نقد وبررسی ادبی
قسمت ششم:
زبان پهلوی و خط پهلوی
به
دوقسمت تقسیم شده است:
1- زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی که خاص مردم آذربایجان و خراسان حالیه (نیشابور- مشهد - سرخس - گرگان - دهستان - استوا - هرات - مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و بعضی پهلوی کلدانی می گویند و اصح اصطلاحات (پهلوی شمالی) است.
2- پهلوی جنوب و جنوب غربی است که هم از حیث لهجه و هم از حیث خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبه های ساسانی وکتاب های پهلوی که باقی مانده به این لهجه است و به جز کتاب «درخت اسوریک» که لغاتی از پهلوی شمالی در آن موجود است دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست مگر کتیبه ها و اوراقی مختصر که گذشت؛ معذلک لهجه ی شمالی از بین نرفت و در لهجه ی جنوب لغت ها و فعل ها زیادی از آن موجود ماند که به جای خود صحبت خواهیم کرد.
در وجه تسمیه ی پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمه ی «پرثوی» می باشد که به قاعده و چم تبدیل حروف به یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پهلوی» شده است، پس به قاعده ی قلب لغت هایی که در تمام زبان ها جاری است چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومی بوده است دلیر که در (250 ق م) از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در (226 ب م) منقرض شدند - و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به قولی آذربایجان بود که بعد از اسلام مملکت پهلوی نامیدند - در عصر اسلامی زبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانه های «فهلویات» می خواندند نیز پهلوی و پهلوانی می گفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات می باشد.
مسعود سعد
گوید :
بشنو و نیکو شنو نغمه ی خنیاگران به پهلوانی سماع به خسروانی طریق
خواجه گوید :
بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی می خواند دوش درس مقامـات معنوی
شاعری گوید :
لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی زخــمــه ی رود و ســرود خســـروی
زبان سغدی
دیگر زبان سُغدی است، سُغْد نام ناحیه ای است خرم، آباد و پر درخت که «سمرقند» مرکز اوست و در قدیم تمام ناحیه ی بین «بخارا»، «سمرقند» و حوالی آن ایالت را سُغد می خوانده اند - این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده یکی از چهار بهشت دنیا به شمار می آمده است.
این نام در کتیبه ی بزرگ داریوش به نام (سوگدیانا) ذکر شده است و از شهرستان های مهم ایران شمرده می شد و زبان مردم آن نیز لهجه یا شاخه ای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است که از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند قرن این زبان در آسیای مرکزی زبان بین المللی به شمار می رفته است.
هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و دره ی زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیه ی «پامیر» متداول است و قدیم ترین نمونه ایی که از این زبان به دست ما رسیده اوراقی است که از کتاب های مذهبی مانی پسر فدیک، پیمبر مانویان به خط آرامی و این ورقه در سال های نزدیک، به دست کاوش کنندگان آثار قدیم که در ترکستان چین به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر انقاص شهر ویران «تورفان» و سایر قسمت های ترکستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند، دانستند که سرودهای دینی مانی و شعرهایی است که در کیش مانوی گفته شده و از آیات کتاب های مذکور است و نیز برخی اسناد از کیش بودایی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی که هنوز حل نشده است در میان آن ها است.
هرچند این آیه ها و شعرها پاره پاره، جدا جدا و شیرازه فرو گسسته است
و گویا باز ماند و مره ریگی است ،از کتاب های پارسی
مانی«شاپورگان» و کتابی دیگر که نام آن «مهرک نامه» بوده است. اما با وجود این به
تاریخ تطور زبان پارسی یاری بزرگی کرده بسیاری از لغت های فارسی را که با لغات اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یک جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود می سازدو بنیاد قدیم زبان سغدی و بلکه ریشه و پایه ی زبان شیرین «دری» را که زبان فردوسی و سعدی است معلوم می دارد؛ و نیز از کشفیات به زبان های آریایی دیگری که زبان «تخاری» و زبان «سکایی» باشد می توان پی برد و اکنون مشغول حل لغات و تدارک صرف و نحو آن زبان ها می باشند.
ادامه دارد...
برگرفته از سبک شناسی - محمدتقی بهار
قسمت هفتم:
زبان دری
در معنی حقیقی این کلمه اختلاف است و در فرهنگ ها وجوه مختلف نگاشته اند و از آن جمله آن است که :
«گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است و طایفه ای بر آن اند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم می شده اند و گروهی گویند که در زمان «بهمن اسفندیار» چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می آمدند و زبان یکدیگر را نمی فهمیدند بهمنگفت تا دانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این زبان سخن گویند - و منسوب به دره را نیز گویند همچو کبک دری و این به اعتبار خوشخوانی هم می توان بوده باشد زیرا که بهترین لغات فارسی زبان دری است.»
از این تقریرها و توجیه های دیگر چیزی که بتوان پذیرفت دو چیز است :
یکی آن که در دربار و میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانی) به این زبان سخن می گفته باشند.
دیگر آنکه این زبان، زبان مردم خراسان، مشرق ایران، بلخ، بخارا و مرو بوده باشد و جمع بین این دو وجه نیز خالی از اشکال است و مسائلی که این دو وجه را تأیید می کند.
قدیم ترین آثار زبان ایران
مورخان اسلامی نوشته اند نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود و معلوم است که این سخن افسانه ای بیش نیست. اما آن چه تا امروز از روی آثار صحیح و تاریخی به دست آمده است قدیم ترین کلامی از زبان ایرانی که در دست ما می باشد همان سخنان اشو زرتشت سپیتمان است که در سرودهای دینی «گاثه» مندرج است و بعد از آن قسمت های قدیم اوستا که غالب آن ها نیز نظم است نه نثر؛
گاثه به زبانی است که آریایی های هند نزدیک بدان زبان کتاب های دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نموده اند، نام کتاب زردشت چنان که گذشت «اوپستاک» بود و گاهی از آن کتاب به عبارت «دَین» تعبیر میشده است. مخصوصا در کتاب پهلوی «بندهش» به جای اوستا همه جا «دین» آمده است و خط اوستایی را هم بدین مناسبت «دَینْ دِپیوَریه» گویند، یعنی خط دین و در «دینکرت» و سایر کتاب ها هرجا که گوید «زردشت دین آورد» مرادش اوستا است.
دیگر کتیبه هایی است که از هخامنشیان باقی مانده است که مهم ترین آن ها کتیبه ی بهستان (= بیستون) می باشد و ما اینک اشاراتی به مجموع کتیبه های سنگی و سفالی می نماییم ؛
1
در شهر پازارگاد یا پاسارکاد عبارتی بوده است به خط میخی که : «من، کورش، پادشاه هخامنشی ام» و نیز مجسمه ای از زیر خاک در 1307 به اهتمام پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن این سطور نبشته است: «من، کورش، شاه بزرگم»
2- کتیبه ی بیستون
این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در دره ی کوچکی از کوه معروف به بیستون (بغستان) از طرف «داریوش» کنده شده است، و در زیر نبشته ها صورت داریوش است که پای خود را بر زبر مردی که بر زمین به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پیشروی او نه نفر از طاغیان به ریسمان بسته با جامه های گوناگون دیده می شوند و بر بالای صفه پیکر «فَرَوَهَرْ» نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستاده اند. داریوش در این جا دو کتیبه دارد: یکی کتیبه ی بزرگ به خط میخی و به زبان فارسی قدیم، عیلامی و بابلی در دو هزار کلمه؛ دیگر کتیبه ای کوچک به زبان فارسی و عیلامی در صد و پنجاه کلمه. خلاصه ی این نوشته ها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنه ی بردیای دورغین «گئوتامای مغ» و داستان نه تن از طاغیان میباشد. این کتیبه مهم ترین ِکتیبه های هخامنشی است و از روی این نوشته ها قسمت بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن می گردد.
ادامه دارد...
برگرفته از سبک شناسی - محمدتقی بهار
قسمت هشتم:
3- کتیبه ی تخت جمشید
در وادی مرودشت که رود «کور» از میانش جاری است، در دامنه ی کوه رحمت، پشت به مشرق و روی مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم - که به اغلب احتمالات «پارس» نام داشته و پیش از شهر «سْتَخْرْ» و بعد از شهر «پارسَ کْرتَ» پایتخت «فارس» بوده است و یونانیان آن را «پرس پولیس» خوانده اند - در پیرامون این عمارات وجود داشته است.
این عمارات بر طبق کتیبه هایی که از داریوش و خشایارشا باقیمانده است هرکدام نامی خاص داشته، آن چه پیشاپیش پله و دروازه ی ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه شاهنشاهی و بر طبق کتیبه ی درب بزرگ به صفت «وَسْ دَهْیو» یعنی «همه کشور» یا «همه کشورها» خوانده می شده است و جایگاه پذیرایی فرستادگان و بار دادن همه ی رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده؛ دیگر «اَپَدانَهْ» نام داشت ظاهرا از همان ماده ی «آبادان» و بیرونی شمرده می شد، قصر دیگر در دست چپ «اَپَدانَه» واقع است نام «صد ستون» داشته است و این نام در کتیبه ی پهلوی «شاپور سکانشاه» که روزی در این عمارت فرود آمده است دیده می شود و به جای خود از آن کتیبه گفتگو خواهد شد.
دیگر کاخ «هَدِشْ» یا «هَدیشْ» به یاء مجهول بر وزن «مَنشْ» نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه واقع بود، چنین پنداشته اند که این کاخ اندرونی شاهنشاهی و حرم سرای بوده است و این حدس به دلایلی درست می نماید چه شاید واژه ی «هَدیش» اصل و ریشه ی «خدیش» باشد، که به زبان دری کدبانو، خاتون بزرگ و رسمی را گویند و چنان که خواهیم دید حرف «خ» و «ه» در زبان فارسی به یکدیگر بدل می شوند.
عمارت دیگر «تَجَر» است و آن کاخ کوچک تری بوده است در ضلع شمالی صفه ی تخت جمشید که آن را قصر زمستانی یا «آفتابکده» پنداشته اند، در فرهنگ ها «تجر» بر وزن شَرَر خانه ی زمستانی را گویند و بعضی مخزن و صندوق خانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این کاخ را آینه خانه گویند و دو کتیبه از سکانشاه به پهلوی و یک کتیبه از عضدالدوله فنا خسره ی دیلمی به خط کوفی و چند کتیبه ی دیگر از آل مظفر و تیموریان در آن جا هست. سوای این چند کاخ بزرگ آثاری از معبد، خلوت ها و ابنیه ی خرد و ریز دیگر نیز در آن صفه باقی است.
این بنا به دست داریوش در سنه 520 ق م آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشایارشا را در حیات خود به تخت نشانید و اتمام ابنیه ی نامبرده را به اهتمام وی باز گذاشت در این ابنیه نیز جای به جای کتیبههایی از داریوش، خشایارشا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، عیلامی، آشوری و اخیرا قریب سی هزار خشت مکتوب به خط میخی که نظیرش در شوش نیز به دست آمد در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفی امریکا ارسال گردید و نیز لوحه های زرین و سیمین که در زیر پایه های عمارت به عنوان «بُنلاد» یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست افتاده درموزه ی ایران باستان در تهران موجود می باشد این کاخ ها را اسکندر ملعون پس از ورود به «پارسا» عمدا آتش زد و علامت آتش سوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغال های قدیم را دیده است ....
