و إِنّ اللّهَ لَعفوٌّ غَفورٌ».
آيه عدد مقاتلين:
آيه 65 و 66 انفال/ 8 را «آيه عدد مقاتلين» يا «تخفيف» نام نهادهاند. در آيه نخست از پيامبر مىخواهد كه مؤمنان را به جنگ تحريك كند و وعده مىدهد كه اگر بيست مؤمن شكيبا باشند، بر دويست نفر پيروز مىشوند و اگر صد مؤمن باشند، بر هزار كافر غلبه مىيابند و در آيه بعد مىگويد: اكنون خداوند تكليف شما را تخفيف داد و دانست كه در ميان شما سستى و ناتوانى وجود دارد؛ پس اگر از شما صد تن شكيبا باشند، بر دويست تن پيروز مىشوند و اگر از شما هزار تن باشند، بر دو هزار تن چيره مىشوند: «يـأيُّهَا النَّبِىّ حَرِّضِ المُؤمِنين عَلى القِتالِ إِن يَكُن مِنكُم عِشرونَ صـبِرون يَغلِبُوا مِائَتَينِ و إِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ يَغلِبوا أَلفـًا مِن الَّذِينَ كَفرُوا بِأَنَّهُم قَومٌ لاَيَفقَهون * الــنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُم و عَلِمَ...».
گروهى از مفسّران، آيه دوم را ناسخ آيه اوّل شمردهاند؛ ولى برخى، هم نسخ را نپذيرفته وهم گفتهاند: هر يك ازاين دو آيه، مورد معيّن دارد. هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند، مقياسِ سنجش، همان نسبت دو برابر است؛ ولى وقتى افراد، قوى ايمان و ورزيده همانند بسيارى از رزمندگان بدر باشند، اين نسبت تادهبرابر افزايش مىيابد.
آيه عدد:
به سومين آيه نساء/4 كه به جواز تعدّد زوجات تا چهار همسر پرداخته، «آيه عدد» گفتهاند:«وإِن خِفتُم أَلاّ تُقِسطوا فِى اليَتـمى فَانكِحوا ما طَابَ لَكُم مِن النِّساءِ مَثنى و ثُلـث و رُبع». گفتهاند: اين آيه درباره دختر يتيمى نازل شد كه سرپرستش به مال و جمال او چشم دوخته بود و تصميم داشت بدون دادن مهر با او ازدواج كند؛ از اين رو آيه فرود آمد و خداوند دستور داد با دختران يتيم ازدواج نكنند، مگر اينكه با آنها عادلانه رفتار كنند و مهر آنان را مطابق شؤونشان بپردازند يا اينكه با زنان ديگر ازدواج كنند.
آيه عدّه:
برخى، آيه نخست طلاق/ 65 را «آيه عدّه*» گفتهاند. بر اساس اين آيه، هنگامى مىتوان به طلاق زنان مبادرت ورزيد كه آغاز عدّه آنان ممكن باشد؛ يعنى در طهر غير مواقعه باشد و نيز بر حساب عدّه تأكيد شده است: «يـأَيّهَا النَّبِىّ إِذا طَلّقتُمالنِّساءَ فَطلِّقُوهُنَّ لِعدَّتِهنَّ و أَحصُوا العِدَّةَ...» .
آيه عذاب:
نخستين آيه معارج /70 را كه بر اساس آن، شخصى تقاضاى عذاب* كرد و آن عذاب واقع شد، «آيه عذاب» گفتهاند: «سَألَ سائِلٌ بِعذاب واقِع». در شأن نزول اين آيه آمده است كه تقاضا كننده، نعمان* بن حرث يا نضربن* حارث بود كه پس از منصوب شدن امام على(عليه السلام)به مقام ولايت و جانشينى پيامبر در روز غدير و پخش شدن اين خبر در شهرها بسيار خشمگين شد و خدمت پيامبر آمد و گفت: آيا اين سخن (انتصاب) از ناحيه تو است يا از ناحيه خدا؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست، اين از ناحيه خدا است. نعمان روى برگرداند؛ در حالى كه مىگفت: خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است، سنگى از آسمان بر ما بباران كه در اين هنگام، سنگى بر سر او فرود آمد و او را كشت. همين شأن نزول را بسيارى از اهل سنّت نيز گفتهاند.
آيه عرش:
آيه 54 اعراف/7 را كه از استيلاى پروردگار بر عرش* و مسخّر و رام بودن خورشيد، ماه و ستارگان به فرمان الهى خبر داده است، «آيه عرش يا سخره» گويند: «إِنّ رَبَّكُم اللّهُ الَّذِى خَلقَ السَّمـوتِ وَ الأَرضَ فِى سِتّةِ أَيّام ثُمَّ استَوى عَلى العَرشِ يُغشِى الَّيلَ النَّهارَ يَطلُبُه حَثِيثًا والشَّمسَ والقَمرَ والنُّجومَ مُسخّرت بِأَمرِهِ...» . بر اساس روايات، قرائت برخى آيات از جمله همين آيه، شرافت و فضيلت بيشترى از ساير آيات دارد.
آيه عِزّت:
بنا به نقلى، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: عليكم بآية العِزّ = بر شما باد به [تأمّل يا كثرت قرائت]آيه عزّ. پرسيدند: ما آية العزّ؟ فرمود: «وقُلِ الحَمدُلِلّهِ الّذِى لَم يَتّخِذ وَلدًا و لَم يَكُن لَه شَريكٌ فِىالمُلكِ و لَم يَكُن لَه وَلىٌّ مِن الذُّلِّ و كَبّرهُ تَكبِيرًا» . (اسراء/17، 111) اين آيه به نفى اعتقاد انحرافى مسيحيان و يهوديان ناظر است كه معتقد بودند: خدا فرزند دارد و مشركان عرب كه براى او شريك مىپنداشتند و ستارهپرستان و مجوس كه براى او ولىّ و حامى قائل بودند و مىگفتند: اگر اولياى خدا نبودند، خدا ذليل و ناتوان بود. همان گونه كه گفته شد، اين آيه به وسيله شخص رسول(صلى الله عليه وآله)نامگذارى شده است. بنا به نقلى، هنگامى كه كودكان و فرزندان بنىعبدالمطّلب زبان به سخن مىگشودند، رسولخدا(صلى الله عليه وآله)اين آيه را به آنان مىآموخت و نيز در خبر است كه اگر بنده بگويد: اللّه اكبر، ثواب آن بيشتر است از دنيا و آنچه در آن است.
آيه علم الكتاب:
آيه 43 رعد /13 را «آيه علم الكتاب» گفتهاند. در اين آيه آمده است كه كافران به پيغمبر مىگويند: تو پيامبر نيستى و خداوند مىفرمايد: به آنان بگو كافى است كه خداوند و كسى كه نزد او علم كتاب وجود دارد، گواه من باشند: «ويَقولُ الّذينَ كَفَروا لَستَ مُرسلا قُل كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَينِى و بَينكُم و مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتـب» . در اين كه كتاب در آيه، چه كتابى است و كسى كه نزد او علم كتاب وجود دارد، چه كسى است، مفسّران بر يك رأى نيستند. در بسيارى از روايات آمده است كه مقصود از: «مَن عِندَهُ عِلمُالكِتـب» اميرمؤمنان على(عليه السلام)است.
آيه غار (=>آيه غار، مقاله مستقل)
آيه غفران:
آمرزش الهى كسانى را در بر مىگيرد كه توبه كنند. ايمان آورند. عمل صالح انجام دهند و هدايت شوند. اين سخن در آيه 82 طه /20 آمده است:«وإِنِّى لَغفّارٌ لِمَن تابَ و ءَامَن و عَمِلَ صَـلِحًا ثُمّ اهتَدى» از همين رو برخى اين آيه را «آيه غفران» گفتهاند.
آيه غنيمت (=>آيه خمس، همين مقاله)
آيه فرائض (=>آيه ارث، همين مقاله)
آيه فطرت:
آيه 30 روم/30 را «آيه فطرت*» گفتهاند. اين آيه به سرشت الهى و نوع آفرينش انسانها پرداخته است و خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد: توجّه خودت را به طور كامل به سوى دين معطوف كن و ملازم همان چيزى باش كه سرنوشت و نوع آفرينش تو (فطرت) اقتضا مىكند؛ آن نوع آفرينش كه خدا انسانها را بر آن سرشته و آفريده است: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا فِطرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَالنّاسَ عَليها لاَ تَبديلَ لِخلقِ اللّهِ...». بر اساس تفسيرى، مفاد آيه اين است كه احكام دين به ويژه احكام ريشهاى و پايهاى دين، با فطرت انسانى موافق است.
آيه فىء:
آيه 7 حشر/59 را كه به موضوع فىء پرداخته است، «آيه فىء*» گويند. فىء غنيمتى است كه بدون جنگ و درگيرى از كافران به دست مسلمانان افتد كه چنين مالى، اختيارش در دست رسول خدا است؛ به خلاف غنيمتى كه با جنگ به دست مىآيد كه يك پنجم آن در اختيار پيامبر قرار مىگيرد و مابقى آن متعلّق به جنگجويان است: «مَا أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِه مِن أَهلِ القُرى فَلِلّهِ و لِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتَـمى والمَسـكِينِ و ابنِ السّبِيلِ كَى لاَيَكونَ دُولةً بَينَ الأَغنِياءِ مِنكُم...». براساساين آيه، شش مورد مصرف (خداوند، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)، ذوى القربى، يتيمان، مسكينان و درراهماندگان) براى فىء ذكر شده است. ابنعبّاس مىگويد: اين آيه درباره دارايىهاى «اهل قرى» فرود آمد و اهل قرى بنى نظير* و بنىقريظه* بودند كه در مدينه مىزيستند و اهلفدك كه در سه ميلى مدينه بودند و اهل خيبر و روستاهاى مدينه و ينبع كه خداوند اختيار دارايىهاى آنان را به رسول خدا سپرد تا هر گونه خواست، در آن حكم كند. عدّهاى اعتراض كردند كه چرا اين دارايىها را تقسيم نمىكند. در پاسخ آنها اين آيه نازل شد.
آيه قبله (=>آيه تحويل قبله، همين مقاله)
آيه قتال (=>آيه سيف، همين مقاله)
قربى (<=آيه مودّت، همين مقاله)
آيه قصاص:
آيه 179 بقره/2 را «آيه قصاص» گفتهاند. در اين آيه مىفرمايد: براى شما در قصاص*، زندگى است: «ولَكُم فِىالقِصاصِ حَيوةٌ يـأُولِى الأَلبـبِ».
آيه قصر:
آيه 101 نساء /4 كه به تشريع نماز قصر هنگام سفر پرداخته، «آيه قصر» نام گرفته است. دراين آيه، از سفر به «ضرب فى الارض» تعبير شده؛ زيرا مسافر زمين را با پاى خود مىكوبد:«وإِذا ضَربتُم فِى الأَرضِ فَليسَ عَليكُم جُناحٌ أَن تَقصُروا مِن الصّلَوة إِن خِفتُم أَن يَفتِنَكُم الّذينَ كَفروا».
