معرفی نویسندگان روس
دراینجا قصد دارم نویسندگان و ادبا روس زبان رو همرا با آثارشون معرفی کنم امیدوارم مفید فایده باشد.
داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس است.هر چند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید.او را مهمترین داستان کوتاهنویس برمیشمارند و در زمینهٔ نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود به جا گذاشتهاست و وی را پس از شکسپیر بزرگترین نمایش نامه نویس میدانند. چخوف در چهل و چهار سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت.
چخوف در ۲۹ ژانویه ۱۸۶۰ در شهر تاگانروک، در جنوب روسیه، شمال قفقاز، در ساحل دریای آزوف به دنیا آمد. پدربزرگ پدریاش در مِلک کُنت چرتکف، مالک استان وارنشسکایا، سرف بود. او توانست آزادی خود و خانوادهٍ خود را بخرد. پدرش مغازهٔ خواربار فروشی داشت. او مرد مذهبی خشنی بود و فرزنداناش را تنبیه بدنی میکرد. روزهای یکشنبه پسرانانش (او ۵ پسر داشت که آنتوان دومین آنها بود.) را مجبور میکرد به کلیسا بروند و در گروه همسرایانی که خودش تشکیل داده بود آواز بخوانند. اگر اندکی ابراز نارضایتی میکردند آنها را با چوب تنبه میکرد. همچنین آنها را در ساعاتی طولانی، حتا در زمستانهای سرد، در مغازهاش به کار میگرفت. آنتوان در ۱۸۶۷ در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسهٔ دینی یونانی آغاز کرد اما دو سال بعد در کلاس اول مدرسهٔ عادی به تحصیل خود ادامه داد. پدر چخوف شیفتهٔ موسیقی بود و همین شیفتگی او را از داد و ستد باز داشت و به ورشکستگی کشاندکليسايی در شهر تاگانروک که چخوف در آن در تاریخ ده فوریه ۱۸۶۰ غسل تعمید داده شد.و او در سال ۱۸۷۶ از ترس طلبکارانش به همراه خانواده به مسکو رفت و آنتوان تنها در تاگانروک باقی ماند تا تحصیلات دبیرستانیاش را به پایان ببرد. او در سالهای پایانی تحصیلات متوسطهاش در تاگانروک به تآتر میرفت و نخستین نمایشنامهٔ خود را به نام بیپدری و بعد کمدی آواز مرغ بیدلیل نبود را نوشت. او در همین سالها مجلهٔ غیررسمی و دستنویس الکن را منتشر میکرد که توسط برادراناش به مسکو هم برده میشد. برادر بزرگاش، آلکساندر پاولویچ چخوف در سال ۱۸۷۶ به دانشگاه مسکو رفت بود و در رشتهٔ علوم طبیعی دانشکدهٔ ریاضی-فیزیک مشغول تحصیل بود و در روزنامههای فکاهی مسکو و پتربورگ داستان مینوشت. آنتوان نیز در ۱۸۷۹ تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و به مسکو رفت و در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد.
چخوف در نیمهٔ سال ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد برای همین این سال را مبدا تاریخی آغاز نویسندگی چخوف برمیشمارند. جخوف در نامهای به فیودور باتیوشکوف مینویسد:«نخستین تکهٔ ناچیزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشریهٔ «دارگون فلای» در ماه مارس یا آوریل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشتهٔ ناچیز را آغازی بهحساب بیاورد، بنابر این سالگرد (بیست و پنجسال نویسندگی) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسید.» آنچه چخوف به آن اشاره میکند درواقع داستان کوتاهی است به نام «نامهٔ ستپان ولادیمیریچ اِن، مالک اهل دُن، به همسایهٔ دانشمندش، دکتر فریدریخ» که در مجلهٔ سنجاقک شمارهٔ ۱۰ منتشر شد. او در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه بر آموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نامهای مستعاری مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبدگندیده، برادر برادرم، روور، اولیس... به نوستن بیوقفهٔ داستان و طنز در مجلههای فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادراناش را تامین میکرد. او در ۱۸۸۴ به عنوان پزشک فارغالتحصیل شد و در شهر واسکرسنسک، نزدیک مسکو، به طبابت پرداخت. اولین مجموعه داستاناش با نام قصههای ملپامن در همین سال منتشر شد و اولین نقدها دربارهٔ او نوشته شد. در دسامبر همین سال هنگامی که چخوف ۲۴ ساله بود اولین خلطهای خونی که نشان از بیماری مهلک سل داشت مشاهده شد.
چخوف بعد از پایان تحصیلاتاش در رشتهٔ پزشکی به طور حرفهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد. در ۱۸۸۵ همکاری خود را با روزنامهٔ پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایشنامهٔ او به نام در جادهٔ بزرگ به روی صحنه برود که کمیتهٔ سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد. مجموعهٔ داستانهای گلباقالی او در ژانویه سال بعد منتشر شد. در فوریه همین سال (۱۸۸۶) با آ. سووُربن سردبیر روزنامه عصر جدید آشنا شد و داستانهای، مراسم تدفین، دشمن،... در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. بیماری سلاش شدت گرفت و او در آوریل ۱۸۸۷ به تاگانروک و کوههای مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید در اوت همین سال مجموعهٔ در گرگومیش منتشر شد و در اکتبر نمایشنامهٔ بلندش با نام ایوانف در تآتر کورش مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد.
چخوف در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴به همراه همسرش اولگا کنیپر برای معالجه به آلمان استراحتگاه بادن ویلر رفت. در این استراحتگاه حال او بهتر میشود اما این بهبودی زیاد طول نمیکشد و روز به روز حال او وخیمتر میشود. اولگا کنیپر در خاطرات خود شرح دقیقی از روزها و آخرین ساعات زندگی چخوف نوشتهاست. ساعت ۱۱ شب حال چخوف وخیم میشود و اولگا پزشک معالج او، دکتر شورر، را خبر میکند. اولگا در خاطراتاش مینویسد:«دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد. و بعد دستور شامپاین داد. آنتوان یک گیلاس پر برداشت. مزهمزه کرد و لبخندی به من زد و گفت «خیلی وقت است شامپاین نخوردهام.» آن را لاجرعه سرکشید. به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمیکشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.» و این ساعات اولیه روز ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۴ بود.
تشییع جنازهٔ چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابانهای مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشمگیر بود. سرانجام در گورستان صومعهٔ نووو-دویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.
داستان های کوتاه
چخوف نخستین مجموعه داستاناش را دو سال پس از دریافت درجهٔ دکترای پزشکی به چاپ رساند. سال بعد انتشار مجموعه داستان «هنگام شام» جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا میکرد، برایش به ارمغان آورد. چخوف بیش از هفتصد داستان کوتاه نوشتهاست. در داستانهای او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدمهای داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانهاست، تعریف میشود. چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان مفهوم طرح را نیز در داستاننویسی تغییر داد. او در داستانهایاش به جای ارائهٔ تغییر سعی میکند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستانهای موفق او رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانهٔ آدمهای داستان او را تشکیل میدهند. تسلط چخوف به نمایشنامه باعث افزایش توانائی وی در خلق دیالوگهای زیبا و جذاب شده بود. او را «مهمترین داستان کوتاهنویس همهٔ اعصار» نامیدهاند.
چند داستان کوتاه
۱۸۸۳ - از دفترچه خاطرات یک دوشیزه
۱۸۸۴ - بوقلمون صفت
۱۸۸۹ - بانو با سگ ملوس
- نشان شیروخورشید
نمایش نامه ها
نخستین نمایشنامهٔ چخوف بی پدری است که چندان شناخته شده نیست و پس از آن ایوانف.یکی دو نمایشنامهٔ بعدی چخوف هم چندان موفق از کار در نیامد تا اینکه با اجرای نمایش «مرغ دریایی» در ۱۸۹۷ در سالن تئاتر هنری مسکو چخوف طعم نخستین موفقیت بزرگاش را در زمینهٔ نمایشنامهنویسی چشید. همین نمایشنامه دو سال قبل از آن در سالن تئاتر الکساندریسکی در سنت پترزبورگ با چنان عدم استقبالی روبهرو شده بود که چخوف در میانهٔ دومین شب نمایش آن، سالن را ترک کرده بود و قسم خورده بود دیگر هرگز برای تئاتر چیزی ننویسد. اما همان نمایشنامه در دست بازیگران چیرهدست تئاتر هنر مسکو، چخوف را به مرکز توجه همهٔ منتقدان و هنردوستان تبدیل کرد. بعدها با وجود اختلافاتی که میان چخوف و کنستانتین استانیسلاوسکی - کارگردان نمایشنامههای وی - پیش آمد آثار دیگری از چخوف - همچون «دایی وانیا» (۱۸۹۹)، «سه خواهر» (۱۹۰۱) و... نیز بر همان صحنه به اجرا در آمد. عمدهٔ اختلاف چخوف و استانیسلاوسکی بر سر نحوهٔ اجرای نمایشنامهٔ «باغ آلبالو» بود. چخوف اصرار داشت که نمایشنامه کاملاً کمدی است و استانیسلاوسکی مایل بود بر جنبهٔ تراژیک نمایشنامه تاکید کند. چخوف نه فقط به ناتورالیسم افراطی استانیسلاوسکی میتازد، بلکه همچنین حال و هوای افسرده و غمانگیزی را که فکر میکرد به نمایشنامهاش تحمیل شدهاست، زیر سؤال میبرد. در آوریل 1904، چخوف، در نامهای به همسرش الگا مینویسد: «چرا دائماً در پوسترها و روزنامهها، نمایشنامة مرا درام مینامید؟ نمیروویچ دانچنکو و استانیسلاوسکی، در نمایشنامه من چیزی پیدا کردهاند که مطلقاً به آنچه من نوشتهام شباهتی ندارد، و من شرط میبندم که هیچکدام از آنها، برای یکبار هم که شده، نمایشنامه مرا با شیفتگی، تا به آخر نخواندهاست. مرا ببخش، اما به شما اطمینان میدهم که این عین حقیقت است.»
نمایشنامهها
ایوانف
خرس
عروسی
مرغ دریایی (کتاب)
سه خواهر
باغ آلبالو
دایی وانیا
در جاده بزرگ
شاعر و نویسندهٔ روسی سبک رومانتیسیسم است. او در ۶ ژوئن ۱۷۹۹ در شهر مسکو چشم به جهان گشود و در ۱۰ فوریه ۱۸۳۷ در سن پترزبورگ درگذشت. او بنیانگذار ادبیات روسی مدرن به حساب میآید و برخی او را بزرگترین شاعر زبان روسی میدانند.
پدر پوشکین از خانوادههای اصیل روسی بود و مادرش نوه یک برده اتیوپیایی و پسرخوانده تزار پتر کبیر بود که بعدها به مقامهای بالایی دست یافته بود.پوشکین اولین اشعار خود را در پانزدهسالگی منتشر کرد. بعد از اتمام مدرسه، وی به خاطر سخنرانیهای انتقادیاش در حمایت از اصلاحات اجتماعی مجبور به ترک پایتخت و به سمت مولداوی شد. در آنجا او عضو فیلیکی اتریا شد که برای آزادسازی و استقلال یونان از امپراتوری عثمانی فعالیت میکرد. از این گذشته او تحت تأثیر انقلاب یونان قرار گرفت. سال ۱۸۲۳ پوشکین به اودسا رفت و باز آنجا با حکومت درگیر و مجبور به تبعید شد. با این وجود او اجازه ملاقات تزار نیکولاس یکم را یافت.در ۱۸۳۱ پوشکین با نیکولای گوگول ملاقات کرد و تحت تأثیر داستانهای کمدیاش قرار گرفت. در همین سال نیز او با ناتالیا گونچارووا ازدواج کرد. پس از این ازدواج رفت و آمد او در دربار بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ولی پس از اینکه تزار به با لقب بسیار پایین درباری به وی قناعت کرد، او بسیار عصبانی و سرشکسته شد، زیرا قبل از همه همسر بسیار زیبای او مورد ستایش درباریان بزرگ (از جمله خود تزار) بود.تمبر یادبود دویستمین سالگرد تولد الکساندر پوشکین - انتشار در سال ۱۹۹۹ - روسیهسال ۱۸۳۷ بدهیهای پوشکین بسیار افزایش پیدا کرد. از طرف دیگر شایع شده بود که همسرش رابطه نامشروع با یکی از افسران فرانسوی به نام جرج دانتس دارد. پوشکین برای حفظ غرورش، معشوق احتمالی همسرش را در ۲۷ زانویه ۱۸۳۷ (تاریخ قدیم) به یک دوئل فراخواند. در این دوئل پوشکین از ناحیه شکم آسیب دید و دو روز پس از آن درگذشت. طرف مقابلش ولی فقط یک جراحت جزئی از ناحیه دست پیدا کرد.
آثار
- شوالیه خسیس (۱۸۳۰)
- داستان ماهیگیر و ماهیک
- جشن بین طاعون
- تابوت ساز
- غلام پست
- ضربه آتشین
- دام سیاه
- بی بی پیک
- مسخره و زندگی
- دختران سیاه
نمایشنامهنویس روس. عموماً او را بزرگترین نمایندهٔ دوران واقعگرایی ادبیات روسی میدانند. نخستین نمایشنامهاش تصویری از شادی خانواده، را در ۱۸۴۷ نوشت. نمایشنامهٔ بعدیاش ورشکسته(۱۸۴۹) بود که به تصویر ورشکستگی ساختگی میان تاجران مسکو میپردازد و اعتراضهایی برانگیخت. این اثر که سبب اخراج آستروفسکی از خدمات دولتی شد، سیزده سال توقیف بود. آستروفسکی در دههٔ ۱۸۶۰ چند نمایشنامهٔ تاریخی نوشت. اما مهمترین آثار نمایشاش که به طبقهٔ بازرگانان روسی میپردازند، شامل دو تراژدی و چند کمدی است. ازجمله شاهکارش نداری عیب نیست(۱۸۵۳) و رعد و برق(۱۸۵۹). نمایشنامهٔ دختر برفی(۱۸۷۳) وی براساس اپرایی از نیکلای ریمسکیکورساکوف بوده است. آستروفسکی ارتباط نزدیکی با تئاتر لیتل داشت که تنها تئاتر دولتی مسکو بود و در همین تئاتر همهٔ نمایشنامههایش تحت نظر خود وی به اجرا درآمدند. در ۱۸۸۵ مدیر هنری تئاترهای سلطنتی شد. نویسندهٔ ۴۷ نمایشنامه است و تقریباً یک تنه مجموعهای از نمایشنامههای ملی روسیه را پدید آورده است واین نمایشنامهها که بارها در روسیه به اجرا درآمدهاند بسیار پرخوانندهاند.
آثار
- تصویری از شادی خانواده(۱۸۴۷)
- نداری عیب نیست(۱۸۵۳)
- وقایع روزانه یک آدم رذل
- نابخردی کافی در هر خردمند
- حقیقت خوب است اما شادی بهتر است
- رویایی بر روی ولگا
- آن گناهکاران بی گناه هستند
- عروس بینوا
- ورشکسته(۱۸۴۹)
- واقعه یک منتظره
- رعد و برق(۱۸۵۹)
نویسنده روسدر ۱۸۴۷ او نخستین رمانش یک داستان معمولی را به چاپ می رساند. یک سال پس از آن، بخشهایی از شاهکار خود به نام ابلومف را مینویسد. اما ده سال طول میکشد تا نوشتن تمامی اثر را به آخر برساند. در ۱۸۶۹، آخرین کتابش سیلاب را مینویسد که مضمون آن روند و سیر پوچگرایی است.به گفته تولستوی، ابلومف اثر در خور و بسیار ممتازی است، به نظر داستایوفسکی این اثر " از ذهنی پویا سرچشمه گرفته است ". ابلومف، قهرمان کتاب، همچون فاوست و یا دن ژوان اسطورهای در ادبیات روسیه شمرده میشود. ابلومف، این اربابزاده بیکاره، در فرهنگ روسیه نمودی از انسان تنپرور و فرومایه است که رؤیاهایش را فدای رخوت و خوابی عمیق میکند که بر سرتاسر لحظات زندگانیش سایه افکندهاست.