در تُنده ی کوه بیرون از این عمارت نیز دو دخمه است و دخمه ی سومین که گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقوش و نام هایی کنده شده است.
4-
کتیبه ای در تنگه ی سوئز یافته اند از داریوش اول دارای هشتاد کلمه که بعضی از آن ها محو شده است، مضمون کتیبه ی مذکور چنین است - بعد از عناوین و القابی که در همه ی کتیبه ها معمول است گوید:
- « داریوش شاه می گوید من پارسیم و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی که نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریایی که از پارس به آن جا می رود این کال را بکنند و این کال کنده شد چنان که من فرمان دادم و کشتی ها روانه شدند از مصر از درون این کال به پارس چنانکه اراده ی من بود»
قسمت نهم:
5- کتیبه ی نقش رستم
در سه میلی تخت جمشید دخمه هایی بر بدنه ی کوه کنده و تراشیده اند، این ها سه دخمه است که یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و 24 متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاری های زیبا، صورت داریوش و «گاس»، سریری که روی گاس نهاده شده، داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبه ها یی هم به امر داریوش در آن جا کنده شده است.
6- آثار داریوش
«شوش» در خاک خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است - در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشته اند که ستون های سنگی شبیه به ستون های تخت جمشید و کاشی کاری های بسیار ممتاز در آن عمارت به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزه ی «لُوْر پاریس» موجود است.
در این ارگ مانند تخت جمشید خشت هایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آن ها به خط میخی کتیبه هایی نوشته اند به زبان معهود و نسخه ی بابلی (اسوری) از همه سالم تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی عاقبت در (1928 مسیحی) بعد از سی سال تمام این نبشته ها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه بعد از کتیبه ی بیستون مهم ترین نوشته ای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشته های خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین قسمت مهم این آثار شمرده خواهد شد.
همچنین در شوش کتیبه های کوتاه دیگری بر پاسنگ های ستون، آجرها، کاشی ها، مجسمه ها و لوحه های سنگی و میزهای مرمر و اشیاء متفرق از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی مینماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری می باشد.
در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبه هایی یافت شده است که خود را معرفی میکنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو یا خانه ی پسین در ضمن ذکر ابنیه و کاخ ها برده می شود و معلوم می دارد که عمارات شوش باری آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را عمارت کرده اند.
7- در کرمان
در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبه ای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام می برد.
8- درالوند
در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباس آباد به غرب همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند می باشد، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبه ی دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبه ی پدرش.
9- کتیبه های همدان
1- در همدان دو لوحه ی سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آن جا داریوش حدود کشور خویش را مشخص می نماید.
2- در همدان کتیبه ای از طرف اردشیر دوم بر پایه ی ستونی که در موزه ی بریتانی است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانواده ی خویش را معرفی کرده است و اهورمزد و آناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانه ای در همدان خبر می دهد که وی بنا گذارده است.
10- کتیبه ی وان
خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبه ای دارد که بسیار استادانه صقیل یافته، کنده کاری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که، داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، الی آخر.
ادامه دارد...برگرفته از سبک شناسی - محمدتقی بهار
قسمت نهم:
5- کتیبه ی نقش رستم
در سه میلی تخت جمشید دخمه هایی بر بدنه ی کوه کنده و تراشیده اند، این ها سه دخمه است که یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و 24 متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاری های زیبا، صورت داریوش و «گاس»، سریری که روی گاس نهاده شده، داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبه ها یی هم به امر داریوش در آن جا کنده شده است.
6- آثار داریوش
«شوش» در خاک خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است - در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشته اند که ستون های سنگی شبیه به ستون های تخت جمشید و کاشی کاری های بسیار ممتاز در آن عمارت به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزه ی «لُوْر پاریس» موجود است.
در این ارگ مانند تخت جمشید خشت هایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آن ها به خط میخی کتیبه هایی نوشته اند به زبان معهود و نسخه ی بابلی (اسوری) از همه سالم تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی عاقبت در (1928 مسیحی) بعد از سی سال تمام این نبشته ها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه بعد از کتیبه ی بیستون مهم ترین نوشته ای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشته های خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین قسمت مهم این آثار شمرده خواهد شد.
همچنین در شوش کتیبه های کوتاه دیگری بر پاسنگ های ستون، آجرها، کاشی ها، مجسمه ها و لوحه های سنگی و میزهای مرمر و اشیاء متفرق از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی مینماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری می باشد.
در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبه هایی یافت شده است که خود را معرفی میکنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو یا خانه ی پسین در ضمن ذکر ابنیه و کاخ ها برده می شود و معلوم می دارد که عمارات شوش باری آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را عمارت کرده اند.
7- در کرمان
در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبه ای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام می برد.
8- درالوند
در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباس آباد به غرب همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند می باشد، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبه ی دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبه ی پدرش.
9- کتیبه های همدان
1- در همدان دو لوحه ی سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آن جا داریوش حدود کشور خویش را مشخص می نماید.
2- در همدان کتیبه ای از طرف اردشیر دوم بر پایه ی ستونی که در موزه ی بریتانی است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانواده ی خویش را معرفی کرده است و اهورمزد و آناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانه ای در همدان خبر می دهد که وی بنا گذارده است.
10- کتیبه ی وان
خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبه ای دارد که بسیار استادانه صقیل یافته، کنده کاری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که، داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، الی آخر.
ادامه دارد...برگرفته از سبک شناسی - محمدتقی بهار
قسمت دهم :
11-
مُهری است چهار گوشه از داریوش استوانه ای شکل که پادشاه برگردونه ای سوار است و به شکار شیر مشغول می باشد و روی آن نبشته اند:
« من داریوش شاهم»
12- وزنه ایست از مرمر سیاه که دو کَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در کرمان بوده و از آن جا به موزه ی بریتانی نقل کردهاند روی این سنگ به پارسی، عیلامی و آسور کندهاند:«دو کَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی»
13- بر گلدان های متعددی از مرمر سفید به سه زبان نوشته اند «خشایارشا شاه بزرگ» و این گلدان ها در موزه های لندن و پاریس و فیلادلفی باشند.
14- بر گلدان های دیگری که در موزه ی فیلادلفی، برلن و دنیس می باشد به سه زبان کنده شده است: «اردشیر شاه بزرگ» و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نام ها: «اَرْشَک پسر آثیابَئوُشنْه» دیگر «هَدَ خِی یَ.... ثَدَثْ» سه دیگر «دَشْداسَک» چهارم «وَهِیَ ویش داپایَ» پنجم «من خرشادَ شی یا» که گویا نام های خاصی است.
غیر از این نبشته ها نبشته های دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبان های دیگر غیر از پارسی در دست است مانند: بیانیه ی کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود - این کتیبه بر استوانه ای از گل رُس نبشته شده است دارای 45 سطر که قسمتی بزرگی از آن محو شده است.
کتیبه ی داریوش اول بر سنگ یادگار کانال که در نزدیکی کانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این کتیبه در پهلو ی کتیبه ای است که به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف می باشد و داریوش را «آن تریوش» نامیده اند و القاب و عناوین فرعونان مصر را بدو داده اند و طرز نوشته با طرز نوشته های پارسی به کلی متفاوت است.
کتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در بیستون که هنوز خوانده نشده است و تکرار مختصری است از سه سطر کتیبه ی بزرگ داریوش و کتیبه ای به زبان آرامی از او در نقش رستم و باز سطوری در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضامین این سه کتیبه ی آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است.
کتیبه ای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در 13 سطر که قسمت چپ آن ها باقی و باقی محو شده است، و نیز از اردشیر دوم کتیبه ای در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است که چند کلمه از آن برجای است.
سوای این آثار باز هم از گوشه و کنار یادگارهایی و اشیایی که دارای کتیبه است به دست آمده و میآید، چنان که گیره ی دری از لاجورد بزرگ تر از کف دست که متعلق به یکی از درهای عمارت اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبه ی گیره ی مذکور روی لاجورد به خط سفید میناکاری کتیبه ای نوشته اند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچه های دیگر.
زبان فارسی باستان بعد از انقراض دولت هخامنشی از میان رفت - یعنی زبان رسمی کشور تغییر یافت - و در عهد اشکانیان که بار دیگر کارها به دست ایرانیان افتاد، رفته رفته زبان پهلوی شمالی و شرقی که زبان اقوام «پرثوی» بود رواج گرفت و پس از ترک یونان مأبی سکه ها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامی نمودار گردید.
ادامه دارد...برگرفته از سبک شناسی - محمدتقی بهار
قسمت يازدهم:
قديم ترين آثاري که از خط و زبان پهلوي در دست است دو قباله ي ملکي است که در ايالت اورامان کردستان چند سال پيش به خط پهلوي اشکاني و به زبان پهلوي بر روي کاغذ پوست به دست آمد و تاريخ آن مربوط به صد و بيست سال پيش از ميلاد مسيح است و قبلا بدان اشاره شد.
در يکي از آن قباله ها خواندم که از طرف دولت قيد گرديده و خريدار پذيرفته است که اگر باغي را خريداري مي کند آباد نگاه ندارد و آن را ويران سازد مبلغ معيني جريمه بپردازد، و از اين قباله اندازه ي اعتنا و توجه پادشاهان ايران را به آباداني کشور مي توان قياس کرد.
اسناد قديمي ديگري که در دست است، باقي مانده ي کتب و آيين ماني و ساير مطالب از قبيل فصول از عهد جديد و مطالبي از کيش بودايي است که در آغاز قرن حاضر از طرف خاورشناسان از خرابههاي شهر «تورفان» پيدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و قسمتي از آن ها انتشار يافت هرچند که دانشمندان ترديد دارند که آيا بهتر است اين خط و زبان را منسوب به «سُغُدي» بدارند يا منسوب به پهلوي شمالي ؟
اين اوراق غالبا روي پوست آهو يا بر پارچه نوشته شده است. خطوط آن نوعي از خط پهلوي است و نوعي ديگر که از خط پهلوي گرفته شده و از بالا به پايين نوشته شده است و بعدها خط «اويغُوري» که خط اويغُوره و مغول ها باشد از اين خط گرفته شده است.
مطالب آن ها ديني و اخلاقي است و لغات دري که در پهلوي جنوبي ديده نمي شود در اين اوراق ديده مي شود و با پهلوي جنوبي بسيار تفاوت دارد؛ آن اوراق به زباني است که بلاشک پايه ي زبان مردم سمرقند، بخارا و بنيان زبان قديم مردم خراسان شرقي محسوب مي شود و پايه و اصل زبان دري را نيز بايستي در اين زبان جستجو کرد. چنان که قبلا بدان اشاره شد، و باز هم در جاي خود ما از اين اوراق، لغات و بعضي مختصات آن گفتگو خواهيم کرد.
در خصوص اسناد دوره ي اشکانيان بدبختانه به جايي دسترسي نداريم. از اين روي اطلاع زيادي از پهلوي شرقي و شمالي و تفاوت آن با پهلوي جنوبي در دست نيست و در لهجه هاي مختلف خراسان غربي، طبرستان، آذربايجان و طوالش نيز که بدون شک مخلوطي از پهلوي شمالي و شرقي (اشکاني) و پهلوي جنوبي و دري است کنجکاوي و بررسي کامل نشده است ورنه آگاهي هاي زيادتري به دست خواهد آمد، خاصه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمني نيز استفاده شود.
کتب عهد اشکاني هفتاد کتاب بوده است که نام چهار کتاب از آن باقي است چنان که در مجملالتواريخ و القصص گويد:
«و از آن کتاب ها که در روزگار اشکانيان ساختند هفتاد کتاب بود از جمله کتاب مروک (مردک ؟) کتاب سندباد، کتاب يوسيفاس کتاب سيماس» و رساله اي است به پهلوي در مناظره ي نخل و بز به شعر دوازده هجايي، مخلوط به نثر که گويا در آغاز منظوم بوده است و بعد ابيات آن کتاب مغشوش و دست کاري شده است و فعلا نثر و نظمي است مختلط و اين کتاب هم برحسب عقيده ي «هرتسفلد» به لهجه ي پهلوي شمالي است و نامش «درخت آسوريک» است.
قسمت دوازدهم:
بعد از کشته شدن «اَرْدَوَانِ پنجم» که وی را «اَفْدُمْ» یعنی آخرین نیز می نامیده اند، خاندان نجیب و بزرگ «پرثوی» برچیده شد و دولت اشکانی منقرض گردیده و شهنشاهی از خانواده ی مشرقی به خانواده ی جنوبی (فارسی) که به دست «اَرْتَخشَتْرَ»(= اردشیر) پسر «پاپک» تأسیس شده بود انتقال یافت، آن دولتی که بعدها خود را وارث بهمن اسفندیار و جانشین کیان شمرد.
در این دوره، خط و زبان رسمی خط و زبان پهلوی است که آن را برای تفکیک از پهلوی قدیم «پهلوی جنوبی» می نامند، خط پهلوی جنوبی نیز از الفبای آرامی گرفته شده است و با خط شمالی تفاوت هایی داشته است که بعد گفته خواهد شد؛ اما زبان پهلوی جنوبی یکی از شاخه های فارس قدیم محسوب میشود و به واسطه ی دخالت اصطلاحات مذهبی و لغات شکسته بسته ی اوستایی و اختلافات دیگری که از حیث بعض لغات، صرف و نحو با پهلوی شمالی داشته است لهجه ای از لهجه های پهلوی به شمار میآید.
امتیاز آشکاری که بین خط پهلوی و خط و زبان های شرقی ایران بوده در مسئله «هُزْوارشْ» است، که به دست کاتبان وارد رسم الخط پهلوی شد چنین که لغاتی را به زبان آرامی نوشته و به پارسی میخواندهاند، و ما از این مقوله در فصل خطوط به تفضیل گفتگو خواهیم کرد، این رسم در نوشتههای «تورفان» و آثار مانی دیده نمی شود لکن در دو قباله ی ملک اورامان و کتیبه های اشکانی و «درخت آسوریک» موجود است و معلوم می شود که در پهلوی اشکانی نیز موجود بوده است.
کهنه ترین سندی که از پهلوی جنوبی در دست است سکه های شاهان پَرَته دار فارس است. بعد سکههای اردشیرپاپکان، دیگر کتیبه ی اردشیر پاپکان در نقش رستم به دو لهجه ی اشکانی و ساسانی و به یونانی، دیگر کتیبه ی شاپور اول که اخیرا در کاوش های شهر «شاپور» به دو لهجه ی شمالی و جنوبی و به دو خط اشکانی و ساسانی به دست آمده و غیره.
اما کتاب هایی که به خط و زبان پهلوی موجود است، هرچند یقین نیست که در زمان خود ساسانیان تألیف شده باشد. و بعض آن ها علی التحقیق متعلق به دوره ی اسلامی است مانند «دَینْ کِرْتْ» تألیف موبد «آذر فرنبغ» معاصر مامون عباسی و غیره، معذلک ممکن است ترجمه هایی از اوستا از قبیل قسمت هایی از یشت ها و قسمت هایی دیگر اوستا که به زبان پهلوی است و فصولی از بندهش که از کتاب های معتبر سنت مَزْدیَسنُی است و «درخت آسوریک»، «خسرو کواتان وریذکی»، «ایاتکار زریران» و غیره در عهد شاهنشاهان تألیف یافته باشد و نیز قسمت عمده از داستان های ملی مانند «کارنامک اردشیر»، «خوتاینامک» و «آیین نامک» محتمل است که به دوره ی ساسانیان به پیوندد. چنان که گویند خوتاینامک به امر یزدگرد شهریار تدوین گردید. بالجمله هرچند زمان تألیف کتاب ها و رساله های پهلوی غالبا در قرون اسلامی است اما مواد آن ها قدیمی است.
ادامه دارد...برگرفته از سبک شناسی - محمدتقی بهار
| قسمت نهم |
قسمت دهم |
قسمت یازدهم | قسمت دوازدهم |
قسمت سیزدهم :
اینک ما یادگارهایی که از پهلوی جنوبی - ساسانی باقی است به ترتیب ذکر می کنیم :
1- کتیبه های ساسانی
مهم ترین کتیبه های پهلوی ساسانی به قرار ذیل است :
- کتیبه ی اردشیر اول در نقش رستم، که به سه زبان (پهلوی ساسانی و پهلوی اشکانی و یونانی) نوشته شده است.
- کتیبه ی شاپور اول در نقش رجب که به سه زبان مذکور نوشته شده است.
- کتیبه ی شاپور اول در حاجی آباد که به دو زبان پهلوی ساسانی و اشکانی نوشته شده است.
- کتیبه ی شاپور اول که بر روی ستون جلوخان عمارت شهر شاپور فارس به دو زبان ساسانی و اشکانی کنده شده و اخیرا کشف شده است.
- کتیبه ی ساسانی از موبد «کاردیر هرمزد» در نقش رجب و کتیبه ی دیگر از همو در بالای نقش برجسته ی شاپور در نقش رستم که این کتیبه بسیار ضایع شده است.
- کتیبه ی نرسی در پایکولی (شمال قصر شیرین) که به دو زبان ساسانی و اشکانی نوشته شده است و استاد هرتسفلد آلمانی در (1913-14) آن را خوانده و کتابی به دو جلد در آن باب نوشته است.
- کتیبه ی پهلوی ساسانی در روی نقش وهرام اول در شاپور فارس که از طرف نرسی کنده شده است.
- کتیبه ی کوچک پهلوی ساسانی از شاپور دوم در طاق کوچک طاق وُسْتان کنده شده است.
- کتیبه ی پهلوی ساسانی از شاپور سوم که در سمت چپ کتیبه ی شاپور دوم در طاق کوچک طاق وُستْان کنده شده است.
- کتیبه های پهلوی ساسانی تخت جمشید یکی از طرف شاپور پسر هرمز برادر شاپور دوم که مأمور پادشاهی سکستان بوده کنده شده است و دو کتیبه ی دیگر در همان جا به امر دو تن از بزرگان کشور به نام شاپور دوم ساخته شده.
- کتیبه های کوچک دیگر که در دربند به فرمان امیران آن جا نقر شده و تاریخ آن ها اواخر عهد ساسانیان است.
- کتیبه ی پهلوی که در قاعده ی کعبه ی زردشت در نقش رستم به وسیله ی هیأت حفاری دکتر اشمیت به سال (1315 هـ.) حفاری و پیدا شده است، ولی متأسفانه دوباره روی آن را گچ مالیده و پوشانیده اند و هنوز قرائت نشده است.
- کتیبه های متفرقه متعلق به بعد از اسلام نیز به دست آمده است که مهم نیست.
2- کتاب ها و رساله های پهلوی
کتاب ها، نامه ها و مقاله هایی استکه بعضی از چند صد صحیفه نیز تجاوز می کند چون «دین کرت»، «بندهش» و بعضی به
صدصحیفه نمی رسد چون «ایاتکار زریران» و بعضی از چند سطر نمی گذرد، مجموع این یادگارها با مواظبت ضبط شده است و بعضی مانند «کاروند» و «آیین نامک» از میان رفته است و بعضی چون «هزار داستان»، «خوتای نامک» و «کلیلک و دمنک» و غیره، ترجمه اش باقی و اصل فانی شده است.
ما در قسمت بعدی از آنچه هنوز باقی است صورتی به اختصار نقل می کنیم.برگرفته از سبک شناسی - محمدتقی بهار
قسمت چهاردهم:
آنچه از اوستا به زبان پهلوي ترجمه شده است مجموعا 141000 کلمه:
1- ونديداد (پهلوي): تقريبا 4800 کلمه
2- يسنا (پهلوي): تقريبا 39000 کلمه
3-نيرنگستان : تقريبا 3200 کلمه اوستايي و 600 پهلوي
ترجمه ي آن و 22000 کلمه ي پهلوي شرح و توضيح و 1800 کلمه اوستايي
4- ويشتاسب يشت (پهلوي) : تقريبا 5200 کلمه
5- وِيسْپَ رَذْ (پهلوي) : تقريبا 3300 کلمه
6- فرهنگ اُيم اِيوَکْ : تقريبا 2250 کلمه پهلوي و1000 اوستايي
7- اوهرمزد يَشْت (پهلوي) : تقريبا 20000 کلمه
8- بهرام يشت (پهلوي): تقريبا 2000 (ظ) کلمه
9-هادُخت نسک (پهلوي) : تقريبا 1530 کلمه
10- ائو گمادَ ائچا : اين کتاب مخلوطي است از 29 فقره اوستايي تقريبا در 280 کلمه و 1450 کلمه ي پازند
11- چيتک اوپستاک گاسان : تقريبا 1100 کلمه پهلوي و 400 اوستايي
12-اتهش نيايشن : تقريبا 1000 کلمه پهلوي و 400 اوستايي
13- وُچِرْ کرت دينيک : اين کتاب مخلوطي است از تفسير پهلوي و متن ديني، متن ديني داراي 17500 کلمه پهلوي و 260 کلمه اوستايي و ترجمه اش داراي 630 کلمه اوستايي است که اين کلمات به 900 کلمه پهلوي ترجمه و تفسير شده است و در «وُچرکرت» است يکي «دينيک و جرکرتْ» ديگر «وچرکرتِ دينيک»
14- آفرينکان گاهنباز (پهلوي) : تقريبا 490 کلمه
15-هپتان يشت (پهلوي) : تقريبا 700 کلمه
16- سروش يشت ها دُخت (پهلوي) : تقريبا 700 کلمه
17-سي رو چک بزرگ (پهلوي) : تقريبا 650 کلمه
18- سي رو چک کوچک (پهلوي) : تقريبا 530 کلمه
19- خورشيد نيا يشن (پهلوي) :تقريبا 500 کلمه
20- آبان نيايشن (پهلوي) : تقريبا 450 کلمه
21-آفرينکان دَهْمان (پهلوي): تقريبا 400 کلمه
22- آفرينکان گائه (پهلوي): تقريبا 300 کلمه
23-خورشيد يشت (پهلوي) : تقريبا 400 کلمه
24- ماه يشت (پهلوي) : تقريبا 400 کلمه
25- قطعه اي ازيشت (22) :350 کلمه پهلوي و 60 کلمه اوستايي
26- آرينکان فروردکان (پهلوي): نام ديگري است از براي آفرينکان دهمان
27- ماه نيايش (؟)
کتب ديني و اخلاقي و ادبي قريب 446000 کلمه
28- دينِ کرت (پهلوي) : تقريبا 169000 کلمه
29- بُن دِهِش (پهلوي) : تقريبا 13000 کلمه
30- دادستان دينيک (پهلوي) : تقريبا 28600 کلمه
31- تفسيري بر ونديداد (پهلوي) : تقريبا 27000 کلمه
32-روايات پهلوي: تقريبا 26000 کلمه
33- روايات همت اشوهشتان (پهلوي) : تقريبا 22000 کلمه
34- دينيک وُچِرْکِرت (رجوع کنيد بشماره ي 13)
35- منتخبات اززاتسپرم (پهلوي): تقريبا 19000 کلمه
36- شکند گمانيک وچار (پهلوي):تقريبا 16700 کلمه
37-شايست ني شايست (پهلوي): تقريبا 13700 کلمه
38- داتستان مينوک خرت (پهلوي):تقريبا 1100 کلمه
39- نامه هاي منوچهر (پهلوي): تقريبا 9000 کلمه
40- ارتاي وراژنامک (پهلوي) : تقريبا 8800 کلمه
41- ستايش سي روزه ي کوچک (پهلوي): تقريبا 5260 کلمه
42- جاماسب نامک (پهلوي) : تقريبا 5000 کلمه
43- بهمن بست (پهلوي) : تقريبا 4200 کلمه
44- ماتيکان پوشت فريان (پهلوي) : تقريبا 3000 کلمه
45- پرسش هايي که با آيات اوستا پاسخ داده شده است (پهلوي) : تقريبا 3000 کلمه
46-اندرچ اتورپات مار سپندان (چهار يک اين رساله از ميان رفته است به نظر «وست» نسخه ي کامل آن اگر در دست بود شامل: تقريبا 3000 کلمه مي شد، وست کتاب خاصيت روزها را که با اين رساله همراه است نيز در ذيل همين عنوان ياد کرده است و گويد مجموع آن شامل 300 کلمه است اندرز مذکور و سي روزه ي ضميمه ي آن در متون پهلوي انگلسار يا صفحه 58 تا 71 طبع شده و نگارنده آن را به نثر ترجمه کرده و به بحر متقارب بنظم آورده است و در سال دوم مجله ي مهر به طبع رسيده است.
47-پتيت ايرانيک (پهلوي):تقريبا 2200 کلمه
48- پند نامک وژرک کيتر بوختکان (پهلوي):تقريبا 1760 کلمه
49- پتيت اتورپارت مارسپندان (پهلوي):تقريبا 1490 کلمه
50- پند نامک زرتشت (پهلوي):تقريبا 1430 کلمه
51- اندرچ ائو شنَرِ داناک (پهلوي) :تقريبا 1400 کلمه
52- آفرين شش گاهنبار (پهلوي) : تقريبا 1370 کلمه
53- واچکي ايچنداتورپات مارسپندان (پهلوي) : تقريبا 1270 کلمه
54- ماتيکان کجستک ابالش (پهلوي): تقريبا 1200 کلمه
55- ماتيکان سي روچ (پهلوي) : تقريبا 1150 کلمه
56- پتيت و تُرتَکان (پهلوي) : تقريبا 1100 کلمه
57- پتيت خوت (پهلوي) : تقريبا 1000 کلمه
58- ماتيکان هپت اُمهر سپنت (پهلوي): تقريبا 1000 کلمه
59- اندرزهايي به مزديسنان (پهلوي) : تقريبا 980 کلمه
ظاهرا اين رساله همان است که بنام «اندرژداناگان به مزديسنان» جزو متون پهلوي انگلساريا از صفحه 51 تا 54 طبع شده و داراي چند واژه ي اوستايي است.
60- اندرز دستوران بر بهدينان (پهلوي) : تقريبا 800 کلمه
61- خصايص يک مرد شادمان (عدد کلمات اين رساله را «وست» معني نکرده است و به نظر مي رسد که اين رساله همان باشد که جزو متون انگلساريا بنام «اپرخيم و خرت فرخ مرت» يعني «در خوي و خرد مرد فرخ» از صفحه 162 تا 167 به طبع رسده و عدد کلمات آن 920 است به تقريب.
62- ماتيکان ماه فروتين روچ خوردت (پهلوي) : تقريبا 760 کلمه
63- آفرين هفت امهر سپنتان (امشاسپنتان) يا آفرين دهمان (پهلوي) تقريبا 700 کلمه
64- پدري پسر خود را تعليم مي دهد (پهلوي) :تقريبا 600 کلمه
65- ستايش درون (نان معروف) (پهلوي) : تقريبا 560 کلمه
66-آفرين ار تافَرَوَشي (پهلوي) :تقريبا 530 کلمه
67- اندر ژداناک مرت (پهلوي) : تقريبا 530 کلمه
68- اشيرواد (پهلوي) : تقريبا 350 تا 560 کلمه
69- آفرين مِيَزْد (پهلوي) : تقريبا 450 کلمه
70- انرچ خسروي کواتان (پهلوي): تقريبا 380 کلمه
71- چم درون (نان مقدس) (پهلوي) : تقريبا 380 کلمه
72- نماز او هر مزد (پهلوي) : تقريبا 340 کلمه
73- سخنان اتور فرنبغ و بوخت آفريذ؛ دو رساله است و مجموعا شامل 320 کلمه
74- نيرنک بوي داتن (پهلوي) :تقريبا 260 تا 630 کلمه
75- نام ستايشينه (پهلوي) : تقريبا 260 کلمه
76-پنج دستور از موبدان و ده پند براي بهدينان (پهلوي) تقريبا 250 کلمه
77-آفرين وژرگان (پهلوي): تقريبا 200 کلمه
78- آفرين گاهنبار چَشْنيه (پهلوي): تقريبا 300 کلمه
79- اَوَرْمَتَنِ شه وهرام ورچاوند (پهلوي) : تقريبا 190 کلمه
80- داروک خرسنديه (پهلوي) : تقريبا 120 کلمه
81- پاسخ هاي سه مرد دانشمند به شاه (پهلوي) : تقريبا 90 کلمه
82- ماتيکان سي يَزَتان (پهلوي): تقريبا 90 کلمه
متون غير ديني پهلوي قريب 41000 کلمه
83- قانون مدني پارسيان در عهد ساساني (پهلوي) : تقريبا 42000 کلمه
84-کارنامک ارتخشتر پاپکان (پهلوي): تقريبا 5600 کلمه
85- ادي واتکارزريران (پهلوي) : تقريبا 3000 کلمه
86- خسرو کواتان وريذکي (پهلوي) : تقريبا 1770 کلمه
87- فرهنگ پهلويک (پهلوي) : تقريبا 1300 کلمه
88- ابرادوين نامک نپشتن (پهلوي) :تقريبا 990 کلمه
89- شتروهاي ايران (پهلوي) : تقريبا 880 کلمه
90- وچارشن چترنک (ماتيکاني چترنگ) (پهلوي) : تقريبا 820 کلمه
91- درخت آسوريک (پهلوي) : تقريبا 800 کلمه
92- ابرستايييني تاريه سور آفرين (پهلوي): تقريبا 400 کلمه
93- افديه وسهيکيه سکستان (پهلوي) : تقريبا 290 کلمه
طنز متعالي
قسمت اول:
بيان كنايهآميز
در ادبيات فارسي همواره يكي از شيوههاي كارآمد و تأثيرگذار انتقال مفاهيم بوده است. شاعران و نويسندگان نكتهپرداز با توجه به
ظرافتها و تواناييهاي زبان فارسيتوانستهاند خالق زيباترين و پرمخاطبترين آثار ادب فارسي باشند.
سخن كنايهآميزدر آفرينش آنچه از آن بهعنوان «طنز متعالي» ياد ميكنيم، نقش بنيادين داشته است.
تاريخ ادبيات فارسي سرشار از آثاري است كه از اين شيوه بياني مدد گرفتهاند. شايد با توجه به دغدغههاي فراوان و با در نظرگرفتن كمحوصله بودن انسان امروز، نياز به سخن غير مستقيم و به عبارت ديگر بيان غير جدي و تلطيفشده، منطقيتر به نظر بيايد.
سالگرد ارتحال حضرت امام خميني(ره) بهانهاي شد تا نگاهي گذرا به آثار مكتوب حضرت ايشان داشته باشم؛ آثاري كه ـ بهويژه در شعر امام ـ نشانههاي درخشاني از سخن كنايهآميز و طنز متعالي در آنها وجود دارد؛ طنزي كه با شيريني و ملاحت خاص خود، تأثير ماندگارتري در ذهن مخاطب بر جا ميگذارد. آشنايي با اين شيوه بياني، از زبان كسي كه او را همواره بهصراحت در گفتار ـ به جهت ارتباط مستقيم ايشان با مردم و مسائل كلان و سرنوشتساز امت در كنار بار سنگين رسالت زعامت مردم ـ ميشناسيم، بدون ترديد سبب ايجاد شگفتي بيشتري خواهد شد.
حضرت امام(ره) نه داعيه شاعري داشتهاند و نه معرفي ايشان بهعنوان كسي كه بخش قابل ملاحظهاي از لحظههاي فراغت خود را با دغدغههاي شعر و شاعري ميگذرانده، چيزي به شخصيت والاي ايشان اضافه ميكند. امام را ميشناسيم به جهت عظمت و بزرگواري او كه در هر نفس، تنها دغدغهاش خدا و هدايت خلق خدا بود نه چيز ديگر. شايد سخن گفتن از شعر و در اين مقال بحث درباره حضور طنز در آثار آن بزرگوار، بتواند تعريفي شايستهتر از طنز ارائه دهد و توجه ما پديدآورندگان آثاري از اين دست را به اين مهم جلب كند كه نجابت و سلامت در گفتار، هيچ منافاتي با شيريني و ملاحت آن ندارد و بار ديگر به اين فكر كنيم كه در ارتباط با خلق خدا، چين بر پيشاني انداختن و ابرو در هم كشيدن شايسته موجودي به نام انسان نيست؛ موجودي كه در تعريف او و بيان يكي از تمايزاتش با حيوان او را تنها موجودي دانستهاند كه ضاحك و خندان است. شاداب بودن از چنان اهميتي برخوردار است كه حتي پيامبران و ائمه معصومين عليهم السلام و اولياي خدا در ايجاد آن اصرار ميورزيدهاند، در خبرها و احاديث، از شوخيها و بيان كنايهآميز و شيرين پيامبران و امامان، بسيار نقل كردهاند. با اين تفاوت كه ايشان اگر سخني بر زبان ميراندهاند، جز در مسير حق و رضايت خداوند نبوده است و هرگز كلامي كه ثمره آن رنجاندن ديگران باشد از آنان صادر نشده است. اين سخن را از حضرت امام(ره) نقل كردهاند: «در جواني سرگرم مفاهيم و اصطلاحات پرزرقوبرق شدم كه نه از آنها جمعيتي حاصل شد نه حال. اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوي دوست بازم داشت. نه از فتوحات فتحي حاصل و نه از فصوصالحكم حكمتي دست داده تا چه رسد به غير اينها.»
