زندگی نامه علما
آيت الله حاج شيخ جعفر شوشترى
1220 - 1303
شيخ جعفر به سال 1220ه.ق در شوشتر متولد شد و پس از دوران كودكى و خواندن مقدمات و ادبيات به نجف اشرف مهاجرت كرده و در اوائل با علامه شيخ محمد حسن آل ياسين شاگرد سيد عبدالله شُبّر بوده و شرح مختصر عضدى را نزد شيخ اسماعيل كاظمى خوانده و در سنه 1246ه.ق از ترس وَبا به شوشتر پناهنده شده و سپس به كربلا بازگشت و از صاحب فصول و شريف العلماء مازندرانى استفاده كرده و بعد به نجف اشرف رفته و از محضر صاحب جواهر استفاده نموده و در سال 1255ه.ق به شوشتر مراجعت نموده و در زمان رياست و مرجعيت شيخ مرتضى انصاري(قدّس سرّه) به نجف اشرف بازگشته و چند سالى از محضر درس شيخ مرتضى انصارى استفاده كرد. بعد از معاودت به شوشتر، مرجع تقليد مردم خوزستان شده و رياست تامّه پيدا كرده و براى عمل مقلّدين خود، كتاب منهج الرشاد را به به رشته تحرير در آورد. سرانجام بواسطه منافرتى كه از حشمت الدوله(حاكم خوزستان و عموى ناصرالدين شاه) پيدا كرده بود ابتدا امر به بستن درب حسينيه(7) كرده و بعد با اهل بيت خويش قهراً از شوشتر به نجف اشرف مهاجرت نمود و به وظايف دينى خود از اقامه جماعت و تدريس و وعظ و ارشاد پرداخت.
شيخ جعفر شوشترى فرزند شيخ حسين، فرزند حسن، فرزند ملا علي، فرزند علي، فرزند حسين شوشترى مشهور به نجّار است. شيخ جعفر از اعاظم علماى اسلام، عالمى عامل و واعظى متّعظ بود و چون در ميان مجتهدان و مراجع تقليد، وعظ و خطابه چندان معمول نبوده و آن جناب دست به چنين كارى مى زده و منبر مى رفته معروف به واعظ شده و جنبه وعظ و ارشادش مقام اجتهادش را تحت ااشعاع قرار داده تا آنجا كه بعضى وى را به فقاهت و اجتهاد نشناسند و او را واعظى مبرّز و سخنرانى بى همتا بدانند، ولى حقيقت اين است كه وى مقدم بر بسيارى از مجتهدان عصر خويش بوده و رساله علميه اش به نام "منهج الرشاد" در حيات وى و پس از وفات بارها چاپ و منتشر شده است و تا قبل از رواج عروة الوثقي، تأليف آيت الله سيد محمد كاظم طباطبايي، آن رساله محور فتاواى مراجع تقليد بوده است و بر آن حاشيه زده اند.
علاّمه تهرانى كه يكى از بزرگان جهان علم و عمل بود، در مورد شيخ جعفر مى نويسد: مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى رحمه الله فرزند حسين شوشترى، از بزرگان علما و اجلاّء فقها و مشاهير دانشمندان و از فراخوانان به سوى خدا ودعاة الى اللّه در عصر خود بوده است.
صاحب المأثر و الآثار درباره اش مى نويسد:وى مجتهدى جليل القدر و متفقهى عظيم الشأن بود... در تقوى و قدس و ورع و زهد او از متأخرين و معاصرين كسى ديده و شنيده نشده است.
از خود آن عالم ربّانى آورده اند كه فرموده:"زمانى كه از تحصيلات علمى خويش در حوزه نجف فارغ شدم و به وطن خود شوشتر، بازگشتم با تمام وجود دريافتم كه بايد در هرچه بيشتر و بهتر آشنا ساختن مردم با معارف قرآن و اسلام بكوشم، به همين جهت در گام نخست تصميم گرفتم كه روزهاى جمعه را منبر بروم و پس از آن با فرا رسيدن ماه رمضان، به خاطر انجام اين مسئوليت به منبر خويش ادامه دادم، امّا شيوه كار اينگونه بود كه: تفسير صافى را به دست مى گرفتم و از روى آن مردم را وعظ و ارشاد مى نمودم و در آخرين بخش منبر هم، به بيان مشهور و معروف كه هر غذايى نياز به نمك دارد و نمك مجلس وعظ وارشاد نيز، روضه و يادآورى و بازگويى مصائب جانسوز عاشورا و حسين عليه السلام است، به ناچار از كتاب روضة الشهداء مقدارى مرثيه مى خواندم. ماه محرّم را نيز كه در پيش بود، به همين صورت گذراندم؛ امّا به هيچ عنوان توانايى جدايى از كتاب و منبر رفتن بدون كتاب را نداشتم و مردم نيز بدين صورت بهره كافى نمى بردند، امّا به هر حال حدود يك سال بدين صورت گذشت. سال بعد با فرا رسيدن محرّم با خود زمزمه كردم كه: تا چه زمانى بايد كتاب در دست گيرم و از روى كتاب مجلس و منبر را اداره كنم ؟ و تا كى نتوانم از حفظ منبر بروم؟ بايد چاره اى بيانديشم و خويشتن را از اين وضعيت ناگوار نجات بخشم. امّا، هر چه در اين مورد انديشيدم راه به جايى نبردم و بر اثر فكر زياد، خستگى سراسر وجودم را فراگرفت و از شدّت نگرانى به خواب خوشى رفتم.
در عالم رؤيا ديدم كه در سرزمين كربلا هستم، آن هم درست به هنگامى كه كاروان حسين عليه السلام در آنجا فرود آمده است. به همه جا نگريستم، چشمم به خيمه اى برافراشته افتاد، دريافتم كه سپاه دشمن در صفهاى فشرده بر گرد خيمه حسين عليه السلام گرد آمده اند، گام به پيش نهادم. ديدم خود حسين عليه السلام در درون آن خيمه نشسته است، وارد شدم. سلام گرمى نثار آن سيماى نورافشان نمودم كه حضرت مرا در نزديكى خويش جاى داد و به حبيب بن مظاهر فرمود: حبيب ! شيخ جعفر، ميهمان ماست بايد از ميهمان پذيرايى كرد. درست است كه آب در خيمه نيست، امّا آرد و روغن موجود است، بپاخيز و براى ميهمان غذايى آماده ساز.
حبيب بن مظاهر به دستور حسين عليه السلام برخاست و پس از لحظاتى چند به خيمه وارد شد و غذايى پيش روى من نهاد. فراموش نمى كنم كه قاشقى هم در ظرف غذا بود. چند قاشقى از آن غذاى بهشتى صفت، خورده بودم كه از خواب بيدار شدم و دريافتم كه از بركت زيارت آن حضرت و عنايت او، نكات ولطائف و كنايات و ظرافتهايى از آثار خاندان وحى و رسالت بر من الهام شده است كه تا آن ساعت، بر كسى الهام نگشته و فهم كسى بر آنها از من پيشى نگرفته بود.
شيخ محمد تقى شوشترى مى نويسد كه دليل بر گفتار مرحوم شيخ جعفر(اعلى الله مقامه) همان كتاب خصائص الحسينيه و شصت مجلس و سى مجلس و چهارده مجلس كه همه از ترشّحات علمى و قلمى ايشان هستند مى باشد.
كتاب خصايص الحسين از همان نكات و لطايف و ظرافت هايى برخوردار است كه مى توان گفت از همان نوع مطالبى است كه بر او الهام شده و در اين زمينه فهم كسى بر آن مطالب از او پيشى نگرفته است.
چنانكه گذشت، اساتيد شيخ جعفر در دوران تحصيل بزرگانى از اهل علم و مفاخر جهان روحانيت بوده اند و به نامهاى زير ثبت شده اند:
1-شيخ اسماعيل فرزند شيخ اسدالله كاظمي(ه)
2-شيخ على فرزند شيخ جعفر كاشف الغطاء(مشهور به شيخ جعفر كبير)
3-مرحوم صاحب ظوابط (ره)
4-مرحوم صاحب فصول (ره)
5-جناب شريف العلما (ره)
6-شيخ محمد حسن نجفى يا صاحب جواهر (ره)
7-شيخ حسن فرزند شيخ جعفر(ره) مؤلف انوارالفقاهه
8-حاج شيخ مرتضى نصاري(ره) (12)
تأليفات شيخ جعفر(ره)
1- منهج الرّشاد يا مجمع الرسائل "رساله علميه اى كه در سال 1288ه.ق چاپ شد و در سالهاى اخير با حاشيه آيت الله العظمى حاج آقا حسين بروجردي(ره) تجديد چاپ شد."
2- مبادى الاصول
3- الخصائص الحسينيه. اين كتاب دوجلد بوده كه جلد اول چند بار تجديد چاپ و ترجمه شده و جلد دوم مفقود گرديده است.
4- اصول دين يا الحدائق فى اصول الدّين كه يك هزار سطر بوده و به عنوان اينكه اصول دين و معرفت به اصول اعتقادات از مقدمات نماز مى باشد نگاشته شده است.
5- فوائد المشاهد در مواعظ و اندرز كه آن را شاگردش ملّا محمد طالقانى از موعظه هاى ايشان جمع آورى كرده و چاپ شده است.
6- مجالس المواعظ يا چهارده مجلس
7- مجالس البكاء يا پانزده مجلس
از مرحوم آيت اللّه شيخ عبدالنّبى عراقى آورده اند كه مى فرمود: زمانى كه مرحوم شوشترى در مدرسه سپه سالار سابق منبر مى رفت، انبوه مردم از همه قشرها از جمله علما و گويندگان در مجلس او شركت مى كردند، يكى از علماى عصر كه نژاد از شاهان قاجار داشت، جلسه درس و بحث علمى براى دانشجويان مذهبى داشت، يكى از همان روزها از شوشترى سخن به ميان آمد و يكى از حضّار اظهار داشت: "شما نيز خوب است همانند ديگر بزرگان به منظور تعظيم شعائر دين در مجلس شيخ، شركت كنيد"
شاهزاده دانشمند كه هنوز به مقام علمى و قداست و پرواى شيخ آگاهى نيافته بود، پاسخ داد: "دوست عزيز! او نيز سخنورى همچون ديگر سخنوران و منبريها است، فكر نمى كنم لزومى داشته باشد كه ما درس و بحث خود را تعطيل نموده، پاى منبر او برويم"
شب هنگام شاهزاده دانشمند، در عالم رؤيا ديد رستاخيز با همه هول و هراسش برپاگشته و پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به پيروان راستين خاندان وحى و رسالت، جواز و برات بهشت اعطا مى كند و او نيز گام به پيش نهاد و سلام كرد و گفت: "اى پيامبر خدا! به من هم عنايتى بفرماييد، چرا كه افتخار خدمت به قرآن و دين و مذهب را دارم"
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله او را مورد محبّت قرار مى دهد، امّا مى فرمايد: "براى تو هنگامى برات صادر مى شود كه جناب شيخ جعفر شوشترى از تو راضى شود، در غير اين صورت دريافت نخواهى كرد"
شاهزاده دانشمند، ناگهان از خواب بيدار مى گردد و درمى يابد كه شيخ مردى وارسته و زيبنده و داراى پارسايى و كمال و جمال معنوى است و از سست نهادى و فقدان سرمايه علمى و عملى به دور است.
مردى است كه شايسته مقام رفيع ارشاد خلق است، عالمى عامل و وارسته است و زهدفروشى و رياكارى و بازيگرى و عوام فريبى و جلب رضايت مخلوق به قيمت ناخشنودى خالق، نخواهد نمود. دين را به دنيا نفروخته و نخواهد فروخت.
بر اين اساس بود كه ديدگاه او در مورد شخصيت شيخ دگرگون شد و روز بعد پس از گردآمدن شاگردان گفت: "اينك، همه با هم به محضر شيخ و پاى منبر او مى رويم"
شاگردان شگفت زده به همراه استاد خويش به محفل شيخ آمدند و پاى سخنان روح بخش او كه از آيات و روايات برمى خاست، نشستند.
پس از پايان بحث و پراكنده شدن مردم، شاهزاده دانشمند نزد شيخ رفت و با او روبوسى كرد و پس از آن به شيخ ارادت بيشترى پيدا كرد، چرا كه به هنگام روبوسى، شيخ سر به گوش شاهزاده نهاد و فرمود: بيان پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله را درست دريافتى اگر من از شما راضى و خشنود نگردم، برات بهشت به شما نخواهد رسيد.
به هرحال مرحوم شيخ جعفر ماه مبارك رمضان را در تهران توقف كرد و هزاران نفر از بركات مواعظ دلنشين و گفتار آموزنده او هدايت شدند. شيخ بزرگوار پس از انجام وظيفه تبليغى و ارشاد، عازم مشهد مقدس گرديد. اهالى و روحانيون آستان قدس به استقبال ميهمان ارجمند خود و زائر آستان ملك پاسبان حضرت ثامن الائمه(عليه السلام) شتافتند و با احترام كامل از او پذيرايى كردند.
جناب شيخ پس از زيارت آستان قدس رضوى و كسب نيرو از ولى الله الاعظم به تهران بازگشت و دعوت اركان دولت را به جهت اشتياقى كه به زيارت اميرالمؤمنين علي(ع) داشت، پاسخ منفى داد و عازم نجف اشرف گرديد. اما...
موكب شيخ به كرمانشاهان يعنى كرند كرمانشاه رسيد، جناب شيخ بيمار شد، مريضى او چند روز از ماه صفر ادامه يافت. پس از چند روز در 28 صفر 1303ه.ق(7 آذر 1264ه.ش) وفات نمود و و به سراى ابدى شتافت .پيکر مطهرش به نجف اشرف منتقل و در مقبره دالان شمالى صحن شريف مدفون گرديد.
آية اللّه حاج سيد جواد قمى
(1303-1240 هـ ق)
آية اللّه حاج سيد جواد قمى، كه نام اصلىاش سيد محمد تقى و به سيد جواد مشهور بود، در سال 1240 ق، در قم در بيت علم و تقوا و فضيلت زاده شد. البته سال ولادت ايشان در جايى به صراحت ذكر نگرديده؛ اما از آنجا كه وفاتش، در 63 سالگى (1303 ق) واقع شده، طبعاً ولادتش در 1240 ق بايد بوده باشد.
مادر ايشان، فرزند مرحوم آية اللّه العظمى ميرزاى قمى (صاحب قوانين) و پدر بزرگوارش، مرحوم حجة الاسلام حاج ميرزا علىرضا طاهرى قمى (فرزند سيد محمد بن كمال الدين موسوى رضوى)، يكى از دانشمندان بزرگ و رؤساى شهر قم و از شاگردان مبرّز ميرزاى قمى، صاحب قوانين (و داماد معظم له) و مورد عنايت و محبت مخصوص او بوده است. مرحوم ميرزا محاكمات شهر قم را بدو ارجاع مىداد. به همين سبب محضر او و بعدها فرزندش، حاج سيد جواد، محلّ حلّ و فصل نزاعها و رفع محاكمات بود و در اجراى احكام شرعى و اقامه معروف و نهى از منكر، از سرزنش ديگران نمىهراسيدند و در رفع ظلم از مردم مىكوشيدند. وى در شوال 1248 ق بدرود زندگى گفت و در قبرستان شيخان كبير قم، به خاك سپرده شد. آية اللّه حاج سيد جواد در هشت سالگى پدرش را از دست داد.
گفتنى است كه آية اللّه حاج سيد جواد قمى از نوادگان عالم جليل القدر ملا محمد طاهر قمى - شيخ الاسلام قم - است و اولاد و اعقابش در قم به خاندان پيشوايى شهرت دارند.
مرحوم حاج سيد جواد، پس از پشت سر نهادن دوران كودكى و نوجوانى، دروس مقدماتى حوزه را در قم در حدود سال 1255 ق، به اتمام رساند و براى ادامه تحصيل به اصفهان، كه در آن زمان مهد علم و دانش و از بزرگترين حوزههاى علميه جهان اسلام به شمار مىرفت، مهاجرت كرد و در درس اساتيد بزرگ حوزه اصفهان مانند آيات عظام: سيد محمد باقر شفتى معروف به حجة الاسلام و شيخ محمد تقى رازى (و شايد حاجى كلباسى و ملاعلى نورى، كه قطبهاى علم و دانش در اصفهان بودند)، شركت كرد و مبانى علمى اش را استوار ساخت.
حاج سيد جواد، پس از وفات استادش، سيد باقر شفتى، در سال 1260ق، به سوى نجف اشرف كوچ كرد و ساليان بسيار در درسهاى فقه و اصول آيات عظام: شيخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر و مدت كمى نيز در درس شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و با استحكام بخشيدن به آموختههاى خود به درجات عالى علم و اجتهاد نايل آمد.
از آنچه گفته شد و در كتابهاى تراجم بدان تصريح شده است، بر مىآيد كه مرحوم حاج سيد جواد قمى در درس اسايتد ذيل حدود 12 سال شركت كرده است:
1- سيد محمد باقر شفتى، معروف به حجة الاسلام (1175 - 1260ق)، صاحب مطالع الانوار .
2- شيخ محمد تقى ايوانكى رازى، (1185 - 1248ق)، معروف به صاحب حاشيه هداية المستر شدين فى حاشية معالم الدين .
3- شيخ محمد حسن نجفى (1202 - 1266ق)، نويسنده جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام
4- شيخ مرتضى انصارى (1214 - 1281ق)، صاحب فوائد الاصول و المتاجر و غيره.
5- شيخ محمد كزازى قمى (م 1278 ق): وى كه احتمالاً از اساتيد اوليه ايشان مىباشد، استاد اجازه مرحوم حاج سيد جواد بوده و تاريخ اجازهاش نيز سال 1269ق است.
مرحوم حاجى پس از وفات استادش صاحب جواهر، در حالى كه مجتهدى مسلّم بود، در سال 1266ق، به قم بازگشت و رياست علمى و مذهبى قم بدو انتقال يافت و تمام وقت خود را به تدريس، تأليف، اقامه جماعت و امر به معروف و نهى از منكر و ترويج احكام گذرانيد.
هر چند از نام شاگردانش اطلاع دقيقى نداريم، امّا مسلّم آن است كه علماى قمى معاصرش پيش از مهاجرت از قم، چندى در درس وى حاضر مىشدهاند؛ از جمله دو نفر از فرزندانش، حاج ميرزا زين العابدين و حاج سيد عبدالحسين قمى، از شاگردان او بودهاند.
او در قم بيشتر به رفع دعاوى و حلّ نزاعها و امر به معروف و نهى از منكر مىپرداخت. در حقيقت اين دو ويژگى از خصوصيات ممتاز وى به شمار مىرفت. در اين زمينه، نقل سخن برخى از نويسندگان خالى از فايده نيست.
فاضل مراغى مىنويسد:
حاج سيد جواد قمى مجتهدى مسلّم و مروّجى مبسوط اليد بود و در نهى از منكر و منعِ اهل فجور، قلبى قوى داشت و در حفظ حدود شرعيه از هيچ نكته فرو نمىگذاشت.
مرحوم محمد تقى بيك ارباب هم مىنويسد: ... جناب مستطاب قدوة الانام آقاى حاج سيد جواد - سلّمه اللّه - كه در مرافعه سرآمد اهل روزگار خود است، اگر چه در دادن احكام تأمّلى دارد، اما بعد از دادن، هرگز ناسخ و منسوخى از ايشان ملاحظه نشده است، تمام احكام ايشان مثل محكم آيات است.
آن فقيه بزرگ، ثروت و باغها و مزارع فراوانى داشت؛ اما ثروتش را در راه دستگيرى از مستمندان و كمك به بينوايان مصروف مىداشت و به جود و سخاوت معروف بود.
آية اللّه ملا حبيب اللّه كاشانى مىنويسد:
حاج سيد جواد قمى، عالمى فاضل و بخشنده و سخاوتمند بود و در روزگار قحطى و گرسنگى، تمام اموالش را بر فقيران و مستمندان بخشش نمود و رئيس بر علما بود....
يكى ديگر از فضايل اخلاقى و خصوصيات ممتازش، كثرت عبادت و تهجد و زهد و ورع بود.
فرزند بزرگوارش حاج ميرزا زين العابدين هم مىنويسد:
... با اين كه مشغول بود به ترويج دين و قمع ظالمين، و او را محاسباتى بود با نفس خود در ايام حياتش، و مردى ورع و زاهد و كثيرالتهجد و البكاء بود، بسيارى از اوقات مناجات ابى حمزه ثمالى را در قنوت نماز وترش قرائت مىنمود و او را كرامات باهراتى است...
ديگر از خصوصيات او، اقامه معروف و نهى از منكر بود و مانند پدرش، در رفع ظلم از مردم مىكوشيد و از ستمگران نمىهراسيد و به اين ويژگى اش، همه تصريح كردهاند.
ملا حبيب اللّه كاشانى در همين زمينه مىنويسد:
... او به ظالمان و حاكمان اعتنا نمىكرد و كارش، امر به معروف و نهى از منكر بود و من او را در قم ملاقات كردم....
خصوصيت برجسته ديگر آن فقيه سترگ، فروتنى و تواضعش، به خصوص در تحصيل علم و دانش بود. او در اين جهت ملاحظه نام و عنوان خود را نمىكرد واز همه كس، علم را اخذ مىكرد.
آية اللّه حاج سيد مهدى روحانى، با اشاره به اين ويژگى ايشان، از پدر و عمويش (آية اللّه حاج ميرزا ابوالحسن و آية اللّه حاج ميرزا محمود روحانى) نقل مىكند:
هنگامى كه حاج سيد صادق قمى، در سال 1298 ق، به قم آمد، مورد استقبال فراوان آقاى حاج سيد جواد قرار گرفت. معظم له در آن زمان، در قم رياست تامه داشت و چون از مطالب شيخ انصارى چيز مهمّى در دست نداشت و از طرفى حاج سيد صادق، به تازگى وارد قم شده بود و چندان موقعيتى نداشت، مرحوم حاج سيد جواد با ايشان مباحثه خصوصى قرار داده بود و در حقيقت از او استفاده مىكرد. آن مرحوم وصيت كرد كه مُهرم را تحويل حاج سيد صادق بدهيد و نماز بر جنازهام را هم ايشان بخواند.
آن فقيه بزرگوار فرزندانى عالم و باتقوا تربيت و پرورش داد كه عبارتند از:
1- مرحوم آية اللّه حاج سيد زين العابدين رضوى حسينى قمى: وى عالمى بزرگ و فقيهى مشهور و از شاگردان آيات عظام: شيخ محمد طه نجف، ميرزا حسين خليلى، شيخ هادى تهرانى، سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى و آخوند خراسانى4 بود. ايشان از سوى آخوند خراسانى، به عنوان يكى از پنج مجتهد طراز اول، براى نظارت بر قوانين مصوّب مجلس شوراى ملّى، به تهران آمد و پس از مدّتى، در 1327 ق بدرود حيات گفت. او در مدّت اقامت اندكش در تهران، مورد توجه بسيار خاص و عام قرار گرفت و به دليل داشتن كمالات نفسانى و كثرت تقوايش، مورد اعتماد و رغبت و مرجعيت مردم بود. از آثار وى كتاب البراهين الجلية فى شرح القصيدة العلوية ، شرح قصيده استادش شيخ محمد طه نجف است. يكى ديگر از كتابهايش، حاشيه رجال ابوعلى حايرى (منتهى المقال) مىباشد.
2- حاج سيد عبدالحسين طاهرى قمى: وى نيز از شاگردان آيات عظام: آخوند خراسانى، سيد محمد كاظم يزدى و شيخ الشريعه اصفهانى بود و در علم و عمل به مرتبهاى والا دست يافته بود. در سال 1337 ق، پس از هفده سال تحصيل در نجف، به قم بازگشت و پس از اندكى، در گذشت و در قبرستان شيخان قم مدفون شد؛
3- مرحوم حاج ميرزا عليرضا پيشوايى (1282 - 1367 ق): ايشان سومين فرزند حاج سيد جواد و نماينده مردم قم در دوره سوم و پنجم قانونگذارى در مجلس شوراى ملى در عصر مشروطيت بوده است.
از آن فقيه بزرگ، كتابهاى متعددى در فقه، اصول، رجال و حديث به جاى مانده است كه هر كدام شاهدى بر اوج علم و دانش او است. تأليفات او عبارتند از:
1- مقاليد الاحكام : اين كتاب دوره كامل فقه است. مؤلف بزرگوار، تأليف آن را به سال 1266 ق، در نجف اشرف آغاز كرده و در غدير 1299 ق، در قم به پايان برده است. در بالاى تمام صفحات اين كتاب جمله مبارك بسم اللّه و الحمدللّه و الصلاة على محمّد و آله ديده مىشود (و اين كثرت تعبّد معظم له را به رعايت مستحبات و آداب شرعيه، نشان مىدهد).
نسخه اصلى آن در سه جلد، با شمارههاى 3521، 3915 و 4645، در كتابخانه مرحوم آية اللّه مرعشى نجفى موجود است. موضوعات اين سه جلد بدين ترتيب به چاپ رسيده است: ج 1: از طهارت تا خمس ؛ ج 2: از صوم تا پايان حج و ج 3: از جهاد تا حدود وديات.
2- الدّرة الباهرة فى احكام العترة الطاهرة : نسخه اصلى اين كتاب در كتابخانه مرحوم آية اللّه سيد محمد حجت كوهكمرى، در مدرسه حجتيّه قم موجود است.
3- حاشيه بر قوانين الاصول : نسخه اصلى آن در كتابخانه جامعة امّ القرى در مدينه منوره موجود است.
4- كتاب الرجال .
5- ينابيع الحكم : اين كتاب درباره توحيد، نبوت، اثبات كفر اهل الحاد و بدعت و در اخبار و روايات است.
6- مجموعه 20 رساله در موضوعات مختلف فقه، اصول و رجال كه نام آنها معلوم نشده است.
سرانجام اين مرجع فرزانه قم روز شنبه سوم ماه صفر الخير سال 1303 ق، در 63 سالگى بدرود حيات گفت. پس از نماز گزاردن آية اللّه حاج سيد صادق قمى بر پيكر پاكش، در قبرستان شيخان در بقعه محدّث جليل القدر، زكريا بن آدم اشعرى، نزد قبر پدر و جدّش مدفون گرديد.
ميرزا موسى تبريزى (ره)
ولادت
ميرزا موسى بن ميرزا جعفر بن ميرزا احمد آقا مجتهد تبريزى قراجه داغى، از خاندان با فضيلت و بزرگى در تبريز بود.
او از شاگردان بزرگ سيد حسين كوهكمرى، معروف به سيد حسين ترك (متوفاى 1299 قمرى) بود.
خاندان
جد او ميرزا احمد تبريزى، مشهور به مجتهد (متوفاى 1265 يا 1270 قمرى)، ابتدا در ديوان استيفاء نظارت ماليه، براى امير عباس قاجار، فرزند فتح على شاه قاجار در تبريز كار مىكرد.
او هنگامى كه تصميم به آموختن علوم دينى گرفت، با مخالفت امير عباس مواجه شد و در نتيجه، تمام اموال و املاكش را از او گرفتند و ميرزا احمد بدون داشتن ثروتى به اصفهان، و سپس به كربلاى معلى رفت و در آنجا به تحصيل علوم دينى مشغول شد و در زمره علماى طراز اوّل قرار گرفت.
او و سه فرزندش ميرزا لطفعلى، ميرزا جعفر و ميرزا رضا پس از گرفتن اجازه اجتهاد از سيد على طباطبائى صاحب رياض المسائل به تبريز برگشتند.
درباره استقبال مردم از ميرزا احمد در(أعيان الشيعة ج 3 ص 69) اينطور آمده است: فتهانت عليه الناس و أقبل عليه الجمهور و رأس رئاسة عامة يعني: مردم به سويش آمدند و ايشان را به عنوان مرجع کل شناختند .
زعامت و مرجعيت در اين خاندان باقى ماند تا نوبت به ميرزا موسى تبريزى رسيد، كه از فقهاى بزرگ و مجتهدين معروف زمان خود و از مقررين اصلى بحث سيد حسين كوهكمرى، معروف به سيد حسين ترك بود.
در اين خاندان، علماى بزرگ ديگرى همچون ميرزا باقر بن احمد تبريزى، ميرزا لطفعلى بن احمد تبريزى، ميرزا جعفر بن احمد تبريزى، ميرزا جواد بن احمد تبريزى، ميرزا على بن لطفعلى بن احمد تبريزى، و بزرگان ديگرى به اسلام و مردم خدمت كردهاند. (أعيان الشيعة ج 3 ص 69)
شخصيت علمى
بالاترين سند عظمت علمى ايشان كتاب أوثق الوسائل فى شرح الرسائل است كه از بىنظيرترين شروح رسائل مىباشد و از احاطه علمى او بر مباحث علم اصول حكايت دارد.
او به دليل اينكه استادش از شاگردان شيخ مرتضى انصارى و صاحب فصول بوده، به نظريات اين دو بزرگوار احاطه كاملى داشته است و اين موضوع در جاى جاى كتاب أوثق الوسائل ديده مىشود.
تأليفات
1 - أوثق الوسائل فى شرح الرسائل
2 - غاية المأمول فى كشف معضلات الأصول، در دو جلد ضخيم كه تقريرات درس استادش سيد حسين كوهكمرى است.
3 - حاشيه بر قوانين، كه بوسيله خواهر زادهاش ميرزا على بن لطف على (متوفاى 1340 قمرى)جمعآورى و تدوين شده است.
4 - تفسير ميرزا موسى تبريزى.
وفات
سيد موسى تبريزى، اين عالم و فقيه بزرگوار، در سال 1305 قمرى دار فانى را وداع گفته و به ملكوت حق پيوست.
محمد باقر پورامينى
آيت اللَّهالعظمى حاج على كنى، از جمله شخصيتهاى نادرى است كه در آسمان «ابرار» همچون خورشيدى مىدرخشد. او به پيروى از سيره معصومان : در مسائل حاد اجتماعى و سياسى و امورى كه بخصوص كشور ايران را به ورطه سقوط مىكشاند تكليف خويش را حضور در صحنه مىدانست و با تلاش و اقدامى شجاعانه به مقابله با خيانتها، پليديها و ظلمها مىپرداخت و از قدرتهاى پوشالى واهمه نداشت.
زندگى آن آيينه پاكى و آيت شجاعت را مرور مىكنيم.
او در يكى از روزهاى سال 1220 هجرى قمرى در محله «كَن» - واقع در شمال غرب تهران - ديده به جهان گشود. پدر او، ميرزا قربانعلى آملى نامش را «على» نهاد تا ميراث امامخواهى و على دوستى را با گوشت و پوست نسل خويش درآميزد.
او پس از سعى و تلاش در مكتب، در انديشه حضور در حوزه علوم دينى بود، ليكن با مخالفت خانوادهاش روبرو گرديد و در آغاز به صورت مخفيانه به درس مشغول شد و سپس با كسب رضايت آنان راهى حوزه تهران گرديد و از آنجا به اصفهان رفت و در آن شهر از محفل درس استادى چون سيد اسداللَّه اصفهانى (متوفى 1290 ق.) استفاده كرد.
سپس آماده سفر به نجف اشرف شد و از ذخاير گرانسنگ آن حوزه بهره برد. اساتيد بنام و معماران علمى و معنوى «كنى» در حوزه نجف عبارت بودند از: شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر (متوفى1266 ق.)، شيخ حسن كاشفالغطاء (متوفى 1262 ق.) شيخ مشكور حولاوى نجفى (متوفى 1273 ق.).
در كنار حوزه نجف، حوزه علميه كربلا نيز جايگاه پرورش دانشطلبان بود. شيخ على كنى در جوار آستان مقدس حضرت امام حسين(ع) از محضر دو استاد برجستهاى چون شريف العلماء مازندرانى (متوفى 1245 ق.) و سيد ابراهيم قزوينى معروف به صاحب ضوابط (متوفى 1262 ق.) كسب فيض كرد و دوره عالى فقه و اصول را گذراند.
«كنى» در مدت تحصيل از نعمت دوستان فاضل و كوشايى برخوردار بود كه در تمام فراز و نشيبهاى تحصيل و زندگى غمخوار هم بوده، از كمك به يكديگر دريغ نمىورزيدند و با جمع خود محفل انس علمى پربارى را تشكيل داده بودند. دوستان هم حجرهاى او در حوزه علميه نجف عبارت بودند از ملا على خليلى (متوفى 1297 ق.)، شيخ عبدالحسين تهرانى (متوفى 1286 ق.) و سيد زينالعابدين طباطبايى حائرى (متوفى 1292 ق.).
آقاى طباطبايى حائرى از دوران سخت تحصيل چنين ياد مىكند: «در ايام طلبگى كه به نجف اشرف آمده بودم من و آقاى شيخ عبدالحسين شيخالعراقين و آخوند ملا على كنى دريك حجره از مدارس حوزه علميه در نهايت فقر و فاقه به سر مىبرديم و فقيرتر از همه حاجى كنى بود كه هر هفته يك شب به مسجد سهله مىرفت و از گوشه و كنار مسجد - بدون اينكه كسى بفهمد - نان خشك جمع مىكرد و به مدرسه مىآورد و گذران هفته را از آنها مىكرد!»
حاج شيخ على كنى در سفرى كه به مكه مكرمه و مدينه منوره انجام داد در راه بازگشت، به همراه ميرزا محمد حسن شيرازى (ميرزاى بزرگ) به سوى شام آمده، تا بارگاه حضرت زينب(س) را زيارت كند و آن دو وقتى به حرم مطهر وارد شده از غربت آن مكان بسيار متأثر گرديدند زيرا گرد و غبار زيادى بر آستان مبارك و اطراف ضريح نشسته بود. بسرعت دست به كار شده، به نظافت آنجا پرداختند و با گوشه عباى خويش خاك و خاشاك را از حرم و ضريح مطهر زدودند و آنجا را تميز كردند.
شيخ انصارى (متوفى 1281 ق.) نيز از دوستان نزديك كنى بود. او پيرامون زهد و دورى از زخارف و دلبستگىهاى دنيا كه در زندگى شيخ انصارى به چشم مىخورد، چنين مىگويد: «حدود بيست سال در كربلا با او دوست و معاصر بودم. اثاثيهاى جز يك عمامه نداشت كه آن را شبهاى تابستان فرش خويش قرار مىداد و هنگامى كه از محل سكونت بيرون مىرفت آن را عمامه سر خويش مىكرد.»
ملاعلى كنى پس از سالها تلاش در راه فراگيرى فقه و اصول كه سختيهاى بسيارى را نيز براى او به دنبال داشت به مقام اجتهاد و استنباط احكام دينى رسيد و استادش شيخ محمد حسن صاحب جواهر بر فراز منبر درس به اجتهاد او اشاره كرد. كنى سپس بازگشت به وطن و هدايت مردم و تربيت دانشمندان را سرلوحه آينده زندگى خويش قرار داد و در سال 1262 ق. عراق را به مقصد تهران ترك گفت.
حاجى در آغاز ورود، روزهاى سختى را در تهران گذراند و تنگدستى او را در فشار قرار داد. در همين زمان با استمداد از پروردگار، دو كتابى را كه خود نوشته بود، منتشر كرد. هرچند انجام اين مهم بسيار مشقت زا بود، سود حاصل از آن وى را از فشار زندگى رهانيد. پس از آن زمين متروكهاى را خريدارى و در آن قناتى احداث كرد و با احياى زمين و كار كشاورزى به امرار معاش پرداخت.
مدت زمانى پس از اقامت حاجى مراجعات پى در پى مردم و پرسشهاى كتبى و شفاهى آنان در قالب استفتاءات شرعى آغاز شد و روز به روز افزايش مىيافت و ايشان يگانه محور پاسخگويى به سؤالات دينى و تنها ملجأ رسيدگى به مشكلات مردم به شمار مىرفت.
به دليل فزونى مقلدان و بنا به درخواست آنان سرانجام در سال 1271 ق. رساله عمليه آن فقيه خداترس به چاپ رسيد تا مردم مؤمن احكام دينى خود را بر اساس فتاواى مجتهد و مرجع تقليد خويش انجام دهند.
آيت اللَّه كنى همچنين توليت مدرسه مروى را عهدهدار شد وبا نظارت و حسن تدبير او، نظم شايان تحسينى بر برنامههاى آن محيط معنوى و روحانى حكمفرما گشت.
آن فقيه برجسته، تربيت شاگردان را يكى از اهداف اساسى خود قرار داد و به برپايى درس فقه و اصول و ديگر رشتههاى علوم اسلامى اقدام ورزيد. برخى از شاگردان او از اين قرارند: شيخ موسى شراره عاملى (متوفى 1306 ق.)، شيخ محمد باقر نجم آبادى (متوفى 1347 ق.)، شيخ اسداللَّه تهرانى (متوفى 1352 ق.)، سيد محمود حياطشاهى، سيد محمد لواسانى، سيد محمد مرعشى، مولا محمد على خوانسارى، ملا محمد تقى سنجابى، ميرزا حسين نايبالصدر، شيخ محمد حسين گرگانى (متوفى 1353 ق.) و شيخ حسين بافقى (متوفى 1313 ق.).
آيت اللَّه كنى در قلب همه جاى داشت. علاقه و محبت درونى مردم به اين پيشواى سترگ در تمام حالات هويدا بود. ساموئل گرين ويلر بنجامين - نخستين سفير آمريكا در ايران - در خاطرات خود چنين مىنويسد: «... بزرگترين مجتهدهاى حاليه كه به منزله رئيس عدالتخانه حاليه ممالك فرنگ است حاجى ملاعلى كنى است. حاجى ملا على شخص مسنّى است و ظاهراً مايل به تجمل نيست بلكه ميل به سادگى زياد دارد. اگرچه املاك او زياد است مع هذا نمىخواهد جلال و ظاهر سازى به خرج دهد. وقتى در كوچهاى راه مىرود بر قاطر سفيدى سوار مىشود و فقط يك نفر نوكر دارد، اما جمعيت از هر طرف كوچه به جلوِ او ازدحام مىكنند مثل اينكه وجودى ملكوتى است. اگر يك كلمه بگويد مىتواند اعليحضرت را از سلطنت خلع كند. سربازهايى كه در سفارت ممالك متحده آمريكا قراول مىكشيدند به من گفتند كه اگرچه ما براى حفظ وجود شما اينجا فرستاده شدهايم، اما اگر حاجى ملاعلى امر كند همه شما را مىكشيم!»
رسيدگى به ضعيفان، دستگيرى از مستمندان و تلاش در پى رفع گرفتارى نيازمندان از صفات بارز ملاعلى كنى بود. او چون پدرى دلسوز، بسيارى از يتيمان درمانده را تحت تكفل قرار داده و براى گذران زندگى آنان مقررى مناسبى در نظر گرفته بود و همچنين براى حل مشكل بيمارانى كه بنيه مالى ضعيفى داشتند، مكانهايى را به منظور پرداخت پول داروها در نظر گرفته بود تا آنان با دريافت مبلغ آن، به درمان خود اقدام كنند.
ساخت آب انبار و كاروانسرا به منظور رفاه و آسايش قافلهها - چون كاروانسرايى در خاتون آباد - نيز از خدمات عمومى و عامالمنفعه حاجى بود.
مُهر آيت اللَّه كنى سند اعتبار اسناد به شمار مىرفت. معامله كنندگان براى معتبر ساختن كاغذ و سند معامله خويش به در خانه او رفته، سند خود را با مُهر مباركش اعتبار مىبخشيدند.
گنجينه پربار حاجى كنى به قرار زير است :
ارشاد الأمّه، ايضاحالمشتبهات، تحقيقالدلائل فى شرح تلخيصالمسائل (شامل مباحث مستقلى چون كتابالبيع، كتابالخيارات، كتابالقضاء و كتاب الشهادات، كتابالطهارة و كتابالصلاة)، تلخيص المسائل، توضيحالمقال فى علمالدراية والرجال، حاشيه بر قواعد، رسالهاى در استصحاب، رسالهاى در اوامر و نواهى، رسالهاى در مفاهيم و مواعظ حسنه.
بسيارى از مورّخان تاريخ معاصر ايران بر اين نكته اعتراف دارند كه ناصرالدين شاه قاجار از عظمت و نفوذ آيت اللَّه كنى فوقالعاده بيم و ملاحظه داشت و اين امر حاكى از قدرت معنوى، نفوذ كلام، پيوند با مردم و شجاعت آن مرجع دينى است. عالمى كه با تحقير و شكستن قدرت پوشالى كارگزاران ظالم، سايه حمايت خويش را بر مردم ضعيف گسترده بود. در اين مقال به نمونههاى درخشانى از شجاعت و غيرت دينى او اشاره مىكنيم:
ميرزا محمد مهدى لكهنوى مىنويسد: «اينك حكم محكم ايشان مشابهت دارد. از سلطان و شاهزادگان و امرا كسى را جرأت آن نيست كه بىاذن ايشان اقدام بر تكلم نمايد و يا بىمشورت ايشان اجراى مطلبى بنمايد. امراى عصر حتى ناصرالدين شاه قاجار از وى خائف مىبودند و شاه مذكور مكرر به خانهاش به جهت ملاقات مىآمد.»
نوشتهاند: «روزى ناصرالدين شاه به منظور شكار، به همراه اطرافيانش از دروازه شهر خارج شد. هنوز مسافتى را طى نكرده بود كه از دور نگاهى به پايتخت كرد و در فكر فرو رفت. پس از آن بىدرنگ از شكار منصرف شد و به تهران بازگشت. يكى از درباريان سبب انصراف شاه را از شكار جويا شد. شاه در پاسخ گفت: چون از دروازه بيرون رفتم، نگاهم به شهر و دروازه افتاد، اين فكر در نظرم آمد كه اگر حاجى ملا على كنى امر نمايد درِ اين دروازه را بر روى من ببندند و باز نكنند، من چه خواهم كرد! از اين رو ترس و وحشت مرا فراگرفت و گفتم برگشتن بهتر است.»
كردار مغاير با دين و همكارى ذلتآور با بيگانگانى چون روس و انگليس از شاه چهره كريه و خائنى ساخته بود؛ بدان حد كه حاجى درباره او مىگفت: «او ناصرالدين شاه (يارى كننده دين) نيست، بلكه ناصرالكفر است.»
روزى شاه از ملاعلى مىپرسد بر اساس حديث «علماء امتى افضل من انبياء بنى اسرائيل» (علماى امت من از پيامبران بنى اسرائيل برترند) شما بايد لااقل همان كارهايى را بكنيد كه آن پيامبران مىكردند. مثلاً آيا شما مىتوانيد مانند حضرت موسى عصايى را اژدها كنيد؟!
حاجى بدون تأمل و درنگ در پاسخ مىگويد: آرى، اگر شما ادعاى خدايى كنيد ما هم عصا را اژدها خواهيم كرد؟!
روزى نايبالسلطنه، كامران ميرزا پسرناصرالدين شاه و وزير جنگ و حاكم تهران براى انجام كارى در منزل حاج ملا على كنى حضور يافت. در ضمن صحبت، حاجى با عذرخواهى فرمود: «خيلى ببخشيد، من پايم درد مىكند و ناچارم آن را دراز كنم!» كامران ميرزا كه مردى خودخواه و خودپسند بود، احساس كرد ملاعلى كنى قصد بىاحترامى به او را دارد و براى اينكه تلافى كرده باشد، گفت: اتفاقاً بنده هم پايم درد مىكند و اجازه مىخواهم آن را دراز كنم!
آيت اللَّه كنى بافراست و هوشيارى تمام متوجه منظور نايبالسلطنه شد و براى آنكه او را خوب ادب كرده باشد فرمود: «من اگر ناچارم پايم را دراز كنم، علتش اين است كه دستم را كوتاه كردهام، ولى فكر نمىكنم شما در وضعى باشيد كه لازم باشد پايتان را دراز كنيد.»
فراماسونرى در اذهان و افكار بيدار جهان، نامى زشت و سرشتى كريه دارد. نهادى كه پا به پاى استعمار در كشورهاى زرخيز - بخصوص ايران - نفوذ كرد و با پرورش عناصر مرموز داخلى، زمينه استثمار و غارت ملتها را براى استعمارگران وحشى چون انگليس فراهم ساخت و ضمن تحقير تمدن و فرهنگ كشورهاى استعمار شده، فرهنگ منحط غرب را در ميان آنان ترويج كرد و عقب ماندگى را برايشان به يادگار نهاد.
تشكيلات فراماسونرى در ايران از نخستين پيامدهاى موج غربگرايى و روشنفكرى در ايران بود كه به وسيله روشنفكران دست آموز غرب همچون ميرزا ملكم خان و براى مقابله با اسلام و روحانيت پديد آمد و ملكم - كه تاريخ ايران از او به نفرت ياد مىكند - در سال 1237 نخستين سازمان فراماسونرى در ايران را به نام فراموشخانه بنياد كرد و گفته شده است كه او همسويى و همنوايى ناصرالدين شاه را براى اين كار نيز به دست آورد.
با پديد آمدن فراموشخانه، علما و روحانيون متعهد بپا خاستند و بر ضد آن به افشاگرى و مبارزه دست زدند و جنبش ضد فراماسونرى در ايران را هدايت كردند. رهبر اين خيزش، مرجع بزرگوار و مجتهد بانفوذ، حاج ملاعلى كنى بود. او در ابتدا در نامهاى خطاب به ناصرالدين شاه، خطر ملكم و افكار انحرافى فراموشخانه او را گوشزد كرد و سپس در اقدام شجاعانه ديگرى حكم به تكفير «ماسون»ها داده، حمله به مركز ماسونها را رهبرى كرد و مردم مسلمان نيز به دستور ايشان، فراموشخانه - آن مركز استعمارى - را با شور و هيجان بسيار به آتش كشيدند و شاه را وادار به تعطيل و انحلال آن لانه فساد كردند.
در هيجدهم جمادىالثانى 1289 ق. قراردادى ميان ناصرالدين شاه و نماينده بارونژوليوس دورويتر - سرمايه دار انگليسى - به امضا رسيد كه در صورت اجرا تسلط كامل اقتصادى و به دنبال آن تسلط سياسى انگلستان بر سرتاسر ايران برقرار مىشد. اين امتياز كه كشور را در اندك زمانى تحت استعمار بريتانيا قرار مىداد، از نمونههاى فوقالعادهاى بود كه مىتوان آن را كودتاى اقتصادى ناميد.
كارگردان اصلى و بانيان پشت پرده در اعطاى امتياز، دو روشنفكر بىخردى بودند كه به موجب غرب باورى و مطامع شخصى خويش، كشور را به سراشيبى هلاكت و سقوط كشاندند. اين دو خائن ميرزا حسين خان سپهسالار (مشيرالدوله) و ميرزا ملكم خان ناظمالدوله بودند كه با اخذ رشوه كلان، زمينه اعطاى تمام ثروت و منابع طبيعى و اقتصادى كشور را به يك سرمايه دار خارجى فراهم كردند.
به موجب اين قرارداد امضا شده، تأسيس راه آهن از درياى خزر تا خليج فارس علاوه بر حق تصرّف كليه زمينهاى واقع در مسير، داير كردن راه آهن شهرى، بهرهبردارى از همه معادن، از جمله زغال سنگ، نفت و آهن و سُرب، بهرهبردارى از جنگلهاى ملى در سراسر مملكت و وصول انحصارى حقوق گمركى و به طور خلاصه كليه منابع ثروت ملى ايران به رويتر واگذار شد.
«لردكرزن» اين امتياز را چنين توصيف مىكند «... موقعى كه متن اين قرارداد منتشر گرديد، نفس اروپا از حيرت بند آمد، زيرا تا آخر تاريخ در صحنه معاملات بينالمللى چنين امرى سابقه نداشت كه پادشاهى تمام ثروتهاى زمينى، زيرزمينى و كليه منابع طبيعى و پولى و اقتصادى كشورش را بدين سان مفت و دربست در اختيار يك سرمايهدار خارجى گذاشته باشد.»
«لس ير» سياستمدار فرانسوى مىنويسد: «براى شاه جز هوا چيزى باقى نگذاشتهاند!»
از سويى ديگر ، سران روسيه تزارى با خشم و نفرت از امضاى اين قرارداد، از اينكه از قافله امتيازگيران عقب مانده بودند بشدت اعتراض كردند.
حاج ملاعلى كنى با رهبرى مبارزه عليه امتياز رويتر، افكار عمومى مردم را در جهت لغو امتياز هدايت كرد. نامه اعتراض آميز و كوبنده او به شاه، سند زنده تيزبينى و آگاهى آن مرجع شيعه بوده و قدرت تشخيص و توانايى درك مسائل پيچيده سياسى او را بر همگان روشن مىسازد.
نفوذ كلام و اقتدار مردمى حاجى كنى، خيزش و حركت مردم پايتخت را به دنبال داشت. سيل خروشان ملت، آماده عمل به دستور مرجع شجاع خويش شدند و براى انجام تكليف از هيچ گونه جانفشانى و مجاهدت دريغ نورزيدند. لغو امتياز و بركنارى محمد حسين خان سپهسالار از صدر اعظمى دو خواستهاى بود كه علما و مردم بر آن اصرار داشتند؛ بدان حد كه پس از بازگشت ناصرالدين شاه از سفر اروپا و به محض پياده شدن از كشتى و ورود به بندر انزلى، استقبال كنندگان دربارى، بيدارى و خيزش مردم به رهبرى روحانيون را گزارش داده، به او فهماندند كه اگر صدر اعظم همراه شما وارد تهران شود، شورش عظيمى در پايتخت برپا خواهد شد. به اين سبب شاه در مرحله نخست سپهسالار را از مقام صدر اعظمى عزل كرد و او را در رشت قرار داد و خود رهسپار تهران گرديد و سپس در دهه آخر رمضان 1290 ق. بطلان قرارداد به طور رسمى اعلان شد و سرانجام تلاش عالمانى چون ملاعلى كنى و حمايت و حضور مردم وظيفه شناس جامه عمل پوشيد و ورقى زرّين بر تاريخ پرافتخار مرجعيت شيعه و پيوند امت با روحانيت افزوده شد و اقتدار علماى متعهد را عيان ساخت.
اين مرجع وارسته، فقيه دلير و همراز محرومان در بامداد روز پنجشنبه 27 محرم 1306 ق. به ديار باقى شتافت و دنياى فانى را وداع گفت. تهرانيهاى مؤمن در روز يكشنبه اول صفر 1306 پيكر مطهر او را تشييع نمودند و تابوت پرنور او را تا مدفنش در حرم حضرت عبدالعظيم - واقع در شهررى - بر دوش گذاشته، با او وداع كردند. پس از آن نيز مردم مسلمان ايران بخصوص اهالى تهران در غم رحلت پيشواى خويش سه روز به عزادارى و نوحه سرايى پرداختند. جايگاهش فردوس باد.
علماء معاصرين، ملاعلى واعظ خيابانى، ص26؛ گنجينه دانشمندان، محمد شريف رازى، ج4، ص63.
مكارم الاثار در احوال رجال دوره قاجار، ميرزا محمدعلى معلم حبيبآبادى، ج3، ص696؛ اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص114؛ مجله پيام انقلاب، ش 71، ص42؛ معارفالرجال، محمدحرزالدين، ج2، ص113.
نقباءالبشر، آقا بزرگ تهرانى، ج3، ص1504؛ معارف الرجال، ج2، ص113، اعيانالشيعه، محسن امين عاملى، ج10، ص126.
معارفالرجال، ج2، ص113؛ مكارم الاثار، ج3، ص696.
مجله مشكوة، ش 40، ص81.
گنجينه دانشمندان، ج4، ص634.
معارفالرجال، ج2، ص112.
نقباءالبشر، ج 2، ص 1205 و ج 4، ص 1505.
مكارم الاثار، ج3، ص696.
احسن الوديعه، محمد مهدى كاظمى موسوى، ج1، ص82.
الاجازةالكبيرة، آية اللَّه مرعشى نجفى، ص416.
كتاب «روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه»، ص145.
مجله پيام انقلاب، ش 71، ص43؛ مكارم الاثار، ج3، ص696؛ مجله مشكوة، ش 40، ص83؛ نقباءالبشر، ج2، ص508.
ايران و ايرانيان، ساموئل گرين بنجامين، ص499.
معارفالرجال، ج2، ص112، مجله پيام انقلاب، ش 71، ص 44.
نامههاى سياسى دهخدا، ص103؛ نخبه سيفيّه، محمد على قورخانچى صولت نظام، ص65.
تاريخ بيگدلى، دكتر غلامحسين بيگدلى، ص914؛ مجله پيام انقلاب، ش 71، ص44.
آقا بزرگ تهرانى درباره چهار كتاب فوق مىنويسد: «اين كتابها به اتفاق تمام فقها و علما، دقيقتر و متينتر از جواهرالكلام و آكنده از تحقيقات است و در سراسر آن ريزه كاريها و موشكافيهايى كه انديشه هيچ فقيهى به سوى آن راه نمىپويد، به چشم مىخورد.» ر.ك: نقباءالبشر، ج4، ص1506.
الذريعه، آقا بزرگ تهرانى، ج11، ص57، ج3، ص392، ج4، ص427، 498؛ ريحانة الادب، محمد على مدرس خيابانى، ج3، ص392؛ طرائفالمقال، جابلقى، ج2، ص375، نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ش 5، ص 188.
تكملة نجومالسماء، ميرزا محمد مهدى لكنهوى، ج2، ص21 - 23.
مجله مشكوة، ش 40، ص 81.
مجله پيام انقلاب، ش 71، ص 44.
حكايات برگزيده از زندگى علما باسلاطين، ناصر باقرى بيدهندى، ص116.
مجله خانواده، ش 52، ص 9
ر.ك: تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى، عبدالهادى حايرى، ص13؛ فراماسونرى در ايران، محمود كتيرايى، ص3؛ اسرار فراموشخانه، آلبرلانتوان، ترجمه جعفر شاهيد، ص8.
تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى، ص49؛ ر.ك: نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج3، ص50.
ر.ك: عصر بىخبرى، ابراهيم تيمورى، ص124 - 126.
نهضت امام خمينى، ج3، ص53؛ تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى دركشورهاى اسلامى، ص50.
مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك)، ص69.
همان، ص71؛ عصر بىخبرى، ص38.
تاريخ روابط خارجى ايران، عبدالرضا هوشنگ مهدوى، ج1، ص289؛ مقدمه فكرى نهضت مشروطيت، على اكبر ولايتى، ص88؛ از گاتها تا مشروطيت، محمد رضا فشاهى، ص441 و 442.
مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك)، ص69.
انگليسيان در ايران، دنيس رايت، ترجمه غلامحسين صدرى، ص101.
ر.ك: عصر بىخبرى، ص124.
نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، حامد الگار، ص248.
مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك)، ص83.
گنجينه دانشمندان، ج4، ص635.
نقباءالبشر، ج3، ص 1506؛ كتاب «روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه»، ص681.
ابراهيم اسلامى
يكى از بزرگترين پاسداران حريم فرهنگ و ولايت آل محمد(ص)، علّامه مجاهد ميرحامد حسين هندى است كه در نيمه دوّم قرن سيزدهم هجرى مىزيست او حقّ عظيمى بر گردن شيعيان دارد و كتاب جاودانش «عبقات الانوار» از آثار درخشان شيعه در يكى - دو قرن اخير است.
علّامه مير حامد حسين، از خاندانهاى اصيل سادات موسوى است و با 27 واسطه، نسبش به امام هفتم امام موسى كاظم(ع) مىرسد. نياكان او در طول قرون گذشته، همه از سادات اهل علم و زهد و فضيلت بودهاند. شايان ذكر است كه اين خاندان در اصل ايرانى بودند و در نيشابور زندگى مىكردند و در قرن هفتم، «سيد اوحد الدين» - جدّ پانزدهم ميرحامد حسين - در پى حمله مغول، به هندوستان هجرت كرد و در شهر «كنتور» رحل اقامت افكند.
سيّد محمد حسين (متوفى 1288ق)، پدربزرگ ميرحامد حسين، فقيهى ارجمند و در زهد و عبادت سرآمد روزگار بود. گفتهاند: از زمانى كه به سنّ بلوغ رسيد، هرگز نمازهاى مستحبّىاش ترك نشد. كراماتى را هم به وى نسبت دادهاند. در هنر خوشنويسى هم دستى داشت، نسخهاى از قرآن، و سه كتاب «حق اليقين» (علامه مجلسى)، «تحفةالزائر» (علامه مجلسى) و «جامع عباسى» (شيخ بهائى)، به خط زيباى وى در كتابخانه ناصريه لكنهو، موجود است.
علّامه سيد محمد قلى (متوفى 1260 ق.) پدر ميرحامد حسين، از علماى بزرگ قرن سيزدهم هجرى و از صاحب نظران در علم كلام بود. مدّتى نيز در شهر «ميرتهه» بر كرسى قضاوت و فتوا نشست. رسالهاى هم بنام «عدالت علويه» در موضوع احكام قضاوت و افتاء و شرائط قاضى و مفتى نوشته است.
او كتابهاى زيادى را از خود به يادگار گذاشت.
علّامه يرحامد حسين هندى، در سال 1246 ق. در شهر «ميرتهه» هند، در خانه سيدمحمد قلى به دنيا آمد. نام اصلى او را «مهدى» نهادند. سبب شهرتش به «ميرحامد حسين» آن است كه پدرش پيش از آنكه خبر توّلد فرزندش را بشنود، در رؤيا جدّ خود «سيد حامد حسين» را ديده بود، از اين رو، فرزند نوزادش را به اين نام مشهور كرد.
ميرحامد حسين وقتى به هفت سالگى رسيد، پدرش او را به مكتب گذاشت. او مقدمات و دروس ابتدائى را خواند، آنگاه وارد مراحل بالاترى رسيد.
«مقامات حريرى» و «ديوان متنّبى» را نزد مولوى «سيّد بركت على صاحب»، و نهجالبلاغه را در محضر مفتى «سيد عباس شوشترى» آموخت و سپس به فراگيرى علوم عقلى در نزد «سيد مرتضى خلاصةالعلماء» و علوم شرعى در محضر «سيد محمد سلطانالعلماء» و برادر او «سيد حسين سيّدالعلماء» پرداخت و پس از سالها تلاش و همّت، تحصيلات خود را با موفقيت به اتمام رساند.
جوامع اسلامى بويژه هندوستان، در دوران زندگى ميرحامد حسين، بيش از پيش دچار آشوب و تفرقه شده بود. استعمارگران و دشمنان اسلام، همواره براى دست يافتن به اهداف شوم و غارتگرانه خود، دوست مىداشتند كه مسلمانان با هم اتّحاد نداشته باشند و مدام با خصومت زندگى كنند. بدين خاطر گاه دانشمندانى را در ميان خود مسلمانان تحريك مىكردند تا با نوشتن و يا گفتن حرفهايى تفرقه افكن و اختلاف آفرين، صفوف آنان را بر هم زنند و محيط زندگى برادرانه را تبديل به بلوا و آشوب و سوءظنّ و دشمنى سازند.
علامه سيّد محمد قلى پدر ميرحامد حسين، سالها عمر خود را صرف جواب دادن شبهات و تهمتهائى كرد كه دشمنان اسلام، به دست برخى از دانشمندان مسلمان، عليه شيعه و مكتب اهل بيت: شايع مىكردند اكنون بعد از پدر نوبت به پسر صالح و خلف او يعنى علامهميرحامد حسين هندى رسيده بود. او مشاهده مىكرد كه چه افتراها و تهمتهايى بر شيعه مىبندند كه روح شيعه از آنها خبر ندارد... اين بود كه تصميم گرفت كمر همّت ببندد و همچون پدرش، در عرصه قلم و تحقيق و تتبّع و بيان حقائق اسلام و وقايع تاريخ اسلام، به دفاع از حق برخيزد و به تهمتهاى مغرضانه و جاهلانه و خصومت آميز دشمنان تشيّع، پاسخ دهد «تا سيه روى شود هركه در او غش باشد!»
نخستين كارش، نقد، بررسى، تصحيح و تهذيب بعضى از كتابهاى ارزشمند پدرش علّامه سيد محمد قلى، بود. چرا كه بسيارى از آثار پدرش، در دفاع از مكتب شيعه و پاسخ به ايرادهاى مخالفان تشيّع بود و شايسته بود كه پسر دانشمند و فرزانه، آنها را تصحيح و چاپ و منتشر كند. ميرحامد حسين سالهايى از عمر گرانمايه خود را در اين راه صرف كرد و از اين رهگذر، خدمات شايانى به عالم تشيع ارزانى داشت. آنگاه خود اقدام به نوشتن كتاب نمود. اينك به ذكر آنها مىپردازيم:
1. استقصاء الافحام، ده جلد و به فارسى است. مؤلف در اين كتاب مطالبى را پيرامون قرآن كريم، حضرت مهدى(عج) شرح حال بسيارى از دانشمندان اهل سنّت و اصول و فروع دين، مطرح كرده است و پاسخى است به كتاب «منتهىالكلام» تأليف حيدرعلى فيض آبادى حنفى، كه مطالبى شبهه آميز و بىاساس درباره شيعه داشت.
2. شوارقالنصوص، پنج جلد در علم كلام.
3. افحام اهلالمين، ردّى است بر كتاب «ازالة الغين» تأليف حيدر على فيض آبادى حنفى.
4. اسفار الانوار، سفرنامه حج و كربلا.
5. كشفالمعضلات فى حلّالمشكلات.
6.العضبالبتار فى مبحث آيةالغار.
7.النجمالثاقب فى مسألةالحاجب، كتاب فقهى در موضوع ارث.
8.الدررالسنيّه فىالمكاتيب والمنشآتالعربيه.
9. زينالوسائلالى تحقيقالمسائل، مسائل فقهى و گوناگون.
10.الدّرايع، در شرح شرايع محقق حلّى.
11. عبقات الانوار فى مناقب الائمة الاطهار.
اين اثر بزرگترين و ارجمندترين كتاب اوست و از شاهكارهاى علمى و اعتقادى شيعه بشمار مىرود. مؤلف بزرگوار اين كتاب عظيم و شگفت انگيز را در مناقب ائمه اطهار: و در جواب كتاب ضدّ شيعى «تحفه اثنا عشريه» نوشته است.
كتاب خصومت برانگيز «تحفه اثنى عشريه» (هديهاى براى شيعيان دوازده امامى) را مولوى عبدالعزيز دهلوى (م1239 ق.) معروف به «سراجالهند» (چراغ هند) نوشته بود. امّا چه تحفهاى و چه هديهاى؟! او كه از عالمان برجسته و فاضل شبه قارّه هند و از اهل سنت بود، بدون توجّه به آيات وحدت بخش قرآن و سفارشهاى پيامبر(ص) در اين كتابش، عقايد و آراء شيعه را بطور عموم و فرقه اثنا عشريه را بالخصوص در اصول و فروع و اخلاق و آداب و تمامى معتقدات و اعمالشان به عباراتى خارج از نزاكت و كلماتى بيرون از آداب و سنن مناظره و به كتب نوآموزان - كه به خطابه نزديكتر است تا به برهان يا دست كم نقل صحيح مطالب - مورد حمله و اعتراض قرار داده... كتاب را مملو از افتراآت و تهمتهاى شنيعه ساخته است... و باعث تشتّت جبهه اسلامى هند شد. اين كتاب در دل برادران مسلمان نسبت به يكديگر كينه و نفرت پديد آورد و صفاى مسجد و محراب، شكوه رمضان و عاشورا را كدر ساخت. ...
عبقات الانوار، داراى دو منهج و هر منهج نيز مشتمل بر مجلّداتى چند است. منهج اوّل درباره اثبات دلالت آياتى چند از قرآن مجيد بر امامت است، از جمله آيه:
«انّما وليكم اللَّه و رسوله والذين آمنواالذين يقيمون الصلوة و يؤتونالزّكاة و هم راكعون» مائده/ 55.
و آيه:
«اليوم اكملت لكم دينكم... .» مائده/ 3
و آيات فراوان ديگرى كه بر امامت شرعى و الهى ائمه اهل بيت عصمت و طهارت (امام على و فرزندان معصومش :) دلالت مىكند. همه را مورد بحث عالمانه و محققانه و گسترده قرار داده است. گفتهاند اين مجلد هنوز به چاپ نرسيده است و در كتابخانه عظيم مؤلف دانشمندش، در شهر لكهنو نگهدارى مىشود.
منهج دوّم كتاب، درباره احاديث دوازدهگانهاى است كه مولوى عبدالعزيز دهلوى در كتاب تحفه اثناعشريه،مغرضانه اصل يا تواتر آنها را انكار و اشكالاتى بر اين احاديث شيعى وارد كرده بود. اين منهج از كتاب شگفت آور و عظيم عبقات الانوار، 30 جلد است كه حدود دوازده جلد آن در هندوستان و ايران به چاپ رسيده است. هريك از احاديث دوازده گانه، خود يك مجلّد و برخى از اين مجلّدات هم در چندين جلد به سبك قديم و سنگى چاپ شده است بدين شرح:
مجلد اوّل از منهج دوّم، در مورد حديث غدير.
مجلد دوّم، در موضوع حديث منزلت.
مجلد سوّم، درباره حديث ولايت.
مجلد چهارم، درباره حديث طير.
مجلد پنجم، به شرح و بيان حديث «انا مدينة العلم و علىّ بابها...».
مجلد ششم، درباره حديث تشبيه.
مجلد هفتم، درباره حديث «من ناصب علياً لخلافه فهو كافر».
مجلد هشتم، دربيان حديث نور «كنت انا و على نوراً...»
مجلد نهم، درباره حديث «رايت».
مجلد دهم، در موضوع حديث «انّك تقاتل على تأويلالقرآن...».
مجلد يازدهم، در مورد حديث «الحقّ مع علىّ...».
مجلد دوازدهم، درباره حديث ثقلين.
بزرگان علم و تحقيق، بر عظمت كتاب عبقات الانوار اقرار كردهاند و آن را به ديگران نيز شناساندهاند:
1. علّامه بزرگ شيعى، شيخ عبدالحسين امينى صاحب كتابالغدير، درباره عبقات مىگويد:
بوى دلپذيرش در تمامى جهان پيچيده و آوازهاش از خاور تا باختر را فراگرفته است، هركس آن را ديده، دانسته كه كتاب اعجاز آميز روشنگرى است كه هيچ باطلى در آن راه ندارد، و من در نوشتن الغدير از دانشهاى باارزش نهفته در آن بهره فراوان برديم.
2. علّامه شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره آثار ميرحامد حسين بويژه عبقات، مىنويسد:
كتابهاى باعظمت و مفيد ميرحامد حسين، درياى ژرف نگرى و باريك بينى را پرموج گردانده است... مهمترين و پرآوازهترين اثر او «عبقات الانوار» در مناقب ائمّه اطهار : است...
و ميرحامد حسين تمام حقايقى را كه «دهلوى» در باب امامت منكر شده با بهرهگيرى از احاديث و اخبارى كه از طريق اهل سنّت نقل شده، ثابت كرده است.
3. امام خمينى در سال 1320 شمسى/ 1363 قمرى كه هنوز تمام مجلّدات عبقات چاپ نشده بود، پس از بحث در موضوع حديث غدير، مىنويسد:
«... هركس بخواهد اطلاع از چگونگى حديث غدير پيدا كند، بايد رجوع كند به كتاب عبقات الانوار سيد بزرگوار ميرحامد حسين هندى، كه چهار جلد بزرگ در حديث غدير تصنيف كرده و چنين كتابى تاكنون نوشته نشده و عبقات الانوار در امامت از قرارى كه شنيده شده، سى جلد است و آنچه كه ما ديديم، هفت - هشت جلد است و در ايران شايد تا پانزده جلد آن پيدا شود و اهلِ سنّت در صدد جمع اين كتاب و تضييع آن هستند و ما ملّت شيعه در خواب هستيم تا آن وقت كه يك چنين گنج پرقيمت و گوهر گرانبهائى ازدست برود! اكنون قريب دو سال است (دو سال قبل از1363ق) كه به ملت شيعه به تجديد طبع اين كتاب پيشنهاد شده و به خونسردى تلقى شده است. با اين وصف با خواست خدا جلد غدير در تحت طبع است. لكن بر علماء شيعه بالخصوص و ديگر طبقات لازم است كه اين كتاب بزرگ را كه بزرگترين حجّت مذهب است نگذارند از بين برود و به طبع آن اقدام كنند.»
4. استاد محمد رضا حكيمى درباره عبقات الانوار مىنويسد:
«و به راستى كتاب عبقات، عظيم است. آن اقيانوس بىكران و آن درياى ژرف، اين كتاب است. اين چنين كتابى در ديگر آفاق بشرى و فرهنگ ملتها نيز همانند ندارد... كتاب «عبقات» با مجلدات بسيارش، يكى از والاترين نمونههاى كار خود انسانى و پشتكار و مسئووليت بشرى است، و يكى از ارجمندترين سندهاى ...»
علّامه ميرحامد حسين، كتاب عبقات را به سادگى و آسانى و رفاه و خدمه و گروه تحقيق ننوشت، او در راه تأليف چنين كتاب عظيمى، خود به تنهايى سختترين سفرها و پرزحمتترين كارها را عاشقانه پذيرفت. زيرا همه اسناد و منابع تتبّع و تحقيق را در اختيار نداشت، بويژه كتابها و منابع اهل سنت را.
گاهى به عنوان خادم و كارگر در يكى از روستاهاى دورافتاده شهر مكّه به خانه عالمى سنّى وارد شد تا در كتابخانه او به كتابى كه دنبالش مىگشت، دست يابد و موفق هم شد. وقتى هم فرزند جوانش از دنيا رفت، مراسم كفن و دفن و تشييع و مجلس سوگوارى را به ديگران واگذارد تا يك ساعت هم كه شده وقتش را جز در تأليف عبقات الانوار صرف نكند. و يك وقت هم، به مصر رفت و كتابى را كه مىخواست پيدا كرد و با كشتى برگشت، در كشتى مشغول مطالعه كتاب بود كه باد تندى كتاب را از دستش گرفت و به دريا افكند و سيد به دنبال كتاب خود را به دريا زد و كتاب را گرفت!... وقتى همسفران او را گرفتند و در كشتى نشاندند و سؤال كردند كه چرا خودت را به دريا پرت كردى؟ كتاب را نشان داد و جواب داد: به خاطر اين كتاب! اين كتاب هنوز هم در كتابخانه ناصرى نگهدارى مىشود.
سرانجام، فرزانه بزرگ شيعه و مدافع مجاهد اهل بيت پيامبر(ص) سيّد بزرگوار ميرحامد حسين موسوى هندى، در هيجدهم صفر سال 1306، در لكهنو چشم از جهان فرو بست و در حسينيه خود دفن شد.
درود خدا بر او و اجداد طاهرينش باد.
نجومالسّماء، ج1، ص25.
همان.
عبقات الانوار، ميرحامد حسين هندى، ج1، ص19؛ نجومالسّماء، ج1، ص22 - 23.
عبقات الانوار، ج1، ص21 - 25؛ فوائدالرّضويه، شيخ عباس قمى، ص595 - 596.
نجومالسّماء، ج1، ص24 - 28؛ نقباءالبشر، آقا بزرگ تهرانى، ج1، ص347.
نجومالسّماء، ج1، ص24 - 28؛ نقباءالبشر، آقا بزرگ تهرانى، ج1، ص347.
جومالسّماء، ج2، ص31 و مجلّدات مختلفالذريعه بر اساس نام كتابها.
ميرحامد حسين، محمد رضا حكيمى، ص86 - 88.
عبقات الانوار، به معنى «گلها و شكوفههاى خوشبو» است.
الغدير، علامه امينى، ج1، ص157.
نقباءالبشر، ج1، ص348.
كه بعدها در ده جلد وزيرى چاپ و منتشر شد.
كشف الاسرار، امام خمينى، ص178.
ميرحامد حسين، ص95 - 96.
كيهان فرهنگى، شماره 50، ص39.
مجله پيام انقلاب، شماره 15، ص9.
مجله عشّاق اهل بيت(ع)، محرم و صفر 1415، ص36.
علماء معاصرين، ملاعلى واعظ خيابانى تبريزى، ص31؛ اعيانالشيعه، سيد محسن امين عاملى، ج4، ص381
آيت الله شهيد محمد علي قندهاري (ره)
(1306-1235 هـ ق)
فقيه گرانمايه و مجاهد عالي رتبه شهيد ملا علي قندهاري فرزند ملا محمد قندهاري در حدود سال 1235 قمري در شهر قندهار متولد شد.
تحصيلات ابتدايي خويش را در زادگاهش آغاز كرد. استاد نخست او پدر عالم و فاضلش بود. سپس مقدمات علوم اسلامي را نزد علماي ديگر آن شهر فرا گرفت.
وي براي ادامه علم اندوزي و دانش آموزي مهاجرت اختيار كرد و رهسپار مشهد مقدمس شد و چند سالي در آن شهر در جلسات درس علما و مدرسان معروف آن شهر شركت كرد و ظاهرا سطوح عالي خويش را به پايان رساند. آنگاه بريا تكميل آموزش خود و دست يابي به مقام رفيع دانش و معارف، راهي حوزة علمية نجف شد.
شهيد قندهاري در حوزة علميه نجف از محضر علما و اساتيد معروف آن، سالياني چند بهرهمند شد. هر چند در منابع موجود در باره اساتيد و مدت اقامت وي در آن حوزة بزرگ تشيع چيزي نيامده است، اما با نظر به دوران تحصيل وي، احتمالا خاتم الفقهاء و المجتهدين شيخ مرتضي انصاري و شيخ حسن نجفي (صاحب جواهر الكلام) از اساتيد و مربيان وي بودهاند.
وي پس از اتمام تحصيلات با كوله باري از علم و تقوا و رسالت اسلامي به وطن بازگشت و ر زادگاه خويش شهر قندهار سكني گزيد و خيلي زود مرجع اقوام و شهرواندان قندهاري و اطراف شد و به ترويج احكام اسلامي و معارف اهل بيت (عليهم السلام) پرداخت. علامه اميني مؤلف كتاب معروف الغدير وي را ازشهيدان راه فضيلت و دانشمندان بلند پايه دانسته و مرقوم داشته است:
دانشمند بلند پايه مولي محمد علي قندهاري پدرش مولي محمد قندهاري عالمي فاضل بود. خودش از علماي شهير قرن سيزدهم است. تحصيلاتش را نزد علماي مشهد مقدس به پايان رساند و به نجف رفته تكميل كرد و به قندهار بر گشت و مرجغيت و رهبري يافت. به تعظيم شعاير الهي و تبليغ حقايق اسلامي كمر بست و بيدن امور روزگار ميگذارند تا به دستور امير عبدالرحمان خان دستگير وب ه كابل برده شد و در حاليكه بيش از شصت سال داشت اعدام شد.
به دستور همين امير جنايتكار به سال 1300 قمري شماري از علما و رجال معروف شيعه به شهادت رسيدند مانند مولي علي جان (پسر ملا غلام) از علماي نامي قندهار كه همراه همين شخصيت به كابل برده و زنداني شد و بعد در زندان اعدام شد، در حاليكه نزديك به پنجاه وپنج سال از عمرش ميگذشت و ديگر قاضي شهاب كابلي است.
امير عبدالرحمان به دستور و كمك مالي و تسليحاتي انگليس مأمور قتل و قمع مبارزان ضد انگليسي و سران شركت كننده در جنگهاي آن استعمارگر پير عليه كشور بود. روحانيت تشيع از جمله شهيد قندهاري قرباني اهداف ديني و ملي خود شدند.
آية الله سيد مهدى موسوى صفوى كشميرى (ره)
(متوفي 1309 هـ .ق)
محقّق بزرگوار آية الله سيد مهدى موسوى صفوى كشميرى فرزند حكيم سيد حيدر از نوادگان سيد محمد مير شمس الدين عراقى سولغانى اصفهانى است.
وى پس از گذراندن تحصيلات ابتدايى نزد والد خود و سايرين، براى ادامه تحصيل به نجف اشرف رفت و در آنجا از اساتيد منقول و معقول، كه در رأس آنها شيخ انصارى قدس سره بود استفاده كرد و پس از پايان تحصيلات، مجموعه التمرينيّة الغرويّة را به نگارش در آورد و بدين گونه بلوغ علمى و اجتهادى خويش را به منصه ظهور گذارد و در رديف علما و مجتهدان عصر درآمد.
بسيار مايل بود براى هميشه مقيم نجف باشد ولى چون اهالى كشمير مصرّانه از وى خواستند به آنجا مراجعت كند او نيز براى تبليغ و ارشاد دعوت آنان را پذيرفت. در كشمير كمر به تبليغ احكام دين بست و فريضه امر به معروف و نهى از منكر را احيا كرد و مردم را در اداى واجبات عبادى و سياسى و پرداخت حقوق مالى خويش ترغيب كرده با بدعتها و طواغيت زمان به مبارزه برخاست.
از جمله از زحمات فراموش نشدنى وى شدّت اهتمامى بود كه براى حفظ شيعه در آن مناطق از خود نشان داد. او با ايجاد جوّى سالم و دميدن روح الفت بين شيعه و سنّى و ترغيب مسلمانان به وحدت كلمه و مقابله با استعمار و دشمن مشترك خويش، شيعه را از خطر انقراض در آن ناحيه رهايى بخشيد، سردمداران استعمار از تحرّك او به وحشت افتادند و تضييقاتى براى وى فراهم آوردند. پادشاه جائر كشمير مهاراجه نبير سنگ دو گره وى را به محكمه كشاند تا جلوى فعاليتهاى تبليغاتى او را سد كند ولى اين سيد مجاهد پيوسته با تأييدات الهى از هيچ كوششى در راه نشر انديشه اسلامى دريغ نورزيد.
بعضى از تأليفات وى عبارت است از:
التمرينيّة الغروية، عربى، چاپ نشده.( ذريعه ج 4، ص 433).
مُطِفئة الحرقى، عربى و فارسى.( ذريعه ج 21، ص 150).
مُنْقِذَة الغرقى، فارسى.( ذريعه ج 23، ص 150)
رسالة النيّة، فارسى.( ذريعه ج 24، ص 441)
جواب الإمام الرازي حول شبهة تحريم المتعة في الإسلام
و...
وى سرانجام در روز سه شنبه 21 ماه رمضان المبارك سال 1309 ق به رحمت حق واصل گرديد و در همان جا به خاك سپرده شد. طَيَّبَ الله ثراه و جعل الجنّة مستقرّه و مثواه.
علامه ميرزا زين العابدين مازندراني (ره)
(متوفي 1309هـ ق)
(متوفي 1309هـ ق)
مرحوم ميرزا زين العابدين از اهالي بار فروش مازندران يکي از مراجع و علماي عظام شيعه در اواخر قرن سيزدهم هجري است.
مازندراني مجتهدي جامع و فقيهي کامل، متبحر در علم فقه و اصول و تفسير و حديث و علم رجال بود.
آغاز شباب در مازندران از درس سعيد العلما استفاده مي کرد و سپس عازم عتبات عاليات گرديد و سالها از کرسي درس شريف العلما و صاحب ضوابط و صاحب جواهر بهره مند بود و خود به مقام استادي رسيد.
مازندراني پس از فوت صاحب جواهر هنگامي که شيخ انصاري در رأس حوزه نجف قرار داشت، به موازات او حوزه چندين ساله کربلا را سرپرستي و اداره مي نمود و از کرسي درس او اعلام متعددي به مقام اجتهاد رسيدند.
محدث قمي در فوايد مي نويسد: مازندراني يکي از فقها و مراجع بزرگ شيعيان عراق و افغانستان و بلاد هند و ايران بود.
مدرس تبريزي در ريحانة الادب از مقام علمي و مراتب تقوي و فضائل نفساني تجليل مي کند.
ذخيرة المعاد
زينة العباد
رسائلي در عبادات
مناسک حج
او عمري طولاني و پربرکت يافت و سرانجام در سال 1309 در کربلاي معلا وفات نمود. پس از فوت اين بزرگ عالم رباني، آيات عظام، حجج بزرگ اسلام مرحوم حاج شيخ محمد حسين و حاج ميرزا علي مازندراني وارث علوم پدر گرديدند.
ملا احمد فاضل مراغى (ره)
(1309-هـ ق)
ملا احمد بن على اکبر (فاضل مراغي)، عالم و فقيه اصولى و اديب، از شاگردان شيخ مرتضى انصارى و مشهور به فاضل مراغي، عالم امامي، فقيه ،اصولي، متکلم، اديب و شاعر اوايل قرن سيزدهم هـ. ش است.
تحصيلات
وى اهل مراغه و ساکن تبريز بود. در نجف تحصيل کرد و از شاگردان شيخ مرتضى انصارى و حاج سيد حسين کوه کمرى و ديگر بزرگان بود. پس از اتمام تحصيل، به تبريز بازگشت و به تدريس فقه و اصول و کلام مشغول شد.
تاليفات
التحفه مظفريه (در ايام وليعهدى مظفرالدين شاه قاجار نوشته شده است)
التعليقه الکبيره على فرائد الانصارى (حاشيه بر رسائل شيخ انصاري)
تفسير قرآن
شرح نهجالبلاغه
صيغالعقود
القيافه و اقسامها و احکامها
تحرير القواعد المنطقيه فى شرح الشمسيه
نکات القرآن
بيان دقائقه
وفات
فاضل مراغي، به سال 1271 هـ. ش، در تبريز و به سبب بيمارى وبا درگذشت. پيکر او به نجف منتقل شد و در واديالسلام دفن گرديد.
ولادت
ميرزا حبيب الله رشتي فرزند ميرزا محمد علي خان فرزند جهانگير خان قوچاني گيلاني، دانشمند و محقق ژرف نگر، از بزرگترين فقهاي جهان تشيع و يگانهي دوران خود بود.
پدرانش در اصل اهل قوچان بودند كه در سالهاي آغازين قرن يازدهم به گيلان كوچانده شده و از آن پس در گيلان ساكن شدند.[1]
ميرزا حبيب الله سال 1234 ق. در املش[2] چشم به جهان گشود و پدر خود را كه مدتها در انتظار بود شاد كرد. آري ميرزا محمد علي خان كه از نيك مردان روزگار و حاكم منطقه بود خوابهايي ديده بود كه اين فرزند را از طلايه داران قرن نشان ميداد.[3] او در سالهاي نخستين زندگي حبيب الله در تكاپوي يافتن معلمي مؤمن و دانا بود تا فرزندش گامهاي اول ترقي را در زادگاه بپيمايد.[4] چنين بود كه حبيب الله در خانه، نخستين كلمات را از قرآن آموخت.
دوازده ساله بود كه از املش به لنگرود و سپس به رشت عزيمت نمود تا بر اندوختهاش افزوده و پاسخي در خور پرسشهايش بيابد.
هيجده بهار را ديده بود كه به خواست پدر در ميهماني يكي از خوانين (امين ديوان لاهيجي) منطقه حضور يافت. خان حاكم با استفاده از قدرت و نفوذش تصميم به پايمالي حق رعيتي داشت كه با مخالفت سرسخت شيخ حبيب الله جوان روبرو شد. چون نصايح روحاني جوان كارگر نيفتاد به نشاني اعتراض مجلس مهماني را ترك كرد و از همان روز تصميم به ترك ديار گرفت.[5]
در حوزة قزوين
شيخ حبيب الله در پي آرماني بلند راه هجرت پيش گرفت و عازم حوزهي علميهي قزوين شد. پدرش كه او را به دليل شهامت و ارادهي شگفتش ميستود براي تهيه لوازم زندگي، او را تا قزوين همراهي نمود.[6]
او در قزوين استادي عاليمقام يافت كه «شيخ عبدالكريم ايرواني» نام داشت. استادي كه در فقه و اصول نامور و ممتاز بود. شيخ حبيب الله هفت سال پياپي از محضر ايشان بهره گرفت و در همان شهر به خواست پدر، با خانوادهي ارباب وصلت نمود.
مشي زاهدانهي استاد تأثير شگرفي در او نهاد به گونهاي كه از آن پس خود به زندگي زاهدانه روي كرد و تا پايان عمر بر روش پسنديدهي استاد وفادار ماند.
در 25 سالگي، سيراب از سرچشمة معارف ديني به مقام عالي اجتهاد نائل آمد[7] و با نظر شيخ عبدالكريم ايرواني خود را مهياي سفر به املش نمود.
سال 1259 ق. از قزوين به املش بازگشت و چهار سال مرجع امور ديني مردم بود. برپايي نماز جماعت، هدايت و ارشاد مردم، پاسخگويي به پرسشهاي اعتقادي و قضاوت عادلانه او موجب شده بود مردم ارادتي عاشقانه به مجتهد جوان داشته باشند اما او دوست داشت سفري به ديار اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ نمايد و از اساتيد آن سامان بهره جويد. آري او تصميم گرفت به نجف اشرف رفته و از حوزهي علميهي آن شهر مقدس جرعه جرعه شراب معرفت نوشد.
مردم كه از حضورش غرق محبت بودند، او را با عواطفي وصف ناپذير بدرقه نمودند و او، همسر و فرزندش محمد را به خداي بيهمتا سپردند.
شهر آسماني
شيخ حبيب الله مجتهد املشي در سال 1263 ق. وارد نجف شد و در حلقهي شاگردان فقيه كبير شيخ محمد حسن نجفي (صاحب جواهر) به كامجويي نشست. او تا سال 1266 ق. كه سال وفات صاحب جواهر بود از كلاسش بهره برد و از آن فقيه نامور اجازهي اجتهاد دريافت داشت.[8]
پس از آن به درس شيخ اعظم انصاري دل بست و تا پايان زندگي پر افتخار شيخ اعظم از شاگردان ممتاز درس وي بود. شيخ حبيب الله فرموده بود: «با آنكه هفت سال پيش از فوت شيخ از درس او مستغني بودم ولي از هنگام ورود در جلسهي شيخ تا موقع تشييع جنازهاش بحثي از ابحاث او از من فوت نشد.»[9]
اسرار عشق
ويژگيهاي اخلاقي ميرزا حبيب الله رشتي او را به شخصيتي وارسته تبديل كرد كه زهدش زبانزد خاص و عام بود. در اين مختصر تنها به اشارهاي اكتفا كرده تا دوستداران بخوانند و بدانند شخصيتهاي روحاني تاريخ شيعه چگونه زيستند.
1. ميرزا حبيب الله پس از مرگ پدرش كه حاكم منطقه بود براي پاسداشت مقامش به گيلان سفر نمود اما اختلاف برادران بر ميراث پدري موجب بازگشت او به نجف اشرف شد. او با اينكه زندگي بسيار فقيرانهاي داشت از سهم ارث چشم پوشيد. ميرزاي رشتي پس از رسيدن به نجف، براي تأمين معاش، بتدريج لوازم زندگي را يكي پس از ديگري فروخت به گونهاي كه درگرماي طاقت فرساي تابستان از خريد آب نيز عاجز بود.
2. ياد خدا در جان او چنان عجين شده بود كه از هر فرصتي براي ذكر وتسبيح و قرائت قرآن كريم بهره ميجست. حتي هنگامي كه براي تدريس به سوي حرم مطهر ميرفت وضو ميگرفت و سورهي مباركهي «يس» را در راه از حفظ ميخواند تا به در قبلهي صحن اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ ميرسيد، خواندن سوره را در كنار آرامگاه استاد خود شيخ انصاري (ره) به پايان ميرسانيد.[10]
3. در دقت و احتياط ضرب المثل بود. همين امر وي را از پاسخگويي سريع و بدون تحقيق باز ميداشت.
از ديگر سو مردم را تشويق مينمود تا استفتائات خود را به ميرزاي شيرازي ارجاع دهند. نوشتهاند پس از پايان ماه رمضان براي اثبات اولين روز شوال بيش از 40 نفر شهادت دادند و او فرمود «نزديك قطع شده است» كنايه از اينكه هنوز برايم قطعي و يقين نشده است.[11]
4. او در ادب عشق نيز ممتاز بود. آنگاه كه جان به حضرت عزرائيل ميسپرد، هر چه پايش را رو به قبله دراز ميكردند او پاي خود را جمع ميكرد و چيزي نميگفت. چون چند بار اين كار تكرار شد، از او علت را پرسيدند، به زحمت فرمود: «چون وضو ندارم پايم را رو به قبله دراز نميكنم».[12]
5. هرگز وجوه شرعي را نميپذيرفت، با آنكه امري مرسوم و رايج بود. نقل ميكنند: مردي ثروتمند از هند براي پرداخت وجوه شرعي به زيارت ميرزاي رشتي شتافت، اما او چندان عصباني شد كه اطرافيان از حالتش متعجب شدند و چون از عصبانيتش پرسيدند فرمود: «چارهاي جز عصبانيت نبود». نيز نوشتهاند علاءالدوله[13] براي پرداخت پولي به عنوان وجوه شرعي به نجف اشرف مسافرت كرده بود ولي با بياعتنايي ميرزاي رشتي مواجه شد[14] و محقق رشتي با اين رفتار به آيندگان نشان داد كه مردان بزرگ خدا براي مال دنيا ارزشي قائل نيستند.
6. نوشتهاند: چهار نفر از شاگردان شيخ انصاري اركان پايدار اعلميت و رياست بودند ولي مقام علمي و تدريس منحصر به ميرزا حبيب الله رشتي بود. او جز تدريس منظوري نداشت. رياست نميخواست، از روي عمد تجاهل ميورزيد و شاگردان خود را نميشناخت براي اينكه از او اجازهي اجتهاد نخواهند و تنها درس بخواهند... در خط مرجعيت هم نبود. كسي از مجتهدين به خوش نيتي و سلامت نفس ميرزاي رشتي نبود، از پرتگاههاي رياست خود را نجات داد. قناعت پيشه نمود...».[15]
7. محقق رشتي ديانت و سياست را به هم سرشته بود. پس از رحلت شيخ انصاري بسياري از دانشمندان مردم را براي تقليد به ميرزاي رشتي ارجاع داده بودند. اما او با پيشنهادها مخالفت ميكرد و نيك ميدانست كه دنياي اسلام به مرجعي سياستمدار نيازمند است. او ميرزاي شيرازي را مجتهدي آگاه به مسائل سياسي و چهرهاي سرشناس و محبوب يافته بود.
محقق رشتي بر آن بود تا مرجعيت ميرزاي شيرازي را به علماي نجف پشنهاد كرده از آن حمايت كند. اين امر موجب شد تا توطئهي دشمن براي لطمه زدن به وحدت شيعيان نقش بر آب شود.
ژرف انديشي سياسي ميرزاي رشتي را در گفتارش ميجوييم. وقتي پرسيدند از چه كسي تقليد كنيم؟ در پاسخ گفت: «از مرجعي تقليد كنيد كه تقليدش جايز باشد. امروز پرچم بر دوش عالم جليل سيد محمد حسن (شيرازي) است و همه پيرامون اويند كه پرچم ساقط نشود.»[16]
8. نظم از ديگر ويژگيهاي محقق رشتي بود. او پس از اداي نماز مغرب و عشا و انجام مستحبات مربوط به آن و پس از صرف مقدار كمي شام، آنگاه كه آسمان چادر سيه شب را بروي خود ميكشيد و ستارهها چشمك زنان نمايان ميشدند، اندكي ميخفت تا جان را آمادهي خدمت روح كند و جان خود را در چشمهي نور بشويد و عاشقانهتر با خداي خويش راز و نياز كند.
9. تواضع و فروتني (از دستورات عالي اسلامي) در جاي جاي رفتار محقق رشتي نمايان است. او دانشمندان را به ديدهي احترام مينگريست و با بهرهگيري از نظر نيك، برترين روش را برميگزيد. در پي سفر محقق رشتي به ايران، حوزهي درس ايشان تعطيل شد و دانشوران از خورشيد وجودش محروم شدند. آنگاه كه به سفري ديگر بار بست، دانشمندان نجف بر آن شدند تا او را از سفر باز دارند. وي به وساطت شيخ حسن مامقاني برنامهي سفر را لغو كرد و به او فرمود: «چون شما مجتهد عادل هستيد، حكمتان را واجب الاطاعة ميدانم» اين در حالي است كه شيخ حسن مامقاني در رديف شاگردان محقق رشتي بود و نسبت ميان آن دو مثل استاد و شاگرد بود.»[17]
10. اعزام شاگران برجسته براي تبليغ، از ديگر ويژگيهاي اين محقق بود. از جملهي آنان آيت الله سيد علي اكبر فال اسيري از شاگرداني بود كه در پرتو انديشهي والاي آن استاد پرورش يافت. او به تشويق محقق رشتي و ميرزاي شيرازي به شيراز بازگشت و با كوششي در خور به تبليغ و هدايتگري پرداخت. همچنين در نهضت توتون و تنباكو نيز عهدهدار نقشي سترگ در تثبيت فتواي ميرزاي شيرازي بود.[18]
11. سپاسگزاري او در حق پدر و مادر آموختني و بينظير است ونشانهي بالندگي او در مراحل عالي شكر به درگاه حضرت ربوبي است.
درخشندگي معنوي او مديون دعاهاي پدر و مادر در روزگاران دور بود. نوشتهاند او نمازهاي پدر و مادر خود را سه بار خواند. يك بار به تقليد از مراجع آنان و دوبار به اجتهاد خودش و اين مطلب دربارهي هيچيك از علماي تاريخ ذكر نشده است.[19]
12. او را بايد به حق از حافظان حريم روحانيت در عصر خويش خواند. شخصي در نجف بود كه به هنگام سخن حرمت علما را پاس نميداشت و بارها از او پرخاشگري و اهانت نسبت به علماي سابق و معاصر شنيده ميشد.
محقق رشتي در جمعي كه وي نيز حضور داشت دستور داد استكانش را آب بكشند، به گونهاي كه مردم گمان بر تكفير وي برده و او را راندند. پس از آن هرگز نتوانست جايگاه از دست رفته خود را باز يابد.
باري رفتار شديد ميرزاي رشتي و شيوة نهي از منكر او موجب شد تا آنانكه در پي چنين خيالي بودند از گمان خويش بازگردند.
آثار ماندگار
آثار ميرزا حبيب الله جلوهگاه تلاشهاي شبانه روزي اوست. وي كاوشگري گنج ياب بود كه هر گاه معدني نوين مييافت از جواهر آن استخراج ميكرد و بر دانش طلبان ارزاني ميداشت.
آثار او در علم اصول عبارتند از:
رسالة في الضد و اقتضاء الامر بشيء النهي عنه و عدمه، التعادل و التراجيح، بدايع الافكار، اجتماع الامر و النهي، رسالة في مقدمة الواجب، رسالة في المشتق، التقريرات.
در علم فقه:
كتاب الطهارة الحاشية علي المكاسب، كتاب الزكاة، كتاب الاجارة، الالتقاط، كتاب العضب، كتاب القضاء و الشهادات، الوقوف و الصدقات، رسالة في اللباس المشكوك، حاشية علي منهج الرشاد، حاشية علي نجاة العباد، حاشية علي النخبة.
در علم تفسير:
حواشي بر تفسير جلالين، و علم كلام: الامامة، كاشف الظلام في حل معضلات الكلام است.
نسخههاي خطي از آثار محقق رشتي كه ميرفت در غبار زمان به فراموشي سپرده شود اخيراً به كتابخانه آيت الله مرعشي سپرده شد و اكنون در كاروان نسخههاي خطي آن كتابخانه ماندگار است.
تقريرات
از انبوه شاگردان كوشا و دانشمند محقق رشتي، بسياري تقريرات درس ايشان را نوشتهاند كه در گرامي داشت مقامشان نام برخي از آنان ميآيد:
سيد حاج ميرزا حسن همداني، سيد صادق قمي، ميرزا باقر فرزند ميرزا محمد علي، شيخ حسن تويسركاني، شيخ محمد باقر فرزند محمد جعفر بهاري همداني، سيد ابوالقاسم فرزند معصوم حسيني اشكوري ...
اجازات
محقق رشتي از صدور اجازهي اجتهاد به شدت پرهيز داشت و تنها براي اندكي از شاگردان برگزيده اجازهي اجتهاد نگاشت. نام برخي شاگردان ارجمند وي كه مفتخر به اجازهي نقل روايت و اجتهادند ذكر ميشود. حاج آقا مجتهد رشت (اجتهاد)، سيد عبدالكريم فرزند سيد حسن اعرجي (روايت)، حاج ميرزا احمد ديلارستاقي لاريجاني(اجتهاد)، سيد علي آقا ميري دزفولي (اجتهاد)، ... .
شاگردان
نظرگاه همهي انديشمندان حوزه بر شيوهي نقادانه محقق رشتي در تدريس و ديگر پهنههاي علمي، پديد آور محفل علمي شكوهمندي بود كه دلدادگان آن، پس از كامجويي هر يك چون ستارهاي درخشان، روشنگر جامعهي خويش شدند. برخي مرجع ديني شدند و عدهاي رهبر حركتهاي سياسي و اجتماعي ديار خويش و دستهاي نيز در عرصهي تدريس و تحقيق طلايه دار حوزه بودند.
نام مسافران اين كاروان به اختصار ميآيد و شرح حال هر يك در كتب تاريخ آمده است كه دوستداران را بدان حوالت ميدهيم.
آيت الله العظمي سيد محمد كاظم يزدي، آيت الله العظمي آقا ضياء الدين عراقي، آيت الله العظمي حاج ميرزا حسين نائيني، آيت الله شيخ شعبان ديوشلي (لنگرودي)، آيت الله شيخ عبدالله مازندراني (لنگرودي)، آيت الله شهيد شيخ فضل الله نوري، آيت الله شهيد حاج آقا مير بحرالعلوم رشتي، آيت الله شهيد شيخ علي رشتي، آيت الله شهيد شيخ عبدالغني بادكوبهاي، آيت الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني، آيت الله سيد ابوالقاسم اشكوري.
وفات
مردم نجف به چهره نوراني پيرمردي كه سحرگاهان دربارگاه ملكوتي اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به زيارت، نماز و تضرع مينشست انس گرفته بودند. چهرهاي كه هيبت و شوكتش يادآور پيامبران و لطف و صفا در صورتش نمايان بود.
اما شب پنج شنبه چهاردهم جمادي الثاني 1312 ق. فرا رسيد. خبر كسالت محقق رشتي مردم را در نگراني فرو برده بود و آنگاه كه صداي ناله و فغان از منزل وي برخاست همگان يافتند كه دوست خدا، پيش خدا رفته است. او آسوده در بستر خفته بود. تو گويي به خوابي نازنين آسوده كه چنين چهرهاش متين است. شهر را گويا با پارچهاي سياه پوشانده بودند و همه جا صداي گريه به گوش ميرسيد. در تهران و مشهد و ديگر شهرها نيز مجالس عزا و سوگواري بپا شد. و مردم نوحه كنان ميخواندند:
باز خاكستر غم ريخت فلك بر سر ما رفت از دار فنا نائب پيغمبر ما[20]
و نجف آمادهي تشييع پيكر مطهر آن فرزانهي پارسا بود. جنازهي پاك او را مشاعيت كردند و به بارگاه امام متقين انتقال داده[21] و در يكي از حجرههاي صحن مطهر علوي دفن كردند.[22]
رضا مظفري
[1] . گوشههايي از تاريخ گيلان، شيخ بهاء الدين املشي، ص 35.
[2] . ر. ك: دايرة المعارف تشيع، ج 2، ص 509.
[3] . زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، مرتضي انصاري، ص 261.
[4] . مقدمهي كتاب القضاء (ميرزاي رشتي)، تحقيق: سيد احمد حسيني، ج 1، ص 9.
[5] . نقل از: حاج فتح الله صوفي.
[6] . زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص 262.
[7] . گنجينه دانشمندان، شيخ محمد رازي، ج 5، ص 174.
[8] . اعيان الشيعه، علامه سيد محسن امين، ج 9، ص 149.
[9] . زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص 262 و 95.
[10] . مرگي در نور، عبدالحسين كفايي، ص 82 و سيماي فرزانگان، رضا مختاري، ج 3، ص 266.
[11] . اعيان الشيعه، ج 4، ص 559.
[12] . سيماي فرزانگان، ج 3، ص 274.
[13] . ر. ك: تاريخ منتظم ناصري، محمد حسن اعتماد السلطنه، ج 2، ص 1223.
[14] . اعيان الشيعه، ج 4، ص 559. و مردان علم در ميدان عمل، سيد نعمت الله حسيني، ج 193.
[15] . تاريخ روابط ايران و عراق، مرتضي مدرسي، ص 208.
[16] . مجله نور علم، جامعه مدرسين حوزهي علميه قم، ش 42. نقل از پندهايي از رفتار علماي اسلام، ص 65.
[17] . نقل از حضرت آية الله سيد موسي شبيري زنجاني، از شيخ عزالدين زنجاني از پدرش.
[18] . نقش مجتهد فارس در نهضت تنباكو، محمد رضا رحمتي، ص 62 و ر. ك: وقايع اتفاقيه، به كوشش سعيدي سيرجاني، ص مكرر.
[19] . نقباء البشر، شيخ آقا بزرگ تهراني، ج 1، ص 358 و 359.
[20] . ريحانة الادب، محمد علي مدرس تبريزي، ج 2، ص 308.
[21] . معارف الرجال محمد حرزالدين، ج 1، ص 204.
[22] . نقل از خانم عزت صوفي دختر آيت الله شيخ اسحاق رشتي.
آيت الله شيخ عبدالله فاضل قندهاري
(1227-1312هـ ق)
عالم مجاهد، مجتهد مصلح، نويسنده محقق، شاعر فاضل و منادي وحدت، آيت الله ملا عبدالله فاضل قندهاري از دانش مندان برجسته اما گمنام و مظلوم افغانستان است. او مرد قلم و شمشير بوده و به خوبي توانست، علم و عمل، مجاهدت و اصلاح، ترويج تشيع و ايجاد وحدت ميان شيعه و سني را در خود جمع كند. وي از نوادري بود كه فضايل بسياري داشت و شرح ابعاد زندگاني پرفراز و نشيب و افتخار آميز او در قالب يك مقاله بلكه يك كتاب ميسور نيست و ما در اين جا به خلاصه آن چه از منابع متعدد به دست ميآيد اكتفا ميكنيم.
او فرزند ملا نجم الدين قندهاري در سال 1227 قمري در شهر قندهار چشم به جهان گشود.
ملا نجم الدين كه از علماي معروف و مرجع شيعيان قندهار و اطراف آن بود، نخستين و آخرين استاد فرزندش بوده است. آقاي فاضل قندهاري رشتههاي علوم گوناگون از قبيل كلام، حكمت، فقه، اصول و اخبار را نزد وي آموخت تا به گرفتن اجازه اجتهاد از وي نايل شد. البته در طول دوران تحصيل، برخي از كتابهاي ادبي و منطق را در نزد برخي علماي اهل سنت قندهار نيز تلمذ كرد.
وي پس از به پايان رساندن تحصيل، به نشر دانش و پراكندن بينش و بيداري پرداخت. علاوه بر اهالي تشيع قندهاري پيروان تسنن آن شهر و اطراف را نيز زير چتر تبليغاتي خود قرار داد:
لواي ترويج فضايل و نشر دلايل برافراشت... او را با قضات و علماي اهل سنت در باب عقيدت و اثبات طريقه حقه اثنا عشريه حكايات و رواياتي است كه در همه بعون الله الغالب فايق آمده و بدان وسيله جمعي كثير به شرف تشيع مشرف شدهاند و خود آن جناب برخي از آن فقرات را در كتاب مسمي به خوان الوان نظماّ و نثراّ ايراد فرموده...
در سال 1255 قمري كه انگليسيها قندهار را اشغال كردند او در قندهار بود. پس از سه سال كه از اين واقعه گذشت براي متحد كردن فرق شيعه و سني ساكنين كابل در قيام آنان بر ضد انگليسيهاي اشغالگرع به كابل رفت، تبليغات او مؤثر واقع شد و وحدت نظرميان آنان ايجاد شد و به دستياري يكديگر در سال 1257 مردم كابل، جلال آباد و غيره به رهبري و پيشوايي سردار محمد اكبر خان عليه انگليس قيام كردند و در اين شورش در ظرف مدت كمي شانزده هزار تن انگليسي را از پاي درآوردند و آنان را قتل عام كردند.
در سال 1270 قمري امير دوست محمد خان به موجب قرار داد و عهد نامهاي با انگليسيها صلح كرد و براي اين كه دوباره شورش بر ضد انگليسيها روي ندهد، بسياري از مخالفان آنان را به اطراف و اكناف تبعيد كرد.
از جمله شخصيتهايي كه به خواست انگليس به دست امير دوست محمد خان تبعيد شد و انگليس وجود وي را در افغانستان براي منافع خويش در هند و افغانستان خطرناك تشخيص داد، مرحوم فاضل قندهاري بود. وي مشهد را براي اقامت دائمي خود برگزيد و در سال 1271 قمري وارد آن شهر شد.
وي تا آخر عمر در آن جا زيست. در اين مدت به عبادت و توسل و موعظه به ويژه در ماه مبارك رمضان و نيز تحقيق و تأليف پرداخت. او كه در علوم معقول و منقول مسلط و استاد بود و طبع شعر نيز داشت، در زمينههاي گوناگون به تأليف و خلق آثار پرداخت. آقا ميرزا عبدالرحمان مدرس مينويسد:
«البحر الالمعي و الفاضل اللوذعي النحرير الجامع، العالم البارع، سالك سبيل الحق الي الله الجامع مولانا عبداللله- دامت افاداته و افاضاته- ازهد علماي عصر و اورع فقهاي دهر، جامعه معقول و منقول و جاوي فروع و اصول و از نهايت تقوئي و پرهيزكاري غالب در گوشه منزل متواري است و آن جناب معروف است به قندهاري.»[1]
اين گواهي كسي است كه نسبت به بسياري از تراجم نگاران و شرح حال نويسان ديگر كه ترجمه او را آوردهاند، به او نزديكتر و آشناتر بوده است.
شيخ آقا بزرگ تهراني برخلاف ميرزا عبدالرحمان ياد شده و برخي شرح نگاران ديگر معتقد است كه نامبرده علاوه بر تحصيل و تعلم در شهر قندهار و نزد اساتيد شيعه و سني آن شهر، به عراق مسافرت كرده در حوزه علميه، نجف از محضر عالمان بزرگ همچون خاتم الفقها شيخ مرتضي انصاري، سيد محمد باقر شفتي اصفهاني ( معروف به حجة السلام ) و ساير بزرگان آن حوزه مبارك استفاده كرده است. ايشان در ادامه درباره شخصيت وي مينويسد:
او در علوم اسلامي تسلط فراوان يافته به مقام بلند نايل آمد، او عالمي جامع و ذوفنون بود و در هر علمي يد طولي و معرفت عظمي- چنان كه ميگويند- داشت. پس از مهاجرت به ايران، در مشهد امام رضا (ع) ساكن شد و از بزرگترين دانش مندان و مشهورترين مدرسان و مهمترين رهبران و بارزترين مراجع عامه آن شهر بود و داراي مدرسهاي آباد، نقش فراوان و شاگر بسيار بود. شاگردان وي از دروس فقه، اصول، حديث، تفسير، كلام، عقايد، حكمت، تاريخ، ادبيات و جز اينها، استفاده ميكردند. برخي شاگردانش نقل ميكردند كه او همواره ميگفت كليدهاي علوم در دستم و چهار صد جلد از كتابهاي عامه در گنجينه خاطرم هستند... او عمر طولاني در طاعت خدا، نشر علم و فضيلت سپري كرد. من اواخر عمر او را در سفرم به مشهد درك كردم؛ اما به دليل بيماري وي، توفيق ديدارش نصيبم نشد.
نويسنده ديگري درباره وي مينويسد: او عالمي بزرگ، فقيه و اصولي ماهر مؤلفي متتبع و از اساتيد فقه و اصول است. وي به نجف اشرف مهاجرت كرد و نزد شيخ انصاري و معاصران هم پايه وي به تلمذ پرداخت. تا اين كه در علوم اسلامي تسلط كامل و مقام ارجمند به دست آورد. او دانشمند جامع و ذوفنون بود و در هر دانشي يدي طولا و در هر فني، شناخت والا داشت... در فقه، اصول، حديث، تفسير، كلام، عقايد حكمت، تاريخ و ادبيات به افاده ميبرداخت.مؤلف نجوم السماء به نقل از المآثر مينگارد: در المآثر مذكور است كه مشايخ و كبراي علماي عصر است و تأليفات بسيار و تصانيف نغز دارد.
آثار نغز آن مرحوم كه در مطلع الشمس و منابع ديگر آمده است عبارتند از:
1. حل العقال
2- البرهان
3- كحل الطرف
4- الفوائد البهيه
5- ترجمه تفسير العسكري
6- خوان الوان
7- الهداية في تفسير آية الولاية
8- الرد علي النصاري
9- شرح مشكاة الانوار
10- تحرير الاصول
11- تذكرة العلماء
12- دلالة السالكين
13- ديوان شعر.
يكي از نويسندگان معاصر نوشته است: نامبرده علاوه بر اين كه جامع معقول و منقول بود طبع شعر نيز داشته است. در اوايل مهجور تخلص ميكرد و در اواخر، وصال را براي تخلص خويش اختيار نمود.
سرانجام اين عالم رباني پس از 85 سال تلاش، تبليغ، تأليف و تدريس، در شب جمعه اول جمادي الثاني، سال 1312 قمري در شهر مشهد وفات يافت و در حرم امام رضا (ع) در دارالضيافه دفن شد.
سپيدة سيادت
روزهاي ماه «ذيحجه» 1321 ق. يكي پس از ديگري ميگذشت و دلهاي شيفتگان بيت الله در هواي حرم الهي «لبيك شوق» سر ميداد. ياد عرفات و نام مشعر عطش ديدار به جانها داده بود.
ناگاه «كعبة كرامت الهي» زيبا چهرهاي نوراني را در آغوش پدر و مادري مهربان نهاد. گويي بار ديگر «زمزم» لطف خداوندي رخ نشان داده است.
آري طفلي ديده به جهان گشود كه نور سيادت بر سيماي بلورينش آيندهاي روشن را خبر ميداد. نام او را «محمد حسين» نهادند و آن را به تبرّك نام «جدّ و فرزند» ماية بركت شمردند. زيرا خاندان محمد حسين، خانوادهاي اصيل بود كه هماره بيرق بزرگي در دست داشته و شهر تبريز لبريز از نام آنان بوده است.
«سراج الدين عبدالوهاب» جد معروف اوست كه با وساطت وي، نبرد خونين دولت ايران و عثماني، در سال 920 قمري پايان يافت و «مرحوم ميرزا محمد تقي قاضي طباطبايي» شخصيت ديگري است كه از قرنها پيش تاكنون شرافت و بزرگواري را از آن خاندان بزرگ قاضي طباطبايي تبريز كرده است.
طفوليت و توفان حوادث -
دوران كودكي «محمد حسين» با توفان حوادث و بلا همراه بود. بيش از پنج بهار از عمر عزيزش نگذشته بود كه مادري مهربان و با فضيلت را از دست داد. بغض غم و اندوه بيمادري او را رها نكرده بود كه گرد يتيمي بر وجودش سنگيني كرد و از ديدن روي پدر محروم شد. همراه با برادر كوچكتر خود تنها ماند اما هماره دست لطف خداوندي سايهبان مرحمتي بر سر او بود. مدت زيادي از تحصيل او نميگذشت كه علاوه بر قرآن مجيد، كتابهاي گلستان، بوستان، اخلاق مصوّر، تاريخ معجم، ارشاد الحساب، نصابْ الصبيان و ديگر كتابهاي متداول در مدارس آن روز را فرا گرفت.
صرف و نحو و معاني و بيان را نزد استاد خويش مرحوم شيخ محمد علي سرابي آموخت و پس از آن با گامي بلند و همتي فراتر، سطوح عالي در فقه، اصول، فلسفه و كلام را در زادگاه خود نزد اساتيد آن خطّه تحصيل كرد. روح لطيف او، ذوقي هنري به وي بخشيده بود. دستمايهاي كه با كمك آن توانست خوشنويسي را در اوان عمر خود از آقا ميرزا علي نقي بياموزد.
با سپري شدن ايام تلخ و ناكامي طفوليّت، شكوفههاي رشد و تكامل بر شاخسار وجود سيد محمد حسين نمايان شد. وي از سال 1297 ش. تا 1304 علوم بسياري آموخت. در اين مدت، تمامي درسهاي مربوط به سطح را فراگرفت و با شور و شوق بسياري كتابهاي مربوط به ادبيات، فقه، اصول، كلام و معارف اسلامي را آموخت.
او خود از روزگار تحصيل خود چنين بازگو ميكند:
«در اوايل تحصيل كه به نحو و صرف اشتغال داشتم علاقة زيادي به ادامة تحصيل نداشتم و از اين روي هر چه ميخواندم نميفهميدم... پس از آن يك بار عنايت خدايي دامنگيرم شده، عوضم كرد. در خود يك نوع شيفتگي و بيتابي نسبت به تحصيل كمال حس نمودم؛ به طوري كه از همان روز تا پايان تحصيل كه تقريباً هيجده سال طول كشيد هرگز نسبت به تعليم و تفكر، احساس خستگي و دلسردي نكردم و زشت و زيباي جهان را فراموش كردم... در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگي، به حداقل ضروري قناعت نموده، باقي را به مطالعه ميپرداختم بسيار ميشد ـ به ويژه در بهار و تابستان ـ كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه ميگذراندم...»[1]
عشق و شور به تحصيل و تكامل استاد را بر آن داشت كه از شهر خويش رو به سوي، سيناي اسرار «نجف اشرف» هجرت كند. تااز شراب عشق علي ـ عليه السلام ـ جامي نوشيده و طريق معرفت و راه رستگاري را بهتر و بيشتر بپيمايد.
با اولين نگاه به قبّه و بارگاه امير المؤمنين آخرين كلام خويش را زده و ميفرمايد:
«يا علي! من براي ادامة تحصيل به محضر شما شرفياب شدهام ولي نميدانم چه روشي پيش گيرم... از شما ميخواهم كه در آن چه صلاح است، مرا راهنمايي كنيد».
چند روزي نميگذرد كه نصر الله و ياري الهي به دست مولاي متقيان به سوي استاد ميآيد. شخصيت وارستهاي چون حاج ميرزا علي آقا قاضي ـ قدس سره ـ به سراغ وي آمده و خطاب به او اين گونه ميگويد:
«كسي كه به قصد تحصيل به نجف ميآيد؛ خوب است علاوه بر تحصيل، از فكر تهذيب خود غافل نماند.»
كيمياي وجود مرحوم قاضي، روح و روان استاد را دگرگون كرده و برنامهاي روشن و نوراني براي آيندة او ترسيم ميكند. از آن روز كتابي ديگر از زندگي استاد فرزانه باز ميشود كه صفحة آغازين آن با اين جمله شروع ميگردد:
علم نبود غير «علم عاشقي» ما بقي تلبيس ابليس شقي[2]
طلوع عشق و انديشه
مفسر فرزانه مدت يازده سال در كنار مرقد نور آفرين امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ كسب علم كرده وي خوشه چين زبر دست بود كه بيشترين استفاده را از فرصت فراهم آمده نمود. فقه، اصول، فلسفه، رياضيات، رجال را از محضر اساتيدي والا مقام فرا گرفت. بزرگاني چون: آية الله نائيني، سيد ابو الحسن اصفهاني، سيد حسين بادكوبهاي، سيد ابو القاسم خوانساري، حجت، حاج ميرزا علي ايرواني و ميرزا علي اصغر ملكي.
سر سلسلة اساتيد ايشان مرحوم قاضي است. شخصيتي كه «سيد محمد حسين» را «علامه» كرد و جام وجود اين انسان پاك را جرعههاي حيات ابدي و معنويت جاودانه بخشيد. مرحوم علامه پيرامون استاد خود مرحوم قاضي چنين ميفرمايد:
«ما هرچه داريم... از مرحوم قاضي داريم. چه آن چه را كه درحال حياتش از او تعليم گرفتيم و از محضرش استفاده كرديم و چه طريقي كه خودمان داريم و از مرحوم قاضي گرفتهايم.»
بازگشت به تبريز
دست تقدير، رجعت فرزانة انديشمند را رقم زد. پس از سالها اندوختن معارف ناب، در سال 1314 ش. مجبور به بازگشت به زادگاه خويش گرديد. دوران تلخ كامي و غربت از مهد علم و دانش از اين زمان شروع شد اما مدتي نگذشت كه لطف خفيّ الهي خود را از سراپردة حكمت خداوندي نشان داد. كار تدريس و تحقيق شروع شد و اولين غنچههاي «الميزان» با نمودي در «بحار الانوار» بر شاخسار علامه روييد.
هجرت به قم -
دوران ده سالة اقامت علامه در تبريز همراه با تدريس و تأليف سپري شد و فصلي جديد از حيات وي را فراهم كرد. تا اين كه «فيض روح القدس» بار ديگر مدد فرمود و با آمدن چنين آيهاي در استخاره، علامه راهي قم گرديد:
«هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً»[3]
(در آن جا، ياري به خداي حق تعلق دارد. اوست بهترين پاداش و بهترين فرجام)
و آن روز حوزة علميه قم از ضربات سهمگين رضا خان، رهايي يافته بود و با حضور آيات و مراجع بزرگواري چون آية الله بروجردي انسجام بيشتري پيدا كرده بود، فرصتي طلايي فراهم آمده بود تا علامه طباطبايي، نيازهاي جامعه را سنجيده و بر طبق آنها، برنامهاي منظم و كارآمد تنظيم كند. تفسير و فلسفه درسهايي بود كه ـ براساس احساس وظيفة علامه ـ شروع شد و تعجب بسياري را برانگيخت چرا كه تدريس تفسير دانشي به دور از تحقيق تلقي ميشد اما پشتكار و اخلاص علامه كار را بدان جا رساند كه «الميزان» حاصل سالهاي تلاش و تدريس گرديد.
درس فلسفه نيز در آن عصر خوشنام نبود. از اين رو تلاشهاي بسياري در تعطيل اين درس انجام ميشد اما رفتار مؤدبانه استاد و برخورد مهربانانة آية الله العظمي بروجردي ابرهاي تيرة سوء تفاهمها را كنار زد و سعايتها را بياثر نمود.[4]
به هر روي تشكيل جلسات عمومي و خصوصي اين عالم فرهيخته و حضور شاگردان انديشمندي چون آية الله مطهري باعث نقد و بررسي فلسفههاي غربي ـ مخصوصاً ماترياليسم ديالكتيك ـ گرديد و آثار و بركات جاودانهاي در تدوين كتب فلسفي به همراه خود آورد.
... هر روز كه سپري ميشد ابعاد علمي و چهره چشمگير علامه بيشتر از گذشته نمايان ميشد. شعاع شخصيت اين استاد فرزانه به داخل كشور محدود نگرديد، بلكه انديشمندان بسياري را به سوي خويش كشاند و در تمام ابعاد اسلام به بحث و گفتگو با آنان منجر شد. اين عظمت بدان جا انجاميد كه دولت آمريكا توسط شاه ايران از علامه دعوت رسمي كرد تا در دانشگاههاي آن كشور «فلسفة شرق» را تدريس نمايد! روح بلند و بينش كم نظير علامه دست رد به آن همه اصرار زد. او زندگي محقّرانه در قم و جلسات درس با طلاب و تربيت شاگرداني فاضل را بر تمامي ظواهر فريبا ترجيح ميداد.[5]
يادگارهاي ماندگار
«انبوه دانش» و «كيمياي ايمان» علامه آثاري گرانبها و جاودانه بسان مشعلي فروزان فرا راه دانش پژوهان آفريد كتابهايي چون:
1. تفسير الميزان
دائرة المعارفي از معارف و در بردارندة بحثهاي اعتقادي، تاريخي، فلسفي، اجتماعي و... با تكيه بر قرآن كريم. اثري سترگ كه استاد شهيد مطهري 60 سال يا 100 سال ديگر زمان درك عمق و ارزش اين كتاب ميداند.[6] اين كتاب ثمرهاي كم نظير از بيست سال تلاش شبانه روزي علامه است. نقطة آغازين اين تأليف به بركت غور و ژرف نگري در روايات بحار الانوار بود علامه سبك اين تفسير را از مرحوم قاضي آموخت و در قم عملي ساخت.
2. بداية الحكمة
كتابي كه يك دوره تدريس فشردة فلسفه براي دوستداران علوم عقلي در قم و سپس دانشگاههاي كشور گرديد.
3. نهاية الحكمة
اين اثر براي تدريس فلسفه با توضيحي بيشتر، عمقي افزونتر و سطحي عاليتر تدوين شده است.
4. اصول فلسفه و روش رئاليسم
بينش علامه پيرامون نظرات ماديون و ماترياليستها باعث فراهم آرودن اين اثر گرديد بركت اين كتاب موجب هدايت بسياري از جوانان مسلمان و نجات آنان از هلاكت كفر و الحاد شد.
اثري كه پاورقيهاي استاد مطهري عنايتي افزون بدان بخشيده است.
5. حاشيه بر كفايه
كتابي اصولي پيرامون قوانين استنباط است كه به تازگي چاپ شده است.
6. شيعه در اسلام
دورهاي كامل از اعتقادات و معارف شيعه در اين اثر نفيس به چشم ميخورد.
7. مجموعه مذاكرات با پروفسور هانري كربن
او كه محققي فرانسوي است پيرامون چگونگي شيعه و مباحث اعتقادي و... مذاكراتي با علامه داشته كه در اين كتاب وجود دارد.
8. خلاصة تعاليم اسلام
خلاصة آن چه هر مسلمان متعهد بايداز آن آگاهي داشته و خود را بدان زينت دهد، در اين اثر بيان شده است.
9. روابط اجتماعي در اسلام
انسان و اجتماع و رشد اجتماعي او، پاية زندگي اجتماعي، آزادي در اسلام و... مباحثي است كه در اين كتاب بدانها پرداخته شده است.
10. بررسيهاي اسلامي
مجموعهاي است زرّين از مقالات استاد كه بسان دائرة المعارفي از معارف ناب اسلامي جمع آوري شده است.
11. آموزش دين
كتابي با قلم روان و مطالبي لازم و ضروري است كه براي دانش آموزان نوشته شده است.
12 و 13 و 14. رسالة انسان قبل از دنيا، در دنيا و بعد از دنيا
اين كتاب كه اكنون با نام «انسان از آغاز تا انجام» ترجمه شده است مباحثي مفيد از عوالم سه گانة ماده، مثال و عقل مطرح كرده و پيرامون شبهات و دغدغه خاطر جوانان مطالبي بسيار مفيد و لازم ارائه كرده است.
15 تا 41.
رسالههايي گوناگون دربارة قوه و فعل، صفات، افعال الله، وسائط، نحو، صرف،... اين مجموعه 26 رساله است كه بنا به ضرورت و نياز جامعه توسط علامه نگاشته شده است.
42. ديوان شعر فارسي
مجموعهاي از اشعار چشمگير و عميق علامه كه طي ساليان متمادي سروده شده است.
43. سنن النبي
سيره و روش رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ در بين مردم و همراه خانواده در اين اثر به چشم ميخورد.
44. لبْ اللباب
مجموعة درسهاي اخلاق استاد كه از سالهاي 1368 تا 1369 قمري براي برخي از فضلاي حوزة قم بيان فرمودهاند.
45. حاشيه بر اسفار
نظرات استاد فرزانه علامة طباطبايي بر اسفار در اين كتاب جمع آوري شده است.[7]
شاگردان
«هماي همت» علامه، باعث تربيت «مه گونههايي» شده تا آن گاه كه خورشيد وجودش رخ در نقاب خاك ميكشد، اينان چون ماهتاب هدايت نور افشاني كنند.
شاگردان علامه، دهها نفر از بزرگان و فرهيختگان كنوني در حوزههاي علميه ميباشند كه به تني چند از آنان اشاره ميشود.
حضرات آيات و حجج اسلام:
1. شهيد مرتضي مطهري 2. شهيد سيد محمد حسيني بهشتي 3. امام موسي صدر 4. ناصر مكارم شيرازي 5. شهيد محمد مفتح 6. شيخ عباس ايزدي 7. سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي 8. عز الدين زنجاني 9. محمد تقي مصباح يزدي 10. ابراهيم اميني 11. يحيي انصاري 12. سيد جلال الدين آشتياني 13. سيد محمد باقر ابطحي 14. سيد محمد علي ابطحي 15. سيد محمد حسين كاله زاري 16. حسين نوري همداني 17. حسن حسن زادة آملي 18. سيد مهدي روحاني 19. علي احمدي ميانجي 20. عبدالله جوادي آملي و...
جلوههاي جاودانه -
)داستانهايي از زندگاني علامه(
علامه طباطبايي اين عالم سترگ و تابناك، چهرهاي الهي بود كه با دو بال قرآن و عترت پرواز كرد. به بلنداي جاودانگي و ابديت رسيد و براي هميشه اسطورهاي شكوهمند گرديد. در اين فرصت بر آنيم تا گوشههايي از زندگي سراسر روشن او را ياد آور شويم:
الف. ارادت به اهلبيت ـ عليهم السلام ـ
استاد هفتهاي يك بار ـ حداقل ـ به حرم حضرت معصومه ـ عليها السلام ـ مشرف ميشد. پياده ميرفت و در بين راه اگر پوسته پرتقال يا خيار و موز ميديد با ته عصا آن را از مسير مردم كنار ميزد. در ايام تابستان غالباً به مشهد مقدس مشرف ميشد. شبها به حرم امام رضا ـ عليه السلام ـ رفته، در بالاي سر مينشست و با حال خضوع و خشوع به دعا و زيارت ميپرداخت. به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمه ـ عليهم السلام ـ علاقة بسياري داشت و با كمال ادب و احترام از آنها نام ميبرد، در مجالس روضه خواني شركت ميكرد و براي مصايب اهل بيت شديداً اشك ميريخت.»[8]
«علامه در ماه رمضان روزة خود را با بوسه بر ضريح مقدس حضرت معصومه ـ عليها السلام ـ افطار ميكرد، ضريح مقدس را ميبوسيد سپس به خانه ميرفت اين ويژگي اوست كه مرا به شدت شيفتة ايشان نموده است.»[9]
«فعاليتهاي شبانه روزي علمي، او را از توسل در عرض ادب به پيشگاه مقام رسالت و ولايت باز نميداشت. ايشان موفقيت خويش را مرهون همين توسلات ميدانست. و آن چنان به سخنان معصومين احترام ميگذاشت كه حتي در برابر روايات مرسل و ضعيف السند هم به احتمال اين كه از بيت عصمت صادر شده است، رفتار احتياط آميزي داشت. و بر عكس كوچكترين سوء ادب و كژ انديشي را نسبت به اين دودمان پاك و مكتب پر افتخار تشيع قابل چشم پوشي نميدانست...»[10]
«آن گاه كه نام يكي از معصومين ـ عليهم السلام ـ برده ميشد اظهار تواضع و ادب در سيماي ايشان مشهود ميشد و نسبت به امام زمان ـ عليه السلام ـ تجليل خاصي داشته مقام و منزلت آنها و حضرت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و حضرت صديقه كبري ـ عليها السلام ـ را فوق تصور ميدانستند. يك نحو خضوع و خشوع واقعي نسبت به آنها داشته و مقام و منزلت آنان را ملكوتي ميدانستند».[11]
ب. شرح صدر علامه
يكي از شاگردان ايشان كه مدت سي سال با استاد مأنوس بوده، پيرامون خصوصيات اخلاقي آن عالم فرزانه چنين نوشته است:
«علامه انساني وارسته، مهذب، خوش اخلاق، مهربان، عفيف، متواضع، مخلص، بي هوا و هوس، صبور، بردبار، شيرين و خوش مجلس بود. من در حدود سي سال با استاد حشر و نشر داشتم... به ياد ندارم كه در طول اين مدت حتي يك بار عصباني شده باشد و بر سر شاگردان داد بزند يا كوچكترين سخن تندي يا توهين آميزي را بر زبان جاري سازد. خيلي آرام و متين درس ميگفت و هيچ گاه داد و فرياد نميكرد، خيلي زود با افراد انس ميگرفت و صميمي ميشد. با هر كس حتي كوچكترين فرد طلاب چنان انس ميگرفت كه گويا از دوستان صميمي اوست... گاهي كه به عنوان استاد مورد خطاب قرار ميگرفت ميفرمود: «اين تعبير را دوست ندارم، ما اين جا گرد آمدهايم تا با تعاون و هم فكري، حقايق و معارف اسلامي را دريابيم» استاد بزرگوار بسيار مؤدب بود به سخنان ديگران خوب گوش ميداد، سخن كسي را قطع نميكرد و اگر سخن حقي را ميشنيد تصديق ميكرد، از مباحثات جدلي گريزان بود ولي به سؤالها، بدون خودنمايي پاسخ ميداد.»[12]
يكي از شخصيتهاي ماركسيست با علامه به بحث و گفتگو نشسته بود و سرانجام موحد و مسلمان گرديد هنگامي كه يكي از دوستان او پيرامون مناظره و گفتگوي دوست خود با علامه پرسش كرد، وي شخصيت علامه را اين گونه باز گو ميكند:
«آقاي طباطبايي مرا موحد كرد. هشت ساعت ما با هم بحث كرديم. يك كمونيست را الهي و يك ماركسيست را موحد كرد او حرف توهين آميز هر كافري را ميشنيد و نميرنجيد و پرخاش نميكرد.»[13]
ج. آينة اخلاص
استاد جعفر سبحاني روحيات علامه را چنين توصيف ميكند:
«ما با اين كه با ايشان انس بيشتري داشتيم يك بار هم به خاطر نداريم كه مطلبي را به عنوان تظاهر به علم ياد آور شود يا سخن را سؤال نشده از پيش خود مطرح كند.»[14]
هنگامي كه يكي از علماي حوزة علميه قم از تفسير عظيم الميزان در حضور ايشان تعريف ميكند، علامه با نيم نگاهي به او ميفرمايد:
«تعريف نكن كه خوشم ميآيد و ممكن است خلوص و قصد قربتم از بين برود».[15]
و آن گاه كه يكي از اساتيد انديشمند حوزه رسالة امامت خود را براي نظريابي خدمت علامه ميدهد، ايشان پس از مطالعه ميفرمايد:
«چرا دعاي شخصي كرديد؟ (بارالها توفيق فهم ايات الهي را به اين جانب مرحمت بفرما) چرا در كنار سفرة الهي ديگران را شركت ندادي... تا آن جايي كه خودم را شناختم، دعاي شخصي در حق خودم نكردم.»[16]
د. تعبد و بندگي
استاد فرزانه، مرحوم علامه از مرز مراعات واجبات و مستحبات پا فراتر گذارده و خود را مقيد به ترك اولي كرده بود و هميشه ذكر الهي بر لب داشت و هيچ گاه از توجه به پروردگار غافل نميشد.
«اخلاق ايشان اخلاقي قرآني بود، گويا اخلاقش «قرآن» بود. هر آيهاي كه خداوند در قرآن نصب العين انسان كامل ميداند ما در حد انساني كه بتواند مبين و مفسر قرآن باشد در اين مرد بزرگ مييافتيم. مجلس ايشان، مجلس ادب اسلامي و خلق الهي بود و ترك اولي در ايشان كمتر اتفاق ميافتاد. نام كسي را به بدي نميبرد. بد كسي را نميخواست وسعي ميكرد خير و سعادت همگان را مسئلت كند.»[17]
طهارت باطن استاد زبانزد خاص و عام بود. بسياري از شبها را تا صبح به عبادت و بيتوته ميپرداخت. در ماه مبارك رمضان فاصلة بين غروب آفتاب تا سحر را به تهجد ذكر مشغول بود.
هـ . اخلاق علامه در منزل
دختر استاد چگونگي برخورد پدر خود را با اطرافيان اين گونه بيان ميكند:
«اخلاق و رفتار ايشان در منزل «محمدي» بود. هرگز عصباني نميشد و هيچ وقت صداي بلند ايشان را در حرف زدن نشنيديم. در عين ملايمت، بسيار قاطع و استوار بودند و مقيد به نماز اول وقت، بيداري شبهاي ماه رمضان، قرائت قران با صداي بلند و منظم در كارها بودند. دست رد به سينة كسي نميزدند و اين به سبب عاطفة شديد و رقت قلب بسيار ايشان بود.
... بسيار كم حرف بودند، پر حرفي را موجب كمي حافظه ميدانستند. بسيار ساده صحبت ميكردند به طوري كه گاهي آدم گمان ميكرد اين يك فردي عادي و عامي است... ميگفتند شخصيت را بايد خدا بدهد با چيزهاي دنيوي هرگز انسان شخصيت كسب نميكند... آرام و صبور با مسائل برخورد ميكردند. با اين كه وقت زيادي نداشتند ولي طوري برنامه ريزي ميكردند كه روزي يك ساعت بعد از ظهرها در كنار اعضاي خانواده باشند... رفتارشان با مادرم بسيار احترام آميز و دوستانه بود هميشه طوري رفتار ميكردند كه گويي مشتاق ديدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافي بين آن دو نديديم... آن دو واقعاً مانند دو دوست با هم بودند. در خانه اصلاً مايل نبودند كارهاي شخصيشان را كس ديگري انجام دهد... ايشان براي بچهها مخصوصاً دخترها ارزش بسياري قائل بودند. دخترها را نعمت خدا و تحفههاي ارزندهاي ميدانستند. هميشه بچهها را به راستگويي و آرامش دعوت ميكردند. دوست داشتند آواي صوت قرآن در گوش بچهها باشد. براي همين منظور قرآن را بلند ميخواندند و به مؤدب بودن بچه اهميت ميدادند و رفتار پدر و مادر را به بچهها مؤثر ميدانستند. دربارة مادرم ميفرمود: اين زن بود كه مرا به اين جا رساند. او شريك من بوده است و هر چه كتاب نوشتهام نصفش مال اين خانم است».[18]
و. شناخت مقتضيات زمان و مكان
«توجه به جهان اطراف» و بررسي «وضعيت حال و آينده» از نشانههاي بارز استاد والا مقام، مرحوم علامه طباطبايي است ايشان در سالهاي دهة 20 و 30 نقش حساس در هدايت جامعه داشت. با هجوم شبهات دشمنان، سلاح قلم به دست گرفته و كاري كارستان ميكرد. فلسفه مادي و افكار غربي را پوچ و بيمقدار جلوه داد و حساسيتهاي زمان را به كار گرفت. هدايت فوج فوج جوانان كار كم نظيري بود كه «علامه» ياراي آن را داشت و به خوبي از عهدة آن بر آمد. پس از رحلت آية الله العظمي بروجردي (ره) «حكومت اسلامي» موضوع درس وي گرديد و مقالاتي در اين زمينه نگاشت و در آنها توانايي حكومت اسلامي را در ادارة جامعه و قدرت ولايت فقيه را اثبات كرد.[19]
ز. همراه با امام (ره)، همگام با انقلاب
از دير زمان ارادت و علاقة وافري بين علامه و حضرت امام خميني ـ رضوان الله عليهما ـ به چشم ميخورده است. چون هر دو از هوا و هوس به دور بودند نسبت به يكديگر احترام ميگذاشتند[20] «رابطة دوستانة آن دو بزرگوار از قديم برقرار و علامه نسبت به حضرت امام احترام قائل بود. نسبت به انقلاب نظر مساعد داشت و از مسائل سياسي با اطلاع بود. وي نسبت به اوضاع جامعه بسيار ناراضي و از شاه و رژيم او منزجر بود.
