مجله موفقیت - شخصیت
|
لوکوموتیوهایی با آتشدان های شخصیتی
|
هر آدمی همچون دیگر پستانداران و بلکه جانوران، دست کم دارای یک یا چند دسته صفت شخصیتی در اندازه «ویژگی» است و هیچ کس نمی تواند خود را از ویژگی های شخصیتی، نابرخوردار و رها بداند و بشناساند. هر آدمی باید دست کم ویژگی هایی از یک یا چند شخصیت از چهارده اختلال شخصیت تنهایی گزین- درخودمانده (اسکیزوئید)، بدبین و بدگمان (پارانوئید)، شگفت انگیز و خرافاتی (اسکیزوتایپال)، خودشیفته (نارسیسیستیک)، مرزی- آشفته و آشوبناک (بوردرلاین)، نمایشگر (هیستریونیک)، ضداجتماعی و جامعه ستیز (آنتی سوشیال)، وابسته، پرهیزگرا- مردم گریز، وسواسی-جبری (نظام مند و چارچوب دار)، افسرده (دپرسیو)، پرخاشگر- منفعل (لجباز، مقابله جو و منفی گرا)، آزارگر (سادیستیک)، آزارگر- آزارخواه (سادومازوخیستیک) را- که در چهار گروه دسته بندی می شوند- دست کم در اندازه صفت، یعنی کم رنگ و مایه تر از «اختلال» داشته باشد. شایع ترین شخصیت- چه در اندازه ویژگی، چه در قد و قامت اختلال- شخصیت مختلط یعنی آمیزه یی از چند اختلال یا ویژگی (صفت) شخصیتی همزمان و در کنار یکدیگر است. آن هنگام که صفات شخصیتی یک فرد، خمش ناپذیر (غیرقابل انعطاف) و سازش ناپذیر (غیرانطباقی) بوده و رنج و عذاب و دشواری برای خود فرد یا نزدیکان او بیافرینند یا در کارکرد های اجتماعی (روابط با دیگران) یا تحصیلی یا شغلی یا دیگر حوزه های مهم عملکردی اختلال پدید آورند، می توان برای او تشخیص «اختلال شخصیت» را مطرح کرد. اختلال شخصیت، آموزه های ذهنی و کرداری سازگار با ارزش های فرهنگی افراد را در برنمی گیرد. نکته یی که اغلب از سوی بسیاری از درمانگران نادیده گرفته می شود، این واقعیت پیدا و پنهان است که تشخیص گذاری اختلال شخصیت برای افراد لزوماً نیازمند وجود اختلال و نبود کارکرد حرفه یی در کار روزمره شان نیست، چرا که در بسیاری موارد اختلال شخصیت در کارکرد حرفه یی فرد کاستی و مشکلی نمی آفریند و از آنجا که با خودسازه (Ego) فرد نیز همخوان است، احساس تنش و تشویشی نیز برای او فراهم نمی کند بلکه بیشتر در روابط بین فردی او با دیگران (اطرافیان و اجتماع) مشکل پدید می آورد و نزدیکان فرد دارای اختلال شخصیت را دچار رنج و عذاب و دشواری می کند. بسیاری از افراد دچار اختلال شخصیت خودشیفته، مرزی- آشفته، نمایشگر، بدبین و بدگمان، وسواسی-جبری، افسرده، تنهایی گزین- درخودمانده، پرخاشگر- منفعل می توانند در عین مبتلا بودن به اختلال شخصیت، در عمل از کارکرد و توانایی تحصیلی و حرفه یی بالا و کم مانندی برخوردار باشند. در چهارمین ویرایش کتابچه تشخیصی و آماری اختلالات روانی، اختلالات شخصیت در چهار دسته (کلاستر) گروه بندی شده اند. هر اختلال شخصیت، همزمان تا اندازه یی ویژگی های دیگر شخصیت های دسته (کلاستر) دربرگیرنده خود را نیز همراه دارد. کلاستر A نخستین دسته است که سه اختلال شخصیت تنهایی گزین- درخودمانده (اسکیزوئید)، بدبین و بدگمان (پارانوئید) و شگفت انگیز و خرافاتی (اسکیزوتایپال) را دربرمی گیرد. وجه مشترک شخصیت های کلاستر A، گونه یی زندگی خاص و خصوصی داشتن، جدا از اجتماع ماندن، عجیب و غریب بودن و سردی هیجانی و عاطفی است. احتمال فراوانی وجود دارد که هر یک از این سه شخصیت، دارای ویژگی هایی از دو شخصیت دیگر نیز باشند. کلاستر B شامل چهار اختلال شخصیت نمایشگر (هیستریونیک)، خودشیفته (نارسیسیستیک)، مرزی- آشفته و آشوبناک (بوردرلاین) و ضداجتماعی و جامعه ستیز (آنتی سوشیال) است که هر یک از آنها به گونه یی ژرف و جدی دارای ویژگی های کم رنگ و پررنگ از آن سه دیگر هستند. از این رو بسیاری از روانپزشکان و روانشناسان در کار بالینی خود چندان این چهار شخصیت را از یکدیگر جدا نمی کنند. وجه مشترک شخصیت های کلاستر B، کردارهای نمایشی، خلق بی ثبات، نامتعادل و تحریک پذیر، گرمی عاطفی و پرشوری هیجانی، ماجراجویی و تازه (تنوع) خواهی است. کلاستر C نیز سه اختلال شخصیت وسواسی-جبری (نظام مند و چارچوب مدار)، وابسته و مردم گریز-پرهیزمدار را دربرمی گیرد که وجه مشترک این سه، همواره هراسان، نگران و دوراندیش بودن و محتاط، محافظه کار و مضطرب زیستن است. هرچند هر یک از این سه اجزا و ویژگی هایی از دو شخصیت دیگر کلاستر C را دارا هستند اما باید اذعان کرد که تا اندازه یی شخصیت وسواسی-جبری (نظام مند و چارچوب مدار) از دو دیگری متفاوت تر و متمایزتر به نظر می رسد. دو اختلال شخصیت پرخاشگر- منفعل (لجباز، مقابله جو و منفی گرا) و افسرده (دپرسیو) که در هیچ یک از این سه دسته قرار نمی گیرند، در کنار اختلالات شخصیت آزارگر (سادیستیک) و آزارگر- آزارخواه (سادومازوخیستیک) در دسته چهارمی با عنوان «دسته به گونه دیگر مشخص و بیان نشده» (کلاستر NOS) جای داده شده اند. شخصیت افسرده (دپرسیو) وجوه اشتراک اندکی با سه شخصیت دیگر کلاستر NOS دارد و بیشتر به شخصیت وسواسی - جبری (نظام مند و چارچوب مدار) شباهت و نزدیکی دارد. مثال همیشگی خود در کارگاه های آموزشی تخصصی و آزادم را برای نزدیک تر و خودمانی تر شدن ذهن شما با دسته بندی صفات و اختلالات شخصیت افراد را اینجا بیان می کنم؛ من آدم ها را به لوکوموتیو تشبیه می کنم؛ لوکوموتیوهایی که می توان آنها را در سه دسته لوکوموتیوهایی با آتشدان کوچک، متوسط و بزرگ گروه بندی کرد. لوکوموتیو های دارای «آتشدان شخصیتی» کوچک، توانایی بر دوش کشیدن بار کمتر و به پیش رفتن با شتاب کمتری را دارند اما در عوض آهسته اما پیوسته راه می پیمایند؛ دود، آلودگی و سر و صدای کمتری دارند، خانه های اطراف راه آهن را کمتر می لرزانند، احتمال خروج از خط شان کمتر است و در صورت بیرون رفتن از ریل آسیب کمتری پدید می آورند. دو شخصیت پرهیزگرا- مردم گریز و وابسته را می توان در این دسته قرار داد. لوکوموتیوهای دارای «آتشدان شخصیتی» بزرگ، از توانایی بر دوش بردن بار بیشتر و شتابان به پیش تاختن برخوردارند اما در عوض چه بسا دچار سانحه و آسیب می شوند؛ دود، آلودگی و سر و صدای فراوانی دارند، خانه های پیرامون راه آهن را دچار لرزش بسیار می سازند، احتمال بیرون رفتن از خط شان بیشتر است و در صورت خروج از ریل آسیب فراوان تری به بار می آورند. چهار شخصیت کلاستر B به همراه دو شخصیت آزارگر (سادیستیک) و آزارگر- آزارخواه (سادومازوخیستیک) در این گروه جای می گیرند. شخصیت های باقی مانده یعنی سه شخصیت کلاستر C را می توان به همراه شخصیت وسواسی- جبری (نظام مند و چارچوب مدار)، شخصیت پرخاشگر- منفعل (لجباز و منفی گرا) و شخصیت افسرده (دپرسیو) در گروه دارای «آتشدان شخصیتی متوسط» جای داد. مثال دیگرم را نیز همین جا بیان می کنم؛ اگر «سرشت» را به عنوان زیرساخت و بنیان (فونداسیون) ساختمان ذهن و روان آدمی فرض کنیم، آنگاه می توانیم «منش » (کاراکتر) را به مثابه ستون ها و «انگیزش» و «روان» (جنبه روحانی آدمی) را همچون سفت کاری آن در نظر بگیریم. خلق، اضطراب، ترس، هراس، وسواس، روان پریشی (سایکوز) و دیگر صفات و اختلالات (بیماری های) روانپزشکی در این الگو و مدل من همسان و همانند ظریف کاری، ابزار، ارائه ها (تزئینات) و روبنای این ساختمان دانسته می شوند. |
|
مراحل تغییرات شخصیتی
|
این هشت مرحله عبارتند از: الف) مرحله اعتماد در برابر بیاعتمادی (بدو تولد تا یك سالگی): كیفیت زندگی نوزادی شامل عشق، محبت، توجه، لمس و نوازش و غیره و كلاً روابط بین نوزاد و مادر تأثیر مستقیمی بر احساس اولیه كودك در مورد اعتماد یا عدم اعتماد وی به محیط بر جای میگذارد. حال چنانچه كیفیت روابط مادر و كودك غیر كافی باشد امكان به وجود آمدن عدم اعتماد به محیط در كودك پیدا شده و به احتمال زیاد تا دورههای بعدی زندگی نیز ادامه مییابد. ب) مرحله خودمختاری در برابر شك و تردید (۳ - ۲ سالگی): در این دوره كودك سعی در ابراز وجود دارد و اگر در تلاش برای ابراز وجود در خانواده با شكست روبهرو شود احتمال دارد قدرت اتكا به خود را از دست بدهد. این حالت زمانی پیش میآید كه والدین شدیداً مستبد باشند و كودك را همواره كوچك شمارند. باید دانست كه نتایج هر مرحله به مراحل دیگر انتقال مییابد. یعنی كودكی كه در مراحل اول احساس اعتماد در او ایجاد شده است، در مرحله دوم به مراتب آسانتر میتواند به اتكا به خود برسد تا كودكی كه در مرحله اول دچار احساس بیاعتمادی شده است. ج) مرحله ابتكار در برابر احساس گناه (۵ - ۴ سالگی): طی كردن موفقیتآمیز مراحل قبلی به كودك امكان میدهد تا در این مرحله حس كنجكاوی خود را برای كشف مجهولات به كار اندازد و صاحب ابتكار شود. والدین در برابر برخی كنجكاویهای كودك مقاومت كرده و كودك با كلمه «نه» آشنا میشود. تخلف از امر و نهی والدین چه در عالم خیال و چه در عالم واقعیت، سبب پیدایش نوعی احساس گناه شده و «وجدان اخلاقی» را در كودك پیریزی میكند. چنانچه در این مرحله والدین بیش از اندازه كودك را از انجام امور نهی كنند، احساس گناه شدیداً در كودك رشد كرده و مانع بروز اعمال كنجكاوانه او شده، نهایتاً ممكن است جرئت دست زدن به كارهای عادی نیز از كودك سلب گردد و بالعكس. در حالت عكس یعنی آزادی بیحد و حصر كودك دارای وجدان ضعیفی بوده و از انجام بسیاری از اعمال خلاف قوانین اجتماعی روگردان نیست. د) مرحله سازندگی در برابر احساس حقارت (۱۱ - ۶ سالگی): در این مرحله انسان مایل است مسائل مختلف را یاد گرفته و با كمك دیگران به مرحله عمل در آورد. لیكن برای چنین سازندگی به مواد اولیه و ابزار و نیز توجه و تحسین دیگران احتیاج دارد. حال اگر چنین توجه و تحسینی به كودك نشان داده نشود، احساس حقارت در او به وجود خواهد آمد. در این سالها، مربیان باید برای هر یك از كودكان شرایط یا موقعیتهایی را فراهم آورند تا آنان در انجام اعمال گوناگون به موفقیتهایی نایل شوند. به همین دلیل باید مربی بكوشد تا از پیدایش هر نوع احساس عدم توانایی در كودك جلوگیری نماید. به منظور رسیدن به این هدف هر مربی باید از تواناییها و استعدادهای موجود در شاگردان خود آگاهی داشته و محیط آموزشی را به نحو مطلوبی كنترل نماید. ه) مرحله احساس هویت در برابر آشفتگی: این مرحله مشخصكننده حالت فرد در دوران بلوغ است. در این مرحله نوجوان به علت بحران بلوغ و تغییرات جسمانی و روانی، بیشتر احساس سرگشتگی عدم تعادل و عدم همبستگی درونی مینماید. مشكل اساسی در این مرحله از رشد، دستیابی به احساس هماهنگی و وحدت درونی است. نوجوان در بحرانهای عاطفی تلاش میكند تا اعتماد به نفس یافته و در زندگی به اصطلاح بازنده نشود. چنانچه نقش اجتماعی نوجوان در این مرحله روشن نشود، او دچار سردرگمی و تزلزل نقش گردیده و دوران بلوغ وی طولانیتر میشود. لیكن چنانچه وی بتواند هویت خود را كشف و نقش اجتماعی خود را پیدا كند، به هماهنگی و وحدت شخصیتی دست مییابد. و) مرحله نزدیكی در برابر كنارهگیری (دوره جوانی): در صورت گذر از مرحله نوجوانی، در این مرحله جوان مشتاقانه سعی دارد تا با دیگران رابطهای صمیمانه برقرار نماید. عدم توفیق در ایجاد صمیمیت با دیگران، احتمالاً فرد را به سوی انزواطلبی و كنارهگیری از مردم سوق میدهد كه خود از نظر روانی و اجتماعی حالتی نابهنجار محسوب میشود. ز) مرحله مولّد بودن در برابر عدم تحرك (دوره میانسالی): تحرك و جنبش در این دوره مبنای خلاقیت و مولد بودن و علاقه به فعالیتهایی است كه اثر آن به نسل بعد نیز منتقل میشود. عدم تحرك فرد عاملی به سوی دلزدگی و بیتفاوتی است. ح) مرحله انسجام در برابر یأس و نومیدی (دوره پیری): در این مرحله انسان موفق كسی است كه رضایت خود را از زندگی، با وجود ضعف تدریجی نیروهای بدنی و افزایش احساس اتكای به دیگران حفظ كند. از سوی دیگر، به وجود آمدن احساس یأس یا عدم رضایت از خود و آنچه كه انجام داده است، باعث خواهد شد كه شخص به سوی نومیدی و احساس پوچی در این دوره سوق داده شود. در این نظریه تأكید بر حركت انسانها به سوی خارج است. یعنی از مادر به خانواده و از خانواده به همسایه و از آنجا به محیطهای ناآشنا و از آنجا به مردم مختلف. بنابراین دستاندركاران محیطهای آموزشی و امر آموزش و نیز پدر و مادران باید از تغییراتی كه در دانشآموزان در مراحل مختلف رشد روی میدهد آگاه باشند. این نكته بخصوص در مرحله نوجوانی (مرحله پنجم) كه در این دوره، نوجوان درگیر شناخت فردیت خود و واكنشهای اجتماعی است اهمیت فزونتری مییابد. |
|
مرزهای خاکستری
|