اين نگاه حضرت امام به حواشي جهان هستي، نشانگر نگاهي شهودي و ديدگاهي فراتر از انديشهها و تأملات اين جهاني است. در اين مختصر اگر سخني از شيوه بيان حضرت امام رقم ميخورد، بيشتر منظور آن است كه شايد بتوانيم كاستيهاي نگاه خود را به گونهاي شايستهتر ترميم كرده باشيم و آنچه را كه بايد، از سيره و روش الهي چنين مرداني بياموزيم.
اشعار حضرت امام(ره) سرودههايي است سرشار از مفاهيم عرفاني و توحيدي و آرمانگرايانه. آنچه مسلم است امام هرگاه فرصت و فراغتي پيدا ميكردهاند، با نگاهي كه نتيجه ديدگاه شهودي بوده، با معبود سخن ميگفتهاند و سوز و گداز و راز و نيازي از سر تسليم و بندگي با پروردگار خويش داشتهاند و اينهمه بهروشني از بيتكلفي و ساده بودن شيوه بيان ايشان نمايان است؛ مضامين و مفاهيم گوناگوني كه جز در واردات قلبي انسان نميتوان از آنها سراغي گرفت.
اين اشعار گاهي سرودهاي در نكوهش مدعيان ظاهرفريب و رياكاران چندچهره است و گاه در شرح درد فراق و زماني نتيجه به درد آمدن دل از نابسامانيها و ناهنجاريهايي است كه انسان غفلتزده امروز با آن دستوپنجه نرم ميكند و گاه نيز تذكري است به خود و همه, تا مبادا خواب نسيان، انسان را فراگيرد و آدمي از خود بيگانه شود. امام خميني در انتقاد و شكايت از عالمان بيعمل و فريبكاران به ظاهر درست، از همان زاويهاي مينگرد كه خواجه شيراز نگريسته است، با اين تفاوت كه ايشان به پيروي از پيامبران و ابرار و ابدال به سلامت و نجابت در گفتار و صداقت در بيان توجه ويژهاي نشان ميدهند و در سخن رندانه خويش جانب حقيقت را همواره حفظ ميكنند تا مبادا كسي را ـ جز آنكه بايد ـ از شيوه بيان خود برنجاند. تعابير عرفاني اشعار امام با آنچه صوفيان و خداپرستان حقيقي از اين مفاهيم و تعابير استنباط و استدراك ميكنند برابر است و در غالب آثار ايشان هر تعبير عرفاني به مفهومي توحيدي و الهي و آنچه از ابزار اين مفاهيم است دلالت دارد و جايي براي تعبير و تفسير غير متعارف و دور از ذهن باقي نميگذارد.
«همه در عيد به صحرا و گلستان بروند
من سرمست ز ميخانه كنم رو به خدا»
كلمه «ميخانه» در اين بيت جز باطن عارف كامل و نيز جز جايگاهي كه در آن روي نياز به درگاه معبود برده ميشود نيست و زلالترين مفهوم نمادين ميخانه در اصطلاح عرفانياش همين است و لاغير. شيريني و گوارايي و ملاحت در گفتار، حتي در اشعار بسيار جدي و صرفاً عرفاني امام حضور خود را به رخ ميكشد:
«يار امشب پي عاشقكشي است
من نگويم, ز خدنگش پيداست!»
از نظر امام براي «مذهب رندان» آرايههايي چون خرقه و خانقاه لازم نيست و درويش واقعي كسي است كه از همه اين ظواهر به دور باشد:
«خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است
آنكه دوري كند از اين و آز آن درويش است»
تاریخ زبان فارسی
قسمت اول:
دانشمندان زبان شناس برآنند که زبان های امروزی دنیا بر سه بخش است :
نخست
- بخش
یک هجایی(یک سیلابی) و این قسم زبان ها را زبان های
ریشگینامند، زیرا لغات این زبان ها تنها یک ریشه است که به اول یا آخر آن هجاهایی نیفزوده اند. زبان
چینی، آنامی و سیامیرا از این دسته می دانند، در زبان های ریشگی شماره ی لغت ها محدود است، چنان که گویند
چینیانبرای بیان فکر خود ناگریزند لغات را پس و پیش کنند یا مراد خود را با تغییر لحن و آهنگ کلمه بفهمانند.
دوم - بخش زبان های ملتصق این زبان ها یک هجایی نیست چه در لغات این زبان به هنگام اشتقاق هجاهایی بر ریشه ی اصلی افزوده می شود ولی ریشه ی اصلی از افزودن هجاها هیچ گاه تغییر نمیکند و دست نمیخورد و هرچه بر او افزایند به آخر او الحاق می شود. مردمی که زبانشان را ملتصق خوانند اینانند :
- 1- مردم اورال و آلتایی که شاخه ای از نژاد زردپوست می باشند مانند مغولان و تاتاران و ترکان و مردم دونغوز و فین و ساموئید و بیشتر ساکنان سیبریا و دشت قبچاق
- 2 - مردم ژاپن و اهالی کره
- 3 - دراوید و باسک از مردم هند
- 4 - بومیان آمریکا
- 5 - مردم نوبی (جنوب مصر در آفریقا) مردم هُوتْ تِنْ تُتْ مردم کافرْ و سیاه پوستان آفریقا
- 6 - مردم استرالیا
سوم - بخش زبان های پیوندی، در این زبان ها بر ریشه و ماده ی لغات هجاهایی افزوده می شود ولی نه تنها به آخر ریشه، بلکه به آخر و اول ریشه هم - دیگر اینکه ریشه ی لغت بر اثر افزایش تغییر میکند، گویی که ریشه با آنچه بر وی افزوده شده است جوش خورده و پیوند یافته است - به خلاف زبان ملتصق که چون ریشه تغییر نمیکند هجاهایی که بر ریشه افزوده است مثل آن است که به ریشه چسبانده باشند نه با او پیوسته باشد.
زبان های پیوندی :
الف - زبان های سامی مانند عبری، عربی و آرامی که بعد سُریانی نامیده شد، و در عهد قدیم زبان های فنیقی و بابلی و آشوری و زبان مردم «قرطاجنه» که شعبه بوده اند از فنیقیان و زبان حیمری.
ب - زبان های مردم هند و اروپایی به معنی اعم: آریاییان هند - آریاییان ایران - یونانیان - ایتالیاییان - مردا سِلْت (بومیان اروپایی غربی) ژرمنی (آلمان و آنگلوساکسون و مردم اسکاندیناوی) - لِتْ و لیتوانی و سلاو (که روس و سلاوهای شرقی اروپا و مردم بلغار و صرب و سایر سلاوهای بالکان باشند)
علمای زبان شناسی برآنند که زبان های بخش سوم از مراحل زبان های بخش اول و دوم در گذشته و ترقی کرده تا بدین درجه رسیده است - یعنی این زبان ها مستقلا در سیر تطور کمال یافته و به مرحله ای رسیده است که اکنون مشاهده می کنیم و ما در این پاره به تفصیل گفتگو خواهیم کرد.
ادامه دارد...
راويان شيرين زبان تاريخ
تأثير آثار الكساندر دوما و جرجي زيدان بر رمان تاريخي فارسي
از زمان پيدايش رمان تاكنون بيش از 3 قرن نميگذرد، اما طي همين دوران نه چندان طولاني، رمان به يكي از تاثيرگذارترين عناصر زندگي بشر تبديل شده است. رمان با ساخت ساده و قابل فهم خود سختترين و انتزاعيترين مسائل انساني را براي همه اقشار جامعه بازگو ميكند؛ مسائلي كه گاه از چشم تيزبين علومي چون فلسفه و جامعهشناسي نيز پوشيده مانده است. به عقيده صاحبنظران، رمان زاده بحران و تنش است و از تقابل جامعه سنتي و مدرن شكل ميگيرد. اين بحران در اروپا، رنسانس و در ايران دوران مشروطيت است و اين يعني زماني كه هويت فردي معنا پيدا ميكند و فرهنگ بورژوايي حكومت فئودالي را كنار ميزند.
تاريخ در رمان:
رمان اقسام گوناگوني دارد يكي از گونههاي اصلي و اوليهاي كه در تقسيمبنديهاي موضوعي جاي ميگيرد رمان تاريخي است. اهميت رمان تاريخي در ايران از آنرو است كه اصولاً رمان فارسي با رمان تاريخي آغاز ميشود.
به عنوان مقدمه بد نيست در اينجا تعريف«والتر اسكات» پدر رمان تاريخي را از اينگونه ادبي ذكر كنيم تا تصوير روشنتري از آن در ذهن ترسيم شود: «رمان تاريخي، دورهاي از تاريخ را مايه كار خود قرار ميدهد كه در آن دو فرهنگ ـكه يكي در حال مردن و ديگري در حال زادن است ـ در حال ستيز و جدال با هم هستند.»
رمان تاريخي با استفاده از اين دوره، «اشخاص داستاني» را خلق ميكند و اين اشخاص را واميدارد تا در ميان «شخصيتهاي واقعي تاريخي» شروع به زندگي و فعاليت كنند و در حوادث واقعي تاريخي شركت جويند و اين اشخاص داستاني از حوادث تاريخي كه بر مردم آن دوران تاثير گذاشته، به شدت تاثير ميپذيرند و درباره آن سخن ميگويند و در نتيجه دوران گذشته از طريق روابط و مناسبات مستقيم و نزديك اين اشخاص به نمايش گذاشته ميشود در واقع نويسنده رمان تاريخي، تخيل و واقعيت را درهم ميآميزد تا ضمن آنكه مخاطب با حوادث تاريخي آشنا ميشود، اسباب سرگرمي او نيز فراهم گردد.
زايشي از دل بحران:
گفتيم كه اساساً رمان، زاده بحران است، رمان تاريخي كه يكي از اقسام رمان بهشمار ميرود نيز از اين قاعده مستثني نيست و اوضاع جامعه در شكلگيري آن نقش بسزايي دارد. رمان تاريخي، در اروپاي قرن 19 ميلادي، همزمان با افول امپراتوري«ناپلئون بناپارت»و تحتتاثير افكار رمانتيكها به وجود آمد. به عقيده بسياري از پژوهشگران از جمله«گئورك لوكاچ»ـ در مقالهاي با عنوان «زمينههاي اجتماعي ـ تاريخي تكوين رمان تاريخي» ـ جنبشهاي سياسي و شرايط اجتماعي مهمترين عامل پيدايش رمان و بهويژه رمان تاريخي ميباشد آنگاه كه انقلابهاي بورژوايي شدت ميگيرد و احساسات ناسيوناليستي و مليگرايانه به اوج خود ميرسد، رمان تاريخي متولد ميشود و مردم را از پيشينه تاريخي و عظمت و اقتدار گذشته آگاه ميكند تا با تغيير وضعيت كنوني، آيندهاي متعالي را براي خود رقم بزند. از آنجا كه اين افكار در انگلستان زودتر از ساير كشورهاي اروپايي به وجود آمد، به ناچار رمان تاريخي در اين كشور زاده شد.«والتر اسكان»اسكاتلندي (1832ـ 1771 م) نخستين كسي بود كه با معرفي رمان تاريخي به ادبيات جهان توانست اصولي را براي آن وضع كند و به عنوان يك هنرمند جريانساز آثاري بيافريند كه مورد تقليد بسياري از نويسندگان واقع گردد.
گرچه رمان تاريخي در انگلستان متولد شد اما بيشك كشور فرانسه بستر مناسبتري براي تكوين و پرورش آن بود. نويسندگان فرانسوي پس از مطالعه آثار «اسكات» و باتوجه به پشتوانه عظيم تاريخي خود، دست به آفرينش رمان تاريخي زدند، بهطوري كه بهزودي، خود را بهعنوان پرچمدار اين نوع از رمان معرفي كردند. كار«اسكات»در فرانسه بهوسيله نويسندگاني چون«الكساندر دوما»(پدر) با رمانهاي «سه تفنگدار» و «كنت مونت كريستو»،«ويكتور هوگو»با رمانهاي «بينوايان» و «نتردام پاريس»، «شاتوبريان» با رمان «شهدا» و«مريمه»با رمان «وقايع سلطنت شارل نهم» دنبال شد اما در اين بين، آثار «الكساندر دوما» (پدر) از تاثيرگذاري بيشتري برخوردار بود، چراكه پس از مدت كوتاهي به زبانهاي مختلف ترجمه شد و با ترجمه اين آثار بود كه قالبي بهنام رمان تاريخي در ادبيات جهان معنا پيدا كرد و افراد زيادي را در سراسر دنيا به اين شاخه از ادبيات علاقهمند نمود. آثار «دوما» در ايران نيز با استقبال گرمي مواجه شد و اين استقبال، هم از طرف مترجمان صورت گرفت و هم از جانب مردم اما اينكه چرا مترجمان ايراني بيش از همه به آثار نويسندگان فرانسوي روي خوش نشان دادند، چند علت داشت؛
نخست آنكه زبان فرانسه در آن روزگار، زبان مشترك علم و فرهنگ در اروپا بود، بنابراين براي آشنايي با علم و تمدن غرب، چارهاي جز يادگيري زبان وجود نداشت.
علت ديگر آنكه وقتي دولت ايران تصميم گرفت براي آموزش جوانان خود از مدرسان اروپايي دعوت كند، كشور فرانسه را بهترين گزينه يافت، چراكه اين كشور، بهويژه پس از اضمحلال امپراتوري ناپلئون از انگلستان و روسيه ـ كه طمع آنها به ثروتهاي ملي اين سرزمين به اثبات رسيده بود ـ مطمئنتر بهنظر ميرسيد.
از سوي ديگر، روشنفكراني كه به كشورهاي همسايه تبعيد ميشدند، با شركت در محافل فرانسويزبان با تمدن اين كشور آشنا شدند و اين افراد كساني بودند كه بعدها نخستين رمانهاي تاريخي را به فارسي ترجمه كردند.
اعزام دانشجو به اروپا، رونق صنعت چاپ و تمايل درباريان به آثار كشورهاي ديگر نيز ورود اين محصولات فرهنگي را به ايران تسهيل ميكرد.
دروازه هاي آشنايي با آثار دوما
اكنون ببينيم مترجمان ايراني چگونه با آثار«دوما»آشنا شدند و اين آثار تا چه حد بر رمان فارسي تاثير نهاد. اين رمانها كه ارمغان سفرهاي«ناصرالدينشاه»به اروپا بود، بهوسيله مترجمان در دسترس مردم قرار گرفت. چيزي كه اشتياق مردم را به خواندن اين رمانها افزايش ميداد، تنها كنجكاوي آنها براي آگاهي از فرهنگ كشورهاي اروپايي نبود، بلكه نزديكي و شباهت ساختاري اين آثار با داستانهاي كهن فارسي مانند سمك عيار ، حسين كرد ، امير ارسلان و... علاقه مردم را به خواندن آنها برميانگيخت. درواقع رمان تاريخي اگرچه به ظاهر يك قالب جديد محسوب ميشد اما براي مخاطب ايراني چندان بيگانه نبود. او در رمانهاي«دوما»همان عناصري را مييافت كه در داستانهاي كهن فارسي، بارها و بارها با آن مواجه شده بود؛ رمانهايي سرشار از حوادث هيجانانگيز با قهرماناني دلير و پاكباز كه به مقابله با قدرتهاي خودكامه برميخاستند و همواره با زيركي و مهارت خود، دشمنان را مغلوب ميكردند. قهرماناني كه مظهر فضيلت و اخلاق بودند.
زبان ساده زيدان
بجز آثار فرانس، مترجمان ايراني هنوز هم به ترجمه آثاري كه به زبان دين و مذهبشان، يعني عربي نوشته ميشد، علاقه نشان ميدادند. اين توجه بهويژه از زماني بيشتر شد كه نويسنده شهير عرب، جرجي زيدان (1914ـ1861م)، به نگارش يك سلسله داستان تاريخي پرداخت. او كه بيشتر آثارش در زمينه تاريخ بود، با شيوه نگارش خود، تاريخ را به ميان مردم برد. با وجود آنكه جرجي زيدان يك مسيحي عرب بود، اما با پرداختن به تاريخ جهان عرب با محور اسلام، از يك سو فرهنگ و تمدن اعراب و مسلمانان را به جهانيان معرفي كرد و از سوي ديگر، موجب علاقهمندي قشرهاي متوسط جامعه به مطالعه تاريخ شد.مترجمان ايراني با فاصله زماني كوتاهي از انتشار آثار زيدان، آنها را به فارسي ترجمه ميكردند.
بجز سبك ساده و روان و زبان قابل فهم آثار جرجي زيدان كه مترجمان را مجذوب خود كرده بود،
عامل مهم ديگري وجود داشت كه مخاطبان ايراني را با اين آثار همراه ميكرد و آن، مباني مشترك ديني ميان اعراب و ايرانيان بود، چرا كه مضمون اصلي رمانهاي جرجي زيدان را مضامين ديني تشكيل ميداد و اين پيوند و قرابت تاريخي و مذهبي براي خوانندگان ايراني خوشايند بود. همچنين آثار زيدان، معمولا دورهاي از تاريخ را در بر ميگرفت كه يك دوران پرهياهو و پرآشوب تاريخي محسوب ميشد، مانند حوادث صدر اسلام، روي كارآمدن امويان، واقعه كربلا، قدرت يافتن عباسيان و ... گيرايي اين داستانها به خودي خود و همراه شدن آنها با چاشني تخيل و وجود يك رابطه عاشقانه ميان شخصيتهاي اصلي داستان، بر جذابيت آنها ميافزود و باعث ميشد كه ضعفهاي تكنيكي كار كمتر به چشم بيايد. استاد«مجتبي مينوي»درباره ترجمه آثار دوما و زيدان مينويسد: «از ترجمههايي كه از السنه اروپايي شده بود، «سرگذشت حاجي باباي اصفهاني»، «خانم انگليسي يا بلواي هند»، «سه تفنگدار»، «كنت مونت كريستو»، «سر مجوس»، «لارن مارگو»، «ژيل پلاس»، «قلماك» و «تاريخ لويي چهاردهم» و نظاير آن را ميخوانديم و از كتبي كه از تصنيفات جرجي زيدان و غيره ترجمه شده بود، «تاريخ سلمي»، «ارمانوس خاتون مصري»، «خانم شامي»، «هفدهم رمضان» و «آدم جديد» و چند تايي ديگر را قرائت ميكرديم. (مجتبي مينوي، پانزده گفتار، ص 349)
تاثير دوما بر رمان ها ي فارسي
هنوز مدت زيادي از انتشار ترجمه رمانهاي تاريخي دوما و زيدان نگذشته بود كه نويسندگان ايراني به فكر استفاده از اين قالب ادبي افتادند. البته اوضاع سياسي ـ اجتماعي آن روزگار بيش از هر چيز در اين امر دخالت داشت؛ زيرا ايران اين دوره (قرن 20 ميلادي/ اواخر قرن 13و اوايل قرن 14 ق) دستخوش تحولات فراواني بود و زمان زيادي از رويداد مهمي به نام انقلاب مشروطه نميگذشت. در آن زمان ايران اوضاع چندان مساعدي نداشت و در برزخي ميان سنت و تجدد گرفتار بود. فرهنگ و ادبيات نيز كه آينه اجتماع هستند، از اين شرايط بيتاثير نماندند. هنرمندان عصر مشروطه، پيوسته در حال كسب تجربههاي تازه بودند و هر چيز تازه و جديدي را ميآزمودند تا از آن براي رسيدن به اهداف خود ـ كه غالبا سياسي بود ـ بهره گيرند. در واقع آنها به دنبال قالب تازهاي بودند كه به كمك آن افكار و عقايد روشنفكرانه خود را بيان كنند و رمان تاريخي تجربه موفقي بود كه توانست آنها را در اين زمينه ياري كند. به اين ترتيب در مدت كوتاهي رمان تاريخي جاي خود را در ميان مردم باز كرد و نويسندگان با اتكا به تاريخ شكوهمند و البته پرفراز و نشيب ايران دست به قلم بردند و آثاري در قالب رمان تاريخي به رشته تحرير درآوردند و سعي داشتند با نزديك كردن نوشتههاي خود به آثار مغربزمين، با شتاب بيشتري در مسير تجدد گام بردارند. اينگونه بود كه نخستين رمانهاي تاريخي فارسي تحت تاثير رمانهاي الكساندر دوما و جرجي زيدان نگاشته شد. مهمترين اين رمانها عبارتند از: «شمس و طغرا» اثر محمدباقر خسروي ، «عشق و سلطنت» اثر شيخ موسي نثري ، «دام گستران» به قلم صنعتيزاده كرماني ، «دليران تنگستان» اثر حسين ركنزادهآدميت ، «آشيانه عقاب» نوشته زينالعابدين موتمن و «پهلوان زند» اثر ش. پرتو.