آيه قنطار:
به آيه 20 نساء /4 «آيه قنطار» گفتهاند. قنطار به معناى دارايى فراوان است. اين آيه يكى از رسوم جاهليّت را تخطئه مىكند؛ زيرا در جاهليّت رسم بر اين بود كه هرگاه شوهرى از همسرش كدورتى داشت و مىخواست او را طلاق دهد، بر او سخت مىگرفت و او را به اعمال منافى عفت متّهم مىكرد تا زن حاضر شود مهر خويش را كه پيشتر دريافت كرده بود، باز گرداند و شوهر همين مال را مهر همسر دوم خود قرار مىداد. آيه، اين كار را به شدّت نكوهيده است و مىفرمايد: اگر خواستيد همسرى ديگر به جاى همسر خود ستانيد و به يكى از آنان مال فراوان دادهايد، چيزى از آن را پس نگيريد. آيا مىخواهيد آن را به بهتان و گناهى آشكار بگيريد؟: «وإِن أَردتُمُ استِبدالَ زَوج مَكانَ زَوج و ءَاتَيتُم إِحدلـهُنَّ قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شَيئًا أتأخُذونَهُ بُهتـنًا و إِثمًا مُبينًا». در آيه بعد كه بيست و يكمين آيه همين سوره است و آيه افضاء نام گرفته، مىفرمايد: چگونه آن مال را مىگيريد و حقوق همسرانتان را پاىمال مىكنيد؛ در حالى كه شما و همسرانتان مدّتها درخلوت و تنهايى با يكديگر نزديكى كرده و مباشرت داشتهايد و آنان هنگام عقد از شما پيمانى محكم گرفتهاند: «وكَيفَ تَأخُذونَهُ وقَدأفضَى بَعضُكُم إِلى بَعض وأَخذنَ مِنكُم مِيثـقًا غَلِيظًا». (نساء/ 4، 21)
آيه كتمان:
آيه 159 بقره/2 را «آيه كتمان» ناميدهاند؛ زيرا خداوند در اين آيه، كتمانكنندگان آيات الهى و وسايل هدايت را لعنت مىكند: «إِنَّ الّذينَ يَكتُمونَ مَا أَنزَلنا مِن البَيِّنـتِ و الهُدى مِن بَعدِ ما بَيّنّـهُ لِلنّاسِ فِى الكِتـبِ أُولـلـِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ و يَلعَنُهُمُ اللّـعِنونَ» . به گفته بيشتر مفسّران صحابه و تابعان، شأن نزول آيه، گروهى از دانشمندان يهود و نصارا مانند كعب بن اشرف، كعب بن اسد، ابنصوريا و زيد بن تابوه است كه موضوع نبوّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)را با اينكه در تورات و انجيل وارد شده، كتمان مىكردند. گروهى از اصوليان، به اين آيه بر حجّيّت خبر واحد استدلال كرده و حرمت كتمان را ملازم با لزوم پذيرش خبر واحد در صورت عدم كتمان دانستهاند.
آيةالكرسى (=>آيةالكرسى، مقاله مستقل)
آيه كفّ:
به آيه 77 نساء/4 «آيه كفّ» مىگويند. اين آيه در شأن عبدالرحمن بن عوف زهرى، مقداد بن اسود كندى و قدامة بن مظعون جمحى و سعد بن ابى وقّاص نازل شده است. آنان پيش از هجرت، از سوى مشركان به شدّت آزار مىشدند و نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)شكايت مىبردند و اجازه جنگ با مشركان و انتقام از آنان رامىخواستند؛ ولىرسول خدامىفرمود: هنوز به جنگ مأمور نيستم؛ ولى پس از هجرت به مدينه، هنگامى كه فرمان جنگ بدر صادر شد، اجراى اين فرمان برايشان ناگوار آمد و اين آيه در نكوهش آنان نازلشد: «أَلَمتَرَ إِلَى الّذينَ قِيلَ لَهُم كُفّوا أَيدِيكُم و أَقِيمُوا الصَّلوةَ و ءَاتُواالزّكوةَ فَلمّا كُتِبَ عَليهِمُ القِتالُ إِذا فَريقٌ مِنهُم يَخشَونَ النّاسَ كَخَشيةِ اللّهِ أَو أَشدَّ خَشيةً و قالُوا رَبّنا لِمَ كَتَبتَ عَلينا القِتالَ...».
آيه كلاله (=>آيه صيف، همين مقاله)
آيه كنز:
بعضى آيه 34 توبه/9 را «آيه كنز*» گفتهاند. در اين آيه، كسانى كه طلا و نقره را نگهدارى كرده، در راه خدا انفاق نمىكنند، به عذاب دردناك بشارت داده شدهاند: «... والّذينَ يَكنِزونَ الذَّهَبَ والفِضّةَ و لاَ يُنفِقونَها فِى سَبيلِ اللّهِ فَبشِّرهُم بِعذاب أَليم».
آيه لسان صدق:
آيه 84 شعراء/26 را «آيه لسان صدق» گويند. در اين آيه، ابراهيم(عليه السلام)از خداوند مىطلبد كه در امّتهاى آينده براى او «لسان صدق» (ياد نيك) قرار دهد تا مكتب او همچنان ادامه يابد: «وَاجعَل لِى لِسانَ صِدق فِىالأَخِرِين». به نقلى مقصود از لسان صدق، امامعلى(عليه السلام)است.
آيه ليلة المبيت:
آيه 207 بقره/2 را كه در ليلة*المبيت نازل شده، «آيه شراء» يا «آيه ليلة المبيت» گفتهاند. بر اساس روايات و نقلهاى تاريخى، هنگامى كه قبايل گوناگون قريش پس از وفات ابوطالب(عليه السلام)تصميم گرفتند شب هنگام به خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)حمله برند و حضرت را به قتل رسانند و پيامبر با نزول آيه 30 انفال/8 از اين توطئه آگاه شد، امام على(عليه السلام)اعلام آمادگى كرد كه آن شب (ليلة المبيت) را در بستر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بيارامد تا جان پيامبر رهايى يابد؛ آن گاه اين آيه در فضيلت على(عليه السلام)نازل شد:«ومِنَ النّاسِ مَن يَشرِى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ واللّهُ رَءُوفٌ بِالعِباد = و از مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد و خدا به بندگان مهربان است».
آيه لعان:
آيه 6 نور /24 كه به موضوع لعان* پرداخته، «آيه لعان» نام گرفته است. برخى نيز آن را «آيه ملاعنه» و برخى ديگر «آيه تلاعن» گفتهاند؛ البتّه موضوع لعان تا آيه 9 همين سوره ادامه دارد. آيات نخستين اين سوره، به حكم حدّ زنا و حد قذف و آيات 6 تا 9 به موضوع لعان پرداخته است. در شأن نزول اين آيه آمده است كه سعدبن عباده (بزرگ انصار) به پيامبر عرض كرد: اى پيامبر خدا! حال كه نسبت دادن عمل منافى عفت به كسى داراى اين مجازات است كه اگر آن را اثبات نكند، بايد هشتاد تازيانه بخورد، اگر من وارد خانه خود شدم و ديدم مرد فاسقى با همسرم در حال عمل حرامى است، چه كنم؟ اگر به دنبال چهار شاهد بروم، او كار خود را كرده و رفته است و اگر او را به قتل رسانم، كسى از من بدون شاهد نمىپذيرد و در جاىگاه قاتل قصاص مىشوم و اگر بيايم و شكايت كنم، هشتاد تازيانه بر من زده مىشود. پيامبر(صلى الله عليه وآله)خطاب به انصار فرمود: نمىشنويد بزرگتان چه مىگويد؟ انصار گفتند: اى رسول خدا! او را ملامت مكن كه او مردى غيور است. سعد بن عباده گفت: تن و جان من فداى تو باد اى رسول خدا! من مىدانم كه اين حكم، حق و از طرف خدا است؛ امّا از آن درشگفتم. پيامبر فرمود: حكم خدا همين است. او نيز عرضه داشت: صدق اللّه و رسولُه. چيزى نگذشت كه پسر عموى سعد به نام هلال ابن اميه نزد پيامبر آمد و عرضه داشت: من وارد خانه شدم و با چشم خود ديدم كه مردى با همسرم زنا مىكرد و سخنان آنان را با گوش خود شنيدم. با شنيدن اين سخن، آثار ناراحتى شديدى در چهره پيغمبر(صلى الله عليه وآله)پديدار شد. هلال عرض كرد: به خدا سوگند! راست مىگويم و اميدوارم خداوند مرا از اين مشكل برهاند. پيامبر تصميم گرفت حدّ قذف را بر هلال جارى سازد. در اين هنگام، وحى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل و اين آيات فرو فرستاده شد و راه حلّى را بدين شكل به مسلمانان عرضه كرد. كسانى كه همسران خود را متّهم مىكنند و گواهانى جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به خدا سوگند ياد كند كه او به طور قطع از راستگويان است و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد، وزن اگر سخنان مرد را تصديق كرد، حدّ زنا بر او زدهمىشود و او نيز براى رفع مجازات زنا از خود مىتواند چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه شوهرش از دروغگويان است و در مرتبه پنجم بگويد: غضب خدا بر او باد اگر شوهرش از راستگويان باشد: «والّذينَ يَرمُونَ أَزوجَهم و لَم يَكن لَهُم شُهداء إِلاّ أنفُسُهُم فَشهـدَةُ أَحدِهِم أَربَعُ شَهـدة بِاللّهِ إِنّهُ لَمِنَ الصَـدِقِينَ * والخـمِسةُ أَنّ لَعنتَ اللّهِ عَليهِ إِن كانَ مِن الكـذِبينَ * و يَدرَؤُا عَنها العَذابَ أَن تَشهدَ أَربَع شَهـدت بِاللّهِ إِنّهُ لَمِنَ الكـذِبينَ * والخـمِسةَ أَنّ غَضَبَ اللّهِ عَليهَا إِن كانَ مِن الصَـدِقِين».
آيه مباهله:
آيه 61 آل عمران/3 به «آيه مباهله» شهرت يافته است. مباهله* در اصطلاح به معناى نفرين كردن دو نفر يا دو گروه بر ضدّ يكديگر است. بر اساس اين آيه، وقتى مسيحيان نجران از روى لجاجت و عناد سخن پيامبر را درباره يگانگى آفريدگار و شخصيّت عيسى(عليه السلام)نپذيرفتند، خداوند به پيامبر دستور داد كه آنان را براى نفرين بر ضدّ يكديگر بخواند و هر دو گروه در برابر هم بايستند و ازخدا بخواهند كه هركس در اين موضوع دروغگو است، خداوند بر او غضب كند:«فَمَن حاجَّكَ فِيه مِن بَعدِ مَا جاءَكَ مِنالعِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدعُ أَبناءَنا و أبناءَكُم و نِساءَنا و نِساءَكُم و أَنفُسَنا و أنفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنجعَل لَعنَتَ اللّهِ عَلَى الكـذِبِين». بر اساس روايات پرشمارى از شيعه و سنّى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در صبح روز مقرّر آمد؛ در حالى كه امام حسين* را در آغوش داشت و دست امام حسن* را گرفته بود و فاطمه* و على*(عليهما السلام)در پشت سر حضرت حركت مىكردند. حضرت به آنها گفت: وقتى من دعا كردم، شما آمين بگوييد. وقتى بزرگ مسيحيان چنين ديد، خطاب به همراهانش گفت: اى گروه نصارا*! همانا صورتهايى را مىبينم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جاى بَركَند، مىكَنَد. مباهله نكنيد كه نابود مىشويد؛ آن گاه آنان تسليم پيامبر شدند و به پرداخت جزيه گردن نهادند.
