مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
بيانات امام خمينى در ميان جمعى از ايرانيان
توجه و دعوت قرآن كريم به هر دو بعد معنوى و مادى است
بسم الله ارحمن الرحيم
من بازيك تذكراتى براى آقايانى كه در خارج كشور، در صفوف جماعات هستند لازم مىدانم كه يك تذكراتى براى آقايان بدهم. سابق، البته يك مدتى كه از اسلام گذشت دستجات مختلفهاى از مردم اهل علم، اينها توجهشان به معنويات اسلام بود و نظرشان به آن آياتى و رواياتى كه مربوط به معنويات و تهذيب نفس و ماوراءالطبيعت داشت احكام را و در قرآن كريم آيات زياد راجع به امور معنوى است يعنى آن وجهه انسانى كه از عالم غيب است. تا مدتها وضع اينطور بود كه - توجه - به آن احكام اجتماعى و سياسى و اينها كه در اسلام بود توجه كم بود يا نبود، كم كم دستجاتى پيدا شدند كه مسائل اجتماعى و مسائل سياسى و مسائل روز را عنوان كردند و اينها از اين طرف افتادند يعنى توجهشان به صرف همين اجتماعيات و احكام سياسى و احكام حكومتى بود و به اين جهات نگاه كردند. آنها تا مدتهاى قبل به آن طرف ورق نگاه مىكردند مثل فلاسفه و عرفا و صوفيه و اينها، آن طرف ورق را نگاه مىكردند و در حرفهايشان بيان همين معنويات بود و مردم را دعوت مىكردند به همان جهات معنويه اسلامى، حتى روايات يا آياتى كه وارد شده بود راجع به امور طبيعى و راجع به امور اجتماعى و سياسى، بعضىشان كوشش مىكردند كه اينها را برگردانند به همان امور معنوى و همه را به آن ورق حساب كنند، جهت باطنى اسلام و قرآن را ملاحظه كنند. در مقابل آنها الان ما مبتلا هستيم به، البته آن هم ابتلائى بود، اين جهت هم كه فقط صرف معنويات را نظر كردند و از اجتماعياتى كه در قرآن هست از آيات و اخبارى كه وارد شده است راجع به حكومت اسلام، راجع به سياست اسلام، راجع به امور اجتماعى، راجع به تعمير اين عالم، اين غفلت كردن، غفلت كردن از اسلام بود كه اسلام را به يك ورق شناخته بودند، ورق ديگرش را، عالم طبيعتش را توجه نداشتند كه اسلام توجه به عالم طبيعت هم دارد توجه به تمام امورى كه احتياج دارد، انسان دارد و لهذا يك ابتلاء اسلام اين بود كه اين اشخاصى كه از قبيل متكلمين و بيشتر فلاسفه و بيشتر عرفا و صوفيه و اينها، همه آياتى كه در قرآن كريم بود، - خير - خواستند، نظر داشتند كه برگردانند به همان امور معنوى، حتى اخبار يا رواياتى كه راجع به، آياتى كه راجع به اجتماعيات و راجع به عالم طبيعت وارد شده بود آنها كوشش مىكردند كه بر گردانند به همان معنويات. آنها غافل بودند از اسلام و توجه داشتند، توجه
داشتند به يك ورق اسلام و غافل بودند از يك ورق ديگرش، باطن را ملاحظه مىكردند و از ظاهر غافل بودند. حالا ابتلاء اسلام اينطور شده است كه جوانهاى ما، جوانها و روشنفكرها و اشخاصى كه دانشمندان بالا هستند و علوم طبيعى را ياد گرفتهاند آنها كوشش دارند به اينكه تمام آيات قرآنى و روايات را برگردانند به همان امور طبيعى، از معنويات غافل بشوند، حتى آياتى كه راجع به امور معنوى است آن را برگردانند به يك امور طبيعى و عادى. اينها هم توجه به اسلام دارند و غافل هستند يعنى يك ورقش را خواندهاند، يك ورقش را از آن غافل هستند و اين دو طايفه اسلام را به تمام معنا نشناختند كه اسلام چيست. اسلام نه دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش به خصوص ماديات است، هر دو را دارد، يعنى اسلام و قرآن كريم آمدهاند كه انسان را به همه ابعادى كه انسان دارد بسازند او را، تربيت كنند او را.
قابليت تربيتى نامتناهى و قوه عاقله، از امتيازات انسان بر ساير موجودات
انسان را وقتى كه ملاحظه مىكنيد، اول نشوش با ساير نباتات فرقى ندارد. نبات را، هسته خرما را، هسته چيز ديگرى را مىاندازند توى خاك و خاك تربيت مىكند و آن نمو مىكند يك جاى خاصى كه در آن جاى خاص نمو مىكند. حيوان هم نطفهاش در رحم واقع مىشود و يك بذرى است، اين بذرش محلش آنجاست يعنى جاى تربيتش آنجاست كه اگر يك جائى را يك وقتى طرحى درست كنند كه همين خاصيت و همان چيزها را داشته باشد و نطفه را درآنجا مثل رحم بتواند تربيت كند ممكن است بتواند تربيت بشود و يك وقتى هم انسان بشود. يك نباتى است اول، مثل ساير نباتات مىماند، با نباتات فرقى ندارد، اين نمو دارد فقط آن هم نمو دارد منتهى آن را در محل خاصى و با جهات خاصى، نباتات در يك محل خاص ديگرى و جهات خاصى اما هر دو در اين معنى مثل هم هستند كه كشت شدهاند و اين كشت شروع مىكند به نمو كردن به واسطه قوائى كه خداوند تبارك و تعالى در زمين قرار داده است و به واسطه قوايى كه در رحم قرار داده است اينها با هم شركت دارند، كم كم اينكه در زمين كاشته شده است، اين نبات تا آخر همين نبات است تا مىرسند به ثمره، ثمره شان هم ثمره نبات است. آنهائى كه در زمين كاشته نشدهاند كه حيوانات، همه حيوانات منجمله انسان باشد آنها كم كم از مرتبه نباتى بالا مىآيند و در همين ردهاى كه هستند يك روح حيوانى پيدا مىكنند، ممتاز مىشوند از ساير موجودات نباتى لكن همهشان حيوانند يعنى شراكت دارند، روح حيوانى دارند اين تولد در اين عالم كه مىشوند و منفصل مىشوند از محل خودشان باز اين يك امتيازى است كه با نباتات دارند كه نبات اگر منفصلش كنند ديگر تمام است لكن آنها منفصل مىشوند در آنوقتى كه مقتضى است و آن جهت نباتىشان كمال پيدا كرد و جهت حيوانى پيدا شد و احتياجشان از رحم منقطع شد مىآيند در اين عالم. همه حيوانات در خوردن و خوابيدن وشهوات - اينها - شريكند همه با هم هستند، امتيازى ندارند الا به همه جهات حيوانى .حيوانات هم، همين حيواناتى كه هستند، در ادراكات با هم فرق دارند. ميمون بيشتر از مثلاً حيوان ديگرى ادراك مىكند، چيز مىفهمد. انسان در بين اين حيوانات
ممتاز مىشود به اينكه يك ترقيات ديگرى مىشود بكند. هم در ادراكات با آنها فرق دارد و هم در غايات ادراكات فرق دارد. حيوانات تا يك حدودى اداركشان هست و محدود است و تمام مىشود. انسان اداركاتش و قابليتش براى ترتيب تقريباً بايد گفت غير متناهى است پس انسان همه عالم را دارد به اضافه، همه چيزهائى كه در عالم هست از اول موجودات تا آنجائى كه آن ممتاز شده است با همه حيوانات و با نباتات و با معادل آنها شركت دارد لكن يك اضافه دارد و آن اينكه در انسان يك قوه عاقله و قوه بالاتر هست كه در آنها نيست. اگر انسان مثل ساير حيوانات تا همان حدى كه حيوانات رشد مىكردند بود انبيائى لازم نبود، انبياء مىخواستيم چه كنيم، انسان مىآيد اينجا مثل حيوانات زندگى مىكند و مثل حيوانات مىخورد و مثل حيوانات مىخوابد و تا مىميرد... اينكه احتياج به انبياء ما داريم براى اينكه انسان مثل حيوانات نيست كه يك حد حيوانى داشته باشد و تمام بشود، انسان يك حد مافوق حيوانى و يك مراتب مافوق حيوانى مافوق عقل تا برسد به مقامى كه نمىتوانيم از آن تعبير كنيم و آن آخر مقامى مثلاً تعبير مىكنند، فنا تعبير مىكنند كالالوهيه، يك تعبيرات مختلفى چون كه تربيت انسان به همه ابعادش، هم تربيت جسمى و هم روحى و عقلى و هم مافوق آن نمى شود در عهده بشر باشد براى اينكه بشر اطلاع ندارد از احتياجات انسان و كيفيت تربيت انسان نسبت به ماوراءالطبيعت، تمام قواى بشر را روى هم بگذاريد همين طبيعت را و خاصيت طبيعت را مىتواند بفهمد منتهى باز هم خاصيتهاى طبيعت براى بشر هم كشف نشده است،تا حدودى كشف شده است، اخيراً خوب، زياد پيشرفت كرده است لكن مانده است خيلى چيزها كه بعدها كشف خواهد شد اما تا آخر هر چه باشد مال طبيعت است، مال اين عالم است و هر چه بشود مال اين ورق است. آن چيزى را كه بشر مىتواند ادراك كند و حد ادراك طبيعى خودش هست اين است كه عالم طبيعت را، همه خصوصيات (فرض كنيد يك وقتى) عالم طبيعت را انسان بفهمد و همه چيزهائى كه مربوط به كمال طبيعت است و ترقيات در طبيعت، اينها را هم انسان كشف بكند لكن حدش حد طبيعت است بيشتر نيست. آن ورق بعد را اطلاعى برآن ندارد و نمى داند چه خبر است آنجا و روابطى كه مابين اشيا هست با هم، آنقدر را انسان اگر هم تا آخر كوشش كند مىتواند بفهمد، آن روابطى است كه در طبيعت بين اشيا، علل و معلول و سبب و مسببات، روابطى كه در اشيا طبيعت است انسان مىتواند ادراك بكند.تا آخر هم وقتى كه تربيت بشود و تحصيل بكند و كشفيات اين عالم واقع بشود تا آخر هم همين است كه اين طبيعت را با تمام خصوصياتى كه دارد و تمام روابطى كه ما بين اجزاء اين طبيعت است او كشف مىكند، مىتواند كه ادراك كند كه رابطه مثلاً زلزله چه جورى است با زمين، چه وقت مىآيد، نتايج و آثارش را همه را معين كند و چه قدر مىآيد، چه جورى مىآيد، افقى است، عمودى است، چى است، همه اينها را پيدا بكند، روابط ما بين طبيعت انسان با فلان چيز چه است، تمام آنها را كه ادراك بكند و فرض كنيم كه ديگر مجهولى برايش نماند همهاش طبيعت است، پايش را از طبيعت بالا نمى تواند بگذارد و ادراك آنجا را نكرده است و لهذا يك طايفه از آن فلاسفه و فلاسفه طبيعى و آنها هستند كه چون ادراك نكرده اند ماوراء عالم طبيعت راحسى نبوده است، با چشم نمىشده است ادراك بكنند،
منكر آن شدند، منكر بى دليل. يعنى گفتند ما كه نديديم و زير چاقوى ما نيامده است اين مثلاً عقل مجرد، نمى توانيم بپذيريم، نيست. پس آن (نيست) غلط است براى اينكه بايد بگويد من نمى دانم، نبايد بگويد نيست. يك چيزى را آدم نمى داند، خوب آدمى هست كه مىگويد من تا اين حد رسيدم اينقدر را تصديق مىكنم مابقى اش را نمى دانم، اما اينكه (نيست) را از باب اينكه اطلاع ندارد. شما هم كه احاطه بر همه چيز همه عالم نداريد نبايد بگوئيد نيست. آنها تا آن حد رسيدند و اين حد وقتى هم تمام خصوصياتش معلوم بشود همين حدشان است، حد طبيعت است اينكه ما احتياج و اين آمال طبيعى انسان را مىتواند برآورده كند، يعنى احتياجاتى كه ما در طبيعت داريم هر احتياجى آنوقتى كه طبيعت با همه جهاتش كشف شد و همه قواى عالم طبيعت كشف شد، همه روابط اجزاء طبيعت به هم كشف شد، احتياجات طبيعى ما را حاصل كرد بيشتر از احتياجات طبيعى را نمىتواند حاصل كند. هر چه حاصل بشود همين احتياجات طبيعى است منتهى احتياجات طبيعى به حسب قواى مختلف كه حالا كشف شده است، آدم مىبيند كه الان محتاج به اين است كه وقتى مىخواهد برود، سوار طياره بشود. آنوقتها همين كه مىخواست برود با شتر رفت حالا با طياره مىرود، يك وقت هم بالاتر از اين، بالاتر شود اما همهاش طبيعت است و احتياجات طبيعى.
بعثت انبيا از الطاف الهى براى تربيت و سعادتمندى انسانها
انسان اگر به همين حد طبيعت بود و بيشتر از اين چيزى نبود، ديگر احتياج به اينكه يك چيزى از عالم غيب براى انسان فرستاده بشود تا انسان را تربيت بكند، تربيت آن ورق را بكند چون آن ورق نبود احتياج هم نبود لكن چون انسان مجرد از اين عالم طبيعت يك حقيقتى است، همين خود خصوصياتى كه در انسان هست دال بر اين است كه، يك ماورائى از براى اين طبيعت هست چون انسان يك ماورائى دارد و به حسب براهينى كه در فلسفه ثابت است ماوراء اين طبيعت در انسان هست و انسان داراى يك عقل بالامكان مجرد و بعد هم مجرد تام خواهد شد، تربيت آن ورق كه ورق معنوى انسان باشد بايد كسى اين تربيت را بكند كه علم به آن طرف، علم حقيقى به آن طرف داشته باشد و علم به روابطى كه مابين انسان و آن طرف طبيعت و آن طرف هست، آن روابط را بتواند ادراك بكند و آن بشر نيست، بشر ندارد. همين قدر مورد طبيعت را او مىتواند ادراك بكند، هر چه ذره بين بيندازند ماوراء طبيعت با ذره بين ديده نمىشود. آن محتاج به آن است كه يك معانى ديگرى در كار باشد و چون اين روابط بر بشر مخفى است و خداى تبارك و تعالى كه خالق همه چيز است اين روابط را مىداند از اين جهت به وحى الهى براى يك عدهاى از اشخاصى كه كمال پيدا كردهاند و كمالات معنويه را دنبالش كردند و فهميدند، روابطى حاصل مىشود مابين انسان و عالم وحى، به او وحى مىشود و براى تربيت آن ورق دوم انسان بعث مىشوند اينها مىآيند در بين مردم و مردم را تربيت مىخواهند بكنند.
خداى تبارك و تعالى نه احتياج به ماها دارد و نه احتياج به تربيت ما دارد، همه ما اگر مشرك
هم بشويم، شديم جهنم، همه ما هم موحد هم بشويم يك نفعى نمىرسد. تمام مربوط به خودماست. بعث انبيا براى تربيت ماست كه ما در آن ورق كه بايد تربيت بشويم، جورى تربيت بشويم كه آنجا هم زندگيمان زندگى سعادتمند باشد. اگر اين تربيت نباشد و انسان با همان خوى حيوانى از اين عالم به عالم ديگر برود، در آن عالم سعادت ندارد و به شقاوت مىرسد، انسان در آن عالم به ظلمات مىرسد. انبيا آمدهاند كه ما را از اين عالم طبيعت كم كم تربيت كنند و آن مقدارى كه مربوط به تربيتهاى معنوى است به ما بفرمايند به وحى من الله تعالى تا ما كه اگر انبيا نباشند يك حيوانى هستيم كه هر چه هست همين طبيعت است، بيشتر از اين ادراك نداريم، ما را ببرند به آن عالم و تقويت كنند كه ما وقتى از اين عالم منتقل به يك عالم ديگرى شديم زندگى آن عالم هم يك زندگى سعادتمند باشد. تمام نكته آمدن انبيا اين است كه تربيت كنند اين بشر را كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و مافوق حيوانات است، اين را تربيتش كنند براى اينكه همان طورى كه اينجا زندگى سعادتمند، اگر همه اوضاع طبيعت به وفق مراد باشد يك زندگى سعادتمند در اينجا دارند، آنجا هم زندگى سعادتمند داشته باشند. لطفى است از جانب خداى تبارك و تعالى به بشر كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و تربيت بشر به وحى خدا و به تربيت انبياء اين است كه چيزهائى كه رابطه بوده است مابين آن عالم و اين عالم، چيزهائى كه اگر آن كارها را ما انجام بدهيم در تربيت معنوى ما دخالت دارد، آنها را به ما بيان كردند كه اين كارها را بكنيم ما نمىدانيم البته كه آيا رابطه ما بين نماز و سعادت آن عالم چيست، رابطهاش را ما نمىدانيم خدا مىداند، چنانچه من و شما كه طبيب نيستيم نمىدانيم كه رابطه ما بين اين قرصى كه طبيب مىدهد با آن مرض چيست لكن رابطه دارد. آن كه عالم است اين رابطه را ادراك كرده است و به ما گفته است و ما هم بايد اطاعت كنيم تا مرضمان خوب بشود. اين رابطه را كه بين اين اعمال ماست، اعمال صالحه ما با آن عالم است اين را انبياء مىدانند به وحى خداى تبارك و تعالى و آمدهاند براى اينكه به ما بگويند كه فلان كار را اگر بكنيد اين رابطه دارد اينجا با آن عالم و روح شما را تربيت ميكند اين كه شما در آن عالم وقتى كه مىرويد با سعادت هستيد. چيزهائى كه اگر چنانچه آن چيزها را انسان ارتكاب كنند مثل سمومات مىماند كه اگر انسان يكى كه مسموم است بخورد مسموم مى شود و به هلاكت مىرسد، در عالم ماوراءالطبيعت و روح هم اينطورى است كه بعضى از چيزها است كه اگر چنانچه آن چيزها را عمل كند انسان، يا اعتقاد به آن پيدا كند مثل سم قاتل مىماند به مراتبش كه يك وقت مسموم مىكند انسان را لكن قابل علاج استيك وقت مسموم مىكند و اگر تا آخر برود ديگر علاج هم ندارد. آنها هم براى ما گفتهاند كه نكنيد، گفتهاند نكنيد، اين كار رانكنيد آن كار را نكنيد، آن كار را نكنيد، البته يك مقدارى از امورى كه آنها فهميدهاند (بكنيد و نكنيد) باز براى تنظيم عالم طبيعت است و اجتماع است لكن بسيارى از امور راجع به تنظيم امور اجتماع نيست، راجع به ماوراءالطبيعت است. انسان چون يك مجموعهاى است كه احتياج به همه چيز دارد، انبياء آمدهاند كه آن همه احتياجات انسان راهر چه احتياج دارد انسان براى انسان بيان كنند كه انسان اگر عمل بكند به سعادت تمام مىرسد.
بنابراين اين دو طايفه كه يك طايفه طرف معنويت را گرفتهاند و طرف اجتماع را رها كردند و اين طايفه طرف اجتماع و علم اجتماع و علم سياست و علم - نمىدانم - اين معانى را دارند و آن طرف را رها كردند و اين دو نه اين اسلامشناس است، نه آن اسلامشناس است. اسلامشناس كسى است كه اين دو مطلب را، اين دو جبهه را، هم جبهه معنوى را بشناسد هم جبهه ظاهرى را يعنى هم اسلام را بشناسد به آن جهات معنوى كه دارد و هم اسلام را بشناسد به آن جهات مادى كه دارد، كسى كه اسلام را بخواهد بشناسد بايد به اينجور بشناسد يعنى آيات و رواياتى و احكامى كه وارد شده است راجع به جهات معنوى آنها را بشناسد تا آن اندازهاى كه مىداند و آيات و روايات و - عرض مىكنم - احكامى كه وارد شده است براى تنظيم امور جامعه و براى امور سياسى و براى امور حكومتى آنها را هم بشناسد، كسى كه اين دو جنبه را شناخت به اندازهاى كه انسان مىتواند بفهمد، اين اسلام را شناخته است. اسلام مثل رهبانيت مسيح نيست، البته مذهب مسيح حالا نسخش كردند و الا مذهب مسيح اين نبوده است كه همهاش روحانيت و چيز نباشد مثل مذهب مسيح نيست كه فقط مربوط به ...عنايتش طبيعت بيشتر باشد والبته حضرت موسى عليه السلام كه از انبياء معظم و از انبياء اولىالعزم است كامل بوده است چيزش به اندازهاى كه محتاج بوده است بشر، لكن از بين رفته است كتاب حضرت موسى، كتاب حضرت عيسى، هر دوتايشان از بين رفتهاند. اينكه الان دست اينهاست اينها خود متنشان دلالت بر اين مىكند كه اينها تورات اصلى و انجيل اصلى نيستند لكن كتاب ما بحمدالله همين طور سال به سال از اول تا به حال محفوظ است حتى قرآن به خط حضرت امير يا به خط حضرت سجاد هم الان موجود است در بين ما كه همين است، غير از اين هيچ نيست، همين قرآن است، هيچ تغييرى نكرده است.
سعادت انسان در گرو تبعيت امور معنوى و مجاهدات ظاهرى تواماً
در هر صورت چون اسلام براى تربيت ماها آمده است، تا تبعيت از آن نكنيم به همه ابعادش تربيت نمىشويم. نبايد حالائى كه شما جوانهاى عزيز ما مشغول شدهايد به علوم طبيعى يا مشغول شدهايد به يك مجاهداتى كه لازم است حالا بكنيد و همين جهادى كه از جهاد اكبر است كه بايد بكنيد شما، يعنى بايد همه ما، لازم است كه همه ما با اين برادران اسلامى كه در ايران مبتلا هستند، كمك كنيم، كمك تبليغاتى لااقل در آن محيطهائى كه هستيم، اما نه اينكه حالا كه مشغول شديد به علوم طبيعى يا مشغول شديد به اين مجاهدات، ديگر كار به آن طرف نداشته باشيد. شما همين نيستيد كه، همين رجل مجاهد نيستيد، همين رجل طبيعى نيستيد، شما يك انسانى هستيد. انسان معنويات دارد، ماديات دارد، مادياتش اينهاست، معنوياتش هم بايد كوشش كنيد، شما بايد عنايت كنيد به همه احكام خدا، نمىشود يك مسلمانى بگويد كه من مجاهداتش را قبول دارم و معنوياتش را قبول ندارم. يا يك مسلمانى بگويد من معنويات اسلام را قبول دارم و مجاهدات اسلام را قبول ندارم. همهاش را بايد ما قبول داشته باشيم. مسلمان اين است كه همه چيزهائى كه نبى اكرم آورده است برايش، قبول كند و عمل كند. بنابراين شما
اين احكام ظاهريهاى كه التفات به آن نيست كه حالا بفهمد چه مىشود و چه ربطى ما بين روح انسان و اين عمل هست سبك نگيريد، اينها مهم است براى شما، براى زندگانى ماوراءالطبيعت شما مهم است و شما، هم مجاهدات ظاهرىتان را و علوم ظاهرىتان، علوم طبيعىتان را تكميل كنيد و هم تبعيت كنيد راجع به امور معنوى و جهات الهى اين شى تا سعادتمند بشويد.
تكليف بر طرح و تبليغ مسائل ايران و كمك به نهضت اسلامى
خداوند انشاءالله همه شما را سعادتمند كند و همه ماها به تكليفمان عمل بكنيم كه يكى از تكاليف ما اين است كه حالا نسبت به اين جنبشى كه در ايران، نهضتى كه در ايران پيدا شده است و مردم دارند الان جانشان را، مالشان را، بچههايشان و عزيزانشان را دارند در اين راه صرف مىكنند ما هم بايد به اندازهاى كه در اينجا هستيم، به اندازهاى كه مىتوانيم و استطاعت داريم بايد به آنها كمك بكنيم و شماها آقايان با هر يك از اين اقشارى كه در اينجا هستند، اگر در اروپا هستيد با اروپائىها، در آمريكا هستيد با آمريكائىها، هر جا هستيد با اهالى آنجا كه رفقا داريد، آشنا داريد، هر وقت مىنشينيد طرح كنيد مسائل ايران را و تبليغات كنيد. هر يك از شما تبليغ بكند اين مسائل را و اين خلافكارىهاى سلسله پهلوى را و خلافكارىهاى اين شاه كه از همه سلاطين كه تا حالا آمدهاند هم خيانتكارتر و هم جنايتكارتر، يا خير، جناياتش مثل آنها به اضافه خيانتهاى زياد. اين آدم الان دارد ايران را به يك وضع بدى در مىآورد و دارد خراب مىكند، مىخواهد برود خرابش مىخواهد بكند و شما تبليغات بكنيد به رفقاى آمريكائىتان، اروپائىتان اينها بگوئيد، در مدارس كه مىرويد بگوئيد به رفقايتان كه در آنجا هستند. انشاءالله بلكه در آنجا يك موجى پيدا بشود و كمك بكنند به ايران، حكومتهايشان كمك بكند، آنهائى كه - عرض مىكنم كه - انصاف دارند كمك بكنند به ايران تا بلكه شر آن آدم كنده بشود كه انشاءالله كنده مىشود و ايران مال خودتان بشود و شر خارجىها هم كنده بشود و ايران دست خودتان بيايد و خودتان ادارهاش بكنيد.
والسلام
بيانات امام خمينى در مورد ادعاهاى پوچ كارتر
بسم الله الرحمن الرحيم
بررسى ادعاى پوچ كارتر مبنى بر اعمال يك دموكراسى تند و قاطع در ايران
به همين معنا عرض كردم كه مخالفتهاى چپ و راست شروع شده است. و باز گفتند (كارتر) كه من بنا ندارم در امور داخلى ايران دخالت بكنم و سابقاً هم گفته بودند كه يك اجتماع مترقى، ايشان در ايران يك جامعه مترقى در ايران درست كرده است. چند جمله دارد حرفهاى كارتر يكى اينكه يك دموكراسى تند وقاطع در ايران به دست شاه عمل شده!! اين يك جمله، يك جمله اينكه يك جامعه مترقى شاه در ايران بنيانگذارى كرده است!! و يك جمله ديگر اينكه جمله سومش من دخالت - بنا ندارم دخالت در امور داخلى ايران بكنم!! حالا بايد خود ايرانىها در اين سه جملهاى كه ايشان فرمودهاند خودشان بررسى كنند كه آن جملهاى كه آقاى كارتر فرمودهاند، اين براى ايرانىها اين را فرمودهاند يا براى دنياى غرب گفتهاند و يا براى آمريكائىها گفتهاند و براى كرهاى از كرات ديگرى كه هنوز بشرش نيامده در زمين.
خوب حالا جمله اول ايشان اين است كه شاه يك دموكراسى تند وقاطع در ايران عمل كرده است و اوضاع ايران را از زمانى كه شاه تشخيص ...كرده است و پدرش مشغول كار بودند و آنوقتى كه خودش مشغول سلطنت شده به امر خارجىها و متفقين پس حالائى كه الان بالفعل مشغول كار است و الان فعلاً در ايران مشغولند، آيا اين دموكراسى كه به نحو تند و قاطع ايشان عمل كردهاند، اين آزادى كه به نحو تند و قاطع به مردم داده عبارت است از اين كارهائى است كه در تمام مدت سلطنت كه ايشان كردهاند؟ بيايند و بينند كداميك از اين مجالسى كه حق ملت است كه سرنوشت خودشان را به وسيله اين مجالس تعيين كنند، مجلس شوراى ملى (به اصطلاح) و مجلس سنا بيايند ببينند كه از زمانى كه سلطنت روى كار آمده است و من از همان اول زمان بودم و ديدم، يعنى من از آنوقت درك كردم من آنوقت را تا حالا كه ما اينجا هستيم و اين وكلا هم در مجالس دارند كار انجام مىدهند، ببينيد كه آيا در تمام آن دورههائى كه اين دو نفر به قدرت رسيدهاند، كدام روز ما يك انتخاب صحيح، آزاد كه مردم خودشان بروند و در صندوق رايشان را بياندازند، در كدام دورهها از اين دورههائى كه ما گذرانديم و خصوصاً اين دوره اخيرى كه اين آقائى كه دموكراسى تند رفتار كرده است، در كدام يك از اين دورهها اين وكلا، وكلاى ملت هستند؟ جز اين است كه با دستور است منتهى خيال
مىكنند مردم كه با مىگويد با دستور شاه است و لازم نيست كه با دستور اجانب يعنى .... خود شاه در بعضى از گفتهها مىگويد كه خوب ما حالا كه آنطور نيستيم لكن آنطورى بود - رفت - كه ليستها را از طرف سفارتخانهها، اسماء وكلا را، وكلاى خودشان را (يعنى آنهائى كه براى آنها كار مىكردند نه براى ملت) (شاه گفتند) كه ليستها را از سفارتخانه مىآوردند و مجبور بوديم كه همين ليستها را عمل بكنيم منتهى ايشان ادعا مىكنند كه نخير ديگر حالا يك قدرتى بالاى قدرت ما نيست. ببينيد كه اين يك حق مسلم ملت، اين يك حقى كه همه عالم مىگويند كه بايد با ملتها باشد و از اساس دمكراسى اين است كه مردم آزاد باشند در اين آراء خودشان، در وكلايى خودشان كه به مجلس بفرستند، سرنوشت يك مملكتى به دست وكلا و اينها هست و بايد خود مردم سرنوشتشان در دست خودشان باشد، قانون اساسى اين اختيار را داده است به مردم. آيا اين دمكراسى تندى كه، تند و قاطعى كه به منطق كارتر شاه عمل كرده است، اين حق مسلم و معلومى كه هيچ كس نمىتواند انكار كند كه اين حق، حق ملت است، از زمانى كه ايشان به سلطنت رسيدهاند يا ايشان را به سلطنت رساندهايد تا حالا ما يك وكلائى داشتهايم؟ از هر شهرى از شهرهاى ايران مىخواهند، بروند سؤال كنند. اين يك مطلبى نيست كه پوشيده باشد. شما برويد از هر شهرى از شهرهاى ايران سؤال كنيد كه آقا اين كسى كه از طرف شما وكيل است كى است؟ چه آدمى است؟ اكثر مردم اصلاً نمى شناسند اينها را و نمىدانند كى هستند اينها. اين ملتى كه بايد سرنوشت خودش را خودش معين كند و بايد وكلاى خودش را خودش تعيين كند، اكثر مردم نمىدانند كه اين كى هست و وقتى اسمش را مىبرند نمىشناسند او را. اين معناى دموكراسى تند و قاطع اين است كه سلب كرده است اين حق مسلم معلوم يك ملت را. يك شهر اينها بيايند بگويند فلان شهر، خوب مركز تهران است بيايند بگويند اين تهران كه مركز است و اساس است و در اينجا اگر بنا باشد يك آزادى باشد بايد در تهران باشد كه مركز مثلاً سياستمداران و امثال ذالك است، خوب بيايند بگويند كه كدام يك از اين وكلاى تهران، آزاد مردم رفتهاند پشت صندوق و راى دادهاند به آنها.اين كه يك مطلبى نيست كه بشود سرش را پوشانيد. آقاى كارتر براى كى دارد اين حرفها را مىزند؟ براى كره مشترى مىگويد؟ آنها كه نيامده اينجا اينجا كه گوش و چشم بسته باشند. براى مردم دنيا مىگويند؟ كدام مردم دنيا اطلاع ندارد از اين معنا؟ كدام مطبوعات دنيا اطلاع از اين معنى ندارند؟ بله مطبوعات ممكن است بسيارىشان به نفع آقاى كارتر بنويسند كه نه، دموكراسى، آزاد است مردم آزاد هستند، همه رأى دادهاند، خودشان وكلايشان را تعيين كردند، ممكن است بگويند اما هم آنها كه (اگر بگويند) مىدانند خلاف مىگويند هم آقاى كارتر مىداند اين را. نه اينكه كارتر نمىداند، مىداند كه اين چه آدمى است. مىداند خودش چه آدمى است، مىداند كه چه آدمى را مأمور كرده است. مىداند كه مردم به چه گرفتارى گرفتار هستند.
اوضاع و احوال مطبوعات زمان شاه اين راجع به قضيه مسلمى كه بين مردم است و از اركان آزادى است و عرض مىكنم دموكراسى است. خوب بيائيم سراغ مطبوعات....مطبوعات هم كه همان روزنامههاى رژيم ايران كه آنوقت هر
چه مىنوشتند فقط فرمايش اعليحضرت آريامهر بود و هر چه مىگفتند ثناخوانى و ثناگوى او بود و از آراى ملت هيچ در آن نبود. الان دارند مىگويند كه ما آزاد نبوديم. همين روزنامههاى خودشان است، همين اينهائى كه از خودشان است الان دارند مىگويند كه ما در آن چيزهائى كه آنوقت مىنوشتيم آزاد نبوديم حالا هم نمىگذارند كه آزاد باشند. اين هم يكى از چيزهاست. كدام روزنامه در زمان سلطنت ايشان (حالا سلطنت پدرش زياد اما الان مبتلا نيستيم،يا بدتر از اين بوده يا مثل اين بوده) كدام يكى از اين روزنامههائى كه ما داريم، مطبوعاتى كه ما داريم، اينها در زمان سلطنت ايشان از اولى كه سلطنت را متفقين اعطاء كردند به ايشان، تحميل كردند اين آدم را به ملت ايران، تا حالا بيايند ببينند كه كدام يك از اين مطبوعات آزاد بوده است و اعليحضرت آزاد كرده است. علاوه از اين اعليحضرت حالا آزاد كردهاند خوب در يك سال پيش از اين چطور؟ معلوم مىشود كه يك سال پيش از اين آزادى اين نبوده است و ايشان حالا آزاد كردهاند.
محاكمه شاه به جرم سلطنت غاصبانه و نقض قوانين
پس ايشان مجرم است و ايشان خيانتكار است. به منطق كارتر خيانتكار است، همين كه خواهد از را پاكيزهاش كند و منزهاش كند، خوب ايشان مىگويد كه -دموكراسى - الان دموكراسى تند و قاطعى ايشان عمل كرده است و از اين جهت با ايشان مخالف هستند. خوب اين دموكراسى تند و قاطع را تازگى اعطا كرده چنان كه خود شاه هم مىگويد كه من اعطا آزادى مىخواهم بكنم. يكى نيست كه بگويد آقا تو چه كارهاى مىخواهى كه اعطاء آزادى بكنى؟ آزاد كه قانون اساسى به مردم داده است شما اعطا مىخواهى بكنى؟ تو چه كاره هستى كه مىخواهى اعطا بكنى؟ تو،به فرض اينكه سلطنت تو سلطنت قانونى بوده است (و حال اينكه نيست) هيچ وقت حكومت نبايد بكنى. تو در اين مدتى كه در كرسى سلطنت غاصبانه نشستهايد همهاش را حكومت كردهاى، دراين صورت هيچ ملت خودش اختيار نداشته است كه كارى بكند و همه را تو كردى. همه جرمها به گردن تو است. پس با همين منطق كارتر كه حالا آزادى داده است و دموكراسى تندى و قاطعى الان عمل كرده است، اين دليل بر اين است كه ايشان قبل از اين آزادى نداده بوده است، دموكراسى نبوده مملكتش و با قلدرى اين مملكت اداره مىشده است و همين جرم است براى شاه كه بايد محاكمه بشود اين آدم به حكم قوانين بايد محاكمه بشود. آنوقتى شاه را محاكمه نمىكردند كه سلطنت بكند فقط و غير مسؤول باشد. كسى كه همه مسؤوليت به گردن او است بايد بيايد پيش ملت و اگر هم بخواهد برود، بايد بيخ ريشش را بگيرند (اگر داشته باشد) نگذارند برود تا محاكمهاش كنند تا اين همه خونريزى كه اين آدم كردهاست جواب بيايد بدهد تااين سلب آزادى كه از مردم كرده است بيايد جواب بدهد. اين هم باب مطبوعاتشان.
مسؤول مستقيم تمامى جنايتها و خرابىها شخص شاه است
خوب يكى از اين چيزهايى تبليغى، راديو تلويزيون است، كدام يك از اين دو مركز تاكنون توانسته است يك كلمهاى، اگر شاه يك تخلفى كرده باشد، اگر يك كشتارى كرده باشد، بگويند شاه اين كار را كرده است ؟الان كدام مطبوعات جرأت مىكند كه بگويند كه امر شاه است؟ الان كه دارند گويند دولت است، شهربانى است و حكومت نظامى است، اينها شعر است، خود اين آدم است، الان هم كه شكست خورده است باز هم از آن زير خود اين است كه دارد اين كارها را انجام مىدهد و الا شهربانى چه كار دارد كه مردم اينطور باشند، امرش مىكنند، همه گويند امر است. ما آنوقت كه قم بوديم، وقتى كه آمدند مدرسه فيضيه را به آن فضاحت ريختند و طلبه را آنطور زدند و بعضىشان را كشتند و بعد به هر كس كه مراجعه مىشد مىگفتند امر اعليحضرت است، هر كس، شهربانى قم مىگفت امر اعليحضرت است، به هر كه مراجعه مىكردند همهاش امر اعليحضرت كه كسى نيست در كار. اين هم باب راديو و تلويزيونشان و امثال وسائل تبليغاتىشان. در اين تبليغات كدام آزادى مردم دارند در اين تبليغات كه ايشان مىفرمايند كه (آزادى تندى و دموكراسى تندى داده است، خيلى آزاد كرده مردم را مردم حوصلهشان سر رفته فرياد مىكشند! اين از باب اينكه زياد تند است اين مسأله، چپ و راست الان اعتراض مىكنند به شاه! اختلافشان اين است كه اين آزادى مىخواهد بدهد به همه تخلف از او دارند مىكنند نمىخواهند آزادى را)! اين داد و فرياد اين مردم كه توى خيابانها دارند فرياد مىزنند (آزادى و استقلال) مقصودشان از آزادى يعنى آزادى نمىخواهيم! آزادى و استقلال يعنى ما آزادى نمىخواهيم! ما استقلال نمىخواهيم و شاه آزادى و استقلال مىخواهد بدهد مردم اينطور با او مخالفت كردهاند. منشا اين تغيير اين است، منشا تغييرى كه در روزنامههاست كارتر گفته است كه ايشان چون آزادى تند و قاطع دادند منشا اختلاف مردم و مخالفت چپ و راست با او همين معنا است كه او آزادى قاطع داده آزادى - آزادى چون داده از اين جهت اين احزاب سياسى و - نمىدانم اين حزب كذا و كذا و جبهههاى مختلف همه با او مخالف هستند كه چرا تو آزادى دادى ملت هم با او مخالف است كه چرا تو آزادى دادهاى! اين منطق كارتر است راجع به آزادى كه ايشان به ملت دادهاند.
جاى پاى آمريكا در تمام شريانات مملكت
و اما مملكت مترقى، جامعه مترقى كه ايشان درست كرده! يك مملكت مترقى درست كرده! و مملكت را رو به ترقى دارد مىبرد! منشا مخالفت من همان دوره اول و سابقاً همين بوده و باز منشا مخالفتم همين معنى است! در منطق آقاى كارتر ترقى يك معنائى دارد كه ماها نمىتوانيم بفهميم والا يك مملكتى كه هر كجايش را دست بگذارى خرابى است، شما الان هر جا اين انقلاب سفيدى كه ايشان مىگويد، شما هر ماده از آن را كه ميخواهيد بياوريد و در مجامع انسانى بگذاريد ببينيد كه ايشان چه كردهاند با اين مملكت با اين بساطى كه درست كرده است و نمىدانم چه....
اين به قول خودش ديگر ارباب و رعيتى در كار نيست واصلاً ارباب و رعيتى از بين رفته و دهقانان هم آزادمردان و آزاد زنانند. اين مطلبى است كه آنوقتها مكرر مىگفت حالا هم اگر يك خرده رهايش كنند مىگويد. خوب، اين دهقانان و بيچارهگان همينها هستند كه تمام هستىشان از بين رفته است، اين اصلاحات ارضى همين است كه اصلاً مملكت ما را بكلى زراعتش را سلب كرده است و، الان شما زراعت ديگر نداريد در مملكتتان.براى 30 روز شما يا 33 روز شما در مملكتتان زراعت هست كه بتواند مال مردم باشد باقى آن نيست، باقى آن را بايد از خارج بياوريد. آن چيزهاى ديگرى كه مثلاً سپاه دانش، سپاه چه، سپاه دين، اين را همه مردم مىدانند كه اين سپاه دانش براى چه رفته است توى اين دهات و قصبات اينها همهاش براى ثناخوانى براى ايشان است، همهاش براى تبليغ باطل است، همهاش مامور اين هستند كه اين مردم را عقب نگه دارند، اين مردم را تبليغات بكنند كه اين مردم همهاش تابع شاه باشند، (چه امر خداوند و چه امر شاه)باشد منطق مردم. تمام اين كارهائى كه اين آقا كرده است، براى اين مملكت اينها را برگردانده است به عقب، عقب، عقب. نمىگذارند اينها كه يك فرد لايق در مملكت ما پيدا بشود، اينها از آدم مىترسند، مىترسند كه يك آدمى پيدا بشود لايق و مقابلشان بايستد كه چرا؟ چرا اينكار را مىكنيد؟ اين كه وكيل نمىگذارند ما داشته باشيم براى اين است كه اگر ما وكيل داشته باشيم مقابلشان ايستند، مىگويند چرا؟ دولت بخواهد يك غلطى بكند استيضاحش مىكنند، شاه هم بخواهد يك غلطى بكند خوب به او مىگويند، به او اعتراض ميكنند، استيضاحش مىكنند، اعتراض به او مىكنند. البته نمىگذارند مردم وكيل به مجلس بفرستند.
اين مملكت مترقى و اجتماع مترقى اينها،آن كجااست آخر كه ما نمىدانيم و اطلاع نداريم از آن؟ كجاى اين مملكت را ايشان آباد كرده است؟ جز اينكه يك پايگاههائى براى ديگران در اين مملكت درست كرده است، جز اينكه مملكت ما را مورد تسلط ديگران قرار داده است. آمريكا الان در تمام شريانات مملكت ما دست دارد. يك مملكت مترقى!! اول نمود ترقى اين است كه مملكت مستقل باشد، خودش سرپاى خودش باشد كجاى اين مملكت مامستقل است؟ اين از يك طرف مىكشد آن از يك طرف مىكشد. آن پنجهاش در اعماق چاههاى نفت ما فرو رفته است آن پنجه دراعماق گازهاى فلان ما فرو رفته است. اين مملكت مترقى كجايش مترقى است؟ كدام دانشگاه مترقى ما داريم ؟كدام فرهنگ مترقى ما داريم؟ كدام نظام مترقى ما داريم؟ نظامى كه تحت فرماندهى مستشارهاى آمريكااست، اين نظام است؟
اين هم از اينكه مملكت ما ترقى كرده يعنى همه چيزها در منطق ايشان اين است كه ترقى كرده است، شاه ترقى داده است يعنى همه چيزهايى كه اين مملكت دارد تسليم آقاى كارتر كردهاند، البته كارتر كه نفتخوار است بايد يك چنين چيزى بگويد، نفت مىخواهد دارد نفتهاى ما را ميخورد، البته او بايد يك همچو مطلبى را بگويد.
دخالت آشكار و همه جانبه امپرياليسم در امور داخلى ايران
مطلب سومش هم (البته اينها هر كدام طولانى است اما شما خودتان مىدانيد) اين است كه ما بنا نداريم كه در امور داخلى اين مملكت، در ايران دخالت بكنيم. شما بنا نداريد دخالت بكنيد؟! شما در كجا دخالت نكردهايد؟ اين مستشاران شما در نظام ما چه مىكنند؟ چرا اين مستشاران آمدهاند چه مىكنند؟ شما پايگاههائى كه در كوهستانهاى ايران درست كرديد اينها را كى درست كرده؟ براى كى درست كردهايد؟ اينها دخالت نيست در امور مملكت ما؟ همين حرفهاى تو دخالت نيست؟ تو شاه را وادار نمىكنى به اينكه اينطورى مملكت را به باد فنا بدهد؟ تو هيچ دخالت ندارى در مملكت؟ خود ايشان مىگويد كه ليست براى ما مىفرستادند منتهى حالا مدعى است كه نخير ديگر حالا نمىفرستند، دروغ مىگويد، نخير حالا هم مىفرستند حالا هم ليست آنهاست، غير از آن چيزى نيست. (دخالت نمىكنم!!) آخر يك مملكتى است كه مردم همه آشنايى دارند به وضع مملكتشان، دانند كه چه به سرشان دارند مىآورند و آمده است. (من دخالت نمىكنم!) آخر براى چه ايشان مىگويد كه من دخالت نمىكنم؟ خوب، ايرانيان مىدانند كه دخالت مىكنى، مطبوعات دنيا هم مىدانند كه آقاى كارتر و هر كسى رئيس جمهور بشود در آمريكا دخالت در امور مملكت ما مىكنند، نمىگذارند مملكت ما سرپاى خودش بايستد. الان ما نه استقلال داريم و نه آزادى داريم - نه - به هيچ وجه نه مردم آزادند و نه مطبوعات آزاد هستند، الان هم آزاد نيستند، الان هم حكومت نظامى نمىگذارد كه حرفها را بگويند. اين مطبوعاتى كه الان خودشان هم مىگويند ما آزاد هستيم، خوب بنويسند كه شاه اين كارها را مىكند. چرا نمىنويسيد؟ شما در همه مطبوعات كه بگرديد، اين كلمه نيست كه آن كسى كه اين جرمها را دارد مرتكب مىشود آن عبارت از شخص شاه است كه اين جرمها رامرتكب شده است از اول تا حالا. آن روزى كه اين پايه بريزد آنوقت خواهند گفت، حالا جرات نمىكنند براى اينكه الان حكومت نظامى است و تهديد همه چيز مىشود و تعطيل مىكنند اگر يك چنين حرفى بزنند، اعدامشان مىكنند. چطور شما ادعا مىكنيد كه آزادى است، ادعا مىكنيد ترقى است و روى اين جهت كه آزادى داده است به مردم و مملكت را رو به ترقى برده است، اين اختلافات پيش آمده است، اين مردم كه اين هياهو را تو خيابان راه انداختند و فرياد دارند مىزنند، براى اين است كه ايشان آزادى دادند ومردم نمىخواهند؟ اين چه حرفى است؟ كه يك آدم، رئيس جمهور يك مملكت يك همچو حرفى را بزند؟ در مطبوعات هم اين را نوشتهاند و كسى هم حرف رويش نمىزند يك مقدار گفته بشود اينها بايد در اين حرفها، حرفهائى است كه همين طورى گفته شده، مىخواسته حالا بزند و مىخواسته براى دلخوشىهائى (به خيال خودش) بزند والا كى است كه نداند اين مسائل را.
مبارزه با منطق غارتگرانه ابرقدرتها
ما همه دردمان از اين سران ملتها است، از اين سران دول. همه مصيبتى كه بر ايران دارد وارد مىشود و بر ممالك شرق دارد وارد مىشود از همين سران ابر قدرت است به اصطلاح. اين
قدرتمندان ضعفا را مىخواهند به كار بكشند و منافع ضعفا را ببرند، يعنى ضعفا كار بكنند تسليم آنها بكنند، ضعفا گرسنگى بخورند و آنها نفتهاشان را بخورند، آنها معادنشان را از بين ببرند يا آنها گرسنگى بخورند روى اين معادن نفت، اين معادن بزرگ نفت، مردم روى اين معادن بزرگ نفت بنشينند و گرسنگى بكشند. اين منطق اين قدرتمندهاى بزرگ است مثل شوروى و مثل آمريكا و امثال اينها است منطقشان اين است و ما مىخواهيم كه اين وضع نباشد.
