زندگی نامه علما
زندگینامه: محمدرضا مهدوی کنی (1310-)
محمدرضا مهدوی کنی در سال 1310 در قریه کن (حومه تهران) به دنیا آمد.
وی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در کن و تهران و 3 سال دروس حوزوی در مدرسه علمیه مرحوم برهان، عازم قم شد.
وی تا سال 1340 در محضر استادان مبرز آن زمان همچون حضرات آیات: حاج شیخ عبدالجواد سدهای (جبل عاملی)، شهید صدوقی، سلطانی، مجاهدی، رفیعی قزوینی، شعرانی، علامه طباطبایی، آیتالله العظمی بروجردی، امام خمینی (ره)، آیهالله العظمی گلپایگانی تلمذ کرد.
با درگذشت آیتالله بروجردی، وی به تهران بازگشت و در ادامه مبارزات خود علیه طاغوت که از 18 سالگی و در زمان آیت الله بروجردی شروع کرده بود، در نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) شرکتی فعال و موثر داشت و انواع شکنجهها، زندانها و تبعیدها را به جان خرید.
[انتشار خاطرات آیتالله مهدوی کنی]
آیت الله مهدوی کنی پیش از پیروزی انقلاب از سوی حضرت امام (ره) به عضویت شورای انقلاب درآمد و پس از پیروزی نیز عهدهدار مسؤولیتهای حساس و گوناگونی نظیر سرپرست کمیته انقلاب اسلامی، عضو شورای نگهبان، وزارت کشور در زمان نخست وزیری شهید رجایی و شهید باهنر، نخست وزیری پس از شهادت رجایی و باهنر، عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی، مسئول ستاد رسیدگی به مناطق جنگ زده، عضویت در شورای بازنگری قانون اساسی، عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام، ریاست مرکز رسیدگی به امور مساجد[آشنایی با مسجد]شد.
برخی از مسئولیتهای کنونی آیت الله مهدوی کنی:
- دبیری جامعه روحانیت مبارز تهران
- رئیس دانشگاه امام صادق (ع)
- عضو مجلس خبرگان رهبری
- تولیت مدرسه علمیه مروی تهران؛ از سوی حضرت امام خمینی(ره)
از وی آثاری از جمله؛ نقطههای آغاز در اخلاق عملی، اصول و مبانی اقتصاد اسلامی در قرآن، بیست گفتار و شرح دعای افتتاح منتشر شده است.
آیتالله مهدوی کنی در سال 1389 با اخذ 63 رأی موافق رسماً به عنوان رئیس مجلس خبرگان رهبری و برای مدت 2 سال انتخاب شد.
زندگینامه: احمد جنتی (1305-)
احمد جنتی در سال 1305 در خانوادهای مذهبی در روستای لادان از بلوک ماربین، واقع در 3 کیلومتری غرب اصفهان به دنیا آمد.
پدرش ملا هاشم از روحانیون بزرگ و معتمد بود. وی به مکتبخانه رفت و خود اندکی از دروس جدید را خواند و بعدها در قم، مقداری زبان انگلیسی فراگرفت.
آیت الله احمد جنتی دوره ادبیات عرب و مقدمات سطح را تا سال ۱۳۲۴ در حوزه علمیه اصفهان خواند و پس از تکمیل مقدمات و طی کردن برخی از دروس سطح، به حوزه علمیه قم رفت.
با ورود به قم به تکمیل دروس دوره سطح پرداخت و در درس خارج بزرگانی همچون آیت الله بروجردی و امام خمینی (ره) شرکت میکرد و در این مدت در بحثهای اخلاق و تفسیر نیز حضور مییافت.
وی در دوران تحصیل خود با افرادی چون سعیدی، محسن حرمپناهی، مفتح، سید کرامتالله ملک حسینی، ابوالقاسم خزعلی و محمد علی موحدی کرمانی به مباحثه درس میپرداخت و با بزرگانی چون بهشتی، قدوسی، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله سبحانی، آیت الله مشکینی و آیت الله امینی مصاحبت داشت.
آیت الله احمد جنتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در سخنرانیها، اجتماعات عمومی و جلسات خصوصی همواره به تبلیغ بر ضد حکومت پهلوی میپرداخت و دیگران را به پیروی از راه امام خمینی (ره) دعوت میکرد.
در درون حوزه، در ملاقات با علما و مراجع، آنها را از آخرین اخبار حرکت انقلابی امام (ره) و مردم با خبر میساخت. او با عضویت در جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، به برنامه ریزی هماهنگ برای برپایی راهپیماییها، نوشتن اعلامیهها و ارتباط با دیگر مراکز مرتبط با نهضت امام ـ همانند جامعه روحانیّت مبارز ـ میپرداخت و ارتباط خود را با امام (ره) حفظ میکرد تا از آخرین فعالیتهای مبارزاتی در قم، نجف و دیگر شهرها اطلاع پیدا کند.
او بارها در قم، رفسنجان و جزیره خارک مورد تهدید و تعقیب رژیم شاه قرارگرفت و چند بار در قم بازداشت شد.
نخستین مسؤولیت وی پس از پیروزی انقلاب، قضاوت در دادگاههای انقلاب با حکم امام (ره) بود و در این دوران با همکاری چند تن دیگر به تدوین و اصلاح ساختار قضایی کشور پرداخت. از مسؤولیتهای مهم وی عضویت در شورای نگهبان قانون اساسی، از نخستین روزهای تشکیل این نهاداست.
برخی از مسؤولیتهای احمد جنتی:
- دبیری شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی
- ریاست سازمان تبلیغات اسلامی
- عضویت در شورای نگهبان قانون اساسی
- دبیری شورای نگهبان قانون اساسی
- امامت جمعه موقت قم، کرمانشاه و تهران
- نمایندگی مجلس خبرگان
- عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام
- عضویت در شورای بازنگری قانون اساسی
- عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی
- عضویت در کمیسیون صدا و سیما
زندگینامه: سید محمدباقر حکیم (1317- 1382)
سیدمحمدباقر حکیم فرزند مرجع تقلید شیعیان آیتالله سیدمحسن حکیم در سال 1317 در نجف اشرف به دنیا آمد
وی از همان آغاز کودکی به حوزه علمیه رفت و تمام تلاش خود را برای آموختن فقه اسلامی به کار بست و در کنار فعالیتهای دینی خود همواره توجه خاصی به سیاست داشت و در اوایل جوانی همچون پدر بزرگوارش به جرگه مبارزان سیاسی پیوست.
سید محمدباقر حکیم، رئیس پیشین مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق یکی از مشهورترین روحانیان فعال سیاسی عراق در قرن بیستم است.
وی نخستین مرجعی است که نسبت به صدور حکم جهاد با اشغالگران فلسطین اهتمام ورزید و به مبارزه مجاهدین فلسطینی به منظور احقاق حقوقی قانونی شان مشروعیت بخشید.
حکیم از پیشگامان مبارزه با رژیم صدام حسین بود و در راستای سرنگونی این رژیم و نجات دادن ملت عراق از زیر بار ظلم و ستم صدام بسیار تلاش کرد، به شکلی که مسئله محنت و مصیبت مردم عراق همواره محور سخنان و فعالیتهای وی بود و این فعالیتها تأثیر بسیاری در سرعت بخشیدن به سقوط صدام داشت.
به دنبال سرنگونی رژیم صدام به دست نیروهای ائتلاف، حکیم پس از 23 سال دوری از وطن در اردیبهشت سال 1382 تصمیم گرفت برای یاری ملت عراق به کشور خود باز گردد، وی در سخنرانی پیش از خطبه های نماز جمعه تهران در تاریخ 19/2/1382با مسئولان، نمازگزاران و ملت ایران خداحافظی کرد و آنها نیز احساسات متقابل خود را از غم دوری او به وی ابراز کردند.
وی در ۲۹ اوت سال ۲۰۰۳ میلادی پس از 3 ماه از بازگشت خود به کشورش (پس از فروپاشی حکومت صدام حسین) در نجف پس از اقامه نماز جمعه در حرم امام علی (ع) همراه ۱۲۵ نمازگزار دیگر ترور شد.
زندگینامه: سید محسن حکیم (1267- 1348)
آیتالله سید محسن طباطبائی حکیم از فقها و مراجع بزرگ مجاهد شیعه عراق در قرن چهاردهم هجری قمری در سال 1306 در شهر نجف اشرف به دنیا آمد.
پدرش حاج سید مهدی حکیم مرجع تقلید شیعیان بنت جُبَیْل لبنان بود. وی در 7 سالگی پدرش را از دست داد و برادرش سیدمحمود، سرپرستی او را بر عهده گرفت و به تعلیم و تربیت وی اقدام کرد.
دروس مقدمات و مبادی فقه و اصول را خواند و در بیست و چند سالگی در درس خارج علما و مدرسان بزرگ حاضر شد و در حوزه علمیه نجف درخشید.
