پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان
پرسش :
نحلههاي جديد را معرفي نموده و عقايد آنان را به اختصار بيان كنيد؟
پاسخ :
ابتدا سعي ميشود با نام بردن از نحلههاي جديد فهرستي از آنها در دست باشد، سپس با توضيح كوتاهي پيرامون از هم پاشيدگي تمدّن و تفكّر عقيدتي غرب كه علّت به وجود آمدن اين نحلهها است به توضيح مختصري در زمينه عقايد انحرافي نحل جديد پرداخته ميشود.
نهضتهاي نوين بسياري در ميان مردمان جوامع مختلف در اقصي نقاط جهان در حال شكلگيري است. در آفريقا از تعامل ميان سفيدپوستان و سنتهاي كمتر نيرومند قديمي متجاوز از 10000 فرقه و دين جديد يافت ميشود كه از شيطانپرستان، يزيديان، مكاشفه والاييگرا، هاركريشنا، علم گرايان مسيحي، روحگرايان و و
ودوها، سانتريا و كليساي سيمون كيمبانگو در زئير تا كليساي پيشگوي زن، آليس نيشنا در زامبيا و تا صهيونيزم اشعيا و بسياري از اين اديان نوبنياد در كشور آفريقاي جنوبي و جنبش ايگليسياني كريستو در فيليپين كه در سال 1914 تأسيس شده و كليساي راتانا در ميان مائوريهاي نيوزيلند 1919 و بسياري از اديان ديگر تازه تأسيس در ژاپن و چين مي توان نام برد.
از اديان غربي نيز ميتوان از: 1. دانش مسيحايي، 2. مورمونها 3. تئوزوفيستها 4. سيانتولوژي نام برد.
تئوزوفيستها: (theosophy ) اين گروه كه يكي از معروفترين نحله هاي جديد ميباشد، باورهايشان بيشتر ريشه در تاريخ و عهد باستان دارد. معروفترين گروه جامعه تئوزوفيكال (theosophisociety ) در 17 نوامبر 1875 م توسط مادام هلنا بلاواتسكي اوكرايني ( 1891 ـ 1831 ) پايهريزي شد.
به لحاظ آماري در چارچوب سازمان و نهاد، شمار آنها چندان زياد نيست، امّا آموزههاي آنها در بسياري از جوامع ديني نفوذ كرده است.
عقايد: عمده عقايد اين فرقه حول و حوش 5 سئوال ميباشد كه عبارتند از:
1. معناي زندگي و مرگ چيست؟
2. چرا شرّ وجود دارد؟
3. چه نكتهاي در رنج بردن نهفته است؟
4. آيا خدايي وجود دارد؟
5. چرا برخي مردم خوشبختاند و برخي بدبخت؟
شعار اين فرقه اين است كه هيچ ديني بالاتر از حقيقت وجود ندارد.
تئوزوفي نشانهها و بينشهايي به دست ميدهدكه افراد ميتوانند با استفاده از آن به حقيقت برسند. اين دين، هيچ تعارضي با اديان ديگر ندارد و اعضاء اين فرقه در تمامي اديان وجود دارند، و دركنار دين خود به تئوزوفي هم معتقد هستند، اين دين، حاصل اختلاط اديان شرقي و غربي و علم و فلسفه و ديگر علوم و بينشها ميباشد، پايههاي اين نحله بر پايه كتاب دكترين سري بلاواتسكي است.
اصول سهگانه تئوزوفي:
1. اولين اصل عبارت است از اينكه: قدرت مطلق همه جا حاضر است، قادر مطلق قابل درك و فهم توسط عقل بشري نيست. و هر گونه نامگذاري اين قادر مطلق به هر نامي خدا، رب و ... بيعدالتي در حق اوست. علم به اين قدرت، علم به حقيقت است.
2. نامحدود بودن اين قدرت به حدّي كه بيحدّ و مرز است و بشر و تمامي موجودات، تحت تأثير اين قدرت ابدي هستند، و هيچ پاياني براي موجودات نيست.
3. همه چيز جزئي از يك كل است، كه نميتوانيم به درك كامل آن نائل آييم، امّا اطمينان به وجود هر چيزي داريم كه هر چيزي و هر وجودي، بخشي از هستي است.
ماده و روح، بخشي از قدرت است و تمام آنها بخشي از كلّ هستي مي باشند و عدالت همه جا هست، و در تمام هستي و در تمام موجودات جاري است.
اهداف تئوزوفي:
1. تشكيل تركيبي از برادري جهاني از تمام انسانها كه در آن تمايز نژادي، جنسي، اعتقادي، طبقاتي يا رنگ مطرح نباشد.
2. ترغيب به مطالعه تطبيقي دين، فلسفه و علم.
3. تفحص و تحقيق در قوانين بي توضيح ماندهي طبيعت و قدرتي كه در انسان به وديعت نهاده شده است.
كليديترين مفاهيم:
1. وحدت جسم و روح و اينكه همه از جسم و روح تشكيل شدهاند.
2. كرمه: شبيه كرمه اديان شرقي، كرمه عدالت هستي است، با كرمه به هر چه اندوختهاي ميرسي و اين انسان است كه خوب يا بد بودن اعمال و زندگي خود را ميسازد.
3. مرگ و بازتنيابي: مرگ، آغازي براي زندگي ديگر است، و علاوه بر اينكه منفي نيست، بلكه باعث تحول و دگرگوني روح ميشود.
4. سطوح وجود: جسم و روح از طريق سطوح مختلف تكامل مييابند و به حقيقت نزديك ميشوند و عدد 3 و 7 همچون بسياري از اديان ديگر داراي معني و مفهومي خاص است.
ابعاد سه گانة زندگي تثليث: 1. اراده، 2. خرد، 3. عمل.
سطوح هفتگانة هستي: 1. فيزيكي (اثيري) ـ 2. احساس (آسترال) ـ 3.عقلاني ـ 4. دروني ـ 5. جان (فعاليت و سعادت)6. آگاهي(خرد) ـ 7. جوهر (بودن).[1]
مورمونها: اين فرقه در 6 آوريل 1830 در شهر «سالتليك سيتي» ايالت يوتاي آمريكا، توسط جوزف اسميت، تأسيس شد. به اعتقاد اين فرقه، اسميت وسيلهاي براي تحقق اراده خدا و نجات انسانها و امّتها و رستگاري باقيماندة قوم بنياسرائيل و رساندن كمال انجيل به همگان است.
اصول اعتقادي مورمونها:
1. ما به خداي پدر ازلي و پسرش عيسي مسيح و روح القدس، ايمان داريم.
2. ما به اينكه انسانها به سبب گناهانشان مجازات خواهند شد، نه به سبب گناه حضرت آدم ـ عليه السّلام ـ. ايمان داريم.
3. ما به اينكه از طريق كفاره عيسي، همه با اطاعت انجيل و مقررات انجيل نجات مييابند ايمان داريم.
4. ما به اين كه نخستين اصول و مقررات انجيل عبارت است از: الف. ايمان به خداي عيسي مسيح . ب. توبه. پ. تعميد يا فرورفتن در آب براي آمرزش گناهان. ت. دست گذاري براي موهبت روح القدس، ايمان داريم.
5. به اين كه خدا بايد كساني را از طريق نبوت و دست گذاري افراد مجاز، فراخواند تا انجيل را موعظه كنند و در نظام آن به خدمت مشغول باشند، ايمان داريم.
6. ما به همان تشكيلاتي كه در كليساي آغازين وجود داشت، يعني رسولان، انبياء، شبانان، معلمان، انجيل نويسان و غيره، ايمان داريم.
7. ما به موهبت زبانها، نبوت، وحي، مكاشفات، شفاء، فهم زبانها و ايمان داريم.
8. ما به كتاب مقدس تا جايي كه درست ترجمه شده باشد، ايمان داريم چرا كه كلام خداست و كتاب مورمون هم كلام خداست.
9. ما به همه آنچه خداوند وحي كرده است و به هرآن چه اكنون وحي ميكند ايمان داريم و ايمان داريم او باز هم امور بسيار بزرگ و مهمي را دربارة ملكوت خداوند وحي ميكند.
10. ما به معناي تحت اللفظي جمع شدن اسرائيل و بازگشت ده قبيله و اينكه صهيون (اورشليم) در قارة آمريكا بنا خواهد شد و مسيح حكومت كرده زمين نو خواهد شد و جلال فردوسي خود را دريافت خواهد كرد، ايمان داريم.
11. ما به امتياز پرستش خداي قادر مطلق طبق، دستورات وجدانمان قائل هستيم و اين امتياز را براي همه انسانها روا ميداريم، تا به هر شكل و هر جا و آنچه ممكن شود عبادت كنند.
12. ما به اطاعت قانون و احترام و حفظ آن ايمان داريم و بايد تسليم پادشاهان، رؤساي جمهور، فرمانداران و ... باشيم.
13. ما به اين كه بايد صادق، درستكار، پاكدامن، خيرخواه و فضيلتمند باشيم و به همه نيكي كنيم ايمان داريم.
14. ما به همه چيز ايمان داريم و با تحمّل رنجها و صبر، عمل كرده و ميكنيم. اگر چيزي خوشنام، فضيلتمند و دوستداشتني، يافت شود، ما به دنبال آنيم.
كتب مورمونها: عهد عتيق و جديد، مورمون، تعاليم و پيمانها، مرواريد گرانبها.[2]
سيانتولوژي: در سال 1954 در كاليفرنياي آمريكا توسط شخصي به نام هابارد تأسيس شد وي كتابي به نام انديشگي، دانش بهداشت فكري نگاشت كه راهنماي سيانتولوژي است. اين نعله 30 كشور جهان فعال است و حدود 2 ميليون نفر پيرو دارد، و تنها در ايالات متحدة آمريكا درآمد ساليانهاش حدود 150 ميليون دلار است اينان از طريق ادعاي درمان مشكلات روحي و رواني، ثروت هنگفتي به دست مي آورند.[3]
دانش مسيحي: يك زن آمريكايي رادمنش به نام «مري بيكرادي» بنيانگذار اين فرقه است كه بيشتر زير نام روزنامهاش «كريسشن ساينس مونيتور» شناخته شده است.
مري بيكرادي بنابر اين اصل كه ماده زندگي نيست، به اين نتيجه ميرسد كه تن، توان آن را ندارد كه از درد و رنج ما آگاه شود، پس آگاهي از درد و رنج ميوه خيال ماست. حال كه چنين است، اگر ما اين برهان آوري را بپذيريم كافي خواهد بود. كه آن را به خود بگوييم تا دردمان درمان شود. دركار دين «دانش مسيحايي» خويشتن را همان روح القدس ميخواند. براي او عيسي مسيح خدا نيست، بلكه خدا مردي است كه بيشتر از هر كس، نماد خدا ـ يعني صورت ذهني خدا ـ در روي زمين است. آمدن مسيحا در آخر الزمان به معني رشد پيشرونده نفوذ روحاني مسيح در جهان است. تعداد پيروان اين كليسا حدود دويست هزار نفر است.[4]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مجلة هفت آسمان، شماره 16، سال 4، زمستان 81.
2. مجله اخبار اديان، سال دوم، شماره 9، شهريور و مهر 83.
3. انسان و اديان، نقش دين در زندگي فردي و اجتماعي، ميشل مارلب، ترجمة مهران توكلي.
[1] . دارابي، باقر، ترجمه اخبار اديان، سال دوم، شماره 9 شهريور و مهر 83.
[2] . توفيقي، فاطمه، مجله هفت آسمان، شماره 16، سال 4، زمستان 81.
[3] . مالرب، ميشل، انسان و اديان، ترجمه مهران توكلي.
[4] . مالرب، ميشل، انسان و اديان، ترجمه مهران توكلي.
پرسش :
در مورد اكتوپلاسم و مديوم ها توضيح دهيد؟
پاسخ :
مديوم داراي معاني بسيار زيادي است كه به طور اختصار بيان مي كنيم. مديوم به طور مطلق معنايش روح رها است و رها كردن روح و تمركز در موضوع خاصي را مديوم گويند.[1] انجام چنين كاري از طريق اندام هاي حسي بدن (چشم، گوش، دست، زبان و بيني) قابل دسترسي است. انسان ها از جهت روحي كانون هاي چهار گانه اي دارند كه مي توانند تقويت كننده يا افزايش دهندة قابليت فرا حسي باشند. به اين قسمت ها، نواحي دريافت روحي مي گويند، مثل تمركز جسمي بر مكالمه اي خاص كه مي تواند به بهتر شنيدن، كمك كند و در امور روحي هم امكان شنوايي وجود دارد، يعني انسان بر ناحية خاص دريافت روحي تمركز داشته باشد و صداهايي را دريافت كند.
حواس انسان ها چه روحي و چه جسمي تا حدي از طريق دريافت و پاسخ به انرژي عمل ميكنند بينايي جسمي وابسته به امواج نوراني انرژي است و شنوايي جسمي نيز ماحصل ارتعاشات امواج صوتي است. چشايي و بويايي نيز از طريق واكنش شيميايي بين مولكول هاي خاص و سلول هاي دريافت كنندة مناطق چشايي و بويايي عمل مي كنند.
حواس روحي نيز از الگوهاي مشابهي تبعيت مي كنند. با اين تفاوت كه انرژي هايي كه وارد عمل مي شوند با تكنولوژي موجود قابل تشخيص و يا اندازه گيري نيستند. وقتي كليد زده مي شود تا لامپ روشن شود، نيازي ندارد كه از چگونگي حركت الكترون هاي درون سيم هاي رابط چيزي بدانيد و اين كار را از طريق تجربة كاربرد آنها در عمل مي دانيد و دست خود را حركت مي دهيد و با زدن كليد برق لامپ روشن مي شود.
همين شيوه در حواس روحي نيز مورد استفاده قرار مي گيرد. در حواس روحي، انرژي روحي افاضه شده از آدم ها، مكان و اشياء را دريافت مي كند و از آنجايي كه خود انرژي هستيد، ارتعاشات فراحسي را دريافت كرده و به محك تشخيص قرار مي دهيد.
معناي ديگر مديوم: هر كسي كه به نحوي تحت تاثير فكر يا فعل ارواح قرار گيرد او را مديوم گويند و در اصطلاح روانپزشكي به معناي واسطه يا وسيط است و به كسي كه استعداد خاصي جهت ارتباط با ارواح داشته باشد، مديوم گويند. و مديوم به منزلة اتصال فكري است كه شما مي خواهيد با روح شخص معين بر قرار كنيد. مثل اينكه شما از مسئول بي سيم خواستار ارسال سخنان خود به شخص خاصي باشيد.[2]
مديوم ها، اشخاصي هستند كه در مورد روح، نقش رابط را بازي مي كنند. اين افراد نيروي فوق العاده اي دارند، روح اين نيرو و انرژي مديوم را به كار مي گيرد و به شكل هاي مختلف ارتباط برقرار مي كند، اين تظاهر روح مي تواند شنوايي و يا لامسه اي باشد. استفاده كردن از اين انرژي، نياز به تمرين دارد، روح هر چه بيشتر اين كار را انجام دهد مسلط تر مي شود و مي تواند كارهاي سخت تري انجام دهد.
مديوم ها مي گويند، وقتي كه ارتباط برقرار شد مديوم به حالت خلسه مي افتد و هيچ چيز را نمي فهمد، بعد از به هوش آمدن نيز چيزي يادش نمي آيد. مثلا روح مي تواند از طريق نيروي مديوم، انرژي صوتي ايجاد كند و بدون اينكه از وسيله اي استفاده كند توليد صدا كند و يا با تغيير حالت صدايي كه تا حدي شبيه صداي فرد زنده است تجسم پيدا كند و اين كار روح از جسم مديوم، ماده اي به اسم اكتوپلاسم بيرون مي كشد و آن را به شكل بدنش در مي آورد. مادة اصلي اكتوپلاسم، پلاسماي خون است كه روح بر اساس تجربة خودش و مقدار اكتوپلاسمي كه بيرون مي آورد تمام يا قسمتي از بدن روح را باز سازي مي كند.
