راسخون

زندگی با امام

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

امام در فاصله‌اي كه بعد از نماز ظهر و عصر براي ناهار مي‌آمدند اگر در اين مدت كوتاه چند دقيقه‌اي فرصت پيدا مي‌شد قرآن برمي‌داشتند و مي‌خواندند كه گاهي اوقات كمتر از دو دقيقه بود.

منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني(ره)   -  صفحه: 348

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

من 62 سال با امام زندگي كردم و در اين مدت ايشان اصلاً غيبت نكرد.
يادم هست ما يك كارگري داشتيم كه خيلي كار نمي‌كرد؛ لذا او را جواب كرديم و فرد ديگري را استخدام نموديم. بعد از چند روز من خدمت امام گفتم كه اين خيلي كارگر خوبي است.
ايشان فرمودند كه: « اگر با اين جمله مي‌خواهي به من بفهماني كه قبلي خوب نبود، اين يك غيبت است و من حاضر نيستم بشنوم. »
راوي: همسر امام (ره)


منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3   -  صفحه: 300

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

امام اگر غذايي را نمي‌پسنديدند، هيچ وقت حرفي نمي‌زدند. مشغول خوردن چيز ديگري مي‌شدند.
مثلاً خرما ماست و سبزي مي‌خوردند. يك روز غذايي جلويشان گذاشتند كه آن را كنار گذاشتند. من خواستم شوخي كرده باشم، گفتم:‌ « آقا چرا كفران نعمت مي‌كنيد؟ »
گفتند: « من كفران نعمت مي‌كنم يا شما كه نعمت خدا را به اين روز انداخته‌ايد؟‌ اين كه كفران نعمت نيست كه اگر آدم يك غذايي را دوست ندارد، نخورد. »
خانم زهرا مصطفوي


منبع: مجله فكه   -  صفحه: 9

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

صف‌هاي نماز جماعت در بيرون خانه‌ي امام در شهر نجف تشكيل شده بود. امام به آرامي از اتاق خود خارج شد تا وارد بيروني شود.
ده‌ها جفت كفش جلوي در اتاق انباشته شده بود. نمي‌شد از بين كفش‌ها رد شد. عده‌اي با بي‌تفاوتي روي كفش‌ها پا مي‌گذاشتند و رد مي‌شدند.
امام ايستاد و با ناراحتي گفت: « اين كفش‌ها را مرتب كنيد پا گذاشتن روي كفش‌ها تجاوز به مال ديگران است. »
كفش‌ها را مرتب كردند؛ راه بار يكي باز شد و امام از همان مسير وارد اتاق بيروني گرديد.


منبع: كتاب چشمه خورشيد  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

علاقه امام به كسي زيادتر بود كه به خدا نزديك‌تر است. مثلاً بچه‌‌ها را خيلي دوست داشتند. وقتي علي (نوه‌شان) را مي‌بوسيدند، مي‌گفتند: اين بچه جديد‌العهد و ملكوتي است. اين بچه به مبدأ نزديك‌تر است، اين بچه پاكيزه‌تر از ديگران است.» اگر بچه‌ها را دوست داشتند، به دليل نزديك‌تر بودن آن‌ها به خداوند بود. لازم نبود احساسات‌شان را بيان كنند. تنفر و دوست داشتن‌شان خود جوش بود.
راوي: فاطمه طباطبايي


منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3   -  صفحه: 188

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

يك روز از از كشور ايتاليا يك نامه و يك بسته براي امام رسيد. توي آن بسته، يك گردنبند بود. صاحب نامه، نوشته بود من مسلمان نيستم ولي شما را خيلي دوست دارم و اين گردنبند را هم به شما هديه مي‌دهم تا هر جوري كه دلتان مي‌خواهد، از آن استفاده كنيد.
چند روز گذشت يك روز صبح، امام صداي گريه‌ي يك بچه را شنيدند. گفتند: برويد ببنيد اين بچه كيست و چرا گريه مي‌كند. براي امام خبر آوردند كه او دختر كوچك يك شهيد است كه با مادرش آمده و مي‌خواهد شما را ببيند.
امام گفتند: او را زود بياوريد اين‌جا. وقتي دختر كوچولو را آوردند، هنوز داشت گريه مي‌كرد. امام او را بغل گرفتند و روي زانوهاي خود نشاندند. بعد او را بوسيدند و در گوشش چيزهايي گفتند. دختر كوچولو كم‌كم گريه را فراموش كرد و خنديد. امام هم با او خنديد. بعد امام بلند شدند و آن گردنبند را آوردند و به گردن او انداختند و به او گفتند: «حالا برو پيش مامانت.» بچه هم با خوشحالي امام را بوسيد و رفت.


