شهید سپهبد صیاد شیرازی
با عجله و نفس زنان ، خود را به ايستگاه مي رسانم . قسمت وسيعي از سالن با رنگ سبز لباس نظاميان ارتش جمهوري اسلامي ايران پوشيده است ، که در سجده و غرق در عبوديت و بندگي هستند . در رکوع رکعت بعد به آنان مي پيوندم . پس از نماز چهره هاي آشناي تيمسار هاشمي ، سرهنگ واعظي ،سرهنگ خليلي ،سرهنگ عباس زاده ، سرهنگ زين العابديني ، سرهنگ دربندي ، تيمسار بازنشسته سروري ، سرهنگ روضه اي و را مي بينيم .
تيمسار بختياري که از اعضاي ثابت هيئت معارف جنگ است ،به تعدادي از پيشکسوتان ارتش مي گويد : تمام لطف اين کار به اين است که بياييم و همديگر را ببينيم . "
اعضاي هيئت معارف جنگ و تعدادي از فرماندهان قديم و جديد ارتش در کوپه هاي سالن شماره 6 و دانشجويان دانشگاه امام علي (ع) در ساير سالنها اسکان مي يابند .
در ساعت 2 بعد از ظهر ، قطار به سمت خوزستان حرکت مي کند . صداي سرهنگ دربندي از بلندگوي قطار به گوش مي رسد که مي گويد :
سلام ! بر همه عزيزان دانشجو ، سلام ! بر همه فرماندهان بزرگوار و سلام ! بر کارکنان پرتلاش قطار مسافربري رجا و سلام ! بر همراهاني که ما را در اين سفر ياري مي کنند . از همه عزيزاني که صداي مرا مي شنوند خواهش مي کنم کوپه هاي بغل دستي را چک کنند که آيا صدا به آنها مي رسد يا نه ؟ "
او ، سپس برنامه هاي مورد نظر هيئت را اعلام مي کند .
پس از گذر از ايستگاه شهر قم ، سئوالهايي بين دانشجويان توزيع مي شود که بايد ظرف نيم ساعت به آن جواب بدهند . تيمسار صياد مدت پاسخگويي به سئوالات را افزايش مي دهد .
برگزاري مراسم دعاي توسل در قطار ، حال و هواي ديگري دارد و هر کسي در کنجي ،اين دعا را زمزمه مي کند .صياد شيرازي نيز ، تنهاي تنها ، در گوشه اي از کوپه به دعا و نيايش با خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) مشغول شده است .
هنگام اذان مغرب ، تمامي همراهان يک صدا و بلند " الله اکبر "مي گويند . براي تسريع در کارهاي خواسته مي شود تا در قطار تجديد وضو شود تا هنگام توقف بلافاصله به نمازخانه ايستگاه برويم در فاصله مانده به ايستگاه بعدي ، شيرازي در کوپه خود نماز نافله مي خواند .
با توقف قطار ، نمازخانه ايستگاه ازنا ،پر از نظاميان نمازگزار مي شود با حرکت مجدد قطار ، به کوپه صياد مي روم .
او براي دو دانشجو از جريان خلع فرماندهيش در غرب کشور توسط بني صدر ميگويد : " به ما گفت برويد . گفتم تا از شوراي عالي دفاع دستور نيايد . من نمي روم دستور را بردند نزد امام (ره) ،امام گفتند برابر مقررات برخورد شود زنگ زدم به منزل آقاي خامنه اي ( رهبر معظم انقلاب ) در خيابان ايران ،آقا گفتند : سريع منطقه را ترک کنيد و نگران نباشيد ! با اين که به دليل جراحات وارده ،عصا داشتم ،ولي تلاش مي کردم . به ستاد نيروي زميني رفتم ،گفتند که از آنجا هم بيرون برويم ،دوباره زنگ زدم به آقا( آيت الله خامنه اي ) و گفتم براي من اين وضع سنگيني است ،آقا گفتند اين را هم اجرا کنيد ده ماه بعد بني صدر فراري شد و بعد شهيد رجايي رئيس جمهور شد . در صحنه انقلاب ، بايد ثبات قدم داشت ، اگر قدم با عقيده مرتبط نباشد ،رسيدن به هدف ناممکن است
يکي از دانشجويان درخصوص تصميم گيري در مواقع بحران سئوال ميکند . صياد مي گويد :
" فرق بين تصميم گيري در بحران و غير بحران ، در زمان است . تصميم گيرنده بايد مسيري را طي کند . و اين ،مستلزم آن است که تمرين داشته باشد . مثلاً در عمليات فتح المبين ، ريشه تصميم گيريهاي ما ، همان شناساييها ، مشورتها و هماهنگيهاي ميان ارتش و سپاه بود . ما ،متناسب با صحنه ، دشمن را برآورد ميکرديم . تصميم گيري با شانس و استخاره همراه نيست . يک مدير ،فرمانده و رهبر ، در موقع تصميم گيري ، بايد جاذبه اش در محيط کاري به حدي باشد که اعمال نظر کند و در مواقع بحران ، تصميم مناسب بگيرد .
ما در عمليات فتح المبين از چهار طرف در بحران قرار داشتيم . يک بحران را ، اما رفع کردند و فرمودند که عمليات کنيد . نگفتند که چطور برويد . امام در بحران ،خوب تصميم مي گرفتند . از اين لحظه به بعد ، ما اجرا کرديم .
در سير تقدير همه چيز بر عهده ما نيست . در مواقع بحران ، فرمانده اي مي تواند تصميم صحيح و خوبي بگيرد که در حالت عادي ،با تعمق ، تفکر و رعايت همه اصول کارش را کرده باشد . آن وقت در مواقع بحران خداوند متعال دست او را مي گيرد در عمليات بدر ، حدود 20 هزار نفر از ما داشتند اسير مي شدند شب تا صبح تيپ هوابرد را جابجا کرديم . اين تيپ تا صبح پياده مي رفت و من جلو رفتم همه در فشار بودند دادبين فرمانده يگان تکاور بود او هم به هم ريخته بود و يک چنين تنگناهايي در عمليات بود گفتم : توجه کنيد به دستوري که صادر مي کنم ! تا ساعت 7 بعد از ظهر به شما فرصت مي دهم تا برويد قوايتان را تجديد ساختار کنيد .
ما چاره اي جز جنگ نداريم . و دشمن از پيروزي سرمست است . امشب بايد بريزيم بر سر آنها اينها رفته بودند همه رفته بودند ، عقب نشيني کرده بودند ساعت 5/6 بعد از ظهر است . رفتم تجديد وضو کنم کنار هور ،ديدم يکي از پشت کمر مرا گرفت ، يکي از بچه هاي بسيجي بود ، آمدم نگاه کنم و دريابم ، مرا و صفوي را انداختند داخل قايق قايق که 15 متر جلو رفت ،خودم را با آن لباس ، کلاه آهني و پوتين به آب انداختم و دست و پا مي زدم و به زور جلو مي رفتم ، يک چيز انداختند ما را بالا کشيدند بلند شدم و آنچنان فريادي زدم و از قعر جانم گريستم و فرياد زدم ، با بغض فرياد زدم که شما حق نداريد فرمانده را بي اختيار از صحنه بيرون بيندازيد .
روحاني شهيد ميثمي ، با لبخندي به من گفت خوب کاري کردي برگشتي . ( احتمالاً سردار صفوي نوار فيلم را دارد ) من فرماندهان را جمع کردم ، گفتند همه به عقب برگشتند ، ولي شما هرچه بگوييد ما عمل ميکنيم ، چاره اي نيست ، ما هم بايد برگرديم ،آه از نهادم برآمد : چرا که پيروزي صد در صدي را مي ديدم که داشت از دست مي رفت . بعداًحضرت امام يک پيام تاريخي ـ بعد از عقب نشيني ـ دادند " به فرماندهان ارتش و سپاه بگوييد ، چون گزارشي داده اند بعضي ناراحت هستند مي خواستم بگويم هيچ نگران نباشيد از ائمه که بالاتر نيستند آنها هم در ظاهر ، در بعضي مواقع موفق نبودند محکم باشيد و از هم اکنون به فکر عمليات بعد باشيد ؛ وقتي اوضاع تغيير کرد، گردنها افراشته شد به ذهنم طرح آمد گفتم ريشه نقص را يافتم . ما در نيروي زميني ـ در خط شکستن ـ ضعيفيم ما بايد گروهانهاي شهادت طلب تشکيل دهيم مطلب را گفتم و بعد خواستم که چراغ را خاموش کنند ،تا آنها که داوطلب براي اين گروهانها هستند تنها بمانند و آنها که نمي توانند ، به راحتي بيرون روند اما وقتي چراغ را روشن کرديم ، هيچ کس بيرون نرفته بود ! همه حاضر بودند در اين گروهان باشند دستور صادر کرديم و سه روز فرصت داديم که بيايم از آنها بازديد کنيم {بعد از اين مهلت } رفتيم ديديم يگان محکم و مجهز است براي فرمانده مسلمان ،مواقع بحران با مواقع عادي ،حالتش يکي است مومن وقتي شدت مي بيند قوي تر مي شود و ايمانش بيشتر ميشود "
هنگامي که صياد ،اين مطالب را بيان مي کرد ،سروان 2 سيد جمال غلامي اظهار داشت : " اين قضيه را حاج علي مهدي پور ـ از برادران سپاه ـ برايم تعريف کرده ، گفت : " اين فرمانده تان ، کارش خيلي درست است ،ما او را به زور سوار قايق کرديم ، خودش را انداخته بود در آب . گفتيم ما با تو کار داريم ! نياز داريم ! حيفي ! نيروها همه عقب نشيني کرده اند فرمانده تان ( تيمسار ) با حالت حسرت گريه کرد که چرا بايد اين طور شود . خود را به آب انداخت ، داد مي زد ، فرياد مي کشيد و مي گفت :من مي خواهم بروم ! ولم کنيد ! چه کارم داريد ! اصلاًخودم تنها مي خواهم بمانم و بجنگم ! بگذاريد بمانم ! اصلاً شما چه حقي داريد که فرمانده تان را به زور از صحنه دور مي کنيد ! " تيمسار آن موقع با حالت زار ، اصرار ميکرده و آنها هم توجهي نمي کردند ، دو سه بار رويش را بوسيدند ، تيمسار اصلاً در حالت خودش نبود ، باور نمي کرد ، فکر نمي کرد اين عمليات اين طور بشود و با شکست مواجه شود . چون همه چيز را محاسبه کرده بود و شروع مي کند به صحبت با حالت زاري و گريه که اسلام در خطر است ، کشور در خطر است ،بگذاريد من بمانم "
ـ وضعيت ايجاد شده واقعاً يک وضعيت جالبي است که تيمسار صياد با طرح سئوالي به بيان خاطره اي معنوي بپردازند و در حالي که 4 يا 5 نفر بيشتر در کوپه نيستيم يک نفر به عنوان شاهد مثال پيدا شود و اين طور قضيه را توضيح دهد ، واقعاً اتفاق اين موضوع درسي است بزرگ .
ساعت 5/3 بامداد ، با صداي آقاي دربندي که از بلندگوهاي قطار پخش مي شود ،از خواب برمي خيزيم وقت نماز ، نزديک است .
در انديمشک از قطار خارج مي شويم ، با هماهنگي که از قبل صورت گرفته در محوطه ايستگاه در سطح وسيعي براي اقامه نماز ، موکت گسترانده اند . تعدادي از دانشجويان در حالي که آستين بالا زده و پوتينهايشان را از ساق خم کرده اند براي تجديد وضو اين طرف و آن طرف مي روند . در گوشه ديگري از محوطه هم انبوهي از کيسه ها که براي وسايل دانشجويان است قرار دارد .
بعد از اقامه نماز از ايستگاه خارج مي شويم . در ميدان نزديک ايستگاه ، تعداد زيادي کاميون ،آماده نقل و انتقال دانشجويان ايستاده اند .
بيشتر همراهان ، مسير يک ساعتي انديمشک تا محل اردو گاه را به استراحت مي پردازند .
با نزديک شدن به محل اردوگاه چادرهايي را که برپا شده و پرچمهايي که به اهتزاز درآمده ، مي بينم . در چند صد متري اردوگاه پارچه نوشته هايي چون " ارتش ، ذوالفقار ولايت است " ، " مقدم دانشجويان دانشگاه امام علي (ع) را گرامي مي داريم " و نصب کرده اند . در سينه کش تپه اي خاکي نيز نوشته شده است : "ارتش عزت دين است "
به محل اردوگاه مي رسيم . چادرها و حسينيه لشگر 92 آماده پذيرايي از دانشجويان است . بدنه و سقف حسينيه با داربست فلزي استوار است و بر بدنه آن گوني چتايي و بر سقفش چادر برزنت کشيده اند .
چادرها و پرچمهاي برافراشته ،انسان را به ياد چادرهاي برافراشته صحراي عرفات مي اندازد ساکها و کيفها بر روي شانه ها سنگيني مي کند ،هر کسي به چادري مي رود من نيز ،اسم خود ،حاج آقاي فخرزاده و داوري را بر روي کاغذي نوشته و بر روي در چادر مي چسبانم . صياد نيز از رفتن به مکان مناسب پرهيز مي کند و همچون دانشجويان ،در چادري جاي مي گيرد ، چادر او ، در رديف دوم و چادر ما ،در رديف سوم است . چادر تدارکات نيز در رديف چهارم و نزديک به چادر ما قرار دارد ، که از اين امر داوري خيلي استقبال مي کند . صداي نوحه خواني آهنگران در محوطه اردوگاه طنين انداز است : "اي شهيد غرق خون في سبيل الله ، يا حسين جان يا حسين جان ، يا ثارالله " به تعدادي از دوستان برمي خورم که ديروز با هواپيما آمده اند و تاکنون منتظر ما بوده اند .
روحاني عقيدتي ـ سياسي دانشگاه ـ حاج آقاي گل تبار ـ از لحظه حرکت ، آرام و قرار ندارد و از وقتي که به اينجا رسيده ايم، لباس نظامي به تن کرده است . صياد در چادر خود جلسات هماهنگي با گروههاي مختلف را يکي پس از ديگري آغاز مي کند . اولين جلسه، به کادر اصلي هيئت معارف جنگ اختصاص دارد . او مي گويد :" کل مأموريت ما از نظر آموزشي دو قسمت است : 1.قسمت اول بين تردد تهران و انديمشک و بالعکس ، در قطار 2.قسمت دوم مربوط مي شود به خود منطقه ما سه روز کامل وقت داريم براي اين کار و بايد آن را با مراحل عمليات فتح المبين تطبيق دهيم من مايلم در اين دو سه روز فرسوده نشويد "
تيمسار ، جلسه دوم را با کادر و پرسنل نيروي هوايي و هوانيروز تشکيل مي دهد و مي گويد : " در اين مأموريت کار شما دو بخش است : 1.بخش هوانيروز 2.بخش نيروهوايي ، مي خواهيم از اين اتصال آموزشي در نيروي هوايي و هوانيروز براي دانشجويان بگوييم "
جلسه سوم نيز به افراد روحاني اختصاص دارد . صياد در اين جلسه ميگويد : " نشانهاي معنوي سفر ما ، از بدو ورود مشخص بود دانشجويان بسيار خوب و شايسته اي هستند ،يک سال در اين مسير تربيت شده اند مأموريتي به کسي نداديم ،دايم خودمان متصل بوديم . چون خود آقا ( حضرت آيت الله خامنه اي ) در ديدار اخيرشان چند سئوال فرمودند از جمله کلاستان چطور است ؟ " (و اين توجه ايشان ) که موجب مي شود ما از آنها جدا نشويم اين برنامه اي است محتوايي که به اجرا در مي آيد ،چرا که عين مطالب جبهه و جنگ از سينه پيشکسوتان به جوانان منتقل مي شود . چون اصل بهره مان را از ايمان و انگيزه معنوي داشتيم و بنابراين حرف اول و آخرمان حرف شماست ، کار نظامي گري ما در دل کار شماست دانشجوها در داخل قطار چند ساعتي آموزش ديدند شروع سفرمان با يک نماز بسيار معنوي در سالن ايستگاه تهران انجام گرفت امروز تا ظهر درست صحنه عمليات فتح المبين را در زمين بررسي مي کنيم . چهار قرارگاه است . قرارگاه نصر با مسئوليت تيمسار حسني سعدي ،قرارگاه فتح در منطقه تنگ رقابيه به مسئوليت تيمسار عبادت و قرارگاه فجر در منطقه شوش به مسئوليت تيمسار ازگمي فرمانده {وقت} لشگر 77 خراسان ، قرارگاه قدس در منطقه عين خوش که تيمسار امرالله شهبازي آن زمان فرمانده عمليات بود ،و با اين که معلول است به پرستاري همسرش الان به منطقه آمده و نقل و انتقال او را با هلي کوپتر انجام مي دهيم . امروز قرارگاه نصر و در بعد از ظهر قرارگاه قدس ، فردا قرارگاه فتح و روز سوم ، صبحي قرارگاه فجر را که در شوش است و بعد به طرف فکه مي رويم که در تعاقب دشمن است و آن بررسي را مي کنيم . روز سوم به يک مانور هوايي ختم مي شود ما نمازهاي ظهر و عصرمان را به غير از روزي که در رقابيه هستيم ،همه اش در اينجاست . نماز مغرب و عشا نيز همه اينجا اقامه مي شود احتمال اين که امروز نماز مغرب را نرسيم ، اول وقت در دشت عباس {نماز} مي خوانيم
جانباز کمانگري ،با آمبولانس از راه مي رسد ،دوستان و فرماندهان قديم او را دي ميان گرفته و مي بوسند . ستون خودروهاي سواري و کاميون به طرف منطقه کوت کاپن به راه مي افتند گروهانهاي دانشجويي هر يک براي خود کلمن آبي دارند . در کوت کاپن ، ما جلوتر از دانشجويان به بالاي تپه مي رسيم عکاس و فيلمبردارها سعي مي کنند از صحنه زيبا و با شکوه بالا آمدن دانشجوان در دامنه تپه ،تصاويري تهيه کنند .
در روي تپه کوت کاپن بقاياي سفالينه ها و آجر نپخته هايي ديده مي شود . همراهان مي گويند اينجا در گذشته قلعه اي مربوط به انگليسيها بوده است . علاوه بر اين بقايا ،ترکشهاي خمپاره و گلوله نيز در اينجا به وفور يافت مي شود .
پس از مصاحبه هاي آموزشي تشريح چگونگي عمليات فتح المبين در اين نقطه توسط فرماندهان ،به سمت خودروها رفته و به اردوگاه باز مي گرديم و مهياي اقامه نماز ظهر و عصر مي شويم ،بين دو نماز ، يکي از پرسنل دانشگاه افسري ، قطعه اي را مي خواند:
" خير مقدم بر شما اساتيد و دانشجويان که به سرزمين گلگون خوزستان آمديد و عرض سلامي به اين سرزميني که غرق خون کساني است که شعارشان هيهات من الذله بود ،سلام ما به تو اي دشت خونين ، به تو اي ميعادگاه عاشقان ، به تو که فرياد يا زهرا در تو طنين انداز است ، اي پهن دشت غرش شيران فتح المبين ، بر تو سلام باد . بر تو که عطر شهيد ، عطرخانه ،عطر برادر در تو جاودانه گشته است ما سرداران جبهه ايثار ،نقطه نقطه مکان تو را مانند آشيانه مقدسي که هزاران هزار بار زيارت کرده اند ، مي شناسيم ما دانشجويان دانشگاه امام علي (ع) عطر شهيدان را از خاکت ، از خاک مقدست استشمام مي کنيم و ما آمده ايم تا از فراز بلنديهايت حکايت عشق ، حکايت خلوص و ايثار را که در زمان نمي گنجد بشنويم و ما عاشوراييان از پير و جوان آماده ايم تحت رهبري مقام ولايت ، هر اشغالگري را بر جاي خود بنشانيم و فتح المبين را در بيت المقدس پياده کنيم
دانشجويان پس از قرائت اين قطعه يک صدا فرياد مي زنند :
ما همه سرباز توايم خامنه اي گوش به فرمان توايم خامنه اي "
بعد از اجراي برنامه در محل عملياتي تيپ 2 لشگر 21 حمزه ( ارتفاعات علي گره زرد ) و ضبط مصاحبه هاي آموزشي فرماندهان ، به طرف ارتفاعات " دال پري " مي رويم . در بالاي ارتفاع ، ديدن حلقه شماره 3 چاه نفت و تلاش متخصصين متعهد ايراني برايم جالب است . خود را به بلندترين نقطه مي رسانيم ، دانشجويان نيز همه در اين نقطه متمرکز مي شوند ، دقايقي بعد صداي هلي کوپتر شنيده مي شود تيمسار بازنشسته شهبازي که به دليل کهولت سن و بيماري به همراه همسرش ( پرستار وي ) است ، مسافرين اصلي هلي کوپتر هستند . شهبازي با تمام عشق و علاقه اي که در درون دارد ، به ميان دانشجويان مي آيد تا مطالب خود را درباره نحوه عمل قرارگاه قدس مطرح کند . قبل از او ، تيمسار صياد مي گويد :
در زمان عمليات ، فرماندهي قرارگاه قدس به تيمسار شهبازي از نزاجا ، سپرده شد . چهره اي سلحشور ،مفيد ،متدين و بعد از نشيب و فرازهاي بسيار ، در عمليات فتح المبين مسئوليت فرماندهي قرارگاه قدس را به ايشان داديم و از سپاه به سردار محمدعلي جعفري و اما تيمسار شهبازي با معلوليتي که دارند مي توانستند اين دعوت ما {حضور در جمع دانشجويان } را رد کنند ، ولي طوري برخورد کردند که ما براي ادامه کار مشتاق شديم . حال از زبان خودش سازمان و مأموريت قرارگاه قدس را مي شنويم . و بعد از او تيمسار بيرانوند فرمانده لشگر 58 خرم آباد توضيح مي دهند
تيمسار شهبازي با صدايي لرزان مي گويد :
" من امرالله شهبازي متولد 1313 از نهاوند در 18/12/60 تيمسار جمالي مرا در بيمارستان دکتر چمران احضار کردند و گفتند بايد قرارگاهي تشکيل دهيم اسامي افسران را مشخص کرديم شناسايي ها انجام شد ، ارتفاعات تينه مناسب بود . در آنجا از قرارگاه کربلا ابلاغ شد که هدف استقرار ،عين خوش باشد و تأمين معبر ابوغريب براي اين منظور آمديم هدفهاي استنتاجي هم تعيين کرديم ،ارتفاعات "
کهولت و بيماري جسماني او و حضورش در اين وضعيت در ميان دانشجويان ، به آنها روحيه مي دهد تا با انگيزه بيشتري خدمت کنند .
در بخش پاياني برنامه ، سروان عليجان هاشمي مداحي مي کند : السلام اي جان نثاران ،السلام اي لاله هاي پرپر گلزار ايران اي شهيدان راه دين ، اي شما ياران رهبر در ميان جمع ياران ، جايتان خالي عزيزان ،داغ جان سوز شماها مي زند آتش به دلها "
پس از اقامه نماز و صرف شام در محل حسينيه اردوگاه ، صياد شيرازي جلسه اي با پرسنل هوانيروز در خصوص مانور آنها ، برگزار مي کند . در اين جلسه سرهنگ خليلي و تيمسار آسوار طرح مانور را ارايه مي کنند و صياد پس از رؤيت طرح مکتوب ، آن را اصلاح مي کند و کار را در سه بخش : 1. وضعيت منطقه عملياتي 2.مأموريت 3.اجرا ، تقسيم بندي کرده و وظيفه توجيه مقدماتي قبل از مانور را به آسوار مي سپارد و از او مي خواهد که قبل از مانور ، منطقه شناسايي شود تا مشکلي پيش نيايد .
یادداشتهای سفر - 32
در خنکاي صبح ، همراهان به ويژه دانشجويان براي در امان ماندن از تشنگي در طي برنامه هاي روز ،به دنبال پر کردن کلمن ها از آب و يخ هستند .
در ميانه راه ، سردار شهيد از فرماندهان سپاه ، به ساير همراهان مي پيوندند به منطقه چيلات مي رسيم ، در ابتدا سوره " النصر را دسته جمعي مي خوانيم . آنگاه صياد مي گويد : " امروز آموزش عمليات فتح المبين را در قرارگاه فتح ارائه مي دهيم از پل عبدالخان عبور کرديم اينجا منطقه چيلات است که روستاي چيلات در آن است و مي بينيد که مسير به طرف تنگ زليجان مي رود "سپس او از اين که سردار رشيد دعوت هيئت معارف را قبول کرده و به اينجا آمده ، تشکر مي کند و مي گويد : " سردار رشيد خود اهل دزفول بود و در اوايل انقلاب ، فرمانده سپاه نبود ،ايشان جانشين عملياتي در اهواز بودند ايشان چند مسئوليت در فتح المبين داشتند : 1.مسئوليت جانشين قرارگاه فتح 2. مسئوليت سپاه در قرارگاه کربلا که با ساير همرزمان همفکري داشتند و هم کمک به قرارگاه فجر مي دادند سردار رشيد همرزم شهيدان بقايي و سرتيپ نياکي در طول جنگ بود و امروز ما را در دو مرحله به فيض مي رساند :
1.در اينجا ،سازمان رزم و نحوه ورود و عمل قرارگاه فتح را مي گويد .
2.در برنامه بعد از ظهر اين عمليات را از ديد سپاه ، در قرارگاه کربلا مي گويد .
سردار رشيد شروع به صحبت مي کند :
من در عمليات فتح المبين جانشين قرارگاه فتح بودم ، يکي از چهار قرارگاهي که براي اين عمليات تنظيم شده بود قرارگاه فتح را در اين منطقه شمالي مستقر کرديم ابتدا در حوالي رودخانه کرخه ، قرارگاه موقت ايجاد کرديم من از ارديبهشت سال 60 با نياکي آشنا شدم . از عملياتي که در تپه هاي الله اکبر بود ، و در طريق القدس با او قرارگاه مشترک داشتيم و عمليات فتح المبين سومين همکاري ما بود . و همکاري بعد هم در عمليات بيت المقدس بود فرمانده قرارگاه فتح از سپاه ، سردار صفوي بودند سمت چپ ،ارتفاعات ميش داغ است به طول 30 الي 40 کيلومتر ، آن ( با اشاره دست ) قله صعده است که تنگه دليجان را در خود دارد . انتهاي ارتفاعات ميش داغ به تنگه رقابيه ختم ميشود و متصل به برغازه مي شود مثلثي که از ارتفاعات دال پري تا جسر نادري را مي پوشاند ، ارتفاعات ميش داغ است و قاعده آن منطبق با خط مرز است که در اختيار دشمن بود از تيپ 1 زرهي گرداني را به تيپ 25 کربلا داديم . ما اين ادغام ها را فتح مي ناميديم فتح 1 ، فتح 2 ، فتح 3 ، در ارزيابي ها به اين نتيجه رسيديم که حمله کردن به تنگه رقابيه از مقابل مشکل است کمي جلوتر ، دشمن تحرک دارد . و در اين ضلع مثلث از مواضع خود در تاريخ 28/12/60 بيرون آمدند و حمله کردند . تا سازمان رزم ما را به هم بريزند مقاومت رزمندگان موجب شد به اهدافشان نرسند و صياد پس از صحبت رشيد ، از دانشجويان مي خواهد بدون فوت وقت سوار کاميونها شوند و حرکت کنند . جاده اي که در آن ادامه مسير مي دهيم ، به خاطر بارندگي روزهاي گذشته پرنشيب و فراز شده است در ارتفاعات ميش داغ به تنگ زليجان مي رسيم . به بالاي يک ارتفاع مي رويم صياد از تيمسار عبادت براي بيان مطالب ، دعوت ميکند . او در سخنانش به سازمان رزم و فلسفه انتخاب اين نقطه براي استقرار قرارگاه ، اشاره مي کند . بعد از استراحتي کوتاه ، ستون کاميونها و سواريها حرکت ميکند . در عبور از جاده رملي کاميون شماره 2 در يک ناهمواري انباشته از رمل ، گير کرده و از حرکت باز مي ماند .
دانشجوها به سرعت از کاميون پياده مي شوند و شروع به هل دادن آن مي کنند ، صياد نيز به آنها مي پيوندد . در همين حال خودروي سواري تويوتا مربوط به واحد عقيدتي سياسي نيز در رمل فرو مي رود و دقايقي بعد با کمک همراهان از رمل خارج مي شود ولي کاميون همچنان در رمل باقي مي ماند . سرانجام اين کاميون توسط کاميون شماره 3 بکسل شده و از رمل خارج مي شود . به خاطر اين که باقي کاميونها به سرنوشت اين کاميون دچار نشوند ،صياد توضيح مي دهد که سرعت عبور مي بايست سرعتي متعادل و متوازن باشد ،بعد خود در کنار جاده رملي مي ايستد و با اشاره دست ، کاميونها را راهنماييي کند . تلاش صياد و ديگر دوستان براي عبور کاميونها در گرماي طاقت فرساي ظهر ، صحنه اي زيبا و بي بديل را فراهم آورده است . پس از عبور آخرين ماشين ، صياد در حالي که پوتينهايش در رمل فرو مي رود و خارج مي شود به طرف خودروي خود حرکت مي کند از اين صحنه هاي زيبا بچه هاي فيلمبردار و عکاس تصاويري ديدني تهيه مي کنند .
