بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه
چارلتون هستون
چارلتـن هستن که در ۸۴ سالگی درگذشت از دیـد بسیاری از علاقمندان سینما چهرهای فراتر از ابعاد زندگی داشت؛
مردی
با آروارههای تراشیده، شانههای پهن و صدایی پرطنین و البته نقشآفرینیهایی که برای همیشه در تاریخ سینما به یادگار میماند.
بنا به اعلام آسوشیتدپرس، هستن سال ۲۰۰۲ فاش کرد نشانههایی از بیماری آلزایمر در او دیده میشود و افزود "باید شجاعت خود را حفظ کنم و در عین حال به یک اندازه تسلیم شوم." او با قامت تنومند، چهره خوشترکیب و صدای پرطنین خود گزینهای مناسب برای حضور در نقش شخصیتهای مذهبی و تاریخی در هالیوود سالهای۱۹۵۰ و۱۹۶۰ بود.
هستن اغلب میگفت: "چهره من به یک قرن دیگر تعلق دارد."بازیگر فقید در دنیای خارج از تصویر نیز نقش یک رهبر را داشت. او مدتی رئیس انجمن بازیگران و موسسه فیلم آمریکا بود و در سالهای۱۹۵۰ با جنبش حقوق بشر همراه شد، اما هر چه سناش بالاتر رفت بیشتر دیدگاههای محافظهکارانه پیدا کرد و به حمایت از نامزدهای محافظهکار پرداخت.او در۱۹۹۸ رئیس انجمن ملی تفنگ شد و در آگهیهای تبلیغاتی تفنگ به دست ژست گرفت و به بیل کلینتن رئیس جمهور وقت آمریکا نیز طعنه زد. هستن که مایکل مور فیلمساز جنجالی آمریکا در مستند "بولینگ برای کلمباین" آشکارا ریاست او را بر انجمن ملی تفنگ زیر سئوال برد، آوریل ۲۰۰۳ از ریاست این انجمن کنارهگیری کرد و به اعضا گفت تمام لحظههای پنج سال ریاست خود را دوست داشت.
هستن اواخر همان سال مدال آزادی ریاست جمهوری را دریافت کرد که بالاترین نشان شهروندی ایالات متحده است. دشمنی دیرین او با اد آسنر دیگر بازیگر آمریکایی که آشکارا یک دموکرات بود و دو دوره ریاست انجمن بازیگران آمریکا را به عهده داشت، بر کسی پوشیده نبود. فعالیتهای هستن در سالهای پایانی عمر عملا دستاوردهای او را به عنوان یک بازیگر که خیلی هم قابل ملاحظه بود، تحتالشعاع قرار داد.ستاره هالیوود حضور پرقدرت خود را در اختیار تعدادی از تحسینشدهترین و موفقترین فیلمهای نیمه میانی قرن بیستم قرار داد. "بن هور" به کارگردانی ویلیام وایلر سال۱۹۶۰ برنده ۱۱ جایزه اسکار شد که از این نظر تنها دو فیلم جدیدتر "تایتانیک" ۱۹۹۷ و "ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه" با این فیلم پهلو میزنند. "ده فرمان"، "ال سید"، "۵۵ روز در پکن"، "سیاره میمونها" و "زمین لرزه" دیگرفیلم های موفق او بودند.
هـسـتـــن هـمـیـشــه دوســت داشــت در مــورد تـعــدادی از شخصیتهای تاریخی که به نقش آنها ظاهر شده بود حرف بزند؛ افرادی چون اندرو جکسن "(بانوی رئیس جمهور" و "دزد دریایی)"، حضرت موسی (ده فرمان)، نقش اصلی فیلم "ال سید"، یحیی تعمیددهنده (بزرگترین داستان عالم)، میکلآنژ (رنج و سرمستی)،
ژنرال گوردون (خارطوم)، "مارک آنتونی "(جولیوس سزار" و "آنتونی و کلئوپاترا)"، کاردینال ریشلیو (سه تفنگدار) و هنری هشتم (شاهزاده و گدا.)هستن چهارم اکتبر ۱۹۲۳ با نام چارلز کارتر در حومه شیکاگو به دنیا آمد و در بیشهزارهای میشیگان بیآنکه همبازی داشته باشد بزرگ شد.
چارلز جوان کتابهای ماجرایی میخواند و همان حال که با تفنگ اسباببازی خود این طرف و آن طرف پرسه میزد، بازیهای خاص خود را ابداع میکرد. پدر و مادر چارلز از هم جدا شدند و مادرش با چستر هستن سرپرست کارخانهای در ایلینویز ازدواج کرد.
چارلز که بسیار خجالتی بود در شهر بزرگ احساس راحتی نمیکرد و نمیتوانست خود را با دبیرستان جدید وفق بدهد. او به ناچار به واحد تئاتر مدرسه پناه برد. هستن بعدها نام فامیل ناپدری را برای خود برگزید و در ۱۹۴۱ بورسیه بازیگری دانشگاه نورثوسترن را به دست آورد.هستن به عنوان بازیگر اولین بار در دو فیلم مستقل ساخته دیوید برادلی همکلاسی خود در دانشکده ظاهر شد.
او در ۱۹۴۲ نقش اصلی فیلمPeer Gynt را بازی کرد و در نسخه۱۹۴۲ برادلی از "جولیوس سزار" به نقش مارک آنتونی ظاهر شد. او برای این فیلم هفته ای ۵۰ دلار میگرفت.هال بی. والیس تهیهکننده فیلم معروف "کازابلانکا" در ۱۹۵۰ هستن را در فیلم تلویزیونی "بلندیهای بادگیر" دید و به او پیشنهاد کرد با او قرارداد ببندد. همسرش لیدیا کلارک که او نیز یک بازیگر بود به هستن یادآوری کرد که آنها تصمیم گرفته بودند کار خود را در تئاتر و تلویزیون دنبال کنند، اما او پاسخ داد: "خب، شاید فقط در حد یک فیلم تا ببینیم کار در سینما چطور است.
"فیلم نوآر "شهر تاریک" تولید سال ۱۹۵۰ اولین فیلم هالیوودی هستن بود. سسیل بی. دمیل سپس او را برای بازی در نقش رئیس یک سیرک بزرگ در فیلم "بزرگترین نمایش زمین" برگزید که در۱۹۵۲ به عنوان بهترین فیلم از نگاه آکادمی فیلم آمریکا انتخاب شد.هستن در ادامه تا نیمههای دهه ۱۹۵۰در فیلمهایی چون "وحشی"، "روبی جنتری"، "بانوی رئیس جمهور"، Pony Express (به نقش بوفالو بیل)، "پیکان"، "بد برای دیگری"، "جنگل برهنه"، "راز اینکاها"، "افقهای دور"، جنگ شخصی سرگرد بنسن" و "لوسی گالانت" نقشآفرینی کرد.بیشتر این فیلمها آثاری کمهزینه و فراموششدنی بودند و به نظر میرسید هستن ستاره معمولی فیلمهای اکشن باقی بماند.
اینجا بود که دمیل رئیس قدیمیاش به داد او رسید. فیلمساز نامدار خیلی وقت بود به فکر ساخت نسخه جدید و کاملا متفاوت فیلم "ده فرمان" بود که قبلا در ۱۹۲۳ و در عصر سینمای صامت به تصویر کشیده بود.دمیل میخواست در "ده فرمان" جدید داستانهای کتاب مقدس را با روایت مدرن تلفیق کند. او کاملا تحت تاثیر شباهت چهره هستن با تندیس میکلآنژ از حضرت موسی (ع) قرار گرفته و بخصوص شباهت بینی شکسته هستن با آن مجسمه برایش جالب بود، اما پیش از انتخاب این بازیگر برای نقش موسی مدتها از او تست گرفت.
فریزر کلارک هستن فرزند تازه به دنیا آمده هستن نیز نقش موسی نوزاد را در فیلم داشت.هستن سپس در تریلر نامتعارف "نشانی از شر( "۱۹۵۸، اورسن ولز) در نقش بازرس ویژه مواد مخدر مکزیک کنار فیلمساز بزرگ جنت لی و مارلنه دیتریش نقشآفرینی کرد و در "سرزمین بزرگ( "۱۹۵۸، ویلیام وایلر) با گریگوری پک و جین سیمونز همبازی شد. او سال بعد در "غرق شدن مری دیر" مایکل آندرسن کنار گاری کوپر قرار گرفت و بعد نوبت نقشآفرینی بزرگ او شد: "بن هور."هستن اولین بازیگری نبود که برای بازسازی فیلم ۱۹۲۵ "بن هور" بر مبنای داستانی در کتاب مقدس در نظر سازندگان بود.
پیش از او مارلون براندو، برت لنکستر و راک هادسن بازی در نقش جودا بن هور را رد کرده بودند. هستن نقش دوست دوران کودکی مسالا (استفن بوید) از همراهان فرمانده رومی اورشلیم را پذیرفت و برای حضور در صحنه معروف مسابقه ارابهرانی دو ماه تمرین کرد.
موفقیت فراوان فیلم "بن هور" و اسکاری که هستن برای این فیلم گرفت، او را به یکی از گرانترین ستارههای هالیوود تبدیل کرد. او سپس در کنار فیلمهای حماسی بزرگ چون "ال سید" و "۵۵ روز در پکن" در فیلمهایی کوچکتر چون "سر الماس" ،۱۹۶۲ "ویل پنی" ۱۹۶۸ و "فرودگاه۱۹۷۵"۱۹۷۴نقش آفرینی کرد.هستن در سالهای آخر در فیلمهایی مانند "دنیای وین " ۱۹۹۳ و "تومبستون" ۱۹۹۳ نقشهایی کوتاه به عهده گرفت. او اغلب به دنیای نمایش بازمیگشت و در نمایشهایی مانند "سفر روز طولانی به شب" و "مردی برای تمام فصول" ظاهر شد.
ستاره عصر طلایی هالیوود چند کتاب نیز نوشت: "زندگی بازیگر: خاطرات۱۹۷۶ - ۱۹۵۶" که در ۱۹۷۸ منتشر شد، "خاطرات پکن:۱۹۹۰ " در کارگردانی یک نمایش در چین، "در میدان: یک خودزندگینامه"۱۹۹۵ و "هالیوود چارلتن هستن: ۵۰ سال فیلمسازی در آمریکا" ۱۹۹۸
جیمز بایرون دین
جیمز دین یکی از پدیدههای سینماست که خیلی زود از درخشش فروماند و تنها خاطرهاش باقی ماند. شورشی جوان که تا مدتها الگوی جوانان بود .
جیمز
بایرون دین متولد ۱۹۳۱ در ایندیانا آمریکاست . در نه سالگی مادرش را از دست داد و سرپرستی او به عمویش که یک مزرعه دار بود سپرده شد . دین از همان دوران تحصیل به بازیگری علاقه خاصی داشت و به همین دلیل در تعدادی از نمایشهای دوران دبیرستان بازی کرد . نخستین نقش حرفهای بازیگریاش در سال ۱۹۵۱، در آگهی پپسی کولا بود. پس از آن در یک درام مذهبی تلویزیونی به نام "تپهی شمارهی یک" در نقش یکی از حواریون حضرت مسیح ظاهر شد . در اوت همان سال نخستین نقش سینماییاش را در فیلم "سرنیزهها" ایفا نمود که یک خط دیالوگاش را بعدا موقع تدوین حذف کردند . در سال ۱۹۵۲ در آزمون "آکتورز استودیو" شرکت کرد و برای اولین بار در برادوی به روی صحنه رفت ( البته نمایشی که ۳ روز بیشتر بر روی صحنه نماند! ). در همین سال بود که در چند برنامهی تلویزیونی حضور یافت . از این جا به بعد است که مورد توجه مطبوعات قرار گرفت و نیویورک تایمز در سال ۱۹۵۴ در بارهاش نوشت " ستارهی بیبند وبار برا ی بازی در شرق بهشت الیا کازان قرارداد امضا کرد". در فیلم "شرق بهشت" (۱۹۵۵) او نقش کالب ف برادر بدی را ایفا کرد که نمی توانست توجه پدر سر سختش را به خود جلب کند . تاثیر گذارتر از نقش کالب؛ خلق شخصیت نوجوانی با ژاکتی قرمز به نام جیم استارک در فیلم "شورش بیدلیل" بود. آخرین فیلم دین "غول" نام داشت؛ فیلمی که پس از اتمام تولید آن؛ پرونده زندگی دین هم بسته شد. در این اثر او نقش گاوچرانی خود رای به نام جت رینک را بازی میکرد.
جیمز دین در ۲۴ سالگی ، علیرغم این که خود در آگهی کمیتهی ملی ایمنی جادهها بازی کرد و هشدار داد که "آهسته برانید ، جانی که نجات میدهید شاید جان من باشد" در اثر حادثهی تصادف اتومبیل جانش را از دست داد .دین تنها ۲ ساعت قبل از مرگ توسط پلیس به خاطر سرعت غیر مجاز جریمه شده بود . نام جیمز دین برای همیشه در تاریخ سینمای جهان باقی خواهد ماند. او تنها با سه فیلم خود تبدیل به یکی از جاودانههای سینما شد .
● در حاشیه :
▪ در فهرست ۱۰۰ بازیگر برتر تاریخ سینما که در سال ۱۹۹۷ از سوی نشریه امپایر منتشر شد ، جیمز دین رتبه ۳۳ را به خود اختصاص داده بود .
▪ یک گروه تحقیق با بازسازی تمام جزئیات حادثه مرگ جیمز به این نتیجه رسیدند که او با سرعت ۵۵ تا ۵۶ مایل در ساعت در حال حرکت بوده و این نشان میدهد سرعت او غیر مجاز نبوده و اینکه گفته شده او بر اثر سرعت غیر مجاز کشته شده شایعه بیش نیست .
▪ یکی از پنج بازیگری است که به خاطر اولین بازیش نامزد جایزه اسکار شد.
▪ اولین بازیگری بود که بعد از مرگ نامزد جایزه اسکار شد.
▪ مارلون براندو در بیوگرافی خود نوشته است که دین را به عنوان سمبل خود انتخاب کرده است. و سبک زندگی و بازی خود را مطابق با جیمز دین طراحی کرده است.
▪ جیمز به شدت علاقهمند به سر به سر گذاشتن دوستان و مطالعه بود.
جیم کری را بهتر بشناسیم
بعد از مدت ها این بار می خواهیم دوباره برای شما چهره ای مشهور و دوست داشتنی از سینمای جهان را معرفی کنیم:
جیم کری از چهره های شناخته شده در دنیای کمدی و طنز است تا جایی که می توان اظهار داشت یکی از برجسته ترین کمدین های در حال حاضر سینما می باشد.
اما بر خلاف معروفیت و برجستگی او در این زمینه، هیچ گاه سعی نکرده در ژانری بماند فقط، صرفا در همان گونه کار کند.
او را با همه پیش زمینه های فکری و مشهوریتش در کارهای جدی و کاراکترهای معمولی زیاد دیده ایم.
اما منتقدین زیادی اظهار داشته اند جیم کری صرفا یک بازیگر طنز است و فقط در این گونه از دنیای تصویر برجسته بوده و کارهای تحسین برانگیزی انجام داده است.
جالب ترین وجه این بازیگر طنز، زندگی شخصی و وجه خارج از حرفه اش می باشد.
او مصداق عملی و انسانی مبارزه در برابر سختی و سرنوشت می باشد، جیم کری در زندگی شخصی اش همیشه تلاش کرده بخندد و دیگران را نیز بخنداند، یکی از چیزهایی که دوستان و اطرافیانش از آن لذت می برند این است که جیم با لحنی طنزآمیز از کودکی و خاطرات گذشته برایشان تعریف کند.
▪ او معتقد است به تلخ ترین و دردناک ترین خاطرات نیز باید خندید زیرا اولا گذشته است و دوما مطمئنا این خاطرات تلخ، پیامد یک حرکت و یا فکر احمقانه بوده است و هر کار احمقانه ای خنده دار است.
● در مورد جیم کری بدانید:
۱) جیم کمدین امروز در سال ۱۹۶۲ در کانادا متولد شده است.
اگر حساب کتابتان خوب باشد و یا اصلا حال حساب کردن داشته باشید باید بدانید او امروز ۴۹ سال سن دارد.
۲) او در زندگی شخصی اش اصلا موفق نبوده است.
در ۲۱ سالگی با لیندا روستات که ۱۶ سال از او بزرگ تر بوده است ازدواج کرده است و بعد از مدت ها جدا شده است به دنبال این شکست دو ازدواج ناموفق دیگر نیز داشته است (آقای کری بد نیست بعد از خندیدن به خاطرات بد گذشته، از آن ها درس هم بگیریم)
۳) و اما نوجوانی و کودکی جیم کری:
▪ به طور کلی او در دوران کودکی و نوجوانی اش زندگی فقیرانه داشته است؛ به طوری که او بارها در جاهای مختلفی اظهار داشته: در دورانی به علت بیکاری پدر و مادرش مثل بی خانمان ها در واگن زندگی می کردند.
▪ او ۲ خواهر و یک برادر دارد، جیم کوچک ترین فرزند خانواده کری بوده است.
▪ شیطنت های عجیب و گاهی اوقات خطرناک و غیر قابل تحملش او را به کودکی ترسناک بدل کرده بود.
▪ به علت فقر، مدرسه و درس را نصفه و نیمه رها کرده است (او هیچ تحصیلات آکادمی ندارد)
▪ در ۱۵ سالگی به علت این که پدرش کارش را از دست داده مجبور بوده روزی ۸ ساعت کار کند. (پدر کری یک نوازنده و موسیقی دان آماتور بوده است)
▪ او قبل از کشف شدن در دنیای تصویر به کارهایی چون: نگهبانی، سرایداری و ... مشغول بوده است (او در جایی گفته است فقر چنان فشاری به ما آورده بود که همگی مجبور بودیم هر کاری انجام دهیم تا جایی که مدتی دستشویی ها و توالت ها، پارک و شرکت ها را می شستیم)
▪ اولین اجرای نمایشی اش را در زیرزمین خانه شان برای خانواده اش انجام داده است.
۴) او به شدت به خداوند و لطفش اعتقاد دارد و بعد از یک دوران سرگردانی و اعتیاد شدید دچار دگرگونی می شود که آن را ناشی از لطف خدا می داند.
۵) او دچار افسردگی و گوشه نشینی پنهانی است که هر چند وقتی به سراغش می آید. (این افسردگی در اکثر کمدین های سینما موجود است (نمونه اش مستربین) چرا؟
۶) تنها امید و عشقش در این دنیا دخترش می باشد که مشوق او در کارهایش است.
۷) به انیمیشن علاقه زیادی دارد: او این اواخر در انیمیشنی تحت عنوان هورتون هیرز در نقش فیل جذابی که صورتش را بر اساس چهره خود جیم طراحی کرده اند ایفای نقش کرده است.
۸) او عاشق سالوادور دالی می باشد. (نقاشی نابغه و اما دیوانه)
۹) در نقاشی و مجسمه سازی نیز مهارت دارد (نمونه ای کامل از ایستادن در برابر سرنوشت )
۱۰) جری لوئیس در مورد او می گوید: او درخشان ترین کمدینی است که طی دهه های اخیر ظاهر شده است.
۱۱) جالب است که دختر جیم کری در رشته نمایشنامه نویسی درس می خواند.
۱۲) آخرین فیلم او شماره ۲۳ است، که نوعی فیلم مالیخولیایی و عجیب می باشد که توجهی خاص به قانون اعداد و قوانین پیچیده ریاضی دارد.
داستان فیلم با هدیه کتابی قدیمی شروع می شود، (جیم کری) در این سینمایی نقش مامور جمع آوری سگ های ولگرد را بازی می کند.
داستان کتاب هدیه شده توسط همسر جیم کری در باره یک کارآگاه خصوصی می باشد که عدد ۲۳ ذهنش را مشغول کرده است.
بعد از خواندن این کتاب والتر اسپارو (شخصیتی که جیم کری نقش آن را بازی می کند) نیز دچار این مشغولیت ذهن می شود و در همه جا به طور اتفاقی عدد ۲۳ را جلوی چشمش می بیند.
اتوبوس شماره ۲۳، بانک شماره ۲۳، خرید، رستوران و ..
و در ادامه به این نتیجه می رسد که این عدد با سرنوشت او به نوعی گره خورده است.
این فیلم نوعی فیلم جنایی نیز می باشد زیرا تمام صحنه های قتل و فیلم آن نوعی به این عدد ربط پیدا می کند فیلم به نوعی یک معما و چیستان بزرگ است که تا پایان ذهن مخاطب را در گیر می کند.
▪ این مقدمه کوتاه از این سینمایی بلند را به این خاطر برای شما خواننده محترم گفتیم که: جیم کری نیز بعد از بازی در این فیلم عاشق آن و مضمون پیچیده اش شده و به سراغ عدد ۲۳ و رمز و رازش رفته است.
او می گوید: گردش خون در بدن ۲۳ ثانیه طول می کشد، جیم کری و جوئل شوماخر (قهرمان کودکی و همیشگی جیم کری ) روی هم به حروف انگلیسی ۲۳ حرف می شود و ...
این توهم ۲۳، این روزها به سرگرمی شدیدا جذاب برای جیم کری بدل شده است.
در آینده از او فیلم های: دوستت دارم فیلیپ موریس، رفقای ناآشنا و از خود متشکرم را خواهید دید.او علاوه بر این فیلم ها به تازگی با تهیه کننده فیلم آقای بله گو نیز قرارداد بسته است، این فیلم در مورد کسی می باشد که نمی تواند نه بگوید و به همین علت مشکل زندگی اش تغییر می کند.
تهیه کننده این فیلم دیوید هیمن تهیه کننده هری پاتر است.
زندگینامه جیم کری
متولد ۱۷ ژانویه ۱۹۶۲جیم کری، فعالیت حرفهای خود را بهعنوان یک کمدین با استقامت شروع کرد
و پیش از
ورودبه تصویرهای متحرک، در تلویزیون به موفقیت دست یافت. ترکیب بینظیر، ابتکار، تقلید و نوآوری همراه با شیوه عصیانگرایانه کمدی فیزیکی او توجه بینندگان فیلم در تمام جهان را به خود معطوف کرده است.