اگر این صفات شخصیتی غیرقابل انعطاف باشد و به اختلال ذهنی و اختلال در عملكرد شخص منجر شود، اختلال شخصیت مطرح می شود. آنچه می خوانید مروری است بر یكی از شایع ترین اختلالات شخصیتی و راه های درمان آن، با عنوان اختلال شخصیت مرزی . اختلالی كه شاید شما هم بتوانید با كمی دقت آن را در اطرافیانتان تشخیص دهید. مهمترین علامت مشخصه بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، بی ثباتی فوق العاده در مسایل عاطفی، خلق و خوی، رفتار و عزت نفس است و به نظر می رسد كه این قبیل افراد همیشه در یك بحران قرار دارند. نوسان خلق نیز در آنها بسیار شایع است . بیمار لحظه ای اهل بحث و مجادله و لحظه ای دیگر افسردگی نشان می دهد و زمانی دیگر از وجود هرگونه احساس در خود شكایت می كند. ماهیت دردناك زندگی این افراد را در اقدام های مكرر خودآزارانه می توان مشاهده كرد. این بیماران ممكن است به قصد اخذ كمك از دیگران اقدام به تیغ زدن مچ دست و رفتارهای خودآزارانه دیگر نمایند یا ابراز خشم كرده و خود را به طریقی از عواطف غیرقابل مقاومت رها سازند. شخصیت مرزی در بین دیگر اختلالات شخصیت در به بازی گرفتن دیگران همتا ندارد. بیماران مرزی تنهایی را خوب تحمل نكرده و جستجوی همنشین را هر چند نامطلوب به تنها نشستن و احساس پوچی و بی كسی ترجیح می دهند. این افراد نسبت به شرایط محیطی نیز بسیار حساس هستند. حتی ممكن است هنگام اتمام یك جلسه نیز خشم نامناسبی از خود نشان دهند چون گمان می كنند كه این تنهایی و ترك شدن دلالت بر بد بودن آنهاست. خرج كردن پول بدون احساس مسئولیت، رانندگی بی احتیاط، سوءمصرف مواد، پرخوری دوره ای و افكار مكرر خودكشی به طور دائم همراه با شخصیت های مرزی است. به طوری كه خودكشی های موفق در بین ۸ تا ۱۰ درصد از این افراد رخ می دهد و خودآزاری (مثلا بریدن یا سوزاندن) نیز در میان آنها بسیار شایع است. نكته مهمی كه باید به آن توجه داشته باشیم این است كه افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی درست در لحظه ای كه قرار است هدفی تحقق یابد ممكن است الگوی خود تحلیل بری داشته باشد (مثلا ترك مدرسه درست قبل از فارغ التحصیل شدن) بعضی از آنها نیز در خلال استرس و افسردگی علائمی از قبیل توهم، غش و...از خود نشان می دهند. این افراد آنقدر كه با وجود یك حیوان خانگی احساس امنیت می كنند نسبت به وجود فرد دیگری در كنار خود احساس امنیت ندارند. از دست دادن مكرر شغل و ازدواج های ناموفق در بین آنها شایع است و حتی ممكن است این افراد در كودكی اقدام به ترك والدین كنند. از نظر علمی بیمار مرزی در روابط خود مردم را به دو گروه كاملا خوب و كاملا بد تقسیم می كند، مردم در نظر آنها یا تكیه گاه و پرورش دهنده هستند یا آدم هایی نفرت انگیز كه بیمار را از احساس ایمنی محروم كرده و هر زمان كه او احساس وابستگی نماید تركش می كنند. اختلال شخصیت مرزی در بسیاری از مناطق جهان شناسایی شده است. نوجوانان و بزرگسالان مبتلا به مشكلات هویتی ممكن است به طور گذرا رفتارهایی را نشان دهند كه این اختلال در آنها مشاهده شود. این اختلال به طور غالب (۷۵ درصد) در زن ها تشخیص داده می شود. شیوع آن نیز در جمعیت عمومی حدود ۲ درصد و در افراد مراجعه كننده به درمانگاه های بهداشت روانی ۱۰ درصد گزارش شده است. حدود ۲۰ درصد بیماران بستری در بخش های روان پزشكی مبتلا به اختلال مرزی هستند. در سیر این اختلال تغییرپذیری قابل ملاحظه ای وجود دارد. یعنی هر چه سن فرد مبتلا افزایش پیدا كند خطر بروز علایم اختلال مرزی در او كاهش می یابد.بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی كه در محیط بیمارستان، دوره درمانی فردی و گروهی فشرده را دریافت می كنند، پیشرفت نشان می دهند. همچنین فرصت كامل ملاقات با كادر آموزش دیده از رشته های مختلف را پیدا كرده و از درمان های تفریحی، كار درمانی و آماده سازی شغلی بهره مند می گردند. چنین برنامه هایی مخصوصا وقتی محیط خانواده به دلیل تعارض های درون آن نظیر سوءرفتار والدین برای توان بخشی بیمار مخرب باشند، موثر هستند. لازم است بدانیم بیمار مرزی را كه بیش از حد، تمایل به خودآزاری و وارد كردن جراحت به خود دارد، می توان در محیط حفاظت شده بیمارستان و در شرایط ایده آل تا زمانی كه بهبودی كامل نشان دهند قرارداد كه البته ممكن است یك سال به طول بینجامد. همچنین از داروهای ضد جنون برای كنترل خشم و خصومت استفاده شود. تجویز ضدافسردگی ها نیز به بهبود خلق افسرده این بیماران كمك می كند. |
| سمیه شرافتی منبع:DSM-FOR |
| روزنامه همشهری |
|
مریدان استوار جادو و ماورا
|
در اختلال شخصیت اسکیزوتایپال، اندیشیدن و شیوه ارتباط برقرار کردن مختل شده است. این بیماران گرچه اختلال فکر برجسته یی ندارند، اما گفتارشان ویژه و متمایز است. ممکن است معنای این گفتار را تنها خودشان بفهمند، از این رو اغلب نیازمند تفسیر است.بیماران دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال همانند بیماران دچار اسکیزوفرنی، ممکن است از احساسات خود باخبر نباشند، اما به کشف احساسات دیگران به ویژه حالات عاطفی منفی همچون خشم بسیار حساسند. آنها افکاری خرافی دارند؛ برای نمونه ممکن است ادعای غیب بینی یا داشتن دیگر توانایی ها و نیرومندی های فکری و بصیرت های ویژه را داشته باشند.جهان درونی شان ممکن است پر از ترس ها و گمان های کودکانه و نیز رابطه با افرادی خیالی و تصوری باشد که آنها را آشکار و نمایان می بینند. ممکن است به خطای ادراک خود اعتراف کنند؛ برای نمونه به اینکه درشت بینی (ماکروپسی) دارند یا آنکه دیگران را همچون «پینوکیو» چوبی یا مانند روبات های «جنگ ستارگان» می بینند.شخصیت های پررنگ و افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال، روابط بین فردی مخدوش و مشکل داری دارند و ممکن است کردارهای نامناسبی از آنها سر بزند. بنابراین آدم هایی تنها و جدایند؛ دوستی ندارند یا دوستان مورد اطمینان اندکی دارند. البته چنانچه با چالش های سخت از سوی خانواده روبه رو نشوند، به بستگان درجه نخست خویش اعتماد می کنند. شاید به دلیل زیرساخت های زیستی و ژنتیکی این بیماری، اغلب این گونه بیماران چندان با چنین چالش هایی برخورد نمی کنند.این اختلال در بسیاری از موارد با ویژگی ها یا اختلال شخصیت مرزی-آشفته و آشوبناک (بوردرلاین) آمیخته، همراه و پیوسته می شود. در چنین حالاتی وضعیت پنداری، کرداری و گفتاری فرد افزون بر بیگانگی، آشفتگی نیز پیدا می کند. قربانی کردن کودکان و دوشیزگان بی گناه، خودزنی، خونریزی و حتی خون آشامی در آیین ها و بی بند و باری های جنسی و سوءمصرف مواد چندگانه در مراسم ویژه، همه و همه در پرتو همزمانی این دو اختلال روی می دهد.بیماران دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال اگر زیر فشار روانی قرار بگیرند، ممکن است از حال عادی بیرون روند و نشانه های روان پریشی های گذرا را پیدا کنند. همچنین بی لذتی تا اندازه افسردگی شدید در این بیماران فراوان دیده می شود.در اندیشه، کردار، ادراک، شیوه ارتباط و هم سخن شدن این افراد غرابت ها و شگفتی های فراوان وجود دارد که افراد اسکیزوتایپال را از اسکیزوئیدها و مردم گریز- پرهیزمدارها جدا می کند. اسکیزوفرنی در پیشینه خانوادگی اسکیزوتایپال ها بسیار بیشتر از دو دسته دیگر به چشم می خورد، اما افراد اسکیزوتایپال همچون اسکیزوفرن ها دارای روان پریشی همیشگی، گسترده و فراگیر نیستند. دوره های روان پریشی اسکیزوتایپال ها گذرا و پراکنده است. روانپزشکی امروزین اختلال شخصیت اسکیزوتایپال را شخصیت پیش مرضی (پره موربید) اختلال اسکیزوفرنی برمی شمارد. بیماران دچار شخصیت پررنگ و اختلال شخصیت بدگمان (پارانوئید) نیز بدبین و شکاکند، اما کردار و پندار شگفت انگیز، غریب و خرافه گرایانه اسکیزوتایپال ها را ندارند.افراد اسکیزوتایپال، شیفته و مفتون «ماورا» و «متافیزیک»اند. جهان بی ماورا، روح، پری، از ما بهتران، پرواز در آسمان، سفر در بعد زمان و مکان، پیشگویی، کف بینی، طالع نگاری و مانند اینها برایشان هیچ گونه معنا و مفهومی ندارد. فال و راز و جادو و جمبل از بنیادهای استوار این گونه افراد است. «متافیزیک» اصل و ستون دیرپای زندگی اینان است؛ به دیرپایی ژن های پدران و مادران نسل اندر نسل شان،تنهایی افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال همیشگی نیست؛ چه بسا اینان فرد ناهمجنس اما هم اندیش و هم باوری چون خود را پیدا می کنند و کاخی رویایی و رمانتیک آراسته به اندیشه ها و آیین های سرچشمه گرفته از «ماوراء» بنا می نهند. همچنین فراوان دیده شده که اینان بالاخره افراد اسکیزوتایپال دیگری را پیدا کرده و «کیش» و «فرقه» و «دخمه»یی در کنار یکدیگر می آفرینند تا در آنجا به یکدیگر پیوسته و آیین ها و مراسم خاص و غریب خود را برپا دارند. «کیش» و «دخمه» که می تواند همانند آنچه در فیلم «چشمان باز بسته» می بینیم، شکوهمند و مدرن باشد یا نمایه یی از فقر و تنگدستی به خود گیرد و با گلیم و حصیر و زیلویی آراسته شود. گاه این «پیشگاه»ها از مرز باورهای شبه مذهبی و آن جهانی به امور دنیوی و شبه دنیوی نیز وارد می شوند و نام هایی چون «کلینیک فرادرمانی» و «درمانگاه ماوراء» را به خود می بخشند. این گونه است که بسته به گونه بیماری تنی یا روانی از اعضا و جوارح مربوطه «خروجی جن» می گیرند. در مطالعات گذشته نگر دیده شده شمار فراوانی از بیمارانی که به نظر می رسیده دچار اسکیزوفرنی باشند، درواقع مبتلا به اختلال شخصیت شگفت انگیز و خرافه گرا (اسکیزوتایپال) بوده اند. اگرچه در مطالعات درازمدت انجام شده گزارش شده که در نهایت ده درصد افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال دست به خودکشی می زنند، اما بسیاری از بیماران نیز در سراسر زندگانی خویش به گونه یی ثابت ویژگی هایی پررنگ از شخصیت اسکیزوتایپال دارند و با وجود همه شگفتی ها و غرابت هایی که دارند، پیمان زناشویی بسته و حرفه و شغلی در پیش می گیرند. در سامانه شخصیتی اسکیزوتایپال، در بخش سرشت، شخصیت اسکیزوتایپال را در هر چهار ویژگی سرشتی- پرهیز از آسیب، نوخواهی (تازه و تنوع طلبی)، وابستگی به پاداش و پشتکار (مداومت)- می توان نه بالا یا پایین، که «متوسط» برشمرد. البته در مواردی که هم ابتلایی و هم زمانی با اختلال یا صفات پررنگ شخصیت مرزی- آشوبناک (بوردرلاین) مطرح باشد، نوخواهی (تنوع طلبی) فزونی یافته و پشتکار و گاه پرهیز از آسیب کاهش می یابند. در بخش منش، خودفراروی بالا بوده، اما همکاری و خودمداری پایین است. از لحاظ هم ابتلایی و به هم آمیختگی، اختلال یا ویژگی های شخصیت اسکیزوتایپال می تواند هم زمان و همراه با اختلالات و ویژگی های شخصیتی بدگمان (پارانوئید)، مرزی- آشوبناک (بوردرلاین)، جدایی گزین- درخودمانده (اسکیزوئید) و مردم گریز- پرهیزمدار دیده شود. نسبت جنسیتی این اختلال درست هویدا نشده است و نمایان نیست که در مردان بیشتر است یا زنان؛ اما آشکار شده که در زنان دچار نشانگان کروموزوم ایکس شکننده به گونه یی شایع دیده می شود. در بستگان درجه نخست افراد دچار اسکیزوفرنیا شیوع بیشتری دارد. همچنین شیوع افزایش یافته یی از اسکیزوفرنیا و دیگر اختلالات روان پریشانه (سایکوتیک) در بستگان بیماران دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال دیده می شود. اختلال شخصیت اسکیزوتایپال را باید از اختلال شخصیت هایی همچون جدایی گزین-درخودمانده (اسکیزوئید)، بدگمان (پارانوئید)، مردم گریز-پرهیزمدار، مرزی-آشوبناک (بوردرلاین) و خودشیفته (نارسی سیستیک) جدا کرده و بازشناخت. به ویژه آن که دو شخصیت اسکیزوئید و پارانوئید به ندرت دارای ویژگی هایی همچون اندیشه جادویی، تجربه های ادراکی نامعمول و غرابت هایی در گفتار، سیما، پوشش، کردار و فرآیند تفکر هستند. شخصیت های مردم گریز-پرهیزمدار نیز به سبب برخی کردارها و سیما و پوشش شان به ندرت مایه شگفتی دیگران می شوند، البته تنهایی گزینی و خودداری اجتماعی اینان به دلیل شرمگینی و نه بی علاقگی، جدا کردن و کناره گیری شان است. اصول درمان افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال همانند بنیان های درمان افراد مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوئید است؛ هرچند برخورد با اسکیزوتایپال ها باید دوراندیشانه و محتاطانه تر باشد. بیماران اسکیزوتایپال الگوها و انگاره های فکری ویژه و منحصر به فردی دارند. برخی از آنها کوشش مندانه در انجام عبادات، آیین ها و آداب غریب مذهبی، جشن های فرقه یی و مراسم جادویی و استوار بر ماوراء الطبیعه شرکت می کنند. درمانگر نباید این گونه فعالیت ها را مورد ریشخند قرار داده و به تمسخر بگیرد یا درباره کنش ها، کردارها و پندارهای فرقه یی و شبه خانقاهی آنان سمت و سو و جبهه قضاوت گرایانه یی بگیرد. حتی چنانچه این کنش ها کاملاً ناواقع بینانه و نامنطقی باشند. از آدم اسکیزوتایپال انتظار هر کردار شگفت انگیز و دور از ذهن را باید داشت. به ویژه اگر ویژگی های پررنگ یا اختلال شخصیت مرزی- آشوبناک با آن سرشته و همراه شود. پس دیدار دختر دانش آموخته و پایتخت نشینی که