قدم اول، مخالفت با قراردادهاى غير قانونى و محكوم نمودن وضع تحميلى موجود
ما هم يك قدم اولمان اين است كه اين وضعى كه الان دارد و وضعى است كه شاهش و حكومتش و وزيرش و وكيلش و همه اينها اين وضع را دارند كه تحميل بر اين مملكت هستند، وكيل را مردم تعيين نكردهاند، وكلاى سنا را آنقدرى كه بايد مردم تعيين كنند نكردهاند، وقتى مجلس مال مردم نشد وزرا غير قانونى هستند و وقتى وزراء غير قانونى هستند، تمام قراردادها غير قانونى هستند. همه قراردادهائى كه وزراى ايران با ممالك ديگر، چه با مملكت آمريكا و چه با ساير ممالك قرارداد كردهاند، همه قراردادشان بر خلاف قانون اساسى است براى اينكه قانون اساسى ما اساس حكومت را بر اين قرار داده است كه مجلس تصويب كند، مجلس رأى بدهد. پس اساس مجلس است، مجلس هم به حسب قانون اساسى با ملت است، اگر يك مجلسى را ملت تعيين نكرد، مجلس نيست، اگر مجلس نشد ديگر وزيرى را كه آنها تعيين كنند، نخستوزيرى را كه آنها تعيين كنند نخستوزير نيست. اگر وزرا، وزراى قانونى نشدند دولت قانونى نيست و اگر دولت قانونى نشد، تمام قراردادهائى كه با ممالك ديگر بستهاند. هر قراردادى كه خواهد، قرارداد نفت بستهاند، باطل است، قرارداد - نمىدانم - خريد اسلحه، باطل است همه آنها خلاف قانون اساسى است براى اينكه اصلش خلاف قانون است.
بيانات امام خمينى در مورد چهارم آبان ولادت ناميمون شاه
بسم الله الرحمن الرحيم
امروز كه چهارم آبان بود، در ايران اينطورى كه حتى راديوى خود ايران اطلاع داد بسيارى از شهرها را ذكر كرد كه تظاهرات و ناراحتىها بوده و از قرارى كه نقل شد مردم در قم و در - شمال - شمال تهران و در بعضى جاهاى ديگر لباس سياه پوشيده بودند، علمهاى سياه در بعضى جاهاى ديگر حمل مىكردهاند.
ولادت پر بركت رسول اكرم مبداء شكست پايههاى ظلم و شرك
ولادتها مختلف است، يك تولدى است كه مبداء خيرات است، مبداء بركات است، مبداء كوبيدن ظالم است، مبداء خاموش شدن آن بتكدهها و آتشكدههاست مثل ولادت رسول اكرم (ص) كه گفته شده است كه آتشكده پارس خاموش شد و گنگره هاى طاق كسرى ريخته شد (حالا ريخته شدن و خاموش شدنش را تاريخ گفته است) لكن مطلب اين است كه دو قوه بوده است آنوقت كه يكى قوه حكومت جائر بوده است و يكى هم قواى روحانى آتشپرست و آمدن رسول اكرم (ص) تولد ايشان مبداء شكست اين دو قوه است. يكى طاق كسرى كه كنگرههايش، كنگرههاى ظالمانه ريخت. اينكه مىگويند (انوشيروان عادل) اين از اساطير است. يك مرد ظالم سفاكى بوده است منتهى شايد پيش سلاطين ديگر وقتى گذاشتند، به او گفتند عادل! والا كجايش انوشيروان عادل بوده است تولد رسول اكرم (ص) - اين پايهها يعنى - مبداء ريختن پايههاى ظلم و خاموش شدن آتش هاى دو گانهپرستى و شرك و آتشپرستى شد. آن دو قوهاى كه در آنوقت بوده است با آمدن ايشان هر دو مبداء شكست اين دو اصل يعنى توحيد و عدل در عالم واسطه رسول اكرم (ص) بسط پيدا كرد و انشاءالله كند و نبوت اصلا آمده است، نبى اصلش مبعوث است براى اينكه قدرتمندهائى كه به مردم ظلم مىكنند پايههاى ظلم آنها را بشكند و اين كنگرههاى ظلم كه با زحمت اين بيچارهها، به خون دل اين بيچارهها، به استثمار گرفتن اين مردم ضعيف اين پايههاى قصر بالا رفته و كنگرههايش، كنگرهئى بوده است كه بوده است، آمدن پيغمبر اكرم (ص) براى شكستن اين كنگرهها و فروريختن اين پايههاى ظلم بوده است، و از آن طرف چون بسط توحيد است، اين جاهائى كه مبداء ستايش غير خدا بود و آتش پرستى بوده است، آنها را منهدم كرده است و آتشها را خاموش كرده است.
ثمره ناميمون تولد شاه، تحكيم و گسترش پايههاى ظلم و شرك
و بعضى از تولدها هم مبداء عكس اين مطالب است مثل تولد چهارم آبان. البته من از رسول اكرم (ص) عذر مىخواهم كه ذكر تولد ايشان را مىكنم و ذكر تولد اين شقى را لكن مقابله نور و ظلمت است، مقابله انسان و لا انسان است. اين تولد ناميمون كه منتهى شد به اينكه شما مىبينيد، هر دوى اين قضيهها را كه رسول اكرم (ص) تشريف آوردند و منهدم كردند آثار شرك را و ظلم را، اين هر دو قضيه در تولد اين آدم به عكس شد يعنى منتهى شد به اينكه هم ترويج از آتشپرستى و آتشپرستها شد و هم پايههاى ظلم مستحكم شد. خصوصاً در ايران، در ايران ما از آن طرف اين آتشپرستهاى اطراف يزد و اين حدود تقويت شدند به طورى كه همين گبرهاى آمريكا به شاه كاغذ نوشتند (به حسب آن چيزى كه در روزنامه بود) و از ايشان تشكر كردند و نوشتند كه: تاكنون كسى پيدا نشده است كه به اندازه شما از مذهب ما تجليل كند و پشتيبانى كند. خدا خواست كه ملت ما زود بيدار شد، ولو دير بود ولى باز زود بيدار شد كه نگذاشت دنبال كند اين آدم اين مقاصدى را كه داشت و گبرهاى آمريكا و ثروتمندان آنها به ايشان خواستند تحميل كنند، يا خودش هم موافق بود والا بيشتر از اين مسائل بود در باب و مطالب خيلى دقيقتر و بيشتر بود.
بالاترين خيانت شاه، تقويت آتشكدهها و تعويض تاريخ اسلام
ابتداى كار اين بود كه بعض آتشكدهها را تقويت كرد و تاريخ اسلام را عوض كرد به تاريخ گبرها و خدا داند كه اين خيانت كه اين به اسلام كرد و اين اهانت كه به پيغمبر اكرم (ص) كرد، اين خيلى جنايتش بالاتر از اين كشتارهائى است كه كرده است. اين كشتارها را موازنه اگر بكنيم با اين يك كارى كه تغيير تاريخ رسمى اسلام را، نشانه توحيد را، نشانه انسانيت را اين تبديل كرد به اين تاريخ آتشپرستها، گبرها، از همه خيانتهائى كه به ما كرده است اين بالاتر است. اين حيثيت اسلام را مىخواست از بين ببرد، اين علامت اسلام را مىخواست از بين ببرد. قضيه نفتهاى ما را فرستاده و برده و داده به آنها، اينها امور مادى است، البته خيانت است و خيانت به يك ملت است كه ذخائر را به اجانب بدهد لكن قضيه تغيير تاريخ يك اهانت به حيثيت اسلام است و اين آدم اين كار را كرد و اگر اين مشتى كه ملت در دهن اين زد كه ملزم شد به اينكه تاريخ را دوباره برگرداند از آن طرف، تاريخ اسلام كند و تاريخ گبرها را كنار بگذارد، اگر اين كار نشده بود، دنباله داشت اين مسائل. اينها مىخواستند كه اصل ورق را برگردانند به همان زمان قبل از پيغمبراكرم (ص)، به همان زمان سلاطين گبر متعدى آدمكش قهار و آنطور رفتار كنند و بساط هم همان معنا باشد، پان ايرانيسم ايران بايد همان شؤون ايرانيتش را، حفظ بكنيد، حساب بكنيد، شؤون ايرانيت!!) شما همه چيزهايتان شاهان باستان بوده است؟!. شما ببينيد اينها چه كردند با مردم. يك دسته هم آن مغان و امثال ذالك بودند، ببينيد اينها چه جور رفتار مىكردند با مردم ايران.
رفتار حاكمان صدر اسلام با مسلمين واغيار
از آن طرف وقتى كه پيغمبر اكرم (ص) آمد و ملت خودش را دعوت به توحيد كرد، چهجور رفتارى كرد با مردم، حتى با ذمىها، حتى با آنهائى كه خلاف مذهب بودند چطور رفتار مىكرد. حضرت امير سلام الله عليه مىفرمايد كه: شنيدم كه يك لشكرى آمدند (ظاهراً لشكر معاويه بودهاست) آمدند در كجا و يك خلخال از پاى يك ذميه ربودند، چه كردند. يك خلخال از پاى يك زن يهودى يا نصرانى خلخال را ربودند و نقل است كه ايشان فرمودند: اگر انسان بميرد براى اين، چيزى نيست. يك چنين انسانى، ما يك چنين حاكمى مىخواهيم. ما دنبال يك چنين رژيمى مىگرديم كه حاكم آن، سلطانش - وقتى كه - (من جسارت مىكنم كه حضرت امير(ع) را بگويم سلطان) حاكمش، امامش، آن كه سلطهاش بر مملكتها از حجاز گرفته تا ايران، تا مصر، تا كجا بوده است، نسبت به رعيت، آن هم آن كسى كه خارج از مذهبش بوده اينطور عواطف داشته است و خودش وقتى همان روزى كه با او بيعت كردند به سلطنت به اصطلاح و به امامت و خلافت، همان روز، بعد از اين كه اين كار را كردند، آن كلنگش را برداشت رفت سراغ كارش كه كار مىكرد، خودش با دست خودش. آن وقت مىكرد براى چى؟ آن قنات را وقتى كه در آورد، يك كسى گفت كه مثلاً مبارك است، چه است. فرمود كه: مبارك براى ورثه است. بعد گفت بياوريد. وقف كرد آن جا را براى مستمندان. ما يك همچو حاكمى، طالب يك همچنين حاكمى هستيم كه وقتى كه محاسبه حساب بيتالمال را نشسته است و مىكند، يك چراغ (آن چراغهاى آن وقت نفتى بوده است يا چه بوده يا پيه بوده است، هر چه بوده است) روشن بود و حضرت داشت حساب كرد بيتالمال را، يك كسى آمد آن جا با حضرت خواست بنشيند صحبت ديگرى بكند، حضرت آن چراغ را خاموش كرد فرمود كه: تا حالا من حساب بيتالمال را مىكردم اين چراغ مال بيتالمال است از مال بيتالمال براى خودش صرف مىكردم، حالا مىخواهى با من صحبت كنى و صحبت ديگرى است ربطى به بيتالمال ندارد، خوب چراغش را چرا ما روشن كنيم؟
البته كسى قدرت ندارد مثل حضرت امير (ع) عمل كند، هيچ كس در عالم نمىتواند اين طور، لكن ما يك حاكمى مىخواهيم كه دزد نباشد. ما اين قدر حالا راضى شدهايم كه لااقل اين قدر دزدى نكنند، اين قدر مال اين ملت را چپاول نكنند، اين قدر ظلم به اين ملت نكند.
شاه مقصر تمام جنايات و گرفتارىها است، نه خرابكاران و دهقانان
عرض كردم در ولادت آن آقا (حضرت رسول سلام الله عليه) آتشكدهها خاموش شد، يا كنايه از اين كه اين مبداء خاموش كردن آتشكدههاى ظلم است و ايشان (شاه) مىخواست آن را روشن كند، در اطراف يزد تاييد كرده است از قرارى كه گفتهاند بعض آتشكدهها را، تاريخ را هم تغيير داد و بنا داشت كه اين كارها را يكى بعد از ديگرى بكند كه ملت به داد ما رسيد و پايههاى كنگرههاى قصر كسرى فرو ريخت (كنايه از اين كه ظلم بايد بريزد). ايشان را مىبينيد كه با اين ملت چه كرد، چه ظلمها
به اين ملت كرد و دارد مىكند؟ حالائى كه اين نفسهاى آخر هست و حركات مذبوحانه است حالا تازه يك فكرهائى به كلهاش افتاده است، به اسم كولىها در كرمان و از قرارى كه مىگويند به اسم بيابانگردها، يك دستهاى آوردهاند (حالا از آنها هم اگر يك چيزى به آنها داده باشند و آوردند، نمىدانم) اما نظير مدرسه فيضيه و آن سال كه ديگر ما حاضر بوديم و در قم بوديم كه اين سازمان امنيتىها را و اين كماندوها را به اسم دهقان ريختند در مدرسه فيضيه و قرآن آتش زدند، عمامهها آتش زدند، اشخاصى از پشت بام انداختند پائين و از بين بردند. به وسيله كماندوها به اسم اين كه دهقانها هستند، دهقانها ديگر آخوند نمىخواهند!! اينها ديگر قرآن نمىخواهند!! آخوند نمىخواهند!! دهقان اين جور است! دهقان، هر وقت هم از او بپرسى، هم قرآن را مىخواهد و هم اسلام. عاشق اسلام است دهقانهاى ما اين كماندوها و يا اينهائى هستند كه شما تربيت كرديد براى اينكه اسلام را بكوبيد!؟ آنوقت اينكار را كرديد كه ديگر ما بوديم و حاضر وقعه بوديم، حتى منزل ما هم آمدند منتهى من با يك ضربه مقابل نگذاشتم كه آن كارهائى كه مىخواهند، بكنند.اجتماع بود آنجا اوايل اين قضايا بود و اجتماع بود و بعضى صحبت مىخواستند بكنند و خود من هم شايد صحبت كردم يا مىخواستم بكنم، به من گفتند كه، ديدم خودم هم كه يك صلواتهاى بىمورد فرستاده شد، من به يكى از رفقا گفتم كه: (برو بگو اگر در اين جا يك شلوغى بكنيد، من مىروم در صحن حضرت معصومه (ع)، آنجا مىروم منبر و حرفهايم را آن جا مىزنم.) اينها مامور نبودند يك همچنين كارى كه همچو عكسالعملى دارد بكنند، نمى دانستند كه بايد چه بكنند، ترك كردند و همان روز در مدرسه فيضيه ريختند و همان بساط را درست كردند و - عرض مىكنم كه - همان جنايات را همان عصرش در مدرسه فيضيه آن جنايات را كردند. آن روز به صورت دهقان آن بساط و آن رسواگرىها را كردند، حالا شروع كردند به اين كه كولىها چيز كردهاند، در آن جا به اسم كولىها و در جاهاى ديگر هم باز همان مسأله كه:
مردم، دهقانها، رعيتها اين كار را مىكنند. خودشان ريختند در شهر عرض مىكنم كه همدان را آن طور با وضع فجيع به مردم حمله كردند و زنجان هم همين طور نقل مىكنند. در قم هم دو سه روز است كه تشنجات است و تيراندازى است و آدمكشى است. در تهران هم بعضى جاهايش تشنجات بوده است و راديو هم همين امروز كه آوردند پيش من و يك مقدارش را گوش كردم در خيلى جاها اسم برده كه تشنجات است و - اينها - روز چهارم آبان و روز تولد ايشان، اين جشن مردم است سياهپوشى است بله اينها هم گويند (يكى دوجا را اسم بردند) مراغه، ظاهراً مثل اينكه مراغه بوده، كجا بود، آنجاها چه كردند،يك مشتى هم حرف مىزنند. حالا كى چه كرده من نمىدانم كه تا چه اندازه راست مىگويند و اشخاص كى بودند اما از آن طرف خودشان بسيارى از شهرها را اسم بردند و آنى كه آنها مىگويند، آن نيست، تنها آنها نيست بعد بايد اطلاع به شما برسد. در ولادت رسول اكرم (ص) اين دو قضيه مهم مبداءش بوده است: خاموش كردن جهات شركى و آتشپرستى و فرو ريختن كنگره ظلم در تولد ايشان هم مبداء برافروخته شدن اساس آتشپرستى (اگر مهلت به او مىدادند) كه نمونهاش تغيير تاريخ بود و بر پا كردن كنگرههاى ظلم همه جانبه كه ازآن ظلمها
اين آتش سوزىهاست خوب! يك دسته مردم بيچاره كه رفتند توى سينما، البته سينماى ايران جاى، رفتن نيست، اين يك - چيزى است كه - مصيبتى است كه بر ايران وارد است كه جوانهاى ما را اين سينماها ضايع مىكند، خراب كند لكن يك عده مردمى كه رفتند در آنجا، اينها چه كرده بودند كه لايق اين بودند كه بايد در آن را شهربانى بيايد ببندد و اگر بخواهند مردم باز كنند، اجازه بازكردن ندهند؟ موارد معلومىاست كه با نقشه مواد آتشسوزى را گذاشته بودند آتش بزنند، يك مردم بيچاره را در آن جا بسوزانند و خاكستر كنند. تمام مقصد اين بود كه بگويند: اينها را كه خرابكارها كنند. خوب خرابكارى هم حدى دارد كه خرابكارى بكنيد و گردن خرابكار بگذاريد. يك همچنين مردمى هستند اينها. ايرانىها مبتلا به يك همچو رژيمى هستند. حالا هم كه در كرمان آن فضاحت را در آوردند در مسجد ريختند مردم را يك دستهاى خفهشان كردند به وسيله گازها و چيزها، يك دستهاى را كشتند. بچه و زن و مرد و بزرگ را، مسجد را همه چيزش را آتش زدند، معبد مسلمانها را، بعد هم ريختند توى بازار و بازار را آتش زدند و غارت كردند. حالا تازه مىگويند كه بناست بفرستيم تحقيق كنند چه كسى چنين كارى را كرده است! كى را بفرستند كه تحقيق كند؟ همان كه فرستادند تحقيق كرد در آبادان چه كسى چنين كارى كرده؟! آن ظالمى كه اين كار را كرده است، اعليحضرت خواهند او را مجازات كنند؟ آن آقا خودت هستى. مبداء همه ظلمها، مبداء گرفتارى مردم خود ايشان هستند.
اگر ملت ايران همت نكند و زود كلك اين را نكند خيلى كارها اين مىخواهد بكند. بايد به داد ملت رسيد. بايد هر كس در هر جا هست كمك كند به اين ملت والا اين مرد اساس همه چيز را خواهد برد. حالا بعد از اين كه در كرمان آن فضاحتها را كردند و به اسم نمىدانم كولى وكذا (كولىتر از خودشان هيچ كس نيست) به اسم اين حرفها، حالا تازه بله، فرستادهاند براى اين كه تحقيق كنند،ببينند كه چه كسى همچنين كارى راكرده و كى همچنين ظلمى كرده آقا ديگر ملت باورش نمى آيد اين حرفهاى شما را. همان اولى كه در آبادان اين كارها شد خود مردم آبادان ريختند بيرون فهميدند كه آنها خودشان كردهاند براى اين كه شواهد بود اگر كسى و اگر يك آدم شلوغكارى مىخواست اين كار را بكند با اين نظم آتشسوزى را با اين نظم درست كند و مواد آتشزا را با اين نظم درست بكند و بعد هم در اين جا را ببندد و اجازه ندهد كه كسى بيرون بيايد نمىتوانست از آن جا مردم صدايشان در آمد حالا هم هر وقت طرح بشود، مردم خودشان مىگويند، در قبرستان هم كه رفتند آن همه تظاهر كردند بر خلاف. حالا هم قضيه كرمان همينطور است قضيه همدان همينطور است، قضيه زنجان همين طور است حالا ايشان تازه به فكر اين افتاده است كه با اين صورت مردم را بكوبد. همه مردم مىدانند كه همه ظلمها با دستور اوست. ممكن نيست كه يك شهربانى آتش به مردم روشن كند الا با اذن ايشان. مگر جرات مىكنند كه آدم بكشند اينها اگر اذن اين نباشد؟ اگر امر اين، امر اكيد اين نباشد؟
در 15 خرداد خود ايشان فرمانده بود، فرمانده قوا از قرارى كه نقل مىكنند بود. همه اين جاها فرماندهاش خود اين آقا است. اين مبداء ولادتى است كه مردم ايران گرفتارش هستند و انشاءالله خداوند رفع كند اين اساس ظلم را، بيرق را بخواباند انشاءالله و انشاءالله نزديك است، نزديك است.
اين طور دست و پا زدن، دست و پا زدن آن حيوانى است كه سرش را بريدهاند و حالا مىخواهد دست و پا بزند.
اداى تكليف، با تبليغات دامنهدار عليه اجانب
لكن همه ما مكلف هستيم، همه ما تكليف داريم در اينجا كه هر يك از شمائى كه مىتواند مطلب مسائل ايران را برساند به روزنامههاى اين جا، به مجلات اين جا، به رفقاى مدرسهاىشان، به دانشگاههاى اين جا برسانيد مطالب ايران را، بگوئيد به مردم. الان تبليغات اينها، آن تبليغات دامنهدارشان، الان هم باز شايد پيش يك اشخاصى مبهم باشد قضيه كه چيست. آيا همانطورى است كه آمريكا مىگويد كه اينها را چون به آنها آزادى دادهاند! آزادى تند دادهاند! و زياد دادهاند! اينها از آزادى صدايشان درآمده! تخمه كردهاند ملت ايران از آزادى كه به او داده است؟ زياديش آمده آزادى كه فريادش درآمده؟! خوب منطق آقاى كارتر اين است. در روزنامهها بود كه ايشان گفتند كه يك دموكراسى تندى، يك آزادى تندى داده است و همين منشأ شد (در روزنامه كيهان بود يا اطلاعات) كه مردم با آن مخالفت مىكنند! اين طور است؟ اين آزادى داده به مردم؟! چون آزادى داده، باز فرياد كنند يا آزادى، يا آزادى؟! چون مستقل هست و تمدن بزرگ هست
طرح خطر كمونيست، حربهاى براى ايجاد رعب و وحشت در اذهان ملت
همين امروز هم اين مرد مىگفت كه ايران مىبينيد چه آزادىهائى دارد! داريد همه شما مىبينيد ما چه آزادىاى دادهايم به اين ملت! همين امروز داشت صحبت مىكرد، در چهارم آبان. من تعجب مىكنم، خدا مىداند تعجب دارد كه اينها چه جور آدميند... و ثانياً يك رعبى در مردم مسلمان پيدا بشود كه به قول شاه اگر من نباشم كمونيست است، دنيا اصلاً به هم مىخورد. اگر ايشان نباشداصلاً ايرانى در كار نيست!! پس ايران يعنى محمد رضا.اگر ايشان نباشد، ديگر ايران در كار نيست! ايشان هم مىگويند كه (خوب ما ايرانى مىخواهيم تا در آن زندگى كنيم، تا در آن اختلافات كنيم و چه كنيم، خوب ايرانى نمىماند ديگر) اين جوانهائى كه يك همچنين شعارهائى (كه شعارهاى صحيح نيست) مىدهند، اينها دارند كمك مىكنند به اين دستگاه. از يك جهت كمك كه مردم ايران كه ديگر از اين حرفها نمىترسند لكن خوب به خيال خودشان كه يك دستهاى از مردم بترسند كه مبادا اگر شاه برود اين كمونيستها بيايند. از يك طرف خود همين اختلاف بين خود جوانها و دو دستگى بين جوانها كمك بر اين دستگاه است، بنابراين شمائى كه مىخواهيد اين آقا را به خيال خودتان سرنگون كنيد، پايههاى ظلمش را مستحكم مىكنيد، من متأسفم كه اينها اينطور بدون اينكه ملتفت باشند چه مىكنند دارند كمك مىكنند، آنهائى كه شما را دعوت مىكنند به اين شعارها، آنها وابسته به خود دستگاه هستند. الان تودهاىهائى كه اسمى بودند و رسمى بودند، در دستگاه ايشان نوكرند اين كمونيستها روسايشان بچهها و جوانهاى ما بازى خوردهاند اگر چنانچه يك همچنين كارى بكنند. اينها باز نور اسلام در شان هست منتهى بازى خوردهاند، اينها رها كنند اين جنايتكارها را. آنهائى كه دعوتشان مىكنند به اينها،
آنها مىخواهند حفظ كنند شاه را و شما ملتفت نيستيد. چه در داخل اين مسائل باشد و چه در خارج تبليغات براى حفظ اين آدم است با تشبث به هر چيز. تشبث به هر چيز كه مىتوانند مىكنند كه اين آدم باقى بماند تشبث به - نمىدانم - اين مسائل يكى از چيزهائى است كه اينها مىكنند. بيدار بشويد اين جوانهاى ما توجه كنند به مسائل روز مسائل روز مسائل صحيح دقيق است و خود هزار و پانصد نفر (اگر راست باشد هزار و پانصد نفر دانشجو دليل بر شكست كمونيست است در ايران براى اينكه هزار و پانصد نفر در مقابل سى ميليون جمعيت كه همه علم را بلند كردهاند، مىگويند قرآن مىخواهيم، اين دليل بر اين است كه اينها شكست خوردهاند در ايران، نه اينكه اگر ايشان برود كمونيست در كار مىآيد، اگر ايشان بروند كمونيست يك دانه هم پيدا نخواهد شد براى اينكه اگر ما فرض كرديم يكهزار و پانصد نفر، پنجهزار نفر باشند، همين جوانهاى قم مىخورند اينها را، لازم نيست تهران هم دخالت بكند، همين جوانهاى قم ما مىخورند اينها را. كمونيست چه غلطى مىتواند بكند، بازيتان داده اند، اينها حرف است. مىخواهند از شما يك چيزى بگيرند كه براى شاه مفيد باشد. شما را استثمار كردهاند الان، استحمار كردهاند شما را. به اين حرفها گوش ندهيد.
امروز اختلاف انتحار مسلمين است
همه با هم همصدا بشويد، همه با مسلمانها همصدا. اگر اين صداى توحيد را با هم بلند كنيد، اين تمام شود كارش. اختلاف نيندازيد كه هر كس از يك گوشهاى بگيرد. امروز اختلاف، انتحار مسلمين است. بايد همه با هم باشيد. همه يك صدا همه با يك صدا و آن يك صدا اين است: مرگ بر اين شاه و بر اين سلطنت، مرگ بر آنهائى كهاين را پشتيبانى مىكنند مثل كارتر و امثال اينها. اين شعار ماست و ملت پيش مىبرد. نترسيد از اين حرفها و هياهوها، مگر يك ملتى كه پا شده است يك حرف حقى را مىزند شود تحميلش كرد ديگر؟ ديديم حكومتهاى نظامى نتوانست هيچكارى بكند، مگر قم حاكم نظامى نيست الان؟ سه چهار روز است در قم شعارها هست، دعواها هست مگر تهران نيست؟ تهران هم همين طور.
در برابر قيام و خون مردم تبليغ كنيد
من از خداى تبارك و تعالى سلامت برادرهائى كه در داخل هستند و در خارج هستند و همه براى اسلام فداكارى مىكنند مىخواهم. خداوند همه شما را موفق كند. خدا همه شما را سلامت بدارد. همه بايد جديت كنيد كه اين ملتى كه الان بپا خاسته و خون دارد مىدهد، جديت كنيد، همراهى كنيد تا اينكه انشاءالله پيش ببرند اينها و همراهى شما در خارج تبليغات است الان آنها مواجه با كماندوها و كولىها (به اصطلاح خودشان كه همان كماندوها هستند) هستند و خونشان را دارند مىدهند، شما در اينجا هستيد و بايد هر طورى كه مىتوانيد با تبليغات به آنها كمك بكنيد.
و السلام
سخنرانى امام خمينى در غفلتها و اشتباهات علما و رجال سياسى در طول سلطنت سلسله پهلوى
اشتباهات علما و رجال سياسى در طول سلطنت پهلوى
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در طول سلطنت اين سلسله يك اشتباهاتى شده است كه خيلى موجب تأسف است. بعضى اشتباهات در زمان رضا شاه و بعضى هم در زمان حكومت اين. از اول كه كودتا شد، كودتاى رضا شاه شد و با امر انگليسها اين امر واقع شد. اشتباه اين بود كه، آنهايى كه اطلاعات داشتند و مسائل را مىتوانستند بفهمند، مردم را مطلع نكردند. رضا شاه هم بعضى از اين كارهائى كه، اين آدم مىكند، در اوايل امرش شروع كرد، روضه خوانى شروع كرد، دستجات ارتش را در روز عاشورا، (اينها را من خودم شاهدم، يادم هست) دستههاى ارتش را روز عاشورا براى سينه زنى بيرون آورد، خودش اين تكيههائى كه در تهران بود راه مىافتاد دوره و به اين تكيهها يكى يكى مىرفت، در آن جائى كه بود روضه خوانى مفصل داشت، اين سنخ حقه بازىهائى كه حالا اين دارد يك جور ديگر، او هم از اول با اين سلاح وارد شد و همان وقت هم اشخاصى بودند كه اطلاع بر اين مسائل داشتند و مىدانستند كه اين چه جور است. يكى از غفلتهائى كه شده است اين است كه اينها شروع نكردند كه به مردم، به ملت، چهره او را نمايش بدهند.
دنبال اين كارهائى كه رياكارانه انجام داد، آن چهره ديگرش را نمايش داد كه تمام پايگاههاى مذهبى را تعطيل كرد، يعنى تمام تكيهها و مجالس وعظ و خطابه و اينها را، تمام را بكلى تعطيل كرد كه در تمام ايران ديگر يك مثلاً مجلس روضه خوانى، يك مجلس وعظ و خطابه نگذاشت بماند و آن كارهائى كه همه مىدانيد و كرد و باز در همان زمان يكى از اشتباهات اين بود كه مردم يا آنهائى كه بايد مردم را آگاه كنند پشتيبانى از مدرس نكردند. مدرس تنها مرد بزرگى بود كه با او مقابله كرد و ايستاد و مخالفت كرد و در مجلس هم بعضىها موافق با مدرس بودند و بعضىها هم سر سخت مخالفت مىكردند با مدرس و در آن وقت باز يك جناحهائى مىتوانستند كه پشت سر مدرس را بگيرند و پشتيبانى كنند و اگر پشتيبانى كرده بودند مدرس مردى بود كه با منطق قوى و اطلاعات خوب و شجاعت و همه اينها موصوف بود و ممكن بود كه در همان وقت شر اين خانواده كنده بشود و نشد. از آن بدتر كه من هر وقت فكرش را مىكنم واقعاً متأسف مىشوم اين است كه خوب، متفقين حمله كردند به ايران و آن
حرفهايى كه رضا شاه مىزد و آن ثناخوانىهايى كه براى او مىكردند و خودش مىكرد كه ديگر اين مملكت مملكتى است كه هيچ كس ديگر قدرت ندارد به آن تعرض كند - هيچ كس ديگر چطور - مثل ثناخوانىهاى خود ايشان. پسر، پسر اوست، واقعاً پسر اوست، پسر حق است! بعد از اينكه ديدند يك طبل تو خالى بود، اعلاميه اول به دوم نرسيد. اينها وقتى كه مىگويند مؤاخذه كرد از يكى از اين سر كردهها كه آخر چرا، دو ساعت؟ گفتند پنج دقيقه بايد باشد، دو ساعت چيست چيزى نداشتيم، آنها همه چيز داشتند. يك مملكتى كه آنهمه بساط درست كردند براى اينكه سركوبى كرد همه را چه، همه را چه، اين سركوبىها، سركوبىهاى قدرت خود ملت بود در زمان رضا شاه، قدرتهائى ملت داشت، البته آنها هم متعدى بودند لكن پشتوانه مملكت بودند. آنها را با همين امر خارجىها خلع سلاح كرد و هر زور و قدرتى را با بست و بندى كه مىكرد با خارج و اينها، قدرتشان را گرفت و آنها هم، خارجىها هم اين مطلب را روى نقشه عمل مىكردند كه اين قدرتهائى كه در ايران هست اين قدرتها را بگيرند از دستشان و خلع سلاحشان كنند كه اگر يك وقتى اينها بخواهند يك مثلاً قدرت نمائى بكنند ديگر چيزى دستشان نباشد. در هر صورت او اين كار را كرد و قدرتها را هم از دست اينها گرفت و خودش هم به همانطور كه ميدانيد رفت و بردند او را و جواهرات مملكت را هم (به طورى كه من نقل مىكنم از كسى كه او نقل مىكرد از يك صاحب منصبى كه همراه رضا شاه در اين سفر موريسش بود كه چمدانهاى جواهر همراه رضا شاه جمع كرده بود اينها را كه ببرد) به او گفتند بيا برو جاى ديگر، او خيال مىكرد حالا مىخواهند او را ببرند آنجا و خوب آنجا برود در يك قصرى مثلاً زندگى كند، جواهرها را حمل كردند و او گفته بود كه وقتى، يعنى قصهها نقل كرده بود او، يكى اينكه سر پلى كه بايد از آنجا ديگر عبور كنند ايستاد و گريه كرد، گريه بى اثر و او را با همه جواهرات و چمدانهاى پر در يك كشتى بردند و بعد از آن در ميان دريا كه رسيدند يك كشتى ديگرى كه مخصوص حمل دواب بود آوردند و متصل كردند به اين و گفتند برو (بايد برود) رفت و چمدانها كو؟ گفتند مىآورند آنها را، ايشان از آن راه رفت و چمدانها از آن راه رفت حالا پيش انگليسها. حالا ايشان هم دارد مىفرستد. بله، او رفت و اينكه موجب تأسف است و واقعاً موجب تأسف است، اين است كه مردم ديده بودند تعديات رضا شاه را، چيزى نبود كه ديگر مخفى باشد. من خودم شاهد اين قضيه بودم كه وقتى كه سه مملكت، يعنى لشگر سه مملكت، ارتش سه مملكت دشمن به ايران حمله كرد و همه چيز در معرض خطر بود، وقتى كه رضا شاه را اطلاع دادند كه بردند، مردم شادى مىكردند، كانه به مقدم اينها شادى مىكردند كه اينها ولو دشمن هستند وليكن از اين بدتر نمىكنند. وقتى كه يك شخصى، يك سلطانى، يك قدرتمندى، پشتوانه ملت را ندارد اين است كه وقتى كه مىبرند او را وقتى كه از آنجا بخواهد خارج بشود، عوض اينكه يك ملتى مثلاً يك انقلابى بكند كه چرا، اين ملت شادى مىكنند كه خوب شد رفت و واقعاً هم خوب شد رفت. اما آنكه تأسف دارد اين است كه اگر در آن وقت كه متفقين آمدند و رضا شاه رفت، يكصدا بلند شده بود كه ما پسرش را نمىخواهيم، نمىگذاشتند. اين را آنها نصب كردند، خود شاه گفت، خود شاه نوشت اين را، منتها بعدش شنيدم كه آن را حكش كردند، اين جمله را كه (متفقين
صلاح ديدند من باشم) اين را حكش كردند. اگر آن وقت يك نفر مثلاً از رجال، يك نفر از علما، يك جمعى از مردم صدا كرده بودند كه ما نمىخواهيم اين سلسله را، اينها چه كردند با ما، پدرش چه كرد كه اين چه بكند. اين يكى از غفلتهايى بود در تاريخ ايران كه مسير تاريخ ايران را اگر اين غفلت نشده بود برگردانده بود و ما حالا ابتلاء به اين صحبتها اينجا نداشتيم و نه من اينجا بودم و نه آقايان، همه سر كار خودشان در مملكت خودشان بودند. اين غفلت بزرگ از رجال سياسى و علما و - عرض مىكنم كه - ساير اقشار مملكت ما واقع شد و اين آدم را تحميل كردند بر ما و دنبالهاش هم گرفتند كه قدرتمندش كنند. از آن وقت تا حالا هم غفلتها شده است، قوام السلطنه مىتوانست اين كارها را بكند لكن با غفلتها، با ضعف نفسها، نكرد. از او بالاتر دكتر مصدق بود، قدرت دست دكتر مصدق آمد لكن اشتباهات هم داشت. او براى مملكت مىخواست خدمت بكند لكن اشتباه هم داشت. يكى از اشتباهات اين بود كه آنوقتى كه قدرت دستش آمد اين را خفهاش نكرد كه تمام كند قضيه را، اين كارى براى او نداشت آنوقت، هيچ كارى براى او نداشت بلكه ارتش دست او بود، همه قدرتها دست او بود و اين هم اين ارزش نداشت آن وقت، آن وقت اينطور نبود كه اين يك آدم قدرتمندى باشد و مثل بعد كه شد، آن وقت ضعيف بود و زير چنگال او بود لكن غفلت شد. غفلت ديگر اينكه مجلس را ايشان منحل كرد و يكى يكى وكلا را وادار كرد كه برويد استعفا بدهيد وقتى استعفا دادند يك طريق قانونى براى شاه پيدا شد و آنكه بعد از اينكه مجلس نيست تعيين نخست وزير با شاه است، شاه تعيين كرد نخست وزير را. اين اشتباهى بود كه از دكتر واقع شد و دنبال او اين مرد را دوباره برگرداندند به ايران، به قول بعضى كه محمدرضا شاه رفت و رضا شاه آمد. بعضى گفته بودند اين را به دكتر كه كار شما اين شد كه محمدرضا شاه رفت (محمدرضا آن وقت يك آدم بيعرضهاى بود و تحت چنگال او بود) او رفت و رضا شاه آمد يعنى يك نفر قلدر آمد. اينها آنوقت گفتند نمىدانستند كه بعدها رضا شاه چند آتشه است. اين هم يكى از اشتباهات بود كه شده است و حالا هم يك موقع حساسى است كه من از اشتباهات مىترسم الان ماها مكلفيم ديگر، ما اشتباهات را تا حالا ديديم و من خوف اين دارم كه باز اقشار اين ملت ما، اين رجال علمى ما، رجال سياسى ما - عرض مىكنم كه - اشخاص روشنفكر ما يك اشتباهى بكنند كه اگر اين اشتباه بشود ديگر ما تا آخر گرفتار هستيم، ديگر چنين نيست كه ما باز يك اميدى داشته باشيم كه يك انقلابى بشود.
اگر اين نهضت الهى خاموش شود ديگر قابل عود نيست
شما همه مىدانيد و هر كس تاريخ را مىداند اين را مىداند كه اين نهضتى كه الان در ايران هست شبيهش در تاريخ ايران نبوده است، اگر نگويم در تاريخ دنيا نبوده، در تاريخ ايران نبوده يعنى يك چيزى كه بچه 7 ساله با پيرمرد 70 ساله با لهجه واحد بگويند كه ما نمىخواهيم اين را، يك نهضتى كه سرنيزهها، توپ و تانكها، سربازها - عرض مىكنم كه - ارتش در خيابانها بگردند و مردم را زير بگيرند و مردم را بكشند و باز بايستند با مشت گره زده بگويند نمى خواهيم، ما در تاريخ
ايران بى اشكال است كه نداريم، در تاريخ هم من نمىدانم هست يا نه كه يك همچو قصهاى مثل قصه ايران و يك همچو تحولى كه در ايران واقع شده است هيچ سابقه ندارد و من مىدانم اين معنا را و هر عاقلى بايد بداند كه اگر چنانچه اين نهضت خاموش بشود، ديگر قابل عود نيست چنين نيست كه اين كليدش مثل كليد برقى باشد كه آدم حركتش بدهد روشن بشود، حركتش بدهد خاموش بشود اين حرفها نيست در كار. اين با يك زحمتهائى و با دست خداى تبارك و تعالى يك همچو مطلب بيسابقه در ايران پيدا شده است و الان هست. الان در عين حالى كه دولت نظامى است و شهرهاى ايران اشغال شده بايد گفت كه اشغال شده است شهرهاى ايران، دست نظامى است و دست ارتش است معذلك از هر گوشه صدا بلند مىشود و تظاهرات مىشود و باز مرگ بر شاه مىگويند، يك همچو مطلبى تا حالا نبوده است و بعدها هم اميد اينكه يك همچو چيزى بشود نيست. من خوف اين را دارم كه با اشتباه ماها و شماها و اقشار ملت، اين نهضت به ثمر نرسد و بخوابد و مملكت ما ديگر تا آخر اسير باشد و زير چكمه خارجى.
اينكه شاه سلطنت كند نه حكومت، خيانتى است بر ملت اسلام
الان دارند دست و پا مىزنند كه با هر وسيلهاى كه هست چه آنهائى كه توى مجلس رفتند و با اسم وكالت رفتند در مجلس، چه آنهائى كه بيرون مجلس هستند و از طرفدارهاى شاه هستند، دارند دست و پا مىكنند كه اين را نگهش دارند، با هر وسيلهاى كه هست، با اين مانورهائى كه در مجلس اين چند وقت ديديد كه طى شده است و اين مخالف شد و آن موافق شد آنجا، اين همه مخالفها و موافقها در يك چيز با هم موافقند و آن اين است كه شاه باشد. (انتخابات آزاد!) اين فرياد مىزنند انتخابات آزاد، معنى انتخابات آزاد چيست؟ معنى اين است كه اعليحضرت همايون امر كنند كه مردم انتخاب بكنند و اين رژيم به جاى خودش رسمى و امر انتخابات هم به دست شاه، يعنى به امر او لكن آزاد! اين معنى انتخابات آزاد! بايد رژيم دموكراسى باشد، شاه سلطنت كند، نه حكومت. اين حرفها، همه اين حرفها توى مجلس گفته بشود، بيرون مجلس گفته بشود، هر جا گفته بشود، اين مطلبى است كه آنها الان از خدا مىخواهند كه يك همچو چيزى را ملت قبول كند كه شاه سلطنت كند و حكومت نكند، دو سه ماه هم همين كار را مىكند، يك سال هم ممكن است همين كار را بكند، ولى فردا چه؟ ما فرض هم مىكنيم كه خوب ايشان سلطنت بكند و ديگر از اين به بعد حكومت نكند، ديگر از اين به بعد هم يك آدمى بشود كه انقلاب ماهيت بدهد و بشود يك نفر آدم سالم صحيح خيلى تمام عيار، ما فرض اين را مىكنيم، فرض باطل، اينهمه جنايات كه كرد چه، هيچ؟ اشخاص عادى اگر يك كسى يك نفر آدم را بكشد، بعد بيايد بگويد آقا معذرت مىخواهم ببخشيد، رهايش مىكنند؟ قانون رهايش مىكند اين را؟ يا نه؟ خوب ببخشيد كه تو آدم كشتى، ببخشيد هم حرف شد؟ يك آدمى كه 25 سال بر مقدرات مملكت ما مسلط بود و 25 سال يا بيشتر خيانت به مملكت ما كرد، تمام ثروت اين مملكت را داد به غير، تمام چيزهاى مقدرات اين مملكت را به دست غير سپرد، نفت ما را آنطور از بين برد، گاز را از آنطرف از
بين برد، دارد مىبرد، اينهمه آدم كشت، اينهمه قتل عامها كرد، قتل عام 15 خرداد 15 هزار نفر كشتار بود، قتل عامهاى حالا در اين سالهاى اخير بيشتر از اين معانى بود، حالا مىفرمايند كه خير ما - اشتباهاتى كرديم، حالا ديگر ما تعهد مىكنيم!! ايشان فرمودند تعهد مىكنيم كه از اين به بعد اشتباه نشود!! ما فرض مىكنيم كه شما تعهد بكنيد كه از اين به بعد اشتباه نشود و اشتباه هم ما فرض مىكنيم كه خير ديگر بعدها نشود، تا حالايش چه؟ رجال سياسى يا عرض مىكنم كه - رجال علمى را كه ده سال، 15 سال، 5 سال تا كم و زياد، اينها را به حبس انداختيد و اينها را آنقدر زجر داديد، آنها را آنقدر چيز كرديد، آمدند بيرون با مزاجهاى ضعيف، حالا همين قدرى كه از زندان رها شدند، تمام شد؟ ده سال عمر يك نفر انسان را، عمر هزاران نفر انسان را تو در حبسها از بين بردى حالا هيچ؟! ما بگذريم كه مىخواهد آقا سلطنت حالا بكند؟!
حالا بگوئيم كه بسيار خوب اعليحضرت بفرمايند آن بالا و سلطنت كنند و روز سلام هم همه بيايند به سلام ايشان و خودشان هم در قصر اعلاى كجا مشغول عياشى بشوند، ديگر لازم نيست حكومت بكنند حالا مساله اينطور است؟ اين را هيچ انصاف دارى، هيچ مسلمانى اين را مىتواند بگويد؟ هيچ مسلمانى هيچ آدم با وجدانى، هيچ انسانى مىتواند يك همچو حكمى بكند كه يك نفر آدم جانى كه بيست و چند سال بر اين ملت حكومت باطل كرده، حكومت غير قانونى كرده، بيست و چند سال مال اين مردم را هدر داده، بيست و چند سال قتل عامها كرده، اجانب را بر اين مملكت مسلط كرده، حالا تا گفت كه خوب من اشتباه كردم، ببخشيد من اشتباه كردم اشتباهاتى واقع شد، اين اقرار به جرم است كه در محاكم با اين اقرار به جرم اين را محكومش مىكنند، حالا ما فرض مىكنيم بسيار خوب شما ديگر حالا عابد و مسلمان شديد، اما تا اينجا چه؟ تا اين حدى كه شما اين عملها را كرديد، در محاكم دنيا، در محكمه عدل الهى، در احكام اسلام، در احكام قوانين عرفيه، هيچ، تمام شد؟ تا معذرت خواستيد چون شما شاه هستيد، چون معذرت خواستيد تمام شد؟ ما رها كنيم و برويم؟ حالا ديگر هر كسى برود سر كسب خودش؟ ساختن يا ذكر سازش، ذكر سازش با اين آدم، طرح اين مطلب كه ما با اين يك سازشى بكنيم، اين سلطنتش باشد حكومت نكند يا خير ايشان بروند و فرح خانم تشريف بياورند و سلطنت بر ما بكنند و بعدش هم خير، انتخابات آزاد و همه چيز درست، طرح اين خيانت بر ملت اسلام، بر اين ملت مظلوم است. اين مادرى كه ديروز با 5 نفر عائله اينجا نشسته و نهار خورده و امشب وقتى كه مىرود سر سفره دو نفر پيرزن و پيرمرد هستند و چند نفر جوانشان مرده، اينها هيچ ديگر؟ ايشان معذرت خواستند تمام شد؟ آدم مسلم مىتواند اين حرف را بزند؟ اين جوانمرده كه مىبيند جوانها دارند مىروند به مدرسه و بچه او ديروز مىرفته و حالا نيست در اين جمعيت، در مقابل اينها جواب چيست؟ آخر ما چه بگوئيم به اين ملت؟ ما بگوئيم با اعليحضرت ساختيم و خونهاى بچههاى شما هيچ؟ زير پا؟ تمام؟ اين خيانت نيست؟ چطور در ذهن يك آدم بايد يك چنين چيزى واقع بشود، اين چه غفلتى است؟ اين چه غفلت شيطانى است؟ چه وسوسه شيطانى است كه در ذهن آدم بيايد كه حالا ما ديگر بگذريم، ديگر چه بكنيم؟ حالا بگذريم ديگر، (بر همه رنج وارد شده، گذشتيم ما،
شما هم بگذريد ديگر.) چه چيز را بگذريم، مگر حق من است كه بگذرم؟ اين حق يك ملت است. مگر مىتواند كسى بگذرد از اين حق؟ يك ملت است، اسلام است، خداست، مگر قابل عفو است؟ من خوف يك همچو اشتباه و لغزشى دارم و بايد همه دست به دست هم بدهند و اين لغزش را نگذارند واقع بشود. اين تشبثاتى كه الان از همه اطراف تشبث شدهاست و تشبث دارند مىكنند، بر شما جوانهاست كه در اينجا صدا بلند كنيد، بر آنهائى كه در ايران هستند در ايران صدا بلند كنند، نگذارند در اين موقع حساسى كه به آخر سنگر رسيده است يكوقتى برد كند اين آدم، اين خطرى است الان براى ايران، الان يك خطر بزرگى براى ايران هست كه اگر يك سستى بكنند و يك لغزش در اينجا واقع بشود، يا بترسند از اين هياهوئى كه كارتر در آنجا گفته است كه خير ما منافعمان پيش ايشان است، ايشان حاصل با عبارت ديگر خدمتگزار ماست. ما نمى گذاريم، اين نوكر بايد بماند اينجا. تعبير او با اين تعبير نيست اما واقعش همين است. تعبيرش، لفظش اين نيست، واقعش اين است كه ما ديگر از كجا پيدا كنيم يك همچو نوكرى، اين را نبايد از آن بترسيد.
