تاریخ ایران- سلسله ایلخانان مغول
قتل پسر امیر چوپان، او را وادار به عصیان علیه ابوسعید کرد. مضاف بر آن پسر دیگرش امیر تیمورتاش هم که حکومت روم را داشت به سلطان مصر پناه برده بود.
به این ترتیب امیر چوپان با لشکر خود عزم سلطانیه کرد . در سمنان، علاءالدوله سمنانی را برای میانجی گری نزد ابوسعید فرستاد، اما فایدهای حاصل نشد.
از سویی چون در این بین، لشکرش نیز از دور و برش پراکنده شدند، عاقبت به ناچار به هرات نزد ملک غیاث الدین آل کرت رفت، ولی غیاث الدین نه تنها از ترس ابوسعید وی را پناه نداد بلکه با حیله و فریب امیر را به دام انداخت و هلاکش کرد «محرم 728 ق / نوامبر 1327 م». بدین گونه ماجرای بغداد خاتون، ابوسعید را به قتل پدر و برادران او وا داشت. بعد از تمام این جنایتهای ابوسعید، قاضی القضات را نزد امیر شیخ حسن فرستاد و او را وادار به طلاق بغداد خاتون کرد. مستند این اقدام هم یاسای قدیم مغول بود که به موجب آن هر زنی که منظور نظر خان قرار میگرفت، شوهر مجبور به طلاق زوجهاش بود. ابو سعید ، در اواخر حکومتش وزارت را به خواجه غیاث الدین محمد همدانی سپرد که چند سال قبل، پدر او خواجه رشیدالدین فضل الله را به دست هلاکت سپرده بود و پیداست که چنین وزیری تا چه میزان علاقه و اعتماد میتواند به سلطان داشته باشد. سرانجام مدتی بعد خراسان با حمله ازبک مواجه شد و ابوسعید هنگامی که خود را برای دفع دشمن آماده میکرد، در راه وفات یافت «ربیع الثانی 736 ق / نوامبر یا دسامبر 1335 م».
چند با تو گویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنیبر جهانیدن رَسَنبازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی بخدا تُرا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جواز هیچ جا حاصل نتوانی کرد.
رساله دلگشا، لطایف عبید زاکانی، ص 115
ورطه هولناکی که هجوم مغولان پدید آورد، جانکاه تر از همه، انحطاط عقلی و فکری جامعه ایرانی بود.
در حمله مغول، چنان که از مطالب نقل شده از مورخان زمان بر میآید، شهرهای بزرگی که مرکز اصلی علوم و عالمان بود، خالی از سکنه و ویران شد.
هجوم و تصرف بلاد و کشتار مردم و غارت و ویرانی به درجهای از سرعت و شدت و وسعت بود که جز معدودی از بزرگان و متفکران، فرصت گریز و رهایی نیافتند.
کتابخانههای بزرگی که در شهرهای پر جمعیت و آباد ماوراء النهر، خراسان و عراق بود، به سرعتی عجیب پایمال و یا در خرابهها مدفون شد و همراه صاحبان و خوانندگان راه دیار نیستی را در پیش گرفت.
بسیاری از خاندانهای حکومت و ریاست و دانش که غالب آنها مروجان علم و ادب و حامیان عالمان، ادیبان و دانشمندان بودند، به یکباره برافتادند و یا اگر بازماندگانی داشتند، به مرحلهای از فقر تنزل کردند که توان حمایت و نگهداری از حاملان علم و ادب برایشان میسر نبود.
فقر عمومی، از میان رفتن بسیاری از آبادیها، کوچک شدن شهرها، بر هم خوردن مراکز تحقیق و تعلیم و تعلم و افتادن کار به دست بیابانگردانی که علم و هنر را ارج نمینهادند و بدان توجهی نداشتند، مایه تنزل علمی و فکری محسوسی شد.
