زندگی نامه علما
چشمه سار فقاهت
اسماعيل محمّدى كرمانشاهى
سه دهه پس از ظهور اسلام، كرمانشاه توسط مسلمانان فتح شد؛ در آن دوران «دينور» مركزيت علمى و سياسى اين منطقه را دارا بود. در قرنهاى اوليه اسلام عالمان بسيارى در اين ديار مىزيستند. بنابر تصريح نجاشى در كتاب رجال خود به كتاب جوابات اهل الدينور، مردم اين سامان با ائمه اطهار(ع) در ارتباط بودند.[1]
و مسائل شرعى خود را از محضر مبارك آنان مىپرسيدند.
پيكر «ابودجانه»، يار باوفاى پيامبر اكرم(ص) و «احمد بن اسحاق»، از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) در اين سرزمين مدفون است. و نيز مرقد عالم اصولى، علاّمه فاضل تونى در اين سرزمين مطاف زائران است.
كرمانشاه به عنوان گذرگاه اصلى حرمهاى ائمه اطهار هماره شاهد حضور بسيارى از دانشمندان دين بوده است. مهمان نوازى و علاقه مردم به عالمان دينى، موجب شده تا از آن عالمان براى اقامت دعوت به عمل آورند و اين، راز اصلى اقامت گروهى از دانشمندان شيعه در كرمانشاه است.
در نيمه نخست قرن سيزدهم قمرى، كرمانشاه شاهد يكى از فرازهاى درخشان تاريخى خود بود؛ آقا محمّدعلى فرزند «علاّمه وحيد بهبهانى» كه به دستور پدر - به خاطر شيوع بيمارى طاعون در عراق - ناگزير به هجرت شده بود، در مسير كرمانشاه با استقبال حاكم و مردم رو به رو مىشود، دعوت مردم اين ديار براى اقامت ايشان، نقطه عطفى در زندگى آقا محمّدعلى و تاريخ كرمانشاه است؛ لذا در اين نوشتار، به فرازهايى از زندگى آقا محمّدعلى كرمانشاهى پرداخته مىشود.
وحيد بهبهانى (1205 - 1118 ق.)
مطابق شجرهنامههايى كه در دست فرزندان وحيد و بزرگان فاميل [آل آقا] است، سلسله نسب آن بزرگ مرد، با چهارده واسطه، به شيخ مفيد مىرسد... .
معروف است كه از مرحوم وحيد تا شيخ مفيد، سلسله «اجتهاد» قطع نشده؛ به اين معنى كه نياكان وحيد، پدر در پدر، مجتهد و مرجع تقليد شيعه بودهاند.
وحيد بهبهانى از جانب مادر نيز نسبى بس بزرگ و شريف دارد. زيرا مادر وى نوه فقيه بزرگوار، ملاّ صالح مازندرانى (داماد علاّمه مجلسى اول) است و لذا در اجازات و كتب خود، از مجلسى اوّل و ملاّ صالح به جد و از مجلسى دوم به خال (دايى) تعبير مىكند.[2]
وحيد بهبهانى در بيان فقها و مجتهدان، و در كتب فقه و اصول و اجازات، همه جا «استاد كل» يا «استاد اكبر» خوانده مىشود چرا كه وى سرآمد تمام دانشمندان و استاد اساتيد فقه و اصول در دويست سال گذشته است.[3]
با اين كه آقا [وحيد] در اصل اصفهانى بوده، با اين حال، معروف به «بهبهانى» است؛ به قسمى كه اصفهانى بودن وى تحت الشعاع قرار گرفته و به كلّى فراموش شده است. بر اثر طولانى شدن مدت اقامت وى در بهبهان و نسبتى كه با آنجا پيدا كرده، او را از علماى بهبهان به شمار آوردهاند.
وحيد بهبهانى در كربلاى معلا به جوار رحمت حق پيوست و پيكرش در رواق حضرت امام حسين(ع)، پايين پاى شهدا مدفون گرديد.[4]
آقا محمّدعلى، فرزند ارشد وحيد بهبهانى، در روز جمعه 26 ذى حجه 1144ه'.ق. در شهر مقدس كربلا قدم به پهنه هستى گزارد. وى پس از طى دوران كودكى، علوم شرعيه را در خدمت پدر بزرگوارش فراگرفت.[5]
در فضائل آقا محمّدعلى همين بس كه در عصر پدر، مشهور آفاق گرديد؛ به گونهاى كه پدرش در وصف او چنين گفت:
«محمّدعلى ما، شيخ بهاءالدين اين عصر است.»
فرزندش آقا احمد، صاحب «مرآت الاحوال» نيز مىگويد:
بسيار از آن جناب شنيدهام كه مىفرمود: «من تقليد كسى را نكردهام؛ در اوّل تكليف خود مجتهد بودم و احكام ضروريه را اجتهاد كرده بودم.»
و نيز آقا احمد در توصيف او گفته است كه:
«در حسن بلاغت و نيكويى تقرير، رونق شكن سخنوران شيرين گفتار بود. و در هنگام موعظه، اگر چه سخنانش به طول مىانجاميد، ولى سررشته كلام را از آغاز تا پايان از دست نمىداد و مطالب گسسته نمىشد.»
و نيز از خصوصيات وى چنين ياد مىكند كه:
«ميان دو صفت متضاد جمع نموده بود؛ يكى حُسن صحبت و بشاشت و ديگرى رعب و هيبت. چنانكه حكام هميشه از هيبت او در هراس بودند و بدين سبب، رعايا در عصر او در مهد امن و امان بودند.»[6]
آقا محمّدعلى در دوران جوانى به حج مشرف شد، و مدت دو سال در مكه و مدينه اقامت كرد. در طى اقامت، به خاطر تقيّه، فقه مذاهب چهارگانه اهل سنت را تدريس مىنمود و بسيارى از طلاب اهل سنت از محضر او استفاده مىبردند. پس از دو سال، به عتبات عاليات بازگشت. وى در اين مدت، دو رساله نيز در احوال مكه معظمه و مدينه منوّره نوشتند. آقا محمّدعلى بار ديگر به سفر حج مشرّف شد و سپس به عتبات عاليات مراجعت نمود.
در آن زمان، در كربلا و نجف و آن حدود، بيمارى طاعون شايع شد؛ به گونهاى كه در وصف آن، «طاعون بزرگ» گفتهاند. در آن ايام آقا محمّدعلى به كاظمين مشرّف شد و چون بيمارى طاعون به بغداد نيز رسيد، علاّمه بهبهانى به او دستور داد تا به سمت ايران حركت كند.
آقا محمّدعلى كه دل كندن از عتبات عاليات برايش مشكل بود، درنگ مىكرد تا اين كه پدر برايش نوشت كه: «برو، برو! اگر نروى، عاقى عاق!» و پسر به حكم شرعى و دستور پدر، راهى ايران شد.
پس از رسيدن آقا محمّدعلى به كرمانشاه، بزرگان آن ديار مقدمش را غنيمت شمرده و با عزّت و احترام از وى استقبال نمودند. در آن هنگام «اللَّه قلى خان زنگنه» حاكم كرمانشاه بود؛ او در مهماندارى از آقا محمّدعلى نهايت احترام را رعايت نمود و او را به اقامت در كرمانشاه فراخواند. آقا محمّدعلى نيز قبول كرده و به تدريس و ترويج دين مبين اسلام مشغول شد.
وى پس از مدتى اقامت در كرمانشاه، بنابر خواهش اللَّهقلى خان زنگنه، با صبيه اللَّهوردى بيگ ازدواج نمود.
مدتى گذشت تا اين كه بيمارى طاعون به كرمانشاه نيز سرايت كرد؛ لذا آقا محمّدعلى به سمت سعدآباد و سنقر رفته و پس از خفيف شدن طاعون، مراجعت كرد.
در سفر آقا محمّدعلى به رشت، هدايت اللَّه خان گيلانى مقدمش را گرامى داشت. وى در مدت اقامت در رشت بنابه درخواست حاكم و برخى بزرگان، دختر يكى از بزرگان آنجا را به ازدواج خود درآورد. كتاب معروف «مقامع الفضل» يادگار دوران اقامت وى در رشت است.
آقا محمّدعلى به همراه همسرش از رشت عازم دارالمؤمنين، قم شد؛ در قم نيز محمّدعلى خان، حاكم قم، در حقّ اين دانشمند دينى نهايت خدمتگزارى و مهماندارى را به جا آورد و از وى درخواست كرد تا در قم سكونت نمايدو از آن جا كه قم به سبب وجود مرقد حضرت فاطمه معصومه(ع) و امامزادگان عالى تبار، به عتبات عاليات شبيه است، سكونت در قم را برگزيد و همسر كرمانشاهى و بستگانش را از كرمانشاه به قم فراخواند.
مدّت اقامت وى در قم، تقريباً سه سال بود. در اين مدت، على مراد خان زند - كه نسبت به اللَّهقلىخان زنگنه بدبين شده بود - با شفاعت آقامحمّدعلى، جان و آبروى خود را حفظ كرد. اللَّهقلى خان هم دعوتنامه هايى براى آقا محمّدعلى ارسال داشت؛ از اين رو، وى به درخواستهاى ايشان پاسخ مثبت داده و همراه خانوادهاش كرمانشاه را به عنوان محلّ سكونت انتخاب كرد.[7]
سكونت آقا محمّدعلى در كرمانشاه، خير و بركتهايى همراه داشت. يكى از مهمترين خدمات آقا محمّدعلى، گسترش تشيّع در غرب ايران است، به گونهاى كه در كتاب «تاريخ تشيّع در كرمانشاه» از خاندان «آل آقا» به عنوان مهمترين خاندان شيعى كرمانشاه، به تفصيل بحث شده است.
در هر حال، خاندان «آل آقا» نه فقط يكى از خاندانهاى شيعى كرمانشاه، بلكه يكى از خاندانهاى مهم و پرآوازه ايران به شمار مىرود و مجتهدان بسيارى از اين خاندان برخاستهاند. جالب اين كه شهيد آيةاللَّه صدوقى، خاندان آيةاللَّه يثربى در كاشان، شهيدان واحدى از فدائيان اسلام و آيةاللَّه سيّد مرتضى نجومى همگى از نوادگان دخترى آقا محمّدعلى كرمانشاهى محسوب مىشوند.
نفوذ معنوى اين دانشمند فرزانه در بين تودههاى مردم و دستگاه حكومتى، باعث تحوّلات گوناگون بود؛ از قبيل:
1. عمران و آبادى كرمانشاه.
2. وفور انواع كالاهاى ضرورى.
3. گسترش و زيبايى شهر.
4. رشد شهر؛ به گونهاى كه از بلاد بزرگ محسوب مىشد.
5. ساخت مسجدها و مدرسهها.
6. گردآمدن اصحاب معرفت و طلاب در آن.
7. ساخت حمام عمومى.
8. ساخت كاروانسرا.[8]
بى شك تحوّلِ فرهنگى و گسترش «حوزه علميه كرمانشاه»، ثمرات بى شمارى در پى داشته؛ كه از آن جمله هجرت دانشوران است. يكى از نويسندگان در اين باره مىگويد:
«افاضل و علماى بسيارى در خدمتش به استفاده علوم مشغول بودند و از آن جملهاند:...سيّد محمّدمهدى طباطبايى و مير سيّد على طباطبايى.»[9]
يكى از بزرگترين خدمات آقا محمّدعلى، مبارزه علمى با «صوفيه» است؛ كه به اختصار به آن مىپردازيم.
بنابر آنچه كه در لغت نامه دهخدا آمده، قدمت صوفيه در اسلام، به قرن دوم هجرى باز مىگردد - كه البته اين فرقه در اديان ديگر هم وجود داشته است - و خود صوفيه نيز به فرقههاى متفاوتى تقسيم مىشود.
استاد على دوانى مىنويسد:
«صوفيه كفر، الحاد، خرافات، فسق و فجور بسيارى را وارد اسلام كرده و موجب گمراهىها شدند.»[10]
همچنين بايد دانست كه در طول قرنهاى گذشته، عالمان دين با صوفيه مبارزه كرده و آثار ارزشمندى را هم در اين زمينه تأليف كردهاند كه از آن جمله، مىتوان به علاّمه مجلسى(ره) اشاره كرد. يكى از تاريخ نگاران معاصر مىگويد:
«بعد از رحلت علاّمه مجلسى تا اواخر عهد كريمخان زند، تقريباً صوفيگرى فراموش شده و نامى از آن نبود؛ ولى در آن موقع كه تازه، بعد از نادرشاه، مملكت ايران سر و سامانى پيدا كرده بود و كريم خان...در صفحات جنوب و فارس، دولت نيرومندى تشكيل داده و مردم در مهد آسايش به سر مىبردند، سر و كلّه شخص مرموزى - كه خود را «سيّد معصوم عليشاه هندى»، مريد، «شاه عليرضا دكنى» مىناميد - در شيراز پيدا شد.
وى مدعى بود كه شاه عليرضا او را به ايران فرستاده تا مردم گمراه را، كه از صوفيگرى بويى استشمام نكردهاند، ارشاد كند و به مشرب تصوّف آشنا سازد. معصوم على مانند اغلب جوكيان هند، مردى مرتاض و در «اعمال غريبه» استاد بوده است. همين امر موجب اشتباه مريدان وى گشته و چنين مىپنداشتند كه او، از اولياءاللَّه است و اين كارهاى عجيب و غريب، از راه كشف و شهود براى او حاصل شده. نخستين كسى كه دست ارادت به وى داد، فيض على شاه و بعد از او، پسرش نورعلى شاه بود.
'...معصوم على و جماعت او را از شيراز بيرون كردند؛ چون در منزل مورچه خورت اصفهان گوش آنها را بريدند، به تهران، كرمان و خراسان رفتند. در خراسان، مرحوم ميرزا مهدى خراسانى جلو معركه آنها را گرفت و دستور داد گيسوان نورعلى شاه را - كه چون زلف مجعّد زنان طنّاز به اطراف روى زيبايش سايه افكنده بود - بريدند و با رسوايى آنها را از مشهد بيرون كردند.
معصوم على از آنجا به طرف هرات رفت تا از آنجا به كابل و هندوستان برود؛ ولى پادشاه افغانستان آنها را به ايران برگردانيد و اجازه ورود به آنها نداد.[11]
معصوم على دوباره به كرمان برگشت... سپس از آنجا به همدان، كرمانشاه و عراق رفتند و پس از چندى، دوباره به ايران مراجعت نمودند.
'... كار به آنجا رسيد كه علماى شهرها هم كمكم از بيم كثرت مريدان معصوم على و نور على، در مبارزه با آنها، احتياط مىكردند؛ [در آن هنگام،] آقا محمّدعلى قدم به ميان گذارد. چون در آن ايام، معصوم على به دعوت صوفيان كرمانشاه مخفيانه به آن شهر رفته بود... آقا محمّدعلى او را گرفته، محبوس ساخت و بعد از آن كه او را توبه داد و توبه نكرد، فتواى قتلش را صادر كرد و او را به قتل رسانيدند و جسدش را به رودخانه قره سو - واقع در حومه كرمانشاه - انداختند. و بدين گونه، با كشتن او و مظفر على و معطر على و فوت نور على شاه، دودمان صوفيه را [در زمان خود] برانداخت و دامن ملت و مملكت را از آن آلودگىها مبرّا ساخت.[12]
ضمناً در آن ايام كه معصوم على محبوس بود، آقا محمّدعلى بنابر احتياط، نظر ساير مجتهدان را نيز جويا مىشود؛ از قبيل: علاّمه بحرالعلوم، صاحب «رياض» و آقا سيّد محمّدمهدى شهرستانى. وى همچنين به فتحعلى شاه و حاجى ابراهيم شيرازى صدراعظم نامه نوشت و نظرات آنان را از حيث سياسى، جويا شد.[13] كه بى ترديد همه اين كارها از ديانت و كياست آقا محمّدعلى حكايت مىكند.
در اين رابطه چنين آمده است:
در زمانى كه اشتهار صوفيه در ايران به نهايت رسيده بود... آقا محمّدعلى آنها را قلع و قمع و گروهى را توبه داده و به مذهب تشيّع برگردانيد و بدين وسيله، آتش فتنه را خاموش و موجب نجات چندين هزار نفر شدند.[14]
پيامدهاى مبارزه وى با صوفيه عبارت است از:
1. شكست سخت صوفيه.
2. توبه كردن بسيارى از پيروان صوفيه.
3. فرار بسيارى از پيروان پر و پا قرص صوفيه به هند - همچنان كه در لغت نامه دهخدا بدان اشاره شده - و نيز به عراق؛ همانند نورعلى شاه كه به موصل گريخت و در آنجا مرد.[15]
4. جلوگيرى از گسترش صوفيه.
درضمن اقدام شجاعانه آقامحمّدعلى موجب شد تا دشمنان خطرناكى از صوفيه براى او پديد بيايد.اينگروه در اشعار خود به هجو آقامحمّدعلى مىپرداختند و جالب آن كه آقامحمّدعلى نيز جواب آنان را مىداد. همچنين در زمانهاى بعد، در صدد برآمدند تا كتاب خيراتيه را - كه آقا محمّدعلى در ابطال صوفيه نگاشت - از بين ببرند.
از ديگر خصوصيات آقا محمّدعلى، كه از جوابيههاى ايشان روشن مىشود، برخوردارى وى از ذوق شعرى است. در اين باره يكى از مناظرات صوفى و مجتهد كرمانشاهى را مىتوان بيان كرد؛ تا ببينيد يك درويش دوره گرد (نور على شاه) با سوء استفاده از طبع شعر خود چه مىگويد؟ و آيا جواب اين چرنديات، جز آن است كه مجتهد شرع به او و رفقاى او داده است؛ مگر نگفتهاند: كلوخ انداز را پاداش سنگ است؟
نور على شاه[16]
ما ابر گهر باريم، هى هى جبلى قم قم
ما قلزم زخاريم، هى هى جبلى قم قم
اين روز تو هم چون شب، گر تيره و تاريكست
ما شمع شب تاريم، هى هى جبلى قم قم
با قافله وحدت، گر زانكه سرى دارى
ما قافله سالاريم، هى هى جبلى قم قم
ما رند قدح نوشيم، از نام و نشان رسته
در ميكده خمّاريم، هى هى جبلى قم قم
در روز ازل با حق، ما قول بلى گفتيم
ما بر سر اقراريم، هى هى جبلى قم قم
با جنّت و با دوزخ، ما را نبود كارى
ما طالب ديداريم، هى هى جبلى قم قم
ما باقى باللهيم، فانى ز خودى خود
منصور سر داريم، هى هى جبلى قم قم
در اوّل و در آخر، در ظاهر و در باطن
ما پرتو دلداريم، هى هى جبلى قم قم
در طور لقاى حق، ربّ ارنى گويان
مستغرق ديداريم، هى هى جبلى قم قم
اى زاهد افسرده! رو طعنه مزن برما
ما ابر شرر باريم، هى هى جبلى قم قم
در ميكده وحدت، چون نور على دائم
مست مى خمّاريم، هى هى جبلى قم قم
جوابيه آقا محمّدعلى
تو ابر شرر بارى، هى هى دغلى گم گم
تو خرسك دم دارى، هى هى دغلى گم گم
تو كافر مقهورى، از نور خدا دورى
كى مشرق انوارى، هى هى دغلى گم گم
تو معدن اضلالى، تو مرجع هر ضالى
نه مخزن اسرارى، هى هى دغلى گم گم
اى كاخ دلت بى نور، از شمع هدايت دور
كى شمع شب تارى، هى هى دغلى گم گم
در وادى گمراهى، تنها شدهاى راهى
نه قافله سالارى، هى هى دغلى گم گم
تو جرعه كش زقّوم، از خمر حميم اى شوم
نايد چو تو خمّارى، هى هى دغلى گم گم
با حق ز ازل گويا، از شرك تو گفتى لا
كى كرده تو اقرارى، هى هى دغلى گم گم
كو ديده حق بينت، چون كفر شد آئينت
كى طالب ديدارى، هى هى دغلى گم گم
تو باقى شيطانى، آن به كه شوى فانى
مخذول سر دارى، هى هى دغلى گم گم
در اوّل و در آخر، در باطن و در ظاهر
تو كافر غدّارى، هى هى دغلى گم گم
با شرك نهاى زاهد، با كفر نهاى عابد
تو ملحد مكّارى، هى هى دغلى گم گم[17]
پسران آقا محمّدعلى عبارتند از:
1. آقا محمّدجعفر: متولّد 1178ه'.ق. در كربلاى معلاّ؛ مادر وى از همسرى است كه آقا محمّدعلى در كاظمين، قبل از آمدن به ايران، داشته است.
2. آقا احمد: متولّد 1191ه'.ق. در شهر كرمانشاه. وى نويسنده «مرآت الاحوال جهان نما»ست.
3. آقا محمود: مادر وى و آقا احمد، دختر اللَّهوردى بيگ است.
4. آقا محمّد اسماعيل: متولّد 1192ه'.ق. در دارالمرز رشت؛ مادر او همسر رشتى آقا محمّدعلى است.
5. محمّد: در كودكى فوت شد؛ مادرش همسر زنديه آقا محمّدعلى است.
در ضمن، آقا محمّدعلى از سه همسر اخير خود، صاحب 4 دختر نيز بودند.[18] آقاى نظامالدين آل آقا در كتاب خاندان آل آقا به تفصيل اسامى فرزندان و منسوبان به آقا محمّدعلى را تا به امروز نوشته است.
جان ملكم - سفير دولت انگليس در ايران - درباره اوضاع آن روز و ميزان نفوذ علما و مجتهدين، مخصوصاً آقا محمّدعلى، در تاريخ خود مىگويد:
«علماى ملّت كه عبارت از قضات و مجتهدين است، هميشه مرجع رعاياى بى دست و پا و حامى فقرا و ضعفاى بيچارهاند. اعاظم اين طايفه به حدّى محترمند كه از سلاطين كمتر بيم دارند و هر وقت واقعهاى مخالف شريعت و عدالت حادث شود، خلق رجوع به ايشان كنند و احكام ايشان، عموماً جارى است تا وقتى كه مملكت اقتضاى استعمال آلات حرب كند.»
در جاى ديگر مىنويسد:
«حكومت مجتهدين در محكمههاى شرع بسيار است؛ قضات همواره صورت مسائل را به ايشان عرضه دارند و فتواى مجتهد مردود نخواهد شد. پادشاه را ياراى آن نيست كه ردّ احكام ايشان كند و بسيار است كه مصلحت سلطنت در اين مىدانند كه فيصله امور را به مجتهدان مرجوع دارند و در وقتى كه هيچ كس را جرأت آن نيست كه به جهت شفاعت مجرمى به پادشاه نزديك شود، پادشاه را جرأت آن نيست كه توسط مجتهدى رد كند! اين طبقه بخشيده و معاف داشتهاند؛ وقتى كه مؤلف در ايران بود، چهار نفر از اين طبقه بودند: آقا محمّدعلى كرمانشاهى، ميرزا ابوالقاسم قمى، حاجى مير محمّدحسين اصفهانى (خاتونآبادى) و حاج سيّد حسين قزوينى.»[19]
بايد دانست آقا محمّدعلى در عصر فتحعلى شاه، صاحب نفوذ و قدرت زيادى بوده است؛ از اين رو، كتاب «رادّ شبهات الكفار» را به درخواست فتحعلى شاه مىنويسد و نيز در جريان قتل معصوم على شاه دكنى، سر سلسله صوفيه، با فتحعلى شاه مكاتباتى داشته است و همچنين در عزل و نصب حاكمان كرمانشاه، مؤثر بوده است.
جايگاه آقا محمّدعلى در آن زمان به گونهاى بوده كه نمونهاى از ولايت فقيه را، كه در جامعه امروز مطرح است دارا بوده است.
آقا محمّدعلى آثار فراوانى را به رشته تحرير در آورد كه حقيقتاً در شناخت شخصيت سترگ ايشان بسيار مؤثر است؛ بيشتر اين آثار در حال حاضر خطى و برخى ناياب و از سويى، تعداد دقيق آثار ايشان مشخص نيست.
در مؤسسه علاّمه مجدد، وحيد بهبهانى بيش از 50 اثر به نام ايشان ثبت شده است و اين، در حالى است كه اين اسامى، ليست همه آثار نيست. خوشبختانه در ساليان اخير، برخى از آثار گرانسنگ وى توسط همين مؤسسه، تحقيق، چاپ و منتشر شده است و بسيارى ديگر در دست تحقيق و انتشار است.
خيراتيه در ابطال طريقه صوفيه
در مقدمه مؤسسه وحيد بهبهانى آمده است:
كتاب «خيراتيه»مرحوم آقا محمّدعلى عالىترين و محكمترين اثرى است كه به زبان فارسى در رد و ابطال طريقه صوفيه به قلم پخته و شيواى يك مجتهد اسلام شناس بزرگ نوشته شده است. اين اثر گرانبها مدتها به صورت خطّى در مخازن كتابخانهها محبوس بود... و بيم آن مىرفت نسخههاى آن مانند نسخههاى خيلى از كتابهاى ديگر از بين برود... خصوص اين كه اين كتاب مانند مؤلّف آن، دشمنان بسيار خطرناكى نيز داشته و از زمان خود مؤلف در صدد از بين بردن نسخههاى آن بودهاند...[20]
انگيزه تأليف و وجه تسميه در كلام آقا محمّدعلىقدس سره:
اما بعد، چون محافظت حصن حصين شريعت و سدّ ثغور شبهات اهل بدعت و ضلالت به علماى اعلام و مجتهدين ذوى العزّ والاحترام - كه حصون اسلام به مضمون «انى جعلتهُ عليكم حاكِماً فارضوا به حَكَماً»، نائب مناب امام و به مصداق «علماء امّتى كانبياء بنى اسرائيل» وارثان علم سيّد الانامند لازم و متحتم بود؛ در اين اوقات كه لواى كفر و الحاد مذهب حلول و اتحاد را طائفه طاغيه صوفيه پشمينه پوش و مستان شراب ضلالت نوش برافروخته، در هر بلدى بى دينى و در هر سرزمينى بى كيش بدآئينى چون ظلمت شعار نور على و شقاوت آثار معصوم على و ميرزا تقى شقى و ميرزا مهدى گمراه ابدى، همچو غولان راهزن سرِ راه بر مرد و زن گرفته، شبهات باطله را به صورت حق جلوه داده، گرگ وار در اغنام دينِ اهل اسلام افتاده، جمع كثيرى را از جاده استقامت شريعت بيرون مىبرند؛ لهذا قاصر جانى، محمّدعلى بن محمّدباقر اصفهانى مشهور به «بهبهانى» به جهت ردّ شبهات واهيه و ترويج طريقه فرقه ناجيه، به تأليف رساله «خيراتيه» كه از جمله خيرات جاويد است، پرداخته و نظر به اين كه هر فقره از اين رساله عجاله ترويحى است از براى روح كثير الفتوح الخيرين دين مبين، تسميه آن به خيراتيه مناسب نمود. و از ظرائف آن كه، عدد حمل «خيرات»[21] با تاريخ تحريرش موافق افتاد.[22]
در مقدمه مؤسسه وحيد بهبهانى آمده است:
آقا محمّدعلى اين كتاب را بنا به تقاضاى فتحعلى شاه قاجار و در پاسخ به سؤالات وى تدوين نموده است. در اين كتاب - كه با قلمى روان و گيرا (نسبت به زمان تأليف يعنى دويست سال قبل) و بسيار مستدل و متقن مرقوم آمده - ابتدا پيرامون مسئله نبوّت و اثبات ضرورت ارسال پيامبران و رفع اشكالات وارده بر وحى سخن رفته، آنگاه به نقّادى و بحث در دو آئين آسمانى يهود و مسيحيت و نسخ آنها مىپردازد، و سپس اساس مقصدش را كه همان نبوّت خاصه و رسالت حضرت ختمى مرتبت - صلّى اللَّه عليه و آله - است، با گفت و گوى جامعى درباره اعجاز قرآن و ردّ اشكالات آن، به اثبات رسانيده و در پايان كتاب هم به طور موجز و كوتاه، اصول پنج گانه دين را - كه مورد اتفاق همه اديان آسمانى است - با شيوه لطيف و مبرهن بيان مىنمايد.[23]
اين كتاب، ويرايش جديدى از كتاب «سنّة الهداية لهداية السنّة» است.
در مقدمه مؤسسه وحيد بهبهانى آمده است:
مؤلف به حكم وظيفه هدايت و ارشاد مسلمين، به تأليف اين كتاب نفيس اقدام و در فصل اول كتاب براى اثبات خلافت بلافصل اميرالمؤمنين(ع) روايات و براهينى كه مقبول اهل سنت است، همراه با ذكر فضائل و مناقب آن حضرت طرح نموده و همه را مستند و متّكى به كتب و آراى عامّه نموده است. و در نهايت، اين اتهام را كه مذهب تشيّع يك تفكر جديد و ساخته قرون اخير است؛ پاسخ گفته و نام و شرح حال بسيارى از رجال و بزرگان و روات شيعه را، كه در كتب حديث و رجال و انساب و... قدماى عامّه تحت همين عنوان شيعه و يا رافضى ذكر شده، آورده است. و در فصل دوم و سوم - همان گونه كه رسم مؤلفان در باب امامت است - به تفصيل، دلائل بطلان خلافت خلفاى سه گانه را همراه با مطاعن و فلتات و لغزشهاى ايشان به استناد نقل اهل سنت بيان داشته و...
و در خاتمه، از آنجا كه خود، فقيه و مجتهدى متبحر است، به نقد يك سلسله از آراى فقهى مذاهب چهارگانه در اغلب ابواب فقه - از طهارت و صلات تا معاملات و نكاح - پرداخته و فتاوى خلاف كتاب و سنّت ايشان را آگاه با اشاره به آراى فقهى فقهاى شيعه ذكر فرموده است.
و در پايان، گويى يك بار ديگر كتاب را از اول تا به آخر نظر كرده و تكمله بسيار مفيد، به صورت حواشى بر آن افزوده است.[24]
آقا محمّدعلى در بخشى از اين كتاب مىنويسد:
در اين رساله مختصره اثبات خلافت بلافصل از براى على(ع) و بطلان خلافت ابوبكر مىنماييم به ادلّه و احاديثى كه اهل سنت و جماعت قبول دارند و در كتب معتبره خود ذكر و روايت نمودهاند.
و اعتبار نمىكنيم به آنچه در اثبات خلافت ابوبكر مىگويند از ادله و احاديث و شبهاتى كه شيعيان، بلكه بعضى از سنّيان نيز، آن را قبول ندارند و نسبت وضع و جعل به آنها مىدهند.
و همچنين ذكر نمىكنيم احاديثى را كه شيعه تنها در باب امامت «على»(ع) روايت كردهاند؛ زيرا كه آنها نزد اهل سنّت و جماعت احتمال دروغ و وضع و جعل دارند.[25]
فصلهاى كتاب بدين قرار است:
فصلاوّل: اثبات خلافت بلافصل اميرالمؤمنين(ع).
فصل دوم: در بطلان خلافت ابىبكر.
فصل سيم: در مطاعن خلفاى سه گانه اجمالاً.
و خاتمه كتاب در فوايد و مؤيّدات و ظرائف روايات و ظرائف حكايات به ضميمه حاشيه مؤلف بر كتاب است.
4. مقامع الفضل
اين كتاب در قطع وزيرى و در دو جلد (1460 صفحه) چاپ شده است.
اين كتاب ارزنده نمايانگر مراتب فقهى و علمى مؤلف است؛ لذا گاهى آقا محمّدعلى به «صاحب مقامع» نامبرده شده است و جالب اين كه امروزه برخى از نوادگان آقا محمّدعلى با نام فاميلى «مقامعى» شناخته مىشوند.
در مرآت الاحوال در سبب تأليف اين كتاب آمده است كه: مقامع الفضل تدوين سؤالهايى است كه آقا محمّدعلى در مدت اقامت خود در رشت بدان پاسخ گفتهاند.[26]
6. اصول الدين و نماز [رساله... ].
7. انتخاب الزاد = [مناسك].
8. پاسخ به مسائل جبليّه [رساله علويه].
9. تاريخ حرمين شرمين:
آقا محمّدعلى در مدّت دو سال توقف در مكه معظمه و مدينه منوره، دو رساله نوشت و به نوعى مقامات و مواضع را معين نمود كه اگر آن اماكن شريفه - نعوذ باللَّه - منهدم شود، از روى آن دو رساله، هر مقامى را در محلش مىتوان معيّن نمود.[27]
10. تجدّد الاعسار بعد اليَسار [رساله...].
11. تفضيل الحسنين على امّهما الصديقة(ع) [رساله...].
