مجله موفقیت - شخصیت
چرا من تغییر نمیکنم؟
در عمیقترین بخشهای دریا هم آشفتگی وجود ندارد؛ حتی موجی کوچک.وقتی در دریای وجودتان عمیق فرو روید و آرامش را به دست آورید، به نقطهای میرسید که هیچ آشفتگی و ناآرامی هرگز در آن راه نداشته است. همانجا بایستید، هر تغییر و دگرگونی از آنجا میسر میشود.در آنجا خود استاد خویشتن هستید. اکنون هر آنچه غیر ضروری است میتواند دور انداخته شود، بدون هیچگونه درگیری و نزاع. با کمال تعجب میبینید که تغیر کردهاید.
امروزه نقش مثبتاندیشی، داشتن افکار و امواج مثبت و دارا بودن عینک خوشبینی بر کسی پوشیده نیست. نتایج یک پژوهش نشان میدهد میانگین عمر افراد مثبتاندیش، ۷ سال بیشتر از کسانی است که از این ویژگی بیبهره هستند و با عینک تیره بدبینی به دنیا و امور آن مینگرند.
در زندگی شهرنشینی با توجه به استرسهای موجود در محیط پیرامون افراد، آلودگیهای صوتی و دیگر ناهنجاریهایی که اثرات نامطلوب فراوانی به دستگاه روانی ما وارد میآورد؛ طبیعی است که مقادیر فراوانی از انرژی ما از بین رفته و ما فاقد انرژی و توان لازم جهت مقابله با مسائل و کنار آمدن با مشغلههای زندگی روزمره میشویم.
بیتوجهیها و عدمآگاهی نسبت به ملزومات و مایحتاج دستگاه روانی ما را دچار مسائلی میکند که بعضا ریشه و علت آنها را در بیرون از خود جستوجو میکنیم. خلق افسرده، حالات اضطرابی، پرخاشگری و بسیاری از بیماریهای روانتنی حاصل همین غفلت و بیتوجهی ما نسبت به خویشتن خویش است.
همواره مصایب و مشکلات حاد موجود در زندگی برهمزننده تعادل روانی ما نیستند؛ به عبارتی نرساندن سوخت لازم به دستگاه روانی هم میتواند علت بسیاری از کجخلقیها، اختلالات خواب، اختلالات جنسی و خلقی در ما باشد.
گاهی اوقات ما فراموش میکنیم که ظرف درون خود را از آلودگیها بزداییم و یا به عبارتی دیگر از ورود آلودگیها به ظرف وجودی خویش جلوگیری کنیم؛ گویا از یاد میبریم که ما فقط برای کار کردن و متحمل شدن استرسها و فرو خوردن خشم خویش در اثر مسائلی که نمیتوانیم دخالت مستقیمی در جریان اجرایی آن داشته باشیم، به این دنیا نیامدهایم. رسالت ما درگیر شدن در تمام بازیهای زندگی و تلاش صرف جهت نباختن نیست.
● جراحی روانی
ما معمولاً قبل از اینکه منزل را به سمت محل کار و یا رفتن به یک جلسه کاری و یا مهمانی ترک کنیم تدارکات خاصی میبینیم از جمله اینکه ما خود را آراسته میکنیم ما با لباسهایی که داخل منزل از آنها استفاده میکنیم و با همان وضعیت از منزل بیرون نمیرویم، بعید میدانم کسی این آراستگی را نکوهش کند، اما چگونه است که ما برای رفتن به یک مهمانی ساده ساعتها وقت صرف میکنیم تا با وضعیت ظاهری مناسبی حضور به هم رسانیم ولی دقت و انرژی برای خویشتن خویش نداریم برای رفتن به یک کلاس آموزشی در زمینه مسائل ارتباطی – رفتاری و یا مراجعه به یک متخصص علوم رفتاری اعلام میکنیم که فرصت نداریم یا پول نداریم!
بنابراین لزوم انجام جراحی روانی بیش از پیش نمایان میشود. آری ما در ابتدا نیازمند برداشتن بخشهای مسئلهدار ذهنمان هستیم، باید ابتدا برای افکار و باورهایمان فکری بیندیشیم چرا که احساسات ما منتج از افکار ماست باید شروع به خارج کردن اضافات ذهنمان کنیم این خروج بهمراتب مهمتر از خروج چربیها از بدنمان است چرا که اگر به زیبایی ذهن و روان برسیم و دستگاه روانی ما شرایط مناسبی داشته باشد چه بسا برای خود ارزش و احترام بیشتری قائل شویم و پذیرش مناسبی برای خویش داشته باشیم.
در اینجا میخواهم به اهمیت بیشتر بعد روانی اشاره کنم که در واقع پیشنیاز بعد جسمانی است؛ احساس رضایت و دوست داشتن خود مستلزم انجام جراحیهای خاصی نیست همانطور که احساس خوشبختی مستلزم رسیدن به یک وضعیت مطلوب اقتصادی – رفاهی نیست. خوشبختی یک وضعیت نیست بلکه احساسی خوشایند و درونی است و اگر ما بتوانیم در همین شرایطی که هستیم به احساس خوشبختی و رضایت برسیم با رسیدن به اهداف و محقق شدن آرزوهایمان این احساس بیشتر و ماندگارتر از قبل خواهد بود.
در غیراین صورت هیچ تضمینی وجود ندارد که ما با رسیدن به یک موقعیت اقتصادی مناسب یا قبولی در کنکور و غیره احساس خوشبختی و سعادتمندی کنیم وضعیت مالی مناسب به رفاه بیشتر و راحتی ما کمک میکند ولی بالقوه شادی و رضایت وارد زندگی ما نمیکند ما برای شاد بودن به ارتباط با آدمهای شاد، توجه به نیازهای کودک درون، دارا بودن عشق بدون قید و شرط به کل هستی و زدودن زنگارها از ظرف زیبای درون نیاز داریم.
● آیا میتوانم بهتر از این باشم
ما در مسائلی که برایمان روی میدهد نقش داریم این نقش برخی مواقع مستقیم و گاهی بهصورت غیرمستقیم است و چه زیباست هرکدام از ما در رابطه با مسائلی که برایمان ایجاد میشود نقش خود را بیابیم و از خود سؤال کنیم من در این موضوع یا این مشکل چه نقشی داشتم آیا میتوانم ایفای نقش بهتری داشته باشم؟
در روابط بین زوجین خیلی از مواقع یکی از آنها اقدام به اصلاح رفتارهای خود میکند این کار با کمک مشاور با مطالعه و امثالهم انجام میشود و تغییر شروع میشود این تغییر ابتدا در زمینه افکار سپس احساسات و در نهایت در رفتار صورت میپذیرد با گذشت زمان وقتی شریک زندگی و اطرافیان متوجه تغییرات خوب فرد میشوند رفتارهای آنها نیز معمولاً تحتتأثیر قرار میگیرد و تعامل مناسبتری برقرار میشود بنابراین بیاییم از خود شروع کنیم ما معمولاً بهدنبال تغییر دیگران هستیم و مشکل را آنها و رفتارشان میبینیم اگر این طرز فکر غالب باشد همواره باید تلاش کنیم و نقشه بکشیم که چگونه دیگران را تغییر دهیم در حالی که تغییر دادن خودمان بهمراتب راحتتر است اگر از تغییر خود شروع کنیم شاهد اتفاقات و رویدادهای جالبی در خود و پیرامون خود خواهیم بود.
تغییر معمولاً بار استرسی دارد تغییر محل کار، تغییر محل زندگی، تغییر شغل و تغییر رئیسمان در محل کار ما را کمی دچار اضطراب میکند؛ تغییرات درونی هم از این امر مستثنی نیست.
ما براساس بسیاری از عادات قهری و جبری خود زندگی میکنیم و برای ما آسودهتر است که آنها دستنخورده باقی بمانند ما طبق عادات رفتاری خود در شرایط مشابه رفتارهای مشابهی انجام میدهیم بنابراین با شروع دستکاری این عادات که زمینه تغییرات رفتاری ما را فراهم میکنند بعضاً با احساسات ناخوشایندی هم روبهرو میشویم بهعنوان مثال کسی که همواره در اختلافات از موضع برنده – بازنده عمل میکند و میخواهد به هر قیمتی شده نبازد وقتی متوجه میشود که برای حل اختلاف میتوان به گونهای دیگر نیز رفتار کرد و گاهی لازم است به خاطر دیگری مثلاً همسر، گذشت کرد و این به معنای باختن و بازنده بودن نیست ابتدا حالت خوشایندی نخواهد داشت او همواره با زور و فشار تلاش کرده موقعیت را به نفع خویش تغییر داده و به پایان ببرد و هماکنون باید جلوی این رفتار خود را بگیرد طبیعی است که این کار راحت نخواهد بود ولی کافیست قدم اول برداشته شود و ما به لزوم تغییر پی ببریم و شروع کنیم با گذشت زمان و بررسی تعاملات و رفتارهای خود با دیگران و اثرات مطلوب ایجاد شده، این تغییر تقویت خواهد شد و مهر تاییدی خواهد بود که نشان میدهد ما چقدر به تغییر کردن نیازمندیم.
نکته قابل توجه که میتوان در اینجا بدان اشاره کرد این است که اساس درمان بسیاری از رواندرمانگران و روانپزشکان معروف دنیا براساس همین تغییر است دکتر گلاسر درمان را تغییر در رفتار میداند؛ آدلر تغییر در انگیزش، راجرز تغییر در ادراک، الیس تغییر در باورها، بک تغییر در شناخت و پرز تغییر در نیازها و علایق را اساس درمان اشخاص میدانند.
اهمیت تغییر در اینجا بیش از پیش خود را نمایان میکند در بسیاری از مواقع تغییر سبک زنگی ما را از مبتلا شدن به بسیاری از بیماریها و مسائل روانشناختی مصون میدارد تصور کنید فردی که مهارتهای حل مسئله، کنترل خشم، روابط بین فردی مؤثر و رفتار جراتمندانه را آموخته و آنها را به کار میبرد نسبت به کسی که از این تواناییها برخوردار نیست در مقابله با مسائل زندگی و ناملایمات و یا در برقراری ارتباط مناسب با دیگران چقدر میتواند قدرتمندانه و موفقتر عمل کند.
همه چیز مهیاست برای یک شروع دیگر برای شروعی بهتر، ما نیازمند تغییرات وسیعی در همه ابعاد هستیم اما بیاییم این تغییرات را ابتدا از خود شروع کنیم ابتدا از درون نه از بیرون، تغییرات مناسب درونی شرایط را برای تغییرات بیرونی نیز مهیا میکند پس بیاییم گام اول را استوار برداریم و اعلام کنیم: غافل نخواهم بود و تغییر را شروع خواهم کرد.
چرا هنگام شنیدن و گفتن و حتی نشستن خط و شکل می کشیم؟
اگر ملاقاتی طولانی و خسته کننده برایتان پیش بیاید، در آن حالت با احساس بی قراری و ناراحتی چه می کنید ؟
شاید یک کاغذ و قلم بردارید و شروع به خط خطی کنید که البته کاری است که به نظر خیلی ها عادی می آید، حالا به آنچه که روی کاغذ به جامانده ، نگاهی بیندازید. ممکن است متعجب شوید. این اشکال و خطوط ، هیچ ارتباطی به دستخط فرد ندارد و در واقع حاصل فعل و انفعالات ضمیر ناخود آگاه شخص است و البته نتایج و پیام های بسیاری نیز دارد.
این خطوط و نقوش را می توان به دسته های مختلف از اشکال هنری و دکوراتیو تا اشکال پیش پا افتاده و بی ارزش تقسیم بندی کرد.
برخی خطوط تکرار می شوند، خانه ها ی کوچک ، گل ها، پرنده ها، فلش ها، ستاره ها ، ماشین ها، شماره ها و اسامی که تقریباً در بین همه کسانی که عادت به کشیدن این و خطوط و نقوش دارند، مشترک است.
اما اصلاً چرا این کار را انجام می دهیم ؟ ممکن است شکلی از بیان بی قراری و ناراحتی باشد یا کاری که وقتی رنجیده خاطر و خسته یا منتظر اتفاقات مهیج تری هستیم ، انجام می دهیم .
تزئین کاغذ با خطوط مارپیچ ، نوشته های بدخط و نقاشی های کوچک ممکن است کمکی برای رها شدن از تنش ها باشد. اگر این فرض دست باشد، حداقل این کار به نسبت روش های دیگر تسکین استرس مثل کشیدن سیگار، عادت مثبت تری است . شاید به همین دلیل است که بیشتر مردم نزدیک گوشی تلفن خود، کاغذ و قلم می گذارند.
به علاوه ، این عادت در مقایسه با عاداتی نظیر جویدن آدامس با طبیعت نیز سازگارتر است و مثل آدامس آلودگی و چسبندگی هم ندارد.
برخی روانشناسان معتقدند، این اشکال شامل مجموعه ای از علائم ، خطوط و نقوش می باشند که بی هدف و بی جهت ترسیم می شوند اما حاوی مطالب زیادی در مورد شخصیت افراد هستند. این روانشناسان می گویند : کسانی که این خطوط را می کشند، اغلب کسانی هستند که با کاغذ و قلم راحت هستند و با رسم این اشکال ، نقش ها را می توان به صورت یک فعالیت خلاق سمت راست نفر ، ارزیابی کرد.
از این خطوط و اشکال به عنوان تمرین دست گرمی هنرمندان نیز استفاده می شود. مثلاً خواننده ای را در نظر بگیرید که آماده یک اجرا با نت های موسیقی می شود . یک مجموعه خالی می تواند بسیار بی معنا باشد و جرات اجرا را نیز در خواننده نتواند ایجاد کند، اما دست به قلم بردن و رسم این خطوط و نقوش راه خوبی برای شروع است .
همچنین شواهدی وجود دارد که رسم این شکل ها و خطوط ، مغز را از فعالیت های ذهنی آزاد می کند. در یک تحقیق که یکی از اساتید دانشگاه دورت ایالت ایندیانا انجام داد، از دانشجویانش خواست که در کلاس راحت باشند. هر کس بخواهد می تواند تکه ای کاغذ بردارد و همین طور که به مباحث درسی گوش می دهد، برگه اش را نیز در اختیار داشته باشد و خط خطی کند و هرکس هم که نمی خواهد می تواند در کلاس شنونده محض باشد. سپس آزمایش کرد تا ببیند هر یک از گروه ها تا چه اندازه از کلاس برداشت داشته اند، بررسی ها نشان داد کسانی که کاغذی در اختیار داشتند و حین گوش دادن به درس ، آن را با خطوط و نقش هایی که به ذهنشان می رسید نقاشی می کردند، نتیجه و برداشت بهتری نسبت به شنوندگان محض کلاس داشتند.
برخی روانشناسان رسم این اشکال و خطوط را به عنوان شکل بصری خیال پردازی ارزیابی می کنند. بر طبق نظر این روانشناسان سه نوع خیال پردازی وجود دارد:
برآورده شدن آرزوها، غصه خوردن، برنامه ریزی های آینده. به عقیده آنها ، این خطوط و اشکال معمولاً با حس لذت بخش برآورده شدن آرزوها در ارتباط است و کسانی که این خطوط و نقوش را ترسیم می کنند، معمولاً آدم های مستعد خیال بافی هستند . به عنوان مثال در این نوع تصویرگری ، قایقها و هواپیماها اغلب بالا می روند و ممکن است این حالت بیانگر یک نوع اشتیاق برای فرار از همه ناملایمات باشد.
● تشخیص ناخوشی از طریق خطوط و نقوش
عده ای دیگر از روانشناسان مدعی هستند که ترسیم این خطوط و نقوش به شخصیت فرد یک نوع بینش و بصیرت فریبنده می دهد و جزئیات آن نیز اغلب به فرهنگ و پیشینه ذهنی و تحصیلات شخص مربوط می شود.
البته عده ای هم هستند که به ندرت از این نوع نقش ها خطوط رسم می کنند و این الزاماً بدین معنی نیست که این افراد تحت فشارهای روحی هستند.
برخی متخصصین روانشناسی دستخط می گویند کسانی که عادت به ترسیم این گونه خطوط و نقوش ندارند، دارای شخصیتی نکته سنج، صریح و رک هستند.
البته این خطوط و اشکال هم مانند دستخط می توانند مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرند،زیرا کلیدهایی در مورد شخصیت افراد به دست می دهند . گرچه خط شناسی (شخصیت شناسی از روی دستخط ) گاهی اوقات سوء برداشتهایی نیز می تواند به همراه داشته باشد.
بسیاری از کارفرمایان از دستخط به عنوان آزمایش سنجش روانی کارمندان خود استفاده می کنند. با تمام اینها، دستخط هم به نوعی ، مانند این خطوط و علائم ، از ذهن تراوش می کند و متخصصان در جهت شناسایی شخصیت فرد یا دریافت اینکه در ذهن فرد چه می گذرد از آن استفاده می کنند.
همه ما در مدسه یادگرفته ایم که به روش استاندارد بنویسیم ، اما بزرگتر که می شویم به مرور دستخط فردی تر و فردی تر می شود. در ۱۶ سالگی یا همین حدودها ، دستخط به تناسب شخصیت فرد شکل می گیرد. به علت همین ویژگی فردی و خصوصی بودن دستخط است که وقتی شما کارت تبریک یا نامه ای از کسی دریافت می کنید، بلافاصله از دستخط روی پاکت نامه می توانید فرستنده آن را بشناسید.
دستخط با معیارهایی مثل اندازه، شکل و فاصله بین حروف مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد . خطوط و اشکالی هم که معمولاً در زمان درگیری ذهنی ترسیم می کنیم و بیشتر به صورت نشانه ها و تصاویر هستند ، از اهمیت خاصی در شناخت شخصیت فرد برخوردارند.
روانشناسان بسیاری اعتقاد دارند که می شود این خطوط و نقوش را مانند یک کتاب خواند و این علائم روزنه ای خلاق است که موقعیت ذهنی شخصی را منعکس می کند. برای مثال فلش ها بیانگر تنش های جنبی است، اما اگر جهت فلشها به طرف بالا باشد، می تواند نشان دهنده آرزوها و رویا نیز باشد. اگر فلش ها در جهت افق باشند، شخص دارای قوه درک خوبی است . فلش هایی که در تمام جهات ترسیم می شوند، نشانگر ذهن روشن است .
اشخاصی که خطوط راست ترسیم می کنند، اغلب آدم های کند و دیرفهمی هستند.
خطوط متقاطع ، بیان گر شخصیتی رقابت طلب است و افراد ایده آلیست و آرمانگرا هم معمولاً ستاره می کشند.ستاره پنج پر می گوید فرد سوار بر آرزوهاست اما ستاره شش پر مبین ظرفیت تمرکز فرد است و دایره ها فرد را خیال پرداز معرفی می کنند، در حالی که مربع یا مستطیل می گویند فرد فعال، منطقی و دارای ذهن دقیق و روشن است .
