راسخون

زندگی نامه شهدای شاخص

bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : شهيد احمد خان احمد لو


شهيد احمد لو در سال 1331 متولد شد دوران تحصيلات تا پايان دوره متوسطه را در شهرستان قم گزراند د سپس در دانشگاه حقوق قضايي پس از كسب اجازه از مرجع تقليد ادامه به تحصيل داد و پي از اخذ درجه ليسانس نائل آمد د در دادگستري جمهوري اسلامي به عنوان قاضي استخدام شد و با حكم شهيد دكتر بهشتي قبل از گزراندن دوره كارمندي و مسئوليّتهاي متعددي مبني بر اينكه تكليف شرعي است را پذيرفت از جمله به عنوان مدير كل دفتر دادگاههاي عمومي و پس از آن در ابتدا تشكيل نهاد پليس قضايي به عنوان مدير كل كار گزاران پليس قضايي براي سازمان دهي و ارائه طرحهاي تشكيلاتي منصوب شد . پي از صدور فرمان 8ماده اي امام به عنوان عضو ستاد پيگيري فرمان مزبور مشغول فعاليّت شد و بالاخره در سال 64 به سمت رئيس شعبه 63 دادگاه صلح تهران مشغول انجام وظيفه بود كه هم زمان مسئوليت دادگاه عسر و حرج را نيز به عهده داشت و در همين سمت بود كه در روز اول اسفند ماه سال 1364 به درجه رفيع شهادت نائل آمد. دوران زندگي وي از همان د.وران كودكي سراسر شور و تحرك بود . از افراد معتقد بدين مبين اسلام و مقيد به انجام فرايض ديني بود . با وجودي كه در قيام 15 خرداد 1342 در سنين نوجواني بود همراه مردم در تظاهرات شركت مي جست . در دوران انقلاب كه دانشجوئي بيش نبود با شركت در تظاهرات و پخش اعلاميه و نوارهلي امام كه در ار قم تهيه مي نمود حضور خود را در تمام جريانهاي انقلاب اعلام مي داشت به همين دليل در حمله گارد دانشگاه به خوابگاه دانشجويان تمام ماموران وسايل او را برده و وي را به شدت زخمي نمودند در جمعه خونن 17 شهريور با شركت فعال در تظاهرات و راهپيماي به وسيله موتوري كه داشت از اول صبح تا پايان روز مشغول رساندن مجروحين و زخميان از راههاي فرعي به بيمارستان بود . وي در تظاهرات شهرستان قم به همراه دو برادر خود دستگير و مدتي در بيازداشت به سر برد . او عاشق كار و تحصيل و خدمت به مردم بود و تمام تلاشش در جهت كسب دانش بود و هميشه مي گفت جمهوري اسلامي هم به خون نياز دارد و هم به دانش و علم، كشور ما بايد از هر نظر خود كفا و مستقل باشد همان طور يكه در يادداشتهايش نگاشته است و ذيل آن نوشته (( شهيد احمد خان احمد لو ))


انسان مسلمان تنها از دو طريق مي داند دين خويش را به جامعه ادا نمايد يا شهيد شود تا با خون خويش و يا دانشمند شود كه با قلم و دانش خويش ، و اگر دانشمند هيد شد چه بهتر . و براي اين دو هدف بود كه پيوسته تلاش مي كرد با وجود درگيريهاي شغلي .و تحصيل و علم غافل نبود و مي گفت اگر من روزي درس نخوانم احساس پوچي مي كنم و هر فرصتي به دست مي آورد ببراي كسب دانش استفاده مي نمود . در كلاسهاي عربي – زبان انگليسي  فقه و اصول شركت مي نمود و در صدد نوشتن كتابي حقوقي براي سهولت كارهاي حقوقي مردم بود . فردي با هوش و با استعداد و سريع الانتقال يود و سرعت عمل عجيبي در كارها داشت شجاع ، مدير ، مدبر ، و طرفدار حق و حقيقت بود . براي اجراي عدالت هيچ چيزي نمي توانست زره اي در راي او تاثير بگذارد كه البته اين مطلب از قول رئيس كل دادگاههاي عمومي تهران مي باشد . به همين دليل هميشه از مستضعفين طرفداري مي كرد خار چشم دشمنان اسلام و مستكبران بود كه گاهي به وسيله تلفن و يا نامه وي را تهديد مي كردند كه تو را زير تريلي و ماشين مي كنين هوش و ذكاوت و استعداد وي طوري بود كه شهيد بهشتي درباره وي در همان اوائل استخدام فرموده بودند از مغز وي استفاده نماييد و لالاخره وي در جبهه حق مبارزه مي كرد بر سنگر عدالت و در جبهه هاي نور عليه ظلمت و زندگي وي سراسر مبارزه ، تلاش و ساده و بي آلايش بود در اين زمينه مي گفت ما كاري را شروع كرده ايم براي رضاي خدا فرقي نمي كند پيروز شويم يا در نيمه راه ترور شويم همان طور كه امام عزيزمان عمدي اين است كه انسان تكليف را در مقابل خدا ادا نمايد و الا اگر بخواهد خوود نمايي كند از اول شكسته خورده و فرمود كسي كه يراي خدا شكاري كند هيچ وقت شكست برايش نيست


اگر نتوانيم عدل و حق را در همه جا مستقر كنيم لا اقل ظلم را رسوا و حق را آشكار نماييم و هم چنين مكتب ارزش را به عنوامن نمي دهند به اتومبيل عريض و طويل و اتاقهاي چند در چند نمي دهند در مكتب ارزش تقوا است در مورد اتّكال به خدا و عدم وابستگيّش به زندگي مادي مي نويسد . اگر در زندگي هر چه نداشته باشم لااقل فكر مي كنم با شهامت و آزاد عستم و به جز خداوند به هيچ كس دل نبستم و توكلم به خداوند است و بس در سال 1360 به جبهه هاي نور عليه ظلمت از طرف دادگستري به طور داوطلب اعزام شد وو مدت سه ماو در جبهه بود و در شكست عحصر آبادان شركت فعال داشت شهيد عزيز در سال0 136 ازدواج نمود و ثمره آن دو فرزند يك دختر 5/3 ساله بنام سمانه و يك پير ده ماه بنام حسين مي بتشد با اميد به اينكه فرزندش را هش را ادامه دهد و دين خودشان را به اسلام ادا نمايد
از خاك ، هواي بر دمبدن دارم
تا عرش ، خيال پر كشيدن دارم
((پروانه صفت به گرد شمع رخ يار
امشب هوس به خون طپيدن دارم ))
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : شهيد غلامحسين آفتابي


 

در سال 1340، خورشيدي تابان برپهنه آسمان لاجوردي ني ريز شكفت وغلامحسين سومين فرزند خانواده آفتابي درروستاي غوري ديده به جهان گشود.
وي ازدوران كودكي فقروفاقه راتجربه كرد ودستهاي رنج آشناي پدرومادرنقشي از كاروايثار واز خود گذشتگي رادرآينه ذهن اوبه تصوير كشيد.


شهيد آفتابي پس از اتمام دوره ابتدايي دريكي از روستاهاي همجوار تحصيلات خودرادردوره راهنما يي ادامه دادوبادريافت مدرك دوم راهنمايي راهي ني ريز گرديد .دركنارتحصيل فعاليتهاي سياسي و انقلابي خودرا نيز از تشكل ها وانجمن هاي مذهبي آغاز كرد.


سردار شهيد غلامحسين آفتابي باشركت درتظاهرات وراهپيمايي هاي مختلف انزجار خودرااز رژيم ستمشاهي كه سالها طعم تلخ فقر رادر حكومتهاي ارباب ورعيتي آن تجربه كرده بود اعلام داشت و شايد به شكرانه طلوع فجر آزادي بودكه دراولين اقدام به جمع سلحشوران بسيج پيوست وباگذراندن آموزشهاي مقدماتي آماده پيوستن به سپاهان مكتب اسلام گرديد.


وي درسال 1360 با مدرك ديپلم به عضويت سپاه ني ريز درآمد وبا پذيرفتن مسؤوليتهايي درجبهه و پشت جبهه نام خودرابه عنوان يكي از نيروهاي تلاشگر دررديف عاشقان اباعبدالله الحسين (ع)به ثبت رساند.
مدت نه ماه دركشور لبنان به مبارزه باصهيونيسم جهاني پرداخت وخاطراتي ماندگار از آن همه ايثار و از خودگذشتگي به جاي گذاشت.


سردار شهيد آفتابي بارديگر به ميهن اسلامي باز گشت وباقبول مسؤوليت جانشيني حفاظت واطلاعا ت لشكر 19 فجر مدت زماني طولاني از عمر عزيز خودرابه جهاد ومبارزه بادشمن بعثي پرداخت تا آن كه سرانجام در پسينگاه بيست وچهارم دي ماه 1365باپيكري خونين به شهداي كربلا 5 پيوست و شلمچه مغموم درحسرت پرواز ملكوتي خود درغروبي ماندگار فرو برد.
 

 

bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد منصور مظلومي

در يكي از روزهاي سال 1340 اولين گريه كودكانه طفلي معصوم ، سكوت شوم سالهاي ظلم و استبداد را در هم شكست و با ميلاد نوراني او هم يكي ديگر از سرداران سپيد پا به عرصه حيات گذاشت .علي اكبر –پدر شهيد – ششمين غنچه بوستان زندگي خود را منصور ناميد و در هفتمين بهار زندگي ، او را در يكي از دبستانهاي شيراز ثبت نام كرد .منصور از هوش و استعداد بالايي برخوردار بود و اين استعداد خداداد او ، در دوران مدرسه بروز يافت و او با كسب بهترين نمرات ، سالهاي مختلف تحصيل را پشت سر گذاشت .وي سالياني از تحصيل را در زادگاه خود شيراز به سر آورد و بعد از اتمام سال دوم متوسطه ، به همراه پدر راهي بهبهان گرديد .دو سال بعد يعني در سال 1359 پر التهاب انقلاب ، شاهد قيام جواني بود كه علي رغم تمام تهديدها و بازداشتها ، فرياد عدالت خواهي سر داده و استقلال و آزادي را از گلوي آتشين خود فرياد كردند و از اين ميان شهيد مظلومي نيز ، همگام و هم صدا با همكلاسيهاي خود به خيل خروشان قيام پيوست و در بسياري از فعاليتها ي سياسي و انقلابي شركت كرد .


وي فردي متقي ،متعهد و در عين حال شجاع و با رشادت بود .از آنجا كه با احساسات پاك مذهبي رشد يافته بود .در انجام واجبات و ترك محرمات ، تقيد خاصي داشت به مطالعه خصوصا مطالعه كتابهاي مذهبي از قبيل نهج البلاغ و كتابهاي شهيد مطهري ، علاقه اي وافر داشت . و ديگران را نيز به خواندن اين كتابهاي ارزشمند توصيه مي كرد .


سردار شهيد منصور مظلومي پس از پيروزي انقلاب به خيل سبز پو شان سر افراز سپاه پيوست و تشريف افتخار برازنده قامت رساي او گرديد .وي همزمان با آغاز جنگ تحميلي به سوي جبهه هاي نور شتافت و در چندين عمليات از جمله عمليات بستان كه به مجروحيت شديد او انجاميد شركت كرد . آن شهيد بزرگوار از بدو ورود به سپاه در قسمت تعاون مشغول كار شد اما با حضور در جبهه هاي مسؤوليتهاي ديگري را عهده دار گرديد .وي مدتي به عنوان مسؤول دسته انجام وظيفه كرد اما در ادامه با رشادتهايي كه از خويش بروز داد ، با قبول مسؤوليت فرماندهي گردان ، نام خود را در رديف افتخار آفرينان لشكر 19 فجر به ثبت رساند .در سال 1361 گردان تحت امر وي به مناطق كردستان عازم شد و از آنجا كه قسمتي از اين گردان در سردشت و قسمتي ديگر در مريوان استقرار يافت ، تامين جاده مواصلاتي از اهميت خاصي برخوردار بود .


سردار شهيد منصور مظلومي پس از روزها تلاش مداوم و خستگي ناپذير ، همراه شهيد اصغر جعفري در حال انجام وظيفه به علت سقوط اتومبيل از ارتفاع ، دچار مصدوميت شديد شده و اندك زماني بعد حسين حسين گويان به خيل شهيدان مظلوم كردستان پيوست .رزمندگان سلحشور مستقر در محور بانه –سردشت در تاريخ 27 ارديبهشت 1361 لحظات سخت و اندوهباري را در فراق فرمانده دلسوز خود اشك ريختند و با گذاردن بار اين مسؤوليت بر دوش دلسوخته اي ديگر ، به خون پاك اين عزيز قسم ياد كردند كه تا آخرين نفس با دشمنان كوردل و منافقين از خدا بي خبر به جهاد و مبارزه ادامه دهند .سردار شهيد اين گونه غريبانه قدم در ديار نامكشوف راز نهاد و روح ملكوتي او در سمت آبي اشراق به پرواز در آمد .مرقد نوراني آن سردار رشيد امروز در قطعه فتح المبين گلستان دارالرحمه ، زيارتگاه عاشقان و شيفتگان مكتب شهادت است .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : شهيد محرابيان

اللهم اني اشهدان لا اله الا الهه و ان محمد رسول الله و ان عليا و اولاده المعصومين و فاطمه الزهرا ء حجج الله و ان المعادحق والحساب و الموت حق و ناكراً و نكيراً حق و الجنه حق والنار حق .
از آن هنگام كه خورشيد پر فروغ اسلام از افق خونين ايران زمين سر زده و خفتگان را ندا سر داد كه بر عليه هر چه غير الله هست و سد و مانع تكغامل انسان بر خيزيد و پر چم عصيان بر افرازيد و سلاح برگيريد و فرياد برآريد و ديگر پابرهنه ها و مستضعفين را نيز به كمك طلبيد تا ديگر نتوانند با استخوانهايتان تخت عاج و كاخ سياه و سفيد بنا كنند و امت شهيد پرورمان ندا سرداد و زاغه نشينان را گرد آورد و در صفوف فشرده و متحد با يك دهان كه همان دهان حقگوي امام بوده بر سينه ظلمت و سكوت ديجور شب پتك فرياد و كتاب بدست و مسلسل بر دوش راهي جبهه هاي نبرد شد .

 جبهه هايي به وسعت زمين و پنهاي آسمان تا ديگر مستضعفين جهان را از مكتب پر تحرك و نجات بخش اسلام آگاه كند و اسلام اين مظلوم هميشه تاريخ را بر جهان حاكم سازد تا توطئه ها و نيرنگهاي امپرياليسم و صهيونيسم و حكام مرتجع عرب و عروسكها ي خيمه شب بازيشان كه بند هاي آن در دست ابر جنايتكاران خون آشام و منافقين خفاش صفت از نور ولايت فقيه به هراس آمده اند ، ليبرالها ، ملي گراها و سلطنت طلبان و ......... ( الكرامة و واحدة ) .


طيف وسيع انقلاب و تجديد حيات اسلام ، منافع خود را در خطر ديد و از دست دادند . شالوده و جبهه مقدس و شوم و پليد ضد انقلاب را پايه ريزي كردند تا به خيال واهي و خام خود اسلام و انقلاب اسلامي را كه طليغه و نويد ي از شكوفه هاي حكومت عدل جهاني بشمار مي آيند و اميد و آرزوي جهان است آغازيدند تا اسلام و را نابود كنند ولي آنها كور خواندند و نمي دانند كه خدا حافظ و پشتيبان اسلام و انقلاب اسلامي ( انا نحن نزلنا الذكر و انا لهولحاقطون ) آنها بايد بدانند تا اسلام هست شهادت در مكتب ما فوزي عظيم از ماورات چهارده قرن شهادتيم و معتقديم اگر در جهان است آن لذت جز شهادت نيست و اين رمز پيروزي انقلاب اسلامي است كه تمام دستگاهاي جاسوزي مدرن جهان با تمام تئوريستها كار گشته با مغز را گيج و مبهوت كرده ودرك اين مطلب را خيلي برايشان هشدار كرده يا محال مسئله لا ينحل باقي مانده است كه چگونه بادست خالي ولي ايمان راسخ در برابر ابر جنايتكاران مي شورد و بر محاسباتشان خط بطلان مي كشد ولي آنها كه پاهايشان گذرگاه خارهاي مفيلان است و تازيانه و كامل جلادان سفاك با آنها آشنا و دستهايشان هميشه تابوت خواهران و برادران شهيدشان شده است ، و خود نيز كتاب بدست اند و مسلسل بر دوش با دهان هايي كه هميشه كوبيده و خونين است اما عاصي و بر خروش و طوفنده امروز نيز در آغوش مرگ سرخ (تنها سلااح مظلومان ) بايك دست جامعه توحيدي قسط را بنا مي كنند و بادستي ديگر برما شه تفنگ قلب پليد دشمن را نشان مي روند و سينه خود را مزرعه سربهاي داغ و سرخ مي سازند تامستضعفين به حركت در آيند و متحد شوند واز كشته هايشان پشته بسازنند و از پشته همان سنگر و نيز را در مغز ائمه كفر خالي كنند ولي در برابر اين مستضعفين پابرهنه ميراث خواراني هستند كه خود را طلب كار شهيدان مي دانند و منافقانه به خوشه چيني باغ خون آمده اند راستي نمي دانند كه اين فرياد مظلوم شهيدان بود كه قلمشان را رنگ و جلا داد و جان خاكشان را از بند ها رها ساخت و پوست سوخته شان نوشتاران شد آيا آن ياوه سرايان .

 آن نوكران بي جيرو مواجير اميرياليست ها كه گناه تمام اين گشتارها و ويرانها و آوا برگرده آنهاست نمي دانند كه ما تصميم گرفته ايم تا آخر عمر امريكا و ديگر عروسكهاي خيمه شب بازيشان بجنگيم راستي چرا كه معتقديم انقلابمان اسلامي است و اسلام يك آئين جهان است .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : شهيدحسن حق نگهدار

شهيد حسن حق نگهدار در سال 1336 در شيراز و در خانواده اي مذهبي و متدين ديده به جهان گشود . دوران كودكي را در اين شهر و در جوار آستان منور احودبن موسي (ع) گذراند و پس از طي مراحل تحصيل و در بحبوحة مبارزات مردمي عليه رژيم ستمشاهي موفق به اخذ مدرك ديپلم گرديد . شهيدحق نگهدار از عناصر فعال در برپايي تظاهرات وراهپيماييهاي مردمي به شمار مي رفت و با دانشجويلن مسلمان و انقلابي نيز فعاليت همكاري مستمر داشت . پس از پيروزي انقلاب جزء اولين كساني بود كه خيل سبزپوشان جان بر كف و انقلابي سپاه پيوست .

 با شروع جنگ تحميلي سلاح برگرفت تا اين بار در جبهه اي ديگر به مبارزه با دشمنان اسلام بپردازد . شهيد حق نگهدار در عرصه هاي نبرد حضور فعال داشت و به دليل مديريت و مسئوليت پذيري و رشادتهايي كه از خود نشان داد وظايف مهمي از جمله « فرمانهي محور » را در بسياري از عملياتها بر عهده ي مسئوليت او گذاشتند .


شهيد حق نگهدار علاقه اي بي پايان به قرار و اهل بيت عليهم السلام داشت و خالصانه به مولا و مقتداي خويش آقا ابا عبدالله الحسين (ع) عشق مي ورزيد وي فردي لايق و كارآمد و فعال بود كه عليرغم تمام مشكلاتي كه در حيطة مسئوليت با آن درگير بود لحظه اي گل خنده از لبانش جدا نمي شد و با همين شوخ طبعي و اخلاق نيكو به نيروهاي تحت امر خود روحيه مي داد .

شهيد حق نگهدار بارها از نواحي مختلف بدن مجروح شده بود و هر بار تشنه تر از پيش تن مجروح خود را در آستان وصال به تماشا نشسته بود . سرانجام آن جان نثار آئين حق در خرداد 1367 در منطقه شلمچه به سوي ميعادگاه ابدي عاشقانه بال گشود و به ديدار حضرت دوست شتافت . پيكر مطهر او آنسوي خط در گلستاني از اشك و آتش مفقودو تنها ماند . تا نام بلند او در دفتر سرخ شهادت براي هميشه ماندگار و جاودان بماند .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : شهيد صادق مؤدستان

و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون
شهيد صادق مؤدستان فرزند احمد متولد 27 / 10 / 1335 شمارة شناسنامة (467 مواليد ) در يك خانوادة نسبتاً متوسط و مذهبي متولد شد تحصيلات ابتدائي را در مدرسة ( مسعود دهقان ) قائمشهر به پايان رسانيد و در دبيرستان ( شرافت سابق ) با موفقيت در سال 1358 به اخذ ديپلم نائل مي گردد شهيد صادق مؤدستان از آنجائيكه عاشق اسلام و امامت امت خميني كبير بود از سال 1357 در سن 21 سالگي به رهبري امام خميني مبارزات سياسي مذهبي خود را بر عليه رژيم طاغوت شروع كرد و در اين مدت لحظه اي آرام نمي گرفت و براي به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي بطور شبانه روز فعاليتهاي زيادي مي نمود و بعد از پيروزي انقلاب در مسجد مهدية عشقي ( انجمن شهيد مسعود دهقان ) مشغول فعاليت شد . شبها به پاسداري و روزها هم به تبليغات و شعار نوشتن بر روي ديوارهاي خيابان ها مي پرداخت .

 شهيد صادق مؤدستان براي سركوبي ضد انقلابيون به كردستان مي رود و همچنين پيوسته در درگيريهاي قائمشهر و ديگر شهرهاي مازنداران بر عليه منافقين داخلي شركت مي نمود تا اينكه جنگ تحميلي عراق شروع شد و شهيد صادق داوطلبانه و عاشقانه به فرمان امام امت لبيك مي گويد و بسوي جبهه اين سنگر حق عليه باطل مي شتابد و در گروه چريكي دكتر چمران وارد مي شود و در تمام عملياتها و حملات بر عليه مزدوران بعثي عراق شركت مي نمايد در اوائل جنگ در مالكيه و سوسنگرد بعد در عمليات فتح المبين ، بيت المقدس و رمضان و عملياتهاي ديگر چون عمليات محرم شركت داشت . صادق عاشق شهادت بود هر بار كه به جبهه مي رفت نااميد از اينكه شهادت نصيبش نمي شد برمي گشت .

صادق هميشه مي گفت من مؤدستان هستم آنقدر در راه خدا كار مي كنم تا مزد بستانم هر طوري شده بايد از خدا مزد بگيرم و هيچ مزدي از شهيد شدن در راه خدا و دين اسلام با ارزش تر نيست . وقتي كه صادق از فرماندهي گردان رسيد گفت من لياقت فرماندهي اين بسيجي هاي جان بركف را ندارم ولي از آنجائيكه فردي بسيار لايق بود و با دلاوريهاي مكرر و آشنائي فوق العاده كه به خط مقدم جبهه داشت مسئوليت فرماندهي تيپ پياده 2 مكانيزه لشگر كربلا را به او سپردند هر چند او به چيز ديگري مي انديشيد و آن شهادت بود و بس . او نه تنها در ميدان جنگ رزمنده اي رشيد و دلاور بود بلكه در ميادين ورزش نيز يك مبارز بود و بنيان گذار تيم فوتبال شهيد رجائي ( انجمن اسلامي مسعود دهقان ) و كاپيتان تيم بود و اولين كسي كه در زمين ورزش قائمشهر شعارهاي انقلابي را با صداي رسا سر داد شهيد صادق بود .

يكي از خصوصيات بارز وي كمك به درماندگان و مستضعفين بوده است . صادق بعد از مدتها جنگيدن در تاريخ 27 / 9 / 61 پاي سفره عقد نشست . صادق بحدي در فكر شهادت بود و به شهادت عشق مي ورزيد كه در پاي سفرة عقد به تنها عكس تكي كه از وي برداشته شد گفت : اين عكس را بعد از شهادتم بر مزارم بگذاريد . صادق به غير از مبارزه در ميادين جنگ و ورزش در ميدان هوي و نفسش نيز يك رزمنده بود او نه تنها سركوب كنندة منافقين و صداميان كافر بود بلكه سركوب كنندة هواي نفساني خود نيز بود .

 يكي از نزديكان شهيد از صادق پرسيده بود صادق جان حالا كه تو به امر امام امت ازدواج كردي و از طرفي هر لحظه ممكن است در جبهه حق شهادت نصيبت شود چرا از خودت يادگار بجا نمي گذاري ؟ صادق در جواب گفت من شرمم مي آيد كه در اين محله ( مسعود دهقان ) و خيابانهاي قائمشهر قدم بردارم تا چه رسد به اينكه يادگار بجا بگذارم . از شهيد پرسيده شد به چه دليل ؟ صادق اظهار داشت آخر همسنگرهايم كه در اين خيابان زندگي مي كردند تازه شهيد شدند .
صادق مؤدستان حدود يك هفته بعد از عقدش به علت مسئوليتي كه در تيپ كربلا داشت به جبهه رفت و در تاريخ 9 / 10 / 61 در شهر فكة عراق توسط تركش مين به آرزوي ديرين خود يعني شهادت در راه خدا و امام امت نائل مي شود .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد رضا نور محمّدي

فرماندة محور عملياتي لشكر زرهي 8 نجف اشراف
مادر كنار دجله داخل كانال مشغول استراحت بوديم و منتظر صدور دستور شروع مرحلة دوم عمليات ، كه ناگاه خمپاره اي بالاي سر من و رضا به زمين خورد و او پتويي روي خودش كشيده و به خواب رفته بود . نيم ساعت بعد بي سيم رضا را صدا زد . هر چه او را تكان دادم بيدار نشد . پتو را كنار زدم ديدم سينه اش شكافته و غرقه در خون است . با فرماندهي تماس گرفته گفتم : « رضا به ميهماني حسين ( عليه السلام ) رفته است . »


اين آخرين خاطره از مرد خاطره ساز جبهه ، سردار شهيد رضا نور محمّدي است . او در سال 1337 در آبادان متولد شد و روحية ظلم ستيزي و دستگيري از مظلومان او از كودكي بارز و برجسته بود. در دوران دبيرستان با آثار و نهضت امام خميني آشنا شد و مبارزات خود را براي بيداري ملت شروع نمود . تا آنجا كه مورد تعقيب ساواك قرار گرفت و مجبور شد كتب خود را مخفي سازد .


پس از پيروزي انقلاب اسلامي اولين فتنه اي كه در خوزستان پديد آمد فتنة « خلق عرب » بود. شهيد نور محمّدي كه به قصد ادامة تحصيل عازم هند بود مبارزه را بر تحصيل مقدم شمرده همراه يك گروه 22 نفره مسلح شده به شادگان رفت و در حراست از منطقه و باز گرداندن آرامش به آن ايفاي نقش نمود .


وي عنوان نمايندة كارگران و شوراي اسلامي خرمشهر در كنگرة تدوين قانون كار براي دومين مرتبه انتخاب شدند .
همزمان با انتخاب دوم او براي كنگره ، تجاوز رژيم بعث به ميهن آغاز شد و رضا براي دومين بار به عزم دفاع از انقلاب مسلح شد و تا پايان عمر گرانقدرش سلاح را زمين نگذاشت. اين سردار بزرگ از ابتداي جنگ تا زمان عمليات بدر در تمام عمليات بزرگ و كوچك جبهه ، شركت داشت و استراحت او صرفاً در فواصل 15 بار مجروحيتش بود آن هم تنها اوقاتي كه بر تخت بيمارستان خوابيده بود .


شهيد نور محمّدي پس از 40 روز مقاومت دليرانه با سقوط خرمشهر با دلي پر خون و قلبي شكسته به آن سوي « پل نو » خرمشهر عقب نشيني كرد تا جلوي پيشروي دشمن را به سمت آبادان بگيرد. پس از آن به « ايستگاه هفت » آبادان رفته با شبيخون هاي فراوان جلوي عمليات عراق را كه قصد زدن پل روي « بهمن شيري » را داشت گرفت .
در دي ماه 1359 به همراهي يك گروه هفت نفره به « جزيرة مينو » رفت و علي رقم اينكه تقريباً تمامي جزيره به لحاظ شكسته شدن سدها زير آب رفته بود با مشقت تمام ، خط پدافندي ايجاد كرد و ابتكار عمل را در جزيرة مينو به دست گرفت و با تسلّط بر جادة تداركاتي « فاو – بصره » آن را براي دشمن ناامن كرد .


با آن كه در چالاكي و چابكي يك چريك تمام عيار بود ، باز هم چند دورة آموزش پارتيزاني در تهران ، بستان و شوش را نيز پشت سر گذاشت .
در عمليات « طريق القدوس » با از جان گذشتگي و شهامت ، چندين تانك دشمن را منهدم و منطقه آزاد شده را تثبيت نمود ، آنگاه با گروه جنگ هاي نامنظم براي دفع حملة عراق به « دهلاويه » رفت و از صبح تا ظهر تعداد زيادي تانك و نفر بر زرهي را كه در آن منطقه بودند ، به آتش كشيد . در اين عمليات او از ناحيه شكم و پا به شدت مجروح گرديد .


پس از بهبود ، خانوادة او كه به واسطة جنگ به نجف آباد مهاجرت كرده بودند از او خواستند به ياري آنان برود و او نيز در شركت ذوب آهن اصفهان استخدام گرديد . پس از سر و سامان دادن به وضع خانواده ، به جايي كه هميشه در فكر وآرزويش بود رفت و در تاريخ 21/7/61 از طريق بسيج نجف آباد به جبهه اعزام شد .


در عمليات محرم علاوه بر فرماندهي گردان ، مسئوليت تيم هاي ويژه خنثي سازي كمين را نيز بر عهده گرفت و به لحاظ شايستگي هايش در جهت استحكام خطوط دفاعي ، مأموريت سازماندهي گردان جديد و دفاع در برابر پاتك هاي دشمن نيز به او واگذار شد و او باز هم سر افراز و سربلند از عهدة آن بيرون آمد .
آزاد سازي « تپه كينگ » در عمليات والفجر 2 از ديگر افتخارات اوست . در مرحلة دوم اين عمليات مجدداً مجروح گشت و پس يك ماه درمان در نجف آباد به جبهه بازگشت و در عمليات والفجر 4 حماسه هاي ديگر خلق كرد . بعد از اين عمليات به جنوب رفته مسئووليت محور عملياتي را پذيرا گشت .


در جزاير مجنون طي عمليات خيبر فرماندهي و هدايت محور در عمليات بدر از مرحلة شناسايي تا مرحلة عمل حاضر بود . در اين عمليات فرماندهي محور عملياتي بر عهدة او بود و در مرحلة دوم عمليات بدر پس از آن كه با آب دجله وضو ساخت ، در ساحل دجله اي كه آبش را از سالار شهيدان مضايقه كرده بود و بي شرمانه درحالي كه شرمندة ايثار علمدار حسين بود جريان داشت ، به سالار خودش حسين پيوست .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد رضا چراغي


رضا به سال 1336 در خانواده اي مذهبي و دوستدار اهل بيت ( ع) زاده شد . در شش سالگي قدم به مدرسه گذاشت و با استعداد خوبي كه داشت ، همواره در درسهايش موفق بود . او علاوه بر تحصيل ، به مطالعات و فعاليتهاي مذهبي علاقه مند بود و در مجالس مذهبي ، با شور اشتياق حضور مي يافت . پس از گذرانيدن دورة ابتدايي ، وارد دبيرستان شد و در آن مقطع با برخي مسائل مذهبي و سياسي آشنا شد . او در شروع انقلاب اسلامي ، در سال آخر دبيرستان تحصيل مي كرد .
فعاليتهاي شهيد پيش از پيروزي انقلاب اسلامي رضا كه در دورة تحصيل ، عنصري فعال و پر تلاش بود ، در ميان همسالان و همشاگردان از نظر اخلاق ، ادب و علم ، ممتاز مي نمايد .با شروع انقلاب اسلامي فعالانه وارد عرصه هاي مبارزه مي شود و در حركتها و تظاهرات ، همدوش و همراه مردم انقلابي به فعاليت مي پردازد . با اوج گيري نقلاب ، حضور او در صحنه هاي مختلف آن ، پر شور و هيجان و جايتر مي شود و در توزيع اعلاميه هاي حضرت امام خميني ( ره ) در ميان دوستان و بستگانش ، نقش مؤثر ايفا مينمايد.
چراغي در روزهاي پيروزي انقلاب ، خستگي ناپذير و عاشقانه ، شب و روز خود را وقف تحقق انقلاب مي كند و در تسخير مراكز نظامي و دولتي رژيم ، پر تلاش حضور مي يابد .

فعاليتهاي شهيد پس از پيروزي انقلاب اسلامي
چراغي ، پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز با شوق فراوان ، در حراست از آرمانهاي آن ، با جان و دل مي كوشد . هر جا كه به او نياز مي باشد ، خود را به آنجا رسانده و خدمات شايسته اي را انجام مي دهد . او پس از شروع (( غائله كردستان )) توسط ضد انقلاب ، فوري همراه جمعي از دوستان ، خود را به مريوان مي رساند و در مبارزه با گروهكهاي محارب ، از هيچ كوششي دريغ نمي كند .
چراغي در مدت حضورش در كردستان ، تجربيات ارزشمندي دربارة مسائل نظامي و نيز فرماندهي كسب مي كند . او در عمليات (( محمد رسول الله )) (ص) مسير بسيار مهم و پر خطر معروف به نام (( پر خون )) را از تصرف نيروهاي ضد انقلاب خارج مي كند و بدين وسيله ، شهامت ، توان رزمي و شايستگي خود را در فرماندهي نيروهايش به نمايش مي گذارد . همچنين همواره ديگر فرماندهان در جبهه هاي سر پل ذهاب و گيلانغرب دست به عمليات چريكي مي زند . چراغي در مدت حضورش در كردستان ، مدتي مسئووليت (( جانشين سپاه دزلي )) و زماني نيز به عنوان مسئوول (( محور مريوان )) انجام وظيفه مي كند و خدمات درخشاني را در آنجا از خود به ياد گار مي گذارد .

فعاليتهاي شهيد در دوران دفاع مقدس
چراغي ، مدتي پس از شروع جنگ تحميلي ، در كنار ديگر فرماندهان ، در غرب ، به مبارزه و فعاليت خود ادامه مي دهد و پس از اعزام تيپ 27 محمد رسول الله (ص) به جنوب ، همراه نيروهاي تيپ راهي آنجا مي شود . او از اوسط سال 1360 تا اواخر تير ماه 1361 ، فرماندهي (( گردان حمزه )) را به عهده مي گيرد و با اين مسئووليت ، در عمليات (( فتح المبين )) و ((بيت المقدس )) شركت مي كند . در عمليات فتح المبين در جبهة (( دشت عباس )) در مقابل نيروهاي زرهي دشمن حماسه مي آفريند . يكه وتنها با تانكهاي دشمن مي جنگد و نيروهايش را از محاصره خارج مي كند .
در عمليات ((بيت المقدس )) رضا چراغي مسئووليت محور سر گردان را بر دوش مي گيرد و با لياقت و توان بال ، تا فتح خرمشهر به هدايت نيروها مي پردازد ، در اين عمليات ، از ناحية پا مجروح مي شود . پس از بهبود نسبي دوباره در عمليات (( مسلم بن عقيل )) به عنوان فرماندة تيپ 27 محمد رسول الله (ص) با سيزده گردان وارد عمل مي شود و بار ديگر توان رزمي و فرماندهي خود را به نمايش مي گذارد . چراغي ر سال 1361 با دختري پاكدامن و متدين ازدواج مي كند .
در عمليات ((والفجر مقدماتي )) تيپ 27 به لشگر تبديل مي شود و فرماندهي آنرا به چراغي واگذار مي كنند . در اين عمليات ، ((شمشير لشگر )) لقب مي گيرد و اقتدار و استقامت شايسته اي از خود نشان مي دهد . يكي از همرزمانش مي گويد : (( حضور شهيد چراغي در كنار شهيد همت ، به نيروها روحيه مي دهد با فرماندهي رضا ، توانستيم (( تپة دو قلو )) را پس بگيريم .
چراغي در عمليات (( والفجر 1 )) كه در منطقة عمومي فكه صورت گرفت ـ با توانمندي بالا لشگر را هدايت و فرماندهي مي كند . يكي از همرزمانش مي گويد ‚ (( لشگر 27 وظيفه داشت كه با نيروهاي ارتش ادغام شود و ارتفاعات جبل فوفي )) و ((پيچ انگيزه )) را فتح كند و سپس به سمت عمق خاك دشمن براي تصرف تاسيسات نفتي پيش برود . صبح روز عمليات ، رضا خود را زير رگبار تيرها و موشكهاي دشمن كه بي امان شليك مي كردند ، به كانال ((گردان كميل )) در سمت راست ارتفاع 112 مي رساند . از روحية او ، بچه هاي گردانهاي كميل و انصار و مالك روحيه مي گرفتند . سپس رضا خودش را به خط اول گردان ميثم مي رساند و هر چه اصرار كرديم كه به عقب برگردد ، قبول نكرد و ماند و خدايي شد .

چگونگي شهادت :
شهيد رضا چراغي ، پس از ماهها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب ، سرانجام در عميلات (( والفجر 1 )) كه در منطقة عمومي (( فكه )) انجام مي گرفت ، پس از ابراز رشادت تمام و ايثار و حماسه ، به شهادت رسيد و روح بزرگوارش به ابديت عشق پرواز كرد .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد اكبر نور افشان


سردار شهيد اكبر نور افشان در پاييزان سال 1335 در محله شيخ آباد فسا ديده به جهان گشود . وي همزمان با سن مدرسه راهي دبستان گرديد و پس از سالها تلاش و كوشش ، همزمان با ايام شكوهمند انقلاب اسلامي مدرك ديپلم را از دبيرستان ذولقدر دريافت داشت .خشم انقلابي او در روزگاران خون و قيام ، در فريادهاي آتشين او گل كرد و حتي ضرب و شتم و شكنجه هاي نيروهاي خود فروخته رژيم نيز نتوانست او را از ادامه حركت باز دارد .


شهيد نورافشان پس از پيروزي انقلاب و به شكرانه آن پيروزي عظيم به خيل سبز پوشان سپاه پيوست تا حراست از دستاوردهاي انقلاب راكمر همت بندد .آتش افروزيهاي ضد انقلاب در غرب كشور او را به سرزمينهاي مظلوم كردستان گشيل داشت و او بعد از ماهها مبارزه با منافقين و ضد انقلاب به فسا بازگشت و فعاليتهاي خود را در سپاه ادامه داد . شيفتگيهاي شهيد نور افشان او را به سمت اشراق آفتاب كشاند و شش ماه تمام در پروانه سوز آن همه اشتياق ، گرد شمع وجود رهبري گشت و از وجود نوراني آن پير فرزانه بهر ه ها برد .


همزمان با شعله ور شدن آتش جنگ ، دست از دامان مراد برداشت تا در بهشتهاي گمشده خوزستان ، محبوب ازلي را به استغاثه بنشيند .جبهه هاي آبادان در اولين اعزام ، پذيراي آن قامت رسا بود .عملياتها ي بيت المقدس ، فتح المبين ، رمضان و والفجر يك ، اگر چه زخمها بر پيكر نازنين او وارد ساخت ، اما رشادتها و قهرمانيها ي او را نيز به عنوان يك فرمانده دلسوز و كارآمد به نمايش گذاشت .


آن شهيد بزرگوار علاوه بر فعاليتهاي مستمر و قابل توجهي كه در جبهه هاي نور عليه ظلمت داشت ، در پشت جبهه نيز با عنوان معاونت استاد مبارزه با مواد مخدر و منكرات شهرستان فسا ، قلب سياه سوداگران مرگ را آماج خشم توفنده خود ساخت و در مبارزات پيگر خود با باندهاي مختلف قاچاق ،خدمات شاياني انجام داد.


سردار شهيد اكبر نور افشان سرانجام در آستانه بهار 1364 با تقديم خون سرخ خويش به خيل شهيدان هشت سال دفاع مقدس پيوست و نام بلند خويش را در رديف ياران به خون خفته آقا ابا عبدالله الحسين (ع) به بلند ثبت .پيكر مطهر آن سردار شهيد پس از سالها ،در بيانهاي شرق دجله كشف و طي مراسمي باشكوه تشييع و در گلزار امامزاده حسن به خاك سپرده شد .

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : شهيد دكتر حسن عباسپور

 

 وزير نيرو

شهيد عباس پور درتاريخ 1323 در شهر تهران و در خانواده اي متدين متولد گرديد .
در سال 1342 ازدبيرستان هدف با معدل 2/18 ديپلم رياضي گرفت و در همان سال در كنكور دانشكده فني موفق شدو وارد آن دانشكده گرديد .
در دوران دانشكده فني با مبارزات سياسي – مذهبي و گروهي بر ضد رژيم ضد خلقي شاه آشنا شد و همراه با ساير دانشجويان مسلمان در تشكيل جلسات مذهبي – سياسي فعالانه شركت نمود .


از همفكران اين دوره شهيد عباسپور مي توان از شهيد دكتر محمود قندي و شهيد مهندس ناصر صادق را نام برد .
- در دوران دانشجويي در دانشكده فني با گروههاي مبارز دانشجوئي و مسلمان ارتباط داشت و ضمن اينكه نهايت سعي و كوشش را در فراگيري دروس دانشكده بكار ميبرد لحظه اي از مطالعه كتابها و جزوات سياسي – مذهبي غفلت نمي ورزيد .
- در سال 1364 از دانشكده فني در رشته الكترومكانيك فوق ليسانس گرفت و جزء فارغ التحصيلان ممتاز اين دانشكده شد و در آن تاريخ كه يكسال از تأسيس دانشگاه صنعتي شريف گذشته بود كه اين دانشگاه احتياج به استاد داشت و لذا مسئولين آن وقت تصميم گرفتند ، تعدادي از فارغ التحصيلان ممتاز دانشكده هاي فني ، پلي تكنيك و علوم را به استخدام اين دانشگاه درآورند . عباسپور در سال 64 بهمراه عده اي ديگر از فارغ التحصيلان ممتاز آنسال به استخدام دانشگاه شريف درآمد و تا سال 50 در سمت استادياري در آن دانشگاه مشغول بكار بود .


- در تاريخ تير ماه 50 به سوئيس رفت و در يكي از كمپانهاي معروف سوئيس مشغول بكار شد و مدتي در طراحي خط 400هزار ولت كبان – آنكارا كه در آن تاريخ كمپاني مزبور مشغول طراحي آن بود ، كار نمود . دوباره به ميهن بازگشت و سپس در سال 51 براي طي دوره دكترا بدانشگاه لندن رفت و درتاريخ 10/11/56 در رشته برنامه ريزي و مديريت سيستمهاي انرژي دكتراي خود را گرفت و به ايران بازگشت و مجدداً در دانشگاه صنعتي شريف مشغول بكار شد .


در لندن ضمن شركت فعال در اتحاديه انجمنهاي اسلامي اروپا با اغلب گروههاي مخفي و علني مخالف رژيم بطور مستيم و يا غير مستقيم ارتباط داشت و بطور وسيعي دست به تكثير و توزيع جزوات انقلابي بين دانشجويان و ايرانيان مقيم انگليس ميزد . به محض اينكه از ورود دانشجويي ايراني جديدي بانگاستان آگاه ميشد بطور مستقيم يا غير مستقيم با دانشجوي مربوطه تماس ميگرفت و در صورتيكه زمينه مناسب دراوميبافت ، به يكي از جلسات محرمانه و هفتگي دعوت مي نمود . جلسات در دو سطح تشكيل ميشد ، يكي براي تازه واردين كه در آن بيشتر بحثهاي مذهبي و تفسير قرآن صورت ميگرفت و آنگاه در اين جلسات افراد مطمئن و متعهد پس از مدتي بجلسات محرمانه تري كه فعاليت سياسي داشت عضوگيري ميگرديدند . او در حاليكه و معتقد بود كه ايران و بازسازي به ايران به افراد متخصص و متعهد بي نهايت نيازمند است .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد اكبر زجاجي


 ((اكبر )) در 4خرداد 1338 در شهر (( كاشان )) در يك خانوادة مومن و مذهبي به دنيا آمد . در هفت سالگي به مدرسه رفت و دورة ابتدايي را در دبستانهاي (( محمد رضا شاه )) (شهيد جهاني ) و ((سوزنچي )) اين شهر گذرانيد . در سال 1350 دورة متوسطه را در دبيرستان امام خميني (ره) شروع كرد و آنگاه به ((هنرستان نساجي كاشان )) رفت . پس از گذرانيدن دورة هنرستان ، وارد انستيتوتكنولوژي شهر اصفهان گرديد .


اكبر از همان دوران تحصيل در هنرستان ، با الفباي مبارزه و مسائل سياسي آشنا مي شود و پس از مدتي به فعاليتهاي سياسي اقدام مي نمايد . ورود وي به ((انستيتو تكنولوژي )) اصفهان با جرقه هاي انقلاب اسلامي همزمان مي شود . او پس از مدتي ، دانشگاه را رها كرده به كاشان باز مي گردد تا در مبارزات عليه رژيم فعاليت نمايد . در طول مبارزات خود عليه رژيم ستم شاهي ، چندين بار با ماموران ساواك در گير ميشود . يكبار نيز از ناحية گوش و صورت زخمي مي گردد.
زجاجي كه فردي معتقد و انقلابي بود ، در مسجد صاحب الزمان (عج) فعاليت پيگيري را در پيش مي گيرد در ماههاي تابستان ، هر چهارشنبه به ((قم )) و ((جمكران )) مسافرت مي كند . يك گروه كوهنوردي به نام (( صيام )) تشكيل مي دهد كه در پوشش فعاليتهاي ورزشي ، به اقدامهاي سياسي و مذهبي مي پردازد . در ارشاد و راهنمايي جوانان شهر ، از هيچ كوششي دريغ نمي كند .


با اوج گيري انقلاب اسلامي اكبر به تلاشهاي خود وسعت مي بخشد و در روزهاي پيروزي ، خود را بطور شبانه روزي وقف فعاليتهاي سياسي و نظامي مي كند .
اكبر پس از پيروزي انقلاي اسلامي ، با شور و علاقة فراوان ، براي خدمت به انقلاب كمر مي بندد و در جهت تحقق آرمانهاي انقلاب ، از هيچ كوششي كوتاهي نمي كند . در مسجد ، اين پايگاه اصلي انقلاب ، به ارشاد و هدايت قشر جوان همت مي گمارد . بچه هاي هفت و هشت ساله را در مسجد دور خود جمع كرده و مسائل ديني را با آنان مي آموزد . از آنجا كه به علوم ديني علاقه مند بود ، از آموختن مباحث مكتب باز نمي ايستد و در تقويت مباني اعتقادي مي كوشد . زجاجي از همان روزهاي نخست آغاز جنگ تحميلي ، به عنوان بسيجي، با گروه شهيد ((دكتر چمران )) عازم جبهه هاي جنوب مي گردد . وي مدتي در خرمشهر به مقابله با نيروهاي دشمن مي پردازد . پس از اشغال خرمشهر توسط دشمن ، مدتي در آبادان و از آن پس ، در جبهه هاي سوسنگرد با پايمردي نبرد عليه دشمن را ادامه مي دهد .


زجاجي پس از مدتي جنگيدن در جبهه هاي مختلف جنوب ، راهي كردستان مي شود . به خاطر تجربيات ارزنده اش در جبهه هاي جنوب و نيز با بهره گرفتن از هوش و استعداد نظامي خود ، سرعت توانمندي و شايستگي نظامي اش را بروز مي دهد ، بطوريكه در كمتر از يكماه ، مسئووليت يكي از محورهاي عملياتي در (( مريوان )) به او واگذار مي شود .
زجاجي در مدتي كه در كردستان حضور داشت ، از امكانات و ادوات نظامي ، بهترين و بيشترين استفاده را مي برد . وي با عزمي جزم و اراده اي قوي ، در محور عملياتي مريوان و ، به ترميم نيرو و ادوات و تجهيزات مي پردازد . او براي نخستين بار ،برنامة گشت و شناسايي را به اجرا در مي آورد و از اين طريق ، ضربات مهلكي به ضد انقلاب وارد مي كند . زجاجي با اقدامهاي سنجيده و معقول نظامي خود ، تحولي جدي و اساسي در محور عملياتي خود پديد مي آورد و از سر سوز و علاقه ، تا پاي جان به مقابله به عوامل ضد انقلاب همت مي گمارد و در اين ارتباط از هيچ تلاشي دريغ نمي كند و چند بار نيز مجروح مي شود .


زجاجي دو بار از جبهه هاي كردستان به جبهه هاي جنوب مي رود و در لشگر 27 محمد رسول الله (ص) در عمليات شركت مي كند . در عمليات فتح المبين به عنوان مسئوول اطلاعات عمليات ، مسئووليت شناسايي منطقة عملياتي را بر عهده مي گيرد . در عمليات (( رمضان )) ، به عنوان فرماندة گردان وارد عمليات مي شود .زجاجي در مهر ماه 1361 به عضويت سپاه در مي آيد و با تجربة ارزشمندي كه در طول حضور مؤثرش در جبهه هاي مختلف كسب كرده بود ، در مسئووليتهاي مختلف ، منشا اثر ارزشمندي مي شود . يك ماه پس از عضويت در سپاه ، به عنوان جانشين معاون عملياتي لشگر 27 منصوب و به فعاليت مي پردازد . وي در فروردين 1362 به مدت چهار ماه با مسئووليت (( معاون عملياتي )) لشگر انجام وظيفه نموده و لياقتش به عنوان قائم مقام لشگر 27 منصوب شده و تا آخرين لحظه هاي زندگيش ، در اين مسئووليت خطير انجام وظيفه مي كند .


شهيد زجاجي پس از ماهها تلاش و مجاهدت در جبهه هاي غرب و جنوب ، در روز 21 اسفند ماه 1362 در عمليات (( خيبر )) و در (( جزيرة مجنون )) بر اثر اصابت تركش خمپاره ، به فوز عظماي شهادت نائل آمد و به آرزوي ديرين خود رسيد.
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : شهيد مهدي باكري

به سال 1333 در شهرستان مياندوآب دريك خانواده مذهبي و باايمان متولد شد . در دوران كودكي ، مادرش را از دست داد . تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رسانيد و در دوره دبيرستان ( همزمان با شهادت برادرش علي باكري به دست دژخيمان ساواك ) وارد جريانات سياسي شد.


پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر و متالم بود ، به دانشگاه راه يافت ودر رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد . از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود . او برادرش حميد را نيز به همراه خود به اين شهر آورد . شهيد باكري در طول فعاليتهاي سياسي خود از طرف ساواك تحت كنترل و مراقبت بود .
پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان ، به خارج از كشور فرستاد تادر ارسال سلاح گرم براي مبارزان داخل كشور فعال شود . شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خمييني (قدس سره ) از پادگان فرار و به صورت مخفيانه به فعاليتهاي خود ادامه داد .


بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد در آمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه قنض فعالي را ايفا كرد . پس از آن بنا به ضرورت دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد همزمان با خدمت در سپاه به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمت ارزندهاي را از خود به يادگار گذاشت .
ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود . مهريه همسرش اسلحه كلت او بود . دوروز بعد از عقد به جبهه رفت وپس از دو ماه به شهر برگشت وبنا به مصالح منطقه ، با مسئوليت جهادسازندگي استان ، خدمات ارزنده اي را براي مردم انجام داد .


شهيد باكري توانست در عمليات فتح المبين باعنوان معاون تيپ نجف اشرف در كسب پيروزيها موثر باشد .در همين عمليات در منطقه رقابيه از ناحيه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از يك ماه در عمليات بيت المقدس شركت كرد و در مرحله دوم عمليات بيت المقدس از ناحيه كمر زخمي شد و با وجود جراحتهايي كه داشت در مرحله سوم عمليات ، به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بي سيم هدايت كند .
در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بي امان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد .در عمليات مسلم ابن عقيل با فرماندهي او بر لشگر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور ، بخش عظيمي از خاك كشورمان آزاد شد .


شهيد باكري در عمليات والفجر يك ، دو ، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا ، آمادگي و ايثار همه
در زماني كه برادرش حميد شهيد شد ايشان با وجود علاقه خاصي كه به برادرش داشت ، بدون ابراز اندوه با خانواده اش تماس گرفت و چنين گفت : « شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است . » تلاش فراوان در ميادين نبرد ، وي را از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سالها در كننارش بود بازداشت .
بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش ، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنها خواهد پيوست . پانزده روز قبل از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاامام رضا خواسته بود كه خداوند شهادت را نصيبش كند . سپس حضرت امام (ره ) و آيت اله خامنه اي رسيد و با گريه و التماس خواست كه براي شهدتش دعاكنند.


اين فرمانده دلاور در عمليات بدر در تاريخ63.11.25 به به خاطر شرايط حساس عمليات ، طبق معمول به خطرناكترين صحنه هاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت مي كرد ، تلاش مي نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهاي دشمن تثبيت نمايد ، كه در نبردي دليرانه ، بر اثر اصابت تير مستقيم مزدوران عراقي ، نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق شتافت .
هنگامي كه پيكر پاكش را از طريق آبهاي « هورالعظيم » انتقال مي دادند، قايق حامل پيكر وي ، مورد هدف آر پي جي دشمن قرار گرفت و قطره نا ب وجودش به دريا پيوست .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : شهيد مجتبي اكبرزاده


«مسئول آموزش عقيدتي لشگر»
در سال 1340 ديده به جهان گشود و مسمي به «مجتبي» گشت . گويي از همان ابتدا خدايش او را برگزيده بود . در طي دوران كودكي و تحصيل ،فردي بسيار منظبط و مقيد به پاكيزگي بود و چون همه ابرار و نيكان ،با ديگران بسيار مهربان و دلسوز بود .
در تمام دوران نوجواني و جواني ، پدر ومادر ،نهايت رضايت را از او داشتند و ابراز مي كردند يكي از ويژگي هاي بارز ايشان در اين دوران ،غيرت بيش از حدي بود كه نسبت به رعايت مسائل اخلاقي داشتند .باتوجه به اين كه هنوز انقلاب شكوهمند اسلامي به پيروزي نرسيده بود ، با اين حال ايشان در تمام مسايل خصوصاً پوشش ظاهري به عنوان يك اصل مهم توجه داشت…
با گذشت زمان و جدي تر شدن مبارزات و علني شدن آنها ، او نيز چون ديگر جوانان انقلابي در راهپيمايي ها عليه حكومت وقت ، شركت فعالانه داشت . پس از پيروزي انقلاب اسلامي با بقيه جوانان مسجد شب هنگام تا صبح به پاسداري از امنيت شهر مي پرداخت .
در سالهاي 60- 59 در پاسخ به نداي دروني خويش ، در جهت كسب معارف الهي ، در جرگه طالبان علوم ديني در آمد و مدتي در اراك و بعد از آن در قم به تحصيل علوم ديني و فقهي پرداخت .


به علت عشق و علاقه سرشار به جبهه و رزمندگان اسلام ، بعد از عمليات «خيبر» در مناطق جنگي ، حضور فعال پيدا كرد در گردانهاي رزمي و زرهي در كنار رزمندگان حضور مي يافت و به سئولات و مسائل عقيدتي و ديني آنان با كمال ميل و رغبت پاسخ مي داد و با آنان گرم مي گرفت ، رزمندگان هم نسبت به او اونس شديدي داشتند.


او براستي عارف بالله و عاشق امام حسين (ع) و شيفته اهل بيت عصت و طهارت (ع) بود ،عالمي بود عامل ، و طلبه اي بود وارسته از دنيا و وابسته به الله و معنويات ؛ ذكر او مدام صلوات و زيارت عاشوراء و دعاي توسل بود ؛ هنوز مناجات هاي پر سوز او در حسينه لشكر در گوش رزمندگان لشكر ،طنين انداز است .ايشان در عمليات هاي «ولفجر8» و «كربلاي 1 » و كربلاي 4 » نقش فعال و بسيار موثر داشت ، با اصرار زياد و با گريه و التماس ، در عمليات «كربلاي4» شركت جست و با آن حالات معنوي و وصف ناپذير و چهره ملكوتي و آمادگي براي حضور در محضر دوست ، در صف دلير مردان اسلام قرار گرفت ، بعد از يورش مردانه اي كه بر سپاه خصم برد ، شهادت را كه بالاترين آرزو و نيتش بود ، در آغوش كشيد و ميهمان مولا و معشوق خود ، حضرت ابا عبدلله الحسين (ع) گرديد .


ايشان بعد از شهادت روحاني والا مقام ،شهيد سيد محسن روحاني ، درسمت مسئوليت آموزش عقيدتي لشكر ، در جبهه ها خدمت مي كرد ، كه اين و ظيفه بسيار مهم را به نحو شايسته و كامل انجام داد . شهيد اكبر زاده ، با شهادتش قلب همه آشنايان و بسيجيان مخلص را آتش زد ؛ و فراق او بسيار غمبار و دشوار گرديد ، او رفت ولي مرام او وتوسلات و توجهات و حالات خاصي كه داشت همواره راهگشاو مرشد ما خواهد بود .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد رضا مؤذني

سردار شهيد رضا مؤذني در سال 1335 در يك خانواده مذهبي در آبادان متولد شد و پس از مدتي به وطن اصلي يعني خميني شهر مراجعت نمود . مراحل تحصيل را تا فوق ديپلم ادامه داد و در سال 1356 به خدمت وظيفه اعزام شد . به محض جوشش چشمه انقلاب اسلامي دوش به دوش ديگر برادران به مبارزه عليه رژيم وابسته پهلوي پرداخت و در نبردهاي خياباني شركت كرد .


پس از پيروزي انقلاب اسلامي وارد سپاه شد و به عنوان مسئوول آموزش شروع به فعاليت كرد . او در مدتها قبل از صدور فرمان تشكيل بسيج به مردم آموزش نظامي مي داد .


با شروع جنگ او كه با منطقه جنوب آشنايي نيز داشت به جبهه شتافت و با مسئووليت فرمانده عمليات سپاه در خرمشهر و آبادان حماسه هايي جاويد به جا گذاشت و سرانجام به خيل سرخ جامگان جنگ پيوست .

 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد اكبر فرهادي

بعد از روزها انتظار در انبوه غمي ماندگار كه عمريست بر شانه هايم سنگيني مي كند امروز عصر را به زيارت گلزار شهداي فردوس اختصاص دادم . راه كه مي روي آسمان با تو مي آيد ، به گلزار كه مي رسي با احتياط قدم برمي داري فكر مي كني به شلمچه رسيده اي ، نگاهت آرام آرام بر روي چهره هاي آفتابي مي لغزد و در ناگهاني سرخ ديروزهاي خون و خاطره را تكرار مي كني . ياد بچه هاي تيپ المهدي ( عج ) مي افتي خودت را فراموش مي كني و با ‹‹ مرتضي ›› با ‹‹ شهيد اسلامي ›› ، شهيد كوشكي و ... هم پياله مي شوي ، يك لحظه به خودت مي آيي ، بر مزار گلگون كفني از خطة نخل خيز جهرم ايستاده اي ، زندگينامة خود را كه بر روي سنگي ستبر حك شده است مرور مي كني : آرامگاه سردار شهيد اكبر فرهادي ، فرزند ميرزا بابا ، متولد 1336 كه پس از عمري جهاد و مبارزه در تاريخ 3 / 5 / 1362 در محور ‹‹ حاج عمران ›› به مقام رفيع شهادت نايل آمد .


انگار كمي دير كرده اي ، نزديك به شانزده سال است كه شهيد فرهادي در لبخندي معصوم خلاصه شده است . لبخندي كه خاصة عشق است ؛ خلاصة آفتاب است ؛ خلاصة تمام خوبيهاست .
لبــخند تــو خلاصة خوبيهـاست لختي بخند ، خندة گل زيباست
پيشاني ات تنفس يـك صبح است صبحي كه انتهاي شب يلداست
آنچنان غرق تماشاي فضايي كه آسمان در چشمهايت خيره مانده است ، از تمام دنيا دل كنده اي كه پيرمردي دوباره سلامت مي كند ؛


سلام از ماست پدر جان !
مي داند كه دنبال خودت مي گردي ، با جملاتي كوتاه و شكسته و گاه متواضع و افتاده اي بود ، هميشه خندان بود و به نماز اول وقت و حضور در مراسم مدح سوگواري ائمه اهميت مي داد . بي ريا بود و دوست مي داشت كه گمنام بماند ، هيچ گاه از مسئووليتها و فعاليتهايش براي كسي تعريف نمي كرد . مدتي بعد از شروع جنگ ازدواج كرد و الان علي ديگر براي خودش مردي شده ( منظورش تنها فرزند شهيد است ) . بعد از انقلاب وارد سپاه شد و از طريق سپاه به جبهه رفت . در عمليات فتح خرمشهر ، بيت المقدس ، والفجر مقدماتي و والفجر 2 و عملياتهاي مختلفي كه در بين اين دو عمليات انجام شد شركت كرد . البته شهيد قبل از جنگ سه ماه هم در كردستان به جنگ منافقين رفته بود .
از مسئووليتهاي شهيد سئوال مي كني ، پيرمرد در برزخي از دانستن و ندانستن مي گويد :
‹‹ گفتم كه در جبهه فرمانده بود ، فرماندة گردان اميرالمومنين ( ع ) از تيپ 33 المهدي ( عج ) ، البته مدتي هم فرماندهي زرهي اين تيپ را به عهده داشت . ›› بعد خودش را كمي جمع و جور مي كند و ادامه مي دهد : ‹‹ شهيد بعد از گرفن ديپلم به خدمت سربازي رفت . محل خدمتش زاهدان بود . بعد از پيروزي انقلاب به عضويت سپاه جهرم درآمد و مدتي مسئووليت اردوگاه مجاهدين رانده شده از عراق را به عهده گرفت . بعد هم به فرماندهي سپاه جهرم درآمد و مدتي مسئووليت اردوگاه مجاهدين رانده شده از عراق را به عهده گرفت . بعد هم به فرماندهي سپاه قير منصوب شد و چندين ماه تمام با دل و جان انجام وظيفه كرد .››


هنوز مغزت پر از سئوالهاي جور واجور است كه پيرمرد جارويش ا از زمين برمي دارد و اجازة رفتن مي خواهد و تو از شرم اين همه تواضع دستهايش را مي فشاري و در لكنتي معهود با او خداحافظي مي كني . با حال و هوايي كه از ديدار شهدا گرفته اي بار ديگر به زندگي و دغدغه هاي هميشگي اش برمي گردي اما دنيا هر چقدر دست و پا گير باشد هنوز مي تواني .