يك بار به ايشان گفته شد كه شاه تصميم گرفته است دكتراي فلسفه به شما بدهند. ايشان خيلي ناراحت شدند و اعلام كردند به هيچ وجه تن به قبول چنين چيزي نخواهند داد... و در پايان از اصرار زياد ـ رئيس دانشكده الهيات آن زمان ـ گفتند: «من از شاه هيچ ترسي ندارم و حاضر به قبول دكتري نيستم.»[21]
ح. جلوههاي هنري و ادبي علامه
خط نستعليق و شكستة علامه از بهترين و شيواترين انواع خط بود. گاهي استاد از روزهايي كه با برادرش در تبريز در دامنة كوههاي اطراف از صبح تا به غروب به نوشتن خط مشغول بودند، ياد ميكرد. خطهايي كه تعجب ايشان را بر ميانگيخت و يا سخن از زماني ميكردند كه علاقة بسياري به نقاشي داشتند و تمام پول و وقت خود را صرف خريد كاغذ و نقاشي بر آنها مينمودند.
از جمله جلوههاي ديگر استاد؛ تجلي ايشان در آينة شعر است. اشعار بسيار ارزشمند و چشمگيري كه توسط علامه سروده شده و سر آمد گرديده است. «مرا تنها برد» و «پيام نسيم» و «هنر عشق» از جمله اشعار گران سنگي است كه از علامه باقي مانده است.
وفات -
... سرانجام پس از 81 سال و 18 روز عمر با بركت و زندگي پرتلاش، روح پاك و الهي آن حكيم عارف و مفسر وارسته به ديار قدسي و ملكوت رهسپار شد.
آري در 18 محرم 1402 قمري (24 آبان 1360 شمسي) غبار غم و بيرق ماتم در سراسر ميهن اسلامي بر پا شد و دلهاي پاك انديشمندان و بزرگان عرصة علم و دانش غرق اندوه گرديد. حضرت امام خميني ـ قدس سره ـ ضمن اظهار هم دردي، با برپايي مجلس ختم براي مرحوم علامه اين ضايعة اسفناك را تسليت گفتند. و در پي آن ديگر مراجع و شخصيتهاي علمي، مذهبي و اجتماعي چون آية الله العظمي گلپايگاني ـ قدس سره ـ ، آية الله خامنهاي و جامعة مدرسين حوزه علميه قم در اين ماتم جانكاه به سوگ نشسته و مراسم بسياري برپا كردند. شاگردان و ديگر ارادتمندان چشمة فياض الهي با سرودن اشعاري پر بها، غم و اندوه خود را بيان نمودند. و ديگر اقشار مردم ياد و خاطره آن اسوة جاودانه و مرد الهي را گرامي داشتند.[22]
رحمت الهي و درجات خداوندي نصيب هميشة او باد.
احمد لقماني
[1] . يادنامه علامه طباطبايي، به قلم جمعي از فضلاء و دانشمندان از شاگردان علامه، ص 53.
[2] . شيخ بهايي (رضوان الله عليه)
[3] . سوره كهف، آيه 44.
[4] . ياد نامه علامه طباطبايي، ص 142.
[5] . مهر تابان، علامه تهراني، ص 28.
[6] . رك: احياء تفكر اسلامي، استاد شهيد آية الله مرتضي مطهري.
[7] . يادنامه علامه طباطبايي، ص 191ـ212.
[8] . همان، از آيت الله ابراهيم اميني، ص 131 و 132.
[9] . مجله پيام انقلاب، 19/8/1363، از استاد شهيد آية الله مرتضي مطهري.
[10] . يادنامه علامه طباطبايي، از استاد محمد تقي مصباح يزدي، ص 137.
[11] . مهر تابان، ص 56.
[12] . ياد نامه علامه طباطبايي، از آيت الله ابراهيم اميني، ص 122ـ124 و 128.
[13] . يادها و يادگارها، آية الله جوادي آملي، ص 58 و 59.
[14] . همان، ص 59.
[15] . روزنامه جمهوري اسلامي، 23/7/1364.
[16] . يادها و يادگارها، ص 83ـ84.
[17] . همان، از آية الله جوادي آملي، ص 61.
[18] . همان، از نجمة السادات طباطبايي، ص 40ـ51.
[19] . روزنامه جمهوري اسلامي، 16/2/1369، از حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني؛ يادها و يادگارها، از آية الله جوادي آملي، ص 73.
[20] . يادها و يادگارها، از آية الله اميني، ص 89.
[21] . همان، از نجمة السادات طباطبايي، ص 52 و 53.
[22] . ياد نامه علامه طباطبايي، ص 1ـ7
حـاج مـيـرزا مـحـمـد حـسن شيرازى , معروف به ميرزاى شيرازى بزرگ , ابتدا دراصفهان تحصيل كرد و سپس به نجف رفت و در حوزه درس صاحب جواهر شركت كردو بعد از او به درس شـيـخ انـصارى رفت و از شاگردان مبرز و طراز اول شيخ شد بعد ازشيخ انصارى مرجعيت عامه يـافـت در حـدود 23 سـال مرجع على الاطلاق شيعه بود وهم او بود كه با تحريم تنباكو, قرار داد معروف استعمارى رژى را لغو كرد شاگردان زيادى در حوزه درس او تربيت شدند, از قبيل آخوند مـلا مـحمد كاظم خراسانى , سيدمحمد كاظم طباطبائى يزدى , حاج آقا رضا همدانى , حاج ميرزا حـسـيـن سـبزوارى , سيدمحمد فشاركى رضوى , ميرزا محمد تقى شيرازى و غير اينها از او اثرى كـتبى باقى نمانده است , ولى احيانا برخى از آرائش مورد توجه است در سال 1312 ه ق درگذشت 1 .
يكى از مصاديق بارز سير در تاريخ , مطالعه احوال علماى دين , به ويژه اعاظم علم و عمل در اسلام اسـت از مـيـان عـلـمايى كه در اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم هجرى به منصه ظهور رسـيده اند, نام مبارك ميرزاى بزرگ شيرازى , مرجع بلامنازع شيعه بلكه عالم اسلام , بر تارك تاريخ مى درخشد وى بزرگترين جنبشهاى نـماز جماعت ميـرزاى شيرازى در صحـن مطهر امام حسين (ع ) (البته اين عكس را به آية اللّه سيد اسماعيل صدر نيز نسبت داده اند)
مـذهبى عليه ظلم و فساد حاكم و استعمار در حال استيلا بر كشورهاى اسلامى ,من جمله ايران را پايه گذاشت نام ميرزاى شيرازى و جنبش تحريم تنباكو چنان با هم عجين شده اند كه با ياد كردن يكى , بى درنگ ديگرى در خاطر مى آيد اما زندگى پربارميرزا تنها در پى ريزى اين نهضت خلاصه نـمـى شـود, بـلـكـه شخصيت فوق العاده اين مرد بزرگ , در جاى جاى حيات طيبه او هويداست و ماجراى تنباكو تنها جلوه اى ازبركات وجودى اين مرد مقدس است .
ولادت :
روز پـانـزدهم جمادى الاولى سال 1230 ه ق در شيراز متولد و نام محمد حسن بر او نهاده شد در دوران طـفـولـيـت پـدر خـويـش را از دست داد و دائى اش سيد حسين معروف به مجد الاشراف عهده دار سرپرستى او گرديد.
تحصيلات :
ميرزا در زمانى كه فقط چهار سال و پانزده روز از عمرش مى گذشت , شروع به تحصيل نمود پس از دو سال از قرائت و كتابت فارسى فارغ گشت شش سال و نيم داشت كه به آموزش علوم تجربى پرداخت در 8 سالگى مقدمات را به پايان برد وتوسط دايى اش به بزرگترين خطيب شيراز معروف بـه مـيـرزا ابـراهـيم سپرده شد تا اواهل خطابه و منبر گردد هوش وى چنان سرشار بود كه يك صـفـحه از كتاب ابواب الجنان قزوينى را كه كتابى بس مشكل بود, دو بار مى خواند و از حفظ مـى شـد پـس ازآن كـتـب مـتـعـارف فقه و اصول را خواند و در دوازده سالگى در درس شرح لمعه شركت جست و در كنار آموختن شرح لمعه خود به تدريس آن در پانزده سالگى نيزپرداخت پس از مدتى به توصيه استادش به دارالعلم آن زمان , اصفهان شتافت و درمدرسه صدر, حجره اى گـرفـت اسـتاد بزرگوار وى در اصفهان , شيخ محمد تقى صاحب حاشيه بر معالم بود پس از فـوت شـيـخ محمد تقى به محضر درس سيدمحقق , مير سيد حسن بيدآبادى حاضر شد و قبل از بـيـست سالگى به كسب اجازه ازوى نائل آمد (اجازه در آن زمان معمولا در سه چيز بود: اجازه در امـور مربوط به ولايت فقيه , اجازه نقل حديث , اجازه در اجتهاد) ميرزا پس از ده سال تعليم و تعلم دراصـفـهـان , عزم سفر به عتبات عاليات نمود و در سال 1259 ه ق وارد كربلا شد و درس آية اللّه سيد ابراهيم صاحب ضوابط شركت جست , سپس عازم نجف شد ميرزا درنجف در حوزه هاى درس علما و اساتيدى چون صاحب جواهر, و صاحب انوارالفقاهة حاضر شد پس از فوت صاحب جواهر در مـجـالس درس شيخ بزرگوار, علا مه دهر, شيخ مرتضى انصارى شركت كرد و در نجف مقيم شد در تـعـريـف و مـدح اين مرد بزرگوار همين بس كه بارها شيخ مرتضى انصارى گفته بود: من درسم را براى سه نفر مى گويم : ميرزا محمد حسن , ميرزا حبيب اللّه , آقا حسين تهرانى .
مرجعيت و زعامت دينى :
بـه سال 1281 , شيخ مرتضى انصارى دار فانى را وداع گفت افاضل شاگردان شيخ گرد آمدند و بـه گفته ميرزاى آشتيانى , همگى بر مقدم بودن ميرزاى شيرازى اتفاق كردند ميرزا به سبب تـواضـع و خـاكسارى ابتدا از قبول اين مهم امتناع مى نمود,ولى با استماع سخنان ديگران و حكم ايشان مبنى بر وجوب تصدى اين امر از جانب استاد, ميرزا قبول نمود سال 1288 هنوز فرا نرسيده بـود كـه به زيارت خانه خدامشرف شد ميرزا در اين سفر قصد اقامت در مدينه منوره را داشت كه ايـن امـر مـيـسـرنـمـى شـود و به نجف باز مى گردد پس از آن , مجاورت مشهد امام رضا (ع ) را نيت مى كند كه آن هم ممكن نمى شود تا اينكه بالاخره در شعبان 1290 به سامرا مسافرت مى كند, و ايـن مـسـافرت همان هجرت او به سامرا است با هجرت ميرزا به سامرا,خانه علم و مركز اسلامى و مرجع مردم در امور دين و دنيا شد و خداوند متعال هم بانصرت خويش و بالا بردن مقام ميرزا, نام او را در سراسر كره ارض منتشر ساخت .
سيرت ميرزا در دوران زعامت :
در خـوش برخوردى و شيرينى گفتار, نمونه نداشت شخص در هنگام جداشدن از ميرزا در نهايت شـادمـانـى و رضايت ايشان را ترك مى گفت هيچ كس به سعه صدر او نبود حتى بر مستحق , يك كلمه زشت ادا نمى كرد خطاكار را جز به احسان پاداش نمى داد و اين همان خلق عظيمى است كه از پيامر عظيم الشان اسلام به ارث برده بود.
اخلاق او:
او از نظر اخلاق و رفتار و مسائل انسانى و معنوى , و در قيام به وظايف شرعيه ,در غايت كمال و اوج اشـتـهـار بود حكايات و نوادر بسيارى از حالات روحى و معنوى او را نقل كرده اند كه مجموع اين حـالات , او را بـه رتـبه اى از مراتب سازندگى رسانده است كه به اصطلاح علماى وقت , به او لقب مـجـدد و احـياگر مذهب را داده اند كه درراس هر قرن , يك فرد از ميان جمع اخيار و رجال عـلـمـى مـى درخشد و تجديد كننده واحياگر اصول معارف علمى و عملى مذهب مى شود (اين حديث هر چند منبع معتبرروائى ندارد, ولى در عمل و تاريخ چنين پايگاهها و محورهاى مردمى را مى توان نشان داد).
آثار و تاليفات :
بر خلاف نظر شريف استاد مطهرى , ميرزا, نوشته ها و تحريراتى در فقه واصول داشته , ولى به دليل اينكه خود آنها را ناچيز مى دانسته حاضر به انتشارشان درميان مردم نبوده است با اين حال بعضى از آنها مشاهده شده است سيد محمد تقى اصفهانى , يكى از شاگردان ميرزا نقل مى كند كه ميرزا در هنگام درس اشاره داشت كه اين مطلب را در رساله طهارت و صلوة به طور مفصل آورده ام هم ايـشـان مـى گفت كه حاج ميرزا اسماعيل شيرازى پسر عموى ميرزا, نسخه اى از رساله اجتماع الامـر والـنـهـى بـه خـط خـود مـيـرزا در اخـتـيـار دارد سيد محمد تقى باز يادآورى مى كند كـه يـادداشـتـهـايـى را كـه ديـده است , در آن سؤالات ميرزا و جوابهاى شيخ انصارى بوده , ونيز حـاشيه اى را كه بر نجاة العباد و ديگر رساله ها زده است , همگى را مشاهده كرده است تاليفات وى عبارتند از:
1 ـ كتابى در طهارت (تا مبحث وضو).
2 ـ رساله اى در رضاع و شير دادن .
3 ـ كتابى در فقه (از اول مكاسب تا آخر معاملات ).
4 ـ رساله اى در اجتماع امر و نهى .
5 ـ خلاصه اى از افادات استاد بزرگوارش شيخ مرتضى انصارى در تمام مباحث اصول .
6 ـ رساله اى در مشتق .
7 ـ حاشيه اى بر نجاة العباد.
8 ـ تعليقه اى بر كتاب معاملات آقا وحيد بهبهانى .
و اما آنچه از فتاوى و تقريرات درس آن فقيه بزرگوار گردآورى شده است :
1 ـ صد مساله از فتاواى ميرزا, توسط شيخ فضل اللّه نورى .
2 ـ مجموعه اى از فتاواى ميرزا به زبان عربى .
3 ـ مباحث درس اصول ميرزا, توسط شيخ على دزدرى .
4 ـ مباحث درس اصول , توسط سيد محمد اصفهانى .
5 ـ مباحث درس اصول و فقه , توسط ابراهيم دامغانى .
6 ـ مباحث درس اصول , توسط شيخ حسن فرزند محمد مهدى شاه عبدالعظيمى كه آن را ذخاير الاصول ناميده است .
7 ـ تقريراتى از درس ميرزا نوشته باقر حيدر.
8 ـ ترجمه كتاب معاملات آقا وحيد بهبهانى از فارسى به عربى توسط شيخ حسنعلى تهرانى (ميرزا بر اين كتاب تعليقاتى دارد).
اقدامات و اصلاحات عملى ميرزا:
امـنـيـت و آسـايش زمانى به زوار سامرا سايه گسترد كه ميرزاى شيرازى در آن ديار رحل اقامت افكند شيعيانى كه قصد زيارت آنجا را مى نمودند, به هنگام ورود وخروجشان بسيار ترسان بودند تا مـبـادا دچـار گرفتارى شوند زمانى كه ميرزا به سامرامهاجرت كرد, سامرا اهميت خود را دوباره بـازيـافـت و مـركز مهمى براى تحصيل علم و محل تجمع علماى بزرگ گرديد و اين امر تا زمان مرگ ميرزا هر روز رو به افزايش بود ميرزا اقدامات عمرانى بسيارى انجام داد مدرسه اى براى طلا ب بـنـا نـهاد كه تا هم اكنون به مدرسه ميرزا شهرت دارد مدرسه ديگرى نيز در شرق اين مدرسه وكنار آن احداث كرد بر شط سامرا پلى زد تا از چاپيده شدن مردم توسط بلم داران براى عبور مردم و وسايل و چهارپايانشان جلوگيرى كند, ولى بعد از فوت ميرزا, ازآنجا كه به منافع عده اى سودجو ضـرر وارد آمـده بـود, پـل تخريب شد و به مرور زمان از بين رفت از ديگر كارهاى ميرزا در سامرا سـاختن دو حمام , يكى مردانه و ديگرى زنانه بود ساعتى توسط ايشان خريدارى گرديد و بر بالاى باب قبله نصب شد درحرم عسكريين (ع ) تزئينات و اصلاحاتى صورت گرفت بازار بزرگى توسط ايـشـان ساخته شد حسينيه اى جهت برگزارى مراسم عزادارى امام حسين (ع ) به همت ايشان بنا شد براى بسيارى از مجاورين سامرا خانه ساخت فقرا بسيارى از اهل تسنن را انفاق نمود و زندگى آنها را به جريان انداخت در سال 1311 ه ق فتنه اى ميان اهالى سامرا و مجاورين برانگيخته شد كه بـه تهديد مجاورين از جانب اهالى انجاميدآتش فتنه از سوى عده اى از جاسوسها و دسيسه چينان كـه خـواهان جنگ ميان مسلمين و ايجاد آشوب و تفرقه بين برادران شيعه و سنى بودند, برپا شد مـيـرزا بـا كـفـايـت وتـدبـير خويش آتش فتنه را خاموش ساخت و امور مردم به مجراى طبيعى خـودبـازگـشت داد در اجراى اين مهم اجازه دخالت به هيچ كس , حتى كنسول انگلستان ووالى عثمانى بغداد نداد و به آنها پيغام داد: مساله به زودى اصلاح خواهد شد و اين حادثه كوچك تر از آن است كه نياز به مداخله ماموران حكومتى باشد.
تحريم تنباكو:
يـكـى از نقاط عطف و مهم تاريخ معاصر ايران , تحريم تنباكو است كه سندگويايى بر رهبرى روحانيت مبارز و مقاومت و همبستگى مردم متعهد اين سرزمين در پاسدارى از ارزشهاى اسلامى و دفـاع از استقلال و آزادگى است نقش ميرزاى بزرگ شيرازى (اعلى اللّه مقامه الشريف ) در اين حركت بزرگ , انكارناپذير است چنانچه امام خمينى (ره ) در اين باره فرمودند:.
آن مرحوم (ميرزاى بزرگ رحمة اللّه عليه ) كه در سامره تنباكو را تحريم كرد,براى اينكه ايران را تـقـريـبـا در اسارت گرفته بودند, به واسطه قرار داد تنباكو, و ايشان يك سطر نوشتند كه تنباكو حرام است , و حتى بستگان خود آن جائر (ناصر الدين شاه ) هم و حرمسراى آن جائر ترتيب اثر دادند بـه آن فتوا, و قليانها را شكستند و دربعضى جاها تنباكوهايى كه قيمت آن هم زياد بود, در ميدان آوردنـد و آتـش زدنـد وشـكست دادند آن قرارداد را, و لغو شد قرارداد, و يك چنين چيزى و آنها ديـدنـد كـه يـك روحـانـى پـيرمرد, در كنج دهى از دهات عراق , يك كلمه مى نويسد و يك ملت قيام مى كند, و قراردادى كه مابين شاه جائر و انگليسيها بوده است , به هم مى زند و يك قدرت اين طورى دارد او 2 .
در دوران قـاجـار ـ و كـمـى پـيـش از آن ـ محور عمده حل و فصل مشكلات سياسى , اجتماعى و اقـتصادى رژيم حاكم را, سياست موازنه منفى و مثبت (جلب رضايت دو ابرقدرت روس و انگليس از طـريـق اعـطـاى امـتـيازات و منافع مختلف به آنها) تشكيل مى داده است , تا جائيكه به عنوان شـيـوه اى سهل الوصول براى حفظ وبقاى شاه و در برابر تكاثرطلبى استعمارگران بين المللى به كـار گـرفـتـه مـى شد در آن زمان , دو دولت روس و انگليس نقش تعيين كننده را در دربار شاه داشـتـند كه خود به دليل فقدان پايگاه مردمى دربار بود بينش سياسى و فرهنگى مردم در سطح نـازلى قرارداشت و از وسايل ارتباطى آن روزگار (مانند روزنامه ها) به نحو قابل توجهى برخوردار نـبـودنـد و غالبا در اثر تبليغات انحرافى رژيم شاه , تصور مى كردند كه ديگرشاهان جهان تابع شاه ايران هستند! مدتى پيش از انعقاد قرارداد امتياز تنباكو عهدنامه رويتر در تاريخ جمادى الاولى 1289 هـ ق (1872 م ) بـا بـارون ژوليوس دورويترانگليسى كه رشوه هاى كلان به شاه و صدر اعـظـم وى (مـشـيـر الـدولـه سپهسالار)پرداخته بود, صورت گرفت در وصف ننگين بودن اين عـهـدنـامه همين بس كه به اعطاى سند مالكيت ايران معروف گشت و لرد كرزن , آن را بخشش از طرف ايران خواند شاه و سپهسالار پس از اين بخشش و با پولى كه به عنوان رشوه از رويترگرفتند در سال 1290 ه ق از طريق روسيه به فرنگ رفتند ولى در پايتخت روسيه بااعتراض شـديـد دولـت تـزارى نـسبت به اين عهدنامه روبرو شدند كه دنباله اين سفر به اعطاى امتيازات ديگرى به روسيه منجر شد.
متن حكم :
بـسـم اللّه الـرحمن الرحيم , اليوم استعمال تنباكو و توتون , باى نحو كان , در حكم محاربه باامام زمان صلوات اللّه و سلامه عليه است حرره الاقل محمد حسن الحسينى .
بـلافـاصـلـه پـس از صـدور حكم , ماموران حكومت وظيفه يافتند به هر نحو ازانتشار اين حكم و آگاهى مردم نسبت به صدور آن ممانعت كنند و به طريقى كه مى توانستند و ضرورت داشت عمل مـى كردند با اين حال , در همان نصف روز اول كه حكم به دست ميرزاى آشتيانى رسيد, در حدود صد هزار نسخه از حكم ميرزاى شيرازى نوشته شد مردم , حتى بى سوادها, نشر آن را وظيفه شرعى خـود مـى دانـسـتـندحكم تحريم , حتى دربار شاه و اندرون حرمسراى وى را نيز در برگرفت , به نـحـوى كـه انـيـس الـدوله , سوگلى ناصر الدين شاه دستور داد قليانها را جمع كنند و ناصر الـدين شاه هم براى آنكه مبادا به احترامش لطمه اى وارد آيد, بعد از آن به هيچ يك از نوكران خود دستور نمى داد قليان بياوردند و در تمام دربار, قليانها را جمع كردند كار به جايى رسيد كه يهود و نـصـارى نـيز به متابعت از اسلام , دخانيه را در ظاهر ترك نمودند ازسوى ديگر, شاه و درباريان به مـصداق الغريق يتشبث بكل حشيش به هر گونه نيرنگ وفريب به منظور جلوگيرى از روند پـيروز تحريم دست مى زنند در آغاز با مساعدت وعاظ السلاطين و معممين دربار به شايعه جعلى بـودن فـتـوى و اين كه توسط فردى به نام ملك التجار جعل شده است , مى پردازند و سيستم حـفـاظـت و اختناق خود را به شدت گسترش مى دهند تا هر گونه ارتباط مردم و علما, و كسب تكليف از ميرزاى بزرگ را سلب كنند اما اين اقدامات نيز تاثيرى در روند قضايا نداشت لذا دولتيان بـاتـوسـل بـه نـيرنگى ديگر و ايجاد تفرقه , دست به دامن علماى داخل ايران مى شوند شاه و امين الـسلطان به ميرزاى آشتيانى روحانى تهرانى روى مى آورد و از او مى خواهندبه اباحه و تجويز دخـانـيـات حـكم كند ميرزاى آشتيانى و ديگر علما, شاه و درباريان رابه كلى مايوس مى سازند و قـاطعانه مى گويند كه حكم ميرزاى بزرگ را جز خود اوكسى ديگر نمى تواند تغيير دهد, و اضافه مـى كـنـند: اين كار اصلاح برنمى دارد, بايدمتوقف شود اين امتيازات بايد برگردد و تا برنگردد ميرزا آرام نمى گيرد از طرف ديگر, سياست ارعاب و تهديد و توسل به خشونت نيز كارآيى خود را از دسـت داد ومـردم را هرچه بيشتر مصمم تر و مقاوم تر ساخت بدين رو, ناصر الدين شاه , ناچار بـه فـكـر تسليم و لغو امتياز مى افتد, ولى مسئولان كمپانى , و على الخصوص كارگزاران سفارت انگليس , او را از اين كار برحذر مى دارند و آن را خطرى براى اصل رژيم قلمداد مى كنند سرانجام , شـاه در حـالـى كه فقط دو هفته از صدور حكم تحريم مى گذرد, به الغاى انحصار داخله توتون و تـنـبـاكـو مـى پـردازد امـا علما و مردم باز هم مقاومت مى كنند و خواستار لغو كامل امتياز تنباكو مـى گـردند شاه كه خصوصا ازمقاومت ميرزاى آشتيانى بسيار عصبانى شده بود, او را تهديد مى كند در عوض ميرزا نيز تصميم به مهاجرت مى گيرد شاه از ترس به پا شدن طوفان , به تملق و تهديدميرزا پرداخته و وى را از هجرت باز مى دارد در اين ميان , زمزمه هاى جهاد عليه دستگاه نيز بالا مى گيرد و اعلاميه هايى بدين مضمون بر در و ديوار شهر نصب مى شود:بر حسب حكم جناب حـجـة الاسلام , آقاى شيرازى , اگر تا 48 ساعت ديگر امتيازدخانيات لغو نشود, يوم دوشنبه آتيه , جهاد است , مردم مهيا شويد.
از سـوى ديـگـر شدت اوضاع و تنگناهايى كه براى فرنگيان پديد آمده بود,باعث شد كه مسئولين كمپانى از سوى سفرا و سياسيون اروپا در تهران , تحت فشارقرار گيرند.
آرنـسـتـيـن , رئيـس كـمـپانى , امين السلطان را در اتخاذ دو راه مخير مى سازد: لغوامتياز و پـرداخت خسارت , لغو تحريم و آرام كردن مردم شاه تصميم دوم رابرمى گزيند شاه و دربار براى چـاره جـويـى , مـجـلسى با حضور علماى بزرگ تهران وبرخى از دولتيان تشكيل مى دهند در اين مـجـلـس , از عـلـما آقايان ميرزا حسن آشتيانى , سيد على اكبر تفرشى , شيخ فضل اللّه نورى , امام جـمعه تهران , سيد محمدرضا طباطبايى , سيد عبداللّه بهبهانى , آخوند ملا محمد تقى كاشى , و از طـرف دولـت :نـايـب الـسـلـطنه كامران ميرزا, صدراعظم امين السلطان , ميرزا على خان امين الـدولـه ,مـشير الدوله , قوام الدوله و مخبر الدوله شركت داشتند در اين جلسه , صورت امتيازنامه مطرح شد, ولى آقايان علما, به علت اينكه كليه مفاد آن بر خلاف الناس مسلطون على اموالهم بـود, از صـحـه گذاردن بر آن خوددارى نمودند, و حتى تهديدات دولتيان نيز نتوانست كارى از پـيـش ببرد كار به جايى رسيد كه آقا سيد محمدرضا طباطبايى فرمود: اگر اين حكم را دولت داده است , كه بايد به امضاى ملت باشد,و اگر شخص شاه داده است كه حقى نداشته و ندارد.
