نقد وبررسی ادبی
دري وري نگوييد!
نخست بايد دانست که در زبان فارسي اين رسم وجود دارد که مردم بسياري از واژه ها را به صورت جفتي و دو تايي به کار مي برند که واژه ي نخست آن را که معني دار است مستعمل و واژه ي دوم را که با واژه ي نخست هم وزن و قافيه است ولي هيچ معنايي ندارد مهمل مي نامند. مانند: پول مول، بچه مچه، زغال مغال، ريزه ميزه ، کوچولو موچولو و بسيار مانند اين ها ( اصطلاح مهمل گويي يا مهمل بافي نيز از همين جا است ).
ديگر آن که زبان پارسي باستان (فرس قديم) در زمان هخامنشيان زبان مردم پارس و زبان رسمي پادشاهان هخامنشي بوده است.
حمله اسکندر و تسلط يونانيان و مقدونيان سبب گرديد که زبان پارسي باستان از ميان برود و زبان يوناني تا سيصد سال در ايران رواج پيدا کند.
ادامه ي پارسي باستان، فارسي ميانه بود که به شکل زبان هاي پهلوي اشکاني در زمان اشکانيان و پهلوي ساساني در زمان ساسانيان دوباره در ايران رايج گرديد و زبان فارسي دري به عنوان شاخه اي از زبان پهلوي ساساني در دربار ساساني رواج پيدا کرد. يعني زباني شد که پادشاهان ساساني در دربار بدان سخن مي گفتند و به همين علت نيز « دري» ناميده شد.
پس از شکست ساسانيان به دست اعراب ، يزدگرد پادشاه ساساني که هزاران تن درباري ديگر را نيز با خود همراه کرده بود از تيسفون خارج شده و در مشرق به مرو رفت و بدين ترتيب مرو مرکز زبان فارسي گرديد و سپس در سراسر خراسان رواج يافت و جاي لهجه ها و زبان هاي محلي مانند خوارزمي، سغدي و هروي را نيز گرفت.
خراسانيان که نخستين کساني بودند که از زير نفوذ عرب خارج شده و اعلام استقلال کردند، زبان محلي خود را نيز که اکنون زبان دري بود زبان زسمي خود و سراسر ايران اعلام نمودند که همان زباني است که ما امروز با آن سخن مي گوييم و به خط عربي مي نويسيم.
سلسله هايي مانند طاهريان، صفاريان و سامانيان که همگي از خراسان و ماوراالنهر برخاسته بودند به رواج زبان دري ، يعني فارسي امروز بسيار ياري رساندند و در ترويج آن کوشيدند.
ليکن همان گونه که گفته شد اين زبان تنها در منطقه ي خراسان و ماوراالنهر رواج داشت و تا قرن هشتم هجري ساير مردم ايران با آن آشنايي نداشتند و اگر کسي غير خراساني آن را مي دانست بدان افتخار مي کرد. ناصر خسرو در سده ي پنجم هجري با سرافرازي و افتخار مي گويد:
من آنم که در پاي خوکان نريزم / مرين قيمتي دُر نظم دري را
و حافظ شيرازي به دانستن زبان دري مي بالد و مي گويد:
ز شعر دلکش حافظ کسي بود آگاه / که لطف طبع و سخن گفتن دري داند
و در جاي ديگري مي گويد:
چو عندليب فصاحت فرو شد اي حافظ / تو قدر او به سخن گفتن دري بشکن
بدين ترتيب به مدت پانصد سال تا قرن هشتم هجري، زبان دري به جز براي مردم خراسان و ماوراالنهر يزاي ايرانيان ديگر مفهوم نبود و کسي آن را درک نمي کرد و از اين رو مردم مناطق ديگر ايران هنگامي که زبان دري را از زبان کسي در ميان خود مي شنيدند چون آن را نمي فهميدند به رسم زبان فارسي و با استفاده از مهمل « وري» مي گفتند: فلاني دري وري مي گويد که منظورشان اين بود که : به زباني حرف مي زند که نامفهوم و مهجور است.
اين عبارت امروز به هيچ روي ديگر مصداقي ندارد و زبان دري نه تنها زبان رسمي و ملي همه ي ايرانيان، بلکه به يکي از گران بها ترين سرمايه هاي معنوي جهان تبديل گرديده است و گام به گام مي رود تا به مرحله اي از تحول و تکامل برسد که نمونه اي براي آن نتوان شناخت.
سايت زبان و ادبيات فارسي
پژوهشی درباره اهمیت و جایگاه حجاب
کتاب «گوهر عفاف (پژوهشی درباره حجاب)» نوشته سیدحسین اسحاقی .
به گزارش ایبنا، این اثر میکوشد جایگاه والای زن را در پیمودن مدارج کمال و رسیدن به مراتب عالی انسانیت را به روشنی تبیین کند.
بر اساس مطالب کتاب، از دیدگاه اسلام، زن شخصیتی شایسته و رسالتی الهی دارد که میتواند مصداق تحقق فلسفه خلقت، یعنی جانشین خدا شود. زن، مربی بشر است و میتواند با تربیت فرزند صالح، امتی را از گمراهی رهایی بخشد.
در بخشی از پیشگفتار کتاب آمده است:
- «جایگاه والای زن میطلبد که این گوهر آفرینش در صدف حجاب قرار گیرد تا ارزشهای انسانیاش محفوظ بماند. فلسفه نگهبانی و پوشش اشیاء، ارزش آنهاست و هر قدر افزایش یابد، درصد محافظت از آنها بیشتر میشود. حجاب، خیمه عفاف بانوان است و ایمان به خدا و ترس از آخرت از مهمترین پایههای حجاب به شمار میروند. وقتی زن به علم و حکمت خدای تعالی ایمان بیاورد و بپذیرد احکامی که برای انسان تشریع شده است، آثار مثبتی دارند، از حکم الهی درباره حجاب استقبال میکند. شناخت آثار زیانبار خودنمایی زن، مکمل آگاهیهایی است که از آن سخن خواهیم گفت.»
نویسنده معتقد است پوشیدگی زن، نماد تقوای اوست. وقتی زن، تقوای جنسی را رعایت کند و خود را بپوشاند، وعدههای الهی درباره پرهیزکاران، درباره او نیز محقق میشود. غلبه بر هواهای نفسانی و چشمپوشی از لذتهای حرام، به انسان، هیبت و وقار میبخشد. به صورت ناخودآگاه، برخورد مردان با زنانی که پوشش نامناسبی دارند، برخوردی شهوانی وابزاری است، ولی برخوردشان با زنان پوشیده، برخوردی همراه با احترام و تکریم قلبی است. نوع پوشش زن، معرف شخصیت عفیف یا هوسانگیز اوست که موضعگیری مرد را در برابر او مشخص میکند. در حقیقت، حجاب زن، جهاداکبر اوست.
نویسنده کتاب، امنیت و آرامش خاطر زنان را از آثار حجاب اسلامی میداند و مینویسد:
- «انسان در پناه محافظ، احساس آرامش بیشتری دارد. پوشش اسلامی نیز نگهبان زن است و به زن آرامش میبخشد. هرچه این پوشش کاملتر شود، درصد امنیت و حفاظت زنان بالاتر میرود. سختی حجاب، حق بیمهای است که زن برای تأمین سلامت خود میپردازد؛ زیرا پوشش، مانع نفوذ هوای نفس و نگاههای آلوده و افکار فاسد به حریم پاک زنان میگردد و زیباییها و ظرافتهای جسمانی آنان را نیز از گزند سرما، گرما و آلودگیهای هوا حفظ میکند و گوهر هستی "زن" در صدف پوشش محفوظ میماند.»
براساس آموزههای دینی نیز لباس و پوشش، هدیه الهی است و در میان پوششها، چادر و مقنعه به خاطر همخوانی کامل با ارزشها و الگوهای فرهنگی حاکم بر جامعه اسلامی، بهتر میتواند به طبع زیباجویی بانوان در حوزه مصالح فردی و اجتماعی پاسخ دهد. در نقطه مقابل خودنمایی و خودآرایی در صحنه اجتماع، به شخصیت ارزشمند زن آسیب وارد میسازد. با وقار بودن دختر و رعایت کردن حریم میان محرم و نامحرم به او اصالت میبخشد و او را در دیدگاه همه بزرگ و محترم میگرداند.
اثر حاضر، موضوع حجاب را در این فصلها بررسی میکند:بایستههای پوشش و عوامل بیحجابی، تأثیر حیا بر پوشش بانوان، ضرورتها و بایستههای غیرتمداری، عوامل موثر در سست شدن فرهنگ حجاب و پیآمدهای آن، بایستهها و راهکارهای ترویج فرهنگ حجاب.
از منابع مورد استناد در تدوین این اثر میتوان کتابهای قرآن مجید، نهجالبلاغه، شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، امالی، من لا یحضرهالفقیه، تحفالعقول، لسانالعرب، آیینه زن، صحیح بخاری، دعائمالاسلام، حیا زیبایی بیپایان، وسائلالشیعه، زن از دیدگاه امامخمینی(ره)، تاریخ تمدن، راهنمای همسران جوان، مسند احمد، تهذیب، بحارالانوار، اصول کافی، حجاب در ادیان الهی، مساله حجاب، نظام حقوق زن در اسلام، تفسیر نمونه و دهها کتاب دیگر را نام برد.
نامت تبسمي است که بر صلح ميوزد
بررسي تطبيقي شعر مقاومت ايران و جهان
قسمت اول ، قسمت دوم :
به عبارت ديگر اين حادثه آنقدر هيجانآلود و تکاندهنده بود که شاعران ظاهرا نتوانستهاند، خود و شعر خود را از ترکشهاي مستقيم آن برکنار دارند:
«سيدحسن!/ نام تو را بايد/ از فهرست اعراب بزرگ خط بزنيم/ تو/ به جاي آن که در ايوان ويلاي ساحليات/ لم بدهي/ و چرت تابستانيات را/ با دود قليات مفرح کني/ تفنگ به دست ميگيري/ و از پشت تريبون المنار/ با فريادهايت/ چرت ما را پاره ميکني»
«اميد مهدي نژاد»
در آثاري از اين دست شعر عقبنشيني کرده است و کنايهي طنز و مدح و دشنامي آراسته مواضع شعر را به تصرف خود در آورده است:
«شرم الشيخ کوفه است و/ جنوب، نينوا/ دارد جنوب شبيه کربلا ميشود/ مديترانه، فرات است/ فرات، عباي توست/ براي اين همه زخمي/ براي اين همه بيکفن/ تنها رداي مهربان تو مانده است.»
«عليرضا قزوه»
در اين آثار يا بياني احساسي و عاطفهاي شکننده حاکم است و يا انديشهاي که فرصت رسوب و استعاله به دريافت شعري را هرگز نيافته است:
«سراب عرب/ دهان باز نکردهاند/ مگر براي چشيدن خون تو/ و از چيزي حرف نزدهاند/ مگر قيمت خود/ بر صفحات سايتها/ طوطيهاي الکترونيک/ تکرار ميکنند: /صلح، صلح، صلح/ و از ميان نويسندگان لبناني/ خليل حيران پشت تريبون ميرود/ تا از آنجا کتابهايش را/ هديه کند به دختر دبيرستانيهاي تهران/ و نام امپراطوري عثماني را/ از نقشهها خط بزند/ تا فرات خطي آبي باشد/ بر پرچم اسراييل.../ اما هنوز/ بهترين نهجالبلاغهها/ از چاپخانههاي بيروت بيرون ميآيند.»
«علي داودي»
اما به طور مثال همين شاعر در شعري ديگر ميسرايد:
«تو سپيده دمي ناگزيري/ اين را بهتر از هر کسي جغدها/ اين را بهتر از هر کسي بمبها ميدانند/ اما/ هيچ بمبي تاکنون/ نتوانسته مشت قلبها را باز کند.»
و از شاعر از بيان مستقيم به بيان استعاري آورده است. ظاهرا بعضي از ترکشها از قلب و استخوان او گذشته و به روح شاعر او رسيدهاند:
«درخت سيب را ميآورند/ با دستبند/ به جرم اينکه چرا/ سيبهايش را/ چون سنگ/ پرتاب کرده است/ درخت پرتقال را ميآورند/ به جرم اين که چرا/ ميوههاي امسالش خونين بود/ درخت زيتون را ميآورند/ به جرم اينکه چرا/ يک در ميان گلوله به دنيا آورده است.»
«عليرضا قزوه»
در اين شعرها، شاعر ايراني از تجربهي نزديک به سه دهه شعر انقلاب و گذر از شعلهورترين بحرانهاي سياسي و اجتماعي، بهره برده است و اگرچه بيان تهييجي دارد اما از ظرايف زبان شعري غافل نبوده است. کلمات در اين اشعار هويت ديگرگونه يافتهاند و از کارکردهاي مألوف خود دست برداشتهاند. پس از بيان از شعار به شعر متمايل ميشود:
«لبخند به لبشان ميآيد/ شاگرد اولها/ که بهترين هستند/ مدال به سينهشان ميآيد/ کارمندان نمونه/ که منظمترين هستند/ من اما/ هر بار که تيرم به هدف مينشيند/ تنها فريادي ميکشم/ و سينهام ميسوزد/ زيرا من يک تفنگ آخرين مدل هستم/ من غمگينم، غمگينم.»
«علي محمد مودب»
حالا ميتواني از زوايايي به موضوع نگاه کني که رئاليسم متن را به سخره بگيري. و همين نقطه افتراق شعر گزارشگر و مستندگونهي جنگ در جهان و شعر انقلاب و دفاع مقدس و در ادامه، شعر فلسطين در مرحلهي «تثبيت و تعقل» است.
شعر جنگ جهان را ميتوان به مثابه تاريخنگاري شاعرانه در متني رئاليستي و مستند دانست، اما شعر دفاع مقدس خصوصا در سالهاي پس از جنگ شعري اومانيستي و رمانتيک با پيرنگهاي روايي است. لذا زمانمند و مکانمند به نظر نميرسد و در بستر تاريخ و جغرافيا جاري ميشود. شعري که اکنون شاعر ايراني در موضوع فلسطين ميسرايد، از همين خصوصيات بهرهمند است، اگر چه همانگونه که ذکر شد، تظاهرات خشمآلود شاعرانه را نيز، هنوز ميتوان با کميتي وسيع شاهد بود. تظاهراتي که شعر را در محبس فرازي خاص از تاريخ گرفتار ميکند:
«فرمانده عزير!/ سيد!/ در کجاي زمان ايستادهاي/ بيهيچ واهمه/ اي يادگار حيدر!/ فرزند فاطمه!/ اينجا زمين بهنام تو سوگند ميخورد/ نامت تبسمي است که بر صلح ميوزد/ تا بيحضور ننگ و خيانت/ بر جنوب بنشيند.»
«حسين اسرافيلي»
حافظهي تاريخ اما گاه، چه بسيار گاه حوادث بزرگ را درخود نگاه نميدارد، چه برسد به شعرهاي سروده شده پيرامون آنها را. اما اين حافظه گاه، چه اندک شعرهايي را در خود جاودانه ميسازد که اشارهي مستقيم به هيچ حادثهاي ندارند و تنها به ظرفيت تأويلي خود و توان خوانش مخاطبان خويش متکي هستند. شعرهايي که با درهم بردن زمانها و مکانهاي مختلف جهاني نو ميآفرينند و معنايي که را با کمک کارکردهاي چندگانهي کلمات، در فضايي استعاري، تکثير ميکنند. فضايي که در اشعار شعارگونه تا سطح تشبيهاتي ساده نزول ميکند.
پايانبخش اين نوشتار شعري ماندگار از مرحوم «سلمان هراتي» است که چون باقيه صالحهاي از او به يادگار مانده و فضاي استعاري آن هنوز هم تازه و تأثيرگذار و الهامبخش به نظر ميرسد:
يک شاخه گل محمدي/ با شدتي شگفت/در برودت سينا شکفت/ چندان که/ هفت ستون سيماني فرو ريخت/ و ديکتاتورها سرگيجه گرفتند/ نظاميان/ جهت پيشگيري توفان/ امواج را/ در سواحل نيل بازرسي ميکنند/ اما در تقدير آمده است/ اين بار چون گذشته/ صندوق حادثه/ در اطراف دردستهاي امين آسيه/ لنگر ميگيرد/ پليس/ بين گل محمدي و مردم/ ديوار ميکشد/ و نميداند/ نيل به بلعيدن فرعونان/ عادت دارد/ آه.../ بر موجهاي نيل/ صندوق حادثه را...»
والقلم و ما یَسْطُرون
(روز قلم)
اشاره:
به پیشنهاد انجمن قلم ایران و تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی، روز چهاردهم تیرماه، به عنوان «روز قلم» در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران به ثبت رسیده است. این روز را، به همه قلم به دستانِ متعهد و دلسوز، که از قلم به نیکی استفاده و در راه کمال آدمی و انسان سازی کوشش میکنند، تبریک میگوییم که عرصه جولانِ قلم، نمایشگاه توانمندیهای اندیشمندان بوده است و امیر بیان، حضرت علی علیهالسلام در این مورد میفرماید: «اندیشههای دانشمندان، به بلندای قدرت قلمهاشان است».
سخن قلم
آن روز که خداوند مرا آفرید و با دست قدرت خویش، بر سینه «لوحم» کشید تا سرنوشت همگان را بر آن صفحه رقم زنم، موقعیت و منزلتم آن چنان بالا رفت که آفریننده همه آفریدهها، بر من و آثارم سوگند یاد کرد و فرمود: «ن وَالقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ؛ سوگند به قلم و آنچه مینویسند».
من که آمدم، حیات معنوی انسان را جانی تازه بخشیدم و در درون جانها، راهی تازه گشودم. با رنگ عشق، هستی را نورباران کردم؛ هر چند این رنگ چون شب، سیاه و ظلمانی بود، ولی میوهای سرخ، به سرخی خورشید به گاه طلوع و غروب داشت و آن میوه سرخ و شیرین، «شهید» بود که شهیدان، میوه درخت توانمند قلماند؛ مگر آن سید ابرار و رسول بزرگوار نفرمود که: «مرکب سیاه دانشمندانِ آگاه، برتر از خون شهیدان است»؟ و نیز امام شهیدان، خمینی بت شکن فرمود:«قلمها شهید پرور هستند. اهمیت انتشارات، مثل اهمیت خونهایی است که در جبههها ریخته میشود».
محتوای قلم
سوگند خداوند به «قلم» و «نوشته»، قلم را قداست و نوشتن را حرمت بخشیده است. درخت قلم، اگر ریشه در «تعهّد» و «تدیّن» داشته باشد، میوهاش شیرین و ماندگار است. ارزش هر قلم، به «پیام» آن است و عظمت نوشته، به محتوایش. قلمهای شهید پرور، عشقهای برتر را بذرافشانی میکنند و شور شهادتطلبی را در رواق دلها میتابانند و شهیدان را در معراج شهادت، از «خاک» تا «خدا» پیش میبرند. چه دستهایی قلم شده تا قلم در دست پاکان قرار گیرد و چه بسیار نویسندگان شجاع که «شهید قلم» شدهاند. نویسنده متعهّد، تکتیراندازِ میدان نبرد اندیشههاست و برای پیروزی، نیازمند «مهارت»، «دقت»، «هدفگیری»، «لحظهشناسی» و «سرعت عمل» است.
قلم، رازدار بشر
«قلم»، حافظ علوم و دانشها، پاسدار افکار اندیشمندان، حلقه اتصال فکری عالمان و پُل ارتباطی گذشته و آینده بشر بوده، و حتی ارتباط آسمان و زمین نیز از راه لوح و قلم به دست آمد. «قلم»، انسانهایی را که از نظر زمان و مکان جدا از هم زندگی میکنند، پیوند میدهد؛ گویی همه متفکران بشر را در تمام طول تاریخ و در تمام نقاط زمین، در یک کتاب خانه بزرگ جمع میبینی! در این کتاب خانه، سخنان آسمانی و زمینی جمع است، از سقراط گرفته تا ابنسینا و معاصرانمان. از قرآن و نهج البلاغه تا اَوسْتا و انجیل. همه و همه هستند. «قلم»،رازدار بشر و خزانه دار دانشها و جمع آوری کننده تجربههای قرنها و دورانهاست و اگر قرآن به آن سوگند یاد میکند، به همین دلیل است؛ زیرا همیشه، سوگند به امری بسیار پرارزش و محترم یاد میشود. شاعر خوشبیان، مسعود سعد سلمان، موقعیت حسّاس قلم و نوشتن را چنین ترسیم میکند:
| نبشتن ز گفتن مهمتر شناس |
| به گاه نوشتن به جایْ آرْ هوش |
| اگر در نبشتن خطایی کُنی |
|
سرت چون قلم دور مانَد ز دوش |
قلم، منشأ هدایت و آگاهی
خداوند متعال در قرآن مجید، افزون بر آن که نام سورهای را «قلم» مینهد، تا آنجا برای این موضوع به ظاهر کوچک اهمیت قایل است که به آن و آنچه با آن نوشته میشود، سوگند یاد میکند. چه سوگند عجیبی! در واقع آن چه به آن در اینجا سوگند یاد شده، ظاهرا موضوعی کم اهمیت است؛ یک قطعه نی یا چیزی شبیه به آن و کمی مادّه سیاه رنگ، سپس نوشتههایی که بر صفحه کاغذ ناچیز رقم زده میشود؛ اما در واقع، این قلم، همان چیزی است که سرچشمه پیدایش تمام تمدّنهای انسانی، تکامل دانشها و بیداری اندیشهها به شمار میآید.
قلم، منشأ هدایت و آگاهی بشر است تا آنجا که زندگی بشر را به دو دوران تقسیم میکنند: دوران تاریخ و دوران پیش از تاریخ. دوران تاریخ، از زمانی آغاز میشود که خطْ اختراع و انسان دست به قلم شد و توانست ماجرای زندگی و تجربههای خود را بر صفحههای کاغذ بنویسد.
اسلام و قلم
دین مبین اسلام، برای قلم و نوشتن، ارزش خاصی قائل است. گاه در کلام امیر بیان، حضرت علی علیهالسلام میخوانیم که: «عقلِ نویسنده، در قلم اوست» و گاه از زبان رسول مکرّم اسلام میشنویم که سه صداست که حجابها را پاره میکند و به پیشگاه با عظمت خدا میرسد و یکی از آنها صدای گردش قلمهای دانشمندان به هنگام نوشتن است. خداوند متعال در قرآن مجید هم، گاه به قلم و نوشته آن سوگند یاد میکند و گاه، آن را وسیله تعلیم خود برمیشمارد، هر آینه عظمت و بزرگی قلم، این سلاحِ انسانساز را بیشتر درک میکردیم.
چشمه قلم
«قلم» چشمه است، آن را نخشکانیم. «قلم» چشم است تا قدم از قدم برداریم و پیش پایمان را ببینیم، آن را کور نکنیم. «قلم» عصاست، نه فقط برای پیران که همگان بدان تکیه میکنند. قلم، تنها عصای دست نیست، فرهنگ، اندیشه، تفکر و فرهیختگی،همه بر این عصا تکیه کردهاند، این عصا را نشکنیم. «قلم» زبان است، سخن میگوید، جنبش دارد، حیات قلم را نگیریم. «قلم» مقدّس است. «قلم»، همان وسیلهای است که خداوند با آن تعلیم نمود. پس هشدار که قلم را به خواهشهامان نیالاییم و بیحرمتش نسازیم؛ چنانچه در کتاب مقدس میخوانیم: «زینهار، تا کلام را به خاطر نان نفروشی و روح را در خدمت جسم درنیاوری... اگر میفروشی، همان بِهْ که بازوی خود را، امّا قلم را، هرگز!».
جاودانگی با قلم
در فرهنگ اسلامی، مسأله قلم و نویسندگی، از موقعیت و ارزش بسیار والایی برخوردار است. در حدیثی آمده است که نوشته تو، بهترین چیزی است که از تو سخن میگوید؛ یعنی تنها نشانهای که از تو در روزگاران آینده باقی میماند و تو را جاودانه میسازد، نوشتهات است. این که در روایات میخوانیم: «دانشمندان، تا دنیا باقی است، در طول زمان جاودانه میمانند» هم، مخصوص عالمان و دانشمندان قلم به دست است که با نوشتههای پُربار و بیبدیل خود، فرهنگ غنّی اسلام را پُربارتر ساخته، به انسانسازی این مکتب سراسر نور، کمک کردهاند؛ آنها که به این کلام گهربار ولیّ امر خویش، حضرت امام خمینی رحمهمالله لبیک گفتند که: «باید برای آتیه دنیا، امروز نویسندگان و گویندگان فکر بکنند و مردم را آگاه بکنند».
امتیازهای قلم
«قلم» سه امتیاز دارد که در «بیان» آنها را نمیبینیم:
1. باقی بودن: سخن فرار میکند و نوشته باقی است. امیر مؤمنان علی علیهالسلام در سخن جالبی میفرماید: «دانش را با نوشتن در بند کنید» تا باقی بماند و از کفتان نرود.
2. دقیق بودن: بیان و سخن معمولاً دقیق نیست. اگر قرار بود کتابی که هزار سال پیش نوشته شده، زبانی به ما میرسید و در جایی نوشته نمیشد، هیچ گاه به طور دقیق به ما نمیرسید و در واقع ما کتاب دیگری را پیش روی خود میدیدیم.
3. عمیق بودن: مطالب نوشته عمیق و فکرشده است؛ در حالی که به طور معمول سخنان، بدون تأمل گفته میشود و کم محتواست. نویسندگان گاه یک ساعت فکر میکنند و یک خط مینویسند، ولی در سخن نمیتوان آن دقت را رعایت کرد.
علامه طبرسی رحمهمالله در این مورد مینویسد:«بیان دو گونه است: بیان زبان و بیان قلم. بیان زبان، با گذشت زمان کهنه میشود و از بین میرود، ولی بیان قلم تا ابد باقی است».
قلم و شمشیر
مرحوم علامه طبرسی رحمهمالله
، در تفسیر
مجمع البیان،در مورد قلم مینویسد: «پایه امور دین و دنیا بر دو چیز است: قلم و شمشیر و شمشیر زیر پوشش قلم قرار دارد».
گردش نیش قلم بر صفحه کاغذ است که سرنوشت بشر را رقم میزند. چه عهدنامهها و صلح نامهها که ملّتی را ذلیل و کوچک ساخت و چه فتواها که مردمانی را از زبونی نجات داد. توجه به عهدنامههایی چون «ترکمان چای» و «گلستان»، در مقابل فتوای تاریخی «ضد تنباکو»ی میرزای شیرازی یا «حکم ارتداد سلمان رشدی» از قلم آن یگانه دوران، حضرت امام خمینی رحمهمالله اهمیت گردش قلم را بر صفحه سپید کاغذ بیشتر نمایان میکند. زور قلم، از توان شمشیر بیشتر است. البته باید قلم را به دست صالحان داد وگرنه به قول عارف معروف، شیخ محمود شبستری در منظومه عرفانی گلشن راز:
| چون قلم در دست غدّاری بُوَد |
|
لاجرم منصورْ برداری بُوَد |
| چون سفیهان راست این کار وکیا |
| لازم آید یقتلون الانبیا |
جامعه مطلوب
قلم را نباید به دست نااهلان سپرد. قلم در دست نابخردان که نمیدانند چگونه از آن استفاده کنند یا غرضورزان که نمیخواهند از آن به شیوه صحیح استفاده کنند، همان تیغِ از نیام برکشیده به دست زنگی مست است که لجام گسیخته، کیانِ اسلام و انقلاب را به مخاطره میاندازد. همه نوشتهها، اعم از کتاب و مطبوعات، باید در راستای اهداف والا و گهربار اسلام و انقلاب اسلامی باشند تا آن جامعه مطلوب اسلامی که مقام معظم رهبری، در پیام خود، به مناسبت سالگرد ارتحال حضرت امام رحمهالله ترسیم کردند، محقق شود: «جامعه مطلوب اسلامی، جامعهای است که در آن، گنجینههای فکر و ذهن انسانها که گران بهاترین ثروت ملّیِ هر جامعهای است، استخراج و به کار گرفته شود، بیسوادی ریشه کن گردد، مدارس،... دانشگاهها و حوزههای علمیه پررونق، مراکز تحقیق فعّال و پیشرو،... مطبوعات پرمغز و آگاهی بخش، دانشمندان و اساتید با نشاط و پرانگیزه... و نویسندگان... فیضبخش باشند».
قلم در کلام امام خمینی رحمهمالله
قلم به دست بگیرید، برای تربیت بشر.
این قلمها که در دست شماست ،در محضر خداست.
قلم یک اسلحه است؛ این قلم باید دست اشخاص صالح باشد.
آن قدر که بشر از قلمهای صحیح نفع برده است، از چیز دیگر نبرده است؛ و آنقدر که ضرر کشیده است، از چیزهای دیگر ضرر نبرده است. قلمها و بیانها، با مغزهای مردم رابطه دارند.
کسی که قلم به دست میگیرد، بداند که مورد سؤال قرار میگیرد که این که نوشتی، چه بود؟
همّت بگمارید که قلم و بیان خویش را برای تعالی اسلام و کشور و ملّت خود به کار گیرید.
مسئولیتِ بزرگ شما، امروز قلمهایی است که در دست شماست.با شدتي شگفت
بررسي تطبيقي شعر مقاومت ايران و جهان
بخش اول :
شرح مناسبات ادبي از راه بررسيهاي مناسبات سياسي و اجتماعي و نيز شرح چرايي پيدايش آثار ادبي از طريق شرايط خاص سياسي و اجتماعي هرگز نتايج دقيقي نداشته است. چرا که اصولا نميتوان ارگانيسمي چون ادبيات را به حقايقي که متعلق به هر نظام ديگري هستند به طور کامل تقليل داد. رابطهي ادبيات با هر پديدهي همزمان ديگر، مناسبتي دو جانبه و تعاملي است و نه علت و معلولي. اثر ادبي بدون ترديد رساناي واقعيتهايي چون وقايع اجتماعي و سياسي است، اما نهتنها نميتوان صرفا از راه تحليل وقايع خارجي به جهان ادبيات دست يافت بلکه حتي اين اعتقاد وجود دارد که بايد از واقعيتهاي موجود در متن، وقايع خارجي را شناسايي نمود.
نکته اما اينجاست که آثار ادبي بنابر ماهيت هنري خود اصولاً انعکاس مستقيم، سريع و بيواسطهي وقايع خارجي را نميتواند بپذيرد، بلکه حتي آن را پنهان ميکند. حالا ميتوان نقش کليدي مخاطب حرفهاي را در رويارويي و تعامل خلاقانه با آثار هنري اصيل و راستين يادآور شد. نقشي همتراز مؤلف و چه بسا...!
در هنگامههاي بحرانهاي اجتماعي و سياسي آنجا که تعادل بين مسئوليت ادبي شاعر از يک سو و مسئوليتهاي انساني و تاريخي و اجتماعي او از سوي ديگر، به نفع مسئوليتهاي اخير متمايل ميشود، ادبيات گاه حتي به رسانهاي بزک شده بدل ميگردد. حالا متن ادبي رويهاي کارکردي (کارکرد غير ادبي) يافته است و نيت صاحب اثر در حقيقت انتقال و بلکه القاي مفهوم مورد نظر به طيف هر چه وسيعتر مخاطبين است.
به طور کلي در اين مواقع ادبيات در مرحلهي «تبليغ و تعليق» که مشخصهي بارز هنر در جوامع ملتهب است، قرار ميگيرد. در اين مرحله بيشترين اختلاط و تبادل بين شعر و مخاطب (و غالباً يکسويه، از طرف شاعر به سوي مخاطب) اتفاق ميافتد و کاربرديترين وجه شعر رخ مينمايد.
آرمانگرايي
،
مطلقنگري، ولع بيان، شعارسراييو
سطحينگري، بياعتنايي به تکنيکهاي پيشرفتهي نوو
پيچيدهي شعريو
بسنده کردن به آرايههاو
شگردهاي سادهي زباني، توجه تام و تمام به باورها و اعتقادات ايدئولوژيکاز طريق بهکارگيري تکبعدي اسطورهها، چهرهها و نمادهاي آشنا بدون نفوذ به عمق زبان و ساختار شعر، نشان دهندهي اين مرحله و
عصبيت،هيجانزدگيو
عصيان(نه در حيطهي برخورد با هنجارهاي هنري زمانه بلکه در رويارويي و موضعگيري نسبت به حوادث سياسي و اجتماعي، اتفاقاً در قالب همان هنجارهاي هنري مألوف و پذيرفته شده) و البته توجه به مقتضيات ژورناليستي، رنگ و بوي خارجي
آثار متعلق به اين دوره است. اينجاست که باور جامعهشناسان افراطي مصداق مييابد که صور گوناگون اجتماع بشري را زيرساخت پيدايش روساختهاي برتري چون فلسفه و هنر و ادبيات ميدانند و به اين ترتيب حتي به رابطهي خشک علت و معلولي بين وقايع اجتماعي و سياسي و پديدهاي چون ادبيات معتقدند.
شعر انقلاب، شعريست که در گفتمان بحراني سياسي- اجتماعي ناشي از وقوع انقلاب اسلامي ايران شکل گرفت و وقوع يافت. شعري که غالباً - و جز در مواقعي معدود- به تمامي از مختصات شعري دوره «تبليغ و تعليق» تبعيت ميکند.
اگر دور شدن از نقاط جوش بحرانهاي سياسي و اجتماعي اين امکان را به هنرمند ميدهد که بدون هيجان کاذب ژورناليستي به همين بحرانها نظر بيندازد با وسعت نظر و دور از مطلقنگري و جزمانديشي به خلق اثر بپردازد، بايد اذعان نمود که شعر و شاعر انقلاب نتوانست به اين فرصت دست يابد. به عبارت ديگر عبور از مرحلهي «تبليغ و تعليق» به تأخيري دراز مدت دچار شد. تحرکات ضد انقلاب، مناقشات و درگيريهاي قومي، اشغال سفارت (جاسوس خانه!) آمريکا در تهران و سيل حوادث از اين دست که بلافاصله پس از بيست و دوم بهمنماه سال 1357 رخ دادند و اندکي بعد وقوع جنگ تحميلي عراق بر ايران خاستگاه عمدهي اين تأخير به حساب ميآيند.
طولانيترين جنگ تمامعيار قرن بيستم جهان با تمام ابعاد و تبعات سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگياش، ژانر شعر جنگ و دفاع مقدس را بهوجود آورد که در حقيقت بخش مهم و تفکيکناپذير شعر انقلاب محسوب ميشود؛ چرا که جنگ در واقع ادامه و استمرار وضعيت قرمز انقلاب بود.
اگر چه حتي پس از جنگ هرگز فضاي ايران را از تسلط گفتمان بحران سياسي خارج نشد، اما هر چه از مقطع پذيرش قطعنامهي 598 فاصله ايجاد شد، شعر ايران از اوج هيجان و فشار ژورناليستي فرود آمد و گاه شعر هو في نفسه فرا رسيد.
با اين حال شاعر ايراني با پايان جنگ، تا حدي دچار فقر سوژهاي عيني با ظرفيتهاي دراماتيک شاعرانه شد به همين دليل شعرش را در مجراي موضوعاتي خاص جريان داد و شعر اعتراض، شعر عاشورايي، شعر انتظار و... شعر فلسطين نضج يافت.
در اين بين شعر شاعران ايراني با محوريت موضوع فلسطين بهدليل فراز و فرود متوالي و تداوم طولانيمدت آن و نيز به دليل ريشهها و خاستگاههاي مشترک مقاومت مردمي آن با نهضت ديني مردم ايران، از شرايط خاصي بهرهمند بوده است.
شاعر ايراني که طبعاً همانگونه که ذکر شد در هنگام فرازهاي متوالي مقاومت جهان اسلام در برابر رژيم اشغالگر قدس بايد با هيجاني کاذب و تاريخمصرفدار به سمت موضوع ميرفت، با تجربهاي که حدود سه دهه از زندگي در گفتمان سياسي ايراني داشته است، گويا در عين داشتن مختصات مرحلهي «تبليغ و تعلق»، نشانههايي از مشخصات مرحلهي «تثبيت و تعقل» را هم در آثارش باز ميتاباند. به عبارت ديگر اگر چه هنوز رگههاي پر رنگي از شعارسرايي و سطحينگري، عصبيت و هيجانزدگي، آرمانگرايي و مطلقنگري و ولع بياني در اين آثار ديده ميشود (که کم هم نيست) اما در عين حال (و گاه در يک شعر واحد و در کنار رگههاي قبلي) شعري اصيل و بهرهمند از دستگاه فکري و انديشگي عميق و ويژه رخ نموده است که به هيچ وجه محدوديت در حوزهي موضوعي مربوط به يک فراز خاص سياسي را نميپذيرد. اين محدوديت البته در اشعاري که در رابطه با جنگ سي و سه روزه و مقاومت جانانه مردم لبنان به رهبري «سيدحسن نصرالله» سروده شدند بيشتر نمود يافته است.
پرونده اي درباره پينوکيو
«کني براوسون» پژوهشگر ادبيات کودک در دانشگاه پرينستون آمريکاست. او در سال 1954 به دنيا آمد .
براوسون درباره پينوکيو ميگويد:
- «انسانها درون خود هر يک پينوکيويي دارند که آنها را در مسير ندانمکاري قرار ميدهد. برنده کسي است که زودتر اين آدم چوبين را کشف کند و به انسان شدن رهنمون سازد. »
ادبيات ايتاليا هرگز چنين افتخاري نصيبش نميشد اگر کارلو کلودي به فکر نوشتن داستان پينوکيو نميافتاد. داستاني که تقابل خير و شر در دنياي فانتزي کودکان است. ماندگاري داستان اين پسر بچه به همين جا ختم نميشود بلکه ظرافتهاي داستاني است که آن را به مرز شاهکاري ادبي رسانده و از آن هم فراتر ميرود. پينوکيو عروسک خيمه شب بازي خودخواه و بدجنس، در اين کتاب ماجراهاي زيادي را تجربه ميکند تا درست را از نادرست تشخيص دهد. آرزوي وي تبديل شدن به يک پسر واقعي است، اما او به اين هدف نميرسد تا اينکه حرف گوش کردن، درستي، صداقت و بخشندگي را ميآموزد. اينها همان آموزههايي هستند که تلاش ميکنيم به کودکان خود بياموزيم. اما بايد به اين مساله هم توجه داشته باشيم که نويسنده در پس طرح اين داستان به خلق چند شخصيت نمادين هم ميپردازد که به اندازه خود پينوکيو حائز اهميت هستند. مثلا فرشته مهربان نمادي از عشق است و نويسنده اين پديده اغواکننده زميني را به راحتي براي بچهها توضيح ميدهد. او ميخواهد چنين داستان خود را پيش برد که انسان، اگر از کودکي با واژه عشق آشنا نشود در بزرگسالي راه به جايي نميبرد. نکات زيادي در اين داستان وجود دارند که ميتوان آنها نقد کرد و پروندهاي مجزا برايشان تشکيل داد اما واقعيت اين است که ما در موقعيتها و مکانهاي رويايي با پليديها آشنا ميشويم تا در ذهنمان بهتر بمانند. در سيرک با صاحبش آشنا ميشويم که وقتي عصباني ميشود فقط بايد عطسه کند تا کسي را کتک نزند يا در جايي ديگر، آن کالسکه شبانه که رويايي بادکنکي است، ما را به جهان شاد بازيها ميبرد که بچهها فارغ از هر قيد و بندي فقط بازي ميکنند اما اين پايان ماجرا نيست. مثلي وجود دارد که ميگويد دوستي مانند يک قايق است که در شرايط خوب براي دو نفر جا دارد و در شرايط توفاني براي دو نفر. ما به راحتي اين مثل را در داستان پسرک چوبي درک ميکنيم چرا که هيچ کس دوست واقعي او نيست جز همان پرنده کوچک که در تمام طول داستان همراهي اش ميکند.
احترام، نه ترس از شخصيتي کاريزماتيک
کارلو «لورنزيني» که بعدها به کارلو کلودي معروف شد، نويسنده فلورانسي است. خودش در کودکي نمونهاي از يک پينوکيوي واقعي بود؛ شرور و بازيگوش طوري که معلمهايش از دستش عاصي بودند و چندبار نيز در آستانه اخراج قرار گرفت. بنابراين نويسنده مواد اوليه نوشتن داستان را از زندگي خودش استخراج کرد. حتما در زندگي خودش هم خلاي مهرباني يک پدر را احساس ميکرد که دست به خلق «ژپتو» زد. آنقدر براي پدر احترام قائل بود که او را در همان رداي مهربانانه آفريد و پسرک را چوبي درست کرد تا مبادا نسبت به پدر بياحترامي کرده باشد. اين همان درسي است که ميخواهد به ما بدهد. پينوکيو اما به آن پدر احترام نميگذارد نه از سر اينکه بد باشد که، نميداند انس و الفت يک انسان نسبت به والدين يعني چه. ژپتو، شخصيتي کاريزماتيک ندارد اما قابل احترام است و همين ما را به اطلاع از سرنوشت او ملزم ميکند.
داستان پينوکيو در حقيقت ابتدا به صورت داستان دنبالهداري در روزنامه چاپ و بعدها بود که کتاب آن منتشر شد. «داستانهاي شاد» اثر ديگري از اين نويسنده است که البته به اندازه ماجراهاي پينوکيو معروف نيست.
« يکي بود يکي نبود...
شما خواننده نازنازي من زود خواهيد گفت: - يک پادشاه!
- نه، بچههاي گلم اينجا را ديگر اشتباه کرديد. يکي بود يکي نبود يه تکه چوب بود...»
با اين عبارات داستان پينوکيو آغاز ميشود، عباراتي که کليشه ادبيات کودکان را به هم ميريزد. اين کتاب در سي و شش فصل نوشته شده و آنقدر اهميت دارد که حالا در مدارس ابتدايي ايتاليا هم بخشهايي از آن تدريس ميشود. پدر و مادر کارلو وضع مالي خوبي نداشتند و براي گذران زندگي، خود و ده فرزندشان در خانه ديگران خدمتکاري ميکردند و يکي از همين صاحب خانهها بود که به اميد کشيش شدن کارلو، هزينه تحصيلش را ميپرداخت. او اما بعد از تحصيلات، در يک کتابفروشي مشغول شد و بعدها به روزنامه نگاري پرداخت.
قرن آينده و داستان اين پسرک
قرن آينده را بايد قرن پينوکيو بناميم براي اينکه تمام آنچه کلودي در اين داستان پيشبيني کرده بود روي خواهد داد. همه در پي اين هستند که ديگران را به شيوهاي که خودشان ميخواهند راضي کنند و اين همان مسلکي است که در پينوکيو نهي ميشود اما نفي نميشود. ادبيات روز دنيا ديگر جايي براي داستانهاي بيرنگ و بيمايه نيست. وقتي ميخواهيد بچهها را به ادبيات علاقهمند کنيد بايد چيزي براي گفتن داشته باشيد؛ يا به اندازه شهرزاد هزار و يک شب، قصهگويي بدانيد يا داستاني مانند پينوکيو در قفسه کتابها داشته باشيد و به فرزندتان هديه دهيد. ميبينيد که باز هم به پينوکيو ميرسيد.
حالا به اين مساله فکر کنيد که نويسنده در قرن نوزدهم، داستاني با اين جذبه و کشش نوشته و توان رقابت با داستانهاي امروزي را دارد. پينوکيوي قرن نوزدهم، به مراتب قدرتمندتر از هري پاتر قرن بيستم است و اين را ميشود از همان شخصيتهاي ماندگار دريافت که ديگر تکرار نشدند.
نگاه تاريخي
سال 1881 داستان « پينوکيو » در مجله کودکان ايتاليايي توسط کارلو لورنزيني چاپ شد. نام مستعار او کارلو کلودي بود که آن را از روستاي زادگاه مادرش وام گرفته بود. او از کودکي عاشق الاغها بود و تمام کاردستيها ونقاشيهايش در مورد اين حيوان بود. باوجود روزنامه نگاري در مطبوعات ليبرال، سر از نوشتن براي بچهها در آورد. او در 24 نوامبر 1826 متولد و در 1890 در 64 سالگي درگذشت و نفهميد که پينوکيويش در کتابهاي درسي ايتاليا براي بچهها چاپ شد. در ايتاليا پارک بزرگي براي بچهها وجود دارد به نام پينوکيو پر از مجسمههاي اين آدمک چوبين.
کِني براوسون/ ترجمه عليرضا کيوانينژاد
املاي شکسته يا نشکسته
- «... .. وختي که آقاهه، خونه نبود پسره مي اومد. يه وختام مي شد که با هم رفتن بيرون. کلفتا مي گفتن آقا خبر داره، اما به رو خودش نمياره. اما من مي ديدم هر وخت آقا مي اومد خونه اول کاري که مي کرد دس خانومو ماچ مي کرد.»
اين قطعه از داستان کوتاه «زير چراغ قرمز» نقل شده و در آن يکي از نا م آوران داستان معاصر، صادق چوبک ، در گفت وگو املاي شکسته را به کار بسته است. همان طور که خوانديد، در ارائه آن تا حدي مثل گفت وگوي داستان هاي ديگر اين نويسنده، افراط شده است؛ نويسنده يي که در اغلب آثارش ضابطه هاي مکتب ناتوراليستي ديده مي شود و سعي مي کند شخصيت هايش با همان ويژگي کلامي حرف بزنند که در زندگي روزمره شان صحبت مي کنند.
من هرچه از عمر داستان نويسي ام مي گذرد، به اين مساله بيشتر تمايل پيدا مي کنم که در داستان هايم کمتر کلمه ها را بشکنم، حتي در گفت وگوها، گرچه جز يکي دو مورد استثنايي در نوشته هايم، هيچ وقت با املاي شکسته کل داستان را ننوشتم و در گفت وگوها هم سعي کرده ام حد تعادل را رعايت کنم. اما دليل من به نشکستن املاي کلمه ها بيشتر از اين جهت است که عام بودن و قابل فهم بودن داستان را بيشتر کنم. به بياني ديگر درست است که با املاي شکسته نوشتن به شخصيت داستان «صدا» مي دهد و شيوه نگارش و لحن آن را صميمي مي کند و به زبان داستان حس مي دهد، اما محدوديت هايي را به وجود مي آورد که حسن و صميميت آن را به عيب و اشکال تبديل مي کند، مگر آنکه ضرورتي ايجاب کند.
خصوصيت هاي مثبتي که براي املاي شکسته آورده ام، باعث شده بعضي از نويسنده هاي جوان را به سوي خود بکشاند و اغلب ديده ام آنها در کارهاي نخستين خود نه تنها در گفت وگوها بلکه در نوشتن کل داستان از املاي شکسته استفاده کرده اند.
در اينجا به اين نکته اشاره کنم که نثر محاوره يا گفتاري که مردم کوچه و بازار در تداول به کار مي برند و کلمه ها در آن شکسته مي شوند در نوشتن داستان مي تواند شکسته بيايد يا نشکسته. به بياني ديگر وقتي از نثر گفتاري صحبت مي کنيم منظور تنها خصوصيت املاي شکسته آن نيست، بلکه نثر مي تواند به صورت نشکسته هم بيايد. مثلاً اين قطعه که خصوصيت نثر گفتاري را دارد در همان داستان «زير چراغ قرمز» نقل شده است، بي آنکه نويسنده املاي آن را شکسته باشد.
- «آفاق همان طور که به پهلو رو به ديوار زير کرسي خوابيده بود و دست هايش را جفت هم زير صورتش گذاشته بود و زل زل به عکس آدمکي که برابر چشمش روي گچ ديوار کنده شده بود، نگاه کرد. به نظرش رسيد که اين عکس را قبلاً زياد ديده بود اما ترديد داشت که خودش آن را کنده يا يکي از مشتري هاي قديمي خانه. ولي چيزي که بود هق وهق گريه جيران که در آن طرف کرسي خوابيده بود او را آزار مي داد و هر آن فکرش را مي بريد.»
وقتي با املاي شکسته مي نويسيم صميميت و لحن و صدا در روايت داستان بازتاب مي يابد و خواننده را تحت تاثير قرار مي دهد اما عام بودن و همه فهمي را که هدف غايي هر نوشته است، از آن مي گيرد زيرا شکستن املاي کلمه ها در هر لهجه زبان فارسي متفاوت است. اگر در زبان تداول تهراني کلمه «مي تواني» در گفت وگو «مي توني» مي شود، در لهجه کرمانشاهي به «مي تاني» تبديل مي شود و در لهجه هاي بلوچي و اصفهاني و... جور ديگري شکسته مي شود و براي خواننده هاي ديگر شهرها و ولايات اغلب فهم و درک نوشته را سخت مي کند و خواندن آن را دشوار، و نحوه نوشتن مانع بدفهمي مي شود اما اگر کلمه ها را نشکنيم دست کم فقط گفت وگوها را در حد تعادل بشکنيم، فهم داستان را راحت تر و بهتر کرده ايم چون مردم شهرها و ولايات ايران در مدرسه با املاي نشکسته آشنا شده اند و داستاني که به اين نحو نوشته شود، ايجاد اشکالي در فهم آن نمي کند و نوشته مفهوم و احساس خود را درست انتقال مي دهد.
ديده ام بعضي از داستان نويس هاي جوان زبان گفتاري شهر و ولايت خود را با همه ويژگي هاي آنها در نوشته هايشان به کار مي گيرند و فهم و درک داستان هاي آنها جنبه خاص پيدا مي کند و عام بودنش فداي صميمي بودن آن مي شود. اين نوع نوشته ها مرگ خود را پيشاپيش با خود همراه مي آورد و خواننده هاي آن فقط محدود به اهالي همان شهرها و ولايات مي شود که زبان گفتاري آنها در داستان ها به کار رفته است.
کلمه ها و اصطلاح هاي محلي و بومي که برابر آنها در زبان متداول فارسي وجود دارد نيز همين وضعيت را به وجود مي آورد، يعني به کار بردن آنها در داستان براي آنهايي که با اين کلمه ها و اصطلاح ها آشنا هستند، شيرين و پرحلاوت است، اما براي ديگران گنگ و نامفهوم.
شکستن املاي کلمه ها در ايران هنوز قاعده و قانوني پيدا نکرده است. در کشورهاي ديگر از جمله در زبان انگليسي، املاي شکسته و مخفف آوردن کلمه ها اغلب طبق ضابطه اي صورت مي گيرد. در ايران هر نويسنده اي به دلخواه خود بعضي از کلمه ها را مي شکند و بعضي ها را نه. گاهي در متن خودش هم يکساني شکستن کلمه ها را رعايت نمي کند. از اين رو بلبشويي در نثر به وجود آمده است. اگر واقعاً نويسنده اي بخواهد، همان طور که مردم در تداول صحبت مي کنند، کلمه ها را بشکند، زبان ياجوج و ماجوجي مي شود که فقط زبان شناسان از آن استقبال مي کنند.
پي نوشت ها:
1- صادق چوبک؛ خيمه شب بازي، تهران، جاويدان، 1335، صص 65-64
2- زير چراغ قرمز، صص 53 و 54.
او از کودکی خود متنفر است
قسمت اول ، قسمت دوم(پایانی) :
کوکتل هلویی که سارتر خورد و نجنگید
سارتر تا پیش از تناول کوکتل هلو با «ریمون آرون»، نام «ادموند هوسرل»، فیلسوف پدیدارشناس آلمانی را شنیده بود. برای سارتر، آشنایی با اندیشههای هوسرل در حکم رهایی از بنبستهای معرفتی بود که سارتر در نظام کهنه و کسالتبار ایدئالیسم یافته بود. سرانجام، ملاقات او با ریمون آرون در دانشگاه، سببساز سفر شیداگونه سارتر به برلین، برای مطالعه و شناخت دقیق آثار هوسرل شد تا پیش از این سفر، سارتر از نحلههای فلسفی که به قدرت آگاهی برای درک بلاواسطه چیزها اعتقاد نداشت، یکسره روی گردانده و در جستوجوی نظامی فکری بود که درهای تازهای را درباره مساله آگاهی و شناخت نزد انسان باز کند.
از این نظر، «پدیدارشناسی» هوسرل، بهترین گزینه ممکن برای ادامه راه و پرکردن خلأ فکری سارتر بود. ریمون آرون در این زمینه از سارتر پیش بود. او یکسال در برلین به مطالعه آثار هوسرل پرداخته بود. خود شب آشنایی سارتر را با پدیدارشناسی مکتوب کرده است: وقتی که سارتر، دوبووار و ریمون آرون، شبی را در خیابان مونپارناس میگذرانند، به کافهای رفته و کوکتل هلو سفارش میدهند. آرون به لیوان پر از کوکتل هلو اشاره کرده و میگوید که اگر پدیدارشناس باشی، میتوانی درباره این کوکتل کلی حرف بزنی و از آن فلسفهای بسازی.
این جرقهای بود که ذهن سارتر را از رخوت سابق نجات میداد. سارتر میخواست چیزها را همانطور که قابل رؤیت بودند توصیف کند، تا بتواند از آنها فلسفهای بسازد. پس سفر به برلین و مطالعه و نوشتن درباره پدیدارشناسی با رمان تهوع آغاز شد. [البته مطالعه هایدگر را هم سارتر در برلین انجام داد.] اما دوران شهود و فلسفهورزی و ادبیات و نوشتن سارتر، دخلی به سیاست نداشت.
در سالهای پیش از جنگ، سارتر بهکلی خود را از وقایع سیاسی دور نگاه داشته بود و سرگرم طی طریق در عوالم غیرسیاسی خود بود. با آغاز جنگ جهانی دوم، سارتر به خدمت اجباری در نظام فرستاده شد و در حالت آمادهباش حمله آلمان به فرانسه، به اوقات فراغت بسیاری رسید.
در این ایام، تفکر و تأمل در باب پدیدارشناسی و نوشتن و خواندن، بهترین راه برای گذراندن ایام انتظار حمله آلمان بود. در ایامی که جهان در جنگ میسوخت، سارتر به هایدگر و هوسرل فکر میکرد و تمام تلاش خود را صرف نوشتن تجربیات انسانهای گرفتار در چمبره جنگ کرد؛ اما در آن زمان، سارتر از فضای پر زد و خورد جنگ بسیار دور بود و در «عمل» هیچ لحظهای درگیر مساله جنگ نبود.
سارتر از نقاط جنگی بسیار دور بود و ایام او در فراغت و کسالت میگذشت و از این لحاظ برای سارتر سرشار از نوشتن بودند. سارتر در کنار نوشتن مقالات و تاملات خود در باب پدیدارشناسی، به نوشتن «کلمات» پرداخت. این کتاب از آغاز، زندگینامه سارتر به قلم خودش بود و آنچه بعدها منتشر شد، هیچ نشانی از انسان در مواجهه با جنگ ندارد، بلکه یک تسویهحساب شخصی با خود و همه چیزهایی است که موجب تنفر سارتر از خودش میشد.
سارتر از نقاط جنگی بسیار دور بود و ایام او در فراغت و کسالت میگذشت و از این لحاظ برای سارتر سرشار از نوشتن بودند.
سارتر مینوشت یا که میگریخت؟
روکانتن در رمان تهوع مینویسد تا از شر حالت تهوع رها شود. نوشتن، فارغ از اینکه چه چیزی نوشته میشود، برای رسیدن به هدفی غیر از ادبیات یا خلق یک اثر ادبی است. تاکید بر فرایند خلق اثر، در نهایت ارجحیت آن به غایت یک اثر خلق شده است.