ناگفته نماند كه مديوم يك اصطلاح جديد امروزي است، اما اين اعمال در طول دوران زندگي انسان خصوصا قبل از اسلام وجود داشته كه عاملان آن را كاهن مي گفتند. كاهن كسي است كه داراي الهام و قدرتي مرموز و خارق العاده است كه با الهه ها و ارواح در ارتباط و با آنها مانوس است و مطالبي را از آنها مي گيرد و دانش فراواني مربوط به آينده به طور كلي و آيندة انسان به طور خاص از آنها دريافت مي كند و تاثير آن در رساندن خير به كسي يا رفع آزاري از او، و يا رساندن شر به كسي كه قصد آزار وي را دارد مي باشد.[3] اعراب جاهل، معتقد بودند يا به واسطه رابط با روح و يا الهامي كه كاهن مي شود او سخناني را بيان مي كند كه منشاء آن را شيطان كاهن مي ناميدند. شيطان كاهن استراق سمع مي كند و به كاهن رازها را القاء مي كند و آن رازها را از آسمان گرفته و به كاهن مي دهد و او آنچه را كه شيطان به وي داده به مردم القاء مي كند.
اعراب جاهلي اعتقاد داشتند كه آنچه كاهنان خبر مي دهند، درست است لذا در كارهاي مهم شان مثل اعلان جنگ يا كشف گناهي يا يافتن شي گم شده و امثال آن، با آنان مشورت مي كردند و تا زمان بعثت رسول گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين وضع بودند.[4] بخشي از تاريخ اسلام و رواياتي را كه نهي كرده اند از تمسك به سخنان كاهنان، نقل مي كنيم و نظر اسلام را بيان مي داريم.
علي ـ عليه السّلام ـ و سپاهيانش سوار بر اسبها بودند كه به سوي نهروان حركت كنند ناگهان يكي از سران اصحاب كسي را همراه خود آورد و گفت: يا امير المومنين، اين مرد ستاره شناس است و مطلبي دارد كه مي خواهد بگويد. مرد ستاره شناس گفت: كه يا امير المومنين در اين ساعت حركت نكنيد اندكي صبر كنيد تا دو يا سه ساعت از روز بگذرد آنگاه حركت كنيد. اوضاع كواكب دلالت مي كند كه هر كس در اين ساعت حركت كند از دشمن شكست مي خورد. ولي اگر آنچه را كه من مي گويم عمل كنيد پيروز خواهيد شد و به مقصود خواهيد رسيد.
علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنين ادعايي كه تو مي كني نكرده است. آيا تو ادعا داري كه از جريان هاي عالم آگاهي و مي فهمي در چه ساعت خير و در چه ساعت شر است. آنگاه به مردم خطاب فرمود: مبادا دنبال اين چيزها برويد اينها كهانت و ادعاي غيب گويي است كاهن هم رديف ساحر و ساحر، كافر است و كافر در آتش است. و رو به آسمان كرد و چند جمله مبني بر توكل و اعتماد به خداي سبحان خواند و به ستاره شناس فرمود مخصوصا بر خلاف دستور تو عمل مي كنم و بدون درنگ حركت كرد تا جايي كه در كمتر جهادي به قدر اين جنگ پيروزي نصيب علي ـ عليه السّلام ـ شده بود.[5]
در كتاب صحيح مسلم آمده است مردي از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ دربارة كاهنان پرسيدند، فرمود: چيز مهمي نبوده اند. گفتند: اي رسول خدا، گاهي چيزهايي مي گفتند كه درست بود. فرمود: آن سخن از جانب حق بود كه برخي از جنيان آن را مي ربودند و در گوش دوستانشان مي نهادند و آنها هم با صد دروغ آن را به هم مي بافتند.
از نظر اسلام به طور كلي ارتباط با ارواح امر ممدوحي نيست تا كسي در اين راه قدم گذارد، زيرا امكان انحراف در اين امر بسيار بوده و لغزشهايي در آن به وجود مي آيد كه موجب گمراهي مي شود، ولي يك راه نيكويي براي همگان مقدور است كه از نظر اسلام هم در آن اشكالي نيست و آن راه تزكيه نفس است كه هر كس در اين وادي قدم نهاد، نمي تواند امكاناتي در اين مورد براي خود حاصل كند زيرا آنان كه با تزكية نفس همراه بوده اند تقوايشان اجازه نمي دهدكاري كه در راه غير رضاي خداست انجام دهند و حتي اگر كراماتي از خود نشان دهند بدون رضايت حق تعالي نمي باشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. گفتگو با مردگان، ترجمة كاظمي خلخالي.
2. اسلام در زندان اتهام، شوقي ابوخليل.
[1] . شما هم يك مديوم هستيد،. هوشنگ گودرزي، ناشر اميد قلم، چاپ اول، 82.
[2] . زمرديان، احمد، حقيقت روح، چاپ و نشر دفتر فرهنگ اسلامي، 1376، ص 283.
[3] . عظيمه، صالح، معنا شناسي واژگان قرآن، مترجم سيدحسين سيدي، چاپ آستان قدس رضوي،.
[4] . همان.
[5] . مطهري، مرتضي، نهج البلاغه، خطبة 77، داستان راستان، جلد 2.
پرسش :
چه نقدهاي كلي بر شيطان پرستان وارد است؟
پاسخ :
در سايت «شيطان پرستهاي تهران» به نقل از «كتاب شيطان» ص 52، آمده است كه: «شيطان پرستي، روشنايي سپيد يك مذهب نمي باشد، بلكه مذهبي بشري، دنيوي، و شهواني است كه همة اين قاعده توسط شيطان مي باشد و همه اين ها در تاريكي مطلق يافت مي شود.»[1]
تاريكي مطلق را يكي از رهبران گروه شيطان پرست، اين گونه توضيح مي دهد: «مراسم تاريكي تقريباً يك ساعت به طول مي انجامد كه انجام هر كاري براي رضايت شيطان در آن مُجاز است و مثلاً سكس يكي ازكارهايي است كه بايد در جمع و به بدترين و سخت ترين شكل ممكن صورت گيرد. برخي عقيده دارند كارهاي ما وقيحانه وحشيانه و البته وحشتناك است، مانند اينكه براي مجازات بعضي از افراد گروه، قسمتي از اعضاء بدن آنها را جدا و يا مجروح مي كنيم و اين كارها مورد پسند شيطان است و ما مجبور به پيروي از آن قوانين هستيم».
و مي افزايد: «در اين مراسم هفته اي يك بار در يك شب خاص دور هم جمع مي شويم و مراسم مذهبي نزديكي به شيطان را انجام مي دهيم و بعد از آن تا صبح به تفريح و رقص مي پردازيم.»[2]
در صفحه اي ديگر مي نويسد: «حرف هاي شيطان حرفهاي خداست، اما بي تعارف و بدون حاشيه، شيطان زبان صريح خداست. فرامين شيطان را بشنويد و به كار گيريد.» خدا شيطان را به خاطر جسارتش دوست دارد. شما نيز به شيطان به خاطر جسارتش عشق بورزيد.[3]
در «كتاب مقدس شيطان» مؤلف آن از زبان شيطان نُه بيانيه ذكر كرده كه بيانية پنجم به اين شرح است:
«شيطان بازگو مي كند، كينه جويي و انتقام بهتر از گستاخي است.»[4]
و در همان سايت آمده است كه: شيطان وجود ندارد، بلكه وجود شيطان يك سمبل و نشانه است، تا اندازه اي فرازميني، اصولاً وجود ندارد، مگر اينكه در افكار شخصي احساس شود. شيطان پرستي بر شيطان استوار است همانند يك اصل فرجامين، ترجيحاً پرستش يك جسم بي روح، شيطان به مردم الهام مي بخشد و باعث تحريك آنان مي شود، شيطان يك نماد مستقل و مخالف با خدا است. شيطان پرستي داراي فرقه هاي مختلف مي باشد و در عرصه تغيير افكار تلاش مي كند و شيطان جانشين خوبيهاست.»[5]
اين مطالب بيانگر ايدئولوژي و به عبارتي ديدگاه آنان به جهان و انسان مي باشد. شيطان پرستها در ايدئولوژي خود براي انسان الزاماً تعريفي دارند كه بيان شد.
به چند نقد اساسي كه بر اين گروه، وارد است. اشاره مي شود.
الف. در ديدگاه آنان، انسان، داراي فطرت، حقيقت جويي، كمال طلبي، عدالت خواهي، و... نيست بلكه انسان را در يك مقطع و لحظه خاصي كه از آينده و گذشته بريده است، تعريف مي كنند، كه جز شهوت چيزي برايش معني ندارد. نگاه شيطان پرستان به انسان فقط مادي، جنسي، و شهوي است، يعني از حيوان پَست تر و كمتر و آلوده تر. حتي مبارزه با ظلم و ستم و قتل و جنايت در انديشه آنان هيچ جايگاهي ندارد و حتي ذكري از آن نيست، بلكه در صدد جلوگيري از چنين مبارزاتي هستند. به دليل اين كه در برنامه هايشان تنبيه و مجازات بدني در حد وحشتناكي وجود دارد و تمام ارزشهاي انساني و اخلاقي از قبيل رعايت احترام به حقوق ديگران، ايجاد زمينه رشد و ترقي افراد جامعه، بحث خانواده و تربيت فرزند، نقش سازنده مادر و پدر در محيط خانواده و اجتماع، روابط اجتماعي و... و گوئي براي اينان معنا و مفهومي ندارد.
در اين جا به تناقضات آنها به اجمال اشاره مي كنيم:
1. شيطان پرستي روشنايي سپيد يك مذهب نيست، بلكه مذهبي بشري، دنيوي و شهواني است. كه در تاريكي مطلق يافت مي شود.
سؤال: اگر اين مذهب نبود بشر با چه خلائي روبرو بود. بدين گونه كه وجود اين مذهب آيا بر بدبختي بشر مي افزايد يا از آن مي كاهد. در تاريكي مطلق هر كسي مجاز به هر كاري است، جنسي، سكسي، و تجاوزگري... مگر خوي درندگي حيواني غير از اين است. اين گروه ها بر صفات منفي بشر (كه دوست دارد يله و رها باشد و بر حريم ديگران پاي گذارد،) مي افزايد و زمينه را براي ارتكاب آن فراهم مي كند و تشويق هم مي نمايد. لذا بايد گفت، اين مذهب به شقاوت بشر بيشتر مي انديشد تا به سعادت او.
2. وجود مذهب و ايدئولوژي براي تعديل افكار و رفتار بشر ابداع مي شود. يعني بشر به دليل كمال خواهي گاهي به اشتباه افتاده به زياده خواهي روي مي آورد. مكتب و مذهب هست كه با يك سري دستورالعمل هايي، افزون خواهي بشر را تعديل مي كند. ولي متأسفانه مذهب مدعي (شيطان پرستي) و قيحانه مي گويد: براي رضايت شيطان انجام كارهاي سكسي به بدترين و سخت ترين شكل ممكن هم مُجاز است و هم صورت مي گيرد.
3. انتقام جويي و كينه از جسارت بهتر است. حال آنكه قبلاً گفتند جسارت ارزش دارد و بايد جسارت شيطان را دوست داشت چرا اينجا انتقام جويي و كينه توزي معيار عمل مي شود؟!
4. از همه مهمتر اينكه شيطان وجود ندارد. بلكه وجود هستي است. شيطان سمبل است. اولاً اگر وجود ندارد، چگونه سمبل شد؟! سمبل و نشان چيزي است كه وجود داشته باشد و قابل دسترسي باشد و قابليت الگوپذيري داشته باشد. و اگر شيطان وجود ندارد چگونه الگو مي شود؟! چگونه به او نزديك شويم. مگر با مفاهيم صرف مي شود زندگي كرد؟! از گزينه شيطان وجود ندارد استنباط مي شود كه از مفاهيم است نه از مصداقها، پس اگر از مفاهيم است يا بايد از چيزي انتزاع شده باشد يا اعتباري صرف باشد كه هر دو براي پرستش ناكارآمد و ناكافي است.
5. شيطان را يك جسم بي روح مي داند. يعني پرستش جسمي بي روح. آيا جسم بي روح قابل پرستش است آن هم توسط فردي كه خودش روح دارد؟! آيا اين ترجيح بلامرجح نمي باشد؟!
6. شيطان سمبل مخالف با خدا است. آيا پرستش او آدمي را به خدا نزديك مي كند يا به شيطان؟! اگر به شيطان نزديك مي كند، پس از خدا دور مي كند چون مخالف خدا است و اگر به خدا نزديك مي كند از خودش دور مي كند كه باز خلاف فرض و باطل است، و اگر بگوييم به هر دو نزديك مي كند اجتماع نقيضين و محال است.
خلاصه، ابداع و ترويج اين گونه فرقه ها چيزي نيست، جز شهوت پرستي و در حيوانيت خود فرو رفتن. شيطان پرستها در حالي چنين ادعاهاي باطلي دارند كه بسياري از فرقه هاي مسيحيت، همانند بسياري از اديان ديگر اعتقاد دارند كه موجود و يا هيولائي به نام ابليس يا شيطان وجود دارد كه منشاء تمام مصائب انسان است. طبق گفته انجيل خداوند قدرت مطلق جهان است. و چيزهاي خوب زندگي از خدا و چيزهاي بد از شيطان مي باشد. اين نظريه در ميان بابلي ها هم مطرح بود. بدين گونه كه به دو خدا قائل بودند، خداي خوبي و روشنائي و خداي بدي و تاريكي. و اين دو خدا تا نابودي يكديگر با هم در جنگ بودند.[6] بنابراين وجود شيطان، و دعوت او به شر و بدي، امري اجماعي و مسلم بين همه اديان آسماني است. در انجيل، آيه 24؛ 6، واژه «Satan» يا شيطان، كه كلمه اي عبري است به اين معنا آمده و واژه «devil» هم به معناي ابليس است.[7] در دين اسلام به صراحت آمده كه دشمن آشكار شما شيطان است.[8]
نتيجه اينكه شيطان هم وجود دارد. هم بالذات منشاء خير نيست و دشمني خود را با انسانهاي موحد، بيان داشته است، بنابراين پرستش اين موجود با اين خصوصيات و دشمني آشكار او با انسانها، خاموش كردن چراغ فطرت و افتادن در دام مكر و حيله هاي اوست.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. www.Satanizm.Persianblog.com
2. www.Dhygb.Perganblog.com
3. www.Persianblog.Com /user/alibitaraf
4. www.Anwm.com/f-VAB-F.htm
5. www.soknan.com/cstories.Asp?Id=30736
[1]. www.shayton 300.blogs pot
[2] .www.dhygb persionblog.com
[3] .www. persionblog.com/user/ olitarat. لينك ساعت 12، شيطان معصوم
[4] . آنتون دانزو رلاوي، كتاب مقدس شيطان، سال 1969، سايت شيطان پرستان تهران.
[5] . WWW.Persianblog.com/user/alibifarat.
[6] . www. farsi Bitle Basic and Evitbtm.
[7] . www.farsibook htm. Htm
[8] . اسراء، 53-3.
پرسش :
آيين رايل چه نوع آييني است و چه انتقادهايي بر آراء و عقايد اين آيين وارد است؟
پاسخ :
مکتب رايل مدعي است تمامي پيامبران الهي را قبول دارد با اين تفاوت كه ايشان را نه خداوند، بلکه انسانهايي ساکن کرات ديگر فرستادهاند که بيست و پنج هزار سال پيشرفته تر از انسان هاي زميني مي باشند. از سه منظر مي توان به ارزيابي مدعيات اين مذهب نوساخته بشري پرداخت:
الف- از جهت مقدار هماهنگي ادعاهاي اين دين با آموزه هاي اديان بزرگ، زيرا اين دين خود را مخالف اديان الهي ندانسته بلکه آن پيامبران را نيز رسولان الوهيم( نام انسانهاي كرات ديگر) ميداند حال مهمترين پرسش اين است که اگر اين پيامبر جديد يعني رايل ادامه دهنده راه همان انبياء الهي است پس اين همه تفاوت و تناقض از کجا آمده است؟ به برخي از اين تناقضات اشاره ميکنيم:
1. چگونه است که در قرآن ميخوانيم که خداوند متولد نشده و موجودي از او متولد نمي شود[1] ولي رايل مدعي است که الوهيم (همان موجود يا موجوداتي که پيامبران را فرستاده اند) از نسلهاي قبلي الوهيم به دنيا آمده و اين سلسله به دنيا آمدنها تا بينهايت ادامه پيدا ميکند.
