راسخون

دخترک

hesse_gharib کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 266
|
تاریخ عضویت : مهر 1387 

قلب دختر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا

 اما شیطان از عشق  و استواری و دعا متنفر بود

پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید . ریسمان ناامیدی را

 نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب و استواری و دعاهایش

نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی

خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.

 دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود

:شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید. شیطان بود که می گفت

 نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود

خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند

پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.

اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند

خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را

......دختر نخستین گره را باز کرد   

و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی

هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ، شیطان مدت ها بود که گریخته بود

mkpeikani کاربر تازه وارد
|
تعداد پست ها : 13
|
تاریخ عضویت : آذر 1387 
عالي بود بسيار لذت بردم
alibeiki کاربر نقره ای
|
تعداد پست ها : 1003
|
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
خدایا این ایمان بلورین با هر تلنگری قصد پاشیدگی دارد رهایم مکن...
savin125125 کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 5409
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

من که از خوندنش واقعا لذت بردم

 

خیلی خیلی ممنون