بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه
برادپیت «جیمزدین دهه ۹۰»
ویلیام برادلیپیت سال ۱۹۶۴ در اوکلاهامای آمریکا بهدنیا آمد. تحصیلاتش را در رشته روزنامهنگاری به پایان برد.
در
نوزدهسالگی برای جستجوی راهی برای رسیدن به موفقیت راهی لسآنجلس شد. در حالی که پیش از آن حتی فکرش را هم نکرده بود که روزگاری بازیگر سینما خواهد شد. پس از نزدیک به یکسال جستجو و این دروآندر زدن در لسآنجلس، خیلی اتفاقی وارد دنیای بازیگری شد. نخستین تجربه او در این حیطه حضوری کوتاه در مجموعه تلویزیونی دالاس (۱۹۹۱ ۱۹۷۸) بود. پس از آن در مجموعههای تلویزیونی دیگری مثل روزهای افتخار (۱۹۹۰) ظاهر شد.
در همین دوران کارش را در سینما با ایفای نقشهای کم اهمیت در آثاری نهچندان مشهور مثل بریدن کلاس (پالنبرگ) و خوشبخت با هم (دامسکی) آغاز کرد. ضمن اینکه در این دوران بیشتر به عنوان مدل شلوارهای جین «لیوایز» شناخته میشد تا یک بازیگر جدی. در واقع برای اولینبار با حضور در فیلم تلماولوئیز (ریدلی اسکات) در سال ۱۹۸۹ بود که به عنوان یک بازیگر شناخته شد. ریدلی اسکات در این فیلم دیدنی نقش فرعی اما مهم و تاثیرگذار به او داد.
در اینجا او نقش جوانی را بازی میکند که پس از آشنایی با تلما (با بازی جینا دیویس) پولهای او را میرباید و تلما به لوئیز (با بازی سوزان ساراندون) پیشنهاد میکند که روش همان جوانک را پیش بگیرند و در سر راهشان به یک سوپرمارکت دستبرد بزنند. تلما ولوئیز یکی از مهمترین فیلمهای ریدلی اسکات و یک فیلم جادهای تاثیرگذار بود که به دلیل ارائه روشها و راهحلهای عملی زن آزادخواهی در سینما مورد انتقاد و خشم بسیاری از مردسالاران قرار گرفت.
تقریبا همه مردهای داستان جزو عناصر منفی آناند و در بین آنها همین برادپیت هم هست که در راه اکلاهاماسیتی توسط دو شخصیت اصلی داستان سوار اتومبیلشان میشود تا به مقصد برسد، اما در نهایت با دزدیدن پول آنها از داستان غیباش میزند. برادپیت با همین نقش فرعی و کوتاه اما مهم و تاثیرگذار خوش درخشید و برای اولین بار خود را به عنوان یک بازیگر شناساند.
برادپیت در همان سال در اولین فیلم تام دیسیلو به نام جانی سویید (۱۹۹۱) حضور یافت.
مطبوعات عامهپسند سینمایی در سالهای آغازین فعالیت پیت و بخصوص به خاطر حضورش در افسانههای پاییز، لقب جیمز دین دهه ۹۰ را به او دادندپیت در این جا نقش پسری را بازی میکند که در حالی که از یک کیوسک تلفن خبر آزار دیدن دختری توسط اوباش را به پلیس میدهد، متوجه یک جفت کفش جیر میشود که روی سقف کیوسک میافتد.
او به کمک کفشها و موسیقی «ریکی نلسن» خود را یک خواننده محبوب موسیقی پاپ تصور میکند و اسم «جانی سویید» را انتخاب میکند. او به همراه رفیقاش یک گروه راک تشکیل میدهد و پس از از سرگذراندن ماجراهایی پس از آشنا شدن با یک زن متحول میشود. در این کمدی ارزانقیمت نهایت استفاده از چهره و فیزیک بازیگر تازه کشف شده و خوشقیافهای مثل برادپیت شده است. اما در نهایت فیلم اثر کاملا متوسط و در خیلی موارد ضعیف بود و نقطه مثبتی برای برادپیت در اولین نقش اصلیاش در سینما محسوب نمیشد.
هرچند خود او بازی قابلقبول و خوبی در نقش «جانی» داشت و ثابت کرد که میتواند گزینه اصلی خیلی از کارگردانها برای سپردن نقشهای اساسیتر به خود باشد. البته میتوان به این نکته هم اشاره کرد که با وجود بازی خوب پیت در تلما و لوئیز و حضور قابلقبولاش در جانی سویید، او در اغلب فیلمهایی که بعدها بازی کرد بیشتر به دلیل ویژگیها و خصوصیات فیزیکیاش مورد استفاده قرار گرفت و به نوعی حکم دکور صحنه را پیدا کرد.
یعنی بیش از این که تواناییهای بازیگری و مهارتهای هنریاش در این فیلمها ملاک حضور او در آنها باشد، به دلیل ویژگیهای فیزیکی و چهرهای مردم پسند و مد روزاش بود که در این فیلمها حضور داشت. نمونه بارزش فیلم ناموفق دنیای آرام (رالف بکشی ۱۹۹۲) است که یک تلفیق نقاشی متحرک و فیلم زنده بود و برادپیت در نقش کارآگاه خصوصی دنیای نقاشی متحرک، تقریبا هیچ کار مهمی در فیلم انجام نمیدهد. در همین سال در فیلم شاعرانه رابرت ردفورد رودخانهای از میان آن میگذرد حضور پیدا کرد و یکی از نقشهای اصلی فیلم را به عهده گرفت.
در نقش پسر یک ماهیگیر که همراه با برادرش آموخته که ماهیگیری را عاشقانه دوست بدارد. با گذشت زمان بین دو برادر فاصله میافتد و سالها بعد پیت به عنوان یک خبرنگار در دفتر روزنامهای مشغول به کار میشود، به الکل اعتیاد پیدا میکند، با یک دختر نیمه سرخپوست آشنا میشود، به خاطره راه انداختن دعوایی در یک کافه زندانی میشود و بالاخره در جریان یک دعوا به قتل میرسد. از این فیلم به بعد بودکه برادپیت تصمیم گرفت از درجا زدن در قالبی ثابت و کلیشه استفاده از فیزیک و چهرهاش فاصله بگیرد و با ایفای نقشهایی متفاوت، تواناییهایش در بازیگری را هم نشان دهد.
پس از بازی در کنار بازیگران معروفی چون پاتریشیا آرکت، دنیس هاپر، گری اولدمن، کریستوفر واکن، ساموئل ال جکسن، تام سایزمور و... در فیلم داستان عاشقانه واقعی (۱۹۹۳ تونی اسکات) که فیلم قابلقبولی هم بود، شاید اولین نقش مهم کارنامهاش را در نقش یک قاتل زنجیرهای در فیلم کالیفرنیا (۱۹۹۳ دومینیک سنا) بازی کرد. پیت در این جا نقش یک بزهکار جوان بسیار خشن را بازی میکند که پس از قتل صاحبخانهاش توسط نامزد بیخبر خود فرار میکند و در طول فیلم پس از کشتن چند نفر، سرانجام خود نیز کشته میشود. فیلم شاید نخستین اثری بود که کلیشههایی مثل وجود و حضور بنیادی خشونت در جامعه و این که هر آدمی میتواند بالقوه یک قاتل خطرناک باشد را در قالب یک فیلم جادهای به کار گرفت. چیزی که بعدها اولیور استون در قاتلین بالفطره (۱۹۹۴) آن را به اوج رساند. به هر حال کالیفرنیا اثری بود که در آن براد پیت توانست از آن قالب تکراری همیشگی خارج شود و با ایفای این نقش غیرمتعارف و خشن، وجه دیگری از تواناییهایش را به نمایش بگذارد.
پس از بازی در افسانههای پاییز (۱۹۹۴ زوییک) که نوعی وسترن ملودرام بود و براد پیت در آن نقش یکی از سه پسر یک سرهنگ را بازی میکرد که از ارتش، جنگ و کشتار سرخپوستان متنفر شده است، در فیلم گفتگو با خونآشام (۱۹۹۴ نیل جردن)، نقش یک خونآشام ۲۰۰ ساله را بازی کرد که خاطرات خود را برای یک خبرنگار بازگو میکند: این که چگونه در لوییزیانای قرن هجدهم به خونآشام تبدیل شده و خودش برای جلوگیری از مرگ دختر بچهای او را خونآشام کرده است. فیلم که نوعی نگاه تاریخنگارانه به پدیده خونآشامی دارد، با وجود حضور بازیگرانی مثل براد پیت، تام کروز و بویژه بازی خوب کریستین دانست، به رغم وجود مولفههای مثبتی که دارد، در نهایت اثری کند و کسالتبار از کار درآمد که نتوانست طرفداران فیلمهایی از این دست را راضی کند. سال ۱۹۹۵ در فیلم علمی تخیلی ۱۲ میمون (تری گیلیام) بازی کرد و حضور متفاوتش در نقش یک بیمار روانپریش تبدیل به مهمترین نقطه قوت فیلم شد. براد پیت در اجرای این نقش آنقدر موفق و قدرتمندانه عمل کرد که به خاطر آن کاندیدای دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم شد. ۱۲ میمون در مجموع فیلمی مغشوش و پراکنده بود و شاید حضور براد پیت را میشد تنها نکته جذاب فیلم در نقش آن بیمار روانپریش دانست، اما شاید بهترین نقش کارنامهاش را در همین سال در شاهکار دیوید فینچر، هفت (۱۹۹۵) بازی کرد.
در نقش یک کارآگاه جوان آرمانگرا، پرشور، کمتجربه، افسرده و عصبی که همراه کارآگاه ویلیام سامرست (مورگان فریمن)، مامور تحقیق و یافتن یک قاتل زنجیرهای خطرناک میشود که طبق اصول خود کسانی را که مرتکب ۷ گناه کبیره شدهاند، کشته است. براد پیت در نقش این کارآگاه جوان در نهایت خود نیز مشمول قربانیان آن قاتل خطرناک میشود و پس از کشته شدن زناش به دست او (به جرم زنا)، تحملاش را از دست میدهد و آن قاتل را میکشد و در نهایت در همان جایی در اتومبیل مینشیند که قبلا او نشسته بود. پیت پس از حضور درخشاناش در این شاهکار به غایت تلخ و سیاه، در فیلم نهچندان موفق خوابیدهها (۱۹۹۶ بری لوینسن) در کنار رابرت دونیرو و داستین هافمن بازی کرد و البته به دلیل ضعفهای داستان و فیلمنامه، قابلیتهایش آنقدرها به چشم نیامد. پیت سال بعد با حضور در هفت سال در ثبت (ژان ژاک آنو) نقش یک کوهنورد قهرمان اتریشی و عضو حزب نازی را بازی کرد که برای فتح قلهای در هیمالیا به تبت میرود، اما نظامیان انگلیسی او و دوست کوهنوردش را اسیر میکنند و به یکی از اردوگاههای اسرای جنگی در هند میفرستند.
آن دو موفق به فرار میشوند و به لهاسا میروند و به دالایی لامای نوجوان پناه میبرند. هرچند فیلم از ساختار آنچنان قرص و محکمی برخوردار نیست، اما همچنان بازی پیت در این فیلم قابل توجه است. در همین سال در تریلر سیاسی آلن. ج. پاکولا به نام خودشیطان نقش یک جوان اهل ایرلند شمالی را بازی کرد که به خاطر کشته شدن پدرش به دست سربازان انگلیسی به ارتش جمهوریخواه ایرلند میپیوندد تا انتقام مرگ پدرش را بگیرد. فیلم یکی دیگر از نقاط قوت کارنامه براد پیت بود که در آن توانست تناقض بین میل به مبارزه سیاسی و زندگی عادی را به نمایش بگذارد. در ۱۹۹۸ در فیلم نهچندان جذاب ملاقات با جوبلک (برت) در نقش یک فرشته مرگ ظاهر شد که اجازه زندگی زمینی پیدا کرده است و در سال بعد در همکاری مجددی با دیوید فینچر در فیلم تلخ و خشن باشگاه مبارزه (۱۹۹۹) یکی دیگر از نقشهای خوب کارنامهاش را به نمایش گذاشت. در نقش یک فروشنده صابون که شخصیت اصلی داستان (ادوارد نورتن) را که افسرده و بیخواب است، همراهی میکند و در نهایت معلوم میشود که او تنها در تصورات این شخصیت حضور داشته است.
در سال ۲۰۰۰ در فیلم گنگستری قاپزنی (گای ریچی) نقش یک بوکسور ایرلندی را به طرزی درخشان و فوقالعاده بازی کرد. یازده یار اوشن، آقا و خانم اسمیت، تروا، نقش غیرمتعارف و متفاوتاش در بابل و ... از جمله نقشآفرینیهای او در سده جدید هستند.
مطبوعات عامهپسند سینمایی در سالهای آغازین فعالیت او و بخصوص به خاطر حضورش در افسانههای پاییز، لقب جیمز دین دهه ۹۰ را به او دادند. هرچند خود پیت مقایسهاش با جیمز دین را درست ندانسته و گفته که جیمز دین در۳ فیلم سه نقش مشابه را بازی کرده، در حالی که او سعی میکند خودش را در فیلمها تکرار نکند. به هر حال دوستداران سینما تا امروز براد پیت را به عنوان ستارهای خوش چهره شناختهاند که بازیگر تعدادی از فیلمهای پرفروشسالهای اخیر و عکسهایش تزیینکننده نشریات مختلف بوده است، اما پیت پس از جدایی جنجالآفریناش از جنیفر آنیستن و ازدواج با آنجلینا جولی، سعی کرده که در فعالیتهای اجتماعی و بشردوستانه نیز حضور داشته باشد. سفرهای مختلف او همراه همسرش به مناطق محروم دنیا و قبول کردن چند بچه ویتنامی، اتیوپیایی و ... به فرزندخواندگی، تلاش برای کمک به مردم منطقه جنگزده دارفور سودان و ... از او و آنجلینا جولی چهرههایی ساخته که در کنار بازیگری، با چنین فعالیتهایی نیز به کسب محبوبیت و خبرسازی میپردازند. او و همسرش اخیرا در یک آمارگیری جزو ثروتمندترین ستارههای آمریکا در رشتههای مختلف برگزیده شدند.
زندگینامه هریسن فورد در یک نگاه ـ قهرمان ملاحظهکار
در ۱۹۴۲ در شیکاگوی ایلینویز از پدری ایرلندی و مادری روس یهود به دنیا آمد. بازیگری را از زمان تحصیل در کالج ریپن در ویسکانسین آغاز کرد. در اواسط دهه ۱۹۶۰ و در دورانی که سیستم استودیویی دیگر نفسهای آخرش را میکشید، موفق به عقد قرارداد با کلمبیا و سپس یونیورسال شد، با این امید که تبدیل به یک ستاره سینمایی شود...
در سال ۱۹۶۶ نخستین نقش سینماییاش بازی در نقش یک پادوی هتل بود که جملهای را هم بیان میکرد.
در این دوره همچنین نقشهایی کوتاه در مجموعههای تلویزیونی مثل دود اسلحه (۱۹۷۵ ۱۹۵۵)، ویرجینیایی (۱۹۷۵ ۱۹۶۷) بازی کرد با این همه پس از یکسال و نیم کار توام با عدم موفقیت از کمپانی یونیورسال اخراج شد.
پس از آن بازیگری را رها کرد و به مدت ۵ سال به کار نجاری پرداخت. پس از آن بود که موفق شد نقش کوتاهی در دیوار نوشتههای آمریکایی (جرج لوکاس) برای خود دستوپا کند. نقشی که به رغم کوتاهی برای او قرین موفقیت بود. چرا که زمینهساز حضورش در نقش هان سولو در فیلم بعدی لوکاس یعنی جنگ ستارگان شد و هریسون فورد بعدها در دو قسمت دیگر این مجموعه یعنی ضربه متقابل امپراتوری و بازگشت جدای نیز به ایفای نقش پرداخت.
