من دستم را در راه اباعبدالله دادم
خبرگزاری فارس: همرزم شهید موحددانش گفت: حاجعلی در حالی که دستش قطع شده بود، برای اینکه بچهها روحیهشان را از دست ندهند، آستین خالیاش را در جیباش پنهان کرده بود و با همان حال عملیات را هدایت کرد.
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، عملیات بازیدراز بود و نیروهای گردان یکم و نهم سپاه، خودشان را به سختی تا بالای ارتفاعات 1100 صخرهای رسانده بودند. فرمانده گردان نهم «محسن وزوایی» بود. تانک عراقیها هم بچهها را زیر آتش گرفته بود. «حاج علیرضا موحددانش» میرود تا آتش تانک را خاموش کند. نارنجک در دستش منفجر شده و دست راستش را در بازیدراز جا میگذارد. او آرام آرام خود را به شهادت نزدیک میکند و در عملیات «والفجر 2» به عنوان فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا به شهادت میرسد.
در ایام سالگرد شهید «علیرضا موحددانش» سردار ابوالفضل مسجدی در گفتوگو با خبرنگار فارس بخشی از عملیات «بازیدراز» و رشادتهای فرماندهان شهید محسن وزوایی و علیرضا موحددانش را روایت میکند.
***
به دنبال حمله سراسری ارتش بعث عراق به سرزمینهای اسلامی ایران، تقریباً هزار و 350 کیلومتر از اراضی کشور به تصرف صدام در آمد. ارتفاعات بازیدراز نیز بخشی از این اراضی بود. صدامیها با تصرف ارتفاع 1100 صخرهای و ارتفاع 1150 گچی بازیدراز، به راحتی روی ارتفاعات بازیدراز و منطقه سرپل ذهاب، دشت ذهاب، تنگه بالاتاق، قصرشیرین و اراضی اطراف شهر قصرشیرین را زیر دید داشتند، تحرکات رزمندگان اسلام را رصد میکردند و زیر آتش خود قرار میدادند.
به دلیل اهمیت منطقه، بعثیها میخواستند به هر قیمتی بازیدراز را نگه دارند. در حالی که دشمن به پیشروی خود ادامه میداد، با تدبیر حضرت امام خمینی(ره) و استراتژیای که برای رزمندگان ترسیم کردند، باید در مرحله اول دشمن را زمینگیر میکردیم و اجازه نمیدادیم جلوتر از نقطهای که آمده، پیشروی کنند.
به دنبال این سیاست حضرت امام(ره)، رزمندگان اسلام در غرب کشور خط پدافندی را تشکیل دادند؛ بعد از این خط پدافندی در جبهههای 09، 011، 012 ،کورهموش و تک درخت مناطق دشت ذهاب تصمیم گرفتند، در اردیبهشت سال 61، عملیاتی را روی ارتفاعات بازیدراز انجام دهند و دشمن را از منطقه عقب برانند.
شهیدان غلامعلی پیچک فرمانده پادگان ابوذر، حاجیبابا، حاجعلی موحددانش، محسن وزوایی، شهید روحانی غفاری به عنوان بهترین دیدهبان، این عملیات را طراحی کردند. بعد از توجیه رزمندهها نسبت به این عملیات، شب را در روستایی به نام «شیشهرا» ماندیم. آن شب حاج محسن وزوایی با رزمندهها درباره نحوه ورود به عملیات صحبت کرد.
*عبور معجزهآسا از میدانهای مین نامنظم بعثیها
صبح عملیات از همان دامنه ارتفاع 1100 صخرهای، وقتی که میخواستیم بالا برویم، درگیری ما با عراقیها شروع شد. حجم آتش صدامیها روی سر رزمندهها از یک طرف و میدانهای مین بسیار وسیع دشمن که به صورت نامنظم با مینهای سوسکی، گوشتکوبی و پدالی پهن شده بود، از طرف دیگر کار را بسیار دشوار کرده بود.
بالاخره به هر سختی بود، رزمندهها بخشی از مینها را زیر حجم آتش خنثی کردند و زمانی که روی قله 1100 صخرهای قرار گرفتیم، آقای کاظمی نگاهی به پشت سر انداخت و با تعجب گفت: «مسجدی، ما چگونه از این میدان مین عبور کردیم؟» واقعاً با مدد الهی بود که توانستیم از آن میدان مین عبور کنیم.
*تیربارچی عراقی که پایش را به تیربار بسته بود
وقتی روی قله 1100 صخرهای رسیدیم، توانستیم تلفات زیادی از نیروهای عراقی بگیریم، نیروهای عراقی هم با تمام توانشان در مقابل ما ایستاده بودند. یک وقتهایی در فیلمهای سینمایی میبینیم که بچه بسیجیها با فریاد اللهاکبر دنبال عراقیها میروند و آنها را فراری میدهند؛ خدا شاهد است که این طوری نبود، روی همین ارتفاعات بازیدراز یکی از عراقیها پای خود را به پایه تیربار بسته بود تا در صورت پیشروی ما به هیچوجه مجبور به عقبنشینی نشود. آن تیربارچی هم تا آخرین تیر با بچههای ما جنگید.
روی ارتفاعات بازیدراز تشنگی، گرسنگی و خستگی به بچهها احاطه پیدا کرده بود. مهمات و سلاحهای ما هم از کار افتاده بودند. سلاح سازمانی ما سلاح ژسه بود که وقتی غبار میگرفت، از چوبدستی بیارزشتر میشد.
*بعثیها برای ایجاد جنگ روانی هلهله میکردند
در این عملیات جنگ تن به تن آغاز شد و با سرنیزه و نارنجک با بعثیها میجنگیدیم. موقعی که بر ارتفاعات مسلط شدیم، پاتکهای عراق روی ما شروع شد. صدامیها با هلهله کردن و ایجاد رعب و وحشت جنگ روانی ایجاد میکردند. سلاح ما در مقابل آنها نارنجکهای مصری به شکل قوطیهای کمپوت و سفیدرنگ بود که این نارنجکها را مصر در اختیار عراق قرار داده بود. این نارنجکها فقط سلاح پدافندی ما در مقابل دشمن بود.
از طرفی دیگر، قصرشیرین در دست بعثیها بود و نیروهای بعثی از جاده آسفالت قصرشیرین به ارتفاعات آمدند و بر ما مشرف شدند. تانکهای عراقی هم عجیب ما را میزدند. در این حملات محسن وزوایی از ناحیه گردن به شدت مجروح شد و در کنار میدان مین روی زمین افتاد.
درگیری بسیار سختی داشتیم؛ بعد از به شهادت رسیدن شهید غفاری، دیدهبان گردان هم کارش بسیار سختتر شده بود؛ فرمانده گروهانها و تعداد زیادی از بچهها به شهادت رسیده بودند. یکی از تانکها به شدت رزمندهها را زیر آتش گرفته بود و این قدر آتش سنگین بود که من و آقای حسین کاظمی در پناهگاه بودیم و سنگ و خاک جلوی آن پناهگاه را گرفته بود و داشتیم خفه میشدیم.
*ماجرای قطع شدن دست شهید موحد دانش
علیرضا موحددانش گفت: «باید بروم تانک را بزنم و آتشش را خاموش کنم تا بچهها از زیر آتش تانک در امان باشند». عراقیها به قدری به او نزدیک بودند که نارنجکی را به سمت حاجعلیرضا پرتاب کردند، حاجعلیرضا این نارنجک را گرفت و چون زمان گذشته بود، نارنجک در دستش منفجر شد و دست علی قطع شد.
حاجعلی در حالی که دستش قطع شده بود، برای اینکه بچهها روحیهشان را از دست ندهند، آستین خالیاش را در جیباش پنهان کرده بود و با همان حال عملیات را هدایت کرد.
خون زیادی از دست حاجعلی رفته بود و تقریباً توانش را از دست داده بود. حاجعلی را از ارتفاعات پایین آوردند، حتی آمبولانس نبود که حاجعلی را داخل آن بگذارند. او را داخل یک ایفا گذاشتند و در دستاندازها علی را به بهداری پادگان ابوذر رساندند.
در بهداری پادگان ابوذر، زمانی که میخواستند دستش را مداوا کنند، اجازه نداد بیهوشاش کنند و گفت «من دستم را در راه اباعبدالله(ع) از دست دادم و اگر قرار است کاری هم روی دستم انجام دهید، نیازی به بیهوشی نیست». بعد از جراحی او را به تهران فرستادند.
انتهای پیام/م