برخی از این علائم و اعداد مفاهیم جهانی دارند مثل شکل درخت، خطوط پیچ در پیچ ، مار ، اشکال سه وجهی ، خطوط متقاطع و ماهی و روشی که هر کسی این خطوط و نشانه ها را ترسیم می کند، به زندگی شخصی اش یا هر درگیری حتی ناخودآگاهی که فرد تجربه کرده است، بستگی دارد .
بازتاب علائمی که یک نفر موقع ترسیم این خطوط ایجاد می کند، می تواند به معرفی دانش و بینش فرد کمک کند؛ کاری که کلمات قادر به انجام آن نیستند. به همین دلیل بسیاری از درمانگرها از این اشکال یا نقاشی های آزاد در شیوه درمانی شان بهره می گیرند.
این گروه روانشناسان معتقدند: هنر می تواند نقش بسیار موثری در درمان داشته باشد زیرا هنر و روانشناسی کاملاً در هم پیچیده و به هم مرتبط اند.
وقتی که یک نقاشی یا برگه یادداشت پر از خط و نقش درهم و برهم ، تجزیه و تحلیل می شود، باید در پی نشانه های مهم آن بود مثل اینکه آیا نقوش تمام صفحه را پوشانده است یا تنها در گوشه ای از صفحه قرار گرفته اند؟
● آیا خطوط روان و دارای انعطاف هستند یا خشک و شق و رق اند؟
روانشناسان استرالیایی دریافته اند که این خطوط و نقوش ، روش خوبی برای پی بردن به مشکلات نوجوانان است . گرفتاری نوجوان در دام اعتیاد، تشویش یا اضطراب از جمله مسائلی هستند که از این طریق قابل تشخیص و بررسی هستند برخی از نوجوانان نه به راحتی صحبت می کنند و نه با نوشتن میانه ای دارند، اما این اشکال و خطوط می تواند راهی را برای درمانگر مهیا سازد تا به حالات و مشکلات آنان پی ببرد.
به عنوان نمونه می شود از آن ها خواست که چیزی بکشند که نشان بدهد آینده را چگونه می بینند یا .... این روانشناسان همچنین بر این باورند که در مورد بچه ها و افراد معمولی ،نقاشی می تواند کلیدی به موقعیت احساسی آنها باشد.
● منطق تصاویر
روانشناسان گاهی اوقات از تکنیکی به نام رسم اشکال هدفمند استفاده می کنند تا در تحقیقات قانونی ، به موقعیت ذهنی و وضعیت روحی مجرمین پی ببرند . این اشکال اغلب وسوسه های سادیسمی یا حالاتی که در اثر آن مجرمین مرتکب جنایات وحشیانه می شوند، را نشان می دهد.
گاهی اوقات بدون نیاز به درمانگر هم می شود اطلاعات موجود در این خطوط و نقوش را استخراج کرد.
بیایید به خودتان یک زمان کوتاه، حدوداً ده دقیقه ای ، بدهید. یک مداد یا خودکار بردارید و آزادانه روی کاغذ حرکت دهید. نگران نباشید . قرار نیست یک شاهکار هنری خلق کنید، معمولاً وقتی با ذهن آزاد و رها، اشکالی را که به فکرتان می رسد، ترسیم کنید، در آنها راههای میانبر خلاقانه ای برای حل مشکلات یا عبوراز موانع پیدا می کنید.
در این کار از شکل ها، علائم ، حروف و کلمات یا حتی از رنگ های مختلف استفاده کنید تا هر آنچه را که در ذهنتان است بهتر نشان دهید. حتی اگر شما کسی هستید که بیشتر با نوشتن مانوس هستید، بیایید این بار با رسم خطوط و اشکال و علائم ، خلاقیت خود را کشف کنید و حتی جنبه هنری خود را بیا ن کنید ، خطوط و تصاویری که ترسیم می کنید بیانگر چیزی است که در زندگی شما جریان دارد.
چطور از پیله تنهایی خارج شویم؟
حتی اگر این موضوع درست باشد، و شما فردی کاملاً درونگرا هم باشید اما باز هم امیدی برای کسب برخی خصوصیات افراد برونگرا وجود دارد.
برای ایجاد تغییر و تحول در خودتان باید همیشه سه اصل را رعایت کنید:
۱) با گروههای مختلف مردم راحت باشید
۲) ملاقات با دیگران را زیاد بر خودتان سخت نگیرید
۳) بدون نگرانی از اینکه چه باید بگویید باب گفتگو را باز کنید.
● چگونه برونگرایی را در خود تقویت کنید
شما میتوانید بدون اینکه دست به تغییر شخصیت خود بزنید، و فقط با برداشتن چند گام ساده مهارتهای برونگرایی را در درونتان ایجاد کرده و تقویت کنید.
برای شروع و در اولین گام باید سعی کنید بیشتر وقت خود را با دیگران بگذرانید. اگر احساس میکنید با قرار گرفتن در موقعیتهایی که به معاشرت با تعداد زیادی از افراد نیاز دارد، تحت فشار قرار میگیرید و معذب میشوید، مطمئن باشید که این موضوع زیاد ارتباطی به ساختار شخصیتی شما ندارد و تنها با این دلیل است که تجربه حضور در چنین موقعیتهایی را نداشتهاید.
برای برداشتن گام اول ابتدا به یک پیش گام احتیاج دارید، به دلیل اینکه شما تا بحال فردی برونگرا نبودید برای ملاقات و معاشرت با دیگران انگیزه لازم را نداشتید، و تا زمانیکه این انگیزه در شما ایجاد نشود، نمیتوانید برونگرا شوید.
اگر در چنین حلقه انزواطلبانهای گرفتار شوید، برای خلاص شدن و شکستن آن دو راه بیشتر ندارید.
۱) به دنبال فعالیتهای گروهی مورد علاقه خود بگردید.
۲) پیله تنهایی که به دور خود تنیدهاید را پاره کنید.
▪ به دنبال فعالیتهای گروهی مورد علاقه خود بگردید:
یکی از موانعی که راه اجتماعی شدن را بر بسیاری از افراد درونگرا سد میکند، این است که نمیتوانند فعالیتهای اجتماعی مورد علاقه خود را به درستی پیدا کنند.
شما میتوانید افرادی را شناسایی کنید که از بودن در کنار آنها لذت میبرید و در معیت آنها به انجام فعالیتهای دستهجمعی بپردازید. قرار نیست که شما با هر تیپ آدمی در ارتباط باشید و معاشرت کنید، چرا که سنگ بزرگ علامت نزدن است، قدم به قدم و آهستهآهسته خود را با وضعیت جدید وفق دهید، این روش نقطه شروع مناسبی خواهد بود.
▪ پیله تنهایی خود را پاره کنید:
در درون تمام افراد درونگرا ترسی ناخودآگاه نسبت به قرار گرفتن در محیطهای اجتماعی وجود دارد. راهکار دومی که به شما پیشنهاد میکنیم این است که این ترسها را دور بریزید.
همه افراد برای خود یک حریم خصوصی دارند که در مورد افرادی که به شدت برونگرا هستند، این حریم محدود شده و زیاد به چشم نمیآید. اما افراد درونگرا برای خود حریم خصوصی گستردهتری قائل هستند.
پس در نتیجه برای اینکه فردی اجتماعی باشید باید این حریم خصوصی را محدود کنید و زیاد خود را در پیله تنهاییتان محصور ننمایید. اگر یکبار دست به این کار بزنید، تکرار آن برایتان راحتتر خواهد شد.
بطور مثال اگر تازه به یک ساختمان نقل مکان کردهاید و مواجه با همسایههای جدید چندان هم کار سادهای به نظر نمیآید، برای غلبه بر این ترس میتوانید هر روز صبح شما برای سلام کردن پیش قدم شوید.
البته لازم به ذکر است که لازم نیست از همان شروع کار گامهای بیش از حد بلندی بردارید، همیشه مسیرهای جدید را با گامهای کوتاه شروع کنید تا رفتهرفته به شرایط جدید عادت کنید.
▪ هنر خوب صحبت کردن را یاد بگیرید
درست است که خوب گوش دادن مهارت بسیار مهمی است و شاید در بیشتر مواقع مهمتر از خوب صحبت کردن باشد، اما بههرحال خوب صحبت کردن خصیصه ایست که در بین تمام افراد درونگرا مشترک است.
پس شما هم اگر میخواهید خود را در این گروه جای دهید باید زره و کلاه خود به تن کرده و به جنگ سکوت بروید و بتوانید بیوقفه حرف بزنید. اما خوب میدانید که در عمل توانایی چنین کاری را ندارید.
مطمئناً شما و تمام درونگراها بر این عقیدهاید که بهترین گفتگوها آنهایی هستند که به عنوان متکلم نقش کمی در آن داشته باشید، و به عنوان یک درونگرا خوب میدانید که از بودن در یک جمع دوستانه و تنها شنونده سخنان آنها بودن چه احساس خوبی در شما ایجاد میشود.
اما از همین امروز رویه خود را تغییر دهید. برای شروع تنها چند کلمه هم کفایت میکند. لازم نیست مثل یک برونگرای حرفهای مسلسل وار حرف بزنید، همین که بتوانید در حد چند کلمه نظرات و احساسات خود را بیان کنید، اعتماد به نفس شما برای برخورد با موقعیتهای اجتماعی افزایش مییابد.
در اینجا وقت آن شده که فوت کوزه گری افراد برونگرا را به شما یاد دهیم، این افراد بدون اینکه مطمئن باشند درباره چه موضوعی میخواهند صحبت کنند، باب گفتگو را باز کرده و همچنان به حرف زدن ادامه میدهند.
پس شما هم فقط حرف بزنید تا حرف زده باشید. شاید باز هم برای شما که به چنین روشهای نه چندان دل چسبی عادت ندارید، انجام چنین اعمالی کمی سخت باشد اما بههرحال در همین حد که برای صحبت تلاش کنید پیشرفت خوبی محسوب میشود.
بالاخره روزی میرسد که شما هم مثل یک برونگرای واقعی بیوقفه حرف بزنید !
● لذت درونگرایی
در آخر اگر از حق نگذریم، در درونگرایی لذتی هست که در برونگرایی نیست. شما به عنوان یک فرد درونگرا میتوانید از کارایی خود حداکثر استفاده را ببرید. همچنین خلوت تنهایی بهترین فضا برای تفکر و کارهای خلاقانه است.
پس این درونگرا بودن چندان هم بد نیست و باعث افزایش و ارتقای مهارتهای دیگر شما میشود.
ایدهآلترین روش برای بکار بستن در زندگی تلفیقی از درونگرایی و برونگرایی است. میتوانید به کمک مهارتهای اجتماعی افراد برونگرا و آرامش ذهن و نظم و ترتیب افراد درونگرا از زندگی خود لذت برده و حداکثر استفاده را از تواناییهای خود ببرید.
اصلاً مهم نیست تستهای روانشناسی چگونه درباره شما قضاوت کنند.
● برونگراها و درونگراها
برونگرایی و درونگرایی اصطلاحاتی است که «ک.گ.یونگ» وضع کرده و حاکی از دو نوع شخصیت متناقض است. فعالیت کلی یا شوق و کشش در شخص برونگرا آفاقی (یعنی متوجه دنیای خارج) و در درونگرا انفسی (یعنی متوجه بدون شخص) است.
هر کس به این هر دو متمایل است، اما همواره بر اثر محیط و خصوصیات خلقی، یکی بر دیگری تفوق دارد و بهنحو بارزی آشکار میشود. برونگرایی حاد فرار نامعقول و غیرمنطقی از نفس و نمایش دادن احساسات در جمع است (مانند هیستری و هیجان شدید) و درونگرایی حاد عبارت از عقبنشینی به دنیای درون است، و درین حال خیالبافی جانشین واقع بینی میشود. «یونگ» بیماری تقسیم خاطر را اختلال مشاعر شخص درونگرا میداند.
چگونه ابراز وجود کنیم؟
ابراز وجود یعنی اینکه دل و جرات داشته باشید و بتوانید از حق خود و خواسته خود دفاع کنید و نگذارید حق شما ضایع گردد و یا مجبور به کاری شوید که تمایلی به آن ندارید. افرادی که در این زمینه مشکل دارند، بازیچه خواستههای دیگران میشوند و دائما احساس ناراحتی از وضعیت موجود دارند و خود را سرزنش میکنند. راه حل این کار سرزنش کردن خود نیست. روشهایی را باید یاد بگیرید تا برای همیشه از این مشکلات دور شوید.
● فواید ابراز وجود سالم
ابراز وجود ، گاه با ویژگیهایی چون عنادجوئی ، منفیکاری و ساز مخالف زدن اشتباه گرفته میشود. میتوان گفت افرادی که دائما ساز مخالف میزنند و میخواهند برخلاف خواستهها و شرایط دیگران رفتار کنند، مشکل دیگری دارند که حتما باید به فکر حل آن باشند. این افراد نه تنها ابراز وجود نمیکنند، بلکه دارای مشکلاتی در زمینه اعتماد به نفس و عزت نفس هستند که به صورت میانبر و کاذب اقدام به کارهایی میکنند که به دیگران قاطعیت و توانایی و اعتماد به نفس خود را نشان دهند.
در شرایطی که فرد ابراز وجود سالم و مثبتی دارد، بر اساس یک منطق و دلیل (هر چند شخصی) از موضع خود دفاع میکند. و علاوه بر اینکه به حقوق دیگران احترام میگذارد، از حقوق خود نیز دفاع میکند و نمیگذارد فدای خواستههای دیگران شود. چنین فردی درباره زندگی خودش تصمیم میگیرد، ولی یکدنده و لجوج نیست. برای تصمیمگیری بهتر از دیگران کمک میخواهد، ولی تصمیم نهایی را خودش میگیرد، به میل خود شغلش را انتخاب میکند. قاطعانه جواب نه میدهد و خود را مقید به آداب و رسوم زائد نمیکند و کمتر میخواهد بنا به دلخوشی دیگران رفتار کند.
ابراز وجود کردن میزان برابری انسانها را افزایش میدهد و به ما امکان میدهد تا به سود خود اقدام کنیم و بدون اضطراب روی پای خود بایستیم و احساسات خود را صادقانه و خیلی راحت ابراز کنیم. به ما امکان میدهد تا بدون ضایع کردن حق کسی حق خود را بدست آوریم. روی پای خود ایستادن، یعنی بتواند در دقت مناسب نه بگوئید. در مقابل رفتارهای نامناسب دیگران واکنش نشان دهید و در صورت نیاز ابراز عقیده کنید و یا از عقیده مطرح شده دفاع کنید.
● تماس چشم و ابراز وجود
نگاه انسان ، معانی مختلفی را منتقل میکند. برای ابراز وجود میتوان از تماس چشمی و نگاه قدرتمند استفاده کرد. افرادی که در زمینه ابراز وجود مشکل دارند، از برقراری تماس چشمی دوری میکنند و خیلی کم این ارتباط چشمی را ایجاد میکنند و در صورت ایجاد آن خیلی کوتاه سطحی و گریز زننده است. برای ابراز وجود ، بطور مستقیم ولی نه خیره به چشمان وی نگاه کنید. با این کار شجاعت و اعتماد به نفس خود را به او بنمایانید.
● حالت بدن و چهره و ابراز وجود
نوع نشستن و ایستادن ، قدرت نسبی اشخاص را تغییر میدهد. برای دفاع از خود روی پای خود به عبارتی سر پا بایستید و حرفتان را بزنید. قرار دادن بدن در حالت قائم و قرار گرفتن رودر رو با شخص مخاطب ، میزان ابراز وجود شما را افزایش میدهد. در حالتی قرار بگیرید که به شما احساس قدرت دهد و این حس را به مخاطب شما منتقل کنید بطوری که او نیز قدرتمندی شما را درک کند. مراقب حالات صورت خود نیز باشید. چهره خود و خطوط آن را جدی نمایش دهید و توانمند جلوه کنید. سر خمیده به پائین ، شانههای افتاده و بدن جمع شده، چشمهایی خیره به زمین ، ناتوانی شما را نمایش میدهد.
● صدا و ابراز وجود
بلندی و لحن صدای شما ، اثرات فزاینده در ابراز وجود شما دارد. طرز استفاده از صدا در برقراری روابط موثر بسیار مهم است. روان صحبت کنید. بلند صحبت کنید و قاطعیت خود را در صدایتان به نمایش بگذارید. مراقب باشید صدایتان ضعیف نبوده و حالت تضرع به خود نگیرد. سرعت حرف زدنتان را نیز کنترل کنید. افرادی که دچار اضطراب میشوند خیلی سریع صحبت میکنند و این از قاطعیت کلام آنها میکاهد و میدان را برای رقیب باز میکند. صریح ، آشکار ، دقیق و محکم سخن بگویید میتوانید بلند صحبت کردن همراه با قاطعیت را در تنهایی تمرین کنید.
● به پیامهای مخاطب خود نیز توجه کنید.
در ابراز وجود کردن، توجه به پیام گوینده نیز ضروری است. باید ببینید طرف شما دارد درباره چه موضوعی صحبت می کند. نکات مهم صحبت او چیست و روی چه چیزهایی تاکید بیشتری دارد. شاید مقصود او چیز دیگری باشد. به نکات ضعف و قدرت او در ارتباط نیز پی ببرد. مطمئن باشید او هم چندان راحت اقدام به چنین در خواستی از شما نکرده است و او نیز در موقعیت چندان راحتی نیست. از این نکات میتوانید بهره مفیدی برای دفاع از حق خود ببرید.
● در زندگی خود فعال و دقیق باشید
افرادی که در زندگی خود دقیق ، فعال و با پشتکار هستند و اهداف مشخصی دارند به راحتی برنامهها و اهداف خود را تغییر نمیدهند و در ادامه برنامههای خود برای رسیدن به اهدافشان مصر هستند و حاضر نیستند به این راحتی برنامه خود را خاطر خواست دیگران تغییر دهند.
● سخن آخر
ابراز وجود با توجه به نقش فزاینده خود در زندگی بسیار قابل توجه و مهم است. با وجود تاثیر عظیمی که دارد، استفاده از آن چندان سخت و دشوار هم نیست و به راحتی میتوان با انجام تمریناتی به این کار بهبود بخشید و از یک زندگی فعال و از روابطی موثر بهره جست.
چگونه با نوجوانان ناسازگار رفتار کنیم؟
۲. با تشویق کودک یا نوجوان او احساس وابستگی میکند و انگیزهٔ بدرفتاری او از بین میرود. بهجای اهمیت دادن به اشتباهات کودک رفتارهای مثبت او را تشویق کنید.
۳. بهترین راه تشویق کودک یا نوجوان آن است که وقتی را برای او اختصاص دهیم. بسیاری از معلمان که مدت کوتاهی با کودک ناسازگار همراهی کردهاند شاهد تغییرات عمده در رفتار او بودهاند.