12. حاشية على الروضة البهيه
13. حاشية على شرح تهذيب العميدى.
14. حاشية على طهارة المدارك.
15. حاشية على نقد الرجال التفرشى.
16. حكم الغناء [رساله...].
17. حليّة الجمع بين الفاطميتين [رساله...].
18. خان الاخوان.
19. ختام الكلام فى شرح مفاتيح الشرائع الاحكام.
20. خياريّه [رساله...].
21. دليل الناسك.
22. ربيع الأزهار.
23. الرّدّ على الفادرى.
24. رساله مكيّه.
25. الرضاعيّة [رساله...].
26. الرغائب فى فوائد الغريبة
27. زاد الحاج فى قطع الفجاج.
28. سدّ الرمق فى حجّ التمتّع.
29. سهو القلم [رسالة...].
30. شرح ديباچه مفاتيح الشرائح.
31. شرح شرح تجريد.
32. الصّلاة السّلطانيّة [رساله...].
33. طاغوتيّه [رساله...].
34. فتّاح المجامع فى شرح مفاتيح الشرايع.
35. الفذالك فى شرح المدارك.
36. الفوائد فى اصول العقائد.
37. فى احكام الارث... [رساله...].
38. فيض الهى [رساله...].
39. فى علم الامام و النبى [رساله...].
40. قاعدة فى مصرف ردّ المظالم [رساله...].
41. قطع القال و القيل فى انفعال ماء القليل: اين اوّلين رسالهاى است كه آقا محمّدعلى در آغاز جوانى تأليف نموده است و هنگامى كه شيخ يوسف بحرانى صاحب كتاب حدائق آن را ملاحظه مىنمايد، بر فضل آقا محمّدعلى مطلع شده؛ به گونهاى كه اجازه مبسوط براى ايشان فرستاد و درخواست نمود تا آقا محمّدعلى در درس وى حاضر شود تا طرفين را فايده حاصل شود. آقا محمّدعلى پذيرفت و مدت كوتاهى در درس شيخ يوسف بحرانى حاضر شد و از آن جهت كه ميل شيخ به طريقه اخباريين بود و در مباحثه، ترس رنجيدنش بود، حضور در درس را متوقف نمود و راهى سفر بيت اللَّه الحرام گرديد.[28]
42.قطع المقال فى ردّ اهل الضلال.
43. لامعة الأنوار.
44. اللئالى المنثورة فى جواب المسائل المتفرقه.
45. مساحة البلاد.
46. مظهر المختار فى النّكاح مع الاعسار.
47. معترك المقال فى علم الرجال.
48. المقالة السّلطانيّة [رساله].
49. ملتقط الدرّ فى تحقيق الكرّ.
50. مناسك الحج [5 رساله].
51. منتخب تلخيص المقال.
52. منع المنع [رساله...]: احتمالاً با رساله حلية الجمع بين... يكى باشد.
53. ميزان المقادير.
54. المؤونيه [رساله...].
55. نسب خليفه ثانى [رساله...].[29]
* * *
آن جناب در هنگام رحلت، وصيّت فرمودند كه ثلث منافع حمام قديم احداثى ايشان - را كه در اراضى ملكيّه آن بلده واقع است - به فقراى سادات و عوام هر ساله برسانند و ابدالدّهر اين امر خير جارى باشد.[30]
آقا احمد، فرزند او، مىگويد:
«مكرر مىفرمودند كه: در ماه رجب سانحه عظيمه به اين شهر رويداد خواهد شد.»[31]
عيد مبعث 1216 ه'.ق. فرا رسيد؛ آن روز كه جمعه بود در بين نماز ظهر و عصر، روح ملكوتى آن مرد بزرگ به اعلى عليين پركشيد. به راستى چه نيكوست تولد در روز جمعه و رحلت در آدينه!
آن روز، فرياد «واويلا وا أسفا» بلند شد و سيلاب اشك از چشم پير و جوان جارى گشت و مرد و زن در فراق او بى قرار.
جنازه پاك آن بزرگمرد را، بنابر وصيتش، در كرمانشاه دفن كردند و بر فراز آن، قبه و بارگاهى ساختند تا هماره مطاف و مزار اهالى و بزرگان باشد.[32]
امروزه مزار آقا محمّدعلى كه در كنار او جمعى از فرزندان فاضل دانشمند او كه چون ستاره در اطرافش آرميدهاند زيارتگاهى است كه بر فراز آن ساختمانى بنا شده است.
[1] رجال نجاشى، چاپ جامعه مدرّسين، ص 400.
[2] وحيد بهبهانى، ص 96 و 95، على دوانى.
[3] همان، ص 109.
[4] همان، ص 110 و 111 و 254.
[5] ر. ك: مرآت الاحوال جهان نما، ص 134.
[6] همان.
[7] ر. ك: مرآة الاحوال جهان نما، ص 140 - 137.
[8] همان، ص 187.
[9] همان، ص 135.
[10] وحيد بهبهانى، ص 295.
[11] همان، ص 296.
[12] همان، ص 297.
[13] همان، ص 306 و 307.
[14] ر. ك: مرآت الاحوال جهان نما، ص 81.
[15] وحيد بهبهانى، ص 315.
[16] نور على شاه، آقا محمّدعلى را به اسم «جبلى» خطاب كرده؛ زيرا موقعيت شهر كرمانشاه، كوهستانى است و كوه را به عربى جبل مىنامند.
[17] وحيد بهبهانى، ص 318.
[18] مرآت الاحوال جهان نما، ص 137، 150، 151، 154، 185.
[19] وحيد بهبهانى، ص 300؛ تاريخ تشيّع در كرمانشاه، محمّدعلى سلطانى، ص 41.
[20] خيراتيه، بخشى از مقدمه مؤسسه وحيد بهبهانى.
[21] خيرات: خ = 600؛ ى = 10؛ ر = 200؛ الف = 1؛ ت = 400 - «1211»؛ سال تأليف كتاب.
[22] خيراتيه، ص 10.
[23] رادّ الشبهات الكفار، بخشى از مقدمه مؤسسه وحيد بهبهانى.
[24] راهبرد اهل سنّت به مسأله امامت، بخشى از پيشگفتار مؤسسه علاّمه وحيد بهبهانى.
[25] همان، ص 10.
[26] مرآت الاحوال جهان نما، ص 139.
[27] همان، ص 135.
[28] ر. ك: مرآة الاحوال جهان نما.
[29] اسامى اين كتابها از «مؤسسه علاّمه وحيد بهبهانى» گرفته شده بود و البته كتابهاى ديگرى با نام آقا محمّدعلى كرمانشاهى موجود است كه براى حصول اطمينان به بررسى بيشترى نياز دارد.
[30] همان، ص 150.
[31] همان، ص 215.
[32] همان، ص 148.
شهيد آيت الله حاج ميرزا مهدي اصفهاني(ره)
(1218- 1152هـ ق)
(1218- 1152هـ ق)
آيت الله ميرزا مهدي اصفهاني فرزند هدايت الله، برجسته ترين چهره روحانيت خراسان در عصر بازماندگان نادرشاه است. وي سال 1152 ه.ق در اصفهان به دنيا آمد
با ملاعلي نوري، در حوزه بيدآبادي هم درس بود و در فقه و اصول از شاگردان آقا محمد وحيد بهبهاني (م 1205 ه.ق) سرآمد مجتهدان شيعه در سده دوازدهم و شيخ مهدي فتوني است و از هر دو اجازه اجتهاد دارد.
ميرزاي شهيد رياضي را نزد شيخ حسين عاملي مشهدي، امام جمعه مشهد و متوفي 1175 ه.ق آموخت و با دختر او ازدواج كرد.
وي سال 1192 ه.ق توليت آستان قدس رضوي را به عهده داشت و پس از ارتحال سيد محمد امام جمعه سبزواري در سال 1198 ه.ق نماز جمعه را اقامه نمود و به تدريس فقه و اصول اشارات شيخ و پاره اي از كتابهاي رياضي مشغول گرديد.
سيدمهدي بحرالعلوم، مولانا محمدحسين خبوشاني م 1262 ه.ق، مولي حمزه قايني، سيدكاظم جزايري، سيددلدار علي بن محمد معين بن عبدالهادي رضوي نقوي ، آيت الله ميرزا جواد آقا تهراني ، آيت الله مرواريد و ... از شاگردان وي هستند.
وي صبح روز 11 ماه رمضان داخل حرم به دست نادر ميرزا با تيمور نسقچي، مجروح شد و پس از دو روز در 13 رمضان سال 1218 به شهادت رسيد و در رواق پشت سر مبارك دفن گرديد و به عنوان شهيد چهارم شهرت يافت .
چشمه سار فقاهت
اسماعيل محمّدى كرمانشاهى
سه دهه پس از ظهور اسلام، كرمانشاه توسط مسلمانان فتح شد؛ در آن دوران «دينور» مركزيت علمى و سياسى اين منطقه را دارا بود. در قرنهاى اوليه اسلام عالمان بسيارى در اين ديار مىزيستند. بنابر تصريح نجاشى در كتاب رجال خود به كتاب جوابات اهل الدينور، مردم اين سامان با ائمه اطهار(ع) در ارتباط بودند.[1]
و مسائل شرعى خود را از محضر مبارك آنان مىپرسيدند.
پيكر «ابودجانه»، يار باوفاى پيامبر اكرم(ص) و «احمد بن اسحاق»، از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) در اين سرزمين مدفون است. و نيز مرقد عالم اصولى، علاّمه فاضل تونى در اين سرزمين مطاف زائران است.
كرمانشاه به عنوان گذرگاه اصلى حرمهاى ائمه اطهار هماره شاهد حضور بسيارى از دانشمندان دين بوده است. مهمان نوازى و علاقه مردم به عالمان دينى، موجب شده تا از آن عالمان براى اقامت دعوت به عمل آورند و اين، راز اصلى اقامت گروهى از دانشمندان شيعه در كرمانشاه است.
در نيمه نخست قرن سيزدهم قمرى، كرمانشاه شاهد يكى از فرازهاى درخشان تاريخى خود بود؛ آقا محمّدعلى فرزند «علاّمه وحيد بهبهانى» كه به دستور پدر - به خاطر شيوع بيمارى طاعون در عراق - ناگزير به هجرت شده بود، در مسير كرمانشاه با استقبال حاكم و مردم رو به رو مىشود، دعوت مردم اين ديار براى اقامت ايشان، نقطه عطفى در زندگى آقا محمّدعلى و تاريخ كرمانشاه است؛ لذا در اين نوشتار، به فرازهايى از زندگى آقا محمّدعلى كرمانشاهى پرداخته مىشود.
وحيد بهبهانى (1205 - 1118 ق.)
مطابق شجرهنامههايى كه در دست فرزندان وحيد و بزرگان فاميل [آل آقا] است، سلسله نسب آن بزرگ مرد، با چهارده واسطه، به شيخ مفيد مىرسد... .
معروف است كه از مرحوم وحيد تا شيخ مفيد، سلسله «اجتهاد» قطع نشده؛ به اين معنى كه نياكان وحيد، پدر در پدر، مجتهد و مرجع تقليد شيعه بودهاند.
وحيد بهبهانى از جانب مادر نيز نسبى بس بزرگ و شريف دارد. زيرا مادر وى نوه فقيه بزرگوار، ملاّ صالح مازندرانى (داماد علاّمه مجلسى اول) است و لذا در اجازات و كتب خود، از مجلسى اوّل و ملاّ صالح به جد و از مجلسى دوم به خال (دايى) تعبير مىكند.[2]
وحيد بهبهانى در بيان فقها و مجتهدان، و در كتب فقه و اصول و اجازات، همه جا «استاد كل» يا «استاد اكبر» خوانده مىشود چرا كه وى سرآمد تمام دانشمندان و استاد اساتيد فقه و اصول در دويست سال گذشته است.[3]
با اين كه آقا [وحيد] در اصل اصفهانى بوده، با اين حال، معروف به «بهبهانى» است؛ به قسمى كه اصفهانى بودن وى تحت الشعاع قرار گرفته و به كلّى فراموش شده است. بر اثر طولانى شدن مدت اقامت وى در بهبهان و نسبتى كه با آنجا پيدا كرده، او را از علماى بهبهان به شمار آوردهاند.
وحيد بهبهانى در كربلاى معلا به جوار رحمت حق پيوست و پيكرش در رواق حضرت امام حسين(ع)، پايين پاى شهدا مدفون گرديد.[4]
آقا محمّدعلى، فرزند ارشد وحيد بهبهانى، در روز جمعه 26 ذى حجه 1144ه'.ق. در شهر مقدس كربلا قدم به پهنه هستى گزارد. وى پس از طى دوران كودكى، علوم شرعيه را در خدمت پدر بزرگوارش فراگرفت.[5]
در فضائل آقا محمّدعلى همين بس كه در عصر پدر، مشهور آفاق گرديد؛ به گونهاى كه پدرش در وصف او چنين گفت:
«محمّدعلى ما، شيخ بهاءالدين اين عصر است.»
فرزندش آقا احمد، صاحب «مرآت الاحوال» نيز مىگويد:
بسيار از آن جناب شنيدهام كه مىفرمود: «من تقليد كسى را نكردهام؛ در اوّل تكليف خود مجتهد بودم و احكام ضروريه را اجتهاد كرده بودم.»
و نيز آقا احمد در توصيف او گفته است كه:
«در حسن بلاغت و نيكويى تقرير، رونق شكن سخنوران شيرين گفتار بود. و در هنگام موعظه، اگر چه سخنانش به طول مىانجاميد، ولى سررشته كلام را از آغاز تا پايان از دست نمىداد و مطالب گسسته نمىشد.»
و نيز از خصوصيات وى چنين ياد مىكند كه:
«ميان دو صفت متضاد جمع نموده بود؛ يكى حُسن صحبت و بشاشت و ديگرى رعب و هيبت. چنانكه حكام هميشه از هيبت او در هراس بودند و بدين سبب، رعايا در عصر او در مهد امن و امان بودند.»[6]
آقا محمّدعلى در دوران جوانى به حج مشرف شد، و مدت دو سال در مكه و مدينه اقامت كرد. در طى اقامت، به خاطر تقيّه، فقه مذاهب چهارگانه اهل سنت را تدريس مىنمود و بسيارى از طلاب اهل سنت از محضر او استفاده مىبردند. پس از دو سال، به عتبات عاليات بازگشت. وى در اين مدت، دو رساله نيز در احوال مكه معظمه و مدينه منوّره نوشتند. آقا محمّدعلى بار ديگر به سفر حج مشرّف شد و سپس به عتبات عاليات مراجعت نمود.
در آن زمان، در كربلا و نجف و آن حدود، بيمارى طاعون شايع شد؛ به گونهاى كه در وصف آن، «طاعون بزرگ» گفتهاند. در آن ايام آقا محمّدعلى به كاظمين مشرّف شد و چون بيمارى طاعون به بغداد نيز رسيد، علاّمه بهبهانى به او دستور داد تا به سمت ايران حركت كند.
آقا محمّدعلى كه دل كندن از عتبات عاليات برايش مشكل بود، درنگ مىكرد تا اين كه پدر برايش نوشت كه: «برو، برو! اگر نروى، عاقى عاق!» و پسر به حكم شرعى و دستور پدر، راهى ايران شد.
پس از رسيدن آقا محمّدعلى به كرمانشاه، بزرگان آن ديار مقدمش را غنيمت شمرده و با عزّت و احترام از وى استقبال نمودند. در آن هنگام «اللَّه قلى خان زنگنه» حاكم كرمانشاه بود؛ او در مهماندارى از آقا محمّدعلى نهايت احترام را رعايت نمود و او را به اقامت در كرمانشاه فراخواند. آقا محمّدعلى نيز قبول كرده و به تدريس و ترويج دين مبين اسلام مشغول شد.
وى پس از مدتى اقامت در كرمانشاه، بنابر خواهش اللَّهقلى خان زنگنه، با صبيه اللَّهوردى بيگ ازدواج نمود.
مدتى گذشت تا اين كه بيمارى طاعون به كرمانشاه نيز سرايت كرد؛ لذا آقا محمّدعلى به سمت سعدآباد و سنقر رفته و پس از خفيف شدن طاعون، مراجعت كرد.
در سفر آقا محمّدعلى به رشت، هدايت اللَّه خان گيلانى مقدمش را گرامى داشت. وى در مدت اقامت در رشت بنابه درخواست حاكم و برخى بزرگان، دختر يكى از بزرگان آنجا را به ازدواج خود درآورد. كتاب معروف «مقامع الفضل» يادگار دوران اقامت وى در رشت است.
آقا محمّدعلى به همراه همسرش از رشت عازم دارالمؤمنين، قم شد؛ در قم نيز محمّدعلى خان، حاكم قم، در حقّ اين دانشمند دينى نهايت خدمتگزارى و مهماندارى را به جا آورد و از وى درخواست كرد تا در قم سكونت نمايدو از آن جا كه قم به سبب وجود مرقد حضرت فاطمه معصومه(ع) و امامزادگان عالى تبار، به عتبات عاليات شبيه است، سكونت در قم را برگزيد و همسر كرمانشاهى و بستگانش را از كرمانشاه به قم فراخواند.
مدّت اقامت وى در قم، تقريباً سه سال بود. در اين مدت، على مراد خان زند - كه نسبت به اللَّهقلىخان زنگنه بدبين شده بود - با شفاعت آقامحمّدعلى، جان و آبروى خود را حفظ كرد. اللَّهقلى خان هم دعوتنامه هايى براى آقا محمّدعلى ارسال داشت؛ از اين رو، وى به درخواستهاى ايشان پاسخ مثبت داده و همراه خانوادهاش كرمانشاه را به عنوان محلّ سكونت انتخاب كرد.[7]
سكونت آقا محمّدعلى در كرمانشاه، خير و بركتهايى همراه داشت. يكى از مهمترين خدمات آقا محمّدعلى، گسترش تشيّع در غرب ايران است، به گونهاى كه در كتاب «تاريخ تشيّع در كرمانشاه» از خاندان «آل آقا» به عنوان مهمترين خاندان شيعى كرمانشاه، به تفصيل بحث شده است.
در هر حال، خاندان «آل آقا» نه فقط يكى از خاندانهاى شيعى كرمانشاه، بلكه يكى از خاندانهاى مهم و پرآوازه ايران به شمار مىرود و مجتهدان بسيارى از اين خاندان برخاستهاند. جالب اين كه شهيد آيةاللَّه صدوقى، خاندان آيةاللَّه يثربى در كاشان، شهيدان واحدى از فدائيان اسلام و آيةاللَّه سيّد مرتضى نجومى همگى از نوادگان دخترى آقا محمّدعلى كرمانشاهى محسوب مىشوند.
نفوذ معنوى اين دانشمند فرزانه در بين تودههاى مردم و دستگاه حكومتى، باعث تحوّلات گوناگون بود؛ از قبيل:
1. عمران و آبادى كرمانشاه.
2. وفور انواع كالاهاى ضرورى.
3. گسترش و زيبايى شهر.
4. رشد شهر؛ به گونهاى كه از بلاد بزرگ محسوب مىشد.
5. ساخت مسجدها و مدرسهها.
6. گردآمدن اصحاب معرفت و طلاب در آن.
7. ساخت حمام عمومى.
8. ساخت كاروانسرا.[8]
بى شك تحوّلِ فرهنگى و گسترش «حوزه علميه كرمانشاه»، ثمرات بى شمارى در پى داشته؛ كه از آن جمله هجرت دانشوران است. يكى از نويسندگان در اين باره مىگويد:
«افاضل و علماى بسيارى در خدمتش به استفاده علوم مشغول بودند و از آن جملهاند:...سيّد محمّدمهدى طباطبايى و مير سيّد على طباطبايى.»[9]
يكى از بزرگترين خدمات آقا محمّدعلى، مبارزه علمى با «صوفيه» است؛ كه به اختصار به آن مىپردازيم.
بنابر آنچه كه در لغت نامه دهخدا آمده، قدمت صوفيه در اسلام، به قرن دوم هجرى باز مىگردد - كه البته اين فرقه در اديان ديگر هم وجود داشته است - و خود صوفيه نيز به فرقههاى متفاوتى تقسيم مىشود.
استاد على دوانى مىنويسد:
«صوفيه كفر، الحاد، خرافات، فسق و فجور بسيارى را وارد اسلام كرده و موجب گمراهىها شدند.»[10]
همچنين بايد دانست كه در طول قرنهاى گذشته، عالمان دين با صوفيه مبارزه كرده و آثار ارزشمندى را هم در اين زمينه تأليف كردهاند كه از آن جمله، مىتوان به علاّمه مجلسى(ره) اشاره كرد. يكى از تاريخ نگاران معاصر مىگويد:
«بعد از رحلت علاّمه مجلسى تا اواخر عهد كريمخان زند، تقريباً صوفيگرى فراموش شده و نامى از آن نبود؛ ولى در آن موقع كه تازه، بعد از نادرشاه، مملكت ايران سر و سامانى پيدا كرده بود و كريم خان...در صفحات جنوب و فارس، دولت نيرومندى تشكيل داده و مردم در مهد آسايش به سر مىبردند، سر و كلّه شخص مرموزى - كه خود را «سيّد معصوم عليشاه هندى»، مريد، «شاه عليرضا دكنى» مىناميد - در شيراز پيدا شد.
وى مدعى بود كه شاه عليرضا او را به ايران فرستاده تا مردم گمراه را، كه از صوفيگرى بويى استشمام نكردهاند، ارشاد كند و به مشرب تصوّف آشنا سازد. معصوم على مانند اغلب جوكيان هند، مردى مرتاض و در «اعمال غريبه» استاد بوده است. همين امر موجب اشتباه مريدان وى گشته و چنين مىپنداشتند كه او، از اولياءاللَّه است و اين كارهاى عجيب و غريب، از راه كشف و شهود براى او حاصل شده. نخستين كسى كه دست ارادت به وى داد، فيض على شاه و بعد از او، پسرش نورعلى شاه بود.
'...معصوم على و جماعت او را از شيراز بيرون كردند؛ چون در منزل مورچه خورت اصفهان گوش آنها را بريدند، به تهران، كرمان و خراسان رفتند. در خراسان، مرحوم ميرزا مهدى خراسانى جلو معركه آنها را گرفت و دستور داد گيسوان نورعلى شاه را - كه چون زلف مجعّد زنان طنّاز به اطراف روى زيبايش سايه افكنده بود - بريدند و با رسوايى آنها را از مشهد بيرون كردند.
معصوم على از آنجا به طرف هرات رفت تا از آنجا به كابل و هندوستان برود؛ ولى پادشاه افغانستان آنها را به ايران برگردانيد و اجازه ورود به آنها نداد.[11]
معصوم على دوباره به كرمان برگشت... سپس از آنجا به همدان، كرمانشاه و عراق رفتند و پس از چندى، دوباره به ايران مراجعت نمودند.
'... كار به آنجا رسيد كه علماى شهرها هم كمكم از بيم كثرت مريدان معصوم على و نور على، در مبارزه با آنها، احتياط مىكردند؛ [در آن هنگام،] آقا محمّدعلى قدم به ميان گذارد. چون در آن ايام، معصوم على به دعوت صوفيان كرمانشاه مخفيانه به آن شهر رفته بود... آقا محمّدعلى او را گرفته، محبوس ساخت و بعد از آن كه او را توبه داد و توبه نكرد، فتواى قتلش را صادر كرد و او را به قتل رسانيدند و جسدش را به رودخانه قره سو - واقع در حومه كرمانشاه - انداختند. و بدين گونه، با كشتن او و مظفر على و معطر على و فوت نور على شاه، دودمان صوفيه را [در زمان خود] برانداخت و دامن ملت و مملكت را از آن آلودگىها مبرّا ساخت.[12]
ضمناً در آن ايام كه معصوم على محبوس بود، آقا محمّدعلى بنابر احتياط، نظر ساير مجتهدان را نيز جويا مىشود؛ از قبيل: علاّمه بحرالعلوم، صاحب «رياض» و آقا سيّد محمّدمهدى شهرستانى. وى همچنين به فتحعلى شاه و حاجى ابراهيم شيرازى صدراعظم نامه نوشت و نظرات آنان را از حيث سياسى، جويا شد.[13] كه بى ترديد همه اين كارها از ديانت و كياست آقا محمّدعلى حكايت مىكند.
در اين رابطه چنين آمده است:
در زمانى كه اشتهار صوفيه در ايران به نهايت رسيده بود... آقا محمّدعلى آنها را قلع و قمع و گروهى را توبه داده و به مذهب تشيّع برگردانيد و بدين وسيله، آتش فتنه را خاموش و موجب نجات چندين هزار نفر شدند.[14]
پيامدهاى مبارزه وى با صوفيه عبارت است از:
1. شكست سخت صوفيه.
2. توبه كردن بسيارى از پيروان صوفيه.
3. فرار بسيارى از پيروان پر و پا قرص صوفيه به هند - همچنان كه در لغت نامه دهخدا بدان اشاره شده - و نيز به عراق؛ همانند نورعلى شاه كه به موصل گريخت و در آنجا مرد.[15]
4. جلوگيرى از گسترش صوفيه.
درضمن اقدام شجاعانه آقامحمّدعلى موجب شد تا دشمنان خطرناكى از صوفيه براى او پديد بيايد.اينگروه در اشعار خود به هجو آقامحمّدعلى مىپرداختند و جالب آن كه آقامحمّدعلى نيز جواب آنان را مىداد. همچنين در زمانهاى بعد، در صدد برآمدند تا كتاب خيراتيه را - كه آقا محمّدعلى در ابطال صوفيه نگاشت - از بين ببرند.
از ديگر خصوصيات آقا محمّدعلى، كه از جوابيههاى ايشان روشن مىشود، برخوردارى وى از ذوق شعرى است. در اين باره يكى از مناظرات صوفى و مجتهد كرمانشاهى را مىتوان بيان كرد؛ تا ببينيد يك درويش دوره گرد (نور على شاه) با سوء استفاده از طبع شعر خود چه مىگويد؟ و آيا جواب اين چرنديات، جز آن است كه مجتهد شرع به او و رفقاى او داده است؛ مگر نگفتهاند: كلوخ انداز را پاداش سنگ است؟
نور على شاه[16]
ما ابر گهر باريم، هى هى جبلى قم قم
ما قلزم زخاريم، هى هى جبلى قم قم
اين روز تو هم چون شب، گر تيره و تاريكست
ما شمع شب تاريم، هى هى جبلى قم قم
با قافله وحدت، گر زانكه سرى دارى
ما قافله سالاريم، هى هى جبلى قم قم
ما رند قدح نوشيم، از نام و نشان رسته
در ميكده خمّاريم، هى هى جبلى قم قم
در روز ازل با حق، ما قول بلى گفتيم
ما بر سر اقراريم، هى هى جبلى قم قم
با جنّت و با دوزخ، ما را نبود كارى
ما طالب ديداريم، هى هى جبلى قم قم
ما باقى باللهيم، فانى ز خودى خود
منصور سر داريم، هى هى جبلى قم قم
در اوّل و در آخر، در ظاهر و در باطن
ما پرتو دلداريم، هى هى جبلى قم قم
در طور لقاى حق، ربّ ارنى گويان
مستغرق ديداريم، هى هى جبلى قم قم
اى زاهد افسرده! رو طعنه مزن برما
ما ابر شرر باريم، هى هى جبلى قم قم
در ميكده وحدت، چون نور على دائم
مست مى خمّاريم، هى هى جبلى قم قم
جوابيه آقا محمّدعلى
تو ابر شرر بارى، هى هى دغلى گم گم
تو خرسك دم دارى، هى هى دغلى گم گم
تو كافر مقهورى، از نور خدا دورى
كى مشرق انوارى، هى هى دغلى گم گم
تو معدن اضلالى، تو مرجع هر ضالى
نه مخزن اسرارى، هى هى دغلى گم گم
اى كاخ دلت بى نور، از شمع هدايت دور
كى شمع شب تارى، هى هى دغلى گم گم
در وادى گمراهى، تنها شدهاى راهى
نه قافله سالارى، هى هى دغلى گم گم
تو جرعه كش زقّوم، از خمر حميم اى شوم
نايد چو تو خمّارى، هى هى دغلى گم گم
با حق ز ازل گويا، از شرك تو گفتى لا
كى كرده تو اقرارى، هى هى دغلى گم گم
كو ديده حق بينت، چون كفر شد آئينت
كى طالب ديدارى، هى هى دغلى گم گم
تو باقى شيطانى، آن به كه شوى فانى
مخذول سر دارى، هى هى دغلى گم گم
در اوّل و در آخر، در باطن و در ظاهر
تو كافر غدّارى، هى هى دغلى گم گم
با شرك نهاى زاهد، با كفر نهاى عابد
تو ملحد مكّارى، هى هى دغلى گم گم[17]
پسران آقا محمّدعلى عبارتند از:
1. آقا محمّدجعفر: متولّد 1178ه'.ق. در كربلاى معلاّ؛ مادر وى از همسرى است كه آقا محمّدعلى در كاظمين، قبل از آمدن به ايران، داشته است.
2. آقا احمد: متولّد 1191ه'.ق. در شهر كرمانشاه. وى نويسنده «مرآت الاحوال جهان نما»ست.
3. آقا محمود: مادر وى و آقا احمد، دختر اللَّهوردى بيگ است.
4. آقا محمّد اسماعيل: متولّد 1192ه'.ق. در دارالمرز رشت؛ مادر او همسر رشتى آقا محمّدعلى است.
5. محمّد: در كودكى فوت شد؛ مادرش همسر زنديه آقا محمّدعلى است.
در ضمن، آقا محمّدعلى از سه همسر اخير خود، صاحب 4 دختر نيز بودند.[18] آقاى نظامالدين آل آقا در كتاب خاندان آل آقا به تفصيل اسامى فرزندان و منسوبان به آقا محمّدعلى را تا به امروز نوشته است.
جان ملكم - سفير دولت انگليس در ايران - درباره اوضاع آن روز و ميزان نفوذ علما و مجتهدين، مخصوصاً آقا محمّدعلى، در تاريخ خود مىگويد:
«علماى ملّت كه عبارت از قضات و مجتهدين است، هميشه مرجع رعاياى بى دست و پا و حامى فقرا و ضعفاى بيچارهاند. اعاظم اين طايفه به حدّى محترمند كه از سلاطين كمتر بيم دارند و هر وقت واقعهاى مخالف شريعت و عدالت حادث شود، خلق رجوع به ايشان كنند و احكام ايشان، عموماً جارى است تا وقتى كه مملكت اقتضاى استعمال آلات حرب كند.»
در جاى ديگر مىنويسد:
«حكومت مجتهدين در محكمههاى شرع بسيار است؛ قضات همواره صورت مسائل را به ايشان عرضه دارند و فتواى مجتهد مردود نخواهد شد. پادشاه را ياراى آن نيست كه ردّ احكام ايشان كند و بسيار است كه مصلحت سلطنت در اين مىدانند كه فيصله امور را به مجتهدان مرجوع دارند و در وقتى كه هيچ كس را جرأت آن نيست كه به جهت شفاعت مجرمى به پادشاه نزديك شود، پادشاه را جرأت آن نيست كه توسط مجتهدى رد كند! اين طبقه بخشيده و معاف داشتهاند؛ وقتى كه مؤلف در ايران بود، چهار نفر از اين طبقه بودند: آقا محمّدعلى كرمانشاهى، ميرزا ابوالقاسم قمى، حاجى مير محمّدحسين اصفهانى (خاتونآبادى) و حاج سيّد حسين قزوينى.»[19]
بايد دانست آقا محمّدعلى در عصر فتحعلى شاه، صاحب نفوذ و قدرت زيادى بوده است؛ از اين رو، كتاب «رادّ شبهات الكفار» را به درخواست فتحعلى شاه مىنويسد و نيز در جريان قتل معصوم على شاه دكنى، سر سلسله صوفيه، با فتحعلى شاه مكاتباتى داشته است و همچنين در عزل و نصب حاكمان كرمانشاه، مؤثر بوده است.
جايگاه آقا محمّدعلى در آن زمان به گونهاى بوده كه نمونهاى از ولايت فقيه را، كه در جامعه امروز مطرح است دارا بوده است.
آقا محمّدعلى آثار فراوانى را به رشته تحرير در آورد كه حقيقتاً در شناخت شخصيت سترگ ايشان بسيار مؤثر است؛ بيشتر اين آثار در حال حاضر خطى و برخى ناياب و از سويى، تعداد دقيق آثار ايشان مشخص نيست.
در مؤسسه علاّمه مجدد، وحيد بهبهانى بيش از 50 اثر به نام ايشان ثبت شده است و اين، در حالى است كه اين اسامى، ليست همه آثار نيست. خوشبختانه در ساليان اخير، برخى از آثار گرانسنگ وى توسط همين مؤسسه، تحقيق، چاپ و منتشر شده است و بسيارى ديگر در دست تحقيق و انتشار است.
خيراتيه در ابطال طريقه صوفيه
در مقدمه مؤسسه وحيد بهبهانى آمده است:
كتاب «خيراتيه»مرحوم آقا محمّدعلى عالىترين و محكمترين اثرى است كه به زبان فارسى در رد و ابطال طريقه صوفيه به قلم پخته و شيواى يك مجتهد اسلام شناس بزرگ نوشته شده است. اين اثر گرانبها مدتها به صورت خطّى در مخازن كتابخانهها محبوس بود... و بيم آن مىرفت نسخههاى آن مانند نسخههاى خيلى از كتابهاى ديگر از بين برود... خصوص اين كه اين كتاب مانند مؤلّف آن، دشمنان بسيار خطرناكى نيز داشته و از زمان خود مؤلف در صدد از بين بردن نسخههاى آن بودهاند...[20]
انگيزه تأليف و وجه تسميه در كلام آقا محمّدعلىقدس سره:
اما بعد، چون محافظت حصن حصين شريعت و سدّ ثغور شبهات اهل بدعت و ضلالت به علماى اعلام و مجتهدين ذوى العزّ والاحترام - كه حصون اسلام به مضمون «انى جعلتهُ عليكم حاكِماً فارضوا به حَكَماً»، نائب مناب امام و به مصداق «علماء امّتى كانبياء بنى اسرائيل» وارثان علم سيّد الانامند لازم و متحتم بود؛ در اين اوقات كه لواى كفر و الحاد مذهب حلول و اتحاد را طائفه طاغيه صوفيه پشمينه پوش و مستان شراب ضلالت نوش برافروخته، در هر بلدى بى دينى و در هر سرزمينى بى كيش بدآئينى چون ظلمت شعار نور على و شقاوت آثار معصوم على و ميرزا تقى شقى و ميرزا مهدى گمراه ابدى، همچو غولان راهزن سرِ راه بر مرد و زن گرفته، شبهات باطله را به صورت حق جلوه داده، گرگ وار در اغنام دينِ اهل اسلام افتاده، جمع كثيرى را از جاده استقامت شريعت بيرون مىبرند؛ لهذا قاصر جانى، محمّدعلى بن محمّدباقر اصفهانى مشهور به «بهبهانى» به جهت ردّ شبهات واهيه و ترويج طريقه فرقه ناجيه، به تأليف رساله «خيراتيه» كه از جمله خيرات جاويد است، پرداخته و نظر به اين كه هر فقره از اين رساله عجاله ترويحى است از براى روح كثير الفتوح الخيرين دين مبين، تسميه آن به خيراتيه مناسب نمود. و از ظرائف آن كه، عدد حمل «خيرات»[21] با تاريخ تحريرش موافق افتاد.[22]
در مقدمه مؤسسه وحيد بهبهانى آمده است:
آقا محمّدعلى اين كتاب را بنا به تقاضاى فتحعلى شاه قاجار و در پاسخ به سؤالات وى تدوين نموده است. در اين كتاب - كه با قلمى روان و گيرا (نسبت به زمان تأليف يعنى دويست سال قبل) و بسيار مستدل و متقن مرقوم آمده - ابتدا پيرامون مسئله نبوّت و اثبات ضرورت ارسال پيامبران و رفع اشكالات وارده بر وحى سخن رفته، آنگاه به نقّادى و بحث در دو آئين آسمانى يهود و مسيحيت و نسخ آنها مىپردازد، و سپس اساس مقصدش را كه همان نبوّت خاصه و رسالت حضرت ختمى مرتبت - صلّى اللَّه عليه و آله - است، با گفت و گوى جامعى درباره اعجاز قرآن و ردّ اشكالات آن، به اثبات رسانيده و در پايان كتاب هم به طور موجز و كوتاه، اصول پنج گانه دين را - كه مورد اتفاق همه اديان آسمانى است - با شيوه لطيف و مبرهن بيان مىنمايد.[23]
اين كتاب، ويرايش جديدى از كتاب «سنّة الهداية لهداية السنّة» است.
در مقدمه مؤسسه وحيد بهبهانى آمده است:
مؤلف به حكم وظيفه هدايت و ارشاد مسلمين، به تأليف اين كتاب نفيس اقدام و در فصل اول كتاب براى اثبات خلافت بلافصل اميرالمؤمنين(ع) روايات و براهينى كه مقبول اهل سنت است، همراه با ذكر فضائل و مناقب آن حضرت طرح نموده و همه را مستند و متّكى به كتب و آراى عامّه نموده است. و در نهايت، اين اتهام را كه مذهب تشيّع يك تفكر جديد و ساخته قرون اخير است؛ پاسخ گفته و نام و شرح حال بسيارى از رجال و بزرگان و روات شيعه را، كه در كتب حديث و رجال و انساب و... قدماى عامّه تحت همين عنوان شيعه و يا رافضى ذكر شده، آورده است. و در فصل دوم و سوم - همان گونه كه رسم مؤلفان در باب امامت است - به تفصيل، دلائل بطلان خلافت خلفاى سه گانه را همراه با مطاعن و فلتات و لغزشهاى ايشان به استناد نقل اهل سنت بيان داشته و...
و در خاتمه، از آنجا كه خود، فقيه و مجتهدى متبحر است، به نقد يك سلسله از آراى فقهى مذاهب چهارگانه در اغلب ابواب فقه - از طهارت و صلات تا معاملات و نكاح - پرداخته و فتاوى خلاف كتاب و سنّت ايشان را آگاه با اشاره به آراى فقهى فقهاى شيعه ذكر فرموده است.
و در پايان، گويى يك بار ديگر كتاب را از اول تا به آخر نظر كرده و تكمله بسيار مفيد، به صورت حواشى بر آن افزوده است.[24]
آقا محمّدعلى در بخشى از اين كتاب مىنويسد:
در اين رساله مختصره اثبات خلافت بلافصل از براى على(ع) و بطلان خلافت ابوبكر مىنماييم به ادلّه و احاديثى كه اهل سنت و جماعت قبول دارند و در كتب معتبره خود ذكر و روايت نمودهاند.
و اعتبار نمىكنيم به آنچه در اثبات خلافت ابوبكر مىگويند از ادله و احاديث و شبهاتى كه شيعيان، بلكه بعضى از سنّيان نيز، آن را قبول ندارند و نسبت وضع و جعل به آنها مىدهند.
و همچنين ذكر نمىكنيم احاديثى را كه شيعه تنها در باب امامت «على»(ع) روايت كردهاند؛ زيرا كه آنها نزد اهل سنّت و جماعت احتمال دروغ و وضع و جعل دارند.[25]
فصلهاى كتاب بدين قرار است:
فصلاوّل: اثبات خلافت بلافصل اميرالمؤمنين(ع).
فصل دوم: در بطلان خلافت ابىبكر.
فصل سيم: در مطاعن خلفاى سه گانه اجمالاً.
و خاتمه كتاب در فوايد و مؤيّدات و ظرائف روايات و ظرائف حكايات به ضميمه حاشيه مؤلف بر كتاب است.
4. مقامع الفضل
اين كتاب در قطع وزيرى و در دو جلد (1460 صفحه) چاپ شده است.
اين كتاب ارزنده نمايانگر مراتب فقهى و علمى مؤلف است؛ لذا گاهى آقا محمّدعلى به «صاحب مقامع» نامبرده شده است و جالب اين كه امروزه برخى از نوادگان آقا محمّدعلى با نام فاميلى «مقامعى» شناخته مىشوند.
در مرآت الاحوال در سبب تأليف اين كتاب آمده است كه: مقامع الفضل تدوين سؤالهايى است كه آقا محمّدعلى در مدت اقامت خود در رشت بدان پاسخ گفتهاند.[26]
6. اصول الدين و نماز [رساله... ].
7. انتخاب الزاد = [مناسك].
8. پاسخ به مسائل جبليّه [رساله علويه].
9. تاريخ حرمين شرمين:
آقا محمّدعلى در مدّت دو سال توقف در مكه معظمه و مدينه منوره، دو رساله نوشت و به نوعى مقامات و مواضع را معين نمود كه اگر آن اماكن شريفه - نعوذ باللَّه - منهدم شود، از روى آن دو رساله، هر مقامى را در محلش مىتوان معيّن نمود.[27]
10. تجدّد الاعسار بعد اليَسار [رساله...].
11. تفضيل الحسنين على امّهما الصديقة(ع) [رساله...].
12. حاشية على الروضة البهيه
13. حاشية على شرح تهذيب العميدى.
14. حاشية على طهارة المدارك.
15. حاشية على نقد الرجال التفرشى.
16. حكم الغناء [رساله...].
17. حليّة الجمع بين الفاطميتين [رساله...].
18. خان الاخوان.
19. ختام الكلام فى شرح مفاتيح الشرائع الاحكام.
20. خياريّه [رساله...].
21. دليل الناسك.
22. ربيع الأزهار.
23. الرّدّ على الفادرى.
24. رساله مكيّه.
25. الرضاعيّة [رساله...].
26. الرغائب فى فوائد الغريبة
27. زاد الحاج فى قطع الفجاج.
28. سدّ الرمق فى حجّ التمتّع.
29. سهو القلم [رسالة...].
30. شرح ديباچه مفاتيح الشرائح.
31. شرح شرح تجريد.
32. الصّلاة السّلطانيّة [رساله...].
33. طاغوتيّه [رساله...].
34. فتّاح المجامع فى شرح مفاتيح الشرايع.
35. الفذالك فى شرح المدارك.
36. الفوائد فى اصول العقائد.
37. فى احكام الارث... [رساله...].
38. فيض الهى [رساله...].
39. فى علم الامام و النبى [رساله...].
40. قاعدة فى مصرف ردّ المظالم [رساله...].
41. قطع القال و القيل فى انفعال ماء القليل: اين اوّلين رسالهاى است كه آقا محمّدعلى در آغاز جوانى تأليف نموده است و هنگامى كه شيخ يوسف بحرانى صاحب كتاب حدائق آن را ملاحظه مىنمايد، بر فضل آقا محمّدعلى مطلع شده؛ به گونهاى كه اجازه مبسوط براى ايشان فرستاد و درخواست نمود تا آقا محمّدعلى در درس وى حاضر شود تا طرفين را فايده حاصل شود. آقا محمّدعلى پذيرفت و مدت كوتاهى در درس شيخ يوسف بحرانى حاضر شد و از آن جهت كه ميل شيخ به طريقه اخباريين بود و در مباحثه، ترس رنجيدنش بود، حضور در درس را متوقف نمود و راهى سفر بيت اللَّه الحرام گرديد.[28]
42.قطع المقال فى ردّ اهل الضلال.
43. لامعة الأنوار.
44. اللئالى المنثورة فى جواب المسائل المتفرقه.
45. مساحة البلاد.
46. مظهر المختار فى النّكاح مع الاعسار.
47. معترك المقال فى علم الرجال.
48. المقالة السّلطانيّة [رساله].
49. ملتقط الدرّ فى تحقيق الكرّ.
50. مناسك الحج [5 رساله].
51. منتخب تلخيص المقال.
52. منع المنع [رساله...]: احتمالاً با رساله حلية الجمع بين... يكى باشد.
53. ميزان المقادير.
54. المؤونيه [رساله...].
55. نسب خليفه ثانى [رساله...].[29]
* * *
آن جناب در هنگام رحلت، وصيّت فرمودند كه ثلث منافع حمام قديم احداثى ايشان - را كه در اراضى ملكيّه آن بلده واقع است - به فقراى سادات و عوام هر ساله برسانند و ابدالدّهر اين امر خير جارى باشد.[30]
آقا احمد، فرزند او، مىگويد:
«مكرر مىفرمودند كه: در ماه رجب سانحه عظيمه به اين شهر رويداد خواهد شد.»[31]
عيد مبعث 1216 ه'.ق. فرا رسيد؛ آن روز كه جمعه بود در بين نماز ظهر و عصر، روح ملكوتى آن مرد بزرگ به اعلى عليين پركشيد. به راستى چه نيكوست تولد در روز جمعه و رحلت در آدينه!
آن روز، فرياد «واويلا وا أسفا» بلند شد و سيلاب اشك از چشم پير و جوان جارى گشت و مرد و زن در فراق او بى قرار.
جنازه پاك آن بزرگمرد را، بنابر وصيتش، در كرمانشاه دفن كردند و بر فراز آن، قبه و بارگاهى ساختند تا هماره مطاف و مزار اهالى و بزرگان باشد.[32]
امروزه مزار آقا محمّدعلى كه در كنار او جمعى از فرزندان فاضل دانشمند او كه چون ستاره در اطرافش آرميدهاند زيارتگاهى است كه بر فراز آن ساختمانى بنا شده است.
[1] رجال نجاشى، چاپ جامعه مدرّسين، ص 400.
[2] وحيد بهبهانى، ص 96 و 95، على دوانى.
[3] همان، ص 109.
[4] همان، ص 110 و 111 و 254.
[5] ر. ك: مرآت الاحوال جهان نما، ص 134.
[6] همان.
[7] ر. ك: مرآة الاحوال جهان نما، ص 140 - 137.
[8] همان، ص 187.
[9] همان، ص 135.
[10] وحيد بهبهانى، ص 295.
[11] همان، ص 296.
[12] همان، ص 297.
[13] همان، ص 306 و 307.
[14] ر. ك: مرآت الاحوال جهان نما، ص 81.
[15] وحيد بهبهانى، ص 315.
[16] نور على شاه، آقا محمّدعلى را به اسم «جبلى» خطاب كرده؛ زيرا موقعيت شهر كرمانشاه، كوهستانى است و كوه را به عربى جبل مىنامند.
[17] وحيد بهبهانى، ص 318.
[18] مرآت الاحوال جهان نما، ص 137، 150، 151، 154، 185.
[19] وحيد بهبهانى، ص 300؛ تاريخ تشيّع در كرمانشاه، محمّدعلى سلطانى، ص 41.
[20] خيراتيه، بخشى از مقدمه مؤسسه وحيد بهبهانى.
[21] خيرات: خ = 600؛ ى = 10؛ ر = 200؛ الف = 1؛ ت = 400 - «1211»؛ سال تأليف كتاب.
[22] خيراتيه، ص 10.
[23] رادّ الشبهات الكفار، بخشى از مقدمه مؤسسه وحيد بهبهانى.
[24] راهبرد اهل سنّت به مسأله امامت، بخشى از پيشگفتار مؤسسه علاّمه وحيد بهبهانى.
[25] همان، ص 10.
[26] مرآت الاحوال جهان نما، ص 139.
[27] همان، ص 135.
[28] ر. ك: مرآة الاحوال جهان نما.
[29] اسامى اين كتابها از «مؤسسه علاّمه وحيد بهبهانى» گرفته شده بود و البته كتابهاى ديگرى با نام آقا محمّدعلى كرمانشاهى موجود است كه براى حصول اطمينان به بررسى بيشترى نياز دارد.
[30] همان، ص 150.
[31] همان، ص 215.
[32] همان، ص 148.
يـكـى ديـگر از فقهاى نامدار شيعه , علامه فقه و فقاهت , آية اللّه سيد جواد بن سيد محمد حسنى حسينى عاملى غروى , از بزرگان فقه و فقاهت قرن سيزدهم و ازتلامذه آية اللّه بحرالعلوم و علا مه وحيد بهبهانى مى باشد.
او كه يكى از افاضل شاگردان اين دو فقيه بزرگ است , در سال 1160 ه ق درآبادى شقرا جبل عـامل متولد شده و در همنجا رشد و پرورش يافت , سپس به روزگار مرجعيت علا مه بهبهانى به كربلا رهسپار گشت و نزد آقاى سيد على صاحب رياض به فراگرفتن علوم اشتغال ورزيد در سايه تـلاش و جـديت بليغى كه داشت ,توانست در اندك مدتى به بالاترين مدارج علمى نايل آيد و مقام استادى شخصيتهايى چون : صاحب جواهر, سيد صدر الدين عاملى و جمعى ديگر را كسب نمايد كه دربخش شاگردان او خواهد آمد.
او در مـحـضـر جـمـعى از بزرگان كسب فيض و علم نموده است كه اسامى چندتن از آنان برده مى شود:
اساتيد:
1 ـ علا مه وحيد بهبهانى .
2 ـ آية اللّه سيد مهدى بحر العلوم .
3 ـ آية اللّه سيد على صاحب رياض .
4 ـ آية اللّه شيخ جعفر كاشف الغطا.
شاگردان:
در مكتب فقهى او شاگردانى تلمذ نموده و به مقام شامخ علمى و فقهى نائل آمده اند كه هر كدام از استوانه هاى فقاهت به شمار مى آيند كه اسامى چند تن از آنان ذكر مى شود:.
1 ـ آية اللّه شيخ محمد حسن صاحب جواهر الكلام كه از او اجازه روايتى نيزدارد.
2 ـ آية اللّه سيد صدر الدين عاملى .
3 ـ آية اللّه شيخ جواد, معروف به ملا كتاب .
4 ـ آية اللّه آقا على هزار جريبى .
5 ـ آية اللّه شيخ محسن اعسم .
و ديگر اساطين فقه و فقاهت كه در كتابهاى تراجم و رجال , به تفصيل مذكورهستند.
تاليفات:
عـلا مـه مـيـرزا محمد على مدرس , طبق شيوه مرضيه و عادت حسنه اى كه دركتاب مستطاب ريحانة الادب پيش گرفته اند, به بازگويى آثار و تاليفات اومى پردازند و تعدادى از آثار گران قيمت او را به ترتيب زير مى آورند:.
1 ـ مـفـتاح الكرامة فى شرح قواعد الاحكام علا مه حلى (ره ) (10 جلد قطور)گويند ميرزاى قمى فـراوان بـه آن مـراجعه داشت هشت جلد اين كتاب با مباشرت علا مه سيد محسن جبل عاملى در سـال 1332 ه ق در مصر به چاپ رسيده است , ولى متاسفانه عارى از هجوم اغلاط فراوان مطبعى نيست .
2 ـ ارجوزه اى در خمس .
3 ـ ارجوزه اى در رضاع .
4 ـ ارجوزه اى در زكات .
5 ـ رساله اى در اصل برائت .
6 ـ حاشيه بر تهذيب الاصول علا مه .
7 ـ حاشيه بر روضه شهيد ثانى .
8 ـ حاشيه بر مدارك الاحكام .
9 ـ حاشيه بر شرح طهارت وافى .
10 ـ شرح وافيه در اصول .
11 ـ تجويد قرآن كريم 1 .
احترام استاد:
او در آغـاز كـتـاب مـفـتـاح الـكرامه در مورد علت اقدام به اين تاليف بزرگ وپرمشقت اين چنين مى نگارد:
مـن دسـتـور آقا و استادم را, اوئى كه پس از خداوند سبحان و اولياى بزرگوارش (سلام خدا بر آنـان بـاد) پناهگاه و تكيه گاه زندگى من بوده است , امتثال نمودم و اوعبارت از پيشواى بزرگ , عـلا مه مقدس , اقيانوس بزرگ ( علم و معرفت ) آية اللّه شيخ جعفر (كاشف الغطا) است كه خداوند متعال مرا فداى او سازد و بقاى او را بر سرمؤمنين مستدام بدارد.
او كـه خـداونـد عـمـرش را در كنف حراست و عنايت خاص خويش نگهدارد, به من امر فرمودند: دوسـت دارم كـه تو كتاب قواعد الاحكام امام علا مه (حلى ) (خداوندمقام شريفش را بالا برد) را مـحور بحث انتخاب كنى و به آن اعتماد ورزى در هرمساله اى كه آرا اصحاب اختلاف پيدا نموده اسـت , دقيقا اقوال آنان را مورد تامل قراردهى علاوه بر اقوال , شهرت و اجماع آنان را نيز به دست آورى مـنـابـع و كـتـابـهايى كه اين اقوال از آنها نقل شده است , باز بياورى اگر به دليلى برخورد داشـتى كه آنان ذكرنكرده اند, پس همراه متن , آن دليل را نيز ذكر نمايى , به هنگام اختلاف اخبار واحـاديـث , بـه صـورت موجز آرا و نظريات اهل سنت را نيز بيان نمايى تا نفع آن كامل ,و موقعيت كتاب بزرگ گردد چون كتاب المختلف علا مه كه مخصوص اين برنامه است , هر چند پرسود و پرفايده است , ولى جاى اكثر اقوال و آرا در آن خالى است .
پس من امر شريف استاد را امتثال نمودم و اميدوارم كه او با دعاى مقبول خويش مرا يارى دهد امر خودم را به خدا تفويض كردم و بر او توكل بسته و هرقدرت و نيرو از سوى اوست2 .
حادثه دلخراش حمله وهابى ها:
مـرحـوم سـيـد جـواد عـاملى در پايان جلد هفتم مفتاح الكرامة كه اواخر باب وكالت قواعد است , داستانى را از وحشى گريهاى وهابيون عهد نخست نقل مى كند كه بازگويى آن مى تواند از اعمال وهـابـيـون نفتى امروز نيز پرده بردارد و نيات اين حزب سياسى در ماسك اسلام را فاش و روشن سازد:
خـدا را سـپاس مى گويم , آن چنان كه او اهل و شايسته آن است و درود وصلوات خود را تقديم بهترين مخلوقات او, محمد و اولاد معصومين (ع ) او مى نمايم خداوند متعال با فضل و كرم خود به بركت محمد و آل او بر اين بنده منت نهاد وتوفيق اتمام اين بخش از مفتاح الكرامة را عنايت فرمود هم اكنون نيمه شب نهم از ماه مبارك رمضان سال 1225 هجرى است و اين كتاب به دست مصنف آن , كـوچـك تـرين و ذليل ترين بندگان خدا, محمد جواد حسينى حسنى موسوى عاملى , كه خـداونـدسـبـحـان با لطف و فضل و رحمت خويش , با او معامله و رفتار نمايد پايان پذيرفت ,ولى تـشـويـش خـاطـر و اضـطراب احوال حاكم بر زندگى ما است , چون اعراب وحشى ,از جمله , آن افـرادى كـه قـائل بـه مـقـاله وهابى خارجى هستند, نجف اشرف و زيارتگاه حسين (ع ) را احاطه نـمـوده اند, راه را بسته اند و زائرين حسينى را قتل و غارت نموده اند پس از آنكه شيعيان از زيارت نـيـمـه شعبان برمى گشتند, تعداد كثيرى از آنان را كشته اند و اغلب آن زائرين از ايرانيان هستند گاهى گفته مى شود تعداد كشته ها 150نفر مى باشد, و گاهى گفته مى شود كم تر برخى ديگر از زوار عـرب در حـلـه مـانـده انـد وتـعدادى به نجف اشرف رسيده اند برخى در حله به روزه دارى پـرداخـته اند و برخى به حسكه رفته اند, و ما هم اكنون مثل اينكه در محاصره قرار گرفته ايم وهابيون هنوزبرنگشته اند صفوف آنان از كوفه تا حرم حسين (ع ) به مسافت دو فرسخ يا بيشتراست .
قـبـيـلـه خزعل تسليم شده اند, ولى قبيله هاى بعيج و جشم در حال مقاتله وكارزار هـستند حاكم بغداد كنار رفته و حاكم ديگرى جاى او را گرفته است و آنان باهم مقاتله و كارزار دارند اخبار آنان نيز ما را مغموم ساخته است چون راهها بسته است , به همين جهت در اين اطراف وهابيها بر اقامت بيشتر طمع دوخته اند حول وقوه از سوى خداوند بزرگ است درود بر پيامبر خدا و اولاد و اطهار او, و خداوندمتعال از علماى ما خوشنود و راضى باشد و آنان را در بالاترين جايگاه و با نعمت بهشتى محشور فرمايد 3 .
وفات:
او پـس از يـك عـمر رنج و كوشش در راه علم و فقاهت , در سال 1226 ه ق , درسن 66 سالگى در نجف اشرف وفات نمود و در صحن مولاى متقيان مدفون گشت
پاورقى ها:
1- ريحانة الادب , ج 3 , ص 396 ـ 397 .
2-مـفـتاح الكرامه , ج 1 , ص 1 , چاپ مصر كه به اهتمام آقاى سيد محسن جبل عاملى چاپ شده است . 3- مفتاح الكرامة , ج 7 , ص 653 , چاپ مصر . 4- تـفسير بيشتر شرح زندگى او در ريحانة الادب , و كتاب وحيد بهبهانى نوشته فاضل نامى عـلـى دوانى ,ص 216 ـ روضات الجنات , ج 2 , ص 216 ـ الكرام البرره , حاج آقا بزرگ تهرانى , ج 1 , ص 287 تا 289 آمده است .
فقهاى نامدار شيعه - عقيقى بخشايشي
(1227 ه'.ق.)
آيت عروج
على احمدى
سيد محسن اعرجى يكى از عالمان بزرگ شيعه در قرن سيزدهم هجرى است. همزمان با اين مرجع عاليقدر، عالمان بسيار بزرگى چون: سيد محمدمهدى بحرالعلوم، سيد مهدى شهرستانى، ملا مهدى نراقى و شيخ جعغر كاشفالغطاء ظهور كردند. به همين دليل قدر و منزلت سيد محسن اعرجى پوشيده مانده و رجالشناسان به ابعاد زندگى وى نپرداختهاند.
سيد حسن صدر رسالهاى به زبان عربى، به نام «تذكرة المحسنين» و سيد حسن موسوى كاظمينى (متوفّا 1354) رسالهاى به نام «ذكرالمحسنين» به زبان عربى درباره زندگى سيد محسن اعرجى نگاشتهاند.
رساله ذكرالمحسنين به همّت سيد محمدعلى كاظمينى بروجردى، در خاتمه كتاب «وسايل الشيعة الى احكام الشريعه» تأليف سيد محسن اعرجى، چاپ شده است.
بيشتر مطالب اين مقاله از اين رساله گرفته شده است، اميد است خداوند مؤلف بزرگوار آن را غريق رحمت فرمايد.
آلاعرجى از قديمىترين و بزرگترين خاندانهاى علمى شيعى، در ايران، عراق و لبنان هستند. نسب اين خاندان به عبيداللَّه اعرج فرزند حسين اصغر، پسر زينالعابدين(ع) مىرسد.[1]
سيد حسين اصغر با كنيه ابو عبداللَّه، فرزند امام زينالعابدين(ع)، از فضلا، محدثان و عالمان عصر خود بوده است. وى از عمهاش فاطمه، دختر امام حسن(ع) و برادر خود امام باقر(ع) حديث نقل مىكند. در تاريخ آمده است كه وى از بندگان مقرب خدا و مستجابالدعوة بوده است. چهار پسر به نامهاى (عبيداللَّه اعرج، عبداللَّه، على، ابومحمد حسن و سلمان) داشت كه نسل او را در تاريخ ادامه دادند. وى سال (157 ه'.ق.) در مدينه فوت كرد و در بقيع به خاك سپرده شد.[2]
عبيداللَّه اعرج (جد اعلاى آلاعرج) كنيهاش ابوعلى، نوه امام زينالعابدين(ع)، مادرش خالد، نوه مصعب بن زبير بن عوام بود.
چون يكى از پاهاى وى لنگ بود به اعرج مشهور و معروف شد.
در تاريخ آمده است كه خليفه عباسى ابوالعباس سفّاح، بسيار او را تكريم مىكرد و قطعه زمينى را در اطراف مداين به او داد كه درآمد ساليانه آن هشت هزار دينار بود.[3]
از اين خاندان، عالمان بزرگى برخاستهاند و خدمات شايانى به اسلام و مسلمانان انجام دادهاند كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
1. سيد جعفر اعرجى (1274 - 1332)
وى از نوادگان سيد راضى، برادر سيد محسن اعرجى، عالم، مؤلف، محقق و مورخ، از نسبشناسان معروف بوده است. وى بيش از 60 كتاب درباره اسلام و نسبشناسى تأليف كرده است كه به نام برخى از آنها اشاره مىكنيم: «رياض الاقحوان»، «مناهل الضرب فى انصاب العرب»، «الاربعين حديثا»، «الاعتقادات»، «زادالمسافر»، «الدُرّة الابدية فى نسب الاعرجيه»، «الصراط الابلج فى انساب بنىاعرج و... .[4]
2. سيد عبدالكريم اعرجى (1304)
وى از نوادگان سيد راضى، برادر سيد محسن اعرجى، فقيه و اصولى و از شاگردان محمدحسين كاظمى، شيخ هادى تهرانى، سيد مجدّد شيرازى و ميرزا حبيباللَّه رشتى بود.
از آثار اوست: «تعليقات على رسائل الشيخ انصارى فى الاصول»، «البنود المنظمّة فى حل رموز القوانين»[5]
نسب سيد محسن اعرجى با بيست واسطه به حضرت امام زينالعابدين(ع) مىرسد.
سيد محسن بن سيد حسن بن سيد مرتضى بن شرفالدين بن نصراللَّه بن زرزور بن ناصر بن منصور بن ابىالفضل النقيب عمادالدين موسى بن على بن ابن ابىالحسن محمد بن عماد بن الفضل بن محمد بن احمد البرير بن محمد بن الاشتر الاعرجى الكاظمى بن عبيداللَّه بن على بن عبيداللَّه بن على بن الصالح بن عبيداللَّه بن الحسين الاصغر بن الامام على بن زينالعابدين.[6]
سيد محسن در خانوادهاى روحانى، در شهر بغداد، ديده به جهان گشود. پدرش سيد حسن از روحانيان حوزه علميه و مادرش زنى علويه و پاكدامن بود.
از تاريخ تولد او اطلاع دقيقى در دست نيست.
سيد محسن پس از گذارندن مراحل كودكى و نوجوانى به كسب و تجارت روى آورد و در بغداد، مشغول تجارت شد. وى در كنار تجارت، لغت عرب و علوم عربى را تدريس مىكرد و تا چهل سالگى در اين حرفه مشغول فعاليت بود و پس از آن براى كسب معارف علوم دينى به نجف اشرف هجرت كرد. وى در نجف اشرف پس از اتمام مقدمات در درس آيات عظام و دانشوران بزرگ حوزه نجف شركت كرد.
1. وحيد بهبهانى (1118 - 1205)
2. سيد محمدمهدى بحرالعلوم (1113 - 1212)[7]
3. شيخ جعفر كاشفالغطا (1154 - 1227)[8]
سيد محسن اعرجى از اين استادش اجازه روايت داشت.
4. شيخ سليمان بن معتوق عاملى. (متوفا 1227).
وى در جبل عامل متولد شد و نزد استادانى چون، سيد محمد بن ابراهيم بن شرفالدين موسوى (جد اعلاى آل شرفالدين) كسب فيض كرد و موفق شد از او اجازه روايت دريافت كند. شيخ سليمان همراه سيد صالح، پسر استادش، به علت وقوع فتنه جزّار در سال (1198 ه'.ق.) به عراق هجرت كرد.
وى از استادان سيد صدرالدين عاملى نيز به شمار مىآيد.
سيد عبداللَّه شُبّر افتخار شاگردى در محضر وى را دارد. شيخ سليمان در سال (1227 ه'.ق.) در كاظمين به ديار باقى شتافت و همانجا به خاك سپرده شد.
سيد محسن اعرجى در سال (1186 ه'.ق.) به دنبال شيوع بيمارى طاعون در نجف اشرف،[9] به همراه خانوادهاش، از نجف هجرت كرد و پس از ريشه كن شدن اين بيمارى، به نجف برگشت.[10]
بسيارى از طلاب و فضلا توانستند از محفل پربار درس سيد محسن اعرجى استفاده كنند. مهمترين شاگردان سيد محسن عبارتند از:
1. سيد محمدباقر شفتى (1175 - 1260)
وى موفق شد از استادش سيد محسن اعرجى اجازه روايت دريافت كند.
