زندگی نامه دانشمندان و نوابغ
بیوگرافی ژول ورن
در یكی از روزهای سرد پاییز سال 1827 میلادی، «پی یر ورن»، كه به تازگی تحصیلاتش در رشته حقوق را به پایان رسانده بود، با «سوفی الوت دلافری» ازدواج كرد. مراسم ازدواج در «نانت» شهری در شرق فرانسه، برگزار شد. خانواده «دلافری» از این ازدواج بسیار راضی بودند، چرا كه پییر فرزند یكی از صاحب منصبان استان «پروونس» در فرانسه بود.
زمستان سال 1828 فرا رسید. پییر و سوفی ورن در انتظار تولد اولین فرزندشان بودند. سرانجام در هشتمین روز ماه فوریه، «ژول گابریل ورن» متولد شد.
نانت، پاییز 1839: ژول، نوجوان 11 ساله كه از سختگیریهای خانواده به ستوه آمده بود، مخفیانه به یك كشتی پستی رفت و به عنوان جاشو در آن استخدام شد. این كشتی به هند میرفت. ژول سرشار از هیجان بود. بالاخره سفری پرماجرا را آغاز كرده بود. اما این هیجان دیری نپایید.
در یكی از بندرهای میان راه، پییر ورن كه در پی او آمده بود، ناگهان فرزند تا خلف خود را پیدا كرد و به خانه بازگرداند. ژول به سختی تنبیه شد. او به پدرش گفت: «از این پس فقط در رویاهایم سفر خواهم كرد.»
سال 1844، ژول 16 ساله وارد دبیرستان نانت شد؛ جایی كه فن سخنوری و فلسفه را آموخت. ژول با نمرههای عالی دیپلم گرفت و سنت حاكم بر خانواده او را مجبور كرد به دانشكده حقوق برود تا همچون پدر، وكیلی موفق شود؛ شغلی كه اصلاً از آن خوشش نمیآمد.
عشق به نوشتن آن قدر او را مجذوب خود كرده بود كه شروع به نوشتن نمایشنامه كرد. زمانی كه اولین نمایشنامهاش را نوشت، هیچكس او را تشویق نكرد.
روزهای سختی و ناامیدی ژول فرا رسیدند. به پاریس رفت و خودش را برای امتحانها آماده كرد. او حق ماندن در پاریس را نداشت و طبق خواسته پدر، میبایست بعد از امتحانها، به نانت باز میگشت.
پاریس تجربه بسیار هیجانانگیزی به ژول ورن بخشید. او بیشتر وقتش را در تئاترهای این شهر میگذراند. ژول عاشق پاریس شد و سرانجام توانست پدرش را راضی كند تا در پاریس وارد دانشكده حقوق شود.
اما پییر ورن سختگیر، روش خودش را داشت. او ژول را مجبور كرد در پانسیونی با مقررات سفت و سخت اقامت كند.
ژول اشتهای سیری ناپذیری برای خواندن داشت. او سه روز غذا نخورد تا پول خرید نمایشنامههای «شكسپیر» را فراهم كند.
روزهای پرماجرایی برای ژول آغاز شده بودند. او با «الكساندر دومای» پدر (رماننویس فرانسوی؛ 1802- 1870) آشنا شد. اعتماد به نفسی كه دوما در او برانگیخت، شوق نوشتن را بار دیگر در وجود ژول بیدار كرد.
رشته حقوق بر زندگی ژول ورن سنگینی میكرد و او توان مقابله با پدر را نداشت. پس راه آسانتر را برگزید و به درس خواندن ادامه داد. در سال 1850، ژول جوان از رشته حقوق فارغالتحصیل شد و به خواسته پدرش عمل كرد.
اما پییر ورن حالا خواسته دیگری داشت. ژول باید به نانت برمیگشت، به عضویت كانون وكلا در میآمد و شغلش را به عنوان وكیل آغاز میكرد! نه! این بار ژول پاسخی قاطعانه به پدرش داد: «فقط یك حرفه است كه ادامه خواهم داد: نویسندگی!»
او در پاریس ماند و روزهای پركاری در زندگیاش آغاز شد. روزها تدریس میكرد و شبها مینوشت.
در سال 1852، اولین اثرش را منتشر كرد. «پرواز با بالن»؛ اثری موفق كه راه ترقی را برای او باز كرد.
دهم ژانویه 1857 ژول گابریل ورن ، ازدواج كرد و مشكلات مالی او را واداشت تا با حمایت مالی پدرش. وارد بازار بورس شود. اما همچنان به نوشتن، خواندن و سفری كردن ادامه داد: انگلستان، نروژ و اسكاندیناوی. ژول مینوشت و سفر میكرد.
در سوم اوت 1861، همزمان با بازگشتش از اسكاندیناوی، «میشل» تنها فرزند ژول ورن، به دنیا آمد. یك سال بعد، رمان «پنج هفته پرواز با بالن» منتشر شد و موقعیت بینظیری برای او رقم زد؛ ابتدا در فرانسه و سپس در همه دنیا.
ژول حالا میتوانست بازار بورس را بدون نگرانی ترك كند.
آثار جذاب و خارقالعاده او یكی پس از دیگر منتشر میشدند: « سفر به اعماق زمین، (1864)، «سفربه ماه » (1865)، «بیستهزار فرسنگ زیر دریا» و ...
ژول، روزبه روز مشهورتر و ثروتمندتر میشد. در سال 1866، یك كشتی خرید و بار دیگر راهی فر شد.
روزهای پرماجرا در زندگی ژول ورن میگذشتند. او سفر میكرد، مینوشت و پیر میشد.
در سال 1902، ژول آنقدر پیر و بیمار شده بود كه به سختی قلم را در دست نگه میداشت. با این حال، به نوشتن ادامه داد و 10 كتاب دیگر نوشت.
در 24 مارس 1905، در آغاز بهاری دل انگیز، ژول ورن در سن 77 سالگی درگذشت، در حالی كه بیش از 80 رمان و 15 نمایشنامه بر جای گذاشت.
پیت موندریان :
پیت موندریان (۷ مارس ۱۸۷۲، آمرسفورت، هلند - ۱ فوریه ۱۹۴۴، نیویورک، آمریکا) نقاش هلندی بود.
دوران کودکی و جوانی
در سال ۱۸۷۲ در آمرسفورت هلند به دنیا آمد. مدتی خودآموزی میکرد و در کلاسهای شبانه روزی درس طراحی میگرفت. در سالهای ۱۸۹۲-۱۸۹۴ در آکادمی آمستردام نقاشی یاد گرفت. اولین نمایشگاه نقاشی اش درآمستردام بود و در همین شهر شروع به کار کرد. در ۱۹۰۹ به انجمن تئوسوفی پیوست. در ۱۹۱۲ به پاریس رفت و کارهای خود را در سالن مستقل ها نمایش داد. در اوت ۱۹۱۴ به هلند برگشت.
گروه د استایل
جنگ مانع بازگشتش به پاریس شد. با فیلسوف تئوسوفیست دکتر شونما کرس دوست شد. در ۱۹۱۵ با دوزبورخ آشنا شد - آن دو با وان لک در سالهای ۱۹۱۶-۱۹۱۷ گروه د استیل را تشکیل دادند. موندریان از ۱۹۱۷ به بعد برای مجله د استیل مقالات نظری مینوشت. در ۱۹۱۹ به پاریس برگشت. مجموعه مقالات او با عنوان نوشکل آفرینی (نئو پلاستیسیسم) در ۱۹۲۰ به وسیله نگارخانه لئونس روزنبرگ - و در ۱۹۲۵ به وسیله باوهاوس منتشر شد. در نمایشگاههای پاریس و هانور تابلوهای خود را نمایش داد. در ۱۹۱۲ نمایشگاه پنجاهمین سالروز تولد موندریان در آمستردام بر پا شد. در ۱۹۲۵ به خاطر ترکیب بندیهای معکوس دوزبورخ از گروه د استیل اخراج جدا شد. در نمایشگاههای پاریس - آمستردام - لاهه - و نیویورک شرکت کرد. در ۱۹۳۸ به لندن و در ۱۹۴۰ به نیویورک رفت. در ۱۹۴۲ نمایشیگاه فردی خود را در نگارخانه دودنسینگ نیویورک بر پا کرد.
موندریان در سال ۱۹۴۴ در نیویورک درگذشت.
سبک نقاشی
موندریان هنرمندی بود با تعلقات عرفانی که به عنوان یکی از برجستگان انتزاع هندسی - بر هنرو معماری مدرن تأثیر وسیع و عمیقی داشتهاست. او با طرح نظریه نئوپلاستیسیسم - تحول بزرگی در انتزاع (ناب) به وجود آورد.
او میخواست تصاویر خود را از ساده ترین عناصر بسازد: خطوط مستقیم و رنگهای خاص. او دنبال گونهای نقاشی برپایه وضوح و انضباط بود که به شکلی قوانین علمی یا ریاضی جهان را نشان دهد.
کورو (Corot )
زان باپتیست کامی در سال 1796میلادی در پاریس به دنیا امد. ازهمان کودکی علاقه زیادی به نقاشی داشت. در سال 1882 نقاشیهائی در فضای باز از جنگل فونتن بلو انجام داد. سپس چندین بار به ایتالیا سفر کرد و از هنرمندان ایتالیایی بسیار چیزها اموخت. سال 1885 برای کورو سال تثبیت موقعیت محسوب می شود - زیرا ناپلون سوم تابلوی خاطرات مارکوسیس او را خریداری کرد و پس ازآن - منتقدان شایستگی او را ارج نهادند. اما عموما اثارش از طرف مردم مورد توجه واقع نشد. هنرمندان و هنرشناسان لقب پدر منظره سازی مدرن را به او داده اند. کورو یکی از هنرمندانی است که اثارش را به طراحی و نقاشی از طبیعت اختصاص داده است. طرحهای این نقاش فرانسوی - سرشار از رمز و راز لطیف و شاعرانه طبیعت است - اثاری که افقهای وسیع - اسمانهای شفاف وعمیق - درختانی که گاه در گذر باد خم شده و طبیعتی پر جنب و جوش اما شاعرانه را نمایش می دهد و در زیر قلم ظریف و توانای منظره ساز ساکت و ارام - جان گرفته اند. برای کورو - نور و مطالعه مناظر دارای تضاد سایه و روشن - از جذابیت خاصی برخوردار است. کورو - تبحر خاصی در طراحی از درختان وشاخه ها دارد. وقتی سفارش ترسیم منظره ای با درختان پر شاخه به کورو داده می شد به مشتری می گفت: نگران نباش - من همیشه شاخه ها را به خاطر پرندگان کوچکش - زیبا می سازم. کورو حدود سال 1870 میلادی بیمارشد و در سال 1875 میلادی بدرود حیات گفت
پابلو پیکاسو ( Pablo picasso )
در 1881 در مالاگا - جنوب اسپانیا دیده بر جهان گشود. او فرزند یک مدرس طراحی بود. از 1895 در بارسلون زندگی می کرد و به یک گروه پیشتاز با گرایش های سمبولیستی تعلق خاطر داشت. در 1900-1903 سالی یک بار به پاریس سفر می کرد و در 1904 در پاریس اقامت گزید. در 1907 تابلوی دوشیزگان اوینیون را کشید. در 1909-1912 در تماس نزدیک زرز براک به سر برد. در 1912 نخستین کلازها و کنسترو کسیون های خود را عرضه داشت. در سال 1917 به رم رفت و با گروه باله دیا گیلف به عنوان طراح لباس و صحنه همکاری کرد. درسال 1919 به لندن رفت تا طراحی صحنه باله کلاه سه گوش را بر عهده گیرد. سال های 1920-1925 دوره نئوکلاسیک اوست. در1925 تابلوی رقص را کشید. در سال 1932نمایشگاه مرور اثارخویش را در پاریس و زوریخ بر پا کرد. سال 1937 تابلوی گرنیکا را کشید. نمایشگاه بزرگ مرور اثارش را درموزه هنر مدرن نیویورک تشکیل داد. در سال 1945 نمایشگاه مشترک پیکاسو- ماتیس در لندن و برکسل بر پا شد. در 1946 در قصر گریمالدی در انتیب دیوارنگری کرد. در 1947 ساخت سفالینه های خود را اغاز کرد. در سال 1953 نمایشگاه مرور اثار خویش را در میلان - لیون - رم و سائو پائولو بر پا داشت. واریاسیون هائی را اززنان الجزایری اثر دولاکروا در 1954 - واز ندیمه ها اثر ولاسکز در 1957 عرضه داشت. در 1958 برای ساختمان یونسکو در پاریس دیوارنگری کرد. نمایشگاه های مهمی را در لندن 1960 و در نیویورک 1962 تشکیل داد. در سال 1966 به منظور بزرگداشت هشتاد و پنجمین سالروز تولد پیکاسو نمایشگاه هایی در سراسر جهان از اثار وی بر پا شد نمایشگاه عمده مرور اثار پیکاسو در سال 1979 در پاریس و در سال 1980 در نیویورک تشکیل گردید. پیکاسو این هنرمند نقاش - پیکره ساز - گرافیست - سفالگر - و به دلیل نواوری - خلاقیت - پر کاری - و اثر گذاری بر هنر معاصر - نافذ ترین و نامدارترین هنرمند تجسمی قرن بیستم به شمار می اید و در نهایت پیکاسو در سال1973 در انتیب - در جنوب شرقی فرانسه دیده از جهان فرو بست
ولادیمیر تاتلین( Vladimir tatlin )
در سال 1885 در مسکو- روسیه زاده شد.به مدت کوتاهی در مدرسه معماری مسکو به فرا گیری مجسمه سازی و نقاشی پرداخت. در 1991 در نمایشگاه اتحادیه جوانان در سن پترزبورگ - وپس ازآن درنمایشگاه های هنر پیشتاز در سن پترزبورگ و مسکو شرکت کرد. در 1913 از طریق برلین به پاریس رفت - از آتلیه پیکاسو دیدن کرد و با کنستروکسیون های کوبیستی آشنا شد. در 1913-1914 نخستین نقش برجسته های نقاشی شده خود را ساخت. در سال 1915 کنستروکسیون های فلزی شامل نقوش تو نشسته را به نمایش در آورد - در همین سال با مالویچ نزاع کرد. در 1917 با یاکلوف در تزئین کافه پیتورسک در مسکو همکاری کرد. بعد از انقلاب اکتبر- مسئولیت های مهمی را در سازماندهی اموزش هنر و در کمیته های کمیساریا بر عهده گرفت. در 1919-1920 ماکت یادمان انترناسیونال سوم را به نام برج تاتلین طراحی کرد و ساخت. در سال 1923 طراحی صحنه نمایش منظوم زاگزی اثر خلیینیکوف را بر عهده گرفت. تاتلین بیش از پیش به شناخت هنری مصالح و فرم و بهره گیری عملی ازآنها توجه می کرد. او و شاگردانش به طراحی لباس های زمستانی برای کارگران - بخاری های خانگی - اثاثیه و لوازم زندگی پرداختند. در 1929- 1931 یک هواپیمای تک سرنشین را طراحی کرد. در دهه 1930 برای چندین تئاتر طراحی صحنه کرد. همچنین تابلوهائی کشید که نقش مایه های اغلبشان - طبیعت بی جان و پیکره های عریان بودند. تاتلین هنرمندی انقلابی بود که بانی اصلی جنبش کنستروکتیوسم یا ساختگری به شمار می آید. تاتلین در سال 1953 در شهر مسکو محل تولش چشم از جهان فرو بست
میکل آنژ : زندگینامه میکل آنژ هنرمند ایتالیایی
میکلآنژ بوناروتی، (میکل آنجلو دیلودوویکو بوناروتی سیمونی)، نقاش، پیکرتراش، معمار و شاعر ایتالیایی. زادروز وی ۶ مارس ۱۴۷۵ در توسکانا است. میکلآنژ یکی از هنرمندان نابغه تاریخ و معروفترین چهره رنسانس ایتالیا است. وی در تاریخ ۱۸ فوریه ۱۵۶۴ در رم درگذشت.
1. زندگی نامه
میکلآنژ دومین پسر از خانواده «لئوناردو دیبوناروتی سیمونی» و «فرانچسکا دینری» است. پس از تولد میکلآنژ خانواده بوناروتی بهفلورانس مهاجرت نمود. مادر میکلآنژ، پس از بهدنیا آوردن سه پسر دیگر، چشم از جهان فروبست. او از دوران کودکی، برخلاف میل پدرش، علاقمند به هنر و تحصیل در این رشته بود و سرانجام در پی نزاعی سخت با پدرش به هدف والای خود رسید. در سن سیزدهسالگی به عنوان دستیار حقوقبگیر، در کارگاه «دومنیکو ژیرلاندایو»، استخدام شد. وی نزد استادش به کارآموزی پرداخت و پایه و اساس نقاشی روی دیوار مرطوب را یاد گرفت و مانند بسیاری از هنرمندان همدوره خود در فلورانس، در کلیسای کوچک «برانکاچی» بهتحصیل هنر پرداخت. گرچه در ابتدا به نقاشی روی آورد اما غریزه طبیعی وی مشتاق هنر پیکرتراشی بود، از این رو پیش از اتمام دوره نقاشی، به عنوان استاد به مدرسه مجسمهسازی که بهوسیلهٔ لورنتزوی مدیچی در باغهای مدیچی تأسیس شده بود، منتقل شد. هنوز سهسال از عضویت وی در مؤسسه و مدرسه مدیچی سپری نشده بود که لورنتزو چشم از جهان فروبست و پسرش پیِروی مدیچی که فاقد استعداد و کیفیت هنری پدرش بود، جانشین او شد. دراین هنگام شهر فلورانس دستخوش ناآرامی و قیام گروههای مختلف گردید و جان بسیاری از هنرمندان نیز مورد تهدید و تعدی قرار گرفت. میکلآنژ با تیزهوشی غریزی خود قبل از شروع آتش جنگ بهاتفاق دوتن از همراهانش بهشهر بولونیا کوچ نمود. میکلآنژ بیست ساله در بولونیا مورد استقبال دوستانه یکی از اعضاء خانواده «آلدوراندی» قرار گرفت و بلافاصله قرارداد ساختن دو تندیس از پیکر مقدسین و مجسمه یک فرشته برای مقبره «دومنیکوس مقدس» در کلیسای «سنت پترونیوس» را با وی منعقد نمودند. پس از یکسال اقامت در بولونیا، از جانب هیئتی در فلورانس برای احداث سالن اجتماعات شهرداری، بهآن شهر دعوت شد.
2. بازگشت به فلورانس
میکلآنژ زمانی به فلورانس بازگشت که کشیشی از فرقه دومنیکنها بهنام «ساوونارولا» با برقراری «تئوکراسی» و «حکومت مذهبی»، قدرت را در دست گرفته و مسیر سیاسی و اجتماعی جامعه را دستخوش تغییرات نموده و قوانین سخت مذهبی را بهمردم تحمیل کرده بود. این تحولات در افکار میکلآنژ جوان، دانته و دیگر افلاطونیان تأثیر عمیق برجای نهاد. میکلآنژ پس از آغاز به کار در فلورانس، مورد توجه هنردوستان قرار گرفت و بهسفارش یک فروشنده آثار هنری، تابلوئی بدلی از روی نسخه اصلی «کوپیدوس» ترسیم نمود و طبق خواسته کارفرما، رنگآمیزی آن را بهشیوه آثار عتیقه انجام داد و بدون دریافت اضافهدستمزد شاهکاری نو از اثری قدیمی خلق نمود. این تابلو به عنوان یک اثر اصیل و عتیق بهاسقف «رافائل ریاریو»، اسقف «کلیسای جورجیوی مقدس» در رم فروخته شد. پس از مدتی اسقف ریاریو متوجه این کلاهبرداری شده و فروشنده را مجبور به بازپرداخت مبلغ دریافتی نمود. اسقف ریاریو که شیفته کار هنرمندانه نقاش جوان شده بود وی را مورد تفقد قرار داد و بهرم دعوت نمود.
3. اولین اقامت در رم
میکلآنژ دعوت اسقف را پذیرفت و در سال ۱۴۹۶ برای اولین بار بهرم رفت. این اقامت تا سال ۱۵۰۱ بهطول انجامید. در همان ماههای اول، امید هنرمند نابغه بهاسقف هنردوست، تبدیل بهیأس شد، حتی مورد حمایت «پیرو دیمدیچی» که بهعنوان تبعیدی در رم زندگی میکرد، قرار نگرفت. تا این که بر اثر آشنایی با نجیبزادهٔ رومی بهنام «ژاکوپو گالی» و حمایت او، با اسقف فرانسوی «ژان دو ویلار» آشنا شد و از هر دو نفر سفارش ساخت تندیسهای کوپیدوس، «باخوس» و «پییتا» را دریافت نمود.
4. بازگشت دوباره بهفلورانس
اولین اقامت میکلآنژ در رم به مدت پنجسال به درازا انجامید. در این زمان فلورانس صحنهٔ ناآرامیها و مبارزات سیاسی بود. ورود سربازان فرانسوی بهخاک ایتالیا از یک طرف و «حکومت مذهبی» اسقف ساوونارولا و سقوط نهایی آن از سویی دیگر، همچنین جنگهای خارج از منطقه و پایداری نیروهای مقاومت مردمی، محیط نامساعدی را برای هنر و هنرمندان به وجود آورده بود. در این رهگذر پدر میکلآنژ «لودوویکو بوناروتی» که در گیرودار ناآرامیها شغل اداری خود را از دست داده بود به منظور کسب حمایت فرزندش وی را مجبور به بازگشت به فلورانس نمود. سالهای اقامت میکلآنژ در فلورانس، سالهای کار مداوم، تؤام با رنج وسختی و تأمین معاش پدر و برادران خودخواهش بود.
5. تندیس داوود
اجرای کار پر اهمیت «مجسمه داوود» که بیشتر به یک معجزه در قانون تعادل شبیه است، فکر میکلآنژ را به خود معطوف داشت. این مجسمه از سنگ مرمر بزرگی ساخته شده که چهلسال پیش از میکلآنژ، پیکرتراش دیگری بهنام «آگوستینو دانتونیو» بدون کسب موفقیت، برای ساخت آن اقدام کرده بود. این تختهسنگ، همچنان دست نخورده در گوشهای قرار داشت. میکلآنژ موفق شد تندیس داوود را بدون در نظر گرفتن سرگذشت تاریخی و سنت نهفته در آن خلق نماید. نتیجه کار میکلآنژ تحسین و تعجب همگان را برانگیخت. اجرای این کار هنری پوشیده از چشم همگان و در محیطی دربسته انجام گرفت و پس از پردهبرداری، عظمت کار این هنرمند نابغه آشکار شد. بهترین هنرمندان فلورانس مأموریت یافتند تا بهترین محل را برای استقرار این مجسمه انتخاب کنند. سرانجام به اتفاق آراء، ایوان کاخ «سینوریا» را برای این کار انتخاب نمودند. مجسمه داوود در سال ۱۸۸۲ بهیکی از سالنهای «آکادمی هنر» منتقل شد.
6. اقامت دوباره در رم(۱۵۰۵ - ۱۵۰۶)
میکلآنژ بهمجرد ورود بهرم سفارش بزرگی از جانب پاپ ژولیوس دریافت نمود. ژولیوس دوم در نظر داشت مقبرهای باشکوه در زمان حیاتش بنا کند تا پس از مرگ نیز جلال و جبروت وی را نمایان سازد. از این رو میکلآنژ این استاد مسلم در معماری، نقاشی و پیکرتراشی، شایستهترین هنرمندی بود که طرح مقبره پاپ را بهنحو احسن میتوانست به مرحله اجرا درآورد. میکلآنژ پس از تهیه نقشههای ساختمانی، به مدت یکسال در معادن سنگمرمر «کارارا» به انتخاب و نظارت بر برش و حملونقل سنگهای مورد نیاز مشغول بود. پس از بازگشت به رم و ورود سنگهای مرمر، کار ساختمانی باشتاب و علاقمندی آغاز شد و ژولیوس با پیگیری و نظارت بر امور، مشوق هنرمندی میکلآنژ و پیشرفت کارها میشد. پس از مدتی اخلاق و رفتار پاپ تغییر یافت و در غیاب میکلآنژ به استخدام معمار و هنرمند دیگری به نام «برامانته» که رابطه خوبی با میکلآنژ نداشت، دست زد.
7. باز گشت بهفلورانس برای سومین بار
پاپ ژولیوس دوم در حال طرح نقشه جنگ و تسخیر ایالات بیشتری بود. در همین ارتباط از هزینههای سنگین معماری و خرید سنگ مرمر کاملأ منصرف شده و در پی مجازات کسانی که چنین هزینه سنگینی را بدو تحمیل کرده بودند برآمد. از جمله میکلآنژ را، نهچندان مؤدبانه، اخراج کرد. میکلآنژ که خطر را حس کرده بود بهطور ناگهانی رم را ترک کرد و قبل از اینکه مأموران پاپ بهاو دست یابند، در آوریل ۱۵۰۶ بهفلورانس وارد شد. میکلآنژ پس از برخورداری از حمایت همشهریان و احساس امنیت، از پذیرش هرگونه سفارشی از رم سر باز زد و تمام مدت تابستان را در فلورانس بهسر برد. فعالیت هنری وی در این مدت احتمالأ محدود بهتکمیل تابلو «صحنه جنگ» میباشد.
8. مجسمه پاپ ژولیوس دوم در بولونیا
پس از فرار میکلآنژ از رم، پاپ ژولیوس لشکرکشی علیه بولونیا را پیروزمندانه به پایان رسانید و میکلآنژ را با تضمین بیشتری دعوت بهکار نمود. هنرمند فلورانسی و ژولیوس گرچه هردو دارای طبعی سرکش بودند اما گرایش و جاذبهای دوجانبه آندو را بههم نزدیک مینمود. پاپ از میکلآنژ خواست تا مجسمه او را بهحالتی که نمایش دهنده پیروزی قدرتمندانه وی باشد، از برنز ساخته و در مدخل «کلیسای پترونیوس مقدس» در بولونیا نصب کند. میکلآنژ بدون داشتن تجربه در کارهای برنزی، به اتکای هنرمندان و استادان دیگر، این کار را پذیرفت اما هیچکس نتوانست وی را در این کار سترگ یاری دهد. این بار هم هنرمند نابغه از نبوغ ذاتی خود یاری جست و مجسمهای بینظیر از برنز خلق نمود که پاپ را در حالت نشسته، خرقهای بر دوش، با عصای فرمانروایی و کلید شهر در دست، همچون سرداران بزرگ دست دیگر خود را بلند کرده و درحالت فرمان دادن نشان میداد. سه سال پس از انقلاب این مجسمه به وسیله مردم بولونیا که از استبداد مذهبی ژولیوس به جان آمده بودند، نابود شد. مردم بولونیا متحدأ علیه نظام قدرتطلب ژولیوس به پا خاستند، نمایندگان و طرفداران وی را فراری دادند، مجسمه برنزی وی را در کوچه و بازار کشانده و سرانجام قطعات آن را در کوره ذوب نمودند.
9. سومین اقامت در رم
این دفعه میکلآنژ بهاراده خود بهرم رفت و بهکارفرمای خود پیوست. او مایل نبود کار ساختمانی مقبره پاپ را بهانجام رساند بلکه در نظر داشت تزئین «کلیسای سیکستینی» را که در سفر دومش بهرم او را از اجرای آن خلعید کرده بودند ادامه دهد. پیش از این، رقبای وی کفایت او را در هنر نقاشی تحت سؤال قرارداده و او را شایسته اجرای چنین طرح سترگی نمیدانستند. میکلآنژ خود نیز از تسلط نسبی خویش بهاین هنر آگاهی داشت، با این وجود کار هنرمندانه خود را با دغدغهای مبارزهجویانه آغاز کرد. اجرای تزئین سقف کلیسا چهارسال و نیم بهدرازا کشید. این شاهکار هنری، بهعنوان یکی از باشکوهترین آثار میکلآنژ شناخته شدهاست. او از همان ابتدا طرح مورد نظر پاپ را تغییر داد و به جای دوازده حواریون مسیح، صدها منظره از خلقت آدم، سفر پیدایش، پیامبران پیش از مسیح و طوفان نوح و دیگر روایات انجیلی به تصویر کشید.
خوان میرو
خوان میروJoan Miró یكی از بزرگترین نقاشان سوررئالیست جهان است.وی در 20 آپریل 1893 در اسپانیابه دنیا آمد.
سبک کودکانه و بی پیرایه اش کاملا شخصی و متمایز است.
خوان در کنار نقاشی مجسمهساز و سفالگر برجسته ای هم بود. مجسمهها و تابلوهای او در بسیاری از شهرها و موزههای جهان نصب شده و هواخواهان بسیاری دارد.
در بارسلن آموزش دید (1915-1907) .در اوان هنر جویی شیفته نقاشی قرون وسطایی و هنر مردمی اسپانیایی و صور آرنوو در معماری گائودی شد.در آثار اولیه اش تحت تاثیر سزان و فووها بود.طی جنگ جهانی اول با دلنه به پرتغال رفت.سپس در پاریس اقامت گزید (1920),تاثیراتی از پیکاسو و گریس گرفت و نیز از طریق اینان به نقاشی هانری روسو جلب شد.
در دهه 1920 با سورئالیستها همکاری نزدیک داشت .برتن آثار او را سوررئالیست تر از تمامی نقاشیهای سورئالیست دیگر خواند.
در سال 1925به اتفاق مارکس ارنست طراحی صحنه و لباس برای باله "رومئو و ژولیت" به کارگردانی دیا گلیف را بر عهده گرفت.
سادگی رنگها و نمادهای بیانگر نقاشیهایش در دهه 1930 بر کاندیسکی و شاید پیکاسو اثر گذاشتند.
در سال 1940 به بارسلن بازگشت و به نقطه اوج خلاقیت خود دست یافت .
پس از آن گرکی,کالدر و بسیاری دیگر از معاصران تحت تاثیر آثارش قرار گرفتند.او چندین نقاشی دیواری و طرح کاشیکاری برای بناهای عمومی در آمریکا و فرانسه اجرا کرد.(مثل خورشید و ماه برای بنای یونسکو در پاریس)
در اغلب آثار میرو نوعی بیخیالی شادمانه و متانت جدی در هم آمیخته اند.این خصوصیت را حتی در نخستین نقاشیهای پیکر نمای او نیز میتوان باز شناخت.
سورئالیسم راه به سوی بیان کامل ذهنیت وی گشود,ولی لو رفتار عقلانی نسبت به عناصر کارش را ازدست نداد.
ترکیب بندی پرده مزرعه که از برجسته ترین نقاشیهای اولیه سورئالیست او به شمار می آید نمایانگر تلفیقی دقیق میان برخورد آزادانه و محاسبه پیچیده است.
به تدریج زبان نشانه یی شوخ و شاعرانه ی خود را پیدا کرد که با رنگهای شاد و درخشان و شکلکهای اندام وار پیچان مشخص می شد .( مثل نقاشی کارناوال دلقک)
خوان همواره از محیط -فرهنگ و میراث هنری زادگاه خود کاتالنیا مایه میگرفت.در زمان جنگ داخلی اسپانیا همدردی خویش را با مردم میهن اش در اثری تحت عنوان طبیعت بیجان با کفش کهنه نشان داد که اشاره ای شاعرانه و غم انگیز به فقر ملت اسپانیا بود.
طی سالهای بعد بیش از پیش به صور انتزاعی و بدوی گرایید ولی همچنان خیالپردازی و شوخ طبعی و بیان استعاری خود را حفظ کرد.
از جمله دیگر آثارش:چشم انداز یک مزرعه(1918)-اندرونی هلندی(1928)-زن(1931)-زنان و پرنده مهتاب(1949)-آبی شماره 2 (1961)
خوان میرو در 25 دسامبر 1983 در اثر بیماری قلبی در پالما دی مایورکا درگذشت.
فرانسيسكو جوزدگويا لوسينتس
فرانسيسكو گويا(1828-1746) به عنوان مهم ترين نقاش اسپانيايي اواخر قرن هجده و اوايل قرن نوزده مورد توجه قرار ميگيرد. او در بيشتر دورهي كاري طولاني خود، در نقاشي، طراحي و چاپهاي فلزي، از شادي و زنده دلي به سمت شكاكيت و بدبيني پيش رفت. گويا در فوندتداس(Fuende todos) دهكدهي كوچكي در شمال اسپانيا واقع در ايالات آراگون(Aragon) به دنيا آمد. والدين او، جوز گويا (Jose Goya) و انگراسيالوسينتس(Engracia Lucientes) بودند. پدرش رئيس يك صنف بود و زمينه را براي وارد شدن فرانسيسكوي جوان به دنياي هنر آماده كرد. در سن چهارسالگي با والدينش به ساراگوسا (Saragossa) نقل مكان كرد. از آنجايي كه شغل پدرش به گونهاي بود كه بسياري از هنرمندان را ميشناخت. براي فرانسيسكو فرصت خوبي بود تا به آنها كارهايش را نشان دهد و وقتي يك راهب طراحيهاي گويا را ديد، به پدرش پيشنهاد داد تا هنر نقاشي را فرا گيرد. به همين دليل از سن چهارده سالگي شروع به تحصيل با جوز لوزن مارتينز(Jose Luzan Martine) ـ نقاش سالهاي(1785-1710)ـ كرد و به يك مدرسه مذهبي به نام اسكوئلاس پياس دسن انتن(Escuelas Pias de san Anton) رفت و بعد از اتمام تحصيلش، پسر جوان در سن هفده سالگي در سال 1763 خانه را ترك كرد و براي مدتي به مطالعه در رم مشغول شد. فرانسيسكو گويا به عنوان پدر هنر نقاشي مدرن مطرح است . او كار نقاشي خود را درست بعد از دورهي سبك عجيب و غريب باراكيو(Baraque) آغاز كرد. به خاطر بيان افكار و احساسات خود به طور صريح، پيشقدم در زمينهي هنري جديد شد كه در قرن نوزدهم شروع به باروري كرده بود و دو گرايش كه در تناقض به يكديگرند در روند كار هنري او ديده ميشد. اين دو گرايش توأماً عكسالعملي را در مقابل مفاهيم قبلي هنري به صورت بيان جديد نشان ميدهند. به منظور فهميدن مفهوم هنر گويا و درك اصولي كه بر تطبيقپذيري چشمگير و پيشرفت كاري او حكمفرماست، لازم است آثار هنري او را در دورهاي به مدت حدوداً 60سال
در كار طراحي و نقاشي كه تا هشتاد و دومين سال زندگي او ادامه داشت مورد مطالعه قرار دهيم. بازتاب زندگي او چه در دوران جواني كه در آن زمان جهان را كاملاً شاد ميدانست و چه در دوران بزرگسالي كه شروع به انتقاد كردن از دنيا نمود و چه در دوران پيري كه دنيا را تلخ و ناگوار و رهايي از شيفتگي نسبت به جامعه و مردم پنداشت، در آثارش كاملاً مشهود است.