فورد البته پیش از جنگ ستارگان بازی در چند فیلم دیگر را هم تجربه کرده بود که سفر به شایلو (۱۹۶۸ ویلیام هیل)، زابریسکی پوینت (۱۹۷۰ آنتونیونی) و مکالمه (۱۹۷۳ فرانسیس فورد کاپولا) از جمله آنها بودند. اما هیچ یک از اینها کار مهمی در کارنامه فورد محسوب نمیشود و به نوعی با حضور در جنگ ستارگان و دنبالههای آن بود که فورد به عنوان بازیگری معروف و پرطرفدار شناخته شد. پس از قسمت اول جنگ ستارگان در ۱۹۷۸ در فیلم ۱۰ نفر از ناوارون (هامیلتن) بازی کرد و نقشی هم در اینک آخرالزمان (۱۹۷۹) به عهده گرفت. پس از بازی در بخش دوم سری جنگ ستارگان با نام ضربه متقابل امپراتوری در ۱۹۸۰ یک سال بعد یکی از معروفترین و محبوبترین و شاید بهترین بازیهایش را در قسمت اول مجموعه ایندیانا جونز (ایندیانا جونز و معبد مرگ) به نمایش گذاشت.
جالب اینجاست که او نخستین انتخاب لوکاس و اسپیلبرگ برای این نقش نبود. آنها ابتدا تام سلک را در نظر داشتند اما تعهدکاری او مانع از حضورش در این نقش شد. در این زمان بود که به توصیه جورج لوکاس،فورد نقش باستانشناس ماجراجوی این فیلمها را که ملهم از قهرمانان داستانهای مصور و سریالهای سینمایی قدیمی بود به خود اختصاص داد. یک سال پس از بازی در قسمت اول مجموعه ایندیانا جونز، این بار نقش اصلی یکی از بهترین فیلمهای ریدلی اسکات را در بلید رانر به عهده گرفت. در این جا او نقش یکی از اعضای سابق یک واحد ویژه پلیس (که اجازه کشتن دارند) را بازی میکند که مجبور میشود گروهی از رباتها را بیابد و از بین ببرد. این گروه متشکل از ۶ ربات است که با ظاهری انسانی با یک سفینه فضایی به زمین آمدهاند. فورد در این فیلم بازی فوقالعادهای را از خود به نمایش میگذارد که یادآور کارآگاههای دلسرد و ناامید فیلم نوارهای دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ است.
پس از این فیلم نقش هان سولو را در سومین قسمت مجموعه جنگهای ستارهای (بازگشت جدای) ایفا کرد و در ۱۹۸۴ در دومین قسمت سری ایندیانا جونز (ایندیانا جونز و معبد مرگ)، وظیفه یافتن سنگ مقدس گمشده دهکدهای در هند را به عهده گرفت و در اینجا نیز بازی خوبی از خود به نمایش گذاشت. شاهد (۱۹۸۵ پیترویر) فیلم بعدی او بود که روایتگر داستان یک بیوه جوان است که به همراه پسر ۸ سالهاش از یکی از روستاهای پنسیلوانیا برای دیدار خواهرش به بالتیمور سفر میکند، اما در دستشویی ایستگاه قطار، ساموئل شاهد قتل یک مامور پلیس میشود. هریسون فورد در نقش مامور رسیدگی به پرونده برای حفظ جان مادر و پسر، آنان را به روستایشان میبرد و همان جا میماند.
ساحل ماسکیتو (۱۹۸۶ پیترویر) دومین همکاری فورد با ویر کارگردان بود که در اینجا فورد در نقش یک مبتکر وسایل الکترونیکی از شرایط نامناسب محل کارش به تنگ میآید و با ایده دوری از تباهی از دنیای مدرن همراه همسر و دختران و فرزندانش سوار بر قایق رهسپار منطقهای در آمریکای مرکزی میشود. هر چند در آنجا نقشههایش برای پیاده کردن یک زندگی خوب و آرام درست پیش نمیرود. فیلم از آثار ناموفق فورد بود که آنقدرها مورد توجه منتقدان قرار نگرفت. دختر کارمند (۱۹۸۸ مایک نیکولز) فیلم بعدی او بود که یکی از محبوبترین کمدی رمانتیکهای دهه ۱۹۸۰ به شمار میآید و فورد هم بازی قابلقبول و جذابی از خود به نمایش گذاشته است. در همان سال در فیلمی از رومن پولانسکی به نام دیوانهوار ظاهر شد و در یکی از تریلرهایی که به سبک آثار هیچکاک ساخته شدهاند، نقش آدمی حیران و سرگردان و بیخبر از مناسبات اطرافش را با مهارت و بسیار عالی بازی کرد.
تماشاگر در طول تماشای فیلم وحشت و اضطراب و ناامنی را حس میکند که شاید پیش از این در کارنامه فورد نظیر نداشته و همین است که با دیوانهوار میتوانیم شاهد یکی از خلاقانهترین و بهترین بازیهای او در طول کارنامه بازیگریاش باشیم. پس از دیوانهوار در ۱۹۸۹ در قسمت سوم سری ایندیانا جونز با عنوان ایندیانا جونز و معبد مرگ ظاهر شد و در ماموریتش برای یافتن جام مقدس این بار پدرش (با بازی شون کانری) نیز همراهش بود. از دیگر نقشهای این دوره او دادیار فیلم بیگناه فرض میشود و مرد به غلط متهم شده نسخه به روز شده تعقیب و گریز بیپایان ژان والژان و ژاور، یعنی فراری (نقشی که در مجموعه تلویزیونی دهه ۱۹۶۰ توسط دیوید جانسن ایفا میشد) قابل اشارهاند. بازیهای میهنپرستانه (۱۹۹۲) فیلمی بود که ایفای نقش در آن خیلی اتفاقی نصیب فورد شد.
قرار بود الک بالدوین نقش جک رایان تحلیلگر سازمان سیا و مخلوق ذهن تام کلنسی این نقش را بازی کند که از آن سرباز زد. ضمن این که پیشنهاد دستمزد ۴ میلیون دلاری او برای بازی در این نقش به مذاق تهیهکنندگان خوش نیامده بود. در اینجا بود که فورد با دریافت ۹ میلیون دلار ایفای نقش رایان در این فیلم را به عهده گرفت. موفقیت تجاری این فیلم منجر به عقد قراردادی بیسابقه شد: دریافت مبلغ ۵۰ میلیون دلار در طول ۱۰ سال در ازای ۵ بار حضور در نقش جک رایان، ویژگی عمده شخصیت رایان البته آسیبپذیری او بود که بخصوص در مواردی مثل روابط خانوادگی او تجلی پیدا میکرد و در این راستا حضور فورد که پیش از این نقش همانندی را در دیوانهوار (رومن پولانسکی) بازی کرده بود، میتوانست بسیار موثر و باورپذیر باشد. هرچند این ویژگی در سری دوم یعنی خطر واضح و عیان به کلی رنگ باخت و رایان تبدیل به نماینده میلیتاریسم آمریکا در آمریکای لاتین و عامل گرایشهای دستراستی شد.
تفاوت شخصیت رایان در این دو فیلم را میتوان از تفاوت شعارهای تبلیغاتی آن دو فیلم دریافت. شعار تبلیغاتی <نه برای افتخار، نه برای کشور، بلکه برای همسر و فرزند> در بازیهای میهنپرستانه به <حقیقت به یک سرباز نیاز دارد> در خطر واضح و عیان تبدیل شده بود. در تمامی سالهای فعالیت فورد در سینما حضور فیزیکی و نه بازی او به یک اندازه مورد اقبال تماشاگران زن و مرد قرار گرفته است.
حضور او در چند فیلم از پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینما و این نکته که پولسازترین بازیگر دهه ۱۹۸۰ بوده است همگی میتوانند برای اثبات این مدعا کافی باشند، اما به رغم این موفقیتها، هریسون فورد در اغلب آثارش ناتوان از نمایش شخصیتهایی چندوجهی و عمیق و درونگرا بوده و نوع بازیاش فاقد هر گونه نرمش و انعطاف است. به همین خاطر است که مثلا حضورش در نقش هان سولو و حتی ایندیاناجونز با موفقیت و اقبال بیشتری مواجه میشود تا حضورش در نقشهای درام که غالبا به شکست انجامیده است. مثل مراقبت هنری که بازی او در آن، در نقش آدمی که حافظهاش را از دست داده، صرفا در حرکتهای کودکانه یک آدم بزرگ خلاصه میشد یا در ساحل ماسکیتو در قالب یکی از شخصیتهای خودویرانگر آثار پل شریدر ظاهر میشود و بازیاش اساسا و اصولا فاقد آن حس درونگرایی است که لازمه چنین نقشی است.
این نکات را حتی میتوان در فیلمهایی مثل ایندیاناجونز هم کم و بیش ردیابی کرد، اما دلیل ماندگاری او در هالیوود به رغم همه این ضعفها شاید در این نکته باشد که فورد در پذیرش نقشها بسیار ملاحظهکار عمل کرده است. او برخلاف دیگر سوپراستارهای سینمای آمریکا، بندرت در نقش منفی یا حتی غیرمتعارف ظاهر شده است. مثلا نگاه کنید به نقش او در هواپیمای رئیسجمهور که با بدل ساختن رئیسجمهور به یک قهرمان اکشن در رده آثاری مثل ایندیاناجونز قرار میگیرد. نمایش ایندیاناجونز و قلمرو جمجمه بلورین در این اواخر نشان داد که فورد همچنان علاقهمند حضور در نقشهایی است که او را به شهرت و معروفیت رساندهاند.
اورسن ولز
جرج اورسن وِلْز ۶ مه سال ۱۹۱۵ در کنوشا در ایالت ویسکانسین آمریکا متولد شد
وی پسر دوم خانواده بود و پدرش ریچارد هِد ولز تولیدکنندهٔ چراغ خودرو و مادرش بئاتریس ایوز یک پیانیست کنسرت بود. در سال ۱۹۱۹ والدینش از یکدیگر جدا شدند و او به شیکاگو کوچید.
در ۱۰ مه ۱۹۲۴ مادرش چهار روز بعد از جشن تولد نه سالگی او، به علت بیماری
یرقانفوت کرد.
وی اولین بار با اجرای رادیویی جنگ دنیاها اثر هربرت جرج ولز در ۳۰ اکتبر ۱۹۳۸ بود که به شهرت رسید. در اواسط دههٔ ۱۹۳۰ دو اقتباس تئاتری او به نامهای وودو مکبث و روایت نمادگرایانهٔ جولیوس سزار در نیویورک شهرت یافتند.
اورسن ولز وقتی ۲۵ سال بیشتر نداشت این شانس را پیدا کرد که بتواند اطمینان جورج شافر مدیر کمپانی فیلمسازی ار.کی.او را بهدست آورد و نخستین فیلم بلند خود را بسازد. شافر پیشنهادی به ولز داد که عموما به عنوان بزرگترین پیشنهادی که به یک فیلمساز ناآزموده دادهشده شناخته میشود: کنترل کامل هنرمندان.
این فیلم همشهری کین بود که در سال ۱۹۴۴ ساخته شد و چند سال بعد در ۱۹۵۸ بهعنوان یکی از دوازده فیلم تاریخ سینما شناختهشد. همشهری کین غالباً در میان نظرسنجیهای منتقدان فیلم به عنوان عظیمترین فیلم تاریخ سینما شناخته میشود.
بقیهٔ دوران کاری او به دلایل گوناگونی مانند کمبود بودجه، دخالت بیجای استودیوها، چه در اروپا و چه در بازگشت کوتاه مدت او به هالیوود زیاد با موفقیت روبرو نبود. با همهٔ این مشکلات اتلو برندهٔ نخل طلایی جشنوارهٔ کن ۱۹۵۷ شد و نشانی از شر نیز به جایزهٔ برتر جشنوارهٔ جهانی بروکسل نائل آمد.
ولز همشهری کین را در سال ۱۹۴۱ با شجاعت و همراه ایدههای نو برای روایت داستان در هالیوود بازنویسی کرد. این فیلم پر از ابتکارات تازه در تصویربرداری و صدابرداری بود. حتی گریم ولز که به طور متقاعدکنندهای سنش را چندین دهه بیشتر نشان میداد، انقلابی محسوب میشد.
ولز در نقش چارلز فاسترکین تهیهکنندگی و کارگردانی فیلم را نیز به عهده داشت. این کلاسیک برای ۹ جایزه اسکار نامزد شده بود که ۴ تا از آنها که به ولز ارتباط داشت عبارتند از بهترین بازیگر، بهترین کارگردان، بهترین فیلمنامه و بهترین فیلم. اما فیلم تنها برنده یک جایزه اسکار برای بهترین فیلمنامه شد. نکته حائز اهمیت این است که اورسن ولز در هنگام ساخت همشهری کین تنها ۲۵ سال داشتهاست.
در سالهای واپسین زندگی، ولز در حالیکه فقط بوسیلهٔ بازیگری، تبلیغات و صداگذاری امرار معاش میکرد با یک استودیوی هالیوودی به علت سرمایهگذاری نکردن روی پروژههای فیلم مستقلش وارد منازعه شد.
در سال ۱۹۷۵ او سومین نفری بود که پس از جان فورد و جیمز کاگنی، جایزهٔ یک عمر فعالیت را از موسسه فیلم آمریکا دریافت میکرد. منتقدان پس از مرگ وی بطور فزایندهای از او تمجید کردهاند. از او به عنوان یکی از مهمترین هنرمندان هنرهای دراماتیک قرن بیستم یاد میشود.
وی در سال ۲۰۰۲ در نظرسنجی موسسه فیلم بریتانیا که در مورد ۱۰ کارگردان برتر سینما انجام شده بود عنوان بهترین کارگردان تمام تاریخ را کسب کرد. اورسن ولز ۱۰ اکتبر سال ۱۹۸۵ از دنیا رفت.
● آثار هنری اورسن ولز:
▪ قلبهای پیر، ۱۹۳۴
▪ خیلی زیاد جانسون، ۱۹۳۸
▪ همشهری کین، ۱۹۴۱
▪ امبرسونهای باشکوه، ۱۹۴۲
▪ غریبه، ۱۹۴۶
▪ بانویی از شانگهای، ۱۹۴۸
▪ مکبث، ۱۹۴۸
▪ آقای آرکادین، ۱۹۵۵
▪ محاکمه، ۱۹۶۳
▪ ناقوسهای نیمه شب، ۱۹۶۶
▪ قصه جاویدان، ۱۹۶۸
▪ برای تقلید، ۱۹۷۵
▪ سفر به درون ترس، ۱۹۴۲
▪ جین ایر، ۱۹۴۴
▪ پسرها را دنبال کن، ۱۹۴۴
▪ فردا برای همیشهاست ۱۹۴۶
▪ جدالی در آفتاب، ۱۹۴۶
▪ جادوی سیاه، ۱۹۴۹
▪ مرد سوم، ۱۹۴۹
▪ رز سیاه، ۱۹۵۰
▪ دردسر در دره تنگ، ۱۹۵۳
▪ سه پرونده جنایت، ۱۹۵۴
▪ نهنگ سفید، ۱۹۵۶
▪ مردی در سایه،
▪ ۱۹۵۷ریشههای آسمان، ۱۹۵۸
▪ تابستان گرم طولانی، ۱۹۵۸
▪ اجبار، ۱۹۵۹
▪ ترک در آینه، ۱۹۶۰
▪ معبری به هنگ کنگ، ۱۹۶۱
▪ داوود و گولیات، ۱۹۶۱
▪ داستان پادشاه، ۱۹۶۵
▪ مردی برای تمام فصول، ۱۹۶۶
▪ کازینو رویال، ۱۹۶۷
▪ ستاره جنوبی، ۱۹۶۹
▪ کچ۲۲ ، ۱۹۷۰
▪ جزیره گنج، ۱۹۷۲
زندگینامه ویل اسمیت
ویل اسمیت ۲۵ سپتامبر ۱۹۶۸ در شهر فیلادلفیا از ایالت پنسیلوانیا متولد شد. او دومین فرزند از چهار فرزند کارولین ( Caroline Smith ) و ویلارد اسمیت ( Willard Smith ) صاحب کارخانه یخچالسازی است...
