تاریخ ایران- سلسله آل زیار
استمرار قدرت محلی اسپهبدان و پادوسبانان در جبال طبرستان و رویان که با وجود ضعف و انحطاط تدریجی ، همچنان در بعضی دورهها دوام می یافت، مانع از آن نشد که بخش هامونی طبرستان و جرجان به دنبال انقراض علویان، تا مدتها مورد منازعه دو سلسله ی جنگجوی گیل و دیلم - آل زیار و آل بویه - نماند و افول قدرت نهایی آنها سرانجام تا طلوع دولت سلجوقیان به طول انجامید.
با آن که هر دو سلسله در آغاز ورود به صحنه تاریخ، خود را مخالف خلیفه نشان دادند، اما در پایان هم با خلیفه و هم با امرای دست نشاندهاش کنار آمدند.
مرداویج، نخستین سردار آل زیار، رویای لغو خلافت و محو شعائر و عقاید وابسته بدان را در سر می پرورانید و تنها این مطلب که وی به رغم نقشههای جسورانه و افکار بلند پروازانهای که در ذهن داشت، ظرفیت روحی و قدرت اخلاقی لازم را برای اجرای چنین طرحی نداشت، این تهدید را از دستگاه خلافت دفع کرد.
گذشته احوال مرداویج بنیادگذار این سلسله، که ناگهان به دنبال توقیف و قتل اسفار دیلمی به روشنایی تاریخ وارد شد، در تیرگیهای ابهام پنهان است و البته غروری بی نظیر و جاه طلبی و تجمل پرستی او را از برادرش وشمگیر متمایز میساخت.
آنچه از گذشته وشمگیر در روایات انعکاس دارد میتواند تصویری از گذشته احوال خانوادگی زیاریان ، که بعدها نسب خود را به پادشاهان پیش از اسلام ایران و پهلوانان افسانهای حماسی رساندند، عرضه دارد؛
دوران حکمروایی وشمگیر نیز میدان نزاع زیاریان و بوییان بر سر متصرفات بود.
قدرت گیری آل بویه، وشمگیر را ناچار ساخت تا به سامانیان نزدیک شود و خود را در پناه ایشان قرار دهد.
اما این دروان کوتاه نیز با سقوط وشمگیر از اسب و کشته شدنش در 356 ق / 967 م پایان یافت.
جانشینان وشمگیر نیز افزون بر یک سده دیگر حکمروایی داشتند که دوران آنها نیز همچون خلافت اسلافشان به زد و خورد با خاندانهای محلی سپری شد.
این تحول در نزد آل زیار در وجود
- از احساسات ضد تازی آغاز و در وجود
- به اوج عرب مآبی منجر شد. در رفتار
- با خشم و تحقیر نسبت به «مسوده» و هواخواهان عباسیان و بعد با کنار آمدن با آنها ظاهر شد و در کردار
- به طاعت و انقیاد نسبت به سلطانی که خود را مولی امیر المؤمنین میخواند، رسید.
یک سرش برنج کاری در زمینهای مردابی گیلان را با لباس ژنده و سر و پای برهنه در وجود نیای سلسله نشان میداد و سر دیگرش، نسب نامهای پر آوازه را عرضه میکرد که به پادشاهان ایران باستان می رسید.
سادگی و خامی نیای نخست خاندان تا حدی بود که رفتار و گفتارش مایه شرم و خجلت همراهان میشد و خردمندی و پختگی آخرین نام آور آن چنان بود که پند نامهاش نمونه کامل گفتار و کردار حکمت آمیز را در فرهنگ مردم ایران عرضه میکرد.
یک سده فاصله بین
خاندان گیل مرد بینوا اما جنگاور را شایسته آن کرد که به پادشاهان افسانهای باستان منسوب شود و قرنها حکمت و اخلاق به نسلهای بعدی تعلیم نماید.
دو خانواده ایرانی از نواحی مازندران و گیلان بودند که توانستند به حکومت ایران برسند. در واقع، بعد از حکومت نیمه مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امری سامانی در ماوراءالنهر، خانوادههایی از مازندران و سپس گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند. حکومت این خانواده ها به نام دیلمیان شهرت یافته است.
سرزمینهای طبرستان و دیلم که در قسمت شمالی البرز و در پناه کوهها و درههای صعب العبور و جنگلهای انبوه قرار دارد، از قدیم الایام ( حتی پیش از اسلام ) حاکمیت خود را حفظ کرده بود، چنانکه زمان انوشیروان دادگر ( خسرو اول 579 – 531 م ) تا مدت ها این ولایت یک نوع حکومت خود مختار داشت.
بعد از فتوحات مسلمانان در اکناف ایران ( با اینکه تا اقصی نقاط خراسان تحت نفوذ اعراب مسلمان در آمد ) باز هم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندان های قدیم آن ولایت، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان ( حدود رودبار و منجیل ) همچنان به آداب و رسوم خود زندگی میکردند. همچنین، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ کردند، تا روزگاری که گروه های از عراب طرفدار خاندان حضرت علی ( ع ) و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانواده ها قرار گرفتند. چنانکه وقتی داعی کبیر حسن بن زید در آن نواحی سکنی گزید، جمعی کثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند. همچنین در جنگهایی که میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد، مردم گیلان از او حمایت بی دریغ نمودند .
مساله طبرستان از همان اوایل طلوع آنها برای سامانیان حل نشده باقی مانده بود. اسفار – پسر شیرویه، هر چند ابتدا با سامانیان همراه بود، اما در آخر کار بر آنان شورید و به تدریج گرگان ،طبرستان، قزوین، ری، قم و کاشان را در قلمرو خود آورد. اسفار فرماندهی سپاه خود را به یکی از بزرگان ولایت، یعنی مرد آویچ پسر زیار سپرد، ولی خود با طغیان سربازان رو به رو گردید و در طالقان به قتل رسید ( 316 ه.ق). قلمرو حکومت مرد آویچ علاوه بر مازندران و قسمتی از گیلان، به شهرهای ری، قم و کرج ابودلف و ابهر و بالاخره همدان رسید. حتی سپاه خود را به حدود دینور نیز فرستاد ( 319 ه.ق). مرد آویچ، اصفهان را فتح کرد و خیال حمله به بغداد را داشت. وی به زبان آورده بود که من شاهنشاهی ساسانی را بر میگردانم و قصد داشت که مدائن را پایتخت قراردهد. او پس از آنکه مراسم جشن سده را در اصفهان بر پای داشت. به علت اختلافی که میان غلامان ترک و دیلم او پیش آمده، به دست غلامان ترک در حمام کشته شد. ( 323 ه.ق)
بعد از قتل مردآویچ، جمعی از یاران او برادرش وشمگیر را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به بسپارند، اما، چنانکه خواهیم دید حکومت ولایهای عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود رابه حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند. در این مدت، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد ( 323 تا 357 ه.ق). جنگ های او با آل بویه، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بی نتیجه ماند. وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه میشد، در حین شکار، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد ( اول محرم 357 ه.ق). بهستون ( بیستون ) پسر وشمگیر، با برادرش قابوس رقابت داشت و حوزه حکومت قابوس بعد از مرگ برادر به همان گرگان منحصر شد. در جنگی که میان او و آل بویه در حوالی استرآباد در گرفت، شکست خورد و به خراسان فرار کرد ( 371 ه.ق). بعد از آن، گرگان در دست آل بویه باقی ماند و قابوس نیز در 403 ه.ق. به قتل رسید. بعد از او، فرزندش منوچهر که داماد سلطان محمود نیز بود نتوانست بر قلمرو خود بیفزاید و نوشیروان پسرش، و جستان نوه اش، تنها به صورت امرای محلی در گرگان تا حدود سالهای 435 ه.ق. حکومت راندند. در تمام مدتی که قابوس و منوچهر و سایر اولاد زیار در گرگان حکومت نیمه مستقلی داشتند، خاندان بویه که دست پرورده مرد آویچ بودند، پی در پی به فتوحات تازه دست مییافتند و قلمرو حکومت خود را توسعه میدادند.