در جریان جنگ جهانی اول و پس از اعلام جنگ و جهاد عثمانی بر ضد متفقین، نیروهای انگلیسی در 25 ذیحجه 1332 بندر فاو در جنوب عراق را اشغال کردند و تصمیم به تصرف دیگر مناطق عراق گرفتند. از اینرو علمای شیعه عراق برای بیرون راندن دشمنان، بر ضد نیروهای انگلیسی فتوای جهاد صادر کردند.
آیتالله حکیم در کمک به جنبشهای آزادیبخش اسلامی، فعال بود و مسلمانان را به کمک و پشتیبانی از برادران مسلمان فلسطینی، تشویق مینمود و اعلامیههای متعدد و مهمی راجع به فلسطین و وحدت مسلمانان جهان برای نجات بیت المقدس صادر نمود.
پس از آنکه عبدالکریم قاسم در 26 ذیحجه 1376 کودتا کرد و به قدرت رسید، سیاست نزدیکی به اردوگاه کمونیسم را در پیش گرفت و کمونیستهای عراقی نیز شدیداً به فعالیت و تبلیغ پرداختند و محیطی پر از رعب و وحشت ایجاد کردند. در این هنگام آیتالله حکیم، به معارضه با آنان برخاست و با فتوای معروف خود «الشیوعیۀ کفر و الحاد» (مرام اشتراکی یا کمونیسم، کفر و الحاد است) قدرت آنان را در هم شکست.
او پس از رحلت آیتالله بروجردی در فروردین ماه 1340، به مرجعیت عامه شیعیان جهان رسید و گروه کثیری از شیعیان کویت، عراق ، ایران، بحرین، افغانستان، هند و پاکستان از وی تقلید میکردند. در همه حوادث و منازعات سیاسی که از 1341 به بعدمیان روحانیت و رژیم محمدرضا شاه در ایران روی داد، وی با صدور نامه، اعلامیه و تلگراف از مواضع علمای ایران به رهبری امام خمینی(ره)، حمایت کرد.
آیتالله حکیم لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را از جمله «قوانین کافره و خلاف قوانین مقدسه اسلام» دانست و حمله به مدرسه فیضیه در فروردین 1342 را به شدت محکوم کرد و خواستار مهاجرت دسته جمعی علمای بزرگ ایران به عتبات گردید که مورد موافقت آنان قرار نگرفت.
آیتالله حکیم به تألیف و تصنیف علاقهای وافر داشت و حتی پس از مرجعیت، بدان مشغول بود و آثار ارزشمندی از خود برجای گذارد.
برخی از آثار آیتالله حکیم:
- مستمسک العروۀالوثقی
- نهج الفقاهۀ
- حقائق الاصول
- دلیل المناسک
- رسالۀ فی ارث الزوجۀ من الزوج
- تعلیقه بر کتاب ریاض
- رساله در درایه
- مختصر منهاج الصالحین
- حواشی بر نجاۀ العباد
- شرح تبصره علامه حلی
- حاشیه بر رساله صلاتیه
آیتالله حکیم در 27 ربیعالاول 1390 در سن 84 سالگی درگذشت. تشییع جنازه او که در آن صدها هزار نفر شرکت داشتند به تظاهرات وسیعی بر ضد رژیم بعث عراق تبدیل شد. او را در نجف اشراف در جنب کتابخانه خود دفن کردند.
زندگینامه: محمد یزدی (1310-)
محمد یزدی در سال 1310 در خانوادهای متدین و ارادتمند به خاندان پیامبر(ص)، به دنیا آمد.
جد وی، مرحوم شیخ محمدعلی، از یزد به اصفهان هجرت کرد و در مدت زمان کوتاهی، در حوزه علمیه اصفهان، به درجات علمی بالایی نائل آمد.
پدر آیتالله یزدی، مرحوم شیخ علی یزدی نام داشت که از شاگردان شیخ عبدالکریم حائری و از روحانیون معروف اصفهان بود و امامت جماعت یکی از مساجد اصفهان را برعهده داشت و به حل مشکلات مردم عالم پرور اصفهان میپرداخت.
مادر آیتالله یزدی نیز زنی مؤمن از خانواده متدین و دوستدار اهل بیت(ع) بود که پدرش از مریدان شیخ یزدی به شمار میآمد و ارادت او به شیخ یزدی در ازدواج پدر و مادر وی بی تأثیر نبوده است.
آیتالله محمد یزدی تحصیلات خود را ابتدا در محضر پدر و با فراگیری زبان فارسی آغاز کرد و پس از آن، عازم مکتبخانه شد؛ پس از گذراندن دوره مکتب، برای گذراندن کلاس چهارم آن نظام آموزشی، به نخستین مدرسهای که در اصفهان به سبک جدید تأسیس شده بود و یکی از روحانیون که با پدر او نیز سابقه دوستی داشت و، آن را اداره میکرد، رفت.
وی در بدو ورود به قم، در مدرسه فیضیه مستقر شد. در آن زمان، آیتالله بروجردی، از برخی طلاب به سبب آشنایی با میزان توانایی علمی آنان، امتحان به عمل میآورد.
وی با شرکت در دروس سطح، کتابهای رسائل، مکاسب و کفایةالاصول را به خوبی فراگرفت و در درس خارج علمای بزرگ حوزه، از جمله آیتالله بروجردی(ره) و امام خمینی(ره) شرکت کرد.
تلاش علمی ایشان در آن سالها باعث شد تا بتواند از حضرت امام خمینی(ره) اجازه نامه اجتهاد دریافت کند. وی در درس خارج علمای بزرگی همچون آیتالله بروجردی(ره)، آیتالله اراکی، آیتالله شیخ محمدتقی آملی، آیتالله شاهرودی و نیز یک دوره کامل در درس خارج امام خمینی(ره) شرکت کرد.
از جمله کتب ایشان که در زمان طاغوت به چاپ رسید، کتاب گمشده شما بود که چاپ آن باعث شد فردی به نام مردوخ به بهانه آن، تهمتهای ناروایی را به ساحت تشیع ابراز دارد. این مسأله باعث شد که آیتالله یزدی تهمتهای او را در کتابی با عنوان پاسخ تهمتهای مردوخ پاسخ دهد که هر دو کتاب مورد عنایت حضرت امام خمینی(ره) قرار گرفت.
آیتالله یزدی در طول دوران مبارزه بر ضد رژیم شاهنشاهی، حتی در زمان تبعید، دست از نگاشتن در جهت تبیین معارف اسلامی برنداشت و کتابهای و مقالات بسیاری را به چاپ رساند. وی با ورود به حوزه علمیه قم، مبارزه و درس را توأمان میآغازد و با شرکت در درس امام خمینی(ره) و جلساتی عمومی و خصوصی ایشان، توانایی و عزم خود را برای پیگیری جریانهای سیاسی و پیروی از خط مشی امام(ره) اعلام میدارد.
ساواک بارها ایشان را تبعید کرد که طولانیترین آنها پس از بندر لنگه و بوشهر، رودبار بود؛ منزل او در آستانه پیروزی انقلاب مرکز تلاشها و نیز حل و فصل بسیاری از امور جریانهای انقلاب بود. همان منزلی که امام(ره) پس از پیروزی انقلاب و مراجعت به قم، در آن ساکن شدند.
آیتالله محمد یزدی، از آغازین روزهای تأسیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، با آن همکاری داشته است. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره در خدمت نظام و بازوی توانای امام و رهبری بود.
وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سمتهای، رئیس دفتر امام (ره) در قم، عضویت در مجلس خبرگان قانون اساسی، نمایندگی مجلس شورای اسلامی دو دوره از قم و تهران، رئیس دادگاه انقلاب و قم، عضو شورای نگهبان، ریاست قوه قضاییه دو دوره 5 ساله، نماینده خبرگان رهبری از تهران را در کارنامه خود دارد.
زندگینامه: سیدحسین بروجردی (1254- 1340)
سید حسین بروجردی در سال 1292 قمری در شهر بروجرد به جهان دیده گشود.
وی از کودکی به فراگیری علوم دینی در بیت علم و دانش پرداخت. پس از پیمودن مقدمات علوم در سن 18 سالگی وارد دارالعلم اصفهان شد و از حضور ابوالمعالی، سید مدرس، آیتالله درچه سطوح فقه و اصول و ادبیات عرب را به خوبی استفاده کرد و سالها از محضر حکیم قشقائی و حکیم کاشانی حکمت و فلسفه و کلام و منطق را به پایان برد و بعد از 8 سال اقامت در اصفهان رهسپار نجف اشرف شد.
آیتالله سیدحسین بروجردی فرزند علامه حاج سید علی طباطبائی یکی از بزرگترین علما و مراجع شیعه در قرن 14 هجری است. وی از سادات طباطبا، سبط سید مرتضی علیهم الرحمه است.نسب وی به حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی (ع) منتهی میشود.
مرحوم بروجردی سالها در نجف از محضر پربرکت آخوند خراسانی، علامه یزدی، آقا شریعت اصفهانی استفاده خارج فقه و اصول کرد و خود در علوم عقلی و نقلی به مرتبه اجتهاد و استادی ارتقاء یافت و در سن 30 سالگی در ردیف اساتید حوزه نجف به تدریس علما اشتغال داشت.
آیتالله سیدحسین بروجردی بعد از 10 سال اقامت در عتبات در سال 1328 قمری از عراق وارد بروجرد شد و مدت 30 سال از بهترین ایام عمرش در زادگاه او به ترویج، تدریس و تألیف سپری شد و چند سفر به حوزه قم آمد و شد کرد.
مرحوم آیتالله بروجردی در اواخر سال 1363 قمری به علت کسالتی در بیمارستان فیروزآبادی شهر ری بستری شد و پس از یک عمل جراحی بهبود یافت و تا زمانی که در بیمارستان بود عدۀ زیادی از افاضل علما و آیات قم و تهران در بیمارستان از او عیادت کرند و پیشنهاد اقامت در حوزه قم و اداره طلاب به او گردید. سرانجام در 14 محرم 1364 وارد حوزه قم شد و دیری نگذشت که پس از فوت مرحوم آیتالله حائری تدریجا در رأس اساتید بزرگ حوزۀ قم قرار گرفت.
مرحوم بروجردی قریب 16 سال در شهرستان قم با همکاری آیات و اساتید علما حوزه عریض و طویلی مملو از علمای اعلام و حجج بزرگ اسلام برپا کرد. وی در نشر حقایق مکتب، تدریس و تشویق فضلا، ساختن مدارس و مساجد در سراسر جهان، و اعزام علما و اساتید به نقاط مختلف باعث ترویج دین، توسعه و شناخت مکتب جعفری در سراسر جهان گردید.
در عصر او مرحوم شیخ شلتوت مفتی و رئیس جامع الازهر، با فتوای خود کرسی فقه جعفری را (که از منابع غنی و متون اصیل اسلامی برخوردار است)در ردیف فقه مذاهب جهان اسلام قرارداد و مورد تأیید واقع گردیده و تثبیت شد.
مرحوم آیتالله سیدحسین بروجردی حوزۀ درس جامعی مرکب از اعلام و آیات و فضلای مختلف در مسجد اعظم قم برقرار کرد. او در طرح مسائل فقهی احاطه جامعی داشت و رأی صاحب نظران و فقهای بزرگ را بدون کم و کاست به خوبی عنوان می نمود تا خود علما (و فقهای مکتب درس او) انتخاب کنند و نظریه صائب را برگزیده و اهل نظر شوند.
وی در عین احاطه به اصول فقه در علم رجال و حدیث مهارتی کامل داشت و با وجود اطلاعات فلسفی و دروس حکمت و از خودنمائی به دور بود. در سجایای اخلاقی آیتی جامع بود و با وجود کهولت از احوال علما و از حوزهها در حد توان رسیدگی و پرسش میکرد.
مرحوم بروجردی بر کتابهای فقیه صدوق، تهذیب و استبصار شیخ طوسی، خصال و رجال و امالی و علل الشرایع اسانیدی ضمیمه نمود. حاشیه بر کفایه آخوند خراسانی و حاشیه بر نهایه طوسی به رشته تحریر برد و یک دوره فقهی از تقریرات او به جا ماند. در عصر او رساله عملیه توضیح المسائل برای مقلدین با اسلوب تازه و جالبی در سراسر جهان منتشر شد.
مرحوم آیتالله بروجردی سرانجام در شوال 1380 (فروردین 1340) بر اثر عارضه قلبی دار فانی را وداع کرد و در کنار مسجد اعظم به خاک سپرده شد.
زندگینامه: ناصر مکارم شیرازى (1305-)
آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى در سال 1305 در شیراز در یک خانواده مذهبى به دنیا آمد.
وی تحصیلات ابتدایی و دبیرستانی خود را در شیراز به پایان رساند. هوش و حافظه قوی و استعداد سرشار، وی را در محیط مدرسه در ردیف شاگردان بسیار ممتاز قرار داده بود و گاه در یک سال، دو کلاس را طی میکرد.
پس از پایان تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در 14 سالگی به طور رسمی دروس دینی را در مدرسه آقا باباخان شیراز آغاز کرد و در مدت اندکی نیازهای خود را از علوم صرف، نحو، منطق، بیان و بدیع تأمین کردد.
سپس توجه خود را به رشتهٔ فقه و اصول معطوف ساخت و مجموع دروس مقدماتی و سطح متوسط و عالی را در مدتی نزدیک به 4 سال به پایان رساند.
در همین سالها گروهی از طلاب حوزهٔ علمیهٔ شیراز را نیز درس میداد. او در حالی که هنوز بیش از 18 سال از عمرش نگذشته بود، حاشیهای بر کفایة الأصول آخوند خراسانی نوشت و در همان سال، وارد حوزهٔ علمیهٔ قم شد و نزدیک 5 سال در درسهای اساتیدی چون آیتالله بروجردی شرکت کرد.
وی در سال ۱۳۶۹ هـ.ق وارد حوزهٔ علمیه نجف شد و در آنجا در دروس اساتیدی چون محسن حکیم، ابوالقاسم خوئی و عبدالهادی شیرازی شرکت جست.
در سن ۲۴ سالگی اجازهٔ اجتهاد مطلق را از دو نفر از آیات بزرگ دریافت نمود. در سال ۱۳۷۰ هـ.ق به ایران بازگشت و در قم به تدریس سطوح عالی و سپس خارج اصول و فقه پرداخت.
در سال ۱۳۳۶ شمسی به اتفاق جمعی از دانشمندان، ماهنامهٔ مکتب اسلام را با مساعدت زعمای حوزهٔ علمیهٔ قم و با کمک مالی عدهای از دیگران پایهگذاری کرد.
آیت الله مکارم شیرازى در جریان انقلاب اسلامی حضور فعال داشت و به همین دلیل چند بار به زندان رژیم شاهنشاهی افتاد و به 3 شهر چابهار، انارک و مهاباد تبعید شد. او در تدوین قانون اساسی در خبرگان اول، نقش مؤثری داشت.
[لزوم تحول در حوزههایعلمیه]
تفسیر نمونه وی به چند زبان ترجمه شده و در اغلب خانهها موجود است؛ این تفسیر و تفسیر موضوعی پیام قرآن باب تازهای در تفسیر قرآن گشوده و کتب اعتقادی وی مورد نظر طلاب و دانشجویان بود.
برخی از تالیفات آیت الله مکارم شیرازى:
- اسرار عقب ماندگی شرق
- اعتکاف، عبادت کمل
- اسلام و آزادی بردگان
- پیام امام امیر المؤمنین(ع) جلد3، 4، 5
- ارتباط با ارواح
- مناسک حج
- مناسک عمره مفرده
- حیلههای شرعی و جارهجوییهای صحیح
زندگینامه: محمد مفتح (1307- 1358)
محمد مفتح در سال 1307 شمسی، در خانوادهای روحانی در همدان به دنیا آمد.
پدرش مرحوم، حجت الاسلام حاج محمود مفتح، یکی از واعظان مخلص و عاشق خاندان رسالت و ولایت بود و در ادبیات فارسی و عربی تبحر فراوانی داشت و اشعار زیادی در مدح و رثای اهل بیت (ع) به زبانهای عربی و فارسی از وی به جا مانده است.
او در حوزه علمیه همدان، مدرس ادبیات فارسی و عربی بود. شهید مفتح از کودکی در محضر پدر به فراگیری ادبیات پرداخت و پس از گذراندن دوره ابتدایی، جهت فراگیری معارف اسلامی به مدرسه «آخوند ملاعلی» وارد شد و پس از مدتی جهت استفاده از محضر اساتید بزرگ به حوزه علمیه قم مهاجرت کرد و در مدرسه «دارالشفاء» با جدیت فراوان به کسب علوم معارف پرداخت و از محضر بزرگانی چون آیات سید محمد حجت کوه کمرهای، بروجردی، سید محمد محقق (داماد)، علاّمه طباطبایی صاحب المیزان و امام خمینی (ره) استفاده کرد و خود مدرسی بزرگ در حوزه شد.
مفتح در حالی که در قم استادی بزرگ بود، پا به عرصه دانشگاه گذاشت. وی که در حوزه علمیه به درجه اجتهاد رسیده بود، در دانشگاه نیز موفق به اخذ درجه دکتری گردید. رساله دکترای وی تحقیقی درباره نهج البلاغه است که با درجه بسیار خوب مورد قبول دانشگاه قرارگرفت.
دکتر مفتح، پس از گذراندن دوره دانشگاه، علاوه بر تدریس در حوزه، به تدریس در دبیرستانهای قم پرداخت.
وی به لحاظ رسالتی که بر دوش خویش حس میکرد، ضمن مبارزه با عفریت جهل و بیشعوری، در دو سنگر دبیرستان و حوزه از همان آغاز سعی در روشنگری دانش پژوهان داشت و کلاسهای خویش را مرکزی برای تشکل آنان در جهت مبارزه با رژیم قرار داده بود و در این راه به تأسیس انجمن اسلامی دانش آموزان، با همیاری شهید بهشتی همت گمارد.
در زمان تحصیل و تدریس، حاشیهای بر اسفار ملاصدرا، نوشت که سومین حاشیه بر این کتاب است. همچنین کتابی به نام روش اندیشه در علم منطق به رشته تحریر درآورد که به عنوان کتاب درسی در حوزه و دانشگاه، برای بالاترین سطح منطق استفاده میشود. ترجمه تفسیر مجمع البیان هم یکی از تألیفات این شهید عالی مقام است.
دکتر مفتح در جهت ایجاد تشکل و سازماندادن به طلاب و فضلا دست به تشکیل مجمعی به نام جلسات علمی اسلام شناسی زد که این مجمع فعالیت وسیعی به منظور شناساندن چهره اصلی اسلام در جامعه آغاز کرد. ساواک که پی به نقش مؤثر این مجمع در شناساندن اسلام راستین برده بود، آن را تعطیل کرد.
در سالهای 1340تا 1342، سخنرانیهای او در شهرهای مختلف و روشن ساختن مواضع نهضت اسلامی در افشای چهره رژیم پهلوی بسیار مؤثر بود و به لحاظ اثر عمیقی که این سخنرانیها در میان تودهها داشت، بارها توسط ساواک تعطیل شد و هر بار این تعطیلی با دستگیری و آزار ایشان همراه بود.
شهید مفتح بعد از تبعید امام (ره) مبارزات خود را شدت بخشید و با سفر به استان خوزستان سعی در افشای ماهیت رژیم و شناساندن نهضت امام به مردم داشت و ساواک که با دستگیریهای متعدد و ممنوع المنبر کردن ایشان نتوانسته بود کاری از پیش ببرد، ورود ایشان را به شهرهای خوزستان ممنوع اعلام کرد.
مبارزه دکتر مفتح تا رمضان سال 1357، که نهضت مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) اوج گرفته بود، همچنان ادامه داشت. ایشان بعد از نماز عید فطر با تأکید بر رهبری بی چون و چرای امام امت روز پنجشنبه 16 شهریور 1357، را به عنوان تجلیل از شهدای ماه رمضان تعطیل اعلام کرد. در این روز راهپیمایی بزرگی علیه رژیم انجام گرفت که زمینه ساز راهپیمایی 17 شهریور گردید، که توسط رژیم پهلوی به خاک و خون کشیده شد و جمعه خونین نام گرفت.
در بهمن 1357، [ 12بهمن 57؛ فریادی برای همیشه] جهت بازگشت امام (ره) استاد مفتح به همراه دیگر همرزمان، کمیته استقبال از ایشان را تشکیل دادند تا مقدمات ورود پیروزمندانه رهبر و مراد خویش را به نحو شایسته فراهم نمایند.
دکتر مفتح با تشکیل شورای انقلاب از طرف امام (ره) به عضویت این شورا درآمد. بعد از پیروزی انقلاب برای تشکیل کمیتههای انقلاب اسلامی فعالیت چشمگیری کرد و خود سرپرستی کمیته منطقه4 تهران را به عهده داشت.
آخرین مسؤولیت وی، سرپرستی دانشکده الهیات و عضویت در شورای گسترش آموزش عالی کشور بود که به نحو شایسته در این سنگرها انجام وظیفه نمود و در طی این دوران همچنان مسؤولیت امامت جماعت مسجد قبا را نیز بر عهده داشت.
[در جستوجوی حلقههای یک پیوند] [یک عاشقانه ناآرام] [وحدت حوزه و دانشگاه]
[شهادت در مسیر وحدت حوزه و دانشگاه]
سرانجام آیت الله مفتح، پس از عمری تلاش و جهاد مستمر و خستگی ناپذیر در راه تبلیغ دین، در ساعت 9 صبح روز 27 آذر سال 1358، هنگام ورود به دانشکده الهیات، توسط عناصر منحرف گروهک فرقان هدف گلوله قرار گرفت و به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
پیکر مطهر آن عالم ربانی پس از برپایی مراسم با شکوه تشییع، در صحن مطهر حضرت معصومه (س) در قم به خاک سپرده شد و روز شهادت شهید مفتح به مناسبت فعالیتهای چشمگیر این شهید والامقام در راه تحقق وحدت بین حوزه و دانشگاه «روز وحدت روحانی و دانشجو» نامگذاری شد. [آشنایی با روز وحدت حوزه و دانشگاه]
زندگینامه: سید محمدحسین طباطبایی (1281-1360)
سید محمدحسین طباطبایی در سال1281 شمسی، در تبریز در خاندان علم و تقوی دیده به جهان گشود.
وی در 5 سالگی مادرش را از دست داد. بغض غم بیمادری او را رها نکرده بود که گرد یتیمی بر وجودش سنگینی کرد و از دیدن روی پدر محروم شد.
مدت زیادی از تحصیل محمد حسین نمیگذشت که علاوه بر قرآن مجید، کتابهای گلستان، بوستان، اخلاق مصور، تاریخ معجم، ارشاد الحساب، نصابُ الصبیان و دیگر کتابهای متداول در مدارس آن روز را فراگرفت.
علامه طباطبایی صرف و نحو و معانی و بیان را نزد مرحوم شیخ محمد علی سرابی آموخت و پس از آن سطوح عالی در فقه، اصول، فلسفه و کلام را در زادگاه خود تحصیل کرد.
وی از سال 1297 تا 1304 علوم بسیاری آموخت. در این مدت، تمامی درسهای مربوط به سطح را فراگرفت و با شور و شوق بسیاری کتابهای مربوط به ادبیات، فقه، اصول، کلام و معارف اسلامی را آموخت.
علامه طباطبایی مدت 11 سال در کنار مرقد امیرالمومنین (ع) کسب علم کرد. فقه، اصول، فلسفه، ریاضیات، رجال را از محضر اساتیدی والا مقام فراگرفت. بزرگانی چون: آیت الله نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی، سید حسین بادکوبهای، سید ابوالقاسم خوانساری، حجت، حاج میرزا علی ایروانی و میرزا علی اصغر ملکی.
وی در سال 1314 مجبور به بازگشت به زادگاه خویش شد. دوران تلخکامی و غربت از مهد علم و دانش و کار تدریس و تحقیق از آن زمان شروع شد و اولین غنچههای «المیزان» با نمودی در «بحارالانوار» بر شاخسار علامه رویید.
دوران 10 ساله اقامت علامه در تبریز همراه با تدریس و تألیف سپری شد و فصلی جدید از حیات وی را فراهم کرد.
علامه طباطبایی دو اثر شاخص دارد، که بیشتر از سایر آثار مورد توجه قرار گرفتهاست:
نخست تفسیر المیزان، که در ۲۰ جلد و طی ۲۰ سال به زبان عربی تالیف شدهاست. در این تفسیر از روش تفسیر قرآن به قرآن استفاده شدهاست و علاوه بر تفسیر آیات و بحثهای لغوی در بخشهایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی و اجتماعی نیز دارد. [روش تفسیری چیست؟]
این اثر به دو شکل منتشر شدهاست. نخست در 40 جلد و سپس در ۲۰ جلد. این اثر توسط سیدمحمد باقر موسوی همدانی به فارسی ترجمه شدهاست.
اثر مهم دیگر اصول فلسفه و روش رئالیسم است. این کتاب شامل ۱۴ مقاله فلسفی است، که طی دهههای ۲۰ و ۳۰ شمسی تالیف شده و توسط شهید مرتضی مطهری و با رویکرد فلسفه تطبیقی شرح داده شدهاست. [آشنایی با معنا و مفهوم فلسفه در اسلام]
این کتاب یکی از مهمترین کتابهایی است که به بررسی مباحث فلسفی با توجه به رویکردهای حکمت فلسفی اسلامی و فلسفه جدید غربی پرداختهاست.
[ما همه بندگان خداییم] [روششناسی تفسیری علامه طباطبایی در «المیزان»]
[روزه در میزان] [استاد عصر استادان] [علامه طباطبایی و مواجهه با مبانی فکری مدرنیته]
[حجت پنهان] [عقل در تفسیر] [مرد فرزانه به آن سوی ساحل پیوسته است]
سرانجام روح پاک و الهی آن حکیم عارف و مفسر وارسته در 18 محرم 1402 قمری (24 آبان 1360 شمسی) به دیار قدسی و ملکوت رهسپار شد.
حضرت امام خمینی (ره) ضمن اظهار همدردی، با برپایی مجلس ختم برای مرحوم علامه این ضایعه اسفناک را تسلیت گفتند و در پی آن دیگر مراجع و شخصیتهای علمی، مذهبی و اجتماعی چون آیت الله العظمی گلپایگانی (قدس سره)، آیت الله خامنهای و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در این ماتم جانکاه به سوگ نشسته و مراسم بسیاری برپا کردند.