روی هم رفته، دوره مغول و ایلخانان، دورهای است که در آن از همه جهات اسباب انحطاط فکری، عقلی و اجتماعی ملت ایران، در عموم طبقات فراهم آمد.
لیکن در آغاز کار مغولان، اثرات سوء این پیشامد هنوز خود را به روشنی نشان نمیداد، زیرا هنوز عالمان باقی مانده از نسل گذشته که در گوشه و کنار و اطراف و اکناف میزیستند، سرگرم تدوین و تألیف و تصنیف بودند، چنان که به تحقیق بزرگترین متفکران و شاعران و عالمان این عهد را میبایست از تربیت شدگان نسل پیش از مغول دانست. از این رو به هر میزان که به اواخر این عهد نزدیکتر میشویم، از کثرت این دسته عالمان و ادیبان کاسته شده و کمتر با یک اثر جدی و درخور توجه برخورد میکنیم.
سیف الدین محمد فرغانی اوضاع اجتماعی عصر مغولان در قصاید شاعرانی چون سیف الدین محمد فرغانی شاعر و عارف بزرگ درباره اوضاع زمان خود بسیار گویا و حائز اهمیت است.
شاعر در این قصیده مؤثر، وضع درد انگیز و دلگدازی از انحطاط عمیق اجتماعی، واژگونی اصول و مبانی دین و اجتماع، کسادی بازار علم و هنر و راستی و مروّت، و رواج نامردمی، سفاهت و کژرایی
را مجسم میکند و از «پی آیندگان» بر جای میگذارد.
از این میان، آن چه که در خور توجه ویژه است، انتقادات تندی است که مولود آن عهد و زمانه بوده است. از جمله آنها گفتارهای سیف الدین محمد فرغانی از شعرای عهد سعدی است که در چندین قصیده خود، شرایط اجتماعی آن دروان را به خوبی به تصویر کشیده است و شدیدترین حملات خود را متوجه امیران و عمال و حکام آن عهد کرده که همه را از زمره فاسدان و فاسقان میدانست.
خواجوی کرمانی
به جز سیف فرغانی، خواجوی کرمانی شاعر اواخر این دوره نیز درباره امرای زمان خود سخنان طنز آمیز زیادی دارد .
این بغضهای گره شده اجتماع گه گاه به صورت شکایتهای درد انگیز منظوم یا منثور بر خامه شاعران و نویسندگان جاری شده و گاه نیز به هیأت مطایبات و هزلهایی تکان دهنده، چنان که در کلیات سعدی و عبید زاکانی جلوه کرده است.
سعدی جز در هزلیات که انتقادات خود را از طریق طنز و شوخی اظهار کرده، در غالب قصیدهها و قطعات منظوم و منثور خود، خواسته است تا از طریق ارشاد بزرگان عهد خویش، راه دادگری و خدمت به مردم را بیاموزد.
شاعران دیگری نیز که بین دو عهد گوینده بزرگ شیراز، سعدی و حافظ زندگی میکردند، از این گونه نصایح و اندرزها بسیار دارند.
با وجودی که منبع مهم بررسی حوادث دوران مغول به روایت مورخان آن عهد است، اما درک آن شرایط جز با بررسی ادبیات و سخن شاعران و اهل ادب ممکن نیست.
زیرا کنایات به کار گرفته شده در ادبیات آن عصر، بسیاری از حقایق را بر اهل نظر روشن میکند.
عظمت واقعه و شومی نتایج آن چنان شاعران و اهل ادب را تحت تأثیر قرار داده بود که در قصاید و منظومههای نظم و نثر آنها، انعکاسی از شرایط آن دوران و دردهای بی پایان مردمانی که در آتش کشتار و امر و نهی مغولان سوختند، و پس از آن نیز با بروز ملوک الطوایفیدر ایران، آخرین میراث باقی مانده در دست حکام محلی و امیران افتاد، انعکاسی روشن دارد.
