تايپك شيعه شناسي
مردان بزرگ در ميدان عمل
عنايت امام حسين عليه السلام به مرحوم حاج اسماعيل دولابي
آيت ا... مبشر کاشاني در مورد علم اهل بيت عليه السلام فرمودند: ائمه طاهرين، صاحبان علم هستند و هر فردي که قصد عالم شدن و بهره گرفتن از دانشي را دارد، تنها از طريق آنها است که به او عنايت ميشود و اگر ميبينيد آيات قرآن در مورد نعمات الهي و بهشت سخن ميگويند، مقصود همان معارف الهي هستند که در آنجا نصيب مؤمنان ميشود. ايشان در ادامه همين بحث از باب نمونه فرمودند: جناب آقاي حاج اسماعيل دولابي که برداشتهاي زيبا و خوبي از آيات و روايات داشتنهاند به اين دليل بوده است که وقتي در ايام جواني به زيارت عتبات عاليات در کشور عراق ميروند و به محضر مبارک امام حسين عليه السلام در کربلا مشرف ميشوند، کنار ضريح مقدس، از آن حضرت طلب علم و معرفت ميکنند. ايشان در آن حال که بسيار منقلب هستند، ناگهان مکاشفهاي برايشان پيش ميآيد و ميبينند دست مبارکي از ضريح مقدس خارج شد و سيبي را داخل سينه ايشان قرار داد. آنگاه متوجه ميشوند که امام عليه السلام به ايشان عنايت فرمودهاند و آن معارفي را که بيان ميکردند از حضرت سيد الشهدا عليه السلام داشتند و آن سيب هم معنياش همان معارف و علوم بود.
منبع: سايت حکايات صالحين
|
|
|
آيتا... سيد عبدالحسين دستغيب در سال 1288 شمسي در شيراز در يك خانواده روحاني اهل علم و فضيلت متولد شد. پدرش سيد محمدتقي هنگام تولد فرزندش در كربلا به سر ميبرد و چون ولادت او مقارن با عاشورا بود، نام او را عبدالحسين نهاد. سيد عبدالحسين در 12 سالگي پدر خود را از دست داد و در سال 1310، براي ادامه تحصيل علوم ديني راهي نجف شد و از محضر بزرگان كسب فيض كرده و به درجه اجتهاد نائل شد. مبارزات سياسي او از زمان كشف حجاب شروع شد، اما اوج مبارزات اين شهيد بزرگوار عليه رژيم شاه، زماني بود كه لوايح ششگانه مطرح شد و جنبش سال 41 كه آغاز نهضت امام خميني(ره) بود شكل گرفت. در 15 خرداد ايشان بازداشت و به تهران تبعيد شد. در سال 1343، براي دومين بار دستگير و به تهران اعزام و زنداني و سپس تبعيد شد. پس از آزادي ايشان رهبري اهالي فارس را در نهضت امام خميني(ره) بر عهده داشت. در سال 1356 عوامل شاه، مدتي ايشان را در منزل خود محصور و تحت نظر داشتند كه با عكسالعمل شديد مردم انقلابي شيراز مجبور به عقبنشيني شدند. پس از كشتار وحشيانه رژيم شاه در پنجم رمضان در شيراز، حكومت نظامي اعلام شد و آن عالم مجاهد دستگير و در تهران زنداني شد. شهيد دستغيب پس از پيروزي انقلاب به نمايندگي از مردم فارس در مجلس خبرگان انتخاب شد و همچنين به فرمان امام به سمت امام جمعه شيراز منصوب شد. ايشان همچنين رياست حوزه علميه فارس را بر عهده داشت و بعد از پيروزي انقلاب، مدارس علميه قوام، هاشميه و آستانه شيراز را كه سالهاي طولاني توسط رژيم پهلوي تعطيل شده بود، دوباره داير كرد. سرانجام در روز جمعه 20 آذر 1360، آيتا... سيد عبدالحسين دستغيب، در حالي كه عازم نمازجمعه شيراز بود، در يكي از كوچهها با انفجار بمبي توسط منافقين به شهادت رسيد. www.partosokhan.ir |
|
|
|
بعضی چیزها را نمی شود تعریف كرد. خودت باید حس كرده باشی. یكی از این بعضی چیزها، لذتِ خواندن یك كتاب خوب است. یك داستان خوب، یك مجموعه شعر خوب و یا حتی یك مجموعه خاطرة جاندار و خواندنی. كتاب فضیلت های فراموش شده جز این دسته آخری است. یك مجموعه خاطره و حكایت كه حسینعلی راشد، خطیب و واعظ معروف پیش از انقلاب، از احوال پدر ساده و عارفش، ملاعباس تربتی نوشته است. این كتاب، برخلاف اكثر متن های مشابه اش اصلا سخت و پیچیده یا پر از حكایت های عجیب نیست. كتاب خیلی ساده است. چیزهایی را تعریف می كند كه همه مان بلدیم، چیزهایی مثل خوش قولی، مثل با محبت بودن یا هوای دیگران را داشتن. شخصیت یك آدم عارف، از توی همین چیزهای ساده درمی آید. یك عارف ملموس دم دست. یكی مثل خودمان. مثل خودمان، منتها باخداتر. یكی كه می شود مثل او شد. یكی كه می شود ماجراهایش را خواند و لذت برد. لذتی از آن نوع كه نمی شود تعریف كرد و اگر بخواهی تعریف كنی، یك همچین چیزی از آب درمی آید: ملاعباس تربتی معروف به حاج آخوند حدودا سال 1310 قمری (1250 شمسی) به دنیا آمد. اهل روستای كاریزك در 15 كیلومتری تربت حیدریه بود. مدتی در حوزه علمیه مشهد درس خواند و بعد به خواست پدر به روستا برگشت. همان جا كشاورزی می كرد و نماز جماعت می خواند و آخر هفته ها را هم می رفت مشهد و دنباله درس را می گرفت. در جوانی، سفری به كربلا رفت و در آن جا محضر آخوندخراسانی- از رهبران مشروطه- را درك كرد. خود شیخ عباس هم در جریان مشروطه از فعالان نهضت بود. در زلزله معروف تربت حیدریه (سال 1301 شمسی) به تنهایی، تمام امور امدادرسانی به زلزله زدگان را مدیریت كرد. بیشتر عمرش را در روستاهای تربت حیدریه به كشاورزی گذراند. شخصیت او آمیزه ای از معنویت و تواضع و تأثیرگذاری بود. تمام فرایض شرعی را انجام می داد و مرجع اهالی منطقه بود. وطن پرست بود و وقتی شاهنامه می خواند، گریه می كرد. پسرش حسینعلی راشد می گوید: پدرم دنیاداری را به ما نیاموخت. امام خمینی كه او را دیده بود، می گوید: این مرد جز خدا چیزی را نمی دید.علامه فروزانفر كه همشهری او بوده، می گوید: دنیا به دور این مرد نگشته. شیخ عباس قمی، صاحب مفاتیح الجنان پای منبر وعظ او می نشسته؛ مردم تربت حیدریه بیش از اندازه به او اعتقاد داشتند؛ بعضی ها كراماتی هم به او نسبت می دهند. اما پسرش می گوید: تواضع عجیبش بود كه او را بین مردم محبوب كرده بود. كرامت واقعی همین بود. سال 1362 قمری (مهر 1322 شمسی) در منزل خودش درگذشت و در حرم امام رضا(ع)، در صحن آزادی دفن شد. دیدید چقدر ساده بود؟ حالا خودتان كتاب را باید بخوانید.
نوشته احسان رضایی |
آزادترین مرد جهان اشاره: به تازگی کتاب «آزادترین مرد جهان» به قلم آقای «راشد جعفرپور» که دربارهی شخصیت و زندگینامهی «سید حسن نصرالله» است توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و روانهی بازار شده است. با هم برشهایی از این کتاب زیبا را میخوانیم:
سیدحسن نصرالله در ایران
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، چیزی به نام مدرسه یا حوزهی علمیهی مخصوص لبنانیها در چارچوب حوزهی علمیهی قم وجود نداشت. تعداد طلاب لبنانی حوزهی علمیهی شهر مقدس قم اندک بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و به دلایلی چون کاهش امکانات تحصیل طلاب علوم لبنانی در حوزهی علمیهی نجف اشرف و امیدوار شدن جوانان شیعه به حوزهی علمیهی قم در نتیجهی پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ این وضع تغییر یافت. و طلاب لبنانی به تدریج عازم حوزهی علمیهی قم شدند تا از علوم و معارف سرشار اهل بیت(ع) سیراب شوند. در سالهای نخست برپایی نظام جمهوری اسلامی ایران، تعداد طلاب لبنانی در حوزهی علمیهی قم افزایش یافت. آن روزها برخی از اندیشمندان و علمای بزرگ لبنانی از جمله علامه محقق «سید جعفر مرتضی عاملی» درصدد تأسیس مدرسهای برآمدند تا حوزهی علمیه و مرکز طلاب علوم دینی لبنانی باشد. به همین دلیل «منتدی جبلعامل الاسلامی» تأسیس شد. این مرکز قریب به سی سال است که فعالیت دارد و مرکز اصلی طلاب لبنانی است.
قبل از اینکه علامه سیدجعفر مرتضی عاملی منتدی جبلعامل را در سال 1364 تأسیس کند، مدرسهی واقعی و سازمانیافتهای برای طلاب لبنانی در حوزهی علمیهی قم وجود نداشت. برخی از علمای لبنانی یا ایرانی همچون مرحوم سیدرضا صدر و دیگران، خانههایی را اجاره میکردند و به عنوان خوابگاه در اختیار طلاب لبنانی قرار میدادند، زیرا تعداد طلاب لبنانی اندک بود و بیشترشان مجرد بودند. فراموش نکنیم که در گذشته، علمای بزرگ لبنانی همچون علامه محقق، مرحوم شیخ محمدجواد مغنیه به قم میآمدند و چند روزی را در حوزهی علمیه میگذراندند. آنان بیشتر در دارالتبلیغ اسلامی تدریس میکردند.
در آغاز دههی 1990 و پس از آرامش نسبی لبنان، سیدحسن نصرالله احساس کرد که همچنان تشنهی علوم و معارف اهل بیت(ع) است لذا شرایط را مناسب دید و خود را آمادهی سفر به قم نمود. البته در این مسیر آقای محتشمیپور سفیر وقت ایران در دمشق نیز خاطرهی جالبی دارند؛ آقای محتشمیپور میگوید:
«سیدحسن نصرالله در اواخر مأموریت من در سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق با من مشورت کرد که چه کند؟ آنجا بماند یا به کار دیگری مشغول شود؟ با توجه به عملیات کیفی که آن زمان به وقوع پیوست و با توجه به عملیات استشهادی که رزمندگان حزبالله انجام میدادند و قابلیتها و شایستگیهایی که در این مرد و سیمای او میدیدم، حیفم آمد که در همین محدوده قرار بگیرد و حداکثر در آن موقع عضو شورای مرکزی حزبالله بشود، در حالی که او میتوانست مدارج بالاتر از این را به عهده بگیرد. به ایشان پیشنهاد کردم که چند سالی در حوزهی علمیهی قم دروس پیشین خود را تکمیل و مبانی علمی خود را تقویت کند. استدلال خود را برای ایشان گفتم که اگر با این استعدادی که دارد، پنج یا شش سال در قم باشد، قطعاً به مدارج بالای علمی میرسد، و از موضعی بسیار فراتر از حالا در لبنان نقشآفرینی میکند. آقای سیدحسن نصرالله پذیرفت و به ایران آمد».
ایشان با توجه به شرایط حزب به آسانی نمیتوانست به قم سفر کند اما با تلاش زیاد توانست برادران خود را در شورای مرکزی حزبالله (بر خلاف اراده و خواست آنان) متقاعد کند و عازم شهر مقدس قم شود. او خوب میدانست که با فراگیری هرچه بیشتر علوم اهل بیت(ع) میتواند قویتر و با دست پر به میدان جهاد و مقاومت بازگردد تا مسئولیت خود را به نحو احسن ادامه دهد و این بار نقشی بینالمللی را ایفا کند.
البته این موضوع، موضوع دور از انتظاری هم نبود، زیرا سیدحسن از همان اوان کودکی علاقهی وافری به مطالعهی کتب دینی داشت. هرگاه فرصتی بهدست میآورد به مطالعه میپرداخت. با توجه به اینکه به علت درگیرشدن در کارهای حزب مدتی از تحصیل جدی محروم شده بود، اما شدت علاقهی ایشان به تحصیل او را برخلاف تعهدی که به حزب داشت و بیشتر وقت خود را صرف پویایی و گسترش آن میکرد، او را به ادامهی تحصیل در قم کشانید تا تحصیلات نیمه تمامش را در علوم دینی ادامه دهد.
با آنکه او پس از حملهی اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1982 تحصیلات خود را متوقف کرده بود تا همهی تلاش خود را وقف حزبالله و مقاومت کند، اما در سال 1989 احساس کرد که میتواند تحصیلات علوم دینی خود را از سرگیرد؛ بنابراین با موافقت شورای مرکزی حزب، عازم حوزهی علمیهی قم شد تا تحصیلاتش را که در حوزهی علمیهی نجف و حوزهی بعلبک آغاز کرده بود، ادامه دهد.
آمدن سیدحسن نصرالله به حوزهی علمیهی قم شایعات بسیاری را برانگیخت؛ برخی از افراد وانمود کردند که نصرالله با کارکردهای حزبالله اختلاف پیدا کرده و به قم آمده است. نصرالله هنگام سفر به قم برای اینکه پست حزبیاش خالی نماند، مسئولیت ادارهی شورای اجرایی حزبالله را به معاون خود شیخ نعیم قاسم واگذار کرد.
آمدن سیدحسن نصرالله به حوزهی علمیهی قم با ماههای آخر پایان جنگهای داخلی لبنان مصادف بود. سیدحسن نصرالله قبل از تصمیم برای آمدن به حوزهی علمیهی قم، حدود ده سال را در حزبالله گذرانده بود و از اوضاع وتحولات آن روز لبنان آگاهی کامل داشت.
ایشان حدود یک دهه در میدان کارزار و مقاومت لبنان جهاد کرده بود. مقاومت اسلامی از فکر و ذکر او دور نمیشد و اوضاع لبنان همواره خاطر او را به خود مشغول میکرد، زیرا او یکی از فرزندان لبنان و یکی از پدران و بنیانگذاران مقاومت اسلامی بود.
ارتباط سیدحسن نصرالله با اوضاع لبنان، با آمدنش به قم قطع نشد. با آنکه وی در حوزهی علمیهی قم حضور داشت، اما اوضاع لبنان و حزبالله را با دقت پیگیری میکرد. انگیزهی آمدن ایشان به قم، کسب دانش بیشتر و فراگیری بحث خارج فقه و شرکت در کلاس درس شاگردان امام خمینی(ره) بود تا از این طریق هم بتواندجنبش مقاومت اسلامی لبنان را غنیتر سازد.
سیدحسن نصرالله هنگام آمدن به قم با مشکلی جدی مواجه شد که همواره از آن رنج میبرد. او قصد داشت دو سه سالی را با خدای خود خلوت کند، دانش و عرفان بجوید و با روحی سرشار از علم و معرفت به بیروت بازگردد، ولی متأسفانه برخی از اعضای شورای رهبری حزبالله در بیروت و برخی از مسئولان جمهوری اسلامی ایران، سیدحسن نصرالله را به حال خود نگذاشتند و به او اجازه ندادند که به آرزوی دیرینهی خود برسد. ویژگیها و توانمندیهای سرشاری که ایشان داشت به مسئولان جمهوری اسلامی و حزبالله اجازه نداد که از استعدادها و توانمندیهای او چشمپوشی کنند و بهدلیل رفت و آمدهای زیادی که به تهران داشت برخی از شبها در تهران در مسجد سیدالشهدا (ع)، واقع در خیابان جشنوارهی تهرانپارس به عنوان امام جماعت حضور مییافت و از نزدیک با مردم ارتباط برقرار میکرد. سید در ماههای اول آمدن به قم، میخواست همهی وقت خود را صرف فراگیری علم کند و با برخی از طلاب لبنانی قرار گذاشت که در کلاس درس علمای مشهور شرکت کند. او تنها در کلاسهای درس فقه و علم اصول شرکت نمیکرد، بلکه در دروس تفسیر قرآن آیتالله جوادی آملی نیز حضور مییافت.
ایشان در کلاسهای بحث آیتالله العظمی فاضل لنکرانی و آیتالله سید کاظم حائری شرکت میکرد، اما در ارتباط با بحث آیتالله العظمی بهجت باید گفت که سیدحسن نصرالله از ابتدای پیوستن به صنف طلبگی علاقهی وصفناپذیری به علمای عارف و سالک داشت اما به دلیل ضیق وقت در کلاسهای درس ایشان بهطور نامنظم شرکت میکرد.
سیدحسن نصرالله همچنین سراغ آیتالله العظمی سید عبدالکریم کشمیری(ره) را میگرفت و در محضر ایشان حضور مییافت. پس از پایان مدت اقامت سیدحسن نصرالله در حوزهی علمیهی قم و بازگشت به بیروت، هر وقت به ایران میآمد، از برادران مسئول میخواست که ملاقات او را با آیتالله العظمی بهجت و آقایان کشمیری و حسنزاده آملی تدارک ببینند. با علمای بزرگ دیگری که در عرفان و سلوک شهرت داشتند و ساکن تهران و مشهد بودند، ملاقات میکرد و اصول عرفان عملی و سلوک الیالله را از آنان جویا میشد.
بیتردید فروتنی سیدحسن، نتیجهی مطالعهی کتب عرفانی عارفانی چون، حضرت امام خمینی(ره)، آیات عظام بهجت و سید عبدالکریم کشمیری میباشد.
آقای نصرالله در مدت اقامت دو سالهاش در حوزهی علمیهی قم به برقراری روابط گسترده با طلاب غیرایرانی توجه خاصی داشت. در ارتباط با طلاب لبنانی کوشید آنان را منسجم و هماهنگ کند. روزی که آقای نصرالله به قم آمد تعداد طلاب لبنانی حدود سیصد تن بود. اما در حال حاضر حدود 170 طلبهی لبنانی در حوزهی علمیهی قم حضور دارند. علت کاهش این رقم آن است که در شهرهای گوناگون لبنان حوزههای علمیه دایر شده است. طلاب لبنانی ترجیح میدهند که در حوزههای علمی کشورشان علوماسلامی را فرا گیرند.
نصرالله در ابتدای ورود به قم کوشید برخی از اختلافات سیاسی میان طلاب لبنانی را برطرف کند. بیشتر طلاب طرفدار حزبالله بودند، اما میان آنان انسجام و هماهنگی وجود نداشت. سیدحسن نصرالله کوشید تا میان طلاب لبنانی قدیم و جدید حوزه ارتباط و هماهنگی به وجود بیاورد. او جلسات فرهنگی را برای آنان دایر کرد و از برخی از شخصیتهای ایرانی دعوت شد تا برای طلاب لبنانی سخنرانی کنند. در آن مرحله آقای محتشمیپور و آیتالله مصباحیزدی دعوت شدند.
آقای نصرالله با سایر طلاب خارجی حوزهی علمیهی قم نیز ارتباط برقرار کرد. نظر به اینکه دبیرکل حزبالله یک چهرهی حوزوی نبود و در حقیقت میهمان حوزه محسوب میشد، برخی از مدارس طلاب غیر ایرانی از ایشان دعوت میکردند تا در مناسباتهای سیاسی سخنرانی کند. برای مثال، طلاب مدارس عراقی به مناسبت شهادت جمعی از روحانیون عراقی در عراق از آقای نصرالله دعوت کردند که برای آنان سخنرانی کند. سیدحسن نصرالله افزون بر منسجم کردن طلاب لبنانی و طلاب کشورهای عربی، با طلاب پاکستانی و افغانی هم روابط دوستانه برقرار کرد و کوشید تجربهی انقلاب اسلامی لبنان و تأسیس حزبالله لبنان را به آنان منتقل کند. هر چند طلاب کشورهای اسلامی حوزهی علمیهی قم از فضای جهاد و مقاومت فاصله ندارند. حضور سیدحسن نصرالله در حوزهی علمیهی قم بیش از دو سال طول نکشید.
ناگفته نماند از اقامت سیدحسن نصرالله در قم چند ماهی نگذشته بود که طبق معمول، بحرانهای سیاسی لبنان دوباره آغاز شدند. مسئولان حزبالله به تهران و قم آمدند و خواهان بازگرداندن سیدحسن نصرالله به بیروت شدند. او در ابتدای امر با بازگشت مخالفت کرد و هنگامی که شهید سید عباس موسوی از بازگرداندن نصرالله ناامید شد، به «سید» گفت به این شرط اجازه میدهم در قم بمانید که موضوع روابط حزبالله با جمهوری اسلامی ایران را اداره کنید. آقای نصرالله به اهمیت و حساسیت این پرونده آگاهی کامل داشت، اما جز اینکه پیگیری این پرونده را بپذیرد، چارهی دیگری نداشت و لذا این دستور را برخلاف میل باطنی خود پذیرفت. پس از عهدهدار شدن این مسئولیت، ایشان بیشتر وقت خود را در تهران میگذراند و روابط حزبالله را پیگیری میکرد. او مرتباً به تهران میرفت تا مأموریت جدید خود را ادامه دهد. در روزهای آخر اقامتش در قم، مشاغل او آنقدر زیاد شدند که از درس باز میماند. برای او فرق نمیکرد که در قم زندگی میکند یا در لبنان. به هر حال پس از گذشت حدود دو سال اقامت در قم و درگیریهای کاری و مشغلهی فراوانی که حزب برایش ایجاد کرده بود اما ایشان همچنان مصمم به ادامهی تحصیلات خویش بود تا اینکه با فشار حزب و توصیهی مقام معظم رهبری ایشان تصمیم گرفت به لبنان بازگردد.
آقای محتشمیپور در خصوص نحوهی بازگشت سیدحسن میگوید:
«تصور میکنم که دو سال بیشتر طول نکشید که شورای مرکزی حزب، ایشان را به بیروت فراخواند. در آن موقع من وزیر کشور جمهوری اسلامی بودم. آقای سید عباس موسوی به ایران آمد و با من ملاقات کرد و گفت: «شما به ما کمک کنید تا سیدحسن نصرالله به لبنان برگردد، زیرا بهشدت به او احتیاج داریم». بنده به شهید سیدعباس گفتم اجازه دهد ایشان مدت بیشتری در قم باشند و حیف است که سیدحسن نصرالله با استعدادی که دارد به لبنان برگردد و او میتواند دو یا سه سال دیگر، اما با تفاوت و امتیازات بیشتری برگردد. در دو یا سه مرحله آقای سیدعباس موسوی به ایران آمد و اصرار داشت که نصرالله برگردد. در مرحلهی دوم یا سوم بود که ایشان گفت: «اگر سیدحسن نصرالله نیاید، ما نمیتوانیم نیروهایمان را اداره کنیم و تنها کسی که قدرت جذب این نیروها و مدیریت نظامی و رهبری آنها را دارد، سیدحسن است». پیشنهاد ایشان این بود که سیدحسن بیاید و فرماندهی نظامی حزبالله در سراسر لبنان را به عهده گیرد. آقای سیدعباس موسوی چون میدانست که سیدحسن گوش به حرف او نمیدهد و تنها یک نفر است که اگر دستور دهد، سیدحسن میپذیرد و او مقام معظم رهبری است، خدمت ایشان رسید و این موضوع را مطرح کرد که حزبالله شدیداً به وجود سیدحسن نصرالله احتیاج دارد و ایشان را قانع کرد که از وی بخواهند به لبنان برگردد و سید سرانجام به لبنان برگشت».
بازگشت ایشان به بیروت باعث شد که بار دیگر از ادامهی تحصیل علوم دینی محروم شود و باز هم سیدحسن نتوانست از فرصت پیش آمده استفاده کند و دروس را به اتمام برساند و امروز هم تأکید میکند که بزرگترین آرزویش این است که برادران حزبیاش کار را سبک کنند و او را از «دبیر کل حزبالله» معاف کنند تا به طلبگی خود برگردد.
بازگشت ایشان، در پی تشدید بحران در روابط حزبالله و جنبش امل و بروز درگیریهای پراکنده در مناطق اقلیم التفاح در جنوب لبنان بود. پس از مراجعت به بیروت، ضمن اینکه عضویت خود را در شورای رهبری حفظ کرد، مسئولیتهای دیگری نیز بر عهدهی او گذاشته شد. هنگامی که سیدعباس موسوی به دبیرکلی حزبالله انتخاب شد، شیخ نعیم قاسم را به عنوان معاون خود برگزیده و سیدحسن نصرالله به مسئولیتهای خود در شورای مرکزی حزبالله ادامه داد.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
راشد جعفرپور
کتابخانه های نجف
(فصلی از کتاب تاریخ نجف مدرس گیلانی)
شرح حال مرتضی مدرس گیلانی
شیخ شعبان گیلانی (م 1348ق) مقیم نجف بود و فرزندش مرتضی نیز در سه شنبه 7 ربیع الاول 1335 همانجا به دنیا آمد. شعبان از علما و مراجع نجف و در زمرة شاگردان میرزا حبیب الله رشتی، فاضل ایروانی، و شیخ عبدالله مازندرانی به شمار میآمد، و خود شاگردان زیادی را تربیت کرد. (نویسنده شرح حال پدرش را در تاریخ نجف: 2/ 165 ـ 171 آورده است) دو برادر وی یکی عبدالحسین فقیهی رشتی است که در باره او اشاراتی خواهیم داشت و دیگری ابوالحسن فقیهی که به سال 1321 متولد شده و سال 1388 درگذشت. شرح حال وی را جواهری در تربت پاکان قم:1/229 آورده است.
شیخ مرتضی شرح حالی از خودش در کتابش معجم الحکماء نوشته است. در آن جا مینویسد: من در نجف، شهر علم، در محله حویش در «عقد ابی الطبیخ» در خانه شماره 54/49 به دنیا آمدم. سپس شعری عربی از علی بن حسن هاشمی خطیب نجف در باره تاریخ میلادش آورده و آنگاه اساتید خود را به تفصیل یاد کرده است. سپس 21 کتاب تألیفی و 9 اثر تصحیحی را برشمرده است. آنگاه میگوید که معلم مدارس متوسطه بوده و در طول بیش از دوهزار شاگرد داشته است، چنان که هزار شاگرد غیر مدرسهای نیز داشته است. (تلخیصی از کتاب معجم الحکماء با انتخاب آقای منوچهر صدوقی سها شامل 305 شرح حال به عنوان «منتخب معجم الحکماء» به سال 1384 در تهران منتشر شده و شرح حال مزبور در ص 195 آن آمده است).
وی ایضا، شرح حال خود را در مجلد دوم تاریخ نجف چنین آورده است: مرتضی بن شعبان گیلانی ـ میلاد 1295 ش. نگارنده مؤلف این تاریخ، میلاد در نجف به سال مذکور در محله حویش کوچه علی آقا خانه شماره 54/49 در ردایت و روایت در علوم عقلی و نقلی از بسیاری استفاده کرده، از آن جمله: 1. شیخ علی مرندی، 2. شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، 3. سید حسن خراسانی، 4. سید محمد جواد تبریزی، 5. سید احمد بن رضی الدین موسوی تبریزی، 6. شیخ صدرالدین بادکوبی، 7. شیخ نعمت الله دامغانی، 8. میرزا حبیب الله ذوالفنون منجم، 9. میرزا علی سمنانی طبیب، 10. میرزا علی یزدی ناسوتی حکیم، 11. شیخ قاسم محیی الدین، 12. شیخ مرتضی طالقانی، 13. شیخ شمس الدین علی نقی بادکوبی، 14. شیخ محمد قاضی سماوی، 15. شیخ موسی دعبیل نجفی، 16. سید هاشم آل عطیه نجفی، 17. سید حسن ایروانی، 18. شیخ ابراهیم مدرس گرجی، 19. شیخ عبدالحسین رشتی، 20 شیخ علی قمی، 21. مهندس عبدالرزاق اصفهانی، 22. شیخ عبدالله سنندجی، 23. شیخ اسدالله زنجانی، 24. سید علی قاضی طباطبائی، 25. شیخ آغابزرگ تهرانی مؤلف الذریعه، 26. سید ابوالقاسم اصفهانی، 27. شیخ ابوالفضائل زنجانی، 28. شیخ محمد فاضل قاینی، 29. شیخ محمد ادیب تهرانی، 30. شیخ خلیل اراکی، 31. میرزا ذبیح الله بهروز، 32. سید جمال الدین گلپایگانی و بسیاری دیگر. دارای اجازاتی بین اجتهاد و روایت که برخی از آنها در اثنای این کتاب [تاریخ نجف] نقل شد. شغل دبیری با پایه هشت دبیری. حدود دو هزار دانش آموز نزد من درس خواندهاند طبق دفترهای حضور و غیاب که نزد نگارنده موجود است. غیر از کسانی که متفرقه نزد من درس خواندهاند. تقویم پنجاه سال بر افق تهران استخراج کرده که حدود ده دوازده سال آنها چاپ شده. فعلا ساکن تهران است».
وی سپس آثار خویش را برشمرده که شمار آن 100 عدد است. در ادامه، دو سروده خود، یکی عربی ودیگری فارسی را آورده است (تاریخ نجف، خطی، مجلد دوم، صص 300 – 303).
مرحوم استاد شیخ محمد هادی امینی در باره وی نوشته است: مرتضی بن شیخ شعبان بن مهدی بن عبدالوهاب، نویسنده، ادیب، محقق پرکار که دایما در پژوهش و تألیف بود و در ریاضیات متخصص بود. زبانش تند بود و متهم در عقیده. بیشتر منزوی و اهل عزلت بود. در ایرانیگری و زبان فارسی تعصب داشت. نزد شیخ علی مرندی و شیخ محمد کاظم شیرازی و شیخ نعمت الله دامغانی و شیخ صدالدین بادکوبی و سید ابوالقاسم خوانساری و سید هاشم آل عطیه نجفی تحصیل کرد. سال 1377 ق [درست آن 1375ق] در پی بیرون کردن ایرانیان از عراق، به ایران آمد. در نجف در مدرسه خلیلی بزرگ واقع در مدخل عقد السلام در سمت بازار عماره سکونت داشت. در سال 1382 ق معلم مدارس دولتی شد. هیچ گاه ازدواج نکرد. [بعد از آمدن به ایران ازدواج کرد که در حال حاضر دختری نیز از وی مانده است] امینی، سپس برخی از آثار او را نام برده و مصادر شرح حال وی را در ذریعه و معارف الرجال و مصادر الدراسه و مصفی المقال و نقباء نشان داده است. (بنگرید: معجم رجال الفکر و الادب فی النجف، 1992م، 3/1116). (و بنگرید: نقباء البشر، تهران، 1388ش، 5/345). شیخ عبدالحسین فقیهی رشتی نیز که سالها نماینده مراجع در مدینه منوره بود و ایام حج رفت و آمد داشت، برادر همین مرتضی مدرس گیلانی است. (شرح حال وی را بنگرید در: گنجینه دانشمندان: 2/ 222 ـ 223)
مدرس گیلانی مطالعات و تحصیلاتی هم در ریاضی و نجوم و هیأت و به خصوص فلسفه داشت. به دلیل آراء ویژهای که اواخر اقامتش در نجف داشت، در نجف مورد بیاعتنایی قرار گرفت و به سال 1375 ق برای همیشه به ایران آمد و در تهران ساکن گردید. وی مدتها در مدرسه مروی تدریس میکرد اما گویا به دلایلی از آنجا نیز بیرون رفت.
اشاراتی دیگر از زندگی علمی وی
در تاریخ نجف که ما تنها بخش کتابخانهها و مجلات آن را در این مقاله آوردهایم، به جز جایی که مستقلا شرح حال خود را آورده، اشاراتی به تحصیلات و زندگی خود در نجف دارد. در اینجا تنها به اشاراتی که در دو مطلب انتخاب شده آمده، خواهیم پرداخت.
ارتباط وی با مرحوم سماوی مطلبی است که در چند مورد از آن یاد کرده است. از آن جمله آن که به خواهش وی، بخشی از نسخه عربی التفهیم بیرونی را که ناقص بوده، از روی نسخه فارسی، برای او ترجمه کرده است. وی از برخی از عالمان نجف یاد کرده و گوید که در منزل مرحوم سماوی خدمت آنان رسیده است.
مدرس ذیل شرحی کوتاه از کتابخانه مرحوم عبدالرزاق مقرّم، از دیدارهای مکرر خود با او یاد کرده است.
در جای دیگری مدرس گیلانی از اقامت خود در مدرسه مدرسه بزرگ خلیلی بزرگ یاد کرده و نویسد: «نگارنده چندین سال در این مدرسه ساکن بودم. بلکه مدتی نیز نظارت به امور داخلی آن داشتم».
مدتی نیز در مدرسه قوام شیرازی بوده و مینویسد که در آن مدت از کتابخانه آن مدرسه استفاده میکرده است.
گیلانی در جایی از این کتاب حتی محل تولد خود را نیز که نجف در محله حویش یاد کرده و با ذکر پلاک خانه گوید: «نگارنده در آن زاییده شدم»گیلانی، از کتابخانه پدر خود یاد کرده و نویسد: کتابخانه گیلانی: منسوب به مفتی شیخ شعبان گیلانی، گذشته به سال 1348 هجری والد نگارنده. این کتابخانه پس از مرگش، بسیاری از آن فروخته شد و دیون وی پرداخته شد. مقدار معتنابهی نیز به امانت نزد برخی سپرده شد. بیشتر کتب این کتابخانه، کتب فقه و اصول و تفسیر بود. از جمله کتاب نهج البلاغه خطی بود که مجلسی دوم آن را تصحیح و مقابله کرده بود. نگارنده که فعلا در تهران ساکن هستم. چیزی از آن کتب ندارم».
مدرس از کتابخانه خود در نجف و انتقال آن به تهران نیز سخن گفته می نویسد: «کتابخانه مدرس گیلانی: منسوب به نگارنده این کتاب، مرتضی گیلانی مشهور به مدرس. قریب هزار مجلد است. در سال 1375 هجری که به تهران مهاجرت کردم، بعدا آن را به تهران انتقال دادم و در منزل شخصی من است. دو سه سال، پیش آقای حسن ره آورد که راجع به کتابخانهها چیزی می نگاشت آمد و از کتابهای فارسیِ تنها صورتی برداشت».
در جای دیگری از کتابخانه برادرش یاد کرده است: «کتابخانه فقیهی ـ منسوب به خطیب میرزا ابوالحسن فقیهی گیلانی اخوی نگارنده، گذشته به سال 1388 هجری که در سال 1351 هجری آن را با خود به ایران انتقال داد و اکنون در تصرّف فرزندان وی است و بیشتر کتب وی اخبار و تواریخ و تفسیر است».
همچنین ذیل کتابخانه صالح الجعفری اشاره به حضور خود در درس مرحوم سید حسن بجنوردی دارد. وی ضمن اشاره به رفت و آمد خود به برخی از کتابخانهها، از جمله به مراجعه مکرر خود به کتابخانه منتدی النشر یاد کرده است.
وی از کتابخانه آل حبوش یاد کرده و این که «نگارنده برخی از آثار مطبوع خود را به آن اهداء کردم». در جای دیگری از شرکت خود در برخی از جلسات ادبی نجف یاد کرده از جمله محفل ادیب شیخ قاسم محیی الدین که از ادبا و شعرای معاصر بوده و مینویسد: «نگارنده نیز مدتی شبها به آنجا میرفتم. مطارحات ادبی بسیار میشد. مدتی نزد وی عروض و قافیه میخواندم».
برخی از دستنویسهای مدرس گیلانی در کتابخانه مجلس
شماری از آثار مدرس گیلانی به خط خود وی در کتابخانه مجلس نگهداری میشود. (این آثار توسط حمیده گیلانی در 14 بهمن 1381 به کتابخانه فروخته شده و تعداد آنها 23 عنوان بوده است) از آن جمله این آثار است:
معجم الشعراء شامل برگزیدهای از اشعار 323 شاعر فارسی گوی از شعرای سده سوم هجری تا امروز سده چهاردهم در 706 صفحه. (ش 16635).
معجم الشعراء حاوی اشعار عربی مجلد اول از 524 شاعر از شعرای جاهلیت تا عصر حاضر یعنی سال 1974 میلادی. (ش 16633). مجلد دوم به شماره 16634 در 468 صفحه.
شرح اصطلاحات حل المسائل در نجوم از آقای عبدالله نوبخت منجم باشی، با مقدمه و اضافاتی از مرتضی مدرس گیلانی (به شماره 16631) در 118 صفحه
تاریخ اخباری اصولی در 130 صفحه (به شمارة 16747).
سالنامه 1341 در پیش آمدهای تاریخی، سیاسی، علمی، ادبی، انتقادی در 226 صفحه (به شمارة 16646).
الفیه و شلفیه یا راز عشاق در بیان نیروی تحریک باه برای فروماندگان از آن روی صفحه اول این دو بیت آمده است:
ابر آمد و باز بر سر بنده گریست / بی باده و معشوقه نمی شاید زیست / امروز که این سبزه تماشاگه ماست / تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟ (به شماره 16650) در 151 صفحه. (فهرست تألیفات مدرس گیلانی در پایان این نسخه در 141 عنوان آمده است).
معجم الحکماء ترجمه 120 فیلسوف عالم (همان کتاب که آقای صدوقی سها خلاصه آن را در سال 1384 نشر کرده است) در 393 صفحه به شماره 16651).
کفایة الاسلام در فقه شافعی (ناظم: سید نورالدین شاه نعمت الله بن عبدالله علوی هروی کرمانی مولود به سال 731 هجری و متوفای 834، شارح: مدرس گیلانی) (به شماره 16652)
الرقاع و المقالات فی مواضیع شتی علمیه، فلسفیه، ادبیه، دینیه، در 258 صفحه (شماره 16645). این کتاب اطلاعات ارزشمندی در باره نجف دارد.
تسلیه الاخوان علاء الدین عطامک جوینی به تضحیح و توضیح مدرس گیلانی، (به شماره 16642) در پنجاه صفحه.
زندگینامه اثیرالدین ابهری (م 663) در 98 صفحه.
کتاب التهذیب علی شرح منطق التهذیب از عبیدالله بن فضل الله شافعی کرمانی (م 860 در هرات) صححه و رتبه و اضاف الیه کثیرا من الاشکالات المنطقیه مع مقدمه مرتضی الکیلانی المدرس).
منثوی حکمت الاسرار از سروده های خودش به شماره 16640 در 383 صفحه با این مطلع:
هر که آن از وصف و حد بیرون بود * وصف و حدش جمله ناموزون بود
معارف قرآن در زندگی پیامبران و توضیح آثار و ادیان و شرح بلدان از قرآن و تفسیر آن (به شماره 16641) در 125 صفحه.
شرح عقاید بهائیه، استنساخ وی در کتابخانه مجلس به شماره 15781 ثبت شده است. همچنین حاشیه بر اقلیدس را نیز در سال 1385 ق استسنناخ کرده که به شماره 15790 ثبت شده است.
چند کتاب هم از پدرش شیخ شعبان و یک اثر از برادرش شیخ عبدالحسین جزو این مجموعه است:
تقریرات الاصول (المجلد الاول فی الاصول اللفظیه و المجلد الثانی فی الاصول العلمیه) از آثار شیخ شعبان بن المهدی بن عبدالوهاب کیلانی نجفی متولد 1275 و متوفای 1348 (شماره 16648) و مجلد دوم (به شماره 16649).
منهج المسترشدین الی احکام الدین در 160 (عکس شیخ شعبان در این نسخ گذارده شده است). (به شماره 16653).
المجلد الاول من الاستصحاب مع مقدمة نجله مرتضی الکیلانی المدرس در صفحه 298 (به شماره 16638). المجلد الثانی به شماره 16639 در 248 صفحه.
دو کتاب «کتاب البیع و التجاره» و کتاب «حجیة القطع» از شیخ شعبان با مقدمه مرتضی گیلانی نیز چاپ شده و در پشت آنها فهرست بلندبالایی از آثار شیخ شعبان که تقریبا همگی فقهی است، درج شده است.
حاشیة الکفایه از برادرش شیخ عبدالحسین فقیهی گیلانی متولد دوم شعبان 1321 در نجف و متوفای 18 ربیع الثانی در سال 1410 در قم. در 185 صفحه (به شمارة 16637). در انتهای این کتاب، شرح حال چند صفحهای در باره شیخ عبدالحسین نیز درج شده که بسیار مغتنم است. در جای دیگر اشاره کردیم که وی نماینده آیت الله بروجردی در حرمین شریفین و در ایام حج برای پاسخگویی به مسائل فقهی بود.
مرتضی مدرس گیلانی در سن 85 سالگی در روز یکشنبه 25 ربیع الثانی سال 1420 مطابق 17 مرداد 1378 درگذشت (اختران فضیلت، ناصرالدین انصاری، قم، 1388ص 739) در این منبع از 155 اثر مؤلف یاد شده که بیستمین عنوان آن، کتاب تاریخ نجف یا دانشگاه اسلامی است.
در آثار یاد شده، آثار تاریخی جالبی وجود دارد که لزوما باید انتشار یابد. سفرنامه او به ایران از سال 1365 ق که طی آن در محضر برخی از اساتید تهران نیز تلمذ کرده از آن جمله است. عناوین برخی دیگر هم جالب است: تقویم خمسین عاما، تاریخ محکومان زمان مشروطیت، تعلیمات مدنی، تاریخ اخباری و اصولی، آهنگ مدرس یا دیوان اشعار فارسی و... [بعد از نگارش این مقاله آثار دیگری از وی برای کتابخانه مجلس خریداری شد که در مقاله مدارس نجف از آنها یاد خواهم کرد].
در اینجا دو بخش از کتاب تاریخ نجف، یکی در باره کتابخانه ها و دیگری گزارشی خلاصه که مؤلف از روزنامهها و مجلات نجف را به دست داده، ارائه میکنیم. پیش از آن شرحی در باره کلیت کتاب خواهیم داشت.
در باره کتاب تاریخ نجف
تاریخ نجف یا دانشگاه اسلامی عنوانی است از مرتضی گیلانی معروف به مدرس که نسخه دستنویس مؤلف در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری میشود. این کتاب در دو دفتر تنظیم شده به شماره 16632 حاوی 385 صفحه و دفتر دوم 16636 آن هم حاوی 385 صفحه است. گیلانی که خود سالها مقیم نجف و اساسا زاده آن شهر بوده و با پدرش در آن شهر میزیست، در سال 1375 ق به ایران بازگشت، در تهران اقامت گزید و در آموزش و پرورش مشغول تدریس شد.. هدف وی در این کتاب نوشتن تاریخی برای شهر نجف و حوزه علمیه با تأکید بر زندگی دانشمندان و دانشجویان دینی این شهر است. طبیعی است که وی از مآخذ مختلفی بهره برده باشد، اما به دلیل زیست چند ساله در این شهر، و ارتباط مداوم با طلاب عرب و عجم آن، و نیز حساسیتهای تاریخی و فرهنگی خود، یادگارهای فراوانی از شهر به صورت مکتوب و شفاهی داشته که هر یک را در جای خود در این کتاب آورده است. خودش در آغاز اشاره میکند که اینها صرفا یادداشتهایی بوده است که برای تاریخ نجف نوشته تا وقت نیاز به آنها مراجعه کند، اما ظاهرا بعد مصمم شده است تا آنها را تدوین کند. در آغاز کتاب مینویسد:
در این دفتر یادداشت هایی از تاریخ نجف برای خود نوشتم که هنگام نیاز به آنها مراجعه کنم. به ویژه که در تاریخ 2 / 4 / 1335 خورشیدی آقای ابراهیم خان زرین قلم زنجانی، کنسولگری ایران در نجف نیز در این باب درخواستی کرده بود. هرگاه ذکر برخی از مطالب مهم یا نامی از شخصیتهایی نیامده، این کار حمل بر غفلت و قصور شود نه تعمد و تقصیر، جل من لا عیب له، العصمة لله وحده.
کتاب در چهار بخش تنظیم شده است که مفهوما با تعابیری که ما انتخاب کردهایم به این شرح است:
بخش یکم تاریخ و جغرافیای نجف.
بخش دوم: زندگی طلبگی
بخش سوم زندگی هزار دانشمند از پیش از روزگار شیخ طوسی تا عصر حاضر
بخش چهارم شامل تراجم 253 تن از خطبا و سخنوران تازی و پارسی از روزگارهای قدیم و جدید.
برای این که ابعاد هر کدام از این بخشها روشن شود، شرحی خود او را در باره این بخشها می آوریم:
بخش یکم: وضع جغرافیای نجف و آب و هوای آن، اشعاری که برای نجف گفتهاند، فرمانروایان عراق در زمان تحریر این تاریخ، محلات نجف، بازارهای نجف، مساجد نجف، مدارس دینی نجف، مدارس جدید نجف، کتابخانه های نجف، مجالس نجف، چاپخانههای نجف، مجلات و روزنامههای نجف، زیارتگاههای نجف، خزانه حضرت علی و جواهر آن، زراندودی گنبد و مناره و ایوان، شناسایی حضرت علی، مرقد هود و صالح پیامبر، مرقد کمیل بن زیاد، ایوان علما، تکیه بکتاشیه، قبور آل بویه، قبور آل حمدان، قبور ایلخانیان با جلایریان، قبور شاهان و وزرای قاجار، شورش بر عثمانی به تحریک استعمار، خاندانهای نجف، معتقدات مردم نجف.
بخش دوم: غرض از دانش به عقیده دین بدان، دوره ابتدایی، دوره متوسطه، دوره نهایی، مساکن دانشجویان، مدرسان علوم در نجف، مضاده با یکدیگر، تعطیلیهای نجف، علت انحطاط علمی، تکلم دانشجویان، پوشاک دانشجویان، زندگی دانشجویان، پانامهای دانشجویان [القاب علمایی]، دانشنامههای دینی، مشخصات مراجع عام، چگونگی سؤال و جواب دینی، انتخاب نجف برای تحصیل، مجلس افتا، یعنی چگونه مفتی فتوا میدهد، سیاست استعمار در نجف، طائفه زکرت و شُمرت، مشروطه و مستبد در نجف، کنسولگری روس در نجف، پدیداری استقلال عراق از نجف، حصار کردن انگلیس نجف را، نفی مراجع از نجف به ایران، نفی عراق ایرانیان را از نجف و عراق.
بخش سوم: هزار دانشمند از پیش از روزگار شیخ طوسی تا عصر حاضر از فقیه، اصولی، محدث، مفسر، کاتب، شاعر، لغوی، خطاط، ادیب، نسابه، سیاح، سیاستمدار، مورخ، فیلسوف، متکلم، منجم، طبیب، مهندس، ریاضی، صوفی، اخلاقی، قاری قرآن کریم.
بخش چهارم: شامل تراجم 253 تن از خطباء و سخنوران تازی و پارسی از روزگارهای قدیم و جدید از آثار ایشان از کتاب و شعر و خطابه و غرایب نقلهای آنان و فایده وجود اینان در مجمع دینی نجف و سیر حرکت در این نوع و علت انحطاط و عدم پیشرفت خطاب در نجف و شروطی از آن.
وی پس از این مقدمه، شرحی در باره مآخذ و منابع خود داده و از تعدادی کتاب مطبوع و مخطوط به عنوان منابع خود یاد کرده است که طبعا از میان آنها، عناوین مهم مخطوطاتی هستند که گیلانی از مؤلفان نجفی آن روزگار نام برده است. از برخی از این آثار که دست کم آن زمان مخطوط بوده است، یاد میکنیم:
نهج الصواب در مکاتیب نجف از شیخ علی بن محمد رضا آل کاشف الغطاء، تحفه العالم از سید جعفر آل بحر العلوم، تاریخ حیره از سید عبدالحجه بلاغی، تاریخ النجف منظومه عربی از شیخ محمد سماوی، کتاب فهرست کتب از شیخ ابوالقاسم بن زین العابدین کرمانی، العبقات العنبریه فی الطبقات الجعفریه از شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء، الطلیعه فی شعراء الشیعه از شیخ محمد سماوی، قبائل فراتیه از سید مهدی آل قزوینی، الحصون المنیعه فی طبقات الشیعه از شیخ علی کاشف الغطاء.
به طور کلی در باره این کتاب باید گفت منهای محتوای که که در مواردی رونویسی از سایر متون و در بخشهایی نتیجه جستجوهای خود اوست و بسیار ارزشمند، نثر مؤلف چندان استوار نیست گرچه چندان سبک هم نه، میانه ومعمولی است. تنها تفاوت آن است که به شکل بسیار محدودی تلاش دارد تا برخی از کلمات فارسی یا غیر معمول را به جای برخی از اصطلاحات بکار برد. مثل آن که تأکید دارد به جای «درگذشته» «گذشته» بگذارد. یا به جای مجتهد مرجع کلمه «مفتی» را به کار برد. در موردی هم به جای منبری و خطیب «پندده» به کار میِبرد.
در اینجا آنچه را که مرتضی مدرس گیلانی در باره کتابخانه های نجف آورده و سپس فهرست کوتاهی که از نشریات ومجلات نجف به دست داده است را تقدیم خوانندگان میکنیم.
کتابخانه های نجف
در نجف کتابخانههای عمومی و خصوصی بسیار است. ابن طاوس در سعد السعود نقل کرده: نخستین کسی که در نجف کنار گور حضرت علی کتابخانه ترتیب داده حدود سال 372 هجری، عضدالدوله پادشاه آل بویه بود. در کتاب عمدة الطالب گفته: در سال 750 هجری حریقی در گور واقع شد. از این روی، مقداری مهم از آن کتابخانه سوخت. نگارنده کتابخانههایی را که میدانم یا دیدهام، اعم از عام و خاص در این تاریخ یاد میکنم.
1. کتابخانه حضرتی یا علوی: این کتابخانه هر چند برای مطالعه عمومی نیست و حکم انبار و خزانه حضرتی است، در سالی یکبار باز میشود و کتابهای آن را باد میدهند تا موریانه در آنها نیفتد، اما چون عنوان مکتب است، ذکر کردم. انگیزه آن که این کتابخانه مورد استفاده قرار نمیگیرد آن است که بیشتر کتب آن کتابهای نفیس و قیمتی است که مؤلفان روزگار به خط خود نگاشته، به این کتابخانه پیشکش کردهاند. یا کسانی خطوط ایشان را خریداری کرده، در اینجا نهادهاند. از جمله آثار نفیسی که در این کتابخانه وقتی بود، امید است که موجود باشد، برخی از مؤلفات ابن کمونه بغدادی است. و قرآنی است به خط کوفی که تاریخ کتابت آن حدود 40 هجری است و گویند خط حضرت علی است. اما کتابشناسان در درستی آن خرده گرفته، گویند: هر گاه به خط وی بودی باید در توقیع نوشته شدی: علی بن ابی طالب. در صورتی که مضاف الیه ابن را به حالت رفعی مینوشتند. [کذا. شاید: باید در توقیع نوشته شدی: علی بن ابوطالب، زیرا آن زمان، مضاف الیه «ابن» را به حالت رفعی «ابوطالب» مینوشتند].
2. کتابخانه بحر العلوم: مفتی سید محمد مهدی بحر العلوم، گذشته در نجف به سال 1212 هجری. در این کتابخانه کتابهای ارجمند بسیار بود. بعد از مرگش به پسرش سید رضا رسید و بعد از مرگ سید رضا به پسرهایش سید محمدتقی و سید محمد حسین و سید علی مؤلف برهان قاطع در فقه رسید و بعد از سید علی، اندازهای از آن را شیخ علی آل کاشف الغطاء خرید.
