راسخون

اشعار مناسبتی

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

دود مي خيزد ز خلوتگاه من.
كس خبر كي يابد از ويرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن.
كي به پايان مي رسد افسانه ام ؟

دست از دامان شب برداشتم
تا بياويزم به گيسوي سحر.
خويش را از ساحل افكندم در آب،
ليك از ژرفاي دريا بي خبر.

بر تن ديوارها طرح شكست.
كس دگر رنگي در اين سامان نديد.
چشم ميدوزد خيال روز و شب
از درون دل به تصوير اميد.

تا بدين منزل نهادم پاي را
از دراي كاروان بگسسته ام.
گرچه مي سوزم از اين آتش به جان ،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام.

تيرگي پا مي كشد از بام ها :
صبح مي خندد به راه شهر من.
دود مي خيزد هنوز از خلوتم.
با درون سوخته دارم سخن.


 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 


ريخته سرخ غروب
جابجا بر سر سنگ.
كوه خاموش است.
مي خروشد رود.
مانده در دامن دشت
خرمني رنگ كبود.

سايه آميخته با سايه.
سنگ با سنگ گرفته پيوند.
روز فرسوده به ره مي گذرد.
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پي يك لبخند.

جغد بر كنگره ها مي خواند.
لاشخورها، سنگين،
از هوا، تك تك ، آيند فرود:
لاشه اي مانده به دشت
كنده منقار ز جا چشمانش،
زير پيشاني او
مانده دو گود كبود.

تيرگي مي آيد.
دشت مي گيرد آرام.
قصه رنگي روز
مي رود رو به تمام.

شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود مي نالد.
جغد مي خواند.
غم بياويخته با رنگ غروب.
مي تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در اين تنگ غروب.

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
 

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی ست

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

 

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

وخاصیت عشق این است

******

کسی نیست

بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربکهای فواره در صفحه ی ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

 

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

مرا گرم کن

***

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

وباران تندی گرفت

وسردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد

***

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

ومن در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم سد

وآن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم وافتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم وتر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

 

در آن گیرو داری که چرخ زره پوش از رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استواگرم

تورا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید * 3>

تقدبم به بهترینم ادین

 

 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

.

.

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ !!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد،
قدر این خاطره را ، دریابیم

تقدبم به آبجی مهربانم نورا  خیلی دوست دارم

 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 


بزرگ بود بزرگ بود
و از اهالي امروز بود


و با تمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد.

صداش
به شكل حزن پريشان واقعيت بود.
و پلك هاش
مسير نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را
به سمت ما كوچاند.

به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي آينه تفسير كرد.
و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود.


و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر مي شد.
هميشه كودكي باد را صدا مي كرد.
هميشه رشته صحبت را
به چفت آب گره مي زد.
براي ما، يك شب
سجود سبز محبت را
چنان صريح ادا كرد
كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم
و مثل لهجه يك سطل آب تازه شديم‌.

و ابرها ديديم
كه با چقدر سبد
براي چيدن يك خوشه بشارت رفت‌.

ولي نشد
كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند


و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
براي خوردن يك سيب
چقدر تنها مانديم‌. چقدر تنها مانديم‌.

تقدبم به بهترین دوستانم (ام جی وگلی)

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 



گوش كن ، دورترين مرغ جهان مي خواند.
شب سليس است‌، و يكدست ، و باز.


شمعداني ها
و صدادارترين شاخه فصل ، ماه را مي شنوند.

پلكان جلو ساختمان ،
در فانوس به دست
و در اسراف نسيم ،

گوش كن ، جاده صدا مي زند از دور قدم هاي ترا.
چشم تو زينت تاريكي نيست‌.


پلك ها را بتكان ، كفش به پا كن ، و بيا.
و بيا تا جايي ، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب اندام ترا، مثل يك قطعه آواز به خود
جذب كنند.


پارسايي است در آنجا كه ترا خواهد گفت :
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق
تر است‌.

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 


شب سرشاري بود.
رود از پاي صنوبرها، تا فراترها رفت‌.

****
دره مهتاب اندود، و چنان روشن كوه‌، كه خدا پيدا بود.

در بلندي ها، ما
دورها گم‌، سطح ها شسته‌، و نگاه از همه شب نازك تر.
دست هايت‌، ساقه سبز پيامي را مي داد به من

و سفالينه انس‌، با نفس هايت آهسته ترك مي خورد
و تپش هامان مي ريخت به سنگ‌.