وفات:
در شـب چـهـارشـنبه بيست و چهارم شعبان 1312 ه ق , يكى ديگر از ستارگان آسمان فقاهت در خـاموشى فرو رفت و تيرگى شب را دوچندان ساخت افول اين ستاره , انفجارى در دلها پديد آورد كـه كـوچكترين نمودش جارى شدن سيلاب اشكهابود تقديرات خداوند تبديل ناپذيرند و مرگ بر هـمـگـان مـقـدر شـده اسـت مـيـرزاى بـزرگ نيز از اين قاعده مستثنى نبود او كه 82 سال عمر گرانمايه اش را به پرتوافكنى درميان مسلمين و به خصوص شيعيان سپرى كرده بود, آن شب بعد از نـمـاز عـشـا, بـر اثـرشـدت بيمارى سل دار فانى را وداع كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود ميرزاوصيت كرد كه او را در نجف , در محلى كه خود قبلا مشخص كرده بودند به خاك بسپارند به همين جهت جسد شريفش را پس از غسل دادن در شط سامرا, به طرف نجف اشرف حركت دادند در تـمـام شهرهاى سر راه , مردم با گريه و زارى ونوحه خوانى و سينه زنى به پيشواز مى آمدند در نـزديـكـى بغداد, تمام اهالى بغداد (حتى غير مسلمانان از اهل ذمه ) نيز به استقبال آمدند مشير رجب پاشا هم ارتش سلطانى را با هياتى آراسته به حزن و اندوه , و تفنگهايى سرنگون به استقبال فـرسـتـاد در كربلا,جسد ميرزا در حرمين امام حسين (ع ) و حضرت عباس (ع ) طواف داده شد و درنـجف نيز جسد ميرزا در حرم اميرالمؤمنين (ع ) طواف داده شد و سپس در آخرين شب شعبان دفـن ميرزا به پايان رسيد از آن پس مجالس فاتحه در تمام شهرها برگزارگرديد همه بازارها در ايام فاتحه بسته بود و اين عزادارى تا نزديك يك سال در بلاداسلامى ادامه داشت 3 .
پاورقىها:
1 آشنايى با علوم اسلامى , ص 314 .
2 از بيانات 28/8/1359 امام خمينى (ره ) . 3 يـكـصـد سال مبارزه روحانيت از ميرزاى شيرازى تا امام خمينى , تاليف نگارنده , چاپ 1360 ,دفتر نشرنويد اسلام . عـلاوه بـر مـنـابـع فـوق , مـى تـوان از: هدية الرازى الى المجدد الشيرازى , تاليف علا مه حاج آقا بزرگ تهرانى , انتشارات ميقات ـ تحريم تنباكو, تاليف ابراهيم تيمورى و منابع فراوان ديگر استفاده نمود.
فقهاى نامدار شيعه عقيقى بخشايشي
تولد
در شهر اسد آباد همدان در محلة با سابقة «امامزاده احمد» مردمانى نجيب از سادات حسينى زندگى ميگذرانند و پاكمردى از تبار پيامبر ـ صلّى الله عليه و آله ـ راهبرى آنان را بر عهده دارد. سيد صفدر عالمى پرهيزگار و دانشمندى پارساست كه ساكنان كوچة سيدان، سالارى آن بزرگوار را پذيرفته و دل به فرمانش سپردهاند.[1]
وي از نوادگان امام سجاد ـ عليه السّلام ـ است و خاندانش از سال 673 ق. در محلة «سيدان» اسدآباد همدان جاى گرفتهاند. اغلب آنان از اهل علم و مقتداى مردم و قاضى ديار خود بودند و از ميانشان خوشنويسان معروفى چون «ميرزكي» (برادر سيد صفدر) برخاستهاند. اين دودمان در ميان مردم اسدآباد به طايفة شيخ الاسلامى معروف بوده و هستند. مردم اسد آباد براى سيد صفدر و نياكان وى احترام خاصى قائل بودند بخصوص اينكه سلسله كرامات و سجاياى برجستهاى داشتهاند.[2]
سيد صفدر و همسرش (سكينه بيگم) از يك ريشه و اصل بودند. نياى بزرگوار آن دو، «مير اصيل الدين» فرزند «ميرزين الدين حسيني» دو پسر به نامهاى «مير رضى الدين» و «مير شرف الدين» داشت كه سكينه بيگم دختر مير شرف الدين بود. او زنى با سواد و آشنا به قرآن بود كه همچون شوى خويش از تربيت خانوادگى و نجابت ذاتى برخوردار گشته، پيوسته در رونق كانون گرم زندگى ميكوشيد.
آري، سيد جمال الدين در ماه شعبان 1254 ق. (آبان 1217 ش) در چنين فضاى پاك معنوى پا به عرصة وجود نهاد.[3]
تحصيلات
سيد از پنج سالگى در نزد پدر و مادر آموزش قرآن را آغاز كرد و مقدمات عربى را طى سالهاى اول تحصيل بخوبى فرا گرفت.
در همين ايام به موجب اختلافات موجود ميان قبايل آن ديار و همچنين تنگ نظرى بعضى و نيز در پي وسعت بخشدن به دانستههاى خود، زادگاه خويش را ترك ميگويد و در سال 1264 ق. به همراه پدرش «سيد صفدر» وارد شهر قزوين ميشود وچهار سال در آنجا ماندگار ميگردد.[4] وي با پشتكار و جديت در حوزة علمية اين شهر به درس و بحث پرداخت و علوم و فنون مختلف را با اشتياق ياد گرفت و در ادبيات عرب، منطق، فقه و اصول سرآمد همدرسان خود شد. با بهرهجويى از سرعت انتقال و توان استنتاج خارقالعاده با خواندن يك كتاب در رشتهاى از علوم، ساير كتب همان رشته را خود ميخواند يا به ديگران درس ميداد. او احساس خستگى در تحصيل را با تفكر در آفاق و انفس ميگذراند و بيهوده اوقاتش را از دست نميداد. روزى پدر براى سركشى به فرزند به قزوين ميرود. در آن موقع شمال ايران در چنگال «وبا» گرفتار آمده سيد صفدر ميگويد: ديدم پسرم مشغول مشاهدة قلب و اعضا و جوارح مردگانى است كه به مرض وبا درگذشته اند. به او گفتم: مردم همه از وبا ميگريزند، تو چگونه خود را به مردگان مشغول ميداري؟ جواب داد: ميخواهم بدانم كه اين مرض در اعضا و جوارح انسان چه تأثير دارد![5]
ورود به تهران
سيد جمال الدين در سال 1266 ق. در معيت پدر وارد تهران شد. در اين هنگام اميركبير در سمت صدرات عظمى همچنان قدرت را در دست داشت. سيد جوان در آغاز ورود به اين شهر، پس از استراحتى كوتاه، اقدام به شناسايى پايتخت و اوضاع و احوال حكومتى آن ميكند و آنگاه سراغ بزرگترين مجتهد وقت (آقا سيد محمد صادق طباطبايي همداني) را ميگيرد و در پاى درسش مينشيند، تا ضمن افزودن به معلومات خود، محيط درس و دايرة نفوذ حكم آن سرور را از نزديك ببيند. او بيدرنگ مباحثة علمى را با استاد آغاز ميكند به طورى كه آقا سيد محمد صادق را خيلي زود شيفتة خود ميگرداند و استاد نيزوقتى از فضل و كمال سيد آگاه ميشود براى اولين بار عمامه بر سر شاگردش ميگذارد.[6]
نبوغ علمى و فضل و كمالِ سيد بسرعت فضاى شهر تهران را فرا ميگيرد و بيشتر علما، فيض حضورش را غنيمت شمرده، به خدمتش ميرسند. آنان سپس چند روزى هم به دعوت حاج ميرزا محمود طباطبايي، در منزل وى پذيرايى ميشوند و همچنان علما و طلاب به ديدارشان ميشتابند.[7]
هجرت به نجف
سيد صفدر در مدت اقامت خود در تهران، به اسرار پيچيدهاى كه در روح و روان فرزند دلبندش نهفته بود، بيش از پيش پى برد. او جوان خود را در برخورد با عالمان بزرگ و مجتهدان بلند پايه، همانند دانشمندى زبردست و مطلع از رموز علوم يافت كه زبانى گويا و سخنى نافذ داشت. بر اين اساس مصمم شد وى را به مركز حوزة علوم و معارف اسلامى (نجف اشرف) ببرد و به درياى پر تلاطم علم شيخ انصارى (استاد بزرگوار خود او) وصل سازد.
سيد در سال 1266 ق. همراه پدر به قصد نجف اشرف از تهران حركت ميكند و بعد از سه ماه توقف در بروجرد و مباحثة علمى با عالمان آن شهر، به عتبات عاليات مشرف شده، به خدمت شيخ مرتضى انصارى ـ طاب ثراه ـ ميرسد. وي چهار سال در خدمت آن عالم فرزانه مشغول تحصيل علوم اسلامى ميشود و در علوم تفسيري، حديث، فقه، اصول، كلام، منطق، فلسفه، رياضي، طب، تشريح، هيئت و نجوم به تحقيق ميپردازد و در تمام اين مدت مخارج سيد جمال الدين را شيخ انصارى به عهده ميگيرد و در نهايت درجات علمى او را تصديق و به فتوا دادن در امور شرعى اجازهاش ميفرمايد. اين در حالى بود كه آوازة فراست و نبوغ سيد جمال، عالمان نجف، كربلا و سامرّا را به حيرت وا داشته بود، تا اين كه مورد حسد و كينة برخى نااهلان قرار گرفت و به توصية استاد بزرگش، در سال 1270 ق روانة شهر بمبئى در هندوستان شد.[8]
حضور در مصر
او در سال 1285 ق. از راه دريا وارد مصر شد و در مدرسة جامع الازهر با علماى بزرگ آن كشور ملاقات كرد و در اقامتگاه خود براى جوانان عرب كرسى درس برپا نمود و با سخنرانيهاى پرشور آنان را مجذوب خويش ساخت. ولى اين سفر چهل روز دوان نياورد زيرا حكم اخراج وى از سوى «خديو مصر» صادر شد و سيد به ناچار روانه اسلامبول شد. وقتى تركان عثمانى خبر آمدن سيد را شنيدند بسيار خوشحال شدند و دو شخصيت علمى و سياسى امپراتور عثمانى «عالى پاشا» صدر اعظم و «فؤاد پاشا» به پيشواز سيد شتافتند و او را در دربار مورد تكريم و مشاور خويش قرار دادند. ولى چندى نگذشت كه در اثر كج انديشى و ترسِ درباريان و حسادت «شيخ الاسلام»، سلطان عثمانى دستور داد تا سيد مدتى را به خارج از اسلامبول سفر كند. از اين رو، وى در سال 1287 ق. به بهانة سفر سياحتى و مشاهدة آثار باستانى بار ديگر وارد كشور مصر شد. در اين سفر، پس از ديدارى كه ميان سيد و رياض پاشا (رئيس دولت مصر) انجام پذيرفت، رياض پاشا سخت شفتة كمالات روحى و معنوى سيّد شد و از او خواست تا در مصر اقامت گزيند. سيد جمال الدين از اين فرصت طلايى استفاده جست و نخست در منزل جلسة درس و بحث براى جوانان دانشگاهى و طلاب پرشور تشكيل داد و سپس آن را به دانشگاه الازهر انتقال داد و شاگردان بسيارى را مشتاق خويش ساخت. او علاوه بر اساتيد و دانشمندان بزرگ مصر با روشنفكران و مردم ارتباط برقرار ميكرد. حتى در قهوه خانههاى مصر حاضر ميشد و افكار و انديشههاى خود را براى مردم بيان ميداشت، به طورى كه در طول چند سال اقامت در آن كشور توانست تحولات بزرگي را از نظر فرهنگي، سياسى و اجتماعى در اذهان مردم ايجاد كند. او با نوشتن مقالات گوناگون در روزنامههاى كثيرالانتشار مانند، مصر و التجاره (كه با پيشنهاد وى از سوى اديب اسحق راه اندازى شده بودند)، ادبيات مصر را از ريشه دگرگون ساخت و ضمن رشد و آگاهى دادن به مردم، توطئههاي پشت پردة دشمنان را برايشان معرفى كرد تا اينكه رياض پاشا اين دو روزنامه را توقيف كرد ولى سيد همچنان به راه خود ادامه داد و مبارزة سختى را بر ضد دولتهاى خارجى و استبداد داخلى آغاز كرد و در نهايت شب 17 رمضان 1296 ه .توقيف و به «سوئز» فرستاده شد تا وى را از آنجا به كشور ايران گسيل كنند.[9]
دارايي سيد در مصر، منحصر به يك كتابخانه بود كه هنگام توقيفش، كتابهاى آن را «رچرس» مستشار انگليس مالية مصر، به تصرف خود درآورد ولى بعدها ناگزير شد آنها را در چند صندوق نهاده به دنبال صاحبش به بندر بوشهر بفرستد.[10]
طلوع ديگر در هند
سرانجام سيد با شاگردش «ابو تراب عارف افندي» يكسره با كشتى وارد جدّه شد. مدتى در آنجا ماند. سپس به مكه عزيمت كرد و با شخصيتهاى مهم اسلامى تماس برقرار ساخت. آنگاه به سوى كشور هند روانه گشت[11] و اين بار علاوه بر مبارزه با استعمار غرب در هند، جبهة ديگرى نيز بر ضد افكار روشنفكرى در آن كشور بنا نهاد و با انديشههاى تجدد خواهي «سيد احمد خان هندي» كه طرفدار همكارى و سازش با انگليسها بود، به ستيز جانانه برخاست و رهبرى هر دو جبهه را بخوبى اداره نمود.[12]
سيد جمالالدين در پى اين اقدام به «حيدر آباد دكن» تبعيد شد و شركت در مجامع عمومى از وى سلب گرديد. ولى او از پاى ننشست و كتاب معروف خود را در رد طبيعيون و افكار متجددانة آنان تأليف كرد. او اين كتاب را به زبان فارسى نوشت و سپس به زبان اردو و نيز به وسيلة شيخ محمد عبدو و عارف ابو تراب به عربى ترجمه شد.[13] علاوه يك جمعيت سرّ ى به نام «عُروة» را در حيدر آباد تشكيل داد.[14] و جوانان شجاع و بزرگى را در آن تربيت نمود كه بعدها شخصيّتهايى چون: محمد اقبال، شوكت على و محمد على جناح از شاگردان و تربيت يافتگان اين جمعيت به شمار ميآمدند.
امّا همه اين تلاشها در نهايت سبب شد تا سيد براى چندمين بار از هند اخراج گردد.[15]
ستيز در قلب اروپا
او در سال 1300 ق. از هند خارج شد. نخست قصد كشور آمريكا را داشت ولى از اين سفر منصرف گشت و در ماه جمادى الآخر يا رجب همين سال وارد لندن شد. مدتى به فعاليت و شركت در محافل علمى مشغول بود كه يكباره پايتخت انگلستان را به سوى كشور فرانسه ترك گفت و در شهر پاريس براي خود مسكن گزيد.[16] در اين حال او مرد جهانى شده بود. زيرا وى به تنهايى قدرتمندترين كشورهاى موجود را به هراس و نگرانى وا داشته بود. مجامع سياسى و علمى اروپا از تلاشهاى همه جانبة وى در مشرق زمين براى زدودن جهل و ناداني، مقالات و سخنرانيها ارائه داده بودند. بنابراين همگان مايل بودند اين مرد افسانهاى را از نزديك ببينند. مردم فرانسه و ساير مردان دانشمند و آزاديخواه كه از كشورهاى ديگر در آنجا به سر ميبردند بسان پروانه به دور شمع وجودش گرد آمدند.
از مهمترين فعاليتهاى سيد در قلب اروپا، ميتوان به شرح زير نام برد:
1. راه اندازى مجلة معروف «عروة الوثقي» كه با مقالههاى پرشور و مستدل آن، دست پليد استعمار انگليس را براى مردم، سياستمداران روشنفكران غافل باز نمود و دشمنان جهان اسلام را بشدت به محاكمه كشيد و سرانجام دولت فرانسه به فشار و اصرار انگليس حكم به تعطيل اين مجله داد.[17]
2. ديدار وى با «ارنست رنان» حكيم و مورخ مشهور فرانسوي. در اين ملاقات بحثهاى فلسفى دربارة «علم و اسلام و حقيقت قرآن» انجام پذيرفت كه رنان به درستى فرهنگ اسلامى آگاه شد و از بسيارى از عقايد خود درباره اسلام و قرآن كه بر خلاف تمدن و عمران ميدانست دست برداشت.[18]
3. گفتگوهاى سيد با رجال انگليس كه در صدد بودند تا با هيأت تحريرية روزنامة «عروة الوثقي» تفاهم پيدا كنند و او نيز نمايندهاش (شيخ محمد عبده) را در اين خصوص به لندن فرستاد.[19] و همچنين ديدارهاى وى با «چرچيل»، «سردروندولف» و «لرد ساليسبري» در مورد حل مسألة سودان. در اين ديدار رهبران سياسي انگلستان پس از تعريف و تمجيد از وي، پادشاهى كشور سودان را به سيد پيشنهاد كردند. او بر آشفت و گفت:
«اين تكليف بسى شگفت انگيز است و اين كارها دليل نادانى در امور سياسى شماست. حضرت لرد اجازه دهيد كه از شما سؤالي نمايم. آيا سودان را مالك شدهايد كه ميخواهيد مرا پادشاه آن كنيد؟! مصر از آن مصريان و سودان هم جزء جدا نشدنى آن است».[20]
بازگشت به وطن
پس از سه ماه، مذاكرات سران انگليس با سيد جمال الدين به شكست انجاميد. وى با هدف ايجاد مركز خلافت اسلامى در جزيرة العرب از پاريس به سوى قطيف رهسپار گشت. در اين ايام سيد توسط اعتماد السلطنه و حاج سياح محلاتى از طرف ناصرالدين شاه به تهران دعوت شده بود. تلگرافها پى در پي رسيد و محافل براى حضورش در تهران آماده گرديد.[21] از اين رو سيد، از سفر به جزيرة العرب منصرف و به قصد تهران عازم شيراز شد و در روز 23 ربيع الاول 1304 ق وارد پايتخت شد و در منزل حاج امين الضرب براى خود مسكن گزيد،[22] ولى ديري نپاييد كه مورد ترس و وحشت و كينة شاه و اطرافيان قرار گرفت. شاه به طور محرمانه از حاجى امين الضرب خواست تا عذر مهمان خود را بخواهد! از طرفى سيد نيز كه بنا به درخواست سياستمدار و روزنامه نگار روسى (كاتكوف) به مسكو دعوت شده بود، در نهم شعبان 1304 ق به آن كشور هجرت كرد. وى در آنجا دو سال اقامت گزيد و با رجال سياسي، نظامى و مذهبى روسيه ديدار و مذاكره نمود. يك روز تزار روسيه از وي خواست تا «شيخ الاسلاميِ» مسلمانان آن كشور را به عهده گيرد ولى سيد در جواب گفت: من خود را مدافع منافع تمام مسلمانان جهان ميدانم. علاوه سيد از تيرگى ميان دولت روس و انگليس استفادة مناسب كرد و افشاگريهاى وسيعي را بر ضد دولت بريتانيا در نشريات روسته انجام داد كه تا آن روز نظير نداشت.
در اين هنگام ناصرالدين شاه كه براى شركت در جشن جمهوريت پاريس عازم اروپا بود راهش از طريقِ روسيه افتاد. وى در اين كشور پنهاور، سيد را چون ياقوت درخشان يافت. سپس در اروپا نيز به هر جا قدم گذاشت، آثار و شهرت سيد را در آنجا به روشني مشاهده كرد. لذا از كار قبلى خود پشيمان شد و در ديدارى كه با سيد در مونيخ داشت سعى كرد گذشتهها را جبران سازد. و او را براي آمدن به ايران و اصلاح وضع سياسى و اقتصادى كشور تشويق نمايد.
سيد اين تقاضا را به خاطر دفاع از وطن و مصلحت مردم پذيرفت. نخست در محرم 1307 ق. وارد مذاكره با رجال سياسى روسيه شد و آنها را راضى كرد تا از امتيازاتى كه در آن زمان ميخواستند از ايران بگيرند، دست بردارند. سپس در هفتم ربيع الثاني همان سال به ايران بازگشت تا كار اصلاحات را به طور جدى آغاز كند.
ولي در اثر توطئههاى پشت پردة استعمار پير (انگلستان)، زمينة بدبينى درباريان و شاه فراهم شد. هنوز شش ماه از حضور سيد در تهران نگذشته بود كه ناگهان نامة شاه در منزلِ حاجى امين الضرب به دست وى رسيد. وقتى سيد جمال الدين از حكم اخراج خود آگاه گرديد به عنوان اعتراض به شهر رى (حرم حضرت عبدالعظيم حسني) عزيمت كرد و در آنجا اعلان تحصن نمود و با سخنرانيهاى پرشور، حرم را به دژى استوار مبدّل ساخت. چندي بعد فشار سفارت بريتانيا فزونى يافت و ناصرالدين شاه حكم توقيف و اخراج وى را صادر كرد. وقتى دستخط شاه به دست «مختارخان» حاكم شهر رى رسيد، بيدرنگ بيست نفر فرّاش فرستاد و سيد را از بَست حرم حضرت عبدالعظيم بيرون آورده، در 28 جمادى الاولي 1308 ق. روانة غرب كشور كرد.
آثار ماندگار
با اينكه سيد جمال الدين اسد آبادى از ده سالگى همواره در سفر به سر برده و مشغول مبارزه بوده است، در هر زمان كه فرصتى به دست ميآورد در امر تأليف و تصنيف تلاش كرده است. از اين رو آثار مكتوب اين مرد بزرگ را به دو دسته ميتوان تقسيم كرد:
الف: آثارى در موضوعات مختلف كه نام برخى از آنها به شرح زير است.
1. تتمة البيان فى تاريخ الافغان.
2. القضا و القدر.
3. اسلام و علم.
4. نيجريه يا ناتوراليسم.
5. الوحدة الاسلاميه.
6.الواردات فى سرالتجليات.
ب: نامهها، سخنرانيها، مقالات، مذاكرات و مصاحبهها. كه تعدادى از اينها با عناوين «مقالات جماليه»، «نامه هاى سيد جمال الدين»، «شرح حال و آثار سيد جمال الدين» يا در كتابهايى كه پيرامون زندگى و آرمان سيد نوشته شده به چاپ رسيده است.
شهادت
وي در نيمة اول شعبان همان سال وارد بصره شد. از آنجا نامهاى بسيار مهم و سرنوشت ساز به آيت الله ميرزاى شيرازى نوشت. آنگاه از عراق به سوى لندن حركت كرد و در آنجا با شدت بيشترى اوضاع ناهنجار دربار ايران را در روزنامههاى اروپايى افشا نمود و خطر استبداد داخلى و استعمار خارجي را بر ملل مشرق زمين توضيح داد. همچنين نامههايى به سران قبايل و علماى برجستة عالم اسلام، از جمله نامهاى به علماى بزرگ ايران تحت عنوان «حَمَلة القرآن» ارسال داشت و از خيانتها و بيلياقتى ناصرالدين شاه در ادارة كشور پرده برداشت. او با ايجاد نشريهاى موسوم به «ضياء الخافقين»، كه اولين شمارة آن در ماه رجب 1309 ق انتشار يافت، به فعالتيهاى افشاگرانة خود شعاع بيشترى بخشيد تا اينكه دولت بريتانيا حساس خطر كرد و مانع از ادامة انتشار آن شد و خود سيّد را نيز بشدت در تنگنا قرار داد.[23]
در اين هنگام نامة «سلطان عبدالحميد» توسط «رستم پاشا» سفير عثمانى در لندن مبنى بر دعوت سيد جمال الدين به «آستانه» به منظور اصلاحات سياسى در كشور و حكومت عثمانى به دست وى رسيد. از طرفى هم چون سيد از مدتها پيش به فكر ايجاد تقويت «جبهة متحد اسلامي» در مقابل استعمار غرب بريتانيا بود، به اين دعوت پاسخ مساعد داد. او با آرمانى بزرگ در سال 1310 ق وارد مركز خلافت اسلامى شد تا با تأسيس جبهة واحد اسلامي، عزت و شوكت از دست رفتة مسلمانان جهان را به آنان بازگرداند. حدود چهار سال براى تحقيق اين هدف مقدس سرمايهگذاري كرد و نامههاى بسيارى به شخصيتهاى سياسي، مذهبى و فرهنگى جهان اسلام نوشت و آنها نيز استقبال خوبى از اين حركت انقلابى به عمل آوردند.
از اين سوي، سلطان عبدالحميد هم به خيال اينكه فردا خليفة مقتدر عالم اسلام خواهد شد با سيد جمال الدين همكارى ميكرد. ولى هنگامى كه احساس كرد تخت و تاج وى نيز بايد فداى اين آرمان بزرگ بشود به بهانههاى گوناگون مخالفت و كارشكنيها را شروع كرد. او راه چاره را در آن ديد كه بايد كار سيد را يكسره كند و با يك ترفند شيطانى (مسموميت) آن دانشمند سلحشور را به شهادت برساند. سرانجام اين نقشه شوم در مورد سيدجمالالدين عملى گرديد و او در سال 1314ق. به ديدار محبوب خويش شتافت.
پيكر پاك سيد با شور و احترام مردم در قبرستان «شيخ لرمزراي» در شهر بندرى استانبول به خاك سپرده شد.
محمد باقر مقدم
[1] . اقتباس از: شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادي، لطف الله جمالي.
[2] . همان.
[3] . اسناد و مدارك درباره سيد جمال الدين، صفات الله جمالي.
[4] . اسناد و مدارك دربارة سيد جمال الدين اسدآبادي.
[5] . سيد جمال الدين پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 24.
[6] . شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادي، ص 29 و 30.
[7] . همان، ص 31؛ سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 25.
[8] . شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادي، ص 31 و 32.
[9] . نقش سيد جمال الدين در بيدارى مشرق زمين، ص 61.
[10] . همان، ص 62.
[11] . سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 92.
[12] . نهضتهاي اسلامى در صد سالة اخير، مرتضى مطهري، ص 20.
[13] . مفخر شرق، غلامرضا سعيدي، ص 62.
[14] . سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 93.
[2] . همان.
[3] . اسناد و مدارك درباره سيد جمال الدين، صفات الله جمالي.
[4] . اسناد و مدارك دربارة سيد جمال الدين اسدآبادي.
[5] . سيد جمال الدين پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 24.
[6] . شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادي، ص 29 و 30.
[7] . همان، ص 31؛ سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 25.
[8] . شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادي، ص 31 و 32.
[9] . نقش سيد جمال الدين در بيدارى مشرق زمين، ص 61.
[10] . همان، ص 62.
[11] . سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 92.