در مقابل ملت نه تانگ كارگر است نه تشرهاى توخالى كارتر
با يك ملت نمى شود كه يك كار تحميلى تا آخر بشود، چنانچه ديديم كه با نظامى نتوانستند اين كار را بكنند. ايشان خيلى هم ميل داشت، خيلى هم مايل بود كه نظامىها قتل عام بكنند، اصلاً يك دو سه ميليون جمعيت را بكشند، لكن نمى شود، قضيه اينطور نيست. آن اربابها هم نمى توانند اين كار را بكنند. حالا خيال كنيد كه اگر اين كار نشود از آن طرف لشكر روس وارد مىشود!! از آن طرف لشكر آمريكا وارد مىشود!! و از آن طرف لشكر انگليس وارد مىشود!! اينها شعر است حالا، يك ملت وقتى يك چيزى را نخواهد، نمىشود و حالا ملت نمىخواهد. يك ملت است، قضيه يك حزب و يك نمىدانم يك جبهه و يك عرض بكنم جمعيت نيست، يك ملت است كه الان مىگويد نه، در مقابل (نه) ملت، نه سرنيزه كارگر است، نه تانك كارگر است، نه توپ كارگر است نه تشرهاى توخالى كارتر و نمىدانم كرملين. اين حرفها نيست تو كار، هر چه مىخواهند تو روزنامههايشان بنويسند يا مىخواهند خود ايشان را بلند كنند.
اهداف انقلاب را براى مردم جهان روشن سازيم
ما اميدواريم كه خداوند اين اجتماع ايرانىها بر حق خودشان را پيروز كند. ما اميدواريم كه خداوند تائيد كند اين شجاعهائى كه در ايران قيام كردهاند و مىخواهند حق خودشان را بگيرند و ما همه موظفيم كه هر كدام در هر جا هستيم به هر قدر مىتوانيم كمك كنيم به ايرانىها انشاءالله، همهمان، يعنى همين مقدار هم كه مىتوانيم كمك كنيم كه هر كداممان در هر جا هستيم بگوئيم به آنها. شايد نمىدانم چند هزار ايرانى در خارج كشور است، اين چندين هزار ايرانى كه در خارج كشور هست مىتوانند به چند صد هزار خارجى مطلب خودشان را بگويند، اين تبلغاتى كه در خارج شده است خنثى
كنند كه (يك جمعيتى هستند اينها هرج و مرج طلبند و قابل اين نيستند كه به اينها آزادى بدهيم) اين حرفهاى مفتى كه شاه و بلندگوهاى شاه دارند، اينها را بايد خنثى بكنيد شماها. مردمى هستند كه ايستادهاند مىگويند ما حقمان را مى خواهيم. ما مىخواهيم آزاد باشيم، ما مىخواهيم زير دست مستشارهاى آمريكائى نباشيم اين رشد ملت ماست. ملت ما يك رشدى كرده است كه ديگر نمىخواهد اين مسائل را و نخواهد ديگر ان شاءالله شد اين مسائل. خداوند همهتان را انشاءالله تائيد كند.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
بيانات امام خمينى در مورد تبليغات اجانب عليه اسلام و روحانيت
طرح (افيونى بودن اسلام) توطئهاى براى استثمار
بسم الله الرحمن الرحيم
باز امروز در روزنامههاى شوروى (براى من ترجمه كرده بودند) در يكى از آنها تيترش اين بود كه اسلام افيون جامعه است.
ما هر نظامى را يك دفعه ملاحظه مىكنيم، خود نظام را، مثلاً نظام شاهنشاهى، نظام جمهورى، يكى هم حكومت اسلام است. يك وقتى متن اسلام را بررسى مىكنيم ببينيم كه آيا متن ماهيت اسلام چطور است، آيا اين افيون است و در دعوتهايى كه كرده است دعوت كرده است به اينكه مردم چرت بزنند؟ بخوابند؟ تنبلى كنند؟ يك بررسى راجع به خود متن اسلام است كه سندش قرآن است (از همه سندها، بالاتر در اسلام قرآن است) يك بررسى در قرآن بايد بشود و آن كسانى كه گوششان پيش روزنامهها و عرض مىكنم كه مبلغين خارجى هست بايد سربسته و در بسته يك مطلبى را قبول نكنند. كسى كه يك مطلبى بشنود و قبل از اينكه دليلى بر آن مطلب پيدا بكند قبول كند، اين از فطرت انسانى خارج است. فطرت انسانى اينطور است كه مطلبى را همين طورى قبول نمىكند تا هر چه گفتند فوراً قبول كند، اين طور نيست، بلكه اگر مطلبى به او تبليغ كردند يا مطلبى را گفتند، اين دليل مىخواهد كه به چه دليل شما يك همچو مطلبى را مثلاً مىگوييد.
اينها مىگويند، مال حالا هم نيست، سابقهدار است مساله و ريشهاش هم براى اين است كه اين ملت اسلام را از قرآن جدا كنند، از اسلام جدا كنند. اين تبليغاتى كه شده است و از تعبيراتشان گاهى (اسلام افيون جامعه است) (كه همين امروز آنچه من خواندم نوشته بود يا ديروز ديدم) گاهى (دين افيون جامعه است) وقتى دين را مىگويند كه افيون جامعه است، بايد انسان ببيند كه اولاً اين حرفى كه اينها مىگويند و تبليغى كه اينها مىكنند، اساس اين حرف چه است، براى چه يك نفر روزنامه نويسى كه در شوروى هست او يك همچو مطلبى را، تيترى را در روزنامهاش مىنويسد، اين چه نظرى دارد كه از آن طرف دنيا يك همچو مطلبى را مىنويسد كه اسلام كذا يا دين كذا؟ و اساس اين مطلب چه هست؟
اساس اين مطلب همين است كه اينها كه مىخواهند استفاده بكنند از شما و مملكت شما، استثمار كنند شما را و مملكت شما را هم هر چه دارد ببرند، بايد آن چيزهايى كه احتمال مىدهند كه مانع باشد از اين غارتگرى، اينها را از جلو بردارند كه آزادانه بتوانند يك كارى را كه مىخواهند انجام
بدهند، چه بكنند؟ اين مانع يا احتمال مانعيت در چه هست؟ يكى در اسلام است، خود اسلام يا دين، - اينها ديدند كه دين يك مطلب - نه اينكه اينها همين طورى خودشان گفتند، اينها مطالعات كردند و روى مطالعات اين مسايل را مىگويند، طرح مىكنند. اينها متن قرآن را مطالعه كردهاند، اسلام را هم مطالعه كردند و فهميدهاند كه قرآن يك كتابى است كه اگر مسلمانها به آن اتصال پيدا كنند، تودهنى مىزند به اين اقوامى كه مىخواهند بيايند سلطه پيدا كنند بر مسلمين . قرآن مىگويد هرگز خداى تبارك و تعالى سلطهاى براى غير مسلم بر مسلم قرار نداده است، هرگز نبايد يك همچو چيزى واقع بشود، يك تسلطى، يك راهى، اصلاً يك راه نبايد پيدا بكند (لن يجعل الله للكافرين على المسلمين سبيبلاً) اصلاً راه نبايد داشته باشند. مشركين و اين قدرتهاى فاسده، راه نبايد داشته باشند بر مسلمين.
اينها مطالعه كردند، ديدند كه وضع قرآن و اسلام و متون اسلام چه است كه اگر اين متون را مسلمين بر آن اطلاع پيدا كنند و اتصال پيدا كنند مسلمين بر قرآن و متشبث بشوند به قرآن و اسلام، فاتحه اين غارتگرىها و اين سلطه جويىها را مىخوانند، پس چه بكنند كه اين سلطهجويىها به قوت خودش باقى باشد و اين غارتگرىها هم ادامه پيدا كند؟ اينها بايد اين ملت را از اسلام جدا كنند. اديان ديگر هم، چون اين مطلب تابع به آنطور كه مثلاً پانصد سال، هزار سال سابقه داشته باشد نداشته است. آنوقتى كه اروپايىها راه پيدا كردند به ممالك شرق و ديدند كه يك طعمه خوبى است ممالك شرق و براى بلعيدن اين طعمه مطالعات كردند، اين مسايل پيدا شده است. اينكه ساير اديان را هم مىگويند مقدمه اين است كه اسلام را بگويند و الا آن اديان ديگر خيلى مورد احتياطشان نيست، مقدمه اين است كه اسلام را در نظر مسلمين از آن پايهاى كه دارد منحطش كنند، مسلمين را از اسلام جدا بكنند، به ذهنشان بياورند كه اسلام يك دينى است كه آمده است كه جامعه را خواب كند تا قدرتمندها بخورند اين جامعه را، منطق اينها اين است (يعنى منطق نيست) حرف اينها اين است و حرف هم روى اين اساس است كه مىخواهند كه با اين كلام، با اين تبليغات شما را جدا كنند از اسلام. بايد همين طورى، جوانهاى ما همين طور قبول كنند كه تا در يك روزنامهاى، در يك كتابى، در يك مجلهاى نوشته شد كه اسلام افيون جامعه است همه دست بگيرند و بگويند همين است؟! كسى كه يك مطلبى را همين طورى قبول كند، اين اصل از فطرت اسلامى، از فطرت انسانى خارج است. فطرت انسانى براى هر مطلبى كه واضح نيست دليل طلب مىكند، همينطورى قبول نمىكند.
شواهد و آثار تاريخى، متون و اسناد قرآن و حديت، دليلى بر تحرك اسلام
خوب ما بايد مطالعه كنيم، ببينيم كه آيا متن اسلام كه سندش قرآن و حديث است، اين متن اسلام اينطورى است؟! قرآن اينطورى است كه جامعه را دعوت كرده به اينكه خواب بروند و قلدرها بخورند اين جامعه را؟! سلاطين و - نمىدانم - اينها بخورند اين جامعه را و هر كارى دارند، هر سلطهاى كه دارند آن سلطه را تحقق بدهند؟! يا قرآن اينجور نيست؟ اين خيلى دقت نمىخواهد، يك نظر سطحى مىخواهد به قرآن كه قرآن را بخواند يك نظر سطحى ببينند كه در قرآن راجع به جنگها چقدر است
و جنگها با كى بوده، چقدر آيات ما راجع به جنگها و آداب جنگ و تحريك به جنگ و وادار كردن و امر كردن و الزام كردن به اينكه مسلمين بايد بروند سراغ قتال و جنگ، چقدر آيات است و جنگ با كى بوده است اين يك مساله سطحى است اين ديگر دقت و علميت نمىخواهد، جنگها با مشركين بوده است. در حجاز اولى كه شروع به جنگ شد، خوب پيغمبر اكرم در مدينه بودند و عده هم كم بود و - عرض مىكنم - تا اندازهاى كه توانستند، قبلاً كه در مكه بودند نقشهكشى بود، مساله، مساله درست كردن كار و سازنده كردن بود كه افراد را بسازند و آنجا هم مجال اينكه يك كارى انجام بدهد، ندادند مشركين. اين مشركين ثروتمند و قدرتمند هيچ مجال ندادند كه پيغمبر دعوت بكند در مكه، چندين سال هم مثل حبس بود، در آنجا بلكه همهاش در مكه كه بود يك حبسى بود براى او (مثل حالاى ايران كه يك حبسى است براى مردم، حالا نمىخواهم چه بكنم) وقتى كه ايشان ديگر از مكه يا مايوس شدند يا ديدند كه مدينه براى كارشان بهتر است با مدينهاىها روابط پيدا كردند و روابط زير زمينى و سرى پيدا كردند و مطلب را مهيا كردند و رفتند مدينه. مدينه رفتند و خيلى طول نكشيد كه جنگها شروع شد به دعوت قرآن يعنى متن اسلام، يعنى سند اسلام، جنگها در مدينه شروع شد و چندين جنگ، زياد جنگها بوده است، اين جنگها با كى بوده است؟
افيونى كه اينها مىگويند مىگويند كه اسلام كه افيون جامعه است اسلام آمده است مردم طبقه سه و فقرا را بر ايشان لالائى بگويد، خوابشان بكند تا آن قدرتمندها بخورند آنها را، منافع آنها را بلع كنند!! بلكه اديان را مىگويند اينها كه اصل اديان را آن قدرتمندها درست كردهاند براى همين معنا، يك دينى درست كردهاند كه مردم را دعوت كنند به اينكه مردم مزاحمت با آنها نكنند، دعوت كنند به اينكه بخوريد و كتك بخوريد و صحبت هم نكنيد، حرفى نزنيد. ببينيم اين جنگهاى متعددى كه در اسلام واقع شده، زمان رسول اكرم بوده (حالا بعد از زمان رسول اكرم باز حرف ديگر است) زمان خود پيغمبر اسلام بوده است كه متن اسلام است، ديگر هيچ حاشيه نيست، متن اسلام است، قرآن است و آن كه قرآن را آورده است براى مردم، آنى كه اينها مىگويند كه دين را قدرتمندها درست كردند كه آن ضعفا و فقرا را، منافعشان را استثمار كنند و استعمار كنند، ببينيم كه آيا اين جنگها، جنگ اينطور بوده است كه پيغمبر اكرم همدست شده است با قدرتمندها و حمله كرد، به فقرا؟! يا با فقرا ساخته و حمله كرده به قدرتمندها؟ هر كس همان ظواهر اول تاريخ را ببيند مىبيند اينطورى بوده كه پيغمبر يك دسته فقير دورش جمع بودهاند يك دسته بودهاند كه هيچ جا نداشتند غير صفه اصحاب صفه، يعنى يك جائى كه توى اين حياط يك جايى شما فرض كنيد كه يك جائى بود به آن صفه مىگفتند، اينها آنقدر بىجا بودند كه اصحاب صفهاى داشتند و اصحاب پيغمبر بودند و آنجا مىخوابيدند، اينقدر بىچيز بودند، چيزى نداشتند اينها، فقرا بودند، اينها بودند كه در جنگها يك خرما را (در تاريخ است اينها) يك دانه خرما را اين مىگذاشت دهانش كه يك خردهاى چيز پيدا كند در مىآورد مىداد به آن، آن هم مىگذاشت دهانش بعد در مىآورد مىداد به آن، جنگ هم بود. دارائيشان اين بود، وضع زندگى، آنى كه اطراف پيغمبر جمع شده بودند گداها بودند، خوب فقرا و گداها جمع شدند دور پيغمبر، همين فقرا و
گداها با تعليم قرآن در زمان خود رسول اكرم حجاز را فتح كردند، آنهايى كه هيچى بودند، يعنى پيغمبر نتوانست مكه بماند، شب، نصف شبى فرار كرد از مكه به مدينه بعد از اينكه روابطش را با مدنىها و با بعضى از مدنىها درست كرده بود فرار كرد از آنجا به مدينه نصف شب و نمىتوانست در آنجا هيچ كارى انجام بدهد. وقتى هم آمد مدينه وارد شد به يك عدهاى كه همانطور كه عرض كردم اينها از فقرا بودند. نه اينكه اينها از اغنيا و ثروتمندها بودند و پيغمبر با ثروتمندها بست و بند كرد كه فقرا را مثلاً خاموش كند.
تمام جنگهائى كه پيغمبر كرده است با اين مشركين عرب، مشركين طاغى بوده، مشركين قدرتمند بوده، جنگجو بوده منتهى تعليمات اسلام و آن دلدارىهائى كه اسلام به اين عدد كم مىداده است آنها را جورى تربيت كرده بودند كه يكى آنها يك وقت صد نفر را مىكشت. يك نفرشان صد تا را مىكشت. تعليم اسلام بوده است، يعنى اسلام يك جور انسان و يك جور آدمى بار مىآورده است كه در مقابل قدرتها از هيچ چيز نمىترسيدند، همچو قدرتمند اينها بار آمده بودند كه يكيشان مىگفت كه من با شصت هزار نفر، اين مال بعد از اسلام است، بعد از پيغمبر اكرم است، شصت هزار نفر لشكر آن طليعه لشكر روم شصت هزار نفر بودند، طليعهاش يعنى آنها كه جلو آمدند كه لشكر حالا عقبند. اسلام اينطور آدمهائى مىسازد كه گفت كه سى نفر بيايد همراه من مىرويم توى شصت هزار نفر آدم. سى نفر! سى تا يكى! با او چك و چانه كردند كه آقا نمىشود، قبول كرد كه شصت نفر، شصت تا آدم رفت و شصت هزار رومى را عقب نشاند. خوب رفتند شبيخون زدند و با شمشير آنها را زدند و شكستشان دادند آنها را. اينها طبقه فقرا حالا زمان پيغمبر را داشتم عرض مىكردم كه ما بايد ببينيم كه آيا اين قرآن كه متن اسلام است و اين پيغمبر كه آورنده اسلام و آنوقت اسلام بىحواشى بوده و خود اسلام بوده، متن اسلام بوده، اين اسلام در آن متن اوليهاى كه هيچ ديگر تصرفى از هيچ جا در آن نبوده، اين آيا مردم را دعوت كرده به اينكه با اغنياء بسازيد؟! اغنيا اگر از شما چيزى بردند، اين قدرتها اگر آمدند و مال شما را برداشتند، شما ديگر حرف نزنيد؟! شما انشاءالله بهشت مىرويد، حرف نزنيد؟! يا همين قرآن مردم را، اين گداها را - عرض مىكنم - فقير، آن فقيرها كه نه مكان داشتند و يك عده كثيرى از آنها روى صفه مسجد يعنى يك جاى بىسقف، زمين بىسقف آنجا زندگى مى كردند و پهلوى هم مىخوابيدند و هيچ چيز هم نداشتند كه بخورند، يك چيزى يابه آنان مىدادند از اين طرف و آن طرف مىرفتند پيدا مىكردند مىخوردند و آن جمعيتى كه يك خرما را اين طورى دور مىزدند، با اين جمعيت راه افتاد و حجاز را، قدرتمندها را عقب زد، اين افيون است؟ يا اين محرك است؟ تو با اين حرفت مىخواهى افيون درست كنى. اينهائى كه اين حرف را زدند كه اسلام افيون است، مىخواهند مسلمين را خواب كنند، مىخواهند مسلمين را از اسلام جدا كنند و مسلمين خواب بروند و آنها مال مسلمين را بخورند. اين كلام افيون است، نه اسلام افيون است. اينكه مىگوئيد اسلام افيون جامعه است، خود اين براى اغفال مردم است. چيزهائى كه براى اغفال مردم است اين افيون است، نه اينكه آمده است، نه آن حقيقتى كه آمده و در همان زمان خودش با يك عده فقير، مملكت حجاز را فتح كرده
و عدل و انصاف را تا آخر حجاز برده. اين زمان خود پيغمبر است، بعد كه قدرت پيدا شد و عرض بكنم كه قوه پيدا شد در همان قرن اول اسلام، در همان قرن مثلاً سى سال، در همان قرنهاى اول، سى سال اول و سى و پنج سال اول، دو تا امپراطورى را اينها شكست دادند، امپراطور روم و امپراطور ايران، ايران را فتح كردند، روم را فتح كردند، اين افيون است؟!
اين اسلام آمده است كه بسازد با كسرى و مردم را بگويد تبعيت كنيد از كسرى؟! اين آمده است كه بسازد با سلطان روم و بگويد به مردم روم، تعليم كند كه بسازيد با اينها؟! يا اين آمد و دو تا امپراطورى را شكست داد و عقبشان زد براى اينكه عدل را در عالم و براى اين فقرا براى اينكه اين فقرا را آنها مىخوردند جلويشان را بگيرد؟
مرديكه تو روزنامه، حالا اين را مىنويسد، در يك همچو زمانى اين مطلب را مىنويسد كه افيون است. خوب پيشتر يك غفلتهائى بوده است، شده است يك غفلتهائى اما خوب الان مردم، جوانهاى ما قرآن را نگاه كردند، از قرآن هم اطلاع دارند، مع الاسف خوب بعضىشان هم همين طور يك چيزى قبول مىكنند، همين طور يك صدائى كه مىآيد اينها دنبالش مىروند. يك صدائى بلند شود اينها هم دنبالش مىروند اما انسان، آدم بايد اگر يك مطلبى را شنيد راجع به يك نظامى، راجع به يك جهتى مطلبى را شنيد، بايد برود مطالعه كند ببيند صحيح مىگويد اين آدم. اين مرديكه كه نوشته است اسلام افيون جامعه، اين واقعاً اسلام افيون جامعه است؟! اين خود اسلام. مىآئيم سراغ آنهائى كه اسلام در زمان خودش يعنى زمانى كه متن بوده است و پيغمبر بوده و قرآن، پيغمبر بوده و قرآن، بعدش هم در زمانهاى بعدى كه اسلام با چيزها، جنگها، جنگهاى بين همين طايفه طبقه سه بوده است با امپراطورىها، منتها اسلام همچو قدرتى داده بود به اين يك عده جمعيت كم چند هزارى كه رفتند امپراطورى روم را فتح كردند و امپراطورى ايران را هم فتح كردند، امپراطورى ايران كه وقتى كه مثلاً در جنگها تجهيز قوا مىكردند، اسبهايشان چه و عرض مىكنم زينهاى اسب طلا، نمىدانم چه بساطى اينها داشتند، همين سر و پا برهنهها را، همينهائى كه پياده مىرفتند و چندتايشان يك شتر داشتند و البته يكى يك شمشير داشتند، قدرت داشتند، شمشير داشتند اما چند نفر با هم يك شتر داشتند و چند نفر با هم مثلاً يك اسب، ده تا اسب در يك جمعيتشان پيدا مىشد، اسبى نداشتند، شتر حسابى نداشتند، اسبى نداشتند، آذوقه حسابى نداشتند اما قدرت داده بود اسلام به اينها يعنى تحت تعليمات متن اسلام و آن كسى كه متن اسلام را پياده كرده بود، يك همچو قدرتى به مسلمين داده بود كه همين آدمهائى كه ديروز چيزى نبودند و يك عده فقرائى با هم آنجا مى لوليدند، امروز شمشير را كشيدند و دو تا امپراطورى كه تمام دنيا، آنوقت از اينجاها خبرى نبوده، آنوقت اين دو تا امپراطورى بوده است و يكى روم بوده و يكى ايران بوده است، اين دو امپراطورى را، اين يك مشت عرب مفلوك و گدا كه شمشير چند تا در اين مثلاً ده هزار، بيست هزار نفر بوده، اينها همه شمشير نداشتند، همه زره نداشتند، همه چيز نداشتند، با همين دست خالى راه افتادند لكن قدرت روحى داشتند، مثل ما نبودند كه ضعيف النفس و ضعيف القلب باشند، قدرت روحى -روحى- داده بود
اسلام به آنها، همين عده قليل با همين قدرت الهى كه به آنها داده شده بود و پشتوانهاى كه اسلام دنبالش بود و دعوتى كه اسلام مىكرد از اينها، راه افتادند و آن دو تا امپراطورى بزرگ را شكست دادند و فتح كردند. ايران فتح شد در زمان قبل از اينكه سى سال از اسلام بگذرد، ايران فتح شد و روم فتح شد و مملكت اسلام رفت تا آن طرف افريقا و تا همه جا، تا اسپانيا رفت خوب بعد بيعرضگى كردند خود مسلمانها كه يك مساله ديگر است.
پس ما متن اسلام را كه مطالعه بكنيم اينجور نبوده است كه متن اسلام آمده است كه سلاطين را تسلط بدهد بر فقرا، بر طبقه بعد، قدرتمندها را سلطه بدهد بر غير قدرتمندها، متن اسلام اينجور نبوده است.
حجت ما در نزاع با دستگاه جبار پهلوى مبارزات حضرت امير(ع) و حضرت سيدالشهداء است
آنهائى كه دعوت به اسلام مىكردند مثل خود پيغمبر و بعدش مثلاً خلفاى اولى كه يك جور ديگرى بودند و بعدش حضرت امير سلام الله عليه، اينها چه جور بودند؟ اينها چه جور آدمهائى بودند؟ چه جور زندگى مى كردند؟ آيا اينها هم از آنها بودند كه ملاى دربارى بودند؟ مثلاً پيغمبر دربارى خودش بودهاست ؟! يا اينكه پيغمبر با دربارها جنگ كرده، دربارها را شكسته؟ حضرت امير دربارى بوده است؟! يا حضرت امير هم جنگ كرده با يك قدرتى كه متشبث به اسلام هم بوده مثل معاويه كه حجت ما الان بر اين نزاعى كه بين، بر اين مبارزهاى كه بين مسلمين و بين اين دستگاه فاسده است حجت ما در جواز اين و لزوم اين عمل، حضرت امير سلام الله عليه است و عمل سيدالشهدا سلام الله عليه كه دو نفر آدمى كه اينها قدرت داشتند، آن شامات را آنها گرفته بودند و تحت قدرتشان بود و جنگها، چيزها داشتند، فوجهاى از سرباز داشتند اينها كه مسلمان بودند. حالا كسى به ما بگويد خوب اين مرديكه كه قرآن چاپ كرده است. اين مسلمان است؟! ما حجتمان بر اين است كه اگر چنانچه اين مبارزه را ادامه بدهيم و صد هزار نفر از ما كشته بشود، براى دفع ظلم اينها و براى اينكه دست آنها را از مملكت اسلامى كوتاه كنيم ارزش دارد. حجتمان هم كار حضرت امير سلامالله عليه و كار حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه است. يزيد هم يك قدرتمند بود و يك سلطان بود و عرض مىكنم كه همه بساط سلطنت را يزيد داشت، بعد از معاويه او بود ديگر، حضرت سيد الشهدا به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ با ظل الله طرف شد؟ (سلطان را نبايد دست زد). به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ سلطان عصرى كه شهادتين را مىداد و مىگفت من خليفه پيغمبر هستم. براى اينكه يك آدم قاچاق بود، براى اينكه يك آدمى بود كه مىخواست اين ملت را استثمار كند، مىخواست بخورد اين ملت را، منافع ملت را مىخواست خودش بخورد و اتباعش بخورند، آنقدرى كه او خورد بيشتر است از اينقدرى كه اين آقا مىخورد؟! حساب بايد كرد. اينها هم عبارت است از آن كسانى كه در صدر اسلام بودند و اسلام با دست اينها قدرتمند شده و بسط پيدا كرده. خود پيغمبر با
قدرتمندها جنگ كرده و بعدش هم آنهائى كه صدر اول بودند باز با قدرتمندها و سلاطين جنگ كردند، بعدش هم حضرت امير با قدرتمندها جنگ كرده است، كجايش افيون بوده؟ كجاى اينها دربارى بودند؟
تجلى دمواكرسى واقعى در سير و سلوك حاكمان صدر اسلام با تودههاى مردم
مىگويند كه ما مىخواهيم كه يك مملكتى باشد دمواكرسى باشد. شما حساب بكنيد كه، ببينيد كه اسلام (ما حساب صدر اسلام را مىخواهيم بكنيم كه متن اسلام است، خود اسلام و متن اسلام است) ببينيم كه آيا اين حكومت اسلام و اين رژيم اسلام، يك رژيم دموكراسى بودهاست؟ يك رژيم قلدرى و استبداد بوده؟ شما اين قصههايى را كه تاريخ نقل كرده است، اين قصهها زيادند اما حالا يكى دو تا قصهاش، اين قصههائى كه تاريخ نقل كرده شبيه اين را در يكى از ممالك كه درجه اول از دموكراسى را دارد بياوريد بعد بگوئيد كه اين بهتر از آن، يك قصه مال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (قصههاست منتها حالا من يكيش را مىگويم) يك قصه مال حضرت امير سلام الله عليه، يك قصه هم مال عمر. وقتى كه عمر مىخواست برود به مصر براى اينكه فتح كرده بودند مصر را و قدرتمند شده بود اسلام، همه جا را گرفته بودند، مىخواست وارد بشود به مصر، يك شتر بود، و خودش بود و يكى هم همراهش، سوار اين شتر يكيشان مىنشست و آن يكى جلويش را مىگرفت و مىبرد، آن كه خسته مىشد (قسمت كرده بودند) اين سوار مىشد. آنوقتى كه وارد (به حسب تاريخ) مصر شدند، نوبت آن غلام بود كه سوار باشد و آقاى خليفه جلو شترش را گرفته بود و داشت مىبردش كه مردم مصر آمده بودند به استقبال. خليفه عبارت از اين بود، ما عمر را قبول نداريم اما اين عمل، عمل اسلامى آنوقت بوده يعنى نقش اسلام بوده است ولو خودش يك آدمى بوده كه ما نپذيرفتيم او را، اما عملى كه كرده است اين عملى بوده كه نقش اسلام اين بوده يعنى پيغمبر هم اين صورت بود. يعنى پيغمبر هم سوار يك الاغى مىشده يك كسى هم پشتش مىنشسته و مساله برايش مىگفته، آن را تعليمش مىكرده، آن پشت سرى را تعليمش مىكرده. شما در تمام اين دموكراسىها بياوريد كه اينجورى باشد كه سلطان وقت كه سلطنتش چند مقابل ايران بوده است، چند مقابل فرانسه بوده، شما بياوريد يك سلطان دموكراتى كه با غلام خودش اينجورى رفتار بكند كه آن سوار بشود، يك شتر باشد و چيزى بيشتر از اين نه، آن جمال و جلال هيچ نباشد در كار. هر سلطانى دموكراتى را كه بياوريد اگر بخواهد وارد يك مملكت شكست خورده بشود، ببينيد با چه جورى وارد مىشود، آنها چه جورى وارد مىشوند، اين هم وارد شده در يك مملكتى كه فتح شده است، سوار شتر غلام و خودش حالا نوبت او هست، خودش دستش را جلو گرفته و افسار شتر را دارد مىكشد، آمدند اشراف مصر آنجا و همه هم تعظيم كردند. اين تعليم اسلام بوده. خود پيغمبر اكرم وقتى كه در يك جمعيتى بودند و نشسته بودند مىخواستند مثلا مساله بگويند و صحبت بكنند و قضاوت بكنند و همه كارها، وضع جورى بوده است كه كسى وارد مىشد از خارج و او را نمىشناخت نمىدانست كدام يكى آقاست عرض مىكنم كه سلطان به اصطلاح هست و كدام يكى رعيت است، اينها دور هم نشسته بودند با هم وعده كرده بودند،
صحبت مىكردند، هيچ معلوم نبود كه پيغمبر اين است يا اين است يا او هست، دور تا دور نشسته بودند، اين مسندى هم كه براى من، شما براى من درست كرديد اين هم نبوده. روى زمين مىنشستند، همين روى زمين مىنشستند، همان روى زمين نهارشان را مى خوردند، آن هم آن نهار، شما خيال كرديد يك نهارى درست مىكردند، سفره مىانداختند، يك بساطى بوده است؟ همان آدمى كه، همين حضرت اميرى كه سلطنتش بيشتر از چند مقابل ايران بوده، سفرهاش چى بوده؟ يك ظرفى بوده كه توى آن نانهاى جو بوده و سرش را هم مهر مىكرده كه مبادا دخترش مثلاً يا پسرش ترحم كنند و توى اين يك چيزى بريزند، يك چربى، يك روغنى كه يك خرده نرم بشود، سرش را مهر مىكرده كه دست به آن نزنند وقتى مىخورده. اين نان خشك خوراك اين امپراطور بوده كه از مملكت ايران بيشتر تحت امپراطوريش بوده، آن سلوكش كه گفتم.
دو تا قصه از آنها نقل مىكنم، حضرت رسول (ص) در آن اواخر عمرشان رفتند منبر فرمودند كه هر كس به من حقى دارد بگويد. خوب كسى حقى نداشته بود. يك عرب پا شد گفت من يك حقى دارم (چى هست)؟ شما در جنگ كذا كه مىرفتيد يك شلاقى به من زديد (به كجا زدم)؟ به شانهام (بيا عوضش بزن) گفت نه من آنوقت شانهام باز بوده، شما هم شانهتان را باز كنيد، (بسيار خوب) شانه را باز كرد، عرب رفت بوسيد، گفت من مىخواستم ببوسم بدن رسول الله را، يعنى مساله اين بوده و مطلب اين است كه يك رئيس مطلق حجاز آنوقت بوده است. و جاهاى ديگر، او بيايد بالاى منبر و بگويد هر كس حق دارد بگويد، يك نفر نيايد بگويد به اينكه توده شاهى از من برداشتى. حالا اگر چنانچه هر يك از اين ممالك دموكراسى را بياوريد، يكى برود بالاى منبر بگويد كه هر كه حق دارد بگويد، اولا" مىگويد اين را؟ حق مىدهد به ملت كه اگر يك شلاقى زده باشد بيا شلاقت را بزن؟ اين حق را كدام دموكراسى، كدام سلطان، كدام رئيس جمهور، كدام عرض مىكنم سلطان عادل رئيس جمهور عادل و دموكراسى يك همچو كارى مىكند؟ اين اسلامى است كه مىگوييد استبداد است و اين دموكراسىهاى ديگر. ما مىگوييم كه دموكراسى نيست ممالك شما، استبداد با صورتهاى مختلف، رئيس جمهورىهاى شما هم مستبدند به صورتهاى مختلف منتها اسم، اسما خيلى زياد است، الفاظ خيلى زياد است، محتوا ندارد.
حكومت اسلامى تجلى دمواكرسى و برابرى مردم در مقابل قانون
حضرت امير سلام الله عليه آنوقتى كه سلطنتش (من تعبير به سلطنت مىكنم روى مذاق حالا والا نبايد اين تعبير را بكنم) خلافتش كه همين نظير سلطنتها بوده است، يعنى نظير به اين معنا كه همه جا تحت ولاى او بوده است چندين مقابل ايران بوده حجاز و مصر و عراق و ايران و خيلى جاها، قاضى خودش نصب كرده براى قضاوت، عربى رفته، يهودى است، رفته است شكايت كرده پيش قاضى از حضرت امير كه يك زرهى از من است پيش ايشان، حالا من كه چيزش را نمىدانم اما اصل متن قضيه را مىدانم، قاضى خواست حضرت امير را، رفت در حضر قاضىاى كه خودش او را نصب كرده است، قاضى
در همين جا است كه (نه، به من زيادتر از اين نبايد احترام كنى، قضاوت بايد همچو هر دو على السواء باشيم) يكى يهودى بود و يكى هم رئيس عرض مى كنم كه از ايران گرفته تا حجاز تا مصر تا عراق، قاضى رسيدگى كرد و حكم بر ضد حضرت امير داد. شما پيدا بكنيد در تمام دورههاى سلطنتها و رئيس جمهورها و اينها يك همچو وضعى كه يك رئيسى با يك يهودى كه تبعش بوده و با آن قاضىاى كه قاضىاى بوده است كه خودش رعيت است آن قاضى، شما پيدا كنيد يك همچو قضيهاى در تمام جمهورىها، در تمام سلطنتها، در تمام رژيمها تا ما بگوئيم رژيم اسلام يك رژيمى است كه پائينتر از ساير رژيمهاست. ما كه رژيم اسلام را مىخواهيم. يك همچو چيزى مىخواهيم. ما كه مىگوئيم حكومت اسلام، همچو چيزى مىخواهيم. ما مىخواهيم يك حكومتى باشد كه اگر قاضى دادگسترى او را احضار كرد، برود آنجا. حالا به اعليحضرت مىشود گفت كه شما، يك كسى بگويد كه شما مال مرا غصب كرديد؟! يكى از اين مازندرانىها برود بگويد كه شما مال مرا غصب كرديد؟! قاضى جرات مىكند؟! حالا هم حتى، حالا هم كه همه بچهها دارند داد مىزنند كه مرگ بر شاه، همين حالا هم جرات مىكند قاضى كه احضاريه بفرستد براى اعليحضرت؟! حالا چند سال پيش از اين را كه مىدانيد چه مصيبتى بود. رئيس جمهورى اينجا چطور، قاضى، قاضى دادگسترى احضارش ميكند؟ احضار كرد، مىرود آن محضر؟ بنشيند حكم بر خلافش بكند، بىچون و چرا قبول مىكند؟ ما كه مىگوئيم حكومت اسلام، اينها تبليغات مىكنند كه اينها مىخواهند هرج و مرج كنند. اين هرج و مرج است كه ما مىخواهيم ما اين را مىخواهيم، ما مىخواهيم يك حاكمى در همه ايران (اگر انشاءالله موفق بشوند مسلمين) در همه ممالك اسلامى، يك حكومت باشد آنجورى، يك حكومت باشد كه مال مردم را نخورد، يك حكومت باشد كه براى قانون متواضع باشد يعنى سر پيش قانون فرود بياورد، قانون هر چه گفت قبول بكند، نه اينكه قانون براى مردم عادى باشد، قدرتمندها از قانون مستثنى باشند. الان ماليات قدرتمندها نمىدهند، تقسيم اراضى قدرتمندها نشده است، قدرتمندها، اين حرفها نيست. علم تا پريروز هم همه املاكش سر جاى خودش بود براى اينكه وزير دربار بود و نخست وزير بود نيست اين حرفها حرف است اين حرفها، اصلاحات، بازى بود اين حرفها انقلاب سفيد همهاش بازى بود.
تبليغات طويل المدت اجانب براى جداسازى صفوف مردم از روحانيت
من حالا خسته شدم لكن به شما آقايان عرض بكنم تبليغات سيصد ساله است كه اسلام را، مسلمين و اسلام را از هم جدا كرده. تبليغات قريب سيصد ساله است كه روحانيين را با شما جدا كرده. روحانيين در زمان رضا شاه پهلوى سوار اتومبيلشان نمىكردند. مرحوم حاج شيخ عباس تهرانى رحمه الله گفت من عراق مىخواستم سوار اتومبيل بشوم شوفر گفت كه ما دو تا طايفه را سوار
نمىكنيم يكى آخوند يكى فاحشه را. زمان رضا شاه ما اينجور بوديم. زمان اين هم كه شما داريد مىبينيد. آنها تبليغاتى است كه از خارج براى اين است شما را از روحانيين جدا كنند، از اسلام جدا كنند آنوقت تمام منافع شما را ببرند و يكى نباشد بگويد نه.
نهضت اسلامى ايران، مشت محكمى بر دهان غارتگران شرق و غرب
من حالا ديگر حال اين را، وقت اين را ندارم كه بعد بيائيم سراغ اين طبقات بعد و بعد از آن اوائل اسلام و ببينيم كه كى بوده است كه تا حالا كه ما اينجا نشستيم، بر ضد اين سلاطين قيام كرده، اين چه جمعيتى بودهاند، آيا اينها مسلمين بودهاند يا نه؟ اين مردى كه الان نوشته است كه اسلام افيون جامعه است، الان اين قيامى كه در ايران شده است و نهضتى كه الان بالفعل شده است، اين نهضت، نهضت اسلامى است يا نهضت ديگرى؟ اين نهضت اسلامى به بركت اسلام و عرض مىكنم كه - مسلمين، به راه مسلمين پيدا شده است، داد اسلام است كه بلند شده است و دارد با مشت مىزند تو دهن شوروى يا تو دهن آمريكا، اين افيون است؟! اسلام افيون است؟! تو الان مىگويى افيون است كه مردم را دلسرد كنى، بگذارند نفتها را بخوريد و گازها را بخوريد. خودت هم مىدانى كه افيون نيست. همه شماها مىدانيد كه اسلام محرك است. اسلام مردم را رو به ترقى برده است، رو به جنگ برده، رو به جدال با كفار برده است و با شماها.
غفلت نورزيد كه اجانب براى اغفال شما نقشه كشيدهاند
الان در يك وقتى مىگويند كه اسلام افيون است كه مملكت ايران و سى ميليون اسلامى و مسلم قيام كردند بر ضد قدرتها و همه هم اسلام است كه اينها را وادار كرده بود و همه داد اسلام دارند مىزنند در يك همچو وقتى اين مردك مىنويسد كه اسلام افيون جامعه است، شايد چند تا جوان هم از آنها كه غفلت دارند از امور، همين طورى قبول بكنند، بيدار بشويد آقا! اى جوانهاى ما بيدار بشويد! بدانيد نقشهها چه است براى چه شما را مىخواهند دور كنند از اسلام؟ براى چه شما را مىخواهند به مكتبهاى ديگر نزديك كنند؟ اينها خير شما را نمىخواهند، اينها مىخواهند شما را ببلعند. اسلام نمىگذارد شما را ببلعند، روحانيت اسلام نمىخواهد شما را ببلعند. انشاءالله خداوند همه شما را توفيق بدهد. مويد باشيد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاتة
بيانات امام خمينى در جمع گروهى از ايرانيان در پاريس
شكست شاه در توسل به حكومت نظامى و سرنيزه براى برقرارى آرامش
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
از يك طرف گرفتارى ملت ايران تقريباً به اوجش رسيده است، حكومت نظامى، دولت نظامى، در تمام خيابانها آنطور كه گفتهاند توپ و تانك مستقر است، مقابل همه مساجد لوله توپها قراول مىروند و مردم را در مضيقه قرار دادند، در مضيقه ارزاق قرار دادند، حتى بعضى گفتهاند كه در مضيقه آب هم هستند، من نمىدانم صحيح است يا نه. با همه قوا شاه دارد با مردم مبارزه مىكند، تقريباً مبارزه به اوجش رسيده و از طرفى شاه هم سقوطش نزديك شده است براى اينكه تقريباً اين تير آخرى است كه اينها در تركش داشتند و قبلا" هم اين معنا حدس زده مىشد كه اينها بفهمند كه اثرى ندارد اين كارها براى اينكه دولت نظامى هم غير از آن نظامى كه سابق بود نيست، خوب همان نظام است و همان نظامى است و بر فرض اينكه حالا اين دولت هم يك قدرى شقىتر و شديدتر باشد لكن با اين سرنيزهها نمىشود آرام كرد ملت را، با سركوبى نميشود راضى كرد مردم را. اينها دنبال اين هستند كه راضى كنند مردم را، آرام كنند مردم را. مگر امكان دارد كه به زور راضى بكنند كسى را؟ يا با سرنيزه آرام كنند؟ با سرنيزه موقتاً ميتوانند سركوبى كنند كه مثلاً موقتاً صدايى در نيايد لكن فايده ندارد. بر فرض اينكه صداها در نيايد، اعتصابات را چه مىكنند؟ الان ايران به شكل تعطيل درآمده يعنى در همه چيز الان اعتصاب هست، با سرنيزه مىتوانند كه مردم را، همه را سركار ببرند و همه چرخها را راه بيندازند؟! اينها ديگر شكست خوردهاند. اين دولت نظامى از اول معلوم بود شكست خورده است لكن حالا همه فهميدند كه شكست خورده است. حالا دارند با تفنگ و مسلسل و اينها مىخواهند مردم را آرام كنند اعتصابات را مثلاً بشكنند، اين امكان ندارد.
تا دست اجانب دخيل در امور كشور است از آرامش خبرى نخواهد بود
ما كه مىگوئيم شاه تا نرود آرامش براى مردم پيدا نمىشود، ما مطالعه اوضاع ايران را كردهايم. كارهائى كه شاه براى خارجىها كرده و به نفع خارجىها كرده است، خوب مطالعه شده است اين مسائل، معلوم است كه ديگر نمىشود با اين حرفها كار را درست كرد. حالا اين تير آخرى را هم
به تركش گذاشتند. آن قدم بعد از اين اين است كه يك كودتاى نظامى بشود و شاه را ببرند و يك نوكر ديگرى بيايد، آن هم فايده ندارد. تا دست ديگران مثل آمريكا و شوروى و اينها در ايران كار مىكند نه آرامش براى مردم هست و نه اين اعتصابات را مىتوانند ختمش كنند. بايد آنها دست بردارند از ايران. ايران، ملت ايران مىخواهد مستقل باشد، مىخواهد آزاد باشد، بايد آزادى بدهند به و ملت را رها كنند به حال خودش، فشار نياورند روى ملت كه با سرنيزه و توپ و تانك و اينها فشار بياورند كه مردم راضى بشوند، مردم دلخوش بشوند، امكان ندارد يك همچو مطلبى.
برچيده شدن حكومت شيطانى پهلوى و برقرارى حكومتى بر اساس قانون الهى خواست واحد اقشار ملت
ما هم كه حكومت اسلامى مىگوئيم، مىخواهيم يك حكومتى باشد كه هم دلخواه ملت باشد و هم حكومتى باشد كه خداى تبارك و تعالى نسبت به او گاهى بگويد كه اينهايى كه با تو بيعت كردند، با خدا بيعت كردند (انما يبايعون الله) يك همچو دستى حاكم باشد كه بيعت با او بيعت با خدا باشد. در جنگ هم وقتى كه تيرى انداخته است و رميى كرده است باز خدا بفرمايد كه (و مارميت اذرميت و لكن الله رمى) تو تير نينداختى، خدا تير انداخت، دست او را دست خدا بداند ظل الله باشد، يدالله باشد حكومت، حكومت الهى باشد. ما حكومتى را كه مىخواهيم، يك همچو حكومتى مىخواهيم. آرزوى ما اين است كه يك همچو حكومتى سركار بيايد كه تخلف از قانون الهى نكند. پيغمبر اكرم از باب اينكه دستش دستى بود كه تخلف در تمام عمرش از كارهائى كه خدا فرموده بود نكرده بود، اين دست دست خدا مىشود، بيعت، بيعت با خداست. از آنجائى كه كارهائى را كه كرده بود ارادهاش تابع اراده خدا كارش تابع كارهاى خدا، حكومتش حكومت الهى است به او گفته مىشود كه تو تير نينداختى، وقتى كه تير انداختى تو نبودى، خدا تير انداخت. با اينكه پيغمبر تير انداخته بود اما ظل خدا بود، هيچ حركتى از خود نداشت، هر چه داشت تبع قانون بود، قرآن مجسم بود پيغمبر، قانون مجسم بود پيغمبر. ما يك حكومتى مىخواهيم كه قانون باشد، تبع قانون باشد، نه يك حكومتى كه تبع شيطان باشد و شيطان مجسم باشد، ابليس مجسم باشد در بين مردم مثل محمدرضا خان. اينها ابليسند، اينها لشكر ابليسند. اين دولت ابليس است، تابع ابليس است، شيطان است، تابع شيطان است، حكومتى نظامى، همان حكومت شيطانى است، يك حكومتى است كه بر خلاف رضايت خدا و بر خلاف رضايت ملت است، يك همچو حكومتى شيطانى است.
ملت ديگر فريب توبه شاه را نخواهد خورد
ما مىخواهيم يك حكومت الهى باشد، موافق ميل مردم، راى مردم و موافق حكم خدا. آن چيزى كه موافق با اراده خداست موافق ميل مردم هم هست. مردم مسلمانند، الهى هستند، وقتى ببينند عدالت را مىخواهد اجرا بكند، خدا مىخواهد عدالت در بين مردم اجرا بشود، خدا مىخواهد كه
به حال اين ضعفا و طبقه سوم يك فكرى بشود، نه مثل حالا كه همه قدرتها را روى هم گذاشتند، يك عدهاى مىخورند تا تخمه مىكنند، يك عدهاى از گرسنگى ريختند اطراف تهران و نه آب دارند و نه برق دارند و نه نان دارند و نه چيزى دارند (مىخواهد عدالت باشد) بله اينها مرتب صداى عدالت اجتماعى و احكام مبين اسلام را مىگويند، اين حرفها را مىزنند اما ادعاست. مىآيند در مقابل ملت و توبه مىكنند لكن فريب است اين. فريب نبايد بخورد اين ملت و نمىخورد (تا حالا ما اشتباه كرده بوديم و از اين به بعد ديگر اشتباه نمىكنيم) كى همچو التزامى داده كه شما اشتباه نكنيد. اشتباه كه نبوده، عمداً اين مال ملت را داديد به آمريكا و شوروى خورده است، عمدى است اين كارها، اشتباهى نيست. ميدانيد داريد چه ميكنيد، عالم، عامد با همه توجه به اينكه اين مال، مال ملت است و اين آمريكا دشمن اين ملت است و اين مال ملت را به اين دشمن ملت مجانى داديد. شما عالميد، نه اينكه اشتباه بوده. بعد از اين هم همين كارها را مىكنيد و ممكن است كه بعد از اين باز بيائيد بگوئيد من اشتباه كردم. شما اشتباه نكرديد، شما عمداً مال اين ملت را به ديگران داديد برخلاف مصلحت ملت و ما يك حكومتى مىخواهيم كه روى مصالح اين ملت كار بكند.