آثار
یک داستان معمولی (۱۸۴۷) ترجمه حشمتالله کامرانی تحت عنوان داستان همیشگی انتشارات بیگوند
ابلومف ۱۸۵۹ - (انتشار بخشهایی از کتاب در سال ۱۸۴۹ و انتشار کامل در سال ۱۸۵۹) ترجمه سروش حبیبی انتشارات امیرکبیر و فرهنگ معاصر
ناوگان دریایی
یک میلیون درد و رنج (مقالهای درباره آثار گریبایدوف)
نامههایی از یک سفر جهانی
قصه مشترک
کشتی پالاس (سفرنامه، شرح دیدار او از انگلستان، آفریقا و ژاپن)
متولد ۴ دسامبر ۱۸۹۶ سن پترزبورگ – ۸ فوریه ۱۹۷۹ مسکو. نویسنده روس و برنده حایزه صلح لنین در سال ۱۹۵۷
آثار
- بهار گرجستان
- کله داغ
میخائیل باکونین در امپراتوری روسیه در یک خانواده اشرافی روسیه متولد شد و جوانیاش را به عنوان یک افسر تازهکار در ارتش گذراند، اما در سال ۱۸۳۵ میلادی از ارتش کناره گرفت و به مسکو رفت تا در رشته فلسفه تدریس کند.[نیازمند منبع]در دههٔ ۱۸۳۰، باکونین از هگلیهای جوان بود. وی در سال ۱۸۴۲ روسیه را ترک کرد و سفرهای دنبالهداری را آغاز کرد.او در ۱۸۴۸ در انقلاب آلمان (قیام درسدن) شرکت جست. در ۱۸۴۹، دستگیر و به دولت روسیه تحویل داده و به حبس ابد محکوم شد. وی پس از مرگ تزار نیکلاس اول، به سیبری (۱۸۵۷) تبعید شد.در ۱۸۶۱، او از تبعید گریخته و به لندن رفت.باکونین در لندن به لیگ صلح و آزادی پیوست. در کنگرهٔ برن این لیگ (۱۸۶۸)، او و هواداراناش که در اقلیت بودند از این سازمان جدا شده و اتحاد بینالمللی سوسیال دموکراسی (به انگلیسی: International Alliance of Socialist Democracy) را تشکیل دادند. این سازمان و بینالملل اول در ۱۸۶۹ به هم پیوستند. در اینجا بود که اختلافات باکونین با مارکس بروز کردند.او به تشکیل دستهجات مقاومت بر علیه سیستم اعتقاد داشت. روش وی در تبلیغ مسافرتهای دائمی به نقاط مختلف اروپا بود.[نیازمند منبع] او به آنارکومی (آنارشیسم-کمونیسم) اعتقاد داشت که برداشتی جزمی از اعتقادات گادوین بود و در آن جامعه به دستجات همکار تقسیمبندی میشود و از تعاون و همکاری بین گروهی نیازهای خود را برآورده میکند.آثار وی عمدتاً به تشریح جامعه مورد نظر وی و مقایسه و در عین حال بیان برتری ماتریالیسم بر ایدهآلیسم بنیان یافته است.[نیازمند منبع]از کتابهای او میتوان به «خدا و دولت» (۱۸۷۱) و «مارکسیسم، آزادی و دولت» (۱۸۷۰ - ۱۸۷۲) اشاره کرد.او از جمله فلاسفه خداناباور بود.
نویسنده و نمایشنامهنویس مشهور روسی در نیمهٔ اول قرن بیستم است. مشهورترین اثر او مرشد و مارگاریتا است.
