راسخون

لطیفه های کوتاه

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

سعید به دوستش محسن: برادرت که به خارج رفته ، از چه راهی امرار معاش می کند؟محسن : از راه نویسندگی.

سعید : چه می نویسد؟

محسن : هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد.

 

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

معلم : امیر جان ، با حمید یک جمله بساز.

امیر : شما چقدر شبیه همید!

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

پزشک : خوب پسرم! حالا باید دندانهایت را امتحان کنم.

پسر بچه : آقای دکتر! امتحان کتبی یا شفاهی؟؟؟

 

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

اولی : پدر من با یک حرکت دست می تواند یک کامیون را نگه دارد!

دومی : مگه پدرت چه کاره است؟

اولی : پلیس!!

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

دیوانه ای لب چاه نشسته بود و می گفت: هفت هفت هفت… شخصی به او رسید و گفت: برای چه هفت هفت می گویی؟ دیوانه مرد را به چاه انداخت و گفت: هشت هشت هشت…!

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

اولی: می شود یک سوال از شما بکنم؟
دومی: نه! آخر مرد حسابی ساعت سه نصفه شب هم وقت سوال پرسیدن است!؟
اولی: متشکرم. می خواستم بدانم ساعت چند است.

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

پرویز به دوستش گفت: فرق میان آموزگار و دماسنج چیست؟

دوستش گفت: هیچ! چون هر کدام از آن ها صفر را نشان بدهند تن آدم می لرزد.

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

معلم تاریخ خطاب به دانش آموزی گفت: بچه تو چقدر کثیف هستی، چند روز است که حمام نرفته ای؟
شاگرد گفت: آقا از وقتی که شما گفتید امیر کبیر را در حمام کشتند.

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

 

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

برادر بزرگتر: پسر تو هیچ خجالت نمی کشی این هندوانه بزرگ را خوردی و فکر من نبودی؟

برادر کوچکتر: برعکس داداش همه اش به فکر تو بودم که مبادا یکدفعه سر برسی!

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟

دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

یه روز یه نفر می ره ماهی بگیره، تور رو می اندازه تو دریا؛ اما هر چی می کشه در نمی یاد.
می ره زیر آب، می بینه ماهی ها تور رو بستن، دارن والیبال بازی می کنن.

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

دو تا دروغگو پایین کوه با هم صحبت می کردند.

اولی گفت: اون مورچه را روی نوک کوه می بینی؟

دومی گفت: کدام، اونی که چشماش را بسته یا اونی که چشمهایش باز است؟\

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

عکاس:چرا به دوربین پشت کرده ای ؟

نیما: چون این عکس را برای کسی می فرستم که با او قهر هستم!

nori200 کاربر طلایی3
|
تعداد پست ها : 1294
|
تاریخ عضویت : تیر 1388 

اگر دو دو تا بشه چهار تا، چهار چهار تا بشه شانزده تا، تو بگو شش شش تا چقدر می شه؟

کاوه با اعتراض جواب داد:

آقا انصاف داشته باشید. آسون آسون هاشو خودتون جواب می دهید، سخت هاشو باید من بگم.