منابع:
1ـ بالايي، كريستف. پيدايش رمان فارسي. مترجمان: مهوش قديمي، نسرين خطاط. تهران: معين، انجمن ايرانشناسي فرانسه، 1377.-
2ـ روزبه، محمدرضا، ادبيات معاصر ايران (نثر)، تهران: روزگار ، 1381
3ـ ريپكا، يان، تاريخ ادبيات ايران. ابوالقاسم سري، تهران: سخن، 1383
4ـ سليماني، محسن. رمان چيست؟ تهران: ني، 1374
5ـ صبور، داريوش. از كاروان حله. تهران: سخن، 1384
6ـ غلام، محمد، رمان تاريخي. تهران، چشمه، 1381
7ـ كامشاد، حسن، پايهگذاران نثر جديد فارسي، تهران، ني، 1384
8-ميرصادقي، جمال، ادبيات داستاني، تهران، سخن، 1382 9ـ مير عابديني، حسن، صد سال داستاننويسي ايران. تهران، چشمه،
شعر دردزاد و شعر بازیزاد
در شعر فارسی همیشه دو جریان در کنار هم حضور داشته و در کار زایش و تولید بوده و هر کدام مسیر تحول خاص خود را پیمودهاند.
جریان اول جریان شعر زادهی درد است. در این جریان، دردهای عمیق معنوی سرچشمهی جوشش اندیشه و فوران احساس و غلیان عاطفه در قالب شعر بوده، و شعری زاده که از جانی شورانگیز و خونی جوشنده مایه گرفته و زایشش نتیجهی سرریز هیجانهای خیالانگیز و شاعرانه بوده است.
جریان دوم جریان شعر زادهی بازی است. در این جریان شعر از تمایل به بازی و تفریح سرچشمه گرفته و مایهی سرگرمی و تفنن بوده؛ هیچ اندیشه، حس و عاطفهی قوی و عمیقی در آن نجوشیده و سرریز نکرده است. اگر هم در آن حس و عاطفهای هست حس و عاطفهایست سطحی و خصوصی که بیشتر ساختگیست تا ثمرهی طبیعی جوشش درونی. بازی با وصف و مدح و هجو، بازی مغازله، بازی با بازیچههای عرفانی، بازی خیالپردازی، بازی با صنایع ادبی و زبانبازی از انواع بازیهای رایج در جریان شعر بازیزاد کلاسیک است.
اگر این دو جریان را از نظر کمّی مقایسهی تاریخی کنیم، میبینیم که در شعر کلاسیک فارسی- از رودکی تا بهار- اولی نسبت به دومی جریانی ناچیز و ضعیف بوده است و کمتر از ده در صد شاعران متعلق به جریان اول و بیش از نود در صد شاعران متعلق به جریان دوم بودهاند. یعنی از حدود 150شاعر نامداری که در طول تاریخ شعر کلاسیک فارسی داشتهایم، تنها حدود ده شاعر- از جمله فردوسی ، باباطاهر ، ناصرخسرو ، خیام ، سنایی ، نظامی ، عطار ، مولوی ، سعدی و حافظ - داریم که بهترین شعرهایشان وابسته به جریان شعر دردزاد است و از کل شعرهای حدود 140شاعر دیگر، تنها درصد ناچیزی متعلق به جریان شعر دردزاد و بقیه متعلق به جریان شعر بازیزاد است. در یک جمعبندی کلی میتوان گفت که کمتر از ده در صد شعر کلاسیک فارسی متعلق به جریان شعر دردزاد و بیش از نود در صد آن متعلق به جریان شعر بازیزاد است.
اما از نظر کیفی وضع برعکس است و بیش از نود در صد شعرهای اثرگذار، ماندگار، محبوب و یادمان کلاسیک فارسی زادهی جریان شعر دردزاد و کمتر از ده در صد آن محصول جریان شعر بازیزاد است.
جنبش مشروطیت و تب و تاب اجتماعی ناشی از آن، سرچشمهی جوشش اندیشه و حس و عاطفهی اجتماعی و بیان پرشور دردهای مشترک به زبان شعر شد و همین امر موجب گشت که جریان شعر دردزاد قویتر و جریان شعر بازیزاد ضعیفتر شود. بازیها و تفننهای ادبی رایج پیشین دیگر طرفدار چندانی نداشت و شور و شوق اجتماعی طرفدار بیشتری داشت، و همین تب و تاب پرشور اجتماعی سبب شورش جان و جوشش خون و زایش شعرهای دردزاد قدرتمند شد. همین امر باعث پیدایش شاعران نامداری چون امیری (ادیب الممالک)، بهار ، عارف ، لاهوتی ، فرخی و عشقی شد، شاعرانی که شعرهای ممتازشان متعلق به جریان دردزاد شعر دوران مشروطیت بود. در مقابل، شعر بازیزاد نمایندگان نامدار چندانی نداشت و جز چند شاعر نه چندان بزرگ- از جمله ادیب نیشابوری، وحید دستگردی، امیر فیروزکوهی و رشید یاسمی- شاعر نامدار دیگری از آن برنخاست.
درآغاز قرن چهاردهم نیما یوشیج ظهور کرد. او ممتازترین ثمرهی جریان شعر دردزاد اجتماعی پس از جنبش مشروطیت و بنیانگذار شعر نوین فارسی بود. با ظهور نیما یوشیج شعر دردزاد سدهی اخیر، در آغاز راه، اثرگذارترین نمایندهاش را به وجود آورد؛ نمایندهای که باعث به وجود آمدن جریان قوی و مؤثر شعر اجتماعی نیمایی در دهههای سی و چهل و پنجاه این سده شد. در این سه دهه شعر دردزاد- با سرودههای درخشان شاعرانی چون نیما ، اخوانثالث ، کسرایی ، شاملو ، شاهرودی ، ابتهاج ، مشیری ، زهری ، فرخزاد ، سپهری ، م.آزاد ، آتشی ، مصدق ، شفیعی کدکنی ، خویی و دیگران- قویتر از دهههای پیش نمودار شد و تبدیل به جریانی قدرتمند و مسلط بر شعر فارسی در این سی سال گشت. در مقابل، جریان شعر بازیزاد در این سه دهه حرف چندانی برای گفتن نداشت و جریانی ضعیف و کممایه بود. شعر شاعران مطرح این جریان- از توللی و شیبانی و حمیدی شیرازی و سهیلی و صهبا و رهی معیری و اسلامی ندوشن و خانلری و نادرپور گرفته تا ایرانی و تندرکیا و از شاعران موج نو و شعر ناب گرفته تا شعر حجم- در تمام این سه دهه در پرتو درخشش شعر دردزاد شاعران نیمایی جلوهای نداشت و کمرنگ بود.
پس از انقلاب بهمن 1357و دگرگونی اساسی اوضاع فرهنگی و اجتماعی و سیاسی حاصل از آن، از میانهی دههی شصت شعر بازیزاد جان تازهای گرفت و رواج دوباره یافت و شعر دردزاد با مرگ شاعران نامدارش، از رونق افتاد و بهتدریج کمرنگ و محو شد. در نتیجهی این روند، بیست سال اخیر، دوران اقتدار و تسلط روزافزون شعر بازیزاد و افول و انزوای فزایندهی شعر دردزاد بوده است. در این بیست سال شعر بازیزاد با در دست گرفتن بیشتر تریبونها و صفحههای شعر نشریهها و سایر امکانهای نشر شعر، فضای شعری جامعه را به طور کامل در اختیار گرفت و شعر دردزاد را از صحنه بیرون راند.
در طول این دو دهه، شعر بازیزاد با کنار گذاشتن وزن و قافیه و آهنگ کلام و فرم بیان و آرایههای ادبی از یک سو و عاطفه و اندیشه و معنا از سوی دیگر، هرگونه مهار و نظم و انضباط شعری را رها کرده و افسارگسیخته در سراشیب تند بیبندوباری و هرجومرج در حال فروغلتیدن بوده است، بهطوریکه امروزه در فضای ادبی جامعه دیگر کمتر نشانی از حضور شعر- حتا شعر بازیزاد- دیده میشود. در واقع، شعر- چه موزون، چه منثور- به بستر
میرشافتاده و
جایش را نثری سست، بیمایه، کج و معوج و آشفته غصب کرده است.مهدی عاطف راد
موقعيت ديني و گونهي داستان ديني
مارِت
، انسان شناس انگليسي، معتقد است انسانها از سپيده دم تاريخ خود «دين ورز» بوده اند و بنابراين بي راه نيست اگر آدمي را به جاي موجودي «انديشه ورز»، جانداري «دين ورز» تعريف كنيم.
فورستر، منتقد انگليسي در كتاب مشهور خود، جنبه هاي رمان، سرآغاز داستان گويي را تا انسانهاي اوليه كه شبها گرد شعلهاي از آتش وقايع روزانهي خود را براي هم تعريف مي كرده اند عقب مي برد.
از اين دو گزاره ميتوان چنين برداشت كرد كه دين و ادبيات در تاريخ حيات فرهنگي انسان و در ذهن و روح او قدمتي برابر دارند. با اين همه، گرچه صرف «همراهي» دو رويكرد ـ در اين جا رويكرد انسان به دين و ادبيات ـ به مفهوم تعامل و اثرگذاري آن ها برهم نمي تواند باشد، اما اين نكته كه براي ساخت ادبيات ديني نويسنده ميبايست هم با مقوله دين آشنا باشد و هم با مقولهي ادبيات پذيرفتني به نظر مي رسد، گرچه تعريف دين همواره با دشواري هايي همراه بوده است. به هرحال تا ارايهي تعريف نسبتا روشني از مفهوم گرايش ديني نميتوان اثري را ديني، غير ديني و يا ضد ديني تلقي كرد. به علاوه پرسشهاي مهمي در اين ميان همواره مطرح بوده است: آيا پرداختن به تاريخ دين در يك اثر به معناي ديني شدن آن داستان است؟ آيا طرح ـ و نه لزوما ترويج ـ آموزههاي ديني در يك متن آن را ديني مي كند؟ آيا اصولا اهداف دين با اهداف ادبيات دست كم مي توانند متنافر نباشند؟ نويسندگان بر بستر پيچيدهاي از مولفه هاي فرهنگي خود رشد مي كنند و تربيت ميشوند و در اين مسير از عناصر مسلط آن فرهنگ ـ كه دين بي ترديد يكي از آنهاست ـ تاثير ميپذيرند و سپس اين تاثير را ـ اغلب ناخودآگاه ـ در نوشتههاي خود منعكس ميكنند، اما آيا اين بازتاب به معناي ديني بودن اثر است؟
اين پرسشها و پرسشهاي ديگري از اين دست نشان ميدهند كه تركيب ادبيات ديني چندان روشن نيست. به ويژه اگر از منظر ساختگرايانه به ادبيات نگاه كنيم آن گاه نه تنها ادبيات ديني، بلكه ادبيات با هر پسوند ديگري نظير سياسي، اجتماعي، عاشقانه، اخلاقي، فلسفي هم اصولا بيمفهوم است. به نظر ميرسد براي تبيين موضوع ناگزير هستيم با مفروض گرفتن گزارههايي مدل را سادهتر كنيم. فرض نخست اين است كه نظريهي ساختگرايي ـ كه شكل كامل شدهي مكتب فرماليستهاي روس است ـ شيوهي مناسبي براي تحليل و تعريف ادبيات ديني نميتواند باشد. نتيجهي فوري اين فرض اين است كه ادبيات بيمعنا نيست.فرض دوم فرو كاستن تعريف هسته و گوهر دين است به عناصري تعريف پذير. در اين جا براي ساده تر كردن مدل مورد بحث دين را به ايمان، معنويت و اخلاق ـ هر سه ـ معطوف به امر قدسي فرو ميكاهيم. بديهي است به دليل تفاوت در ماهيت كاركردهاي دين و ادبيات، ورود مفاهيم ديني به ساحت ادبيات ـ مثل هر مفهوم ديگر ـ تنها با پذيرش ضرورتها و مختصات اين ساحت امكان پذير ميشود. به عبارت ديگر هر مفهوم ديني براي اين كه بتواند داستاني را ديني كند ـ با آن تعامل كند ـ بايد به الزامات و بنيادهاي داستان نويسي تن دهد. بنابراين با اين مفروضات و مقدمات آيا اگر داستاني بتواند مؤلفههاي اصلي دين ـ ايمان، معنويت و اخلاق معطوف به امر قدسي ـ را در ساختاري داستاني طرح كند، ميتوان گفت گونهي ديني داستان پديد آمده است؟
پيش از پاسخ به اين پرسش نه چندان ساده، مايلم مفهوم « موقعيت ديني» را به عنوان واسطهاي براي سهولت دستيابي به تعريفي دقيقتر از مقولهي داستان ديني طرح كنم. موقعيت ديني در اين جا عبارت است از « وضعيت استقرار شخصيت در مجموعهاي از وقايع و روابط داستاني به گونهاي كه تجربهاي دينيرا القا كند.» بدينگونه داستان ديني داستاني است كه در آن موقعيت هاي ديني طرح شده باشد. در موقعيت ديني کنش ها و واکنش هاي شخصيت برآمده از يك معنا و مفهوم ديني يا باورهاي ديني است. اگر اين موقعيت در داستان خلق شود مي توان گفت داستان به نوعي ديني است صرف نظر از اين كه اين موقعيت بخشي از تاريخ دين باشد يا نباشد، يا اصولاً شخصيت ديني – به مفهوم رايج آن يعني مرد الهي – عامل اين کنش يا واکنش باشد يا نباشد. به هر حال اين موقعيت مي تواند ذهني و يا عيني باشد.
براي نمونه بسياري از داستان هاي ايزاک باشويس سينگر ( 1991-1904) نويسنده ي لهستاني الاصل آمريکايي مي توانند داستان ديني تلقي شوند. همچنان که بخشي از داستان هاي کوتاه جروم ديويد سلينجر ( -1919) نويسنده ي برجسته ي آمريکايي هم در طيف داستان هاي ديني طبقه بندي مي شوند. در اين داستان ها، در اثر انگيزه ها و باورهاي ديني وضعيت هايي خلق مي شود که کنش هاي شخصيت هاي داستان مستقيم يا غير مستقيم متاثر از آن وضعيت است. اين كنش ها در دو سطح عيني و ذهني مي توانند رخ دهند. به عبارت ديگر شخصيت هاي داستان در موقعيتي قرار مي گيرند كه مجبور مي شوند يا رفتار و گفتار ديني داشته باشند و يا تنها در سطح باورهاي ذهني باقي بمانند. در وضعيت اخير شخصيت با يك ذهنيت ديني زندگي مي كند بدون اين كه اين ذهنيت تبديل به يك رفتار و اكسيون شود. در واقع موقعيت ها برآمده از اعتقاد و يا انکار يک باور ديني شکل مي گيرند. براي نمونه در داستان عشق پيري كه يكي از بهترين داستان هاي سينگر است اتل براكلز زن پنجاه و هفت ساله اي است كه وارد يك مجتمع مسكوني مي شود و در مجاورت يك پيرمرد هشتاد و دو ساله اي به نام هاري بندينر مقيم مي شود. اتل براكلز با هاري بندينر آشنا مي شود به زودي آن ها احساس مي كنند سال هاست همديگر را مي شناسند بدين گونه نوعي عشق بين آن ها پديد مي آيد. از سويي اتل براكلز كه به شدت به همسر مرحوم خودش وابسته بوده وسال ها با او زندگي مي كرده در يك لحظه خاص از هاري بندينر مي خواهد كه آپارتمانش را ترك كند، هاري که از تصميم ناگهاني اتل براکلز حيرت زده است به آپارتمان خودش مي رود و تا صبح منتظر تماس اتل مي ماند اما صبح روز بعد از همسايه ديگرش مي شنود که اتل خودکشي کرده است و براي او يادداشتي باقي گذاشته است. متن يادداشت چنين است: «هاري عزيزم، مرا ببخش. من بايد بروم پيش شوهرم. اگر خيلي زحمت نيست، برايم قديش بخوان. من هم در آن جايي كه مي روم شفاعتت را مي كنم» در حقيقت در اين داستان رفتار و اكسيون اتل براكلز دقيقاً برآمده از باورهاي ديني او است. او احساس مي كند اگر به دنياي جاودان برود به شوهرش مي رسد. رفته رفته اين باور چنان در او جدي مي شود كه او را وادار به عملي مي كند كه به نوعي مرگ خود خواسته است. عشق پيري نمونه اي است از داستان ديني معطوف به کنش عيني. داستان دوست كافكا نوشته ي سينگر نمونه ي روشني است از داستان هاي ديني معطوف به باور ذهني. ژاك كُهِن دوست راوي و بازيگر سابق تئاتر ييديش كه در داستان به نام دوست كافكا از او ياد مي شود، همواره با اين ايده ذهني زندگي مي كند كه گويي ما آدم ها دايم داريم با سرنوشت خودمان - که بعد معلوم مي شود منظور از سرنوشت خداوند است - شطرنج بازي مي كنيم. سرنوشت يك حركت مي كند ما هم يك حركت مي كنيم، او سعي مي كند ما را درسه حركت كيش و مات كند و ما سعي مي كنيم جلوي اين كار را بگيريم. مي دانيم كه نمي توانيم پيروز شويم ولي ناچاريم حسابي با او دست و پنجه نرم كنيم. ژاك كُهِن اين ايده ذهني را تا پايان و در همه موقعيت هاي زندگي اش پيش مي برد حتي وقتي كه به طور تصادفي با يك زن برخورد مي كند باز به آن «سرنوشت» مي گويد كه باز مي خواهي من را كيش و مات كني؟ يعني مي خواهي من را در يك موقعيت خاصي قرار بدهي و با من بازي كني؟ اين ژاك كُهِن بازيگر تئاتر است كه از اين نظر انتخاب معنادار وهوشمندانه اي است. در بخشي از داستان ژاك كُهِن به راوي مي گويد: «دوست عزيزم اگر شطرنج بازي مي كني بهتر است با حريف قدري بازي كني تا با كسي كه اهل سرهم بندي باشد. من حريفم را تحسين مي كنم و گاهي وقت ها مسحور مهارت هايش مي شوم. او آن بالا درآسمان سوم يا هفتم دردفتر كاري مي نشيند و در همان بخش ملكوت بر سياره كوچك ما حكم مي راند و يك كار بيشتر ندارد و آن هم اين كه ژاك كُهِن را گير بيندازد.» وقتي شخصيتي چنين تفكري داشته باشد و در كل زندگي و دركوچك ترين رفتارهايش و برداشت هايش از زندگي مدام خودش را همچون شطرنج بازي ببيند كه با يك شطرنج باز ماهر به بازي گرفته شده است و دائم كيش مي شود و هر لحظه منتظر است كه مات شود و شكست بخورد، مي توان گفت كه اين شخصيت در يك موقعيت ذهني ديني قرار گرفته است، موقعيتي كه مي تواند كل داستان را ديني كند.
اكنون پاسخ اين پرسش كه « آيا اگر داستاني بتواند مؤلفههاي اصلي دين ـ ايمان، معنويت و اخلاق معطوف به امر قدسي ـ را در ساختاري داستاني طرح كند، ميتوان گفت گونهي ديني داستان پديد آمده است؟ » تا حدي روشن ميشود: تا هنگامي كه تاريخ، آموزهها، شخصيت ها، باورها و حتي فلسفههاي ديني به موقعيتي ديني تبديل نشده باشند. نميتوان گفت داستاني ديني پديد آمده است. اگر كاركرد مهم دين تهيهي پاسخ براي پرسشهاي عميق و هستي شناسانهاي است كه عقل خود بنياد از عهدهي پاسخ گويي آنها برنميآيد، باري ادبيات در پي پاسخ گويي و حتي طرح اين پرسشها نيست. داستان تنها ميتواند زمينهاي باشد براي نشان دادن موقعيتي كه اين پرسشها و پاسخها بهتر بتوانند مجال ظهور پيدا كنند. بدين گونه با اندكي تسامح ميتوان گفت ادبياتي كه در آن موقعيتهاي معطوف به مؤلفههاي اصلي دين ـ ايمان، معنويت و اخلاق معطوف به امر قدسي ـ طرح شود، ادبيات ديني است. همچنان كه داستاني در نفي جنگ ميتواند داستاني در حوزهي ادبيات جنگ محسوب شود، داستاني كه گوهر دين را به چالش ميگيرد ميتواند يك موقعيت ديني را فراهم آورد. واضح است اين تعريف از داستان ديني مستقل از تعريف دين است و تعريف دين با ارجاع به مولفههايي ديگر نميتواند اين تعريف از داستان ديني را مخدوش كند.
اضطراب و بي پناهي انسان كه منتهي به ايمان گرايي و يا عصيان شود، احساس نياز به امر متعال، تمايل به جاودانگي و بقاي روح، اعجاز، ستايش امر متعال، ترديد و يا انكار امر متعال، پوچي و يا معناداري حيات آدمي، اعتراض يا ستايش موجوديت زندگي، گناه و مرگ انديشي ميتوانند به عنوان نمونههايي از موقعيت ديني داستاني را ديني كنند.
برادران كارامازوف(داستايوسكي) با چنبن معياري بي شك نمونهي درخشان و روشني است از كاميابي در خلق اثري سترگ در حوزهي ادبيات ديني. ادبيات ميتواند با خرد كردن و تاكيد بر جزئيات و تمركز بر موقعيت هاي ديني، مفاهيم دروني، ديرياب و تاثير گذار ديني را به متن زندگي و روابط انساني پيوند دهد. كاري كه سينماگر بزرگ لهستاني،
كريشتف كيشلوفسكي، ميكوشيد با رسانهي سينما انجام دهد اما عاقبت دريافت كه چنين كار سترگي تنها از عهدهي ادبيات برميآيد. از عهدهي ادبيات بزرگ.
پي نوشت ها:
1 ـ جان هيك، بعد پنجم، ترجمهي بهزاد سالكي، انتشارات قصيده سرا، تهران 1382، ص 14
2- اي. ام. فورستر، جنبه هاي رمان، ترجمه ي ابراهيم يونسي، انتشارات نگاه، چ چهارم، 1369، ص32
3-Religious Position
4 ـ تجربهي ديني در اين جا عبارت است از تجربه اي برآمده از ايمان، معنويت و اخلاق معطوف به امر قدسي
5-Subjective
6-Objective
7ـ دانوشيا استاك، كريشتف كيشلوفسكي از زبان كريشتف كيشلوفسكي، هوشنگ حسامي، انتشارات موسسه ايران، تهران 1377 ص