هر هفته دوبار برای دور کردن اشباح از حمام آپارتمانش در آنجا خود به دست خویشتن مرغی زنده را سر می برد، نباید موجب شگفتی فراوان یک روانپزشک شود. به خوبی می توان انتظار داشت که مادر این دختر چندین خط کج و معوج برای دور ساختن اشباح از حمام بر آینه نوشته باشد تا آن اندازه که امکان تماشای خود در آینه حمام فراهم نباشد، بدین ترتیب، اسکیزوتایپال ها با کردارهای نامعمول و پندارهای عجیب و غریب خود در فرآیند ازدواج مشکلی ده چندان دارند چرا که دیگران از آنان به همین دلایل رویگردان و حتی گریزانند، البته به دلیل شیوع گسترده برخی پندارهای شبه روان پریشانه و اندیشه های جادویی (که برای کودکان دو تا هفت ساله طبیعی و نرمال شمرده می شود) در فرهنگ و آیین جوامع توسعه نیافته و به رنسانس نرسیده، مشکل ازدواج برای اسکیزوتایپال ها در این گونه اجتماع ها کمتر از جوامع پیشرفته و مدرن است. بنابراین احتمال فراوانی دارد که افرادی دچار اختلالات و ویژگی های شخصیتی اسکیزوتایپال، تنهایی گزین-درخودمانده (اسکیزوئید)، بدگمان (پارانوئید)، مرزی-آشوبناک (بوردرلاین)، نمایشگر (هیستریونیک)، مردم گریز-پرهیزمدار و آمیخته به هم (مختلط)، پندارهای نامعمول و باورهای عجیب و غریب اینان را طبیعی و خرده فرهنگ پنداشته و نرمالیزه کنند. پس دور از ذهن نباید باشد که اینچنین شخصیت هایی با بیماران اسکیزوتایپال پیمان زناشویی بسته و یک عمر کمابیش آنان را پذیرا باشند و این کار آسانی نیست؛ چرا که اگر فرد اسکیزوئید به فیلم، موسیقی، کتاب، کلکسیون و کاری «گیر» می دهد (گیری از جنس گیرهای آسپرگرگونه) و مثلاً هزاران بار به یک آهنگ یا آلبوم یک خواننده خاص گوش جان می سپارد یا با وجود صدها بار تماشا و از بر شدن یک فیلم، باز هم در اشتیاق و عطش دیدن آن به سر می برد، یک آدم اسکیزوتایپال همین گرایش مداوم و مکرر آسپرگرگونه را به فال، کف بینی، غیب گویی، حس ششم، تله پاتی، هیپنوتیزم، منیتیزم، ذن و هر پدیده ماورایی، جادویی و شبه جادویی دیگر دارد. به طور کلی ممکن است خانم های دچار اختلال شخصیت نمایشگر (هیستریونیک) یا مرزی-آشفته (بوردرلاین) به گونه یی ویژه جذب مردان و نیز کیش ها و فرقه های اسکیزوتایپال شوند. این دخمه های خرافه مدار سنت گرا یا مدرن با آغوش باز پذیرای آنها هستند. این آغوش باز تنها با خواست و نیت سوء استفاده های جنسی و عاطفی آتی نیست. آنها مبلغان گیرا و پرکششی برای کیش و فرقه غریب و شگفتی آور هستند؛ در عین حال به سبب توانایی ویژه و بسیار شخصیت های نمایشگر (هیستریونیک) در فرآیند دفاعی «تجزیه» دارند که طی آن محتویات ذهنی در هشیاری های موازی حضوری هم زمان دارند. بدین ترتیب نمودهای متناقض خویشتن که با یکدیگر در تضاد و تقابلند، در بخش های جداگانه ذهن نگهداری می شوند. آری، افراد هیستریونیک «مدیوم»های توانا و چشمگیری بوده و در آیین و آداب فرقه درست در پیشگاه رئیس آن در هسته و کانون مراسم جادویی قرار می گیرند و چشم و گوش و دل و هوش از کف همگان می ربایند. طی فرآیند درمان-صدالبته اگر فرد و خانواده کمابیش پذیرای او اصولاً بیمار و نیازمند درمان بودنش را بپذیرند- از داروها، به ویژه داروهای روان پریشی ستیز (آنتی سایکوتیک) برای برخورد با افکار انتساب به خود (رفرنس)، فریفتارها و خطاهای ادراکی (ایلوژن ها)، اندیشه های جادویی، حملات گذرا و پراکنده روان پریشانه، واقعیت باختگی، بدگمانی ها و دیگر علائم این اختلال به خوبی می توان سود جست. به ویژه به هم آمیختن و افزودن دارودرمانی به روان درمانی بسیار سودمند خواهد بود. اگر نشانه ها و علائمی از افسردگی دیده شود، داروهای افسردگی ستیز (آنتی دپرسانت) را نیز می توان تجویز کرد. |
|
مشکل شخصی افراد
|
این آدمها روشهای ناسازگارانهشان را در همه رفتارهایشان بروز میدهند؛ مثلا یک نفر که تا قبل از ۱۸سالگی همه مشکلاتاش را با خلاف و بزهکاری حل کرده و حتی وقتی که راههای مشروعتری وجود داشتهاند، از راههای خلاف استفاده کرده است، مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی است. مشکل عمده آدمهایی که اختلال شخصیتی دارند این است که اصلا قبول ندارند بیمار هستند و برای همین، روانشناسها چندان کاری نمیتوانند برایشان انجام دهند. مثلا اگر یک فرد افسرده به راحتی حاضر میشود برای تغییر دادن زندگیاش با یک روان - درمانگر یا روانپزشک مشورت کند، کسی که اختلال شخصیت و بدگمانی دارد، عمرا حاضر شود به خاطر بدگمانیاش پایش را توی یک مکان درمانی بگذارد، چرا؟ همانطور که از اسم این بیماری معلوم است، اختلال آنقدر عمیق است که کل شخصیت یک بیمار را دربر میگیرد. اگر یک افسرده فقط خلقش ناجور است، اگر یک بیمار وسواسی فقط فکرهای اضطرابآوری دارد، یک مبتلا به اختلال شخصیت همه رفتارهایش در همه موقعیتها بههم ریخته است. حالا شما چطور میتوانید به یک نفر بگویید کل شخصیتات را بگذار کنار به این خاطر که بیماری؟ شما خودتان را جای آنها بگذارید؛ قبول میکنید که شخصیتی را که با چه جانکندنی در طول ۱۸سال زندگی به دست آوردهاید، بگذارید کنار؟ این قضیه یک مشکل عمده دیگر را هم پیش آورده است؛ این آدمها دارند دور و بر ما میپلکند، بدون اینکه احساس بیمار بودن داشته باشند، با ما رابطه برقرار میکنند، اعصاب ما را بههم میریزند و ما میمانیم که چرا طرف اینجور با ما برخورد کرد. بهترین راه برای اینکه بدانید کسی که کنار شما نشسته است و رفتارهایش دارد حال شما را بههم میزند، از کدام نوع اختلال شخصیتی رنج میبرد، این است که آخرین کلمه نام بلندبالای بیماری را بخوانید و ببینید آیا این صفت در همه رفتارهای طرف وجود دارد یا نه؛ مثلا اگر میگوییم «اختلال شخصیت وسواسی»، باید ببینیم آیا طرف این منظم بودن افراطی را در همه زمانها و مکانهای زندگیاش نشان میدهد یا نه. یادتان باشد که به هر کسی برچسب اختلال شخصیت نزنید. خیلی از ما ممکن است بنا به دلایلی در بعضی از موقعیتها بدگمان شویم، عشوهگری کنیم، تنهایی افراطی را دوست داشته باشیم، بیش از حد منظم شویم، آزار دیدن از دیگران را دوست داشته باشیم اما کل شخصیتمان سالم باشد. خلاصه اینکه یک نفر را مبتلا به اختلال شخصیت دانستن «نه کاری است خرد»، یادتان باشد! اتوبوسی به نام توهم اختلال شخصیت ضداجتماعی این آدمها فت و فراوان دور و برمان ریختهاند؛ کسانی که با خلاف - از آفتابه دزدی گرفته تا قتل، بله قتل! - حال میکنند؛ آدمهایی که در خیابان چراغ قرمز را رد میکنند، در خانه زنشان را کتک میزنند، در محل کار خلافهای مالی بزرگ میکنند و با دوستان که مینشینند، دود و دمی راه میاندازند و ... جالب اینکه این آدمها در نظر اول جذاب و باهوش میآیند و به راحتی میتوانند خودشان را در جمع جا کنند. جدیدا مغز این آدمها را که بررسی کردهاند، دیدهاند که بخشی از این سلولهای خاکستری که مخصوص وجدان است در این آدمها وجود ندارد! اگر با این آدمها همپالکی شده باشید، گیر موجودات خطرناکی افتادهاید. اختلال شخصیت نمایشگر فیلم «اتوبوسی به نام هوس» را دیدهاید؟ نقش اول زن این فیلم دقیقا مبتلا به اختلال شخصیت نمایشی است. افرادی مثل این زن، عاشق عشوهگری، آرایش شدید و اغوای دیگران هستند. البته آنها هیچوقت دم به تله نمیدهند؛ یعنی اصلا به قصد رابطه جدی این کار را نمیکنند. آنها فقط با این نمایش دادن خودشان حال میکنند و نه چیز دیگر. حتما تا به حال دستتان آمده است که این اختلال در اکثر مواقع مال زنهاست. اختلال شخصیت وابسته خدا نصیبتان نکند؛ کنهترین نوع اختلال شخصیت! میچسبند به روانتان و تمام انرژیتان را میگیرند. آنها کاملا به شما وابستهاند. البته قبلا هم احتمالا به پدرشان، مادرشان، معلم دوره ابتداییشان، استاد آزمایشگاه دانشگاهشان و دوست اینترنتیشان وابسته بودهاند. شما سوژه فعلی هستید. آنها اعتماد به نفسی از خودشان ندارند و میخواهند همه زندگیشان را با وصل بودن به شما معنی کنند. اگر حرفی بزنید که کوچکترین معنای دک کردن از آن قابل برداشت باشد، باید بنشینید و فاجعه در حال رخ دادن را تماشا کنید. اختلال شخصیت بدگمان حرف زدن در مورد این یککمی احتیاط میخواهد چون ممکن است همه شما در اطرافتان، آدمهایی که توی یک دوره یا در حد خفیف بدگمان بودهاند را دیده باشید. برعکس ممکن است کسانی را دیده باشید که از یک اختلال شدید روانی به نام اسکیزوفرنی رنج میبردهاند و بدگمانی یکی از هذیانهایشان بوده است. به هر حال این آدمها به هر کس و هر چیزی سوءظن بیمورد دارند؛ به کوچکترین چیزی که نشانهای از خیانت دارد یا آنها فکر میکنند که این نشانه را دارد، حساسیت شدید دارند، به دیگران به شدت حسادت میکنند و فکر میکنند که همه آدمهای دنیا در پی شیطنت هستند مگر اینکه خلافش ثابت شود. اختلال شخصیت خودشیفته «انگار از دماغ فیل افتادهاند.» شخصیتهای خودشیفته باور دارند که از دماغ فیل افتادهاند و فکر میکنند تمام عالم باید جمع شوند و برایشان هورا بکشند. آنها فکر میکنند بهترین قیافه، بهترین انتخاب لباس، بهترین همسر، بهترین محل کار و بهترین مدرک تحصیلی در دنیا مال آنهاست. یک خودشیفته اگر خودش را هم بکشد نمیتواند خودش را جای یک آدم دیگر بگذارد؛ مخصوصا اگر طرف مقابلش مشکلی داشته باشد. البته ته این خودبزرگبینی یک حقارت بزرگ خوابیده است. به قول یکی از اساتید «آدم هر چه تو خالیتر باشد پرادعاتر است». آیا شما طعمهاید؟ تسلیم نشوید. شاید همین دو کلمه کافی باشد. این آدمها عاشق دور زدن افرادی مثل شما هستند. اگر خودتان را مطیع نشان دهید، آنها به هدفشان رسیدهاند. اما اگر موقتا همتیپ خودشان شوید، دستشان میآید که خیلی هم نمیتوانند جولان دهند. اول اینکه یادتان باشد اگر حال اینجور آدمها را گرفتید و حال کردید، ضداجتماعی بودنتان را ادامه ندهید و دوم هم اینکه خیلی در این حالگیری زیادهروی نکنید؛ یادتان هست که صفتهایی مثل «خطرناک» و «قاتل» و... شوخی نیست! شما باید یک مرد موفق و احتمالا خوشتیپ باشید؛ یعنی یک نسخه مارلون براندوی «اتوبوسی به نام هوس». گول این عشوهها را نخورید. شما فقط در مقابل یک نمایش قرار گرفتهاید. کافی است که از این نمایشگر یک کمک مرامی بخواهید و زیرکیاش را در طفره رفتن از این کمک تماشا کنید. اصلا شما انتخاب شدهاید که تماشا کنید! اوایل رابطه با این نوع افراد احتمالا خیلی حال میکنید. بالاخره یکی دارد به شما اظهار وابستگی میکند و شما را همه چیز و خودش را هیچ چیز میخواند؛ میشود با عشق اشتباهش گرفت، نه؟ ولی این فقط مال اوایل است. کمکم این آدم خودش را به همه زندگیتان تحمیل میکند و شما مجبور میشوید ساعت ۲نیمه شب به تلفنهای طولانیاش گوش دهید یا ایمیلهای هزار خطیاش را بخوانید. در مقابل وابستگی این آدمها جدیتر باشید، تعارف نکنید و از آنها بخواهید که گاهی نقش شما را بازی کنند. اگر طرف همسرتان است، تسلیت میگوییم، شما در بد دامی افتادهاید! البته اگر حسادتهای معمول دوره زناشویی را با این اختلال اشتباه نگرفته باشید. در پی اثبات بیگناه بودن دیگران برای این افراد نباشید؛ فقط میتوانید از او بخواهید که بیشتر به رفتارهای خودش برسد و تلاش خودش را بکند. جز این کار تقریبا بینتیجه، کاری نمیتوانید انجام دهید. محل نگذارید. از این آدمها هر چه بیشتر تعریف کنید و هر چه بیشتر تحویلشان بگیرید، با بادکنک گندهتری روبهرو میشوید که هم کنترل کردنش و هم اگر خدا خواست و روزی این بادکنک ترکید، جمع کردنش برای شما سختتر میشود. همین که آنها گمان کنند خوشگلترین آدم دنیا را در آینه میبینند، کافی است؛ شما این دروغ را تایید نکنید، اصراری هم به ردش نداشته باشید! |
| نگارش یافته توسط ابوالفضل قوچانی |
|
من را بشناسید
|