آثاری همچون ”کارآگاه پت“، ”ماسک“ بر مبنای سری کتاب کمدی ”اسپ سیاه“ و اثر ”احمق و احمقتر“ از محبوبترین شخصیتهای کمدی و جذابی است که او در تاریخ معاصر فیلم خلق کرده است.
جیم کری با فروش بیش از صد میلیون دلار در سینماهای داخلی، گیشه را فتح کرد و با اکران Cable Gury در سال ۱۹۹۶ فروش گیشه وی به بیش از یک میلیارد دلار رسید.
او در ایالت اونتاریوی کاتادا به دنیا آمد و از پانزده سالگی در کلوپهای کمدی تورینتو به ایفاء نقش پرداخت. در سال ۱۹۸۱ به لوسآنجلس آمد و به سرعت در تمام نمایشهای کمدی شرکت کرد. پس از موفقیت ”احمق و احمقتر“ جایزه بهترین فیلم انتخاب مردم را به خود اختصاص داد و نامزد جایزه بهترین بازیگر تصویرهای متحرک کمدی شد.
او در سال گذشته جایزه بهترین فیلم انتخابی مردم را برای فیلم Ace Ventura برد و نامزد چهار جایزه MTV و برنده جایزه بهترین بازیگر مرد و بهترین اجراء کمدی شد.
کری در سال ۱۹۹۸ برای فیلم موزیکال کمدی ”دروغگو دروغگو“ جایزه بهترین بازیگر را از گلدن گلوب برد. وی در سال ۱۹۹۵ هم برای فیلم ”ماسک“ نامزد همین بخش شده بود. در سال ۱۹۹۹ برای فیلم ”نمایش ترومن“ به کارگردانی پیتر وایر، جایزه بهترین بازیگر گلدن گلوب را دریافت کرد و در همین سال، در نقش اندی کوفمن در فیلم ”مردی روی ماه“ جایزه گلدن گلوب را در همین بخش دریافت کرد.
● آثار سینمائی
▪ مرد شش میلیون دلاری (۵۰۰۲) در نقش استیو آستین
▪ شیطنت با دیک و جین (۵۰۰۲) در نقش دیک هارپر
▪ درخشش ابدی ذهن کامل (۴۰۰۲) در نقش جوئل باریش
▪ بروس قهرمان (۳۰۰۲) در نقش بروس نولان
▪ با شکوه (۱۰۰۲) در نقش پیتر اپلتون / لوک تریمیل
▪ چطور گرینچ کریسمس را دزدید (۰۰۲) در نقش گرینچ
▪ من، خودم، Irene (۰۰۲) در نقش چارلی بابلی گیتس
▪ مردی روی ماه (۹۹۹۱) در نقش تونی کلیفتون
▪ نمایش ترومن (۸۹۹۱) در نقش فلیچر رید
▪ Gable Guy (۱۹۹۶)در نقش چیپ داگلاس
▪ Ace Ventura (۱۹۹۵) در نقش آیس وانتورا
▪ بت من همیشگی (۱۹۹۵) در نقش ادوارد تیگما
▪ احمق و احمقتر (۱۹۹۴) در نقش لوید کریسمس
▪ ماسک (۴۹۹۱) در نقش استنلی ایپکیس
جولیا رابرتز در سمیرنا
جولیا رابرتز در سمیرنا؛ جورجیا (smyrna,Geargia ) در۲۸اکتبر ۱۹۶۷ به دنیا آمد.
جولیا در این سرزمین گرم و شرجی تربیت شده او لاغر است و ۵۹ اینچ قد دارد با بدنی ژرف.
لاغر مانند نی با ساقهای بلند با موهای مجعد پرپشت. نمی توان گفت که او خیلی زیبا است :
چشمان خاکستری و دهان بزرگش به خوبی احساسات را روی صحنه می تواند بیان کند.
مادر جولیا بتی لو ( Bett-lou ) یک هنر پیشه و راز دار ( منشی ) کلیسا است و پدرش والتر به عنوان فروشنده جاروبرقی و نویسنده و هنر پیشه کار می کرد. او یک برادر بزرگتر به نام اریک داشت و یک خواهر بزرگتر به نام Lisa زمانیکه چهار سال داشت والدینش به خاطر مشکلات مالی از یکدیگر جدا شدند مادرش بتی در سمیرنا به همراه دو دخترش باقی ماند در حالیکه والتر به سمت آتلانتا رفت و برادر بزرگتر را هم با خود برد زمانیکه جولیا ۱۰ سال داشت پدرش فوت کرد.
جولیا آرزو داشت دامپزشک بشود و علاقه ای هم به بازیگری داشت بعد از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان در سمیرنا جولیا به خواهرش و برادرش درنیویورک پیوست تا به مدرسه تئاتر برود.
جولیا تلاش بسیار کرد تا تیترهای روزنامه های پر تیتراژ و صید عکاسان جهان شود ببوسیله اسنادی که از ریزترین جزئیات زندگیش در اختیار آنان قرار می داد.
به زودی نشریات پول زیادی برای عکسهایش پرداخت می کردند.
او رکرد جهانی ۱۰میلیون دلار را برای فیلم Mary Reilly;ثبت کرد.(در سال ۱۹۹۶) (به عنوان دستمزد)
در سال ۱۹۹۸ جولیا در نقش یک پیشخدمت پیتزا فروشی در فیلم Mystic pizza; (پیتزای اسرار آمیز) بازی کرد. و سپس یک بازی مشترک با لیام نیسون در رضایتمندی (satisfaction) داشت. این بازی برای آنها موفقیت آمیز بود یک سال بعد او در steel magnolias; در برابر نامزدش « دیلان مک درموت » در سال ۱۹۹۰ بازی کرد زمانی که فیلم « زن زیبا » ( pretty women ) روی صحنه آمد او از یک هنرپیشه با استعداد تازه کار به یک سوپر استار تبدیل شد ناگهان همه جولیا را می خواستند نشریات هر روز درباره او می نوشتند سود باجه بلیط ناگهان مانند موشکی به آسمان رفت. همه دنیا از جولیا صحبت می کردند.
چند سال گذشته برای جولیا خیلی پر سود بوده است هم از نظر حرفه ای و هم از نظر مالی در روز کریسمس سال ۱۹۹۸ نامادری ( step mom ) روی صحنه رفت و در تابستان سال ۱۹۹۹ او دو بمب بزرگ خارج از تئاتر داشت: notting hill و Runa که دوباره Richard و جولیا، با هم، همبازی شدند برای اولین بار از زمان زن زیبا.
سپس جولیا اولین اسکار خود را برای نقش خود در Erin Brocko Vich فیلی که بر اساس یک داستان واقعی بود دریافت کرد. در «مرکزیکی» همراه با برد پیت بازی کرد. که در ماه مارس ( مارچ ) روی پرده سینما رفت و در ماه ژوئن ( جون ) در معشوقه آمریکایی بازی کرد و فقط تا فرصت باقیمانده تا کریسمس در Ocean;s Eleven بازی کرد و این فیلمها را با بازیگرانی چون برد پیت و جورج کلنی این فیلمها را بازی کرد. آن سال می رفت که سال بزرگی برای جولیا باشد جولیا ممکن بود مدتی در هیچ فیلمی دیده نشود اما دوباره قوی تر و بهتر از گذشته ظاهر می شد اما هنوز آخرین کار او را ندیده ایم پس به امید آن روز.
جولز داسین
داسین ۱۸ دسامبر ۱۹۱۱ در میدلتاون ایالت کانکتیکات به دنیا آمد.او یکی از هشت فرزند یک خانواده مهاجر روس بود. خانواده داسین بعدها به هارلم در نیویورک نقل مکان کردند
و داسین از
دبیرستانموریس در برانکس دانشآموخته شد. او پس از تحصیل در رشته تئاتر در اروپا در اوایل دهه ۱۹۳۰ به نیویورک بازگشت و به عنوان بازیگر در گروه بازیگری آرتف مشغول کار شد.
وی سال ۱۹۳۷ نقش اصلی موزیکال مارکسیستی "شورش بیدسترها" را بازی کرد. هر چند او بعدها تایید کرد در اواخر دهه ۱۹۳۰ عضو حزب کمونیست شد، اما آن طور که گفته میشود در ۱۹۳۹ با نارضایتی از این حزب کنارهگیری کرد. یک سال بعد همکاری او به عنوان نویسنده با نمایش رادیویی "کیت اسمیت" آغاز شد.
داسین در ۱۹۴۰ اولین نمایش خود را در برادوی کارگردانی کرد که "نمایش پزشکی" نام داشت و داستانی در تایید خدمات درمانی همگانی بود. در همان سالها به عنوان کارگردان کارآموز با استودیو RKO قرارداد بست و در فیلم "آقا و خانم اسمیت" دستیار آلفرد هیچکاک بود.
او در ۱۹۴۱ فیلم کوتاه The Tell-Tale Heart را بر اساس داستانی از ادگار آلن پو ساخت که مورد استقبال قرار گرفت، اما شروع کار او به عنوان سازنده فیلمهای بلند برای مترو گلدوین مهیر، شوم بود و سه فیلم "مامور نازی"، "ماجراهای مارتا" و رومانس جنگی "تجدید دیدار" با بازی جون کرافورد و جان وین، همه تولید سال ۱۹۴۲، آثاری متوسط از کار درآمدند.
اولین فیلم او که تا حدی با استقبال مواجه شد "شبح کانترویل" ۱۹۴۴ بود که بر مبنای داستانی از اسکار وایلد ساخته شد. دو فیلم "نامهای برای ایوی" و "دو آدم زیرک" نیز که سال ۱۹۴۶ و پس از جنگ جهانی دوم ساخته شدند، کمکی به بهبود کارنامه سینمایی داسین نکردند و استودیو قرارداد خود را با او فسخ کرد.
داسین اواخر دهه ۱۹۴۰ با فیلمهای نوآر و واقعگرایانه "نیروی وحشی" ۱۹۴۷، "شهر عریان" ۱۹۴۸، "بزرگراه دزدان" ۱۹۴۹ و "شب و شهر" ۱۹۵۰ نام خود را به عنوان یک کارگردان درجه یک فیلمهای ملودرام مطرح کرد. او در این سال ها چند نمایش دیگر به صحنه برد و از جمله در ۱۹۵۲ بت دیویس را در اولین نمایش موزیکال خود در برادوی کارگردانی کرد.
پس از آنکه ادوارد دمیتریک و بعدها فرانک تاتل در جلسات بازجویی کمیته بررسی فعالیتهای ضدآمریکایی از داسین به عنوان یک همکار در حزب نام بردند، کمیته او را احضار کرد. هرچند احضار او به کمیته برای شهادت به تعویق افتاد، اما لطمه اصلی وارد شده یود و کسی در هالیوود حاضر نبود با او کار کند.
داسین همان سالها همراه همسر و فرزندان به فرانسه رفت و آنجا نیز برای پیدا کردن کار مشکل داشت، چون شرکتهای توزیع خارجی میترسیدند آمریکاییها حاضر به نمایش فیلمهای او در آمریکا نباشند.
داسین مدتی نمایشنامه و شعر مینوشت و در نهایت در ۱۹۵۵ تریلر کمهزینه "ریفیفی" را بر مبنای رمانی از لو برتون ساخت که در اروپا و بعدا آمریکا با موفقیت مواجه شد.
داسین در ۱۹۶۲ با ملینا مرکوری بازیگر و بعدها سیاستمدار یونانی ازدواج کرد که با فیلم "یکشنبهها هرگز" ۱۹۶۰ به نویسندگی و کارگردانی داسین به یک ستاره بینالمللی تبدیل شد. مرکوری در چند فیلم دیگر نیز با او همکاری کرد
سکانس ۳۵ دقیقهای و بدون گفتگو سرقت در فیلم اکنون یکی از سکانسهای کلاسیک تاریخ سینما به حساب میآید. داسین اواسط دهه ۱۹۹۰ روی فیلمنامهای کار میکرد که بازسازی "ریفیفی" بود. داسین و مرکوری در ۱۹۵۶ با هم آشنا شدند و او به داسین کمک کرد با حمایت پدرش که عضو پارلمان یونان بود فیلم بعدی خود را در ۱۹۵۷ بسازد.
"او که باید بمیرد" بر مبنای رمانی از نیکوس کازانتزاکیس ساخته شد. بسیاری از منتقدان این فیلم را که نخستین همکاری داسین و مرکوری بود بهترین فیلم او میدانند. ریچارد کو از واشینگتن پست از فیلم "او که باید بمیرد" به عنوان "یک کلاسیک سینمایی" یاد کرد.
داسین سال ۱۹۶۰ فیلم "یکشنبهها هرگز" را با بازی مرکوری ساخت و خود نقشی کوتاه در فیلم داشت. این فیلم که داستان سفر یک مرد آمریکایی شیفته یونان به این کشور و آشنایی او با زنی یونانی یود، در پنج رشته از جمله بهترین کارگردان، فیلمنامه غیراقتباسی (داسین) و بازیگر زن (مرکوری) نامزد جایزه اسکار شد و مانوس حاجیداکیس اسکار بهترین ترانه را دریافت کرد.
"فدرا" ۱۹۶۲ فیلم بعدی داسین و مرکوری که بر مبنای نمایشنامه اوریپید ساخته شد، چندان موفق نبود، هرچند کمدی "توپکایی" ۱۹۶۴که در آن عناصری از دو فیلم "یکشنبهها هرگز" و "ریفیفی" با هم تلفیق شده بود، فیلمی بسیار موفق از کار درآمد و برای پیتر یوستینوف اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل را به همراه داشت.
داسین در ۱۹۶۲ به آمریکا بازگشت و نمایش "جزیره بچهها" را در برادوی به صحنه برد. او در ۱۹۶۸ فیلم "دلخور" را ساخت که روایتی آمریکایی آفریقایی از فیلم کلاسیک "خبرچین" جان فورد بود. "۱۰:۳۰ عصر تابستان" ۱۹۶۶، "میعاد در سپیده دم" ۱۹۷۱، "تمرین" ۱۹۷۴ از دیگر فیلمهایی بود که داسین با بازی مرکوری ساخت.
"تمرین" بر مبنای شورش دانشجویان یونانی ساخته شد که به سقوط حکومت نظامیان در این کشور در فاصله ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۴ کمک کرد. آن سالها داسین و مرکوری به اجبار در یونان در تبعید به سر میبردند. داسین در ۱۹۸۰ آخرین فیلم خود را با بازی ریچارد برتن ساخت که "حلقه دو نفره" نام داشت و در گیشه بسیار ناموفق بود.
مرکوری که سوسیالیستی دوآتشه بود در ۱۹۷۴ به عنوان نماینده مجلس یونان انتخاب شد. او در ۱۹۸۱ وزیر فرهنگ این کشور شد و بیش از هشت سال در این مقام بود. مرکوری در این مدت سعی کرد بخشی از اشیاء باستانی یونان را با بیش از ۲۵۰۰ سال قدمت از موزههای خارجی به کشور بازگرداند. پس از مرگ در ۱۹۹۴، داسین با تاسیس بنیاد ملینا مرکوری کار او را ادامه داد.
او و مرکوری سه فرزند داشتند که یکی از آنها در ۱۹۸۰ درگذشت. کوستاس کارامانلیس نخست وزیر یونان در پیام تسلیت به مناسبت درگذشت داسین از او به عنوان "یک یونانی نسل اول" یاد کرد و گفت: "یونان سوگوار از دست دادن یک انسان منحصر بفرد است، یک هنرمند فوقالعاده و یک دوست واقعی."
جورج کلونی چهره سیاسی هالیوود
جرج کلونی یکی از سینماگران مطرح هالیوود است که تا به حال در مقام بازیگر، تهیه کننده و کارگردان فعالیت کرده است.
او
فعالیتبازیگری را از سال ۱۹۷۸ با بازی در یک سریال تلویزیونی آغاز کرد.
کلونی ۴۷ ساله تا امروز در مجموع ۶۳ اثر تلویزیونی و سینمایی در کارنامه خود دارد.
او تنها بازیگر سینما نیست بلکه یک فعال سیاسی هم محسوب می شود.
او به عنوان فرستاده صلح به کشور های آفریقایی و آسیایی سفر می کند و به بررسی اوضاع و شرایط می پردازد.
او به سودان سفر کرد، چرا که فاجعه قتل عام و نژاد کشی در آفریقا یکی از دغدغه های ذهنی اوست، سودان به علت جنگ ها و درگیری های داخلی وضعیت نابسامانی دارد و هزاران نفر از آوارگی و گرسنگی رنج می برند.
سال گذشته کلونی به همراه پدرش به اردوگاه های آوارگان سودانی سفر کرد.
آن ها از آوارگان فیلمی مستند تهیه کرده اند.
فیلم تاثیرگذار این پدر و پسر به انبوهی از جمعیت آواره و تنها با پوست و استخوان که در جستجوی آخرین شانس شان برای زنده مانده هستند، می پردازد.
کلونی در زمره بازیگرانی است که از شهرت و اعتبار خود برای فعالیت ها و اهداف بشر دوستانه بهره می برد.
او می گوید: «من یک سیاست مدار یا قانون گذار نیستم و فقط تلاش می کنم آن چه را که از دستم بر می آید انجام دهم.
در واقع شهرت فرصتی است که از آن برای انجام آن چه فکر می کنیم درست است، استفاده کنیم»او همیشه بازیگری فعال در عرصه سیاست است.او حتی در فیلم تجاری چون «خارج از دید» بی پرده و صریح به بیان عقاید می پردازد.
همچنین او در فیلم «سیریانا» که نقش ماموری مرموز را در میانه ماجراهایی با پس زمینه نفت، فساد و توطئه بازی می کند و سپس در فیلم خوش ساخت و زیبای «شب بخیر و موفق باشی» که نویسنده و کارگردان و بازیگر بود، چهره شاخصی از عقاید سیاسی اش را بیان می کند.
در فیلم مستند کلونی از آوارگان سودانی می توان به خوبی انسانیت فراموش شده را در چشمان سرد و بی روح دید.
او یکی از دوستان سناتور باراک اوباما و از طرف داران سرسخت حزب دموکرات و از مخالفان جدی سیاست های جنگ طلبانه بوش است.او درباره جنگ عراق می گوید: «دیگر زمان شکست دادن کسی در میدان جنگ نیست و ما با جنگ تخم کینه و انتقام می کاریم».
پدر او نیک کلونی خبرنگار و مجری تلویزیون بود.
کلونی نیز ابتدا در رشته ژور نالیسم در دانشگاه کنتاکی مشغول به تحصیل بود اما بعد از مدتی دانشگاه را رها کرد و بازیگری را بر روزنامه نگاری ترجیح داد.
شاید اگر او تصمیم می گرفت مثل پدرش خبرنگار شود، اکنون خبرنگاری ناشناس بود نه بازیگری سرشناس!
به هر حال او در این راه بسیار موفق است و گواه این ادعا جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد نقش دوم برای فیلم «شب به خیر و موفق باشی» ساخته سال ۲۰۰۵، اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل برای فیلم «سیریانا»ساخته سال ۲۰۰۶ و نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر برای فیلم «مایکل کلایتون» ساخته سال ۲۰۰۷ و ده ها فیلم برجسته و پرفروش است.او برای نخستین بار در سریال کمدی درام پزشکی E-R به عنوان نقش اول به ایفای نقش پرداخته گر چه سال ها بعد؛ پیش از آن که بازی در این سریال را رها کند، «استیون اسپیلبرگ» به او گفت که اگر از این سریال ها دست بردارد خیلی موفق تر خواهد بود و می تواند بازیگر بزرگی شود.بعد از آن در سال ۱۹۹۷ او در سری جدید بتمن به نام «بتمن ورابین» دیده شد.
سینمایی «خارج از دید» اولین تجربه همکاری او با استیون سودربرگ سال ۱۹۹۸ بود.
او درباره سو در برگ می گوید: «او کارگردان خوبی است ما با هم خیلی خوب می توانیم کارکنیم، پول در آوریم و پول از دست بدهیم».
کلونی در سال ۲۰۰۰ بازی های موفقی در فیلم های «سه شاه»، «توفان تمام عیار» و «ای برادر کجایی؟» از خود به نمایش گذاشت.
اما او خود را هیچ وقت یک بازیگر خوب نمی داند چرا که معتقد است »بازیگر باید در نقش گم شود در حالی که من خودم را در آن پیدا می کنم. من همه چیز را از نگاه یک کارگردان می بینم.»
از نظر او دانیل دی لوئیس بازیگری تمام عیار است.پرفروش ترین فیلم کلونی «یازده یار اوشن» محصول ۲۰۰۱ به کارگردانی سودر برگ است که با برادپیت، اندی گارسیا و مت دیمون هم بازی بود.او در این باره می گوید: من، برادپیت و مت دیمون با هم دائما در حال صحبت و تبادل نظر بودیم و به هم خیلی کمک کردیم اما این فیلم در مجموع کار سختی بود»
پس از آن ادامه این فیلم نیز به روی پرده رفت.
دوازده یار اوشن ۲۰۰۴ و سیزده یاراوشن ۲۰۰۷ آغاز همکاری مجدد کلونی با سو در برگ بود.
او از سال ۲۰۰۲ به کارگردانی نیز روی آورد و اولین فیلم خود را در مقام کارگردان به نام «اعترافات یک ذهن خطرناک» به روی پرده برد که با استقبال خوبی هم روبه رو شد.
این فیلم بر اساس خاطرات توهم انگیز و وهم آور چاک باریز است.
او کارگردانی «شب بخیر و موفق باش» ساخته ۲۰۰۵ را نیز بر عهده داشت که نامزد اسکار بهترین کارگردانی و فیلم نامه غیر اقتباسی شد.
همچنین اخیرا فیلم کمدی «کله چرمی ها» را نیز کارگردانی کرده است.کلونی از این فیلم تنها به عنوان سرگرمی نام می برد و می گوید قرار نیست که این فیلم دنیا را تغییر دهد (نمونه ای از یک شخصیت صادق و بی رو دربایستی).
برای او کارگردانی جذابیت بیشتری نسبت به بازیگری دارد (کاملا مشخص است زیرا در حیطه کارگردانی تصمیم گیرنده است نه مطیع) او دوست دارد کارگردانی متفاوت باشد تا بتواند خیلی چیزها را عوض کند.
همچنین او تهیه کنندگی فیلم کمدی «سقوط باب» نوشته «دنی زوکر» را نیز بر عهده دارد.
این کمدی درباره زندگی مردی است که در حین سقوط از یک ساختمان قبل از بستن چشم هایش برای آخرین بار گذشته خود را مرور می کند.
شخصیت اصلی «باب» در طول فیلم به روایت داستان زندگی خود می پردازد.
این طور که مشخص است کلونی بیشتر شخصیتی کمدی دارد کلونی در فیلم هایش نقش ضد قهرمانان دوست داشتنی را بازی می کند.
به طور کلی «جرج کلونی» آدمی اجتماعی است و کلی دوست و آشنا دارد و اهل رفاقت های سخت و سخت است.
مثلا چند سال پیش ناگهان وبدون اطلاع قبلی هواپیمای جتی کرایه کرده و همه دوستانش را جمع کرده و همگی به مراسم خاکسپاری پدر صمیمی ترین دوستش رفته اند.اما با وجود خوش مشرب بودن اصلا دوست ندارد زندگی خصوصی اش نقل محافل شود و تیتر روزنامه ها باشد.
حتی یک بار در سال ۱۹۸۱ با توقیف شوی تلویزیونی «سرگرمی های امشب» که بدون اجازه اش فیلمی از او نشان داده بودند با قاطعیت هشدار داد که وارد مسائل خصوصی زندگی او نشوند.او با عصبانیت از کنجکاوی مردم ابراز ناراحتی می کند و می گوید: «من حتی نمی توانم در اتاقم دماغم را بخارانم چون احتمالا فردا، عکس خاراندن دماغم تیتر اول مجلات است»
کلونی در سال گذشته فیلم موفق «مایکل کلایتون« را به روی پرده داشت.
فیلم «سوزاندن بعد از خواندن» برادران کوئن که فیلم افتتاحیه جشنواره ونیز نیز بوده است و همچنین فیلم «مردانی که به بزها خیره می شوند» از پروژه های اخیر اوست.
«مردانی که به بزها خیره می شوند» نیز عنوان خنده دار فیلم «گرانت هلو» است.
این فیلم درباره یک یگان ویژه ارتش با نیروهای مافوق طبیعی است که می توانند با خیره شدن به بزها آن ها را بکشند و اوج فاجعه آن جاست که بتوان با نگاه کردن مردم را کشت.به طور کلی در بازی «جرج کلونی» به نوعی طنزی مخفی و نامحسوس موجود است که در عین پوشیده بودن جذاب و دیدنی می باشد.
جالب است بدانید «جورج کلونی» در مصاحبه ای گفته است که آرزو دارد هر چه سریع تر به عنوان سفیر صلح سازمان ملل به ایران سفر کند.
او به ایران و رسم و رسوم و تمدن باستانی ما علاقه زیادی دارد و یکی از دوستان صمیمی او فردی شیرازی می باشد.او گفته است بی صبرانه می خواهد شیراز را ببیند.همچنین او عاشق آش رشته، قورمه سبزی و باقالی پلو است (چه خوش اشتها تشریف دارند).کلونی امید دارد در ایران به او کلی خوش بگذرد (صحت این بخش از مطالب به گردن منبع) «منبع مجله فرهنگ و سینما»
جورج تیموتی کلونی
جورج تیموتی کلونی، بازیگر، تهیهکننده و فیلمنامهنویس با ریشههای ایرلندی، متولد ۶ می ۱۹۶۱ در شهر لگزینگتون ایالت کنتاکی آمریکاست.
پدر او نیک کلونی گوینده خبر و مجری یک شو تلویزیونی در قالب صندلی داغ در سینسیناتی بود. جورج ۵ سال بیشتر نداشت که با معمولا پدرش به استودیو میرفت. بعدها برای اجتناب از رقابت با پدرش، بعد از مدت کوتاهی کارش را به عنوان گزارشگر هواشناسی رها کرد. او مدتی در دانشگاه کنتاکی تحصیل کرد اما درسش را در دانشگاه به پایان نرساند. در دوران دانشجویی ورزشکاری بسیار عالی بود و حتی قرار بود که وارد تیم بیسبال کنتاکی شود اما با باشگاه به توافق نرسیدند.
بازیگری را هنگامی شروع کرد که پسر خالهاش، میگوئل فرر، نقش کوتاهی در یک فیلم داستانی به او داد. بعد از این فیلم در سال ۱۹۸۲ به لسآنجلس نقل مکان کرد، جایی که مدتهای زیادی برای به دست آوردن یک نقش تلاش کرد. اولین نقش اولاش را برای بازی در یک سریال کمدی/درام پزشکی به نام «E/R» در سال ۱۹۸۴ به دست آورد. (۱۰سال بعد ادامه این سریال به نام ER با بازی جورج ساخته شد و شهرتش را چندین برابر کرد.) هر چند اولین فیلم او با چارلی شین، اکران نشده باقی ماند ولی باعث شد که توجه تهیهکنندگان را برای قراردادهای بعدی جلب کند. بعد از بازی در ER کلونی در فیلمهای دیگری هم بازی کرد اما اولین نقش مهمش در هالیوود را با بازی در فیلم رابرت رودریگوئز ،«از گرگ و میش تا سحر»، به دست آورد و پس از آن هم با بازی در فیلمهای «یک روز خوب» (به همراهی میشل فایفر) و «میانجی صلح» (همراه با نیکول کیدمن) موفقیتهایش را تکرار کرد. (برای فیلم«میانجی صلح» جایزه اسکار بهترین هنرپیشه نقش دوم مرد را دریافت کرد.) پس از آن در سری جدید فیلم بتمن، در نقشی که وال کیلمر در « بتمن و رابین» بازی کرده بود، ظاهر شد. در۱۹۹۸ در فیلم زیبای «خارج از محدوده» بازی کرد که بازیگر مقابلش جنیفر لوپز بود. این اولین همکاری او با استیون سودربرگ بود که بعدها بارها تکرار شد. او درباره کار با سودربرگ می گوید : "استیون و من رابطه بسیار خوبی داریم. ما فیلمهایی با هم ساختهایم که هم دوستشان داشتیم و هم فیلمهایی که فروش خوبی داشتهاند. استیون و من پول زیادی را از دست دادهایم." بعد از این فیلمها کلونی از سریال ER کنارهگیری کرد تا همهی فعالیتش معطوف سینما شود. از این به بعد دایرهی موفقیتهای او با بازی در فیلمهایی چون «سه شاه»، «طوفان تمامعیار» و «ای برادر، کجایی؟» گسترش یافت. ( او حتی پیش از خواندن فیلمنامه به جمع بازیگران «ای برادر، کجایی؟» ساخته برادران کوئن پیوست که البته همکاری بسیار موفقی هم بود.) در سال ۲۰۰۱ او بار دیگر برای فیلم «۱۱یار اوشن» به تیم کارگردان محبوبش استیون سودربرگ ملحق شد. کلونی در رابطه با ساخت این فیلم گفته است : " این فیلم برای هر بازیگری راحتترین فیلم بود و همهی ما موقع فیلمبرداری این را میدانستیم. همه معتقد بودیم که بهتر از این نمیشود ولی این فیلم برای استیون یک جهنم بود برای این که خیلی پیچیده بود. ما از ساعت یک تا ساعت شش سر کار میرفتیم. شش ساعت کار. و استیون تمام شب را هم مشغول تدوین بود." کلونی در این فیلم کنار براد پیت، اندی گارسیا، مت دیمون، دان چیدل، برنی مک و جولیا رابرتز باری میکرد و تا امروز هم پرفروشترین فیلم او بوده است. پس از آن فیلمهای «۱۲یار اوشن» (۲۰۰۴) و «۱۳یار اوشن» (۲۰۰۷) هم با همکاری مجدد کلونی با سودربرگ ساخته شد که این آخری با حضور در بخش خارج از مسابقه کن و فروش نسبتا مناسب شکست دومین فیلم را کمرنگ کرد. این دو در سال۲۰۰۴ یک استودیو با هم تاسیس کردند. کلونی هماکنون فیلم بسیار موفق «مایکل کلایتون» را بر پرده سینماها دارد که پیش از این نمایش موفقی هم در شصت و چهارمین جشنواره ونیز که در همین امسال برگزار شده داشته است.
سال۲۰۰۲ جورج کلونی در مقام کارگردان اولین فیلمش را با نام «اعترافات یک ذهن خطرناک» کارگردانی کرد که مورد توجه تماشاگران و منتقدان هم قرار گرفت. اما سال ۲۰۰۵ سال بسیار خوبی برای او بود. کلونی در این سال با دو فیلم در هفتاد و هشتمین دوره اسکار حضور یافت. «شب بخیر و موفق باشید» (فیلمی که کارگردانی و تهیه آن را هم خود او به عهده داشت) و نامزد بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه هم شد و همچنین برای فیلم «سیریانا» هم نامزد بهترین بازیگر نقش دوم مرد شد که عاقبت هم توانست این جایزه را از آن خودش کند.
کلونی در اکثر فیلمهایش نقش ضد قهرمانهای دوست داشتنی را بازی میکند. فیلمهایش اکثرا بازتابی از عقاید سیاسی آزادیخواهانهاش هستند. جورج کلونی در سال ۱۹۸۹ با تالیا بالسام ازدواج کرد و در۱۹۹۳ از او جدا شد و بعد از آن اعلام کرد که دیگر قصد ازدواج یا بچه دار شدن ندارد و حتی بر سر این مسئله با نیکول کیدمن و میشل فایفر ۱۰۰۰۰ دلار شرط بسته است! جورج کلونی سال۱۹۸۱ با بایکوت کردن شوی تلویزیونی «سرگرمیهای امشب» که بدون اجازهاش فیلمی از او را نشان داده بودند، دست به مبارزه با پاپاراتزیها زد. او تمایلی به اینکه زندگی شخصیش تیتر رسانهها باشد ندارد و در اینباره میگوید :"دوست ندارم زندگی خصوصیام را با کسی تقسیم کنم... . اگر تقسیماش کنم که دیگر زندگی خصوصی نیست!" اما جورج کلونی چهره محبوب نظرخواهیهای بسیاری از مجلات و روزنامهها در این سالها بوده است.
