بانک مقالات علوم قران
|
استواری قرآن در دیدگاه معصومین (ع)
محمد بيرجندي
ـ رهيافت تغيير و تحريف در كتابهاي آسماني پيش از قرآن، چونان تورات و انجيل،
قرآن، معيار درستي و نادرستي روايات
* «انّ علي كلّ حق حقيقه و علي كلّ صواب نوراً فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه.» 1
بازگشت به قرآن در بحرانهاي فكري و عملي
عن الصادق (ع): قال رسول الله (ص): «... فاذا التبست عليكم الفتن كقطع اليل المظلم فعليكم بالقرآن، فانه شافع مشفّع ...»
تمسّك به قرآن و اهل بيت
1. رسول خدا (ص) فرمود:
استشهاد به آيات در بيان احكام
علي (ع) در حديث مناشده به بسياري از آيات قرآن استشهاد كرده است10 و اين آيات برابرند با آنچه در قرآن موجود بوده است.
دعوت مردم به قراءت همگون آيات
امام صادق (ع) فرمود:
پی نوشت ها:
1 . كليني، محمدبن يعقوب، كافي، تهران، اسلاميه، 1/69؛ حرّ عاملي، محمدبن حسن، وسائل الشيعه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 18/78. 2 . كليني، محمدبن يعقوب، كافي، تهران، اسلاميه، 1/67؛ حرّ عاملي، محمدبن حسن، وسائل الشيعه، 18/75. 3 . شيخ صدوق، محمدبن علي ابن بابويه، عيون اخبار الرضا، تهران، نشر جهان، 1/20. 4 . حرّ عاملي، محمدبن حسن، وسائل الشيعه، 18/84. 5 . همان، 18/75. 6 . فيض كاشاني، محمدبن مرتضي، تفسير صافي، بيروت، موسسه الاعلمي المطبوعات، 1/15. 7 . همان، 1/16. 8 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 23/104 و بسياري از منابع ديگر. 9 . كليني، محمدبن يعقوب، كافي، 8/5. 10 . طبرسي، الاحتجاج، 1/132. 11 . همان، 1/97. 12 . همان، 1/113 13 . همان، 1/139. 14 . همان، 1/140. 15 . فيض كاشاني، محمّدبن مرتضي، تفسير صافي، 1/40. 16 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/14. |
|
نفوذ ناپذيرى وحى
جعفر انوارى
مقدّمه
درباره وحى و قرآن بحثهاى گوناگونى بر بيان و بنان انديشمندان علوم قرآنى جارى شده است. يكى از آنها بحث «نفوذ ناپذيرى وحى» است. مفسّران و محققان قرآنى براى اثبات اين مدعا، به برخى از آيات استدلال كردهاند. از سوى ديگر، كسانى كه درصدد نفى نفوذ ناپذيرى وحى و قرآن برآمدهاند نيز به آياتى چند و همچنين به افسانه «غرانيق» تمسّك جستهاند كه در اين نوشتار، ابتدا به نقل استدلال معتقدان به نفوذناپذيرى وحى مىپردازيم و پس از آن، گفتار دسته دوم نقل و نقد مىگردد.
الف. دلايل قايلان به نفوذناپذيرى وحى
از جمله آياتى كه براى اثبات اين مدعا مورد استناد قرار گرفته، آيات 26 تا 28 سوره «جن» مىباشد. ادعاى اينكه اين آيات روشنترين آيات در اين زمينه هستند، ادعاى گزافى نيست.
ب. شبهه قايلان به نفوذپذيرى وحى
گفته شد كه پس از بيان استدلال به آيات قرآن براى نفوذ ناپذيرى وحى، گفتار معتقدان به نفوذپذيرى وحى به عرصه بحث كشانده در بوته نقد قرار خواهد گرفت. صاحبان اين ديدگاه آيه شريف 52 «حج» و افسانه «غرانيق» را دستاويز خود قرار دادهاند كه براى اثبات بىاساس بودن اين ديدگاه، پرداختن به تفسير آيه و نقد و بررسى افسانه «غرانيق» ضرورى مىنمايد: «و ما اَرسلنا مِن قبلكَ مِن رسولٍ ولا نبىٍّ الاّ اذا تمنّى القى الشيطانُ فى اُمنيّتِه فينسخ اللّهُ ما يُلقى الشيطانُ ثمَّ يُحكم اللّهُ ءاياتِه...»؛ و پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر اينكه هرگاه آرزو (آرزوى پيشبرد اهداف مقدّس خود) را مىكرد شيطان در آن القا[ى شبهه [مىكرد. پس خداوند آنچه را شيطان القا مىكرد، از بين مىبرد، و آنگاه آيات خود را استوار مىساخت...
نمونه اين تفسيرها:
1. هرگاه پيامبرى آيات الهى را تلاوت مىكرد، شيطان با شبههپراكنى خود به مقابله برمىخاست تا ايمان مؤمنان را فاسد كند، اما خداوند به كمك وى مىشتافت و تلاشهاى شيطان را بىاثر مىگرداند.(10)
داستان غرانيق؛ واقعيت يا افسانه؟
برخى از معتقدان به نفوذپذيرى وحى، براى اثبات مدعاى خود، به نقل داستانى پرداختهاند و آن را با سورههاى نجم و حج مرتبط دانستهاند:
پىنوشتها
1ـ محمدتقى مصباح، معارف قرآن، (راهنماشناسى)، دروس مؤسسهدرراهحق، ص 641/ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 7، ص 187 2ـ محمدبن حسن طوسى، التبيان، ج 10، ص 158 / فخرالدين رازى، مفاتيح الغيب، ج 30، ص 148 3ـ حافظ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 378 4ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 10، ص 374 / محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 20، ص 56 / محمد ابى السعود، تفسير ابىالسعود، ج 9، ص 47 / عبدالله بشّر، تفسير القرآن الكريم، ص 573 / ابوالفضل ميبدى، كشفالاسرار، ج 10، ص 258 / عبدالنعم احمد تغليب، فتح الرحمن، ج 7، ص 3784 / محمدبن جرير طبرى، جامع البيان، ج 12، ص 276 / ملافتحالله كاشانى، منهج الصادقين، ج 10، ص 240 / بهاءالدين شريف لاهيجى، تفسير شريف لاهيجى، ج 4، ص 609 / ناصر مكارم، تفسير نمونه، ج 25، ص 141 5ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 256 6ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 20، ص 54ـ55 7ـ احمدبن محمد فيّومى، المصباح المنير، ص 582 / سيدحسن مصطفوى، التحقيق، ج 9، ص 11 8ـ خليل بن احمد فراهيدى، العين، ج 3، ص 1731 9ـ احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 5، ص 276 / ابوالقاسم راغب اصفهانى، مفردات، ص 476 10ـ محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 14، ص 393 11ـ عبدالمنعم احمد تغليب، پيشين، ج 4، ص 2248 12ـ حاج سلطان جنابذى، بيان السعادة، ج 3، ص 81 13ـ ناصر مكارم، پيام قرآن، ج 7، ص 166 14ـ محمدسبزوارى،الجديد فىتفسيرالقرآنالمجيد،ج5، ص 36 15ـ فخرالدين رازى، پيشين، ج 23، ص 49 16ـ مرتضىعسگرى،احاديث ام المؤمنين عائشه، ج 2، ص 322 17ـ محمدبنجريرطبرى، جامع البيان، ج 9، ص 176 (ط جديد) 18ـ جبران مسعود، ترجمه الرائد، ج 2، ص 1246 19ـ محمدجواد بلاغى،الهدىالى دين المصطفى، ج 1، ص 169 20ـ مرتضىعسگرى، پيشين، ص 317 21ـ فخرالدين رازى، پيشين، ج 23، ص 50 22ـ محمدبن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، ج 6، ص 52، كتاب «تفسير القران» 23ـ محمدبن حجر عسقلانى، فتح البارى، ج 8، ص 354 24ـ محمدهادى معرفت، تنزيه انبياء، ص 199 25ـ جلالالدين سيوطى، الدرر المنثور، ج 6، ص 65 26ـ محمدجواد بلاغى، پيشين، ج 1، ص 169 27ـ ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 7، ص 172 28ـ محمدبن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 6، ص 56 29ـ احمد مصطفى مراغى، پيشين، ج 17، ص 130 30ـ محمد قطب، فى ضلال القرآن، ج 5، ص 613 31ـ ابى الفداء ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 239 32ـ جوهرى طنطاوى، الجواهر فى تفسير القرآن، ج 6، ص 46 |
|
بررسى ستيزههاى ديرين درباره تحريف قرآن (1)
رحمتى و مدرسى طباطبايی
مقاله حاضر تلاشى استبراى نشان دادن جايگاه واقعى بحث تحريف قرآن در بين اماميه و چگونگى شكلگيرى اين نظر . نظر مؤلف مقاله اين است كه عقيده به تحريف قرآن اساسا در مجادلات بين شيعه و اهلسنت ريشه دارد . مهمترين مسئله كلامى شيعه، بحث امامتبوده، كه مجادلات گوناگونى را بين اهل سنت و شيعه موجب شده است . در طى اين مناظرات، داستان تحريف قرآن شكل گرفته است . در آغاز، اين مسئله را متكلمان شيعى تنها در منازعات كلامى بين اهل سنت و شيعه به عنوان امرى جدلى درباره مشروعيتخلافتخلفاى نخستين برضد اهلسنتبه كار بردهاند . پس از آن، مؤلفان اماميه، بدون توجه به ماهيت جدلى و به علتخطا در فهم روايات، اين نظريه را عقيدهاى شيعى تلقى و به كتب اماميه وارد كردند . از اين جهت، مقاله حاضر نگاه جديدى به اين مسئله دارد . با اين حال، نكاتى در مقاله وجود دارد كه نتيجهگيرى شخصى مؤلف است و چه بسا هفت آسمان يا خوانندگان محترم در اين نوع برداشتها با ايشان همراى نباشند . اين فصلنامه آماده درج ديگر برداشتها نيز هست .
مقاله حاضر تلاشى است براى نشان دادن جايگاه واقعى بحث تحريف قرآن در بين اماميه و چگونگى شكلگيرى اين نظر . نظر مؤلف مقاله اين است كه عقيده به تحريف قرآن اساسا در مجادلات بين شيعه و اهلسنت ريشه دارد .
پىنوشتها:
1) جاى آن دارد كه از پرفسور ميخائيل كوك، آروم ادويتچ، ژانت واكين، به دليل تذكرات سودمندشان بر طرح اوليه مقاله تشكر كنم [مؤلف]. اين مقاله ترجمهاى است از: [Early Debates on the Integrity of the Quran, A Brife Sureuy] in Studia Islamica, 77 ( 1993) 5-39. مؤلف محترم برخى تذكرات را بر مقاله افزودهاند، كه در متن ترجمه افزوده شده است . مترجم نيز وظيفه خود مىداند كه از آقاى سيدمحمد جواد شبيرى و رضا مختارى به دليل خواندن متن فارسى و تذكر برخى مطالب تشكر كند . همچنين آقاى شبيرى تذكرات مكتوبى را در اختيار اين بنده قرار دادند، كه در آخر مقاله آورده شده است [مترجم] . 2) به عنوان مثال بنگريد به: الكشى، معرفة الناقلين، تلخيص شده توسط محمد بن حسن طوسى با عنوان اختيار معرفة الرجال، تصحيح حسن مصطفوى (مشهد، 1391ه)، ص590- 591 . شاذان بن خليل نيشابورى از محدث و راوى مشهور شيعى ابواحمد محمد بن ابى عمير ازدى (م 217ه/832م) كه از مشايخ سنى و شيعه حديثشنيده بود، مىپرسد: «چرا از سنيان براى شاگردانتحديث نقل نمىكنى و در كتابهايت نمىنويسى؟» ابن ابىعمير پاسخ داده است كه عمدا از اين كار دورى مىكند; زيرا بسيارى از شيعيان را ديده است كه نزد محدثان شيعى و سنى شاگردى كرده بودند، اما بعدها خلط كرده، مطالب محدثان شيعى رابه سنيان و مطالب محدثان سنى را به شيعيان نسبت مىدادند . 3) بنگريد به: كلينى، الكافى، تصحيح علىاكبرغفارى (تهران 77- 1379 ه/57- 1959م)، ج1، ص99، پىنوشت اول . همچنين رك: Etan Kolberg [Imam and Community in the Pre- Ghayba Period ] in Said Amir Arjomand , ed, Authority andPolitical Culturein Shiism, (New York, 1988) ,p.38 اين موضع را با نظر برخى از فقهاى سنى مقايسه كنيد كه معتقدند اظهارات صحابه پيامبر در مسائل دينى طبيعتا بايد بازتابى از موضع خود پيامبر تلقى شود، چرا كه بعيد است صحابه در مسائل شرعى مستقلا تصميم بگيرند . بنگريد به: صبحى الصالح، مباحث فى علوم القرآن (بيروت، 1977م) ص 134 و منابع آمده در آن . 4) بنگريد به: اثر مجهول المؤلف، المبانى فى نظم المعانى، تحقيق آرتور جفرى، در مجموعه مقدمتان فى علوم القرآن (قاهره، 1954م)، ص26- 38; زركشى، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره، 1957م)، ج1، ص235، 237- 238، 256، 258; السيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره، 1967م)، ج1، ص212- 213، 216; Bell|s Introdaction to the Quran, revised by W. M. Watt (Edinburgh, 1970) p.143;A. T. Welch, Al-Kuran (in The Encyclopaeda of Islam, 2nd, IV, pp. 400-29), p.403. و منابع آمده در آن. 5) احمد بن حنبل، المسند (قاهره 1313ه/1896م)، ج1، ص57; ترمذى، سنن (مدينه، 1385ه)، ج4، ص336- 337; الحاكم النيسابورى، المستدرك (حيدرآباد، 1340ه/1922م)، ج2، ص229 . 6) سوره بقره، آيه 106: «ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها; هر آيهاى را كه منسوخ كرديم يا به فراموشى سپرديم، بهتر از آن يا مثل آن را خواهيم آورد» . 7) سوره نحل، آيه 101: «و اذا بدلنا آية مكان آية; وقتى كه ما آيهاى را جانشين آيه ديگر كرديم» . 8) به عنوان مثال بنگريد به: ابوعبيد قاسم بن سلام، الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم، تحقيق جان برتن (، (John Burton) كمبريج، 1987م)، ص6; محاسبى، فهم القرآن و معانيها، تحقيق ح . قوتلى، در مجموعه العقل و فهم القرآن (بىجا، 1971م) ص261- 502; به نقل از انس بن مالك، ص400 و 408; به نقل از عمرو بن دينار، ص403; به نقل از عبدالرحمان بن عوف، ص 405; به نقل از ابوموسى اشعرى، ص406; طبرى، جامع البيان، تحقيق محمود محمد شاكر (قاهره، 1376ه)، ج3، ص472- 474 و 476 و 479; ابنسلامه، الناسخ والمنسوخ (بيروت، 1984م)، ص21، به نقل از عبدالله بن مسعود; السيوطى، الدر المنثور (قاهره، 1314ه/1897م)، ج5، ص179 به نقل از ابى بن كعب; همو، اتقان، ج3، ص83- 84، به نقل از عبدالرحمان بن عوف و عبدالله بن عمر . 9) بنگريد به: ابوعبيد قاسم بن سلام، الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم، ص 6; بيهقى، دلائل النبوة، تحقيق ا . م . قلعجى (بيروت، 1985م) ج7، ص154 (او استدلال مىكند كه قرآن را پيامبر جمعآورى نكرد، زيرا ايشان هميشه در انتظار بودند آياتى نسخ گردند و تغيير كنند; بنابراين جمعآورى قرآن در مجموعهاى در طى حياتشان ناممكن بوده است .) اساس اين استدلال بر اين فرض است كه آيات منسوخ از مصحف قرآن حذف مىشدهاند . همچنين رك: زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص30; نخستين تعبير از مفهوم نسخ . 10) بنگريد به: ابوالقاسم الخويى، البيان (نجف، 1387ه)، ص305- 403 . 11) بنگريد به: ابنسعد، كتاب الطبقات الكبير، تحقيق اى . زاخاو و ديگران (ليدن، 15- 1904م)، ج 3، ص 211، 281; ابنابىداود، كتاب المصاحف، تحقيق آرتور جفرى (ليدن، 1937م، ص10; ابن بابويه، كمال الدين، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 1390ه/1970م)، ص31- 32; بيهقى، دلائل النبوه، ج7، ص147- 148، 152; زركشى، همان، ج1، ص262; ابن ابىالحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره، 85- 1377ه)، ج1، ص27; ابن جزى، التسهيل لعلوم التنزيل (قاهره، 1355ه/1936م)، ج1، ص4; السيوطى، اتقان، ج1، ص202، همچنين رك: ابراهيم الحربى، غريب الحديث، تحقيق سليمان بن ابراهيم بن محمد العايد (مكه، 1406ه)، ج1، ص270. 12) بيهقى، دلائل النبوة، ج7، ص154; زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص235، 262; السيوطى، اتقان، ج1، ص202; احمد نراقى، مناهج الاحكام (تهران، بىتا)، ص152، بند اول، خط 33 . 13) بر طبق نوشته يعقوبى، كتاب التاريخ (بيروت، 1960م)، ج2، ص15، بيشتر حمله قرآن در آن جنگ كشته شدند . تقريبا 360 نفر از صحابه سرشناس پيامبر جانشان را در آن زمان از دست دادند (طبرى، تاريخ، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1381ه)، ج3، ص296 . رقم زيادتر تا 500 نفر (ابن الجزرى، النشر، قاهره، بىتا، ج1، ص7; ابنكثير، تفسير القرآن بيروت، 1387ه ، ج7، ص439) ; 700 نفر (قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، قاهره، 1388ه ، ج1، ص50) و 1200 نفر (عبدالقاهر البغدادى، اصول الدين، بيروت، 1981م، ص283) ذكر كردهاند . گرچه آخرين رقم شمار كل كشتهشدگان جنگ (صحابه و ديگران) است . بنگريد به: الطبرى، همان، ج3، ص300 . 14) مسئله مورد بحث دو آيه آخر سوره توبه مصحف فعلى است كه به واسطه خزيمة بن ثابت انصارى (يا ابوخزيمه بر طبق برخى روايات) به قرآن افزوده شد . بنگريد به: بخارى، صحيح (ليدن، 1908- 1862م)، ج3، ص392- 393; ج4، ص398- 399; ترمذى، همان، ج4، ص346- 347; ابوبكر المروزى، مسند ابىبكر الصديق، تحقيق شعيب ارناؤط (دمشق، 1391ه)، ص97- 99، 102- 104; ابن ابىداود، ص6- 7، 9، 20; ابننديم، الفهرست، ص 27; الخطيب البغدادى، موضح اوهام الجمع و التفريق (حيدرآباد، 1959م)، ج1، ص276; بيهقى، دلائل النبوة، ج7، ص149- 150; زركشى، همان، ج1، ص238 . براى ديگر صور اين روايت رك: الخطيب البغدادى، تلخيص المتشابه فى الرسم، تحقيق سكينه شهابى (دمشق، 1985م)، ج1، ص403 و ابن ابى داود، كتاب المصاحف، ص9 . در هر دو، به جاى ابنخزيمه يا ابوخزيمه ابى بن كعب گواه است . 15) يعقوبى، تاريخ، ج2، ص135; السيوطى، اتقان، ج1، ص 185، 207 و 208 . 16) بخارى، همان، ج3، ص393- 394; ترمذى، سنن، ج4، ص347- 348; ابوبكر المروزى، همان، ص 99- 101; ابنابىداود، كتاب المصاحف، ص18- 21; بيهقى، دلائل، ج7، ص150- 151; ابوهلال العسكرى، كتاب الاوائل، تحقيق و . قصاب و م . مصرى (رياض، 1980م)، ج1، ص218 . 17) ابنابىداود، همان، ص 10; السيوطى، اتقان، ج1، ص 204 . 18) مالك بن انس، الموطا، تحقيق محمد فواد عبدالباقى (قاهره، 1951م)، ج2، ص824; احمد بن حنبل، همان، ج1، ص 47، 55; محاسبى، همان، ص 398، 455; ابن ابى شيبه، المصنف (بيروت، 1989م)، ج7، ص431; بخارى، همان، ج4، ص305; مسلم، صحيح، تحقيق محمد فواد عبدالباقى، ج2، ص1317; ابوداود، سنن، تحقيق محمد محىالدين عبدالحميد (قاهره، 1956ه) ، ج4، ص145; ابن ماجه، سنن، تحقيقمحمد فواد عبدالباقى (قاهره، 1374ه)، ج2، ص853; ترمذى، همان، ج2، ص442- 442; ابن قتيبه، تاويل المختلف الحديث (قاهره، 1386ه/1966م) ص 313; ابن سلامه، الناسخ و المنسوخ، ص 22; بيهقى، السنن الكبرى (حيدرآباد، 56- 1354ه/37- 1935م)، ج8، ص211، 213 . 19) السيوطى، اتقان، ج1، ص 206 . 20) احمد بن حنبل، همان، ج5، ص183، به نقل از زيد بن ثابت و سعيد بن عاص; عبدالرزاق، المصنف، تحقيق حميد العظمى (ژوهانسبورگ، 1970- 1972م)، ج7، ص330; السيوطى، اتقان، ج3، ص82 و 86; همو، الدر المنثور، ج5، ص180، به نقل از ابىبن كعب و عكرمه . 21) داجن ممكن است نوعى حيوان اهلى، شامل مرغ، گوسفند، يا بز باشد . ابراهيم بن اسحاق حربى (م 285ه/898م) در كتاب غريب الحديث كلمه را مشخصتر به كار برده و از كلمه «شاة» استفاده مىكند، يعنى گوسفند يا بز (بنگريد به: زمخشرى، الكشاف، قاهره، 1947م، ج3، ص518 پىنوشت .) فهم ابن قتيبه از كلمه داجن نيز همين گونه است (تاويل مختلف الحديث، ص310 .) چنين نظرى احتمالا به سبب محتواى حديثى است كه در آن گفته شده حيوان صحيفه كاغذ را خورد . رك: سليم بن قيس الهلالى، كتاب سليم بن قيس (نجف، بىتا) ، ص108; الفضل بن شاذان، الايضاح، تحقيق ميرجلالالدين محدث ارموى (تهران، 1393ه) ، ص211; عبدالجليل قزوينى، النقض، تحقيق ميرجلالالدين محدث ارموى (تهران، 1401ه)، ص133 . 22) احمد بن حنبل، همان، ج6، ص269; ابن ماجه، همان، ج1، ص626; ابنقتيبه، تاويل، ص310 . همچنين رك: شافعى، كتاب الام، (قاهره، 1321- 1326 ه/1903- 1908م)، ج5، ص23; ج7، ص208 . 23) مجهول المؤلف، مبانى، ص99; السيوطى، اتقان، ج3، ص 84 . همچنين بنگريد به: عبدالرزاق، المصنف، ج7، ص 379- 380; ابنابىشيبه در المصنف، ج14، ص564، عبارت «فقدنا» (ما از دست داديم) را استفاده كرده است . عايشه عبارت «سقط» را در مورد عبارت ديگرى كه ظاهرا از قرآن حذف شده، به كار برده است . رك: ابن ماجه، همان، ج1، ص625; همچنين رك: السيوطى، اتقان، ج3، ص70 . همين عبارت را مالك نيز استفاده كرده است . زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص263; همچنين اين دو شكل متفاوت را مىتوان در نظر گرفت: 1 . عبدالرحمان بن عوف صحابى و عمرو بن دينار تابعى گفتهاند كه عبارت خاصى از قرآن افتاده است (اسقط) (محاسبى، همان، ص403، 408 .) 2 . ظاهرا عمر در خطبهاى عمومى گفته است: زمانى كه پيامبر درگذشت، بخشى از قرآن از دست رفت، و بخشى ديگر باقى ماند . بنابراين ما بخشى را در دست داريم و بخشى ديگر از دست رفته است (فاتنا .) ابنابىشيبه، همان، ج7، ص431. 24) عبدالرزاق، همان، ج9، ص50; احمد بن حنبل، المسند، ج1، ص47 و 55; ابن ابى شيبه، همان، ج7، ص431; بخارى، صحيح، ج4، ص306; ابنسلامه، همان، ص22; السيوطى، اتقان، ج3، ص84 . همچنين بنگريد به: زركشى، همان، ج1، ص39; به نقل از ابوبكر . 25) محاسبى، پيشين، ص403; مبانى، ص 99; سيوطى، اتقان، ج3، ص 84 . 26) عبدالرزاق، همان، ج9، ص52; محاسبى، همان، ص 400; السيوطى، اتقان، ج3، ص 84 . 27) محاسبى، همان، ص 399; طبرى، جامع، ج 2، ص 479 . 28) السيوطى، اتقان، ج3، ص81- 82 . 29) ابنابىداود، همان، ص23، به نقل از ابن شهاب زهرى; السيوطى، اتقان، ج 5، ص179، به نقل از سفيان ثورى; ابن قتيبه، تاويل، ص313 . همچنين بنگريد به: ابنلب، فتح الباب (بيروت، 1981م) در المعيار، ونشريسيسى، ج12، ص147- 176) ص92 . 30) احمد بن حنبل، همان ج5، ص132; ترمذى، همان، ج 5، ص370; حاكم، همان، ج2، ص224; السيوطى، اتقان، ج3، ص83 . 31) ابنقتيبه، عيونالاخبار، ج2، ص148; احمدبنحنبل، همان، ج5، ص132; محاسبى، همان، ص405; بيهقى، همان، ج8، ص211; حاكم، همان، ج 2، ص 415; السيوطى، اتقان، ج 3، ص 83 (ادعاى مشابه درباره اندازه سورهاى كه آيه رجم را داشته از قول عمر و عكرمه در السيوطى، الدر المنثور، ج 5، ص180، نقل شده است .) قس: زركشى، همان، ج 2، ص35: وى آيه را در سوره نور دانسته است . در كتاب مبانى، ص 82، سوره اعراف به جاى آن ذكر شده است، گرچه ذكر شدن سوره اعراف، مىتواند ناشى از اشتباه در نگارش يا رائتبوده باشد . اين را مىتوان از آنچه مؤلف در بعد درباره سوره احزاب در ص83، 86 ذكر كرده است، دريافت . 32) بيهقى، همان، ج 8، ص 211 . 33) الراغب الاصفهانى، محاضرات الادباء (1382ه) ج4، ص434; السيوطى، الدر المنثور، ج5، ص180; همو، اتقان، ج3، ص82 . 34) السيوطى، الدر المنثورج5، ص180، به نقل از كتاب تاريخ بخارى . 35)حاكم،المستدرك، ج2، ص331; الهيثمى، مجمع الزوائد (قاهره، 53- 1352ه/34- 1932م) ، ج7، ص28- 29;السيوطى، اتقان،ج3، ص84 . 36) السيوطى، الدر المنثور، ج3، ص 208 . 37) زركشى، همان، ج1، ص263; السيوطى، اتقان، ج1، ص 226 . 38) سليم بن قيس، همان، ص 108; ابومنصور الطبرسى، الاحتجاج، تحقيق محمد باقر خرسان (نجف، 1387ه)، ج1، ص222، 286 . وى عقيده عام در بين سنيان قديمى را نقل مىكند . همچنين بنگريد به: زركشى، همان، ج2، ص35 . 39) مسلم، همان، ج2، ص726; محاسبى، همان، ص 405; ابونعيم، حليةالاولياء (قاهره، 32- 1938م)، ج1، ص 257; بيهقى، دلائل، ج7، ص156; السيوطى، اتقان، ج3، ص 83 . 40)احمد بن حنبل، همان، ج5، ص131- 132; محاسبى، همان، ص400- 401; ترمذى، همان، ج 5، ص 370; حاكم، همان، ج2، ص224 . 41) راغب اصفهانى، همان، ج 4، ص 433 . 42) السيوطى، اتقان، ج1، ص227 . 43) همان، ج3، ص 84 . 44) عبدالرزاق، همان، ج7، ص470; ابن ماجه، همان، ج1، ص 625، 626 . 45) محاسبى، همان، ص401- 400; ابننديم، همان، ص30; راغب، همان، ج4، ص433; زركشى، همان، ج2، ص37; هيثمى، همان، ج7، ص157; السيوطى، اتقان، ج1، ص 226 و 227 . 46) السيوطى، اتقان، ج1، ص227 . 47) همان، ج1، ص226- 227 . 48) الدر المنثور، ج1، ص227 . همچنين بنگريد به: السيوطى، اتقان، ج3، ص85 . 49)ابن ابىشيبه، همان، ج6، ص147- 146; احمد بن حنبل، همان، ج5، ص130- 129ابن قتيبه، تاويل مشكل القرآن، تحقيق سيد احمد صقر (قاهره، 1375ه)، ص33- 34; ابننديم، همان، ص 29; باقلانى، الانتصار (فرانكفورت، 1986م)، ص 184; راغب اصفهانى، همان، ج4، ص434; زركشى، همان، ج1، ص251 و ج2، ص128; هيثمى، همان، ج7، ص149- 150; السيوطى، اتقان، ج1، ص224، 226 و 273- 270. 50) See, Arthur Jeffery, Materials for the History of the Text of the Quran, the Old Codices, (Leiden, 1937) pp. 20-113. 51) See the lists, ibid, pp. 114-238. 52) ابنسعد، همان، ج2، ص338; ابن ابى شيبه، همان، ج6، ص148; يعقوبى، همان، ج2، ص135; ابن ابى داود، همان، ص10; ابننديم، همان، ص 30; ابوهلال العسكرى، كتاب الاوائل، ج1، ص220- 219; ابونعيم، همان، ج1، ص67; ابن عبدالبر، الاستيعاب (حيدر آباد، 7- 1336ه/19- 1918م) ص334- 333; ابنجزى، همان، ج1، ص4; ابن ابىالحديد، همان، ج1، ص27; السيوطى، اتقان، ج1، ص204 و 248 . روايتشيعى اين خبر، دلالتبر آن دارد كه تدوين قرآن در طى هفت روز بعد از وفات پيامبر كامل گشت . بنگريد به: كلينى، الكافى، تحقيق على اكبر غفارى (تهران 79- 1377ه/59- 1957م)، ج8، ص18 . 53) سليم بن قيس، همان، ص 72، 108; محمدبن الحسن الصفار، بصائر الدرجات (تبريز، 1381ه/1962م)، ص 193; كلينى، همان، ج2، ص633; ابومنصور طبرسى، همان، ج1، ص107، 225- 228; ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب (قم 1378ه/1959م) ج2، ص42 و همچنين بنگريد به: يعقوبى، همان، ج2، ص135- 136 . 54) به عنوان مثال، بنگريد به: ابن ابى داود، همان، ص 15- 17; ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 39، تحقيق سكينه شهابى (دمشق، 1986م) ص 87- 91 . 55) به عنوان مثال، بنگريد به: مدخل «قرآندر دايرةالمعارف اسلام (متن انگليسى) نگاشته A. T. welch ، ص404- 405 و منابع ذكر شده در آن . 56) فىالمثل همين داستان در طبقات ابن سعد در بخش ابوبكر، عمر و زيد بن ثابتيا در مسند احمد بن حنبل در بخش فضائل صحابه، كه در آن احاديثبسيارى درباره فضائل و خدماتشان به اسلام آمده، ذكر نشده است . 57) به عنوان مثال، قس: بخارى، همان، ج3، ص392- 393; ج4، ص398- 399; ترمذى، همان، ج4، ص 347; ابن ابىداود، همان، ص7- 8، 9، 20، 29; بخارى، همان، ج3، ص393- 394; ترمذى، همان، ج4، ص348; ابن ابىداود، همان، ص17، 19، 26- 24، 31; ابنعساكر، تاريخ (شرح حال عثمان بن عفان) تحقيق سكينه شهابى (دمشق، 1984م) ص236 . 58) به عنوان مثال بنگريد: به ابن عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص 170; زركشى، همان، ج1، ص241; السيوطى، اتقان، ج1، ص248. اخبار ديگر متضمن اين است كه جمعآورى قرآن پيشتر در دوره عمر شروع شده بود، ولى عمر قبل از تكميل طرح، درگذشت و تدوين قرآن در دوره خلافت عثمان پايان يافت . ابوهلال عسكرى، همان، ج1، ص219 در خبر ديگرى گفته شده است كه عثمان شخصى بود كه طرح را انجام داد، اما آن را در دوره عمر به پايان رساند . ابن سعد، همان، ج2، بخش2، ص113; ابن عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص171 . 