[12] . نهضتهاي اسلامى در صد سالة اخير، مرتضى مطهري، ص 20.
[13] . مفخر شرق، غلامرضا سعيدي، ص 62.
[14] . سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 93.
[15] . نقش سيد حمال الدين در بيدارى مشرق زمين، ص 72، 73. سيرى در انديشة سياسى غرب، ص 98.
[16] . سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاي اسلامي، ص 96.
[17] . شرح حال و آثار سيد جمال الدين، ص 37 و 38.
[18] . زندگاني و فلسفة اجتماعى و سياسى سيد جمال الدين، ص 38.
[19] . مفخر شرق، ص 76 و 86.
[20] . زندگاني و فلسفة اجتماعى و سياسى سيد جمال الدين، ص 40 و شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادي، ص 37 و 38.
[21] . نقش سيد جمال الدين در بيدارى مشرق زمين، ص 22.
[22] . مجموعة مقالات سواد و بياض، ايرج افشار، جلد دوم، ص 226، 232.
[23] . سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاي اسلامي، ص 231.
دوران كودكي و نوجواني
«سيد محمد مظهر» پدر جلوه از شعرا و حكماي دوره قاجاريه است كه براي تكميل دانستههاي طبي و ادبي خويش راهي هندوستان گرديد و مدتها در اين سرزمين اقامت داشت و درسال 1238 ق. در احمد آباد گجرات هند صاحب فرزندي شد كه او را ابوالحسن ناميد، همان شخصي كه بعدها به ميرزا ابوالحسن جلوه مشهور گرديد.
«مظهر» به تقاضاي برادرش مير محمد حسين دوم كه انساني فاضل و پروا پيشه بود همراه خانواده از هند به اصفهان آمد و غالباً در مولد و موطن خود يعني زواره اقامت داشت تا آنكه به سال 1252 ق. در اين شهر دار فاني را وداع گفت و در جلو بقعه پدرش فقيه نامدار ميرمحمد صادق طباطبايي مدفون گرديد. در اين هنگام جلوه دوران نوجواني را سپري مينمود و چهارده سال داشت. او تحصيلات مقدماتي قرائت و ادبيات فارسي و بخشي از علوم عربي و حتي خط و كتابت را در زواره فرا گرفت و با وجود آنكه در اين دوران از دست دادن پدر روانش را آزرده ساخته بود از كسب دانش دست برنداشت. چنانچه خود در شعري ميگويد:
با همه سختي و رنج محنت، نگذشت جز پي تحصيل اين شب و سحر من
تحصيل در اصفهان و تهران
آن عنصر سخت كوش با وجود آنكه امكاناتي نداشت به منظور پيگيري تحصيلات، موطن خود را به قصد اصفهان ترك گفت. مدرسهاي كه حكيم جلوه در آن اقامت گزيد از بناهاي امير محمد مهدي معروف به حكيم الملك (از نوادگان سيد روح الله طباطبائي اردستاني) است.[1] حجرهاي كه جلوه در اين مدرسه انتخاب كرد و در آن بيتوته نمود همان جايي است كه سيد حسين طباطبائي متخلص به مجمر شاعر زوارهاي در سال 1209 در آن اقامت داشت.[2]
در اين حال شوق تحصيل، تفكر و تحقيق در سراپاي وجود جلوه موج ميزد و طبع حقيقت جويي او با انديشههاي ديني بخصوص افكار فلسفي و عرفاني آشنا گرديد. چنانچه خود مينويسد: «چون فطرتها درميل به علوم مختلف است خاطر من ميل به علوم عقليه كرد و در تحصيل علوم معقول از الهي و طبيعي و رياضي اوقاتي صرف كردم.»[3]
جلوه در اصفهان از محضر علمايي چون ميرزا حسن نوري، ميرزا حسن چيني و ملا عبدالجواد توني خراساني بهره برد و اصولاً در پيمودن طريق حكمت به موازات شركت در دروس اين اساتيد مطالعات شخصي داشت و در اين راه آني نياسود و در بحثهاي فلسفي و عرفاني با طلاب كاملاً موفق بود.
در سال 1273 ق. در حالي كه جلوه 35 بهار را پشت سر نهاده بود اصفهان را ترك كرد و به قصد تهران عزيمت نمود. مدرسهاي كه در تهران جلوه به منظور اقامت در آن برگزيد دارالشفاء نام داشت كه نخست به دستور فتحعلي شاه براي بيمارستان ساخته شد ولي بعدها به صورت مدرسه درآمد.[4]
جلوه در اين مدرسه به مدت 41 سال به تدريس حكمت و فلسفه و رياضيات مشغول بود و در عصر نامبرده آقا محمد رضا قمشهاي و آقا علي مدرسي و جلوه سه استاد كامل فلسفه و حكمت به شمار ميرفتند كه كارواني از دانشوران و مشتاقان معرفت از حوزه تدريس آنان استفاده ميكردند و با رحلت آن دو حكيم در دوره ناصري علوم عقلي به مجلس درس جلوه انحصار يافت[5] و بعد از حاج ملاهادي سبزواري در مكتب وي فلسفه جان تازهاي يافت. او در گوشه اين مدرسه پارسا و بيپيرايه، فروتن و انديشمند ميزيست و ميكوشيد تا جانهاي تاريك را به نور حكمت روشن كند. فارغ از نام و نشان زندگي زاهدانهاي را ميگذراند و درحدود نيم قرن پرتوي از انديشههاي خود را در اختيار شاگرداني قرار داد كه خود بعدها در عصر خويش دانشوران مشهوري به حساب ميآمدند.
شاگردان
حكيم جلوه طي نيم قرن تدريس شاگردان زيادي را تربيت كرد كه برجستهترين آنان به شرح زيرند:
1. ميرزا محمد طاهر تنكابني: وي پس از وفات آخوند محمد رضا صهبا قمشهاي به درس ميرزا ابوالحسن جلوه رفت و كتاب تمهيد القواعد ابن تركه را نزد وي خواند. تنكابني درباره روش درسي جلوه مينويسد: ميرزا را عادت بر اين بود كه تا كتابي را تصحيح نميكرد شروع به بحث در آن نمينمود. آن تمهيد القواعد كه نزد آقا محمد رضا قمشهاي خوانده بوديم گاهي سطر به سطر افتاده داشت و او به نيروي بيان عرفاني مطالب كتاب را تقرير مينمود ليكن مرحوم جلوه ابتدا تمام كتاب را اصلاح مينمود سپس درس ميگفت و از اين مقايسه كوچك طرز دقت و تحقيق ميرزاي جلوه نسبت به نحوه تدريس مرحوم قمشهاي كاملاً آشكار بود.[6]
ميرزا محمد طاهر تنكابني از اساتيد مسلّم فلسفه در دوران اخير است و احاطة نامبرده به متون و آراء فلاسفه سلف شگفتانگيز بوده است[7] و در رياضيات، هيئت، نجوم و طب نيز مهارت داشت. از سال 1310 ش. دوران مشقات اين حكيم آغاز شد و از پي تعبيدها و زندانها (به دليل مبارزه با رضاخان) سرانجام در سال 1320 از دار غرور به سراي سرور كوچ نمود[8] و در جوار قبر استادش جلوه مدفون شد.
2. آيت الله العظمي ميرزا محمد علي شاه آبادي: اين فقيه عارف پس از فراگيري مقدمات و علوم نزد پدر و برادر بزرگ خود آيت الله شيخ احمد بيد آبادي و علامه ميرزا محمد هاشم چهار سوقي هنگامي كه پدرش مورد غضب ناصرالدين شاه قاجار واقع شد و تبعيد گرديد در سال 1304 ق. به همراه والد بزرگوار خويش راهي تهران شد و تحصيل علوم اسلامي را پي گرفت و فلسفه، حكمت و عرفان را نزد حكيم جلوه آموخت و پس از 16 سال اقامت در تهران به نجف اشرف رفت و در آنجا از محضر آخوند ملا محمد كاظم خراساني استفاده كرد. در سامرّا نزد ميرزاي شيرازي نيز شاگردي كرد و پس از 8 سال اقامت در عراق به تهران آمد و در خيابان شاه آباد سابق سكونت گزيد. به همين دليل او را شاه آبادي گويند. وي در مدت 17 سال اقامت در تهران به نشر معارف مذهب حقه تشيّع و مبارزه با نظام جور از طريق جلسات درس و سخنراني همت گماشت و قبل از به قدرت رسيدن رضاخان كراراً چهره مزدورانه وي را افشا مينمود. در محضر آيت الله شاهآبادي دانشوراني چند تربيت شدند كه برجسته ترين آنها حضرت امام خميني (ره)، حضرت آيت الله مرعشي نجفي و آيت الله ميرزا هاشم آملي ميباشد كه در قم از محضر اين عارف متشرع فيض بردند. از تأليفات گرانقدر نامبرده شذرات المعارف، رشحات البحار و مفتاح السعاده در خور ذكرند.[9]
3. آقا سيد حسين بادكوبهاي: وي متولد 1293 ق. در يكي از روستاهاي بادكوبة جمهوري آذربايجان است. پس از تحصيل مقدماتي به تهران آمد و فلسفه و رياضيات را نزد جلوه فرا گرفت. پس از مدتي عازم نجف شد و در اين شهر مقدس نزد آخوند خراساني و شيخ حسين مامقاني فقه و اصول را آموخت. فيلسوف معاصر و مفسر كبير علامه طباطبايي رياضيات و الهيات شفا را نزد اين حكيم در نجف تحصيل نمود.[10]
4. ملا محمد آملي: آن مرحوم از فقها و مجتهدين پرهيزكار و مشاهير مراجع روحاني است كه به منظور دفاع از مشروطه مشروعه با شيخ فضل الله نوري همكاري داشت. وي پس از نشو و نما در آمل و فراگيري علوم مقدماتي در اين شهر روانه تهران گرديد و از افاضل اين شهر خصوصاً حكيم جلوه استفاده كرد و خود به تدريس و انجام وظايف شرعي و خدمات ديني پرداخت و از مراجع عظام محسوب گرديد. وي در سال 1336 به رحمت ايزدي پيوست و جنازهاش با تجليل و احترام فراوان در جوار مقبره جلوه دفن گرديد.[11]
5. ميرزا حسن كرمانشاهي: نامبرده كه از شاگردان مسلّم و مبرّز جلوه است يكي از اركان مهم انتقال فلسفه به طبقات متأخر ميباشد. شاگردان زيادي تربيت نموده كه مشهورترين آنها فيلسوف فاضل سيد موسي زرآبادي است، از تأليفات وي حواشي فراواني است كه بر شرح اشارات و اسفار و شفاي ابوعلي سينا نوشته است.[12]
ديگر شاگردان جلوه عبارت اند از:
حكيم ميرزا ابراهيم حكمي زنجاني، حكيم ملا محمد هيدجي زنجاني، عبد الرسول مازندراني، ضياء الحكماي زوارهاي، ميرزا مهدي آشتياني، ميرزا علي اكبر حكيم يزدي، ميرزا محمود مدرس كهكي قمي، حاج شيخ عبدالنبي نوري، سيد عباس شاهرودي، سيد محمود حسيني مرعشي نجفي (پدر حضرت آية الله مرعشي نجفي) حاج ميرزا عبدالكريم سبزواري فرزند حاج ملا هادي سبزواري و ...
آثار ماندگار
جلوه از اوان جواني روان خود را با حكمت و فلسفه آشنايي داد و از سرچشمه «يُؤتِي الْحِكَمَةَ مَنْ يَشاءُ» كامروا و سيراب گرديد. آفتاب حكمت بر ذهنش تابيد و به نور معرفت آراسته گرديد. قدرت كم مانند وي در مباحثه و مناظره و تسلط عالي به آثار فلسفي، احاطه بر انديشههاي حكماي سلف به همراه فروتني و مهرباني و كلام شيوا و شيرين، جلسه درسش را در مدرسة دارالشفاء با هيجان و پر ازدحام نمود. بر انديشههاي فلسفي وقوف داشت و اقوال مخالف و موافق را در ابحاث حكمي و عرفاني بررسي ميكرد. از دالان ترديد سريع عبور ميكرد و شوارع سالمتر را براي عبور از مباحث فلسفي برميگزيد. تخصصي ويژه در تدريس انديشههاي ابوعلي سينا داشت و در فلسفه مشّاء استادي نامور بود.[13] تأليفات ابن سينا را ارزشمند دانسته، به تدريس آنها افتخار ميكرد. آثار ملاصدرا را نيز تدريس مينمود ومأخذ بعضي نقل قولهاي مندرج در اسفار اربعه را مشخص مينمود.[14] تقريباً اكثر عمر بابركت اين حكيم صرف مطالعه، تحقيق و تفكر ميشد و اگر به اين امور اشتغال نداشت به راز و نياز با خداي خويش وامور عبادي ميپرداخت. با وجود تواناييهاي فكري و انديشههاي عالي در هنگام نوشتن به ساحت مقدس اهل بيت عصمت و طهارت توسل ميجست و آن روانهاي پاك و مقدس را به امداد ميطلبيد تا مبادا از خود نوشتهاي بر جاي نهد كه عبث باشد يا خوراكي شبهه ناك را متوجه اذهان نمايد
جلوه را در پارهاي از تذكرهها و كتب تراجم به مدرس و مبلّغ فلسفه مشّاء و بي توجه و حتي مخالف حكمت اشراق معرفي نمودهاند اما با بررسي گرايشها و برخي نوشتهها و خصوصاً اشعارش اين واقعيت آشكار ميشود كه آن آرامش روحاني را كه خاطرش از آغازين دوران بحث و تحقيق در آثار فلسفي جوياي آن بود به دست نميآورد و اين گونه مباحث فلسفي شكلهايي را برايش پديد آورده كه شناخت عرفاني و اقبال به سلوك روحاني و سير معنوي او را از اين دالان ترديد ميرهاند. او كه با صميميت و جديتي وافر در جستجوي حقيقت بود در دهههاي آخر زندگي راه قلب را براي رسيدن به اين مقصد برميگزيند و از اين طريق به استقبال نفخههاي روحاني ميرود چنانچه در شعري به اين واقعيت اذعان دارد.
عقل كالاي نفيسي است به بازار جهان
ما ز عشق آتش سوزنده به كالا زدهايم
ما ز كشتي بگذشتيم پي شوق وصال
خويش از جان بگذشتيم و به دريا زدهايم
و در مطلع غزلي ميگويد:
گرچه ندانم كجاست بارگه و كوي دوست
ليك به دل ميرسد از همه سو بوي دوست
و در بيتي ديگر گفته است:
مرا به دل همه شوق بهشت بود به عمر
چو نور روي تو ديدم نماند شوق بهشت
يكي از آثاري كه پرتوي از انديشههاي عرفاني جلوه را به ثبوت ميرساند تعليقهاي است كه آن حكيم بر مقدمات شرح فصوص الحكم قيصري نوشته است كه نسخهاي عكسي از آن در اختيار نگارنده است.[15]
اهم آثار جلوه به شرح زيرند:
1. حاشيه بر شفاء.
2. حواشي بر كتاب اسفار ملاصدرا.[16]
3. اثبات الحركة الجوهريه كه رسالهاي است به زبان عربي درباره اثبات اين مطلب كه حركت علاوه بر اعراض در جوهر نيز وجود دارد.[17]
4. رسالهاي در بيان ربط حادث به قديم كه در حواشي شرح هدايه ملاصدرا در تهران چاپ شده است.
5. حواشي بر مشاعر ملاصدرا كه به انضمام رساله عرشيه ملاصدرا در تهران طبع گرديده است.
6. حواشي بر مبدأ و معاد ملاصدرا (نشر يافته در سال 1313 ق(
7. رسالهأي در تركيب و احكام آن.
8. رسالهأي در وجود و اقسام آن كه تقرير جلوه و تحرير شاگردش حاج سيد عباس شاهرودي ميباشد.[18]
9. حاشيه بر شرح هداية الاثيريه ابهري (متوفاي 660 ق.).[19]
10. تعليقه بر رساله درة الفاخر، نسخهأي از اين تعليقه به خط نستعليق سيد عباس شاهرودي مذكور كه در سال 1306 ق. تأليف شده در كتابخانه آستان قدس رضوي موجود است.
11. حاشيه بر شرح ملخص چغميني (چاپ شده در سال 1311 ق(
12. تعليقات بر مقدمه شرح فصوص قيصري.[20]
13. حاشيه بر شرح منظومه حاج ملا هادي سبزواري كه نسخه مخلوطي از آن در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي ضبط است.[21]
14. جسم تعليمي، رسالهاي است در حكمت كه سيد علي اكبر طباطبايي در شعبان 1311 ق. آن را به خط شكسته نستعليق نوشته است.[22]
15. وجود الصور النوعيه كه رسالهاي است در فلسفه و طي آن جلوه اثبات ميكند كه صور نوعيه در اجسام، جوهر و موجود ميباشد.
16. انتزاع مفهوم واحد، كه در آن انتزاع مفهوم واحد از حقايق متباينه مورد بحث قرار داده است.
17. القضية المهمله هي القضيه لطبيعيه كه موضوع آن در منطق است و در اين رساله از طريق استدلال ثابت شده است كه قضيه مهمله همان قضيه طبيعيه ميباشد.
18. بيان استجابت دعا، در آغاز اين رساله جلوه ماهيت را بر سه قسم تقسيم كرده و دعا را از قسم دوم ميداند و مؤثرترين وسيله استجابت آن را شناخت كامل پروردگار دانسته است.[23]
19. ديوان جلوه. آن حكيم خود به جمع و تدوين آثار منظوم خويش رغبتي نشان نميداد و بعدها يكي از شاگردانش (ميرزا علي خان عبدالرسولي) در سال 1348 ق. اشعار وي را كه مشتمل بر قصايد، غزليات و مثنويات بود جمع و تدوين نمود كه به سعي و اهتمام احمد سهيلي خوانساري در تهران به طبع رسيد. در مقدمه ديوان مزبور ميرزا علي خان شرح حالي از جلوه و خاندانش را آورده و در پايان آن سهيلي خوانساري رباعي زير را درج نموده است:
اين نامه كه گنجينه درّ سخن است
هر نكته وي شمع هزار انجمن است
از كيست سهيلي كه چنين جلوهگر است
از جلوه كه نام ناميش بوالحسن است.
اخلاق و رفتار جلوه
جلوه اندامي تكيده و نحيف اما قامتي بلند داشت و هالهاي از روحانيت بر سيماي پرجذبهاش پرتو افكنده بود. نگاه نافذش كه اغلب آكنده از محبت و آميخته با وقار و شكوه بود افراد را جلب ميكرد. با وجود تواضع و وارستگي هيبتي داشت كه سبب ميشد مردم به ديده احترام او را نگريسته، تكريمش كنند. جامهاش با وجود سادگي و ارزاني پاكيزه و نظيف بود. پاپوشي سبك، ساده و راحت داشت. در واپسين سالهاي حيات پربركت خويش كه توان جسمي آن حكيم به تحليل رفته بود عصايي ساده وي را در راه رفتن كمك ميكرد. با وجود آنكه حكيمي برجسته بود و از نظر علمي مقام والايي داشت هر كس او را ميديد كوچكترين نشانهاي از برتري طلبي و تشخص در وي نمييافت. خوش برخورد و شيرين گفتار و كم مراوده بود.[24] در برخورد با افراد به مصداق «كَلِّمَ النّاس عَلي قَدْرِ عُقُولِهِمْ» به تناسب با آنها عمل ميكرد به نحوي كه وقتي از او جدا ميشدند شادمان و مسرور به نظر ميرسيدند. ساده و بيتكلف زندگي ميكرد و در مواقعي براي آسايش ديگران خود را به رنج ميافكند. از مال دنيا چيزي نيندوخت و تنها دارايي او كتابهاي ارزشمند بود كه به وسيله آنها انديشه خود را صفا ميداد و روان خويش را التيام ميبخشيد. محل زندگيش حجرهاي تو در تو واقع در مدرسه دارالشفاء بود كه در نهايت سادگي در آن بيتوته مينمود. زهد و قناعت نيازهايش را تقليل داده و به نسبت كاستن از خواستنها خويشتن را از قيد اسارت امور دنيوي رهانيده بود و لذا با عزت نفس و مناعت طبع ميزيست و هرگز از كسي تقاضايي نكرد و به احدي براي تأمين امور مادي زحمت نميداد. با وجود اينكه پذيرايي او را هر كس به جان خريدار بود كمتر به مجلس اين و آن مراوده ميكرد.[25] با اين نصيب اندك از اين دنياي فاني بركات زيادي را از خود بروز داد كه نمونه آن مرزباني از انديشههاي اسلامي و نشر معارف تشيع و تربيت دهها دانشور و فاضل است كه هر يك خود ناشر افكار و معارف ديني بودند.
او كه از همان اوان جواني به تزكيه و تصفيه دل پرداخت رابطهاش با اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ نيز پيوندي قلبي و توأم با عشق و علاقه بود كه از شناختي عميق و آگاهي وسيع سرچشمه ميگرفت. به همين دليل جاذبهاي از محبت اهل بيت ـعليهم السّلام ـ به سوي او رو نمود كه در جذب و جلب معنويات براي او بسيار مؤثر بود. وي عقيده داشت كه مهر به خاندان عصمت و طهارت انسان را از آلودگي ها پاك ميكند، چنانچه در شعري دربارة حضرت علي ـ عليه السّلام ـ گفته است:
غير علي كس نكرد خدمت احمد غمخوار موسي نباشد الا هارون
تيره روانم اگر چه از ره تحقيق هست به انواع معصيتها مرهون
ز آب مديحش ز خويش جمله بشويم آري شويد همي پليدي سيحون
وفات
رفته رفته فرتوتي و رنجوري، اين استوانه انديشه را بر بستر بيماري افكند و او را از توان انداخت. يكي از شاگردان و نزديكان جلوه (شيخ عبدالرسولي) وقتي استاد را بيمار ديد كه پرستاري ندارد او را با كمال ميل به خانه خويش برد و چون پدري مهربان از جلوه پرستاري نمود. امّا حال آن حكيم لحظه به لحظه رو به وخامت ميرفت و چراغ حيات دنيويش رو به خاموشي ميگراييد عبدالرسولي در مقدمه ديوان جلوه نوشته است: در شب جمعه ششم ذيقعده 1314 ق. كه شب وفاتش بود هنگام خواب پدرم را خواست. پدرم تا نماز مغرب گزارد و به بالين او رفت از حال رفته بود و توانايي سخن گفتن نداشت. قدري با طرف چشم و نوك زبان الحاح و تضرع كرد و جان شيرين به بخشاينده جانها تسليم كرد.
صبح آن روز جنازه را به مسجد ميرزا مولا كه در آن نزديكي است بردند و از آنجا طي تشييع باشكوهي كه جمعي از حكما و دانشوران تهراني حضور داشتند وي را در ابن بابويه دفن نمودند.[26]
غلامرضا گلي زواره
[1] . تاريخ اردستان، ابوالقاسم رفيعي مهرآبادي، بخش سوم، ص 504.
[2] . مجله راهنماي كتاب، مقاله سيد محمد محيط طباطبائي، بقلم سيد عبدالعلي فناء توحيدي، سال 21، ش 3 و 5.
[3] . تاريخ حكماء و عرفاي متأخرين صدرالمتألهين، منوچهر صدوقي سها، ص 160.
[4] . تاريخ مدارس ايران، حسين سلطانزاده، ص 309.
[5] . افضل التاريخ، ميرزا غلامحسين افضل الملك، ص 274.
[6] . احوال بزرگان، مرتضي مدرسي چهاردهي؛ مجله يادگار، سال سوم، شماره اول، شهريور 1325.
[7] . خدمات متقابل ايران و اسلام، شهيد مطهري، ص 619.
[8] . تاريخ حكما و عرفاء متأخرين صدرالمتألهين، ص 98.
[9] . ريحانة الادب، محمد علي مدرس خياباني تبريزي، ج 3، ص 167.
[10] . نقباء البشر في القرن الرابع عشر، آقا بزرگ تهراني، ج 2، ص 584، 918.
[11] . اختران فروزان ري و تهران، محمد شريف رازي، ص 365 و 366.
[12] . كنز الحكمة، (ترجمه فارسي نزهت الارواح) مرحوم دري، ج 2، ص 156.
[13] . گوشهاي از سيماي تاريخ تحول علوم در ايران، وزارت علوم و آموزش عالي سابق، ص 25.
[14] . اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 4.
[2] . مجله راهنماي كتاب، مقاله سيد محمد محيط طباطبائي، بقلم سيد عبدالعلي فناء توحيدي، سال 21، ش 3 و 5.
[3] . تاريخ حكماء و عرفاي متأخرين صدرالمتألهين، منوچهر صدوقي سها، ص 160.
[4] . تاريخ مدارس ايران، حسين سلطانزاده، ص 309.
[5] . افضل التاريخ، ميرزا غلامحسين افضل الملك، ص 274.
[6] . احوال بزرگان، مرتضي مدرسي چهاردهي؛ مجله يادگار، سال سوم، شماره اول، شهريور 1325.
[7] . خدمات متقابل ايران و اسلام، شهيد مطهري، ص 619.
[8] . تاريخ حكما و عرفاء متأخرين صدرالمتألهين، ص 98.
[9] . ريحانة الادب، محمد علي مدرس خياباني تبريزي، ج 3، ص 167.
[10] . نقباء البشر في القرن الرابع عشر، آقا بزرگ تهراني، ج 2، ص 584، 918.
[11] . اختران فروزان ري و تهران، محمد شريف رازي، ص 365 و 366.
[12] . كنز الحكمة، (ترجمه فارسي نزهت الارواح) مرحوم دري، ج 2، ص 156.
[13] . گوشهاي از سيماي تاريخ تحول علوم در ايران، وزارت علوم و آموزش عالي سابق، ص 25.
[14] . اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 4.
[15] . اصل نسخه مخطوط آن كه بزبان عربي است به شماره مسلسل 7021 در كتابخانه حضرت آية الله العظمي مرعشي نجفي نگهداري ميشود.
[16] . الذريعه؛ شيخ آقا بزرگ تهراني، ج 6، ص 19.
[17] . دائرةالمعارف، تشيع، ج اول، ص 416.
[18] . فهرست كتب خطي كلام و حكمت و فلسفه آستان قدس رضوي، ج اول، ص 381.
[19] . فهرست كتب خطي كتابخانه عمومي معارف، عبدالعزيز جواهر الكلام، جزء اول، ص 122.
[20] . الذريعه، ج 6، ص 126.
[21] . فهرست كتب خطي فارسي و عربي مجلس شوراي ملي، عبدالحسين حايري، ج 5، ص 158.
[22] . فهرست نسخههاي خطي كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامي، دكتر محمود فاضل، ج سوم، ص 1337 و 1338.
[23] . اين 4 رساله دركتابخانه حضرت آية الله مرعشي نجفي به صورت مخلوط نگهداري ميشود و رساله بيان استجابت دعا با تحقيق استاد سيد هادي رفيعي طباطبايي در يادنامة حكيم جلوه كه تحت عنوان گلشن جلوه به اهتمام نگارنده تحت طبع است مندرج ميباشد.
[24] . شرح حال رجال ايران، مهدي بامداد، ج اول، ص 40.
[25] . افضل التواريخ، ص 106.
[26] . افضل التواريخ، ص 106.