این چفیه هنوز بوی بابا دارد
این چفیه هنوز بوی بابا دارد
| خون... سرفه خشک... درد... بیمارستان... |
|
آیینهای از نبرد... بیمارستان... |
|
پیچید صدای ضجه شیرزنی! |
|
یک خط کشیده!... مرد... بیمارستان... |
|
در باد نشانههای بال و پر توست |
|
بر گونه هنوز بوسه آخر توست |
|
گفتند به من در آسمانی... بابا! |
|
خورشید به خون نشسته شاید سر توست |
|
گفتم کمی از بهار خون حرف بزن |
|
از غیرت شهر واژگون حرف بزن |
|
وقتی پدرم شهید شد مجنون بود |
|
آقای معلم از جنون حرف بزن! |
| اشک و تب و سوز بوی بابا دارد |
|
اینجا شب و روز بوی بابا دارد |
|
شاید که نرفته است |
|
مادر! به خدا این چفیه هنوز بوی بابا دارد |
|
عکست را پنجشنبهها میبوسم |
|
یا میگریم تو را و یا میبوسم |
|
باور دارم که زنده هستی وقتی |
|
من را میبوسی و تو را میبوسم |
|
تا مرهم زخم کهنه ما نمک است |
|
هر سو که نگاه میکنم قاصدک است |
|
من ماندم و یک درد به نام پرواز |
|
این درد میان مردها مشترک است |
شاعر : هادی فردوسی