میخائیل بولگاکف در پانزدهم ماه مه ۱۸۹۱در خانوادهای فرهیخته در شهر کیف اوکراین دیده به جهان گشود. پدرش آفاناسی ایوانویچ دانشیار آکادمی علوم الهی و مادرش، واروارا میخاییلونا دبیر دبیرستانی در شهر کیف بود. پس از تولد فرزند اول، یعنی میخاییل، مادر از تدریس دست کشید و بیشتر وقت خود را به تربیت او اختصاص داد. بعد از میخاییل ویرا- نادژدا- واراوار- نیکلای- ایوان و لینا به جمع خانواده اضافه شدند. در زمان حیاب پدر، اصول اخلاقی جدی بر خانه حاکم بود. ولی در اثر این شیوهٔ تربیت، میخائیل مرد سر به زیر و مقدسی نشد.در سال ۱۹۰۱ او را به دبیرستان شمارهٔ یک شهر کیف «الکساندرفسکی» فرستادند. در آنجا بود که استقلال و خودرایی واپس زدهٔ خود را نشان داد. به هیچ گروه یا انجمن سیاسی نپیوست و شخصیت منحصر به فرد و نامتعارفش توجه اطرافیان را به خود جلب کرد. گرچه میخائیل دوست داشت دنباله کار پدر را بگیرد اما پدرش علاقه مند بود پسرش پزشک شود. میخایئل پس از پایان تحصیلات دبیرستانی در ۱۹۰۹ به دانشکده پزشکی روی آورد و در ۱۹۱۶ آنرا به پایان رساند.در سال ۱۹۰۷ پدر بولگاکف، آفاناسی ایوانویچ در گذشت. این حادثه برای خانواده ضربهٔ سنگینی بود؛ زیرا افزون بر وابستگی شدید عاطفی افراد خانواده به پدر، مادر خانواده قادر به تامین هزینهٔ زندگی آنها نبود. اما خیلی زود، آکادمی علوم الهی، موفق به دریافت حقوق ماهانه از دولت برای میخائیل شد. مبلغی که بیشتر از حقوق پدر بود.در بهار ۱۹۱۶، بولگاکف، دانشکدهٔ پزشکی را به پایان رساند و کمی بعد به خدمت سربازی احضار شد. علاقه شخصی بولگاکف به زبانها و ادبیات خارجی باعث شد که در کنار کار پزشکی در زمینه ادبی نیز رشد کند.در پاییز همان سال ارتش، او را به عنوان پزشک به روستای «نیکلسکی» در منطقهٔ اسمالنسک اعزام کرد. خاطرات این دوران در مجموعهٔ داستان «یادداشتهای پزشک جوان روستا» آمدهاست.یک سال بعد از اتمام دانشگاهش بود که انقلاب روسیه و به دنبال آن جنگهای داخلی در گرفت و بولگاکف به عنوان پزشک در جبههها فعالیت میکرد. در این زمان دو برادر بولگاکف در ارتش سفید با ارتش سرخ مقابله میکردند.او تا سپتامبر ۱۹۱۷ به فعالیتهای پزشکی خود در «نیکلسی» ادامه داد و سپس به بیمارستان «ویازما» منتقل شد. پس از انقلاب اکتبر سال در فوریه ۱۹۱۷، کیف بازگشت؛بولگاکف همهٔ کوشش خود را برای ملحق نشدن به ارتش به کار برد. با این همه ناچار شد بکی دو روز در ارتش «پتلورا» خدمت کند، اما از آنجا فرار کرد و در پاییز سال ۱۹۱۹ به ارتش «دنکین» پیوست و به ولادی قفقاز اعزام شد و در آنجا به مداوای سربازان و افسرانی که در نبرد با ارتش سرخ مجروح میشدند، پرداخت.با شکست ارتش سفید از انقلابیون سرخ، برادران بولگاکف مجبور به فرار و مهاجرت از سرزمین مادری خود شدند.هرچند بولگاکف عملاً نشان داده بود که به هیچ گروهی وابسته نیست اما پس از پیروزی بلشویکها، آنها اجازه ندادند فعالیت وسیع ادبی داشته باشد. زیرا پدرش مدرس مذهبی و دو برادرش ضدانقلاب و فراری بودند.بولگاکف درطول زندگی سه بار ازدواج کرد. او در سال ۱۹۱۰ میخاییل با «تاتیانا نیکلایونا لاپا» که دوره دبیرستان را میگذراند آشنا شد و این آشنایی در سال ۱۹۱۳ به ازدوجشان انجامید و در سال ۱۹۲۴ به شکست منتهی شد. او در همین سال با لوبوف بلوزسکی ازدواج کرد. این ازدواج هم در سال ۱۹۳۲ به جدایی انجامید و کمی بعد با «یلنا شیلوفسکی» ازدواج کرد. اعتقاد بر این است که «یلنا شیلوفسکی» منبع الهام شخصیت مارگارتا در رمان «مرشد و مارگاریتا» بودهاست. بولگاکف سرانجام در دهم مارس ۱۹۴۰ بر اثر نوعی بیماری کبدی موروثی درگذشت و پیکر او را در گورستان نوودویچیه (Novodevichy Cemetery) مسکو به خاک سپردند. از آثار بولگاکف که به فارسی ترجمه شدهاند میتوان به مرشد و مارگاریتا، دل سگ، برف سیاه و مرفین و تخم مرغهای شوم نام برد.
شکست ارتش سفید در بهار ۱۹۲۰ برایش فاجعهای به حساب میآمد و او را به فکر ترک کشور انداخت. اما بیماری سخت او در این روزها سرنوشتش را به کلی عوض کرد. بیماری، فرصتی کافی برای اندیشیدن و تصمیم گیری در اختیارش گذاشت. پس از بهبودی، حرفهٔ پزشکی را کنار گذاشت و به خبرنگاری و فعالیتهای فرهنگی روی آورد. او آغاز فعالیتهای جدیدش را این گونه توصیف میکند:«شبی از شبهای سال ۱۹۱۹ در سکوت پاییزی، زیر نور شمع کوچک داخل یک بطری که قبلا در آن نفت سفید ریخته بودند، اولین داستان کوتاهم را نوشتم و در شهری که قطار، مرا با خود به آنجا میکشاند، آن را برای چاپ به دفتر روزنامه بردم. پس از آن، چند مقالهٔ فکاهی انتقادی مرا چاپ کردند. در اوایل سال ۱۹۲۰، از فعالیتهای پزشکی دست کشیدم و به طور جدی به نوشتن پرداختم.»روزگار سختی برای او بود سرگردان از شهری به شهری به دنبال سرنوشت بود. کیف، ولادی قفقاز، تفلیس و سرانجام به مسکو رسید. جایی که تا پایان عمر در آنجا ماندگار شد.بولگاکف در سال ۱۹۲۱ به مسکو رفت. در این زمان مرگ مادر، آخرین پیوندهای او را با شهر دوران کودکیش، کیف قطع کرد و باعث شد که برای همیشه در مسکو بماند. در آنجا، در بخش فرهنگی سیاسی سازمانی که به اختصار «لیتو» خوانده میشد، به کار پرداخت. دیری نگذشت که «لیتو» در اثر مشکلات مالی بسته شد، از آن به بعد، بولگاکف کاملاً خود را وقف نوشتن کرد.از سال ۱۹۲۲ تا سال ۱۹۲۵، مجلهٔ سرخ برای همه، و روزنامههای «منظرهٔ سرخ، بلندگو، سرخ، کارمند پزشکی و بوق» پر از مقالات و داستانهای کوتاه بی امضای او یا با اسامی مستعاری چون: م. بول، م. ناشناس، اما_ ب، بودند.این نوشتهها به علت جمع آوری نکردن روزنامهها از بین رفتهاند.زندگی بولگاکف با انتشار ابلیس نامه دگرگون شد. این داستان، توجه مجامع فرهنگی را به خود جلب کرد و نام او را به عنوان یک نویسندهٔ برجستهٔ طنزپرداز بر سر زبانها انداخت. سال ۱۹۲۵ برای او سالی پر از تنش بود. رمان مورد علاقهٔ نویسندهٔ یعنی «گارد سفید» اجازهٔ انتشار یافت و «داستانهای تخم مرغهای شوم» و دل سگ در مجلات مختلف به چاپ رسید.در سال ۱۹۲۴ کتاب گارد سفید را به پایان رساند. تنها بخشهایی از این کتاب اجازه انتشار یافت و به شکل کامل، سالها بعد از مرگش منتشر شد. او در این کتاب درباره افسری روسی صحبت میکند که در ارتش سفید بودند و پس از شکست خوردن از کشور فرار کرده و سرنوشت خویش را نه به عنوان یک سرخ یا سفید، بلکه به عنوان یک انسان مینگارد. افزون بر این، انتشارات «ندار» اولین مجموعهٔ داستان او را منتشر کد. اما اجازهٔ انتشار قسمت دوم رمان «گارد سفید» و چاپ داستانهای «تخم مرغهای شوم» و «دل سگی» به صورت کتاب داده نشد و کتاب «مجموعه داستان ها» هم پس از انتشار، توقیف و تمام نسخههای آن از بین برده شد.