2. اين دين ميگويد از طرف همان موجودي آمده است که حضرت محمد (ص) را فرستاده است حال اين سوال پيش مي آيد که پس چگونه در قرآن کريم حضرت محمد(ص) آخرين پيامبر دانسته شده است[2] و آيا الوهيم نمي دانست که 14 قرن بعد بناست پيامبر ديگري براي انسانهاي زميني بفرستد؟
3. تمامي اديان الهي بر غير مادي بودن و ناميرا بودن خداوند و نيز ازلي و ابدي بودن او تأکيد دارند در حالي که الوهيم موجودي است ميرا و از پدران خود به وجود آمده است و نيز در مکاني خاص زندگي مي کند و به چشم ديده ميشود . آيا الوهيم فراموش کرده که در کتابهاي قبلي خود به مردم چه پيامي داده و خود را چگونه معرفي کرده است؟
4. اصلي ترين پيام رايل جانشيني علم به جاي مذهب است که در جاي خود به آن خواهيم پرداخت، ولي اکنون سخن دراين جاست که چرا الوهيم توسط فرستادگان پيشين خود، دين و مذهب براي انسان ها فرستاده، ولي اينک همان پيامها را نفي ميکند و علم را جانشين مذهب ساخته است؟ آيا اين تناقض در رفتار از موجودي که به ادعاي رايل بيست و پنج هزار سال پيشرفته تر از زمينيان است پذيرفتني است؟
5 . مهمترين تناقض سخنان رايل با تعاليم انبياء الهي در اصليترين مدعاي رايل نهفته است، و آن انكار موجودي به نام خداست. باور به خدا ركن اصلي اديان الهي است. چگونه كسي كه اين اصل را قبول ندارد ميتواند ادعا كند كه همه اديان را به رسميت ميشناسد.
6. رايل دين بودا را نيز در كنار ساير اديان و فرستاده الوهيم ميداند و بلكه مدعي است دين بودا با كمي اصلاح، همان دين رايل خواهد شد. ولي نكته جالب آن است كه بودا ديني است كه رهبر و بنيانگذار آن هيچگاه ادعاي آمدن از سوي خدا نكرد و فقط مردم را به سوي اخلاق متعالي دعوت ميكرد[3]. حال بايد ديد چگونه الوهيم پيامبري فرستاده كه خودش چنين ادعايي ندارد.
7. رايل براي آنكه سخنانش مشتري بيشتري جذب كند، هر آنچه را كه دين ناميده شده است، فرستاده الوهيم ميداند، حتي بهاءالله را كه هيچ يك از مسلمين و بلكه هيچ يك از جهانيان او را پيامبر نميدانند فرستاده الوهيم مي داند. اصولاً بهاييت ديني است دستساز و لااقل در ايران همه زواياي تاريخي آن بر مردم روشن است.
8. بررسي اين تناقضات فرصتي بيش از اين نوشته كوتاه ميطلبد، اموري همچون ادعاي اين كه بهشت حضرت آدم و حوا در اسرائيل كنوني بوده و اين نكته را به قرآن نسبت ميدهد در حالي كه در قرآن از اين نكته خبري نيست و يا اين كه مدعي است پيامبر با سفينه فضايي به معراج رفته و با خدا ملاقات كرده است در حالي كه به تصريح قرآن خدا ديدني نيست و اين كه وحي را همان تله پاتي دانسته و ... دقت در اين ادعاها نشانگر ضعف اطلاعاتي كساني است كه اين سخنان را منتشر ميكنند و اطلاعاتي بسيار ناچيز از ساير اديان دارند. چنان كه در يكي از نوشتههايشان سوره آل عمران را سوره عمران نوشتهاند.
ب- راه ديگر بررسي و ارزيابي گفتههاي رايل سنجش سخنان او با حقايق فلسفي و علمي است.
1. رايل الوهيم را انسانهايي ميداند كه انسانهاي پيشرفته قبلي، آنها را خلق كردهاند و آن قبليها نيز مخلوق نسلي قبل از خود مي باشند و همين طور اين سلسله تا بينهايت ادامه دارد. در حالي كه اگر سازنده اين افسانه، آشنايي بيشتري با فلسفه داشت، مرتكب چنين اشتباهي نميشد. زيرا به لحاظ عقلي امكان اتصال سلسله به بينهايت وجود ندارد و بالاخره اين سلسله بايد به جايي منتهي شود. اين نكته نه تنها مدعاي ماست بلكه اين اصل( محال بودن تسلسل) از پايههاي تفكر عقلي در غرب و شرق ميباشد[4].
2. رايل ميگويد كه پيامبران پيشين در سرزمين الوهيم با شيوه مهندسي ژنتيك، دوباره سازي شدهاند و رايل آمده تا جهان را براي بازگشت ايشان آماده كند. ميپرسيم اگر اين پيامبران زندهاند چرا خود براي تبليغ اين دين به زمين نميآيند اگر حضرت عيسي(ع) بيايد و پيام الوهيم را به مسيحيان برساند آيا گمان نميكنيد كه مردم بيشتري اين پيام را بپذيرند؟
3. رايل معتقد است که علم را به جاي مذهب براي مردم به ارمغان آورده است. پرسش ما اين است كه كدام علم؟ علمي كه همه روزه بخشي از دست آوردهايش مورد مناقشه قرار گرفته و دانشمندان به اشتباه خود در آن زمينه اعتراف ميكنند، چگونه ميتواند جانشين مذهب و راهنماي انسان باشد؟ گوينده اين سخنان اگر اطلاعات بيشتري درباره تاريخ تفکر بشر و يا حداقل جريانهاي فکري حاکم در مغرب زمين داشت، چنين ادعايي را مطرح نميكرد. زيرا بشر در قرن 18و اوايل قرن 19 ميلادي يکبار به علم ايمان آورد و با گذشت زمان و پيشرفت علم و نيز تنقيح باورهاي فلسفي خود به اين نتيجه رسيد كه علم به تنهايي نميتواند دردهاي بشر را درمان كند و لذا امروزه نسبت به علم پرستي خودکافر شده است[5] و روي به درگاه خداوند گذاشته است. گذري بر مکاتب سيانتيستي و علم گرايانه و نيز فلسفههاي پوزيتويستي در تاريخ سه قرن اخير اروپا به راحتي نشان مي دهد که بشر امروز علم را شايسته آن نميداند که مورد تعلق ايمان باشد. امروزه دانشمندان مهم فلسفه علم، درباره واقع نمايي گزارههاي علمي به ترديد افتاده و بسياري از ايشان به صراحت، علم را براي اداره زندگي بشر ناکافي ميدانند[6].
4. رايل مدعي است انسانهاي كره زمين و نيز ساير موجودات زنده توسط مهندسي ژنتيك ساخته شدهاند. در اين مدعا اولاً معلوم نيست كه اصل حيات از كجا آمده است و ثانياً معلوم نيست چرا هر انساني كه به دنيا ميآيد داراي پدر و مادر است و از نطفه انساني ديگر به وجود ميآيد و اين علم ژنتيك كي و توسط چه كسي به كار رفته است؟
ج- راه سوم مطالعه اين آيين ساختگي، بررسي ساختار دروني مدعاهاي ايشان است:
رايل در توجيه اين که چرا الوهيم پس از فاجعه هيروشيما تصميم به معرفي خود به جهانيان گرفته است مي گويد زيرا در اين زمان الوهيم به اين نتيجه رسيد که ممکن است بشر از علم خود در مسير خطرناکي استفاده کند. حال ميپرسيم آيا قبل از آن هيچ فاجعهاي رخ نداده بود که از علم سوء استفاده شود؟ آيا خود جنگ جهاني و كشته شدن چندين ميليون انسان توسط سلاحهاي کشتار جمعي ساخته شده با استفاده از علم بشر کافي نبود؟ و جالب است که بسياري از انسانها نيز در همان زمان و بلکه قبل از آن به اين نتيجه رسيده بودند که ممکن است دستاوردهاي علمي بشر در مسيري به کار گرفته شوند که به صلاح انسان و بشريت نباشد. پس الوهيم چه تفاوتي با انسان دارد و اين پيشرفت چندين هزار ساله چه فايدهاي داشته است؟
رايل خود را پيامآور موجوداتي ميداند که از نظر علمي بسيار پيشرفتهتر از انسانها هستند ولي از اين مدعا هيچ نشاني در خود رايل مشاهده نميشود. به نظر ميرسد لااقل خود او بايد به وسيله علم ژنتيک خلق شده باشد و نيز خود از دانشهاي علمي بشر بينياز باشد. ولي چنين نيست. در حالي كه پيامبران الهي در زمينه آن چه که گفتهاند سرآمد تمامي بشريت در تمامي طول تاريخند و مثلا در زمينه معارف الهي که رهآورد ايشان است هميشه بالاترين و عميقترين سخنان را گفتهاند و در عين حال، خود نيازي به ديگران در اين مورد نداشتهاند. ولي گويا رايل، هيچ يک از اين صفات را ندارد. و اصلا اگر رايل از کرات ديگر خبر دارد نشانه آن چيست؟ چرا هيچ نظريه جديد علمي و يا تکنولوژي نوي براي انسانها نياورده است؟ و جالب است که هر چيزي را که ادعا ميکند حاصل تلاش و کوشش خود بشر زميني است. علم ژنتيک و کشف سيارات جديد و ... همه و همه حاصل علم همين انسان هستند؟ آيا رايل که مدعي است به سرزمين الوهيم سفر کرده است مي تواند يک سياره جديد به انسانها معرفي کند؟ در پايگاه اطلاع رساني رايل از اين كه رايل همچنان زنده است اظهار خوشحالي شده است، پرسش اين است كه اگر امكان شبيه سازي به وسيله مهندسي ژنتيك وجود دارد، ديگر زنده و يا مرده بودن رايل چه تأثيري دارد؟ اگر اين خدايان خيالي اينقدر قدرتمند هستند چگونه ميگويند اگر اسرائيل از ساخت سفارت ما جلوگيري كند از ساخت آن پشيمان شده و آن را به جاي ديگري منتقل خواهند كرد؟ اگر بنا باشد اشكالات دروني اين دين ساختگي شمرده شود نيازمند چندين جلد كتاب خواهيم بود. به علاوه كه منابع اصلي اين مدعاها را در اختيار نداشتيم كه اگر ميبود بيمحتوايي مدعاهايشان بيش از اين آشكار ميشد.
استفاده رايل و هوادارانش از چند اصطلاح خاص علمي که در روزنامه ها ونشريات رايج شده اند، نشانگر آن است که او و طرفدارانش نه تنها در زمينه علوم ديني و علوم عقلي همچون فلسفه ناتوانند بلکه در دايره دانش تجربي نيز بسيار بي اطلاع هستند و از بسياري از تحولات در عرصه علم خبر ندارند و به همين دليل به چند اصطلاح همه فهم پناه بردهاند.و براي نمونه حتي پيش بينياي از آينده علم بشر نيز ندارند چه رسد به اين كه خود سهمي در پيشرفت علم داشته باشند.
تمامي شواهد دروني مدعيات رايل و نيز مقايسه آن با دادههاي عقلاني و وحياني و نيز علم تجربي نشان ميدهد كه اين دين ادعايي، نه تنها ديني اصيل نيست بلكه مخترعان اين عقيده از نظر اطلاعات ديني و علمي و فلسفي در سطح بسيار پاييني قرار دارند به گونهاي كه براي ساختن اين مذهب خيالي حتي زحمت مطالعه دقيق ساير اديان را به خود ندادهاند[7].
[1] . توحيد/3.
[2] . قرآن كريم.
[3] . هيوم، رابرت، اديان زنده جهان، ترجمه : عبدالرحيم گواهي تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373، ص91.
[4] . براي اطلاع از اين بحث در فلسفه اسلامي رك: مصباح يزدي ، محمد تقي، آموزش فلسفه، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1368، ص75- 85، و در فلسفه غرب رك: ژيلسون، اتين، مباني فلسفه مسيحيت، ترجمه: محمد محمد رضايي و سيد محمود موسوي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1375، ص 113.
[5] . درباره تاريخ تفكرات علمگرايانه و افول آن رك: ژيلسون، اتين، نقد تفكر فلسفي غرب، ترجمه : دكتر احمد احمدي، تهران، انتشارات سمت، 1380، فصل يازدهم از اين كتاب ارتباط بيشتري با اين بحث دارد. و نيز رك: نصر، سيدحسين، جوان مسلمان و دنياي متجدد، ترجمه ، مرتضي اسعدي، تهران، طرح نو، 1375، ص 264- 281.
[6] . براي اطلاع از مباحث رايج در فلسفه علم رك: تاونس، چارلز، اچ، مقاله ، تلاقي علم و دين، ترجمه : فرهاد مشتاق، درج شده در مجله قبسات، شماره اول از سال دوم بهار 1376، ص30- 39.
[7] . تمامي اطلاعات مربوط به اين دين از سايت اختصاصي اين كيش أخذ شده است، و به دليل ارائه ناقص اطلاعات از سوي هواداران اين كيش كمبود شناخت از اين دين مشهود است.
پرسش :
آيا عبادت شيطان در كليساي شيطان، همانند عبادت خداوند در كليساي مسيحي است؟
پاسخ :
شيطان پرستي يك حركت مكتبي، شبه مكتبي و يا فلسفي است كه هواداران آن شيطان را يك طرح و الگوي اصلي و قبل از عالم هستي ميپندارند. آنها شيطان را موجودي زنده و با چند وجه از طبيعت انسان مشترك ميدانند. شيطان پرستي به جاي اطاعت از قوانين خدايي يا قوانين طبيعي و اخلاقي، عموماً بر پيشرفت فيزيكي خود با راهنماييهاي موجودي مافوق تمركز دارد. به همين دليل بسياري از شيطان پرستان معاصر از باورها و گرايشهاي اديان گذشته اجتناب ميكنند و بيشتر گرايشات خود پرستانه دارند. به طور غير رسمي و گستردهاي شيطان پرستي فلسفي را منتسب به آنتوان شزاندر لاوي ميدانند. او كسي بود كه كليساي شيطان را تأسيس كرد. (سال 1966 م) در نظر شيطان پرستان فلسفي، محور و مركزيت عالم هستي، خود انسان است و بزرگترين آرزو و شرط رستگاري اين نوع از شيطان پرستان برتري و ترفيع ايشان نسبت به ديگران است. شيطان پرستان فلسفي عموماً خدايي براي پرستش قائل نيستند و به زندگي غير مادي بعد از مرگ نيز عقيده ندارند. به هر حال زندگي اين گروه از شيطان پرستان عاري از روحية مذهبي و معنويت نيز نيست. در نظر شيطان پرستان فلسفي، هر شخصي خداي خودش است. آنها با تكيه بر عقايد انساني وابسته به دنيا، مطالب مربوط به فلسفه عقلاني را خوار ميشمارند و به آنها به ديد ترس از مسائل ماوراء الطبيعي مينگرند و تنها به يك زندگي عقيم و بر مبناي جهان واقعي اعتقاد دارند.[1]
شيطان پرستي ديني: گرايشات شيطان پرستي ديني اغلب مشابه گرايشات شيطان پرستي فلسفي است. شيطاني كه در اين گروه تعريف شده است، ميتواند تنها در ذهن يك شيطان پرست تعريف شود يا از يك دين (قبل از مسيح) اقتباس شوند. بسته به اينكه كدام نوع شيطان پرستي مد نظر باشد، خدا يا خدايان ميتوانند از انواع مختلفي از معبودها باشند. بعضي از آنها از اديان بسيار قديمي نشئت گرفتهاند. انواع معمول شيطان پرستي خدايانشان را از اديان قديمي مصر باستان و بسياري از الهههاي باستاني بين النهرين و بعضاً از الهههاي رومي و يوناني اقتباس كردهاند. بقيه شيطان پرستان ادعاي پرستش خداي اصلي را دارند، ولي بيشتر شيطان پرستان ميگويند خداي معبود آنها در واقع قدمت بسياري دارد.[2]
با توجه به بررسي انواع شيطان پرستي كه عمدة آنها شيطان پرستي فلسفي و ديني ميباشد، اين مسئله روشن ميشود كه عبادت شيطان پرستان همانند عبادت خداوند در كليساي مسيحي نميباشد، بلكه غالب آنها گرايشات خود پرستانه دارند و بر پيشرفت فيزيكي خود با راهنماييهاي موجودي تمركز دارد و بسته به اينكه كدام نوع شيطان پرستي مد نظر باشد، خدا يا خدايان ميتوانند از انواع مختلفي از معبودها باشند.