سال 1746، سال تولد گويا، سلطنت اسپانيا تحت فرمانروايي فرديناند ششم بود و بعد از آن چارلز سوم پادشاه بوربن(Bourbon)(1788-1759) به عنوان يك شاه روشن فكر و موافق تغييرات و به كارگيري وزرايي كه از اصلاحات ريشهاي اقتصادي، صنعتي و كشاورزي حمايت ميكردند بر كشور حكومت كرد. گويا در طول اين دورهي روشن فكري، به رشد هنري خود رسيد، در مادريد برادران نقاش فرانسيسكو(Francisco)(1795-1734) و رامون بائيوي سابايز(Ramon Bayeu Sabias) كارگاهي را در سال 1763 برپا كرده بودند. كه گويا خيلي زود به كارگاه آنها پيوست و عاقبت با خواهر آنها جوزفا(Josefa) ازدواج كرد. او پس از دوبار شكست در رقابتهاي طراحي در هنرهاي ريل آكادميا دس بلاس(Real Academia des Bellas Arts) در سان فرناندو(San Fernando) در سال 1770 ايتاليا را ديد. معرفي گويا به اتاق كار سلطنتي در سال1774 روي داد. ارتباطي كه به دنبال آن بقيهي زندگيش را در طول فرمانروايي چهار پادشاه در آنجا گذارند. نقاش آلماني آنتن رافائل منگز(Anton Raphael Mangs) از گويا خواست روي تصويرهاي پردهاي با نقاشيهاي ابتدايي براي كارخانهي سلطنتي پردههاي منقوش در سانتا باربارا(Santa Barbara) كار كند. گويا شصت و سه تصوير بر روي پرده را براي دو كاخ سلطنتي كشيد كه شامل نه صحنه براي اتاق ناهارخوري در سن لونزو دل اسكوريال(San Lorenzo del Escorial) و ده تصوير به صورت پردهي منقوش واقع در اتاق ناهارخوري ال پاردو(El Pardo) است. اين پردههاي نقشدار
از فعاليتهاي آسودهطلبي ثروتمندان، فقيران، جوانان و پيران را در سبك سر زندهي ركوكو(Rococo) در مقايسه با سبك تيپولو(Tiepolo) تكريم ميكند. گيتاريست كور(Blind Guitarist) كه در اصل براي اتاق كفش كن ال پاردو طراحي شده از اين نوع سبك است. سازندگان پرده طرح كلي آن را باطل كردند و تصوير آن را به گويا بازگرداندند. چنانچه قبل از ساده كردن آن، گويا طرح كلي را با حكاكي در يك بشقاب مسي حفظ كرد كه بزرگترين چاپ فلزي بود كه تاكنون ساخته بود. هديهي قول داده شده (Promised gift) يكي از گروه حكاكيهايي است كه به وسيلهي گويا بر طبق نقاشيهاي والازكوئز(Valazqvez) كامل شد. گويا اين حكاكيها را بر اساس پيشنهاد منگز كه پرترههاي والازكوئز در مجموعهي سلطنتي را مطالعه ميكرد، ساخت. از زماني كه گويا به حركت در چرخهي حمايت سلطنتي ادامه داد، مأموريتهاي بيشتري را از حكومت اشرافي دريافت كرد و در بين سالهاي 1785 تا1788 از هيئت رئيسه و خانوادههاي آنها در بانك سان كارلوس(San carlos) كه شامل حساب آلترينها است نقاشي كرد. تابلوي كندسا و آلترينرا و دخترش(The Condesa Alternira) مهارتش را در دريافت حساسيت فرمانروايان و سلطه داشتن تكنيك نقاشي او بر ضربههاي قلم مو روي تابلو مثل نشان دادن درخشندگي لباسهاي فاخر و ديگر تجهيزات مالي، به تصوير ميكشد. دن منيوال از ريو منريكو دزونيگا(Don Monvel Osorio de Zuniga) يك پرتره از پسر آلتاميراز سوم است كه علاقهي گويا را به طرح ظاهري و نمايش نور نشان ميدهد كه پرندگان قفسي سمبل بيگناهي جواني است. و بعد از آن پرتره بچه در آن از منظر حيرت انگيز احساسات سمبل اشاره داشتن به تنازع نظامي اسپانيا با فرانسه دارد. گويا در سن چهل سالگي به عنوان نقاش چارلز سوم منصوب شد و در سال 1789 زير نظر چارلز چهارم، شاه تازه ورود، به نقاش دربار ترفيع پيدا كرد. او در همان سال با اعلام سقوط فرمانروايي فرانسه (كه به فرمان چارلز چهارم بر خلاف ميلش با عموزادهي خود اوئيز ايكس ششم همكاري كرد) به كاديز(Cadiz) به نزد
سباستين مارتينز پيرز(Sebastian Martinez Perez) يك تاجر ثروتمند و گردآورندهي آثار هنري سفر كرد. گويا براي اولين بار در سال 1777 به طور جدي بيمار شد. سپس در سال 1792 دومين دورهي بيماري او به طور جديتر آغاز شد و ماههاي نقاهت خود را در خانهي دوستش، پيرز، در كاديز گذراند. او از اختلال موجود در سرش، افت تعادل و افت بينايي، هذيان گويي و بيحالي رنج ميبرد. بعد از اين او براي هميشه كر شد. ولي به وجود تمام اين حوادث، به نظر نميرسيد كه به قدرت خلاقيت او آسيبي رسيده باشد، بلكه به او كمك كرد كه كار هنري خود را ادامه دهد و توانست كه در سال 1793 به مادريد باز گردد. در سال 1799، او يك سري از هشتاد چاپ فلزي به نام كپريجس را توليد كرد كه جهاني را از ساحرهها، ارواح و مخلوقات خيالي را كه به ذهن هجوم ميآورند، معرفي ميكنند. به ويژه جهاني حاكي از روياهاي ترسناك و خلاف عقل را ميسازد. در همان سال گويا در تاج گذاري به عنوان اولين نقاش دربار ترفيع يافت و دوسال بعد را صرف كار كردن به روي پرترهي خانوادهي چارلز چهارم در اندازهي بزرگ كرد. گويا در ساخت والازكوئز خانوادهي سلطنتي را در پيش زمينه و خودش را كنار يك چهار پايهي نقاشي در پس زمينه جاي داد. سلطنت روشن فكري چارلز چهارم به پايان رسيد ارتش ناپلئون در سال 1808 به اسپانيا هجوم برد و گروهي از شهروندان اسپانياي را كه به مخالفت با حملهي ناپلئون، اشغال فرانسه و منصوب كردن برادر ناپلئون ژوزف بناپارت(Joseph Bonaoarte) به تخت سلطنت اسپانيا برخاسته بودند را توقيف كرد. اگر چه فرانسه با بيرحمي دشمن را پس زد اما گويا وفاداري خود را نسبت به بناپارت تعهد داد و اعضاي رژيم فرانسه را نقاشي كرد. در 1811، او حكم سلطنتي اسپانيا را هديه گرفت و با سقوط ناپلئون در پاييز 1814 سلطنت بوربن به وضعيت عادي برگشت. اما شاه جديد، فرديناند هفتم، پسر چارلز چهارم، نظرات روشن فكرانهي قديم خود را به كار نگرفت، او قانون اساسي را لغو كرد و تفتيش عقايد مذهبي كليسا را دوباره برقرار نمود و خودش را شاه مطلق اعلام كرد. وفاداري گويا به اشغال گران با به يادگار گذاشتن دو تابلوي نقاشي در مورد شورش اسپانيا در برابر رژيم فرانسه به نامهاي دوم ماه مه1808 و سوم ماه مه1808 به اثبات رسيده است. تابلوي اول يك صحنهي وحشيانهاي را در مركز شهر مادريد در پوارتادل سول(Puerta del Sol) نشان ميدهد كه اسپانيوليها در مقابل سربازان فرانسه بر پشت اسب ميجنگيدند. در تابلوي دوم اجراي دستگيري اسپانيوليها را به روي پرينسييه پيو(Principe Pio) تپهاي درست در بيرون مادريد به تصوير كشيده است.
همچنين گويا از وحشيگريهاي جنگ در يك سري عكس چاپي هشتاد و پنج تايي به نام حوادث جنگ (Disasters of War) نقل كرده است. با نداشتن هيچ مسئوليتي در طول حكمراني به هم ريختهي فرديناند هفتم، گويا از زندگي روشن فكرانه و عقلاني در مادريد جدا شد و با كشيدن يك سري آثار شخصي به صورت نقاشي با آبرنگ در كشور خود گوشه گيري اختيار كرد كه امروزه از آن به عنوان نقاشيهاي سياه نام برده ميشود. آنها به صورت صحنههاي شيطاني و ترسناك با ته زمينهي هيجاني و تاريك كشيده شدهاند.
گويا به خاطر نارضايتي از پيشرفتهاي سياسي اسپانيا، در بردكس(Bror deavx) در سال 1824 تحت درمانهاي پزشكي بازنشسته شد و سالهاي آخر عمرش در همان جا و در پاريس سپري كرد.