در سه راهي فکه سردار رشيد از همراهان جدا شده و به طرف دزفول مي رود . در ادامه راه ، در کنار ارتفاعي متوقف مي شويم ،صياد به سرعت بر فراز آن مي رود و سپس دانشجويان گرداگرد او حلقه مي زنند و تيمسار موقعيت منطقه را براي آنها تشريح مي کند :
اينجا منطقه حساس قرارگاه فتح است . به نام تنگ رقابيه از اينجا که من ايستاده ام به طرف شمال برغازه و رقابيه است آن طرف ، آخر ارتفاعات ميش داغ است ، بين آن ارتفاع و اين ارتفاع ، تنگه رقابيه است اينجا عمده عمليات قرارگاه فتح رخ داده است
ـ پس از صياد تيمسار عبادت نيز اوضاع جغرافيايي منطقه را توضيح مي دهد و از نحوه تدارکات و پشتيباني آذوقه و مهمات سخن ميگويد و مي افزايد :" اينجا همه ميادين مين بود ما بر مبناي طرح عملياتي معبر پيدا کرديم من يادم مي آيد تيمسار صياد آمدند بازرسي کردند من اصلاًتشخيص ندادم که چه کسي بسيجي است ،چه کسي ارتشي ما 7 گروه رزمي درست کرده و آماده حمله بوديم "
پس از اين صحبتها راه مي افتيم ،در کنار جاده ،جاليز و صيفي هندوانه توجه ام را جلب کرده است . در اين فکرم که اينجا روزي محل گذر تانک و نفربر بوده است ولي الان در رويشي ديگر سبز شده و زمين آن براي کشاورزان به ثمر نشسته است .
به محل تيپ 3 لشگر 92 مي رسيم . قبل از ما ، يکي از هلي کوپترها ، در آنجا به زمين نشسته است . در محوطه تيپ ، سايه درختان بيد ، کمي از گرماي طاقت فرساي ظهر مي کاهد . براي اقامه نماز و صرف ناهار ، همراهان قسمتهايي از محوطه را موکت فرش مي کنند . ساعتي را در اينجا مي گذرانيم و به راه مي افتيم . ستون کاميونها و سواريها جلوتر از ما حرکت مي کنند . صياد براي پيگيري قسمتي از برنامه مي خواهد که از هلي کوپتر استفاده کند ،ولي از طرفي به دليل نقص فني برنامه اش به هم مي خورد و از طرف ديگر ، خودروي او نيز زودتر حرکت کرده است ، در نتيجه فرمانده تيپ خودروي ديگري در اختيار او قرار مي دهد .
به منطقه دشت مي رسيم و در کنار سوله نيمه ساخته اي متوقف مي شويم . باد شديدي در حال وزيدن است و مانع از شنيدن صحبتهاي صياد و ديگر دوستان مي شود .
به محل اردوگاه باز مي گرديم . پس از اقامه نماز مراسم تجليل از شهدا و فرماندهان عمليات فتح المبين ، به همت بخش فرهنگي در حسينيه شروع مي شود . در مقابل حاضران نقشه عملياتي منطقه فتح المبين نصب شده است . دربندي پيام حضرت امام (ره) را در خصوص عمليات فتح المبين قرائت مي کند :
بسم الله الرحمن الرحيم
ان تنصروالله ينصرکم و يثبت اقدامکم
اخبار غرورآفرين جبهه هاي نبرد عليه قواي شيطاني را يکي پس از ديگري دريافت نمودم قلم قاصر است که احساسات خويش را ابراز کنم به قواي مسلح اسلامي که خدايشان نصرت آخرين را نصيب فرمايد ، تبريک عرض مي کنم . مبارک باد بر شما عزيزان افتخار آفرين پيروزي بزرگي را که با ياري ملائکه الله و نصرت ملکوت اعلي نصيب اسلام و کشور عزيز ايران ، کشور بقيه الله الاعظم ـ ارواحنا له الفدا ـ نموديد . رحمت واسعه خداوند بر آن مادران و پدراني که شما شجاعان نبرد در ميدان کارزار و مجاهدان با نفس در شبهاي نوراني را در دامن پاکشان تربيت نمودند . مژده باد به شما جوانان برومند در تحصيل رضاي پروردگار که از بالاترين سنگرها روحاني و جسماني ظاهري و باطني پيروزيد . مبارک باد بر بقيه الله ـ ارواحنا له الفدا ـ وجود چنين رزمندگان ارزشمند و مجاهدان في سبيل الله که آبروي اسلام را حفظ و ملت ايران را روسپيد و مجاهدان راه خدا را سرافراز نموديد . ملت بزرگ ايران و فرزندان اسلام به شما سلحشوران افتخار ميکنند . آفرين بر شما که ميهن خود را بر بال ملائکه الله نشانديد و در ميان ملل جهان سرافراز نموديد . مبارک باد بر ملت ، چنين جوانان رزمنده اي و بر شما ، چنين ملت قدرداني که به مجرد فتح و پيروزي توسط رزمندگان به دعا و شادي برخاستيد . اينجانب از دور دست و بازوي قدرتمند شما را که دست خداوند بالاي آن است مي بوسم و بر اين بوسه افتخار مي کنم . شما دين خود را به اسلام عزيز و ميهن شريف ادا کرديد و طمع ابرقدرتها و مزدوران آنان را از کشور خود بريديد و سخاوتمندانه در راه شرف و عزت اسلام جهاد کرديد يا ليتني کنت معکم فافوز فوزا عظيما "
درود بر فرماندهان بزرگوار رزمندگان و بر همه مجاهدان راه عظمت کشور و اسلام ، و نفرت و لعنت بر منافقان و منحرفاني که مي خواستند يکي از انبارهاي مهمات چنين مجاهداتي را به آتش بکشند ، و غضب و سخط خداوند بر آن خدانشناساني که با کمک به صدام عفلقي مي خواستند او را نجات بدهند و شکر بي پايان خداوندي را که توانستيد با شکست مفتضحانه ، نيروي کفر را در بارگاه قادر متعال بي آبرو و در پيشگاه ملتهاي مسلمان منفور نماييد . من از خداوند تعالي نصرت نهايي شما عزيزان و شکست مخالفان حق را خواستارم .
درود بر شما و رحمت خدا بر شهيدان راه حق و شهداي جبهه نبرد حق عليه باطل و سلام بر عبادالله الصالحين
روح الله الموسوي الخميني ـ 1361/2/1
پس از پخش سرود جمهوري اسلامي و تصاويري از عمليات فتح المبين صياد شروع به صحبت مي کند :
" بسم الله الرحمن الرحيم ، رب ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق اللهم کن لوليک الحجه ابن الحسن اللهم اجعل انصاره و من اعوانه من از همه عزيزان اجازه مي خواهم صادقانه تر جلسه را برگزار کنيم و همرزمان عزيزم مي آيند از 5 قرارگاه و 5 خاطره به نيت 5 تن آل عبا مي گويند . ديشب که اينجا آمديم عزيزان دست اندرکار گفتند که يک وقت دير نياييد ، گفتم انشاالله خدا کمکمان ميکند ما دو سال پيش هم اين برنامه را در کردستان داشتيم ، که آنجا هم دو ساعت دير آمديم شما به بزرگواري ما را ببخشيد اين جلسه اگر يک بار ديگر يادآوري نشود در ترکيبش نتوان شايستگي آن را متوجه بشويم خانواده شهدا ، گلچين شده ( از شهداي ) همين عمليات (هستند) ،همرزمان عزيز و شايسته اي از ارتش و سپاه دعوت شدند برنامه امشب صرفاً به جهت تجليل از مقام خانواده شهداست "
صياد شيرازي در مقدمه خاطره خود مي گويد : " خاطره بنده ، شهادت دادن بر مصاديق انقلاب اسلامي است حضرت امام در عمليات فتح المبين و بيت المقدس اظهارات مشخصي داشته اند ، در خرمشهر فرمود ، آن را خدا آزاد کرد . ما مصداقش را داريم ، سندش را داريم . در عمليات فتح المبين ؛ محور ،نقش ولايت بود و مقام شامخ نقش سرنوشت سازي داشت "
او بعد از اين مقدمه به خاطره تصميم گيري براي شروع عمليات و اعزام محسن رضايي با هواپيمايي شکاري (F.5 ) به تهران و کسب تکليف از حضرت امام (ره) اشاره ميکند .
در پايان مراسم ، از مقام والاي خانواده هاي شهدا ، تجليل و از تعدادي از فرماندهان عمليات فتح المبين نيز تشکر مي شود و به رسم يادبود هديه اي به آنان تقديم مي شود .
پس از اقامه نماز صبح ، دانشجويان ،در محوطه اردوگاه ورزش مي کنند .
صبح امروز ، به مناطق رادار ابوصلبي خات ،محل قرارگاه فجر 2 و مي رويم و فرماندهان ،مطالب و نکات آموزشي خود را در خصوص عمليات فتح المبين ، براي دانشجويان بيان مي کنند و از آنها تصويربرداري مي شود . صياد نيز در فواصل کار از آنها تشکر مي کند براي نماز و صرف ناهار نيز به محل تيپ 45 تکاور مي رويم . در اينجا تعدادي از همراهان از ما جدا شده و به سمت تيپ 2 دزفول مي روند تا با هواپيما به تهران باز گردند ما نيز به همراه دانشجويان به منطقه سايت 4 و 5 مي رويم . تيمسار حسني سعدي در اين منطقه براي دانشجويان سخن مي گويد : "نيروي هوايي در اينجا يک رادار و سايت پرتاب موشک داشت ، سايت 4 و5 که قبل از جنگ بود لشگر 1 مکانيزه دشمن در حد فاصل رودخانه رفائيه و لشگر 10 زرهي دشمن قرار داشت ،کليه قرارگاههاي تيپ و لشگر در ارتفاعات اين تپه ها مستقر بودند ،بعد از اين که مرحله اول عمليات ، تمام شد ،مرحله دوم عمليات را ،قرارگاه فتح عمل کرد و همزمان قرارگاه نصر ، مرحله دوم را براي کمک به قرارگاه قدس ، انجام داد "
پس از گذر از سه راهي فکه در دشت عباس ،به محل مانور مي رسيم . اين مانور در دو مرحله اجرا مي شود .