اشخاص صالح، مجرى قوانين شرع الهى بعد از سرنگونى حكومت شاه
البته ما دستمان به حكومتى كه مثل پيغمبر باشد كه ديگر نمىرسد تمام شد دستمان به يك حاكمى مثل على بن ابيطالب كه نمىرسد. اينها را ما حالا نمىخواهيم بگوئيم كه ما مىخواهيم على بن ابيطالب سلام الله عليه بيايد ما از كجا پيدا كنيم يك همچو چيزى اما ما ميخواهيم يك حكومتى باشد كه لااقل تبع قانون باشد، تبع قانون اسلام باشد، تبع قوانين مجعوله صحيح باشد.اينها از اول كه آمدند برخلاف قانون آمدند و تا آخر هم برخلاف قوانين رفتار مىكنند از اول نه شرع مقدس با اينها موافق بود نه قوانين جارى مملكت موافق با اينها بود، تا حالا هم هر چه كردند، بر خلاف قوانين كردند، برخلاف شرع مقدس كردند، بر خلاف رضاى خدا كردند، برخلاف رضاى مردم كردند، ما مىخواهيم يك دولتى تشكيل بدهيم، دولتش مشكل نيست كه خيال مىكنند كه اين را ما از آسمان مىخواهيم يك دولتى بياوريم، نخير توى همين زمين اشخاصى هستند كه مىتوانند به عدالت رفتار كنند، اشخاصى هستند كه شريف هستند، در همين زمين، در همين ايران، در همين خارج، در همين داخل ما داريم اشخاصى كه اينها مىتوانند اداره بكنند مملكتشان را، مىتوانند كه عدالت كنند بين مردم، مىتوانند مردم را به عدالت وادار كنند، مىتوانند تنظيم كنند امور مملكت را نه به اين اختلاف و اين به هم خوردگىاى كه الان هست مىتوانند اقتصاد مملكت را مهار كنند.
ما داريم چيز، خوردنها زياد است، حلقومها خيلى گشاد است. تمام نفت را در يك حلقوم، دو تا حلقوم فرو مىبرند، البته مملكت ديگر ورشكست مىشود. آنقدر بخور هست كه هر چه در آيد از اين مملكت، اين بخورها زيادتر دهانشان باز است و حلقومشان باز است. ما مىخواهيم اين حلقومها را ببنديم، اين مردمى كه حلقومهايشان خيلى كوچك است، به اينها يك تقسيمى بشود، يك چيزى به اينها
برسد. ما يك همچو حكومتى مىخواهيم، نه حكومتى كه همهاش را خودش و عائلهاش ببلعد و بخورد و برود، حالا ادعا بكند (بيائيد محاكمه كنيد اينها را، بيائيد اين اموال اينها را صورت بگيريد محاكمه كنيد) آخر براى كى اين حرفها را مردك مىزنى؟ مگر مردم نمىشناسند تو را؟! نشاختند تو را؟! تو واقعاً مىخواهى محاكمه كنى عائله خودت و خواهرهاى خودت را؟! تو خودت را بنشين محاكمه كن، اجازه بده خودت را محاكمه كنند، ببينيم خودت چقدر خوردى، تو راس دزدها و سارقها هستى، تمام خيانتها را تو كردى، خواهرهايت هم دنبال تو هستند، آنها هم مثل تو. برادر و خواهر و عمو و عموزاده و هر چه دارد، ديگر هر چى هست. مىگويند 60 هزار نفر همين عائله و بسط آنهائى كه با او هستند هست، مىگويند 60 هزار نفرند، شايد هم بيشتر باشد. همه منافع مملكت ما توى اين حلقومها دارد فرو مىرود، آنوقت مىگويند اقتصاد ما اقتصاد كذاست. (فكر اقتصاد را كردهايد؟) ما فكر اين را كرديم كه وقتى اين منها بشود، اين خوراك حلقومها منها بشود، منافع مملكت ما به قدر خودش بيشتر هست. ما غنى هستيم، دزدىها زياد است، خوراك زياد است، حلقومهاى گشاد است، ويلاهاى خارجى بايد اداره بشود، بايد به اشخاص خارج، به مطبوعات خارجى سالى نمىدانم صد ميليون دلار بدهند كه از آقا تعريف بكنند و بگويند كه ايشان عدالت اجتماعى دارد و ملت ايران نرسيدند به اين حدى كه آزاد بشوند. يعنى چه نرسيدند به اين حد؟ ملت ايران نمىخواهند آزاد بشوند؟! نرسيدند به آن حد كه آزاد بشوند؟! شماها نرسيديد به آن حد كه آدم بشويد، كارترها نرسيدند به آنجا كه فكر آدمى بكنند، انسان باشند، نه ملت ايران نرسيده كه مىگويند نمىخواهيم مالمان را بدهيم به تو.
ضرورت بيدارى و تبليغ در قبال تبليغات سوء اجانب
بيدار بشويد آقايان. اين تبليغات در خارج زياد شده است، حالا هم دارند تبليغات مىكنند، از هر طرف تبليغات كه (نمىتوانند اينها مملكت را اداره كنند) اگر اداره كردن، كشتن مردم است، همه حيوانات هم مىتوانند اداره كنند، اگر گرگها هم بريزند توى مملكت ما بهتر از اين اداره مىكنند مملكت را. نمىتوانند كدام است؟ مگر مملكت ايران رجال ندارد؟ مگر محصلين نداريم ما؟ آنها يا در خارج از كشور به سر مىبرند و جرات نمىكنند بيايند در ايران يا در خود ايران در انزوا هستند، وقتى كه تو بروى و اين رژيم برچيده بشود اشخاص لايق صحيح مىآيند اداره مىكنند مملكت را، نمىتوانند كدام است؟ شماها نمىتوانيد كه آن قدر سروصدا بلند شده است و نمىتوانيد هم الان بخوابانيد. الان شما نمىتوانيد اداره كنيد مملكتتان را، خوب برويد وقتى نمىتوانيد، ما خودمان را اداره مىكنيم.
تبليغات زياد است، شما هم توجه بكنيد، شماها هم تبليغ بكنيد، در مقابل اين تبليغات تبليغ بكنيد، بگوئيد اينها نمىتوانند اداره كنند، بهتر از اين چه ديگر كه الان نمىتوانند، همه كارهاى مملكت الان لنگ است، الان همه در اعتصابند از باب اينكه همه ناراضى هستند. شما يك عده ناراضى، يك مملكت ناراضى درست كردهايد. اگر كسى بتواند يك مملكتى را اداره كند كه اينقدر ناراضى پيدا
نمىكند. شما نمىتوانيد اداره كنيد، وقتى نتوانستيد همه ناراضى، تاجر بروى ناراضى، كاسب بروى ناراضى، ادارى بروى ناراضى،ارتش بروى ناراضى. شما خيال كرديد كه همه ارتش مثل اين چند تا الدنگ هستند كه به جان مردم افتادند؟ نه همه اينطور نيستند، آنها به ما پيغام دادهاند (ما حاضريم، چه) پيغام دادند، اگر وقتش شد آنها هم حاضرند براى كارها. كى را شما راضى قرار داديد، شما چهار نفر را راضى كرديد كه به جان مردم افتادهاند دارند مال و جان مردم را از بين مىبرند. اين چهار نفر را با پول راضى كرديد، يا پول نفت ما را به اينها خورانديد يا چيزهاى ديگر منافع مملكت ما را به جان مردم ريختند، ما مىخواهيم اينها را بيرون بريزيم از مملكتمان، اينها بروند سراغ كارشان. تا حالا چاپيدند بس است. بعد بروند جاى ديگر بچاپند. وظيفه ايرانيان مقيم خارج آگاه كردن دنيا از خيانتها و جنايات شاه و اجانب در ايران شما همه موظفيد كه مطالب ايران را بگوئيد براى مردم، بگوئيد براى اين اروپائىها، براى اين آمريكائىها، مطالب را به آنها بگوئيد، حاليشان كنيد كه مملكت ايران وضعش اين است، يك مملكت ناراضى الان پيدا شده است و اين مملكت ناراضى با دست آمريكا و شوروى و با نوكرى محمدرضا خان پيدا شده است اينها و پدرش كه مثل اين بود يا يك خرده بهتر از اين شايد، شايد. بگوئيد آقا، با هر كس ملاقات مىكنيد بگوئيد مسائل ايران را. اينها بد معرفى كردهاند ايران را، اينها معرفى كردهاند كه اينها يك مردم وحشى هستند كه نمىگذارند اداره بشود مملكت شماها وحشى هستيد كه نگذاشتيد اين مملكت ما دست خود ما باشد تا ادارهاش بكنيم - شما- هر جا شما دست مىگذاريد دست آمريكا آنجاست. اين مملكت، ارتش را دست مىگذاريم 60 هزار نفر يا 45 هزار نفر مستشار آنجا هست، حالا دارند كم كم مىروند، فرهنگش را دست بگذاريم دست اينها تويش بوده، مجلسش، مجلس از خود اينهاست، افرادش شاه با ليست اينها تعيين شده، شاهش با دست خود اينهاست، همهاش با دست اينهاست. ما چه چيز داريم ديگر؟ ما هيچ چيز نداريم الان، اقتصاد ما داريم؟ همهاش دست اينهاست، همهاش با خيانت اين مرد و جنايات آنها، اربابها دارد مىشود. ما مىخواهيم يك مملكتى باشد دست خود شماها، دست اين سروپا برهنههائى كه دارند گرسنگى مىخورند براى اينها فكر بكنيد شماها، مىخواهيم دست يك دستهاى بيفتد كه اينها شرافت انسانيت داشته باشند، اعتقاد به يك خدائى و يك روزى كه حسابها كشيده مىشود داشته باشند - نه مثل اينها كه اصلاً خدا نشناسند - تا براى اين فقرا يك كارى بشود، براى خود مملكت يك كارى بشود، از دست اين نفتخورهاى مفتخور يك قدرى نجات پيدا كنيم ما. شما موظفيد كه به هر جا مىرويد، با هر كس تماس پيدا مىكنيد، اين درد اين مملكت را بگوئيد و درمانش را هم كه رفتن اين مردك و عرض كنم به هم خوردن اين رژيم باطل و دست برداشتن اجانب از سر ما، اين هم درمانش است. اگر اين درد برود آن درمان پيدا بشود كه آنها بروند و اين هم برود - همهشان دردند و مثل يك غده سرطانى مىباشند - و اينها را ما قطعشان
بكنيم، مملكت يك مملكت خوبى است، هم وسعتش خيلى زياد است هم نعمتش خيلى زياد است، همه چيزش هست اما يك دسته خائن دارد به همش مىزند اوضاعش را، اين دسته خائن بروند، يك مملكت خوبى داريم هم خودمان ادارهاش مىكنيم. انشاءالله خدا همهتان را توفيق بدهد، موفق باشيد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
بيانات امام خمينى در مورد عوامفريبى و تشبثات رژيم شاه
دولت آشتى ملى خدعهاى براى خوابانيدن نهضت
بسم الله الرحمن الرحيم
نهضت اسلامى ايران به اوج خودش رسيده است و مرتبه شكوفائى را دارد طى مىكند. شاه انواع تشبثات را مىكند و كرده است يكى از تشبثات او اين بود كه يك دولتى پيش آورد، يك دولت آشتى! و دولت آشتى همان بود كه از زمان انتقالش تا حالا هزارها از جوانهاى ما را كشتند و به خاك و خون كشيدند و سرتاسر ايران را به عزا نشاندند و مىخواستند كه با صورت آشتى مردم را اغفال كنند و لهذا دولت اعلان آشتى داد و گفت تاريخ هم همان تاريخ قانونى اول، اسلامى. از قانون گبرها دست برداشتند و از حزب رستاخيز هم دست برداشتند، بعد هم از قراردادهائى كه راجع به اسلحه كرده بودند تخفيف دادند، از قراردادهاى اتمى هم لغو يا تخفيف دادند. اينها همه خدعههائى است كه اينها مشغول هستند كه اين نهضت را بخوابانند و اين موجى كه در ايران پيدا شده است و مثل سيل خروشان همه چيز را دارد به باد مىدهد، آنها اين سيل را خاموش كنند، شعله قلوب را خاموش كنند و ابتدايش هم ممكن است يك ملايمتهائى بكنند و يك به اصطلاحشان آزادىهاى فضاى باز آزادى هم يك صورتى درست بكنند و دنبالهاش آنچه كه اين امور سرد شد و اين زبانههاى آتشى كه الان در ايران بلند شده است خاموش شد، دنبالش - بعد از مهلتى كه پا را محكم كردند به جاى خودش و خاطر جمع شدند كه يك همچو نهضتى ديگر نخواهد بپا شد - همچو حمله بكنند و همچو به همه جهات ملت صدمه وارد بياورند كه نه جناح روحانى و نه جناح سياسى و نه دانشگاه و نه بازار، ديگر تا آخر نتوانند نفس بكشند.
به شاه، اين افعى زخم خورده مهلت ندهيد
الان اين وضعى كه ايران پيدا كرده است اين افعى را زخمى كرده، آن چيزهائى كه او در مغزش پخته بود هميشه كه منم و ديگر ملت هم همه هوادار من، شاهدوستى در سرتاسر ايران هست، همه به حكم من هستند و كسى مخالف با من نيست، نمىشود باشد! اينها همه فروريخت، اين كنگرههاى خيالى كه به مردم جا زده بودند، واقعيتى نداشت و ليكن يك الفاظ خوشگل بزككردهاى تسليم مردم مىكردند، پردهها تا يك حدودى پس رفت و اين كنگرههاى بلند خيالى كه درست كرده
بودند، اينها يكى بعد از ديگرى فرو ريخت و آمال و آرزوهائى كه داشت بسياريش پايمال شد. اين الان يك افعى زخمى است كه اگر مهلت به او بدهند و ملت سردى و سستى از خودش نشان بدهد اين سربلند مىكند و اين دفعه زهرش را به تمام اقشار ملت مىريزد، زهرى كه ديگر نتوانند اينها به علاجش برخيزند.
خطر مهره هاى اسلام نما بيشتراز حكومت نظامى
همه اين تشبثاتى كه ايشان كرده است، مثل دولت آشتى پيش آوردند و حالا هم ديدند كه آن آشتى از جنگهاى دولتها با هم مثل اينكه بدتر بود و اين ملايمت به خيال خودشان به صورت يك حكومت نظامى خشن در آمد و بعد هم در حكومت نظامىشان شكست خوردند. حكومت نظامىها حالا خودشان ماندند و اعلاميههايشان، اعلام مىدهند كه اعلاميه نمره چند كه مردم دو نفر همراه هم، بيشتر از دو نفر نبايد همراه هم در خيابانها راه بروند. در مقابل اين در همان جائى كه حكومت نظامى است 000/500، 000/300 بلكه گاهى بيشتر از اينها راه مىافتند در خيابانها و شعار مىدهند و هر چه دلشان مىخواهد مىگويند. حكومت نظامى هم شكست خورد، با شكست خوردن حكومت نظامى و مقابله مشت و تانك، فهميدند كه مشت بر تانك مقدم است اراده ملت بر توپ و مسلسل پيشى دارد. اينها از كودتاى نظامى هم مأيوسند ولى ذكرش را مىكنند، كودتاى نظامى، الان همان كودتاى نظامى است، مگر كودتاى نظامى چه مىكند؟ كودتاى نظامى يك نظامى مىآيد سر كار با خشونت با مردم رفتار مىكند اگر چنانچه خيلى آدم خشنى باشد، گاهى هم ممكن است كه خشونت نداشته باشد. خوب الان در تمام ايران حكومت نظامى است منتهى در عدهاى از شهرها رسماً حكومت نظامى است و در مابقى ايران به طور غير رسمى حكومت نظامى است. همان معانى نظامى بودن و مردم را از همه چيز محروم كردن به خيال خودشان، در همه ايران الان هست.
شكست رژيم در برقرارى دولت آشتى ملى و حكومت نظامى
بنابراين آن فريب اولشان كه حكومت آشتى و - عرض كنم - با همه چه و روحانيون، اولى كه اين دولت آمد روى كار، به عنوان يك روحانى خودش را معرفى مىكرد. پدر روحانى و پدر و مادر هم روحانى و اين حرفها، معرفى مىكرد بعد هم شروع كرد به آن كارهاى ملايمتآميز و فريبنده كه من در همان اولى كه تاسيس شد، اين را به مردم گوشزد كردم كه فريب نخوريد كه اين بدتر از آن حكومت نظامىهاست، اين خطرش بيشتر از آن است. انسان با حكومت نظامى مىداند كه اين آمده روى كار كه با سرنيزه با انسان رفتار كند، خوب احتياط خودش را مىكند و اينها، اما آن كه با فريب مىآيد روى كار و مىخواهد ملت را با خدعه و فريب عقب بزند، اين مردم را غافلگير مىكند و اين خطرش زياد است و من در همان وقت هاى اول، همان اولى كه اعلام حكومت آشتى شد، من مطالب را آنطورى كه مىتوانستم به مردم رساندم. اين حكومت آشتى شكست خورد، شد حكومت نظامى در همه ايران و در
12 شهر عظيم ايران به طور رسمى و همين حكومت نظامى هم شكست خورده هست، الان هم حكومت نظامى هست اما اين حكومت نظامى شكست خورده است. بايد به حسب ترتيب حكومت نظامى، كسى شبها بيرون نيايد (مردم) از قرارى كه گفتهاند دو ساعت عقب انداختند دوباره برگشتند به اينكه جلو انداختند كه بايد دو ساعت هم جلوتر چه بكنيد، مردم در دكانهايشان نشستند و باز كردند و شروع كردند به قرآن خواندن، ملزم شدند به اينكه برگردند و باز به همان مقدار قبل و تظاهرات هم در همه اينجاهائى كه حكومت نظامى هست و غير نظامى (يعنى آنهائى كه نظامى رسمى است و نظامى غير رسمى) تظاهرات هم در همانجا به قوت خودش باقى است پس اين هم شكست خورد. از شكست خوردن اين، باز يك كودتاى نظامى يا يك نخستوزير نظامى شكست خورده است، اگر بىعقلى كنند و يك حكومت نظامى سرتاسرى يعنى يك نخستوزير نظامى بياورند و بخواهند مردم را با آن حكومت نظامى بترسانند، مردم ترسشان ريخته است ديگر، اعتنا به اين حرفها ندارند. همان بچههاى كوچولو هم پاسبانها را عاجز كردند و مقابله كردند با پاسبانها، آنها با سرنيزه و توپ و تانك، مردم با مشت و سنگ و از اين چيزها. پس حكومت نظامى و حكومت آشتى و كودتاى نظامى، اينها شكست خورده است، اينها را ديگر نمىشود پاى چيزى حساب كرد. اين تشبث، تشبثى است كه درست از كار در نمىآيد و نيامد، بخواهند بكنند هم نمىشود.
به كارگيرى مهرههاى جديد، فريبى تازه براى اغفال ملت
يك تشبث ديگر به اين است كه بعض رجال را براى نخستوزيرى مثلاً انتخاب كنند و از اين راه پيش بيايند، گاهى به اينكه كسى را انتخاب كنند كه مثلاً پيش مردم يك قدرى معروف است و كذا و گاهى به اينكه كسى را انتخاب كنند كه در اين حكومتهائى كه بوده است و در اين اوقاتى كه ايشان مشغول ظلم و ستم بودهاند، اين در دستگاه نبودهاست، خوب چون فهميدهاند كه كسانى كه در اين دستگاه يك شغلى داشتند، يك وزارتى داشتند، يك وكالتى داشتند، اينها ديگر مقبول ملت نيستند، اين اشتباه است كه مىخواهند همانها مردم را بازى بدهند، گاهى از شغل وزارت استعفا بكنند، گاهى از شغل وكالت استعفا بكنند، گاهى از - عرض مىكنم كه - حزب رستاخيز كنار بروند. همه اينها ديگر يك حرفهائى است كه اين ملت ما نمىپذيرد.
سفارتخانهها عهدهدار تعيين وكلا!
ممكن است واقعاً به حسب واقع هم يك نفر آدم توبه كرده باشد، بگذرد از آن معصيت بزرگى كه تا حالا كرده، از خيانتهايى كه تا حالا كرده - ممكن است كه از آن خيانت - يك خيانت مشترك بين همه اين است كه همه اين وكلاى مجلسين مىدانند كه وكيل ملت نيستند، اين ديگر يك چيزى نيست كه به خود اين وكلا مخفى باشد، همه مىدانند كه مجلس، مجلس ملى نيست و مجلسى است كه با فرمان شاه و با سرنيزه، سرنيزه هم كه نمىخواستند، آنوقت ديگر اين حرفها را نمىخواست، حالا
سرنيزه مىخواهد، آنوقت با فرمان بود، فرمان هم نه اينكه حالا اين فرمان هم از ايشان باشد، آن هم از سفارتخانهها ليستش مىآمد. خودايشان اقرار كرد كه در چند وقت قبل از اين ليست مىآوردند و وكلا را با سفارتخانهها تعيين مىكردند و حالا اين جور نيست. نخير حالا هم اين جور است و بدتر از آن هست. اين وكلا همه آنها اين را بىاستثنا مىدانند كه و مىدانستند آنوقتى كه وارد مجلس شدند، به اينكه اينها وكلاى ملت نيستند و اين مجلس خلاف قانون اساسى است معذالك رفتند، همهشان رفتند، اينهائى كه نقض قانون اساسى را كردند و خودشان دانسته به اينكه اين خلاف قانون اساسى است، رفتند در مجلس، همان قدمى كه توى مجلس گذاشت اين خيانتكار است، حالا ما به كارهائى كه اينها انجام دادند و تغيير تاريخ اسلام را دادند يك همچو جنايت بزرگ، يك همچو جسارت بزرگ به مقام رسول اكرم، ما از اين هم اگر صرف نظر بكنيم با اينكه نمىشود كرد، كه همه آنها اينها را راى دادند و به تصويب همه اينها بوده، حالا ممكن است يكى از آنها عذر بخواهد كه آنوقتى كه اين را آوردند من راى نمىخواستم بدهم ترسيدم يا فرض كنيد كه راى ندادم، اما تو وارد شدى به عنوان وكالت از ملت در يك مجلس مخالف قانون اساسى، اين خيانت است، خود اين قدم، قدم خيانتى است، پس ملت، اين اشخاصى كه در اين حكومت بودند يعنى در اين حكومت غير قانونى.
اساس سلطنت پهلوى و منتخبات آن بر خلاف قانون اساسى است
باز نكته ديگر اين است كه اصلاً اساس سلطنت سلسله پهلوى مخالف قانون اساسى است، اساس سلطنت، به دليل اينكه هر كس كه به سن من است يا يك قدرى هم كوچكتر يادش است، آنها هم كه يادشان نيست، از آن پيرمردها بروند اگر نشنيدهاند بپرسند. لكن خوب مسأله چيزى است معلوم و معروف كه رضاشاه وقتى كه آمد و كودتا كرد، احدى قدرت بر اينكه در مقابل او يك كلمه بگويد نداشت، هيچ كس همچو قدرتى نداشت، اگر هم يكى دو تا همچو قدرتى داشتند، دوتايى بودند كه اثرى نداشت، كارى ازش نمىآمد. مجلسى كه در زمان رضاشاه براى تغيير مواد قانون اساسى در زمان رضاشاه تاسيس كردند، مجلسى بود كه ملت باهاش مخالف بود، نه اينكه خبر نداشت، مخالف بود ملت لكن جرات اظهار مخالفت نداشت اما هيچ كس هم نمىرفت رأى بدهد، مردم سرجاى خودشان بودند، مردم مشغول كار خودشان بودند، جرأت نمىكردند حرف بزنند. آن مجلسى كه تاسيس شد براى اينكه مواد قانون اساسى را تغيير بدهند و سلسله قاجار را منقرض كنند و سلسله پهلوى را منصوب كنند به مجلس مبعوثان، وكلاى او وكلاى ملت نبودند، اين را همه مىدانند، خود رضاخان هم مىداند، الان توى قبر مىداند اين را كه وكيل نبودهاند، پسرش هم مىداند. اين وكلا كه اطلاعات دارند ديگر مثل ما توده مردم نيستند كه اطلاعتشان كم باشد، اينها را همه مىدانند كه اصل اساس سلطنت پهلوى بر خلاف قانون است، مخالف قانون اساسى، اگر او مخالف قانون اساسى بود، سلطنت پهلوى مخالف قانون اساسى بود، سلطنت پسرش هم مخالف قانون اساسى است براى اينكه همان است مسأله. وقتى سلطنت ايشان مخالف قانون اساسى است تعيين وكيل ولو وكيل را مردم تعيين كنند لكن قانون اساسى
مىگويد بايد شاه فرمان بدهد. ما شاه نداريم كه فرمان بدهد شاه. شاه نداشتند مردم، اين شاه نبود هيچ، شاهى كه خلاف قانون اساسى است شاه نيست. اين وكلا مىدانند به اينكه اين سلسله از سلاطين به اصطلاح، بر خلاف قانون اساسى روى كار آمدهاند و دنبالهاش هر كارى كه اينها انجام بدهند خلاف قانون اساسى است. اين با اصطلاح خودشان من دارم حرف مىزنم، با منطق خود آنها من دارم حرف مىزنم كه قانون اساسى را خوب به آن اعتناء دارند، روى همين قانون اساسى و مواد قانون اساسى، اينها وكيل ملت از اول، از زمان رضاشاه تا حالا ما وكيل ملت نداشتيم، مردم بىخبر بودند يا اگر خبر داشتند نمىتوانستند وكيل تعيين كنند، نبود. بنابراين در تمام دوره اينها، هم سلطنت بر خلاف قانون اساسى بود و هم مجلسين بر خلاف قانون اساسى، مجلى سنا كه بايد نصفش را شاه تعيين كند و نصفش هم ملت، ملت كه اطلاع نداشت، شاه هم كه نداشتيم تا تعيين كند و نصب كند براى اينكه شاه قانونى نبود. بنابراين آنهائى كه در وكالت و وزارت و عرض مىكنم اينها بودند همه بر خلاف قانون اساسى وكالت و وزارت كردهاند، همهشان. اين تشبثشان به اينكه تغيير بدهند يك مهرهاى را به يك مهره ديگرى و يك كسى كه - در - به خيال خودشان كه يك كسى را بياورند كه اين عيب را نداشته باشد كه در اين دورانى كه اينها حكومت داشتند، حكومت داشته باشد، مثلاً بروند از توى دانشگاه يك استاد دانشگاه بياورند كه در زمان اينها حكومت نداشته، حالا كه مىخواهد وارد بشود خلاف قانون اساسى است، براى اينكه كى واردش مىكند؟ كى او را نصبش مىكند به نخستوزيرى؟ و چه مجلسى تصويب مىكند نخستوزيرى او را؟ كدام مجلس؟ مجلس بر خلاف قانون اساسى است، سلطنت بر خلاف قانون اساسى، پس نخستوزيرى بر خلاف قانون اساسى است. شما فرض كنيد كه نعوذ بالله جبرئيل امين را اينها بروند از آسمان بياورند زمين مجسمش كنند اينجا كه پاك و پاكيزه و طاهر است، لكن به حسب منطق خودشان بايد شاه مشروطه تعيين كند نخستوزير را و مجلس، مجلسين تصويب كنند اين را. ما شاه مشروطه نداريم كه، مشروطه از آن روز اول عمل به آن نشد. قانون اساسى از روز اول، همين قانون اساسى كه همه آنها قبول دارند از روز اول عمل به آن نشد. يكى از مواد قانون اساسى اين است كه بايد 5 نفر از مجتهدين در مجلس باشند، نظارت كنند كه مبادا احكامى كه اينها صادر مىكنند بر خلاف حكم شرع باشد، اين قانون اساسى ما اينطور است متمم قانون اساسى اين است. پس ما از اولى كه مشروطه را درست كردند مردم، مردم را بازى دادند، از اول بازى دادند، مثل همين حالا كه مىخواهند بازى بدهند و دولت مثلاً آشتى مىخواستند روى كار بياورند. از اول كه مشروطه را اينها درست كردند اين شياطين كه متوجه مسائل بودند، روحانيون و مؤمنينى كه تبع آنها بودند، بازى دادند اينها را، خدعه كردند، متمم قانون اساسى را قبول كردند و اينها، لكن وقت عمل، عمل نكردند به متمم قانون اساسى يعنى 5 نفر مجتهد را در مجلس ما نياوردند، بله چيز اول يك صورتى ابتدا درست شد اما آن صورتى بود كه تمام شد. حالا قريب 50 سال است، بيشتر از 50 سال است كه ابداً در مجلس روحانى راه ندارد تا نظارت بكند و اين خلاف قانون اساسى است. پس الان اگر چنانچه ما فرض كنيم كه اين آقاى جبرئيل آمدند در زمين و
تبع اعليحضرت مىخواهند بروند در مجلس با نصب ايشان و تعيين ايشان و با تصويب مجلس شورا و مجلس سنا، همان جبرئيل امين هم خلاف قانون اساسى كرده، قانونى نيست، وزارتش - چيزش - قانونى نيست. پس بنا عليه اين تشبث درست از كار درنمىآيد.
جابجائى مهرهها توسط رژيم، جوابى به مخالفت مردم با دستگاه شاه!
علاوه بر اين حالا ما از آن وجه قانونى و منطق خودشان حالا بگذريم، علاوه بر اين، مگر اين چيزها اين صداى مردم را مىاندازد؟ مگر مردم صدايشان اين است كه واوزيرا؟ اى وزير ما چطور است؟ مردم مىگويند ما شاه نمىخواهيم، تو مىخواهى وزير درست بكنى؟ اين جواب اين كه ما شاه نمىخواهيم اين است كه وزير شما اين بود اين باشد؟ خوب بروند ببينند منطق اين خارجىها كه مىگويند اين ملت چى مىگويد، چى مىخواهد، ملت را بروند ببينند توى بازارها چه مىگويند، توى مدرسهها چه مىگويند، توى دانشگاهها چه مىگويند، بيرون دانشگاه چه مىگويند، توى مزارع چه مىگويند، خوب بروند ببينند اينها، ببينند كه اين ملت سرتاسر اين ايران چه دارند مىگويند، چه مىخواهد اين ملت. اگر يك شبانهروز بر اينها گذشت و از هر آدمى چند دفعه اين كلمه را نشنيدند، خوب ما از خونمان برمىگرديم و مىرويم سراغ زندگيمان، اگر نشنيدند كه ما نمىخواهيم اين را، مرگ بر اين شاه، از بچه اينقدرى تازه زبان باز كرده اين را مىگويد تا آن پيرمردى كه حالا ديگر يواشيواش بايد حرف بزند، مثل من، خوب همه نمىخواهند. وقتى يك ملتى، وقتى كه يك چيزى را نخواست، خوب شاه براى ملت است وقتى ملت نمىخواهد او را كه نمىشود كه به زور آورد او را آوردند به زور اما فايده ندارد. بخواهند با اين تشبث كه يك وزيرى را بردارند يك وزير ديگر بگذارند، يك وزيرى كه خير بسيار هم آدم خوبى است (فرض كنيد) و اجزايش هم و ساير وزراء هم انتخاب كند همه را از دانشگاه يا از رجال پاك دامن، اگر آنها لبيك بگويند به اين حرفها، اما مردم سر وزرا حرف ندارند تا ما مردم را اغنا كنيم به اينكه آقا بسم الله وزير خوب ما به شما تحويل داديم. آنها مىگويند ما اصلاً سلسله شاهنشاهى را نمىخواهيم - ما اصل - اصل نظام شاهنشاهى، نظام باطل و غلطى از اول بود، حالا نظام شاهنشاهى را هم فرض كنيم همه ملت اين حرف را نزند، اما سلسله پهلوى كه ديگر نمىشود كسى انكار كند كه همه ايران دارند مىگويند ما سلسله پهلوى را نمىخواهيم. آنها گويند ما سلسله پهلوى نمىخواهيم، شما مىگوئيد كه من وزير را برداشتم يك وزير ديگر كردم!؟ جواب آن سؤال اين جواب نيست. خواست مردم اين نيست تا اينكه مسأله به اين ختم بشود، اگر خواست اين بود كه ما وزيرمان بد است، ما وكيلمان بد است خوب وزير را عوض مىكردند، وكيل را عوض مىكردند مىشد خوب، اما وقتى خواست مردم اين نيست شما يك كارى مىكنيد كه خواست مردم نيست، آنى كه خواست مردم است نمىكنيد، پس نمىتواند درست شود اين هم به شكست منتهى مىشود، صددرصد شكست است براى اينكه يك مطلبى نيست كه يك كلمهاش درست باشد. اين نيرنگ هم هر جورىاش بكنند فايده ندارد، بخواهند نظامىاش كنند، نظامى هست و شكستخورده، نظامى
شكست خورده يك نظامى ديگر رويش بيايد، معلوم نيست حالا ديگر نظامىها هم قبول بكنند اين معنا را براى اينكه وقتى ديدند يك نظامى قلدرى مثل آن مردك شكست خورده، آنها هم ديگر بالاتر از او نيستند، آنها هم ديگر بالاتر از او نيستند در شقاوت، مىدانند كه آنهم شكست خورده هست. پس نه حكومت نظامى و نه كودتاى نظامى و نه اين خدعهها و حكومت آشتى، اينها فايدهاى نكرد.
اجير كردن چماق به دستان، نشانگر ضعف و ياس قواى انتظامى رژيم
يك راه ديگر هم اينها دارند طى مىكنند و اين آن است كه تشبث كردند به كولىها. خدا مىداند كه ننگ يك مملكت هست كه قواى انتظامى دارند و قواى انتظامى را از آنها مايوسند يا جرات كنند كه همهشان را وادار كنند به كار. يك مملكتى كه به حسب اصطلاح بايد شاهش و وزيرش و عرض بكنم قوايش اينها در صدد اين باشند كه نظم برقرار كنند اينها تشبث مىكنند به يك عده چماق به دست، در كرمان كولى، در جاهاى ديگر هم اين كسانى كه اجيرشان هستند. اينها زير سايه چماق كولىها مىخواهند زندگى كنند. اين ننگ است براى ما كه يك همچو كسى به ما حكومت كند، يك همچو كسى به ما براى ما وزارت كند، وكالت كند. زير سايه چماق كولى الان ادامه حيات دارد ايشان مىدهد. اين هم فايده ندارد. وقتى بنا شد چماق باشد، مردم هم چماق دارند، كردند - اينهم - مردم هم مقابلش چماق به دست گرفتند و بيرونشان كردند اينها را، البته آن چماق به دستها در پناه نظامى بودند چنانچه در مدرسه فيضيه و قم كه ريختند در 15 خرداد، قبل از 15 خرداد ريختند در مدرسه و آن خرابكارىها را كردند، يك دستهاى را آوردند از خودشان - چه - در پناه پاسبانها و در پناه لشكرىها ريختند تو مدرسه و آن كارها را كردند، حالا هم دارند اين كار را مىكنند كه در پناه قواى انتظامى، قوه انتظامى، در پناه قواى انتظامى به خرابكارى مشغولند. قواى انتظامى! اين از همان لغات است كه عرض كردم محتوى رااز دست داده و همين صورتى است، قواى انتظامى است ديگر، الان قواى انتظامى ما قواى مخرب شده است، در سايه آن چماق به دستها مىريزند به شهرستانها، چند شهرستان تا حالا با همين طور ريختند و خرابكارى كردند. اين تشبث هم فايده ندارد، اينها فايده ندارد.
تبليغات آمريكائىها و انگليسىها و اينها، اينها هم ديگر گذشته است، فايد ندارد. در آمريكا مىگويند كه داشت در نوشتههائى كه رابطه زيرزمينى بين انگليس و شوروى است كه اين آشوبها را درست كرده!! يعنى اين حرفهائى كه من حالا دارم به شما مىزنم و همه برادرهاى شما از قبيل اين جور حرفها و.... مىگويند، اين، انگليسها و روسها با هم دست به هم دادند و به من گفتهاند بگو، من مىگويم. به بازاريان هم گفتهاند داد كن آنها هم داد مىكنند. به ملاها هم گفتند داد كن - به مثلاً فرض كنيد اينهائى هم كه در - به شماها هم كه شعار داريد مىدهيد مىگويند آمدند به شما هم گفتند كه
بيائيد فرياد بزنيد چه، در آمريكا گفته شده كه رابطه زيرزمينى بين انگليسها و شوروى است، اين آشوبها را اين انگليسها و شوروىها دارند درست مىكنند، انگليسها احتمال مىرود در اين فضولى دخالت داشته باشند اين بنايشان بر اين است كه فحش براى خودشان درست مىكنند كه مقاصدشان را پيش ببرند تا اينكه اين نهضت را آلوده كنند به اينكه نهضت انگليسى، شوروى است! اين هم فايده ندارد براى اينكه بچههاى ما هم حالا مىدانند كه هر چى اينها بگويند خلاف است، هر چه مىخواهند بگويند، بگويند. بچههاى كوچك ما هم مىدانند، همه جوانها و پيرهاى ما مىدانند كه اينها، حرفها و نيرنگهاست اينها و براى اين است كه اين نهضتى كه دارد همه اين اقشارى كه ما را دارند غارت مىكنند، مىلرزاند و انشاءالله سرنگونشان مىكنند. اين چيزها را مىدانند كه اينها براى اين است كه اين نهضت را بخوابانند، اين آتشى كه در قلبها افروخته شده است، اين را خاموشش كنند، اين را ديگر مردم مىدانند اين حرفها را. بنابراين اين تشبث هم فايدهاى ندارد.
نجات مملكت، با خروج شاه و خاندانش
آنى كه فايده دارد كليدش دست خود اعليحضرت همايونى است، هيچ كس هم نمىتواند و آن اين است كه ايشان پا شود برود، كليد دست خودش است، اگر بخواهد آرامش پيدا بشود، ايشان دست زن و بچهاش را بگيرد برود از اين مملكت، نجات بدهد خودش را براى اينكه من خوف اين را دارم كه يك آشوبى بشود و بچههاى كوچك - اينها - را هم بكشند و ما ميل نداريم يك همچنين چيزى را كه بچه كوچكها هم از بين بروند. خود اين، البته ملت خودش با اين چيزها دارد. اين صلاحش اين است، من صلاحش را مىدانم، صلاحش اين است كه سوار يك طيارهاى شب بشود بىصدا و برود سراغ ويلاهائى كه در خارج مملكت تهيه كردند با آن پولهاى هنگفت، اگر ملت ما بگذارد.
انشاءالله خداوند شما را موفق بدارد، انشاءالله پيش ببريد، پيروز بشويد، پيروزيد شما، يعنى تا الان پيروزيد، لازم نيست كه او برود، شما اين را از تختش پائين كشيديد، اين الان سر تخت ديگر نيست، اين حالا دائماً به اين و آن متشبث مىشود. من ميل ندارم بعضى تشبثاتش را بگويم، من ميل ندارم بگويم، اما دائماً در تشبث است. شما اين را از آن مرتبه بالاى آريامهرى كشيديد او را پايين، آورديد او را در مراتب پائين كه الان مشغول تشبث به اين به آن است، به كولىها تشبث مىكند. اين پيروزى شما است و خداوند شما را پيروز كند و به نهايت اين پيروزى برسيد كه اين ملت يك ملت مظلومى بوده است تا حالا و اين ملتى است كه زير پا و چكمههاى خارجى و داخلى تاكنون دست و پا مىزده است و انشاءالله خداوند موفق كند شما را و همه ما را به اينكه نجات بدهيم اين ملت را.
و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
بيانات امام خمينى در جمع گروهى از جوانان دختر و پسر فرانسوى علاقهمند به اسلام
بسم الله الرحمن الرحيم
با اين دسته گلى كه به حضورتان تقديم داشتيم، احساس پر شور خودمان را منعكس كرديم كه حضور شما در فرانسه باعث شده علاقهمان به اسلام تشديد شود، بخصوص با توجه به وضعيات خاصى كه اينجا ديدهايم و علاقهمند شديم كه دسته جمعى سفرى به ايران بكنيم و از نزديك رابطه خاصى را كه اسلام بين انسان و خدا مطرح مىكند ببينيم.
امام: من اميدوارم كه حكومت اسلامى در ايران تشكيل شود و مزايائى كه در حكومت اسلام هست، بر بشر روشن گردد تا بشريت بفهمد كه اولا اسلام چگونه است و روابط بين حكومت و ملتها چه روابطى است و طرز اجراى عدالت به چه صورت است و شخص اول مملكت در زندگى با رعيت هيچ فرقى ندارد. اگر چنانچه بعضى از مزاياى اسلام را مردم بفهمند، اميد اين هست كه همه به اسلام رو بياورند. در حكومت اسلام، شخص اول كه خليفه مسلمين است زندگى عاديش در عرض فقيرترين افراد و يا پايينتر از آن است و عدالت اجتماعى و برنامههائى را كه اسلام اجرا مىكند به مصلحت تمام طبقاتاست، اين نوع حكومت سابقه ندارد.
حاكم اسلام مثل حاكمهاى ديگر از قبيل سلاطين، يا روساى جمهورى نيست. حاكم اسلام، حاكمى است كه در بين مردم، در همان مسجد كوچك مدينه مىآمد و به حرفهاى مردم گوش مىكرد و آنهائى كه مقدرات مملكت دستشان بود، مثل ساير طبقات مردم در مسجد اجتماع مىكردند و اجتماعشان به صورتى بود كه كسى كه از خارج مىآمد نمىفهميد كه كى رئيس مملكت است و كى صاحب منصب است و چه كسانى مردم عادى هستند. لباس همان لباس مردم، معاشرت همان معاشرت مردم و براى اجراى عدالت طورى بود كه اگر چنانچه يك نفر از پائينترين افراد ملت، بر شخص اول مملكت، ادعائى داشت و پيش قاضى مىرفت، قاضى شخص اول مملكت را احضار مىكرد و او هم حاضر مىشد و اگر چنانچه اسلام آنطورى كه هست پياده شود و اجرا گردد، اميد آن را داريم كه تمام بشر تحت لواى اسلام درآيند، تمام مكتبها شكست بخورد و مع الاسف نگذاشتند مردم اسلام را بشناسند براى مردم، گاهى اسلام را به صورت و وصف ارتجاع تعبير كردهاند و گاهى به خشونت تعبير كردهاند و گاهى به اينكه چيزى كه در هزار و چند سال پيش از اين بوده است و حالا نمىتواند جامعه را اداره كند، تمام اينها تبليغات سوء است و شواهد زندهاى در متن اسلام است كه اين
مسائل اينطور نيست كه مبلغين ساير ملل براى اسلام گفتهاند و ما مىخواهيم اسلام را، لااقل حكومتش را به يك نحوى كه به حكومت اسلام در صدر اسلام شباهت داشته باشد اجرا بكنيم تا شما معنى درست دموكراسى را به آن حدى كه هست بفهميد و بشر بداند كه دموكراسى كه در اسلام است با اين دموكراسى معروف اصطلاحى كه دولتها و روساى جمهور و سلاطين ادعا مىكنند، بسيار فرق دارد.
بيانات امام خمينى در مورد ابعاد سياسى - عبادى احكام اسلام و كيفيت حكومت اسلامى
مراتب و اختصاصاتى كه انسان را از حيوانات ممتاز مىسازد
بسم الله الرحمن الرحيم
...انسان را به همه ابعادى كه از براى انسان هست. انسان، خود انسان عبارت از اين صورت ظاهر كه مىخورد و مىآشامد و - عرض مىكنم كه - ساير كارهايى كه ساير حيوانات هم انجام مىدهند اينقدر نيست، با ساير حيوانات فرقها دارد. اين مقدارى كه مىبينيد كه انسان در عالم طبيعت زندگانى مىكند ساير حيوانات هم، ساير موجودات طبيعى هم، همه در اين عالم طبيعت، آنهايى كه زندگى حيوانى دارند، زندگانى حيوانى مىكنند و با انسان مشتركند و آنهايى كه زندگيشان نباتى و كمتر از اوست هم اين زندگانى را دارند. در ميان همه موجوداتى كه در اين طبيعت موجود هستند انسان اختصاصاتى دارد كه ساير موجودات ندارند - انسان - يك مرتبه باطن، يك مرتبه عقليت، يك مرتبه بالاتر از مرتبه عقل در انسان به قوه هست، از اول در سرشت انسان هست كه اين انسان از عالم طبيعت سير بكند تا برسد به آنجايى كه وهم ماها نمىتواند برسد و همه اينها محتاج به تربيت است. همانطورى كه تربيتهاى مناسب با طبيعت هست، تربيتهاى مناسب با مراتب ديگرش هم هست كه بعضىهايش را بشر مىتواند مطلع بشود و بعضىهايش را و بيشترش را بشر نمىتواند مطلع بشود. اطلاع را خداى تبارك و تعالى دارد و بعث انبياء براى اين است كه اين بشر اين چيزهايى را كه اطلاع ندارد، اين مراتب از انسانيت را كه خود بشر مطلع نيست و كيفيت تربيت را تا اطلاع بر خود درد و دوا نباشد نمىشود معالجه كرد - انبياء آمدند تا اين انسان را به آن مراتبى كه كسان ديگر، علماى طبيعت نمىتوانند اين مراتب را اطلاع پيدا كنند و تربيت كنند انسان را، اين مراتب را تربيت بدهند و نمو و مورد ارتقاء بدهند. تمام علماى طبيعت به هر مرتبهاى كه برسند، آخر اداركاتشان، اين مراتب ادراكات همين خصوصيات عالم طبيعت است. از عالم طبيعت به ماوراى اين عالم طبيعت كه آن عالم با اين عالم در موجوديت شبيهاند والا در مرتبه وجود، آنجا خيلى بالاتر از اينجاست و ما الان خواب هستيم و آنجا را الان با اين چشم طبيعى نمىتوانيم ببينيم چون انسان قابليت اين را دارد كه تربيت بشود و آن مراتب مافوق طبيعت را هم پيدا بكند و كسى نيست كه به انسان اين نحو تربيت را بكند، خداى تبارك و تعالى انبياء را مامور فرمودند كه اينها بيايند و تربيت كنند اين انسان را كه برسد به آن مراتب مافوق طبيعت و هر چيزى كه در آن قابليت هست فعليت پيدا بكند و تربيت يك تربيت الهى بشود.