آيه متعه:
آيه 24 نساء/4 را كه بهحلّيّت و جواز متعه* زنان پرداخته، «آيه تمتّع» يا «متعه» گفتهاند:«فَما استَمتَعتُم بِه مِنهُنّ فَـاتوهُنَّ أُجورَهُنَّ فَريضَةً» . شيعه و بيشتر مفسّران اهل سنّت دلالت اين آيه را بر مشروعيّت متعه مسلّم دانسته و گفتهاند كه «استمتاع»، در نكاح دائم ظهور ندارد؛ از همينرو، فقيهان مذاهب، اجراى عقد نكاح دائم را به لفظ استمتاع و تمتّع، بدون قرينه جايز نمىدانند؛ افزون بر اين، از ظهور پرداخت تمام اجر (مهر) به مجرد استمتاع استفاده كردهاند كه مقصود، عقد دائم نيست؛ زيرا در عقد دائم تمام مهر با وطى واجب مىشود، نه به مجرّد استمتاع. آن گروه از اهل سنّت كه دلالت آيه را بر متعه پذيرفتهاند، معتقد به نسخ اين آيه با آيات 5، 6و 7 مؤمنون/23 و نيز 29، 30 و 31 معارج/70 شدهاند. شيعه با استناد به رواياتى، به طور گسترده به اين ادّعا پاسخ داده است؛ از جمله، اين سخن عمربن خطاب كه گفت: متعتان كانتا فى عهد رسول اللّه انا انهى عنهما و اعاقب عليهما، خود دليل بر جواز متعه در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و عدم تحريم از سوى حضرت است.
آيه مَجىء:
آيه 22 فجر/89 را «آيه مجىء» گفتهاند: در اين آيه، «مجىء» (آمدن) در تعبير «جاء ربّك» به طور مجازى به ساحت پروردگار نسبت داده شده و مقصود، آمدن فرمان خداوند براى رسيدگى به حساب بندگان است و فرشتگان صفوفى تشكيل دادهاند و در انتظار صدور امر الهى هستند: «وجَاءَ رَبُّكَ والمَلَكُ صَفًّا صَفًّا».
آيه مُحادّه:
آيه 22 مجادله/ 58 را «آيه محادّه» ناميدهاند. در اين آيه تأكيد شده كه ايمان به خدا و آخرت، با محبّت و دوستى دشمنان خدا و پيامبر جمع نمىشود؛ هرچند آن دشمنان؛ پدران، پسران، برادران يا عشيره آنان باشند: «لاَ تَجِدُ قَومًا يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأَخِر يُوادّونَ مَن حادَّ اللّهَ و رَسولَهُ و لَو كانُوا ءَابَاءَهُم أَو أَبناءَهُم أَو إِخونَهُم أَو عَشيرَتَهُم». گفتهاند: اين آيه، در شأن حاطب* بن ابى بلتعه نازل شده است؛ زيرا هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)تصميم گرفت مكّه را فتح كند، در نامهاى به اهل مكّه، آنان را از تصميم پيامبر آگاه كرد. وقتى به دليل اين خيانت عتاب شد، پاسخ داد: خانواده من در مكّه بودند و مىخواستم آنها را براى حق و منّتى كه بر اهل مكّه دارم، در امنيّت و صيانت قرار داده باشم.
آيه محاسبه:
به آيه 284 بقره/2 «آيه محاسبه» گفتهاند. اين آيه اشاره دارد كه خدا نه تنها گناهان ظاهرى را محاسبه مىكند، بلكه گناهانى مانند كتمان شهادت و شرك كه جنبه باطنى و قلبى دارد را نيز به شمار مىآورد:«وإِن تُبدوا ما فِى أَنفُسِكُم أَو تخفُوه يُحاسِبكُم بِه اللّهُ...».
آيه محاربه:
آيه 33 مائده/5 كيفر محارب با خدا و رسول را بيان كرده؛ از همين رو آن را «آيه محاربه» گفتهاند. بر اساس اين آيه، كسانى كه با خدا و پيامبرش مىجنگند و در زمين فساد مىكنند، متناسب با عملشان يا بايد كشته شوند يا به دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود و يا از آن سرزمين تبعيد شوند: «إِنَّما جَزؤُا الَّذينَ يُحارِبونَ اللّهَ و رسولَهُ و يَسعَونَ فِىالأَرضِ فَسادًا أَن يُقَتَّلوا أَو يُصلَّبوا أَو تُقطَّعَ أَيديهِم و أَرجُلُهُم مِن خِلـف أَو يُنفَوا مِنالأَرض ذلكَ لَهُم خِزىٌ فِىالدُّنيا و لَهُم فِىالأَخِرة عَذابٌ عَظيمٌ» . در شأن نزول اين آيه آمده است كه گروهى از مشركان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده، اسلام را پذيرفتند؛ امّا آب و هواى مدينه به آنها نساخت و بيمار شدند؛ بدين جهت پيامبر براى بهبود آنها فرمود: در خارج مدينه در نقطهاى خوش آب و هوا از صحرا كه شتران زكات را در آنجا به چرا مىبردند، بروند و ضمن استفاده از آب و هواى آنجا از شير تازه شتران نيز استفاده كنند. آنان چنين كردند و بهبود يافتند؛ امّا به جاى تشكر از پيامبر(صلى الله عليه وآله)از اسلام خارج شدند. دست و پاى چوپانهاى مسلمان را بريده، چشمانشان را كور كردند؛ سپس آنها را كشتند و شتران زكات را به غارت بردند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور داد آنها را دستگير كرده، همان كارى را كه با چوپانها انجام دادند (براى مجازات) درباره آنها انجام شود. بر اساس نقل ديگرى، اين آيه درباره «قطّاع الطريق» نازل شده است.
آيه محبّت:
آيه 54 مائده/5 را «آيه محبّت*» ناميدهاند. در اين آيه، خطاب به مؤمنان مىفرمايد: هركس از شما از دين خود برگردد، خداوند در آينده گروهى را مىآورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز او را دوست دارند: «يَـأيُّهَا الَّذين ءَامَنوا مَن يَرتَدّ مِنكُم عَن دِينِه فَسوفَ يَأتِىَ اللّهُ بِقوم يُحِبُّهُم و يُحبُّونَه» به نقل ثعلبى، اين آيه درباره امام على(عليه السلام)نازل شده است.
آيه مسابقه:
آيه10و11 واقعه/56 را «آيه مسابقه» ناميدهاند. اين آيه، پيشگامان در ايمان را ستوده و از مقرّبان شمرده است: «وَالسَّـبقُونَ السَّـبِقُون * أولـلـِكَ الْمُقرَّبون». به نقل ابنعبّاس، پيشگام اين امّت علىبنابىطالب(عليه السلام) است. بر پايه روايتىاز امامباقر(عليه السلام)سابقون چهارنفرند: 1. هابيل پسر آدم؛ 2. مؤمن آلفرعون از امّت موسى؛3.حبيب نجّار از امّت عيسى؛ 4.علىبنابىطالب از امّتمحمد(صلى الله عليه وآله).
آيه مشيّت:
آيه 23 و 24 كهف / 18 را كه بر گفتن انشاء اللّه تأكيد كرده است، «آيهمشيّت» يا «آيه استثنا*» گفتهاند: «ولاَتَقولَنّ لِشاىء إِنِّى فاعِلٌ ذلِكَ غَدًا * إِلاّ أَن يَشاءَ اللّهُ و اذكُر رَبَّكَ إِذا نَسيتَ و قُل عَسى أَن يَهديَنِ رَبِّى لاَِقربَ مِن هـذَا رَشَدًا» . بنا به نقلى در شأن نزول اين آيه، هنگامى كه قريش نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمدند و از داستان اصحاب كهف و ذوالقرنين جويا شدند، پيامبر بدون گفتن ان شاءالله فرمود: فردا بياييد تا پاسخ شما را بگويم و فرداى آن روز تا مدّتى جبرئيل نيامد و پس از گذشت مدّتى، آيه 23 و 24 كهف / 18 نازل شد. شيخِ طوسى پس از نقل اين شأن نزول، آن را نادرست مىداند.
آيه ملاعنه (=>آيه لعان، همين مقاله)
آيه مُلك:
آيه 26 آلعمران / 3 را «آيهمُلك» (فرمانروايى) مىگويند. در اين آيه آمده است كه فرمان فرمايى واقعى از آنِ خداوند است. به هر كه بخواهد، فرمانروايى مىدهد و از هركه بخواهد، مىستاند: «قُلِ اللَّهمَّ مـلِكَ المُلكِ تُؤتِى المُلكَ مَن تَشاءُ و تَنزِعُ المُلكَ مِمّن تَشاءُ و تُعِزُّ مَن تَشاءُ و تُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيدِكَ الخَيرُ إِنّكَ عَلى كُلِّ شَىء قَدِير» . در شأن نزول اين آيه گفتهاند: چون رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مكّه را فتح كرد، به مسلمانان، فتح ملك روم و فارس را وعده داد. منافقان و يهوديان [به استهزا]گفتند: محمد(صلى الله عليه وآله)را مكّه و مدينه بس نيست و تمنّاى ملك فارس و روم مىكند و خداونداينآيه رانازل كرد. بنا به نقلى، اين وعده هنگام حفر خندق اتّفاق افتاد. منافقان گفتند: كار شما عجيب نيست كه از ترس، خندق مىكنيد و از شهر نمىتوانيد بيرون برويد و اين چنين تمنّاهاى باطل مىكنيد و اين آيه در پاسخ آنها نازلشد. ابوهريره از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)روايت مىكند كه چون خداى تعالى خواست فاتحة الكتاب، آيةالكرسى و شهد اللّه و قل اللهم مالك الملك را كه از عرش آويخته شده بودند، به زمين بفرستد گفتند: خدايا! ما را به زمينى كه سراى لغزش و گناهان است، مىفرستى؟ خداى تعالى گفت: بندهاى كه شما را پس از هر نماز فريضه بخواند، در بهشت جاى خواهم داد و به چشم رحمت به او خواهم نگريست. هر روز هفتاد حاجتش روا مىكنم كه كمترين آنها آمرزش او باشد و او را از هر دشمنى در پناه مىگيرم و بر آن دشمن يارى مىدهم. و مانع از داخل شدن او در بهشت، حيات اوست.
آيه مناجات (=>آيه نجوا، همين مقاله)
آيه منازعه:
آيه 115 نساء /4 را «آيه منازعه» گويند:«ومَن يُشاقِقِ الرَّسولَ مِن بَعدِ مَا تَبيّنَ لَهُ الهُدى و يَتَّبِع غَيرَ سَبيلِالمُؤمِنينَ نُوَلِّه مَا تَوَلّى و نُصِلهِ جَهنَّمَ و سَاءَت مَصِيرًا = و هركس پس از آنكه راه راست برايش آشكار شد، با پيامبر مخالفت كند و راهى جز راه مؤمنان را در پيش گيرد، ما او را به همان راه كه مىرود، مىبريم و به دوزخ داخل مىكنيم و بد جاىگاهى است». شأن نزول اين آيه را «ابن ابى ابيرق» دانستهاند. وى زرهى از مسلمانى دزيده بود و هنگامى كه خدوند در آيات پيشين، او و قومش را نكوهش كرد، به كفر گراييد و مرتد شد و به مشركان مكّه پيوست و اين آيه در شأن وى فرودآمد.
آيه مودّت:
مزد رسالت، «مودّت قربى» است. اين موضوع در آيه 23 شورى/42 آمده؛ از همين رو آن را «آيه مودّت» يا «آيه قربى» گفتهاند: «... قُل لاَ أَسئَلُكُم عَليهِ أَجرًا إِلاّ المَودّةَ فِى القُربى و مَن يَقتَرِف حَسنةً نَزد لهُ فِيها حُسنًا إِنّ اللّهَ غَفورٌ شَكورٌ» . روايات و مفسّران شيعه، مقصود از «قربى» را خويشاوندان و نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله)دانستهاند. به گفته طبرى، در بسيارى از روايات اهل سنّت، «قربى» به نزديكان پيغمبر تفسير شده است و او خود نيز همين نظر را برمىگزيند و برخى از اين روايات را نقل مىكند. سيوطى نيز رواياتى را در اين زمينه آوردهاست.
آيه ميثاق:
آيه 172 اعراف/7 خبر مىدهد كه خداوند، در «عالم ذر*» از بنىآدم بر ربوبيّت خويش «ميثاق*» (پيمان) گرفته است؛ از همين رو به اين آيه، «آيه ميثاق» گفتهاند: «وإِذ أَخذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادمَ مِن ظُهورِهم ذُرّيَّتَهُم و أشهَدَهُم عَلى أَنفسِهِم أَلستُ بِربِّكُم قالوا بَلى شَهِدنا أَن تَقولُوا يَومَ القِيـمةِ إِنّا كُنّا عَن هَـذا غَـفلِين» . در چگونگى پيمان گرفتن در «عالم ذر» كه به آن پيمانِ أَلَستْ نيز مىگويند، واين كه به صورت تكوينى يا تشريعى بوده است و فرزندان آدم چگونه به اين پيمان پاسخ گفتهاند، بحثهاى فراوانى مطرح است.
آيه نبأ:
نبأ به معناى خبر است و آيه 6 حجرات/49 بر لزوم بررسى خبر فاسق پاى فشرده تا از روى نادانى، عمل نابهجايى تحقّق نيابد؛ از همين رو آن را «آيه نبأ» گفتهاند:«يَـأيّهَا الَّذينَ ءَامَنوا إِن جَاءكُم فاسِقٌ بِنبإ فَتبيَّنوا أَن تُصِيبوا قَومًا بِجَهـلة فَتُصبِحوا عَلى مَا فَعلتُم نَـدِمينَ» . به نقل ابن عبّاس، قتاده و مجاهد، اين آيه درباره وليد*بن عتبه نازل شده است. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)او را براى گردآورى صدقات طايفه بنى مصطلق فرستاد. مردم با شادى براى استقبال از او بيرون آمدند؛ ولى چون در دوران جاهليّت بين وليد و آنان دشمنى وجود داشت، وليد توهّم كرد كه قصد كشتن او را دارند؛ بدين سبب به طرف رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بازگشت و گزارش داد كه اين طايفه از پرداخت زكات خوددارى كردند. حضرت سخت ناراحت شد و به فكر جنگ با آنان افتاد كه اين آيه نازل شد. بسيارى از اصوليان به مفهوم وصف و نيز مفهوم شرط اين آيه استناد كرده و حجّيّت خبر* شخص عادل را استفاده كردهاند.
آيه نجاسةالمشركين:
آيه 28 توبه/9 را «آيه نجاسة المشركين» ناميدهاند. يكى از فرمانهاى چهارگانهاى كه امام على(عليه السلام)در مراسم حج سال نهم هجرى به مردم مكّه ابلاغ كرد، اين بود كه مشركان نجسند و از سال آينده، هيچ يك از آنان حقّ ورود به مسجد الحرام و طواف كعبه را ندارد:«يـأَيُّهَا الّذينَ ءَامَنوا إِنّما المُشرِكونَ نَجَسٌ فَلايقرَبوا المَسجِدَ الحرامَ بَعدَ عَامِهِم هـذا» . در اينكه اين آيه دليل بر نجس بودن مشركان به همان مفهوم فقهى است يا نه، ميان مفسّران و فقيهان گفتوگو است.
آيه نجوا:
آيه 12 مجادله/58 گفتوگوى در گوشى (نجوا) با پيامبر(صلى الله عليه وآله)را جز در موردى كه نجوا كننده پيش از آن صدقه بپردازد، نهى كرده؛ از اين رو آن را «آيه نجوا» يا «آيه مناجات» گفتهاند: «يَـأيُّهَا الّذِينَ ءَامَنوا إِذا نَـجيتُمُ الرَّسولَ فَقدِّموا بَينَ يَدَى نَجولـكُم صَدقةً ذلِكَ خَيرٌ لَكُم و أَطهرُ فإِن لَم تَجِدوا فَإنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيمٌ» . در شأن نزول اين آيه گفتهاند: گروهى از ثروتمندان خدمت پيامبر مىرسيدند و با او نجوا* مىكردند و ضمن گرفتن وقت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ناراحتى مستمندان را نيز فراهم مىساختند كه آيه نازل شد و به آنها دستور داد پيش از نجوا كردن با پيامبر(صلى الله عليه وآله)به مستمندان صدقه بدهند. اغنيا وقتى چنين ديدند، از نجوا خوددارى كرده، آيه دوم نازل شد و آنها را سرزنش و حكم آيه نخست را نسخ كرد و به همگان اجازه نجوا داد. بيشتر مفسّران شيعه و سنّى برآنند: يگانه شخصى كه به اين آيه عمل كرد، على(عليه السلام)بود؛ چنانكه خود حضرت مىفرمايد: آيهاى در قرآن است كه هيچ كس پيش از من و پس از من به آن عمل نكرده و نخواهد كرد. من يك دينار داشتم آن را به ده درهم تبديل كردم و هر زمان مىخواستم با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نجوا كنم، درهمى را صدقه مىدادم. بر اساس نقلى، عبداللّه ابن عمر، اين فضيلت على(عليه السلام)را در كنار همسرى حضرت زهرا و پرچمدارى خيبر، از بزرگترين فضايل حضرت مىشمرد.
آيه نسخ:
آيه 106 بقره/2 «آيه نسخ» نام گرفته است: «ما نَنسَخ مِن ءَاية أَو نُنسِهَا نَأتِ بِخير مِنها أَو مِثلِها أَلم تَعلَم أَنّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير». خداوند در اين آيه اعلام مىدارد: هر حكمى را كه نسخ* كنيم يا به فراموشى بسپاريم، بهتر از آن يا مانندش را مىآوريم. در شأن نزول اين آيه گفتهاند: چون خداوند برخى از احكام و دستورها را نسخ مىكرد، يهوديان طعنه مىزدند و مىگفتند: محمد، داراى رأيى متين و محكم نيست؛ زيرا وقتى دستور و حكمى را بيان مىكند، پس از مدّتى حكم و دستور ديگرى بر خلاف آن مىآورد و خداوند اين آيه را بر رد آنان نازل كرد. به نقلى ديگر، يهوديان مىگفتند: محمد اصحاب خود را به امرى مأمور، سپس آنان را از آن نهى مىكند. اگر سخنان او وحى مىبود، تناقضى در آنها وجود نمىداشت و اين آيه نازل شد. در معناى نسخ و نسيان در اين آيه، مفسّران به طور گسترده سخن گفتهاند.
آيه نصر:
آيه 62 انفال /8 را «آيهنصر» گفتهاند. خداوند در اين آيه از رسولخود خواسته است نگرانى به خويش راه ندهد؛ زيرا خداوند كار او را كفايت و با يارى خود و يارى مؤمنان او را تقويت مىكند: «وإِن يُرِيدوا أَن يَخدَعوكَ فَإِنَّ حَسبَكَ اللّهُ هُوالَّذِى أَيّدكَ بِنَصرِهِ و بِالمُؤمِنين» . در روايتى، ابوهريره مىگويد: بر عرش نوشته شده «لااله إلاّ الله وحده لا شريك له، محمد عبدى و رسولى و ايدته بعلىبنابىطالب».
آيه نَفْر:
آيه 122 توبه/9 به كوچيدن (نَفْر) گروهى براى آگاهى در دين يا براى جهاد تشويق كرده است؛ از همين رو به آن «آيه نَفْر» گفتهاند: «... فَلولاَ نَفَر مِن كُلِّ فِرقَة مِنهُم طَائِفةٌ لِيتفَقّهوا فِىالدّينِ و لِيُنذِروا قَومَهُم إِذا رَجَعوا إِلَيهِم لَعلَّهُم يَحذَرونَ». براى اين آيه دو شأن نزول نقل شده است. بر پايه يكى از اين نقلها، هنگامى كه خدا آياتى را درباره غزوه تبوك* و سرزنش منافقان نازل كرد، مؤمنان گفتند: هرگز از جنگى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آن حضور داشته باشد يا نداشته باشد، سر نخواهيم پيچيد. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)سريّهاى را اعزام كرد، همه مسلمانان از مدينه خارج شده، پيامبر را تنها گذاشتند و اين آيه نازل شد كه چرا نبايد گروهى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)بمانند و تفقّه كنند و گروهى براى جهاد بروند. در شأن نزول ديگرى آمده است: اين آيه درشأن افرادى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد كه بهسوى باديه نشينان رفتند و با استقبال و پذيرش آنان مواجه شدند. آنان هركسى را مىيافتند، بههدايت دعوت مىكردند. گروهى به ايشان گفتند: شما پيامبر خود را رها كرده و به سوى ما آمدهايد؟ آنان از شنيدن اين سخن متأثّر شده، بهحضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازگشتند و اين آيه نازل شد. اصوليان از اين آيه، حجّيّت خبر واحد را استفادهكرده و گفتهاند: وقتى لازم است عدهاى براى تعليم* و تعلّم كوچ كنند و احكام دين را بياموزند، بايد بر ديگران نيز لازم باشد گفته آنان را بپذيرند؛ در غير اين صورت، تعليم و تعلّم محقّق نخواهد شد.
آيه نفى سبيل:
در پايان آيه 141 نساء /4 سبيل (سلطه) كافران بر مؤمنان نفى شده است؛ از همين رو، اين بخش از آيه را «آيه نفى سبيل*» مىگويند...: «ولَن يَجعلَ اللّهُ لِلكـفِرينَ عَلَى المُؤمِنينَ سَبيلاً» .
آيه نور:
آيه 35 نور/24 را «آيه نور» گفتهاند. نام سوره نيز از همين آيه گرفته شده. در آغاز اين آيه، خداوند، نور آسمانها و زمين معرّفى شده است: «اللّهُ نورُ السَّمـوتِ والأَرضِ...» .
آيه و ان يكاد (=>آيه وان يكاد، مقاله مستقل)
آيه وُدّ:
آيه 96 مريم/19 را «آيه وُدّ» گفتهاند. بر اساس اين آيه، كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، خداوند رحمان محبّت آنها را در دلها مىافكند: «إِنّ الّذينَ ءَامَنوا و عَمِلوا الصّـلِحـتِ سَيجعلُ لَهُم الرَّحْمنُ وُدًّا». به نقل ابن عبّاس، اين آيه مربوط به على(عليه السلام)است و هيچ مؤمنى نيست، مگر اينكه در قلب وى محبّت على (عليه السلام)وجود دارد.
آيه وفاء بالعقود:
نخستين آيه مائده/5 را كه بر لزوم وفا به پيمان*ها (عقود) تأكيد كرده، «آيه وفاء بالعقود» گفتهاند:«يـأيّهَا الَّذينَ ءَامَنوا أَوفوا بِالعُقودِ». فقيهان بر لازم الاجرا بودن تمام پيمانها و معاهدهها در سرتاسر فقه به اين آيه استدلال كردهاند.
آيه وصيّت:
به آيه 106 مائده/5 «آيه وصيّت» مىگويند؛ زيرا بر لزوم وصيّت كردن مؤمنان هنگام مرگ با شرايط ويژهاى فرمان داده است: «يـأَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا شَهـدةُ بَينِكُم إِذا حَضَر أَحَدَكُم المَوتُ حِينَ الوَصيّةِ...». ]ابوجعفر در شأن نزول اين آيه گويد:[سه نفر تاجر (دو مسيحى به نام تميم بن اوس دارى و برادرش عدى و يك مسلمان به نام ابن ابى ماريه) به عزم تجارت از مدينه عازم شام شدند. در ميانه راه، ابن ابى ماريه مريض شد. او وصيّت نامهاى نوشت و در ميان وسايل خود پنهان ساخت؛ سپس به آنان وصيّت كرد و مال خود را به ايشان تحويل داد تا به اهل و عيالش برسانند. آن دو مسيحى، وسايل ارزشمند او را برداشتند و بقيّه را به ورثهاش دادند. هنگامى كه ورثه به نامه دست يافتند، موضوع را با آن دو مسيحى در ميان گذاشتند و آنان اظهار بىاطلاعى كردند. هنگامى كه اين ماجرا را به عرض پيامبر رساندند، اين آيه نازل شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)نماز عصر را خواند و تميم و برادرش را سوگند داد. آنان گفتند: اطلاعى نداريم. پس از مدّتى، ظرفى نقره و منقوش به طلا را كه از ابن ابى ماريه بود، نزد آنان يافتند. آنان گفتند: ما اين ظرف را از او خريدهايم. وقتى اين موضوع را به عرض پيامبر(صلى الله عليه وآله)رساندند، اين بخش از آيه بعد نازل شد:«فَإِن عُثِر عَلى أَنّهُما...» . (مائده/ 5، 107)
آيه وضو:
در آيه 6 مائده/5 حكم وضو آمده است؛ از همين رو آن را «آيه وضو*» گفتهاند:«يَـأَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا إِذا قُمتُم إِلَى الصَّلوةِ فَاغسِلوا وُجوهَكُم و أَيدِيَكُم إِلَى المَرافِقِ وامسَحوا بِرءُوسِكُم و أَرجُلَكُم إِلى الكَعبينِ» . شيعه و اهل سنّت در چگونگى شستن دستها و نيز شستن يا مسح پا، از اين آيه دو برداشت متفاوت دارند. از ديدگاه شيعه، كلمه «إلى» در «إلى المرافق» فقط براى بيان حدّ شستن است، نه كيفيت شستن و نيز «أرجلكم» عطف بر «رُءوسِكُم» است؛ بنابراين، پاها نيز چون سر بايد مسح شود؛ چنانكه بسيارى «أرجلكم» را به جَرْ خواندهاند؛ حتّى اگر قرائت به نصب هم باشد، باز وجوب مسح* را مىتوان از آن استفاده كرد؛ زيرا از آن جا كه «بِرُءُوسِكُم» مفعولٌ به «امسَحوا» است، در محل نصب قرار دارد. اهل سنّت از كلمه «الى» استفاده كردهاند كه شايسته است شستن دست، به آرنج پايان يابد و نيز كلمه«أَرجلكُم» را بر «وُجوهَكُم» عطف دانسته ولزوم شستن پا در وضو* را استفادهكردهاند.
آيه ولايت (=>آيه ولايت، مقاله مستقل)
آيه هادى:
هفتمين آيه رعد/13 را «آيه هادى» گفتهاند. بر اساس اين آيه، كافرانِ لجوج و بهانهجو براى توجيه ايمان نياوردن خود مىگفتند: چرا براى محمد(صلى الله عليه وآله)معجزههايى مانند شتر صالح و عصاى موسى نازل نمىشود؟ خداوند خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد: تو فقط بيم دهندهاى و براى هر گروهى هدايت كنندهاى است: «ويَقولُ الَّذينَ كَفَروا لَولاَ أُنزِلَ عَليهِ ءَايَةٌ مِن رَبِهِ إِنّمَا أَنتَ مُنذِرٌ و لِكلِّ قَوم هَاد». بر پايه روايتى از ابنعبّاس، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: من منذرم و على هادى است و اى على! هدايت يافتگان به تو هدايت مىشوند.
آيه هجرت:
نود و هفتمين آيه نساء/4 را «آيه هجرت*» ناميدهاند. در اين آيه، از كسانى سخن گفته كه بدون ايمان از دنيا رفتهاند و هنگامى كه ملائكه از آنان مىپرسند در چه حال بوديد؟ مىگويند: ما در دنيا از مستضعفان بوديم و ملائكه آنان را توبيخ مىكنند كه مگر زمين خدا گسترده نبود كه هجرت، وايمان خود را حفظ كنيد: «إِنَّ الّذينَ تَوفّلـهُمُ المَلـلـِكةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِم قالوا فِيمَ كُنتُم قَالوا كُنّا مُستَضعَفِين فِىالأَرضِ قَالوا أَلَم تَكُن أَرضُ اللّهِ وسِعَةً فَتُهاجِروا فِيها فَأُولـلـِكَ مَأولـهُم جَهنَّمُ و سَاءَت مَصيرًا».
اَنْعام، نام ششمين سوره از قرآن مجيد، داراي 20 واحد موضوعى (ركوع)، 165 (يا 166 يا 167) آيه، 860 ،3كلمه و 254 ،12حرف.
اين سوره از عهد نزول قرآن تاكنون با نام و عنوان ديگري جز «انعام» خوانده نشده است (قس: فيروزآبادي، 1/187، كه عنوان «سورة الحُجّة» را - بدون ذكر مأخذ - براي اين سوره ياد كرده است). اين نامگذاري شايد از آن رو باشد كه احوال انعام در اين سوره به تفصيل آمده است (زركشى، 1/368؛ سيوطى، الاتقان، 1/197) و نيز از آن رو كه از مجموع 32 بار كاربرد كلمة انعام در قرآن كريم، 6 بار آن در اين سوره است، و اين ميزان دو برابر حداكثر تكرار اين كلمه در ديگر سورههاست. حتى در آية 138 اين سوره كلمة انعام دوبار به كار رفته است (نك: فيروزآبادي، همانجا؛ نيز نك: زركشى، همانجا، كه نظير اين وجه تسميه را براي سورة هود آورده است؛ نيز نك: سيوطى، همان، 1/198). منظور از انعام - بنابر توضيح مندرج در همين سوره - چارپايان اهلى، گوسفند و بز و شتر و گاو است (آيههاي 143-144) كه مسائل حلال و حرام مربوط به بهرهبرداري از آنها در عهد جاهليت، ميدانى براي جعل احكام و بدعت گذاري در شريعت ابراهيم(ع) پديد آورده بود (نك: مائده /5/101-103؛ انعام /6/118-119، 136، 138- 139، 142-144؛ نيز نك: ابن هشام، 1/89 -90).
سورة انعام، پنجمين سوره از مجموعة «سَبع طُوَل» (7 سورة طولانى آغاز مصحف شريف) است (نك: اندرابى، گ 38 ب - 39 الف؛ سيوطى، همان، 1/220) كه در ترتيب تلاوت پس از مائده و پيش از اَعراف جاي دارد، و در ترتيب مشهور نزول، پنجاه و پنجمين سوره است كه پس از حِجر و پيش از صافّات نازل شده است (ابن جوزي، 115، 133). ديگر روايات ترتيب نزول سورهها، رديفهاي 43 تا 81، و برخى 90 و 91، و حتى 113 را به اين سوره اختصاص دادهاند (نك: طبرسى، 5/405؛ خازن، 1/8؛ سيوطى، همان، 1/41، 43؛ راميار، 670 -671) كه رديف اخير به وضوح از مدنى بودن سوره - برخلاف مشهور - حكايت دارد.
سورة انعام را از ديرباز علما سورهاي تماماً مكى دانستهاند كه يكجا و در يك نوبت در مكه نازل شده است (قس: آلوسى، 7/76)؛ در عين حال، همواره 3 يا 6 يا 9 آيه يا بيشتر را از مواضع مختلف سوره استثنا كرده، و بر مدنى بودن نزول آن آيات نيز به موجب روايات مأثور از صحابه و تابعين تأكيد داشتهاند، چنانكه گويى در اين ميان تعارضى نمىديدهاند (نك: طبرسى، 2/271؛ خازن، 2/2؛ ابن كثير، 3/5؛ رضا، 7/248؛ قطب، 2/1021؛ طباطبايى، 7/5). حتى سيوطى سخن ابن حصّار را داير بر ترديد در نزول يكپارچة سوره با قاطعيت رد مىكند (همان، 1/57، 1/137؛ رضا، 7/284-286؛ قطب، همانجا؛ دروزه، 4/145؛ طباطبايى، 7/6، 110-111).
برپاية سياق آيات و با استمداد از ماحصلِ قراين و امارات داخلى و خارجى، و با مقايسة آيات متحدالمضمون سورة انعام با آيات سورههاي قطعاً مدنى از نظر اجمال و تفصيل، ممكن است بتوان نتيجه گرفت كه سورة انعام از آنجا كه آيات آغازين آن (احتمالاً آيات 1-6) در آستانة مهاجرت رسول خدا(ص) به مدينه در مكه نازل شده است، همچنانكه معمول صحابه و كاتبان وحى بوده است (نك: طبرسى، 5/405؛ سيوطى، همان، 1/42-43؛ قطب، 2/1020؛ طباطبايى، 13/33)، با عنوان مكى در الواح و اذهان ثبت شده، سپس در مدينه قسمت به قسمت در خلال نزول قسمتهاي مختلف ديگر سورههاي مدنى به تدريج نازل شده است و ظاهراً در آستانة فتح مكه به صورت سورهاي كامل درآمده است (نك: قطب، 2/1010، قس: 1015)؛ چنانكه فخرالدين رازي حديثى از اَنَس آورده است كه از محتواي آن چنين برمىآيد كه رسولاكرم(ص) كامل شدن سورة انعام را مژدهاي براي فتح مكه تلقى كردهاند (12/141).
بخشى از مستندات آنچه گفته شد، اين است كه علاوه بر تشابه و تقارب فراوان سبك و اسلوب بيان آيات در سورة انعام با سورههاي مدنى (براي نمونه به ترتيب، نك: انعام /6/91، 92، 114، 118-119؛ مائده /5/44، 48، 50، 87 - 88)، دو آية 138 و 139 انعام تفصيلى است براي جواب اجمالى در آية 103 سورة مائده به سؤال جمعى از مسلمانان (نك: ابن هشام، 1/90)؛ عبارت «وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ماحَرَّمَ عَلَيْكُمْ اِلاّ ما اضْطُرِرْتُمْ اِلَيهِ» (آية 119) آشكارا ناظر بر آية 3 سورة مائده است كه بايد پيش از آن نازل شده باشد؛ و دو آية 164 و 165 انعام تفصيلى از اجمال آية 48 مائدهاند، و طبعاً پس از آن نازل شدهاند. همچنين، از ميان 9 موضع كه در قرآن كريم عنوان «حنيف» براي حضرت ابراهيم(ع) ذكر شده، تنها در سورة انعام وجه تلقيب آن حضرت به اين لقب به تفصيل آمده است (آيههاي 74-79؛ نيز نك: رضا، 7/288) و قاعدتاً اين آيات بايد پس از ديگر آيات مدنىِ مربوط به آن (بقره /2/135؛ آل عمران /3/67، 95؛ نساء /4/125) نازل شده باشند (نيز براي نمونههاي ديگر، نك: سيوطى، تناسق...، 85 -86؛ نيز نك: ه د، اَعراف، سوره). با مطالعة تطبيقى قرآن و سيره، و با استفاده از روايات تفسيري و اسباب نزول كه در پرتو اين مطالعه جايگاه خود را باز مىيابند (قس: خازن، 2/8 -9، 33-36؛ رضا، 7/283-286)، نيز مىتوان به قراين و شواهد فراوان ديگري دست يافت (براي نمونههايى از اين دست، نك: ه د، اسراء، سوره).
سورة انعام، طولانىترين سوره از مجموعة 5 سورهاي «حامدات» (نك: سخاوي، 1/35؛ سيوطى، الاتقان، 1/201) با حجمى تقريباً برابر با مجموع 4 سورة ديگر است. ابن ابى اصبع (ه م) اين 5 سوره را كه با «اَلْحَمْدُلِلّهِ» آغاز شدهاند، همراه با دو سورة فرقان و ملك كه با «تَبارَكَ الَّذي» آغاز شدهاند، قرينهاي براي مجموعة 7 سورهاي «مسبّحات» (نك: ه د، اِسراء، سوره؛ نيز اَعلى، سوره) به شمار آورده است (سيوطى، همان، 3/361).
سورة انعام كه اعلامية جامع عقيده و شريعت اسلام است (نك: قرطبى، 6/383؛ مراغى، 8/94؛ قطب، 2/1018؛ دروزه، 4/144)، مشتمل است بر مقدمه و خاتمهاي بسيار همانند آغاز و انجام يك خطابة مهم و طولانى (آيههاي 1-6، 161- 165)؛ سراسر اين سوره اعلام مواضع، القاي مواعظ، تذكار توصيهها، و پاسخ به شبهات و اشكالات مخالفان است كه از جانب خداي زمين و آسمان (آية 1) با اسلوب ويژة بيان آخرين كتاب آسمانى خطاب به خاتم پيامبران (آية 90) با توجه به ويژگيهاي آن حضرت (نك: ه د، اسراء، سوره) صادر شده است، تا وي به عنوان نخستين اسلام آورنده (آية 14) آن را به جهانيان ابلاغ كند (آيههاي 19، 92). تكرار 44 بار امرِ «قُلْ» در اين سوره - كه دو برابر حداكثر كاربرد اين تعبير در ديگر سورههاست - و تكرار متناوب آن، دوبار در يك آيه در 6 موضع از سوره، و حتى 4 بار در يك آيه (آية 19) تأكيداتى پياپى بر زير مجموعههاي بيانى سوره است و مىتواند نشانگر شمار تقريبى مواضع اساسى اعلام شده در سورة انعام بوده باشد (قطب، 2/1022؛ دروزه، همانجا).
در مقدمه، با ايجازي بىنظير، تمامى اسلام در برابر تمامى كفر تعريف مىشود (نك: آيههاي 1-3؛ نيز نك: سيوطى، الدر...، 7/246- 248؛ حويزي، 1/697 -701؛ نيز نك: بقاعى، 7/2)؛ آنگاه به شيوههاي اصلى دشمنان اسلام كه عبارت از اعراض و تكذيب و استهزاست، مىپردازد (آيههاي 4- 5) و قوم عرب را كه هرگز از نظر تمكن و امكانات به پاي اقوام هلاك شدة پيشين نمىرسند، تلويحاً به عذاب استيصال تهديد مىكند (آية 6). در خاتمه، آخرين فرستادة خدا از جانب او مأمور مىشود كه دين مبين اسلام را همان آيين حنيف ابراهيم(ع) و «صراط مستقيم» و تنها دين خدا و تنها پشتيبان و پشتوانه و برنامة زندگى انسان - كه با هيچ يك از انواع شرك و الحاد سرِ سازگاري ندارد و جامع عقيده و طريقت و شريعت است - معرفى كند و خويشتن را «اول المسلمين» بخواند (آيههاي 161-163) و تأكيد كند بر اينكه بندگى و وابستگى و فرمانبريِ بدون چون و چرا، جز خداي يكتا را - كه خداي همه كس و همه چيز است - سزاوار نيست. انسان هر چه كند به خود مىكند و البته سرانجام، به هر راه و بيراهه كه برود، به پيشگاه خداي سبحان خواهد پيوست و او دربارة همه چيز و همه كس داوري نهايى خواهد كرد (آية 164)؛ هموست كه اقوام مختلف بشر را نسل اندر نسل، در اين سوي و آن سوي جهان جايگزين مىگرداند و بالا و پايين مىنشاند، تا جهان پهندشت آزمون انسان گردد؛ هموست كه پيگير و سختگير، و البته آمرزنده و مهربان است (آية 165).
در متن سوره، با دقت در توالى مضامين و تأمل در روند بيان آيات سوره، دو نقطة اوج سخن و دو قلة بيانى شاخص جلب توجه مىكند. در نيمة اول، گفتوگوي حضرت ابراهيم(ع) در زادگاهش، در دوران نوجوانى (نك: طباطبايى، 7/160، 206- 208) با بتپرستان و ستارهپرستان و ماه و مهر پرستان آمده است (آيههاي 74- 78) كه به اعلام موضع صريح وي در برابر مشركان آن روزگار - كه شعار آيين حنيف گرديد (آية 79) - و جبههگيري و تهديد مخالفان، و سرانجام، پيروزي و سرفرازي آن حضرت انجاميد (آيههاي 80 -83؛ نيز نك: رضا، 7/288). خداوند متعال، به دنبال بيان اين داستان، با حذف قسمتهايى كه در ديگر سورهها آمده است، از پذيرش در خواست آن حضرت مبنى بر پيشوا گردانيدن فرزندانش (بقره /2/124) و پيامبري اسحاق و يعقوب و ديگر نوادگان ابراهيم(ع) ياد مىكند، و به همين مناسبت، جامعترين فهرست دربردارندة نامهاي پيامبران را - با ابراهيم(ع) 17 نام - در اين قسمت از سوره مىآورد (آيههاي 84 -86)؛ آنگاه، حضرت رسول اكرم(ص) را به عنوان وارث و جانشين همة آن پيامبران الهى و راهنمايان صراط مستقيم، مخاطب قرار مىدهد و او را موظف مىگرداند تا به جهانيان اعلام كند كه هيچ گونه چشمداشتى در برابر اداي رسالت ندارد، و دعوت او به اسلام به هيچ وجه داراي جنبة ملى و قومى نيست، و مخاطب او همة جهانيانند (آية 90).
در نيمة دوم، دين سازيها و بدعت گذاريهاي عهد جاهليت در احكام حرام و حلال مربوط به استفادههاي گوناگون از حيوانات اهلى (انعام) گزارش مىشود و ضمناً پاسخ اجمالى خداوند به پرسش مسلمانان راجع به محرمات دوران جاهليت (مائده /5/101-103) تفصيل داده مىشود، و پيروي از احكام جاهليت، همگامى با شيطان قلمداد مىگردد (آيههاي 136-142)؛ بالحنى كوبنده، گمراه كنندگان - به سبب ستمى كه بر جامعة بشري روا مىدارند - مورد نكوهش و سرزنش قرار مىگيرند، و بر ضرورت و لزوم توصيه و سفارش شارع مقدس در تشريع احكام تأكيد مىشود (آيههاي 143-144) و بر معدود و محدود بودن محرمات الهى كه حريم آنها همواره بايد رعايت بشود، مجدداً تأكيد مىرود (آية 145)؛ به مناسبت، از محرمات ويژة بنى اسرائيل ياد مىشود (آية 146) و سپس، ضمن فيصله بخشيدن به بعضى كشمكشهاي ديرينه، حلال و حرامهاي اساسى و سفارشهاي بنيادين آيين اسلام در تمامى زمينههاي زندگى انسان آورده شده است (آيههاي 151-153).
مباحث اصول عقايد، توحيد و نبوت و معاد، نيز از آغاز تا انجام، زمينه و پاية همة گفتوگوهاست؛ چنانكه بعضى از مفسران، اصول دين به ويژه توحيد را محور اصلى بيان در سورة انعام دانستهاند (فخرالدين، 12/141؛ بقاعى، 7/1-2؛ رضا، 7/286-287؛ طباطبايى، 7/5) و مشايعت 70 هزار فرشته را نيز با محتواي سوره مربوط، و دليلى بر غايت جلالت علم اصول دين و ضرورت و فوريت علم آن گرفتهاند (فخرالدين، بقاعى، همانجاها).
وجوه تناسب و ارتباط سورة انعام با سورههاي قبلى و بعدي آن در ترتيب جاودانة قرآن مجيد از فحواي آنچه گذشت، قابل دريافت است (نيز نك: ه د، اعراف، سوره). بعضى از مفسران نيز وجوه مناسبت سورة انعام را با سورة مائده با تفصيلى قابل مطالعه بيان كردهاند (سيوطى، تناسق، 83 -86؛ مراغى، 7/69).
گفتنى است كه از طريق بعضى روايات (نك: عياشى، 1/353-354؛ طبرسى، 2/271؛ بحرانى، 1/514؛ حويزي، 1/696) به شهرت پيوسته است كه در سورة انعام 70 مرتبه لفظ جلالة «اللّه» وارد شده، و عملاً اين مسأله در غالب اذهان با مشايعت سورة انعام توسط 70 هزار فرشته به هنگام نزول آن، ارتباط تام يافته است. بايد دانست كه رقم قيد شده در روايات تقريبى است و شمار دقيق ورود لفظ جلاله در اين سورة مباركه 87 بار است كه شصتمين و شصت و يكمين مورد آن در كنار هم بدون فاصله قرار گرفتهاند (آية 124). اين پديده در سراسر قرآن كريم تنها در سورة انعام ديده مىشود؛ از اين رو، از قديمالايام، به هنگام تلاوت سورة انعام توصيه مىشده، و در مجالس «ختم انعام» مرسوم بوده است كه در اين موضع از سوره بين قرائت دو لفظ جلاله به دعا و مناجات و طلب حاجات مىپرداختهاند، و اين يكى از 5 موضع است كه براي دعا و طلب حاجت ضمن ختم سورة مباركة انعام در نظر گرفته شده است (يافعى، 61). دستور يك نماز 4 ركعتى، متضمن ختم انعام در حال نماز، نيز وارد شده است
اَنْبياء، بيستويكمين سورة قرآن مجيد، داراي 7 واحد موضوعى (ركوع)، 112 (يا 111) آيه، 168 ،1كلمه و 870 ،4 حرف.