کلونی بعد از موفقیت فیلم «شب بخیر و موفق باشید» اعلام کرد که بعد از این بیشتر به کارگردانی خواهد پرداخت. او درباره کارگردانی چنین فکر میکند :"کارگردانی واقعا کار هیجانانگیزی است. و در آخر باید گفت که نقاش بودن بسیار جذابتر است تا این که نقاشی باشی... . کارگردانها ناخدای کشتی هستند." جورج کلونی تنها یک بازیگر و کارگردان نیست بلکه یک فعال سیاسی هم به شمار میرود. او یکی از طرفداران سرسخت حزب دموکرات و از مخالفان جدی سیاستهای جنگطلبانه جمهوریخواهها در این سالها بوده است. او درباره جنگ عراق چنین نظری دارد : "امروزه شما دیگر نمیتوانید دشمنتان را در میدانهای جنگ شکست دهید، به جای آن فقط نسلی از مردم را بهوجود میآورید که در جستجوی انتقام هستند. این روزها تنها چیزی که اهمیت دارد این است که مقصر کیست. درست در همین موقع و لااقل برای مدتی مقصر خود ما هستیم. مخالفان ما اقدام به بمبگذاری در ماشینها و عملیات انتحاری میکنند چون راه دیگری برای پیروز شدن ندارند. من اعتقاد دارم که رامسفلد فکر میکند در این جنگ پیروز میشود در حالی که دیگر اصلا چنین مسئلهای مطرح نیست. ما دیگر نمیتوانیم هیچکس را اینگونه شکست دهیم." کلونی در انتخابات ریاست جمهوری۲۰۰۸ آمریکا از باراک اوباما حمایت میکند. علاوه بر اینها او برای حل بحران دارفور هم فعالیت میکند.
چارلی چاپلین
سر چارلز اسپنسر چاپلین، جونیور (۱۶ آوریل ۱۸۸۹ - ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷) بازیگر صاحب جایزه اسکار و یکی از مشهورترین بازیگران و کارگردانان هالیوود بوده است.
فیلمهای چاپلین کمدی و اکثر آنها صامت و در سبک انجام شیرینکاری میباشند.
بسیاری چارلی چاپلین را تنها یک کمدین موفق می دانند حال آنکه او در طول زندگانی خود در زمینه موسیقی نیز استعداد فراوانی از خود نشان داد. ساخت موسیقی فیلم کار عادی وی بود و توانست در مجموع موسیقی ۲۳ فیلم را به پایان برساند. در توانایی ساخت موسیقی چاپلین همین بس که موسیقی فیلم لایم لایت ساخته چالین در سال ۱۹۷۲ برنده جایزه اسکار شد، بخشی از تم موسیقی لایم لایت. به قسمت اول مطلبی که یکی از دوستان برای سایت گفتگوی هارمونی ارسال داشته است توجه کنید. چارلی اسپنسر چاپلین مهمترین و تأثیرگذارترین شاگرد مک سنت و فرزند یک نمایشگر تالارهای محلی موسیقی انگلیسی به نام جرالدین چاپلین (بازیگر)، کودکی خود را در صحنههای سرگرم کننده تفریحی گذرانده بود. تصویر او از جهان، همچون چارلز دیکنز و د.و.گریفیث، که شباهت زیادی به هر دو داشت، با هر فقیر و تنگدستی دوران خردسالی و جوانی رنگ آمیزی شده بود و در طول عمر همدردی عمیق خود را نسبت به تنگدستان حفظ کرد.
در ۱۹۱۳، هنگامی که با دستمزد صد و پنجاه دلار در هفته در کمپانی کی استون استخدام شد، یک بازیگر سیار نمایشهای وودویل امریکایی بود. در نخستین فیلمی که به نام در تلاش معاش (۱۹۱۴) برای مک سنت بازی کرد، نقش یک شیک پوش تیپیک انگلیسی به او محول شد، اما با فیلم دومش، مخمصهٔ غریب مبیل (۱۹۱۴) کارکتر و هیات ظاهری یک ولگرد کوچولو را معرفی کرد؛ کارکتری که بعدها اورا شهرهٔ آفاق ساخت و به یک نماد جهانی سینمایی از یک فرد عامی در دوران ما بدل کرد.
چاپلین در کمپانی کی استون در سی و چهار فیلم کوتاه و شش حلقه یی داستانی با عنوان رمانس ناکام تیلی (۱۹۱۴) به کارگردانی مک سنت بازی کرد و کاراکتر این دلقک ریزنقش محزون را به تدریج پرورش داد؛ شخصی با کفشهایی که برایش بزرگ بودند، شلواری گشاد و کتی تنگ که کلاه لبه دار دربی بر سر می گذاشت. اما قریحهٔ چاپلین برای سبک ظریفتری ساخته شده بود و نه کمدی هایی با ضرباهنگ دیوانه وار کی استون، بنابرین در ۱۹۱۵ قراردادی برای ساختن چهارده فیلم کوتاه دو حلقه یی با کمپانی اسانی، با دستمزد هفته یی ۱۲۵۰ دلار، که در آن زمان دستمزد کلانی بود، بست او این فیلمها و فیلمهای بعدی خود را، جلای بیشتری داد. شخصیت پردازی درخشان او، همراه با حرکات پانتومیم که چارلی تبحر بی مانندی در آن داشت، از ولگرد کوچولو انسانی ساخت که با جهان پیرامون خود بکلی بیگانه است بهترین فیلمهایی که چاپلین در کمپانی اسانی ساخت: ولگرد ،شغل، بانک، شبی در نمایش. این فیلمها را در سال ۱۹۱۵ ساخت. این فیلمها چندان مورد استقبال قرار گرفتند که سال بعد در خواست هفتهای ده هزار دلار به اضافه پیش پرداختی معادل ۱۵۰۰۰۰ دلاری پس از امضای قرارداد برای ساختن ۱۲ فیلم برای کمپانی میو چوال را کرد. بهترین فیلمهای او در کمپانی میوچوال عبارتانداز: بازرس فرودگاه ۱۹۱۶، مامور آتش نشانی ۱۹۱۶، ساعت یک صبح ۱۹۱۶، سر سره بازی ۱۹۱۶، سمساری ۱۹۱۶، خیابان اوباش ۱۹۱۷، مهاجر ۱۹۱۷، ماجراجو ۱۹۱۷، چارلی از این فیلمها آثاری به یاد ماندنی به وجود آورد. همچنین اورا به شهرت جهانی رساند و برای اولین بار استعداد درخشانش را آشکار کردند. هجویه یی از مردم بسیار فقیر در مقابل مردم بسیار غنی؛ ضعف در مقابل قوی، که چاپلین را نزد مردم نزد مردم فقیر عزیز کرد و بلعکس. به طور مثال در فیلم مهاجر؛ دورویی آمریکایها نسبت به مهاجران و بی رحمی مسولان ادارهای مهاجرت رانشان می دهد.به محض رسیدن کشتی (چارلی چاپلین) به آیلند او با غرور و امید به مجسمهٔ آزادی نگاه میکند و نوشتهای ظاهر میشود : سرزمین آزادی، بلافاصله نمایی از پلیسهای مرزی نیویورک را می بینیم که عده زیادی از مهاجران را همچون گله گوسفند به پیش می رانند.در نمای بعدی چارلی نیم نگاه دیگری به مجسمه آزادی می افکند، اما این بار مشکوک و حتی تحقیر آمیز.
فیلمشناسی . آتشنشان . ماجراجو . یک زندگی سگی . پسر بچه . دیکتاتور بزرگ . سیرک . شهر نورانی میشود . عصر جدید . مغازه امانت گذاری . دریا . غریبه . یک زن . بانک . سرسره بازی
زندگینامه جت وارث بروسلی Jet Li
او یک بچه با استعداد در هنرهای رزمی بود. در ووشو پیشرفت زیادی کرد و چند عنوان قهرمانی ملی را کسب نمود و به سراسر دنیا مسافرت کرد. جتلی پیش از ۲۰ سالگی اولین فیلم خود را در نقش یک راهب مبارز در فیلم ”معبد شائولین“ (۱۹۸۲) بازی کرد.
این
فیلمدر تایوان ساخته شد اما در سراسر آسیا از محبوبیت زیادی برخوردار شد. جت پس ا زدو قسمت دیگر ”معبد شائولین ۲: بچههائی از شائولین“ (۱۹۸۴) و ”معبد شائولین ۳: هنرهای رزمی شائولین“ (۱۹۸۶) که در هر دو قسمت استعدادهای خود را به خوبی به نمایش گذاشت. اولین کارگردانی خود را با فیلم ناموفق ”مجبور به دفاع“ (۱۹۸۶) انجام داد.
از آنجائیکه جتلی دستمزد محدودی دریافت میکرد، برای دو سال اجازه خروج گرفت و در سانفرانسیسکو اقامت گزید و مدت کمی بعد از آن با یک هنرپیشه چینی ازدواج کرد.“ ”استاد“ (در سال ۱۹۸۹ در سانفرانسیسکو فیلمبرداری شد اما تا ۱۹۹۲ پخش نشد) یک فیلم کونگفو نسبتاً مدرن بود. نکته مهمتر این فیلم این است که این اولین باری بود که جتلی با کارگردان تسوی هارک کار میکرد.
این هنرپیشه در سال ۱۹۹۰ بهجای بازگشت به میهن به هنگکنگ رفت و تلاش کرد تا با امضاء قراردادی با شرکت گولدن هاروست حرفه خود را از نو شروع کند. بهترین حضور او بر پرده سینما در سال ۱۹۹۰ رخ داد، زمانی که تسوی هارک در فیلم ”روزی روزگاری در چین“ او را در نقش قهرمان مردمی، وونگفیهونگ به بازی گرفت. فیلم داستان واقعی زندگی این شخصیت بود. علیرغم انتقاداتی که درباره جوانی به جتلی و آموزش او در هنرهای رزمی دیگر وجود داشت، او نقش خود را با قدرت تمام اجرا کرد و بر مشکلات متعددی فائق آمد. او در دو فیلم دیگر (در سال ۱۹۹۲) هم به ایفای نقش پرداخت اما یک آسیبدیدگی مچ پا او را مجبور کرد که در بسیاری از صحنههای مبارزه از بدلکار استفاده نماید. با وجود این جتلی در این فیلم درنقشی ظاهر شد که در نظر بسیاری، برای آن متولد شده بود. با این حال او احساس میکرد که از لحاظ مالی آنطور که باید قدرش را نمیدانند و پس از چند فیلم، همکاری با شرکت گولدن هاروست را قطع کرد. (در سال ۱۹۹۷ و پیش از آنکه او حق امتیاز خود را به ثبت برساند، برای دو قسمت دیگر این فیلم، یعنی روزی روزگاری در چین و آمریکا، که میتوان از آن بهعنوان یک فیلم کونگفو غربی یاد کرد، بازیگر دیگری جایگزین او شد)
جتلی در طی یک دوره پنج ساله (۹۷ ـ ۱۹۹۲)در چندین فیلم با کیفیتهای گوناگون ظاهر شد. او در فیلم ”فونگساییوک“ (۱۹۹۳) در نقش یک قهرمان مردمی دیگر به ایفای نقش پرداخت و در فیلم ”آخرین قهرمان چین“ (۱۹۹۳) که تهیهکنندگی آن را نیز خودش بر عهده داشت مجدداً در نقش وونگ فی هونگ به بازی پرداخت. علاوه بر آن او در فیلم ”استاد تایچی“ (۱۹۹۳) و ”افسانه جدید شائولین“ (۱۹۹۴) نیز بازی کرد و پس از آن تا سال ۱۹۹۶ که تلاش کرد تا سبک جدیدی از فیلمها بر مبنای کتابهای پرطرفدار کمدی هنگکنگ را خلق کند، کار او مجدداً رو به افول گذاشت.