نوشتن برای گریختن، نوشتن برای رهاشدن از شری، نوشتن برای قیام در برابر سرکوبها، نوشتن برای تخلیه روانی و خلاصه نوشتن برای رسیدن به چیزی غیر از این فعل، فعالیتی ذهنی بود که سارتر تمام عمر آموخت و خواند تا به این فرآیند پیچیده تسلط یافته و در باب آن نظریهپردازی کند.
کاری که روکانتن برای رهایی از تهوع نوشت و نوشت و نوشت، سرانجام به طلوع فلسفی او انجامید، همین نوشتن و همین ماحصل پیچیده نوشتن برای رهایی از نفرت و حسی شبیه به تهوع، که در اثر رسیدن انسان به آگاهی دست میدهد، راهی برای رسیدن به دلیل سارتر برای نوشتن «کلمات» است.
سارتر، از کودکی خود متنفر است. کلمات اثری است علیه بنیان خانواده سارتر و تمسخر و دهنکجی و پوزخند این فیلسوف به دوران کودکی، که برای سارتر فقط تصویری از ناتوانیها و ممنوعیتهاست. بدینترتیب، سارتر «کلمات» را نوشت تا برای همیشه از شر نفرت کودکی خود خلاص شود.
علی قلیپور
سیاست دغدغه او بود
قسمت اول:
«ژانپل سارتر» کیست؟
همهچیز از چشمان او خواندنی است. حال اگر بخواهیم این «ژانوس» ادبیات، فلسفه، سیاست، تئاتر و روزنامهنگار فرانسوی را از مسیر چشمان او دریابیم، هر چشم ما را بهسویی میبرد که در حرکتی موازی با چشم دیگر نیست! سارتر، در یک زمان، نگاهی به دو سو داشت.
جهت هر یک از چشمان او، خیره به جهتی متفاوت از چشم دیگرش بود و این کشف شوخچشمانه «سیمون دوبووار» بود که در مصاحبه مشهورش با سارتر به آن اشاره کرد. دوبووار، از این لوچبودن سارتر به این نتیجه رسیده بود که او چشمی ناظر به سیاست و چشم دیگری ناظر به ادبیات دارد.
افقهایی که سارتر با چشمان لوچ خود میدید، یا به عبارت بهتر زاغ آن را چوب میزد، در ادبیات و سیاست خلاصه نمیشد. انگار که او چشمان دیگری هم داشت که از نگاه بقیه پنهان بود. همین ویژگی که از نگاه دوبووار به چهره عجیب سارتر آشکار شده، سادهترین دلیل برای یگانگی روشنفکری است که دشتی فراخ برای جولان اندیشه را در سیطره خود داشت. سارتر، در بطن مهمترین اتفاقات زمان خود بود و به هر افق که خیره شد، تاثیری شگرف به جای نهاد. سارتر، چه در ادبیات و چه در رویآوردن به سیاست، بنیان هر چیزی را نشانه رفت که تا پیش از او ساحتی بدیهی و بیپرسش بود.
افقهایی که سارتر با چشمان لوچ خود میدید، یا به عبارت بهتر زاغ آن را چوب میزد، در ادبیات و سیاست خلاصه نمیشد.
عمل ادیبانه سارتر در سیاست
سارتر با نگاهی که به آینده داشت، هر گام که برداشت، راه نرفته را پیش از رفتن چنان مرور کرد تا مگر در جاودانگی گامی به خطا برندارد. وقتیکه او با رمان «تهوع» نام خود را در ادبیات جهان جاودانه کرد، با طیب خاطر به سیاست و دخالت عملی و متعهدانه در آن پرداخت.
سیاست دغدغهای بود که پس از جاودانگی او در ادبیات ظاهر شد. این فعالیت تا لب گور هم گریبان سارتر را رها نکرد و کارهایی که در سیاست کرد؛ از حضور در جمع شورشیان می 1968گرفته تا همکاری با «میشل فوکو»، دیدار با «فیدل کاسترو»، مقدمه نوشتن برای کتاب «فانون» و تاختن به موضعگیری «آرون» و غیره باعث شد که در هر دورهای، بهشکلی رسمی، تجدیدنظر در آرا و موضعگیری سیاسی خود را اعلام کند.
پرش از مارکسیسم به کمونیسم و غلتیدن به استالینیسم و سرانجام نگارش و تجدیدنظرهای پیاپی بر «نقد عقل دیالکتیکی» که اگزیستانسیالیسم ویژه سارتر را درون سنتهای مارکسیستی او جای میدهد؛ که این هم پایان راه نبود و با مرگ سارتر ناتمام ماند.
این سفر پر فراز و نشیب کسی است که اگر هم نمیخواست، دستکم بارها و بارها در مظان این اتهام قرار گرفت که صندلی راحتی خود را در مسیر تاریخ نهاده است. «آلبر کامو» در همان نامه مشهور که سارتر را با عنوان «جناب سردبیر، آقای سارتر» خطاب کرده بود، دوری سارتر را از عملگرایی در گذشته و بر کوس عملگرایی در زمان حال، آن هم زیر بیرق سرخ کمونیست، نشان داده بود و این مهمترین نقطه تلاقی سارتر و کامو بهعنوان دو روشنفکر طراز اول در فرانسه بود.
سارتر تا پیش از رسیدن به یقینی درباره نابغهبودن خود، به سیاست میرا روی نیاورد. او نزد سیمون دوبووار اعتراف کرد که «تا زمانی که تهوع را به پایان نبرده بودم، فقط خواب نبوغ و نابغهبودن را میدیدم. اما پس از جنگ، در 1945، خودم را به اثبات رسانده بودم- اتاق بسته را نوشته بودم و تهوع را. در 1944، زمانی که متفقین پاریس را ترک کردند، من صاحب قریحه و نبوغ شده بودم و همچون نویسندهای صاحب قریحه و نبوغ که سفری به کشور دیگر میکند، عازم آمریکا شدم.
در آن زمان جاودانه شده بودم و از جاودانگیام مطمئن بودم و این بدان معنا بود که دیگر نیازی به اندیشیدن بدان نداشتم.» [جودیت باتلر، ژانپل سارتر، ترجمه خشایار دیهیمی، انتشارات کهکشان، 1375، صفحه 33]
برای ضربه کامو، این وابستگی سارتر به نبوغ و جاودانگی پاشنه آشیلی برای عملگرایی سارتر و ورود او به سیاست بود.
سیاست برای او همهچیز بود: فلسفه، هنر، ادبیات با اجزای بنیادین بسیاری که هرکدام برای سارتر محل یک پرسش بزرگ بود. او در هر نحله فکری و ادبی، همان ژانپل سارتری بود که گویی در یک زمان به چند افق چشم دوخته است.
سارتر، هر مسیری که میدید و مینوشت و میرفت، همواره شیفته بود تا از کوچکترین جزو هر چیز که در نگاه اول بدیهی بود، توجیه فلسفهورزی خود را آشکار کند. مبدا هر چیز، از انسان تا ادبیات، جای پرسش سارتر بود. سارتر شیفته «خود چیزها» بود، همانطور که در زندگی ادبی او نفس «نوشتن» و در اتوبیوگرافی او «کلمات» اهمیت داشتند. سارتر، بیصبرانه در پی روش و نظامی فکری بود که او را به شناخت خود چیزها رهنمون کند. به همین دلیل، روزگاری از شوک آرون به برلین رفت.
چند تن از علماي زردشتي
قسمت پانزدهم ( پاياني )
سواي گردآوردهايي که در قسمت پيش گفته شد باز هم قسمت هايي هست که يادآوري نشده از قبيل «اندرچ پيشينکان» در 4 فقره و 280 کلمه که جزو متون پهلوي انکلساريا صفحه 39 به طبع رسيده است و «چيتاک اندرچ فريودکيشان» که از صفحه ي 41 تا 50 متون مزبور به طبع رسيده و مجموع آن 1820 کلمه است و «اندرچ ويه زات فرخ پيروژ» در صفحه ي 73 همان کتاب تقريبا 466 کلمه، و «اَپَرْپنج خيم هُوسْروان» در همان کتاب از صفحه ي 129 الي 131 در 260 کلمه، ديگر «اَوَرْپتماني کتک خوتائيه» از صفحه 141-143 همان کتاب در 459 کلمه ي ديگر «واچکي چند هچ وژرک متر» صفحه ي 85 و «افسون گزندگان» و قسمت هاي بي سر و ته ديگر که باز در همان کتاب طبع شده است و مهم تر از همه «ماتيکان هزارداتستان» يعني «گزارش هزار فتواي قضايي» است.
کتاب هايي نيز بوده است که در عهد اسلامي از آن ها استفاده مي شده و بعدها از ميان رفته است مانند «آيين نامک» که محتوي مجموعه اي بوده است از اخلاق، فرهنگ، رسوم ، آداب، بازي ها، ورزش ها، سخنان بزرگان و آيين رزم، عزا، سور، زناشويي و غيره. ابن قتيبه و ديگر اديان عرب بسيار از فصول اين کتاب را نقل کرده اند. در خاتمه ي ماديکان چترنگ که به زبان پهلوي باقي است گويد:
« اصل بازيدن شترنج اين است که نگرش (ملاحظه) و توخشش (سعي) در نگاه داشتن و مواظبت ابزار خود بيشتر کني تا در بردن و زدن ابزار طرف بازي، و به اميد و طمع زدن ابزار حريفدست بد بازي نکني و شمار ابزار خود را بداري چنان که يکي را بکار اندازي و ديگري را بپرهيز و احتياط گذاري و نيز همواره به اصل بازي توجه کني و پايان را در نظر داشته باشي، چنانکه در «آيين نامه» نپشته است.»
از اين قبيل است «خوتاي نامه» و «کاروند» که جاحظ در البيان و التبيين از قول شعوبيه از آن دو کتاب و فصاحت و بلاغت هريک تعريف مي کند و مي گويد:
« وَ مَنْ اَحَبَ اَن يَبْلغَ في صَناعَهِ البَلاغَهِ وَ يَعْرفَ الغَريبَ وَ يَتَبَحَرَ في اللُغَه فَلْيَقْراء «کتاب کاروند» وَ مَنْ اَحْتاج اَلي العَقْل وَ الْأدَب وَ الْعلْمِ بالْمَراتبِ واَلْعَبْر و اَلْمَثلاتِ و اَلْألْفاظِ الْکَريمه وَ الْمعاني الشَريفه فَلْيَنْظُرْ الي "سِيراَلْملُوْکَ.»
ديگر کتاب «دستوران» يکي از کتب قضايي عهد ساساني که در آغاز به زبان پهلوي بوده است و اکثر منابع آن با «ماتيکان هزار داتستان» يکي است و فعلا ترجمه ي اين کتاب به زبان سرياني موجود است؛ اين نسخه در قرن هشتم ميلادي به وسيله ي رييس نصاراي ايران «عيشو بُخْت» تأليف يا ترجمه شده است اما مترجم عيسوي مزبور قواعد حقوقي ايران را تغيير داده است تا با اوضاع و احوال هم کيشان او مناسب تر باشد.
ديگر کتبي مانند «ويس و رامين» و کتابي در منطق که ترجمه ي عربي آن باقي است و کتاب «السکيين» که «مسعودي» نقل مي کند و اصل پهلوي «شکند گمانيک وچار» و آن چه بعدها در جاي خود اشاره خواهد شد.
آثار ديگر سواي سکه ها که از حيث لغت ها مخصوص و رمز شهرهايي که سکه در آن ها زده مي شده است و شکل تاج ها که هر يک علامت مخصوص و داراي ويژگي هاي تاريخي و اشاره هاي مخصوص است؛ مهره ها است که از آن عهد به دست آمده و مي آيد و بر اين مهره ها کلماتي غير از نام هاي خاص به عنوان شگون و ميمنت نقش مي شده و صورت حيوان يا علامتي ديگر نيز بر آن منقوش مي گرديده است. در ضمن اين مهرها نام چند مؤبد و چندين لقب نيز ديده شده است.
3- اسامي چند تن از علماي زردشتي
1- تَنْ سَرْ : اين مرد از موبدان عهد اردشير اول است و «هيرپدان هيرپد» بوده است که مقامي است چون موبدان موبد و سمت مستشاري و وزارت اردشير داشته و او است که «نامه ي تنسر» را به «جشنسف» شاه طبرستان نوشته و او را به موافقت و دولت خواهي اردشير اندرز مي دهد؛ متن پهلوي اين نامه از ميان رفته و فارسي آن در «تاريخ ابن اسفنديار» مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر «مجتبي مينوي» طبع شده است بعد از او نام «زروان داد» پسر مهرنرسي را مي شناسيم که هر دو هيربدان هيربد و مأمور امور قضايي بوده اند.
2- بهنک : از موبدان اوايل ساسانيان است و «آذرپاد مارسپندان» جانشين وي بوده است.
3- آذرپاد مارسپندان : ظاهرا از اعقاب زردشت بوده است و يکي از بزرگان اين عهد است و در زمان شاپور دوم قسمت مهمي از اوستا و مخصوصا خرده اوستا را گردآوري کرد و اندرزنامه ي او مشهور است و ما قبلا از او ياد کرده ايم.
4- مهروراژ : مهراگاويد و مهر شاپور که در عهد بهرام پنجم بوده اند، ديگر آزاد شاه که در زمان خسرو اول مقام موبدي داشته است.
5- ارداي ويراف : که در عصر شاپور اول مي زيسته است و او است که براي تکميل احکام اخلاقي مزديسنا جامي چند شراب نوشيد و در کنف نگاهباني شاه و رجال دربار در قصري محفوظ به خواب رفت و پس از چند روز برخاست و معراج خود را که سير در «چينوَتْ پُوْهل»، دوزخ و مينوان بود فرو گزارد و دبيران نوشتند و نام آن کتاب «ارداي ويرافنامک» است.
6- بزرگمهر : اين نام گويا مصحف «بُرْزْمهر» يا «داد بُرْزْمهر» بوده است که او را «زرمهر» هم نوشته اند، ظاهرا نام صحيح او «دات بُرژمِتر» است و از وزيران، مستشاران و درباريان عمده ي انوشيروان بوده است و در مقدمه ي «اندرز بزرگمهر» مقام و القاب خود را چنين شرح مي دهد :
«وَزرُکِ متربوختکان - وينان پَتْ شپستان شتر- واوستيکان خسرو و دَرين پَتْ»
يعني بزرگمهر پسر بوختک رييس «رايزنان خاص دربار کشور» ملقب به «اوستيکان خسرو» يعني پليس و پاسبان شخصي پادشاه و «رييس دربار» و چنين به نظر مي رسد که بزرگمهر بختگان همين «دادبُرژمهر» بوده است که به تخفيف او را «زر مهر» خوانده اند و گويند از وزيران بزرگ خسرو کواتان بود و به دست هرمز کشته شد.
پايان
تاریخ زبان فارسی
قسمت اول:
دانشمندان زبان شناس برآنند که زبان های امروزی دنیا بر سه بخش است :
نخست
- بخش
یک هجایی(یک سیلابی) و این قسم زبان ها را زبان های
ریشگینامند، زیرا لغات این زبان ها تنها یک ریشه است که به اول یا آخر آن هجاهایی نیفزوده اند. زبان
چینی، آنامی و سیامیرا از این دسته می دانند، در زبان های ریشگی شماره ی لغت ها محدود است، چنان که گویند
چینیانبرای بیان فکر خود ناگریزند لغات را پس و پیش کنند یا مراد خود را با تغییر لحن و آهنگ کلمه بفهمانند.
دوم - بخش زبان های ملتصق این زبان ها یک هجایی نیست چه در لغات این زبان به هنگام اشتقاق هجاهایی بر ریشه ی اصلی افزوده می شود ولی ریشه ی اصلی از افزودن هجاها هیچ گاه تغییر نمیکند و دست نمیخورد و هرچه بر او افزایند به آخر او الحاق می شود. مردمی که زبانشان را ملتصق خوانند اینانند :
- 1- مردم اورال و آلتایی که شاخه ای از نژاد زردپوست می باشند مانند مغولان و تاتاران و ترکان و مردم دونغوز و فین و ساموئید و بیشتر ساکنان سیبریا و دشت قبچاق
- 2 - مردم ژاپن و اهالی کره
- 3 - دراوید و باسک از مردم هند
- 4 - بومیان آمریکا
- 5 - مردم نوبی (جنوب مصر در آفریقا) مردم هُوتْ تِنْ تُتْ مردم کافرْ و سیاه پوستان آفریقا
- 6 - مردم استرالیا
سوم - بخش زبان های پیوندی، در این زبان ها بر ریشه و ماده ی لغات هجاهایی افزوده می شود ولی نه تنها به آخر ریشه، بلکه به آخر و اول ریشه هم - دیگر اینکه ریشه ی لغت بر اثر افزایش تغییر میکند، گویی که ریشه با آنچه بر وی افزوده شده است جوش خورده و پیوند یافته است - به خلاف زبان ملتصق که چون ریشه تغییر نمیکند هجاهایی که بر ریشه افزوده است مثل آن است که به ریشه چسبانده باشند نه با او پیوسته باشد.
زبان های پیوندی :
الف - زبان های سامی مانند عبری، عربی و آرامی که بعد سُریانی نامیده شد، و در عهد قدیم زبان های فنیقی و بابلی و آشوری و زبان مردم «قرطاجنه» که شعبه بوده اند از فنیقیان و زبان حیمری.
ب - زبان های مردم هند و اروپایی به معنی اعم: آریاییان هند - آریاییان ایران - یونانیان - ایتالیاییان - مردا سِلْت (بومیان اروپایی غربی) ژرمنی (آلمان و آنگلوساکسون و مردم اسکاندیناوی) - لِتْ و لیتوانی و سلاو (که روس و سلاوهای شرقی اروپا و مردم بلغار و صرب و سایر سلاوهای بالکان باشند)
علمای زبان شناسی برآنند که زبان های بخش سوم از مراحل زبان های بخش اول و دوم در گذشته و ترقی کرده تا بدین درجه رسیده است - یعنی این زبان ها مستقلا در سیر تطور کمال یافته و به مرحله ای رسیده است که اکنون مشاهده می کنیم و ما در این پاره به تفصیل گفتگو خواهیم کرد.
قديم ترين يادگاري که از زندگي نياکان باستاني ما باقي است «نُسک هاي اَوسْتا» است که شامل سروده هاي ديني ، احکام مذهبي و محتوي تواريخي است که شاهنامه ي فردوسي نمودار آن است و مطالب تاريخي آن کتاب از «کيومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» مي پيوندد، و پادشاهي اَپَرداتَه (پيشداديان)،کَويان (کيان) و زمانه ي هفت خدايي را با هجوم بيگانگان، مانند: اژيدهاک (ضحاک) و فراسياک تور (افراسياب) ترک تا پيدا آمدن زردتشت سپيتمان شرح مي دهد.
در اين روايات همه جا مي رساند که رشته ي ارتباط
سياسي، اجتماعي و ادبيايران هيچ وقت نگسسته و زبان اين کشور نيز به قديم ترين زبان هاي تاريخي يا قبل از تاريخ مي پيوندد و «گاثه ي زردشت» نمونه ي
کهن ترينآن زبان هاست.
اما آنچه از تواريخ ايران، روم، نوشته هاي
سمگو
تواريخ ديگرمردم همسايه بر مي آيد، دوران تاريخي ايران از مردم «ماد» که
يونانيانآن را مدي و به زبان دري «ماي» و «ماه» گويند برنميگذرد، و پيداست که زبان مردم ماد يا ماه زباني بوده است که با زبان دوره ي بعد از خود که زبان پادشاهان
هخامنشيباشد تفاوتي نداشته، زيرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ايرانيان و مهم ترين شهرنشينان آريايي آن زمان بوده اند با زبان فارسي هخامنشي تفاوتي ميداشت. هر آينه «کورش»، «داريوش» و غيره در کتيبه هاي خود که به سه زبان
فارسي، آشوري و ايلامياست، زبان مادي را هم مي افزودند تا بخشي بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشته ها ناکام نگذارند، از اين رو مسلم است که زبان مادي خود، زبان فارسي باستاني يا نزديک بدان و لهجه اي از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»، «خشِثَرْيت»، «فْروَرَتْيش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستياک – اژي دهاک»، «اَرتي سس- اَرته يس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز مي شود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نيز يکي اين دو زبان معلوم مي گردد.
«هرودوت» در جايي که از دايه ي کورش اول ياد مي کند مي گويد، نام وي «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادي، سگ ماده را گويند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر اين کلمه حرف تأنيث است که هنوز هم اين حرف در واژه ي بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغير يا از روي عطوفت و رأفت باقي است، يکي از رجال آن زمان نيز (سپاکا) نام داشته است که واژه ي نرينه ي سپاکو باشد.
بعضي از دانشمندان را عقيده چنان است که گاثه ي زردشت به زبان مادي است و نيز برخي برآنند که زبان کردي که يکي از شاخه هاي زبان ايراني است از باقيمانده هاي زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز کتيبه ي سنگي يا سفالي از مردم ماد به دست نيامده است نمي توان زياده بر اين درباره ي آن زبان چيزي گفت مگر از اين پس چيزي کشف گردد و آگاهي بيشتري از اين زبان بر معلومات بشر چهره گشايد.
اوستا و زند
زبان ديگر زبان «اَوِسْتا» است.
اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معني بنيان جا افتاده و محکم، کنايه است از آيات محکمات و شريعت پابرجاي و به صيغه ي صفت مشبهه است، در «تاريخ طبري» و ديگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دري «اُوسْتا - اُسْتا - وُسْت - اُسْت» به اختلاف ديده مي شود و همه جا با لفظ «زند» رديف آمده است - کاف آخر «اوپستاک» که از قبيل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دري حذف مي شود و تلفظ صحيح اين کلمه بايستي «اوْپِستا» باشد ولي به تقليد شعرايي که بضرورت اين کلمه را مخفف ساخته اند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانيم.
اما لفظ زند از آزنتي «Azanti» و به معني گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتب پهلوي است که نخستين بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف «پات زند» مي باشد که با پيشاوند «پات» ترکيب يافته و به معني دوباره گزارش يا ترجمه و برگردانيدن زند است به زبان خالص دري.
پازند عبارت است از نُسک هايي که زند را به خط اوستايي و به زبان فارسي دري ترجمه کرده باشند و از اين رو متأخران خط اوستايي را خط پازند نامند و ما باز از آن صحبت خواهيم کرد.