در سال ۱۹۲۶ او این رمان را تبدیل به نمایشنامه کرد. اجرای نمایشنامه با استقبال روبرو شد. به دلیل ذکر واقعیتها و برخوردی عاطفی با قضیه، مردم در حین اجرای نمایشنامه میگریستند.نمایشنامه گارد سفید از آن جهت بر روی صحنه آمد که استالین از آن خوشش آمده بود. اما بسیاری از آثاردیگر بولگاکف اجازه چاپ نیافت بطوری که شرایط زندگی را بر او سخت کرد. و وی در ۱۹۳۰ نامه به استالین نوشت و از او خوهست که یا اجازه به او اجازه کار و فعالیت آزاد داده شود و یا اجازه خروج از کشور. استالین دستور داد او را در تاتری مشغول به کار کنند. اما این کار دهنش را نبست و او همچنان به نوشتن آثاری ادامه داد که روزگار دیکتاتوری را حداقل بطور سمبلیک به تصویر میکشید از بین آثار بولگاکف دو کتاب قلب سگی (در ایران به نام دل سگ) و مرشد و مارگایتا از اهمیت زیادی برخوردارند. زیرا در آنان بطور نمایانی به جو اختناق پرداختهاست. کتاب قلب سگی او تا آخرین لحظههای عمر حکومت کمونیستی اجازه انتشار نیافت.از استعداد بولگاکف علیرغم هوش و ذکاوت و قلم توانایش به دلیل مخالفت با وضعیت زمان خود، استفاده لازم نشد، آثارش توقیف میشدند. کار در تاتر را به دلیل نمایشنامه جنجال برانگیز «دار و دسته دو روها» از دست داد.منتقدان و نویسندگان مشهوری چون س _ آنگارسکی، آ _ وارونسکی، بولگاکف را یک نابغهٔ ادبی معرفی کردند و در مقابل نیز نیش قلم گروهی دیگر از منتقدان به سمت او نشانه رفت. به هر حال، موفقیتهایی که او آن سال در تئاتر کسب کرد، همهٔ شکستها را جبران کرد.در اوایل سال ۱۹۳۰، دو بخش رمان «گارد سفید» چاپ شد و نگارش نمایشنامههای «آپارتمان زویکا»، «دو» و «جزیزهٔ ارغوانی» به پایان رسید.پنجم اکتبر سال ۱۹۲۹ بولگاکف شروع به نوشتن نمایشنامهٔ دربارهٔ زندگی مولیر با نام «زیر یوغ ریاکاران» کرد. این نمایشنامه در اکتبر سال ۱۹۳۱ اجازه یافت به روی صحنه برود و در ژانویه ۱۹۳۲ هم در سالن تئاتر آکادمی هنر مسکو به اجرا درآمد.در سال ۱۹۳۵ با «شوستاکویچ» و «پاسترناک» آشنا شد و این آشنایی به دوستی آنها انجامید. دو نمایشنامهٔ «ایوان و اسیلویچ» و «آخرین روزها» در این سال نوشته شدند. از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۷ بولگاکف روی «رمان تئاتری» که نامها دیگر آن «یادداشتهای مرد مرده» و «برف سیاه» بود، کار میکرد.در ۱۹۳۴ اولین نسخهٔ رمان مرشد و مارگاریتا و در سال ۱۹۳۸ متن اصلاح شده و کامل تر آن نوشته شد. بازنگری و تکمیل این رمان تا واپسین روزهای زندگی بولگاکف ادامه داشت.در سال ۱۹۳۸ بولگاکف، با وجود بروز نشانههای بیماری پدرش در خود، از کار ادبی دست نکشید و نمایشنامهٔ با الهام از دن کیشوت و به همین نام و سرانجام آخرین نمایشنامهٔ خود به نام «باتوم» را به رشتهٔ تحریر درآورد.
آثار
مرشد و مارگاریتا رمان
دل سگ رمان
گارد سفید
برف سیاه
تخم مرغهای شوم