3. کتابخانه مؤلف کاشف الغطاء ـ مفتی نجف، گذشته به سال 1228 هجری. از کتابخانههای ارجمند نجف است و در آن از آثار قدماء بسیار یافت میشود. این کتابها را هنگامی که شیخ جعفر کاشف الغطاء به حجاز و ایران مسافرت میکرد، به دست آورده بود. بعد از وی اندازهای از آن میان ورثهاش قسمت شد. با همه اینها امروز مهمترین کتابخانههای نجف، کتابخانه کاشف الغطاء است. جایش در محله عماره در مدرسه معتمد محل استفاده همگانیست. از جمله کتابهای مهم آن کتابی است در ملل و نحل از مؤلفات امام محمد غزالی. برخی از جزوات چاپی آن را شیخ ناصر حویزی مدیر کتابخانه برای من آورده بود.
4. کتابخانه طریحی ـ منسوب به شیخ فخرالدین طریحی مؤلف مجمع البحرین در لغت تازی. گذشته به سال 1085 هجری. این کتابخانه بعد از مرگ وی تباه شد. کسی نقل کرد که در سرداب خانه شیخ نعمت طریحی به اندازه بار سه حمّال اوراق پراکنده از آن کتابها آنجا ریخته بوده، باران آنها را از هم پاشیده بود.
5. کتابخانه سید عزیز ـ جد دودمان آل سید صافی. این سید کتابهای گران ارزش در کتابخانه خود از عراق و هند فراهم کرده بود. همه با خطوط خوب و کاغذهای مجدول به زر. از بعد از مرگش آنها پراکنده شد و موریانه در آنها افتاد و تباه گشت و بیشتر آنها را در دریای نجف در آب ریختند و در چاههای آن.
6. کتابخانه هلال ـ منسوب به سید احمد هلاله نجفی، از بزرگان و ثروتمندان نجف بود. عشق مفرطی به گردآوری کتابها داشت. کتابخانهای فراهم کرد که در آن از نفائس مخطوط بسیار بود. چون فرزندان اهل دانش نداشت، بعد از وی آن پراکنده شد. امروزه از آن نشانی نیست.
7. کتابخانه آل محیی الدین ـ منسوب به شیخ محمد بن یوسف نجفی از خانواده آل محیی الدین از فقهای نجف بود. در سال 1219 هجری درگذشت. این کتابخانه کتابهای سودمند پراکندهای را گرد کرده بود که بعاز مرگش باز پراکنده شد.
8. کتابخانه نظام الدوله ـ منسوب به علی محمد خان نظام الدوله بن امین الدوله عبدالله خان بن محمد حسین خان صدر اعظم اصفهانی گذشته به سال 1376 هجری. در این کتابخانه از کتابهای تازی و پارسی خطی نسخه های بیشماری بود که بیشتر به خط مؤلفان آنها بود. غالب آنها را از ایران گرد کرده. گویند بیش از بیست هزار مجلد بوده است. پس از مرگش میان ورثه قسمت شد. شاید هنوز کتابهایی از آن نزد نوادگانش یافت شود.
9. کتابخانه اصفهانی ـ منسوب به مفتی شیخ محمد باقر بن محمد تقی بن محمد باقر بن محمد تقی اصفهانی. وی از عشّاق کتب نفیسه بود. در نجف سرایی برای کتابخانه خود خریداری کرد. برای همه طبقات، مطالعه و کتابت از آنها را مباح شمرد. هنگام بازگشتش به ایران و اصفهان برخی را فروخت و برخی را با خود برد. عمده کتابهایش در نجف و کربلا پراکنده شد. وی پدر آقانجفی اصفهانی است.
10. کتابخانه سید میرزای اصفهانی ـ گویند این سید با آن که چندان در علوم وارد نبود، عشق بسیاری به جمع کتاب و آثار قدما داشت. هرچه از مال جهان پیدا کردی، همه را هزینه کتاب کردی. این کتابخانه کتابهایی داشت که به خط مؤلفان یا بر مؤلفین آن خوانده و تصحیح شده بود. بعد از مرگش دانسته نشد. جملهای از آنها از موقوفات مدرسه چهارباغ اصفهان بود. از جمله کتابهایی که بعد از مرگش به کتابخانه شیخ علی آل کاشف الغطاء در نجف به فروش رسید، کتاب نهایه ابن اثیر بود که بر مؤلفش خوانده شده، بر آن اجازه داده بود.
11. کتابخانه سید علی بحر العلوم ـ منسوب به سید علی بن رضا بن محمد مهدی بروجردی بحرالعلوم است. وی از فقهای نجف بود و مؤلف برهان قاطع در فقه، و علاقه بسیاری به فراهم کردن کتابها داشت. به سال 1298هجری که درگذشت، کتابهایش میان ورثه قسمت شد و اندازهای نیز فروخته شد.
12. کتابخانه سید محمد بحر العلوم ـ منسوب به سید محمد بن محمد تقی بن رضا بن محمد مهدی بحرالعلوم از فقهای نجف بود و مؤلف بلغة الفقیه. در این کتابخانه کتابهای خطی نفیس به حد اعلی بود. از جمله دیوان سید رضی که در زمانش نوشته شده بود. تحریر مجسطی نصیرالدین طوسی و امثال آنها. چون به سال 1326 هجری درگذشت، کتابخانهاش تا سه ماه در صحن حضرت علی به مزایده نهاده شد.
13. کتابخانه نوری ـ منسوب به محدث خبیر شیخ حسین بن محمد تقی نوری طبرسی. از فقها و محدثین نجف بود و عشق مفرطی به گرد کردن کتابهای نفیس داشت، تا اندازهای که حاضر بود البسه خود را بفروشد و کتاب مورد نیاز خود را بخرد. به سال 1321 هجری درگذشت. مرحوم مفتی سید هادی خراسانی حائری در این موضوع داستانی نقل کرده که نگارنده آن را در اینجا میآورم. آقای سید ابوالحسن قزوینی ما را گزارش داد، از سید فقیه سید اسدالله اصفهانی که از اصحاب میرزای شیرازی در سامرا بود، گفت: با شیخ نوری به کربلا رفتیم. در میان راه گفت: فلان کتاب و فلان کتاب را بسیار خواهان هستم. هرچه جستجو میکنم، نمییابم. ما وارد کربلا شدیم و از کفشداری مرحوم سید هاشم در گوشه غربی ایوان به حرم رفتیم. چون بیرون آمدیم، نزدیک کفشداری زنی را دیدیم دو کتاب در دست داشت. نوری پرسید: مال فروش است؟ گفت: آری. کتابها را نظاره کردیم. اتفاقا همان دو کتابی بود که میخواست. پرسید: چند میفروشی؟ گفت: بیست و دو قران. نوری به من گفت: هرچه پول داری بده. آنچه من و ایشان داشتیم شش قران بیشتر نبود. به زن دادیم. با خود گفتم: ما اکنون وارد شدیم. خوراک نخوردهایم. همه پول خود را دادیم آن نیز برای خرید کتاب، باقی پول کتاب را از کجا میآورد؟ پس به زن گفت: با ما بیا. رفتیم به بازار حراج. عبای خود را فروخت. باز هم کم بود. عمامه را فروخت. باز کم بود. قبا را فروخت. سرانجام کفش خود را نیز فروخت. پولها را داد و دو کتاب را خرید. برای نوری جز عرقچین و پیراهن و زیر جامه چیز نماند. گفتم: مولانا! این چه حال است که بر خود آوردی؟ گفت: سهل است ما درویش هستیم. به همان وضع آمدیم وارد صحن شدیم. برخی از فقها و دوستان را دیدار کردیم. رفتند پوشاک آوردند و ایشان پوشیدند. به نظر نگارنده این داستان مجعول مینماید. زیر آنچه از کهن سالان دانش شنیدهام، نوری مردی بود اضافه بر دانش، توانگر و عادتا معقول نیست که مسافرت کند و ده بیست تومان با خود نداشته باشد و پوشاکی پوشیده باشد که بیست و دو قران نیرزد. شاید راوی از این داستان می خواهد صحنه سازی کند. آنچه مسلم و قدر متیقن است، نوری علاقه مفرطی به کتاب داشت.
14. کتابخانه یزدیـ منسوب به سید محمد بن سید محمد کاظم طباطبائی یزدی بود که به سال 1334 هجری [در اصل به اشتباه: 1324] در زمان زندگی پدرش درگذشت. عشق بسیاری به جمع آوری کتابهای خطی و چاپی داشت. وی برای کتابهای خود فهرستی ترتیب داده بود. قیمت هر یک را که از کجا خریده، همه را نوشته بود. پس از مرگش کتابخانه پراکنده شد.
15. کتابخانه شریعت اصفهانی ـ منسوب به مفتی شیخ فتح الله بن محمد جواد، مشهور به شریعت اصفهانی، گذشته شب یکشنبه هشتم ربیع الثانی 1339 هجری. کتابخانهاش بسیار نبود، اما کتب نفیسه داشت. از آن جمله کتاب جامع الروات است که جامع روات شیعه میباشد. بعد از مرگش، این کتاب به کتابخانه مفتی سید حسن صدر کاظمی منتقل شد و بیشتر آنها را فرزندانش فروختند.
16. کتابخانه بیت العبودی ـ که به آل شیخ مشهد معروفاند. بعد از مرگ جامعش [کذا] کتابها از میان رفت و اندکی از آنها را شیخ علی آل کاشف الغطاء خرید.
17. کتابخانه بیت دجیم ـ منسوب به شیخ عبدالرحیم از فقها بود، و از ایران به نجف آمد و در روزگار شیخ علی کرکی حدود 990 هجری زندگی میکرد، و از آن اکنون نشانی نیست.
18. کتابخانه بیت مشهدی ـ منسوب به شیخ ابراهیم بن علی ربعی مشهدی که حدود 1240 هجری زنده بود. وی کتب بسیاری جمع کرد، اما بعد از مرگش میان ورثه متفرق شد. شاید هنوز برخی از آنها در این خانواده پیدا شود.
19. کتابخانه بیت نجف ـ منسوب به حاج نجف تبریزی است که در سده دوازده و سیزدهم در نجف زندگی میکرد و تاکنون نیز ازیشان اهل دانش موجود است. شیخ محمد طاها نجف مفتی مشهور از این خانواده است. این کتابخانه از میان رفته، اما اندکی از بقایای آن در این خانواده یافت میشود. برای معرفت بیت نجف مراجعه به خانوادههای این کتاب شود.
20. کتابخانه بیت حکیم ـ منسوب به سید حسن حکیم حسنی است که داماد شیخ موسی بن جعفر آل کاشف الغطاء بود و این خانواده غیر از بیت حکیم حسنی هستند که در نجف از خدمه حضرتی به شمار میآیند. کتابهای این سید بعد از مرگش همه تلف شد و اکنون چیزی از آن در دست نیست.
21. کتابخانه جزائری ـ منسوب به مفتی شیخ احمد جزائری مؤلف آیات الاحکام است. گذشته به سال 1151 هجری. هنوز این کتابخانه بقایایی از آن نزد دودمانش هست. برای شناسائی به خانواده وی در این کتاب مراجعه شود.
22. کتابخانه شیخ کاشف الغطاء ـ این کتابخانه در واقع همان کتابخانه شیخ جعفر کاشف الغطاء است با اضافاتی در مدت دویست سال که بر آن شده. این کتابخانه را به این گونهای که اکنون هست و در مدرسه معتمد بنا شده، محل استفاده عموم است.
23. کتابخانه شیخ هادی ـ منسوب به مفتی شیخ هادی آل کاشف الغطاء، از کتابخانههای سودمند است، اما عمومی نیست. کتابهای خطی بسیار دارد. از آن جمله ... مقالات اقلیدس تألیف ابن الهیثم بصری و درة التاج علامه شیرازی.
24. کتابخانه سماوی ـ منسوب به شیخ محمد بن طاهر سماوی، قاضی اسبق نجف است، گذشته به سال 1371 هجری. کتب نفیس خطی بسیار دارد. مخصوصا کتب ریاضیات و نجوم. از آن جمله کتاب التفهیم عربی بیرونی که نگارنده به درخواست وی نواقص آن را از فارسی به عربی ترجمه کرد و آن را تکمیل ساختم. بعد از مرگش داماد وی شیخ جواد خمایسی همه را مزایده [؟] کرد و از پول آن بهرهمند شد. سه روز نزدیک به مرگش به نگارنده گفت: شنیدهام کتاب مسالک ابن هشام در نحو نزد محمود صاف برای فروش آوردهاند. لطفا تحقیق کن از کیفیت و قیمت آن چیست. من از حرص وی به کتاب بسیار در شگفت شدم. آن را من خود خریده بودم. ناگریز به وی دادم. او نسخهای از آن را که بهتر نبود به من داده. از جمله کتابهای نفیس این کتابخانه، کتاب عین خلیل بن احمد نحوی است که به خط خود استنساخ کرده. سپس آن را در بغداد حدود پانصد دینار ظاهرا فروخت. دیگر از کتب نفیس آن، کتاب زیج بهادری بود که از کتب مرحوم شیخ محمد منجم گیلانی بود و این کتاب را به دقت از اول تا آخر تصحیح کرده، یادداشتهایی بر آن نوشته بود که بعد از مرگش صالح جعفری در مزایده آن را خرید. بعدا این کتاب را امین، برای کتابخانه حضرتی که فراهم میکرد، خرید. اکنون در آنجاست. شیخ محمد شریعت، کتابخانه وی را سجن الکتب تعبیر میکرد.
25. کتابخانه سید بحرالعلوم ـ منسوب به فقیه سید جعفر آل بحر العلوم بود. وی از معاصرین است و از شاگردان شیخ محمد کاظم خراسانی و سید محمد کاظم طباطبائی است. وی علاقه بسیاری به خرید کتب نفیس داشت. کتاب مطلع السعدین داشتم، او خرید. از کتاب نفیس، دست کمی از شیخ محمد سماوی نداشت.
26. کتابخانه خوانساری ـ منسوب به فقیه شیخ محمد علی بن محمد حسن خوانساری از شاگردان شیخ حبیب الله رشتی بود. عمر خو درا در جمع کتب نفیس صرف کرد. حدود دو هزار مجلد کتابهای قیمتی داشت. به سال 1332 هجری در نجف درگذشت. پس از مرگش، ظاهرا آنها را فرزندش شیخ محمد که در سلطان آباد ساکن است، بدانجا نقل داد.
27. کتابخانه آل قزوینی ـ منسوب به فقیه سید احمد قزوینی. از فقهای نجف بود. بعد از مرگش به پسرش سید محمد باقر قزوینی رسید. چون به سال 1247 هجری وی درگذشت، به پسرش سید جعفر رسید. وی بیشتر آنها را به خویشان خود فروخت. اما سید مهدی قزوینی گذشته به سال 1300 هجری از این دودمان کتابهای بسیاری جمع کرد و گویند هزار نسخه خطی که غالب به خط مؤلفان آنها بود، در این کتابخانه بود. اما بعد از او این کتابخانه متفرق شد. اندازهای از آن به حله [شاید: «به باد»] رفت و اندکی در نجف پراکنده شد.
28. کتابخانه حسینیه شوشتری ـ جایش در محله عماره، میان کوچه سلام است. حاج محمدرضای شوشتری که از تجار بود، این حسینیه را ساخت. بعدا این کتابخانه را که شیخ علی محمد نجف آبادی اصفهانی فراهم کرده بود، پس از مرگش به این حسینیه نقل داد. نجف آبادی در شمار حکما و منجمین بود و طبابت نیز کردی. به سال 1332 هجری در نجف بیعقب درگذشت. سرایی داشت. آن را وقف بر مدیری که آن کتابخانه را اداره کند، برگزار کرد. نخستین کسی که مدیر آن شد، ملاغلام حسین بود. این مرد بسیار علاقه به مطالعه داشت. در عین حال مدیر این کتابخانه بود. وقتی کتاب جفری که از آثار محمود دهدار بود از وی برای مطالعه گرفتند گویا مستعیر [یا: مستفید]، آن را به سرقت برد. مدیر به سبب آن رنجور شد و درگذشت. این کتابخانه تاکنون محل استفاده همگان است. حدود شش هزارمجلد کتاب دارد و از کتابهای خطی آن یکی کتاب مناظرات کمال الدین است و دیگر کتاب کفایة التعلیم عبدوس منجم غزنوی است. برخی میپندارند که کتابخانه علی محمد غیر از کتابخانه حسینیه شوشتری است. از ابزار نجومی اسطرلاب کرهای داشت و اسطرلاب مسطح مسدس و کره بطلیموس از برنز و ... را از تخته ساخته بود، برای فهمانیدن دانشجویان.
29. کتابخانه سید عباس خرسان ـ که به دست سید عبدالرسول خرسان است. این کتابخانه عمومی نیست، اما اهل فضل میتوانند با اجازه از آن استفاده کنند.
30. کتابخانه سید محمد حسین کیشوان ـ منسوب به سید محمد حسین کیشوان است. کیشوان معرب و مخفف کفشدار است. چون پدران وی کفشدار آستان حضرت علی بودند. وی از فضلای نجف بود و در ریاضیات عالیه مطالعه داشت. چنان که مجسطی را به خط زیبای نسخ خود نگاشته بود. او با شیخ محمد سماوی قاضی نجف هنگامی که مرحوم استاد حبیب الله ذوالفنون اراکی و آقا محمدرضای اصفهانی در نجف بودند، نزد ایشان درس میخواندند. کتابخانه او اندک است، لیک کتب نفیسه دارد و خصوصی است.
31. کتابخانه آل حبوش ـ جایش در محله براق است و محل استفاده همگان. نگارنده برخی از آثار مطبوع خود را به آن اهداء کردم. ظاهرا مدیرش شیخ موسی الهادی مرندی است حفظه الله.
32. کتابخانه محیی الدین ـ منسوب به ادیب شیخ قاسم محیی الدین که از ادبا و شعرای معاصر است. کتابخانه او مورد استفاده مخصوصین از یارانش می باشد. کتب خطی نیز دارد. چون میرزا علی طبیب سمنانی درگذشت، حدود بیست سی مجلد از مؤلفات خطی او را شیخ قاسم خرید و در کتابخانه خود نهاد. این کتابخانه در واقع، محل گردهمآیی شعرا و ادبا بود. نگارنده نیز مدتی شبها به آنجا میرفتم. مطارحات ادبی بسیار میشد. مدتی نزد وی عروض و قافیه میخواندم. محیی الدین گاهی مزاح میکرد. شبی یکی از شعرا که فعلا درگذشته، به مجلس وارد شد و اظهار تخصص در عروض و قافیه میکرد. استاد از او خواست که این بیت را تقطیع کند: ان من قبلی طبیعة / ذاک اصل العلم و الادب. شاعر آغاز به تقطیع کرد تا به جایی ناشایست آن رسید. حضار همه بر وی بخندیدند.
33. کتابخانه تهرانی ـ منسوب به شیخ محمد محسن مشهور به آقابزرگ تهرانی مؤلف کتاب الذریعة الی تصانیف الشیعه میباشد. هرچند اندک است اما بر عموم مردم باز است.
34. کتابخانه سید محمد صادق ـ منسوب به بحاثه سید محمد صادق آل بحرالعلوم است. او از نویسندگان و شعرای نجف است و فعلا در شمار قضات رسمی دولتی است. این کتابخانه در مدرسه قوام است و محل استفاده اهل فضل.
35. کتابخانه زنجانی ـ منسوب به فقیه شیخ جواد زنجانی متوفی به سال 1350 هجری. این کتابخانه را بعد از مرگش به کتابخانه حسینیه شوشتری انتقال دادند، با آن یکی کردند.
36. کتابخانه عامه ـ جایش بیرون شهر بود. نزدیک مسجد فقیه شیخ موسی دعیبل است. این را دولت باز کرده، در آن اقسام مجلات و روزنامهها و کتب تازه هست. برای روشن ساختن افکار مردم و آشنا کردن ایشان با اوضاع روز و زمانه، در این کتابخانه کتاب به استعاره نیز میدهند که هر کس خواست به بیرون ببرد و مطالعه کند.
37. کتابخانه خامنهای ـ منسوب به به سید دانا محمد مشهور به خامنهی، گذشته به سال 1352 هجری. این کتابخانه را پس از مرگش، به کتابخانه حسینیه شوشتری انتقال دادند.
38. کتابخانه [امام] علی ـ این کتابخانه را مؤلف الغدیر در نجف دایر کرده است، و جایش انتهای بازار حویش در خانهای که وقتی منسوب به فاضل شرابیانی و مدرسه علوی بوده است.
39. کتابخانه تهرانی ـ منسوب به شیخ محمد تقی تهرانی است که مدتی در بمبئی ساکن بود. بعدا به نجف بازگشت. بعد از مرگش به کتابخانه حسینیه منتقل شده. مرگش حدود 1357 هجری بود.
40. کتابخانه استرآبادی ـ منسوب به سید محمدرضای استرآبادی گذشته به سال 1336 هجری. این کتابخانه نیز بعد از مرگش به کتابخانه حسینیه در نجف انتقال یافت.
41. کتابخانه مدرسه یزدی ـ منسوب به مدرسه فقیه سید محمد کاظم طباطبائی یزدیست. کتابخانه مختصری است و بیشتر اوقات بسته است. در این کتابخانه، کتابهای خطی فراوان است. از آن جمله کتاب زیج الغ بیک را باید نام برد. نگارنده گاه گاهی آن را مطالعه میکردم.
42. کتابخانه مدرسه طباطبائی ـ منسوب به مفتی سید حسین طباطبائی بروجردی. نسبتا کتابخانه مرتبی است و محل استفاده عموم طبقات است و دارای کتب خطی و چاپی قدیم و جدید. این مدرسه و کتابخانه در نجف در سرپرستی شیخ نصرالله خلخالی است. وی نماینده بروجردی در نجف بود.
43. کتابخانه زنجانی ـ منسوب به فقیه شیخ اسدالله زنجانی از شاگردان شریعت اصفهانی و میرزا حسین نائینی بود. در ریاضیات قدیمی وارد بود. نگارنده مدتی نزد وی هیأت میخواندم. از مخطوطات کتابخانه وی یکی شرح و ترجمه مقالات اقلیدس است که استادش میرزا ابراهیم مسگر زنجانی نوشته بود. در آن، محل استفاده بود. شیخ اسدالله حدود سال 1370 هجری ظاهرا زنده بود.
44. کتابخانه مدرسه کوچک خراسانی ـ مدرسه کوچک خراسانی در نجف در کوچه صد تومانی واقع است و منزل مرحوم شریعت اصفهانی در جوار آن بود. گویا آن مرحوم، کتبی وقف بر آن مدرسه کرده بود. این کتابها مدتی در حجره آقا محمد شریعت فرزند او محل استفاده بود. نگارنده کتاب شرح مطالع الانوار در منطق را که از این کتب بود، مدتی گرفته بود.
45. کتابخانه شوشتری ـ منسوب به سید احمد شوشتری جزائری است که معروف به سید آقای جزائری بود. وی از فضلای محدث نجف بود و از دودمان مرحوم محدث جزائری، چنان که خود نقل میکرد، غالبا مشغول جمع آوری آثار جزائری بود و آنها را تدوین و ترتیب میداد. در تجوید و افاده در آن، در نجف مشهور بود.
46. کتابخانه گیلانی ـ منسوب به مفتی شیخ شعبان گیلانی، گذشته به سال 1348 هجری والد نگارنده. این کتابخانه پس از مرگش، بسیاری از آن فروخته شد و دیون وی پرداخته شد. مقدار معتنابهی نیز به امانت نزد برخی سپرده شد. بیشتر کتب این کتابخانه، کتب فقه و اصول و تفسیر بود. از جمله کتاب نهج البلاغه خطی بود که مجلسی دوم آن را تصحیح و مقابله کرده بود. نگارنده که فعلا در تهران ساکن هستم. چیزی از آن کتب ندارم.
47. کتابخانه مازندرانی ـ منسوب به مفتی و قاضی نجف شیخ عبدالله مازندرانی گذشته به سال 1330 هجری از جهت کیفیت کتابخانه مهمی بود. گویند پس از مرگ وی دامادش شیخ ابوالحسن برادرزاده وی در تصرف خود در آورد. مقداری اندک از آن در سرای او در نجف واقع در محله حُویش در کوچه طاق علی آقا خانه شماره ... [در اصل ندارد، اما در شرح حال خودش در اخبار حکما آن را 54/49 آورده است.] که نگارنده در آن زاییده شدم، مانده بود. از آن جمله کتابها، کتاب شواهد ربوبیه یا مشاعر عرشیه که فعلا درست در خاطرم نیست که کدام است، موجود بود که گویا مرحوم مازندرانی هنگامی که آن را درس می خوانده، به خط خود تحریر کرده بود. درست به یاد ندارم گویا حدود سالهای 1272 هجری نوشته شده بود، و مهری و امضای وی در آن زمان چنین بود: المتوکل علی الله البصیر عبدالله بن محمد نصیر. لیک در زمان ریاست خود که اوراق را مبیضه میکرد، مهر وی چنین بود: قال انّی عبدالله.
48. .... [اسم کتابخانه نیامده] منسوب به مفتی سید جواد بن محمد حسن حسینی عاملی از شاگردان وحید بهبهانی و طباطبائی، گذشته به سال 1226 هجری. ظاهرا از این کتابخانه نشانی نمانده، نامش هست، نشانش نیست.
49. کتابخانه مامقانی ـ منسوب به مفتی شیخ محمد حسن فاضل مامقانی، گذشته به سال 1323 هجری. در بعد از مرگش به فرزندش مرحوم مفتی شیخ عبدالله منتقل شد، و اکنون در دست حفید وی است. نگارنده مکرر این کتابخانه را دیدهام. جایش در نجف، محله عماره در خانهای که مقبره مامقانی آنجاست، مورد استفاده خواص است.
50. کتابخانه شیخ شوشتری ـ منسوب به مفتی و پند ده شیخ جعفر شوشتری، گذشته به سال 1303 هجری. پس از مرگش به اولاد او منتقل شد. از این کتابخانه بیش از این خبری نیست.
51. کتابخانه حرز الدین ـ منسوب به مفتی شیخ محمد حرز الدین نجفی، گذشته به سال 1365 هجری. اکنون این کتابخانه در دست حفید وی است.
52. کتابخانه رشتی ـ منسوب به مفتی شیخ عبدالحسین رشتی، گذشته به سال 1373 هجری. نگارنده مدتی از کتاب شرح اشارات خواجه نصیرالدین که مصحح به تصحیح وی بود، زمان استفادهام، در اختیار داشتم. بعد از وی به فرزندش منتقل شد.
53. کتابخانه اصفهانی ـ منسوب به مفتی سید ابوالحسن اصفهانی گذشته به سال 1365 هجری. بعد از مرگش گفتهاند فروخته شد یا به کتابخانه مشهد انتقال یافت. به همه حال، اطلاع درستی از آن ندارم.
54. کتابخانه خراسانی ـ منسوب به مفتی شیخ محمد کاظم خراسانی مؤلف کفایة الاصول گذشته به سال 1329 هجری. مرحوم شیخ محمد جواد مرندی برای نگارنده نقل کرد: روزی نزد استاد خراسانی رفتم. دیدم در کتابخانه خود نشسته مطالعه میکند. از کتابخانه و وضع استفاده وی غبطه بردم. استاد منتقل شده گفت: ای شیخ! این درس اصول گفتن دیگر برای من وقت مطالعه کتب متفرقه نگذاشته است. واقعا چنین بود. زیرا بیش از هزار دانشمند به درس اصول او حاضر میشدند. ناگزیر چنین تدریس، مطالعه میخواهد. پس از مرگش به فرزندانش انتقال یافت.
55. کتابخانه خلیلی ـ منسوب به مفتی میرزا حسین خلیلی تهرانی از اقطاب مشروطیت ایران، گذشته به سال 1326 هجری. بعد از مرگش به فرزندش شیخ محمد خلیلی منتقل شد.
56. کتابخانه محلاتی ـ منسوب به مفتی شیخ اسماعیل محلاتی مؤلف اللآلی المربوطه فی وجوب المشروطه، گذشته در نجف به سال 1342 هجری. گویا بعد از مرگ وی در تصرف سید محمد باقر محلاتی درآمد، چون که فرزندش آقا محمد در زمان زندگی پدر خود درگذشت.
57. کتابخانه خوانساری ـ منسوب به مفتی سید ابوتراب خوانساری گذشته به سال 1345 در نجف. چون فرزندان ذکورش درگذشته بودند، از این روی در تصرّف وصی او سید محمدرضای تبریزی درآمد. نگارنده کودک بودم که با حفید وی سید حسین در کتابخانه وی رفته بودم تماشا میکردم.
58. کتابخانه مدرسه قوام شیرازی ـ کتابخانه مختصری بود که به مرور ایام کتابهایش متفرق و پراکنده شد. نگارنده سِفر اول اسفار صدرالدین شیرازی را که خطی بود، در زمان اقامت خود در آن مدرسه از این کتاب استفاده میکردم.
59. کتابخانه مؤلف جواهر ـ منسوب به مفتی شیخ محمد حسن مؤلف کتاب جواهر الکلام در شرح شرائع الاسلام، متوفی به سال 1266 هجری. بعد از مرگش میان ورثهاش تحلیل رفت. گویند بیشتر کتب فقهیه را حاوی بود.
60. کتابخانه مدرسه بزرگ خلیلی ـ منسوب به مفتی میرزا حسین خلیلی. چنین شنیدم که برخی برای آن، کتابخانهای نام برده بود. نگارنده چندین سال در این مدرسه ساکن بودم. بلکه مدتی نیز نظارت به امور داخلی آن داشتم. هرگز کتابخانهای که دارای چندین هزار کتاب باشد، ندیدیم و از کسی نیز نشنیدم. شاید اگر چیزی بوده، قبل از ما بوده است یا بعدا دایر شده. این اطلاعات سی سال پیش است که نگاشتهام. و از همه غریبتر آن که بنای این مدرسه را به میرزا خلیل که پدر مرحوم میرزا حسین خلیلی است، نسبت داده و میرزا خلیل را از اقطاب مشروطیت معرفی کرده است. ممکن است کسی بگوید: مقصود از میرزا خلیل به آن، میرزا حسین خلیلی است. مدعی، آقای عباس خلیلی مدیر اقدام را فرزند ایشان گفته، یعنی فرزند میرزا حسین خلیلی، در صورتی که ایشان فرزند شیخ اسدالله خلیلی و نوه میرزا علی خلیلی است.
61. کتابخانه مدرسه بخارایی ـ گویند: این مدرسه کتابخانهای داشته که دارای چندین هزار مجلد کتاب بوده. بنده مدتی در این مدرسه رفت و آمد داشتم. چنین چیزی آنجا ندیدم. شاید کتب مختصری داشته که بعدها از میان رفته.
62. کتابخانه منتدی النشر ـ این منتدی النشر در نجف به همت شیخ محمدرضا مظفر دایر شد. در واقع مانند مؤسسه الاهیات تهران است. کتابخانهای دارد. نگارنده بیشتر اوقات آنجا میرفتم. کتاب علم المنطق خیرالدین مصری را که به شیوه تازه نوشته شده بود، مطالعه میکردم.
63. کتابخانه نائینی ـ منسوب به مفتی شیخ محمد حسین نائینی، گذشته به سال 1355 هجری در نجف. ظاهرا بعد از مرگش در دست فرزندانش بوده باشد.
64. کتابخانه فقیهی ـ منسوب به خطیب میرزا ابوالحسن فقیهی گیلانی اخوی نگارنده، گذشته به سال 1388 هجری که در سال 1351 هجری آن را با خود به ایران انتقال داد و اکنون در تصرّف فرزندان وی است و بیشتر کتب وی اخبار و تواریخ و تفسیر است.
65. کتابخانه عراقی ـ منسوب به مفتی شیخ ضیاءالدین عراقی، گذشته به سال 1361 هجری در نجف. بعد از مرگش چون فرزندان ذکور خردمند نداشت، ظاهرا از میان رفت.
66. کتابخانه اصفهانی ـ منسوب به مفتی شیخ محمد حسین اصفهانی، گذشته به سال 1361 هجری در نجف. کتابخانهاش پس از مرگ او به فرزندانش انتقال یافت.
67. کتابخانه آل یاسین ـ منسوب به مفتی شیخ محمدرضا آل یاسین، گذشته به سال 1370 هجری در نجف. خانواده آل یاسین همه از فقهاءاند. چنان که شیخ مرتضی آل یاسین، شیخ راضی آل یاسین همه از فقهاء بودهاند. ظاهرا اخیر، تاریخی برای کاظمین نگاشته بود. کتابخانه مترجم، بعد از مرگش منتقل به فرزندانش شد.
68. کتابخانه مدرس گیلانی ـ منسوب به نگارنده این کتاب، مرتضی گیلانی مشهور به مدرس. قریب هزار مجلد است. در سال 1375 هجری که به تهران مهاجرت کردم، بعدا آن را به تهران انتقال دادم و در منزل شخصی من است. دو سه سال، پیش آقای حسن ره آورد که راجع به کتابخانهها چیزی می نگاشت آمد و از کتابهای فارسیِ تنها صورتی برداشت.
69. کتابخانه صالح الجعفری ـ منسوب به استاد صالح الجعفری است که از دومان مفتی شیخ جعفر مؤلف کاشف الغطاء است. وی از طلاب دینی بود. بعدا در وزارت آموزش و پرورش نجف درآمد. او کاتب و شاعر و بحاثه است. او را برادری بود به نام شیخ محمد علی که با نگارنده به درس سید حسن بجنوردی حاضر میشدیم. در جوانی درگذشت. رحمت الله علیه.
70. کتابخانه فیروزآبادی ـ منسوب به مفتی سید محمد فیروزآبادی، گذشته به سال 1345 هجری در نجف است. شنیدم کتابخانه مختصری داشت که بعد از وی به فرزندش فقیه سید مرتضی فیروزآبادی منتقل شد.
71. کتابخانه همدانی محدث ـ منسوب به محدث شیخ شیرمحمد همدانی از فقهاء و محدثین نجف است. بیشتر در منزل مرحوم قاضی سماوی به خدمت وی میرسیدم. مردی اهل و پرهیزکار و دانشمند بود و اکثر از کتب و اشعار [و] حدیث و تفسیر تفحص میکرد. وقتی خواستم کتابی از کتب اصول نزد وی برخوانم؛ چون که مکرر قاضی سماوی به نگارنده میگفت: لازِم هذا المحدّث، متعذّر شد که اوقاتش مستغرق در استنساخ و مراجعت است، و فراغتی برای تدریس ندارد.
72. کتابخانه همدانی حسینی ـ منسوب به سید حسین همدانی است. وی از فضلا و عرفاست و بیشتر اهل فضل در ادعیه و اوراد از او استجازه نقل و روایت میکردند. نگارنده مکرر خدمت وی رسیدم. منزل وی در پشت مقبره مرحوم خلیلی بود و سید علی همدانی فرزند وی است.
73. کتابخانه اردوبادی ـ منسوب به شیخ محمد علی اردوبادی، گذشته در نجف به سال 1375 هجری. او از لغویین عرب و بحاثه در اصولِ ادب بود. فضلای نجف از محضرش در این گونه مطالب استفاده میکردند. اکثر شبها به مجلس استاد شیخ قاسم محیی الدین جامعی رفت آمد داشت و در مطارحات ادبی و لغوی پیش تاز بود و در نظم و نثر تازی استاد.
74. کتابخانه مقرّم ـ منسوب به فقیه سید عبدالرزاق مقرّم نجفی از ادبای نجف است. مکرر خدمت وی دست داده، شنیدم کتابخانهای مرتب دارد.
75. کتابخانه مدرسه شرابیانی ـ منسوب به مفتی شیخ محمد فاضل شرابیانی، متوفی در نجف به سال 1322 هجری. کتب مختصری داشت که به دست متولّی آن سید شکرالله بهبهانی بود. این کتب را فاضل شرابیانی وقف کرده بود، یا بعد از وی کسانی وقف کردند، معلوم نشد.
76. کتابخانه انصاری ـ منسوب به مفتی شیخ مرتضی انصاری شوشتری، متوفی به سال 1281 هجری در نجف بود. چون فرزند ذکور نداشت، بعد از مرگش ظاهرا پراکنده شد. مرحوم شیخ محمد فرزند شیخ محمد باقر شوشتری برای نگارنده نقل کرد، کتابخانه انصاری را تقویم کردند؛ به هزار تومان، آن روزگار قیمت شد. گویا در کتب وی کتابهای وقفی دیگران نبود. چون در این باب داستانی شنیدهام ذکر آن بیمورد نیست. مرحوم مفتی سید هادی خراسانی ساکن کربلا از ملاابوالحسن مازندرانی از جدش نقل کرد که چون بیماری شیخ انصاری شدت یافت، از کربلا با مفتی شیخ زین العابدین مازندرانی، به نجف رفتیم و به منزل انصاری شتافتیم. در بستر بیماری بود. در مقام وصیت برآمد و گفت: گواه باشید که من در عمرم در سرای وقفی ننشستم، و در کتاب وقفی درس نخواندم و مطالعه نکردم و ابدا از کسی وام نگرفتم. اگر بعد از من کسی ادعای طلبی کند، دروغ گفته. از مال جهان جز این انگشتری و پوستین ندارم. و هر دو را به شیخ زین العابدین بخشید و یک عصا که آن را به ملاابوالحسن داد. پس ملا را آواز داد و گفت: یک بقچه رخت دارم. حاضر کن. همه نیمدار بود، اما شسته و پاک. گفت: تا زندهام در مدرسه ببر و میان طلاب قسمت کن. و گفت: چند کتاب دارم. همه را وقف کردم. قدری پول نزد فلان تاجر است که از وجوه است. غسل مرا جناب سید علی شوشتری متصدی شود، و او وصی من میباشد. آن پوستین کهنه که به شیخ مازندرانی رسید، شیخ و دودمانش به آن تبرک میجستند. هر کس تب میکرد به قصد تندرستی روش میکشید و به فرمان خدای، بهبودی فراز میآمد.
77. کتابخانه مدرسه صدر ـ منسوب به مرحوم محمد حسین خان اصفهانی صدر اعظم فتحعلی شاه قاجار است. ظاهرا هنگامی که این مدرسه را میساختند، کتبی نیز برای طلاب آن وقف کردند.
78. کتابخانه ملالی ـ منسوب به ملاعبدالله یزدی است. مؤلف حاشیه در منطق. دودمان وی در نجف معروفاند به بیت الملالی که از طائفه شمرت نجفاند و مدتی کلیددار مرقد [امام] علی [ع] بودند. بیشتر خونریزیهای زُقرت و شُمرت، میان ایشان بود.
79. کتابخانه مرتضوی ـ منسوب به میرزا عبدالرحیم بلبلا بادکوبی بود. او برای روشن کردن افکار ایرانیان در نجف این کتابخانه را فراهم کرده بود. بعدا به هندوستان رفت.
80. کتابخانه رابطه ـ منسوب به جمعیت رابطه در نجف بود و مدتی شیخ محمدعلی یعقوبی مُشرف بر آن بود و فعلا آباد است.
81. کتابخانه جامعة النجف ـ منسوب به مدرسه جامعة النجف است که حاج اتفاق تهرانی آن را ساخت و گویا کتابخانهای نیز برای آن ترتیب داد.
82. کتابخانه جمعیة التحریر الثقافی ـ منسوب به جمعیة التحریر الثقافی است که نام انجمنی است برای روشن کردن مردم.
83. کتابخانه عبدالعزیز آل صافی ـ منسوب به عبدالعزیز نامی است. او را نشناختم. گویا دایر برای استفاده است.
84. کتابخانه علی خلیلی ـ منسوب به مفتی شیخ علی بن خلیل تهرانی است که جد آقا عباس خلیلی است که در سال 1291 هجری در نجف درگذشته. گویا کتابخانه خاص بود که در دودمانش منحصر بود.
85. کتابخانه باقر شوشتری ـ منسوب به فقیه ملامحمد باقر شوشتری بود. وی مردی فقیه و جهانگرد بود. از او پسری مانده بود به نام شیخ موسی شوشتری.
86. کتابخانه جوهرچی ـ منسوب به حاج صالح جوهرچی که مدرسه دینی ساخته بود و کتابخانه برای آن وقف کرد.
87. کتابخانه شیخ علی کاشف الغطاء ـ منسوب به مفتی شیخ علی بن محمدرضا بن هادی آل کاشف الغطاء است، از فقهای عصر حاضر است و این کتابخانه شخصی اوست. شاید همان کتابخانه مرحوم شیخ هادی باشد.
88. کتابخانه اصفهانی رشتی ـ منسوب به سید محمد باقر اصفهانی رشتی است که از فقهای زمان خود بود.
89. کتابخانه سید هاشم ـ منسوب به سید هاشم بن سید جعفر آل بحر العلوم است و خصوصی است.
90. کتابخانه شیخ فرج الله ـ منسوب به شیخ فرج الله از فضلای عصر حاضر در نجف است و خصوصی است.
91. کتابخانه یعقوبی ـ منسوب به خطیب شیخ محمدعلی یعقوبی نجفی است و خصوصی است.
92. کتابخانه صادق کمونه ـ منسوب به سید صادق آل کمونه است. وی وکیل و محامی است و خصوصی است.
93. کتابخانه بلاغی ـ منسوب به بلاغی مدیر مجله اعتدال در نجف است و ظاهرا خصوصی است.
94. کتابخانه شُهیّب ـ منسوب به یوسف عبدالله شهیب حلّی از معاصرین در نجف است.
95. کتابخانه فخرالدین ـ منسوب به فخرالدین است. ظاهرا از دودمان آل محیی الدین باشد.
96. کتابخانه خطباء ـ ظاهرا منسوب به خطبای نجف است، و مورد استفاده همگانی است.
97. کتابخانه آل راضی ـ منسوب به مفتی شیخ راضی است که در خانواده وی مشهور است.
98. کتابخانه هندی ـ منسوب به مفتی سید محمد هندی پدر شاعر سید رضایی است و خصوصی.
99. کتابخانه حبوبی ـ منسوب به مفتی و شاعر سید محمد سعید حبوبی نجفی است که فعلا در دودمان وی است.
100. کتابخانه سید یزدی ـ منسوب به مفتی سید محمد کاظم طباطبائی یزدی که به فرزندانش منتقل شد.
101. کتابخانه آل مظفر ـ منسوب به آل مظفر است. کسانی که از ایشان در نجف مشهور بودند، عبارتاند از شیخ محمد حسن مفتی مشهور، و شیخ محمد حسین مظفر برادر وی، و شیخ محمد علی مظفر، و شیخ محمدرضا مظفر. به همه حال، منسوب ایشان است.
102. کتابخانه شبیبی ـ منسوب به شاعر ادیب شیخ محمد جواد شبیبی پدر شیخ محمدرضا شبیبی.
103. کتابخانه آل جواهر ـ منسوب به مفتی شیخ محمد حسن مؤلف جواهر است و در دودمانش موجود است.
104. کتابخانه شهرستانی ـ منسوب به سید هبة الدین محمدعلی بن سید حسین عابد حسینی شهرستانی است که به بغداد منتقل شد.
105. کتابخانه حلی ـ منسوب به فقیه شیخ عبدالحسین حلی است که فعلا در شمار قضات در بحرین است.
106. کتابخانه بلاغی ـ منسوب به مفتی شیخ محمد جواد بلاغی است که در سال 1352 هجری در نجف درگذشته است.
107. کتابخانه آل صافی ـ منسوب به دودمان آل صافی است. سید احمد صافی شاعر، از این دودمان است.
108. کتابخانه شرقی ـ منسوب به شیخ علی بن جعفر شرقی که شاعر و از وکلا در مجلس بغداد بود.
109. کتابخانه شبّر ـ منسوب به سید علی شبّر نجفی است که مدتی بیرون از نجف در بحرین یا کویت زندگی میکرد.
110. کتابخانه بغدادی ـ منسوب به فقیه سید محمد بغدادی است که از شاگردان مرحوم نائینی بود.
111. کتابخانه بحر العلوم ـ منسوب به سید علی بن هادی آل بحر العلوم است که از فقهای نجف بود.
این کتابخانههایی بود که شخصا در نجف دیده بودم یا از معمرین شنیده یا در کتب نوشته بودند. علت آن که متعرّض کمیات آنها نشدم، آن است که به طریق قطع و یقین نمیدانستم. این کتابخانهها برای محصلین مخصوصا کسانی که به تألیف و تصنیف اشتغال دارند، بسیار یاری میکند و سودمند است.