احكام اسلام، نسخههايى از طرف اطباى روح
شما آقايان كه در خارج از كشور يا در داخل كشور، جوانهايى كه مورد علاقه ماها هستيد و شماها مثل فرزندان ما هستيد و در خارج كشور يا در داخل وارد زندگى تازه شدهايد، شما الان همين صورت ظاهر عالم طبيعت را مىبينيد و فعاليتهاى شما هم مربوط به همين رشته است. اينكه من براى شما مىخواهم عرض كنم، اين است كه شما همان فقط رشته طبيعت را و چيزهايى كه مربوط به طبيعت هست مثل همين مبارزاتى كه الانشود ولو اين مبارزات، مبارزات الهى است و براى رساندن اين مردماست به حقوقشان و اين البته با امر الهى است لكن تمام اين معانى كه حاصل بشود، اينها چيزهايى است كه مربوط به همين عالم طبيعت است و ما يك مراتب بالاترى داريم كه بايد شماها به آن توجه كنيد. آن عباداتى كه انبياء آوردهاند و شما را به آن دعوت كردند مثل نماز، مثل روزه، مثل حج، اينطور چيزها، اينها يك امورى هستند كه، نسخههائى هستند از طبيبهاى واقعى كه آمدند شما را برسانند به يك مرتبه كمالى كه همانطورى كه از طبيعت استفاده مىكنيد مادامى كه در طبيعت هستيد، وقتى كه نفوس شما از اين طبيعت بيرون رفت و نفس عاقله شما در يك عالم ديگر رفت آنجا هم با يك تربيت صحيح رفته باشد و يك زندگانى كاملاً سعادتند شما داشته باشيد. من به گوشم اينجا مىخورد كه بعضى از اين جوانهاى ما نسبت به اين احكام ظاهرى اسلام مثل نماز كه بسيار در اسلام اهميت دارد، اينها خيلى آنچنان تمام و تام عمل نمىكنند و اين مسأله، مسألهاى است كه اسباب تأسف ماست كه شما جوانهاى مسلم به آن نسخههائى كه اطباى روح دادهاند عمل خداى نكرده نكنيد و بعد در عاقبت يك وقت پشيمانى براى شما پيدا بشود كه آنوقت دستتان ديگر كوتاه باشد. اسلام مثل مسيحيت نيست كه فقط يك جهت را ملاحظه كرده باشد، اسلام تمام جهاتى كه انسان به آن احتياج دارد، برايش احكام دارد. احكامى كه در اسلام آمده است، چه احكام سياسى، چه احكامى كه مربوط به حكومت است، چه احكامى كه مربوط به اجتماع است، چه احكامى كه مربوط به افراد است، احكامى كه مربوط به فرهنگ اسلامى است تمام اينها موافق با احتياجات انسان هست يعنى هر مقدارى كه انسان احتياج دارد، احتياج به طبيعت دارد احكام طبيعى هست. اين احتياجات به ماوراى طبيعت كه من و شما الان از آن غافل هستيم انسان دارد، آنهم احكام دارد اسلام براى اينكه اين احتياجات را رفع بكند و به عبارت ديگر براى اينكه تربيت كند ما را و ما را سعادتمند كند. تفاوت حاكمان حكومتهاى اسلامى با سلاطين خداى تبارك و تعالى هيچ احتياجى به اعمال ما و خود ما ندارد، انبياء هم احتياج به من و شما و به اعمال ما ندارند. تمام زحماتى كه انبيا كشيدند، وقتى كه ما كيفيت زندگى آنها را مطالعه كنيم، زندگى حضرت موسى، حضرت عيسى سلام الله عليهما را و خصوصاً زندگى حضرت رسول اكرم پيغمبر خودمان را اگر ملاحظه كنيد و به تاريخ اسلام و به تواريخى كه حكايت از اينها كردند و از زندگيشان
كردند ملاحظه كنيد و مىفهميد كه اينها تشكيل حكومت بعضىشان دادند، احكام حكومتى دارند لكن خودشان وقتى به زندگيشان مراجعه كنيد مىبينيد كه اصلاً مثل روساى جمهورى يا سلاطين اين عالم اصلاً نبودند، يك شكل ديگر، يك وضع ديگر داشتند در ممالك ديگر، هم در زمانشان تحت لواى ايشان بوده است در عين حال وقتى زندگيشان را، كيفيت معاشرتشان را ملاحظه مىكنيم مىبينيم كه اصلاً اين طور مسايلى كه رئيس كلانترى يك ناحيه داشته، ايشان نداردچون كه با وجودى كه الان سلطان حجاز است و فرمانفرماى حجاز است وقتى كه توى مسجد نشسته است و رفقاى خودش، اصحاب خودش نشستهاند، آدمهايى كه از خارج مىآيند نمىتوانند بفهمند كه كدام يكى از اينها آن پيغمبرى است كه رئيس اينهاست و كدام سايرين هستند.
معاشرتش اين طور بوده است خيال نكنيد يك همچو مسندى كه حالا من پيرمرد را شما نشاندهايد، او هم روى مسند نشسته باشد، او روى همانجايى كه شما نشستهايد، همانجورى نشسته بوده است كه وقتى از خارج مىآمدند نمىفهميدند كه اين پيغمبر است يا آن يكى. وضعش اينطور بوده است، اين طور نبوده كه مثل رئيس جمهورهاى حالا اگر كسى بخواهد خدمتشان برسد بايد مدتها زحمت بكشد، آن هم چه شخصى باشد، همه مردم كه نمى توانند بروند پيش او. در مسجدش باز بود و همه مىآمدند، غنى وفقير و درويش و مسكين و همه مىآمدند پيش ايشان حرف هايشان را مىزدند و جواب هايشان را مىشنيدند ومسائلشان را گوش مىكردند و اينها، وقتى هم منزل داشتند يك مسجدى اينها داشتند، خيالكنيد مثل مسجد حالاى مدينه بوده، يك تكه زمين بودهو دورش را با چوبهايى ازدرخت و شاخههايى از درخت محفظهاى گرفته بودند كه حيوانات نروند آن جا. آن مسجدشان بوده است و يك دوسه تا همچند تا هم خانه، اطاق گلى درست كردند درآن ودرآن هم ابداً هيچ ابداً از اين تجهيزات كه حتى منزل تو و من دارد نداشته. اين پيغمبر اكرم وقتى مىآييم سراغ حضرت امير سلام الله عليه كه وصى به حق اوست آنوقتى كه حضرت امير سلطنت حالا من جسارت مىكنم بگويم سلطنت و امام يك ممالك بزرگ بوده است و تمام حجاز و تمام عراق و تمام سوريه و لبنان و مصر وايران و همه اينها تحت لواى او و تحت حكومت او بوده است، خودش زندگيش چه جور بوده است؟ باز مثل اميرالامرا بودهاست؟ يك پوستى داشتند، پوست گوسفندى داشتند كه شبها آن طور كه نقل مىكنند و تاريخ دارد مىانداختند خودشان و همسرشان روى آن مىخوابيدند، روزها همين پوست گوسفند را علف مىريختند توى آن براى آن شترشان كه علف بخورد. اين حكومت اسلام. حضرت امير سلام الله عليه با دست خودشان، با كلنگ خودشان قنات درست مىكردند. در تاريخ هست همان روزى كه بيعت كردند با حضرت امير به خلافت آن هم خلافتى كه دامنهاش اين قدر زياد بود همان روز بعد از اين كه بيعت تمام شد، ايشان بيل و كلنگش را برداشت رفت سراغ آن كارى كه مىكرد، كار مىكرد، آن وقت كار كه مىكرد نه اين كه كار مىكرد براى استفاده خودش كه حا قنات داشته باشد، وقتى كه آب زد بيرون آن وقت قلم و كاغذ را گرفت وقفش كردبراى فقرا - و براى مثلاً
چيز وقف كرد - ما يك همچنين حاكمى مىخواهيم، ما كه اين قدر زحمت مىكشيم و فرياد مىزنيم و ملت اسلام را دعوت مىكنيم، دعوت مىكنيم كه ما يك حاكمى مىخواهيم. يك سلطانى مىخواهيم كه خيانتكار نباشد. داشت حساب بيتالمال را مىكرد، حساب زكات و چيزهائى كه، مالياتهايى كه به بيتالمال بايد مردم بدهند، چراغ روغنىاش (آن وقت چراغ مثل اينكه با روغن روشن مىشده) پيهسوز به اصطلاح ما، اين چراغ روشن بود و حضرت مشغول نوشتن حساب بود، يك كسى آمد (به حسب آن چيزى كه نقل شده است) كسى آمد با حضرت صحبت بكند حضرت آن چراغ را خاموش كرد گفت آن وقت كه اين روشن بود براى حساب بيتالمال مسلمانها بود حالا كه خواهيد با من صحبت كنيد مربوط به اين نيست من چراغ را خاموش كردم، مال مردم، مال بيتالمال است، من حق ندارم.
حكومت اسلامى مانعى براى خيانت، غارتگرى و هرج و مرج
حالا شما ملاحظه كنيد كه اين رئيسجمهورها چه مىكنند، اين سلاطين چه مىكنند، چون از آنها اطلاع نداريم برگرديد ايران را نگاه كنيد، برگرديد ببينيد كه اين آقا كه حالا اين همه فساد كرده چه مىكند، با بيتالمال مردم چه مىكند، با بيتالمال مسلمين. ما يك چنان حاكمهايى را مىگوئيم كه، هى مىپرسند اسلام چيست، اسلام چيست؟ اسلام يك چيزى نيست كه بخواهد همه چيز را به هم بزند. اسلام تمام نظام طبيعت را حفظ ميكند، فسادهايش را جلوگيرى مىكند. حكومت باشد اما حكومت چپاولگر نباشد، حكومت خائن نباشد، نه اين كه مىخواهد حكومت را به هم بزند، خوب آنها خودشان حكومت داشتند. سلطنت به معناى حكومت (نه به اين معناى خلافكارى و اينها) به معناى حكومت اسلامى هست، حاكم اسلامى است، نظام اسلامى هست لكن اين چپاولها و اين دزدىها و اين خيانتها نيست، منهاى اينهاست.
فرياد ما كه مىگوئيم كه حكومت اسلامى مىخواهيم و مرگ بر اين سلطنت كثافتكارى، براى اين است كه ما مىبينيم كه خودمان مىدانيم، و هم يك وقت تاريخ مىخوانيم، سلاطين سابق هر چه بودند، جبار بودند لكن خيانت در آنها كم بوده جبار بودند، تبهكار بودند، تعدى مىكردند به مردم اما مملكتشان شان را به يك مملكت ديگرى، منافع مملكتشان را به مملكت ديگرى نمىدادند. من نديدم كه يكى از سلاطين سابق مملكتش را فروخته باشد به يك كسى، منافع مملكتش را تقديم ديگرى كرده باشد، اين اخيراً شده و خصوصاً در زمان اين آقا، در زمان اين سلطان مفسد اين مسائل پيدا شده است كه هر چيزى كه ما داريم اينها از بين بردهاند. زندگى خودشان اين زندگى است، زندگى شما اين است كه مىبينيد، توى اينجا بنشينيد، توى اين جاهاى نم. اين زندگى آنهاست. كه من اين را دو سه دفعه گفتهام تا حالا (كه نوشته بود كسى براى من و يا در مجله خواندم، الان يادم نيست) كه يكى از خواهرهاى اين آقا يك ويلايى در كجا تهيه كرده كه پول آن ويلا را من الان يادم نيست، خيلى قلم درشت محيرالعقولى بود، آنى كه يادم هست اين كلمهاش است كه پنج ميليون دلار خرج گلكارى و تزئينات گلكاريش شده يعنى 35 ميليون تومان. ما يك همچنين سلطانى ديدهايم كه چراغ را خاموش
مىكند كه آن چراغ به قدر دو دقيقه كه با اين شخص مىخواهد صحبت عادى بكند، صحبت رفاقتى مثلاً بكند اين ديگر روشن نباشد، خودش هم دستگاه بارگاهش اين مسجد است، توى اين مسجد مىآيد مىنشيند، همه مىآيند حرفهايشان را به او مىزنند، از مسجد هم لشگر درست مىكند مىفرستد به اين طرف آن طرف براى عرض مىكنم پيشرفت اسلام لكن زندگيش همين است كه عرض كردم كه يك پوست هست و وقتى كه شب مردنش، شب شهادت حضرت، وقتى كه مهمان بود منزل دخترش نمك آورد و شير، گفت تو چه وقت ديده بودى كه من (بر حسب نقل) دو تا چيز همراه بخورم، رفت نمك را برداشت فرموده كه، به جاى نمك شير را بردار، نان با نمك را خورد آن سلطان حجاز، ايران، سوريه، لبنان، عراق، ماوراى اينها، اردن و امثال ذلك. اين شب آخر زندگى ايشان در حال آن قدرتمندى. ايشان، خواهر بزرگوار!! اين آقا خواهر جنايتكار اين جنايتكار، پنج ميليون دلار خرج گلكارى، نوشته بود خرج گلكارى اين ويلائى كه ايشان تهيه كرده است در خارج كرده. ديشب هم كه در يكى از روزنامههاى اينجا من خواندم كه نوشته بودند،كه آورده بودند كه شب چهارم آبان شاه خودش با فرح جشن گرفته براى اينكه ديگران كه از خانواده او بودند همه رفتهاند، پولها را برداشتند و رفتند. مال اين ملت رفت به آمريكا و چند روز پيش از اين هم گفتند كه از ايران تلفن كرده بودند كه يك طياره پر از جواهرات، جواهرات سلطنتى را نقل كردند به آمريكا. حالا كه ايشان احتمال رفتن مىدهد دارد چپاول مىكند اين ملت را، دارد مىبرد. ما كه حكومت اسلامى مىگوئيم اين هرج و مرج نبايد باشد، به ما مىگويند كه شما حكومت اسلامى مىخواهيد بكنيد، مىخواهيد كه اصلش چرخ اين مملكت را بخوابانيد. اين غلط است كه مىگويند اينها تبليغات باطل است، ما چرخها را به راه ميخواهيم بيندازيم. الان چرخهاى مملكت طرف اروپا دارد حركت ميكند، نفتهاى شما الان به اروپا و به آمريكا دارد مىرود. ما ميخواهيم جلوى اين گرفته شود، يك مقدار عاقلانهاش فروش برود آنهم ارز دست ما بيايد نه اينكه نفت ما را ببرند و پايگاه براى آمريكا درست بكنند، عوض آن اين باشد كه اسلحه بياورند و پايگاه براى آمريكا درست كنند. ما مىگوئيم هرج و مرج بايد نباشد، نمىگوئيم حكومت نمىخواهيم، ما حكومت مىخواهيم اما اين نحو حكومت، نه به آنطور. البته هيچ كس نمىتواند آنطور اما يك حكومتى باشد كه دزد نباشد، لااقل خيانتكار و جنايتكار نباشد، يك حكومتى كه براى اينكه يكدفعه بگويند مرگ بر شاه، يك عدهاى را نكشند - شما خيال كرديد كه اگر - در هر صورت مسأله اين است، حكومت اسلامى اين است، از حكومت اسلامى شما را نترسانند، حكومت عدالت است، حكومت است كه زندگى شما را زندگى مرفه انشاءالله قرار مىدهد، براى مردم نفع دارد، براى مردم همهاش منفعت است و اميد است انشاءالله به زودى اين عمل انجام بگيرد.
و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
بيانات امام خمينى در مورد ابعاد مختلف وابستگى رژيم پهلوى
عدم برنامه در نظام جمهورى اسلامى، از تبليغات رژيم بر عليه نهضت اسلامى ايران
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
باز يك رشته تبليغاتى اينها دارند كه بله اين نهضت اسلامى يك امر روشنى دارد و مابقى ابعادش غير معلوم و نيست ديگر چيزى. آن امر روشنى كه دارد اين است كه همه مردم مىگويند كه بايد اين رژيم برود و اين شاه برود و حكومت اسلامى تشكيل بشود. اين در لسان همه مردم است لكن اينها برنامهاى ندارند، همين طور مىگويند حكومت اسلامى، حكومت اسلامى يك چيز غير معلومى است، برنامه ندارد. يا در لسان بعض اشخاص بىاطلاع اين كه اساس ندارد، اصلاً جمهورى اسلامى بى اساس است و از اين سنخ حرفها.
پافشارى رژيم و وابستگانش مبنى بر ضرورى بودن سلطنت شاه
خوب، حالا ما دو قدم داريم، قدم اول، قدم اينكه بايد اين اساسى كه الان هست، اين وضعى كه الان هست، اينها بايد برداشته بشود. اينكه مىگويند كه روشن است، در اين معنا اشكال دارند؟ اينهائى كه با اساس اين نهضت خيلى به خيال خودشان موافقت ندارند، در كدام قدم موافق نيستند؟ در اين قدم اول كه بايد اين بساط كه تا حالا هست و اين رژيم بايد به هم بخورد، اين وضعى كه الان ايران دارد و در ظرف اين پنجاه سال اوج گرفته است و سابق هم بد بوده است، بوده است اينطورها، در اين اشكال دارند كه مىگويند نه همين اوضاع بايد باشد؟
خوب اينها كه (مثلاً اگر كسى پيدا بشود، خوب، هستند اشخاصى كه طرفدار شاه و رژيم شاه، آنهائى كه يا وابستگى به خود شاه دارند يا وابستگى به آمريكا دارند) مىگويند كه نه، اين اوضاع حالا بايد باشد و به تعبير بعضىها شاه غيبت كند (كه حالا فكر آن را كردند) اينها معتقدند كه اين اوضاع خوب است و بايد باشد؟ يا اوضاع بد است، لكن لازم است باشد از باب اينكه ديگر چارهاى نيست؟ اگر معقدند كه اين اوضاع خوب است، معنايش اين است كه اختناق پنجاه ساله همه خوب است. در همه روزنامهها و مراكز تبليغى، اختيارى در كار نباشد و در تحت نظر سازمان امنيت باشد،
اين يك چيز خوبى است! مىتوانند، جرات دارند بگويند كه در عين حالى كه اين دستگاه تبليغاتى در تحت نظر سازمان امنيت تنظيم مىشود و هيچ روزنامه نگارى حق ندارد كه تخلف كند از مطالبى كه آن القا مىكند و دستگاه تبليغاتى راديو حق ندارد كه غير از آن چيزى كه آنها برنامه مىدهند پخش كند، در عين حالى كه اينطور است، معذالك اين كار خوبى است؟ اين را مىتواند يك نفر مسلمان يا يك نفر انسان يك چنين مطلبى را اظهار كند؟ اگر مىتواند، خوب يكى از اينهائى كه با اين حرفها مخالفند بيايد اين را اعلام كند. هر كس، هر كدام را اينها انتخاب كنند كه خود شاه يا هر كس كه از دوستان شاه هست بيايند اين را اقرار كنند به اينكه دستگاههاى تبليغاتى ما، دستگاههاى مطبوعاتى ما، همه آنها بىاختيار هستند و هيچ ارادهاى از خودشان در پخش اخبار ندارند و همه را سازمان امنيت تنظيم مىكند و اينها بايد حتماً حرف او را پخش كنند و اين خوب است. يكى از اينهائى كه مىگويند شاه بايد باشد، بيايند اين مطلب را خوب، در يك روزنامهاى، در يك ورقه عليحدهاى خودشان طبع كنند و منتشر كنند و امضا هم بكنند، نه اينكه همين طورى بنويسند. بنويسند كه من كه فلان آدم هستم قبول دارم كه اينطور چيزها مىشود لكن من مىگويم اين كار خوبى است. يا مثلاً فرهنگ ما كه عقب افتاده است قبول مىكنند كه عقب افتاده است و نمىگذارند يك فرهنگ مستقلى ما داشته باشيم، فرهنگ تبع است، تبع اراده سفارتخانههاست، بيايند اين را بگويند كه نه، ما كه مىخواهيم شاه بماند براى اينكه فرهنگ ما بايد اينطور باشد و اين كار خوبى هم هست، نه اينكه بگويند ملزميم، بگويند نه، كار خوب است، خيلى خوب است كه فرهنگ ما يك فرهنگ عقب افتادهاى باشد و نگذارند كه جوانهاى ما تربيت بشوند، تربيت علمى بشوند، جورى بشوند كه خودشان سازنده باشند. آن كس مىگويد كه ما با بقاء شاه موافقيم، اين مطلب را اگر قبول دارد كه اينطور هست لكن مىگويد كه (صحيح است لكن بايد اينجور باشد خوب است اينطور باشد) خوب بيايند اين را منتشر كنند اين مطلب را با امضا يك نفر در همه ايران پيدا كنيد كه اين را بگويد و منتشرش هم بكند و خودش را هم معرفى كند كه من كى، پسر كى، يك چنين مطلبى را مىگويم. گمان ندارم پيدا بشود يك كسى كه اين حرف را بزند. يا قبول دارم كه مستشارهاى خارجه اين ارتش ما را در تحت نظر دارد و ارتش ما تحت قيادت مستشارهاى خارجى هستند لكن اين چيز خوبى است، تحت قيادت آنها بودن چيز خوبى است. و هكذا همه ابعادى كه الان ما به آن مبتلا هستيم، چه در ناحيه اصلاً نظام فرهنگى يا نظام ارتشى و چه در ناحيه اقتصاد قبول بكنند به اينكه نفت ما را بىحساب دارند به آمريكا مىدهند و به جاى آن پايگاه براى آمريكا در ايران درست مىكنند، اين را قبول كنند لكن بگويند اين كار خوبى است كه ما مىكنيم، انساندوستى است و محبت به همنوع است و مهمان پرورى است و اينطور چيزها كه ما نفتمان را بدهيم، خوب يك هديهاى است به يك مملكتى، خوب هديه مىخواهيم بدهيم نفتمان را، آنها هم بيايند به جاى اينكه به ما پول بدهند اسلحه بدهند، اما نه اسلحه به ما بدهند،اين اسلحهاى كه اينها خيال دارند كه بياورند در ايران و پايگاه درست كنند در مقابل شوروى، بىبهانه نمىشود آورد، بىبهانه اينكه پول نفت را ما داريم مىدهيم منتها پول نفت را اسلحه مىدهيم، اسلحه احتياج دارد ايران. اين اسلحههاى
بسيار هنگفت و زيادى كه ايرانى اصلاً نمىداند كه چكارش بكند تا راه بيفتد و به اين ايرانى هم نشان نمىدهند اين مطلب را كه اين را چكار بكن كه به راه بيفتد، اينها در اينجا مىخواستند پايگاه درست كنند در مقابل شوروى. اگر همين طورى بگويند ما مىخواهيم پايگاه درست كنيم، خوب صدايش در مىآيد اين هم، اين قارداش هم صدايش در مىآيد مىگويد من هم بايد اينجا يك گوشه ديگر شروع بكنم. آنها نمىخواهند اينجور بشود، مىگويند كه ما نفت داريم مىخريم و عوض داريم مىدهيم. عوض چيست؟ عوض اين است كه اسلحه مىدهيم و ليكن واقع مطلب پايگاه درست كردن براى آمريكاست و الان ايران خيلى از جاهاى آن اين پايگاهها را دارد و مهياست. خوب، اين را مىگويند كه يك كارى است كه شده است و مىشود لكن كار خوبى هست انسان چنين انساندوست باشد. خوب اگر اين را هم خوب مىدانند، اين هم يك نفر پيدا بشود از دوستان شاه يا از رفقاى آمريكا كه اين مطلب را تصديق كند به همين طورى كه من طرح مىكنم و امضا كند. پس اين مطلب را كه نمىتواند كسى بگويد كه اينها كار خوبى است و چى.
پايگاههاى عظيم تسليحاتى آمريكا در ايران، شواهدى بر وابستگى رژيم
باقى مىماند در اين زمينه اينكه يك مطلب ديگر بگويند اين رفقاى شاه و عرض مىكنم چاكرها و غلامزادهها كه نه، اينطور نيست، چنانچه خود اعليحضرت مىفرمايند كه خير، ما مستقليم و ما احتياج به چيزى نداريم و ارتش ما الان جلوى روس را مىتواند بگيرد، جلو انگلستان را مىتواند بگيرد و جلو آمريكا را مىتواند بگيرد و خير - (با تعبير خود اينكه) پدربزرگ ما نيست كه هر چه او بگويد ما بشنويم و از اين حرفها، اين مطلب را مىخواهند بگويند كه پايگاه ندارد آمريكا در ايران؟ خوب بروند ببينند، اينها پايگاهشان معلوم است در كوهستان كجا، در كوهستان كجا در كجا، اين پايگاهها معلوم است الان، ساخته شده و زير زمينهايش همه درست و مجهز. مىگويند نفت نمىدهيم ما به آمريكا، انكار دارند اين را، نه اينكه مىگويند مىدهيم و خوب است، مىگويند ما نفت نمىدهيم به آمريكا، من خوب، آن هم كه همه عالم مىدانند كه شما داريد نفت مىدهيد. مىگويند نفت را به اندازه مىدهيم، آنها هم همه مىدانند كه اين نفتى كه شما مىدهيد و خودتان مىگوييد تا بيست سال ديگر، سى سال ديگر تمام مىشود، اين براى اين است كه بىاندازه مىدهيد.
عدم استفاده آمريكا از منابع نفتى خويش و خريدارى نفت ايران در قبال سلاح
آمريكا نفت دارد نه اينكه احتياج به نفت دارد آمريكا، آمريكا چاههاى نفت زياد دارد و استخراج نمىكند يعنى به اين معنى كه رسيدهاند به چاهها و آنجاهائى كه نفت زيرزمين دارند، آنها هم هست. چاهها را، سر آنها را بستهاند براى آتيه خودشان و از اين هديه ناقابل اعليحضرت دارند. مىگيرند ولى همه نفتهاى خودشان زيرزمين مانده است. الان چاهها را كندهاند رسيدهاند به نفت و در آن را بستهاند و نشستهاند روى آن و دستشان را دراز كردهاند كه بابا نفت بده.اينها كه مىگويند ما
نفت نمىدهيم، ندادهايم به آمريكا يا به اندازه داديم، خوب شما از اين پولى كه داريد مىگيريد و از اين اسلحهاى كه وارد كردهايد و از اين بيليونها اسلحههائى كه وارد كرديد معلوم است كه چقدر دادهايد و الان هم معلوماست كه چقدر داريد مىدهيد به آمريكا و ساير ممالك ديگر و مىگويند بله ما مىدهيم، اين را مدعى هستند كه ما مىدهيم لكن ارز مىگيريم، خوب اينها يكىشان بنويسد كه ما پول مىگيريم از آمريكا. همه شان قبول دارند كه ما مىدهيم و اسلحه مىگيريم. خوب اين اسلحه را قائلند به اينكه براى مملكت ما اينهمه اسلحه و اينهمه تجهيزات لازم است؟ و ما مىخواهيم يك قدرت مثل شوروى پيدا بكنيم، يك قدرتى مثل آمريكا پيدا بكنيم؟ اينطورى است كه ما لازم داريم اينطور چيزها را و متخصص داريم نسبت به اينطور مسائل و خود ما داريم اداره مىكنيم.
خوب، همه مىدانند كه چهل و پنج هزار، بعضى هم مىگويند شصت هزار مستشار آمريكائى هست، كارشناسهاى آمريكائى هست در ايران با مصونيت، نه مصونيت فقط اينها، مصونيت هر چه آمريكائى هست كه اينها مصون كردند آمريكائىها را، اينها قصههائى است كه تاريخ بايد ثبت كند، بعدها بفهمند كه وضع ايران چه بوده است.
هياهو و تبليغات ساختگى رضاشاه براى لغو كاپيتولاسيون
در زمان رضاشاه وقتى كه كاپيتولاسيون به اصطلاح خودشان لغو شد (آن هم لغويتش حرف بود، اما حالا لغو شد) چه بساطى درست كردند در تبليغات كه بله ديگر اعليحضرت به آنجا رسيدند كه لغو كردند كاپيتولاسيون را، چه كردند و فلان. مدتها روزنامهها و راديو بساط جشن اين را گرفتند كه اعليحضرت رضاشاه كاپيتولاسيون را لغو كرد. يك وقت آنطور هياهو كردند و جشن گرفتند. آن روزى كه اعليحضرت محمدرضا شاه خلف صدق اعليحضرت رضاشاه آمد كاپيتولاسيون را براى اينها درست كرد باز همين بساط بلند، شد كه اى چه خدمت بزرگى، چه خدمت بزرگى كردند، اين بيچاره مطبوعات، خوب اسير سازمان امنيت بودند بايد بنويسند، آنها ديكته كنند اينها بنويسند كه چه خدمت بزرگى، ديگر از اين خدمت بزرگتر نمىشد كه اعليحضرت كردند! چه كردند؟ اينكه او لغو كرد، ايشان اثبات كردند، در لغوش ما جشن بايد بگيريم در اثباتش هم بايد جشن بگيريم. وضع يك مملكتى اينطورى است كه مىگويند خروس مىگويد كه من بيچاره را در عزاخانه سر مىبرند، در عروسى خانه هم سر مىبرند (خنده حضار).
تصويب قرارداد كاپيتولاسيون خلاف روح انسانيت است
وضع ايران اينجور است كه آن طرف قصه را هياهو مىكنند، اين طرف قصه هم هياهو مىكنند. اينها چيزهائى است كه ما حالا مىشنويم و داريم مىبينيم. بعدها آيا باورشان بيايد يك همچو رژيمهائى را ما گذارنديم. آخر من در سن خودم اين قضيه را ديدم. شماها يادتان نيست، هيچ كدامتان يادتان نيست اما من در سن خودم بوده اين قضيه. آن قضيه جشنهاى آنجاى او در سن ما بوده، اين
قضيه جشنها و بساط اينجاى او هم، هياهوى اينجاى او هم در همان وقتى بوده كه ما بوديم هر دوى آنها را، وضع اينطورى است كه طرفين قضيه را بايد عرض مىكنم كه براى آن جشن بگيريم و پايكوبى كنيم كه اعليحضرت آنجا آنطور كردند و اينجااينطور كردند. مىگويند نشده است؟ خوب، شده است منتهى مىگويند خوب شده است. خوب شده يعنى چه؟ يعنى اينكه اين آشپز مثلاً سفارت آمريكا، آن كاسب خيابان مثلاً فلان جا كه آمريكايى است، اگر اين يك شخص محترمى، يك شخص عاليمقامى، يك فيلسوفى، يك عالمى، يك كسى را بگيرد زير، عمداً هم بگيرد زير، دولت ايران حق ندارد، هيچ حق ندارد كه اين را بخواهد، اين بايد رجوع شود به سفارت، سفارت خودشان بلدند چه بكنند.
معنى اثباتش اين است كه (ايشان براى آن آنقدر چيز كردند و آن شخصى هم كه در مجلس آورد آنقدر براى آن نوحه خوانى كرد) هر فردى از افراد آمريكائى در اينجا مصون است، كسى حق ندارد، دادگسترى حق ندارد كه اگر اين كارى كرد بخواهد او را عرض بكنم كه ارتش حق ندارد در اين امر دخالت كند، هيچ كس حق ندارد در اين امر دخالت كند، اين بايد مستقيماً در پيش خود آمريكائىها و در سفارتخانه يا در فرض كنيد كه خود مملكت آمريكا اين قضيه بايد حل بشود، آن هم كه معلوم است راه حلش چيست. اين را مىگويند كه يك چيز خوبى است؟! خيلى خوب واقع شده كه مصونند اينها و عرض مىكنم كه هيچ كس حق ندارد به آنها چيزى بكند اما اگر شخص اول اين مملكت (هر كس هست، هر زهرمارى اگر هست به اصطلاح شما) اگر چنانچه يك فراشى از آنها را زير بگيرد اين بايد محاكمه بشود؟! از آن طرف هيچ شما حق نداريد انتقاد كنيد اما از آن طرف خير بايد محاكمه بشود. خوب اين را مىگويند كه يك چيز خوبى است؟! و آن كسى كه مىگويد نظام شاهنشاهى ايشان بايد باقى بماند و شاه بايد باشد و سلطنت بكند و چطور، مىگويد اين وضع تا حالا خوب بوده و بايد شاه باشد؟! يا خير اين وضع را قبول ندارد و مىگويد نه اين وضع خوب نيست؟ اگر مىگويد خوب است اين وضع، خوب يك چيز بنويسد امضا كند كه: (اين وضع را ما قبول داريم، خيلى هم خوب است، يك فراشى از آنها را اگر ما اذيت كرديم بايد آنطور بشود، يك كس بزرگى از ما را اگر چه كردند آنها نبايد در آنها چه بشود.) اين هم گمان ندارم كه يك آدم، يك انسانى بتواند بنويسد.
بله اينكه بعضى از اينها اصلاً از وضع انسانيت خارج شدند مثل خود اعليحضرت كه اصلاً روح انسانيت از او رفته است، يك روح ديگرى است الان در او، نه ورح انسان، لهذا حرفها هم همين طورى چرت و پرت خيلى گفته مىشود، مىگويد. اين هم كه كسى نمىتواند اينطور بگويد.
التزام رژيم براى انجام ماموريتى از طرف اجانب!!
پس اين طرف صفحه را كه ما نگاه مىكنيم كه قضيه رفتن ايشان است، از اين راه كه نمىتوانيد بگوئيد كه نه، اين كارها همه خوب است، تا حالا هر چه واقع شده، فرهنگ ما عقب است خوب است، اقتصاد ما شكست خورده است و انگل است خوب است، نظام ما تحت نظارت - عرض مىكنم كه -
مستشاران آمريكائى است اين هم خوب است، اين را كه نمىتوانيد بگوئيد، باقى مىماند اينكه نه، اين طرف را قبول داريم كه اينها خوب نيست لكن چه كنيم چاره نداريم بايد اينطور باشد ما موافقيم با اعليحضرت و با بقاء اعليحضرت براى اينكه ملزميم كه اينطور باشد، ما، التزام داريم، ملتزم هستيم به اينكه بايد فرهنگمان تا يك حد معينى باشد، از اينجا بالا نرود، ما را ملزم كردند به اينكه ارتش شما بايد تحت نظر اينها باشد، ما را ملتزم كردند به اينكه وكلاى شما را بايد ما تعيين كنيم، شما خودتان نبايد دخالت داشته باشيد، ملت هم نبايد دخالت داشته باشند، ملتزميم به اين معنا، چون ملتزيم پس بايد باشد. اگر اين مطلب را مىگويند، خوب الان ملت ايران پا شدند مىگويند كه ما اين التزامها را قبول نداريم، تا حالا هم هيچى نشده، حالا هم دارند مىروند، دارند دنبال مىكنند اين را. خوب اينها اگر قبول دارند كه اين يك چيز بدى است لكن ما را الزام كردند، حالا ملت ايران تمامى پا شدند كه اين التزامى كه مىگوييد ما داديم يا شاه كه ماموريت براى وطنش داشته است و خودش نوشته ماموريت براى وطنم و من هم مىگويم ماموريت براى وطنش داشته لكن او مىگويد ماموريت داشتم كه چه كنم و چه كنم، برسانم آن را به نمىدانم دروازه بزرگ تمدن! من مىگويم نخير ماموريت داشتيد براى وطنتان كه نفتتان را بدهيد و عرض مىكنم فرهنگتان را به زمين بزنيد و وطنتان را بياوريد به حالى كه الان هست، خرابهاى كه الان اسمش را ما وطن گذاشتيم. اگر اينها قبول دارند كه اين رژيم تا حالا خيانت كرده است منتهى مىگويند ملزم است، ملزم است كه خيانت بكند، اين را ما مىتوانيم بپذيريم از وكيل، از وزير، از شاه، از همه اينها كه (من ملزمم خيانت بكنم)؟! خوب برو كنار، كى ترا ملزم كرده كه نخست وزير بشوى؟ كى ترا ملتزم كرده كه وكيل بشوى؟ كى ترا ملتزم كرده وزير بشوى؟ كى ترا التزام كرده كه شاه باشى؟ استعفا بده، آدمى كه اين عرضه را ندارد كه در مقابل اجنبى بايستد و مصالح مملكتش را تامين كند، آدمى كه در تحت اسارت غير است و بايد حتماً مصالح مملكتش را فداى، آنها بكند، ما فرض مىكنيم كه شما اگر بخواهيد سلطنتت محفوظ باشد، بايد اين خيانتها را بكنى؟ لكن تو معذورى؟! كى گفت بايد سلطنت شما محفوظ باشد؟ تو اگر يك آدمى هستى، انسان هستى، اگر يك آدمى هستى كه خائن نيستى بيا اعلام كن بگو كه من نتوانستم اين مملكت شما را، مصالح مملكت شما را حفظ كنم من استعفا كردم. ملت آنقدر به سر تو گل مىريختند كه تا عرش برين بود، نه مثل حالا كه همه داد بزنند (مرگ بر اين سلطنت پهلوى) براى اينكه از تو خير نديدند. كى ترا ملتزم كرده كه به سلطنت باقى باشى تا خيانت بكنى؟ مگر مىشود كه انسان عذر بياورد كه وكيل بوده، ده سال، پانزده سال به اينجا وكيل بوده و وكيل مردم هم نبوده وكيل شاه بوده، نخير وكيل سفارتخانه بوده، همه را هم خودشان مىدانند، رفتند توى اين خراب شده و هر چه خواستند، هر كار زشتى خواستند كردند، هر خيانتى را خواستند بكنند، حالا ازشان مىشود پذيرفت كه من ملزم بودم، مجبور بودم؟! كى گفت تو وكيل بشوى؟ مگر كسى آمد به تو الزام كرد ترا كه حتماً بيا وكيل بشو؟! تو برو پشت آن تريبون و بگو، قصه را بگو كه من را از طرف سفارتخانه آوردند اينجا و من وكيل رسمى اين مملكت نيستم از اين جهت من از اين مجلس مىروم بيرون، آنوقت ببين با تو چه معامله مىكنند. مگر مىشود اينها عذر باشد كه
وزير بگويد من معذورم براى اينكه من ملزم بودم، شاه بگويد من معذورم براى اينكه سفارتخانه من را الزام كرده، نمىدانم كى بگويد من معذورم، اين حرفها چيست؟
خيانت و خلافكارىهاى شاه و ديگر صاحب منصبان براى احراز پست و مقام
اينها معذور نيستند، اينها خائن هستند و تعمداً هم خيانت كردند و براى خاطر رياست خيانت كردند. مىخواستند چند روزى، او مىخواسته سلطان باشد او مىخواسته عرض مىكنم وزير باشد، او مىخواسته وكيل باشد، او مىخواسته سناتور باشد و اينها، اينها عمداً به اين مملكت ما خيانت كردند و تمام اينهائى كه در اين دستگاه وارد بودند و خدمت كردند به اين دستگاه، اينها همه خائنند و هيچ لياقت اينكه به اينها يك كارى ولو حمالى را رجوع كنند ندارد، نمىشود آقا كه يك مملكتى كه اينها دارند، اينها مستشارهاى آنها هستند و اينها مشير و مشارهاى آنها هستند و تمامشان واضح است خيانتشان.
من مىگويم حالا ما فرض مىكنيم كه شما راى هم بر خلاف نداديد، شما آدمى بوديد كه مثلاً خلاف آنها را مىخواستيد بگوئيد، ما اينها را فرض مىكنيم لكن مىتوانيد اين را انكار كنيد كه شما وكيل ملت نبوديد و رفتيد در اين مجلس و حقوق گرفتيد؟ اين را مىتوانيد انكار كنيد؟ اگر مىتوانيد، بنويسيد كه ما وكيل مجلس نبوديم، اينجا همين جورى رفتيم و خير اينجا كه مىرفتيم هيچى نبود و نگرفتيم، تا به شما بگويند كه نخير آقا شما در مجلس حقوق گرفتى از اين ملت، حقوق ملت را گرفتى، وكيل ملت هم نبودى، خلاف قانون اساسى كرديد و خيانت كرديد به اين مردم و پول اين مردم را گرفتيد در صورتى كه وكيل نبوديد شما. اگر وكيل را سفارتخانه تعيين كند يا شاه تعيين كند كه وكيل نيست، اين كه قانونى نيست وكالتش، وكالت بايد هر جائى، در هر حوزهاى همان اهالى آن حوزه چيز بكنند. خوب، بگويند ما را تعيين كردند، وكيل مثلاً تهران بيايد بگويد من را تهرانىها چه كردند تا همه تهرانىها بگويند ما اطلاع نداشتيم، آن كه وكيل آذربايجان است بيايد بگويد من وكيل آذربايجانم تا مردم بگويند كه نه آقا ما اطلاعى از اين نداريم. كجا اطلاع داشتند مردم از اين وكلا؟ كى مىشناسد اينها را؟
عدم رشد فرهنگى و بى علاقگى رژيم به دين و كشور، موجبات وابستگى كشور به استعمارگران
نمىشود اينها را عذر حساب بكند كسى بگويد من معذورم، ما مجبور بوديم كه اين فرهنگ را در اين حد نگه داريم، ما مجبور بوديم كه اين ارتش را تحت چيز قرار بدهيم، ما مجبور شديم. خوب اينهمه صاحب منصب توى ارتش وقتى ديدند كه صاحب منصبهاى آمريكا آمدند چه كردند، همه استعفا بدهند. مگر آقا مىشد آنوقت، اگر همه صاحب منصبهاى ما وقتى كه ديدند آمريكائىها دارند اينها را، مستشار دارد آمريكا در اينجا و اينها بايد تحت نظارت آنها باشند، اگر همه اينها يك روز
استعفاى خودشان را مىفرستادند در مجلس يا پيش شاه كه ما نمىخواهيم با اين وضع، مگر امكان داشت آنوقت مستشار بيايد؟ اينكه مستشار مىآيد براى اينكه شما رشد نداريد، چون رشد نداريد از اين جهت مستشارها مىآيند - كه - بالاى سر شما و شما را مىخواهند اداره كنند. اگر شماها رشد داشتيد، اگر شما يك انسانى بوديد كه علاقه به اين مملكت داشتيد، علاقه به اين آب و خاك داشتيد، اگر يك انسان متدين بوديد كه اساس مسائل است اين، همچو چيزى امكان نداشت برايتان كه بنشينيد آنجا و بخواهيد صاحب منصب باشيد لكن صاحب منصبى كه يك مرديكه از آمريكا آمده هر چه بگويد، بايد اطلاعتش بكنيد، خوب استعفا مىكرديد، كى به شما الزام كرد كه آقا بيا تو سپهبد باش يا بيا تو ارتشبد باشد، استعفا مىكردى، حالا استعفا كنيد، الان كه مىبينيد كه همه مسائل واضح شده است و خيانت شاه واضح شده و خود شاه آمده پشت - عرض مىكنم كه - راديو و اقرار به ذنب و گناه خودش كرده، اسمش را اشتباه گذاشته (تا حالا من كارهايم اشتباه بود از اين جهت از اينجا به بعد اين اشتباهات را نمىكنم) شمائى كه يك شاهى را مىبينيد كه خيانتهاى خودش را اقرار كرده، پشت راديو اعلام كرده، دستش را پيش ملت دراز كرده كه (ببخشيد مرا، من اشتباه كردم) خوب همين حالا همهتان برويد آن كنار يا برويد كنار از ارتش يا متصل بشويد به مردم، باز نريزيد به جان مردم و مردم را بكشيد. پس شما همه خيانتكاريد، شما را نمىتوانيم بگوئيم يك انسانى هستيد كه امين اين مملكت هستيد، شما خائنيد در اين مملكت، شما لياقت هيچ چيز را نداريد. بله صاحب منصبهاى جزء نمىتوانند، آنها چيز كردند، آنها مىگويند ما حاضريم به اينكه كارهائى را انجام بدهيم. ان شاءالله بلكه انجام بدهند.
سلطنت شاه غدهاى سرطانى براى نابودى همه شؤونات مملكت
پس اين ورق مطلب كه قضيه اين است كه اين رژيم بايد از بين برود، اين فاسد است، يك غده فاسد را اگر در نياورند يك انسان را از بين مىبرد، هلاك مىكند. نمىتواند يك نفر آدمى كه مريض است، غده مثلاً فرض كنيد سرطانى دارد حاضر نشود كه اين غده را بيائيد در آوريد، اين خوب، مىكشد غده اگر در نياوريد اين سلطنت يك غدهاى است در اين مملكت كه اگر در نيايد فاسد مىكند مملكت، اين غده بايد در بيايد چاره نيست، اين غده، سرطانى و بدتر از سرطان است، اين بايد بيرون بيايد. باقى مىماند آن طرف قضيه كه من حالا خسته هستم براى ادامه گفتن آنها، ان شاءالله خداوند همهتان را موفق كند، توفيق به همهتان بدهد. يك روز انشاءالله برويد به ايران كه ايران وضعش عوض شده باشد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
بيانات امام خمينى به مناسبت سالروز 15 خرداد
بسم الله الرحمن الرحيم
تبعيت چنگيز و مغول از قانون ياسا
ايران يك مملكت نمونه است و من بعيد مىدانم كه در تمام ممالك دنيا يك مملكتى مثل ايران و يك ملتى مثل ملت ايران مظلوم گمان ندارم باشد، حتى سابقه هم شايد كمتر داشته باشد. در تاريخ هست كه چنگيز با آن طبع وحشيگرى و صحرايى كه داشته است، با آن خونريزىهايى كه كرده است تابع يك قانون بوده است كه به آن قانون مىگفتند (ياسا نامه بزرگ) و مغول، چنگيز و ساير مغول تخلف از آن قانون نمىكردند، حتى تعبير بعضى اين بوده است كه احترام آن قانون پيش مغول مثل احترام قرآن در صدر اسلام پيش مسلمين بوده است، تخلف از آن قانون مطابق با مرگ بوده است. اين مغول و اين چنگيز كه تابع يك قانونى بودهاند، ما ببينيم كه آيا در اين زمان در اين عصر كه ما واقع هستيم، اين رژيم ايراناين شاه ايران آيا تابع چه قانونى است؟ آيا هيچ قانونى در ايران حكومت دارد؟ احترام براى قانونى قايل هست؟ اين رژيم و اين سركرده رژيم احترامى براى طبقات ملت قايل هست؟ ما حساب مىكنيم، يكى يكى آناندازهاى كه مقتضى است، يكى يكى حساب مىكنيم.
آيا رژيم ايران تابع قانون اسلام است ؟!
ببينيم كه آيا ايران و اين رژيم ايران تابع قانون اسلام است؟ در سرتاسر تهران مشروب فروشىها بيشتر از كتاب فروشى هاست مىگويند و امن و آزاد و هر طور دلشان مىخواهد آنها عمل مىكنند و اگر كسى تعرض به آنها بكند، آنها را تخطئه كنند، ظلم مىكنند. كدام يكى از قوانين اسلام در ايران و در محيط رژيم ايران جارى است؟ ظلم كه در آيات قرآن و در احكام اسلام آنقدر نسبت به آن صحبت شده است، راجع به ظالمين صحبت شده است، ايران و رژيم ايران عدالت پروراست؟ عدالت اجتماعى؟ عدالت اسلامى؟ خودشان را بازى مىدهند يا ملت را مىخواهند بازى بدهند؟ قرآن چه احترامى پيش شاه و دارو دسته شاه دارد؟ احترام قرآن همين است كه از روى سالوس طبعش كنند و به مردم بدهند براى اغفال، نظير احترامى كه معاويه كرد و قرآن را بالاى نيزه كرد كه بياييد با هم به قرآن عمل بكنيم. اينها به قرآن احترام قايل هستند؟ اينها به روحانيت احترام قايل هستند؟ اسلام چقدر از روحانيت تجليل كرده و سفارش كرده، اينها به روحانيت، براى
روحانيت احترام قايل هستند؟ براى مراجع اسلام احترام قايل هستند؟ چند روز پيش ريختند منزل آقايان مراجع، در و پنجرهها را شكستند، آدم كشتند، عربده كشيدند، الان هم در منزل بعضى از آقايان هستند كماندوهاگفته مىشود كه هستند و مراقبند و اينها را تحت نظر دارند. چه كردهاند آقايان كه اينطور مورد اهانت واقع شدند؟
آيا رژيم شاه به قانون اساسى عمل مىكند؟!
اينها به قانون اساسى عمل مىكنند؟ چنگيز به ياسا عمل مىكرد و چنگيزىها و مغولها عمل مىكردند. اين چنگيز عصر ما، اين مغولبه قانون اساسى احترام قايل هستند؟ عمل مىكنند به قانون اساسى ؟ انتخاباتشان روى موازين قانون است؟ وكلايشان شرايط قانونى دارند؟ مجلسشان يك مجلس روى موازين قانون است؟ كدام يك از كارهاى اينها مىشود گفت كه يك بوئى از قوانين دارد، چه قوانين شرعى و چه قوانين عرفى و اساسى ؟
آيا فرهنگ نزد رژيم معتبر است ؟!