ویل در سال ۱۹۸۰ با تشکیل یک گروه موسیقی دو نفره به نام ( DJ JAZZY JEFF & THE FRESH PRINCE ) به همراه دوستش جف تونز ( Jeff Townes ) وارد عرصه موسیقی شد. پس از مدتی آهنگهای گروه دو نفره ویل و جف به شهرت رسید اما ویل اسمیت همچنان در انتظار پیشرفت بود تا سال ۱۹۸۹ که به او پیشنهاد کار در یک برنامه طنز تلویزیونی شد، اسمیت و شبکه NBC از این طرح استقبال کردند و به این شکل برنامهای به نام THE FRESH PRINCE OF BEL_AIR به مدت ۵ سال (۱۹۹۱ الی ۱۹۹۶) از شبکه NBC پخش شد.
طرح سریال بسیار ساده بود و اکثر بازیها توسط ویل صورت میگرفت. در این سالها با پخش سریال او از تلویزیون و بازی در چند فیلم سینمایی شهرتش افزایش یافت. اما ویل زمانی به اوج شهرت رسید که با بازی زیبا و کمنظیر خود در فیلم پسران بد ( Bad Boys ) به همراه مارتین لارنس تحسین همگان را برانگیخت.ویل اسمیت از معدود بازیگران سینماست که در سه حوزه هنری سینما، موسیقی و تلویزیون موفق بوده است.
او ازجمله بازیگرانی است که به عنوان یکی از ستارههای این دهه بیش از پیش اعتبار کسب کرده در سال ۲۰۰۴ او با فیلم علمی، تخیلی «من روبات هستم» موفقیت بسیار به دست آورد و پس ازآن با فیلمیدیگر از این ژانر به نام «من افسانه هستم» باز هم درخشش را تکرار کرد. این فیلم با هفتاد و شش میلیون و پانصد هزار دلار فروش در هفته نخست نمایش در آمریکا، رکورد بهترین فروش افتتاحیه فیلمیدر ماه دسامبر را شکست و پس از آن هم در چند کشور اروپایی به روی پرده سینماها رفت که مورد استقبال واقع شد.
بی.بی.سی،سعیده خدابخش-درباره شخصیت رابرت نویل در فیلم «من افسانه هستم»توضیح دهید.
این نقش، کشفی شگفتانگیز از خودم بود. موقعیت من در این فیلم به این صورت است که انسانهایی پیرامون من وجود نداشتند که انگیزهای برای واکنش و پاسخگویی ایجاد نمایند. باید این انگیزه را خود خلق میکردم. من در این نقش با خودم ارتباط داشتم و چیزهایی درباره خودم آموختم که حتی تصور آن را نمیکردم.
▪ در صحنههای زیادی از این فیلم به تنهایی بازی کردی این برایت مشکل نبود؟
ـ خیلی مشکل بود چرا که رابرت نویل یک فرد تنها است، در بخشهای ابتدایی فیلم، من باید همه صحنهها را به تنهایی بازی میکردم. این باعث شد که خیلی روی بازی خودم دقیق شوم. وقتی در صحنه بازیگر دیگری نیست تا در مقابلتان بازی کند و عکسالعمل نشان دهد، شما باید خودتان کار را بکنید که این کمی مشکل است. قرار گرفتن در موقعیتهای داستانی عجیب این فیلم باعث شد تا من به نکات جدیدی درباره خودم برسم چون برای بازی در نقش باید خودتان را جای کاراکتر بگذارید و به این فکر بیفتید که اگر خودتان واقعا در چنین موقعیتهایی گرفتار میشدید، چه میکردید.
▪ رابرت نویل شخصیت عجیبی است. فکر میکنی در اجرای نقش موفق بودی؟
ـ رابرت نویل دو بعد مهم در زندگیاش دارد و تنها چیزی که برای او مهم است این دو بعد است اینکه چه اعتقاداتی درباره زندگی شخصیاش دارد و به دنیا چگونه نگاه میکند من فکر میکنم توانستم بدون در نظر گرفتن دیالوگها هر دو بعد زندگی این کاراکتر را در صحنه خلق کنم. به نظر من بازیگری یعنی توانایی ارتباط برقرار کردن بدون استفاده از کلمات. در کل باید بگویم که این یکی از لذتبخشترین نقشهایی بود که تا به حال بازی کردم و فکر میکنم تاثیر مثبت زیادی هم روی آینده کاریام بگذارد.
▪ نزدیکترین و در واقع تنها دوست تو در بخش اعظم فیلم یک سگ است. چگونه توانستی آنقدر به این سگ نزدیک شوی؟
ـ من وقتی ۹ ساله بودم سگی داشتم که خیلی از نظر عاطفی به او وابسته بودم. اما آن سگ در یک تصادف کشته شد. ضربه احساسی بدی از آن حادثه خوردم اما دیگر هیچ حیوانی نگه نداشتم. تا اینکه در این فیلم مجبور شدم با این سگ که اسم اصلیاش «آبی» است همکار شوم، از اول با خودم قرار گذاشتم که هیچ علاقهای به این موجود پیدا نکنم اما آبی آنقدر باهوش، بامزه و خونگرم بود که نتوانستم سر قرارم بمانم. او واقعا در بعضی مواقع به من کمک میکرد. بعد از اتمام فیلم خواستم او را از صاحبش بخرم اما صاحبش گفت که این سگ منبع درآمد اوست و حاضر نشد او را بفروشد. باید بگویم قلبم یک بار دیگر شکسته شد.
▪ در یکی از گفتوگوهایت گفته بودی که برای نزدیک شدن به این نقش با زندانیانی که در انفرادی بودند صحبت کردی.
ـ بله، من به زندان رفتم و در آنجا با زندانیانی که در انفرادی بودند صحبت کردم تجربه جالبی بود تعریف میکردند که چقدر مشکل است که بخواهی تنهایی زندگی کنی. آنها مجبورند هر روز یک سری تمرینات ورزشی را به تنهایی انجام دهند برای این که عقلشان را از دست ندهند. این اطلاعات برای من بینهایت مهم بود تا بتوانم در نقش فرو روم.
▪ چقدر شخصیت نویل به تو نزدیک بود؟
ـ ما به هیچ وجه شباهتی با هم نداریم. من آدم تنهایی نیستم در خانواده پرجمعیتی متولد شدم سه خواهر و برادر دارم و تا ۱۳ سالگی با برادر کوچکم در یک تخت میخوابیدم. بعد هم دو فرزند دارم که زمانهای زیادی با من هستند تجربه تنهایی بودن برای من تازه بود. از زمان بازی در فیلمها چنین نیازی در من رشد کرد; نیازی که قبلا در من نبود.
▪ از اینکه چنین تجربهای داشتی راضی هستی؟
ـ خیلی زیاد.
▪ به اعتقاد بسیاری از منتقدان هالیوود تاثیرگذارترین صحنهها در «من افسانه هستم» تصاویر خیابانهای خالی از انسان در نیویورک است. چطور توانستید چنین صحنههایی را بگیرید؟
ـ همیشه چهار پنج بلوک را میبستیم و با گیاهان تزئین میکردیم. به این ترتیب چنین فضای عجیبی به وجود آمد. راستش را بخواهی اول فکر کردیم نیویورک بدون انسان باید خاکستری و غمگین به نظر برسد. اما بعد، لاورنس، کارگردان فیلم، تصمیم گرفت که صحنهها را عوض کنیم او مدام میپرسید که به نظرتان بهتر نیست اگر نیویورک را جوری جلوه دهیم که با طبیعت آمیخته باشد؟ و این آغاز کار صحنه بود. نیویورک به اعتقاد لاروس بایدآرام و زیبا به نظر میرسید.
سال ۱۹۶۴ هم فیلمیبه همین سبک با عنوان «آخرین مرد روی زمین» با بازی وینسنت پرایس روی صحنه رفت و پس از آن هم در سال ۱۹۷۱فیلمیبا عنوان «مرد بزرگ» ( The Omega Man ) با بازی چارلتون هستون.که البته هر دو اقتباسی از رمان ریچارد ماتسن بود ساخته شد بسیاری معتقدند که «من افسانه هستم» یک فیلم بازسازی شده است که از روی این فیلمها ساخته شده است. تو خودت این فیلم را بازسازی از روی فیلمهای قبلی میبینی یا فکر میکنی این یک اقتباس سینمایی است؟
چیزی که در ابتدا مدنظر بود; فیلمی میان رمان و فیلم «مرد بزرگ» بود. اما هر چه بیشتر با موضوع کلنجار رفتیم در نهایت به این نتیجه رسیدیم که «من افسانه هستم» فیلمی باید باشد که تعلقی به هیچ ژانری نداشته باشد.
▪ یعنی میخواهی بگویی که به هیچکدام از آن فیلمها نزدیک نیست؟
ـ نه در واقع ما نمیخواستیم فیلمی از نوع سینمای وحشت یا اکشن بشود. «من افسانه هستم» میخواهد به این پرسش پاسخ دهدکه آخرین انسان روی زمین بودن چه حسی دارد.
که البته از سوی یک دسته موجودات وحشی گریزان از نور محاصره شده است.
دقیقا.
▪ لارونس میگوید که کتاب و فیلم پایان متفاوتی دارند؟
ـ بله در کتاب اتفاقات دیگری میافتد در واقع در کتاب، رابرت نویل، آخرین انسان زنده در حال دفع این موجودات وحشی است و به همین خاطر آنها را میکشد، میکشد و میکشد... تا جایی که ناگهان درمییابد خود یک هیولای واقعی است.
▪ چرا پایان کتاب و فیلم متفاوت است؟
ـ میدانید، این که پرسوناژی را در فیلمی به مدت یک ساعت و نیم دنبال کنید که در انتها پی ببرد در اشتباه بوده شاید طرحی روشنفکرانه باشد اما از پایانی که ما برگزیدیم کمتر منقلبکننده است.
▪ فکر نمیکنی پایان فیلم تا حدی عوام پسندانه و تا حدودی مذهبی است؟
ـ به نظر من باور مذهبیای که در اینجا بروز میکند از رویای یک جوان سیاه پوست اهل فیلادلفیا برای تبدیل شدن به یک ستاره جهانی، غیرواقعیتر نیست. وقتی مردم به چیزی اعتقاد دارند و به این اعتقاد خود جامه عمل میپوشانند را خیلی دوست دارم. به باور من سئوال جالب این است که آیا یک موضوع به شکل عینی وجود دارد یا فقط در برداشت و درک ما واقعیت مییابد؟
درک و فهم شخصیتی که تو در این فیلم بازی میکنی سخت است. این اولین باری است که شما در نقش چنین شخصیتی بازی میکنی که صحنههای زیادی را هم مجبوری به تنهایی بازی کنی.
نه اینطور که میگویی نیست. اما فیلمهایی که به خاطر آنها معروف شدم هیچکدام به این شکل نبودند. در عین حال سعی میکنم شخصیتهایی که بازی میکنم را بر اساس تجربهای منفی بنا کنم; تجربهای که چه بودن و که بودن آنها را تعریف میکند. بار دراماتیک این موضوع بیشتر است و به من کمک میکند تا نقشهای جالبی را پیدا کنم.
▪ توپیش از این نیز تجربههایی برای بازی در فیلمهایی با موضوع نجات زندگی مردم داشتی؟
ـ بله، فیلمهای «روز استقلال» و «مردان سیاهپوش».
▪ فکر نمیکنی فیلمهایی که بازی میکنی کمی شبیه هم شده؟
ـ اگر بخواهید منصفانه نظر دهید من فقط در «مردان سیاهپوش» دنیا را نجات دادم. ولی این تصویر ناجی دنیا به نوعی با من است. حتی پسرم در این مورد به من گفته است: «بابا کافی است. فهمیدیم.»
شما بازیگری هستید که گفته میشود در فیلمهای کم هزینه بازی میکنید در حالیکه کمتر بازیگری در هالیوود علاقه به بازی در چنین فیلمهایی را دارد چه انگیزهای از بازی در چنین فیلمهایی داری؟
شاید به این خاطر که من به دنبال فیلمهایی میگردم که ایده بزرگی پشت آنها باشد. حتی در میان فیلمهایی با بودجه کم. «من افسانه هستم» راجع به آخرین انسان روی زمین است و این ایده بزرگیست و «در جستوجوی خوشبختی» حکایت مردی است که برای زنده ماندن خود و پسرش تلاش میکند. این هم طرح بزرگیست; به رغم این که فیلم کم هزینه به شمار میرفت.
▪ تاکنون با فرزندانتان جیدن و ویلو بازی کردهاید، آنها از لحاظ حرفهای چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟
ـ جیدن مانند جانی دپ است. او فقط میخواهد کار خوب ارائه داده و در فیلمهای خوب بازی کند. اینکه چقدر پول به دست میآورد و مردم او را میبینند یا نه، برایش اهمیت ندارد. او بازیگری را دوست دارد. اما ویلو اینگونه نیست. او بیشتر تمایل دارد در تلویزیون بازی کند.
آنتونی کویین و بهترین فیلمهایش
● زنده باد زاپاتا (۱۹۵۲)
▪ کارگردان: الیا کازان
▪ سایر بازیگران: مارلون براندو، جین پیترز، جوزف وایزمن، هارولد گوردون، آلن رید و...
خلاصه داستان: سال ۱۹۰۹ مکزیک. دهقانان روستایی
برای رهایی از دست زمینخواران به رییس جمهور متوسل میشوند. اما رییس جمهور کمک نمیکند و پس از آن مبارزه دهقانان علیه زمینخواران با رهبری «امیلیانو زاپاتا» آغاز میشود. زاپاتا با کمک یک شورشی تبعیدی «مادرو» رییس جمهور را شکست میدهند و «مادرو» رییس جمهور میشود. اما شرایط برای دهقانان چندان تغییری نمیکند و طی یک کودتای نظامی توسط یک ژنرال سرنگون میشود. «زاپاتا» اما رهبری مبارزه جدید را میپذیرد و با پیروزی در جنگ رهبر کشور میشود. اما برادر او (آنتونی کویین) زمینخواری را ادامه میدهد و روستاییان به کاخ ریاست جمهوری میروند تا از برادر زاپاتا شکایت کنند. «زاپاتا» به این نتیجه میرسد که قدر ت او را تباه کرده است بنابراین ریاست جمهوری را رها کرده و به زندگی سابقش بر میگردد. اندکی بعد، در کمین خیانت گرفتار میآید و کشته میشود...
در مورد فیلم: فیلم زندگینامهیی به قلم «جان اشتاین بک» نویسنده نامدار و صاحب سبک است، در مورد یکی از رهبران شورشی و استقلال طلب مکزیکی، که وجه رمانتیک آن بر وجه تاریخیاش چربید و همین هم باعث میشود فیلم چندان محبوب منتقدان زمان خودش نباشد. اما کمتر منتقدی پبدا میشود که از بازیهای زیبای «مارلون براندو» و «آنتونی کویین» در فیلم «زندهباد زاپاتا» یاد نکرده باشند. به هر حال، یک آغاز درخشان برای «آنتونی کویین» کهنهکار در نقشهای منفی است...
● جاده (۱۹۵۴)
▪ کارگردان: فدریکو فیلینی
▪ سایر بازیگران: جولیتا ماسینا، ریچارد بیهارت، آلدو سیلوانی و مارچلا رووره
▪ خلاصه داستان: زامپانو (آنتونی کویین) نمایشگری است که از طریق نمایش قدرتش روزگار میگذراند. «جلسو مینای» ابله و معصوم را میخرد تا در نمایشهایش دستیار او باشد. «جلسو مینا» عاشق او میشود، اما وقتی «زامپانو» دلقک سیرک را میکشد، «جلسومینا» از نظر روانی به هم میریزد و وقتی زامپانو او را رها میکند...
▪ در مورد فیلم: فیلمی ساده، عمیق و البته چند لایه و پر رمزوراز، که تلفیقی از نئورئالیسم ایتالیایی با نوعی سوررئالیسم است. فیلم، فیلمی اخلاقگرا و عمیقا مذهبی است و همین هم باعث شد تا چپگرایان ایتالیا چندان دلخوشی از فیلم نداشته باشند. بازی «آنتونی کویین» و «جولیتا ماسینا» در فیلم جزو بهترین بازی های تاریخ سینما قلمداد میشود.