به کوشش رسول جعفریان
|
|
|
به گزارش شیعه آنلاین، رزق «من حیث لایحتسب» به معنای رسیدن رزق و روزی به انسان از «جایی که فکر نمی کند» به سه قسم تقسیم می شود: در این بخش به قسم دیگر رزق لایحتسب که «محاسبه آن از ذهن آدمی خارج است اما «سبب ها و علت ها»ی آن مادی و دنیوی است که از کلام حضرت آیت الله مبشر کاشانی، از مراجع قم گرفته شده، تقدیم جویندگان اخلاق و معنویت می شود. حضرت آیت الله مبشر کاشانی در ادامه سلسله مباحث اخلاق و عرفان اسلامی در تشریح موضوع فوق برای تفهیم مبحث به شکل روان ضمن توضیح، خاطره ای از استاد بزرگوار خود مرحوم حضرت آیت الله بهاءالدینی مطرح کرده و فرمود: یکی دیگر از انواع «رزق لایحتسب»، رزقی است که از محاسبه ذهنی انسان خارج بوده اما اسباب و علل آن مادی است و مثال این نوع را با نقل داستانی از مرحوم حضرت آیت الله بهاالدینی «قدس سره» عرض می کنم. روزی یکی از نزدیکان مرحوم حضرت آیت الله بهاءالدینی که مورد اطمینان است برایم نقل کرد که خدمت آقا بودم، صحبت از مسافرت و زیارت وجود مقدس امام رضا(علیه السلام) شد. گفتم چه خوب بود می رفتیم مشهد! آقا فرمود: برویم. گفتم: چه وقت؟ فرمود: الان. عبا و عصای آقا را آوردم – مهیای سفر شدیم، ناگاه یادم آمد که هیچ پول ندارم – با خود گفتم، نکند آقا هم پول نداشته باشد. به خود گفتم بهتر است ماجرا را به آقا بگویم. عرض کردم آقا من هیچ پول ندارم، فرمود من هم ندارم، گفتم پس چه کار کنیم فرمود برویم. بدون پول حرکت کردیم از حسینیه آقا پیاده آمدیم تا سر خیابان، منتظر ماندیم ناگهان دیدیم از آخر خیابان چهارمردان جوانی با دوچرخه به سرعت می آید. وقتی نزدیک آمد، ایستاد و کیسه ای پول به آقا داد و گفت: آقا این پول مال شماست، آقا بدون اینکه چیزی به او بگوید، خطاب به من فرمود: فلانی بگیر و برویم. این توکل به خدا که او در همه حال ناظر حالات و نیازهای مادی و معنوی بنده خود است و او رزاق همگان است، در همه انسانها یافت نمی شود و کمتر کسی است که تا این قدر متوکل علی الله باشد. ولی مردان خدا در همه امور زندگی خود، به مقام معیت با خدا رسیده اند و در امور مادی و زندگی خود هیچگونه دغدغه خاطر ندارند و همیشه خود را در محضر او می بینند و او را ناظر و رازق می بینند و به این معارف یقین دارند. تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان |
|
|
|
در سال1309شمسي، در اوج اخـتنـاق سنگيـنوشيطـاني رضاخـان ودردوراني كه اين نوكـر استـعـمـار ميرفت تا حاكـمـيّـت بلامُـنازع استعمـارانگليـس را بر ايـران حاكـم كرده و روحانـيّـت، اين قشـر پيشتـاز وسـازشناپذيرامّـت اسـلامي را سـركوب گرداند، در بيت بزرگمردي كه به جرأت ميتوان گفت كه ازاستوانههاي عرفان و فقاهت و سياست بود، دربيتعالمي فقيه كه علاوه بر مدارج والاي علمـي، از مسائل اجـتماعـي و تحـقـق احكام اسلام در جامعه غافل نبود و در مقابلرضـاخان با قامتياستـوار ايستـاده بود، و در دامان مـادري كهدر اوج عـلـم ومعـرفـت وكـمـالومـهرباني قرار داشت، فرزندي چشم به جـهـانگـشـودكه نام او را «مَـهـدي»گذاردند. در چنين خانوادهاي كه گرماي عرفان و جهاد موج ميزد، مَهدي چيزي جز زمزمهي عشق و شهادت نميشنيد. و جز فداكاري در راه اسلام و اعتلاي كلمةالله چيزي نميآموخت. از دامان پر مهر و عطوفت مادر، چيزي جز مهرباني، و ازمصاحبت با چونان پدري، چيزي جز شيفتهي جمال حق گرديدن و درهالهاي ازتقدّس و تقوا و عرفان زيستن فرا نميگرفت. در سال 1334 يعني در 25 سالگي، سطوح عالي حوزه را به اتمام رسانيده و در دروس خارج فقه و اصول آيتاللهالعظميبروجردي و امام راحل و آيتاللهالعظميگلپايگاني و آيتاللهالعظمی اراكي و آيتالله محقـق داماد و نيزدرس اسفار علامه طباطبايي حاضر شد و در 35 سالگي به مرتبهي اجتهاد نائل آمد و پس از آن به تدريس در حوزه پرداخت. زمزمی از حیات طیبه ی شهید: اعتقاد داشتند از هر چیز باید به بهترین وجه استفاده شود و از اسراف به شدت پرهیز شود. در مصرف غذا، کاغذ، آب و.... به شدت هم خودشان صرفهجو بودند و هم دیگران را به صرفه جویی و پرهیز از اسراف توصیه میکردند. معتقد بودند گردش و تفریح باید باشد. اگر از غذای قبل چیزی باقی مانده بود، هرگز حاضر نبودند غذای جدیدی بخورند. بیشتر با عمل و نوع رفتارشان امر به معروف و نهی از منکر میکردند و اتفاقاً این شیوه ایشان تأثیرگذاری فراوانی داشت. تحرک ایشان به گونهای بود که جوانهای ما متحیر میشدند!امام خامنه ای در مورد ایشان فرموده اند: عالم جلیل و مبارز صمیمی و خستگی ناپذیر حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی شاه آبادی به شهادت رسید و پاداش سالها مجاهدت در راه خدا و تلاش برای حاکمیت اسلام را با رحلتی چنین افتخارانگیز که موجب رضوان الهی و مجاورت اولیاءالله است به دست آورد.بعد از اينكه انقلاب پيروز شد، اين انسان گویى كه برايش خواب و استراحت، معنى ندارد، چقدر شبها اتفاق مىافتاد كه ساعت دوازده و يا يك و دو بعد از نيمه شب بلند مىشدند با بعضى از دوستانشان راه مىافتادند و به سراغ بيمارستانها مىرفتند، به عيادت مجروحين و جانبازان و رسيدگى به وضع بيمارستانها، كه برود ببيند بيمارستانها چه جورى است؟ آيا به مريضها كسى رسيدگى مىكنند يا نمىكنند و اگر نقصى وجود دارد پيگيرى كرده، بامسئولين تماس بگيرند. شهيد شاه آبادى يك انسان نمونه و استثنائى بود. يكبار من يادم نمىآيد كه در طول اين دوستى چندين سالهاى كه با اين شهيد عزيز داشتم، ببينم از كار خسته شده،و آثار كسالت و انزجار از كار را من هرگز در چهرهی اين مرد عزيز و بزگوار نديدم. شهيد شاه آبادى بهطور خلاصه يكى از افتخارات روحانيت مبارز ما بود، يك انسان پاكباز، با اخلاص، فداكار كارى، نستوه و خستگىناپذير و خوش روحيه، من به خوش روحيه گى اين انسان، كم آدم ديدم. شهید عزیزمان آقای شاه آبادی برای ما برادر بسیار ارجمندی بود. روابط ما فقط روابط فکری نبود بلکه روابط عاطفی دوستانه و صمیمانه بود. ایشان چه قبل و چه بعد از انقلاب در خدمت انقلاب بوده و بالاخره در میدان جنگ با شقیترین دشمنان خدا به شهادت رسید و این پاداش بزرگی بود که خداوند به این بزرگوار عطا فرمود گرچه این حادثه برای ما و شما تلخ بود اما برای خود شهید یک حادثه شیرین به حساب می آید. دلتنگی همراه با صلابت و استواری اسناد ساواک را که ورق می زنیم، نامهای توجّهمان را به خود جلب میکند ؛ نامهای که «شهید آیتالله شاهآبادی» از تبعیدگاه خود، شهرستان بانه خطاب به پسر بزرگش نوشته است. دلتنگی را میتوان در این نامه دید، اما بیشتر از دلتنگی، صلابت و استواری مشاهده میشود. ایمان نهفته در تک تک جملات این نامه، شورانگیز و غرورآفرین است. او را تبعید کرده بودند تا رنج غربت باعث کوتاه آمدن وی از مواضع انقلابیاش شود اما این خیالی باطل بیش نبود و این نامه گواهی صادق براین مدّعاست. فرازهایی از نامه را مرور میکنیم تا بیشتر بدانیم او که بود و چه کرد.بسمه تعالی نورچسم عزیزم سعید روی ماه تو و برادرانت و خواهر مهربانت را میبوسم و همواره از خداوند متعال خواستارم تا درخشش نور توحیدی را در رخسارتان برتر و بیشتر بنگرم . از خداوند متعال مسئلت دارم تا یکایک شما را در راه حقّ ثابت قدم و به هر گونه خیر و نیکی موفّقتان فرماید. اکنون که شما همانند من دچار این گونه شکنجه شدهاید، خدای را سپاسگزار باشید که در راه اهداف عالیۀ اسلام و انجام وظیفه و به ثمر رسیدن خواستههای جامعۀ توحیدی رسول اکرم(ص) چنین رنجی پُر طاقت می پذیرید؛ آری خداوند بشارتش را مخصوص کسانی نموده است که در این رویدادهای طاقت فرسا و این گونه مصیبتها صبر و شکیبایی را از دست نداده و برای رضای حقّ پایداری میکنند، گرچه خود اذعان دارم که پدر خوبی برای شما نبودم و اکنون که در آتش فراقتان میسوزم جریمۀ گذشته را میپردازم . آری اکنون که حدود ساعت 10 صبح روز چهارشنبه است و دیگر نتوانستم مطالعه کنم بیاختیار دست روی کاغذ گذاردم و اکنون هیچ پناهی جز حضرت حقّ جَلّ و عَلا نمی بینم «و انّما اشکو بثّی و حزنی الی الله و اعلم من الله مالا تعلمون». آری آنان که در دوران قدرتهای پوشالی و ضدّ انسانی خود، به من و همۀ کسانی که به خاطر حقّ و به حقّ سخن گفته اند، ستم روا می دارند هرگز از خشم پروردگار در امان نیستند، خشمی که همۀ دودمانشان را همانند بنی امیّه خواهد سوخت . گرچه آن زمان به دست مختارها ولی این اوان که انتظار ظهور و فرج ولی الله الاعظم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به نهایت رسیده، امید است به دست انسان های شایسته تری که لیاقت رکاب آن حضرت را دارا باشند، انجام پذیرد. من از خداوند بزرگ چنین روزی را هر چه زودتر آرزو و مسئلت دارم. در این ایام که مکرر به خود وعدۀ دیدارتان را میدادم با محرومیّت از آن دچار تأثر بیشتری میشدم و همیشه آرزو مینمودم ای کاش لااقل یک نفر از شما ولو چند ساعت میآمدید. البته هرگز رنج شما را نمیخواهم ولی فکر میکنم که اگر مسعود و نسرین میتوانستند تا من این جا هستم نزد من باشند در پاره ای از رنج ها شریک من بودند. در عین حال حاضر نیستم برای من بیشتر از این صدمه بخورند. از درگاه احدیّت برای همۀ شماها خیر و سعادت میطلبم. از طرف من خدمت والده جون سلام رسانیده دست ایشان را ببوس و سلام گرم مرا به مامان جون برسان. سعید جان از خدا میخواهم که وجود تو و برادران و خواهرت آرام بخش روحیات مادر باشد، زیرا ایشان به آرامش سخت نیازمند است. از هیچ گونه فداکاری فروگذار نکنید. اکنون که وضع شما به حالت خاصّی درآمده بکوشید تا برترین انسان ها باشید که تنها شادی من همین است. مطمئن باش کسی بیشتر از لطف خداوند بهرهمند است که مفیدتر به حال انسان ها باشد، شما نیز بکوشید تا برای شایستهترین انسان ها بینهایت مفید باشید و این درس بزرگ را که از مکتب وحی به شما عرضه میکنم در خانۀ کوچک خود تمرین کنید. به امید شکوفاتر شدن وجود پُر ارج شماها فرزندانم. از پیشگاه حضرت ربّ جلّ و علا، توفیق و سعادت هر چه بیشتر را خواهانم. از قول من خدمت مستطاب حجه الاسلام آقابزرگ و خانمجان و آقا دائیها و خاله جانها و عمّه جانها و همه و همه سلام ابلاغ کن و باز از مامان جان خواهش کن که همۀ نور دیدگان را ببوسند . والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته. آخرين سنگر آخرين سنگر شهيد سعيد ما، نمايندگي دورهي دوم مجلسشوراي اسلامي بود كه عليرغم عدم تمايلش، به اصرار جامعهي روحانيت مبارزو حزب جمهوري اسلامي، از سوي آنان و تمامي احزاب و گروههاي اسلامي كانديدا ميگردد و مردم تهران نيز به پاس خدمات صادقانهاش، او را با اكثريتمطلق آراء در همان مرحلهي اول، با قريب يك ميليون و دويست هزار رأي به نمايندگي خود در دومين دورهي مجلس شوراي اسلامي فرستادند تا بار ديگر ازخدمات پر فيض او بهرهها گيرند، لكن تأكيدات مكرر امام (ره) نسبت بهجبهههاي نبرد و رفتن روحانيون به آن خطه از يك طرف، و عشق زايدالوصف خود آن شهيد سعيد به رزمندگان جانبركف از طرف ديگر، ايشان را واميداشت كه بطور مكرر به جبههها برود.خدمت در کمیته انقلاب اسلامی، سنگر هدایت و ارشاد، دوره اول مجلس شورای اسلامی و نمایندگی امام در مجلس شورای اسلامی از جمله فعالیتهای این شهید بزرگوار بود. شهيد شاهآبادي كه اصرار زيادي به حضور در جبههها داشت، مرتباً با به دست آمدن كوچكترين فرصتي رو به سوي جبهه ميگذاشت. تعطيليهاي مجلس را حاضر نبود با استراحت بگذراند و حتي اگر يك فرصت 2 روزه هم مييافت در جبههها حضور پيدا ميكرد و آن دو روز را در كنار رزمندگان جبههها سپري مينمود و بالاخره در يكي از همين دفعات كه جهت سركشي و ديدار با رزمندگان به جبههها رفته بود، خداوند تبارك و تعالي به وعدهي خود عمل كرد و او را به درجهي رفيعهي شهادت مفتخر فرمود.. شمیم عشق |
|
|
|
باران آنقدر شديد بود که آب جوي زده بود بالا. توله هاي يک سگ از ترس به هم چسبيده بودند و مي لرزيدند. ماده سگ با اضطراب خودش را به آب مي زد و يکي يکي توله ها را از آب مي گرفت. علامه از ديدن اين صحنه بي تاب شد و رو کرد به آدمهايي که داشتند اين صحنه را تماشا مي کردند که جلوي آب را ببندند تا توله ها غرق نشوند. کسي اعتنا نکرد.صداي علامه به اعتراض بلند شد، چند نفري به اجبار با يک چوب بزرگ مسير آب را منحرف کردند و توله ها جان سالم به در بردند. ** سمينار " اسلامي شدن دانشگاه "بود. آمفي تئاتر دانشگاه شهيد چمران پر از جمعيت بود . عده زيادي پشت درهاي بسته مانده بودند. به درخواست علامه در سالن نشستند ولي عده اي سرپا ايستادند. علامه مشغول سخنراني بود که يک باره مکثي کرد و گفت:" من از ديدن اين عزيزان معذبم که با اين فشار اينجا ايستاده اند. بياييد روي سن بنشينيد".با اشاره او ، همه کساني که ايستاده بودند به روي سن هجوم آوردند و دورش نشستند. استاد عباي سفيدش را از دوش برداشت و زير پاي دانشجويان انداخت و گفت : " کثيف است روي اين بنشينيد".** بعد از سکته مغزي نمي توانست صحبت کند. سه ساعت قبل از فوت، به فرزندش اشاره مي کرد. چيزي ميخواست و او متوجه نمي شد. خيلي سعي کرد تا فهميد منظورپدر چيست. علامه پلاکي داشت که اسماء خداوند و نام ائمه روي آن حک شده بود و پارچه اي هم داشت که به ضريح امام حسين تبرک کرده بود.پسر تا آنها را پيدا کند و بياورد، يک ساعتي طول مي کشد.وقتي برگشت پدر تمام کرده بود. کنار تخت پدر رفت و پارچه سفيد را کنار زد. پدر چشمان خود را براي لحظاتي باز کرد و لبخندي زد و دوباره چشم بست.او را در دارالزهد حرم امام رضا(ع)دفن کردند.همشهري جوان شماره 237 |
نگاه شیعه و وهابیون به توسل! آموزه هاى فرقه ى وهابّى نه تنها توسّل به آن ذوات مقدس را جایز نمى داند ، بلکه آن را شرک مى شمرد ، متوسّل را مشرک نامیده ، و خونش را مباح مى داند . (فراموش نکنیم که مسأله توسل را همه فرقه هاى اسلامى به جز فرقه وهابى قبول دارند .)
عقیده وهّابیون درباره توسّل
وهّابیون درباره توسل چنان واکنشی از خود نشان می دهند ، به طوری که در خطبه هاى نماز جمعه و غیر آن، پیوسته این نکته را تکرار مى کنند که توسّل به رسول خد(صلى الله علیه وآله) و اولیاى الهى شرک است ، سپس اضافه مى کنند : « مَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ ; هر کس به خدا شرک ورزد ، بهشت بر او حرام است . » 1
این نظریه را محمد بن عبدالوهاب بینان گذار فرقه وهّابیت در عربستان به گونه اى واضح در کتاب خود آورده است . او به صراحت مى گوید : « من عبدالله لیلا و نهاراً ثمّ دعا نبیّاً او ولیّاً عند قبره، فقد اتّخذ إلهین اثنین ولم یشهد أن لا اله الاّ الله; اگر کسى در تمام شب و روز خدا را عبادت کند ، آنگاه نزد قبر پیامبر و یا ولىّ خدا ، آنان را بخواند (و حاجتى بطلبد) در واقع دو معبود براى خود برگزیده ، و گواهى نداده است که معبودى جز خداى یگانه نیست ».2
همچنین به نظر وى مسلمان واقعى کسى است که نه تنها خود به اولیاى الهى توسّل نجوید ، بلکه باید از چنین افرادى برائت جوید و آنان را کافر بداند ! وى مى نویسد: « لا یصحّ دین الإسلام الاّ بالبراءة ممّن یتقرّب إلى الله بالصلحاء و تکفیرهم ; اسلام کسى پذیرفته نیست ، مگر آنکه از کسانى که به واسطه صالحان به خدا تقرّب مى جوید بیزارى جسته و آنان را کافر بشمارد .» 3
از این رو، محمد بن عبدالوهاب ریختن خون این افراد را مباح مى شمارد و بیان می کند : « إجماع المذاهب کلّهم على أنّ من جعل بینه وبین الله وسائط یدعوهم انّه کافر مرتدّ حلال المال والدّم ; همه مذاهب اجماع دارند ! بر اینکه هر کس بین خود و خداوند واسطه اى قرار دهد و آنان را بخواند ، کافر و مرتدّ است و مال و خونش حلال است .» 4
شرک را به چه کسی نسبت می دهند ؛ شیعه یا اهل کتاب ؟!
بعضى از مفتیان سعودى در حالى که ازدواج با زنان اهل کتاب را مجاز مى داند 5، ازدواج با شیعیان را مجاز نمى داند و در علّت آن آورده اند : «لانّ المعروف عن الشیعة دعاء أهل البیت و الاستغاثة بهم و ذلک شرک أکبر; زیرا که شیعه اهل بیت را مى خواند و به آنان توسّل مى جوید و این بزرگ ترین شرک است.»6
این در حالى است که مسیحیان رسماً قائل به تثلیث یعنى خدایان سه گانه « اب و ابن و روح القدس » هستند .
در استفتاى دیگرى نوشته اند : « إذا کان الواقع کما ذکرت من دعائهم علیّاً والحسن و الحسین و نحوهم فهم مشرکون شرکاً أکبر یخرج من ملّة الاسلام فلا یحلّ أن نزوّجهم المسلمات، و لا یحلّ لنا أن نتزوّج من نسائهم و لا یحلّ لنا ان نأکل من ذبائحهم; اگر ـ آن گونه که گفته مى شود ـ آنان على و حسن و حسین را بخوانند (مثلاً یا على و یا حسن و یا حسین بگویند) مشرکند و از ملّت و آئین اسلام خارج مى شوند و ازدواج با آنان حرام است ، نه مى توان به آنان زن داد و نه از آنان زن گرفت و ذبیحه آنان نیز حلال نیست .» 7
بنابراین، وهّابیون توسّل را شرک مى دانند و هر کس به اولیاى الهى متوسّل شود را مشرک مى شمارند و ازدواج با آنان را جایز نمى دانند و ذبیحه آنان را نیز حلال نمى شمرند .
و اگر آنان ، هنگامى که (با گناه و نافرمانى) به خود ستم مى کردند ، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى کردند و پیامبر هم براى آنها استغفار مى کرد ، خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند
همه ی فرق جز، وهابیون مشرکند !
مى دانیم سایر فرقه هاى اسلامى نیز به بزرگان دین متوسل مى شوند و زیارتگاه هاى آنها در شهرهاى مختلف گواه این مدّعاست و لابد همه آنها کافر و مشرکند و خون و اموالشان حلال است و از اینجاست که سرچشمه ترورها ، کشتارها و خونریزى هاى بى حساب آنها روشن مى شود !
معناى توسّل چیست؟
لغوى مشهور ، خلیل بن احمد مى گوید: « وسّلتُ الى ربّى وسیلة أى عملتُ عملا أتقرّب به إلیه وتوسّلتُ إلى فلان بکتاب او قرابة أى تقرّبتُ به إلیه ; به سوى پروردگارم وسیله اى جستم یعنى عملى را انجام دادم که با آن به او تقرّب جستم و نزدیک شدم . وقتى مى گویم : به فلانى با کتابى و یا به سبب خویشاوندى توسّل پیدا کردم ، یعنى به آن وسیله به او نزدیک شدم و تقرّب یافتم .» 8
لغوى دیگر ابن منظور نیز مى نویسد: « توسّل إلیه بوسیلة إذا تقرّب إلیه بعمل ; به سوى او با وسیله اى توسّل جست ، یعنى با انجام عملى به او نزدیک شد .»
سپس وی از جوهرى نقل مى کند که : « الوسیلة ما یُتقرّب به إلى الغیر; وسیله آن چیزى است که به وسیله آن به دیگرى تقرّب جسته مى شود .» 9
بنابراین ، توسّل به معناى استفاده از چیزى براى تقرّب به دیگرى است و توسّل به پروردگار نیز به معناى استفاده از امورى مشروع براى تقرّب به پروردگار است که با انجام کارهاى نیک به او تقرّب مى جوییم .
توسّل به اولیای الهی به چه معنا است ؟
توسّل به اولیاى الهى به معناى شفیع قرار دادن آنها نزد خداست ، « در واقع ماهیّت توسّل با ماهیت طلب شفاعت یکى است... آنها (اولیاى الهى) در پیشگاه خدا براى کسى که به آنها متوسّل شده ، شفاعت مى کنند .»10
البته روشن است که توسّل به اولیاى الهى به معناى مستقل دانستن آنها در تأثیر و رفع مشکلات نیست ; بلکه از آنها به سبب آبرومندى و بندگى شایسته نزد خداوند ، مى خواهیم تا از خداوند طلب کنند تا مثلاً مشکل ما را مرتفع سازد و یا گناهان ما را بیامرزد و گاه از خود آنان مى خواهیم باذن الله و با اجازه تکوینى پروردگار مشکلى را از ما مرتفع سازد.
برداشت نادرست از توسّل !
امّا آنچه که نادرست است آن است که کسى اولیای الهی را مستقل در تأثیر و تصرّف بداند وآنان را در عرض پروردگار رافع مشکلات و برآوردنده حاجات بدون کمک خواستن از خداوند بشمارد .
ریشه قرآنى توسّل
توسّل به اولیاى الهى دو گونه است ؛ گاه از خود آنان کمک خواسته مى شود که با اذن الهى رفع مشکل کنند .
گاه نیز از آنان مى خواهیم که واسطه بین ما و خدا شده ، تا خداوند مشکل ما را رفع کند; و این هر دو نحوه توسّل ریشه قرآنى دارد .
« وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی وَتُبْرِءُ الاَْکْمَهَ وَالاَْبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِی ; و با اذن من ، از گِل چیزى به صورت پرنده مى ساختى و در آن مى دمیدى و به اذن من پرنده اى مى شد و کور مادرزاد ومبتلا به بیمارى پیسى را به اذن من شفا مى دادىومردگان را به اذن من زنده مى کردى»
اولیاى الهى با اذن خداوند رفع مشکل مى کنند!
طبیعى است که هر فرد مسلمان زمانى مى تواند یکی از اولیاى الهى را واسطه قرار دهد و یا از وى در دشوارى ها کمک بخواهد که خداوند چنین اذنى را به او داده باشد ، وگرنه این کمک خواستن معنا و جایگاهی نخواهد داشت ؛ در واقع مشروعیّت این عمل ، متوقّف بر اذن خداوند است .
در قرآن کریم درباره حضرت عیسى(علیه السلام) آمده است که آن حضرت با اذن الهى مشکلاتى را مرتفع مى ساخت ، بیمارانى را شفا مى داد و حتى مردگانى را زنده مى کرد ؛
در آیه 110 سوره مائده خداوند خطاب به حضرت عیسى (علیه السلام) مى فرماید: « وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی وَتُبْرِءُ الاَْکْمَهَ وَالاَْبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِی ; و با اذن من ، از گِل چیزى به صورت پرنده مى ساختى و در آن مى دمیدى و به اذن من پرنده اى مى شد و کور مادرزاد ومبتلا به بیمارى پیسى را به اذن من شفا مى دادىومردگان را به اذن من زنده مى کردى .»
نکته اینکه ، آن حضرت اعلام مى کند که من با اذن خداوند این امور را انجام مى دهم .
درخواست از اولیاى الهى براى دعا و طلب مغفرت از خداوند!
نوع دیگر توسّل به اولیاى الهى آن است که انسان از آنان بخواهد که براى او نزد خداوند دعا و یا استغفار نمایند و از خداوند بخواهند که گناهش را بیامرزد . این نوع خواستن نیزدر قرآن مطرح شده است ؛
1- بنى اسرائیل هنگامى که در بیابان گرفتار بودند ، خطاب به موسى گفتند : « یَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَام وَاحِد فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الاَْرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا ; اى موسى ، هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا اکتفا کنیم ، از خداى خود بخواه که از آنچه از زمین مى روید ، از سبزیجات ، خیار، سیر، عدس و پیاز براى ما برویاند .»11
بنى اسرائیل از آن حضرت مى خواهند که در پیشگاه خدا دعا کند ، تا با رویاندن سبزیهاى متنوّع ، مشکل آنها را برطرف سازد. 12
2- هنگامى که فرزندان حضرت یعقوب(علیه السلام) به خطاى خویش پى بردند ، خطاب به آن حضرت گفتند : « یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ ; اى پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، که ما خطاکار بودیم .»
حضرت یعقوب(علیه السلام) نیز در پاسخ درخواست آنان گفت : « سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ; به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم که او آمرزنده و مهربان است .» 13
بنابراین ، گناهکاران مى توانند از اولیاى الهى درخواست کنند تا براى آنها از خداوند طلب مغفرت نمایند .
3- خداوند به افرادى که گناه کرده اند مى گوید اگر نزد رسول خد(صلى الله علیه وآله) بروند و علاوه بر استغفار از گناهان خویش ، از آن حضرت نیز بخواهند براى آنان استغفار کند خداوند آنها راخواهد بخشید ؛ « وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَّحِیماً ; و اگر آنان ، هنگامى که (با گناه و نافرمانى) به خود ستم مى کردند ، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى کردند و پیامبر هم براى آنها استغفار مى کرد ، خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند .» 14
بنابراین ، یکى از راههاى بخشش گناهان ، درخواست از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، براى استغفار است که مورد سفارش خداوند قرار گرفته است .
فرآوری : زهرا اجلال
بخش قرآن تبیان
|
|
|
شانزده باب از کتاب الحجّه چکيده: حضرا آيت الله شيخ محمدرضا جعفري نجفي ترجمه اي دقيد و استوار از اصول کافي به زبان انگليسي، به سامان آورده که چندين جزء آن به چاپ رسيده است. ايشان، علاوه بر ترجمة متن، تعليقاتي برآن نگاشته اند که به دليل گستردگي حوزه هاي مختلف موضوعي، مورد توجه دانشوران بوده و هست. در اين گفتار، تعليقات نگارنده بر شانزده باب نخستين کتاب الحجّه به فارسي برگردانده شده است.کليدواژه ها: اصول کافي، ترجمة انگليسي/ اصول کافي، تعليقات/ امات، تعليقات کافي/ جعفري نجفي، محمدرضا. اشاره در سفينة شمارة 19، مختصري از شرح حال نگارندة بزرگوار ارائه و نکاتي در مورد اين ترجمه و ويژگي هاي آن بيان شد. در اين گفتار، ترجمة تعليقات معظّم له بر شانزده باب از کتاب الحجّه، عرضه مي شود. آنچه در پي مي آيد، ترجمة فارسي تعليقاتي است که علّامه جعفري بر ترجمة انگليسي اصول کافي نوشته است.فصلنامه سفينه ? ص 274- بب أنّ الله عزّوجلّ لم يعلِّم نبيَّه إلا امره...، ح1، ذيل« أنت شريکي فيه»:اين موضوع، ارجاعي سمبوليک دارد به اين حقيقت که مرتبة پيامبري منحسراً براي پيامبر است و مرتبة علم بين او و حضرت علي مشترک است؛ نه اينکه پيامبري و علم دو انار هستند. احاديث ذيل آن را بايد براين مبنا فهميد. ? ص 276- باب جهات علوم الأئمّه (عليهم السلام)، ح1، ذيل «نقر في الأسماع»: براي توضيح مربوط به فهم اين حديث و احاديث بعدي، به ضميمة پايان اين باب و فصول 2و 3 (دومين و سومين باب کتاب الحجّه) و نکتة مندرج در جزوه يکم از ترجمة کتاب الحجّه رجوع کنيد. ? ص 276- پايان همان حديث: اين نکته براي روشن کردن اين مطلب است که هيچ يک از علوم امامان، مستقيماً از جانب وحي پيامبرگونه(پيامبرانه) به دست نيامده و اين موضوع به صورت جزء به جزء، در نکتة فصل اين کتاب(سومين باب کتاب الحجّه) آمده است. ? ص282، باب التفويض إلي رسول الله(صلي الله عليه وآله) وإلي الأئمه(عليهم السلام) في إمر الدين،ح2: در اينجا ذکر دو موضوع را ضروري مي دانم: يکي که مختص به اين حديث است و ديگري که درمورد تمام احاديث اين فصل، قابل استفاده است. موردي که به طور خاص به اين حديث مرتبط مي شود، به چند نکته قابل تقسيم است: الف) علّامه مجلسي در مورد« ابوالقتاده» مي گويد که نام او تميم بن نُضَير العداوي؛ مع هذا، ممکن به نظر نمي رسد که اين همان مورد باشد؛ چون عداوي، بصري بود و ارتباطي باشام نداشته است.( ابن سعد، الطبقات، ج7، قسم1، ص94؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج12، ص205؛ الاصابه،ج1، ص378-379) اين ابوقتاده در واقع، فردي ديگر از اهل شام بوده است. او راويي حديث بوره وآنچه از او مي دانيم، همان چيزي است که از علماي حديث براي ما به جا مانده و اينکه او ابوقتادة معروف شامي بوده و به عنوان راوي قابل اعتماد و معتبر؛ شناخته نمي شده است.( بخاري، التاريخ الکبير، [الکني]، ج9، ص64؛ خطيب، تاريخ بغداد،ج14، ص401-402؛ الذهبي، ميزان الاعتدال، ج9، ص564؛ ابن حجر،لسان الميزان، ج7، ص 97؛ الاصابه، ج4، ص39) ب) موسي بن اشيم، فردي است که به عنوان راوي غير معتبر، شناخته مي شودو حتّي ايمان او نيز مورد ترديد است.( رجال کشّي، ص344؛ معجم الرجال، ج6، ص 149-150؛ رجال ابن داوود،ص521؛ رجال علّامه، ص257، جامع الرواه، ج2، ص 271) به اين دليل، اين حديث در شمار احاديث ضعيف شمرده مي شود؛ مهان گونه که در مرآت العقول ج3، ص 148 بيان شده است. ج) بايد توجه داشت که اين حقيقت که امام براي يک آيه تا سه تفسير ارائه مي دهد، بدين معنا نيست که آنها ناقص يکديگرند. همان گونه که در ديگر تفاسير علمي کلمات بايد به گونه اي انتخاب شوند که مناسب توان و گنجايش شنونده باشند، اين سه تفسير متفاوت، هريک، براساس نيازها و فهم سه شخص است که سؤال را مطرح کرده بودند. اشتباه راوي در اين است که تصوّر کرده تفسير، چيزي ثابت و بي تغيير است مانند خود آيه.( بنگريد به ارجاع او به ابوقتاده) اما در حقيقت، نيازي به توسّل به تقيّه، به عنوان توضيحي براي تفاوت ها نيست؛ بلکه موضوع بسيار ساده تر از آن است. موضوع دوم در مورد ضيوه هاي نزول وحي بر پيامبر است. اين مططلب به دو راه و شيوه قابل تفکيک است؛ يکي اينکه مستقيماً به او نازل شده باشد، مانند حالتي که آيات قرآن نازل شده است. يا اينکه خداوند در پيامبر، يک نيرو يا ظرفيّت خاص، جهت درک حقايق و امور جهان(بدون هيچ اشتباه) ايجاد کرده که او در هر شرايط و براساس نياز مردم و موقعيّت( پيش آمده) بداند انجام چه کاري ضروري است. اين نوع دوم ذاتاً مرتبط به خلوص و عصمت پيامبران و امامان است. و به معناي حکم(قضاوت) و علم(دانش) برمي گردد( همان گونه که در قرآن بدان اشاره شده است؛مثال: ولمّا بلغ أشدّه و استوي، آتينا حکماً و علماً.(قصص14/28)) يا آنجا که قرآن درمورد حضرت يوسف( عليه السلام) مي فرمايد:ولمّا بلغ أشدّه آتيباه حکماً و علماً.(يوسف 12/22) در مورد پيامبر (صلي الله عليه وآله) آيات مرتبط با اين گونه دستورهاي الهي در احاديثِ اين فصل ذکر شده اند.معناي تأديب(آموزش و تربيت در تکامل اخلاقي) که از جانب خداوند به پيامبر داده شده و در اينجا ذکر شده است، دقيقاً چيزي است که به توضيح آن پرداختيم، که آن گاه که به کمالش رسيد، به پيامبر(صلي الله عليه وآله) اجازه داده شد تا به تربيت ديگران بپردازدو در جامعه نيز آن را اعمال کند. بنابراين در (احاديث اين فصل) هرجا که ديديم دستورها بر دو نوع اند(يکي از جانب خداوندو ديگري پيامبر)، معنا –چنان که توضيح داديم- اين است که يک دسته از دستورها به طور مستقيم، از جانب خداوند آمده است و دستورهاي ديگر که از جانب پيامبر و براساس درک کامل و بي کم و کاست ايشان از حقيقت، صادر شده است( يعني سنّت او؛ همانند تفاوت بين فرض الله يعني آنچه خداوند واجب کرده و سنّت پيامبر يعني آنچه پيامبر تحقق بخشيده است.) بنابراين، هر دو در حقيقت، هدايايِ( نعمت) خداونداند و توسط او خلق شده است. ? ص298- باب أنّ الأئمه محدّثون مفهمّون، ح2: در مورد اين حديث ، دو نکته را بايد ذکر کرد: الف) اين حديث در حقيقت دو حديث است: يکي که قسمت اوّل را تشکيل مي دهد و ديگري که قسمت دوم را تشکيل مي دهد. قسمت اول همانگونه است که کليني بيان کرد و محمّد بن حسن صفّار(م 903/290) استاد شيخ کليني نيز اين حديث را با همان سلسلة نقلي(روات) نقل کرده است. متن بعد از ذکر آيه اي از قرآن ، متوقّف مي شود و چنين ادامه مي يابد: « من(يعني حَکَم) گفتم: آيا عليّ بن ابي طالب يک محدّث بود؟ او گفت: بله؛ و هر امامي از مااهل بيت، در حقيقت يک محدّث است.»(بصائرالدرجات، ص 319-320، البحار، ج26، ص 67) بنابراين، قسمت آخر جملة بعد از آيه، واقعاً سؤالي است که حکم آن را پرسيده است، نه قسمتي از کلام امام. قسمت باقي مانده، با مدخل« عبدالله بن زيد» يک حديث جداگانه است؛ کاملاً متفاوت از چيزي که سلسلة نقل حديث (روات) از آن منشعب شده و مرتبط با امام جعفر(عليه السلام) است و موضوعي مشابه آن را دربر مي گيرد. اين حديث در شکل کامل آن، به عنوان حديث 1391 اين کتاب آمده است. در واقع، نام صحيح اين مرد عبدالله بن زُبَيد است و مادر او مادر خواندة عليّ بن الحسين(عليه السلام) بوده است. توضيح دقيق اين موضوع در تعليقة حديث 1391 خواهد آمد. به اين دليل مي گوييم که اين حديث، از دو بخش کاملاً مجزّا دارد که صفّار، استاد شيخ کليني، آنها را به عنوان دو حديث مجزّا با دو سلسلة روايي کاملاً متفاوت، نقل کرده است. اوّلي همان گونه است که در بالا به آن اشاره کرديم و دومي نيز اين گونه است: صفّار مي گويد: « عليّ بن الحسن(عليه السلام) ، از موسي بن بکر، از حمران، روايت کرده که ابو جعفر(عليه السلام) فرمود: پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: از اهل بيت من، دوازده تن محدّث هستند. سپس « عبدالله بن زيد-که برادر عليّ بن الحسين(عليه السلام) بود- به ابو جعفر گفت:... .»(باقي آم همان گونه است که در روايت کليني نقل شده است.) (بصائرالدرجات، ص 320؛ البحار، ج 26، ص 67-68؛ همان، ج47، ص 341) ب) جمله اخر کلام امام، شامل ارجاعي به ابوالخطّاب است. اين قسمت در حديث 1391 ذکر نشده، اما در نسخة نقل شدة صفّار نقل شده است. بنابراين، ما بايد جايگاه کلام امام را در اينجا مشخّص کنيم: نان کامل ابوالخطّاب، محمد بن المقلاص(ابو زينب) الاسدي الکوفي است که رهبر شاخة (حزب) تندروي خطّابيّه است. در آغاز، او يک شيعة امامي واقعي بود و حتي در باب حديث نيز قابل وثوق و معتبر بود. او همراه امام صادق ( عليه السلام) نيز بوده است. ولي به تدريج، به يک فرد تندرو تبديل و معتقد شد که امامان پيامبرند و آنچه در اين حديث به آن اشاره شده، اين نکته است. گفته مي شود حتّي باور او به الوهي،ت امامان، پيش از اين نتيجه بوده است. خطّابيّه، سخنان غلطي را به او نسبت داده اند، مانند: تناسخ و حلول. گفته مي شود که آنها بر اين باورند که او يک پيامبر بوده است؛ حتّي يک الهه امام صادق(عليه السلام) او و پيروانش را نفرين کرد و احاديث بسياري از امام صادق(عليه السلام) و امامان بعدي ايشان در مورد ردّ او و لعن و نفرينش موجود است. ابوالخطّاب و پيروانش ظاهر اهل عبادت و تصوّف را به خود گرفتند و اغلب در مسجد اعظم کوفه مشغول اين کارها(عبادت و..) بودند تا عصر فرمانروايي منصور عبّاسي ( تولّد:714/95 – خلافت: 754/136 – تا 775/158) که حاکم او در کوفه، عيسي بن موسي( 721/102 – 783/167) گروهي را به دنبال خطّابيّه در مسجد فرستاد و در اين سال 754-755/137 بود که درآنجا با وجود مسلّح نبودن خطّابيّه، جنگي در گرفت و اين حزب کاملاً از بين رفت و مانند احزاب بيشتر شيعه شد و هيچ ردّي و اثري از آنها باقي نماند، اگر چه برخي از مورّخان، مدّعي اند که گرايشهاي esoteris اسماعيليان؛ از حزب خطّابيّه و عقايد ابوالخطّاب ريشه گرفته است.( ابن النديم، ص 238، ابن اثير، ص28) (براي جزئيات در مورد ابوالخطّاب و حزبش مراجعه کنيد به: تنقيح المقال، ج3، بخش اول، ص 189-191؛ معجم الرجال الحديث، ج8، ص 25-26؛ همان، ج14، ص 258-276 و ساير زندگي نامه ها؛ سعدبن عبدالله الاشعري، المقالت و الفرق، ص 54-55، 63-64، 81-83؛ ابوبختي، فرق السيعه، ص 37-40، 58-64 و ساير کتب با موضوع فرقه ها) اکنون با يک چالش تاريخي روبه رويي زيرا غاليان ابوالخطّابي خود را در تنها عصر امام صادق(عليه السلام) ظاهر کرده اند.(765/148- 702/83) بنابراين، به نظر مي رسد فردي که در اين حديث به آن اشاره شده، نمي تواند او باشد؛ زيرا او به فردي که در عصر امام باقر(عليه السلام) صاحب اين نگرش بوده، شناخته نمي شده است.(733/14- 676/57) به اين سبب، احتمال دارد که فرد ذکر شده در حديث، مغيره بن سعيد بَجَلي کوفي بوده باشد که سرکردة فرقة افراطي مغيريّه بوده است اين فرقه از خطّابيّه بسيار معروف تر بوده و از نظر زماني برآن سبقت داشته است. آنها نيز نظرات مشابه با خطّابيّه داشته اند؛ اما در مورد امام باقر(عليه السلام) و امامان بعد از ايشان، ديدگاه هاي آنها متعصّبانه و افراطي بوده است. احتمالاً حتي درست است که حزب خطّابيّه از بقايايه مغيريّه ريشه گرفته باشد. مغيره هم عصر امام باقر(عليه السلام) بوده و نظراتش را طول امامت ايشان، آشکار کرده است؛ اگر چه شورش او در عصر امام صادق( عليه السلام) بوده است؛ درسال 737/119، زماني که خالد بن عبدالله القصري (743/126- 686/66) حکمران هشام بن عبدالمکک، خليفة اموي( 690/71 ) خلافت( 743/125 – 724/105) به او وپيروانش هجوم آورد و آنها را دستگير کرد و سوزاند.( تنقيح القتال، ج3، بخش اول، ص236-237؛ معجم الرجال الحديث، ج18، ص 375-320؛ ميزان الاعتدال، ج4، ص 160-162؛ لسان الميزان، ج6، ص 75-78؛ المقالات و الفرق، 43-43 و 50و 55؛ فرق الشيعه، ص 37 و 52-55؛ طبري، ج2، ص 1619-1622؛ ابن اثير، ج5، ص 207-208؛ ابن کثير، ج9، ص 323؛ همان، ج10، ص 19-20 و ديگر زندگي مانه ها و تواريخ) به نظر مي رسد که راوي اين حديث، به دليل تشابه ميان اعتقادات اين دو نفر، به اشتباه افتاده و در اختصاص کلام امام دچار سردر گمي شده است. شواهد بشتري وجود دارد که( همگي) فرض بر اين قرار داده اند که مغيره از معناي محدَّث در زمان اباجعفر مطلّع بوده است که اين کلمه از صفّار و شيخ مفيد از طريق ابو حمزه الثمالي نقل شده است. پيداست که حکم بن عُتيبه( راوي حديث حاضر) به مغيره بن سعدي، آنچه را که از امام ابو جعفر( الباقر) درمورد محدّث شنيده، بازگفته است و مغيره نيز متناوباً به امام رجوع کرده و ايشان نقل حکم را تأييد کرده اند.( بصائر الدرجات، ص 324؛ الاختصاص، ص 287؛ البحار، ج26، ص 69-70) اگر فرض را براين بگذاريم که راوي دچار سردرگمي شده بوده، جملة آخر اين حديث بايد اين گونه بوده باشد:« اين همان است که درآن، مغيره بن سعيد با قضاوت او مواجه شده است...» ? ص 316- باب أنّ الإمام(عليه السلام) يعرف الإمام الذي يکون من بعده...، ح1، ذيل«کذا نزلت»:نساء (4)/59 را نگاه کنيد: دراينجا منظور امام نيست که کلمات تغيير کرده اند؛ بلکه اين است به رجوع آنها بايد به خداوند و پيامبرش يا امامان باشد؛ قبل از اينکه بحث يا نزاعي به راه بيندازند؛ نه اينکه صبر کنند تا نزاعي درگيرد و سپس براي حلّ نزاع پيش آمده، به سوي ايشان روند. ? ص 325- باب أنّ الإئمه(عليه السلام) لم يفعلوا شيئاً و لايفعلوا إلّا بعهد من الله...، ح1، ذيل« وکان عليها خواتيم»: به نظر مي رسد که اين نوشته به صورت طومارهاي متعدّد بوده است که هر يک به دور ديگري پيچيده بوده و هريک مهري نيز داشنه است. ? ص 347- باب مانصّ الله عزّوجلّ و رسوله علي الأئمه( عليهم السلام) واحداً فواحداً، ح1، ذيل« أذهب الله عنّي الرجس کما أذهب عنک أبيک»: از انجا که خداوند انتقال امامت را مختصّ به امام حسين(عليه السلام) کرده، جايي براي قانون کلّي اي که در آيه ذکر شده، نمي ماند؛ قانوني که انتقال امامت را به بزرگترين پسر، حسن(عليه السلام) ضروري مي دانسته است. امامت امري است براساس دستور الهي و جدا از سؤال درمورد وراثت. با اين وجود، خداوند گاهي از توالي وراث، از طريق رابطة خوني، براي امامت استفاده کرده و گاهي هم چنين نکرده است. ? ص 357- همان باب، ح7، ذيل « رجلاً من المتاريّه»: يعني کيسانيّه. مختار بن عبيده الثقفي(687/67- 622/1)، رهبر جنبش انتقام از قاتلان امام حسين(عليه السلام) در کربلا بود و ابو عمروکيسان مدافع برجستة او ميان موالي بود. ? ص 359- ذيل باب جهات علوم الأئمه( عليهم السلام)، ح1و3: احاديث شمارة 687و 689(احاديث شمارة 1و3 همين باب) تناقض ظاهري دارند که براي رفع آن، به توضيح بيشتري نياز است: 1) ريشة «غبر» يکي از آن دسته کلماتي است که در زبان عربي،«اضداد» ناميده مي شوند؛بدين معني که دو معني دارند. يکي از معاني اين کلمه، يعني«باقي مانده شدن، باقي ماندن» يا « طول کشيدن ، ادامه دار شدن». اين معنا متضّاد معناي دوم است؛ يعني «گذشته شده» يا «رفته». بنابراين نام«غابر» مي تواند به يکي از اين دو معني باشد که هردو معنا به خوبي، در منابع زبان شناسي اصلي، ذکر شده اند. بنابراين اين دو کلمه هم آوا هستند؛ در حالي که معناي مخالف يکديگر را مي رسانند. ( بنگريد: الأصمعي، الاضداد، ص 129؛ ابوالطيّب الحلبي، الاضداد في کلام العرب، ج2، ص 527-530؛ لسان العرب، ج5، ص 3-7؛ تاج العروس، ج3، ص 436-439) 2) توصيف علم براساس سه تقسيم بندي قابل ذکر است: علم، عِلم(دانسته) و علّت علم. شقّ دوم و سوم هر کدام قابل تقسيم به سه قسمت جزئي توتند بود: گذشته، حال وآينده. بنابراين، به طور مثال، مي توان دانش را در گذشته به دو مفهوم به کار برد. گذشته بر مبناي دليل و علّت(براي مثال، من اکنون اين را مي دانم؛ زيرا آن را ديروز ياد گرفته ام). يا گذشته برمبناي آنچه شناخته شده است(براي مثال، من مي دانم آنچه ديروز اتّفاق افتاده است.) به طور مشابه، علم حال و آينده نيز همين گونه است. 3) در حديث 687(حديث اول باب جهات علوم...)، علم به سه دسته تقسيم شده است: ماضي، غابر و حادث. در اينجا، غابر با ماضي تقابل دارد، پس به مفهوم اول آمده است؛ يعني به معناي ادامه. در حديث 389( حديث سوم همان باب)، علم به سه بخش تقسيم شده است. اين بار بخش ها عبارتند از غابرّ مزبور و آنچه در قلوب ما نَکت شده است. در حديث اول، آنها به عنوان مترادف آمده اند؛ اما در حديث سوم، کاملاً دو بخش جداگانه اند. از توضيحاتي که داده شده، پيداست که مزبور نيز در هردو حديث، معناي مشابهي دارد.( يعني نوشتن، مکتوب کردن) بنابراين نتيجه مي گيريم که غابر در حديث اول، به معناي مذبور و در حديث سوم، به معناي ماضي به کاررفته است. مي دانيم که غابر دو معنا دارد؛ پس اين تفاوت را ناشي از هم نامي مي دانيم. 4) مافي در حديث اول،يعني آنچه پيشتر شرح داده شده است(مفسّر)؛ يعني آن علت علم موجود در گذشته است. افزون بر اين، يعني علم به چيزي که قبلاً رخ داده است و اين مفهوم بسيار ساده تر از آن است که نيازمند توضيح باشد. در حديث سوم، غابر به عنوان آنچه قبلاً بوده است، توضيح داده شده، ودر اين مفهوم، بايد معناي«قبل» را هم در علّت علم و هم در حوادث رخ داده، لحاظ کرد. بنابراين، ماضي در معناي اول و غابر در حديث سوم، معناي مشابهي دارند: علم از طريق آنچه قبلاً حادث شده و علم به آنچه قبلاً حادث شده است. درنوع دوم علم، يعني غابر در حديث اول و مزبور در اوّل و سوم، توضيح ارائه شده نشان مي دهد که علّت اين علمدر مکتوب بودن است.(مزبور) اين معنايي است که در حديث اوّل ارائه شده است؛ امّا در حديث سوم، مزبور خودش به عنوان علمآنچه براي ما رخ خواهد داد( ماتأتينا) توضيح داده شده که توضيحي است مرتبط با آنچه دانسته شده است. بنابراين، پيداست که اين نوع دوم علم قبالً محقق شده است. همچنين پيداست که اين علم مکتوب، دقيقاً چيزي است که در احاديث فصل40(از ترجمة انگليسي اصول کافي) آمده؛ آنجا که مرتبط به چيزهايي مانند مصحف حضرت زهرا(عليها السلام) است. ? ص 363- باب الإشاره و النصّ علي أميرالمؤمنين(عليه السلام) ، ح1، پايان حديث: براساس سخنان علّامه مجلسي در مرآت العقول(ج3، ص 269)، در يليلة راويان اين حديث، راوي اي ناشناخته وجود دارد، زيرا همة سلسله هاي روايي اين حديث به زيدبن المعجم الهلالي الکوفي ختم مي شود که فردي ناشناخته است.( الطوسي، الرجال، ص 195و196؛ مجمع الرجال، ج3،ص77؛ جامع الرواه، ج1، ص341؛ مجمع الرجال حديث، ج7، ص 338) همچنين عيّاشي نيز اين حديث را از راوي مشابهي روايت کرده است؛ امّا باکمي تفاوت در متن. عليّ بن ابراهيم نيز آن را با کمي تغيير در متن نقل کرده است؛ البته بدون سلسلة راويان آن به طور کامل پيداستکه اوآن را حذف کرده است؛ زيرا قسمتي از اين سلسله راويان که او نقل کرده، با سلسله هي که اين دو نويسنده ارائه کرده اند، مطابقت دارد.(عيّاشي، التفسير، ج2،ص 80-81؛ البحار، ج36، 148-149) اين گونه قرائت از اين آية قرآن، در جاي ديگري غير از اين حديث نيامده است. بنابراين، هيچ مفسّر امامي ديگري آن را حتّي در تفسيرش ذکر نکرده است.(بک: الطوسي، التبيان،ج6، ص148-149؛ الطبرسي، مجمع البيان، ج6، ص 383-383 و جوامع الجامع، ج2ص 305؛ الفيض، الصافي، ج1، ص937-938؛ اگر چه دو نويسندة آخري رابطة ميان اين آيه و امامت علي بن ابي طالب(عليه السلام) را يادآورشده اند؛ الوالفتح الرازي، نفسير، ج7،ص 138-139؛ الکاشاني، منهج الصادقين، ج5، ص222؛ طباطبايي، الميزان، ج12،ص 335،336) ? ص 366- همان باب،ح3،ذيل« وأنزلنا معهم الکتاب و الميزان»: با يان کلمات، هيچ آيه اي در قرآن نيست؛ امّا در الحديد(57)/25 مي خوانيم:« لقد أرسلنا رسلنا بالبيّنات وأنزلنا معهم الکتاب و الميزان لقوم الناس بالقسط.» احتمالاً راوي متن اين حديث را تغيير داده است. مع هذا، اين حديث، حديث ضعيفي است.(همان طور که علّامه مجلسي در مرآت العقول،ج3، ص 270 نظر داده است.) ? ص 366- همان باب،ح3، ذيل «فأين صحف إبراهيم»: لغت «کتاب» در دو آية قرآن، به صورت مفرد يا حرف تعريع(معرفه) آمده است؛ يعني در آيات سوره هاي مائده و حديد. درآيات سورة مائده، خداوند مي فرمايد که او «مستحفظون» را نصب کرد(يعني: نگاهبانان کتاب). مستحفظون، نمي توانند از علماي يهودي يا علماي مسيحي باشند که کتابشان دست به دست شده؛ زيرا به آنها کتاب ابراهيم منتقل شده و نرسيده است. بنابراين، منظوراز «کتاب» در اين آيات، تورات و انجيل نيست. پس مي توانيم دريابيم که»کتاب» در اينجا برمي گردد به «اسم اعظم» که مجموعه اي همة کتب پيامبران است. پس خداوند «نگاهباناني( مستحفظون)» را برگزيده تا نگهبانِ اينمجموعه باشند و آن را از نسل به نسلي منتقل کنند تابه دست پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) برسد. ? ص 368- همان حديث، ذيل« فإذا فرغت فانصب»: معمولاً قرائت لغت«انصَب» به معناي کار سخت( بيگاري) است؛ امّا قرائت کمي تغيير يافتة آن(در حدّ اعراب حرف صاد) «انصِب» به معناي« برگزيدن» است. ? ص 370- همان حديث، ذيل« أسألکم عن المودّه التي أنزلت...»: در متن قرآني، اين عبارت«الموؤده» يعني« کودک مؤنث دفن شده» است. در اين دو آيه، تغييري در شيوة قرائت آن وجود دارد، البت،ه فقط در اين کلمه.(نک: الکشّاف، جلد4، ص 222؛ نثر المرجان، ج7، ص668) اگرچه در برخي تفاسير اماميّه، مانند مجمع البيان، ج10،ص442و 444 والصافي، ج2،ص791، لغت «المودّه» جايگزي «الموؤده» شده است؛ امّا شيخ طوسي در تبيان، ج10، ص 282-283، تنها شکل «الموؤده» را آورده استو همين طور، تفاوتي در حديث نقل شده از امامان در اين زمينه وجود دارد که برخي آن را« المودّه» و برخي آن را«الموؤده» نقل کرده اند.(نک: البرهان، ج4،ص 431-432؛ نوذالثقلين، ج5، ص 514-516) ? ص 371- همان حديث، ذيل« ولو ردّوه إلي الله وإلي الرسول...»: عبارت «إلي الله» در متن قرآني نيامده است؛ امّا امام(عليه السلام) آن را در تفسير آيه به آن اضافه کرده است.( رجوع شود به مرآت العقول، ج3، ص 283) ? ص 374- همان حديث، ذيل « بين قبض النبيّ إاي خروج النبيّ الآخر»: البتّه اين دستور] دستوري است که به همة زمانها برمي گرددو منحصراً محدود به آخرين پيامبر« حضرت محمد( صلي الله عليه وآله)» نمي شود. بعد از آخرين پيامبر، خداوند، زنيم راتنها با امامان برپا مي دارد. ? ص 376- همان باب ، ح6، ذيل«ذؤابه سيف رسول الله»: «ذوآبه» بندي است که به حفاظ شمشير بسته مي شود که مي توان به آن چيزهايي مانند حرز را گره زد. زماني رسم برآن بوده که وصيّت نامه را نيز به آن مي بستند، به عنوان آمادگي براي مرگ ناشي از شرکت در جنگها. ? ص378- همان باب،ح9، ذيل«ألفاً غير معطوفه»: براساس سخنان مجلسي و فيض، يعني« تنها يک حرف ناکامل و تنها از حروف الفباء، يعني چيزي کمتر از يک حرف تنها.» او«الف» را انتخاب کرد؛ زيرا اين حرف اوّلين حرف الفباست و آسن ترينِ آنها در نوشتن و خواندن است و در نوشتن دنباله ندارد که به معناي ناکامل بودن آن است. درخط کوفي قديمي، اين گونه نوشته مي شد:«L». اگر انتهايِ پاييني آن را که به سمت راست کشيده شده، حذف کنيم، اين حرف ناکامل مي شود. اين صحيح ترين معنايي است که از شيوخ شنيده شده است.( مرآت العقول، ج3، ص290؛ الوفي، ج2، ص 76) ? ص383- باب الإشاره والنصّ علي الحسن بن علي(عليه السلام)، ح6، ذيل« هذين العودين»: صحيح«العمودين» است؛ چنان که در:مرآه العقول،ج3، ص297؛ بحارالانوار، ج42، ص 207 و وافي ج2، ص80 به نقل از کافي آمده است. ? ص384- همان حديث، ذيل« هذين المصباحين»: احتمالاً مشابه دوستون يا همان طور که بخي مفسّرا گفته اند، منظور دو امام(حسن و حسين(عليهما السلام)) هستند. ? ص 384- همان حديث، ذيل« عفا في الأرض مخطُّها»: اين جملات در پاسخ به سؤال کسي است که اعتراض کرد: اگر خدا رحمان، و امام عالم؛ ودين ثابت است، چرا اين همه آزار و خسران بعد از رحلت پيامبر ايجادشد؟ پاسخ اين است که جامعة مسلمانان در آن زمان، آن گونه که بايد، بنيانش محکم و ثابت نشده بود تا بتواند با حوادثي که چيش مي آيد، مواجه شود. امّا دين آن قدرها هم ضعيف نبوده، بنابراين دچار انحراف مي شده است. درآن زمان، رهبري از امام بحقّ سلب شده بود؛ درنتيجه، قادر به مواجه با موقعيّتهاي پيش آمده نبود. ? ص 389- باب الإشاره و النصّ علي الحسين بن علي (عليهما السلام)، ح2، ذيل« يي قنبر»: قنبر دربان بوده است. ? ص 389- باب الإشاره و النصّ علي الحسين بن علي (عليهما السلام)، ح2، ذيل»فلمّا صلّي المغرب»: بعداز نماز مغربف آنگاه که تاريکي چيره مي شده، جلسه به پايان مي رسيد و مردم پراکنده مي شدند. سپس غياب برادران ابوجعفر، اين امکان را فراهم مي آورده تا پدرشان از ابوجعفر، پرسشهايي را که در دنبالة حديث آمده است را بپرسد. ? ص 401- باب الإشاره و النصّ علي أبي جعفر (عليهما السلام)،ح1، ذيل« ... أخرج سفطاً»: سفَََط: بافته اي است از جنس کلکهاي درخت خرما، جهت پوشش سينه. ? ص 403، همان باب،ح3، ذيل«کتب إلي ابن حزم»: ابوبکربن محمد عمروبن حزم انصاري(738/120- 657/37)، از سال 706/87 قاضي مدينه بود که عمربن عبدالعزيز، هنگامي که حاکم مدينه بود، او را به سمت قضاوت برگزيده بود. آن گاه که عمربن عبدالعزيز خليفه شد، ابن حزم رابه عنوان حاکم مدينه منصوب کرد.( الطبري، ج2،ص 1452و 1437و 1372-1375 و 1346و1305و 1255و 1191، ج3، ص2460؛ ابن الاثير، ج5، ص55-67؛ تهذيب التهذيب، ج12، ص 38-40) شخصيّتي که با وجود اسارت الگوي عزت نفس است. با اينکه ويژگي هايي نظير عزت نفس و اقتدار، حاصل تربيت است و بذر آن بايد در بدو تولّد در وجود کودک نهاده شود، عوامل چندي در استوارکننده عزت در ساختار شخصيّت انسان محسوب مي شود مهم ترين اين عوامل عبارتند از: توکّل و اتّصال به سرچشمه عزت و اقتدار، صبردر مصايب، شجاعت، حق گرايي و بي نيازي جستن از خلق. توکّل به سرچشمه اقتدار و عزت و حق گرايي، صبرو شجاعت را وجود حضرت زينب فزوني بخشيد و سبب شد که ضمن صبر در مصايب و بي نيازي از خلق در سخت ترين شرايط به الگوي عزت و اقتدار مبدل گردد.