حضور ایلخانان در ایران
هجوم مغول به ایران، ویرانی و تخریب شهرها و نهادها و زیر ساختارهای اقتصادی، به ویژه کشتار فجیع و بی اندازه مردمان، اثرات مخربی در نظام اقتصادی و معیشتی ایران پدید آورد که برخی از نتایج آن برای چندین سده پس از این حمله دامنگیر نظام اجتماعی ایران بود.
آمدن دوباره مغولان به ایران پس از چهل سال از هجوم نخستین و تشکیل سلسله ایلخانان که به هر صورت نظام سیاسی و دیوانی آن میبایست با تأمین مخارج از طریق خراج و مالیات دوام می آورد، بر پیچیدگی شرایط اقتصادی ایران افزود.
حتی چهل سال وقفه در آمدن دوباره این مهاجمان نتوانسته بود، درمانی بر آلام و زخمهای کهنه مردمان باشد. تمدنی فرو پاشیده و مضمحل شده، نظام دیوانی از میان رفته، کاهش شدید نفوس و نیروی کار، شخصیت و حیثیث انسانی که به وحشیانهترین وجه لگدکوب مهاجمان شده بود و میل به زندگی، سازندگی، کار و کوشش را منکوب ساخته بود، عدم وجود امنیت و نابودی اقشار متفکر، کاردان و روشنفکر، تنها گوشهای از اوضاع نابسامان آن دوران را میتواند به تصویر کشد. افزون بر این
خوی تمدن ستیزی و عدم پذیرش حداقل قواعد کشور داری و نظام دیوانی که به صورت دردی چاره ناپذیر مینمود، بر وخامت اوضاع و ستم مضاعف این اقوام بیابانگرد میافزود.
خزانه ایلخانان غیر از عواید مالیات و غنیمتهای جنگی، از عواید گمرکی که در این ایام رونقی نسبی داشت و تجارت خارجی، میزان آن را بالا برده بود، حاصل میشد.
به علاوه آن چه از حکام تابع بر سبیل هدیه و باج به درگاه خان تقدیم یا ارسال میشد، خود قابل توجه بود.
اگرچه میزان این باج و خراج و هدایا به دقت نیست، اما ظاهراً در دورههای اقتدار و قدرت ایلخانان برای رفع نیازهای کشوری و لشکری میبایست کفایت کند. اما تصرف بی قاعده و خودسرانه خانان این خاندان، مسامحه حکام در ارسال مالیات و همچنین بد حسابیهایی که از جانب صاحبان اقطاع در ارسال مال دولت روی میداد، خزانه را دائم با دشواریهایی مواجه میساخت.
مزید بر این مصائب و مشکلات، فساد امیران و طمع ورزی شاهزادگان و سلطان و رافت خواری بی حساب و کتاب وابستگان مغول و بزرگان کشوری و لشکری خزانه چیزی برای مصارف عامه و عمومی باقی نمیگذاشت.
تداوم این نوع مالیات ستانی، موجب ورشکستی و تخلیه دکان و مهاجرت اهالی میشد. با چنین احوالی غریب نیست که روستاییان به محض آگهی از ورود تحصیل داران مالیات به نواحی مجاور میگریختند و خانه و کاشانه و کسب و کار خود را رها میکردند.
مالیاتهای تازهای هم که برای رهایی خزانه از افلاس و ورشکستگی معمول میشد و این سیاستها غالباً توسط تازه به دوران رسیدهها و عناصر بی لیاقت و بی کفایتی که مدیریت جامعه را بر عهده گرفته بودند، بی آن که متضمن رفع مشکلی برای دولت باشد، ناخرسندی و شکایت دائم عامه را موجب میشد.
گویی مردمان محکوم بودند تا تاوان مال اندوزی، رافت خواری، غارت خزانه، بی تدبیری و بی سیاستی عمال دولت و کارگزاران آن را تماماً عهده گرفته، پرداخت آن را از سفره خالی خود ضمانت کنند. غیر از مالیات «تمغا» که از همه چیز گرفته میشد، مالیات دیگری به نام «قاقلان» که ظاهراً نوعی خراج ارضی تازه بود ، بر کسانی که بر روی زمین کار میکردند تحمیل میشد و گه گاه به صورت بیگاریهای سخت تأدیه میشد.
