راسخون

اشعار مناسبتی

atena28 کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 79
|
تاریخ عضویت : خرداد 1388 
 
هنوز فرصت آن هست تا که خون ریزید    هنوز مانده مجالی ،همه به پا خیزید
بدل کنید به ویرانه خاک ایران را      تمام مرز وطن را به فتنه آمیزید
در انتظار چه هستید ؟ باز فرصت هست    دوباره لشگر خود را به کین برانگیزید
 گمان کنم کسی از غیب داده دستوری    که از محاکمه ی فتنه گر بپرهیزید
 مگر نه اینکه همه یار جبهه ی سبزید     به پا شوید و به مردی دوباره بستیزید
دوباره عطر دل انگیز پسته می آید     دوباره با لب خندان ز جای بر خیزید
 نشانه های ظهورش عجیب پر رنگ است      به روی عدل و عدالت نشانی از سنگ است

 ****
 
چقدر ناصح و دل رحم و مهربان شده اند     برای خیل منافق چو سایه بان شده اند
 چقدر عاطفه دارند، دوستان قضا      چه آشکار براشان ید امان شده اند
 دوباره منبر و بزم نصیحت و گل سرخ     به جای کار قضاوت چو واعظان شده اند
 نداده باغ قضاشان عدیده میوه عدل     گمان کنم که دگر چون صنوبران شده اند
 هزار پرسش بی پاسخ است در اذهان     مباد اینکه بفهمیم اسیر نان شده اند
 منافقان نهراسید، محتسب خواب است       در این زمانه عدالت عجیب نایاب است

 *****
 
جماعتی که زهر فتنه گر حیا بکنند       چه سان شود که وظیفه ، به حق ادا بکنند؟
 که این بود فقط از اختیار اهل قضا    گرسنگان بروند و فقط دعا بکنند
 به کوری نظر بی بصیرت مردم     سزد که عامل این فتنه را رها بکنند
 همیشه کار همین مردم عوامی بود     دمی به نام عدالت سر و صدا بکنند
 گرسنگان که ندارند قدرت تشخیص     شکر خورند اگر صحبت قضا بکنند
مصیبتا که ره فتنه پرتقالی شد     نگاه اهل قضاوت به دار قالی شد
رخصت
http://dolate8sale.blogfa.com
babareza کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 153
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 
 

 

 

جنگ نرم(باورکنید)

 

جنگ نرم قلدران را درجهان باورکنید

 

این کمینِ ناکسان با صد کمان باور کنید

 

چنگ ودندانِ نهانِ دشمنِ دیروزِ ما

 

می فشارد درگلومان استخوان باورکنید

 

درد دلهای «علی» را بَعدِ قرنی بشنوید

 

می کند اسرارحق ایشان بیان باورکنید

 

اَینَ عمّار، اَینَ عمّارِ ولیِّ این زمان

 

یادگارو یادِ یارِ مهربان باورکنید

 

با شما هستم خواص ویاورانِ انقلاب

 

دشمنِ دانا زند زخمِ زبان باور کنید

 

رؤیتِ ماهِ صیام وروزه خواری تابه کی

 

سرزده ازمأذنه بانگِ اذان باورکنید

 

این سکوتِ سردِ معنی دارِخود رابشکنید

 

ازنگفتنها وگفتنهایِ آن باورکنید

 
 

مصلحت اندیشیِ بی موردوخاکستری،

 

می دهدصدها نشان ازبی نشان باورکنید

 

با دوپهلو گفتن وپاشیدنِ گردوغبار

 

تارگردد دیده ی پیروجوان باورکنید

 

خطِّ مشیِ وحدتِ روحِ خدا، یادآورید

 

رحمتِ حق گشته درایران روان،باورکنید

 
 

«یانکی»ازهرسوبراتان کف زند اُف برشما

 

درخفا بازی کند صدها پلان باورکنید

 

ای سرانِ فتنه اکنون مشتِ دشمن واشده

 

می رسد فریادمان تا آسمان باورکنید

 

خوابهای توطئه،همچون، سقیفه، دیده اند

 

غافلانِ با، فلانِ ابنِ فلان باورکنید

 
 

ازخرشیطان فرود آئید ومولائی شوید

 

چهره ی ابلیس دون باشدعیان باورکنید

 

چشمِ فتنه کورخواهد شد اگربا رهبری

 

پی نمائیم این شتر با ساربان، باور کنید

 

شرمتان بادا،اگراین بار علی تنها شود

 

می رود قرآن سَرِ نی هرزمان باورکنید

 
 

گرنماید گوشه ی چشمی «ولی»،سرمی دهم

 

می کنم جان را فدایش بی گمان باورکنید

 

فاش گفتم حالیا این عقده های درگلو

 

گربُرَندم سرهمین نامردمان باورکنید

 

در تنورم افکنندَارناکسانِ خیره سر

 

بند بندم می شود آتش فشان باورکنید

http://nagoftanihayedel.blogfa.com

 

استفاده از اشعار ومطالب باذکرصلوات ودرج منبع بلامانع است.