۴. پس از بازگشت فرزندان از مدرسه یا در اوقات فراغت در مورد رویدادهای روزانه سئوال کنید تا در شادترین و غمانگیزترین لحظات او شریک باشید. شما از آنچه که از فرزندتان میآموزید متعجب خواهید شد.
۵. در جلسه بحث و گفتگو در کلاس با جمع خانواده با احترام و همکاری مشکلاتی را حل کنید. در این جلسات، جو توأم با محبت و احترام ایجاد میشود و کودک و نوجوان مهارتهای اجتماعی، مسئولیتپذیری و همکاری را فرا میگیرد.
۶. کارهای مهم و باارزش را به فرزندان محول کنید. متأسفانه بسیاری از والدین و معلمان کارهائی را که کودکان و نوجوانان میتوانند انجام دهند خودشان برعهده میگیرند. اگر کودکان و نوجوانان در فعالیتهای مختلف شرکت کنند احساس وابستگی میکنند.
۷. با کمک همهٔ اعضای خانواده تصمیمگیری و کارهای مهم را بین همه تقسیم کنید. هر یک از وظایف مختلف هفته را بر روی کاغذ جداگانهای یادداشت کنید و داخل جعبهای بیندازید تا هر کس کاغذی را بردارد. در این صورت همیشه یک نفر کار ثابت و مشخص انجام نمیدهد.
با تشویق کودکان و نوجوانان به شرکت در تصمیمگیریهای کلاس، انگیزه و علاقه آنان افزایش مییابد.
۸. به فرزندان مسائل مختلف را کامل آموزش دهید. اگر به فرزندتان میگوئید آشپزخانه را تمیز کند، وظایف او را کامل شرح دهید. شاید او فکر کند فقط باید ظرفها را در جاظرفی بگذارد. والدین و دبیران میتوانند، بپرسند و میدانی ازت چه انتظاری دارم؟
۹. در مواردی تنبیه برای تغییر رفتار نادرست کودک و نوجوان مؤثر است. اگر رفتارهای منفی نظیر لجبازی و خشونت در درازمدت در کودک و نوجوان مشاهده میشود باید تشخیص داد که تنبیه در اصلاح رفتار او مؤثر است یا تشویق.
۱۰. سرمشق فرزندان باشید و به آنان احترام بگذارید. مهربانی نشانهٔ احترام به کودک و قاطعیت نشانهٔ احترام به خود میباشد. اما این امر در هنگام دعوا و اختلاف چندان آسان نیست. از این رو به توصیههای بعدی توجه کنید.
۱۱. وقتی که عصبانی میشوید و با فرزندان دعوا میکنید، مشکلی حل نمیشود. به فرزندان آموزش دهید مدتی را برای آرامش اختصاص دهند و در هنگام دعوا شما و فرزندتان همدیگر را ترک کنید و به اتاق جداگانهای بروید. کاری انجام دهید تا آرام شوید، سپس با گفتگو مشکلتان را حل کنید.
۱۲. اگر فرزندان ناراحت و عصبی هستند، فرصتی فراهم کنید که افکار منفی را کنار بگذارند تا احساس خوبی نسبت بهخود داشته باشند. به آنان بیاموزید زمانی را برای اصلاح رفتار نادرست خود یا کاهش عصبانیت اختصاص دهند.
۱۳. در جلسات خانوادگی یا کلاس درس از سه عامل ارتباط، احترام و منطق استفاده کنید.
۱۴. به فرزندان آموزش دهید که اشتباهات فرصت خوبی را برای یادگیری فراهم میکنند ومیتوان از آنها درس عبرت گرفت. بهترین راه آموزش این امر آن است که خودتان سرمشق آنان باشید. وقتی که اشتباه میکنید:
- اشتباهتان را تشخیص دهید ولی احساس خوبی نسبت بهخود داشته باشید.
- به خود بگوئید این بار اشتباه شد، ولی من که نمیخواستم این طور شود.
- بهجای سرزنش خود به فکر حل مشکل باشید.
۱۵. محبت و احترام خود را به فرزندان نشان دهید. به فرزندتان بگوئید تو برای من مهم هستی. من نگران این مسئله هستم. میتوانی کمکم کنی راه حلی برای آن پیدا کنم؟
۱۶. شوخطبع باشید. در خانه و مدرسه با تعریف مسائل جالب و خندهدار شادی را برای کودکان و نوجوانان به ارمغان آورید.
چگونه میتوان روان سالمتری داشت؟
۱. کتاب خواندن و مطالعه کردن
با مطالعه کردن، ذهن شما مواردی را که میخوانید تشخیص میدهد، رمزگشائی میکند، تعبیر کرده و درک میکند. کنجکاوی شما با مطالعه کردن، تحریک میشود. عقل درباره موارد خوانده شده توضیح میخواهد و ذهن با کمک این موارد تغذیه میشود.
۲. نوشتن
یادداشت کردن باعث فعال کردن فرآیندهای مغزی میشود. با نوشتن اهداف و مواردیکه میخواهیم انجام دهیم، افکارمان را سازمان داده و مشخص میسازیم. خیلی از افراد، یادداشت در دفترچه خاطرات و دفتر روزانه را راهی برای آزاد کردن افکار و احساسات خود میدانند. با نوشتن میتوان قدرت مشاهده را افزایش داد و تجدید خاطره کرد.
۳. به خاطر سپردن
هر چقدر حافظه شما فعالتر باشد بهتر میتوانید موارد مختلف را به یاد آورید. سعی کنید لیست خرید و کارهای روزانه خود را به حافظهتان بسپارید.
۴. بازیهای فکری
بازیهای فکری فعالیت مغز را تندتر میکنند. اینگونه بازیها شامل جدول، تصویرهای رمزی، و انواع مختلف بازیهای فکری است. این نوع بازیها علاوه بر سرگرمی و تفریح باعث متمرکز کردن فکر نیز میشد.
۵. از موسیقی لذت ببرید.
به لحاظ تاریخی موسیقی همیشه جزئی از مراسم رسمی و جشنها بوده است. امروزه این هنر نوعی درمان است. موسیقی درمانی باعث کاهش استرس و عصبانیت میشود، علاوه بر این موارد، سیستم ایمنی بدن را فعالتر مینماید و به حافظه کمک میکند. با گوش دادن به موسیقی خوب، ساز زدن و آواز خواندن میتوان اثر و نتیجه مفید آنرا تجربه کرد.
آیلای خرمینژاد
چه زمانی مغز انسان بالغ میشود؟
این تحقیقات زمان دقیقی که مغز انسان به دوره بزرگسالی میرسد و دوران بلوغش آغاز میشود را مورد بررسی قرار داده است.
پروفسور ابیگیل بیرد (Abigail Baird)، استاد دانشگاه و متخصص مغز و روان و مجری این تحقیقات گفت:
"ما در این مطالعات یک گروه از دانش آموزان تازه بالغ شده را مورد بررسی قرار دادیم. داشنجویان در طول اولین سال دانشگاه مخصوصا دانشجویان ساکن در خوابگاه، تجربیات زیادی کسب کردند. آنها با مشکلات مختلف علمی، اجتماعی و احساساتی روبرو شدند و ما با مستند کردن وبررسی تغییرات مغزی آنها به نتایج جدیدی دست یافتیم."
بیرد و یکی از دانشجویان فارغ التحصیلش بنام کریگ بنت (Craig Bennett) مغز نوزده دانشجوی ۱۸ ساله دانشگاه را مورد مطالعه قرار دادند. یک گروه هفده نفری از دانشجویان بزرگسال تر، بین ۲۵ تا ۳۵ سال نیز برای مقایسه با گروه اول مورد تحقیق قرار گرفتند.
به گفته بنت مغز دانشجویان ۱۸ ساله بسیار متفاوت از شکل و ساختمان مغز دانشجویان بزرگسالتر بود و این شبهه بوجود آمد که انسان در چه سنی به دوره بزرگسالی وارد میشود و شاید این سن با آنچه که ما در گذشته فکر می کردیم متفاوت باشد.
این تحقیق در شماره آینده مجله Human Brain Mapping منتشر خواهد شد.
چه شخصیتی چه می خرد؟
● الگوی خرید و مصرف در کشورهای دیگر چه تفاوتی با کشور ما دارد؟
برحسب بررسیها، مثلا در کشور آمریکا، دیده میشود که بخش عمده خریداران کادیلاک و دیگر خودروهای پر زرق و برق را سیاهپوستان تشکیل میدهند زیرا آگاهانه یا ناآگاهانه تحت تاثیر سازوکار دفاعی روانی جبران میکوشند جلب توجه کنند و به پندار خویش احترام و اعتبار اجتماعی به دست بیاورند. در حالی که افراد تحصیلکرده و با درآمد بالاتر عموما خودروهای متوسط یا کوچک سوار میشوند. در کل، میتوان گفت احساس حقارت موجب تمایل به خرید وسایل گرانقیمت و شاید هم غیرضروری میشود تا به صورت جبران، احساس حقارت در پوششی از ثروت پنهان شود.
بسیاری از افرادی که شخصیت ناپخته دارند و بسیاری از کسانی که احساس زشتی میکنند، ناخودآگاه با خریدن و پوشیدن جامههای گرانبها و مارکدار و آویختن طلا و جواهر میکوشند بر احساس نقص خود غلبه کنند.
● بیماریهای روانی چه تاثیری بر نحوه خرید کردن ما میگذارد؟
در اختلال شخصیت خودشیفته از آنجا که خودشان را بالاتر از دیگران میپندارند، مایل نیستند کالاهایی بخرند که عموم مردم استفاده میکنند و به دنبال کالاهای انحصاری و مارکدار میروند که اگرچه همان کارکرد کالاهای ارزانتر را دارد اما قیمتش چند برابر است. این گروه، حتی زمانی هم که به پزشک مراجعه میکنند، میگویند: «آقای دکتر! برای من نوع خارجی دارو را بنویسید. من داروی ایرانی استفاده نمیکنم!» مبتلایان به نابسامانیهای شخصیتی به نام نمایشی نیز میکوشند با نمایش ظاهر و امکانات خود، از جمله پوشاکهای گرانقیمت و غیرعادی، یا آرایش غلیظ با لوازم آرایش گرانقیمت، توجه دیگران را به خود جلب کنند.
● خرید در بیماران مبتلا به وسواس چه ویژگیهایی دارد؟
در اختلال شخصیت وسواسی- اجباری (که البته با بیماریهای وسواسی- اجباری متفاوت است)، فرد مبتلا به خساست بیش از حد میشود و به هیچ وجه حاضر به خرید کالای نو یا دور ریختن کالاهای کهنه و بیمصرف نیست و حتی دلش هم نمیآید از وسایل نوی خودش استفاده کند. از نظر مادی هم به خود و به اطرافیانش سخت میگیرد و با آنکه امکان کافی دارد اما ترجیح میدهد لباسهای کهنه و پاره و وصلهدار بپوشد و خیلی پایینتر از سطح امکانات خود زندگی میکند. اما در بیماری وسواسی- اجباری، گاهی خرید اجباری که فرد میداند به آن نیاز ندارد، انجام میگیرد. برای نمونه، فرد وسواسی احساس اجبار میکند که از یک شی، چند نمونه کاملا یکسان را بخرد و اگر این کار را نکند دچار اضطراب و تنش میشود؛ مثلا یک خانم وسواسی ممکن است از یک مانتو چند عدد با رنگ یکسان بخرد و سپس آنها را در کمد لباس خود انبار کند بیآنکه آنها را بپوشد.
● در بیماران دوقطبی چهطور؟
در بیماری شیدایی- افسردگی (نابسامانی خلقی دو قطبی) معمولا ولخرجی و خریدهای غیرضروری و گزاف که با امکانات مالی فرد سازگاری ندارد و با نیازهای او نیز هماهنگ نیست و بذل و بخششهای نابجا از نشانههای بیماری محسوب میشود.
● چرا برخی افراد هرجور کالای خارجی را به مشابه داخلی ترجیح میدهند؛ شما فکر میکنید چرا؟
البته گاهی ترجیح کالای خارجی ممکن است ناشی از توجیهات صحیح اقتصادی باشد. اما در خیلی از موارد هم گزینش کالای غیرخودی به جای خودی مصداق این ضربالمثل فارسی است که : «مرغ همسایه غاز است.» برای مثال، زمانی که یک ایرانی پوشاک محصول ایتالیا را ترجیح میدهد که خودش از ایران پوشاک وارد میکند، علت را فقط باید در احساس ناموجه حقارت، چه به صورت فردی و چه به صورت اجتماعی، جستجو کرد که سبب شده است ایرانی نسبت به کالای تولید هممیهن خویش بیاعتماد باشد و با حقارت به آن بنگرد.
زمانی که یک ایرانی پوشاک محصول ایتالیا را ترجیح میدهد که خودش از ایران پوشاک وارد میکند، علت را فقط باید در احساس ناموجه حقارت، چه به صورت فردی و چه به صورت اجتماعی، جستجو کرد
اغلب اختلالات روانی از دوران کودکی شکل میگیرد. آیا نحوه خرید کردن ما نیز به شرایط و نحوه رفتار والدینمان بستگی دارد؟
از جنبه فردی، در بسیاری از خانوادههای ایرانی به جای تکیه بر توانمندیهای کودک بر نارساییهای او تکیه میشود و مرتبا به او بیعرضه خطاب میشود؛ و کودک هم ناخودآگاه این برداشت را درباره خودش پذیرفته است و به همه ایرانیان هم تسری داده ! در نتیجه میبینیم او لباسها و کفشهای مثلا ایتالیایی و ترکیهای را که بالاتر از همتای ایرانی آنها نیست بهتر میپندارد و ترجیح میدهد با پرداخت مبلغی گزاف آنها را به عوض جنس خوب و ارزان ایرانی بخرد.
در سطح اجتماعی، زمانی که فرد به این تلقی رسیده باشد که علم و صنعت و فرهنگ اروپا یا آمریکا یا ژاپن یا حتی کره، برتر از کشور اوست و در نتیجه، مردم آن کشورها را ناخودآگاه برتر از خویشتن بپندارد، خواهد کوشید خود را به شکل و شمایل مردم آن کشورها دربیاورد.
● فروشندگان هم روانشناسی بلدند؟!
گاهی برخی فروشندگان از ضعفهای شخصیتی بعضیها برای رسیدن به سود بیشتر بهره میبرند. به این معنی که چند کالای مشابه را با قیمتهای متفاوت به خریدار عرضه میکنند و یا گاهی فروشنده بر مبنای نوعی روانشناسی عامیانه افراد را به خریدهای غیرضروری یا گران ترغیب میکند. برای نمونه میگوید: «مشتریان با شخصیت، این کالا را انتخاب کردهاند.» یا «برای شما این کالای گرانقیمت که همه کس نمیتواند بخرد، مناسب است.» و یا: «ما این جنس را به همهکس نشان نمیدهیم و برای خریداران مخصوص نگاه داشتهایم!» گاهی نیز با نصب آینههای کمی مقعر که افراد را کشیدهتر و لاغرتر نشان میدهد موجب افزایش خرید پوشاک در یک فروشگاه میشوند. استفاده از رنگهای ویژه برای کالاهای خاص و بستهبندی آنها نیز در فروش موثر است. برای نمونه، استفاده از رنگهای آبی و سفید برای کالاهای بهداشتی و مواد شوینده و رنگهای زرد و سرخ و قهوهای برای مواد خوراکی و بستهبندی آنها موجب افزایش فروش این کالاها میگردد.
دکتر فربد فدایی- روانپزشک
چه شخصیتی سالم است، چه شخصیتی بیمار؟
شخصیت عموما به معنای عنوانی كلی است كه رفتار قابل مشاهده فرد را توصیف میكند و یا بیان تجارب درون ذهنی فرد را به نمایش میگذارد. هر یك از ما افكاری در سر داریم، اهدافی در زندگی داریم، راههای مختلفی را برای مقابله و برخورد با مشكلات در پیش میگیریم، به اشكال متفاوتی با اطرافیان و اقوام خود ارتباط برقرار میكنیم و خلاصه اینكه هریك از ما دارای یك شخصیت خاص هستیم. مردم شخصیت خود و دیگران را به صورتهای متنوعی توصیف میكنند مثل جاهطلب، صمیمی، پرخاشگر، مذهبی، وظیفهشناس، كناره گیر، بدبین و غیره... امروز میخواهیم راجع به اختلال شخصیت برای شما بگوییم.
اختلال شخصیت عبارت است از تجارب درون ذهنی و رفتاری كه با دوام بوده و از طرفی بر معیارهای فرهنگی منطبق نباشد و به علاوه، از نوجوانی یا جوانی شروع شود و در طول زمان تغییر نكند. این اختلال موجب ناخشنودی و مختل شدن كاركردها میشود. جالب است بدانید، احتمال آنكه بیماران دچار اختلال شخصیت، تن به كمكهای روانپزشكی ندهند و داشتن هر گونه مشكلی را انكار كنند، بسیار بیشتر از این احتمال در بیماران دچار اختلالات اضطرابی، اختلالات افسردگی یا اختلال وسواسی اجباری است. این بیماران اغلب تلاش میكنند تا محیط اطراف و بیرونی خود را تغییر دهند و آن را مطابق نیازهای خود شكل دهند. آنها معتقدند كه مشكلی ندارند و دیگران هستند كه دچار مشكل هستند یا آنها را درك نمیكنند. این عامل یكی از موانع مهم بر سر راه درمان اختلالات شخصیت است.
● چرا من؟
اختلالات شخصیت، علت واحد و مشخصی ندارد بلكه مجموعهای از عوامل باید در كنار یكدیگر قرار بگیرند تا فرد به سمت این بیماری پیش برود. یكی از این عوامل وراثت است. برخی مواد شیمیایی در بدن نیز در بروز حالات و ابعاد مختلف شخصیت نقش ثابت شدهای دارند مثلا افرادی كه به صورت ناگهانی تصمیم میگیرند و در اصل بدون فكر كردن به نتایج امری، دست به عمل میزنند، دچار تغییرات غیرعادی در سطوح برخی مواد شیمیایی در خون و سیستم عصبی خود هستند. حتی امواج مغزی نیز در برخی از اختلالات شخصیتی دچار تغییراتی میشود. در كنار عوامل فوق، بحثهای پیچیدهتری نیز قرار میگیرد مثل مكانیسمهای دفاعی كه در این اختلالات به صورت افراطی و بیمارگونه دیده میشود. این مكانیزمها خود بحث جداگانهای را میطلبد ولی همین قدر بگوییم كه هریك از ما، از این سازوكارهای دفاعی استفاده میكنیم تا از خود در برابر اضطرابهای بین فردی كه در روابط با افراد دیگر پیدا میكنیم، محفاظت كنیم. این ساز و كارها (مكانیزمها) در اختلالات شخصیتی حالت مسلط و افراط گونه مییابد و به بروز علائم بیماری منجر میشود.
● راه حل...
