پرسش و پاسخ در قلمرو ادیان
پرسش :
به چه دليل عقلي ميتوانيم اثبات كنيم كه اسلام دين برتر و كامل است؟ اسلام يعني چه؟
پاسخ :
اسلام به معناي تسليم شدن و گردن نهادن است، اسلام يعني تسليم در مقابل دستورات ديني و الهي. قرآن كريم دين آخرين پيامبرش را از آن جهت، اسلام ناميده است كه برنامه كلي آن تسليم شدن انسان در برابر خداي يگانه، كه در اثر اين تسليم شدن، جز خداي يگانه را پرستش نكند، البته پيش از پيامبر اسلام (ص) حضرت ابراهيم (ع) از "مسلمان" بودن سخن گفت(1).
به ديگر تعبير، اسلام داراي دستورات و مقرراتي است كه با طبيعت و سرشت انساني هماهنگي كامل دارد؛ زيرا در آن به همه خواستهها و نيازهاي طبيعي و انساني بشر توجه شده است و هيچ چيز از نظر، دور نشده و فرو گذار نگرديده است(2).
اسلام، دين جاويد
پيامبران كه از طرف خداوند حامل پيام وحي بودند به تناسب شرايط زمان و مكان با اندك اختلافي كه در احكام عملي و شريعت داشتند در حقيقت همه از يك برنامه و ايدئولوژي، تبليغ ميكردند. اين مكتب تدريجاً مطابق رشد و استعداد جامعه انساني عرضه ميشد تا بدانجا كه بشريت از نظر شكوفائي استعداد به حدي رسيد كه اين مكتب به صورت كامل و جامع عرضه شد و چون بدين نقطه رسيد، نبوت پايان پذيرفت و كسي كه اين مكتب و ايدئولوژي را به صورت كامل براي بشريت به ارمغان آورد، حضرت رسول اكرم محمد مصطفي (ص) است و كتابي كه در آن مطالب، كامل اين دين و دستورات و مقررات آن بيان گرديده است قرآن كريم است.
با اينكه نبوت و پيامبري، يك جريان الهي است و ايدئولوژي و برنامههايي كه توسط پيامبران ابلاغ ميگردد يك حقيقت، بيشتر نيست، پس دليل تجديد پيامبران تبليغي و تشريعي و ظهور پيامبران پياپي پيش از پيامبر اسلام و خاتمه پذيرفتن اين سلسله پس از پيامبر اكرم چه ميتواند باشد؟
دلايلي كه براي اين حقيقت ميتوان بيان نمود عبارتنداز:
1- بشر قديم چون به آن حدي از رشد فكري و فرهنگي نرسيده بودند كه بتوانند حافظ و نگهبان كتابهاي آسماني خود باشند، لذا معمولاً كتابهاي آسماني مورد تحريف و دستبرد قرار ميگرفت و يا به كلي از بين ميرفت، از اين رو لازم بود كه اين پيام تجديد شود. اما با ظهور پيامبر اكرم و بعثت او بشر دوران كودكي را پشت سر گذاشته و به حدي از بلوغ رسيده بودند كه قادر بودند از كتاب آسماني خود حفاظت نمايند تا ديگر مورد تحريف و دستبرد قرار نگيرد.
2- انسانهاي پيشين به خاطر عدم بلوغ و رشد فكري و فرهنگي قادر نبودند هدف كلي مسير زندگي خودشان را تعيين كرده و طبق آن حركت كنند، لذا گام به گام و مرحله به مرحله نياز به هادي و راهنماياني داشتند تا آنها را در خط سير زندگي همراهي كنند، ولي مقارن ظهور ختم نبوت اين توانائي ايجاد شده بود، لذا ديگر نيازي به تجديد نبوت نبود.
3- انسانها در گذشته قادر نبودند كه مسائلشان را از كليات استنباط و استخراج نمايند و اما در دوران رسالت پيامبر اكرم اين توانايي ايجاد شده است كه ميتوانند با استفاده از كليات متون ديني، مسائل جزئي را استخراج و استنباط و تفسير و تبيين نمايند، لذا ديگر نياز به تجديد نبوت نيست(3).
برتري و كمال دين اسلام
از آنجا كه دين اسلام براي تمام جهات زندگي انسان دستور و برنامه دارد و برنامه و دستورات آن كاملترين دستورات، براي جامعه انساني است و كتاب آن نيز جامعترين كتابي است كه از طرف خداوند براي هدايت و راهنمايي انسانها نازل شده، از اين روي اسلام به عنوان آخرين دين الهي در ميان بشر است. و اين كتاب براي هميشه هادي و راهنماي انسانها خواهد بود. و هرگز مورد تحريف و دستبرد بشريت قرار نميگيرد و هرگز نسخ نخواهد شد. علاوه بر دليل عقلي، آياتي از قرآن كريم از آن خبر داده است از آن جمله آيه شريفه كه ميفرمايد: "و انه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد(4)" و اين كتابي است شكستناپذير
كه هيچ گونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نميآيد.
به مقتضاي اين آيه و آيات ديگر، قرآن، كتاب ثابت و برقرار است كه اعتبار جاويداني آن از طرف پروردگار جهان امضاء شده است. قرآن را از آن جهت ميتوان جامعترين كتاب گفت كه در آن هم به جهات اجتماعي انسان و هم به جهات فردي، هم به امور دنيوي و هم امور اخروي انسان توجه شده است و با مراجعه و عمل به آن سعادت دنيا و آخرت انسان تأمين ميگردد(5).
آثار كمال
يكي از دلايل كاملترين بودن اسلام آن است كه در آن تمام برنامههايي كه در سعادتمندي انسان نقش دارد موجود است، جهت ديگر اينكه خاتميت و كمال دو امر متلازمند؛ يعني ممكن نيست ديني كه خود را خاتم اديان ميداند ادعاي كمال نداشته باشد، از سوي ديگر ديني كه داعيه كمال نهائي دارد ميتواند خود را به عنوان دين خاتم معرفي كند. مقصود از كمال در اينجا كمال مطلق است كه هيچ گونه عيب و نقصي در آن وجود ندارد نه كمال نسبي كه با برخي نقصها همراه است و در اين صورت دليلي بر خاتميت آن وجود نخواهد داشت. و البته خاتميت دين را كسي ميتواند ادعا كند كه از عالم خاكي و طبيعت گذر كرده به عالم ملكوت رسيده باشد. پذيرش ادعاي كمال و خاتميت از سوي دين، زماني درست است كه نخست، نبوت و عصمت آن پيامبر خاص توسط اعجاز يا به صورت برهان اثبات گردد.
چنانكه در قرآن كريم، معجزه جاويد پيامبر اسلام (ص) را كتابي براي همه جهانيان "ذكري للعالمين(6)" و "نذير للبشر(7)" معرفي نموده و تصريح ميكند كه قرآن بيان كننده همه آن اموري است كه در سعادت بشر نقش دارند، چه در حوزه عقايد، چه در حوزه اخلاق و چه در حيطه عمل "تبياناً فالكل شيء(8)" و نيز خود قرآن براي تفهيم تلازم ميان خاتميت و كمال مطلق، گاه از كامل بودن دين اسلام خبر ميدهد و گاه خاتميت آن را اعلام ميدارد. درباره كامل بودن دين اسلام ميفرمايد: "اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا(9)" امروز براي شما دين را كامل و نمعت را تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين مورد رضايت الهي براي شما پسنديدم. در مورد خاتميت پيامبر اسلام (ص) ميفرمايد: "ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول للَّه و خاتم النبيين(10)" محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست و لكن او رسول خدا و خاتم پيامبران است. خاتميت و كمال نهايي دين اسلام مورد انفاق همه فرقههاي اسلامي است و علاوه بر آيات فوق، روايات بسياري بر آن دلالت دارد و تنها به بيان يك روايت از رسول گرامياسلام اكتفا ميشود كه خطاب به امير المؤمنين (ع) فرموده: "انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه نبي بعدي(11)" اي علي مقام تو در مقايسه با من مانند مقام وزارت هارون براي موسي است، مگر اينكه هارون پيامبر بود و تو پيامبر نيستي، زيرا پس از من پيامبر و دين جديدي نخواهد آمد.
از دلايل عقلي و نقلي كه براي مساله بيان شد روشن ميشود كه اسلام كاملترين و جامعترين دين است كه براي سعادت انسانها به ارمغان آمده است. بديهي است دينهاي موجود در عالم جز دين اسلام آنچنان از نواقص و تحريف برخوردارند كه نميتوانند داعيه اكمليت و جامعيت، داشته باشند، متون ديني اديان موجود هم دستخوش تحريف شده است كه انديشمندان و محققان، موارد آن را در نوشتههاي خود آوردهاند. و ديگر دين ديگري كه از اسلام كاملتر باشد نخواهد آمد، زيرا خداوند، اسلام را دين خاتم و كامل معرفي نموده است.
منابع ديگر جهت مطالعه
1- خاتميت شهيد مطهري جعفر سحباني رسالت بزرگ و...
2- رسولي محلاتي، تاريخ تحليلي اسلام.
3- جلال الدين فارسي، انقلاب تكاملي اسلام.
4- جلال الدين فارسي پيامبري و انقلاب.
پي نوشت ها:
1) طباطبائي، محمد حسين، شيعه در اسلام، انتشارات زيبا، سال 1346، ص1 و مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج، ص 2.63.
2) طباطبائي، محمد حسين، اسلام و انسان معاصر، انتشارات رسالت، قم، ص12.
3) مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج2، ص 183.
4) فصلت/42-41.
5) الهامي داود، اسلام دين جهاني و جاويداني، مركز انتشارات دار التبليغ، 1352، ص 63.
6) انعام/90.
7) مدثر/36.
8) نحل/89.
9) مائده/3.
10) احزاب/40.
11) بحارالانوار ج5، ص 19 ج1.
پرسش :
چرا در اصول دين بايد توسط خود فرد تحقيق صورت گيرد و در فروع دين خير و آيا بچههاي مسلماني كه بدون تحقيق به اصول دين ايمان ميآورند در حقيقت مسلمان نيستند؟
پاسخ :
در مورد سؤالي كه گفته شده از چند منظر ميتوان به آن مسئله نگاه كرد.
از اين نكته شروع ميكنيم كه عقل سالم بشري، آنچه را كه همراه با دليل و يا دلايل محكم و روشن است ميپذيرد و در مواردي كه دلايل آنها براي ذهن انسان روشن نيست هميشه در ذهن خود به دنبال جواب براي پرسشهاي آن است (به خصوص اگر آن مسئله داراي اهميت خاص و زيادي باشد).
پس در مورد اصول و مباني اعتقادات كه ميتوان گفت زيربناي اخلاقيات و احكام عملي (رفتارها و كردارها) هستند، و آينده هر فردي بسته به آنها ميباشد، عقل حكم ميكند كه آنها را بدون دليل و تحقيق قبول نكنيم چه بسا كه در اثر تقليد و نه تدبر و تحقيق به خطا بيفتيم و بعد به نتيجه و سرانجامي برسيم كه بدبختي آن دامنگيرمان شده و پشيماني سودي نداشته باشد. پس در اموري چنين مهم و سرنوشتساز، فكر كردن، پرسيدن و تحقيق كردن و بعد به يقين رسيدن امري عقلاني و بسيار پسنديده است.
از طرف ديگر ما معتقد هستيم كه خداوند متعال از آنجا كه به ما قدرت تفكر و نيروي عقلي، بخشيده است بر ما واجب كرد كه دربارة آفريدههاي او بينديشيم و با دقت كامل به نشانههاي خلقت او بنگريم و حكمت و استواري تدبيرش را در جهان آفرينش و در ساختمان وجود خودمان تحت مطالعة عميق قرار دهيم چنانچه خداوند در قرآن ميفرمايد: «سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق» ما به زودي نشانههاي (عظمت) خود را در خلقت جهان و آفرينش خودشان (انسانها) نشان ميدهيم، تا روشن شود كه خداوند حق است.[1]
در مورد ديگر، خداوند آنان را كه از پدران و گذشتگان خود تقليد ميكنند سرزنش كرده و ميفرمايد: «قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا او لو كان آبائهم لا يعقلون شيئاً»[2]
گفتند ما پيروي ميكنيم از روشي كه پدران خود را در آن يافتهايم، آيا گرچه پدرانشان چيزي را نفهمند.
حتي خداوند متعال كساني را كه از ظن و گمان و حدسهاي غير روشن پيروي ميكنند و به تحقيق و بررسي درست نميپردازند، مذمت كرده ميفرمايد: «ان يتبعون الا الظن». (گمراهان و مشركان) تنها از گمان پيروي ميكنند.[3]
پس در حقيقت اين حكم عقل است كه ما را موظف به انديشه در مورد جهان خلقت ميكند تا از آن رهگذر به آفريدگار آن برسيم و به ما حق ميدهد كه در مورد ادعاي پيامبران بينديشيم و آينده و سرانجام اين هستي، برايمان با اهميت باشد و بالاخره آنچه را كه معتقد هستيم با دليل و برهان پذيرفته و به يقين برسيم.[4]
يك نكته ديگر را نيز بايد مدنظر داشته باشيم كه اگر اعتقادات ما بر اساس تقليد محض و نه بر اساس يقين باشد، متزلزل بوده و هميشه مورد خطر هستند و در برابر شبهات و سؤالاتي كه مطرح ميشود چون نميتوانند پاسخگو باشند پس مورد تزلزل قرار گرفته و چه بسا در آنها ترديد يا از آنها روگردان شويم. اما در مورد فروع دين بايد گفت چون فهميدن مسائل فقهيه (احكام شرعي) نياز به اجتهاد دارد و از طرفي ديگر، رسيدن به مرحلة اجتهاد نياز به علم زياد و مقدمات بسيار سختي دارد و به همين خاطر براي همه كس رسيدن به مرحله اجتهاد ميسر نخواهد بود پس مراجعه كردن به متخصص در اين علم يعني مجتهد (البته با شرايط خاص خودش كه در رسالة احكام آمده است). كاري است بسيار عاقلانه و همچنين از نظر شرعي واجب.[5]
به عبارت ديگر كشف حكم الهي در فروع دين نيازمند مقدمات و صلاحيتهاي فراواني است كه دستيابي به آنها و مهارت در آنها كار هر كسي نيست بلكه مستلزم سالها پژوهش و تحصيل است لذا شخص يا بايد خود اين مقدمات را كسب كند و سالها نزد استادان زانو بزند يا در مسائل شرعياش به متخصص (مجتهد جامعالشرايط) رجوع كند. مثال آن مانند تخصص پزشكي است. كه يافتن علت بيماريها و روش درمان آنها نيازمند سالها تحصيل و مطالعة است و لذا هر كسي يا بايد خود تحصيل كند و پزشك شود يا به پزشك مراجعه كند و نسخة درمان از او بخواهد و بدان عمل كند.
اما در مورد آخر سؤال بايد گفت كه بچههاي مسلمانزاده البته كه مسلمان هستند به تعبير ديگر كسي كه از والدين مسلمان متولد بشود خودبخود مسلمان است. چرا كه اگر كمي دقت شود، ميبينيم كه در زمان بچگي هم پي بردن به اصول عقايد كه معمولاً از طرف بزرگترها به ما گفته ميشود باز هم با دلايلي است هر چند دلايلي كه معمولاً والدين براي فرزندان خود ميگويند خيلي ساده و روشن است اما قابل قبول ميباشد. افرادي كه معمولاً سواد اندكي دارند يا همان بچههاي مورد نظر از برهاني استفاده ميكنند كه بسيار ساده است اما مورد قبول، مثلاً از برهان نظم، عليت استفاده ميكنند و خداوند متعال هم از هر انساني به اندازة توانش ميخواهد. پس همين قدر كه انسان اصول عقايدش براي او به اثبات رسيده و موجب يقين او نسبت به آنها شده باشد، كافي است و حتماً نياز نيست كه از براهين فلسفي آنها را براي خودبه اثبات برساند بلكه دانستن همين براهين ياد شده كافي خواهد بود.
براي مطالعة بيشتر رجوع شود به كتب:
1. پرسش و پاسخهاي اعتقادي، اثر آقاي سيد محمد بهشتينژاد، چاپ قدس، چاپ اول، 1371.
2. نقش تقليد در زندگي انسان، مصباح يزدي، مؤسسه امام خميني (ره) ، چاپ اول، 1382 قم.
ان لله ملكاًينادي في كلّ يوم لدوا للموت واجمعوا للفناء وابنو للخراب
خداي را فرشتهاي است كه هر روز ندا بركشد و گويد بزاييد براي مرگ و گردآوريد براي نابودي و بنا كنيد براي ويران شدن.
نهجالبلاغه، حكمت 128، فيض الاسلام.
[1] . سورة فصلت، آية 53.
[2] . سورة بقره، آية 170.
[3] . سورة انعام، آية 116.
[4] . رجوع شود به كتاب مسائل اعتقادي از ديدگاه شيعه، تأليف شيخ محمد رضا مظفر ترجمه آقاي محمد محمدي اشتهاردي، چاپ پنجم، 73. دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
[5] . رجوع شود به كتاب پرسش و پاسخهاي اعتقادي بر اساس «باب حادي عشر» تأليف آقاي سيد محمد بهشتينژاد، چاپ اول، 71.
پرسش :
منظور از اسلام ناب چيست؟ با توجه به اينكه هنوز مجتهدين جامع الشرايط در بسياري از احكام با هم اختلاف دارند، چطور ميشود يك حقيقت را بعنوان اسلام ناب معرفي كرد؟
پاسخ :
اصل دين نزد خداوند، اسلام است و شرايع مختلف راه هاي گوناگون و يا نسخه هاي متفاوتي هستند كه هر يك به فرا خور استعداد امتهاي قبلي و به تناسب مقام و شايستگي اولياء و انبياء، شكل ميگيرند(1). در اين ميان اسلام دين كاملي است كه خطوط كلي آن بر اساس فطرت و سرشت آدمي، پي ريزي شده است، اسلام همانند ساختماني است كه پايه هاي آن مستحكم و استوار است و هيچ كس در آن اختلافي ندارد. اين پايه ها عبارتند از توحيد، وحي، رسالت، عصمت، امامت، عدالت و...(2). حتي غير مسلمانان اعتقاد دارند كه در اسلام يكسري عناصر ثابت مانند حج، نماز، زكوة و... وجود دارد(3). و در قرآن هم نمونه هاي اين احكام ثابت بسيار است كه هيچ فقيهي با فقيه ديگر اختلافي ندارد و حتي در بين فرقه هاي اسلامي اختلافي در آن وجود ندارد: همانند وجوب نماز، حج، زكوة، و...(4)، البته در بعضي مسائل جزئي، بين فقها اختلافاتي وجود دارد كه ضرري به اصل شريعت وارد نميكند، زيرا بعضي از اين اختلافات اختلاف طولي است(5)، به اين معنا كه در اثر رشد و گسترش علوم، فقيه اين زمان معنايي را ميفهمد كه عميقتري است از آنچه فقهاي گذشته ميفهميده اند و اين نه تنها ضرري ندارد، بلكه لازمه يك دين ابدي است كه معارف آن طوري طراحي شده است كه در هر زمان به مطالب عميق و تازهاي برخورد ميكند. و برخي از اختلافات عرضي است، يعني يك مجتهد در يك مساله خاص با مجتهد ديگر اختلاف نظر دارد(6)، اينگونه اختلافات در مقايسه با مسائل مورد اشتراك و اتفاق، بسيار نادر هستند و راه حل برداشته شدن اينگونه اختلافات بررسي و نقد است(7).
نكتهاي كه در اينجا وجود دارد اين است كه دگر انديشان، اينگونه وانمود ميكنند كه همه مسائل اسلام، مورد اختلاف است، و فهمهاي بشري هم متغير و زوالپذير است، بنابراين هر شخصي در هر زماني، يك قسم جديد از دين ارائه ميكند(8)، اينگونه اشكالات در اثر فهم نادرست از اسلام و قرآن است، زيرا در اسلام احكام قطعي زيادي و جود دارد كه همه فرقه هاي اسلامي آنرا قبول دارند، وقتي كسيكه تنها زبان عربي بداند، بسياري از احكام قطعي را از قرآن بدست ميآورد(9)، و هيچ مرجعي نسبت به آنها اختلافي ندارد و فهم همه انسانها از دوران رسالت تاكنون، يكسان بوده است، و نبايد اختلافات جزئي را به مجموعه دين نسبت دهيم و بطور مغالطهآميز از آن نتيجهگيري نمائيم. و نوعاً مقصود از اسلام ناب، آن دسته از تعاليمي است كه ناظر به نفع گروه و طبقهي خاص نباشد، تعاليمي كه در آن مبارزه با قدرتطلبي، استكبار، هر گونه مظاهر شرك و كفر و... مطرح است. تعبير "اسلام ناب محمدي" كه از حضرت امام خميني به يادگار مانده است، تذكر و هشداري است به همهي تنگ نظراني كه اسلام را در زمان و مكان محبوس ساخته اند و به گونهاي ميانديشند كه گويا اسلام پاسخگوي نيازهاي عصر نيست. يا دستهاي ديگر، از اسلام چهرهاي را معرفي ميكنند كه استكبار خوشحال شود و روح مبارزه با ظلم و ستم مرده باشد، اين نوع تعاليم، حكايت از اسلام ناب نداشته، بلكه به تعبير آن رهبر راحل، "اسلام آمريكائي" است.
منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- جوادي آملي - شريعت در آينه معرفت - ولايت فقيه و رهبر.
2- مصباح - محمد تقي - نظريه سياسي اسلام ج1، سلسله مباحث اسلام، سياست و حكومت.
3- مطهري مرتضي، ختم نبوت، اسلام و مقتضيات زمان.
پي نوشت ها:
1) آيةاللَّه جوادي آملي، شريعت در آينه معرفت ص101.
2) همان ص99.
3) و 4- مصباح - محمد تقي - نظريه سياسي اسلام، ج1، ص119.
4)
5) و 6 و 7 - شريعت در آينه معرفت، همان، ص128.
6)
7)
8) نظريه سياسي اسلام، همان، ص118.
9) نظريه سياسي اسلام، همان، ص118.
پرسش :
چرا ما به دين اسلام علاقهمنديم؟
پاسخ :
بدون شك علاقه ما به دين اسلام ريشه در فطرت دارد. اسلام ديني فطري است كه با هويت و ساختار بنيادي وجود ما تناسب دارد. انسان به طور فطري يك سلسله نيازهاي اصيل دارد كه اسلام در شناساندن آن نيازها و پاسخگويي به آنها بسيار موفق بوده است يكي از دستوراتي كه خداوند به ما انسانها داده اين است كه «فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التي فطر الناس عليها»[1] پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتي است كه خداند، انسانها را بر آن آفريده است. از اين رو انسان به اندازهاي كه از پاكي دروني برخوردار باشد و به ميزاني كه فطرت او پوشيده نشده باشد به همان ميزان به دين حق، دين توحيدي يعني دين اسلام علاقه و عشق ميورزد. براحتي ميتوان ميان دشمنان اسلام و دوستان واقعي اسلام كه به اسلام عمل ميكنند مقايسه كرد و وجود ناپاكي در دشمنان اسلام و بودن طهارت در روح و روان دوستداران و عمل كنندگان به اسلام را مشاهده كرد.
يكي از سياستمداران غرب در ترس از فرهنگ اسلامي به جهت جلوگيري از استعمار ميگويد: «ما غربيها در دهة 1980 از وسايل نظامي و ابزار جنگي شوروي و اقمارش نميترسيم زيرا ما هم مسلح به سلاح نظامي هستيم لكن از حضور فرهنگ اسلامي انقلاب اسلامي ايران ميترسيم.»[2] به هر حال انسانهايي كه ستمگر و حقستيز نباشند با شناخت اسلام به آن علاقمند ميشوند. زيرا اسلام با فطرت كه در فرهنگ و معارف اسلامي جايگاه ويژهاي دارد[3] تناسب دارد پرسشگر گرامي اكنون در چند محور هماهنگي اسلام با فطرت انساني را تبيين ميكنيم تا راز علاقمندي به اسلام روشن گردد:
محور اول: انسان و حقيقتجويي
علم و دانش بن مايه آدمي است و همانطور كه مولوي شاعر مسلمان نيز گفته است:
اي برادر تو همان انديشهاي ما بقي تو استخوان و ريشهاي
از اين رو يكي از فطريات و نيازهاي اصيل آدمي، علم جويي و حقيقتطلبي است اندك توجهي به قرآن، كتاب آسماني مسلمانان و سخنان و سيرة معصومان و بزرگان دين اسلام نشانگر جايگاه بلند و رفيع علم آموزي در اسلام است.
قرآن كريم ميفرمايد: «قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون» (زمر، 9)
بگو آيا دانايان با نادانان برابرند (هرگز)
پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ ميفرمايد: طلب العلم فريضه علي كل مسلم»[4] فرا گرفتن دانش بر هر مسلماني واجب است. امام علي ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: «اكتسبوا العلم يكسبكم الحياة»[5] كسب علم كنيد تا براي شما زندگي را كسب كند. و تأكيدات بر علم آموزي به درجهاي است كه ميتوان گفت يكي از ويژگيهاي امت اسلامي عالم بودن است.[6]
اين تأكيدات اسلام بر علم آموزي موجب گرديد تا مسلمانان در تاريخ بنيانگذار يكي از تمدنهاي بزرگ باشند و به عبارت ديگر جزو عوامل اصلي و پايهاي پيدايش دستآوردهاي علمي و صنعتي امروز غرب به شمار روند.
مونتگمري وات يكي از متفكران غربي در اين باره مينويسد: «جهان اسلام نه تنها در توليدات مادي و اختراعات تكنولوژي و در زمينههاي علم و فلسفه با اروپا شريك است بلكه اروپا را وادار كرد تصوير جديدي از خود به وجود آورد كه موجب بيداري آنان گرديد.»[7]
محور دوم: انسان و عدالتخواهي
از جمله فطريات، عدالتخواهي و ستمستيزي است انسان ذاتاً مايل به عدالت و متنفر از ستم و ظلم است.از جمله ويژگيهاي برجسته اسلام رعايت عدالت و ظلمستيزي است. قرآن كريم شعار و سرلوحة نهضت هر پيامبري را عبادت خدا و مبارزه با طاغوت و متجاوزان ذكر ميكند.[8] احكام عادلانه اسلام كه متناسب باساختارها و استعدادهاي انسان و در جهت كمال و رشد آنها تنظيم شده است عامل بسيار مهم جذب انسانها به اسلام است علاقمندي ما به اسلام به خاطر آن است كه احكام و شريعت اسلامي بر منطق عدالت استوار است و از سويي انسانها را به ستمستيزي و عدالتورزي دعوت ميكند كه به نمونههايي اشاره ميشود:
خداوند عدالت را چنان ارج مينهد كه عدالت ورزي را مايه نزديكي به تقوا و يكي از عوامل پيدايش تقوا به شمار ميآورد و ميفرمايد: «اعدلوا هو اقرب للتقوي»[9] عدالت ورزيد كه عدالتورزي به تقوا و پرهيزگاري نزديك است.
همچنين قرآن به عدالت چنان ارج مينهد كه آن را يكي از اهداف انبياء ذكر ميكند ميفرمايد: «ما رسولان را با براهين روشن به سوي انسانها فرستاديم و به آنها كتاب و ميزان داديم تا عدالت را بر پا سازند.» (حديد، 25) و از اين رو پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ ميفرمايد: «من مأمورم كه عدالت را درميان شما برپا سازم.» (شوري، 15) از اين رو مبنا و زيربناي تمامي اصول، در تمامي انديشههاي سياسي اسلام عدالت است.[10] در پرتو همين تعاليم اسلام، گوستاو لوبون متفكر فرانسوي در باب مسلمانان مينويسد: «اينكه مردم مسيحي از دين خود دست ميكشيدند و به دين اسلام ميگرويدند و زبان عرب را بر زبان ما دري خود ترجيح ميدادند بدان جهت بود كه عدل و دادي را كه از عربهاي فاتح ميديدند نظيرش را از زمامداران قبلي خود نديده بودند.»[11]
محور سوم: اسلام و آزاديخواهي
اختيار و انتخاب ويژگي انسان است. از جمله امور فطري انسانها و ويژگيهاي آدمي اختيار است. انسان برخلاف فرشتگان و حيوانات و نباتات ميتواند انتخاب كند و مجبور به طبيعت و غريزه نيست. روشن است ديني كه به آزادي انسان احترام گذارد و حق انتخاب و اختيار را از او نگيرد مورد علاقه انسان قرار ميگيرد. اسلام از جهت رعايت آزاديخواهي انسانها بسيار با فطرت انسان تناسب دارد زيرا هم رعايت آزادي انسانها را نموده است و هم هدف و سعادت انسانها را در نظر داشته است. مسلمانان نيز كه در تربيت اسلامي پرتو از تعاليم اسلامي را در وجود خود پياده ساختند در تاريخ بشر به عنوان الگوهاي آزاد منشي و رعايتگر آزادي به شمار ميروند.
گوستاولوبون در اين زمينه مينويسد: «زور شمشير موجب پيشرفت قرآن نگشت زيرا رسم اعراب (مسلمانان) اين بود كه هر كجا را كه فتح ميكردند، مردم آن جا را در دين خود آزاد ميگذاردند.»[12] و اين روش الهام گرفته از قرآن بود كه به مسلمانان دستور داده بود «لا اكراه في الدين» (بقره، 256) در دين اكراه و اجباري وجود ندارد و انسان بايد با انتخاب دين را برگزيند. خداونددراين راستا ميفرمايد «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفوراً» (انسان، 3) ما راه را نشان ميدهيم خواه شاكر باش و بپذير، خواه كفران بورز و نپذير. البته اسلام در ارتباط با خود انسان هم به او دستور ميدهد كه آزاديش را به اسارت تبديل نكند حضرت علي ـ عليه السلام ـ در اين باره ميفرمايد: «لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا»[13] بندة ديگري نشو در حالي كه خداوند ترا آزاد آفريده است. به هرحال جايگاه آزادي در تعاليم اسلام موجب گشته تا پاك سيرتان به دين اسلام جذب شوند و به آن علاقهمند گردند.
محور چهارم: اسلام و خردمندي
يكي از استعدادهاي فطري انسان عقل و خرد است و آدمي تمايل فطري دارد تا برخلاف خرد و عقلش زندگي نكند. يكي از ويژگيهاي اسلام كه مايه محبوبيت آن شده است ارزشگذاري به عقل و خرد است به گونهاي كه يكي از منابع احكامش را خرد ذكر كرده است و لذا يكي از منابع فقه در اسلام، عقل به شمار ميرود.[14] عقل چنان در اسلام پراهميت تلقي شده است كه پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: «قوام المرء عقله و لادين لمن لاعقل له»[15] پايه انسان عقل اوست و كسي كه عقل و خرد نداشته باشد دين ندارد يعني اساس دين در اسلام، خرد و عقل است. تأكيدات اسلام و قرآن بر عقل و عقلگرايي مسلمانان را به خردورزي سوق داد به گونهاي كه در تاريخ بشر درخشيدند به گونهاي كه مسيوليري يكي از نويسندگان غربي مينويسد: «اگر مسلمانان بر روي صفحة تاريخ ظاهر نشده بودند، نهضت علمي اروپا، قرنها عقب ميافتاد،»[16]
«ولتر» از قول «بولن ويلي يه» در اين باره چنين ميگويد: آئين محمد چنان خردمندانه است كه براي تبليغ آن،هيچ نيازي به جبر و قهر نيست. كافي است كه اصول آن را به مردم بفمانند تا همه به آن بگرايند، اصول دين محمد چنان با عقل انساني سازگار است كه در مدتي كمتر از پنجاه سال، اسلام در قلب نيمي از مردم روي زمين جاي گرفت.[17] پرسشگر گرامي فضيلتها و ويژگيهاي اسلام كه مايه علاقمندي به آن شده است بسيار فزونتر از مواردي است كه ذكر شد ولي افسوس كه امكان ادامه سخن نيست و محدوديت حجم پاسخ مانعي از ارائه تصوير كاملتري از زيبائيهاي اسلام است.
معرفي كتاب:
1 . آرمانها و واقعيتهاي اسلام، سيد حسين نصر، ترجمه انشاء ا لله رحمتي،نشر جامي.
2 . درآمدي بر اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
3 . اسلام بين دو ديدگاه شرق و غرب، علي عزت بگوويچ،ترجمه سيد حسين سيفزاده، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي.
نكته اخلاقي:
ما در ابتدا به علت وسوسه كشيشان و مخالفت آنها از قرآن روگردان بوديم اما طولي نكشيد كه اين كتاب توجه ما را به خود جلب نموده و ما را دچار حيرت ساخت تا آنجا كه در برابر اصول و قوانين علمي و بزرگ آن سرتسليم فرود آورديم.[18]
(گوته، رياضيدان و شاعر معروف آلماني)
[1] . روم، 30.
[2] . پژوهشي نو پيرامون انقلاب اسلامي، حميد دهقان، ص 181، انتشارات مدين، 1376 چ اول.
[3] . ر.ك: فطرت و دين، علي رباني گلپايگاني،مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1380، چ اول.
[4] . قرآن و علوم طبيعت، مهدي گلشني، ص 11، نشر مطهر، 1380، چاپ دوم.
[5] . همان،ص 26.
[6] . همان، ص 11.
[7] . تأثير اسلام بر اروپاي قرون وسطي، مونتگمري وات، ترجمه حسين عبدالمحمدي، ص 11، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1378، چ اول.
[8] . نحل، 36.
[9] . مائده، 8.
[10] . عدالت در انديشههاي سياسي اسلام، بهرام اخوان كاظمي،ص 51، بوستان كتاب قم، 1382، چ اول.
[11] . تمدن اسلام و عرب،گوستاولوبون، سيد هاشم حسيني، ص 8، كتابفروشي اسلاميه، بي تا.
[12] . تسامح و تساهل از ديدگاه قرآن و عترت، حسين عبدالمحمدي، ص 159، نشر ظفر، بهار، 1381، چ اول.
[13] . نهجالبلاغه، نامه 31.
[14] . فقه و عقل، ابوالقاسم عليدوست، ص 19، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه، بهار، 1380.
[15] . ميزان الحكمه، محمدي ريشهري، چ 6، ص 403، مركز النشر مكتب الاعلام الاسلامي، حديث 13066.
[16] . تمدن اسلامي از زبان بيگانگان، محمدتقي صرفي، ص 8، دفتر نشر برگزيده، بهار 74، چ اول.
[17] . علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، زين العابدين قرباني، ص 45، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ پنجم، 1374.
[18] . يكصد سخن از دانشمنان غرب و شرق در رابطه با قرآن مجيد، احمد ركني. ص 10، تهيه و تدوين دارالقرآن الكريم، پايگاه مقاومت و شهيد محلاتي سازمان بهزيستي مازندران، پاييز 1379.
پرسش :
آيا اسلام كه در هزار و چهارصد سال پيش ظهور كرده مي تواند همه مسايل كنوني بشر را حل كند؟
پاسخ :
مقدمتاً عرض مي شود با توجه به فلسفه نبوت و امامت، هر زماني بايد مردم از طريق وحي به طرف حضرت حق دعوت شوند و اين مطلب اعم است از اينكه خود پيامبر شخصاً در حضور مردم باشد يا جانشينان و آثار هدايتي او و اگر فرضاً شرايط زندگي بشر به گونه اي بود كه يك پيامبر مي توانست همه نيازمندي هاي انسانها را تا پايان جهان، بيان كند بطوري كه هدفداري و هر گروهي در طول تاريخ بتواند وظيفه خود را بوسيله پيام هاي همان پيامبر بشناسد خلاف مقتضاي براهين نبوت و امامت نبود.
اما مي دانيم كه: اولا عمر هر انساني ـ و از جمله پيامبران ـ محدود است و مقتضاي حكمت آفرينش، اين نبوده كه نخستين پيامبر تا پايان جهان، زنده بماند و همه انسانها را شخصاً راهنمايي كند. ثانياً شرايط و اوضاع و احوال زندگي انسانها در زمانها و مكان هاي مختلف، يكسان نيست و اين اختلاف و تغيير شرايط و به ويژه پيچيده شدن تدريجي روابط اجتماعي مي تواند در كيفيت و كميت احكام و قوانين و مقرّرات اجتماعي، مؤثر باشد و در پاره اي از موارد، تشريع قوانين جديدي را مي طلبد و اگر اين قوانين بوسيله پيامبري كه هزاران سال قبل، مبعوث شده بيان مي شد كار لغو و بيهوده اي مي بود، چنانكه حفظ و تطبيق آنها بر موارد خاص، كار بسيار سخت و دشواري مي باشد. ثالثاً در بسياري از زمان هاي گذشته امكانات تبليغ و نشر دعوت انبيا(عليهم السلام) به گونه اي نبوده كه يك پيامبر بتواند پيام هاي خود را به همه جهانيان، ابلاغ نمايد. رابعاً تعاليم يك پيامبر در ميان همان مردمي كه آنها را دريافت مي داشتند به مرور زمان و تحت تأثير عوامل مختلفي دستخوش تحريف و تفسيرهاي نادرست قرار مي گرفت و پس از چندي تبديل به يك آيين انحرافي مي شد.
با توجه به اين نكات، حكمت تعدّد انبياء(عليهم السلام) و اختلاف شرايع آسماني درباره اي از احكام عبادي با قوانين اجتماعي، روشن مي شود اما هرگاه شرايط زندگي بشر به گونه اي باشد كه دعوت پيامبر به همه جهانيان برسد و پيام هاي او براي آيندگان، محفوظ و مصون بماند و دگرگوني شرايط اجتماعي، مستلزم تشريفات اساسي جديد و تغيير احكام و قوانين موجود نباشد ارسال پيامبر ديگري ضرورت نخواهد داشت.(1) فلذا اگر ديني قادر به جلوگيري تمام نيازهاي بشر تا ابد بود گذشت زمان نمي تواند آن را از اعتبار ساقط كند و بشريت هميشه به آن محتاج خواهد بود و چون دين اسلام داراي چنين خصوصيتي مي باشد هر چه زمان بگذرد اين دين طراوت و تازگي خود را از دست نخواهد داد و انسانها هميشه به آن احتياج خواهند داشت چنانكه سماعه مي گويد از امام موسي بن جعفر(عليه السلام) پرسيدم آيا پيغمبر همه احتياجات مردم زمان خويش را آورد؟ فرمود: بلي، و آنچه را هم تا قيامت محتاجند، گفتم آيا چيزي هم از دست رفت؟ فرمود: نه، نزد اهلش محفوظ است.(2) پس هر آنچه كه بشر تا قيامت بدان نياز دارد در دين اسلام بيان شده است چه از لسان نبي اكرم اسلام(صلي الله عليه وآله) و ائمه دين(عليهم السلام) و چه در كتاب آسماني اين دين مقدس كه خداوند عليم درباره آن مي فرمايد: (و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لِكُلِّ شيء) "اين كتابي كه به تو نازل كرده ايم توضيح همه چيز است" درباره اين آيه كريمه عده اي از اصحاب امام صادق(عليه السلام) گفته اند: از آن حضرت شنيديم كه فرمود: من هر آينه مي دانم آنچه كه در آسمانها و آنچه در زمين است، مي دانم آنچه در بهشت است و مي دانم آنچه را كه در آتش است، و مي دانم آنچه كه تا قيامت خواهد بود. آنگاه لحظه اي سكوت كرد سپس احساس نمود كه شنوندگان در تعجب شدند و برايشان گران آمد، فرمود: همه اينها را از كتاب خداي عزوجل مي دانم، زيرا خداي تعالي درباره كتابش مي فرمايد: فيه (تبيانٌ لِكُلِّ شيء)(3)
پس در قرآن كريم هر چيزي وجود دارد و اين كتاب هميشه تابنده است چنانكه در حديثي است: (القرآن يَجْري كما تجري الشمس و القمر)(4)
بعضي از مفسرين در ذيل اين حديث مي فرمايد: "قرآن در جريان خود، همانند خورشيد و ماه است و معارف آن در گذر زمان همواره تابان است، آنچه كه تغيير مي يابد حوادث روزگار است يعني مفاهيم و معاني مربوط به دين ثابت است و تنها مصاديق آنهاست كه تبديل و تغيير مي يابد."(5)
شبهاتي را كه در اين مورد ممكن است به ذهن بيايد موارد زير مي باشد: 1ـ اگر در اسلام هر چيزي وجود دارد آيا مثلا طريق هواپيما سازي و غيره هم بيان شده است؟ 2ـ بعضي از مسائلي هستند مثلا مصرف دخانيات كه در زمان پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و ائمه دين و همچنين در قرآن مجيد وجود ندارد نظر اسلام در اين گونه موارد چيست؟ توجه به نكات ذيل روشنگر اين شبهات خواهد بود:
تذكر:
1ـ اين دين "اسلام" همگاني و هميشگي است زيرا اين دين براي انسانيت آمده است و انسانيت عوض نمي شود نه زمان و نه زمين انسانيت را دگرگون نمي كند دين با انسانيت انسانها كار دارد نه با حواشي زندگي انسانيت. آنچه كه با پيشرفت علوم و صنعت عوض مي شود در حاشيه زندگي انسانيت است اگر خانه سازي، راه سازي، نحوه اداره زندگي انسان، نحوه پوشاك و خوراكش عوض شود، اينها جزو حواشي زندگي انسانيت است كه "مقررات اسلامي" به آنها كار دارد نه "قوانين اسلامي" آنكه عوض نمي شود فطرت انسانيت است و آنچه كه براي تربيت اين فطرت آمده است وحي آسماني است.(6)
2ـ احكام اسلام به دو بخش تقسيم مي شود:
الف ـ قوانين ثابت و غير قابل تغيير (احكام اوّليه) يعني مسائلي كه هيچگونه تغيير و زوال را به آن راهي نيست و در جريان طول زمان و در جوامع گوناگون اعتبار خود را از دست نمي دهد و نه تنها گذشت 1400 سال آنها را كهنه و فرسوده نمي كند بلكه سپري شدن ميلياردها سال چيزي از ارزش آن كم نمي كند بلكه گذشت زمان اهميت و ارزش آنها را كشف مي كند.
ب ـ قوانين غير ثابت و قابل تغيير (احكام ثانويه) يعني مسائلي كه با توجه به مقتضيات زماني و مكاني به وجود مي آيند كه فقهاي اسلام با تكيه بر قوانين ثابت حكم اينها را مشخص مي كند.
با توجه به توضيحاتي كه داده شد مشخص مي شود اسلام مي تواند جوابگوي نيازهاي بشر كنوني باشد.
پي نوشت ها:
1- اصول كافي، ج 1، ص 57.
2- قرآن كريم، سوره نمل: 89.
3- اصول كافي، ج 1، ص 201، ح 2.
4- اصول كافي، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 126.
5- شريعت در آينه معرفت، حضرت آيت اللّه جوادي آملي (چاپ دوم، پاييز 1373، چاپ پژمان).
6- حجج اسلام جنتي، جوادي آملي، خزعلي، صانعي، طاهري، محفوظي و... (دفتر انتشارات اسلامي، زمستان 1363) ص 64 و 65.
پرسش :
برخي از مستشرقين ميگويند اسلام دين شمشير است و به زور شمشير گسترش يافته است؟
پاسخ :
اسلام دين جامعي است كه در همه ابعاد براي زندگي سعادتمندانه بشر، برنامه دارد. از جمله برنامههايي كه اسلام به آن توجه خاص دارد، مسئله جهاد ميباشد. جهاد در رديف نماز و روزه، بر مسلمانان واجب شده است. جهاد به عنوان يكي از فروعات دين، ماية مباهات اسلام واقع شده و درست در نقطة مقابل، در نزد دشمنان خصوصاً مستشرقين، يك نقطه ضعف مهم تلقي شده است. مسيحيت، دين خود را مبتني بر صلح و صفا و دين اسلام را براساس جنگ و خونريزي معرفي كرده است. قضاوت دربارة اين ديدگاه، منوط به آن ميباشدكه بررسي نمائيم آيا جنگ به طور مطلق بد و امري نبايستني و صلح در هر شكل و وضعيت آن، امري پسنديده و بايستني است؟ يا اينكه بد و خوب بودن جنگ و صلح بسته به موقعيت و هدفي است كه براي آن واقع شده است. عقل تصديق ميكند كه جنگ در قالب دفاع از خود و اموال و ناموس و كيان سرزمين و دين، نه تنها جايز بلكه واجب است. و هيچگونه سهلانگاري و مماشات در اينباره از انسان پذيرفته نميشود. آنچه عقل آن را بد ميداند، خوبي تجاوزكاري و چشم طمع به سرمايه و سرزمين ديگران و تحقق شعارها و اهداف غيرانساني از جمله شعار برتري نژادي ميباشد. از آن طرف، عقل انسان هرگونه صلحي را نميپذيرد. صلح شرافتمندانه كه با آن دشمن خواهان همزيستي مسالمتآميز باشد، مورد تأييد عقل است. و صلح خفتبار كه با آن دشمن در صدد تحميل نظرات و منافع يكسويه خود باشد، از نظر عقل مردود ميباشد. حال بايد ديد آيا جهاد و جنگ اسلام مبتني بر معيارهاي ارزشي ديني و انساني بوده، يا خير؟ و آيا در اسلام همواره بر طبل جنگ كوبيده شده، يا سخن از صلح و آرامش نيز وجود دارد؟
اسلام و جهاد
در اسلام سخن از دوگونه جهاد است: يكي جهاد دفاعي و ديگري جهاد ابتدايي. اولين آيات مربوط به جهاد در قرآن كه در سال دوم ورود پيامبر به مدينه نازل شده، مربوط به جهاد دفاعي مسلمانان است. خداوند در اين آيات به كساني كه جنگ بر آنها تحميل شده؛ اجازة جهاد داده و علت اين امر را مورد ستم قرار گرفتن آنها ميداند.[1] و در آية بعد تأكيد ميكند كه اين مسلمانها، كساني هستند كه به ناحق از شهر و خانة خود رانده شدهاند و تنها جرم آنها اين بوده كه خداي يكتا را پروردگار خود ميدانستهاند.[2] خداوند در همان آيه فلسفه جالبي را براي اين اجازه جهاد بيان ميكند، كه اگر خداوند بعضي از مردم را به وسيلة بعضي ديگر دفع نكند، ديرها و صومعهها و معابد يهود و نصارا، و مساجدي كه نام خدا در آن بسيار برده ميشود، ويران ميگردد![3]
در آيه صد و نود سوره بقره نيز به مسلمانها فرمان نبرد با كساني صادر شده كه با آنها ميجنگند. و در آية سي و شش سوره توبه، خداوند خواهان پيكار دسته جمعي مسلمين با مشركين ميباشد، به اين علت كه آنها به طور جمعي به جنگ با مسلمانها پرداختهاند.
با ملاحظة اين آيات بدست ميآيد كه يكي از اهداف اصل اسلام در جهاد، دفاع مشروع در برابر بيگانگاني است كه زندگي مسلمين را مورد تهديد جدي قرار دادهاند.[4] آيا در اينجا عقل ميپسندد كه ما دست متجاوز را باز گذاشته و دست مظلوم را ببنديم و از وي بخواهيم از حقِ دفاع خود صرفنظر كند؟!
قسم دوم از جهاد، جهاد ابتدايي است. جهاد ابتدايي در جايي بر مسلمانها واجب ميشود كه عدهاي از مسلمانها تحت فشار و آزار مشركان باشند. در اين حالت اسلام اجازه ميدهد جهت رهايي آنها، مسلمين به نبرد با مشركين بپردازند.[5] و يا آنكه عدهاي در صدد برآيند راه تبليغ و ترويج دين اسلام را سدّ نمايند، در اين مورد نيز اسلام جهت مهيا نمودن زمينه توصيه و دعوت اسلامي، اجازه جهاد داده است. و ديگر اينكه جهت آزادي بشر از قيود شركت و گرايش به ايمان، اسلام اجازه ميدهد كه با مشركان جهاد شود. اين سه مورد از موارد مهمّ اجازه جهاد ابتدايي به مسلمانها ميباشد.
اسلام و مشروعيت جهاد ابتدايي
قسم اوّل جهاد يعني جهاد دفاعي، مبتني بر امري طبيعي در ميان موجودات زنده ميباشد كه در مقابل هرگونه خطر، از خود واكنش نشان ميدهند. لذا هيچگونه ايرادي بر اين قسم وارد نيست. ايراد و حمله مخالفين متوجه قسم دوّم جهاد يعني جهاد ابتدايي شده است. با توضيحي كه ميآيد، مشروعيت اين قسم روشن خواهد شد. در بخش اوّل ما مواجه با دفاع از ارزشهاي شخصي و ملي بوديم و اين اجازه را حق طبيعي هر فرد دانستيم كه از حقوق شخصي و ملي خود دفاع كند. در بخش دوّم ما با ارزشهاي انساني روبرو هستيم. ارزشهاي انساني، اصولي فراتر از فرد و جمع خاص بوده و مربوط به همه انسانهاست. يكي از اين ارزشهاي عامّ، دين و ايمان است. و همچنانكه امروزه پزشكان بدون مرز، به خود اجازه ميدهند تا با هرگونه آسيبديدگي جسمي، در اقصي نقاط جهان، مقابله كنند؛ مدافعان حقوق و ارزشهاي انساني نيز اجازه مييابند، تا در هر جا اين امور مورد مخاطره واقع شوند، در جهت رهايي بشر، كوشا باشند.
بنابراين اسلام كه تمام شئون زندگي بشر، اعم از اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي را در نظر گرفته، نميتواند قانون جهاد نداشته باشد، ولي مسيحيت به لحاظ محدوديت و اينكه مبتني بر اندرز صِرف است؛ قانون جهاد ندارد.[6]
عدم اجبار در پذيرش دين
تنها ايراد اساسي دربارهي جهاد ابتدايي، وادار نمودن مردم به پذيرش دين است. و چون پيروي از شريعت مبتني بر پذيرش عقل و تسليم قلب ميباشد، دين اجباري فاقد ارزش است. قرآن در آيات بسياري، از به كارگيري اجبار در پذيرش دين نهي نموده است.[7] ولي بايد دانست كه در جهاد ابتدايي هيچگونه تهديد و زوري جهت پذيرش اسلام انجام نميشود. آنچه در اينباره تحقق مييابد ايجاد زمينههاي مناسب جهت گرايش به دين است. اسلام ديوارها و موانعي كه راه تفكر مردم دربارهي حقيقت اسلام را بسته است از ميان برداشته و تيرهگيهايي كه روي حقيقت را پوشانده كنار ميزند. پس از آن مردم آزاد خواهند بود تا از آن تبعيت نمايند يا آن را نپذيرند.
اسلام و صلح
وجود جهاد در اسلام، مانع از آن نيست كه اين دين در مواردي كه پاي صلح شرافتمندانه و همزيستي مسالمتآميز باشد، از چنين صلحي استقبال كند. منتهي اين صلح غير از تسليم ذلتبار است. صلح اگر مبتني بر در نظر گرفتن منافع طرفين و رعايت حُسن همجواري باشد، عقل حكم به استفاده از اين موقعيت ميكند. قرآن در آيات بسياري بر استفاده از موقعيت صلح در شرايط مطلوب، تأكيد كرده است.[8]
امّا اگر دشمن بخواهد با بهره جستن از شعار صلحخواهي، مسلمين را فريب و در موقعيت خاصي آنها را غافلگير كند. يا آنكه مفاد قرارداد را زير پا بگذارد، طبيعي است كه چنين صلحي، فاقد اعتبار است.
طرف قرارداد صلح با مسلمانان ميتواند مشرك باشد، چنانكه اولين قرارداد صلح را پيامبر با مشركين تحت عنوان صلح حديبيه امضاء نمود. و ممكن است اهل كتاب يا مسلمان باشد.
رمز گسترش اسلام
با توجه به مطالبي كه كه دربارة جهاد اسلام گفته شد، اينك بايد رمز فتوحات و گسترش اسلام را به اختصار بررسي نمائيم. اسلام برخلاف آنچه كه مستشرقين تبليغ نموده و گسترش آن را مرهون جنگ و خونريزي هولناك دانستهاند؛[9] پيشرفت خود را مديون سادگي و صراحت و برابري اجتماعي تودههاي مردم و رهايي آنها از تسلط پادشاهان مستبد و پيشوايان مذهبي قدرتطلب؛ بوده است.[10]
اسلام با برخورداري از جاذبههاي دروني و دستورات مبتني بر عقل و فطرت، و سادهزيستي و بلندنظري و عدالتخواهي پيروانش، توانست فكر و روح انسانها را در نقاط مختلف جهان، به تسخير خود در آورده و با درگيريهاي بسيار اندك، بزودي خود را به قلب اروپا برساند.[11]
منابع براي مطالعه بيشتر:
1. تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ترجمه علي جواهركلام، انتشارات اميركبير.
2. تاريخ اسلام، پژوهش دانشگاه كمبريج، احمد آرام، اميركبير، ص 81.
3. كارنامه اسلام، دكتر عبدالحسين زرينكوب، اميركبير، 1362.
امام علي ـ عليهالسلام ـ
جهاد دري از درهاي بهشت است كه خداوند آن را بر روي بندگان خاص از اوليائش ميگشايد.
[1] . ر.ك: سوره حج، آيه 39.
[2] . ر.ك: سوره حج، آيه 40.
[3] . همان.
[4] . ر.ك: مفاهيم القرآن، جعفر سبحاني، ج 7، ص 495، مؤسسه امام صادق، 1412، كه تحت عنوان جهاد دفاعي، دفاع را بر دو قسم دانسته است: دفاع از حوزه اسلام و دفاع از جان و مال و مشابه آن، و دربارة هر يك توضيحاتي داده است.
[5] . ر.ك: نساء، 75.
[6] . .رك: مجموعه آثار، شهيد مطهري، ج 20، بخش جهاد، ص 223، صدرا، دوم، ص 81.
[7] . ر.ك: سوره بقره، 256، نحل، 125، كهف 29، يونس، 99، شعراء، 4.
[8] . ر.ك: سوره انفال، 61، نساء، 90، محمد، 35.
[9] . ر.ك: نقش كليسا در ممالك اسلامي، دكتر مصطفي خالدي، دكتر عمر فروخ، مصطفي زماني، ص 33، پيام اسلام، ص 51.
[10] . ر.ك: نگاهي به تاريخ جهان، جواهر لعل نهرو، ج 1، ص 49، ترجمه محمود تفضلي، اميركبير، نهم، 1372.
[11] . ر.ك: تاريخ جامع اديان، جان، بيناس، علياصغر حكمت، ص 704ـ705، سازمان انتشارات، چهارم، ص 70.
پرسش :
آيا فقط از طريق اسلام ميتوان به سعادت رسيد؟
پاسخ :
ممكن است براي هر ذهن نقاد و كنجكاوي اين سؤال خطور كند كه با توجه به تكثّر اديان، آيا ميتوان از حقانيت همه آنها خبر داد؟ و اين كه مسأله نجات و رستگاري و سعادتمند شدن منحصردر يك دين و مذهب و پيروي از يك شريعت و آيين است؟
در پاسخ به سؤال فوق بايد بگوييم «دين حق» و «صراط مستقيم» در نزد خداوند يكي بيش نيست. «ان الدين عندالله الاسلام»؛[1] و بر همه كس لازم است از آن پيروي كنند و اين نظريه كه در ميان برخي از روشنفكران معاصر رايج شده كه شرايع مختلف همگي بر حقاند. و مسيحيت، يهوديت و اسلام همه چهرههاي يك حقيقت واحدند و از لحاظ اعتبار در همه وقت يكسانند، انديشه نادرستي است. درست است كه همة اديان آسماني از يك خدا و يك معاد سخن ميگويند و هدف كلي آنها توجه دادن به حق و سوق دادن به اطاعت از پروردگار و بندگي او و حركت به سوي كمال و سعادت است، ولي اين سخن به اين معنا نيست كه در هر زماني چندين دين حق وجود دارد و انسان ميتواند هر ديني را كه ميخواهد بپذيرد، بلكه معناي آن اين است كه انسان بايد همة پيامبران را قبول داشته باشد و در هر زماني تسليم شريعت همان پيامبري باشد كه دوره اوست؛ چرا كه با آمدن هر شريعتي شريعت پيشين، ديگر كارايي خود را از دست داده و اصطلاحاً نسخ ميشود. يعني ديگر نميتوان طبق آن عمل كرد.[2] بنابراين پس از ظهور اسلام، كه به دليل صريح قرآن[3] آخرين شريعت الهي است، شرايع سابق همه منسوخ هستند و عمل به غير اسلام نزد خداوند پذيرفته نيست. «و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هوفي الاخرة من الخاسرين».[4] هر كس جز اسلام، آييني براي خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است.
البته اين بدان معنا نيست كه پيروان شرايع ديگر همگي اهل دوزخند، بلكه آن دسته از غيرمسلماناني كه شرايط و انگيزة تحقيق را به دليل فقر فرهنگي و فكري نداشتهاند، امّا ايمان حقيقي به خداوند و روز جزا داشتهاند و با نيت تقرب، به سوي خداوند اعمال صالح انجام دادند، در قبال اعمال خيرشان پاداش خواهند گرفت و نهايتاً اهل نجات خواهند بود. چنان كه قرآن ميفرمايد: «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون»؛[5] كساني كه (به پيامبر اسلام) ايمان آوردند و كساني كه به آيين يهود گرويدند و نصاري و صائبان (= پيروان يحيي) هر گاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هيچ گونه اندوهي براي آنها نيست.»
امّا آنها كه با وجود رسيدن به حق يا حداقل با وجود امكان رسيدن به حق، تعصب و عناد بورزند و حقيقت را نپذيرند. در اين صورت هيچ عمل خيري از ايشان پذيرفته نخواهد شد و گرفتار شقاوت ابدي خواهند شد. فلذا «آيات و رواياتي كه دلالت ميكند اعمال منكران نبوت يا امامت مقبول نيست، ناظر به آن است كه آن انكارها از روي عناد و لجاج و تعصب باشد؛ امّا انكارهايي كه صرفاً عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم قصور است نه تقصير مورد نظر آيات و روايات نيست. اين گونه منكران از نظر قرآن كريم «مستضعف» و «مرجون لامرالله» به شمار مي روند.»[6]
علاوه برآن كه اين نظريه ( كه همگي اديان بر حقّند) با اشكالات جدي مواجه است كه به برخي از آنها اشاره ميشود: 1. اگر شرايع مختلف همگي بر حقاند و صراطهاي مستقيم براي يك مقصد (كمال و سعادت انسانها) هستند پس چرا پيامبران در قبال پيروان دين قبلي بياعتنا نبودند و آنان را به دين خويش فرا خوانده، شريعت قبلي را نسخ ميكردند؟ چرا آيات قرآن، پيروان شرايع ديگر رابه اسلام فرا ميخواند؟
2. در برخي موارد، تفاوت مدعيات شرايع مختلف، از نوع تقابل تناقض است. آيا ميتوان مثلا هم اعتقاد به تثليث (نزد مسيحيان) و هم اعتقاد به ثنويت (نزد زرتشتيان و هم اعتقاد به خداي واحد (نزد مسلمانان و يهوديان) را به يكسان حق دانست؟
3. پذيرش اين نظريه مساوي است با نفي مرزبندي ميان حق و باطل و حذف دغدغة حقيقت و مشروعيتخواهي و عدم امكان دسترسي انسان به حقيقت كه نتيجهاي جز نسبيت و شكاكيت ندارد.
خلاصه آن كه خداوند شرايع را به تدريج براي بشر فرو فرستاد تا وي را منزل به منزل به سعادت و كمال حقيقياش رهنمون سازد. قوانين و احكام لازم براي اين غرض، از ديني به دين بعد، كاملتر شد و در شريعت اسلام كمال يافت. و با ظهور اسلام شرايع پيشين منسوخ شدند، چنان كه هر شريعتي با آمدن شريعت جديد منسوخ ميشود و ديگر عمل به آن مقبول شارع مقدس نيست، فلذا در دورة ختميه، قهراً لازم است به آخرين دستورهايي كه از جانب خداوند به وسيلة آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم و اسلام تنها راه سعادت و كمال در اين زمان خواهد بود.
براي مطالعة بيشتر ر.ك:
1. تحليل و نقد پلوراليسم ديني، علي رباني گلپايگاني، نشر فرهنگي دانش و انديشه معاصر.
2. فصل نامة كتاب نقد، ش 4.
3. كلام جديد، عبدالحسين خسروپناه، نشر مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه.
[1] . آل عمران، 19.
[2] . ر.ك: عدل الهي، شهيد مطهري، نشر صدرا، چ چهارم، 1368، ص 296 ـ 299.
[3] . احزاب، 40.
[4] . آل عمران، 85.
[5] . بقره، 62؛ مائده، 69.
[6] . شهيد مرتضي مطهري، مجموعة آثار، ج 1، تهران: انتشارات صدرا، چ چهارم، 1373، ص 341.
پرسش :
آيا ميتوانيم خود را مسلمان بدانيم، در حالي كه دين ما تقليدي محض است؟
پاسخ :
هر چند قرآن كريم، در آيات متعدد با هرگونه تقليد مبارزة پيگير دارد و پيوسته از پيرويهاي نسنجيده انتقاد ميكند و انسان را دعوت به تعقل و انديشه در همة امور مينمايد.
ولي براي پاسخ به پرسش فوق كافي است به كلمه تقليد و تقليدي بودن توجه نماييم. براي كلمة تقليد دو معنا نقل شده است: 1. يك معني معمولي كه در عرف عام فهميده ميشود و لفظ «تقليد» در مكالمات روزمره در آن به كار ميرود و يك معني علمي كه در كتابهاي فقهي و اصولي از آن بحث ميگردد، آن چه مسلم است معني دوم هيچ گونه ارتباطي با معني اول ندارد و ايراد شما در واقع متوجه معني اول است. در گفتار روزانه به كارهاي بيرويه افرادي كه چشم و گوش بسته پشت سر ديگران ميافتند و اعمال نادرست آنها را تكرار ميكنند، تقليد گفته ميشود. اين گونه پيروي كوركورانة افراد بيخبر از بيخبراني همانند خود، به طور قطع عملي است بسيار زشت و زننده،نه با منطق سازگار است و نه با روح تعليمات اسلام و هيچ آدم با شخصيت و بافكري حاضر نميشود كه چشم و گوش بسته دنبال اين و آن بيفتد و هـر عمل بيرويهاي را كه ديگران انجام ميدهند، او نيز انجام دهد. اين همان تقليد است كه بتپرستان براي توجيه اعمال خود به آن متوسل ميشدند و ميگفتند آيين بت پرستي، آيين نياكان ماست و ما حاضر نيستيم كه از پيروي آنان چشم بپوشيم.
قرآن كريم، از منطق آنان چنين ياد ميكند: «انا وجدنا آبائنا علي امّة و انّا علي اثارهم مقتدون»؛ (زخرف، 23) ما پدران خود را بر آييني يافتيم و به آثار آنان اقتدا ميكنيم. آنان در اينكار احمقانه روي اعمال ابلهانة پدران خود تكيه ميكردند و چشم و گوش بسته، از آيين خرافي آنان پيروي مينمودند.
اين همان تقليدي است كه سرچشمة توسعة بسياري از مفاسد اجتماعي و چشم هم چشميها و مدپرستيها و آلودگيهاست. اين همان تقليدي است كه در شعرمولوي به آن اشاره شده است: خلق را تقليدشان بر باد داد...
فردي كه دينش، تقليد محض است، از نظر آيات و روايات به صرف گفتن: «لا اله الّا الله...»، مسلمان محسوب ميشود و احكام بر او بار ميگردد، هر چند اسلام آوردن با ايمان آوردن كه مرحلة بعدي آن است و باور داشتن به احكام اسلامي از روي دليل و برهان، فرق دارد.
كمال اسلام به اين است كه انسان از روي انديشه و مطالعه به مباني دين اعتقاد پيدا كند و خود را در صف مؤمنين قرار دهد، زيرا هر جا در قرآن كريم، صحبت از ثواب و پاداش اخروي و مقبوليت اعمال است، روي سخن با مؤمنيني است كه با علم و آگاهي و با نيت رسيدن به قرب الهي، مبادرت به انجام اعمال خير شدهاند: «ان الانسان لفي خسر الّا الذين ءامنوا و عملوا الصالحات»؛[1] آيا تقليد به معناي دوم و اصطلاح علمي آن به معناي: «مراجعه افراد غيرمتخصص به افراد متخصص در مسائل تخصصي و علمي است» يعني در تمام مسائل علمي كه نياز به تخصصهايي دارد و آگاهي بر آن در گرو مطالعه و بررسيهاي ساليان دراز است، افرادي كه وارد به آن رشته نيستند، به هنگام نياز به دانشمندان و صاحبنظران و متفكران مورد اعتماد مراجعه كنند و از افكار آنان استفاده نمايند. اين معنا از تقليد كه در كتب علمي به آن اشاره شده است و گاهي از آن به مراجعة غيرعالم به عالم تعبير ميشود، اساس زندگي بشر در تمام مسائل صنعتي و كشاورزي و پزشكي و امثال آن است. اگر يك روز اين موضوع از زندگي بشر برداشته شود، يعني هيچ بيماري به پزشكي مراجعه نكند، هيچ انساني به معمار و مهندس رجوع ننمايد، هيچ فردي در مسائل حقوقي با حقوقدانان مشورت نكند و هيچ كس به هيچ كارشناس و ميكانيك و متخصصي در مسائل گوناگون بازگشت ننمايد، تمام زندگي اجتماعي فرو ميريزد و هرج و مرج در تمام شئون آشكار ميشود.
مسائل ديني نيز از اين قانون مستثنا نيست، البته بايد دانسته شود كه چنين نيست كه تمام دين اسلام تقليدي محض حتي به نوع صحيح آن باشد بلكه بخش اعظم اصلي و گوهر دين كه همان معارف عقلي ديني است تقليدي نيست و اصلاً دستور خود دين اسلام است كه در اين بخش تقليد جايز نيست و نياز به تبيين و تحقيق علمي و عقلي و منطقي است لذا در اصول عقايد ديني، يعني شناختن خدا و مسئله توحيد و صفات الهي و مباحث نبوت و جانشينان او ـ عليهم السّلام ـ و روز رستاخيز، همة مردم بايد تحقيق كنند و تحقيق در اين مسائل، كار مشكل و پيچيدهاي نيست و هر كس ميتواند اين چند اصل را با دليل و منطق به فراخور فهم و معلومات خود دريابد، ولي در مسائل مربوط به فروع دين يعني احكام اسلامي در باب عبادات، معاملات، سياسات اسلامي، احكام مربوط به فرد وخانه و اجتماع، نماز، روزه، جهاد، ديات، حدود، قصاص و هزاران مسائل مختلف و مربوط به قسمتهاي زندگي انسانها، هرگز همة افراد نميتوانند، شخصاً تخصص پيدا كنند و احكام را از منبع ديني ـ قرآن، حديث، عقل و اجماع ـ استفاده نمايند.
بنابراين ناچارند دربارة اين گونه مسائل به دانشمندان و صاحبنظران دلسوز و مورد اعتماد مراجعه نمايند.
اين گونه مراجعه به دانشمندان، پيروي بدون دليل نيست، بلكه اين پيروي و اقتباس، پيوسته آميخته با يك دليل عقلي و منطقي است و آن اين كه: «نظرية شخص عالم و دانشمند و متخصص ـ به خصوص درحالي كه بينظر هم باشد ـ به حقيقت بسيار نزديكتر است و غالباً از حقيقت جدا نيست.» و اگر هم در آن اشتباه باشد، اشتباهات او محدود است، در حالي كه اگر شخص بياطلاع بخواهد به ميل و عقيدة شخصي خود كار كند، اعمال او سرتاسر اشتباه خواهد بود.
جهت آگاهي بيشتر ميتوانيد به كتب زير مراجعه نماييد:
1. كتاب مرجعيت و روحانيت، علامه طباطبايي، مقالة اجتهاد و تقليد در شيعه، ص 13 ـ 22 و 35 ـ 68، سال انتشار 1341.
2. اخلاق در قرآن، ج 1، استاد مصباح يزدي، ص 123 ـ 124، 130، 304، 306، نشر مؤسسه آموزشي امام خميني.
3. آشنايي با قرآن، شهيد مطهري، ص 50، انتشارات صدرا.
حضرت ابالحسن علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد:
ان الناس لو علموا محاسن كلامنا لأتّبعونا؛ اگر مردم محاسن و تعاليم معارف ما را ميدانستند از ما پيروي ميكردند.
(چهل مجلس، هزار حديث)
[1] . عصر، 2 و 3.
پرسش :
آيا آيه «لا اكراه في الدين» با آيات ديگر قرآن كه حكم قصاص و تازيانه و... را مطرح ميكند، در تناقض نيست؟
پاسخ :
دربارة اين مطلب كه آية مباركه (لا اكراه في الدين) هيچ گونه تناقضي با آيات الاحكام نظير آية قصاص و آياتي كه حدود و اجراي احكام را بيان كرده ندارد، بايد گفت: اولاً: محور آيه يا دشده با آيات الاحكام فرق دارد چون محور آية عدم اكراه در دين، اصل پذيرش دين است و معنايش آن است كه چون پذيرش دين و اعتقاد به معارف ديني مربوط به قلب است و هرگز نمي تواند كسي را با اجبار به پذيرش قلبي دين ملزم كرد. اما آيات مربوط به قصاص و حدود دربارة احكام عملي و اجراي قوانين ديني است و ربطي به پذيرش قلبي انسان ندارد بنابراين چون محور آن دو دسته آيات متفاوت است تناقضي ميان آنها پديد نميآيد. چون تناقضي ميان دو قضيه و يا دو حكم و دستور، شرايط متعدد دارد از جمله اگر دو حكم و دستور مخالف هم دربارة يك موضوع و محور واحدي صادر شود شبهه تناقض پديد خواهد آمد، اما در آيات ياد شده محورهاي آيات مختلف است لذا هرگز توهم تناقضي ميان آنها به وجود نميآيد.
ثانياً: احكام و قوانين جزائي اسلام نظير قصاص و حدود و امثال آن براي تأمين امنيت جان، مال، اخلاق، آبرو، شرافت و كرامت انسانها از طرف خداوند وضع شده است، لذا منافات با آياتي كه ناظر به عدم اكراه اصل اعتقاد به دين و پذيرش دين است ندارد.[1]
ثالثاً: براي نزديك شدن مطلب به ذهن ميتوان اين مثال را ذكر كرد. مثلاً مردم در رأي دادن به قانون اساسي و يا قوانين ديگر آزاد هستند و ميتوانند به آن رأي بدهند و يا رأي ندهند اما وقتي رأي دادند و آن قانون را به عنوان يك برنامه و سيستم اداري جامعه پذيرفتند بايد همگان برابر آن عمل كنند و هيچ كسي حق ندرد با نقض قانون، امنيت و آسايش اجتماعي را به هم بزنند و اگر به هم زد، مجريان قانون فرد متخلف را مورد مؤاخذه قرار ميدهند و اين كار كاملاً عقلي و عقلايي است. گرچه مسئله دين و دستورهاي ديني حقيقتي فراتر از اين مثال است چون مربوط به حكم خدا و بنده است اما براي درك آن حقيقت اين مثال تا حدودي انسان را كمك ميكند.
رابعاً: اجراي احكام نظير قصاص و حدود از باب اجبار در پذيرش دين نيست تا با آية ياد شده منافات داشته باشد بلكه اسرار نهفته ديگر در آن وجود دارد مثلاً به عنوان نمونه يكي از اسرار اجراي قصاص و حدود آن است كه وقتي شخصي مرتكب خلاف و جنايت ميشود در واقع مرتكب گناه شده است و اجراي حدود الهي در واقع كفاره گناه او محسوب ميشود لذا در روايتي آمده: علي ـ عليه السّلام ـ زني را به خاطر عمل خلاف عفت رجم كرد، مردم بعد از رجم، آن زن را مورد لعن و نفرين قرار دادند و فرياد نفرين بر عليه او سر داده بودند. بعد از طرف حضرت به مردم اعلام شد:
يا ايها الناس ارفعوا السنتكم عنها فانه لا يقام حد الا كان كفارة ذلك الذنب كما يجزي الدين بالدين.»[2] يعني اي مردم زبانهاي خود را از نفرين بر او برداريد، زيرا اقامه حد بر او براي كفاره همان گناه او بود هم چنان كه دين با دَين اداء ميشود. بعد مردم ساكت شدند.
براي مطالعة بيشتر به منبع ذيل مراجعه شود:
1. ناصر مكارم، تفسير نمونه، ج 2، ص 278، نشر دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1379 ش.
[1] . علامه طباطبايي، الميزان، چاپ 1، ص 434، نشر مؤسسة الاعلمي للمطبوعات بيروت، 1403 ق.
[2] . صدوق، علل الشرايع، باب 325 حديث 15، ص 540، نشر مكتبة الداوري، قم.
پرسش :
چرا از بين مذاهب مختلف و متعدد، مذهب شيعه دوازده امامي را برگزيدهايم؟
پاسخ :
در پاسخ به اين سوال نيز توجه به اين نكته لازم است كه: پلوراليزم درون ديني انديشهي نادرست است، پلوراليزم يا تكثّرگرايي درون ديني بدين معنا است كه همه مذاهبي كه در درون يك دين (مثلاً مذاهب اسلامي) به وجود ميآيند حقاند و بر اساس دستورات واقعي اسلام حركت ميكنند.[1] بنابراين امكان ندارد كه هم مذهب شيعه حق باشد و هم مذهب سني، زيرا آنچه كه با اسلام ميتواند مطابق باشد فقط يك مذهب است؛ همين گونه نميتوان ادعا كرد كه نه شيعه حق است و نه سني، به اين دليل كه دين اسلام منحصر به همان دو مذهب است. بعد از اثبات حقانيت دين اسلام معنا ندارد كه گفته شود نه سني بهرهاي از حقانيت دارد و نه شيعه، اساسا اين ادعا تطابق اسلام را با واقع انكار ميكند. پس يكي از مذاهب حتما حق و ديگري باطل است.[2] اما اينكه كدام يك از آن دو مذهب مطابق با اسلام واقعي است و از دستورات اسلام نه ذرهاي فراتر رفته است و نه چيزي را فروگذار كرده؟
پيش از پرداختن به حقانيت مذهب مشخص تذكر به اين مطلب لازم است كه شيعه و سني در بسياري از امور هم عقيدهاند مثلا در سه اصل از اصول دين از قبيل توحيد، نبوت و معاد اتفاق نظر دارند هر دو مذهب يك آيين دارند، يعني احكام پنجگانه واجب، حرام، مستحب، مباح و مكروه در هر دو مذهب وجود دارندكه سرچشمه اين احكام به عقيده هر دو گروه قران و سنت پيامبر است، همچنين قبله واحد دارند و بسياري از واجبات در هر دو مذهب وجود دارند منتهي با اندك اختلافاتي[3]. تنها اختلاف اساسي آن دو در مسئله امامت است كه شيعه آن را اصلي از اصول دين ميداند و معتقد است كه بايد خداوند امام را تعين نمايد ولي سني آن را از فروع دين و بر عهده امت ميدانند.
حال براي روشن شدن حقانيت يكي از دو مذهب نياز به تبيين جايگاه امامت در اسلام است، اگر ضرورت امامت را و اينكه بايد انسانهايي بعد از پيامبر پيشواي مردم باشند به اثبات برسد، اين سوال خودبه خود روشن ميشود كه چرا شيعه باشيم زيرا معناي واقعي شيعه پيروي همه جانبه از امامان دوازدهگانه است.
امامت كه در لغت به معناي پيشوايي و رهبري است در اصطلاح عبارت است از«رياست همگاني و فراگير بر جامعه اسلامي در همه امور ديني و دنيوي» حال ضرورت چنين رياستي با توجه به اين نكته روشن ميشود: «دين اسلام آخرين دين آسماني است كه بعد از آن هيچ ديني نخواهد آمد، جاودانگي دين اسلام و خاتميت پيامبر آن در صورتي با حكمت بعثت انبياء سازگار است كه تا پايان جهان پاسخگوي همه نيازهاي بشر باشد و از دستخوش تحريفات محفوظ بماند. ضمانت محافظت قرآن كريم كه اساس دين است از هر گونه دخل و تصرف است(ما قران را فرستاديم و حتما آن را از دستخوش تحريفات حفظ خواهيم كرد.) ولي قرآن اولاً نياز به مفسر دارد و ثانياً همه احكام را بيان نكرده است، تبيين و تعليم آنها را به عهدهي پيامبر گذاشته است و لذا سنت پيامبر و حجت بودن آن براي مسلمانان ثابت ميشود، اما شرايط دشوار زندگي پيامبر اجازه نميداد كه او همهي احكام را براي مردم بيان نمايد، همان مقداري كه بيان ميفرمود و اصحاب آن را فرا ميگرفتند، ضمانتي براي محفوظ ماندن نداشت و حتي كيفيت وضو گرفتن آن حضرت كه هميشه در منظر و ديد عموم مردم بود مورد اختلاف واقع شده است، در جايي كه احكام عملي چنين باشند خطر اشتباه در نقل و تحريفات عمدي در احكام دقيق و پيچيده از سوي انسانهاي منافق بسيار زياد است.
بنابراين دين اسلام در صورتي پاسخگوي هميشگي اجتماع است كه در متن دين راهي براي تامين مصالح جامعه پيشبيني شده باشد، مصالحي كه با رحلت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در معرض تهديد قرار ميگيرند و اين راه چيزي جز نصب جانشين شايسته نيست جانشيني كه داراي علم خدادادي و ملكه عصمت و دوري از گناه، خطا و فراموشي باشد و نيز بتواند مردم را هدايت نموده و در صورت فراهم شدن شرايط، رهبري سياسي و اجتماعي مردم را نيز به عهده بگيرد و حق و عدالت را در جامعه پياده نمايد پس بايد امام باشد تا اين مهم به تحقق بپيوندد. [4]
حال اگر به مسألهي ضرورت ورود وجود امام دقت شود به روشني درمييابيم كه امام با ويژگيهايي مثل علم خدادادي، عصمت و هدايت مردم و رهبري اجتماعي و سياسي آنها، بايد از طرف خدا و پيامبرش تعيين شود زيرا تشخيص اين ويژگيها و ايجاد آنها از عهده انسانهاي عادي خارج است و تنها منحصر به خداوند است. نوشتار حاضر به دليل رعايت اختصار چند دليل بر ضرورت تعيين امام ـ عليه السلام ـ ميآورد:
الف. دليل عقلي؛ مقدمات دليل: 1. «انسان با نهاد خدادادي و بدون هيچگونه ترديدي درك مي كند كه هرگز جامعهاي متشكلي مانند يك كشور يا شهر يا ده يا قبيله و حتي يك خانه بدون سرپرست و زمامداري كه چرخ زندگي جامعه را به كار اندازد و هر يك از اعضا و اجزاي جامعه را به وظيفه اجتماعي خود وادارد، نميتواند به بقاي خود ادامه دهد و در كمترين وقت آن زندگي و جامعه متلاشي ميشود».
2. «از طرفي هم اسلام ديني است كه بر اساس فطرت انسان استوار است و آييني است اجتماعي، توجهي كه خداوند و پيامبرش به اجتماعي بودن آن مبذول داشتهاند هرگز قابل انكار نيست[5]
آيا عقل انسان ميپذيرد كه شخص عاقل و حكيمي مانند پيامبر اسلام كه دينش بر پايه احكام اجتماعي و فطري انسان بنا نهاده شده است از اين امر بسيار مهم غفلت ورزد؟ آيا با حكمت خداوند سازگاري دارد كه اين امر را به خود واگذارد بدون اينكه جانشين پيامبر و خط رهبري اجتماعي انسان را تعيين نمايد[6]؟ مسلما پاسخ منفي است، پس او بايد جانشين خود را تعيين نموده باشد.
ب. سيره پيامبر؛ نوع روش پيامبر اكرم اين بود كه وقتي سرزميني را فتح ميكرد كسي را به عنوان فرمانروا از جانب خود در آنجا مقرر مينمود و به مسالهي جانشيني توجه كامل داشت و هرگز در موارد لازم از نصب جانشين فروگذار نميكرد. او هر زمان از مدينه بيرون ميرفت كسي را در جاي خودش به عنوان جانشين معين ميكرد، حتي در موقعي كه از مكه به طرف مدينه حركت نمود علي ـ عليه السلام ـ را براي اداره امور شخصي خود در مكه و پس دادن امانتهاي مردم جانشين قرار داد. به همين دليل هرگز تصور نميشود كه پيامبر رحلت نمايد و كسي را جانشين قرار ندهد.[7]
ج. «بر اساس اخبار متواتري كه شيعه و سني در كتابهايشان(در باب فتن و ...) نقل كردهاند، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از گرفتاريهايي كه پس از رحلتش دامنگير جامعه ميشد و فسادهايي كه در پيكر اسلام رخنه كرد مانند حكومت آل مروان و ... تفصيلا خبر داده است. چگونه ممكن است او از حوادث و گرفتاريهايي كه سالها پس از او واقع ميشوند خبر دهد اما از آنچه كه پس از رحلت او درباره سرپرستي و ... اجتماع اتفاق ميافتد غفلت ورزد؟ آيا ميتوان گفت كه او درباره طبيعي و عاديترين كارها مانند خوردن و خوابيدن و نوشيدن و ... صدها دستور صادر نموده ولي از چنين مساله مهم و حياتي به طور كلي سكوت كرده و كسي را به عنوان خليفه خويش تعيين نكرده است؟»[8]
د. «اگر بر فرض محال تعيين زمامدار جامعه اسلامي در شرع مقدس اسلام به خود مردم واگذار شده بود باز هم لازم بود كه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بيان كافي و روشني در اين خصوص كرده باشد تا مردم در مسالهاي كه اساسا بقا و رشد جامعهي اسلامي و حيات شعاير دين به آن بستگي دارد، بيدار و هوشيار باشند و حال آنكه از چنين دستور خبري نيست و اگر بود كساني كه پس از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ زمام امور را بدست گرفتند مخالفتش نميكردند، در حاليكه خليفه اول، خليفه دوم(عمر) را به وصيت و خليفه دوم سوم(عثمان) را بر اساس شورا تعيين كرد».[9]
پس شيعه از راه كنجكاوي در درك فطري بشر و سيرهي مستمرهي عقلاي انسان و دقت در نظر اساسي آيين اسلام كه احياي فطرت ميباشد و روش اجتماعي پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ و مطالعهي حوادث اسف آوري كه بعد از رحلت پيامبر به وقوع پيوست و گرفتاريهايي كه دامنگير اسلام و مسلمين گشته و به تجزيه و تحليل در كوتاهي و سهل انگاري حكومتهاي اسلامي قرون اوليه هجري؛ به اين نتيجه ميرسد كه پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ بايد جانشين خودش را معين نمايدو در اين باره فرمايش صريح از پيغمبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ به حد كافي وجود دارد و آيات و روايات به طور قطع به اين معنا دلالت دارند و علاوه بر آن روايات جانشينان پيغمبر را با مشخصات كامل معرفي نمودهاند.[10]
بنابراين تنها مذهبي كه، با متن اسلام تطابق كامل دارد، شيعهي دوازده امامي است زيرا اين مكتب علاوه بر آنكه اصل جانشيني بلافصل پيامبر را مخصوص علي ـ عليه السلام ـ ميداند و امامت آن حضرت را امري آسماني ميداند به سنت پيامبر دقيقا عمل ميكند.
از آنجايي كه امامان دوازده گانه با مشخصات كامل در منابع شيعه و سني معرفي شدهاند، تنها كساني در راه مستقيم آل محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ قرار دارند كه اعتقاد به امامت يازده فرد معصوم از فرزندان علي ـ عليه السلام ـ داشته باشد.
اما شك داشتن نسبت به روايات براي كسي كه وارد بررسي احاديث نشده است بي جهت نيست زيرا انسان پيش خودش ميگويد از كجا معلوم است كه از هزار و چند صد سال قبل تا به حال اين احاديث بدون تحريف و دست نخورده مانده باشند و يا از همان اول از انسان معصوم ـ عليه السلام ـ صادر شده باشند؟ ولي حقيقت مساله غير از اين است، دانشمندان مسلمان با تمام توان خود در حفظ آثار پيشوايان خود كوشيدهاند و عهدهي اين مهم به خوبي بيرون آمدهاند. مباحث مفصل«علمالحديث» و «علمالرجال» هر گونه ترديد و شك در اين باره را برطرف مينمايد و بالاخره انسان را قانع ميسازد كه احاديث قابل اعماد فراواني وجود دارند. دانشمندان كارشناس در امور حديث، روايت را از و زاويه مورد دقت و بررسي قرار ميدهند يكي از لحاظ شخص روايت كننده و كسي كه در سلسله نقد احاديث قرار گرفته است و ديگري از لحاظ اوصافي كه براي متن حديث آمده است. در لحاظ اولي ميزان وثاقت و اطمينان راوي مشخص ميشود و به همين جهات راوياني كه اندك جنبه منفي داشته باشند، روايتشان مورد اطمينان نيست اما چه بسا راوياني كه انسانهاي بسيار قابل اعتمادي هستند و هيچ بعد منفي در عقيده و عمل و حافظهشان وجود ندارد. در لحاظ دوم اوصافي از قبيل صحت، وثاقت، ضعف و ... بررسي ميشوند و در نتيجه اين دو علم(رجال و درايهالحديث) به كمك همديگر احاديث درست را از نادرست جدا ميسازند، پس نميشود گفت كه همهي احاديث مورد اطمينان نيستند[11]
حديث: «پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به اميرالمؤمنين فرمود: آنچه كه بر تو املاء ميكنم بنويس، علي ـ عليه السلام ـ : يا رسولالله ميترسي كه فراموش كنم؟ حضرت فرمود: نه، من از خدا خواستهام كه فراموشي را از تو بردارد، هدف من از نوشتن اين است كه اين نوشته براي شريكان تو بماند. علي ـ عليه السلام ـ عرض ميكند: شريكان من كيانند؟ رسول خدا ميفرمايد: اماماني كه از نسل تواند، اماماني كه خداوند باران را بواسطه آنان نازل ميكند و دعاي مردم به واسطه آنان قبول ميشود و بلا به خاطر آنان از مردم دور ميشود و رحمت آسماني هم به بركت وجود آنان بر مردم فرستاده ميشود؛ پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ سپس با دست مبارك خود به علي ـ عليه السلام ـ اشاره فرمود و گفت: اين علي اولين آنان(امامان) است و آنگاه با دست خود به حسين ـ عليه السلام ـ اشاره كرد و سپس فرمود: امامان از نسل حسيناند»[12]
منابعي جهت مطالعه بيشتر:
1. سيد محمد تيجاني سماوي، ترجمه سيد جواد مهري، از آگاهان بپرسيد، بنياد معارف اسلامي، قم
2. همان، آنگاه هدايت شدم، همان.
3. همان، اهل سنت واقعي، همان.
4. محمد مرعي الظاكي، ترجمه محمد حسين مرعشي شوشتري، چرا مذهب تشيع را انتخاب كردم؟ ، كتابخانه صدرا.
5. محمد جواد مغنيه، ترجمه اكبر ايراني قمي، امامت علي ـ عليه السلام ـ در آيينه عقل و قرآن، سازمان تبليغات اسلامي
6. سيد عبدالحسين شرفالدين، ترجمهي محمد جعفر امامي، گفت و شنودهاي حق جو و حق شناس، بنياد معارف اسلامي، قم
7. همان، رهبري امام علي ـ عليه السلام ـ ، سازمان تبليغات اسلامي، تهران.
8. سلطانالواعظين شيرازي، شبهاي پيشاور، دارالكتب الاسلاميه.
9. سيد محمد علي كاظميني بروجردي، شيعه شناسي از نظر فريقين، ص 1 تا 81، چ مشعل آزادي، تهران، 1352
10. بعضي از منابعي كه در سوال شماره(1) بيان شد(شماره 2، 3و 5).
مقام معظم رهبري:
نقطه آغاز انحراف، محور قرار گرفتن خود به جاي خداست.
[1] . آيتالله جوادي آملي، عبدالله، دين شناسي ص 229، 231، اسراء
[2] . همان. 31
[3] . سبحاني جعفر، سيماي فرزانگان، ج 2، ص 298
[4] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، ج 2، ص 242، 355، سازمان تبليغات اسلامي، با تصرف
[5] . علامه طباطبائي (ره) ، محمد حسين، شيعه در اسلام ص 176 به بعد، جامعه مدرسين.
[6] . علامه طباطبائي (ره) ، محمد حسين، شيعه در اسلام، ص 176 به بعد، جامعه مدرسين.
[7] . علامه طباطبائي (ره) ، محمد حسين، شيعه در اسلام، ص 176 به بعد، جامعه مدرسين.
[8] . همان. ص 178 تا 179
[9] . همان، ص 178 تا 179
[10] . همان، 180 تا 186
[11] . براي آگاهي بيشتر به: علمالحديث، دكتر سيد رضا مؤدب، احسنالحديث. و علمالحديث و درايهالحديث، كاظم مديرشانهچي، جامعه مدرسين، قم.
[12] . شيخ صدوق (ره) ، كمالالدين و تمام النعمه، ج 1، ص 238(باب: العله التي من اجلها يحتاج الي الامام ج 21) جامعه مدرسين قم
پرسش :
فرق كلي و اساسي دين و مذهب در چيست؟
پاسخ :
دين مجموعه سنتها و روش هايي است كه از طرف خداوند براي بشر، فرستاده شده است(1)، و آنرا از دو جهت ميتوان مورد بررسي قرار داد، يكي رابطه دين و شريعتهاي آسماني قبل از اسلام، و ديگري رابطه دين با مذاهب بوجود آمده در اسلام، اما در مورد جهت اول بايد گفت، آنچه از ظاهر آيات قرآن فهميده ميشود اين است كه شريعت معناي خاص و دين معناي عام دارد(2). به اين معنا كه از نظر قرآن كريم دين خدا از آدم تا خاتم يكي است و همه پيامبران اعم از صاحبان شريعت و غير آن به يك مكتب دعوت كرده اند كه بهترين نام براي آن كلمه "اسلام" است، از اين جهت خداوند فرموده است كه: دين نزد خداوند همان اسلام است و تفاوت شرايع آسماني با يكديگر در دو چيز است يكي نسبت به مسائل فرعي و شاخه اي كه بر حسب مقتضيات زمان و خصوصيات محيط و ويژگيهاي مردمي كه دعوت شده اند، متفاوت شده است و ديگري نسبت به سطح تعليمات بوده است كه پيامبران بعدي بموازات تكامل بشر در سطح بالاتري تعليمات خويش را كه همه در يك زمينه بوده است. القاء كرده اند، همچون دانش آموزي كه از يك كلاس به كلاس بالاتر ميرود. بنابراين از نظر قرآن فقط يك دين وجود دارد كه در مورد زمان تكامل مييابد(3).
پس فرق دين و شريعت در اين است كه دين يك معناي عام دارد كه شامل همه شريعتها ميشود ولي شريعت اختصاص به يك پيامبر دارد و از اين جهت گاهي نسخ ميشود(4). اما رابطه دين با مذاهب فرقههاي اسلامي در اين است كه دين يك معناي جامعي دارد و مذهب جزئيات آن را تبيين ميكند، يعني خطوط كلي در فرقههاي اسلامي يكي است ولي در احكام جزئي، اختلافاتي وجود دارد و يا بعضي از بخشهاي دين حذف گرديده است. پيامبر اسلام دين خدا را به صورت كامل بيان فرمودند و پس از ابلاغ ولايت، خداوند صراحتاً اعلام فرمود كه: "امروز دين خود را كامل كردم و نعمت را بر شما تمام نمودم(5)".
پس دين مجموع تعاليم آسماني است كه از سوي خداوند توسط پيامبران فرستاده شد. اما مذهب، كه به معناي راه و طريقه و آيين هم آمده، مقصود از آن اين است كه در ميان پيروان يك دين، به خاطر انديشههاي ويژه، يا برداشت و تفسير خاص و... گروهي خود را از ديگران جدا ميكنند. اين اختلاف برداشت اگر در بعد اعتقاد باشد از آن به مذهب يا مذاهب كلامي ياد ميكنند و اگر در بخش احكام عملي باشد از آن به مذهب يا مذاهب فقهي ياد ميكنند. همه مذاهب وابستهي به يك دين، اصول آن دين را ميپذيرند و در اين جهت با يكديگر مشتركند.
براي واضح شدن مطلب و فرق بين دين و مذهب دو مثال ميآوريم:
1- دين مسيحيت عبارت است از مجموعهي تعاليم حضرت مسيح (ع)، پيروان اين دين به علل مختلف به سه مذهب تقسيم شده اند: كاتوليك، ارتدوكس، پروتستان.
2- دين اسلام، عبارت است از مجموعه تعاليمي كه حضرت محمد (ص) از طرف خداوند براي عادت و هدايت انسانها آورده است. مسلمانان به علل مختلف به گروهها و مذاهب فقهي مختلف تقسيم شده اند، مانند: مذهب جعفري، مذهب حنفي، مذهب حنبلي، مذهب شافعي و مذهب مالكي.
منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- ختم نبوت، و مقدمه بر جهان بيني، ص165، مرتضي مطهري.
2- الميزان، ج5، ص350، علامه محمد حسين طباطبايي.
3- آشنايي با علوم اسلامي، كلام و عرفان، مقدمات كتاب، مرتضي مطهري.
پي نوشت ها:
1) و2- طباطبايي، محمد حسين، الميزان، (قم، انتشارات جامعه مدرسين) ج5، ص350.
2)
3) مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني، (قم، انتشارات صدرا) ص165.
4) علامه طباطبايي، الميزان، (قم، انتشارات جامعه مدرسين) ج5، ص351.
5) مائده/3.
پرسش :
چه فرقي بين فردي كه در خانواده مسلمان متولد شده با كسي كه درخانواده غير مسلمان به دنيا آمده اند؟مثلا اگر بنده در يك منطقه دور دست متولد شده بودم آيا بازهم به دين اسلام روي ميآوردم؟
پاسخ :
1. جاي ترديد نيست كه محيط زندگي، شرايط تربيتي، مواد آموزشي، محيط خانواده، دوستان و كساني كه انسان به طور مستمر با آنها به نحوي ارتباط دارد، همه و همه در شكلگيري انديشه و اعتقادات و باورهاي انسان تأثر و نقش فراوان دارد، و چه بسا انسان در باورهاي گوناگون اجتماعي، اخلاقي، ديني و مانند آن به طور كامل تحت تأثير شرايط ياد شده به گونهاي بار بيايد كه غير از آنچه خودش ديده يا شنيده يا باور دارد، چيز ديگر را نادرست بداند. امّا نبايد از نظر دور بماند كه هر كدام از آن عوامل ياد شده تأثيرش بگونهاي نيست و يا نبايد باشد كه به كلي از انسان آزادي انديشه و روحية تحقيق و حقيقتجوئي و حقيقتيابي را بگيرد چون خداوند انسان را به نيروي عقل مجهز نموده است و انسان ميتواند بعد از آن كه قدرت انديشه و تعقل او رشد نمود، راه صحيح را با منطق و استدلال بجويد و بيابد و بپذيرد، و يا هر چه را ميپذيرد با دليل و برهان قبول كند. بنابراين انسان چه در توحش جنگلي متولد شود و چه در توحش غربي به دنيا آيد و رشد كند و شخصيت او متناسب با شرايط آنجاها شكل گيرد، باز هم اگر بخواهد ميتواند مسير انساني را جستجو كند و باورهاي خود را بر اساس دليل و برهان استوار نمايد و حقيقت را بيابد و بپذيرد. به صورت روشنتر و نزديكتر به ذهنيت و تعبيراتي كه در سؤال پرسشگر محترم آمده بگويم، انسان گرچه در خانواده يهودي يا مسيحي و يا هر گروهي ديگر به دنيا بيايد و رشد كند و باورهاي ديني خاص پيدا نمايد، باز هم اگر بخواهد ميتواند، راه اسلام را انتخاب نمايد و احكام نوراني اسلام را كه بر اساس دليل و برهان استوار است قبول كند.
به گفته نكته آموزان: «أدل الدليل علي امكان شيء وقوعه» يعني بهترين دليل بر امكان يك مسأله واقع شدن آن است. نمونههاي فراوان بوده و هم اكنون است كه كساني در محيطهاي نامساعد و غير اسلامي به دنيا آمد بعد با رقه توفيق الهي نصيب او شده و فكر و انديشه خود را به كار گرفته و تحقيق و جستجو نموده و راه حق مثلاً اسلام را يافته و انتخاب كرده است. شما ميتوانيد دراين باره به جريان دكتر تيجاني كه از بزرگان اهل سنت بوده و بعد شيعه شد و كتاب «ثم اهتديتُ» آن گاه هدايت شدم. و مانند آن را نوشت، و يا به جريان دكتر كربن فرانسوي كه با علامه طباطبايي در ارتباط بوده، و افراد ديگري كه تعدادشان زياد است تحقيق و مطالعه نمايد.
نمونه بارز و آسان و ساده اين جريان ايمان آوردن مردم به پيامبراكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ است كه بسيار و يا اكثريت قريب به اتفاق آنها در كفر و محيط بتپرستي و يا صحرا و جنگل متولد شدند و رشد كردند امّا وقتي نور اسلام درخشيد آنها آمدند و اسلام را پذيرفتند و در راه آن چه ايثارهايي كه نكردند. (طوبي لهم و حسن مآب).
لكن من در اينجا براي شما به يك نمونه از قرآن اشاره مينمايم. قرآن كريم درباره زني كه همسر فرعون و در محيط كفر فرعوني زندگي ميكرده است چنين ميگويد: «و ضرب الله مثلاً للذين آمنوا امرة فرعون اذ قالت ربّ انجالي عندك بيتاً في الجنة و نجن من فرعون وعمله و نجني من القوم الظالمين»؛[1] يعني براي كساني كه ايمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورد، آن گاه كه گفت پروردگارا پيش خود در بهشت براي ما خانهاي بساز و مرا از فرعون و كردارش نجات بخش و مرا از دست مردم ستمگر برهان. در اين آيه جريان زني مطرح شده كه در محيط كفر آن هم كفر فرعوني زندگي ميكرده است. امّا با ديدن معجزه حضرت موسي ايمان آورد و به جايي رسيد كه قرآن كريم او را نه تنها نمونه و الگوي زن خوب بلكه نمونه و الگويي براي همه جامعه اسلامي معرفي ميكند. پس ميشود كه كسي در محيط بد متولد شود و رشد كند، امّا با تعقل و انديشه مسير حق را پيدا كرده و بپذيرد.
نكته ديگري كه نبايد از نظردور داشت اين تكليف و مسئوليت هر كس به اندازة امكانات و قدرت است كه در اختيار او قرار دارد، لذا اگر كسي مستضعف است يعني در شرايطي قرار دارد كه پيام اسلام را نشنيده ودر كشورهاي كفر زندگي ميكرده و زمينهاي براي درك و فهم و دريافت پيام اسلام براي او وجود نداشته و يا به هر دليل ديگري از جهت قصور و نه تقصير با پيام اسلام ارتباط پيدا نتوانسته است، تكليفي متوجه او نيست.
2. اگر كسي در محيط مذهبي و يا خانواده مذهبي متولد شود و رشد كند و باورهاي ديني پيدا نمايد. اين دليل بر آن نميشود كه اعتقادات مذهبي و باورهاي ديني او بر اساس جبر محيط و خانواده و يا تقليد كور و يا جبر سرنوشت پديد آمده و شكل گرفته است، چون همين كه هر زمان بخواهد ميتواند مسير اعتقادي خود را تغيير دهد، اين بهترين دليل بر اختيار اوست و به گفته مولانا:
اين كه گوي آن كنم يا اين كنم خود دليل اختيار است اي صنم
(در اين باره به كتاب انسان، سرنوشت كه در پايان معرفي ميشود مراجعه كنيد.)
و در اين رابطه جالب آن است كه براساس تعليمات دين اسلام پذيرش اصول اعتقادي بايد با دليل و برهان صورت گيرد و تقليد در اصول عقايد مانند توحيد، نبوت، معاد پذيرفته نيست. لكن هر كسي به اندازه توان و استعداد فكري خود مكلفاند كه براي عقايد خود دليل داشته باشد. و در اين رابطه برخي بزرگان سخن ارزشمندي دارد و گفته است: قرآن كريم در بيان مقاصد خود بيآن كه مردم را به تقليد كوركورانه دعوت نمايد، با ايشان از زبان عادي منطق خدادادي خودشان سخن ميگويد. قرآن كريم از مردم ميخواهد كه به فطرت خود مراجعه كرده و حق را بپذيرند، به اين معنا كه اولاً خود را براي قبول بيقيد و شرط حق آماده سازند و آنچه را كه ديدند حق است و خير و نفع دنيا و آخرتشان در آن است بي اينكه به وسوسههاي شيطان و نداي هوس گوش دهند، قبول نمايند. بعد از آن معارف اسلامي را به شعور زندة خود عرضه دارند، اگر ديدند حق است و مصلحت و آسودگي واقعي آنان در پذيرفتن و به كار بستن آنهاست، تسليم آنها شوند.[2] بنابراين تقليد كوركورانه از نظر عقل و دين ناپسند است.
مطالعه كتابهاي زير براي شما مفيد است:
1. زن در آيينه جلال و جمال، تأليف آيت الله جوادي آملي، نشرمركز اسراء.
2. زنان صوفي، تأليف دكتر جواد نوربخش، نشر يلدا قلم، سال 1379 ش.
3. انسان و سرنوشت، مجموعه آثار، ج 1، شهيد مطهري، ص 366، نشر صدرا.
4. چهل حديث امام خميني، نشر آثار امام.
5. علامه جعفري، محمدتقي، جبر و اختيار، نشر دار التبليغ اسلامي قم.
الا بذكرالله تطمئن القلوب؛ آگاه باشيد كه با ياد خدا دلها آرامش مييابد.
[1] . سورة تحريم، 11.
[2]. علامه طباطبايي، مباحثي درباره وحي و قرآن، ص 4، نشر بنياد علوم اسلامي، سال 1360 ش.
شبهه :
مسلمانها دليلي بر تحريف كتاب مقدس ندارند.
پاسخ :
قبل از پرداختن به اصل مطلب لازم است ابتداء معناي تحريف ذكر شود سپس دلايل مسلمانان بازگو شود.
1. «تحريف در لغت به معناي تغيير و تبديل است»[1] و غرض اصلي در بحث ما از تحريف آن است كه كتاب مقدس كه شامل عهد قديم و جديد مي باشد، توسط افراد بشر مورد دستبرد واقع شده است. مطالبي از آن حذف شده و مطالبي كه اصلاً ربطي به كتاب آسماني و الهي ندارد به آن اضافه شده است. بنابراين در كتاب مقدس تحريف هم به زيادي و هم به نقصان رخ داده است.
2. دلايل مسلمانها بر تحريف كتاب مقدس:
الف2. حكم عقل: عقل سليم وجود پاره اي از گزاره هاي انحرافي در كتاب مقدس را نشانه ترديد ناپذير تحريف در اين كتاب مي شمارد به عنوان مثال مواردي از گزاره هاي انحرافي را براي اثبات مطلب يادآوري مي كنيم.
1/الف2. خدا در كتاب مقدس:
خداوند در كتاب مقدس بصورت ضعيف ناقص ترسو، حسود و انسان واره توصيف شده است و هم طراز با عيسي دانسته شده است. به عنوان مثال: علّت منع آدم و حوّا از درخت ممنوعه و اخراج آن دو از بهشت آن بوده كه خداوند ترسيده بود كه آدم با خوردن از ميوه درخت ممنوعه عارف به نيك و بد گرديده، از تمام جهات مثل خداوند گردند يعني حيات ابدي پيدا كنند.[2] و در عهد جديد علّت مخالفت يهوديان با حضرت عيسي الوهيت وي دانسته شده است.[3] در نامه پولس به فيلپيان خدا و عيسي هم طراز و برابر معرفي شده است.[4] بنابراين آموزه هاي فوق كه در كتاب مقدس مكتوب است با قدرت، علم و حكمت الهي و غناي ذاتي پروردگار در تعارض مي باشد. عقل سليم ساحت مقدس ربوبي را از نسبت هاي فوق مبرا و منزه مي داند. پس چنين نيست هايي، ناشي از توهمات انحرافي انسانها است كه به نام دين آسماني قالب گرديده است.
2/الف. پيامبران در كتاب مقدس: متأسفانه در كتاب مقدس نسبت هاي ضداخلاقي و ناروائي درباره پيامبران الهي مطرح شده است. به صورت مثال: حضرت لوط توسط دخترانش با شراب مست مي شود و در نتيجه با دختران خود همبستر مي شود تا از لوط نسلي بيادگار بماند.[5] حضرت ابراهيم به علّت ترس از جانش زن خود ساره را كه از زيبايي فوق العاده برخوردار بوده به عنوان خواهر خود در دربار فرعون معرّفي و به فرعون تزويج مي كند. سرانجام فرعون از واقعيت مطلب مطلع مي شود، و ابراهيم را بخاطر اقدامش سرزنش مي كند.[6] و نيز حضرت داود به خاطر پنهان نگهداشتن رابطه نامشروعش با زن او رياه رحتّي، او را كه از مجاهدان مخلص و پاكدل بوده است بر اثر يك توطئه به قتل مي رساند. و زن او را تصاحب مي كند.[7] حضرت سليمان بخاطر تمايل زنانش به بت پرستي، دستور ساخت و ساز بتخانه هاي متعدد را صادر مي كند.[8] به حضرت عيسي نسبت داده اند كه وي در اثر معجزه اي در يك مراسم عروسي شرابي بسيار مست كننده تهيه مي كند[9] در حاليكه شراب در كتاب مقدس تحريم گرديده است.[10] و نيز اين نسبت كه وي پاهايش را با اشك زن خاطئه شستشو و با موهاي او خشك مي كرده است.[11] و نمونه هاي شرم آور ديگر كه حكايت از تحريف خطرناك در كتاب مقدس دارد.[12]
در حاليكه پيامبران الهي بايد واجد صفات و اخلاقي باشند كه ذرّه اي خدشه به امانت داري و صداقت آنان در پيام رساني از جانب خداوند، وجود نداشته باشد امّا تصوير پيامبران الهي در كتاب مقدس آنچنان مخدوش و آلوده است كه جاي هيچ اطمينان منطقي، بر صداقت و درستكار و امانت داري آنان باقي نمي ماند.
1/ب2. قرآن. قرآن كريم در آيات متعددي از تحريف آيين اهل كتاب سخن گفته است: به عنوان نمونه در آيه 79 سوره مباركه بقره آمده است: «واي بر آناني كه چيزهاي را بدست خود مي نويسند سپس مي گويند اين از طرف خداست تا به بهاي كمي آنرا بفروشد...» در آيات 78ـ75 آل عمران و نيز آيه هاي 15ـ13 سوره مائده سخن از تحريف كتمان و نسيان آيات تورات و انجيل به اهل كتاب نسبت داده شده است. از نظر قرآن تنها تورات، زبور و انجيل كتاب الهي بوده است. و اهل كتاب با تحريفات زياد و نقصان در اين كتاب هاي الهي راه انحراف از مسير اصلي هدايت را باز كرده اند.
2/ب2. سنت: در روايات اسلامي يهود، در دين حضرت موسي و پولس در آيين حضرت عيسي مسيح، مسئول گمراهي و انحرافات معرفي شده است.[13] بنابراين براساس روايات اسلامي پولس كه بيشترين سهم را در ترويج مسيحيت ايفا كرده است، مسئول انحرافات و تحريفات آيين مسيحيت مي باشد. پس وي كه يك يهودي متعصب و دشمن سرسخت حضرت عيسي بوده است[14] بعد از واقعه تصليب از در دوستي و ايمان به مسيحيت وارد شد و افكار مسموم و انحرافي و بت پرستي را در آيين مسيح وارد كرده است.
ج. شواهد تاريخي: براساس تاريخ سرگذشت بني اسرائيل كتاب مقدس «دچار تحوّلات گوناگون گرديده است. در اينجا نخست سرگذشت عهد عتيق و سپس به سرگذشت عهد جديد مي پردازيم.
1/ج2. عهد عتيق و تحريف: يهوديان تورات را در ميان تابوت مقدس مي گذاشتند و از آن به شدّت مواظبت مي كردند. تا اينكه در سال 586 قبل از ميلاد بخت النصر پادشاه بابل تمام سكنه فلسطين را به اسارت گرفت و تمام آثار يهود از جمله تابوت و تورات را نابود كرد. تمام ميراث فرهنگي و معنوي يهود كه در تابوت قرار داشت كاملاً محو و نابود گرديد. يهوديان تا پنجاه سال ديگر در اسارت بابليان باقي ماند. كوروش پادشاه ايران در جنگ بابليان موفق شد كه آنها را شكست داده و يهوديان را از اسارت رهائي بخشد. و به آنان اجازه عورت به فلسطين داد. يهوديان تنها در سال 475 قبل از ميلاد موفق شدند كه تحت رياست عُزير اقدام به جمع آوري و تدوين عهدعتيق نمايند.[15] يعني فاصله نابودي تورات و زمان تدوين مجرد آن (111) سال مي باشد طبيعي است كه بسياري از مطالب عهد عتيق در مرور اين سالها فراموش گرديده و بسياري از مطالب كه عمدتاً متأثر از محيط بت پرستي بابل و عقايد مشركانه ايران آن زمان بوده است. در تدوين مجدد عهد عتيق جا باز كند.[16] پس بصورت طبيعي هيچ اعتبار منطقي و علمي براي تدوين مجدد عهد عتيق نمي ماند كه عيناً همان كتابي باشد كه در 111 سال قبل بوده است. و استناد همين عهد عتيق به أنبيا و پيامبران قبل از حادثه بابل كاملاً مشكوك و غيرقابل اطمينان است.
2/ج2. عهد جديد و تحريف:
از ميان اناجيل موجود تنها انجيل متي قديمي ترين انجيل تدوين شده است كه تاريخ تدوين آن ميان سال 38 ميلادي تا 60 ميلادي دور مي زند.[17] براساس اينكه زبان اصلي فلسطين و اطراف آن عبري بوده بايد انجيل متي هم به زبان عبري نوشته شد. امّا عجيب اين است كه انجيل به زبان يوناني تدوين شده است. سئوال ديني اين است اگر انجيل متي ترجمه يوناني از زبان عبري است نسخه اصلي زبان عبري آن كجا است؟ آيا ترجمه دقيق است يا نه؟ مطابق با اصل نسخه است يا نه؟.[18] همه اين پرسشها پاسخ منطقي و اطمينان بخشي ندارد. زيرا كه نسخه اصلي عبري متي در دسترس نبوده است. از همين جا است كه اصالت و وثاقت انجيل متي زير سئوال مي رود هيچ استناد علمي و منطقي وجود ندارد. كه انجيل متي يوناني زبان دقيقاً همان انجيلي عبري واصل باشد. در حالي كه بر ساير اناجيل اعتماد و استنادشان به انجيل متي ختم مي شود.[19] انجيل لوقا توسط شخصي تدوين شده است كه هرگز مسيح را نديده بلكه تعاليم مسيحيت را از پولس كه او هم از حواريون مسيح نبود بلكه بعد از حادثه تصليب به مسيح گرويده است.[20] انجيل مرقس نيز توسط يكي از شاگردان پطرس نوشته شده است. مرقس در تدوين انجيل خود از پطرس و انجيل متي متأثر بوده است.[21] انجيل يوحنا آخرين انجيل تدوين شده است كه زمان تدوين آن قريب سال 100 ميلاد مي باشد. يعني 30 سال پس از مرگ پولس. يوحناي تدوين كننده انجيل همان يوحناي حواري نيست گرچه مسيحيان بر اين عقيده اند امّا شخصي ديگري كه معروف به يوحناي شيخ بوده است، چنين انجيلي را تدوين كرده است.[22] و اين انجيل مملو از مطالب غلوآميز و از جمله الوهيت حضرت مسيح است.[23]
بنابراين اولاً نسبت اين اناجيل به نويسندگان واقعي شان در حد حدس و گمان است. ثانياً در قرنهاي نخست ميلادي تا حدودي، صد تا انجيل موجود بوده است. و از ميان آن همه اناجيل تنها چهار انجيل مورد قبول كليسا واقع شده است.[24] انجيل برنابا به علّت اينكه سخن از بشارت بعثت حضرت محمد در آن است. و نيز فداء، تصليب تثليث و الوهيت و فرزندي مسيح نسبت به خداوند را مردود شمرده است، توسط كليسا كنار گذاشته شده است،[25] براساس نقل تفسير المنار از پروفسور أكهارن آلماني «مسيحيها در قرن دوّم سه تا چهاربار اناجيل را تغيير و تبديل داده اند. فرقه «ابيونيه» تنها به انجيل متي كه نسخه وقت آن با نسخه فعلي آن كاملاً متفاوت است، اعتقاد داشته است. و فرقه ديگري بنام «مارسيونيه» تنها به انجيل لوقا اعتماد داشته است كه نسخه آن در همان زمان غير از نسخه موجود فعلي بوده است.[26] بنابراين براساس شواهد تاريخي، براي انسان منصف و حق طلب وثاقت و اصالت اناجيل اربعه مورد ترديد و ابهام قرار دارد.
نتيجه و جمع بندي: اعتبار كتاب مقدس اعم از عهد عتيق و جديد از نظر عقلي و نقلي و نيز شواهد تاريخي و علمي مخدوش است به همين جهت نويسندگان آزاد انديش در وجود عيسي و موسي ترديدها كرده اند.[27] بنابراين وجود تحريف در كتاب مقدس غير قابل كتمان و انكار است. به حكم عقل ونقل و شواهد تاريخي كتاب مقدس به شدت مورد دستبرد منحرفين و دنياپرستان واقع شده است. پس گزاره هاي خود ستيز و متناقض در كتاب مقدس ناشي از تمايلات ضد الهي افراد منحرف است.
[1] . مرتضي الذبيدي، تاج العروس، دارالفكر بيروت، 1414، چ جديد، ج 12: 136، ماده حرف.
[2] . كتاب مقدس عهد عتيق سفر پيدايش باب 2: 16 و 25 باب 3: 34ـ1.
[3] . همان عهد جديد، انجيل متي يوحنا باب 10: 38ـ31.
[4] . همان رساله پولس به فيلپيان، باب 2: 11ـ10.
[5] . همان عهد عتيق سفر پيدايش، باب 19: 38ـ31.
[6] . همان، باب 12: 20ـ12 و باب 20: 12ـ2.
[7] . همان كتاب دوم سموئيل باب 11: 27ـ2.
[8] . همان كتاب اول پادشاهان باب 11: 14-1.
[9] . عهد جديد، انجيل يوحنّا، ب 2: 11ـ1.
[10] . عهد عتيق، سفر لاويان، ب 10: 10ـ9.
[11] . عهد جديد انجيل لوقاب 7: 47ـ37.
[12] . براي مطالعه بيشتر مراجعه شود به البيان تأليف آيت الله خوئي ترجمه صادق نجمي و هاشم زاده هريسي، چ پنجم، 1375 هـ. ش، دانشگاه آزاد اسلامي واحد خوي، ج اول، از ص 90 الي 100.
[13] . ر.ك. بحارالانوار، كتاب المعاد، ج 8، ب 24، حديث 77 و 83 و كتاب الامامه، ج 25، ب 13، حديث 24 و ج 30/ 189، حديث 145، طبع تهران، دارالكتب الاسلاميه، بي تا.
[14] . جيميز هاكس، قاموس كتاب مقدس، چاپ دوم، كتابخانه طهودي، 1349، 331ـ328.
[15] . طباطبائي، الميزان، ج 3، 309، جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
[16] . توفيقي، حسين آشنائي با اديان بزرگ جهان، چ پنجم، 1381، سمت و... ص 91 و 92.
[17] . قاموس كتاب مقدس، پيشين، 782.
[18] . الميزان، ج 3/522، همان.
[19] . مدرك سابق.
[20] . قاموس كتاب مقدس پيشين، 331.
[21] . همان، 761.
[22] . همان، 965ـ964.
[23] . توفيقي آشنائي با اديان بزرگ جهان، 148 پيشين.
[24] . الميزان، ج 3، 524، همان.
[25] . همان، 525.
[26] . رشيد رضا، المنار، ج 6/36، طبع قاهره، نوبت چهارم، 1380 هـ.ق، مطبعه القاهره.
[27] . المنار، ج 6/55، پيشين.
شبهه :
انداختن الواح تورات به عنوان كتاب مقدس آسماني توسط حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ كه در آيه 150 سوره اعراف بيان شده است چگونه با معصوم بودن آن حضرت سازگار ميباشد؟
پاسخ :
به عنوان مقدمه بايد بدانيم كه حقيقت عصمت درباره انبياء عبارت از مصونيت در گناه و اشتباه ميباشد. اين مصونيت، لطف خاص الهي بوده كه به شكل علم و شعوري غالب بر همه اعمال انبياء سايه افكنده است. چنين مصونيتي، حجت بر مردم را، در تبعيت كامل از فرامين انبياء و عدم شك و شبهه در منسوب بودن احكام و فرامين صادره از ناحيه خداوند، تمام ميكند. مصون بودن انبياء از اشتباه در تلقي و دريافت احكام و فرامين الهي از سرچشمه وحي و ابلاغ آن به تمام و كمال به انسان، جايگاه در خور توجهاي را براي بحث از عصمت در برداشته است. از طرف ديگر بحث عصمت به همين جا خاتمه نمييابد. دوري جستن و خودداري انبياء از هر گونه گناه كوچك و بزرگي كه با شخصيت پيامبر به عنوان الگوي انسان كامل، منافات داشته باشد، نيز از كمال اهميت برخوردار است. عصمت نوع اول (عصمت درناحيه دريافت و ابلاغ دستورات الهي) همواره و در رابطه با تمام انبياء از يك شكل برخوردار بوده است. ولي نوع دوم از عصمت (عصمت در ناحيه افعال و اعمال روزمره و عادي پيامبر) هر چند در رابطه با همه انبياء قطعي بوده، جريان آن به يك شكل نبوده است. اجراي مصونيت اخير، از يك طرف بستگي به نوع احكام و دستورات خاص وارد شده در آن دين، و از طرف ديگر به مقتضيات زمان و مكان و مخاطب خاص آن پيامبر، بستگي دارد.
با توجه به اين مقدمه اكنون به شرح حادثهاي ميپردازيم كه منجر به شكسته شدن الواح مقدس از ناحيه حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ شد، تا ملاحظه شود كه آيا چنين امري با معصوم بودن آن حضرت، منافات دارد يا نه؟ داستان از آن جا شروع ميشود كه حضرت موسي به دعوت خداوند، به كوه سينا ميرود. زمان اين دعوت ابتداء از ناحيه خداوند، سي روز تعيين شده ولي بعدا به منظور آزمايش قوم بنياسرائيل، به چهل روز افزايش مييابد. پس از گذشت سي روز و عدم مراجعت حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ قوم وي دچار شك و شبهه درباره بازگشت او ميشوند. فردي به نام «سامري» از اين ترديد و دودلي، با توجه به سوابق بت پرستي قوم موسي، بهره جسته و درصدد ساخت گوسالهاي از جنس طلا، جهت پرستش مردم بر ميآيد. گوساله سامري با آواز خوش خود، روح مردم را به تسخير در ميآورد. خداوند در دوران ميقات، موسي را از بت پرستي قومش، آگاه ميكند. موسي پس از سپري كردن ميقات، با عصبانيت و ناراحتي به ميان مردم باز ميگردد. با مشاهده صحنه بتپرستي، موسي الواحي را كه با خود از كوه سينا آورده بر زمين ميزند. سرِ برادر خود هارون كه به عنوان جانشين در ميان قوم خود تعيين نموده گرفته و به حالت خشم به طرف خود ميكشد. هارون براي موسي توضيح ميدهد كه وي در اين رابطه بيتقصير است. بني اسرييل به سخنان و نصايح هارون در اين رابطه توجهي نكرده و خودسرانه دست به چنين اقدامي زده و نزديك بوده وي را بكشند. هارون از موسي ميخواهد عملي انجام ندهد كه موجب سرزنش دشمنان شود. و در خواست ميكند كه او را در زمره ستمكاران و بت پرستان قرار ندهد. پس از اثبات بيگناهي هارون و عدم كوتاي وي در انجام مأموريتش، موسي براي خود و برادرش هارون، از درگاه خداوند تقاضاي بخشش و رحمت ميكند.
در اين جا توضيحي روان شناختي پيرامون نحوه برخورد حضرت موسي لازم به نظر ميرسد و آن اين كه تمام پيامبران موظف بودند كه با هر گونه مظاهر شرك و بتپرستي به سختي مقابله و مبارزه كنند. تا زمينه ايجاد كلمه توحيد و پيروي مردم از احكام و دستورهاي خداوند، فراهم شود. براي همين منظور است كه ملاحظه ميشود اساس دعوت همه انبياء، توحيد و نفي شرك و بتپرستي ميباشد. ساخته شدن گوساله سامري در ميان جامعه تازه رسته از زنجير بتپرستي، پرتگاهي است كه همه زحمات طاقتفرساي موسي در اعتلاي كلمه توحيد، را در كام خود فرو ميكشد. اين است كه موسي درصدد مقابله جدي با اين مسأله بر ميآيد. او با عصبانيت خود و كوبيدن الواح مقدس به زمين، ميخواهد به بني اسراييل بفهماند كه ارزش و مفهوم واقعي چنين الواحي، در صورت عدم وجود شرك و بتپرستي است.
وجود الواح مقدس، در جامعهاي كه روح و قلب مردم را شرك و گوساله طلايي، به تسخير خود در آورده است، جائي ندارد. قطعاً حضرت موسي به چنين قصد الهي، الواح را به زمين كوبيده است و هيچ گونه قصد توهين و اسائهي ادب به الواح را در نظر نداشته است.
چگونه موسايي كه خود مدتها بشارت آوردن الواح مقدس را به مردم داده كه پس از صحف حضرت ابراهيم، از آن تبعيت نمايند، و خود مدتها در طلب آن سختكوشي و مرارت ديده و دوران سرنوشتساز ميقات را پشت سرگذارنده، اينك با شكستن الواح، به يكباره آن همه عهد و پيمان را به فراموشي سپارد، شيخ محمد عبده صاحب تفسير المنار در تفسير آيه مربوط به شكسته شدن الواح به دست موسي، ميگويد: الواح را از دستانش افكند تا سر برادرش را بگيرد، از شدت خشم براي خدا و ناراحتي براي آن چه كه قومش، از شرك به خدا انجام داده بودند، و گمان ميكرد كه برادرش (در اين باره) مقصر است... زيرا در نظر موسي واجب بود كه اگر بتواند آنها را از پرستش گوساله باز دارد، چنان كه اين عمل را با آتش زدن گوساله و انداختن آن به دريا، انجام داد... آن چه كه ما در جواب از اين اوهام (آيا افكندن الواح و شكسته شدن برخي از آنها، متضمن كوتاهي در بزرگداشت كلام الهي است؟ و چگونه چنين چيزي از پيامبر معصوم، هر چند در حال غضب شديد، واقع ميشود؟) اختيار ميكنيم (اين است كه): انداختن الواح، متضمن اهانت به آنها نميباشد. هم چنان كه انداختن عصا براي اقامه حجت در مقابل ساحران، متضمن اهانت به آن نيست، پس صرف افكندن، نه در لغت و نه در عرف، مقتضي اهانت نميباشد. و تنها در صورتي اهانت واقع ميشود كه به قصد اهانت باشد، و در اينجا قطعاً قصد اهانت وجود ندارد، هر چند كه غضب چنين گماني را ايجاد ميكند.[1]
پس عكس العمل موسي ـ عليه السّلام ـ يك حركت حساب شده در برابر موج بتپرستي بود كه آغاز آن گوساله طلايي سامري بود. و اين حركت بر اساس آگاهي و اطلاع موسي در جريان ميقات كه خداوند به وي داده بود، شكل گرفت. چنان كه صاحب تفسير مجمع البيان گفته است: از شدت خشم و ناراحتي در مقابل رفتار قوم، لوحهها را بر زمين افكند. از پيامبر گرامي روايت شده كه فرمود: خداوند برادرم موسي را رحمت كند. شنونده مثل بيننده نيست، خداوند به او خبر داده بود كه قومش دچار فتنه ميشوند و ميدانست كه خبر خداوند راست است، و الواح را به همين جهت در دست گرفته بود. همين كه به سوي قوم بازگشت و آنها را بر آن حال ديد خشمگين شد و لوحه را افكند... .[2]
از اينها گذشته، آن چه با مقام عصمت انبياء منافات دارد، مخالفت آنها با احكام و فرامين الهي است، و چيزهايي كه مربوط به اختلاف در نحوه عملكرد حوادث روزمره زندگي، كه منشأ آن اختلاف در سليقه و خط مشي افراد است، ربطي به مسأله عصمت ندارد. چنان كه علامه طباطبايي در اين باره ميگويد: در اين جا ممكن است كسي بپرسد آيا اين مقدار اشتباه از موسي ابن عمران ـ عليه السّلام ـ با عصمت آن جناب منافات ندارد؟ جوابش اين است كه: نه، ادله عصمت انبياء اين سنخ اشتباهات را كه در حقيقت اختلاف در سليقه و مشي است نفي نميكند، تنها اموري را نفي ميكند كه مربوط به حكم خداي سبحان باشد، نه چيزهايي كه مربوط به زندگي و مشي در زندگي است.[3]
البته شكسته شدن الواح مقدس، باعث اين نشد كه احكام الهي هرگز به قوم موسي ابلاغ نشود و خداوند بار ديگر موسي را به عنوان رسول برگزيده و فرمانبردار خود به ميقات فراخواند تا براي قومش الواح ديگري را بياورد. چنان كه در سفر خروج تورات آمده كه خداوند به موسي گفت: در دو لوح سنگي (مثل اولين) براي خود بتراش... و بامدادان حاضر شو و صبحگاهان به كوه سينا بالا بيا و در آن جا نزد من بر قله كوه بايست و هيچ كس با تو بالا نيايد و هيچ كس نيز در تمامي كوه ديده نشود و گله و رمه نيز در طرف آن كوه چرا نكنند... پس موسي دو لوح سنگي (از نو) تراشيده، روز بعد بامدادان برخاسته و آنها را برداشته، بر كوه صعود فرمود و خداوند از ابر بر او نازل گرديد... (سفر خروج: 34).[4]
خلاصه مطلب اين كه موسي ـ عليه السّلام ـ با انداختن الواح، مرتكب كاري بر خلاف عصمت نشده است. از اين رو كه پيامبر خدا با اين عمل قصد توهين نداشته است. تمام اعمال و رفتار انبياء الهي از جمله خشم و محبت آنها به خاطر خداست. آن هم خشمي، كه پس از چهل روز رياضت و ملاقات با خدا از پيامبري چون موسي ـ عليه السّلام ـ صادر ميشود.
موسي دريافته بود كه تحقق احكام الهي در ميان بني اسراييل كه ساليان متمادي را در بتپرستي به سر بردهاند، جز با ريشه كن نمودن آثار شرك محقق نخواهد شد. چه فايده كه الواح مقدس در دست مردمي باشد كه روح آنها گرفتار بتپرستي است. حركت موسي اين درس بزرگ را به جوامع ميآموزد كه قوانين و احكام نوشته شده الهي، آن گاه مفيد فايده است كه در كالبد آن، روح تقوا و پرهيز از شرك موج بزند.
ديگر اين كه رفتار موسي چون در جمع صورت پذيرفته و مردم شاهد خشم موسي و درگيري وي با برادر خود هارون بودهاند، شوكي بر آنها وارد ميكند كه مسئله بتپرستي، شوخي بردار نيست. ضمناً اين رفتار موسي زمينه را براي اقدام مخاطره آميز بعدي او كه آتش زدن و به دريا افكندن گوساله سامري است، آماده ميكند. اقدامي كه اگر بدون هياهو و خشم اوليه صورت ميگرفت، امكان شورش عمومي را در برداشت. و سرانجام اين كه عمل متهورانه موسي توطئه سامري را خنثي و وي را مطرود جامعه نمود. و درس عبرتي را براي همه توطئهگران بعدي فراهم آورد كه نخواهند از اخلاق نيك و الهي موسي، سوء استفاده كنند.
[1] . المنار، ج 9، عربي، شيخ محمد عبده، ص 200 ـ 201.
[2] . تفسير مجمع البيان، ج 10، طبرسي، ترجمه: دكتر احمد بهشتي، انتشارات فراهاني، چ اول، 1350.
[3] . تفسير الميزان، ج 8، ص 251، چ بيروت، نوبت دوم، 1971 م.
[4] . تورات به نقل از كتاب تاريخ جامع اديان، جان بيناس، ص 495، بخش مربوط به مذهب يهود، ترجمه علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چ هفتم، 1373.
شبهه :
كتاب مقدس كتاب اشعياء (40 / 22) ميگويد: «الجالس علي كرة الارض» و اين دلالت ميكند كه تورات قائل به كروي بودن زمين است. در حالي كه در قرآن آمده «والارض مددناها» (حجر، آيه 19) و «و الله جعل لكم الارض بساطا» ( نوح، آيه 19) و اين يعني زمين كروي نيست و مسطح است.
پاسخ :
آيات مورد استناد، هيچكدام بر مسطح بودن زمين كه در مقابل كروي بودن باشد، دلالت ندارد. زيرا دو آيهاي كه در آنها كلمه «مدّ» بكار رفته است به اين معنا ميباشند كه خداوند زمين را گسترش داده كه براي زندگي انسان و پرورش گياهان و جانداران آماده باشد به اين معنا كه گودالها و سراشيبهاي تند و خطرناك را بوسيله فرسايش كوهها و تبديل سنگها به خاك پر كرد و آنها را مسطح و قابل زندگي ساخت در حالي كه چين خوردگيهاي نخستين آنها بودند كه اجازه زندگي به انسان نميداد و اگر خداوند زمين را گسترده نميكرد و آن را از كوههاي سر به فلك كشيده ميپوشاند صلاحيّت كشت و زرع و سكونت را نميداشت و جانداران كمال حيات خود را نمييافت.[1]
آيه ديگر كه ميفرمايد: «خداوند زمين را براي شما فرش گستردهاي قرار داد»[2] يعني زمين نه آنچنان خشن است كه نتوان بر آن استراحت و رفت و آمد نمود و نه آنچنان نرم است كه در آن فرو رفت و قدرت حركت نداشت بلكه خداوند زمين را به گونهاي براي انسانها آفريده كه به خوبي بتوان روي آن زندگي نمود كه در حقيقت بساطي است گسترده، آماده و داراي همه نيازهامنديهاي زندگي.[3]
بنابراين خداي متعال ميفرمايد:«رب المشرقين و رب المغربين»[4] او پروردگار دو مشرق و دو مغرب است از آيه با بيان زير، كرويّت زمين استفاده ميشود. با توجه به كروي بودن زمين در هر زماني كه خورشيد از ديدگاه ما ناپديد ميشود در همان زمان جاي ديگر ظاهر ميگردد.
مثلاً اگر ما رو به جنوب بايستيم، طرف راست براي نيمكرهاي كه ما در آن قرار گرفتهايم به مغرب است و همان محل در زمان غروب براي نيمكره ديگر مشرق خواهد بود و همچنين طرف چپ براي نيمكره ما مشرق و براي نيمكره ديگر مغرب است. بنابراين يك مشرق و يك مغرب طرف راست ما و يك مشرق و يك مغرب طرف چپ ما قرار خواهد گرفت، و اين آيه دليل خوبي بر كروي بودن زمين از ديدگاه قرآن است.[5]
و همچنين در آيه ديگر چنين آمده است: «... اي كاش ميان من و تو فاصله دو مشرق بود»[6] «مشرقين» توضيح اينكه كسانيكه پيروي از شيطان كردهاند و از ذكر خدا اعراض نمودهاند وقتي در محضر عدل الهي حاضر ميشوند، ميگويند: اي كاش بين من و تو اي شيطان، دوريِ دو مشرق بود.
جاي ترديد نيست كه با فرض كرويّت زمين و توضيحي كه در آيه گذشته بيان شد بُعد دو مشرق، در نهايت درجه دوري از يكديگر قرار گرفته است و اگر مشرقين به معناي مشرق و مغرب نيمكرهاي كه ما در آن قرار داريم ميبود و مجازاً اين نام را بر اين دو اطلاق كرده بودند نهايت درجه بُعد كه در آيه منظور بوده است استفاده نميشود.[7] بنابراين در اين آيه به كرويّت زمين كاملاً اشاره شده است.
خداي متعال در جاي ديگر مي فرمايد: «فامشوا في مناكبها» يعني در شانههاي زمين راه برويد. چون مناكب «شانهها» به صورت جمع استعمال شده و شانه هم مُنحني است، پس همه جاي زمين كه محل رفت و آمد انسانها و ساير موجودات است زنده است منحني خواهد بود[8] و از اين آيه كروي بودن زمين به خوبي استفاده ميشود.
از آنچه گذشت روشن گرديد كه قرآن نه تنها كرويّت زمين را رد نكرده بلكه از برخي آيات به خوبي استفاده ميشود كه قرآن زمين را كروي ميداند.
و اگر در تورات (كتاب اشعياء) به زمين «كرةُ الارض» گفته شده و يا در قرآن به آن اشاره شده است، چيز جديد و تازهاي نيست زيرا مسأله كروي بودن زمين در حدود هزار سال قبل از ميلاد مطرح بوده و مردم به كرويّت آن واقف بودهاند.[9]
اما نكته قابل توجه كه نياز دارد در اينجا به آن اشاره گردد اينكه قرآن نه تنها كرويت زمين را نفي نكرده و بلكه حركت آن را به طور واضح و روشن مورد تأييد قرار داده است. قرآن اين نظريه را در زماني بيان داشته كه ديدگاه هيئت بطلميوس به عنوان بهترين فرضيه در موضوع شناخته شده بود.[10] در زماني كه جز سكون زمين و حركت افلاك به دور آن چيز ديگري براي افراد بشر مفهوم نداشت، قرآن به لطافت خاصي به حركت زمين اشاره فرموده است.
قرآن ميفرمايد: «آيا ما زمين را براي شما گهواره و كوهها را ميخهايي بر آن قرار نداديم»[11] و «خدا آن كسي است كه زمين را گهواره قرار داده»[12]
خداوند در اين آيات به حركت زمين به خوبي اشاره كرده و گهواره را براي زمين به استعاره گرفته، چنانكه گهواره به منظور رشد و استراحت طفل حركت داده ميشود، همچنان زمين در اثر حركت، سبب رشد و استراحت بشر و حيوانات ميگردد.[13]
حركت زمين در قرآن در عصري مطرح شده كه هزار سال بعد وقتي كه «گاليله» حركت انتقال وضعي زمين را اثبات نمود به محكمه تفتيش عقايد در محضر پاپ احضار ميگردد و مدتها او را زنداني نموده و ميخواستند اعدامش كنند كه توبه كرد و توبه نامه او معروف است.»[14]
در نتيجه با دقت در آيات قرآن به خوبي استفاده ميشود كه قرآن به هيچ وجه منكر كروي بودند زمين نيست و حتي به حركت انتقالي و وضعي آن به خوبي اشاره نموده است كه بيان شد. و اين از معجزات قرآن به حساب ميآيد. و كروي بودن زمين نيز مسألهاي است كه قرنها قبل از نوشته شدن كتاب اشعياء كشف شده بود و مردم به آن آگاهي داشتند.
[1] . طباطبائي، محمدحسين، الميزان، 12 / 199، تهران، بنياد فرهنگي علامه، 1363 ش.
[2] . نوح، 19.
[3] . شيرازي، مكارم،تفسير نمونه، 25 / 78، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1394.
[4] . الرحمن، آيه 17.
[5] . خوئي، ابوالقاسم، كتاب صوم، ج 2، ص 119، قم، دارالهادي، 1407 ق.
[6] . زخرف، آيه 38.
[7] . خوئي، ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، ص 74، بيروت، دارالزهرا، چهارم، 1395 ق.
[8] . محمودي، عباسعلي، ساكنان آسمان از نگاه قرآن، ص 57، بي تا، بي جا، بي نا.
[9] . منصوري، ذبيح الله، مغز متفكر جهان، ص 114،تهران، جاويد، سوم، بي تا.
[10] . مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، 2 / 122، تهران، صدرا، دوم، 1378 ش.
[11] . نباء، آيه 5.
[12] . طه، 53.
[13] . خوئي،ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، ص 72، بيروت، دارالزهرا، چهارم، 1395 ق.
[14] . ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 7، ص 716، تهران، سازمان آموزش انقلاب اسلامي، دوم، 1368 ش.