علیرغم پیشنهادات متعددی که از سوی اشخاص بزرگی چون اولیور استون و کوئنتین تارانتینو به او شده بود، جتلی راه بازیگران هنگکنگی، چون جکیچان، میشل ئیوه، ماجیچونگ و چو یون ـ فات را در پیش گرفت. یکبار جذب گروه ژان کلود وندام شد اما درست پیش از آغاز فیلمبرداری از کار کنار کشید. سرانجام در سال ۱۹۹۸، پس از سقوط اقتصادی آسیا که صنعت فیلمسازی آن هم تحت تأثیر این سقوط قرار گرفته بود، جتلی در اولین استودیو فیلم آمریکائیاش حضور یافت و در نقش رزمیکاری شرور که به نظر شکستناپذیر میرسید و در نقش مقابل ملگیبسون و دنیگلوور در فیلم موفق ”اسلحه مرگبار۴“ بازی کرد. لی بسیاری از صحنههای حادثهای فیلم را تهیه کرد و با بدن آهنین خود در برابر ضربات مهیبی که گیبسون به او وارد میآورد، ایستادگی میکرد. (این رزمیکار در همان سال در یک فیلم هنگکنگی بزرگ دیگر نیز به نقشآفرینی پرداخت، فیلم ”سات سائو جی وونگ“ ساخته وی تونگ که در آن نقش یک رزمیکار تازهکار و شرور را در برابر یک مبارز با سابقه و کهنهکار که اریک تسانگ نقش آن را بر عهده داشت بازی میکرد).
تهیه کننده فیلم، خوئل سیلور که کاملاً تحت تأثیر بازی جتلی در فیلم ”اسلحه مرگبار“ قرار گرفته بود، قراردادی برای دومین فیلم بزرگ آمریکائی او امضاء کرد تا به این ترتیب او نیز همانند جکیچان به موفقیت بینالمللی دست یابد. اما در عوض سبک کمدی چان، او با فیلمهای رومانتیک کار میکرد.“
”رومئو باید بمیرد، به کارگردانی آنورزج بارتکوویاک (کسی که در اسلحه مرگبار ۴ بازیگردانی لی را بر عهده داشت) و طراحی صحنه کوری یوئن که مدتها هماهنگ کننده بدلکاری لی بود، تلاش داشت تا یک داستان رومانتیک تراژدیک سبک شکسپیر را در قالب یک ژانر کونگفو حادثهای درآورد. در این فیلم جتلی با هنرپیشه جوان، آلیاه نقش یک زوج را بازی کردند که در وسط یک جنگ میان اقوام نژادی در سانفرانسیسکو قرار گرفتهاند. فیلم فروش خوبی داشت با این حال، انتقاداتی بهصورت تمجید از قدرت بدنی هنرپیشه و بیجا دانستن استفاده ظاهراً غیرضروری از جلوههای ویژه کامپیوتری در صحنههای حادثهای وجود داشت.
لی پس از رسیدن به هالیوود زمان زیادی را صرف تقویت زبان انگلیسی خود کرد و مدتی م به خاطر ازدواج و مراقبت از همسرش در دوران بارداری، در کارش وقفه پیش آمد. او در همین دوران پیشنهاد آنگلی برای بازی در ”ببر خیزان، اژدهای پنهان“ (۲۰۰۰)را رد کرد. لی که از تعهد و پایبندی خود به مراقبت از همسر و فرزندش الهام گرفته بود، داستان معتبری برای فیلم بعدیاش دریافت کرد: ”بوسه اژدها“. که در آن نقش یک افسر آگاهی چین در پاریس را بازی میکرد که برای کمک به یک مادر تنها (بریجت فوندا) که یک معتاد ولگرد دخترش را ربوده بود آمده بود. این فیلم عناصری از فیلم ”حرفهای“ ساخته کارگردان و نویسنده: لوک بسون را با مایههائی از فیلم ”جینگ وو ئینگ زیونگ“ (۱۹۹۴)، مشهور به ”مشت افسانه“ که در واقع گرامیداشت لی نسبت به بروسلی بود، ترکیب میکرد. (بسون نقشهای بوسه را نوشت، یک همکاری نادر، آمریکائی، آسیائی، فرانسوی).
فیلم بعدی ”یگانه“ (۲۰۰۱) بود. کاری از نویسنده ـ کارگردان، جیمز وونگ که یک عنصر علمی ـ تخیلی را نیز به ژانری که لی آن را پایه نهاده بود، اضافه میکرد. در این فیلم لی در دو نقش قهرمان گیب لاو، یک مبارز کهنهکار و محبوب و صلحدوست اداره پلیسی لوسآنجلس کانتی، و گابریل یولاو شرور که موجودی بود از یک جهان موازی که با به قتل رساندن بعد دیگرش وجود خود را تغییر داده و قدرت و استقامت و نیروی خود را برای تسخیر جهان افزایش داده بود بازی میکرد.
این هنرپیشه پس از آن به ساخت یکی از بزرگترین شاهکارهای سینمائیاش ”ئینگ زیونگ“ (۲۰۰۲) که در سال ۲۰۰۴ با نام ”قهرمان“ در ایالات متحده به نمایش در آمد. لی برای ساخت این فیلم پرهزینه با کارگردان، نویسنده نامدار زانگ ایمو، که بیشتر به خاطر شخصیت دراماتیک فیلمهایش شهرت داشت تا حوادث و زد و خوردهای آن، سینماگر استرالیائی، کریس دویل و همکاران رزمیکار آسیائی لی، زانگزیئی، تونی لونگ، ماجی چونگ، دائومینگ چن و دونی ین، تیمی تشکیل داد. داستان فیلم مربوط به طلوع خشونتبار سلسله کین در سال ۲۲۰ پیش از میلاد بود. جائیکه فردی که بهزودی اولین امپراطور میشد، در شرف تسلط بر سرزمین چین قرار داشت و پیروزی بر سه تن از سرسختترین حریفانش (چونگ، لونگ و زیئی) که تلاش داشتند او را به قتل برسانند قرار داشت. او در این موقعیت با لی با عنوان ”گمنام“، یک پلیس بیادعا که در برابر ارتشهای قدرتمند میایستاد، روبهرو میشود، این فیلم در آسیا و اروپا تبدیل به یک پدیده شد و پیش از نمایش در آمریکای شمالی در سال ۲۰۰۴، کاندیدای اسکار سال ۲۰۰۳ در بخش فیلمهای خارجی گردید.
لی در ادامه موفقیتهای بزرگ بینالمللیاش به بزرگترین موفقیت خود در هالیوود دست یافت، ”گهوارهای به گورستان“ (۲۰۰۳)، یک فیلم حادثهای با موضوع الماسهای سیاه و نابودی جهان. در حقیقت این فیلم در همان اولین هفته اکرانش از فیلم ”نترس“ (۲۰۰۳) ساخته بن افلیک که فیلمی پر هیجان با موضوع سوپر قهرمان بود، پیشی گرفت. لی پس از آن از فیلم حادثهای ”رها شده“ (۲۰۰۵) ظاهر شد. او نقش دنی، کسی که از کودکی تمرین کرده بود تا یک مبارز شرور شود را بازی کرد. دنی که توسط عمو بارت (بات هایسکنز) در یک زیرزمین نمناک و سرد و با یک لباس کهنه و یک طوق گردنی فلزی نگهداری میشد، سرانجام خود را آزاد میکند و آزادی را به کمک عشق پیدا مینماید. ترکیب هنرهای رزمی و احساسات ناب، اعتبار زیادی به ویژه برای لی به ارمغان میآورد.
● خانواده
▪ دختر: جین لی
▪ تحصیلات: مدرسه ورزشی پکن، ۱۹۷۱
▪ همسر: نینا لی ـ کویان هوانگ
▪ جوایز: جایزه اسب طلائی ویژه در سال ۱۹۹۵
● کارهای برجسته
▪ ۲۰۰۵، بازی در فیلم رها شده در نقش یک یتیم که توسط یک رئیس باند جنایتکاران (باب هانسکینز) پرورش یافته بود تا همانند یک سگ شکاری برای او کار کند. در این فیلم مورگان فریمن بهعنوان بازیگر و لوک بسون بهعنوان نویسنده نیز حضور داشتند.
▪ ۲۰۰۴، همراه شدن با ماجی چونگ در فیلم ”قهرمان“ (فیلمبرداری شده در سال ۲۰۰۱) به کارگردانی زانگ ایمو
▪ ۲۰۰۳، همراه با شدن، عوامل فیلم ”رومئو باید بمیرد“ و به کارگردانی آندرزج باتکوویاک برای فیلم ”گهوارهای به گورستان“.
▪ ۲۰۰۱، برعهده داشتن نقش اول فیلم ”بوسه اژدها“ به تهیه کنندگی مشترک او و لوک بسون و نوسندگی لوک بسون.
▪ ۲۰۰۱،بازی فیلم رزمی علمی تخیلی ”یگانه“ در نقش مردی که از طریق ابعاد مختلف وجود خویش، تجسمات متنوعی از خود پیدا میکند.
▪ ۲۰۰۱، همراه با مل گیبسون تهیه کننده اجرائی فیلم ”شکست ناپذیر“ برای شبکه TBS، فیلمی که در واقع یک قسمت از سریال با شرکت بیلی زین بود.
▪ ۲۰۰۰، بازی در ”رومئو باید بمیرد“.
▪ ۱۹۹۸، بازی در یک نقش منفی در ”اسلحه مرگبار ۴“.
▪ ۱۹۹۴،اولین تهیه کنندگی فیلم با فیلم ”بادی گاردی از پکن“. او در این فیلم بازی هم کرد.
▪ ۱۹۹۱، بازی در نقش وونگ فئی ـ هونگ در ”روزی روزگاری در چین“ به کارگردانی تسوی هارک.
▪ ۱۹۹۰،عزیمت به هنگکنگ و امضاء قرارداد با گولدن هاروست.
۱۹۸۹، اولین بازی در ایالات متحده، ”استاد“ به کارگردانی تسوی هارک، فیلم تا سال ۱۹۹۲ اکران عمومی نشد.
▪ ۱۹۸۸، اخذ ویزای خروج از چین برای دو سال، اقامت در سانفرانسیسکو، ازدواج و طلاق.
▪ ۱۹۸۶، اولین کارگردانی، ”مجبور به دفاع“ فیلم به لحاظ مالی شکست خورد.
▪ ۱۹۸۲، اولین حضور در سینما در ”معبد شائولین“. همچنین بازی در دو قسمت دیگر این فیلم در سالهای ۱۹۸۴ و ۱۹۸۶.
▪ ۱۹۷۴،کسب اولین مدال طلا و عنوان قهرمانی رقابتهای ورزشی ملی جوانان.
▪ ۱۹۷۴، اولین سفر به ایالات متحده برای اجرای نمایش ووشو در کاخ سفید برای رئیسجمهور، ریچارد نیکسون.
▪ ۱۹۷۹ ـ ۱۹۷۴، معرفی چین به سراسر جهان از طریق ووشو و همچنین کسب مدال طلا در سالهای ۱۹۷۵،۱۹۷۷،۱۹۷۸،۱۹۷۹.
▪ ۱۹۷۱، شروع به آموختن ووشو، در هشت سالگی.
جان وین
جان وین تنها بازیگر آمریکا بود که در زمان حیاتش سیمای اسطورهأی پیدا کرد. او با هیکل تنومند، حرکات نرم و صدای کلفت و دورگه اش از ابعاد انسانی بزرگتر بود...
وقتی
تفنگبه دست می گرفت و بر پشت اسب می نشست تماشاگر میدانست که از او کارهایی بر میآید که فراتر از محدودیتها و کمبودهای عادی بشری است . در عین حال که انسانی با تمام ضعفها و محدویتها باقی میماند. هیچ بازیگری در سینمای آمریکا مانند جان وین به ژانر یا شاخه سینمای وسترن هویت نداده است. همه بزرگان هالیوود از گری کوپر و کرک داگلاس تا برت لنکستر و جیمز استوارت و در سالهای نزدیک تر پل نیومن و رابرت ردفورد و استیو مک کویین به قهرمانان غرب وحشی جان دادهاند، اما هیچ یک از آنها به برازندگی و استواری جان وین در دل کوههای غریب و دشتهای پهناور و آسمانهای درخشان غرب جا نیفتادهاند. جان وین با قد افراشته، چهره سوخته و نگاه تیزش با چشم اندازهای طبیعت بکر و غریب یگانه بود. او در قالب گاوچران یا کلانتر، در سیمای ششلول بند یا سوارکار ارتش، مرد مألوف دنیای وسترن بود که گویی همان دم از دل چشمههای پاک و صخرههای سخت برجوشیده بود.
همفری بوگارت، هنری فوندا، جیمز استوارت و کری گرانت هنرپیشههایی زبردست بودند و از آن جا که بازیگران ماهری بودند نقشهای وسترن را هم استادانه ایفا میکردند. اما جان وین با همه آن ها فرق داشت: او خود یکپارچه وسترن بود. جان وین سراپا مرد غرب بود. او نمونه مثالی یا سیمای اسطورهأی زمین پهناور غرب شده بود. او نیاز نداشت نقش کاوبوی را بازی کند. درست برعکس: این کاوبوی بود که نیاز داشت از او تقلید کند تا به یک کاوبوی واقعی بدل شود. جان وین در نزدیک ۲۰۰ فیلم ایفای نقش کرده است، اما سیمای واقعی او در وسترن است که به کمال جان می گیرد و تبلور می یابد. در پهندشت های فراخ وسترن است که او سرشار از سرزندگی و شادابی با تمام قامت در برابر روشن آسمان قد میکشد. غولی زیبا که از بطن طبیعت وحشی زاده میشود، آماده، تا بر افقها و افلاک چیره شود.
جان وین متولد ۲۶ می سال ۱۹۰۷ در ایالت یوآی آمریکاست و در سال ۱۹۲۶ در زمان سینمای صامت بازیگری را شروع کرد. سالها بعد در سال ۱۹۳۹ بود که با وسترن برجسته جان فورد به نام "دلیجان" به شهرت رسید. در فیلمهای حماسی جان فورد بود که سیمای جان وین تا حد اسطورهأی زوال ناپذیر قوام گرفت. در فیلمهایی مانند "قلعه آپاچی"، "ریو گرانده"، "در جستوجوی خواهر"، "دختری با روبان زرد"، "آخرین فرمان"،"مردی که لیبرتی والانس را کشت" و "سواره نظام". همه این فیلمها امروزه به گنجینه کلاسیک سینما پیوسته اند. سینماگر بزرگ دیگری که در تکوین سیمای اسطورهأی جان وین سهم داشت هوارد هاکز است. او پس از ساختن یک وسترن نو و تکان دهنده به نام "رود سرخ"(۱۹۴۸ ) در سالهای بعد با سه گانهأی ظریف و استادانه موفق شد بلوغ بازیگری جان وین را به نمایش بگذارد. این سه گوهر سینمای وسترن عبارتند از: "ریو براوو"، "ریو لوبو" و "الدورادو". جان وین دو فیلم نیز کارگردانی کرد: وسترنی به نام "آلامو" (۱۹۵۹)و فیلم جنگی "کلاه سبزها" (۱۹۶۸ ).
زندگینامه جان بلوشی
در پنجم مارس ۱۹۸۲، جنازه جان بلوشی، بازیگر و کمدین آمریکا در هتل شاتومارمون در سانستاستریپ پیدا شد.
با گذشت ۲۵ سال از مرگ بلوشی، همکار او ریچارد بلیزر هنوز خواب دوست خوب خود و «نابغه شیطان» را میبیند که زندگی را در کام خود فرو برد. جان لندیس که بلوشی را در دو فیلم «خانه حیوانات» و «برادران بلوز» کارگردانی کرد، هنوز از اینکه او چنین احمقانه و جوانمرد، از دستش عصبانی است...
وقتی
بلوشیدر ۳۳ سالگی بر اثر مصرف بیش از حد موادمخدر مرد، آثار زیادی در کارنامه نداشت اما اجراهای او در تلویزیون، سینما و موسیقی بهقدری تاثیرگذار بود که عملاً به چهره برجسته فرهنگ پاپ تبدیل شد. بلوشی در بطن آشفتگیهای اجتماعی دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در کنار بازیگران و نویسندههایی که همسلیقه بودند، کمدی را در قالبی جدید طرح کرد. میراث دیگر او کلیشه تلخ هالیوود درباره رفتار ویرانگر است که اکنون بیش از هر زمان دیگر در وجود کسانی مانند بریتنی اسپیرز و لیندسی لوهان متجلی است. مرگ تراژیک بلوشی بر وجود او سایه انداخت اما نتوانست استعداد او را محو کند.
در ۱۹۷۸، بلوشی در روز تولد ۳۰ سالگی خود فیلم شماره یک «خانه حیوانات» و ترانه شماره یک «کیف پر از بلوز» (همراه همکارش دان آیکروید) را داشت و در همین حال در قلب «برنامه زنده شنبهشبها» ، محبوبترین نمایش تلویزیونی آمریکا بود. لندیس میگوید هنگام نمایش «برادران بلوز» در ۱۹۸۰، بلوشی به شدت معتاد بوده که این مساله، موقعیت او را به خطر انداخته بود. «همسایهها» (۱۹۸۱)، آخرین پروژه بلوشی بود. او قرار بود در «شکارچیان روح» هم بازی کند اما مرگ امان نداد و بیل موری جایگزین او شد. لندیس میگوید: «هر کاری از دست بلوشی برمیآمد.»
زندگینامه مامی
هاتی مک دانیل (۱۸۹۵-۱۸۵۲) هنرپیشه آمریکایی _ آفریقایی نخستین زن سیاهپوستی بود که به خاطر نقش مامی (لقبی که به لَلِه و یا خدمتکاران سیاهپوست آن زمان می دادند) در فیلم «بر باد رفته» موفق به دریافت جایزه اسکار شد.
اغلب نقش هایی که او در آنها بهتر ظاهر می شد نقش خدمتکار بود و به علت این نقش آفرینی هایش بسیار معروف شده بود. اگرچه در بین سال های ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ تعداد هنرپیشه های زن سیاهپوست افزایش یافته بود اما او طرح و نمونه اولیه از یک خدمتکار سیاه چاق بود که به همین علت او بسیار محبوب و مشهور شد. قبل از جنبش ها و فعالیت ها در مورد حقوق مدنی در سال ۱۹۶۰ در صنعت فیلم سازی آمریکا موقعیت و فضا برای بازیگران خوب و بااستعداد بسیار خسته کننده و محدود بود.
هاتی مک دانیل در ۱۰ ژوئن سال ۱۸۹۵ در شهر ویچیتا در ایالت کانزاس به دنیا آمد و در شهر دنور ایالت کلورادو بزرگ شد. او در یک خانواده ۱۵ نفری پرجمعیت بزرگ شد.
«هاتی» همچنین نخستین زن سیاهپوستی بود که در رادیو آواز خواند. او نخستین بار در یک شوی سیار که توسط سیاهپوست ها انجام می شد در سن ۱۳ سالگی کارش را آغاز کرد. در این نمایش ها بازیگران دور دهان و چشمان خود را با رنگ سفید می کردند، انواع کلاه گیس ها را به سر می گذاشتند و پایکوبان انواع آهنگ ها و جوک ها را برای تماشاچیان اجرا می کردند.
او همچنین استعداد خود را در نمایش هایی که در مدرسه اش اجرا می شد نیز نشان داد و برنده مدال طلا برای رسیتال یا تکنوازی شعر شد اما مجبور شد برای شرکت در یک تور نمایشی مدرسه را ترک کند و با آنان عازم سفر شود و بعد از آن مجدداً با یک تور موزیکال دیگر همکاری کرد.
در سال ۱۹۲۴ او وارد مرکز رادیویی «دنور» شد و به عنوان یکی از ترانه سراهای با ذوق آن زمان شناخته شد.
«هاتی مک دانیل» در بیش از ۳۰۰ فیلم بازی کرد و درخشان ترین حضور او در سال ۱۹۳۹ در فیلم بر باد رفته بود که برنده جایزه اسکار شد. در این فیلم هیچ خبری از تملق و چاپلوسی خدمه خانه دیده نمی شود برعکس او در ظاهر یک خدمه چاق و اخمو که در عین حال قلبی بسیار مهربان دارد ظاهر می شود.
بعد از اینکه سازمان حقوق مدنی نسبت به نقش او در فیلم برباد رفته اعتراض کردند، او گفت: چرا باید برای ایفای نقش یک خدمتکار در یک فیلم که در ازای آن هفته ای هزار دلار بگیرم اعتراض کنم در حالی که اگر می خواستم به تنهایی به عنوان یک خدمتکار در خانه های مردم کار بکنم تنها هفته ای ۷ دلار می توانستم بگیرم. بعد از اینکه شاهکار سلزنیک (Selznick) روی صحنه رفت مقام و شهرت هاتی مک دانیل افزایش پیدا کرد. در این فیلم او در مقابل یک بازیگر سفیدپوست بازی می کرد و همین امر باعث شد بینندگان سیاهپوست دوباره در مقابل او قرار بگیرند و او در جواب انتقادهایی که از او می کردند گفت: ترجیح می دهم که در نقش یک خدمتکار بازی کنم تا اینکه یک خدمتکار باشم. از نقش (Mommy) در فیلم بر باد رفته استفاده شد و الگویی شبیه به آن در کارتون تام و جری نیز ساخته شد. او در مورد شخصیت خود می گوید: همیشه دوست داشتم نقشی متفاوت و منحصر به فرد را ایفا کنم و بالاخره موفق شدم.
هاتی مک دانیل چهار بار ازدواج کرد اما هرگز فرزندی نداشت. او در سن ۵۷ سالگی در سال ۱۹۵۲ بر اثر سرطان سینه در سن فرناندوی کالیفرنیا چشم از جهان فرو بست.
او آرزو داشت که در قبرستان هالیوود در سانتامونیکا دفن شود، جایی که دیگر ستارگان سینما در آنجا مدفون بودند اما به دلیل اینکه او سیاهپوست بود این اجازه را ندادند. تبعیض نژادی چیزی بود که او در دوران حیات و حتی بعد از مرگ نیز تجربه اش کرد.
او در حرفه و شغل خود پیشگام و طلیعه دار بود و تمام تلاش خود را کرد تا بتواند راهی را به سوی سینما و حرفه بازیگری برای دیگر هم نژادی های خود باز کند.