مالیات دیگری نیز که تازگی داشت و به شدت مایه شکایت و ناخرسندی مردمان شد، قبجر «= قبچور» نام داشت که در آغاز به عنوان مالیات دام مطرح شد، اما به تدریج همه چیز را شامل شد و در واقع موضوعی نماند که قبجر بر آن تعلق نگیرد.
فقیر و غنی و روستایی و شهری دچار بلای قبجر شدند و یک شاعر عصر به نام پور بهاء جامی، قصیده قبجریهای ساخت که شکایت حال تمام آحاد خلق را از این مالیات ظالمانه با درد و سوز بسیار، به بیان آورد.
با این همه، مالیات قبجر که برای طبقات روستایی سنگینتر بود و به صورتی ظالمانهتر تحمیل میشد.
این دو نوع مالیات که غازان خان ضمن سایر اصلاحات اداری و اجتماعی خویش آنها را عفو کرد.
جمع آوری مالیات وصول مالیات توسط عمال دولت و حکام ولایت صورت میگرفت.
البته بسیاری از علماء، مشایخ و ترخانان که مقربان خاص دربار ایلخان بودند، غالباً از پرداخت معاف میشدند.
اما حکام ولایات گه گاه بیش از حد مقرر مالیات وصول کرده و یا قسمتی از دریافتیها را در دفاتر ثبت نمیکردند. با این حال مظالمی که در این زمینه در حق رعایا میرفت، حتی با اثبات خیانت عامل و عمال حکومت، جبران نمیشد و مازاد وصول شده هرگز به صاحب آن مسترد نمیگشت.
در مواردی که مالیات به صورت جنسی گرفته میشد، مازاد بر نیاز خزانه را به مزایده میگذاشتند و البته برای آن بهایی بسیار گزاف میطلبیدند و چون به فروش نمیرفت، آن را بین کسبه و محترفه تقسیم و به زور و اجبار میفروختند.
نمونهای از این نقد کردن مالیات جنسی در داستان برادر شیخ سعدی در کلیات این شاعر آمده است.
این شیوه هم نوعی ساده بود که به صورتهای مختلف بر عهده محترفه، یا روستاییان قرار میگرفت و شکایت آنها نیز هرگز به جایی نمیرسید.
در این ایام مأموران دولت برای جمع آوری انواع خراج به اطراف مملکت میرفتند، باسقاق یا ایلچی خوانده میشدند و هر جا به خانه روستایی ضعیفی میرسیدند تقریباً تمام آن چه را او در همه عمر به خون جگر جمع آورده بود، به بهانه قبچر و قاقلان در توبره و کیسه خویش میکردند و بر پشت استران و اشتران خویش به غارت میبردند.
وصول مالیات در قلمرو ایلخانان به مقاطعه گذاشته میشد و تحصیلداران مالیات که از جانب این مقاطعه کاران میآمدند در بسیاری موارد برای مزید دخل، مالیات زایدی هم به نامهای مختلف وضع و مطالبه میکردند که به ندرت چیزی از آن را به خزانه دولت میرساندند.
اصلاحات غازان خان هم دیری نپایید و مرگ زود هنگام این ایلخان باعث شدکه اصلاحات او به عنوان رویهای اجتماعی قوام گیرد.
مواردی پیش میآمد که مالیات و خراج ولایات به صورت نقد و جنس به دربار میرسید و به ضرورتی از نظر سلطان میگذشت.
در چنین احوالی، اردوی فزایندهای از حاملان خراج، و محاسبان و مستوفیان و کاتبان و فراشان و خزانه داران و خادمان و خواجه سرایان و غلامان و کنیزان به پیشگاه پادشاه حاضر میشدند.
