زندگی با امام
در ملاقاتي كه با امام داشتم، گزارشي از كار سازمان بازرسي كل كشور خدمت ايشان ارايه شد. منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3 - صفحه: 319 |
امام به جهت تميزي كه دارند دمپاييهاي مختلفي دارند؛ يعني 5 الي 6 تا دمپايي دارند. دمپايي اتاق، حياط و دستشويي ايشان همگي جداست. منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3 - صفحه: 159 |
بارها شده بود كه من وارد اتاق ميشدم و امام مرا نميديدند. ميديدم كه امام به زانو روي زمين نشستهاند و پسرم علي روي دوششان سوار است. خيلي دلم ميخواست از آن صحنهها فيلم و عكس بگيرم؛ اما ميدانستم كه امام نميگذارند. منبع: كتاب شرحي برجلوه هاي رفتاري امام باكودكان ونوجوانان |
يك وقت بعضي از طلاب و اهل علم ايراني از راه آبادان به طور غيرقانوني و بدون اخذ ويزا وارد عراق ميشدند و از اين رو بعضاً در مرز گرفتار مأمورين عراقي شده و روانه زندان ميشدند و چه بسا مورد اهانت قرار ميگرفتند و سپس با وساطت و توصيه آقايان علما نجات پيدا ميكردند و به زيارت كربلا و نجف ميرفتند. منبع: نشريه امتداد - صفحه: 40 |
يك روز آقاي انصاري نامهاي در رابطه با جريان سلمان رشدي داد كه خدمت آقا ببرم. منبع: كتاب برداشتهايي از سيره امام خميني (ره) جلد4 - صفحه: 250 |
از امام خواستم به خاطر جلوگيري از اختلافات، مدتي از نماز جمعه كنارهگيري كنم ولي ايشان نهي صريح فرمودند و گفتند كه سنگر را نبايد خالي گذاشت. منبع: كتاب برداشتهايي از سيره امام خميني (ره) جلد4 - صفحه: 220 |
يكبار از امام پرسيدم: شما هيچ وقت سيگار نكشيديد؟ امام گفتند: جوان كه بودم سيگار ميكشيدم. يكبار كه زير كرسي نشسته بودم و مشغول كتاب خواندن بودم ميل به سيگار كردم، كتاب را كنار گذاشتم و به طرف سيگار رفتم، بعد احساس كردم اين ميل موجب ميشود كه من كتاب را كنار بگذارم و بروم دنبال سيگار، اين ميل را بايد از خود دور كنم. با آنكه خيلي تفريحي است من را وادار ميكند كه كتاب را كنار بگذارم و بروم دنبال آن، همان جا نشستم و گفتم ديگر سيگار نميكشم و نكشيدم. منبع: سالنامه ستاره ها 1378 |
يكي از كلهگندههايشان محكم خوابانده بود زير گوش سفير ما. اول پرسيده بود:«چرا جنگ با عراق را شروع كرديد؟» منبع: بروشور فرهنگ سراي پايداري |
شبي كه عدهاي از ايرانيان براي زيارت امام به فرانسه آمده بودند، مكاني كوچك پشت در اتاق ايشان بود كه من هميشه آنجا ميخوابيدم. آن شب چون جا براي خواب كم بود، من آنجا را به ميهمانان واگذار كردم به همين دليل در آشپزخانه خوابيدم. امام كه موضوع را فهميده بودند، فرمودند: «چون شب در آشپزخانه خوابيده بوديد و امكان داشت سرما بخوريد شب خوابم نبرد.» منبع: مجله فكه - صفحه: 4 |
يك روز امام (ره) در موعظههاشان فرمود: « شخصي به محضر امام صادق (ع) آمد و گفت: يابن رسول الله (ص) من آمدهام از شما درخواست كنم كه روز قيامت مرا شفاعت كني و وساطت كني كه به بهشت بروم و به سعادت برسم. امام جعفر صادق (ع) در جوابش فرمودند: من ضامن شفاعتم اما به شرط آن كه انسان وارد بشوي. » منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد 5 - صفحه: 181 |
يك روز آقاي خليلي از كاركنان هلالاحمر مضطربانه تلفن كرد كه يكي از برادرانم به نام آقاي اكبري در جبهه تركش به مغزش اصابت كرده و حالش بسيار وخيم است. پزشكان به او جواب رد دادهاند. تنها اميد به خدا و دعاهاي امام است. به اين ترتيب از حقير مصرانه خواست كه چند حبه قند خدمت امام ببرم تا با دست ايشان تبرك شود ... مقداري قند خدمت امام بردم و مطلب را به عرض رساندم. ايشان قندها را تبرك كردند؛ به آنها دعا خواندند و سپس براي سلامتي او دعا كردند. وقتي به دفتر برگشتم، آقاي خليلي خود را به دفتر رسانده بود. قندها را گرفت و با عجله برگشت. چند روز بعد تلفن زد و ذوق زده و گريان، تشكر كرد و مژده داد كه دوستش از خطر گذشته است و پزشكان از بهبود او مبهوت شدهاند. چند ماه بعد دوباره تلفن زد و ضمن تشكر مجدّد براي مجروح شفا يافته درخواست كارت براي تشرف و دستبوسي امام كرد كه با نشاط و سلامت تشرف يافت. ايشان برايم نقل ميكرد: فلان پزشك متخصص معروف كه به طور قطع از بهبودم اظهار يأس كرده بود، بعد از اين ماجرا به من گفت: ما دكترها به معجزه اعتقاد نداريم؛ ولي وقتي مثل شما را ميبينم كه بعد از آن وضعيت، ناگهان همه چيز عوض ميشود و بعد از چند روز، روي پاي خود راه ميرويد، ناچار ميشويم كه به معجزه اعتقاد پيدا كنيم. منبع: كتاب كوثرروح الله - صفحه: 84 |
امام به كودكان علاقهي زيادي داشتند. ايشان هميشه نصيحت ميكردند كه تا پيش از مكلف شدن، بچهها را راحت بگذاريم تا آزادانه بازي كنند. موانع را از سر راه آنها برداريم و كمتر به آنها امر و نهي كنيم. بيشتر خاطرههاي من از امام، خاطرات برخورد ايشان با علي پسر پنج سالهام است. علي علاقه بسيار زيادي به آقا داشت. امام هم او را دوست داشتند، هميشه ميگفتند: «من خودم بچه داشتهام، اما علي چيز ديگري است.» علي عشقش آقا بود. هر روز به اتاق ايشان ميرفت. دوست داشت با عينك و ساعت آقا بازي كند. يك روز كه ساعت و عينك آقا را برداشته بود، به علي گفتند: «علي جان! عينك چشمهايت را اذيت ميكند. زنجير ساعت هم خداي ناكرده ممكن است به صورتت بخورد. صورتت مثل گل است ممكن است اتفاقي برايت بيفتد.» علي عينك و ساعت را به امام داد و گفت: «خوب بياييد يك بازي ديگر هم بكنيم. من ميشوم آقا، شما بشويد علي كوچولو. فرمودند: «باشد» علي گفت: خب بچه كه جاي آقا نمينشيند. امام كمي خودشان را كنار كشيدند. علي كنار امام نشست و گفت: بچه كه نبايد دست به عينك و ساعت بزند. آقا خنديد و عينك و ساعت را به علي دادند و گفتند: « بگير، تو بردي» لبخند بر لبانمان نشست. منبع: مجله فكه - صفحه: 7 |
اوايل نهضت، بعضي از روحانيون در قم به زندان افتاده بودند كه مرحوم شهيد محلاتي هم از جمله آنها بود. امام در همان اوايل آنها را جمع كرده و فرمودند اگر براي من اين كار را كرديد و زندان رفتيد، من نه پاداشي دارم به شما بدهم، نه اينكه اقدامي ميتوانم بكنم. خوب، التماس دعا! براي من اين كار را نكنيد. اگر براي خدا ميكنيد، صبر كنيد و از اين چيزها باكي نداشته باشيد و كار خودتان را انجام بدهيد. منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3 - صفحه: 222 |
يكبار از خانم پرسيدم آيا امام در مورد انتخاب دامادهايشان استخاره ميكردند. ايشان گفتند: به اين معنا كه اگر استخاره خوب آمد قبول كنند و اگر بد آمد رد كنند نه. امام اعتقادي به استخاره در اين معني نداشتند. در مورد يكي از دخترهايشان دقيقاً يادم هست كه اول وضو گرفتند بعد سر سجاده نشستند دو ركعت نماز خواندند و از خدا طلب خير كردند. منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3 - صفحه: 201 |
«طوبا» مادر شهيد بود. از اهواز به تهران آمده بود تا امام را در جماران از نزديك ببيند، ولي به او اجازه ندادند و گفتند: «بايد بروي بنياد شهيد تهران و با بقيه خانوادههاي شهيدان كه هر هفته به ديدار آقا ميآيند بيايي». منبع: كتاب چشمه خورشيد - صفحه: 31 |