عناوین آثار عربی و فارسی علامه سید محمد حسین طباطبایی:
- تفسیر المیزان
- بدایه الحکمه
- نهایه الحکمه
- اصول فلسفه و روش رئالیسم
- حاشیه بر کفایه
- شیعه در اسلام
- مجموعه مذاکرات با پروفسور هانری کربن
- خلاصه تعالیم اسلام
- روابط اجتماعی در اسلام
- انسان و اجتماع و رشد اجتماعی
- بررسیهای اسلامی
- آموزش دین
- رساله انسان قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا
- رسالههایی گوناگون درباره قوه و فعل، صفات، افعال الله، وسائط، نحو، صرف، ... این مجموعه 26 رساله است که بنا به ضرورت و نیاز جامعه توسط علامه نگاشته شده است
- دیوان شعر فارسی
- سنن النبی
- لب اللباب
- حاشیه براسفار
زندگینامه: سید محمود هاشمی شاهرودی (1327-)
سید محمود هاشمی شاهرودی در سال ۱۳۲۷ در شهر کربلا و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد.
پدرش سید علی حسینی شاهرودی، از استادان حوزه علمیه نجف بود. وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسه علویه نجف به پایان رساند و سپس به تحصیلات حوزوی پرداخت.
وی با توجه به موقعیت علمی خانوادگی توانست در مدتی اندک، دروس دوره سطح را به پایان برساند. پس از آن به درس سید محمد باقر صدر رفت. وی به کلاسهای درس امام خمینی(ره) نیز میرفت.
شاهرودی به دلیل فعالیتهای سیاسی و ارتباط با مجلس اعلای عراق در سال ۱۹۷۴ میلادی، به زندان حکومت بعث عراق افتاد.
پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد و رابط امام خمینی(ره) و سید محمد صادق صدر شد و پیامهای مراجع تقلید ساکن شهر نجف را به امام خمینی میرساند. او پس از مرگ حضرت امام و با دستور آیتالله خامنهای، مجلس اعلای عراق را دوباره به راه انداخت و آن را مدیریت و سازماندهی کرد.
سید محمود هاشمی شاهرودی سالها از اعضای شورای نگهبان بود تا اینکه با حکم مقام معظم رهبری به ریاست قوه قضائیه جمهوری اسلامی منصوب شد. وی در سال 1378 به عضویت شورای عالی انقلاب فرهنگی درآمد.
مقام معظم رهبری در حکمی پس از پایان دوره ریاست هاشمی شاهرودی در قوه قضائیه جمهوری اسلامی وی را به عضویت در شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب کردند [حکم رهبر معظم انقلاب برای آیتالله هاشمی شاهرودی]
همچنین 3 مرداد سال 1390 مقام معظم رهبری در حکمی آیتالله هاشمی شاهرودی را به ریاست هیات عالی حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سهگانه منصوب کردند. [حکم رهبر معظم انقلاب]
برخی از آثار سید محمود هاشمی شاهرودی:
- بحوث فی علم الاصول؛ تقریرات درسهای اصول شهید صدر در ۷ جلد
- الخمس، ۲ جلد
- مقالات فقهیه
- قاعده فراغ و تجاوز
- حکومت اسلامی
- جهان بینی اسلامی
- تفسیر موضوعی بخشی از نهجالبلاغه
- تفسیر آیه مودت ذی القربی
- بحوث فی الفقه
- محاضرات فی الثورة الحسینیة
- الصوم، تربیة و هدایة
- الاجارة، ۲ جلد
- قراءات فقهیة معاصرة، ۲ جلد
- بحوث فی الفقه الزراعی
زندگینامه: محمد حسن قدیری (1315-1387)
محمد حسن قدیری سال 1315 در اصفهان دیده به جهان گشود و پس ازگذراندن تحصیلات متوسطه و دروس مقـدمـاتی حوزه در سال 1337 برای طی سطوح عالی حـوزه به نجـف اشرف عزیمت کرد
و در آنجا از محضر بزرگانی چون آیت الله خویی بهرهمند شد. آیتالله محمد حسن قدیری با آغاز نهضت امام خمینی (ره) و تبعید به عراق از همان ابتدا در زمره یـاران و نزدیکان ایشان درآمد و ضمن تلمذ در محضر آن حضرت در برخی فعالیتهای مبارزاتی علیـه رژیم منحوس پهلوی فعالانه شرکت داشت.
در سال 1350 به عضویت هیات استفتاءات حضرت امام خمینی(ره) درآمد و این مسئولیت را تا زمان ارتحال ایشان بر عهده داشت.
امامت جمعه بخش رویدشت استان اصفهان، عضویت در هیات استفتاءات مـرحوم آیتالله العظمی اراکی و دفتر مقام معظم رهبری، تدریس دروس خارج فقه اصول درحوزه علمیه قم و عضویت در شورای نگهبان قانون اساسی از دیگر فعالیتها و خدمات این عالم ربانی در طول 72 سال عمر پر برکت وی محسوب میشود.
آیت الله محمد حسن قدیریف، مهر 1387دارفانی را وداع گفت
زندگینامه: آقابزرگ تهرانی (1293-1389)
آقابزرگ تهرانی، فقیه و کتابشناس شیعی در 11 ربیعالاول سال 1293 قمری در تهران به دنیا آمد.
پدر و پدربزرگش از روحانیون این شهر بودند. جد بزرگش، حاجمحسن، بازرگان بود و به یاری منوچهرخان معتمدالدوله گرجی، نخستین چاپخانه ایران را بنیاد نهاده بود.
آقابزرگ تحصیلات مقدماتی خود را در مدرسه دانگی آغاز کرد و در مدرسه پامنار و سپس در مدرسه فخریه (مروی) ادامه داد. وی ادبیات عرب را نزد شیخمحمدحسین خراسانی و شیخمحمدباقر معزوالدوله، منطق را نزد میرزامحمدتقی، سطوح اصول را نزد سیدعبدالکریم مدرسی، سیدمحمدتقی گرکانی و شیخعلینورایلکایی آموخت و اندکی ریاضیات نیز نزد میرزاابراهیم زنجانی فراگرفت و بعدها به مطالعاتی در تاریخ ادبیات و رجال حدیث پرداخت.
زندگینامه: علینقی منزوی / زندگینامه: احمد منزوی
وی در 10 جمادیالثانی 1315 به قصد ادامه تحصیل به نجف رفت و تا سال 1329 در این شهر به کسب دانش پرداخت.
در سال 1329 به کاظمین رفت و به منظور تدوین بزرگترین دایرهالمعارف کتابشناسی شیعی- الذّریعهالیتصانیفالشّیعه- به تحقیق و تتبع پرداخت. چندی بعد به سامرا رفت و ضمن ادامه کار خود در آنجا، در مجلس درس میرزامحمدتقی شیرازی نیز حاضر شد. در سال 1335 به کاظمین بازگشت، دو سال درآنجا ماند و باز به سامرا رفت.
در 1354 به نجف بازگشت و به منظور چاپ الذریعه، چاپخانهای به نام مطبعهالسعاده بنیاد نهاد، اما دولت پادشاهی عراق به بهانههای گوناگون مانع کار وی شد. شیخ جلد نخستین ذریعه را در مطبعهالغری به چاپ رساند، اما انتشار آن، باز هم درنتیجه مخالفت دولت عراق شش ماه به تعویق افتاد.
آقابزرگ برای تدوین و تکمیل این دایرهالمعارف به سفرهای طولانی نیز پرداخت. از بیشتر کتابخانههای عمومی عراق و ایران و سوریه و فلسطین و مصر و حجاز و بسیاری از کتابخانههای خصوصی در این کشورها دیدن کرد و به بررسی کتب آنها پرداخت. وی در 62 کتابخانه شخصاً کاوش کرد و فهرستهای بسیاری از کتابخانههای دیگر را نیز مورد مطالعه قرارداد.
آقابزرگ دو بار ازدواج کرد و دارای 5 پسر و 4 دختر شد. وی پس از یک بیماری طولانی در نجفاشرف در ذیالحجه سال 1389قمری درگذشت و بر طبق وصیتش، در کتابخانه خود که آن را برای استفاده علما و طلاب وقف کرده بود، به خاک سپرده شد.
مهمترین آثار آقابزرگ تهرانی:
- الذریعه الی تصانیفالشیعه
- طبقاتاعلامالشیعه
- مصفیالمقال فی مصنفی علمالرجال
- المشیخه، نجف
- هدیهالرازی الیالمجددالشیرازی
- النقداللطیف فی نفیالتحریف عنالقرآنالشریف (خطی)
- توضیحالرشاد فی تاریخ حصرالاجتهاد
- تفنید قولالعوام بقدمالکلام (خطی)
- ذیلالمشیخه
- ضیاءالمفازات فی طریق مشایخالاجازات، (خطی)
- اجازاتالطوسی نجف
- مستدرک کشفالظنون
مروري بر زندگي مرحوم آيت الله حق شناس از زبان خود ايشان
دوران كودكي
پدر در شش سالگي و مادر هم در شانزده سالگي از دنيا رفتند. و اما يك خاطره از دوران كودكي اين است كه در مدرسه ي ابتدايي خط بنده خيلي خوب نبود و خط را كج مينوشتم، ناظم بيرحم با چوب آلبالو ده تا زد روي كف دست من. كف دستم تاول زد و ورم كرد. وقتي به خانه رفتم به مادرم گفتم: مادر ببين دستم مثل نان تافتون شده! مادرم گفت: بهبه! اگر ناظم محرم من بود، دست او را ميبوسيدم. بايد آنقدر از اين چوبها بخوري، تا آدم بشوي. مادر ما اينطور بود. آدميت ما مرهون زحمات ايشان است. پدر كه در همان دوران كودكي فوت شد، ما در دامن محبت مادر تربيت شديم. در مقابل مادر بنده خيلي مؤدب بودم.
دوران نوجواني
بعد از فوت مادر، دايي مرا به منزل خودش برد. دايي بنده آقاي لولاور بود كه يك مغازه نزديك مسجد امام فعلي در بازار و يكي هم در ميدان مشق داشت. ايشان خيلي تلاش كرد كه مرا مشغول كار بازار بكند و وصلتي بين ما و ايشان برقرار شود، اما بنده گفتم: من اهل كاسبي نيستم، من اهل تحصيل و درسم. خانواده ي دايي روش متجددانه داشتند، اما بنده خيلي سعي كردم كه آنها را با آداب و عرف شرعي آشنا بكنم، ولي ديدم كه اينها مقررات ديني را درست رعايت نمي كنند. اوقات بنده از آنها تلخ شد و آنها هم از بنده ناراحت شدند. (البته آنها با تعاليم اسلامي آشنا بودند، اما نه در حدي كه من انتظار داشتم) و بالاخره از منزل دايي دور و ساكن حجره شدم.
دوران طلبگي
براي اينكه معاشرتم محدود باشد، بنايم بر اين شد كه حجره ام در مدرسه نباشد، در مسجد باشد، چون حضرت فرمود كه علم با معاشرت زياد سازش ندارد، فراغت مي خواهد. بر همين اساس در مسجد اطاقي براي خودم اختيار كردم. آن اطاق در مسجد جامع تهران بود.
كار در بازار در كنار تحصيل
در خلال تحصيل قبل از رفتن به قم براي اينكه زير بار منت دايي نباشم، بالاخره قرار شد بروم سر كار. آن زمان براي امور حسابرسي دو نوع دفتر بود، دفتر دوبل و دفتر ساده. من مي توانستم كار هر دو دفتر را انجام دهم، اما به جهت اينكه دفاتر دوبل انسان را مبتلا به ربا ميكرد، دفتر ساده را انتخاب كردم. صاحب مغازه گفت: شما چقدر مزد ميگيري؟ گفتم: به نظر شما چقدر بايد بگيرم؟ گفت: بيست و پنج تومان، گفتم: من سه تومان ميگيرم! گفت: چرا؟ گفتم: براي اينكه من بايد نمازم را اول وقت بخوانم، درس بخوانم. (چيزي كه من از اول جواني ملتزم بودم، نماز اول وقت و جماعت بود) صاحب مغازه گفت: مگر شما از حاج آقا يحيي مسلمانتري؟! (حاج آقا يحيي در مسجد آسيد عزيز الله سه ساعت به غروب نماز جماعتش را ميخواند) گفتم: عقايد مختلف است، يكي ميخواهد نمازش را سه به غروب بخواند، يكي هم ميخواهد نمازش را اول وقت تحويل بدهد.
اينها ميخواستند بنده را بازاري كنند، در حالي كه غرض بنده اين بود كه در آنجا كار كنم و از دايي پول نگيرم و مستقل باشم. يك روز نقشه ريختند كه بنده را از نماز جماعت غافل كنند و طوري برنامه ريزي كردند كه وقت نماز هيچكس به غير از من در مغازه نباشد. بنده هم بر حسب وظيفهي شرعي درب مغازه را بستم و رفتم و نمازم را اول وقت خواندم و قدري هم بر تعقيبات افزودم. (در بازار بسته شدن مغازه در روز به معني مردن صاحب مغازه بود) من بازاري نبودم، بلكه هدف من از كار اين بودكه مخارجي براي خود تهيه كنم.
طفيل خواره مشو چون كلاغ بي پر و بال
من نميخواستم به دست كسي نظر داشته باشم كه تكفل امور مرا داشته باشد، ميگفتم: من هستم و خدا و بحمدالله براي ادامهي تحصيلات به قم رفتم و موفق شدم هفت اجازهي اجتهاد دريافت كنم.
در دوران نوجواني يك روز دايي مرا براي خريدن كباب فرستاد، وقتي نوبت من رسيد، صداي اذان مسجد بلند شد. به كبابي گفتم: من مي روم نمازم را ميخوانم و بعد ميآيم. كبابي گفت: اگر برگردي بايد آخر صف بايستي تا دوباره نوبتت برسد! گفتم: عيبي ندارد. رفتم و نمازم را خواندم و برگشتم و دوباره آخر صف ايستادم تا نوبتم برسد. بالاخره كباب را گرفتم و رفتم منزل. دايي پرسيد: پسر كجا بودي؟ چرا اينقدر دير كردي؟ گفتم: من بايد نمازم را اول وقت ميخواندم و به همين خاطر دير شد. گفت: خيلي خوب بيا جلو! و يك كشيده زد درِ گوش من. گفتم: هر چه ميزنيد بزنيد، اما مشي من اين است كه نمازم را اول وقت بخوانم.
عزيمت به قم براي ادامه تحصيل
يك روز در همين اطاق رو به قبله عرض كردم: اي امام زمان! من يك زندگي خاصي داشتم و ليكن دلم مي خواهد آنطور كه رضاي شماست، زندگي كنم. اگر چنانچه رشد من در اين است كه نجف باشم؛ نجف، اگر قم باشم؛ قم و اگر در تهران باشم؛ تهران باشم. در عالم رؤيا ديدم كه در مسجد امام بازار تهران هستم و از سر گلدسته يك نردبان گذاشته اند و پيرمردهايي به سن آقاي بروجردي پايين مي آيند. به يكي از اين آقايان رو كردم وگفتم: من اينجا ايستاده ام كه سرنوشت خودم را از شما سؤال كنم؛ نه اينكه شما را بشمرم. گفت: شما چه مي خواهي؟ گفتم: من مي خواهم ببينم كه رضاي پروردگار در چيست؟ آيا در اين است كه من تحصيل بكنم؟ دستي دراز شد (انگشتان اين دست به اندازه ي مچ دست بنده بود) و كمر بنده را گرفت و در جايي گذاشت. صاحب دست گفت: اينجا نجف است. گفتم: من نمي توانم با هواي اينجا بسازم، پاهاي بنده مي سوزد. بعد بنده را گذاشت روي زمين قم.
هر وقت بنده به قم مي رفتم به مدرسه دارالشفاء(كنار مدرسه ي فيضيه) مي رفتم و با آن آجري كه در عالم رؤيا مرا بر روي آن قرار داده بودند، تجديد عهد مي كردم.
در قم هم كه بودم خيلي با كسي معاشرت نمي كردم. براي اينكه ميدانستم كه «المرء لنفسه ما لم يعرف فاذا عرف صار لغيره». اين روايت را براي آقاي بروجردي (ره) خواندم و ايشان فرمودند: بهبه بهبه! يعني مرد تا زماني كه شناخته نشده است، ميتواند براي خودش كار بكند، اما وقتي شناخته شد، مال ديگران است. اگر شما نميآمديد، من هنوز مشغول مطالعه بودم. بنده نوعاً آقاياني كه امروزه تحصيل ميكنند را محصل نميدانم.
مسافرت به نجف و امتحان اجتهاد در خدمت آيت الله العظمي خويي (ره)
آقاي حكيم پيغام فرستاده و فرموده بودند كه شما نجف بياييد. ايشان خيلي مؤدب بودند، مرد مؤدب تاريخ بودند. وقتي به نجف رفتم، خدمت حضرت آيت الله العظمي خويي (ره) رسيدم. ايشان فرمودند: ما از شاگران خودمان امتحان ميگيريم، از شما هم امتحان ميگيريم. بعد از امتحان از بنده هم مرقوم فرمودند: اجتهاد ايشان غير قابل انكار است. در آن زمان بنده حدوداً سي سال داشتم.
اساتيد فلسفه
و اما اساتيد ما در فلسفه مرحوم آقاي ميرزا طاهر تنكابني بود، آقاي ميرزا مهدي آشتياني بود كه در فلسفه اول بودند. ايشان در مدرسهي كاظميه در سرچشمهي تهران درس ميداد و كسي نبود كه اينها را امتحان بكند. وزارت فرهنگ ميخواست از اين آقايان امتحان بگيرد،آقاي تنكابني گفته بود: چه كسي ميخواهد از ما امتحان بگيرد؟! اصلاً بالاتر از اينها كسي نبود. معلمهاي دورهي ما خيلي بنام بودند. يكي از اساتيد ما آقاي شاهآبادي (ره) بودند. حضرت آيت الله العظمي خميني وقتي به تهران تشريف ميآوردند، فقط به ايشان اقتداء ميكردند و خطاب به ايشان ميگفتند: مولاي من، سرور من.
بعد هم كمكم شروع كردم به درس دادن. وقتي در مدرسهي فيضيه فلسفه ميگفتم، شاگردان زيادي ميآمدند و حضرت آيت الله العظمي خميني (ره) فرمودند: فلاني! درس فلسفه را عمومي نكن، درس فلسفه را هر كسي نميفهمد، بعضي لامذهب و بيدين ميشوند، مخفيانه تدريس بكن. ما هم هر چند وقت يكبار محل درس را تغيير ميداديم.
جلسه ي شبهاي جمعه براي سلامتي آقا امام زمان (ع)
شبهاي جمعه براي سلامتي آقا امام زمان (ع) جلسه اي براي بيان مسائل شرعي و احاديث اهل بيت (ع) تشكيل داده بودم. قند و شكر و خرما و سوهان مي گرفتم و از حاضران در جلسه پذيرايي مي كردم. مرحوم آقاي مطهري آنطرف گنبد جلسه داشت و من اينطرف گنبد. يك شب سماور ذغالي را روشن كردم و ديدم كسي نيامد. ظاهراً ايام جشن بود و همه در جشن شركت كرده بودند. خيلي اوقات بنده تلخ شد. انسان بخاطر جشن درس را تعطيل بكند؟! يك شيخ احمدي هم از نجف آمده بود كه رو به من كرد و گفت: وقتت را صرف بچه ها مي كني؟ سماور را خاموش و استكان ها را جمع كردم و خوابيدم. در عالم رؤيا ديدم كه آقا تشريف آوردند و فرمودند: بلند شو و سماور را روشن كن! عرض كردم: چشم آقا! اما يك نفر هم نيآمد. اين خواب را كه ديدم، دوباره بلند شدم و سماور را روشن كردم.
در اين جلسه پسران آقاي انصاري هم شركت مي كردند و تقريباً از شركت كنندگان در اين جلسه هفت نفر مجتهد شدند، بعضي در قم و بعضي هم در نجف هستند.
يادگيري زبان فرانسه
در تهران كه بودم براي يادگيري زبان فرانسه يك معلم ايتاليايي داشتم كه فرانسه خوب بلد بود. بعد هم به يك نفر فرانسوي برخوردم كه گفت من زبان شما را تكميل مي كنم و زبان بنده بطوري كامل شد كه قرآن را به فرانسه تدريس ميكردم.
مردمان گذشته طور ديگري بودند
مردمان گذشته طور ديگري بودند. يك كسي بساطي پهن كرده بود و كتابفروشي مي كرد. دلم به حال اين كتابفروش سوخت، كتابي به چهار قران خريدم، اما پنج تومان به او دادم (آن زمان پنج تومان خيلي پول بود) و غرضم اين بود كه باقي پول را از او نگيرم. به او گفتم: من باقي پول را فردا مي آيم و از شما ميگيرم. گفت: من پول خودم را ميخواهم، از كجا معلوم من فردا زنده باشم؟!
داستان لوطي غلامحسين
لوطي غلام حسين يك مردي بود كه كلاه تخم مرغي در سرش ميگذاشت و محاسن بلندي داشت و تقريباً هفت- هشت تومان از جمعيت ميگرفت تا ريسمانها را به مار تبديل بكند. خيلي مرد عجيبي بود. دعا خواند و يك چرخي زد و يك قدري كه معركه شلوغ شد، صلوات فرستاد و ريسمانها را تبديل به مارهاي سياه و سفيد كرد. در ماه رمضان روزه بوديم و در حالات اينها سير ميكرديم.
ز دست غير ننالم
يك درويش اسدالله هم بود كه عمامه ي سبزي داشت و در گوشهي مسجد آقا بود و وقتي من از آنجا عبور ميكردم اين شعر را ميخواند:
ز دست غير ننالم كه چون حباب مدام *** هميشه خانه خراب هواي خويشتنم
عجب شعر قشنگي است. يعني من هميشه اهل هوي پرستي هستم و به واسطهي خواهشهاي نفساني خانهخرابم. روزهاي ماه رمضان را از صبح تا شام در همين مسجد آقا (مسجد امام خميني (ره) بازار تهران) ميگذرانديم. علماء ميآمدند، منتهي هر كس يك معركهاي را انتخاب ميكرد، ولي بنده در همهي اينها سير ميكردم.
مروري بر زندگي مرحوم آيت الله حق شناس از زبان خود ايشان
دوران كودكي
پدر در شش سالگي و مادر هم در شانزده سالگي از دنيا رفتند. و اما يك خاطره از دوران كودكي اين است كه در مدرسه ي ابتدايي خط بنده خيلي خوب نبود و خط را كج مينوشتم، ناظم بيرحم با چوب آلبالو ده تا زد روي كف دست من. كف دستم تاول زد و ورم كرد. وقتي به خانه رفتم به مادرم گفتم: مادر ببين دستم مثل نان تافتون شده! مادرم گفت: بهبه! اگر ناظم محرم من بود، دست او را ميبوسيدم. بايد آنقدر از اين چوبها بخوري، تا آدم بشوي. مادر ما اينطور بود. آدميت ما مرهون زحمات ايشان است. پدر كه در همان دوران كودكي فوت شد، ما در دامن محبت مادر تربيت شديم. در مقابل مادر بنده خيلي مؤدب بودم.
دوران نوجواني
بعد از فوت مادر، دايي مرا به منزل خودش برد. دايي بنده آقاي لولاور بود كه يك مغازه نزديك مسجد امام فعلي در بازار و يكي هم در ميدان مشق داشت. ايشان خيلي تلاش كرد كه مرا مشغول كار بازار بكند و وصلتي بين ما و ايشان برقرار شود، اما بنده گفتم: من اهل كاسبي نيستم، من اهل تحصيل و درسم. خانواده ي دايي روش متجددانه داشتند، اما بنده خيلي سعي كردم كه آنها را با آداب و عرف شرعي آشنا بكنم، ولي ديدم كه اينها مقررات ديني را درست رعايت نمي كنند. اوقات بنده از آنها تلخ شد و آنها هم از بنده ناراحت شدند. (البته آنها با تعاليم اسلامي آشنا بودند، اما نه در حدي كه من انتظار داشتم) و بالاخره از منزل دايي دور و ساكن حجره شدم.
دوران طلبگي
براي اينكه معاشرتم محدود باشد، بنايم بر اين شد كه حجره ام در مدرسه نباشد، در مسجد باشد، چون حضرت فرمود كه علم با معاشرت زياد سازش ندارد، فراغت مي خواهد. بر همين اساس در مسجد اطاقي براي خودم اختيار كردم. آن اطاق در مسجد جامع تهران بود.
كار در بازار در كنار تحصيل
در خلال تحصيل قبل از رفتن به قم براي اينكه زير بار منت دايي نباشم، بالاخره قرار شد بروم سر كار. آن زمان براي امور حسابرسي دو نوع دفتر بود، دفتر دوبل و دفتر ساده. من مي توانستم كار هر دو دفتر را انجام دهم، اما به جهت اينكه دفاتر دوبل انسان را مبتلا به ربا ميكرد، دفتر ساده را انتخاب كردم. صاحب مغازه گفت: شما چقدر مزد ميگيري؟ گفتم: به نظر شما چقدر بايد بگيرم؟ گفت: بيست و پنج تومان، گفتم: من سه تومان ميگيرم! گفت: چرا؟ گفتم: براي اينكه من بايد نمازم را اول وقت بخوانم، درس بخوانم. (چيزي كه من از اول جواني ملتزم بودم، نماز اول وقت و جماعت بود) صاحب مغازه گفت: مگر شما از حاج آقا يحيي مسلمانتري؟! (حاج آقا يحيي در مسجد آسيد عزيز الله سه ساعت به غروب نماز جماعتش را ميخواند) گفتم: عقايد مختلف است، يكي ميخواهد نمازش را سه به غروب بخواند، يكي هم ميخواهد نمازش را اول وقت تحويل بدهد.
اينها ميخواستند بنده را بازاري كنند، در حالي كه غرض بنده اين بود كه در آنجا كار كنم و از دايي پول نگيرم و مستقل باشم. يك روز نقشه ريختند كه بنده را از نماز جماعت غافل كنند و طوري برنامه ريزي كردند كه وقت نماز هيچكس به غير از من در مغازه نباشد. بنده هم بر حسب وظيفهي شرعي درب مغازه را بستم و رفتم و نمازم را اول وقت خواندم و قدري هم بر تعقيبات افزودم. (در بازار بسته شدن مغازه در روز به معني مردن صاحب مغازه بود) من بازاري نبودم، بلكه هدف من از كار اين بودكه مخارجي براي خود تهيه كنم.
طفيل خواره مشو چون كلاغ بي پر و بال
من نميخواستم به دست كسي نظر داشته باشم كه تكفل امور مرا داشته باشد، ميگفتم: من هستم و خدا و بحمدالله براي ادامهي تحصيلات به قم رفتم و موفق شدم هفت اجازهي اجتهاد دريافت كنم.