2. سيد عبداللَّه شبّر كاظمى (1188 - 1242)
وى فرزند سيد محمدرضا شبّر كاظمى، و صاحب تفسير وزين شبّر است.[11]
3. شيخ محمدعلى بلاغى (متوفّا 1234)
او فقيه، اصولى و شاعر و از شاگردان سيد محسن اعرجى، بهبهانى حائرى، سيد محمدمهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشفالغطا بود. در حوزه فقه و اصول، كتابهايى را به رشته تحرير درآورد كه از آن جمله است: «جامع الاقوال فى الفقه»؛ «شرح القواعد للشهيد»؛ «مطارح الانتصار و نتايج الافكار»؛ «شرح تهذيب الاصول»، 3 جلد و «كتابى درباره فقه» در 20 جلد.[12]
4. شيخ عبدالحسين اعسم، (1157 - 1247)
وى فرزند شيخ محمدعلى و از مشاهير آلاعسم، محقق، فقيه، شاعر و اديب است. او از شاگردان سيد محسن اعرجى، سيد محمدمهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشفالغطا است. شيخ عبدالحسين داراى تأليفات زيادى است. از جمله: «ذرايع الافهام الى احكام شرايع الاسلام»؛ «فقه استدلالى»، 3 جلد؛ شرح منظومه برادرش كه در باب مواريث و اطعمه و اشربه نگاشته شده است؛ «منسك حج تام»؛ «رسالة فى الصلاة»؛ «الروضة فى الشعر»، قصيدهاى است كه به ترتيب حروف هجا در ندبه و رثاى حضرت مهدى سروده است كه با اين بيت شروع مىشود:
أرى كفك ابتلت بقائمة العضب
فحتام حتام انتظارك بالضرب
وى در سن نود سالگى در سال (1246 ه'.ق.) در نجف اشرف فوت كرد. وى در صحن غروى كنار قبر پدرش به خاك سپرده شد.[13]
5. سيد صدرالدين عاملى[14]
6. سيد محمدباقر رشتى
7. شيخ محمدتقى اصفهانى، صاحب حاشيه بر معالم
8. سيد هاشم پسر سيد راضى
برادر زاده سيد محسن اعرجى. و از عالمان كاظمين در اوايل قرن سيزدهم بود. رجالشناسان او را فقيه، فاضل و صاحب مناقب و مكارم دانستهاند. وى در حوزه كاظمين تحصيل نمود و اكثر درسها را نزد عمويش سيد محسن، خوانده است.
او داراى تأليفاتى در اصول و فقه است از جمله آنهاست: «حواشى على الشرايع»، «رسالة فى التقليد»، «مناسك حج»، «رسالة فى حجيّة الكتاب»، «رسالة فى الرد على من قال بمطلق الظّن» و...[15]
9. سيد ابراهيم اعرجى.
از نوادگان سيد راضى اعرجى است. وى داراى تأليفاتى است از جمله كتاب «الفقه الاسلامى الكبير» كه در چهارده جلد نگاشته است. او در سال (1247 ه'.ق.) بر اثر ابتلا به بيمارى طاعون درگذشت.[16]
در طول تاريخ شيعه، اكثر عالمان شيعه توفيق تشرف به خانه خدا و به جا آوردن مناسك حج را داشتهاند. آيةاللَّه سيد محسن اعرجى نيز در سال (1199 ه'.ق.) به همراه استادش، شيخ جعفر كاشفالغطا، سيد محمدجواد، صاحب مفتاحالكرامة و شيخ محمدعلى اعسم، به مكّه مكرمه مشرف شد.[17]
1. عدهاى از سادات كاظمين به حضور سيد محسن اعرجى رسيدند و از او درخواست كردند تا براى يكى از تجار بغداد حوالهاى يادداشت كند تا خمس مالش را به آنهابدهد. سيد محسن هم نوشت و به آنها داد. سادات نزد تاجر آمدند و حواله را به او دادند. تاجر كه از مريدان سيد محسن بود، به محض اينكه فهميد نامه از كيست، آن را بوسيد و بر ديدگان گذاشت و مبلغ مذكور را به آنها تقديم كرد و در دفتر محاسبات خود، يادداشت كرد.
اين تاجر شريكى داشت، پس از واقعه در روزى از روزها كه دفتر را ورق مىزد، مشاهده كرد كه شريكش بدون اجازه او مبلغى را به عنوان خمس به سادات داده است، ناراحت شد و به تاجر گفت: من در اين مبلغ با تو شريك نمىشوم و بايد خودت همه آنها را بپردازى. تاجر هم قبول كرد.
شب آن روز شريك در خواب ديد، امام على(ع) به ا و فرمود:
تو حواله فرزندم محسن را قبول نكردى؟ بگير اين هم سهم تو! نصف مبلغ را بگير.
پس، از خواب پريد و با كمال تعجب مشاهده كرد مقدارى پول در دامنش ريخته شده است. وى پس از اين خواب از عملش پشيمان شد.[18]
2. زائرى براى زيارت امام جواد و امام هادى(ع) به كاظمين مشرف شد. هنگامى كه به شهر رسيد متوجه شد پولى كه براى خرجى سفر با خود برداشته است، نيست و دزدان آن را به غارت بردهاند. ناراحت و غمگين به حرم مطهر كاظمين پناهنده شده و شروع به دعا كردن نمود. در همان حال سيد محسن اعرجى به او نزديك شد و دستش را به طرف وى دراز كرد و مبلغى را در دستش گذاشت. زائر كه متعجب شده بود به سيد گفت: چه كسى به تو خبر داد كه پولهايم به سرقت رفته است؟ غير از خدا هيچ كس نمىدانست. سيد محسن در حالى كه به قبر مطهر اشاره كرد، فرمود: صاحب اين قبر به من خبر داد.[19]
3. شيخ زينالعابدين سلماسى مىگويد:
شبى از شبها، در خواب ديدم، برخى از علماى بزرگ در منزل سيد محسن اعرجى اجتماع كردهاند و سيد محسن اعرجى در صدر مجلس نشسته و با آنها گفت و گو مىكند. پس از لحظاتى سيد محسن به آنها گفت: نمىخواهيم برويم. با اين جمله همگى بلند شدند و به طرف حرم مطهر كاظمين حركت كردند، و از باب قريشى خارج شدند و به طرف بيرون شهر حركت كردند، سيد محسن به من گفت: برگرد. در جواب گفتم: دوست دارم همراه شما باشم. سيد محسن فرمود: حالا وقت آمدن تو نيست، تو و پسرم سيد كاظم برگرديد. علت را پرسيدم،
جواب داد: ما مىرويم ريشه عامل فساد در دين را قطع كنيم. گفتم: منظورتان چه كسى است؟ جواب داد: شيخ احمد احسايى.[20]
در اين لحظه از خواب پريدم و فرداى آن روز سراغ شيخ احمد را گرفتم، گفتند به زيارت خانه خدا رفته است و پس از مدتى خبر مرگ او به گوشم رسيد. شب وفات او همان شبى بود كه من آن خواب را ديده بودم.[21]
1. تقيّد به آداب نماز
از خصوصيات سيد محسن اعرجى اين بود كه نماز را طول مىداد و در انجام فرايض عجله نمىكرد. هنگامى كه به عنوان امام جماعت مىايستاد نيز نماز را طولانى به جا مىآورد و سورههاى طولانى مىخواند و در قنوت نماز بسيار دعا مىكرد. در محراب نماز، متكايى گذاشته بودند كه سيد محسن بين دو نماز به آن تكيه مىداد و خستگى در مىكرد.
شيخ جعفر «كشفالغطا» كه نماز را پشت سر سيد محسن اعرجى مىخواند، روزى به سيد گفت: اى آقاى من، ما، در نماز تو شركت مىكنيم، نمازت در هنگام جماعت طولانى است مگر امر نشده به اينكه در نماز جماعت رعايت ضعيفان شود؟
سيد محسن جواب داد: آيا در نماز جماعت از من ضعيفتر كسى هست؟
شيخ جعفر گفت: به خدا قسم همانا قوت ايمان تو از قوت شير بالاتر است. تو قوىترين جماعتى نه ضعيفترين.[22]
2. زهد
اكثر عالمان شيعه به تبعيت از اهلبيت، در نهايت زهد و سادهزيستى زندگى مىكردند، سيد محسن اعرجى نيز نسبت به زخارف دنيا بىاعتنا و بسيار زاهد بود. سيد صدرالدين عاملى، شاگرد سيد محسن، نقل مىكند كه: همه عالمان عصر سيد محسن، بر زهد وى غبطه مىخوردند. او زاهدترين و عابدترين افراد بود. در كتابهاى رجالى نقل شده است كه از شدت زهد، شمعدانى نداشت كه شمع را روى آن بگذارد؛ به ناچار آن را روى خشت يا كلوخى مىگذاشت.[23]
3. خويشتن دارى
سيد محسن اعرجى با وجود اين كه از مال دنيا چيزى نداشت؛ ولى هر پولى را قبول نمىكرد و در اين رابطه بسيار محتاط بود. ميرزا حسين، فرزند ميرزا خليل تهرانى نجفى، از پدرش نقل مىكند: فتحعلى شاه قاجار شاه ايران، چهارصد تومان همراه ملاّباشى براى سيد محسن اعرجى فرستاد. ملاباشى به كاظمين آمد و سراغ سيد محسن را گرفت، مردم او را به منزل سيد راهنمايى كردند. ملاباشى به درب منزل سيد محسن آمد و در زد، فرزند سيد محسن درب را باز كرد و سراغ سيد محسن را گرفت. فرزند سيد محسن پيغام ملاباشى را رساند و برگشت و به او گفت: آقا فرمودند حالا وقت ملاقات نيست. ملاباشى گفت: به ايشان بگوييد چهارصد تومان هديه از طرف شاه ايران براى ايشان آوردهام. سيد محسن پيغام فرستاد كه به او بگوييد برگردد. و او را به حضور نپذيرفت. ملاباشى كه بسيار تعجب كرده بود و دنبال راهى مىگشت كه هر طور شده هديه را به او دهد لذا به مردم گفت: چگونه مىتوانم او را ببينم؟ آنها گفتند: منتظر بمان هنگامى كه براى اقامه نماز از منزلش بيرون مىآيد كارت را بگو.
به محض اين كه چشم سيد محسن به ملاباشى افتاد گفت: قبول نمىكنم، قبول نمىكنم. مرا با اموال سلطان چكار؟ سپس به ملاباشى اشاره كرد و فرمود: اين اموال مال فقراست نه مال تو، اين آقا (حاج مشكى) وكيل فقراست، پولى كه براى من آورده بودى به ايشان بده تا به فقرا بدهد.
ملاباشى چهارصد تومان به او داد و از زبان سيد محسن اعرجى روى كاغذ نوشت:
هديه سلطان فتحعلى شاه قاجار به دستم رسيد، خداوند ملكش را پايدار گرداند.
كاغذ را به سيد داد تا امضا كند وقتى سيد از محتواى نامه با خبر شد به شدت ناراحت شد و به ملاباشى فرمود: دروغ مىگويى! تو هم از عُمّال اويى! آيا من براى دوام سلطنت ظالمى دعا مىكنم؟ آنگاه دستور داد بنويسد: چهارصد تومان از طرف سلطان فتحعلى شاه واصل و به فقرا اهدا گرديد.[24]
4. رسيدگى به فقرا
يكى از خصوصيات نيكوى سيد محسن كه آن را از اجداد طاهرينش به ارث برده بود، كمك به نيازمندان و فقرا بود. با وجود اين كه وى لحظهاى بيكار نبود و مدام در حال تدريس، تأليف يا تحصيل بود، از اين مهم غافل نمىشد و در حد توان به فقرا خدمت مىكرد. شيخ زينالعابدين سلماسى در اين رابطه خاطره ذيل را نقل كرده است:
همراه پدرم ميرزا ابراهيم براى زيارت امام جواد و امام كاظم(ع) رفتيم. پس از زيارت، به ديدار سيد محسن اعرجى رفته و پس از احوالپرسى به منزلگاهمان برگشتيم، پدرم طبقى خرماى اعلا به يكى از خدام داد تا براى سيد محسن ببرد. پس از مدتى خادم برگشت و گفت: طبق خرما را به سيد دادم و او به خادمش دستور داد تا آن را براى فلان منزل ببرند.
پدرم طبقى ديگر براى سيد محسن فرستاد، اين بار هم سيد محسن طبق را به كس ديگرى هديه داد، پدرم براى سومين بار طبق خرما را به خادم داد و گفت: از طرف من به سيد محسن بگو كه راضى نيستم اين طبق را به كسى بدهى!
پس از لحظاتى خادم آمد و گفت: پيغامتان را به او رساندم؛ ولى سيد محسن بسيار ناراحت شد و بار ديگر هم آن را به فقيرى هديه داد.[25]
5. احترام به استاد
يكى از رموز موفقيت عالمان دينى، احترام فوقالعاده آنان به استاد است. احترام به استاد اثر وضعى عميقى بر پيشرفت در درس و اخلاق شاگردان داشته و دارد.
سيد محسن اعرجى به استادان خود احترام مىگذاشت و هنگامى كه به حضور آنها مشرف مىشد با حالت خضوع و خشوع برخورد مىكرد. شيخ محمدحسن آلياسين در اينباره مىگويد:
سيد محسن هر روز كه از اوراد و اذكار روزمره خود فارغ مىشد به ناحيهاى كه شيخ جعفر كاشفالغطا، استادش، در آن جا سكونت داشت مىرفت و برايش دعا مىكرد و به منزلش برمىگشت. وى اين عمل را هميشه انجام مىداد چه وقتى كه استادش در آنجا حضور داشت و چه وقتى كه براى امورى به ايران مسافرت مىكرد.[26]
همين رابطه شاگرد با استاد، باعث شد كه شيخ جعفر كاشفالغطا علاقه زيادى به سيد محسن نشان دهد. هنگامى كه سيد محسن فوت كرد، شيخ جعفر در ايران حضور داشت، هنگامى كه به كاظمين برگشت و خبر فوت شاگردش را شنيد بسيار ناراحت شد و بر سر مزارش حاضر شد و خود را روى قبر او انداخت و به شدت گريه كرد و در همان حال فرمود:
مرگم نزديك شده است، تا كنون هم كه زنده ماندهام با دعاى سيد محسن بوده است. آنگاه به اطرافيان گفت: من به زودى زود به سيد محسن ملحق خواهم شد.
و همانطورى كه خودش گفته بود نتوانست فراق شاگردش را تحمل كند و پس از شش ماه دار فانى را وداع گفت.[27]
سيد محسن اعرجى علاوه بر اين كه به عنوان فقيه و عالم اصولى در كاظمين معروف بود و توانست ساليانى دراز در حوزه علميه كاظمين را رونق بخشد، ذوق شعرى نيز داشت. مجموع اشعار وى، در ديوان شعرش موجود است. وى قصيدهاى طولانى و غراء در رثاى امام على(ع) سروده است كه به
قصيده «داليه» معروف است.[28]
ابياتى از اين قصيده:
دموع بدى فوق الخدود خدودها
و نار غدا بين الضلوع و قودها[29]
اتملك سادات الانام عبيدها
و تخضع فى اسر الكلاب اسودها
و تبتزّ اولاد النبى حقوقها
جهاراً و تدمى بعد ذاك خدودها
و يمسى حسين شاحط الدّار دامياً
يُغفّره فى كربلا صعيدها
و اسرته صرعى على التّرب حوله
يطوف بها نسر الفلاة و سيدها
قضوا عطشاً يا للرّجال و دونهم
شرايع و لكن ما ابيح ورودها
اشكهايى بر گونه آشكار مىشد و آتشى در درون سينهها پديد آمد.
آيا بايد سروران بشريت در بند بزرگان قرار گيرند و شيران به اسارت سگان درآيند؟
و حقوق فرزندان پيامبر سلب شود و گونههاى آنان آشكار خونين گردد و...
سيد محمد، نوه سيد حيدر كاظمى قضيهاى نقل مىكند كه نشان مىدهد، اين قصيده مورد قبول امام على(ع) واقع شده و ايشان اين قصيده را پذيرفتهاند. وى نقل مىكند:
هر هفته روزهاى پنجشنبه يا جمعه براى امام حسين(ع) مجلس روضهخوانى تشكيل مىدادم. روزى از روزها، روضهخوان مجلس تأخير كرد به حدى كه حاضرين خواستند جلسه را ترك كنند، پس از ساعتى، روضهخوان آمد. پس از مراسم، عدهاى علت تأخيرش را پرسيدند در جواب گفت: امام على(ع) را در خواب ديدم كه به من امر كردند قصيده داليه سيد محسن بغدادى[30] را بخوانم. از خواب بيدار شدم و پس از پرس جو از دوستان آن را يافتم و با خود عهد كردم تا آن را حفظ نكنم در جلسه حاضر نشوم، لذا دير شد.
شيخ جعفر كاشفالغطا در سفرى كه به ايران داشت، با فتحعلى شاه قاجار ديدار كرد. در اين ديدار، شيخ به شاه گفت:
به مردم ايران بگوييد در اذان به جاى «اشهد انّ على ولىّاللَّه» بگويند «اشهد انّ اميرالمؤمنين على ولىّاللَّه» زيرا صرف شهادت بر ولى خدا بودن درباره امام على كافى نيست، سيد محسن اعرجى هم ولىاللَّه است.[31]
شيخ عباس قمى، سيد محسن اعرجى را با اين صفات ستوده است:
سيد سند، عالم، محقق، مدقق، فقيه نبيه، ناقد، زاهد.[32]
سيد محمدباقر خوانسارى درباره فضيلت سيد محسن اعرجى مىنويسد:
خدا او را رحمت كند، او با فضيلتترين عالمان عصر خود و از مفاخر روزگارش است.[33]
دكتر محمدهادى امينى خلف صالح علامه امينى، مؤلف اثر ماندگار «الغدير» درباره سيد محسن اعرجى مىنويسد:
فقيه، اصولى، مدقق و از اعلام علما در عصر خودش، عباراتش در غايت فصاحت و بلاغت است. طورى مىنوشت كه انگار خطيب بر منبر سخنرانى مىكند.[34]
1. وسائل الشيعة الى احكام الشريعه
سيد محسن اعرجى همانطور كه در مقدمه كتاب نگاشته است، اين كتاب را براى راحتى طلاب تأليف نموده است.
موضوع اين كتاب درباره فقه است. اعرجى در اين كتاب ابواب مختلف فقه را با بيانى شيوا، همراه با استدلال بررسى مىكند.
اين كتاب توسط سيد حسن، پسر سيد محسن اعرجى، تصحيح شده است و براى اولين بار در تبريز در سال (1320 ه'.ق.) در 318 برگ بزرگ، به چاپ رسيد. و در سال (1364 ه' .ش.) توسط انتشارات كتابفروشى مصطفوى و با همت آيةاللَّه محمدعلى كاظمينى بروجردى از احفاد آيةاللَّه سيد محسن اعرجى تجديد چاپ شده است.
2. دررالبهية فى الفقه الاماميه
اين كتاب به نظم است در سال (1371 ه'.ق.) در تهران به چاپ رسيده است.[35]
3. المحصول فى الاصول
اين كتاب را درباره علم اصول نگاشته است و حاوى مقدمه و پنج باب به نامهاى (الكتاب المجيد، السنة، الغراء، اجماع الامّة، العقل الراجع اليهما، الاجتهاد و التقليد) است.
در 21 صفر 1224 ه'.ق. يعنى سه سال قبل از فوت مؤلف، كار نگارش اين كتاب پايان يافته و بعدها چاپ شده است.[36]
4. المهذّب الصافى مسمّى به الوافى فى شرح وافيه ملا عبداللَّه تونى.
5. سلالة الاجتهاد فى الفقه، منظومهاى در جمع اشباه و نظائر كه به نام «الفقهية المستطرفة» نيز مشهور است.[37]
5. فوايد علم الرجال؛
6. كتاب فى الصلاة؛
7. ديوان شعر[38]
8. ارجوزة در فقه موسوم به «الفية فقهيّه»؛
9. اصالة البرائة؛
10. تلخيص الاستبصار؛
11. حواشى على وافى، از آثار ملا محسن فيض.
12. عدة الرجال؛
13. تزييف مقدمات الحدائق، شرح مقدمات حدائق.[39]
14. المعتصم، درباره علم اصول.
15. شرح معاملات الكفايه، از آثار محقق سبزوارى.
16. تلخيص الاستبصار، از آثار شيخ طوسى.
17. رسالة فى مناظرة شيخ الطّائفة، صاحب كشفالغطا.
18. حواشى على كتاب الفيومى، معروف به مصباح المنير.
19. اجوبة المسائل، پرسش و پاسخ فقهى.
20. غُرر الفوايد و دُرر القلايد فى نفايس المسائل الفقيه، به صورت نظم و حاوى 1014 بيت شعر است.
سيد محسن اعرجى چهار فرزند پسر داشت كه همه آنها روحانى و اهل علم بودند، فرزندان سيد محسن عبارتند از:
1. سيد كاظم
وى بزرگترين فرزند سيد محسن، عالم و اصولى، از بزرگان شهر كاظمين بود. وى بيشتر دروس حوزه را در محضر پدرش فرا گرفت و در حوزه علميه كاظمين به تدريس پرداخت. وى در سال (1246 ه'.ق.) به مرض طاعون فوت كرد.
2. سيد على
3. سيد حسن
اديب، كامل و شاعر بود. و دروس حوزوى (فقه، اصول و كلام) را نزد پدرش فراگرفت. كتاب «جامع الجوامع» فى شرح كتاب الشرايع در 4 جلد از تأليفات اوست. وى در سال (1230 ه'.ق.) در مسير بازگشت از سفر حج، دار فانى را وادع گفت.[40]
4. سيد محمد (متوفا 1303)، عالم و فاضل و از شاگردان حسن بن خنفر است.
اكثر نوادگان سيد محسن نيز اهل علم بودند و توانستند چراغ علم و تقوا را در اين خاندان روشن نگه دارند. سيد محمدعلى اعرجى، فرزند سيد كاظم و نوه سيد محسن اعرجى، فقيه و اصولى معروف كاظمين بود. وى در دروس حوزه را نزد جدش و سيد عبداللَّه شبّر فراگرفت. او داراى تأليفاتى است، از جمله: «رسالة فى حجية الظن»، «احكام الشريعه»، «فوايد علميه» (كشكول).[41]
سيد محسن اعرجى در نود سالگى به مرض استسقا مبتلا شد و با همان مرض از دنيا رفت. سيد عبدالحسين اعسم، شاگرد سيد محسن اعرجى نقل مىكند:
براى ملاقات بر سيد محسن وارد شدم، ديدم در گوشهاى نشسته است و در كنارش كتاب تذكره علامه، باز است و او كاغذى به دست دارد و مطالبى را يادداشت مىكند. و در همان حال گريه هم مىكند. به او گفتم: آقاى من، چرا گريه مىكنى؟ چرا با اين حال مرض مىنويسى؟ در جوابم فرمود: گريهام از اين است كه عمرم در علم اصول صرف شد و نتوانستم درباره فقه كتابى بنويسم. گفتم: شما كه كتابهاى متعددى در باب فقه نگاشتهايد. در حالىكه گريه مىكرد، در جوابم فرمود: مگر نمىبينى كه علامه در هر فنى از فقه كتابى نگاشته است.[42]
سرانجام اين عالم ربانى پس از نود سال زندگى پر افتخار و خدمت به اسلام و مسلمانان، در سال (1227 ه'.ق.) فوت كرد.
در تاريخ وفاتش، عبارات گوناگونى گفتهاند از جمله:
1. بموتك محسن مات الصلاح.
2. نعمت المدارس و العلوم لمحسن.
3. جنة الفردوس دار المحسن.[43]
شيعيان شهر بغداد و كاظمين به محض شنيدن خبر فوت سيد محسن اعرجى، به طرف بيت آن مرحوم حركت كردند. بازاريان با تعطيل كردن مغازهها به جمعيت ملحق شدند.
شيعيان داغدار پيكر آن مرحوم را تشييع كردند، آنگاه فرزند بزرگ ايشان، سيد كاظم اعرجى بر جنازه پدرش نماز خواند.
پس از برگزارى مراسم باشكوه تشييع و خواندن نماز، جسد آن فقيه فقيد در منزلش و در كنارِ مسجدى كه در آن نماز مىخواند، مقابل درِ مدرسهاى كه در آن تدريس مىكرد، به خاك سپرده شد.[44]
براى گراميداشت ياد او، قبهاى بر مزارش بنا شد. هم اكنون مزار او در كوچه جنب حرم مطهر كاظمين توجه هر بينندهاى را به خود جلب مىكند.
[1] دائرةالمعارف تشيع، ج 1، ص 145.
[2] مناهلالضرب فى انساب العرب، سيد جعفر اعرجى، ص 500.
[3] مناهل الضرب فى انساب العرب، ص 501.
[4] دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 145.
[5] رسالات الاسلاميه، ج 12، ص 222.
[6] معارف الرجال فى تراجم الرجال، ج 2، ص 176.
[7] ر. ك: گلشن ابرار، ج 1، ص 294.
[8] معارف الرجال فى تراجم العلماء، ج 1، ص 152.
[9] در سال 1186، طاعون سراسر شهر نجف اشرف را فراگرفت. اكثر مردم، براى حفظ جان، از اين شهر هجرت كردند. علماى شهر نيز به همراه سيد محمدمهدى بحرالعلوم از شهر خارج شدند، فقط سيد مهدى قزوينى در نجف اشرف ماند و هجرت نكرد.
[10] معجم الرجال الفكر فى النجف، ج 1، ص 161.
[11] ر. ك: گلشن ابرار، ج 1، ص 318.
[12] معارف الرجال، ج 2، ص 316.
[13] معارف الرجال فى التراجم، ج 2، ص 24.
[14] ريحانةالادب، ج 5، ص 236.
[15] رسالات الاسلاميه، ج 12، ص 437.
[16] همان، ج 12، ص 29.
[17] معارف الرجال، ج 2، ص 172.
[18] وسايل الشيعة الى احكام الشريعه، ص 948.
[19] همان، ص 949.
[20] شيخ احمد احسايى فرزند زينالعابدين احسايى در سال (1166 ه'.ق.) در احساء به دنيا آمد. پس از دوران كودكى براى تحصيل علوم دينى راهى نجف اشرف شد و از محضر بزرگانى چون: وحيد بهبهانى و سيد محمدمهدى بحرالعلوم استفاده كرد.
وى سرسلسله فرقه ضالّه شيخيه است كه عقايدى خلاف عقايد شيعه اماميه دارند.
به اعتقاد شيخ احمد احسايى و پيروانش، روح اهلبيت عصمت و طهارت پس از شهادت، در بدن فرد ديگر قرار مىگيرد و به اين دنيا باز مىگردد. شيخ احمد احسايى اين عقيده را از آيين هندو گرفته است.
اصول دين از نظر شيخ احمد، چهارتاست (توحيد، نبوّت، امامت، اعتقاد به ركن رابع «شيعه كامل»).
شيخ احمد احسايى در سال 1246 فوت كرد. پس از مرگ وى سيد كاظم رشتى كه از شاگردان شيخ احمد بود، فرقه شيخيه را رهبرى كرد. (تاريخ جامع بهائيت).
[21] وسايل الشيعة الى احكام الشريعه، ص 946.
[22] همان، ص 950.
[23] ريحانةالادب، ج 5، ص 236.
[24] وسايل الشيعة، سيد محسن اعرجى، ص 952.
[25] همان، ص 951.
[26] همان، ص 950.
[27] همان، ص 951.
[28] علت اين كه به قصيده «داليه» معروف شده زيرا قافيه آن حرف «دال» است.
[29] وسايل الشيعة، سيد محسن اعرجى، ص 964.
[30] بغدادى از القاب سيد محسن اعرجى است.
[31] همان، 948.
[32] فوائد الرضويه، ص 373.
[33] روضات الجنات، ج 6، ص 104.
[34] معجم رجال الفكر و الادب فى النجف، ج 1، ص 161.
[35] فهرست كتابهاى چاپى عربى،، ص 349.
[36] الذريعه، ج 20، ص 151.
[37] همان، ج 12، ص 213.
[38] مع علماء النجف الاشرف، سيد محمد غروى، ج 1، ص 368.
[39] ريحانة الادب، ج 5، ص 237.
[40] معارف الرجال، ج 1، ص 208.
[41] رسالات اسلاميه، ج 12، ص 281. / وسايل الشيعة، سيد محسن اعرجى، ص 962.
[42] وسايل الشيعة الى احكام الشريعه، ص 963.
[43] مع علماء النجف الاشرف، ج 1، ص 638.
[44] وسايل الشيعة الى احكام الشريعه، ص 964.
شـيـخ جـعـفر كاشف الغطا, شاگرد وحيد بهبهانى و شاگرد سيد مهدى بحرالعلوم بوده است كتاب معروف او در فقه به نام كشف الغطا است در نجف مى زيسته و شاگردان بسيارى تربيت كـرده اسـت سـيـد جواد صاحب مفتاح الكرامة و شيخ محمد حسن صاحب جواهر الكلام از جمله شـاگـردان اويـند او چهار پسر داشته كه هر چهار تن ازفقها بوده اند كاشف الغطا معاصر فتحعلى شـاه اسـت و در مـقـدمـه كشف الغطا او رامدح كرده است و در سال 1228 ه ق درگذشته است كاشف الغطا در فقه نظريات دقيق و عميقى داشته و از او به عظمت ياد مى شود 1 .
شيخ جعفر كاشف الغطا, فقيه بزرگ و مجتهد وارسته در عصر خويش بوده است يكى از بزرگان او را چنين توصيف مى كند:
بـزرگ بـزرگـان , شمشير بران اسلام , استاد پژوهش و تحقيق , آيت عجيب خداوند كه عقلها از درك آن قـاصـرنـد و زبانها لال اگر به علم و دانش او بنگرى , كتاب كشف الغطايش كه در هنگام سـفـر نوشته است , تو را از امرى سترگ باخبر مى سازد واز مقامى والا در مراتب علوم دينى او, چه اصول باشد و چه فروع آگاه مى كند.
آرى , مـرحـوم استاد ميرزا حسين نورى , صاحب مستدرك الوسائل (ره ) اين چنين كاشف الغطا را ستايش مى كند و توصيف مى نمايد 2 .
درست است در هر عصر, عالمان بزرگى داشته ايم كه از نظر علم و تقوى كم نظير بوده و همتايى نـداشـتـند, ولى امروز سخن از شخصيتى است عاليقدر وبزرگ مرتبه كه با كتاب ارزنده كشف الـغـطا خود فقه و دشواريهاى فقه را شكافت وهمانند كشتى كه حباب دريا را مى شكافد نام آن بزرگوار جعفر بن شيخ خضر جناجى نجفى و معروف به كاشف الغطا است او در سال 1154 ه ق در نجف اشرف چشم به جهان گشود و از همان اوان كودكى به تحصيل علوم دينى پرداخت در آغازمقدمات را نزد پدر خود آموخت و سپس از محضر بزرگانى نظير: شيخ محمد مهدى فتونى و آقا محمد باقر وحيد بهبهانى و سيد مهدى بحرالعلوم كسب دانش كرد و به مرتبت والايى از علم و عمل نائل آمد كه بزرگان در حق او گفته هايى دارند.
اخلاق كاشف الغطا:
كـاشـف الـغـطـا داراى اخـلاق الـهـى بود وارسته , فروتن , سخاوتمند, غيور,متواضع , مجاهد و با مـسـتـمندان از هر راهى كه مى توانست براى فقرا پول جمع آورى مى كرد و بر آنان انفاق مى نمود حتى نوشته اند كه گاهى خود به پول جمع كردن مى پرداخت و در عباى خود پول جمع آورى و در همان مجلس بر فقرا و بيچارگان تقسيم مى نمود.
در دل شب , براى عبادت و راز و نياز بيدار مى شد و تا سپيده دم , در حال تضرع و گريه و زارى بود و صـبـحـگـاهـان بـراى درس و بحث , و براى مقابله با دشمنان دين ومذهب , همانند شير در اين ميدانهاى خطرناك وارد مى شد و همواره پيروز و سربلندبود شب كه فرا مى رسيد, هنگام خوابيدن بـه مـحـاسـبه نفس خويش مى پرداخت وگاهى خطاب به خويشتن مى گفت : در كوچكى ترا جـعـيـفـر (جعفر كوچولو)مى گفتند, سپس جعفر شدى , و پس از آن شيخ جعفر, و سپس شيخ الاسلام ,پس تا كى خدا را معصيت مى كنى و اين نعمت را سپاس نمى گويى ؟
هـميشه مردم را به خواندن نماز جماعت سفارش مى كرد و بر اين امر اهميت فراوان قائل بود غالبا در مسجدى كه مى رفت , نماز ظهر را با مردم مى خواند, سپس براى نماز عصر, يكى از مؤمنين را ـ كه عدالتش ثابت بود ـ به عنوان امام جماعت برمى گزيد و خود نيز به او اقتدا مى كرد.