منابع |
|
|
|
درباره مؤلف مقاله حاضر، بخش دیگری از تاریخ نجف شیخ مرتضی گیلانی درباره مدارس نجف و زندگی طلبگی در این شهر است. ما شرح حال وی، پدر و برادرش را به تفصیل در مقدمهای که برای مقاله کتابخانه های نجف در شماره هفتم پیام بهارستان ـ که آن هم از تاریخ نجف بود ـ درج کردیم، نوشتیم و دیگر تکرار نمیکنیم.مرتضی گیلانی که تولدش در دهه چهل قرن چهاردهم هجری در این شهر بوده و تا سال 1375 در آن تحصیل و تدریس داشته، در این کتاب و در همین بخش هم، سعی کرده است با استفاده از منابع مکتوب و اطلاعات شفاهی خود مطالبش را تدوین و تألیف کند. بخش بزرگ کتاب شرح حال علمای نجف است اما افزون بر آنچه که در شماره پیشین درباره کتابخانههای نجف نوشته، بخشی را هم به مدارس اختصاص داده است. عمده این بحث درباره مدارس طلبگی است که شماره آنها 38 عدد بوده است، اما در پایان فهرستی نیز از مدارس دولتی به درس داده است. در ادامه، شرحی درباره زندگی طلبگی در نجف به دست داده است. عناوین و بخشی از محتوای این بحث جالب توجه و تازگی دارد و برخی از توصیفها اولین بار است که به قلم آمده است؛ اما دو نکته را درباره آن باید در نظر داشت. نخست آن که بحث ویچندان عمیق و فراگیر نیست و به نظر میرسد به صورت توصیفی آنچه را به چشم میآمده با نگاه تازه اما ساده گزارش کرده است. ثانیا نوعی پیش نگاه منفی در آن وجود دارد که سبب شده است برخی از مسائل را صرفا با چشم انتقادی بنگرد. این امر البته در حد خود سودمند و سبب توجه به جنبه های پنهانی برخی از رفتارهاست، اما گاه که هیچ برخی از مواقع انسان دقیقا حس میکند بحث از انتقاد گذشته و به بدبینی رسیده است. طبعا در این باره باید با احتیاط برخورد کرد. این بدبینیها سبب شده است تا در تحلیل برخی از رفتارهای طلبگی به خطا رفته و جانب انصاف را کنار بگذارید. برای مثال درباره مرجعیت تأکید دارد که تا نقش زهد نمایی و تقدس فروشی را خیلی برجسته کند، یا در بیان ابزارهای رسیدن به مرجعیت، دست زدن به برخی از اعمال و رفتارهای فریبکارانه را مورد تأکید قرار میدهد. نباید انکار کرد که کسانی بودهاند که از برخی از این روشها استفاده میکردهاند اما نظام مرجعیت در شیعه، به صورت طبیعی، هیچ گاه در این افراد خلاصه و متمرکز نمیشده و اغلب افراد پاک و خودساخته و دانشمند به این پایه میرسیدند. این مطلب از مطاوی برخی از نوشته های همین مؤلف هم استفاده میشود. در هر حال، ما تلاش کردیم، جز در یک مورد، آنچه وی در این باره نوشته است بماند تا بتوان قضاوت درستی در این باره کرد. مانند همین گرایش را در اظهار نظر درباره بزرگنمایی در نقش انگلیسیها در برخی از مسائل جاری است و دلیل آن شماری از داستانهای شنیده شده، از خود بروز داده است. نویسنده این سطور از ارائه این قبیل مطالب دلخور است اما به دلیل رعایت امانت و با توجه به مطالب سودمندی که سر جمع در این متن وجود دارد، تمام تلاش خود را خواهد کرد تا چیزی از متن کم نشود. نهایتا اگر شد، و این مواردی است که قدری تندتر ابراز شده، جای آن نقطه چین گذاشته خواهد شد. همان طور که اشاره شد، وی در نگارش این بخش، افزون بر آن که از کتابها استفاده کرده و گهگاه اشاراتی به آنها دارد، بیشتر از خاطرات و جستجوهای شخصی خود بهره برده است. به همین جهت، اشاراتی در این متن وجود دارد که برای تکمیل زندگینامه وی، یعنی آنچه را در شماره هفتم مجله پیام بهارستان در مقدمه مقاله وی درباره کتابخانه های نجف آوردیم، سودمند است. گیلانی در ضمن شرح مدرسه قوام شیرازی و این که در محله مشراق مجاور مدرسه شیخ مفتی و مقبره سید محمد مهدی طباطبائی بحر العلوم است مینویسد: «نگارنده حدود 14 سال در این مدرسه ساکن بود. و این تاریخ را در همین مدرسه آغاز کردم». سپس نام برخی از ساکنان مدرسه را بیان میکند. همچنین درباره مدرسه ایروانی مینویسد: «نگارنده در این مدرسه سالها میآمد و نزد مفتی سید محمد جواد طباطبائی با گروهی درس میخواندیم و شیخ علی لنکرانی مدرّس این مدرسه، نزد نگارنده خلاصه الحساب شیخ بهاءالدین را میخواند». ذیل شرحی از مدرسه بادکوبی از صدرالدین حکیم و فقیه بادکوبی یاد کرده و مینویسد: «نگارنده نزد شیخ صدرالدین کتاب رسائل الاصول و کفایة الاصول و مقداری از منظومه سبزواری و اسفار صدرالدین شیرازی را نزد وی خواندهام». ایضا در ذیل مدرسه بزرگ خلیلی مینویسد: «نگارنده از سال 1354 تا سال 1359 در آن ساکن بودم و درس میخواندم». در شرح مدرسه بزرگ آخوند خراسانی هم مینویسد: «نگارنده در سالهای 1355 هجری تا 1356 آنجا رفت و آمد میکردم و با گروهی از دانشجویان دینی، اقلیدس و حساب نزد سید ابوالقاسم اصفهانی میخواندیم». در ذیل شرح مدرسه سید محمد کاظم یزدی مینویسد: «سید محمد جواد طباطبائی در مَدرس این مدرسه، شرح اشارات نصیرالدین طوسی را برای گروهی از طلاب تدریس میکرد. نگارنده نیز حضور مییافتم. از مدرّسین مدرسه یکی شیخ مرتضی طالقانی بود. و دیگر شیخ شمس الدین علی نقی قفقازی بادکوبی که هر دو معقولات تدریس میکردند. نگارنده از محضر هر دو استفاده میکرد». درباره مدرسه یا دبستان علوی هم که در کودکی در آن تحصیل میکرده نوشته است: «این مدرسه به نام مدرسه علوی یا دبستان علوی جایش در انتهای بازار حویش بود. نگارنده این کتاب در حدود سال 1344 هجری که کودکی هشت ساله بودم، در آن تحصیل میکردم. این مدرسه برای بیداری ایرانیان در نجف بسیار سودمند بود». نگاه وی به حوزه علمیه از سر انتقاد است و این انتقاد به باور وی، به دلیل بیتوجیه به نظم و انضباط علمی در آن و همچنین عدم توجه به علوم جدید است. وی نقش بیگانگان را در بی نظمی اوضاع مشرق مؤثر دانسته مینویسد: «از پارهای قرائن به ثبوت پیوسته، دست بیگانگان برای فروگرفتن مشرق به واسطه برخی دانایان عامل مؤثری بود در عدم انتظام امور آن، و هرگاه این سازمان روی برنامه معینی میبود، شاید آن اغراض خودکامگی فراز نمیشد». در عین حال تأکید میکند که هدفش در این کتاب بیان آن مطالب نیست بلکه « یادآوری روش دانشجویان دینی و برخی از مشاهیر آنان است، از این روی شرح این معما به وقت دیگری گذاشته میشود». افزون بر آنچه درباره مدارس نوشته است، شرحی از دروس حوزوی در سطوح مختلف بیان کرده و فهرست کتابهایی را که طلاب از سطح پایین تا بالا میخوانند به دست داده است. این مطالب گرچه مربوط به حدود پنجاه شصت سال قبل میشود اما به هر روی گهگاه نکات تازه هم دارد. وی نام استادان موجود در نجف را در زمینه ادبیات عرب و فارسی، فقه و اصول، عقلیات و نیز نجوم و ریاضی بیان کرده و از خود نیز به عنوان یکی از استادان در بخش عقلیات یاد کرده است. یکی از نکات جالب این کتاب، ثبت برخی از مطالبی است که وی روی دیوارها دیده است. در بخش انتقادها و تندیهای میان دانشجویان نجف، وی شعری را از یکی از آنان علیه دیگری از روی دیوار یادداشت کرده است. اما به دلیل آن که عربی و در این متن قابل استفاده نبود حذف شد. یکی از بهترین مطالب آن است که پس از انتشار کتاب المستمسک در شرح عروه الوثقی از مرحوم آیت الله حکیم، کسانی به انتقاد از ایشان، نقدی بر مجلد اول آن نوشته و انتشار داده بودند. آنان آیت الله حکیم را متهم به سنی زدگی کرده بودند. علامه امینی در پاسخ به این انتقادها، بیانهای نوشتند که مؤلف عینا درج کرده است. ما موارد اندکی از آن انتقادها را با برخی از پاسخهای علامه امینی آوردهایم. متن کامل آن در اینجا درج شده و بنده آگاه نیستم که جای دیگری چاپ شده است. یا نه. نویسنده ضمن همین مباحث، به انتقاداتی که علیه سید محسن امین درباره مراسم تعزیه و قمه زنی انتشار یافته پرداخته و مجموعهای از فتاوایی که علیه وی در نجف انتشار یافت را آورده است که ما به دلیل بی ارتباط بودن با روند بحث حذف کردیم. این فتاوی بارها و بارها در کتابهای های مختلف از جمله کتاب تاریخ عزاداری سنتی امام حسین (ع) منتشر شده است. بحثهای جالب مؤلف درباره وضع زبانی و پوشاکی و زندگی روزانه طلاب و علمای نجف، تازه به نظر میآید. وی علمای شیک پوش تا کسانی که زندگی بسیار ساده و بی آلایشی داشتند را معرفی کرده و تنوع دیدگاهها را در این زمینه نشان میدهد. از جمله مینویسد: «باز کسانی که زاهدانه میپوشیدند یکی شیخ طاهر آتش باز مازندرانی بود و در ادب و فلسفه فاضل. وی را دستاری بود پوسیده، تار و پود دررفته و چشمکی بر چشم نهاده بود که یکسرش را با ریسمان قند استوار کرده بود. شیشه طرف راستش نیز شکسته بود، و پاپوش وی از بقایای عهد صاغری همدان حکایت میکرد. دانسته نشد کدام یک از مراجع آن روزگار آن را به وی ارزانی داشته بود. وی را کلمات قصار است که در کتاب آراء صدرالدین شیرازی آوردهام». در اینجا اشارتی هم به کتاب دیگر خود دارد که البته موجود مانده است. به هر روی اطلاعات وی درباره برخی از مراجع گذشته که کدام یک لباس شیک میپوشید و کدام یک لباس ساده جالب توجه است. یکی از بخش های خوب این قسمت، توضیحی است که وی درباره جلسات استفتاء دارد. این که ذیل دستگاه هر مرجعی، یک عده از فضلا به کار پاسخگویی به استفتاءات بر اساس فتاوای استاد میپردازند. نکاتی که وی گفته، گرچه برای طلاب فاضل و درس خوان روشن است، اما برای شناخت زندگی علمی طلبگی و مرجعیتی تازگی دارد. در اینجا نیز قلم وی آزاد است و چند مقید به حفظ آداب حوزوی نیست. آگاهیهایی درباره دیگر آثار مؤلف در مقدمه مقاله کتابخانههای نجف شرحی از زندگی و آثار شیخ مرتضی گیلانی به دست دادم و اشاره کردم که بیش از بیست اثر وی، پدر و برادرش در کتابخانه مجلس است. تعداد چند نسخه دیگر نیز توسط استاد و دوست ارجمند جناب حجت الاسلام سید احمد اشکوری خریداری شده است. با خبر شدم که دیگر آثار وی که در اختیار دختر ایشان بوده ـ و فعلا ساکن کرج ـ است در اختیار یکی از دوستان ما قرار دارد که امیدوارم برای کتابخانه مجلس خریداری شود. از ایشان خواهش کردم اجازه دهد تا بنده نسخههای آثار وی را ملاحظه کنم. آثاری که دیدم بدین شرح است:اصول عقاید، شیخ بهاءالدین عاملی، شارح، مدرس گیلانی، (104ص) اصول هیأت (شامل مبادی اصول هیأت جدید به شیوهای ساده و آسان) (161ص) اناشید حافظ، ترجمه شماری از غزلهای حافظ به عربی و توضیحات عروضی برای آنها. انباء البلاد و اخبار العباد در آثار تاریخی سی شهر بزرگ ایران و عراق، از قبیل مدارس دینی، مزارات، بازارها، مساجد و... ( 60 ص). پنج مقاله در طب قدیم، (65 ص) پنج مقاله در طب قدیم، 1. تاریخ طب در ایران، 2. در اختلاف اقوال پزشکان در خواص داروها، 3. در طب یونانی، 4. در بهداشت آموزشگاهها، 5. در خواص خوردنیها و آشامیدنیها از آراء بقراط و جالینوس یونانی. (180ص) پنج مقاله: 1. در شناخت تصریف کلمات، 2. در نحو، 3. در نف تجوید، 4. در اخلاق علمی و عملی، 5. در شناخت لغت عرب (198 ص) تجوید قرآن، ناظم سید ابوالقاسم قاری خراسانی متوفای حدود 1100، شارح: مدرس گیلانی، (67 ص) ترجمه جبر خواجه نصیرالدین طوسی ترجمه رساله حی بن یقظان ترجمه سه مقاله از اصول اقلیدس، (141 ص). ترجمه لمعه در فقه جعفری، مترجم مرتضی مدرس گیلانی. ترجمه و شرح تبصره علامه حلی، (326ص). التفهیم در نجوم (ابوریحان بیرونی)، تصحیح مرتضی مدرس گیلانی. (254 ص) تقویم سیارات شامل حرکت دورههای سیارات: عطارد، زهره، زمین، مریخ .... توضیح المسائل، شرح مسائل جبری از فروع فقهی از کتاب قواعد علامه. جبر خوارزمی، (محمد بن موسی خوارزمی) گزارنده مرتضی گیلانی دبیر دبیرستانهای تهران، به اجازه 4902 مورخه 23/11/45 وزارت فرهنگ و هنر چاپ شد. چهار مقاله، در روانشناسی، اخلاق علمی و عملی، منطق نظری و عملی، فلسفه مابعدالطبیعه. حساب و هندسه دارای 35 قاعده حسابی و هندسی استدلالی. حکمت ریاضی شامل چهار مقاله: مقاله یکم در علم شمار یا حساب، مقاله دوم در هندسه و خواص آن، مقاله سوم در هیأت و نجوم، مقاله چهارم در تعریف موسیقی. (198 ص). حکمت طبیعی یا فیزیک (232ص). خلاصة الحساب، تصحیح. دلائل الاجتهاد، یک دوره مختصر علم اصول به فارسی است. دلائل الاعتقاد شامل امور عامه، جواهر و اعراض، اثبات آفریدگار، نبوت عامه و خاصه، امامت و خلافت، وجوب معاد. (336 ص) تصلب وی در باورهای شیعه از بخش امامت این کتاب کاملا آشکار است. دلائل الفقه، یک دوره مباحث علم اصول است. (160ص) دلائل الکلام، ( 98ص) دلائل الفقه و دلائل الکلام در یک دفتر با صفحه شماری مستقل صحافی شده است. دلیل المنجد، راهنمای کتاب معروف لغت با نام المنجد روش بلاغت قرآن، (65 ص). زیج الغ بیک سه مقاله در اسطرلاب، در مخترع و تکامل و اقسام آن، در علم اسطرلاب و فواید آن و کتابشناسی دویست کتاب از تازی و فارسی که در آن نوشتهاند. (72 ص) شرح القصائد السبع، شرح لامیة العجم، شرح عینیه ابن سینا، شرح لامیه العرب ... شرح تشریح الافلاک، بهاءالدین عاملی، (ترجمه و شرح) (246ص). شناخت آلات رصد (از مؤید الدین عرضی) با مقدمه و تصحیح مرتضی مدرس گیلانی. (گزارشی از این کتاب و ترجمه آن به همراه متن عربی) فلسفه جدید، شامل معنی فلسفه و اقسام آن، مابعد الطبیعه، فلسفه طبیعی، روان شناسی، منطق، زیبا شناسی، اخلاق، علم الاجتماع، تاریخ فلسفه (از ا. س. راپوپرت، مترجم: مدرس گیلانی). فلسفه صدرالدین شیرازی (شرح حال و دیدگاههای ملاصدرا) (145ص) فلسفه علت العلل، شامل الهیات به معنی اخص، 1 ـ در وجود واجب الوجود، 2 ـ در صفات او، 3 ـ در علم او، 4 ـ در قدرت او، 5 ـ در حیات او، 6 ـ در سمیع و بصیری او، 7 ـ در کلام او، 8 ـ در حقیقت خیر و شر و قضا و قدر. (210 ص). لغات قرآن شامل 74 دستور ادبی با معانی لغات قرآن برای نوآموزان مکتب قرآن. (88 ص) متن الشمسیه اومنطق ارسطو، از ابوالمعالی نجم الدین عمر شافعی، تصحیح و ترجمه به فارسی مرتضی گیلانی. مدخل زیج، در اعمال حساب نجومی، تواریخ و کبیسه های آنها، طریق استخراج اهله، برآوردن کسوف و خسوف، تقویم سیارات، چگونگی تعدیل الایام، کیفیت زایجه، (140 ص). مشاهیر اعلام اسلام، (189ص) مقالات مدرس، برای چهارم ریاضی و تجربی و اقتصاد و فرهنگ و ادب شامل املا نگاری، انشاء، نقطه گذاری، شناخت نظم و نثر، بدیع، دستور فارسی، تاریخ ادبیات. مقاله ای در اثبات واجب الوجود (5 صفحه) در پایان سه مقاله در اسطرلاب قرار گرفته است. مقیاس القریض در علم عروض و قافیه (این رساله آخر دفتری است که اول آن دستنوشته مؤلف با عنوان منهج البلاغه ـ نسخهای جز نسخهای که خواهد آمد و البته همان رساله ـ آمده است. (30 ص). منطق شمسیه از نجم الدین کاتبی، تصحیح مدرس گیلانی، منطق نظری، (217 ص). منهج البلاغه در شرح منظومه محب الدین محمد بن محمد بن محمد بن محمود بن غازی ترکی حلبی معروف به ابن شحنه متوفی 817، شارح: مرتضی المدرس الگیلانی. (34 ص). نجوم ، دفتر دوم (ص 199 – 321) آثار فوق الذکر بحمدالله با تلاش بنده همگی به کتابخانه مجلس منتقل شد. چند نسخه از آثار وی نیز نزد استاد سید احمد اشکوری بود که آنها را که غالبا جزوه درسی بود، در هیجدهم مهرماه 1389 ملاحظه کردم. بدین شرح است: کتاب حدود، قصاص، و دیات در فقه بر مذهب امام جعفر بن محمد و امام محمد شافعی. ترجمه فقه اکبر در مباحث کلام اسلامی از امام شافعی. هفت مقاله شامل حق در مسأله حقوقی، ملک در مسأله حقوقی، قاعده لاضرر و لاضرار در حقوق، مفهوم مشتق، عدم مسؤولیت صغیر، منشور مسائل فقهی، ترجمه اجوبة طباطبائی. دین اسلام و مذاهب آن. (قدری مشتت و پراکنده است). تاریخ فلسفه، روانشناسی و.. ترجمه فهرست ابن ندیم (20 صفحه اول آن انجام شده و متوقف شده است). رساله در قافیه و عروض. خودآموز صرف. شرح الفیة النحو (شرح عربی بر الفیه ابن مالک). چهار مقاله در صرف، نحو، تجوید و قراءت. رساله در جذر رساله در عروض، قافیه و بدیع. (برای دانش آموزان و دانشجویان). رساله در شعر شناسی. راهنمای ششم ادبی. قضا و شهادات. کتابی در نحو (از ص 104 آن در این دفتر آمده و شرح حال اعلام موجود در متن که شامل شرح حال بیش از هشتاد نفر از نحویهاست در ادامه آمده است. فقه جعفری (شامل پنج مقاله که مقاله پنجم در اصول عقاید است) جمعا 352 ص. خود آموز اصول. (در پایان نام 144 اثر مؤلف و 33 اثر از پدرش را آورده است). لغت نامه هفت اورنگ جامی. شرح اشعار فارسی چهارم متوسطه فرهنگ و ادب. متن الشافیه فی الصرف (تصحیح مدرس گیلانی). صرف و نحو آسان. صرف آسان. *** [ مدارس نجف ]مشهور است که در سه سدة اوّل هجری در میان مسلمانان، مدرسه به معنایی که امروزه متبادر به ذهن است وجود نداشت، جز دانشگاه گندی شاپور در ایران. در سه قرن مذکور دانشهای دینی و ادبی در درجات متوسط و عالی در مساجد آموخته میشد. نوشتهاند: نخستین مدرسه مستقل را ناصر کبیر ـ گذشته به سال 304 هجری ـ در پایان سده سوم هجری، در آمل، کنار گور خود ساخت و خویش در آن تدریس میکرد. در سده چهارم هجری، چند مدرسه مهم در نیشابور و بیهق یا سبزوار ساخته شد که مشهور آنها مدرسه بیهقیّه و مدرسه سعدیه بود. کسی که در این دوره در ساختن مدارس و ترویج معارف همتی گماشت و باعث پیشرفت بزرگ شد، وزیر خواجه نظام الملک بود که در 455 هجری به وزارت منصوب شد، و نزدیک سی سال مهام کارهای کشور را به دست گرفت و در روزگار او از ترکستان چین تا عدن، زیر درفش واحدی بود. خواجه از دانایان بود و کتاب سیاست نامه او از جهت نگارش ارجمند است. از نوازش دانایان فروگزار نمیکرد. از روی که به وزارت رسید اقدام به ساختن مدارس کرد و در بسیاری از شهرها چون نیشابور و بلخ و هرات و اصفهان و خرگرد (خواف) و مرو و آمل و بصره و موصل و بغداد ساختمانهای ویژه برای مدارس ساخت که همه به نام او نظامیه خوانده شد. کلانترین آنها نظامیه بغداد بود که در 457 هجری بنا گردید و شماری از دانایان مانند خواجه امام ابواسحاق شیرازی و امام محمد غزالی در آن تدریس میکردند. سخن سرای ایران، سعدی در آن دانش آموخت. نظام الملک برای هر یک از مدارس موقوفاتی معین کرد که همه نیازمندیهای آنها پرداخته میشد و برنامه و مقرّراتی ساخت که نظم و نسق آسایش دانشجویان را فراهم میکرد. بسیاری خداوندان نعمت از او پیروی کردند و در شهرستانهای دیگر مدرسه ساختند که در روزگاری اندک همه شهرستانهای ایران دارای مدارس شد. اداره هر مدرسه و موقوفات آن در دست متولّی بود که به موجب وقف نامه به شیوه خاصی منصوب میشد. از درآمد آنها متولّی هزینه مدرسه را اعمّ از حقوق و هزینه میپرداخت. کارکنان مدرسه را اعمّ از مدرس و امام و کتابدار و پندبده و پرستار، بر حسب ترتیبی که در وقف نامه نبشته بود، گماشته میشدند. در تحصیل و اخلاق دانشجویان و پخش حجره و غرفه میان ایشان و هزینه مراقبت میشد. هرگاه مرتکب خلافی میشدند، از مدارس رانده میشدند. استادان مدارس به سه طبقه تقسیم میشدند: مدرّس، نائب مدرّس، معید. مدرّس از دانایان بود. هرگاه استادی با این وصف پیدا نمیشد موقتاً کسی را به نیابت مدرّس میگماشتند. مدرّس یا استاد به کرسی مینشست. دانشجویان در پای کرسی بر زمین. هر گاه دانشجویان بسیار بودند و آواز مدرّس را نمیشنیدند، ناگزیر دو تن معید تعیین میشدند که در دو سوی استاد میایستادند و گفتههای او را به آواز بلند تکرار میکردند. دانشجویان میباید به سن بلوغ رسیده، دارای سواد باشند و در صورت امکان، اندکی از صرف و نحو و لغت عرب را بداند. گروهی از ایشان در حجرههای مدرسه ساکن بودند، ماهانه میگرفتند. آنچه مسلّم است از روزگار شیخ طوسی که در نجف ساکن شد، مدارسی در آن ساخته شده که به گذشت زمان از میان رفته، لیک آنچه فعلاً از آنها هست یا فی الجمله نامی مانده، از این قرار است: 1 . مدرسه مقداد سیوری که بانی آن جمال الدین ابوعبدالله مقداد بن عبدالله بن محمد بن حسین بن محمد سیوری اسدی حلی نجفی مؤلف کنزالعرفان در فقه قرآن مطبوع ـ گذشته به سال 826 ـ بود. از این مدرسه امروزه نشانی نیست، اما از کتاب مصباح المتهجد مخطوط که نگارندهاش [کاتبش] عبدالوهاب بن محمد بن جعفر بن محمد بن علی بن سیوری اسدی است، آخر آن نوشته است: در مدرسه مقداد سیوری نوشته شد. 2. مدرسه ملاعبدالله یزدی، مؤلف حاشیه منطق التهذیب ـ گذشته به سال 981 هجری ـ جایش در محله مشراق بود. چنان که برخی از کهن سالان نجف یاد میکنند. اکنون سرای شخصی برخی از محترمین شده است. 3. مدرسه غروی، این مدرسه در اوائل سده یازدهم ساخته شده بود. سید براقی نجفی مؤرّخ، آن را به شاه عباس اوّل نسبت داده است. شاید همان مدرسهای است که جایش در جهت شمالی از صحن است، و درش در ایوان سوم، از آن جهت نزدیک به جهت شرقی است. دلیل بر وجودش، آخر کتاب اصول کافی، کاتبش یوسف بن عبدالحسین [شجاع حلی] نجفی مشهور به حلنباوی: در مدرسه غروی روزسه شنبه 29 رجب 1069 هجری نوشته شده است. این مدرسه در روزگار دولت عثمانی به سال 1286 هجری جای آزمون دانشجویان دینی بود. هر کس که در آن آزمون داده بود، او را از سربازگیری معاف میداشتند. این مدرسه ویران شد. سید هاشم زین نجفی به سال 1350 هجری آن را محل زوّار ساخت. [شماره 4 نیامده اما 8 تکرار شده است که ما ردیف را درست کردیم] 4 – مدرسه صدر: بانی آن محمد حسین خان اصفهانی صدر اعظم فتحعلی شاه قاجاری، حدود 1226 هجری ساخته شده. جایش در بازار بزرگ. تاکنون آباد است و سی حجره دارد و مساحتش حدود 900 متر است. 5 – مدرسه معتمد الدوله، گویند معتمدالدوله عباس قلی خان ـ گذشته به ایران به سال 1249 هجری ـ مدفون در نجف، مالی فرستاد به دست مفتی شیخ مهدی بن علی بن جعفر آل کاشف الغطاء که ضریح سیمی به مرقد حضرت علی [ع] نهاد. اتفاقاً از آن وجه بسیاری زیاد آمد. این مدرسه را ساختند. و چون مفتی شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء دوباره این مدرسه را تجدید به تعمیر کرد، از این روی به نام وی مشهور شد. جایش در محله عماره، پهلوی گور و مسجد آل کاشف الغطاء است. 26 حجره دارد و مساحتش 800 متر است. 6 ـ مدرسه مهدیه، منسوب به مفتی شیخ مهدی بن علی آل کاشف الغطاء، به سال 1284 هجری. مال بسیاری از قرهباغ آذربایجان برای وی فرستادند. او از آن پول این مدرسه را ساخت. جایش در محله مشراق است برابر مقبره شیخ طوسی است. مدرسه دیگری نیز در کربلا ساخت. این مدرسه 22 حجره دارد و مساحتش 700 متر است. 7 ـ مدرسه قوام شیرازی، معروف به مدرسه فتحیه، منسوب به بانی آن فتحلی خان قوام شیرازی، سال 1300 هجری ساخته شده است. بیست و شش حجره دارد و مساحتش 700 متر است. جایش در محله مشراق مجاور مدرسه شیخ مهدی و گور مفتی سید محمد مهدی طباطبائی بحر العلوم است. نگارنده حدود 14 سال در این مدرسه ساکن بود. و این تاریخ را در همین مدرسه آغاز کردم و از جمله کسانی که در این مدرسه بودند یا هستند، قاضی سید محمد صادق طباطبائی بحر العلوم و برادرش فقیه سید محمد تقی و سید محمد کاظم نحوی یزدی شارح الفیه، و فقیه سید محمد علی تبریزی مسألهگوی، و حکیم شیخ طاهر مازندرانی و عارف شیخ محمد رضای نائینی علیه الرحمه. 8 ـ مدرسه سلیمیه، مدرسه خوبیست در بازار مشراق، بانی آن سلیم خان شیرازی است که به سال 1250 هجری آن را ساخت. و مدرسة دیگر در کربلا به این نام بنا کرد. شیخ انصاری به روزگار خود متولی آن بود و فعلا در دست فرزندان مفتی شیخ محمد کاظم خراسانی است. 9 ـ مدرسه ایروانی، منسوب به مفتی شیخ محمد معروف به فاضل ایروانی است. به سال 1305 هجری ساخته شده است. جایش در محله عماره، در کوچه آل محیی الدین و طبقه فوقانی آن به سال 1307 هجری ساخته شده؛ در آن نوزده حجره و غرفه است. مساحتش 300 متر است. نگارنده در این مدرسه سالها میآمد و نزد مفتی سید محمد جواد طباطبائی با گروهی درس میخواندیم و شیخ علی لنکرانی مدرّس این مدرسه، نزد نگارنده خلاصه الحساب شیخ بهاءالدین را میخواند. 10 ـ مدرسه قزوینی، بانی آن حاج محمد آقای امین قزوینی است که مشهور به خانواده کردیست. سال 1324 هجری آن را ساخت. 33 حجره دارد و مساحتش 300 متر است. نگارنده در این مدرسه نزد سید محمد باقر محلاتی اندکی از شرح مطالع در منطق خوانده بود. این مدرسه دو طبقه است است و جایش در محله عماره بر تل معروف به طمه میباشد. 11 ـ مدرسه بادکوبی، بانی آن حاجی علی نقی بادکوبی است که به سال 1325 هجری که به زیارت نجف آمده بود، آن را برای دانشجویان قفقازی ساخت. جایش در محله مشراق، در کوچهای که شرقا به سور شهر نجف و مدرسه غربی منتهی میشود و از جهت غرب نیز مسجدی ساخت که مشرف بر کوچهای است که به بازار بزرگ سپری میشود، و معروف به باب السیف است. سید حسین حکیم بادکوبی و شیخ صدرالدین حکیم و مفتی بادکوبی در این مدرسه حجره داشتند و تدریس میکردند. نگارنده نزد شیخ صدرالدین کتاب رسائل الاصول و کفایة الاصول و مقداری از منظومه سبزواری و اسفار صدرالدین شیرازی را نزد وی خواندهام. این مدرسه 28 حجره دارد، و مساحتش حدود 250 متر است. 12 ـ مدرسه هندی، بانی آن ناصر علی خان لاهوری بود، به سال 1328 هجری آن را ساخت. 22 حجره دارد و یک طبقه است و مساحتش 600 متر است. جایش در محله مشراق نزدیک سراهای آل کمونه است، و از جهت مشرق به سراهای آل بحر العلوم. سید محمد مهدی قاضی خطاط مشهور نجف فرزند مرحوم عارف بالله سید علی قاضی تبریزی در این مدرسه حجره داشت و شیخ علی قسّام شاگرد سید علی قاضی که کتاب سیر و سلوک منسوب به سید بحرالعلوم را از فارسی به تازی ترجمه کرده است. 13 ـ مدرسه شرابیانی، بانی آن مفتی شیخ محمد معروف به فاضل شرابیانی از فقهای بزرگ نجف بود. به سال 1320 هجری این مدرسه را ساخت. یک طبقه است و 20 حجره دارد و جایش در آخر کوچهای که درآن مدرسه مفتی سید محمد کاظم یزدی است. سید شکر الله بهبهانی مدرّس ادبیات در این مدرسه حجره داشت و ادبیات تدریس میکرد. 14 ـ مدرسه شیرازی، یکی از مریدان مفتی سید محمد حسن شیرازی در سال 1310 هجری تبرّع به ساختن آن کرد، به نام میرزای شیرازی مشهور شد. مساحتش 120 متر است و دو طبقه میباشد. در طبقه زیرین، گور میرزای شیرازی است و در طبقه زبرین آن 8 غرفه است. جایش کنار صحن از جهت شمال به گور شیخ طوسی منتهی میشود. 15 ـ مدرسه بزرگ خلیلی، منسوب به مفتی شیخ حسین بن خلیل تهرانی است، دو طبقه است و 50 حجره دارد و مساحتش 600 متر است. جایش در محله عماره در کوچه سلام است. کنار گور شیخ خضر شلال، گذشته به سال 1255 هجری. این مدرسه را چند تن از توانگران ایران به دستور شیخ خلیلی ساختند. در 17 ذی القعده سال 1316 هجری وقف شد. و گور مرحوم خلیلی نیز در کنار این مدرسه واقع شده است. نگارنده از سال 1354 تا سال 1359 در آن ساکن بودم و درس میخواندم. 16 ـ مدرسه کوچک خلیلی، این مدرسه را برخی از توانگران ایران به فرمان مفتی شیخ حسین خلیلی تهرانی ساخت. دو طبقه و دارای 18 حجره است و مساحتش 230 متر است و در محله عماره در اوّل کوچهای که به مسجد فقیه آقای رضا همدانی میرود، منتهی میشود. گویند متبرّع بدان میرزا محمد علی خان گَرکانی به سال 1322 هجری بود. کتابخانهای مختصر نیز دارد. در این مدرسه شیخ محمد جواد جزائری متولّی بود و شیخ فقیه حسین الزین العاملی و فقیه شیخ حسین مروه عاملی وقتی در آن ساکن بودند. 17 ـ مدرسه بزرگ آخوند خراسانی، این مدرسه را وزیر بزرگ سلطان عبدالاحد بخارایی[1] به فرمان امام مفتی محمد کاظم خراسانی ساخت. مساحتش 730 متر است دو طبقه و دارای 48 حجره است. مجموعاً حدود 100 دانشجوی دینی در آن زندگی میکنند و کتابخانهای نیز دارد که حدود 2000 مجلد کتاب دارد. جایش در محله حویش و در کوچهای که ابتدا به فضوة حویش میشود و از آن سوی به درِ سور قدیم که معروف به باب السفائین است منتهی میگردد. نگارنده در سالهای 1355 هجری تا 1356 آنجا رفت و آمد میکردم و با گروهی از دانشجویان دینی، اقلیدس و حساب نزد سید ابوالقاسم اصفهانی میخواندیم. اطلاعاتش در هندسه و حساب میانه بود. مکرّر از او پرسیدم: استاد وی در این علوم کیست؟ نمیگفت. من فکر کردم شاید به مطالعه در اینها افاده میدهد. بعداً مسافرت هندوستان کرد و در درنگر ساکن شد و همانجا درگذشت. وقتی برخی از شمارههای تقویم مطبوع خود را بدانجا برای وی فرستادم، جوابی نیامد. کتاب الفکر الوهیج فی حلّ مشکلات الزیج که به عربی بود و خطی و ملک نگارنده، گرفت که مطالعه کند، اما دیگر باز پس نداد. رحمت الله علیه. نزد ادیب تهرانی که همسایه مدرسه بزرگ آخوند بودند، اندکی جبر میخواندم. وقتی از او گفتگو شد میگفت: این آقای خوانساری گاهی از اوقات نزد من میآید و در برخی از معادلات جبری مناقشه میکند 18 ـ مدرسه وسطای آخوند، مساحتش 420 متر است و دو طبقه در محله براق در کوچه آل اعسم برابر خان بزرگ، به سال 1326 هجری وزیر بخارا، آستان قلی بیک ـ گذشته به سال 1330 هجری ـ آن را به دستور مفتی خراسانی ساخت و از این روی مشهور به مدرسه خراسانی وُسطی شد. فقیه سید حسن بجنوردی و فقیه شیخ محمد باقر خمینی [کمرهای] مؤلف الدین فی طور الاجتماع مدتی در آن ساکن بودند و افاده میدادند. این مدرسه 36 حجره دارد و حدود 60 دانشجوی دینی و کتابخانه مختصری حدود 1300 مجلّد کتاب. در این مدرسه خادمی بود که پرستاری دانشجویان میکرد. غالباً از تأملات ریاضی از طالب علمان دین سؤال میکرد و ایشان را گیر میافکند. گمان میکنم وقتی، درس خوانده بود، بعداً از فقر و فاقه خادم مدرسه شد. 19 ـ مدرسه کوچک خراسانی، بانی آن حاج فیض الله بخارایی خزانهدار وزیر جان میرزا بود. او این مدرسه را به دستور شیخ خراسانی به سال 1328 هجری ساخت. مساحتش 210 متر است و یک طبقه و 12 حجره دارد و حدود 20 دانشجوی در آن ساکن هستند. جایش در محله براق در کوچة مشهور به کوچه صد تومانی. نزدیک سرای مرحوم شریعت اصفهانی است. نزدیک این مسجدیست کوچک که مرحوم سید حسین حکیم بادکوبی در آن معقولات تدریس میکرد. روزی نزدیک غروب به آن مسجد رفتم تا درسی نزد وی برخوانم. پیرمردی علوی در زیّ اهل دانش دیدم که تنها آنجا نشسته؛ پنداشتم وی سید بادکوبی است. از او درخواست شدم شرح هدایه صدرالدین را تدریس کند. گفت: اوقاتم متفرّق است. وقتی ندارم. بعد از پنج شش ماه، روزی با اهل علمی میرفتم. در میان راه پیرمردی بسیار موقّر و متواضع دیدم. او آهسته گفت: این سید حسین بادکوبی است. درشگفت شدم که اشخاص دزدی نیز دایر شده. معلوم شد آن سیّد کذایی که من دیدم و مدّعی بود سید بادکوبی است نبود بلکه فلانی بود. 20 ـ مدرسه یزدی، منسوب به مفتی سید محمد کاظم طباطبائی یزدی است. دو طبقه و 80 حجره دارد و مساحتش 750 متر است. بانی و متبرّع آن آستان قلی بخارایی به فرمان سید یزدی ساخت. از صفر سال 1325 هجری تا 1327 ساختمانش به پایان رسید. جایش در محله حُوَیش در کوچهای که به مدرسه فاضل شرابیانی منتهی میشود. کتابخانهای نیز دارد که مورد استفاده طلاب است. مفتی سید محمد جواد طباطبائی در مَدرس این مدرسه، شرح اشارات نصیرالدین طوسی را برای گروهی از طلاب تدریس میکرد. نگارنده نیز حضور مییافتم. از مدرّسین مدرسه یکی شیخ مرتضی طالقانی بود. و دیگر شیخ شمس الدین علی نقی قفقازی بادکوبی که هر دو معقولات تدریس میکردند. نگارنده از محضر هر دو استفاده میکرد. مرحوم طالقانی هنگام خشم به طلاب، به ایشان حیوانک میگفت و شمس الدین، دانقوز اُقلی میگفت. نزدیک این مدرسه سرای مرحوم عارف سید عبدالغفار مازندرانی بود و شهرت داشت غالباً از مافی الضمیر اشخاص گزارش میدهد. نگارنده عصری از روزهای تابستان به سرای وی رفتم. او در پشت بام خود تفسیر صافی برای شیخ احمد نداف اصفهانی تدریس میکرد. من نشسته گوش میدادم. در ضمیر گذرانیدم اشتغال من به کتاب اقلیدس نزد سید ابوالقاسم چگونه است؟ مازندرانی به مناسبتی متوجه نداف شده گفت: کسانی که مشغول اقلیدس و هندسه میشوند، من نمیدانم در آخرت اینان چه سودی از این کتاب میبرند؟ نگارنده این مطلب را به سید خوانساری گفتم. گفت: دیگر نزد وی مرو، زیرا ممکن است افکار شما را در تحصیل متزلزل کند. من با خود اندیشیدم شاید مازندرانی این را از روی اتفاق و صُدفه گفته باشد. 21 ـ مدرسه کوچکی در محله عماره در کوچهای که به جبل شرفشاه می رود، مانند سرایی است که برخی از طلاب در آن ساکن هستند. 22 ـ مسجد زرگران، طبقه فوقانی آن، حجراتی برای اهل علم ساخته شده که بیشتر از مردم تبت در آن ساکن هستند. 23 ـ مدرسه ضیاءالسلطنه که در جنب در قبله بود و چون صورت وقف آن را تعیین نکرده بودند تبدیل به خرابه[2] گردید. 24 ـ مدرسه شیخ العراقین، بانی آن ناصرالدین شاه قاجار بود. چون به دستور شیخ العراقین تهرانی مشهور بنا شده بود، از این رو مدرسه شیخ العراقین میگفتند. این مدرسه مانند عنقای مغرب، نامش هست و نشانش نیست. گویا صورت وقف بودنش مانند عقاید مردم این زمان ثابت نبود. از این جهت ملک خاصه برخی شده است. 25 ـ مدرسه شیرازی، در جاده پنجم از شارع الرسول در جدیده. مساحتش 725 متر است و دارای 24 حجره دو طبقه به سال 1372 هجری، و کتابخانه کوچکی دارد. سید عبدالله شیرازی از شاگردان شیخ ضیاءالدین عراقی به همّت برخی از اخیار ایران آن را ساخت. 26 ـ مدرسه عاملیین، منسوب به طلاب جبل عامل است. در سال 1377 هجری در محل جدیده نجف جانب خان مخضرات ساخته شده و مساحتش 500 متر است و دارای چهل حجره است. ساعی در ساختمان آن شیخ محمد تقی فقیه عاملی است به نفوذ برخی از اخیار. 27 ـ مدرسه طاهریه، به مساحت 3000 متر، واقع در جاده 13 از شارع الرسول، در محله جدیده نجف، بانی سید عبدالله شیرازی است در سال 1377 هجری. 28 ـ مدرسه صغیر بروجردی، مساحتش 350 متر است. سر بازار عماره واقع است. دارای بیست حجره میباشد. سید هاشم بهبهانی به فرمان سید بروجردی آن را تبرّع کرد. تأسیس آن به سال 1378 هجری بود. 29ـ مدرسه رحباوی، منسوب به حاج عباس بن محسن ناجی رحباوی نجفی منسوب به رحبه از اطراف نجف. مساحتش 1000 متر است. به سال 1378 هجری بنا شد. واقع در محله جدیده نزد ملتقای شارع مدینه و شارع هاتف. 30 ـ مدرسه جوهری، از خیرات حاج محمد صالح جوهرچی است که از اخیار نجف است. در محله مناخه در شارع مدینه نجف میباشد. تأسیس آن به سال 1382 هجری بود. 31 ـ مدرسه جامعة النجف، واقع در محله حیّ السعد از محلات نجف در راه کوفه و نجف است. مساحتش 5000 متر است. به سال 1376 هجری آغاز ساختمان شد و به سال 1382 تمام شده. از خیرات حاج محمدتقی اتفاق تهرانی است. این مدرسه دارای سه طبقه و 208 حجره میباشد. 32 ـ مدرسه عبدالعزیز بغدادی، واقع در مقدمه محله حیّ السعد نجف است. مساحتش 1900 متر است. دو طبقه دارای 102 حجره میباشد. ساختمان آن به سال 1383 هجری تمام شد. بانی آن از اخیار بغداد به نام حاجی عبدالعزیز بغدادی بود. 33 ـ مدرسه الافغانیین، بانی و متبرّع آن شیخ حسن افغانی بود. مساحتش 400 متر است. واقع در محله جُدیده. پشت حدیقه غازی است. در سال 1384 هجری آغاز به ساختمان شد. طلاب افغانی در آن ساکن هستند. 34 ـ مدرسه دوم یزدی، این مدرسه سابقاً کاروانسرایی بود که مفتی سید محمد کاظم یزدی آن را برای دورافتادگان ساخته بود. نزدیک مدرسه بزرگ خلیلی واقع است. مساحتش 600 متر است. در سال 1384 هجری سید اسدالله فرزند سید محمد کاظم، دید این بنا به عنوان کاروانسرا مورد استفاده نیست، از این رو آن را مدرسه ساخت. فعلا دارای 51 حجره است و محل سکونت دانشجویان است. 35 ـ مدرسه حکیم، مساحتش 714 متر است. مفتی سید محسن حکیم، سرای حاج امین شمسه و سرای لطیف ابواجیلیع را خرید، منضماً مدرسهای ساخت. این مدرسه در فضوة محل مشراق نجف واقع است. 36 ـ مدرسه کلباسی، این سرایی بود که شیخ محمدعلی کلباسی نجفی خرید و مدرسه ساخت. مساحتش 147 متر است. نزدیک مدرسه صغیر بروجردی است. 37 ـ مدرسه بخارایی، از مدارس قدیمی نجف است. باید قبلا نوشته شود، لیک غفلت شد. در محله حُویش کوچک کنار مدرسه بزرگ خراسانی است. این مدرسه را محمد یوسف بخارایی که از خواص جان میرزا بود، در سال 1329 هجری ظاهرا به فرمان شیخ محمد کاظم خراسانی ساخت. 38 ـ مدرسه بزرگ سید حسین طباطبائی بروجردی که در سال 1370 هجری تقریباً در نجف مقابل سرای شیخ محمد کاظم خراسانی در محله مشراق ساخته شده. دو طبقه است و دارای کتابخانه بزرگ است. مباشر آن حاج شیخ نصرالله خلخالی از طرف طباطبائی بود. مدارس جدید در نجف مشهور است نخستین مدرسه جدیدی که در نجف تأسیس شد از سوی دولت عثمانی بود. نقل است در سال 1300 هجری، دولت عثمانی مدرسهای به نام مدرسه رشدیه باز کرد تا طلابی که در آن درس میخوانند، بعدا به سربازی بروند. سپس حدود 1324 هجری ایرانیان ساکن نجف مدرسه ابتدایی برای فرزندان خود گشودند. گویا شیخ مهدی و شیخ احمد فرزندان امام خراسانی و شیخ اسحاق فرزند شیخ حبیب الله رشتی و سید ابوالقاسم کاشانی که بعدها ساکن تهران شد و سید مهدی لاهیجی و آقا محمد فرزند مفتی شیخ اسماعیل محلاتی، مؤلف کتاب گفتار خوش یارقلی و شیخ محمد تقی خلیلی تهرانی در این کار پیش قدم بودند. این مدرسه به نام مدرسه علوی یا دبستان علوی بود. جایش در انتهای بازار حویش. نگارنده این کتاب در حدود سال 1344 هجری که کودکی هشت ساله بودم، در آن تحصیل میکردم. این مدرسه برای بیداری ایرانیان در نجف بسیار سودمند بود. شنیدهام، تازگیها دبیرستان نیز باز کردهاند. مدیر مدرسه و معلمان آن در آن روزگار عبارت بودند از: شیخ محمد ادیب تهرانی و معلمانش شیخ حسن مرشد و شیخ مرتضی فرزند علاء الذاکرین سلطان آبادی و جواد خان تاج بخش قاجاری و میرزا محمود با عبدالوهاب محمد فرزند نصیرالحکما نفیسی تهرانی و سید نوری و سید حسین و شیخ اسماعیل قزوینی و میرزا محمد خلیلی طبیب و حسین آقای شیرازی. همه ایشان در پوشاک روحانی بودند مگر میرزا عبدالوهاب نفیسی.نقل است در سال 1327 هجری میرزا عبدالرحیم (بلبله بادکوبی) خود مدرسهای در نجف باز کرد به نام مدرسه مرتضوی، و مدتی مدیر آن بود. چون میان روس و عثمانی در جنگ اوّل جهانی پیکار شد قنسول روس میرزا ابوالقاسم شیروانی که قبلا در نجف در بازار قبله دکان بزازی داشت و در عین حال تحصیل کرده بود مدرسه را اداره میکرد، زیرا میرزا عبدالرحیم به هندوستان و به جیش رفته بود. بعداً مردم عرب نجف برای خود مدرسهای به نام مدرسة الغری باز کردند. ابتدا این مدرسه از سال 1340 هجری بود. سپس دانشجویان دینی نجف از تازیان به اندیشه مدرسه جدید افتادند و مدرسه مُنتدی النشر را دایر کردند و ابتدای آن به سال 1949 میلادی بود. در این مدرسه، دین و ادب تازی تدریس میشد. در واقع دانشکده فرهنگ اسلامی بود. در سال 1961 مدرسه متوسطه منتدی النشر تأسیس شد. آنگاه مدرسه جمعیة التحریر الثقافی پدید آمد. شیخ محمد ادیب تهرانی برای نگارنده از میرزا عبدالرحیم بادکوبی چیزهای بسیاری از روش اندیشهای او نقل میکرد و او را مغز متفکر انقلاب ایرانیان در نجف میگفت. روزی نقل کرد که میرزا میکوشید مدرسهای برای دختران نیز دایر کند، اما هیچ کسی در نجف جرأت این هم آهنگی را با وی نداشت. شاید علت رفتن وی از نجف برای همین افکار حاد وی بود که منتهی به قتل وی میشد. ادیب تهرانی اواخر از مدیری مدرسه برکنار شد. او مردی فاضل بود، چنان که چهار زبان را کتباً و لساناً میدانست. از فارسی، ترکی و عربی و فرانسه، و ریاضیات متوسطه را میتوانست تدریس کند و از سوی مظفرالدین قاجار به لقب ادیب الاشراف ملقّب شده بود. او مدّعی بود که از دودمان نادرشاه افشار است. هنگامی بیمار شده بود. دکتری که از لبنان بود و ساکن نجف، او را به بالین وی آوردند. ادیب با وی به فرانسه صحبت کرد و دکتر میگفت: من هیچ احتمال نمیدادم در نجف روحانی فرانسه دان باشد. دبیرستانها و دبستانهای نجف 1 ـ مدرسة اعدادیة النجف برای پسران و شمار دانش آموزان آن بیش از 800 تن هست و جایش در محله جدیده میباشد. 2 ـ مدرسه ثانویة النجف برای دختران، حدود 500 دانش آموز دارد در محله جدیده میباشد. 3 ـ مدرسه نقابة المعلمین، شبانه در جدیده، 4 ـ مدرسه متوسط خورنق، 800 دانش آموز دارد و در محله براق است.5 ـ مدرسه متوسطه سدیر، 355 دانش آموز دارد در محله جدیده، 6 ـ مدرسه متوسطه جمهوریه، 400 [دانش آموز دارد در] الجمهوریه، 7 ـ مدرسه الاحرار بیش از 400 دانش آموز دارد [در] الجمهوریه، 8 ـ مدرسه متوسط الکندی 200 طالب دارد حی السعد. 9 ـ مدرسه صناعة النجف، 150 طالب دارد، جدیده، 10 ـ مدرسه متوسطة النجف برای دختران، 500 دانش آموز دارد، محله جدیده، 11 ـ مدرسه متوسطه حی الامیر دختران، 70 دانش آموز دارد، حی السعد، 12 ـ متوسطه نقابه المعلمین شبانه در محله براق.مدارس ابتدایی رسمی پسرانه 1 ـ مدرسه الغفاری الابتدائیه، در محله جدیده، 2 ـ مدرسه التهذیب الابتدائیه، جدیده، 3 – الامیر الابتدائیه، جدیده، 4 ـ مدرسه الطالبیه الابتدائیه، محله براق، 5 ـ مدرسه الرسول الابتدائیه، 6 ـ مدرسه المعرفه الابتدائیه، 7 ـ مدرسه النعمان الابتدائیه، 8 ـ مدرسه الصادق الابتدائیه، المشراق، 9 ـ مدرسه فلسطین الابتدائیه، الجمهوریه، 10 ـ مدرسه الحیدریه الابتدائیه، جدیده، 11 ـ مدرسه الاستقلال الابتدائیه، الجدیده، 12 ـ مدرسه الفتوه الابتدائیه الجدیده، 13 ـ مدرسه النضال الابتدائیه، الجدیده، 14 ـ مدرسه المستنصریه الابتدائیه، الجدیده، 15 ـ مدرسه الثوره الابتدائیه، حی السعد، 16 ـ مدرسه الاسکان الابتدائیه، حی السعد، 17 ـ مدرسه الوثبه الابتدائیه، الجدیده، 18 ـ مدرسه الشعب الابتدائیه، الشوافع، 19 ـ مدرسه البحر الابتدائیه، البحر، 20 ـ مدرسه التوحید المسائیه الابتدائیه، المشراق، 21 ـ مدرسه التضامن المسائیه الابتدائیه، الجدیده، 22 ـ مدرسه الکرامه المسائیه الابتدائیه، الجمهوریه، 23 ـ مدرسه النبراس المسائیه الابتدائیه، الجدیده، 24 ـ مدرسه الرشید الابتدائیه، الجمهوریه، 25 ـ مدرسه وادی السلام الابتدائیه، العماره، 26 ـ مدرسه الوحده الابتدائیه حی السعد، 27 ـ مدرسه التقدم الابتدائیه، الجدیده، 28 ـ مدرسه الامانی الابتدائیه، الحویش، 29 ـ مدرسه القادسیه الابتدائیه، الجمهوریه، 30 ـ مدرسه الجنائز الابتدائیه، العماره، 31 – مدرسه الغدیر الابتدائیه، المشراق، 32 ـ مدرسه الجهاد الابتدائیه، الجدیده، 33 ـ مدرسه القاسم الابتدائیه، الحویش، 34 مدرسه جنین الابتدائیه، الجمهوریه.مدارس دبستانی دخترانه 1 - مدرسه العصمه الابتدائیه، المشراق، 2 ـ مدرسه الجزائر الابتدائیه، العماره، 3 ـ مدرسه سکینه الابتدائیه، 4 ـ مدرسه السعاده الابتدائیه، لاحویش، 5 ـ مدرسه الحریه الابتدائیه، الحویش، 6 ـ مدرسه النهضه الابتدائیه، الجمهوریه، 7 ـ مدرسه الفضیله الابتدائیه، حی السعد، 8 ـ مدرسه الوطن الابتدائیه، الجدیده، 9 ـ مدرسه الرساله الابتدائیه، الجدیده، 10 ـ مدرسه ام الشهبیه الابتدائیه، حی السعد المناخه، 11 ـ مدرسه الفو... الابتدائیه، حی السعد الاسکان، 12 ـ مدرسه العرفان الابتدائیه، الجدیده، 13 ـ مدرسه الکمال الابتدائیه، الحویش، 16 ـ مدرسه الخنساء الابتدائیه، المشراق، 17 ـ مدرسه الزهراء الابتدائیه، الجدیده، 18 ـ مدرسه الحوراء الابتدائیه، الجدیده، 19 ـ مدرسه الرباب الابتدائیه، الجدیده، 20 ـ مدرسه الفعه الابتدائیه، الجمهوریه، 21 ـ مدرسه الریاض الابتدائیه، الجدیده، 22 ـ کودکستان یا روضه الاطفال نجف مختلطی از پسران و دختران، الجدیده.مجموعا شماره دانش آموزان دینی حدود ده هزار نفرند و مجموع دانش آموزان دبیرستانی ودبستانی بیست و شش هزار نفرند. غرض از دانش به عقیده دین بُدان مقصود از فراگرفتن دانش باید برای نزدیکی به خدای باشد و رسیدن به نیکبختی و درآمدن به جهان آدمیت نه برای جاه و خواسته و بالیدن بر همسانان خود. هرچه شاگرد دریافت باید بدان کار بندد. دانشجوی، باید استاد خود را گرامی دارد و یادآور شود که حقوق استاد بیشتر از حقوق پدر جسمانی است. دانایان ویژه دانایانی را که دانشجوی از آثار آنان سودمند میگردد، باید پیوسته گرامی شمارد. دانشجوی باید با کجروان آمیزش و رفت آمد نکند و از شهوات نفسانی تا میتواند دوری گزیند. دانشجوی باید خود را از خوهای نکوهیده پاک دارد. خلاصه آداب فراگیری از این گونه است:خواست استاد و دانشجوی از فرادادن و فراگرفتن برای خدای و راهنمایی اجتماع باشد نه جاه و خواسته و سروری و آوازه. استاد نسبت به دانشجوی6 باید مهربان باشد. اندازه دریافت او را در یاد دادن بداند. با وی به نرمی و آرامی سخن گوید و درشتی را کنار گزارد. هرگاه استاد، شاگرد را سزاوار فراگرفتن دانش بداند در فرا دادن آن دانش دریغ نکند. هرگاه مطلبی را دانشجوی نتواند دریابد، استاد نباید بدو بیاموزد. استاد نباید چیزی را که خلاف واقع باشد بیاموزد، بلکه آنچه مسلّم است باید فرا دهد. مطالبی که جای شبهه باشد، باید از آن خاموش باشد تا مطلب درست به دست آید، آنگاه تدریس شود. کسی که بینش به مردم این روزگار داشته باشد میداند که آداب فرادادن و فراگرفتن مانند سایر اوصاف کمال مهجور و استاد و دانشجوی از ملاحظه شرطها دورند. زمان و مردمش تباه و بازار راهنمایی و ارشاد کاسد گشته، نه نیت استاد خالص است نه قصد دانشجوی، نه غرض استاد درست است نه مقصود دانشجوی، و به این جهت است که از هزار نفر دانشجوی یکی را رتبه کمال فراز نمیشود و بیشتر در نادانی خود میمانند با وجود آن که بیشتر زندگی خود را در مدارس به سر میبرند. چنان که ملاحظه میشود، در این دوره صد و پنجاه ساله، وضع تدریس متزلزل بود. این آشفتگی در نتیجه عدم ثبات اوضاع کارها بود. در مدارس، تغییر عمدهای که نسبت به دوره قبل حاصل شده، این بود که حکمت و عرفان رانده نبود و حکما و عرفا از تعرّض بر کنار بودند. دینبُدان فراگرفتن علوم طبیعی را با سستی عقاید دینی توأم میدانستند و کسانی را که به این رشته روی میآوردند، به بیدینی بدنام میکردند. در صورتی در همان زمان بود که در اروپا دانش های طبیعی و ریاضی پیشرفت میکرد. بسیاری از دانایان و دور اندیشان نجف افسوس میخوردند که چرا این دانشگاه اسلامی هیچ رشد و ترقّی قابلی نمیکند. مثلا ما میخوانیم که درچهار صد سال پیش دانایانی یی در جهان، ویژه در اروپا پدید آمدند که تحقیقات محیّر العقول در ستاره شناسی و فیزیک و شیمی و ریاضی کردند. از باب مثل در زمانی که مانند شیخ علی کرکی به جای آن که عنوان شیعهگری و سنیگری کنار گزارند و دست به دست دیگر مسلمانان دهند، دکان خلافت بازی عثمانی و سلطنت سازی صفوی باز کرده بودند، یک ملت اسلامی مترقی به اجتماع تحویل دهند، متأسفانه مینشستند و گرد هم فرا میشدند و لعن چهار ضرب ساختند و در درستی و سند آن به گمان خود تحقیقاتی می کردند، یا در لباس مشکوک و فروع علم اجمالی یا فلان مکلف هرگاه به خط مستقیم مسافرت کند، نماز او به اندازه معین قصر میشود یا به خط منحنی، خلاصه این فِرَق اسلامی را از راه دانایی یا نادنانی به جان یکدیگر میانداختند. در صورتی که در این روزگار در اروپا صدها دانا مانند گالیله و نیوتون و هرسل و لاپلاس سرگرم کشف قانون جاذبه عمومی و خصوصی بودند، و تحقیق در معادلات جبری و اکتشافات در امور فیزیکی و شیمی و طبیعی میپرداختند. نتیجه نافرجام آن دکان سازی، اکنون چوب آن اعمال ناشایست را میخورند و دود آن به چشم همه رفت. اما دین بُدان فی الجمله جوابی که از این اشکال میدهند آن است که این دانشگاه تنها برای علوم دین از حدیث و تفسیر و فقه و رجال و اصول ساخته شده نه برای معقولات. تحقیقا آنچه ازتواریخ استفاده میشود، از روزگار محمد بن حسن طوسی شهیر به شیخ طوسی، نجف مرکز تعالیم مذهب جعفری بوده است. این سازمان دینی برخلاف سازمانهای دیگر جهان، هیچگاه روی برنامه و امتحانات و اندازههایی نبوده و نخواهد بود، چنان که از پارهای قرائن به ثبوت پیوسته، دست بیگانگان برای فروگرفتن مشرق به واسطه برخی دانایان عامل مؤثری بود در عدم انتظام امور آن، و هرگاه این سازمان روی برنامه معینی میبود، شاید آن اغراض خودکامگی فراز نمیشد. و چون هدف اصلی بیان این مطالب نیست بلکه یادآوری روش دانشجویان دینی و برخی از مشاهیر آنان است، از این روی شرح این معما به وقت دیگری گذاشته میشود. دوره ابتدایی دانش آموز دینی پس از فراگرفتن خواندن و نوشتن، کتاب جامع المقدمات میخواند. این کتاب دارای چندین رساله است: 1 ـ کتاب امثله و 2 ـ شرح فارسی آن، مؤلف هر دو شریف جریانی است، 3 ـ کتاب صرف و میر در صرف فارسی، مؤلف آن شریف جرجانی، 4 ـ کتاب تصریف نیز در صرف عربی، مؤلف عزالدین عبدالوهاب بن ابراهیم زنجانی است. 5 ـ کتاب شرح تصریف، مؤلف آن سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی است، 6 ـ کتاب هدایة النحو در نحو عربی، مؤلف آن برخی از متأخرین است. 7 ـ کتاب صیغ مشکله فارسی، مؤلف آن از متأخرین است. 8 ـ کتاب انموذج در نحو عربی، ماتن استاد زمخشری و شارح محمد بن عبدالمغنی اردبیلی، 9 ـ کتاب صمدیه در نحو عربی، مؤلف آن بهاءالدین محمد بن حسین عاملی. 10 ـ کتاب کبری در منطق فارسی، مؤلفش شریف جرجانی است، 11 ـ کتاب عوامل فی النحو عربی مؤلفش عبدالقاهر جرجانی، 12 ـ شرح آن از برخی از متأخرین، 13 ـ کتاب عوامل فی النحو، مؤلف آن محسن قزوینی است، 14 ـ کتاب منظومه فارسی آن مشهور [کذا] ناظمش عبدالرحمان جامی است، 15 ـ کتاب آداب المتعلمین عربی در آداب تعلیم و تعلم، ظاهرا مؤلفش نصیرالدین طوسی است.نوآموز اینها را باید به ترتیب بخواند و در ضمن آموختن آنها، رساله ملایی را که از او تقلید میکند یا تبصره علامه حلی نزد دانایی بخواند. قرائت قرآن را نیز در ایام تعطیلی فراگیرد. این کتابها همه در ظرف سالی به پایان میرسد، اگر نوآموز محصل جدّی باشد. سال دوم ـ شروع به خواندن الفیه ابن مالک می کند. این الفیه منظومهای است عربی در نحو و صرف آن، و حدود چهل شرح دارد. شرحی را که ایرانیان در نجف میخوانند بیشتر شرح عربی جلال الدین سیوطی مصریست. 2 ـ کتاب حاشیه در منطق، عربی، ماتن سعدالدین تفتازانی و شارح شهاب الدین عبدالله یزدی. 3 ـ شرح نظّام در صرف، عربی، ماتن ابن حاجب مصری کردی و شارح نظام الدین نیشابوری. 4 ـ شرح قصیده عربی در منطق، ماتن: نجم الدین کاتبی قزوینی و شارح قطب الدین رازی. و از کتب فقهی عروة الوثقی، مؤلف آن، سید محمد کاظم یزدی است. 6 ـ ایام تعطیلی شرح باب حادی عشر در کلام و اصول عقاید اسلام یا به اصطلاح دیگر فقه اکبر، عربی، ماتن: جمال الدین حلی مشهور به علامه حلی و شارح فاضل مقداد سیوری. 7 ـ و از کتب نحو که در این ایام سال خوانده میشود: کتاب شرح جامی است، ماتن: ابن حاجب و شارح عبدالرحمان جامی. سال سوم و چهارم: 8 ـ کتاب مطوّل در بلاغت عربی در معانی و بیان و بدیع. ماتن: محمد بن عبدالرحمان خطیب قزوینی و شارح سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی. 9 ـ کتاب مغنی اللبیب در کلیات نحو عربی، مؤلف ابن هشام انصاری. 10 ـ شرح مطالع عربی در منطق. ماتن: سراج الدین شافعی ارموی، و شارح قطب الدین محمد رازی. این را همه نمیخوانند. دانشجویان که اهل ذوق و شعر باشند در این سال قریحه و طبع شعر ایشان آشکار میشود و کسانی که میخواهند در شعر و کتابت تازی و پارسی کامل شوند 11 ـ شرح معلّقات سبع مؤلف زوزنی، 12 ـ مقامات حریری. 13 ـ دیوان متنبی، 14 ـ گلستان سعدی، و از کتب عروض عربی قسم عروضِ 15 ـ کتاب مفتاح العلوم سراج الدین یعقوب سکاکی خوارزمی و از فارسی 16 ـ کتاب معیار الاشعار نصیرالدین طوسی را میخوانند. آنگاه از شعرا و کتّاب به شمار میآیند. و کتاب نهج البلاغه و برخی از این کتب در ایام تعطیل خوانده میشود و بیشتر تا دو سال به انجام میرسد. سال پنجم و ششم : 17 ـ کتاب شرایع در فقه جعفری، عربی، مؤلف آن: جعفر بن محمد حلی است. 18 ـ کتاب معالم در اصول عربی، مؤلف آن: حسن بن زین الدین عاملی 19 ـ و شرح میبدی عربی در فلسفه قدیمی مشاء، ماتن اثیرالدین مفضل بن عمر ابهری و شارح حسین بن معین الدین یزدی میبدی 20 ـ کتاب منظومه سبزواری در فلسفه قدیمی، مؤلف و شارح استاد هادی بن مهدی سبزواری 21 ـ شرح تجرید، ماتن نصیرالدین طوسی و شارح حسن بن یوسف مشهور به علامه حلی، عربی، در کلام. دانشجویانی که گرایش به خواندن ریاضیات میکنند، ایام تعطیلی سال را میپردازند به اندکی ریاضیات قدیمی یا جدیدی، مانند کتاب خلاصة الحساب بهاءالدین عاملی و مفتاح الحساب غیاث الدین جمشید کاشانی و بدایة الحساب نجم الدوله و ... در مساحت مؤلف اسماعیل بن ابراهیم، و تحریر اقلیدس نصیرالدین طوسی و مقالات نجم الدوله و تشریح الافلاک بهاءالدین و فارسی هیأت علاءالدین قوشجی و شرح چغمینی، ماتن محمود جغمینی و شارح قاضی زاده رومی و هیأت فلاماریون فرانساوی و بدایة النجوم نجم الدوله، و کتاب سی فصل نصیرالدین طوسی، و شرح بیست باب مظفر منجم، ماتن عبدالعلی بیرجندی. این کتاب ها را در صد دانشجویان شاید پنج تا شش بیشتر نمیخوانند. دوره متوسطه سال اول شرح لمعه در فقه عربی، ماتن شهید اول و شارح شهید ثانی. کتاب قوانین در اصول عربی، مؤلف ابوالقاسم قمی گیلانی، و تفسیر صافی و برخی از کتب اخبار مانند کافی و غیره. این کتب تا دوسال اگر خواننده درس خوان باشد، سپری می شود.سال سوم ـ کتاب رسائل عربی در اصول عملیه، مؤلف شیخ مرتضی انصاری و کتاب مکاسب در تجارت فقه نیز از اوست. کتاب کفایة الاصول عربی مؤلف شیخ محمد کاظم خراسانی، و شرح اشارات در فلسفه قدیمی مشاء، ماتن ابن سیناء و شارح نصیرالدین طوسی. این کتابها تقریبا سه سال به پایان میرسد. در این دوره کسانی که میخواهند در فقه و اصول آن متخصص شوند، مسالک شهید ثانی مخصوصا مجلد دوم آن، و کتاب ریاض مشهور به شرح کبیر و قواعد علامه حلی و برخی از مجلدات جواهر و از اصول، کتاب فصول و حاشیه شیخ محمد تقی بر معالم را میخوانند. دوره نهایی در این دوره دانشجوی، درس خارج حاضر میشود. درسهایی که استادان در این دوره میگویند، بیشتر بیان نظریه و چگونگی استدلال ذکر خواهد شد و دانشجوی آزاد است، هرگاه اندیشهای بهتر در مسألة علمی کرده باشد، گفتههای استاد یا کتاب را رد کند. هرچند این رد و ابرام کردن، اختصاص به آن دوره ندارد بلکه در همه دورههای سابقه نیز ممکن است. لیک اشکالات در این دوره، به حد نضج در افکار رسیده و منشأ تحولاتی در مقاصد میباشد. و این کتابها که اکثر در این روزگار، خارج آنها عنوان میشود از فقه، کتابهای آقای رضای همدانی است و از اصول، کفایه شیخ محمد کاظم خراسانی و تقریرات نائینی. حد بیشتر در این عصر تا پنج سال بیش نیست.و در ضمن این مدت کسانی که خواهان اطلاعات بیشتر در عقلیات هستند کتاب شفاء ابن سینا، کتاب اسفار صدرالدین شیرازی را نیز چندین سال میخوانند. اندک اندک مجلس استفتاء برخی از مراجع را ملتزم میشود. وقتی که دانشجوی، این مرتبه را نیز طی کرد، خود را شخص مفتی و مستحق ریاست در امور دینیه و دخالت در مقاصد سیاسی میشمارد. رکن اعظم این پایه، تظاهر به قدس و زهد است.[3] دسته دیگر زرنگترند. اینان شب و روز امام غایب را در کوی و برزن و بازار و حرم، به ادعای خود میبینند و دستورهایی از وی میگیرند، در صورتی که به اتفاق فقهای جعفری، کسی امام دوازدهم را در عصر غیبت آشکارا نمیبیند. بلکه به قول امام خود که گفته: کسی که مدّعی است در زمان غیبت با ما دیدار می کند او را تکذیب کنید؛ مدعیان دیدار از پای نمینشینند و برای این حدیث تأویلاتی میکنند که ما انزل الله بها من سلطان. و به قول ایشان هر کس که میخواهد امام دوازدهم را تحقیق ببیند، باید چهل شب چهارشنبه ساعتی به غروب مانده برود مسجد سهله که یک فرسنگی نجف واقع است، و چنانک شهرت دارد این عمل از روزگار شیخ محمد حسن اصفهانی مؤلف جواهر پیدا شده، و او خود گاه گاهی میرفت. آن که چهل چهارشنبه ملتزم شد، هرگاه از او پرسند: آیا امام را دیدی؟ او خود را ناشایست میشمارد و میگوید لابد شایسته دیدار نبودم. گروه دیگر به ادعای خود در پایان شب که برای نماز شب بر میخیزند آواز فرشتگان را به گمان خود میشنوند. شاید ایشان مردم دروغگوی نیستند، لیک چون بیشتر ترک خوراکیهای لذیذ میکنند، اعصاب ایشان سست شده، چنین ادعایی را، کراماتی برای خود میپندارند. برخی دیگر که در تزویر ورزیدهترند و تحصیلات مُرتبی نکرده اند یا کرده لیک بسیار ناقص و طفرهای بود، اینان از آغاز کار راه ظاهر فریبی و ریا و تقدس فروشی را پیش میگیرند. مثلا بیشتر اوقات خود را در حرم مقدّس میگذرانند و شبها دو ساعت به اذان نیام مانده برای گزاردن نوافل شب، حرم میروند و از این راه مریدان بسیار پیدا میکنند و زندگی ایشان از تحصیل کردگان به مراتبی بهتر و خوشتر است.[4] نقل است یکی از شاگردان استاد ضیاءالدین عراقی به او گفت: استاد! چرا شبها هنگام نماز نیام به حرم نمیرود تا موجب ازدیاد برکات جهان و جاویدان گردد؟ استاد گفت: رفتن آن هنگام به حرم، آمد نیامد دارد. شاگرد پرسید: چگونه؟ گفت: هنگام جوانی شبی به حرم رفتم. کفش مرا دزدیدند. شب دیگر رفتم، چاقوی مرا از جیب من زدند. به استاد محمد کاظم خراسانی گله کردم. گفت: فرزند! رفتن حرم در آن هنگام کار هر کس نیست. بهتر آن است تو درس بخوانی و این هنر را به اهلش بسپاری. اما باید دانست که فرمان برداری مردم عوام بلکه خواص از آن کبوتران حرم بیشتر است تا از این تحصیل کردگان، زیرا عوام میگویند: آنان که شبها در حرم شب زندهداری میکنند، برد با ایشان است. چون خدمت امام دوازدهم ناچار میرسند. نه کسی که تنها درس خواند و اصطلاحات بر کرده. مساکن دانشجویان کسانی که تک هستند، در مدارس یاد شده زندگانی میکنند و کسانی که همسر دارند، سرایی اجاره می کنند، یا هر گاه توانگرند سرایی میخرند. مدارس دینی نجف را متولّیان رسیدگی میکنند که از سوی مراجع آنجا به ایشان اجازه تولیت داده شده باشد. این متولّیان بیشتر آلت دست ما فوق خود هستند. از این روی نمیتوانند مدارس را چنان که مصحلت زمان است، اداره کنند. ساکنان این مدارس برنامه و امتحان و پایه و مایهای از ایشان در نظر گرفته نمیشود. بلکه هر کس که از آنان به فلان مرجع رفت آمد داشته باشد، او از آن دانشجوی، جانب داری میکند. از این جهت این طلاب صدی هشتاد از ایشان درس درست نمیخوانند و آنان که درس خوان هستند، قابل ترقی، باید به درس و بحث مراجعی که مدرسه در تصرف آنان است، بروند. چنان که از رفت و آمد به منزل و درس و نماز ایشان کوتاهی کنند، ممکن است او را به بهانهای از مدرسه برانند و اگر نتوانستند برانند نسبتهایی از لاابالیگری به او نسبت دهند تا بیچاره شده ملتزم به درس و پیروی آنان شود.مدرسان نجف در نجف دانایانی که دانشهای گوناگون به دانشجویان افاده میدهند، از روی برنامه و منهج خاصی نیست. دانشجویی که دانش را میخواهد فرا گیرد، استادان آن را جستجو میکند. چون یافت، شاگرد به نزد وی حاضر میشود. هرگاه درس گفتن او را پسندید و آگاهی او را بر اصطلاحات آن دانش پذیرفته باشد و آن دانشجوی نیز درس خوان باشد، به خدمت او ادامه خواهد داد تا آن اندازه که مقصود و نیت فراگرفته، سپس خود نیز آغاز به افاده آن دانش میکند. نگارنده برای نمونه نام برخی از استادان را در دانشهای گوناگون که میشناسم، اعم از زنده و مرده که اکنون در ذهن دارم نام میبرم. هرچند باید گفت در نجف مدرّسان بیش از دانشجویاناند.استادان دین مخصوصا فقه و اصول: 1. سید ابوالقاسم خویی، 2. سید عبدالهادی شیرازی، 3. شیخ حسین حلی، 4. سید جمال الدین گلپایگانی، 5. شیخ محمد هاشم آملی، 6. شیخ محمد تقی بروجردی، 7. شیخ محمد رضا آل یاسین، 8 . شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء، 9. سید محسن طباطبائی حکیم، 10. شیخ محمد حسن مظفر، 11. شیخ محمد کاظم شیرازی، 12. سید حسن بجنوردی، 13. سید حسین حمامی، 14. شیخ محمد باقر زنجانی، 15. شیخ علی مرندی، 16. شیخ علی کاشف الغطاء، 17. شیخ فاضل قائنی، 18. سید میرزا آقای اصطهباناتی، 19. سید محمود شاهرودی، 20. سید محمد جواد طباطبائی، 21. شیخ محمد حرزالدین، 22. شیخ مرتضی آل یاسین، 23. شیخ عبدالکریم جزائری، 24. شیخ محمد تقی صادق عاملی، 25. شیخ محمد طاهر آل راضی، 26. سید محمد تقی آل بحرالعلوم. استادان عقلیات: 1. سید حسین بادکوبی، 2. شیخ نعمت الله دامغانی، 3. شیخ صدرالدین بادکوبی، 4. شیخ محمد جواد جزائری، 5. سید محمد جواد طباطبائی، 6. شیخ عبدالکریم زنجانی، 7. شیخ مرتضی طالقانی، 8 . شیخ شمس الدین بادکوبی، 9. شیخ محمد حسن مظفر، 10. سید ابوالقاسم خوانساری، 11. شیخ اسدالله زنجانی، 12. شیخ محمد حرزالدین، 13. شیخ محمد قاضی سماوی، 14. شیخ عبدالجلیل عادلی، 15. نگارنده مدرس گیلانی. استادان تفسیر و حدیث: 1. شیخ محمد جواد بلاغی، 2. سید میرزا آقای جزائری، 3. شیخ شیر محمد همدانی، 4. شیخ محمدرضا نائینی، 5. شیخ اسدالله زنجانی، 6. سید عبدالغفار مازندرانی، 7. سید ابوالقاسم خویی، 8 . شیخ محمد رضای غراوی، 9. شیخ علی قمی زاهد. استادان ادبیات اعم از فارسی و عربی: 1 . شیخ محمدعلی اردوبادی، 2. شیخ قاسم محیی الدین، 3. سید رضای هندی، 4. شیخ عبدالمنعم فرطوسی، 5. شیخ مجتبی لنکرانی، 6. شیخ عبدالله شرفی، 7. شیخ محمدعلی یعقوبی، 8 . شیخ محمدعلی افغانی. كساني كه طب يوناني تدريس ميكنند: 1. سيد حسين تبريزي طبيب، 2. شيخ فتح الله طبيب استرآبادي، 3. شيخ محمد طبيب خليلي، 4. سيد ميرزا ابوالحسن طبيب شيرازي، 5. ميرزا علي طبيب سمناني، 6. مسيح السلطنه طبيب تهراني. استادان اخلاق و عرفان، 1. سيد علي قاضي طباطبائي، 2. سيد عبدالغفار مازندراني، 3. شيخ علي قمي زاهد، 4. شيخ باقر قاموسي بغدادي. مضاده با یکدیگر متأسفانه باید گفت: با آن که این خواص مردمی گوشهگیر و به گمان خود تارک جهان هستند و دست از همه لذائذ آن برداشتهاند و باید در اخلاق و سیرت فاضله نمونه دیگر مردم در جهان باشند، بیشتر اوقات از راه رشک و حسد همدیگر را در انظار مردم عوام بلکه خواص بیاعتبار میکنند. مثلا چون میخواهند فردی را در ظاهر نزد عموم تباه کنند، گویند فلان از معاصی بیپرواست و اوقات خود را صرف روزنامه و مجلات میکند. معاصی چیست؟ غیبت کردن، دروغ گفتن، فتنهانگیزی کردن، از پلیدیها خودداری نکردن. خواسته یتیم و بیوه زنان بر خود صرف کردن. در آدینه و ایام حزن اشعار خواندن، ریش تراشیدن، هرچه بدینها ماند. هرگاه دیدند شخصی به دانش و فقه و جدل زبانآورتر از دیگران است، از شدّت حسد او را به بیدینی و عدم عدالت در دیدة مردم جلوه دهند. چنان که اشعار زیر را یکی از شعرا در حق یکی از این دسته از کسان گفته است: در دم نزع با حسن فرمود / مرتضی شهریار عمرانی .....گویا وقتی یکی از فضلای نجف از غایت فقر و فاقه خواسته بود موظف گردد و قاضی دولتی شود، مدعی گوید که او از عهده اجوبه راجع بدان کما ینبغی برنیامده بود. یکی از شعرا در آن گفته است. گویندة این اشعار را نشناختم. نگارنده اینها را در سال 1358 هجری بر در مدرسه خلیلی کبری در نجف دیدم و استنساخ کردم: یا شیخنا .... .... الحلی / من بعد ذا لاتدع بالفضل.... هرگاه محسود، فقیه و مفتی باشد در او افتند و گویند: فتاوای غریبه دارد و سلیقه فاسده، شبیه افکار مخالفین جعفری. چون کتاب مستمسک سید حکیم به چاپ رسید، برخی از همکارانش در تشویه و تقبیح وی منشوری چاپ کردند و نشر دادند، همه از راه حسد بود، زیرا کسی که فیالجمله وارد باشد، میداند که او در فقه مسلّم بوده است و صورت اعلان این است: اعلان الحقیقة، المذهب الوهابی، و انکار ضروری الدین فی فتاوی السید محسن الحکیم التی نشرها فی تألیفه مستمسک العروة الوثقی، الجزء الاول: المطبوع فی المطبعة المرتضویة فی النجف الاشرف فی جمادی الاولی سنة 1968 هجریة: صفحة 36 سطر 5: أفتی الحکیم بأن عدالة الانسان لا تزول بارتکابه المعاصی کالزنا و قتل النفس المحرّمة و شرب الخمور و نحوها. صفحه 134 سطر 14: أفتی الحکیم بجواز تنجیس المشاهد المشرّفة للائمة بل للنّبی و بعدم وجوب ازالة النجاسة عنها .... [و موارد دیگر] الفات الانظار ـ غیر خفیّ علی العوام فضلا عن الخواص أن الفتاوی المدرجة اعلاه للسید محسن الحکیم بدعة فی الدین، انکار للضّرروی من شریعة سید المرسلین ص و تشکیک فی اُصول الدین و ترویج لمذهب الوهابیین. فمِن أهمّ واجب المسلمین و قادتهم العلماء الربانیین أن یقطعوا دابر المفسدین..... چون این منشور انتشار یافت، مؤلف الغدیر، ردی بر این منشور نوشت. سپس اوراق چاپی آن را جمع کرده، این صورت آن رد است. دفاع عن الاسلام المقدس، عن المرکز الدینی، عن الشعب و الوطن و العروبة بقلم المصلح الناصح، المجاهد، المدافع الحر، شیخنا العلامة الحجة الأکبر الأمینی، صاحب الغدیر الفخم، کلمة فیها صلاح العلم و الدین، صلاح الشعب العراقی النبیل، رفعها من عرفته الامة للولاءه الخالص للبیت الهاشمی الرفیع، إلی رجالات الدولة، إلی البلاط الهاشمی، الی أصحاب الفخامة و المعالی، إلی أعیان مجلس الامة. بسم الله الرحمن الرحیم ـ الذین یستمعمون القول فیتبعون أحسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب. لم یکن فی الهواجس أن یأتی علی الامّة یوم یحمل البرید الی الحواضر الاسلامیة صحیفة وقیعة شائنة فی عَلَم من اعلام الدین، و زعیم من زعماء الاسلام کسماحة آیة الله السید محسن الحکیم مشحونة بالافائک و القذائف و الطامّات، یستاء لها کلّ رجل دینیّ غیور و کلّ سیاسی ... یسعی وراء امن البلاد و صالح العباد..... نگارنده به درخواست رغبت سید حکیم و دکتر علی اکبر رضوانی، مدیر روزنامه اوقات، جوابی بر این اعتراضات از روی قواعد فقهی نوشتهام، و به نام رد منشور موجود است. تعطیلیهای نجف دانشجویان دینی در نجف هر هفته، پنج شنبه و آدینه تعطیل است و وفیات دوازده امام شیعه و رحلت پیامبر اکرم و روز وفات دخت پیامبر. تازگیها ملاعبدالحمد شوشتری نوحه خوان، دست به ابتکاری زده و آنچنان است که دستور داده است برای وفات زینب دخت حضرت علی و میثم تمار که از یاران حضرت علی بود، نیز باید روز وفات ایشان تعطیل شود و ناگفته نماند که روز تخریب بقیع در مدینه که به امر ابن سعود ملک حجاز ویران شده نیز به دستور و حکم ملاعبدالحمد نوحه خوان باید تعطیل شود.و دیگر از تعطیلیهای رسمی نجف ماه محرم و ماه صفر است. بیشترش برای سوگواری حضرت حسین بن علی و ماه رمضان و زیارات دوره سال برای رفتن به کربلا یا آمدن به نجف برای انصار امام الهادی. اما نگارنده در این باب دستور صریحی از ملاعبدالحمد نشنیده است. ممکن است این تعطیلی نیز موافق با نظر او باشد و عید فطر و عید اضحی و عید غدیر و عید مبعث و عید نوروز بنا بر قولی. و هرگاه یکی از مراجع بمیرد، و روزهایی که میان دو تعطیلی افتد. مثلا روز سه شنبه وفات امام جعفر بن محمد بود، چهارشنبه شاید تعطیل شود، چون پنج شنبه باز تعطیل است و کوامل روزهای معین از ایام ماه عربی و قمر در عقرب و روز سیزده نوروز و شاید نزد برخی رسیدن آفتاب به درجه .شرف، و آن روز 19 حَمَل است. این تعطیلیها برای کسانی است که میخواهند به طریق عادی و رسمی در آنجا درس بخوانند، اما کسانی که واقعا محصل هستند اصلا تعطیل نمیکنند. شاید تنها روزهای آدینه را به استراحت بپردازند. علت انحطاط علمی هنوز در نجف کتابهای درسی همان کتب هزار سال پیش است، زیرا کارگردانان دستگاه میپندارند هرگاه به مقتضای روز و زمان پیش روند، ممکن است دیگر مردم عوام به ایشان گرایش نشان ندهند. در نتیجه حقوق شرعی نپردازند. از این رو یکی از ایشان را میشناسم که هنوز از کشیدن برق در سرای خود خودداری میکرد، و از بلندگوی استماع گفتار را شرعاً مشکل میداند و خرید و فروش رادیو را حرام می گوید. و امتحان و برنامه برای دانشجویان را کار عمریان لقب نهاده است. به جای سیگار، سبیل یا پیپ بکار میبرد، و بهترین تفاسیر قرآن را برای دانشجویان، تفسیر صافی فیض کاشانی میداند و تفسیر طنطاوی را که برای خواننده، اسلام واقعی را بیان میکند و غرض شارع را روشن میسازد، انبانهای از دروغ میشمارد، و همه دانشها و بیشنها را همان آموختن اصل برائت و اصل استصحاب میداند، و جز این ... را دانش نمیانگارد.وقتی در نجف روشن اندیشان خواستند سر و صورتی به دستگاه علمی دهند، از این جهت محلی به نام منتدی النشر ساختند تا افرادی تربیت شده به درد اجتماع امروز مردم بخورند، تحویل دهند، روضه خوانان و تعزیه گردانان را از منبر رفتن و بیهوده گفتن منع کنند، و چیزهای خلاف واقع نگویند. روضه خوانان نزد یکی از زعمای فتنه و از سرپرستان آن سازمان شکایت کردند. او به جای آن که ایشان را اندرز کند و تأیید منتدی النشر فرماید، برای خوش آمد آنان جملهای گفت که تا امروزه از او باز گوی میکنند و آن این است که: قتل الحسین مرّتین مرة بکربلا و اخری بمنتدی. زمانی شیعه شام از سید محسن عاملی مؤلف اعیان الشیعه پرسیدند: قمه زدن روز عاشورا یا زنجیر زدن برای حسین چگونه است؟ او در پاسخ گفته بود: همه این اعمال مخالف دین اسلام است، زیرا اینها اضرار بر نفس است و اضرار بر نفس حرام است. چون روضه خوانها این مطلب را شنیدند اشاعه دادند این مرد از دودمان بنی امیه است. چندان که لعن بسیار بر او کردند و طعن بی شمار به او نوشتند و به این اندازه نیز بسنده نکردند او را در انظار مردم .... .... معرفی کردند و خوابهایی در زیان او دیدند و در بیداری در مسجد سهله، ملا عبدالحمد نوحهگر نفرینهایی بر او کرد. بعدا صورت استفتایی درست کردند. این صورت که اکنون نوشته میشود، سابقا به شکل دیگری بود. تازگیها باز همان استفتا را با اضافه فتاوای گروه دیگر نوشتهاند. و صورت آن استفتاء این است: هدیة الی الشعب الحسینی اخذ الله بناصرهم، فتاوی العلماء حول المواکب الحسینیة... [در اینجا پنج صفحه فتاوا را آورده است). یاد دارم هنگامی که هشت نه ساله بودم و نزد شیخ عبدالله تبریزی قرآن و فارسی میخواندم و همسالان دیگری که فرزندان شیخ محمد حسین نائینی میرزا مهدی و میرزا محمد، و سید محمد و سید احمد فرزندان سید جمال گلپایگانی و شیخ موسی فرزند شیخ علی قمی زاهد، و آقا سعید فرزند شیخ محمد حسین اردبیلی، و سید جواد فرزند سید جعفر اردبیلی و شیخ جعفر فرزند شیخ محمد نقی صادق عاملی و شیخ حسن خطایی فرزند شیخ علی اصغر خطایی و محمد آقا فرزند شیخ محمد حسین اصفهانی، و سید جمال فرزند سید ابوالقاسم خویی، و آقا جمال الدین فرزند شیخ ابراهیم سلیمانی و میرزا حسین فرزند شیخ زین العابدین مرندی در این مکتب بودند، روزی شیخ جعفر عاملی مکتب آمد و به همدرسان گفت: در شام و جبل عامل مردی دهری پیدا شده که او را سید محسن عاملی میگویند. او تعزیه داری و قمه زنی را برای حضرت حسین بن علی حرام میداند. پدرم دوش از ناهمواری وی پریشان شده بود. همه شاگردان از روی نادانی از دستور سید محسن درشگفت شده بودیم. چون به منزل آمدم سر خوان که پدرم نشسته بود، این را گفتم و بر وی ناسزا گفتم. پدرم بانگ بر من زد که خاموش، باید دانست اجتماعی که کارگردانان آن چنین اندیشه میکنند هیچ گاه آن اجتماع ترقّی و پیشرفت نخواهد کرد، و همیشه با شوربختی و نادانی دست به گریبان خواهد بود. یکی از مراجع بزرگ نجف مرحوم ملامحمد علی نخجوانی بود. از او پرسیده بودند، شیعه ایران گاهی اوقات که مردههای خود را به عراق و نجف حمل میکنند، دولت عثمانی منع میکند، آیا جایز میدانید استخوانهای آن مردهها را خر کرده، نهانی بیاورند؟ در پاسخ گفته بود: باکی نیست. تن علی اکبر را نیز تکه تکه گردانیدند. له اسوة بعلی الاکبر فقطعوه إربا إربا. تکلم دانشجویان چون دانشجویان دینی نجف از کشورهای گوناگون جهان میآیند، زبان آنان نیز مختلف است. زبانهایی که بیان ایشان گفتگو میشود: تازی، پارسی، افغانی، اردو، ترکی، تبتی، نگری است. لیک زبان درسی عمومی بیشتر فارسی است، برای آن که بیشتر استادان ایرانی هستند. از این روی دانشجویان ناگزیراند پارسی را بیاموزند. جز تازیان از این طبقات، بسیاری مراسلات خود را پارسی مینگارند. هرگاه شاگرد جز زبان تازی نداند، استاد ناچار است تازی افاده دهد. مدتی گروهی از روشن اندیشگان، کوشیدند که زبان درسی را در نجف تازی کنند. این کار از جهاتی میسّر نشد و عمده آن بی التفاتی استادان به این زبان است و انگیزهاش آن که در زبانی نیکو تکلّم کردن نیازمند آگاهی لغوی کامل در آن میباشد. اینان که افاده میدهند، چندان آگاهی در لغات آن ندارند مگر اندکی. در صورتی که این زبان دینی است و زبان علمی بیان مسلمانان جهان و آثار فقهای اسلام تا امروزه هنوز به لغت تازیست مگر اتفاقی که پارسی نگارند. در میان استادان و دانشجویان کسانی نیز هستند که زبانهای گوناگون می دانند. برای مثال شیخ فتاح شهیدی تبریزی در مسجد هندی که مسجد جامع نجف بود، برای دانشجویان تازی که کتاب ریاضی تدریس میکرد، تازی سخن راندی و برای ترکان کفایه میگفت، ترکی تکلم کردی، و برای حوزه فارسی زبان که رسائل انصاری تدریس میکرد فارسی گفتگو کردی. سید محمد جواد تبریزی نیز چنان بود، لیک او به تازی از ترکی و فارسی بیشتر علاقه داشتی. مرحوم شیخ محمد جواد بلاغی به تازی و فارسی و عبری که لغت دین جهودان است وارد بودی و سخن راندی. شیخ حسین حلی به تازی و فارسی هر دو درس گفتی. برخی از دانشجویان انگلیسی و فرانسه و برخی آلمانی نیز میدانستند و کسانی که از دانشجویان خواهان این زبانها میبودند، نزد آنان فرا میگرفتند. چنان که سابقا نیز اشارتی رفت. شیخ محمد ادیب الاشراف تهرانی که به او شیخ ادیب میگفتند، هنگامی بیمار شد. دکتری که از مردم سوریه یا لبنان بود به بالینش فراز آمد. ادیب ناگاه با وی به فرانسه تکلّم کرد. دکتر بسیار در شگفت شد. و گفته بود این نخستین باری است که مرد پیری را در نجف دیدم که در فرانسه تکلّم کردن تواناست. این ادیب فارسی، عربی، ترکی، فرانسه میخواند و مینوشت و بسیاری از وی زبان میآموختند. شیخ محمد حسین نائینی فقط تازی تدریس میکرد. سید ابوالقاسم خویی نیز به تازی تدریس میکند.زبان روسی: دانشجویانی که از بقایای طلاب قفقاز هستند، روسی میدانند و به روزگار ما دیگر از قفقاز کسی برای فرا گرفتن علوم دین به نجف نمیآید. شیخ ادیب، اصلا تهرانی بود و از دودمان نادرشاه افشار، و زادگاهش نجف و تحصیلاتش در زبان و ریاضیات همانجا بود. سپس مدیر مدرسه ایرانیان در نجف شد و از مریدان و معتقدان سرسخت آلمانیان به شمار رفتی، و اعتقاد داشتی که در همه جهان مانند آلمانیان شایسته جهانداری نیست. هرگاه شاگردی خواه پیر و خواه برنا نزد وی درس خواندی و احتمال دادی که به آلمانیان بیعنایت است البته او را از پیش خود براندی. و دشمن شماره یک انگلیسیان بود و ایشان را چنان در چشم شنونده خوار و بی مقدار معرفی میکرد که شنونده یقین کردی همه بدبختیهای کره زمین از ایشان است، و آنان را به هر وسیله که هست باید نابود کرد و میگفت: هرگاه در کره مریخ دو تن با هم ستیز کنند، باید دانست که انگلیس در آنجا به تباهکاری مشغول است. شیخ علی نقی شمس الدین بادکوبی از طرفداران زبان روسی بود و معتقد بود هیچ آوازی بهتر از آواز روسی نیست. غالباً دانشجویان خوش استعداد که پیش او منطق و ادبیات میخواندند، تشویق به فراگرفتن روسی می کرد. به سن هشتاد و پنج سالگی در نجف درگذشت. پوشاک دانشجویان دینی پوشاک رسمی همه دانشجویان دینی تا چهل سال پیش در نجف از دانشجوی و مدرّس و مفتی و مقدّس و قاری و روضه خوان و تعزیه گردان و نوحهگر و رمال و دعا نویس و مرتاض و منجّم و جن گیر و عمله اموات، یعنی آنان که نماز و روزه و حج استیجاری به جای میآوردند، عبارت است از دستار سفید و سیاه که از دو متر تا سه متر به سر خود میپیچیدند. نقل است در روزگار گذشته هر کس که دستار کلانتر مینمود، مردم میگفتند دانش او بیشتر است و امروزه نیز برخی به همین هوس دستار خویش را کلان میکنند.و قبای تابستانی بیآستر است و زمستانی با آستر و عبا و کفش سرپایی. کسانی که متمکّن هستند در تابستان پیراهن بلندی میپوشند و به زیر آن جبّه نازکی به جای قبا و در زمستان جبّهای بالای آن میپوشند. پوشاکهای ایشان از دارای و ناداری فرق دارد و مثلا کسی که تهی دست باشد، قبای متری دو درم میپوشد و آنکه بینیاز است متری دو دینار تا ده دینار. این گونه پوشاکهای گران را فرزندان مراجع تقلید ... میپوشند و این همه را از وجوه مستحقین بر خویشتن صرف میکنند. ندانم این عبارت از کیست که پیوسته برخی برای عوام فریبی برای مردم میخوانند: فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب. معنی آن چیست؟ از پیران دانا آنچه یاد دارم از پارسایان قبای قدک آبی یزدی و کفن صاغری همدانی و عبای ... نجفی و دستار سفید کرمانی به سر مینهادند. عموما قبا و جامه از رنگهای آبی و خاکستری و پیران شیرهای و حنایی. و جوانان در زمستان رنگ نیلی و در تابستان سفید، و گاهی عموما این دو رنگ را بکار میبرند و راه راه که روزگار قدیم میپوشیدند و از آن تعبیر به عنابی میکردند. لیک در نجف برای دانشودران، پوشیدن آن خوش آیند نبود، چون پوشاک مترفان بود، اما امروزه از اندک و بسیار، بیاشکال میپوشند. از مراجعی که پوشاکهای گران میپوشیدند و هنوز پیران برای ما بازگو میکنند: شیخ محمد باقر مجلسی که دستار و جبّة ترمه و خز میپوشید، و شیخ محمد حسن مؤلف جواهر که دستار ترمه و شال کرمانی به کار میبرد، و شیخ محمد کاظم خراسانی که مشهور بود حتی انگشترین آلماسی پوشیده بود که هزار تومان آن روزگار ارزش میداشت، و سر و بالایش تا اندازهای گران قیمت بودی که پنداشتی شب عروسی وی است، و به حجله میرود، چندان که چشم بیننده خیره شدی. شیخ حسین خلیلی تهرانی و شیخ عبدالله مازندرانی میانه پوشیدندی. و شیخ محمد حسن مامقانی و سید محمد کاظم یزدی زاهدانه پوشیدندی، چنان که بیشتر اوقات سال را مانند خواجه بزرگ احمد حسن میمندی، قبای قدک آبی یزدی پوشیدی، و مشهور بود برای مواسات با تهی دستان دانشور چنین میپوشند. و از کسانی که زاهدانه پوشیدندی شیخ علی بن ابراهیم قمی زاهد نجف که بیشتر اوقات قبایی پوشیده بودی. سید ابوالقاسم اصفهانی که از هنگامی که نگارنده خرد بودم تا کلان شدم، قبایی داشت حنایی رنگ، اما روزی که میخواست به هندوستان رود، قبای کرباسی سفید پوشیده بود؛ چنان که مردم مدرسه بزرگ آخوند خراسانی به او تبریک گفتند. چیزی نمانده بود که شعرا قبای کرباسی پوشیدن او را تازه خبری ساخته، این موضوع را به نظم آورده، در دسترس مردم نجف بگذارند، اما او زودتر رفت. باز کسانی که زاهدانه میپوشیدند یکی شیخ طاهر آتش باز مازندرانی بود و در ادب و فلسفه فاضل. وی را دستاری بود پوسیده، تار و پود دررفته و چشمکی بر چشم نهاده بود که یکسرش را با ریسمان قند استوار کرده بود. شیشه طرف راستش نیز شکسته بود، و پاپوش وی از بقایای عهد صاغری همدان حکایت میکرد. دانسته نشد کدام یک از مراجع آن روزگار آن را به وی ارزانی داشته بود. وی را کلمات قصار است که در کتاب آراء صدرالدین شیرازی آوردهام. و باز از زاهدانه پوشان نجف یکی شیخ محمد علی پندبده خراسانی است که شوخ طبعان وی را انموذج السلف پانام داده بودند، و او همه عمر قبای قدک یزدی آبی رنگ پوشیدی، و فرزندان شیخ زین العابدین مرندی که از مراجع نجف بود. او خود و فرزندانش پاک قدکی پوشیدندی. زندگی دانشجویان زندگی و اعاشه دانشجویان دینی در نجف ظاهرا از چندین راه تأمین میشود. نخستین از راه حقوق شرعی. در مذهب جعفری زکات و خمس آمده، هر توانگری با شرایطی که در کتابهای فقهی مقرر است، باید خمس خواسته خود را به نایب امام بپردازد. امام آن خمس را شش پاره میکند. سه پاره به نام سهم خدای و سهم پیامبر و سهم امام است، و چون نائب امام از سوی ایشان نیابت دارد آن را میستاند و هزینه میکند. و سه سهم دیگر رسد یتیمان و بیوه زنان و درویشان علوی است. نایب امام یا مرجع، آن سه حصه را که به نام سهم امام شمرده میشود، هزینه خود و حوزه علمی میکند با شرایطی که نیازمند به گفتن ندارد.راه دیگر موقوفاتی است که در دست هست. مثلا فلان مدرسه موقوفهای دارد. آن موقوفه باید هزینه دانشجویان آن مدرسه شود. نگارنده برای نمونه دو صورت وقف نامهای را در اینجا میآورم تا چگونگی آن برای خواننده آشکار شود. صورت وقف نامه مدرسه قوام: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله الواقف علی السرائر. حاج فتح علی خان قوام شیرازی مشهور به صاحب دیوان، حکمران کشور فارس در سال 1300 هجری در نجف اشرف مدرسهای بنا کرد به نام فتحیه مشهور به مدرسه قوام. بعدا به سال 1305 دو قریه از املاک خالصه خود را که به نام فتحان و نیستان است، به انضمام همه ششدانگ مزرعه مشهور به کوهینجان علیا به انضمام تمامی موازی دو دانگ مشاع از مزرعه مشهور به سلامت آباد کلا در قرای اسافل حومه شیراز که در تلو یکدیگر زراعت میشود، و حدود هر دو قریه به انضمام مشرب، چنان که در قباله معین گردیده، وقف کرد برای تعزیه داری و مدرسه قوام، به این نحو که همه ساله محصولات آن را جمع کرده، سپس ده قسمت کرده، قسمتی و نصف از آن را متولّی که غیر از واقف باشد، به عنوان حق التولیه برداشته، و متولّی آن مادام الحیات واقف، خود است و بعد از او فرزندش میرزا محمد حسین خان مؤتمن الملک، و همچنین شرط است که متولی همیشه از اولاد ذکور ارشد واقف باشد بطناً بعد بطن و الا از اثاث، و در صورت انقطاع سلسله واقف کلیتاً از اولاد و ارحام راجع شود، و تولیت آن به اعلم و اتقی و اشهر علمای دارالعلم شیراز، و قسمتی دیگر از آن را دو ناظر بر مدرسه که یکی همشیره زاده واقف که آقای حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام بن شیخ محمد حسین بن ابی القاسم شیرازی شیخ الاسلام فارس است، و دیگری مقرب الخاقان میرزا محمد خان فرزند میرزا احمد خان مؤید الملک شیرازی برای حق النظاره بالمناصفه برداشته، قسمت دیگر باید هزینه روضه و سفره هر ساله در عشر آخر محرّم کنند، و هرچه زیاد آید از این پنج قسمت، در لیالی جُمَع ایام سال در تکیه قوام واقعه در تهران یا مدرسه قوام در نجف یا در حسینیه حاج قوام الملک پدر واقف واقعه در محله تال کرده [کذا] از محلات شیراز در هر یک از این امکنه که متولی و ناظران صلاح دانسته، به شور و مصلحت یکدیگر بکنند. و هرگاه در عشر آخر محرم عذر شرعی داشته باشند، در عشر آخر صفر دو قسمت و نصف دیگر از ده قسمت را متولی و ناظران در هر طبقه از طبقات آن را 10 کرده، 5 سهم فرموده به شور و مصلحت یکدیگر به مصارف معین مفصل ذیل برسانند؛ به این معنی که جهت مدرسه قوام و طلاب در وجه مدرّس مدرسه مذکوره هر ساله 72 سهم، در وجه طلاب محصل ساکنین در مدرسه مذکور هر ساله علی السویه 78 سهم، قسمت آب شیرین به جهت طلاب و روشنایی دالان، بیت الخلاء و مواجب خادم مدرسه، 60 سهم، متولی و ناظران در هر طبقه، اعیان موقوفه را در معرض مبایعه و مراهنه و مبادله و مصالحه عین بیرون نیاورند، و به اجاره اشخاصی که سبب انتزاع و غصب شود ندهند، و به اجاره ارباب ظلم و جور که انتزاع از ید ایشان صعوبت داشته باشد ندهند، و زیاده از سه سال به شخص واحد اجاره ندهند نه به عقد واحد و نه به عقود متعدده. پس چنان که هر یک از متولّی در هر طبقه یا ناظرین در هر طبقه، خلاف قرارداد واقف رفتار کند، به لعنت خداوند قهّار و نفرین رسول مختار گرفتار آیند. انتهی. از نسخه اصل به طریق اختصار از حشو و زواید تحریر شد 27/9 /1370هجری. اکنون این وقفنامهها تا چه اندازه از روی آنها عمل میشود، و چه حیف و میلی در آنها به کار میرود، خدای میداند. از این طلاب افرادی هستند که از بلاد ایشان، ماهانه یا سالانه مختصر وجهی میرسد و افرادی قاری قرآن هستند و دستهای پیشه نویسندگی دارند و گروهی پندبدهاند [خطیب و منبری] و زمرهای سیادت و علوی بودن خود را ابزار نان خوری قرار میدهند. اما باریک بینان در این گونه حوزه های علمیه اعتقاد دارند که دُوَلهایی برای مصالحی به وسایطی از ایشان اداره میکند.[5] مثلا انگلیسیان برای رخنه کردن در آسیا و دول اسلامی شیعی، در سالهای 1274 هجری به بهانههایی در نجف راه پیدا کردند و آن چنان بود که آواز افکندند در هندوستان شخص خیّری مرده، و نقدی از او در بانک انگلستان برای تهی دستان سه نقطه که یکی در هندوستان و دیگر در کربلا و سوم نجف باشد، نهاده که همیشه عایدات آن نقد به ایشان رسد. از این راه نفوذ فوق العادهای در آنجاها میان یک گروه بدنام پیدا کردند. آن عده تا اندازهای در انظار مردم خوار و زبون شدند که مکرّر مردم به در سراهای آنان پلیدی میمالیدند، و در روزگار ما از دست آن افراد بیرون رفته و اکنون به دست برخی از فرزندان سید نوری آل کمونه است. برخی به قناعت زندگی میکنند. پیری جهان دیده به نام ملاعبدالعلی شوشتری خادم مدرسه بزرگ تهرانی برای نگارنده نقل کرد که در ایام جوانی شبی از بازار سلطانی نجف میگذشتم. دیدم طالب علمی عبای خود برسر کشیده و از کنار دکان سبزی فروشی که بسته، خم شده و برگهای سبزی افتاده را بر میچیند. آهسته به دنبال وی افتادم. خواستم بدانم به کجا میرود. دیدم به صحن درآمده، دنبالش رفتم. از پلههای آنجا به طبقه فوقانی صحن که حجراتش جای طلاب بود رفته، من نیز نرمک نرمک برفتم. درِ غرفهای بگشود. پس در را بربست. من از روزنهای می دیدم که چراغی با سنگ چخماق برافروخت و از طاقچه زبرین، نان خشکی چند فرود آورد و با آن سبزیهایی که شسته بود بخورد. من از بیچارگی وی بسیار متأثر شدم. چون بامداد شد، حقهای نان گنجد زده که بیش از یک من است با حقهای خرمای خستاوی بخریدم و همه را برداشته به غرفه وی رفتم. آهسته آهسته در را کوفتم. بانگ برآورد: کیست؟ گفتم: بگشای که آشناست. چون بگشود آنها را بدو دادم. از گرفتن خودداری کرد. بسیار اصرار و الحاح کردم که از مال حلال خریده شده. گفت: تا علت نگویی نپذیریم. من نیز واقعه دوشین همه را به وی بازگفتم. دریافتم که بسیار شرمگین شده. به من گفت: در دین اسلام تجسّس حال مردمان حرام است و در قرآن گفته: و لاتجسّسوا؛ از کردار دوشین آمرزش خواستم و او را سوگندهای کلان دادم تا برای خشنودی دل من آن را بستاند و او گفتی بدانها نیازی ندارم تا سرانجام با کراهتی بستد. شیخ محمد سماوی قاضی نجف نقل کرد که در آغاز تحصیل در نجف وضع دانشجویان بسیار ناگوار بود. دانشجویان شبی یک پاره که تقریبا معادل پشیزی بود آن را عصارة هسته خرما برای چراغ میگرفتیم، و چراغدان عبارت بود از کاسة کاشی خرد که عصاره هسته خرما را در آن میریختیم و فتیلهای در آن میافکندیم و سر فتیله را از کنار کاسه بیرون میافکندیم. آن را با سنگ چخماق میافروختیم تا نیمه شب به مطالعه از کنار روشنی آن استفاده میکردیم. شبهای پنج شنبه و آدینه که مطالعه نداشتیم با آن پشیز، خرمای زادی میخریدیدم و به کار میبردیم. با این رنج و سختی تحریر مجسطی و تحریر اقلیدس را نزد ذوالفنون منجّم درس میخواندیم و آن روزگار او را شیخ حبیب الله عراقی میگفتند. ذوالفنون گویا نام خانوادگی بود که بعدها در ایران گرفته بود. اما آنان که توانگر زاده بودند شمع کافوری در لاله میافروختند. با وصف آن در دانش به جایی نمیرسیدند، زیرا همین برخورداری از تنعّم باعث عدم تحصیل ایشان شده بود. شیخ محمد سماوی پس از تحصیل از قضات دولتی شد، بسیار توانگر شده بود. پانامهای دانشجویان آقا ـ ترکی مغولی است. از زمانی که به ایران تاختند به ارمغان آوردند. بر امرا و شاهزادگان و برادر کلان به کار میرفت، و هنوز میان ایرانیان رسم است. به فرزندان مراجع لفظ آقا را جزء نام مینهند و میگویند: آقا رضا و آقا مرتضی. در مقام گرامی داشتن که جزءنام نباشد با پا نوشته میشود: آقای رضا.میرزا ـ این لفظ مرکب از تازی و پارسی است. به کسانی میگویند که از سوی مادری علویه باشند، یعنی به حضرت علی منتهی شوند. چه میر مخفف امیر است که مضاف الیهاش المؤمنین است و زاده، پارسی مانند حسن زاده و تقی زاده. و گاهی به احترام به مخاطب میگویند، خواه مادرش علویه باشد یا نه. آخوند ـ مغولی است، ظاهرا به معنی رئیس و امیر آمده. مثال آخوند خراسانی و آخوند ملاحسین اردکانی. و در محاورات گاهی به معنی نافهم به کار میرود، مانند: آخوند،[6] چرا گوش نمیدهی. روزی آخوند خراسانی هنگام افاده به شیخ علی قوچانی از راه خشم گفت بود: آخوند خر! چرا خاموش نمیشوی. قوچانی در پاسخ گفت: ظاهرا لفظ خر که فرمودید، قید توضیحی است. ملا ـ مصحّف مولی است. در صدر اسلام کسانی که تازی نبودند و مسلمان میشدند، میرفتند به حجاز و مکه و مدینه برای فراگرفتن معالم دینی خود. تازیان از ایشان، موالی تعبیر میکردند، به معنی دوست یابنده. چون که خود را برتر از آنان میدانستند. مثلا در تاریخ نوشتهاند: و کان ابوحنیفه مولی لبنی تیم. وامروزه این لفظ در استعمال غلط بکار رفته، و ملا شده است، و شاید ولاء عتق و غیره در فقه اسلامی از همین باب باشد، مانند ملاعبدالله مازندرانی و ملازین العابدین مازندرانی. حاج آقا ـ یعنی آقایی که حج گزارده است، این از القاب عوام است نه اهل علم، بلکه به اهل علم، حاج شیخ میگویند. در عرب استعمالش مأنوس نیست. شیخ ـ تازیست، مقصود شخص محترم است، و در محاورات تازیان به معنی رئیس قبیله و خان و غیره به کار میرود. و میگویند: سعد، شیخ محله مشراق نجف است، یعنی رئیس آن محلّه. در ازهر مصر این لفظ بسیار مهم است، به اشخاص مهم گفته میشود. سید ـ تازیست، به معنی خواجه و آقاست، لیک امروزه در محاورات مردم ایران و برخی از بلاد عراق تنها به کسی گفته می شود که از سوی پدری علوی باشد، یعنی منسوب به حضرت علی [ع] باشد و نشانی این دسته از مخلوقات آن است که هرگاه روحانی باشد، دستار سیاه یا سبز به سر میگذارند، بسیاری از ایشان این سیادت را وسیله ارتزاق ساختهاند. از این روی آبروی حضرت علی [ع] را بردهاند. شاید روی همین اصل بود که سعدی شیرازی هنگامی که سائل از او پرسیده بود، علوی بهتر است یا غیر علوی، در جواب گفته بود به عمر خویش ندیدم من این چنین علوی که خمر می خورد و کعبتین می بازد به روز حشر همی ترسم از رسول خدای که از شفاعت ایشان به ما نپردازد علامه ـ تازیست، به کسی میگویند که بسیار دان در دانشها و ورزیده در فنون باشد، اما این روزگار علامه آن بود که زرش بیشتر بود. ملاذ الاسلام، ملاذ الانام، ثقة الاسلام، رکن الاسلام، مروّج الاحکام ـ همه الفاظ تازیست و هر یک از اینها جایگاه معینی دارد که برای چه کسانی باید نوشته شود. حجّت الاسلام ـ را برای مراجع عادی نویسند. آیت الله ـ بیشتر استعمالش از روزگار شیخ انصاری بود، و برای مراجع عام نیز نویسند بلکه استعمال حق آن است که برای عام امام نوشته شود و برای متخصص در فن اعم از علوم دین و ادب استاد امام. اما در روزگار ما برای هر عامی و نادانی که دستار کلان بر سرنهاده و ریش رُستمی گذاشته و کفش سرو پوشیده، آیت الله مینویسند. مفتی ـ به آن کس گویند که فتوی دهنده باشد و این لفظ از فقیه بالاتر است، زیرا شرط نیست هر کس که فقیه است [مفتی باشد.] لیک هر مفتی نیز باید فقیه باشد. دانشنامه های دینی دانشنامههای دینی در جعفری به اعتبار تعمیم و تخصص اقسامی داردیکم: آن که دارندهاش اهل دانش است و این قسم برای نوع ابتدایی است و در بیشتر [آنها] چنین نوشته میشود: دارنده اجازه آقای فلان پسر بهمان به شناسنامه شماره ... صادر اصفهان، از دانشجویان علوم دینی و ساکن نجف می باشد: 22 / 6 / 74 هجری. این اجازه را باید مدرّس که مستجیز نزد او درس میخواند، بدهد یا یکی از مراجع برای وی مینویسد. فایده این اجازه آن است که دارندهاش از دانشجویان است و حقوق شرعیه برای تحصیل میتواند بستاند یا اغراض دیگر. دوم: مدرّسی اعم از معقول و منقول، به اضافه القاب مختصری از عالم فاضل یا علامه با نسبت مراتب. این را نیز مرجع میدهد بعد از اختبار حال مستجیز در آنچه مدعی است. فایده این نوع اجازه آن است که گاهی کسی حقیقت استاد است و قابل تدریس، لیک طلاب وی را نمیشناسند که اهل دانش است با داشتن تصدیق از فلان مرجع، اعتماد به افاده وی میکنند و اگر مشهور به افاده باشد، میان طلاب، هرگز نیازمند این گونه دانشنامه نیست. امثال این اجازه بیشتر برای دوره های متوسطه است. سوم: اجازه اجتهاد است. مقصود از این آن است که حامل آن شخص فقیه است، نیازمند به تقلید کردن در احکام شرعیه نیست بلکه آنچه را خود استنباط کند حجّت بر مستنبط و تابع وی میباشد. این اجازه برای دوره نهایی است و کسی که این اجازه را طلب میکند [مستجیز و کسی که اجازه را میدهد مجیز است.] مجیز، مستجیز را در مسائلی چند در محضر فضلاء اختبار میکند، مثلا پنج شش فرع را از ابواب مختلف القاء میکند بر مستجیز، مثل آنکه میپرسد: هرگاه زید دختری را عقد کرد برای خود، بعد از عقد طلاق گفت، آیا عاقد میتواند مادر آن دختر را بستاند. جواب در این هنگام نفیاً یا اثباتاً دلیل میخواهد. هنگامی که مرجع، قوّت بیان مستجیز را در مدارک دید، در ابواب فقهی مطمئن میشود. هرچند ممکن است پارهای از آن سؤالات را حین المجلس، نیکو از عهده برنیامده باشد. لیک از برداشت گفتار وی و کیفیت دخول در مسائل، مرجع اعتقاد میکند حجّت مدّعای وی را، مع ذلک این اجازه اجتهاد مراتبی دارد. این اجازه را نیز اشخاصی میستانند که مشهور میان طلاب و فقها به قوّه اجتهاد نباشند والاّ هیچ نیازی به این گواهی نامه نیست. فقیهانی که به روزگار ما از مراجع بودند، شاید اجازه نداشتنداند، بلکه از کثرت فضلاء و مراجعین در مدارک به سوی آنان، مشهور به مجتهد و مفتی و اعلم شده بودند [مانند] استاد امام شیخ محمد حسین نائینی و مرجع عام سید ابوالحسن اصفهانی و استاد شیخ ضیاءالدین عراقی و بسیاری دیگر از آنان. و گفتهاند: ...... و گاهی مجیز، مستجیز را ندیده، لیک آثار و مؤلّفات وی را دیده، تصدیق او میکند یا آن که عددی که خود اهل این صناعت هستند، نزد مجیز گواهی به اجتهاد مستجیز میدهند. برای من نقل کردند که سیّده امینه علویه اصفهانیه که ظاهراّ از شیخ محمد کاظم شیرازی استجازه در اجتهاد کرده بود، مشار الیه به تصدیق فضلای اصفهانی [هم]بحث خود، مشار الیها را دانش نامه اجتهاد داد. و اشخاصی از مراجع که شهرت دارد دانش نامه اجتهاد به کسی نمیدهند، یکی مفتی سید حسین بن علی طباطبائی است. گاهی تصدیق اجازه اجتهاد دیگری را مرجع دیگر تصدیق یا رد میکند، مثلا وقتی کسی در سال 1342 هجری، دانش نامه اجتهاد از شیخ محمد کاظم فقیه شیرازی گرفته بود، نزد شیخ محمد حسین نائینی برد تا او نیز نظر خود را در آن برگ بیان کند. نائینی بعد از تأمل زیر آن نوشت: فی صحة اجتهاد المجیز و المستجیز نظر. هرگاه می خواست تصدیق کند، چنین می نوشت: صَدَر من اهله و وَقَع فی محلّه. هرگاه بنا باشد کیفیت انواع همه آن را استیفاءکنند، هر آینه مطالب مفصل شود. چهارم: اجازه محدّثی است. و این برای کیفیت نقل اخبار و احادیث است. این اجازه را گاهی مرجعی که خود در فن حدیث نیز وارد است میدهد، و گاهی از متخصص این فن میستاند. چنان که در روزگار ما شیخ آقابزرگ تهرانی مؤلف ذریعه است. هرچند در این روزگار نیازی به چنین اجازه کسی ندارد. زیرا همه احادیث در جای خود ثبت است، لیک افتخاراً در این سلسله وارد میشوند و گفتگوی بسیاری در چگونگی آن میشود. و این اجازه به دوره نهایی اختصاص ندارد بلکه در همه طبقات میآید. پنجم: اجازه امور حسبیه است. در این اجازه چیزهایی که باید زیر نظر مفتی جامع الشرایط باشد، اداره میشود. این مفتی یا فقیه کسانی را که شایستگی ایشان به واسطه یا بیواسطه دانسته شده باشد، این اجازه را میدهد. مانند تصرّف در موقوفات و رسیدگی به امور صغار بی قیّم. این نیز تا اندازهای اختصاص به [دوره] نهایی نیست. همه این اجازات به تازی که زبان اسلامی است نوشته میشود مگر برای مصالحی گاهی پارسی تحریر میکنند، و تواریخ آنها اکثر تاریخ هجری [قمری] است، مگر به ندرت که هجری شمسی مینگارند. مرجع عام اما چگونگی کسی که امید است در مرکز نجف مرجع عام شود، آن است که سابقه سوء به هیچ وجهی نداشته باشد. و شرط نیست در دانشها استاد باشد، خاصّه فلسفه و ریاضیات، بیگانه نیز نباشد لیک حقیقتاً فقیه مسلّم باشد و در مجالس که غالباً اهل فن هستند آمد رفت کند و پیوسته بحث در اندازد و از فروع علم اجمالی و از لباس مشکوک عنوان کند تا وی را فقها بدین نوع بشناسند و مسلّم دارند و همیشه از مطالب چهل پنجاه سال پیش یادآور شود تا بدانند سابقه بسیار در فقاهت دارد، مثلا در مسألهای که عنوان شد، بگوید، اتفاقا همین مسأله در چهل سال پیش که در بحث مرحوم آخوند خراسانی پیش آمده بود.و در مجالس که در نجف منعقد برای نصب مرجع و مجتهد اعلم میشود، حضور یابد و این مجالس در این روزگار بسیار است. برخی از آنها مجلس سید علی آل بحر العلوم، مجلس شیخ حسین فرزند شیخ محمد کاظم خراسانی، مجلس سید اسدالله فرزند سید محمد کاظم یزدی، مجلس شیخ قاسم محیی الدین، مجلس شیخ کاظم آل شیخ راضی، مجلس شیخ علی آل کاشف الغطاء،. در واقع این مجالس مجتهد... و مرجع سازند. و در مجالس عوام نیز گاهی برای شناخته شدن و محبوبیت رفت آمد کند، مانند مجلس شیوخ محلات نجف، مجلس شیخ کردی پسر شیخ عطیه، شیخ طرف [رئیس] محله عماره، مجلس سید حسین سید سلمان شیخ محله حویش، مجلس اولاد حاج سعد آل حاج راضی شیخ محله مشراق، و رئیس شمرت و امثال اینها. و مجلس شیخ تومان علاوه رئیس زقّرت و امثال این مجالس. پیوسته مباحثه کند، لیک بسیار سنگین و آمیخته با آداب عرفی و فروتنی تا دلها بدو گراید، زیرا مایه دانش تنها بسنده نیست، بلکه حسن خلق نیز به کار است. به حسن خلق توان کرد صید اهل نظر/ به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را. جان مطلب آن که نوعی کند که اشخاص اهل حلّ و عقد روش و سلیقه وی را بستایند ...[7] و از اعمال زهد فروشی و تقدس ورزی بیگانه نباشد و همیشه از بیماری مزمنی مانند درد پهلو و درد سینه و درد پا اظهار تألّم کند، و شفای آنها را فقط از امام ولی عصر خواهان باشد و پیوسته در مرائی و مسمع مردم زمزمه کند و چنان نماید گویا وردی میخواند، و بیشتر اوقات فراغت را کبوتر حرم حضرت علی [ع] باشد و متطوّعات به جای آرد و به زیارت عاشورا و ختم انّا انزلناه و عمل امداود و نماز جعفر طیار بپردازد، و همه چیز جز علوم آل محمد تباه داند. زنهار که به اعمال غیر مستند بپردازد که باعث تزلزل اعتقادات از وی شود، و چون به حرم رود چنان نماید که گویا با امام سخن میگوید. و قاریان نجف را سرّاً وجوهی برساند تا در مجالس فاتحه برای وی چون وارد شود بانگ صلوات بر دارند. و به مؤذنان پنهانی شهریه دهد تا در میان صلوات برای صحّت و سلامتی وی درود و صلوات بلند ختم کنند، واز گروه شعرا بسیار تفقّد کند؛ چون زبان ایشان بسیار مسموم است بلکه خطرناک. و روضه خوانان را نوازش کند و برای زاهدان و گوشه گیران و پرهیزکاران عصر خود اگرچه با وی ضدّاند، کرامات در مجالس نقل کند تا ایشان نیز از وی در غیابش از ترویج کوتاهی روا ندارند. عرفا و صوفیه را تأیید نکند، دشنام نیز مدهد، اما خفاء اینان را برای خود نگاه دارد تا ایشان نیز او را نگاه دارند. به خدمة حضرتی بویژه خانواده کمونه و ... غالبا وجوهی رساند و تا آنجا که تواند از بیوت قدیمه و خاندان های کهن که در این کتاب نام برده شده، مراعات کند و سرّاً درباری باشد، اما در ظاهر درباریان را نکوهش کند، و پیوسته کارآگاهان داشته باشد تا او را از مجالس فاتحه و آیندگان به نجف فورا آگهی دهند. بعداً با گروه دیگر از رفتن بدانجا مشورت کند تا حضور یابد و از سیرت خود از ایشان تحقیق کند که در نظر مردم چگونه است. هرگاه نقطه ضعفی از او نشان دهند، آن را اصلاح کند و اگر به خوبی یاد کنند بیشتر کند، و نوحهگران را ثنا گوید، مخصوصا ملاعبدالحمد نوحه خوان شوشتری و عبد علی را و دو دسته مشراق امثال ایشان را و همیشه چون اینان را بیند، التماس دعای مخصوص خواهد چون همه این کارها کرده آید امید است پس از ده دوازده سال که بر این روش روزگار گذراند، و معارضی در راه نباشد، به نتیجه مطلوب که ریاست عامه باشد خواهد رسید والاّ صرف استاد بودن در استنباط و مؤلّفات علمی پرداختن، به اندازه پر کاهی برای داننده آن بی این خصوصیات فایدهای ندارد، و سرانجام مانند شیخ محمد حسین فقیه تهرانی خواهد شد که پس از پنجاه سال رنج، فعلا در یکی از زوایای تهران افتاده و کسش نپرسد که کیستی، چکارهای. اما کسی که خواهان ریاست عامه نیست، البته نیازی به آنچه گفته شد، ندارد و یا مرجع خاص که احتیاجی به این امور نخواهد داشت. چگونگی سؤال و جواب دینی سؤالاتی که بیشتر از مراجع دینی میشود، سؤالات دینی و مذهبی است. گاهی این پرسشها جنبه سیاسی دارد. آنجاست که مفتی با خواص اصحاب خود خلوت می کند و در اجوبه کتبی یا شفاهی به مشورت میپردازد.نقل است روزی که امام خراسانی قصد عزل محمدعلی شاه قاجار را داشت، مجلس را از اغیار پرداخت و با خواص خود دو سه ساعت در این مسأله گفتگو شد. سرانجام نتیجه به این رسید که عزل وی بیاشکال است. و گاهی رأی بر این قرار میگیرد که جواب به طریق مشافهه داده شود نه طریق کتبی، زیرا ممکن است خط او را مدرک قرار دهند و بسا که ایجاد مفاسدی کند. از این روی شخص امینی را به آنجا میفرستند و جواب او را مشافهتاً به سمع سائلین میرسانند. گاهی پرسشهای غیر دینی از علوم مختلف از وی میکنند. این سائلان گاهی غرض ایشان از آن سؤالات، اختبار مرجع و شایستگی استحقاق او را میخواهند بدانند. در این گونه سؤالات، هیچ گاه سائل خود را معرفی نمیکند. چنان که در سال 1364 هجری از برخی از دانایان درخواست شده بود که بعد از مرگ فلان مرجع، چه شخص شایستگی مرجعیت عامه را دارد. از این جهت فاضل مذکور حدود چندین سؤال کرده بود و از کسانی که احتمال میرفت عنوان مرجعیت بعد از مرجع سابق حائز شوند، فرستاد. این سؤالات غالباً افتعال بود ودو تن از مجیبین درست جواب دادند. یکی از آن دو سید حسین طباطبائی بود و دیگری سید حجّت. این سؤالات و اجوبه هر دو فارسی بود. نگارنده برای کسی آنها را ترجمه تازی کرده بودم، و اصل فارسی اکنون در دست نیست. برای نمونه یک سؤال و جواب را مینگارم...[8] انتخاب نجف برای تحصیل نوشتهاند: چون شیخ محمد بن حسن طوسی در بغداد در شمار فقها و متکلّمین جعفری بود، ظاهرا وقتی در پارهای از کتابهای خود، از ناسزاگویی به خلفای اسلام چیزهایی نوشته بود که مخالفت با عقاید مسلمانان بود. از این روی بعد از تبرئه، وی را از بغداد اخراج کردند یا به قولی، خود خارج شد. و چون نجف در آن روزگار چندان محل مناظرات علمی و مطرح انظار مسلمانان نبود، خواست گوشهای برگزیند و سرگرم فراهم کردن و ترتیب دادن آثار خود شود. از این نظر ساکن نجف شد.و گروهی گفتهاند: چون نجف مدفن حضرت علی [ع] بود او میخواست مجاور آن باشد تا از برکات آن مستفیض گردد. اما گروه دیگری از اندیشمندان، انگیزه برگزیدن شیعه این مکان را برای تبلیغات خود از آن جهت [میدانند] که بیشتر دانایان شیعه از ایران بودند. برای نگاهداری خود از سیاست دولت ایران، جایی را برای اغراض خود برگزیدند که از چنگال حکومت خویش ایمن باشند. و خاصه که در این اواخر دست استعمارگران نیز برای اغراض خود، محل نشر افکاری میخواستند. مثلا هر گاه مسلمانان هندوستان یا غیره، اراده نزدیکی و یگانگی داشته باشند، در دم به کسانی که وثیقه هندی را در نجف در اختیار ایشان گذاشتهاند، استمداد میکردند. ایشان نیز وفاداری خود را به ارباب آشکار میکردند؛ یعنی کتب ضاله را که سبب پراکندگی توده مسلمانان میشود، در نجف به وسائطی به چاپ میرسانیدند و در نقاط مقصود پراکنده میکردند تا اتحاد از میان آنان برخیزد و سیاست شوم خود را به این گونه در آنجا نگاهداری کرده باشند. وقتی، معتمدی برای من نقل کرد که کربلا بودم. در نیمه روزها به حرم حسین بن علی میرفتم ودر بالای سر مینشستم، به تماشای زوّار میپرداختم. روضه خوانی را دیدم که همه روزه پس از نماز پیشین بیامدی و ذکر حسین کردی، بعداً سبّ خلفای راشدین راندی. من چند روز به روضه وی دقت میکردم و از اصراری که بر ناسزا گفتن به خلفا داشت در شگفت بودم. روزی برای تحقیق حال وی با او تظاهر به دوستی کردم تا حُقهی دوستی گرم شد. روزی در نهانی، علت روضه خوانی را در حرم هنگام نیمروز، سپس سبّ خلفا را جویا شدم. گفت: در بازار حضرت عباس مردیست دکاندار نیکوکار، مرا ماهانه اجیر کرده که همه روزه اینجا آمده، به این کیفیت مجلس ذکری به جای آرم. معتمد گفت: چون نام و محل بانی را پیدا کردم، به نزد او به بهانهای رفت آمد کردم. روزی سرّ این عمل را از او مشفقانه جویا شدم. او گفت: در بغداد در فلان بازار، دکانداری خیّر هست که از دوستان من است. از من خواسته بود روضه خوانی را ماهانه اجیر نمایم و مخصوصا بالاسر حسین ذکر تولّی و تبرّا کند. معتمد گفت: چون تحقیق به عمل آمد، معلوم شد از سفارت انگلیس در بغداد این گونه دسته گلها به آب میدهند. یاد دارم هنگامی که هندوستان به واسطه احرار آنجا از انگلیس [خواستند] استقلال گیرند، لازم بود که میان شیعه و سنی آنجا اتفاق گردد تا به نتیجه استقلال رسند. دیدم در نجف برخی از افراد معلوم الحال کتابهایی که در آن دشنام و ناسزای خلفا هست، به سرعت به چاپ می رسانند. پرسیدم: این چرا میکنند؟ یکی از ایشان گفت: به هندوستان میفرستیم تا مسلمانی در آنجا تباه نگردد. اما گاندی و محمدعلی جناح از آگاهان بودند. شنیدم هندوان به گاندی شکایت بردند که با آن که مسلمانان با ما پیمان بستند که گاو نکشند، باز گاو میکشند. ما نیز میخواهیم به تقاص این کار، مسلمانی را بکشیم. گاندی در پاسخ ایشان گفت: هرگاه دیدید مسلمانی گاوی را کشت، با آن که با [شما] در نکشتن پیمان بستهاند، شما فوراً یک تن انگلیسی را بکشید. پرسیدند: این چگونه میشود که مسلمانی گاوی بکشد، آنگاه ما انگلیسی بکشیم؟ او گفت: مسلمانان ساده هستند و آلت دست انگلیسیان شدهاند، شما اصل را اصلاح کنید، فرع طبعا اصلاح میشود. مجلس استفتاء رسم است هر مفتی و مجتهدی که خواهد فتوا دهد برای آن که به زعم ایشان خلاف مشهور فتوا نداده باشد یا به قول محتاطین این طائفه ممکن است گاهی التفات تامه به درک دلیل نداشته باشد، از این روی گروهی از فضلای حوزه خود یا اعم که تتبّعات فقهی و حدیثی ایشان نسبتاً مقبول نظر اهل فتوا است پیوسته در مجلس که مفتی خواهد فتوا دهد، ایشان آنجا نشستهاند که اگر وی خلاف مشهور یا با عدم قابلیت دلیل خواسته رأی بدهد، او را با دلیل و ارائه مدارک از آن فتوا منصرف کنند. بعداً مفتی در دلائل این گروه ملاحظه میکند. هرگاه واقعاً قوت نظریه ایشان را دید، از رأی خود باز میگردد. و این گونه مجالس فقهدانی تحقیقاً به دست میآید تا اندازهای که گاه میشود مفتی از فتوا دادن تا فلان فقیه که از جمله اصحاب مجلس او میباشد، نیامده باشد، از فتوا دادن خودداری میکند. حذراً از آن که به قول ایشان فتوای غیر ما انزل الله نداده باشدو این مجلس چنان است که استفتاءات را در برابر مفتی میگزارند. یکی از اصحاب، یکایک از آنها را می خواند و دیگری بعد از آن که رأی بر چیزی قرار گرفت مینویسد. و چون مفتی در صدد ترویج برخی از اصحاب مجلس خود باشد، در کار جواب استفتاء، برخی از استفتاءات را نزد او میگذارد و متوجه به او میشود. این معنی نزد اهل مجلس ثابت میکند که مفتی به فقاهت این فرد معتقد است. و هرگاه برخلاف این باشد، اگر اظهار رأی کند، مفتی بر او بانگ زند که لیس هذا من شغلک یا خاموش ترا هنوز حق نظر نیست. در این مجالس غالباً چند کتاب باید موجود باشد: یکی همه مجلّدات جواهر الکلام مصحّح و از تصحیحات مشهور تصحیح شیخ محمد حسین قمشهای اصفهانی است، و اکثر مصحّحین از روی نسخه وی تصحیح جواهر کردهاند. دیگر همه مجلدات وسائل [الشیعه] مصحّح، و دیگر مجلّدات مفتاح الکرامه در شرح قواعد علامه، برای اطلاع بر اقوال فقهاء. هرچند با داشتن جواهر تا اندازهای رفع احتیاج میشود. کل الصّید فی جوف الفراء. و دیگر کتاب آیات الاحکام مقدس اردبیلی. و از کتب فرعی عروة الوثقی و نجاة العباد و کتاب مجمع البحرین در لغت. خلاصه مطلب، کسانی که در خود قوّه اجتهاد احساس میکنند و میخواهند در نزد اهل فضل مشهور به این ملکه شوند، باید متلزم به این گونه مجالس باشند، و کسانی که در این مجالس برای این گونه ادعاها حاضر میشوند، باید در ابتدایی و متوسطه ونهایی چنان که نوشته شد ورزیده باشند، و آثار محقق حلّی را دیده. و کتب شیخ طوسی در متأخرین به منزله نصوص است. هرچند در خلافیات تشبّث وی به اجماعات است که به قول مشهور، دلیل عجائز است. چون مفتی خواهد مفتی دیگری را در مجلس خود شکند یا از درجه اعتبار در فتوا دادن اسقاط کند، چون از او پرسند حکم فلان بر فلان موضوع چگونه است؟ چیزی نگوید. چون تکرار کنند گوید: در تحریر و تقریر متفرد است و بیان وی بسیار سلس و روان است. همه اهل مجلس دریابند که مفتی به فقاهت وی مذعن نیست، و اگر مذعن بودی در پاسخ میگفت: فتاوای مشار الیه بسیار متین و به احتیاط نزدیک است و محل استفاده است. خلاصه گفتار گذشتگان راجع به فتوا و مفتی و مستفتی چیزهای بسیار نگاشتهاند و چون عمده در این باب حالات مستفتیان است، فی الجمله برای شناخت این امور مختصری نگاشته میشود. دانایان اسلام گفتهاند: فتوا دادن در مسائل شرعی خطر عظیمی است. در عین حال کثیر الاجْر است و کبیر الفضل و جلیل الموقع؛ زیرا مفتی وارث پیامبران است و فرض کفایی است، لیک در معرض خطا و خطر باشد. از این جهت گفتهاند: مفتی موقع نایب از سوی خدایَست، پس بنگرد چگونه میگوید. در افتاء و آداب آن و کامیابی در آن و تحذّر از آن از آیات قرآنی و اخبار نبوی، آثار بسیاری رسیده. از مهماتی که در این باب آمده در قرآن کریم گفته: ای پیامبر مردم از تو استفتاء میکنند. به ایشان بگوی در واقع خدای به شما فتوا میدهد. زرارة بن اعین از امام محمد باقر [ع] روایت کرده که از امام پرسیدم: حق خدای بر بندگان چیست؟ در پاسخ گفت: آنچه را میدانند بگویند، و در آنچه نمیدانند توقف کنند. از ابیعبیده حذاء روایت شده که گفت: از امام محمد باقر شنیدم که میگفت: کسی که به مردم فتوا دهد، در حالی که از دانش و رهنمایی تهی باشد فرشتگان آمرزش و فرشتگان نقمت بر وی نفرین کنند و گناه کسی که به فتوای وی عمل کرده، به گردن آن مفتی نادان باشد. از قاسم بن محمد بن ابیبکر که یکی از فقهای مسلّم مدینه بود و کسی را در دانش و فقه وی اختلافی نبود، کسی از او چیزی پرسید. در جواب گفت: نمیدانم. سائل گفت: من به سوی تو آمدهام که از تو بیاموزم و جز تو کسی را نمیشناسم. قاسم در پاسخ گفت: درازی ریش من و بسیاری مردم را در من ننگر. من گفتم که نمیدانم. یکی از شخصیتهای قریش آنجا نشسته بود، به قاسم گفت: او را به نوعی دست به سر گردان. قاسم گفت: به خدای سوگند اگر زبان مرا ببرند بهتر است از آن که در چیزی نظر دهم که نمیدانم. زنی نزد حسن بن محمد بن شرفشاه استرآبادی آمد، و پرسشهایی از حیض کرد که شرفشاه گفت: نمیدانم. زن گفت: تو که ریشت تا میان تو رسیده، از پاسخ زنی فرو مانی؟ د رجواب گفت: اگر من از هر سؤالی که گفتند میتوانستم پاسخ گویم، ریش من تا شاخ برج ثور تحقیقا میرسید. آنچه د رمفتی معتبر است، مسلمان باشد و مکلّف و عدل و فقیه. او هنگامی فقیه است که بتواند احکام شرعی را از دلیلهای مفصّل آن که کتاب و سنّت و اجماع و دلیل عقل است بیرون آرد. به این مقام نرسد مگر آن که در صرف و نحو و لغت عرب و شرایط حدّ و برهان از دانش منطق و شناخت اصول فقه و آنچه تعلّق به احکام شرعی از آیات قرآن و شناخت حدیث و آنچه بسته به حدیث دارد، از جهت متن و سند [عالم] باشد؛ و مواضع خلاف و وفاق را در آنچه استفتاء میکنند، بداند و مخالف اجماع آن مذهب نکند، بلکه بداند که در این مسألهای که فتوا میدهد، برخی از متقدّمین چنین فتوا دادهاند یا اگر نظیر ندارد، فورا به جواب اقتحام مَکند بلکه با معاصرین خود آنها را در میان گزارد؛ بعدا فتوا دهد و اگر نه به دیگران ارجاع دهد. فتوا دادن واجب کفایی است. در حالت خشم و گرسنگی و تشنگی و غلق و اضطراب فتوا ندهد، زیرا ممکن است اشتباه کند. هرگاه مفتی در پیش آمدی فتوایی دهد و مقلّد رجوع مفتی را از آن فتوی از کسی دانست، مقلد به قول دوم عمل میکند. هرگاه برای مفتی مسألهای که از وی پرسیدهاند، محل شک و شبههای باشد صورت آن را نوشته، به معتمدی دهد تا از مفتیان هم عصر خود سؤال کرده، چون جواب آنان را دید بعدا خود جواب سائل را میدهد. این عمل در واقع از شدت ورع و احتیاط مفتی است که نمیخواهد به غیر ما انزل الله فتوا دهد، اما اشخاص بیباک فوراً جواب دهند. هرگاه مفتی در حادثهای فتوایی دهد، بعدا مانند آن پیش آمد، اگر فتوای اوّل و دلیلیش را در نظر مفتی مانده بود، باز به همان دلیل فتوا می دهد و اگر فتوای اوّل را میداند، اما مفتی خود دلیل اول را فراموش کرده باشد، می تواند بر همان اول بنا نهد و می تواند دوباره دلیلی بر آن اقامه کند. هرگاه مفتی اهل بلدی نباشد، جایز نیست به الفاظ آن بلد حکمی کند مگر آن که بداند به نحو الفاظ آنان و مقصود ایشان وارد است. مثلا در ورقهای نزد او آوردند، در آنجا نوشته بود فلان از فلان ده دینار میخواهد و مفتی اهل ایران بود، خیال کرده دینار ایرانی است، در صورتی که ورقه در عراق نوشته و مدعی و مدعی علیه اهل عراق بودند، و مقصود ایشان دینار عراقی بوده. مفتی باید نوعی فتوی دهد که مستفتی بفهمد هرگاه مفتی تازی باشد و مستفتی پارسی، هرگاه دو شاهد عدل گواهی دادند که مقصود مفتی آن است، ثابت میشود و مفتی یا قاضی باید هنگام حکم و داوری الفاظی را به کار برد که مراجعین مقصود او را دریابند. هرگاه در فتوا تفضیلی باشد باید جواب را مطلقا ندهد بلکه به موضوع صریحا اشاره کند تا رفع ابهام شود. شاید بهتر آن است که جواب استفتاء و حکم به خط مفتی نباشد بلکه به خط کاتبی باشد، مگر آن که مفتی و قاضی در آن مرور کند. هرگاه در استفتاء به کلمهای برخورد که به نظر مفتی مبهم آید، از مستفتی بپرسد مقصود تو از این کلمه چیست؟ مستحب است که مفتی استفتاء را بر حاضرین مجلس خود بلند بخواند. هرگاه اشکالی نداشته باشد با حضار مجلس در رفع اشکال یاری کنند و مفتی را از اشتباه درآورند. مفتی باید جواب را به نوعی نگارد یا برای او نگارند که قابل حک و تصرّف نباشد. بهتر آن است که جواب همیشه مختصر باشد، اما نه مختصری که مستفتی از آن چیزی دستگیرش نشود. هرگاه مفتی بداند که مستفتی حاضر نیست جوابش کتباً نوشته شود، مثلا مسأله سیاسی است، مفتی، مستفتی را می خواند و مشافهتاً به او میگوید. امید است در اجوبه حیل شرعی به کار نبرد. یاد دارم وقتی در نجف از حمّالی پرسیدند که به نظر تو کدام حمال از همه در بارکشی و باربَرداری نیرومندتر است، گفته بود: فلان مفتی. پرسیدند: چگونه؟ گفته بود: برای آن که او با نیش سر قلم کلمهای مینگارد که روستایی را از جایی میکَند و با نیش قلم خود برای دیگری اثبات میکند یا حیلههای شرعی. ما گروه حمّالان هرگاه بسیار تهمتن باشیم، پنجاه شصت من بار بیشتر بر نمیداریم، یعنی نمیتوانیم بر داریم. اما این مفتی با یک سر قلم یک ده ششدانگ را از جای خود بر میکند، در جای دیگر میگذارد. اکنون انصاف دهید او نیرومندتر است یا ما؟ هرگاه مفتی در جواب استفتایی مصلحت دید که تشدید و تهدید کند، در صورتی که ظاهر آنها را نخواسته باشد، بلکه محض ارشاد عوام چنین کلمات به کار میبرد، جایز است. از مفتیان نجف مرحوم شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء گاهی چنین میکرده است. مثال: هنگامی که جوانان نجف راجع به خواستههای خود از حکومت عراق چیزهایی خواسته بودند، دولت موافقت نمیکرد، آنان نجف را آشوب کردند. از این روی بازارها همه تعطیل شد. از کاشف الغطاء استفتاء کردند. او در جواب نوشته بود: مطالبه حقوق واجب است، اما نوعی طلب کردن که سبب تعطیل اشغال مردم بازار گردد، حرام حرام الف حرام. گاهی مفتی جواب کتبی نمیدهد بلکه امینی با مضائی را برای جواب به نقطهای میفرستد. از سید ابوالحسن اصفهانی برای مقابله نبرد با انگلیسیان استتفتاء کرده بودند. او جواب کتبی نداد، بلکه معتمدانی را به هندوستان فرستاد که البته نبرد و مقابلهای که به سود مسلمانان باشد، جایز است. گاهی مصلحتی اقتضاء میکند که مفتی با تمام صراحت مخالفت معاصرین خود نشان دهد، زیرا او تشخیص میدهد که سود مذهبی فعلا چنین است. چنان که نقل کردهاند: مفتی شیخ حسن بن شیخ جعفر آل کاشف الغطاء در زمان نجیب پاشا والی عثمانی در بغداد، مجلسی از فقهای اسلام از سنی و شیعه برای خواستن نظر آنان راجع به فرقه ضالهای سؤال کرد. مفتی بغداد شیخ محمود آلوسی و مفتی کربلا سید ابراهیم قزوینی مؤلف ضوابط و گروه بسیاری از مفتیان فریقین در آن مجلس حضور داشتند و همه مینگریستند تا مفتی نجف چه نویسد. شیخ حسن استفتاء را خود برگرفت و برخواند بعدا آن را پاره کرد و این آیت را از قرآن کریم فروخواند: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً .[9] مفتی بغداد از شدّت خشم گفت: من هذا المخرق؟ فأجابه المفتی کاشف الغطاء: و لئن خفیت علی المعنی فعاذر/ أن لاترانی مقلة عمیاء پاشا موافقت مفتی نجف کرد و آن غائله فروخاست و آن فتنه فروخفت. هرگاه مستفتی خود نیز فقیه باشد، مفتی بسا که اشارت به دلیل افتاء نیز میکند، چنان که شیخ عبدالله مازندرانی در استفتاءات، اکثر چنین نوشتی. برای نمونه به حالات وی مراجعه شود. برخی دیگر از ایشان همیشه در جواب، اعم از شرعی و سیاسی راه نرمی و آرامی و متانت بکار میبرند. مرحوم سید حسین طباطبائی چنین بود، مگر در یکبار که در جواب، تشدید و تهدید کرد و آن در مسأله مقدار ... ...[10] با فرقه مشهوره بود. و از مفتیانی که در جواب اکثر حاد بودند، یکی مرحوم شیخ محمد تقی شیرازی و سید علی داماد تبریزی بود که برخی از اجوبه وی را در حالات شیرازی گفته شده، و مرحوم شیخ شریعت اصفهانی بود که برخی از جوابهای وی را در حالاتش نوشتهام. و مرحوم سید محمد حسن شیرازی همیشه متانت و آداب را بسیار رعایت کردی، و صلابت حکم را نیز در نظر داشتی. نمونهای از جوابهای او: بسم الله الرحمن الرحیم. الیوم استعمال تنباکو و توتون بأیّ نحو کان در حکم محاربه با امام علیه الصلاة و السلام است. حرّره محمد حسن الحسینی. تلگراف به تبریز و اصفهان: جناب مستطاب شریعتمدار ملاذ الانام ظهیر الاسلام آقای حاج میرزا جواد آقا ـ دام علاه ـ از آذربایجان سؤالاتی از حکم حقیر به حرمت استعمار دخانیات رسیده. بلی حکم کردهام و الی اکنون تغییر نیافته و برقرار است، و تا خبر محقّق به رفع حکم از حقیر به خود جناب عالی نرسد، البته امر به استمرار ترک خواهید فرمود. محمد حسن الحسینی. اصفهان، جناب مستطاب شریعتمدار آقای حاج شیخ محمد تقی ـ سلمه الله تعالی ـ از اصفهان سؤالاتی از حکم حقیر به حرمت استعمال دخانیات شده بود. بلی حکم کردهام. فعلاً حرام است و تا رفع ید فرنگی بالمرّه از داخله و خارجه به طریق تحقیق معلوم نشود و خود اِخبار به رفع نکنم، منع باقی و اجتناب لازم و رخصت نیست. شیراز: جناب مستطابان شریعتمداران آقا میرزا محمد علی و آقا شیخ محمد حسین ـ سلمهما الله تعالی ـ سؤال از حکم حقیر به حرمت دخانیات فرموده بودید. بلی حکم کردهام و فعلاً حرام است و تا رفع ید فرنگی بالمرّه از داخله و خارجه به طریق تحقیق معلوم نشد و خود اخبار به رفع نکنم، منع باقی و اجتناب لازم و رخصت نیست. محمد حسن الحسینی. یزد، خدمت سرکار شریعتمدار آقای آقا میر سید علی مدرّس از تفصیل احکام محکمه بندگان حضرت مستطاب حجت الاسلام آیت الله العظمی ـ دام ظله العالی ـ بر حرمت استعمال دخانیات بأیّ نحو کان البته اطلاع دارید، و الی کنون بر حکم مزبور باقیاند و مقرّر فرمودهاند که مادام که رفع امتیاز بالمره از داخله و خارجه به طریق تحقیق بر خود محقّق نشود و اعلام جدید به رفع حکم نفرمایند، حکم باقی و اجتناب لازم و رخصت نیست. دستخط مبارک به همین مضمون خواهد رسید. سبزوار، خدمت مستطاب عماد الاسلام آقای حاج میرزا ابراهیم شریعتمدار ـ دام علاه ـ به جهت مفاسد مداخله اجانب در بلاد اسلام بندگان حضرت حجت الاسلام آیت الله فی العالمین ـ دام ظلّه العالی ـ به حرمت استعمال مطلق دخانیات بأیّ نحو کان فرمودهاند که البته به اطلاع جنابعالی رسیده. محض اِعلای کلمه حق عرض میشود که فعلا هم بر حکم به حرمت باقیاند و تا رفع مداخله آنها از داخله و خارجه بر خود محقّق نشود اعلام بر رخصت نمیفرمایند، حکم به حرمت باقی و اجتناب لازم و رخصت نیست. حسین النوری. از قدماء که در جواب بسیار با صلابت مینگاشت، یکی امام محمد غزالی است. نقل است که خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه، از فقهای اسلام خواسته بود تا هر کس راجع به وی اعتقادی دارد، بنگارد. میخواست تا بعد از مرگ در گور وی نهند. همه تعریف و تمجید کردند. آنگاه نزد خواجه امام محمد غزالی بردند و الحاح کردند که وی نیز چیزی نگارد. او بر ورقه نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، الحَسَن خیر الظلمه. محمّد الغزالی. خواجه چون آن را خواند بگریست و گفت: همه برای دل من مینگاشتند مگر استاد امام که حقیقت نگاشت و جانب حق تعالی را بر جانب بندگان مقدم داشت. برخی این جواب را به امام ابی اسحاق شیرازی نسبت دادهاند. و الله اعلم. پی نوشتها :
[1]. درباره وی و دوران سلطنتش بنگرید به: تحفه شاهی، میرزا عبدالعظیم بوستانی بخارایی، تصحیح نادره جلالی، (تهران، 1388) ص 261 ـ 268 رسول جعفریان |
دولت های عرب شیعه در تاریخ
قسمت اول
به جای مقدمه
در سال 1351، حسینیه ارشاد از استاد حسن الامین فرزند بزرگوار مرحوم آیت الله سید محسن امین برای سخنرانی در حسینیه دعوت کرد. در پی این دعوت و حضور مرحوم حسن الامین، ایشان سه سخنرانی در آنجا ایراد کرد. نخستین آنها در موضوع دایرة المعارف شیعه بود که کتابی مفصل از آثار ارزشمند مرحوم حسن الامین است و سالهاست که به طور کامل چاپ شده است. سخنرانی دوم در باره تشیع در میان اعراب بود. عنوان سخنرانی سوم خیانتهای تاریخ بود.
این سخنرانی ها توسط استاد جمال الدین موسوی اصفهانی ترجمه شد و در سال 1359 تحت نام «تشیع انقلابی زیر شکنجه ارتجاع» توسط نشر روح در قم چاپ شد.
سخنرانی دوم با عنوان الشیعة بین العرب یا تشیع در میان اعراب در 25 رمضان سال 1392 ق برابر با 11 آبان ماه 1351 ایراد شد.
ترجمه آن از روی متن سخنرانی که عربی بوده و آن هم در این کتاب چاپ شده، صورت گرفته است. مع الاسف ترجمه چندان روان نیست و نیاز به ویرایش جدی دارد. با این حال چون موضوع سخنرانی و نگرش ارائه شده در آن جالب بود، همان متن را در اینجا خدمت دوستداران تاریخ تشیع ارائه می کنیم.
این مقاله در روزگاری که بار دیگر قدرت تشیع در جهان عرب رو به فزونی نهاده است می تواند زمینه تحقیقات تازه ای برای بررسی تاریخ شیعه باشد.
مرحوم استاد حسن الامین در این موضوع نوشته هایی هم به عربی دارد که به فارسی در نیامده است. خواستاران تفصیل بیشتر، می توانند به آن کتابهای ایشان مراجعه کنند. با توجه به تلاش های طولانی و گسترده این استاد باید گفت سهم وی در تاریخ تشیع بسیار وسیع و همانند پدرش حق بزرگی بر گردن شیعیان دارد. در واقع، کار کتاب اعیان الشیعه از سید محسن امین، الذریعه از آقابزرگ، الغدیر علامه امینی و دایرة المعارف الشیعیه ایشان از آثار برجسته ای است که در چند دهه اخیر در شناساندن شیعه نوشته شده است. جعفریان
بسم الله الرحمن الرحیم
با اینکه تشیع در بلاد عربی، زاده شده و اولین بار در میان عرب پیشرفت کرد ولی خواست خداوند چنین بود که شیعه فقط در محدوده عرب نباشد. از همان روز اول عده ای از مسلمانان با اخلاص ، اطراف امیر المومنین علی (علیه السلام )را گرفتند تا روح اسلام را از انحراف حفظ کرده و از تحریف کنندگان نگهدارند. از همان روز اول در کنار رجال و شخصیتهای عرب، قهرمانی از قهرمانان ایرانی با آنها همراه بود که او سلمان فارسی می باشد .
به این ترتیب خدا خواسته است هیچ گامی تشیع بر ندارد مگر با همراهی و مشارکت ایرانیان و به دنبال اولین گام، تشیع مسیر خود را تحت حمایت و رعایت و همکاری ایرانیان تنظیم و تعقیب کند.
شاید آن روزی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم )سخن جاودان خود را بیان کرد و فرمود «سلمان از خاندان ما است، از اهل بیت است» جمله ای که هیچکدام از اصحاب پیغمبر بدان دست نیافتند، شاید پیغمبر با این سخن اشاره می کرد به نقش مؤثری که در آینده سلمان فارسی به عهده خواهد گرفت و آنگاه پس از سلمان، نقش مؤثری که قوم سلمان فارسی در خدمت به اهل بیت به عهده خواهند گرفت .
دولت ادریسیان
در گذشته برای اولین بار شیعیان عرب توانستند در شمال آفریقا دولتی شیعی تأسیس کنند. این دولت از آنجا پدید آمد که ادریس فرزند عبدالله فرزند حسن المثنی فرزند حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام )وقتی توانست خود را از قربانگاه حجاز، واقعه فخ نجات بخشد و از شهری به شهر دیگر در حال فرار بود، توانست خود را به آفریقای شمالی برساند و در آنجا توانست سرزمینی از آنرا مستقل سازد. این سرزمین اکنون دو قسمت شده قسمتی از آن را امروز به نام کشور مغرب و قسمت دیگر آن به نام الجزایر خوانده می شود و در آنجا اولین دولت شیعی را در تاریخ اسلامی تأسیس کرد. این کار در سال 172 هجری انجام شد. داستان فرار ادریس از حجاز تا رسیدن او به آفریقای شمالی به اتفاق رفیقش راشد داستانی جالب است و در خور دقت و تأمل می باشد. این قضیه نشان دهنده نوع توجه دقیقی است که در زیر پرده ، ملتها نسبت به زعمای شیعه و پیشوایان آنان ابراز می داشتند. داستان معاضدت با ادریس نشان می دهد که هرگاه ملتی می توانست از آراء خود رسما دفاع کند، هیچگونه تردیدی نداشت که باید در کنار شیعیان بایستد .
از این بالاتر، نقشه و برنامه ای که پیشوایان و امامان شیعه ترسیم می کردند و راهی که شیعیان می پیمودند، خصوصا در زمان حضرت صادق (علیه السلام )این بود که عده ای از رجال شیعه را می ساختند و آنها را برای فعالیت های اجتماعی آماده می کردند تا در زندگی اجتماعی برای اهداف تشیع بفرستند .
اینان موفق می شدند مهمترین مناصب حکومتی را به دست بیاورند. این شیعیان در دستگاه های حکومتهای جور پناهگاه مظلومان و حامی مستضعفان می شدند. نقشی که ائمه در این زمینه داشتند برکات زیادی برای امت اسلامی داشت. به این ترتیب می توانیم صریحا به شما بگوئیم که هنوز آنچنانکه باید روی پیشوایان و امامان شیعه تحقیق به عمل نیامده و نقش امامان در نجات دادن ملتهای اسلامی از زیر یوغ حکومتها حتی برای خود شیعیان همچنان مجهول مانده است.
امتیاز نجات ادریس از دستگاههای حکومتی و رساندن خود را سالم به شمال آفریقا نشان دهنده یک نوع حرکات دقیق ملت به پشتیبانی و حمایت از تشیع است. به ویژه نشان دهنده آن عده از مردان مبارزی است که پیشوایان تشیع آنها را ساخته و آنان را در مصاف حیات اجتماعی فرستاده اند . ادریس وقتی به مصر رسید، پرده از کارش در مصر برداشته شد. در اینجا مورخان اختلاف دارند. بعضی از آنها می گویند او خودش نزد رجال حکومت مصر پرده از رازش بر گرفت و بعضی دیگر از مورخان می گویند این خود دستگاههای حکومت مصر بودند که توانستند از کار خروج ادریس پرده بردارند. در کار کشف و معرفی ادریس در مصر به هر کدام از این دو نظر بگرائیم جای تردید نیست از نظر تاریخ که این خود مصر و رجال حکومت آن بودند که برنامه او را برای این حرکت تنظیم کردند و برای رسیدن او و رفیقش راشد از مصر به شمال افریقا راهنمائی به عمل آوردند. او به شهر ولیلی در شمال آفریقا آنجا که امروز در کشور مغرب به همین نام معروف است رسید. او به جائی رسید که به اندازه ای از حوزه حکومت دور شده بود که رجال حکومت اسلامی دیگر نمی توانستند او را از آنجا باز گردانند. در آنجا خود را رسما آشکار ساخت. در این جا است که عقل انسان مدهوش می شود و از استقبال و خوشآمد عجیب ملت و زعمای ملت از این میهمان نوازی شیعی از کسی که تا اقصی نقاط نزد آنها آمده است تعجب می کند . همه نسبتا از او استقبال کردند. اطراف او را گرفتند و کلیله قبائل به او خوش آمد گفتند . ادریس در آنجا حکومت ادریسیان را اعلام کرد یا بهتر بگویم اولین حکومت اسلامی شیعی را رسما اعلام کرد. خوشآمدی که ادریس از مردم دریافت کرد و پیروزی سریعی که به دست آورد با بهترین زبان نشان دهنده و گویای یک نوع تبادل عواطفی است که در قلب مردم از رهبران شیعی وجود داشت و نشانه یک احترام زیر پرده و سرکوب شده ای بود که در دل مردم از شیعه موجود بود. من در این وقت کوتاه، نمی توانم برای شما تفصیل بدهم و کارهای مهمی را که دولت ادریسیان در شمال افریقا انجام داد تشریح کنم. من اقدامات مهم حکومت اسلامی ادریسیان را به این شرح برای شما کوتاه می کنم:
کار طوری بود که امویان و عباسیان نتوانستند اسلام را از ناحیه خود به قلوب مردم در آنجا وارد کنند، زیرا حکام اموی و عباسی دورترین مردم بودند از روح مردم و واقع اسلامی ، از این رو کسانی که در افریقا مسلمان می شدند پیوسته در نهضت ها و جنبش ها و قیامهائی علیه حکام ظالم شرکت می جستند .
اما مردم عادی به هیچ وجه مسلمان نشده بودند. ولی ادریس که نواده پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم )و امیرالمومنین و نماینده کامل آنها و مجسمه ای از خصوصیات پیغمبر و علی بود به محض رسیدن به آنجا، هنوز مردم آفریقا را به اسلام دعوت نکرده بود و حکم صحیح اسلامی صادر نکرده بود ، که خیلی زود مردم به اسلام توجه پیدا کردند و اطراف او را گرفتند و از او حمایت کردند و لشگریان و قهرمانان میدانش شدند و از او سخت دفاع کردند . به این ترتیب باید گفت اولین اقدام اساسی که دولت ادریسیان به آن دست زده گسترش و همگانی کردن اسلام در شمال افریقا بود .
آن گاه نوبت به نهضت علمی و فکری و فرهنگی آنها می رسد. نهضت علمی و فکری از شهر (فاس ) پایتخت ادریسیان آغاز می شد و از آن جا به همه شهرها و سرزمین های آفریقا منتشر شد.
من در اینجا می خواهم یکی از حقایق تاریخ را صریحا بیان بکنم. مورخانی که بر این حقیقت اعتراف ندارند، یا از روی عمد است یا واقعا آن را نمی دانند. آن حقیقت این است که : همه حکومت های شیعی که در تاریخ ثبت شده دو خصوصیت بزرگ همراه داشته است. این دو چیز بزرگ را همه دولت های غیر شیعی نداشته اند و از امتیازات دولت های شیعی باید شمرد . این دو چیز عبارت است از :
1- آزادی فکری به مردم دادن .
2- نگهداری و پرورش دانش ، اندیشه ، شعر و ادب مانند پدری که فرزندش را می پرورد .
نهضت های علمی ادبی و فکری در سایه دول شیعی بر پا شده است کلیه این نهضت ها در عهد ادریسیان ، فاطمیان ، حمدانیان ، بویهیان ، مرداسیان ، مزیدیان و بنی عمار بوده است. این نهضت های فکری در ادوار این دولت ها و حکومت ها چیزی نیست که بتوان در اینجا تفصیل داد، ولی در خلال بحثهای آینده برخی از مطالب آنان را متذکر می شویم . شریف ادریسی – یکی از فرزندان همین ادریسیان است .
او صاحب کتاب «نزهه المشتاق فی اختراق الافاق» و صاحب اولین جغرافیای جهان است و کتاب نزهه المشتاق شرح اولین نقشه است. من متأسفم که در این وقت کم نمی توانم به تفصیل درباره شریف ادریسی سخن بگویم و بیش از این ممکن نیست درباره شریف ادریسی و سایر ادریسیان به طور کلی بحث کنم. در حقیقت سخنرانی درباره شریف ادریسی بیش از یک جلسه وقت احتیاج دارد. برای اینکه در نشان دادن تاریخ امانت کامل را رعایت کرده باشیم باید در اینجا بگوییم که حکومت و حرکت ادریسیان یک حرکت صددرصد عربی خالص نبود. این دولت مخلوطی از عربها و بربرها بود . زیرا نژاد بربر در مغرب در حقیقت قسمتهائی از پیکر جامعه ی آنها را تشکیل می داد.
و در آغاز امر، بربرها بودند که بنیاد حرکت ادریسیان را نهادند. ولی ما می توانیم دولت ادریسیان را یک دولت عربی بگوئیم زیرا رهبری حرکت ادریسیان وسیله اعراب صورت می گرفت. گذشته از این اعراب شرکت فعالی با بربرها در مغرب داشتند ، و علاوه بر این عربهای اندلس که زیر نفوذ حکومت امویان بودند هم به سوی آنها کشیده شدند. درباره تعداد عربهای اندلس مورخان نوشته اند تنها از شهر قرطبه، عده اعرابی که به ادریسیان در شهر فاس پیوست 8000 خانواده بودند و به این ترتیب می فهمیم که مردم چگونه از دربار حکومت امویان در اندلس خود را بیرون کشیده به سوی دولت عربی شیعی رو می آوردند و بدان پناهنده می شدند .
دولت فاطمیان
دومین دولت شیعی عربی ، دولت فاطمیان است. این فقط بزرگترین دولت شیعی نبود بلکه در حقیقت باید گفت بزرگترین حکومت اسلامی بوده است. اگر میزان عظمت و بزرگی در نگهداری و حفظ علم و ادب و گسترش فرهنگ اسلامی به همه جا باشد، این کشور بزرگترین کشورهای اسلامی است و نیز مقیاس عظمت اگر زیر نظر گرفتن و تربیت کردن مسائل فکری و عقیدتی و تحریص علما و دانشمندان و شعرا و ادبا به کار خودشان باشد و هدف یک دولت بزرگ این باشد که این عده از دانشمندان و نویسندگان و ادبا را از کارهای روزانه آزاد سازد و فرصت و مجال به آنها بدهد که دنبال زندگی روزمره نروند و وقتشان را به کارهای علمی بپردازند و کاری به کار مسائل زندگی نداشته باشند و اگر میزان عظمت یک حکومت این باشد که در آن به آزادی ادیان و مذاهب توجه شود و آنها را تحت فشار نگذارد و تنها با آنها به نحو شایسته به بحث بپردازند، اگر میزان چنین باشد، باید گفت دولت فاطمیان بزرگترین دولتی است که جهان اسلام در تاریخ خود تا کنون دیده است و اصولا باید گفت تنها دولتی که در این کار موفق شده است دولت فاطمیان بوده است . باز از نظر تنگی وقت متأسفم که اجازه ندارم همه آنچه را می خواهیم درباره این حکومت برای شما بگویم.
بیان شخصیت یکی از مردان این حکومت مانند شخصیت «المعز لدین الله » خود تنها چندین جلسه سخنرانی احتیاج دارد. آنچه می توانیم در این جلسه بگوییم فقط بعضی از نمودهای این دولت است .
اولین دولتی که در جهان اسلام علم و دانش را زیر نظر گرفت دولت فاطمی بود. مقصود از پیگیری و حفاظت از علم این است که برای کار نشر علم نقشه ها طرح کرد و برنامه ها به وجود آورد و بودجه حکومت را در این راهها مصرف کرد. به زبان امروز می توانیم بگوئیم آنها نقشه ای برای سیاست آموزش عمومی طرح کردند. این تعلیمات عمومی مبتنی بر به وجود آوردن یک دانشگاه بزرگ بود ، آنگاه آزاد گذاشتن دانشمندان که فقط فرصت های خود را به علم بپردازند . به طوری که گرفتاریهای زندگی، آنان را از کار پرداختن به علم منصرف نسازد و مسئله احتیاج و نیاز به معیشت آنان را از گسترش بحث و تحقیق باز ندارد. فاطمیان هزینه زندگی دانشمندان را آنچنان پیش بینی کردند که آنها به کلی از فکر معیشت آسوده باشند. قبل از حرکت فاطمیان اصولا حکومت با کارهای علمی هیچ گونه ارتباطی نداشت. کسانی از دانشمندان که پدید آمده بودند تنها در اثر کوششهای شخصی خود شاخص شدند و نبوغ کردند. من در این سخن هیچکدام از دول اسلامی را استثناء نمی کنم . بعد از وفاق پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم )و بر پا شدن حکومت خلفا تنها کسی که باب علم را بر روی مردم گشود امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام )بود. او از میان خانه خود و از میان مسجد مسلمانان، مدرسه بزرگ اسلام را بر پا ساخت ، ولی از میان کسانی که نیرو و مال در اختیار داشتند ما هیچ نشنیده ایم که کسی برای امور و مسائل علمی خدمتی کرده باشد.
از مدرسه علی ابن ابی طالب (علیه السلام )فارغ التحصیلانی بیرون آمدند که مشهورترین آنها عبدالله بن عباس را می توان نام برد.
حکومت امویان نه تنها در کار علم هیچگونه اندیشه ای نداشت بلکه تنها اندیشه اش کوبیدن دانشمندان و پراکندن و متفرق ساختن آنها بود. در حقیقت آنها که علم را نگهداشتند و مثل فرزند خود از آن پذیرایی کردند و از نسلی به نسل دیگر منتقل ساختند ، پیشوایان شیعه بودند . جای تأسف است که نسلهای ما معمولا آنچه از علی بن الحسین زین العابدین می دانند محدود است به چیزهایی خیلی سطحی و داستانهای افسانه ای است. در صورتی که برای حضرت زین العابدین این امتیاز هست که او فکر اصیل اسلامی را مجددا پایه گذاری کرد و دانشمندانی را تربیت نمود . هر گاه حضرت زین العابدین نبود امویان برای مقاصد شوم خود که در جهل و نادانی نگاه داشتن امت اسلامی بود تا آخرین حد موفقیت نصیب آنها می شد.
تمدن اسلامی امروز موجودیت خود را مدیون خدمات زین العابدین علی بن الحسین می داند. هم اکنون جای تفصیل این سخن نیست .
دولت اسلامی فاطمیان اولین دولتی بود که کار علم و دانش را زیر نظر گرفت و برای علم و دانش نقشه و برنامه ای طرح کرد . آنها قبل از اینکه به کاخ های خود بپردازند دانشگاه برای مسلمانان درست کردند. دولت فاطمیان به این ترتیب اولین دانشگاه بزرگ اسلامی را به نام جامع الازهر در جهان اسلام بر پا داش. این مهم نیست که فقط دانشگاه الازهر را فاطمیان بسازند ولکن مسئله مهم نوع متد و روش برنامه های درسی است که در آن اجرا می شود . با اینکه دولت شیعی و دانشگاهش نیز شیعی بود، ولی فاطمیان برای اولین و آخرین بار در تاریخ اسلام اجازه دادند که کلیه اصحاب مذاهب اسلامی در جامع الازهر درسهای خود را هر کدام بر طبق مذهب خود القاء کنند. و برای هر کدام از مذاهب مدرسی تعیین کردند که برای اهل آن مذهب در جامع الازهر درس بدهد. عده دانشجویان هر مذهب با میزان بسط و گسترش آن مذهب در مصر و سرزمینهای مجاور آن تناسب مستقیم داشت. ما از تعداد حلقه های درسی که طلاب و دانشجویان هر مذهب تشکیل می دادند می توانیم بفهمیم که آن مذهب چقدر در مصر و بلاد دیگر گسترش پیدا کرده است. مالکیان پانزده حلقه درس داشتند، شافعیان نیز حلقه های درسشان به همین نسبت بود ولی حنیفیان فقط سه حلقه درس داشته اند. این آزادی مذاهب برای رشد علمی و فکری به تنهائی کاری است که اولین و آخرین با در تاریخ اسلامی مشاهده می شود. وقنی کار حکومت فاطمیان به پایان رسید و حکومت را منحل کردند این نوع آزادی مذهبی نیز به کلی بر چیده شد، کار بزرگی که فاطمیان برای اولین بار در جهان اسلام بلکه باید گفت در همه دنیا انجام دادند. و این کار بزرگ را دنیا نفهمیده بود مگر در این عصر و زمان ما، که همان فراخواندن دانشمندان از خارج بوده است. دانشمندانی که خارج از حوزه قدرت و نفوذ فاطمیان بودند با رنج و سختی ، و تهیدستی و فقر بسر می بردند ، زندگی آنان مصیبتی ناگوار و سخت بود. فاطمیان کسانی را به سوی آنها می فرستادند و آنان را به سوی خود دعوت می کردند و برای آنها یک زندگی عالی و خوب را تضمین می کردند . ما به عنوان مثال برخی از نامهای شخصیت هائی را از هر عصر به میان می آوریم ، زیرا نمی توانیم همه اسامی آنها را در اینجا نام ببریم .
چیز دیگری که ما را نسبت به فاطمیان به شگفتی وامی دارد این است که همه دانشمندانی که به سوی آنها فراخوانده شدند یا خود بر آنها وارد شدند و مورد اکرام آنها واقع گردیدند و همه آنها که بر آنان وارد شده و در آن محیط فارغ و آسوده به کار علم پرداختند و زندگی شان را تأمین کردند ، همه دارای مذهبی غیر از مذهب فاطمیان بودند . یکی از آنها عبدالسلام قزوینی ، بزرگ معتزلیان است که به مصر آمد و مدت چهل سال در آنجا رحل اقامت افکند و تعالیم مذهبش را برای شاگردان خود تدریس می کرد. دیگر قاضی ابوالفضل محمد بغدادی پیشوای شافعیان است که او نیز به مصر آمد و هر چه خواست احادیث و تعالیم مذهبش را برای جزوه نویسی املاء کرد تا در سال 414 هجری زندگی را بدرود گفت. و نیز دیگری به نام ابوالفتح سلطان بن ابراهیم فلسطینی است که در سال پانصد و هیجده از دنیا رفت. و شماری دیگر ابوالحجاج میورقی، مجلی بن جمیع مخزومی، قاضی علی موصلی، و ابو محمد عبدالله سعدی می باشند.
اینها همه در دوره های متفاوت بوده اند و این چهار کس که در پایان نام بردیم از کسانی هستند که برای فاطمیان با توجه به اینکه شافعی مذهب بودند، متصدی منصب قضاوت گردیدند. و از فقهای مالکی که به مصر فاطمیان روی آورد کسانی مانند محمد بن سلیمان معروف به ابوبکر نعال است که به سوی مصر آمد ، گسترش و حلقه درسش در الازهر تا حدود 17 عمود می رسید . در اینجا داستان فقیه مالکی مذهب عبدالوهاب بن علی را باید نقل کرد. کسی که خطیب در تاریخ بغداد در باره او گوید : در همه مالکی مذهبان از او فقیه تر دیده نشده است. دنیا به حدی بر او تنگ گرفت که چیزی نمانده بود از گرسنگی در بغداد بمیرد و جائی را برای حمایت از خود در برابر گرسنگی جز مصر فاطمیان پیدا نکرد و چون به مصر آمد، مال و ثروت به او روی کرد و مأمور شد تا با خیال راحت به بحث های علمی و تحقیقی اش بپردازد، ولی از قضا دیری نپائید مبتلا به فلج شد آنگاه گفت: لا اله الا الله! وقتی به زندگی رسیدیم درست همان وقتی است که باید بمیریم .
دیگر عبدالجلیل مخلوق ثقلی و ابوبکر طرطوسی و دیگرانند. ما کوشیدیم از هر دوره تاریخی تنها یک نفر را برای نمونه ذکر کنیم تا آشکار کنیم که این برنامه ادامه داشته و هیچ گاه قطع نشده است و جز نامهایی که بر شمردیم صدها نام دیگر وجود دارد که نمی توان آنها شمار کرد و آمار گرفت ، و جز این تعدادی که نام بردیم فاطمیان تنها دولتی هستند که کتابخانه های بزرگ در اسلام تأسیس کردند. این کتابخانه ها عددش به طور اعجاب آوری فزونی گرفت و تا اندازه ای در آنها کتاب گرد آمد که ما را امروز به حیرت می اندازد. برای نمونه کافی است که کتابخانه کاخ را که تعداد ششصد و یک هزار کتاب داشت نام بریم . تنها این کتابخانه کاخ بوده است. برای تسهیل مطالعه مراجعه کنندگان کتابهای مادر یعنی کتابهای بزرگ مورد نیاز به قدری ذخیره می شد که تعداد آنها را می توان به صدها نسخه رساند، در این کتابخانه نگهداری می شده است.
نباید فراموش کرد که وجود این همه کتاب در دوران طبع و نشر نبوده است. در این دوره هر کتابی را از اول تا آخر دست نویسی می کرده اند. این مطالبی که گفتیم در هیچ دولتی از دولت های جهان اسلام نظیرش دیده نشده است مگر در دولتهای شیعی دیگر که در وسعت قلمرو به وسعت دولت فاطمیان نمی رسند ، مانند دولت عماریان.
ادامه دارد ...
سید حسن الامین
دولت های عرب شیعه در تاریخ (سخنرانی در آبان 1351 در حسینیه ارشاد)
نویسنده: سید حسن الامین فرزند علامه سید محسن الامین
|
قسمت اول |
|
شعر شيعي، يكي از شاخههاي پربار ادب اسلامي است كه بيشك ميتوان آن را برگزيدهترين و مؤثرترين شعر در نوع خود دانست. ويژگيِ مهم و اصلي شعر شيعه در «تعهد» نهفته است. شعري كه متضمن پيامي الهي و انساني و هماهنگ با فطرت سليم بشري است و شاعر در متن حوادث زمانه حضور داشته و هموست كه به جانبداري از حق و حقيقت و طرد و تحقير باطل و ناراستي موضع ميگيرد. ما در اين فرصت ضمن بررسي نظرگاه پيامبر(ص) درباره شعر و كندوكاو در اين امر كه: آيا پيامبر(ص) شعري سروده است يا نه، به ويژگيهاي شعر شيعه در آثار شاعران عرب زبان ميپردازيم. شعر از نظرگاه پيامبر (ص) موضعگيري پيامبر در برابر شعر از ژرفاي دعوت اسلامي برخاسته است، چرا كه پيامبر براي گسترش و ريشهدار كردن آيين اسلام در جانها از هر امكان فراهم آمدهاي استفاده ميجست. پيامبر لازم ميدانست كه شاعران مسلمان به ياوه پردازيهاي كافران پاسخ داده و از آنان حمايت كنند. ناگفته نماند كه اين مقابله؛ يعني پاسخگويي شاعرانه بايد به گونهاي ميبود كه با آموزههاي اسلام ناسازگار نباشد. شاعران با عنايت بدين ديدگاه ارزشي پيامبر تلاش داشتند از حد و حدود آموزههاي اسلامي خارج نشوند و ارزشها را كاملاً رعايت كنند.پيامبر اكرم به شعر شاعران گوش ميسپرد و سرايندگان اشعار را پاداش ميداد.1 آن حضرت از «حسان بن ثابت»2 ميخواست تا اشعار مشركان را پاسخ گويد و بدو ميفرمود: «بتاز كه روح القدس با تو است.»3 شاعران روزگار پيامبر بدون هيچ گونه گزافهسرايي و آراستن ظواهر واژهها و با صراحتي كه در اشعار مشهود بود به مديحهسرايي از آيين اسلام و پيامآور آسماني آن ميپرداختند. گاهي نيز پيامبر با شاعران به گفتوگو مينشست و درباره مضامين اشعار با شاعران وارد بحث ميشد. در اين ميان «نابغه جعدي» درباره پيامبر اشعاري سرود كه در محضر او خواند: «ما از بزرگي سر به آسمان ساييديم؛ ولي اميد بزرگيِ برتري داريم.» پيامبر سروده او را پسنديد و بدو فرمود: «اي ابوليلا، اين برتري چه خواهد بود؟» نابغه گفت: «بهشتي كه به واسطه تو فرادست آورم، اي رسول خدا.» آن حضرت فرمود: «همين گونه است، ان شاء الله.» او به شعرخواني ادامه داد و پيامبر در حق او گفت: «نيكو سرودي كه دهانت به سلامت باد.» گفتهاند كه او بيش از صد سال زيست و حتي يك دندان او آسيب نپذيرفت. شعر شيعي، يكي از شاخههاي پربار ادب اسلامي است كه بيشك ميتوان آن را برگزيدهترين و مؤثرترين شعر در نوع خود دانست. ويژگيِ مهم و اصلي شعر شيعه در «تعهد» نهفته است. جريانِ «كعب بن زهير» را تمام كتابهاي تاريخ نوشتهاند: او پيامبر را هجو كرده بود و پيامبر او را «مهدور الدم» خواند. پس از اين واقعه، «كعب» ياران پيامبر را شفيع قرار داده و خود به محضر او رفته و با سرودنِ اشعاري بدو پناه ميبرد. او در اشعاري كه در محضر پيامبر عرضه داشت، گفته است: «بدرستي كه پيامبر نوري است كه از درخشش آن بهرهمند ميشويم و هم او شمشير آخته خداوند است.» پيامبر به پاداش اين قصيده او را بخشودند و «بُرد» خود را به عنوان خلعت بدو عطا كردند. بدين ترتيب ميبينيم كه پيامبر شعر را آميخته با حكمت و زيبايي دانسته و آن دسته از اشعاري كه مضموني اسلامي داشت ميپسنديد و آن را سلاحي ارزشمند در برابر مشركان ميدانست. اين موضعگيري پيامبر نسبت به شعر و شاعران، خود عامل بقاي شعر حكمي در اسلام شد، تا جايي كه مسلمانان علي رغم درگيريهاي فراوان از روايت اشعار دست برنداشته و از اعتبار و جايگاه آن نكاستند. آيا پيامبر(ص) شعر ميسرود؟ پيامبر با آن كه فصيحترين عرب بود، امّا هيچگاه يك بيت كامل را نسرود و گاهي نيز سروده ديگر شاعران را به صورت ناموزون ميخواند، آوردهاند كه پيامبر ميفرمود: درستترين سرودهاي كه سروده شده است، شعرِ «لبيد» است كه چنين سروده: «الا كل شيءما خلا الله باطل...»امّا پيامبر ادامه شعر را ناتمام گذاشت. نيز آوردهاند كه هرگز بر زبان پيامبر، شعري موزون جاري نشد، مگر يك بيت در بحر «رجز» كه فرمود: انا ابن عبدالمطلب» «انا النبي لاكذب اين حكايت را «بُخاري» نقل كرده و آن را مسلّما از پيامبر دانسته است و ميگويد: پيامبر از آن رو اين بيت را سروده است كه «رجز» در اصل، شعر نبوده و وزني از اوزان سجع محسوب ميشود و جايگاهي بين شعر و نثر دارد، زيرا اين بيت در حقيقت مصرعي از يك شعر است، و خليل ابن احمد، بخشي از شعر را در حساب شعر نميآورد.4 ويژگيهاي شعر شيعه بيشترينه شعر شيعه مربوط به زماني است كه شاعرانِ اهل بيت پس از رحلت پيامبر اسلام با چشم خويش ديدند كه چگونه خلافت به دست نااهلان سپرده شد، در نتيجه اين مسأله احساسات آنان را برانگيخت تا در برابر جور زمانه با شعر به مبارزه بپردازند. البته ناگفته نگذاريم كه در ميان ديگر گروههايي كه خلافت را اختصاصي نميدانستند و يا آن را مختص قريش ميدانستند، شاعراني بودند كه با اسلوب خطابي و احتجاجي به طرح مسأله خلافت ميپرداختند.بنابراين در چنين فضايي كه هر گروهي نظريات مختلفي ابراز ميداشتند، چشمههاي شعر شيعه جوشيد، علاوه بر اين، فساد اجتماعي ناشي از حاكميت نااهلان و توزيع ناعادلانه ثروت در ميان مسلمانان و فقر اقتصادي جامعه اسلامي برانگيزانندههايي بود كه شاعران را به سمت و سوي شعرِ مبارزهجويانه سوق ميداد. شعر شيعه؛ شعر مقاومت، مبارزه، تعهد به اهل بيت پيامبر(ص)، صداقت و صراحت است. نمونههاي اين گونه شعر را در شعرهاي كميت، دعبل خزاعي، ديك الجن، و... ميتوان يافت. در اين مختصر سعي بر آن است كه بتوانيم ويژگيهايي از شعر شيعه را باز تابانيم. الف ) پايداري و مقاومت: يكي از مؤلفههاي شعر شيعه پايداري و مقاومت است. شاعران پس از رحلت پيامبر با شعرشان در برابر نامردميهاي بنياميه سر به عصيان نهادند و در زمانهاي كه مدح آل پيامبر با رنج و اندوه همراه بود، زبان به مدح آنان ميگشايند: اروح و اغدو خائفا اترقب «الم ترني من حب آل محمد فان ذوي القربي احق و اوجب؛5 فان هي لم تصلح لحيّ سواهم آيا مرا نميبينيد كه از عشق آل محمد و شيفتگي به حكومت عادلانه آنان، شب و روز را به واسطه درگيري با جباران در ترس و اضطرابم. اگر كساني غير از خاندان قريش، شايسته خلافت نيستند، پس ذوي القربي و خاندان پيامبر(ص) محق و سزاوارتر به امر خلافتند.» شاعران روزگار پيامبر بدون هيچ گونه گزافهسرايي و آراستن ظواهر واژهها و با صراحتي كه در اشعار مشهود بود به مديحهسرايي از آيين اسلام و پيامآور آسماني آن ميپرداختند. دعبل نيز يكي از همان شاعران مقاومت است كه به راحتي ميتوانست زبان به مدح حكام جور بگشايد، امّا چنين نكرد و بر دشمنان اهل بيت تاخت: اروح واغدو دائم الحسرات؛6 «الم تر اني منذ ثلاثين حجةً آيا نميبيني كه سي سال است به جرم دفاع از خاندان پيامبر شب و روز را با رنج و اندوه به سر ميبرم.» شعر شيعه در راه مبارزه با دشمن دو محور را هماره مدّ نظر داشته است: 1 ـ برتري فرزندان پيامبر براي احراز مقام خلافت و امامت؛ 2 ـ انتقاد از بيكفايتي خلفاي زمان و شرح مظالم آنان. اين دو بيت از دعبل خزاعي محور نخستين را به خوبي انعكاس ميدهد: و قبر شرهم هذا من العبر قبران في طوس خيرالناس كلهم علي ازكي به قرب الرجس من الضرر؛7 و ما ينفع الرجس من قرب الزكي و لا «در طوس دو قبر هست؛ قبر بهترين مردم و قبر بدترين مردم و اين از شگفتيهاي روزگار است. نه ناپاك از همسايگي پاك سود ميبرد و نه انسان پاك از مجاورت ناپاك زيان خواهد ديد.» انتقاد از خلفا نيز محوري بوده است كه شاعران اهل بيت آن را با شعر بر آفتاب ميافكندند. دعبل در مورد خلافت بنياميه چنين ميگويد: يرث الخلافة فاسق من فاسق اني يكون ولايكون و لم يكن «از كجا و چگونه ميتواند و هرگز نميتواند، خلافت را فاسقي از فاسقي ديگر به ارث برد.» پس از واقعه عاشورا در كربلا و شهادت مظلومانه امام حسين(ع) و شماري از خاندان پيامبر، روح حماسي شيعه در قالب نثر و نظمِ پرشور تجلي پيدا كرد. از آغاز تاكنون هيچ حادثهاي چون حادثه كربلا محور و مضمون ادب شيعه نبوده است. صدها كتاب و هزاران شعر درباره كربلا به زبان عربي و فارسي پديد آمده است. البته مسأله «غدير» نيز جايگاه بلندي در ادب شيعه دارد و غديريههاي فراواني در قرون اوليه اسلامي سروده شده است كه علامه اميني بخش زيادي از اين «غديريه»ها را در مجلدات مختلف كتب الغدير گردآورده است. ب ) صراحت : در كمتر شعري از شاعران شيعي به ابهام لفظي يا معنوي برميخوريم. شاعران شيعي به راحتي آنچه در دل داشتهاند بر زبان شعر آوردهاند و بيآن كه گرهاي بر زبان شعرشان افتاده باشد، زلالترين شعرها را در دفاع از حقوق اهل بيت ميآورند. شعر شيعه؛ شعر مقاومت، مبارزه، تعهد به اهل بيت پيامبر(ص)، صداقت و صراحت است. نمونههاي اين گونه شعر را در شعرهاي كميت، دعبل خزاعي، ديك الجن، و... ميتوان يافت. ج) صداقت: شاعر شيعي از اعماق دل به ممدوح خويش عشق ميورزد و او را با صداقت ميسرايد، چرا كه هيچ گاه از سرودن شعر قصدي جز رضاي خداوند در نيت شعر خود نداشته است. شاعر شيعي امامان خويش را آنگونه كه بودهاند، ميستودند و كمتر به مبالغه و غلوّ دست يازيدهاند. فرزدق، در شعر مشهور خويش در مدح امام علي بن الحسين(ع)، صفات او را چنان برميشمارد كه در عين شكوه قصيده به شائبههاي گزافه نزديك نشده است: صلي عليه الهي ماجري القلم «هذا الذي احمد المختار والده امست بنور هداه تهتدي الامم» هذا علي رسول الله والده «اين كسي است كه احمد مختار پدر اوست كه تا هر زمان قلم قضا و قدر به گردش باشد، درود و رحمت خدا بر روان او باد. اين همان علي است كه پدرش پيامبر خداست؛ همان پيامبر كه اقوام و امم در پرتو هدايت او رهسپار سرمنزل مقصود گشتهاند.» استمرار شعر مبارزه تا زمان ائمه علامه اميني در الغدير ميگويد: دعوت روحي و ياري دين كه به وسيله شعر انجام ميگرفت و از تأييد قرآن و حديث هم برخوردار بود، در زمان ائمه طاهرين نيز چون زمان رسول خدا برقرار بود و مردم وشاعر شيعي از اعماق دل به ممدوح خويش عشق ميورزد و او را با صداقت ميسرايد، چرا كه هيچ گاه از سرودن شعر قصدي جز رضاي خداوند در نيت شعر خود نداشته است. مجتمع آن روز، از شعر شعراي اهل بيت، قلوبشان مسخر ميشد، و حقايق مكتب ولايت با جانشان آميخته ميگشت. پيوسته شعرا از نقاط دور با قصايد مذهبي و چكامههاي ديني خود، به خدمت ائمه(ع) مشرف ميشدند و مورد تفقد و اكرام ايشان قرار ميگرفتند.8 با عنايت به سودمندي اجتماعي و شرعي شعر اين شاعران، پيشوايان نظر به شخصيت مثبت اين شاعران داشتند و ساعي بودند تا نقطه ضعفهاي آنان را با روشهاي تربيتي اصلاح نموده و آنان را در مسير هدايت راهبر شوند. اين نكته را نيز بايد خاطر نشان ساخت كه وصيت امام باقر به امام صادق ـ عليهم السلام ـ در مورد وقف فلان مقدار از مال خود براي شاعران و نوحهسرايان در ايام حج، ناظر به اهميت شعر و استفاده از آن به عنوان وسيله مؤثري است در خدمت اهداف اسلامي.9 ادامه دارد پی نوشتها:
1 ) جمهرة اشعار العرب، ص12. صادق رحماني |
|
|
|
آقا شيخ هادي نجمآبادي (1902 ـ 1834م/1320 ـ 1250ق)، عالمي وارسته، آزاديخواه و عقلگرا بود. وي تحصيلات خود را در حوزة نجف طي نمود و در 1280ق به تهران آمد. از حاجي ميرزا حسن رشديه كه آموزش به شيوة نوين را ترويج ميكرد حمايت كرد. امثال ناظمالاسلام كرماني در تهران از حوزه درس او بهره بردهاند . او از مرتبطين سيدجمال بود. وي را در زمره نوگرايان مذهبي و علاقهمند به تحولات اجتماعي در ايران برشمردهاند. رفتار شايسته او نسبت به طبقات فرودست و حمايت از آنان، مبين روحيه ضداستبدادگري او نسبت به نظام استبدادي حاكم بر ايران بود. او به كساني كه به ديدنش ميآمدند سفارش ميكرد كه بشردوست، فروتن و مخالف تكبر و استبداد باشند. بيشتر ايرانيان آزاديخواه و روشنگري كه در راه آزادي سياسي فعاليت ميكردند از آشنايان شيخ هادي بودند كه گاهگاهي به خانه او ميرفتند و تحتتأثير سخنان سودمند و آزادگرايانه او قرار ميگرفتند. او با «جامع آدميت» ملكم خان پيوند داشت. بنا به گفته دولتآبادي، پس از پايهگذاري انجمن «پان اسلام» توسط سيدجمال در استانبول و تشكيل انجمني تحت همين عنوان در تهران توسط دوستان و ياران سيدجمال، شيخ هادي نجمآبادي در زمره ايشان و از اعضاي فعال به شمار ميرفت. عمده آفات اجتماعي از منظر شيخ هادي بر اساس آنچه كه در تحريرالعقلاء آورده است، حاكميت اوهام و خرافات و دوري از تعقل و تفكر و تقليد كوركورانه از آباء و اجداد است؛ همچنان كه خاطرنشان ميسازد: «اگر به كسي بگويي چرا مجاهده (و كوشش در راه معرفت) دين نميكني و از تقليد كوركورانه آباء و اجداد خود بيرون نميآيي... ميگويد: من يقين حاصل نمودهام و مذمت قرآن در حق كساني بود كه يقين تحصيل ننموده و از آن پيروي مينمودند. اي بيچاره آنها هم مثل تو يقين داشتند. ليكن منشأ نقل آنها اوهام ايشان بود كه از آباءشان رسيده بود، پس به عقلت رجوع كن.» شيخ هادي عامل حاكميت اوهام و خرافات بر اذهان و افكار مردم را وعاظ و مبلغان اجتماع ميداند كه اجازه سئوال كردن و انديشيدن را به مردم نميدهند و اين ايراد را در وهله نخست در صنف خود جستجو ميكند كه اگر بر فرض، فردي براي روشن شدن مسئلهاي كه نسبت به آن اطلاع و آگاهي لازم ندارد ايراد و اشكال را مطرح سازد با وي برخوردي ميشود كه هم سئوال كننده و هم ديگران جرئت كنكاش و محاجه نداشته باشند، به گونهاي كه اگر «مخاطبي كه پاي صحبت واعظي نشسته بگويد كه جناب واعظ اين فرق مختلفه را كه رد و طرد ميكنيد من مخاطب، خود كه نميفهمم و اگر به فرمايش شماي واعظ قبول كنم، تقليد ميشود و تقليد در اصل دين كه جايز نيست ، يا خواهد گفت تو مريضي برو چاره مرضت كن، يا ميگويد در نطفهات شبهه است ، يا ميگويد اين ملعون (سئوال كننده) را از مجلس بيرون كنيد ، قابل هدايت نيست ، بعد از اين افتضاح ديگر كسي جرئت معارضه مينمايد؟ اين نوع برخورد شيخ هادي با همصنفان خويش موجب نسبتهاي ناروايي چون بابيگري به وي گرديد . حتي سيدصادق طباطبايي، عالم معروف تهران، او را تكفير كرد. چنين به نظر ميرسد كه در پاسخ به تكفير خويش به سيدصادق چنين نوشته است: « اگر كسي حرف حقي زند و بخواهد از خواب غفلت بيدارت كند و متنبهت سازد چون مخالف هواي وهمت تو باشد تكفيرش ميكني و در صدد ايذاء و قتلش برميآيي و حكم به نفي بلدش مينمايي.» براي همين است كه به گفته وي: « حال ما ايرانيان بدتر از يهود شده است و در نزد دول و اهل ملل كمال ذلت را داريم. هيچ اعتباري باقي نمانده و نيست مگر از عصيان و اعتداء ما و اعراض از آياتالله و تفسير به رأي نمودن كلمات الهيه (بنابراين) در پيش اهل ملل ، اسم ملت تو ، به خواري و وهن برده ميشود، در نزد دول، تو را دولت نميشمرند، هر دولت آن چه بگويند و تحكم نمايند مطيع هستي...» به طور كلي شيخ هادي به اصالت همه اديان الهي (تحريرالعقلاء، ص 127) ، مقابله با تحريفات و لزوم اصلاح در دين با توجه به مقتضيات زمان (همان، ص 8)، هماهنگي و توافق عقل و شرع (ص 186) ، عقلانيت دين و در محدوده عقل قرار داشتن دين و مبارزه با جزميت و عقلاني احاديث و روايات ديني (ص 188)، انتقاد از وضع نابسامان و موجود مسلمين (صص 122 ـ 121)، انتقاد از وضعيت جامعه روحانيت ، خصوصاً برخي مجتهدين (ص 88) و ... اعتقاد داشت. همچنان كه از عنوانهاي فوق برميآيد شيخ هادي انديشههايي بسيار متفاوت با انديشههاي ديگر روحانيان و مجتهدان رسمي داشته است ؛ بنابراين با چنين تفكري بيترديد يكي از متقدمان و نمايندگان برجسته نوگرايي و آزادانديشي در كشور است كه افكارش بويژه در زمينه مبارزه با استبداد قاجاري بر بسياري از روشنگران مبارز تأثيرگذار بوده است كه بعداً در انقلاب مشروطيت ايفاي نقش كردند و عملاً بسياري از رهبران مشروطيت شاگرد مكتب اويند. عليالخصوص اينكه شيخ هادي از درون حوزه دين لزوم تجدد و نوآوري و مقابله با انحرافات اجتماعي را يادآور شده كه علتالعلل آنها نهادينه شدن روح استبداد و حاكميت نظام استبداد در جامعه بود. بدين ترتيب نه تنها مشوق آزادانديشان و نخبگان فكري گرديد كه با اين انديشهها ، تودهها را به تكاپو واداشت و مشروعيت فعاليتهاي اجتماعي و سياسي را اعلام كرد. مٶسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی |
کرخ و تاثیر آن در گسترش تشيع
کرخ بغداد، پايگاه تشيع در سده هاي چهارم و پنجم هجري
چکيده
کرخ يکي از محله هاي بغداد است که پس از بناي بغداد شکل گرفت و شيعيان رفته رفته به محله کرخ روي آوردند. عوامل جذب شيعيان به محله کرخ و گرايش اهالي آنجا به تشيع عبارتند از: قرار گرفتن کرخ در نزديکي مسجد براثا و مرقد امام کاظم و امام جواد(ع)، قرار گرفتن در مسير کاروان هايي که از کوفه به بغداد وارد مي شدند و اغلب از شيعيان بودند، حضور بزرگاني از شيعه مانند هشام بن حکم و... در آنجا علماي بزرگ شيعه مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، سيد رضي و شيخ طوسي، به خصوص در دوران آل بويه، کرخ را مرکز فعاليت هاي علمي و مذهبي و سياسي خود قرار دادند. از اين رو کرخ در رشد و گسترش تشيع نقش مهمي ايفا نمود.
کليد واژه ها: کرخ، بغداد، تشيع، آل بويه، شيخ مفيد و شيخ طوسي.
مقدمه
کرخ يکي از محله هاي بغداد است که حدود يازده سال پس از بناي بغداد شکل گرفت. ابتدا بازارهاي بغداد و به تدريج، منازل مسکوني بازاريان نيز به کرخ منتقل و آنجا به يکي از محله هاي مهم بغداد تبديل شد. کرخ در سده هاي چهارم و پنجم هجري نقشي مهم در تاريخ تشيع ايفا کرد. اين محله در مقطع زماني ياد شده، يکي از کانون هاي برجسته در تاريخ تشيع و از افتخارات آن بود. عالمان بزرگ و صاحب نظر و صاحبان آثار برجسته و دست اول شيعه، در اين مقطع زماني، در بغداد و به ويژه محله کرخ مي زيستند. صاحبان کتب اربعه و همچنين شيخ مفيد، سيد مرتضي از جمله اين عالمان بودند.
مقاله حاضر به بررسي اوضاع و احوال کرخ و نقش آن در رشد و گسترش تشيع در سده هاي چهارم و پنجم هجري پرداخته و با تکيه بر منابع معتبر و دست اول و با رعايت اختصار، به پرسش هاي زير پاسخ داده است:
محله ي کرخ و جامعه ي شيعي در آن چگونه شکل گرفت؟ عوامل گرايش اهل کرخ به تشيع و علل جذب شيعيان به آن محله کدامند؟ اوضاع اجتماعي، اقتصادي، سياسي، مذهبي و فرهنگي کرخ در سده هاي چهارم و پنجم چگونه بود؟ کرخ در اين مقطع زماني چه نقشي در رشد گسترش تشيع و ترويج شعائر شيعي داشته است؟
1- بناي بغداد و شکل گيري محله هاي آن
براي پاسخ به پرسش اول و بررسي چگونگي شکل گيري محله کرخ لازم است ابتدا چگونگي تاسيس بغداد و شکل گيري محله هاي آن را بررسي کنيم.
در پي شورش راونديان عليه منصور عباسي در شهر هاشيمه، اين شهر از چشم منصور افتاد، به ويژه اينکه هاشميه نزديک کوفه واقع شده بود و منصور خود را از مردم کوفه در امان نمي ديد،(1) زيرا کوفه مرکز تشيع و جايگاه دوستداران اهل بيت بود از اين رو منصور در جست و جوي مکاني مناسب براي تاسيس شهري به عنوان مرکز خلافت خود بود. کار تحقيق و جست وجو، مدتي طول کشيد. سرانجام به کمک آگاهان و صاحب نظران و با توجه به ملاحظات نظامي، اقتصادي و اقليمي، منطقه بغداد در ساحل غربي رود دجله و نزديک مداين انتخاب شد.اين مکان بر سر راه خراسان و محل تلاقي راه هاي کاروان رو قرار داشت و بازارهاي ماهانه در آن بر پا مي شد از اين رو در چنين مکاني آذوقه کافي براي نظاميان و مردم يافت مي شد اين مکان در وسط سرزمين بين النهرين قرار داشت و از آب و هوايي معتدل برخوردار بود.(2)
در ماه ربيع الاول سال 141 به دستور منصور نقشه شهر تهيه و به شکل مدور طرح ريزي شد.(3) کارهاي مقدماتي حدود چهار سال طول کشيد و در سال 145ق بناي شهر آغاز گشت.(4) بعد از گذشت يک سال، در سال 146ق منصور در بغداد مستقر شد(5) و در سال 149ق، ساختمان شهر مدور، تکميل گرديد،(6) شکلي که بر خلاف نظر جغرافيا نويسان قديم، تازگي نداشت و در بناي همدان، حران و دارابجرد(دارابگرد) به کار رفته بود.(7)
شهر مدور، چهار دروازه داشت که عبارت بودند از دروازه کوفه در جنوب غربي، دروازه بصره در جنوب شرقي، دروازه خراسان در شمال شرقي و دروازه شام در شمال غربي.
منصور شهر خود را «مدينه السلام» ناميد. نام هاي ديگري نيز مانند «مدينه جعفر»، «مدينه المنصور»، «مدينه الخلفاء» و «الزوراء» براي آن به کار رفته است.(8)
بازارها در نقشه شهر بغداد سهمي عمده داشتند. ابتدا در طول هر يک از چهار راهها، از ديوار بزرگ تا ديوار داخلي (در فضاي بين دو ديوار) دکان هايي تعبيه شد بدين ترتيب، چهار بازار در چهار طرف شهر تشکيل شد.(9) بازارها تا سال (157ق) درون شهر مدور بودند. در اين سال منصور به دلايل امنيتي دستور داد بازارها را از درون شهر مدور به کرخ و اطراف آن منتقل کنند. او مي خواست بدين وسيله آشوب گران را از شهر دور نگه دارد و از ورود جاسوسان احتمالي به شهر جلوگيري کند.(10) با وجود بازار در داخل شهر مدور، جاسوسان نيز مي توانستند در لباس تاجر وارد شهر شوند البته دلايل ديگري نيز براي اين کار ذکر شده است ياقوت حموي مي گويد: «دود بازارهاي بغداد، ديوار شهر را سياه کرده و به همين سبب منصور ناراحت بود، از اين رو بازارهاي بغداد را به کرخ منتقل کرد».(11)
طبري درباره دلايل انتقال بازارها به داخل از شهر مدور، بعد از ذکر دليل اول، يعني جلوگيري از ورود جاسوسان به داخل شهر مدور، مسئله قيام ابوزکريا يحيي بن عبدالله در سال (157ق) را يادآوري مي شود که در بغداد عده اي را به دور خود جمع کرد و دست به شورش زد. بعد از اين جريان، منصور دستور داد بازارها را بر کرخ منتقل کنند(12) بدين ترتيب، زمينه شکل گيري محله کرخ فراهم شد.