لس كاپريچس(Los Caprichos) يكي از پرنفوذترين مجموعههاي گرافيكي در تاريخ هنر غربي است كه هم اكنون در نمايشگاههاي گردشي اندا تراولينگ(Landau Traveling) موجود است. اين سبك يكي از سبكهاي مورد علاقهي گويا است كه در سال 1799 چهار مجموعه از حكاكيهاي خود را به اين سبك توليد كرد. براي ثابت كردن تأثير عميق لس كاپريچس، نمايشگاهي شامل 1920 طراحي و 51 لوح لس كاپريچس اثر ادوارد هاگدرن(Edward Hagedom) كافي است. نمايشگاه از 100 اثر شامل دو نقشهي كهنهي اسپانيا (يكي سرزمين تولد گويا، ساراگوسا و ديگري تمام اسپانيا در سال آفرينش كاپريچس در سال 1799) است. صفحههاي اصلي ديباچه با برچسبهاي ديواري براي تمام آثار و بروشورهايي با مقالهي كتابدار به تفصيل نوشته شده بود. لس كاپريچس گويا به طور بحث برانگيز و مبهم در سال1799 در زمان سركوبي اجتماعي و بحران اقتصادي در اسپانيا انتشار يافت. اين نقاش متأثر از افكار جديد شروع به آناليز موقعيت بشري و متهم كردن سوء استفادهي اجتماعي و خرافهپرستي كرد. لس كاپريچس اعلام هوس آلود او بود كه مبني بر اينكه اگر بشر خواستار پيشرفت است بايد زنجير عقب ماندگي اجتماعي را بشكند. اين مجموعهها به اصول آزاديخواهي سياسي هنرمند و تنفر او نسبت به ناداني و ظلم عقلاني آن زمان ا كه دو سوگرايي گويا را به طرف قدرت و كليسا منعكس ميكند، گواهي ميدهد. لس كاپريچس با موضوعاتي نظير تفتيش عقايد مذهبي كليسا از طرف اسپانيا، سوء استفاده كردن از كليسا و اصالت خانوادگي، تربيت بچه، طمع و پوچي زنان جوان سرو كار دارد. شكلهاي ما فوق بشري لس كاپريچس شامل اجنه، راهبين، زنان دلال محبت، فاحشهها، ساحرهها، حيواناتي كه مثل انسان عمل ميكنند و اشرافين بودند.
اين شخصيتها در دنياي در حاشيهي عقل جاي دارند كه هيچ مرز مشخصي حقيقت را از قوهي مخيله جدا نميكند.
اولين سري از نقاشيهاي گويا در سال 1775 بود كه شامل ده تابلو با موضوعات شكار و ماهيگيري براي اتاق ناهارخوري چارلز چهارم و ماريالوئيز(پارما) در اسكوريال است كه شكار بلدرچين اين وابستگي را به سبك بائير البته به روشي تا اندازهاي متفاوت با رفتار طبيعي نشان ميدهد. از ديگر تابلوهاي اين دوره شامل سگهاي در افسار بسته(Dogs in Leash)، شكار با جغد و دام(Hunt crith owl ond net) و ماهيگير(The angler) است. سري دوم نقاشيهاي گويا در سال 1776 با تابلوهاي پيك نيك (The picnic) براي اتاق ناهاخوري در ال پالاسيودل پاردو(El Palacio del Pardo) آغاز شد. اين سري از نقاشيها بيشتر در مورد رسوم و عادات مردم مادريد است كه با حالت توصيفي با تركيب شادمانه و زينتي همراه است. اشخاص و حركتهاي آنها صادقانه صحنههاي ناگهاني و رئاليسم عمومي را منعكس ميكند. تابلوهاي نگهبانان دخانيات(The Tobacco Guards)، هيزم شكنان(Woodcutters)، افسروزن(The officer and the lady) و پسرها در حال بازي در كنار سربازها (Boys playing at soldiers) از اين دسته هستند. در ژوئن 1786 گويا مجموعهاي از سيزده طرح به صورت پردهي منقوش را براي اتاق ناهارخوري قصر پاردو(Pardo) كشيد. برداشت انگور يا پاييز (Grape harrest or Atumn)، كولاك برف يا زمستان (Snow-strom or winter) جزء سري سوم نقاشيهاي او هستند كه مناظر آنها با هارموني اعجاب انگيزي به نمايش گذاشته شدهاند. و رنگهاي سفيد و خاكستري به كاربرده شده در تابلوي زمستان حاكي از رئاليسم قوي اثرش است.
ميتوان تابلوهاي مردم فقير در كنار مخزن (Poor People by a Fountein) و چمنزار سن آيسيدرو(San Isidro) را نيز به اين مجموعه اضافه كرد. آخرين مجموعهي كاري گويا از 1791 تا 1792، هفت اثر توليد شده است كه در واكنش با خواستههاي پادشاه با موضوعات روستايي و بذله گويي سرو كار دارد كه از آن ميان ميتوان به تابلوهاي چوب زير پا(The Stilts) غولهاي كوچك(The Little Giants) و جشن عروسي (The Wedding) اشاره كرد. بين مرگ والازكوئز در سال 1660 و حضور ناگهاني پيكاسو، گويا كسي بود كه به هنر اسپانيا تسلط پيدا كرد و با وجود دورهي كاري بيش از نيم قرن، گويا امروزه به خاطر آثار هزل و ماليخوليايي و حتي گاهي اوقات آثار ترسناك مورد تحسين قرار ميگيرد. او همچنين به خاطر شوخطبعي خرابكارانهي آثار چوبي خود مثل كاپريچس، 1799 و حوادث جنگ در حدود 1810 و رك گويي كامل او در پرترهي خانوادهي شاه كارلوس چهارم1800 و واقعگرايي در اماتيك او در سوم ماه مه1808. در سال 1814 مشهور است.
ولادیمیر تاتلین( Vladimir tatlin )
در سال 1885 در مسکو- روسیه زاده شد.به مدت کوتاهی در مدرسه معماری مسکو به فرا گیری مجسمه سازی و نقاشی پرداخت. در 1991 در نمایشگاه اتحادیه جوانان در سن پترزبورگ - وپس ازآن درنمایشگاه های هنر پیشتاز در سن پترزبورگ و مسکو شرکت کرد. در 1913 از طریق برلین به پاریس رفت - از آتلیه پیکاسو دیدن کرد و با کنستروکسیون های کوبیستی آشنا شد. در 1913-1914 نخستین نقش برجسته های نقاشی شده خود را ساخت. در سال 1915 کنستروکسیون های فلزی شامل نقوش تو نشسته را به نمایش در آورد - در همین سال با مالویچ نزاع کرد. در 1917 با یاکلوف در تزئین کافه پیتورسک در مسکو همکاری کرد. بعد از انقلاب اکتبر- مسئولیت های مهمی را در سازماندهی اموزش هنر و در کمیته های کمیساریا بر عهده گرفت. در 1919-1920 ماکت یادمان انترناسیونال سوم را به نام برج تاتلین طراحی کرد و ساخت. در سال 1923 طراحی صحنه نمایش منظوم زاگزی اثر خلیینیکوف را بر عهده گرفت. تاتلین بیش از پیش به شناخت هنری مصالح و فرم و بهره گیری عملی ازآنها توجه می کرد. او و شاگردانش به طراحی لباس های زمستانی برای کارگران - بخاری های خانگی - اثاثیه و لوازم زندگی پرداختند. در 1929- 1931 یک هواپیمای تک سرنشین را طراحی کرد. در دهه 1930 برای چندین تئاتر طراحی صحنه کرد. همچنین تابلوهائی کشید که نقش مایه های اغلبشان - طبیعت بی جان و پیکره های عریان بودند. تاتلین هنرمندی انقلابی بود که بانی اصلی جنبش کنستروکتیوسم یا ساختگری به شمار می آید. تاتلین در سال 1953 در شهر مسکو محل تولش چشم از جهان فرو بست
کارل اپل ( karelAppel )
در 1921 در امستردام - هلند به دنیا آمد. در سال 1940-1943 در اکادمی هنر امستردام هنرآموزی کرد. از جمله بنیان گذاران گروه کبرا در 1948 بود. در1950 به پاریس رفت و در 1957 از امریکا و مکزیک دیدن کرد. او هم اکنون در نیویورک زندگی می کند. کزنمائی و انتزاع منظم از ویزگی های اساسی نقاشی او به شمار می آیند. رنگ های تند ومنش تهیج کننده اثارش - اکسپرسیونیسم شمال اروپا را تداعی می کند
كلود مونه
كلود مونه موسوم به اسكار كلود مونه بنيان گذار مكتب امپرسيونيسم در نقاشي بود، مونه به فلسفه امپرسيونيسم اعتبار بخشيد، در واقع نام امپرسيونيسم برگرفته از نام يكي از تابلوهاي وي به نام امپرسيون به معني طلوع آفتاب است.
مونه در 14 نوامبر 1840 در پاريس به دنيا آمد و در سال 1845 به همراه خانواده اش به بندر لوهار رفت و در سال 1851 به رغم خواسته پدر كه مي خواست مونه نيز مثل ديگر اعضاء خانواده يك مغازه باز كند و در آن به كار مشغول شود، به دبيرستان رفت. در ابتدا با ذغال نقاشي مي كرد و آنها را به قيمت 10 تا 15 فرانك مي فروخت. اولين معلم نقاشي او ژاك فرانسوا اوشار از شاگردان نقاش معروف ژاك لويي داويد بود.