در مرحله اول ،دو فروند هواپيماي F.5 مناطق از پيش تعيين شده را که در نقطه ديد دانشجويان قرار دارد ، با راکت و مسلسل مورد هدف قرار مي دهند . راکتها و گلوله ها مشقي است . در مرحله دوم ، پس از يک آموز کوتاه ، در دو سري و در هر سري 30 نفر از دانشجويان هلي برن مي شوند و بعد 2 هلي کوپتر کبري ، منطقه تعيين شده اي را مورد هدف قرار مي دهند .
وجود اين برنامه و مانور براي دانشجويان بسيار جالب و داراي نکات آموزشي زيادي است و آنها نيز با تيزهوشي نکات لازم را يادداشت مي کند . شايد اين برنامه ، يکي از فرصتهاي کم نظير آنان باشد که در طول مدت خدمتشان ، نصيبشان مي شود . اجراي اين مانور زيبا براي تعداد وسيعي از دانشجويان موجب رفع خستگي ناشي از تراکم برنامه ها مي شود .
در پايان مانور هلي کوپترها ،يکي از خلبانان با بي سيم پيامي را براي صياد مي فرستد :
" بسم رب الشهدا و الصديقين ، با سلام و درود به روان پاک مطهر حضرت امام (ره) ، سلام و درود به مقام معظم رهبري فرمانده کل قوا ،سلام و درود به شهداي جنگ تحميلي ، خصوصاً شهداي فتح المبين . فرمانده معظم ،تيمسار صياد شيرازي ستاره افتخارآفرين 8 سال دفاع مقدس ،اينجانب سروان خلبان عليرضا رشوه اي از طرف تيمسار آسوار و خلبانان و پرسنل جان بر کف هوانيروز اميدوارم که توانسته باشيم ، گوشه اي از توان رزمي خود را حضور شما و فرماندهان و دانشجويان دانشگاه افسري امام علي (ع) ارائه داده باشيم و استدعا مي کنيم آمادگي جان برکفان هوانيروز را به محضر مقام معظم رهبري برسانيد . وال سلام "
تيمسار صياد شيرازي نيز پاسخ مي گويد :
"لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم ، يا زهرا (س) ، از همه همرزمان عزيز هوانيروز که از فرد فرد شما خاطرات فراموش نشدني دارم ،چه در جنگ با ضد انقلاب و چه در جنگ تحميلي ، چون شهيد شيرودي و ديگر عزيزان که سرافراز بوديد تشکر مي کنم عمليات شما خيلي خوب و برازنده بود براي ما و ( براي ) دانشجويان ؛ خداوند يار و ياورتان باشد . من به نماينده خودم تيمسار سيد حسام هاشمي ابلاغ کردم تا از نزديک ( حضور شما ) برسد و قدرداني کند "
او پس از ارسال اين پيام مجموع ، بر بالاي کاپوت ماشين تويوتا رفته و برنامه هاي اين چند روز را مرور مي کند : حرکت از تهران به انديمشک ، توزيع سئوالات در بين دانشجويان ، استقرار در اردوگاه ، بررسي عمليات فتح المبين در چهار مرحله ( مرحله اول قرارگاه نصر و مرحله چهارم قرارگاه فجر ) ، چند مرحله آموزشي به تبعيت از برنامه عمليات فتح المبين و
پس از اين مرحله به طرف اردوگاه حرکت ميکنيم .
ساعت 8 بعد از ظهر به اردوگاه مي رسيم . هنوز هوا روشن است که بايد شام بخوريم پس از اقامه نماز جماعت مغرب و عشا به طرف انديمشک حرکت مي کنيم .
ساعت نزديک 11 شب قطار به سمت تهران حرکت مي کند . در ابتداي مسير بازگشت ،تيمسار سيد حسام الدين هاشمي مدير اجرايي هيئت معارف نظرم را درباره اين اردو مي پرسد . مي گويم از نظر آموزشي خوب و فشرده و براي دانشجويان داراي نکات با اهميتي بود و او مي گويد : " الان دانشجويان ، بيشتر به انتخاب رشته هاي علمي مانند کامپيوتر رغبت دارند و اين برنامه ها موجب مي شود که جايگاه رشته هاي رزمي و پياده مشخص شود . دانشجويان وقتي صياد ،حسني سعدي ،يعقوب علياري و را مي بينند ، انگيزه انتخاب اين رشته ها را پيدا ميکنند . "
مسير بازگشت مانند مسير رفت است ،پر از برنامه هايي است که صياد شيرازي پيش بيني کرده : از جلسات گروهي و قرارگاهي گرفته تا تقدير از فرماندهان ،اقامه نماز و مناجات شبانه و زمزمه هاي عارفانه در کوپه هاي قطار ،گفتگوهاي دو نفره و چند نفره و زيارت عاشورا که در مقدمه آن سروان عليجان هاشمي مي خواند :
اگر به ديده ظاهر تو را نمي بينم ولي تو را از دل و جان جدا نمي بينم
ز بس که شيفته آن جمال زيبايم به هرچه مي نگرم جز تو را نمي بينم
ز بس که پرده عصيان گرفته چشمم را ،تو در کنار مني و من تو را نمي بينم .
و با کوله باري از تجربه ،درسها و آموزشهاي اخلاقي ،کرداري و رفتار اسلامي و يافتن دوستاني جديد ،به تهران مي رسيم . رسيدني که ديگر براي من چنين توفيق الهي حاصل نشد
دو راه داری: یا می توانی مثل همه ای باشی که می ریزند و می پاشند و دغدغه نان ندارند. در این صورت می توانی به خودت بگویی حالا که من فرمانده ام و همه گوش به فرمان من هستند، اصلاً گم نامی یعنی چی؟ یا این که می توانی خودت را بیندازی وسط میدان، تن به بلا بسپاری، غم دیگران را گوشه دلت قاب کنی و بدون گلایه از مشکلات، عزم کنی با آنها بجنگی.
داستان «علی صیاد شیرازی»، می دانی که از نوع اول نیست. علی، متولد 1323، در کبود گنبد(درگز)، جانشین ستاد کل نیروهای مسلح، کاری کرد که من و تو بعد از سال ها باور کنیم که «درِ باغ شهادت باز، باز است».*
می رفت آن طرف خط، وسط عراقی ها، هر چی بهش می گفتند که آخر مرد حسابی! کجای دنیا، فرمانده نیروی زمینی می رود وسط دشمن؟ می خندید و می گفت که من باید خودم به یقین برسم که آن طرف چه خبر است، بعد نیروهایم را بفرستم.
وقتی پشت بی سیم می گویند که فلان کار باید بشود، باید بدانم که شدنی است. پنج کیلومتری دشمن، صدای همه درآمده بود که چرا صیاد آمده اینجا که احتمال هر خطری هست. او را بغل می کنند و به زور می اندازند توی قایق. با همان لباس نظامی و تجهیزات، می پرد بیرون و شناکنان برمی گردد پیش بچه ها.*
مراقب تک تک هزینه هایی که در ارتش خرج می شد، بود. یک وقت می آمد و می گفت که فلان جلسه، همه اش اداری نبود، حرف شخصی هم مطرح شد؛ هزینه جلسه را بنویسید به حساب من. لیست تمام تلفن های شخصی خودش را هم داشت.*
نماز شبش را که می خواند، تا صبح بیدار می ماند، ما را هم برای نماز بیدار می کرد. بعد از نماز با بچه ها ورزش می کردیم و نهایتاً می رفت سراغ کار. هر روز صبح نیم ساعت تا سه ربع، وقت می گذاشت تا بچه ها درباره هر چه که دوست دارند، حرف بزنند. روزهای جمعه هم می آمد و می گفت که امروز می خواهم یک کار خیر انجام بدهم. بعد وضو می گرفت می رفت داخل آشپزخانه، در را می بست و شروع می کرد به شستن.*
به ما می گفت: «خجالت می کشم. خیلی در حق شما کوتاهی کرده ام. کمتر پدری کرده ام. فرصتم کم بوده و گرنه خیلی دلم می خواست.» یک روز در زدند، پیک نامه آورده بود. قلبم ریخت که نکند شهید شده باشد. پاکت را باز کردم دیدم یک انگشتر عقیق برای من فرستاده و نوشته: «به پاس صبرها و تحمل های تو.»*
یک شب خواب دیده بود که اما به او می گوید: «شما کارتان درست می شود، نگران نباشید.» 21 فروردین 78 بود، کارش درست شد.*
فردای روزی که به خاک سپرده بودندش، می روند سر خاک، «آقا» هم آنجا بود. زودتر از بقیه آمده بود. می گفت:
همسر شهيد:
شهادت آرزوي همسرم بود، همه وجود او صرف خدمت به انقلاب و كشور شد و با وجود ساعت هاي متمادي كار شبانه روزي هرگز از كار زياد خم به ابرو نياورد.
شهيد صيادشيرازي فردي بسيار صبور بود و دعايش هميشه اين بود كه خداوند به او شهادتش را در راهش را نصيب كند و ما خانوادگي در امامزاده صالح آرزوي شهادت كرديم.
او عاشق ولايت بود و به بسيجي ها عشق مي ورزيد. چرا كه خودش را هم يك بسيجي مي دانست.
مهدي صيادشيرازي :
تصور مي شد كه ايشان فقط يك فرد نظامي است اما واقعيت اين بود كه پدرم صرفاً يك نظامي نبود.آيت الله بهاء الديني مي گفتند: «پدرت يك روحاني بود در لباس نظامي.»