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

اور کن
ديگر نه پايي دارم كه پا به پاي بودنت بدوم،
نه نگاهي كه در انتظارت بمانم.
واژه ها را هم پيدا نمي كنم.
اين دستها هم، ديگر از سرما يخ زده است!
كمي دورتر از حضور خيال من و تو، پچ پچ ها را مي شنوي؟!
مي گويند اگر نباشي بغضم سبك مي شود.
آنوقت تنها من مي مانم و من.
آنوقت ديگر نه فرياد مي كنم نه سكوت.
آنوقت ديگر پاهايم آبله نمي زند از اين همه دويدن پي ات.
مي گويند اگر نباشي به هيچ كجاي من و اين دنيا بر نمي خورد.
آنوقت فقط من مي مانم و اين همه شعر كه مي دانم در انتظار نگاهم هستند.
آنوقت فقط من مي مانم و اين همه دلتنگي هايي كه بيقرار ِبودنم مي شوند.
آنوقت فقط من مي مانم و اين همه نگاه كه مي دانم براي فردايشان دستهايم را مي خواهند.
مي گويند اگر نباشي، خنده با نگاهم آشتي مي كند!
مي گويند اگر نباشي، دوباره به ياد مي آورم بهار كي از راه مي رسد!
مي گويند اگر نباشي،...
نگاه از من پنهان نكن!
آنها مي گويند.
اما من...
هنوز هم همه فصلها را تنها پهار مي بينم،
هنوز هم دلم هواي باران دارد و دلتنگي هاي شبانه.
هنوز هم در پي عطر ياس هستم و هق هق نبودنت.
هنوز هم دستهايت را مي خواهم.
و هنوز هم... د... و... س... ت... ت... د... ا... ر... م.

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

در شب کوچک من , افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست

 

 گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی مینگرم 

من به نومیدی خود معتادم

 

 

 گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟

 

  در شب اکنون چیزی میگذرد

ماه سرخست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها , همچون انبوه عزاداران

لحظهء باریدن را گوئی منتظرند 

  

لحظه ای

 و پس از آن , هیچ

پشت این پنجره شب دارد میلرزد

و زمین دارد 

باز میماند  از چرخش

پشت این پنجره یک نا معلوم

نگران من و تست

  

 

ای سرا پایت سبز

      دستهایت را چون خاطره ای سوزان

در دستان عاشق من بگذار

ولبانت را چون حسی گرم از هستی

به نوازش لبهای عاشق من بسپار

باد ما را با خود خواهد برد

باد ما را با خود خواهد برد

 

 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

 

می دانی؟

 

یک وقت هایی باید


رویِ یک تکه کاغذ بنویسی


تعطیل است

 

و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت


... ... باید به خودت استراحت بدهی


دراز بکشی


دست هایت را زیر سرت بگذاری


به آسمان خیره شوی


و بی خیال سوت بزنی


در دلت بخندی به تمام افکاری که


پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند


آن وقت با خودت بگویی:


بگذار منتظر بمانند.

حسين پناهي

 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

 

بیکرانه

 

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

غریب

 

مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

بهانه

 

بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه بود
و ساندویچ دل وجگر

 

 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

بقا

 

ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم
غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
ما باید بدویم دستشان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما باید دوست بداریم

 

 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

 

کودکی ها

 

به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود

 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

 

دل خوش

 

جا مانده است
 چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 

سهراب سپهری..

 

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 


تنها ، و روي ساحل،
مردي به راه مي گذرد.
نزديك پاي او
دريا، همه صدا.
شب، گيج در تلاطم امواج.
باد هراس پيكر
رو مي كند به ساحل و در چشم هاي مرد
نقش خاطر را پر رنگ مي كند.
انگار
هي ميزند كه :مرد! كجا مي روي ، كجا؟
و مرد مي رود به ره خويش.
و باد سرگران
هي ميزند دوباره: كجا مي روي ؟
و مرد مي رود.
و باد همچنان...

امواج ، بي امان،
از راه ميرسند
لبريز از غرور تهاجم.
موجي پر از نهيب
ره مي كشد به ساحل و مي بلعد
يك سايه را كه برده شب از پيكرش شكيب.

دريا، همه صدا.
شب، گيج در تلاطم امواج.
باد هراس پيكر
رو مي كند به ساحل و ...

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 


حرف ها دارم
با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشم
و زمان را با صدايت مي گشايي !
چه ترا دردي است
كز نهان خلوت خود مي زني آوا
و نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟

در كجا هستي نهان اي مرغ !
زير تور سبزه هاي تر
يا درون شاخه هاي شوق ؟
مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
يا كه مي شويي كنار چشمه ادارك بال و پر ؟
هر كجا هستي ، بگو با من .
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن.
آفتابي شو!
رعد ديگر پا نمي كوبد به بام ابر.
مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد.
و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.
از چه ديگر مي كني پروا؟

tahmores کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 11998
|
تاریخ عضویت : شهریور 1391 


شب سردي است ، و من افسرده.
راه دوري است ، و پايي خسته.
تيرگي هست و چراغي مرده.

مي كنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت ،
غمي افزود مرا بر غم ها.

فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني.

نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر ، سحر نزديك است:
هردم اين بانگ برآرم از دل :
واي ، اين شب چقدر تاريك است!

خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
صخره اي كو كه بدان آويزم؟


مثل اين است كه شب نمناك است.
ديگران را هم غم هست به دل،
غم من ، ليك، غمي غمناك است.