وقتی واژه من را به کار میبرید در اصل همه چیز را درباره خودتان جمعبندی میکنید: تمایلات و عدم تمایلات، محاسن و ترسها، قوتها و ضعفهایتان، واژه «من» همان چیزی است که شما را به عنوان یک فرد، فردی مجزا از دیگران تعریف میکند. در تلاش برای تعریف دقیقتر کلمه میتوانیم به منبع آن نگاهی داشته باشیم. شخصیت از واژه لاتین پرسونا به معنی نقاب که به وسیله هنرپیشهها در نمایشها به کار میرفت، مشتق شده است. ساده است اگر ملاحظه بکنیم که چگونه پرسونا برای اشاره به حالت ظاهری به کار میرفت؛ یعنی حالتی که به مردم اطرافمان نشان میدهیم. به یقین وقتی از شخصیت صحبت میکنیم بیش از اینها را در نظر داریم. ما میخواهیم بسیاری از ویژگیهای یک شخص را کامل بدانیم. یعنی یک کلیت یا مجموعهای از ویژگیهای متفاوت که فراتر از خصوصیات ظاهری جسمی است؛ البته شخصیت ثابت و غیرقابل تغییر نیست، بلکه با توجه به موقعیت میتواند تغییر یابد. روانشناسان نیز شخصیت را مجموعهای از ویژگیهای منحصر به فرد و با دوام که در پاسخ به موقعیتهای متفاوت ممکن است تغییر یابد، تعریف کردهاند. وظیفهشناسها به اصول اخلاق پایبند هستند و تا کارشان را درست و کامل انجام ندهند آرام نمیگیرند. آنها به خانواده خود وفادارند و از مقامات مافوق اطاعت میکنند. کار زیاد، ویژگی بارز این گونه شخصیت است. وظیفهشناسها موقعیتطلب هستند. هیچ پزشک، وکیل، دانشمند یا مقام اداری موفق بدون برخورداری از این ویژگی شخصیتی نمیتواند در کارش موفق شود. وظیفهشناسها از فرهنگهایی که به کار اهمیت میدهند شکوفا میشوند. ویژگیهای وظیفهشناس کار زیادی، تولید و پایبندی به آداب و رسوم مزایای پردوام دارد. ● شخصیت با اعتماد به نفس شخصیت با اعتماد به نفس، انسانی شاخص است، آنها رهبران، ستارگان و جاذبان بخشهای عمومی و خصوصی جامعه را تشکیل میدهند و از بدو تولد از حرمت و اعتماد به نفس برخوردارند. حرمت نفس جادویی و اعتماد به نفس، ویژگی این گونه شخصیتی است. آنها رویاها را به پیروزیها و موقعیتهای چشمگیر تبدیل میکند. اشخاص با اعتماد به نفس زن، مرد، خوب میدانند که چه میخواهند و به خواسته خود میرسند. بیشتر آنها از جاذبهای برخوردارند که اشخاص را متوجه هدفهای خود میکنند. آنها برونگرا و بشدت سیاسی هستند و میدانند که چگونه با تودههای مردم کار کنند، چگونه به آنها انگیزه بدهند و آنها را هدایت کنند. با اعتماد به نفس انسانی فعال و پرشور است و از این نظر از بسیاری از گونههای شخصیتی دیگر یک سر و گردن بالاتر میایستد. ● شخصیت مهر طلب مهر طلب موجودی علاقهمند، مراقب و متوجه است. شما کسی را پرمحبتتر، مشتاقتر و دلواپستر از او نسبت به خود پیدا نمیکنید. مهر طلبها، از روابط زناشویی گرفته تا در جمع خانواده، خط تولید کارخانه، در گروههای مذهبی و خیریه یا در اداره صمیمی، وفادار، ملاحظه کار هستند. خواستههای آنها همان خواستههای گروه یا رهبران و شادی آنها منوط به تحقق خواستههای دیگران است. شخصیت مهر طلب کسی است که میگوید اگر شما شاد شوید من هم شاد میشوم و این عین حقیقت است. ● شخصیت نمایشی شخصیت نمایشی میتواند روی زندگی همه اطرافیان خود اثر بگذارد. مردان و زنان نمایشی با استعداد میتوانند احساسات انسانی را در قالب هنر بدیع و ارزنده ارائه کنند. آنها از کودکی با خوشمزگیها، خندهها و حرکات نمایشی خود روی حتی غریبهها اثر میگذارند. برای این شخصیت، تمام جهان در حکم یک صحنه نمایش است. برای آنها زندگی هرگز ملالانگیز نیست و اطرافیان آنها نیز از این ویژگی بهرهها میبرند. اشخاص نمایشی به زندگی خود هیجان میبخشند. ● شخصیت مراقب نکتهای نیست که از چشم مراقبها دور بماند. آنها از شرایط و محیط خود آگاهی استثنایی دارند. پیوسته مراقب و گوش به زنگ همه اطرافیان و حوادث حول و حوش خود هستند و بویژه در ارتباط با دیگران مواظبند که خطری از ناحیه آنها متوجه ایشان نشود. شخصیت مراقب در شنیدن و تمیز دادن مهارت خاص دارد و براحتی انگیزههای دیگران را از روی سخنانشان تمیز میدهد. ● شخصیت حساس شخصیتهای حساس در احاطه آشنایان، احساس خوبی دارند. برای آنها آشنا بودن اسباب آرامش، رضایت و الهام است. این اشخاص با آن که اغلب از اجتماعات گریزان هستند؛ اما از خلاقیت بسیار خوب برخوردارند. شخصیت حساس اگر در محیط امنی قرار بگیرد و در میان تنی چند از دوستان صمیمی و بستگان نزدیک خود باشد، از قدرت تخیل و تصور بسیار خوبی برخوردار است. حساسها با ذهن، احساسات و خیالات خود به آزادی میرسند. ● شخصیت فارغالبال زنان و مردان فارغالبال به کسی، موسسه یا نهادی اجازه نمیدهند آنها را از داشتن خوشبختی به شکلی که خود میخواهند، بازدارد. بعضی از فارغالبالها به کارهای خلاق روی میآورند و برخی دیگر با خواندن یک کتاب خوب به آرامش میرسند. برای آنها مهم نیست که چگونه از زندگی خود لذت میبرند. آنها شاد بودن را حق مسلم خود میپندارند و اگر از ناحیه کسی تهدید شوند از حق خود برای انجام دادن کارها به طوری که دوست دارند، دفاع کنند. ● شخصیت منزوی زنان و مردان منزوی به کسی جز خود احتیاج ندارند. آنها تحتتاثیر جمعیت قرار نمیگیرند و علاقهای به تحتتاثیر قرار دادن یا راضی کردن دیگران ندارند. منزوی تا حدود زیاد رها از احساسات و گرفتاریهایی هستند که حواس خیلیها را پرت میکند. ● شخصیت ماجراجو راستی اگر شخصیت ماجراجو را نداشتیم چه کسی این همه به تمدن ما خدمت میکرد؟ چه کسی از اقیانوسها میگذشت؟ چه کسی به ماه قدم میگذاشت؟ زنان و مردان ماجراجو تن به خطراتی میدهند که دیگران از انجامش ابا دارند. آنها بر خلاف ما نگران و وحشت زده نمیشوند. آنها در لبهها زندگی میکنند، سر حدات را به مبارزه میطلبند، با محدودیتها در میستیزند و جان خود را به مخاطره میاندازند. آنها میگویند اگر خطری نباشد، سودی هم در کار نیست و براستی که برای شخصیت ماجراجو تن به خطر دادن معادل پاداش است. ● شخصیت از خودگذشته زندگی یعنی خدمت و عشق، یعنی از خود گذشتن و مایهگذاشتن. اینها شعارهای از خود گذشتههاست. آنها معتقدند با برطرف شدن نیازهای دیگران، فرصت به رفع نیاز آنها نیز میرسد. این اشخاص با از خود مایه گذاشتن، احساس امنیت میکنند. اینها شهروندان خوب جامعه ما هستند. ● شخصیت جدی زنان و مردان جدی از توهمی رنج نمیبرند. آنها شرایط و احوال را آن طور که هست، میبینند؛ البته در شرایطی که همه ما را به دیدن رو به روشنتر اشیا و مثبتاندیشی و مواردی از این قبیل تشویق میکنند. شخصیت جدی ممکن است دقیقا در این چارچوب قرار نگیرد، اما جدیها انتظار شهرت ندارند. هیچ شخصیتی به اندازه جدیها با مسائل و مشکلات برخورد نمیکند. جدیها در مواقع دشواریها به همه امکان بقا و دوام میدهند. ● شخصیت تیپ A ۱ ) رقابت: افراد نوع A تمایل بسیاری به انتقاد از خود دارند و بدون احساس خشنودی از تلاشها یا توفیقهایشان برای رسیدن به هدف تلاش میکنند. ۲ ) فوریتهای زمانی: افراد نوع A انگار با سرعت در حال جدالی دائمی هستند. آنان اغلب از دیرکردها و اتلاف وقت، بیصبر میشوند. برنامهشان فشرده است و میکوشند همزمان بیش از یک کار انجام دهند، مانند خواندن کتاب هنگام خوردن یا تماشای تلویزیون. ۳ ) عصبانیت/ خصومت: در افراد نوع A براحتی میتوان عصبانیت یا خصومت را برانگیخت. از ویژگیهای مهم دیگر شخصیت نوع A مستعدبودن آنان به ابتلا به بیماریهای عروقی- کرونری قلب است. این شخصیت را عموما شخصیت مستعد سکته قلبی نامیدهاند. در این افراد حس رقابتطلبی شدید، پرخاشجویی، ناآرامی، سرعت در گفتار و حرکتها و عجول بودن بیش از حد مشاهده میشود. به طوری که آنها را بیماران عجله و شتاب دانستهاند. ● شخصیت تیپ برعکس الگوهای رفتاری نوع A، نوع B با ویژگیهایی همچون سطوح پایین رقابت، فوریتهای زمانی و خصومت مشخص میشود. افراد نوع B تمایل به آسانگیری دارند و نگاهشان به زندگی فیلسوفانه است؛ مثلا بیشتر امکان دارد که بایستند و گل سرخی را ببویند. خصوصیات کلی آنها مبتنی است بر داشتن اعصاب راحت و آرام داشتن توجه و دقت، متین بودن رفتارها و سلوک، دست دادن مودبانه، گام برداشتن متعادل و آهسته و سخن گفتن آهسته و شمرده. افراد تیپ B اشتباهات خود را میپذیرند و آنها را به منزله فرصت برای پیروزیهای بعدی میدانند. از موقعیتهای فعلی و تحصیلات خود لذت میبرند. خود را با همردیفان خود مقایسه نمیکنند. موقعیتهای خود را شمارش نمیکنند. در موقعیتهای دشوار برای حل مسائل خود خلاقتر هستند، زیرا افکار واگر دارند، پس چندین راهحل در برخورد با مشکلات دارند. ● شخصیت درونگرا و برونگرا کارل یونگ این روانشناس سوئیسی مردم را به ۲ گروه کلی تقسیم و طبقهبندی میکند: الف) شخصیت درونگرا عمدهترین ویژگیهای اشخاص درونگرا عبارتند از: زود رنجی، غالبا در رویای بیداری بودن، غالبا خجالتی، خودداری از شرکت در موقعیتهای اجتماعی، رنج بردن از صحنه هراس، بیمیلی به انتخاب دوست بخصوص از نا همجنسان، غمگین افراطی یا نگرانی زیاد از بدبختی احتمالی، ناتوانی در تصمیمگیری، انتقاد افراطی از دیگران، توجه افراطی به شایعات، زیاد پرداختن به خویشتن، پاسخ دادن افراطی به تحسین و تمجید و به طور کلی، متوجه درون خویشتن بودن و در دنیای عمدتا خیالی خویشتن غوطهور شدن. ب) شخصیت برونگرا در اینگونه افراد، معمولا ویژگیهای زیر را میبینیم: زود رنج نبودن، بندرت رویا بیداری داشتن، سرعت در انتخاب دوست، علاقهمندی به فعالیتهای جمعی و شرکت در گروه، آزادی از غمگینی افراطی، غالبا و به آسانی خندیدن، ترجیح گزارش شفاهی دادن به گزارشهای کتبی (یا گفتن بر نوشتن)، پذیرش دستورهای دیگران، ترجیح کارهای گروهی به کارهای انفرادی، بازنده خوب بودن و به طور کلی متوجه محرکهای بیرونی بودن از قبیل عقاید مردم یا موقعیتهای اجتماعی. چنین افرادی بر طبق قواعد انعطاف ناپذیری زندگی میکنند. آنها احساسها و هیجانهای خود را سرکوب کرده در تمام جنبههای زندگی واقعگرا بوده و در اندیشهها و عقاید خود جزمی هستند. از ارزشها و اصول اخلاقی و آداب و رسومی که آموختهاند، دست برنداشته و از آنها پیروی میکنند. ● شخصیت ماکیاولی (Machiavellian) این سنخ شخصیتی که بهنام نیکولو ماکیاولی، فیلسوف ایتالیایی نامیده شده از ۲ دستورالعمل معروف او پیروی میکنند. یکی عبارت معروف هدف وسیله را توجیه میکند و دیگری، دستور العمل بهترین راه کنترل داشتن بر مردم این است که به آنها آنچه را که دوست دارند بشنوند، بگوییم. روشن است که دستورالعمل اول رسیدن فرد به هدف، خود از هر طریقی چه صحیح چه غلط، چه مشروع چه نامشروع چه قانونی چه غیر قانونی را مجاز میداند. دستورالعمل دوم نیز به روشنی ریاکاری، فرصت طلبی و نان به نرخ روز خوردن را آموزش میدهد. بدین ترتیب، در شخصیت ماکیاولی همه ویژگیهای ذکر شده دیده میشود. به اضافه آن که این شخصیت تمایل به بیرحمی، تدابیر خود محورانه در روابط متقابل، عدم اعتماد به دیگران و دروغگویی دارد. طبیعی است که همه این تدابیر در خدمت چنین افرادی برای رسیدن آنها به هدفشان است. (این نوع شخصیت بیشتر در سیاستمداران آمریکایی دیده میشود). ● شخصیت اقتدار طلب یا نوع f در نخستین دههای بعد از ۱۹۴۰ گروهی از روانشناسان اجتماعی به سرپرستی آدورنودر آمریکا کوشش خود را به مطالعه شخصیت اقتدار طلب یا نوع f اختصاص دادند. هدف این گروه، شناخت شخصیتهایی بود که گرایشهای فاشیستی وضد یهودی داشتند و طرفدار تبعیض نژادی بودند. این گروه برای سنجش اقتدارطلبی مقیاسی تهیه کردند که به مقیاس F معروف شد. طبق نظر این محققان، کسانی که در این مقیاس پرسشنامه، نمره بالایی کسب میکند، گرایش به اقتدار طلبی دارند. برخی از ویژگیهای شخصیت اقتدار طلب که بهوسیله این محققان مشخص شده است، عبارتند از: تحجر فکری، عدم گذشت در برابر خطای دیگران، دارای تمایلات تبعیض نژادی، بشدت خود محور، تملق نسبت به منابع قدرت، اما زورگو به زیر دست، طرفدار مجازاتهای سخت و خشن و پیشداوری نسبت به گروههای دیگر بویژه اقلیتها. افرادی که در گروههایی نظیر کوکلوکس کلان عضویت پیدا میکنند، غالبا در پرسشنامه F نمره بالایی کسب میکنند، یعنی جزو شخصیتهای اقتدار طلباند. ● شخصیت تیپی یا تیپ شناختی این گروه به تیپشناسی افراد میپردازند و انسان را به تیپهای گوناگون طبقهبندی میکنند و تقریبا قدیمیترین نظریه درباره توجیه و تبیین شخصیت به شمار میرود. معروفترین نظریهپرداز در این گروه شلدون است که افرادش را براساس سنخهای (تیپهای) بدنی یا اندازه و شکل بدن به ۳ نوع تقسیم کرده است از این قرار: ۱ ) سنخ فربه تنی یا آندومورفی که بدن گرد مانند و نرم دارد، اجتماعی و متعارف است، خوردن را دوست دارد یا پرخور است و راحتطلب و آرامشجوست. ۲) سنخ ستبر تنی یا مزومورفی که بسیار عضلانی و شبیه ورزشکار و با انرژی و ماجراجوست. ۳ ) سنخ کشیده تنی یا اکتو مورفیکه اندام لاغر و کشیده دارد و حساس و خجالتی است. ● تقسیم بندی شخصیت ها از نظر اریک فروم اریک فروم روانکاو و دانشمند برجسته معاصر کوشیده افراد بشر را از لحاظ شخصیت و منش به ۵ سنخ یا تیپ طبقهبندی کند: ۱ ) منشپذیرا که با وابسته شدن به دیگران، خود را از اضطرب میرهاند. او به مردم تکیه میکند واز این که مورد محبت اطرافیانش قرار بگیرد ایمنی و آرامش احساس میکند. ۲ ) منش بهرهکش یا استثمارگر که برعکس، در استثمار و بهرهکشی از مردم، احساس آرامش و ایمنی میکند. ۳ ) منش احتکار که بهوسیله انبار کردن و پساندازی یا افکار، خود را از اضطراب میرهاند. معمولا از خرج کردن یا دادن چیزی به دیگران مضطرب میشوند. ۴ ) منش بازاری یا بازاریابی که برای احساس آرامش و ایمنی، شخصیت خود را معامله میکند، همرنگی و همنواری فوری با دیگران، ویژگی رفتار اوست. ۵ ) منش مولد یا بارآور که به تولید، علاقهمند است. اینگونه افراد، خرد و تخیل خود را تا بیشترین حد بهکار میاندازند و استعدادهای ذاتی خود را تا حداکثر شکوفا میکنند و گسترش میدهند. |
| صابر محمدی |
| روزنامه جامجم |
|
من سلطه پذیرم !!!!!
|
بسیاری از افراد سلطه پذیر ، احساسات خالصانه ، نیازها ، ارزش ها ، و نگرانی های خود را بیان نمی کنند . آنان ، به دیگران اجازه می دهند که به حریمشان تجاوز کنند ، حقوقشان را نادیده بگیرند و به نیازهایشان بی توجه باشند . این افراد به ندرت خواسته های خود را مطرح می سازند و حتی وقتی که امکان ارضای این نیازها وجود دارد ، آنها را نادیده می گیرند . دیگر افراد سلطه پذیر ، نیازهایشان را بیان می کنند ، اما به گونه ای که چنان مودبانه و نامطمئن است که جدی تلقی نمی شود . آنان ، به صحبت های خود برخی از عبارت های توصیفی ، مثل موارد زیر را اضافه می کنند » ..... اما در واقع ، خیلی هم برایم مهم نیست » یا » .....اما ، هر کاری که دوست داری ، بکن » گاهی اوقات ، آنان تصور می کنند که خیلی واضح صحبت کرده اند ، در حالی که ، به طور ناخودآگاه پیامشان ، آنقدر رمزی بوده است که فرد دیگر نتوانسته است به منظور آنان پی ببرد . رفتارهای غیر کلامی مثل بالا انداختن شانه ها ، فقدان تماس چشمی ، صدای بسیار ملایم ، گفتار تردید آمیز و عوامل دیگر ، می توانند موجب توقف بیان یک نیاز و یا حتی دفاع فرد از حریم شخصی خود شود . به طور مثال ، در یک گفتگوی خانوادگی ، همه افراد موافقت کردند که سینی ها و ظرف های غذای خود را در ظرفشویی بگذارند تا مادر خانواده شب ها ، وقت کمتری را درآشپزخانه بگذراند ، اما همیشه وقتی کسی ظرفش را فراموش می کرد ، مادر آن را بر می داشت . تا این که رفته رفته یک ماه گذشت و او همچنان به طور منظم خود ، میز غذا را به جای همه افراد دیگر تمیز می کرد .گرچه این مادر از نتیجه کار خود آگاه نبود ، اما در حقیقت او به شکلی نظام مند ، خانواده اش را برای نادیده گرفتن توافقشان آموزش می داد . برخی افراد ، عادت دارند که از دیگران دعوت کنند تا از آنان بهره کشی کنند . آنان ، پیشنهاد انجام کارهایی را می دهند که روابطشان را نامتعادل می سازد و در نتیجه ، این تضمین را می دهد که دیگران به حقوق آنان تجاوز نموده و نیازهایشان را نادیده بگیرند . فرد سلطه پذیر ، این موضوع را با دیگران در میان می گذارد که : « من اهمیت ندارم تو می توانی از من بهره مند شوی . من ، همه چیز را از جانب تو تحمل می کنم . نیازهای من مهم نیستند . نیازهای تو اهمیت دارند . احساسات من بی ربطند و احساسات تو مرتبط . عقاید من بی ارزش اند و عقاید تو رازشمند . من هیچ توقعی ندارم ، و این تویی که مستحق هستی . مرا به خاطرزنده بودن ببخش ! » فرد سلطه پذیر فاقد » احترام به خود » است ، اما رفتار او ، عدم احترام نسبت به دیگران را نیز نشان می دهد . زیرا این ، به طور ضمنی ، به آن معنا است که فرد دیگر ، آسیب پذیرتر از آن است که از عهده مواجهه برآید و مشارکتش را در مسئولیت ها بپذیرد . رفتار سلطه پذیری به نحو شگفت انگیزی ، در جامعه ما رواج دارد . توماس موریاریتی برای تعیین میزان مقاومت جرات مندانه درگروه های مختلفی از آزمودنی ها چند مطالعه انجام داد . موریایتی دریافت که دانشجویان دانشکده ، تمایل ندارند که از دانشجوی دیگر بخواهند صدای بلند ضبط صوت خود را ( هنگامی که درگیر یک کار ذهنی هستند ) قطع کند . هشتاد درصد دانشجویان ، نیازهایشان را برای فرد ایجاد کننده سر و صدا بیان نمی کردند . آنان ، به سادگی آنچه را که بعدا اقرار کردند باعث حواس پرتی آنان می شده است تحمل می کردند . پانزده درصد افراد از او می خواستند که صدای موسیقی را قطع کند ، اما هنگامی که اطاعت نمی کرد ، درخواست خود را تکرار نمی کردند . فقط پنج درصد از دانشجویان خواسته خود را دوباره ، تکرار می کردند و نیازشان نیز برآورده می شد . در موقعیت های دیگر نیز – شامل گروه های سنی مختلف و افراد بزرگسال – الگوی مشابهی مشاهده شد . نوعا ، هشتاد درصد افراد ، یا بیشتر ، حتی یک کلمه برای دفاع از حقوق شخصی خود و یا ارضاء نیازهایشان بر زبان نیاوردند . موریاریتی نتیجه گرفت که ما ، ملتی از قربانیان مشتاق [ قربانی شدن ] هستیم . ظاهرا رفتار سلطه پذیری ، برای اکثر افراد جامعه ، به یکی از شیوه های زندگی تبدیل شده است . کسی که حق و حقوقش پیوسته پایمال می شود و نیازهایش ارضاء نمی شود ، آزردگی و خشم را در درون خود انبار می کند . افرادی که معمولا به شکل های سلطه پذیرانه رفتار می کنند ، خشم زیادی را در خود انبار می کنند که درنهایت ، با پاسخی همچون آتشفشان ، فوران کرده و به بیرون می ریزد . این فوران آتشفشانی ، اغلب با حادثه ای جزئی ، گدازه های پرخاشگرانه خشم را بر روی نزدیکان فرو می ریزد . به دنبال فوران پرخاشگری ، فرد سلطه پذیر به احساس گناه شدید دچار می شود و به سمت رفتار سلطه پذیری معمول خود باز می گردد . اما پس از مدتی ، فشار ، دوباره به نقطه انفجار می رسد و آتشفشانی دیگر ، بر روی قربانی ، که ممکن است کاملا بی گناه باشد . |
| نویسنده : حمید رضا سهرابی |
جوانی, دوران قدرت و آسیبپذیری شدید است, طغیان احساسات جوانی و طلب شهرت و مقام, میتواند جوانان ورزشكار را در برخی از موارد تشویق به كاربرد غیر مجاز دارو نماید. در نتیجهی یك مطالعه بر روی جوامع غربی, داروها و موارد مورد كاربرد غیر مجاز, بر حسب میزان مصرف آنها, به ترتیب, الكل, حشیش, آمفتامینها (یك داروی محرك اعصاب), داروهای توهم زا (مثل ال اس دی), كوكائین و بالاخره, استروئیدهای آنابولیزان (عضلهساز) گزارش شدهاند. دوپینگ با اهداف عالیه ورزش كه سالمسازی جسم و روان میباشد منافات دارد. از طرف دیگر این پدیده زمینهای را برای كشانیدن جوانان ورزشكار به سوی اعتیاد فراهم میآورد. در مبحث مبارزه با دوپینگ, یكی از مهمترین سطوح, آموزش عمومی و به خصوص جامعهی ورزشكاران است. با فقر علمی و ناآگاهی در حیطهی ورزش مواجه هستیم. فقر علمی در كنار انگیزههای اجتماعی و اقتصادی محرك قدرتمندی برای دوپینگ هستند. ما نمیتوانیم ورزشكاران را مقصر اصلی بدانیم.ورزشكار ما یك فرد عادی از جامعه است. او میبیند كه قهرمانان رشتههای ورزشی محبوبیت ویژهای در میان مردم دارند (انگیزههای اجتماعی), از سوی دیگر ورزشكارانی كه تا قهرمانی ملی و جهانی پیش میروند از نظر مالی و اقتصادی رشد چشمگیری دارند. اینها زمینههای اثرگذار دوپینگ هستند. مسائل جامعهشناسی و روانشناسی پشت این پرده قرار دارد ولی ما فقط دوپینگ یك یا چند ورزشكار را میبینیم.سیاست استفاده از مواد نیروزا حتی در مواردی از ورزشكاران نیز پنهان میماند. یكی از موارد مشهور در این زمینه, تیم شنای بانوان آلمان شرقی است. پس از تلفیق دو آلمان و فروپاشی حكومت كمونیستی آلمان شرقی, برخی از اعضای تیم ملی شنای این كشور از مربیان و پزشكان تیم آن زمان شكایت كرده و آنها را به دادگاه كشیدند. دلیل شكایت آنها علاوه بر مشكلات كبد, كلیه و … باردار نشدنشان بود. در زمان عضویت این افراد در تیم ملی شنای آلمان, مربیان و پزشكان هر روز صبح به آنها آمپولهایی تزریق میكردند و برای آنان مشخص نمیكردند كه این كارشان چه دلیلی دارد. آنها حتی نمیدانستند كه مواد محتوی این آمپولها چیست. پس از تشكیل دادگاهها و تحقیقات مشخص شد كه این آمپولها, مشتقات تستوسترون (هورمون مردساز) بوده كه بر خانمها اثرات سویی دارد كه یكی از آنها عدم بارداری است. البته سیاستمداران و مربیان آنان به اثرات سوء و درازمدت این داروها نمیاندیشیدند و بیشتر به مدال و پیروزی آنان فكر میكردند. در ایران آمار دقیقی از میزان دوپینگ در رشتههای مختلف وجود ندارد. از این رو اظهارنظر دقیقی در مورد تمامی رشتهها نمیتوان كرد. با این حال در میان رشتههای آماتوری (غیر حرفهای), پرورش اندام بیشترین حجم دوپینگ را دارد و در ورزشهای نیمه حرفهای و حرفهای, وزنهبرداری, كشتی و فوتبال به عنوان رشتههایی كه بیشترین دوپینگ را دارند مطرح و مدنظر هستند مهمترین مسئله دوپینگ در ایران _ كه در پرورش اندام بیشتر است _ فقر آگاهی از داروهای نیروزا است.اغلب مصرف كنندگان این داروها بیشتر به تجربه مربیان خود اطمینان میكنند كه آنها نیز این دانش ناقص را از مربیان پیش از خود به ارث بردهاند. از این رو اثرات سوء استفاده از مواد نیروزا بسیار بیشتر میشود.اما در مورد ورزشهای نیمه حرفهای: تقریباً در تمامی رشتهها دوپینگ وجود دارد ولی تمركز ما بیشتر بر روی وزنهبرداری, كشتی و فوتبال است. بر اساس مشاهدات و نتایج آزمایشهای مختلف دوپینگ, بیشترین مواد مصرفی در ایران, استروئیدهای آنابولیك, هورمون رشد, دیورتیكها (برای كاهش وزن, مخصوص رشتههایی كه تقسیمبندی وزنی دارند) هستند. در این میان دیورتیكها (داروهای ادرار آور) شایعتر از بقیه هستند. اما دوپینگ در فوتبال بحث جدیتری دارد؛ ورزشكار در رشتهی فوتبال در مقایسه با دیگر رشتهها سریعتر به شهرت, محبوبیت و توان اقتصادی بالا میرسد. اینها زمینههای اثرگذار دوپینگ هستند, به همین دلیل دوپینگ در فوتبال بیحد و حصر رشد كرده است.
علل دوپینگ
دارو
۱_ اثر: تاثیر دارو باعث رواج استفاده از آن میشود و طبعاً دارو هر چه بیشتر تاثیر كرده باشد. بیشتر هم رواج پیدا میكند.
۲_ در دسترس بودن: این كه به راحتی بتوان دارو را تهیه كرد. سبب رواج آن خواهد بود. پس باید اجازه توزیع به هیچ شكلی را نداد.
۳_ عدم منع قانونی
۴_ اعتیادشخص
۱_ نارضایتی: علت آن مطرح نیست.
۲_ مصرف دارو از نظر او كار بدی نیست.
۳_ فكر میكند دیگران هم دوپینگ میكنند.
۴_ عدم تعادل روانی و ضعف اعتماد به نفس.
۵_ فكر میكند قادر به ترك دارو هست.
۶_ به راحتی تحت تاثیر دیگران قرار میگیرد
۷_ از عوارض اطلاع ندارد.
۸_ انكار آسیبدیدگی: میخواهد تحت هر شرایطی به مسابقه برسد, پس نمیخواهد قبول كند كه آسیب دیده است.
۹_ ارضاء شخصی, بهتر جلوه كردن در نظر خود و دیگران.
۱۰_ ارضاء اختلال شخصیت: شخصیتهای ضد اجتماع, وابسته و مرزی بیشترین احتمال را دارند.
۱۱_ ارضاء اختلال تصور فرد از وضعیت فیزیكی خود: این میتواند یك مشكل عمیق روانی باشد.
۱۲_ ارضاء مصرف سیگار و هر گونه مواد مخدر: روانشناسی اعتیاد و دوپینگ برادر دوقلو هستند!
۱۳_ ارضاء تنهایی
محیط
۱_ سنگینی تمرین و مسابقه: این جا نقش مربی بسیار حساس است.
۲_ عدم توجه به تمرین زدگی ورزشكار (از جانب مربی و پزشك)
۳_ سطح انتظار از ورزشكار خیلی بالا باشد (همه انتظار دارند سوپرمن باشد)
۴_ دوستانی كه دوپینگ میكنند (فشار گروه را دست كم نگیرید)
۵_ تبلیغ: تبلیغ مخصوص رسانهها نیست, تبلیغ دهان به دهان به خصوص از جانب كسانی كه مورد احترام ورزشكار هشتند تاثیر شدیدی دارد.
۶_ پیشرفته بودن جامعه (از نظر علمی): هر چه جامعه رشد علمی بالاتری داشته باشد دوپینگ رواج بیشتری دارد (چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد كالا).
۷_ شهرت, پول, كسب وجهه اجتماعی
آیا دوپینگ یك مشكل روانی است؟
بله. چون:
۱_ مصرف استروییدهای آنابولیك (مثلاً اكسی متولون) باعث بروز خشونت, افسردگی و اختلال خلق میشود.
۲_ بردن با دوپینگ انگیزه تمرین كردن را از بین میبرد.
۳_ ورزشكار میداند كه با دوپینگ برده و اعتماد به نفساش كاهش مییابد.
۴_ ترس از برملا شدن تقلب باعث افزایش استرس میشود.
۵_ برملا شدن تقلب باعث شكست اجتماعی و تضعیف شدید روانی میشود.
۶_ ورزشكار به دلیل زیرپا گذاشتن اصول جوانمردی احساس گناه و متعاقباً دیسترس (استرس غیر قابل تحمل) و اضطراب میشود.
چه باید كرد؟
به دلیل حساسیتهای سنی ویژه, ایجاد مقاومت درونی در جوانان از طریق ارائه آموزشهای مفید در خصوص داروها و عوارض مخاطرهآمیز آنها, بهتر از منع مستقیم و اعمال مجازاتهای شدید است, گر چه اتخاذ شیوههای قانونی نیز در جای خود, در مورد افراد ضرورت دارد.
• مراقب سلامت روانی ورزشكار باشید
• از هر فرصتی برای تقبیح دوپینگ استفاده كنید
• هر وقت متوجه دوپینگ شدید, بدون درنگ برخورد كنید.
• ورزشكاری را كه دوپینگ كرده و رسوا شده رها نكنید, به او كمك كنید كه دوباره اما بدون دوپینگ به صحنه بازگردد.
• روانشناسی ورزشی, تغذیه ورزشی و علم تمرین بخوانید.
• روی مسئولیتپذیری, حفظ, سلامت و اخلاق ورزشكاران كار كنید
• دنبال تصویب قوانین شفاف بر علیه دوپینگ باشید.
نویسنده: دكتر فرشاد نجفی پور، عضو انجمن بین المللی روان شناسان ورزشی
|
من؛قاضی خودم
|
- همیشه شكست می خورم. من هیچ وقت نمی توانم به آنچه كه می خواهم برسم... - من همیشه از نظر احساسی شكست می خورم... - هیچ كس مرا دوست ندارد. من آدمی دوست داشتنی نیستم... شما چقدر در روز به قضاوت در مورد خودتان می پردازید؟ آیا تا به حال به این موضوع فكر كرده اید كه هر روز چند بار خودتان را بد، نالایق، نادان و... خطاب می كنید؟ آیا هرگز به این موضوع پی برده اید كه با این كار چه لطمه ای به احساسات خود می زنید و این سرزنش ها چه عواقب ناگواری برای تان به بار می آورد؟ در موردخود قضاوت كردن یكی از مشكلات رایج افراد است كه احساساتی نظیر ترس، عصبانیت، اضطراب و افسردگی را در پی دارد. گاهی اوقات بسیاری از مردم، علت اصلی چنین احساساتی را عوامل خارجی می دانند و متوجه این موضوع نیستند كه ریشه این عواطف دردناك، همان خود قضاوت كردن های روزمره شان است. در واقع تمامی این باورها ناشی از افكار خود انسان هاست كه با قضاوت كردن و سرزنش اعمال و رفتارشان به آن دامن می زنند. اغلب اگر از فرد مضطربی علت اصلی تشویش و نگرانی اش را بپرسید، به عنوان مسائلی كه به تازگی برایش روی داده است می پردازد و دلیل آن را اتفاق یا شخصی كه با آن روبه رو بوده است می داند، در حالی كه اگر بخواهیم در سطوحی عمیق تر به احساسات این فرد رجوع كنیم، می بینیم كه اصلاً اینگونه نیست. این خود قضاوت كردن و افكار درونی شخص است كه منجر به اضطراب و تشویش درونی وی شده است. هیچ چیزی نمی تواند باعث عصبانیت یا افسردگی شخص شود مگر اینكه پیش از آن، او با قضاوت هایی كه از خود داشته، زمینه چنین احساساتی را فراهم كرده باشد. در واقع هر اضطراب و ناهنجاری درونی، زاییده تفكرات و نظریات خاصی است كه از خود قضاوت كردن های شخص نشأت می گیرد. گاهی اوقات خود قضاوت كردن و سرزنش اعمال و رفتار خود، تبدیل به اعتیاد می شود. اگر اعتیاد را رفتاری تدافعی از سوی شخص برای مقابله با رنجی كه با آن رودرروست در نظر بگیریم، در این صورت باید برای درمان خود قضاوت كردن افراد به دنبال آن رنجش درونی بود كه آنها با پناه بردن به سرزنش خویش سعی در رفع و تقابل با آن دارند. معمولاً خود قضاوت كردن اشخاص پیامد ترس از عدم پذیرش یا شكست در برهه ای خاص از زمان است. باورهای نادرستی مانند اگر من هم اكنون به قضاوت و سرزنش خودم بپردازم، دیگران را از این كار باز می دارم و دیگر چیزی برای سرزنش من باقی نمی ماند یا من با انتقاد و قضاوت خودم این انگیزه را پیدا می كنم تا تمامی كارهایم را بدون شكست و با موفقیت انجام دهم. به این صورت هم من احساس آرامش می كنم و هم دیگران مرا بهتر می پذیرند... . اما همان گونه كه یك كودك دبستانی تكالیف خود را با تشویق، بسیار بهتر از زمان تنبیه و سرزنش انجام می دهد، بزرگسالان نیز با انتقاد و سرزنش نمی توانند رویكرد مثبتی داشته باشند. قضاوت ها فقط فرد را از قبول مسئولیت های تازه باز می دارد و مانعی بزرگ برای آنها تلقی می شود. در واقع قضاوت نه تنها انگیزه لازم را به فرد نمی دهد بلكه وی را تبدیل به شخصی منفعل می كند كه از انجام هر نوع حركتی عاجز است.راه حل مناسب برای مقابله با چنین رویكردی آن است كه ما با احساساتی نظیر ترس، عصبانیت، اضطراب و... آشنا شویم و در پی علل اصلی آنها در درون خود باشیم. در این مرحله باید به خودتان بگویید: چه چیزی به خودت گفتی كه باعث بروز چنین احساسی شدی؟ . هنگامی كه شما به این قضاوت هایی كه درباره عواطفتان دارید آگاه باشید، در مرحله بعد از خودتان می پرسید: آیا واقعاً این صحبت هایی كه با خودم داشتم درست بود؟! . اگر صددرصد مطمئن نیستید كه باورهایتان در رابطه با خودتان حقیقت داشته اند، با رجوع به خود درونی به قدرت عقلانی بالاتری كه در نهادتان جای دارد به سؤالی اساسی تر خواهید رسید. پس چه چیزی درباره من حقیقت دارد؟ . در این حالت شما پذیرای قبول حقیقت هستید و درمی یابید كه هرآنچه تا به حال درباره خودتان باورداشته اید و قضاوت می كردید بسیار متفاوت بوده است. به عنوان مثال در جواب این قضاوت كه چرا من این قدر ساده هستم كه این حرف را زدم؟ می توانید بگویید كه همه ما در همه حال دچار اشتباه می شویم. اشتباه، بخشی از طبیعت انسان هاست و خطاها به معنای حماقت افراد نیست . هنگامی كه بتوانید به حقایق درون تان از این زاویه بنگرید با خود مهربان تر خواهید بود و به جای احساس عصبانیت و تشویش، وجودتان سرشار از عشق و محبت می گردد.برای رهایی از هر اعتیادی چالش های فراوانی در پیش رو خواهد بود كه اعتیاد به خود قضاوت كردن نیز از این امر مستثنی نیست. پس سعی كنید برای نجات از این اعتیاد، با وجودتان مهربان تر باشید؛ هر چند كه رهایی از دام قضاوت های درونی بسیار مشكل است و نیاز به تمرین های معنوی بسیار دارد اما حاصل كار، آنچنان با ارزش است كه تمامی جنبه های زندگی را تحت تأثیر خود خواهد داشت. |
| لیدا هادی |
| روزنامه همشهری |
|
میخواهم تنها باشم
|
بیم و نگرانی ناشی از تنهایی ممکن است ریزهکاریهای ساده زندگی را نیز تحت تأثیر قرار دهد. بعضی مردم از لحظههای تنهایی خود بیاندازه لذت میبرند؛ بیآنکه کمترین توجهی به احساس یا خواستههای دیگران داشته باشند. بعضی در پی تنهاییاند. تنهایی برای آنان به آبادی کوچکی در دل بیابان میماند که میتوانند لختی برای نفس تازه کردن در آن بیاسایند. تنهایی میتواند هم رنجآور باشد و هم لذت بخش. البته ظرایف و دقایق بسیاری نیز در این میان وجود دارد. چرا فردی از تنهایی رنج و دیگری لذت میبرد. بیشتر انسانها از احساس تلخ بار تنهایی و جدایی و طرد شدگی و بیگانگی با دیگران شکایت دارند، بعضی نیز میخواهند تنها باشند و از قید و بندهایی که احساس میکنند اجتناب ناپذیرند بگریزند، برخی دیگر نیز به دنبال حس عروج و تعالی در تنهایی هستند و برخی دیگر از اینکه گاهی تنها باشند، لذت میبرند. ● تنهایی شاید از جمله ویژگیهای آدمیاین باشد که گاهی در طول حیاتش تنهایی (Loeliness) را تجربه میکند و کمتر اشخاصی را میتوان یافت که از همیشه تنها ماندن لذت ببرند. معمولاً روان شناسان به ۳ نوع تنهایی اشاره میکنند: ۱) تنهایی اجتماعی: زمانی است که شخص از شبکهای از دوستان و آشنایان که با ایشان شریک زندگی شود، محروم است. ۲) تنهایی موقعیتی: وقتی اتفاق میافتد که برخی از اوضاع و احوال زندگی فرد، سبب میشود او خود را تنها احساس کند. ۳) تنهایی عاطفی: معمولا از نارساییها در برقراری روابط صمیمی ناشی میشود. این شکل تنهایی نه موقعیتی است و نه معلول فقدان روابط اجتماعی. ▪ تنهایی چیست؟ زندگی بدون رابطهای نزدیک و توام با این احساس که مقدار و کیفیت روابط مورد آرزوی شخص بالاتر از مقدار و کیفیت روابط فعلی باشد، تنهایی نام دارد. اما باید توجه داشته باشیم افرادی که ترجیح میدهند در انزوا به سر برند یا به کار خود ادامه دهند، مانند بسیاری از نویسندگان و هنرمندان، تنها هستند ولی تنهایی برآنان لزوما صادق نیست. تنها بودن صرفا به معنای آن است که کسی از دیگر مردم جدا باشد؛ اما تنهایی بیشتر به احساس فرد اشاره دارد. بنابراین، تنها بودن ممکن است همراه تنهایی باشد یا نباشد. فرد تنها احساس میکند مورد بیمهری کامل قرار گرفته و اجازه ندارد در فعالیتهای مشترک با دیگران شرکت کند. تمایل عمومی بر این باور است که دیگران نگرشها و باورهای مشترکی با ما دارند؛ اما افرادی که احساس تنهایی میکنند چنین خصلتی ندارند. اینگونه افراد علاوه بر احساس نداشتن مشابهت با دیگران، کمتر به کسی اعتماد میکنند. شخصی که احساس تنهایی میکند، غالبا اوقات فراغتش را نیز با فعالیت منفردانه میگذراند، ملاقات کمی با دوستان دارد، دوستان آشنای وی نیز موقتی است و دوستان نزدیک ندارد. تنهایی با عواطف منفی از قبیل افسردگی، اضطراب، غم، نارضایتی و خجالت ملازم است کسانی که افراد تنها را میشناسند، معمولا آنان را سازش نایافته ارزیابی میکنند. اشخاصی که از تنهایی عاطفی رنج میبرند، غالبا عزت نفس یا خودپنداری مثبت پایینی دارند و در برخوردهای اجتماعی، مضطرب میشوند؛ زیرا نگران هستند که از سوی دیگران طرد شوند یا مورد آزار ایشان قرار گیرند. ▪ عوامل تنهایی به این پرسش که چرا برخی افراد با این که مایل به ایجاد رابطه هستند، عملا بدان موفق نیستند، به طرق مختلف پاسخ داده شده است. مثلا دوگان و برنان مساله را از طریق الگوهای دلبستگی بارتلومیو دنبال کردهاند و میگویند: همه افراد الگوی ترسو درباره ایجاد رابطه با دیگران مردد و نامطمئن هستند (که نتیجهاش تنهایی است.) برخی دیگر فرض میکنند که تنهایی در کودکی شروع میشود. اگر کودکی نتواند مهارتهای اجتماعی مناسبی کسب کند، به هر دلیل که باشد ، بسادگی نمیداند چگونه به صورت موفقیتآمیز با کودکان دیگر تعامل کند. مثلا کودکی که در خود فرو رفته یا پرخاشگر است احتمال این که دیگران او را به عنوان یک همبازی نپذیرند، بسیار است و اگر رفتار نامناسبش تغییر نکند، مشکلات میان فردی علی القاعده از کودکی تا نوجوانی و جوانی ادامه مییابد. از آنجا که روابط همسالان در دوره نوجوانی بسیار حیاتی است، زیرا افراد در این زمان از خانواده فاصله میگیرند؛ احتمال بسیار وجود دارد که در این هنگام هراس اجتماعی به وجود آید. در این اختلال اضطرابی، موقعیتهای اجتماعی کاملا ترسناک میشود و شخص برای محافظت خود از تحقیر و ناراحتی، کاملا از آنها دوری میگزیند. نوجوانان تنها و ترسوی بسیاری ممکن است به این نتیجه برسند که زندگی نومیدکننده است. در بدترین حالت، این احساس نومیدی گاهی ممکن است به خودکشی بینجامد. برخی از ویژگیهای افراد دارای مهارتهای اجتماعی خوب، به طور خاص در تحقیقات شناسایی شدهاند. مثلا یک نوجوان دارای مهارت اجتماعی صمیمی است، دارای حرمت نفس بالاست، بندرت با عصبانیت واکنش نشان میدهد و به راحتی با دیگران سخن میگوید. در مقابل، فرد بدون مهارت اجتماعی، خجالتی، دارای حرمت نفس پایین و هنگام برخورد با غریبه کمروست. افراد تنها با توجه به ادراک منفی از موقعیت آنان، راهبرد اجتماعی آرام و محافظه کارانهای را در پیش میگیرند؛ زیرا از خطر مطرود شدن اجتناب میورزند. این تمایل برای خویشتنداری و سالم ماندن در روابط بین فردی، برداشتی منفی بر دیگران به جای میگذارد. بعکس، افراد موفق در روابط اجتماعی بیشتر مایلند که یک موقعیت جدید اجتماعی را به عنوان چالش جالب توجه و فرصتی برای به دست آوردن دوستان جدید محسوب کنند. نتیجه این راهبرد آن است که گشادهرو و غیررسمیباشند و در نتیجه دیگران هم واکنش مثبت خواهند داشت. ▪ ضرورت تنهایی میدانیم در سرزمین ژاپن که به نسبت مساحت کل جغرافیاییاش پرجمعیتترین کشور جهان محسوب میشود، مردم به صورت انفرادی از حریم شخصی بسیار اندکی برخوردارند. اما دقیقا در همین کشور ژاپن است که میبینیم نسبت باغها و بوستانهای کوچک و ساکت که به لحظهها و تأملات تنهایی اختصاص یافته هنوز هم رواج دارد و از اهمیت خاصی برخوردار است. برای اینکه مردم احساس سلامت و شادابی کنند، مقداری تنهایی برایشان ضروری است و به احتمال زیاد میزان ضرورت تنهایی از جایی به جای دیگر و از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است. شکی نیست که کار خلاقانه، نیازمند تنهایی است. یکی از متداولترین و از لحاظ اجتماعی مقبولترین شکل تنهاییطلبی در روزگار ما بهرهگیری از تعطیلات است. ما در تعطیلات مجال پیدا میکنیم که مدت نسبتا کوتاهی از محیط عادی و امور روزمره خود دست بشوییم و خلوتی برای خود اختیار کنیم. در این روزها به سراغ نزدیکان و خویشاوندان خود میرویم و روحیهای تازه میکنیم و یا در مکانی نسبتا خلوت و دورافتاده در طبیعت و یا شهر دیگری که در آنجا کسی را نمیشناسیم تنهایی اختیار میکنیم، به این وسیله لختی به خود فرصت میدهیم تا از زیر فشار زندگی روزمره خلاصی یابیم. اما جزیرههای کوچک آرام طی یک روز پرهیاهو، یک هفته پرمشغله یا در طول سال میتوانند آرامشبخش، فرحبخش و حیات بخش باشند. شاید فلسفه کیفیت نیروبخش خواب نیز همین باشد. خواب در واقع به معنی دست کشیدن از دنیاست و هنگامیکه کسی به خواب میرود، از امور دنیا فارغ میشود و زمان و مکان مشخصی را برای تنهایی مستمر و پیوسته خود اختصاص میدهد. فضای خصوصی لازم برای بشر یعنی همان لحظههای تنهایی که موجب روح افزایی او میشود. از نظر روانشناسی نیز تنهایی همواره با امید یا اشتیاق برای دست یافتن به چیزی بهتر همراه است. همان طور که گفته شد، فرآیندهای خلاق همیشه به مقدار معینی تنهایی نیازمندند که میتوان آن را دوره درونگرایی یا نهفتگی نامید. هر یک از این اصطلاحات، لحظهای را مشخص میکنند که در آن فرد به حال خود واگذاشته میشود و به هیچکس دیگری تکیه ندارد. کانون توجه او فقط درون و باطن خودش است و بنابراین دنیای خارج یعنی جامعه برایش بیاهمیت میشود. در این لحظه است که با سرنوشت فردی خودمان مواجه میشویم. هرچند بگوییم که تنهاییجویی، امری عادی و جزو اصلی نزدیک شدن به دیگران یا دور شدن از آنان است، اما به اعتقاد من، همواره میتوان در آن لحظهای عروج، برتری و جستجو برای چیزی نیکوتر و متعالیتر یافت. وقتی به دنبال جامعه، ارتباطات و سازگاری با مردم هستیم؛ در واقع ایجاد روابط و صمیمیت را میجوییم و دوست داریم مردم، ما را تحت حمایتهای گرم خود قرار دهند. اما در جستجوی تنهایی به دنبال چیزی هستیم که در تجربه مذکور یافت نمیشود. به عبارت دیگر، وقتی تنهایی اختیار میکنیم، میتوانیم به خویشتن واقعی خود و برقراری ارتباط با ارزشهای دیگر خود که غالبا معنوی و روحانیاند و نیز اعتلای نفس خویش به شکل عمیقتری بپردازیم. پس، این نیاز نیز باید طبیعی و عادی انگاشته شود. ● راههای کاهش تنهایی از آنجا که تنهایی صرفا با گذشت زمان شدت نمییابد، بیشتر پژوهشگران برخی از انواع مداخله فعال را برای کمک به افراد تنها موفق میدانند. بدون این مداخلهها، تنهایی میتواند عقب نشینی به سمت کامروایی تخیلی، فرو رفتن بیش از حد در کار، اعتیاد به الکل و مواد مخدر را برای تقلیل درد برانگیزاند. گاهی موسیقی نیز میتواند جانشینی برای روابط میان فردی باشد، اما اگر فرد بر استفاده از اشعار درباره جدایی، ناراحتی و غم متمرکز شود، احساسات تنهایی افزایش مییابد. در ضمن فنون مداخله موفقیتآمیز، شناخت درمانی و آموزش مهارت اجتماعی (به طور همزمان) بیشتر اهمیت دارد. معمولا شناختهای افراد تنها و غیر تنها متفاوت است. برای شخص تنها طرحواره از خود معمولا کاملا منفی است که نتیجهاش در توجه انتخابی به اطلاعات راجع به خود بویژه اطلاعات مربوط به روابط میان فردی منعکس میشود. در نتیجه، خودپنداره منفی شخص بارها در نگرش منفی خود، تایید میشود. در شناخت درمانی، شیوههایی برای تغییر و اصلاح این شناختهای منفی درباره موقعیتهای اجتماعی طرحریزی میشود. افزون بر تغییر شناختهای سازش نایافته، تغییرات رفتاری نیز لازم است. چنان که میدانیم، تنهایی بنابر خصلتش با مهارتهای اجتماعی نامناسب و نیز نگرانیها درباره فقدان مهارت اجتماعی پیوند دارد. یک راهبرد عملی این است که فرد تنها الگوهای موفقیتآمیز میان فردی را در نوار ویدئو مشاهده کند، سپس مهارتهای اجتماعی را در یک موقعیت بدون تهدید در حالی که ضبط میشود تمرین و نتایج آن را مشاهده کند. گاهی لازم است افرادِ فاقد مهارت اجتماعی درباره فعالیتهای ویژه (از قبیل آغاز سخن گفتن، نشان دادن علاقه و نشاط هنگام تعامل با دیگری، احترام گذاشتن و تحسین کردن) آموزش ببینند، که شخص قبل از مواجه شدن با موقعیت واقعی میتواند آنها را تمرین و امتحان کند. آثار این آموزش حتی در حد یک دوره کوتاه مدت میتواند مهم باشد. هنگامیکه شخصِ تنها میآموزد تا درباره موقعیتهای اجتماعی به شیوه جدید بیندیشد، یاد میگیرد چگونه بهترین برخورد را با دیگران داشته باشد و چگونه الگوی رفتار بین فردیاش را تغییر دهد. نتیجه این است که سلسلهای از تجارب موفق و به دنبال آن بیرون آمدن از تنهایی را تجربه میکند. |
| صابر محمدی |
|
میزهایی که داریم
|
به محیط اطراف خود نگاه كنید. حتی از همین میزهای كوچك كار شروع كنید و آنها را به دقت زیر نظر بگیرید و آدم شناسی كنید. ۱) آدمهایی بهتر از خودشان این آدم ها اصولاً روی میز كارشان و یا بر در و دیوار اتاقشان تقدیرنامههایی را كه گرفتهاند آویزان كرده اند و اگر خوب نگاه كنید جام قهرمانی، عكس با آدمهای بزرگ و مهم را هم میبینید و روی دیوار هم تصاویری از نقاط مهم دنیا یا ساختمانها و برجهای شناخته شده را پیدا میكنید. اینگونه آدمها میخواهند بهتر از این شخصیتی كه هستند باشند و حتی سعی میكنند خو درا در نزد دیگران بهتر نشان بدهند. ۲) آرام و خوشگذران روی میز میتوان گل و گلدان پیدا كرد و بر دیوار عكسهای بچگی و پوسترهای فانتزی. حتی كمی اسمارتیز و پفك و هلههولههای هیجانانگیز. این آدمها اصولاً شخصیتهای آرامی دارند كه در حال تغییر هستند و اصولاً پافشاری بر چیزی ندارند. خوشگذرانی و شوخطبعی هم از دیگر خصیصههای این افراد است. ۳) خشك و غیرقابل پیشبینی همه چیز در جای خود قرار گرفته و روی در و دیوار هم نمیتوان ردی از عكس و پوستر پیدا كرد. چراغ مطالعه، فایلهایی كه روی آنها مشخصات نوشته شده و یكی، دو كتاب كه به ریاضیات و یا فلسفه مربوط میشوند. این موارد را میتوانید بر روی میز افرادی پیدا كنید كه كار چندانی ندارند اما خود را مشغول نشان میدهند تا حدودی غیراجتماعی و گوشهگیر هستند و حال و احوالشان غیر پیشبینی است و به عبارتی افرادی دمدمی مزاج هستند. ۴) نگران با اقساط عقبافتاده روی میز این افراد هیچ وسیله اضافهای پیدا نمیكنید اما همان وسایل اندك هم از بهترین نوعها انتخاب شدهاند. خطكش، تقویم، ماشینحساب و ساعت از دیگر وسایل روی میز این افراد است كه اصولاً نگران هستند و اقساطشان عقبافتاده و همچنین نیاز به كار بیشتری دارند. ۵) بالارفتن از دیوار راست روی میز از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشود. نظم و ترتیبی هم در كار نیست. انواع و اقسام CDها و تصاویر خشن را میتوانید در این فضا پیدا كنید. زیر میز هم یك توپ بسكتبال و یا والیبال و یا راكت پنهان شده كه بعد از كار حتماً در زمین بازی به كار میآید. صاحب این میز و فضا فردی فعال و البته بازیگوش است كه به جای اینكه به گذشته و آینده فكر كند، در زمان حال سیر میكند. ۶) افسرده و كمی پشیمان روزنامههای قدیمی، یك لیوان كه رد كثیفی روی آن دیده میشود، چسب و مجلههای مختلف، فایلهای خالی و آدم افسردهای كه كارهایش روی هم تلنبار شده و حوصله انجام آنها را ندارد. آدمی كه مدام به گذشته و البته شكستهای زندگی خود فكر میكند. مواظب لباسهایتان باشید چون امكان دارد بعد از خارج شدن از اتاق كمی به میز و صندلیها خوردهاید و خاكی شدهاید. انتظار نداشته باشید آدم افسرده زیاد به فكر تمیزی محیط اطرافش باشد. چه انتظاری است؟ ۷) فضای بعدی را خودتان پیدا كنید و ببینید روحی كه در آن رفت و آمد میكند میتواند رفیق و همدم خوبی برایتان باشد یا نه؟ این گروه بدتر از چیزی كه هستند خود را نشان میدهند درست برعكس گروه اول. |
|
میوه مورد علاقهتان کدام است؟
|
فرض كنید ظرفی پر از انواع میوه های مختلف جلو شماست. میوه مورد علاقه تان را بردارید ولی دقت كنید! ممكن است با انتخاب این میوه اسرار و رموز شخصیت شما به سرعت فاش شود. در حقیقت این تست روانشناسی به سادگی نشان می دهد كه شخصیت افراد مختلف نسبت به انتخاب میوه مورد علاقه شان چگونه است. ▪ سیب: اگر سیب میوه مورد علاقه شماست فردی افراطی هستید كه از روی انگیزه آنی و بدون فكر قبلی كاری را انجام می دهید. رك گو هستید و از مسافرت لذت می برید. می توانید خیلی خوب رهبری یك گروه را به عهده بگیرید و كارها را پیش ببرید. اشتیاق زیادی برای زندگی كردن دارید كه این انگیزه شما از نظر اطرافیانتان بی همتاست. ▪ پرتقال: فردی صبور و پر طاقت هستید كه اراده تان بسیار قوی است. دوست دارید كارها را به آهستگی ولی بطور جدی انجام دهید. خجالتی هستید و نزد اطرافیانتان قابل اعتمادید. شریك زندگی خود را با دقت و تمام احساس قلبیتان انتخاب می نمایید و از هر گونه مشاجره و ناسازگاری اجتناب میكنید. ▪ هلو: رفتار دوستانهای دارید. رك گو و پر حرف هستید كه به جذابیت شما می افزاید. رفتار ناشایست دیگران را خیلی سریع میبخشید و فراموش می كنید. برای رفاقت ارزش زیادی قائلید و رگه هایی از استقلال طلبی و بلند پروازی در شخصیت شما دیده می شود كه باعث شده شخصی زرنگ و فعال جلوه كنید. كمال طلب، احساساتی، صادق و با وفا هستید. به هر حال دوست ندارید همه امیال خود را در مقابل دیگران نشان دهید. ▪ گلابی: اگر تمام توجه تان را به كاری معطوف كنید می توانید آن را با موفقیت انجام دهید. گاهی در انجام كارهایتان بی ثبات و متغیر هستید و مایلید كه از نتایج سعی و تلاش خود خیلی سریع مطلع شوید. از شركت در بحثهای خوب و مفید لذت می برید. بی طاقت هستید و زود هیجان زده می شوید. با توجه به اینكه به سرعت دوستیهای خود را بر هم می زنید نگهداری رفقا برای شما چندان ساده به نظر نمیرسد. ▪ گیلاس: اگر گیلاس میوه مورد علاقه شماست زندگی همیشه برایتان شیرین نیست و اغلب با فراز و نشیبهای زندگی مواجه میشوید. به جای داشتن درآمد جزیی به شیوه ای برای دریافت مقدار زیادی پول فكر میكنید. ذهن خلاقی دارید و به دنبال فعالیت های خلاقانه هستید. یك شریك زندگی صادق و باوفا محسوب میشوید ولی ابراز احساسات برایتان كار ساده ای نیست. خانه شما در حكم پناهگاهتان است و از هیچ چیز به اندازه اینكه در كنار فامیل های نزدیك و افراد موردعلاقه تان باشید، لذت نمی برید. ▪ موز: فردی با محبت، ملایم، خونگرم و دلسوز هستید. اغلب اوقات از كمبود اعتماد به نفس رنج میبرید و كمی احساس ترس در شما دیده می شود. برخی مواقع مردم از اخلاق خوب شما سوءاستفاده میكنند. شریك زندگی خود را تحت هر شرایطی كه از نظر روحی و جسمی داشته باشید، میپرستید و ارتباطات شما با دیگران در وضعیت متعادلی قرار دارد. ▪ نارگیل: جدی، متفكر و اندیشمند هستید. اگرچه از روابط اجتماعی تان لذت می برید ولی در انتخاب شریك زندگی بسیار سخت گیر هستید. در كارهایتان سرسختی و سماجت دارید ولی لزوماً بی پروا نیستید. زیركی، تیزهوشی و گوش به زنگ بودن از دیگر خصوصیات شخصیتی شماست. باید مطمئن شوید كه در هر زمینهای و بویژه از لحاظ شغلی در رأس امور قرار دارید. شریك زندگی شما باید فرد باهوشی باشد. احساسات در زندگی برای شما مهم است ولی بطور حتم برایتان همه چیز نیست! ▪ انگور سیاه: بطور كلی فرد مؤدبی هستید. به سرعت عصبانی می شوید ولی خیلی سریع به حالت اولیه باز می گردید. از زیبایی در هر نوع آن لذت می برید. فرد محبوبی هستید شما سرشت خونگرم و سخاوتمندی دارید. میل زیادی برای زندگی در شما موج می زند و از انجام هر كاری كه می كنیم لذت می برید. شریك زندگیتان باید در هیجانات شما سهیم شود و از پیشنهاداتتان لذت ببرد. ▪ آناناس: به سرعت تصمیم می گیرید و در انجام كارهایتان سریع و چابك هستید. تغییرات شغلی شما را نمی ترساند كه این موضوع یكی از برتری های شخصیت شماست. توانایی استثنایی در سازماندهی كارهایتان دارید و از حجم زیاد وظایف اطرافتان نمی هراسید. سعی دارید در روابط خود با دیگران متكی به نفس، صادق و درستكار باشید. دوستان خود را خیلی سریع انتخاب نمی كنید ولی اگر شخصی را برگزینید تا آخر عمر با شما خواهد بود. به ندرت احساساتی می شوید و شریك زندگیتان اغلب تحت تأثیر یكرنگی شما قرار می گیرد ولی اجازه ندهید كه به دلیل عدم توانایی شما در ابراز محبت نا امید شود. ترجمه: آناهیتا درودیان |
| روزنامه ایران |
ما برای اینکه یادمون نره نارسیسیتیک پرسونالیتی چی هست باید بدونیم این کلمه از کجا گرفته شده. این کلمه از یک قهرمان یونانی افسانه ای به نام نارسیسوس گرفته شده. نارسیسوس جوانی بود که وقتی عکس خودش رو در آب دید عاشق خودش شد و پرید خودش رو در آغوش بگیره و غرق شد. این شخصیتها اینقدر عاشق خودشون می شن که در عاشق خودشون بودن غرق می شن.یک احساس خودبزرگ بینانه مبالغه آمیز دارند. یعنی خیلی آدم مهمی نیستند اما همون چیزی که هست و خیلی بزرگش می کنه. در واقع یکی آدمیِ که خیلی لاف می زنه و لافاشم خودش باور میکنه. یعنی آدمی نیست که داره دروغ می گه. مثلا می گه آقای وزیر که از تهران زنگ می زنه با من صحبت می کنه چون می دونه من هستم که حرفاشو خوب می فهمم.. خوب این یک کار خیلی عادی هست اینجا اون منشی یک اداره هست و طبیعیه که معاون وزیر باهاش صحبت کنه. اما همینو خیلی برای خودش بزرگ می کنه.و یک اشتغال ذهنیهایی داره با تخیلات قدرت- زیبایی- شکوه- موفقیت- استعداد .یک چیزی رو الان بهتون بگم اشتباه نشه… دوست داشتن خودمون با این شیفته خودمون بودن فرق داره. آدمی که خودش رو دوست داره خودش رو همونطور که هست دوست داره مثل یک کودک مثل همه کودکان دنیا.. .اما آدمی که شیفته خودشه در واقع شیفته اون ماسک قدرتی هست که زده. و عاشق این ماسک دروغین خودش هست و هی اونو پرورش می ده.
خونه اینها که شما برید می بینید که عکسهای خودشون رو قاب گرفتند تو همه جای اتاقها زدند به دیوار.طبیعتا چون اینها خودشون رو خیلی خاص می دونند و متفاوت از بقیه، فاقد Empathy هستند. Empathy کلید زندگیه… کلید ارتباطات بین فردی.. کلید خوشبختی.. کلید موفقیت… empathy یعنی چی؟ یعنی آدم بتونه دیگران رو حس بکنه بفهمه. حتما اینجوری نیست که باهاش موافقت کنیم لازم نیست بگیم آره تو خیلی مهمی. Empathy یعنی اینکه ما پشت این چهره نارسی سیستیک اون کودکِ لرزان که پشت این ماسک داره می لرزه و می ترسه ببینیم. اونوقت دیگه از اون بدمون نمی یاد درکش می کنیم و اون یک برخورد متفاوت از درمانگر می بینه. چون همه آدمهای دنیا یا ماسکش رو باور کردند و جلوش خم شدن دستش رو بوسیدن قربونتون برم… یا اینکه با این ماسک می خوان بجنگند در حالیکه اون ماسکه واقعیت نداره هر چی شما بخواهید ماسک رو بشکنید اون بیشتر مقاومت می کنه درمانگر کسی هست که به بیمار حالی کنه همونی که پشتِ این ماسکِ من دوست دارم.. بعد راحت می شه ماسکش رو می زاره کنار این اسمش می شه درمان.کار خیلی پیچیده ایه ولی کار باشکوهی هست. پس Empathy یعنی ما بتونیم آدمها رو با وجود تفاوتهایی که باما دارند بفهمیم و درک کنیم. نیازمند تمجید افراطی هستند یعنی فقط با کسی هستند که یا ازش تعریف کنه یا حاضر باشه تعریفهای اینها رو بشنوِ. چرا اینقدر نیاز به تمجید دارند؟ چون خودشم با تمام این ماسکی که زده هنوز می دونه که این نیست. برای همین می خواهد دیگران این ماسک رو تایید کنند.بنابراین همیشه در پس پرده چهره دیکتاتورهای بزرگ دنیا یک کودک بسیار وحشت زده هست که از خودش فرار می کنه بعد می شه دیکتاتور. گاهی در روابط بین فردی استثمارگر و بهره کش می شه پس با کسانی می تونه خوب ارتباط داشته باشه که بَرده و خدمتگزاران خوبی براش باشند.رفتارهای اینها معمولا خودخواهی رو نشون می دهد مثلا با گوشه چشم آدمها رو نگاه می کنند.
می ره نانوایی مردم همه صف وایستادن… این آقا دستاش تو جیبش می ره جلو می گه آقا شاطر خسته نباشید یعنی چی؟ یعنی من اومدم که با اینها فرق دارم من که با این بچه مچه ها نمی تونم تو صف وایستم من این گوشه ایستادم حالا تو اگه آدم چیز فهمی باشی که من با بقیه فرق دارم می گی جناب شما چند تا نون می خواین؟پیش ما که بیاد چطوریه؟ بستگی داره ما کی باشیم … اگه یک درمانگر جوونی باشیم که خیلی معروف نباشیم نارسیسیستیک که می یاد می خواهد شما رو تحقیر کنه و با اون تحقیر احساس قدرت کنه.. خانم دکتر می دونین که شب جمعه است و دکترای متخصص مطباشون بسته و منم تحت نظر آقای دکتر فلانی فوق تخصص از امریکا هستم البته الان تازه از فرودگاه برگشتم حالا شما اینکارو برای من انجام بدید.بعد شما اگه نفهمید که این طفلکی چقدر می ترسه می خواهد از اسم فلان متخصص استفاده کنه که یک ذره شماکودکش رو قبول کنید شما احساس حقارت می کنید. در مقابل یک کودک وحشت زده احساس حقارت می کنید.اگه حالا برعکس آدم متخصصی باشید یا مطبتون بالای شهر باشه وقتی می یاد اول از شما تعریف می کنه و اگه شما empathy نداشته باشید و بگید بله بله دستون درد نکنه شما لطف دارید….. اونوقت چی می شه ؟ شما باد می شید و این یک تورم کاذبِ … نفر بعدی که بیاد یک بیمار border line می یاد می کوبه به صندلی می گه اینا چی بود به خورد من دادید اعصاب منو به هم ریختید…. اونوقت یکدفعه می ترکید. اعصابتون خورد می شه دوست دارید بندازیدش بیرون. چرا؟ چون باد شُدید . یک درمانگر مسلط در برخورد با این آدم باید ثبات داشته باشه نه تحقیر بشه نه باد بشه. شخصیت بعدی در cluster B شخصیت آنتی سوشال یا ضد اجتماعی هست.اینها بسیار impulsive هستند یعنی به تکانشهای آنی خودشون توجه دارند یک چیزی یکدفعه می یاد تو ذهن آدم و یک دفعه می خواهد اجراش کنه.. و اینها چون نمی تونند impulse شون رو کنترل کنند دچار درگیری می شوند. به حقوق دیگران تجاوز می کنند. و نتیجه اش می شه مرتب درگیری های قانونی- زندان- بازداشت و بنابراین مجبور می شوند یک مهارتهایی رو در خودشون پرورش بدهند… چه مهارتی رو؟ مهارت نقش بازی کردن رو –دروغ گفتن- فریبکاری کردن – کلاه سر بقیه گذاشتن…. احساس پشیمانی هم ندارند.معمولا اینها قبل از ۱۵ سالگی علائم خفیفش خودش رو نشون می ده مثلا یک آدم ۱۲ ساله که نمی تونه کسی رو بکشه اما اون بچه ای که تو لوله خودکارش ماش می کنه و می زنه پس گردن بچه های دیگه اگه مراقب خودش نباشه می تونه آنتی سوشال بشه… چون لذت می بره از آزار بقیه.. از شکستن قوانین.
یک صدا در می یاره تا بقیه بخندند و معلم خراب بشه.. پس قبل از ۱۵ سالگی علایم شروع می شه و ۱۸-۱۷ سالگی دیگه علایم تکمیل می شه که حالا می تونه کتکم بزنه.این آنتی سوشالی که گفتیم آنتی سوشال چاله- میدانی بود. با هوش متوسط… جیب منو می زنه… کیف شما رو می زنه ..اما آنتی سوشالهای خیلی با وقار هم داریم. آنتی سوشال باهوش که این کارها رو نمی کنه …می ره خیلی خوب و موجه همه جا خودش رو جا می زنه.. می شه رئیس کل یک بانک بعد ۱۰۰ میلیارد دلار اختلاس می کنه می زاره می ره. بنابراین وقتی می خواهید سایکوتراپسیت این آدم باشید همون جلسه اول زندگی اش رو پایین –بالا کنید با شما چطور رفتار کرد با مراجع قبلی چطور ؟ جا زده – جرو بحث اش شده یا نه. از شخصیت های دیگه این کلاستر شخصیت هیستریونیک (نمایشی) هستند.ویژگی بارزشون اینه که نیاز زیادی به توجه دارند و از همه ابزارها استفاده می کنه آرایش افراطی- صداش رو بالا –پایین می بره –طور خاصی راه می ره- عشق اینه وقتی داره تو خیابون می ره همه برگردن عقب نگاهش کنند. تشنه و عطش توجه دارند.و برخلاف این حالتی که دارند که شما فکر می کنید دیگران رو دارند بازی می دهند خودشون بیش از همه بازی می خورند. بیش از حد عاطفی هستند یعنی تعادلی بین احساسات و منطق در اینها وجود نداره. بنابراین هیستریونیک ها طعمه های خوبی هستند برای کیا؟ برای آنتی سوشال ها. حالا ما چطور با اینها برخورد کنیم؟ باید خیلی ثبات عاطفی داشته باشیم – آه باهاش نمی کشیم- لبخند باهاش نمی زنیم- درگیری عاطفی تون رو باهاش زیاد نمی کنید. هیستریونیک ها بیشتر در خانمها وجود داره – در مردها هم هست مُنتها با آنتی سوشال ترکیب شده است. یعنی یک جورهایی جلب توجهش با شکستن حریمها همراه هست. مثلا یکی از اون ته مجلس تو یک ارکستر داد بزنه علیرضا عصار قربونتون برم…. چی؟ هم توجه رو جلب کرده وهم حریم رو شکسته…. از شخصیت های دیگه کلاستر B : Border line (مرزی)این افراد اصطلاحا در مرز بین نوروز و سایکوز هستند. نه به اون شکلی که شما اسکیزوفرنی رو مجسم کنید نه.یعنی یک احساس بی ثباتی دارند. و به این دلیل هر جا باد بوزه همونجا می روند . یک پاکت خالی.. هویتی ندارند که سنگینشون کنه. بنابراین بسیار unstable هستند اصطلاحا می گویند stable unstablity یعنی تنها چیزی که در اینها ثبات داره بی ثباتی هست. هم نسبت به خودشون هم نسبت به دیگران. در روابطشون خیلی اغراق می کنند یا شما رو خدا می کنند یا شیطان. مرتب نوسان دارند. بازی نمی دهند شما رو … وقتی احساس می کنه خدائید باورش می شه شما خدائید و بالعکس.بنابر این شما می بینید هر روز یک مدلی اند. یکروز اینقدر مذهبی که نماز صبح اش هم توی مسجد می خونه و روز بعد می یاد دیگه نماز نمی خونه. هیجاناتشون قابل کنترل نیست و بسیار مستعد اعتیادند. مثل آنتی سوشالها آنها هم مستعد اعتیادند منتها فرقشون اینه که آنتی سوشال که معتاد می شه فلسفش تو زندگی اینه که به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو.و بعضی گلها هم خار دارند و مواد مخدر از اون گلها هست. اما border line بخاطر اینکه بی ثبات و بی هویتِ تنش داره و با خودش درگیره .. دنبال یک چیزی هست که آرومش کنه.