در موارد زیادی، بخش عمدهای از این مالیاتهای وصول شده، فی المجلس از جانب سلطان به این طفیلیها داده میشد، چنان که یک پنجم آن به خزانه نمیرسید .
پرداخت کسریهای خزانه، سرانجام به دوش رعیت مفلوک میافتاد که مالیاتهای بی هنگام و افزایش بی رویه و خود سرانه آن، کمر مردمان را زیر بار این همه محنت خم میکرد.
رعیت که حتی با پرداخت تمامی مایملک و ثروتش هنوز از عهده این بی رسمیها بر نمیآمد، با شکنجه، تازیانه و خشونت بسیار مجبور به کار اجباری و فروتر از بردگی میشد
در عصر آنها طب، نجوم و ریاضیات در ایران توسعه قابل ملاحظهای یافت. به طوری که عدم توجه این قوم به زبان فارسی نیز با اظهار علاقه زیادی که به تاریخ نشان میدادند جبران شد. چرا که کتابهای تاریخی قابل ملاحظهای در این دوره به فارسی تدوین شد که جامع التواریخ رشیدی در آن میان شاید نخستین تجربه موفق در تألیف دسته جمعی و گروهی تاریخ بود.
به علاوه توجه برخی از این ایلخانان به ایجاد بناهای عظیم و آبادانی، جبران مافات اخلافشان در ایران، تسلی خاطر نسلهای بعدی بود، چنان که پیدایش سبک تلفیقی ممتاز در تاریخ معماری ایران، نتیجه مجاهدتها و کوششهای برخی از این امیران است.
حمله ی مغولان و حکومت ایلخانان در ایران، دورهای از افول و انحطاط ایرانیان را به همراه آورد. زوال اخلاق و معنویات و رواج دکان ریا و میدان دار شدن کارگزاران بی لیاقت و مال اندوز، بر پریشانی اوضاع و نابسامانیهای اجتماعی هر چه بیشتر میافزود.
در پایان عهد ایلخانان و ضعف و زوال قدرت آنان، سرزمین ایران، با ظهور دوباره ملوک الطوایفی در عرصه فرمانروایی از یک سو و نهضتهای اجتماعی با ماهیتی ضد حکومتی از سوی دیگر مواجه شد؛
نهضت سربداران، نهضت سمرقند، و نهضت عامّه، جلوهای از روح مردم عاصی و به تنگ آمده از اوضاع بود.
حتی تیمور، که با یورشهایش یک چند خاطره دوران چنگیز را تجدید کرد، به اعاده آن بساط موفق نشد. معهذا، از پایان عهد ایلخانان تا عهد تیمور، نوعی ملوک الطوایفی در ایران ادامه یافت که دوام آن تقریباً سراسر کشور را غرق در جنگهای محلی، هرج و مرجهای اداری و اغتشاشهای ناشی از ناامنی کرد، و غلبه جهل، فساد، ریا و دروغ را در تمامی رویدادهای عصر آشکار ساخت.
در این ملوک الطوایفی که سراسر ایران را دچار اغتشاشهای طولانی ساخت، خاندانهای مختلف محلی به رویارویی با هم پرداختند.
منازعات بین حکام محلی، آبادیها، شهرها، و ولایات را دست خوش غارت و کشتار مدعیان ساخت که هر از چندی آن ولایات را دست به دست میکردند و یا به زور از دست یکدیگر می گرفتند.
از این جمله؛ چوپانیان در آذربایجان و اران و ولایات جبال، جلایریان در عراق عرب و بعدها در تمامی قلمرو چوپانیان، طغاتیموریان در جرجان و خراسان غربی، آل کرت در هرات و خراسان شرقی، ملوک شبانکاره در قسمتی از فارس، اتابکان سلغری و قراختاییان در فارس و کرمان، آل اینجو در فارس و اصفهان، اتابکان لر بین اصفهان تا خوزستان، اتابکان یزد در ولایات تابع آن حوالی و تعدادی امیر نشین در طبرستان و مازندران که هر کدام مستقل بودند و به جنگ با هم می پرداختند.
هر چند برخی از این حکومتهای ملوک الطوایفی در همان اواخر عهد ایلخانان بر افتادند، اما اثرات جدایی قلمرو آنها همچنان باقی ماند و حکومت ملوک الطوایفی ، چندین سده بعد از حمله ی مغولان و بعد از عهد تیمور هم به صورتهای دیگر ادامه حیات یافت، و سرزمین ایران را عرصه تاخت و تاز و بی نظمی و اغتشاش کرد که رهایی از آن، نیازمند حکومتی مرکزی و مقتدر بود که نیل بدان تا عهد صفوی برای ایرانیان ممکن نشد.
از تهاجم چنگیز خان تا لشکر کشی تیمور گورکانی تقریباً یک صد و پنجاه سال به طول انجامید.
در پایان یک سده دیگر و با مرگ تیمور، ایران واپسین دوران ملوک الطوایفی تاریخی خود را پشت سر گذاشت و وارد دورهای شد که مورخان جدید، غالباً آن را اعتلای ایران به مرحله دولت ملی یعنی عهد صفوی خواندهاند .
قلمرو چنگیز در قلمرو پارسی زبانان سرانجام به حدود ماوراء النهر محدود شد ،اما لشکر کشی های تیمور از میان ویرانههای دولت چنگیز خانی آغاز شد، و در مدت فرمانروایی او و جانشینانش سراسر ایران از خراسان و مازندران تا فارس و آذربایجان، عرصه تاخت و تاز ترکمانان آسیای صغیر و ترکان آسیای میانه بود.
هنوز چند نسل لازم بود، تا ایرانیان، وفاق ملی و نیاز به آن را از میانه ویرانیها و کشتارها، تجربه کنند و آن را باور بدارند. عده ای از موخان بر این عقیده اند که عهد صفوی، تنها طلایه ی فرو پاشی و اضمحلال ملوک الطوایفی در ایران و آغاز یک دوره از اقتدار مرکزی نیست، بلکه جای گرفتن این باور در وجدان عمومی مردمان بود.
در پایان دوره ی ایلخانی، با آن که ایلخانان و چوپانیان توانستند دست کم برای مدتی کوتاه تفوق عنصر مغول را در عرصه رویدادهای سیاسی ایران حفظ نمایند، اما اعاده آن قدرت برای مغولان دیگر ممکن نشد.
ادامه پارهای از شیوههای حکومت و یاساهای مغول در قلمرو کوچک طغاتیموریان جرجان، و در دستگاه آل کرت و آل مظفر هم به دوام و بقای دنیای چنگیز خانی کمکی نکرد. هر چند ایران تا نیل به وحدت و استقلال، هنوز راه درازی در پیش روی داشت، اما بازگشت به دنیای مغول هم، دیگر برایش قابل تحمل نبود.
تهاجم مغولان ، در هم ریختن مبانی حیات جامعه مغلوب، راه یافتن انحطاط و زبونی در قوم مغلوب و پدیداری بسیاری از مفاسد اجتماعی را به دنبال داشت.
غلبه قوم بیابانگرد مغول که به آداب و سنن و اصول اجتماعی و سیاسی خو نگرفته بودند و بنیان قدرت و حکومت آنها که تنها در سایه تهاجم، قتل و غارت و ریشه کنی مبانی و مناسبات اجتماعی خلاصه شده بود، از بارزترین علل انحطاط جبری ایرانیان در این دوره به شمار می رود.
نتیجه چنین حملههای بنیاد براندازی که در روزگاران قدیم به وسیله دستههای بزرگی از بیابانگردان بر ممالک آباد، ثروتمند و متمدن صورت میگرفت، نابودی تمدن و کشته شدن مردمی بود که اگر جان سالم به در می بردند حفظ آن جان یکی از بزرگترین مشکلاتشان بود.