پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان
شبهه :
شباهت قرآن و تورات و رسوم مسلمانان و يهوديان تا به آن درجه است كه برخي اسلام را همزاد يهوديت ميدانند همانند سنگسار كردن كه از يهوديت اخذ شده است؟
پاسخ :
در پاسخ به مطلب مذكور لازم است «شباهت و همزادي اسلام و يهوديت» و «ادعاي شباهت قرآن و تورات» را مورد بحث و بررسي قرار دهيم.
الف. شباهت و همزادي اسلام و يهوديت: شباهت و همزادي اسلام و يهوديت به دو گونه قابل بحث است:
1. اگر منظور از شباهت و همزادي اسلام و آيين حضرت موسي اين است كه اسلام و يهوديت منشأ واحد و مشتركي دارد و آن تأكيد بر توحيد و اجتناب از شرك و بت پرستي است. و نيز مبارزه همه جانبه بر ضد فساد و تباهي و تربيت نفوس پاك انسانها است. اگر منظور اين است مسلّماً اعتقاد راسخ مسلمين بر اين است كه تمام اديان ابراهيمي گوهر مشترك دارند و ريشه تمام شرايع الهي به حكمت و علم خداوند منتهي ميشود؛ كه بر اساس تفاوت ظرفيت انسانها در طول تاريخ شرايع گوناگوني از سوي خداوند تشريع شده است[1] و پيامبران الهي براي ترويج و تبليغ آن همت گماشتند. در اين ميان، شريعت اسلام كاملترين و جامعترين شرايع الهي است.[2] قرآن خود را تصديق كننده شرايع موسوي و عيسوي معرفي ميكند.[3] جان ناس مورخ معروف اديان ميگويد: قرآن مكمل و متمم حقايقي است كه به طور ناقص در مذاهب و اديان سلف وجود داشته است.[4]
بنابراين چون اسلام دين حق است بر خوردار از تمام حقايق اديان گذشته است و آموزههاي اصلي مثل توحيد، نبوت و معاد و نيز دستورات اساسي براي تهذيب نفوس و تقرّب به خدا از قبيل عبادات و پرستش خداوند و دوري از مفاسد اخلاقي در همه اديان توحيدي و ابراهيمي، نقطه مشترك ميباشد. به همين جهت آيين ابراهيم، موسي و عيسي هم به عنوان «اسلام» نامبرده شده است.[5]
و اگر مقصود از همزادي و شباهت يهوديت و اسلام،اين باشد كه اسلام زاييده فكر و انديشه يهوديت است، سخني نادرست است. زيرا ميان فرهنگ يهوديت و آموزهها و گزارههاي قرآني تفاوت جوهري و ماهوي وجود دارد. در اسلام محوريت از آنِ ارزشهاي اخروي است. امّا در فرهنگ يهود بيشترين اهتمام به دنياگرايي و جلب منافع دنيوي است. جهت گيري كلي در يهوديت به منافع اين جهاني و اهتمام شديد به جلب و جذب منافع مادي، تا آنجا راه يافته است كه از پذيرش حق متكبرانه سرباز ميزنند.[6] امّا در اسلام ارزش واقعي به تقواي الهي شناخته شده است.[7] جهت گيري كلّي و كلان در اسلام آخرت محوري است، امّا هرگز در تضاد با بهرهوري معقول از دنيا نيست.[8]
ب. ادعاي شباهت قرآن با تورات موجود: شباهت ادعا شده ميان تورات و قرآن مطابق واقع نيست و دلايلي كه ذكر خواهد شد مبين بطلان اين ادعا (شباهت) است. تفاوت ماهوي ميان قرآن و تورات وجود دارد. چون تورات فعلي به وضعي كه بسيار ناگوار است توسط يهوديان دنياپرست تحريف گرديده است. آنچه در تورات فعلي درباره مهمترين تعاليم و اصليترين مسايل ديانت به تصوير كشيده شده است، نه تنها با عقل و خرد همساز نيست، بلكه بسيار زننده و شرمآور نيز ميباشد. به عنوان مثال درباره خداوند متعال در كتاب مقدس (عهد عتيق) تصويري كه ارائه شده نمايانگر يك فرد حسود، دروغگو، ترسو و فريبكار است.[9]
همچنين در كتاب مقدس كارهاي زشت از قبيل شرك در پرستش، قتل بيگناهان، زناي با محارم و غير محارم و موارد ديگر به انبياء نسبت داده شده است.[10]
امّا در قرآن كه از دست تحريف و دستبرد هواخواهان مصون است، خداوند به بهترين وجه ممكن تصوير شده است و آموزههاي قرآني در باب توحيد معاد و نبوّت بدون داشتن هيچ شائبه شرك و گناهي بيان شده است.
«جان ديون پورت» درباره قرآن ميگويد: قرآن محسنات زيادي دارد و دو نكته آن بسيار مهم است. اوّل تكريم و تعظيم نسبت به خداوند و منزه دانستن او از صفات نقص و جنبههاي اغراض نفساني. دوّم، وارستگي قرآن از بيان و انديشه مخالف تقوا، حيا و عفت. در حالي كه اين نواقص در كتب يهود زياد ديده ميشود.»[11] و به اعتراف گوستاولوبون فرانسوي: «اسلام تنها ديني است كه توحيد را در جهان آورده و بايد در اين باره بر خود ببالد.»[12]
و در قرآن انبيا با تكريم و تعظيم شايستهاي ياد شدهاند و رساترين بيان قرآن درباره انبياء آيات 82 تا 90 سوره انعام است.
اسلام به دليل اهميت به طهارت و عفت انسانها مجازات سخت و سنگين براي كساني كه عفت و طهارت معنوي را آلوده ميكنند، در نظر گرفته است. و يكي از مجازات بسيار سخت و سنگين آن اجراي حد رجم براي زناي مردان داراي همسر و زنان شوهردار است.[13] و وجود چنين مجازاتي در اديان توحيدي سابق نشانه آن نيست كه اسلام از يهوديت وام گرفته باشد، بلكه علامت آن است كه اسلام حاوي تمام گزارهها و دستورات عادلانه و حكيمانه اديان الهي است. ضمن اين كه ساير موارد برتري را نيز داراست.
[1] . مائده، 48.
[2] . رباني گلپايگاني، علي، جامعيت و كمال دين، ص 54، نشر موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چ اوّل، سال 1379.
[3] . مائده، 48.
[4] . جان ناس، تاريخ جامع اديان، ص 705، ترجمه علي اصغر حكمت، چ پنجم، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1372.
[5] . آل عمران، 128؛ مائده، 111؛ يونس، 72، 84 و 90.
[6] . مائده، 41 ـ 42.
[7] . حجرات، 13.
[8] . قصص، 77.
[9] . كتاب مقدس عهد عتيق (تورات)، سفر پيدايش، باب 2، بند 16 تا 25، و باب سوّم، بند 1 تا 34، و باب ششم، بند 5 الي 8.
[10] . همان، كتاب دوّم، پادشاهان باب 3، بند 13 و كتاب دوّم سموئيل، بند 2 تا 27 و سفر پيدايش، ب 19، بند 31 تا 38 و باب 38، بند 15 تا 30 و كتاب هوشع، ب 1، بند 2 تا 10.
[11] . جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدي، ص 111، نشر دار التبليغ، بيتا.
[12] . تمدن اسلام و عرب، ترجمه سيد هاشم حسيني، ص 141، چ سوّم، كتابفروشي اسلاميه، سال 1358.
[13] . النجفي الشيخ محمد حسن، جواهر الكلام، ج 41، ص 318، چ ششم، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، سال 1368 ش.
شبهه :
اينکه پولس ميگويد: «عيسي مانند مظهر شخصي است كه قبل از حيات وجود داشته نه مانند يك فرد انساني كه مظهر معرفت الهي باشد.» شبيه «لولاك لما خلقت الافلاك: اگر تو نبودي من افلاك را نميآفريدم» مي باشد.
پاسخ :
بهتر است قبل از مقايسه سخن پولس با حديث قدسي: «لولاك لما خلقت الافلاك» ابتدا به بررسي ديدگاه پولس درباره شخصيت حضرت عيسي بپردازيم تا معلوم شود كه آيا ميتوان سخن وي را با حديث فوق مقايسه كرد يا نه؟!
پولس كه قبل از گرايش به مسيحيت از مخالفان سرسخت مسيحيان كليساي اوليه بود به ادعاي خودش در اثر مكاشفهاي كه در راه دمشق برايش رخ داد، نه تنها از اذيت و آزار مسيحيان دست برداشت، بلكه به يكي از مبلغين مسيحيت تبديل شد و در اين راه سفرهاي طولاني كرد و براي گردآوردن پيروان بيشتر به هر كاري دست زد و احكام و سنن مسيحيت را يكي پس از ديگري نسخ نمود تا دل مردمان بتپرست آسياي صغير و جنوب اروپا را به دست آورد، و البته در اين كار موفقيتهاي بسياري كسب كرد و توانست در نهايت مسيحيتي را غالب سازد كه ساخته و پرداخته انديشه خودش بود و ربطي به آنچه حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ و حواريون راستينش به تبليغ آن ميپرداختند، نداشت.[1]
از ديدگاه پولس حضرت عيسي فرزند خدا و در حقيقت خود خدا بود كه در شكل انسان تجلي يافته بود، او عيسي را قديم، ازلي و آفريننده و تدبير كننده عالم هستي ميدانست و در اين امور به شدت تحت تأثير آموزشهايي بود كه در كودكي و جواني از بتپرستان روم و آسياي صغير آموخته بود. او در نامهاي به عبرانيان (مسيحيان يهودي نژاد) مينويسد: «در زمانهاي گذشته خدا به وسيله پيامبران، اراده و مشيت خود را به تدريج بر اجداد ما آشكار ميفرمود، او از راههاي گوناگون در خواب و رؤيا، گاه حتي روبرو با پيامبران سخن ميگفت؛ امّا در اين ايام آخر او توسط فرزندش با ما سخن گفت. خدا در واقع اختيار همه چيز را به فرزند خود سپرده و جهان و تمام موجودات را به وسيله او آفريده است، فرزند خدا منعكس كننده جلال خدا ومظهر دقيق وجود اوست او با كلام نيرومند خود تمام عالم هستي را اداره ميكند. او به اين جهان آمد تا جانش را فدا كند و ما را پاك ساخته، گذشته گناه آلود ما را محو نمايد، پس از آن در بالاترين مكان افتخار، يعني دست راست خداي متعال نشست.[2]
طبق گفتار پولس عيسي ـ عليه السّلام ـ ويژگيهاي زير را دارد:
1. فرزند خداست؛ 2. جهان و تمام موجودات به وسيله او آفريده شده است؛ 3. او مظهر دقيق وجود خداست؛ 4. او تمام عالم هستي را اداره ميكند؛ 5. بعد از كشته شدن در سمت راست خدا نشسته است.
بنابراين ميتوان نتيجه گرفت كه عيسي ـ عليه السّلام ـ هم در ذات با خداوند شريك است و ذاتي قديم، ازلي و ابدي دارد و هم در ربوبيت و اداره و تدبير عالم شريك خداوند ميباشد و هم در خالقيت با خداوند انباز است. به تعبير ديگر سخنان پولس هم با توحيد ذاتي مخالف است، هم با توحيد در خالقيت و هم باتوحيد در عبادت. و همه اين مطالب به نوعي از نوشته پرسشگر گرامي كه در عنوان سؤال از قول پولس نقل كرده بود، نيز به دست ميآيد؛ زيرا در آن متن هم پولس حضرت عيسي را ذاتي قديم و غيرمخلوق ميشمارد.
حال سؤال اين است كه آيا ميتوان اعتقادات و ديدگاههاي پولس را با حديث قدسي «لولاك لما خلقت الافلاك»؛[3] (اي پيامبر) اگر تو نبودي افلاك را نميآفريدم، مقايسه كرد؟ مسلما اين مقايسه، قياسي مع الفارق و بيربط خواهد بود؛ زيرا اين حديث فقط ميگويد كه خداوند افلاك را به خاطر حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ آفريده است. ولي هيچ دلالتي بر اين ندارد كه افلاك را خود پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ آفريده يا آنها را اداره ميكند، يا اين كه در ذات همانند خداوند است.
بر اساس نص صريح آيات قرآني و روايات اسلامي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و همه انسانها عبد و بنده خداوند هستند، هم چنان كه در قرآن ميخوانيم: «بگو: من مأمورم كه الله را بپرستم و شريكي براي او قائل نشوم.»[4]
براي توضيح بيشتر ديدگاه اسلام در مورد توحيد بايد اشاره شود كه در آيات و روايات اسلامي توحيد، پنج مرتبه دارد كه هر مسلماني بايد به آن اقرار و اعتراف داشته باشد.
1. توحيد در ذات: يعني ذات خداوند بسيط است و جزء ندارد و هم چنين مثل، نظير و مانند هم ندارد. چنان كه قرآن ميگويد: «قل هو الله احد؛[5] بگو خداوند يكتا و يگانه است.» و «لم يكن له كفواً احد؛[6] و براي او هيچ گاه شبيه و مانندي نبوده است.»
2. توحيد در صفات: يعني صفات خداوند عين ذات خداوند ميباشد.
3. توحيد در خالقيت: يعني هرچه در عالم هستي هست، مخلوق خداوند ميباشد، و هيچ خالقي غير از خداوند وجود ندارد: «قل الله خالق كل شيء و هو الواحد القهار؛[7] بگو خدا خالق همه چيز است و اوست يكتا و پيروز.»
4. توحيد در ربوبيت: يعني تدبير و اداره جهان هستي و مخلوقات به دست خداوند است و هيچ كس در تدبير و اداره جهان شريك خداوند نيست. هم چنان كه خداوند ميفرمايد: «... و سخّر الشمس و القمر كلُّ يجري لأجل مسمي يدبّرُ الامر؛[8] خورشيدو ماه را مسخّر ساخت كه هر كدام تا زمان معيني حركت دارند. كارها را او (خداوند) تدبير ميكند.»
5. توحيد در عبادت: يعني عبادت مخصوص ذات خداوند است و جز الله تبارك و تعالي چيز ديگر پرستش نميشود: «ما در هر امتي رسولي برانگيختيم كه خداي يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.[9]» [10]
با توجه به توضيحاتي كه درباره توحيد و مراتب آن داده شد روشن ميشود كه حديث قدسي لولاك لما خلقت الافلاك، هيچ منافاتي با توحيد (با همه مراتبش) ندارد. برخلاف گفتار پولس كه در كتاب مقدس مسيحيان ذكر شده و با همه مراتب توحيد مخالف بود، شرك صريح را تبليغ ميكند. پس نميتوان گفتار پولس را با حديث فوق مقايسه كرد و نتيجه گرفت كه دين اسلام هم مانند مسيحيت كنوني گرفتار شرك است، زيرا واقعاً اين دو به همديگر ربطي ندارد.
[1] . ر.ج: كتاب مقدس، عهد جديد، كتاب اعمال رسولان و بيناس، جان، تاريخ جامع اديان، ص 619، ترجمه علي اصغر حكمت، انتشارات آموزش و انقلاب اسلامي، چ پنجم.
[2] . نامهاي به مسيحيان يهودي نژاد (عبرانيان)، ج 1، ص 1 ـ 4؛ كتاب مقدس، ص 1186.
[3] . حسين استرآبادي، سيد شرف الدين، تأويل الايات الظاهره، ص 43، انتشارات جامعه مدرسين، قم، سال 1409 هـ، هم چنين مجلسي محمد باقر، بحار الانوار، ج 16، ص 405، چاپ دار احياء التراث العربي.
[4] . رعد، 36.
[5] . اخلاص، 1.
[6] . اخلاص، 4.
[7] . رعد، 16؛ هم چنين زمر، 62؛ مؤمن، 62؛ انعام، 101.
[8] . رعد، 2.
[9] . نحل، 36.
[10] . در مورد مراتب توحيد مراجعه شود به محاضرات في الالهيات، ص 47 ـ 93 استاد جعفر سبحاني؛ و الالهيات في مدرسه اهل البيت ـ عليهم السّلام ـ ، ص 99، استاد علي رباني گلپايگاني، انتشارات لوح محفوظ، چ اول، 1420 ق.
شبهه :
حوزههاي علمي و بيوت مراجع معظم تقليد تفاوتي با دستگاههاي كليساي مسيحي قرون وسطي ندارد مثلاً شيوه دريافت و مصالحه وجوهات شرعي كه دست به دست ميشود ، اين همان بهشت فروشي مسيحيّت مي باشد.و نيز كفاره گناهاني را كه با پول مثلاً كفاره روزه عوض ميكنند بريالذمّه اعلام ميكنند و... .
پاسخ :
قبل از بيان تفاوت رفتار كليسا و آنچه در بيوت مراجع معظم تقليد صورت ميگيرد لازم است براي آگاهي بيشتر از اعمال كليسا در قرون وسطي و جريان گناهبخشي يا بهشتفروشي كه به آن اشاره شده است به طور خلاصه بيان گردد تا تفاوت ميان اين دو عمل روشنتر گردد.
در قرون وسطي از طرف كليسا كفّارههاي سنگيني براي افراد گناهكار مقرّر ميداشتند از آنجايي كه اين كفارهها مجازاتهايي بودند كه به وسيله كليسا اعمال ميشدند اين امكان وجود داشت كه تغييراتي در آنها به وجود آيد و يا مورد عفو قرار گيرند در خلال قرون وسطي اين اصل تأسيس شد كه مجازاتهاي سخت ميتوانند به وسيله پرداخت پول جبران گردند. مجازاتها در عالم برزخ نيز به صورت موقت نه دائم تلقي ميشدند اين ايده بعدها تقويت شد. كه اين مجازاتها هم ميتوانند به وسيله كليسا تخفيف داده شوند و بنابر اين سيستم گناهبخشي كشيش مطرح شد. وقتي نسبت به ارواح در عالم برزخ نيز توسعه يافت مقتضيات زمينه را براي عمل افتضاحآور فروش بخششنامه از طرف كشيش آماده كرد.[1]
در بيوت مراجع تقليد براي رفع مشكلات و گرفتاري مؤمنين تسهيلاتي مانند مصالحه در مورد وجوهات شرعي و يا اخذ كفاره روزه و همچنين موارد ديگر وجود دارند كه داراي اساس و مباني شرعي ميباشد. و تنها جايي است كه براساس خواستههاي نفساني و يا جلب منفعت شخصي از احساسات ديني مردم سوء استفاده نميشود. البته مقصود مراجع بزرگ تقليد امثال حضرت امام، آيت الله بهجت و... است، نه هر كه سر بتراشد...
يكي از كارهايي كه توسط بيوت مراجع معظم صورت ميگيرد مسأله «مصالحه» راجع به وجوهات شرعي است كه شما نيز به آن اشاره نمودهايد و روزمره انجام ميگيرد.
مصالحه به معناي تراضي طرفين ميباشد. و ما شيعيان معتقديم كه ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ براساس براهين عقلي و دلايلي شرعي غير قابل انكار بر مردم ولايت دارند و در زمان غيبت به جهت عدم دسترسي به امام عصر (عج) بنا به دلايل و شواهد مسلم كه مجال ذكر آنها نيست، مجتهد جامعالشرايط به عنوان نائب عام از طرف امام عصر (عج) به رتق و فتق امور مردم ميپردازد. از آن جمله مصالحه در مورد وجوهات شرعي در موارد مشكوك و مجهول كه بدهكار نميداند چه اندازه بر ذمه او خمس تعلق گرفته است يعني فيالجمله علم به تعلق خمس دارد اما مقدار آن مجهول است، بنابراين مجتهد جامعالشرايط ميتواند مصالحه كند.[2]
بديهي است كه اين عمل به هيچ وجه به معناي فروختن بهشت و يا تضمين آن نميباشد. بلكه به ظاهر تكليف از شخص ساقط شده است.
و دست به دست و يا دستگردان وجوهان در صورتي است كه شخص خمس بر ذمه او است و لكن قادر به پرداخت همه آن نميباشد. مجتهد جامع الشرايط به عنوان نائب امام(عج) مبلغي را از بدهكار اخذ ميكند، سپس به او به عنوان قرض ميدهد همينطور تكرار ميگردد. تا كل مبلغ اينگونه به مجتهد پرداخت گردد. اين عمل براي اين است كه بدهكار فرصت براي پرداخت همه بدهيشان داشته باشد، بديهي است كه اينگونه تصرف در مال امام ـ عليه السّلام ـ بر سبيل مصلحت است نه اتلاف و بخشيدن و...
اما در مورد كفّاره، كسي كه بدون عذر روزه نگيرد از طرف شرع مقدس اسلام براي او جريمه تعيين گرديده كه به عنوان كفّاره يكي از كارهاي ذيل را انجام دهد، يا دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير نمايد و يا به هر كدام يك مُد طعام كه تقريباً 750 گرم است بدهد.[3]
بنابراين بعضي افراد كه گرفتن كفاره روزه برايش دشوار است راه ديگري كه شرع مقدس براي او تعيين نموده انتخاب ميكند، يعني اطعام شصت فقير، براي اين كار به بيوت مراجع معظم تقليد مراجعه ميكند كه از همه جا مطمئنتر است، و با پرداخت وجه، اين وظيفه را به عهده آنان واگذار مينمايد.
تصديق ميفرمايد كه در اين جا گناه با پول عوض نگرديد بلكه شخص به وظيفه شرعي خود عمل نموده و به جاي اينكه خودش شصت فقير را اطعام نمايد اين وظيفه را به مجتهد سپرده است.
از مجموع آنچه گذشت روشن شد، كارهايي كه در بيوت مراجع صورت ميگيرد با آنچه در كليسا عمل ميشوند تفاوت جوهري دارند و قياس معالفارق است.
صدهزاران اين چنين اَشباه بين فرقشان هفتاد ساله راه بين
زين عصا تا آن عصا فرقي است ژرف زين عمل تا آن عمل راهي شگرف
[1] . اينار مولند، ترجمه انصاري، محمدباقر و مهاجري، مسيح، جهان مسيحيت، تهران، اميركبير، اول 1368 ه.
[2] . قمي، ميرزا ابوالقاسم، جامع الشتات، ص 211، مؤسسه كيهان، اول 1413 هـ.
[3] . امام خميني(ره)، توضيحالمسائل، ص 188، تهران، محراب، بيتا.
شبهه :
مسيحيان که مسيح-عليه السلام- را پسر خدا ميدانند اين مقوله شبيه به خون خدا دانستن امام حسين ـ عليه السلام ـ (در زيارت وارث و زيارت عاشورا : يا ثار الله و ابن ثاره) ميباشد؟
پاسخ :
ابتدا بايد معلوم گردد كه منظور مسيحيان از فرزند خدا بودن حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ چيست؟ و در ثاني اين كه در زيارت وارث امام حسين ـ عليه السلام ـ را با عبارت «ثارالله» توصيف كرده به چه معناست و در نهايت آيا اين دو مطلب شباهتي به هم ديگر دارند و ميتوان هر دو را موجب شرك، تشبيه، تجسيم و... دانست يا نه؟
1. عقيده مسيحيان در مورد عيسي ـ عليه السلام ـ
پولس كه از ديدگاه مسيحيان، بنيانگذار مسيحيت كنوني است[1] از همان آغاز تبليغ مسيحيت خود ساختهاش، حضرت عيسي را به عنوان فرزند خدا معرفي ميكرد و در جاي جاي نوشتههاي خود كه به كليساهاي مختلف مينوشت (و اكنون جزو بخشي از عهد جديد كتاب مقدس مسيحيان به شمار ميرود) اين انديشه را شايع ميساخت. او در نامهاي به مسيحيان روم مينويسد: «... اين مژده درباره فرزند خدا يعني خداوند ما عيسي مسيح ميباشد كه به صورت نوزادي از نسل داود نبي به دنيا آمد، اما با زنده شدنش پس از مرگ، ثابت كرد كه فرزند نيرومند خدا و داراي ذات مقدس الهي است.»[2] و در نامه ديگري مينويسد: «چقدر بايد خدا را شكر كنيم خدايي كه پدر خداوند ما عيسي مسيح است.»[3]
در انجيل يوحنا چنين آمده كه: «در ازل پيش از آن كه چيزي پديد آيد «كلمه» وجود داشت و نزد خدا بود. او همواره زنده بوده و خود او خداست هر چه هست به وسيله او آفريده شده است... «كلمه خدا» انسان شد و بر روي اين زمين و در بين ما زندگي كرد.»[4]
بنابراين مسيحيان حضرت عيسي را خدا و فرزند خدا ميدانند كه به صورت انسان ظهور كرده است و همانند خداوند ازلي و قديم است و طبق اين اعتقاد او شريك خداوند در آفرينش و تدبير جهان است. در قرآن كريم نيز به اين اعتقاد مسيحيان اشاره شده است، چنان كه خداوند ميفرمايد: «... و نصاري (مسيحيان) گفتند: مسيح پسر خداست اين سخني است كه با زبان خود ميگويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، خدا آنان را بكشد، چگونه از حق انحراف مييابند.»[5] «آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايي در برابر خدا قرار دادند و مسيح فرزند مريم را در حالي كه دستور نداشتند، جز خداوند يكتايي را كه معبودي جز او نيست بپرستند، او پاك و منزه است از آنچه شريكش قرار ميدهند.»[6] و البته در آيات ديگر نيز خداوند را از داشتن فرزند منزه دانسته[7] و نسبت دادن هرگونه مثل و شبه به خداوند را مردود ميشمارد، و ميفرمايد: «ليس كمثله شيء»[8] و به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد كه «بگو خدا خالق همه چيز است و اوست يكتا و پيروز».[9]
علاوه بر آيات فوق در هيچ يك از ديگر آيات يا روايات اسلامي، هيچ كس به عنوان فرزند خداوند معرفي نشده است و در مورد پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه اشرف انبياء ميباشد در قرآن كريم چنين آمده است كه: «محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ فقط فرستاده خداست و پيش از او، فرستادگان ديگري نيز بودند...».[10]
اما اين كه در زيارات مربوط به شهداي كربلا و امام حسين ـ عليه السلام ـ از آن حضرت با عنوان «ثار الله و ابن ثاره»[11] نام برده شده نميتواند دليلي بر فرزند داشتن خدا يا جسم بودن خدا و يا... باشد و شايد سؤال كننده گرامي در معناي اين كلمه اشتباه كرده است پس بهتر است به معني كلمه «ثار» در لغت اشاره شود.
2. ثار در لغت: در مورد ريشه كلمه «ثار» دو احتمال ميتواند وجود داشته باشد. الف) ثار از ريشه «ثور» به معني برانگيخته شدن و شوريدن گرفته شده باشد.[12] كه در اين صورت «ثارالله» به معني «برانگيخته خدا و كسي كه به خاطر خدا قيام كرده است» ميباشد و «ابن ثارالله» ، فرزند قيام كننده به خاطر خدا معني ميدهد.
ب) ثار از ريشه ثأر (مهموز العين) به معني خون خواهي وگرفتن انتقام مقتول، گرفته شده باشد[13] كه در اين صورت «ثار الله» اضافه مصدر به فاعل بوده و به معني كسي كه خداوند انتقام خون او را خواهد گرفت ميباشد.
از ميان دو معني فوق، معني اخير مورد استعمال بيشتري دارد و علامه مجلسي ضمن اين كه ميگويد: ثار از: الثأر (مهموز العين) اخذ شده در مورد معني آن دو احتمال ميدهند:
احتمال اول: ثار الله به معني كسي است كه خداوند از دشمنان او خونخواهي خواهد كرد.
احتمال دوم: ثارالله يعني كسي كه به هنگام رجعت، انتقام خون خود و اهل بيتش را به امر الهي از دشمنان خواهد گرفت.[14]
با توجه به مطالب فوق «ثار» را چه از ريشه «ثور» گرفته باشيم كه به معني برانگيخته شدن است و چه از ريشه «ثأر» كه به معني خونخواهي مقتول است، ثار الله معني خون خدا نميدهد و اگر در جايي اين كلمه را به معني خون خدا ترجمه كردهاند يا همين معناي «كسي كه خدا خونخواه اوست» مورد نظر بوده و يا اشتباه كرده و معناي آن را متوجه نشدهاند. زيرا هيچ دليل و مدركي وجود ندارد كه ثارالله را خون خدا معنا كنيم.
نتيجه: در نهايت ميتوان گفت: قياس عقيده مسيحيان در مورد حضرت عيسي با عقيده مسلمانان درمورد امام حسين ـ عليه السلام ـ يا امام علي ـ عليه السلام ـ قياس نادرست و بيربطي است؛ زيرا اولا: مسيحيان حضرت عيسي را فرزند خدا و جزيي از خدا و آفريننده جهان ميدانند.[15]
ولي مسلمانان به خصوص شيعيان اين عقيده را رد كرده و خداوند را از داشتن فرزند منزه ميدانند و هر روز چندين بار در نماز آيه «لم يلد و لم يولد» را تكرار ميكنند و به معناي آن ايمان دارند.
ثانيا: ثار الله به معني خون خدا نيست تا گمان شود كه خداوند جسم بوده و خون دارد و نعوذ بالله امام حسين ـ عليه السلام ـ يا امام علي ـ عليه السلام ـ خون خدا هستند.
ثالثاً: ثار يا به معني برانگيخته خداوند است يا به معني «كسي كه خداوند خون خواه اوست» و هر دو معني هيچ دلالتي بر تشبيه، تجسيم و تشريك ندارد و اين كه خداوند انتقام خون امام حسين ـ عليه السلام ـ را خواهد گرفت،امري است يقيني كه در روايات متعدد بدان اشاره شده است. هم چنان كه صاحب مكيال المكارم مينويسد: «خداوند، انتقام خون مولاي ما شهيد مظلوم (امام حسين ـ عليه السلام ـ) را خواهد گرفت؛ زيرا در حقيقت خداوند ولي دم آن حضرت است به همين خاطر در زيارتهاي متعدد آمده است كه السلام عليك يا ثار الله.»[16]
[1] . بي.ناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، ص 619، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ پنجم، 1370، تهران.
[2] . نامه پولس به مسيحيان روم، ج 1، ص 4، كتاب مقدس، ص 1077.
[3] . نامه دوم پولس به مسيحيان قرنتس، ج 1، ص 3 و 4؛ كتاب مقدس، ص 1122.
[4] . انجيل يوحنا، ج 1، ص 4 و 15، هم چنين ر.ج شود: نامه پولس به مسيحيان كولسي، ج 1، ص 4.
[5] . توبه، 30.
[6] . توبه، 31.
[7] . نساء، 171؛ صافات، 152؛ اخلاص، 3؛ مريم، 35؛ مؤمنون، 91؛ يونس، 68؛ اسراء، 110؛ بقره، 116؛ مريم، 88، 91 و 92؛ انبياء، 26؛ فرقان، 2؛ زمر، 2، جن، 3؛ كهف، 4.
[8] . شوري، 11.
[9] . رعد، 16.
[10] . آل عمران، 144.
[11] . ابن قولويه قمي، ابوالقاسم، كامل الزيارات، ج 1، ص 195، انتشارات مرتضويه، نجف اشراف، 1356 هـ .ش.
[12] . المنجد، (عربي به فارسي)، ترجمه محمد بندر ريگي، ماده ثور، ج 1، ص 159، انتشارات ايران، چ دوم.
[13] . ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 97، خليل بن احمد، العين، ج 8، ص 236.
[14] . مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، ج 98، ص 151 و 154، دار احياء التراث العربي.
[15] . ر.ج شود به: متن انجيل يوحنا كه در اول اين مقال نقل شده است.
[16] . محمد تقي موسوي، مكيال المكارم، ج 1، ص 420، مصحح، مدرسه الامام المهدي(عج).
شبهه :
وقتي كه حضرت عيسي به پيامبري مبعوث شد و كتاب آسماني انجيل را آورد، امت زمان وي ميبايست از او و كتاب آسماني وي پيروي ميكردند، پس پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تا سن 40 سالگي مسيحي بوده است.
پاسخ :
قبل از سخن درباره دين پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله-، بهتر است اندكي درباره خصوصيات اخلاقي و رفتاري ايشان پيش از بعثت مطالبي را بيان نماييم. اين خصوصيات بهترين گواه بر نوع مكتبي است كه پيامبر در آن پرورش يافته است. چرا كه رفتار هر فرد ريشه در اعتقادات او دارد. پيامبر در غار حرا به تفكر و نيايش ميپرداخت. خانه خدا را طواف ميكرد. از بت پرستي به شدت متنفر بود. شراب نمينوشيد. قمار نميكرد، از مجالس لهو و لعب قريش گريزان بود. در خصومتها وجنگهاي قبيلهاي شركت نميجست. همواره يار مردم در امور عام المنفعه بود. روح صداقت و پاكدامني به نحوي در رفتارش موج ميزد كه به امين معروف شد. مجموعه اين رفتارها و بسياري ديگر كه شرح آن در اين مختصر نميگنجد، به ما ميفهماند كه پيامبر از آيين ويژهاي تبعيت ميكرده است. و چون پيامبر قبل از بعثت بيسرو صدا، در خلوت انس الهي، خود را آماده پذيرش امر مهم رسالت مينمود، اين آيين در هالهاي از ابهام فرو رفته است. اين ابهام موجب شده كه نظارت مختلفي پيرامون دين پيامبر وارد شود و در مقابل بعضي مانند شيخ طوسي[1] و علامه مجلسي[2] كه گفتهاند پيامبر از شريعت خود بهره جسته است. برخي ديگر قائل شوند كه پيامبر پيرو يكي از شرايع قبل از خود بوده است و در مقابل، كساني مانند سيد مرتضي، نظريه توقف را برگزيدهاند. توقف يعني نميدانيم كه آيا پيامبر به شريعتي از شريعتهاي قبل از خود معتقد بوده است يا نه؟ سيد مرتضي دليل پذيرش اين نظر را چنين بيان ميكند: «عبادت به شرايع تابع علم خداوند به آن چه از مصلحت به شرايع در تلكيف عقلي است، ميباشد و مستمع نيست كه خداوند به اين كه مصلحتي براي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ قبل از نبوتش در عبادت به چيزي از شرايع وجود ندارد، آگاه باشد. كما اين كه ممكن است مصلحتي در اين رابطه وجود داشته باشد.»[3]
ولي با توجه به ادله و شواهدي كه خواهد آمد، روشن ميشود كه پيامبر از همان ابتداي زندگي، به گونهاي اجمالي و ساده با احكام دين اسلام كه از طرف خدا به وي الهام ميشده، آشنا بوده است. اين معرفت در حد خود، پيامبر را از مراجعه به ساير شرايع بينياز ميكرده است. علامه طباطبايي در تفسير آيه پنجاه و دوم سوره شوري «ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان» ميگويد: «پس معناي آيه چنين ميشود كه تو قبل از وحي، روح علمي به كتاب و معارف و شرايعي كه در آن است، نداشتي و متصف به اين ايمان كه بعد از وحي دارا شدي، نبودي، و ايمان و التزام به يك يك عقايد و اعمال ديني نداشتي، و بنابراين آيه مورد بحث منافات ندارد با اين كه آن جناب قبل از بعثت هم ايمان به خدا داشته باشد، و اعمالش هم صالح باشند، چون آن چه در اين آيه نفي شده، علم به تفاصيل و جزئيات معارفي است كه در كتاب آمده است، و التزام اعتقادي و عملي به آن معارف است، و معلوم است نفي علم و التزام تفصيلي، ملازم با نفي التزام اجمالي به ايمان خدا و خضوع در برابر حق نيست.[4]
دليل ما بر اين مطلب كه پيامبر قبل از بعثت، توسط هدايت و لطف الهي به گونهاي اجمالي و در حد مقام قبل از رسالت، نسبت به دين اسلام شناخت داشته است، چند چيز است:
1. حمايت و تربيت الهي پيامبر: پيامبر از همان ابتدا طفوليت مورد حمايت و لطف خاص خدا قرار داشته است. خداوند به وسيله فرشتهاي كه مراقب پيامبر بوده، او را به راههاي شايسته هدايت ميكرده است.علي ـ عليه السّلام ـ در باره رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد: هنگامي كه از شير گرفته شد، خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاي بزرگواري را پيموده و خويهاي نيكوي جهان را فراهم نمود.[5]
پس عقايد و رفتار پيامبر از همان دوران طفوليت تحت نظارت مستقيم خدا بوده است. از طريق چنين ارتباط محكمي بوده كه خدا معارف و علوم مورد نياز پيامبر را در اختيارش گذاشته است. و او را از مراجعه به سايرين بينياز ساخته است.
2. امي بودن پيامبر: پيامبر امي بود. به اين معنا كه خواندن و نوشتن را نميدانست. امي بودن پيامبر مانع از اين بود كه بتواند احكام و معارف شرايع ديگر را از كتابهاي آنها به دست آورد. آن چه از علوم و معارف را كه نياز بود پيامبر فراگيرد، خداوند خود عهده دار آموزش به ايشان بود. به قول ابن خلدون: «پيغمبر امي بود. امي بودن براي او كمال بود، زيرا او علم خويش را از بالا فرا گرفته بود. امّا امّي بودن براي ما نقص است، زيرا مساوي است با جاهل بودن ما.»[6] پيامبر نه تنها از راه مطالعه به دانش شرايع ديگر دست نيافته است، از طريق همنشيني و آميزش با صاحبان اديان ديگر نيز از آنها بهرهاي نبرده است. هيچ گونه شاهدي در اين باره كه پيامبر از راه مجالست با پيروان آگاه ديني، به دانشي دست يافته باشد، وجود ندارد. وقتي تاريخ حوادث بسيار كوچك و كم اهميت را به ثبت رسانده است. از جمله اين كه رسول اكرم در سفري كه همراه ابوطالب به شام ميرفت. ضمن استراحت در يكي از منازل بين راه در محلي به نام بصري، برخورد كوتاهي با يك مسيحي به نام بحيرا داشته است، اين برخورد توجه تاريخ نگاران را به خود جلب نموده كه آيا پيامبر از وي چيزي آموخته است؟ بنابراين اگر پيامبر از آميزش با پيروان ساير شرايع به كسب دانشي نائل شده بود، حتماً در تاريخ به ثبت ميرسيد.
3. عدم انتقاد نسبت به ظهور دين اسلام: هيچ يك از پيروان اديان، پس از بعثت پيامبر به وي اعتراض نكردند كه چرا با وجود تبعيت از دين آنها، اينك از دينشان رويگردان و دين جديدي را آورده است؟ اين مطلب مؤيد اين نكته است كه پيامبر از آئين خاص خود پيروي ميكرده است. ما ملاحظه ميكنيم كه پس از تغيير قبله مسلمانها از جانب بيت المقدس به طرف كعبه، يهود معترض شدند كه چرا قبله خود را عوض كردهاند؟
پس اگر پيامبر قبل از بعثت بر اساس يكي از شريعتهاي سابق رفتار مينمود، حتماً پس از بعثت و آوردن دين جديد اسلام به وي ايراد گرفته ميشد كه چطور تا به حال از دين آنها كه حق بوده تبعيت كرده و اينك خود رأسا به خلق دين جديد دست زده است.
4. تحريف شرايع در زمان پيامبر: شرايع و اديان در زمان پيامبر، دستخوش تحريف و بدعتهاي فراواني شده بودند. به گونهاي كه از ديني كه صاحبان آن شرايع از جانب خدا براي مردم آورده بودند، فاصله زيادي گرفته بودند. جان ديون پورت در اين باره ميگويد: «در زمان ظهور محمد هم از تبعيت عقايد ديني منحرف گرديد. و غرق در غوغاي بيپايان جرّ و بحث و سرگرم مباحثي بودند كه در درجه دوم از اهميت بوده و مردم عربستان از درك اساسيترين موضوع، يعني روح فلسفه اديان كه عبارت از پرستش بيشائبه ذات ربوبيت است، محروم بودند، و در عوض مانند ساير بت پرستان همزمان خودشان، به شديدترين صورتي در درياي خرافات و اوهام غوطه ور بودند.»[7]
و بر پيامبر خدا شايسته نبود كه از دين تحريف شده پيروي كند. وچون به زودي در قالب اسلام حقيقت آن اديان را بر همگان روشن ميساخت، در آن حال به مأموريت بيان حقيقت آنها را نداشته است. پس از بعثت بود كه خداوند پيامبر را مأمور نمود در قالب كتاب آسماني جاودانهاش قرآن، سرگذشت واقعي انبياء را بيان و آنها را از تحريف و اسطوره پردازي نجات بخشد.
5. عدم وجود زمينه اجتماعي مناسب: از جنبه ديد جامعه شناسانه هم كه به مسئله تبعيت پيامبر از دين خاصي، بنگريم. زمينه اجتماعي مناسبي براي چنين پذيرشي در كار نبوده است. نگاهي اجمالي به وضعيت پيروان اديان و مشركين عربستان، اين معنا را به خوبي آشكار ميسازد.
«وضع سياسي كشور (عربستان) بالملازمه تكليف عقايد ديني مردم را معين كرده بود، به اين بيان كه هر جا نفوذ يونانيها و حبشيها وجود داشت، طبعاً ديانت مسيحي برتري داشت. عقايد مجوسي و هم چنين تعليمات مانوي كه بر اساس ثنويت قرار گرفته بود و پيروان اين عقايد و قوه متضاد (خير و شر) را مؤثر در جريان امور ميپنداشتند، در كشور ايران رواج داشت، و در ساير نواحي عقيده بت پرستي حكومت مطلقه داشت... چون جهودها، عربستان را محيط آزادي تشخيص داده بودند، براي نجات از مظالم روميها به اين كشور پناه برده بودند. مسيحيها نيز به اين كشور پناهنده شده بودند تا از فشار قتل و غارت نسطورياني كه طرفدار كليساي يونان بودند و هم چنين از زحمت معارضه و جر و بحثها آرينها، رهايي يابند.»[8]
اين وضع نشان ميدهد كه اوضاع نابسامان و متشتتي از افكار و عقايد بر جامعه عربستان حاكم بوده است. به نحوي كه مردم جهت رهايي از چنين بن بستي لحظه شماري ميكردند. پيوستن پيامبر در آن موقعيت حادّ به ديني خاص، موقعيت آينده اسلام را از نظر راحتي پذيرش همه فرقهها وگروهها، به هم ميزد. خلاصه اين كه پيامبر قبل از رسالت، به نحو اجمالي و ساده با احكام دين اسلام آشنا بوده است. هيچ يك از شرايط تربيتي پيامبر و وضعيت اديان و پيروانشان در عربستان، اجازه نميداده كه پيامبر از دين ديگري تبعيت كند. از نظر تربيتي خداوند فرشتهاي را مأمور نموده بود تا بهترين راهها و برترين اخلاق را به پيامبر بياموزند. و به واسطه امي بودن و برخورداري از قلبي صاف و بيآلايش اولاً قابليت پذيرش وحي الهي را يافته و ثانياً بهانهاي به دست كسي نيفتد كه بگويد معارف قرآن و سخنان پيامبر، نسخه برداري شده از كتابهاي ديگران است. و چون پيامبر تنها از دين خود تبعيت كرده بود، پيروان ساير اديان نميتوانستند بعدها وي را متهم كنند كه اينك پيامبر خود داعيه دار دين جديدي شده و از دين گذشته خود اعراض كرده است. و پيامبر با عدم پذيرش ساير شرايع تعادل قوايي را كه ميان اديان و ساير گروههاي موجود در عربستان، ايجاد شده بود را بر هم نزده و راه را براي پذيرش آسانتر همه آنها هموار نمود. و اصولاً چگونه ميتوان انتظار داشت پيامبري كه خود بعدها داعيهدار كاملترين دين خواهد بود، از اديان و شرايع تحريف شده زمان خود تبعيت نمايد.
[1] . العده في اصول الفقه، شيخ طوسي، ج دوم، ص 590، تحقيق محمد رضا انصاري قمي، چ ستاره قم، اول، 1376.
[2] . بحار الانوار، مجلسي، ج 18، ص 277، انتشارات دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان.
[3] . الذريعه الي اصول الشيعه، سيد مرتضي، قسمت دوم، ص 595 ـ 596، تصحيح ابوالقاسم گرجي، انتشارات دانشگاه تهران، بهمن 1348.
[4] . ترجمه تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 18، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني،ص 121 ـ 122، نشر بنياد علمي فرهنگي علامه طباطبايي.
[5] . نهج البلاغه، خطبه 192، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي، ص 222، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ سوم، 1371.
[6] . مقدمه ابن خلدون، چ ابراهيم حلمي، ص 495.
[7] . عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديون پورت، ترجمه سيد غلامرضا سعيدي، انتشارات دار التبليغ.
[8] . عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديون پورت، ترجمه سيد غلامرضا سعيدي، ص 4 ـ 5، انتشارات دار التبليغ.
شبهه :
دين صابئي به عنوان يكي از اديان الهي پذيرفته شده است پس چرا در اين باره اختلاف نظر وجود دارد؟
پاسخ :
در ابتدا لازم است به بررسي صائبان از نظر قرآن ، مفسران ، متكلمان و فقها اشاره داشته و سپس نكات لازم توضيح دهيم.
صائبان در قرآن
اين اسم سه بار در قرآن كريم ذكر شده: 1. در آيه 62 از سوره بقره چنين آمده است: «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصائبين من امن بالله و اليوم الاخر وعمل صالحاً فيهم اجرهم عندربهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون»: كساني كه ايمان آوردهاند، كساني كه به آيين يهود گرويدند و ترسايان و صايبان هر كس كه به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته باشد و كار نيكي انجام دهد، پاداش آنها نزد پروردگارشان است و بر آنها ترس و اندوهي نيست.
در اين آيه صائبين بعد از يهود و نصاري ذكر شده است، هر كدام از پيروان اديان الهي كه در عصر و زمان خود بر طبق وظايف فرمان دين عمل كردهاند و رستگارند.
2. در آيه 69 سوره مائده: «ان الذين امنوا و الذين هادوا و الصائبون و النصاري من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلا خوف عليهم و لايحزنون»؛ آنها كه ايمان آوردهاند و يهود و صائبان و ترسايان، هر گاه به خداوند يگانه و روز جزا ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند نه ترسي بر آنها هست و نه غمگين خواهد شد.
در هر دو آيه صائبان از اهل كتاب و دين و در رديف يهود و نصاري معرفي شدهاند، لحن هر دو آيه بيانگر اين است كه آيين صايبان همانند آيين يهود و نصاري يك آيين توحيدي و آسماني است و مشمول صفت مؤمن و استحقاق پاداش معنوي و رهائي از بيم و اندوه قرار گرفتهاند.
3. در آيه 17 از سوره حج نام صائبين در ضمن اسامي اديان ديگر با افزودن نام مجوس چنين ذكر شده است: «ان الّذين امنوا و الذين هادوا و الصائبين و النصاري و المجوس و الذين اشركوا ان الله يفصل منهم يوم القيامه ان الله علي كل شيء شهيد»؛ كساني كه ايمان آوردهاند و كساني كه يهود شدهاند و صائبان و ترسايان و مجوس و كساني كه براي خدا شريك قرار دادهاند، خداوند روز قيامت ميان آنان داوري ميكند.
در اين آيات ميبينيم كه از صائبيها در رديف «اهل كتاب» نام برده شده و از آنها نيز همچون يهود و نصاري دعوت به عمل آمده تا معتقدات و اعمال ناخالص خود را با پذيرش اسلام و تعاليم آسماني آن، مهذب و استوار سازند. بنابراين يهود و نصاري و صائبان سه ديني بودهاند كه مشمول خطاب و عنوان اهل كتاب ميشدهاند.
نتيجه: اين كه پس ميتوان گفت از نظر قرآن صائبين مانند يهود و نصاري اهل كتاب و دين بوده و دينشان يك دين الهي و آسماني است و آنها هم همانند پيروان ساير اديان آسماني، پيامبر و شريعتي داشتهاند و پس از پيامبرشان به تدريج دچار انحرافاتي مانند تقديش و پرستش ستارگان شدهاند و نظير همان انحرافاتي كه در دين يهود و نصاري هم وجود دارد. به اين معني دين صائبين در اصل مانند دين يهود و نصاري دين توحيد بوده و اعتقاد به مبدأ و معاد از اركان دين آنها نيز ميباشد.
صايبان از ديدگاه مفسران
از آيات فوق اجمالاً استفاده شد كه صايبان پيرو بعضي از اديان آسماني بودهاند، اما در اين كه آنان پيروان چه ديني بودهاند، بين مفسران اتفاق نظر وجود ندارد و اقوال گوناگوني است و در تفسير كلمه صائبين در قرآن دچار اختلاط و تضاد و تناقضگويي شدهاند كه به مرور زمان بر وسعت و غلظت اين تناقضات افزوده شده است. كه به ذكر بخشي از آن چه مفسران راجع به تفسير كلمه صائبين گفتهاند ميپردازيم.
1. فخر رازي بعد از يك مقدمه چنين مينويسد:[1] ... مفسران را در تعريف روش ديني صايبان گفتههايي است. نخستين قول، از مجاهد و حسن است كه گفتهاند ايشان طايفه از مجوس و يهودند كه گوشت ذبيحه ايشان خورده نميشود و زنان ايشان به زني گرفته نميشوند. دوم قتاده گفته است ايشان قومي هستند كه فرشتگان را ميپرستند و به سوي خورشيد نماز ميگزارند، در هر روز پنج نماز... سوم آن قولها كه نزديكترين آنها باشد اين است كه قومي ستاره پرست ميباشند و ايشان را دو گفتار است، يكي آن كه آفريننده جهان، خداي تعالي است كه دستور بزرگداشت اين ستارگان را داده... وگفتار ديگر آن است كه خداي سبحان آسمانها و ستارگان را آفريده، پس اين ستارگان، هر چه را در اين جهان روي دهد از بدي و خوبي و خوشي و ناخوشي تدبر ميكنند و آنها را ميآفريند، پس بزرگداشتن آنها بر بشر واجب است... [2]
2. علامه طباطبايي درجلد اول ترجمه تفسير الميزان[3] پس از نقل سخن بيروني درباره تاريخ صايبان و ذكر برخي از عقايد آنان يادآور شده است آن چه را كه بيروني درباره تاريخ صائبان و ذكر برخي از عقايد آنان يادآور شده است، آن چه را كه بيروني به برخي نسبت داده كه مذهب صائبي آييني آميخته از مجوس و يهودي و رگههايي از آئين حراني است با ظاهر آيه سازگارتر است، زيرا ظاهر آيه اين است كه آن هم مذاهبي در عداد مذاهب ساير اهل كتاب است.
در تفسير نور الثقلين به نقل از تفسير علي بن ابراهيم چنين آمده است: الصائبون قوم لا مجوس...[4]
صائبون گروهي هستند كه نه مجوسي و نه يهودي و نه نصراني و نه مسلمانند و آنها ستارهپرست هستند.
4. قرطبي پس از نقل اقوال ميگويد: اما آنچه از مذهب آنها به دست آمد،چنان كه بعضي از علماي ما ذكر كرده است، آنها موحد هستند، منتهي به تأثير ستارگان هم معتقدند و لذا هنگامي كه القاء ربا الله از حكم آنها پرسيد، ابوسعيد اصطخري به كفر آنها فتوا داد.
5. بيضاوي ميگويد: صائبان قومي ميان نصاري و مجوس هستند، و بعضيها گفتهاند: اصل دين آنها دين حضرت نوح است و گفته شده كه آنها ملايكه و ستارگان را ميپرستيدند.[5]
اين بود برخي از اقوال مفسران و مراجعين ميتوانند با مراجعه به تفاسير ديگر به آراء ديگري نيز دست يابند.
صايبان از ديدگاه فقيهان
در ميان فقها سخن در اين است كه آيا صايبان اهل كتاب هستند و احكام و احكام ذميان درباره آنها جاري است يا نه، آيا به عنوان يك اقليت مذهبي ميتوانند در پناه حكومت اسلامي زندگي كنند و مانند يهود و نصاري و مجوس جزيه بپردازند يا نه؟ مسأله در ميان فقهاي شيعه و سني مورد اختلاف است.
فقهاي شيعه اغلب فقهاي شيعه به خصوص قدماي آنها صايبان را از جمله اهل كتاب ندانسته و تنها يهود و نصاري ومجوس را اهل كتاب ميدانند و در مقابل اينها بعضي از فقها، هم باهل كتاب بودن صايبان قايلاند و احكام ذمه را درباره آنها هم جاري ميدانند، ولي اين گرو در اقليت هستند و به سخنان برخي از فقها در اين جا اشاره ميشود:
شيخ مفيد مينويسد:[6] فقهاي اهل سنت در كفر صايبان و همنوعان آنها به غير از سه گروه يهود و نصاري و مجوس اختلاف دارند، مالك بن انس و اوزاعي گفتهاند هر دين بعد از دين اسلام غير از يهود و نصاري مجوسي هستند و پيروان آنها در حكم مجوسي هستند. از عمر بن عبدالعزيز روايت شده كه گفت: صائبان مجوسي هستند، شافعي و جمع اهل عراق گفتهاند صايبي در حكم مجوساند و بعضي از اهل عراق گفتهاند صايبان در حكم نصاري هستند... شيخ مفيد پس از اشاره به اختلاف فقهاي اهل سنت در يك بررسي علاوه به بيان بر حكم صايبان مانند يك متكلم عقايد و باورهاي آنان را نيز از نظر كلامي مورد دقت قرار داده و عقايدي را به آنها نسبت داده كه آن عقايد ظاهراً اختصاص به آنها دارد و در اديان ديگر چنين عقايدي يافت نميشود. بنابراين به نظر شيخ مفيد آيين صايبان هيچ شباهتي با مذاهب ديگر حتي مجوس هم ندارد.
2. شيخ طوسي در النهايه[7] و المبسوط[8] تصريح دارد به اين كه جز يهود و نصاري و مجوس از ساير اديان مانند بت پرستان از صايبان و غير آنها جزيه گرفته نميشود.
صاحب جواهر[9] پس از دقت وكنجكاوي زيادي از قول مشهور هم نميتواند تجاوز كند، سرانجام حكم ميكند كه جز يهودي و نصاري و مجوس اهل كتاب وجود ندارد.
در مقابل اين گروه از فقهاي شيعه كساني هستند كه صايبان را اهل كتاب ميدانند و به اخذ جزيه از آنها فتوا ميدهند و از قدما ميتوان ابن جنيد را نام برد و از معاصرين هم مرحوم آيت الله خويي است كه فرموده: ظاهر اين است كه صايبان از اهل كتاب هستند.[10] و همين اختلاف نظر در بين فقهاي اهل سنت نيز وجود دارد كه از ذكر آن به علت طولاني شدن اين نوشته خودداري ميكنم.
جمع بندي نظريات و پاسخ به قسمت دوم شبهه «كه علت اختلاف نظر چيست؟»
با توجه به متون فقهي و مطالعه آراي فقهاي فريقين معلوم ميشود كه اكثريت فقهاي اهل سنت معتقدند كه صائبان اهل كتاب هستند و از آنها جزيه پذيرفته است و عده كمي از آنان با اين نظر مخالفت كردهاند كه از جمله آنها ابوسعيد استطحري است.
برعكس اكثريت فقهاي شيعه، صايبان را اهل كتاب و اهل ذمه نميدانند و در ميان آنها اقليتي هم هستند كه به اهل كتاب بودن صايبان نظر دادهاند.
با مراجعه به لغت روشن ميشود كه لغت شناسان در وجه تسميه و ريشه كلمه صابي، دچار تشتت آراء هستند و وجوه متناقضي را ذكر كردهاند، متأسفانه مفسران و متكلمان و در باب ملل و نحل نيز درباره صايبان چندان كاوش نكرده و هر كس به تناسب مفهوم لغوي آن تعريف ادامه داده و لذا كلمات علما و انديشمندان در اين باره سخت مضطرب و پريشان است و به خاطر همين اضطراب و سردرگمي در معرفي صائبان، كلام فقها نيز دست كمي از مفسران و متكلمان ندارد و همين ناشناختگي وضعيت آنان و مجهول بودن حقيقت آيين و باورهايشان باعث ترديد در حكم فقهي ايشان شده است.
[1] . فخر رازي، ذيل آيه 62 سوره بقره، التفسير الكبير للامام الفخر رازي، الجزء الثالث، الطبعه الثالثه، دار الاحياء بيروت، ص 105.
[2] . داود الهامي، تحقيقي درباره صايبان، ص 14، ناشر انتشارات مكتب اسلام، 1379.
[3] . ترجمه الميزان، ج 1، ص 261، استاد علامه طباطبايي، ترجمه مكارم شيرازي، چ 2، نشر بنياد علمي.
[4] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 71، للمحدث الجليل الشيخ عبدعلي بن جمعه، مطبعه الحكمه، بقم.
[5] . حاشيه محي الدين شيخ زاده، علي تفسير القاضي البيضاوي، ج 1، ص 314، المكتبه الاسلاميه، محمد ازدمير ديار بكر تركيا، بيتا.
[6] . المقنعه، ج 1، ص 271، الشيخ المفيد، تحقيق و نشر موسسه نشر اسلامي، الطبعه الثانيه التاريخ 1410 ق.
[7] . النهايه، ص 293، ابي جعفر محمد بن الحسن بن علي طوسي، الطبعه الاولي 1390 ق، الناشر دار الكتب العربي بيروت، لبنان.
[8] . المبسوط، ج 2، ص 36، تأليف شيخ الطايفه محمد بن الحسن بن علي الطوسي، ناشر المكتبه الرضويه.
[9] . جواهر الكلام، ج 21، ص 230 و 231، الشيخ محمد حسن نجفي، ناشر دار الكتب الاسلاميه،چ 4، تاريخ انتشار 1368، چاپخانه حيدري.
[10] . مجله تخصصي كلام، ش 26.
شبهه :
پيروان دين بهائيت نجس نيستند و فرقي بين آنها و ساير مسلمانان وجود ندارد.
پاسخ :
قريب به اتفاق فقها، تعداد نجاسات را يازده[1] و برخي دوازده[2] مورد اعلام كرده اند از جمله آنها كه همه بالاتفاق آنرا ذكر كرده اند نجاست كافر[3] است، كافر يعني كسيكه منكر خدا باشد و يا براي خداوند متعال شريك قائل باشد و يا اينكه پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله ـ صلي الله عليه و آله ـ را قبول نداشته باشد و نيز به كسي كافر مي گويند كه ضروري دين يعني، چيزي را مثل نماز و روزه كه همه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند منكر شود.[4]
فقها در اين زمينه به آيه شريفه «انما المشركون نجسٌ»[5] و روايات متعدد ديگري از جمله اين روايت كه از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است «من نصب ديناً غير دين المومنين(دين اسلام) فهو مشرك»[6] استناد مي كنند.
و از فروعاتي كه براي اين مسئله ذكر كرده اند اين است كه تمام بدن كافر حتي مو و ناخن و رطوبتهاي او نجس است.[7]
حال كه روشن شد ما (شيعيان) چه كساني را نجس مي دانيم به كنكاش در آثار بهائيان مي پردازيم تا از برخي عقايد آنها آگاه شويم، اما قبل از هر چيز بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه بهائيت و بابيت چيز جدايي از هم نيستند چرا كه بهائيان ادامه دهندگان راه بابيان مي باشند.
عمده فعاليتهاي جنبش بابيّه و در نهايت بهائيه پيرامون انديشه مهدويت دور مي زند، آنها ابتدا به پيروي از انديشه هاي شيخيه علي محمد باب را ركن چهارم يا قريه ظاهره معرفي كردند و سپس او را باب امام زمان عجل الله تعالي فرجه خواندند، بعد از آن با ادعاي نسخ دين اسلام، نغمه ايجاد دين تازه سردادند و به دين سازي روي آوردند.[8]
از جمله عقايد آنها چنين است:
1. اعتقاد به الوهيت علي محمد باب و حسينعلي نوري
يكي از سخيف ترين اعتقادات بهائيت و بابيت اعتقاد به اله بودن باب و حسينعلي نوري است و آن از اعتراف خود علي محمد باب سرچشمه گرفته است با اين توضيح كه او (علي محمد باب) ادعا كرده است رفيع ترين مراتب حقيقت يعني الوهيت در او حلول كرده آن هم حلولي مادي و جسماني.[9]
اما شيعه مي گويد: الوهيت مختص حضرت حق، پروردگار و خالق جهان و جهانيان است و در اين مقام هيچ كس و هيچ چيز با او شريك نيست.
2. اعتقاد به مقام نبوت علي محمد و ميرزا حسينعلي
بهائيان مي گويند: مقام قائم موعود به حكم برخي آيات قرآن كريم، مقام اصالت و نبوت است.[10]
اما شيعه مي گويد: قائم موعود تابع قرآن مجيد و شريعت خاتم الانبياء محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ و مقام او مقام خلافت و وصايت و امامت است نه اصالت و نبوت.[11]
3. اعتقاد به قائم موعود بودن علي محمد باب و ميرزا حسينعلي
بهائيان مي گويند: علي محمد و ميرزا حسينعلي موعود دين اسلام هستند و جميع انبياء بدان اشارت داده اندو علامات آن در كتابهاي آسماني ثبت است.[12]
اما شيعه مي گويد: موعود دين اسلام يكي قيامت كبري است و ديگري ظهور بقيه الله ارواحنا له الفداء كه در قرن سوم هجري در سُرّ من رآه متولد شد نام مادرش نرجس مي باشد.[13]
4. اعتقاد به نسخ دين اسلام
بهائيان مي گويند: مقام قائم موعود، مقام شارعيت است نه تابعيت،[14] و نيز مي گويند قائم در هنگام ظهورش حكم به نسخ دين اسلام مي كند و بتشريع شريعت جديدي غير از اسلام مي پردازد.[15]
اما شعيه مي گويد: قائم موعود، تابع قرآن مجيد و شريعت خاتم الانبياء محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ و مجدد و محيي همان دين اسلام است و صاحب كتاب جديد و آورنده شريعت جديدي نيست.[16]
خلاصه آنكه بهائيان:
اولا:ً مدعي الوهيت باب و بهاء و منكر خاتميت نبي مكرم اسلام هستند، ثانياً: منكر احكام ضروري دين مثل نماز، و روزه و... بوده و آنها را منسوخ مي دانند.
ثالثاً نه تنها منكر وجود نازنين حضرت بقيه الله الاعظم هستند بلكه دشمن او مي باشند.
در نتيجه به دليل مسائل مذكور ، پيروان بهائيت نجس هستند.
[1] . تحرير الوسيله، خميني، نجاسات، صفحه 114، مساله 1، ج1، اسماعيليان نجفي، قم، ط دوم، 1390هـ ق.
[2] . رساله توضيح المسائل با متن فتاوي آقاي بروجردي و حواشي آيات عظام، جاويدان و فراهاني، علميه، مسئله 84، ص 26.
[3] . شرايع الاسلام، محقق حلي، دارالاضواء، بيروت، ط دوم، 1403 هـ، ج1، كتاب الطهاره، ص 53.
[4] .رساله توضيح المسائل با متن فتاوي آقاي بروجردي و حواشي آيات عظام، جاويدان و فراهاني، علميه، مسئله 107، ص 30.
[5] . قرآن كريم، سوره مباركه توبه، آيه28.
[6] . وسائل الشيعه، حر عاملي، ج 1، كتاب الطهاره، ابواب مقدمه عبادت، باب 2، ح 3، ص 30، الاحياء التراث، قم، ط اول، 1409 هـ ق.
[7] . همان مسئله 108، ص 31.
[8] . بهائيت در ايران، سيد سعيد زاهد زاهداني، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ط دوم، 1381، تهران، ص 97.
[9] . البهائيه و جذورها البابيه، عامر النجار، دارالمنتخب العربي، ط اول، 1419 هـ . ق، ص 44.
[10] . بهائي چه مي گويد، جواد تهراني، ج 2، ص 2،ط دوم، 1341، مشهد خراسان.
[11] . همان،ص 76.
[12] .
[13] .
[14] . همان، ص 2.
[15] . همان، ص 93.
[16] . همان ، ص 76.
شبهه :
با آن كه دانش مردم امروز به مراتب بيشتر از مردمان گذشته است و هميشه در پي فهميدن مسائل جديدي هستند ولي با اين حال نمي توانند درباره برخي مسائل امروزي بشر پاسخ قانع كننده اي از منابع ديني مانند آيات و احاديث حتي با اعتماد به فتاواي مجتهدان بيابند اين موضوع دليل ناقص بودن اسلام است.
پاسخ :
ارسال پيامبران و نيز آشكار كردن حقيقت دين براي مردم، در امتداد تاريخ زندگي بشر، تدريجي و مرحله اي به شمار مي آيد. يعني همه اينها ـ عليهم السّلام ـ در يك زمان و با تعاليم يكسان، ميان جامعه انساني وجود نداشته اند بلكه هر زماني برخي آنان بين مردم بوده اند تا بر اساس فرمان حضرت حق بخشي از حقيقت دين را كه به مصلحت هر امتي بوده است به آنان بياموزند.[1]
حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ آخرين پيامبر بزرگ الهي به شمار مي آيد يعني با مبعوث شدن او نبوت خاتمه يافت.[2] و با تعيين جانشين بلكه جانشينان به حقش يعني دوازده امام معصوم ـ عليهم السّلام ـ تمام دين براي هميشه در اختيار بشر قرار گرفت و نعمت هدايت و ولايت براي مردم كامل شد.
كامل بودن دين الهي يعني اسلام، موضوعي است كه در قرآن كريم و احاديث معصومان ـ عليهم السّلام ـ بيان شده است كه برخي از آنها را ذكر مي كنيم:
الف) خداي سبحان در سوره مباركه مائده در بخشي از آيه شريفه 3 مي فرمايد: امروز دينتان را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و خشنود شدم از اينكه اسلام دينتان باشد.
به باور تمام مفسّران شيعه، اين آيه شريفه، هيجدهم ذي الحجه سال دهم هجري و در غدير خم نازل شد، روزي كه رسول گرامي اسلام حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ، امير مومنان علي -عليه السّلام- را رسماً به جانشيني خود برگزيد و دين الهي يعني اسلام به گونه كامل از جانب خداوند توسط پيامبر اكرم در اختيار مردم قرار گرفت و به عبارت ديگر با تعيين جانشيني حضرت علي -عليه السّلام- از رسول خاتم، سير تاريخي ابلاغ دين خدا بين مردم به دست پيامبران به نقطه كمال رسيد و آخرين پرتوهاي خورشيد اسلام بر بام زندگي انسان ها تابيد.
البته علاوه بر روايات شيعه، در احاديث متعددي از اهل سنت بيان شده است كه آيه شريفه مذكور، روز غدير خم و درباره ولايت علي -عليه السّلام- نازل شد. مثلا حافظ ابو نعيم اصفهاني در كتاب « ما نُزل من القرآن في علي -عليه السّلام-» از ابوسعيد خدري (صحابي معروف) نقل كرده است پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در غدير خم، علي -عليه السّلام- را ولي مردم، پس از خود معرفي كرد و هنوز جمعيت پراكنده نشده بودند كه سومين آيه شريفه سوره مباركه مائده يعني اليوم اكملتُ... نازل شد و در اين هنگام، حضرت رسول فرمودند: الله اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمتِ پروردگار و خشنودي خداوند از رسالت من و ولايت علي -عليه السّلام- پس از من، سپس فرمود: هر كس من مولاي اويم، علي -عليه السّلام- مولاي اوست.
خدايا! آن كس كه او را دوست دارد دوست بدار و آن كس كه با او دشمني كند، دشمنش باش! ياري كنندگانش را ياري كن! و ذلت خواهانش را خوار فرما!
بنابراين، تمام حقيقت اسلام در قرآن كريم و گنجينه بيان مفسّران واقعي اش يعني حضرت محمد و اهل بيت گرامي او متجلي است و تمام برنامه هايي كه انسان ها بتوانند با بهره بردن از آنها طريق هدايت را از گمراهي و راه خوشبختي را از دره هلاكت بشناسند در آن وجود دارد و هر كس بتواند به معارف بلند قرآني و روايي پي ببرد، راه تكامل را به شايستگي مي پيمايد. امام علي -عليه السّلام- مي فرمايد: قرآن، فرماندهي بازدارنده و ساكتي گويا و حجت خدا بر مخلوقات است، خداوند پيمان عمل كردن به قرآن را از بندگانش گرفته، آنان را در گرو فرمان هايش قرار داده است.
نورانيت قرآن را تمام و دين خود را به سبب آن كامل فرمود. و پيامبرش را هنگامي از جهان برد كه از تبليغ احكام قرآن فراغت يافته بود. پس خدا را آنگونه بزرگ بشماريد كه خودش بيان فرموده است.
خداوند چيزي را از دينش پنهان نكرده و آنچه كه به آن خشنود يا نا خشنود بوده، وا نگذاشته براي آن نشانه اي آشكار و آيتي استوار قرار داده است.[3]
علاوه بر اين عظمت قرآن كريم چنان است كه بسياري از انديشه وران دنياي امروز را بر آن داشته است تا به كامل بودن اين كتاب مقدس براي هدايت بشر اعتراف كنند مثلا سر ويليام موير مورخ انگليسي (1905- 1819) مي گويد: قرآن كتابي است كه مقصود آن، اثبات يگانگي خدا و آفريننده يگانه است و مردم را به اطاعت و شكرگزاري اين سلطان مطلق وجود مي خواند... كتابي است پر از دلايل سرشار منطقي و مسائل بي شمار علمي... قوانين قضايي و حقوقي، برنامه هاي زندگي و مقررات مذهبي در آن با عبارات سليس تنظيم شده است به گونه اي كه تاثير سحرآميزي بر خواننده اش مي گذارد.[4]
كامل بودن اسلام بدين معنا نيست كه هر كس در هر زماني به منابع اصلي آن يعني قرآن و روايات مراجعه كرد به تمام مسائلي كه به آنها نياز دارد برسد، زيرا اسلام با آن كه جوابگوي تمام نيازهاي نظري و عملي همه انسان ها در تمام زمان ها است ولي مهجور بودن مردم از اقيانوس بي كران دانش پيشوايان معصوم ـ عليهم السّلام ـ موجب مي شود آنان نتوانند به تمام معارفي كه در خوشبخت شدنشان در دنيا و آخرت موثّر است بر سند البته اين موضوع هم مانع دين پژوهي انسان از طريق اجتهاد يا تقليد يا هر نوع انديشه ورزي ديگر براي يافتن نظر دين درباره مسائل جديد زندگيش نيست.
آري! جويندگان گنجينه بزرگ و ارزنده معارف ديني هميشه بايد بكوشند تا حقايق ديني تازه اي بيابند با وجود اين اگر هر كسي به هر علتي، نتوانست به نگاه دين درباره برخي مسائل برسد نبايد ناآگاهي يا ناقص بودن اطلاعاتش از آنها را دليل ناقص بودن دين خدا بداند زيرا هيچ انديشه ور اسلامي اي اعم از آن كه مجتهد يا غير آن باشد نمي تواند ادعا كند تمام دين، در آنچه او فهميده، خلاصه شده است. تا چنانچه او نتواند براي برخي مسائل جديد زندگي بشر از پايگاه دين نظري بدهد، آن را دليل ناقص بودن اسلام بدانيم بنابراين مكتب قرآن كريم و اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ يعني اسلام، كامل است و آنچه ناقص به شمار مي آيد ناتواني ما از يافتن همه معارف ديني است.
با وجود اين در زمان غيبت كه مردم به امام معصوم -عليه السّلام- دسترسي ندارند بايد احكام ديني شان را از كساني كه در استنباط آنها تخصص دارند يعني مجتهدند بپرسند. زيرا اسلام كه بر اساس نيازهاي فطري انسان پي ريزي شده، براي تقليد، در زندگي او جايگاه معتدلي قرار داده است و به عبارت ديگر از ديدگاه اسلام تقليد به دو قسم منفي و مثبت تقسيم مي شود. تقليد منفي آن است كه بر اساس عقل نباشد بلكه كوركورانه و بدون علت و دليل منطقي صورت بگيرد. اسلام با اين تقليد سخت مخالف است و آن را پنداري خطرناك مي داند و سخت نكوهش مي كند از اينرو قرآن كريم با رد هر گونه تقليد جاهلانه مي فرمايد:
وقتي به آنان (مشركان) گفته مي شود از آنچه خداوند نازل فرموده است پيروي كنيد! مي گويند: ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروي مي كنيم آيا اگر پدرانشان چيزي هم نمي فهميدند باز پيرو آنان خواهند بود؟[5]
اما تقليد مثبت آن است كه عقل پسند باشد. مثلا انسان ناچار است براي اداره زندگي و انجام دادن تكاليف ديني اش مسائل بسياري بداند ولي رسيدن به چنين مقصودي براي هيچ كس آسان نيست بلكه به طور طبيعي محال است، زيرا هر فردي مي تواند از بخشي از امور زندگي اش آگاه باشد. از اين رو كارهاي ديگري را كه از آنها اطلاع ندارد، بايد ترك كند يا بدون آگاهي انجامشان دهد يا از علم و تجربه ديگران درباره آن اعمال بهره ببرد. به يقين هيچ عاقلي تعطيل كردن كارها را به بهانه آگاهي نداشتن از آنها نمي پسندد همان گونه كه انجام دادن هر كاري بدون كسب اطلاع كافي از آن عاقلانه نيست، بلكه داوري هر انسان خردمندي اين است كه از آنچه نمي دانيم بپرسيم و در كارهايي كه تخصصشان را نداريم از تخصص ديگران بهره ببريم و اين مطلب معنايي جز تقليد مثبت ندارد.
بنابراين كساني كه توان استنباط احكام شرعي را ندارند يعني مجتهد نيستند نمي توانند به بهانه آگاهي نداشتن از معارف و تكاليف ديني شان آنها را ترك كنند، يا جاهلانه انجامشان دهند، بلكه عاقلانه آن است كه از كساني تقليد كنند كه در استنباط احكام شرعي، تخصص دارند يعني مجتهدند.
[1] . فاطر، 24، اسرا، 15، طه، 134، نسا، 165.
[2] . احزاب/ 40.
[3] . دشتي، محمد، نهج البلاغه، خ183، ص352-353.
[4] . فرهنگ برليان، ص107، نقل از قرآن و ديگران، سيد علي اكبر صداقت.
[5] . بقره، آيه170.
شبهه :
دليلي وجود ندارد كه در اديان قبل از اسلام تحريف صورت گرفته است.
پاسخ :
از ديدگاه علماي اسلام اديان به دو قسم آسماني و غير آسماني تقسيم مي شود و فرق اين دو در آن است كه اديان آسماني توسط پيامبران الهي از سوي خداوند و براي هدايت مردم زمان خود، فرستاده شده اند، ولي اديان غير آسماني، آيين هايي هستند كه ريشه الهي نداشته و دست ساز مدعيان دروغين بوده است.
با توجه به مقدمه فوق معلوم مي شود كه بحث از تحريف اديان غير آسماني سالبه به انتفاء موضوع بوده و جايگاهي ندارد، زيرا تحريف يعني تغيير دادن چيزي از حالت خودش و كج و مايل كردن آن و اديان غير آسماني از اول كج و ناراست بوده اند و نمي توان ادعا كرد كه اول الهي و صحيح بودند و بعداً تحريف شده اند[1]. امّا بحث تحريف در اديان آسماني بحثي جدّي بوده و محتاج به بررسي دقيق است چون از ديدگاه اسلام اديان آسماني هم مانند يهوديت و مسيحيت همگي ريشه اي واحد و الهي داشته اند كه در طول زمان توسط برخي افراد گمراه از مسير اصلي منحرف شده و از راستي به كجي گرويده است.
براي اثبات اين مطلب كه آيين مسيحيت و يهوديت تحريف شده اند به دو منبع مي توان استناد كرد منبع اول قرآن و احاديث اسلامي است كه در آنها به موارد متعددي از انحراف مسيحيان و يهوديان اشاره شده است چنان كه قرآن مي فرمايد: «يهود گفتند «عزير پسر خداست» و نصاري گفتند: «مسيح پسر خداست» اين سخني است كه با زبان خود مي گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است. خدا آنان را بكشد چگونه از حق انحراف مي يابند».[2]
اما شايد استناد به آيات و روايات اسلامي براي اثبات انحراف آيين مسيحيت و يهوديت مورد پسند پيروان آنها نباشد، بنابراين بهتر است در اين زمينه به منابع يهودي و مسيحي ارجاع داده شود.
تحريف آيين يهود از ديدگاه محققين يهودي: مهم ترين منبع آيين يهود كتاب تورات و برخي كتاب هاي ديگر مي باشد كه در اصطلاح «عهد عتيق» ناميده مي شود. نويسنده اي يهودي ادعا مي كند كه: «اسفار پنج گانه تورات موسي، گفته هاي پيامبران و ساير نوشته هاي مقدس، كلمات خداوند هستند كه به موسي و ساير مردان خدايي كه پس از وي ظهور كردند، الهام شده اند. هر يك از كلمات كتاب مقدس به تنهايي مقدس است. سوفريم (كاتبان) با نهايت دقت از كتاب مقدس نگه داري مي كردند تا هيچ گونه تغييري در كلمات آن راه نيابد ...»[3]
اما اين سخن ادعايي بيش نيست و حتي از سوي خود محققين يهودي هم مورد قبول واقع نشده است. اولين نقد جدي توسط دانشمندي يهودي به نام «اسپينوزا» (1632 - 1677) مطرح شده كه مي گفت: نه تنها عهد عتيق وحي الهي نيست بلكه «نويسندگان كتاب هاي عهد عتيق افرادي نيستند كه در ديد سنتي به آنها منسوب اند»[4]
هر چند اسپينوزا به خاطر اين سخن توسط بزرگان يهود تكفير شد، ولي محققين بعد از وي راه او را ادامه داده و ثابت كردند كه عهد عتيق موجود پس از اسارت بابلي يهود و در دوره ي كاهنان (يعني 500 سال قبل از ميلاد) تأليف شده است.[5] و لذا همان وحي الهي نيست بلكه كاتبان آنها را نوشته و به نام كتاب مقدس القاء مي كنند.
و واقعاً چگونه مي توان ادعا كرد تورات وحي الهي و تأليف حضرت موسي است در حالي كه در آخر آن به مرگ و محل دفن آن حضرت اشاره شده است[6] آيا مؤلف كتاب مي تواند مرگ خود و دفن شدنش را در كتابش توصيف كند.؟!؟
يا چگونه مي توان ادعا كرد كه تورات كتاب آسماني است در حالي كه در آن به حضرت لوط تهمت نوشيدن شراب و زنا با دخترانش را مي دهد و ادعا مي كند كه قبيله موآب اولاد لوط از دختر بزرگش و قبيله عمون اولاد لوط از دختر كوچكترش مي باشد كه بعد از زنا با دخترانش به وجود آمدند. (پيدايش 21 / 30 تا 38)
بنابراين تورات موجود كه يهود آن را وحي الهي و نازل شده بر حضرت موسي مي دانند تورات واقعي نبوده و مورد تحريف واقع شده است و بديهي است كه آيين يهودي موجود كه عقايد و احكام خود را از اين كتاب اخذ مي كند نمي تواند آييني اصيل باشد بلكه به دليل استناد به كتابي تحريف شده به انحراف كشيده شده و غير اصيل است.
تحريف آيين مسيحيت: براي تبيين تحريف هاي صورت گرفته در آيين مسيحيت كافي است تا نگاهي به تعارضات و تناقض گويي هاي موجود بين انجيل هاي چهارگانه و ديگر كتاب هاي مقدس آنان داشته باشيم.
1. در اناجيل هم نوا (متي، مرقس، لوقا) عيسي ـ عليه السّلام ـ موساي جديد است كه شريعت تازه اي آورده است.[7] و تعبير تشريفاتي «پسر خدا» مختص وي نبوده و تمام مؤمنان فرزندان خداوند به حساب مي آيند چنان كه در انجيل متي مي گويد: «خوشا به حال آنان كه براي برقراري صلح در ميان مردم مي كوشند زيرا ايشان فرزندان خدا ناميده خواهند شد» (انجيل متي 50 / 10) و قرن ها بعد بود كه علماي مسيحي به تبعيت از پولس در شوراي نيقيه نه تنها اين عنوان را به عيسي ـ عليه السّلام ـ اختصاص دادند بلكه آن را به معناي واقعي گرفته و گفتند: «مسيح پسر خدا، مولود از پدر، يگانه مولود كه از ذات پدر است. خدا از خدا و نور از نور ...»[8] و بدين ترتيب آيين توحيدي حضرت عيسي را تحريف كرده و آن را به آيين تثليث و شرك تبديل كردند.
2. به نقل انجيل متي عيسي ـ عليه السّلام ـ مي گفت: «گمان مبريد كه آمده ام تا تورات موسي و نوشته هاي ساير انبياء را منسوخ كنم من آمده ام تا آنها را تكميل نمايم و انجام رسانم. پس اگر كسي از كوچكترين حكم آن سرپيچي كند و به ديگران نيز تعليم دهد كه چنين كنند او در ملكوت آسمان از همه كوچكتر خواهد بود.» (انجيل متي 5 / 17 و 19).
حال سوال اين است كه چرا مسيحيان كنوني به هيچ يك از شريعت و احكام تورات و ساير كتاب هاي عهد عتيق عمل نمي كنند و احكام نجاست و طهارت، نماز، روزه، ختنه و ... را به جاي نمي آورند مگر نه اين است كه كليساي رسولان كه همگي قديسان مسيحيت هستند به احكام تورات عمل مي كردند.
تضادهاي فوق و ده ها تناقض گويي ديگر كه در رفتار و گفتار بزرگان مسيحيت نهفته است دليلي واضح و روشن بر تحريف مسيحيت راستين است و اين تغيير و تحولات كه براي اولين بار توسط پولس آغاز شد و بعد توسط ديگران ادامه يافت چندان زياد و فراوان است كه خود مسيحيان را وادار كرده تا اعتراف كنند مسيحيت كنوني مسيحيت وضع شده از سوي پولس است و به پولس لقب دومين مؤسس مسيحيت را داده اند.[9]
بنابراين تحريف مسيحيت امري مخفي و غير قابل اثبات نيست و خود مسيحيان نيز آن را قبول دارند و هر چند بخواهند برخي موارد را توجيه كنند ولي نمي توانند تناقض گويي هاي فراوان اناجيل اربعه، اعمال رسولان و نامه هاي رسولان را توجيه يا انكار كنند.
[1] . محمد بندر دريگي؛ المنجد (عربي فارسي) انتشارات بين الحرمين، چاپ دوم، ج 1، ص 271.
[2] . توبه، 30.
[3] . عبدالرحيم سليماني، يهوديت (قم، نشر معارف اسلامي ايران، ج اول، 1382) ص 186 و همچنين ر.ك: يوسف رياضي، وحي الكتاب المقدس (چ سوم، 1998) ص 55.
[4] . ويل دورانت؛ تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب (انتشارات آموزش و انقلاب اسلامي، چ دهم) 1371، ص 140.
[5] . يهوديت، ص 191.
[6] . تثنيه (كتاب پنجم تورات) 34 / 5 و 6.
[7] . توماس ميشل، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي (مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ دوم، 1381) ص 45.
[8] . ميلر. و. م، تاريخ كليساي قديم در امپراطوري روم و ايران، ترجمه علي نخستين (انتشارات حيات ابدي) ص 244.
[9] . جان. بي، ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت (تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، 1370) ص 613.
شبهه :
پيروان اديان الهي در بسياري از برهههاي تاريخ، مغلوب و مقهور انسانهاي نابكار عصر خود بودهاند.
پاسخ :
اين سخن از دو جهت قابل بحث و بررسي است:
1 . آيا جريان حاكم بر جامعه بشري حق است يا باطل؟
2 . چرا خداوند متعال بالاجبار حق را بر جامعه بشري حاكم نميكند؟
قرآن جريان هستي را براساس حق ميداند و حق را اصيل معرفي ميكند و باطل را اصيل نميداند. اسلام براي انسان يك گرايش ذاتي به صداقت و امانت و عدالت معتقد است. ميل به كمال و خير و حق بالفطره در انسان موجود است در عين حال از آزادي و اختيار برخوردار است، لذا ممكن است از مسير خودش منحرف شود و حق كشي كند ظلم كند و دروغ بگويد قرآن اينها را به صورت يك جريان موقت ميپذيرد. ظلمهايي كه در جامعه توسط حكام بر مردم صورت ميگيرد از يك نوع تغيير مسير پيدا ميشود كه لازمه مرتبه وجودي انسان يعني مختار و آزاد بودن او است.[1] لذا ديده ميشود كه در طول تاريخ بين انسانهاي خوب و بد يعني جريان حق و باطل جنگ و مبارزه بوده است. ولي اينطور نيست كه حق هميشه مقهور باشد و باطل هميشه غالب باشد،آن چيزي كه استمرار داشته و زندگي و تمدن را ادامه داده حق بوده است و باطل نمايشي بوده كه جرقه زده بعد خاموش شده و از بين رفته است و آن نيرو را ندارد كه بتواند به صورت دائم باقي بماند.
و هر جامعهاي را اگر در نظر بگيريم اكثريت مردم آن داراي فطرت سالم و خواهان حقاند و انسانهاي بد بسيار كم و نادر ميباشند و اگر بيشترين افراد يك جامعه را انسانهاي بد تشكيل بدهد و همه با هم دروغ بگويند و همه با يكديگر خيانت كنند ممكن نيست كه آن جامعه و مردم سرپاي خويش بايستد و قطعاً از هم متلاشي ميگردد.[2]
بنابراين در طول تاريخ جريان حق بر باطل پيروز بوده به اين معني كه حكومتهاي باطل آمده و رفتهاند ولكن حق مسير خويش را ادامه داده است. قرآن باطل را مانند كف روي آب ميداند كه ظهور دارد ولكن ماندگار نيست و اما خود آب زير كف ظهور ندارد ولي ماندگار و پابرجا است.
اگر مبارزه امام حسين ـ عليه السلام ـ با لشكر يزد و ابن زياد از جنبه نظامي يعني از نظر ظاهري و صوري بررسي گردد، امام حسين ـ عليه السلام ـ شكست خورد و يزيد و اتباعش پيروز شدند و اما اگر ماهيت قضيه مورد مطالعه قرار گيرد و از نظر فكري و اعتقادي مورد بررسي واقع شود مسأله كاملاً برعكس ميگردد، از آنجا كه حكومت يزيد سمبل جريان باطل بوده كه ميخواست فكر اسلامي را از بين ببرد و امام حسين ـ عليه السلام ـ براي احياء انديشه اسلامي در مقابل آنها به مبارزه برخاست و تا آخرين قطره خون خويش مقاومت نمود و همه چيزش را در اين راه به طبق اخلاص گذاشت و حتي طفل شش ماهه خويش را نيز در جنگ با جريان باطل به ميدان آورد و در راه خدا تقديم كرد. قطعاً در اين مبارزه امام حسين ـ عليه السلام ـ پيروز و يزيد و لشكريانش مغلوب و مقهوراند و اينكه هر سال بنام امام حسين ـ عليه السلام ـ با ظلم و ستم مبارزه ميشود و حق و عدالت احياء ميگردد، اين همان پيروزي بس عظيم است كه بالاتر از آن وجود ندارد. يزيدها همچون كف آب ميروند ولي حسينها و زينبها به عنوان يك عقيده و ايده باقي ميمانند خداي سبحان مي فرمايد: بلكه ما حق را بر سر باطل ميكوبيم تا آن را هلاك سازد و اينگونه باطل محو و نابود ميشود.[3]
قرآن وعده پيروزي نهايي حق بر باطل را ميدهد و اين را سرنوشت نهائي تاريخ ميداند لذا توصيه ميكند، ايمان داشته باشيد كه برتري از آن شما است.[4] از نگاه قرآن باطل ظهور دارد ولي حقيقت ندارد. و اگر كسي ظاهر جامعه را ببيند و به اعماق آن نظر نياندازد گروهي باطل را ميبيند كه بيشتر در طول تاريخ حاكم بر جامعه بشري بوده است. كه با زور بر مردم حكومت ميكردهاند ولي اگر متن جامعه مورد دقت قرار گيرد و بررسي شود، انسانهاي پاك و صالحي ديده ميشود كه مظهر حق بوده اند و در حقيقت حاكمان واقعي و اصلي آنها ميباشند.
مثلاً مراجع معظم تقليد بعد از امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ بدون اينكه حكومت ظاهري در دست داشته باشند از قدرتي برخوردارند كه هيچ حاكمي آن قدرت و توان را ندارد. به عنوان مثال در مسأله تحريم تنباكو كه از طرف مرجعيت آن وقت به عنوان فتوا صادر گرديد، توان مقابله با آن از سوي پادشاه وقت سلب گرديد و حتي زنهاي شاه خودشان را ملزم به تبعيّت از آن فتوا دانستند.[5]
اما اينكه چرا خداوند با زور و بالاجبار انسانهاي صالح را بر سرنوشت بشر مسلط نكرده است. و بطور كلي چرا جهان بگونه ديگري آفريده نشده كه در آن هيچگونه ظلم،تعدي و بيعدالتي وجود نداشته باشد؟ و همه انسانها بدون هيچ مزاحمتي به زندگي خويش ادامه دهند؟
جواب اين است كه خداوند چنين عالمي را آفريده است و آن عالم فرشتگان ميباشد. كه در عالم آنها هيچگونه تزاحمي وجود ندارد. و دعوا، ظلم و بيعدالتي نيز در ميان آنان قابل تصور نيست.
و اگر خداوند انسان را همچون فرشتگان ميآفريد ديگر نيازي به خلقت انسان نبود و همان خلقت فرشتگان كافي بود. ولكن خداوند موجودي را در روي زمين آفريده كه داراي دو بعد مادي و معنوي است و مختار بودن را جزء لاينفك او قرار داده است. و آن را مكلف به يك سلسله اموري نموده كه با اختيار و اراده خويش بجا آورد.[6] و در مقابل بجا آوردن كارهاي نك دخول در بهشت و رضوان خويش را وعده داده است و در مقابل كارهاي بد دخول در جهنم و عذاب خويش را قرار داده است.
پذيرش حكومت صالحان توسط مردم نيز از اين قاعده مستثني نيست. و جزء تكاليف است كه خداوند از مردم خواسته كه با اختيار خويش آن را بپذيرد و از آنجا كه باطل با لباس حق و با شعارهاي فريبنده جلوهگر ميشود و تشخيص حق از باطل براي عموم مردم دشوار ميگردد. لذا باطل را بجاي حق ميپذيرند. و آن جبهه تقويت ميگردد. و بعضاً طرفداري از باطل براساس خواهشهاي نفساني افراد صورت ميگيرد. و لذا جبهه باطل در تشكيل حكومت و رسيدن به قدرت ظاهري در طول تاريخ جنبه غالب پيدا ميكند.
خداوند سبحان ميفرمايد: «اگر ايمان اجباري و اضطراري بدرد ميخورد پروردگار تو اراده ميكرد،همه مردم روي زمين ايمان ميآوردند.»[7]
امام علي ـ عليه السلام ـ در بيان نادرستي جبر ميگويد: اگر چنين بود آن گاه ثواب و عقاب و امر و نهي و بازداشتن از كارهاي زشت پوچ ميبود و وعد و عيد از معني ميافتاد و بدكار سرزنش و نيكوكار تشويق نميشد.[8]
با توجه به مطالب ياد شده به اين نتيجه ميرسيم كه اولاً: گرچه باطل ظهور و بروز دارد ولكن در واقع جريان حق قوي و استمرار دارد و نظام اجتماعي برمبناي حق ميچرخد.
ثانياً: به قدرت رسيدن صالحان بالاجبار توسط خداوند با مختار بودن انسان منافات دارد و پذيرش حكومت مؤمنان و صالحان جزء تكاليف است كه مردم با اختيار آن را بپذيرد. والسلام
[1] . مطهري، مرتضي،حق و باطل، ص 35، تهران، صدرا.
[2] . همان.
[3] . انبياء، آيه 17.
[4] . آل عمران،آيه 139.
[5] . عقيقي، بخشايشي، عبدالرحيم، فقهاي نامدار شيعه، قم، 35، قم نويد اسلام، سوم، 1379.
[6] . سبحاني، جعفر، منشور عقايد اماميه، ص 90، قم، مؤسسه امام صادق، اول 1376 ش.
[7] . يونس، 99.
[8] . ريشهري، محمد، ميزانالحكمه، 1 / 382 دارالحديث اول.
شبهه :
دين زردشتي به عنوان دين الهي پذيرفته شده است پس چرا در اين باره اختلاف نظر وجود دارد؟
پاسخ :
زردشتيان به نبوت از زردشت اعتقاد دارند و كتاب اوستا را از او ميدانند. بنابر روايات و اخبار خودشان زردشت در قرن ششم پيش از ميلاد مسيح در شرق و يا در غرب ايران تولد يافته و در 30 سالگي از جانب اهورا مزدا به پيغمبري برگزيده شده و آيين خود را در آن عصر انتشار داده است[1].
توجه به همين كلام استاد مطهري ميتواند در اين راستا و آن كه آيين زردشتي آيا از اديان الهي است ما را راهنمايي كند.[2]
برحسب آن چه تاريخ نشان ميدهد نژاد آريا پس از استقرار در سرزمين ايران به پرستش مظاهر طبيعت و... البته مظاهر موت طبيعت از قبيل آتش ،خورشيد، باران و خاك مي پرداختند. آن چه در ايران قديم وجود داشته، اعتقاد به دو آفريدگار بوده است، نه دو گانه پرستي يعني ايرانيان قايل به شرك در خالقيت بودهاند نه شرك در عبادت.
بعدها زردشت ظهور كرد. از نظر تاريخ به روشني معلوم نيست كه آيا آيين زردشت در اصل، آييني توحيدي بوده است يا آيين ثنويي؟ «اوستا» موضوع اين ابهام را رفع نميكند، زيرا قسمتهاي مختلف اين كتاب، تفاوت فاحشي با يكديگر دارد. بخش «ونديداد» اوستا صراحت در ثنويت دارد. ولي از بخش «گاتاها» چندان دوگانگي فهميده نميشود، بلكه برحسب ادعاي برخي از محققين از اين بخش يكتايي استنباط ميگردد. به علت همين تفاوت و اختلاف بزرگ است كه اهل تحقيق معتقدند اوستائي كه در دست است، اثر يك نفر نيست بلكه هر بخش از آن از يك شخص است. تحقيقات تاريخي در اين جا نارسا است، ولي ما برحسب اعتقادات اسلامي كه درباره مجوس دارم ميتوانم دين زردشت را در اصل يك شريعت توحيدي بدانيم، زيرا بر حسب عقيده اكثر علماي اسلام زردشتيان از اهل كتاب محسوب ميگردند، محققين از مورخين نيز همين عقيده را تأييد ميكنند و ميگويند: نفوذ ثنويت در آيين زردشت، از ناحيه سوابق عقيده دو خدايي در نزد آريا قبل از زردشت بوده است. البته تنها از طريق تعبد يعني از راه آثار اسلامي ميتوانيم شريعت زردشت را يك شريعت توحيدي بدانيم. اما از نظر تاريخي يعني از نظر آثاري كه به زردشت منسوب است، هرچند بخواهم فقط (كاتها) را ملاك قرار دهم، نميتوانم آيين زردشتي را آيين توحيدي بدانم، زيرا حداكثر آن چه محققان درباب توحيد زردشت به استناد «گاتها» گفتهاند اين است كه زردشت طرفدار توحيد ذاتي بوده است... زردشت براي درخت هستي بيش از يك ريشه قايل نبوده است.... ولي براي اين كه يك آيين توحيدي باشد علاوه بر توحيد ذاتي و توحيد در عبادت توحيد در خالقيت هم لازم است و آيين زردشت به حسب مدارك تاريخي از نظر خالقيت كاملاً ثنوي بوده است.... اگر (گاتها) را كه اصيلترين و معتبرترين و توحيديترين اثري است كه از زردشت باقي مانده است، ملاك قرار دهم زردشت را در شش و پنج خير و شر و اين كه نظام موجود نظام احسن نيست، و با حكمت بالغه جور نميآيد گرفتار ميبينم اين جهت او را از پيامبران آسماني كاملاً جدا ميكند... .
در حقيقت بايد گفت دين زردشت نتوانسته است ريشه شرك و ثنويت را حتي در حدود تعليمات گاتها از دل ايرانيان بركند، خودش نيز مغلوب اين عقيده خرافي گشته و تحريف شده است.
مرحوم استاد داود الهامي محقق ونويسنده درباره زردشت ميگويد[3] اختلاف عجيبي به چشم ميخورد. اغلب مورخان اسلامي مانند طبري (ج 1، ص 282) و بلعمي، ابن اثير و مير خواند زردشت را پيامبر نخوانده و او را شاگرد شاكر ارمياي نبي و يا عزير نبي دانستهاند.
دكتر معين ميگويد: «موبدان كوشش داشتند موسس دين خود را با پيغمبران مورد قبول مسلمانان و نصاري و يهود تطبيق كنند، تا هم اهل كتاب شمرده شوند و هم كمتر مورد طعن قرار بگيرند».[4]
ايشان زردشت را اختلافيترين چهره تاريخ هم از نظر زمان و هم از نظر آيين و هم از نظر محل تولد معرفي ميكند.[5] با اين وصف علت اين كه اين همه تناقض و تضاد در تاريخ (و آيين) زردشت اين است كه وي تاريخ درستي ندارد و ردپايي اين شخصيت ايراني در تاريخ گم شده است و در هيچ يك از روايات اسلامي و قرآن مجيد و هم چنين در كتب مقدس چون انجيل و تورات ذكري از شخص و كتاب «اوستا» به ميان نيامده است، بلكه هر جا كه خواستند از ديانت كهن ايران نامي به ميان آورند تنها به لفظ مجوس اكتفا كردهاند.
با اين كه در قرآن كريم علاوه بر پيامبران اولو العزم، نام عدهاي از پيغمبران ديگر نيز آمده است و حتي به نام برخي از آنان سوره مستقل نازل شده است، اگر او واقعا پيغمبر و حتي به ادعاي زردشتيان پيامبر اولو العزم بوده و صاحب شريعت بوده، پس چرا در قرآن و انجيل و تورات نامي از او به ميان نيامده است؟ معلوم است اين موضوع بيشتر باعث نگراني زردشتيان شده، و لذا خواستهاند پيامبر خود را با نام يكي از پيغمبران مسلم تطبيق بدهند.[6]
خلاصه و نتيجه اين كه، بنابر نظريه استاد شهيد مطهري از كتاب مذكور، تنها از طريق تعبد يعني از راه آثار اسلامي ميتوانم شريعت زردشت را يك شريعت و آيين توحيدي بدانيم، اما از نظر آثاري كه به زردشت منسوب است و به حسب مدارك تاريخي نميتوانم آيين زردشتي را از آيين توحيدي بدانيم.
بنابه نظر مرحوم استاد الهامي، محقق اين موضوع در دو اثر ياد شده زردشت از اختلافيترين چهره تاريخ ميباشد. اغلب مورخان اسلامي مانند طبري، بلعمي، ابن اثير، و مير خواند، زردشت را پيامبر نخوانده و او را شاگرد شاگرد ارمياي نبي و يا عزير نبي دانستهاند.
علت اختلاف در تاريخ و آيين زردشتي اين است كه وي تاريخ درست ندارد و ردپايي از اين شخصيت ايراني در تاريخ گم شده است و در هيچ يك از روايات اسلامي و قرآن مجيد و كتب مقدس چون انجيل و تورات ذكري از شخص او، و كتابش (اوستا) سخني به ميان نيامده است، بلكه هر جا خواستهاند از ديانت كهن ايراني نامي به ميان آورند، تنها به لفظ مجوس اكتفا كردهاند.
[1] . مجله تخصصي كلام، سال 8، مسلسل 31.
[2] . استاد شهيد مطهري، مجموعه آثار؛ عدل الهي، ص 89، چ اول، مرداد 1368، ناشر انتشارات صدرا.
[3] . مجله تخصصي كلام، سال 8، مسلسل 31.
[4] . همان.
[5] . مجله تخصصي كلم، شماره 315، ص 41.
[6] . ... كلام، همان مدرك.
شبهه :
پيروان همه اديان از آموزههاي ديني و كتاب مقدس خود دفاع ميكنند، زردشتيها، مسيحيها، يهوديها، هم چنين بودايي و هندو و غير اينها، هر يك همانند مسلمانها دين خودشان را حق ميدانند و بقيه را باطل و خرافه ميپندارند، با توجه به اين موضوع به چه دليل ميتوان گفت: تنها اسلام دين حق و مورد رضايت خدا است و ساير اديان باطل است؟ چون اگر گفته مستند به آيات و روايات باشد مورد قبول غيرمسلمان نيست.
پاسخ :
حقانيت دين اسلام
حقيقتجوئي و حقطلبي يكي از ويژگيهاي مهم بشريت است. دستيابي به حق معلول عوامل و شرايطي است كه بايد انسان حقطلب همواره درصدد فراهم كردن آن باشد. معيارهايي كه حقانيت دعاوي را اثبات ميكند، بايد شناخت. و ادعاي خود را با آن سنجيد. اسلام به عنوان دين حق و تأمين كننده سعادت و خير حقيقي انسانها، با معيارهاي خردپذيري، جامعيت و كمال، مورد ارزيابي و سنجش قرار گرفته است. و با شاخصههاي مزبور مطابقت دارد و منطقاً از حقانيت برخوردار است. براي اينكه بتوانيم حقانيت دين اسلام را به گونه مختصر به اثبات برسانيم، بحث خود را در محورهاي: خردپذيري گزارهها و آموزههاي دين اسلام، جامعيت دين اسلام و كمال و خاتميت اين دين متمركز ميكنيم.
الف. خردپذيري دين اسلام:
آموزههاي هر ديني كه با خرد و عقل همساني داشته باشد، نشانه آن است كه از حقانيت برخوردار است. زيرا عقل و دين هر دو از سوي خداوند متعال به انسان عطا شده است و خداوند كه عالم به نيازهاي او است، عقل و دين را تأمين كننده سعادت و خير حقيقي او قرار داده است و لذا معنا ندارد كه ديني از سوي خداوند تشريع شود و با عقل، كه در وجود انسان به وديعت نهاده شده است، در تنافي و تعارض باشد. بر اساس حكمت خداوند و قدرت بيپايان او در مييابيم كه آموزه دين حق، همواره بايد با عقل و خرد هماهنگ و همساز باشد.
وقتي آموزههاي دين اسلام در پيش آفتاب عقل قرار ميگيرند، مشخص ميشود كه هيچگونه تعارض و تضادي ميان آنان وجود ندارد.
چنان كه برخي از خاورشناسان معترفاند كه: «اسلام از مطالبي كه با عقل و خرد سالم در ستيز است، كاملاً منزه است. در حالي كه مطالب عقلستيز در ميان اديان نمونههاي زيادي دارد.»[1]
در اسلام مزيد بر اينكه تمام اصول اعتقادي اسلام خردپذيراند، هيچ گزاره و آموزهاي در سراسر قرآن و متون ديني آن يافت نميشود، كه با عقل در ستيز و تضاد باشد به همين جهت عدهاي از مستشرقان اذعان كردهاند كه قرآن اضافه بر همه محسنات، دو نكته اساسي و قابل توجه دارد: الف. هيچگاه در قرآن صفات نقص و جنبههاي اغراض و هواهاي نفساني، به خداوند نسبت داده نشده است. ب. هيچ بياني كه با اخلاق و تقوي معارض باشد؛ در قرآن وجود ندارد. قرآن به حدي از اين نواقص منزه است كه به كوچكترين تصحيح و اصلاحي نيازي ندارد. برخلاف كتب يهود.»[2]
ب. جامعيت دين اسلام
1. ب. تبيين جامعيت: «جامعيت دين اسلام، نسبت به اهداف و رسالت آن قابل بررسي است؛ بنابراين معناي جامعيت اسلام، اين نيست كه تمام نيازهاي مادي و معنوي بشر از قبيل صنعت و تجارت و توليد و... از متون ديني قابل استحصال است. و انسان از تدبر و تفكر در شيوهها و روشهاي زندگي بينياز باشد. اسلام نيامده است كه انديشه و تلاش بشري را در راه كسب تجربه و مهارت افزون، جهت آسايش و رفاه بيشتر، تعطيل كند، و برنامه ثابت و غيرقابل تغيير براي امور متعارف بشر، تحميل كند. بلكه اسلام براي هدايت و تأمين سعادت واقعي بشر، برنامه دارد. و براي اينكه هدايت و سعادت واقعي بشر فراهم شود؛ هيچ چيزي را فروگذار نكرده است».[3] روي اين حساب، دين اسلام در زندگي دنيائي چه در مسائل فردي، و چه در مسائل اجتماعي دخالت ميكند؛ ولي دخالت دين هرگز به معني نفي و طرد، علوم تجربي و فنون مختلف در ابعاد گوناگون نيست. بلكه دخالت اسلام براي آن است كه انسان هم در مسائل فردي خود جهتدار و هدفمند حركت كند و هم در مسائل اجتماعي خود به سوي اهداف متعالي و كمالبخش به پيش برود.
بنابراين در جامعيت دين اسلام، نكات ذيل را ميتوان معيار قرار داد.
1. قرآن و اسلام، شعار و قانون جهاني و عمومي داشته باشد. مخصوص يك ملت و يك نژاد نباشد، بلكه گستره وسيع جغرافيايي انسانيت را شامل باشد.
2. تمام نيازهاي اصيل فطري و طبيعي انسانها را در برگيرد.
3. قانون و دستورات اسلام و نيز آموزههاي معرفتي او واقع بينانه، عادلانه و مفيد باشد.
2. ب. ارزيابي جامعيت اسلام: الف. قرآن خود را كتاب جهاني معرّفي ميكند: «و ما هو الا ذكر للعالمين»؛[4] قرآن جز يادآوري براي جهانيان نيست: «جاويد و پربركت است خدايي كه قرآن را بر بندهاش فرو فرستاد؛ تا براي تمام جهانيان هشدار و انذاري باشد.»
اين قرآن به من وحي شده است. تا با اين قرآن، شما را و كساني را كه پيام قرآن به آنان ميرسد، بيم دهم.[5] آياتي كه شعاع هدايت و مسئوليت قرآن را روشن ميكند، فراوان است. از همين آيات فوق به دست ميآيد كه قرآن كتاب جهاني است. نه مخصوص يك نژاد و قوم. پس يكي از معيارهاي جامعيت قرآن جهاني بودن است، و قرآن خود را جهاني معرفي ميكند.
ب. قرآن شامل نيازهاي فطري و طبيعي بشر است. قرآن قانون كلي هدايت است و براي هدايت و سعادت انسان تمام ابعاد وجودي انسان را مدنظر قرار داده است، «قرآن به سوي حق و به راه راست هدايت ميكند».[6] و بر جامعيت خود گواهي ميدهد: اين كتاب را كه شامل همه امور است، بر تو فرستاديم. قرآن كتاب هدايت و رحمت و بشارت براي مسلمانان است.»[7]
«اسلام دين فطري است، خصوصيت دين فطري، اين است كه تجهيزات وجودي انسان لغو نگردد، بلكه حق هر يك از آنها ادا شود. و جهازات مختلف و متضاد، مانند قواي گوناگون عاطفي و احساسي، كه در هيكل وي قرار داده شده است؛ تعديل شده و به هر كدام از آنها، در حدي كه مزاحم حال ديگران نباشد، رخصت عمل داده شود. در نتيجه بر انسان عقل حكومت كند نه خواست نفس و نه غلبه عاطفه و احساس»[8]؛ با اين فرض، اسلام دين فطري است. چنان كه فرموده: «پس روي خود را متوجه آيين خالص و حقگراي پروردگارت كن. اين فطرتي است، كه خداوند انسانها را بر آن آفريده، دگرگوني در آفرينش الهي نيست، اين است آيين استوار.»[9]
پس دين حق هم جامع است، و هم جاودانه. در واقع به رسميت شناختن انواع نيازهاي انسان، اعم از مادي و معنوي و تعديل و پرورش آنها، اسباب وعوامل جاودانگي يك دين را ممكن ميسازد. روي اين حساب، اسلام با رسميت دادن به تمام نيازهاي بشري و تعديل آنها، از حقانيت برخوردار است. به همي جهت «ژول لابوم فرانسوي»[10] ميگويد: اسلام بر اساس قوانين جاري در طبيعت، اميال غريزي و فطري را رسميت بخشيده و به آن در حد اعتدال و تا مرز ضرورت جسمي و روحي، اهميت داده است. و حتي دستور صريح داده است كه اميال و غرايز خود را اعمال كنيد، برخلاف زهد و اعراض از دنيا كه شيرازه اغلب مذاهب دنيا است. از اين قبيل است، اصل قصاص، براي تشفّي غريزه خشم و انتقام معقول و مباح بودن جنگ براي ادامه بقاء، طلاق و تعدد زوجات و محكوم كردن فقر و اجازه دادن به افراد براي مبارزه عليه فساد و ظلم، زيرا تمام اين اميال از نيازهاي فطري و طبيعي نشأت ميگيرد. اسلام براي پيروانش تمام ويژگيهاي ملل زنده و جوامع شايسته را در عروج به مراحل تكامل انساني درنظر گرفته است.»[11]
تناسب آموزهها و گزارههاي اسلام با نيازهاي اصيل بشري:
حيات انسان داراي دو بعد مادي و معنوي است. و هر بعد وجود انسان ويژگيهايي دارد كه بر اساس آن ميتوان گفت نيازهاي اصيل انساني سه دسته است:
1. تفكر؛ 2. غرايز؛ 3. عواطف و احساس. و هر كدام از اينها در قالب و نمادهاي خاصي ظهور و بروز ميكند و ميتوان آنها را به صورت ذيل مطرح كرد:
1. نيازهاي عقلاني و اخلاقي، از قبيل عدالتخواهي، راستيستائي، حقخواهي و حقيقتجوئي.
2. نيازهاي طبيعي و غريزي مانند خوراك، پوشاك، مسكن و علاقه به جنس مخالف.
3. نيازهاي عاطفي و احساسي، مانند دوستي و محبت، انس و الفت، همكاري و ابراز همدردي.
مهمترين و شاخصترين تعاليم اسلام، در توصيه به تفكر و تعقل است. در واقع از نظر اسلام، وقتي شايستگي براي انسانيت پيدا ميشود كه وي اهل فكر و انديشه باشد، «بدترين جنبندگان در نزد خدا افراد كر ولالياند، كه نميانديشند».[12] و در موارد متعددي تفكر را غايت و مقصد نزول قرآن، معرفي ميكند «و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه به سوي مردم نازل شده است، براي آنها، روشن سازي! شايد آنان بيانديشند.»[13] جايگاه عقل و خرد در اسلام در بلندترين موقعيت ممكن است. لذا علي ـ عليه السّلام ـ فرموده است: به سبب عقل، ژرفاي حكمت به دست ميآيد، و با حكمت ژرفاي عقل به دست ميآيد. و با تدبير و سياست نيكو، ادب شايسته ايجاد ميشود و انديشيدن، زندگيِ دلِ آگاه است.»[14]
اسلام و عدالت
قرآن يكي از بنياديترين اهداف رسالت و بعثت پيامبران را ايجاد قسط و عدالت معرفي ميكند.[15] و درجايي ديگر صريحاً ميگويد: «به درستي كه خداوند بر عدل و احسان فرمان ميدهد.»[16]
اسلام و راستيگرايي
آياتي كه در تمجيد صدق و در مذمت ونكوهش كذب وارد شده است، بسيار فراوان است. امّا در اين ميان از باب نمونه به اين آيه اكتفا ميكنيم: «اي كساني كه ايمان آوردهايد، تقواي خدا را پيشه كنيد و با راستگويان باشيد.»[17]
مهم اين است كه در رأس هر اخلاق عدالت و صداقت نهفته است، قرآن و ساير منابع اسلامي تأكيد تمام بر اخلاق دارد. لذا خداوند وعده داده است كه حق را ياري و تثبيت خواهد كرد و منكران حق را نابود خواهد كرد.[18]
اسلام و نياز طبيعي
«بهرهات را از دنيا فراموش مكن، و احسان بورز، چنان كه خداوند بتو احسان ورزيده است...».[19]
اسلام و نيازهاي عاطفي و احساسي
از نشانههاي او اين است كه از نوع خودتان برايتان همسران آفريده تا با آنها آرامش بگيريد. و ميانتان دوستي و رحمت برقرار كرد. و اين براي گروه خردورزان، نشانهاي است.»[20] اسلام توصيه اكيد به همكاري و تعاون دارد.[21] و حتي تلاش جهت نجات يك انسان به منزله نجات تمام مردم تلقي شده است. چنان كه تجاوز و قتل انسان بيگناه به منزله قتل همه مردم، مذموم و محكوم شناخته شده است.[22] و بلندي عاطفه و احساس انساني در تعاليم اسلامي به چشم ميخورد. اسلام در عين اينكه بهره گيري از دنيا را حلال كرده است، امّا هميشه حد و مرز بهرهوري و لذتجوئي را با عدالت و فضائل اخلاقي تعيين كرده است. و انسان در سايه چنين تدبيري به آرمانيترين وضع ممكن رشد خواهد كرد.
ج. خاتميت و كمال دين اسلام
1/ج. تبيين خاتميت و كمال دين اسلام
مقصود از كمال و خاتميت دين اسلام، اين است كه آموزهها و گزارههاي اسلام، مزيد بر اينكه خردپذير، و جامع ميباشند، در كمال نهائي هم قرار دارند، يعني هيچ قانون و ديني بالاتر و برتر از دين اسلام قابل تصور نميباشد. اگر واقعا ثابت شود كه احكام و دستورات ديني و معارف اسلامي از همه مكاتب و اديان الهي و هم چنين از انديشهها و مكاتب انساني برتر است؛ منطقاً حقانيت دين اسلام هم ثابت خواهد شد. به نظر ميرسد كه براي قناعت الزام همگان دليلي روشنتر و مقبولتر از كامل بودن و بهتر بودن تعاليم و احكام اسلام، نتوان پيدا كرد.
معناي خاتميت دين اسلام اين است، كه اين دين تمام ساز و كار لازم و كامل را براي هدايت و سعادت انسان فراهم كرده است. پس نيازي نيست كه دين و شريعت جديد، براي انسانها از طرف خداوند آورده شود. در اين صورت ميتوان گفت ميان كمال و خاتميت دين رابطه تلازم برقرار است. هر گاه دين و شريعتي در نهايت مطلوب و كمال خود باشد، آخرين شريعت هم خواهد بود.[23]
زيرا يكي از دلائل تجديد شريعت عدم كمال آن است. در اسلام چون مزيد بر حقايقي كه در شرايع قبلي وجود دارد، حقايق و تعاليمي مناسب با سطح درك و استعداد بشري براي هميشه مطرح شده است. از اين رو اين دين، به دليل قابليت افراد زمان نزول قرآن، مبني بر حراست و حفاظت از متون، خطاناپذيري وحي، دستخوش تحريف و تغيير بدخواهان نخواهد شد. پس دليلي از اين جهت كه بايد پيامبر ديگر براي خالص كردن و تهذيب دين بيايد، وجود ندارد. و از سوي ديگر بر اساس ملائمت دستورات ديني با فطرت و طبع انساني و نيز عمق و ژرفاي آن، امكان شريعت جديد منتفي ميشود.
2/ج. دليل خاتميت و كمال دين اسلام
براي اثبات خاتميت و كمال شريعت اسلامي ميتوان به عقل و نيز تصريحات متون ديني استدلال كرد.
1/2/ج. دليل عقلي خاتميت و كمال دين اسلام
اسلام تعاليمي را در حوزههاي مختلف، كه سعادت و هدايت انسان به آن بستگي دارد، بيان كرده است كه عقل صريح، امكان وجود معرفت برتر و بالاتر از آن را ناممكن ميداند. مثلاً درباره صفات ذات باري و توحيد آن، آموزههاي اسلامي در حد نهائي كمال است. زيرا در توحيد الهي تنها شريك و مانند نفي نشده است بلكه حتي تركيب خارجي و عقلي از خداوند نفي شده است. توحيد الهي در اسلام به گونهاي تصوير شده است، كه متفكرين از فلاسفه اسلامي آن را به وحدت حقه حقيقيه تعبير كرده است.[24] چنين آموزهاي در باب توحيد ذات باري نه تنها در اديان ديگر بلكه مافوق تصور افراد آن زمان بوده و نيز برتر از آن ممكن نيست.
و اينكه خداوند يگانه به وحدت حقه است و بسيط، و صرف الوجود است. و هيچ كمالي در عالم نيست مگر اينكه در خداوند آن كمال برتر و بهتر موجود است. و كمالات ذاتي خداوند در عين اينكه بينهايت است، امّا از هم متمايز نميباشد، زيرا او صرف وجود، و بساطت محض است.[25]
توحيد الهي شامل توحيد ذات، توحيد صفات، توحيد افعال، توحيد در خالقيت و ربوبيت و توحيد در عبادت و طاعت است. و منشأ انديشه توحيدي اسلام بساطت ذات و صرافت وجود باري تعالي است. و معروف است كه «صرف الشيء لا يتثنّي و لا يتكّرر». وجود صرف، و خالي از هر نقص و عدم تكرارپذير و تعددپذير نيست. و سخنان امام علي ـ عليه السّلام ـ در خطبه اول نهج البلاغه، اوج بيان توحيد قرآني است.»[26]
جان ديون پورت، در عظمت توحيد قرآني گفته است: ديني كه به وسيله قرآن تأسيس شده است، عبارت از يك توحيد تام و تمام است و در توضيحاتي مقدماتي قرآن راجع به خداشناسي هيچ نوع جمود و غموضي وجود ندارد. خدايي كه قرآن وصف ميكند، جهان را با قانون وضع شده خود اداره ميكند، در عين حال خودش بنفسه با عظمت و غيرقابل درك و قائم بالذّات است. و قوهاي است هميشه حاضر و نيروئي است هميشه خودكار.[27]
وقتي بر آموزههاي توحيدي اسلام، هيچ بيان بهتر و برتر قابل تصور نباشد، به تعبير قرآن «فماذا بعدالحق الا الضّلال» فراتر از حق جز گمراهي نخواهد بود.[28] پس بايد به حكم عقل، بر حقانيت توحيد اسلامي اذعان كرد. و هر بياني كه در تعارض با خداشناسي و توحيد قرآني باشد، ضرورتاً نادرست و باطل خواهد بود.
معاد قرآني
ضرورت، وجود معاد مقتضاي حكمت و عدالت الهي است. و بدون معاد سعادت واقعي و خير حقيقي انسان فراهم نميشود. قرآن بر ضرورت معاد تأكيدات فراوان دارد. و نيز براهين متعدد بر حتميت آن ارائه كرده است.[29]
از نظر قرآن، معاد هم جسماني و هم روحاني است، قيامت و معاد، براي آن است كه عدالت واقعي الهي عملي شود. بشارتهاي الهي براي بهشت، و هشدارهاي تكان دهنده براي احتراز از جهنم همگي در نهايت مطلوب مطرح شده است. مكاتب بشري يا منكر معاداند، يا اينكه درباره معاد سكوت ميكنند. طبيعي است كه تعاليم بدون معاد نه عادلانه است و نه ضمانت و تعهد در اجرا دارند. امّا ساير اديان هيچ گاه توصيفشان از معاد به شفافيت و صراحت قرآن نميرسد: هيچ انساني نميداند چه چيزهايي كه مايه روشني چشم اوست، براي او پنهان نگهداشته شده».[30]
پس ميتوان گفت كه معاد قرآني كاملترين و زيباترين صورت ممكن براي سعادت و سرنوشت جاوداني انسان است و حقانيت اسلام عقلا و منطقاً در اين باره ترديدپذير نيست.[31]
پيامبران از منظر قرآن: جايگاه پيامبران در امر ديانت، جايگاه رفيع و بلندي است. آنها حاملان وحي و شريعتاند. به همان اندازه كه شريعت و وحي بايد، سعادتآفرين عادلانه و هدايتگرانه باشد؛ بايد رسانندگان آن هم پاك و منزه از خطا و اقدامات ضد هدايت باشند. و اولاً پاكي و بلندي وحي و شريعت صدمه ميبيند.
از نظر قرآن، پيامبران، انسانهاي شايسته صبور، شكور و مطيع خداوندند. برگزيدگان از ميان بشرند، لحن قرآن در بيان اوصاف انبياء، لحن تعظيم و تكريم، اعتمادانگيز و اطمينانبخش است، به طوري كه انسان به سخنان انبياء به عنوان مضمون وحي الهي توجه ميكند و هرگز با وصفي كه قرآن درباره انبياء دارد يا در حراست و امانتداري پيامبران نسبت به ابلاغ صحيح و درست پيام الهي هيچ ترديدي منطقي نيست. امّا در ميان اديان ديگر آنچه كه اكنون در متون مقدس آنها موجود است، هيچ اعتمادي و اطميناني به انبياء نميشود، واقعاً گزارشات كتاب مقدس نسبت به انبياء شرمآور و دور از منطق است.[32]
روي اين حساب توصيف و تكريم انبياء در قرآن به گونهاي است كه بالاتر از آن نادرست است، زيرا از عبوديت خارج ميشوند و فروتر از آن هم نادرست است، زيرا منطقاً به گفتار و كردارشان به عنوان پيامآور وحي اعتماد نميشود. پس قرآن در اين مورد از حقانيت برخوردار است.
قرآن و اصول اجتماعي
اساس اصول اجتماعي اسلام، عدالت و فضيلت انساني است. بيان قرآن در مسائل اجتماعي در عين اينكه جامع است. كامل هم ميباشد و به گونهاي روابط اجتماعي را تقرير و تبيين كرده است، كه هم اخلاق و عدالت را تأمين ميكند و هم بهرهوري انسان از امكانات مادي را، و نيز روحيه همكاري و تعاون و حفاظت از حقوق افراد را. عدالت اسلامي در اين است كه در تعارض ميان حقوق جمع و فرد جانب جمع را اولويت ميدهد. به صورت كلي برنامه اجتماعي اسلام حد وسط ميان عدالت و اخلاق از يك سو و حقوق و بهرهوري مردم از امكانات و لذائذ مادي، از سوي ديگر است. و حق جز همين اعتدال نيست، قرآن فرموده: «شما را اين چنين، امت وسط قرار دادم تا شما گواهان بر ساير مردم باشيد...»[33]
بحث تفصيلي اصول اجتماعي اسلام خارج از حوصله اين نوشتار است. امّا توجه به آيات قرآن در اين باره به دست ميآيد كه اسلام به قضاوت خرد راه معتدل ارائه كرده است. و عقل ميگويد: جز اين راه هر راه ديگر باطل است.[34]
گوستاولوبون فرانسوي ميگويد: «.. مسيو هو تينجر، فهرست كاملي از اخلاق كريمه و آداب پسنديدهاي كه در اسلام موجود است، تدوين كرده است،كه صرفنظر از بحث طرفداري از اسلام، به راستي اين فهرست، شامل آخرين دستوراتي است كه ممكن است براي تهذيب اخلاق و جلوگيري از رفتار ناپسند يك انسان، تدوين كرد.»[35]
پروفسور مارسل بوازار ميگويد: اسلام با هدفهاي والا و متعالي خود حقوق و آزادي انسان را به بهترين صورت رعايت كرده است، و به دنبال جامعهاي است كه در آن از برتري و امتياز طبقاتي و نژادي اثر و نشانهاي نيست. عدالت اسلامي پديده فراگيري است... هنوز ارزشهاي قرآن ... بدون كوچكترين ترديد، دست نخورده باقي مانده است و فعليت نيافته است. بدين ترتيب مسلمانان ميتوانند در روزگار ما، براي ساختن جهاني بهتر و انسانيتر همكاري ارزنده را برعهده گيرند.[36]
2/2/ج. تصريحات متون اسلامي بر خاتميت و كمال دين اسلام
قرآن درباره اين كه پيامبر اسلام آخرين پيامبر آسماني است با صراحت ميگويد: محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، بلكه فرستاده خدا و پايان دهنده پيامبران است.[37] و نيز درباره كمال دين اسلام با صراحت ميگويد: امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.[38] علاوه بر اين، آياتي كه رسالت حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را جهاني و قرآن را نيز كتاب جهاني معرفي ميكنند، هيچ قيدي از نظر زماني و مكاني ندارد. بالالتزام خاتميت و كمال دين اسلام از آنها به دست ميآيد.[39]
احاديث اسلامي
روايات دال بر خاتميت دين اسلام در منابع شيعه و سني فراوان است و در اينجا به حديث منزلت كه از احاديث متقن و صحيح السند فريقين ميباشد اكتفا ميكنيم:
هنگامي كه پيامبر اسلام جهت غزوه تبوك با ياران و مجاهدان مدينه را ترك ميكرد، امام علي ـ عليه السّلام ـ را جانشين خود در مدينه قرار داد. امام علي به پيامبر عرض كرد آيا ما را در ميان كودكان و زنان وا مينهي؟ پيامبر اسلام فرمود: «آيا نميپسندي كه تو جايگاهت نسبت به من مانند جايگاه هارون نسبت به موسي ـ عليه السّلام ـ است، مگر اينكه بعد از من پيامبري نيست.»[40] همان طوري كه حضرت هارون وصي و خليفه حضرت موسي بوده است، علي نيز خليفه و وصي پيامبر بعد از پيامبر اسلام است. امّا تفاوت فقط در يك نكته است. و آن ختم نبوت توسط حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ است و علي ديگر پيامبر نيست.
ارزيابي اديان ديگر
واقعيت اين است كه تمام اديان آسماني دين حقاند و سعادت افراد زمان خود را فراهم ميكردهاند. امّا اديان آسماني ديگر شبيه برنامه بودهاند تا قانون و نيز به دليل عدم رشد انسانها محفوظ از تحريف و تبديل نماندهاند، به همين دو دليل دين اسلام كه دين كامل است و صورت برتر از اديان سابق است، امروزه تنها دين حق به حساب ميآيد. و نيازي نيست كه ديگر بعد از آن دين و شريعت جديد بيايد.[41] امّا آنچه از اديان سابق در قالب كتابهاي مقدس در دسترس بشر است، هرگز نميتواند حق باشند، زيرا:
اولاً آموزههاي اصلي آن خردستيز است: مثلاً تثليث، و تجسد خداوند در آيين مسيحيت فعلي، دنياگرايي افراطي در يهوديت، ثنويت در دين مجوس، مزيد بر اينكه كتاب مقدس تصوير بسيار نادرست ناقص از خداوند كه مبدأ و منتهاي كمال است، ارائه ميدهد كه عقل سليم از پذيرش آن امتناع ميكند. داستانهاي خلاف تقوي و عفت و طهارت، و ملوث كردن انبياء به گونهاي بسيار زننده و شرمآور، همگي حكايت از آن دارد كه چنين تعاليمي الهي نيست و هرگز از حقانيت برخوردار نيست.[42]
ثانياً، اديان ديگر جامع نيستند يعني آنچه به عنوان مسيحيت و يهوديت و مجوسيت، مطرح است دستورات يك جانبه تك بعدي ناهماهنگ و ناقص است. كه نميتواند راهگشاي دنيا و ديانت باشد. پس سخن حق ندارند.[43] مثلاً رهبانيت در مسيحيت براي بشر فعلي كه در متن اجتماع عظيم زندگي ميكند، اصلاً سازگاري ندارد.
ثالثاً، برخي از اديان فعلي مانند يهوديت يك آيين جهاني نيست، مخصوص نژاد خاص است. لذا تبليغ ندارند.[44]
بنابراين، انسان حقگرا و حقطلب، جز از اسلام كه آيين خردساز و جامع و كامل است هيچ دين ديگري را بر حق نمييابد و جز به آن تسليم نميشود.
[1] . گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، نشر كتابفروشي اسلاميه، سال 1358، چ سوم، ص 141، ترجمه سيدهاشم حسيني، با مقداري تلخيص و تصرف.
[2] . جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه سيد غلامرضا سعيدي، نشر دار التبليغ، بيتا، ص 111، با اندكي تلخيص و تصرف.
[3] . رباني، علي گلپايگاني، جامعيت وكمال دين، ص 16، نشر مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چ اول، 1379.
[4] . قلم، 52.
[5] . انعام، 19.
[6] . احقاف، 30.
[7] . نحل، 89.
[8] . مراجعه شود به طباطبايي، علامه، سيد محمدحسين، قرآن در اسلام، نشر طلوع، چ مشهد، بيتا، ص 13 ـ 14.
[9] . روم، 30.
[10] . ژول لابوم فرانسوي، (1791 ـ 1868) مستشرق و اسلام شناس مشهور كه سه سال درباره قرآن تحقيق كرده است.
[11] . اسلام از ديدگاه ژول لابوم، ترجمه و اقتباس محمد رسول درياباني، نشر ميثم، سال 1361، ص 49، و بعد از آن.
[12] .
[13] . نحل، 44.
[14] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 1، كتاب العمل و الجهل، ص 76، حديث 34، نشر دارالاضواء، چ اول، 1413 ق، بيروت.
[15] . حديد، 25.
[16] . نحل، 90.
[17] . توبه، 119.
[18] . انفال، 8.
[19] . قصص، 77.
[20] . روم، 21.
[21] . مائده، 2.
[22] . مائده، 32.
[23] . جامعيت و كمال دين، رباني گلپايگاني، ص 56.
[24] . وحدت حقه و حقيقيه آن است كه ذات باري تعالي مقهور هيچ حدّي نيست. و اصلاً نهايت و حد در خداوند معنا ندارد. برخلاف وحدت عدديه، كه شيء از اشياء ديگر به وسيله وجود امتياز، يا عدم آن، متمايز ميشود. از اين جهت در مقابل وحدت حقه چيزي قابل تصور نخواهد بود و اين كاملترين تصوير براي توحيد باري تعالي است. ر.ك: به علامه طباطبايي، الميزان، ج 6، از ص 90 ـ 96، نشر دار الكتب الاسلاميه، چ سوم، سال 1394 ق.
[25] . علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، نهايه الحكمه، مرحله 12، ف 11، ص 351، نشر موسسه نشر اسلامي، چ 14، سال 1417 ق.
[26] . ر.ك: نهج البلاغه، الشيخ محمد عبده، نشر مركز الاعلام الاسلامي، چ دوم، 1375 ش، خطبه اول.
[27] . جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه سيد غلامرضا سعيدي، ص 111، نشر دار التبليغ، بيتا.
[28] . يونس، 32.
[29] . به عنوان مثال به آيات 78 تا 83 سوره يس، رجوع شود.
[30] . سجده، 17.
[31] . درباره تصوير قرآن از معاد مراجعه شود به: مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 18، ص 485 تا آخر، چ دوازدهم، نشر دار الكتب الاسلاميه، سال 1374.
[32] . كتاب مقدس عهد عتيق، سفر پيدايش، باب 12، بند 12 الي 20، بند 2 ـ 12 درباره حضرت ابراهيم و درباره لوط؛ همان، سفر پيدايش باب 19، بند 1 ـ 19، و باب 38، بند 15 ـ 30 درباره يهودا؛ درباره داود نبي همان،كتاب دوم سموئيل، باب 11، بند 2 ـ 27؛ درباره سليمان، عهد عتيق، كتاب دوم، پادشاهان، ب 13، بند 13 و كتاب اول،پادشاهان، باب 11، بند 1 ـ 14؛ و كتاب غزلهاي سليمان، باب 4، از بند اول تا آخر و همه ابواب هشتگانه اين كتاب.
[33] . بقره، 143.
[34] . در اين باره مراجعه شود به: علامه سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 4، از ص 94 الي 137، نشر موسسه اعلمي بيروت، چ اول، 1411 ق.
[35] . گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 141 ـ 142، ترجمه سيدهاشم حسيني، كتابفروشي اسلامي، سال نشر 1358، چ سوم.
[36] . بوآزار، مارسل، اسلام و حقوق بشر، ترجمه دكتر محسن مويدي، نشر دفتر نشر فرهنگ اسلامي، سال 1358، ص 135 ـ 136.
[37] . احزاب، 40.
[38] . مائده، 3.
[39] . مثلاً آيه 28 سبأ و 107 انبياء و يك فرقان و 4 بقره به عنوان نمونه بر جهاني بودن قرآن و رسالت پيامبر اسلام دلالت دارند.
[40] . الف. صحيح بخاري، جزء ششم، ص 3، نشر دار الجيل، بيروت، بيتا؛ ب. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 330 ـ 331، دار الصادر، بيروت، بيتا.
[41] . ر.ك: به استاد شهيد مطهري، ختم نبوت، نشر دفتر انتشارات اسلامي، بيتا، از ص 26 الي 30.
[42] . كتاب مقدس، سفر پيدايش، ب دوم، بند 16 و باب سوم، بند اول تا 34 و باب 6، بند 5 الي 8؛ براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به كتاب: البيان، تأليف آيت الله خويي (ره)، ترجمه صادق نجمي و هريسي، چاپ پنجم، نشر دانشگاه آزاد اسلامي خوي، سال 1375، از ص 90 ـ 100؛ تاريخ جامع اديان، جان بيناس، ترجمه علي اصغر حكمت، چ پنجم، نشرآموزش انقلاب اسلامي، سال 1372، ص 575؛ تاريخ و شناخت اديان، دكتر علي شريعتي، نشر البرز، ص 141، بيتا.
[43] . اسلام و حقوق بشر، مارسل بوآزار، ص 98.
[44] . توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ، نشر سمت، چ پنجم، سال 1381، ص 108 و 149.
شبهه :
نذر كردن براي قبور ، مانند عمل مشركين در مقابل بت بوده و شرك است!
پاسخ :
در منطق قرآن بزرگترين گناه و زشتترين عمل شرك است. «أن الشرك لظلمٌ عظيم»؛[1] آيا ميتوان هر عملي را كه مورد پسند ما نباشد شرك به حساب آورد؟ آيا اگر كسي براي قبور نذري نمايد عمل مشركانه انجام داده است. براي پاسخ دقيق و منطقي ابتدا بايد نذر را تعريف كرد وانگهي نسبت فوق را مورد ارزيابي قرار داد.
الجزيري در تعريف نذر ميگويد: «نذر آن است كه مكلف چيزي را كه شارع بر او واجب نكرده است برخود واجب گرداند».[2]
امام خميني(ره) در تعريف نذر فرموده است:«نذر عبارت از التزام به عملي است كه براي تقرب به خداوند و به صورت مخصوص انجام ميشود.»[3]
پس نذر عملي است كه بايد مقصد اصلي و نهائي آن خداوند باشد اگر كسي نذر كند و براي خداوند قصد نكند نذر او باطل است.[4]
آيا نذر براي قبور و مجاورين و زائرين قبور، نذر مشروع است يا باطل؟ براي يافتن پاسخ صحيح بايد ميان غايت و مقصد اصلي نذور و جهت منفعت و انتفاع آن تمايز قائل شويم. در اين كه نذر بايد براي خداوند و كسب رضايت و قربت او باشد، ترديدي نيست. آيا ميتوان به جهت انتفاع نذر اشاره كرد كه مثلاً ثواب ختم قرآن هديه براي صاحبان قبور باشد و پرواضح است كه اصلاً اخلالي در نذر وارد نميكند. زيرا با منطق قرآن و سنت نبوي سازگاري دارد: قرآن ميفرمايد: «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَه قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ»؛[5] روشن است كه صدقه يك عمل عبادي است بدون نيت اخلاص به خداوند باطل است. اما خداوند ميفرمايد كه صدقات مخصوص فقرا و مساكين است يعني منفعت و مورد مصرف آن نيازمندان و درماندگاناند. در جاي ديگر قرآن ميگويد: «فقولي أني نذرت للرحمن صوما فلن اكلّم اليوم أنسيّا»؛[6] صدقه مانند نذر بايد به نيت اخلاص و تقرب به خداوند انجام شود. اما اگر مورد مصرف و جهت انتفاع آن براي غير خداوند باشد خللي بر آن وارد نميكند.
مطابق حديثي از سعد بن عباده نقل شده است كه روزي او از رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ پرسش ميكند كه مادرش مرده است كدام صدقه فضيلت بيشتري دارد تا براي مادرش انجام بدهد؟ قال رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ: الماء قال: فحفرَ بئراً و قال هذا لأم سعد.»[7] پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: آب، پس سعد بن عباده چاهي را حفر كرد و گفت اين براي مادر سعد است. روشن است كه در صدقه غايت و مقصد اصلي خداوند است، اما ثواب ناشي از صدقه را براي مادرش اختصاص داده است. و اگر اين كار، شرك باشد، چطور، مطابق سفارش پيامبر اسلام است و صحابي گران قدري مانند سعد بن عباده، آن را انجام داده است؟
صدقه و نذر هر دو عمل عبادي است؛ يعني قصد قربت و تقرب به خداوند، از شرايط اصلي آنها است. بنابراين اگر در قرآن، صدقه را براي فقرا و ... اختصاص داده است، براي تعييني جهت انتفاع صدقه است. و الا غايت و مقصد صدقه فقط خداوند متعال است. اگر در حديث منقول از سعد بن عباده، حفر چاه به عنوان صدقه براي مادرش اختصاص داده شده است، صرفاً جهت اهداي ثواب صدقه براي مادرش است. در نذر نيز همين وضعيت موجود است. يعني ميان «لامي» كه براي «غايت» است با لامي كه براي «انتفاع» است، بايد فرق گذاشت. نذر، براي قبور، در واقع بيانگر جهت انتفاع است. ولي غايت و مقصد اصلي خداوند متعال است. وقتي قصد يك مسلمان از نذر در كنار قبور، اين باشد كه ثوابي براي آنها عائد و واصل شود، نه تنها عمل مشركانه نيست، بلكه عمل موحّدانه است. به همين جهت «العزامي» در رد شبهه ابن تيميه، گفته است: اگر كسي از واقعيت كار نذركنندگان در كنار قبور، جويا شوند، مييابند كه آنان از ذبح و نذرشان در كنار قبور انبياء و اولياء، جز پرداخت صدقه از طرف اموات و اهداي ثواب براي آنان، مقصد و هدفي ديگر ندارند. و روشن است كه اهل سنت، اجماع و اتفاق نظر دارند كه صدقه دادن زندگان، براي مردگان قائده و نفعي دارد.»[8]
بر اساس رواياتي از طريق اهل سنت، هر نذري كه براي اصنام و اوثان نباشد، نذر مشروع و لازم الوفا است:,
الف: زني به حضور پيامبر اسلام رسيد و پرسيد كه من نذر كردم كه در مكان كذائي گوسفندي را ذبح كنم. (آن مكان جايگاهي بود كه در دوران جاهليت براي قرباني اختصاص داده شده بود). پيامبر اسلام فرمود: آيا آن جا مكان قرباني براي «صنم» بود؟!
زن گفت: نه، پيامبر فرمود: آيا براي «وثن» بود؟! زن گفت: نه. پيامبر اسلام فرمود: پس به نذرت وفا كن![9]
ب: «ميمونه دخترم كردم» ميگويد: پدرم از پيامبر اسلام پرسيد: من نذر كردم اگر خداوند به من فرزند پسر عطا كند، پنجاه تا گوسفند بر سر قلّه «بوّانه» ذبح كنم. (نذر من چطور است؟) پيامبر اسلام فرمود: آيا در «بوانه» آثاري از بتان موجود است؟ پدرم گفت: نه. پيامبر فرمود: به آنچه كه بر خداوند نذر كردهاي وفا كن!...».[10]
روشن است كه مطابق اين دو حديث جايگاه نذر دخالت در صحت و سقم نذر ندارد، هر مكاني كه خالي از «صنم» و «وثن» باشد نذر در آن صحيح است. پس نذر در كنار قبور در صورتي كه واجد ساير شرايط باشد اشكالي ندارد. حتي مطابق روايت عمرو بن شعيب اگر جايگاهي باشد كه در جاهليت محل اقدام و كار جاهليت براي نذر و قرباني بوده است، نيز اشكال ندارد كه انسان براي خداوند نذري را انجام بدهد، بنابراين نذر در كنار قبور مؤمنين هيچ محذوري ندارد. و بر اساس هنجارهاي حاكم در ميان مسلمين، عمل آنان بايد حمل بر صحت شود. زيرا تمايز جوهره اصلي عمل مشركانه و مؤمنانه، در قصد و نيت نهفته است. چه اينكه «انما الأعمال بالنيات».[11]
لذا، خالدي دانشمند مشهور اهل سنت، ميگويد: نذر در كنار قبور تابع نيت و قصد ناذرين است. اگر قصدشان از نذر ،تقرب به خداوند باشد، و ثواب آن نذر براي اموات اهدا كنند و منافع آن را براي مجاورين و زائرين قبور، اختصاص دهند؛ عملشان مشروع و مطلوب است.
اما اگر قصدشان از نذر، تقرب به خداوند نباشد، بلكه اموات را مستقلا مقصد و غايت نذر قرار دادهاند، چنين نذري نادرست است. و هيچ كس چنين نذري را جائز نميداند».[12]
بسيار روشن است كه نميتوان به دليل مشاكلت و مشابهت ظاهري اعمال مسلمين، با اعمال و افعال دوران جاهليت، حكم به بطلان و يا اينكه افراط گونه حكم به شرك داد. اگر نذر در كنار قبور، مشابه نذر مشركان در پيش بتان است، طواف دور خانه خداوند و نيز استلام حجر الاسود، هم مشابه، كار بت پرستان در مقابل اصنام و اوثان است. روي اين حساب، به بهانه مشاكلت ظاهري اعمال، بزرگترين عمل عبادي اسلام، يعني حج را، عمل مشركانه بايد تلقي كنيم.[13]
پس روشن ميشود كه با تشابه ظاهري نميتوان، دو چيز را به حكم واحد محكوم كنيم. نيت و قصد در واقع جوهر اصلي تفاوت عمل مخلصانه و موحدانه از عمل مشركانه و ملحدانه به شمار ميآيد.
بنابراين نذر براي قبور اگر مقصد و غايتاش تقرب به خداوند باشد، سازگار با كتاب و سنت است و عمل مشروع و صحيح است. زيرا در اين نذر، مقصد و غايت اصلي خداوند است. اما ثواب آن را براي اهل قبور نثار ميكند و نيز منافع از آن را براي مجاورين و زائرين قبور منظور ميكند.
براي مطالعه بيشتر مراجعه شود به: الف. بحوث في الملل و النحل، ايت الله جعفر سبحاني، ج 4، ص 291 تا 298، نشر مركز مديريت حوزه علميه قم، چ اول، سال 1411 ق.
ب. از همان نويسنده، آيين وهابيت، نشر انتشارات اسلامي، چ دوم، سال نشر 1380.
ج. الشيخ سليمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهيه في الرد علي الوهابيه، ص 76 ـ 82، چ اول، سال 1418 ، مكتبه حرا، تحقيق بسام عميقه.
[1] . لقمان، 13.
[2] . الجزيري، عبدالرحمن، الفقه علي مذاهب اربعه، چ هفتم، نشر دار احياء التراث العربي، سال نشر 1406، ج 2، ص 139.
[3] . امام خميني، تحرير الوسيله، ج 2، ص 116، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان.
[4] . الجزيري، الفقه علي مذاهب اربعه، چ هفتم، نشر دار احياء التراث العربي، سال نشر 1406، ج 2، ص 139؛ و نيز مراجعه شود به تحرير الوسيله، ج 2، ص 116.
[5] . توبه، 68.
[6] . مريم، 28.
[7] . السجستاني، ابو داود سليمان ابن الاشعث، (202 ـ 275)، سنن ابي داود و ج 2، ص 130، شماره حديث 1681، نشر دار احياء التراث العربي.
[8] . العزامي القضاعي، شيخ سلامه الشافعي، فرقان القرآن، ص 133، نشر دار احياء التراث العربي.
[9] . ابوداود سليمان بن الاشعث السجستاني، متوفي 275 ق، سنن ابن ماجه، ج 2، نشر دار الفكر، چ اول، بيروت، سال نشر 1410، كتاب النذر، ص 103، شماره حديث 3312.
[10] . همان، ش 3313 و 3314.
[11] . البخاري،ج 1، ص 5، نشر دار المعرفه، بيروت.
[12] . الخالدي، سيد الشيخ داود افندي النقشبندي، صلح للاخوان، چاپ بمبئي، سال نشر 1306 ق، ص 105.
[13] . السبحاني الشيخ الجعفر، الوهابيه في الميزان، نشر موسسه نشر اسلامي، بيتا، ص 191.
شبهه :
معتقدات مذهب حق وهابيت مورد تأييد علما و بزرگان اهل سنّت ميباشد و هيچ گونه تعارضي با اساس اسلام ندارد و معتقدات مذهب شيعه را علما قبول ندارند و تأييد نميكنند.
پاسخ :
نوانديشي ديني كه امروز بر سر زبانها افتاده و خوراك پارهاي از مطبوعات شده است، پديده جديد و تازهاي نيست. در تاريخ، سابقهاي ديرينه دارد و تاريخ عقايد و فرهنگ اسلامي بر قدمت آن، گواهي ميدهد. پس از درگذشت پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ و اصطلاك فرهنگ اسلامي با انديشههاي وارداتي رومي و ايراني و هندي، پديده نوانديشي در دين، در مجامع علمي قد برافراشت و گروهي تحت عنوان اصلاحگران ديني و مبارزه با بدعتها و پيرايهها، مكتبهايي را پي ريزي كردند، كه متأسفانه نه تنها به بدعت ستيزي نيانجاميد، بلكه منشأ يك رشته بدعتهاي تازه بر پيكر دين گرديد. برخي كه از دور شاهد جريانها هستند، آنان را مصلح و نوانديش ميشمرند، در حالي كه آنان، به حق، مصداق اين آيه مباركه ميباشند: «و اذا قيل لهم لاتفسدوا في الارض قالوا انّما نحن مصلحون»[1] آن گاه كه به آنان گفته ميشود از فساد بپرهيزيد، ميگويند ما اصلاحگران هستيم. اخيراً، نوانديشي ديني در قالب «مبارزه با شرك و بدعت» ظهور كرده و از اين عنوان بس زيبا، كه قلب هر موحدي براي آن ميطپد، در ترويج برداشتهاي شخصي خود بهره گرفته ميشود، پايهگذار اصلي اين نوع طرز تفكر در قرن هشتم ميزيست، و پس از خاموشي موج انديشههاي او، بار ديگر در قرن دوازدهم، فردي احياگر انديشههاي مرده و متروك او گشت، در قرن چهاردهم اسلامي، اين مكتب به عنوان كالاي سياسي از نقطهاي به نقطه ديگر صادر ميگرديد.[2]
بهتر است انسان براي قضاوت در مورد چيزي، خوب در پيرامون آن تحقيق و تفحص كند تا يك طرفه به قاضي نرفته باشد و در ناصواب و غلط نيفتد و در مقابل خداوند متعال نيز مأجور باشد.
در اين شبهه به حقانيت اعتقادات وهابيت و مقبوليت آن نزد علما، اشاره شده است. آيا واقعاً از نظر و عقيده تمام علماء اسلام چه علماء تراز اوّل اهل تسنن اعم از حنبلي، شافعي، مالكي و حنفي و چه علماء تراز اوّل تشيع اطلاع داريدكه چنين ادعايي ميكنيد؟
ما براي آگاهي و اطلاع شما اولاً به بيان بعضي از اعتقادات وهابيت ميپردازيم و ثانياً آراء و عقايد عدهاي از بزرگان علماي اهل سنّت را به همراه برخي از روايات نقل شده در منابع آنها ميآوريم تا خود شما دراين مورد منصفانه قضاوت كنيد كه آيا اين عقايد از مقبوليت برخوردار است يا نه؟
و امّا عقايد وهابيت
1. توحيد
محمد بن عبدالوهاب مردم را به توحيد دعوت ميكرد، امّا نه آن توحيدي كه قرآن مردم را به آن دعوت ميكرد. بلكه به آن توحيدي كه خود درست كرده بود و هر كس آن را قبول ميكرد جانش در امان بود و هر كس آن را قبول نميكرد كافر حربي محسوب ميشد و مال و جانش هدر بود.[3]
توحيد موردنظر ابن تيميه نيز آن توحيد مورد نظر قرآن كريم نبود،چرا كه توحيد او، توحيد جسماني بوده كه سرانجام خدا را بر عرش نشانده و احياناً از آن نيز پايينتر ميآورد و در حد تعبير خود ابن تيميه «بسان واعظي كه از پله منبري به پله ديگر آن منتقل ميشود» او نيز از نقطهاي به نقطه ديگر فرو ميآيد.[4]
2. كاستن از مقامات انبياء و اولياي الهي
در مكتب ابن تيميه، پيامبر و اولياي پاك الهي به صورت يك انسان عادي در ميآيند كه پس از مرگ رابطه آنان با امت خود گسسته شده و كمترين سودي به حال امت ندارند.[5]
فلذاست كه آنها زيارت قبور پاكان، سفر براي زيارت مرقد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بزرگداشت قبور پاكان، توسل به پيامبر و اولياء الهي، شفاعت و درخواست آن از شافعان راستين و تبرك به پيامبر و آثار بازمانده از وي را شرك و بدعت ميدانند. وهابيها آن قدر بر اين عقائد خود پافشاري كردند كه حتي با گنبد و بارگاه داشتن مكانهايي كه براي مسلمانان قداست دارد مخالفت كردند و بر اين مخالفت خود ادامه ميدهند و به همين خاطر قبه زادگاه پيامبر گرامي اسلام و ابيبكر و علي بن ابيطالب را خراب كردند حتي به اين هم اكتفا نكرده و قبه زمزم و قبههاي ديگري كه اطراف كعبه بود را خراب نمودند و هنگام خراب كردن آنها به غنا و شادي و آوازهخواني و كوبيدن بر طبلها پرداختند.[6]
3. تكفير مسلمين
پيامبر گرامي اسلام - صلي الله عليه و اله- با تلاشهاي بيوقفه خود، پيوند اخوت در ميان مناديان توحيد پديد آورد و همگان را در مقابل مشركان و كفار بسيج كرد. مسلمانان در پرتو كلمه توحيد و وحدت كلمه توانستند در برابر ضربات سهمگين صليبيان و قساوتهاي ثنويان، ثابت و استوار بمانند، تا آنجا كه دشمن را به كيش خود وارد سازند و از دشمن خوانخوار، مروجي براي آيين خود تربيت كنند. ولي متاسفانه اين وحدت كلمه، به وسيله پايهگذار مكتب وهابيت درهم شكست، و در زير آسمان، افتخار مدال اسلام، تنها نصيب گروهي ميشود كه مكتب وهابيت را دربست بپذيرند، و در غير اين صورت، از خطيره اسلام بيرون ميروند.[7]
ردّ عقايد وهابيت از كتاب و سنّت
وقتي به كتاب خدا و سنّت نبي مكرم اسلام مراجعه ميكنيم، ميبينيم كه آنچه خدا و رسولش گفتهاند با آنچه وهابيت ميگويد زمين تا آسمان با هم تفاوت دارند.
1. توحيد
از افتخارات اسلام، تنزيه حق تعالي از هر نوع جسم و جسمانيات بوده و شعار مسلمانان «ليس كمثله شيء» است. فلاسفه و متكلمان اسلامي، ساليان درازي، به نقد مجَسّمه[8] پرداختهاند و در نتيجه آنان را به خطيره اسلام راه ندادند. آنان پيوسته به نقد تورات فعلي پرداختند كه خدا را جسم و جسماني ميداند و احياناً از مقام والاي خود، به زمين فرود آمده و وارد خيمه يعقوب ميگردد و با او كشتي ميگيرد.[9] به خلاف توحيد ابن تيميه كه توحيد جسماني است. به علاوه بسياري از مسلمانان ( به ويژه شيعيان) خدا را پيراسته از جسم و جسمانيت دانسته، و برتر از آن ميشمارند كه در مكان خاصي محدود و محاط شود. زيرا آياتي چون «ليس كمثله شيء» و «لم يكن له كفوا احد» با مفهوم روشن خود، آنان را از تشبيه خداوند به صفات مخلوقات باز داشته است. امّا ابن تيميه از آيه مزبور تفسيري ارايه داده كه مخالف آيات فوق، و مستلزم شباهت خداوند به انسانها است.[10]
2. مقامات انبياء و اولياي الهي و زيارت قبور آنها
زيارت قبور در سنّت
در حديثي پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ براي رفتن به زيارت قبور امر كرده و ميفرمايد: «زوروا القبور فانها تذكركم الاخره»[11] به زيارت قبور بشتابيد كه مايه ياد سراي جاويد (آخرت) است.[12] و در جايي ديگر و در سخني ديگر ميفرمايد: «زوروا القبور فان لكم فيها عبره»[13] به زيارت قبور برويد زيرا در ان براي شما درس عبرت است.[14]
با توجه به اين دو سخن شريف پيامبر گرامي اسلام هدف از زيارت قبر گذشتگان به يادآخرت افتادن و درس عبرت گرفتن نه پرستش آنها يا شريك قرار دادن آنها و يا....
به علاوه حضور در حرم رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ يا جانشينان پاك او نيز علاوه بر تقدير و سپاس از فداكاريها و جانفشانيهاي آنان در هدايت خلق، حكم نوعي بيعت با ايشان را دارد. و در واقع، شخص زائر هنگام زيارت قبر پيامبر و اولياء الهي با آنها پيمان ميبندد كه در زندگي، جز راه و رسم آنان، روشي را تعقيب نكند. مسلم در صحيح خود از عايشه نقل ميكند كه پيامبر به او چنين فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت خدايت فرمان ميدهد كه به زيارت اهل بقيع برويد و براي آنان طلب آمرزش كنيد. عايشه ميگويد: از پيامبر پرسيدم چگونه براي آنان طلب آمرزش كنيم؟ پيامبر فرمود بگو: السلام عليكم اهل الديار من المؤمنين و المسلمين و يرحم الله المستقدمين منا و المستأخرين و انا ان شاء الله بكم لاحقون»؛ درود بر ساكنان مؤمن و مسلمان اين ديار خداوند همه مؤمنان را ـ چه آنها كه قبلا درگذشتهاند و چه آنها كه بعداً درخواهند گذشت ـ رحمت كند، و ما نيز به خواست خدا به شما خواهيم پيوست.[15]
زيارت مرقد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ
الف. روايات
دارقطني، به طور مستند، از عبدالله بن عمر نقل ميكند كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت او، بر من لازم ميگردد.[16]
طبراني در معجم كبير و غزالي در احياء علوم از عبدالله بن عمر نقل ميكنند كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: هركس، صرفا به انگيزه زيارت من به زيارتم بيايد بر من فرض و لازم است كه در روز قيامت شفيع او باشم.[17]
ب. سخنان علماء
قاضي عياض مالكي (متوفاي 544) مينويسد: زيارت قبر پيامبر سنتي مورد اتفاق همگان است.[18]
ابن حجر هيثمي مكي شافعي (متوفاي 973) در استدلال بر استحباب زيارت قبر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به دلايلي همچون اجماع متمسك شده و ميافزايد مخالفت يك نفر مانند ابن تيميه با اين امر، مضر به اجماع نيست.[19]
غزالي (متوفاي 505) درباره زيارت قبر پيامبر ميگويد پيامبر فرموده است زيارت من در حال ممات، بسان زيارت من در حال حيات است، و هر كس قدرت جسماني و مالي داشته باشد و مرا زيارت نكند، برمن جفا كرده است.[20]
3. وحدت مسلمين در كتاب و سنّت
قرآن مجيد، همه جا وحدت كلمه را ستوده و امت اسلام را از تفرقه و پراكندگي برحذر داشته است و ميفرمايد:
«واعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفرقوا»؛[21] و نيز ميفرمايد: «انما المؤمنون اخوه فاصلحوا بين اخويكم».[22]
فلذاست كه در سيره و سنّت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز اتحاد و همبستگي مسلمين پيوسته مورد ستايش و سفارش بوده است و نخستين اقدام پيامبر اسلام در مدينه، اجراي عقد اخوت و برادري ميان دو طائفه بزرگ اوس و خزرج بود. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ نيز در كلامي زيبا و شيوا ميفرمايد: از جماعت انبوه مسلمين، جدا نشويد كه دست خدا، همراه جماعت است، و از تفرقه بپرهيزيد كه فرد جداشده از جامعه اسلامي، طعمه شيطان است چنان كه گوسفند جدا از گله طعمه گرگ ميشود، بعد در ادامه ميفرمايد: هر كس به جدايي و تفرقه ميان مسلمان بكوشد او را بكشيد، گرچه من باشم.[23]
ردّيههاي علما اهل سنّت بر عقايد وهابيت
حال ميپردازيم به معرفي تعدادي از بزرگان اهل سنّت كه در رد اعتقادات مذهب وهابيت كتاب نوشتهاند.
1. نخستين رد بر اين مكتب را برادر خود محمد بن عبدالوهاب، شيخ سليمان بن عبدالوهاب، به نام «الصواعق الالهيه» نوشت. او در كتاب مزبور چنين آورد: اموري كه وهابيان آن را موجب شرك و كفر دانسته و بهانه مباح بودن مال و جان مسلمانان ميپندارند، در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود. ولي از هيچ يك از ائمه اسلام شنيده و روايت نشده است كه مرتكبين اين اعمال را كافر يا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را صادر كرده باشند، يا آن كه بلاد مسلمانان را ـ همانگونه كه اينان ميگويند ـ بلاد شرك و دار الكفر بنامند.[24]
2. عبدالله بن لطيف شافعي، مولف تجريد سيف الجهاد لمدعي الاجتهاد.
3. عفيف الدين عبدالله بن داود حنبلي، مولف الصواعق و الردود.
4. محمد بن عبدالرحمن بن عفالق حنبلي، مولف تحكم المقلدين عن ادعي تجديد الدين.
5. احمد بن علي قباني بصري، مولف رسالهاي در نقد معتقدات فرزند عبدالوهاب.
6. شيخ عطاء الله حكي، مولف العارم الهندي في عنق النجدي.[25]
ردود شيعيان بر وهابيت
«1. منهج الرشاد لمن اراد السداد، شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفي 1228 ق) نخستين رديه علماي شيعه بر وهابيت است.
2. الآيات البينات في قمع البدع و الضلالات، شيخ محمدحسين آل كاشف الغطاء
3. كشف الارتياب عن ابتاع محمد بن عبدالوهاب، سيد محسن عاملي.»[26]
نظر برخي از علماء اهل سنّت در مورد شيعه و معتقدات او
1. ابوزهره يكي از علماي اهل سنّت ميگويد ساكنان كشور برادر ما ايران شيعه اثني عشري هستند كه داراي فقهي قائم بالذات و ريشه دار ميباشند كه فروعي بر اين اصول قرار دارد و قوانين جديد مصر پارهاي از آراء خود را از فقه شيعه اثني عشري اقتباس كرده كه از جمله آنها جواز وصيت براي وارث ميباشد.[27]
2. ابن تيميه با همه مخالفتي كه با شيعه ميورزيد و كتاب منهاج السنه را در رد عقايد شيعه نوشته است در همين كتاب، ج 2، ص 360 چنين گفته است كه شيعه دوازده امامي از بعضي فرقههاي ديگر شيعه بمراتب بهترند و در اين فرقه گروه بسياري مسلمان چه از لحاظ حقيقت و واقع و چه از نظر ظاهر وجود دارند كه نه زنديقند و نه منافق.[28]
در مورد آراء و نظرات ابن تيميه لازم به ذكر است كه او مقيد به پيروي از مذهب فقهي احمد حنبل يا مذاهب ديگر نبود و درباره مسائل مختلف فقهي همان را اختيار ميكرد كه خود صحيح ميدانست حتي با مخالفتي كه با شيعه داشت در پارهاي مسائل از فقه شيعه پيروي ميكرد از جمله در مسائل طلاق معتقد بود كه با يك لفظ از قبيل اينكه مرد به زن بگويد (انتِ طالق ثلاثاً) سه طلاق واقع نمي شود. تنها يك طلاق وقوع مييابد. همچنين در كتاب فتاوي الكبري (ج 3، ص 95) كه مجموع فتواهاي ابن تيميه است ازمسائلي سخن رفته است كه وي درباره آنها فتواي مخصوص داشته كه از فتواي ائمه اربعه اهل تسنن بكلي جدا بوده است.[29]
نتيجه :
طبق مطالب فوق ثابت ميشود كه اولاً عقايد فرقه وهابيت هيچگونه مطابقت و مناسبي با دين راستين اسلام و آيات قرآني و سنّت نبوي ـ صلّي الله عليه و آله ـ ندارد و ثانياً علماي ديگر مذاهب اسلامي نه تنها با عقايد وهابيت موافق نيستند بلكه بر ردّ آنها كتابهاي متعددي نوشتهاند. ولي در مورد شيعه اماميه چنين امري صدق نميكند و عقايد آن از آيات قرآني و روايات نبوي و اهل بيت آن حضرت اخذ شده است و ادعاي مطرح شده با واقعيت هيچ تناسبي ندارد.
[1] . بقره، 11.
[2] . وهابيت مباني فكري و كارنامه عملي، جعفر سبحاني، ص 5 و 6، نشر موسسه تعليماتي و تحقيقاتي امام صادق ـ عليه السّلام ـ .
[3] . الوهابيه في الميزان، جعفر سبحاني، ص 40، به نقل از جزيره العرب في القرن العشرين، ص 341.
[4] . وهابيت مباني فكري و كارنامه عملي، ص 7، موسسه امام صادق.
[5] . همان.
[6] . الوهابيه في الميزان، جعفر سبحاني، ص 40، موسسه نشر اسلامي.
[7] . همان.
[8] . كساني كه اعتقاد به جسم بودن خداوند داشتند.
[9] . همان.
[10] . همان، ص 25.
[11] . سنن ابن ماجه، ج 1، ص 500، حديث 1569.
[12] . به نقل از وهابيت، مباني فكري و كارنامه عملي، جعفر سبحاني، ص 99.
[13] . كنز العمال، ج 15، ص 648، حديث 42558.
[14] . به نقل از وهابيت، مباني فكري و كارنامه عملي، جعفر سبحاني، ص 100.
[15] . وهابيت مباني فكري و كارنامه عملي، جعفر سبحاني، ص 110؛ به نقل از صحيح مسلم، ج 3، ص 64، باب ما يقال عند دخول القبور، از كتاب الجنائز.
[16] . همان، ص 128، به نقل از سنن دار قطني، 2/278، باب المواقيت.
[17] . همان، به نقل از معجم كبير غزالي در احياءالعلوم، ج 1، ص 306.
[18] . همان، ص 120، به نقل از الشفاء، ج 2، ص 194 ـ 197، دار الفيحاء، عمان.
[19] . همان، ص 121، به نقل از الجواهر المنظلم في زيارت القبر المكرم، 22، چ سال 1279.
[20] . همان، ص 120، به نقل از احياء علوم الدين، ج 1، ص 305 ـ 306.
[21] . آل عمران، 103.
[22] . حجرات، 10.
[23] . وهابيت مباني فكري و كارنامه عملي، جعفر سبحاني، ص 15 و 16، به نقل از نهج البلاغه، خطبه 127.
[24] . همان، ص 43.
[25] . همان، ص 43 و 44.
[26] . همان، ص 44.
[27] . شرح حال ابن تيميه، ص 170، وهابيان، علي اصغر فقيهي، ص 28 پاورقي.
[28] . وهابيان، علي اصغر فقيهي، ص 28، پاروقي.
[29] . وهابيان، علي اصغر فقيهي، ص 28، كتابفروشي صبا، 1352 ش.
شبهه :
شيعيان بدون هيچ مدركي در صلوات بر پيامبر، آل پيامبر را اضافه كردهاند.
پاسخ :
واژه «اهل البيت»، تنها دوبار در قرآن كريم، استعمال شده است. يكي درباره حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ هنگامي كه فرشتگان به همسرش گفتند: « رَحْمَه اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ».[1] و ديگري درباره اهل بيت رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[2] و اين آيه همان آيه معروف به تطهير است و مراد از آن، پنج تن آل عبا هستند.
مسلمانان، در طول تاريخ، به تبعيّت از قرآن كلمه «اهل بيت» را در مورد خاندان حضرت رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ بكار بردهاند و به طوري اين اصطلاح اختصاصي شد كه استفاده از آن براي معناي ديگري احتياج به قرينه دارد.
در تفسير الميزان آمده است: «روايات در اين باره از هفتاد عنوان متجاوز است و آنچه اهل سنت نقل كردهاند، از روايات شيعه بيشتر است. اهل سنت آن را از چهل طريق، به روايت ام سلمه، عايشه،ابي سعيد خدري، سعد، وائله بن اسقع، ابيحمرا، ابن عباس، ثوبان غلام حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ، عبدالله بن جعفر بن علي بن ابيطالب و حسن بن علي ـ عليه السلام ـ نقل كردهاند. شيعه نيز، آن را بيشتر از سي حديث از حضرت علي ـ عليه السلام ـ ، امام سجاد ـ عليه السلام ـ ، و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ عليهم السلام ـ ، ام سلمه، ابوذر، ابي ليلا، ابي الاسود، عمرو بن ميمون اودي و سعد بن ابيوقاص، نقل نمودهاند.[3]
آيه 33 سوره احزاب به اتفاق مفسران و انديشمندان اسلام در شأن و مقام والاي اهل بيت پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ نازل گرديده است. برادران اهل سنت نيز روايات فراواني در شأن نزول اين آيه ذكر نمودهاند، از جمله:
حاكم نيشابوري در مستدرك مينويسد: «عبدبن جعفر از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ روايت ميكند كه آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله ـ هنگامي كه رحمت الهي را در حال نزول ديدند فرمودند: به سوي من بخوانيد، صفيه گفت: چه كسي را؟ فرمود: اهل بيتم را، علي و فاطمه و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ را. آن گاه كه آمدند، آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله ـ عباي خويش را بر روي آنان افكند، سپس دستانش را بالا برده وعرض كرد: خداوندا! اينان اهل بيت من هستند، سپس بر محمد و آل محمد صلوات فرستاد. در اين هنگام خداي حكيم اين آيه را نازل فرمود.[4]
و از ام سلمه نقل شده كه: «آيه تطهير در خانه من و در حالي كه پنج تن آل عبا در آن بودند، نازل گرديد. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ آنان را با عبايي كه بر روي آنان افكند، پوشانيد. سپس عرضه داشت اينان اهل بيت من هستند، پروردگارا! رجس و پليدي را از آنان دور كن و ايشان را پاك و مطهر گردان.[5]
و مسلم در كتاب صحيح از يزيد بن حيان عن زيد بن ارقم نقل ميكند: «رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرموده است: من در ميان شما دو گوهر گرانبها به جا ميگذارم، كتاب خدا كه ريسمان الهي است و هر كس از آن پيروي كند هدايت مييابد و كسي كه آن را رها كند به گمراهي خواهد رفت. عرضه داشتم آيا همسران پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از اهل بيت ميباشند؟ فرمودند: خير، به خدا سوگند زن روزگاري را با مرد است و سپس مرد او را طلاق داده و زن به قوم خود باز ميگردد. اهل بيت من كساني هستند كه صدقه را بعد از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ بر خود حرام كردهاند.[6]
و عبدالرحمن بن ابي ليلي گويد: «كعب بن عجره با من روبرو شد، گفت: «آيا هديهاي كه از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ گرفتهام را به شما هديه كنم؟» گفتم بده. گفت: «از آن بزرگوار سوال كرديم، صلوات بر شما اهل بيت چگونه ميباشد؟» فرمود: بگويند: «اللهم صل علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم انك حميد مجيد، اللهم بارك علي محمد و آل محمد كما باركت علي آل ابراهيم انك حميد مجيد. مؤلف اضافه ميكند كه اين حديث با همين الفاظ و حروف از الامام محمد بن اسماعيل البخاري نقل شده كه اهل بيت همان آل ميباشند.[7]
و ابوالحمراء خادم پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ درباره آيه «و امر اهلك بالصلاه و امطر عليها» ميگويد: «پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هميشه (موقع نماز) درب خانه علي و فاطمه ـ عليهما السلام ـ را ميزد و ميفرمود: «نماز، خدا رحمت كند شما را و آيه 33 سوره احزاب را قرائت ميكرد.»[8] البته اگر بخواهيم روايتي كه ذيل اين آيه شريفه در مناقب اهل است را بياوريم مطلب طولاني خواهد، كه به يك مورد براي شاهد بسنده ميكنيم:
قرطبي در تفسير خود روايتي كه در مستدرك حاكم آورده است، و در اينكه صلوات بر آل پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بايد باشد، شك نميكند، فقط او در اينكه آل دائرهاش وسيع است يا نه بحث دارد و ميگويد: آل، يعني آل دين او به دليل، آيه شريفه «ادخلوا آل فرعون؛ يعني آل دين موسي ـ عليه السلام ـ» چون او پسر و دختر و پدر و عمي نداشت و همچنين برادر و... بنابراين كسي ايمان ندارد و موحد نيست از آل پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نيست، اگر چه با آن بزرگوار قرابت داشته باشد، مثل اباجهل. به همين دليل خداوند فرزند نوح را از اهل او نميداند.[9]
بنابراين ايشان صلوات بر محمد و آل او را از خود پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل و قبول دارد، ولي در اينكه چه كساني هستند بحث دارد كه فعلاً به آن نميپردازيم.
ابي زكريا بن شرف النووي در كتاب خود «التبيان» در موقع ختم قرآن ميگويد: «دعاهايي مستحب است و او دعاها را كه بيان ميدارد به اين ميرسد كه بگويند: اللهم صل و سلم علي سيدنا محمد و علي آل محمد كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم و بارك علي محمد و علي آل محمد كما باركت علي ابراهيم وآل ابراهيم في العالين انك حميد مجيد.[10]
و نووي در شرح مسلم در قسمت كسي كه ميخواهد داخل مسجد شود دعاهايي را آورده است و ميگويد: «اين قبيل دعا در سنن ابي داود و غيره آمده كه من آن را مفصلا جمعآوري كردهام و در كتابي به نام «اذكار» آوردهام و آن گاه يكي از آنها را اينگونه ذكر ميكند: «اعوذ بالله العظيم و بوجه الكريم و سلطانه من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله اللهم فصل علي محمد و آل محمد و سلم اللهم اغفرلي ذنوبي و افتح لي ابواب رحمتك و في الخروج يقول...».[11]
روايتي از علي بن حسين ـ عليهم السلام ـ نقل شده كه در مني دعا ميكرد تا اينكه رسيد به نعمتهاي خدا و آنها را شكر ميكرد و ميفرمود: «يا ذا المعروف الذي لاينقض و يا ذالنعم التي لاتحول و لاتزول فصل علي محمد و آل محمد و اغفرلنا و ارحمنا».[12]
و مؤلف محترم ينابيع الموده لذوي القربي در ج 1، ص 37، از جواهر العقدين و الصواعق المحرقه نقل ميكند كه از نبي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل شده كه فرمود: «صلوات بتراء بر من نفرستيد». سوال كردند يا روسل الله صلوات بتراء چگونه است؟ فرمود ـ صلي الله عليه و آله ـ: شما ميگوييد خدايا بر محمد درود فرست، و ساكت ميشويد، بلكه بگوييد: خدايا برمحمد درود فرست و بر خاندان او نيز. يا خدايا بر محمد و خاندان او درود بفرست.
و مرحوم علامه اميني(ره) از امام شافعي شعري ميكند كه اينگونه سروده است:
«يا اهل بيت رسول الله حبكم فرض من الله في القرآن انزله
كفاكم من عظيم القدر إمنكم من لم يصل عليكم لا ملاه له».
يعني: اي اهل بيت پيامبر خدا دوستي و حب شما از خداوند متعال در قرآني كه بر پيامبرش نازل كرد واجب شده است. و براي قدر و منزلت و عظمت شما همين قدر بس كه كسي كه در نماز بر شما درود نفرست نمازش صحيح نيست و نمازي مورد قبول ندارد. كه در ذيل آن ميگويد: شايد نماز صحيح نباشد براي او به دليل قول پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ كه در نماز درود بر آل او واجب است و يا احتمال دارد كه نماز كامل اداء نكرده باشد.[13]
و همچنين علامه اميني از كتاب «الصواعق» نقل كرده كه الدار قطني و البيهقي حديثي را نقل كردهاند، كه ميفرمايد: كسي كه نماز بخواند و برمن و اهلبيت من درود نفرست نمازش قبول نيست. و شافعي اين حديث را استناد قول خود مبني بر اينكه، درود بر خاندان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ازواجبات نماز است، همانگونه كه بر خود پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ واجب است. و همچنين از فخر رازي در تفسيرش نقل كرده كه ميگويد: درود بر خاندان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ منصب بزرگي است و به همين دليل اين دعا و درود در خاتمه تشهد در نماز قرار داده شد. كه گفته شده: خدايا بر محمد و خاندان او درود فرست و... . [14]
پس، لفظ آل محمد ابتكار شيعيان نبود، بلكه از صدر اسلام از زبان مبارك پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ذكر شده و مسلمين هم همانگونه بيان كردهاند، كه در كتب روائي و تفسيري و تاريخي اهل سنّت فراوان ديده ميشود، و شبهه كننده محترم حتي به يكي از كتب برادران اهل سنّت توجه نداشتندكه اتفاقاً آنان بيشتر بر محمد و آل او درود فرستادن را ذكر كردهاند،كه اينجا مجال بيان آن نيست. و همانگونه كه بيان شد منبعي در سعه و ضيق آن بحث دارند كه عدهاي را در آل و خاندان اضافه كنند نه اينكه كسي منكر باشد.
اينجا روايتي كه (اللهم صلي علي محمد و آل محمد و بارك علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم، و باركت علي ابراهيم و آل ابراهيم) را كه در كتب روائي و تفسيري برادران اهل سنّت آمده بيان ميكنيم تا مشخص شود كه يك نگاه اندك و سطحي حتي به منابع و كمي انصاف حكم ميكند كه لفظ «آل» از ابتكارات شيعه نيست بلكه از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل و سيره مسلمين گرديده است.
كتاب المسند امام شافعي، ص 42؛ سند احمد، ج 3، ص 47 و ج 4، ص 118 و ج 5، ص 274 و ج 6، ص 8؛ و سنن الدارمي، ج 1، ص 209؛ و صحيح بخاري، ج 4، ص 118 و ج 6، ص 27 و ج 7، ص 156؛ سند احمد، ج 3، ص 156؛ و صحيح مسلم، ج 2، ص 16؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 292؛ سنن ابن داود، ج 1، ص 221؛ سنن ترمذي، ج 1، ص 301 و ج 5، ص 28؛ و سنن النسائي، ج 3، ص 45؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 268؛ سنن الكبري، ج 1، ص 446؛ مجمع الزوائد، الهيثمي، ج 2، ص 144؛ شرح سنن النسائي، ج 3، ص 45.
[1] . هود، 73.
[2] . احزاب، 33.
[3] . ترجمه الميزان، سيد محمدباقر موسوي همداني، ج 16، ص 365، ذيل آيه شريفه.
[4] . مستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، ج 3، ص 147 ـ 148، و شواهد التنزيل.
[5] . سنن بيهقي، ج 2، ص 150.
[6] . صحيح مسلم، ج 7، ص 123، چ دار الفكر، بيروت، 8 جلدي؛ و فضل الصحابه، ص 22، احمد بن شعيب النسائي.
[7] . مستدرك، محمد بن محمد الحاكم النيشابوري، 4 جلدي، ج 3، ص 147، سال 1406، دار المعرفه، بيروت، و ر.ك: زاد الميسر، ابن جوزي، ص 208 و 215؛ و سنن الدارمي، ج 1، ص 209؛ و صحيح بخاري، ج 4، ص 118.
[8] . شواهد التنزيل لقواعد التفصيل في آيات النازله في اهل البيت، عبدالله بن احمد العروف بالحاكم الحسكاني، ج اول، ص 497، چ اول، سال 1421، مجمع احياء التفاقه الاسلاميه، تابعه للوزاره الارشاد الاسلامي، تهران.
[9] . الجامع لاحكام القرآن، لابي عبدالله محمد بن احمد الانصاري القرطبي، ج 1، ص 382، چ موسسه تاريخ عربي، بيروت، لبنان؛ و باز رجوع شود به روايات فراواني كه ايشان ذيل آيه شريفه «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده في القربي» و ج 16، ص 22؛ كه صراحت به اهل بيت و نام آنان دارد كه علي و فاطمه و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ ميباشند.
[10] . التبيان في آداب حملهالقرآن، ابي زكريا بن شرف النووي، ص 162، چ 3، سال 1414، نشر دار ابن حزم، بيروت.
[11] . صحيح مسلم بشرح النووي، النووي، 18 جلدي، ج 5، ص 224، چ دوم، 1407، دار الكتاب العربي، بيروت.
[12] . اشكر الله عزوجل، الحافظ ابي بكر عبدالله بن عبيد بن ابي الدنيا، ص 85، ج 2، سال 1407، دار ابن كثير.
[13] . الغدير، علامه اميني، 11 جلدي، ج 2، ص 303، چ دار الكتب العربي، بيروت، سال 1279.
[14] . فخر رازي، تفسير كبير، ج 7، ص 391، به نقل از الغدير، علامه اميني، ج 2، ص 303