مـيرزاى نورى (ره ) در مستدرك مى نويسد: سيد مرتضى نجفى كه مرد عادل و باتقوى و فرد مـورد اعتمادى است و در اوايل عمرش شيخ جعفر را درك كرده بود,به من گفت : روزى شيخ جعفر براى نماز ظهر تاخير كرد و به مسجد نيامد مردم كه ازآمدن شيخ نااميد شدند, شروع كردند نـمـاز را فرادى خواندند چيزى نگذشته بود كه شيخ وارد مسجد شد و با ناراحتى مردم را سرزنش كـرد كـه چـرا نـمـاز را فرادى مى خوانيد؟
مگر يك نفر عادل بين شما نيست كه به او اقتدا كنيد؟
سـپس مؤمنى راديد كه تا اندازه اى امكانات مالى نيز داشت , و نماز مى خواند فورا به او اقتدا كرده وبـه نـماز ايستاد مردم كه شيخ را ديدند به آن مؤمن اقتدا كرده , همه پشت سر اوايستادند و اقتدا كـردنـد آن مـؤمن به قدرى شرمنده شد كه نمى دانست چگونه نماز راتمام كند پس از اداى نماز ظهر كنار رفته و به شيخ عرض كرد: بايد نماز عصر را خودجناب عالى امامت كنيد شيخ خوددارى كرد او اصرار نمود, تا اينكه بالاخره شيخ گفت : حال كه اصرار مى كنى , اگر پولى بدهى كه همين جـا بر فقرا تقسيم كنيم , از امامت تو صرف نظر مى كنيم آن مرد پذيرفت و دويست شامى (كه پول رايج آن زمان بود) به شيخ پرداخت و شيخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر, دستور داد فقرا را جمع كنند وهمانطور پولها را بر آنها تقسيم نمود سپس به نماز ايستاد.
شـيـخ نـسـبت به مذهب خيلى تعصب داشت و در برابر دشمنان حق , بى پروامى ايستاد و مقاومت مـى كرد هنگامى كه وهابيها به نجف يورش آوردند و به غارتگرى و جنايت دست زدند, شيخ جعفر بـزرگ بـا دسـت و زبان با آنان جهاد كرد واز مذهب دفاع نمود, تا آنجا كه جبهه اى در مقابل آنان گـشـود و رزمـنـدگـانـى را بـراى دفـاع از دين آماده ساخت و خود همراه علما و بزرگان دين پيشاپيش آنان به راه افتادو پس از نبردى سهمگين آنان را تار و مار كرده , از نجف راند و رئيس آنها كـه سـعـود نـام داشـت (و شـايـد از نـياكان ملك فهد, پادشاه كنونى عربستان باشد ) ناچار پا به فـرارگذاشته و براى انتقام جويى به كربلا حمله كرد, چون ديگر توان مقاومت در برابرياران شيخ جـعـفـر را نـداشـت و اهـل كـربلا با اينكه بيشتر از اهل نجف بودند, تاب مقاومت نياورده , تسليم سـتـمگران شدند پس از آن حادثه براى اينكه نجف اشرف ازهر گزندى مصون بماند, شيخ جعفر قـيـام بـه ساختن سور نجف (ديوارى بزرگ دراطراف نجف اشرف ) نمود و محمد حسن خان صدر اصفهانى به دستور آن بزرگواركار ساختمانى اين سور مهم را به عهده گرفت و بنا كرد.
يـكى از كارهاى مهم شيخ جعفر را نيز مى توان مقابله با ميرزا محمد اخبارى نام برد اين شخص از بزرگترين دشمنان مراجع اصولى بود كه تهمتهاى ناروا و زشت به علما مى زد و در گوشه و كنار فعاليت زيادى بر عليه آنان مى كرد شيخ جعفر براى كوبيدن او ناچار به رى سفر كرده و به تبليغ بر عـلـيه آن فرد اخبارى مشغول شد و دراين زمينه , نامه ها و رساله هاى مفصلى در رد ميرزا محمد اخـبارى و مذهب او نوشت و آن قدر كوشش كرد تا اينكه حركت او را در نطفه خفه كرد و ميرزاى اخبارى ازترس او پا به فرار گذاشت .
آثار علمى و شاگردان:
آثـار علمى كاشف الغطا منحصر به چند كتاب فقهى نيست , بلكه يكى از آثارمهم عملى و علمى او را مى توان تربيت كردن فرزندانى برجسته و فقيه ذكر نمود كه هر يك دريايى از علم و دانش بودند شـيـخ جعفر داراى سه فرزند مجتهد بود كه هر سه از فقهاى بنام شيعه اند و بزرگترين آنها شيخ موسى است كه پدر براى وى احترامى فوق العاده قائل بود و برخى از تاليفات اين فرزند به خواهش پـدر بـوده اسـت شـيـخ جـعـفر اين فرزندش را بر تمام فقها, به استثناى شهيد اول و محقق برتر مى دانست درحق او گفته شده است : كسى همانند شيخ موسى آگاه به قوانين فقه نبوده است دوفرزند ديگرش شيخ على و شيخ حسن مى باشند كه هر دو مجتهد بوده اند.
شـيـخ جعفر پنج داماد داشته است كه اين پنج داماد نيز هر كدام از فقهاى به نام شيعه مى باشند و آنها عبارتند از:.
1 ـ شيخ اسد اللّه تسترى كاظمى , صاحب كتاب المقابيس .
2 ـ شيخ محمد تقى رازى اصفهانى , صاحب هداية المسترشدين .
3 ـ سيد صدر الدين موسوى عاملى .
4 ـ آقا محمد على هزار جريبى .
5 ـ شيخ محمد, پدر شيخ راضى .
كـاشـف الـغـطـا را شـاگردان بسيار ديگرى نيز هست كه بيشتر آنها از مجتهدين وشخصيتهاى برجسته تاريخ بوده اند و ما براى تيمن و تبرك نام برخى از آنها را ذكرمى كنيم :.
1 ـ سيد جواد عاملى , مؤلف كتاب ارزنده مفتاح الكرامه كه شرح او خواهد آمد.
2 ـ شـيـخ محمد حسن نجفى , صاحب جواهر الكلام كه خود نيز به نام كتابش ,يعنى صاحب جـواهـر مـعـروف است هيچ فقيه و مجتهدى از اين كتاب ارزشمندمستغنى نيست و نمى تواند باشد.
3 ـ سيد محمد باقر صاحب انوار.
4 ـ حاج محمد ابراهيم كرباسى , صاحب اشارات .
5 ـ شيخ قاسم مجيب الدين عاملى نجفى .
6 ـ ملا زين العابدين سلماسى .
7 ـ شيخ عبدالحسين اعسم .
8 ـ سيد باقر قزوينى .
9 ـ آقا جمال .
10 ـ شيخ حسين نجفى .
تاليفات :
شيخ را مؤلفات بسيارى نيست , ولى آنچه نوشته است , عالى و ارزنده است :
1 ـ مهم ترين و عالى ترين كتاب وى , كتاب كشف الغطا است كه در عبادات مى باشد, تا آخر باب جهاد و در آخر نيز كتاب وقف را بر آن افزوده است .
شيخ جعفر اين كتاب را در سفر تاليف كرده و از كتابهاى فقهى , به جز قواعدعلا مه , همراه نداشته است و اين كتاب از عجايب روزگار است , آنچنان كه مؤلفش بود.
2 ـ شرح قواعد علا مه .
3 ـ كتاب الطهارة كه خيلى مفصل است و در آن اقوال دانشمندان نيز در باب طهارت بررسى شده است .
4 ـ بغية الطالب , در طهارت و نماز.
5 ـ العقائد الجعفريه في اصول الدين .
6 ـ غاية المامول في علم الاصول .
7 ـ شرح الهداية للطباطبائى .
8ـ الـحـق فـي تصويب المجتهدين و تخطئة الاخباريين , كتابى است استدلالى در رد اخباريين و اظهار حق اصوليين .
9 ـ رساله منهج الرشاد لمن اراد السداد شايد اولين كتابى است كه در ردوهابيان نوشته شده است .
شيخ جعفر همچنين داراى قريحه اى شعرى بوده و ديوان شعرى از او موجوداست كه در آن اشعار بسيار جالب و زيبا سروده است
بين او و استادش آية اللّه سيد مهدى بحر العلوم (ره ) اشعار زيادى رد و بدل مى شد كه در كتابهاى ادبى ثبت است .
وفات:
سرانجام شيخ جعفر كاشف الغطا پس از گذراندن عمرى سرشار از خدمت به مكتب و امت اسلام , در روز چـهـارشـنبه , 22 يا 27 رجب سال 1228 ه ق , پس از هفتادو چهار سال زيستن پربركت در دنيا, به لقاى خدا شتافت و زندگى جاودان خود راآغاز كرد
پـاورقـى ها:
1 آشنايى با علوم اسلامى , ص 307 ـ خدمات متقابل اسلام و ايران , ص 442 . 2 خاتمه مستدرك علا مه نورى .
3 مفتاح الكرامة , ج 1 , ص 3 . 4 روضات الجنات . 5 ريحانة الادب , ج 5 , ص 24 .
فقهاى نامدار شيعه عقيقي بخشايشي
ولادت
گردش زمان سال 1151 هجري قمري[1] را نشان ميداد. در خانة محقّر و پر صفا و صميميّت آخوند ملا محمد حسن در جاپلق[2] كودكي ديده به جهان گشود كه او را ابوالقاسم نام نهادند. رفته رفته اين كودك سعادتمند در دامان پاك مادري دلسوز ومهربان و زير نظر پدر گرامياش پرورش يافت. وي درسهاي نخستين زندگي را كه شالودة شخصيّت علمي و معنوي او و سنگ بناي ايمانش بود در همان ايام به نزد پدر بزرگوار و مادر گرامياش آموخت و شخصيّت معنوياش شكل گرفت.
پدر بزرگوار ميرزا، آخوند ملا محمد حسن، از اهالي شفت گيلان بود كه در آغاز جواني براي تحصيل و فرا گرفتن علوم اسلامي، گيلان را به قصد اصفهان ترك گفته و به آن ديار مهاجرت كرده و پس از تحصيل از محضر دو تن از مدرسان آن شهر به نام ميرزا هدايت الله و برادرش ميرزا حبيب الله همراه استاد به جاپلق رهسپار شده بود.
مادر وي نيز دختر ميرزا هدايت الله (از بانوان برزگوار و پرهيزگار) بوده است.[3]
آغاز تحصيل
ابوالقاسم داراي استعدادي خدادادي بود و از كودكي نشان رشد و پويايي در چهرة او ديده ميشد و از آيندة درخشان وي حكايت ميكرد. او مقدمات تحصيل خود را در محضر پدر بزرگوار گذراند و بعدها براي ادامة تحصيل به خوانسار مسافرت كرد و از محضر آقا سيد حسين خوانساري (متوفاي 1191 ق.) كه از بزرگان علماي آن عصر و از اساتيد اجازة نقل روايت و از محققان علم رجال بود فقه و اصول را آموخت، و در اين زمينه به مقام والايي ازعلم و كمال نايل گرديد. او در همان شهر با خواهر استادش آقا حسين خوانساري ازدواج كرد.
وي سرانجام براي تكميل تحصيلات و فراگيري بيشتر، در سال 1174 هجري به سوي كشور عراق رهسپار شد و در جوار آستان مقدس حضرت امام حسين ـ عليه السّلام ـ اقامت گزيد.
در اين دوران مدتي از محضر آيت الله وحيد بهبهاني كه در آن روزها استاد كرسي فقاهت بود به شاگردي پرداخت و از مشعل علم و سرچشمة كمال آن استوانة بزرگ علمي كسب نور كرد و از آن جناب به گرفتن اجازة اجتهاد و نقل روايت نايل آمد.
ميرزاي قمّي پس از اقامت طولاني، در حوزة علميه كربلا و فراگيريهاي شايسته از آن مهد دانش و معرفت به منظور انجام رسالت مهم ديني به زادگاه خويش (جاپَلَق) بازگشت و در روستايي به نام «دره باغ» كه جاي زندگي او و پدرش بود ساكن شد و مدتي نيز به روستاي «قلعه بابو» رفت و در آنجا به تبليغ و تدريس مشغول شد.[4]
مهاجرت به قم
ميرزا در جاپلق و روستاي قلعه بابو همچنان به ترويج مسائل دين و تدريس فقه و اصول مشغول بود ولي از طرفي چون در آنجا طالب علم و محصل چنداني وجود نداشت به ناچار به قم مهاجرت كرد و آن سرزمين مقدس را براي سكونت برگزيد و از بركت حضرت فاطمة معصومه ـ عليه السّلام ـ در مدت زماني اندك رشد و ترقي شاياني كرد و شهرت عالمگير يافت و رياست و مرجعيت شيعه به وي رسيد. او پس از آن به كار تأليف و تصنيف، تدريس و صدور فتوا، و تبليغ و ترويج دين پرداخت و مسجد جامع شهر را براي اقامة نماز جمعه و جماعت برگزيد.[5] و بدين گونه رفته رفته آن شهر علم و دين كه پس از فتنة افغانها از عالم تهي گشته بود رونق پيشين خود را بازيافت و در شمار مراكز مهم علمي شيعه درآمد. در نتيجه حوزة علمية قم حوزة اصفهان را ـ كه در آن زمان حوزة فعّال و پر تحرك و داراي مدرسان بزرگ بود ـ تحت شعاع خود قرار داد و توجه مسلمانان را به سوي خويش جلب كرد.[6]
فتحعلي شاه قاجار در اين ايام بود كه در نخستين سفرش به قم به فضايل اخلاقي و كمالات نفساني و مراتب فضل ميرزا پي برد و براي زيارت او به مسجد جامع شهر آمد و در شمار مأمومين وي قرارگرفت و نماز ظهر و عصر را به آن بزرگوار اقتدا كرد و در نخستين ملاقات حلقة ارادت و محبّت آن جناب را به گردن افكند.
آثار علمي
ميرزاي قمي در اكثر علوم اسلامي چون فقه و اصول و كلام و علم معاني و بيان و غير آنها تأليفات و تصنيفات ارزنده و بيسابقهاي از خود به يادگار گذاشته است كه هر يك از آنها بيانگر نبوغ فكري و احاطة علمي افزون و حسن سليقة اوست.
گرچه اين محقق عالي قدر اكثر آثار قلمي خود را در دوران سكونت در قم تأليف كرده است،[7] آغاز فعاليت تأليفي و تصنيفي وي به دوران جواني و همان ايامي كه در حوزة علميه خوانسار و خدمت آقا حسين خوانساري مشغول تحصيل بوده مربوط ميشود. زيرا به طوري كه آقا بزرگ تهراني ذكر ميكند منظومهاي كه ايشان در علم بيان تصنيف كرده است در ربيع الثاني سال 1173 بيست و دو سالگي و در خوانسار پايان يافته است.[8] و از تأليف كتاب «مجموعه فوائد و بعض رسائل» در ماه محرم سال 1175 يعني در اوايل تحصيل در كربلا (در 24 سالگي) فارغ شده است.[9] اكنون برخي از آثار قلمي او را معرفي مينماييم:
1. قوانين الاصول: مهمترين و مشهورترين تصنيف ميرزا همين كتاب بوده كه به زبان عربي نوشته شده و مؤلّف در سال 1205 از تأليف آن فراغت يافته است. اين كتاب يك دورة كامل علم اصول است كه جلد اول آن شامل مباحث الفاظ و جلد دوم آن حاوي مباحث عقلي است.
2. حاشيه بر قوانين: اين كتاب در علم اصول است، و در آن به ايرادهاي وارد بر قوانين الاصول پاسخ داده شده است.
3. حاشيه بر زبدة الاصول شيخ بهائي.
4. حاشيه بر تهذيب الاصول علاّمه حلّي.
5. حاشيه بر شرح مختصر ابن حاجب عضدي. (اين سه كتاب هر سه در علم اصول است.)
6. جامع الشّتات يا اجوبة المسائل (در سه جلد) حاوي يك دوره فقه از بحث طهارت تا مبحث بيان ديهها به صورت سؤال و جواب. بعلاوه برخي از سؤالهاي متفرقه و عقايد ديني و مسائل كلامي، از جمله ردّ بر صوفيه در آخر كتاب ذكر شده است.
7. مناهج الاحكام (در فقه(
8. غنائم الايّام فيما يتعلق بالحلال و الحرام: (فقه استدلالي)
9. معين الخواص: ( در فقه ـ بخش عبادات)
10. مرشد العوام: (رسالة عمليه ـ به زبان فارسي)
11. منظومهاي در علم بديع (در 140 بيت) و منظومهاي در علم بيان.
12. فتحيّه: (در علم كلام)
13. ديوان شعر: (پنج هزار بيت شعر فارسي و عربي)
14. رسالهاي در اصول الدين: (به زبان فارسي)
15. رسالهاي پيرامون موضوع و حكم غناء.
16. رسالهاي در عموميت حرمت ربا در تمام معاوضات.
17. مجموعهاي از نصايح و مواعظ (نامة مفصل به فتحعلي شاه)
18. رسالهاي در رد صوفيه و غلات.
شاگردان برجسته -
يكي از خدمات بزرگ و فعاليتهاي ارزندة اين شخصيت علمي تربيت شاگردان ممتاز و نمونهاي است كه هر يك از آنها از مشعلداران علم و فقاهت و از بزرگان و شخصيتهاي برجستة علمي به شمار ميآيند. شاگردان برجسته ميرزا عبارتند از:
1. آقا سيد محمد باقر شفتي معروف به حجة الاسلام (متوفاي 1260 ق.): او در قم نزد ميرزاي قمّي شاگردي نمود. پس از آن به كاشان مسافرت كرد و مدتي نيز نزد حاج ملا مهدي نراقي بهره علمي جست. آنگاه به اصفهان رفت و در آنجا ساكن شد.
معروف ترين تصنيف وي كتاب مطالع الانوار (شرح شرايع) است.[10]
2. حاج محمد ابراهيم كلباسي (1180ـ1261 ق)
او از مفاخر علماي اماميّه و از مجتهدان بزرگ شيعه به شمار ميرود و در زهد و تقوا و عبادت زبانزد خاص و عام است، در دوران زعامت و مرجعيت استادِ كل وحيد بهبهاني براي تحصيل به عراق مهاجرت كرد و از محضر بزرگاني همچون آقا محمد باقر بهبهاني، علاّمه بحرالعلوم، شيخ جعفر كاشف الغطاء، آقاي سيد علي طباطبائي (مؤلف رياض المسائل) و ميرزاي قمي استفاده كرد. برخي از تأليفات و آثار ارزشمند او عبارت است از:
1. الايقاعات 2. الارشاد 3. شواهد الهدايه4. منهاج الهداية 5. ارشاد المسترشدين 6. الارشاد 7. النخبة 8. مناسك الحج.[11]
3. آقا محمد علي هزار جريبي (متوفي 1245 ق.): او از بزرگان علما بود و در علوم عقلي و نقلي مهارت خاصي داشت. كتابهاي «البدر الباهر» در تفسير، «السراج المنير» در علم رجال، «تبصرة المستبصرين» در امامت، كتاب الصلوة و «انيس المشتغلين» آثار قلمي اين دانشور بزرگ است.[12]
4. آقا احمد كرمانشاهي (نوه وحيد بهبهاني): از آن بزرگوار آثاري چون «مرآت الاحوال» درموضوع رجال (به زبان فارسي) «العموديه في شرح الصمديه»، «نور الانوار»، «الدّرر الغرويّه» و شرح مختصر النافع و كتب ديگر به جاي مانده است.[13]
5. سيد محمد مهدي خوانساري (متوفاي 1246 ق.) او نوه آقا حسين خوانساري است. از جمله تأليفات و آثار قلمي اين سيد بزرگوار رسالة مشهور و مبسوطي در احوال ابوبصير است كه «عديمة النظير في احوال ابي بصير» ناميده شده است.[14]
6. سيد علي خوانساري.
7. ميرزا ابواطالب قمّي.
8. حاج سيد اسماعيل قمّي.
9. ميرزا علي رضا قمّي.
10. شيخ حسين قمّي.
11. حاج ملا اسدالله بروجردي.
12. حاج ملا محمد كزازي.[15]
13. ملا غلامرضا آراني.
بسياري از اين بزرگان از ميرزاي قمي اجازه روايت و حديث دريافت كردهاند.[16]
تبليغ و ارشاد
فعاليتهاي فرهنگي اين شخصيت عاليقدر تنها به مطالعه و تحقيق، تأليف و تصنيف و تدريس و تربيت شاگرد محدود نميشد و كثرت اشتغالات علمي و اجتماعي، او را از وظيفة اصليش، يعني تبليغ دين و ترويج و نشر آيين مقدس اسلام وارشاد و هدايت بندگان خدا باز نميداشت. او در حالي كه پناه محكم و مطمئن براي اهل علم بود مرشد و معلّمي دلسوز و پدري مهربان براي مردم شناخته ميشد.
به همين سبب به موازات برنامههاي درسي كه براي دانش پژوهان و اهل فضل داشت خطابهها و سخنرانيهايي نيز براي ساير افراد برپا ميداشت.[16]
از ميرزا بياموزيم -
ويژگيهايي كه رمز موفقيت و عامل پيروزي و سربلندي اين مرد بزرگ بوده است عبارت است:
الف) صبر و استقامت:
شكيبايي و استقامت و پايمردي از ويژگياي بارز ميرزا است. او در طول زندگي پر نشيب و فرازش همواره در برابر مشكلات چون كوه مقاوم و پايدار بود و هرگز در مقابل حوادث ناگوار و انبوه سختيها زانو به زمين نزد. با اينكه در طول زندگي هشتاد سالهاش مخصوصاً دوران تحصيل با مشكلات فراواني مواجه بود، با استفاده از شكيبايي توانست بر همه مشكلات پيروز شود.[17]
ب) جديت در تحصيل:
او در فراگيري علوم اسلامي چنان كوشا بود كه شبها كمتر به خواب ميرفت و بيشتر وقت را مشغول مطالعه بود.[18]
ج) تلاش پيگير:
تلاشگري فوقالعادة او سبب شده كه او را يكي از پركارترين فقهاي شيعه به شمار ميآورند. او تمام عمر مباركش را به درس و بحث، مطالعه و تحقيق و هدايت و ارشاد خلق سپري كرد و لحظهاي آرام ننشست.
گاه در سنگر محراب و مسجد به اقامة جمعه و جماعت و ارشاد و هدايت مشغول بود و گاه بر كرسي تدريس به نشر علوم اسلامي و تربيت و پرورش شاگرد، زماني در مسند فتوا و استنباط احكام شريعت و جواب استفتاءات و گاهي نيز به مطالعه و تحقيق و تأليف و تصنيف سرگرم بود.
د) ذوق شعري:
او علاوه بر مقام فقاهت، داراي طبع شعر بود و ديوان شعر آن بزرگوار در حدود پنج هزار بيت كه به زبان فارسي و عربي سروده شده است.
ه ) خوشنويسي:
ميرزاي قمي علاوه بر مزاياي علمي و اخلاقي از زيبايي خط برخوردار بوده است. مؤلف كتاب «روضات الجنّات» در اين باره مينويسد:
«مرحوم ميرزا بسيار خوش خط بود و با هر يك از دو نوع خط مرسوم زمانش ـ يعني نسخ و نستعليق ـ آشنايي كامل داشته و هر دو را به طرز جالب و زيبايي مينگاشته است. نوشتههاي زيبايي كه با زبان فارسي و عربي، با خط نسخ و نستعليق از آن بزرگوار در نزد ما موجود است خود بهترين شاهد و گواه بر اين مطلب است.»[19]
وفات
سرانجام آفتاب زندگي اين شخصيت بزرگ علمي و ديني كه سالها وجود مباركش منشأ خير و درخشندگي بود در سال 1231 ق.[20] غروب كرد او در هشتاد سالگي دعوت حق را لبيك گفت و روح پاكش به سوي معشوق شتافت و در جوار رحمت حق تعالي قرار گرفت. پيكر اين مرد بزرگ با نهايت تجليل و احترام تشييع گرديد و در قبرستان شيخان قم، مقابل مقبرة زكريا بن آدم به خاك سپرده شد.
محمد حسين عرفاني
[1] . بنا به نقل ديگري 1153 و بر طبق نقل سومي سال 1150 ق.
[2] . منطقهاي از توابع شهرستان اليگودرز (در استان لرستان) و در 12 فرسخي بروجرد. (فرهنگ فارسي)
[3] . ر. ك: اعيان الشيعه، محسن امين عاملي، ج 2، ص 481.
[4] . وحيد بهبهاني، علي دواني، ص 196.
[5] . ر.ك: قصص العلماء، محمد تنكابني، ص 180؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 411.
[6] . گنجينه آثار قم، ج 1، ص 313.
[7] . اعيان الشيعه، ج 2، ص 421.
[8] . الذريعه، ج 23، ص 124.
[9] . همان، ج 20، ص 94.
[10] . ر. ك: الكرام البرره، ج 1، ص 192، 194.
[11] . همان، ص 14.
[12] . اعيان الشيعه، ج 10، ص 26.
[13] . الكرام البرره، ج 1، ص 10.
[14] . معارف الرجال، محمد حرزالدين، ج 3، ص 87.
[15] . ر. ك: روضات الجنات، ج 5، ص 370؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 152؛ تاريخ قم، ص 251، 259، 277، 279؛ گنجينه دانشمندان، محمد شريف رازي، ج 1، ص 146.
[16] . روضات الجنات، همان؛ وحيد بهبهاني، ص 261.
[19] . اعيان الشيعه، ج 2، ص 412.
[18] . ر. ك: قصص العلماء، ص 180.
[20] . روضات الجنات، ج 5، ص 378.
"صاحب رياض"
(1231-1161هـ ق)
(1231-1161هـ ق)
ولادت و خاندان
دانشمند بزرگ، فقيه اصولى و محدث و نابغه قرن سيزدهم سيد على طباطبايى در ربيع الاول 1161 ق. در شهر كاظمين ديده به جهان گشود.[1]
وى فرزند محمد على، فرزند ابوالمعالى صغير، و او فرزند ابوالمعالى كبير، و از تبار سادات حسنى، معروف به طباطبايى ميباشد كه در قرن دوازدهم هجرى قمرى از اصفهان به كربلا آمد و همان جا ماندگار و منشأ خير و بركت براى جهان اسلام شد.[2]
مادرش، خواهر وحيد بهبهانى و همسرش نيز دختر ايشان است. از اين رو، سيد على طباطبايى (ره) هم خواهرزاده وحيد بهبهانى است و هم داماد او.
جدّ مادرى او به علاّمه مجلسى اول (متوفاى 107 هـ . ق ) ميرسد؛ زيرا مادر ايشان، خواهروحيد بهبهانى است و مادر وحيد بهبهانى، دختر نورالدين، پسر ملاّصالح مازندرانى است و مادر نورالدين، آمنه بيگم دختر ملّا محمّد تقى، پسر مقصود على اصفهانى معروف به مجلسى اول، پدر علاّمه مجلسى معروف به صاحب بحار الانوار ميباشد.[3]
از دوران كودكى سيد على در كتابهاى تاريخى و رجال مطلبى وجود ندارد، ولى آنچه مسلّم است اين است كه وى در خانوادهاى عالم، اديب، متقى، روحانى، پر از مهر و محبت و با معنويت و در دامن بزرگانى چون پدر و مادر مهربانش رشد كرده است.
تحصيلات
سيد على طباطبايى در ابتداى جوانى به كسب علم و فضيلت پرداخت. وى در تحصيل مقدمات نحو، صرف و سايرعلوم از خود نبوغ فراوان نشان داد؛ به طورى كه مورد توجه علامه بزرگ، وحيد بهبهانى (ره) قرار گرفت. از اين رو، وحيد بهبهانى (ره) از فرزندش، محمد على بهبهانى خواست كه استادى سيد على را به عهده بگيرد و درس فقه «مدارك الاحكام»، او را بپذيرد. بدين صورت، سيد على در زمره شاگردان محمد على بهبهانى در آمد.[4]
وى در اندك زمانى، درجات ترقى را طى كرد و با اين كه از نظر سن، از همه هم شاگرديهاى خود بسيار جوان بود، گوى سبقت را از همه آنها ربود و از همه پيشى گرفت، به طورى كه بعد از مدت كمى، در سال 1186 هـ . ق. نزد دائى بزرگوارش (وحيد بهبهاني) افتخار شاگردى پيدا كرد و به درجه اجتهاد رسيد و از بزرگانى هم چون وحيد بهبهانى و ديگران، اجازه نامه اجتهاد و روايت دريافت كرد.
بزرگان كوشش بيدريغ او را در راه تحصيل علم ستودهاند و گفتهاند: او در راه كسب علم، سختيها و تلخيهاى فراوانى را متحمل شد و علم را با گريه و زارى و مناجات به درگاه بارى تعالى تحصيل نموده است؛ زيرا ظاهراً مدت تحصيل ايشان آن قدر نبوده است كه بتوان در آن مدت كم به اين رتبه عالى رسيد.
ولى ايشان با همه اين مشكلات و موانع، به درجات عالى علم رسيد و شهره آفاق شد و اين جز همّت والاى او و فضل خداوند منّان چيز ديگرى نبود.[5]
سيد على طباطبايى در فقه، اصول و حديث تخصص كافى داشت گرچه تبحرش در اصول بيش از فقه بود، ولى شهرتش در فقه بيش از اصول ميباشد؛ برعكس ميرزاى قمى كه هم عصر ايشان بود. ميرزاى قمى تبحرش در فقه بيش از اصول بود، ولى شهرتش در اصول بيشتر است. از اين رو، از سيد على طباطبايى (ره) به صاحب رياض كه كتابى است فقهى و از ميرزاى قمى به صاحب قوانين كه كتابى است اصولى، تعبير آورده ميشود و اين شايد به خاطر آن بود كه آن دو بزرگوار كتابى جامع در موضوع مورد تخصصشان تأليف نكردند.[6]
عبادت صاحب رياض (ره)
صاحب رياض (ره) رمز موفقيت خود و رسيدن به كمال واقعى را در عبادت خداوند سبحان و راز و نياز با معبود خود مى دانست و همان طور كه قبلاً گفته شد، علم را با گريه و زارى و مناجات به درگاه بارى تعالى تحصيل نمود. دانشمندان علم تراجم، كثرت عبادت و ارتباط وى را با خداوند، بسيار ستودهاند و نوشتهاند: وى عادتش بر اين بود كه شبهاى جمعه را تا به صبح، شب زندهدارى كرده و به عبادت حق تعالى مشغول ميشد[7] و هيچ وقت تهجد و نماز شبشان قطع نميشد.[8]
ويژگيهاى اخلاقى
صاحب رياض (ره) از نظر سجاياى اخلاقى و فضائل معنوى، يگانه زمان خويش و انسانى كامل بود. صاحب مرآت الاحوال در مورد ويژگيهاى اخلاقى وى چنين ميگويد:
«وى عالمى است كم نظير، و فضايل و محامدش عالمگيرو از بزرگان فضلاى دوران، و عمده علماى اين خاندان، و متخلّق به اخلاق حميده مصطفوى، و متأدب به آداب مرضيه، مرتضوى است. ماهها و سالهاى بسيار بايد بيايد تا مثل او عالمى به وجود آيد.»[9]
مهمترين ويژگى صاحب رياض (ره) احتياط در حق الناس بود. ايشان در رعايت حقوق مردم بسيار دقت نظر به خرج ميداد و در اين مورد سفارشهاى اكيد ميكرد.[10] مامقانى در مورد شدت و ورع و احتياط صاحب رياض (ره) نقل ميكند:
«وى روزى از رفتن به نماز جماعت خوددارى كرد. نمازگزاران نزد وى آمدند و علت ترك نماز جماعت را از ايشان جويا شدند. ايشان در جواب گفت: من امروز در عدالت خود اشكال دارم. از اين رو، نميتوانم امام جماعت شما باشم. آنها از علت اشكال ايشان نسبت به عدالت خود پرسيدند. وى گفت: دختر مولايم، وحيد (همسر صاحب رياض (ره)) حرفهايى به من زد كه من كنترل خود را از دست دادم و به او گفتم: هر چه به من گفتى، به خودت برگردد. به همين جهت من در عدالت خود اشكال ميكنم. از اين رو، نميتوانم امام جماعت شما باشم صاحب رياض امامت جماعت را ترك گفت و ديگر نماز را با جماعت اقامه نكرد تا اين كه همسرش از او راضى شد و او را حلال نمود.[11]
دشمنان او هم به تقوا و ورع ايشان اعتراف داشتند. ميرزا احمد نيشابورى با اين كه با صاحب رياض (ره) عناد بسيارداشت و افكار او را صحيح نميپنداشت، ولى در كتاب رجالش درباره سيد على صاحب رياض مينويسد:
«على بن محمّد على پسر ابوالمعالى حسنى حسينى طباطبايى، محل تولد كربلا، استاد فقه و اصول و مجتهدى است خالص، احتياط در امور را مراعات ميكند.»[12]
فعاليتهاى اجتماعى
صاحب رياض (ره) خدمات اجتماعى فراوانى انجام داد. وى براى دفاع از شهر كربلا در برابر هجوم وهابيها، ديوار بلندى دور شهر كربلا در سال 1217 هـ . ق. بنا كرد[13] و براى حفظ نظم و رعايت قانون در شهر كربلا، دست به تأسيس نيروى انتظامى زد. ايشان قبيلهاى از بلوچيها را كه بدنى قوى و روحيهاى خشن داشتند در كربلا اسكان داد تا نظم و قانون را حفاظت كنند.
زمان مرجعيت ايشان مقارن با فتح هندوستان بود. از اين رو، وجوهات اسلامى بسيارى از بلاد فتح شده به دست ايشان ميرسد كه درهمهاى رسيده به ايشان را با جهت كثرت و فراوانى آنها، تشبيه به تپههاى خاك كردهاند. وى از اين وجوهات در جهت خدمات اجتماعى و عام المنفعه استفاده فراوانى كرد و خانهها و باغهاى زيادى را خريدارى و وقف فقيران و علماى كه در اطراف كربلا اسكان داشتند مجاور زمين مقدس كربلا نمودند و نيز از همان وجوهات خانههاى بسيارى را در كربلا خريد و آنها را به ساكنان آنها وقف نمودند.[14]
از جمله خدمات اجتماعى ايشان، بنا كردن مكانهاى مذهبى و تعمير و توسعه آنها ميباشد. نمونه بارز اين خدمات، بناى مسجد جامع كربلا است. اين مسجد در نزديكى بازار بزرگ تجارى كربلا واقع شده است كه در سال 1220 هـ . ق. كار بناى آن به اتمام رسيد. اين مسجد كه داراى مصلاى بزرگ است، بعد از صاحب رياض نيز توسعه پيدا كرد و به جهت اقامه نماز جماعت و توليت آن توسط ميرزا على نقى طباطبايى (متوفا: 1289 هـ . ق.) اين مسجد به مسجد جامع ميرزا على نقى طباطبايى شهرت يافت.[15]
فعاليتهاى فرهنگى ـ تبليغى
آيت الله سيد على طباطبايى (ره) همانند ساير علماى بزرگ اسلام، در جهت تبيين، نشر و گسترش دين مبين اسلام و تقويت آن، كوششهاى فراوانى نمود. او با تمام قواى خود، دين را ترويج و در اين راه تمام وسايل لازم را به كار گرفت. مهمترين اين فعاليتهاى، تربيت دانشمندان بزرگ اسلامى بود.[16] او به امر استاد خود، وحيد بهبهانى (ره)، كرسى درسى را در كربلا به عهده گرفت و به تربيت طلاب اشتغال پيدا كرد. به بركت نفوس قدسى وى، دانشمندان و بزرگان بسيارى به درجه علم و مقامات بلند ارتقا يافتند. شاگردان فراوانى در درس او حاضر ميشدند كه از نظر علم و كمال و فضل در درجه اعلايى بودند.[17]
صاحب رياض (ره) علاوه بر تربيت مبلغان و محدّثان و فقيهان به تأليف كتاب پرداخت. مهمترين كتاب وى، «رياض المسائل» است. وى افكار اسلامى را تقويت كرد و در مقابل افكار انحرافى و انحطاطى مثل اخباريگرى ايستاد و با قوت و توانايى عجيبى كه در بيان، جدل، مباحثه و مناظره داشت، با صاحبان افكار به بحث و مجادله پرداخت و از اين طريق آنان را نسبت به عقايد باطلشان آگاه نمود. «الرساله البهيه» از جمله آثار ارزشمند وى است كه در آن به رد آراء و نظرات اخباريها پرداخته است.[18]
اساتيد
آيت الله سيد على طباطبايى (ره) در درس استادان بزرگى، مثل وحيد بهبهانى، محمد على بهبهانى (فرزند وحيد بهبهاني) و صاحب حدائق حاضر شد و از آنان كسب فيض كرد.[19] او از مشهورترين شاگردان وحيد بهبهانى محسوب ميشد. شيخ ابوعلى در «منتهى المقال» از ميان انبوه شاگردان وحيد بهبهانى، تنها شرح حال علامه بحر العلوم (ره) و صاحب رياض (ره) را نوشته است و اين نشانگر عظمت و بزرگى آن دو فقيه است.[20]
صاحب رياض (ره) به سبب مقام والاى علمى صاحب حدائق، شبها در درس او حاضر ميشد و از محضر ايشان كسب علم مينمود.[21]
شاگردان
صاحب رياض (ره) شاگردان زيادى را در فقه، اصول، حديث و تاريخ پرورش داده است. معروفترين آنها عبارتند از:
شيخ ابو على (متوفا: 1215 هـ . ق.) نويسنده منتهى المقال.
شيخ اسدالله دزفولى (متوفا: 1237 هـ . ق.) نويسنده مقابس الانوار.
سيد محمّد باقر شفتى، معروف به حجت الاسلام رشتى (متوفا: 1260 هـ . ق.) مؤسس مسجد سيد اصفهان.
جواد بن محمّد حسينى عاملى: نويسنده مفتاح الكرامه فى شرح قواعد العلامه.
مولى جعفر استرآبادي.
محمد تقى شهيد برغانى قزوينى (متوفا: 1270 هـ . ق.) نويسنده: المجالس.
محمد صالح برغانى (متوفا: 1270 هـ . ق.) نويسنده مخزن البكاء.
محمد شريف آملى مازندراني.
احمد بن زين الدين احسايي.
خلف بن عسكر كربلايي.
سيد محمّد مجاهد طباطبايي.
سيد مهدى طباطبايي.
سيد حسين موسوى خوانساري.[22]
تأليفات
1. رياض المسائل فى بيان الاحكام بالدلائل.
2. شرح مفاتيح الشرايع.
3. رساله تثليث التسبيحات الاربع فى الاخيرتين.
4. رساله الاصول الخمس.
5. رساله الاجماع و الاستصحاب.
6. رساله تحقيق حجيت مفهوم موافقت.
7. رساله جواز الاكتفاء بضربه واحده فى التيمم مطلقا.
8. رساله اختصاص الخطاب الشفاهى الحاضر فى مجلس الخطاب.
9. رساله منجزات المريض.
10. رساله الكفّار المكلفون بالفروع.
11. رساله اصاله برائه ذمه الزوج عن المهر.
12. رساله حجيه الشهره.
13. رساله حليه النظر الى الاجنبيّه فى الجمله و اباحه سماع صوتها كذلك.
14. حاشيه على معالم الدين و ملاذ المجتهدين.
صاحب رياض علاوه بر تأليفات فوق، جزواتى ناتمام در مورد مسائل فقهى و اصولى دارند كه از جمله آنها، جزوهاى در شرح «مبانى الاصول الى علم الاصول» علامه ميباشد نيز حواشى متفرقهاى بر «حدائق الناضره» شيخ يوسف بحرانى و «مدارك الاحكام» از جمله آثار قلمى ايشان ميباشد.[23]
وفات
سرانجام اين عالم و اسوه ى تقوا در در سال 1231 هـ . ق. در كربلاى معلى غروب كرد. بدن مطهر وى را نزديك قبر وحيد بهبهانى در رواق مطهر سيد الشهداء عليه السلام پايين پاى شهدا به خاك سپردند.
منابع:
[1] . اعيان الشيعه، ج 8، ص 314؛ تراث كربلا، ص 183.
[2] . فوائد الرضويه، ص 404؛ وحيد بهبهانى، ص 99.
[3] . اعيان الشيعه، ج 8، ص 314؛ فوائد الرضويه، ص 324.
[4] . منتهى المقال، ص 224.
[5] . وحيد بهبهانى، ص 190.
[6] . ريحانه الادب، ج 3،ص 370.
[7] . فوائد الرضويه، ص 324.
[8] . تراث كربلا، ص 183.
[9] . مرآت الاحوال، ج 1، ص 165.
[10] . تراث كربلا، ص 183.
[11] . تنقيح المقال، ج 2، ص 307.
[12] . همان و بهجه الامال، ج 5، ص 529.
[13] . تراث الكربلا، ص 84؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 315.
[14] . مرآت الاحوال، ج 1، ص 166؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 315.
[15] . تراث كربلا، ص 147.
[16] . اعيان الشيعه، ج 8، ص 315.
[17] . فوائد الرضويه، ص 404.
[18] . تراث كربلا، ص 156؛ فوائد الرضويه. ص 314؛ روضات الجنات، ج 4،ص 405.
[19] . همان، ج 4، ص 402.
[20] . منتهى المقال، ص 224.
[21] . روضات الجنات، ج 4، ص 402.
[22] . روضات الجنات، ج 4، ص 403؛ رياض المسائل، ج 1، ص 111.
[23] . اعيان الشيعه، ج 8، ص 315؛ روضات الجنات، ج 4، ص 400؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 307؛ منتهى المقال، ص 224
سيد عبدالله شُبَّر (ره)
(1242-1188هـ ق)
حلّه را بايد خاستگاه نخست خاندان شبّر دانست. حسن بن محمد بن حمزه كه با نه واسطه نسب به چهارمين پيشواى معصوم حضرت امام على بن الحسين (عليه السّلام )ميرساند، شبر خوانده ميشد. و لقب ارجمندش شهرت خاطره آفرين همه فرزندانش گشت.
در سال 1188 ق. پيش از آنكه سيد محمد رضا نجف را ترك كرده، رهسپار كاظميه شود پروردگار فرزندى به وى ارزانى داشت. عارف روشن رأي خاندان شبر، كه عبوديت را يگانه راه نيكبختى ميدانست، با اميد سپيد بختيِ جاودان، فرزند را عبدالله ناميد.
عبدالله اندك اندك رشد كرد و به سالهاى آموزش رسيد. پدرش كه به چيزى جز كمال فرزند نميانديشيد ضمن آماده سازى وسايل دانش اندوزي، كودك دلبندش را به بهرهگيري از لحظههاى گرانبهاى عمر فرا خوانده، گفت: فرزندم! اگر حتي يك روز در اندوختن دانش يا به ديگران آموختنش نكوشى و عمر در راهى جز اين بگذراني، استفاده از آنچه در اختيارت نهادهام جايز نيست و راضى نيستم.
اين سخن چنان در روان سيد عبدالله مؤثر افتاد كه جز به دانش نميانديشيد و اگر روزى وقت خويش در غير دانش ميگذراند، شامگاه بهرهگيري از سفره پدر را روا نميدانست.
1ـ شيخ ابو القاسم گيلاني ، معروف به محقّق قمّي .
2ـ سيّد محمّد مهدي بحر العلوم .
3ـ سيّد محمّد رضا شبّر(پدرش) .
4ـ سيد محسن اعرجي.
5ـ شيخ اسد الله كاظمي .
1. آيت الله شهيد سيد على عاملي.
2. آيت الله سيد محمد معصوم قطيفى نجفي
3. آيت الله شيخ حسين محفوظ عاملي
4. آيت الله عبدالنبى كاظمى
5. آيت الله شيخ اسماعيل بن شيخ اسد الله التستري الكاظمي
6. آيت الله سيد هاشم بن سيد راضى اعرجى كاظمي.
7. آيت الله محمد رضا زين العابدين بن شيخ بهاء الدين
8. آيت الله شيخ احمد بن محمد على بلاغي.
1ـ مصباح الظلام في شرح مفاتيح شرائع الإسلام .
2ـ مطلع النيرين في لغة القرآن وحديث أحد الثقلين .
3ـ المنهج القويم في طريقة القدماء والمحدّثين .
4ـ مصابيح الأنوار في حلّ مشكلات الأخبار .
5ـ الأنوار اللامعة في شرح زيارة الجامعة .
6ـ مثير الأحزان في تعزية سادات الزمان .
7ـ جلاء العيون في أحوال المعصومين .
8ـ الحق اليقين في معرفة أُصول الدين .
9ـ تسلية الفؤاد في بيان الموت والمعاد .
10ـ أحسن التقويم فيما يتعلّق بالنجوم .
11ـ ذريعة النجاة في تعقيب الصلاة .
12ـ زينة المؤمنين وأخلاق المتّقين .
13ـ البلاغ المبين في أُصول الدين .
14ـ عجائب الأخبار ونوادر الآثار .
15ـ جامع المعارف والأحكام .
16ـ تفسير القرآن الكريم .
17ـ صفوة التفاسير .
18ـ فقه الإمامية .
مرجع نامور شيعه سرانجام پس از 54 سال دانشاندوزي، تدريس، پژوهش و نگارش در يكى از غمبارترين روزهاى ماه رجب 1242 ق. جمع دين باوران جهان ماده را ترك گفته، به ديار رازناك خورشيدهاى جاودان پيوست.آن جسم پاك را در حريم معصومان شهيد كاظميه، در كنار آرامگاه صاحب الدعوه المستجابه (سيد محمد رضا) به خاك سپرد.
آيت الله سيد محمد طباطبايي(ره)
(1242-1180هـ ق)
آيت الله سيد محمد طباطبايي (معروف به سيد مجاهد) در سال 1180 ق. در خانه يكي از سادات دانشور كربلا چشم به دنيا گشود. پدر ايشان آيت الله سيد علي طباطبايي بود. پس از گذشت سالها و رسيدن به سن تمييز رفته رفته دريافت كه در چه خانوادهاي نشو و نما يافته است بستگان نزديك سيد محمد همه از علما و دانشمندان زمان بودند. پدر بزرگ مادرياش علامه محمد باقر بهبهاني (متوفي 1201 ق.) معروف به وحيد بهبهاني فقيه برجسته و بينظير آن عصر بود. در دوران مرجعيت وحيد بهبهاني جان تازهاي در كالبد حوزه درسي كربلا دميده شد. حوزه كربلا در آن عصر به مركز علمي جهان شيعه تبديل گشت و شاگردان مكتب كربلا سلسله جنبانان علم و فقاعت در سراسر عالم تشيع شدند و در جاي جاي جهان اسلام، مشهد، كاشان، قم، كاظمين، نجف، كربلا، تبريز و هندوستان اقدام به تشكيل حوزههاي علمي نمودند. دو پسر وحيد بهبهاني (دايي هاي محمد) يعني آقا محمد علي طباطبايي و آقا عبدالحسين طباطبايي نيز از علماي ممتاز
وجود كسان دانشمند و فرزانه در ميان بستگان نزديكش بر افكار و آرمانهاي او تأثير گذار بود. تعليم و تربيت او تحت نظر پدرش آغاز شد و تا مراحل عالي ادامه يافت.
1. سيد ابراهيم موسوي قزويني معروف به صاحب كتاب ضوابط
2. مولي محمد صالح برغاني
3. ملا محمد نوري.
4. ملا حسن يزدي
5. شيخ احمد كرمانشاهي
6. ملا اسد الله بروجردي
7. ملا صفر علي لاهيجاني
8. شريف العلما مازندراني
9. سيد شفيع بروجردي
آيه الله سيد محمد طباطبايي سال 1232 ق. در پي وفات پدر بزرگوارش به كربلا بازگشت در حالي كه غم از دست دادن پدري كه سالها درجوار افاضهاش باليده بود بر دلش سنگيني ميكرد.
پس از گذشت روزها رفته رفته گذشت زمان بر داغ از دست دادن پدر مرهم مينهاد و نيازها و مسائل زمان كه از سوي مردم ابراز ميشد وي را به بازگشت به فعاليت و قبول مسؤوليتهاي جديد وادار ميكرد.
پس از چندي به كاظمين شهر امام كاظم ـ عليه السّلام ـ و امام جواد ـ عليه السّلام ـ مهاجرت كرد و در آن شهر مقدس اقامت كرد. در حالي كه مقام مرجعيت جهان تشيع را بر عهده داشت.
المفاتيح في الاصول
المناهل في فقه آل الرسول
الوسائل الي النجاه
اصلاح
جامع الاخبار
الجهاديه
مشكوه الجهاد في ترجمه مصابيح الجهاد
سيد محمد طباطبايي پس از چندي دچار سوء هاضمه سخت در 13 جمادي الثاني 1242 ق. در شهر قزوين در اثر همان بيماري، در اوج مظلوميت و اندوه چشم از جهان فرو بست و پيكر مطهرش به كربلا انتقال داده و در آنجا به خاك سپرده شد .
آيتاللَّه شيخ مرتضى آشتيانى (ره)
( 1365-1243 ه .ق )
ولادت و تحصيلات
آيتاللَّه شيخ مرتضى آشتيانى متخلص به شعله، فرزند ميرزا محمدحسن مجتهد آشتيانى در سال 1243ش (1281ق) در بيت رفيع مرجعيت و اجتهاد، در تهران به دنيا آمد. وى پس از فراگرفتن مقدمات و سطوح، و نيز پس از استفاده از محضر والد بزرگوارش، راهى نجف اشرف شد و از درس خارج استادانى همچون ميرزا حبيب اللَّه رشتى و آخوند ملامحمد كاظم خراسانى بهرهمند گرديد تا به مدارج عاليه اجتهاد و فقاهت رسيد. آيتاللَّه مرتضى آشتيانى سپس به ايران مراجعت نمود و در تهران به تدريس و اقامه جماعت مشغول شد. او در نهضت تحريم تنباكو، در كنار پدرش براى پيشبرد اهداف نهضت فعاليت كرد و بعد از پدرش، در تهران مرجعيت روحانى يافت. آيتاللَّه مرتضى آشتيانى در جريان انقلاب مشروطه نيز يكى از رهبران روحانى در تهران بود كه به همين خاطر، عينالدوله، از رجال قاجار، او را از توليت مدرسه مروى بر كنار نمود. ايشان همراه با ساير علماى تهران براى پيشبرد امر مشروطه به حرم حضرت عبدالعظيم مهاجرت كرد و تحصن گزيد. وى تا آخر كار، مشروطه خواه باقى ماند ولى پس از فتح تهران توسط مشروطه طلبان و قبل از كودتاى رضاخان در 1299ش، به مشهد كوچيد و وظايف دينى خود را دنبال كرد. آيتاللَّه آشتيانى در جريان كشف حجاب، به همراه ديگر بزرگان شهر نامه اعتراض خود را به رضاخان پهلوى فرستادكه متعاقب آن، دستگيرى علماى مشهد و قيام خونين مسجد گوهرشاد شكل گرفت. ايشان در كنار امور سياسى و اجتماعى، به لحاظ اخلاص به اهل بيت، زبانزد خاص و عام بود به طورى كه تمام مواليد و وفيات اهلبيت(ع) را برپا نموده و با وجود كهولت سن از مردم پذيرايى و گاه خود مديحه خوانى مينمود. ايشان داراى مكاشفات و رؤياهاى صادقه نيز بوده است.
وفات
سرانجام در 27 آبان 1325ش برابر با 23 ذيحجه 1365ق در 82 سالگى دارفانى را وداع گفت و در حرم امام رضا(ع)شهر مقدس مشهد به خاك سپرده شد.
ملا احمد نراقی (ره)
(1245-1185هـ ق)
این فقیه بزرگ سال (1185 هـ . ق) در شهر نراق از توابع شهرستان کاشان دیده به جهان گشود.
وی مقدمات و بیشتر دروس متوسط و عالی را در محضر پدر دانشمندش مرحوم ملا محمد مهدی نراقی تحصیل نمود. سال (1205 هـ . ق) که بیست بهار از عمرش می گذشت همراه پدرش به شهر علم و حکمت نجف اشرف هجرت کرد و در آن جا مدتی از حوزه درسی عالم بزرگوار وحید بهبهانی بهره برد؛ اما پس از اندکی در همین سال استاد کل وحید بهبهانی به رحمت ایزدی پیوست و او همراه پدر خود به زادگاهش نراق بازگشت.اساتید ایشان عبارت بودند از :
ملامحمّد مهدي نراقي ، معروف به محقّق نراقي(پدرش).
شيخ محمّد باقر اصفهاني ، معروف به وحيد بهبهاني .
سید مهدی بحرالعلوم
شیخ جعفر کاشف الغطا
میرزا مهدی شهرستانی
سید علی کربلایی
ملا احمد نراقی پس از تکمیل تحصیل به زادگاه خود بازگشت. وی در شهر کاشان سکونت اختیار کرد و چون از جایگاه مناسب علمی و موقعیت خود مردمی برخوردار بود، به مقام مرجعیت دینی رسید.
1. شیخ مرتضی انصاری
2. ملا مهدی نراقی (1268 - 1209 هـ.ق)
3. میرزا ابوالقاسم نراقی (دومین فرزند ملا مهدی نراقی)
4. ملا محمد جواد نراقی (فرزند کوچک ملا احمد نراقی)
فرزند کوچک ملا احمد نراقی است.
5. میرزا محمد نصیر نراقی، نصیر الدین
6. ملا محمد نراقی. (پسرش)
شخصیت های بزرگی مانند:
7. سید محمد تقی کاشانی
8. ملا علی مدد ساوجی کاشانی
9. میرزا ابوتراب نطنزی کاشانی
10. ملا احمد نطنزی کاشانی.
11. ملا محمد حسن جاسبی قمی.
12. میرزا حبیب الله کاشانی.
13. سید شفیع جاپلقی بروجردی.
14. ملا محمد کزازی قمی.
15. شیخ محمد جزفادقانی .
16. میرزا احمد حسینی ساوجی.
17. سید علی بن خلیفه احسانی نجفی.
18. ملا محمد علی آرانی کاشانی .
19. علامه شیخ محمد میثمی.
20. شیخ علی محمد خان نظام الدوله صدر اصفهانی.
21. حاج ملا علی خلیلی.
22. شیخ محمد علی هزار جریبی مازندرانی.
23. ملا غلامرضا آرانی کاشانی.
1. مستند الشیعه فی احکام الشریعه.
2. هدایه الشیعه الی احکام الشریعه.
3. وسیله النجاه
4. تذکره الاحباب
5. خلاصه المسائل
6. مناسک حج
7. رساله در عصیر عنبی
8. مناهج الاحکام فی الاصول
9. اساس الاحکام.
10. مفتاح الاحکام.
11. عین الاصول.
12. حجیه المظنه.
13. عوائد الایام
14. سیف الامه و برهان المله
15. معراج السعاده.
16. حاشیه اکرثاوذوسیوس. (ریاضی).
17. شرح محصل الهیئه (هیئت)
18. جامع المواعظ. (پند نامه)
19. رسائل و مسائل فی حل غوامض المسائل.
20. الخزائن.
21. دیوان طاقدیس
در سال های (1245 و 1244 هـ . ق) بیماری وبا فراگیر شده و بسیاری از مردم را به کام مرگ کشیده بود. بدین ترتیب ملا احمد نراقی هم در این ایام دچار این بیماری شد و چشم از جهان فرو بست و به دیار ابدی شتافت. پیکرش از کاشان به نجف اشرف انتقال یافت و در کنار پدرش ملا محمد مهدی نراقی به خاک سپرده شد.
آيت الله محمد تقى نجفى اصفهانى (ره)
(1248-1185 ه.ق)
در بين سالهاى (1187 - 1185 ه'.ق.) در روستاى «ايوان كيف» در خانوادهاى مذهبى فرزندى چشم به جهان گشود كه بعدها منشأ بركات فراوانى شد.
پدر و مادرش به دليل علاقه و محبّتشان به امام نهم(ع) او را محمدتقى نام نهادند.
پدرش محمد رحيم بيك «اهل ايوان كى»[2] و از بزرگان ايل «استاجلو»، و مادرش دختر اللَّه وردى بيك فرزند مهدى قلى خان بيگدلى و خواهر زن آقا محمد على كرمانشاهى (ارشد پسران آقا محمد باقر بهبهانى (متوفاى 1205ه'.ق.) است.
از زمان شروع به تحصيل شيخ و مكان آن و اساتيد اوليه او در مقدمات و سطوح اطلاعى دقيق در دست نيست. آنچه مسلّم است او درس وحيد بهبهانى (متوفاى 1205 ه'.ق.) را چند سال درك كرده است و در همه تراجم او را از شاگردان وحيد مىنويسند. بنابر اين مىبايست تحصيل را از كودكى آغاز كرده باشد تا بتواند. در سن حدود 15 سالگى يا كمى بيشتر به محضر درس (استاد كلّ) و حيد بهبهانى حاضر شود و چند سال نيز از درس او بهرهمند گردد.
حاج محمد رحيم بيك از طرف حكومت وقت در «ايوان كيف» در رأس امور ديوانى بود؛ اما در اواخر عمر از همه رياستها اعراض كرده و در جوار عتبات عاليات در عراق ساكن گرديده و به عبادت قيام نموده است.خاندان مسجد شاهيان يكى از خاندانهاى علمى و روحانى اصفهان هستند كه تقريباً مدت دو قرن (از سال 1220 ه'.ق. تاكنون) در اين شهر مروّج دين و حامى شريعت و پناه ستمديدگان و يار درماندگان بوده و مدتها محور امور دينى اصفهان بلكه تمام ايران محسوب مىشدهاند. اين خاندان عالمان بزرگ و صاحب آثارِ بسيارى به جامعه شيعه تحويل داده و موجب افتخار اين شهر گرديدهاند.
شيخ محمدتقى در اوايل جوانى به عتبات عاليات رفت و در كربلا از محضر درس استاد وحيد بهبهانى و همچنين از مجلس ديگر استادان بزرگ علم و فضيلت نيز بهره فراوان برد و سپس به نجف اشرف مشرّف گرديد و از درس علامه بحرالعلوم (متوفاى 1115 ه'.ق.) استفاده نمود.
شيخ متجاوز از دوازده سال يعنى قبل از وفات وحيد بهبهانى تا پس از واقعه حمله وهابيان به كربلا در آن شهرها نزد دانشوران فحل و مجتهدان بزرگ تحصيل مىنموده است.
از نام استادان دوره مقدمات و سطح مرحوم شيخ محمدتقى اطلاعى در دست نيست؛ فقط از زمانى كه ايشان در درس خارج يا سطوح عاليه در اعتاب مقدسه حاضر مىشده خبرهاى مختصرى وجود دارد.
استادان اين دوره ايشان كه احتمالاً از قبل از سال (1200 ه'.ق.) شروع مىشود و تا هنگام مهاجرت به ايران ختم مىشود عبارتند از:
1. وحيد بهبهانى (1205 - 1117 ه'.ق.) (مجدد قرن).
مرحوم شيخ محمدتقى در شهر مقدس كربلا به درس ايشان حاضر مىشده است.
2. شيخ جعفر نجفى كاشف الغطاء (1154 -1228 ه'.ق.)
شيخ در نجف اشرف به حوزه درس اين استاد عالى قدر تشرّف جسته و بهرههاى علمى فراوانى از ايشان برده و سرانجام افتخار دامادى او را نيز يافته است. شيخ از اين استاد خود اجازه نقل روايت و اجتهاد دارد.
3. از ديگر استادان شيخ محمدتقى، سيد محسن اعرجى كاظمينى (1130-1227 ه'.ق.) بوده است.
وى عالم، فاضل، فقيه، زاهد، از اكابر فقها و مجتهدين، اديب و شاعر و مؤلف كتاب المحصول و الوافى و... مىباشد. مرحوم شيخ مدتى در كاظمين از محضر اين استاد عالىمقام بهرهمند گرديده.
4. سيدمهدى بحرالعلوم (1155-1212ه'.ق.)
شيخ مدتى به عنوان تيمّن و تبرّك و هم استفاده معنوى در درس او حاضر مىشده است.
5. مير سيدعلى حائرى كربلايى صاحب «رياض المسائل» (1161-1231 ه'.ق.) ايشان از اجلّه علما و فقها و اصوليان بوده و مدتى كوتاه به مقامات عاليه علم و اجتهاد رسيد.
شيخ از مجلس درس اين عالم بزرگوار در كربلا، بهرهها برده است.
6. سيدمصلح الدين مهدوى در كتاب زندگى نامه علامه مجلسى نوشته است:
عدهاى از فرهيختگان از علماى حوزه از مكتب علامه مجلسى توشه برچيده و از او اجازه نقل روايت اخذ كردهاند كه از آن جمله مىتوان از مرحوم مولى محمدتقى رازى نام برد.
7. علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعه مىنويسد: شيخ محمدتقى از مولى حسين بن الحسن الجيلانى اجازه نقل روايت داشته است.
شيخ محمدتقى پس از تكميل تحصيل و رسيدن به مقام اجتهاد و كسب اجازات از استادان خود، پس از سال (1216) و واقعه حمله وهابی ها به شهر مقدس كربلا و احتمال حمله به شهر نجف اشرف، به ايران مهاجرت نمود.
سال مهاجرت ايشان به طور قطع معلوم نيست؛ اما به طور مسلّم پس از سال (1216 ه'.ق.) است و از روى احتمال پس از فوت پدر در سال (1217 ه'.ق.) بوده است.
شيخ در ابتداى ورود خود به ايران، جهت زيارت به مشهد مقدس روانه مىشود. شيخ آقا بزرگ تهرانى در «الكرام البرره» در اين باره مىنويسد:
«وقتى كه مرحوم شيخ محمدتقى اصفهانى صاحب حاشيه به مشهد رضا (ع) مشرّف گرديد به منزل حاج ميرزا داود خراسانى فرزند ميرزا مهدى اصفهانى (1240-1190 ه'.ق.) وارد گرديده و آن مرحوم در بزرگداشت و اكرام ميهمان عزيز خود نهايت كوشش را نموده و بدهيهاى آن عالم بزرگوار را كه بالغ بر يكهزار تومان بوده است از مال خود پرداخت نموده و مدت چهار ده ماه ايشان را نزد خود نگهداشته و در اين مدت، فقه و اصول را خدمت آن مرحوم تلمّذ نموده است.
تعداد شركت كنندگان در درس شيخ محمدتقى را تا چهار صد نفر نوشتهاند كه باتوجه به جمعيت اصفهان در آن روز و اهل علم و حوزه موجود در آن وقت و معاصر بودن شيخ با مرحوم سيد محمدباقر حجةالاسلام «شفتى» كه رياست آن زمان اصفهان با ايشان بوده؛ مىتوان گفت تقريباً تمام طلاب مستعد و فاضل و درس خوان اصفهان در درس ايشان حاضر مىشدهاند و اولين حوزه درس در آن زمان متعلّق به ايشان بوده است.
مرحوم حاج شيخ عباس قمى در مورد درس شيخ مىنويسد:
... در اصفهان سكنى نمود، فضلا در درس او اجتماع كردند، مجلس درسش مجمع فضلا گرديد.
از آنجا كه مدت تدريس شيخ در اصفهان بيش از بيست سال طول كشيد، تعداد زيادى از دانشوران و بزرگان از حوزه درس شيخ بهره بردهاند كه ثبت و ضبط اسامى همه آنها كارى بس دشوار است؛ لكن به برخى از شاگردان بزرگ ايشان ذيلاً اشاره مىشود.
1. ملاّ احمد ابن عبداللَّه خوانسارى.
نقل شده است هنگامى كه فتحعلى شاه به اصفهان آمده بود در ملاقات با شيخ محمدتقى از وى خواست تا ارشد شاگردان خود را به وى معرفى كند. وى شيخ ملا احمد خوانسارى را معرفى نمود. نامبرده در سالهاى بعد از شيخ ساكن دولتآباد ملاير مىشود و كتاب مصابيحالاصول را در بيش از بيست هزار بيت تأليف مىنمايد.
2. شيخ محمدتقى گلپايگانى (متوفاى 1292 ه'.ق.).
ايشان از بزرگان علم و حكمت و از استادان فلسفه در نجف اشرف بوده و از استاد خود شيخ محمدتقى نيز اجازه نقل روايت دارد. از نامبرده كتابها و تأليفهايى باقى مانده است.
3. ميرزا محمدباقر موسوى خوانسارى چهار سوقى (1226 - 1313 ه'.ق.).
رجالى فقيه و مؤلف كتاب ارزشمند «روضات الجنّات». ايشان در تخت فولاد اصفهان مدفون است.
4. مولى محمدتقى فرزند حسينعلى هروى اصفهانى حائرى ( 1217 - 1299 ه'.ق.) نامبرده از فقيهان بزرگ و دانشوران زمان خود بوده است. ايشان به عللى اصفهان را ترك نموده و به اعتاب مقدسه مهاجرت كرده و در آنجا به درس و بحث و تأليف و تصنيف و تربيت شاگردانى چند پرداخته است. مرحوم معلم حبيب آبادى در كتاب خود «مكارم الآثار» نام چهل و نه كتاب و رساله از تأليفات ايشان را ذكر نموده است.