نقطه اوج كاري و شكوفايي كلود مونه را مي توان پس از رفتن به پاريس دنبال كرد، وي بعد از رفتن به پاريس به همراه دوستان خود پيراگوست رنووار، آلفرد سيسيلي و فردريك بازيل در پي يافتن سبك و نگرشي نو به نقاشي بود، آنها سعي مي كردند تا با نقاشي در فضاي باز و زير نور خورشيد و كشيدن سريع قلمو بر بوم به نگاهي نو در هنر دست يابند.
مونه در سال 1873 نقاشي امپرسيون يا طلوع خورشيد را ترسيم كرد، اين نقاشي تاثير گذار نمايي بود از بندر لوهار. از نام همين نقاشي بود كه لويي لروي منتقد مشهور آثار هنري نام امپرسيون را به اين جنش هنري نهاد.
از آثار معروف اين نقاش بزرگ مي توان به نيلوفرهاي آبي ، ساختمان پارلمان، كليساي جامع روئن، صبح هاي سن و ايستگاه ترن سن اشاره كرد.
مونه سر انجام پس از سپري كردن عمري پر فراز و نشيب در 5 دسامبر 1926 بر اثر ابتلا به سرطان ريه در گذشت.
اوگوست رونوار (1919-1841)
نقاشانی که با نهضت امپرسیونیسم همراهی کردند، گروهی از افراد با طبایع مختلف بودند که همگی با علاقه ی مشترک نسبت به یک موضوع واحد، دور هم جمع شدند. ولی هریک از آنها در راه خود پیش می رفت. رونوار اساساً یک نقاش تصویرساز و یکی از بزرگترین رنگ شناسان زمان خود بود. او اول بار اصول امپرسیونیسم را در خلق یک تابلوی رویایی بنام «جزیره سیترا» به کار گرفت.
تابلوی «مولن دولاگالت» که در سال 1876 نقاشی شد، «امپرسیونیست» ترین لحظه ی زندگی ی هنری او را مجسم می کند، لکن گویی در این تابلو سرزمینی نشان داده شده است پر از پریان که لباسهای اواخر قرن نوزدهم را بر تن دارند.
بودلر از نوعی نقاشی ی حماسی ی رئالیست یا رمانتیک که از زندگی ی روزمره ی نقش مایه می گرفت، سخن می راند. در اینگونه نقاشی، قهرمانان مرد با کلاه های سیلندر و حصیری و قهرمانان زن با دامن های پف کرده و آهار زده تصویر می شدند، نظیر چنین دنیایی را مانه با لحنی جدی در «نهار روی چمنزار» خود خلق کرد، و رب النوعان و حوریان را به «جنگل بولونی» آورد. کوشش او از نظر موضوع فقط یک موفقیت جزیی بود، لکن تابلوی رنوار توفیق بیشتری کسب کرد.
در «مولن دولاگالت» صحنه ی عادی یک سالن سرباز رقص به صحنه ی رویایی از خانم های آراسته و مردان متین که پر از رنگ و نور بود مبدل شد. این نقاشی ی رونوار و آثار متشابه دیگر، آنچنان مملو از شادی و سرور یک زندگی راحت و بی خیال بود که مشکل بتوان فقر و تنگدستی ی رونوار را (نظیر مونه) در آن سالها توجیه کرد. اصولا آثار رونوار بیشتر از آثار سایر نقاشان امپرسیونیست مبین زندگی ی متفنن بورژوا و خرده بورژوای فرانسوی است. او عشق به حیات و طبیعت را در قالب زندگی ی آسوده یی می دید که زن و رقص و لباس و گل و هوسبازی و سرمستی در آن مقام پراهمیتی داشتند. «پرده های او در حقیقت هر یک غزلی است در ستایش یکی از مظاهر طبیعت.» آثار رونوار دور از هر نوع کشمکش درونی یا بیرونی، آرامش دنیای آرامی را مجسم می کنند که در آن هر چیز، زیبا و دوست داشتنی و قابل تحسین است و بدی ها و رنج ها و ستم ها بدان راهی ندارد. زنان زیبا در دنیای رویایی ی رونوار مقام اساسی دارند. اصولا در طول تاریخ هنر تعداد انگشت شماری نقاش یافت می شدند که لذت بصری از زنان را این چنین توصیف کرده باشند.
هربرت رید در کتاب «معنای هنر» خود می نویسد: «رونوار آخرین معرف سنتی است که از زمان روبنس تا واتو جریان دارد.» و سپس می افزاید: «رونوار حساسیت فوق العاده یی برای امور از نظر سطحی مخصوصاً در مورد ظرافت و لطافت گوشت بدن و گلبرگ گل داشت. او ندرتاً به چیز دیگری جز اینها توجه می کرد و حتی گفته شده که وی یک اثر نیمه تمام زن برهنه را به گل یا گلهایی مبدل می ساخت، و با این تمرین درخشندگی ی دقیق و ظریفی را در پوست مدل جایگزین می کرد.
هنر امپرسیونیست وسیعاً به زندگی ی شهر مربوط می شد. حتی منظره های مونه نیز خصوصیت گردش روز تعطیل و یا تعطیلات تابستانی ی مردم شهری را داشتند. لکن این هنر شهری یادآور نوعی از زندگی بود که در آن شادی و آراستگی و راحتی به شکلی قابل قیاس با بعضی جنبه های زندگی ی قرن هیجدهم، مورد تحسین و پذیرش قرار می گرفت. لکن در قرن نوزدم زندگی ی مرفه و بی دغدغه، دیگر متعلق به طبقه ی اشراف نبود بلکه حتی فقیرترین هنرمندان نیز می توانستند به نوعی خود را در آن سهیم کنند. این البته نوع دیگری از رومانتیسیسم بود: برای نقاشانی که (جز سزان و دوگا) از نعمت درامد مستمری برخوردار نبودند و بعلت کار طاقت فرسا و فقر، لحظات استراحت و تفریح بی تشویش برایشان میسر نبود، طبیعتاً این چنین گرایش های رمانتیک پیش می آمد. امپرسیونیست با چنین ماهیت ویژه یی غالباً فرار از واقعیات تلخ زندگی ی روزمره و پناه جستن در خوشی های ساده و لذات معمولی را پیشنهاد می کرد.
اغلب مورخین هنر نوین، امپرسیونیسم را، از نظر قالب، بخاطر کیفیات فانی و زودگذر آن مورد انتقاد قرار می دهند و مدعی هستند که رونوار (در سالهای آخر عمرش) و سزان و نئو امپرسیونیست ها علیه این ضعف واکنش نشان دادند. مانند اغلب «کلیشه» های تاریخ هنر، در این مجادله نیز مقدار کمی حقیقت وجود دارد. محققاً مونه و رونوار در دهه ی هفتم قرن پیش «اسکیس» ها و «امپرسیون» هایی که در واقع نوعی هماهنگی ی رنگ بدون کنترل دقیق طرح و شکل اشیاء و آدمها بود، نقاشی کردند. لکن در همان زمان، یعنی در دوزه ی اعتلای امپرسیونیسم، آندو و پیسارو و سیسلی آثاری بوجود آوردند که در آنها ساختمان کلی ی تابلو رنگهای قطعه قطعه و پراکنده را تحت کنترل و حاکمیت خود داشت. منقدین نامبرده ساختمان تجسمی و تصویری آثار امپرسیونیست ها را با اصول آکادمیک که بر مبنای کیفیات طراحی و ایجاد فضای سه بعدی مشخص دوران کلاسیک بود، قیاس کرده و نتیجه گیری غیرقابل قبول فوق را مطرح می سازند. حتی بعضی از رهبران نهضتهای هنری اواخر قرن نوزدهم _نظیر کوربه، مانه، رونوار هر از گاهی، شرمسارانه به سنن انگر و رافایل یا مجسمه های کلاسیک باز می گشتند.
رونوار، در سال 1881 با این اعتقاد راسخ که به انتهای امپرسیونیسم رسیده است، عازم ایتالیا شد تا استحکام مجسمه گونه ی اثار رنسانس و وضوح طراحی ی انگر را مجدداً بیازماید. نتیجه در تابلوی «سه استحمام کننده» آشکار شد. در این پرده، سه زن لخت با طرح مشخص و دقیق در جلوی یک منظره ی پر از رنگ امپرسیونیستی نقاشی شده اند. گذشته از این رجعت به آکادمیسم، در آثار متاخر رونوار، ترکیبی از «فیگور»های مشخص که با مناظری رنگین احاطه شده بودند، ظهور کرد.