«سرشت» زیست بنیاد آدمی (که دست بالا تا دومین سال زندگی، استوار و دگرگون ناشدنی می شود) به تنهایی شخصیت او را نمی آفریند. آنچه ما «منش» (کاراکتر) می نامیم نیز بخش سترگی از شخصیت را پدید می آورد. رمز و راز شخصیت هر کس را باید در چیستی و چگونگی کنش و واکنش «سرشت» ژنتیکی، مادرزادی و زیست شناختی او با «منش» پرورش و بالیدگی پذیر جست وجو کرد.
نیز یادآور شدم که در این برهم کنش، نباید بخش های کوچک تری همچون «روان» (درونمایه روحانی و معنوی) و «انگیزش» (انگیختگی) را نادیده انگاشت.
منش به ذهن بازمی گردد که هسته مفهومی شخصیت است و ناهمگونی های آدمیان را برداشت های از خود و روابط با ابژه دلبسته (که بازتاب آماج و ارزش های آنهاست) را دربر می گیرد. به بیان دیگر، منش آن چیزی است که هر کس به گونه یی ارادی از خویش نمایان سازد. منش منطق و اراده پذیر است. در حالی که «سرشت» به هیجان های بنیادین، همچون ترس و خشم اشاره دارد. «منش» هیجان های دومین را چون همدلی، میانه گزینی و خویشتن داری هدفمند، شکیبایی و حتی در آدمیان پخته و رسیده تر امیدواری، عشق ورزی و وفاداری دربر می گیرد.
از این دید می توان به «منش» بسان دولت ذهنی خویش نگریست که کارکردهای اجرایی، قانونگذاری و دادگستری (قضایی) را دربر دارد.
اگر کانون سامانه «سرشت» را ساختار لیمبیک و استریاتوم مغز می دانیم، جایگاه مغزی و پای پرگار «منش» را نیز لوب گیجگاهی (تمپورال) و هیپوکامپ می شناسیم. پس «منش» (هسته مفهومی) ادراکی شخصیت، کارکردهای شناختی بالاتری همچون انگاره (آبستره، انتزاع های ذهنی)، تفسیر نمادی (سمبلیک) و برهان (استدلال) را دربردارد. برهم کنش برداشت های هیجانی سرشت با کارکردهای حافظه نمادین و طرح واره های شناختی «منش» به رشد و بالیدگی برداشت درونی شده واقع گرایانه، پخته و رسیده از خویش می انجامد.
قوای اجرایی، قانونگذاری و دادگستری (قضایی) منش (دولت ذهنی خویش) با سه ویژگی منش، ارزیابی و شناسانده می شوند؛ خودمداری (معطوف به خویش بودن)، همکاری و همیاری داشتن و خودفراروی (فراتر از خود دیدن و بودن).
خودمداری ناهمگونی های پیشتازی اجرایی را در آدمیان ارزیابی می کند. فرد دارای خودمداری بالا، خودکفا، مسوولیت پذیر و متعهد، قابل اعتماد، هدفمند، کاردان و گره گشا، خودپذیر، چارچوب دار و سامان مند است (مانند چهار شخصیت آفرینشگر، روشنگر و نخبه؛ سامان مند؛ بدگمان، متعصب و جزم اندیش و مستبد و خودکامه).
آدم با خودمداری پایین، سرزنشگر و گناه به گردن دیگران انداز، نامطمئن، درمانده، بی هدف، واکنشی، منفعل، پرآرزو و حسرت و رویاپرداز و بی چارچوب و سامان است. چنین فردی کردارهای ناواقع گرایانه داشته و دچار کاستی در راهنمایی و هدایت درونی است (مانند چهار شخصیت بیقرار، دمدمی مزاج و سیکلوتایمیک؛ وابسته؛ افسرده و ملانکولیک و خرافه پرور، آشفته و اسکیزوتایپال).
همکاری و همیاری داشتن ناهمگونی های قانون مندی آدمیان را می سنجد. افراد دارای همیاری بالا بسان بخشی پیوسته و همبسته با اجتماع انسانی می نگرند.چنین کسانی همدل، شکیبا و بردبار، سودمند و یاری گر، بخشنده و با گذشت و بنیادگرا هستند (مانند چهار شخصیت وابسته؛ سامان مندی، بیقرار، دمدمی مزاج و سیکلوتایمیک و آفرینشگر، روشنگر و نخبه.) این ویژگی ها برای افرادی که قرار است در کارهای گروهی و انجمن های اجتماعی شرکت کنند، سودمند است اما شاید برای آن دسته از کسانی که در ایستارها و شیوه های تک نفره باید کار کنند لزوم و ضرورت جدی نداشته باشد.
آدمیان دارای یاری پایین افرادی ناشکیبا، ناحساس یا با حساسیت اندک، خودخواه، کینه جو و انتقام خواه، فرصت طلب و یاری نادهنده هستند (مانند چهار شخصیت افسرده و ملانکولیک؛ مستبد و خودکامه؛ خرافه پرور، آشفته و اسکیزوتایپال؛ بدگمان، متعصب و جزم اندیش).
خودفراروی ناهمگونی های آدمیان را کارکرد دادگستری (قضایی)شان ارزیابی می کند. فراتر از خویش دیدن و پیمودن بازتاب اندازه یی است که مردم به خودشان بسان بخش پیوسته و همبسته از پیکره هستی می نگرند.
آدمیان دارای خودفراروی بالا، افرادی خردمند، آگاه، بینش مدار و با کیاست، آرام، بی ادعا، فروتن و فرمان بردار، معنویت مدار و آرمان گرا (ایده آلیست) هستند (مانند چهار شخصیت آفرینشگر، روشنگر و نخبه؛ بیقرار، دمدمی مزاج و سیکلوتایمیک؛ بدگمان، متعصب و جزم اندیش و خرافه پرور، آشفته و اسکیزوتایپال). در حالی که کسانی که خودفراروی پایینی دارند، عملگرا و مصلحت جو (پراگماتیک)، بی نظر (ابژکتیو)، شکاک و بدبین، مادی گرا (ماتریالیستیک) و نسبی گرایند (مانند چهار شخصیت افسرده و ملانکولیک؛ مستبد و خودکامه؛ وابسته و سامان مند).
به «منش» از دیدگاه های گوناگون نگریسته شده است. در حالی که در الگوی روانی -زیستی (سایکوبیولوژیکال) بر درونمایه خودآگاه آن پافشاری می شود، در برداشت های روان پویشی (سایکوداینامیک) به ویژگی های منش (کاراکتر) همچون فرآیندهایی ناخودآگاه برآمده از مکانیسم های دفاعی می نگرند. «زیگموند فروید» ویژگی های شخصیت را سرچشمه گرفته از تثبیت (فیکسیشن) در یکی از مراحل رشد روانی -جنسی (سایکوسکشوال) می دانست. برای نمونه او افراد منفعل و وابسته را تثبیت شده در مرحله دهانی و آدمیان وسواسی، یک دنده، لجباز، با وجدان و خشک و خسیس را تثبیت شده در مرحله پسگاهی (مقعدی) می دانست. «ویلهلم رایش» واژه «زره (سپر) منش» را بیان کرد. اشاره او بدان نکته بود که آدمی برای پاسداری از خویش در برابر تکانه های درونی ناگوار و همچنین لرزه و دلشوره (اضطراب) پدید آمده در روابط و برهم کنش های بین فردی شان در پشت این زره (سپر) پناه می گیرند. هر اختلال و نیز صفت پررنگ شخصیت، دارای شماری دفاع های روانی ویژه خود است که درمانگر با شناخت آنها می تواند اختلال و ویژگی منش فرد را شناسایی کند، برای نمونه فرد دارای اختلال (و نیز صفت پررنگ) شخصیت اسکیزوئید (جدایی گزین) از سامانه دفاعی انزوا برخوردار است، در حالی که آدم پارانوئید (بدگمان) از برون فکنی بهره می جوید. اگر زره (سپر) دفاع ها سودمند و اثربخش باشد، فرد دچار اختلال شخصیت می تواند بر مشکلاتی همچون اضطراب، افسردگی، خشم، شرم و گناه چیره آید، پس کردار های خود را هم آوا و همخوان با خودساره (ایگو) خود یافته، از اثر ناگواری که این گونه کردار بر دیگران و پیرامون می گذارد، غافل می شوند. چرا این کردار به سبب هماهنگی با خودساره (ایگو)شان برای آنان (برخلاف پیرامونیان) رنج و دشواری و عذابی فراهم نمی سازد؟ مکانیسم دفاعی، فرآیند ذهنی ناخودآگاهی است که خودساره (ایگو) آدمی آن را به کار می گیرد تا بر تعارض و گره میان چهار سوی بنیادین زندگی درونی اش چیره شود. این چهار قطب عبارتند از غریزه (خواسته یا نیاز)، واقعیت، افراد مهم زندگی و وجدان. دفاع های روانی این توان را دارند که در افراد دچار اختلالات و صفات پررنگ شخصیت احساسات ناخوشایند همچون اضطراب و افسردگی را به کلی از بین ببرند و باعث تقویت و تایید پندارها و استواری و الگو شدن کردارهای ایشان شوند.
یکی از مهم ترین دلایلی که این گونه افراد تمایل و درخواستی برای تغییر کردارهای خود ندارند، همین است که دست کشیدن از هر دفاع به بهای افزایش اضطراب و افسردگی خودآگاهانه ایشان می انجامد. نکته شگفت انگیز این است که در بسیاری از موارد اختلال شخصیت فرد در عین مشکل دار شدن روابط بین فردی اش، از کارکرد حرفه یی خوب و حتی بالایی برخوردار است که این نیز به مقاومت بیشتر این افراد در برابر ارزیابی های تشخیصی و رویکردهای درمانی می انجامد. در ادامه این مبحث «روان» و «انگیزش» را توصیف کرده و سپس با جدا کردن ویژگی شخصیتی از اختلال شخصیت، به بیان هر شخصیت خواهم پرداخت.
مدل پنج عاملی(FFM) شخصیت یک نتیجه گیری تجربی درباره متغیرهای صفات شخصیت می باشد. بر اساس این مدل ، شخصیت از پنج بعد اصلی تشکیل شده است که عبارتند از نورزگرایی ( N ) ، برون گرایی (E ) ، گشودگی (O) ، همسازی (A) ، و وظیفه شناسی (C ) . این پنج عامل نه تنها در مقیاسهای رتبه ای همسالان (تیوبس و کریستال ۱۹۹۲/۱۹۶۱) وجود دارند.
در ویژگیهای توصیفی (سوسیر ،۱۹۹۷) ، در پرسشنامه اندازه گیری نیازها و انگیزشها (کاستا و مک کری ،۱۹۹۸)، در مقیاسهای تخصصی Q-set کالیفرنیا (لینیگ ۱۹۹۴) و در مجموعه علایم اختلالات شخصیت (کلارک و لیوسلی ،۱۹۹۴ ) بیشتر روانشناسان واژه شخصیت را آن چیزی معنی کردند که توسط مدل پنج عاملی خلاصه شده است . این مدل سودمندی زیادی در زمینه وحدت بخشی وانسجام بخشیدن به مفاهیم و اندازه گیریهای گوناگون داشته است .
تحقیقاتی که با مدل پنج عاملی (FFM) مرتبط میشوند، جمعیتهای گوناگون را در بر میگیرد، (مک کری ،کوستا ، وهمکاران ۱۹۹۸ ) و غالباً دوره های متعدد زندگی را تحت پوشش قرار می دهند (کاستا ومک کری ،۱۹۹۲). همچنانکه کارلسون (۱۹۸۴ ) پیش بینی کرده بود. از این راهبردهای تحقیقی گوناگون، نتیجه های مهمی بدست آمده است. بنا بر این یافته ها مدل پنج عاملی (FFM) همانند " درخت کریسمسی می باشد که پایایی ، اعتبار ، تغییرناپذیری در بین فرهنگ ها و سودمندی در پیش بینی، تزئینات زیبای آن هستند.(کاستا و مک کری ، ۱۹۹۳، ص ۳۰۲)
●نظریه صفات و مدل پنج عاملی (FFM)
اگر چه مدل پنج عاملی(FFM) یک نظریه شخصیت نیست ، مک کری و جان (۱۹۹۲) اصول اساسی نظریه صفات را تایید کردند، که افراد میتوانند با الگوهای نسبتاً بادوام از افکار ، احساسات و اعمال مشخص شوند. و صفات می توانند به طور کمی ارزیابی شوند . هزاران مطالعه شخصیت اندازه گیریهای FFM و وجود صفات شخصیت راتایید می کنند.
ابعاد پنج گانه ای كه به كمك تحلیل عاملی بدست آمده اند ، هیچ چشم انداز نظری خاصی را نشان نمی دهند و در واقع بیش از آنكه جایگزینی برای نظریات پیشین باشند، چهارچوبی برای تلفیق و یكپارچه سازی نظامهای مختلف توصیف شخصیت فراهم می كنند . بدین شكل این طبقه بندی صفات می تواند نقطهٔ آغازی برای جمع آوری داده ها و نظریه پردازی در باب شخصیت باشد. یك نظریه، با سازمان دادن به داده ها و یافته ها داستانی منسجم بیان می کند و از این راه به تبیین برخی پدیده ها می پردازد .
روانشناسان مختلف رویكردهای متعددی در رابطه با پنج عامل بزرگ و مولفه های آنها اتخاذ كرده اند. برای مثال طرفداران نظریهٔ تحلیلی- اجتماعی مانند هوگان ( ۱۹۹۶ ) معتقدند كه صفات شخصیت ساختارهایی عصب- روانشناختی در انسان ها نیستند، بلكه " مقولاتی هستند كه افراد برای ارزیابی یكدیگر بكار می برند و میزان منزلت و مقبولیت فرد نزد دیگران را آشكار می سازند " . به نظر هوگان پاسخ های اشخاص به پرسشنامه های شخصیت ، نه توصیفاتی حقیقی از خود كه نوعی استراتژی معرفی خود هستند. یا طرفداران نظریات بین شخصی بویژه ویگینز و ترپنل به تبعیت از سالیوان معتقدند كه جایگاه شخصیت نه در افراد، بلكه در الگوهای روابط بین شخصی قرار دارد. این نظریات در حقیقت واكنشی بودند به افراط كاری هایی كه در نظریات صفات در دههٔ ۱۹۷۰ بوجود آمد. در مقابل، به اعتقاد مك كرا و جان ( ۱۹۹۲ )، اگرچه مدل پنج عاملی نظریه ای درباب شخصیت نیست اما بطور تلویحی بر نظریهٔ صفات مبتنی ست . بنا بر نظریهٔ صفات، افراد را می توان در قالب الگوهای نسبتاً پایدار تفكر، احساس، و اعمال توصیف نمود و آنها را در قالب برخی صفات كه نوعی ثبات بین موقعیتی دارند، اندازه گیری نمود. در نتیجه آنها این ادعای كلدبرگ و ساوسیر (۱۹۹۶) كه: " رویكرد لغوی ما شكلی از نظریه ی صفات نیست." و كم ارزش دانستن دیدگاه صفات از سوی نزدیكترین روانشناسان به مدل پنج عاملی را عجیب می دانند. این روانشناسان تنها به سطح فنوتیپ شخصیت توجه می كنند و حتی این فرض را نمی پذیرند كه صفات شخصیت به ویژگی های پایدار در طول زمان اشاره دارند( مک کرا و کاستا ، ۱۹۹۹ ).
به نظر كاستا و مك كرا نظریه های فوق تا حدی تنگ نظرانه اند زیرا با توجه به شواهد مربوط به ارثی بودن صفات شخصیت می توانیم نوعی ثبات و ساختار زیستی و در نتیجه نقشی علی برای آنها قائل شویم. همین امر اساس تفاوت رویكرد آنها با سایر رویكرد ها به پنج عامل است. نظریهٔ آنها با تكیه بر یافته هایی كه ارثی بودن عامل ها را نشان می دهند و از وجود زیربنای زیستی برای آنها حكایت دارند، نتیجه می گیرد كه این عوامل باید از ساختارها و فرایند هایی زیستی مانند موقعیت خاص ژنها، برخی مناطق مغزی ( مثلاً بادامه )، برخی انتقال دهنده های عصبی، هورمون ها و غیره سرچشمه گرفته باشند. از این لحاظ است كه دیگر عبارتی مانند " پل دوست دارد به مهمانی برود زیرا فردی برون گراست "، صرفاً توصیفی از رفتار او نمی باشد، بلكه حاكی از ساختارها و فرایند هایی زیستی است كه رفتار او را جهت داده اند و باید كشف شوند (جان و سریواستاوا، ۱۹۹۹).