درمان اكثر قریب به اتفاق اختلالات شخصیت، وقتگیر است و نیاز به شركت فعال بیمار و گاه خانواده او در امر درمان دارد. داروها بخش كوچكی از سیر درمان را تشكیل میدهند و بیشتر قادرند علایمی مانند اضطراب یا افسردگی و غیره را بهبود بخشند. جزء اصلی درمان شامل درمانهای غیر دارویی است، مانند: گروه درمانی، رفتار درمانی، شناخت درمانی،....
از طرف دیگر، پزشك درمانگر نیز باید فردی با تجربه، باحوصله و پر انرژی باشد تا بتواند دوشادوش بیمار در سیر بهبودی گام بردارد.
● آیا می دانستید كه ...
طبق آخرین و جدیدترین تقسیمبندیها، اختلالات شخصیت به سه دسته اصلی تقسیم میشوند كه در هر دسته چند نوع مختلف از این اختلال گنجانده شده است. انواعی كه در هر دسته قرار دارند، دارای وجوه مشتركی هستند.
▪ دسته اول از اختلالات شخصیتی دربرگیرنده افرادی است كه اغلب از نظر دیگران غریب و نامتعارف به نظر میرسند. طرز لباس پوشیدن، حرف زدن، اعتقادات، ... آنها برای دیگران عجیب است و نمیتوان توضیحی قابل قبول برای رفتار این افراد یافت. یكی از اختلالات دسته اول، اختلال شخصیت بدگمان (پارانوئید) است كه شاید به گوش شما هم خورده باشد.
▪ در دسته دوم، اختلالاتی قرار دادند كه دارای این خصوصیات هستند: مبتلایان اغلب بسیار هیجانی هستند، رفتار و گفتار آنها نمایشگونه و حالت تئاتری دارد، افرادی نامتعادلاند كه از برقراری روابط بلند مدت با افراد دیگر ناتوان هستند، ممكن است درگیریهای قانونی پیدا كنند و حتی زندانی شوند. مصرف مواد مختلف و الكل در این گروه بسیار بیشتر از گروههای دیگر است. در عین حال اختلالات افسردگی نیز با شیوع نسبتا بالایی در آنها دیده میشود. خلاصه این طور بگوییم كه سر و صدای این دسته، از دو دسته دیگر در حداكثر موارد بیشتر است. خطر خودكشی نیز برخی از آنها را تهدید میكند.
▪ دسته سوم بیماران اغلب سطوح بالایی از اضطراب را تجربه میكنند. اختلالات افسردگی نیز در آنها نسبتا شایع است. شاید شما هم در اطراف خود فردی را سراغ داشته باشید كه به صورت افراطی اهل نظم و ترتیب و خط و خطكشی برای هر كاری باشد. اینها افرادی هستند كه ذهنشان همیشه مشغول برنامهریزی و رسیدگی به جزئیات، قواعد، نظم و فهرستها و جداول زمانی است، سرسخت و یكدنده هستند، در كار خود از دیگران كمك نمیخواهند زیرا معتقدند هیچكس نمیتواند مثل خودشان آن كار را به درستی و كامل انجام دهد.
مهم اینكه... به خاطر داشته باشیم كه بیماران مبتلا به اختلالات شخصیت گاه قادرند به مدارج بالای تحصیلی و شغلی نیز دست یابند. پس داشتن تحصیلات عالیه یا یك شغل خوب، ردكننده احتمال وجود اختلال شخصیت نیست. خانمها و آقایان بر اساس جنسیت خود به برخی از انواع اختلال شخصیت، با احتمال بیشتری مبتلا میشوند و هر دو جنس در معرض خطر ابتلا هستند بنابراین:
▪ اگر در كنترل تكانههای خود دچار مشكل هستید...
▪ اگر در روابط بین فردی خود مرتبا با خانواده، همكاران، دوستان و غیره...درگیری دارید.
▪ اگر حس میكنید كه حالات عاطفی و پاسخهای هیجانی شما، از نظر شدت، سرعت تغییرپذیری، تناسب این پاسخها با شرایط موجود با دیگران تفاوت زیادی دارد یا اطرافیانتان این امر را به شما گوشزد میكنند...
▪ و بالاخره اگر اطرافیان مرتبا به شما میگویند كه در برداشتهایتان یا تفسیرهایتان از موقعیتها و رویدادها با دیگران متفاوت هستید...
دقت كنید كه شاید دچار اختلالاتی باشید، البته این در صورتی است كه این الگوهای رفتاری دیرپا و بادوام بوده و با فرهنگ جامعه همخوانی نداشته باشند.
چه کسی شخصیت سالم دارد؟
روانشناسان کمال درعین اینکه تاثیر محرکهای بیرون، غریزه ها و کشمکش های دوران کودکی را بر شخصیت انسانی نفی نمیکنند، آدمیان را قربانی دگرگونی ناپذیر این نیروها نمیدانند. آدمی میتواند و می باید در برابر گذشته، طبیعت زیست شناختی و اوضاع و احوال محیط خویش به پا خیزد.
تصویری که روانشناسان کمال از طبیعت انسان به دست میدهند خوش بینانه و امید بخش است.
● الگوی آلپورت (انسان بالغ)
آلپورت نسبت به طبیعت انسان خوش بین تر از فروید (که تمامی انسان ها را زندانی تجربه های دوران کودکی می دانست) بود.
به عقیده ی آلپورت، نیروهای ناآگاه، نیروهایی که نه میتوان آنها را دید و نه بر آنها تاثیر گذاشت، اشخاص بالغ سالم را هدایت و اداره نمی کنند.
به نظر آلپورت نیروهای ناآگاه فقط میتوانند در رفتار روان نژندها تاثیر بگذارند. شخصیت های سالم از قید و اجبارهای گذشته آزادند و روان نژندها اسیر تجربه های کودکی خویش.
● انگیزش شخصیت سالم
انگیزه های شخص سالم گسترش یا تکمیل انگیزه های کودکی نیست و اساسا" مستقل از دوران کودکی است. نیروهای انگیزشی که در گذشته ریشه دارند، ما را پیش نمی رانند، بلکه هدف ها و برنامه هایی که برای آینده داریم ما را به جلو می رانند.
داشتن هدفهای درازمدت، کانون وجود آدمی را تشکیل می دهند. انگیزش همه ی اشخاص سالم همانند است. نگاه شخص سالم به آینده او را پیش می راند.
(آلپورت می گوید: رستگاری تنها از آن کسی است که پیوسته در پی هدفهایی باشد که سرانجام به طور کامل به آن دست نمی یابد.)
در پرورش شخصیت سالم نقش مادر اهمیت بسزایی دارد، چنانچه مادر محبت و احساس امنیت لازم و کافی را از کودک شیرخوار دریغ دارد، کودک نامطمئن، پرخاشگر، پرتوقع، حسود و خودمدار میشود و کمال روانیش به حداقل میرسد.
● ویژگی های عمده ی شخصیت های سالم
در راه رسیدن به هدف نهایی خویش، هر بار که به رویا یا هدفی دست می یابند، فعالانه به جستجوی انگیزه ها و هدف های نوین می پردازند.
شخصیت سالم متوجه دیگران است و به هیچ وجه خود مدار نیست، شخصی منزوی، کناره گیر و تماشاگر فعل پذیر زندگی نیست، بلکه با سرزندگی و با همه ی وجود مجذوب زندگی می شود.
▪ الگوی راجرز (انسان با کنش کامل)
تاکید راجرز بیشتر بر الگوهای کنونی است نه آنچه در گذشته پیش آمده است.
● انگیزش شخصیت سالم
راجرز در نظام شخصیت به یک انگیزش (یا یک نیاز اساسی) که همان صیانت، فعلیت و اعتلای تمامی جنبه های شخصیت است، معتقد است.
راجرز در سطح زیست شناختی، میان انسان سالم و ناسالم تمایز نمی گذارد. ظاهرا" میزان یا آهنگ فعلیت بخشیدن زیست شناختی را نشانه ی سلامت یا بیماری عاطفی نمی داند. زمانی این تفاوت ها آشکار می شوند که جنبه های روانی فعلیت بخشیدن را درنظر بگیریم.
از دیدگاه راجرز مهم ترین هدف زندگی انسان تحقق خود (خود را از قوه به فعل رساندن) است. و در انسان سالمی که به تحقق خود می پردازد، الگوی منسجمی پدیدار میگردد. حال آنکه وضع کسی که دچار اختلال عاطفی است، چنین نیست.
شیوه های خاصی که سبب تکامل و سلامت خود میگردد، بستگی به میزان محبتی دارد که کودک شیرخوار دریافت میکند. تکامل خود کودک به شدت تحت تاثیر مادر است، اگر مادر به کودک توجه مثبت نشان ندهد، کودک در برابر هر نشانه ی طرد، حساس میشود و بزودی به انتخاب رفتارهایی میپردازد که واکنش آن را بپسندند. دراینصورت، کودک برای هدایت رفتارش به جای خود، به دیگران مینگرد.
نخستین شرط پیدایش شخصیت سالم، دریافت توجه مثبت نامشروط (یا غیر شرطی) در دوره ی شیرخوارگی است. شخصیت سالم زمانی ایجاد میشود که مادر بدون توجه به چگونگی رفتار کودک به او عشق و محبت نشان دهد.
معنای توجه مثبت نامشروط این نیست که کودک آزاد است هرچه دلش میخواهد انجام دهد و بازداشتن و اندرز دادن در کار نباشد.
به اعتقاد راجرز مادر می تواند رفتارهای خاصی را مورد تائید قرار ندهد، بدون آنکه برای دریافت عشق و محبت قید و شرطی بگذارد. در این حالت، فضایی پیدا می شود که کودک ناپسند بودن بعضی از رفتارها را می پذیرد، بدون آنکه وادار شود از انجام دادن آنها احساس حقارت و گناه کند.
(کودکانی که با احساس توجه مثبت نامشروط پرورش می یابند، درهر شرایطی خود را ارزشمند میدانند.)
هرگاه شخص در روند تحقق خود قرار گرفت، میتواند بسوی هدف نهایی، یعنی بسوی انسانی با کنش کامل پیش رود.
● ۵ ویژگی انسان با کنش کامل
۱) آمادگی برای کسب تجربه
۲) زندگی هستی دار
که فرد در هر لحظه ی هستی زندگی همه جانبه دارد و هر تجربه برای او چنان تازه است که گویی پیش از آن هرگز وجود نداشته. این خصیصه اساسی ترین جنبه ی شخصیت سالم است.
۳) اعتماد به ارگانیسم خود
اشخاص سالم همانطور که به خود اعتماد میکنند. به تصمیمات خویش نیز اعتماد دارند.
۴) احساس آزادی
هر چه انسان از سلامت روان بیشتری برخوردار باشد، آزادی عمل و انتخاب بیشتری را احساس و تجربه می کند.
۵) خلاقیت
▪ الگوی اریک فروم (انسان بارور)
در نظام فکری فروم، نیروهای اجتماعی که در دوران کودکی بر فرد اثر میگذارند و همچنین عوامل تاریخی که در تحول نوع بشر اثر میکنند، شخصیت انسان را شکل می بخشند.
فرهنگ هر چه باشد افراد همان خواهند بود. شخصیت خواه سالم و خواه ناسالم، بستگی به فرهنگ دارد. فرهنگ است که مانع یا حامی رشد و کمال مثبت انسان است.
● نگرش فروم به شخصیت
فروم شخصیت انسان را بیشتر محصول فرهنگ میداند. درنتیجه، به اعتقاد وی، سلامت روان بسته به این است که جامعه تا چه اندازه نیازهای اساسی افراد جامعه را بر می آورد، نه این که فرد تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار میکند. در نتیجه، سلامت روان بیش از آنکه امری فردی باشد، مسئله ای اجتماعی است.
به نظر فروم، ما مخلوقاتی یکتا و تنها هستیم. در نتیجه ی تکامل و جدایی از حیوانات پست تر، دیگر با طبیعت یکی نیستیم. مهم ترین تفاوت میان انسان و حیوانات پست تر، در توانایی آگاهی از خود و منطق و تخیل نهفته است. عقل و تخیل ما، هم مصیبت است و هم موهبت.
این دانش و آگاهی درعین حال که به معنای آزادی عظیم تری است که حیوانات ندارند، به معنای بیگانگی از طبیعت نیز هست. انسان بی خانمان است و هرچه درطول قرنها، آزادی بیشتری بدست آورده، احساس ناامنی بیشتری در او پرورش یافته است.
مشکل اصلی همه ی ما یافتن راه حلی برای دوگانگی هستیمان و یافتن شکلهای تازه ای برای پیوند با طبیعت، با دیگران و با خودمان است. تمام هستی بشر با این انتخاب گریزناپذیر میان رجعت و پیشرفت، برگشت به زندگی حیوانی یا رسیدن به مرحله ی زندگی انسانی مشخص است.
● انگیزش شخصیت انسان
انسان در برآوردن نیازهای اصلی جسمانی انعطاف بیشتری از خود نشان میدهد. این نیازها در اصل میان انسان و حیوانات پست تر مشترکند و ضمنا" تاثیر چندانی بر شخصیت آدمی نمی گذارند.
موثرترین عامل در شخصیت انسان، نیازهای روانی است.
حیوانات پست تر این نیاز را ندارند. انگیزه ی انسان، خواه سالم و خواه ناسالم، نیازهای روانی اوست و تفاوت میان آنها در طریقه ی ارضای این نیازهاست. اشخاص سالم نیازهای روانی شان را از راه های زایا، بارور و خلاق ارضا میکنند و اشخاص ناسالم آنها را از راه های نامعقول بر آورده میسازند.
▪ نیازهای ناشی از دوگانگی میان آزادی و ایمنی:
۱) وابستگی:
انسانها به گسستگی وابستگی های نخستین شان از طبیعت و از یکدیگر آگاهند. میدانیم که یکایک ما جدا و تنها و ناتوانیم، درنتیجه باید در جستجوی وابستگی های نوینی با سایر انسانها باشیم.
به اعتقاد فروم، ارضای نیاز وابستگی یا یگانکی با دیگران، برای سلامت روان، حیاتی است.
۲) استعلا:
برای انسان که با داشتن قوه ی منطق و تخیل، نمیتواند حالت فعل پذیر حیوانی را بپذیرد، آفرینندگی مطلوبترین و سالم ترین شیوه ی استعلا است. آفریدن یا ویران کردن، عشق یا نفرت، تنها گزینشی است که انسان در اختیار دارد. برای رسیدن به استعلا راه دیگری نیست. به هرصورت، آفرینندگی استعداد بالقوه ی اولیه ی بشر است و به سلامت روان می انجامد. میل به ویرانگری تنها سبب رنج ویران شده و ویرانگر است.
۳) ریشه داشتن:
جوهر وضعیت بشر (تنهایی و ناچیزی) از گسستن بستگی های نخستین ناشی می شود. بدون این ریشه ها انسان احساس درماندگی میکند. باید ریشه های تازه ای جایگزین بستگی های پیشین با طبیعت کرد. مطلوب ترین راه ایجاد حس برادری نسبت به همنوعان است.
۴) حس هویت:
انسانها به عنوان افرادی یکتا، به حس هویت نیاز دارند. انسانهایی که از حس فردیت تکامل یافته ای برخوردار باشند احساس میکنند زندگی شان زیر فرمان خودشان است و دیگران بدان شکل نمی بخشند.
۵) موازین جهت گیری:
هر فردی برای فهمیدن رویدادها و تجربه ها باید تصویر هم سازی از جهان داشته باشد. کمال مطلوب آن است که موازین جهت گیری متکی بر عقل باشد زیرا فقط از طریق عقل میتوان تصویری واقع گرایانه و عینی از جهان داشت.
● ماهیت شخصیت سالم
چنین انسانی عمیقا" عشق می ورزد، آفریننده است، قوه ی تعقلش را کاملا" پرورانده است، جهان و خود را به طور عینی ادراک میکند، حس هویت پایداری دارد، با جهان در پیوند است و درآن ریشه دارد، حاکم و عامل خود و سرنوشت خویش است.
نکته ی قابل توجه این که فروم می گوید که همه ی مردم زندانی جامعه ای که در آن پرورش یافته اند نیستند و غلبه بر تاثیرهای فرهنگ ممکن است. جز این اگر بود در جامعه ی ما که هنوز به غایت مطلوب نرسیده است، امیدی برای دست یافتن به سلامت روان نمی ماند، حال آنکه میدانیم کسانی هستند که به سلامت روان دست می یابند، از این رو با این که قطعا"متاثر از فرهنگ خویشیم اما محکوم چاره ناپذیر آن نیستیم.
● الگوی مزلو (انسان خواستار تحقق خود)
به اعتقاد مزلو همه ی انسانها با نیازهای شبه غریزی به دنیا می آیند. مزلو تاکید میکرد که هرچند تجربه های تاسف انگیز دوران کودکی میتواند بر شخص تاثیر بگذارد، اما آدمی قربانی درمان ناپذیر این تجربه ها نیست، میتوان دگرگون شد، کمال یافت و به سطوح عالی سلامت روان دست یافت.
● انگیزش شخصیت سالم
انگیزه ی آدمی نیازهایی مشترک و فطری است که در سلسله مراتبی از نیرومندترین نیاز تا ضعیف ترین نیاز، قرار میگیرد.
شرط اولیه ی دست یافتن به تحقق خود ارضای چهار نیازی است که در سطوح پایین تر این سلسله مراتب قرار گرفته اند و عبارتند از:
۱) نیازهای جسمانی یا فیزیولوژیک:
ارضائشان برای بقا اساسی است از این رو نیرومندترین نیازها هستند.
۲) نیازهای ایمنی:
همه ی ما تا اندازه ای نیاز داریم که امور جریانی عادی و قابل پیش بینی داشته باشند.
تحمل عدم اطمینان دشوار است. در نتیجه می کوشیم تا سر حد توانایی به امنیت، حمایت و نظم دست یابیم.
۳) نیاز های محبت و احساس تعلق:
به اعتقاد مزلو ارضای این نیازها در دنیای نوین، به علت تحرک ما به طرز فزاینده ای دشوار شده است، زیرا ما آنقدر در یک جا باقی نمی مانیم تا حس تعلقی در ما ریشه بدواند.
۴) نیاز به احترام:
مزلو میان دو نوع نیاز به احترام فرق گذاشته است. این دو عبارتند از: احترامی که دیگران می گذارند و احترامی که خود به خود می گذاریم. احترامی که دیگران می گذارند مقدم است، زیرا ظاهرا" دشوار بتوان درباره ی خود به نیکی اندیشید، مگر آنکه اطمینان حاصل کرد که دیگران درباره ی ما نیک می اندیشند. برای دستیابی به احترام به خود راستین، باید خود را خوب بشناسیم و بتوانیم فضایل و نقاط ضعف مان رابه طور عینی تشخیص دهیم.
اگر همه ی این نیازها را بر آوردیم، آنگاه به سوی عالی ترین نیاز یعنی نیاز به تحقق خود رو می آوریم. اگر در تلاش برای ارضای نیاز تحقق خود شکست بخوریم، احساس ناکامی و بیقراری و نا خشنودی میکنیم. دراینصورت با خودمان در صلح و آشتی نخواهیم بود و از لحاظ روانی سالم به حساب نخواهیم آمد.
روان نژندها در تکاپوی ارضای نیازهای پایین تر هستند.
به عکس افراد کاملا" سالم (خواستاران تحقق خود) روی به نیازهای عالی تر دارند، یعنی خواستار محقق ساختن استعدادهای بالقوه ی خود و شناختن و فهمیدن دنیای پیرامونشان هستند.
هر چند تحقق خود نیازی شبه غریزی است، بستگی زیادی به تجربه های دوران کودکی دارد که رشد و پرورش بعدی را آسان کند یا باز دارد. به اعتقاد مزلو، تحکم به کودک و تسلط شدید بر او، همانند آزاد گذاشتن و تساهل مفرط زیان آور است. موثرترین روش تربیت و پرورش کودک ((آزادی محدود)) است، یعنی تلفیق درست تسلط داشتن و آزادی دادن.
● ویژگی های خواستاران تحقق خود
۱) ادراک صحیح واقعیت:
جهان را آنگونه که می خواهند یا نیاز دارند که باشد نمی نگرند، بلکه همان گونه که هست می بینند. شخصیت های ناسالم جهان را با قالب ذهنی خویش ادراک می کنند و می خواهند به زور آن را به شکل ترس ها، نیازها و ارزش های خود درآورند.
مزلو می نویسد: روان نژند از لحاظ عاطفی بیمار نیست بلکه شیوه ی شناخت او نادرست است.
۲) پذیرش کلی طبیعت، دیگران و خویشتن:
نقاط ضعف و قوت خویش را بدون شکوه و نگرانی می پذیرند و از این رو خود را در پس نقاب ها و نقش های اجتماعی پنهان نمی کنند.
۳) خود انگیختگی، سادگی و طبیعی بودن:
در همه ی جنبه های زندگی، به شیوه ای بی تعصب، مستقیم و بدون تظاهر رفتار می کنند.
۴) توجه به مسائل بیرون از خویشتن:
به کارشان عشق می ورزند و کار را برای طبیعت خود مناسب می یابند. شخصیت های سالم بسیار شدیدتر از کسانی که از سلامت روان متوسطی برخوردارند، کار میکنند.
۵) نیاز به خلوت و استقلال:
نیاز شدیدی به خلوت گزینی و تنهایی دارند با آنکه از تماس با دیگران پرهیز نمی کنند، ظاهرا" به دیگران نیازی ندارند. روان نژند ها معمولا" برای یافتن رضایتی که خود نمی توانند ایجاد کنند، از لحاظ عاطفی به دیگران عمیقا" وابسته اند.
۶) کنش مستقل:
خود کفا هستند و استقلال شدیدشان، آنها را در برابر بحران ها و محرومیت ها مقاوم و آسیب ناپذیر می سازد.
۷) تازگی مداوم تجربه های زندگی:
تجربه های خاص را بدون توجه به اینکه تکرار شده باشند یا نه، با احساس لذت، احترام و شگفتی می ستایند و از تجربه های زندگی سیر و خسته نمی شوند.
۸) تجربه های عارفانه یا تجربه های اوج:
گاه وجد و سرور و حیرتی عمیق و چیره گر نظیر تجربه های ژرف دینی را تجربه می کنند.
۹) نوع دوستی:
نسبت به همه ی انسان ها عمیقا" احساس محبت و همدلی دارند و در عین حال آماده ی کمک به بشریت اند.
۱۰) روابط متقابل با دیگران:
میتوانند با دیگران روابط محکم تری داشته باشند.
۱۱) ساختار خوی مردم گرا:
در برابر همه ی مردم، صرف نظر از طبقه ی اجتماعی، سطح تحصیلات، وابستگی سیاسی یا دینی و نژاد و رنگ آنها، بردبار و شکیبایند.
۱۲) تمایز میان وسیله و هدف، خیر و شر:
برایشان هدف ها و مقاصد مهم تر از وسایل دست یابی آنهاست و میتوانند خیر و شر و درست و نادرست را از هم تمیز دهند.
۱۳) حس طنز مهربانانه:
طنز این افراد فیلسوفانه است و به کل انسان ها برمی گردد. نه به یک فرد خاص، غالبا" آموزنده است و علاوه بر خنداندن نکته ای در آن هست.
۱۴) آفرینندگی
۱۵) مقاومت در مقابل فرهنگ پذیری:
خود کفا و مستقلند و به خوبی میتوانند برای تفکر و عمل به شیوه هایی معین، دربرابر فشارهای اجتماعی مقاومت کنند.
ـ نکته: مزلو دریافت که خواستاران تحقق خود در مواقعی میتوانند همانند سایر افرادی که از سلامت روان کمتری برخوردارند، نادان، بی فکر، خشم انگیز، خودپسند، بی رحم و بد خلق باشند.
▪ الگوی یونگ (انسان فردیت یافته)
یونگ بیش از هر نظریه دان دیگری بر ناهشیاری تاکید کرد.
به اعتقاد یونگ، بیشتر بدبختی و یاس بشر و احساس پوچی، بی هدفی و بی معنایی، از نداشتن ارتباط با بنیادهای ناهشیار شخصیت است. به اعتقاد او علت اصلی این ارتباط از دست رفته، اعتقاد بیش از پیش ما به علم و عقل به عنوان راهنماهای زندگی است. روان نژندی همگانی عصر ما پیامد مستقیم نداشتن ارتباط معنوی با گذشته ی ماست و تنها یک چاره دارد: تجدید ارتباط با نیروهای ناهشیار شخصیت مان. ((سلامت روان را مسیر و هدایت هشیارانه ی ناهشیارانه می داند.))
عوالم هشیار و ناهشیار باید یکپارچه شوند و به هر دوی آنها امکان رشد و پرورش آزادانه داده شود. فرایندی که موجب یکپارچگی شخصیت انسان میشود فردیت یافتن یا تحقق خود است.
▪ مفاهیم کهن ((تجربه های مشترک انسان ها))
۱) صورتک، نقاب یا پرسونا:
هدف شخصیت سالم صورتک زدایی و ایجاد امکان رشد برای سایر جنبه های شخصیت است. البته همه ی نقش بازی کردنها فریب است، منتها تفاوت میان اشخاص سالم و نا سالم این است که اشخاص ناسالم خود را نیز همراه دیگران می فریبند، اشخاص سالم میدانند چه وقتی نقش بازی میکنند و در همان حال طبیعت راستین خویش را می شناسند.
۲) همزاد (آنیما و آنیموس):
همه ی ما خصایص زیست شناسی و روانی جنس مخالف را نیز داریم. مرد باید ویژگی های زنانه ی خود نظیر ملایمت و زن خصایص مردانه ی خود چون پرخاشگری را همراه با خصوصیات جنس خود بروز دهد. تا شخص هر دو وجه خود را بیان نکند، نمیتواند به شخصیت سالم دست یابد.
به نظر یونگ، تنها خصیصه ای که سلامت روان را تحلیل می برد، عقیم گذاردن رشد و پرورش و بیان کامل همه ی جنبه های شخصیت انسان است.
۳) سایه:
غرایز ابتدایی حیوانی ما را دربر گرفته و اگر بخواهیم با دیگران به طور هماهنگ کنار بیاییم باید آنرا رام کنیم. البته سایه فقط منشا غرایز حیوانی نیست بلکه سرچشمه ی خود انگیختگی، آفرینندگی، بصیرت، عواطف ژرف و همه ی خصایص لازم برای انسان کامل شدن نیز هست. زمانی که سایه کاملا" کوفته شود شخصیت انسان بی روح و خالی از زندگی و خود غریزی گذشته میشود. زمانی که ((من)) قادر به تعدیل و تنظیم نیروهای سایه باشد و به هر دو جنبه ی آن مجال بیان برابر بدهد، شخص سرزنده، نیرومند و پرشور خواهد بود.
۴) خود:
مهم ترین مفهوم کهن، خود است.
یونگ خود را هدف نهایی زندگی میداند. خود نمایانگر تلاش به سوی یگانگی، تمامیت و یکپارچگی همه ی جنبه های شخصیت است. زمانی که خود پرورش یافت، شخص با خویشتن و جهان احساس هماهنگی میکند. خود پرورش نیافته یا اندک پرورش یافته، شخصیت را غریب میکند و روان را از حصول سلامت کامل بازمیدارد. یکی از شرایط تحقق خود، تحصیل شناخت عینی درباره ی خود است.
یونگ می نویسد: تا نخست ماهیت خود را به طور کامل نشناسیم، فعلیت خود امکان پذیر نیست.
● رشد شخصیت
یونگ نخستین نظریه دانی بود که به تکامل شخصیت در سراسر زندگی انسان اعتقاد داشت و این که زندانی تجربه های نخستین زندگی نیستیم.
یونگ برای تکامل شخصیت انسان چهار مرحله قایل است:
۱) کودکی:
شخصیت کودک جز بازتابی از شخصیت پدر و مادر نیست، بنابراین آنها درتشکیل شخصیت نقش دارند و میتوانند با رفتار خود با کودک، پرورش کامل شخصیت را باز دارند.
۲) نوجوانی و جوانی:
یونگ دوران بلوغ را ((تولد روانی)) فرد می خواند.
۳) میان سالی:
افسردگی و دگرگونی های بنیادی در شخصیت به بار می آورد. چنین دگرگونیهای شدیدی در شخصیت آدمی و در این مرحله ی زندگی گریزناپذیر و مشترک است. یونگ یادآوری میکند که کانون توجه نیمه ی اول زندگی، جهان برون است، اما نیمه ی دوم زندگی باید وقف جهان درونی ذهنی شود. و علایق شخص باید از امور جسمانی و مادی متوجه امور دینی و فلسفی و شهودی گردد.
۴) کهولت:
آخرین مرحله ی کمال شخصیت است که هم در این دوره و هم در دوره ی کودکی ناهشیار چیره است. دراین مرحله باید به گونه ای گریزناپذیر مرگ را فی نفسه هدفی پنداشت که میتوان در راهش تلاش کرد و سلامت روان ما بدان بسته است.
▪ انسان فردیت یافته
نخستین شرط فردیت یافتن، آگاهی از آن جنبه های نفس است که مورد غفلت قرار گرفته. دومین جنبه ی فردیت یافتن مستلزم فداکردن هدفهای مادی دوران جوانی است. لازمه ی دگرگونی دیگر شخصیت، برافتادن و ناپدید شدن صورتک است. باید از همه ی نیروهای سایه، چه ویرانگر و چه سازنده، آگاه شویم. در نیمه ی نخست زندگی، به یاری صورتک، چهره ی تاریک خویشتن را پنهان کردیم، می خواستیم دیگران فقط سیمای نیکوی ما را بشناسند. چنان موثر سایه را از دیگران پنهان داشتیم، که از خودمان نیز پنهان ماند. اگر بنا باشد فردیت یافتن، موفقیت آمیز رخ دهد، باید این وضعیت دگرگون گردد.
گام بعدی فرایند فردیت، ضرورت سازش با دوگانگی جنسی روانی است. مرد باید آنیما (خصایص زنانه) و زن آنیموس (خصایص مردانه) اش را بیان کند. حاصل آنکه، فردیت یافتگان به مراحل عالی خودشناسی رسیده اند و خویشتن را هم در سطح هشیار و هم در سطح ناهشیار می شناسند.
▪ الگوی فرانکل (انسان از خود فرارونده)
فرانکل با آن دسته از موضع های روان شناسی و روان پزشکی که وضعیت انسان را حاصل غرایز زیستی یا کشمکش های دوران کودکی یا هر نیروی برونی دیگر می داند، به شدت مخالفت می ورزد.
به نظر فرانکل، نبودن معنا در زندگی، روان نژندی است.
او این وضعیت را روان نژندی اندیشه زاد میخواند. ویژگی این حالت، نبودن معنا، هدف، منظور و احساس تهی بودن است.
به اعتقاد فرانکل، سه عامل جوهر وجود انسان را تشکیل می دهد:
۱) معنویت
۲) آزادی:
عوامل غیرمعنوی، غریزه و توارث یا اوضاع و احوال محیط چیزی را برای ما تعیین نمی کنند.
۳) مسئولیت:
باید مسئولیت انتخابهایمان را بپذیریم. ((چنان زی که گویی بار دومی است که زندگی میکنی و در بار اول همان خطا را کرده ای که اینک در حال انجام آنی.))
● انگیزش شخصیت سالم
اراده ی معطوف به معنا برای سلامت روان حیاتی است و در اوضاع و شرایط حاد برای حداقل بقا ضروری است. ناگزیر معنای زندگی برای هر کس، یکتا و ویژه ی طرز تفکر اوست.
جستجوی معنا میتواند وظیفه ای آشوبنده و مبارزه جویانه باشد و تنش درونی را افزایش دهد نه کاهش.
درواقع، فرانکل این افزایش تنش را شرط لازم سلامت روان میداند. زندگی خالی از تنش، زندگی رو به ثبات و توازن تنش درون، محکوم به روان نژندی اندیشه زاد است.
این زندگی بی معنا است. شخصیت سالم در سطح معینی از تنش است. سطحی میان آنچه بدان دست یافته یا به انجام رسانده و آنچه که باید بدان دست یابد یا به انجام برساند. یعنی فاصله ای میان آنچه هست و آنچه باید بشود. این فاصله بدان معناست که اشخاص سالم همواره در تلاش رسیدن به هدف هایی هستند که به زندگیشان معنا می بخشد. اینها پیوسته با هیجان یافتن مقاصدی تازه رویارویند. و این تکاپوی مدام به زندگی هیجان و شور و شوق می بخشد. و رهاکردن جستجو، خلاء وجودی به بار می آورد و احساس دلتنگی و پوچی می آورد. در این حال زندگی بی معناست و دلیلی برای ادامه ی زندگی نیست.
سه راه برای معنا بخشیدن به زندگی:
۱) آنچه چون آفرینش به جهان عرضه می کنیم.
۲) آنچه چون تجربه از جهان می گیریم.
۳) طرز برخوردی که نسبت به رنج بر می گزینیم.
سه راه معنا بخشیدن به زندگی، متناظر با سه نظام بنیادی ارزشهاست:
۱) ارزشهای خلاق:
با عمل آفریدن اثری ملموس یا اندیشه ای ناملموس، یا خدمت به دیگران که بیانی فردی است، میتوان به زندگی معنا بخشید.
۲) ارزشهای تجربی:
اگر لازمه ی ارزشهای خلاق، ایثار و عرضه به جهان است، لازمه ی ارزشهای تجربی دریافت از جهان است. این پذیراشدن میتواند به اندازه ی آفرینندگی معنابخش باشد. بیان ارزشهای تجربی، مجذوب شدن در زیبایی عوالم طبیعت یا هنر است. شاید معنا فقط در لحظات خاصی وجود داشته باشد، به عبارت دیگر، نمی توانیم درهمه ی لحظه های وجود معنایی بیابیم.
به هر جهت، واقعیت پراکندگی معنا، از معنا دار بودن کل زندگی نمی کاهد. فرانکل می نویسد: همان گونه که ارتفاع کوه را با بلندی قله ی آن و نه با سطح دره های آن می سنجند، پس معنادار بودن زندگی را هم باید با اوجهای آن، نه با حضیض هایش سنجید.
به اعتقاد فرانکل حتی یک لحظه ی اوج ارزش تجربی میتواند سراسر زندگی انسان را سرشار از معنا سازد. گویی که عامل تعیین کننده، تعداد تجربه های اوج یا مدت زمان دوام آنها نیست بلکه شدت و عمق این تجربه ها است.
۳) ارزشهای گرایشی:
موقعیت هایی که ارزشهای گرایشی را می طلبند، آنهایی هستند که دگرگون ساختن آنها یا دوری گزیدن از آنها در توان ما نیست، یعنی شرایط تغییر ناپذیر سرنوشت. به هنگام رویارویی با چنین وضعی، تنها راه معقول پاسخگویی، پذیرفتن است. شیوه ای که سرنوشت خویش را می پذیریم، شهامتی که در تحمل رنج خود و وقاری که در برابر مصیبت نشان می دهیم، آزمون و سنجش نهایی توفیق ما به عنوان یک انسان است. فرانکل با عرضه داشتن ارزشهای گرایشی به صورت یکی از راههای معنا بخشیدن به زندگی، این نوید را به ما میدهد که هستی انسان حتی در دردناک ترین موقعیت ها میتواند معنا و منظوری بیابد. می توانیم معنای زندگی خویش را تا آخرین لحظه ی هستی حفظ کنیم.
● طبیعت انسان از خود فرارونده
به نظر فرانکل، انگیزش اصلی ما در زندگی، جستجوی معنا نه برای خودمان بلکه برای معناست. و این مستلزم ((فراموش کردن)) خویشتن است. شخص سالم از مرز توجه به خود گذشته و فرا رفته است. به اعتقاد او جستجوی هدف تنها در خود، شکست خود است. و هرچه بیشتر خوشبختی را هدف خویش قرار دهیم، کمتر دلیلی برای خوشبخت بودن احساس میکنیم. حال در پی تحقق خود بودن نیز همین است. هر چه مستقیم تر در راه تحقق خود بکوشیم، احتمال دستیابی به آن کمتر است.
سلامت روان یعنی از مرز توجه به خود گذشتن، از خود فرا رفتن و جذب معنا و منظوری شدن. آنگاه است که خود به طور خودانگیخته و طبیعی فعلیت و تحقق می یابد.
ویژگی دیگر انسان از خود فرارونده، تعهد و غرقه شدن در کار است. جنبه ی مهم کار، محتوای آن نیست، بلکه شیوه ی انجام آن است.
ویژگی دیگر انسان های از خود فرارونده توانایی ایثار و دریافت عشق است. عشق هدف نهایی انسان است. رستگاری از راه عشق و در عشق است. همان گونه که یکی از شیوه های ادراک یکتاییمان از راه کار است، راه دیگر، مورد محبت قرار گرفتن است.
زمانی که دوستمان می دارند، یعنی ما را برای هستی یکتایمان پذیرفته اند. در این حال برای کسی که دوستمان می دارد موجودی ضروری و بی جانشین می شویم.
اما رابطه ی عاشقانه وجه دیگری هم دارد:
ایثار عشق، با ایثار عشق می توانیم ویژگیهای ممتاز دیگری حتی آنهایی که هنوز تحقق نیافته اند را ببینیم و او را از استعدادهای بالقوه ی عیان نشده اش آگاه کنیم.
در عشق دو جانبه هر دو از توفیقی بزرگ و تحقق استعدادهای بالقوه شان برای انسانی کامل تر شدن بهره مند می گردند.
▪ الگوی پرلز (انسان این مکانی و این زمانی)
به اعتقاد پرلز فقط آگاهی از خود میتواند به رشد و کمال شخصیت بینجامد. با آگاهی کامل از خود می توانیم به ارگانیسم (جسم و ذهن) خود امکان رهبری و تنظیم رفتارمان را بدهیم.
به اعتقاد پرلز برای داشتن سلامت روان، باید بدون تنظیم یا دخالت بیرونی، توانایی بیان آزادانه ی آرزوهای خود را داشته باشیم.
جنبه ی دیگر نگرش پرلز به شخصیت انسان، تاکید بر حال به عنوان تنها موقعیت موجود است. و اینکه جز این زمان و این مکان چیز دیگری برای ما نیست، گذشته وجود ندارد و آینده هم هنوز نیامده.
چنانچه در گذشته زندگی کنیم (خوی گذشته نگر) چه بسا پدر و مادرمان را برای هر کاری سرزنش کنیم. در این حالت هم چنان خود را کودک می پنداریم، نه فرد بالغی که مسئول خویشتن است. همچنین زیستن در آینده (خوی آینده نگر) نیز برای رشد کامل انسان زیان آور است. اگر امید ها و دید ما از آینده تحقق نیابد، احساس نومیدی و بدبختی می کنیم و چه بسا دیگران یا موقعیت ها یا بداقبالی و تقدیر خویش را نکوهش کنیم. در اینجا باز مسئولیت زندگی خود را بر دوش کسی یا چیزی جز خودمان افکنده ایم.
با اینکه به اعتقاد پرلز باید کاملا" در حال زیست، اما او از رها ساختن کامل خاطرات گذشته و بی اعتنایی به آینده دفاع نمی کند. باید از گذشته آگاه بود اما نباید در آن زیست.
آینده نیز چنین است، باید برای آینده برنامه ریخت، جز اینصورت نمیتوان به کمال رسید، اما نباید برنامه ریزی را به عنوان جانشین زمان حال قرار داد.
شخصیت سالم در زمان حال و برای زمان حال زندگی میکند و با اینکه میتواند برای آینده برنامه ریزی کند دچار اضطراب ناشی از آنکه فردا چه خواهد شد نمی گردد.
● رشد شخصیت
اصل اساسی نظریه ی پرلز درباره ی رشد شخصیت، تبدیل حمایت محیطی به حمایت خود است. البته آزادکردن روانی و اجتماعی خویش از حمایت محیطی مشکلاتی عظیم به همراه دارد و به ((کشمکش اساسی)) هستی انسان می انجامد. علت این کشمکش، زیستن در جامعه ای است که از ما میخواهد جز آنچه هستیم باشیم.
تاثیر نهادن بر محیط از راه نقش بازی کردن به منظور جلب حمایت، نشانه روان نژندی و نبودن بلوغ است.
هدف نهایی تکامل شخصیت، جایگزین ساختن حمایت نفس به جای حمایت محیطی است.
اشخاص سالم میتوانند مسئولیت زندگی خویش را بپذیرند، یعنی خودشان هستند و مسئولیت کسی یا چیزی را که هستند بر دوش پدر و مادر، همسر، تقدیر یا هیچ منبع بیرونی نمی گذارند.
چهره خوانی
● چهره خوانی چیست؟
بشر در طول قرون متمادی سعی نموده تا با پیوند زدن خصـیصـه هـای صـورت افـراد بـه ویژگیهای شخصیتی، متوجه افکار و درون دیگران شود. با گـذشـت سـالها علم چهره شناسی نیز گسترش یافته و به شاخه های مختلف تـقسـیم شـده است. بـرای مثـال"متوپوسکپی" علم پی بردن به سیرت و درون آدمی از روی خطوط روی پیشانی است.
فرنولوژی علم جمجمه خوانی و مطالعه طرز تشکیل جمجمه میباشد که به بنا نهادن شخصیت و امیال ذاتی و روانی افراد کمک می کند.
"فیزیـوگـنومی" یا عـلم چـهره شـنـاسی، موضوعی است که ما به آن خواهیم پرداخت. این علم به ما می آموزد که چگونه از روی چهره افراد پی به شخصیت آنها ببریم.
امروزه دانشمندان به چنین علومـی، "شـبـه علـوم" اطـلاق کرده و بـهای زیـادی بــه آن نمی دهند و هـمانند عـلومی مانـنـد طالع بـینی به آنها می نگرند: اثبات نشده ولی بیضرر. با این وجود هنوز بسیاری از مردم چهره خوانی را راهی مطمئن برای قضاوت در مورد افراد می دانند. چیزی که اهمیت دارد این اسـت کـه چـهره را بصورت کامل و دقیق مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و تا رسیدن به همه حقایق از قضاوتهـای شـتابزده اجتناب کنیم.
اکنون گذری می کنیم بر نکات بنیادین چهره خوانی و چگونگی تشخص شخصیت افراد
▪ شکل صورت
ـ دراز و کشیده: افرادی که دارای چنین صورتی هستند عموما" دارای صـبر و تحمل زیاد بوده و توانایی حل مشکلات در آنها بیشتر است. جـذابـیـت و خوش ترکیب بودن افراد با چنین صورتی نشانگر این است که آنها معمولا کارهای خـود را نـیـمـه تمام رها نکرده و عادت به انجام امور بطور تمام و کمال دارند. گرد: این شکل دلالت بر امیدواری زنده دلی و انرژی دارد. اینگونه افراد می تـوانند اتاقی دلگیر و ساکت را به بمبی از خنده و شادی تبدیل کنند. پهن: اینگونه اشخاص بردبار و مهربان و معمولا افراد روشنفکری می باشند.مربعی: طرفدار استقلال فردی و فردگرایی، سختـکوشـی بـرای دسـتـیـابی بـه آرزوها، زیرکی و فعال بودن از ویژگیهای این افراد محسوب می شود
▪ پیشانی
ـ صاف: کسانیکه که دارای خطوط در پیشانی نیستـنـد، افـرادی اندیشمند و همیشه در حال تفکر می باشند و در تصمیم گیریها سریع و منطقی عمل می نمایند.
ـ چروکیده: وجود خطوط در سطح پیشانی نشان می دهد که ایـنـگونه افراد به سرعت هیجان زده و احساساتی شده و سریع آشفته و پریشان حال می گردند
▪ چشم
رمانها، داستانها و اشعار بسیار زیادی در مورد چشم و ارتباط آن با خصوصیات روحی و روانی انسان نوشته شده است. چشمها هیچگاه دروغ نمی گویند؛آنها بیانگر احساس درونی و واقعی ما می باشند.
ـ اضطراب: اگر مابین عنبیه و پـلک پـایینی هـر دو چشم مـقداری سفیدی وجود داشت، آن شخص انسانی مضطرب و نگران است.
ـ تندخویی: اگر بالای عنبـیه بخشی سفید رنگ وجود داشت، علاوه بر استرس نشانگر تندخویی و پرخاشگری در فرد است.
ـ روان پریشی: چنـانچه دور تا دور عنبیه را سفیدی فرا گرفته باشد، نشانگر عدم تعادل و پایداری روح و روان فرد خواهد بود.
ـ شادی: وجـود خـطوط کـوچـک در خـارج از چـشمها حاکی از خنده رویی و شادبودن فرد می باشد
▪ ابرو
ـ صاف: صافی و مستقیمی ابروها نشانگر اندیشه، تفکر و ایده گرایی فرد می باشد.
ـ کمانی: افرادی که دارای ابروهای خمیده و کمانی هسـتند از حـکایـتـها و داسـتـانـهـای واقعی لذت می برند. باریک: اینگونه افراد معمولا دارای اعتماد به نفس اندکی می باشند بخصوص اگر ابـروی آنها بجز باریکی، بالا و گرد نیز باشد. پیوسته: پیوستگی ابروها نشانگر این است که فرد دائما در حال تفکر و اندیشـه بـوده و ایده های جالبی در سر دارد
▪ پلک
ـ کوچک: اگر فاصـله بـین بالای پلک و مژه کم باشد بیانگر اسـتقلال فرد می باشد و اینکه آن فرد حتی ممکن است بصورت ارادی خودش را به دیگران نزدیک نکند.
ـ بزرگ: بزرگ بودن پلک دلالت بر وابستگی شدید فرد به دیگران دارد
▪ بینی
ـ کوچک: گفته می شود اشـخاصی که بـیـنی کـوچـک دارنـد ذاتـا افـرادی ضعیف و اغلب غیرقابل اتکا بوده و در تصمیم هایشان استوار و ثابت قدم نمی باشند.
ـ بزرگ: بزرگی بینی نشانه ابتکار و عزم و اراده می باشد. یک شـخصـیت قـوی که اثرش را برجای خواهد گذاشت.
ـ تیز: تیز بودن نوک بینی نشانگر این است که فرد خود را مقید به رعـایـت آداب و رسـوم ندانسته و با اطرافیانش به راحتی برخورد می کند. ایـنگونه افراد خـود را بـاور داشـتـه و بی باکانه و متهورانه خود را به دیگران نزدیک می کنند.
ـ عقابی: خودخواهی، دودلی و حساس بودن از جمله ویژگیهای کسانی است که دارای چنین بینی می باشند
▪ گوش
ـ کوچک: کوچکی گوش نشانه تزلزل و احساس نا امنـی در افـراد اسـت هر چند اینگونه افراد می دانند که چه می خواهد و معمولا" سخت کوش و کارکن هستند.
ـ بزرگ و دراز: این قبیل افراد معمـولا انـعـطاف پـذیـر نـبـوده و به سـختی آرام و بی خیال میشوند. پرمو: افرادی که دارای گوشهایی پرمو هـستند مـعـمـولا وسـواسـی و نـکـته بین بوده و وقت زیادی را برای چیزهای بی اهمیت تلف می کنند
▪ گونه
ـ برجسته: برجسـتـگی گـونه نشـانگر قـدرت، انـرژی و اعـتماد بنفس است. کسانی که دارای گـونه بـرـسته می باشند تمایل بیشتری برای پذیرفتن اشتباهات دیگران دارند.
ـ گود: علاوه بر جذابیت و زیبایی دلیلی بر خوش مشربی و سازگاری فرد می باشد
▪ چانه و فک
ـ فک چهارگوش: افـراد با فـک چـهار گـوش و مـربعی انـسانهای تـسخیر ناپذیر و سرکش می باشند. آنها توانایی تبدیل رویاهایشان به واقعیت را دارند.
ـ چانه های برآمده: اینگونه افراد، اشـخاصی خود ستـا بوده و تصـور میکنند هیچ چیزی جز خود آنها اهمیت ندارد و جز خودشان حرف کس دیگری را قبول نداشته و خود را عقل کل می دانند
▪ لب
ـ قلوه ای: لبهای قلوه ای علاوه بر زیباتر نمودن صورت،نشانه بخشش و گشاده دستی می باشد. معمولا اینگونه افراد تمایل دارند در مورد خودشان صحبت و گفتگو کنند.
ـ نازک: نازک بودن لب بیانگر خویشتن گرایی ذاتی در اشخاص است.
ـ لب بالایی نازک پایینی قلوه ای: نشانه این است که فردی متـقـاعد کنـنـده و مـجاب کننده می باشد
● مطلب آخر
چهره خوانی یک علم دقیق و ثابت شده نیست و حتی با گذراندن دروه های آموزشی دقیق و پیشرفته نیز نمی توان بطور قطع در مورد شخصیت و درون افراد صــحبت نمود. نتایج شما در سنجش شخصیت، بستگی به تعداد فاکتورهای مورد تحلیل قـرار گرفـته دارد ولی با بـیاد داشتن نکات ذکر شده می توانید قبل از صحبت کردن با افراد تا حدی متوجه شخصیت آنها شوید
چهل تمرین خودشناسی
شخصیت دو وجه دارد: یك وجه آن درونی است و یك وجه بیرونی كه از آن محافظت می كند(مانند جمجمه كه از مغز در برابر آسیب ها و لطمات و صدمات خارجی محافظت می كند.) شخصیت ظاهری (بیرونی) پوششی است برای شخصیت باطنی(درونی) از ضربه های روحی و روانی.
هر فرد دارای سه مركز یا غریزه است كه به وی كمك می كند تا به زندگی خود ادامه دهد:
۱- غریزه صیانت ذات: در ناحیه شكم واقع شده است. كار اساسی آن آگاه ساختن ما از نیازهایمان است. هنگامی كه این غریزه بیمار می شود، احساس ناامنی می كنیم.
۲- غریزه ارتباطات: در ناحیه قلب قرار دارد و احساسات عاطفی و هیجانی شخص را تولید می كند. هنگامی كه این غریزه خوب كار نكند، دچار احساس تنهایی، ملال و افسردگی می شویم.
۳- غریزه جهت یابی كه در مركز سر قرار دارد و احساس هویت و بودن ما را ایجاد می كند: این كه ما چه كسی هستیم، از كجا آمده ایم و به كجا خواهیم رفت. این غریزه كمك می كند تا هدف و مقصود و مقصد و مفهوم زندگی خویش را بشناسیم. هنگامی كه این غریزه آسیب می بیند، احساس بیهودگی و پوچی می كنیم.
در طبیعت و سرشت انسان ها وجوه مشترك فراوانی وجود دارد. افراد دارای رنگ های گوناگون شخصیتی هستند، اما در هر فرد یك رنگ می تواند بر سایر رنگ های برتری و تفوق داشته باشد كه دیگر رنگ ها را تحت الشعاع خود قرار دهد. در واقع این رنگ غالب، رنگ قوی تر شخصیت آن فرد را تشكیل می دهد. این سه مركز، كانون هایی برای استنتاج و ارزیابی و كسب اطلاعات است، مثلاً افرادی كه ناحیه شكمی را ترجیح می دهند، تیپ های خوب، مقتدر و مسالمت جو هستند و افرادی كه ناحیه قلب در آنها برتری دارد، تیپ های دوست داشتنی، اهل عمل و مبتكر هستند و افرادی كه مركز سر در آنها غالب است، تیپ های دانا، صادق و وفادار، شاد و مسرور هستند. هنگامی كه یك مركز بر آن می شود تا وظایف سایر مراكز را انجام دهد آنگاه شاهد اختلالاتی چون عدم تعادل می شویم و یا سرسخت و لجباز افراطی می شویم و یا احساساتی و زودرنج، ولی وقتی كه هر سه مركز به گونه ای آزاد و هماهنگ عمل می كنند احساس رهایی ،اعتدال و آرامش می كنیم.
اگر می خواهیم به تكامل برسیم باید تمام جنبه های متضاد وجود خود را كشف كنیم و تمام آنها را مشخص سازیم و تنها به شناخت شماری از آنها اكتفا نكنیم. با معرفتی كه از قطب های متضاد وجود خود پیدا می كنیم، انرژی و نیروی لازم را در خویش بوجود خواهیم آورد، حال آن كه اگر تنها به یك قطب بپردازیم توان دلخواه را از دست می دهیم. صفاتی كه برای شما قابل قبول است، در باطن شما جایگاه خاصی دارد و مشخص و معلوم است، اما صفاتی را كه از دایره شخصیت خود بیرون كرده اید چه بسا به صورت رؤیا و كابوس به خوابتان می آیند و یا آنها را به سوی دیگران فرافكنی می كنید. به همین علت است كه در بعضی اشخاص صفات خوشایند و یا ناخوشایند می یابید.
انجام تمرین های زیر به خودشناسی شما كمك می كند. در مورد پرسش های زیر خوب بیندیشید و با دقت پاسخ دهید:
۱- آیا به وضعیت فیزیكی (جسمی) خود رسیدگی می كنید تا بتوانید آن را شاداب و با نشاط نگه دارید؟
۲- آیا با حالات جسمانی خود مثل خستگی و بیماری كنار می آیید؟
۳- وضعیت عاطفی و هیجانی شما چگونه است؟ آیا آنها را ابراز می كنید یا به احساسی مخالف با احساسی كه دارید، تظاهر می كنید؟
۴- عشق خود را چگونه اظهار می كنید؟
۵- خشم خود را چگونه اظهار می كنید؟
۶- آیا عواطف شما جسمتان را تحت تأثیر قرار می دهد؟
۷- آیا می توانید با دیگران برخورد مناسب و همراه با مسالمت و مدارا داشته باشید؟ آیا با دیگران با گرمی و صمیمیت، رفتار می كنید؟ آیا به موقع می توانید خود را از مردم كنار بكشید و در صورت ضرورت از ایشان دور نمایید؟
۸- آیا خود را آسیب پذیر و ضعیف نشان می دهید؟ آیا برای آزاد ساختن هیجانات خود نیاز به روان درمانی، رفتار درمانی و یا گروه درمانی احساس می كنید؟
۹- آیا احساسات شما تابع شماست و یا شما تابع احساسات خود؟ آیا احساساتتان آشفته و ناگهانی هستند؟ با احساسات خود چگونه كنار می آیید؟
۱۰- آیا قواعد ذهنی شما با واقعیت های موجود توافق و هماهنگی دارد؟ آیا نقشه هایی را كه در ذهنتان می پرورید، مبهم و غیر حقیقی می انگارید؟ آیا نیاز دارید كه نقشه های ذهنی خود را با شرایط و اوضاع كنونی وقف دهید؟
۱۱- آیا افكار آزاردهنده دارید و یا مسائل و مشكلات را كوچك و بی اهمیت تلقی می كنید و خود را به تغافل و بی خبری می زنید؟
۱۲- آیا می توانید روی موضوع خاصی متمركز شوید و یا در دور باطلی قرار می گیرید؟ آیا نیاز به شناخت درمانی دارید تا افكاری روشن، متمركز و منطبق با حقیقت داشته باشید؟
۱۳- در تصمیم گیری كدام مركز را برای مشورت انتخاب می كنید و به آن اطمینان دارید؟ تصمیم های عجولانه و شتابزده می گیرید و یا با هیجانات و احساسات خود مشورت می كنید و یا عقل و منطق را ترجیح می دهید(یعنی نظریات مختلف را جمع آوری می كنید تا بتوانید آنها را مورد استفاده قرار دهید)؟۱۴- تصمیم های مهم زندگی خود را بنویسید و كانون تصمیم گیری خود را در هر یك مشخص كنید و بالاخره كانون ارجح را پیدا كنید كه جسمتان است یا قلبتان و یا ذهنتان؟
۱۵- هنگامی كه حال خوش و آرامی دارید چه احساس و تفكری نسبت به خود و دیگران و نحوه ارتباط با آنها دارید و اصولاً چه تفاوتی با زمانی كه ناراحت و كج خلق و دلواپس هستید دارید؟ مثلاً قادر به انجام چه كارهایی می شوید كه در موقع بد حالی از عهده آنها برنمی آیید؟
۱۶- احساسات، اندیشه ها و رفتارهای خود را در زمانی كه حس می كنید، دارید از هم می پاشید و توان مقابله با مشكلات را از دست داده اید، شرح دهید.
۱۷- با موقعیت های تنش زا چگونه برخورد می كنید و چگونه می كوشید تا با پیدا كردن موقعیت مناسب، خود را از این وضع رها كنید؟ آیا برای رهایی از مشكلی كه آزارتان می دهد به روش های نومیدكننده و بی اثر متوسل می شوید؟
۱۸- چه چیزهایی مانع از آن می شود تا نتوانید كار دلخواه خود را انجام دهید و یا آنچه را در دل دارید به زبان نیاورید؟
۱۹-چه عواملی شما را از نیرومند شدن و یا عاشق شدن باز می دارد و یا از ابراز احساسات شما جلوگیری می كند و اجازه نمی دهد كه خوش خلق باشید؟
۲۰- آنچه را كه قادر به انجام آنها نیستید یا اجازه انجام آنها را به خود نمی دهید، به دقت بنویسید. (منظور كارهایی است كه با انجامش می توانید تغییرات اساسی در سبك زندگی و شیوه ارتباطی خود بوجود آورید).
۲۱- چه وسوسه هایی در ذهنتان دارید؟ آیا هیچ یك از این وسوسه ها مسبب مشكلات شما نبوده و یا موجب انحراف خلق و خو و ناسازگاری در شما نگشته است؟
۲۲- به نظر شما چه خصوصیاتی باعث رشد و بلوغ و كمال فردی می شود؟ آن صفات، ویژگی ها و خصلت ها را فهرست وار بنویسید.
۲۳- از مهارت های مذكور در سؤال قبل، كدامیك را دارا و یا فاقد آن هستید؟
۲۴- وقتی مضطرب هستید و یا مثلاً دچار خشم و یا هراس شده اید، چه واكنشی نشان می دهید؟ گزینه های زیر را در مورد خود به ترتیب اولویت مشخص كنید:
- در خود می خزید و به تفكر می پردازید.
- احساساتی می شوید و بدون فكر وارد عمل می شوید.
- دیگران را سرزنش می كنید و عیب جو و خرده گیر می شوید.
- كارهایی را انجام می دهید كه مطابق تمایلات باطنی شما نیست.
- آنچه را كه برای دیگران آشكار است ، انكار می كنید و می كوشید واقعیت را نادیده بگیرید.
- و...
۲۵- ما برای چه در این دنیا هستیم و هدف و مقصودما از زندگی چیست؟ خیلی واضح و روشن بیان كنید به طوری كه یك موجود غیرزمینی پاسخ شما را درك كند.
۲۶- اگر فقط یك سال فرصت زنده ماندن و زندگی كردن داشتید چه كارهایی انجام می دادید؟ چرا از هم اكنون این كارها را انجام نمی دهید؟
۲۷- وظایف شما در زندگی چیست؟ احساس می كنید برای چه كاری ساخته شده اید و از عهده چه كاری بهتر برمی آیید؟ جملات زیر را كامل كند:
- دوست دارم چه جور آدمی باشم...
- دوست دارم چه فعالیت هایی را دنبال كنم...
- رسالت فردی من عبارت است از این كه...
۲۸- چه توقعاتی دارید؟
۲۹- دنیا را چگونه می بینید؟ (مثلاً عقیده بر این است كه دنیا رحم و مروت نمی فهمد. پس چه تاكتیك و شگردی باید به كار برد تا بتوان در این معركه مغلوب حریفان نشویم و در صحنه كارزار پیروز و سربلند شویم؟)
۳۰- در زندگی چه اشتباهاتی مرتكب شده اید؟ در ازای از دست دادن بعضی چیزها، چه چیزهایی را بدست آورده اید؟ آیا جزو آن افرادی هستید كه عشق را در جایی كه نبوده، جسته اید؟ مثلاً در غذا و...
۳۱- چه هیولایی بر سر راه شما كمین كرده و نمی گذارد تا به شخصیت اصلی و باطنی خود دسترسی پیدا كنید؟ فهرستی از تمام آنچه كه شما را به هراس می افكند، یادداشت كنید (مثلاً از اظهار عقیده می ترسید و یا از عصبانی شدن و ...)
۳۲- كدامیك از ترس ها واقعی است و كدام غیرواقعی؟ آیا هنجارهای شخصیتی و باورهای ذهنی شما نیست كه موجب ترس شما می شود (مثل كمال گرایی، اصرار بر آرام و خونسرد بودن، قوی بودن و ...)؟
۳۳- اگر شما وارد قلمرو امر و نهی ها شوید و قواعد را بشكنید و یا از این حد و مرز بگذرید، احساس ترس می كنید؟
۳۴- برای از بین بردن این ترس چه اقداماتی باید انجام دهید و به چه نیرویی نیاز دارید تا بتوانید با این ترس ها مقابله كنید؟ تمام ترفندها و شگردهایی را كه نیاز دارید، فهرست وار ذكر كنید.
۳۵- دو ستون رسم كنید.
در ستون اول تمام صفاتی را كه در خود سراغ دارید، بنویسید. در ستون دوم، صفات متضاد را بنویسید، صفاتی كه شما مایل به قبول آنها نیستید.
با توجه به پاسخ هایتان به سؤالات فوق، به پرسش های زیر پاسخ دهید.
۱- در دل شما چه می گذرد؟ ادراكات و احساسات شما كدام است؟ با خود و دیگران چگونه ارتباطی دارید؟
۲- در ذهن شما چه می گذرد؟ باورها، اعتقادات، ارزش ها و افكار شما چیست؟
۳- از چه می ترسید؟ (از گزینه های زیر یكی را انتخاب كنید.)
الف) ابراز خشم، برخورد كردن، ضعیف بودن
ب) نیازمندی، شكست، سطحی بودن
ج) درد و رنج، انحراف و كژروی، تهی و پوچ بودن
۴- نیازهای شما چیست؟ كدامیك از مجموعه های زیر را ترجیح می دهید؟
الف) نیكوكاری، صلح و آرامش، قدرت
ب) عشق، كارایی، اصالت
ج) عقل و خرد، وفاداری، شادمانی
۵- كدامیك از مكانیزم های دفاعی زیر را غالباً به كار می برید؟
الف) واكنش سازی (تظاهر و وانمود كردن)، اعتیاد، انكار
ب) واپس رانی، همسان سازی، درون نگری
ج) انزوا، فرافكنی، تصعید
وجیهه زحمتكش
عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم
چیستی و چرایی رفتار
مجموعهای از رفتارهای انسان، ریشه در ابعاد فیزیولوژیک داشته و گروهی اکتسابی هستند، بعضی نیز غیرارادی و به منظور موجودیت ارگانیزم از او سر میزنند. میتوان گفت که منابع تعیین رفتارها متفاوتاند، امّا آنچه در مشاهدات رویت میشود یک رفتار ساده[۱] یا پیچیده[۲] است. پس نمیتوان در یک لحظه رفتاری را به ابعاد صرفاً فیزیولوژیک یا تماماً اکتسابی نسبت داد. رفتاری مهم است که میبینید یا نمیبینید ولی پیامدهای آن پس از مدتی ظاهر میشود. رفتارها ذاتاً در مسیرهای علت و معلولی و به منظور تعادلآفرینی یا بههمزنی تعادل در راستای رشد حرکت میکنند.
چنین به نظرمیرسد که گویی حتی نوجوان یا جوانی که بدون دلیل (ظاهراً) در خیابان پرسه میزند، دارای منبع شناختهشدهای برای خویش میباشد یا به دنبال محرکی به عنوان دلیل برای رفتار خویش است. در واقع این احتمال وجود دارد که پاسخ و ایجادکننده تعادل در خیابان یافت شود امّا چون در ابتدا هیچ پیشفرضی در سیستم شناختی او وجود ندارد، تنها رمز حرکتی را از سیستم شناختی دریافت کرده و سیستم روانی- حرکتی او تنها به دنبال جوابی میگردد که صحت پاسخ برایش روشن نیست. در چنین موقعیتهایی است که انسان با رفتارهای آسیبرسان مواجه میشود.
اساس رفتارهای آسیبرسان دو وجهی و چندبعدی است که در یک پیوستار قابل جابجایی میباشد. بخشی از آن توسط خود فرد مهیا میشود و موقعیت را از یک موقعیت ایمن خارج میکند و گاهی به دلیل هماهنگ نبودن قوای شناختی و حسی، انسان پا به موقعیتی میگذارد که این موقعیت به ذات، خطرناک میباشد. نوع واکنشهای هر انسانی در چنین موقعیتهایی قابل پیشبینی نیست و به پیشینه تجربیات فرد، اطلاعات موجود در سیستم حافظهمرکزی و سرعت سیستم عصبی مرکزی او دارد. چرخه حیات رفتارها برای بعضی ناشناخته است. طبق نظریه رفتارگراها چنانچه یک رفتار به هر دلیلی تقویت نشود، پس از مدتی خاموش خواهد شد، امّا از نظر ساختارگرایان[۳] چنانچه، چنین رفتاری در مغز معنا یافته باشد، از شدت آن کم میشود و در اینجا خاموشی به معنای پایانیافتن چرخه حیات این رفتار نیست. مهم انگیزانندههای رفتار و جذابیت نتیجه است. مثلاً افراد در موقعیتهای ناآشنا وارد میشوند و تحت عنوان کنجکاوی یا علاقهمندی به ناشناختهها، سعی میکنند با فعالکردن بعضی رفتارهای به اصطلاح خاموششده و واپسرفته به ارضا نیازهای خود بپردازند و نیاز به توفیقطلبی و اعتبار را در خود تقویت کنند و سعی دارند رفتارهایی را دنبال کنند که بازخور نسبتاً فوری از محیط دارد و میتوانند با ایجاد پاداشهای درونی و بیرونی که از موقعیت و بقاء در آن کسب میکنند، به رفتار واپسرفته شدت ببخشند. پس ممکن است فرد ادعا کند که رفتارهای ناهنجارش به دلیل نیاز به آزادی یا جذابیت نتیجه آن بوده و این افکار پوچ میتواند خود چرخه حیات رفتارهای تعلق و محبت باشد که بسیار خطرناکاند، اگر بازخور انحرافی از یک رفتار محیطی باشند. رابینز (۱۹۸۷) میگوید: «ذهن، آدمی را خوب و بد، شاد و مغموم، غنی و فقیر میسازد». با توجه به اینکه منابع تولید رفتار تا حدودی یکسان هستند پس چرا در یک زمان نتایج مطلوب و در زمانی دیگر نتایج نامطلوت به بار میآیند؟ صاحبنظران، تفاوت را در حالت فیزیکی و عصبیای میدانند که فرد در آن قرار دارد. انسان حالتهایی دارد که نیروبخشاند مانند: اعتماد، عشق، قوت درونی، شادی، ایمان و مانند اینها که موجب پیدایش انواع قدرت شخصی میشوند «و میتوانند فرد را از یک موقعیت منفی و شرایط رنجآور به یک فضای متفاوت رهنمون کنند» و حالتهایی که فلجکنندهاند مانند ابهام، افسردگی، ترس، اضطراب، غم و عجز که آدمی را ناتوان میسازند. گاهی کسی با شما بدرفتاری میکند، آدم بدی هم هست، علت این است که او در یک حالت ذهنی کاملاً فلجکننده قرار دارد. اگر شما حالت او را تغییر دهید، میتوانید رفتار او را نیز عوض کنید. شناخت حالت ذهنی، رمز شناخت چگونگی تغییر و رفتار کسب فضیلت است. سرچشمه رفتار آدمی آن حالت ذهنیای است که در آن قرار دارد. بنابراین رفتن به یک موقعیت آسیبرسان یا تکاملدهنده، به حالت ذهنی فرد در اینجا و اکنون و در همان موقعیت خاص وابسته است. انسان باید بداند حالتهای ذهنی چگونه عمل میکنند و چگونه میتواند حالتهای ذهنی خود را کنترل کند تا آنها را به گونهای تنظیم کند که در جهت رشد و شکوفایی او عمل کنند.
امّا حالت ذهنی چیست؟ "حالت ذهنی را جمع میلیونها فرآیند عصبی میدانند که در درون آدمی در کاراند" یا گفته میشود "حالت ذهنی، جمع تمامی تجربیات آدمی در هر مقطع زمانی است".
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که با هر تجربهای که آدمی کسب میکند، فرآیندهای عصبی خود را گونهای خاص تنظیم مینماید. بیشتر حالتهایی که فرد در آن قرار میگیرد، بدون هدایت آگاهانه او صورت میپذیرد. مثلاً چیزی را میبیند و با قرار گرفتن در حالتی خاص از ذهن نسبت به آن واکنش نشان میدهد. این حالت ذهنی ممکن است سازنده و مفید باشد یا حالت غیر مولد و محدودکننده داشته باشد، ولی بیشتر افراد برای کنترل حالتهای ذهنی خود نمیتوانند کاری بکنند. تفاوت میان آنان که نمیتوانند به هدفهایشان در زندگی دست یابند و آنان که موفق هستند این است که دسته اول نمیتوانند حالتهای ذهنی خود را به حالتی حمایتی تبدیل کنند، ولی دسته دوم میتوانند همواره خود را از نظر ذهنی در حالتی قرار دهند که حامی آنان در کسب موفقیتهایشان باشد. تقریباً هر چیزی را که انسانها میخواهند یک حالت ذهنی امکانپذیر میباشد، پس آنچه را در زندگی میخواهید لیست کنید. آیا طالب عشق هستید؟ عشق یک حالت ذهنی است، یک احساس یا تصوری که بر اساس محرکهای معین محیطی به خودتان مخابره کرده، در درون خود حس میکنید. آیا طالب اطمینان قلبی هستید یا احترام؟ همه اینها حالتهای ذهنی هستند که در خودتان ایجاد میکنید. اگر طالب ثروت هستید تا با آن احترام، محبت، اطمینان، بینیازی از دیگران، آزادی یا هر حالت دیگری را که سودمند است ایجاد کنید، نیازمند آن خواهد بود که توان شناخت چگونگی هدایت و اداره حالتهای ذهنی خود را دارا شوید. برای گریز از یک موقعیت خطرزا باید این خطر از ابتدا و بسیار سریع حس شود. فراگیری هدایت اثر بخش مغز، اولین کلید هدایت حالت ذهنی است. بدین منظور شناخت نسبی چگونگی کارکرد مغز لازم است. نخست آدمی باید بداند که چه چیزهایی حالتهای ذهنی او را شکل میدهد تا بتواند با کنترل و هدایت آن حالات به نتایج ثمربخش برسد. صاحبنظران دو عامل را در شکلدهی حالتهای ذهنی انسان مهم میدانند:
۱) چگونگی ارائه دنیای خارجی به ذهن است که نقشه ذهنی[۴] یا سیستم جلوه درونی نامیده میشود.
۲) وضعیت و چگونگی استفاده از فیزیولوژی یا بعد فیزیکی است.
انسان چه چیزهایی را در ذهن خود تصویر میکند؟ چگونه تصویر میکند؟ همچنین درباره وضعیتی که در آن قرار میگیرد به خود چه میگوید و چگونه آن را بر زبان میآورد؟ این عوامل انسان را در حالتهای ذهنی خاص قرار میدهد و بدین ترتیب انواع رفتارها را بهوجود میآورد؛ برای مثال هنگامی که همسر یا فرزندتان خیلی دیرتر از زمانی که قول داده بود به منزل بیاید، با او چگونه رفتار خواهید کرد؟ پاسخ شما به چنین شرایطی میتواند آسیبرسان یا مفید باشد که دلایل ذهنی آن در گام بعدی بررسی خواهد شد.
حرف، حرف منه!
همه ما بارها با افرادی که درباره خودشان چنین قضاوتهایی داشته اند، برخورد کرده ایم. شاید هم از خود پرسیده باشیم؛ این آدم واقعاً همین گونه است که می گوید، یا نه درباره خودش اغراق می کند.
خیلی ها تصور می کنند آدم سلطه جو و قدرت طلب یک رئیس به تمام معناست، شاید هم گمان کنند اعتماد به نفس بالایی دارد، به همین دلیل نیز دیگران را به هیچ می انگارد و معتقد است از همه بهتر می فهمد و بهتر رفتار می کند.
حسین سلیمانپور مقدم، کارشناس ارشد روانشناسی در این باره می گوید: انسانهای سلطه جو به واقع زندگی خوبی ندارند و همواره ناشاد و عبوس به نظر می رسند.
به گفته وی طبق نظریه «اریک برن»، روانشناس مشهور، سه «من» در هر فردی وجود دارد.
«من والد»، «من کودک» و «من بالغ».
برخی از افراد که بر آنها «من والد» غلبه دارد به طور مرتب دستور می دهند، امر و نهی می کنند، به سرزنش اطرافیان می پردازند و با قدرت طلبی می خواهند نظر خود را به دیگران تحمیل نمایند.
در این گونه افراد «من کودک» نمودی ندارد، زیرا در «من کودک» رفتار احساسی، شادمانی، لجبازی و نظایر آن بیشتر به چشم می خورد، در حالی که این افراد تنها در پی آن هستند که دیگران را تحت نفوذ خود درآورند و با جذبه، مقتدر و فاقد هر گونه مهربانی به نظر برسند.
سلیمانپور اضافه می کند: افراد سلطه جو «من بالغ» که پلی بین «من کودک» و «من والد» می زند را نیز آلوده می کنند، چون «من والد» فردی منطقی و متعادل است که می تواند در تصمیم گیریها و تصمیم سازیها تشخیصی درست داشته باشد.
این کارشناس علوم تربیتی، خانواده و حسن روابط متقابل میان والدین و فرزندان را در پدید آمدن روحیه سلطه جویی مؤثر می داند و رفتار همراه با خشونت و دور از منطق برخی والدین را با کودکانشان یکی از عوامل رشد سلطه جویی و قدرت طلبی می داند.
● سلطه جویی پنهانی!
اما دکتر اصغر کیهان نیا، مشاور خانواده نیز بر این اعتقاد است که سلطه جویی همواره هم واضح نیست. یعنی دختر کوچولوی نازی که از طریق لوس کردن خود و شیرین زبانی توجه پدر و مادر را جلب می کند و اسباب بازیهای برادر یا خواهر بزرگترش را تصاحب می کند نیز در نوع خود سلطه جو و جاه طلب است. چنین کودکی هم اگر رفتارش به نحو مطلوب کنترل و مهار نشود، یاد می گیرد که با چرب زبانی و اگر نشد از راه داد و فریاد به آنچه می خواهد دست پیدا کند و دیگران را به اطاعت از خواسته های خود مجبور سازد.
به نظر کیهان نیا، آدمهای سلطه جو، در زندگی هرگز آرام و قرار ندارند، زندگی آنها سراسر جدال و مبارزه است و با هر شکست گمان می کنند زندگی آنان به آخر رسیده و در نتیجه به زمین و زمان بد و بیراه می گویند و همه را در این امر مقصر می دانند.