درباره ارتباط پدرم با من بايد عرض كنم ايشان من را آزاد مي گذاشت ولي از دور مراقبت مي كرد. مي گفت: بچه ها را نبايد حبس كرد. من 5 ساله كه بودم برايم برنامه داشت و با توجه به علاقه اي كه خودم نشان مي دادم لباس چريكي تنم مي كرد و من را به سخنراني مي برد. برايم خيلي ارزش قائل مي شد.
با اين برنامه ها روحيه شهامت را در وجودم پديد مي آورد. من از همان كودكي شاهد بودم كه ايشان چقدر شجاع هستند. حتي محافظ هايش را قال مي گذاشت. شايد بخاطر اين بود كه او اولاً از مرگ نمي هراسيد. ثانياً مي خواست ساده زيست باشد.
يادم است كه در دوران كودكي حتي من را به منطقه نظامي و جبهه ها مي برد تا با فرهنگ دفاع مقدس بيشتر آشنا شوم. در جبهه ها هلي كوپترها را كه را مي ديدم يك سرور و نشاط خاصي در من ايجاد مي شد. در جاهايي كه شهدا بودند من را مي برد و يا به خانه هايي كه فرزندان بي سرپرست داشت من را هم مي برد. همه اينها بخاطر اين بود كه من را با محيط اطراف خودم بيشتر آشنا سازد.
آخرين خاطره اي كه از ايشان دارم مربوط مي شود به شب شهادتش. آن شب حال عجيبي داشت. چون از مسافرت آمده بود؛ زيارت حرم مطهر امام رضا (ع) و عيادت مادر گرانقدرش در مشهد، زيارت مشهد شهيدان شلمچه؛ همه و همه روحيه اي تازه به او بخشيده بود اصلاً انگار آماده بود.
فردا شبش كه ديگر ايشان شهيد شده بود براي من شبي بسيار سخت و مصيبت باري بود. تازه به عظمت او فكر مي كردم كه در نبودنش چه كنم؟ براي همين بود كه در روز تشييع جنازه وقتي خودم را روي پاي آقا انداختم مي خواستم تمام عقده هايم را خالي كنم. چون او را از پدرم بيشتر دوست دارم.
دختر شهيد :
پدرم در هيچ حال از ياد خدا غافل نبود و قبل از انجام هركاري وضو مي گرفت و مي گفت: كارم را در راه خدا انجام مي دهم.
او هنگام شهادت نيز وضو داشت و با پيكري مطهر به آرزوي خود براي شهادت در راه خدا نايل شد. منافقين درحقيقت وسيله اي شدند تا پدرم به آرزويش برسد.
پدرم مرد جنگ و عمل بود و فكر و قلبش در جبهه ها بود و در دوران 8 سال جنگ هرگز حاضر به ترك جبهه ها نبود.
مردم انقلابي و نيروهاي مردمي و سپاهي در سراسر كشور با نام پدرم به عنوان رزمنده اي شجاع و ارتشي دلاور آشنا هستند و محبت او در دل همگان جاي دارد.
داماد شهيد:
شهيد صياد شيرازي بسيار زياد برخواندن نماز اول وقت داشت، بيشتر كارهاي ايشان به گونهاي تنظيم ميشد كه يا با وقت نماز به پايان ميرسيد، يا پس از خواندن نماز شروع ميشد. حتي مراسم عروسي بنده نيز با نماز جماعت شروع شد.
وجود نظم و برنامهريزي بسيار دقيق در امور فردي، اجتماعي، خانوادگي و عبادي از ديگر ويژگيهاي آن شهيد بود كه ميتواند الگويي براي نسل جوان كشور باشد.
يكي از دلايل بسيار مهم در ارتقاي كمالات و رسيدن به درجهي شهادت درآن شهيد بزرگوار، وجود برنامهريزي ونظم دقيق براي تمامي امور زندگي بود.
ايشان تنها يك سوم از حقوق ماهيانهي خود را صرف معيشت زندگي خانوادگي ميكرد و دو سوم ديگر آن صرف امور خيريه و صندوق قرضالحسنه شخصي ايشان ميشد، خانواده وحتي همسر ايشان، پس از شهادتشان متوجه شدند كه ميزان واقعي حقوق آن شهيد چقدر بوده است، زيرا درايام زندگيش، تنها ثلث حقوق خود را صرف امور خانوادگي ميكرد.
ملاك هاي شهيد صياد شيرازي براي گزينش داماد خانواده ، سازدهزيستي وحضوردر جبهه به عنوان بسيجي بود. ملاكهاي مادي مدنظر ايشان نبود چون قبلا بزرگواران ديگري با موقعيتهاي اجتماعي بهتر يا از فرزندان نزديكانشان يا مسؤولان دولتي دراين زمينه مطرح شده بودند و من درزمان ازدواجم دانشجو بودم وموقعيت مالي مناسبي نداشتم.
آن شهيد اگر احيانا مشكل خانوادگي در وابستگان و نزديكان ميديد، مستقيما دخالت نميكرد واز طريق نوشته وبا واسطه مطالب را گوشزد مينمود.
آن شهيد عليرغم درگيريهاي كاري گوناگون، روز جمعه را به طور كامل در اختيار خانواده بود، ايشان صبح جمعه پس از ورزش واليبال يا فوتبال و صرف صبحانه، شخصا دستشويي، آشپزخانه و راهپلهها را - با اين كه بعضي معتقدند اين امور مربوط به خانمها بود - ميشستند و سپس براي نمازجمعه آماده ميشدن
روايت مرد آسماني
عاشقي پيداست از زاري دل
نيست بيماري چو بيماري دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
تا آن دور دورها خبري نبود. قمطره (مرز ايران و عراق) كه از ابرها هم بالاتر بود با سرفرازي آماده اجلال نزول رادمردان آهنكن ميشد. سكوت غروب سرد پيرانشهر، با صداي دو خودرو در پايين ارتفاعات شكسته ميشد. آنها نزديكتر و نزديكتر ميشدند ولي آرام و باوقار. بر دلم برات شده بود امشب خبري است و اگر در اين خودروها فرماندهاني بزرگ باشند، عمليات والفجر قطعي است.
با آن كه ايام، نزديك به تابستان بود سرماي قمطره، سنگ را ميتركاند و من بالاي سنگي ايستاده بودم و كنجكاو ميخواستم بدانم چه كساني به طرف ما ميآيند تا شهيد احد گراميفر را (در همين منطقه به شهادت رسيد) آگاه كنم. روي آن سنگ مثل بيد ميلرزيدم ولي منتظر. بيدرنگ به داخل سنگري كه چندين لايه نايلون به اطراف آن كشيده بوديم تا از برف و سرما در امان باشيم رفتم. اوركت و كلاهم را برداشتم و دوباره روي آن سنگ منتظر ماندم.
خودروها مصمم و دقيق راه سنگلاخي و پرفراز و نشيب ارتفاعات را طي ميكردند. در آن سوي سنگر ما، سنگر بيسيم و شنود شديداً فعاليت خود را افزايش داده بود. الغرض، راكب و مركوب رسيدند. بزرگ مردي لنگان لنگان به سمت سنگر ما نزديك ميشد كه شجاعتش زبان زد خاص و عام بود.
نشاط و شادي من از ملاقات فرمانده نيروي زميني ارتش، سرهنگ صياد شيرازي دو چندان شد. به جلو رفتم و در حالي كه از لذت حضور ايشان در پوست خود نميگنجيدم دست بر سينه گذاشته و سلام دادم. جلوتر آمد. با او دست دادم و هنگامي كه او را ميبوسيدم از پشت سر نگاهم به فرمانده كل سپاه برادر محسن رضايي افتاد و پس از چندي برادر ايزدي، سعيد و استكي از بيرون آمده و به استقبال آنان رفتند.
مشخص بود طرحها، نقشهها، شناساييها و اطلاعات عمليات كاملاً انجام شده است و ما امشب شاهد غرش رزمندگان و فتح ارتفاعات كدو (كلو)، 2519 و ارتفاعاتي كه بعداً به نام حمزه سيدالشهدا نامگذاري شد، خواهيم بود.
نيمه شب گذشت، رمز عمليات گفته شد و صداي سفير گلولهها، خروش رزمندگان و تنگشدن نايره جنگ، حكايت فتحي نمايان بود.
هنگامي كه سرهنگ صياد شيرازي از سنگر بيرون آمد و عقربههاي كند ساعت و ضربان تند قلبها ميرفت تا صبح پيروزي را نويد دهد در جوارشان در نوك ارتفاعات تا نزديك صبح بسر برديم. جملات زيادي رد وبدل شد اما يكي از آن جملات بدون چاشني اخلاص نبود و بالاخره صداي زيباي شهيد صياد در نوك ارتفاعات قمطره بود كه ميگفت: لشكر اسلام پيروز شد و آتش ما بر دشمن غلبه كرد.
بعد از آن بيسيمها نيز نويد پيروزي را به فرماندهاني كه هدايت عمليات را در آن ارتفاعات سر به فلك كشيده هدايت ميكردند، بشارت داد.
با رمز يا الله بامداد 29 مرداد سال 62 ضربات سنگيني بر نيروهاي عراقي و اشرار ضدانقلاب وارد آمد و باعث شد جاده پيرانشهر و پادگان حاج عمران عراق و ارتفاعات 2519 آزاد شود و در نهايت رزمندگان ما بر شهر چومان مصطفي مسلط شدند.
اين اولين برخورد با آن آسماني زميني بود. روزگار چرخيد و پس از پايان جنگ همنشيني و همكاري با آن آسماني زميني را در ستاد فرماندهي كل قوا نصيب نمود. حالا ديگر شاهد بودم كه او مانند دو ركعت نماز همه چيزش بجاست. قيامش، قعودش، سجودش و شهادتينش به جا بود. در بازرسيها تمام بازرسان، شاهد تسلط او بر نفسش بودند و من هم يكي از آنها.
به ياد دارم شبي يك ماموريت ويژه به من و جناب سرهنگ افرايي داد. هنگامي كه در بندرعباس ساعت 2:30 نيمه شب براي عرض گزارش خدمتشان رسيديم، امير كوششي از فرط خستگي روي صندلي خوابش برده بود و شهيد صياد در حالت سجده پايان نماز شب راز و نياز ميكرد و اشك ميريخت. ايستاديم تا او برخيزد و اين حال خوشش به هم نخورد. لختي گذشت و گزارش ماموريت انجام شد ولي شهادت ما بر اشكهاي نيمهشب او هنوز جاري و ساري است.
آخرين روزهاي زندگيش فرموده بود، تجربيات راهيان نور را در كتابي به نام مديريت كاروانها جمعآوري كنيم و به رشته تحرير درآوريم. صبح روز شنبه 21 فروردين، مترصد تشكيل اين جلسه بوديم كه شاهد عدم حضور ايشان در ستاد كل شديم. آن روز صبحگاه نيامد و آن كتاب هم نوشته نشد. او راهي ديار نور شده بود.
مشهدش نور باران باد
داود غياثيراد
در کمین صیاد
در سرزمین ایران، مردی میزیست که او را «صیاد» مینامیدند؛ نام و نشانی که شایسته فردی بود که با خوبیها و کمالاتش، دلها را صید میکرد.
صیاد، ساده و صمیمی، ولی الگوی عزت و جوانمردی بود. هنوز او را به خوبی نشناخته و جایگاه بلندش را درک نکرده بودیم که باخبر شدیم منافق درماندهای خود را در لباس رفتگر شهرداری پنهان میکند و صبح 21 فروردین، در کمین صیاد مینشیند تا هنگام خروج امیر دلها از خانه، خون همیشه جوشان او را مقابل چشم فرزندش بر زمین بریزد.
سفر
سپهبد شهید علی صیاد شیرازی، سال 1323 چشم به جهان گشود. شهرستان درگز در شمال خراسان زادگاه اوست.
پدرش فردی نظامی بود که خانواده خود را با توجه به روحیات مذهبیاش سرپرستی میکرد. علی به دلیل وضعیت شغلی پدر به شهرهای مختلف سفر میکرد و دوران کودکی و نوجوانیاش را همراه خانواده در مشهد مقدس و شهرهای دیگری از جمله گرگان، آمل، شاهرود، گنبد و تهران پشت سرگذاشت.
تحصیلات
شهید صیاد شیرازی، تحصیلات متوسطه را در دبیرستان امیرکبیر تهران به پایان رساند و تحصیلات نظامیاش را از سال 1343 در دانشگاه افسری آغاز کرد.
پس از گذشت سه سال و دریافت مدرک کارشناسی، برای ادامه تحصیل عازم اصفهان شد. در این مدت، به یگانهای تبریز و لشکر 81 زرهی کرمانشاه رفت و به عنوان دیدهبان توپخانه، فرمانده آتشبار و افسر رابط توپخانه به فعالیت خویش ادامه داد تا اینکه سرانجام در سال 1346 با درجه ستوان دومی در رشته توپخانه دانش آموخته گردید. دوره آموزشی زبان انگلیسی را در تهران پشت سرگذاشت و سال 1351 از طرف ارتش، به آمریکا اعزام شد و دوره هواسنجی بالستیک را در آنجا گذراند.
صیاد شیرازی دانشجوی ممتازی بود که پس از بازگشت از آمریکا، به مرکز آموزش توپخانه اصفهان منتقل شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیت خویش را با عنوان تدریس، نقشهبرداری، معلم صبحگاه و کار با دانشجویان ادامه داد.
شبکه پنهانی
سپهبد شهید صیاد شیرازی، از حضور خویش در اصفهان نهایت استفاده را کرد. او در کنار رسیدگی به وظایف کاری و مسئولیتهایی که در ارتش داشت، نقش فعال خویش را در جریان مبارزات انقلاب اسلامی ادامه داد و حضور خود را در دفتر انقلاب جاودانه ساخت.
صیاد در طول مدتی که در اصفهان بود، ارتباط خود را با جامعه روحانیت گسترش داد و با همکاری روحانیان مبارز و دیگر مردم انقلابی، به مبارزه بر ضد رژیم ستمشاهی پرداخت.
او در سال 56، شبکه پنهانی مبارزه را در ارتش راه انداخت و با شناسایی نیروهای مبارز در محوطه پادگان و افسران با استعداد در کلاسهای آموزشی، آنها را جذب جلسات خصوصی و فعالیتهای پنهان شبکه مبارزاتیاش کرد. هدف صیاد، تشکیل نیروهای مسلمان در پادگان، پخش اعلامیه و نوارهای حضرت امام رحمهالله ، شناسایی افراد وابسته و فاسد، ترغیب سربازان به فرار از پادگانها و در نهایت، تضعیف نظام شاهنشاهی بود.
نقشههای کودکانه
فقط یک سال و هفت ماه از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته بود که رژیم صدام به خود جرئت داد وارد مرزهای جنوبی کشورمان شود و از تصرف تهران در طول 48 ساعت سخن بگوید. با شروع جنگ تحمیلی، امیر سپهبد علی صیاد شیرازی مانند بسیاری از فرماندهان ارتش و سپاه، به جبهه نبرد شتافت و با هدف بیرون راندن بیگانگان از خاک کشور، به تلاش شبانهروزی خود در این راه مقدس ادامه داد.
او مرد جنگ و عمل بود. فکر و قلبش برای رزمندهها میتپید و هرگز جبهه را جز برای شرکت در جلسات شورای دفاع، دیدار و ملاقات با حضرت امام خمینی رحمهالله یا گزارشهای عملیاتی به فرماندهی کل قوا ترک نمیکرد.
صیاد خطشکن
شهید صیاد شیرازی، فرماندهای قاطع و توانا بود که افزون بر اجرای اصول مدیریت و کنترل امور، به طور همزمان پا به پای نیروهای خویش در جبهه نبرد به مبارزه میپرداخت. او علاوه بر ایجاد روحیه آرامش و معنویت در رزمندگان اسلام، خودش را نیز در تمام سختیها، خستگیها و گرسنگیهای آنها شریک میکرد.
خطشکنی صیاد و نیروهایش، نفوذ در مواضع دشمن، طراحی و برنامهریزی عملیات، کنترل و ساماندهی امور جبهه و همکاری با خبرگزاریها برای انعکاس اخبار جنگ در رسانههای داخلی و خارجی، از جمله عواملی بود که پیشرفت رزمندگان اسلام را تضمین کرد و موجب محبوبیت روزافزون او در دل همگان گردید.
تدبیر با قلب مجروح
کوتاهی و کارشکنیهای بنیصدر از یک سو و سیل ویرانگر شایعات، تهمتها، ناسپاسیها و زخمزبانها نیز از سوی دیگر، به قلب صیاد فشار میآورد تا او را از پای درآورد.
ولی او مردانه ایستادگی کرد. او همزمان با فرماندهی و دفاع جانانه در خط مقدم جبههها، به مقاومت و تدبیر در برابر عملکرد بنیصدر و اطرافیان او میپرداخت و سرانجام به خواست خدا به موفقیت هم رسید.
صیاد در پی شهادت
در گیر و دار جنگ، بنیصدر از فرماندهان ارشد جبهه نیز غافل نبود و هر روز به شیوهای تازه، زهر ستم را در کام رزمندگان جاری میکرد.
آن روز که بنیصدر درجههای نظامی صیاد شیرازی را لغو کرد و امیر مظلوم و بی ادعا را از فرماندهی ستاد عملیات کشور برکنار ساخت، شاید گمان داشت که صیاد را برای همیشه از صحنه خارج و خانهنشین کرده است!
ولی او و همفکرانش نمیدانستند که صیاد، دل به صید شهادت بسته بود نه حرص مقام و منصب و درجات اعتباری دنیا. پس چگونه میتوان فرمانده اخلاص را به این سادگی از صحنه خارج کرد و او را از معامله نقد جان با پروردگار یکتا مأیوس ساخت؟!
مسئول متعهد
پیشنهاد رئیس شورای عالی دفاع به تأیید حضرت امام خمینی رحمهالله رسید و شهید صیاد شیرازی با درجه سرهنگی، به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی فرا خوانده شد. از این زمان، او در جایگاه مسئولی متعهد، به تلاش شبانهروزی خویش برای ساماندهی امور جنگ و شکست دشمن پرداخت.
عملیاتهای غرورآفرین ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیتالمقدس، از جمله عملیاتهایی بود که در دوران فرماندهی صیاد بر ارتش جمهوری اسلامی انجام شد و طعم شیرین پیروزی را در کام ملت ایران نشاند.
سرلشکر سپاه ولایت
کارآمدی و شایستگی شهید صیاد شیرازی در کوران حوادث به گونهای نمود پیدا کرد که در تاریخ 23 تیرماه 1365، با حکم حضرت امام خمینی رحمهالله به عضویت شورای عالی دفاع برگزیده شد. او هجدهم اردیبهشت 1366، با پیشنهاد رئیس شورای عالی دفاع و موافقت حضرت امام رحمهالله به درجه سرتیپی رسید.
صیاد در مهر 1368، به درخواست رئیس ستاد کل نیروهای مسلح و موافقت مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا، به معاونت بازرسی ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح منصوب شد. او در شهریورماه 1372، با حکم فرماندهی کل قوا به جانشینی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح برگزیده شد و در تاریخ 16 فروردین 1378، هم زمان با عید سعید غدیر، با حکم مقام معظم رهبری به درجه سرلشگری نایل آمد.
در آرزوی وصال
صیاد شیرازی سالها در پی صید شهادت گشت، ولی این زلال ابدی در کام دلش نچکید. او غبطه میخورد که چرا دوستان و همرزمانش نوبت به نوبت شهید میشوند، ولی او همچنان در صف انتظار باقی مانده است؟
سالهای سال جهاد کرد. غرب را زیر پا گذاشت تا به جنوب رسید. کردستان را، پاوه را، چمران و همت و کاوه را، دفتر خاطرات جنگ را، مبارزه با مردان پرننگ را... یکی یکی پشت سرگذاشت و دفتر زندگیاش را با امتیاز عالی پر کرد.
گُل وجود
پس از پایان جنگ تحمیلی، غم سنگینی بر دل مجروح صیاد نشست؛ گویا فصل شهادت رو به آخر رسیده و صیاد از قافله شهادت جا مانده بود.
ولی سرانجام با گذشت یازده سال از پایان جنگ تحمیلی، در تاریخ 21 فروردین 1378 سوز و آه صیاد به ثمر رسید و گُل وجودش از روی زمین چیده شد.
منافقی کوردل، صبحهنگام به صید علی صیاد شیرازی آمد و خشم و کینه چند سالهاش را در شلیک گلولهای نشان داد.
صبح صادق
امیر سپهبد علی صیاد شیرازی، الگوی صبر و متانت بود. وفای او به ولایت و اطاعتش از حضرت امام خمینی رحمهالله و مقام معظم رهبری، زبانزد دوست و دشمن بود. نماز اول وقت او در سختترین شرایط ترک نمیشد و نماز شب را مانند دوستی صمیمی در آغوش میکشید. صیاد خود را سرباز اسلام و امام زمان(عج) میدانست و همواره سخنانش را با دعای فرج آغاز میکرد.
به سفارش حضرت امام خمینی رحمهالله دوشنبهها و پنجشنبهها را روزه میگرفت تا نفْس خویش را به خودسازی و همدردی با محرومان آشنا سازد.
مرد حماسه و عرفان
تعبد، توکل و توسل، از ویژگیهای روحی و شخصیتی شهید صیاد شیرازی بود که همه در اثر مبارزه با نفس، تحمل سختیها و جهاد در راه خدا در وجود او معنا یافته بود. او فرماندهای با انضباط، سختکوش و جدی بود که در عین حال، لطافت روحی و احساس پاکش، اطرافیان و نیروهای تحت امرش را شگفتزده میکرد.
مدیریت و تدبیر صیاد از جمله عواملی بود که او را در محفل یاران انقلاب جاودانه کرد. او مردی مهربان و باعاطفه بود که سینه سوختهاش بارها تیر تهمت خورد و قلب نازنینش زخمزبان کشید، ولی همچنان روی پا ایستاد و عقاید مقدس خویش را حفظ کرد تا سرانجام در طلوع صبحی صادق، عشق را در آغوش کشید و خوشحال و خندان از میان ما پر کشید و هجرت کرد.
دوری از یاران شهید
همسر شهید صیاد شیرازی درباره شهادتطلبی ایشان میگوید: «سردار همواره در دعا، نماز و سجدههای شبانهاش اشک میریخت و از خداوند طلب شهادت میکرد. او سخن از غمی داشت که در طول سالهای دراز بر دلش نشسته بود و این اندوه دیرینه چیزی نبود جز دوری از یاران شهیدش».
این یار همراه، با بغض در گلو ادامه میدهد: «من فقط ناراحتم که او چرا تنها رفت و ما را همراه خود نبرد؛ چون شب آخر هم دعا کردم و شهادت همه اعضای خانواده را از خدا خواستم، در حالی که میبینم خداوند فقط یک نفر را از میان ما برگزید».
پس از شهادت صیاد که مردم برای عرض تسلیت به حضور این شیرزن رسیدند، استوار روی پا ایستاد و ضمن خیر مقدم و خوشآمد گویی، با ارادهای ماندگار خطاب به برخی از میهمانان گفت: «چرا تسلیت میگویید؟! در حالی که شهادت تبریک دارد نه تسلیت؛ صیاد شیرازی به آرزوی دیرینهاش رسید».
شاهد معصوم
فرزند شهید صیاد شیرازی از صبح شنبه 21 فروردین 1378 خاطرهای چنین دارد: «پدرم آماده رفتن به محل کارش بود. تازه از خانه خارج شده بود و من هم پشت سرش حرکت میکردم تا قسمتی از راهمان را که مشترک بود با هم برویم.
هنوز به در حیاط نرسیده بودم که در آن سکوت صبحگاه، صدای چند گلوله مرا سراسیمه به کوچه کشاند و در آن خلوت صبحگاهی، پدرم را دیدم که مقابل در خانهمان به خون خود غلطیده است. دیگر کسی را ندیدم جز مردی که خود را در لباس رفتگر شهرداری پنهان کرده بود و با سرعت از محل حادثه دور میشد».
بوسه عشق
با گذشت زمان کوتاهی از شهادت صیاد، گروهک منافقین به طور رسمی و علنی بر گناه خویش اعتراف کرد و ریختن خون این انسان بزرگ را به گردن گرفت.
درماندگان منافق چنین پنداشتند که اگر یک نفر مانند صیاد از این جامعه جدا شود، جایی برای حضور خیالی آنان گشوده خواهد شد، ولی خواب و خیال خام آنها هنگامی برملا شد که با چشمان کورشان تماشا کردند محبوب و مراد دل صیاد، در مراسم تشییع سرباز وفادارش حاضر شد و مقابل چشم جهانیان، بوسه عشق را در کام جان صیاد، جاودان نمود.
1. ناگفتههای جنگ: امیر صیاد شیرازی، تدوین: احمد دهقان
2. صیاد دلها، سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
3. خاطرات سپهبد صیاد شیرازی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
4. محمدباقر نیک خواه، «در سوگ فرمانده»، جمهوری اسلامی، 30/2/1378
5. حسین لاهوتی، «امیر عاشورایی»، ماهنامه پاسدار اسلام 2090
6. عقیدتی سیاسی نزاجا، «امیر دلها»، جمهوری اسلامی، 12/1/1379
7. قربان حسینی، «امیر خوبیها»، جمهوری اسلامی، 22/1/1380
8. «مالک اشتر زمان»، جمهوری اسلامی، 28/1/1378
9. «کردستان، سرزمین تنهایی من»، سیاست روز، 18/12/1380
نحوه شهادت
شهيد علي صيادشيرازي روز شنبه 21 فروردين ماه 1378 در حوالي خانه اش مورد سوء قصد عوامل تروريست قرار گرفت و به شهادت رسيد.
ساعت 6 و 45 دقيقه صبح اين روز كه تيمسار صيادشيرازي با اتومبيل خود به قصد عزيمت به محل كارش از خانه خارج شده بود، مورد هجوم مرد ناشناسي قرار گرفت و به شدت مجروح شد.
اهالي محل كه از اين حادثه مطلع شده بودند بلافاصله او را به بيمارستان فرهنگ انتقال دادند كه متأسفانه بر اثر شدت جراحات وارده، تلاش پزشكان براي نجات وي بي نتيجه بود و او در بيمارستان به شهادت رسيد.
به گفته شاهدان مرد تروريست با پوشش لباس رفتگر در حوالي خانه شهيد به كمين نشست و تيمسار را هنگام خروج از خانه به رگبار بست. در اينحال شهيد صياد كه سوار بر خودرو تويوتاي سفيد رنگ خود بود مورد اصابت سه گلوله تروريست واقع شد.
در پي اين حادثه يك سخنگوي گروهك تروريستي منافقين در تماس با خبرگزاري فرانسه در نيكوزيا مسؤوليت اين جنايت را بر عهده گرفت.
بسم الله الرحمن الرحيم
«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا »
امير سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداكار دين و قرآن، نظامي مؤمن و پارسا و پرهيزكار، سپهبد علي صيادشيرازي امروز به دست منافقين مجرم و خونخوار و روسياه به شهادت رسيد.
اين نه اولين و نه آخرين باري است كه دلي نوراني و سرشار از عشق و ايمان و وفاداري به آرمانهاي بلند الهي، هدف تير خشم و عناد و عصبيت از سوي زمره جنايتكار و فاسدي كه ادامه حيات خود را در خدمتگزاري به دشمنان اسلام دانستهاست، قرار ميگيرد و دستخائن خودفروختهاي، نهال ثمربخش انسان والايي را قطع ميكند. او مانند ديگر مردان حق از روزي كه قدم در راه انقلاب نهادند، همواره سر و جان خود را براي نثار در راه خدا بر روي دست داشتند.
سرزمينهاي داغ خوزستان و گردنههاي برافراشته كردستان سالها شاهد آمادگي و فداكاري اين انسان پاك نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهههاي دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خود گذشتگي او حفظ كرده است. خطر مرگ كوچكتر از آن است كه بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنيوي حقيرتر از آن است كه در دل نوراني شايستگان جايي بيابد، كوردلان منافق بدانند كه با اين جنايتها روز به روز نفرت ملت ايران از آنان بيشتر خواهد شد و خون مردان پاكدامن و پارسا هم چون صياد شيرازي و شهيد لاجوردي بدنامي و سياهرويي آنان را در تاريخ و در دل اين ملت هميشگي خواهد كرد.
و سردمداران استكبار كه با وجود لاف زنيهاي ضدتروريستي خود، به اميد آن نشسته اند كه تروريستهاي مزدورشان در ايران اسلامي با شهيدكردن مردان استوار و مقاوم انقلاب، راه تسلط بر ايران اسلامي را هموار كنند. بدانند كه خون شهيدان راه حق، ملت مؤمن ما را راسختر و آشتي ناپذيرتر و مقاوم تر ميسازد. رحمت و فضل بيكران الهي بر روح شهيد عزيزمان علي صيادشيرازي و لعنت و نفرين خدا و فرشتگان و بندگان صالحش بر ايادي منفور و مطرود استكبار.
اينجانب شهادت اين بنده برگزيده خدا را به ملت ايران به خصوص به ياران دفاع مقدس و ايثارگران جبهه هاي نور و حقيقت و به خانواده گرامي و فداكار و بازماندگان محترمش تبريك و تسليت ميگويم و صميميترين درود خود را بر روح پاك او و خون بناحق ريخته او نثار ميكنم.