از شرابي ديرين‌، شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب‌، روي رفتارت‌.
تو شگرف‌، تو رها، و برازنده خاك‌.

فرصت سبز حيات‌، به هواي خنك كوهستان مي پيوست‌.
سايه ها برمي گشت‌.
و هنوز، در سر راه نسيم‌.

***
پونه هايي كه تكان مي خورد.
جذبه هايي كه به هم مي خورد.

 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 



آسمان‌، آبي تر،
آب آبي تر.


من در ايوانم‌، رعنا سر حوض‌.

رخت مي شويد رعنا.
برگ ها مي ريزد.


مادرم صبحي مي گفت‌: موسم دلگيري است‌.
من به او گفتم‌: زندگاني سيبي است‌، گاز بايد زد
با پوست‌.

 

*******
زن همسايه در پنجره اش‌، تور مي بافد، مي خواند.
من «ودا» مي خوانم‌، گاهي نيز
طرح مي ريزم سنگي‌، مرغي‌، ابري‌.

آفتابي يكدست‌.
سارها آمده اند.
تازه لادن ها پيدا شده اند.

****
من اناري را، مي كنم دانه‌، به دل مي گويم‌:
خوب بود اين مردم‌، دانه هاي دلشان پيدا بود.


مي پرد در چشمم آب انار: اشك مي ريزم‌.
مادرم مي خندد.

رعنا هم‌.


***************
 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
روی آن شیشه ی تب دار تو را ها کردم ،
*
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم ،
**
شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد ،
***
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم ،
****
با سر انگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را ،
*****
عکس زیبای تورا سیر تماشا کردم .
*****
 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

 

در برابر خدا


 

از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرا بشنو
آه اي خدا ي قادر بي همتا
يكدم ز گرد پيكر من بشكاف
بشكاف اين حجاب سياهي را
شايد درون سينه من بيني
اين مايه گناه و تباهي را
دل نيست اين دلي كه به من دادي
در خون تپيده آه رهايش كن
يا خالي از هوي و هوس دارش
يا پاي بند مهر و وفايش كن
تنها تو آگهي و تو مي داني
اسرار آن خطاي نخستين را
تنها تو قادري كه ببخشايي
بر روح من صفاي نخستين را
آه اي خدا چگونه ترا گويم
كز جسم خويش خسته و بيزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گويي اميد جسم دگر دارم
از ديدگان روشن من بستان
شوق به سوي غير دويدن را
لطفي كن اي خدا و بياموزش
از برق چشم غير رميدن را
عشقي به من بده كه مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
ياري به من بده كه در او بينم
يك گوشه از صفاي سرشت تو
يك شب ز لوح خاطر من بزداي
تصوير عشق و نقش فريبش را
خواهم به انتقام جفاكاري
در عشقش تازه فتح رقيبش را
آه اي خدا كه دست توانايت
بنيان نهاده عالم هستي را
بنماي روي و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستي را
راضي مشو كه بنده ناچيزي
عاصي شود بغير تو روي آرد
راضي مشو كه سيل سرشكش را
در پاي جام باده فرو بارد
از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرابشنو
آه اي خداي قادر بي همتا

 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 


 

حلقه

دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته است به بر
راز اين حلقه كه در چهره او
اينهمه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت
حلقه خوشبختي است حلقه زندگي است
همه گفتند : مبارك باشد
دخترك گفت : دريغا كه مرا
باز در معني آن شك باشد
سالها رفت و شبي
زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
ديد در نقش فروزنده او
روزهايي كه به اميد وفاي شوهر
به هدر رفته هدر
زن پريشان شد و ناليد كه واي
واي اين حلقه كه در چهره او
باز هم تابش و رخشندگي است
حلقه بردگي و بندگي است
tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

 

 

 

مهدی  اخوان ثالث

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

زمستان

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخوردهٔ رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده‌است این، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلت‌های بلور آجین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

قاصدک هان! چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما .. اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری
نه ز دیار و دیاری
باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من
همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که فریبی تو فریب
که دروغی تو دروغ

قاصدک هان!
ولی
راستی آیا رفتی با باد؟
با تو ام آی کجا رفتی آی!َ

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم
خردک شرری هست هنوز؟

قاصدک، قاصدک، قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند