ليست شهداي دفاع مقدس (ح)

سال 1342 سيد مرتضي در منطقه رهنان شهر اصفهان متولد شد، تعاليم دين مبين اسلام را نزد خانواده آموخت و مشتاقانه در سن 6 سالگي به مدرسه رفت سال سوم هنرستان را که به پايان رساند به علت مشکلات متعدد خانواده از ادامه تحصيل انصراف داد و به کار پرداخت.آغاز جنگ تحميلي برگ زرين ديگري از رشادت سيد بود، او همراه گردان جندالله (واحد ضربت) دليرانه در کردستان جنگيد، سپس به اصفهان بازگشت و اين بار با لباس سبز سپاه همراه سپاهيان اصفهان راهي ميدانهاي جنگ شد، حسيني در اوايل آذرماه سال 1364 قدم بر خاک خونين جبهه نهاد و دو ماه بعد در روز بيست و يکم بهمن ماه سال 1364 در جنوب اروند به کاروانيان کربلا پيوست.عمليات والفجر8 آخرين حضور در عرصه‌هاي جانبازي بود پيکر پاک جوان 22 ساله ايران اسلامي را در گلزار شهداي رهنان به خاک سپردند.

منبع:كتاب سرگذشت سرافرازان

سيد مهدي در تاريخ 15/7/1347 در شهر تهران پا به عرصه هستي نهاد. پدرش سيد حسين براي تربيت اسلامي او تلاش وافري انجام داد. حسيني در سايه زحمات بي‌دريغ پدر به مدرسه رفت و تا پايان سال سوم راهنمايي ادامه تحصيل داد، سپس به شوق حمايت از مرزهاي ايران اسلامي به مناطق جنوب کشور شتافت و ضمن تحصيل و آموختن علم نبرد با دشمن بعثي را پيشه خود ساخت. سرانجام اين دلاور 18 ساله سپاه اسلام در منطقه فکه در تاريخ 13/2/1365 به لقاء‌الله پيوست. مزار پاکش در گلزار شهداي امامزاده عقيل (ع) اسلامشهر همه روزه محل راز و نياز عشاق جا مانده از قافله مي‌باشد.

منبع:كتاب يادنامه

قاسم حسينيان در سال 1340 در فومن از توابع استان گيلان ديده به جهان گشود. تحصيلاتش را تا پايان دوره متوسطه و اخذ مدرک ديپلم ادامه داد و در همين حين متوجه علاقه و استعداد خاصّش در زمينه تئاتر و بازيگري شد. وي با بازي در نمايش « آب » کار جدي خود را در عرصه‌ي بازيگري در تئاتر شروع کرد و با ايفاي نقش در نمايش‌هاي « حديث عشق »، « سورپريز »، « سند »، « کاپيتالاسيون » و « سراب » نشان داد که در اين زمينه نيروي خدادادي در وجود خويش دارد.
وي همواره علاوه بر تلاش و کوشش در اين زمينه، حضور در جبهه را نيز فراموش نکرد. تا اين که سرانجام در بيست و چهارم خردادماه سال 1367 در منطقه شلمچه در سن 27 سالگي در عمليات بيت‌المقدس 7 شربت شيرين شهادت را نوشيد و به سوي معبودش پرواز کرد.

منبع:كتاب هزار چشمه خورشيد صفحه 54 و 55

قربانعلي حشمت در روستاي قهدريجان شهرستان فلاورجان از توابع استان اصفهان ديده به جهان گشود تازيانه روزگار از کودکي دستهاي کوچکش را با کارهايي سخت چون کارگري در کارخانه ريسندگي و بافندگي و آجرتراشي و نماسازي آشنا ساخت. قربانعلي در بحبوحه مبارزات انقلابي هموطنانش باليد و رشد کرد و پس از پيروزي انقلاب به عضويت بسيج درآمد غائله کردستان او را به مناطق غربي کشور دعوت کرد و مبارزه با ضدانقلاب تمام هم و غم او را به خود اختصاص داد در سال 1358 با بانويي مؤمنه پيماني آسماني بست و يکسال بعد شاهد تولد تنها فرزندش حميد بود. با هجوم ارتش بعث عراق به مرزهاي غرب و جنوب کشور به جبهه فياضيه و آبادان عزيمت کرد اما در سال 1360 با اوج‌گيري فتنه منافقين به منظور مقابله با آنان به تهران بازگشت و در همين ايام لباس سبز سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را بر تن نمود در عمليات فتح‌المبين حضوري فعال داشت و زخم عشق بر جان نشاند و سرانجام در حاليکه فرماندهي گردان حضرت رسول (ص) از لشگر 8 نجف اشرف را برعهده داشت در ظهر روز 10/2/1361 در حاليکه با آرپي‌جي 7 به مقابله با تانکهاي دشمن برخاسته بود آنان را از دستيابي به جاده اهواز – خرمشهر مايوس نمايد به ديدار رب المربوب شتافت و به خيل شهيدان پيوست. روحش شاد

منبع:كتاب ناظران وجه الله

حشمتي‌برنج‌آبادي در سال 1338 چشم بر جهان هستي گشود. کودکي او در سايه‌ي پر مهر خانواده سپري گشت و تعليمات دين مبين اسلام را از آنان فرا گرفت.
رحمان خيلي زود درس ايثار و جوانمردي را از مکتب سرخ سيدالشهدا آموخت و دل‌بسته‌ي سيره‌ي اهل بيت (ع) گشت.
وي با آغاز جنگ تحميلي در جرگه‌‌ي سربازان لشکر اسلام به مصاف با بعثيان پرداخت و سرانجام در سال 1367 در پالايشگاه تبريز بر اثر بمباران هوايي از شربت طهور بهشتي نوشيد و در سن 29 سالگي شهيد راه حق شد.

منبع:كتاب باغ شقايقها   -  صفحه: 465

مهدي فرزند رجب‌علي در اول فروردين سال1336 هـ . ش در شهرستان سبزوار در دامن خانواده‌اي مذهبي ديده به جهان گشود.
پس از دوران کودکي، تحصيلات ابتدايي و راهنمايي و سپس دبيرستان را در مدرسه اسرار سبزوار با موفقيت‌هاي چشم‌گير به پايان رساند. سپس در دانشگاه در رشته‌ي مهندسي به ادامه‌ي تحصيل پرداخت؛ اما با آغاز جنگ، با آن که چند ماه به پايان تحصيلش نمانده بود، تحصيل را رها کرد و به جبهه شتافت.
مهدي فعاليت سياسي و مذهبي خود را از سال سوم دبيرستان با مقاله‌خواني و حضور در مجالس پنهاني در منازل دوستان و آشنايان شروع کرد و در دانشگاه به ايجاد انجمن اسلامي همت گماشت و بين انجمن اسلامي دانشگاه محل تحصيلش با ساير دانشگاه‌هاي کشور هماهنگي ايجاد کرد.
او در مبارزات عليه رژيم پهلوي، لحظه‌اي از فعاليت کوتاهي نکرد؛ به طوري که مدام تحت تعقيب اداره‌ي آگاهي شهرستان سبزوار بود. با وجودي که براي ترک مبارزات انقلابي تهديد شده و از او خواسته شده بود که از اين کار دست بکشد، اما او هم چنان با سخنراني‌هاي خود مردم را به قيام عليه رژيم پهلوي تشويق مي‌کرد و آن‌ها را به حرکت وا مي‌داشت.
او از اولين اشخاصي بود که چندين بار کتابخانه وسيعي براي گسترش فرهنگ اسلامي و جايگزين کردن مکتب بر تمام قوانين حاکم بر جامعه و هم چنين مرکزيت براي فعاليت سياسي جهت براندازي رژيم پهلوي در شهرستان سبزوار ايجاد کرد؛ اما هر بار از سوي نيروهاي امنيتي آن رژيم تعطيل مي‌شد.
وي چندين بار مورد تعقيب قرار گرفت؛ به طوري که روزي در کتابخانه مسجد امام حسين (ع)بعد از ايراد سخنراني تندي، مورد تعقيب جدي قرار گرفت و ناچار شد بعد از آن به شهرهاي تهران، قم، اصفهان و اردکان عزيمت کند تا بتواند براي تداوم مبارزاتش فعاليت کند. مهدي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، براي سامان بخشيدن به وضع محرومان، به شهرستان زاهدان رفت و پس از ورود ، به فعاليت‌هاي سياسي، عقيدتي و فرهنگي دامنه‌داري دست زد و مستقيماً اسلحه بر دوش، با خان‌ها به مبارزه برخاست.
با صدور فرمان امام خميني (ره) مبني بر تأسيس جهادسازندگي، او از اولين اشخاصي بود که به صورت نيروي رسمي در بنيان‌گذاري و تهيه‌ي وسايل و امکانات همکاريادارات و مردم، خالصانه و شبانه‌روز مي‌کوشيد و در هيأت هفت نفره اصلاحات ارضي نيز فعالانه شرکت داشت و کارهاي فراواني جهت بهبود وضع آباداني و... در سطح شهرستان سبزوار انجام داد.
پس از شروع جنگ تحميلي و اعلام ايجاد بسيج مردمي، در تشويق افراد جهت اعزام به جبهه شديداً فعاليت مي‌کرد. حشمتي‌فر در بهمن ماه سال 1359 هـ . ش به مناطق جنگي اعزام شد و فعاليت‌هاي چشم‌گيري در خط مقدم جبهه با همکاري شهيد دکتر چمران انجام داد و شناسايي دقيق مناطق جنگي را به عهده داشت. پس از شهادت دکتر چمران با سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سوسنگرد و اهواز همکاري صميمانه‌اي را آغاز کرد و به عضويت سپاه درآمد. او بر دامنه‌ي فعاليتش افزود تا از طريق شوراي جنگ به فرماندهي گردان امام علي (ع) منصوب گرديد.
او در مقام فرماندهي بيش از همه تلاش مي‌کرد و در عمليات رزمي پيش قدم بود. وي در اکثر حملات، يا فرمانده‌ي مستقيم بود و يا سمت معاونت فرماندهي را بر عهده داشت؛ به خصوص در حمله‌ي طراح. در اين حمله آن قدر از خود شجاعت نشان داد که زبان‌زد ساير رزمندگان شده بود. او در يکي از حملات بر اثر اصابت ترکش مجروح شد؛ اما پس از مدت کمي مجدداً به سوي جبهه‌ها شتافت.
مهدي براي سپري کردن دوره‌اي آموزشي مدتي در شهر مشهد اقامت گزيد. در اين مدت و در ايام فراغت با کارگري مقداري پول پس‌انداز کرد و زميني در منطقه‌ي طلاب شهر مشهد خريداري نمود. با ايجاد بنياد مستضعفان آن زمين را در اختيار اين بنياد نهاد. سرانجام پس از متجاوزان از يک سال نبرد با نيروهاي بعثي عراق در سپيده‌دم سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي بر اثر اصابت گلوله در روز پنج‌شنبه 22/11/1360هـ .ش در جبهه نيسان در سن24سالگي به فيض شهادت نايل آمد.
پيکر فرمانده‌ي شهيد مهدي حشمتي‌فر در شهرستان سبزوار به خاک سپرده شد.

منبع:كتاب جهادسازندگي خراسان دردفاع مقدس جلد3   -  صفحه: 133

مرتضي در يکي از روزهاي زيباي سال 1337 در شهر تهران در آغوش پر مهر مادر جاي گرفت و زير سايه لطف بي‌دريغ پدر پرورش يافت تحصيلات خود را از 7 سالگي آغاز گرد و تا پايان سال چهارم دبيرستان ادامه داد با شروع مبارزات ملت مسلمان بر عليه رژيم پهلوي به سيل خروشان انقلاب پيوست و با آغاز جنگ تحميلي عاشقانه به سوي جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل شتافت و به عنوان متخصص در شليک موشک تاو در واحد ضد زره لشگر 27 محمدرسول‌الله (ص) و لشگر 10 سيدالشهدا (ع) مشغول به خدمت شد. جبهه‌هاي نبرد شاهد 4 سال حضور پر افتخار او در عملياتهاي بيت‌المقدس، فتح‌المبين،‌رمضان والفجر مقدماتي و والفجر 2 و عمليات مسلم‌بن‌عقيل بود.سرانجام روح عاشق اين بسيجي مخلص 26 ساله اين سرباز دردآشناي حق قفس تن را شکست و روز پانزدهم آذرماه سال 1363 بر اثر اصابت ترکش خمپاره در منطقه پل کرخه به شهادت رسيد.

منبع:پرونده‌هاي اماني از گروه فتح‌الفتوح

شرف حصاري در روز نهم فروردين ماه سال 1348 در روستاي آلاداغ از توابع شهرستان بجنورد و در خانواده‌اي مستضعف و مذهبي ديده به جهان گشود.
تحصيلات ابتدايي را در روستاي زادگاه خود گذراند. دوران تحصيلات راهنمايي و دبيرستان را همراه با کار و تلاش براي معيشت خانواده سپري کرد.
هم زمان با اوج‌گيري انقلاب شکوهمند اسلامي در تظاهرات و راهپيمايي‌ها شرکت نمود و هنوز سال دوم دبيرستان بود که عشق به کربلا و امام حسين او را به جبهه‌ها کشاند وي به مادرش مي‌گفت اگر من به جبهه نروم کي بايد برود و چون مادرش مي‌گفت شهيد مي‌شوي جواب مي‌داد که هرچه خدا بخواهد و قسمت باشد همان مي‌شود. به شهادت علاقه‌مند بود و مي‌گفت افتخار من اين است که شهيد شوم و بالاخره در تاريخ 17/3/1366 در منطقه هورالعظيم در اثر غرق شدن در آب در سن 18 سالگي به درجه‌ي رفيع شهادت نايل آمد.
مزار پاکش در گلزار شهداي بجنورد قرار دارد.

منبع:كتاب جهادسازندگي خراسان دردفاع مقدس   -  صفحه: 406