بنابراين مفهوم عبادت در نزد شيطان پرست ما با مفهوم آن در نزد معتقدين به اديان قائل به خدا متفاوت است و تنها ميتوان آثاري از تقليد از اديان قديم و مسيحيت را در نحلههاي مختلف شيطان پرستي مشاهده کرد، که بيشباهت به مراسم عبادي و پرستش نيستند.
[1] . سايت اينترنتي و يكي پديا، دانشنامة آزاد.
[2] . همان.
پرسش :
آيا نحلههاي جديد مثل شيطان پرستان احكام فقهي هم براي خود جعل كردهاند؟
پاسخ :
اصولاً به يك سلسله آداب و رسوم و قوانيني كه در راستاي اهداف خاصي باشد دين گفته ميشود و بالطبع تمامي گروههايي كه نام دين بر خود دارند براي پيشبرد اهداف خود از يك سلسله دستورالعملهايي كه توسط بانيان آن دين وضع شده، پيروي ميكنند. ديني همچون شيطان پرستي نيز كه در طول ساليان متمادي پيرواني از اقوام و گروههاي مختلف داشته اعمال و مراسم در راستاي اهداف شيطان دارد و داراي فرقهها و گروههاي متنوعي است كه بسته به شرايط مكاني و نژادي از آداب و رسوم و قوانين متنوعي نيز برخوردار ميباشند كه در ذيل به اختصار به نمونههايي از آنها اشاره خواهيم كرد.
شيطان پرستان را ميتوان به عناوين مختلف بسته به اعتقاداتشان تقسيم بندي كرد:[1]
الف) شيطان پرستي شرقي (ديني)
ب) شيطان پرستي غربي: اينها نيز به چندين فرقه تقسيم ميشوند.
1. شيطان پرستان ديني: اين نوع از شيطان پرستان خدايانشان را از اديان قديمي مصر باستان و بسياري از الهههاي باستاني بين النهريني و بعضا از الهههاي رومي و يوناني (به عنوان مثال مارس ـ خداي جنگ) اقتباس كردهاند. كه در مشرق زمين فعال ميباشند.
2. شيطان پرستان فلسفي يا لاويي: اين نوع از شيطان پرستي بر مبناي فلسفه آنتوآن شزاندر لاوي كه در كتاب «انجيل شيطان» و ديگر آثارش آمده است، تأسيس شده است.
3. شر پرستان: اين فرقه از شيطان پرستان، به دوران تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا مربوط ميشوند.
قوانين شيطان پرستي فرقههاي شيطاني با يكديگر متفاوت است ولي تمام آنها حول دو محور سكس و خشونت عمده ابزار شيطاني، دور ميزند و بسته به سطح فكري و طبقه طرفداران فرقهها با يكديگر متفاوت است به عنوان مثال طرفداران شيطان پرستي فلسفي (لاوي) كه عمدتاً طبقات تحصيل كرده بريده از دين (عمدتاً مسيحيت) هستند معتقدند كه:[2]
هرگز نظراتت را قبل از آنكه از تو بپرسند بازگو نكن.
هرگز مشكلاتت را قبل از آنكه مطمئن شوي ديگران ميخواهند آن را بشنوند بازگو نكن.
وقتي مهمان كسي هستي، به او احترام بگذار و در غير اين صورت هرگز آنجا نرو.
اگر مهمانت مزاحم تو است. با او بدون شفقت و با بيرحمي رفتار كن.
هرگز قبل از آنكه علامتي از طرف مقابلت نديدهاي به او پيشنهاد نزديكي جنسي نده.
هرگز چيزي را كه متعلق به تو نيست بر ندار. مگر آنكه داشتن آن براي كس ديگري سخت است و از تو ميخواهد آن را بگيري.
اگر از جادو به طور موفقيت آميزي براي كسب خواستههايت استفاده كردهاي قدرت آن را اعتراف كن. اگر پس از بدست آوردن خواستههايت قدرت جادو را نفي كني. تمام آنچه بدست آوردي را از دست خواهي داد.
هرگز از چيزي كه نميخواهي در معرض آن باشي شكايت نكن.
كودكان را آزار نده.
حيوانات ـ غير انسان ـ را آزار نده مگر آنكه مورد حمله قرار گرفتهاي يا براي شكارشان.
وقتي در سرزميني آزاد قدم بر ميداري. كسي را آزار نده. اگر كسي تو را مورد آزار قرار داد. از او بخواه كه ادامه ندهد. اگر ادامه داد، نابودش كن.
شيطان پرستي جديد يا فلسفي به خدايي اعتقاد ندارد و شيطان را تنها نوعي نماد كهن (archetype) ميداند و انسانها را تنها در برابر خود مسئول ميداند و اعتقاد دارد كه انسان به تنهايي ميتواند راه درست و غلط را تشخيص دهد به همين دليل هم اين اعتقاد بيشتر به عنوان يك اعتقاد فلسفي شناخته ميشود.
شيطان در اين اعتقاد نماد نيروي تاريكي طبيعت، طبيعت شهواني، مرگ، بهترين نشانه قدرت و ضد مذهب بودن است.
اين اعتقاد داراي شاخههاي متعددي است، اما ميتوان گفت جز يكي دو نوع آن همگي داراي اصول زير ميباشند:
Atheism : خدايي در شيطان پرستي وجود ندارد.
Not dualistic : روح و جسم غير قابل ديدن هستند و هيچ جنگي بين عالم خير و شر وجود ندارد.
Auto deists: خودپرستي، خدايي جز خود انسان وجود ندارد و هر انساني خود يك خداست.
Materialistic : اعتقاد به اصالت ماده.
ـ وابسته به راه چپ بودن در برابر راه راست كه راه خدايي است.
ـ ضد مذهب بودن خصوصاً مذاهبي كه اعتقاد به زندگي پس از مرگ دارند.
ـ عدم پرستش شيطان زيرا شيطان جسم نيست و وجود خارجي ندارد.
ـ اعتقاد به استفاده از لذت در حد اعلاي آن زيرا تمام خوشي دنيايي است و اين خوشيها خصوصاً لذات جنسي پتانسيل لازم را براي كارهاي روزانه آماده ميكنند و به هر شكلي انجام آنها لازم و ضروري است.
شيطان پرستي به جاي اطاعت از قوانين خدايي يا قوانين طبيعي و اخلاقي، عموماً بر پيشرفت فيزيكي خود با راهنماييهاي موجودي مافوق يا قوانيني فرستاده شده تمركز دارد. به همين دليل بسياري از شيطان پرستان معاصر از باورها و گرايشهاي اديان گذشته اجتناب ميكنند و بيشتر گرايشات خودپرستانه دارند. به گونهاي كه خود را در مركز هستي و قوانين طبيعي مي بينند و بيشتر شبيه به مكاتبي چون ماده گرايي و يا خود محوري و جادو محوري هستند. به هر حال بعضي شيطان پرستان به طور داوطلبانه بعضي از قوانين اخلاقي را انتخاب ميكنند. اين يك جريان وارونه سازي را نشان ميدهد.[3]
از جمله اين فرقهها يزيديان هستند كه در زمرة شيطان پرستان ديني قرار دارند و معتقدند كه «جهان و هر چه در او هست» از چهار عنصر اصلي يعني آب، باد، خاك و آتش تركيب يافته است. خداوند به ادعاي خود، كه در تمام كتابهاي مقدس عنوان شده. انسان را از آب و خاك آفريد در حاليكه به باور خود خداوندي خدا فرشتگان درگاه ابديت همه از جنس آتشند. و آتش به باور آنها بر گل (ممزوج آب و خاك) ارجحيت دارد. از اين رو وقتي خداوند از همه فرشتگان بارگاهش {از جمله ملك مقرب، طاووس (شيطان)} ميخواهد كه در مقابل ساخته دست او، آدم، تعظيم كنند. ملك طاووس از اين دستور نابجاي ايزدي سر ميپيچد و از همان زمان سر به شورش ميگذارد. شورشي كه تا روز حشر ادامه خواهد داشت و يزيديان آنرا شورشي بر حق ميشناسند.
يزيديان نسبت به خود قوانين و احكام مجزا از شيطان پرستي غربي دارند به عنوان مثال اين نوع شيطان پرستان براي خود حج شيطان پرستي دارند؛ در روستاي لالش در مركز كردستان عراق از توابع شهر دهوك پرستشگاهي است كه از سه قسمت تشكيل ميشود: شبستان، محوطه حياط و صحن دوزخ جائيكه مراسم حج در آن برگزار ميشود. دوزخ چند دخمه غار مانند، تار و تيره با خمرههاي مشكي كنار هم چيده شده براي مرموزتر و ترسناكتر كردن فضا. درهاي دخمه آنقدر كوتاهاند كه بايد خميده از آنها رد شد.
بخش مهم و تعيين كننده اين مراسم، جدا از گره زدن به پارچههائي كه به ستونهائي ميبندند (مثل دخيل بستن) يا طواف كردن دور مقبرهاي كه لابد گور يكي از قديسان يزيدي است، پرتاب دستمال به سنگ برجستهاي است كه از ديواره غار بيرون زده است. اصليترين مرحله حاجي شدن اين است كه شخص با چشمان بسته از فاصله شش هفت متري دستمال سياهي را كه به بزرگي چارقد زنان كرد است به طرف اين سنگ پرتاب كند. اگر در سه بار موفق شود دستمال را به برجستگي سنگ گير بدهد حجاش قبول شده است (و ملقت به حاجي فلانكس طاووسي ميشود) و گرنه بايد روز ديگر برگردد و دوباره تلاش كند.[4]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. http://www.zeitoon.net/1/d.html
2. http://www.xanga.com/dariush
3. كتاب انجيل شيطان پرستان.
4. پندارهاي از شيطان، اثر گوستاو دور.
5. بهشت گمشده، نوشته جان ميلتون.
[1] . گوستاو دور، پندارهاي از شيطان؛ و جان ميلتون، كتاب بهشت گمشده.
[2] . http://www.zeitoon.net/3/f.html .
[3] . http://www.zeitoon.net/1/dhtml .
[4] . http://reza.malakut.org/archives/2003 _ 12.htm
پرسش :
فرقة موريش ساينس تمپل چگونه فرقهاي است؟
پاسخ :
موريش (Moorish ) در لغت انگليسي به معناي «وابسته به اهالي شمال آفريقا» و ساينس (science ) به معناي علم و دانش و تمپل (Temple) به معناي معبد و پرستشگاه ميباشد. و تركيب اين سه كلمه كه عبارت ميشود از: «Moorish science temple» عنواني است براي فرقهاي كه در آمريكا تحت اسم اسلام در بين سياهان فعاليت ميكند. اين فرقه با متأثر گرديدن از فرقه «قاديانيه» يا «احمديّه» منسوب به ميرزا غلام احمد قادياني ـ متولد 1251 ق در شهر قاديان استان پنجاب هند و متوفاي 1326 ق در اثر مرض وباء در شهر لاهور پاكستان[1] ـ در ميان سياهپوستان امريكا به رهبري شخصي به نام «نويل دروعلي» به وجود آمده است.
ميرزا غلام احمد قادياني كه در يك خانواده مسلمان به دنيا آمده بود، بعد از اتمام تحصيلاتش به پندار خودش آيه «و مبشراً برسول يأتي اسمه احمد»[2] منطبق بر خود نموده و ادّعاي نبوت را سر داد، ولي بخاطر عدم استقبال جامعه اسلامي هند از اين ادعاي خود، تا حدودي عقبنشيني نموده و اعلان كرد كه نبوت او يك نوع نبوت منعكس شدهاي از نبوت پيامبر اسلام است، چون او با توجه به اعتقاد به تناسخ، حلول و وحدت وجود، معتقد بود كه تمام كمالات انبياء در حضرت محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ جمع شده است و اين كمالات بعد از پيامبر در او انعكاس پيدا كرده است.[3] او و پيروانش به خاطر همين ادّعاي نبوّت «ظليّه» و اينكه نبوّت او در ساية نبوّت پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ قرار دارد از طرف مسلمين تكفير شده و فرقهاش يك فرقة غير اسلامي معرّفي گرديده است.[4] به هر حال اين فرقه هر چند نتوانست در كشورهاي اسلامي و مراكز فرهنگي آنان، براي خودش اعتباري كسب كند، امّا در كشورهاي غير اسلامي در ميان مهاجرين مسلمان و نو مسلمانان بومي تأثير گذارده و توانسته است به حيات خودش ادامه دهد. اين فرقه از سال 1920 در آمريكا فعّاليت خود را آغاز نموده و باعث شده است كه زمينة به وجود آمدن فرقههاي ديگر هم سنخ با خودش را در ميان سياه پوستان آمريكا فراهم كند.
فرقة موريش يكي از همين فرقههايي است كه اكثر سياه پوستان آفريقايي تبار آمريكا در اوائل قرن بيستم اين فرقه را براي رفع بحران دين و اعاده هويت مذهبي و ملي شان به وجود آوردند. زيرا آنان در دورة بردگي از آفريقا به آمريكا انتقال داده شده بودند و به مرور زمان به صورت اجبار، دين و مذهب و هويّت مليشان را از دست داده بودند. سياه پوستان تلاشهاي زيادي را براي احقاق حقوقشان و رفع ظلم و ستم سفيدها و حكّام منطقه، از اوائل قرن بيستم آغاز نمودند و نتيجة اين تلاشها به وجود آمدن فرقههاي متعدد ظاهراً اسلامي ميباشد.
رهبر اين فرقه براي نجات سياهپوستان آفريقايي نخواسته است كه از فاكتورهاي نژادي و قومي استفاده كند، بلكه تلاش او بر اين بوده است كه با نيروي معيارها و شعارهاي اسلامي از يك طرف و با عنوان نمودن مظلوميت و فقر سياهان از طرف ديگر، بين آنان اتّحاد و انسجام فكري و سياسي به وجود آورد تا هم از نظر اقتصادي براي آنان تحوّلي ايجاد شود و هم يك نوع پشتوانة ديني و مذهبي داشته باشد كه بتواند سياهان غير آفريقايي را هم به سوي خودشان جذب نمايد.[5]
پس اين فرقه نتيجة دو عامل بيروني و يك عامل دروني در ميان سياهان ميباشد، دو عامل بيروني يكي فشارهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي سفيدها و حكّام دولتي منطقه و ديگري وجود و نفوذ فرقه قاديانيه (احمديه) در جامعة آمريكايي توسط مبلّغين اين فرقه ميباشد. عامل دروني، بحران هويّتي و ديني آنان است كه در كنار دو عامل فوق موجب ايجاد فرقهاي مذهبي در بين آنان گرديده است.
[1] . الظاهر العاملي، سليمان، القاديانيه، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، اول، 1420 ق، ص 6 و 24.
[2] . صف/6.
[3] . القاديانيه، ص6.
[4] . حسن بن علي السقاف، صحيح شرح العقيده الطحاويه، اردن، دار الامام النودي، اول، 1416 ق، ص 408.
[5] . www. Balagh. Net / persian / din / islam / islam _ melal / adyan / pro _ ahl / islam _ va _ musalmanan _ dar amrika / 06 . htm
پرسش :
نحلههاي جديد چه رابطهاي با اديان دارند؟
پاسخ :
نوآوريها در حوزة دين را اغلب اصلاح ديني، تفسير نو از سنّت و يا نوانديشي ديني ميخوانند كه بر محور اصول و مباني دين اصيل يا سنّتي كه ازآن ناشي ميشود، قرار دارند، اما پديدههاي معاصر غرب، يعني اديان جديد يا جنبشهاي نوپديد ديني كه در ظاهر نمونهاي از نوآوريها به حساب ميآيند، توجهي فوق العاده را به خود جلب كرده و چنان بديلي در كنار اديان بزرگ قرار گرفته و در فضاي دين پژوهي دنياي غرب از دهة 1960 م به اين سو جايگاهي ويژه يافته اند. رشد فزايندة مطالعه و تحقيق در اين باره، انتشار حجم زيادي از نوشتهها در قالب كتاب، مقاله و گزارشهاي تحصيلي و كنفرانسهايي كه در خصوص اين موضوع برگزار ميشود، حاكي از دلمشغولي آكادميك به اين موضوع است. واكنشهاي ديني، دولتي و فرهنگي افراد و نهادها و گروهها، همه و همه نشانههايي هستند بر بروز پديدهاي مهم كه برخي از آن به «پيدايي رقيبان جديد اديان بزرگ» ياد ميكنند.
اما، چرا اين پديده را اديان جديد يا جنبشهاي نوپديد ديني مينامند؟ آيا ويژگيها يا مميزههاي معيني در آن هست كه ميتواند هويّت مستقل به آن بدهد؟ يا چه رابطهاي بين اين جنبشهاي نوپديد ديني يا نحلههاي جديد با اديان سنتي است؟ و پرسشهايي از اين دست كه ميتواند اين رابطه را مشخص كند.
جنبشهاي نوپديد ديني و دين عصر جديد، دو سنخ يك دستهبندي كلي به نام اديان جديد هستند. مراد از سنخ اول، جنبشها يا كيشهاي جديد ديني هستند كه به گونهاي ريشه در يكي از اديان سامي مانند يهوديت، مسيحيت، اسلام و اديان شرقي مانند هندوئيسم، بوديسم، شينتو و ... دارند. اين سنخ به لحاظ ساختاري نيز مانند اديان سرچشمه تا حدودي نهادينه و داراي چارچوب الهياتي و سازماني هستند.
سنخ دوم نهادينه نيست و نميتوان آن را برآمده از اديان سنّتي يا تفسيري نوين از آنها دانست، بيشتر مجموعهاي از عقايد و باورهاي رازورانه ، باطني و عرفاني است. عرفان روانشناختي، تأكيد بر «خود» انسان فردگرايي و مساوات طلبي، فرو كاستن خدا به موجودي در درون انسان، تكيه بر استعدادهاي دروني انسان و اموري از اين دست از شاخصههاي اصلي اين سنخ است. تمام تلاش جنبش عصر جديد معطوف به اين است كه سفري معنوي را در وجود انسان بيافريند، خدا را در درون خود او آزاد و انسان را با حقيقت وجودش مرتبط كند.
خدا با آن تصويري كه اديان سامي ارائه ميكنند كه خداي خالق و قادر و متعال در بيرون از وجود آدميان وجود مستقلي دارد، در اين جنبش جايگاهي ندارد. در اينجا شعار «خدا را در درون خود بجوييد نه در بيرون از خود» محوريترين شعار الهياتي است، تكيه بر فرد به نوعي آناتومي فرد ميانجامد كه با خود التقاط به همراه ميآورد. از اين رو دين عصر جديد از ويژگيهاي التقاط الهياتي آموزهاي برخوردار است.[1]
بر اساس آماري كه در غرب، به ويژه در انگلستان كه فيندهورن (Findhorn ) اصليترين منطقة فعاليت دين عصر جديد در جهان است ارائه شده، بيشتر مردم دين عصر جديد را ديني بديل كه جايگزين دين سنتي شود نميدانند، بلكه آن را دينداري نوين در درون تديّن سنتي خود ميدانند.[2]
رابطة خاصّي نميتوان بين نحلههاي جديد با اديان تصور كرد، مخصوصاً نحلههاي مادّي كه در اثر گريز از دين به وجود آمدهاند، تنها رابطهاي كه مي توان ذكر كرد، بين نحلههاي جديد با اديان است، نياز بشر به دين يا مكتب است. يكي از متفكرين غربي ميگويد: ممكن است دوران حياتِ هر چيزي به پايان برسد و نابود گردد، و آزادي عقل و علم و صنعت رو به زوال نهد، امّا محال است تديّن از صفحة گيتي محو گردد.[3]
اين همان احساس نياز بشر به دين است كه بشر را به دنبال دين ميكشاند، گاهي اوقات در پيدا كردن حقيقت دچار اشتباه ميشوند و دنبال مكتبهايي و نحلههايي كه به صورت دين خودنمايي ميكنند ميروند و تصور ميكنند كه اين همان چيزي است كه به نياز آنها پاسخ ميگويد.
يكي ديگر از متفكرين غربي در اين رابطه ميگويد: محال است انديشة تديّن متلاشي شود؛ زيرا تديّن، مترقّيترين تمايلات و گرانقدرترين عواطف نفس به شمار ميرود؛ تمايلي كه انسانها را سربلند ميسازد. و اين تمايل همواره رو به ازدياد ميگذارد. پس فطرت و سرشتِ تديّن تا وقتي كه انسان داراي عقل و خرد است ـ كه زيبايي و زشتي را به وسيلة آن درك ميكند ـ از انسان رخت برنميبندد. بلكه بدو وابسته و همدم او است. و اين فطرت بر حسب پيشرفت و ترقّي مشاعر و معارف انسان، بيشتر تقويت ميشود.[4]
به همين خاطر رابطه را ميتوان از اين حيث مورد مطالعه قرار داد و الاّ ديني كه ريشة وحياني دارد و آييني كه ساخته و پرداختة فيلسوفان، سياستمداران و استعمارگران است، براي آنها هيچ گونه رابطه اي نميتوان تصور كرد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مجلة اخبار اديان.
2. مدخلي بر كاوش در تاريخ اديان، محمد عبدالله درّاز.
3. در آمدي بر فلسفهء دين و كلام جديد، ابوالقاسم فنايي.
[1] . مجلة اخبار اديان، سال دوم، شمارة 8، ص 29.
[2] . همان.
[3] . ارنست رنان، تاريخ اديان، به نقل از عبدالله درّاز، محمد، تاريخ اديان، ص 145، ترجمة سيد محمد باقر حجتي. دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ دوم، ص77.
[4] . تاريخ اديان، ص 145.
پرسش :
موسيقي چه نقشي در نحلههاي جديد و خرده فرهنگها همانند گروههاي رپ و متال دارد؟
پاسخ :
گروههاي رپ، راك، رگه، متال و هوي متال عمدتاً در بين گروههاي همسن و سال (در بين جوانان كه در جوامع پر هرج و مرج و زور مدار و عقدهاي) تشكيل ميشود. در اين گونه جوامع با سوء استفاده از فرصت عدم امنيت و عدم كنترل اجتماعي، گروههايي براي خوشگذراني و عياشي به وجود ميآيند كه به هنجار شكني اعتقادي در جامعه خود ميپردازند و اصطلاحاً به آنها شيطانپرست گفته ميشود؛ يعني افرادي كه به خواستههاي شيطان و هواي نفس ميپردازند. آنان افرادي عقدهاي هستند كه در جامعه خود و خانواده خود منزجر از آداب و رسوم و محدوديتهاي ديني به لاديني و اعتقاد به اينكه دين افيون تودهها و ملتهاست رو آورده و معتقدند که بايد به خلاف آنچه كه دين گفته عمل نمود تا خوشبخت و سرحال شد و موسيقي و سكس را عمده وسيله خوشحالي و نشاط ميدانند. همانند كساني كه به واسطه شكست در امور زندگي براي تسكين و آرامش از عذاب روحي به مواد مخدر و مشروبات الكلي روي ميآورند.
متال پس از جنگ جهاني دوم پايهگذاري شد، واقعهاي كه بر روي همة كشورهاي جهان مخصوصاً كشورهاي اروپايي تأثير بدي گذاشت و همه ملتها با مشكلات جدي روبرو شدند بعد از جنگ فساد همه جا را گرفت و اين آغاز زندگي بي محتوا و خالي از ارزش براي اروپاييان بود با پايان جنگ بيكاري و فقر همه جا را فرا گرفت و باعث هجوم سيل عظيم مردم به شهرها شد. تراكم ميليونها نفر در شهرهاي سراسر جهان باعث از هم گسيختگي شديد اجتماعي و فرهنگي شد. بهترين ترانههاي رگه به جنگ اين شرايط ناهنجار و نكبتبار نوين ميرود و درست به همين دليل است كه سريعاً توجه جوانان عاصي و انقلابي كشورهاي تحت سلطه و محلات فقير نشين كشورهاي امپرياليستي را به خود جلب ميكند. موسيقي رگه با استفاده از ضرب موسيقي وارداتي آمريكائي درست شد. امّا چيزي كاملاً متفاوت را عرضه كرد. خشم و عصيان زاغه نشينان را.
خيزشهايي كه طي دهه 1960 ميلادي در سطح جهان بوقوع ميپيوست و موج جنبش رهائي سياهان در ايالات متحده موجب شد بسياري از مردم، موسيقي رگه را با خود آشنا يابند. اعضاي گروه ويلرز كه از مشهورترين گروههاي موسيقي رگه به حساب ميآمد نخست با ساز و برگ چريكي و اونيفورمهايي نظير حزب پلنگان سياه آمريكا بر صحنه ظاهر ميشدند به طوركلي بهترين موسيقيدانان «رگه» غالباً جنگجوياني فرهنگي عليه سيستم ستمگر هستند. آنها در مقابل مسيحيتي كه استعمار برايشان به ارمغان آورده بود به جهانبيني و فلسفه سنتي آفريقايي روي آوردند. اگر چه اين فلسفه سنتي نيز جوانب مذهبي و خرافي و ارتجاعي بسياري را شامل ميشود، امّا عليه ايدئولوژي استعمارگران نقش مبارزه جويانهاي ايفا نموده است. در ترانهاي از باب مارلي يكي از مشهورترين خوانندگان رگه كه در سال 1981 به طرز مشكوكي از جهان رخت بربست ميشنويم كه: دلم ميخواهد كليسا را بمباران كنم ميداني كه واعظ دروغ بهم ميبافد، مبارزان رهايي در جنگند چه كسي ميخواهد در خانه بماند؟
طرفداران فلسفه سنتي آفريقايي كه بر خود نام راستافار گذاشتهاند به هيچ وجه نميخواهند منتظر زندگي خوشي كه مسيحيت بعد از مرگ وعده ميدهد بمانند. اين مكتب، آزادي سياهان را همين جا روي كره ارض طلب ميكند و با خلق ترانههائي، توهمات مسيحيت كه بر جهانبيني و مبارزات ستمديدگان آفريقا و آمريكاي لاتين تأثير ميگذارد را به باد استهزا ميگيرد.[1]
طرفداران و اعضاي اين گروه معتقدند كه موسيقي و حركت آنها براي نجات بشريت است: متال موسيقي عادي نيست بلكه يك جنبش عظيم فكري و تحول دروني براي انسانهاست. جنبشي كه از حقوق افراد دفاع ميكند و قصد دارد با نشان دادن پستيها و رذالتها، انسان را در مسير اصلي خود هدايت كند و با ابزار سخت خود، سختترين انسانها را فرو ميريزد و انسان متكي به نفس و تفكر خويش را به وجود ميآورد.
يك تاريكي بي پايان به سوي ما ميآيد
همه نورهاي زمين به پايان رسيدند
عصري جديد ميآيد ... اين عصر شيطاني ماست
يك نيايش به ضد مسيح، ما سلام ميكنيم
تو اجازه ميدهي كه بر فرازت سقوط كنيم
زمانه نفرت، جنگ و درد اينك اينجاست
ما با هم چيزهاي قوي تري ميسازيم
عصر شيطاني ما براي بودن ميآيد
جنگ نامقدس، وقتي شيطان آلوده ميشود در خون آرايش پيدا ميكند با بال فرشتگان، از آسمان
پدر شيطان لشگرتان را باطل ميكند. اكنون زماني است كه تخت پادشاهيتان را بخواهيم
ورود به قلمرو من، شما خواهيد آمد
پس اكنون به سپاه من حمله كن. اكنون زماني است كه براي خدايان بجنگيم
سلام بر شيطان، فرياد مردم، آلوده شدن در خون فرشتگان
متال ميگويد: زندگي از آن ماست تا آن را به شيوة خودمان زندگي كنيم يعني خود محوري انسان محوري و بر آوردن اميال نفساني خود.
اين عده از هر عنصري استفاده ميكنند تا اعتراض خود را به اعتقادات و رسوم مذهبي مردم نشان دهند، از نوع لباسي كه به تن ميكنند از مدلهاي ريش و موگرفته تا برخوردهاي اجتماعي، ... همه و همه نشانة اعتراض آنها به اعتقادات و رسوم مذهبي مردم است.[2]
گروههاي هوي متال كه از گروههاي موسيقي متاليكا برگرفته شدهاند، داراي شاخههاي متعددي هستند. افراد اين گروه به شيطان پرستي، همجنسبازي، نژادپرستي، مشروبات الكلي، مواد مخدر و هر گونه كار غير متعارف ديگر ميپردازند. افراد اين گروه در زمان رقص اقدام به تكان دادن سر از نوع خاصي كه به هد زدن معروف است مينمايند و به همين دليل معمولاً موهاي خود را هميشه بلند نگه ميدارند. در حال حاضر گروه متال با قديمي شدن علاقه به رپ در ايران، طرفداران بيشتري را به خود جذب نموده است.[3]
«بلك سبت» كه موسيقياي از شاخههاي هوي متال است گردباد ديوانهكنندهاي است كه رسالت اصلياش آزار و ترساندن مخاطب است، سم كشندهاي است كه هنوز پادزهري ندارد، ظلمتي كه هر خورشيدي را كور ميكند «بلك سبت» مغز ما را از كار مياندازد و روزگارمان را سياه ميكند، دردهاي كهنه را بيدار ميكند و زخمهاي جديدي در جسم و روحمان ايجاد ميكند، آنقدر زخم ميزند تا غرق در خون شويم ... كار «بلك سبت» اين است:
«طلوع ظلمت» يا «آفرينش نور سياه»
محتواي ترانههايش به هر آنچه آدمي را ميترساند، حياتي نمادين و ملموس ميبخشد، چيزهاي ترسناكي كه فراموششان كردهايم يا دوست داريم فراموششان كنيم، امّا آنها آنقدر نيرومندند كه شايد لحظاتي تماس يا انديشيدن عميق و واقعي به ايشان، زندگي ما را دگرگون سازد، چيزهايي از قبيل:
معماي مرگ، عدم، قيامت، دوزخ، ابديت، بيانتها بودن فضا، شيطان، جن، نيروهاي ناشناخته. هيولاهايي كه در روزمرگي زندگي پنهان شدهاند و نيز سئوالات ديوانهكنندهاي مثل: قبل از به دنيا آمدن كجا بودم؟، بعد از مردن به كجا ميروم؟، درون من كيست؟، بينهايت يعني چه؟ و ... «بلك سبت» با اينهاست كه به مدد نيروي حيرتآور موسيقي ماكابر و پيكره مينياتوري ترانههايش، جان مستعد اشتعال ما را به آتش ميكشد. در پايان اگر نازك نارنجي نباشيم، اگر مصالح زندگيمان كاغذي نباشد و اگر به خاكستر تبديل نشويم و باد خاكسترمان را به ديار عدم نبرد. مثل نوزادي به دنيا باز ميگرديم. شايد خيليها بگويند اين نوزاد شيطان است ولي اهميتي ندارد زيرا مردم عادت دارند با هر چيز نو و تازهاي كه مواجه ميشوند آن را شر و شيطاني بدانند.[4]
خلاصه اين که موسيقي ابزار جديدي در دست قدرتمندان است که به صورت نحلهها و خرده فرهنگها ترويج مي شود تا افرادي که قبل از جنگ جهاني با کمک سلاح و سرنيزه استعمار ميشدند. بعد از جنگ با نام اين نحلهها و به اسم مبارزه با استعمار، استثمار شده و سوپاپ اطميناني براي فرو کش کردن طغيان استثمار شدهها باشند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
سايت اينترنتي هنر و موسيقي ايران www.artmusic.ir.
[1] .http:// www.artmusic.ir/rak.asp.
[2] . http:// www.artmusic.ir/metal.asp.
[3] . http:// www.i--s--m.blogspot.com.
[4] . http:// ayandoo. persianblog.com.
پرسش :
ارزش دين بودا چرا اين گونه جهانگير مي شود و مريدان زيادي پيدا مي كند؟
پاسخ :
در پاسخ به سوال فوق مي توان به نكات زير اشاره كرد:
اولاً اين كه گفته شده دين بودا جهانگير مي شود و مريدان زيادي پيدا مي كند، تنها يك ادعا است و هيچ سند متقن و قابل اعتنايي ندارد و بررسي هاي تاريخي نشان مي دهدكه نه تنها آيين بودا سرزمين هاي جديدي را تسخير نكرده ، بلكه برخي از سرزمين هاي خود را نيز از دست داده است. آيين بودا كه زماني در زادگاه خود يعني هندوستان فراگير شده بود در قرون هشتم و نهم ميلادي از اين سرزمين برچيده شده و آيين هندو دوباره جانشين آن شد.[1]
ثانياً هر چند جهانگير شدن آيين بودا تنها يك ادعا است، كه رسانه هاي سرمايه داري سعي در رواج آن دارند، ولي اين مطلب را هم نبايد ناديده گرفت كه آيين بودا در طول تاريخ طرفداران فراواني داشته و هم اكنون نيز در كشورهاي جنوب و جنوب شرقي آسيا و تبت پيروان بسياري را دور خود گرد آورده است، بنابراين شايسته است به جاي اين سوال كه چرا دين بودا جهانگير مي شود، سوال را اين گونه طرح كنيم كه چگونه شد آيين بودا در سرزمين هاي ياد شده گسترش يافت و هم اكنون نيز پيروان زيادي دارد؟
در پاسخ سوال اخير بايد گفت: بررسي تاريخ آيين بوديسم نشان مي دهد كه چند عامل در گسترش اين آيين موثر بوده اند كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
1. افراط و تفريط آيين هاي قبل از بودا:
بر اساس گزارش هاي تاريخي هنگامي كه بودا به دنيا آمد، مردم هند به آيين هندوئيسم عمل كرده و احكام آن را اجرا مي كردند. اين آيين اصول و ويژگي هاي زيادي داشت ولي مي توان مهمترين ويژگي هاي آن را در موارد زير خلاصه كرد.
الف ـ خدايان بي شمار: هندوان به عده بيشماري از خدايان آسماني و زميني با اسماء و صفات عجيب و غريب معتقد بودند و به آنها كرنش كرده و براي هر يك بتخانه هاي با شكوهي مي ساختند .....[2]
ب ـ نظام طبقاتي: بر اساس تعليمات آيين هندو، جامعه به چهار كاست(طبقه) اصلي تقسيم مي شود كه عبارتند از طبقه روحانيون، طبقه شاهان و جنگ آوران، طبقه بازرگانان و دهقانان و طبقه كارگران و البته بعد از اينها نيز طبقه نجس ها كه بوميان غير آريايي هندوستان بودند، قرار داشتند. معاشرت افراد يك طبقه با طبقات ديگر شرعاً و عرفاً ممنوع بود و حتي نگاه كردن افراد طبقات بالا به گروه نجس ها گناه كبيره شمرده مي شد.[3]
ج ـ قرباني هاي فراوان: در سال هاي 800 ق .م تا 500 ق .م آيين قرباني در دين هندوئيسم چنان به افراط گراييد كه مسائل ديگر را در انزوا قرار داد. قرباني اسب و ديگر چيزها آسيب شديدي بر اقتصاد كشور وارد آورد[4] و اين همه در اثر افراط هاي راهبان آيين هندو به وجود آمد.
ويژگي هاي ياد شده هندوئيسم باعث اخلال در نظام اجتماعي و دل زدگي مردم از اين آيين شده بود و در قرن ششم قبل از ميلاد و آن گاه كه بودا به تبليغ آيين خود كه در آن خبري از قرباني هاي فراوان، خدايان بي شمار نبود و سعي در مبارزه با تقسيم جامعه به طبقات مختلف داشت، فرصت مناسبي پيدا شده بود كه مردم ستمديده طبقات پايين كه اكثريت را تشكيل مي دادند از قيد افراط كاري هاي برهمنان هندويي رها شده و خود را آزاد احساس كنند. بنابراين افراط هاي هندوئيسم زمينه مناسبي براي گسترش آيين بودا فراهم ساخته بود.[5]
2. استفاده از قدرت سياسي: تاريخ آيين بودا نشان مي دهد كه يكي از عوامل مهم گسترش اين آيين، ايمان آوردن «آشوكا» امپراطور بزرگ هندوستان (از 296 پيش از ميلاد تا 232 پيش از ميلاد) سومين پادشاه از سلسله مائوري بود. اين امپراطور در ابتدا با جنگ هاي پياپي سرزمين هاي متعددي را فتح كرده و از شمال تا جنوب هندوستان را متحد ساخته بود، به آيين بودا ايمان آورد و آن را آيين رسمي مملكت خويش ساخت.[6] و هم چنين اين آيين در چين توسط سلسله هان باختري و با همت امپراطوري به نام «اهوان» گسترش يافت[7] و ورود آن به ژاپن نيز از طريق دربار امپراطوري بود، به اين معني كه در سال 538 ميلادي پادشاه«پوچي» فرستاده اي به دربار امپراطور «كين» مي فرستاد تا يك پيكره بودايي و تومار نوشته اي از سوتراها پيشكش كند. اين سفارت نخستين عرضه داشت آيين بودا به اين كشور بود.[8]
3. خلاء ديني: افراط هاي آيين هندو زمينه ساز گسترش آيين بودا در هند شد، ولي بعد از اصلاحاتي كه در قرن هشتم و نهم ميلادي در هندوئيسم صورت گرفت باعث گشت تا آيين بودا از سرزمين هند برچيده شود[9] و در عوض در كشورهاي چين، ژاپن و سيلان گسترش يابد، چرا كه در اين سرزمين ها دين و آييني وجود نداشت تا در مقابل بوديسم ايستادگي كند، بنابراين بايد گفت: اگر افراط آيين هندو باعث گسترش بوديسم در هند شد، نبود دين و آيين سازمان مند و قوي در چين و ژاپن و ..... موجب رواج اين آيين در كشورهاي مذكور گشت، ولي به دليل وجود اديان قوي ابراهيمي در غرب آسيا هرگز نتوانست به سمت غرب حركت كند و از كوه هاي سليمان قدمي فراتر نهد.
4. انعطاف و پذيرش سنت هاي بومي توسط آيين بودا: شايد در ميان آيين ها و اديان موجود آيين بودا يكي از انعطاف پذيرفته ترين ادياني باشدكه در هر سرزميني كه وارد مي شود، سنت هاي بومي آن منطقه را پذيرفته و شكل بومي به خود مي گيرد. اين آيين وقتي كه وارد چين، كره و ژاپن شد، سنت هاي بومي آن مناطق را پذيرفت و فرقه هاي جديدي در اين آيين به وجود آمدند. بنابراين هر چند در اين كشورها بوديسم طرفداراني دارد ولي بايد باور كرد كه آيين هاي موجود در اين كشورها همان سنت هاي بومي هستند كه در قالب نوعي بوديسم التقاطي به حيات خود ادامه داده اند و نمي توان آن را بوديسمي دانست كه بودا شش قرن قبل از ميلاد آن را تبليغ مي كرد.[10]
در پايان بايد متذكر شويم كه علاوه بر عوامل فوق امروزه، عامل ديگري توسط نظام سرمايه داري غرب به وجود آمده كه آن را بايد عامل تبليغاتي رسانه اي دانست. نظام سرمايه داري غرب به خوبي دريافته است كه دين اسلام مهم ترين مانع گسترش اين نظام در جهان است و يكي از ترفندهاي مبارزاتش بر عليه اين دين استفاده از اديان خنثي مي باشد چرا كه آيين بوديسم و هندوئيسم كه هيچ نوع ايدئولوژي منسجم و سازمان يافته اي ندارد، ابزاري مناسب براي تحقيق و رام كردن توده هاي مردم مي باشند و مي توانند به صورت كاذب نيازهاي معنوي انسان را اشباع كنند و حتي آنان را آماده پذيرش سرمايه داري ليبراليسم هم بكنند امري كه امروزه در ژاپن، چين و كشورهاي جنوب شرقي آسياي يعني حوزة نفوذ بوديسم صورت تحقق به خود مي گيرد و آنان را به ابزار دست نظام سرمايه داري غرب تبديل مي كند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تاريخ جامع اديان، جان بي ناس.
2. چنين گفت بودا، متون بودايي، ترجمه هاشم رجب زاده.
[1] . توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ، انتشارات سمت و مركز جهاني علوم انساني، چاپ اول، 1379، ص46.
[2] . ر.ك: آشنايي با اديان بزرگ، ص 33.
[3] . همان، ص 36.
[4] . همان، ص 38.
[5] . ر.ك: جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات آموزش و انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، 1375، ص 176 و 177.
[6] . سادهاتيسا، بودا و انديشه هاي او، ترجمه محمد تقي بهرامي حرّان، انتشارات جامي، چاپ اول، 1382، ص 196.
[7] . چنين گفت بودا، ترجمه هاشم رجب زاده، تهران، انتشارات اساطير، چاپ سوم 1378، ص 302.
[8] . همان، ص 297.
[9] . آشنايي با اديان بزرگ، ص 46.
[10] . ر.ك: تاريخ جامع اديان، ص 206 تا 250.
پرسش :
بستر اجتماعي و فرهنگي بوديسم را توضيح دهيد؟
پاسخ :
آيين بودا يكي از شاخه هاي كيش هندوست و رهبر آن بودا (Buddha) به معناي بيدار، گوتاما ساكيا موني (Gautama sakya-muni) بنيانگذار مكتب اصلاحي بوديسم است.[1] وي در شمال هندوستان در حدود 563 ق- م يعني حدود دو هزار و پانصد سال پيش به دنيا آمد و در آغاز سيدارتا ((SIDDHARTNA يعني كامياب ناميده مي شد.[2] وي در 29 سالگي در اثر يك انقلاب روحي[3] از كاخ و تنعمات آن گريخت و تحت ارشاد فردي به نام آلاراء (Alara) زندگي راهبان را برگزيد و پس از شش سال رياضت هاي سخت و سنگين در جنگل سرانجام هنگامي كه از وصول به حقيقت از طريق رياضت نوميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تأمل و تفكر و مراقبت معنوي روي آورد، اين مراقبت شش سال طول كشيد و پس از آن با هفت هفته توقف زير درختي (انجير)[4] كه بعداً درخت بيداري ناميده شد با مارا (Mara) يعني شيطان ويرانگر مبارزه كرد و به حقيقت دست يافت و بوداي دورة كنوني شد.[5] آنچه وي كشف كرد يك قانون ساده طبيعي بود و آن اين كه بر جهان قانون پاداش و كيفر حكمفرماست از نيكي، نيكي، و از بدي، بدي زاييده مي شود پس از كشف اين قانون، منكر قرباني و دعا و زاري و پرستش خدايان و تأثير اعمال در سرنوشت انسان شد خدايان را انكار كرد و به قانون ازلي بودن جهان ايمان آورد كتاب مقدس (ودا) را كه دعوت به قرباني و دعا و غيره كرده و همه انسانها را بر حسب اصل آفرينش متفاوت ذكر كرده را نيز مورد انكار و انتقاد قرار داد.[6] و رفته رفته در تمام نقاط كشور به موعظه و تعليم پرداخت و از طبقات مختلف به ويژه از صنف امراء (كشتريا)ها كه خود منتسب به همان طبقه بود پيروان بسياري گرد او جمع شدند.[7]
عوامل پيدايش بوديسم
اما اين كه چه عواملي زمينه ساز شكل گيري مكتبي به نام بوديسم شد، مختلف است كه برخي از آنها را بر مي شمريم و صحت و سقم آراءارائه شده را به فرصت بيشتري وا مي گذاريم.
بي شك از زمان استقرار حكومت آرياييها در هند پيشرفتهاي زيادي در زمينه هاي مختلف همچون صنعت و تجارت و ثروت پديد آمده بود و از ثروت فراغت حاصل شده بود لذا:
1. برخي معتقدند كه احتمالاًًً ثروت هند بود كه لذت طلبي و ماده گرايي قرن هفتم و هشتم ق- م را بوجود آورده بود و دين در ثروت و غنا نمي باليد. به همين خاطر در هند و روزگار بودا زوال معنوي دين، شكاكيت در اخلاق و هرج و مرج اخلاقي را بوجود آورده بود آيين «بودا» و «جين» واكنش هاي ديني بودند كه روياروي عقايد لذت جوي يك طبقه آزاد شده و فراغ بال دنيا دوست، ايستاده بودند.[8] و اين يكي از عوامل شكل گيري است.
2. از خود اوپانيشادها پيداست كه در همان زمان هم شكاك هايي بودند كه فرزانگاني برهمنان را به ريشخند مي گرفتند.[9] فلسفة انقلابي «چاروا» كه به عصر وداها و اوپانيشادها پايان داد چنبره برهمنان را بر ذهن هند سست كرد و جامعة هندي را در خلئي گذاشت كه تقريباً رشد دين نوي را ناگزير كرد.[10]
3. كشاكش دو طبقه جنگجويان و براهمه عامل شكل گيري يك دين را تقويت نمود.[11]
4. بوديسم چون يك جنبش فكري براي خلاصي از آلام روح است و در راه استقلال فكر و عمل و رهايي از ربقه تعاليم برهمنان قدم برداشته و همةافراد و اصناف خلايق را بدون رعايت يك صنف (Caste) دعوت به مبادي عاليه خود كرده است.[12] و اين روش بوويسم در دعوت مردم با توجه به وضعيت فكري حاكم به جامعه عامل ديگر شكل گيري اين مكتب به شمار آمده است.
5. شارع و باني مذاهب بوديزم همانند مهاويرا فلسفه برهمنان را قابل قبول ندانست و مبادي ايشان را انكار كرد و خلاصي و نجات روح را كه فقط به وسيلة كتاب وداها مي دانستند منكر شد و مناسك و رسومي كه آنان از كتب وداها بجا مي آوردند بيهوده و لغو دانست و ادعاي ايشان را در راه فلاح و رستگاري كه فقط حق انحصاري آن طايفه است را بكلي باطل شمرد.[13] و خود مكتبي را پي ريزي كرد.
6. از آنجا كه براهمه نظام طبقاتي را وضع كرده خود را به امتيازات گوناگوني مخصوص گردانيده بودند، بودا براي مبارزه با طبقات براهمه كه مردم را به 4 گروه تقسيم مي كردند (روحانيان، جنگجويان، تجار و كشاورزان و كارگران)[14] برخاست و اين دين و آيين را پايه گذاري كرد.[15]
اما اين كه چگونه اين آيين در هند بدون كمترين مشكلي رشد يافت علل مختلفي دارد كه برخي گفته اند اضطراب و حيرت مردم در پذيرش هر گونه مذهب و فكري كه به نظر هر كس خطور مي كرد از جمله عوامل پذيرش دين جديد است مضافاً به اينكه روحيه تجديد ديني مردم هند هم در پذيرش بوديسم و... احتمالي است كه برخي ذكر كرده اند.[16]
البته نقش پادشاهان هند و ساير ممالك كه رنگ و بويي از اين مسلك در آنها ديده مي شود نبايد مورد غفلت واقع بشود به همين خاطر افكار بودايي به وسيله پادشاهان كشورها با گرويدن آنان به آيين بودايي از عوامل ديگر انتشار اين آيين است.[17]
عامل ديگر تسامح و تخفيفي است كه براي اتباع بودا در عمل به عهود دهگانه برشمرده اند و آن را از جمله عوامل انتشار اين مسلك بازگو كرده اند.[18]
اما بعد ازينكه مؤسس اين آيين در سال 483 ق ـ م (به سن هشتاد سالگي) بدرود حيات گفت[19] آيين بودا رفته رفته دچار اختلاف دروني شد كه به سه گروه زير تقسيم گرديد: 1. مهايانا ( چرخ بزرگ) آيين شمالي كه در چين رواج دارد، 2. هينايانا (چرخ كوچك) آيين جنوبي كه در سري لانكا و كشورهاي جنوب شرق آسيا مشاهده مي شود. 3. وَجْرَيانا (چرخ الماس) كه اين فرقه در تبت وجود دارد و به لامائيسم نيز خوانده مي شود و موسس آن شخصي به نام دالائي لاما (رئيس دريا) مي باشد.[20]
[1] . ر.ك: توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ، انتشارات سمت، چاپ اول، 1379، ص 45.
[2] . همان، ص 45.
[3] . ر.ك: مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، قم، انتشارات صدرا، ج1 و 2، ص 19.
[4] . همان، مصدر سابق.
[5] . آشنايي با اديان بزرگ، ص 45.
[6] . ر.ك: مطهري،مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، قم، انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم، 1362، ج1 و 2، ص 197.
[7] . ر.ك: جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، مترجم علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات پيروز، چاپ سوم، 1354، ص 129.
[8] . ر.ك: ويل دورانت، تاريخ تمدن، مترجم احمد آرام، (ع)، پاشايي، امير حسين آريان پور، چاپ ششم، ج1، ص 488.
[9] . ر.ك: همان، ص 481.
[10] . همان، ص 484.
[11] . همان، پاورقي، ص 484.
[12] .تاريخ جامع اديان، ص 121.
[13] . همان، ص 121.
[14] . آشنايي با اديان بزرگ، ص 36.
[15] . شلبي، احمد، مقارنه الاديان، مكتبة النهضة المصربة، چاپ سوم، 1973م، ج4، ص 108.
[16] . ر.ك: مقارنه الاديان، ص 149.
[17] . ر.ك: تاريخ جامع اديان، ص 143 ـ 144 ـ 147ـ152، ص 166.
[18] . رهمان، ص 129.
[19] . آشنايي با اديان بزرگ، ص 46.
[20] . همان، ص 49.
پرسش :
آيا بودا پيامبر بوده است؟ اگر نبوده است پس چرا در اين سرزمين پيامبري از طرف خداوند فرستاده نشده است؟
پاسخ :
آيين بودا دوّمين آيين بود كه پس از آيين جيني به انگيزة مقابله با آيين برهمني يا اصلاح آن پديد آمد، و تأثيرات عميق در افكار و آداب سراسر هند بر جاي گذاشت، بنيانگذار اين آيين فردي است به نام «سيداراتا» كه از شاهزادگان هندي است كه پس از آنكه در كسوت مرتاضان در آمد، لقب سير من گوتمه (كه به معناي مرتاض و زاهد است) را به او دادند و پس از آنكه مراحلي از رياضت را طي كرد و به ارشاد و هدايت خلق برخاست به لقب «بودا» يعني منور و درخشان شهرت يافت و آيين او را «بودا» و پيروانش را بودايي خواندند، بودا خود را نه پيغمبر ميدانست و نه خداوند و الهه و نه تجسمي از الهه،[1] و در اسلام هم مدركي صحيح دال بر اينكه بودا از پيامبران بوده است نداريم، در نتيجه پاسخ بخش اوّل اين شد كه «بودا» از پيامبران نبوده است.
از منابع اسلامي استفاده ميشود كه ظهور انبياء ـ عليهم السّلام ـ اختصاص به منطقه خاصي نداشته و آيات كريمة قرآن دلالت دارد، بر اينكه هر قوم و امتي پيامبري داشتهاند، كه به چند نمونه اشاره ميشود.
1. رسول هميشه از بين خود مردم در بين هر قوم برانگيخته شده است چنانكه در سورة بقره،[2] اعراف،[3] و سورة جمعه بدان اشاره شده است «رسولاً مِنهُم».[4]
2. «براي هر گروه و امّتي پيامبري است پس زماني كه پيامبرشان آمد، ميان مردم به عدالت و قسط حكم ميكند»[5] و فرمود: «هيچ امّتي نيست مگر آنكه در ميان انان پيامبري براي هشدار دادن بود»[6] اين آيات و مانند آنها[7] به صراحت ميگويند كه هر امّتي داراي نبي و پيغمبري بودهاند. و همچنين روايات بر اين مطلب دلالت دارند كه به نمونههايي اشاره ميشود:
علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: خداوند رسولان خود را پي در پي اعزام كرد تا وفاداري به پيمان فطرت را از آنان باز جويند... خداوند هرگز انسانها را بدون پيامبر يا كتابي آسماني يا برهان قاطع... رها نساخته است.[8]
از بعضي روايات استفاده ميشود كه خداوند از ميان سياهپوستان نيز پيامبري برانگيخته است. چنانكه علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: خداوند پيامبر سياهپوستي را مبعوث كرد هر چند سرگذشت او در قرآن نيامده است «بعث الله نبيّاً اسود»[9] چنانكه خود قرآن هم اشاره دارد كه «و مِنهم من لم نقصص» ما قصّه عدّهاي (بسياري) از پيامبران را (و نام آنها را) در قرآن نياوردهايم. در نتيجه ممكن است در قارة هند پيامبر و يا پيامبران الهي، داراي مكتب آسماني بودهاند، ولي اسم آنها در قرآن و تاريخ نيامده است. از مجموع 000/124[10] نفر پيامبر فقط اسم برخي از آنها در قرآن آمده است. قابل ذكر است كه اين احتمال هم وجود دارد كه بخاطر اتصال و ارتباط هندوستان به قارههاي ديگر و نفوذ دعوت پيامبران آن قارهها پيامبر خاصي فرستاده نشده باشد و امكان دارد پيامبراني فرستاده شده ولي به قتل رسيدهاند. شاهد وجود پيامبران در هندوستان اين است كه اين سرزمين از قديمالايام به سرزمين اديان و افكار و فلسفههاي مرموز و سرزمين رياضتكشان معروف بوده است و در همان اديان ابتدايي آثاري از اديان آسماني ديده ميشود كه به نمونههاي اشاره ميشود، مثلاً در كتاب «ريگودا» كه يكي از كتابهاي آيين «ودايي» است آثاري از مناجاتها و ادعية با خدا ديده ميشود[11] و همچنين در آيين برهمني سخن از جاويد بودن و همه جا بودن برهمن مطرح است[12] (كه اين همان اوصاف خداي واقعي است) و همين طور در آيين هند پرستش و خداي خلقت و... مطرح است[13] و در آيين سيك (سِرخ) اعتقاد به وحدانيّت خداي متعال وجود دارد[14] و يا در آيين بودا سخن از اعتماد به نيروي ذاتي خود انسان مطرح است كه بايد به واسطه تهذيب و تزكيه باطن رهايي يابد[15] و... همه اينها نشان از وجود اديان الهي است كه بعدها به نوعي تحريف شده است. شاهد ديگر اين است كه در بعضي روايات از پيامبري اسمي به ميان آمده است كه در هندوستان مبعوث شده و داراي علومي از جمله علم نجوم بوده است.[16]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. اديان ابتدايي، رباني گلپايگاني.
2. نبوّت، محسن قرائتي.
3. تفسير نمونه ج 1، ص 333ـ458، ح 23، ص 379.
[1] . رباني گلپايگاني، جزوة اديان ابتدايي، قم، مؤسسة امام صادق ـ عليه السّلام ـ، ص 20ـ21.
[2] . بقره/129.
[3] . اعراف/35.
[4] . جمعه/2.
[5] . يونس/47.
[6] . فاطر/24.
[7] . مؤمنون/44، ليل/12.
[8] . نهجالبلاغه، ترجمة محمد دشتي، خطبه 1، ص 38.
[9] . طبرسي، ابوعلي، مجمع البيان، بيروت، دارالمعرفه، چاپ دوّم، 1408، ج 7ـ8، ص 83.
[10] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، چاپ هشتم، 1370، ج11، ص31.
[11] . اديان ابتدائي، (پيشين) ص 6.
[12] . همان، ص 8.
[13] . همان، ص9.
[14] . همان، ص 13.
[15] . دائرة المعارف، (پيشين) ج 2، ص 384ـ388.
[16] . بحارالانوار، (پيشين) ج 58، ص 243، حديث 23.
پرسش :
شخص بودا از چه قوم و تباري بود؟ شخصيت فردي او را چگونه تعريف مي كنيد و چگونه به اين درجه و عنوان ارتقاء يافت؟
پاسخ :
بودا (Buddha) به معناي «بيدار» لقب شخصي به نام «سيدارتا» است كه 563 سال قبل از ميلاد مسيح[1] يعني 23 سال قبل از آن كه كوروش هخامنشي حكومت بابل را تسخير كرده و امپراطوري هخامنشي را بنياد نهد[2] به دنيا آمد و بعد از حدود هشتاد سال زندگي در 483 قبل از ميلاد وفات يافت.
بررسي ابعاد مختلف زندگي بودا كه آيين بوديسم را بنيان گذاشت و پيروان فراواني به دور خود گرد آورد و بعد ها مردمان بسياري آيين وي را دين رسمي خود قرار دادند، مستلزم اطلاع يافتن از اوضاع جغرافيايي، سياسي، ديني و فرهنگي منطقه اي است كه وي در آنجا چشم به جهان گشود، بزرگ شد، آيين خود را تبليغ كرد و همان جا وفات يافت. لكن بررسي ها نشان مي دهد كه گزارش هاي تاريخي در اين زمينه بسيار ناچيز و آميخته با افسانه است و به قدري با داستان هاي شيرين اسطوره اي اختلاط يافته كه پيدا كردن حقيقت و جدا نمودن سره از ناسره تقريبا محال مي نمايد و فهميدن اين كه چه چيز واقع شده و چه چيز توسط افسانه سرايان جعل گشته، مستلزم تحقيقاتي مشقت بار مي باشد و مسلماً نتيجة چنين تحقيقاتي تنها اين خواهد بود كه در گذشته دور شخصي در هند پديد آمده سعي در اصلاح آيين هندو داشته و بعد ها نيز پيروان بسياري پيدا كرده و جز اين چند نكته هر چه گفته شده افسانه هايي بيش نيستند.
با توجه به نكتة فوق ما در اين مقال تنها مي توانيم به بازگويي افسانه ها و اسطوره هايي كه دربارة زندگي بودا گفته شده بپردازيم و قضاوت را بر عهدة خواننده بگذاريم.
شبه قارة هند كه امروز شامل كشورهاي «هند، پاكستان، بنگلادش و... » مي شود سرزمين پهناوري است كه در جنوب آسيا قرار گرفته و از سه سمت جنوب، جنوب غربي و جنوب شرقي توسط اقيانوس هند، احاطه گشته است. اين سرزمين از سمت شمال شرقي و شمال توسط كوههاي هيماليا و از سمت شمال غربي توسط كوه هاي هندوكش و سليمان از فلات هاي تبت، پامير و ايران جدا شده است.[3]
اولين تمدن بزرگي كه در شبه قارة هند شناخته شده, تمدن «ايندوس» است كه در درة سند (پاكستان امروزي) به وجود آمد. اين تمدن از 2500 سال قبل از ميلاد آغاز و تا 1500 قبل از ميلاد كه در اثر هجوم اقوام آريايي از بين رفت، ادامه داشته است.[4] آريايي هاي مهاجم تنها بعد از گذشت نزديك به هزار سال از هجومشان به هند و از بين بردن تمدن ايندوس، توانستند تمدني جديد در اين سرزمين بنا نهند. يعني حدود شش قرن قبل از ميلاد كشورها و راجه نشين هاي كوچكي در شمال هند به وجود آمدند كه نژاد آريايي داشتند و آيين هندو دين رسمي آنان به شمار مي آمد. در اين منطقه يعني دامنه هاي جنوبي رشته كوههاي هيماليا نزديك منطقه اي كه اكنون ميان نپال و هند مي باشد كشور كوچكي وجود داشت كه ساكنان آن را «ساكيا» مي ناميدند و پايتخت آن شهري به نام «كاپيلا واستو» (Kapilavaastu) بود كه در برخي منابع آن را «كپله وَتو» تلفظ كرده اند.[5]
در جنوب اين پادشاهي كشور «كسالا» قرار داشت و در آن سوي كسالا در ايالت بيهار هندوستان امروز و منطقة راجگير كشور «ماكادا» واقع شده بود. در سمت شرق نيز سرزمين «كليا» قرار داشت.
نام حاكم و پادشاه شهر كاپيلا واستو، «سودُدَنه» بود و همسرش به نام «مهامايا» نيز دختر پادشاه سرزمين «كليا» بود كه گويا با همديگر علاوه بر رابطة سببي، رابطة نسبي نيز داشتند.
به هر صورت، اين پادشاه از همسرش «مهامايا» در سال 563 قبل از ميلاد صاحب پسري شد كه نامش را «سيدارتا» گذاشتند. بنابر گزارش هاي آميخته با افسانه كه به دست ما رسيده به هنگام تولد اين فرزند، برهمن ها، پيش گويي كردن كه وي اگر «بي خان و ماني» را در پيش نگيرد، امپراطور بزرگي خواهد شد، ولي اگر چهار نشانه يعني «شخص پير، شخص مريض، مرده و مرتاض» را ببيند، ترك خان و مان كرده و «بودا» خواهد شد.
پادشاه براي جلوگيري از اين اتفاق سه كاخ باشكوه بنا كرد كه هر يك از آنها در فصل هاي زمستان، تابستان و فصل باران، مورد استفاده فرزندش قرار گيرد و سعي شود او را چنان غرق لذت ها و نعمت هاي دنيوي كند كه وي از مرگ، مرض و پيري و مرتاضان بي خبر بماند، ولي چنان شد كه سيدارتا در طي گردش هاي خود روزي با شخص پير و روز ديگر با شخص مريض و روز سوم با يك مرده رو برو شد و در نهايت بعد از ديدن يك مرتاض كه گفته بود به دليل ترك نعمت هاي دنيوي و پيشه كردن رياضت، مرتاض ناميده شده، تصميم گرفت كاخ سلطنتي، پدر، همسر و فرزند هفت روزه اش را ترك كرده به رياضت بپردازد.[6] در آن زمان كه سيدارتا ترك خان و مان كرد، آيين غالب بر شبه جزيرة هند، آيين هندوئيسم بود كه اساس آن را اعتقاد به خدايان متعدد كه در دوره هاي مختلف ظهور يافته بودند تشكيل مي داد و رياضت يكي از راه هاي نجات و رستگاري به شمار مي رفت. سيدارتا نيز در پي يافتن راهي براي رهايي از مرض، پيري و مرگ به دنبال برهمنان رفت و برهمني به نام «آلاره كالامه» را به عنوان استاد انتخاب نمود,[7] ولي بعد از مدتي از اين استاد جدا شده به نزد «اودكه» پسر «رامه» شتافت،[8] لكن در آنجا نيز دوام نياورد و خود آغاز به رياضت كرده شش سال به رياضت پرداخت. در پايان اين شش سال دريافت كه رياضت، وي را به مقصود نخواهد رساند. پس هنگامي كه از وصول به حقيقت از طريق رياضت نا اميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تامل و تفكر و مراقبت معنوي روي آورد. اين مرحله از زندگي وي نيز شش سال طول كشيد. بعد از هفت هفته توقف زير درختي كه بعداً درخت بيداري ناميده شد، به حقيقت دست يافت و به مقام «بودا» بودن رسيد.[9]
از ديدگاه بودا چهار حقيقت و اصل وجود دارد كه بعد از شناخت آنها و براي رسيدن به نيروانا بايد هشت راه و منزلت را پيمود. آن چهار حقيقت عبارتند از:
1. حقيقت تألم 2. حقيقت علت تألم 3. حقيقت پايان تألم 4. حقيقت طريقت والا براي رفع ماية تألم.
بر اساس حقيقت چهارم براي رهايي از تألم و رنج هشت دستور و هشت منزلت والا بايد پيموده شود آن هشت منزلت و طريقت والا عبارتند از:
1. بينش درست 2. انديشة درست 3. گفتار درست 4. كردار درست 5. معاش درست 6. تلاش درست 7. حضور ذهن درست 8. تمركز حواس درست.[10] نتيجه اين كه بودا نژادي آريايي دارد از مردماني است كه ساكيا ناميده مي شدند، پدرش حاكم كشوري كوچك در شمال هند و بر اساس افسانه ها وي بعد از ترك زندگي شاهانه و تجربة رياضت هاي متعدد و رايج زمان خود با تأمل و تفكر به درجة بيداري رسيده و مقام «بودا» را يافت.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تاريخ جامع اديان، ص 176 تا 251، جان. بي. ناس.
2. بودا (گزارش كانون پالي)، ع پاشايي.
[1] . توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ، انتشارات سمت و طه، چاپ اول، 1379، ص 45.
[2] . معين، محمد، فرهنگ فارسي (معين)، تهران، انتشارات امير كبير، چاپ دهم، 1375، ج 6، ص 1622.
[3] . ر. ك: گيتا شناسي، اطلس كامل گيتا شناسي، چاپ دهم، 1369، ص 26 - 29.
[4] . ر. ك: سعيديان، عبدالحسين و..، تاريخ مختصر مصور جهان، تهران، انتشارات عبدالحسين سعيديان، چاپ دوم، 1371، ص 26 و 27.
[5] . ر. ك، سادهتيسنا، بودا و انديشه هاي او، ترجمة محمد تقي بهرامي حران، انتشارات جامي، چاپ اول، 1382، ص 11، ع پاشايي، تهران و بودا، تهران، انتشارات مرواريد، چاپ سوم، 1362، ص 104.
[6] . ر. ك: بودا، ص 106 - 112، و بودا و انديشه هاي او، ص 15 - 19.
[7] . بودا، ص 114.
[8] . همان، ص 115.
[9] . ر. ك: آشنايي با اديان بزرگ، ص 45.
[10] . چنين گفت بودا، بر اساس متون بودايي، ترجمة دكتر هاشم رجب زاده، تهران، انتشارات اساطير، چاپ سوم، 1378، ص 51 و 52.
پرسش :
آيا بودا مقدس مي باشد با توجه به اينكه بطلان آن در اسلام معلوم است؟
پاسخ :
پاسخ سوال فوق به دانستن معني كلمه مقدس و اين كه اين لقب از سوي چه كسي به بودا اطلاق مي شود منوط مي باشد بنابراين ابتدا به تعريف كلمه مقدس پرداخته مي شود:
كلمه «مقدس» كلمه اي عربي بوده و اسم مفعول از باب تفعيل مي باشد كه مصدر آن «تقديس» و ثلاثي مجردش«قدس» به معني پاك و مطهر و منزه مي باشد.[1]
وقتي كلمه «قدس» را به باب تفعيل ببريم معني آن پاك كردن و منزه كردن و اسم مفعول آن «مقدس» مي شود كه چيز پاك شده، منزه شده و مطهر شده معني مي دهد. در اصطلاح لغت فارسي به مرد خدا كه از منهيات بپرهيزد و پارسا باشد، مقدّس گفته مي شود.[2] ولي در اصطلاح زبان عربي از اين اصطلاح بيشتر براي مكان استفاده كرده و به مكان پاك و مطهر«مقدّس» گفته مي شود و براي شخص «مقدِّس» (اسم فاعل) استفاده مي شود و به كسي كه خدا را به پاكي بستايد و كسي كه خود را براي عبادت تطهير و پاك كند و هم چنين به راهب، دانشمند متدين يا پاپ يا يكي از روساي ديني، «مقدِّس» اطلاق مي شود.
در اينجا لازم به ذكر است كه استفاده از كلمه «قدس» و مشتقات آن از قبيل «مقدِّس»، «قداسه»، «قديس» و ..... بيشتر در ميان مسيحيان عرب زبان رواج دارد و به عنوان مثال برخي از نويسندگان جديد مسيحي كلمه «القدس» را در مقام احترام به پيشوايان مذهبي اطلاق كرده و آن را به معناي حضرت مي دانند و مثلاً مي گويند:«قدس الأب العام» يعني حضرت پدر روحاني يا كلمه قديس را به معناي مرد برگزيده خدا كه به مقام بالايي از تقوا و پرهيزگاري نايل شده به كار مي برند.[3]
با توجه به معناي لغوي و كاربردهاي كلمه مقدّس مي توان نتيجه گرفت كه طرفداران هر دين و آييني به اشخاص بزرگ آيين خود كه بر طبق موازين آن آيين عمل كرده و اوامر و نواهي آن آيين را در حدّ اعلي به كار مي بندند، اصطلاح «مقدّس» را اطلاق مي كنند به عنوان مثال در مسيحيت به پاپ مقدس گفته مي شود در يهوديت به حبر اعظم و در اسلام نيز به علماي بزرگ و مجتهدين و الامقام لقب مقدس داده مي شود چنان كه مرحوم محقق اردبيلي كه در قرن يازدهم هجري زندگي مي كرد از سوي مردم و علما لقب«مقدس» يافت و به مقدس اردبيلي معروف شد و امروزه نيز به نام مقدس اردبيلي شناخته مي شود.
پس مي توان نتيجه گرفت، بزرگان هر دين و آييني در نظر پيروان آن آيين مقدس مي باشند و بودا هم چون بنيانگذار آيين بوديسم بوده و از ديدگاه بودائيان با عمل به دستورالعمل هاي خاص اين آيين به مقام نور يافتگي رسيده بود، شايسته لقب«مقدس» مي باشد و بودائيان وي را مقدّس مي پندارند، ولي اين بدان معني نيست كه بودا از ديدگاه مسيحيان يا يهوديان يا مسلمانان هم مقدّس مي باشند زيرا طرفداران هر آييني تنها رهبران ديني خود و وابستگان به آيين خويش را مقدّس مي شمارند. بنابراين، اين سوال كه آيا بودا مقدس مي باشد يا نه؟ از دو ديدگاه مي تواند جواب داده شود. چرا كه از ديدگاه طرفداران بوديسم شخص بودا كه نام اصليش«سيدراته» بود، فردي مقدس مي باشد. ولي از ديدگاه ساير مكاتب و اديان وي نه تنها مقدّس نيست بلكه فردي منحرف و گناهكار مي باشد.
شايد گفته شود يكي از اصول اعتقادي دين اسلام ايمان به انبياء الهي است و مسلمانان بايد به همه انبياي الهي كه نام آنها در قرآن يا منابع حديثي ذكر شده ايمان بياورند؛ زيرا همه انبياء يك دين و يك آيين را تبليغ مي كردند كه كامل ترين و جامع ترين صورت آن توسط حضرت محمد مصطفي ـ صلّي الله عليه و آله ـ به مردم ابلاغ شده است. پس تمام انبياي الهي در نزد مسلمانان مقدس مي باشد و احتمال دارد كه بودا نيز يكي از اين پيامبران باشد كه براي هدايت مردم فرستاده شده و بعدها آيين وي نيز هم چون آيين انبياء قبل از پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ تحريف شده است.
در جواب اين سخن مي توان گفت: پيامبر بودن «بودا» محتاج دليل و مدرك است و بررسي منابع اسلامي نشان مي دهد كه هيچ سند و مدركي دال بر پيامبر بودن وي وجود ندارد و آنچه امروزه به عنوان آيين و دين بودا معرفي مي شود، هيچ گونه سازگاري و تناسبي با دين اسلام ندارد. در دين اسلام و ساير اديان ابراهيمي سه ركن اصلي وجود دارد يعني توحيد، نبوت و معاد ولي در آيين موجود بودا خبري از اين سه ركن نيست وي از صحبت كردن درباره خالق هستي وخداوند پرهيز كرده، و حتي گاهي آن را انكار نموده است[4] و به جاي معاد در دامن نوعي تناسخ گرفتار آمده[5] و هرگز خود يا شخص ديگري را به عنوان پيامبر و نبي معرفي نكرده است. بنابراين با تكيه بر تعاليم منسوب به بودا نمي توان وي را از پيامبران الهي شمرد و از ديدگاه اسلام وي نه تنها پيامبر و نبي نيست، بلكه كه هيچ نوع تقدسي هم ندارد و نمي توان وي را مقدس شمرد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. چنين گفت بودا(متون بودايي)، ترجمه هاشم رجب زاده.
2. بودا و انديشه هاي او، تأليف سادهاتيسا، ترجمه محمد تقي بهرامي حرّان.
3. بودا، پاشايي.
[1] . المنجد(عربي به فارسي) ترجمه محمد بندر ديگي، تهران، انتشارات ايران، چاپ دوم، بي تا، ج 2، ص 1403.
[2] . معين، محمد، فرهنگ فارسي، تهران، انتشارات امير كبير، چاپ دهم، 1375، ج4، ص4291.
[3] . . المنجد(عربي به فارسي)، ج 2، ص 1404.
[4] . ر.ك: جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، انتشارات آموزش و انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، 1370، ص 188، توفيقي، حسين، و هم چنين آشنايي با اديان بزرگ، انتشارات سمت، 1379، ج1، ص 47.
[5] . تاريخ جامع اديان، ص 190 و 191
پرسش :
در آيين بودا خداوند چه مفهومي دارد؟
پاسخ :
در متون بودايي تا جائيكه بررسي شده، هيچگونه اشارهاي به شناسايي خالق جهان و يا پرستش آن مطلبي ذكر نشده، و بودا نيز ادعاي رسالت و پيامبري نكرده است. لذا از نگاه پيروان آيين بودا، او فقط راهبري است كه راه معرفت و سعادت را نشان ميدهد. و از وجود مافوق طبيعت كه ازلي و ابدي است و خالق و صانع آسمانها و زمين ميباشد و سرنوشت افراد انساني را در قبضه داشته و قاضي حاجات و مجيب دعوات باشد، بحثي به ميان نياورده است.[1] خداياني كه در هند مورد پرستش بودهاند، از ديدگاه بودا فناپذير و موجودات ناپايداري هستند و كمترين اثري در حال آدميان ندارند، فلذا پرستش و عبادتي هم براي آنها منظور نميشود.[2]
دانشمندان بودايي خداي برهمايي را كه ميگويد: «من برهما هستم من خداي عظيم و والامقام هستم، پادشاه خدايانم، من خود زاده نشدهام و مخلوق نيستم، من جهان را خلق كردهام، من حكمران و خداوندگار جهان هستم» خداي مغرور و خود بين مي شناسد.[3] و بودائيان بهطور صريح ميگويند: كه جهان قديم است و كسي آن را خلق نكرده است. و همچنين اعتقاد به بهشت و جهنم و حساب و جزا در آيين بودا وجود ندارد.[4]
در تعاليم بودا آنچه اهميت دارد، راه و روش عملي است و آنچه غير از آن باشد از ديدگاه او مخالف عقل سليم است. تمام افكار بودا در عبادت ذيل كه منسوب به او است تجلّي ميكند: «من از چه چيز سخن گفتهام، من دربارة بدبختي و نياز سخن گفتهام، درباره فرجام نكبت گفتگو كردهام و نيز در باره ايماني كه به فقر و نكبت و بدبختي بشر پايان خواهد داد توضيح دادهام، اما چرا اين مباحث را پيش كشيدهام؟ زيرا فقط از اين سودي حاصل ميشود كه به مباني و اساس ديانت مربوط است، و آدمي را به رهايي از آلام و رنجها و به معرفت عقل كل و نيروانه هدايت ميكند»[5] بودا ميگويد راه وصول به مقصد و طريقه نجات هر سالك همانا تكيه بر نفس و اعتماد به نيروي ذاتي خود او است كه بايد به واسطه تهذيب و تزكيه باطن خلاصي حاصل كند، در حقيقت، در مذهب او انسان مورد توجه قرار گرفته است، از اينروي مي توان گفت كه اساس مذهب بودا انسان محوري است نه خدا محوري.
در عين حال بايد توجه داشت كه در آيين بودا و سنتهاي وابسته به آن، وجود يك خالق، يعني خدا به هيچ وجه صراحتاً انكار نشده است. برخي معتقدند اينكه بودا از ناحيه خدا حرف نميزند بدان معنا نيست كه او مبدأ هستي را قبول ندارد و يا از آن روي گردان است، بلكه از اين جهت بوده كه همة تلاش خود را صرف مجهز كردن مردم به زهد و ترك زندگي دنيوي و نفرت دادن از اين خانه غرور و نيرنگ ميكرده است.[6]
نكته قابل توجه در آيين بودا مسأله «نيروانا» است كه هدف مهم و اصلي در اين آيين رسيدن به آن حالت ميباشد. برخي آن حالت را آزادي مطلق معرفي نموده و گفته است كه انسان پس از مهار كردن فعاليت غرايز حيواني و چشمپوشي از لذايذ، به آن ميرسد كه در اصطلاح صوفيه به آن فنا گفته ميشود. البته از ديدگاه آيين بودايي اين حالت بدان معنا نيست كه سالك به اين مرحله به شعاع الهي برسد.[7]
برخي ميگويد: كه «نيروانا» كه مقصود اصلي بودائيان ميباشد به معناي فعّال مايشأ بهعنوان مرتبت سرمدي، ثابت و لايتغير است، فاسد ناشدني و انحطاط ناپذير است، ساكن و بدون جنبش است، در محدوده زمان جاي نميگيرد، ناميرا است، به دنيا نيامده و شدن در آن راهي ندارد، علاوه بر همه اينها نيروانا ويژگيهاي ديگري نيز دارد. كه عبارتست از قدرت، بركت، و شادماني، امنيت، پناهگاه راستين و مكاني است امن، نيروانا حقيقت راستين و واقعيت اعلي است، نيروانا عين خير است هدف متعالي است واحد است و تنها كمال ممكن و دست يافتني است، دين بودايي تجسم يافتة نيروانا است و اين همان جنبة از آيين بودا است كه شديداً رنگ مذهبي دارد.[8]
آنچه بودائيان راجع به «نيروانا» بيان داشته و از او توصيف كرده است تقريباً شبيه به اوصاف خداوندي است كه اديان توحيدي در مورد خالق و آفرينندة جهان بيان ميكنند. و اگر چنين باشد، ميتوان گفت كه آيين بودا خداوند را قبول دارد ولكن نسبت به آن مانند اديان ديگر توجه نشده است. چون اين آيين و مسلك بيش از آنكه به يك دين شباهت داشته باشد به يك فلسفه شبيه است ولي پيروان او تديجاً آيين او را به صورت يك آيين مذهبي درآوردند و خود او را كه منكر عبادت و پرستش خدايان بود تا حد يك معبود بالا بردند و معابد ساختند و مجسمه بودا را در معابر برپا كردند و گفتههاي او را پس از خودش گرد آوردند»[9].
از مجموع آنچه گذشت به اين نتيجه ميرسيم كه خدا در آيين بودا جايگاه خاصي ندارد و انديشمندان بودايي در برابر خالق جهان موضع لاادري اختيار نمودهاند، به قول خودشان، آنها در فكر نجات بشر از بدبختي و نكبت ميباشند و ميخواهند با روشهايي كه بودا بر اثر رياضت به آنها دست يافت، از آلام انسان بكاهد. به نظر ميرسد كه بهترين مطلب دربارة اين آيين كلام استاد شهيد مطهري باشد كه فرمود: آيين بودايي يك فلسفه است نه اينكه دين باشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. اديان زنده جهان، رابرت هيوم.
2. تاريخ تمدن، ويل واريل دورانت.
[1] . جان بيناس، تاريخ جامع اديان، تهران، انتشارات آموزش، 1382 ه ، ص189.
[2] . آل اسحاق، بررسي مذاهب و اديان، بيجا، بينا، ص113.
[3] . رنجبر، اميرحسين، در جستجوي ريشههاي آسماني بودا، تهران، فيروزه، چاپ اول، 1381ه.، ص155.
[4] . بررسي مذاهب و اديان، ص114.
[5] . جان بيناس، تاريخ جامع اديان، تهران، سازمان آموزش انقلاب اسلامي، 1382، ص188.
[6] . طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان، قم، مؤسسه اسماعليان، چهارم، ج10، ص421.
[7] . جعفري، محمدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي، انتشارات اسلامي، بيتا، ج5، ص23.
[8] . رنجبر، در جستجوي ريشههاي آسماني بودا، ص 156.
[9] . مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، صدرا، بيتا، ج14، ص178.