59)زركشى، همان، ج1، ص235; السيوطى، اتقان، ج1، ص211 . همچنين بنگريد به: ابنعساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص324- 346. 60) اين شاهد در بخارى، صحيح، ج3، ص310 و 394; ترمذى، همان، ج4 ص347; ابوبكر المروزى، همان، ص103، الف) خزيمة بن ثابت انصارى است; ب) ابو خزيمه (اوس بن يزيد) در بخارى، همان، ج3، ص392- 393; ج) حارث بن خزيمه در ابن ابى داود، همان، ص30; د) خزيمه يا ابوخزيمه در بخارى، همان، ج6، ص399; ترمذى، همان، ج 4 ص 348; ابوبكر المروزى، مسند ابىبكر الصديق، ص99; ابنابىداود، كتاب المصاحف، ص 19; بيهقى، دلائل، ج7 ص149; ه) مردى ناشناس از انصار رك: ابنابىداود، همان، ص8; و) ابى در ابنابىداود، كتاب المصاحف، ص9، 30; خطيب، تلخيص المتشابه، ج1 ص403 . همچنين اخبار ديگرى نيز وجود دارد كه در آنها گفته شده ابى بن كعب نه تنها كسى بود كه از اين آيات اطلاع داشتبلكه مىدانست اين آيات آخرين آيات وحى شده به پيامبرند . الطبرى، جامع، ج 14 ص588- 589; خطيب، همان، همانجا . 61) دو آيه آخر سوره توبه در بخارى، همان، ج3، ص392- 394; ترمذى، همان، ج 4، ص 347; ابوبكر المروزى، همان، ص99، 103; ابنابى داود، كتاب المصاحف، ص7، 9، 11، 20، 29، 30 و 31; طبرى، جامع، ج14، ص588; بيهقى، دلائل، ج7، ص149 . آيه 23 سوره احزاب در بخارى، همان، ج3، ص310، 4- 393; ترمذى، همان، ج4، ص348; ابن ابىداود، همان، ص8، 19; بيهقى، دلائل، ج 7، ص150; خطيب، موضح، ج1، ص276 . 62) در روايت پيشگفته درباره تدوين قرآن، او يكى از افرادى است كه وظيفه تدوين قرآن را در دو مقطع از دوران ابوبكر و عمر برعهده داشته است . در برخى روايات ديگر، تدوين و جمعآورى قرآن كه زيد نيز در آن مشاركت داشته، از حوادث ايام عثمان ذكر شده است . بخارى، همان، ج3، ص393- 394; ترمذى، همان، ج4، ص348; ابن ابىداود، كتاب المصاحف، ص 31 . همچنين رك: ابن عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان) ص 234- 236 . روايات ديگر نام او را اصلا ذكر نمىكند (ابن ابىداود، همان، ص11- 10) ; گرچه ديگران گفتهاند او پيشتر قرآن را در ايام پيامبر جمعآورى كرده و همه اجزاى قرآن را كنار هم قرار داده بود كه پيشتر به صورتهاى مختلفى جهت استفاده شخصى كتابتشده بود . ترمذى، همان، ج5، ص390; حاكم، همان، ج2، ص229، 611 . در خبرى ديگرى از او نقل شده است كه كار تدوين را از زمان وفات پيامبر آغاز كرد و قرآن پيش از آن جمعآورى نشده بود . اتقان، ج1، ص202 . 63)بنگريد به: بخارى، همان، ج3، ص310; ابن ابى داود، كتاب المصاحف، ص 29;خطيب، موضح، ج1، ص 276; السيوطى، اتقان، ج1، ص206 . 64) طبرى، جامع، ج16، ص588 . 65) ابنابىداود، همان، ص30 . 66) همان، ص31 . 67) همان، ص8، 19، 29 . 68) ابن عساكر، همان، ص236 . داستانى مربوط به دوره عثمان ذكر شده است كه وى از مسلمانان خواست كه به نزدش بروند و آنچه از قرآن در دست دارند، همراه بياورند . مسلمانان نيز هرچه از بخشهاى قرآن ثبت كرده بودند، به نزد وى بردند . سپس عثمان از هر كس پرسيد كه سوگند ياد كند اين مطالب بخشى از قرآن است كه از پيامبر شنيده است . سپس دستور داد كه اجزاى جمع شده با هم به شكل يك مصحف تدوين گردد . در تلاش آشكارى براى زدودن برخى تناقضات ناپسند و اختلافات روايات از داستان، راههايى توسط برخى از روات متاخر پيشنهاد شده است . الف) جمع قرآن در دوره ابوبكر شروع شده بود، اما او قبل از وفاتش نتوانست آن را تمام كند و جمعآورى قرآن در دوره عمر انجام شد . ب) زيد بن ثابت، يكى از كتاب دوران ابوبكر، قرآن را در نوشته شخصى خود فراهم كرد و در دوره عمر بر كاغذ نوشت . ج) مشكلى در مورد شهادت و گواهى نبود، بلكه خود زيد بعد از تكميل متن، آن را مرور كرد و نتوانست آيه 23 از سوره احزاب را در آن بيابد . او سپس به جستوجوى آن پرداخت تا زمانى كه آن را نزد خزيمة بن ثابت مكتوب يافت . او سپس متن را بار ديگر مرور كرد و اين بار متوجه شد كه آيات 128- 129 سوره توبه حذف شدهاند . او بار ديگر به جستوجو پرداخت تا اينكه آيات را مكتوب نزد مردى كه از قضا خزيمه ناميده مىشد، يافت (ابوخزيمه .) زمانى كه او براى بار سوم متن را مرور مىكرد، دريافت كه متن هيچ مشكلى ندارد و اينگونه، متن تكميل گرديد (طبرى، جامع، ج1، ص59- 61 .) 69) فهرست گردآورندگان قديمى قرآن در منابع مختلف متفاوت است . به عنوان مثال، مقايسه كنيد با ابن سعد، طبقات، ج2، بخش دوم ص112- 114; ابن نديم، كتاب الفهرست، تحقيق رضا تجدد (تهران، 1391ه) ص30; طبرانى، المعجم الكبير، تحقيق ح . سلفى (بغداد، 1987م)، ج2، ص292; باقلانى، همان، ص 88- 90; ذهبى، معرفة القراء الكبار، تحقيق ب . ع . معروف، و ديگران (بيروت، 1984م)، ج1، ص27; زركشى، همان، ج1، ص242- 243; قرطبى، همان، ج1، ص57; السيوطى، اتقان، ج1، ص248- 249، به نقل از كتاب القراءات ابو عبيد قاسم بن سلام . 70) به منظور رفع ابهام و تناقض آشكار بين اين روايات و داستان مورد بحث، طرفداران داستان دو پيشنهاد ارائه كردهاند . بر طبق نظر اول، كسانى كه گفته شده است قرآن را در ايام پيامبر جمعآورى كردهاند، هر يك تنها بخشى از وحى را جمع كردند . بر طبق نظر دوم، كلمه جمع بايد اين گونه فهميده شود: صحابه قرآن را در دوره پيامبر حفظ كردند، نه اينكه همه آن را ثبت كرده باشند . ابن ابىداود، كتاب المصاحف، ص10; السيوطى، اتقان، ج1، ص204 . 71) به عنوان مثال، بنگريد به: شعر منسوب به امام على (ع) در سيد رضى، نهج البلاغه، تحقيق صبحى صالح (بيروت، 68- 1967م)، ص503: «اگر تو ادعا كنى كه قدرت را براساس شورا به دست آوردهاى، چگونه اين امر متحقق مىگردد، در حالى كه آنانى كه مورد مشورت قرار گرفتهاند، غايب بودهاند؟» 72) ابنسعد، همان، ج2، بخش2، ص101; ابن ابىشيبه، همان، ج6، ص148; ابوهلال عسكرى، همان، ج1، ص219- 220; ابنابى داود، كتاب المصاحف، ص 10; السيوطى، اتقان، ج1، ص204; در مورد تدوين قرآن توسط على (ع) بعد از وفات پيامبر ارجاعات مهمى را به نقل از مصادر قديمى اهل سنت، ابن شهر آشوب در مناقب (قم، 1378ق) ج 2، ص40- 43 ذكر كرده است . همچنين رك: عياشى، تفسير، ج2، ص 307 . 73) ظاهرا شايعاتى در اين باره وجود داشته است كه على توجه داشته كه بزرگان قريش يكى را از ميان خود به جانشينى پيامبر برگزيدهاند و تصميم گرفتهاند به نظر عموم توجه نكنند، لذا خود را به جمعآورى قرآن مشغول كرد و آن را به عنوان عذرى براى عدم شركت در فعاليت اجتماعى ابراز كرد; گرچه سنيان اين عذر را علتى واقعى تلقى مىكنند و انكار مىكنند كه على (ع) از فرآيند كار قريش در انتخاب خليفه ناراضى بوده است . 74) على (ع) يكى از نخستين جمعكنندگان قرآن بود، يعنى كسانى كه قرآن را در دوره پيامبر جمع كرده بود . همچنين بنگريد به: ابنعساكر، همان، ج39، ص80 . على (ع) به دليل دانش وسيع و رسمالخط خاص قرآنش شناخته شده است (رك: به عنوان مثال، ابن سعد، كتاب الطبقات، ج2، بخش2، ص101 .) در مصحف وى ظاهرا به آياتى كه منسوخ شده بودند، نيز اشاره شده است (اتقان، ج1، ص 204 .) زمان دقيقى كه او مصحفش را به عموم معرفى كرده است، در سده دوم نيز مبهم بوده است . شيعيان قرن دوم، زمان انجام اين عمل را دوره عمر مىدانستهاند . سليم بن قيس الهلالى، همان، ص 108 . همچنين منقول در ابوجعفر الطبرسى، كتاب الاحتجاج، ج1، ص228; ج2، ص7 . 75) بنگريد به قبل، پىنوشت 2 . اين نكته كه اين اخبار سمت و سوى جدلى - ضدشيعى دارند، مىتواند با اين واقعيت تاييد شود كه برخى روايات متاخرتر اين حديث از سوى رجال سنى به نقل از امام جعفر الصادق نقل شدهاند كه ايشان نيز به نقل از پدرانشان بيان كردهاند (ابوهلال العسكرى، همان، ج1، ص219 .) اين عمل كه نظرى را به زبان حريف بگذارند و از قول مخالفانشان نقل كنند، عادى بوده است. اين عمل در موارد ديگر نيز كه اندكى قبل در بحث ذكر شد، انجام شده بود . همچنين براى مثالهاى ديگر بنگريد به: كشى، همان، ص393- 397 . 76) به عنوان مثال، بنگريد به: كتاب معنة اميرالمؤمنين (متن شيعى قديمى محفوظ در اثر منسوب به مفيد، الاختصاص، نجف، 1392ه) (ص157- 175)، ص164; سليم، همان، ص113، 220 . 77) براى موارد جالب توجه بنگريد به: ابن عساكر، شرح حال عثمان، ص146- 168، 290- 294 . 78) بنگريد به: مدخل «مؤاخات» در دايرةالمعارف اسلام، چاپ دوم (متن انگليسى)، ج7، ص253- 254 . 79) بنگريد به: منابع قديمى فراوان، ذكر شده، در نورالله التسترى، احقاق الحق (تهران، 1378ه)، ج4، ص171- 217; ج6، ص461- 486; ج15، ص450- 518 ; ج20، ص221- 255; عبدالحسين الامينى، الغدير، ج3، ص113- 125 . 80) احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، تحقيق و . م عباس (بيروت، 1983م)، ص 99، 166- 167، 378; بخارى، همان، ج2، ص 418; ديلمى، فردوس الاخبار، ج1، ص 529- 530 . 81) ابنسعد، همان، ج3، بخش1، ص123 . 82) بنگريد به: احمد بن حنبل، فضائل، ص99، 166- 167، 177، 183- 184، 378- 386، 411 و ديگر مآخذ ذكر شده در پىنوشت ص99 . 83) احمد بن حنبل، همان، ص86- 92 و منابع ذكر شده توسط مصحح در پىنوشت; ابنعساكر، شرح حال عثمان، ص153- 159، همچنين بنگريد به: بخارى، همان، ج2، ص418 . 84) بنگريد به: مآخذ فراوان منقول در تسترى، احقاق الحق، ج10، ص 544- 595، ج 14، ص 232- 251 . 85) ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، بخش مربوط به شرححال على (ع)، تحقيق محمدباقر محمودى (بيروت، 1396ه)، ج2، ص260 . 86) ابنسعد، كتاب الطبقات، ج3، بخش1، ص124; احمد بن حنبل، فضائل، ص 158- 159، 771، 774، 780 و 788; ديلمى، همان، ج1، ص53 . 87) بنگريد به: منابع فراوان در تسترى، همان، ج5، ص468- 515; ج16، ص277- 309; ج21، ص415- 428; امينى، همان، ج6، ص61- 81. 88) ديلمى، همان، ج1، ص76 . 89) بنگريد به: منابع فراوان ذكر شده در احمد بن حنبل، فضائل، ص81- 582، پىنوشت اول مصحح; تسترى، همان، ج5، ص540- 586; ج16، ص332- 375; ج21، ص243- 255; امينى، همان، ج6، ص 209- 216 . 90) بخارى، همان، ج2، ص418; احمد بن حنبل، فضائل، ص 70- 71 و مآخذ ذكر شده در پىنوشت توسط مصحح 98، 152، 379 . 91) بنگريد به: مدخل «مباهله» در دايرةالمعارف اسلام، متن انگليسى، چاپ دوم، ج 7، ص 276- 277 . 92) بنگريد به: مآخذ فراوان ذكر شده در تسترى، احقاق الحق، ج3، ص46- 62; ج9، ص70- 91; ج14، ص131- 147; ج20، ص84- 87 . 93) ابنعساكر، تاريخ، (شرح حال عثمان)، ص 168- 169، به نقل از امام جعفر صادق كه ايشان نيز از پدرشان نقل كردهاند . همانگونه كه پيشتر، ذكر شد، اين امر در اين نوع منابع كه هدفهاى جدلى - ضد شيعى داشتهاند، عادى بوده است . 94) تسترى، همان، ج2، ص501- 562; ج3، ص513- 531; ج9، ص1- 69; ج14، ص40- 105; ج18، ص359- 383 . 95) بنگريد به: الطبرى، جامع البيان (قاهره، 1375ه)، ج22، ص 6- 8 . 96) ديلمى، همان، ج1، ص532; طبرى، جامع، ج22، ص8 ، به نقل از عكرمه تابعى كه به سبب ديدگاههاى ضد شيعىاش معروف است . وى در بازار فرياد مىزد كه اهل بيت پيامبر تنها همسران ايشان هستند . 97) بنگريد به قبل، ص51، پىنوشت 6 . 98) ابنعساكر، شرح حال عثمان، ص 170 . 99) اتقان، ج1، ص205، به نقل از كتاب المصاحف ابناشته; ابنخلال، كتاب السنة (رياض، 1415ق/1994م) ج1- 3 ص303 مترجم .) 100) ابنعبدالبر، همان، ص 562 . 101) ابن ابىشيبه، المصنف، ج6، ص148; ابن ابىداود، كتاب المصاحف، ص5، هر دو خبر را به نقل از على (ع) نقل كردهاند . 102) به عنوان مثال، بنگريد به: احمد بن محمد سيارى، كتاب القرائات (كتاب التنزيل و التحريف)، نسخه خطى كتابخانه مرعشى نجفى قم، شماره 1455، برگ ب 44: «ان الناس (يعنى اهل السنه) يقولون قد ذهب من سورة الاحزاب شى كثير» ; الفضل بن شاذان، كتاب الايضاح، ص107: «قالت المرجئه: قلعل بقية الاحكام فى القرآن الذى ذهب» . 103) بنگريد به: ابننديم، الفهرست، ص 38- 39; همچنين لبيب السعيد، الجمع الصوتى الاول للقرآن (قاهره، 1399ه)، ص 320- 321 . 104) به خصوص بنگريد به: باقلانى، همان، ص277- 280، آنجا كه او بر اين نكته تاكيد دارد كه همه احاديث درباره نقصان و تبديل در قرآن همگى منقول از عايشه، ابوموسى اشعرى و اصحابى هستند كه شيعيان آنان را مسلمان واقعى نمىدانند و بنابراين هيچ حقى ندارند به اين اخبار برضد سنيان استناد كنند . 105) بنگريد به قبل، ص49، پىنوشت 15 . 106) گرچه اين نظر در سنتسنيان تا قرن هفتم هجرى/سيزدهم ميلادى مورد تاييد قرار گرفته است . به عنوان مثال، بنگريد به: القرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج1، ص181، او از معاصرى نقل مىكند كه مدعى بود كه عثمان و صحابه «زادوا فى القرآن ماليس منه» .(اين استنباط مؤلف محترم صحيح نيست، آنچه قرطبى نقل كرده است، بخشهايى از كتاب الرد على من خالف مصحف عثمان، نوشته ابوبكر مجاهد (م 333ه) در رد آراى ابن شنبوذ است . اين رساله ابنمجاهد به طورمستقل موجود نيست، اما بخشهايى از آن را مىتوان در آثار ذيل يافت: قرطبى، همان، (مصر، 1378ه/1967م)، ج1، ص5- 7، 8، 23، 24، 30- 31، 53، 54، 58، 61- 62، 81- 86، 109، 114، 115، 154 و مجهول المؤلف، مقدمتان فى علوم القرآن، ص84، 107، 112، 113، 140، 146، 149، 165، 168 . همچنين رك: ابوشامة المقدسى، المرشد الوجيز الى علوم تتعلق بالكتاب العزيز، تحقيق طيار آلتى قولاج (بيروت، 1395ه/1975م)، ص186- 192 . مترجم . 107) ابوالحسن الاشعرى، مقالات الاسلاميين (قاهره، 1381ه)، ج1، ص166; اسفراينى، التبصير فى الدين (بيروت، 1983م)، ص140; شهرستانى، الملل و النحل (بيروت، 1981م)، ص55; مقدسى، البدء و التاريخ، تحقيق م . ك . هوار (پاريس، 1899- 1919م)، ج5، ص138; ابن عباد، الكشف عن مناهج اصناف الخوارج، تصحيح محمد تقى دانش پژوه (تبريز، 1389ه) در نشريه دانشكده ادبيات تبريز، شماره 20، ص 145- 150، ص 146; قلقشندى، صبح الاعشى (قاهره، 40- 1333ه)، ج13، ص223; ابومحمد العراقى، الفرق المفترقه، تحقيق ى . كولتى (آنكارا، 1382ه)، ص24 . اين ادعا به همه گروه عجارده از خوارج نسبت داده شده است . بنگريد به: شهرستانى، همان، ص55 . 108) زركشى، همان، ج2، ص127; همچنين رك: ابن لب، همان، ص 96 . 109) زمانى كه ابوعبيد قاسم بن سلام (م 224ه/9- 839م) كتابى درباره ناسخ و منسوخ مىنوشت، اين شكل تقسيمبندى مطرح نشده بود . و (بنگريد به: همو، الناسخ و المنسوخ، ص5- 6; همچنين بنگريد به: نحاس، الناسخ و المنسوخ (قاهره، 1319ه) ص 8 .) چند دهه بعد، حارث بن اسد محاسبى (م 243ه/8- 857م) دو نظر درباره نسخ بيان كرد: آيهاى كه از متن حذف شده بود، اگرچه مردم هنوز آن را به ياد دارند . در يكى از دو نوع نسخ (ما نسخ حكمه و تلاوته) حكم فقهى كه بر مبناى آيه منسوخ شده بود، نيز نسخ شده است .(محاسبى، فهم القرآن، ص407 .) اما در نوع ديگر (ما نسخت تلاوته و بقى حكمه) حكم فقهى متداول بوده است، با وجود آن كه خود آيه حذف شده بود (همان، ص 398 .) اين نظر غير متداول به منظور تعديل روايت ناظر به حذف آيات است كه هنوز حكم فقهى مبتنى بر آيه حذف شده را صحيح مىداند، با وجودى كه خود آيه از قرآن حذف شده است . ابن منادى (م 334ه/6- 745م) در كتابش درباره نسخ (منقول در زرقانى، همان، ج2، ص37; سيوطى، اتقان، ج3، ص 85) و ابوجعفر نحاس (م 338ه/950م) در كتاب الناسخ و المنسوخ، ص8 اين دو دستهبندى را آورده و اشاره كردهاند كه ديگر فقها نظر دوم را رد كردهاند، زيرا معتقدند چنين نظرى درباره ناسخ و منسوخ همان نظرى است كه مصحف عثمانى را ناتمام مىداند (بنگريد به: ابنسلامه، الناسخ والمنسوخ، ص22- 21; زركشى، همان، ج2، ص37; اتقان، ج3، ص85- 86 .) براى پذيرش نظر وى توسط برخى فقها شيعى رك: سديدالدين الحمصى، المنقذ من التقليد (قم 1411ه/1991م)، ج1، ص480 . 110) بنگريد به صبحى صالح، همان، ص259- 274 . 111) بنگريد به: البرقى، المحاسن، تحقيق ميرجلالالدين محدث (تهران، 1370ه/1951م)، ص286; العياشى، كتاب التفسير، تحقيق هاشم رسولى محلاتى (قم 81- 1380ه/61- 1960م) ، ج1، ص191، 259، 293; كلينى، همان، ج2، ص 18- 19; ابن بابويه، كتاب الخصال، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 1389ه/1969م)، ص278 . 112) به عنوان مثال، بنگريد به: العياشى، همان، ج1، ص 249- 250 و كلينى، همان، ج1، ص286 . هر دو گفتوگوى امام جعفر صادق (ع) و يكى از اصحابشان را نقل كردهاند كه به امام (ع) گفته است: «مردم از ما مىپرسند چرا نامهاى على و خانوادهاش در كتاب خدا ذكر نشده است؟» و سيارى از يكى از اصحاب امام رضا - عليهالسلام - نقل مىكند كه به امام نوشت: «برخى از مردم [اهلسنت] از من مىپرسند: نام على در كجاى كتاب خدا ذكر شده است؟» (التنزيل و التحريف، برگ ب 35 .) همچنين جاحظ، العثمانية، تحقيق عبدالسلام محمد هارون (قاهره، 1386ه) ص273: «ما قرآن را از ابتدا تا انتها نگريستيم و يك آيه درباره امامت على نيافتيم» . قديمىترين مثال از اين دست، در كتاب الغارات ثقفى است (ج1، ص195- 204 .) در اين خبر، معاويه در نامه خود به على - عليهالسلام - اين سؤال را مطرح كرده است . 113) به عنوان مثال، بنگريد به: عبدالحسين امينى، الغدير، ج1، ص214- 223; اين روايت از حدود سى تن از رجال اهلسنت نقل شده است . همچنين سيوطى، الدر المنثور، ج2، ص298 . 114) السيوطى، الدر المنثور، ج2، ص298; جفرى، همان، ص 40; بهاءالدين الاربلى، كشف الغمة (تبريز، 1381ه/1962م)، ج1، ص317 به نقل از منابع اهل سنت . 115) جفرى، همان، ص 32 . 116) جفرى، همان، 97، 168، 306 . 117) جفرى، همان، ص 150 . 118) جفرى، همان، ص 65 . 119) جفرى، همان، ص 75 . 120) جفرى، همان، ص 76 . 121) جفرى، همان، ص336 . 122) جفرى، همان، ص86 . 123) جفرى، همان، ص 100 . 124) جفرى، همان، ص 308 . 125) جفرى، همان، ص353 . 126) جفرى، همان، ص 110 . 127) سيارى، همان، برگ الف 2; العياشى، همان، ج1، ص13 . همچنين بنگريد به: مفيد، المسائل السروية (قم، 1392ه) در مجموعه عدة رسائل للشيخ . . . المفيد، (ص207- 232)، ص 225 . 128) سليم بن قيس الهلالى، همان، ص 108 . 129) خياط، الانتصار، تحقيق م . س . نيبرگ، (قاهره، 1346ه)، ص 41; عبدالجبار، المغنى، ج 20 بخش اول، تحقيق على محمود و .(. . قاهره، 1397ه) ص 37- 38; الملطى، التنبيه (دمشق، 1380ه) ص32 . [ملطى در بيان عقايد هشام بن حكم نوشته است: «و ان القرآن الذى فى ايدى الناس قد انتقل و وضع ايام عثمان و احرق المصاحف التى كانت قبل» مترجم] . 130) سيارى، همان، برگ ب 2 . 131) نجاشى، كتاب الرجال، تحقيق موسى شبيرى زنجانى (قم، 1407ه/1986م)، ص 372 . 132) بنگريد به قبل، ص48، پىنوشت 12 . 133) سيارى، همان، برگ الف 69; كلينى، همان، ج2، ص631 . 134) فضل بن شاذان، كتاب الايضاح، ص 209- 229 . 135) فضل بن شاذان، همان، ص 108 . 136) محاسبى، فهم السنة (منقول در زركشى، همان، ج1، ص238- 240)، ص240 . بلاذرى در انساب الاشراف (دمشق، 1996م)، ج5، ص186 به اين نكته اشاره كرده كه اين مسئله يكى از انتقادهاى عمومى مخالفان عثمان بوده است . خبرى در ابنشبه، تاريخ المدينة المنورة، ص995- 996 (همچنين رك: ابن داود، المصاحف، ص12; ابنعساكر، تاريخ دمشق (شرح حال عثمان)، ص238) به اين انتقاد عمومى اشاره كردهاند و به على (ع) نسبت دادهاند كه گفته است: «نگوييد عثمان سوزاننده قرآنها بوده است . به خدا سوگند او آنها را نسوزاند، مگر با توافق صحابه . به خدا سوگند اگر من نيز جاى او بودم، همان كار را انجام مىدادم» . 137) به نظر مىرسد اخبارى كه از على (ع) در دفاع از اين عمل عثمان نقل شده، پاسخى استبه اين انتقادات . بر طبق يك خبر، على (ع) گفته است: «هيچكس نبايد عثمان را به دليل سوزاندن نسخههاى قرآن سرزنش كند، زيرا او اين كار را با تاييد همه ما انجام داد; اگر او اين كار را نمىكرد من اين كار را انجام مىدادم» (ابن ابىداود، همان، ص 12، 22; ابنعساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص237، 238، 242 .) 138) محاسبى، فهم القرآن، ص 398- 411 . 139) بنگريد به ذيل، ص72، پىنوشت1 . 140) كلينى، همان، ج 8 ص 59- 62 . همچنين رك سديدالدين الحمصى، المنقذ من التقليد، ج1، ص477 . 141) كلينى، همان، ج 8، ص53، 54: «اقاموا حروف الكتاب و حرفوا حدوده» . 142) يعقوبى، تاريخ، ج2، ص136; بهاءالدين الاربلى، همان، ج1، ص314; عبدالله بن حمزه، الشافى (صنعا، 1986م)، ج2، ص25; قس: العياشى، همان، ج1، ص9- 10 و كلينى، همان، ج2، ص627 . به هرگروه يكسوم اختصاص يافته است . 143) العياشى، همان، ج1، ص9- 10; شرف الدين الاسترابادى، تاويل آلايات الظاهرة (قم، 1407ه/1986م)، ج1، ص18- 20; محمد باقر مجلسى، بحار الانوار (تهران، 1376ه/1957م)، ج24، ص303 . 144) به عنوان مثال، بنگريد به: نه نقل قول مختلف از ائمه درباره قرآن ذيل سوره مائده آيه 67 در فرات الكوفى، كتاب التفسير (نجف، 1354ه/1935م)، ص36- 38 كه صريحا اين ادعا را كه نام على (ع) در آيهاى ذكر شده باشد، رد كردهاند . وجود نام على (ع) را برخى رجال سنى نقل كردهاند (به عنوان مثال، رك: السيوطى، الدر المنثور، ج2، ص 298 .) همچنين در خبرى از امام پنجم به صراحتبيان شده است، كه اهلبيت در قرآن، سوره آلعمران، آيه 33 ذكر شدهاند . بيت كه در آيه ذكر شده است، بيت واقعى باقىمانده از آلابراهيم است (العياشى، همان، ج1، ص168; محمد باقر مجلسى، همان، ج23، ص225 .) خبر دوم مخالف قرائت عبدالله بن مسعود است كه توسط فقهاى اهلسنت مثل ابواسحاق ثعلبى نيشابورى در كتابش الكشف و البيان (نقلشده توسط عبدالله بن حمزه، الشافى، ج1، ص95) ذكر شده است . 145) كلينى، الكافى، ج2، ص634 . 146) به عنوان مثال، بنگريد به: الكلينى، همان، ج2، ص596- 634; ابن بابويه، كتاب الامالى (تهران، 1404ه/1984م)، ص 545- 546; همو، عيون اخبار الرضا (تهران، 79- 1377ه/59- 1958م)، ج2، ص 56 . همچنين حر عاملى، وسائل الشيعة (تهران، 89- 1376ه/69- 1957م)، ج4، ص823- 831; حسين النورى، مستدرك الوسائل (قم، 1407ه/1987م)، ج4، ص 231- 245 . 147) بنگريد به: الشريف الرضى، نهج البلاغة، خطبههاى 1، 18، 108، 145، 156، 174، 181، 196 و نامه 69 . 148) كلينى، همان، ج1، ص69- 70، 100; ابن بابويه، عيون، ج2، ص21; همو، امالى، ص 367; حر عاملى، وسائل الشيعة، ج18، ص89- 78; حسين النورى، مستدرك، ج 17، ص 302- 306 . 149) ابنبابويه، عيون اخبار الرضا، ج2، ص 130 . 150) سيارى، همان، برگ ب 70; شلمغانى، كتاب التكليف (با عنوان الفقه المنسوب الى الامام الرضا، چاپ شده است) (مشهد، 1406ه/1986م) ص 112- 113; ابنبابويه، ثواب الاعمال، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 1391ه/1971م)، ص 154; همو، من لايحضره الفقيه، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 94- 1392ه/74- 1972م)، ج1، ص 306; محمد بن الحسن الطوسى، التبيان، (نجف، 63- 1957م)، ج10، ص 371، 412; همو، الاستبصار، تحقيق حسن محمد خرسان (نجف، 75- 1376ه/55- 1957م)، ج1، ص317; طبرسى، مجمع البيان (صيدون، 57- 1956م)، ج30، ص140- 141، 197; سيوطى، اتقان، ج1، ص 238; حر عاملى، همان، ج4، ص743- 744; حسين النورى، مستدرك الوسائل، ج4، ص163- 164 . 151) بنگريد به: جواد العاملى، مفتاح الكرامة (قاهره، صيدون ، تهران، 1324ه/1906م)، ج2، ص385- 386 و منابع ذكر شده در آن . 152) سيوطى، اتقان، ج1، ص228; جفرى، همان، ص 179 . 153) فخرالدين الرازى، التفسير الكبير (قاهره، 1383ه)، ج32، ص2; سيوطى ، اتقان، ج 1، ص228 . 154) سيارى، همان، برگ 12; العياشى، همان، ج1، ص169، 170; على بن ابراهيم، تفسير القمى (نجف، 1386ه/1926م)، ج1، ص100; فرات الكوفى، همان، ص 18; محمد باقر مجلسى، همان، ج23، ص222، 225- 228 . 155) سيارى، همان، برگهاى 7ب، 9ب، 16ب، 17، 24ب، 32ب، 39ب، 51ب . 156) سيارى، همان، برگهاى 7ب، 10الف، 16ب، 17الف، 18الف، 45الف، 62ب; العياشى، همان، ج1، ص245; كلينى، همان، ج1، ص344، 345، 461 . به عنوان مثال، مقايسه كنيد با ادعاى سيارى، همان، برگ 45، كه آيه 33 سوره فرقان اساسا اين گونه خوانده مىشده است: «كفى الله المومنين القتال بعلى بن ابى طالب» . همينطور در السيوطى، الدر المنثور، ج5، ص 192 . همچنين بهاءالدين الاربلى، همان، ج1، ص317، به نقل از منبعى سنى، كه آن را به عنوان قرائت ابنمسعود نقل كرده است . 157) سيارى، همان، برگ ب 2; كلينى، همان، ج2، ص634 . اساسا اين را عمر ادعا كرده است، آنگونه كه در سيوطى، اتقان، ج1، ص242; متقى الهندى، كنز العمال (حلب، 77- 1969م)، ج1، ص541، 517 نقل شده است . 158) سيارى، همان، برگ 44ب . 159) سيارى، همان، برگ 45ب . 160) سيارى، همان، برگ 44ب . 161) سيارى، همان، برگ ب - الف 44; ابن بابويه، ثواب الاعمال، ص 100 . 162) سيارى، همان، برگ الف 69; كلينى، همان، ج2، ص631; كشى، همان، ص 589 . 163) بنگريد به: سرتاسر كتاب سيارى كه به منابع سنى اشاره دارد . بخشهايى از اقوال علماى شيعى نه احاديثشيعى كه طبعا بايد به نقل از ائمه باشند (به عنوان مثال، برگ ب 2 به نقل از هشام بن سالم .) همچنين بحثهايى تحت ارجاع عمومى «مثل فى حديث» (مثلا برگ ب 45) و «رواية» (مثلا برگ الف 44) نقل شده است كه نشان مىدهد، براى آنها وجود نداشته است . 164) بنگريد به: الباقلانى، الانتصار، ص 310 . 165) ضعيف، متهافت، غال، منحرف» ، ابنالغضائرى، كتاب الضعفاء، در قهپايى، مجمع الرجال، تحقيق د . علامه (اصفهان، 87- 1384ه/67- 1964م)، ج1، ص149 . 166) رسول جعفريان، اكذوبة تحريف القرآن بين الشيعه و السنة (تهران، 1390ه)، ص46 . 167) غال» (محمد بن حسن الطوسى، كتاب الرجال، تحقيق محمد صادق آل بحرالعلوم (نجف، 1969م) ص 278) ; «غال، فاسد الحديث، لايكتب حديثه» ، (ابن الغضائرى، همان، ج5، ص184) ; «فاسدالمذهب، و قيل فيه اشياء، الله اعلم من عظمها» (نجاشى، همان، ص 337 .) 168) ضعيف، متهافت، مرتفع القول، خطابى، حمل الغلات فى حديثه حملا عظيما، لايجوز ان يكتب حديثه» (ابن غضائرى، همان، ج6، ص131) ; «فاسد المذهب، مضطرب الروايه، لا يعبابه» (نجاشى، همان، ص 416 .) 169) متهم، غال» (كشى، همان، ص 363) ; «كذاب، مشهور» (كشى، همان، ص 546) ; «غال، وضاع الحديث» (ابنالغضائرى، همان، ج6، ص292 .) 170) لاشى، متهم بغلو» (كشى، همان، ص 368) ; «ضعيف، فى مذهبه غلو» (ابن الغضائرى، همان، ج6، ص 139 .) 171) ابوالقاسم على بن احمد كوفى، مؤلف الاستغاثة فى بدع الثلاثة، حامى پرشور نظريه تحريف قرآن است . اما وى نيز از جمله غلات است، آنگونه كه نجاشى (كتاب الرجال، ص265- 266) و ديگران ذكر كردهاند . شيخ طوسى وى را از جمله غلات مخمسه ياد كرده است . رك: قهپايى، مجمع الرجال، ج4، ص162 . 172) See Etan Kohlberg, [Some Notes on the Imamite Attitude to the Quran], in S. M. Stern, ed, Islamic Philosophy and Classical Tradition (Oxford, 1972) pp.277. 173) بنگريد به: پيشگفتار مؤلف بر مقدمهاى بر فقه شيعه (لندن، 1984م)، ص32- 33 . 174) ابنبابويه، رسالة فى الاعتقاد (تهران، 1370ه/1951م) ; همراه با كتاب النافع يوم الحشر فى شرح الباب الحادى عشر، مقداد السيورى، ص66- 115، ص93 . همچنين رك: عنوان كتابى از ديگر محدث شيعى در همان دوره، يعنى محمد بن احمد بن جنيد اسكافى، كه نجاشى ذكر كرده است . همان، ص388 (ايضاح خطا، من شنع على الشيعة فى امر القرآن .) 175) در متن، سه گروه نوشته شده، اما هيچ خبرى درباره گروه سوم ذكر نشده است . در تصحيح هلموت ريتر نيز (استانبول، 1929م) در پىنوشتى توضيح داده شده كه گروه ذكر نشده بر اساس تذكرى در حاشيه يكى از نسخهها، كسانى هستند كه مدعىاند هيچ جزء غيرقرآنى به متن افزوده نشده است . گرچه اين نظر بىهيچ شكى نادرست است، زيرا گروهى نبودهاند كه ادعا كرده باشد به متن قرآن بىهيچ نقصانى از قرآن افزوده شده است . بنابراين، صحيح است كه بينديشيم شمار گروهها خطاستيا مؤلف قصد داشته ستبگويد گروه سوم معتقدند كه اجزايى هم به قرآن افزوده و هم از آن حذف شده است، زيرا يك گروه تغييراتى به شكل نقصان و گروه ديگر نقصانهايى را به شكل افزودن و حذف و گروهى هر تغييرى را انكار كردهاند . تلخيصى از كتاب الانتصار باقلانى توسط ابوعبدالله صيرفى، تحت نام نكت الانتصار لنقل القرآن، تحقيق محمد زغلول (اسكندريه، 1392ه) نيز موجود است . مطالب جالب توجهى نيز در اين تلخيص وجود دارد . در ص64 گفته شده كه شيعيان مىگويند ربعى از قرآن در فضايل اهل بيت است و نام آنان و اسامى ديگران (دشمنان آنان) در قرآن ذكر شده است . سوره بينه در اصل برابر با سوره بقره بوده است . بنابراين، شيعيان به دليل روايت چنين مطالبى نمىتوانند بگويند قرآنى كه در دست دارند، تحريف نشده است . اين گفته به روشنى اشاره دارد كه شيعيان در زمان باقلانى اين عقيده را داشتهاند كه قرآن تحريف نشده است . گرچه باقلانى تلاش دارد بر اساس روايات ديگر شيعيان اين عقيده را به آنان تحميل كند، همانگونه كه من بر ضد اهلسنت استدلال كردم . او همچنين سه گروه ميان شيعيان زمانش معرفى مىكند: كسانى كه معتقدند قرآن از هر جهت تغيير يافته، آنانى كه معتقدند بخشهايى از قرآن حذف شده اما چيزى به آن افزوده نشده است و كسانى كه گفتهاند تمام قرآن محفوظ در مصحف عثمانى ا ت، اما ترتيب سورهها در اصل قرآن متفاوت است . او همچنين نقل مىكند (ص 107) كه شيعيان ادعا مىكنند على (ع) قرآن را جمع كرده است و آن را نزد خليفه برده، اما عمر به او گفته است كه آن را برگرداند و آنان نيازى به آن ندارند . 176) ابوالحسن الاشعرى، مقالات، ج1، ص114- 115 . 177) الشريف المرتضى، جوابات المسائل الطربلسيات الاولى، منقول در طبرسى، مجمع البيان، ج1، ص31; همو، الذخيرة فى الكلام، ميكرو فيلم، 3344، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ص 256 . 178) اشتباهى درباره موضع نوبختيان در اين بحث رخ داده است . خبرى در اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 56 متضمن اين است كه آنان مىانديشيدند كه در متن قرآن حذف واضافههاى رخ داده است . اما اين مسئله كاملا مورد ترديد است، چرا كه الف) همانگونه كه پيشتر ذكر شد، شريف مرتضى به صراحت اين نظر را رد مىكند كه نوبختيان چنين موضعى داشتهاند . ب) همچنين او در الطرابلسيات الاولى و الذخيرة مىگويد هيچكس در ميان شيعه مدعى افزوده شدن به متن قرآن نشده است (طبرسى، همان، ج1، ص 30 .) همچنين اين نظر را كه درميان شيعيان كسى به افزوده شدن به قرآن قائل نيست، شاگرد المرتضى، محمد بن حسن الطوسى در التبيان، ج1، ص3 بيان كرده است . ناممكن است چنين ادعايى شده باشد، اگر فقهاى مشهورى چون نوبختيان از آن حمايت كرده باشند . و ج) قاضى عبدالجبار معتزلى در بخش امامت كتابش المغنى (ج20 بخش اول ص38) قاطعانه رد مىكند كه نوبختيان نظرى دال بر امكان داشتن تغييراتى در متن قرآن ابراز كرده باشند، نظرى كه او پيشتر به هشام بن حكم و ديگران نسبت داده بود: «فمن كان يتمسك بالتوحيد و العدل فهو برئ مما نسبناه الى من تقدم ذكره كابى الاحوص و النوبختيه و غيرهم» . همچنين لحن كلام مفيد در اوائل المقالات نامشخص و مبهم است، زيرا گفته شده: «و هذا بخلاف ما سمعناه من (خوانده شود عن) بنى نوبخت» . اين شايعه در هيچ كجاى ديگر كتاب درباره گزارش نظرات بنونوبخت ذكر نشده است . 179) اسدالله التسترى، كشف اليقين (تهران، 1317ه/1899م)، ص 205 به نقل از گفته شريف المرتضى در يكى از مجموعه پاسخهايش (جوابات المسائل .) 180) بنگريد به: شريف المرتضى، جوابات المسائل الطرابلسيات الاولى، منقول در طبرسى، مجمع البيان، ج1، ص30 . به حاميان اين نظر بين شيعيان گذشته اشاره شده است . 181) بنگريد به: جعفريان، همان، ص 66 . 182) اين افراد عبارتاند از محمد صالح بن احمد مازندارنى (م 1086ه/1676م) در شرح اصول كافى (تهران، 82- 1388ه/63- 1968م)، ج11، ص 71- 72; نعمتالله بن عبدالله جزائرى، (م 1112ه/1810م) در الانوار النعمانية، تحقيق محمد على قاضى طباطبائى (تبريز، 1382ه/1963م)، ج1، ص97، 277; ج2، ص357- 358; ابوالحسن بن محمد طاهر شريف عاملى (م 1138ه/25- 1726م) در ضياء العلماء فى الامامه، منقول در حسين نورى، فصل الخطاب (تهران، 1298ه/1881م)، ص97; عبدالله بن محمد رضا حسينى شبر (م 1242ه/1826م) در مصابيح الانوار (بغداد و نجف، 1- 1952م)، ج2، ص295; احمد بن محمد مهدى نراقى (م 1245ه/1829م) در مناهج الاحكام، ص 153 بند اول، خط اول . همچنين از پدرش محمد مهدى بن ابىذر نراقى (م1209ه/1794م) اين نظر را نقل كرده است (پيشين، ص 152 بند دوم، خط 3- 4 .) حسين بن محمدتقى نورى (م 1320 ه/1902م) مهمترين طرفدار اين نظر بين شيعيان است و تكنگارىاى درباره اين موضوع به نام فصل الخطاب دارد . در همين كتاب، نورى اين عقيده را به على بن احمد حسينى مدنى مشهور به ابن معصوم و سيدعلىخان (م1120ه/1709م) به نقل از رياض السالكين نسبت داده است، اما سيدعلىخان تنها نظريات مختلف و بعضى روايات سنى درباره اين مسئله را نقل كرده است و هيچ موضع روشنى از خودش بيان نكرده است . رك: سيدعلىخان مدنى، رياض السالكين (تهران، 1334 ه/1915م)، ص402 . در مورد ديگر فقيه امامى يعنى ابوالقاسم كوفى (در مورد او بنگريد به: مدخل «ابوالقاسم كوفى» در دايرةالمعارف بزرگ اسلامى نيز به كلبرگ در مقاله «نكاتى در مورد موضع اماميه درخصوص قرآن»)، وى را از جمله عالمان شيعى دانسته است كه قائل به تحريف قرآناند . اين مسئله ظاهرا صحيح نيست . ابوالقاسم كوفى بر مبناى فقهى از سوزاندن مصاحف خرده گرفته و به عنوان ايرادى بر عمل عثمان، كه مورد ادعاى اهل سنت است مىگويد: دليلى براى سوزاندن مصاحف نبوده است، مگر آنكه مدعى شويم كه در آن قرآنها عبارتهاى خاصى بوده است: «لانه لا يخلو من ان يكون فى تلك المصاحف ما هو فى هذا المصحف او كان فيها زيادة عليه فان كان فيها ما هو فى ايدى الناس فلا معنى لما فعله بها . . .» ، (ص53 .) لحن عبارت به خوبى جدلى بودن متن را نشان مىدهد . مهمتر آنكه ابن شهر آشوب در اثر خود مناقب آل ابى طالب چند عبارت از كتاب مفقود شده ابو القاسم كوفى با نام الرد على اهل التبديل فيما وقع من اهل التاليف (بنگريد به: الذريعة، ج10، ص187- 188) نقل كرده است . يك عبارت اين است: «فصل فى ذكره عليه السلام فى الكتب: ابوالقاسم الكوفى فى [كتابه ] الرد على اهل التبديل ان حساد على (ع) شكوا فى مقال النبى (ص) فى فضائل على (ع) فنزل فان كنت فى شك مما انزلنا اليك (يعنى فى على) فاسال الذين يقرؤون الكتاب من قبلك (يعنى اهل الكتاب عما فى كتبهم من ذكر وصى محمد فانكم تجدون ذلك فى كتبهم مذكورا .) ثم قال: لقد جاءك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين و لا تكونن من الذين كذبوا بآيات الله فتكون من الخاسرين (يونس، 94- 95) (يعنى بالآيات ههنا الاوصياء المتقدمين و المتاخرين)» . مناقب آل ابى طالب، تحقيق د . يوسف البقاعى (بيروت، 1412ه/1991م)، ج2، ص 287 . رك: همان، ج 3، ص 132 و ج 4، ص 457- 458 (كه دو نقل ديگر از اين كتاب را آورده است .) عبارت «يعنى» ، به عنوان توضيحى در داخل آيات ذكر شده است، به هيچ وجه قرائتخاص آيه نيست، بلكه تفسير آن است . عبارتهايى كه بر قرائتخاص آيه دلالت دارد، در برخى موارد اين گونه است: «نزل جبرئيل فى على، هكذا نزلت، خلاف ما انزل الله، فيما حرف من الكتاب الله» و عبارتهايى از اين قبيل . رك: مقاله زير: Bar-Asher, M. M, [Varint reading and aditions of the Imami-Sha to the Quran], Israel Orintal Studies, 13 (1993) pp. 39-47. [مترجم] 183) خصوصا بنگريد به: حسين نورى، فصل الخطاب، ص325- 328، كه در آنجا او در حمايت از نظرى كه پيش از اين، ذكر شد، دوازدهدسته روايات را به ترتيب ذيل به عنوان برهانى بر صحت نظرش آورده است: 1 . روايات سنى كه در آنها گفته شده، آنچه در مورد دينهاى قبلى رخ داده است در مورد اسلام نيز رخ خواهد داد (ص35- 73) ; 2 . روايات سنى درباره جمعآورى قرآن (ص73- 82) ; 3 . روايات سنى درباره نسخالتلاوة (ص82- 97) ; 4 . روايات سنى درباره تفاوت ترتيب مصحف على (ص97- 110) ; 5 . روايات سنى درباره تفاوتهاى مصحف عبدالله بن مسعود و مصحف عثمانى (ص112- 121) ; 6 . روايات سنى درباره اندازه مصحف ابى بن كعب (ص121- 126) ; 7 . روايات سنى درباره سوزاندن مصاحف به دستور عثمان (ص126- 148) ; 8 . روايات سنى درباره حذف و نقصان بخشهايى از قرآن حاضر (148- 160) ; 9 . روايات شيعى دال بر ذكر نام على و اهل بيت پيامبر در كتابهاى آسمانى (ص160- 86) ; 10 . روايات سنى درباره تفاوت قرائت (ص 186- 211) ; و 12 . روايات شيعى درباره مدعاى تصحيح برخى آيات خاص (ص227- 328 .) همچنين منقولات شيعى اندكى در برخى فصول اوليه ذكر شده است . آنگونه كه در اين خلاصه فصول روشن است، استدلال اساسا مبتنى بر منقولات سنيان در اين مورد است (جعفريان، همان، ص 71- 67 . همچنين بنگريد به: محمد صالح المازندرانى، همان، ج11، ص72; ابن معصوم، رياض السالكين، ص 402 .) 184) See, Kohlberg, Some notes, pp. 217-18. 185) جاحظ، حجج النبوة، در مجموعه رسائل الجاحظ، تحقيق عبدالسلام هارون (قاهره، 1384ه)، ج3، ص221- 281، ص 223 . 186) خياط، الانتصار، ص 6، 41، 107، 159، 164 . بايد توجه شود كه عبارتهاى رد القرآن يا مخالفة النص كه در اين كتاب در استدلالهاى برضد برخى از ديدگاههاى شيعيان ظاهر مىگردد، هيچ ربطى به مسئله حذف و تبديل متن قرآن ندارد، بلكه اين عبارتها به تخطئه نظر شيعه در مقابل ديدگاه سنيان درباره برخى آيات چون آيات 40 و 100 از سوره توبه و آيه 18 از سوره فتح درباره عدالت صحابه پيامبر و مسائل مشابه است . مورد مشابه خبرى از ابن عبدربه (العقد الفريد، ج2، ص410) است كه «الرافضة حرفت القرآن» . اين اشاره به راهى دارد كه شيعيان در تفسير برخى آيات قرآنى در حمايت از عقايدشان استفاده مىكردند كه در برخى موارد تفاسير آيات خارج از متن بوده است، حداقل از نظرگاه سنيان . نقل شعبى در انتهاى همان صفحه العقد الفريد، درباره «تاويل الرافضة فى القرآن» اين مدعا را تاييد مىكند . همين مسئله بايد درباره گفته حسن بن محمد بن حنفيه كه «السبائية حرفوا كتابالله» (بنگريد به: كتاب الارجاء، تحقيق ژوزف فان اس در مجله Arabica شماره 21، سال 1974، ص 20- 25، ص 24) در نظر گرفته شود . نظرى كه او به شيعيان نسبت داده كه مىگويند: «پيامبر نه اصل از قرآن را دريغ داشته است» ظاهرا ربطى به موضوع مقاله ما ندارد . 187) ابن طاووس، سعد السعود (نجف، 1950م)، ص144 منقول از تفسير القرآن جبايى . 188) باقلانى، همان، ص310 . 189) باقلانى، همان، ص 258 به بعد . 190) باقلانى، همان، ص 603 . 191) عبدالجبار، تثبيت دلائل النبوة، تحقيق عبدالكريم عثمان (بيروت، 1966م) ص 131 . 192) همو، المغنى، ج 20، بخش اول، ص 38 . 193) به عنوان مثال بنگريد به: حاكم الجشمى، رسالة ابليس الى اخوانه المناحيس، تحقيق حسين مدرسى (قم، 1985م) ص 135 . 194) به عنوان مثال بنگريد به: عبدالقاهر البغدادى، همان، ص 274 . همچنين زركشى، همان، ج2، ص127 به نقل از الانتصار باقلانى . 195) ابنحزم، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل (رياض، 1982م)، ج5، ص4 . 196) اسفراينى، التبصير فى الدين، ص41 . 197) موارد مهم عبارتاند از رشيد رضا، السنة و الشيعة (قاهره، 1347ه/1928م)، ص43، 55، 65; محبالدين الخطيب، الخطوط العريضة (جده 1380ه/1961م) ص8- 14; قاسمى، الصراع بين الاسلام و الوثنية (قاهره، 6- 1375ه)، ج1، ص374; احسان الهى ظهير، الشيعة و السنة (رياض، بىتا) ص 152- 177; همو، الشيعة و القرآن (لاهور، 1983م) سراسر كتاب; ابوالحسن الندوى، سورتان متضادتان، ص79- 80 . 198) See his Die Richtungen der Islamischen Koranaslegung, Leiden (1952) pp. 270-76. 199) بنگريد به: عبدالجليل قزوينى، همان، ص 135 . اين داستان تنها به نقل از سنيان در كتاب سليم بن قيس، ص 108 نقل شده است . همچنين ابومنصور الطبرسى، الاحتجاج، ج1، ص222 و فضل بن شاذان در استدلالهايى بر ضد سنيان، آن را نقل كردهاند . الايضاح، ص 11- 212 . مؤلف محترم تذكر دادهاند كه نخستين كسى كه نقل اين داستان را به شيعيان نسبت داده، قاضى عبدالجبار در شرح الاصول الخمسة است . زمخشرى نيز مطلب خود را از قاضى عبدالجبار گرفته است . مفسران بعدى نيز از زمخشرى اين مطلب را نقل كردهاند . به عنوان مثال، رك: قرطبى، جامع الاحكام (قاهره، 1388ه)، ج14، ص113; نسفى، مدارك التنزيل (بيروت، 1996م)، ج3، ص 425 . [با اين حال سرتاسر كتاب شرح الاصول الخمسة را جستوجو كردم، اما چنين مطلبى را نيافتم . مترجم] . حاكم جشمى (متوفاى 494ق) در رسالة ابليس الى اخوانه المجبرة ص 98 (چاپ بيروت) عقيده به تحريف قرآن و نقل داستان خوردن بخشى از قرآن توسط بز عايشه را به مجبره، نامى كه او در اشاره به سنيان اهل حديثبه كار مىبرد، آورده است . 200) بنگريد به: زمخشرى، همان، ج3، ص518 . 201) زمخشرى، همان، ج3، ص 518; «و اما ما يحكى ان تلك الزيادة (آيه حذف شده) كانت فى صحيفة فى بيت عايشه رضى الله عنها، فاكلته الداجن من تاليفات الملاحدة و الروافضة» . عبدالجليل القزوينى، همان، ص 133 از مؤلف سنى بعض فضائح الروافض نقل كرده است كه گفته: «و گويند (يعنى شيعيان) كه بسى از قرآن را بز عايشه بخورد» . 202) زرقانى، مناهل العرفان، چاپ سوم (قاهره، بىتا)، ج1، ص280 [قبل از وى باقلانى (م 403ق) بر شيعه بهواسطه اين قرائتخرده گرفته است . رك: باقلانى، نكت الانتصار، ص107 . مترجم] . 203) بنگريد به قبل، ص66، پىنوشت6 . براى فزونتر بودن شمار آيات قرآنى در متن اصلى; درباره اندازه اصلى سوره احزاب، بنگريد به قبل، ص66، پىنوشت 5 . [در هنگام نگارش اين مقاله كتاب فضائل القرآن نوشته ابوعبيد قاسم بن سلام (م224ه) هنوز به چاپ نرسيده بود . در اين كتاب مطالبى وجود دارد كه فرض مؤلف را تاييد مىكند . به عنوان مثال رك: همو، فضائل القرآن، تحقيق مروان العليه، محسن الخرابه و وفاء تقىالدين، (بيروت، 1415ه/1995م) ابواب: تاليف القرآن و جمعه و مواضع حروفه و سوره (ص280- 288) ; باب الرواية من الحروف التى خولف بها الخط القرآنى (ص 289- 319) ; باب ما رفع من القرآن بعد نزوله و لم يثبت فى المصاحف (ص320- 327 .) چند قرن بعد، ابنحجر عسقلانى نيز كتابى در مورد فضائل قرآن نگاشت . جالب توجه اين است كه بر خلاف ابوعبيد در قرن سوم، او بابى در كتاب خود دارد كه دقيقا نشانه تحول فكرى اهل سنت است . رك: ابنحجر، فضائل القرآن، تحقيق الدكتور السيد الجميلى، (بىجا، 1986م) باب من قال لم يترك النبى (ص) الا ما بين الدفتين، ص134- 136 . تذكر اين نكته ضرورى است كه باقلانى به كتاب فضائل القرآن ابوعبيد اشاره كرده و مطالب آن را ضعيف دانسته است . رك: باقلانى، نكت الانتصار لنقل القرآن، تحقيق محمد زغلول سلام (اسكندريه، 1376ه) ص101 به بعد . مترجم] . عبارتهاى جدلى ابنشهر آشوب نيز جالب توجه است وى در مقام مجادله با اهل سنت مىنويسد: «فذكر الغزالى ذلك فى الاحياء الا انه اعتذر (يعنى در مقام دفاع از عثمان) له فقال: و قد حرق عثمان مصحفين، ثم قال: لكثرة القرآءة فيها . فان كان زيادة على ما فى ايدى الناس فقصد لذهابه لقد قصد الى ابطال بعض كتاب الله و تعطيل بعض الشريعة و . . .» مثالب النواصب، ص472 . در جاى ديگر نيز مىنويسد: «و انكرتم ان يكون بسم الله الرحمن الرحيم من القرآن الا التى فى سورة النمل و طعنتم فى ذلك على ابى بكر و عمر و عثمان فيما وضعوه فى صدر كل سورة لما جمعوه على زعمكم، فان قلتم انهم اثبتوا فيه ما ليس فيه لقد هلك من زاد فيه و ان كانت من القرآن لقد كتمتم آية من كتاب الله و اعجب من هذا انكم تكتبونها فى المصاحف و لا تقراونها فى الصلوة و تقولون فيها آمين و لا تكتبونها فى المصاحف» (همان، ص 56 .) «و زعمتم انه (يعنى عثمان) جمع القرآن و قال الله تعالى ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قرآناه فاتبع قرآنه . على ان لفظة القرآن يدل على خطابه . . . و رويتم انه لم يحفظ القرآن احد من الخلفاء و كيف يجمع من لم يحفظ او يحفظ غير مجموع» (همان، ص468 .) در جاى ديگر مىنويسد: «فان كان الامر على ما رويتم لقد ذهب عامة القرآن و ارتفعت الثقة لوسمعت اليهود او الزنادقة هذه الاخبار لكان لهم الشبه التى تروون بها على الاسلام و فى كتاب التحريش انه قيل للحسين بن على عليهما السلام ان نعثلا زاد فى القرآن و نقص منه . . . فقال الحسين: انا مومن لا نقصت . .» (مثالب النواصب، ص 265 .) [مثالب النواصب، ابنشهرآشوب، نسخه خطى، تحرير به سال 845ق، نسخه زيراكس از كتابخانه ناصريه لكنهو، موجود در مركز ميراث اسلامى، قم . مترجم] 204) نهاية الاصول، ص483- 484 . 205) عبدالرحمن محمدى هيدجى، مطبعه علميه، قم، 1363ش . 206) رجال نجاشى: ص418، رقم 1117، البته مىافزايد: «وكتبه قريبة» . 207) بصائر، ص71، حديث 4; كافى، ج1، ص276، حديث1; ص414، حديث8; ص416، حديث22; ص421، حديث45; تفسير قمى ج2، ص197 (سوره احزاب)، ص301 (سوره محمد)، ص377 (سوره تحريم .) 208) رجال نجاشى، همانجا، فهرستشيخ طوسى، تصحيح سيدعبدالعزيز طباطبايى، قم، 1420، ص460، رقم 734 . در ميان كتب معلى بن محمد كتابهاى ديگرى هم ديده مىشود كه بىارتباط با موضوع روايات فوق نيستند، ولى احتمال اخذ از اين كتب بعيد به نظر مىرسد، مثلا كتاب الدلائل معمولا به ذكر معجزاتى كه دليل امامت ائمه است مىپردازد و به آيات نازله در شان ائمه كارى ندارد . 209) به خصوص در بابهايى كه آيات قرآنى را به ائمه معصومين - عليهمالسلام - تفسير مىكند، همچون «باب فى ان الائمة شهداء الله عزوجل» (ص190)، «باب ان الائمة هم الهداة» (ص191)، «باب ان الائمة هم العلامات التى ذكرها الله عزوجل فى كتابه» (ص206)، «باب ان اهل الذكر الذين امر الله الخلق بسؤالهم هم الائمة» (ص210)، «باب فى ان من اصطفاه الله من عباده واورثهم كتابه هم الائمة» (ص214)، «باب ان النعمة التى ذكرها الله عزوجل فى كتابه الائمة» (ص217 .) 210) رجال شيخ طوسى، ص363، رقم 5289 . 211) رجال نجاشى، ص365، رقم987 . 212) مجمع الرجال، ج5، ص219 . 213) رجالكشى، ص375، رقم 74 . ابنغضائرى هم او را «كذاب غال» دانسته (مجمعالرجال، ج3، ص168)، نجاشى درباره وى مىگويد: «غمز عليه وقيل: كان غاليا كذابا . وكذلك ابنه محمد لايعمل بما انفردابه من الرواية» (ص182، رقم482 .) 214) بصائر، ص71، حديث4; كافى، ج1، ص416، حديث23 . 215) كافى، ج1، ص422، حديث 47; ج8، ص5، حديث11; ص57، حديث 18; تاويل الآيات، ص698 (سوره معارج .) 216) نام متهمان به غلو از اهل بصره كه در كتب رجال يافتهايم: - احمد بن محمد السيارى (مجمع الرجال، ج1، ص149 و نيز رجال نجاشى، ص8، رقم192; فهرست طوسى، ص57، رقم70 .) - اسحاق بن محمد البصرى (رجالكشى، ص18، رقم42; ص322، رقم584; ص326، رقم591; ص530، رقم1014 .) - خلف بن محمد ماوردى (مجمع الرجال، ج2، ص272 .) - عبدالله بن عبدالرحمن الاصم (مجمع الرجال، ج4، ص176، رجال نجاشى، ص217، رقم566 .) - عبدالله بن القاسم البطل (رجالكشى، ص326، رقم591; رجال نجاشى، ص226، رقم594 .) - محمد بن جمهور العمى (محمد بن الحسن بن جمهور العمى) (مجمع الرجال ج5، ص186، رجال طوسى، ص364، رقم 5404، و نيز رجال نجاشى، ص337، رقم 901; فهرست طوسى، ص412، رقم627 .) - محمد بن الحسن بن شمون (رجالكشى، ص322، رقم 584; (مجمع الرجال، ج5، ص187; رجال طوسى، ص402; رقم 5905; رجال نجاشى، ص335، رقم899 .) - محمد بن سليمان بصرى ديلمى (مجمع الرجال، ج5، ص219; رجال طوسى، ص343، رقم 5106 .) - محمد بن صدقة (رجال طوسى، ص366، رقم5448 .) - معلى بن راشد العمى (مجمع الرجال، ج6، ص112 .) - يوسف بن السخت غير از اينان افراد ديگرى از اهل بصره تضعيف شدهاند كه تنها به نام آنان اكتفا مىكنيم: حسن بن اسد طفاوى، صالح بن على بن عطيه، عبدالله بن محمد بلوى، عبدالملك بن منذر عمى، عمر بن عبدالعزيز، عمرو بن جميع، معلى بن محمد، ابوطالب ازدى . گفتنى است قصد ما آن نبوده است كه ضعف اين گروه يا غلو گروه نخست را مسلم بينگاريم، بلكه تنها نسبت غلو و تضعيف به آنها را كه در كتب رجال مطرح بوده استبيان كردهايم . ● منبع: خبرگزاری - فارس |
|
بررسى ستيزه هاى ديرين درباره تحريف قرآن (1)
حسين-محمد كاظم مدرسى طباطبايى، رحمتى
اشاره
مقاله حاضر تلاشى استبراى نشان دادن جايگاه واقعى بحث تحريف قرآن در بين اماميه و چگونگى شكلگيرى اين نظر . نظر مؤلف مقاله اين است كه عقيده به تحريف قرآن اساسا در مجادلات بين شيعه و اهلسنت ريشه دارد . مهمترين مسئله كلامى شيعه، بحث امامتبوده، كه مجادلات گوناگونى را بين اهل سنت و شيعه موجب شده است . در طى اين مناظرات، داستان تحريف قرآن شكل گرفته است . در آغاز، اين مسئله را متكلمان شيعى تنها در منازعات كلامى بين اهل سنت و شيعه به عنوان امرى جدلى درباره مشروعيتخلافتخلفاى نخستين برضد اهلسنتبه كار بردهاند . پس از آن، مؤلفان اماميه، بدون توجه به ماهيت جدلى و به علتخطا در فهم روايات، اين نظريه را عقيدهاى شيعى تلقى و به كتب اماميه وارد كردند . از اين جهت، مقاله حاضر نگاه جديدى به اين مسئله دارد . با اين حال، نكاتى در مقاله وجود دارد كه نتيجهگيرى شخصى مؤلف است و چه بسا هفت آسمان يا خوانندگان محترم در اين نوع برداشتها با ايشان همراى نباشند . اين فصلنامه آماده درج ديگر برداشتها نيز هست .
پىنوشت
مترجم بجا مىداند كه با امتنان فراوان، دو نكته را كه محقق گرانقدر جناب آقاى سيدجواد شبيرى يادآورى كرده است، در پايان اين نوشتار بياورد:
1. معلى بن محمد بصرى
وى در رجال نجاشى با وصف «مضطرب الحديث و المذهب» (206) معرفى شده و احاديث چندى از وى در تحريف كتاب با عباراتى همچون «هكذا نزلت» و گاه همراه با سوگند «والله» در كتب حديثى همچون بصائر الدرجات محمد بن حسن صفار (م290ق)، كتاب الحجه كافى ابوجعفر كلينى (م 328 يا 329ق) و تفسير منسوب به على بن ابراهيم قمى (ظاهرا تاليف على بن حاتم قزوينى زنده در 350ق) ديده مىشود . (207) به احتمال زياد، منبع اين احاديث كتاب تفسير يا كتاب الامامة اثر معلى بن محمد باشد . (208) از يكى از اين دو كتاب، روايات بسيارى در كتاب الحجة كافى (209) نقل شده كه دقت در شيوه اسناد اخذ احاديث از كتاب معلى را به اثبات مىرساند .
2و3. محمد بن سليمان بصرى ديلمى و پدر وى
وى را شيخ طوسى در رجال خود تضعيف كرده (210) و در جايى با عبارت «يرى بالغلو» وصف كرده است . نجاشى درباره او مىگويد: «ضعيف جدا لايعول عليه فى شىء» . (211) ابنغضائرى نيز با عبارت «ضعيف فى حديثه، مرتفع فى مذهبه لايلتفت اليه» (212) به ديدگاه غاليانه او اشاره مىكند . پدر وى، سليمان ديلمى، از «غلات كبار» شمرده شده است . (213) روايات چندى از محمد بن سليمان صراحت تغيير در تنزيل (قرآن) را مىرساند (214) كه اكثر آنها را از پدرش نقل مىكند . (215)
پىنوشتها:
1) جاى آن دارد كه از پرفسور ميخائيل كوك، آروم ادويتچ، ژانت واكين، به دليل تذكرات سودمندشان بر طرح اوليه مقاله تشكر كنم [مؤلف] . اين مقاله ترجمهاى است از: [Early Debates on the Integrity of the Quran, A Brife Sureuy] in Studia Islamica, 77 ( 1993) 5-39. مؤلف محترم برخى تذكرات را بر مقاله افزودهاند، كه در متن ترجمه افزوده شده است . مترجم نيز وظيفه خود مىداند كه از آقاى سيدمحمد جواد شبيرى و رضا مختارى به دليل خواندن متن فارسى و تذكر برخى مطالب تشكر كند . همچنين آقاى شبيرى تذكرات مكتوبى را در اختيار اين بنده قرار دادند، كه در آخر مقاله آورده شده است [مترجم] . 2) به عنوان مثال بنگريد به: الكشى، معرفة الناقلين، تلخيص شده توسط محمد بن حسن طوسى با عنوان اختيار معرفة الرجال، تصحيح حسن مصطفوى (مشهد، 1391ه)، ص590- 591 . شاذان بن خليل نيشابورى از محدث و راوى مشهور شيعى ابواحمد محمد بن ابى عمير ازدى (م 217ه/832م) كه از مشايخ سنى و شيعه حديثشنيده بود، مىپرسد: «چرا از سنيان براى شاگردانتحديث نقل نمىكنى و در كتابهايت نمىنويسى؟» ابن ابىعمير پاسخ داده است كه عمدا از اين كار دورى مىكند; زيرا بسيارى از شيعيان را ديده است كه نزد محدثان شيعى و سنى شاگردى كرده بودند، اما بعدها خلط كرده، مطالب محدثان شيعى رابه سنيان و مطالب محدثان سنى را به شيعيان نسبت مىدادند . 3) بنگريد به: كلينى، الكافى، تصحيح علىاكبرغفارى (تهران 77- 1379 ه/57- 1959م)، ج1، ص99، پىنوشت اول . همچنين رك: Etan Kolberg [Imam and Community in the Pre- Ghayba Period ] in Said Amir Arjomand , ed, Authority andPolitical Culturein Shiism, (New York, 1988) ,p.38 اين موضع را با نظر برخى از فقهاى سنى مقايسه كنيد كه معتقدند اظهارات صحابه پيامبر در مسائل دينى طبيعتا بايد بازتابى از موضع خود پيامبر تلقى شود، چرا كه بعيد است صحابه در مسائل شرعى مستقلا تصميم بگيرند . بنگريد به: صبحى الصالح، مباحث فى علوم القرآن (بيروت، 1977م) ص 134 و منابع آمده در آن . 4) بنگريد به: اثر مجهول المؤلف، المبانى فى نظم المعانى، تحقيق آرتور جفرى، در مجموعه مقدمتان فى علوم القرآن (قاهره، 1954م)، ص26- 38; زركشى، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره، 1957م)، ج1، ص235، 237- 238، 256، 258; السيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره، 1967م)، ج1، ص212- 213، 216; Bell|s Introdaction to the Quran, revised by W. M. Watt (Edinburgh, 1970) p.143;A. T. Welch, Al-Kuran (in The Encyclopaeda of Islam, 2nd, IV, pp. 400-29), p.403. و منابع آمده در آن. 5) احمد بن حنبل، المسند (قاهره 1313ه/1896م)، ج1، ص57; ترمذى، سنن (مدينه، 1385ه)، ج4، ص336- 337; الحاكم النيسابورى، المستدرك (حيدرآباد، 1340ه/1922م)، ج2، ص229 . 6) سوره بقره، آيه 106: «ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها; هر آيهاى را كه منسوخ كرديم يا به فراموشى سپرديم، بهتر از آن يا مثل آن را خواهيم آورد» . 7) سوره نحل، آيه 101: «و اذا بدلنا آية مكان آية; وقتى كه ما آيهاى را جانشين آيه ديگر كرديم» . 8) به عنوان مثال بنگريد به: ابوعبيد قاسم بن سلام، الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم، تحقيق جان برتن (، (John Burton) كمبريج، 1987م)، ص6; محاسبى، فهم القرآن و معانيها، تحقيق ح . قوتلى، در مجموعه العقل و فهم القرآن (بىجا، 1971م) ص261- 502; به نقل از انس بن مالك، ص400 و 408; به نقل از عمرو بن دينار، ص403; به نقل از عبدالرحمان بن عوف، ص 405; به نقل از ابوموسى اشعرى، ص406; طبرى، جامع البيان، تحقيق محمود محمد شاكر (قاهره، 1376ه)، ج3، ص472- 474 و 476 و 479; ابنسلامه، الناسخ والمنسوخ (بيروت، 1984م)، ص21، به نقل از عبدالله بن مسعود; السيوطى، الدر المنثور (قاهره، 1314ه/1897م)، ج5، ص179 به نقل از ابى بن كعب; همو، اتقان، ج3، ص83- 84، به نقل از عبدالرحمان بن عوف و عبدالله بن عمر . 9) بنگريد به: ابوعبيد قاسم بن سلام، الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم، ص 6; بيهقى، دلائل النبوة، تحقيق ا . م . قلعجى (بيروت، 1985م) ج7، ص154 (او استدلال مىكند كه قرآن را پيامبر جمعآورى نكرد، زيرا ايشان هميشه در انتظار بودند آياتى نسخ گردند و تغيير كنند; بنابراين جمعآورى قرآن در مجموعهاى در طى حياتشان ناممكن بوده است .) اساس اين استدلال بر اين فرض است كه آيات منسوخ از مصحف قرآن حذف مىشدهاند . همچنين رك: زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص30; نخستين تعبير از مفهوم نسخ . 10) بنگريد به: ابوالقاسم الخويى، البيان (نجف، 1387ه)، ص305- 403 . 11) بنگريد به: ابنسعد، كتاب الطبقات الكبير، تحقيق اى . زاخاو و ديگران (ليدن، 15- 1904م)، ج 3، ص 211، 281; ابنابىداود، كتاب المصاحف، تحقيق آرتور جفرى (ليدن، 1937م، ص10; ابن بابويه، كمال الدين، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 1390ه/1970م)، ص31- 32; بيهقى، دلائل النبوه، ج7، ص147- 148، 152; زركشى، همان، ج1، ص262; ابن ابىالحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره، 85- 1377ه)، ج1، ص27; ابن جزى، التسهيل لعلوم التنزيل (قاهره، 1355ه/1936م)، ج1، ص4; السيوطى، اتقان، ج1، ص202، همچنين رك: ابراهيم الحربى، غريب الحديث، تحقيق سليمان بن ابراهيم بن محمد العايد (مكه، 1406ه)، ج1، ص270 . 12) بيهقى، دلائل النبوة، ج7، ص154; زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص235، 262; السيوطى، اتقان، ج1، ص202; احمد نراقى، مناهج الاحكام (تهران، بىتا)، ص152، بند اول، خط 33 . 13) بر طبق نوشته يعقوبى، كتاب التاريخ (بيروت، 1960م)، ج2، ص15، بيشتر حمله قرآن در آن جنگ كشته شدند . تقريبا 360 نفر از صحابه سرشناس پيامبر جانشان را در آن زمان از دست دادند (طبرى، تاريخ، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1381ه)، ج3، ص296 . رقم زيادتر تا 500 نفر (ابن الجزرى، النشر، قاهره، بىتا، ج1، ص7; ابنكثير، تفسير القرآن بيروت، 1387ه ، ج7، ص439) ; 700 نفر (قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، قاهره، 1388ه ، ج1، ص50) و 1200 نفر (عبدالقاهر البغدادى، اصول الدين، بيروت، 1981م، ص283) ذكر كردهاند . گرچه آخرين رقم شمار كل كشتهشدگان جنگ (صحابه و ديگران) است . بنگريد به: الطبرى، همان، ج3، ص300 . 14) مسئله مورد بحث دو آيه آخر سوره توبه مصحف فعلى است كه به واسطه خزيمة بن ثابت انصارى (يا ابوخزيمه بر طبق برخى روايات) به قرآن افزوده شد . بنگريد به: بخارى، صحيح (ليدن، 1908- 1862م)، ج3، ص392- 393; ج4، ص398- 399; ترمذى، همان، ج4، ص346- 347; ابوبكر المروزى، مسند ابىبكر الصديق، تحقيق شعيب ارناؤط (دمشق، 1391ه)، ص97- 99، 102- 104; ابن ابىداود، ص6- 7، 9، 20; ابننديم، الفهرست، ص 27; الخطيب البغدادى، موضح اوهام الجمع و التفريق (حيدرآباد، 1959م)، ج1، ص276; بيهقى، دلائل النبوة، ج7، ص149- 150; زركشى، همان، ج1، ص238 . براى ديگر صور اين روايت رك: الخطيب البغدادى، تلخيص المتشابه فى الرسم، تحقيق سكينه شهابى (دمشق، 1985م)، ج1، ص403 و ابن ابى داود، كتاب المصاحف، ص9 . در هر دو، به جاى ابنخزيمه يا ابوخزيمه ابى بن كعب گواه است . 15) يعقوبى، تاريخ، ج2، ص135; السيوطى، اتقان، ج1، ص 185، 207 و 208 . 16) بخارى، همان، ج3، ص393- 394; ترمذى، سنن، ج4، ص347- 348; ابوبكر المروزى، همان، ص 99- 101; ابنابىداود، كتاب المصاحف، ص18- 21; بيهقى، دلائل، ج7، ص150- 151; ابوهلال العسكرى، كتاب الاوائل، تحقيق و . قصاب و م . مصرى (رياض، 1980م)، ج1، ص218 . 17) ابنابىداود، همان، ص 10; السيوطى، اتقان، ج1، ص 204 . 18) مالك بن انس، الموطا، تحقيق محمد فواد عبدالباقى (قاهره، 1951م)، ج2، ص824; احمد بن حنبل، همان، ج1، ص 47، 55; محاسبى، همان، ص 398، 455; ابن ابى شيبه، المصنف (بيروت، 1989م)، ج7، ص431; بخارى، همان، ج4، ص305; مسلم، صحيح، تحقيق محمد فواد عبدالباقى، ج2، ص1317; ابوداود، سنن، تحقيق محمد محىالدين عبدالحميد (قاهره، 1956ه) ، ج4، ص145; ابن ماجه، سنن، تحقيقمحمد فواد عبدالباقى (قاهره، 1374ه)، ج2، ص853; ترمذى، همان، ج2، ص442- 442; ابن قتيبه، تاويل المختلف الحديث (قاهره، 1386ه/1966م) ص 313; ابن سلامه، الناسخ و المنسوخ، ص 22; بيهقى، السنن الكبرى (حيدرآباد، 56- 1354ه/37- 1935م)، ج8، ص211، 213 . 19) السيوطى، اتقان، ج1، ص 206 . 20) احمد بن حنبل، همان، ج5، ص183، به نقل از زيد بن ثابت و سعيد بن عاص; عبدالرزاق، المصنف، تحقيق حميد العظمى (ژوهانسبورگ، 1970- 1972م)، ج7، ص330; السيوطى، اتقان، ج3، ص82 و 86; همو، الدر المنثور، ج5، ص180، به نقل از ابىبن كعب و عكرمه . 21) داجن ممكن است نوعى حيوان اهلى، شامل مرغ، گوسفند، يا بز باشد . ابراهيم بن اسحاق حربى (م 285ه/898م) در كتاب غريب الحديث كلمه را مشخصتر به كار برده و از كلمه «شاة» استفاده مىكند، يعنى گوسفند يا بز (بنگريد به: زمخشرى، الكشاف، قاهره، 1947م، ج3، ص518 پىنوشت .) فهم ابن قتيبه از كلمه داجن نيز همين گونه است (تاويل مختلف الحديث، ص310 .) چنين نظرى احتمالا به سبب محتواى حديثى است كه در آن گفته شده حيوان صحيفه كاغذ را خورد . رك: سليم بن قيس الهلالى، كتاب سليم بن قيس (نجف، بىتا) ، ص108; الفضل بن شاذان، الايضاح، تحقيق ميرجلالالدين محدث ارموى (تهران، 1393ه) ، ص211; عبدالجليل قزوينى، النقض، تحقيق ميرجلالالدين محدث ارموى (تهران، 1401ه)، ص133 . 22) احمد بن حنبل، همان، ج6، ص269; ابن ماجه، همان، ج1، ص626; ابنقتيبه، تاويل، ص310 . همچنين رك: شافعى، كتاب الام، (قاهره، 1321- 1326 ه/1903- 1908م)، ج5، ص23; ج7، ص208 . 23) مجهول المؤلف، مبانى، ص99; السيوطى، اتقان، ج3، ص 84 . همچنين بنگريد به: عبدالرزاق، المصنف، ج7، ص 379- 380; ابنابىشيبه در المصنف، ج14، ص564، عبارت «فقدنا» (ما از دست داديم) را استفاده كرده است . عايشه عبارت «سقط» را در مورد عبارت ديگرى كه ظاهرا از قرآن حذف شده، به كار برده است . رك: ابن ماجه، همان، ج1، ص625; همچنين رك: السيوطى، اتقان، ج3، ص70 . همين عبارت را مالك نيز استفاده كرده است . زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص263; همچنين اين دو شكل متفاوت را مىتوان در نظر گرفت: 1 . عبدالرحمان بن عوف صحابى و عمرو بن دينار تابعى گفتهاند كه عبارت خاصى از قرآن افتاده است (اسقط) (محاسبى، همان، ص403، 408 .) 2 . ظاهرا عمر در خطبهاى عمومى گفته است: زمانى كه پيامبر درگذشت، بخشى از قرآن از دست رفت، و بخشى ديگر باقى ماند . بنابراين ما بخشى را در دست داريم و بخشى ديگر از دست رفته است (فاتنا .) ابنابىشيبه، همان، ج7، ص431 . 24) عبدالرزاق، همان، ج9، ص50; احمد بن حنبل، المسند، ج1، ص47 و 55; ابن ابى شيبه، همان، ج7، ص431; بخارى، صحيح، ج4، ص306; ابنسلامه، همان، ص22; السيوطى، اتقان، ج3، ص84 . همچنين بنگريد به: زركشى، همان، ج1، ص39; به نقل از ابوبكر . 25) محاسبى، پيشين، ص403; مبانى، ص 99; سيوطى، اتقان، ج3، ص 84 . 26) عبدالرزاق، همان، ج9، ص52; محاسبى، همان، ص 400; السيوطى، اتقان، ج3، ص 84 . 27) محاسبى، همان، ص 399; طبرى، جامع، ج 2، ص 479 . 28) السيوطى، اتقان، ج3، ص81- 82 . 29) ابنابىداود، همان، ص23، به نقل از ابن شهاب زهرى; السيوطى، اتقان، ج 5، ص179، به نقل از سفيان ثورى; ابن قتيبه، تاويل، ص313 . همچنين بنگريد به: ابنلب، فتح الباب (بيروت، 1981م) در المعيار، ونشريسيسى، ج12، ص147- 176) ص92 . 30) احمد بن حنبل، همان ج5، ص132; ترمذى، همان، ج 5، ص370; حاكم، همان، ج2، ص224; السيوطى، اتقان، ج3، ص83 . 31) ابنقتيبه، عيونالاخبار، ج2، ص148; احمدبنحنبل، همان، ج5، ص132; محاسبى، همان، ص405; بيهقى، همان، ج8، ص211; حاكم، همان، ج 2، ص 415; السيوطى، اتقان، ج 3، ص 83 (ادعاى مشابه درباره اندازه سورهاى كه آيه رجم را داشته از قول عمر و عكرمه در السيوطى، الدر المنثور، ج 5، ص180، نقل شده است .) قس: زركشى، همان، ج 2، ص35: وى آيه را در سوره نور دانسته است . در كتاب مبانى، ص 82، سوره اعراف به جاى آن ذكر شده است، گرچه ذكر شدن سوره اعراف، مىتواند ناشى از اشتباه در نگارش يا رائتبوده باشد . اين را مىتوان از آنچه مؤلف در بعد درباره سوره احزاب در ص83، 86 ذكر كرده است، دريافت . 32) بيهقى، همان، ج 8، ص 211 . 33) الراغب الاصفهانى، محاضرات الادباء (1382ه) ج4، ص434; السيوطى، الدر المنثور، ج5، ص180; همو، اتقان، ج3، ص82 . 34) السيوطى، الدر المنثورج5، ص180، به نقل از كتاب تاريخ بخارى . 35) حاكم، المستدرك، ج2، ص331; الهيثمى، مجمع الزوائد (قاهره، 53- 1352ه/34- 1932م) ، ج7، ص28- 29; السيوطى، اتقان، ج3، ص 84 . 36) السيوطى، الدر المنثور، ج3، ص 208 . 37) زركشى، همان، ج1، ص263; السيوطى، اتقان، ج1، ص 226 . 38) سليم بن قيس، همان، ص 108; ابومنصور الطبرسى، الاحتجاج، تحقيق محمد باقر خرسان (نجف، 1387ه)، ج1، ص222، 286 . وى عقيده عام در بين سنيان قديمى را نقل مىكند . همچنين بنگريد به: زركشى، همان، ج2، ص35 . 39) مسلم، همان، ج2، ص726; محاسبى، همان، ص 405; ابونعيم، حليةالاولياء (قاهره، 32- 1938م)، ج1، ص 257; بيهقى، دلائل، ج7، ص156; السيوطى، اتقان، ج3، ص 83 . 40) احمد بن حنبل، همان، ج5، ص131- 132; محاسبى، همان، ص400- 401; ترمذى، همان، ج 5، ص 370; حاكم، همان، ج2، ص224 . 41) راغب اصفهانى، همان، ج 4، ص 433 . 42) السيوطى، اتقان، ج1، ص227 . 43) همان، ج3، ص 84 . 44) عبدالرزاق، همان، ج7، ص470; ابن ماجه، همان، ج1، ص 625، 626 . 45) محاسبى، همان، ص401- 400; ابننديم، همان، ص30; راغب، همان، ج4، ص433; زركشى، همان، ج2، ص37; هيثمى، همان، ج7، ص157; السيوطى، اتقان، ج1، ص 226 و 227 . 46) السيوطى، اتقان، ج1، ص227 . 47) همان، ج1، ص226- 227 . 48) الدر المنثور، ج1، ص227 . همچنين بنگريد به: السيوطى، اتقان، ج3، ص85 . 49) ابن ابىشيبه، همان، ج6، ص147- 146; احمد بن حنبل، همان، ج5، ص130- 129ابن قتيبه، تاويل مشكل القرآن، تحقيق سيد احمد صقر (قاهره، 1375ه)، ص33- 34; ابننديم، همان، ص 29; باقلانى، الانتصار (فرانكفورت، 1986م)، ص 184; راغب اصفهانى، همان، ج4، ص434; زركشى، همان، ج1، ص251 و ج2، ص128; هيثمى، همان، ج7، ص149- 150; السيوطى، اتقان، ج1، ص224، 226 و 273- 270 . 50) See, Arthur Jeffery, Materials for the History of the Text of the Quran, the Old Codices, (Leiden, 1937) pp. 20-113. 51) See the lists, ibid, pp. 114-238. 52) ابنسعد، همان، ج2، ص338; ابن ابى شيبه، همان، ج6، ص148; يعقوبى، همان، ج2، ص135; ابن ابى داود، همان، ص10; ابننديم، همان، ص 30; ابوهلال العسكرى، كتاب الاوائل، ج1، ص220- 219; ابونعيم، همان، ج1، ص67; ابن عبدالبر، الاستيعاب (حيدر آباد، 7- 1336ه/19- 1918م) ص334- 333; ابنجزى، همان، ج1، ص4; ابن ابىالحديد، همان، ج1، ص27; السيوطى، اتقان، ج1، ص204 و 248 . روايتشيعى اين خبر، دلالتبر آن دارد كه تدوين قرآن در طى هفت روز بعد از وفات پيامبر كامل گشت . بنگريد به: كلينى، الكافى، تحقيق على اكبر غفارى (تهران 79- 1377ه/59- 1957م)، ج8، ص18 . 53) سليم بن قيس، همان، ص 72، 108; محمدبن الحسن الصفار، بصائر الدرجات (تبريز، 1381ه/1962م)، ص 193; كلينى، همان، ج2، ص633; ابومنصور طبرسى، همان، ج1، ص107، 225- 228; ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب (قم 1378ه/1959م) ج2، ص42 و همچنين بنگريد به: يعقوبى، همان، ج2، ص135- 136 . 54) به عنوان مثال، بنگريد به: ابن ابى داود، همان، ص 15- 17; ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 39، تحقيق سكينه شهابى (دمشق، 1986م) ص 87- 91 . 55) به عنوان مثال، بنگريد به: مدخل «قرآندر دايرةالمعارف اسلام (متن انگليسى) نگاشته A. T. welch ، ص404- 405 و منابع ذكر شده در آن . 56) فىالمثل همين داستان در طبقات ابن سعد در بخش ابوبكر، عمر و زيد بن ثابتيا در مسند احمد بن حنبل در بخش فضائل صحابه، كه در آن احاديثبسيارى درباره فضائل و خدماتشان به اسلام آمده، ذكر نشده است . 57) به عنوان مثال، قس: بخارى، همان، ج3، ص392- 393; ج4، ص398- 399; ترمذى، همان، ج4، ص 347; ابن ابىداود، همان، ص7- 8، 9، 20، 29; بخارى، همان، ج3، ص393- 394; ترمذى، همان، ج4، ص348; ابن ابىداود، همان، ص17، 19، 26- 24، 31; ابنعساكر، تاريخ (شرح حال عثمان بن عفان) تحقيق سكينه شهابى (دمشق، 1984م) ص236 . 58) به عنوان مثال بنگريد: به ابن عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص 170; زركشى، همان، ج1، ص241; السيوطى، اتقان، ج1، ص248 . اخبار ديگر متضمن اين است كه جمعآورى قرآن پيشتر در دوره عمر شروع شده بود، ولى عمر قبل از تكميل طرح، درگذشت و تدوين قرآن در دوره خلافت عثمان پايان يافت . ابوهلال عسكرى، همان، ج1، ص219 در خبر ديگرى گفته شده است كه عثمان شخصى بود كه طرح را انجام داد، اما آن را در دوره عمر به پايان رساند . ابن سعد، همان، ج2، بخش2، ص113; ابن عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص171 . 59) زركشى، همان، ج1، ص235; السيوطى، اتقان، ج1، ص211 . همچنين بنگريد به: ابنعساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص324- 346 . 60) اين شاهد در بخارى، صحيح، ج3، ص310 و 394; ترمذى، همان، ج4 ص347; ابوبكر المروزى، همان، ص103، الف) خزيمة بن ثابت انصارى است; ب) ابو خزيمه (اوس بن يزيد) در بخارى، همان، ج3، ص392- 393; ج) حارث بن خزيمه در ابن ابى داود، همان، ص30; د) خزيمه يا ابوخزيمه در بخارى، همان، ج6، ص399; ترمذى، همان، ج 4 ص 348; ابوبكر المروزى، مسند ابىبكر الصديق، ص99; ابنابىداود، كتاب المصاحف، ص 19; بيهقى، دلائل، ج7 ص149; ه) مردى ناشناس از انصار رك: ابنابىداود، همان، ص8; و) ابى در ابنابىداود، كتاب المصاحف، ص9، 30; خطيب، تلخيص المتشابه، ج1 ص403 . همچنين اخبار ديگرى نيز وجود دارد كه در آنها گفته شده ابى بن كعب نه تنها كسى بود كه از اين آيات اطلاع داشتبلكه مىدانست اين آيات آخرين آيات وحى شده به پيامبرند . الطبرى، جامع، ج 14 ص588- 589; خطيب، همان، همانجا . 61) دو آيه آخر سوره توبه در بخارى، همان، ج3، ص392- 394; ترمذى، همان، ج 4، ص 347; ابوبكر المروزى، همان، ص99، 103; ابنابى داود، كتاب المصاحف، ص7، 9، 11، 20، 29، 30 و 31; طبرى، جامع، ج14، ص588; بيهقى، دلائل، ج7، ص149 . آيه 23 سوره احزاب در بخارى، همان، ج3، ص310، 4- 393; ترمذى، همان، ج4، ص348; ابن ابىداود، همان، ص8، 19; بيهقى، دلائل، ج 7، ص150; خطيب، موضح، ج1، ص276 . 62) در روايت پيشگفته درباره تدوين قرآن، او يكى از افرادى است كه وظيفه تدوين قرآن را در دو مقطع از دوران ابوبكر و عمر برعهده داشته است . در برخى روايات ديگر، تدوين و جمعآورى قرآن كه زيد نيز در آن مشاركت داشته، از حوادث ايام عثمان ذكر شده است . بخارى، همان، ج3، ص393- 394; ترمذى، همان، ج4، ص348; ابن ابىداود، كتاب المصاحف، ص 31 . همچنين رك: ابن عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان) ص 234- 236 . روايات ديگر نام او را اصلا ذكر نمىكند (ابن ابىداود، همان، ص11- 10) ; گرچه ديگران گفتهاند او پيشتر قرآن را در ايام پيامبر جمعآورى كرده و همه اجزاى قرآن را كنار هم قرار داده بود كه پيشتر به صورتهاى مختلفى جهت استفاده شخصى كتابتشده بود . ترمذى، همان، ج5، ص390; حاكم، همان، ج2، ص229، 611 . در خبرى ديگرى از او نقل شده است كه كار تدوين را از زمان وفات پيامبر آغاز كرد و قرآن پيش از آن جمعآورى نشده بود . اتقان، ج1، ص202 . 63) بنگريد به: بخارى، همان، ج3، ص310; ابن ابى داود، كتاب المصاحف، ص 29; خطيب، موضح، ج1، ص 276; السيوطى، اتقان، ج1، ص206 . 64) طبرى، جامع، ج16، ص588 . 65) ابنابىداود، همان، ص30 . 66) همان، ص31 . 67) همان، ص8، 19، 29 . 68) ابن عساكر، همان، ص236 . داستانى مربوط به دوره عثمان ذكر شده است كه وى از مسلمانان خواست كه به نزدش بروند و آنچه از قرآن در دست دارند، همراه بياورند . مسلمانان نيز هرچه از بخشهاى قرآن ثبت كرده بودند، به نزد وى بردند . سپس عثمان از هر كس پرسيد كه سوگند ياد كند اين مطالب بخشى از قرآن است كه از پيامبر شنيده است . سپس دستور داد كه اجزاى جمع شده با هم به شكل يك مصحف تدوين گردد . در تلاش آشكارى براى زدودن برخى تناقضات ناپسند و اختلافات روايات از داستان، راههايى توسط برخى از روات متاخر پيشنهاد شده است . الف) جمع قرآن در دوره ابوبكر شروع شده بود، اما او قبل از وفاتش نتوانست آن را تمام كند و جمعآورى قرآن در دوره عمر انجام شد . ب) زيد بن ثابت، يكى از كتاب دوران ابوبكر، قرآن را در نوشته شخصى خود فراهم كرد و در دوره عمر بر كاغذ نوشت . ج) مشكلى در مورد شهادت و گواهى نبود، بلكه خود زيد بعد از تكميل متن، آن را مرور كرد و نتوانست آيه 23 از سوره احزاب را در آن بيابد . او سپس به جستوجوى آن پرداخت تا زمانى كه آن را نزد خزيمة بن ثابت مكتوب يافت . او سپس متن را بار ديگر مرور كرد و اين بار متوجه شد كه آيات 128- 129 سوره توبه حذف شدهاند . او بار ديگر به جستوجو پرداخت تا اينكه آيات را مكتوب نزد مردى كه از قضا خزيمه ناميده مىشد، يافت (ابوخزيمه .) زمانى كه او براى بار سوم متن را مرور مىكرد، دريافت كه متن هيچ مشكلى ندارد و اينگونه، متن تكميل گرديد (طبرى، جامع، ج1، ص59- 61 .) 69) فهرست گردآورندگان قديمى قرآن در منابع مختلف متفاوت است . به عنوان مثال، مقايسه كنيد با ابن سعد، طبقات، ج2، بخش دوم ص112- 114; ابن نديم، كتاب الفهرست، تحقيق رضا تجدد (تهران، 1391ه) ص30; طبرانى، المعجم الكبير، تحقيق ح . سلفى (بغداد، 1987م)، ج2، ص292; باقلانى، همان، ص 88- 90; ذهبى، معرفة القراء الكبار، تحقيق ب . ع . معروف، و ديگران (بيروت، 1984م)، ج1، ص27; زركشى، همان، ج1، ص242- 243; قرطبى، همان، ج1، ص57; السيوطى، اتقان، ج1، ص248- 249، به نقل از كتاب القراءات ابو عبيد قاسم بن سلام . 70) به منظور رفع ابهام و تناقض آشكار بين اين روايات و داستان مورد بحث، طرفداران داستان دو پيشنهاد ارائه كردهاند . بر طبق نظر اول، كسانى كه گفته شده است قرآن را در ايام پيامبر جمعآورى كردهاند، هر يك تنها بخشى از وحى را جمع كردند . بر طبق نظر دوم، كلمه جمع بايد اين گونه فهميده شود: صحابه قرآن را در دوره پيامبر حفظ كردند، نه اينكه همه آن را ثبت كرده باشند . ابن ابىداود، كتاب المصاحف، ص10; السيوطى، اتقان، ج1، ص204 . 71) به عنوان مثال، بنگريد به: شعر منسوب به امام على (ع) در سيد رضى، نهج البلاغه، تحقيق صبحى صالح (بيروت، 68- 1967م)، ص503: «اگر تو ادعا كنى كه قدرت را براساس شورا به دست آوردهاى، چگونه اين امر متحقق مىگردد، در حالى كه آنانى كه مورد مشورت قرار گرفتهاند، غايب بودهاند؟» 72) ابنسعد، همان، ج2، بخش2، ص101; ابن ابىشيبه، همان، ج6، ص148; ابوهلال عسكرى، همان، ج1، ص219- 220; ابنابى داود، كتاب المصاحف، ص 10; السيوطى، اتقان، ج1، ص204; در مورد تدوين قرآن توسط على (ع) بعد از وفات پيامبر ارجاعات مهمى را به نقل از مصادر قديمى اهل سنت، ابن شهر آشوب در مناقب (قم، 1378ق) ج 2، ص40- 43 ذكر كرده است . همچنين رك: عياشى، تفسير، ج2، ص 307 . 73) ظاهرا شايعاتى در اين باره وجود داشته است كه على توجه داشته كه بزرگان قريش يكى را از ميان خود به جانشينى پيامبر برگزيدهاند و تصميم گرفتهاند به نظر عموم توجه نكنند، لذا خود را به جمعآورى قرآن مشغول كرد و آن را به عنوان عذرى براى عدم شركت در فعاليت اجتماعى ابراز كرد; گرچه سنيان اين عذر را علتى واقعى تلقى مىكنند و انكار مىكنند كه على (ع) از فرآيند كار قريش در انتخاب خليفه ناراضى بوده است . 74) على (ع) يكى از نخستين جمعكنندگان قرآن بود، يعنى كسانى كه قرآن را در دوره پيامبر جمع كرده بود . همچنين بنگريد به: ابنعساكر، همان، ج39، ص80 . على (ع) به دليل دانش وسيع و رسمالخط خاص قرآنش شناخته شده است (رك: به عنوان مثال، ابن سعد، كتاب الطبقات، ج2، بخش2، ص101 .) در مصحف وى ظاهرا به آياتى كه منسوخ شده بودند، نيز اشاره شده است (اتقان، ج1، ص 204 .) زمان دقيقى كه او مصحفش را به عموم معرفى كرده است، در سده دوم نيز مبهم بوده است . شيعيان قرن دوم، زمان انجام اين عمل را دوره عمر مىدانستهاند . سليم بن قيس الهلالى، همان، ص 108 . همچنين منقول در ابوجعفر الطبرسى، كتاب الاحتجاج، ج1، ص228; ج2، ص7 . 75) بنگريد به قبل، پىنوشت 2 . اين نكته كه اين اخبار سمت و سوى جدلى - ضدشيعى دارند، مىتواند با اين واقعيت تاييد شود كه برخى روايات متاخرتر اين حديث از سوى رجال سنى به نقل از امام جعفر الصادق نقل شدهاند كه ايشان نيز به نقل از پدرانشان بيان كردهاند (ابوهلال العسكرى، همان، ج1، ص219 .) اين عمل كه نظرى را به زبان حريف بگذارند و از قول مخالفانشان نقل كنند، عادى بوده است . اين عمل در موارد ديگر نيز كه اندكى قبل در بحث ذكر شد، انجام شده بود . همچنين براى مثالهاى ديگر بنگريد به: كشى، همان، ص393- 397 . 76) به عنوان مثال، بنگريد به: كتاب معنة اميرالمؤمنين (متن شيعى قديمى محفوظ در اثر منسوب به مفيد، الاختصاص، نجف، 1392ه) (ص157- 175)، ص164; سليم، همان، ص113، 220 . 77) براى موارد جالب توجه بنگريد به: ابن عساكر، شرح حال عثمان، ص146- 168، 290- 294 . 78) بنگريد به: مدخل «مؤاخات» در دايرةالمعارف اسلام، چاپ دوم (متن انگليسى)، ج7، ص253- 254 . 79) بنگريد به: منابع قديمى فراوان، ذكر شده، در نورالله التسترى، احقاق الحق (تهران، 1378ه)، ج4، ص171- 217; ج6، ص461- 486; ج15، ص450- 518 ; ج20، ص221- 255; عبدالحسين الامينى، الغدير، ج3، ص113- 125 . 80) احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، تحقيق و . م عباس (بيروت، 1983م)، ص 99، 166- 167، 378; بخارى، همان، ج2، ص 418; ديلمى، فردوس الاخبار، ج1، ص 529- 530 . 81) ابنسعد، همان، ج3، بخش1، ص123 . 82) بنگريد به: احمد بن حنبل، فضائل، ص99، 166- 167، 177، 183- 184، 378- 386، 411 و ديگر مآخذ ذكر شده در پىنوشت ص99 . 83) احمد بن حنبل، همان، ص86- 92 و منابع ذكر شده توسط مصحح در پىنوشت; ابنعساكر، شرح حال عثمان، ص153- 159، همچنين بنگريد به: بخارى، همان، ج2، ص418 . 84) بنگريد به: مآخذ فراوان منقول در تسترى، احقاق الحق، ج10، ص 544- 595، ج 14، ص 232- 251 . 85) ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، بخش مربوط به شرححال على (ع)، تحقيق محمدباقر محمودى (بيروت، 1396ه)، ج2، ص260 . 86) ابنسعد، كتاب الطبقات، ج3، بخش1، ص124; احمد بن حنبل، فضائل، ص 158- 159، 771، 774، 780 و 788; ديلمى، همان، ج1، ص53 . 87) بنگريد به: منابع فراوان در تسترى، همان، ج5، ص468- 515; ج16، ص277- 309; ج21، ص415- 428; امينى، همان، ج6، ص61- 81 . 88) ديلمى، همان، ج1، ص76 . 89) بنگريد به: منابع فراوان ذكر شده در احمد بن حنبل، فضائل، ص81- 582، پىنوشت اول مصحح; تسترى، همان، ج5، ص540- 586; ج16، ص332- 375; ج21، ص243- 255; امينى، همان، ج6، ص 209- 216 . 90) بخارى، همان، ج2، ص418; احمد بن حنبل، فضائل، ص 70- 71 و مآخذ ذكر شده در پىنوشت توسط مصحح 98، 152، 379 . 91) بنگريد به: مدخل «مباهله» در دايرةالمعارف اسلام، متن انگليسى، چاپ دوم، ج 7، ص 276- 277 . 92) بنگريد به: مآخذ فراوان ذكر شده در تسترى، احقاق الحق، ج3، ص46- 62; ج9، ص70- 91; ج14، ص131- 147; ج20، ص84- 87 . 93) ابنعساكر، تاريخ، (شرح حال عثمان)، ص 168- 169، به نقل از امام جعفر صادق كه ايشان نيز از پدرشان نقل كردهاند . همانگونه كه پيشتر، ذكر شد، اين امر در اين نوع منابع كه هدفهاى جدلى - ضد شيعى داشتهاند، عادى بوده است . 94) تسترى، همان، ج2، ص501- 562; ج3، ص513- 531; ج9، ص1- 69; ج14، ص40- 105; ج18، ص359- 383 . 95) بنگريد به: الطبرى، جامع البيان (قاهره، 1375ه)، ج22، ص 6- 8 . 96) ديلمى، همان، ج1، ص532; طبرى، جامع، ج22، ص8 ، به نقل از عكرمه تابعى كه به سبب ديدگاههاى ضد شيعىاش معروف است . وى در بازار فرياد مىزد كه اهل بيت پيامبر تنها همسران ايشان هستند . 97) بنگريد به قبل، ص51، پىنوشت 6 . 98) ابنعساكر، شرح حال عثمان، ص 170 . 99) اتقان، ج1، ص205، به نقل از كتاب المصاحف ابناشته; ابنخلال، كتاب السنة (رياض، 1415ق/1994م) ج1- 3 ص303 مترجم .) 100) ابنعبدالبر، همان، ص 562 . 101) ابن ابىشيبه، المصنف، ج6، ص148; ابن ابىداود، كتاب المصاحف، ص5، هر دو خبر را به نقل از على (ع) نقل كردهاند . 102) به عنوان مثال، بنگريد به: احمد بن محمد سيارى، كتاب القرائات (كتاب التنزيل و التحريف)، نسخه خطى كتابخانه مرعشى نجفى قم، شماره 1455، برگ ب 44: «ان الناس (يعنى اهل السنه) يقولون قد ذهب من سورة الاحزاب شى كثير» ; الفضل بن شاذان، كتاب الايضاح، ص107: «قالت المرجئه: قلعل بقية الاحكام فى القرآن الذى ذهب» . 103) بنگريد به: ابننديم، الفهرست، ص 38- 39; همچنين لبيب السعيد، الجمع الصوتى الاول للقرآن (قاهره، 1399ه)، ص 320- 321 . 104) به خصوص بنگريد به: باقلانى، همان، ص277- 280، آنجا كه او بر اين نكته تاكيد دارد كه همه احاديث درباره نقصان و تبديل در قرآن همگى منقول از عايشه، ابوموسى اشعرى و اصحابى هستند كه شيعيان آنان را مسلمان واقعى نمىدانند و بنابراين هيچ حقى ندارند به اين اخبار برضد سنيان استناد كنند . 105) بنگريد به قبل، ص49، پىنوشت 15 . 106) گرچه اين نظر در سنتسنيان تا قرن هفتم هجرى/سيزدهم ميلادى مورد تاييد قرار گرفته است . به عنوان مثال، بنگريد به: القرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج1، ص181، او از معاصرى نقل مىكند كه مدعى بود كه عثمان و صحابه «زادوا فى القرآن ماليس منه» .(اين استنباط مؤلف محترم صحيح نيست، آنچه قرطبى نقل كرده است، بخشهايى از كتاب الرد على من خالف مصحف عثمان، نوشته ابوبكر مجاهد (م 333ه) در رد آراى ابن شنبوذ است . اين رساله ابنمجاهد به طورمستقل موجود نيست، اما بخشهايى از آن را مىتوان در آثار ذيل يافت: قرطبى، همان، (مصر، 1378ه/1967م)، ج1، ص5- 7، 8، 23، 24، 30- 31، 53، 54، 58، 61- 62، 81- 86، 109، 114، 115، 154 و مجهول المؤلف، مقدمتان فى علوم القرآن، ص84، 107، 112، 113، 140، 146، 149، 165، 168 . همچنين رك: ابوشامة المقدسى، المرشد الوجيز الى علوم تتعلق بالكتاب العزيز، تحقيق طيار آلتى قولاج (بيروت، 1395ه/1975م)، ص186- 192 . مترجم . 107) ابوالحسن الاشعرى، مقالات الاسلاميين (قاهره، 1381ه)، ج1، ص166; اسفراينى، التبصير فى الدين (بيروت، 1983م)، ص140; شهرستانى، الملل و النحل (بيروت، 1981م)، ص55; مقدسى، البدء و التاريخ، تحقيق م . ك . هوار (پاريس، 1899- 1919م)، ج5، ص138; ابن عباد، الكشف عن مناهج اصناف الخوارج، تصحيح محمد تقى دانش پژوه (تبريز، 1389ه) در نشريه دانشكده ادبيات تبريز، شماره 20، ص 145- 150، ص 146; قلقشندى، صبح الاعشى (قاهره، 40- 1333ه)، ج13، ص223; ابومحمد العراقى، الفرق المفترقه، تحقيق ى . كولتى (آنكارا، 1382ه)، ص24 . اين ادعا به همه گروه عجارده از خوارج نسبت داده شده است . بنگريد به: شهرستانى، همان، ص55 . 108) زركشى، همان، ج2، ص127; همچنين رك: ابن لب، همان، ص 96 . 109) زمانى كه ابوعبيد قاسم بن سلام (م 224ه/9- 839م) كتابى درباره ناسخ و منسوخ مىنوشت، اين شكل تقسيمبندى مطرح نشده بود . و (بنگريد به: همو، الناسخ و المنسوخ، ص5- 6; همچنين بنگريد به: نحاس، الناسخ و المنسوخ (قاهره، 1319ه) ص 8 .) چند دهه بعد، حارث بن اسد محاسبى (م 243ه/8- 857م) دو نظر درباره نسخ بيان كرد: آيهاى كه از متن حذف شده بود، اگرچه مردم هنوز آن را به ياد دارند . در يكى از دو نوع نسخ (ما نسخ حكمه و تلاوته) حكم فقهى كه بر مبناى آيه منسوخ شده بود، نيز نسخ شده است .(محاسبى، فهم القرآن، ص407 .) اما در نوع ديگر (ما نسخت تلاوته و بقى حكمه) حكم فقهى متداول بوده است، با وجود آن كه خود آيه حذف شده بود (همان، ص 398 .) اين نظر غير متداول به منظور تعديل روايت ناظر به حذف آيات است كه هنوز حكم فقهى مبتنى بر آيه حذف شده را صحيح مىداند، با وجودى كه خود آيه از قرآن حذف شده است . ابن منادى (م 334ه/6- 745م) در كتابش درباره نسخ (منقول در زرقانى، همان، ج2، ص37; سيوطى، اتقان، ج3، ص 85) و ابوجعفر نحاس (م 338ه/950م) در كتاب الناسخ و المنسوخ، ص8 اين دو دستهبندى را آورده و اشاره كردهاند كه ديگر فقها نظر دوم را رد كردهاند، زيرا معتقدند چنين نظرى درباره ناسخ و منسوخ همان نظرى است كه مصحف عثمانى را ناتمام مىداند (بنگريد به: ابنسلامه، الناسخ والمنسوخ، ص22- 21; زركشى، همان، ج2، ص37; اتقان، ج3، ص85- 86 .) براى پذيرش نظر وى توسط برخى فقها شيعى رك: سديدالدين الحمصى، المنقذ من التقليد (قم 1411ه/1991م)، ج1، ص480 . 110) بنگريد به صبحى صالح، همان، ص259- 274 . 111) بنگريد به: البرقى، المحاسن، تحقيق ميرجلالالدين محدث (تهران، 1370ه/1951م)، ص286; العياشى، كتاب التفسير، تحقيق هاشم رسولى محلاتى (قم 81- 1380ه/61- 1960م) ، ج1، ص191، 259، 293; كلينى، همان، ج2، ص 18- 19; ابن بابويه، كتاب الخصال، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 1389ه/1969م)، ص278 . 112) به عنوان مثال، بنگريد به: العياشى، همان، ج1، ص 249- 250 و كلينى، همان، ج1، ص286 . هر دو گفتوگوى امام جعفر صادق (ع) و يكى از اصحابشان را نقل كردهاند كه به امام (ع) گفته است: «مردم از ما مىپرسند چرا نامهاى على و خانوادهاش در كتاب خدا ذكر نشده است؟» و سيارى از يكى از اصحاب امام رضا - عليهالسلام - نقل مىكند كه به امام نوشت: «برخى از مردم [اهلسنت] از من مىپرسند: نام على در كجاى كتاب خدا ذكر شده است؟» (التنزيل و التحريف، برگ ب 35 .) همچنين جاحظ، العثمانية، تحقيق عبدالسلام محمد هارون (قاهره، 1386ه) ص273: «ما قرآن را از ابتدا تا انتها نگريستيم و يك آيه درباره امامت على نيافتيم» . قديمىترين مثال از اين دست، در كتاب الغارات ثقفى است (ج1، ص195- 204 .) در اين خبر، معاويه در نامه خود به على - عليهالسلام - اين سؤال را مطرح كرده است . 113) به عنوان مثال، بنگريد به: عبدالحسين امينى، الغدير، ج1، ص214- 223; اين روايت از حدود سى تن از رجال اهلسنت نقل شده است . همچنين سيوطى، الدر المنثور، ج2، ص298 . 114) السيوطى، الدر المنثور، ج2، ص298; جفرى، همان، ص 40; بهاءالدين الاربلى، كشف الغمة (تبريز، 1381ه/1962م)، ج1، ص317 به نقل از منابع اهل سنت . 115) جفرى، همان، ص 32 . 116) جفرى، همان، 97، 168، 306 . 117) جفرى، همان، ص 150 . 118) جفرى، همان، ص 65 . 119) جفرى، همان، ص 75 . 120) جفرى، همان، ص 76 . 121) جفرى، همان، ص336 . 122) جفرى، همان، ص86 . 123) جفرى، همان، ص 100 . 124) جفرى، همان، ص 308 . 125) جفرى، همان، ص353 . 126) جفرى، همان، ص 110 . 127) سيارى، همان، برگ الف 2; العياشى، همان، ج1، ص13 . همچنين بنگريد به: مفيد، المسائل السروية (قم، 1392ه) در مجموعه عدة رسائل للشيخ . . . المفيد، (ص207- 232)، ص 225 . 128) سليم بن قيس الهلالى، همان، ص 108 . 129) خياط، الانتصار، تحقيق م . س . نيبرگ، (قاهره، 1346ه)، ص 41; عبدالجبار، المغنى، ج 20 بخش اول، تحقيق على محمود و .(. . قاهره، 1397ه) ص 37- 38; الملطى، التنبيه (دمشق، 1380ه) ص32 . [ملطى در بيان عقايد هشام بن حكم نوشته است: «و ان القرآن الذى فى ايدى الناس قد انتقل و وضع ايام عثمان و احرق المصاحف التى كانت قبل» مترجم] . 130) سيارى، همان، برگ ب 2 . 131) نجاشى، كتاب الرجال، تحقيق موسى شبيرى زنجانى (قم، 1407ه/1986م)، ص 372 . 132) بنگريد به قبل، ص48، پىنوشت 12 . 133) سيارى، همان، برگ الف 69; كلينى، همان، ج2، ص631 . 134) فضل بن شاذان، كتاب الايضاح، ص 209- 229 . 135) فضل بن شاذان، همان، ص 108 . 136) محاسبى، فهم السنة (منقول در زركشى، همان، ج1، ص238- 240)، ص240 . بلاذرى در انساب الاشراف (دمشق، 1996م)، ج5، ص186 به اين نكته اشاره كرده كه اين مسئله يكى از انتقادهاى عمومى مخالفان عثمان بوده است . خبرى در ابنشبه، تاريخ المدينة المنورة، ص995- 996 (همچنين رك: ابن داود، المصاحف، ص12; ابنعساكر، تاريخ دمشق (شرح حال عثمان)، ص238) به اين انتقاد عمومى اشاره كردهاند و به على (ع) نسبت دادهاند كه گفته است: «نگوييد عثمان سوزاننده قرآنها بوده است . به خدا سوگند او آنها را نسوزاند، مگر با توافق صحابه . به خدا سوگند اگر من نيز جاى او بودم، همان كار را انجام مىدادم» . 137) به نظر مىرسد اخبارى كه از على (ع) در دفاع از اين عمل عثمان نقل شده، پاسخى استبه اين انتقادات . بر طبق يك خبر، على (ع) گفته است: «هيچكس نبايد عثمان را به دليل سوزاندن نسخههاى قرآن سرزنش كند، زيرا او اين كار را با تاييد همه ما انجام داد; اگر او اين كار را نمىكرد من اين كار را انجام مىدادم» (ابن ابىداود، همان، ص 12، 22; ابنعساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص237، 238، 242 .) 138) محاسبى، فهم القرآن، ص 398- 411 . 139) بنگريد به ذيل، ص72، پىنوشت1 . 140) كلينى، همان، ج 8 ص 59- 62 . همچنين رك سديدالدين الحمصى، المنقذ من التقليد، ج1، ص477 . 141) كلينى، همان، ج 8، ص53، 54: «اقاموا حروف الكتاب و حرفوا حدوده» . 142) يعقوبى، تاريخ، ج2، ص136; بهاءالدين الاربلى، همان، ج1، ص314; عبدالله بن حمزه، الشافى (صنعا، 1986م)، ج2، ص25; قس: العياشى، همان، ج1، ص9- 10 و كلينى، همان، ج2، ص627 . به هرگروه يكسوم اختصاص يافته است . 143) العياشى، همان، ج1، ص9- 10; شرف الدين الاسترابادى، تاويل آلايات الظاهرة (قم، 1407ه/1986م)، ج1، ص18- 20; محمد باقر مجلسى، بحار الانوار (تهران، 1376ه/1957م)، ج24، ص303 . 144) به عنوان مثال، بنگريد به: نه نقل قول مختلف از ائمه درباره قرآن ذيل سوره مائده آيه 67 در فرات الكوفى، كتاب التفسير (نجف، 1354ه/1935م)، ص36- 38 كه صريحا اين ادعا را كه نام على (ع) در آيهاى ذكر شده باشد، رد كردهاند . وجود نام على (ع) را برخى رجال سنى نقل كردهاند (به عنوان مثال، رك: السيوطى، الدر المنثور، ج2، ص 298 .) همچنين در خبرى از امام پنجم به صراحتبيان شده است، كه اهلبيت در قرآن، سوره آلعمران، آيه 33 ذكر شدهاند . بيت كه در آيه ذكر شده است، بيت واقعى باقىمانده از آلابراهيم است (العياشى، همان، ج1، ص168; محمد باقر مجلسى، همان، ج23، ص225 .) خبر دوم مخالف قرائت عبدالله بن مسعود است كه توسط فقهاى اهلسنت مثل ابواسحاق ثعلبى نيشابورى در كتابش الكشف و البيان (نقلشده توسط عبدالله بن حمزه، الشافى، ج1، ص95) ذكر شده است . 145) كلينى، الكافى، ج2، ص634 . 146) به عنوان مثال، بنگريد به: الكلينى، همان، ج2، ص596- 634; ابن بابويه، كتاب الامالى (تهران، 1404ه/1984م)، ص 545- 546; همو، عيون اخبار الرضا (تهران، 79- 1377ه/59- 1958م)، ج2، ص 56 . همچنين حر عاملى، وسائل الشيعة (تهران، 89- 1376ه/69- 1957م)، ج4، ص823- 831; حسين النورى، مستدرك الوسائل (قم، 1407ه/1987م)، ج4، ص 231- 245 . 147) بنگريد به: الشريف الرضى، نهج البلاغة، خطبههاى 1، 18، 108، 145، 156، 174، 181، 196 و نامه 69 . 148) كلينى، همان، ج1، ص69- 70، 100; ابن بابويه، عيون، ج2، ص21; همو، امالى، ص 367; حر عاملى، وسائل الشيعة، ج18، ص89- 78; حسين النورى، مستدرك، ج 17، ص 302- 306 . 149) ابنبابويه، عيون اخبار الرضا، ج2، ص 130 . 150) سيارى، همان، برگ ب 70; شلمغانى، كتاب التكليف (با عنوان الفقه المنسوب الى الامام الرضا، چاپ شده است) (مشهد، 1406ه/1986م) ص 112- 113; ابنبابويه، ثواب الاعمال، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 1391ه/1971م)، ص 154; همو، من لايحضره الفقيه، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 94- 1392ه/74- 1972م)، ج1، ص 306; محمد بن الحسن الطوسى، التبيان، (نجف، 63- 1957م)، ج10، ص 371، 412; همو، الاستبصار، تحقيق حسن محمد خرسان (نجف، 75- 1376ه/55- 1957م)، ج1، ص317; طبرسى، مجمع البيان (صيدون، 57- 1956م)، ج30، ص140- 141، 197; سيوطى، اتقان، ج1، ص 238; حر عاملى، همان، ج4، ص743- 744; حسين النورى، مستدرك الوسائل، ج4، ص163- 164 . 151) بنگريد به: جواد العاملى، مفتاح الكرامة (قاهره، صيدون ، تهران، 1324ه/1906م)، ج2، ص385- 386 و منابع ذكر شده در آن . 152) سيوطى، اتقان، ج1، ص228; جفرى، همان، ص 179 . 153) فخرالدين الرازى، التفسير الكبير (قاهره، 1383ه)، ج32، ص2; سيوطى ، اتقان، ج 1، ص228 . 154) سيارى، همان، برگ 12; العياشى، همان، ج1، ص169، 170; على بن ابراهيم، تفسير القمى (نجف، 1386ه/1926م)، ج1، ص100; فرات الكوفى، همان، ص 18; محمد باقر مجلسى، همان، ج23، ص222، 225- 228 . 155) سيارى، همان، برگهاى 7ب، 9ب، 16ب، 17، 24ب، 32ب، 39ب، 51ب . 156) سيارى، همان، برگهاى 7ب، 10الف، 16ب، 17الف، 18الف، 45الف، 62ب; العياشى، همان، ج1، ص245; كلينى، همان، ج1، ص344، 345، 461 . به عنوان مثال، مقايسه كنيد با ادعاى سيارى، همان، برگ 45، كه آيه 33 سوره فرقان اساسا اين گونه خوانده مىشده است: «كفى الله المومنين القتال بعلى بن ابى طالب» . همينطور در السيوطى، الدر المنثور، ج5، ص 192 . همچنين بهاءالدين الاربلى، همان، ج1، ص317، به نقل از منبعى سنى، كه آن را به عنوان قرائت ابنمسعود نقل كرده است . 157) سيارى، همان، برگ ب 2; كلينى، همان، ج2، ص634 . اساسا اين را عمر ادعا كرده است، آنگونه كه در سيوطى، اتقان، ج1، ص242; متقى الهندى، كنز العمال (حلب، 77- 1969م)، ج1، ص541، 517 نقل شده است . 158) سيارى، همان، برگ 44ب . 159) سيارى، همان، برگ 45ب . 160) سيارى، همان، برگ 44ب . 161) سيارى، همان، برگ ب - الف 44; ابن بابويه، ثواب الاعمال، ص 100 . 162) سيارى، همان، برگ الف 69; كلينى، همان، ج2، ص631; كشى، همان، ص 589 . 163) بنگريد به: سرتاسر كتاب سيارى كه به منابع سنى اشاره دارد . بخشهايى از اقوال علماى شيعى نه احاديثشيعى كه طبعا بايد به نقل از ائمه باشند (به عنوان مثال، برگ ب 2 به نقل از هشام بن سالم .) همچنين بحثهايى تحت ارجاع عمومى «مثل فى حديث» (مثلا برگ ب 45) و «رواية» (مثلا برگ الف 44) نقل شده است كه نشان مىدهد، براى آنها وجود نداشته است . 164) بنگريد به: الباقلانى، الانتصار، ص 310 . 165) ضعيف، متهافت، غال، منحرف» ، ابنالغضائرى، كتاب الضعفاء، در قهپايى، مجمع الرجال، تحقيق د . علامه (اصفهان، 87- 1384ه/67- 1964م)، ج1، ص149 . 166) رسول جعفريان، اكذوبة تحريف القرآن بين الشيعه و السنة (تهران، 1390ه)، ص46 . 167) غال» (محمد بن حسن الطوسى، كتاب الرجال، تحقيق محمد صادق آل بحرالعلوم (نجف، 1969م) ص 278) ; «غال، فاسد الحديث، لايكتب حديثه» ، (ابن الغضائرى، همان، ج5، ص184) ; «فاسدالمذهب، و قيل فيه اشياء، الله اعلم من عظمها» (نجاشى، همان، ص 337 .) 168) ضعيف، متهافت، مرتفع القول، خطابى، حمل الغلات فى حديثه حملا عظيما، لايجوز ان يكتب حديثه» (ابن غضائرى، همان، ج6، ص131) ; «فاسد المذهب، مضطرب الروايه، لا يعبابه» (نجاشى، همان، ص 416 .) 169) متهم، غال» (كشى، همان، ص 363) ; «كذاب، مشهور» (كشى، همان، ص 546) ; «غال، وضاع الحديث» (ابنالغضائرى، همان، ج6، ص292 .) 170) لاشى، متهم بغلو» (كشى، همان، ص 368) ; «ضعيف، فى مذهبه غلو» (ابن الغضائرى، همان، ج6، ص 139 .) 171) ابوالقاسم على بن احمد كوفى، مؤلف الاستغاثة فى بدع الثلاثة، حامى پرشور نظريه تحريف قرآن است . اما وى نيز از جمله غلات است، آنگونه كه نجاشى (كتاب الرجال، ص265- 266) و ديگران ذكر كردهاند . شيخ طوسى وى را از جمله غلات مخمسه ياد كرده است . رك: قهپايى، مجمع الرجال، ج4، ص162 . 172) See Etan Kohlberg, [Some Notes on the Imamite Attitude to the Quran], in S. M. Stern, ed, Islamic Philosophy and Classical Tradition (Oxford, 1972) pp.277. 173) بنگريد به: پيشگفتار مؤلف بر مقدمهاى بر فقه شيعه (لندن، 1984م)، ص32- 33 . 174) ابنبابويه، رسالة فى الاعتقاد (تهران، 1370ه/1951م) ; همراه با كتاب النافع يوم الحشر فى شرح الباب الحادى عشر، مقداد السيورى، ص66- 115، ص93 . همچنين رك: عنوان كتابى از ديگر محدث شيعى در همان دوره، يعنى محمد بن احمد بن جنيد اسكافى، كه نجاشى ذكر كرده است . همان، ص388 (ايضاح خطا، من شنع على الشيعة فى امر القرآن .) 175) در متن، سه گروه نوشته شده، اما هيچ خبرى درباره گروه سوم ذكر نشده است . در تصحيح هلموت ريتر نيز (استانبول، 1929م) در پىنوشتى توضيح داده شده كه گروه ذكر نشده بر اساس تذكرى در حاشيه يكى از نسخهها، كسانى هستند كه مدعىاند هيچ جزء غيرقرآنى به متن افزوده نشده است . گرچه اين نظر بىهيچ شكى نادرست است، زيرا گروهى نبودهاند كه ادعا كرده باشد به متن قرآن بىهيچ نقصانى از قرآن افزوده شده است . بنابراين، صحيح است كه بينديشيم شمار گروهها خطاستيا مؤلف قصد داشته ستبگويد گروه سوم معتقدند كه اجزايى هم به قرآن افزوده و هم از آن حذف شده است، زيرا يك گروه تغييراتى به شكل نقصان و گروه ديگر نقصانهايى را به شكل افزودن و حذف و گروهى هر تغييرى را انكار كردهاند . تلخيصى از كتاب الانتصار باقلانى توسط ابوعبدالله صيرفى، تحت نام نكت الانتصار لنقل القرآن، تحقيق محمد زغلول (اسكندريه، 1392ه) نيز موجود است . مطالب جالب توجهى نيز در اين تلخيص وجود دارد . در ص64 گفته شده كه شيعيان مىگويند ربعى از قرآن در فضايل اهل بيت است و نام آنان و اسامى ديگران (دشمنان آنان) در قرآن ذكر شده است . سوره بينه در اصل برابر با سوره بقره بوده است . بنابراين، شيعيان به دليل روايت چنين مطالبى نمىتوانند بگويند قرآنى كه در دست دارند، تحريف نشده است . اين گفته به روشنى اشاره دارد كه شيعيان در زمان باقلانى اين عقيده را داشتهاند كه قرآن تحريف نشده است . گرچه باقلانى تلاش دارد بر اساس روايات ديگر شيعيان اين عقيده را به آنان تحميل كند، همانگونه كه من بر ضد اهلسنت استدلال كردم . او همچنين سه گروه ميان شيعيان زمانش معرفى مىكند: كسانى كه معتقدند قرآن از هر جهت تغيير يافته، آنانى كه معتقدند بخشهايى از قرآن حذف شده اما چيزى به آن افزوده نشده است و كسانى كه گفتهاند تمام قرآن محفوظ در مصحف عثمانى ا ت، اما ترتيب سورهها در اصل قرآن متفاوت است . او همچنين نقل مىكند (ص 107) كه شيعيان ادعا مىكنند على (ع) قرآن را جمع كرده است و آن را نزد خليفه برده، اما عمر به او گفته است كه آن را برگرداند و آنان نيازى به آن ندارند . 176) ابوالحسن الاشعرى، مقالات، ج1، ص114- 115 . 177) الشريف المرتضى، جوابات المسائل الطربلسيات الاولى، منقول در طبرسى، مجمع البيان، ج1، ص31; همو، الذخيرة فى الكلام، ميكرو فيلم، 3344، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ص 256 . 178) اشتباهى درباره موضع نوبختيان در اين بحث رخ داده است . خبرى در اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 56 متضمن اين است كه آنان مىانديشيدند كه در متن قرآن حذف واضافههاى رخ داده است . اما اين مسئله كاملا مورد ترديد است، چرا كه الف) همانگونه كه پيشتر ذكر شد، شريف مرتضى به صراحت اين نظر را رد مىكند كه نوبختيان چنين موضعى داشتهاند . ب) همچنين او در الطرابلسيات الاولى و الذخيرة مىگويد هيچكس در ميان شيعه مدعى افزوده شدن به متن قرآن نشده است (طبرسى، همان، ج1، ص 30 .) همچنين اين نظر را كه درميان شيعيان كسى به افزوده شدن به قرآن قائل نيست، شاگرد المرتضى، محمد بن حسن الطوسى در التبيان، ج1، ص3 بيان كرده است . ناممكن است چنين ادعايى شده باشد، اگر فقهاى مشهورى چون نوبختيان از آن حمايت كرده باشند . و ج) قاضى عبدالجبار معتزلى در بخش امامت كتابش المغنى (ج20 بخش اول ص38) قاطعانه رد مىكند كه نوبختيان نظرى دال بر امكان داشتن تغييراتى در متن قرآن ابراز كرده باشند، نظرى كه او پيشتر به هشام بن حكم و ديگران نسبت داده بود: «فمن كان يتمسك بالتوحيد و العدل فهو برئ مما نسبناه الى من تقدم ذكره كابى الاحوص و النوبختيه و غيرهم» . همچنين لحن كلام مفيد در اوائل المقالات نامشخص و مبهم است، زيرا گفته شده: «و هذا بخلاف ما سمعناه من (خوانده شود عن) بنى نوبخت» . اين شايعه در هيچ كجاى ديگر كتاب درباره گزارش نظرات بنونوبخت ذكر نشده است . 179) اسدالله التسترى، كشف اليقين (تهران، 1317ه/1899م)، ص 205 به نقل از گفته شريف المرتضى در يكى از مجموعه پاسخهايش (جوابات المسائل .) 180) بنگريد به: شريف المرتضى، جوابات المسائل الطرابلسيات الاولى، منقول در طبرسى، مجمع البيان، ج1، ص30 . به حاميان اين نظر بين شيعيان گذشته اشاره شده است . 181) بنگريد به: جعفريان، همان، ص 66 . 182) اين افراد عبارتاند از محمد صالح بن احمد مازندارنى (م 1086ه/1676م) در شرح اصول كافى (تهران، 82- 1388ه/63- 1968م)، ج11، ص 71- 72; نعمتالله بن عبدالله جزائرى، (م 1112ه/1810م) در الانوار النعمانية، تحقيق محمد على قاضى طباطبائى (تبريز، 1382ه/1963م)، ج1، ص97، 277; ج2، ص357- 358; ابوالحسن بن محمد طاهر شريف عاملى (م 1138ه/25- 1726م) در ضياء العلماء فى الامامه، منقول در حسين نورى، فصل الخطاب (تهران، 1298ه/1881م)، ص97; عبدالله بن محمد رضا حسينى شبر (م 1242ه/1826م) در مصابيح الانوار (بغداد و نجف، 1- 1952م)، ج2، ص295; احمد بن محمد مهدى نراقى (م 1245ه/1829م) در مناهج الاحكام، ص 153 بند اول، خط اول . همچنين از پدرش محمد مهدى بن ابىذر نراقى (م1209ه/1794م) اين نظر را نقل كرده است (پيشين، ص 152 بند دوم، خط 3- 4 .) حسين بن محمدتقى نورى (م 1320 ه/1902م) مهمترين طرفدار اين نظر بين شيعيان است و تكنگارىاى درباره اين موضوع به نام فصل الخطاب دارد . در همين كتاب، نورى اين عقيده را به على بن احمد حسينى مدنى مشهور به ابن معصوم و سيدعلىخان (م1120ه/1709م) به نقل از رياض السالكين نسبت داده است، اما سيدعلىخان تنها نظريات مختلف و بعضى روايات سنى درباره اين مسئله را نقل كرده است و هيچ موضع روشنى از خودش بيان نكرده است . رك: سيدعلىخان مدنى، رياض السالكين (تهران، 1334 ه/1915م)، ص402 . در مورد ديگر فقيه امامى يعنى ابوالقاسم كوفى (در مورد او بنگريد به: مدخل «ابوالقاسم كوفى» در دايرةالمعارف بزرگ اسلامى نيز به كلبرگ در مقاله «نكاتى در مورد موضع اماميه درخصوص قرآن»)، وى را از جمله عالمان شيعى دانسته است كه قائل به تحريف قرآناند . اين مسئله ظاهرا صحيح نيست . ابوالقاسم كوفى بر مبناى فقهى از سوزاندن مصاحف خرده گرفته و به عنوان ايرادى بر عمل عثمان، كه مورد ادعاى اهل سنت است مىگويد: دليلى براى سوزاندن مصاحف نبوده است، مگر آنكه مدعى شويم كه در آن قرآنها عبارتهاى خاصى بوده است: «لانه لا يخلو من ان يكون فى تلك المصاحف ما هو فى هذا المصحف او كان فيها زيادة عليه فان كان فيها ما هو فى ايدى الناس فلا معنى لما فعله بها . . .» ، (ص53 .) لحن عبارت به خوبى جدلى بودن متن را نشان مىدهد . مهمتر آنكه ابن شهر آشوب در اثر خود مناقب آل ابى طالب چند عبارت از كتاب مفقود شده ابو القاسم كوفى با نام الرد على اهل التبديل فيما وقع من اهل التاليف (بنگريد به: الذريعة، ج10، ص187- 188) نقل كرده است . يك عبارت اين است: «فصل فى ذكره عليه السلام فى الكتب: ابوالقاسم الكوفى فى [كتابه ] الرد على اهل التبديل ان حساد على (ع) شكوا فى مقال النبى (ص) فى فضائل على (ع) فنزل فان كنت فى شك مما انزلنا اليك (يعنى فى على) فاسال الذين يقرؤون الكتاب من قبلك (يعنى اهل الكتاب عما فى كتبهم من ذكر وصى محمد فانكم تجدون ذلك فى كتبهم مذكورا .) ثم قال: لقد جاءك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين و لا تكونن من الذين كذبوا بآيات الله فتكون من الخاسرين (يونس، 94- 95) (يعنى بالآيات ههنا الاوصياء المتقدمين و المتاخرين)» . مناقب آل ابى طالب، تحقيق د . يوسف البقاعى (بيروت، 1412ه/1991م)، ج2، ص 287 . رك: همان، ج 3، ص 132 و ج 4، ص 457- 458 (كه دو نقل ديگر از اين كتاب را آورده است .) عبارت «يعنى» ، به عنوان توضيحى در داخل آيات ذكر شده است، به هيچ وجه قرائتخاص آيه نيست، بلكه تفسير آن است . عبارتهايى كه بر قرائتخاص آيه دلالت دارد، در برخى موارد اين گونه است: «نزل جبرئيل فى على، هكذا نزلت، خلاف ما انزل الله، فيما حرف من الكتاب الله» و عبارتهايى از اين قبيل . رك: مقاله زير: Bar-Asher, M. M, [Varint reading and aditions of the Imami-Sha to the Quran], Israel Orintal Studies, 13 (1993) pp. 39-47. [مترجم] 183) خصوصا بنگريد به: حسين نورى، فصل الخطاب، ص325- 328، كه در آنجا او در حمايت از نظرى كه پيش از اين، ذكر شد، دوازدهدسته روايات را به ترتيب ذيل به عنوان برهانى بر صحت نظرش آورده است: 1 . روايات سنى كه در آنها گفته شده، آنچه در مورد دينهاى قبلى رخ داده است در مورد اسلام نيز رخ خواهد داد (ص35- 73) ; 2 . روايات سنى درباره جمعآورى قرآن (ص73- 82) ; 3 . روايات سنى درباره نسخالتلاوة (ص82- 97) ; 4 . روايات سنى درباره تفاوت ترتيب مصحف على (ص97- 110) ; 5 . روايات سنى درباره تفاوتهاى مصحف عبدالله بن مسعود و مصحف عثمانى (ص112- 121) ; 6 . روايات سنى درباره اندازه مصحف ابى بن كعب (ص121- 126) ; 7 . روايات سنى درباره سوزاندن مصاحف به دستور عثمان (ص126- 148) ; 8 . روايات سنى درباره حذف و نقصان بخشهايى از قرآن حاضر (148- 160) ; 9 . روايات شيعى دال بر ذكر نام على و اهل بيت پيامبر در كتابهاى آسمانى (ص160- 86) ; 10 . روايات سنى درباره تفاوت قرائت (ص 186- 211) ; و 12 . روايات شيعى درباره مدعاى تصحيح برخى آيات خاص (ص227- 328 .) همچنين منقولات شيعى اندكى در برخى فصول اوليه ذكر شده است . آنگونه كه در اين خلاصه فصول روشن است، استدلال اساسا مبتنى بر منقولات سنيان در اين مورد است (جعفريان، همان، ص 71- 67 . همچنين بنگريد به: محمد صالح المازندرانى، همان، ج11، ص72; ابن معصوم، رياض السالكين، ص 402 .) 184) See, Kohlberg, Some notes, pp. 217-18. 185) جاحظ، حجج النبوة، در مجموعه رسائل الجاحظ، تحقيق عبدالسلام هارون (قاهره، 1384ه)، ج3، ص221- 281، ص 223 . 186) خياط، الانتصار، ص 6، 41، 107، 159، 164 . بايد توجه شود كه عبارتهاى رد القرآن يا مخالفة النص كه در اين كتاب در استدلالهاى برضد برخى از ديدگاههاى شيعيان ظاهر مىگردد، هيچ ربطى به مسئله حذف و تبديل متن قرآن ندارد، بلكه اين عبارتها به تخطئه نظر شيعه در مقابل ديدگاه سنيان درباره برخى آيات چون آيات 40 و 100 از سوره توبه و آيه 18 از سوره فتح درباره عدالت صحابه پيامبر و مسائل مشابه است . مورد مشابه خبرى از ابن عبدربه (العقد الفريد، ج2، ص410) است كه «الرافضة حرفت القرآن» . اين اشاره به راهى دارد كه شيعيان در تفسير برخى آيات قرآنى در حمايت از عقايدشان استفاده مىكردند كه در برخى موارد تفاسير آيات خارج از متن بوده است، حداقل از نظرگاه سنيان . نقل شعبى در انتهاى همان صفحه العقد الفريد، درباره «تاويل الرافضة فى القرآن» اين مدعا را تاييد مىكند . همين مسئله بايد درباره گفته حسن بن محمد بن حنفيه كه «السبائية حرفوا كتابالله» (بنگريد به: كتاب الارجاء، تحقيق ژوزف فان اس در مجله Arabica شماره 21، سال 1974، ص 20- 25، ص 24) در نظر گرفته شود . نظرى كه او به شيعيان نسبت داده كه مىگويند: «پيامبر نه اصل از قرآن را دريغ داشته است» ظاهرا ربطى به موضوع مقاله ما ندارد . 187) ابن طاووس، سعد السعود (نجف، 1950م)، ص144 منقول از تفسير القرآن جبايى . 188) باقلانى، همان، ص310 . 189) باقلانى، همان، ص 258 به بعد . 190) باقلانى، همان، ص 603 . 191) عبدالجبار، تثبيت دلائل النبوة، تحقيق عبدالكريم عثمان (بيروت، 1966م) ص 131 . 192) همو، المغنى، ج 20، بخش اول، ص 38 . 193) به عنوان مثال بنگريد به: حاكم الجشمى، رسالة ابليس الى اخوانه المناحيس، تحقيق حسين مدرسى (قم، 1985م) ص 135 . 194) به عنوان مثال بنگريد به: عبدالقاهر البغدادى، همان، ص 274 . همچنين زركشى، همان، ج2، ص127 به نقل از الانتصار باقلانى . 195) ابنحزم، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل (رياض، 1982م)، ج5، ص4 . 196) اسفراينى، التبصير فى الدين، ص41 . 197) موارد مهم عبارتاند از رشيد رضا، السنة و الشيعة (قاهره، 1347ه/1928م)، ص43، 55، 65; محبالدين الخطيب، الخطوط العريضة (جده 1380ه/1961م) ص8- 14; قاسمى، الصراع بين الاسلام و الوثنية (قاهره، 6- 1375ه)، ج1، ص374; احسان الهى ظهير، الشيعة و السنة (رياض، بىتا) ص 152- 177; همو، الشيعة و القرآن (لاهور، 1983م) سراسر كتاب; ابوالحسن الندوى، سورتان متضادتان، ص79- 80 . 198) See his Die Richtungen der Islamischen Koranaslegung, Leiden (1952) pp. 270-76. 199) بنگريد به: عبدالجليل قزوينى، همان، ص 135 . اين داستان تنها به نقل از سنيان در كتاب سليم بن قيس، ص 108 نقل شده است . همچنين ابومنصور الطبرسى، الاحتجاج، ج1، ص222 و فضل بن شاذان در استدلالهايى بر ضد سنيان، آن را نقل كردهاند . الايضاح، ص 11- 212 . مؤلف محترم تذكر دادهاند كه نخستين كسى كه نقل اين داستان را به شيعيان نسبت داده، قاضى عبدالجبار در شرح الاصول الخمسة است . زمخشرى نيز مطلب خود را از قاضى عبدالجبار گرفته است . مفسران بعدى نيز از زمخشرى اين مطلب را نقل كردهاند . به عنوان مثال، رك: قرطبى، جامع الاحكام (قاهره، 1388ه)، ج14، ص113; نسفى، مدارك التنزيل (بيروت، 1996م)، ج3، ص 425 . [با اين حال سرتاسر كتاب شرح الاصول الخمسة را جستوجو كردم، اما چنين مطلبى را نيافتم . مترجم] . حاكم جشمى (متوفاى 494ق) در رسالة ابليس الى اخوانه المجبرة ص 98 (چاپ بيروت) عقيده به تحريف قرآن و نقل داستان خوردن بخشى از قرآن توسط بز عايشه را به مجبره، نامى كه او در اشاره به سنيان اهل حديثبه كار مىبرد، آورده است . 200) بنگريد به: زمخشرى، همان، ج3، ص518 . 201) زمخشرى، همان، ج3، ص 518; «و اما ما يحكى ان تلك الزيادة (آيه حذف شده) كانت فى صحيفة فى بيت عايشه رضى الله عنها، فاكلته الداجن من تاليفات الملاحدة و الروافضة» . عبدالجليل القزوينى، همان، ص 133 از مؤلف سنى بعض فضائح الروافض نقل كرده است كه گفته: «و گويند (يعنى شيعيان) كه بسى از قرآن را بز عايشه بخورد» . 202) زرقانى، مناهل العرفان، چاپ سوم (قاهره، بىتا)، ج1، ص280 [قبل از وى باقلانى (م 403ق) بر شيعه بهواسطه اين قرائتخرده گرفته است . رك: باقلانى، نكت الانتصار، ص107 . مترجم] . 203) بنگريد به قبل، ص66، پىنوشت6 . براى فزونتر بودن شمار آيات قرآنى در متن اصلى; درباره اندازه اصلى سوره احزاب، بنگريد به قبل، ص66، پىنوشت 5 . [در هنگام نگارش اين مقاله كتاب فضائل القرآن نوشته ابوعبيد قاسم بن سلام (م224ه) هنوز به چاپ نرسيده بود . در اين كتاب مطالبى وجود دارد كه فرض مؤلف را تاييد مىكند . به عنوان مثال رك: همو، فضائل القرآن، تحقيق مروان العليه، محسن الخرابه و وفاء تقىالدين، (بيروت، 1415ه/1995م) ابواب: تاليف القرآن و جمعه و مواضع حروفه و سوره (ص280- 288) ; باب الرواية من الحروف التى خولف بها الخط القرآنى (ص 289- 319) ; باب ما رفع من القرآن بعد نزوله و لم يثبت فى المصاحف (ص320- 327 .) چند قرن بعد، ابنحجر عسقلانى نيز كتابى در مورد فضائل قرآن نگاشت . جالب توجه اين است كه بر خلاف ابوعبيد در قرن سوم، او بابى در كتاب خود دارد كه دقيقا نشانه تحول فكرى اهل سنت است . رك: ابنحجر، فضائل القرآن، تحقيق الدكتور السيد الجميلى، (بىجا، 1986م) باب من قال لم يترك النبى (ص) الا ما بين الدفتين، ص134- 136 . تذكر اين نكته ضرورى است كه باقلانى به كتاب فضائل القرآن ابوعبيد اشاره كرده و مطالب آن را ضعيف دانسته است . رك: باقلانى، نكت الانتصار لنقل القرآن، تحقيق محمد زغلول سلام (اسكندريه، 1376ه) ص101 به بعد . مترجم] . عبارتهاى جدلى ابنشهر آشوب نيز جالب توجه است وى در مقام مجادله با اهل سنت مىنويسد: «فذكر الغزالى ذلك فى الاحياء الا انه اعتذر (يعنى در مقام دفاع از عثمان) له فقال: و قد حرق عثمان مصحفين، ثم قال: لكثرة القرآءة فيها . فان كان زيادة على ما فى ايدى الناس فقصد لذهابه لقد قصد الى ابطال بعض كتاب الله و تعطيل بعض الشريعة و . . .» مثالب النواصب، ص472 . در جاى ديگر نيز مىنويسد: «و انكرتم ان يكون بسم الله الرحمن الرحيم من القرآن الا التى فى سورة النمل و طعنتم فى ذلك على ابى بكر و عمر و عثمان فيما وضعوه فى صدر كل سورة لما جمعوه على زعمكم، فان قلتم انهم اثبتوا فيه ما ليس فيه لقد هلك من زاد فيه و ان كانت من القرآن لقد كتمتم آية من كتاب الله و اعجب من هذا انكم تكتبونها فى المصاحف و لا تقراونها فى الصلوة و تقولون فيها آمين و لا تكتبونها فى المصاحف» (همان، ص 56 .) «و زعمتم انه (يعنى عثمان) جمع القرآن و قال الله تعالى ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قرآناه فاتبع قرآنه . على ان لفظة القرآن يدل على خطابه . . . و رويتم انه لم يحفظ القرآن احد من الخلفاء و كيف يجمع من لم يحفظ او يحفظ غير مجموع» (همان، ص468 .) در جاى ديگر مىنويسد: «فان كان الامر على ما رويتم لقد ذهب عامة القرآن و ارتفعت الثقة لوسمعت اليهود او الزنادقة هذه الاخبار لكان لهم الشبه التى تروون بها على الاسلام و فى كتاب التحريش انه قيل للحسين بن على عليهما السلام ان نعثلا زاد فى القرآن و نقص منه . . . فقال الحسين: انا مومن لا نقصت . .» (مثالب النواصب، ص 265 .) [مثالب النواصب، ابنشهرآشوب، نسخه خطى، تحرير به سال 845ق، نسخه زيراكس از كتابخانه ناصريه لكنهو، موجود در مركز ميراث اسلامى، قم . مترجم] 204) نهاية الاصول، ص483- 484 . 205) عبدالرحمن محمدى هيدجى، مطبعه علميه، قم، 1363ش . 206) رجال نجاشى: ص418، رقم 1117، البته مىافزايد: «وكتبه قريبة» . 207) بصائر، ص71، حديث 4; كافى، ج1، ص276، حديث1; ص414، حديث8; ص416، حديث22; ص421، حديث45; تفسير قمى ج2، ص197 (سوره احزاب)، ص301 (سوره محمد)، ص377 (سوره تحريم .) 208) رجال نجاشى، همانجا، فهرستشيخ طوسى، تصحيح سيدعبدالعزيز طباطبايى، قم، 1420، ص460، رقم 734 . در ميان كتب معلى بن محمد كتابهاى ديگرى هم ديده مىشود كه بىارتباط با موضوع روايات فوق نيستند، ولى احتمال اخذ از اين كتب بعيد به نظر مىرسد، مثلا كتاب الدلائل معمولا به ذكر معجزاتى كه دليل امامت ائمه است مىپردازد و به آيات نازله در شان ائمه كارى ندارد . 209) به خصوص در بابهايى كه آيات قرآنى را به ائمه معصومين - عليهمالسلام - تفسير مىكند، همچون «باب فى ان الائمة شهداء الله عزوجل» (ص190)، «باب ان الائمة هم الهداة» (ص191)، «باب ان الائمة هم العلامات التى ذكرها الله عزوجل فى كتابه» (ص206)، «باب ان اهل الذكر الذين امر الله الخلق بسؤالهم هم الائمة» (ص210)، «باب فى ان من اصطفاه الله من عباده واورثهم كتابه هم الائمة» (ص214)، «باب ان النعمة التى ذكرها الله عزوجل فى كتابه الائمة» (ص217 .) 210) رجال شيخ طوسى، ص363، رقم 5289 . 211) رجال نجاشى، ص365، رقم987 . 212) مجمع الرجال، ج5، ص219 . 213) رجالكشى، ص375، رقم 74 . ابنغضائرى هم او را «كذاب غال» دانسته (مجمعالرجال، ج3، ص168)، نجاشى درباره وى مىگويد: «غمز عليه وقيل: كان غاليا كذابا . وكذلك ابنه محمد لايعمل بما انفردابه من الرواية» (ص182، رقم482 .) 214) بصائر، ص71، حديث4; كافى، ج1، ص416، حديث23 . 215) كافى، ج1، ص422، حديث 47; ج8، ص5، حديث11; ص57، حديث 18; تاويل الآيات، ص698 (سوره معارج .) 216) نام متهمان به غلو از اهل بصره كه در كتب رجال يافتهايم: - احمد بن محمد السيارى (مجمع الرجال، ج1، ص149 و نيز رجال نجاشى، ص8، رقم192; فهرست طوسى، ص57، رقم70 .) - اسحاق بن محمد البصرى (رجالكشى، ص18، رقم42; ص322، رقم584; ص326، رقم591; ص530، رقم1014 .) - خلف بن محمد ماوردى (مجمع الرجال، ج2، ص272 .) - عبدالله بن عبدالرحمن الاصم (مجمع الرجال، ج4، ص176، رجال نجاشى، ص217، رقم566 .) - عبدالله بن القاسم البطل (رجالكشى، ص326، رقم591; رجال نجاشى، ص226، رقم594 .) - محمد بن جمهور العمى (محمد بن الحسن بن جمهور العمى) (مجمع الرجال ج5، ص186، رجال طوسى، ص364، رقم 5404، و نيز رجال نجاشى، ص337، رقم 901; فهرست طوسى، ص412، رقم627 .) - محمد بن الحسن بن شمون (رجالكشى، ص322، رقم 584; (مجمع الرجال، ج5، ص187; رجال طوسى، ص402; رقم 5905; رجال نجاشى، ص335، رقم899 .) - محمد بن سليمان بصرى ديلمى (مجمع الرجال، ج5، ص219; رجال طوسى، ص343، رقم 5106 .) - محمد بن صدقة (رجال طوسى، ص366، رقم5448 .) - معلى بن راشد العمى (مجمع الرجال، ج6، ص112 .) - يوسف بن السخت غير از اينان افراد ديگرى از اهل بصره تضعيف شدهاند كه تنها به نام آنان اكتفا مىكنيم: حسن بن اسد طفاوى، صالح بن على بن عطيه، عبدالله بن محمد بلوى، عبدالملك بن منذر عمى، عمر بن عبدالعزيز، عمرو بن جميع، معلى بن محمد، ابوطالب ازدى . گفتنى است قصد ما آن نبوده است كه ضعف اين گروه يا غلو گروه نخست را مسلم بينگاريم، بلكه تنها نسبت غلو و تضعيف به آنها را كه در كتب رجال مطرح بوده استبيان كردهايم . |
|
تحريف؛ كژروی ناشايست
خلیل منصوری
اشاره: اگر سخن بر بنياد كلمه و حرف نهاده شده است و اين واژگان توليدي از نوسانات هوا در ريه و در لابه لاي دندان و ميانه كام انساني ، مهم ترين عامل ارتباطي انسان است ؛ همين آسان ترين راه و بهترين ابزار ارتباطي ، به جهاتي به سادگي در دام بيراهي و كژروي گرفتار مي آيد و به همان آساني عامل اساسي وحدت و تفاهم و همبستگي انساني به عاملي مهم در برخوردها و تضادها تغيير شكل و ماهيت مي دهد.بسيار ديده و يا شنيده شده است كه درگيرهايي خانوادگي و يا قبيله اي يا كشور و يا حتي جهاني به دنبال تحريف واژگان و گزاره ها پديد آمده و خون ها ريخته شده و زندگي ها به تباهي كشيده شده است. قرآن با نگاهي عميق و ژرف به عنوان راهنماي شناخت و دستور كامل هدايت انساني به اين بعد از ابعاد رفتاري انسان نيز توجه داشته است و يكي از محورهاي گزاره هاي شناختي و آموزه هاي دستوري آن مساله تحريف است. تحريف در نگرش قرآن ، نابهنجاري ناشايست و زشت با كاركردهاي منفي و آسيب زننده در اشكال مختلف حقوقي ( به عنوان حكم عقلايي تاييد و امضايي ) و يا اخلاقي ( بايد و نبايدهاي مبتني بر ارزش هاي عرفي و مشهورات و مقبولات ) و يا احكام شرعي با پيامدهاي سخت و تند دنيوي و اخروي مورد بررسي ، تبيين و توصيه قرار گرفته است. آن چه در اين نوشتار مورد نظر ماست بررسي نگرش قرآن به اين مساله و واكاوي پيامدهاي مخرب و آسيب رسان آن از نگره قرآن است.
تحريف معنايي و لفظی
تحريف از ماده حرف به معناي كژ كردن و برگردانيدن چيزي و يا بركنار بودن از جايي است. تحريف سخن و يا كلام به معناي تغيير محتوايي و معنايي آن مي باشد. ( لسان العرب ، ابن منظور ، ج 3 ص 129 ماده حرف و نيز غير آن از كتب معتبر لغت تازي)
اهداف و علل تحريف
هر رفتار انساني مبتني بر انگيزه ها به عنوان علل ايجادي و اهداف به عنوان علل غايي است. از اين رو مي بايست در جستجوي علل و انگيزه هاي تحريف و اهداف محرفان به بازخواني و تحليل آيات مربوط و يا مرتبط با تحريف پرداخت. قرآن براي تحريف علل و عوامل چندي را بيان و مطرح مي سازد كه در اين جا به بخشي از آن ها پرداخته مي شود:
گمراه سازی
هدف يهوديان در تحريف آيات الهي به انگيزه گمراه ساختن ديگران انجام مي شده است و به نظر مي رسد كه اين عامل را مي توان در همه موارد تحريف ردگيري و شناسايي كرد. قرآن بيان مي دارد كه برخي از اهل كتاب برخي از مطالب را به كتاب آسماني نسبت مي دهند و مي گويند كه اين سخن از كلام خداست تا بدين طريق شما گمان كنيد كه سخني الهي است و بدان عمل كرده و باور نمايد در حالي كه آن سخن از آن خدا نيست و دروغ و افترايي بيش نيست. ( آل عمران آيات 75 تا 78)
برخورداری از اهداف دنيوی
يكي ديگر از علل و انگيزه هايي كه موجب مي شود تا برخي از اهل كتاب به تحريف آيات الهي بپردازند و آن را به خدا نسبت دهند ، رسيدن و دست يابي به اهداف دنيوي است. به اين معنا كه وقتي مطالبي را به خدا نسبت دهند باورمداران و دينداران به آساني آن را پذيرفته و بدان عمل مي كنند و واكنش منفي از خود نشان نمي دهند. انسان به طور طبيعي و فطري از خيانت در امانت و يا تصرف در اموال ديگري پرهيز داشته و آن را مكروه و ناخوش مي دارد. از اين رو اگر كساني بدون دليل عقلي و يا عقلايي در امانت خيانت و يا در اموال ديگري تصرف نمايد و به حقوق ديگران تعرض كند به طور طبيعي مورد بي توجهي و بي مهري جامعه قرار گرفته و اعتماد و حسن نظر ايشان نسبت به خائن و متجاوز كم شده با او رفتار مثبت و سازنده اي در پيش نمي گيرند. برخي از اهل كتاب و يهوديان براي اين كه در اموال ديگراني كه از اهل كتاب و بر دين ايشان نبودند ة خيانت كنند و به شكلي آن را براي خود حلال و مباح جلوه دهند به تحريف كتاب آسماني تورات پرداخته و گزاره هايي را به آن نسبت مي دادند تا بدين وسيله رفتار ناشايست خود را توجيه و سلب اعتماد ديگران را بازسازي نمايند. قرآن بيان مي دارد كه يكي از علل و انگيزه هاي تحريف از سوي يهوديان اين بوده است . از اين رو با تغيير و تحريف آيات تورات به خداوند افترا مي بستند كه خداوند اجازه خيانت در امانت و تجاوز در اموال غير اهل كتاب را به آنان داده است و كساني كه از اهل كتاب هستند مي توانند در اموال بي دين هايي كه اهل كتاب نيستند تصرف كنند. قرآن بيان مي كند كه ازاهل كتاب كساني هستند كه اگر بار شتري را در نزد ايشان امانت گذاري به تو بر مي گردانند. اما در مياان ايشان كساني هستند كه اگر يك دينار زر در نزد ايشان به امانت گذاري در آن خيانت كرده و آن را به تو بر نمي گردانند مگر آن مقاومت كرده و با قدرت و پافشاري مال خويش را از دست ايشان باز گيري. سبب اين گونه رفتار و خيانت در امانت را بايد در انديشه و باوري دانست كه با تحريف در آيات آسماني و افترا و دروغ به خدا آن را توجيه كرده و مشروعيت مي بخشند. اين باور و انديشه اين است كه براي بي سوادان ( كساني كه اهل كتاب نيستند و دين آسماني و كتاب آسماني ندارند) راهي به سوي ما نيست و ما بر آنان حق داشته و تسلط و چيره مي باشيم ؛ چون اين تسلط ما بر اميين و بي كتاب ها حكم الهي است؛ در حالي كه اين افترايي به خدا و دروغي به اوست و بر اين نسبت و دروغي كه مي بندند آگاه و عالم هستند.( آل عمران آيه 75)
فريب مومنان
شريعت اسلامي پيامبر بزرگوار از دين كامل اسلام و شريعت نهايي و پاياني است كه پس از شرايع ديگري چون يهوديت و مسيحيت آمده است. در گذشته هنگامي كه مسيحيت ظهور كرد و با استناد به آيات تورات كوشيد تا باورهاي پيشين را تحكيم و برخي از تحريفات و تصحيفات و كژروي ها را اصلاح كند ، يهوديان براي جلوگيري از استفاده حضرت مسيح و يارانش از آيات تورات ، دست به تحريف آيات زدند تا به قول خود ، راه هر گونه سوء استفاده از تورات و آيات آن را بگيرند. از اين رو آيات مرتبط با مسيح و بشارت ايشان و آياتي كه مويد ديدگاه ها و نظرات آن بزرگوار بوده را تحريف كردند. پس از ظهور پيامبر اكرم (ص) اين مساله دوباره تجديد و بلكه تشديد شد. يهوديان مدينه سال ها پيش به اعتبار نبوات و پيش گويي هاي دانيال پيامبر (ص) و ديگر پيامبران بني اسرائيل به سرزمين مدينه آمده بودند تا در هنگام ظهور آخرين پيامبر و منجي بشريت در كنار آن حضرت بوده و از ظلم و ستمي كه بت پرستان و بي دينان بر ايشان روا مي داشتند رهايي يابند. اكنون آن حضرت ظهور كرده بود و به قول يهوديان بسياري از اميين ( بي كتاب هاي غير يهودي ) به او پيوسته بودند. آن حضرت در بسياري از موارد به ايشان و تورات استناد مي كرد و ادله ايشان را بر ضد شان به كار مي بست. آنان پيامبر(ص) را به جهات تورات و ديگر كتب آسماني و پيشگويي هاي پيامبران پيشين به خوبي مي شناختند به طوري كه قرآن از اين شناخت به شناخت پدر و فرزند اشاره مي كند . با اين همه از در انكار درآمدند و به مخالفت با آن حضرت پرداختند. براي رهايي از استفاده آن حضرت از آيات آسماني تورات اقدام به تحريف آيات كتاب كرده تا بدين وسيله مومنان را بفريبند.( آل عمران آيات 75 تا 78) جالب اين است كه برخي از عالمان يهودي براي فريب مومنان اهل كتاب نيز دست به تحريف زده اند تا بدين وسيله جايگاه قومي و نژادي خود و ارزش و اهميت يهوديت را در چشم باور مداران آن افزايش دهند . اين گونه است كه مثلا براي آنان ويژگي هاي چون عدم عذاب در دوزخ و يا كاهش مدت عذاب و يا فرزندي خدا و مانند آن را بافته و به خدا نسبت داده اند .( بقره آيات 58 و 59 و اعراف آيات 161 و 162)
سنگدلی
به نظر قرآن يكي از علل و عواملي كه موجب مي شود تا انسان به تحريف آيات الهي اقدام كند ، سنگدلي و قساوت قلب است. ريشه اين سنگدلي شكست پياپي پيمان و عهدهايي است كه يهوديان با خدا بسته بودند. البته اين خاص يهوديان نيست . به اين معنا كه گزاره ها و گزارش هاي تاريخي و تحليلي قرآن خاص مورد بيان نيست و نبايد در مصداق آن توقف كرد. اين ها نمونه هاي عيني و گزارش هايي است تا دانسته شود كه ريشه و علل كنش ها و واكنش هاي انسان نسبت به آيات الهي چه اموري مي باشد. در اين گزارش به خوبي روشن مي شود كه هر گاه انسان بر خلاف باورهايي كه با شهادت گويي آن را پذيرفته و بدان ايمان و پيمان بسته را بشكند و مكرر گناه و تجاوز و تعدي نمايد در يك فرآيند به جايي مي رسد كه به سنگدلي دچار مي شود و نتيجه آن مي شود كه در هنگام مخالفت آن گزاره ها با كنش و واكنش هايي خود ، به تحريف دست مي يازيد تا خود را توجيه كرده و ديگران را به مشروعيت عمل خود خوشبين نمايد. بنابراين انسان به طور طبيعي براي رهايي از عذاب وجدان و يا همراهي ديگران مي كوشد تا با تحريف و تغيير در محتواي آيات الهي آن را به خدا نسبت داده و عمل خود را امري ديني و در چارچوب آن نشان دهد تا علل و عوامل مخالفت ديگران را از ميان بزدايد.
روش های تحريف
قرآن شيوه ها و روش هاي چندي را در بيان تحريفات آيات الهي و كتب آسماني بيان مي كند كه برخي به صورت گزاره هاي كلي و برخي در قالب بيان موارد و مصاديق جزيي مي باشد. در اين جا به برخي از روش هاي و شيوه هاي تحريف اشاره و تفصيل بحث و بررسي را به زماني ديگر واگذار مي كنيم:
چرخاندن زبان
برخي از واژگان با كمي تغيير در تلفظ ، معناي ضد و يا مخالف مي يابد و بر معنايي كه از آن به طور جدي اراده شده دلالت نمي كند. در زبان فارسي مي توان به تحريف در معناي (نگريست ) اشاره كرد كه با كمي تغيير در زبان و چرخاندن آن مي توان از آن اراده( ديدن و يا گريه نكردن) كرد. هم چنين است واژه (مهر) كه مي تواند به معناي مهر نهادن و يا محبت كردن دلالت كند و نيز (پر) پريدن و پر كردن و انباشت نمودن دو معناي است كه از تغيير و چرخاندن آن در ذهن مخاطب و شنونده پديدار مي شود. يكي از روش هايي كه برخي از اهل كتاب براي تحريف استفاده مي كردند اين گونه بوده است كه خداوند در آيه 78 سوره آل عمران به آن اشاره مي كند.
انتساب دست نوشته ها
يكي از روش هاي تحريف آيات آسماني انتساب دست نوشته هاي خود به عنوان بخشي از كتاب الهي است . اين روش به جهت ناداني و بي سوادي اكثريت مردم امكان پذير است. به اين معنا كه مي توان به طرق مختلف آن را به دين نسبت داد. ( آل عمران آيات 75 تا 78) در زمانه ما اين مساله در دين اسلام مي تواند به شكل انتساب به روايت معتبر از نبي (ص) خود نمايي كند. از اين روست كه به جهت عدم امكان تحريف قرآن به اين شكل، برخي از دنيا خواهان به تحريف در روايات و انتساب سخنان خود به معصوم و به ويژه پيامبر(ص) اقدام ورزيدند و آن را به آن حضرت منتسب كرده اند. آن حضرت (ص) بارها و بارها از اين كه مخالفان و منافقان به اين شيوه دست به تحريف آموزه هاي اسلام شوند ، هشدار داده ومردمان را به عذاب سخت بشارت داده و ترسانده است .
تغيير و تبديل كلمات و واژگان
يكي ديگر از روش هاي اهل تحريف تغيير در كلمات و واژگان است كه نمونه آن را خداوند در مساله آمرزش خواهي يهود از خدا بيان مي دارد. خداوند از ايشان خواسته بود تا در هنگامه نيايش و آمرزش واژه و تعبير خاصي چون ( حطه) را به كار بردند كه ايشان آن را به واژه ديگري تحريف و تبديل مي كنند تا از بار معنايي آن بكاهند و نوعي ارزش كاذب براي خود در هنگامه دعا ايجاد كرده واز خفت معنايي واژگاني رهايي يابند. اين گونه است كه قول را به قول ديگري تبديل و تغيير مي دهند. ( بقره ايات 58 و 59 و نيز اعراف آيات 161 و 162)
نهان كردن و كتمان
از روش هاي تحريف ، كتمان و نهان كردن آيات و معارف و آموزه هاي الهي است. به اين معنا كه با گزينش برخي از آيات و تكرار و خواندن آن مردم را به سمت و سوي مي كشند كه اهداف مادي و دنيوي آنان را تامين مي كند و در همان حال از برخي از آيات و معارفي كه مي تواند به ضرر و زيان آنان تمام شود چشم فرو مي بندند و آن را كتمان و نهان مي سازند. ( انعام آيه 91) |
|
تحريف؛ منشأ انحرافات كلامی
خليل منصوري
اگر سخن بر بنياد كلمه و حرف نهاده شده است و اين واژگان توليدي از نوسانات هوا در ريه و در لابه لاي دندان و ميان كام انساني، مهم ترين عامل ارتباطي انسان است؛ همين آسان ترين راه و بهترين ابزار ارتباطي، به جهاتي به سادگي در دام بيراهي و كژروي گرفتار مي آيد و به همان آساني عامل اساسي وحدت و تفاهم و همبستگي انساني به عاملي مهم در برخوردها و تضادها تغيير شكل و ماهيت مي دهد.بسيار ديده و يا شنيده شده است كه درگيري هاي خانوادگي و يا قبيله اي يا كشور و يا حتي جهاني به دنبال تحريف واژگان و گزاره ها پديد آمده و خون ها ريخته شده و زندگي ها به تباهي كشيده شده است. قرآن با نگاهي عميق و ژرف به عنوان راهنماي شناخت و دستور كامل هدايت انساني به اين بعد از ابعاد رفتاري انسان نيز توجه داشته است و يكي از محورهاي گزاره هاي شناختي و آموزه هاي دستوري آن مسئله تحريف است. تحريف در نگرش قرآن، نابهنجاري ناشايست و زشت با كاركردهاي منفي و آسيب زننده در اشكال مختلف حقوقي (به عنوان حكم عقلايي تاييد و امضايي) و يا اخلاقي (بايد و نبايدهاي مبتني بر ارزش هاي عرفي و مشهورات و مقبولات) و يا احكام شرعي با پيامدهاي سخت و تند دنيوي و اخروي مورد بررسي، تبيين و توصيه قرار گرفته است. آن چه در اين نوشتار مورد نظر ماست بررسي نگرش قرآن به اين مسئله و واكاوي پيامدهاي مخرب و آسيب رسان آن از نگره قرآن است.
تحريف معنايي و لفظي
تحريف از ماده حرف به معناي كژ كردن و برگردانيدن چيزي و يا بركنار بودن از جايي است. تحريف سخن و يا كلام به معناي تغيير محتوايي و معنايي آن مي باشد. (لسان العرب، ابن منظور، ج3 ص 129 ماده حرف و نيز غيرآن از كتب معتبر لغت تازي) شيخ طوسي تحريف را امري مي داند كه با دو ابزار تاويل ناروا و زشت بدون تغيير در ساختار كلام و يا تغيير و تبديل ساختاري كلام انجام مي شود. (التبيان، شيخ طوسي، ج 3 ص 470)
اهداف و علل تحريف
هر رفتار انساني مبتني بر انگيزه ها به عنوان علل ايجادي و اهداف به عنوان علل غايي است. از اين رو مي بايست در جستجوي علل و انگيزه هاي تحريف و اهداف محرفان به بازخواني و تحليل آيات مربوط و يا مرتبط با تحريف پرداخت. عوامل تحريف قرآن
روش هاي تحريف
قرآن شيوه ها و روش هاي چندي را در بيان تحريفات آيات الهي و كتب آسماني بيان مي كند كه برخي به صورت گزاره هاي كلي و برخي در قالب بيان موارد و مصاديق جزيي مي باشد. در اين جا به برخي از روش ها و شيوه هاي تحريف اشاره و تفصيل بحث و بررسي را به زماني ديگر واگذار مي كنيم: |
|
مصونيت قرآن از تحريف در نگاه فيض كاشانى
حمید رضا فهیمی تبار
چکیده: نويسنده پس از طرح مسئله تحريف، دلايل فيض بر عدم تحريف لفظى قرآن را مطرح و مورد ارزيابى قرار مىدهد. سپس ديدگاه فيض را راجع به روايات تحريف توضيح داده و بر اين باور است كه اين روايات از نظر فيض ناظر به تحريف معنوى و تفسير آيات است نه تحريف لفظى.
يكى از موضوعات پردامنه در علوم قرآنى مسئله «تحريف قرآن» است. به وجود آمدن اختلافات پس از تحولات سياسى - اجتماعى بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و وجود اخبار گوناگون راجع به جمعآورى قرآن در دوره خلفا و وجود روايات ايهام كننده تحريف و اظهارات بعضى مستشرقان، زمينه توجه بيشتر به اين موضوع را فراهم آورد. از سوى ديگر اظهارنظر برخى از محدثان اخبارى شيعه كه به انگيزه دفاع از امامت صورت گرفته است، توهم تحريف لفظى قرآن را تقويت كرد.
دلايل فيض در رد تحريف قرآن
1- فيض )ره) در رد تحريف مىگويد:
ارزيابى دلائل
هر چهار دليل فيض در رد تحريف، در برابر كسانى است كه اولاً مسلمان هستند و ثانياً حجيت قول معصومانعليهم السلام را پذيرفتهاند. در دليل اول مىگويد اگر تحريف به قرآن راه يافته باشد حجيت همه قرآن زير سؤال مىرود.
فيض و روايت تحريف
فيض در مقدمهاى كه در جلد اول تفسير «صافى» نگاشته، فصل ششم را به بحث تحريف قرآن اختصاص داده است. در اين فصل در آغاز، چند روايت از تفسير قمى، اصول كافى و احتجاج نقل كرده آنگاه پيرامون تمامى روايات كه ايهام تحريف دارد چنين مىگويد:
ارزيابى ديگران از سوى فيض
فيض(ره) در سه اثر خود يعنى «وافى، صافى و علماليقين» با نقل نظرياتى از كلينى، علىبن ابراهيم قمى، سيدمرتضى، ابوعلى طبرسى، شيخ احمدبن ابىطالب طبرسى، شيخ صدوق و طوسى ديدگاه ايشان در رابطه با تحريف قرآن را داورى كرده و دلايلى كه از سوى اينان براى ردّ تحريف مطرح شده است، را كافى ندانسته و توجيه خويش را قوىتر مىداند.
نتيجه
1- فيض تحريف قرآن را به چهار دليل رد مىكند. البته دلايل او وقتى تمام است كه مخاطبان او را از نظر دور نداريم.
پی نوشتها:
1 - خرمشاهى، بهاءالدين، قرآنپژوهى، تهران، انتشارات مشرق /88 2 - خوئى، ابوالقاسم، البيان، قم، المطبعه العلمية /219 3 - معرفت، محمدهادى، مصونيت قرآن از تحريف، ترجمه شهرابى، قم، دفتر تبليغات /62 و 68 4 - فيض، ملامحسن، علم اليقين فى اصول الدين، انتشارات بيدار، 565 /1 5 - همان/ 565 6 - همان 7 - همان 8 - معرفت، مصونيت قرآن از تحريف /102 9 - خوئى، البيان /228 10 - معرفت، مصونيت قرآن از تحريف /43 11 - فيض، ملامحسن، تفسير الصافى، بيروت، انتشارات الاعلمى للمطبوعات 1 ص/100 12 - فيض، الصافى، 52/1 13 - همان 14 - فيض، ملامحسن، الوافى، قم، كتابخانه آيةاللَّه المرعشى، 273 /2 و 274 15 - همان، 274/ 2 16 - همان 273/ 2 17 - فيض، علم اليقين،565/ 1 18 - الصافى، 54/ 1 و الوافى، 273/ 2 19 - الصافى، 51/ 1 20 - معرفت، مصونيت قرآن از تحريف /95 21 - الصافى ،52/ 1 22 - معرفت، مصونيت قرآن از تحريف /88 و 197 23 - الصافى 52/ 1 24 - طبرسى، فضلبن الحسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، الطبقه الاولى بيروت، دارالمعرفة، 1406 ه، 83/1 25 - الصافى، 54/ 1 و 55 |
|
علل و تحريف در روايات اسباب نزول (بخش دوم)
سيدموسى صدر
* شأن نزول سوره عبس
(عبس و توّلى ان جائه الاعمى و مايدريك لعلّه يزّكّي…)
* ابوطالب در اسباب نزول
ايمان ابوطالب و شأن نزول آيه 56 قصص
1. ( إنّك لاتهدى من أحببت و لكنّ اللّه يهدى من يشاء و هو أعلم بالمهتدين)
قصص / 56
ضعف سندى روايات مورد استناد
اولين نكته اى كه مى بايست در مورد اين روايات بدان توجه كرد اين است كه روايات يادشده از نظر سند, اعتبار و حجيت قابل قبول ندارد, زيرا همه آنها مرسله و مقطوع السندند; چنانكه علامه امينى در الغدير بيان داشته است 17و رواياتى اين چنين, نمى تواند حاكى از واقعيت باشد و پايه تفسير آيات قرار گيرد.
اشكال محتوايى روايات يادشده
باتوجه به اين نكته كه در بعضى از روايات مورد نظر18 , داستان كفر ابوطالب و ايمان وحشى (قاتل حمزه) در برابر يكديگر قرار گرفته است, روايت چنين تصوير كرده است:
دلايل و نشانه هاى ايمان ابوطالب
در تاريخ زندگانى ابوطالب به واقعيتهايى برمى خوريم كه هر يك از آنها كافى است تا از باور ها و اعتقادات ابوطالب پرده بردارد:
2. (وهم ينهون عنه و ينؤن عنه و ان يهلكون إلاّ أنفسهم و مايشعرون)انعام/ 26
برخى از روايات, اين آيه را در باره ابوطالب دانسته است.