● شور زندگی (۱۹۵۶)
▪ کارگردان: وینسنت مینهلی
▪ سایر بازیگران: کرک داگلاس، جیمز دانلد، پاملا براوان و اورت اسلوان
▪ خلاصه داستان: «ون گوگ» هلند را ترک میکند تا به بلژیک برود و برای معدنچیان زغال سنگ موعظه مذهبی کند. آنجا تحت تاثیر بدبختی مردم قرار گرفته و بر ریاکاری اهالی کلیسا میآشوبد. برادرش او را به هلند باز میگرداند و «ونگوگ» دوباره به حرفه نقاشی میپردازد. تحت تاثیر شدید امپرسیونیستها قرار میگیرد و بخصوص با «گوگن» (آنتونی کویین) دوستی نزدیکی برقرار میکند...
▪ در مورد فیلم: فیلم همیشه در ذهن «مینهلی»، که به دلیل موضوع آن شکوه یک نقاشی را در بهترین شکل ممکن به روی پرده سینما میآورد. «شور زندگی» شاید تلخترین فیلم کارگردانش باشد و این تلخی نشات گرفته از همدلی کارگردان با نقاشی است که تنها تسلای زندگیاش کار کردن و کار کردن است. فیلم، یکی از روشنفکرانهترین و عمیقترین فیلمهای کارگردانش و نیز کمپانی «پارامونت» که تهیه کننده فیلم بود، به شمار میآید و تمام تلاش کارگردان و بازیگران فیلم معطوف در آوردن حس نقاشانه کار شده است و از این حیث «شور زندگی» را جزو بهترین فیلمها در مورد نقاشی به شمار میآورند.
● لارنس عربستان (۱۹۶۲)
▪ کارگردان: دیوید لین
▪ سایر بازیگران: پیتر اوتول، الک گینس، جک هاوکینز، عمرشریف، آنتونی کویین و...
▪ خلاصه داستان: لارنس، گروهبان انگلیسی جوان مستقر در قاهره در طول جنگ اول جهانی در انتظار رفتن به صحرا است. او به ملاقات ملک فیصل فرستاده میشود تا شورش عربها علیه ترکها را ارزیابی کند. در صحرا، راهنمای لارنس کشته میشود، اما لارنس پیش ملک فیصل میرود و او هم قبول میکند تا نیروهایش را با انگلیسیها متحد کند. لارنس با کمک عربها، از صحرا گذشته و نیروهای عثمانی را در جبههیی شکست میدهد. اما پس از بازگشت به قاهره، قرار میشود تا او جنگهای چریکیاش را ادامه دهد، تا اینکه ترکها او را اسیر میکنند و پس از آزادی تصمیم میگیرد کارش را رها کند، اما دوباره به صحرا فرستاده میشود و در نهایت نیروهای ترک را قتلعام میکند و...
▪ در مورد فیلم: یکی از عظیمترین و مرموزترین فیلمهایی است که تاکنون ساخته شده است. فیلم باشکوهترین تصاویر صحرا را در تاریخ سینما دارد، اما مساله اصلی فیلم این است که در فیلم از قهرمان اصلیاش چیزی نمیگوید و او را در حد یک معما باقی میگذارد. ریسک بزرگ هم در این است که با محوریت این «معما» سه ساعت و نیم فیلم ساخته شده و این با شرایط تولید استودیویی اصلا و ابدا همخوان نیست. بازیهای فیلم عالی است و «کویین» هم در یک نقش کوتاه مسحور کننده ظاهر میشود، با اینکه فیلم بیش از اینکه بازیگرانش را نشان دهد، فیلمی در مورد صحراست...
● مرثیهیی برای یک سنگین وزن (۱۹۶۲)
▪ کارگردان: رالف نلسون
▪ سایر بازیگران: جکی گلین، میکی رونی، جولی هریس، استنلی آدامز، محمدعلی کلی و لوگیلبرت
▪ خلاصه داستان: «مانتین ریورا» (آنتونی کویین) قهرمان سنگین وزن مشتزنی است که در هفده سال مبارزهاش بیش از صد مسابقه را برده است. اما «کاسیوس کلی» (محمدعلی) او را در نهایت شکست میدهد. پس از این شکست پزشک به «ریورا» توصیه میکند دست از مشتزنی بردارد وگرنه نابینا خواهد شد و او هم بوکس را رها کرده و دنبال کار دیگری میگردد. اما مدیر برنامههای او که سر «مانتین ریورا» شرطبندی کرده و بدهکار است، مانع در کار او به وجود میآورد و...
▪ در مورد فیلم: تصویر افول یک قهرمان مشتزنی، دردناک، سیاه، تلخ و آزارنده است و این تلخی و آزارندگی در فیلم به بهترین نحو ممکن از کار درآمده است. فیلم، در خلق و تکوین و بررسی و پیشرفت شخصیت اصلیاش با بازی «آنتونی کویین» که یکی از بهترین بازیهای عمرش را در این فیلم انجام داده، بینظیر عمل میکند. اما باز هم موکدا باید گفت همه چیز فیلم مدیون آنتونی کویین است که غرور و رنج و شکست یک قهرمان را در زیباترین شکل ممکن به تصویر میکشد.
● اسب کهر را بنگر (۱۹۶۳)
▪ کارگردان: فرد زینهمان
▪ سایر بازیگران: گریگوری پک، عمر شریف، میلدرد داناک و...
▪ خلاصه داستان: «مانوئل آرتیگز» رهبر چریکهای اسپانیا پس از پایان جنگهای داخلی اسپانیا به فرانسه تبعید شده. بیست سال بعد، یک پسر یازدهساله که پدرش را ژنرال وینولاس (آنتونی کویین) اعدام کرده نزد مانوئل میآید و میخواهد او را متقاعد کند تا برای کشتن وینولاس به اسپانیا بازگردد. مانوئل که از مبارزه
دلسرد شده نمیپذیرد، اما خبر میرسد که مادر بیمار مانوئل میخواهد پسرش را ببیند. اما این توطئهیی از طرف وینولاس است که خبرش به گوش مانوئل میرسد، با این حال تصمیم میگیرد به اسپانیا بازگردد تا حسابش را با وینولاس و نیز یکی از افرادش که برای وینولاس جاسوسی میکند تسویه کند. او به بیمارستان مادرش میرود و در آنجا بین کشتن وینولاس و خائن مردد است، در این حال افراد وینولاس او را میکشند.
▪ در مورد فیلم: فیلم را از آثار ناموفق فرد زینهمان ارزیابی میکنند. فیلمی شعاری و سیاسی، در مورد مردی تنها و مبارز، که میان تعهد اخلاقی مبارزه و زندگی امروزی سرگردان است. فیلم، اثری گرم است که به رغم نظر مخالفانش در آن روز، امروز هم زنده و سرحال به حیاتش ادامه میدهد. بازیهای بازیگران فیلم عالی است و آنتونی کویین هم یک شخصیت منفی قابل لمس و باور را به بهترین وجهی اجرا کرده است...
● زوربای یونانی (۱۹۶۴)
▪ کارگردان: مایکل کاکویانیس
▪ سایر بازیگران: آلن بتیس، ایرنه پاپاس، ژرژ فونداس، لیلا کدرووا و یورگو ویاگیس
▪ خلاصه داستان: بازیل، نویسنده انگلیسی که عازم کرت است تا معدن به ارث رسیده از پدرش را بازگشایی کند با «زوربا» (آنتونی کویین) دهقان یونانی آشنا میشود و او را به عنوان آشپز استخدام میکند. آنها در هتلی اقامت میکنند که مدیرش یک بانوی فرانسوی پا به سن گذاشته است و زوربا با او دوست میشود.
آنها در حین شروع کار با روستاییان، من جمله یک بیوه جوان و افراد دیگر روستا آشنا میشوند. زوربا برای خریدن تجهیزات استخراج معدن به شهر میرود و بازیل با زن بیوه جوان (پاپاس) دیدار میکند و روستاییان آنها را میبینند و جوان دلباخته این بیوه هم خودکشی میکند. پدر این جوان سوگند میخورد که انتقام خواهد گرفت، نامه زوربا به دست بازیل میرسد و بازیل به زن مدیر مسافرخانه میگوید که در نامه زوربا از او خواستگاری کرده است. زوربا به روستا برمیگردد و پس از بازگشت او روستاییان به زن بیوه جوان حمله میکنند و پدر جوان خودکشی کرده هم، زن را با چاقو میزند. زن هتل دار هم میمیرد و روستاییان هتلش را ویران میکنند. معدن افتتاح میشود ولی سیستم خراب میشود و فاجعه به بار میآید. اما زوربا امیدوار است و سرخوش و سرخوشی او به بازیل هم سرایت میکند و هر دو در ساحل میخندند و میرقصند...
▪ در مورد فیلم: فیلم براساس رمان بسیار موفق «نیکوس کازانتراکیس» ساخته شده و مثل خیلی از آثار ادبی دیگر، فیلم به اندازه رمان موفق نشان نمیدهد. فیلم، در ستایش زندگی و شاد زیستن است، اما تناقض در این است که کارگردان فیلم همواره به درامهای تیره علاقه نشان داده و این در ساختار فیلم هم قابل رویت است. از نقاط قابل اشاره فیلم بازی عالی «آنتونی کویین» در نقش دهقان عظیمالجثه و شاد دل یونانی است...
● قدمزدن روی ابرها (۱۹۹۵)
▪ کارگردان: آلفونسو آرائو
▪ سایر بازیگران: کیانو ریوز، آتیانا سانچز و...
▪ خلاصه داستان: دهه چهل، کالیفرنیا، پل تازه از جبهه برگشته و آن آدم سابق نیست. او نمیتواند خاطره انفجار بمب در یک یتیمخانه را از سرش بیرون کند، اما اطرافیانش به او فشار میآورند تا شغل سابقش که فروشندگی شکلات است را از سر بگیرد. او با یک دختر جوان به نام ویکتوریا آشنا میشود و با او ازدواج میکند، اما پدر خانواده (آنتونی کویین) از پل خوشش نمیآید...
▪ در مورد فیلم: یک ملودرام دهه پنجاهی هالیوودی با همان خوشبینیها، که حالا در دهه نود مثل یک شوخی بیمزه به نظر میرسد. «کیانو ریوز» در فیلم عالی است، اما نقش کمرنگ و کوتاه «آنتونی کویین»، شاید پیش زمینهیی باشد برای مرگ «استاد»! او از همین زمان به قهقرا رفته بود و البته میتوان حتی گفت از سیسال پیش این اتفاق برای «کویین» رخ داده بود...
اینگرید برگمن
بازیگر سوئدی الاصل و فوق ستاره دهه چهل هالیوود در ۲۹ آگوست ۱۹۱۸ از پدری سوئدی و مادری آلمانی به دنیا آمد.
در کودکی مادرش را از دست داد و پس از تحصیل در آکادمی هنرهای دراماتیک استکهلم بازی در فیلم های سوئدی را آغاز کرد و در عرض یکسال به ستاره اول سینمای سوئد تبدیل شد. آخرین فیلم او اینترمتسو Intermezzo (میان پرده) مورد توجه دیوید سلزنیک فیلم ساز معروف هالیوود (سازنده فیلم بر باد رفته) قرار گرفت و از او برای بازسازی دوباره این فیلم در آمریکا دعوت کرد.
موفقیت دوباره این فیلم در آمریکا زمینه آغاز حضور برگمن در آمریکا بود. پس از ورود به هالیوود تیپ منحصر به فرد او که با تمام بازیگران زن آن زمان متفاوت بود به خصوص ویژگی طبیعی بودن ( به دلیل عدم نیاز به گریم صورت) در کنار زیبایی مسحور کننده و بازی های هنرمندانه او مورد توجه و استقبال بسیار قرار گرفت به طوری که روزنامه ها در وصف او نوشتند خانم برگمن نه تنها بازیگری واقعا هنرمند است بلکه این قدر زیباست که خود نیز یک شاهکار هنری به شمار می آید .
استعدادی که او در فیلم هایش به نمایش گذاشت باعث شد که در عرض سه سال به ستاره زن اول سینمای آمریکا مبدل شود. . پس از بازی درخشان در فیلم دکتر جکیل و آقای هاید برای ایفاینقش مقابل همفری بوگارت در فیلم معروف کازابلانکا انتخاب شد که امروزه از آن به عنوان محبوب ترین فیلم تاریخ سینمای آمریکا نام می برند .
سپس در فیلم معروف زنگها برای که به صدا در می آید در مقابل گری کوپر بازی کرد تا اینکه بازی عالی او در فیلم چراغ گاز به کارگردانی کیوکر اولین جایزه اسکار را برایش به ارمغان آورد یکسال بعد فیلم طلسم شده Spellbound را با کارگردان معروف آلفرد هیچکاک و بازی گریگوری پک ساخت که موفقیت زیاد فیلم باعث شد که سلزنیک بلافاصله فیلم معروف بدنام ( Notorious) را پیشنهاد بدهد . اینبار هم بازی درخشان او در برابر کری گرانت و کارگردانی عالی هیچکاک شاهکاری جدید آفرید .
محبوبیت روز افزون او با بازی در فیلم ناقوس های سنت ماری به نقش یک راهبه پر جنب و جوش و فروش عالی فیلم افزایش یافت و عموم مردم آمریکا نه تنها او را بازیگر محبوب خود بلکه الگویی از یک زن نجیب و نیمه مقدس می دانستند.
این الگوی مقدس با بازی او در فیلم ژاندارک به کارگردانی ویکتور فلمینگ (کارگردان بر باد رفته) به اوج رسید. طی سه سال پیاپی او قهرمان مسابقات محبوبیت در آمریکاشده بود چیزی که قبل از آن سابقه نداشت. شور و شوقی که او در اواسط دهه چهل در میان تماشاگران بوجود آورد تا به امروز نظیر نداشته است. اما روزگار هم بازی های خطرناکی برای او در نظر گرفته بود تا شمایل بت گونه اش را بشکند.
پس از بازی در فیلم در برج جدی هیچکاک و طاق نصرت او تصمیم گرفت تا شروع به بازی در فیلم های هنری از نوعی متفاوت کند. چیزیکه از آن به عنوان طغیان او علیه نظام استودیویی آن زمان هالیوود و سیستم ستاره سازی مرسوم آن تعبیر می شد . بدین ترتیب برگمن پس از مشاهده فیلم رم شهر بی دفاع (روبرتو روسلینی ایتالیایی) طی نامه ای پیشنهاد همکاری با روسلینی را داد و برای بازی در فیلم استرومبولی به ایتالیا رفت.
در جریان فیلم برداری با اینکه شوهر و دخترش در آمریکا بودند عشق کارگردان و بازیگر به یکدیگر رسوایی عجیبی در آمریکا به پا کرد و مطبوعات آمریکا بر سر این جریان جنجال عجیبی به راه انداختند چرا که او را فقط به عنوان یک بازیگر مقدس و الگویی نمونه برای مردم آمریکا می خواستند حتی در مجلس سنای ایالات متحده او را تهدید کردند که حق ندارد دیگر به آمریکا باز گردد علاوه بر این فیلم استرومبولی روسلینی هم بایکوت شد و از نظر تجاری شکست خورد. بدین ترتیب اینگرید برگمن هفت سال به دور از هالیوود به همراه روبرتو روسلینی ( بنیانگذار سبک نئورآلیسم در سینما) شروع به ساخت یک سری فیلم های هنری کرد فیلمهایی همچون اروپا ۵۱ – سفر به ایتالیا که امروزه در نوع خود فیلمهایی با ارزش و هنری به حساب می آیند.
اما در سال ۱۹۵۶ بالاخره ابرها کنار رفت و بازی درخشان برگمن در فیلم آناستازیا در برابر یول براینر باعث شد که هالیوود اسکار بهترین بازیگر زن را به او بدهد و دوباره فرزند خاطی را بپذیرد. پس از ورود مجدد به آمریکا او بیشتر در فیلمهای خاصی که خود انتخاب می کرد و اکثرا هنری بودند بازی می کرد.
بازی های درخشان او در فیلمهایی مانند مهمانخانه ششمین خوشبختی – و سونات پاییزی ( به کارگردانی هموطن و هم نامش اینگمار برگمان ) بارها نامزدی اسکار (هفت بار ) را برایش رقم زد تا اینکه برای بازی در فیلم قتل در قطار سریع السیر شرق سومین اسکارش را بدست آورد. اینگرید برگمن بالاخره در سن ۶۷ سالگی بر اثر بیماری سرطان که هشت سال با آن در ستیز بود در همان سالروز تولدلش در لندن در گذشت.
در تاریخ سینما شاید کمتر بازیگر زنی را بتوان یافت که در طی حیات خود با چنین طیف وسیعی از معروفترین شخصیت های تاریخ سینما همکاری کرده باشد .
▪ کارگردانانی همچون:
ویکتور فلمینگ – آلفرد هیچکاک – جرج کیوکر - مایکل کورتیز – ژان رنوار – آناتول لیتواک – سیدنی لومت – اینگمار برگمان – روبرتو روسلینی – دیوید سلزنیک.
▪ بازیگرانی همچون :
لسلی هاوارد – همفری بوگارت – کری گرانت – گری کوپر – جوزف کاتن - گریگوری پک – یول براینر – آنتونی پرکینر – آنتونی کویین – لیو اولمان – عمر شریف – لورن باکال - ایو مونتان - شارل بوایه .
چهره ای که اغلب برگمن در فیلم هایش بازی می کرد نشان دهنده زنی بود که انگار برای زجر کشیدن آفریده شده بود زنی که تحمل بالایی داشت و به جای اینکه گلایه ای داشته باشد فقط با نگاه هایش حرف می زد. اغلب در جدال عشق در برابر مرد مورد علاقه ای شکست می خورد و قربانی می شد. او اوج این بازی ها را در فیلم های کازابلانکا و بدنام به نمایش گذاشت که هر دو فیلم جزء با ارزش ترین دارایی های عاشقانه تاریخ سینما به حساب می آیند.
آمیتاب باچان، اسطوره سینمای هند
آمیتا باچان بازیگر موفق و محبوب هندی است كه در كنار بازیگری در زمینه تهیهکنندگی نیز فعالیت میکند.
او هنرپیشگی
رادرسال ۱۹۶۹ با فیلم «سات هندوستانی» آغاز كرده و این حرفه را تا به امروز ادامه داده است. او یكی از بهترین بازیگران سینمای هند و یكی از گرانقیمتترین ستارگان در این زمینه میباشد. او در سال ۱۹۸۴ دستی نیز در سیاست داشت و به عنوان نماینده پارلمان هند انتخاب شد ولی در سال ۱۹۸۷ این سمت را كنار گذاشت.
● زندگی شخصی
آمیتا باچان در یازده اكتبر ۱۹۴۲ در «ا...آباد» به دنیا آمد. مادرش «تجی» یك «سیك» و پدرش «هاریوانش رای باچان» یك «هندو» بود. دكتر هاریوانش رای باچان یك شاعر خوشنام و معروف زبان هندو بود. نام فامیل اصلی او «سریواستاوا» نام داشت ولی او خود، نام مستعار «باچان» را برگزید و تمام اشعار و نوشتههای خود را با این نام امضا میکرد. بعدها آمیتا نیز با همین نام فامیل وارد سینما شد و به خاطر شناخته شده بودن این نام تمام اعضای خانواده با نام «باچان» معروف شدند. «تجی» مادر آمیتا زنی از فرقه سیكهاست كه زادگاهش پنجاب میباشد و پدرش از اهالی «اتار پرادش» بود. باچان در نوجوانی در دبیرستان پسرانه «ا...آباد» ثبتنام كرد و پس از آن وارد كالج «شروود» شد. بعد از اتمام كالج، آمیتا وارد دانشگاه دهلی شد و مدرك لیسانس خود را در رشته علوم كسب كرد. باچان مدتی بعد به كار معاملات محمولههای دریایی در شركت كشتیرانی «برداندكو» روی آورد ولی كمی بعد آن شغل را رها كرد و به كلكته رفت تا آینده خود را در بازیگری جستجو كند.
آمیتا در سال ۳۷۹۱ با «جایا بادوری» هنرپیشه دیگر هند ازدواج كرد. آمیتا و جایا در فیلمهایی همچون چوبكه چوبكه (۵۷۹۱)، زنجیر (۳۷۹۱) و شعله (۵۷۹۱) همبازی بودند. این دو صاحب دو فرزند، یك دختر به نام «شوتا» و دیگری پسری به نام «آبیشك» شدند. شوتا ظاهرا علاقه چندانی به بازیگری نشان نداد ولی حرفه خود را در زمینه تلویزیون و مجریگری ادامه میدهد. آبیشك هم اكنون یكی از ستارگان بالیوود به شمار میرود كه روز ۰۲ آوریل امسال با سوپراستار و ملكه زیبایی سابق هند، «آیشواریا رای» ازدواج كرد. شوتا نیز چند سال پیش با نیكیل ناندا از خاندان معروف ناندا ازدواج كرد.
● شروع كار
آمیتا باچان نخستین فیلم خود را در سال ۹۶۹۱ بازی كرد. این فیلم كه «سات هندوستانی» نام داشت از موفقیت چندانی برخوردار نشد ولی باچان در همان نخستین حضور سینمایی برنده جایزه ملی فیلم شد. با این وجود شاید او هرگز فكر نمیکرد زمانی ستاره بیبدیل آسمان پرستاره سینمای هند شود. در سال۰۷۹۱ آمیتا در فیلم «آناند» ظاهر شد و در آن با سوپراستار آن زمان هند «راجش خانا» همبازی بود. در این فیلم نیز باچان برنده جایزه بهترین هنرپیشه نقش مكمل شد زیرا منتقدان سینمایی معتقد بودند او اجرایی به یادماندنی و قوی از خود ارائه داده است. پس از «آناند» فیلمهای موفق بسیاری نام آمیتا باچان را روی سر در سینماها آوردند. فیلمهایی همچون «رشما اورشرا» (۱۷۹۱) و «پروانه» (۱۷۹۱) و از همان زمان باچان پا به مسیری نهاد كه او را روز به روز و سال به سال در میان میلیونها نفر از مردم دنیا محبوب و معروف میکرد. نخستین فیلم پرفروش و ماندگار آمیتا به نام «زنجیر» به كارگردانی «پراكاش مهرا» بود. این فیلم تضادی واضح با فیلمهای رمانتیك هندی داشت و فیلمی بود كه مردم به داستان آن عادت نداشتند و همین موضوع از آمیتا شخصیتی تازه ساخت و تا مدتها با نام «جوان عصبانی بالیوود» شهرت یافت. دهه بعدی عمر آمیتا او را به اوج محبوبیت پرتاب كرد. او دست كم در سال در یك فیلم موفق ظاهر میشد و گاه تعداد كارهایش به سالی چند عدد هم میرسید. از فیلمهای دهه هفتاد باچان میتوان به دیوار (۵۷۹۱)، شعله (۵۷۹۱)، تریشن (۸۷۹۱)، دون (۸۷۹۱) و لاواریس (۱۸۹۱) اشاره كرد. این فیلمها لقب او را به عنوان قهرمان اكشن فیلمهای بالیوود تحكیم بخشیدند.
همچنان كه آمیتا موفقتر میشد، كمکم تصمیم گرفت فقط در فیلمهای اكشن ظاهر نشود و استعداد خود را در زمینههای دیگر نیز به معرض نمایش بگذارد. بازیهای تحسینبرانگیز كمدی او در فیلمهای چوبكه چوبكه (۵۷۹۱)، امراكه آنتونی (۷۷۹۱) و نمك حلال (۲۸۹۱) به همه فهماند كه آمیتا باچان تنها در كتكکاری تبحر ندارد و حس شیرین طنز و توانایی خنداندن نیز از هنرهای دیگر اوست. او در نقشهای رمانتیك هم موفق بود و فیلمهای گاهیگاهی (۶۷۹۱) و سیسیلا (۱۸۹۱) از نمونههایی بودند كه اشك همه را درآوردند.
● سیاست
عمر سیاسی باچان چندان بلند نبود. او در سال ۴۸۹۱ وارد دنیای سیاست شد و این كار را در واقع برای حمایت از دوست خانوادگی و قدیمی خود «راجیو گاندی» انجام داد. در آن سال او به رقابت با سیاستمدار معروف آن زمان و به موافقت با سیاستهای گاندی پرداخت و با آرای بسیار بالایی برنده انتخابات پارلمان شد و با اكتساب ۲/۶۸ درصد از آرا روی كرسی پارلمان نشست. ولی این كار دوام زیادی نداشت زیرا باچان سه سال بعد استعفا داد و كار خود را نیمهکاره رها كرد اما همسرش «جایا» پا جای پای او گذاشت و فعالیت در امور سیاسی را ادامه داد. او هم اكنون عضو یكی از احزاب سیاسی هند میباشد.
● افت كاری
باچان در دهه هفتاد و تا اواسط دهه هشتاد یكی از چهرههای دائمی بالیوود بود. در سال ۴۸۹۱تصمیم گرفت وارد عرصه سیاست شود و سه سال از عمر خود را به دور از هنر سینما سپری كرد. در سال ۸۸۹۱بار دیگر با فیلم جدیدی به نام «شاهنشاه» راهی پرده سینماها شد و این فیلم نیز با موفقیت بسیاری روبهرو شد، ولی بعد از بازگشت مجدد، قدرت باچان رو به زوال گذاشت و تعداد زیادی از آثارش با شكست گیشه مواجه شد، روند سقوط همچنان ادامه داشت. در سال ۰۹۹۱و با بازی در فیلم «آلینپات» كه در آن باچان نقش رییس یك باند مافیایی را بازی میکرد، برنده جایزه بهترین هنرپیشه داخلی شد ولی باچان كمکار شده بود.
در سال ۲۹۹۱ «خداگواه» را بازی كرد اما پس از آن به مدت دو سال خود را نیمه بازنشسته كرد. در سال ۴۹۹۱پس از مدتها در فیلم «انسانیت» به ایفای نقش پرداخت ولی آن هم فروش چندانی نداشت. باچان در سال ۶۹۹۱ شركت سهامی آمیتا باچان را تاسیس كرد. كار این شركت معرفی محصولات و خدمات صنعت سینمایی هند بود. این شركت به كار تولید و توزیع فیلمهای سینمایی و كاست و نوارهای ویدیویی و كارهایی از این دست میپرداخت. در سال ۷۹۹۱ باچان با فیلمی از تولیدات شركت خودش به عالم بازیگری بازگشت ولی این فیلم هم از نظر مالی و هم از نظر منتقدان شكست خورد.
سرانجام در سال ۷۹۹۱ شركت باچان ورشكست شد. پس از آن باچان باز هم در چند فیلم بازی كرد كه همگی از موفقیت پایین یا متوسطی برخوردار شدند. دیگر فیلمسازان و مردم به این فكر افتادند كه دوران درخشندگی باچان به انتها رسیده است.
● محبوبیت دوباره
در سال۰۰۰۲ جنگ تلویزیونی جدیدی با اقتباس از جنگ انگلیسی «چه كسی میخواهد میلیونر شود؟» را ساخت و مجری آن شد. این پروژه با موفقیت سریع مواجه شد. میگویند آمیتا هفتهای ۵/۲ میلیون روپیه (نیم میلیون دلار) از این طریق پول درمیآورد و این موضوع باچان و خانوادهاش را چه از نظر مالی و چه از نظر روحی به شدت تحت تاثیر قرار داده و وضعیتشان را پس از آن ورشكستگی زیر و رو كرده این برنامه تا نوامبر ۲۰۰۵ ادامه داشت. باچان در سال۲۰۰۰ در فیلم «محبتین» ساخته «یاش چوپرا» در نقش مردی عبوس و سختگیر ظاهر شد كه به شدت مورد پسند مردم قرار گرفت. در فیلم رشته محبت (۲۰۰۱)، گاهی خوشی گاهی غم (۲۰۰۱) و باغبان (۲۰۰۱) در نقش پدر یك خانواده بود. او در این سالها انواع و اقسام نقشها را بازی كرد. از دیگر فیلمهای برجسته او عكس (۲۰۰۱)، آنكن (۲۰۰۲)، خاكی (۲۰۰۴)، دو (۲۰۰۴) و برجستهتر از همه تاریكی (سیاه) (۲۰۰۵) بودند. شهرت او پس از سال۲۰۰۰ به حدی رسید كه تصویر او در اكثر بیلبوردها و برنامههای تلویزیونی به چشم میخورد. باچان در سال ۲۰۰۵ با پسرش آبیشك در چند فیلم ظاهر شد. از جمله این فیلمها «بانتی اوربابلی» و «سركار» با اقتباس از فیلم «پدرخوانده» میباشند. جدیدترین فیلمهای اكران شده باچان بزرگ، بابول (۲۰۰۶) اكلاویا (۲۰۰۷) و نیشاب (۲۰۰۷) هستند. آخرین فیلم باچان كه هنوز اكران نشده «شانتارام» است كه در آن با «جانی دپ» ستاره هالیوود هم بازی شد .
● مردم نگران
در سال ۲۸۹۱در زمان ساخت فیلم اكشن «كولی» آمیتا ضربه سختی خورد و به علت پارگی رودهها در بیمارستان بستری شد. پزشكان وضعیت او را خطرناك توصیف كردند و حتی خطر مرگ را برای او پیشبینی كردند ولی آمیتا بهبود یافت و پس از چندین ماه دوباره به كار برگشت. فیلم «كولی» از بركت مصدومیت باچان از فروش بالایی برخوردار شد. در ماه نوامبر ۵۰۰۲ باچان بار دیگر تحت عمل جراحی قرار گرفت. او از چند روز قبل از درد شكم شكایت داشت. در طول مدت بیماری، عمل جراحی و در زمان نقاهت، بیشتر پروژههای كاری او معلق نگه داشته شدند تا او بازگردد و خود كارش را ادامه دهد. زیرا هیچکس در هند پیدا نمیشود كه بتواند جانشین او شود. آمیتا مارس ۶۰۰۲ به كار برگشت. باچان مبتلا به آسم، تالاسمی مینور و افتادگی و سستی عضلات نیز هست.
● افتخارات بینالمللی
آمیتا باچان تاكنون به خاطر بازیهای خوب خود جوایز بیشماری را از آن خود كرده است ولی افتخارات او در كشورهای دیگر دنیا نیز كم نیستند.
▪ در جولای۹۹۹۱ سایت اینترنتی BBC پس از انجام یك نظرسنجی از باچان به عنوان «بزرگترین ستاره هزاره» یاد كرد. در این نظرسنجی باچان گوی سبقت را از «الك گینس»، «مارلون براندو»، «سرلورنس اولیویه» و «چارلی چاپلین» ربود.
▪ در ژوئن ۰۰۰۲ باچان نخستین آسیایی شد كه مجسمه مومیاش در موزه مجسمههای مومی «مادام توسو» در لندن قرار گرفت.
▪ در مارس ۱۰۰۲ سایت «فوربس» از باچان به عنوان «قدرتمندترین هنرپیشه بالیوود» نام برد.
▪ در سپتامبر ۱۰۰۲ در جشنواره فیلم اسكندریه مفتخر به دریافت جایزه «ستاره قرن» شد.
▪ در سال ۳۰۰۲ باچان سفیر حسننیت یونیسف شد.
▪ در دسامبر ۴۰۰۲ او اولین آسیایی و چهارمین سفیر بنیاد نلسون ماندلا شد.
▪ در آوریل ۵۰۰۲مركز تئاتر لینكلن در نیویورك ویژه برنامهای با نام «یك شب با آمیتا باچان» ترتیب داد و لقب «بزرگترین ستاره سینمای دنیا» را به او داد.
▪ در سال ۵۰۰۲ با اجازه باچان، صدای او روی فیلم «رژه پنگوئنها» گذاشته شد.
▪ روزنامه انگلیسی «ساندی تایمز» در مقالهای عنوان كرد باچان تلفیقی از «تام كروز»، «شون كانری» و «كلینت ایستوود» است. چندی پیش زندگینامه باچان در لندن به چاپ رسید. نویسنده انگلیسی این كتاب در اثر خود نوشت آمیتا باچان آمیختهای از «كلینت ایستوود»، «آل پاچینو»، «الویس پریسلی» و كمی هم «جان تراولتا»ست.
زندگینامه مارلون براندو
مارلون براندو ۳ آوریل سال ۱۹۲۴در ایالت نبراسکا آمریکا به دنیا آمد
براندو مدتی به مدرسه نظامی رفت و بعد به کارهای مختلفی مشغول شد و نهایتا برای شرکت در کلاسهای بازیگری راهی نیویورک شد...
و
نزداستادش؛ استلا آدلر، متد استانیسلاوسکی را آموخت.
مدتی بعد براندو به مدرسه بازیگری اکتورز استودیو که الیا کازان آن را اداره می کرد، راه پیدا کرد و در آنجا زیر نظر لی استراسبرگ متد اکتینگ(روشی که بازیگر برای اجرای نقش باید مدتی آن نقش را زندگی کند) را تکمیل کرد.
نخستین حضور براندو بر پرده سینما بازی در فیلم مردان ساخته فرد زینه مان در سال ۱۹۸۵ بود. او برای آماده کردن نقشش در این فیلم بیش از یک ماه خود را در بیمارستان بستری کرد. کاری که از دید بسیاری از بازیگران مجرب آن دوران مانند لارنس الیویه یا کلارک گیبل حماقت محض محسوب میشد.
او یکی از تاثیرگذارترین بازیگران تاریچ سینما است. از فیلمهای مشهوری که وی در آنها ایفای نقش کردهاست میتوان به اتوبوسی به نام هوس در نقش استنلی کووالسکی، در بارانداز در نقش تری مالوی هر دو به کارگردانی الیا کازان و پدرخوانده در نقش دون ویتو کورلئونه اشاره کرد. بسیاری بهترین نقش او را پدر خوانده [بهترین فیلم تاریخ سینما معرفی شد] میدانند.
این بازیگر آمریکایی در بین بسیاری از علاقمندان به سینما و منتقدان به عنوان بهترین بازیگر تاریخ سینما شناخته میشود.
وی در نقشهای متفاوتی بازی کرده است؛ از شکسپیر تا موزیکال، از درام تا کمدی. در مردها و عروسکها در نقش اسکای مسترسون همه را مجذوب کرد. در شورش در کشتی بونتی نقش فلچرکریسچن ضعیف النفس را داشت.
ساخت بونتی مصادف بود با قطع پیوند براندو با صاحبان هالیوود. در سال ۱۹۶۰ سربازهای یک چشم را کارگردانی کرد و در تعقیب و انعکاس در چشمان طلایی بازی کرد و سپس در سال ۱۹۷۲ در نقش دون کورلئونه در پدرخوانده ظاهر شد.
هنگامی که آکادمی اسکار او را به عنوان برنده برگزید، وی زن سرخپوستی را برای گرفتن جایزه، از جانب خود مامور کرد تا به این وسیله توجه عموم را به وضع رقتبار سرخپوستان آمریکا جلب کند. وی روز به روز بیشتر معطوف مسائل و مشکلات بشری شد و فیلمهای آخر او نشانگر این گونه تمایلات سیاسی و اجتماعی اوست.
براندو پیشکسوت سبکی معروف به نام متدی بود که بلافاصله پس از او بازیگرانی مانند جیمز دین و مونتگومری کلیفت و سالها بعد پل نیومن، داستین هافمن و رابرت دنیرو با درخشش خود این سبک را در سینمای آمریکا تثبیت کردند.
چاقی مفرط در سالهای پایانی برای براندو بسیار دردسر آفرین بود. فرانسیس فورد کاپولا کارگردان پدرخوانده برای متقاعد کردن تهیهکنندگان فیلم برای انتخاب براندو تلاش زیادی کرد. چرا که عقیده داشتند زمان این بازیگر دیگر گذشته است.
پس از پدرخوانده دوباره نام براندو در جهان سینما مطرح شد. پس از این بود که براندو در فیلمهای مطرحی مانند آخرین تانگو در پاریس، اینک آخر الزمان و آبگیرهای میسوری بازی کرد. نقش کوتاه او در انتهای فیلم اینک آخرالزمان نیز از به یاد ماندنیترین نقشهای تاریخ سینماست.
مارلون براندو ستاره افسانهای سینما روز جمعه ۲ ژوئیه سال ۲۰۰۴ در سن ۸۰ سالگی پس از مدتها بیماری در بیمارستانی در لس آنجلس درگذشت.
● افتخارات و آثار هنری مارلون براندو:
▪ نامزد دریافت جایزه اسکار در سال ۱۹۵۱ به خاطر اتوبوسی به نام هوس
▪ نامزد دریافت جایزه اسکار در سال ۱۹۵۲ به خاطر زنده باد زاپاتا
▪ نامزد دریافت جایزه اسکار در سال ۱۹۵۳ به خاطر جولیوس سزار
▪ برنده اسکار بهترین بازیگر مرد در سال ۱۹۵۴ به خاطر One The Waterfront
▪ نامزد دریافت جایزه اسکار در سال ۱۹۵۷ به خاطر سایونارا
▪ برنده اسکار بهترین بازیگر مرد در سال ۱۹۷۲ به خاطرThe Godfather
▪ نامزد دریافت جایزه اسکار در سال ۱۹۷۳ به خاطر آخرین تانگو در پاریس
▪ نامزد دریافت جایزه اسکار در سال ۱۹۸۹ به خاطر A Dry White Season
▪ مردان، ۱۹۵۰
▪ اتوبوسی به نام هوس، ۱۹۵۱
▪ زنده باد زاپاتا، ۱۹۵۲
▪ جولیوس سزار، ۱۹۵۳
▪ دزیره، ۱۹۵۴
▪ وحشی، ۱۹۵۴
▪ در بارانداز، ۱۹۵۴
▪ مردها و عروسکها، ۱۹۵۵
▪ چایخانه ماه اوت، ۱۹۵۶
▪ سایونارا، ۱۹۵۷
▪ شیرهای جوان، ۱۹۵۸
▪ فراری، ۱۹۵۹
▪ سربازهای یک چشم، ۱۹۶۱
▪ شورش در کشتی بونتی، ۱۹۶۲
▪ آمریکایی پلید، ۱۹۶۳
▪ داستان تختخواب، ۱۹۶۴
▪ نام رمز مریتوری، ۱۹۶۵
▪ آپالوزا، ۱۹۶۶
▪ تعقیب، ۱۹۶۶
▪ دیدار مارلون براندو، ۱۹۶۶
▪ کنتسی از هنگ کنگ، ۱۹۶۷
▪ انعکاس در چشم طلایی، ۱۹۶۷
▪ کندی، ۱۹۶۸
▪ بسوزان، ۱۹۶۹
▪ شب روز بعد، ۱۹۶۹
▪ پدرخوانده، ۱۹۷۲
▪ ولگرد نیمه شب، ۱۹۷۲
▪ آخرین تانگو در پاریس، ۱۹۷۳
▪ آبخیزهای میسوری، ۱۹۷۶
▪ سوپرمن، ۱۹۷۸
▪ اینک آخرالزمان، ۱۹۷۹
▪ نبرد برای آمازون، ۱۹۷۹
▪ فورمول، ۱۹۸۰
▪ فصل سپید و خشک، ۱۹۸۹
▪ فرش من، ۱۹۹۰
▪ کریستوفر کلمب، ۱۹۹۲
▪ جیمی هالیوود، ۱۹۹۴
▪ دون ژوان دو مارکو، ۱۹۹۵
▪ جزیره دکتر مورو، ۱۹۹۶
▪ شجاع، ۱۹۹۷
▪ پول مفت، ۱۹۹۸
▪ امتیاز، ۲۰۰۱
آل پاچینو 2
▪ متولد:۲۵ آوریل ۱۹۴۰
هنگامی که آلپاچینو با فیلم قهوه چینی به بیست و پنجمین فستیوال بین المللی فیلم تورنتو وارد شد، حضورش همگان را شگفت زده نمود.
او به اتفاق روبرت دنیرو بعنوان خدایان بازیگری شور و هیجان بزرگی در فستیوال به راه انداختند که تا آنروز بی سابقه می نمود.
آلپاچینو که تنها فرزند "سالواتوره" و "رز پاچینو" بود در بیست و پنجم آوریل ۱۹۴۰ در ایتالیا بدنیا آمد و هنگامی که تنها دو سال بیشتر نداشت پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و از آن پس او با مادرش زندگی می کرد.
از همان دوران کودکی به لحاظ اینکه مادرش یک هنرپیشه بود با دنیای بازیگری آشنا شد و شخصیتش بعنوان یک بازیگر در فیلمهایی که با مادرش بازی می کرد، شکل گرفت.
او تحصیلش را از مدرسه ابتدایی بازیگری آغاز نمود و در ۱۴ سالگی وارد مدرسه عالی بازیگری شد. اما نتوانست هیجکدام از کلاسهای آکادمیک را به پایان برساند و در نهایت از آنجا اخراج گردید.
از آن پس او به شغلهای مختلفی دست زد تا توانست با سرمایه ای که از این کارها بدست آورده بود در استودیوی هنری "هربرت برکوف" ثبت نام نماید. او در آنجا زیر نظر "چارل لاتون" آموزش دید و با سعی و کوشش فراوان توانست در سال ۱۹۶۶ جایگاهی برای خود در میان بازیگران باز نماید.
او بعنوان نقش مقابل "جیمز ارل جونز" در تئاتر "خزشهای صلح" اولین کار هنری خود را آغاز نمود و بعد از آن بخاطر نقش "مورفی" در "سرخپوستها برانکس را میخواهند" موفق به دریافت جایزه ویژه گردید.
او در فصل ۶۸-۶۷ بعنوان بهترین بازیگر تئاتر جامعه برادوی انتخاب شد. چند سال بعد او توانست با بازی در "ببر کراوات می زند" که ۳۹ بار به اجرا درآمد مجدداٌ توجه منتقدین و رسانه ها را بخود جلب نموده و اولین جایزه "تونی آوارد" را دریافت نماید.
در سال ۱۹۶۹ بعنوان سیاهی لشکر در اولین فیلم خود با عنوان "من ناتالی" بازی کرد و بعد از آن در سال ۱۹۷۱ در فیلم "وحشت در پارک سوزن" نقش آفرینی کرد.
در همین زمان بود که "فرانسیس فورد کاپولا" کارگردان شهیر و صاحب سبک سینمای غرب با وجود فشارهای زیادی که از جانب استودیو بر او وارد می آمد نقش "مایکل کورلئونه" را در فیلم پدر خوانده به آلپاچینو سپرد و او نیز با زیبایی هرچه تمامتر در آن فیلم نقش آفرینی کرد و توانست جایزه اسکار بعنوان بهترین بازیگر نقش دوم از آن خود کند.
آلپاچینو کار هنری خود را با نقش "سرپیکو" در قسمت دوم فیلم "پدرخوانده" و "یک بعدازظهر سگی" ادامه داد که در آْنها نیز موفق به دیافت جایزه اسکار شد.
اگر چه بخاطر انقلابهایی که در کشورش رخ داد او مجبور شد در کار خود چند سالی را توقف نماید اما مجدداٌ با آثاری همچون "صورت زخمی"، "دریای عشق" و "فرانکی و جانی" خاطرات بیاد ماندنی و قابل توجهی را در اذهان آفرید و در سال ۱۹۷۷ او مجدداٌ برنده جایزه تونی آوارد گردید.
او ترجیح می داد همیشه بعد از بازی در یک فیلم کار کوچکی را نیز روی صحنه انجام دهد. بازیهای او توانست لحظات بزرگی را در پرده سینما بوجود آورد.
در دهه ۹۰ شاهد هنرنمایی او در فیلمهایی همچون قسمت سوم "پدرخوانده"، "مخمصه" و "وکیل شیطان" بودیم که او توانست در نهایت پنجاه و هشتمین جایزه ویژه "یک عمر تلاش مستمر" را کسب نماید.
در سال ۲۰۰۲ او بهمراه "روبین ویلیامز" و "هیلاری اسوانک" در فیلم "بی خوابی" ایفای نقش نمود و حال نیز در جدیدترین کار خود در سال ۲۰۰۵ با فیلم "تاجر ونیزی" نظر تمام جشنواره های معتبر جهان را به خود جلب نموده است.
او در یکی از جدیدترین مصاحبه های خود عنوان نموده که با گذشت ۶۴ سال از سن خود احساس می کنم هنوز هم کاری ماندگار برای سینمای جهان انجام نداده ام و می خواهم همچنان بدنبال بهترین نقش عمرم بگردم.
اخیراٌ "جک نیکلسون" یکی از ستاره های پرفروغ هالیوود در مصاحبه خود با مجله سینمایی" ورایتی" عنوان نمود که "فرانسیس فورد کاپولا" قبل از آلپاچینو نقش مایکل کولئونه را در در اثر با عظمت پدر خوانده به او پیشنهاد داده و او چون در آن زمان معتقد بوده که نقش یک ایتالیایی را باید یک ایتالیایی بازی نماید به پیشنهاد کاپولا پاسخ منفی داده است و بدین ترتیب یکی از بزرگترین فرصتهای زندگی هنری خود را از دست داده است.
او که تا کنون دوبار موفق به دریافت جایزه پراعتبار اسکار شده است ههمچنین اعتراف نموده که آلپاچینو در فیلم پدر خوانده با بازی حیرت انگیزش واقعاٌ همان مایکل کورلئونه است و هرگز کسی نمی توانسته آنچنان قدرتمند در قالب آن نقش تاریخی ظاهر شود و بدین خاطر همیشه او را تحسین می کند.
پل نیومن 1
فکر می کنم هیچ چیز استثنایی و شایسته افتخاری در مورد انسانی خیر بودن وجود ندارد؛ترجیح می دهم به عنوان آدمی از من یاد کنند که سعی کرد جزئی از زمانه خود بشود.
تلاش کرد که به مردم کمک کند تا بتوانند با هم رابطه برقرار کنند و همه هم و غمش این بود که در زندگی اندکی آرامش به دست آورد و خودش را کمی به مقام انسانیت نزدیک کند.کسی که خودخواه و خودپسند نبود و هرگز وا نداد.
▪ پل نیومن
پل لئونارد نیومن در ژانویه سال ۱۹۲۵ در کلولند در اوهایو متولد شد. او دومین فرزند آرتور و ترزا نیومن بود و درخانواده ای متوسط و دررفاه نسبی در ارتفاعات شیکر بزرگ شد. پدراو صاحب یک فروشگاه لوازم ورزشی بود.
تا سال ۱۹۵۰ اتفاقات زیادی در زندگی پل نیومن رخ داده بود. از جمله اینکه وی را به خاطر رفتار نامناسب از دانشگاه اخراج کردند. سپس به مدت سه سال به خدمت نیروی دریایی درآمد و در جنگ جهانی دوم به عنوان اپراتور مشغول به کار شد. سپس از دانشگاه کنیون اهایو فارغ التحصیل شد و با همسر اولش جکی ازدواج کرد و صاحب فرزندی به نام اسکات شد.
سال ۱۹۵۰ از جهتی دیگر نیز سالی سرنوشت ساز برای پل جوان بود. در این سال او پدرش را از دست داد. سالها بعد پس از موفقیتهای چشمگیر تنها تاسف خود را عدم حضور پدرش برای دیدن این موفقیتها بیان کرد. موفقیتهایی که هرکدام از آنها کافی بود که پدری به فرزندش ببالد.
او جکی را نیز با خود به شیکر آورد و مدت کوتاهی هم فروشگاه به ارث رسیده از پد ر را اداره کرد. اما بعد ازمدتی به این نتیجه رسید که فروش لوازم ورزشی شغلی نیست که او به دنبال ان بوده است.
نیومن به همراه زن و فرزندش به نیوهیون رفت و در آنجا در کلاسهای تئاتر دانشگاه ییل شرکت کرد. مدتی بعد در حین بازی در تئاتر دانشگاه، دو نفر از واسطه ها که مسئول انتخاب بازیگر بودند بازی پل را پسندیده و از او دعوت کردند که با آنها به نیویورک برود و بازیگری را به صورت حرفه ای دنبال کند.