5. سيد محمد حسن مجتهد فرزند سيد محمدتقى موسوى خواجوئى اصفهانى معروف به مستجابالدعوه (متوفاى 1263 ه'.ق.). نامبرده از علما و مدرسين اصفهان و از مخصوصين مرحوم حاج محمدابراهيم كرباسى بوده است. ايشان نيز مدتى در درس شيخ محمدتقى در مسجد شاه حاضر مىشده است.
6. سيد حسن مُدرس
وى فرزند سيدعلى حسينى، معروف به (شهيد) مدرس (1210 - 1273 ه'.ق.) ايشان از فقيهان بزرگ و استاد بسيارى از دانشوران و مجتهدان است كه از جمله شاگردانش مىتوان ميرزا محمدحسن شيرازى معروف به ميرزاى مجدّد را نام برد.
7. سيد ميرزا حسن فرزند محمد معصوم رضوى مشهدى (متوفاى 1278 ه'.ق.)
اين عالم جليل در اصفهان از محضر مرحوم شيخ بهرههاى فراوانى برده و در كربلا از مرحوم آقا سيد محمد مجاهد كربلائى بهرههاى علمى يافته است.
8. ميرزاى مجدّد
ميرزا محمد حسن مشهور به ميرزاى مجدّد، فرزند سيد محمود حسينى شيرازى. وى صاحب فتواى معروف تحريم تنباكو و مرجع على الاطلاق شيعه در عصر خود بوده او چندين ماه از اواخر عمر مرحوم شيخ را درك نموده است. (1230 - 1312 ه'.ق.).
9. آقا حسين ورنامخواستى لنجانى اصفهانى.
ايشان چند سال در درس مرحوم شيخ محمدتقى شركت داشته و پس از رسيدن به مقامات عاليه به زادگاهش (سده لنجان) برگشته و رياست دينى يافته و ظاهراً تا بعد از سال (1265 ه'.ق.) در قيد حيات بوده است.
10. شيخ محمد حسين فرزند محمدرحيم بيك استاجلو (1255 - 1261 ه'.ق.)
نامبرده برادر كوچك مرحوم شيخ محمدتقى رازى است. كتاب گرانسنگ «الفصول» ايشان مشهور آفاق است. ايشان معروف به صاحب فصول است.
در تراجم و فهرست كتابها و كتابخانهها، از كتابها و دستنوشتههاى شيخ محمدتقى رازى نجفى اصفهانى نام برده شده كه در اينجا به مناسبت به آنها اشاره مىشود.
1. المسائل.
اين كتاب در جواب مسائلى كه در موضوعات مختلف فقهى و غيره از ايشان استفتا شده، نوشته شده است.
2. احكام نماز.
اين كتاب با همين عنوان و نام به فارسى در كتابخانه آيةاللَّه نجفى مرعشى در قم موجود است.
3. تقريرات بحث فقه.
اين كتاب تقريرات درس استادش آيةاللَّه سيدمهدى بحرالعلوم (متوفاى 1212 ه'.ق.) و موضوع آن شرح طهارت وافى است.
4. تبصرةالفقهاء.
اين كتاب فقه استدلالى ايشان است و عمده مباحث كتاب طهارت و بحث اوقات نماز و قسمتى از كتاب زكات و قسمتى از بيع را شامل مىشود. اهل اطلاع ارزش و دقت اين كتاب فقهى را همانند كتاب هدايةالمسترشدين در اصول مىدانند.
5. مسألة الظنون.
صاحب روضات الجنات اين كتاب را در شرح حال ايشان ياد مىكند.
6. رسالهاى در مفطر نبودن توتون.
مرحوم محدّث قمى در فوائد الرضويه اين كتاب را از تأليفات مرحوم شيخ نامبرده است. و شيخ آقا بزرگ تهرانى در الكرام البررة مىنويسد:
اين كتاب در رد بعضى از معاصرين شيخ مىباشد.
7. رساله عمليّه به فارسى.
مرحوم علامه شيخ آقابزرگ تهرانى در الذريعه به نقل از تكمله امل الآمل از آن نامبرده است.
8. رسالهاى در فساد شرط ضمن عقد.
شيخ آقا بزرگ تهرانى نام اين كتاب را در طبقات اعلام الشيعة و الذريعه ذكر نموده است.
9. كتاب شرح اسماء حُسنى. نام اين كتاب در الذريعه و ريحانةالادب آمده است.[49]
10. كتابى در طهارت.
اين كتاب غير از كتاب تقريرات است كه به نام تقريرات و شرح بر طهارت و شرح وافى ذكر شده است.
11. رسالهاى در بحث دوران امر بين اقل و اكثر در علم اصول.
12. هداية المسترشدين فى شرح اصول معالم الدين.
اين كتاب در شرح «معالمالدين» جمالالدين ابومنصور حسن بن زيدالدين معروف به شهيد ثانى (959 - 1011 ه'.ق) نوشته شده و صاحب روضات الجنّات آن را به شصت هزار بيت تخمين زده است.
كتاب هداية المسترشدين از تأليفات بزرگ شيعه در سده سيزدهم به شمار مىرود و نزد عالمان دين داراى چنان ويژگى و اهميتى است كه برخى از بزرگان و صاحبنظران و آشنايان به منابع و كتابهاى حوزوى معتقدند براى رسيدن به كمالات علمى و دستيابى به مراتب اجتهاد، لازم است اينكتاب در حوزههاى علميه تدريس شود و جزء منابع درسى حوزهها قرار گيرد و فضلا و طلاب علوم دينى از آن بهرهمند شوند.
اين كتاب در سه مجلد چاپ شده و ماندگارترين و معروفترين اثر علمى باقى مانده از جناب شيخ است. به سبب اين كتاب شيخ محمدتقى در زبان فقيهان و اصوليها به صاحب «حاشيه بر معالم» و يا صاحب «هدايةالمسترشدين» معروف گرديده است.
هجرت شيخ محمدتقى در اوائل نوجوانى به نجف اشرف و كربلاى معلاّ و كاظمين گرچه جهت بهرهگيرى هرچه بيشتر و بهتر از محضر عالمان و بزرگان حوزه علميه آن شهرها بوده است، اما آنچه مهمتر و جلب توجه مىكند اين است كه آن مرحوم سفر به عتبات را به منظور برخوردارى هرچه بيشتر از زيارت امامان هادى(ع) و كسب معنويت برگزيده بود.
اين حقيقت را مىتوان با حركت ديگرى كه از شيخ در همين راستا صورت گرفته تأييد كرد و آن بازگشت ايشان در سال (1220 ه'.ق.) به ايران است. وى در بازگشت به وطن بدون درنگ به زيارت امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا(ع) مىشتابد و مدت چهارده ماه در آن ديار توقف مىنمايد.
علامه شيخ محمدتقى در روز جمعه نيمه شوال سال (1248 ه'.ق.) در سن حدود شصت سالگى در شهر اصفهان دعوت حق را لبيك گفت و به ديار باقى شتافت. وى در تخت فولاد در بقعه وسط تكيه مادر شاهزاده نزديك قبر محقق خوانسارى و قبر مرحوم آيةاللَّه حاج سيدزين العابدين موسوى خوانسارى پدر بزرگوار ايشان به خاك سپرده شد.
(متوفاى 1260 ق)
آيه اميد
عباس عبيرى
سيد محمد نقى از نوادگان امام موسى بن جعفر(ع) بود و راهنمايى دين باوران روستاى چرزه را بر عهده داشت خانه گلين اين كشاورز نيك نهاد در 1175 ق. با تولد نوزادى، كه محمد باقر نام گرفت، در نور و شادمانى فرو رفت.
محمد باقر اندك اندك باليد و توانست درس زندگى و كمال از پدر فراگيرد، بهرهگيرى از محضر پدر سالها به درازا كشيد و حتى پس از هجرت 1182 ق. نيز ادامه يافت. در اين سال سيد محمد نقى همراه خانوادهاش رهسپار شفت شد تا خواسته برخى از مؤمنان آن ديار را اجابت كند و راهنماى آنان باشد.
اين هجرت نه تنها براى مردم شفت بلكه براى سيد محمد باقر نيز پربار و مبارك بود؛ او در اين شهر از محضر دانشوران بهره گرفته، سرانجام خود را از آموزشهاى آنان بىنياز احساس كرد و رهسپار عراق شد.
در غروب يكى از روزهاى سال 1192 ق. فرزند تهىدست چرزه به سيد على طباطبايى جاى رفت. زندگى در حريم سالار شهيدان يك سال به درازا كشيد. محمد باقر در اين مدت از پژوهشهاى پرارزش محقق برجسته شيعه حضرت وحيد بهبهانى بهره برد و از حمايتهاى پيدا و پنهان استاد گرانقدرش سيد على طباطبايى برخوردار شد. آن گوهر شناس گرانمايه بزودى ارج شاگردى كه با كفشهاى پاره در درس حضور مىيافت باز شناخت و كسى را مأمور ساخت تا هر روز دو گرده نان براى ظهر و شام سيد شفتى آماده سازد.
1193ه'.ق. سال دومين هجرت علمى دانش پژوه تهيدست شفت بود. او راه نجف پيش گرفت و خود را به امواج خروشان درياى بىپايان علوم، حضرت سيد مهدى طباطبايى بروجردى، سپرد، دانشور پارساى نجف با نگاه نافذ خويش مرواريد يگانه چرزه را بازشناخت و باران عنايتش را بر سر وى فرو باريد. البته سيد محمد باقر تنها به درس آن مرجع پرهيزگار بسنده نكرد و از اندوختههاى گرانقدر ديگر دانشوران آن سامان نيز بهره برد. بزرگانى كه بىترديد بايد حضرت شيخ جعفر كاشف الغطاء را در شمار آنان جاى داد.
نجف جز معنويت و دانش ارمغان ديگرى نيز به سيد بخشيد. ارمغان گرانبهايى كه تا پايان عمر در كنار سيد باقى ماند. اين هديه پرارج محمد ابراهيم كلباسى بود. دانشجوى سخت كوش چرزه در محفل درس علامهبحرالعلوم با اين دانش پژوه پرهيزگار آشنا شد. و او را رازدار گنجينه اسرار خويش ساخت.
هر چند تاريخ از ثبت گفتگوها و آمد و شدهاى اين دوستان صميمى خوددارى كرده است اما تنها خاطره بازمانده از آن روزها مىتواند نشان دهنده زندگى سيد دانشجويان شفت در نجف باشد:
روزى محمد ابراهيم به حجره سيد محمد باقر شتافت و با جانگدازترين تصوير سالهاى دانش اندوزىاش روبهرو شد. كتابها نيمه باز در كف اتاق پراكنده بود، كوزه آب گوشهاى بر زمين غلتيده، دوست گرانقدرش چونمردگان بر حصير كهنه فرو افتاده مىنمود.
محمد ابراهيم، كه از شرايط زندگى سيد محمد باقر آگاه بود، نيك دريافت كه جوانى چون وى جز به سبب گرسنگى چنين ناتوان و زمينگير نمىشود. پس به بازار شتافته، غذايى مناسب فرا هم آورد و دوست عزيزش را از چنگال مرگ رهايى بخشيد.
زندگى در نجف تا 1204ه'.ق. ادامه يافت در اين سال بيمارى سيد را فرا گرفت و روانه بغداد ساخت. او چهار ماه در بغداد زيست. در اين مدت از درد رهايى يافت، كتاب نفيس "الحليةاللامعه" را به رشته نگارش كشيد و سرانجام براى بهرهگيرى از محضر دانشور برجسته سيد محسن اعرجى رهسپار كاظمين شد.
جاذبه كاظميه و استاد شهرهاش گوهر چرزه را يك سال در آن ديار ماندگار ساخت. سپس بار سفر بست و در حدود 1205ه'.ق. راه ايران پيش گرفت.
قم و حلقه درس محقق وارسته حاج ميرزا ابوالقاسم بن ملا محمد گيلانى نخستين منزلگاه سيد پرهيزگاران شفت بود. او پس از مدتى توقف و بهرهگيرى از محضر محقق قمى راه كاشان پيش گرفت، از محفل استاد نامور آن سامان حضرت ملا مهدى نراقى كامياب شد و سرانجام در حدود 1216ه'.ق. رهسپار اصفهان گرديد.
سيد محمد باقر بزودى دريافت كه محفل درسش سرپرست مدرسه را آزرده خاطر كرده است بنابراين به مدرسه ديگر كوچيد و بساط تدريس و تحقيق گسترد.
در سايه كوششهاى وى فقيهان فراوان باليدند و در آسمان دانش و ايمان به نور افشانى پرداختند، عالمانى چون:
1 - شيخ محمد مهدى بن حاج محمد ابراهيم كلباسى 2 - ميرزا ابوالقاسم بن حاج سيد مهدى كاشانى (متوفى: 1281ه'.ق).
3 - حاج محمد جعفر آبادهاى
4 - محمد شفيع جاپلقى (متوفى: 1280ه'.ق).
5 - صفر على لاهيجى
6 - ملاصالح برغانى قزوينى
7 - ملاجعفر نظرآبادى
8 - محمد تنكابنى
9 - سيد محمد باقر خوانسارى
10 - سيد على طباطبايى زوارهاى (علويجهاى)
و دهها شاگرد ديگر
هر چند نگارش فهرست شصت عنوانى آثار ستاره تابناك چرزه از حوصله اين نوشتار بيرون، ولى اشارهاى گذرا به نام تعدادى از آنهإ؛ سودمند مىنمايد:
1 - تحفة اابرارالمستنبط
(الملتقط) من آثار الائمة الاطهار
2 -الزهرةالبارقة فى احوالالمجاز والحقيقه
3 - شرح تهذيب الاصول علامه حلى
4 - مطالع الانوار فى شرح شرايع الاسلام
5 - رسالهاى در مشتق
6 - رسالهاى در احكام شك و سهو در نماز
7 - رسالهاى در عدم جواز بقا بر تقليد مجتهد ميت
8 - حواشى بر فروع كافى
9 - جواباتالمسائل
ستاره تابناك چرزه علاوه بر كارهاى علمى به امر به معروف و نهى از منكر نيز بسيار پاىبند بود. اين پاىبندى او را به ارشاد اوباش، درگيرى با آنها و سرانجام زندان كشاند. ساكنان مدرسه خبر دستگيرى مجتهد تازه وارد را به امام جمعه رساندند و او با گسيل نمايندهاى فقيه غريب سپاهان را از بند رهايى بخشيد.
البته زندان هرگز فقيه شفت را پشيمان و انديشناك نساخت. او به چيزى جز وظيفه نمىانديشيد و همه پيامدهاى انجام دادن تكليف را با آغوش باز مىپذيرفت. بنابراين چون از بند دولتيان رهايى يافت به كردار پيشين ادامه داده، اين بار با شنيدن اعتراف مكرر كارگر نانوايى به گناهى كه كيفرش مرگ بود بىهيچ هراسى وى را به قتل رساند و در برابر مسؤولان امنيتى شهر گفت: اين مرد سه بار به گناهى كه كيفرش مرگ است اعتراف كرد بنابراين قتلش واجب شد و من خود آن را اجرا كردم.
مقامهاى انتظامى از يك سو با خشم بستگان مقتول و از سوى ديگر با ادعاى اجتهاد و انجام وظيفه قاتل روبرو شدند پس ناگزير به فقيه گرانپايه شهر سيد محمد كربلايى مراجعه كرده، پرسيدند: آيا سيد محمد باقر مجتهد است؟
پاسخ سيد محمد كربلايى ستاره شفت را از بند دوباره رهايى بخشيد و جايگاه راستين علمىاش را بر همگان شناساند. پاسخ روشن و كوتاه بود: از من درباره اجتهاد او نپرسيد بلكه از وى بپرسيد سيد محمد مجتهد است يا نه؟
هر چند روزگار دانشور پارساى چرزه به دشوارى مىگذشت و تهيدستى حتى لحظهاى او را رها نمىساخت ولى او كسى نبود كه تسليم شود و براى دستيابى به دنيا و نعمتهاى آن در سايه ستمگران پايتخت جاى گيرد. بنابراين پيشنهاد شاه را رد كرد. از پذيرش امامت مسجد نوبنياد شاه سرباز زد و زيستن در حجره كوچك و تاريك سپاهان را از خانه مجلل و مقام رسمى تهران برتر شمرد.
ناگفته پيداست كه پرهيزگارى و دنياگريزى ستاره چرزه از ديد پروردگار پنهان نماند و خداوند خود از گنجهاى پايان ناپذير غيبى ايثار سيد را پاداش داد. سرانجام مردم قدر گوهر يگانه شفت را باز شناختند و امامت مسجد حاج طالب را به وى سپردند. اندكى بعد ساكنان بيدآباد او را به مسجد ميرزا باقر دعوت كردند تا اقامه جماعت و ارشاد مردم را بر عهده گيرد.
آنگاه روزهاى تهيدستى به پايان رسيد و سيد فقيهان توانست خانهاى در محله "قبله دعا" خريدارى كند. فقيه آسمان تبار سپاهان گشوده شدن درهاى ثروت و نعمت به روى خويش را هرگز ثمره شايستگىهاى خود نمىدانست بلكه فروتنانه آن را به نگاههاى سپاسآميز و دعاهاى ناشنيدنى سگى رنجور نسبت مىداد. او پيوسته مىگفت:
روزى وامى ستاندم و براى خريد غذا رهسپار بازار شدم. پس از فراهم كردن جگر، كه ارزانترين كالاى قصابى بود، سمت خانه باز مىگشتم كه زوزه سگانى خرد مرا از حركت بازداشت. سگى ناتوان و رنجور در گوشه خرابه افتاده بود و سگانى خرد لبها را بر پستان خشك مادر مىسودند. اندوه بر روانم پنجه افكند. بى اختيار جگر را نزدشان نهادم. حيوانات گرسنه بر جگر يورش بردند و آن را خوردند. پس از پايان جگر، مادرِ نحيف سر به آسمان بلند كرد. از آن پس درهاى ثروت بر من گشاده شد. و دارايىام پيوسته فزونى يافت.
همگام با تحولات اقتصادى، زندگىِ سياسى-اجتماعى سيد نيز دستخوش دگرگونيهاى بسيار شد. پرهيزگارى، پاى فشارى در اجراى احكامالهى و همراهى پيوسته بزرگانى چون حاج محمد ابراهيم كلباسى و ملاعلى نورى اعتبار اجتماعى ستاره نامور حوزه سپاهان را فزونى بخشيد و او را به حجةالاسلام شهره ساخت. حاجى كلباسى با آنكه خود مجتهدى بلند آوازه بود همواره سيد را گرامى مىداشت، هرگز پيشتر از وى راه نمىرفت و پيوسته مردم را به پيروى از فقيه شفتى فرا مىخواند. او بر فراز منبر وعظ مىگفت: اگر رسول خدا (ص) زندگى خاكى داشت و مىخواست كسى را به فرماندارى و داورى شرعى سپاهان گسيل دارد، بىترديد آن فرد سيد حجةالاسلام بود.
اين گفتار از مجتهد پارسايى كه همگان وى را تنديس تقوا مىشمردند سيد را پيش از پيش شهره ساخته، بر موقعيت اجتماعى و توان سياسى اقتصادىاش افزود. اينك او مىتوانست با خاطرى آسوده رسالت آسمانىاش را به انجام رساند و آيين وحى را در همه منطقه حاكم سازد.
در چنين شرايط فتحعلى شاه به اصفهان گام نهاد و سيد كه ديدار با وى را نمىپسنديد سرانجام با كوشش آشنايان به اميد كاستن از ستمهاى دربار به ديدارش شتافت. او در اين ملاقات دردهاى مردم را به گوش شاه رسانده، وى را به برداشتن مشكلات جامعه فرا خواند. شاه در پايان گفت: از من براى خود چيزى بخواه!
سيد پاسخ داد: نيازى ندارم.
ولى فتحعلى خان بر خواستهاش پاى فشرد و گفتارش را چند بار تكرار كرد. سرانجام سيد فرمود: اينك كه در اين باره پافشارى مىكنيد تقاضا دارم فرمان دهيد نقاره خانه را موقوف سازند.
شاه خاموش مانده، در شگفتى فرو رفت و پس از خروج به امينالدوله گفت: عجب سيدى است، از من مىخواهد نقاره خانه را كه نشانه سلطنت است، موقوف سازم.
مجبوبيت، قدرت و نفوذ سيد روز به روز فزونتر مىشد او كه هنوز طعم تلخ تهيدستى را فراموش نكرده بود دهش پيشه كرد تا هيچ كس از نادارى رنج نبرد. بخشندگى آن بزرگمرد چنان بود كه هرگز كسى را به سبب كردار يا باورى خاص از درياى گشاده دستىاش محروم نمىساخت. بازرگانان، كشاورزان، كارگران، شيعيان و سنيان همه از محبت و بخشش بىپايانش بهرهمند مىشدند. روزى به يكى از راهبران مذهبى برادران اهل سنت كردستان دوهزار تومان هديه داد. روزى ديگر، كه مصادف با عيد غدير بود، بر منبر فراز آمد انبوه كيسههاى طلا و نقره را در برابرش قرار داد، تهيدستان را فرمود كنار يكى از درهاى مسجد گرد آيند و يك يك وارد شده، بهره خويش برگيرند و از در ديگر بيرون روند. بدين ترتيب در حدود يك ساعت همه كيسهها تهى شد و هيجده هزار تومان زر و سيم به پابرهنگان رسيد.
علاوه بر اين سرور فقيهان شيعه در حوادث طبيعى مانند سيل، زلزله و بيماريهاى همهگير پيشقدم مىشد و مردم را از باران عنايتهاى خويش برخوردار مىساخت. كمكهاى مالى وى در وباى اصفهان، يزد، شيراز و نيز وبا و طاعون گيلان چشمگير و برون از انتظار دولتيان مىنمود.
او همچنين يك مغازه نانوايى و يك قصابى در شهر داشت و حدود هزار نفر از بينوايان اصفهان را حواله داده بود تا روزانه از سهميههاى رايگان نان و گوشت برخوردار شوند.
دهشهاى آن رادمرد فرزانه به اندازهاى بود كه گروهى آن را نوعى جسارت و بىباكى در مصرف وجوه شرعى شمرده، وى را به احتياط فرا مىخواندند.
البته سيد با همه فروتنىاش در مقابل توانگران مغرور، كردارى ويژه داشت. گاه فرماندار شهر بر او وارد شده، سلام مىكرد و مىايستاد. سيد در نهايت بىتوجهى به كار خويش پرداخته، پس از ساعتى به او مىنگريست و اجازه نشستن مىداد.
سيد در سال 1231 يا 1232ه'.ق. همراه گروهى از دانشوران و دين باوران مشتاق از راه دريا رهسپار حجاز شد. گشاده دستى و مناظرههاى پيروز مندانه وى با دانشمندان مذاهب گوناگون علماى حجاز را سخت تحت تأثير قرار داد به گونهاى كه وى را بزرگ شمردند و ميخهايى كه او براى مشخص ساختن حدود طواف بر زمين كوفته بود، بىهيچ ترديدى پذيرفتند. او همچنين توفيق يافت فدك را از كارگزاران دولت عثمانى باز ستاند و به سادات حريم خاك نبوى(ص) سپارد.
در سايه تلاشهاى آن مرجع بزرگ ستمديدگان پناهگاهى مطمئن يافتند و ستمگران در تنگنا قرار گرفتند. هر چند شرح همه كوششهاى آن فقيه پارسا در هيچ كتابى به رشته نگارش كشيده نشده است، ولى مطالب محدود باقى مانده درباره داوريهاى وى مىتواند از موقعيت، هوشمندى و خبرگىاش در هدايت جامعه پرده بر دارد:
زمانى مردى حضور سيد فقيهان شيعه رسيد و با سندى كه به مهر علامه مجلسى، محقق خوانسارى، آقا جمال خوانسارى و ديگر بزرگان در گذشته شيعه آراسته بود، خود را مالك يكى از روستاها خوانده، صاحبان فعلىاش را غاصب شمرد. سيد مدتى در سند نگريست در درستى مهر بزرگان هيچ ترديدى نبود ولى چگونه مىشد صاحبان فعلى را غاصب خواند در حالى كه آنان زمينهاى ياد شده را از پدرانشان به ارث برده بودند و كهنسالان منطقه مالكيت پدران و پدر بزرگان آنها را تأييد مىكردند.
مرجع پاكرأى اصفهان در تحقيقهاى خويش بدين نتيجه رسيد كه سند ساختگى است ولى دليل بر اين مطلب نداشت. رسيدگى به پرونده ماهها به درازا كشيد. سرانجام سيد راهى مطمئن براى پايان درگيرى يافت. او جمعى از كشيشان ارامنه را نزد خويش خوانده سند را به آنها نماياند و گفت: گويا در گوشه كاغذ تاريخ ساخت آن نگاشته مىشود، آن را بخوانيد.
كشيشان، كه با خط بيگانگان آشنا بودند، آن را خواندند. سيد با محاسبه و تبديل دقيق تاريخ ميلادى به هجرى دريافت كه كاغذ سالها پس از وفات بزرگان مذكور ساخته شده است. پس سند را پاره كرد و به سود صاحبان واكعى روستا حكم داد.
سيد در روزگار مرجعيت خويش به پروندههاى بسيار رسيدگى كرد و در اجراى حدودالهى كوشيد. او قاتلان را قصاص مىكرد، مجرمان را فرمان قتل مىداد، حد مىزد، تعزير مىكرد و دست دزدان را مىبريد. يكى از شاگردان آن فقيه وارسته در اين باره چنين نوشته است:
سيد حدود هفتاد نفر را به تيغ سپرد. روزى گنهكارى را فرمان قتل داد هيچ كس اجراى آن را به عهده نگرفت؛ سرانجام استاد برخاسته، مجرم را ضربتى زد ولى كارى نبود گنهكار از جاى برخاست. سيد در اين لحظه وى را گردن زد. آنگاه بر پيكرش نماز گزارد و حالش دگرگون شده، غش كرد.
هر چند در سايه تلاشهاى سرور فقيهان ايران سپاهانيان از آرامش و امنيتى بىنظير بهرهمند شده بودند ولى دربار اين را نمىپسنديد. براى فتحعلى خان مشاهده فقيهى كه بىتوجه به مقامهاى رسمى احكامالهى را اجرا مىكرد و پيلهاى تنومند ثروت افسانهاىاش را از هند برايش مىآوردند، بسيار دشوار بود. بنابراين در سفر به سپاهان نزد سيد شتافته، گفت: شما خود حكم مىدهيد و خود اجرا مىكنيد، پس من در مملكت چه كارهام؟ همواره رسم بر آن بود كه مجتهدان حكم مىدادند و اجرايش را به دولتيان وا مىنهادند.
فقيه پاكدل اصفهان پاسخ داد: در انجام حدود الهى هيچ درنگى روا نيست. نمىتوان حكم خداوند را به تأخير انداخت تا به شما برسد.
سرور فقيهان سپاهان را بايد مظهر صفات متضاد دانست او كه به آسانى سر از پيكر غارتگران و متجاوزان جدا مىكرد، در تنهايى پيوسته مناجات خمسةعشر را زمزمه مىكرد و مىگريست. روزى كنيز يكى از بزرگان شهر از ستم ارباب گريخته به خانه سيد پناهنده شد چون مدت اقامت او در خانه فقيه فرزانه شهر به درازا كشيد، سيد وى را نزد اربابش روانه ساخت و سفارش كرد كه رفتارى پسنديده پيشه كند. وقتى كنيز به خانه بازگشت ارباب پرسيد: خانه سيد چگونه بود؟
زن پاسخ داد: سيد شبانگاهان ديوانه مىشد و روز فرزانه مىنمود.
مرد پرسيد: چگونه؟
كنيز پاسخ داد: چون پاسى از شب مىگذشت در كتابخانهاش چون ديوانگان بر سر مىكوبيد و مىگريست. دعاى فراوان مىخواند و نماز بسيار مىگزارد و چون بامداد فرا مىرسيد عبا بر دوش مىافكند و چون فرزانگان مىنشست.
گريه فراوان عارف شيفته شفت سرانجام ديدگانش را مجروح ساخت و او را در بستر بيمارى فرو افكند. پزشكان شهر داروهاى گوناگون را آزمودند ولى هر بار ناكامتر از پيش به زانو در آمدند. آنها پس از ماهها آزمون و خطا بدين نتيجه رسيدند كه ميان بيمارى و گريه پيوسته سيد پيوندى تنگاتنگ است. بنابراين وى را از گريه باز داشتند، گفتند: گريه بر شما حرام است زيرا موجب پيشرفت بيمارى مىشود.
1245ه'.ق. سال درخشش روز افزون آفتاب مرجعيت سيد بود. آن فقيه نيك نهاد بيش از هشت هزار متر زمين براى پى افكندن يكى از بزرگترين مساجد جهان آماده كرد و كلنگ بنيادىالهى را به زمين زد. عظمت نقشه سيد چنان بود كه درباريان قاجار آن را فراتر از توان مالى مرجع شيعه مىانگاشتند. شاه با چنين انديشهاى پيشنهاد كرد در ساختن مسجد شريك شود. ولى سيد از پذيرش پيشنهاد سرباز زد. شاه گفت: شما توان به فرجام رساندن چنين بنياد پرشكوهى را نداريد.
سيد فرمود: دست من در خزانه آفريدگار گيتى است.
بدين ترتيب شاه قاجار از شركت در بنياد مسجد بازماند.
روزى سلطان به حجة الاسلام گفت: بر آن شديم تا از ماليات روستاها و زمينهاى شما چشم پوشيم. سيد پرسيد: اين مبلغ را از ماليات منطقه اصفهان كم مىكنيد يا خير؟
شاه پاسخ داد: ماليات منطقه ثابت است. مبلغى كه بايد شما پرداخت كنيد از ديگر كشاورزان گرفته مىشود.
مرجع بيدار شيعه با هوشيارى ويژه خويش از نقشه پليد دربار براى فشار فزونتر به مردم و پراكنده ساختن آنان از حريم فقاهت آگاهى يافت و فرمود: اين ستمى آشكار است من هرگز نمىپذيرم كه ماليات زمينهايم را ديگر مردم بپردازند.
1250ه'.ق. براى فقيه برجسته سپاهان سالى دشوار شمرده مىشد. شاه، كه نقشههاى خويش در از ميان بردن نفوذ مرجعيت را ناكام يافته بود، بر آن شد تا سيد فقيهان ايران را زير فشار قرار دهد. بنابراين در سفر به اصفهان نزد سيد شتافته، خواستار در اختيار گرفتن بخشى از اموال مرجعيت شد. دانشور گرانقدر كشور مشكلات حوزه و مرجعيت را باز گفت و از اجابت خواسته شاه سرباز زد. شاه، كه تصميمش را گرفته بود، گفتار خويش را تكرار كرد و بر آن پاى فشرد. ولى سيد همچنان از پرداخت مبلغ هنگفت درخواستى شاه سرباز زد سرانجام شاه روزى خاص را بر زبان راند و گفت: در روز مقرر مأمورانى براى دريافت گسيل خواهم داشت.
در روز موعود هنگامى كه سيد وضو مىگرفت و آماده رفتن به مسجد مىشد مأمورانى به خانهاش شتافتند و خواستار پول شدند. مرجع شيعه دست به دعا برداشته، گفت: پروردگارا، فتحعلى را با من چه كار است، خود دفع شرّ او فرما!
سيد پس از اين دعا به مسجد رفت. مأموران به انتظار نشستند تا فقيه شهر از نماز بازگشت. آنگاه ديگر بار خواسته خويش را بر زبان راندند. عارف روشن روان سپاهان فرمود: آنچه مىخواستيد فرستادم، به اردوگاه رويد تا دريابيد.
مأموران به اردوى شاهى شتافتند و با خبر هلاكت فتحعلى خان روبرو شدند.
پس از فتحعلى خان محمد شاه بر تخت نشست. او همه دشمنان و رقيبانش را از ميان برداشت و توانست فرمانرواى سراسر كشور شود. بست نشينى عبداللَّه خان امينالدوله، كه از ياران حسينعلى ميرزا و مخالفان محمد شاه به شمار مىآمد، ناتوانى دربار در نفوذ به حريم مرجعيت و دستگيرى اميالدوله و سرانجام گريختن او از چنگ مأموران آتش دشمنى با مرجع سپاهان و حريم امنش را در دل محمد شاه شعلهور ساخت. اين آتش با قتل ميرزا ابوالقاسم فراهانى در 1252ه'.ق. و روى كار آمدن حاج ميرزا آغاسى، كه با صوفيان پيوندى تنگاتنگ داشت، فزونى يافت. او روحانيت را دشمن مىداشت و در راستاى دست يابى به هدف پليد خويش خبرهاى نادرست فراوان پخش كرده، به سازماندهى نيروهاى مخالف فقاهت پرداخت.
اين حقايق تلخ در كنار رشد صوفيه و گسترش روز افزون فعاليتهاى آنان سرانجام حاج محمد ابراهيم كلباسى را رهسپار تهران ساخت. آن مجتهد وارسته كه بارها براى شركت در مراسم شادباش جلوس به دربار فرا خوانده شده بود. به بهانه اجابت خواسته پايتخت نشينان گام در راه نهاد تا شاه را از منكر صوفى پرورى باز دارد.
او در ديدار با محمد شاه وى را از دشمنى با روحانيت باز داشت و گفت: مبادا حضرت موسى بن جعفر (ع) از شما رنجيده خاطر شود.
شاه با شگفتى گفت: من به معصومان: اخلاص بىپايان دارم.
حاجى كلباسى فرمود: در باور من تاكنون هيچ فقيهى چون سيدالطائفه - سرور قبيله شيعه - پاى به گيتى ننهاده است. او امروز چون نياى ارجمندش حضرت موسى بن جعفر(ع) است.... كسى كه سيد حجةالاسلام را بيازارد حضرت موسى بن جعفر(ع) را آزرده است و هر كه با او دشمنى ورزد، با آن حضرت دشمنى ورزيده است.
در ربيعالثانى 1253ه'.ق. محمد خان بار سفر بست و براى گوشمالى فرماندار افغانستان رهسپار آن ديار شد. او در پاييز همان سال به هرات رسيد و شهر را به محاصره درآورد. وزير مختار بريتانيا، كه از نفوذ فراوان سيد آگاه بود، ضمن نامهاى از فقيه سپاهان خواست در اين مهم مداخله كرده، نيروهاى ايران را از ادامه درگيرى باز دارد. مرجع شيعه، كه از هدف استعمارگران آگاهى داشت، از اقدامهاى پايتخت نشينان پشتيبانى كرد و به فريبكاران بيگانه نشان داد كه هرگز مصالح ملت و اسلام را ناديده نمىگيرد.
در اين سال شورش مردم اصفهان عليه كارگزاران دربار خشم محمد شاه را برانگيخت بنابراين چون از سفر هرات بازگشت راه مركز كشور پيش گرفت تا انقلابگران را گوشمالى دهد و از سيد فقيهان شيعه انتقام گيرد. در انديشه او هيچكس جز سيد توان سازماندهى چنين شورشى را نداشت. پس بايد يك بار براى هميشه با وى درگير مىشد و كاخ افسانهاى قدرت و ثروتش را درهم مىكوبيد.
ولى پروردگار نقشهاى ديگر تدبير كرده بود. در سايه عنايات ربانى سيد از خطر رهايى يافته، بر شوكت و قدرتش افزوده شد و شاه بىهيچ دستاورد چشمگيرى به پايتخت بازگشت.
البته بازگشت شاه هرگز به معناى پايان توطئه عليه سيد فقيهان شيعه نبود. تلاشهاى درباريان براى فرو پاشى توان اجتماعى-سياسى در قالبى نوين ادامه يافت. اين شكل چيزى جز ترور و حذف فيزيكى مرجع بيدار سپاهان نبود. زهرآگين ساختن ظرفهاى غذاى آن مجتهد گرانمايه و گسيل چهار مزدور براى تيراندازى به سيد در نيمه شب نقشههايى بود كه به دقت اجرا شد ولى به لطفالهى ناكام ماند.
در 1257ه'.ق. پناهنده شدن فقيه بزرگوار حضرت محمد تقى بن ابى طالب يزدى به حريم مرجعيت شيعه ديگر بار خشم شاه را برانگيخت. او كه هرگز نمىتوانست نقطهاى از كشور را برون از نفوذ و حاكميت خويش بيابد با هدف دستگيرى محمد تقى يزدى كه به سبب گفتار كفرستيزانهاش تحت تعقيب بود، راه اصفهان پيش گرفت.
در اين سفر مأموران به حريم سيد يورش بوده، دانشور آزاده يزدى را به بند كشيدند و به تهران گسيل داشتند. البته شاه بدين امر بسنده نكرد و براى فروپاشى هميشگى آن حريم امن به بهانههاى گوناگون بر ثروت مرجع شيعيان، كه چيزى جز اموال مسلمانان نبود، چنگ انداخت و دين باوران را با زيانى سنگين روبرو ساخت.
كردار زشت شاه چنان قلب مرجعيت شيعه را آزرده ساخت كه چون خان قاجار همراه موكب ويژه همايونى براى ديدار و گفتگو با وى به محله بيدآباد روى آورد، اندوهناك شد. صداى طبلها و شيپورهاى مزدوران سلطنت قلب مهربانش را فشرد. دست به آسمان بلند كرد و ملتمسانه گفت:
پروردگارا، ذلت فزونتر بر فرزندان زهرا روا مدار!
خداوند دعاى بنده نيكوكارش را اجابت كرد. با آغاز سال 1260ه'.ق. بيمارى بر پيكر پير فرزانه سپاهان پنجه افكند و در يكى از روزهاى ربيع الثانى، پس از نماز ظهر، روان پاكش سمت محفل سبز كامروايان سپيد دست پر كشيد.
ملا على اكبر خوانسارى پيكر آن راهبر فرزانه را در خانهاش غسل داد، فرزند برومندش سيد اسداللَّه بر وى نماز گزارد و تنديس پارسايى را در آرامگاهى كه خود آماده كرده بود، به خاك سپرد.
فرزندان فقيه پاكرأى اصفهان عبارتند از: اسداللَّه، ابوالقاسم، جعفر، زينالعابدين، عبداللَّه، محمد على، مؤمن، محمد مهدى، هاشم، گوهر سلطان، زينب بيگم و خواهر گرانقدرش.
. روستايى در ناحيه طارم عليا كه آن را از آباديهاى منطقه زنجان شمردهاند و در پنجاه كيلومترى اين شهر واقع است. فاصله اين آبادى تا شفت كه در جنوب غربى رشت واقع شده، شصت كيلومتر است.
. الكرامالبررة، آقا بزرگ تهرانى، ج1، ص193.
. معارفالرجال فى تراجمالعلماء والادباء، محمد حرزالدين، ج2، ص195.
. اختران تابناك، ذبيح اللَّه محلاتى، ج1، ص394.
. قصصالعلماء، محمد تنكابنى، ص140.
. همان.
. همان.
. همان.
. . اعيان الشيعه، محسن امين، ج9، ص188.
. قصصالعلماء، ص136.
. اعيانالشيعه، ج 9، ص 188.
. روضاتالجنات فى احوالالعلماء والسادات، محمد باقر موسوى خوانسارى، ج2، ص100.
. همان، ص102.
. قصصالعلماء، ص 143 و 144.
. ر.ك: همان، ص71 - 91، 136 - 183؛ تذكرةالقبور، عبدالكريم جزى، ص31 - 159؛ لباب الالقاب فىالقاب الاطياب، حبيباللَّه شريف كاشانى، ص78؛ احسن الوديعه، محمد مهدى موسوى، ص29 - 38.
. قصصالعلماء، ص143 و 144.
. بيانالمفاخر، مصلحالدين مهدوى، ج 1، ص 114.
. قصصالعلماء، ص140.
. بيان المفاخر، همان.
. قصصالعلماء، ص140.
. همان، ص119.
. همان، ص143.
. تاريخ اصفهان، حسن خان شيخ جابرى انصارى، چاپ سنگى، ص97.
. قصصالعلماء، ص149.
. همان .
. همان.
. روضاتالجنات، ج2، ص102.
. تاريخ اصفهان، ص97.
. قصصالعلماء، ص144 و 145.
. همان، ص139 و 140.
. همان، ص145.
. همان، ص142.
. تاريخ اصفهان و رى و همه جهان، حسن خان شيخ جابر انصارى، ص249.
. قصصالعلماء، ص138.
. همان، ص137.
. همان.
. اصفهان، لطف اللَّه هنر، ص263.
. قصصالعلماء، ص 149.
. اين مسجد هم اكنون به نام «مسجد سيّد» اصفهان شهرت دارد.
. همان، ص 141 و 142.
. بيانالمفاخر، ص 149 و 150.
. ناسخالتواريخ، لسانالملك محمد تقى كاشانى، ج2، ص219.
. بيانالمفاخر، ص179.
. تاريخ ايران زمين از روزگار باستان تا انقراض قاجاريه، جواد مشكور، ص341.
. همان، ص 139 و 140.
. تاريخ اصفهان و رى و همه جهان، ص256 و 257.
. قصصالعلماء، ص144 و 145.
. همان، ص167 و 168.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان، ص168.
. همان.
دوران كودكي و تحصيلات
در سال 1193 ق. قاضي سعيد استرآبادي فرزند ملاّ آقابابا صاحب فرزندي شد كه وي را «مسيح» نام نهاد. مسيح نوباوه در خانهاي ديده به جهان گشودكه نهر جوشان دانش و تقوا در آن جاري و سايه همت و تلاشي خستگي ناپذير در پي گسترش انديشههاي اسلامي بر آن حاكم بود. وي تحت عنايت ويژه پدري فاضل وتربيت مادري مؤمن و پاك سرشت، نشو و نما يافت و از اوان كودكي با نغمه توحيد آشنا شد.
از هفت سالگي تمرينهاي ديني و آموزش حكمت براي اين فرزند صالح در نظر گرفته و در همين دوران به خواندن نماز فرا خوانده شد تا اين فريضة ديني بنيانهاي عقيدتي را در روان وي سامان دهد. برنامههاي تربيتي كه به هنگام پرورش وي دنبال ميشد موجب گرديد كه مسيح نوجوان انديشه خويش را در چشمه ارزشها شستشو دهد و از نور معنويت بهرهمند شود. وي كه از همان دوران كودكي بر اثر اين شيوة تربيتي به مكارم و فضايل علاقهمند شده بود پس از آنكه از محضر پدر فاضل و وارسته خويش خوشههايي از خرمن دانش برچيد با ارشاد پدر به مدرسه علوم ديني زادگاهش استرآباد پا نهاد و مقدمات دروس حوزوي را با شوق زياد و استعداد شگفت آموخت. پس از آن بار سفر بست و براي تكميل آموختههايش خانواده را به قصد قم ترك نمود و در جوار بارگار مقدس حضرت فاطمة معصومه ـ سلام الله عليها ـ رحل اقامت افكند.
حوزه درسي فقيه نامدار و دانشور پرآوازه جهان تشيع، ميرزاي قمي بسان چشمهاي جوشان اين تشنه معرفت را به سوي خويش جذب كرد و ميرزا مسيح در طول سالهاي اقامت خويش در قم از اين استوانة فقاهت در رشتههاي فقه، اصول، حديث، درايه و رجال بهره برد و در اندك مدتي جزو شاگردان برجسته ميرزاي قمي قلمداد گرديد. ميرزا مسيح به استفاضه از دانش استادش اشاره كرده، در آثار خود از او به عنوان «استادما» و القابي نظير آن ياد ميكند.[1] ياد شده پس ازپي گرفتن تحصيل در فقه تا مرز اجتهاد، تهران را به عنوان محل سكونت خويش برگزيد و به «مجتهد تهراني» اشتهار يافت. (توضيح آنكه از ساير اساتيد ميرزا مسيح اطلاعي در دست نيست.)
شاگردان
ميرزا مسيح در تهران علاوه بر آنكه در مقام مرجع تقليد و مجتهدي پرآوازه به امور شرعي و اجتماعي مردم مشغول بود از پرورش شاگردان غافل نبود و حوزه درسش پررونق بوده است. با اينهمه از زندگي شاگرداني كه در تهران محضر اين فقيه وارسته را درك كردهاند اطلاعي نداريم و متأسفانه شرح حال نگاران در اين مورد نوشتهاي كه بتوان به آن استناد نمود، نياوردهاند. ليكن در حوزه درسي كه با تلاش او در جوار بارگاه هشتمين فروغ امامت حضرت علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ تشكيل شد افرادي حضور داشتند كه به زندگي برخي از آنها اشاره ميشود.
1. حاج ميرزا نصر الله مشهدي (تربتي) (متوفي 1298 ق.) وي مراتب فقه و حكمت را در خدمت حاج سيد محمد حائري، حاج ميرزا مسيح و ملا هادي سبزواري تكميل كرد.[2] نامبرده در علوم نقلي و عقلي و نيز ادبيان عرب نامور بوده و مردم خراسان او را به عنوان مرجعيت فتاوا و احكام فقهي پذيرفته بودند. از آثارش كتاب طهارت، كتاب بيع و حواشي متفرقه بر كتاب قوانين و كتاب فصول و جواب سئوالات فقهي را ميتوان برشمرد.[3]
2. حاج ميرزا احمد ساوجي (متوفي 1305 ق.) نامبرده از مشاهير علما و مشايخ فقهاي عصر خويش بود و در خدمت استاد اخلاق حاج ملا احمد نراقي مؤلف كتاب شريف معراج السعاده پارهاي از علوم ديني را آموخت و نزد ميرزا مسيح كسب فقه و اصول را پي گرفت.[4]
3. مولانا عبدالرحمن شيخ الاسلام (متوفي 1290 ق.) ياد شده شيخ الاسلام مشهد و مدرس آستان مقدس رضوي بوده است كه علوم عقلي و رياضي را نزد پدرش عبدالوهاب شيخ الاسلام فرا گرفت و موقعي كه حاج ميرزا مسيح به مشهد مقدس آمد محضرش را درك كرد و فقه و اصول را نزد وي تكميل و تحصيل نمود و از آن پس خود به افاضة علوم عقلي و نقلي و نشر احكام شرعي، اوقات ميگذرانيد.[5]
از افتخارات بزرگي كه نصيب ميرزا مسيح مجتهد شد، اين بود كه به رغم اختلافات و فشار ناشي از سلطنت سلسلة قاجار و دخالت بيگانگان در امور كشور و نيز اوضاع پريشان و آشفته آن روز، با شخصيتها و دانشوران نامداري معاصر بود كه هر يك پرتو افشان محافل علمي بودهاند. سيد محمد باقر شفتي بيد آبادي عالم فقيه و جامع علوم نقلي و عقلي، عالم رباني شيخ ابراهيم كرباسي و سيد صدرالدين عاملي از جملة معاصران ميرزا مسيحاند. سيد صدرالدين عاملي ياد شده در سالي كه ميرزا مسيح رحلت كرد (سال 1263) دار فاني را وداع گفت و در همان حجرهاي دفن گرديد كه ميرزا مسيح در آنجا به خاك سپرده شده است.[6]
چشمه انديشه و آثار ماندگار
ميرزا مسيح كه انساني وارسته، زهد پيشه و ساده زيست بود در نخستين روزهاي ورود به تهران تنها به اقامة نماز جماعت در مسجد جامع شهر اكتفا كرد و در ضمن آن به نشر احكام دين و پاسخگويي به مشكلات فقهي مردم پرداخت. وي اوضاع محرومان را مورد بررسي قرار ميداد، در حل گرفتاريهاي شيعيان از هيچ كوششي دريغ نداشت و درحد توان جامعه مسلمين را مراقبت و نظارت ميكرد و اگر در جايي خلاف يا رفتار ناروايي ميديد و يا متوجه ميشد كه احكام اسلامي ناديده انگاشته ميشود چون تندر ميغريد و با حركتي مدبرانه به مقابله و اصلاح آن ميپرداخت و از اين طريق فرهنگ جامعه را تصحيح مينمود.
وي علاوه بر تسلط كامل بر اصول و قواعد كلي فقه و منابع ديني، وضع موجود و حدود موضوعات و زمينهها را ميشناخت و مقتضيات زمان و مكان از نظرش دور نبود. چنين ويژگي افزون بر خوشخويي، صيانت نفس و تواضع وي موجب گرديد تا مؤمنان چون پروانه بر گردش جمع شده، از محضرش استفاده كنند رفته رفته در پي اصرار گروهي از طالبان و شيفتگان علوم ديني حوزه درسي تشكيل داد و در اثر تقاضاهاي فراوان مردم رسالة عمليه خود را انتشار داد و بسياري از مردم تهران و حتي ساكنان نقاط شمالي و غرب كشور ايشان را به عنوان مرجع تقليد خويش شناختند. پس از مدتي اعتبار علمي و اجتهادي، نفوذ اخلاق و رفتارش در قلوب مردم چنان بود كه به عنوان بارزترين و ارجمندترين مجتهد تهران شناخته شد و ايشان رسالهاي براي استفاده عموم مقلدان به رشته تحرير در آورد كه از لحاظ استحكام مضامين، كاوشهاي علمي و استناد به منابع روايي و كتب فقها و محدثان گذشته در خور توجه صاحبان فضل است. البته گويا ميرزا مسيح نخست رسالهاي درباره احكام فقهي نوشته و سپس آن را تغيير داده و با مسائل جديدتر تنظيم كرده است.[7] علاوه بر رساله ياد شده ميرزا مسيح در طول مدت هفتاد سال عمر با بركت خود آثار متعددي در فقه و اصول تأليف نموده كه عبارتند از:
1. قواعد الاصوليه.
2. كشف النقاب في شرح لمعة الدمشقيه. (تصويري از نسخه خطي آن در كتابخانه چهل ستون مسجد جامع تهران مضبوط است.)
3. شرح كتاب المعاطاة، كه متضمّن كتاب الصلح و الاجاره و الوكاله است.
4. شرح قواعد الاحكام في معرفة الحلال و الحرام. اين شرح در بردارنده بخش طهارت و برخي از مباحث وموضوعات فقهي است. نسخهاي از اين كتاب در نزد نوادة او ميرزا عبدالله مجتهد تهراني بوده است.[8]
5. شرح مختصر النافع: نسخه خطي اين كتاب در 110 صفحه به صورت عكسي در كتابخانه چهل ستون مسجد جامع تهران نگهداري ميشود مطالب آن از كتاب تجارت آغاز ميگردد.
6. رسالة في احكام النيابة و جواب الأسئلة الفقهيه: اين كتاب رساله استدلالي گران سنگي است كه در خصوص احكام فقهي بحث كرده و در جواب سئوالهايي نوشته شده كه سئوال كنندگان آن مشخص نيستند.
در بخشي از اين كتاب ميرزا مسيح به ايام سخت تبعيد خود در عتبات عاليات اشاره كرده است و تاريخ بيستم شوال 1248 ق. در پاسخ يكي از مسائل فقهي ديده ميشود.[9]
7. رساله عمليه «المصباح الطريق الفلاح»: نخسهاي از اين رساله با چاپ سنگي در كتابخانه چهل ستون مسجد جامع تهران نگهداري ميشود.
8. المصباح: كتابي است به زبان عربي در خصوص مسائل فقهي كه در سال 1262 ه . ق در تهران چاپ سنگي شده است.[10]
قيام مردم تهران به رهبري ميرزا مسيح
در روزگاري كه ميرزا مسيح مشغول آگاهي بخشيدن به مردم در امور شرعي و اجتماعي بود به موجب بيكفايتي و سستي دربار و اختلاف شاهزادگان و عيّاشي فتحعلي شاه قاجار و نيز به سبب ويژگيهاي جغرافيايي و اقتصادي، ايران به پهنه رياست بازي جهاني كشيده شد و آلت دست توسعه طلبي، غارت، تجاوز و تهاجم بيگانگان گرديد. ميرزا مسيح كه به نيرنگها و دسيسههاي قواي سلطه طلب واقف بود. با بيانات افشاگرانه خويش مردم را نسبت به سياستهاي حيله گرانه متجاوزان آگاه ميساخت و از اينكه سياستمداران قاجار در غفلت و بيخبري و عياشي به سر ميبردند بسيار نگران بود. روسها از ضعف و نابساماني و اختلاف شاهزادگان ايران سوء استفاده كرده، در تجاوزات پي در پي خود بخشهايي ازايران را به قلمرو خود افزودند و معاهدههاي ننگيني را به كشور ايران تحميل كردند. از جمله آنها معاهدة ننگين تركمنچاي است كه در پنجم شعبان 1243 بين ايران و روس بسته شد و چون زنجير گراني براي مدت تقريباً يك قرن سياست و اقتصاد ايران را خدشه دار كرد و آثار نكبت بار فرهنگي و نظامي فراواني به بار آورد.[11]
در تحميل غرامت سنگين ناشي از جنگ با ايران، الكساندر گريبايدوف نقش موثري داشت.[12] او با رفتار سراسر نخوت و پرتكبري كه داشت مأموريت يافت كه به عنوان وزير مختار به ايران آمده، ماده سيزدهم عهدنامه تركمنچاي را كه با اصرار خود در آن گنجانيده بود، عملي سازد. يادآور ميشود كه بر طبق اين برنامه بايد همه كساني كه از دو سو در جنگ اسير شدهاند ـ خواه از نبرد اخير و جنگهاي سابقـ به فاصله چهار ماه باز پس گردانده شوند.[13] گريبايدوف كه در تاريخ يكشنبه 5 رجب 1244 ق. براي استرداد اسراء و دريافت غرامت به ايران آمد ميخواست به ضرب و زور و از سر غرور و جاه طلبي هر چه سريعتر كار خود را انجام دهد. به همين بهانه به تحقير و توهين مردم پرداخت و نسبت به شيعيان و علماي ديني رفتار بدي از خود بروز داد. او بدون اينكه لحظهاي در فرجام كار خويش انديشه كند با گستاخي تمام به بهانه جستجوي گرجيان و روسهاي پناهنده، به حريم خانههاي مسلمين تجاوز كرد و در پي تعقيب زنان گرجي برآمد، غافل از آنكه بسياري از اين زنان در زمان آغا محمد خان قاجار به ايران آورده شده و در پي حقانيت اسلام و تشيع و موقعيت مذهبي جامعه ايران مسلمان شده و ازدواج كرده و صاحب چندين فرزند شده بودند.[14] حاج ميرزا حسن حسيني فسايي مينويسد ... : «(گريبايدوف) اسراي گرجستان و ارمنستان را كه از زمان قديم در حرمسراي دولت و ارباب شوكت صاحب اولاد بودند از فرط غرور مطالبه مينمود».[15]
جهانگير ميرزا هم در تاريخ خود آورده است كه گريبايدوف زنان اهل اسلام را به زور و با حالتي توأم با ضرب و جرح به خانه خود برده، شبها نگهداري ميكرد؛ كه اين اعمال او در نظر اهل اسلام ناپسند آمد.[16]
از اين بدتر آنكه زنان را در داخل سفارت وادار كردند تا از مذهب خود دست برداشته، اسلام را ترك كنند ولي آنان كه از روي انگيزههاي ديني و علاقة دروني، مذهب تشيع را براي خود برگزيده بودند با اين تقاضا بشدّت مخالفت ورزيدند و به وسيله ذكر و دعا و خواندن قرآن آن هم با صداي بلند و به صورت جمعي تنفر خويش را از سفير و همراهان اعلام داشته، كوشيدند فرياد استغاثه خود را به گوش علماي شهر برسانند.[17]
حوادث اسفناكي كه از سوي گريبايدوف و همكاران وي روي داد و ضمن آن اهالي مؤمن تهراني تحت فشارهاي سخت قرار گرفتند از نظر علماي ايران خصوصاً مجتهد ژرف انديش و فقيه وارسته، ميرزا مسيح تهراني دورنبود و سكوت كارگزاران دربار قاجار نسبت به اين وقايع اسف انگيز او را به شدت عصباني نمود و به موجب بيانات افشاگرانه او و ديگر علماي مقيم تهران، شهر يكپارچه جوش و خروش گرديد و حميّت مذهبي و تعصب ديني زمينههاي اقتدار شايان تحسيني را به وجود آورد. مردم و روحانيان با همبستگي بينظير، براي سوزانيدن ريشه اين تجاوز آماده شدند و علما وظيفه خود ديدند كه از شرف ديني در مقابل آن شقاوت پيشگان دفاع كنند. طبيعي بود كه مردم به سراغ مجتهدي ميروند كه پيشتر با سخنان خردمندانه خود مخالفت خويش را با تجاوز و سلطه اعلام كرده بود و او كسي غير از ميرزا مسيح نبود. وي كه نمونه كاملي از مراجع عامل، عاليقدر و زاهد بود موفق شد شكوه مذهب تشيع را به استكبار نشان دهد و غبار شرم و درماندگي از رخسار مردم شكست خورده ايران بزدايد. حامد الگار مينويسد:
مقابلهاي كه بين مردم به رهبري ميرزا مسيح و سفارت روس به وقوع پيوست حالتي از جنگ وستير با دربار قاجار را به همراه داشت زيرا حكومت پيش از پيش در معرض اتهام، خيانت و همكاري با قدرتهاي بيگانه بود.[18]
سرانجام روز حادثه فرا رسيد و مردم مسلمان تهران با هدايت علماي شيعه و فتواي ميرزا مسيح مجتهد در روز ششم شعبان 1244 ق. در مسجد جامع شهر اجتماع كردند و از اين كانون توحيد و تقوا به سوي لانه فساد گريبايدوف روانه شدند تا حكم اسلام و فتواي ميرزا مسيح را مبني بر آزاد نمودن زنان مؤمن از دست سفير شقي و بدرفتار، به اجرا درآورند. هدف ميرزا مسيح در اين ماجراي شكوهمند تنها موضوع چند زن گرجي و مشابه آن نبود بلكه مسألة اصلي بقاي اسلام بود و نفي هرگونه سلطه و تجاوز. هنگامي كه گروهي از شيعيان در منزل خويش آسايش ندارند و كارگزاران قاجار هم ذليلانه به چنين آشفتگي تن دادهاند براي روحاني برجستهاي چون ميرزا مسيح تكليفي بالاتر از اين قيام وجود ندارد.
جمعيتي كه به فرمان ميرزا مسيح از مسجد جامع به سوي سفارت روس حركت كرد در آغاز بيش از هزار نفر نبود ولي وقتي به در سفارت رسيدند رقم آنان به صد هزار نفر بالغ گرديد.
آنان با خشم و هيجان، خواستة بر حق و منطقي خود را مبني بر آزاد سازي زنان مطرح كردند امّا گريبايدوف به جاي بردباري در مقابل مسلمانان خروشان دستور داد تا به وسيله تيراندازي جواب آنها را بدهند. بر اثر اين تيراندازي نوجوان 14 سالهاي كه بين جمعيت بود به شهادت رسيد! مردم خشمگين جسد او را به مسجدي در آن حوالي برده، بر سر نعشش به سوگواري پرداختند و براي گرفتن انتقام به سوي سفارت يورش بردند و با هجوم دسته جمعي در سفارت را باز كردند و با افراد سفارت درگير شدند. بر اثر اين نبرد خونين كه در يك طرف گروهي مهاجم و مسلح و در سوي ديگر عدهاي مسلمان معتقد بودند 80 نفر از مردم در راه دفاع از حق و ايستادگي در مقابل تجاوز و اجراي حكم اسلامي و عملي ساختن فتواي مجتهدي مبارز به شهادت رسيدند و 38 نفر از ساكنان سفارت كشته شدند كه در بين آنان جنازه گريبايدوف ديده ميشد.[19]
دولت روسيه در همين ايام بر سر مسألة اداره سرزمينهاي تصرف شده عثماني در بالكان و حقوق مسيحيان يونان با قواي عثماني در حال نبرد بود و درچند مورد هم از عثمانيها شكست خورده بود و چون در قيام مردم عليه سفارت روس تنها «مالتسف» دبير اول سفارت از گزند حادثه جان سالم بدر برده و رفتار تحريك آميز گريبايدوف را در دربار روس روشن كرده بود، از اين نظر مصلحت نديد در اين خصوص پافشاري نموده، درگيري تازه ايجاد نمايد. از همين رو بر آن شدند كه روش ملايمتري را پيش بگيرند. البته از سوي تزار روس درخواست شده بود كه رهبر قيام (ميرزا مسيح) دستگير و تبعيد شود كه متأسفانه دربار ذليل ايران بر طبق درخواست روسها تصميم به تبعيد ميرزا مسيح گرفت. وقتي خبر تبعيد ميرزا مسيح در تهران پيچيد بار ديگر توفاني از خشم مردم برانگيخته شد.
تظاهرات وسيعي صورت گرفت و موج انسانها از معابر و خيابانها به راه افتادند و مخالفت خود را با اين برنامه اعلام كردند. مزدوران قاجار به جاي عملي ساختن خواسته مردم، به حملات وحشيانهاي عليه آنان پرداخته، به ضرب و جرح مسلمانان اقدام كردند. سرانجام در هشتم صفر 1245 ق. ميرزا مسيح را به مسجد شاه (مسجد امام خميني كنوني) در تهران آوردند و وي را مجبور ساختند تا در انظار عمومي با مريدان و خانواده خود وداع كند، امّا به دليل خشم و اعتراض اهالي تهران در آن روز موفق نشدند ميرزا مسيح را به تبعيد بفرستند و اين ماجرا چند روزي به تعويق افتاد و در روز بيستم صفر 1245 اين مجتهد خيرانديش شهر تهران را به مقصد عتبات عاليات ترك كرد. وي در يكي از آثار خود به ماجراهاي سخت و سراسر رنج دوران تبعيد اشاره دارد.
وفات
بارقه معنوي بارگاه مقدس حضرت امام حسين ـ عليه السّلام ـ و انوار ملكوتي مرقد مطهر حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در نجف چنان آرامش و اطمينان خاطري را براي ميرزا مسيح فراهم ساخت كه در پرتو آن توانست تحقيقات علمي خود را گسترش داده، آثاري نيك را به انجام رساند. ولي ضعف بينايي و روي آوردن امراض و تشنجات و ناامني حاكم بر عراق سبب شد كه وي مدتي پس از اين در بستر بيماري افتد و سرانجام در سال 1263 هجري دار فاني را وداع گويد و به سوي سراي باقي بشتابد.
آري! ميرزا مسيح مظلومانه دور از ياران سالهاي گذشتهاش، اما در كنار ديگر ياوراني آسماني جان سپرد و فقيه بلند آوازه شيخ محمد حسن نجفي مؤلف كتاب جواهر الكلام و تني چند از علماي مشهور نجف بر پيكرش نماز گزاردند و آن مرحوم را با شكوه خاصي در يكي از حجرههاي طرف بالاسر صحن حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ دفن كردند.[20]
غلامرضا گلي زواره
[1] . ر. ك: مكارم الآثار، محمد علي معلم حبيب آبادي، ج 5، ص 170؛ تاريخ علماي خراسان، ميرزا عبدالرحمن، ص 208.
[2] . چهل سال تاريخ ايران، تعليقات حسين محبوبي اردكاني بر كتاب المآثر و الآثار، ج 1، ص 210.
[3] . تاريخ علماي خراسان.
[4] . چهل سال تاريخ ايران، ج 1، ص 220.
[5] . تاريخ علماي خراسان، ص 85، 86 و 114.
[6] . روضات الجنات، خوانساري، ج 4، ص 128 و 129؛ فوائد الرضويه، حاج شيخ عباس قمي، ص 214 و 215؛ بيان المفاخر، سيد مصلح الدين مهدوي، ج 1، ص 241.
[7] . استرآباد نامه، به كوشش مسيح ذبيحي، ص 175.
[8] . الذريعه تصانيف الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهراني، ج 14، ص 22 و 23.
[9] . مجله ياد، شماره 29 و 30،مقاله سيره صالحان، ص 209 و 210.
[10] . مؤلفين كتب فارسي و عربي، خان بابا مشار، ج 6، ص 191.
[11] . تاريخ اجتماعي و سياسي ايران، سعيد نفيسي، ج 2، ص 179 و 189؛ عصر بيخبري يا تاريخ امتيازات در ايران، ابراهيم تيموري، ص 239.
[12] . همان مأخذ، ج 2، ص 177.
[13] . تاريخ سياسي و ديپلماسي ايران، علي اكبر بينا، ص 250.
[14] . ايران و جهان از قاجاريه تا پايان عهد ناصري، عبدالحسين نوايي، ج 2، ص 272.
[15] . فارسنامة ناصري، حاج ميرزا حسن حسيني فسايي، تصحيح و تحشيه منصور رستگار فسايي، ج 2، ص 737.
[16] . تاريخ نو، حهانگير ميرزا، ص 121.
[17] . ناسخ التواريخ، جزء دوم، سلاطين قاجاريه، ص 27.
[18] . نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، حامدالگار، ترجمه ابوالقاسم سري، ص 143.
[19] . تاريخ ايران از ابتداي قرن نوزدهم تا سال 1858 ميلادي، آگرانتوسكي و ... «ترجمه كيخسرو كشاورز»، ص 237.
[20] . تاريخ علماي خراسان، ص 208 و 209.