نام 14 تن از انبياي عظام در اين سوره آمده است و اطلاق نام انبياء بر اين سوره از همين روست (نك: فيروزآبادي، 1/317؛ بقاعى، 12/378). در ترتيب تلاوت، پنجمين سوره از «سُوَر مِئين» است، يعنى سورههاي بيش و كم صد آيهاي (نك: اندرابى، گ 40 الف؛ سيوطى، الاتقان...، 1/221) كه پس از سورة طه و پيش از سورة حج قرار گرفته است. در ترتيب نزول مشهور، هفتاد و سومين سوره است كه پس از سورة ابراهيم و پيش از سورة مؤمنون نازل شده است (ابن جوزي، 125؛ دروزه، 1/15). در ديگر روايات اسلامى در باب ترتيب نزول نيز، غالباً رديفهاي 70، 71 و 72 را به اين سوره اختصاص دادهاند (نك: طبرسى، 5/405؛ خازن، 1/8؛ سيوطى، همان، 1/40-43؛ راميار، 672).
با توجه به تعريف سورههاي نازل شده در «مرحلة مكّىِ ختامى» (نك: صالح، 209)، به نظر مىرسد كه سورة انبياء نيز مانند سورة ابراهيم (ه م) از سورههاي نازل شده در اين مرحله باشد. با اينهمه، بنابر سخن منسوب به ابن مسعود، اين سوره و 4 سورة ديگر پيش از آن، در سالهاي نخستين مكه نازل شده، و به آنها «العِتاقُ الاوَل» مىگفتهاند (ابن كثير، 4/551؛ بخاري، 5/223؛ راميار، 597؛ نيز نك: ه د، اسراء، سوره).
سورة انبياء از جمله سورههاي قرآنى است كه با يك جملة خبري آغاز شده است (نك: سيوطى، همان، 3/362) و جملة آغازين آن: «اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ»، با سر آغاز سورة قمر: «اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ» همانند است. از اينرو، در هر دو سوره، به خصوص در آغاز آن دو، لحن بيان، قاطع (قطب، 4/2366، 6/3424)، و برعكس، در هر دو سوره، آهنگ آيات پايانى آرام است (انبياء/21/105-112؛ قمر/54/54 - 55). مضامين مطلع اين دو سوره هماهنگ و همگونند (انبياء/21/1-10؛ قمر/54/1- 8). داستان حضرت نوح (ع) و حضرت لوط (ع) در هر دو سوره آمده است (انبياء/21/74-77؛ قمر/54/9-16، 33-39). در سورة انبياء سرگذشت ديگر پيامبران و قومهاي ايشان تفصيلى است از آنچه دربارة ديگر اقوام در سورة قمر آمده است. مقصود اصلى و محور موضوعىِ سورة انبياء نيز، مانند سورة قمر، تهديد مكذبين و ستيزندگان با رسولان الهى است كه در سورة قمر با تكية بيشتر بر سرگذشت عاد و ثمود (نك: قمر/54/18-32) و در سورة انبياء، بيشتر با تكيه بر سرگذشت ديگر اقوام و پيامبرانشان تبيين گرديده است.
سورة انبياء، با مقدمهاي مشتمل بر تهديد شديد كُفّار (آيات 1 - 4) آغاز مىگردد، اعتراضات واهى و ناسنجيدة آنان، و عنوانهاي نابخردانهاي را كه به پيامبر اكرم(ص) نسبت مىدادند، يكايك گزارش مىكند و تأكيد دارد بر اينكه نظام رسالت پيامبران الهى همواره بر همين نسق بوده است و پيامبريِ حضرت ختمى مرتبت (ص) نيز خارج از آن نظام نيست (آيات 5 - 10). غافلگير شدن دشمنان خدا و ستيزندگان با پيامبر را در برابر عذاب الهى مجسّم مىگرداند (آيات 11- 15)؛ سپس نظام متقَن و محكم جهان آفرينش را وصف مىكند و استقامت نظام هستى را در جهت تثبيت قانون پيروزي هميشگى حق بر باطل تشريح مىكند (آيات 16-20)؛ آنگاه به بيان توحيد و تفهيم آن در قالب ردّ و پاسخ به ايرادهاي مشركان مىپردازد و ضمن تصريح بر پيوستگى مبدأ و معاد، بر فانى بودن جهان و جهانيان تأكيد دارد (آيات 21- 35)؛ نيز نحوة برخورد عموم مخالفان با پيامبران خدا را توضيح مىدهد و در اثنا و پايان آن، پياپى مخالفان پيامبراكرم (ص) را انذار و تهديد مىكند (آيات36-47)؛همچنين بهطور مختصر از حضرتموسىو هارون(ع) و كتاب و معجزات آن دو ياد مىكند (آيات 48 و 49) و به مناسبت، به نزول قرآن كريم بر پيغمبر اكرم (ص) اشاره دارد (آية 50)؛ آنگاه به سرگذشت حضرت ابراهيم (ع) مىپردازد و داستان گفت و گوي آن حضرت را در نوجوانى با آزر، به تفصيل مىآورد (آيات 51 -56) و به دنبال آن، ماجراي بتشكنى ابراهيم(ع) را كه به افكنده شدن وي در آتش، و البته نجات آن حضرت به قدرت و اعجاز الهى انجاميد، حكايت مىكند (آيات 57 -73)؛ با اشاره بر داستان حضرت لوط (ع) و سپس بر داستان حضرت نوح (ع)، آنگاه به داستان حضرت داوود و سليمان (ع) و سپس حضرت ايوب (ع) مىپردازد (آيات 74-84)؛ همچنين اسماعيل، ادريس و ذوالكفل(ع) را مىستايد (آيات 85 و 86) و به داستان ذوالنون (= يونس) (آيات 87 و 88) و داستان حضرت زكريا (ع) و حضرت مريم (ع) اشاره مىكند (آيات 89 - 91)؛ و سرانجام به نتيجهگيري از آن مجموعة سرگذشتها مىرسد كه خداوند متعال همگان را «امت واحده» قرار داده است، اما همواره مردمان به شيوههاي گوناگون، اين وحدت را از هم پاشيدهاند (آيات، 92 و 93)؛ براي شدت بخشيدن به تهديد كافران، ظهور يأجوج و مأجوج را كه از «اشراط الساعه» است، مطرح مىكند (آيات 94-97)؛ بر بُتها و خدايان دروغين مشركان سخت مىتازد و آنها را با پرستندگانشان يكجا به آتش دوزخ حوالت مىدهد (آيات 98-100)، اما در برابر، آنانكه مشمول رحمت الهى هستند، از دوزخ به دور خواهند ماند و در روز قيامت محزون و غمگين نخواهند بود (آيات 101-103)؛ حادثة پر هيبت درهم پيچيده شدن طومار آسمانها را در آستانة قيام قيامت با تعبيراتى سهمگين عنوان مىكند (آية 104)؛ و آنگاه سوره با خاتمهاي آهنگين، با اين نويد جانبخش پايان مىپذيرد كه به يقين وراثت زمين از آن صالحان خواهد بود و حكومت عدل و صلاح بر سراسر جهان گسترده خواهد شد. آنگاه به پيامبر اكرم(ص) دلداري مىدهد و سفارش مىكند كه دست از كافران بشويد و آنان را به خداي رحمان واگذارد (آيات 105-112).
سياق مفاهيمى از سورة انبياء با سورة پيش از آن (طه) بسيار نزديك است (نك: طبرسى، 4/38؛ سيوطى، تناسق...، 103؛ نيز نك: قطب، 4/2366)، مانند هماهنگى مضامين مقدمة اين دو سوره (طه/20/2- 8؛ انبياء/21/1-10)؛ شرح چگونگى بعثت حضرت موسى و هارون (ع) و داستان آندو، نخست با فرعون و فرعونيان (طه/20/9-76) و سپس با بنى اسرائيل و سامري (طه/20/77- 98) كه اجمال همين داستان را در سورة انبياء (21/48-49) تفصيل مىدهد.
آية مشهور «وَ لَقَد كَتَبْنا فى الزَّبورِ مِن بَعْدِ الذَّكْرِ اَنَّ الاْرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحونَ» كه تفسير مفهومى و مصداقى آن همواره معرض آراء مفسران بوده (نك: طبري، 17/81 -82؛ طبرسى، 3/66 -67)، در اين سوره واقع شده است (21/105). اين آيه از جمله آياتى است كه در روايات شيعى، بهظهور مهدي موعود (ع) و فراگير شدن عدل و قسط در سراسر جهان تأويل شده است (نك: طبرسى، همانجا؛ بحرانى، 3/75؛ حويزي، 3/464- 465؛ طباطبايى، 14/369).
در باب فضيلت قرائت سورة انبياء و خواص آن روايات متعددي از محدثان شيعى و سنى رسيده است (يافعى، 92-93؛ طبرسى، 4/38؛ بحرانى، 3/51؛ قس: فيروزآبادي، 1/322). طرح نماز مخصوصى نيز تؤم با قرائت اين سوره پيشنهاد شده است (يافعى، 93-94). همچنين دعاي حضرت يونس(ع) «لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ» را كه در اين سوره آمده است (21/87)، به موجب روايتى از پيامبر اكرم(ص) اسم اعظم تلقى كردهاند
جالب آنكه همه اين اولين ها در زمينه سوره هاي قرآن است. از اين 12 «اولين قرآني» در 8 مورد به فواتح سور اشاره شده است. اگر يادتان باشد در قسمت دوم اين نوشتار كه در شماره 89 مجله باران يعني در تاريخ آبان 1381 به چاپ رسيد نيز اولين هايي از فواتح را با هم بررسي كرديم و در همان جا به اصطلاح فواتح سور اشاره كرده و گفتيم: «همان گونه كه مي دانيم هر سوره اي از سوره هاي قرآن با كلمه يا عبارتي شروع مي شود. به اين كلمات، جملات و عبارات ابتداي سوره ها، «فواتح سور» مي گويند. در بين سوره هاي قرآن، سوره هايي وجود دارند كه كلمه يا جمله هاي آغازين يا به اصطلاح «فواتح» يكساني دارند يا اينكه فواتح سورشان كاملا يكسان نيست اما با هم شباهت هايي دارند. البته برخي سوره ها نيز از نظر فواتح سور، منحصر به فرد بوده و شبيه هيچ سوره ديگري نيستند. چندين دسته از سوره هايي كه فواتحشان يكسان بوده يا شباهت عمده اي با هم داشته اند را با نامي خاص نامگذاري كرده اند».
و اضافه كرديم كه:
«اما نكته بسيار مهم و قابل توجه براي قرآن پژوهان و مفسران، آن است كه پژوهش ها نشان مي دهد برخي از آن دسته سوره هايي كه فواتح يكسان يا شبيه به هم دارند، از نظر مطالب مورد بحث و محتوايشان نيز به يكديگر نزديكند يا شباهت هايي دارند».
اينك به سراغ اولين هاي اين شماره رفته و آنها را با هم مرور مي كنيم:
اولين سوره از سوره هايي كه با «انا» آغاز مي شوند:
سوره مباركه فتح.
اولين سوره از سوره هايي كه با «قل » آغاز مي شوند:
سوره مباركه جن. علاوه بر سوره جن، 4 سوره كافرون، توحيد، فلق و ناس نيز با «قل» شروع مي شوند كه به اين 4 سوره اخير در زبان عاميانه، «4 قل» گفته مي شود.
اولين سوره از سوره هاي «حواميم»:
به مجموعه سوره هايي كه با حروف مقطعه «حم» (حا، ميم) شروع مي شوند، سوره هايي «حواميم» گفته مي شود. اولين سوره از اين سوره ها، سوره مباركه غافر است. نام ديگر سوره غافر، مؤمن است و منظور از مؤمن ، مؤمن آل فرغون بوده كه در آيه 28 اين سوره و چند آيه بعد از آن، به او اشاره شده است، وي از نزديكان فرعون بود، ولي مخفيانه دعوت حضرت موسي(ع) را پذيرفته و به خدا و دين آن حضرت ايمان آورده بود و در آيات اين سوره آمده است كه «مؤمن آل فرعون» با سخنان مؤثر خود، مانع قتل حضرت موسي(ع) به دست فرعون شد.
از آنجا كه سوره غافر نخستين سوره از سوره هاي حواميم است، به آن «حم اولي » نيز مي گويند.
اولين سوره از سوره هاي «طواسين»:
به سوره هايي كه با حروف مقطعه «طس» (طا، سين) و يا «طسم» (طا، سين ، ميم) آغاز مي شوند، سوره هاي «طواسين» مي گويند. اولين سوره از سوره هاي طواسين، سوره شعرا ست.
اولين سوره از سوره هاي «حمد» يا «حامدات»:
پنج سوره در قرآن با عبارت «الحمدلله » شروع مي شوند كه به اين سوره ها، «حمد» يا «حامدات» مي گويند و نخستين آنها سوره فاتحه الكتاب است.
اولين سوره از سوره هايي كه با «سوگند و «قسم» آغاز مي گردند:
بيست سوره با صيغه «قسم» شروع مي شوند كه اولين سوره از اين سوره ها، سوره مباركه صافات است.
اولين سوره از سوره هاي «ال»:
سوره بقره. اين سوره با حروف مقطعه «الم» (الف ، لام ، ميم) شروع مي شود.
اولين سوره از سوره هاي «معوذتين» :
دو سوره پاياني قرآن يعني سوره هاي «فلق» و «ناس» را كه با عبارت «قل اعوذ» (بگو پناه مي برم) آغاز مي شوند، معوذتين ناميده اند. به همين جهت اولين سوره از سوره هاي معوذتين، سوره فلق است.
اولين سوره از سوره هاي «قرينتين»:
سوره مباركه «انفال» . به 2 سوره انفال و برائت كه بين آنها «بسم الله الرحمن الرحيم» وجود ندارد، قرينتين مي گويند. نام ديگر سوره برائت، توبه است. سوره توبه بدون «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع شده است.
اولين سوره از سوره هاي «زهروان»:
به دو سوره بقره و آل عمران، سوره هاي «زهروان» مي گويند. پس سوره بقره اولين سوره از سوره هاي زهروان است.
اولين سوره از سوره هاي «عتاق»:
سوره اسراء اولين سوره از سوره هاي عتاق است. به 5 سوره اسراء، كهف، مريم، طه و انبياء سوره هاي عتاق مي گويند.
اولين سوره از سوره هاي «ممتحنات»:
به 16 سوره از سوره هاي قرآن كريم، سوره هاي «ممتحنات » گفته مي شود كه اولين سوره از سوره هاي ممتحنات، سوره مباركه سجده است.
اين سوره با كنايه و استعاره و ايهام بيشترى نازل شده است و همين باعث مىشود كه اين سوره زيباتر از سورههاى ديگر باشد و شباهتش به عروس بيشتر شود; زيرا كه حسن و زيبايى عروس در اين است كه در زير تور و پشت پرده باشد: «حور مقصورات في الخيام»
آيات قرآن و كلام وحى همواره از زيباترين و شيواترين كلمات برخوردار بودهاند، به گونهاى كه نه در كلام عرب و نه در هيچ كلام ديگرى همانند نداشته و نخواهند داشت.
الفاظ كلام الهى از لحاظ كيفيت چنين كلمات و نظم زيباتر از هر نظم و نثر و از نظر مفاهيم و معانى دقيق و عميق آن، شيواتر از هر سخن و كلام ديگرى است.
اما در ميان آيات و سورههاى قرآن، بعضى از درخشندگى و برجستگى خاصى برخوردارند كه ائمهعليهم السلام به آنها اشاره كردهاند. از آن جمله سوره «الرحمن» است كه «عروس قرآن» لقب گرفته است. (1)
اما چرا «عروس» و نه چيز ديگر؟ معلوم است كه به خاطر زيبايى اين سوره است، آن هم زيبايى مفاهيم اين سوره، نه زيبايى ظاهر آيات و الفاظ آن; چه اينكه ظاهر آيات اين سوره چندان تفاوتى با ديگر سورهها ندارد و شايد بتوان سورههاى زيباترى هم از نظر نظم و نثر در قرآن پيدا كرد كه به آنها لقب «عروس» داده نشده است.
اما باز اين سؤال مطرح است كه چه مفاهيم و معانيى در اين سوره وجود دارد كه موجب شده اين سوره لقب «عروس» به خود بگيرد، در حالى كه مىبينيم همين مطالب يعنى تذكر به نعمتهاى خدا و توبيخ مكذبين در جاهاى ديگر قرآن هم آمده است; با اين حال چرا فقط اين سوره را عروس قرآن ناميدهاند؟!
شايد بتوان به اين سؤال با دو احتمال پاسخ داد. اول اينكه بگوئيم گرچه اين مفاهيم در جاهاى ديگر قرآن هم آمدهاست; اما تذكر به همه آنها در يك جا، به اين صورت كه در اين سوره تكرار شده است، در جاى ديگرى از قرآن به چشم نمىخورد. اما احتمال دوم كه به نظر مىرسد به واقعيت نزديكتر باشد، آن است كه اين سوره همانند عروس زيبايى در ديبا فرو رفته و در پس پرده حجله پنهان شده است. يعنى در پس پرده مفاهيم و معانى ظاهر آيات با چهرهاى زيبا و در نهايتحسن پنهان شده كه با سرانگشت اشاره محرمان وحى خودنمائى مىكند.
و اين گونه آيات گرچه در سورههاى ديگر قرآن هم هست، اما در اين سوره همچنان كه اشاره خواهد شد، با كنايه و استعاره و ايهام بيشترى نازل شده است و همين باعث مىشود كه اين سوره زيباتر از سورههاى ديگر باشد و شباهتش به عروس بيشتر شود; زيرا كه حسن و زيبايى عروس (همچنان كه در آيه 72 همين سوره به آن اشاره شده است) در اين است كه در زير تور و پشت پرده باشد: «حور مقصورات في الخيام»
بعضى از مفسرين نمونه هايى از اين پرده بردارى از الفاظ و معانى ظاهرى و كشف جمال اين حقيقت پنهان شده را بيان كردهاند كه در اين مقال، به طور اجمال به آنها مىپردازيم:
علامه مجلسى در «بحار» از على بن ابراهيم قمى چنين نقل كرده است (2) :«الرحمن علم القرآن»; يعنى «علم محمدا القرآن»و درباره آيه «خلق الانسان» مىفرمايند: ذلك اميرالمومنين عليه السلام «علمه البيان»;يعنى «علمه بيان كل شيء يحتاج الناس اليه» و درباره «الشمس و القمر بحسبان» مىفرمايند كه مراد آن دو نفر هستند (اولى و دومى از غاصبان خلافت)، كه در قيامتبه عذاب خدا گرفتار مىشوند; به اين صورت كه نور ظاهرى آنها به عرش برمى گردد و حرارت آنها هم كه از جهنم بوده است، به جهنم برمى گردد و تعبير «شمس» و «قمر» براى آن دو نفر به اين جهت است كه پيروان آنها آنان را خورشيد اين امت و نور آن مىدانند. و به خدا سوگند كه غير از آن دو نفر كسى مراد خداوند نيست و نيز درباره اين آيه «و النجم و الشجر يسجدان» فرمودهاند كه «نجم» رسول خداصلى الله عليه وآله است كه خداوند در جاى ديگر قرآن هم به ايشان لقب نجم داده است. (در سوره نحل آيه 16:« و علامات و بالنجم هم يهتدون» كه علامات اوصياءهستند و نجم رسول خداصلى الله عليه وآله.)
و آيه «و السماء رفعها و وضع الميزان» را نيز چنين معنا مىفرمايند كه «سماء» رسول خداصلى الله عليه وآله است كه خداوند او را بسوى خودش بالا بردهاست و «ميزان» اميرالمؤمنينعليه السلام است كه او را براى خلقش نصب كرده است و درباره آيه«الا تطغوا في الميزان» مىفرمايند كه بر امام با عصيان از دستوراتش طغيان نكنيد « و اقيموا الوزن بالقسط»; يعنى: براى خود امام عدل اقامه كنيد.«و لاتخسروا الميزان»; به امام ظلم نكنيد و حقش را كم نگذاريد.
و اما درباره «فباي آلاء ربكما تكذبان» چنين مىفرمايند كه اين آيه در ظاهر خطاب به جن و انس است ولى در باطن مراد، آن دو نفر (غاصبان خلافت) هستند.
و اين مطالب از امام صادق عليه السلام در كتاب «كنز الفوائد و تاويل الآيات الظاهرة» هم روايتشده است كه علامه مجلسى در «بحار» از آن نقل كرده است. (3)
اين در حالى است كه درباره آيات ديگر اين سوره هم به همين منوال پرده از چهره زيباى حقيقت كنار زده شده و مقدارى از وجاهت و زيبايى آن را آشكار كردهاند.
علامه مجلسى در «بحار» (4) از كتاب «كنز الفوائد» از ابوذررضى الله عنه از پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله درباره آيه «مرج البحرين يلتقيان» روايت كرده است كه آن دو بحر على و فاطمهعليهما السلام هستند كه هر يك دريايى از علم هستند و يكى بر ديگرى خروج نمىكند و «يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان» حسن و حسينعليهما السلام هستند.
شيخ صدوق در «خصال» و ابن شهر آشوب در «مناقب» و ديگران نيز اين روايت را نقل كردهاند. حال با اين نمونهها، ما مىتوانيم به جمع بندى زيبايى دست پيدا كنيم و آن اينكه سوره الرحمن در توصيف زيباترين مخلوقات خداوند و تذكر به قدردانى از اين نعمتهاى حقيقى و توبيخ تكذيب آنها نازل شده است و لقب «عروس» سزاوارترين لقب براى اين سوره است و نبايد از اين نكته غافل بود كه تعبير آيات اين سوره همه، به حكم وحدت سياق، بايد بر همين منوال براهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله تطبيق شود تا وحدت سياق اين سوره خدشه دار نشود.
گر چه درباره آيات ديگر اين سوره چنين تفاسيرى از اهل بيتعليهم السلام به ما نرسيده است ولى مشابه آنها در احاديث ديگرى وارد شده است كه منطبق بر مفاهيم اين آيات است و شايد بتوان با كمك آنها مراد و مقصود واقعى بقيه آيات اين سوره زيبا را پيدا كرد و اشاره مفسران كلام الهى و امانتداران وحى به بعضى از آنها و فروگذارى از بيان بعضى ديگر، از باب اين است كه «تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.»