3. (ما كان للنبّى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبيّن لهم انّهم اصحاب الجحيم) توبه 113/
در باره سبب نزول آيه فوق چند روايت نقل شده است. در پاره اى از نقلها, آيه يادشده به ابوطالب ربط داده شده است. برخى از اين روايات را به اجمال مى آوريم:
* جعل و تحريف, عليه امام على(ع)
تاكنون دو محور از محورهاى جعل و تحريف در اسباب نزول را بررسى كرديم. محور نخست, مربوط به پيامبر اكرم (ص) بود و ديگرى مربوط به ابوطالب. اينك به محور سوم از محورهاى جعل و تحريف در اسباب نزول مى پردازيم كه مربوط به امام على (ع) است. در اين زمينه نيز دست جعل و تحريف كوتاه نمانده و تلاش كرده است كه رواياتى را براى تعيين اسباب نزول بعضى از آيات مربوط به امام على(ع) جعل كند تا سبب نزول واقعى آن, مورد فراموشى قرارگيرد, يا دست كم در پرده ابهام باقى بماند. ما در اينجا صرفاً به دو نمونه از آنها بسنده مى كنيم:
1. (ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رءوف بالعباد)
2. (اجعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام كمن آمن باللّه و اليوم الآخر و جاهد فى سبيل اللّه لايستوون عنداللّه و اللّه لايهدى القوم الظالمين) توبه 19/
* جعل اسباب نزول در مدح خلفا
چهارمين محور از محورهاى جعل و تحريف در اسباب نزول, جعل فضايل ومناقب براى خلفاست كه در اين جا به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:
2. (و نزعنا ما فى صدورهم من غلّ اخواناً على سرر متقابلين) حجر 47/
3. (ما كان لنبيّ ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و اللّه يريد الآخرة و اللّه عزيز حكيم, لولا كتاب من اللّه سبق لمسّكم فيما اخذتم عذاب عظيم)
خاتمه
با تأمل در نمونه هاى يادشده و مقايسه آنها با موارد ديگر, مى توان به حقايقى چند در زمينه جعل و تحريف در اسباب نزول دست يافت:
پی نوشتها:
1. ترمذى, الجامع للسنن,4/ 209 ; حاكم نيشابورى, المستدرك على الصحيحين,2/ 514. 2. واحدى, اسباب النزول / 297; سيوطى, لباب النقول, ترجمه اسلامى/566 (شأن نزول آيات). 3. فخر رازى, تفسير كبير,32/ 55. 4. طبرى, جامع البيان,12/ 32; فخر رازى, تفسير كبير,32 / 55; قرطبى, الجامع لاحكام القرآن,20/ 211; آلوسى, روح المعانى,30/39; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم,4/738. 5. فى المجمع: و قد روى عن الصادق (ع) انّها نزلت فى رجل من بنى اميه كان عند النبى فجاء ابن ام مكتوم, فلمّا رأه تقذر منه و جمع نفسه و عبس و اعرض بوجهه, فحكى اللّه سبحانه ذلك. مجمع البيان (چاپ جديد), 10 / 664. 6. سيد مرتضى, تنزيه الانبياء / 118; شيخ طوسى, التبيان,10/268; طبرسى, مجمع البيان,10/ 437; ابوالفتوح رازى, تفسير ابوالفتوح ( چاپ 5 جلدى), 5/475; علامه طباطبايى, الميزان,20 / 203. 7. طبرسى, مجمع البيان, 10 / 664. عن الصادق (ع) انّها نزلت فى رجل من بنى امية كان عند النبى فجاء ابن ام مكتوم, فلمّا رأه تقذر منه و جمع نفسه و عبس و اعرض بوجهه فحكى اللّه سبحانه ذلك. 8. تعداد اندكى از علماى اهل سنت نيز به ايمان ابوطالب باور دارند; از قبيل: مبرّد در الكامل, فخّار بن معد موسوى, ايمان ابوطالب/ 263. ابوالقاسم بلخى و ابوجعفر اسكافى, ابن أبى الحديد, شرح نهج البلاغة, 14/66. 9. (أجمعت الشيعة على ذلك, و قد آمن بالنبى من اول الأمر).مجلسى, بحار, 35/ 138. (أجمعت الامامية على ذلك).طبرسى, جوامع الجامع (چاپ رحلى) /347; و ابن أبى الحديد, 14/ 65. 10. بخارى, صحيح بخارى, ( دارالقلم) 6/ 477; كتاب التفسير/ 439. 11. مسلم, صحيح مسلم, همراه شرح نووى,1/ 215. 12. ابن عساكر, تاريخ دمشق, به نقل: غازى عناية, أسباب النزول القرآنى / 299; ابن كثير, السيرة النبوية, 2/126. 13. واحدى, اسباب النزول / 227; غازى عناية, أسباب النزول القرآنى,(بيروت, دارالجيل)/ 299; ابن خليفة عليسوى, جامع النقول فى اسباب النزول,2/ 261; ابن خليفة عليسوى, المسند الصحيح من اسباب النزول / 156; عبدالفتاح القاضى, اسباب النزول عن الصحابة و المفسرين, (بيروت, دارالندوة الجديدة) /168. 14. قرطبى, الجامع لأحكام القرآن,13/ 299. 15. مسلم, صحيح مسلم, 1/215 ; بخارى, صحيح البخارى,6/ 477; طبرى, جامع البيان, (بيروت, دارالفكر),11/ 92; سيوطى, الدرالمنثور, (بيروت, دارالفكر),6/ 428. 16. فخر رازى, تفسير كبير, 25/ 2. 17. امينى, الغدير, 8/19; بحرالعلوم, حاشيه ايمان ابى طالب/ 145. 18. فى المجمع: قيل نزل قوله تعالى (انك لاتهدى من أحببت) فى ابى طالب فان النبى صلى اللّه عليه وآله كان يحبّ إسلامه فنزلت هذه الآية و كان يكره اسلام وحشيّ ـ قاتل حمزة ـ فنزل فيه (يا عبادى الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله) الأية, فلم يسلم ابوطالب و أسلم وحشى, و رووا ذلك عن ابن عباس و غيره. طبرسى, مجمع البيان,7/ 260. 19. و من شعره: واللّه لن يصلوا إليـك بجمعهـم حتى أوسّد فى التراب دميناً فاصدع بأمرك ما عليك غضاضة وابشر بذاك و قرّ منك عيوناً و دعوتنى و علمت أنك ناصحي ولقد دعوت و كنت ثمّ أميناً و لقـد علمـت بـأنّ دين محمــد من خير أديــان البرية دينــاً مجلسى, بحار, 35 /87, 146; ابوالفتوح رازى, روض الجنان, (چاپ پنج جلدى) / 265; سيوطى, شرح شواهد مغنى, 2/ 686; ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, 14/55. نيز مراجعه شود به: ابوطالب, ديوان; امينى, الغدير, 7/ 370; مجلسى, بحار, 35 /92ـ 175; ابن هشام, السيرة النبوية, 1/ 377و291; ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغة,14/ 55 به بعد. و قصيده لاميه ابوطالب كه شهرت آن در حدّ قصيده (قفا نبك) امرؤ القيس است. 20. مجلسى, بحار, 16/5. 21. مجلسى, بحار, 19/ 1به بعد; 35 / 68 به بعد. 22. ابوالفتوح رازى, روض الجنان, ( مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى), 15/ 150; امينى, الغدير, 7 / 384; مجلسى, بحار, 35/ 68 به بعد. 23. فى الكافى و أمالى الصدوق عن الصادق عليه السلام قال: ان مثل أبى طالب مثل أصحاب الكهف أسروا الايمان و أظهروا الشرك فآتاهم اللّه أجرهم مرّتين. كلينى, كافى, 2/ 339, ب 169 ح38. 24. جمعى از صحابه و تابعين نيز آيه را مربوط به كافران دانسته اند; از جمله آنها: ابن عباس, محمد بن الحنفيه, حسن, سدى, قتاده, مجاهدو ضحاك مى باشند. مراجعه شود به: تفسير ابن كثير, 2/ 132; ابن كثير, السيره النبوية, 2/ 131; نيشابورى, غرائب القرآن,7/90; طبرسى, مجمع البيان,4/ 287. 25. سيوطى, الاتقان, 1/ 17. 26. راجع به اين دليل, مراجعه شود به كتب ذيل: فخر رازى, تفسير كبير, 12/189; عبده, المنار, 7/ 349; طبرى, جامع البيان, (چاپ قديم), 5/109; ابن كثير, السيرة النبوية, 2/131. 27. فخررازى, تفسير كبير, 12/189; نيشابورى, غرائب القرآن, 7/90. 28. طبرى, جامع البيان, ج5/172; سيوطى, الدرالمنثور, 3/261; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, ( دارالمعرفة), 2/132; ابن كثير, السيرة النبوية, 2/131. 29. رواياتى كه نزول آية را در باره ابوطالب مى داند از سه طريق نقل شده: 1. ابن عباس كه راوى آن حبيب بن ثابت است. 2. قاسم بن مخميرة متوفاى 111 (تذكرة الحفاظ, 1/ 122). 3. عطاء بن دينار. همه اين راهها, مرسله اند, زيرا حبيب مستقيماً از ابن عباس نقل نمى كند و با واسطه مجهول از او روايت مى كند و دو راوى ديگر از تابعين هستند. 30. راجع به نزول آيه فوق درباره مشركان, به تفاسير ذيل مراجعه شود: طوسى, تبيان,4/ 106; طبرسى, مجمع البيان, 4/287; طباطبائى, الميزان, 7/57; ابوالفتوح رازى, روض الجنان, (چاپ پنج جلدى), 2/ 265; فخر رازى, تفسير كبير, 12/ 189; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, 6/405; طبرى, جامع البيان, 5/ 173; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم,2/ 132; زمخشرى, كشاف, 2/14; عبده, المنار, 7/349; شوكانى, فتح القدير, (بيروت, دار احياء التراث العربى),2/ 108; أبى السعود, إرشاد العقل السليم, 3/ 122. 31. اسباب النزول عن الصحابه والمفسرين / 124; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم,2/610; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن,7 /30. 32. مراجعه شود به مدارك فوق و اسباب النزول واحدى /178. 33. اسباب النزول عن الصحابه و المفسرين / 124; دكتر غازى عناية, اسباب النزول القرانى /240; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, 8/272; واحدى, اسباب النزول/ 177; بخارى, صحيح البخارى, 6/ 411, كتاب التفسير باب356; نووى, شرح صحيح مسلم, 1/ 214. 34. وفات ابوطالب سه سال قبل از هجرت بوده است. ابن هشام, السيرة النبوية, 1/416; زمخشرى, الكشاف, 2/315; نووى, شرح صحيح مسلم, 1/215; ابن كثير, السيرة النبويه, 2/122. 35. قرطبى, الجامع لأحكام القرآن,8/273. 36. زمخشرى, الكشاف,2/ 315. 37. قسطلانى, ارشاد السارى,7/270. 38. برخى از شخصيتهايى كه به نزول آيه شريفه را در باره اميرالمؤمنين(ع) نقل كردند, عبارتند از: 1. طبرى, جامع البيان, (مصر, ميمنية), 9/140. 2. غزالى, احياء العلوم, 3/258. 3. فخر رازى, تفسير كبير, 5/ 223. 4. ابن اثير, أسد الغابة, (مصر),4/25. 5. قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, 3/21. 6. نيشابورى, غرائب القرآن,(مصر), 2/201. 7. ابوحيان, بحرالمحيط, (مصر), 2/118. 8. آلوسى, روح المعانى, 2/97. 9. قندوزى, ينابيع المودة/92. 10. شبلنجى, نورالابصار, (چاپ جديد)/175. 11. سيوطى, الدرّ المنثور,(چاپ 8 جلدى), 4/53, ذيل آيه 30 سوره انفال. 12. حسكانى, شواهد التنزيل,تحقيق محمودى, 1/122. شخصيتهاى ديگرى نيز نزول آيه شريفه را درباره اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده اند. مراجعه شود به احقاق الحق, 2/24 و 14/ و فضائل الخمسة, 2/345. 39. عن سعيدبن المسيب قال أقبل صهيب مهاجراً نحوالنبى (ص) فأتبعه نفر من قريش فنزل عن راحلته و انتثل ما فى كنانته ثمّ قال: يا معشر قريش قد علمتم أنّى من أرماكم رجلاً و أيم اللّه لاتصلون إليّ حتى أرمى بكلّ سهم فى كنانتى ثم أضرب بسيفى ما بقى فى يدى فيه شى ثم افعلوا ما شئتم و ان شئتم دللتكم على مالي و قنيّتى بمكة و خلّيتم سبيلى. قالوا: نعم. فلّما قدم على النبيّ (ص) قال: ربح البيع و نزلت: (ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رءوف بالعباد). سيوطى, الدرّ المنثور, 1/576; واحدى, اسباب النزول /39. 40. رجال كشى/ 15; مامقانى, تنقيح المقال, 2/30; ثقفى, الغارات,2/569. 41. ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, 13/262; شوشترى, الأخبار الدخيلة, 1/167; الحسنى, الموضوعات فى الآثار و الأخبار/197. 42.الدرّ المنثور: اخرج ابن جرير عن محمدبن كعب القرظى (رض) قال: افتخر طلحة بن شيبة و العباس و على بن ابى طالب, فقال طلحة: انا صاحب البيت معى مفتاحه, و قال العباس (رض) انا صاحب السقاية و القائم عليها, فقال على (رض): ما ادرى ما تقولون, لقد صليت الى القبلة قبل الناس و انا صاحب الجهاد, فانزل اللّه (اجعلتم سقاية الحاج…) الآية كلها. سيوطى, الدرّ المنثور, 4/146; طبرى, جامع البيان,6/670; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن,8/92;ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/535. 43. الدرّ المنثور: اخرج الفريابى عن ابن سيرين قال: قدم على بن ابى طالب (رض) مكة فقال للعباس (رض) اى عمّ ألاتهاجر, الاتلحق برسول اللّه, فقال: اعمر المسجد الحرام و احجب البيت, فانزل اللّه: (اجعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد…). سيوطى, الدرّ المنثور,4/146; واحدى, اسباب النزول /164. 44. الدرّ المنثور ـ عن ابن عباس (رض) قال: قال العباس (رض) حين اسر يوم بدر: ان كنتم سبقتمونا بالاسلام والهجرة والجهاد لقد كنّا نعمر المسجد الحرام, و نسقى الحاج, و نفك العانى, فانزل اللّه: (اجعلتم سقاية الحاج…).سيوطى, الدرّ المنثور, 4/145; واحدى, اسباب النزول /164. 45. الدرّ المنثور ـ عن النعمان بن بشير (رض) قال: كنت عند منبر رسول اللّه (ص) فى نفر من اصحابه فقال رجل منهم ما ابالى ان لا اعمل للّه عملاً بعد الاسلام الاّ ان اسقى الحاج, و قال آخر: بل عمارة المسجد الحرام. و قال آخر: بل الجهاد فى سبيل اللّه خير مما قلتم: فزجرهم عمر (رض) و قال: لاترفعوا اصواتكم عند منبر رسول اللّه(ص). ـ وذلك يوم الجمعة ـ ولكن اذا صليتم الجمعة دخلت على رسول اللّه (ص) فاستفتيه فيما اختلفتم فيه, فانزل اللّه: (اجعلتم سقاية الحاج…) الى قوله (واللّه لايهدى القوم الظالمين). واحدى, اسباب النزول / 163. واحدى از معمربن بشير نقل مى كند, ولى شايد نقل الدر المنثور صحيح تر باشد. طبرى, جامع البيان,6/67; عبده, المنار,10/216. 46. واحدى, اسباب النزول /160. 47. فخر رازى, تفسير كبير, 15/191. 48. بيضاوى, تفسير بيضاوى, 2/161. 49. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/337; طبرى, تاريخ طبرى, (دارالكتب العلمية), 1/549; الأبيارى, الموسوعة القرآنية, 1/62; ابن كثير, السيرة النبوية, 2/32; ابن اثير,الكامل, (دارالكتب العلمية ), 1/602. 50. طباطبائى, الميزان, 9/139; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/337; الابيارى, الموسوعة القرآنيه, 1/328 به نقل از ابن نديم و ص321 به نقل از بقاعى. 51. طبرى, جامع البيان, (چاپ قديم), ج6/26. 52. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/337. 53. قرطبى, الجامع لأحكام القرآن,10/33; طبرى, جامع البيان,14/25;طباطبائى, الميزان, 12/177. 54. واحدى, اسباب النزول /186; غازى عناية, اسباب النزول القرآنى/248; ابن خليفه عليوى, جامع النقول فى اسباب النزول, 2/176. 55. امينى, الغدير, 10/135. 56. امام على(ع), نهج البلاغه, خطبه شقشقيه. 57. واحدى, اسباب النزول /160; قرطبى, الجامع الاحكام القرآن, 8/64; آلوسى, روح المعانى, 10/34; طبرى, جامع البيان, 10/42; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/325. 58. واحدى, اسباب النزول/160; غازى عناية, اسباب النزول القرآنى/220; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, 8/47; آلوسى, روح المعانى, 10/34. |
|
جعل و تحریف در روایات اسباب نزول
بخش اول
سید موسی صدر
ز مسائل جدی واساس مبحث اسباب نزول، مقوله جعل وتحریف در روایات واحادیث اسباب نزول است. گرچه تشخیص احادیث وروایات مستند و صحیح از مرسل وسقیم، بحثی گسترده، دراز دامن و پراهمیت را درطول تاریخ حدیث داشته و دارد، اما اهمیت این مقوله در روایات مربوط به تفسیر قرآن، به ویژه احادیث مرتبط به اسباب نزول بیشتر است، زیرا این گونه احادیث، تنها از حکم عملی و یا اخلاقی محض سخن نمیگویند، بلکه نوع نگاه به کتاب الهی را تبیین و ترسیم میکنند ودر نتیجه این گونه روایات، میتواند ما را به درک کلام حقّ نزدیک و یا از آن دور سازد.
مفهوم جعل وتحریف در اسباب نزول
1. جعل در اسباب نزول، عبارت است از نسبت دادن آیه یا آیاتی از قرآن کریم به شخص یا جریانی، که نقشی در نزول آن نداشتهاند و به تعبیر دیگر، ایجاد ارتباط بین آیات وجریانها یا اشخاصی که هیچ پیوندی بین آنها نبوده است.
عیارها و موازین تشخیص جعل و تحریف
از آن جا که مسائل مربوط به اسباب نزول در قالب روایات واخبار ثبت گردیده و به ما رسیده است، طبیعی مینماید که معیارهای تشخیص صحّت و سقم این گونه روایات و نقلها، همان موازینی باشد که دانشمندان حدیث شناس در تشخیص درستی و نادرستی سایر روایات تعیین کرده و به کار گرفتهاند. بنابراین، برای تشخیص سلامت یا جعل و تحریف روایات اسباب نزول میبایست از معیارهای حدیث شناسی استفاده کرد، اگر چه درکنار آن از ملاکهای دیگری نیز میتوان کمک گرفت و تأیید یافت. ملاکهای عام تشخیص سلامت و یا آسیب دیدگی و نادرستی یک حدیث را این چنین یاد کرده اند:
ملاکهای مخصوص به اسباب نزول
درکنار این معیارها و موازین، به دو ملاک دیگر نیز میتوان اشاره کرد که در خصوص روایات اسباب نزول نقش موثّر دارد:
الف. واقعیتهای تاریخی
روایات اسباب نزول در یک تقسیم بندی کلی، بخشی از روایات تاریخی به حساب میآید و روایات تاریخی در مقایسه با روایات فقهی، این مزیّت را دارد که از واقعیتهای مسلّم تاریخی نیز میتوان برای ارزیابی صحّت و سقم آن استفاده کرد. در بخش ارائه نمونه ها خواهیم دید که برخی روایتهای اسباب نزول، دچار ناسازگاری با نقلهای مسلّم و قطعی تاریخی هستند.
ب. هماهنگی با جریانهای حاکم و سلطه ها
بخش عظیمی از روایات، به گواهی تاریخ، مجعول و محرّف وساخته و پرداخته اشخاص وجریانهاي زور مدار و در جهت تأمین اهداف آنان بوده است.
آغاز جعل و تحریف در اسباب نزول
آغاز جعل و تحریف در اسباب نزول از چه زمانی آغاز شده، نکتهای است که نمیتوان به طور قطع از آن سخن گفت، زیرا مدارک موجود، دلیلی قطعی و یا قراینی حتمی در این باره ارائه نمیکنند، ولی این احتمال که جعل و تحریف در اسباب نزول همزمان با حرکت جعل و تحریف در احادیث پیامبر(ص) شروع شده باشد، احتمال دور از واقعیت به نظر نمیرسد، چه این که از برخی روایات استفاده میشود جریان تحریفگری نقلها واحادیث در زمان پیامبر(ص) ، علیه آن حضرت به کار افتاد و آن گرامی، بشدّت علیه این جریان موضع گرفته است3.
اهداف تحریفگران، از تحریف اسباب نزول
اهدافی که درجعل وتحریف اسباب نزول تعقیب شده و انگیزههایی که درآن مؤثر بوده، همان اهداف و انگیزههایی است که در جعل اسباب نزول پررنگتر از سایر اهداف و انگیزهها مینماید! و این نکتهای است که با مطالعه نمونهها به دست میآید.
1.انگیزههای سیاسی
اهداف واغراض سیاسی که در پس ماجرای جعل و تحریف احادیث وجود داشته است عبارتنداز :
الف. توجیه خلاقیت و حکومت
با توجه به جریان تنش آفرین شکل گیری خلافت در صدر اسلام و تفاوت اساسی دیدگاهها در باره آن، دستگاه حاکمه و مدافعان آن، به گونه طبیعی نیازمند تحکیم پایههای مشروعیت و اقتدار خود بودند و درآن روزگار که هر امر مشروعی میبایست به سنت پیامبر(ص) یا قرآن مستند باشد، آنان میبایست دلایلی از روایات پیامبر، یا آنچه مربوط به قرآن میشود، ارائه دهند تا مخالفان را مغلوب و توده ها را به پذیرش حکومت متقاعد سازند. البته شایان یادآوری آست که دراین جا دو نظریه متفاوت وجود دارد؛ یعنی کسانی که امروز آن خلافت و حکومت را صددرصد اسلامی و بحق میدانند؛ قهراً به خود اجازه نمیدهند که سخن و احتمال فوق را بپذیرند وکسانی که آن حکومت را قبول ندارند، بی تأمل سخن فوق را میپذیرند! ولی ما در مقام تحقیق، سعی داریم تا پیش داوریها را کنار زده و به واقعیت بیندیشم. از این رو، در امکان جعل حدیث برای تحکیم پایه خلافت، از جریانهای عمومی حاکم بر جوامع و تودههای بشری کمک میگیریم.
ب. فضلیتسازی ومنقبتپردازی برای خلفا و صحابه
یکی از محورهای عمدهای که تعداد زیادی از روایات مجعول را به خود اختصاص داده است، فضلیت تراشی برای خلفا و حکّام است. بسیاری از فضائل و مناقب که اینکه در روایات اهل سنّت به عنوان واقعیتهای مسلّم، به صحابه و خلفا نسبت داده میشود، نتیجه یک سلسله روایات مجعول است که دستگاه معاویه برای مقابله با مناقب وارزشهای اهل بیت(ع) ، ساخته وپرداخته است. این حقیقتی است که بعضی از نویسندگان اهل سنت صراحتاً به ان اعتراف کردهاند. ابن ابی الحدید، فرمان معاویه به کارگزاران وعاملانش را، راجع به جعل روایت در فضایل خلفا صحابه، به منظور مقابله با مناقب علي(ع) و اهل بیت(ع) ، به صورت مفصّل نقل میکند5.
ج. بدنام کردن بنی هاشم واهل بیت(ع)
کینه وعداوت برخی قبایل نسبت به بنی هاشم، که برخاسته از تعصبات قبیلهای بود، از ابتدای بعثت پیامبر اکرم(ص) به شکلهای مختلف بروز میکرد. گاهی به صورت مقابله با دعوت توحیدی پیامبر و زمانی با سرپیچی از رهنمودهای پیامبر(ص) راجع به اهل بیت(ع) . وازجمله، داستان سقیفه وکنار زدن خاندان رسالت از خلافت به گواهی عمر از نمونههای آن است7.
2. انگیزههای مذهبی
در جریان جعل و تحریف احادیث، اختلافات فکری و مذهبی مسلمانان نیز نقش مهمی داشته است.
3. دنیا طلبی
یکی دیگر از انگیزههای جعل و تحریف احادیث، دنیاطلبی ورفاه جویی بود. این انگیزه در چهرههای مختلفی خودنمایی میکرد، گاهی به صورت تقرّب به دستگاه حاکمه و کسب موقعیّت10، گاهی به شکل اندوختن ثروت و جمع اموال، وگاهی هم به صورت مشروعیت بخشیدن به گفتار و کردار خویش.
4.دوستیهای جاهلانه و دشمنیهای مرموزانه
در بررسی علل و عوامل جعل وتحریف احادیث، به دو جریان دیگر برمیخوریم که هریک با انگیزهای مغایر و متضاد با دیگری، به جعل و تحریف حدیث دست زده اند. یکی از آن دو، متصّوفه و افراد زاهد مسلک بودهاند که به منظور ترغیب وتشویق مردم به آخرت و کارهای نیک، به خیال خدمت به اسلام، سخنانی را جعل کرده به اسلام نسبت میدادهاند و دیگری، دین ناباوران و اسلام ستیزانی بودهاند که گاه در پوشش اسلام و زمانی بی پرده ، دست به هرکاری میزدهاند. از جمله اقدامهای آنان، جعل و تحریف حدیث یا وارد کردن اسرائیلیات در حوزه معارف اسلامی بودهاست.
موارد جعل و تحریف در اسباب نزول
در قلمرو روایات اسباب نزول، موارد متعددی جعل و یا تحریف رخ است. در برخی از این موارد، تسالم و توافق نسبی مفسران و یا محدثان وجود داشته و دارد. در مواردی دیگر، با توجه به نکات و قراینی که در ابتدای نوشتار از آن سخن به میان آمد، به جعل و یا تحریف آن رویات، میتوان پی برد.
* افسانه غرانیق
« وما ارسلنا من قلبک من رسولولانبیّ الاّ اذا اتمنیّ القی الشیطان فی امنیّته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته علیم حکیم» 13
*ازدواج پیامبر با زینب
«وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا»38
*سبب نزول سوره والضحی
« بسم الله الرحمن الرحيم وَالضُّحَى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى ... »
* سحر پیامبر
دو سوره آخر قرآن کریم، از نظر مضمون و محتوا، مشتمل بر استعاذ به خدا و استعانت از او در برابر شرارتها و تصرّفات شیاطین جن و انس است. در این سورهها خداوند به پیامبر(ص) فرمان میدهد که از شر ساحران و جادوگران و حسودان، به خدای عالمیان پناه برد، اما آیه نزول این سورهها معلول حادثه خاصی بوده که به وقوع پیوسته است، یا به عنوان یک دستور کلی است که بدون هیچ گونه سبب خاصی بر پیامبر نازل گردیده است؟
پی نوشتها:
1 .اعراف/43. 2. بحث تفضیلی درباره ملاکهای اعتبار وبی اعتباری روایات و نقلها را باید درکتابهای رجال و علم الحدیث جستجوکرد؛ ازآن جمله :صبحی صالح، علوم الحدیث/ 282؛ احمد محمد علی داود، علوم القرآن والحدیث/ 239؛ زین العابدین قربانی، علم الحدیث/ 76؛ دکتر یوسف خلیف، دراسات فی القرآن والحدیث/63. 3 . درحدیث معروفی که از طریق شیعه وسنی نقل گردیده است پیامبر اکرم (ص) فرمود: « یا ایها الناس قد کثرت علّی الکذّابة فمن کذب علّی متعمداً فلیتبوء مقعده من النار» (کلینی ، اصول کافی، 1/62. از این حدیث استفاده میشود که جعل حدیث در زمان حیات آن حضرت به وسیله معاندان، وجود داشته است، به گونه ای که پیامبر مجبور میشود چنین اخطاری رابکند. پس این که بعضی از نویسندگان اهل سنت ( صبحی صالح ، علوم الحدیث/287 و اثر التطور الفکری فی العصر العباسی/109) زمان آغاز جعل حدیث را دوران پس از قتل عثمان و به سال 41هجری دانستهاند، سخنی دوراز تحقیق وتأمل است. قراین دیگری نیز وجود دارد که پیشینه جعل حدیث را دورتر از سالهای 41هجری میداند. به عنوان نمونه برخورد خلیفه دوم با ابوهریره و کعب الاحبار راجع به کثرت روایت آنان ازپیامبر که نشانده دروغ برآن حضرت بود و انکار بعضی از روایات ابو هریره توسط عایشه، همه نشان میدهد که درزمان خلیفه دوم نیز حرکت جعل وتحریف وجود داشته و شدّت نیز یافته است. الموضوعات فی الاثار و الأخبار /97. 4 . شرح ابن ابی الحدید، 1/178. 5 .همان، 11/44. 6 .علامه امینی ، الغدیر، 5/297. 7 .برای اطلاع بیشتر از داستان گفتگوی عمر با ابن عباس ، ر.ک: تاریخ طبری، ( داراکتب الاسلامیّه ) ، 2/577، حوادث سال 23؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 2/458. 8 . نهح البلاغه ابن ابی الحدید، 4/43. 9 .علامه امینی، الغدیر ،5/277. 10 . داستان جعل حدیث برای توجیه کبوتر بازی مهدی عباسی توسط غیاث بن ابراهیم نخعی کوفی.به نقل از: صبحی صالح، علوم الحدیث/287. 11 . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 5/207، حوادث سال 155. 12 . دکتر محمد حسین ذهبی، التفسیر والمفسرون، 1/183. 13 . حج/52. 14 . واحدی، اسباب النزول/208. 15 . سیوطی، لباب النقول فی اسباب النزول/150. 16 . طبری، تاریخ الامم والملوک، (8جلدی)، 2/75؛ همان، ( دارالکتب العلمیة) ، 1/551. 17 .طبری، جامع البیان،( دارالفکر) ،10/186. 18 . سیوطی، درالمنثور،( چاپ جدید) ، 8/65. 19 . تفسیر البیضاوی ،( بیروت، أعلمی)، 3/149. 20 . ابن حجر، فتح الباری، 8/439. 21 . رک:پاورقی16، 17، 18. 22 . همان. 23 . زمخشری، کشاف، 3/164. 24 . شیخ طوسی، التبیان، 7/329. 25 . همان، 7/329. 26 .ابن حجر، فتح الباری، 8/439. 27 . سیوطی، درالمنثور، 8/65. 28 . ابن حجر، فتح الباری، 8/439. 29 . ابن حجر، تهذیب التهذیب، 12/30. 30 . ذهبی، تذکرة الحفاظ، 1/64. 31 . ابن حجر، الاصابة، 4/144. 32 . قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، 12/80؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، 3/367؛ قاضی عیاض، الشفا، به نقل از: روح المعانی، 17/177؛ بیهقی، به نقل از: روح المعانی، 17/177؛ و تفسیر الکبیر 23/50؛ ابوبکر ابی العربی، به نقل از: فتح الباری، 8/439؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء / 107. 33 . نجم / 3-4 . 34 . حجر / 9. 35 . حجر / 42. 36 . طباطبائی، المیزان، 14/96. 37 . راجع به نقد روایات غرانیق و دلایلی که در این زمینه اقامه شده است، مراجعه شود به کتابهای ذیل: 1. سید مرتضی، تنزیه الانبیاء / 106. 2. علامه حلّی، نهج الحق / 143. 3. علامه مجلسی، بحار الانوار، 17/56. 4. ابو الفتوح رازی، تفسیر ابوالفتوح، (چاپ، 5 جلدی)، 3/605. 5. روح المهانی، 17 /177. 6. شوشتری، قاضی نورالله، احقاق الحق ، 2/214. 7. مظفّر، محمد حسین، دلائل الصدق، 1/214. 8. بلاغی، الهدی الی دین المصطفی، 1/123. 9. عسکری، نقش أئمه در احیاء دین، 4/48. 10. معرفت، محمد هادی، التمهیذ فی علوم القرآن 1/59. 11. عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی، 2/71. 12. رامیار، تاریخ قرآن. 13. دکتر عبد الغفار عبدالرحیم، الامام عبده و منهجه فی التفسیر / 260. 14. دکتر محمد بن محمد ابو شهبة، السیرة النبویة فی ضوء القرآن الکریم، 1/363. الودخل لدراسة القرآن الکریم، چاپ بیروت / 187. 15. دکتر محمد بکر اسماعیل، ابن جریر الطبری و منهجه فی التفسیر، (انتشارات مهر ) / 190. 16. دکتر فضل حسن عباس، قضایا قرآنیة فی الموسوعة البریطانیة / 120. 17. دکتر حسین هیکل، حیاة محمد، (چاپ بیروت) ، / 129. 38 . احزاب / 37. 39 . طبرسی، مجمع البیان، 5/30، ذیل آیه شریفه. 40 . صدوق، عیون أخبار الرضا، 1/155. 41 . از جمله کسانی که در تبیین آیه شریفه به کلام امام سجاد 11 تمسک جستهاند، عبارتند از: قرطبی، الجامع لأحکام، 14/189؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، 25/212؛ ابن کثیر ، تفسیر القرآن العظیم، 3/781؛ آلوسی، روح المعانی، 22/24؛ میبدی، کشف الاسرار، 8/49؛ طبرسی، مجمع البیان ، 8/30؛ فیض کاشانی، صافی، 4/191؛ خازن، به نقل از: حاشیه کنز الدقائق، 8/174؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء /111. 42 . طبری، تاریخ الامم و الملکوک، (دارالکتب العلمیه)، 2/89. 43 . علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، 2/172؛ سیوطی، درّ المثور، ( چاپ 8 جلدی)، 6/612؛ طبری، جامع البیان، 22/10؛ بغوی، تفسیر بغوی، 3/531. 44 . تفسیر لاهیجی، 3/637. 45 . دائرة المعارف البریطانیه، 11/28. 46 . نور / 43 . 47 . مامقانی، تنقیح المقال، 1/56. 48 . قهپائی، مجمع الرجال، 3/73. 49 . مامقانی، تنقیح المقال، 1/56. 50 . همان، 1/. 51 . در این زمینه، ر ک : خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، 1/76؛ مامقانی، تنقیح المقال، 1/143، 70؛ اردبیلی، مجمع الفائده، 5/71. 52 . صدوق، عیون اخبار الرضا، 1/161، باب 15. 53 . اردبیلی، جامع الرواة، 1/50. 54 . مامقانی، تنقیح المقال، 1/62. 55 . همان، 2/297؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، 12/85. 56 . بحار الانوار، مقدمه / 96. 57 . واحدی ، اسباب نزول، / 302؛ دکتر غازی غایة، اسباب النزول القرآنی /414؛ ابن خلیفه علیوی، جامع النقول فی اسباب النزول، 2/332. 58 . قرطبی، الجامع للاحکام، 20/93؛ بغوی، تفسیر بغوی، 5/498؛ خازن، تفسیر خازن، 4/385؛ آلوسی، روح المعانی، 30/200؛ طبری، جامع البیان، 30/148؛ میبدی، کشف الاسرار، 10/522؛ کاشانی، منهج الصادقین، 10/271؛ تفسیر گازر، 10/385؛ مقنیات الدرر، 12/164؛ ابوالفتوح رازی، روض الجنان، (چاپ 5 جلدی)، 5/543. 59 . از گروه اول میتوان به افراد ذیل اشاره کرد: 1. آلوسی، روح المعانی، 30/384. 2. قرطبی، الجامع للاحکام، 30/2563. 3. ابن جریر طبری، جامع البیان، ذیل آیه 102 بقره. 4. علامه طباطبائی، المیزان، 20/393. 5. شهید ثانی، مسالک، 2/362، کتب الحدود، حدّ ساحر. 6. قاضی عیاض ، شرح نووی بر صحیح مسلم، 14/175. و از گروه دوم به افراد ذیل : 1. شیخ طوسی، التبیان، 10/434. و خلاف به نقل از : حدایق، 178/179. 2. ابن شهر آشوب، مناقب، 1/395. 3. طبرسی، مجمع البیان، (چاپ جدید) ، 10/864. 4. ابو الفتوح رازی، تفسیر ابوالفتوح، (چاپ، 5 جلدی)، 5/612. 5. علامه حلّی، منتهی المطلب، کتاب بیع، به نقل از: حدائق، 18/178. 6. علامه مجلسی، بحار الانوار، 18/70. 7. محدث بحرانی، حدائق، 18/181. 8. فخر المحققین، ایضاح الفوتئد، 3/534. 9. ابن ادریس حلی، السرائر، 3/534. 10. فتح الله کاشانی، خلاصة المنهج، ج 6، ذیل معوذتین. 11. جرجانی، جلاء الأذهان، 10/489. 12. عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، 3/73. 13. معرفت، التمهید فی علوم القرآن، 1/132. 14. حسن زاده آملی، هزار و یک نکته، / 768، نکته 928. 15. دکتر محمد بکر اسماعیل، ابن جریر الطبری و منهجه فی التفسیر، 2/159. 60 . بخاری، صحیح بخاری، (دارالقلم)، 8-7 / 256؛ مسلم، صحیح مسلم، (همراه شرح نووی)، 14/174. 61 . واحدی ، اسباب نزول / 310 62 . فرقان / 9-8. 63 . علامه طباطبائی، المیزان، 20/393. 64 . بقره / 102. 65 . اعراف / 117. 66 . حجر / 42. 67 . مجلسی، بحار الانوار، 1/30. 68 . مامقانی، تنقیح المقال، 1/321، 2/170. 69 . طریقهای روایات ازین قرار است: 1. یروی ... 2. حسن بن بسطام، محمد بن البرسی، محمد بن یحیی الارمنی، محمد بن سنان، مفضل بن عمر، ابی عبدالله 11 3. حسن بن بسطام، ابراهیم البیطار ، محمد بن عیسی، یونس بن عبدالرحمان، ابن مسکان، زرارة. * مفضل بن عمر: اردبیلی در جامع الرواة، 2/258 او را تضعیف کرده و تضعیف علامه و نجاشی را نیز نقل کرده است. * محمد بن سنان: بحر العلوم در فوائد الرجالیه، 3/249 ، تضعیف او را از بسیاری از علمای رجال و فقها نقل کرده است. * ابراهیم البیطار: ظاهراً همان ابراهیم بن عبدالرحمان است که از رجال عامّه می باشد و ابن جعفر در لسان المیزان 1/41 او را ضعیف شمرده است: نیز رک: تنقیح المقال و قاموس الرجال 1/ 226. مرحوم شیخ طوسی در خلاف و علامه حلّی در منتهی و علامه مجلسی در بحار الانوار ، احادیث فوق را ضعیف شمردهاند و صاحب حدائق سخنان آنان را نقل و تقویت کرده است؛ حدائق ، 18/179 . علامه مجلسی نیز در مواضع متعدد بحار ، موضوع را مطرح کرده ، آن را رد می کند ؛ بحار الانوار 18/70، 25/155، 38/302، 60/20. در بحار دو حدیث از تفسی الفرات و دعائم السلام آورده که دومی مرسله و اولی نیز کتاب معتبری نیست. 70 . «لم یزل مرعیّاً بعین الله و یکلأه بستره مطروداً عنه حبائل إبلیس و جنوده مدفوعاً عنه وقوف الغواسق و نفوث کل فاسق». کلینی، اصول کافی، 1/204؛ علاّمه مجلسی، بحار الانوار، 25/154. |
|
التحقیق فی نفی التحریف عن القرآن الشریف
السیدعلی الحسینی المیلانی
الطبعة الأولی، 27/رحب/1410.ظ عدد الصفحات:371 من القطع الوزیری. |
|
التحقیق فی نفی التحریف (3 )
السید علی المیلانی
لا مجال لانکار وجود أخبار التحریف فی المجامیع الحدیثیة للشیعة الامامیة ، فقد رواها علماء الحدیث فی کتبهم ، کغیرها من الاخبار الواصلة إلیهم بالاسانید المعتبرة أو غیر المعتبرة ، إنما الکلام فی قبول تلک الاخبار سندا ودلالة ، وفی جواز نسبة القول بالتحریف إلى رواتها ومخرجیها .
(الطائفة الاولى)
1 ـ الشیخ أبو جعفر محمد بن على بن بابویه القمی الملقب بالصدوق ، المتوفى سنة 381 هـ.
(الطائفة الثانیة)
1 ـ واشهر هذه الطائفة هو الشیخ علی بن إبراهیم القمی ، صاحب التفسیر المعروف باسمه ، فی الحدیث والثبت المعتمد فی الروایة عند علماء الرجال (31) ومن أعلام القرن الرابع .
(الطائفة الثالثة)
وهم المحدثون الذین أوردوا فی مصنفاتهم جمیع ما رووه أو طرفا منه مع عدم الالتزم بالصحة سندا ومتنا ودلالة ، فهم یروون أحادیث نقصان القرآن کما یروون أحیانا أحادیث الغلو والجبر والتفویض والتجسیم ، وما شاکل ذلک ممالا یعتقدون به ولایذهبون إلیه ، وقد ذکرنا أن الروایة أعم من الاعتقاد .