هنگامی که درباره ی نهضت انقلاب هنری فرانسه در اواخر قرن نوزدهم می اندیشیم، اغلب این حقیقت را فراموش می کنیم که بسیاری از نقاشان تجربی که در این نهضت مشارکت داشتند، در واقع انقلابیونی بی ایمان بودند. تنها را موفقیت هنوز به «سالن رسمی» ختم می شد. رئالیست ها، امپرسیونیست ها و نئوامپرسیونیست ها، اغلب بدون استثناء از پذیرفته شدن در نمایشگاههای رسمی خشنود می شدند. کوربه به اتمام اعتراضات رئالیستی ی خود، گاه به گاه به آنچه که «نقاشی ی سالن» می گفتند، باز می گشت. مانه که به قشرهای فوقانی ی طبقه ی متوسط وابسته بود و با اعتقادات سیاسی و اجتماعی یی که داشت، پس از 1874 شرکت در نمایشگاههای امپرسیونیست ها (که خارج از «سالن» و بعنوان اعتراض به هیات قضات سالن، تشکیل می شد) امتناع ورزید. با وجود آنکه مانه به موقعیت خویش بعنوان رهبر فکری نقاشان جوان آگاه بود و با وجود آنکه شخصاً با اغلب آنان روابط دوستانه داشت و هم چنین با وجود آنکه پس از 1870 رنگهای آثارش را با اکتشافات جدید همین نقاشان منطبق ساخت، معهذا ترجیح می داد در پایگاهی جدا از آنان قرار گیرد و به پی جویی در به رسمیت شناختن خود در نظام آکادمیک ادامه دهد. تنها مشکل او، تسلیم شدن و به مخاطره انداختن نقاشی اش، در قبال چنین التزامی بود.
مونه، رونوار و سایر امپرسیونیست ها پیش از آنکه بتوانند نمایشگاههایی مختص خود فراهم کنند، گاه به گاه به شرکت در «سالن» گردن می نهادند و موفقیت ناچیزی هم کسب می کردند.
پل سزان
پل(نقاش فرانسوی، 1839- 1906) به سبب تجربه های نو و دستاوردهای ارزشمند هنری اش، به عنوان « پدر نقاشی مدرن » شناخته شده است. او فرزند يک بانک دار دولتمند بود.سالهای اوليه زندگانی اش را در زادگاه خود - اکسان پروانس [ جنوب شرقی فرانسه ]
- گذرانيد. در مدرسه با اميل زولا دوست شد. نخست، به اصرار پدر تحصيل در رشته حقوق را شروع کرد؛ ولی در 22 سالگی اجازه يافت تمامی وقت خود را به نقاشی اختصاص دهد. نخستين ديدارش از پاريس با ناکامی قرين بود. به زادگاه خود بازگشت تا به عنوان منشی در دفتر پدرش کار کند. چندی بعد، باز به پاريس رفت (1862)، و با شور بسيار به نقاشی پرداخت. تحت تاثير افکار زلا به مقابله با فرهنگ و ذوق بورژوايي و هنرآکادميک برخاست. با اين حال، آثاری را برای نمايش در سالن رسمی فرستاد، و نيز برای ورود به مدرسه ی هنرهای زيبا اقدام کرد. اما در هر دو مورد جواب منفی گرفت. تلاشهای بعدی او برای ورود به سالن بيهوده بود. فقط يکی از تکچهره های او، با اعمال نفوذ يک دوست، توانست به اين نمايشگاه راه يابد (1886). پيش از اين، سالن مردودين يک کار از او پذيرفته بود(1863).
سزان در جريان جنگ فرانسه- پروس به استاک رفت. دو سال بعد، در پنتوآز همراه با پيسارو تجربه ی جديدی را در نقاشی آغاز کرد. در همين زمان به جنبش امپرسيونيسم جلب شد؛ و در دو نمايش گروهی امپرسيونيست ها نيز شرکت کرد (1874 و 1877 ). پس از آن، در زادگاهش خلوت گزيد و پيگيرانه به کار پرداخت. رفته رفته، زندگی و هنر او با افسانه درآميخت. آمبروآز ولار - دلال آثار هنری- 150 اثر او را در پاريس نمايش داد (1895). در همين سال، دو پرده ی او در مجموعه ی کايبت به موزه ی لوکزامبورگ راه يافت. چندی بعد، مريس دنی پرده ی بزرگداشت سزان را کشيد و به نمايش گذاشت (1901). در آغاز سده ی بيستم، سالن پاييز به معرفی بخشی از آثار او پرداخت(1904)؛ و پس از مرگش، نمايشگاه بزرگ « يادواره ی سزان » را سامان داد (1907)، که بر هنرمندان پيشرو تاثيری ژرف و گسترده نهاد. چند مرحله در تحول هنر سزان وجود داشت. نخست، دوره ی مطالعه و کند و کاو در موزه ها، و اثر پذيری از کوربه، سورباران، پوسن، مانه و پوژه بود (1862- 1870).سزان در اين سالها مسير واقعگرايي را می پيمود؛ و با طغيان خود عليه ابتذال آکادمی گرايي، در طلب سلامتی و درستی هنر بود. در نقاشيهايش عمدتا رنگهای قهوه يي، خاکی، و خاکستری به کار می برد؛ سايه ها را بسيار تيره می نمود؛ و با کاردک بافتی زمخت به رنگها می داد. پرده ی ساعت مرمرين سياه، نمونه ی شاخص آثار اين دوره است.
رويارويي با منظره های طبيعی حساسيت تازه ای را در سزان بر انگيخت؛ و کار در جوار پيسارو تغييری اساسی در نقاشی او پديد آورد. لطافت و روشنی جای زمختی و تيرگی آثار پيشين را گرفتند؛ و رنگها به خلوص و درخشندگی گراييدند. در اين زمان، سزان خود را شاگرد پيسارو می دانست؛ ولی در واقع، دو هنرمند بر يکديگر اثر می گذارند. پرده ی خانه ی مرد حلق آويز شده - که در نخستين نمايشگاه امپرسيونيست ها ارائه شد – محصول اين دوره ی دوم است. سزان دو نکتة مهم را از «امپرسيونيسم» آموخت: مشاهدة مستقيم طبيعت، و بهره گيری از رنگهای خالص. ولی او نقاشی امپرسيونيست را بدون ساختار و فاقد استحکام صوری يافت؛ و در صدد رفع اين نقصان برآمد. او برخلاف امپرسيونيست ها – که به ثبت جلوه های گذرای جو و نور می پرداختند- رنگ و رنگسايه را وسيله ی نمايش فرم نهانی اشيای مرئی قرار داد، و برای تحليل طبيعت، به ساختار کلاسيکی در آثار استادان گذشته - به خصوص پوسن - تکيه کرد. او پی برد که تنها از طريق رجوع به طبيعت - و نه با « ذهن » خويش صورت عينی دهد. اما برای رسيدن به اين هدف، لازم می بود که چشم و مغز به کار آيند. پس از اين، « ديدن » و « سنجيدن » دو وجه اساسی و مکمل در پژوهشهای سزان شدند. به سخن ديگر، او با تابع کردن دنيای مرئی به يک سلسله ضوابط تصويری کوشيد معادل « طبيعت » را در قالب « هنر » بسازد. راه حل او تغييرات دقيق در يک شکل و روابط فضايي آن با شکلهای ديگر را به مدد سطحهای کوچک رنگی - که از لحاظ درجة روشنی و تيرگی، گرمی و سردی، و پرمايگی و کم مايگی تنظيم شده بودند - و نيز به مدد تاکيد های رنگ مکمل نشان داد. بدين ترتيب، مفهوم پرسپکتيوی فضای تصويری و روش قديم برجسته نمايي اشيا کاملا دگرگون شد. اين دستاورد سزان را به خصوص در پرده هايي که از چشم انداز و کوه « سنت ويکتوآر» نقاشی کرده است، می توان ديد. سزان با کار پيگيرانه و کنکاشهای سرسختانه اش نقاشی اروپايي را از قيد تابعيت قوانين رويت رهانيد؛ و در پژوهشهای خود به تعادلی دقيق ميان واقعيت و انتزاع رسيد. او به قصد احيای « سنت بزرگ » اروپايي حرکت کرد، ولی به روشی نو دست يافت که راه را بر تحول بعدی نقاشی گشود. در ميان هنرمندان نسل بعد، کوبيست ها بيش از سايرين، از نتيجة کشفهای سزان بهره بردند. از جمله ديگر آثارش: طبيعت بی جان با سبد ميوه (1888- 1890)؛ قماربازان (1892)؛ پسری با جليقه سرخ (1893)؛ طبيعت بی جان با مجسمة گچی (حدود 1895)؛ آبتنی کنندگان (1905)
POST-IMPRESSIONISM
[ پسا امپرسيونيسم]. اصطلاحی نه چندان روشن و دقيق دربارة آثار هنرمندانی چون سزان، وان گوگ وگوگن، که در برابر نقاشی امپرسيونيست واکنش نشان دادند. اين اصطلاح که نخستين بار توسط راجر فرای به کار برده شد(1910)، معرف سبک معينی نيست؛ بلکه شيوه های مختلفی را شامل می شود که به سبب اهميت دادن به صراحت فرم و استحکام ساختار و يا تاکيد بر بيان درونی به مدد رنگ و شکل از طبيعتگرايي امپرسيونيسم فراتر رفته و راههايي برای تحول نقاشی در سدة بيستم گشوده اند.
اوژن دلاکروا نقاش فرانسوی
زندگی نامه کمال الدین بهزاد