پس از عزیمت به نیویورک پل به عنوان بازیگر مهمان در برنامه های تلویزیونی مختلفی به ایفای نقش پرداخت تا اینکه در سال ۱۹۵۳ جهش عظیمی در زندگی حرفه ای او پدید آمد. او در نمایشنامه " پیک نیک " که در برادوی به روی صحنه می رفت، به عنوان هنرپیشه علی البدل نقش اول انتخاب شده بود و در همان جا با جوانا وودوارد که او هم هنرپیشه علی البدل بود، آشنا شده و این آشنایی به رابطه عمیقی بین این دو انجامید. در همین اثنا، فرزند دوم پل، سوزان، هم متولد شد.
در سال ۱۹۵۴،" جام نقره ای "، فیلمی که نیومن بسیار از آن ناراضی بود به نمایش درآمد. وی در اواخر عمر هم، هنوز از بازی در این فیلم شرمسار بود و گهگاه آن را مسخره می کرد. پس از پخش فیلم، طی نامه ای به خاطر بازی نه چندان جالبش از همه بینندگان عذرخواهی کرد.
پس از این فیلم، او دوباره به روی صحنه برگشت و در " ساعات نا امیدی " به ایفای نقش پرداخت.
در سال ۱۹۵۶ بالاخره شانس به نیومن روی آورد و او توانست توانایی هایش را در " کسی آن بالا مرا دوست دارد " به نمایش بگذارد و نظر منتقدین را به خود جلب کند.
او در سال ۱۹۵۷ در " تابستان داغ طولانی " با جوانا وودوارد همبازی شد. در طول این فیلم، آنها به این نتیجه رسیدند که برای هم ساخته شده اند و نیومن بعد از طلاق جکی، در ژانویه ۱۹۵۸ در لاس وگاس با جووان وودوارد ازدواج کرد.
آنها صاحب سه دختر شدند. در سال ۱۹۵۹، پل نیومن که معتقد بود برای بازیگر بودن ابتدا باید به دوران پاک کودکی بازگشت، برای اولین باربه خاطر بازی در فیلم " گربه روی شیروانی داغ " نامزد دریافت جایزه اسکار شد. در دهه ۱۹۶۰ مرد چشم آبی به یکی از سرشناس ترین بازیگران سینما تبدیل شد و سه بار دیگر هم برای بازی در سه فیلم " کلاه بردار "۱۹۶۱ " هاد " ۱۹۶۳ و " لوک خوش دست " ۱۹۶۷ نامزد جایزه اسکار شد.
در اولین تجربه اش در سال ۱۹۶۸ بعنوان کارگردان، اگرچه فیلم " راشل " و بازیگر آن، جوانا وودوارد نامزد اسکار شدند، اما پل نیومن افتخار نامزدی در بخش کارگردانی را به دست نیاورد. با این وجود جایزه گلدن گلاب را برای بهترین کارگردانی دریافت نمود. در سال ۱۹۶۹ نیومن و رابرت رد فورد، دو سوپر استار تاریخ سینما در کنار هم در فیلم " بوچ کسیدی و ساندنس کید " به ایفای نقش پرداختند که منجر به یک رکورد تاریخی در فروش فیلم شد.
در طول دهه ۶۰ نیومن اوج و فرود های متعددی داشت. در کنار فیلمهای مشهوری چون " نیش " ۱۹۷۳ و "آسمانخراش جهنمی " ۱۹۷۴ در فیلمهای کمتر شناخته شده ای نظیر " زندگی قاضی روی بین " ۱۹۷۲ نیز بازی کرد. ۵ سال بعد نیومن در فیلم کلاسیک ستایش شده " اسلپ شات " نیز حضور یافت.
بعد از مرگ تنها پسرش اسکات، در سال ۱۹۷۸ زندگی شخصی و حساسیت او در انتخاب فیلم هایش به کلی دستخوش تغییر شد. به عقیده اکثر منتقدین بازیگری او در دهه ۸۰ و پس از آن به اوج خود رسید. او در خود به آرامشی عجیب رسیده بود و این آرامش در فیلم " حکم " ۱۹۸۲ به خوبی مشاهده می شود. او با این فیلم برای ششمین بار نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد اسکار شد. و در سال ۱۹۸۷ بالاخره اولین جایزه اسکارش را به خاطر بازی در فیلم " رنگ پول " ۱۹۸۶ دریافت کرد. اما به دلیل عدم حضور نیومن در مراسم اسکار، رابرت وایزر دوست او و کارگردان فیلم " کسی آن بالا مرا دوست دارد " برای دریافت جایزه از طرف نیومن به روی صحنه رفت.
سینما تنها دغدغه نیومن نبود. او راننده ماشنهای مسابقه هم بود و شرکت مشترک نیومن- هاس را در سال ۱۹۸۲ تاسیس کرد. و بعدها به تنهایی یک شرکت محصولات غذایی نیز راه اندازی کرد که همه عوایدش صرف امور خیریه می شد. وی موسسه دیگری نیز برای حمایت از کودکان بی سرطانی تاسیس نمود.
پل نیومن نه تنها به خاطر بازیهای افسانه ای، بلکه به خاطر کارهای نوع دوستانه و موفقیتهای همیشگی اش در امور تجاری هم شناحته شده است. او پنجاه سال در کنار جوانا، همسر وفادارش که بازیگر مقابل او در فیلم " تابستان داغ طولانی " بود در کانکتیکات زندگی کرد.
نیومن در هشتمین دهه از زندگی پر فراز و نشیبش دیگر کمتر به مسابقات اتوموبیل رانی سرمی زد و بیشتر وقت خود را صرف موسسه های خیریه می نمود. وی در سال ۲۰۰۶ رستورانی نیز برای کمک به نیازمندان افتتاح کرد که بسیار به آن می بالید.
در سال ۲۰۰۷ در اظهار نظری عجیب اعلام کرد که ابتکار و اعتماد به نفسش را برای بازی کردن از دست داده و بازیگری برای او کتابی است بسته شده.
پل نیومن در سال ۱۹۹۵ از طرف مجله امپایر به عنوان نوزدهمین بازیگر تمام دوران و دوازدهمین بازیگر جذاب و سکسی تاریخ سینما شناخته شد.
نام نیومن همواره مترادف با طغیان و ضد قهرمان گرایی دهه ۶۰ و ۷۰ بوده است.
پل نیومن
پل لئوناردو نیومن ۲۶ ژانویه سال ۱۹۱۵ در کلیولند اوهایو متولد شد.
خانواده
ویمرفه بودند و پدرش تاجری موفق در زمینه فروش لوازم ورزشی بود. در دوران کودکی کمتر کسی از اعضای خانواده گمان میکرد که پل در آینده به بزرگترین بازیگر سینما در عصر خود بدل شود. مادرش معتقد بود که پل چهره مناسب و فیزیک دوستداشتنیای دارد و ممکن است بتواند به عنوان مدل در آینده کاری پیدا کند.
اما پدرش معتقد بود که پل میبایست تجارت خانوادگی را ادامه دهد. پدرش ریشهای آلمانی - یهودی داشت و مادرش یک ایرلندی کاتولیک بود. پل در دوران کودکی به فوتبال آمریکایی علاقهمند شد و مطمئن بود که در آینده یکی از قهرمانان مطرح و موفق این رشته خواهد شد.
هنگامی که پدرش از او خواست در دانشکده به رشته اقتصاد بپردازد، پذیرفت. اما اگر چه در این رشته با جدیت به مطالعه پرداخت و به نظر دانشجوی موفقی میآمد ولی نتیجه امتحانات رضایتبخش نبود و خیلی زود همه فهمیدند که او به درد این رشته نمیخورد.
با آغاز جنگ جهانی دوم پل دانشکده را رها کرد و به نیروی دریایی پیوست و به عنوان بیسیمچی ناوگان دریایی به خدمت پرداخت. اما در سال ۱۹۴۶ و با پابان جنگ نیومن در کالج کانیون ثبت نام کرد و بر حسب عادت همیشگی به عضویت تیم فوتبال کالج درآمد.
بعد از فارغ التحصیلی از کالج، پل نیومن به مدرسه درام بیل رفت و یک سال در آنجا به فراگیری بازیگری پرداخت. او سپس به نیویورک رفت و به آکتورز استودیو پیوست. پل تحت تعلیم استراسبرگ تئورسین بزرگ سینما قرار گرفت.
استراسبرگ معتقد بود که نیومن استعداد بازیگری شگرفی دارد و میتواند به بازیگری هم اندازه مارلو براندو مبدل شود. اما بنا به نظر استراسبرگ متاسفانه پل نیومن بیش از حد زیبا بود و همین موضوع باعث میشد که بیش از آن که از استعدادش استفاده کند، دیگران را مجذوب زیبایی ظاهریش کند.
پل برای اولینبار در سال ۱۹۵۳ در یک نمایش به نام پیک نیک در برادوی ظاهر شد و بعد از این نمایش بود که با کمپانی برادران وارنر قراردادی امضا کرد و اولینبار با فیلم جام نقرهای در سال ۱۹۵۴ وارد عالم هنرهفتم شد.
در آن سالها مارلون براندو شاخصترین چهره بازیگری آمریکا و حتی جهان بود اما اصول حرفهای خود را داشت و حاضر نبود در هر فیلمی بازی کند به همین خاطر تهیه کنندگان به دنبال چهرهای شبیه او بودند تا بتوانند جایگزین براندویش کنند.
او همچنین تهه کنندگی و کارگردانی چندین فیلم سینمایی را نیز بر عهده داشته است که از آن جمله میتوان به فیلم راشل راشل (۱۹۶۸) اشاره کرد که در آن از همسرش جوآن وود وارد در نقش اول بهره برد.
از دیگر فیلمهای او میتوان به تاثیر اشعه گاما بر روی گلهای کاملیا اشاره کرد. فیلم راشل راشل نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم نیز گردید. پل نیومن در دهه هشتاد و نود بسیار کم کارشد و مهمترین فیلم او در دهه هشتاد رنگ پول بود که در کنار تام کروز برگشتی باشکوه به پرده نقرهای تجربه کرد.
در سال ۱۹۹۹ نیز فیلم پیامی در بطری ساخته کوین کاستنر از او به نمایش درآمد که چندان موفق نبود. تنها فرزند پسر او در سال ۱۹۷۸ به علت استفاده بیش از حد مواد مخدر درگذشت. وی از همسر اول خود دو دختر و یک پسر دارد که پسرش فوت کرد و از همسر دوم صاحب سه دختر است.
پل نیومن در سال ۲۰۰۸ به علت سرطان در سن ۸۳ سالگی درگذشت.
بن افلک
(بن افلک) ستاره سینمای آمریکا یکی ازخبرسازترین هنر پیشه های هالیوود به شمارمیرود.
این هنر پیشه جوان و خوش تیب نه تنهامورد توجه کارگردانان هالیوودی قرار گرفتهاست بلکه شرکتهای تولیدی و محصولاتی برایارائه کالای خوداز چهره این هنرمند استفادهکرده و اجناس خودرا تبلیغ می کنند.
البته بن افلک تنها در حیطه بازیگری به فعالیتنمیپردازد بلکه به ساخت و کارگردانی چندینفیلم بلند و کوتاه نیز اقدام ورزیده و شانس خودراامتحان کرده است.
باید افزود که بنافلک بابازی در فیلم معروف(پرل هاربر) به شهرت رسید. همچنین به همراههمسر خود جین گارنر به فعالیت در چند فیلمپرداخته است. این زوج هنری در فیلم(شیطانشجاع) رو بروی هم قرار گرفتند. البتهباید متذکر شد به تازگی
بن افلک فعالیتش را در سینما به حداقل رسانده وبیشتر اوقات خودرا صرف آگهی های تجاری وتبلیغاتی می کند. در ذیل به زندگی و نکاتخواندنی از وی اشاره می کنیم.
متولد برکلی (بنجامین جیزاافلک) در ۱۵ اگوست سال۱۹۷۲ در (برکلی) کالیفرنیا چشم به جهان گشود.ولی او در شهر (کمبریج) ماساچوست بزرگ شد.پدرش (تیم افلک) روانشناس میباشد و در یککلینیک تخصصی مشاوره روانشناسی مشغول به کاراست. مادرش (کریسافلک) معلم یک مدرسهاست بن یک برادر کوچکتر از خود به نام(کیسیافلک) دارد که در سال ۱۹۷۵به دنیاآمده است . او نیز هم اکنون مانند بن افلک هنرپیشه معروفی است . اخیرا با بازی در فیلم(دوازده یاراوشن) به شهرت رسیده است ،همچنین در فیلم (کودک گمشده) با(میچلموناگان) همبازی شده و این فیلم رابرادرش بن کارگردانی کرده است.
بن از زمانی که به یاد دارد آرزوی هنر پیشه شدنرا در سر می پروراند پدر و مادر برای فرزندانخود زندگی خوب و راحتی را فراهم کرده بودندو راه را برای تحصیل علم برای آنان هموار ساختهبودند اما بن و کیسی علاقه چندانی به درس وتحصیل نداشتند.
بن در کودکی زمانیکه فقط ۶ سال داشت اولینکار خودرا در تبلیغات (برکرکینگ) یکی ازرستوانهای زنجیرهای آغاز کرد. همین مسئله اورا به بازیگری بیش از بیش علاقمند ساخت. اصولابن پسری شیرین و دلنشین بوده و همیشه سعیداشت با رفتارش مردم را سرگرم کند و توجه آنانرا به خود جلب نماید.
در سن ۸ سالگی به او پیشنهاد بازی در یک سریالتلویزیونی بنام (سفر دریایی با میمی شد. او درهمین سن با (متدامون) آشنا شد که تاکنون باهم دوست صمیمی هستند.
بن با این دوست قدیمی خودبه کلاس تئاترمیرفت و در چند فیلم نیز با هم بازی کردند . بهاین ترتیب او استعداد بازیگری خودرا از هماندوران کودکی به همگان نشان داد.
سالها نوجوانی بن در بازی در فیلمهایی چون(دستان غریبه < در سال ۱۹۸۷ و(سفردریاییمیمی) سپری شد. البته به اصراروالدینش به تحصیل نیز می پرداخت اما علاقهایاز خود نشان نمی داد. پدر آرزو داشت بن بهمراتب علمی بالایی دست یابد اما گویی احساسو وجود بن با خواسته پدر مطابقت نمیکرد. اولینو بزرگترین نقشی که بن در آن بازی کرده فیلم(گیج و مبهوت < به سال ۱۹۹۳ بود. البته با بازیدر فیلم (تاریکی آخر بیابان) نیز خوش درخشیدو همین بازیگری عالی او باعث شهرت و شناختهشدن وی در میان مردم شد. فیلمهای چون(تعقیب ) در سال ۱۹۹۷ او را به موفقیتهایباورنکردنی رساند، متاسفانه در سال ۱۹۹۷تامدتی اوضاع برای بن به وفق مراد نبود وفیلمهای زیادی به او پیشنهاد نشد. او در آپارتمانیبا برادر کوچک خود زندگی میکرد و بعد ازمدتی تصمیم گرفت خودش فیلمی بنویسد و درآن بازی کند از این رو فیلم (شکار خوب) را درسال ۱۹۹۸ نوشت، البته بسیار سخت بود کهشرکت مناسبی پیدا کند تا فیلمش به فروش رود.بالاخره با سعی و تلاش توانست فیلم خود را باقیمت ۶۰۰۰۰۰ دلار به فروشد و خودش نیز درآن ایفای نقش کند. این فیلم در دسامبر ۱۹۹۸ بهروی پرده رفت و توانست او را که گمنام ماندهبود، معروف سازد.
این فیلم برای اسکار انتخاب شد و ۲ اسکار را ازآن خودکرد بعد از گرفتن اسکار، معروف شدن بنزندگیاش را تغییر داد. بن در فیلمهای موفقتریهمچون (آرماگدون) ۱۹۹۸ (شکسپیر عاشق)۱۹۹۸ و (پرل هاربر< یا (بند مروارید) ۲۰۰۰ایفای نقش کرد. شهرت بن تا جایی رسید کهشرکتهای بزرگ هالیوود وبهترین کارگردانهادنبال او بوده و هستند. بن در سال ۲۰۰۳ برایبازی در یک فیلم تبلیغاتی شامپوی لوریل Oreal۱۰۵ میلیون دریافت کرد.
او تاکنون سه عشق بزرگ در زندگی داشت. درسال ۱۹۹۸ با (گیتپرت) نامزد کرد ولی بعد ازیکسال از او جدا شد. عشق دوم او (جنیفرلوپز<بود که در سال ۲۰۰۲ با هم نامزد کردند ولی بعداز مدتی از یکدیگر جدا شدند. اکنون نیز با(جینگارنریکی) از هنرپیشههای معروف هالیوودازدواج کرده و ثمره این ازدواج یک دخترمیباشد. او از اینکه تشکیل خانواده داده بسیارخوشحال است. گارنروبن در فیلم (شیطانشجاع) در برابر یکدیگر قرار گرفتند. گارنر از بنافلک درحیطه بازیگری فعالتر است. حتی زمانیکهباردار بود در سریال (نام عاریتی) فعالیت داشتاین فیلم ۵ سال به طول انجامید و بارداری او دراین مجموعه به خوبی گنجانده شده بود. بنافلک احساس خوشبختی میکند و از اینکه پدرشده خود را بزرگترین انسان روی زمین میدانداو میگوید همه سعی و تلاشم برای ایجاد یکزندگی خوب میباشد و حاضرم هر بهایی برایخوشبختی همسر و فرزندم بپردازم. آنها نامدخترشان را (وایلوت) گذاشتند و مهمانی مفصلیبرای ورود فرزند عزیزشان برپا کردند.
● بن افلک در یک آگهی تجاری
بن افلک چهره جدید آگهیهای تجاریدئودرانتهای انگلیسی (لینکس) میباشد وبرای بازی در یک آگهی کوتاه مبلغ یک میلیون،هشتصد هزار دلار دستمزد گرفته است. او قبلا نیزدر آگهیهای تجاری (لوریل) نیز شرکت کردهبود و هر بار مبلغ
هنگفتی پول گرفته بود. اینبازیگر پانزده میلیون دلاری این روزها تقریبا بیکاراست زیرا به تازگی بازی در دو فیلم (مرداناطراف شهر و حقیقت) و (عدالت وراهآمریکایی) را به پایان برده است. البته چندیپیش به عنوان کارگردان پشت دوربین قرار گرفتو فیلم (کودک گمشده) را ساخت. دراین فیلمبرادرش کیسی ایفای نقش میکند.
بن افلک قصد دارد چند پروژه دیگر مانندفیلمهای (سرزمین هالیوود< و(تکخالهایسیگار کشیدن) و (کارمندان دو< راکارگردانی کند.
● چند نکته جالب از بن افلک
وقتی بن کوچک بود همیشه دلش میخواستسگ داشته باشد وبه خاطر همین مادرش یکطناب به او میداد و میگفت که هر روز این طنابخالی را ببر بیرون و دور خانه بگردان تا به منثابت بشه که تو میتوانی مسئولیت یک سگ را بهعهده بگیری. بن تا پنج روز این کار احمقانه راانجام د اد ولی از سگ خبری نبود.
نکته بعدی اینست که در نوامبر ۲۰۰۲ بعد از آنکهیک حلقه به مبلغ ۳/۵ میلیون دلار به جنیفر لوپزهدیه کرد نامزدی خود را به همه اعلام کرد.
نکته جالب اینست که جنیفر لوپز هیچگاهنمیتواند عشق به بن افلک را از قلب خود بیرونآورد و همیشه حاضر است عشق خود را نثارشکند اما ظاهرا بن افلک علاقهای به او ندارد. حتیجنیفرلوپز برای تبریک قدم نورسیده به بن افلکو همسرش جنیفرگارنر سبد نگهداری وسایل بچهبه آنها هدیه داد.
جنیفر لوپز سعی دارد که خود را دوست گارنرنشان دهد اما گارنر توجه چندانی به او نمیکند.
آرنولد شوارزنگر
آرنولد آلویس شوارزنگر ۳۰ ژوئیه سال ۱۹۴۷ در اتریش به دنیا آمد.
شوارزنگر
دراتریش به دنیا آمد، مدت زیادی در آلمان زندگی کرد و همواره موفقیتهایش را مدیون یک اتریشی-آلمانی زبان میداند. پدر او گوستاو شوارزنگر افسر پلیس نازی و مادرش آرلیا جادرنی بود. وی همسر ماریا شرایور بانوی اول کالیفرنیا و خواهرزاده جان اف کندی است.
وی در سال ۱۹۶۵ در ۱۸ سالگی وارد ارتش اتریش شد و یک سال از عمر خود را در آنجا گذراند و در آنجا بیشتر ورزش بدنسازی میکرد. چندی بعد او اتریش را ترک کرد و به آلمان رفت.
او در سپتامبر ۱۹۶۸ وارد آمریکا شد در حالی که پول کمی داشت و زبان انگلیسی را در حد ابتدایی بلد بود و در سال ۱۹۸۳ شهروند آمریکا شد. در طول این مدت، در سال ۱۹۷۹، لیسانس خود را گرفت.
در سال ۱۹۷۷ زندگینامه او تحت نام آرنولد: تحصیلات یک بدن ساز منتشر شد. شوارزنگر در سال ۱۹۹۷ در نظرسنجی مجله معتبر ایمپایر عنوان بیستمین بازیگر تمام ادوار سینما را به خود اختصاص داد.
همچنین وی را به عنوان بزرگترین بازیگر اکشن به مدد فیلمهای موفقی چون ترمیناتور، دروغهای حقیقی، یادآوری مطلق، کوماندو، پاک کننده کونان و ... میشناسند. نام وی در کتاب رکوردهای گینس به عنوان بزرگترین بدن بشریت در تاریخ ثبت شدهاست.
آرنولد در سال ۲۰۰۰ یکی از بیست چهره مشهور قرن جدید شناخته شد. او در سال ۲۰۰۳ بعد از تصدی فرمانداری کالیفرنیا به عنوان موفقترین مهاجر تاریخ آمریکا شناخته شد.
او در ۷ اکتبر سال ۲۰۰۳ به جای گری دیویس فرماندار کالیفرنیا شد و در ۱۷ نوامبر ۲۰۰۳ سوگند خورد تا راه گری دیویس را ادامه دهد. در ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۵ اعلام کرد که میخواهد در سال ۲۰۰۶ دوباره فرماندار کالیفرنیا شود.
او در سال ۲۰۰۵ بهترین و محبوبترین سیاستمدار سال انتخاب شد. مردم از او به عنوان فرشته نجات کالیفرنیا نام میبردند که همانند ترمیناتور با مشکلات مبارزه میکند.
مردم به او القابی چون درخت زیتون اتریشی، نابودگر، گاورنِیتور به معنای فرماندار و ترمینِیتور دادهاند، او در جوانی در پرورش اندام شهرت زیادی کسب کرد.
آرنولد یکی از پردرآمدترین بازیگران هالیوود و دریافت کننده بیشترین دستمزد در تاریخ هالیوود در سال ۲۰۰۳ برای فیلم ترمیناتور ۳ به مبلغ ۳۰ میلیون دلار است.
● برخی از آثار هنری آرنولد شوارزنگر:
▪ نابودگر
▪ نابودگر ۲: روز قضاوت
▪ نابودگر ۳: انقلاب ماشینها
▪ پایان روزها
▪ تخریب موازی
▪ دروغهای حقیقی
▪ غارتگر
▪ کونان: ویرانگر
▪ کونان: بیگانه
▪ داغ سرخ
▪ هرکول در نیویورک
▪ خداحافظی طولانی
▪ وزنهبرداری
▪ کوماندو
▪ بتمن و رابین
▪ ششمین روز
▪ دور دنیا در هشتاد روز
▪ جونیور
▪ دروغهای واقعی
▪ جزیره بر تا
▪ پارتی اخر
▪ خرین حضور قهرمان
▪ RawDeal
▪ Redsonja
▪ Stay Hangry
▪ Sintra
▪ پلیس کودکستان
▪ the jayne mansfield story
▪ the long good bye
زندگینامه فرانک لانگلا
همبازی مایکل شین در فیلم فراست / نلکیسون در نقش ریچارد نیکسون بازی کرده است. او اول ژانویه ۱۹۳۸ در شهر نیوجرسی به دنیا آمد. فرانک لانگلا هم مثل شین بیشتر یک بازیگر تئاتری است. منتقدین او را بازیگری دقیق و ریزبین میدانند که با ایفای نقشهای متفاوت و سخت بر روی صحنه تئاتر، توانایی خود را به منصه نمایش گذاشته است...
بازیاش در نمایش دراکولا به قدری مورد توجه قرار گرفت که نسخه سینمایی آن هم در سال ۱۹۷۹ ساخته شد. همین فیلم او را در سطح بینالمللی تبدیل به یک چهره معروف کرد.
در طول این سالها در تعدادی فیلم سینمایی بازی کرده، ولی همیشه ترجیح داده که بر روی عشق و علاقه اول و اصلی زندگیاش یعنی تئاتر تمرکز کند. او روی صحنه تئاتر در نقشهای کمدی، درام و حتی جدی و عبوس بازی کرده است. اکثر نمایشنامههای معروف و قدیمی و جدید دنیای تئاتر، او را در یکی از نقشهای مهم خود داشته است. با این حال، ترجیح میدهد نقش کاراکترهای نمایشنامههای ویلیام شکسپیر را روی صحنه تئاتر بازی کند.
ووپی گلدبرگ بازیگر معروف سینما همسر دومش بود. آنها در سال ۲۰۰۱ از یکدیگر جدا شدند. یک دوجین جایزه تئاتری دارد، ولی هنوز موفق به دریافت جایزه اسکار نشده است. منتقدین سینمایی عقیده دارند هم او و هم مایکل شین برای نقشهای خود در «فراست / نیکسون» امسال نامزد دریافت جایزه اسکار خواهند شد. لانگلا اولین جایزه تئاتری خود را در سال ۱۹۶۵ گرفت که اوایل کار هنریاش بود. جزو معدود بازیگرانی است که تا به حال دو بار جایزه تونی (اسکار تئاتری) را در سالهای ۱۹۷۵ و ۲۰۰۲ گرفته است. لانگلا در کنار کریستوفرلی و ریچاردراکسنبرگ، جزو معدود بازیگرانی است که روی صحنه تئاتر و جلوی دوربین سینما در دو نقش دراکولاو شرلوک هلمز بازی کرده است. این بازیگر که نیمه ایتالیایی است، تا به حال سفرهای کاری زیادی به این کشور اروپایی داشته و نمایشهای زیادی را در آنجا به دو زبان انگلیسی و ایتالیایی به روی صحنه برده است. دستمزدش از بازی در «پیشتازان فضا» را به کودکان استثنایی هدیه کرد و در حال حاضر در چند دانشگاه معتبر به عنوان استاد هنر (در رشته تئاتر) تدریس میکند.
تام کروز 1
تام کروز ماپوتر چهارم، ۳ ژوئیه سال ۱۹۶۲ در سیراکیوز از شهرهای مرکزی ایالت نیویورک آمریکا به دنیا آمد.
پدرش مهندس
برقو مادرش معلم بود. خانواده آنها در اصل ریشهای آلمانی، انگلیسی و ولزی دارند.
زندگی آنها در مکان ثابتی نبود و خانواده آنها به شهرهای گوناگونی مهاجرت کردند. وی تا پایان دوره دبیرستان، در پانزده مدرسه مختلف درس خواند. تام دوازده ساله بود که والدینش از هم جدا شدند.
وی و خواهرش تحت سرپرستی مادرشان قرار گرفتند و در سالهای بعد در شهرهای گوناگونی ساکن شدند. تام مدتی آموزش مذهبی دید و قصد داشت کشیش شود اما از این کار رویگردان شد و در نهایت در سال ۱۹۸۰ از دبیرستانی در نیوجرسی فارغ التحصیل شد.
تام کروز در سالهای دبیرستان در فیلم موزیکالی از طرف مدرسه شرکت کرد و مورد تحسین قرار گرفت. همین مساله باعث شد وی به بازیگری بطور جدی علاقه مند شود.
نخستین بازی جدی وی، تنها یک سال پس از به پایان بردن دوره دبیرستان، در فیلم «عشق بی پایان» به سال ۱۹۸۱ اتفاق افتاد. تا سال ۱۹۸۶ در چندین فیلم بازی کرد که چندان شهرتی برایش نداشت.
در سال ۱۹۸۹ به همراه داستین هافمن در فیلم مرد بارانی شرکت کرد که این فیلم نامزده ۸ جایزه اسکار شد. اما وی یک سال بعد توانست نخستین بار نامزد جایزه اسکار بهتری بازیگر نقش اول مرد برای بازی در فیلم «متولد چهارم ژوئیه» شود.
در همین سال با بازی در فیلم «روزهای تندر» با نیکول کیدمن آشنا شد و بعدها با وی ازدواج کرد. در سال ۱۹۹۲ با بازی در فیلم چند مرد خوب نخستین جایزه اسکار را از آن خود کرد.
تام کروز در سال ۱۹۹۶ به عنوان تهیه کننده و بازیگر نقش اول در فیلم ماموریت غیرممکن حاضر شد که با اقبال فراوان مواجه شد. چشمان کاملاً بسته به کارگردانی استنلی کوبریک با حضور تام کروز و نیکول کیدمن در نقش یک زوج ثروتمند نقطه عطف دیگری در آثار هنری تام کروز به حساب میآید.
این فیلم در سال ۱۹۹۹ اکران شد. قسمت دوم فیلم ماموریت غیرممکن در سال ۲۰۰۰ اکران شد و سومین فیلم پرفروش سال شد.
تام کروز در سال ۲۰۰۲ در فیلم گزارش اقلیت ساخته استیون اسپیلبرگ بازی کرد. دو سال بعد فیلم جانبی یا کلترال از وی به نمایش درآمد که جوایز متعددی به همراه داشت. یک سال بعد در فیلم پرفروش جنگ دنیاها باز هم به کارگردانی استیون اسپیلبرگ نقش آفرینی کرد.
سومین بخش از فیلم ماموریت غیر ممکن در سال ۲۰۰۶ به روی پرده رفت که همانند دو قسمت قبلی فروش بالایی داشت. وی در سال ۲۰۰۷ در فیلم شیرها برای برهها با رابرت ردفورد همبازی بود.
علاوه بر بازیگری، تام کروز از سال ۱۹۹۶ به عنوان تهیهکننده در تعدادی از فیلمهای سینمایی مشارکت کرده است. وی از سال ۲۰۰۶ همراه با پائولا واگنر صاحب شرکت فیلمسازی یونایتد آرتیستز شد.
تام کروز هنرپیشه و تهیه کننده سرشناس آمریکایی تا سال ۲۰۰۸ سه بار نامزد جایزه اسکار شده و دهها جایزه مهم دیگر از جمله سه جایزه گلدن گلوب را به دست آورده است. وی با بازی در فیلم تاپ گان به شهرت جهانی رسید.
● برخی از آثار هنری تام کروز:
▪ عشق بی پایان، ۱۹۸۱
▪ شیپور خاموشی، ۱۹۸۱
▪ از دست دادن آنها، ۱۹۸۳
▪ کسب و کار پرمخاطره، ۱۹۸۳
▪ تمامی حرکات دست، ۱۹۸۳
▪ افسانه، ۱۹۸۵
▪ تاپ گان، ۱۹۸۶
▪ رنگ پول، ۱۹۸۷
▪ کوکتل، ۱۹۸۸
▪ مرد بارانی، ۱۹۸۸
▪ متولد چهارم ژوئیه، ۱۹۸۹
▪ روزهای تندر، ۱۹۹۰
▪ دور و دورتر، ۱۹۹۲
▪ چند آدم خوب، ۱۹۹۲
▪ موسسه حقوقی، ۱۹۹۳
▪ مصاحبه با خون آشام، ۱۹۹۴
▪ ماموریت غیر ممکن، ۱۹۹۶
▪ جری مگوائر، ۱۹۹۶
▪ چشمان کاملا بسته، ۱۹۸۸
▪ ماگنولیا، ۱۹۹۹
▪ ماموریت غیر ممکن دو، ۲۰۰۰
▪ آسمان وانیلی، ۲۰۰۱
▪ گزارش اقلیت، ۲۰۰۱
▪ شیرها برای برهها، ۲۰۰۶