در دوران نوجواني يك روز دايي مرا براي خريدن كباب فرستاد، وقتي نوبت من رسيد، صداي اذان مسجد بلند شد. به كبابي گفتم: من مي روم نمازم را ميخوانم و بعد ميآيم. كبابي گفت: اگر برگردي بايد آخر صف بايستي تا دوباره نوبتت برسد! گفتم: عيبي ندارد. رفتم و نمازم را خواندم و برگشتم و دوباره آخر صف ايستادم تا نوبتم برسد. بالاخره كباب را گرفتم و رفتم منزل. دايي پرسيد: پسر كجا بودي؟ چرا اينقدر دير كردي؟ گفتم: من بايد نمازم را اول وقت ميخواندم و به همين خاطر دير شد. گفت: خيلي خوب بيا جلو! و يك كشيده زد درِ گوش من. گفتم: هر چه ميزنيد بزنيد، اما مشي من اين است كه نمازم را اول وقت بخوانم.
عزيمت به قم براي ادامه تحصيل
يك روز در همين اطاق رو به قبله عرض كردم: اي امام زمان! من يك زندگي خاصي داشتم و ليكن دلم مي خواهد آنطور كه رضاي شماست، زندگي كنم. اگر چنانچه رشد من در اين است كه نجف باشم؛ نجف، اگر قم باشم؛ قم و اگر در تهران باشم؛ تهران باشم. در عالم رؤيا ديدم كه در مسجد امام بازار تهران هستم و از سر گلدسته يك نردبان گذاشته اند و پيرمردهايي به سن آقاي بروجردي پايين مي آيند. به يكي از اين آقايان رو كردم وگفتم: من اينجا ايستاده ام كه سرنوشت خودم را از شما سؤال كنم؛ نه اينكه شما را بشمرم. گفت: شما چه مي خواهي؟ گفتم: من مي خواهم ببينم كه رضاي پروردگار در چيست؟ آيا در اين است كه من تحصيل بكنم؟ دستي دراز شد (انگشتان اين دست به اندازه ي مچ دست بنده بود) و كمر بنده را گرفت و در جايي گذاشت. صاحب دست گفت: اينجا نجف است. گفتم: من نمي توانم با هواي اينجا بسازم، پاهاي بنده مي سوزد. بعد بنده را گذاشت روي زمين قم.
هر وقت بنده به قم مي رفتم به مدرسه دارالشفاء(كنار مدرسه ي فيضيه) مي رفتم و با آن آجري كه در عالم رؤيا مرا بر روي آن قرار داده بودند، تجديد عهد مي كردم.
در قم هم كه بودم خيلي با كسي معاشرت نمي كردم. براي اينكه ميدانستم كه «المرء لنفسه ما لم يعرف فاذا عرف صار لغيره». اين روايت را براي آقاي بروجردي (ره) خواندم و ايشان فرمودند: بهبه بهبه! يعني مرد تا زماني كه شناخته نشده است، ميتواند براي خودش كار بكند، اما وقتي شناخته شد، مال ديگران است. اگر شما نميآمديد، من هنوز مشغول مطالعه بودم. بنده نوعاً آقاياني كه امروزه تحصيل ميكنند را محصل نميدانم.
مسافرت به نجف و امتحان اجتهاد در خدمت آيت الله العظمي خويي (ره)
آقاي حكيم پيغام فرستاده و فرموده بودند كه شما نجف بياييد. ايشان خيلي مؤدب بودند، مرد مؤدب تاريخ بودند. وقتي به نجف رفتم، خدمت حضرت آيت الله العظمي خويي (ره) رسيدم. ايشان فرمودند: ما از شاگران خودمان امتحان ميگيريم، از شما هم امتحان ميگيريم. بعد از امتحان از بنده هم مرقوم فرمودند: اجتهاد ايشان غير قابل انكار است. در آن زمان بنده حدوداً سي سال داشتم.
اساتيد فلسفه
و اما اساتيد ما در فلسفه مرحوم آقاي ميرزا طاهر تنكابني بود، آقاي ميرزا مهدي آشتياني بود كه در فلسفه اول بودند. ايشان در مدرسهي كاظميه در سرچشمهي تهران درس ميداد و كسي نبود كه اينها را امتحان بكند. وزارت فرهنگ ميخواست از اين آقايان امتحان بگيرد،آقاي تنكابني گفته بود: چه كسي ميخواهد از ما امتحان بگيرد؟! اصلاً بالاتر از اينها كسي نبود. معلمهاي دورهي ما خيلي بنام بودند. يكي از اساتيد ما آقاي شاهآبادي (ره) بودند. حضرت آيت الله العظمي خميني وقتي به تهران تشريف ميآوردند، فقط به ايشان اقتداء ميكردند و خطاب به ايشان ميگفتند: مولاي من، سرور من.
بعد هم كمكم شروع كردم به درس دادن. وقتي در مدرسهي فيضيه فلسفه ميگفتم، شاگردان زيادي ميآمدند و حضرت آيت الله العظمي خميني (ره) فرمودند: فلاني! درس فلسفه را عمومي نكن، درس فلسفه را هر كسي نميفهمد، بعضي لامذهب و بيدين ميشوند، مخفيانه تدريس بكن. ما هم هر چند وقت يكبار محل درس را تغيير ميداديم.
جلسه ي شبهاي جمعه براي سلامتي آقا امام زمان (ع)
شبهاي جمعه براي سلامتي آقا امام زمان (ع) جلسه اي براي بيان مسائل شرعي و احاديث اهل بيت (ع) تشكيل داده بودم. قند و شكر و خرما و سوهان مي گرفتم و از حاضران در جلسه پذيرايي مي كردم. مرحوم آقاي مطهري آنطرف گنبد جلسه داشت و من اينطرف گنبد. يك شب سماور ذغالي را روشن كردم و ديدم كسي نيامد. ظاهراً ايام جشن بود و همه در جشن شركت كرده بودند. خيلي اوقات بنده تلخ شد. انسان بخاطر جشن درس را تعطيل بكند؟! يك شيخ احمدي هم از نجف آمده بود كه رو به من كرد و گفت: وقتت را صرف بچه ها مي كني؟ سماور را خاموش و استكان ها را جمع كردم و خوابيدم. در عالم رؤيا ديدم كه آقا تشريف آوردند و فرمودند: بلند شو و سماور را روشن كن! عرض كردم: چشم آقا! اما يك نفر هم نيآمد. اين خواب را كه ديدم، دوباره بلند شدم و سماور را روشن كردم.
در اين جلسه پسران آقاي انصاري هم شركت مي كردند و تقريباً از شركت كنندگان در اين جلسه هفت نفر مجتهد شدند، بعضي در قم و بعضي هم در نجف هستند.
يادگيري زبان فرانسه
در تهران كه بودم براي يادگيري زبان فرانسه يك معلم ايتاليايي داشتم كه فرانسه خوب بلد بود. بعد هم به يك نفر فرانسوي برخوردم كه گفت من زبان شما را تكميل مي كنم و زبان بنده بطوري كامل شد كه قرآن را به فرانسه تدريس ميكردم.
مردمان گذشته طور ديگري بودند
مردمان گذشته طور ديگري بودند. يك كسي بساطي پهن كرده بود و كتابفروشي مي كرد. دلم به حال اين كتابفروش سوخت، كتابي به چهار قران خريدم، اما پنج تومان به او دادم (آن زمان پنج تومان خيلي پول بود) و غرضم اين بود كه باقي پول را از او نگيرم. به او گفتم: من باقي پول را فردا مي آيم و از شما ميگيرم. گفت: من پول خودم را ميخواهم، از كجا معلوم من فردا زنده باشم؟!
داستان لوطي غلامحسين
لوطي غلام حسين يك مردي بود كه كلاه تخم مرغي در سرش ميگذاشت و محاسن بلندي داشت و تقريباً هفت- هشت تومان از جمعيت ميگرفت تا ريسمانها را به مار تبديل بكند. خيلي مرد عجيبي بود. دعا خواند و يك چرخي زد و يك قدري كه معركه شلوغ شد، صلوات فرستاد و ريسمانها را تبديل به مارهاي سياه و سفيد كرد. در ماه رمضان روزه بوديم و در حالات اينها سير ميكرديم.
ز دست غير ننالم
يك درويش اسدالله هم بود كه عمامه ي سبزي داشت و در گوشهي مسجد آقا بود و وقتي من از آنجا عبور ميكردم اين شعر را ميخواند:
ز دست غير ننالم كه چون حباب مدام *** هميشه خانه خراب هواي خويشتنم
عجب شعر قشنگي است. يعني من هميشه اهل هوي پرستي هستم و به واسطهي خواهشهاي نفساني خانهخرابم. روزهاي ماه رمضان را از صبح تا شام در همين مسجد آقا (مسجد امام خميني (ره) بازار تهران) ميگذرانديم. علماء ميآمدند، منتهي هر كس يك معركهاي را انتخاب ميكرد، ولي بنده در همهي اينها سير ميكردم.