« تحقیق حول رأی الکلینی »
ان اشهر رواة الاحادیث التی ذکرناها وغیرها واعظمهم هو الشیخ محمد ابن یعقوب الکلینی المتوفى سنة 329 روى تلک الاخبار فی کتابه « الکافی » الذی هو أهم الکتب الاربعة المشهورة بین الشیعة الامامیة .
أولاً: فی ترجمته وشأن کتابه
لقد ترجم علماء الشیعة للکلینی بکل ثناء واطراء وتعظیم وتفخیم ، فقد قال أبو العباس النجاشی: « شیخ أصحابنا فی وقته بالری ووجههم ، وکان أوثق الناس فی الحدیث واثبتهم ، صنف الکتاب الکبیر المعروف بالکلینی ، یسمى (الکافی) فی عشرین سنة » (56) وقال الشیخ الطوسی: « ثقة عارف بالاخبار ، له کتب ، منها کتاب الکافی » (57) وقال إبن شهر آشوب: « عالم بالاخبار ، له کتاب (الکافی) یشتمل على ثلاثین کتابا » (58) وقال المامقانی: « أمر محمد بن یعقوب فی العلم والفقه والحدیث والثقة والورع وجلالة الشأن وعظیم القدر وعلوَ المنزلة وسمو المرتبة أشهر من أن یحیط به قلم ویستوفیه رقم »(59).
ثانیا: فی أنه ملتزم بالصحة اولا
قد ینسب إلى الکلینی القول بتحریف القرآن بدعوى اعتقاده بصدور ما رواه عن المعصومین علیهم السلام ، لکن هذه الدعوى غیر تامة فالنسبة غیر صحیحة ، إذ ان الکلینی لم ینص فی کتابه على اعتقاده بذلک أصلا ، بل ظاهر کلامه یفید عدم جزمه به ، والیک نص عبارته حیث قال: « فاعلم یا أخی ارشدک الله أنه لا یسع أحدا تمییز شیء مما اختلف الروایة فیه عن العلماء علیهم السلام برأیه إلا على ما اطلقه العالم علیه السلام بقوله: اعرضوها على کتاب الله فما وافق کتاب الله فخذوه وما خالف کتاب الله فردوه . وقوله علیه السلام: دعوا ما وافق القوم ، فان الرشد فی خلافهم ، وقوله علیه السلام: خذوا بالمجمع علیه ، فان المجمع علیه لاریب فیه .
ثالثا: فی إمکان نسبة القول بعدم التحریف إلى الکلینی
وبعد ، فان من الجائز نسبة القول بعدم التحریف إلى شیخ الکلینی ـ رحمه الله ـ لعدة وجوه:
خاتمة الباب الاول
لقد استعرضنا فی الباب الاول کل ما یتعلق بـ« الشیعة والتحریف » ، حیث ذکرنا کلمات أعلام الشیعة فی نفی التحریف ، وأدلتهم على ما ذهبوا الیه من الکتاب والسنة والاجماع وغیرها . وأجوبتهم عن الروایات الواردة فی کتبهم المفیدة بظاهرها لنقصان القرآن وعن الشبهات التی قد تثار حوله على ضوء تلک الرویات .
الهوامش:
(1) رجال النجاشی . (2) فهرست الطوسی . (3) تنقیح المقال 3: 154 . (4) تنقیح المقال 3: 154 . (5) الاعتقادات ـ مخطوط وملحق بکتاب النافع یوم الحشر للمقداد السیوری ـ 92 . (6) الاعتقادات: 93 . (7) سورة آل عمران : 187 . (8) الاعتقادات: 93 . (9) من لا یحضره الفقیه 4: 26 . (10) مبانی تکملة المنهاج 1: 196 ، سیأتی البحث حول هذه الایة المزعومة فی الباب الثانی (السنة والتحریف) بالتفصیل فانتظر . (11) خلاصة الاقوال فی معرفة أحوال الرجال . (12) الفوائد الرجالیة (13) التبیان فی تفسیر القرآن للشیخ الطوسی . (14) انظر: الفائدة الثامنة من الفوائد المذکورة فی خاتمة الجزء الثالث من تنقیح المقال فی علم الرجال ، لمعرفة أن الکتاب المعروف برجال الکشی الموجود الان هو للشیخ الطوسی . (15) التهذیب 10: 3 (16) الخلاف 2: 438 (17) أمل الامل . (18) جامع الرواة 2 . (19) لؤلؤة البحرین . (20) روضات الجنات 5 . (21) الصافی فی تفسیر القرآن . (22) راجع القسم الاول من البحث فی نشرة « تراثنا » العدد 6 ص 135 . (23) الوافی . (24) علم الیقین 1: 562 ـ 569 . (25) لؤلؤة البحرین . (26) روضات الجنات 6 . (27) تنقیح المقال 3 (28) راجع القسم الاول من البحث فی نشرة « تراثنا » العدد 6 ص 136 . (29) أمل الامل . (30) لؤلؤة البحرین . (31) انظر ترجمته فی تنقیح المقال 2: 260 . (32) تفسیر القمی 1: 10 . (33) تفسیر القمی 2 . (34) الذریعة 4: 303 . (35) أمل الامل 2: 336 . (36) لؤلؤة البحرین: 111 . (37) راجع القسم الثانی من البحث فی نشرة « تراثنا » العدد 7 ـ 8 . (38) مناهج الاحکام . (39) الکنى والالقاب 2: 323 . (40) وکذا جاء أیضا فی « الوافی » و « مرآة العقول » نقلاه عن « المحیط الاعظم فی تفسیر القرآن » للسید ـ حیدر الاملی ، من علماء القرن الثامن ، عن أکثر القراء . (41) مصابیح الانوار فی حل مشکلات الاخبار 2: 294 ـ 295 (42) أمل الامل 2 : 276 . (43) روضات الجنات . (44) الکافی 2 : 461 ، ونص الحدیث : عن البزنطی ، قال : دفع إلی أبو الحسن ـ علیه السلام ـ مصحفا وقال : لا تنظر فیه ، ففتحته وقرأت فیه : « لم یکن الذین کفروا » فوجدت فیها اسم سبعین رجلا من قریش بأسمائهم وأسماء آباوئهم ، قال: فبعث إلی : ابعث إلی بالمصحف . (45) شرح الکافی 11 : 71 ـ 72 . (46) رجال النجاشی . (47) رجال الشیخ الطوسی . (48) تنقیح المقال . (49) رجال النجاشی . (50) رجال أبی علی . (51) تنقیح المقال. (52) انظر: معالم العلماء : أمل الامل 2: ، روضات الجنات ، تنقیح المقال ، لکنى والالقاب . (53) راجع القسم الثانی من البحث فی نشرة « تراثنا » العدد 7 ـ8 . (54) انظرلؤلؤة البحرین: 63 أمل الامل 2: 341 ، الکنى والالقاب 3: 93 . (55) لؤلؤة البحرین: 63 (56) رجال النجاشی: (57) الفهرست للطوسی: (58) معالم العلماء: (59) تنقیح المقال: (60) الوجیزه فی علم الدرایة . (61) انظر تنقیح المقال 1: 286 (62) الکافی 1: المقدمة . (63) الکافی 1 . (64) مفاتیح الاصول معجم رجال الحدیث ، وغیرهما ، وقد جاء فی المفاتیح عن المحدث الجزائری تصریحه بأنه لیس فی کلام الکلینی ما یدل على حکمه بصحة أحادیث کتابه . (65) الکافی 4: 205 ـ 206 . (66) مرآة العقول 3: 256 ، بحار الانوار 12: 135 . (67) الکافی 4: 208 ـ 209 . (68)الوافی . (69) الکافی 1: 151 . (70) معجم رجال الحدیث 1: 45 . (71) الاصول العامة للفقة المقارن: 110 . (72) عقیدة الشیعة (73) طبقات ابن سعد 2: 238، الاصابة 4 | 503 ، المستدرک 2: 466 الصواعق 1: 127 ، کنزالعمال 6: 405 ، فیض القدیر 3: 46 ، الریاض النضرة 2: 188 . (74) طبقات إبن سعد2 : 238 ، کنز العمال 6: 396 ، الصواعق: 12 . (75) حلیة الاولیاء 1: 65 . (76) المناقب: 314 . (77) التحفة الاثنا عشریة: 139 . (78) إظهار الحق 2: 89 . |
|
التحقیق فی نفی التحریف (4)
السید علی المیلانی
الباب الثانی
أهل السنة والتحریف
إن المعروف من مذهب أهل السنة هو نفی التحریف عن القرآن الشریف وبذلک صرحوا فی تفاسیرهم وکتبهم فی علوم القرآن ، ولا حاجة إلى نقل نصوص عباراتهم .
الفصل الاول
أحادیث التحریف فی کتب السنة
قد ذکرنا أن المعروف من مذهب أهل السنة هو موافقة الشیعة الاثنی عشریة فی القول بصیانة القرآن الکریم من التحریف ، فیکون هذا القول هو المتفق علیه بین المسلمین ، بل نقل إبن حجر العسقلانی ـ وهو من کبار حفاظ أهل السنة ـ أن الشریف المرتضى الموسوی ـ وهو أحد أعاظم علماء الشیعة وأئمتهم فی مختلف العلوم ـ أنه کان یکفر من یقول بنقصان القرآن .
الزیادة فی القرآن
فمن الزیادة فی القرآن ـ فی السور ـ ما اشتهر عن عبدالله بن مسعود وأتباعه
التبدیل فی الالفاظ
ومن التغییر والتبدیل فی ألفاظ القرآن ما رووه عن ابن مسعود أنه قد غیر « إنی أنا الرزاق ذو القوة المتین » إلى : « إن الله هو الرزاق . . . » (8) ففی مسند أحمد وصحیح الترمذی ، بسندهما عنه ، قال « أقرأنی رسول الله ـ صلى الله علیه وآله ـ : « إنی أنا الرزاق ذو القوة المتین » قال الترمذی : « هذا حدیث حسن ـ صحیح » (9) .
نقصان القرآن
وأحادیث نقصان القرآن منها ما یتعلق بالسور ، ومنها ما یتعلق بالایات وأجزائها ، فمن القسم الاول :
ومن القسم الثانی ما ورد :
أ ـ حول آیة « الرجم » .
الهوامش
(1) روح المعانی 1 : 25 . (2) إعجاز القرآن : 44 . (3) مسند أحمد 5 : 129 . (4) الاتقان فی علوم القرآن 1 : 271 . (5) سورة اللیل : 3 . (6) صحیح البخاری 6 : 210 . (7) صحیح الترمذی 5 : 191 ، صحیح مسلم 1 :565 . (8) سورة الذاریات : 58 . (9) مسند أحمد 1 : 394 ، صحیح الترمذی 5 : 191 . (10) سورة الجمعة : 9 . (11) الدر المنثور 6 : 219 . (12) الدر المنثور 5 : 179 . (13) کنز العمال 2 : 567 . (14) الاتقان فی علوم القرآن 3 : 82 ، الدر المنثور 5 : 180 عن أبی عبیدة فی الفضائل وابن الانباری وابن مردویه . (15) الدر المنثور 5 : 180 . (16) الدر المنثور : 3 : 208 . (17) الدر المنثور 3 : 208 . (18) الدر المنثور 3 : 208 . (19) الدر المنثور 3 : 208 . (20) صحیح مسلم 2 : 726 ح 1050 ، المستدرک على الصحیحین 2 : 224 ، الدر المنثور . (21) الاتقان فی علوم القرآن 1 : 226 . (22) مبانی تکملة المنهاج 1 : 196 . (23) صحیح البخاری 8 : 208 . (24) صحیح البخاری 8 : 208 . (25) صحیح مسلم 3 : 1317 . (26) مسند أحمد 1 : 40 و55 . (27) الموطأ 2 : 824 | 10 . (28) مسند أحمد 1 : 36 و 43 . (29) الاتقان فی علوم القرآن 1 : 206 . (30) السنن لابن ماجة 1 : 625 | 1944 . (31) الاتقان فی علوم القرآن 3 : 82 . (32) صحیح البخاری 8 : 208 . (33) الاتقان فی علوم القرآن. (34) الاتقان فی علوم القرآن 3 : 83 . (35) صحیح مسلم 2 : 726 | 1050 . (36) الدر المنثور ، الاتقان 30 : 83 . (37) الدرالمنثور اورده مثله باسناده عن ابن عباس 6 : 378 . (38) الدر المنثور . (39) الدر المنثور . (40) الدر المنثور . (41) الدر المنثور 6 : 378 . (42) جامع الاصول 2 : 500 | 972 . (43) المحاضرات . (44) الاتقان 3 : 84 . (45) سورة النساء : 24 ، انظر : الدرالمنثور 2 : 139 وما بعدها . (46) المستدرک علىالصحیحین 2 : 305 . (47) التفسیر الکبیر 10 : 51 . (48) الکشاف 1 : 519. (49) الاتقان فی علوم القرآن 3 : 82 . (50) صحیح مسلم 2 : 726 . (51) الدر المنثور 5 | 183 . (52) الدر المنثور 5 : 183 . (54) سورة الاحزاب : 25 . (55) الدر المنثور 5 : 192 . (56) فتح الباری فی شرح البخاری 8 : 158 . (57) الموطأ 1 : 138 | 25 . (58) الموطأ 1 : 139 | 26 . (59) الدر المنثور 1: 302 . (60) السنن لابن ماجة 1 :625 . (61) الدر المنثور 2 : 298 . (62) تفسیر الثعلبی ـ مخطوط ـ . (63) الاثقان فی علوم القرآن 3 : 84 . (64) الاتقان فی علوم القرآن 3 : 81 . (65) الاتقان فی علوم القرآن : 1 : 242 . |
|
التحقیق فی نفی التحریف (1)
السید علی المیلانی
بسم الله الرحمن الرحیم
الباب الاول
الشیعة والتحریف
الفصل الاول
کلمات أعلام الشیعة فی نفی التحریف
من الواضح أنه لایجوز إسناد عقیدة أو قول إلى طائفة من الطوائف إلا على ضوء کلمات أکابر علماء تلک الطائفة ، وبالاعتماد على مصادرها المعتبرة.
الفصل الثانی
أدلة الشیعة على نفی التحریف
ذکرنا فی الفصل الاول کلمات لاعلام الامامیة فی نفی التحریف عن القرآن الکریم ، وقد جاء فی بعض تلک الکلمات ـ التی ذکرناها على سبیل التمثیل لا الاستقراء والحصر ـ الاستدلال بوجوه عدیدة على ما ذهبوا إلیه.
آیات من القرآن الکریم
والقرآن الکریم فیه تبیان لکل شیء ، وما کان کذلک کان تبیانا لنفسه أیضا ، فلنرجع إلیه لنرى هل فیه دلالة على نقصانه أو بالعکس.
الأحادیث عن النبی والأئمة علیهم السلام
والمصدر الثانی من مصادر الاحکام والعقائد الاسلامیة هوالسنة النبویة الشریفة الواصلة إلینا بالطرق والاسانید الصحیحة.
القسم الاول
أحادیث العرض على الکتاب
لقد جاءت الاحادیث الصحیحة تنص على وجوب عرض الخبرین المتعارضین بل مطلق الاحادیث على القرآن الکریم ، فما وافق القرآن اخذ به وما خالفه اعرض عنه ، فلولا أن سور القرآن وآیاته مصونه من التحریف ومحفوظة من النقصان ما کانت هذه القاعدة التی قررها الائمة من أهل البیت الطاهرین آخذین إیاها من جدهم رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم ولا امکن الرکون إلیها والوثوق بها.
القسم الثانی
حدیث الثقلین
ولم تمر على النبی الکریم والقائد العظیم محمد صلى الله علیه وآله وسلم فرصة إلا وانتهزها للوصیة بالکتاب والعترة الطاهرة والامرباتباعهما والانقیاد لهما والتمسک بها.
القسم الثالث
الاحادیث الواردة فی ثواب قراءة السور فی
الصلوات وغیرها
وقد وردت طائفة من الاحادیث فی فضیلة قراءة سور القرآن الکریم فی الصلوات وغیرها ، وثواب ختم القرآن وتلاوته فی شهر رمضان وغیر ذلک.
القسم الرابع
الاحادیث الامرة بالرجوع إلى القرآن الکریم واستنطاقه
وهی کثیرة جدا ، نکتفی هنا منها بما جاء فی کتب وخطب أمیر المؤمنین علیه الصلاة والسلام.
وقال علیه السلام :
« واعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذی لا یغش ، والهادی الذی لا یضل ، والمحدث الذی لا یکذب ، وما جالس هذا القرآن أحد إلا قام عنه بزیادة أو نقصان : زیادة فی هدى أو نقصان فی عمى ، واعلموا انه لیس على أحد بعد القرآن من فاقة ، ولا لاحد قبل القرآن من غنى ، فاستشفوه من أدوائکم ، واستعینوا به على لأوائکم ، فإن فیه شفاء من أکبر الداء وهو الکفر والنفاق والغی والضلال ، فاسألوا الله به وتوجهوا إلیه بحبه ، ولا تسألوا به خلقه ، إنه ما توجه العباد إلى الله بمثله.
القسم الخامس
الاحادیث التی تتضمن تمسک الائمة من أهل البیت بمختلف
الایات القرآنیة المبارکة
وروى المحدثون من الامامیة أحادیث متکاثرة جدا عن الائمة الطاهرین تتضمن تمسکهم بمختلف الایات عند المناظرات وفی کل بحث من البحوث ، سواء فی العقائد أو الاحکام أو المواعظ والحکم والامثال.
القسم السادس
الاحادیث الواردة عنهم علیهم السلام فی إن ما بأیدی الناس
هو القرآن النازل من عند الله
وصریح جملة من الاحادیث الواردة عن أئمة أهل البیت ، انهم علیهم السلام کانوا یعتقدون فی هذا القرآن الموجود بانه هو النازل من عند الله سبحانه على النبی صلى الله علیه وآله وسلم ، وهذه الاحادیث کثیرة ننقل هنا بعضها :
القسم السابع
قول عمر بن الخطاب : حسبنا کتاب الله
ومن الرزایا العظیمة والکوارث المؤلمة التی قصمت ظهر المسلمین وأدت إلى ضلال أکثرهم عن الهدى الذی أراده لهم الله ورسوله ، ذلک الخلاف الذی حدث عند رسول الله صلى الله علیه وآله وفی اللحظات الاخیرة من عمره الشریف بین صحابته الحاضرین عنده فی تلک الحال.
3 ـ الاجماع
4 ـ تواتر القرآن
تواتر القرآن
ومن الادلة على عدم نقصان القرآن تواتره من طرق الامامیة بجمیع حرکاته وسکناته ، وحروفه وکلماته ، وآیاته وسوره ، تواترا قطعیا عن الائمة الطاهرین علیهم السلام عن جدهم رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم (76).
صلاة الامامیة
ومن الادلة على إعتقاد الامامیة بعدم سقوط شیء من القرآن الکریم : صلاتهم لانهم یوجبون قراءة سورة کاملة (77) بعد الحمد فی الرکعة الاولى والثانیة (78) من الصلوات الخمس الیومیة من سائر سور القرآن عدا الفاتحة ، ولا یجوز عند جماعة کبیرة منهم القران بین سورتین (79).
کون القرآن مجموعا على عهد النبی صلى الله علیه وآله وسلم
ومن الادلة على عدم وجود النقص فی القرآن ثبوت کونه مجموعا على عهد الرسول الاعظم صلى الله علیه وآله وسلم على ما هو علیه الان من الجمع والترتیب والتنسیق ، وإن جماعة من الصحابة ختموا القرآن على عهده ، وتلوه ، وحفظوه ، یجد اسماءهم من راجع کتب علوم القرآن وإن جبرئیل کان یعارضه صلى الله علیه وآله وسلم به کل عام مرة ، وقد عارضه به عام وفاته مرتین (81).
اهتمام النبی صلى الله علیه وآله والمسلمین بالقرآن
وهل یمکن لاحد من المسلمین إنکار إهتمام النبی صلى الله علیه وآله وسلم بالقرآن ؟
الهوامش
(1) سورة التوبة 9 : 33. (2) نهج البلاغة فهرسة صبحی الصالح ـ : 265|183. (3) سورة آل عمران 3 : 85. (4) نهج البلاغة : 315|198. (5) سورة التوبة 9 : 15. (6) نهج البلاغة : 300|192. (7) تهذیب الاسماء واللغات ، للحافظ النووی 1 : 346. (8) سورة فصلت 41 : 42. (9) الاعتقادات للشیخ الصدوق ـ مطبوع مع « النافع یوم الحشر » للمقداد السیوری ـ : 93 ـ مخطوط ـ. (10) أوائل المقالات فی المذاهب المختارات : 55 ـ 56. (11) نقل هذا فی مجمع البیان 1 : 15 ، عن المسائل الطرابلسیات للسید المرتضى. (12) لسان المیزان 4 : 224 ، ولا یخفى ما فیه من الخلط والغلط. (13) التبیان فی تفسیر القرآن 1 : 3. (14) مجمع البیان 1 : 15. (15) مباحث فی علوم القرآن للعلامة الاردوبادی ـ مخطوط ـ. (16) المصدر نفسه. (17) الاء الرحمن : 26. (18) الوافی 2 : 273 ـ 274. (19) الأصفى فی تفسیر القرآن : 348 . (20) انظر : الفصول المهمة فی تألیف الامة : 166. (21) بحار الانوار 92 : 75. (22) ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید العابدین ، الروضة 42. (23) الفوائد فی علم الاصول مخطوط . (24) کشف الغطاء فی الفقه ، ونقله عنه شرف الدین فی أجوبة المسائل : 33. (25) شرح الوافیة فی علم الاصول ، وانظر له : المحصول فی علم الاصول. (26) مفاتیح الاصول. (27) إشارات الاصول. (28) انظر : البیان فی تفسیر القرآن : 200. (29) انظر : بشرى الوصول إلى أسماء علم الاصول. (30) المعارف الجلیة 1 : 21. (31) بحر الفوائد فی حاشیة الفرائد فی الاصول. (32) تنقیح المقال. (33) آلاء الرحمن فی تفسیر القران : 18. (34) أصل الشیعة واصولها 101 ـ 102 ، ط 15. (35) أجوبة مسائل جار الله : 28 ـ 37 ، وانظر له : الفصول المهمة . (36) طبعت هذه الفتوى فی مقدمة مصحف طبعه بعض الامامیة فی الباکستان. (37) البیان فی تفسیرالقرآن : 207. (38) المیزان فی تفسیر القرآن ج 12. (39) سورة حم السجدة (فصلت) 41 : 40 ـ 41. (40) سورة الحجر 15 : 9. (41) سورة القیامة 75 : 16 ـ 19. (42) مجمع البیان للطبرسی 5 : 397. (43) سورة الحشر 59 : 7. (44) سورة النجم 53 : 3. (45) عیون أخبار الرضا للشیخ الصدوق 2 : 20. (46) الامالی للشیخ الصدوق : 367 . (47) تحف العقول للحرانی : 343. (48) الرسائل للشیخ الانصاری : 446. (49) الرسائل للشیخ الانصاری : 445 . (50) حدیث الثقلین من جملة الاحادیث التی لا یشک مسلم فی صدورها من النبی صلى الله علیه وآله وسلم. (51) الامالی للشیخ الصدوق : 59 ـ 60 ، الکافی 2 : 448. (52) الامالی للشیخ الصدوق : 60 ، ثواب الاعمال للشیخ الصدوق 157. (53) الامالی 359. (54) ثواب الاعمال : 146. (55) ثواب الاعمال : 125. (56) راجع جواهر الکلام 9 : 400 ـ 416. (57) ثواب الاعمال : 130 ـ 158 . (58) الاعتقادات للشیخ الصدوق : 93. (59) نهج البلاغة : 223|158 . (60) نفس المصدر 202|176. (61) نفس المصدر 459|69. (62) نفس المصدر 315|198. (63) نهج البلاغة 265|183 . (64) المیزان فی تفسیر القرآن 12 : 111 . (65) نهج البلاغة 44|1. (66) نفس المصدر 61|18. (67) عیون أخبار الرضا للشیخ الصدوق 2 : 57. الامالی 546 . (68) عیون أخبار الرضا للشیخ الصدوق 2 : 130. (69) الامالی : 545. (70) قال سیدنا شرف الدین : « وقد تصرفوا فیه ، فنقلوه بالمعنى ، لان لفظه الثابت : ان النبی یهجر. لکنهم ذکروا انه قال : إن النبی قد غلب علیه الوجع ، تهذیبا للعبارة واتقاء فظاعتها.. » النص والاجتهاد : 143 . (71) راجع جمیع الصحاح والمسانید والتواریخ والسیر وکتب الکلام تجد القضیة باختلاف ألفاظها وأسانیدها. (72) صحیح البخاری 2 : 118. (73) نفس المصدر ج 1 کتاب العلم. (74) کشف الغطاء وغیره . (75) یراجع بهذا الصدد کتب اصول الفقه. (76) أجوبة مسائل جار الله شرف الدین ، مجمع البیان عن السید المرتضى. (77) أجوبة مسائل جار الله ، وهذا هو المشهور بین الفقهاء بل ادعى جماعة علیه الاجماع. (78) أما فی الثالثة والرابعة فهو بالخیار إن شاء قرأ الحمد وان شاء سبح إجماعا ، وان اختلفوا فی أفضلیة أحد الفردین. (79) جواهر الکلام والریاض وغیرهما. وقد ذکر جماعة من الفقهاء والمفسرین إستثناء سورتی (الضحى وألم نشرح) وسورتی (الفیل والایلاف) من هذا الحکم ، مصرحین بوجوب قران کل سورة منها بصاحبتها . (80) أجوبة مسائل جار الله لشرف الدین. (81) روى ذلک عن رسول الله صلى الله علیه واله وذکره ابن ابی الحدید فی شرح النهج طبع بیروت 2 : 863 . |
|
التحقیق فی نفی التحریف (6)
السیدعلی المیلانی
(الطائفة الثالثة)
وهم الذین لم یأخذوا بما دلت علیه تلک الاحادیث ولم یتبعوا الصحابة فیما تحکیه عنهم تلک الاثار ، وهم بین راد علیها الرد القاطع ، وبین مؤول لها علی بعض الوجوه... وقد انصبت کلمات الرد والنقد ـ فی الاغلب ـ علی الاثار المحکیة ـ التی ذکرنا بعضها فی الفصل الاول تحت عنوان « کلمات الصحابة والتابعین فی وقوع الحذف والتغییر والخطأ فی القرآن المبین » ـ بالطعن فی الراوی أو الروایة أو الصحابی...علی تفاوت فیما بینها فی المرونة والخشونة...
رد أحادیث الخطأ فی القرآن
قال الطبری بعد ذکر مختاره : « وإنما اخترنا هذا علی غیره لانه قد ذکر أن ذلک فی قراءة ابی بن کعب (والمقیمین) وکذلک هو فی مصحفه فیما ذکروا ، فلوکان ذلک خطأ من الکاتب لکان الواجب أن یکون فی کل المصاحف غیر مصحفنا الذی کتبه لنا الکاتب الذی أخطأ فی کتابه بخلاف ما هو فی مصحفنا ، وفی اتفاق مصحفنا ومصحف ابی مایدل علی أن الذی فی مصحفنا من ذلک صواب غیر خطأ. مع أنذلک لو کان خطأ من جهة الخط لم یکن الذین أخذ عنهم القرآن من أصحاب رسول الله [ صلی الله علیه وآله ] یعلمون من علموا ذلک من المسلمین علی وجه اللحن ، ولا صلحوه بألسنتهم ولقنوه للامة تعلیما علی وجه الصواب ، وفی نقل المسلمین جمیعا ذلک قراءة علی ما هو به فی الخط مرسوما أدل دلیل علی صحة ذلک وصوابه ، وأن لا صنع فی ذلک للکاتب » (1).
تأویل أحادیث الخطأ فی القرآن
فهذا موقف هوَلاء من هذا القسم من الاحادیث والاثار ، وعلیه آخرون منهم لم نذکر کلماتهم هنا اکتفاء بمن ذکرناه...
أحادیث جمع القرآن بین الرد والتأویل
وأما الاحادیث التی رووها حول جمع القرآن ، المتضاربة فیما بینها ،والتی اعترف بعضهم کمحمد أبو زهرة بوجود روایات مدسوسة مکذوبة فیها (37) فقد حاولوا الجمع بینها ، ثم رفع التنافی بینها وبین أدلة عدم التحریف والبناء علی أن القرآن مجموع فی عصر النبی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ وبأمر منه... وإلیک بیان ذلک بالتفصیل :
رد أحادیث نقصان القرآن :
وأما أحادیث نقصان القرآن فالمعروف بینهم حملها علی نسخ التلاوة ، لئلا یلزم ضیاع شیء من القرآن ، ولا الطعن فیما أخرجه الشیخان وما رواه الائمة الاعیان ، وقد ذکروا لها أیضا وجوها من التأویل سنذکرها.
تأویل أحادیث نقصان القرآن
قال السیوطی : « وقد أوله القاضی وغیره علی إنکار الکتابة کما سبق.
1 ـ الحمل علی التفسیر :
وقد حمل بعضهم علیه عددا من الاحادیث ، من ذلک ما ورد حول ما أسمیناه بایة الجهاد فقال : یحمل علی التفسیر. والمراد من « أسقط من القرآن » أی : أسقط من لفظه فلم تزل الایة بهذا اللفظ ، لا أنها کانت منزلة ثم اسقطت ، وإلا فما منع عمر وعبدالرحمن من الشهادة علی أن الایة من القرآن وإثباتها فیه ؟! (65).
2 ـ الحمل علی السنة
وهذا وجه آخر اعتمد علیه بعض العلماء بالنسبة إلی عدد من الاحادیث :
3 ـ الحمل علی الحدیث القدسی
وعلیه حمل بعضهم آیة الرضاع حیث قال : « یحمل علی الحکم النازل سنة لا علی جهة القرآنیة ، وإلا لما أکله الداجن ، والله یقول : إنا نحن نزلنا الذکر وإنا له لحافظون. ولو کان من القرآن لما اجتمع فیه الناسخ والمنسوخ فی آیة واحدة ، بل کانت الایة الناسخة تتأخر عن المنسوخة ، کما لا یجوز أن یجتمع حکمان مختلفان فی وقت واحد وحال واحدة. وکیف یجوز أن یکون قرآن یتلی علی عهد رسول الله ـ صلی الله علیه وآله ـ علی ما أخبرت به عائشة ولا یحفظه واحد من الصحابة » (72) قال : « ویدل علی ذلک قوله ـ صلی الله علیه وآله ـ : اوتیت القرآن ومثله معه ، إنه الحکمة » (73).
4 ـ الحمل علی الدعاء
وهذا ما قاله بعضهم فی ما سمی ب « سورةالحفد » و « سورة الخلع » فقال : « وأما ما ذکر عن ابی بن کعب أنه عد دعاء القنوت : اللهم إنا نستعینک... سورة من القرآن ، فإنه ـ إن صح ذلک ـ کتبها فی مصحفه لا علی أنها من القرآن ، بل لیحفظها ولا ینساها احتیاطا ، لانه سمع النبی ـ صلی الله علیه وآله ـ کان یقنت بها فی صلاة الوتر ، وکانت صلاة الوتر أوکد السنن...» (75).
الهوامش
(1) تفسیر الطبری 6 | 19. (2) تاریخ القرآن ـ لمحمد طاهر الکردی ـ ص 65 عن المقنع. (3) الکشاف 1 | 582. (4) التفسیر الکبیر 11 | 105 ـ 106. (5) الکشاف 3 | 59. (6) التفسیر الکبیر 23 | 196. (7) تفسیرالنیسابوری 6 | 23 هامش الطبری. (8) تفسیر ابن کثیر 3 | 280. (9) تفسیر الخازن 1 | 422. (10) تفسیر الخازن 3 | 323. (11) تفسیر الکبیر 22 | 74. (12) البحر المحیط 3 | 394. (13) فتح البیان 6 | 407 ـ 408. (14) فتح البیان 6 | 94. (15) روح المعانی 6 | 13 ـ 14. (16) الاتقان 2 | 329. (17) نکت الانتصار : 127. (18) وهو الحافظ أبوعبدالله محمد بن علی ، صاحب التصانیف ، من أئمة علم الحدیث ، له ترجمة فی تذکرة الحفاظ 2 | 645 وغیرها. (19) نوادر الاصول. (20) البحر المحیط 6 | 445. (21) المنار 6 | 478. (22) المنار 6 | 64. (23) المعجزة الکبری : 43. (24) فتح الباری 8 | 301. (25) الاتقان 2 | 329. (26) الاتقان 2 | 320 ـ 326. (27) المعجزة الکبری : 33. (28) مباحث فی علوم القرآن : 65. (29) المعجزة الکبری : 28. (30) الاتقان 1 | 62 ،مناهل العرفان 1 | 242 ، إعجاز القرآن : 236. (31) صحیح البخاری 6 | 102 ، صحیح مسلم 7 | 14. (32) صحیح البخاری 6 | 102. واختلف فی اسم أبی زید هذا. انظر الاتقان 1 | 74. (33) الاتقان 1 | 244 ـ 247. (34) المستدرک 2 | 662. (35) الاتقان 1 | 202. (36) صحیح البخاری 6 | 225 . (37) الاتقان 1 | 59. (38) المرشد الوجیز : 57. (39) المرشد الوجیز : 75. (40) کالزرکشی فی البرهان 1 | 234. (41) المرشد الوجیز : 75. (42) الجواب المنیف فی الرد علی مدعی التحریف: 121. (43) صحیح البخاری 6 | 225 ـ 226. (44) مباحث فی علوم القرآن : 76. (45) المرشد الوجیز : 58 ـ 59. (46) المرشد الوجیز : 75. (47) مباحث فی علوم القرآن : 82. (48) المعجزة الکبری : 33. (49) مقدمتان فی علوم القرآن : 45. (50) مقدمتان فی علوم القرآن : 47. (51) مقدمتان فی علوم القرآن : 85. (52) مقدمتان فی علوم القرآن :92. (53) فی لفظ روایة کتاب (مقدمتان فی علوم القرآن) : (الاعراف). (54) مقدمتان فی علوم القرآن : 82. (55) مشکل الاثار 3 | 7 ـ 8. (56) الناسخ والمنسوخ : 10 ـ 11. (57) الاصول 2 | 78. (58) البرهان فی علوم القرآن 2 | 39 ـ 40. (59) المنار 4 | 471 474. (60) الفرقان : 157. (61) النسخ فی القرآن 1 | 283. (62) الجواب المنیف فی الرد علی مدعی التحریف : 121. (63) الاتقان فی علوم القرآن 1 | 270 ـ272. (64) الاتقان فی علوم القرآن 1 | 272. (65) مقدمتان فی علوم القرآن : 100 . (66) البرهان فی علوم القرآن 1 | 215 ، مباحث فی علوم القرآن : 112 ، الناسخ والمنسوخ : 15. (67) مقدمتان فی علوم القرآن : 97. (68) کذا ، والذی نقلناه سابقا عن الدر المنثور عن طائفة من أهم مصادرهم : (الاحزاب). (69) مقدمتان فی علوم القرآن : 83. (70) الناسخ والمنسوخ : 8 ، مقدمتان فی علوم القرآن : 78. (71) مقدمتان فی علوم القرآن : 85. (72) مقدمتان فی علوم القرآن : 87 ـ 88. (73) مقدمتان فی علوم القرآن : 81. (74) مقدمتان فی علوم القرآن : 85 ـ 86. (75) مقدمتان فی علوم القرآن : 75 . |