ادامه دارد...اوستا و زند
قسمت اول ، قسمت دو ( زبان مادی)
قسمت سوم:
قسمتی از اوستا عبارت بوده است از قصیده هایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشته اند و اشاراتی داشته در بیان بنیان خلقت و وجود کیومرث و گاو نخستین «ایوداذ» و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفه ی کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی - مردی و مردانه - ملهی و ملهیانه - میشی و میشانه - به اختلاف روایات) بوده است و مورخان آن را از جنس «ریواس» دانند و ظاهرا مرادشان همان «مهر گیاه» معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانواده ی زرتشت، جمعی دیگر از وزرا و خاندان های تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعمل های پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و امثال این ها و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا قسمت هایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که «گاثه» قدیم ترین قسمت اوستا است و سایر قسمت ها به آن کهنگی نیست.
اینک شرحی که راجع به جمع آوری اوستا از روایات مختلف و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری می نماییم :
گویند اوستای قدیم دارای 815 فصل بوده است منقسم به 21 نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله 348 فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به 21 نسک تقسیم کردند و دانشمندان محقق 21 نسک ساسانی را به 345700 کلمه برآورد کرده اند و از این جمله امروز 83000 کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج حادثات رفته است.
در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آورده اند و در نامه ی «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و جمعی دیگر از مورخان اسلامی هم نقل کرده اند که «اسکندر» بعد از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمی آن را از طب، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه کرد و به یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید.
و نیز دینکرت که یکی از کتب قدیم پهلوی است گوید:
«دارای دارایان هَماک اَپستاک و زندچی گون زرتوهشت هَچ اَوْهر مزد پَتْ گرپت ونپشتک دوپچین یَوکْ پَتْ گنچی شپیکان (شسپیکان- ن.ل) یِوک پَتْ دِچْوی نَپَشْت داشتن پرمود»
در کتاب «شتروهای ایران» گوید :
«اَنیک زرتشت دین آورد از فرمان و شتاسپ شه هزار و دوست فَرْکَرْت پَتْ دین دیپوریه پت تختکیهاء زرین کرت و نپشت و پت گنچ هان اتهش نیهاذ و انیک کجستک سکندر سوهت و اندر او دریاپ فکند دینکرتی هپت خذایان.»
یعنی : «دیگر دارای پسر دارا همگی اوستا و زند را چنان که زردشت از هرمزد پذیرفت و نبشت در دو نسخه یکی به گنج شایگان و یکی به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روایت دیگر) هزار و دویست فر کرد (فصل) بدین دبیری به تخته های زرین تعبیه نمود و نبشت و به گنج آن آتش نهاد، پس سکندر ملعون دینکرت هفت خدایان را سوزانیده در دریا افکند.»
گویند نخستین کسی که بعد از اسکندر ملعون از نو «اوستا» را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود (51-78 ب م) ولخش همان است که ما او را «بلاش» خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناخته اند، دار مستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است بایدولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و بعضی گمان کرده اند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (148 تا 191 ب م) پادشاهی کرده است.
پس از ولخش اشکانی اردشیر بابکان مؤسس دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبا ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بوده اند - آیین رسمی کشور ایران قرارداد، و این کار او به سایر عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب قوت گرفتن دین مسیحی در انحاء کشور ایران و روم، دوره ی قوت دین و آغاز نفوذ دینداری محسوب می شد، چنانکه بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و بعد مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که حضرت محمد بیرون آمد.
یکعلت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاکان او به قولی امیران و رییسان دین زرتشتی بوده اند، «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدر ِمادر اردشیر بوده است از امرای محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازمانده ی امرا و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است همه در فارس و قسمتی از هندوستان ریاست و بزرگی داشته اند، و سکه زده اند و روی سکه ی آن ها نقش آستانه ی آتشکده و درفش (علم چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با «پنام» که سرپوش ویژه ی عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است.
قسمت چهارم :
اين پادشاهان دست نشانده ي اشکانيان بوده اند و از عهد اسکندر و خلفاي اسکندر به رياست مذهبي و کمکم به پادشاهي گماشته مي شدند و اردشير چنان که گذشت يا پسر پاپک آخرين شاهان مذکور و يا پسر ِدختر او بوده است و چون پدران و نياکان اردشير جنبه ي مذهبي داشته اند، از سکه هاي آن ها اين جنبه به خوبي ديده مي شود. خود او هم در استواري بنيان دين کوشيد و دين و دولت را با هم کرد و به وزير خود (تنسر) هيرپدان هيرپد امر کرد که اوستاي پراکنده را گرد آورد و خود را در سکه ها خداپرست و خدايي نژاد خواند.
در عهد «شاهپور» پسر اردشير و جانشينان وي نيز در گردآوري اوستا و تهيه ي فقه و ساير احکام و عبادات زرتشتي توجه و اعتناي کامل به عمل آمد و در حمايت از آيين مزبور کار به تعصب کشيد از آن جمله ماني، پيرفديک سخن گوي و مصلح بزرگ ايراني به اعتماد آزادي مذهبي که پيش از ساسانيان در ايران موجود و برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قديم رفتار نمود و ماني کتابي از کتاب هاي خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را «شاهپو هرگان» نهاد، ليکن در زمان بهرام پسر هرمز وي را برخلاف وصيت زرتشت و برخلاف اصول ديني که در ايران مرسوم بود کشتند.
قسمتي از اوستا در زمان
شاپور اولبه دست آمد و در عصر
شاپور دوم«آذر پاذمار سپندان» - که موبدي بزرگ و سخنگويي گران مايه بود و بعض مورخان عرب او را زرتشت ثاني ناميده اند و واقعه ي ريختن مس گداخته بر سينه ي زردشت منسوب به اوست ؛و
خرده اوستارا آورد و چنان به نظر مي رسد که تمام اوستا را به دست آوردند و يا مدعي شدند که اوستا به تمامي به چنگ آمده است و دانشمندي ديگر مرسوم به «ارتاي ويراف» نيز در عالم خواب،
سيري در بهشت و دوزخ کردو احکامي ديگر پيدا آورد که در کتاب «ارتاي ويراف نامک» مندرج است، و نيز تفسيرهاي اوستا از اين به بعد به زبان
پهلويرايج گشت.
در قرن نهم ميلادي و دوم هجري مؤلف دينکرت - که تفسيري از اوستا و مهم ترين کتب فقه، عبادت و احکام مزديسني است - گويد اوستا داراي 21 نسک است، و اسامي آن ها را ذکر مي کند و مجموع 21 نسک را به اصطلاح زبان پهلوي به سه قسمت منقسم مي نمايد به قرار ذيل :
الف- گاسانيک
ب- هاتَکْ مانْسَريک
ج- داتيک
گاسانيک يعني بخش «گاثه» که سرودهاي ديني و منسوب است به خود زرتشت و محتويات آن ستايش اهورامزده و مراتب ادعيه و مناجات ها مي باشد.
هاتک مانسريک، مخلوطي از مطالب اخلاقي و قوانين و احکام ديني است.
داتيک، فقه و احکام و آداب و معاملات است.
اما بعد از اين تاريخ (يعني بعد از قرن سوم هجري) معلوم نيست چه وقت بار ديگر اوستا دست خورده و قسمتي از آن از ميان رفته است. باري آن چه امروز از اين کتاب در دست ما باقي است پنچ جزو يا پنج بخش است و به اين نام معروف :
1- يَسْنا - که گاثه جزء آن است، و معني آن ستايش مي باشد.
2- ويسپَرَذ ْ- که آن هم از ملحقات يسنا و در عبادات است و معني آن «همه ي ردان و پيشوايان» است.
3- وَنْدايداذ - که در اصل ونديودات بوده است، يعني ادعيه و اوراد بر ضد ديوان و اهريمنان.
4- يَشْت - که قسمت تاريخي اوستا از آن مستفاد مي شود آن هم از ماده ي يسنا و به معني عبادت و ستايش است.
5- خرده اَوِستا - يعني اوستاي مختصر يا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهيانه، ساليانه، اعياد، جشن ها، طريقه ي زردشتي گري، کُشتي بستن، آداب زناشويي، عروسي، سوگواري و غيره.
زبان اوستايي هم يکي از اصول و پايه هاي زبان ايران است. اين زبان خاصه قسمت هاي قديم آن «گاثه» بسيار کهنه به نظر مي رسد و مانند زبان سنسکريت و عربي داراي اعراب است، يعني اواخر کلمات از روي تغيير عوامل تغيير مي کرده است و حرکات گوناگون به خود مي گرفته است، همچنين داراي علايم جنسي و تثنيه بوده است.
ادامه دارد...
قسمت پنجم:
زمان زردشت
اگر گاثه را از زرتشت معاصر «ویشتاسپ شاه» بدانیم زمان نزول آن سخنان را باید بین سنه (630 قبل از میلاد) - یعنی سی سال بعد از زمان تولد زردشت و چند سال قبل از سنه 583 ق م که زمان شهادت زردشت باشد - دانست، چه برحسب روایات پهلوی زردشت در سی سالگی مبعوث شده است.
فارسی باستان
دیگر زبان فارسی باستان است که آن را «فرس قدیم» نامیده اند این همان زبانی است که بر سنگ های «بیستون»، «اَلَوَنْد»، صد ستون «تخت جمشید»، دخمه های هخامنشی، لوح های زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید و جاهای دیگر کنده شده است و مهم تر از همه نبشته ی بیستون است که داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و کارنامه های خود را در آن جا گزارش داده است و خطی که آثار نام برده بدان نوشته شده است خط میخی است.
این زبان نیز یکی دیگر از زبان های قدیم ایران است و با اوستایی فرق اندک دارد و آن نیز چون اوستایی دارای اعراب و تذکیر و تأنیث می باشد؛ خط میخی برخلاف اوستایی و پهلوی از چپ به راست نوشته میشده است.
پهلوی
دیگر زبان پهلوی است، این زبان را فارسی میانه نام نهاده اند و منسوب است به «پرثوه» نام قبیله ی بزرگی یا سرزمین وسیعی که مسکن قبیله ی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل می پیوسته، مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بوده اند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمه ی پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است از این قوم دلیر که غالب داستان های افسانه ی قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامه های ایشان باشد باقی مانده است.
زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمه ی پرثوی به قاعده ی تبدیل و تقلیب حروف «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته هایی از آنان به دست آمده است که قدیم ترین همه دو قباله ی ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده است و تاریخ آن به (120 پیش از میلاد مسیح) می کشد.
زبان پهلوی زبانی است که دوره ای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوت هایی دارد، خاصه آثاری که از زمان ساسانیان واوایل اسلام در دست است به زبان دری و فارسی بعد از اسلام نزدیک تر است تا به فارسی قدیم و اوستایی چنان که بعد از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد.
زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمی و ادبی ایران بود و یونان مآبی اشکانیان به قول محققان، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده می شود که از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکه ها، کتیبه ها، کتاب های علمی و ادبی به این زبان نوشته شده است و زبان یونانی متروک گردیده است و قدیم ترین نوشته ی سنگی به این خط کتیبه ی اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهر شاپور اخیرا بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است.
برگرفته از سبک شناسی - محمدتقی بهار