منبع: پايگاه اطلاع رساني www.imam-khomeini.com  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

سالگرد وفات فاطمه زهرا (س) بود كه سخنراني شهيد حجت‌الاسلام شيرازي پيرامون حضرت فاطمه از راديو پخش مي‌شد. ساعت يك بود ايشان گوش مي‌كردند و صداي راديو هم بلند بود. از پشت اتاق شنيديم كه ايشان با صداي بلند گريه مي‌كنند.

منبع: مجله جاودانه ها   -  صفحه: 11

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

يك مورد از كرامات مربوط به چند نفري است كه ادعاي عرفاني داشتند و اذعان مي‌كردند با امام زمان (ع) ارتباط دارند. برخي از مسؤولين مملكت پس از شنيدن اين ماجرا معتقد بودند بايد اين قضيه روشن شود. اگر اين‌ها ادعاي دروغ مي‌كنند موضوع گفته شود تا كسي به انحراف و يا اشتباه نيفتد. با وساطت دو تن از مسئولين كشور به اين چند نفر اجازه ملاقات با امام داده شد. ايشان در همان وهله اول پي به رياكاري آنان بردند و با اشرافي كه داشتند، براي روشن شدن موضوع براي ديگران، از آن‌ها سه سؤال كردند و فرمودند كه اگر شما با امام زمان (ع) ارتباط داريد پاسخ اين سؤالات را از حضرت گرفته و براي من بياوريد.
اولا: از حضرت سؤال كنيد كه اين عكسي كه من در منزل دارم و عكس مورد علاقه من نيز مي‌باشد، تصوير كيست؟
ثانيا: از حضرت بپرسيد رابطه حادث با قديم (يك مسأله علمي است) چيست؟ ثالثا: من چيزي گم كرده‌ام، مدت‌هاست كه دنبالش مي‌گردم، از حضرت بپرسيد گم شده من كجاست؟ آن افراد كه ادعاي ارتباط با امام زمان (عج) را داشتند پس از مدتي از پاسخگويي به سؤالات امام اظهار عجز كردند و مشخص شد كه افراد صالحي‌ نبوده‌اند.


منبع: پايگاه اطلاع رساني شهيد آويني  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

وقتي كه مادرم صحبت مي‌كنند ما مي‌فهميم كه زندگيشان خيلي در فشار گذشته است . امام هم چون مقيد بودند و خيلي احتياط كار حتي شهريه هم نمي‌گرفتند . مادرم مي‌گويد قباي آقا كهنه و پاره مي‌شد ، اينها را برمي‌داشتيم – تكه تكه – لباس بچه مي‌كرديم يا تمام كت‌هاي شما را از قسمت‌هاي پايين قباها مي‌دوختيم و يا لباستان وقتي خيلي پاره مي‌شد، پول مي‌دادم پارچه چيت مي‌خريدم .
اين‌ها نشان مي‌دهد كه زندگيشان چقدر سخت بوده است . اما امام معتقد بودند كه بس است و همين قدر كافيست .


منبع: پايگاه اطلاع رساني www.imam-khomeini.com  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

هنگامي كه تواضع و فروتني با لطافت و مهرباني درآميخته و محبت از جام مستانه‌ي چشم محبوب بر ساغر جان عاشقان ريخته شود، عاشق نمي‌داند به گلي كه در دست يار است، بنگرد يا بر گل تبسم چهره‌ي او نظر اندازد. چه مي‌گويم؟
عاشق به خوبي مي‌داند كه كدام را برگزيند: « يك بار كه با جمعي از پرسنل نيروي دريايي ارتش در حسينيه‌ي جماران به محضر امام شرفياب شديم، در ابتداي برنامه، گروه سرود و موزيك ارتش در حضور امام سرودي را اجرا كردند و بعد از آن، پرسنل شاخه‌هاي گلي را كه در دست داشتند، به سمت جايگاه امام پرتاب مي‌كردند.
بعد از لحظاتي امام به حاج احمد آقا و آقاي انصاري كه در كنار ايشان بودند، آهسته چيزي گفتند.
پس از اين ديدم آن‌ها شاخه‌هاي گل را از زمين بر مي‌داشتند و به امام مي‌دادند و ايشان با مهرباني و تبسّم خاصي آن‌ها را به ميان جمعيت پرتاب مي‌كردند.»


منبع: پايگاه اطلاع رساني www.imam-khomeini.com  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

 

يادم مي‌آيد يكي از بچه‌هاي مرحوم اشراقي كه نوه امام بود، يك روز به راهرو آمد و يك لنگه كفش برداشت و گفت مي‌خواهد امام را بزند. من دنبالش دويدم تا لنگه كفش را بگيرم ولي او در را باز كرد و به داخل اتاق رفت، تا رفتم او را بگيرم امام دستشان را بلند كردند و به من فهماندند كه كاري نداشته باشم. بچه سه چهار تا با كفش به امام زد. بعد امام او را بغل كردند و بوسيدند و گفتند: «باباجون اگر من به شما مي‌گويم كه به اين كاغذها دست نزني به اين خاطر است كه اينها مال مردم است من بايد آن‌ها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند پيش خدا مسئولم. يعني بدون آن‌كه حالت خاصي در چهره‌شان پيدا شود خيلي راحت با آن بچه برخورد كردند. بالاخره بچه لنگه كفش را همان‌جا گذاشت و از اتاق بيرون رفت.

منبع: مجله فكه  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

امام هرگز هيچ يك از مقامات را در جاي خلوت به حضور نمي‌پذيرفتند. ايشان در اين مواقع مي‌فرمودند: ما جاي خلوتي نداريم. اين مطلب بدان جهت بود كه آنان نتوانند با توجه به اين‌كه ملاقاتشان با امام خصوصي بوده است، مطالبي را بر خلاف اظهار كنند و چند نفر شاهد صحبت‌هاي آنان با امام باشند.

منبع: پايگاه اطلاع رساني شهيد آويني  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

آن روزهايي كه مرحوم مفتح را شهيد كردند بحث محاصره اقتصادي مطرح بود. امام فرمودند: «گرچه ما را محاصره اقتصادي كردند، اما ما خدا را داريم.» يعني اگر واقعاً حصر اقتصادي براي ما به وجود بياورند، براي خدا كه نمي‌توانند حصري به وجود آورند. خدا را كه كسي نمي‌تواند محاصره كند، چون همه ما در محاصره‌ي خداوند هستيم.

منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3   -  صفحه: 197

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

طلبه‌ها از ته كوچه حرم مي‌دويدند، طرف خيابان ارم. پابرهنه، بي‌عبا، بي‌عمامه، با سر و صورتي خونين و به كساني كه مي‌رفتند طرف فيضيه تند و كوتاه مي‌گفتند:«نرويد خطر دارد».
دو تا از طلبه‌ها دويدند به سمت منزل امام (ره). خيلي‌ها آن جا بودند. علي‌اصغر كني با جوان‌هايي كه مثل خودش ورزشكار بودند جمع شدند توي حياط. در را بسته بودند كه يك وقت مأمورها قاطي بقيه نريزند توي خانه. مردم مانده بودند پشت در.
امام تا اين را فهميد از اتاق دست چپي آمد بيرون، بلند گفت:«حق نداريد در را ببنديد. اگر در بسته باشد از خانه مي‌روم. همه مي‌دانستند اگر بگويند! مي‌رود. همان وقت در را باز كردند و تا شب هم در باز ماند.


منبع: بروشور فرهنگ سراي پايداري  

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

در نوروز 1342 كه قم كربلا شده بود و مدرسه‌ي فيضيه قتلگاه، عده‌اي آمدند كه امام منزلشان را ترك كنند و براي چند شبي در جاي ديگر باشند.
امام به آنان گفتند: « متكي به خدا باشيد، برويد كه از اين‌جا به هيج كجا نخواهد رفت. » و به قدري جمله‌ي متكي به خدا را محكم گفتند كه حاضرين گريستند.
گفتن امام و حالت امام در موقع اداي اين جملات ديدني است. وقتي امام از خدا سخن مي‌گويند چهره‌شان بشاش مي‌شود.
راوي: حجت الاسلام سيداحمدخميني


منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3   -  صفحه: 191