بغداد از حيث ساخت و ساز، فعاليت هاي بازرگاني، ثروت و جمعيت به سرعت توسعه يافت و محله هاي جديدي در آن شکل گرفت. البته تراکم جمعيت در بخش شرقي بيشتر افزايش يافت.
در دوران هارون عباسي، بغداد به سرعت رشد و توسعه يافت و به شهري بزرگ و زيبا تبديل شد. ابن جوزي مي گويد: بغداد در دوران هارون الرشيد در کمال زيبايي و نيکويي بود.(13)
اين شهر در کشمکش ميان امين و مامون آسيب فراوان ديد و بخش هايي از آن ويران شد ولي بعد از بازگشت مامون به بغداد اين شهر دوباره رونق خود را باز يافت.
در قرن سوم روز به روز بر رونق و آباداني شهر بغداد افزوده مي شد و در آستانه قرن چهارم هجري در اوج شکوه و عظمت قرار گرفت، گرچه از ورود آل بويه به بغداد و ضعف و سستي خلفاي عباسي، از رونق اين شهر کاسته شد. مقدسي از جغرافي دانان قرن چهارم مي نويسد:
بغداد گران بهاترين چيز مسلمانان و بهترين شهرآنان بود. بغداد برتر از آن بود که ما توصيف کرديم، تا آن که کار خلفا به سستي گراييد و شهر مختل و اهلش پراکنده گشتند. اکنون شهر ويران و مسجد جامع آن در جمعه ها آباد و پس از آن مختل است. آبادترين جاي آن بخش هاي«ربيع» و «کرخ» در ناحيه غربي و «باب زاق» و «دار امير» در ناحيه شرقي است. (16)
2- شکل گيري محله کرخ و تطور آن تا سده چهارم هجري
نام کرخ(15) از دهکده اي کهن گرفته شده است که بنا به روايات ايراني به شاپور دوم (309-379) نسبت داده مي شود.(16)
دينوري در بيان رويدادهاي ابتداي خلافت منصور عباسي و قيام عبدالله بن علي بر ضد منصور و سرکوب او به دست ابومسلم خراساني چنين آورده است:
... ابومسلم از شام برگشت و از حاشيه فرات، خود را به عراق و انبار رساند. از آنجا به کرخ بغداد که در آن روزگار دهکده اي بود، رفت. او از دجله گذشت و راه خراسان را در پيش گرفت.(17)
بنابراين کرخ قبل از بناي بغداد دهکده اي بوده است.
بازار بغداد روز به روز گسترش مي يافت و افراد زيادي به قصد تجارت و فعاليت هاي اقتصادي به بغداد مي آمدند. البته شهر مدور گنجايش کافي براي اهل بازار نداشت علاوه بر اين مسائلي نيز پيش آمد که منصور عباسي را مصمم کرد که بازار را به بيرون از شهر مدور منتقل کند. سرانجام در سال 157ق بازارهاي شهر بغداد به محله کرخ و اطراف آن منتقل شد که پيش از اين درباره دلايل انتقال بازارها به محله کرخ سخن گفتيم.
در دوران مهدي عباسي بازارهاي باقي مانده، مانند بازار بطيخ (بازار هندوانه) نيز به محله کرخ منتقل شد. کرخ به سرعت توسعه و رونق پيدا کرد تا جايي که در اوايل قرن سوم، آبادترين و پر رونق ترين محله بغداد شد(18). در اين نقل و انتقالها، نه تنها تجارتخانه ها و دکان ها، بلکه رفته رفته محل سکونت تاجران و کسبه نيز به کرخ انتقال يافت و کرخ منطقه مسکوني نيز شد.
محله کرخ در قرن سوم هجري گسترش قابل توجهي پيدا کرده بود. يعقوبي که از مورخان و جغرافي نويسان اين قرن است کرخ را چنين توصيف کرده است:
بازار بزرگ کرخ از قصر وضاح تا سه شنبه بازار، به طول دو فرسخ و از قطيعه(19) ربيع تا دجله، به پهناي يک فرسخ امتداد دارد.(20) براي هر تجارت و هر صنفي از تاجران خياباني معين و دسته ها و دکانهايي اختصاص يافته است. هيچ صنفي با صنف ديگر و هيچ تجارتي با تجارت ديگر آميخته نيست. صاحبان حرفه ها و صناعات با اصناف ديگر درنمي آميزند. هر بازاري مجزا و هر صنفي به کار خود مشغول است... ميان محله هايي که ذکر شد و قط ي عه هايي که توصيف کرديم، خانه هاي مردم قرار دارد؛ اعم از عرب ها، سپاهيان، دهقانان، بازرگانان و غير آنان از گروه هاي متفرقه مردم که گذرها و کوي ها به آنان نسبت داده مي شود. اين بود يکي از چهار بخش بغداد همان بخشي که مسيب بن زهير و ربيع، غلام منصور و عمران بن وضاح مهندس متولي آن بودند. در بغداد بخشي بزرگ و با شکوه تر از آن (کرخ ) وجود ندارد.
يعقوبي در ادامه توصيف کرخ مي گويد:
نهرهايي در محله کرخ جاري است از جمله نهر دجاج، نهر طابق بن صميه و نهر بزرگ عيسي که از فرات منشعب مي شود و کشتي هاي بزرگ در آن وارد مي شوند که از رقه مي آيند و آرد و ديگر کالاهاي تجاري را از شام و مصر به اين محله مي آورند و تا دم بازار و دکان هاي بازرگانان جلو مي روند و در هيچ وقتي از اوقات تعطيل
نمي شود.(21)
بازار کرخ همواره رو به رشد بود تا جايي که در اوايل قرن سوم هجري کرخ آبادترين محله بغداد شد، البته اين امر تنها ناشي از گسترش بازار و تنظيمات و مقررات آن نبود، بلکه به سبب فراواني ساکنان و شکوفايي زندگي در آن محل نيز بود تا جايي که کرخ به مسکن تاجران معروف شده بود.(22)
در محله کرخ چند «درب »(23) مشهور وجود داشت که هر کدام به منزله يک محله بودند مانند درب رياح، درب عون، درب سلولي، درب نهر، مربعه ي مبارک، درب منصور و محله اي بين دو ديوار شهر در جانب کرخ که از بهترين محله هاي کرخ بوده است. در همين محله، ابونصر شاپور بن اردشير در سال (383ق) دارالعلم مشهور را تاسيس و آن را به اهل کرخ وقف کرد. او کتاب هاي فراواني را خريداري و به دارالعلم منتقل کرد. اين کتابخانه تا سال 451ق باقي بود، ولي متاسفانه در جريان منازعات و درگيري هاي آن سال به آتش کشيده شد.(24)
3- تطور کرخ و اوضاع اجتماعي- اقتصادي آن در سده هاي چهارم و پنجم هجري
کرخ در همان ابتداي تاسيس به سرعت رشد و توسعه يافت تا جايي که نويسندگان مشهور سده چهارم هجري آن را آبادترين محله بغداد و مسکن بازرگانان گرانمايه دانسته اند. اعتبار کرخ به جايي رسيده بود که در آن زمان بخش غربي بغداد را عموماً کرخ مي ناميدند.(25)
در ربع اول قرن چهارم هجري، کرخ گرفتار مشکلات اقتصادي و امنيتي و فتنه هاي عديده اي شد و آتش سوزي هاي متعدد و درگيري هاي طايفه اي و مذهبي فراواني در آن محله رخ داد. در جريان اين رويدادها و در پي خرابي هايي که در کرخ به وجود آمد، عده اي از ساکنان اين محله به جاهاي ديگر مهاجرت کردند.
به هر حال آشوب و ناامني و فرار تاجران از بغداد، تاثيرات منفي فراواني بر کرخ گذاشت، زيرا کرخ بزرگترين مرکز تجاري و جايگاه فعاليت تاجران بود.
به گزارش صولي هنگامي که ابن رائق در سال 327ق بر بغداد مسلط شد، عياران شهر را در اختيار گرفتند. کار عياران در بغداد بالا گرفت تا جايي که در مساجد و کوچه ها لباس مردم را از آنان مي گرفتند. (26)
درگيري هاي طايفه اي و مذهبي در کرخ بيشتر از جاهاي ديگر رخ نمود. اين درگيري ها در طول سده هاي چهارم و پنجم هجري بيشترين تاثير منفي خود را بر کرخ گذاشت و امنيت را در اين محله مختل ساخت. اين درگيري ها در دوران آل بويه بيشتر شد و کرخ بيش از جاهاي ديگر صحنه درگيري بود.(27) اين کشمکش ها موجب ناامني، خرابي، رکود اقتصادي و در نتيجه کم شدن ساکنان کرخ شد. در اين ميان، آب بيشتر نهرهاي کرخ نيز خشکيد. اوج اين کم آبي اواسط قرن چهارم هجري بود.(28) در اين دوران، ساختمان ها و پل هاي بسياري نيز ويران شد.(29) عضدالدوله عمران و آبادي و امنيت را دوباره به کرخ بازگرداند، ولي اين آباداني و امنيت هميشگي نبود، بلکه درگيري، تخريب و آتش سوزي دوباره کرخ را فرا گرفت اين درگيري ها در اواخر دوران آل بويه که دوران ضعف و سستي آنان بود، بيشتر شد در دوران سلطه سلجوقيان بر بغداد نيز وضع بهتر نشد. البته در ابتداي ورود سلجوقيان به بغداد اهل کرخ با آنها درگير نشدند و آنان نيز به محله کرخ تعرض نکردند. اگر چه اين وضع دوام پيدا نکرد و سلجوقيان بعد از يک دوره کوتاه، دشمني خود را با اهل کرخ آشکار و به آزار آنان پرداختند.(30)
ابن جوزي مي گويد:
«رئيس الرؤساء ابوالقاسم علي بن حسن در سال 448ق پرچم هاي سياه که شعار عباسيان بود، در محله کرخ نصب کرد که موجب خشم و اعتراض اهالي کرخ شد. او همواره سعي درآزار اهل کرخ داشت و در مقابل عميدالدين کندري از شيعيان کرخ دفاع مي کرد».(31)
آتش سوزي هاي متعدد نيز تاثيرات منفي فراواني بر عمران وآباداني کرخ گذاشت. در قرن چهارم و پنجم آتش سوزي هاي مکرري در محله کرخ اتفاق افتاد. در سال 307ق آتش سوزي در کرخ موجب خرابي خانه هاي فراوان و کشته شدن انسان هاي بسياري شد.(32) در سال 309ق نيزآتش سوزي ديگري در بازار کفاشان بين پل جديد و طاق حراني رخ داد که انسان هاي بسياري در آتش سوختند.(33) آتش سوزي در نهر طابق در سال 314ق باعث سوخته شدن هزار خانه و هزار دکان شد.(34) همچنين در سال 323ق و سال 330ق نيز آتش سوزي عظيمي در کرخ رخ داد.(35) در سال 362ق، صافي، حاجب ابوالفضل شيرازي وزير که سني متعصبي بود، بخشي از محله کرخ را به آتش کشيد که باعث سوخته شدن اموال، خانه ها، دکان ها و انسان هاي بسياري شد. در اين آتش سوزي، 1730 دکان، 320 خانه و 33 مسجد سوخت.(36) ابن اثير نيز در گزارش خود نزديک به همين آمار را از خسارت اين آتش سوزي آورده است.(37) در سال 363ق(38) و همچنين در سال 371ق نيز در کرخ آتش سوزي رخ داد که اماکن بسياري در آتش سوخت و تعداد زيادي از مردم کشته شدند. اين آتش سوزي يک هفته ادامه داشت.(39) در سال 380ق نهر دجاج از کرخ(40) و در سال 407ق، نهر طابق(41) و در سال 408ق، بار ديگر نهر دجاج(42) در آتش سوخت در سال 416 و 417ق، عياران، محله کرخ را به آتش کشيدند. در سال 417ق،(43) و همچنين در سالهاي 422، 451، 478 و 488 در کرخ آتش سوزي رخ داد.(44)
اگر چه اين آتش سوزي ها وسيع بود و خسارت هاي فراواني به بار آورد اما کرخ دوباره بازسازي مي شد و آثار آتش سوزي از بين مي رفت. البته آنچه بيش از آتش سوزي ها بر کرخ اثر منفي گذاشت، درگيري هاي متعدد فرقه اي و سياسي بود که موجب نا امني مي شد.
در سال 441ق مردم کرخ پيرامون محله خود ديواري احداث کردند تا آنها را از حملات دشمنان و متعصبان ساير فرقه ها حفظ کند.(45) ابن جبير که در ربع آخر قرن ششم به بغداد سفر کرده، درباره اين شهر مي گويد: در بغداد هفده محله وجود دارد که هر کدام به منزله يک شهر مستقل هستند. يکي از آنها محله کرخ است که اطراف آن ديوار وجود دارد.(46)
4- شکل گيري جامعه شيعي در کرخ
پيش از بناي بغداد، شيعياني در آن نواحي زندگي مي کردند. سلمان فارسي از شيعيان طبقه اول، در فتح مدائن شرکت داشت.(47) او از جانب سعدبن ابي وقاص بر مدائن گماشته شد و در دوران خليفه دوم(48) و سوم حکومتش بر مدائن ادامه داشت و ظاهراً تا پايان عمرش (سال 35ق) در اين منصب باقي بود، زيرا منابع تاريخي از برکناري او سخني به ميان نياورده اند.
سلمان، شيعه و دوست دار علي و اهل بيت بود. او فضايل علي و اهل بيت را براي مردم بيان مي کرد که موجب گرايش مردم به تشيع مي شد. مردم مدائن تحت تاثير سلمان به تشيع گرايش پيدا کردند. مدائن نزديک بغداد بود، از اين رو، بعد از تاسيس بغداد به طور طبيعي عده اي از مردم آنجا به بغداد مهاجرت کردند و در محله هاي شيعه نشين ساکن شدند.
اقامت علي(ع) در کوفه در دوران حکومتش، موجب گرايش مردم کوفه به تشيع شد البته برخي از اين شيعيان در واقع شيعه سياسي(49) بودند، ولي شيعيان اعتقادي نيز کم نبودند. بعد از تاسيس بغداد تعدادي از اين شيعيان به بغداد مهاجرت کردند.(50)
از زمان امام جعفر صادق(ع) به بعد، امامان شيعه به بغداد آورده شدند و حضور آنان در بغداد موجب توجه شيعيان اطراف به سوي بغداد شد. براي مثال، حضور امام کاظم و امام جواد(ع) در بغداد و همچنين وجود مرقد مطهر آن دو امام در اطراف بغداد گرايش و توجه بيشتر شيعيان را به سوي بغداد در پي داشت و زمينه حضور بيشتر شيعيان را در بغداد فراهم کرد.
با وجود سرکوب شديد شيعيان به دست متوکل، شيعيان بغداد چنان نيرومند شده بودند که معتضد عباسي در سال 284ق دستور داد براي رضايت آنان معاويه را بر منابر لعن کنند.(51) به هر حال، طولي نکشيد که شيعيان بغداد به يک قدرت سياسي در پايتخت تبديل شدند و توانستند فرماندهان نظامي را که استقرار سياسي در پايتخت در دست آنان بود، جذب کنند. علي بن يلبق، حاجب قاهر عباسي و حسين بن هارون، کاتب علي بن يلبق تصميم گرفتند که موضع خود را عليه معاويه اعلام کنند.(52) قدرت شيعيان در بغداد به جايي رسيده بود که حتي برخي از خود بني عباسي، به ويژه طالبان خلافت به تشيع گرايش پيدا کرده بودند. مثلاًً در سال 329ق نقشه اي براي خلع متقي عباسي و نصب عبدالله بن راضي به خلافت، کشيده شد که باني آن يکي از علويان بود. همچنين طرح و نقشه اي ديگر در سال 333ق ريخته شد که طراحان آن با عبدالله بن مکتفي بيعت کردند که گفته شده شيعي بوده است.(53)
درباره مذهب اهالي محله کرخ در سده هاي دوم و سوم هجري، منابع تاريخي اطلاعات چنداني ندارند. ظاهراً ابتدا اهالي کرخ با ساير مردم بغداد هم مذهب بوده اند، زيرا در منابع تاريخي سخني از شيعه بودن اهالي اوليه کرخ به ميان نيامده است. از سوي ديگر مي دانيم که منصور عباسي بغداد را بنا نهاد و ساکنان اوليه آن معمولاً از وابستگان و هم مسلکي هاي دستگاه خلافت بودند.
بازاريان اوليه بغداد نيز به طور طبيعي از اهل سنت بوده اند به هر حال، شيعيان آرام آرام و به مرور زمان به بغداد راه يافتند. بنابراين در قرن دوم هجري اگر هم از شيعيان در کرخ حضور داشته اند، تعدادشان بسيار اندک بوده است. در قرن سوم هجري نيز اگر چه به نظر مي رسد که تعداد آنان افزايش يافته، ولي اکثريت با آنان نبوده است. اما از اوايل قرن چهارم، سخن از تشيع مردم کرخ در منابع تاريخي فراوان است. مورخان از قوت يافتن و گسترش تشيع در کرخ در سال 331ق خبر داده اند(54) حتي برخي مورخان، کرخ در سال 361ق مرکز تشيع ذکر کرده اند.(55)
علاوه بر کرخ، رفته رفته محله هاي ديگري در اطراف آن و همچنين در جانب شرقي بغداد شکل گرفت که شيعه نشين بودند از جمله «برکه زلزل» در جنوب غربي کرخ و محله «نهر دجاج» در حاشيه شمالي کرخ در کنار نهر کرخايا و محله «باب طاق» در جانب شرقي که محله هاي بزرگ بوده است.(56)
شيعه نشين بودن محله کرخ در سده چهارم روشن است و منابع تاريخي متعددي به آن تصريح کرده اند. البته آغاز شيعه شدن اهالي کرخ به خوبي روشن نيست و ما به درستي نمي دانيم که از چه زماني شيعيان در اکثريت قرار گرفته اند. قراين و شواهدي وجود دارد که نشانه حضور شيعيان در اين محله پيش از سده چهارم است. اين قراين عبارت اند از:
1- حضور متکلم بزرگ شيعي، هشام بن حکم (190م يا 199ق)(57) در بغداد و در محله کرخ. او از اصحاب امام صادق و امام کاظم(ع) و کوفي الاصل بود. او به بغداد مهاجرت کرد و در محله کرخ سکونت گزيد.(58) شرح حال نگاران و تاريخ نويسان، محل تجارت و سکونت او را در اواخر عمرش، بغداد و محله کرخ ذکر کرده اند.(59) ممکن است مهاجرت هشام به بغداد و سکونتش در محله کرخ امري عادي بوده باشد، ولي اين احتمال نيز وجود دارد که به سبب نوعي همفکري و همساني عقيدتي با اهالي کرخ(60) يا به دستور امامان شيعه در آن دوران و براي تبليغ و ترويج تشيع انجام شده باشد.
2- در سال 188ق هارون عباسي، احمدبن عيسي، نواده زيدبن علي را در «رافقه» دستگير و زنداني کرد. او از زندان گريخت و به بصره رفت. در آنجا از مخفي گاه خويش به شيعيان اطراف نامه نوشت و آنها را به خويش دعوت کرد. ماموران هارون توانستند دوست و ياورش «حاضر» را دستگير کنند. هنگامي که به بغداد رسيدند، از جانب کرخ وارد شهر شدند. حاضر به محض ورود به کرخ فرياد زد: اي مردم، من حاضر، دوست و ياور احمدبن عيسي بن زيد علوي هستم که سلطان مرا دستگير کرده است. ماموران هارون نگذاشتند که حاضر سخن خويش را تمام کند و او را بردند. او بعدها زير شکنجه کشته شد.(61) اين عمل نشان دهنده آن است که اهل کرخ شيعه بوده اند يا دست کم جمعيت قابل توجهي از شيعيان و هواداران اهل بيت در آنجا سکونت داشته اند.
3- پس از شهادت امام موسي بن جعفر در زندان هارون الرشيد در سال 183ق دولت عباسي براي رفع اتهام از خويش، در جست و جوي افرادي بر آمد که گواهي بدهند موسي بن جعفر(ع) به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. از اين رو عده اي از مردم کرخ را آوردند تا جسد امام کاظم را مشاهده کنند و گواهي بدهند که آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است(62). گواه گرفتن عده اي از اهالي کرخ نشانه آن است که آنها شيعه بوده و با امام کاظم(ع) ارتباط داشته اند، در غير اين صورت دليلي براي انتخاب آنها به عنوان گواه وجود نداشت، زيرا در دوران هارون الرشيد مرکز قدرت به ناحيه شرقي بغداد منتقل شده بود و در نتيجه، صاحبان مناصب و قاضيان و علما غالباً در آنجا سکونت داشتند و به طور طبيعي بايد افرادي از همين علما و قاضيان ساکن در جانب شرقي به عنوان گواه انتخاب مي شدند نه افرادي از اهالي کرخ.
5- علل گرايش مردم کرخ به تشيع و عوامل جذب شيعيان به آن محله
عوامل گوناگون در گرايش مردم کرخ به تشيع و جذب شيعيان به آن محله موثر بوده اند مهم ترين آن عوامل عبارت اند از:
1- وجود مسجد براثا در نزديکي محله کرخ. اين مسجد در محلي که امام علي هنگام رفتن به جنگ نهروان، در آنجا نماز خواند، ساخته شده است.(63)
شيعيان اين مسجد را مقدس مي دانستند و در طول تاريخ همواره محل تجمع و مورد توجه شيعيان بوده است.
2- حضور متکلم بزرگ شيعي، هشام بن حکم در محله کرخ.(64) او در بزرگ ترين مجالس کلامي آن روز جهان اسلام به عنوان داور و رئيس جلسه حضور مي يافت. حضور چنين شخصيتي در سرنوشت عقيدتي و مذهبي مردم کرخ بي تاثير نبوده است.
3- وجود مرقد مطهر امام کاظم و امام جواد (ع) نزديک محله کرخ.
4- قرار گرفتن کرخ در بيرون دروازه کوفه و در مسير کاروان هايي که از بغداد به کوفه و از آنجا به مدينه و مکه رهسپار مي شدند. فاصله کوفه تا بغداد زياد نبود و کاروان هاي بسياري از کوفه وارد بغداد مي شدند. کوفه اولين مرکز نشر و رشد تشيع بود که از آنجا به ساير بلاد منتشر مي شد.(65) بنابراين طبيعي بود که داعيان تشيع در هجرت از کوفه به بغداد در ناحيه کرخ سکونت گزيده به نشر تشيع بپردازند.
عوامل ياد شده و عوامل اجتماعي ديگري که براي ما چندان شناخته شده نيست، راه را براي گسترش تشيع در کرخ تا اوايل قرن چهارم هجري آماده ساخت. علل و عوامل ديگري نيز در سده چهارم و قبل از آن پديد آمدند که به گسترش و بروز تشيع در بغداد به ويژه محله کرخ کمک کردند که به مهمترين آنها اشاره مي کنيم.
1- ضعف روز افزون دستگاه خلافت عباسي؛
2- روي کار آمدن وزراي شيعي مقتدر و با کفايت، مانند ابن فرات و ابونصر شاپوربن اردشير؛
3- روي کار آمدن آل بويه و تسلط آنها بر بغداد و دستگاه خلافت؛
4- ظهور متکلمان بزرگ شيعي مانند ابوسهل نوبختي و ديگر بزرگان اين خاندان، و عالمان ديگري که در سده هاي سوم وچهارم هجري در بغداد اعتبار علمي و اجتماعي بالايي يافتند.(66)
6- کرخ مرکز فرهنگي تشيع و جايگاه عالمان شيعه در سده هاي چهارم و پنجم هجري
کرخ علاوه بر اينکه منطقه اي تجاري و اقتصادي بود، محله اي علمي و فرهنگي نيز به حساب مي آمد و در اين محله مراکز علمي و فرهنگي مهم و عالمان شيعي برجسته اي وجود داشت مي توان گفت که کرخ در دو قرن ياد شده پايگاه فرهنگي تشيع و جايگاه عالمان بزرگ شيعه، مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، سيد رضي، شيخ طوسي و... بود.
عالمان بزرگ شيعه در آن دوران با استفاده از فضاي نسبتاً آزادي که در سايه حکومت آل بويه به وجود آمده بود، مباني فکري مذهب شيعه را تبيين و معارف اهل بيت(ع) را ترويج کردند. شيعيان در آن دوران توانستند مدارس ويژه تاسيس کنند که دارالعلم سيد رضي و دارالعلم شاپور بن اردشير از جمله آن هاست. همچنين عالمان بزرگ شيعه دست به تاليف کتاب زدند و کتاب هاي بسيار مهمي در زمينه هاي حديث، کلام، فقه، اصول و... تدوين و شاگرداني برجسته و آگاه به علوم و فنون گوناگون تربيت کردند.
اينک در ادامه به بيان شرح حال مختصري از علماي برجسته و مشهور کرخ مي پردازيم.
1- شيخ مفيد
يکي از علماي کرخ، شيخ مفيد، محمدبن محمدبن نعمان (م 413ق) بود که در جواني مراتب علمي را طي کرد و لقب مفيد گرفت او فقيهي برجسته و متکلمي توانمند شد. شيخ مفيد مرکز تدريس و تعليم خويش را محله کرخ بغداد قرار داد. اين محله به صورت يکي از مراکز علوم و معارف اهل بيت درآمده بود و طالبان علم را از نقاط مختلف جهان اسلام به سوي خود جلب کرد ابن جوزي درباره او مي گويد:
او شيخ و دانشمند اماميه و نويسنده اي شيعي بود. وي در خانه اش در «درب رياح» مجلس علم و تبادل نظر داشت که علوم دانشمندان در آن شرکت مي کردند.(67)
ابن کثير نيز درباره او گفته است که بسياري از دانشمندان ساير فرقه ها در مجلس او شرکت مي کردند.(68)
ابن نديم هم درباره شيخ مفيد مي گويد:
هم اکنون رياست متکلمان شيعه به او رسيده است. او در علم کلام به مذاهب اهلش، بر همه مقدم و داراي دقت نظر و افکار صائبي است من او را ديده و بسيار دانشمند يافتم.(69)
شيخ مفيد مجالس درس خود را اغلب در منزل يا مسجد و در محله درب رياح از محلات کرخ بر پا مي ساخت. در همين مسجد بود که مادر سيد مرتضي و سيدرضي، آن دو را نزد شيخ مفيد آورد و براي تعليم و تربيت به او سپرد.(70) شيخ مفيد شاگردان بر جسته اي همچون سيد مرتضي، سيد رضي، شيخ طوسي و نجاشي (صاحب کتاب رجال) تربيت کرد. کتاب هاي فراواني نيز در علوم مختلف نگاشت. او حتي در موضوع تاريخ نيز که کمتر مورد عنايت علماي شيعه بود، کتاب هايي مانند الارشاد و الجمل نوشت. فعاليت هاي علمي و فرهنگي شيخ مفيد در محله کرخ، تاثير فراواني در ارتقاي موقعيت فرهنگي و علمي آن محله داشت.
2 و 3. سيد مرتضي و سيد رضي
علي بن حسين بن موسي، معروف به سيد مرتضي (353 – 436ق) و محمدبن حسين بن موسي، معروف به سيد رضي (359-406ق) از دانشمندان بزرگ شيعه و سده هاي چهارم و پنجم هجري، از جمله عالمان کرخ بودند. سيد مرتضي بيشتر در زمينه هاي علمي و مذهبي فعاليت مي کرد، ولي سيد رضي در زمينه هاي سياسي و اجتماعي. به همين دليل بعد از درگذشت پدرشان، ابواحمد موسوي، سيد رضي با اينکه کوچکتر از سيد مرتضي بود، جانشين پدر در منصب نقابت علويان شد. از طرف ديگر بعد از درگذشت شيخ مفيد، مرجعيت علمي و مذهبي شيعيان را سيد مرتضي به عهده گرفت البته بعد از درگذشت سيد رضي، منصب نقابت به برادرش سيد مرتضي رسيد و او تا پايان عمر، اين منصب را به عهده داشت.
اين دو برادر در محله کرخ به فعاليت علمي و فرهنگي مشغول بودند. سيد مرتضي خانه اش را دارالعلم و محلي براي مناظره و مباحثه علمي قرار داد. او دانشمندي والا مقام که در فقه، کلام، حديث، لغت و... صاحب نظر بود و در اين زمينه ها آثار متعددي از خود بر جاي گذاشت.(71) ثعالبي درباره سيد مرتضي مي گويد:
امروزه در بغداد رياست عالي علمي و ديني در مجد و شرافت و علم و ادب و فضل و کرم به سيد مرتضي منتهي شده است. او را اشعاري است در نهايت خوبي.(72)
سيد رضي نيز از دانشمندان و شاعران و سياست مداران بزرگ شيعه بود. ابن جوزي درباره او مي گويد:
رضي، رئيس و بزرگ طالبيان و شيعيان در بغداد بود. قرآن را در مدت کوتاهي، در حالي که بيش از سي سال داشت، حفظ کرد در فقه و احکام دست توانايي داشت وي عالمي فاضل، شاعري خوش سخن و پاک دامني بلند همت و ديندار بود.(73)
ابن ابي الحديد درباره او مي گويد:
او پاکدامن بود و روحي والا و بزرگوار و بلند همت داشت و متهد به دين و احکام و قوانين آن بود. وي از هيچ کس صله و هديه و پاداش نمي پذيرفت.(74)
او شاعرترين فرد قريش بود زيرا شاعر نيکو در قريش، شعر بسيار نمي سرود و آن کس که بسيار مي سرود، نيکو نمي سرود. اما سيد رضي بسيار سرودن و نيکو سرودن را در خود جمع داشت. او پرهيزکار و پاکدامن بود و در قضاياي گوناگون عدل را پيشه مي کرد و در ميان مردم صاحب هيبت بود.(75) او آثار متعددي، از جمله نهج البلاغه را از خود بر جا گذاشت.(76)
سيد رضي نزديک خانه خود در محله کرخ بغداد مدرسه اي تاسيس کرد و آن را دارالعلم ناميد.(77) در کنار مدرسه، کتابخانه اي بزرگ با هشتاد هزار جلد کتاب وجود داشت که مجموعه اي شامل با ارزش ترين و مهم ترين مراجع و منابع عربي و اسلامي را تشکيل مي داد.
سيد رضي زودتر از سيد مرتضي درگذشت و بعد از او سيد مرتضي تمام مسئوليت هاي او را به عهده گرفت.
4-شيخ طوسي
يکي ديگر از شخصيت هاي برجسته و از دانشمندان بزرگ شيعه در محله کرخ، شيخ طوسي بود او در سال 385ق در طوس به دنيا آمد و در سال 408ق به بغداد هجرت کرد. او در محضر شيخ مفيد به کسب علم پرداخت و بعد از رحلت شيخ مفيد از محضر سيد مرتضي بهره برد. در سال 436ق پس از رحلت سيد مرتضي مرجع علمي و پيشواي شيعيان شد. خانه وي در کرخ بغداد، جايگاه مردم و مقصد طالبان علم بود. دانشمندان و فضلا از هر دياري براي کسب علم به محضر او مي شتافتند. مقام علمي شيخ طوسي به جايي رسيد که خليفه قائم، کرسي درس کلام را به وي سپرد. کسي که سر آمد دانشمندان زمان خود بود به اين کرسي دست مي يافت.(78)
شيخ طوسي حاصل تلاش هاي علمي مکتب حديثي شيعه در ايران (قم و ري) و مکتب عقلاني شيعه در بغداد بود. اين دو مکتب علمي مانند دو رود بزرگ در شيخ طوسي به هم پيوستند که به سان شطي عظيم تا به امروز جاري است و تشنگان معارف اهل بيت(ع) را سيراب مي کند.
وضع بر اين روال ادامه داشت تا آنکه طغرل سلجوقي در سال 447ق وارد بغداد شد و آل بويه سقوط کردند. بعد از آن اوضاع سياسي بغداد دگرگون شد، درگيري هاي فرقه اي شدت يافت. متعصبان از اهل سنت به محله کرخ حمله کردند و آنجا را به آتش کشيدند. در سال 448ق شيخ طوسي متواري شده، به نجف اشرف مهاجرت کرد. در سال 449ق خانه شيخ غارت و کتاب ها و کرسي درس او به آتش کشيده شد.(79) در سال 451ق کتابخانه بزرگ کرخ، يعني همان دارالعلم بزرگي که ابونصر شاپور بن اردشير در سال 381ق ساخته بود، به آتش کشيده شد.(80) بعد از اين وقايع، کرخ رونق علمي و فرهنگي خود را از دست داد و مرکز علمي شيعيان از کرخ بغداد به نجف اشرف منتقل شد.
در سال 457ق به دستور نظام الملک وزير سلجوقيان مدرسه نظاميه بغداد تاسيس شد.(81) نظام الملک و سلجوقيان براي ترويج آموزش عالي مبتني بر اصول اسلام سني و مقابله با نفوذ تشيع که در آن دوران حاکميت داشت، نظاميه را بنيان نهادند. قبل از مدارس نظاميه در جهان اسلام مدرسه عالي يا دانشگاه به معناي دقيقاً رسمي آن وجود نداشت. البته شيعيان مدارسي داشتند که مکان ويژه تدريس محسوب مي شد. دارالعلمي که شاپوربن اردشير تاسيس کرد و همچنين الازهر مصر که فاطميان تاسيس کردند نمونه هايي از اين گونه مدارس هستند.(82)
نمونه ديگر آن دارالعلم شريف رضي بود که مکان ويژه اي براي تدريس بوده، هزينه اي مشخص براي رفع نيازمندي هاي آن وجود داشته است.(83) بنابراين، تاسيس مدارس علمي شيعي پيش از تاسيس مدارس علمي اهل سنت (نظاميه) بوده است. ابن کثير درباره دارالعلم شاپور بن اردشير مي گويد: «گمان مي کنم اين اولين مدرسه اي بود که براي فقها وقف شد و اين مسئله مدت زيادي پيش از تاسيس نظاميه به دست نظام الملک بود».(84)
غير از عالمان بزرگي که شرح حال آن ها بيان شد، عالمان ديگري نيز در بغداد و به ويژه در محله کرخ زندگي مي کردند که در بيان معارف اهل بيت و ترويج تشيع موثر بودند برخي از آنها عبارتند از:
1-ابن اعلم بغدادي (م 375ق) که از اولاد جعفربن ابي طالب بود. او عالم به علم هيات و در زمره منجمان شيعي بود. وي نزد عضدالدوله جايگاه والايي داشت. ابن اعلم براي عضدالدوله، زيجي ساخت که درآن زمان و بعدها تا قرن هفتم هجري از آن استفاده مي شد.(85)
2- ابن جنيد بغدادي، ابوعلي محمدبن احمد (م 381ق)، اديب، متکلم، محدث و فقيه شيعي که گويا نخستين کسي است که باب اجتهاد را باز کرده و احکام دين را براساس مسائل فقهي مدون ساخته است. شيخ طوسي مي گويد: «ابن جنيد تصنيفات نيکويي دارد اما چون قائل به قياس بود کتاب هايش متروک ماند».(86)
3- مهياربن مرزويه ديلمي(م 426 يا 428ق) او نويسنده اي فارسي زبان و شاعري مشهور بود که به دست سيد رضي مسلمان شد و در محضر او به تحصيل علم و ادب پرداخت. او پس از مهاجرت به بغداد در درب رياح از محله هاي شيعه نشين کرخ سکونت گزيد و در آن محله از دنيا رفت.(87)
4- احمدبن عباس نجاشي (م 450ق). او از بزرگان شيعه و عالمان به علم رجال و جرح و تعديل بود. نجاشي از شاگردان شيخ مفيد و معاصر و هم درس سيد مرتضي و شيخ طوسي بوده است.(88)
5- ابويعلي حمزه بن عبدالعزيز ديلمي ملقب به سلار (سالار)،(م 448 يا 463ق). در طبرستان به دنيا آمد و براي تکميل تحصيلات، راهي بغداد شد او يکي از دانشمندان شيعي در فقه و کلام و نحو گرديد. شيخ مفيد و سيد مرتضي از جمله استادان ابويعلي بودند وي گاهي از جانب سيد مرتضي به تدريس مي پرداخت. (89)
کرخ و شعاير شيعي
شعاير و مراسم شيعي مانند عزاداري عاشورا و جشن عيد غدير در هجده ذي حجه به صورت علني، براي اولين بار در کرخ انجام گرفت. در اواسط قرن چهارم (سال 352ق) براي اولين بار در کرخ بغداد مراسم عزاداري عاشورا به صورت علني برگزار شد. در آن زمان معزالدوله بر بغداد حاکم بود. او دستور داد در اين روز دکان ها بسته و بازار تعطيل شود و مردم سياه پوش شده، به عزاداري و نوحه گري براي امام حسين(ع) بپردازند و اهل کرخ چنين کردند اهل سنت، قدرت مقابله با آنها و جلوگيري از عزاداري را نداشتند، زيرا شيعيان فراوان بودند و معزالدوله نيز از آنان حمايت مي کرد.(90)
در همين سال معزالدوله دستور داد در هجده ذي حجه مراسم جشن و سرور به مناسبت عيد غدير بزگرار شود. شيعيان در اين روز به اظهار زينت و شادي پرداختند و در شب آن به رسم اعياد، آتش روشن کردند و بازارها نيز در شب باز بود. در اين روز، طبل ها به صدا در آمد و بوق ها نواخته شد و آن روز، روزي عجيب و فوق العاده بود.(91)
اين مراسم مرسوم و هر ساله برگزار مي شد. البته در سال هاي بعد هميشه به راحتي برگزار نمي شد؛ گاهي سني هاي متصب به مردم عزادار حمله مي کردند و درگيري هاي سختي به وجود مي آمد که به کشته و زخمي شدن برخي افراد منجر مي شد. در سال 353ق در روز عاشورا مراسم عزاداري برگزار شد و سني هاي متعصب به عزاردان حمله کردند که زخمي شدن جمع کثيري و غارت اموالي را در پي داشت.(92) با وجود اين، مراسم عزاداري عاشورا و جشن عيد غدير برگزار مي شد. البته به دستور عضدالدوله مدتي اين مراسم تعطيل شد ولي اين تعطيلي چند سالي بيش طول نکشيد و دوباره از سرگرفته شد.
برگزاري اين مراسم، فراز و نشيب هايي داشت و در برخي زمان ها ممنوع اعلام مي شد. در سال 382ق علي بن محمد کوکبي بر امور مسلط شد و اهل کرخ و باب طاق را از نوحه گري و عزاداري در روز عاشورا و آويختن پارچه سياه منع کرد. اما بعد از مدت کوتاهي ديلميان و ترکان از زورگويي و ستم او به تنگ آمدند و دست به شورش زدند که به قتل او منجر شد.(93) بعد از آن، دوباره عزاداري عاشورا و جشن غدير خم برگزار شد.
اهل سنت چون نتوانستند مانع عزاداري روز عاشورا و جشن روز عيد غدير شوند، در مقابل دست به حرکت نسنجيده اي زدند. آنان در برابر عزاداري شيعيان در روز عاشورا، در هجده محرم به مناسبت کشته شدن مصعب بن زبير عزاداري برپا کردند و همانطور که شيعيان به زيارت قبر امام حسين(ع) مي رفتند، آنان براي زيارت او به مسکن رفتند. همچنين در 26 ذي حجه به مناسبت ورود پيامبر اکرم(ص) و ابوبکر به غار، جشن برپا کردند.(94) البته چنين چيزي از نظر تاريخي بي اساس است و صرفاً براي مقابله با عمل شيعيان انجام مي گرفت.
در سال 392ق به علت بالا گرفتن درگيري بين شيعيان و اهل سنت و سوءاستفاده عياران و مختل شدن امنيت، بهاءالدوله، عميدالجيوش ابوعلي بن استاد هرمز را براي آرام کردم اوضاع به بغداد فرستاد او با شدت عمل برخورد نمود و عياران عباسي و علوي را با هم مجازات کرد. او يک شخص عباسي با يک علوي را به هم مي بست و در روز روشن در دجله غرق مي کرد. عميدالجيوش براي آرام کردن اوضاع، شيعيان را از عزاداري عاشورا و جشن عيد غدير منع و شيخ مفيد فقيه شيعيان را از بغداد تبعيد کرد. او اهل سنت را نيز از عزاداري براي مصعب بن زبير و جشن به مناسبت ورود پيامبر اکرم(ص) و ابوبکر به غار منع کرد.(95) اين ممنوعيت چندان طول نکشيد، زيرا عميدالجيوش در سال 401ق مرد و فخرالملک جانشين او شد. او در سال 402ق به اهل کرخ و باب طاق اجازه داد که در روز عاشورا عزاداري کنند. آنان پرچم سياه آويخته، در مشاهده مشرفه به نوحه خواني و عزاداري پرداختند.(96) اين مراسم با شدت و ضعف و فراز و نشيب هايي که داشت تا پايان حکومت آل بويه در سال 447ق ادامه يافت. بعد از آل بويه، سلجوقيان بر بغداد حاکم شدند. آنان سنياني متعصب بودند که از عزاداري روز عاشورا و جشن عيد غدير جلوگيري مي کردند. با وجود اين در دوران سلجوقيان نيز گاهي عزاداري عاشورا و جشن عيد غدير به طور علني برگزار مي شد.
نتيجه
با بررسي تاريخ کرخ در دوره سده چهارم و پنجم هجري، معلوم شد که اين محله يکي از محله هاي مهم و شيعه نشين بغداد بوده است. با توجه به مرکزيت و اهميت بغداد، شيعيان کرخ توانستند با استفاده از فضاي نسبتاً آزاد دوران آل بويه، به ترويج و تبليغ تشيع بپردازند. در اين دوران، تشيع گسترش يافت و معارف اهل بيت(ع) تدوين و کتب اربعه تاليف شد. مي توان گفت که کرخ بغداد در دوران ياد شده به ويژه در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم هجري پايگاه اصلي تشيع به حساب مي آمد و در ترويج و گسترش تشيع نقش بسيار مهمي داشت، هر چند در اين دوران، حوادث ناگوار و درگيري هاي مذهبي فراواني در کرخ رخ داد.
بارها کرخ مورد هجوم قرار گرفت و آتش سوزي هاي متعددي چه عمدي و چه غير عمدي در آن رخ داد. اما با وجود اين کرخ هم چنان به رشد و بالندگي خود ادامه داد و شيعيان کرخ، به ويژه عالمان دورانديش و متعهد، با فعاليت هاي علمي، فرهنگي و مذهبي و مجاهدت هاي فراوان، تشيع و مکتب اهل بيت را احيا کردند. شعائر و مراسم مذهبي شيعه در کرخ و در سده هاي مذکور پا گرفت و مرسوم شد. آثار ارزشمند علماي کرخ در آن دوران، تا کنون باقي است و تا ابد باقي خواهد ماند و همواره راهنما و راهگشاي عالمان، محققان وحق جويان عالم بوده و خواهد بود.
پی نوشت ها :
1- طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج 7، ص 614/ ابن طقطقي، الفخري، في الاداب السلطانيه و الدول الاسلاميه، ص 161.
2-مقدسي، احسن التقاسيم، ج1، ص165-167/ابن اثير،الکامل في التاريخ،ج5،ص166-167/ياقوت حموي، معجم البلدان، ج1، 457-458/ابن طقطقي، الفخري، ص 161-162.
3-يعقوبي، البلدان، ص 7.
4-مقدسي، احسن التقاسيم، ص 167/ابن طقطقي، الفخري، ص 162/طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج 7، ص 614 و 618.
5-بلاذري، فتوح البلدان، ص 293/طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج 7، ص 650.
6-مقدسي، احسن التقاسيم، ج 7، ص167/طبري، همان، ج 7، ص 619.
7- زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 415.
8-خطيب بغدادي، تاريخ مدينه السلام، ص 387.
9-طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج 7، ص 652.
10-طبري، همان، ج 7، ص 653/خطيب بغدادي، تاريخ مدينه السلام، ص 391.
11-ياقوت، معجم البلدان، ج 4، ص 448.
12-طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج7، ص 653-654.
13-ابن جوزي، مناقب بغداد، ص 40
14-مقدسي، احسن التقاسيم، ج 1، ص 165-166
15-«الکرخ، کلمه نبطيه، من قولهم: کرخت الماء و غيره إذا جمعته الي موضع، کرخ واژه اي نبطي است به معناي جمع کردن آب و غير آن در يک مکان».(صفي الدين بغدادي، مراصد الاطلاع، ج 3، ص1155).
16- در آرامي کرخه به معناي شهر مستحکم است (عبدالعزيز دوري، تاريخ بغداد ، ص 5)
17-دينوري، الاخبار الطوال، ص 420.
18-صالح احمد علي، بغداد مدينه السلام، ص 53.
19- قطعه اي از زمين خراجي که تيول لشکريان کنند تا از درآمد آن، امرار معاش کنند (المنجد، ماده القطيعه و الاقطاعه).
20-توصيف طول و عرض بازار کرخ مبالغه آميز به نظر مي رسد.
21-يعقوبي، البلدان، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، ص 14، همان ص 17.
22- صالح احمد علي، بغداد مدينه السلام، ص 53.
23- درب در اين جا واژه اي عربي و جمع آن دروب است. ابراهيم آيتي در ترجمه کتاب البلدان يعقوبي اين واژه را «گذر» ترجمه کرده است.
24-ابن جوزي، المنتظم، ج14، ص 366و ج16،ص 48-49.
25- مقدسي، همان، ج 1، ص 167/ اصطخري، السمالک و الممالک، ص 85/ ابن حوقل، صوره الارض، ص 216.
26- صولي، اخبار الراضي بالله و المتقي لله، ص 119-120.
27- مسکويه، تجارب الامم، ج2، ص 309/ خطيب بغدادي، تاريخ مدينه السلام، ج7، ص 426/ ابوحيان توحيدي، الامتع والحؤانسه، ج3، ص 452.
28- مسکويه، همان، ج2، ص 405.
29- همان، ج2، ص 205.
30- صالح احمد علي، بغداد مدينه السلام، ص 62.
31- ابن جوزي، المتنظم، ج16، ص 506.
32- ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج6، ص 506.
33- ابن جوزي، المنتظم، ج13، ص 199/ ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج7، ص 76.
34- ابن جوزي، همان، ج13، ص 255.
35- همان، ص 349/ تنوخي، نشوار المحاضره و اخبارالذاکره، ج2، ص 104.
36- ابن جوزي، المنتظم، ج14، ص 215.
37- ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج7، ص 336.
38- همان، ص 342/ابن جوزي، المنتظم، ج 14، ص 227.
39- ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج7، ص 400/ ابن جوزي، المنتظم، ج14، ص 281.
40- ابن جوزي، المنتظم، ص 344.
41- همان، ج15، ص120.
42- همان، ص 125.
43- همان، ص 175.
44- ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج7، ص 153 و 156، ص 200 و 350 و 489.
45- همان، ج8، ص 292.
46- ابن جبير، سفرنامه، ص 275.
47- دينوري، الاخبار الطوال، ص 160/ طبري، تاريخ الرسل والامم و الملوک، ج3، ص 121.
48- مسعودي، همان، ج1، ص 663.
49- شيعيان سياسي(عراقي) به کساني گفته مي شود که امام علي (ع) را بر عثمان ترجيح مي دادند، ولي مانند شيعيان اعتقادي قائل به منصوص بودن امامت علي(ع) نبودند و آن حضرت را امام بلافصل بعد از پيامبر اکرم(ص) مي دانستند.(ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج1، ص19)
50- ياقوت، معجم الأدبا، ج5، ص 190.
51- طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج10، ص 54/ ابن جوزي، المعتظم، ج5، ص 171.
52- ابن جوزي، المنتظم، ج13، ص314/ ابن اثير الکامل في التاريخ ج7، ص 92.
53- همداني، تکلمه تاريخ الطبري، ص 348/ مسکويه، همان، ج2، ص 73-76.
54- ابن جوزي، المنتظم، ج 14، ص 27.
55- ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج8، ص 69.
56- ياقوت، هموي، معجم البلدان، ج1، ص 308 و 402 و ج4، ص5 و ج5، ص 320.
57- زرکلي، اعلام، ج8، ص 85/ خويي، معجم رجال الحديث، ج19، ص 271.
58- ابن نديم، الفهرست، ص 327.
59- خويي، همان، ج19، ص 271 و 274.
60- محمدعلي جاودان، «بغداد و کرخ مولد و مسکن شريف رضي»، فصل نامه نهج البلاغه، ش6، ص 119.
61- يعقوبي، تاريخ، ج2، ص 423.
62- ابن طقطقي، الفخري، ص 196.
63- ياقوت، معجم البلدان، ج1، ص 363.
64- ابن نديم، الفهرست، ص 327.
65- ياقوت، معجم البلدان، ج4، ص 397 (واژه قم).
66- ابن نديم، الفهرست، ص 330-332.
67- ابن جوزي، المنتظم، ج15، ص 157.
68- ابن کثير، البدايه و النهايه، ج12، ص 19.
69- ابن نديم، الفهرست، ص 332.
70- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 41.
71- ابن عنبه، عمده الطالب، ص 205.
72- ثعالبي، يتيمه الدهر، ج5، ص 69.
73- ابن جوزي، المنتظم، ج15، ص 115.
74- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 33.
75- ابن عنبه، عمده الطالب، ص 207-208/ ابن جوزي، المنتظم، ج15، ص 11-116/ ثعالبي، همان، ج3، ص 155.
76- ابن عنبه، همان.
77- همان، ص 209-210/ محمدباقر خوانساري، روضات الجنات، ج6، ص196.
78- تهراني، الذريعه، ج2، ص 14/ امين، اعيان الشيعه، ج9، ص 159.
79- ابن جوزي، المنتظم، ج16، ص 8 و 16/ ابن اثير، الکامل، ج8، ص 339.
80- ابن اثير، همان، ج8، ص 350.
81- ابن خلکان، وفيات الأعيان، ج2، ص 129.
82- جوئل کرمر، احياي فرهنگي در عهد آل بويه، ص 98.
83- ابن عنبه، عمده الطالب، ص 209.
84- ابن کثير، البدائه و النهايه، ج11، ص 333.
85- ابن خلکان، وفيات الأعيان، ج5، ص 359/ زرکلي، الأعلام، ج4، ص 272.
86- شيخ طوسي، الفهرست، ج11، ص 134.
87- زرکلي، الاعلام، ج7، ص 317.
88- مامقاني، تنقيح المقال، ج6، ص 346/ سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 623.
89- بحرالعلوم، افوائد الرحاليه، ج3، ص 11-13/ سيدمحسن امين، همان، ج7، ص 170.
90- ابن اثير، الکامل، ج7، ص 279/ ابن جوزي، المنتظم، ج14، ص 150.
91- ابن اثير، همان، ج7، ص 280/ ابن جوزي، همان، ج14، ص 151.
92- ابن اثير، همان، ج7، ص 286.
93- ابن جوزي، المنتظم، ج14، ص 361-362/ ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج7، ص 459 و ذيل تجارب الامم، ص 244.
94- ابن جوزي، همان، ج15، ص 14/ ابن اثير، همان، چ8، ص 9.
95- ابن جوزي، همان، ج15، ص 33 و 37/ ابن اثير، همان، ج8، ص 26.
96- ابن جوزي، همان، ج15، ص 82.
نويسنده: محمدقاسم احمدي
عضو هيئت علمي گروه تاريخ جامعه المصطفي العالميه
منبع:فصلنامه تاريخ در آينه پژوهش- ش 22