راسخون

زندگی با امام

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

در ملاقاتي كه با امام داشتم، گزارشي از كار سازمان بازرسي كل كشور خدمت ايشان ارايه شد.
امام فرمودند: « كار بازرسي نهادهاي انقلابي را بايد در اولويت قرار دهيد و اگر ضمن بازرسي‌ها مشاهده كرديد كه يكي از افراد منتسب به انقلاب اعم از روحاني و غيرروحاني مرتكب تخلفي شده، بلافاصله او را تحويل مقامات قضايي بدهيد تا شوراي عالي قضايي به كار او رسيدگي كند. »
راوي: حجة‌الاسلام محقق داماد


منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3   -  صفحه: 319

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

امام به جهت تميزي كه دارند دمپايي‌هاي مختلفي دارند؛ يعني 5 الي 6 تا دمپايي دارند. دمپايي اتاق، حياط و دستشويي ايشان همگي جداست.
يك روز من گفتم شما مي گوييد ساده، در صورتي كه 6 الي 7 جفت دمپايي داريد اما ما يك جفت داريم.
گفتند: «‌ شما يك جفت داريد يك سال مي‌پوشيد من 7 جفت دارم 7 سال مي‌پوشم؛ اسراف نكردم. اما دمپايي كه توي آشپزخانه مي‌پوشم با توي اتاق فرق مي‌كند شما هم همين كار را بكنيد.


منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3   -  صفحه: 159

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

بارها شده بود كه من وارد اتاق مي‌شدم و امام مرا نمي‌ديدند. مي‌ديدم كه امام به زانو روي زمين نشسته‌اند و پسرم علي روي دوششان سوار است. خيلي دلم مي‌خواست از آن صحنه‌ها فيلم و عكس بگيرم؛ اما مي‌دانستم كه امام نمي‌گذارند.

منبع: كتاب شرحي برجلوه هاي رفتاري امام باكودكان ونوجوانان  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

يك وقت بعضي از طلاب و اهل علم ايراني از راه آبادان به طور غيرقانوني و بدون اخذ ويزا وارد عراق مي‌شدند و از اين رو بعضاً در مرز گرفتار مأمورين عراقي شده و روانه زندان مي‌شدند و چه بسا مورد اهانت قرار مي‌گرفتند و سپس با وساطت و توصيه آقايان علما نجات پيدا مي‌كردند و به زيارت كربلا و نجف مي‌رفتند.
يك شب كه در نجف در محضر امام بودم، معظم‌له در همين رابطه اظهار نگراني كردند و فرمودند: «زيارت امام حسين (ع) به هيچ وجه شايسته نيست كه با اين ذلت و خواري توأم باشد.»


منبع: نشريه امتداد   -  صفحه: 40

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

 

يك روز آقاي انصاري نامه‌اي در رابطه با جريان سلمان رشدي داد كه خدمت آقا ببرم.
امام در اتاق قدم مي‌زدند؛ نامه راگرفتند و مطالعه كردند بعد گفتند: « برو به آقاي انصاري بگو فلاني گفت بر هر كس واجب است كه او را بكشد و اگر خود او هم كشته شد، جزو شهدا مي‌باشد. »
راوي: آقاي سيدرحيم ميريان


منبع: كتاب برداشتهايي از سيره امام خميني (ره) جلد4   -  صفحه: 250

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

از امام خواستم به خاطر جلوگيري از اختلافات، مدتي از نماز جمعه كناره‌گيري كنم ولي ايشان نهي صريح فرمودند و گفتند كه سنگر را نبايد خالي گذاشت.
راوي: آيت الله دستغيب


منبع: كتاب برداشتهايي از سيره امام خميني (ره) جلد4   -  صفحه: 220

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

يكبار از امام پرسيدم: شما هيچ وقت سيگار نكشيديد؟ امام گفتند: جوان كه بودم سيگار مي‌كشيدم. يكبار كه زير كرسي نشسته بودم و مشغول كتاب خواندن بودم ميل به سيگار كردم، كتاب را كنار گذاشتم و به طرف سيگار رفتم، بعد احساس كردم اين ميل موجب مي‌شود كه من كتاب را كنار بگذارم و بروم دنبال سيگار، اين ميل را بايد از خود دور كنم. با آنكه خيلي تفريحي است من را وادار مي‌كند كه كتاب را كنار بگذارم و بروم دنبال آن، همان جا نشستم و گفتم ديگر سيگار نمي‌كشم و نكشيدم.

منبع: سالنامه ستاره ها 1378  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

يكي از كله‌گنده‌هايشان محكم خوابانده بود زير گوش سفير ما. اول پرسيده بود:«چرا جنگ با عراق را شروع كرديد؟»‌
سفير گفته بود:«آن ها شروع كردند، ما فقط دفاع.....» اما حرف سفير تمام نشده سيلي محكمي صورتش را سرخ كرد.
نيمه شب بود كه خبرش به امام (ره)‌رسيد. گفت:«همين حالا يه نفر مرد مي‌خواهم». همه كنار كشيدند. هرچه گفتند:«آقا! شوروي قدرت اول دنياست» قبول نكرد و فرمود:«اگر نمي‌رويد خودم بروم». يكي از نيروها به دستور امام (ره) نيمه شب زنگ سفارت شوروي را زد گفت:«با سفير كار دارم. گفتند:«خواب است»، گفت:«بگو از طرف رهبر ايران آمده‌ام. پيغام مهمي دارم». سفير آمد با چشماني پف كرده. بدون حرف پيش سيلي محكمي در گوشش نواخت و خواب از سر سفير پريد.


منبع: بروشور فرهنگ سراي پايداري  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

شبي كه عده‌اي از ايرانيان براي زيارت امام به فرانسه آمده بودند، مكاني كوچك پشت در اتاق ايشان بود كه من هميشه آن‌جا مي‌خوابيدم. آن شب چون جا براي خواب كم بود، من آن‌جا را به ميهمانان واگذار كردم به همين دليل در آشپزخانه خوابيدم. امام كه موضوع را فهميده بودند، فرمودند: «چون شب در آشپزخانه خوابيده بوديد و امكان داشت سرما بخوريد شب خوابم نبرد.»
خانم مرضيه حديدچي


منبع: مجله فكه   -  صفحه: 4

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

يك روز امام (ره) در موعظه‌هاشان فرمود: « شخصي به محضر امام صادق (ع) آمد و گفت: يابن رسول الله (ص) من آمده‌ام از شما درخواست كنم كه روز قيامت مرا شفاعت كني و وساطت كني كه به بهشت بروم و به سعادت برسم. امام جعفر صادق (ع) در جوابش فرمودند: من ضامن شفاعتم اما به شرط آن كه انسان وارد بشوي. »
امام (ره) فرمود: اين جمله‌ي امام صادق (ع) كمر انسان را مي‌شكند آيا مي‌شود ما انسان محشور شويم يا نمي‌شود؟


منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد 5   -  صفحه: 181

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

يك روز آقاي خليلي از كاركنان هلال‌احمر مضطربانه تلفن كرد كه يكي از برادرانم به نام آقاي اكبري در جبهه تركش به مغزش اصابت كرده و حالش بسيار وخيم است. پزشكان به او جواب رد داده‌اند. تنها اميد به خدا و دعاهاي امام است. به اين ترتيب از حقير مصرانه خواست كه چند حبه قند خدمت امام ببرم تا با دست ايشان تبرك شود ... مقداري قند خدمت امام بردم و مطلب را به عرض رساندم. ايشان قندها را تبرك كردند؛ به آن‌ها دعا خواندند و سپس براي سلامتي او دعا كردند. وقتي به دفتر برگشتم، آقاي خليلي خود را به دفتر رسانده بود. قندها را گرفت و با عجله برگشت. چند روز بعد تلفن زد و ذوق زده و گريان، تشكر كرد و مژده داد كه دوستش از خطر گذشته است و پزشكان از بهبود او مبهوت شده‌اند. چند ماه بعد دوباره تلفن زد و ضمن تشكر مجدّد براي مجروح شفا يافته درخواست كارت براي تشرف و دست‌بوسي امام كرد كه با نشاط و سلامت تشرف يافت. ايشان برايم نقل مي‌كرد: فلان پزشك متخصص معروف كه به طور قطع از بهبودم اظهار يأس كرده بود، بعد از اين ماجرا به من گفت: ما دكترها به معجزه اعتقاد نداريم؛ ولي وقتي مثل شما را مي‌بينم كه بعد از آن وضعيت، ناگهان همه چيز عوض مي‌شود و بعد از چند روز، روي پاي خود راه مي‌رويد، ناچار مي‌شويم كه به معجزه اعتقاد پيدا كنيم.

منبع: كتاب كوثرروح الله   -  صفحه: 84

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

امام به كودكان علاقه‌ي زيادي داشتند. ايشان هميشه نصيحت مي‌كردند كه تا پيش از مكلف شدن، بچه‌ها را راحت بگذاريم تا آزادانه بازي كنند. موانع را از سر راه آن‌ها برداريم و كمتر به آن‌ها امر و نهي كنيم. بيشتر خاطره‌‌هاي من از امام، خاطرات برخورد ايشان با علي پسر پنج ساله‌ام است. علي علاقه بسيار زيادي به آقا داشت. امام هم او را دوست داشتند، هميشه مي‌گفتند: «من خودم بچه داشته‌ام، اما علي چيز ديگري است.» علي عشقش آقا بود. هر روز به اتاق ايشان مي‌رفت. دوست داشت با عينك و ساعت آقا بازي كند. يك روز كه ساعت و عينك آقا را برداشته بود، به علي گفتند: «علي جان! عينك چشم‌هايت را اذيت مي‌كند. زنجير ساعت هم خداي ناكرده ممكن است به صورتت بخورد. صورتت مثل گل است ممكن است اتفاقي برايت بيفتد.» علي عينك و ساعت را به امام داد و گفت: «خوب بياييد يك بازي ديگر هم بكنيم. من مي‌شوم آقا، شما بشويد علي كوچولو. فرمودند: «باشد» علي گفت: خب بچه كه جاي آقا نمي‌نشيند. امام كمي خودشان را كنار كشيدند. علي كنار امام نشست و گفت: بچه كه نبايد دست به عينك و ساعت بزند. آقا خنديد و عينك و ساعت را به علي دادند و گفتند: « بگير، تو بردي» لبخند بر لبانمان نشست.
خانم فاطمه طباطبايي


منبع: مجله فكه   -  صفحه: 7

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

اوايل نهضت، بعضي از روحانيون در قم به زندان افتاده بودند كه مرحوم شهيد محلاتي هم از جمله آن‌ها بود. امام در همان اوايل آن‌ها را جمع كرده و فرمودند اگر براي من اين كار را كرديد و زندان رفتيد، من نه پاداشي دارم به شما بدهم، نه اينكه اقدامي مي‌توانم بكنم. خوب، التماس دعا! براي من اين كار را نكنيد. اگر براي خدا مي‌كنيد، صبر كنيد و از اين چيزها باكي نداشته باشيد و كار خودتان را انجام بدهيد.
راوي: حجت‌الاسلام ناصري


منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3   -  صفحه: 222

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

يكبار از خانم پرسيدم آيا امام در مورد انتخاب دامادهايشان استخاره مي‌كردند. ايشان گفتند: به اين معنا كه اگر استخاره خوب آمد قبول كنند و اگر بد آمد رد كنند نه. امام اعتقادي به استخاره در اين معني نداشتند. در مورد يكي از دخترهايشان دقيقاً يادم هست كه اول وضو گرفتند بعد سر سجاده نشستند دو ركعت نماز خواندند و از خدا طلب خير كردند.
راوي: فاطمه طباطبايي


منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3   -  صفحه: 201

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

«طوبا» مادر شهيد بود. از اهواز به تهران آمده بود تا امام را در جماران از نزديك ببيند، ولي به او اجازه ندادند و گفتند: «بايد بروي بنياد شهيد تهران و با بقيه خانواده‌هاي شهيدان كه هر هفته به ديدار آقا مي‌آيند بيايي».
طوبا جايي را نمي‌شناخت. با اتوبوس به اهواز بازگشت. نامه‌اي براي امام نوشت و فرستاد. در نامه چنين آمده بود: «اي امام عزيز! من مادر شهيدي هستم. آمدم تهران به ديدار شما. آمدم تهران تا به شما بگويم كه خون پسرم فداي زنده ماندن اسلام شد. آمدم اما نتوانستم شما را ببينم و به اهواز برگشتم».
چند روز بعد نامه به دست امام رسيد نامه را كه خواند چشمانش خيس شد در پايين نامه نوشت: ‌«تا اين مادر شهيد را نبينم با كسي ملاقات نمي‌كنم. روح الله الموسوي الخميني» همان روز طوبا را به تهران آوردند تا امام را از نزديك ملاقات كند.


منبع: كتاب چشمه خورشيد   -  صفحه: 31