از سوی دیگر زندگی این افراد همواره با افراط و تفریط همراه است. چه بسا آدمهای مشهور محبوب که ازراه محبت بیش از اندازه، افراطی و دلسوزانه نسبت به دیگران درصدد سلطه جویی و قدرت طلبی بوده اند. این گونه افراد هم چنانچه از راه رسیدگی و مهرورزی بیش از حد به دیگران به مقصود خود نرسند، دچار شکست و ناکامی می شوند، ولی وضعیت اینها نسبت به افرادی که از راههای خشن و یا زورگویی و جنگ طلبی در پی اثبات نظرات خود هستند، کمتر به حال جامعه مضر است.
● محیطهای مستعدکننده سلطه جویی
دکتر کیهان نیا، خطاب به خانواده ها تأکید می کند: پایه سلطه جویی از کودکی گذاشته می شود، بنابراین اگر بچه ای پا به زمین کوبید، سروصدا به راه انداخت، گریه کرد و از هر راهی خواست به مقصودش برسد و شما از او تبعیت کردید به لحاظ شخصیتی گام در راهی ناسالم گذاشته است، بنابراین باید با هر عمل او که موافق نیستید، «نه» قاطعانه ای بگویید.
ممکن است او رنجیده خاطر و ناراحت شود، اما با شجاعت، صراحت و قاطعیت جلوی تخریب شخصیت او را از همان دوران کودکی گرفته اید، به شرط آنکه در این راه از حربه خشونت استفاده نکنید و غیرمستقیم و با حفظ آرامش او را از راهی که می خواهد برود منصرف کنید.
این مشاور خانواده، محیطی که در آن حس رقابت، تحقیر، تبعیض، حسادت و تنفر از یکدیگر وجود دارد را مساعدترین محیط برای رشد حس سلطه جویی و قدرت طلبی عنوان کرد و از والدین خواست مراقب شیوه برخورد خود با فرزندان و همسرشان در محیط خانواده باشند.
حسادت
.. برتر و بالاتر از دیگران نشان دهند، هرچند كه همین امر می تواند تبعات منفی و مشكلاتی را برای آنها به وجود آورد. متأسفانه این خصلت منفی از زمانی كه انسان چشم به دنیای هستی گشود و توانایی خواندن و نوشتن یافت و حتی زمانی كه دو كودك بر سر عروسكها و اسباب بازیهای خود با هم دعوا می كردند و توجه به یكی، دیگری را به گریه وا می داشت و حتی زمینه قهر كردن با والدین را به وجود می آورد، تا به امروز كه آنها پای به دنیای بزرگتری گذاشته اند و عقل، فهم و شعور آنها رشد یافته است، باز هم دیده می شود.
«سارا» دانشجوی پزشكی می گوید: متأسفانه پدیده حسادت و بدگویی كردن در میان تمام افراد خصوصاً در دانشگاهها در میان دانشجویان دختر نیز به وفور مشاهده می شود. در دانشگاهها دختران به دلیل اینكه خود را در مقابل دختران دیگر و حتی جنس مخالف برتر و بالاتر نشان دهند، نسبت به همدیگر حسادت می ورزند، آنها حتی حاضرند برای بهتر جلوه دادن خود، عیبها و ایرادهای دوستانشان را با وجود آشكار بودن به روی آنها نیاورده و آنها را با همان ایرادها و نواقص ظاهری نظاره گر باشند، همچنین در مورد ظواهر و زیبایی خود و عدم تأمین حس عاطفی خود بیشتر نسبت به یكدیگر حسادت می ورزند. این درحالی است كه این پدیده در میان پسران دانشجو در موارد تحصیلی، نحوه لباس پوشیدن و رسیدگی به ظواهر و حتی مقایسه گوشی تلفنهای همراه به وفور دیده می شود، این امر می تواند باعث بروز مسائل پیچیده در محیط خانه و تداخل هایی در میان دوستان شود.
وی در ادامه می گوید: همچنین هستند دخترانی كه به گفتن مسائلی كه حقیقت ندارد، یا به طور كلی شایعه پراكنی است، دست می زنند تا شاید از این طریق خود را بیشتر در محیط دانشگاه و در میان همكلاسان خود جلوه دهند، این درحالی است كه این مسأله در میان پسران هم مشاهده می شود.
او می گوید: متأسفانه زنان در به وجود آمدن این پدیده نقش مهمی را ایفا می كنند، خودشان در تمام زمینه ها بخصوص شغلی و كاری برای اینكه كسی از خودشان بالاتر نباشد و فقط خودشان به پیشرفت برسند، به بدگویی از یكدیگر می پردازند، هرچند كه ممكن است به جایی نرسند، ولی حداقل به این دلیل كه توطئه های خود را علنی كرده اند و به اصطلاح پیروز شده اند، راضی و قانع می شوند.
مینا دانشجوی مهندسی در این زمینه معتقد است: متأسفانه پدیده حسادت زمانی كه در سن ۱۸ سالگی بودم و تازه از آزمون كنكور رهایی پیدا كرده بودم، ایجاد شد و از آن زمان بود كه بیشتر با این خصلت زشت و ناپسند آشنا شدم، بعد از كنكور برای اینكه مستقل باشم و بتوانم روی پاهای خود بایستم، تصمیم گرفتم تا در جایی مشغول به كار شوم. با توجه به اینكه از سالهای قبل در یك مركز فرهنگی كار می كردم، به آنجا علاقه بسیاری داشتم، به همین دلیل برای كار روانه آنجا شدم.
وی می گوید: به دلیل اینكه پدرم مهندس ناظر و معمار آنجا بود، شانس بیشتری برای قبول شدن در مصاحبه ای كه قرار بود گرفته شود، داشتم، بالاخره به عنوان مربی كارآموز مشغول به كار شدم، البته حضور من به عنوان مربی كارورز نه تنها مربیان دیگر را خوشحال نكرد، بلكه انگار من جای آنها را اشغال كرده بودم و چشم دیدن مرا نداشتند.
وی در ادامه می گوید: به مرور زمان حرفها و نیش و كنایه های تلخی را از جانب مربیان و دیگر افراد می شنیدم. متأسفانه كارهای سبك و دور از تخصص و خارج از حیطه وظایفم را به من محول می كردند و آموزشهای لازم را به من یاد نمی دادند. علی رغم اینكه مربی كارورز بودم، می بایست قبل از سایرین در آنجا حضور پیدا می كردم و در آخرین ساعات كاری آنجا را ترك می كردم، این درحالی است كه هیچ گونه حقوق و مزایایی از آنجا دریافت نمی كردم.
وی می گوید: با توجه به اینكه باید مسافت طولانی را برای رفتن به محل كارم طی می كردم و ذوق و شوق زیادی برای كار كردن داشتم، ولی با داشتن چنین شرایطی روز به روز علاقه ام برای رفتن به آنجا كمتر می شد تا اینكه روزی به دلیل همین حسادتها و بدگویی ها از من خواسته شد كه دیگر به آنجا نروم و با اینكه دقیقاً علتش را نفهمیده بودم، ولی مجبور به ترك آنجا شدم.
«نوشین آقاجانی» دكترای علوم ارتباطات و مدرس دانشگاه در این زمینه معتقد است: متأسفانه این نوع حسادتها از كودكی در میان افراد شكل می گیرد و به مرور زمان در بزرگسالی در مدارس، دانشگاهها و محیطهای شغلی به دلیل گسترده و آزادانه بودن روابط بیشتر به چشم می خورد و افراد مدام به این مسأله می اندیشند كه تنها چاره برای زندگی كردن و رسیدن به پیشرفت، «زیر آب زدن» همدیگر و بدگویی كردن است.
وی معتقد است: اندیشه چنین مسائلی كه اگر نتوانیم كارهای محول شده را به خوبی انجام دهیم و در آینده از رشد و پیشرفت خود نسبت به دیگران عقب می افتیم و زندگی مان به خوبی شكل نمی گیرد، باعث می شود تا پشت سر دوستان، همكاران و صمیمی ترین افرادمان حرف بزنیم و به بدگویی كردن از آنها نزد مسؤولان، مدیران و كاركنان بپردازیم.
وی معتقد است: صمیمیت بیش از اندازه میان افراد خصوصاً زنان نیز از مسائلی است كه باعث پدید آمدن چنین مسأله ای می شود، زیرا اینگونه افراد در صورتی كه ببینند صمیمی ترین دوست خود به مقام و جایگاه ویژه ای رسیده و در زندگیشان تغییرات زیادی به وجود آمده است، درحالی كه آنها به چنین مقام و منزلتی نرسیده اند، مدام دست به كارهایی از قبیل غیبت، بدگویی و حسادت كردن می زنند كه اینگونه افراد معمولاً اعتقادات و باورهای درستی نداشته، از اعتماد به نفس كمتری برخوردارند و حتی وجدان خود را نیز زیر پا می گذارند تا به اهداف نفسانی و شیطانی خود دست یابند، نمونه بارز این مسأله را می توان در سریالهای طنز تلویزیونی به وفور مشاهده كرد.
وی معتقد است: متأسفانه این پدیده در میان زنان و مردان به نسبت مساوی وجود دارد و در تمامی خانواده ها اعم از بی سواد، تحصیلكرده، شاغل و بیكار دیده شده و هیچ تفاوتی میان زن و مرد نمی كند و ریشه آن در تربیت خانوادگی است.
این درحالی است كه دكتر فاطمه خجسته روانشناس معتقد است: پدیده حسادت و بدگویی كردن پشت سر دیگران بیشتر در میان قشر زن به دلیل توجه بیش از حد دیگران و حساس بودن روح آنها دیده می شود، زیرا كم ترین بی توجهی آنها را دچار عذاب روحی می كند و برای جلوگیری از بروز این نوع برخوردها و بی توجهی ها همیشه سعی می كنند تا از این طریق بیشتر مهم و خوب جلوه كنند.
وی معتقد است: اما به دلیل اینكه مردان از این نقطه نظر حساس نبوده و بیشترین نقطه ضعف آنها در این مسأله است كه بتوانند در جامعه مقام و منصب و جایگاه خوبی داشته باشند، به ظواهر و زیبایی خود چندان توجه نمی كنند.
وی معتقد است: در ضمن این نكته را باید یادآوری كرد كه در جامعه امروز بیشتر مردان به ظواهر زنان توجه می كنند و در تمامی موارد اعم از تشكیل زندگی و همچنین در محیطهای كاری بیشتر از روی ظاهر و قیافه زنان، آنها را برای زندگی انتخاب كنند نه از روی خصوصیات شخصی شان.
در ادامه دكتر آقاجانی می گوید: افرادی كه بدون اندیشه و تفكر می خواهند به جایگاه بالاتری برسند و برای رسیدن، اقدام به زیرآب زدن یكدیگر می كنند، بیمار محسوب می شوند، زیرا فقط به دنبال این هستند كه از نظر درونی ارضا شده و پیروز شوند، حتی اگر به آن مقام یا منصب نرسند، این افراد حتماً باید تحت نظر روانپزشك و روانكاو قرار بگیرند تا علت آن ریشه یابی و برطرف شود.
وی معتقد است: وجود چنین پدیده ای كه از آن به عنوان حسادت یاد می شود، در جوامع غربی و شرقی متفاوت است. در جوامع شرقی به دلیل اینكه افراد در سازمانها و ادارات دولتی و خصوصی ثبات شغلی نداشته و هیچ كس از فردای خود باخبر نیست و ترس از اینكه اگر اخراج شوم و نتوانم گلیم خود را از آب بیرون بكشم و رفاه نسبی برای خود و خانواده ام تهیه كنم، چه باید كرد؟ چنین مسأله ای كه بیشتر به علت مادیات اتفاق می افتد، به دلیل محكم كردن جای پای خود در آن سازمان یا نهاد آنها را وادار به چنین كاری می كند؛ این درحالیست كه در جوامع غربی زنان و مردان به دلیل مادیات دست به چنین كارهایی نمی زنند بلكه علت آن را در مشكلات روانی باید جست وجو كرد.وی می گوید: متأسفانه هرچه به جلو گام برمی داریم اوضاع و شكل گیری این پدیده بیش از پیش احساس می شود، زیرا در كشور ایران هر روز بر مشكلات زندگی، فقر، افزایش فرزندان، درآمد كم و نامناسب افزوده می شود و افراد برای دوری از چنین مسائلی فقط به فكر خود و زندگیشان هستند و به همین دلیل دائم در حال حسادت و بدگویی نسبت به دیگران خواهند بود.
وی معتقد است: نقش دولت برای جلوگیری از این پدیده و ایجاد كردن حداقل رفاه نسبی برای افراد جامعه اعم از زنان و مردان بسیار مهم و ضروری است همچنین خود افراد هم باورها و اعتقادات خود را قوی و محكم كنند و اقدام به خودسازی نمایند تا مشكلات موجود در جامعه حل شود.دكتر «فاطمه خجسته» در ادامه می گوید: برخی از این نوع حسادتها كه كلیه افراد خصوصاً زنان را وادار به تكاپو و فعالیت درجهت خودسازی و بهتر شدن می كند، خوب است، زیرا در اصل این نوع حسادت وجود آنها را تكان داده و در جامعه متوجه موقعیتشان می كند و درجهت برطرف كردن نقایص خود گام برمی دارند ولی متأسفانه آن دسته از حسادتهایی كه از بعد غرور در فرد ایجاد می شود.
این مسأله را زنده می كند كه ظاهر خود را بهتر جلوه دهند و تلاشی درجهت رفع آن نكند. در ادامه دكتر «محسن مهدوی» روانشناس نیز در این زمینه معتقد است: مطلوبیت و جذابیت اجتماعی جریانها است كه در جامعه میان افراد با یكدیگر و با جامعه مشاهده می شود. در واقع افراد در آیینه این جذابیت و مطلوبیت است كه «من» ایده ال و تصویر مناسب خود را پیدا می كنند، این مسأله به فرهنگ كلی و اینكه افراد باید چه خصوصیاتی داشته باشند تا به مطلوبیت و جذابیت بر سند و نیز به فرهنگ شخصی افراد برمی گردد كه چه نوع جذابیت و مطلوبیتی را طالب هستند و می خواهند به آن دست پیدا كنند. وی معتقد است، این مسأله در كلیه افراد عادی جامعه كه دارای شخصیت نرمالی هستند صدق می كند ولی متأسفانه عده ای از افراد از نظر مطلوبیت و جذابیت اجتماعی در سطحی پایین قرار گرفته اند، عطش پایان ناپذیری دارند و افرادی گوشه گیر و منزوی هستند.
وی می گوید: در بخشهایی سیاسی افراد سعی می كنند تا پایگاه اجتماعی مناسبی را اشغال كنند و مطلوبیت پیدا نمایند. این درحالیست كه این مسأله در جوامع امروزی در بسیاری از كشورها در زنان هم كه وارد نقش های سیاسی، مدیریتی، نظارتی و دانشگاهی نیز شده اند، دیده می شود، همچنین به دلیل اینكه زنان برای دنیای خود اهمیت زیادی قائل هستند به همین دلیل پدیده حسادت مطرح می شود، این پدیده جریانی احساسی و عاطفی شدیداً تحریك شده ای است كه به دلیل احساس حقارت در زنان پدید می آید كه این امر در دو حالت به صورت شدیدتری صورت می پذیرد، در مواردی كه آنها احساس كنند كه از نظر دنیایی با اشخاص همسال خود تفاوتهایی دارند و اینكه افراد مقابلشان از جذابیت و مطلوبیت بهتری در مقایسه با آنها برخوردارند كه متأسفانه این مسأله باعث احساس حقارت در آنها می شود درنتیجه نیروهای تنشی موجود در وجود آنها تحریك شده و تبدیل به جبهه های روانی می شود به همین دلیل انواع حرفها، ژستها، حركاتی از جانب آنها سرمی زند كه نشان دهند دارای جذابیت و زیبایی بیشتری نسبت به همسالان خود هستند.
وی می گوید: این جریانها بیشتر تحت تأثیر خوددوستی است درصورتی كه این خوددوستی به حسد برسد كه مرد احساس كند كه فقط خودش زیباست و مطلوبیت اجتماعی برای او خواهد بود، جریان غیرعادی محسوب می شود، ولی در غیر این صورت مورد قبول و توجه همگان است.
وی معتقد است: اینگونه حسادتها و جریانها در زنان به گونه ای دیگر نیز شكل می گیرد، كه با توجه به علت شناسی و ریشه یابی صحیح و مناسب تشخیص داده می شود، به عنوان مثال اگر دو زن كه از نظر مدرك تحصیلی، نوع رشته، مقام و منزلت در یك سطح هستند را درنظر بگیریم، در صورتی كه یكی از آنها بدون دلیل از توجه و جذابیت بیشتری در مقابل دیگران برخوردار است، بلافاصله دچار جریانهای احساسی، عاطفی، حقارت، تحقیر دیگران و عكس العمل های نامناسبی نسبت به فرد مقابل می شود.
وی می گوید: وجود حس حقارت، حسادت و تحقیر كردن دیگران هیچ تفاوتی میان زنان و مردان ندارد بلكه این امر بستگی به این موضوع دارد كه شخصیت افراد تا چه اندازه طالب این است كه مورد توجه قرار بگیرد.
این پدیده در مردان كه دارای نقش های سیاسی هستند و در زنانی كه به زیبایی خود اهمیت زیادی قائل هستند، به وفور یافت می شود. همین وجود تبلیغات اجتماعی اعم از واگذاری نقشها به افرادی كه شایستگی آن را دارند و ... نیز باعث به وجود آمدن مسائل روانی مانند برخوردهای تند، كدورتها و عكس العلمل هایی از جانب طرف مقابل می شود.
وی معتقد است: متأسفانه حسادت یك امر منفی است و افرادی كه دائماً دچار چنین صفتی می شوند، توانایی كنترل كردن خود را نداشته و باید به دنبال راه حل هایی برای تجزیه و تحلیل شخصیتشان باشند و علل به وجود آورنده آن را از طریق تبصره روانی (تحلیل روانی) مورد بررسی قرار دهند. دكتر مهدوی معتقد است: كلیه افراد اعم از زن و مرد و بزرگ و كوچك در زندگی دچار احساس حقارت شده اند ولی شدت و ضعف آن در افراد مختلف متفاوت است و بستگی به عناصر سازنده شخصیتی آنها و نقشی كه در این مجموعه بازی می كنند، دارد. به وجود آمدن چنین پدیده ای در بعضی از افراد به صورت كنترل شده و در بعضی دیگر قابل كنترل نیست.
وی در پایان می گوید: در صورتی كه پدیده حسادت باعث جنبه های انهدامی و پرخاشگرانه نسبت به طرف مقابل شود نوعی بیماری روانی محسوب می شود اما در صورتی كه جنبه ساختاری داشته باشد و اشخاص را به نقاط ضعف خود و برطرف كردن آنها آشنا سازد خوب است.