فرهنگ پيش اينها احترام دارد؟ و اگر فرهنگ پيش اينها احترام دارد چرا اين مدارس ايران تعطيل و نيمه تعطيل است و چرا استادهاى دانشگاه از درس گفتن كنار مىزنند براى اين كه محيط دانشگاه را دولت نمى گذارد آرام باشد. چه كردند اين دانشجوها كه بايد محروم باشند؟ چه احترامى اينها براى فرهنگ قائل هستند؟
چه احترامى از براى ارتش قايل هستند؟ اينها كه ارتش را به خيال خودشان ابزار دست خودشان مىدانند چه احترامى براى ارتش قايل هستند؟ ارتشى كه در تحت اسارت مستشارهاى آمريكا باشد، آنها را مصون كنند و اينها را تحت سيطره آنها قرار بدهند، اين چه اهانتى است بر ارتش ايران؟ چه ذلتى است از براى ارتش ايران، از براى صاحب منصبها؟ چرا اين صاحب منصبها اينقدر به ذلت تن دردهند؟ چه شده است كه بيدار نمىشوند و كار اين آدم را زار نمىكنند و اين رافرستند به محلى كه بايد برود؟ اينها احترام براى چى قائل هستند؟ به چه قانونى اينها عمل مىكنند؟ بيايند به قانون چنگيزى با ما عمل بكنند، يك عنوانى توى كار باشد، يك قانونى توى كار باشد هرج و مرج الان ايران با هرج و مرج دارد مىگذرد.
15 خرداد جنايتى به امر شخص شاه
15 خرداد نيامده، از قبل از اينكه چندين روز مانده به 15 خرداد براى اينكه مبادا در 15 خرداد يك چند نفرى ناله كنند و شكايت كنند از كشتارى كه در 15 خرداد شد، از جناياتى كه با امر خود شاه، با امر خود شاه در 15 خرداد شد و خودش فرمانده نيروها بود براى كشتار مردم، براى اينكه مبادا يك نالهاى بكنند مردم، مبادا يك صحبتى بكنند مردم، قبل از اينكه حالا
15 خرداد بيايد مشغول گرفتن مردم هستند. الان تهران عدهاى را گرفتند، قم عده زيادى را گرفتند از طلاب، از مردم، حتى از جوان هاى كوچك، بچه ها. هر كس را سراغ مىگيرند، مىگويند مىگيرند اينها را و شهربانى قم را مىگويند ديگر جا ندارد از بس كه جمعيت در آن هست، انباشته شده است.
اين چه وضعى است كه در ايران هست؟ اين چه آزادى است كه اعطا فرمودهاند آزادى را؟! مگر آزادى اعطا شدنى است ؟! خود اين كلمه جرم است، كلمه اينكه اعطا كرديم آزادى را، اين جرم است آزادى مال مردم هست، قانون آزادى داده، خدا آزادى داده به مردم، اسلام آزادى داده، قانون اساسى آزادى داده به مردم، (اعطا كرديم) چه غلطى است ؟ به تو چه كه اعطا بكنى؟ تو چه كاره هستى اصلش؟ (اعطا كرديم آزادى را بر مردم!!) آزادى اعطايى اين است كه مىبينيم، آزادى اعطايى كه آزادى حقيقتاً نيست، اين است كه مىبينيد، براى اين است كه مردم را اغفال كنند.
اينها نشستند و يك دستهاى را - شايد يك دستهاى را - درست كردهاند كه (اينهااز دارو دسته خودشان هست) گاهى وقتها يك چيزى بنويسند، يك كلمهاى بنويسند و ابهام كنند كه نه، آزاد است، قلم آزاد است، قلمها آزادند. البته در بين اينهايى كه مىنويسند عده شريفى هستند از همه طبقات كه مىنويسند كه الان با همه خطراتى كه هست، هم در قم يك عده كثيرى از فضلا و از مدرسين (ايدهم الله) هست كه مىنويسند فجايع را و همه مطالب را تقريباً مىنويسند و منتشر مىكنند و امضا مىكنند و هم در جناح هاى سياسى و حزبى است كه مىنويسند، منتشر مىكنند، مطالب را مىگويند، با جرات مطالب را مىگويند ولو اينكه مورد اهانت و خطر واقع مىشوند. البته در اينها، در بين اين جناح هاى به اصطلاح سياسى گاهى هم اشخاصى پيدا مىشوند و بعيد هم نيست كه خود دارو دسته آنها باشند و مطلب راخواهند منحرف كنند از مجرم اصلى به اين پايينها، به دولت مثلاً، آنها الان از خدا مىخواهند كه اينها هر چه مىگويند، از دولت بگويند، اعليحضرت را كنار بگذارند، مجرم اساسى و اصلى را كنار بگذارند، هرچه مىخواهند از دولت بگويند. يك وقتى كه ما مىخواستيم يك صحبتى بكنيم يك نفر را فرستادند كه شما از آمريكايىها صحبت نكنيد ولو از شاه هم بگوييد مانعى نيست. من گفتم ما همه اشكالمان در آمريكايى هاست همه گرفتارى كه ما داريم از دست آمريكا داريم، ما آن مجرم اصلى را بگذاريم و برويم سراغ اينهايى كه تبع هستند و آلت هستند؟! حالا در ايران البته مجرم دست دوم - مجرم دست اول عبارت از آمريكاست، مجر دست دوم عبارت از اين شاه است. ما حالا گرفتار اين مجرمى كه دست دوم هست و ديگران هيچ ديگر و ديگران چيزى نيستند كه چيزى باشند نه نخست وزيرش قابل ذكر است و نه وزرا و نه وكلا هيچ كدام اينها قابل ذكر اصلا نيستند، خودش هم قابل ذكر نيست
لكن چه بكنيم گرفتار شديم. الان علماى ايران گرفتارند آقا، ملت ايران الان گرفتارند نفس نمىگذارند بكشند، الان خيابان هاى ايران از كماندوها پر است از قرارى كه براى ما نقل كردند. همين دو سه روز پيش از اين كسانى آمده بودند. كه كماندوها در خانه آقايان هستند، در بين مردم هستند، قبل از اين هم مسلسل بود و تانك بود و از آن حرفها، چه شده؟ اين ملت چه كرده؟ غير از اين است كه مىگويد بگذاريد ما هم نفس بكشيم؟
دروازه تمدن بزرگ و زاغه نشينان!!
اين آقاى دروازه تمدن بزرگ ملاحظه نكرده خود تهران را، اين محله هاى تهران را آنطورى كه آقايان نوشتهاند چهل و چند منطقه هست كه در اين چهل و چند منطقه اين زاغه نشينها، اين چادر نشينها، اينهايى كه خانه ندارند اصلاً يا زير زمين يك سوراخى پيدا كردهاند و بيچارهها مثل حيوانات زندگى مىكنند يا يك چادرى درست كردهاند، مناطق زيادى چهل و چند منطقه را اسم بردند، محلشان را ذكر كردند، الان پيش من است صورتش، اين آقاى تمدن بزرگ نگاه نكرده است بهاين تهران كه جهل و چند منطقه بيچاره محرومند از همه چيزهايى كه آثار تمدن است، آب ندارند، برق ندارند، هيچ ندارند، هيچ چيز ندارند بيچارهها، اينها را از دهات بيرون كردهاند و اراضى دهات را گرفتند براى خودشان و اينها آمدهاند در تهران. تهرانش اينطور است كه چهل و چند منطقه، اينها از چادرنشينها و زاغه نشينهايى كه با فلاكت، با زحمت دارند زندگى مىكنند، با بيچارگى دارند زندگى مىكنند نوشته است كه اينها وقتى آب براى خودشان مىخواهند تهيه كنند، از يك محلى كه محل خودشان قريب صد پله يا بيشتر تا محل آب هست اين زن هاى بيچاره بايد بيايند سر آن فشارى آب بردارند كوزه را از اين پلهها شما فكر كنيد زمستان ايران را از اين پلهها بايد پايين بروند، چقدر زمين مىخورند، چقدر بيچارگى مىكشند تا يك خردهاى آب ببرند براى بچههايشان، اين آقاى تمدن بزرگ كجاست كه اينها را ببيند؟ اينها را نمىداند يا چشم هايش را هم مىگذارد كه نداند؟ همين دو سه روز، همين سه چهار روز پيش از اين در مشهد رفته در حرم مطهر سالوسى هايش را كرده و بعد هم آمده براى اين بيچارههايى كه خودشان جمع كردند آنجا يك عدهاى بيچاره را، نطق كرده تمدن بزرگ گفته، ما بعد از چند سال ديگر به كجا خواهيم رسيد و در بين فرمايشاتشان فرمودهاند كه بعد از چند سال ديگر جمعيت ايران 65 ميليون نفر مىشود و نفت هم نيست. آقا نفت را چه كسى دارد از بين مىبرد؟ هى مىگويد نفت نيست، نفت هست تو دارى نفت را از بين مىبرى، تو دارى نفت را به حلقوم آمريكا و ديگران مىكنى، نه اينكه نفت نيست. ما مخازن زياد داريم، شما داريد اين مخازن را از دست مىدهيد تا بعد از چند سال ديگر نفتش از بين برود و مردم بيچاره بشوند، بعد ايشان مىخواهند از انرژى خورشيد استفاده كنند، آقا چرا؟ اين حرفها چيست مىزنىآخر خجالت بكش، تو از انرژى خورشيد مىخواهى استفاده كنى ؟! بعدها ديگر استفاده از نفت لازم نيست ؟! ما از جاهاى ديگر استفاده مىكنيم ؟! آخر اين حرفها را براى چه كسى مىزنى ؟
خوب پس بگو ديگر در راديو نگويند اينها را،براى همان رعيتها بگويند ديگر در راديو نگويند كه مرم بشنوند، حتى نجف هم بشنود اين را، اروپا هم بشنوند اين را بخندد. اين زاغه نشينهاى ما كه در تهرانش چهل و چند منطقه را نوشتند پيش ما آوردند، الان موجود است پيش من مناطقش با اسم و رسم، تهران و از حضرت عبدالعظيم تا شميران گرفته، اين حومه همهاش تهران هست، جاهاى ديگر از تهران بدتر است جاهاى ديگر هست كه بعضى از آقايان كه آمدند پيش من، بعضى از محترمين تجار كه آمدند پيش من گفتند: اجازه بدهيد كه ما اين سهم امامى كه بدهكار هستيم از خودمان هم رويش بگذاريم يك آب انبار درست كنيم براى اين بيچارهها كه زن هايشان بايد از يك فرسخى (ظاهراً تعبيرش اين بود) آب بروند پيدا كنند بياورند براى خانه شان و بچه شايشان را سيراب كنند) ما هم اجازه داديم، و آب انبار را درست كردند يا نكردند من ديگر نمىدانم. همه مناطق اينطور است. شما خيال مىكنيد كه بله، يك عده وابسته و عرض مىكنم پيوستهاى هست در تهران كه يك سروصدا و يك شلوغى و چيزهايى هست از خارج و داخل و اينها، اينها را وقتى بعضى غافلها مىروند مىبينند خيال مىكنند كه ايران آباد است. ديگر الحمدلله همه اتومبيل دارند، همه پارك دارند همه چه. آقا اينها دارودسته خود همين اينها هستند و آن چپاولگرهايى كه دارند مردم را غارت كنند، چه وقت مردم عادى اينطور هستند؟ زاغه نشينها را برويد ببينيد، چادر نشينها را برويد ببينيد، برويد جنوب شهر را ببينيد، حتى شمال شهر اينطور هست، در خيابان آيزنهاور هم يكى از مناطقى است كه چادرنشين يا زاغه نشين دارد و برويد نگاه كنيد اينها را، بعد بگوييد كه ترقى كرده است و ما نزديكيم كه به دروازه تمدن بزرگ برسيم و خير همين روزها ديگر جشنش هم خواهيم گرفت!! اين از اين طرف، اين زاغه نشين هاى ما و اين بدبختهايى كه در ايران هست.
ملى كردن، وسيلهاى براى غارت ذخاير ايران
از آن طرف با اسم ملى كردن جنگلها، ملى كردن مراتع، ملى كردن آب ها، ملى كردن رودخانهاها، آب هاى زير زمينى، تمام جاهاى خوب را به شركت هاى بزرگ آمريكايى يا صهيونيستى يا انگليسى دادند دشتهايى كه براى مراتع جورى بوده است كه نوشتند (الان نوشتهاش پيش من است) نوشتند كه وقتى كه شوهر ملكه انگلستان آمد، رفت از دشت ارژن، فقط از دور ملاحظه كرد آنجا را و گفت كه بهترين جايى است كه در دنيا هست، بهترين مرتع است از براى دامپرورى هر جور دامى، اينها ملى كردند و بعد هم به انگليسىها دادند و الان هم آن طور كه به من نوشتند الان نوشته موجود است ملكه انگلستان با يك عده از ثروتمندهاى آنجا و شركتهاى آنجا اينجا را دارند چهكنند براى دامپرورى كه گوشت درست كنند، حالا براى خارج درست كنند يا به ما هم يك مقدارش را بدهند خدا مىداند. دشت عمران كه اطراف قزوين است مىگويند بهترين جاست از براى زراعت، تمام مردم آنجا را از آنجا كوچ دادند و آوردند بيرون مىدادند دست يهودىها، به اروپا، دادند دست آنها، آنها الان دارند آنجا استفاده مىكنند، شركتهاى آمريكايى و صهيونيستى دارند در آنجا بهره بردارى مىكنند و اين زمينهايى كه بهترين زمينهاست از براى كشت و زرع در دست آنهاست و اين ملت بيچاره گرسنه مانده است، بيچاره مانده است و
نمى داند چه بكند.اين تمدن بزرگ ماست!! مردم نان ندارند بخورند آقا مىفرمايند (تمدن! ما در تمدن بزرگ! شما را به تمدن بزرگ برسانيم) دشت مغان از دشتهايى است كه باز ملى كردند و مردمش را بيرون كردند و دامدارها از بين رفتند، اين را هم دادند دست يك دسته ديگرى. اين سد دز را كه هفتصد ميليون براى ساختن آن است و يك ميليارد و دويست ميليون دلار يا تومان هم خرج كردند براى كانالى كه آب برساند به آنجا، اين هم در تقديم اعليحضرت است و دارو دسته ايشان. صدوپنجاه روستا از بين رفت، اينها را از بين بردند و اينجاها را ملى كردند يعنى براى همه ملت لكن مال خود اعليحضرت و دارو دسته ايشان. اينها چيزهايى است كه نوشتند و گفتند شواهد هست در آن.
15 خرداد بايد سرلوحه قضايا و مبدا تفكر باشد
ما يك چنين زندگىاى داريم، ما يك چنين تمدن بزرگى داريم كه قبل از آمدن 15 خرداد جوان هاى ما را مىگيرند حبس مىكنند، قانون جنگل هم معلوم نيست اين جور باشد، مغول هم كه اين جور نبوده، حال اينكه آنها هم ياسا داشتند، قانون داشتند، به چه قانونى بايد گرفت فلان را، به چه قانونى بايد كشت فلان را، به چه قانونى بايد چه كرد. شما كه مردم را مىكشيد، بى قانون مىرويد منزل علماى اسلام، تا يك كسى بلند مىشود كه ما كارى نكرديم بعد مرديكه مىزند، مىكشد يكى هم نيست كه بگويد چرا؟ 15 خردادى كه - جناياتى كه اين مرد در 15 خرداد كرد معلوم نيست در تاريخ نظيرش اتفاق افتاده باشد - الانادر - كه مردم بيگناه را همين طور درو كردند، اشخاصى كه ديده بودند مىگفتند، مىگفتند كه همين طور مىآمدند، اين كاميونها مىآمدند، اين زره پوشها همين طور مردم را درو مىكردند و مىريختند توى خيابان ها. اين 15 خرداد را نمىگذارند يك كسى آه بكشد براى آن، لكن ملت ايران نبايد اين 15 خرداد را از ياد ببرند، خوب 15 خرداد بايد زنده بماند، يك جنايتى است كم آثارش بايد محو نشود. حالا بحمدالله به دست خودشان يكقدرى دارد زنده مىشود براى اينكه همين جلوگيرى و همين آدم گيرى و همينها زنده مىكند 15 خرداد را. ملت ايران نبايد 15 خرداد را از ياد ببرند و نبايد هيچ يك از جناياتى كه از 15 خرداد به اين طرف شده است و جلوترش به دست پدر اين شده است نبايد ملت ايران آنها را از ياد ببرد، اينها بايد سرلوحه قضاياى آنها باشد براى اينكه مبدا تفكر باشد، بايد سران قوم تفكر كنند در اين امور، 15 خرداد را بايد حفظش كنند، مىتوانند با جاروجنجال و هياهو و تظاهرات، نمىتوانند با مقاومت منفى و بيرون نيامدن از منازل، اگر مىبينند كه اينها مثل گرگ به جان مردم افتادند و جوانهاى اينها را مىخواهند بكشند، در منازل بمانند، يك جور تنفر است از اين رژيم و از اين آدم اعتراضاً در منزل بمانند، اگر مىتوانند تظاهر كنند اما از ياد نبايد برود، بايد اين زنده باشد و انشاءالله از ياد هم نمىرود.
حفظ وحدت كلمه يك تكليف الهى است
دنبال اين مطلب آن چيزى كه مهم است اين است كه بايد تمام جناحها تمام جناحهايى كه در ايران هست، از جناح مرجعيت و علميت تا جناح ارتش، تا جناح بازارى، تا فرهنگستانى، تا دبيرستانى، تا دانشگاهى، تا بيابان نشينها، تا كوخ نشينها، تمام اينها بايد تفكر كنند و مورد تفكر خودشان قرار بدهند و سران قوم بايد روابط داشته باشند باهم متفرق نبايد باشند. امروز روزى نيست كه شماها با تفرقه كار انجام بدهيد، اگر چنانچه تفرقه داشته باشيد تا آخر همين هستيد و از همين بدتر. تكليف است، تكليف الهى است، بايد با هم باشيد، بايد اين جناحها روابط زيرزمينى با هم داشته باشند بزرگانشان، بايد آشكارا نباشند، زير زمينى باشد روابطشان اما روابط داشته باشند كه اگر يك وقتى بناشد صحبت كنند، همه صحبت كنند، اگر يك وقتى بنا شد كه چنين كنند، همه چنين كنند، اگر يك وقتى بناشد ساكت باشند، همه ساكت باشند، دست واحد باشند، نه متفرقات. كه يكى حزب بخواهد درست كند، آن يكى مثلاً فرض كنيد چه درست كند، اين صحيح نيست، ما همه بايد يد واحد باشيم. مسلمين بايد يد واحد باشند، اگر مسلمين يد واحد باشند كسى نمىتواند مقابل اين جمعيت قيام كند، هيچ غلطى نمىتوانند بكنند، نه اينها ممالك ديگر هم غلطى نمىتوانند بكنند اگر اينها يد واحد باشند.
همه مكلفيم كه بر ضد شاه قيام كنيم
لكن آنها تفرقه مىاندازند و ما هم باور مىكنيم، بايد اين باورها را كنار گذاشت، بايد اين ظاهر الصلاح بودن اينها را كنار گذاشت، بايد اين سالوسى كه هر سال يك دفعه يا دو دفعه به مشهد مىرود و مقابل حضرت مىايستد و (بايد ديد حضرت چه مىگويد به اين آدم. خدا مىداند اگر حضرت زنده بود از را راهش نمىداد. مگر مىشود اين فاسد فاجر را حضرت رضا راه بدهد؟ يك آدم قاتل جانى را راه بدهد؟ لكن حالا ايشان كه نيستند) يك آخوندى هم مىبرند تعريف مىكند و هياهو مىكند و اينهاكه مردم همه به اعليحضرت چه دارند و فلان و خودش هم رفته در يك جاى ديگر ببين چه كرده. چه حرف هائى!.
بايد روابط باشد، بايد كارهاى شما روى روابط و ضوابط باشد، بايد روى يك برنامه باشد كارهاى مسلمين، بايد احزاب با هم دست به هم بدهند، اين حزب كذا و آن حزب كذا، هر كه براى خودش كار بكند، نباشد، بايد انگشت روى جانى بگذارند اگر مىشود به صراحت، اگر نمىشود با تلويح و اگر هم نمىشود جنايت را به كسى ديگر متوجه نكنند، همين بگويند جنايت هست. (دولت اين كار را كرده) دولت چيست؟ (شهربانى اين كار را كرده) شهربانى چيست بيچاره؟ همين ديروز، پريروز، ديروز بود كه بعضى آقايان آمده بودند گفتند كه 17 نفر از اينهائى (حالا صاحب منصب بودند يا كسان ديگرى) كه آوردند به قم براى جنايت، 17 نفرشان قايم شدند و از قرار مذكور اين گردشى كه كردند در قم وتفتيش كه از همه جا كردند از براى پيدا كردن اين مسلحين بوده است، اينها با اسلحه قايم شدند. الان در ارتش هم همين طور است شما خيال مىكنيد ارتش دل خوشى
دارد از اينها؟ كسى كه زمام همه ارتش را بدهد به دست چهار نفر آمريكايى، مستشار آمريكايى كه همه جهات در دست آنها باشد، اين بيچارهها همه در تحت فشار باشند اينها دل خوش دارند؟ مگر اصلاً غيرتمند نباشند والا اگر كسى غيرتمند باشد دل خوش نمىتواند داشته باشد، نبايد اينها هم ساكت باشند، اينها هم روابط بايد داشته باشند، بين احزاب و لشكرىها، بين لشكرىها و روحانيون همه بايد با هم روابط داشته باشند و نقشه بكشند براى زوال اين آدم. ملت اسلام و ملت ايران با اين آدم آشتى نخواهد كرد، اگر يك كسى بگويد آشتى، اين خائن است آشتى نخواهد كرد با اين، نه هيچ ملائى آشتى با اين مىكند و نه هيچ كافرى آشتى مىكند و نه هيچ مسلمانى آشتى مىكند، راه آشتى نمانده است، خوب چه راهى گذاشتند براى اين؟ اينهمه جوان هاى ما را كشتند، باز هم آشتى؟ اينهمه به مقدسات ما توهين كردند، باز هم آشتى؟ آشتى چيست؟ ما آشتى نداريم، دروغ نسبت مىدهند به آقايان عظام دروغ نسبت مىدهند، كسى آشتى ندارد با آنها و امكان ندارد يك همچو چيزى. يك ملتى كه همه چيزش به باد رفته است، حيثيت و جهات معنوى و ماديش به باد رفته است و همه را آين آدم به باد داده است، خوب چطور آشتى بكند با اين؟ همان طورى كه يكى از بزرگان سياسيون گفته است كه يكى از دو راه دارند مسلمين، ايرانىها، يا آزادى يا بودن اين، يا بايد اختيار كنند بودن اين را و همين طور تا آخر تحت فشار باشند و يا بايد اختيار كنند آزادى را و اين را بيرونش كنند و چون آزادى را حتماً خواهند اختيار كرد پس اين را حتماً انشاءالله خواهند بيرون كرد. تكليف هست آقا براى همه ما - يك چيزى نيست كه تكليف است، تكليف الهى است، يك ملتى همه چيزش را دارد از دست مىدهد و از دست داده است، اهتمام به امور مسلمين از اوجب واجبات است، بايد شما محكم به اين امر باشيد والا (فليس بمسلم). اين از امورى است كه لازم است بر همه ما، همه مكلفيم كه اين كيان اسلام را در ايران حفظ كنيم. اين آدم نه با اسلام خوب است و نه با قرآن خوب است و نه با حضرت رضا خوب است، كسى كه با اسلام آشنايى داشته باشد اين طور، جسارتها نمىكند. ما همه مكلفيم كه برضد اين قيام كنيم، قيام قلمى قيام قولى، هر وقت هم شد قيام به سلاح، هر وقت، وقت پيدا كرديم اول كسى كه سلاح را به دوشش بگيرد خود منم اگر توانستم، هر وقت هم نتوانستم حرف مىزنم، صحبت مىكنم
همه حيثيات ايران يك حيثيت انگلى است
بعد از اينكه همه اين چيزها، همه مراتع ما را از بين بردند (قريب 40 هزار نوشته است) قريب 40 هزار قنات خشك شده است در ايران براى اينكه اين سدها را كه بستند يا چه كردند، اين قناتها خشك شده است و قهراً وقتى قناتها خشك شد زراعت نمىشود، وقتى زراعت نشد مردمش كوچ مىكنند و مىآيند به فقر و فلاكت در تهران يا در يك شهر ديگرى و تعمد در اين كار هست كه مردم را جمع كنند در شهرها كه مبادا در دهات مخالفت شروع بشود و دهات مشكل است مهارش. آنهايى كه يك نحو شم سياسى دارند، مىگويند مسأله اين است كه مىخواهند كوچ بدهند دهاتىها را، كوهستانىها را، بختيارىها را كه در كوهستان هستند عرض مىكنم كه بلوچها كه در صحرا
و كوهستانها هستند، اينها را مىخواهند كوچ بدهند به شهرها تا بتوانند كنترل كنند اينها را يعنى هر وقت اينها بخواهد صدايشان درآيد با توپ و تانك بتوانند اينها را كنترل كنند، اما اگر چنانچه در جاهاى مرتفعات باشند اينجا نمىشود كنترل كرد، يك وقت مىبينى تمام قشرها برخلاف قيام مىكنند و آن وقت سرايت مىكند به همه جا. حالا يا اين است نكتهاش، يا نكته (استفاده) است كه همه را به دست چپاولگرهاى شرق و غرب بدهند. هر چه هست الان وضع ايران يك وضعى است كه نظير نداشته است يعنى اگر از حيث جنايات، آدمكشى و اينها نظير داشته از حيث اين جور منافع ايران را به باد دادن، شما نمىتوانيد نظير برايش پيدا كنيد در اعصار سابق برسيم تا هر جا مىخواهيد جلو برويد، يك همچو موردى كه تمام مراتع خوب ايران را به غير داده باشند و به شركتهاى خارجى داده باشند، تمام شيلات ما را، شيلات ايران را، هم طرف جنوبش را، هم طرف شمالش را از دست مردم گرفتهاند و شركتهاى خارجى دارند اداره مىكنند، اينجا نوشته است هفت هزار نفر در شمال كشته شده است تا شيلات را دولت ملى كرده به اصطلاح خودش و ضبط كرده و داده دست شركت هاى بزرگ. آن نفت ما، آن ماهيگيرى، شيلات ما، آن مراتع ما، آن جنگل هاى غنى ما، جنگلها را شما خيال كرديد ملى كردند يعنى به نفع ملت. اين لفظ است، ملى كردن مثل همان دروازه تمدنى است كه مىگويد، اين هم يك لفظى است كه القاء مىكنند، واقعيت ندارد. بعضى از جنگلهاى بسيار خوبى كه چوبش براى همه چيز خوب است به يك شركت رومانى دادند و آنها دارند مىخورند. ايشان در اين نطقش گفته بود كه سابقاً پيش از اين، يك چند سال پيش از اين ايران بين دو منطقه روس و انگليس تقسيم شده بود و ما آمديم و چه، آخر اين حرفها من نمىفهمم چطور او شعورش نمىرسد، يا مىرسد و مىخواهد اين چند نفر را اغفال كند؟ پس چرا در راديو مىگويد؟ ما ايران را نجات داديم از اين دو منطقهاى؟ خوب شما چطور ايران را نجات داديد؟ شما كه الان مراتعتان را يك مقدارش را خانم انگليسى با دارودستهاش دارد مىخورد، يك مقدارش را هم كه آمريكا و صهيونيستها دارند مىخورند، يك مقدارش هم كه خودتان و بچهها و زاد و ولدتان داريد مىخوريد، اين چه ملى شدنى است؟ اين چه نجاتى است كه ما همه منافع مملكتمان را بايد به آنها بدهيم و خودمان خدمتگزار باشيم براى آنها باز؟ ملت ما بايد خدمت كنند و همه منافع خودشان را منافعى كه از دستشان پيدا مىشود، از هوششان پيدا مىشود، از هوششان پيدا مىشود تسليم آنها بكنند؟ (ما نجات داديم ايران را، كجا نجات داديد ايران را؟ شما ايران را به باد داديد تا آخر، شما فرهنگ ايران را بكلى از بين بردهايد. ما اگر يك طبيبى حالا بخواهيم بايد برويم به انگلستان، هر چند روز يك نفر راه مىافتد مىرود انگلستان براى معالجه، خوب اگر ما طبيب داشتيم چرا انگلستان مىرفتيم؟ شما دانشگاه را از بين بردهايد، الان ما دانشگاه نداريم، يك صورتى است و نمىگذاريد هم حتى اين صورت محفوظ بماند، چه بكنند بيچاره دانشجوها؟ آن استادان دانشگاه چه بكنند از دست اين هيولا؟ همه حيثيات ايرانى يك حيثيت انگلى است، تمام حيثيت ايران را اين آدم به باد داده و انگل كرده، آنقدر كه شده استفاده بشود داده به شركت هاى بزرگ و يك قدرى هم با اجازه آنها خودش و دارو دستهاش خوردهاند و اين بيچارههايى كه در روستاها بودند و به قول خودش
دهقان ما درست كرديم، دهقانهاى بيچاره را از آنجاها كوچ دادند آوردند، اين چادرنشينهاى اطراف تهران و آن زاغه نشين هاى اطراف تهران اين همين بيچاره دهقانىهايى بودند كه دامدارى مىكردند و براى مملكت ايران پشم و روغن و نمىدانم گوشت تهيه مىكردند، همه اينها از بين رفت حالا بايد همه از خارج بيايد، گوشتش از خارج بيايد و گندمش از خارج بيايد چه كشاورزى ما را به كلى از بين برده است، فرهنگ ما را از بين برده، ارتش ما را از بين برده، حيثيت ارتش ما را از بين برده، روحانيت ما را خيال دارد از بين ببرد و موفق نخواهد شد انشاءالله.
متفق الكلمه خواستار رفتن شاه باشيد كه تخلف از اين امر خيانت به اسلام است
الان تكليف است، همه ما مسلمين، وحدت كلمه و اول كه: اين نباشد ما بعد خودمان درست مىكنيم) در راس همه كلمات كه همه متفق الكلمه بايد باشند و اگر كسى تخلف كند، به اسلام خيانت كرده، اين است كه اين نبايد باشد. اگر شما در نوشته يك حزبى ديديد كه از آن بيرون مىآيد كه ما قانون اساسى مىخواهيم، بطور مطلق اين را گفتن، معنايش اين است كه ايشان (شاه) بايد باشد اين خيانت است، بايد آنهايى هم كه مىگويند قانون اساسى و حقوق بشر، بگويند قانون اساسى بعد از اصلاح اين موادى كه با سر نيزه درست شده است. ما شاهد قضيه بوديم كه اين موادى كه درست شد و اينها را به اين سلطنت منحوسه رساند با سرنيزه بود، با سر نيزه رضاخان بود نه اينكه مردم يك مجلس درست كردند و يك چيزى خود مردم اختيارى نداشتند، سر نيزه اين كارها را كرد. اين مواد، موادى است كه مقبول ملت نيست و اين موادى كه حكومت اينها را تثبيت كرده بايد از بين برود. قانون اساسى با متمم قانون اساسى، با اصلاحاتى كه متمم قانون اساسى كرده ما هم حرفى نداريم اما با اصلاحاتش. آن كسى كه بگويد قانون اساسى و تعقيب نكند اين معنا را كه بايد اصلاح بشود (ولو به طور ابهام كه پس از اصلاح)، اين آدم بدانيد كه اين مشى صحيحى ندارد يا ملتفت نيست، حالا من كه مىگويم، ملتفت بايد بشود.
ما همه موظفيم كه روابط داشته باشيم، بين ما و خارج، بين جناح هاى داخل و جناح هاى خارجى، بين علماى اسلام با ساير علما، علماى مراكز با ساير علماى بلاد، بنى علماى اسلام با احزاب. روزى نيست كه حزب عليحده باشد و عالم عليحده، حزب خودش هيچ كار ازآيد، عالم احتياج دارد كه احزاب باشند در كار، اين دو طايفه هستند كه مسلمين را بايد باهم، مسلمين ايران را بايد با هم جوش بدهند و همه با هم روابط داشته باشند و با صاحب منصبان هم باز روابط داشته باشند، ايجاد روابط بايد باشد با صاحب منصبهايى كه شرافتشان از دست نرفته و شريف هستند، زياد است باز بين اينها، زياد است كه خون دل مىخورند بيچارهها از اين گرفتارى و آنها هم بايد روابط داشته باشند تا يك روزى كه بشود قيام بشود و با قيام، اين آدم نباشد انشاءالله، حكومت اسلامى باشد انشاءالله احكام اسلام جريان پيدا كند. الان كه از احكام اسلام در ايران خبرى نيست طلاقش مطابق احكام اسلام است؟ نكاحش مطابق اسلام است؟ معاملاتش مطابق
احكام اسلام است؟ چه چيزش اسلام است؟ همين من مىروم زيارت حضرت رضا، درست مىشود با اين؟! يك رياكارى كار را درست مىكند؟!مردم ديگر گول مىخورند از تو؟!
خداوند انشاءالله ايرانىها را بيدار كند و از اين بيدارتر، حوزه هاى دينى را حفظ كند، حوزه هاى اسلامى را حفظ كند. خداوند انشاءالله دست اجانب را از اين مملكت كوتاه كند، همه ممالك اسلامى را با هم متحد كند.
والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته
بيانات امام خمينى در مورد خواستههاى ملت
غير قابل باور بودن اظهارات شاه مبنى بر عدم اطلاع از خيانتها و جنايتها
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
ما سه اصل پيشنهاد كرديم كه حالا مىخواهيم ببينيم كه آيا آنهائى كه محتمل است مخالفت بكنند با اين اصول با كدام يك از اينها مخالفت مىكنند.
يك اصل اين بود كه ملت ايران چنانچه در اين مدت از تظاهراتشان، از شعارشان ظاهر شد اين سلطنت سلسله پهلوى را نمىخواهند و اين يك رفراندمى بود كه سرتاسر كشور به آن راى دادند، با فرياد به آن راى دادند كه ما نمىخواهيم اين سلسله پهلوى را. خوب اگر كسى با اين مخالف است و در مقابل ملت ايران مىگويد كه ما مىخواهيم كه سلسله پهلوى همين طورى كه بودند باز باشند عرض كرديم كه يك دفعه مىگويد كه اين كارهائى كه شاه كرده است ما تصديق داريم كه اين كارها را كرده لكن اين كارها خوب است، اينكه نفت ما را داده است به آمريكا در مقابلش يك مقدار آهن خريده است كه به درد ما نمىخورد، اينكه فرهنگ ما را به عقب رانده است، اينكه اينهمه جوانهاى ما را كشته است، اينهمه حبسها، اينهمه زجرها، اين اختناقها، اينها را قبول دارد كه اينها كردهاند لكن مىگويد اينها كار خوبى است. اگر كسى اين مطلب را بگويد، خوب است كه اعلام كند و امضا كند كه من آن آدمى هستم كه اين كارها را مىگويم خوب است. من گمان ندارم كسى در تمام ايران پيدا بشود كه يك همچو اعلامى بكند. و يا اين است كه مىگويد كه نه، اين كارها را نكردند اينها و اينها را كسان ديگرى كردند. چنانچه بعضى همچو چيزى گفتهاند كه اعليحضرت بى اطلاع بودند از اين مسائل، اصلا هر چه گذشته بر اين مملكت و هر چه ظلم شده است و هر چه خيانت شده، ديگران كردند و شاه اصلا اطلاع از اين مسائل ندارد. همه افراد ايران اطلاع دارند، الا شاه!! شاه توى اين جمعيت نبوده است؟! در بين اين مردم نبوده است؟! ايشان كه در فرمايشات خودشان هميشه مىگويند كه همه كارها به دست من انجام مىگيرد. و ديگران هم همين طور مىگويند كه هر چه عمل مىشود به دست شاه است. در قضيه مدرسه فيضيه كه ريختند و در مدرسه فيضيه آن كارها را كردند، ما آنوقت مىديديم كه به هر كس مراجعه مىشد، مىگفتند كه اعليحضرت فرموده است. چنانچه ما آن روز در يكى از اعلاميهها همين مطلب را نوشتيم كه به هر جا مراجعه مىشود، مىگويند كه اعليحضرت
فرمودهاند، اعليحضرت فرمودهاند كه برويد مدرسه فيضيه را بهم بريزيد و چه بكنيد. و راست هم مىگفتند، كسان ديگر يك چنين كارهائى را اجازه - نمىداد - نمىتوانستند بدهند بدون اطلاع شاه، شاه كه تمام نظام ايران در تحت رهبرى ايشان هست (ايشان هم خودشان قبول دارند اين را) و در نظام نمىشود حكم قتل كسى را يا حكم غارت يك جائى را يا حكم قتل عام يك ناحيهاى را يك رئيس شهربانى بدهد يا يك ارتشبد بدهد، هيچ كدام نمىتوانند. همه اينها بايد با امر خود شاه يا اجازه او باشد .اينها بايد اجازه بخواهند از او و او اجازه بدهد. همه اين قراردادهائى كه در مجلس واقع شده و مجلس نوشته و گذرانده و اينها همه، بگوئيم كه شاه اصلاً اطلاع نداشته است؟ ايشان در حال غش بوده در اين مدتى كه سلطنت كرده است؟! خوب، اگر در حال غش نباشد، آدم بيدار باشد و شاه يك مملكتى هم باشد آن هم يك شاهى كه همه مىدانند كه همه كارها دست خود اين است و همه ديكتاتورىها را اين دارد مىكند، آنوقت كسى بگويد كه (چنانچه گفتند، اينهائى كه طرفداران شاه و آمريكا، اين حرفها را گفتند كه) گناهى گردن ايشان نيست، ايشان هيچ اطلاعى از اين مسائل نداشتند. شاه كه آمد در قم و در حضور اينهمه جمعيت ايستاد و نطق كرد و بدگوئى كرد به علماى اسلام و بدگوئى كرد به طبقات مردم، اين گناهش گردن ديگران است!! ايشان اطلاع اصلاً نداشته از اين مسائل!! شاهى كه پشت راديو مىگويد كه اين ملاها، اين فلان، اينها ارتجاعى هستند، اينها چه هستند، به مردم امر مىكند كه از اينها مثل حيوان نجس احتراز بكنيد، ايشان اطلاعى نداشته است!! اين چه گناهى شد، گناهش گردن ديگران است كه چيز كردهاند!! ايشان اطلاعى نداشته است!! بهايشان ديكته كردهاند، ايشان هم ندانستهاند اينها چه نوشتهاند اينجا، از رو خوانده است مثل بچههائى كه يك چيزى مىخوانند و متوجه نمىشوند مفادش چيست، ايشان هم خوانده و نفهميده است كه مفاد اين چه هست!! قضيه اطلاحات ارضى به اصطلاح خودشان و اين بساطى كه درست كردند و ايشان خودش مىگويد (انقلاب شاه و ملت، انقلاب سفيد) ايشان كه مىگويد انقلاب (شاه و ملت)، نه اين انقلاب شاه و ملت نبوده است، شاه بى اطلاع از اين مسائل بوده است!! خودش كه مىگويد (انقلاب شاه و ملت) روى كاغذى اين را نوشتهاند كه اين را بخوان و اين آنقدر ادراك نمىكند كه بفهمد انقلاب شاه و ملت يعنى شاه هم دخالت دارد!! اين همين اين عبارت را مىخواند و نمىداند چه چيز نوشته است روى اينجا!! (به منطق اين آقائى كه مىگويد شاه بى اطلاع بوده است، از همه امور بى اطلاع است) پس اينكه نمىشود كسى باورش بياييد. حالا فرضاً يكى هم اين حرف را بزند اما ماها مىتوانيم باور بكنيم كه اين شاه كه همه كارها را خودش مىگويد كه بايد به نظر من باشد و منم كه همه كارها را انجام مىدهم و ديگران را هيچ حساب نمىكرد، تا چند وقت پيش از اين اصلا نه وزيرى و نه وكيل و نه چيزى، هر چه او مىگويد، آن بايد بشود، چيزهاى ديگر چه است! پس اين مطلب را نمىشود گفت كه، نمىتوانيم بگوئيم كه اين كارها همه خوب بوده است و اين كه كرده است، خوب كارى كرده است. اين را كه نمىتوانيم بگوئيم. نمىتوانيم بگوئيم كه اين كارها بد بوده است لكن شاه بى اطلاع بوده است از اين مسائل و اينها همين طور خودبخود ديگران كردهاند و نسبت به شاه دادهاند. چنانچه حالا دارند يك
دستهاى را كه از رفقاى ايشان بوده و - عرض مىكنم كه - با هم در جرمها شريك بودند، حالا اين دسته را گرفتهاند. حالا من هم نمىدانم چه جورى گرفتهاند يعنى واقعاً يك حقيقتى است اين يا اينكه مىخواهند مردم را بازى بدهند، آنها با0ز رفاقت خودشان باقى است و اينها را به صورت مثلاً از مردم مخفى كردهاند، يك جائى هم برايشان، جاى خوبى هم درست كردند، اين را ما اطلاع نداريم. حالا ما فرض مىكنيم كه ايشان با آنها ديگر وفا نكرده و شريكها را گرفتهاند. اينها البته مىخواهند همچو صورتى را، ايشان هم خيال دارد يك همچو صورتى را به ذهن مردم بياورد كه حالا كه من فهميدم كه اينها خيانت كردهاند، حالا همه اينها را ديگر من مىگيرم. معلوم شد كه اينها خيانتكارند. 12، 13 سال، 14 سال كسى وزير او بوده و عرض مىكنم با هم همه كارها را انجام دادهاند، حالا تازه ايشان اين چند روزى كه مردم مقابلش ايستادهاند، حالا فهميده است كه اينها كارهاى بدى كردهاند كه اين مردم دارند اينطور هياهو مىكنند و حالا اينها را گرفتند براى اينكه مردم بفهمند كه نخير، اعليحضرت مىخواهند اصلاحات كنند، همانطور كه اصلاحات ارضى كردند و انقلاب سفيد درست كردند، حالا مىخواهند انقلاب ادارى كنند و مىخواهند مسائل را درست كنند و وزرا را بگيرند و وزراى زمان كذا و زمان كذا و مىخواهند كارها را درست كنند. ديگر مردم چه حرفى دارند!! اين هم كه كسى باورشان ديگر از ايشان نمىآيد كه اينطور كارها بدون اطلاع ايشان شده است.
شرط قبولى توبه شاه، جبران حقوق بر باد رفته
ملت خوب يك صحبت ديگر هم ممكن است كسى بكند كه نخير، اين همه بد بوده است و ايشان هم كردهاند لكن توبه قبول است. آمده است مىگويد من توبه كردم، توبه پيش خلق و خالق قبول است و هر كه يك كارى بكند توبه بكند ولو هر چه كار بدى باشد، اين را بايد از او قبول بكنيم. اين هم يك راه است كه كسى بگويد كه حالا ديگر شاه سلطنت بكند و حكومت نكند و توبه هم كرده است و كارهائى هم كه تا حالا كرده است تمام، هيچى ديگر، حالا توبه كرده. در توبه هم اين مطلب هست. (حالا اگر ما فرض كنيم توبه هم بكند) توبه پيش خدا هم قبول نيست مگر اينكه آن چيزهائى كه مربوط به حقوق مردم است رد بشود. اگر يك كسى را كشت و بعد بگويد من توبه كردم، اين توبه قبول نيست بايد اين را كه كشته است جبران بكند، وقتى جبران كرد آنوقت پيش خدا هم وقتى توبه بكند، قبول است. ايشان بدون جبران، چون شخص اول مملكت است، خدا يك حساب ديگرى برايش باز مىكند؟! شخص اول مملكت را ديگر خدا حساب اين را نمىكند كه اين بيست و چند سال جرم مرتكب شده است، اموال مردم را خورده است، نفوس مردم را تلف كرده است، امر به خرابىها كرده است، خيانتها كرده است، جنايتها كرده است!! خدا از باب اينكه ايشان شاهند، (معلوم مىشود كه پيش خدا مثلاً به منطق اينها شاه و غير شاه فرق دارد) چون شاه است، از اين جهت مىگويد كه نه اين ديگر قبول است!! مردم كه جوانهايشان از بين رفتهاند، بروند گم بشوند اينها چه هستند، مقابل شاه كه نمىشود اين حرفها را زد!! بگوئيم كه توبه ايشان قبول است بدون اينكه شرايط توبه قبول باشد؟ اگر
مردم عادى مال مردم را خوردهاند، بگويد توبه كردم، مال مردم را بايد بدهد تا توبه باشد والا اين همان توبه گرگ مىشود و ايشان خوب، بيايند حالا اگر واقعاً توبه كردهاند، بسم الله بيايند در بانكهاى خارجه را اول باز بكنند و اين اموالى كه در اين بانكها هست، اينها را برگردانند به ملت. اين يك راهش، تا برسيم به كشتهها، حالا راه مالىاش. اينهمه اموال مردم را اتلاف كرده است و اينهمه نفت را داده به غير و در مقابلش يك چيزى كه به درد ملت نمىخورد بلكه ضرر براى ملت دارد، بيايد اول اينها را جبران كند، اعلام كند كه من مىخواهم جبران كنم. ايشان اعلام كرده است، مىگويند كه اعلام كرده است به اينكه اين خاندان من هم، اين كسانى كه مربوط به من هستند اينها هم بايد رسيدگى بشود، ببينيم كه آيا اينها خلافى كردهاند؟ نكردهاند؟ اگر خلافى كردهاند خوب اينها هم بايد محاكمه بشوند! ايشان باز... كه خاندان ايشان خلافى كردند يا نكردند؟ معلوم مىشود اين هم از آن مسائلى است كه مخفى است برايشان و اطلاع ندارند!! حالا مىخواهند ببينند كه آيا اين خاندان به كسى خلافى كردهاند، يك جرمى كردهاند!، اگر مرتكب شدهاند. خوب حالا خود ايشان كه مىگويد كه توبه كردم و مقابل ملت مىايستد و مىگويد كه خوب، من يك اشتباهاتى كردهام و حالا تعهد مىكنم كه نكنم و حالا متلزمم كه ديگر نكنم، ضمانت مىكنم و اينها را مكرر مىكند. خوب يك كسى مىايستد، يك ملت مىايستند مقابل او، مىگويند كه تا حالا اين كارها را كه كردى، خوب جبران بكن، آنوقت بگو كه ضمانت مىكنم. مساله يك مساله حقوقى است، همچو نيست كه يك مسالهاى بين تو و خدا باشد، خدا بين تو و خودش را ممكن است كه بيامرزد. ما وكيل عمومى خدا نيستيم، اما خدا قبول نمىكند مگر كه مسائل حقوقى حل بشود. حق مردم به عهده تو است الان، تو الان حق يك ملت در عهدهات است. تو مالهائى كه مال اين ملت است به باد دادهاى، تو ده سال جوانهاى ما را در توى محبس با آن وضع با آنها رفتار كردى و امر كردى كه اينطور بكنند. خوب اينها را بايد جبران بكنى تا بعد بگوئى (استغفرالله )، تو جبران نكرده مىگوئى كه من توبه كردم، ما باورمان مىآيد كه تو توبه كار هستى؟! ملت نشاختهاند تو را؟! مگر شما آن اولى هم كه آمدى سلطنت كردى همه اين التزامات (اول قانوناً بايد التزام بدهى) همه اين التزامها را دادى و بعد آمدى (به قول خودت) اين اشتباهها را كردى. تو از اين به بعد ديگر اشتباه بكن نيستى؟! يا اينكه باز اين را مىگوئى كه مردم را به غفلت بياندازى و باز مشغول بشوى به اين كارهاى اشتباهى كه مىگوئى كردم؟
پس آنكه موافق با ايشان است و اصل اول ما را كه عبارت از رفتن شاه و اين سلسله است مىگويد قبول ندارم، بايد يكى از اين مسائل را قائل بشود به اينكه نه همه كارهاى ايشان خوب بوده و شماها ملتفت نيستيد، مردم ملتفت نيستند كه اختناق يك چيز خوبىاست، نه خوب است و ايشان كارهاى خوبى كردهاند، همهاش اختناق و اينطور چيزهاست، اينها هم خوب است. يا خير، نكرده است ايشان با بى اطلاع بوده است يا توبه كرده ايشان. وقتى اين راهها همه بسته باشد، خوب بايد ايشان نباشد.
شاه و شوراى سلطنت هر دو آلت دستى براى تامين مقاصد اجانب
يك مطلب ديگر هم هست كه خوب ايشان نباشند، ايشان بروند و بعد آقازاده ايشان بيايند و عيال محترم ايشان بيايند و شوراى سلطنتى تشكيل بشود و اداره بكنند. آنها كه كارى نكردهاند ديگر، آنها ديگر خوب و صحيح هستند!! ملت ايران نمىتواند اينها را بپذيرد. يك ملتى كه از يك شخصى اين همه رنج برده و از پدرش آن همه رنج برده است، آن همه خيانت ديده است، اين احتمال را مىدهد كه اين پسر هم پسر همان پدر است، چنانچه اين پدر هم پسر همان پدر بود. و از خطاهاى ملت ما اين بود كه گذاشتند اين پسر بعد از آن پدر بيايد سلطنت بكند و بسيار آسان بود آن وقت اگر پيشنهاد مىكردند به اين متفقين و آن وقت مىايستادند و مىگفتند: ما اين را نمىخواهيم آن وقت بسيار آسان بود كه ايشان نباشند. خوب، اين پسر، پسر همين پدر است. شنيدم گفته است كه اين پدر من بى خود اين حبسىها را نگه داشته و اينها خرج دارند، اينها را بكشد، از بين ببريد اينها. مىگويند اينطور ايشان گفته است كه اين حبسىها را براى چه خرجشان را مىدهند، بكشدشان. اگر احتمال اين معنا را بدهند ملت، يك مساله مهمى است. مسائل مهمه را احتمال هم وقتى كه انسان بدهد، بايد احتياط كند او را. اگر شما يك احتمال صحيحى بدهيد كه از اين اطاق وقتى كه مىرويد بيرون، يك حيوان، يك سبعى در اينجا هست كه شمارا مىكشد، نخواهيد رفت از اينجا بيرون همان احتمالش را بدهيد. خوب حالا ما اين احتمال را نمىدهيم اما اگر من احتمال اين معنا را بدهم كه يك، شما احتمال اين معنا را بدهيد كه بيرون اينجا يك سبعى است آدمكش، احتياط مىكنيد، نمىرويد بيرون. ما احتمال اين معنى را مىدهيم كه اين خانواده سبعى هستند كه اينها ملت را خواهند به باد داد. همانطورى كه تا حالا كردهاند بعد از اين هم خواهند كرد. يك آلت دستى هستند از غير (مساله اين حرفها نيست كه، ما حالا روى احتمال داريم صحبت مىكنيم والا مساله احتمال نيست) ايشان يك آلت دستى است، پدر ايشان هم يك آلت دستى بود. آنها مىخواهند حالا آن آلت دست ديگرى آن بعدى را آلت دست قرار بدهند براى خودشان و چطور ملت مىتواند قبول بكند كه اينها باز باشند و - عرض مىكنم كه - آقائى بكنند بر ملتى در صورتى كه آنطور خيانتها را كردهاند. بنابراين اصل اول ما را گمان ندارم كه بتواند كسى انكار كند كه اين اصل نبايد باشد.
سلب اختيار از مردم، اساس رژيم تحميلى سلطنتى
يكى هم قضيه اصل دوم اين است كه اصل رژيم سلطنتى بى ربط است. رژيم سلطنتى رژيم كهنه ارتجاعى است، در وقت خودش هم بى ربط بوده است. اينكه ارتجاع مىگوئيم، يك وقت اين است كه يك چيزى در وقت خودش خوب بوده است ولى حالا ديگر كهنه شده است، سلطنت اگر چنانچه در وقت خودش هم يك چيزى بوده، حالا ديگر كهنه شده است، ديگر سلطنت يك مساله ارتجاعى است لكن سلطنت از اول چيز مزخرفى بوده است، يك آدم سلطان بر يك مردم بدون اينكه مردم اختيارى داشته باشند! حالا آن شخص اول و سلطان اولش كه هميشه با زور آمدهاند به مردم
تحميل شدهاند، هيچ وقت نبوده است كه مردم اراده داشته باشند در تعيين يك سلطان، هميشه با قلدرى و زور آمدهاند و تحميل كردهاند بر مردم و ظلم خودشان را بر مردم تحميل كردهاند و هر كارى خواستهاند به سر ملتها آوردهاند و بعد هم كه يك سلسلهاى، اولى دزد بود و همه كارهاى زشت را مىكرد حالا اصلا در رژيمهاى دنيا اين جزو مضحكههاست، يك كسى مىآيد برخلاف مثلاً يك رژيمى قيام مىكند، اين حالا كه قيام كرد، اين قيام غلط است، اين مجرم است، قيام كرده است بر ضد يك رژيمى، آمد و غلبه كرد و كشت و زد و همه كار زشت را كرد و غالب شد، حالا كه غالب شد همه مىشناسند او را، حالا شد اعليحضرت، تا حالا دزد بود، يك راهزنى آمد و زد و مثلاً سلسله قاجاريه را مىخواهد به هم بزند، تا حالا اسمش اين بود كه اين آدم قيام برخلاف سلطنت كرده و چطور است و اين دزد است و اين خائن است و همه اين حرفها را و لقبها را به او مىدادند، حالا زورش زياد شده و زد و آنها را بيرون كرد، تا بيرون كرد آقاى آمريكا از آن طرف ايشان را مىشناسد و آقاى انگلستان هم از آن طرف مىشناسد و حالا شد اعليحضرت و هر كه بر ضد اين قيام كند مجرم است. تا حالا ايشان مجرم بوده است، حالا كه، به زور به مردم غلبه كرد و او را زد و بيرون كرد، همين دزد شد (اعليحضرت )! بناى دولتها اين است همين دزدى كه تا حالا دزد بود و اگر گرفته بودند او را، مىگشتند او را و همه هم مىگفتند صحيح است اين كشتن، حالا كه زور شد و غلبه كرد، حالا ديگر مىشناسند او را يكى بعد از ديگرى. همين پريروز افغانستان همين طور شد ديگر. همين پريروز افغانستان بعد از اينكه اينها آمدند، اول هى اينها آمدند و چه، هى حرفها مىزدند برايشان، وقتى كه غلبه كردند او از آن طرف شناختش، او از آن ور شناختش، او از آن طرف شناختش.
بنابراين است كه همه ديگر اين دزد سر گردنه را حالا ديگر از اين به بعد القاب تغيير كرد، شد (اعليحضرت ) و هر كس بر خلافش بگويد، خلاف رژيم سلطنتى او چيزى بگويد يا اهانتى بر او بكند چند سال هم حبس بايد برود. اصل رژيم سلطنتى از اول يك چيز غلطى بوده. چه معنى دارد كه يك نفر آدم كه مثل همه ماها هست اكثر آنها هم از همه اين جمعيتها كمتر بودهاند. ادراكاتشان هم كمتر بوده است، اكثراً اينجورى بودهاند، خوب بله قلدرى را داشتند، قلدرىها را داشتند خيلى زورمند بودند اما ادراكاتشان مثل يك آدم متعارف هم خيلىهايشان نبوده، آنوقت اين شد شخص اول و شد شاه، بعدش ديگر به مردم هيچ ارتباط ندارد. خوب، حالا فرض ما مىكنيم كه آن مجلسى كه رضا شاه با سرنيزه درست كرد و همه ديديم، نه يك مجلس ملى بود و ملت آمد و ديد كه قاجاريه مثلا خلاف هستند، آنها را كنار گذاشت و شد ايشان، بعد ديگر از اختيار مردم شد بيرون براى اينكه حالا ايشان با اختيار مردم شد بعد هر كارى بكند، مردم هر چه فرياد بزنند كه آقا تو با اختيار ما، با انتخاب ما شاه شدى ما نمىخواهيم ديگر، برو سراغ كارت، ديگر گوش نمىدهند، ديگر سرنيزه است. مثل همين حالايى كه پيش آمده، آنها قرار دادند، يك كسى را انتخاب كردند، آن طبقه جلو انتخاب كردند حالا ما بايد جرم اين پسره را هم بكشيم. ما انتخاب كرديم اين را؟! آخر اين عقلايى است كه در 50 سال قبل يك طبقه ديگر، يك جمعيت ديگر يك كسى را انتخاب كنند به سلطنت بعد پسر او بى انتخاب اين مردم و با
مخالفت اين مردم باز سلطان باشد بر اين مردم؟ يعنى هر كارى كه بخواهد بكند (نخير، سلطان مشروطه باشد)، بى انتخاب مردم چراباشد؟ چه معنا دارد؟ هر كسى، هر جمعيتى، هر اجتماعى حق اوليش اين است كه خودش انتخاب بكند يك چيزى را كه راجع به مقدرات مملكت خودش است. كدام يك از اين ملت ما، الان اين طبقه اگر در تمام ايران شما بگرديد يك نفر را پيدا بكنيد كه بگويد من دخالت داشتم در انتخاب محمدرضا خان به سلطنت، پيدا نمىكنيد. هيچ كس، هيچ كس دخالت نداشت است. موهبت الهى بوده است (به قول خودشان) بدون اينكه مردم دخالت داشته باشند. خوب، در قانون اساسى غلط ما اين است كه سلطنت يك موهبت الهى است كه ملت مىدهند به يك شحصى. خوب ما حالا قبول كرديم، يك موهبت الهى است كه ملت مىدهند، كى ملت دادند اين را؟ كى ملت اصلاً اختيار در اين باب داشتند؟ ايشان كودتا كرد و آمد ايران، آمد تهران - را - از قزوين آمد تهران را گرفت و كودتا كرد و يك عدهاى را گرفت و حبس كرد و كم كم ماند. اولش نمىدانم رئيس قشون بود و بعد كم كم شد وزير جنگ و بعد كم كم شد نخست وزير و بعد هم با سرنيزه مجلس درست كرد و با سرنيزه الزام كرد اينها را كه بايد قاجاريه را خلع بكنيد و بايد من سلطنت كنم، همهاش سرنيزه بود. موهبت الهى كه مردم مىدهند، فرض كنيم كه مطلبش اين است كه اين موهبت الهى است و مردم مىدهند به يك كسى، مردم مىدهند، آخر مردم كجا دادند؟ كى مردم همچو كارى كردند؟ و من عرض كردم كه حالا ما فرض مىكنيم كه اين مردم هم دادند به پدر ايشان و خوب حالا بعدش چه؟ آن جمعيتى كه آنجا بودهاند يك كسى را وكيل كرده، وكيل من كه نبوده است پدر من. شما همهتان آن زمان هيچ يادتان نيست، هيچ كدامتان راى آن وقت نداشتيد، نبوديد تا راى بدهيد. هيچ كدام شما آن وقت نبوديد، ما هم كه بوديم كه راى نداشتيم، خوب، راى كه به او ندادند. حالا ما فرض مىكنيم كه يك جمعيت راى دادند به او، الان كه ما مىخواهيم زندگى بكنيم، مقدرات مملكتمان را تحت نظر يك كسى قرار بدهيم يك كسى بخواهد دخالت در امور مملكتى ما بكند بدون اينكه ما اصلاً اطلاعى داشته باشيم و بدون اينكه اختيارى داشته باشيم ايشان بايد هر كارى دلش مىخواهد بكند؟
مخالفت مردم با سلطه خاندان پهلوى و اصل رژيم سلطنتى
بنابراين اصلاً رژيم سلطنتى يك چيز غلطى است. رژيم سلطنتى چيست؟ بايد مردم خودشان يك كسى را تعيين كنند. مثلاً فرض كنيد كه يك وكيلى را تعيين مىكنند برايشان كار بكند، بايد مردم خودشان يكى را تعيين كنند كه او دخالت كند در امورشان، هر وقت او را نخواستند، بگويند برو گم شو! يك رژيمى كه اينطور استقرار دارد اگر انسان فهميد به اينكه، هر آدمى بفهمد كه هر كارى بكند ديگر از دست مردم خارج است كه بگويند برو، ديگر او هست تا آخر، سلطنت اينطورى است كه يك كسى كه سلطان شد ديگر او هست، بيخ ريش مردم هست، يك همچو آدمى هر چه خلاف بخواهد بكند دستش باز است خوف اين را ندارد كه عزلش بكنند، عزلى توى كار نيست، او هست تا آخر (همه هم شاهدوستاند)! اما اگر بنا باشد كه يك نفر آدم را پنج سال، ده سال، هشت سال بگويند كه شما بيا در
اين مملكت رئيس جمهور مثلاً باش، كارهاى اين مملكت را اداره بكن، خود مردم آزاد يكى را تعيين بكنند، اين آدم هر چه هم بد باشد به فكر خودش هست لااقل، براى اينكه مىگويد خوب من پنج سال ديگر رئيس جمهور افتادهام، وقتى افتادم پدر مرا مردم در مىآورند، اگر به يك كسى ظلم كرده باشم اينها پدر من را در مىآورند، حالا قدرت دست من است بعد از پنج سال ديگر يك آدمى هستم عادى، مثل ساير مردم. نمىكند قهراً. اصلا از اول رژيم سلطنتى يك چيز غلطى بوده است و تحميل شده است به مردم. اصل دوم ما هم اين است كه رژيم سلطنتى يك اصلى است بى ربط، بايد اختيار دست مردم باشد. اين يك مساله عقلى است، هر عاقلى اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هر كسى بايد دست خودش باشد، مائى كه، يك جمعيتى كه مملكت مال خودشان است، چيزهائى كه در مملكت است بايد به صرفه خودشان خرج بشود، بايد همه چيز اين مملكت در راه صلاح خود اين مملكت باشد يك كسى كه اصلش با مردم جداست و مىگويد كه مردم چكاره هستند من خودم هر كارى دلم مىخواهد بكنم، چطور مىشود مقدراتش را مردم دست يك همچو آدمى بدهند كه هر كارى دلش مىخواهد بكند و به مردم ديگر دخالت نباشد؟ به خلاف اينكه مردم امسال يك كسى را قرار بدهند، همه جمع بشوند با هم قرار بدهند كه اين آقا رئيس جمهور ما، پنج سال هم ايشان رئيس جمهور. ما فرض مىكنيم كه يك آدمى باشد كه خيلى جلب باشد، اين آدم خيلى جلب نمىتواند، عقل اجازهاش نمىدهد كه در اين پنج سال تو هر كارى دارى بكن، هر چه هم مىخواهى ظلم بكن و - عرض مىكنم كه - چه مىشود. ما فرض مىكنيم نه ديگر حقى براى مردم نباشد و حال آنكه در جمهورى حق است و مردم مىتوانند بگويند نه، تو غلط كردى برو دنبال كارت، اگر جمهورى اسلامى باشد كه ديگر واضح است براى اينكه اسلام براى آن كس كه سرپرستى براى مردم مىخواهد بكند ولايت بر مردم دارد يك شرايطى قرار داده است كه وقتى يك شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است، ديگر لازم نيست كه مردم جمع بشود، اصلاً خودش هيچ است اگر بيجا اگر - يك سيلى بزند، رئيس جمهور اسلام اگر يك سيلى بيجا به يك نفر بزند ساقط است، تمام شد رياست جمهوريش ديگر و بايد برود سراغ كارش آن سيلى را هم عوضش بايد بيايد بزند توى صورتش. ما يك همچو چيزى مىخواهيم.
بنابراين اصل اول كه عبارت از اينكه ما اين خاندان را نمىخواهيم اين واضح است، بايد همين طور باشد، مردم هم با ما موافقند. مساله مردمى است. مساله به حسب حق مردم، مردمى است همه مردم فرياد كردند توى خيابانها، حالا هم دارند فرياد مىكنند. همين امروز هم گفتند پنجاه هزار نفر در اصفهان قيام كردهاند و - عرض مىكنم - نهضت كردهاند و تظاهر كردهاند و از اين حرفها. الان هم همان حرفها را دارند مىزنند. اصل دوم هم كه سلطنت رژيم سلطنتى اصلش غلط است اين هم هر عاقلى اگر تصور مطلب را بكند، تصديقش هم مىكند كه يك همچو رژيمى اصلاً درست نيست. بايد اختيار دست خود مردم باشد و چه بكنند. يك كس ديگرى يكى را سلطان بكند، اين سلطان بر يكى ديگر باشد، اين مقدرات اين دست آنهاست. هر كس مقدراتش دست خودش است. اين نسل حالا مقدراتشان دست خودشان بايد باشد، نه دست يك كسى كه هفتصد سال پيش از اين بوده و حالا رفته
سراغ كارش رئيس جمهور معنايش اين است كه مقدرات دست خود مردم است. مردم الان مىخواهند قرار دهند يك كسى را رئيس جمهور، بعد از پنج سال ديگر تمام مىشود عملش، يكى ديگر را قرار مىدهند بعديش را مىآورند. اين بهتر از اوست و آن غلط بوده است و اين صحيح، اين ممكن است صحيح باشد منتهى ما جمهور به آن معنائى كه هر كس را بخواهند قرار بدهند، در ساير جاها هم اينطور نيست كه هر كس يك شرايطى در آن هست، در رئيسى كه بايد حكومت كند بر مردم، حاكم مردم يك شرايطى در اسلام دارد كه اگر آن شرايط ملاحظه بشود، يك حكومت عدل و صحيح منعقد مىشود.
تحقق جمهورى اسلامى مبنى بر رجوع به آراء مردم
اصل سوم ما اين است كه ما حكومت اسلامى مىخواهيم. يك جمهورى اسلامى كه به آراى مردم رجوع مىكنيم و شرايط را هم مىگوئيم، آن شرايط در اسلام هست براى هر كس كه مىخواهيد تعيين كنيد، هر كه اين شرايط را دارد اين را بخواهند، شرايطش نباشد كه هر دزدى را بخواهند قرار بدهند هيچ عاقلى اين را نمىپذيرد كه هر دزدى را بخواهند قرار بدهند و قرار هم نمىدهند. اين شرط سوم را هم، اين اصل سوم را هم حالا من خسته شدهام بعد عرض مىكنم. و بعضى از حرفهائى كه گفته شده است و نطقى كه امروز باز اعليحضرت فرمودهاند و حرفهائى كه زدهاند، اينها ديگر بعد يك تاملى در آن بكنيم ببينيم چه ايشان گفته است و ما بايد چه بگوئيم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
بيانات امام خمينى پيرامون ابعاد سياسى - عبادى اسلام
اعوذ بالله من الشطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
من از اينكه آقايان به واسطه تنگى جا در زحمت هستند معذرت مىخواهم. انشاءالله خداوند همهتان را حفظ كند. امروز روز عيد بود و در ايران خواستند نماز عيد را انجام بدهند لكن در خيلى جاها مانع شدند از اين كه اين مراسم مذهبى بجا بيايد. در قم با گاز اشك آور مردم را متفرق كردند كه نماز نخوانند، در بعضى جاها هم ريختند و خيلى وحشيگرى كردند. بالاخره اين تير آخرى است كه شاه در تركش داشت و با كمال وحشيگرى در تمام ايران با مردم معامله كردند و بنا دارند معامله كنند. حكومت نظامى، نخست وزير نظامى و بىخبر از خداى تبارك و تعالى لكن فايده ندارد، اين دست و پا زدنها فايده ندارد. شاه ديگر در بين ملت پايگاهى ندارد. سلطنت رضا شاه كه از اول هم قانونى نبود حالا ديگر اگر قانونى هم بود، يك سلطنت ياغيگرى است و مردم با فرياد در همه جا خط بطلان كشيدند بر اين سلطنت. الان ياغى است شاه و با ياغيگرى دارد يغما مىكند، هم بيت المال را و قتل عام مىكند مردم را.
اسلام ديانتى عبادى - سياسى است
اين مواقفى كه در اسلام هست مثل عيد فطر، عيد اضحى (قربان) و حج، مواقف حج، نماز جمعه و جماعات كه در شب و روز انجام مىگيرد، اين مواقف جنبههاى عبادى دارد و جنبههاى سياسى اجتماعى هم دارد يعنى جنبه عباديش در جنبه سياسيش، اينها مدغمند، منضم به همند. ديانت اسلام يك ديانت عبادى تنها نيست و فقط وظيفه بين عبد و خداى تبارك و تعالى، وظيفه روحانى تنها نيست و همين طور يك مذهب و ديانت سياسى تنها نيست، عبادى است و سياسى، سياستش در عبادات مدغم است و عبادتش در سياسات مدغم است يعنى همان جنبه عبادى يك جنبه سياسى دارد، همين اجتماع در اعياد براى نماز، اين عبادت است لكن آن اجتماع خودش جنبه سياست دارد. مسلمانها بايد از اين اجتماعاتى كه هست، از اين اجتماعات استفادههاى زياد بكنند مثلاً مسجدها در صدر اسلام به اين صورتى كه بعدش به توسط اشخاص منحرف به اين صورتهاى مبتذل در آمد، در صدر اسلام اينطور
نبوده است، مسجدها محلى بوده است كه از همان مسجد ارتش راه مىافتاد براى جنگ با كفار و با قلدرها، از همان توى مسجد. آنجا خطبه خوانده مىشد، دعوت مىشدند مردم به اينكه فلان مثلاً آدم متعدى در فلان جا قيام كرده بر ضد مسلمين يا مال مردم را چپاول مىكند، قلدرى مىكند، انحرافات دارد و از همان مسجد راه مىافتادند و مىرفتند طرف دشمن، از همان جا قراردادها حاصل مىشد.
در خطبه نماز جمعه مقدرات مملكت بايد بيان بشود، مسائل سياسى كه در مملكت جريان بايد پيدا كند، مسائل اجتماعى كه در مملكت بايد جريان پيدا كند، گرفتارىهاى مسلمانها، اختلافات مسلمانها در آن خطبهها بايد طرح بشود ورفع بشود. جنايات امثال محمدرضا خان بايد در اين خطبههاى جمعه گفته بشود و انتقاد بشود. راههايى كه ممكن است با آن راهها اين جانىها را از بين برد، در نماز جمعه بايد گفته بشود. نماز جمعه عبادت است لكن عبادتى كه مدغم در سياست است، سياست، در عبادت مدغم است.
مثل مذهب مسيح يعنى اين مذهبى كه حالا در دست مسيحىها هست و من گمان ندارم كه مسيح عليه السلام مذهبش اين بوده است كه اينها الان مىگويند كه هيچ كارى نداشته باشند به زندگى مردم و هيچ كارى به وضع سياسى نداشته باشند و همين بروند يك زنگى بزنند و دنبال آن زنگ هم يك عبادت مختصرى بكنند و تمام بشود برود تا آخر، نيست. من گمان نكنم كه در دنيا همچو مذهبى، مذهب مسيحى باشد. منحرف شده است اين مذاهب، مذهب يهود و همين طور مذهب نصارى انحرافات پيدا كرده است، دست در اين وارد شده است.
مذهب اسلام كه سندش قرآن است و محفوظ است، حتى يك كلمه تغيير نكرده است. اينطور است كه قرآن مشتمل بر همه چيز است يعنى يك كتاب آدم سازى است، همين طور كه آدم همه چيز است، معنويت دارد، ماديت دارد، ظاهر دارد، باطن دارد. قرآن كريم هم كه آمده است اين انسان را بسازد، همه ابعاد انسان را مىسازد يعنى كليه احتياجاتى كه انسان دارد، چه احتياجاتى كه شخص دارد و چيزهايى كه مربوط به شخص است، روابط بين شخص و خالق تبارك و تعالى و مسائل توحيد، مسائل صفات حق تعالى، مسائل قيامت، اينها هست، مسائل سياسى و اجتماعى و قضيه جنگ با كفار و اينها. قرآن پر است از اين آياتى كه اين آيات مردم را وادار كرده است و پيغمبر را مامور كرده است كه جنگ كنند با كسانى كه متعدى هستند، با ظالمها جنگ بكنند، يك كتابى است كه تحرك آورده است يعنى عربى كه در آنوقت در زمانى كه وارد شد قرآن كريم، يك مردم متفرق و يك مردمى بودند
كه با خودشان همان هى ور مىرفتند، در بين خودشان يك جنگ و جدالى بود و هيچ فكر امور سياسى نبودند و همان بين خودشان مثل يك طوايف وحشى بودند در قبل از يك نيم قرن، قبل از يك نيم قرن در حدود سى سال اين امپراطورىها را همين عده عرب كمى كه ابتدا دور رسول اكرم بودند و اينها را ساخت پيغمبر اكرم، در يك مدت كمى دو تا امپراطورى كه آنوقت تقريباً تمام دنيا زير بيرق اين امپراطورىها بوده، يكى امپراطورى ايران بود و يكى هم روم بود، هر دو را آنها فتح كردند. همچو تحركى در اينها آورد كه از جزيره العرب راه افتادند آمدند ايران را گرفتند و رفتند روم را گرفتند و رفتند تا اروپا همه جا را تسخير كردند.
و تسخيرها تسخيرى نبود كه مثلاً فرض كنيد مثل ناپلئون باشد كه بخواهد يك مملكتى را بگيرد، تسخيرهاى اسلامى براى اين بود كه مردم را بسازد، مردم را موحد كند، مردم را عادل كند، مردم را روشن كند به مسائل. اينطور بوده است، نه اين است كه مىخواستند كشور گشائى كنند، نه مسائل كشور گشائى نبوده، مسائل اين بوده است كه مىخواستند مردم را روبراه كنند يعنى وحشىها را متمدن كنند، يعنى كسانى كه همديگر را مىخوردند. قرآن كريم در نيم قرن، اين جمعيتى كه - هم را - هميشه جنگ مىكردند و يكديگر را مىخوردند، به يك صورت عادلانه در آورد كه با هم آنطور رفتار مىكردند كه ممالك متمدنه رفتار مىكردند و بالاتر از اين.
در هر صورت اسلام مثل مذاهب ديگر يعنى مذاهبى كه حالا ظاهرش به ما رسيده است، آنطور نيست. همه چيزهاى انسان را مىسازد، هم انسان را از حيث عقل مىسازد، هم انسان را از حيث اخلاق و تهذيب اخلاق مىسازد، هم انسان را از حيث ظاهر و آداب ظاهرى مىسازد، هم در همه امورى كه انسان به آن احتياج دارد، اسلام دخالت دارد. مثل حكومتها نيست كه فقط در امور مثلاً اجتماعيشان، سياسيشان دخالت داشته باشند اما كارى به اين نداشته باشند كه خودش توى خانه چه مىكند، به اينها ربطى ندارد هر كس توى خانه خودش هر كارى مىكند، حكومتها به او كارى ندارند، اگر در خانه خودش هم قمار بازى بكند حكومت چكار دارد، اگر بله بيايد خلاف مثلاً نظم بجا بياورد آنوقت حكومتها مىآيند سراغش. اسلام، همان در منزل خودتان كه خلوت هستيد آنجا با شما كار دارد، در توى عائلهتان كه چند نفر هستيد باز كار دارد به شما، مىآئيد توى همسايهتان، با شما نسبت به همسايههايتان كار دارد، با همشهرىتان باز كار دارد، با هم مذهبىهاىتان كار دارد با خلاف مذهبىهاىتان هم همه، همه اينها را آداب دارد يعنى اسلام اينطور نيست كه مثل حكومت اسلامى فقط حكومت باشد، اسلام يك صورتش حكومت است، يك ورقش باب حكومت است و باب سياسات است، يك طرف ديگرش باب ساختن اين انسان است از حيث معنويات كه به خودش كار دارد، تو بايد
در اعتقادات چه باشى، در اخلاق چه باشى، در آداب عملى چه باشى، بايد چه باشد اينطور چيزها، اسلام كار دارد به همه، اينها را ساير دول و اجتماعات كارى به اينها ندارند. يعنى هيچ دولتى نمىآيد به شما بگويد كه شما توى خانهتان وقتى كه هستيد فلان كار را نبايد بكنيد، به آن كار ندارد، هر كس توى خانهاش هر كارى بكند اما اسلام توى خانه، تنهائى شما باشيد با شما كار دارد يعنى مىگويد بايد چه جور باشى، اخلاقت چه جور باشد، ادراكات عقلىات چه جور باشد، اعمالت، خودت با بچهات بايد چه جور آدابى داشته باشى، بچه با پدرش چه جور باشد، پدر با فرزندش چه باشد، بچه با مادرش چه جور باشد، مادر با فرزندش چطور باشد، برادر با برادرش چطور باشد، همه اين عائله با هم چطور باشند. اين عائله با عائله ديگر چطور باشد، تمام اينها را آداب دارد اسلام برايش، نظر دارد به آنها.
راجع به اجتماع هم نظر دارد، مسائلى دارد كه مربوط به همه بشر است، هيچ مملكتى دون مملكتى نيست، اسلام اينطور نيست كه يك مملكت داشته باشد به اسم ايران مثلاً يا به اسم عراق يا به اسم كذا، اينجورها نيست، تمام عالم تحت نظرش هست يعنى نظر اسلام به اين بوده است كه بشر بسازد، تمام بشر را، هيچ قوم و خويشى با يك قطبى، دون قطبى ندارد، با شرق يا غرب، با شمال و جنوب، با جائى هيچ قوم و خويشى ندارد، يك دين الهى است همانطورى كه خداى تبارك و تعالى خداى همه است، نه خداى شرقىها و مسلمانها يا غربىها يا مسيحىها يا يهودىها، اينطور نيست، خداى همه است و نسبت به همه رازق است و عرض مىكنم خالق است و اينها، اسلام هم يك دينى است مال همه، يعنى آمده است كه همه بشر را به اين صورتى كه مىخواهد در آورد، به يك صورت عادلانه در آورد، به صورتى كه يك بشر به بشر ديگر يك قطره، به قدر يك سر سوزن تعدى نكند، يك بشر با بچه خودش تعدى نكند، با زن خودش تعدى نكند، يك زن با شوهر خودش تعدى نكند، دو تا برادر با هم تعدى نكنند، اينها با رفقاى ديگرشان تعدى نكنند، مىخواهد يك انسان عادل به تمام معنا كه انسان باشد، هم عقليتش عقليت انسان باشد، هم نفسيتش نفسيت انسان باشد، هم ظاهرش ظاهر انسان و مودب به آداب انسانى باشد، مىخواهد اين مطلب را اجرا بكند.
اجتماعات اسلامى مظهر همبستگى و اخوت است
يك شعبه از اسلام هم عبارت از حكومتش هست كه همين حكومت هم در همين آداب شرعيه مسائل حكومتى هم هست مثلاً در حج، اين مواقفى كه در حج هست و مردم را دعوت كرده است ذات مقدس حق تعالى كه بروند به حج و آنجا مواقف دارد. مسلمين نتوانستند آنطورى كه حج بايد استفاده ازش بشود، استفاده كنند. اين يك مجمع عمومى است از همه طوائف مسلمين، يك دعوتى است از تمام طوائف كه هر جورى هستند، در شرق اقصى هستند يا در غرب ابعد هستند، هر جائى مىخواهند باشند، شمال، جنوب، هر جا، در هر مملكتى كه هستند دعوت شدهاند مردم، آن هم ناس دعوت شدهاند،
نه اينكه فقط مسلمين، همه بايد مسلم بشوند و همه بايد بروند يعنى كسانى كه مستطيع هستند، اشخاص مستطيع كه بتوانند خودشان را به مكه برسانند. اينها را دعوت كرده كه بروند در آنجا هر سال يك دفعه. يك مجمع عمومى مىخواسته است تشكيل بدهد در آنجا، در مجمع عمومى اگر مسلمين قدر بدانند حل مسايلى كه، مشكلاتى كه از براى طوائف مسلمين است در آنجا بايد بشود مثلاً اگر مسلمين ايران بروند در آنجا و مسائلشان را براى مردم ديگر بگويند بر مسلمين ديگر لازم است كه در اين مسائل و مشكلات با اينها همراهى بكنند و همه اينهائى كه آمدند به حج وقتى فهميدند كه مثلاً ايران چه مىخواهد، چه مىكند، دولت ايران به مردم چه مىكند، همه اينها وقتى كه مىروند به بلاد خودشان تبليغ كنند كه چه و همين طور اگر آنها هم يك چيزى ديدند از حكومت خودشان يا از مردم خودشان ديدند و اينجا آمدند و به آنها عرضه داشتند اينها هم مكلفند كه از آنها همراهى بكنند. اينطور است اسلام كه اجتماعاتش اجتماعات سياسى است در عين حالى كه عبادت است. نماز جماعت را انسان خيال مىكند خوب يك عبادتى است كه با هم جمع مىشوند يك نمازى را مىخوانند لكن در اين جماعتها مسائل سياسى بايد طرح بشود يعنى آن كسى كه هفتهاى يك دفعه در منبر مىرود و نماز جمعه مىخواند و منبر مىرود و خطبه مىخواند بايد مسائل سياسى مسلمين را در آنجا طرح بكند و بگويد و آن چيزهائى كه، مثلاً اشتباهاتى كه از دولتها واقع مىشود، در آنجا طرح بشود و مردم را هدايت كند به، هم زندگيشان و هم مبداشان و هم معادشان و هم چيزهائى كه در زندگى لازم دارند.
و در هر صورت حالا كه مملكت ايران جورى شده است كه از عبادات مردم هم حالا با سرنيزه جلو مىگيرند، امروز نگذاشتند كه در قم اين فريضه الهى بجا بيايد، در جاهاى ديگر هم همين طور - اشتباه اينها - حالا تمام اخبار به ما نرسيده است لكن خيلى، در بسيارى از جاها كشتار بوده است و مردم را با سرنيزه جواب دادهاند و جواب اشخاصى كه مىگويند كه آقا مخازن ما را نده به ديگران، جواب اشخاصى كه مىگويند ما آزادى مىخواهيم اينقدر اختناق پنجاه ساله ما را خفه كرد، جواب اشخاصى كه مىگويند كه ما استقلال مىخواهيم، تو همه مملكت ما را به ديگران دادى، جوابش حالا اين است كه نخست وزير نظامى و وزراى نظامى و حكومت نظامى و با نظام مىخواهد خودش را نگه دارد. از آن طرف چماق به دستها را مىريزد به جان مردم، از آن طرف حكومت نظامى را درست مىكند. از اين طرف مىگويد بايد نظم باشد، از آن طرف خودش شلوغكارى، دستور مىدهد كه چماق به دستها را بريزند توى شهر و شهرها را آتش بزنند و چه بكنند. اين وضع مملكت ما و اين وضع حكومت شاه و اين وضع زندگى آخر نكبتبار اين مرد خبيث است و بر همه ماها هست كه به اين مسلمين كه در ايران هستند كمك بكنيم لااقل كمك تبليغاتى بكنيم كه به اشخاصى كه در اينجا ملاقات مىكنيد يا مثلاًاين اروپائىها را كه ملاقات مىكنيد به اينها بفهمانيد كه مساله اين است، اينطور نيست كه مردم ايران يك مردم عرض مىكنم كه وحشى هستند و اينها مىخواهند تاديبشان كنند و نمىشود، چنانچه شاه
اينطور معرفى مىكند شما را. شما به مردم بگوئيد كه مردم ايران يك مردمى هستند كه مىخواهند از دست اين ظلم نجات پيدا بكنند، مىخواهند آزاد بشوند، مىخواهند مستقل بشوند، مىخواهند زندگى انسانى بكنند و اين مرد نمىگذارد اين كار را بكنند.
خداوند انشاءالله همهتان را حفظ كند، موفق باشيد انشاءالله.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
بيانات امام خمينى در مورد خواستههاى ملت
غير قابل باور بودن اظهارات شاه مبنى بر عدم اطلاع از خيانتها و جنايتها
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
ما سه اصل پيشنهاد كرديم كه حالا مىخواهيم ببينيم كه آيا آنهائى كه محتمل است مخالفت بكنند با اين اصول با كدام يك از اينها مخالفت مىكنند.
يك اصل اين بود كه ملت ايران چنانچه در اين مدت از تظاهراتشان، از شعارشان ظاهر شد اين سلطنت سلسله پهلوى را نمىخواهند و اين يك رفراندمى بود كه سرتاسر كشور به آن راى دادند، با فرياد به آن راى دادند كه ما نمىخواهيم اين سلسله پهلوى را. خوب اگر كسى با اين مخالف است و در مقابل ملت ايران مىگويد كه ما مىخواهيم كه سلسله پهلوى همين طورى كه بودند باز باشند عرض كرديم كه يك دفعه مىگويد كه اين كارهائى كه شاه كرده است ما تصديق داريم كه اين كارها را كرده لكن اين كارها خوب است، اينكه نفت ما را داده است به آمريكا در مقابلش يك مقدار آهن خريده است كه به درد ما نمىخورد، اينكه فرهنگ ما را به عقب رانده است، اينكه اينهمه جوانهاى ما را كشته است، اينهمه حبسها، اينهمه زجرها، اين اختناقها، اينها را قبول دارد كه اينها كردهاند لكن مىگويد اينها كار خوبى است. اگر كسى اين مطلب را بگويد، خوب است كه اعلام كند و امضا كند كه من آن آدمى هستم كه اين كارها را مىگويم خوب است. من گمان ندارم كسى در تمام ايران پيدا بشود كه يك همچو اعلامى بكند. و يا اين است كه مىگويد كه نه، اين كارها را نكردند اينها و اينها را كسان ديگرى كردند. چنانچه بعضى همچو چيزى گفتهاند كه اعليحضرت بى اطلاع بودند از اين مسائل، اصلا هر چه گذشته بر اين مملكت و هر چه ظلم شده است و هر چه خيانت شده، ديگران كردند و شاه اصلا اطلاع از اين مسائل ندارد. همه افراد ايران اطلاع دارند، الا شاه!! شاه توى اين جمعيت نبوده است؟! در بين اين مردم نبوده است؟! ايشان كه در فرمايشات خودشان هميشه مىگويند كه همه كارها به دست من انجام مىگيرد. و ديگران هم همين طور مىگويند كه هر چه عمل مىشود به دست شاه است. در قضيه مدرسه فيضيه كه ريختند و در مدرسه فيضيه آن كارها را كردند، ما آنوقت مىديديم كه به هر كس مراجعه مىشد، مىگفتند كه اعليحضرت فرموده است. چنانچه ما آن روز در يكى از اعلاميهها همين مطلب را نوشتيم كه به هر جا مراجعه مىشود، مىگويند كه اعليحضرت
فرمودهاند، اعليحضرت فرمودهاند كه برويد مدرسه فيضيه را بهم بريزيد و چه بكنيد. و راست هم مىگفتند، كسان ديگر يك چنين كارهائى را اجازه - نمىداد - نمىتوانستند بدهند بدون اطلاع شاه، شاه كه تمام نظام ايران در تحت رهبرى ايشان هست (ايشان هم خودشان قبول دارند اين را) و در نظام نمىشود حكم قتل كسى را يا حكم غارت يك جائى را يا حكم قتل عام يك ناحيهاى را يك رئيس شهربانى بدهد يا يك ارتشبد بدهد، هيچ كدام نمىتوانند. همه اينها بايد با امر خود شاه يا اجازه او باشد .اينها بايد اجازه بخواهند از او و او اجازه بدهد. همه اين قراردادهائى كه در مجلس واقع شده و مجلس نوشته و گذرانده و اينها همه، بگوئيم كه شاه اصلاً اطلاع نداشته است؟ ايشان در حال غش بوده در اين مدتى كه سلطنت كرده است؟! خوب، اگر در حال غش نباشد، آدم بيدار باشد و شاه يك مملكتى هم باشد آن هم يك شاهى كه همه مىدانند كه همه كارها دست خود اين است و همه ديكتاتورىها را اين دارد مىكند، آنوقت كسى بگويد كه (چنانچه گفتند، اينهائى كه طرفداران شاه و آمريكا، اين حرفها را گفتند كه) گناهى گردن ايشان نيست، ايشان هيچ اطلاعى از اين مسائل نداشتند. شاه كه آمد در قم و در حضور اينهمه جمعيت ايستاد و نطق كرد و بدگوئى كرد به علماى اسلام و بدگوئى كرد به طبقات مردم، اين گناهش گردن ديگران است!! ايشان اطلاع اصلاً نداشته از اين مسائل!! شاهى كه پشت راديو مىگويد كه اين ملاها، اين فلان، اينها ارتجاعى هستند، اينها چه هستند، به مردم امر مىكند كه از اينها مثل حيوان نجس احتراز بكنيد، ايشان اطلاعى نداشته است!! اين چه گناهى شد، گناهش گردن ديگران است كه چيز كردهاند!! ايشان اطلاعى نداشته است!! بهايشان ديكته كردهاند، ايشان هم ندانستهاند اينها چه نوشتهاند اينجا، از رو خوانده است مثل بچههائى كه يك چيزى مىخوانند و متوجه نمىشوند مفادش چيست، ايشان هم خوانده و نفهميده است كه مفاد اين چه هست!! قضيه اطلاحات ارضى به اصطلاح خودشان و اين بساطى كه درست كردند و ايشان خودش مىگويد (انقلاب شاه و ملت، انقلاب سفيد) ايشان كه مىگويد انقلاب (شاه و ملت)، نه اين انقلاب شاه و ملت نبوده است، شاه بى اطلاع از اين مسائل بوده است!! خودش كه مىگويد (انقلاب شاه و ملت) روى كاغذى اين را نوشتهاند كه اين را بخوان و اين آنقدر ادراك نمىكند كه بفهمد انقلاب شاه و ملت يعنى شاه هم دخالت دارد!! اين همين اين عبارت را مىخواند و نمىداند چه چيز نوشته است روى اينجا!! (به منطق اين آقائى كه مىگويد شاه بى اطلاع بوده است، از همه امور بى اطلاع است) پس اينكه نمىشود كسى باورش بياييد. حالا فرضاً يكى هم اين حرف را بزند اما ماها مىتوانيم باور بكنيم كه اين شاه كه همه كارها را خودش مىگويد كه بايد به نظر من باشد و منم كه همه كارها را انجام مىدهم و ديگران را هيچ حساب نمىكرد، تا چند وقت پيش از اين اصلا نه وزيرى و نه وكيل و نه چيزى، هر چه او مىگويد، آن بايد بشود، چيزهاى ديگر چه است! پس اين مطلب را نمىشود گفت كه، نمىتوانيم بگوئيم كه اين كارها همه خوب بوده است و اين كه كرده است، خوب كارى كرده است. اين را كه نمىتوانيم بگوئيم. نمىتوانيم بگوئيم كه اين كارها بد بوده است لكن شاه بى اطلاع بوده است از اين مسائل و اينها همين طور خودبخود ديگران كردهاند و نسبت به شاه دادهاند. چنانچه حالا دارند يك
دستهاى را كه از رفقاى ايشان بوده و - عرض مىكنم كه - با هم در جرمها شريك بودند، حالا اين دسته را گرفتهاند. حالا من هم نمىدانم چه جورى گرفتهاند يعنى واقعاً يك حقيقتى است اين يا اينكه مىخواهند مردم را بازى بدهند، آنها با0ز رفاقت خودشان باقى است و اينها را به صورت مثلاً از مردم مخفى كردهاند، يك جائى هم برايشان، جاى خوبى هم درست كردند، اين را ما اطلاع نداريم. حالا ما فرض مىكنيم كه ايشان با آنها ديگر وفا نكرده و شريكها را گرفتهاند. اينها البته مىخواهند همچو صورتى را، ايشان هم خيال دارد يك همچو صورتى را به ذهن مردم بياورد كه حالا كه من فهميدم كه اينها خيانت كردهاند، حالا همه اينها را ديگر من مىگيرم. معلوم شد كه اينها خيانتكارند. 12، 13 سال، 14 سال كسى وزير او بوده و عرض مىكنم با هم همه كارها را انجام دادهاند، حالا تازه ايشان اين چند روزى كه مردم مقابلش ايستادهاند، حالا فهميده است كه اينها كارهاى بدى كردهاند كه اين مردم دارند اينطور هياهو مىكنند و حالا اينها را گرفتند براى اينكه مردم بفهمند كه نخير، اعليحضرت مىخواهند اصلاحات كنند، همانطور كه اصلاحات ارضى كردند و انقلاب سفيد درست كردند، حالا مىخواهند انقلاب ادارى كنند و مىخواهند مسائل را درست كنند و وزرا را بگيرند و وزراى زمان كذا و زمان كذا و مىخواهند كارها را درست كنند. ديگر مردم چه حرفى دارند!! اين هم كه كسى باورشان ديگر از ايشان نمىآيد كه اينطور كارها بدون اطلاع ايشان شده است.
شرط قبولى توبه شاه، جبران حقوق بر باد رفته
ملت خوب يك صحبت ديگر هم ممكن است كسى بكند كه نخير، اين همه بد بوده است و ايشان هم كردهاند لكن توبه قبول است. آمده است مىگويد من توبه كردم، توبه پيش خلق و خالق قبول است و هر كه يك كارى بكند توبه بكند ولو هر چه كار بدى باشد، اين را بايد از او قبول بكنيم. اين هم يك راه است كه كسى بگويد كه حالا ديگر شاه سلطنت بكند و حكومت نكند و توبه هم كرده است و كارهائى هم كه تا حالا كرده است تمام، هيچى ديگر، حالا توبه كرده. در توبه هم اين مطلب هست. (حالا اگر ما فرض كنيم توبه هم بكند) توبه پيش خدا هم قبول نيست مگر اينكه آن چيزهائى كه مربوط به حقوق مردم است رد بشود. اگر يك كسى را كشت و بعد بگويد من توبه كردم، اين توبه قبول نيست بايد اين را كه كشته است جبران بكند، وقتى جبران كرد آنوقت پيش خدا هم وقتى توبه بكند، قبول است. ايشان بدون جبران، چون شخص اول مملكت است، خدا يك حساب ديگرى برايش باز مىكند؟! شخص اول مملكت را ديگر خدا حساب اين را نمىكند كه اين بيست و چند سال جرم مرتكب شده است، اموال مردم را خورده است، نفوس مردم را تلف كرده است، امر به خرابىها كرده است، خيانتها كرده است، جنايتها كرده است!! خدا از باب اينكه ايشان شاهند، (معلوم مىشود كه پيش خدا مثلاً به منطق اينها شاه و غير شاه فرق دارد) چون شاه است، از اين جهت مىگويد كه نه اين ديگر قبول است!! مردم كه جوانهايشان از بين رفتهاند، بروند گم بشوند اينها چه هستند، مقابل شاه كه نمىشود اين حرفها را زد!! بگوئيم كه توبه ايشان قبول است بدون اينكه شرايط توبه قبول باشد؟ اگر
مردم عادى مال مردم را خوردهاند، بگويد توبه كردم، مال مردم را بايد بدهد تا توبه باشد والا اين همان توبه گرگ مىشود و ايشان خوب، بيايند حالا اگر واقعاً توبه كردهاند، بسم الله بيايند در بانكهاى خارجه را اول باز بكنند و اين اموالى كه در اين بانكها هست، اينها را برگردانند به ملت. اين يك راهش، تا برسيم به كشتهها، حالا راه مالىاش. اينهمه اموال مردم را اتلاف كرده است و اينهمه نفت را داده به غير و در مقابلش يك چيزى كه به درد ملت نمىخورد بلكه ضرر براى ملت دارد، بيايد اول اينها را جبران كند، اعلام كند كه من مىخواهم جبران كنم. ايشان اعلام كرده است، مىگويند كه اعلام كرده است به اينكه اين خاندان من هم، اين كسانى كه مربوط به من هستند اينها هم بايد رسيدگى بشود، ببينيم كه آيا اينها خلافى كردهاند؟ نكردهاند؟ اگر خلافى كردهاند خوب اينها هم بايد محاكمه بشوند! ايشان باز... كه خاندان ايشان خلافى كردند يا نكردند؟ معلوم مىشود اين هم از آن مسائلى است كه مخفى است برايشان و اطلاع ندارند!! حالا مىخواهند ببينند كه آيا اين خاندان به كسى خلافى كردهاند، يك جرمى كردهاند!، اگر مرتكب شدهاند. خوب حالا خود ايشان كه مىگويد كه توبه كردم و مقابل ملت مىايستد و مىگويد كه خوب، من يك اشتباهاتى كردهام و حالا تعهد مىكنم كه نكنم و حالا متلزمم كه ديگر نكنم، ضمانت مىكنم و اينها را مكرر مىكند. خوب يك كسى مىايستد، يك ملت مىايستند مقابل او، مىگويند كه تا حالا اين كارها را كه كردى، خوب جبران بكن، آنوقت بگو كه ضمانت مىكنم. مساله يك مساله حقوقى است، همچو نيست كه يك مسالهاى بين تو و خدا باشد، خدا بين تو و خودش را ممكن است كه بيامرزد. ما وكيل عمومى خدا نيستيم، اما خدا قبول نمىكند مگر كه مسائل حقوقى حل بشود. حق مردم به عهده تو است الان، تو الان حق يك ملت در عهدهات است. تو مالهائى كه مال اين ملت است به باد دادهاى، تو ده سال جوانهاى ما را در توى محبس با آن وضع با آنها رفتار كردى و امر كردى كه اينطور بكنند. خوب اينها را بايد جبران بكنى تا بعد بگوئى (استغفرالله )، تو جبران نكرده مىگوئى كه من توبه كردم، ما باورمان مىآيد كه تو توبه كار هستى؟! ملت نشاختهاند تو را؟! مگر شما آن اولى هم كه آمدى سلطنت كردى همه اين التزامات (اول قانوناً بايد التزام بدهى) همه اين التزامها را دادى و بعد آمدى (به قول خودت) اين اشتباهها را كردى. تو از اين به بعد ديگر اشتباه بكن نيستى؟! يا اينكه باز اين را مىگوئى كه مردم را به غفلت بياندازى و باز مشغول بشوى به اين كارهاى اشتباهى كه مىگوئى كردم؟
پس آنكه موافق با ايشان است و اصل اول ما را كه عبارت از رفتن شاه و اين سلسله است مىگويد قبول ندارم، بايد يكى از اين مسائل را قائل بشود به اينكه نه همه كارهاى ايشان خوب بوده و شماها ملتفت نيستيد، مردم ملتفت نيستند كه اختناق يك چيز خوبىاست، نه خوب است و ايشان كارهاى خوبى كردهاند، همهاش اختناق و اينطور چيزهاست، اينها هم خوب است. يا خير، نكرده است ايشان با بى اطلاع بوده است يا توبه كرده ايشان. وقتى اين راهها همه بسته باشد، خوب بايد ايشان نباشد.
شاه و شوراى سلطنت هر دو آلت دستى براى تامين مقاصد اجانب
يك مطلب ديگر هم هست كه خوب ايشان نباشند، ايشان بروند و بعد آقازاده ايشان بيايند و عيال محترم ايشان بيايند و شوراى سلطنتى تشكيل بشود و اداره بكنند. آنها كه كارى نكردهاند ديگر، آنها ديگر خوب و صحيح هستند!! ملت ايران نمىتواند اينها را بپذيرد. يك ملتى كه از يك شخصى اين همه رنج برده و از پدرش آن همه رنج برده است، آن همه خيانت ديده است، اين احتمال را مىدهد كه اين پسر هم پسر همان پدر است، چنانچه اين پدر هم پسر همان پدر بود. و از خطاهاى ملت ما اين بود كه گذاشتند اين پسر بعد از آن پدر بيايد سلطنت بكند و بسيار آسان بود آن وقت اگر پيشنهاد مىكردند به اين متفقين و آن وقت مىايستادند و مىگفتند: ما اين را نمىخواهيم آن وقت بسيار آسان بود كه ايشان نباشند. خوب، اين پسر، پسر همين پدر است. شنيدم گفته است كه اين پدر من بى خود اين حبسىها را نگه داشته و اينها خرج دارند، اينها را بكشد، از بين ببريد اينها. مىگويند اينطور ايشان گفته است كه اين حبسىها را براى چه خرجشان را مىدهند، بكشدشان. اگر احتمال اين معنا را بدهند ملت، يك مساله مهمى است. مسائل مهمه را احتمال هم وقتى كه انسان بدهد، بايد احتياط كند او را. اگر شما يك احتمال صحيحى بدهيد كه از اين اطاق وقتى كه مىرويد بيرون، يك حيوان، يك سبعى در اينجا هست كه شمارا مىكشد، نخواهيد رفت از اينجا بيرون همان احتمالش را بدهيد. خوب حالا ما اين احتمال را نمىدهيم اما اگر من احتمال اين معنا را بدهم كه يك، شما احتمال اين معنا را بدهيد كه بيرون اينجا يك سبعى است آدمكش، احتياط مىكنيد، نمىرويد بيرون. ما احتمال اين معنى را مىدهيم كه اين خانواده سبعى هستند كه اينها ملت را خواهند به باد داد. همانطورى كه تا حالا كردهاند بعد از اين هم خواهند كرد. يك آلت دستى هستند از غير (مساله اين حرفها نيست كه، ما حالا روى احتمال داريم صحبت مىكنيم والا مساله احتمال نيست) ايشان يك آلت دستى است، پدر ايشان هم يك آلت دستى بود. آنها مىخواهند حالا آن آلت دست ديگرى آن بعدى را آلت دست قرار بدهند براى خودشان و چطور ملت مىتواند قبول بكند كه اينها باز باشند و - عرض مىكنم كه - آقائى بكنند بر ملتى در صورتى كه آنطور خيانتها را كردهاند. بنابراين اصل اول ما را گمان ندارم كه بتواند كسى انكار كند كه اين اصل نبايد باشد.
سلب اختيار از مردم، اساس رژيم تحميلى سلطنتى
يكى هم قضيه اصل دوم اين است كه اصل رژيم سلطنتى بى ربط است. رژيم سلطنتى رژيم كهنه ارتجاعى است، در وقت خودش هم بى ربط بوده است. اينكه ارتجاع مىگوئيم، يك وقت اين است كه يك چيزى در وقت خودش خوب بوده است ولى حالا ديگر كهنه شده است، سلطنت اگر چنانچه در وقت خودش هم يك چيزى بوده، حالا ديگر كهنه شده است، ديگر سلطنت يك مساله ارتجاعى است لكن سلطنت از اول چيز مزخرفى بوده است، يك آدم سلطان بر يك مردم بدون اينكه مردم اختيارى داشته باشند! حالا آن شخص اول و سلطان اولش كه هميشه با زور آمدهاند به مردم
تحميل شدهاند، هيچ وقت نبوده است كه مردم اراده داشته باشند در تعيين يك سلطان، هميشه با قلدرى و زور آمدهاند و تحميل كردهاند بر مردم و ظلم خودشان را بر مردم تحميل كردهاند و هر كارى خواستهاند به سر ملتها آوردهاند و بعد هم كه يك سلسلهاى، اولى دزد بود و همه كارهاى زشت را مىكرد حالا اصلا در رژيمهاى دنيا اين جزو مضحكههاست، يك كسى مىآيد برخلاف مثلاً يك رژيمى قيام مىكند، اين حالا كه قيام كرد، اين قيام غلط است، اين مجرم است، قيام كرده است بر ضد يك رژيمى، آمد و غلبه كرد و كشت و زد و همه كار زشت را كرد و غالب شد، حالا كه غالب شد همه مىشناسند او را، حالا شد اعليحضرت، تا حالا دزد بود، يك راهزنى آمد و زد و مثلاً سلسله قاجاريه را مىخواهد به هم بزند، تا حالا اسمش اين بود كه اين آدم قيام برخلاف سلطنت كرده و چطور است و اين دزد است و اين خائن است و همه اين حرفها را و لقبها را به او مىدادند، حالا زورش زياد شده و زد و آنها را بيرون كرد، تا بيرون كرد آقاى آمريكا از آن طرف ايشان را مىشناسد و آقاى انگلستان هم از آن طرف مىشناسد و حالا شد اعليحضرت و هر كه بر ضد اين قيام كند مجرم است. تا حالا ايشان مجرم بوده است، حالا كه، به زور به مردم غلبه كرد و او را زد و بيرون كرد، همين دزد شد (اعليحضرت )! بناى دولتها اين است همين دزدى كه تا حالا دزد بود و اگر گرفته بودند او را، مىگشتند او را و همه هم مىگفتند صحيح است اين كشتن، حالا كه زور شد و غلبه كرد، حالا ديگر مىشناسند او را يكى بعد از ديگرى. همين پريروز افغانستان همين طور شد ديگر. همين پريروز افغانستان بعد از اينكه اينها آمدند، اول هى اينها آمدند و چه، هى حرفها مىزدند برايشان، وقتى كه غلبه كردند او از آن طرف شناختش، او از آن ور شناختش، او از آن طرف شناختش.
بنابراين است كه همه ديگر اين دزد سر گردنه را حالا ديگر از اين به بعد القاب تغيير كرد، شد (اعليحضرت ) و هر كس بر خلافش بگويد، خلاف رژيم سلطنتى او چيزى بگويد يا اهانتى بر او بكند چند سال هم حبس بايد برود. اصل رژيم سلطنتى از اول يك چيز غلطى بوده. چه معنى دارد كه يك نفر آدم كه مثل همه ماها هست اكثر آنها هم از همه اين جمعيتها كمتر بودهاند. ادراكاتشان هم كمتر بوده است، اكثراً اينجورى بودهاند، خوب بله قلدرى را داشتند، قلدرىها را داشتند خيلى زورمند بودند اما ادراكاتشان مثل يك آدم متعارف هم خيلىهايشان نبوده، آنوقت اين شد شخص اول و شد شاه، بعدش ديگر به مردم هيچ ارتباط ندارد. خوب، حالا فرض ما مىكنيم كه آن مجلسى كه رضا شاه با سرنيزه درست كرد و همه ديديم، نه يك مجلس ملى بود و ملت آمد و ديد كه قاجاريه مثلا خلاف هستند، آنها را كنار گذاشت و شد ايشان، بعد ديگر از اختيار مردم شد بيرون براى اينكه حالا ايشان با اختيار مردم شد بعد هر كارى بكند، مردم هر چه فرياد بزنند كه آقا تو با اختيار ما، با انتخاب ما شاه شدى ما نمىخواهيم ديگر، برو سراغ كارت، ديگر گوش نمىدهند، ديگر سرنيزه است. مثل همين حالايى كه پيش آمده، آنها قرار دادند، يك كسى را انتخاب كردند، آن طبقه جلو انتخاب كردند حالا ما بايد جرم اين پسره را هم بكشيم. ما انتخاب كرديم اين را؟! آخر اين عقلايى است كه در 50 سال قبل يك طبقه ديگر، يك جمعيت ديگر يك كسى را انتخاب كنند به سلطنت بعد پسر او بى انتخاب اين مردم و با
مخالفت اين مردم باز سلطان باشد بر اين مردم؟ يعنى هر كارى كه بخواهد بكند (نخير، سلطان مشروطه باشد)، بى انتخاب مردم چراباشد؟ چه معنا دارد؟ هر كسى، هر جمعيتى، هر اجتماعى حق اوليش اين است كه خودش انتخاب بكند يك چيزى را كه راجع به مقدرات مملكت خودش است. كدام يك از اين ملت ما، الان اين طبقه اگر در تمام ايران شما بگرديد يك نفر را پيدا بكنيد كه بگويد من دخالت داشتم در انتخاب محمدرضا خان به سلطنت، پيدا نمىكنيد. هيچ كس، هيچ كس دخالت نداشت است. موهبت الهى بوده است (به قول خودشان) بدون اينكه مردم دخالت داشته باشند. خوب، در قانون اساسى غلط ما اين است كه سلطنت يك موهبت الهى است كه ملت مىدهند به يك شحصى. خوب ما حالا قبول كرديم، يك موهبت الهى است كه ملت مىدهند، كى ملت دادند اين را؟ كى ملت اصلاً اختيار در اين باب داشتند؟ ايشان كودتا كرد و آمد ايران، آمد تهران - را - از قزوين آمد تهران را گرفت و كودتا كرد و يك عدهاى را گرفت و حبس كرد و كم كم ماند. اولش نمىدانم رئيس قشون بود و بعد كم كم شد وزير جنگ و بعد كم كم شد نخست وزير و بعد هم با سرنيزه مجلس درست كرد و با سرنيزه الزام كرد اينها را كه بايد قاجاريه را خلع بكنيد و بايد من سلطنت كنم، همهاش سرنيزه بود. موهبت الهى كه مردم مىدهند، فرض كنيم كه مطلبش اين است كه اين موهبت الهى است و مردم مىدهند به يك كسى، مردم مىدهند، آخر مردم كجا دادند؟ كى مردم همچو كارى كردند؟ و من عرض كردم كه حالا ما فرض مىكنيم كه اين مردم هم دادند به پدر ايشان و خوب حالا بعدش چه؟ آن جمعيتى كه آنجا بودهاند يك كسى را وكيل كرده، وكيل من كه نبوده است پدر من. شما همهتان آن زمان هيچ يادتان نيست، هيچ كدامتان راى آن وقت نداشتيد، نبوديد تا راى بدهيد. هيچ كدام شما آن وقت نبوديد، ما هم كه بوديم كه راى نداشتيم، خوب، راى كه به او ندادند. حالا ما فرض مىكنيم كه يك جمعيت راى دادند به او، الان كه ما مىخواهيم زندگى بكنيم، مقدرات مملكتمان را تحت نظر يك كسى قرار بدهيم يك كسى بخواهد دخالت در امور مملكتى ما بكند بدون اينكه ما اصلاً اطلاعى داشته باشيم و بدون اينكه اختيارى داشته باشيم ايشان بايد هر كارى دلش مىخواهد بكند؟
مخالفت مردم با سلطه خاندان پهلوى و اصل رژيم سلطنتى
بنابراين اصلاً رژيم سلطنتى يك چيز غلطى است. رژيم سلطنتى چيست؟ بايد مردم خودشان يك كسى را تعيين كنند. مثلاً فرض كنيد كه يك وكيلى را تعيين مىكنند برايشان كار بكند، بايد مردم خودشان يكى را تعيين كنند كه او دخالت كند در امورشان، هر وقت او را نخواستند، بگويند برو گم شو! يك رژيمى كه اينطور استقرار دارد اگر انسان فهميد به اينكه، هر آدمى بفهمد كه هر كارى بكند ديگر از دست مردم خارج است كه بگويند برو، ديگر او هست تا آخر، سلطنت اينطورى است كه يك كسى كه سلطان شد ديگر او هست، بيخ ريش مردم هست، يك همچو آدمى هر چه خلاف بخواهد بكند دستش باز است خوف اين را ندارد كه عزلش بكنند، عزلى توى كار نيست، او هست تا آخر (همه هم شاهدوستاند)! اما اگر بنا باشد كه يك نفر آدم را پنج سال، ده سال، هشت سال بگويند كه شما بيا در
اين مملكت رئيس جمهور مثلاً باش، كارهاى اين مملكت را اداره بكن، خود مردم آزاد يكى را تعيين بكنند، اين آدم هر چه هم بد باشد به فكر خودش هست لااقل، براى اينكه مىگويد خوب من پنج سال ديگر رئيس جمهور افتادهام، وقتى افتادم پدر مرا مردم در مىآورند، اگر به يك كسى ظلم كرده باشم اينها پدر من را در مىآورند، حالا قدرت دست من است بعد از پنج سال ديگر يك آدمى هستم عادى، مثل ساير مردم. نمىكند قهراً. اصلا از اول رژيم سلطنتى يك چيز غلطى بوده است و تحميل شده است به مردم. اصل دوم ما هم اين است كه رژيم سلطنتى يك اصلى است بى ربط، بايد اختيار دست مردم باشد. اين يك مساله عقلى است، هر عاقلى اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هر كسى بايد دست خودش باشد، مائى كه، يك جمعيتى كه مملكت مال خودشان است، چيزهائى كه در مملكت است بايد به صرفه خودشان خرج بشود، بايد همه چيز اين مملكت در راه صلاح خود اين مملكت باشد يك كسى كه اصلش با مردم جداست و مىگويد كه مردم چكاره هستند من خودم هر كارى دلم مىخواهد بكنم، چطور مىشود مقدراتش را مردم دست يك همچو آدمى بدهند كه هر كارى دلش مىخواهد بكند و به مردم ديگر دخالت نباشد؟ به خلاف اينكه مردم امسال يك كسى را قرار بدهند، همه جمع بشوند با هم قرار بدهند كه اين آقا رئيس جمهور ما، پنج سال هم ايشان رئيس جمهور. ما فرض مىكنيم كه يك آدمى باشد كه خيلى جلب باشد، اين آدم خيلى جلب نمىتواند، عقل اجازهاش نمىدهد كه در اين پنج سال تو هر كارى دارى بكن، هر چه هم مىخواهى ظلم بكن و - عرض مىكنم كه - چه مىشود. ما فرض مىكنيم نه ديگر حقى براى مردم نباشد و حال آنكه در جمهورى حق است و مردم مىتوانند بگويند نه، تو غلط كردى برو دنبال كارت، اگر جمهورى اسلامى باشد كه ديگر واضح است براى اينكه اسلام براى آن كس كه سرپرستى براى مردم مىخواهد بكند ولايت بر مردم دارد يك شرايطى قرار داده است كه وقتى يك شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است، ديگر لازم نيست كه مردم جمع بشود، اصلاً خودش هيچ است اگر بيجا اگر - يك سيلى بزند، رئيس جمهور اسلام اگر يك سيلى بيجا به يك نفر بزند ساقط است، تمام شد رياست جمهوريش ديگر و بايد برود سراغ كارش آن سيلى را هم عوضش بايد بيايد بزند توى صورتش. ما يك همچو چيزى مىخواهيم.
بنابراين اصل اول كه عبارت از اينكه ما اين خاندان را نمىخواهيم اين واضح است، بايد همين طور باشد، مردم هم با ما موافقند. مساله مردمى است. مساله به حسب حق مردم، مردمى است همه مردم فرياد كردند توى خيابانها، حالا هم دارند فرياد مىكنند. همين امروز هم گفتند پنجاه هزار نفر در اصفهان قيام كردهاند و - عرض مىكنم - نهضت كردهاند و تظاهر كردهاند و از اين حرفها. الان هم همان حرفها را دارند مىزنند. اصل دوم هم كه سلطنت رژيم سلطنتى اصلش غلط است اين هم هر عاقلى اگر تصور مطلب را بكند، تصديقش هم مىكند كه يك همچو رژيمى اصلاً درست نيست. بايد اختيار دست خود مردم باشد و چه بكنند. يك كس ديگرى يكى را سلطان بكند، اين سلطان بر يكى ديگر باشد، اين مقدرات اين دست آنهاست. هر كس مقدراتش دست خودش است. اين نسل حالا مقدراتشان دست خودشان بايد باشد، نه دست يك كسى كه هفتصد سال پيش از اين بوده و حالا رفته
سراغ كارش رئيس جمهور معنايش اين است كه مقدرات دست خود مردم است. مردم الان مىخواهند قرار دهند يك كسى را رئيس جمهور، بعد از پنج سال ديگر تمام مىشود عملش، يكى ديگر را قرار مىدهند بعديش را مىآورند. اين بهتر از اوست و آن غلط بوده است و اين صحيح، اين ممكن است صحيح باشد منتهى ما جمهور به آن معنائى كه هر كس را بخواهند قرار بدهند، در ساير جاها هم اينطور نيست كه هر كس يك شرايطى در آن هست، در رئيسى كه بايد حكومت كند بر مردم، حاكم مردم يك شرايطى در اسلام دارد كه اگر آن شرايط ملاحظه بشود، يك حكومت عدل و صحيح منعقد مىشود.
تحقق جمهورى اسلامى مبنى بر رجوع به آراء مردم
اصل سوم ما اين است كه ما حكومت اسلامى مىخواهيم. يك جمهورى اسلامى كه به آراى مردم رجوع مىكنيم و شرايط را هم مىگوئيم، آن شرايط در اسلام هست براى هر كس كه مىخواهيد تعيين كنيد، هر كه اين شرايط را دارد اين را بخواهند، شرايطش نباشد كه هر دزدى را بخواهند قرار بدهند هيچ عاقلى اين را نمىپذيرد كه هر دزدى را بخواهند قرار بدهند و قرار هم نمىدهند. اين شرط سوم را هم، اين اصل سوم را هم حالا من خسته شدهام بعد عرض مىكنم. و بعضى از حرفهائى كه گفته شده است و نطقى كه امروز باز اعليحضرت فرمودهاند و حرفهائى كه زدهاند، اينها ديگر بعد يك تاملى در آن بكنيم ببينيم چه ايشان گفته است و ما بايد چه بگوئيم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
بيانات امام خمينى در مورد حق مسلم و مشروع ملتها در تعيين سرنوشت و اشاره به هدف نهايى ملت ايران
تحقق جمهورى اسلامى، آرمان نهائى ملت
بسم الله الرحمن الرحيم
ما عرض كرديم كه ملت ايران (كه ما هم دنبال ملت ايران هستيم) آنها سه تا اصل را تقاضا دارند و در تظاهراتى كه سرتاسر ايران كردند و حالا هم مىكنند اين سه تا اصل را ذكر مىكنند و مقصودشان تحقق اين سه تا اصل است، البته آن كه مقصود اصلى و هدف اصلى است آن اصل سوم است كه حكومت اسلامى، جمهورى اسلامى، آن كه هدف نهائى و اصل است آن است لكن دو اصل ديگر هم در آن منضم است يعنى اگر همان اصل هم فقط مىگفتند، اين دو تا اصل هم لازمه آن هست. آنها كه مىگويند ما حكومت اسلامى مىخواهيم يا جمهورى اسلامى مىخواهيم، تحقق جمهورى اسلامى نفى رژيم سلطنتى است و نفى رژيم سلطنتى نفى شاه است در صورتى كه شاه هم قانونى بوده باشد حكومتش والا از اول ديگر بىاساس است. اين دو تا اصل اگر چه هدف اصلى نيست لكن دو تا اصل مهم است كه به يك وجهى اينها هم هدف هستند، البته هدف نهائى عبارت از همان تاسيس يك حكومت عدل اسلامى است لكن خود همين معنا كه بايد اين شخص و اين سلسله بروند سراغ كارشان اين هم خودش يك هدفى است - هدفى شده است از براى ايرانىها براى اينكه بعد از آنكه ايرانىها تمام جناياتى كه تا حالا برايشان شده است در اين 50 سال و تمام بدبختىهائى كه اينها داشتهاند، چه از اينكه نگذاشتهاند رشد فكرى بكنند جوانها و از آن طرف به واسطه زيادى مراكز فساد - كه مراكز فحشا و فساد و اشاعه اين مراكز، چه از ناحيه اينكه مثلاً مشروب فروشى چقدر هست اين كازينوها و اين بساط چقدر هست، مجلاتى كه اسباب فساد مىشود و جوانها را فاسد مىكند چقدر در اين 50 سال بوده است و ترويج از آنها كردهاند و راديوها چه حالى داشتند، سينماها چه حالى داشتند، تلويزيونها چه حالى داشتند همه اينها به واسطه اين است كه اين رژيم و اين حكومت، حكومتى است كه مىخواهد كه اين جوانهاى ما را فاسد كند و اين مراكز زياد فحشا و همه اطراف و همه جوانب فحشا را رواج دادن براى اين است كه جوانها را از دانشگاهها بكشند به ميخانهها و به كارهاى زشت و بد. پس اين جنبه كه عبارت از فاسد كردن جوانهاى ماست، اين هم زير سر همين حكومت فاسد است كه اگر حكومت، حكومت صالح بود، مصالح مسلمين را و مصالح ملت را درنظر مىگرفت، نمىگذاشت كه اين قوه بزرگ و اين نيروى عظيم ملى فاسد بشود و كار از آن نيايد. اين را مردم از
چشم همين هيئت حاكمهاى كه شاه اينجا درست كرده، همين رژيم فاسد مىدانند و از آن طرف هم اينكه راجع به فرهنگمان، راجع به اقتصادمان، هر چه بدبختى در ايران تحقق پيدا كرده، ملت ايران از دست اينها مىدانند و واقع هم همين است كه حكومت فاسد موجب همه فسادهائى است كه از همه اطراف به ما احاطه كرده. بنابراين خود اين الان يك هدفى شده است براى مردم كه اين آدم نبايد باشد و اين رژيم نبايد باشد، اين خودش يك هدف كانه اصيلى الان از براى مردم است ولو اينكه وقتى كه ما آن هدف اصلى را ملاحظه كنيم، اين مقدمه اوست و لازمه اوست. نبودن اين رژيم لازمه بودن رژيم صحيح اسلامى است بنابراين، اين دو تا اصل به آنطورى كه عرض كردم اشكالى در آن نيست و كسى نمىتواند، يك كسى كه بخواهد درست فكر كند، عاقلانه فكر كند، بستگى نداشته باشد به آمريكا يا به شاه، نمىتواند ديگر تصديق كند كه اين رژيم بايد باشد، با اين فسادهائى كه مترتب بر آن هست معذلك بايد باشد و نمىتواند انكار كند كه فساد در كار بوده و اينقدر هم قضيه شور بوده كه خود خان هم فهميده است براى اينكه خوب چند روز پيش از اين پشت راديو ديديد كه اقرار كرد به همه اشتباهات منتهى اسمش را اشتباهات گذاشت لكن اقرار به اين كرد كه تا حالا هر چه شده است كارهاى خلاف بوده و از اين به بعد نمىشود.
بنابراين يك مسالهاى است كه خود ايشان هم، حالا گاهى وقتها يك كاسههائى كه از آش داغتر هم هست داريم، ممكن است كه در بين مردم كه به اثر فكر عقب افتادهاند يا اينكه خير، طمع دارند و باز ميل دارند كه شاه باشد و آمريكائىها باشند، اينها باز شاه را بخواهند تنزيهش كنند و بگويند چه هست، ممكن است باشد ولى خود ايشان هم تصديق كرده به اينكه دراين مدت اشتباهات بوده است و ما هم عرض كرديم كه قضيه اشتباهات نبوده، تعمدها بوده است و از آنوقت تا حال هر چه كار كرديد شما بر ضد ملت كرديد و سلطانى (اگر چنانچه ما فرض هم بكنيم كه يك سلطانى باشد كه روى قوانين درست آمده باشد روى كار) اگر چنانچه خيانت به يك ملتى كرد، اين ديگر لياقت سلطنت ندارد و ساقط است.
تكيه بر استقلال اقوام در تعيين سرنوشت
بنابراين اصل اول و دوم كه اين نبايد باشد و رژيم سلطنتى يعنى يك رژيم كهنه غلطى از اول بوده و بر حسب عقل هم يك مطلب غلطى است كه مثلاً در 700 سال پيش از اين يك جمعيتى، ما فرض كنيم كه اگر هم اينجور بوده، با اينكه اينجور كه نبوده است اين، اين را ما مىدانيم كه از اول اينطور نبوده است كه با تصويب ملت روى كار آمده باشد، سرسلسله قاجاريه را همه مىدانند كه آمد و زد و گرفت و زدند و به هم زدند اوضاع را، خود رضاشاه را همه ما ديديم او را ديگر، آن شنيدنى است، و آن هم ديدنى است كه ما كه يادمان هست اينكه ايشان هم آمد و گرفت و زد و چه كرد و با زور و با سرنيزه سلطه پيدا كرد و سلطنت پيدا كرد كه هيچ ابداً به ملت ارتباط نداشت، حالا ما فرض كنيم كه نه، يك سلطنتى را ملت آورده است روى كار، در 700 سال پيش از اين ملت ايران جمع شد و يك
سلطانى را، خودش را و اعقابش را سلطان كردند. راجع به آن سلطانى كه در زمان خودشان است و سر و كار خودشان با آنهاست بسيار خوب، خوب شما خواهيد مقدرات مملكت خودتان را، مملكت از شماست و مقدرات مملكت هم بايد به دست شماها باشد و شما هم يك نفر را منتخب كرديد، خوب ما از اين پيرمردهاى 70 سال پيش از اين، 700 سال پيش از اين پرسيم شما نسبت به ما چكاره هستيد؟ شما به چه دليل يك كسى را سلطان براى ما قرار داديد؟ ما خودمان در اين زمان بايد انتخاب كنيم. به مجرد اينكه در 700 سال پيش از اين يك اشخاصى آمدند و يك كسى رايا يك سلسلهاى را سلطان كردند، اين اسباب اين مىشود كه نسبت به ما هم يك وضع عقلى قانونى داشته باشد؟ به چه دليل؟ هر قانونى اين را بگويد، غلط است كه بايد حتماً شما تسليم بشويد به آنى كه 700 سال پيش از اين به عقل خودش يك چيزى را گفته است و يك كسى سلطان كرده است. بنابر اين اگر هم ما فرض مىكرديم كه سلطنت مثلاً رضاشاه يك سلطنتى بوده است كه روى تصويب مردم بوده و آن مجلسى كه درست كردهاند، آن قلابى كه درست كردند نه يك مجلس صحيحى ما فرض كرديم بوده است، آنها هم موكلهايشان يك طايفه ديگرى بودند، الان اكثريت جمعيت الا نادرشان، نادرشان كه چند نفرى در هر شهرى ممكن است پيدا بشود كه يادشان است آن وقت، اگر هم يادشان باشد آن وقت معلوم نيست كه اكثر اينها به يك حدى رسيده بودند كه راى داشته باشند، بچه بودند يا جوان بودند، خوب حالا ما فرض مىكنيم كه در 70 سال پيش از اين، و يا 100 سال پيش از اين يك جمعيتى آمدند، جمعيتى كه پدران اين طايفه بودند و آمدند و راى دادند به اينكه وكلائى تعيين كردند، مىگوئيم حالا آزاد بودند همهاش گفتنى است والا نيست اينطورها (فرض كنيم كه خير، آزاد بودند وكلا را تعيين كردند آنها، آن وكلا، وكلاى اينها بودند، بسيار خوب، وكلاى آنها حق داشتند كه يك كسى را تعيين كنند كه مقدرات اينها دست او باشد. درست خوب به چه مناسبت اين وكلا، وكلاى ما كه نبودهاند، خوب شما كه آن وقت نبوديد. تا وكيل داشته باشيد، وكيلهاى شما كه نبودند. به چه مناسبت آنها مقدرات شما را دست پسر رضاخان دادند؟ چه حقى، پدران ما چه حقى داشتند كه يك همچنين كارى بكنند؟ نه ما پدرانمان را وكيل كرده بوديم و نه خودمان وكيل كرده بوديم اين وكلا را، اينها بيجا يك همچون كارى كردند.
بنابراين اصل رژيم سلطنتى بطلانش همراه خودش است، خود قانون اساسى آنوقت كه اين فروعش همهاش پوسيده است، همين خود قانون اساسى مىگويد كه سلطنت يك موهبتى است الهى كه به اعليحضرت آن را مردم مىدهند. حالا موهبت الهى است و مردم مىدهند، حالا اين، چه جور شده كه مردم وكيل خدا هستند، اين موهبت را مردم مىدهند، اين چه است؟ شايد آن وقت هم اينها ديدند كه نمىشود مثلاً دعوا كرد با رضاخان يا با آن سلاطين كه آن وقت بودند نمىشود خيلى دعوا كرد، خواستند، يك استخوان لاى زخم بگذارند. قضيه اين حرفها نيست بيخود است، اين نظام غلط پوسيدهاى است. در هر صورت در خود قانون اساسى هم اين است كه سلطنت موهبت الهى است كه مرم مىدهند به شاه. حالا ما همين ماده را مىخواهيم عمل بكنيم به آن مردم بايد سلطنت را بدهند به شاه، ما از
سرتاسر اين مملكت سؤال مىكنيم كه سلطنت ايشان را آيا شما داديد به ايشان؟ هيچ كس جواب آره ندارد براى اينكه اگر هم صحيح باشد پدران شما (اگر صحيح باشد، من عرض مىكنم دروغ است اين حرف اما اگر هم صحيح باشد) اين موهبت الهى را دادند به رضاخان، خوب رضاخان مرد و سلطنت او هم تمام شد. پدران ما نه وكيل ما بودهاند نه ولى مابودند، هيچى نبودند. آن وقت اكثر مردم نبودند در كار تاپدرشان يك كارى برايشان بكنند. بنابر اين به چه دليل الان محمدرضاخان به حسب قانون اساسى، به حسب همين قانون كه موهبت الهى است كه مردم دهند به شاه، خوب از ايشان ما مىپرسيم كه كدام مردم به شما چنين راى دادند؟ شما خودتان قبول داريد كه اين راى را به پدر شما دادند آن هم آنهائى كه دادند، الان از آنها كمى مانده است هيچى نمانده است تقريبا، اگر هم داده باشند. بنابر اين روى موازين قانون اساسى يعنى روى همين مادهاى كه شاه به آن استناد مىكند براى سلطنت خودش، روى همين ماده ايشان سلطنت ندارد براى اينكه موهبت الهى بايد ملت بدهند به يك كسى كه شاه بشود و ملت ندادهاند به او. عرض كنم اينها روى اين است كه سلطنت رضا شاه را مردم داده باشند به او و مردم ندادهاند و ما ديگر ميدانيم و ما فرض مىكنيم كه خير، آن سلطنت موهبت الهى بوده است كه مردم دادهاند به شاه. حالا ما اين هم فرضش مىكنيم كه خير، خود اين مردم همه با هم جمع شدند و اين موهبت الهى را تقديم آقاى آريا مهر كردند، خوب الان كه مردم همه دارند گويند نمىخواهيم، خوب تمام مىشود قضيه. خوب يك چيزى را مردم دادند، حالا مىگيرند. يك چيزى كه اختيارش دادنش دست يكى كسى است، اختيار گرفتنش هم دست خود اوست.
ما فرض مىكنيم كه همه مردم جمع شدند يك روزى گفتند كه محمدرضاخان سلطنت براى او باشد. ما اين موهبت الهى را تقديم ايشان كرديم، حالا را شما چه گوئيد؟ تو حالا مىخواهى سلطنت بكنى، سلطنت سابق بسيار خوب، تا حالا قانونى هستى به قول خودت، از حالا كه مردم دارند گويند نه، ديگر چه؟ مىگوئيد كه همه باز هم مىگويند آره؟ اصفهانىها داشتند آتش مىزدند به همه چيز، باز آنجا، مرديكه آنجا(ايشان بود يا يك كسى از رفقايشان) مىگفت كه مردم شاهدوست اصفهان!! الان هم اينها اين حرفها را مىزنند كه مردم شاهدوست ايران!! خوب الان اين مردم شاهدوست همه با هم جمع شدهاند مىگويند ما نمىخواهيم يك مطلبى را، يك كسى را من وكيل كردم، مادامى كه عزلش نكردم وكيل است، وقتى عزلش كردم ديگر نمىتواند بگويد تو وكيل كردى مرا ديگر حق ندارى حرف بزنى، خوب سلطنت يك چيزى بوده كه مردم بايد بدهند به يك كسى، حالا ما هم فرض كنيم مردم دادند به شما، حالا مىگويند نمىخواهيم، حالا ديگر ايشان چه مىگويد؟ پس ايشان ياغى است الان. اينكه من گاهى مىنويسم ياغى، نه اين است كه مبالغهاى است، مبالغه نيست، ايشان الان ياغى است ياغى عبارت از آن آدمى است كه بيايد بيخودى يك جايى، يا به ضد قوانين بخواهد يك حكومتى بكند، بخواهد يك كلاهبردارى بكند، ايشان تمام اين استفادههائى كه در اين مدت كرده روى ياغيگرى بوده است و كلاهبردارى بوده. اگر فرض كنيد سلطنت يك حقوقى داشته است و ايشان حقوقش را گرفته، كلاهبردارى بوده براى اينكه سلطنت نبوده كه تا حقوق بگيرد ايشان. ما فرض مىكنيم كه
خير، ايشان همچو موافق با همه مواد قوانين عمل كرده و سلطنت هم يك حقوقى داشته و آن حقوق ناچيز را هم ايشان گرفته، ما از ايشان پرسيم كه شما به چه دليل گرفتى؟ شما كه سلطان نيستيد كه حقوق بگيريد. الان كه مردم دارند فرياد مىزنند كه (نه) به چه مناسبت شما در جايى كه مال ملت است نشستهاى؟ جايى كه مال ملت است روى حكمفرمائى مىكنى، مردم را دعوت مىكنى شما كه، مال ملت است اينها، چه مىگوئى به مردم؟
بنابراين اين اصلى كه ايشان نبايد باشد، مردم مىگويند نبايد باشد اما حالا مردم مىگويند نبايد باشد، شايد اكثراً غافل باشند از اينكه اين نبايد كه از اول باشد، نبوده از اول، نه اينكه نبايد باشد. نبايد باشد، مال آنى است كه تا حالا بوده، حالا مىگوئيم آقا تا حالا شما بوديد بسيار خوب، حالا از اين به بعد چه گوئيد، خوب برو ديگر بس است ديگر تا حالا هر كارى كردى خوب يا بد، بسيار خوب از حالا ما نمىخواهيم. اين مال (نبايد باشد) است اما وقتى كه مطلب را بازش كنيم از هم يا تاريخ اين سلطنت ايشان را آنهائى كه يادشان است و آنهائى كه تو كتابها نوشتهاند اگر نوشته باشند و جرات كرده باشند، نوشتهاند، منتها ظاهر نيست بعد پيدا مىشود اينها. و آنهائى كه اطلاع به واقعه دارند خوب، مىدانند كه قضيه اين نبوده است كه يك سلطنت اعطائى باشد كه قانون اساسى گويد كه اعطا كردند. اين سلطنت رضاخان، پدر محمدرضا، اين يك سلطنت زورى قلدرى، مجلس سرنيزهاى و الزامى به اينكه شما بايد راى بدهيد به اينكه
آن دسته بروند و اين دسته بيايند، نه آن دسته درست بود و نه اين دسته درست بود.
دليل پشتيبانى ابرقدرتها از شاه تثبيت منافع خودشان است
قضيه اين نبود كه يك مجلس قانونى بوده و يك انتخاب قانونى بوده و اينها و ما حالا مىگوييم كه شما تا حالا درست بوديد. اصلاً از اول غلط بوده، از اول نبوده ايشان شاه. پدرش را انگليسىها تحميل كردند به ما و خودش را هم متفقين يعنى هم انگليس و هم روس و هم آمريكا تحميل كردند به ما، الان هم پشت سرش ايستادند و هر شب و هر روز داد مىزنند به اينكه نه، ما اين را خواهيم، ما بهتر از اين كسى را نداريم (با تعبير اينكه بعضى وقتها تعبير به اينكه، مىگويند تعبير شده است به اينكه اين آدم ماست) كارتر بگويد اين را كه (اين آدم ماست، اين بايد باشد) ما نمىخواهيم آقا، خوب يك كسى كه شما گذاشتهايد براى منافع خودتان ما منافع خودمان را بايد ملاحظه كنيم، ملت ايران مىگويد منافع خودم را مىخواهم ملاحظه كنم، نه منافع آمريكا را. خوب، آمريكا و انگلستان و روس همه شان جمع شدند به اينكه /ايشان را / بايد باشد ايشان، همه فرياد ملت ايران اين است كه اينها چكاره اند كه مىگويند اين بايد باشد؟، ما ملت و مملكت مال ما، هيچ كدام شما حق نداريد بگوئيد كه ايشان بايد باشند. (منافع ما را ايشان بهتر از ديگران حفظ مىكند)!! خوب منافع شما را حفظ مىكند، به ما چه ربطى دارد؟ وقتى بناشد منافع شما را اينها حفظ مى كنند شما ببريدش يك جائى هر چه هم دلتان مىخواهد به او، هر كارى مىخواهيد بكنيد اين چه معنا دارد كه شما يك كسى منافع شما را چيز
مىكند ولكن از ما مىدزدد و به شما مىدهد. ما مىخواهيم ندزدد، مىخواهيم دستش را بگيريم كه ندزدد ديگر، مال مردم را برندارد بدهد به شما. ما اشكالمان سر هر دوى شماهاست، سر آمريكاست كه دارد مىخورد و مىبرد، سر اين است كه دارد مىدهد اموال مردم را به غارت . در اينجا حرفهاى ديگر هست، حرفها مىزنند، ايشان مكر را اين را مى گويند كه اگر چنانچه من بروم اين مملكت تجزيه مىشود، حالا ايران است، بعد ايرانستان مىشود، يعنى تبع مثلاً روسها، يك تكهاش تبع روسها مثل ازبكستان و نمىدانم چه مىشود اين هم ايرانستان شود و آن طرفش هم چهار قسمت مىشود، آن طرفش هم دست انگليسها مىافتد آن طرفش هم دست مثلاً روسها مىافتد اين طرفش هم دست آمريكائى و تجزيه مىشود ايران.
الان كه ايران، ايران است براى خاطر به صدقه سر ايشان است كه ايران است، اگر ايشان نباشند اين تجزيه مىشود و هر كدام يك تكهاش را مىبرند!! خوب اينكه هر كدام يك تكه را مىبرند، به نفع آنهاست يا به ضرر آنهااست؟ خوب، لابد به نفع آنهاست كه مىبرند. خوب حالا ما بايد ملاحظه كنيم ببينيم كه اگر ايشان باشند تجزيه مىشود، يا اگر ايشان نباشند؟ اگر بناشد كه شما نباشيد تجزيه مىشود، اگر برويد تجزيه مىشود كه به نفع آنهاست، چه شد كه همه اينها طرفدار شمايند؟ شما مىگوئيد اگر من نباشم آذربايجان را روسها مىبرند، روسها از خدا مىخواهند آذربايجان را ببرند، آن طرف هم انگليسها مىبرند، آنها هم از خدا خواهند كه يك طرف را ببرند، يك مقدارش را هم مثلاً فرض كنيد كه كسى ديگرى مىبرد، آمريكائىها مىبرند، آنها هم كه مىخواهند. اگر رفتن شما به نفع آنهاست و اگر شما برويد تجزيه مىشود، پس چرا از شما اينقدر تائيد مىكنند؟ كارتر هر روز هر وقت يك صحبتى پيش آيد مىگويد كه ما اين را لازمش داريم، اين بايد باشد، اين نفع ماست. اين كه نباشد نفعش بيشتر است. مىگوئى آنها نمىفهمند تو مىفهمى؟ كارتر و آمريكائىها و انگلستان و اينها نمىفهمند كه اگر من بروم اينجورى مىشود و به نفعشان است، از اين جهت پشتيبانى مىكنند؟ كه نمىتوانى تصديق كنى پس معلوم مىشود كه با بودن شما تجزيه است و الان تجزيه است. الان ما يك مملكت مستقلى نداريم، يك مملكتى كه ارتشش زير دست يك كس ديگر است، فرهنگش باز زير دست ديگرى است، مجلسش به دست ديگرى است، ما چه داريم آخر؟ يك مملكتى مجلس دارد، اگر يك مجلسى دارد، مملكتى است، ما مجلس نداريم. تو خودت در نوشتههايت گفتنى، در صحبتهايت گفتى كه ليست مىآوردند. زمان پدرش را دارد مىگويد يا توجه ندارد، يك وقت شروع مىكند تعريف كردن از پدر و يك وقت هم مىگويد تا چند سال پيش از اين ليست مىآوردند مىدادند به ما، به حكومتها كه وكلا را تعيين كنند. زمان پدرش هم مىگويد همين طور بودهاست و زمان خودش هم تا مدتى اينطور بوده منتهى حالا ديگر، حالا ديگراينطور نيست. خوب ما كه مملكتمان وضعش اين است كه ليست بايد بياورند تا وكلائى كه مردم بايد تعيين كنند، حتى تو هم نبايد تعيين كنى، بايد سفارتخانهها تعيين كنند كه اينها را شما بايد قرار بدهيد و كيل /ما كه / پس مجلس ما نداريم. وقتى مجلس نداريم ديگر قانون اساسى يعنى عمل به قانون اساسى معنا ندارد مجلسى
نيست كه عمل به قانون اساسى باشد. پس ما قانون اساسى هم كه به آن عمل بكنيم الان نيست در كار.
يك قانون اساسى بوده است و نوشتهاند و گذاشتند كنار. فرهنگ ما را هم كه همه مىدانيد كه فرهنگى است كه آنها درست كردهاند براى ما، نظاممان كه آنطورىاست، اقتصادمان كه از همه چيز بدتراست همه اينها الان تحت تصرف ديگران است. الان مملكت ما يك مملكت تجزيه شدهاى، مملكتى است كه تحت نظر ديگران و تحت سلطه ديگران است و هر چه منافع هست دارند مىبرند و مىخورند و علاوه بر آن دارند جوانان ما را خراب مىكنند و ضايع مىكنند و از طرفى نمىگذارند تحصيل بكنند. حتى اينهائى كه در خارج آمدهاند، اينها كه الان در خارج آمدهاند براى نيروى اتمى اينها، خوب چند دستهشان يك دودستهشان پيش من آمدهاند و حرفشان اين است كه نمىگذارند كه ماتحصيل بكنيم درست، ما را بهيك حد پائينتر از آن كه هستيم نگه مىدارند و نمىگذارند تحصيل بكنند اينها. نمى گذارند در خود دانشگاهمان تحصيل بكنند اينها، تحصيلشان را به يك حد محدودى كه بيشتر از آن حد نروند كه مبادا آدمى پيدا بشود در مقابلشان بايستد. پس رفتن شما اسباب اين مى شود كه اين تجزيه برداشته بشود يعنى استقلال بشود، مستقل بشويم.
اين طرحى كه ما داريم را ايشان مى گويند كه اين طرح اصلاً همان قضيه تجزيه است. اينكه همه مردم دارند مىگويند (حكومت اسلامى يعنى يك حكومت تجزيه شده!! و همه اطراف مملكت يك صدا دارند مىگويند ما حكومت اسلامى خواهيم اين معنى لاتجزيه است، اين معنى اين است كه همه يك چيز مىخواهند. تجزيه معنايش اين است كه يك دسته چيزى را بخواهد و دسته ديگر چيز ديگرى را. يكى از حرفهايش اين است كه آنوقت كردستان خودش عليحده مىشود. اگر به اين ترتيبى كه اينها گويند كردستان عليحده مىشود، بلوچستان عليحده مىشود، لرستان عليحده يعنى هر كدام حكومت مستقل و خودمختارى خواهند، ما مىگوئيم كه الان وضع همه جا خراب است.اينهمه مردم كه الان دارند فرياد مىكنند كه ما حكومت اسلامى مىخواهيم معنايش اين است كه تجزيه نمىخواهيم، معنايش اين است كه كردستان عليحده حكومت اسلامى مىخواهد، آن هم حكومت اسلامى مىخواهد، آن هم حكومتاسلامى. همهشان دارند حكومت اسلام مىخواهند. الان شما به كردستان برويد فرياد حكومت اسلامى است، به بلوچستان برويد فرياد حكومت اسلامى است، به خراسان برويد، به هر جا برويد همين صحبتهاست، همين آش است و همين كاسه كه حكومت اسلامى مىخواهيم. وقتى بنا شد يك ملتى همهاش حكومت اسلامى بخواهد، اين ديگر تجزيه بردار است؟!! اين را مىشود گفت تجزيه؟!! اين تبليغات است. حالا من خسته شدم كه مابقى فرمايشات ايشان را درست توضيح بدهيم. انشاءالله خداوند تائيد كند همه شما را و اصلاح كند امور مسلمين را و ايران را.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته