راسخون

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

هر دو سه روز، يك وعده غذاي مختصري به ما مي‌دادند كه نمي‌ريم. اما آن شب محمد سرباز عراقي، فقط براي من ساندويچ آورد. گفتم: «اگر ساندويچ هست براي همه بياور و گرنه، من هم مثل بقيه.»
آن ساندويچ شام خودش بود. اطرافش را نگاه كرد و با اضطراب اصرار كرد آن را بگيرم. ساندويچ را گرفتم. دادم به يكي از بچه‌هاي خودمان تا لقمه كرده و به همه بدهد. رفتم از محمد تشكر كنم. محمد پشت در بود، چشم‌هايش پر از اشك شده بود در حالي‌كه مي‌گريست گفت: «تو مسلماني نه من».
خاطرات آزاده فاطمه ناهيدي

منبع: كتاب دوره ي درهاي بسته    

 

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

در اواخراسارت، بچه‌ها يك توپ واليبال درست كردند كه با توپ‌هاي واليبال معمولي هيچ فرقي نداشت.
آن‌ها ساق كفش را كه از چرم بود، به صورت چند ضلعي درآورده و با نخ‌هاي جوراب يا لباس مي‌دوختند. در داخل توپ، دو يا سه دستكش طبي مي‌گذاشتند و به عنوان تيوپ از آن استفاده مي‌كردند.
به وسيله‌ي سرنگ جايي براي بادكردن آن ايجاد و سپس توپ را باد مي‌كردند. اين توپ واليبال ما بود كه در اواخر اسارت آن را به عراقي‌ها داديم.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 188  

راوي: اسماعيل جان محمدي فيروز _ اردوگاه بعقوبه _ كمپ 18  

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

مدتي من مسئول بخش تزيينات واحد فرهنگي بودم و با كمك بچه‌ها از لباس‌ها و پيراهن‌هاي رنگي پرده درست مي‌كرديم و هم‌چنين با زرورق‌هايي كه صليب سرخ براي جلد كردن كتاب‌ها مي‌آورد، توپ تخم مرغي‌هايمان را مي‌پوشانديم و روي پرده‌هاي رنگي نصب مي‌كرديم.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 196  

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

بچه‌ها با نخ گوني تور واليبال درست مي‌كردند كه براي تهيه‌ي آن هم خيلي زحمت مي‌كشيدند. روزها طول مي‌كشيد تا اين تور را مي‌بافتند. آن‌ها توري درست كردند كه شايد كارخانه‌هاي عراق هم نمي‌توانستند مثل آن را درست كنند.
اسرا مبلغ يك دينار و پانصد فلس ماهيانه حقوق مي‌گرفتند. آن‌ها با اين پول از فروشگاه اردوگاه يك توپ خريدند. وقتي بچه‌ها آن را نصب كردند،‌ عراقي‌ها مي‌آمدند و از تور واليبال ما استفاده مي‌كردند. درست كردن تور به نفع آن‌ها شد، چرا كه قبلاً آن‌ها در اردوگاه براي بازي هيچ توري در اختيار نداشتند.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 172  

راوي: محمدحسين محمدي_بعقوبه  

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

جلوي ساختمان بلندي پياده شديم. صداي ساز و آواز مي‌آمد. دعا كردم، آن‌جا باشگاه تفريحي نباشد، سعي مي‌كردم خودم را خون‌سرد نشان دهم.
من را داخل نگهباني نشاندند. مراقب همه‌چيز و همه‌كس بودم. آن شب خيلي با خدا حرف زدم، ازش خواستم من را حفظ كند و متوسل شدم به امام زمان (عج). شب خواب پدرم را ديدم، گفت: «بيمه شده‌اي، نگران نباش» از آن شب مطمئن بودم هر اتفاقي بيفتد، حتي اگر بميرم، از تعرض در امانم».
خاطرات آزاده فاطمه ناهيدي

منبع: كتاب دوره ي درهاي بسته    

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

هر چند در بين بچه‌ها مي‌شد چند روحاني و طلبه را ديد كه گاه به مسئله‌ها جواب مي‌دادند، اما خود اين برادران غالباً مسائل را با دو دلي بيان مي‌كردند.
در اردوگاه موصل يك در سال 61 يكي از برادران كه به مسائل شرعي وارد بود، جزوه‌اي نوشت كه تا حدي جواب‌گوي بچه‌ها شد. اما باز هم بين افرادي كه مسئله و احكام مي‌گفتند، اختلاف وجود داشت. تا اين‌كه بچه‌ها تصميم گرفتند از طريق نامه مسائل شرعي را از خانواده‌هايشان در ايران بپرسند.
نامه‌ها از زير سانسور رد شد و بعد از مدتي جواب نامه‌ها آمد. بعضي از نامه‌ها از برادران روحاني آمده بود كه در لابه‌لاي مطالب نامه مسائل را نوشته بودند و بعضي از نامه‌ها هم از خانواده‌ها كه از روي رساله‌ي حضرت امام (ره) نوشته بودند. اين نامه‌ها جمع آوري شد و به دست مسئول احكام شرعي اردوگاه داده شد كه طلبه‌اي بود از مشهد و تسلط زيادي بر احكام داشت. ايشان با استفاده از مطالب قبلي و نامه‌ها، مجموعه‌اي درست كرد كه چيزي مثل رساله شد و بدين ترتيب مقداري از مسائل حل شد.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 64  

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

عراقي‌ها در حين شكنجه، به اسير امان تكان خوردن نمي‌دادند، اين را خوب مي دانستم، اما من نيز به امام توهين نمي‌كردم، اين را هم عراقي‌ها خوب مي‌دانستند. پا به داخل تونل مرگ كه گذاشتم، كابل‌ها بالا رفت. سختي شلّاق بر سر و صورت و دست و پايم مي‌نشست، مي‌سوخت و مي‌گداخت و جاي خود را به ضربه‌‌اي ديگر مي‌سپرد. از پا افتاده بودم كشان‌كشان خود را به انتهاي ستون سربازان رساندم. ماندن و رفتن هر دو مساوي با شكنجه بود. به هر جان‌كندن به آخر ستون رسيدم.

منبع: كتاب حماسه هاي ناگفته    

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

روزي يكي از فرماندهان بعثي به داخل اردوگاه آمده بود. در همين حين يك فروند هواپيماي عراقي از فراز اردوگاه رد شد. با رد شدن هواپيما يكي از برادران آزاده بر روي زمين آب دهان انداخت.
فرمانده عراقي كه اين جريان را مشاهده كرد،‌ دستور داد آن برادر را دستگير كنند و به انفرادي ببرند. وقتي علت را جويا شديم، وي گفت: « اين اسير هنگام رد شدن هواپيماهاي عراقي به زمين تف انداخته و با كار در حقيقت به نيروي هوايي توهين كرده است.»
اين دليل پوچ سبب شد از برادرمان پانزده روز در انفرادي پذيرايي به عمل آورند.

 

منبع: كتاب مقاومت دراسارت جلد1   -  صفحه: 298  

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

العماره كه بوديم، ظرف‌هاي غذا آن‌قدر كثيف بود كه بيشترمان اسهال گرفته بوديم. از دستشويي هم خبري نبود. بوي كثافت، اتاق را برداشته بود. پايم عفونت كرده بود. درد مي‌كرد. همه چيز شكنجه بود. صداي ناله‌ي زخمي‌ها، بوي تعفّن، گرما، گرسنگي و تشنگي انگار همه‌ي اين‌ها دوره‌ام كرده بود و نمي‌گذاشت به چيز ديگري فكر كنم.
جايم فقط اندازه‌ي تنم بود. نمي‌توانستم دستم را بالا بياورم و مگس را از صورتم بپرانم. انگار توي قبر بودم.

منبع: كتاب دوره ي درهاي بسته   -  صفحه: 25  

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

صداي فريادي آن‌ها را پراند، كسي را شكنجه مي‌كردند. او را آورده بودند پشت در سلول آن‌ها و مي‌زدند: «‌آن‌قدر كه از صدا بيفتد. بعد سكوت بود و تاريكي و صداي كشيده شدن تني سنگين روي كف راهرو.
گاهي صداي مته‌ي برقي كه به سركسي فرود مي‌شد، با صداي ناله مي‌آمد، مي‌پيچيد توي سرشان. انگار همه‌ي رگ و پيشان كشيده مي‌شد. تنگ هم‌كنج سلول مي‌نشستند، بعضي وقت‌ها بي‌طاقت مي‌شدند. زن‌ها جيغ مي‌كشيدند تا آن‌ها دست از شكنجه كردن بردارند. اما وحشت اين لحظه‌ها تا مدت‌ها مي‌ماند.
خاطرات آزاده فاطمه ناهيدي

 

منبع: كتاب دوره ي درهاي بسته    

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

ورقه‌هاي آهني را آورده بودند. مي‌خواستند به تنها پنجره‌ي اتاق جوش بدهند. جلو نور و آفتاب را مي‌گرفت. حق نداشتند اين كار را بكنند ولي آن‌ها كاري به اين حرف‌ها نداشتند.
ورقه‌ها را جوش دادند. فاطمه رفت بيرون ايستاد كنار ديوار و بلند خواند: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا...» مسخر‌ه‌اش كردند. اما او تا آخر خواند. اتاق تاريك شده بود. پنجره فقط ده سانت از بالا و پايين باز بود. آن را هم دفعه‌ي بعد كه يك دسته‌ي ديگر خبرنگار آمدند كور كردند.
«خاطرات آزاده فاطمه ناهيدي»

 

منبع: كتاب دوره ي درهاي بسته   -  صفحه: 49  

 

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

در آخرين روزهاي اسارت كه موعد تبادل اسرا نزديك شد، بچه‌ها مسابقه‌ي فوتبال برگزار كردند كه اسم آن را «جام آزادي» گذاشتند.
وقتي عراقي‌ها كاپ برنده را كه بچه‌ها آن را از آجر تراشيده بودند، از نزديك ديدند، باورشان نمي‌شد كه جام به اين زيبايي از آجر درست شده باشد.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 189  

راوي: مجتبي محمدعلي_ بعقوبه_كمپ 18  

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

بعضي از اسرا در بي‌كاري براي بقيه كمربند درست مي‌كردند و با جوراب‌هايي كه عراقي‌ها سالي يك‌بار مي‌دادند، براي مريض‌ها شال كمر درست مي‌كردند.
در سال مقداري پارچه به ما مي‌دادند كه بچه‌ها با آن جانماز درست مي‌كردند و به همديگر هديه مي‌دادند و اگر كسي از خانواده‌ي بچه‌ها فوت مي‌كرد و يا شهيد مي‌شد اين مطلب را در نامه‌اي مي‌نوشتند و به او مي‌گفتند.
وقتي نامه به دستش مي‌رسيد و ناراحت بود، بچه‌ها به او تسليت گفته و تسلي مي‌دادند و آن جانماز را به او هديه مي‌دادند كه جزو خانواده‌ي شهدا قرار گرفته است. گاهي جانماز و سجاده‌اي را كه بر روي آن آيت‌الكرسي را نوشته بودند، خياطي مي‌كردند و برايش مي‌بردند تا در اسارت به او سخت نگذرند.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 198  

راوي: يدالله كوهستاني_ موصل  

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

يك روز كه مصادف با 22 بهمن بود، عراقي‌ها چون مي‌دانستند كه ما در آسايشگاه برنامه‌هاي مختلفي داريم، تفتيش را بهانه كردند و از ساعت 2 بعدازظهر تا 9 شب، تمام وسايل ما را يكي‌يكي‌ بيرون مي‌بردند و همه چيز را به هم مي ريختند تا شايد چيزي مانند خودكار يا كاغذ كه از نظر آن‌ها داشتنش جرم و نگهداريش ممنوع بود، پيدا كنند.
با اين همه سخت‌گيري ما توانستيم خودكارهايي را كه به عنوان جايزه تهيه كرده بوديم، به برندگان مسابقه بدهيم و عراقي‌ها متوجه نشدند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 293  

راوي: محمد محمدي _ موصل  

 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

يادم هست برادر پاسداري را به جرم سپاهي بودن آن‌قدر با كابل زدند كه تمام بدنش كبود شد و بعد آب جوش بر بدنش ريختند و پس از تاول، دوباره با كابل به جانش افتادند و او را روي شيشه خرده غلتاندند و نمك روي بدنش پاشيدند تا اين‌كه او شهيد شد.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان