زندگی نامه شهدای شاخص
عنوان : سردار شهيد عبدالرسول محمّد پور
:
1389/04/12<>
|
جاده اي كه از گلزار امام حسن فسا مي گذرد ، تو را در پيچ و خم زندگي و در نشيب كوهي سترگ به روستايي نجيب مي رساند كه فدشكويه اش مي نامند . به محض ورود ، نخلهاي سر به فلك كشيده و كوچه هاي كاهگلي روستا تو را مهمان نجابت مردمي مي كند كه در طول ساليان ؛ فرزندان دلاوري را در دامان خود پرورش داده و تقديم اسلام و انقلاب نموده اند كه هر يك از جمله حماسه سازان هشت سال دفاع مقدس بوده اند . |
عنوان : سردار شهيد سيد محمّد تقوا
:
1389/04/12<>
|
در نهم تير ماه 1345 ودر خانه اي محقر در جوار آرامگاه شيخ اجل سعدي شيرازي ، كودكي از سلالة سادات نور تولد يافت كه او را به يمن نام مبارك و نوراني حضرت رسول اكرم ( ص ) سيد محمّد ناميدند . سيد محمد دوران كودكي را در زادگاه خود گذراند و سپس در هفتمين بهار زندگي پا به حيطة درس و دانش گذاشت . وي سال اول ابتدائي را با موفقيت به پايان رساند و در ادامه به همراه خانواده راهي تهران گرديده و طي چند سال اقامت در اين شهر دورة ابتدايي را با موفقيت به انجام رساند . شهيد تقوا در ادامه ، بار ديگر به شيراز بازگشت و دورة راهنمائي را در مدرسة شوريدة شيرازي ادامه داد . وي در سال 1360 و اندك زماني بعد از شروع دورة متوسطه در هنرستان طالقاني شيراز ، راهي جبهه هاي حق عليه باطل گرديد و هر چند ، سال اول دبيرستان را نيز در مجتمع آموزش و رزمندگان به پايان رساند امّا از آن پس ، تحصيل را رها كرده و در مدرسة عشق نام بلند خويش را در صف رزمندگان مكتب ولايت به ثبت رساند .
|
عنوان : سردار شهيد سيد هادي اخلاقي
:
1389/04/12<>
|
سردار شهيد سيد هادي اخلاقي در سال 1343 در شهرستان جهرم ديده به جهان گشود . دوران كودكي را تحت تعاليم و توجهات پدر و مادر ، به فراگيري قرآن و نماز گذراند و در هفتمين بهار زندگي در مدرسة ابتدائي آيت الله طالقاني ( نام فعلي ) مشغول به تحصيل گرديد . وي بعد از گذراندن دورة راهنمائي دورة متوسطه را نيز با موفقيت به پايان رساند و در مهر ماه 1366 با قبولي در دانشگاه شيراز ، رشتة علوم تربيتي را جهت ادامة تحصيل در مقاطع عالي برگزيد .
|
عنوان : سردار شهيد سيد مهدي راهنمايي
:
1389/04/12<>
|
سردار شهيد سيد مهدي رهنمايي در يك خانواده روحاني در شهرضا متولد شد از ابتدا آثار هوش زكاوت و نكته سنجي در وجود او هويدا بود پس از طي دوران تحصيل ابتدايي به كار نجاري پرداخت و به خاطر علاقه اش به منبت كاري در يكي از كارگاههاي معروف صنايع دستي اصفهان به كار منبت اشتغال يافت از دسترنج خود هر چه مي اندوخت را ابتدا وجوه شرعيه آن را پرداخت مي كرد بعد آنرا كنار ميگذاشت .
|
عنوان : سردار شهيد شيخ عليرضا نجف پور
:
1389/04/12<>
|
شيخ عليرضا نجف پور در سال 1343 در زرقان و در خانواده اي متدين و مذهبي ديده به جهان گشود . دوران كودكي را تحت حمايت پدر و مادري مهربان در يادگيري مباني مذهب و احكام اسلامي و قرآن گذراند و در خانواده اي كه عشق به اسلام و ائمة معصومين عليهم السلام در تار و پود آن ريشه دوانده بود پرورش يافت . دوران ابتدائي تحصيل را از سال 1350 آغاز كرد و پس از گذراندن سالياني از تحصيل وارد حوزه شد و سطوح مختلف را با موفقيت پشت سر گذاشت . مدتي از عمر پربار خود را نيز در حوزة علمية قم به فراگيري دروس مربوطه پرداخت . ايام يلد شده با روزهاي شكوهمند انقلاب همراه بود و شهيد نجف پور كه طعم تلخ حكومت ستمشاهي را چشيده بود همدوش و همصدا با امت اسلامي در بسيري از تظاهرات و راهپيمائي هاي ضد رژيم شركت كرد .
|
عنوان : سردار شهيد سيد محمد رضا دستواره
:
1389/04/12<>
(( محمد رضا )) به سال 1338 در يك خانواده با تقوا و مذهبي و در عين حال مستضعف ، در جنوب تهران زاده شد . دورة دبيرستان را در مدسه اي بنام (( باغ آذري )) تمام كرد . وي از هوش و حافظة بالايي برخوردار بود . از اين رو تا پايان دورة متوسطه و دريافت ديپلم ، نمره ها و امتيازه اي ارزنده اي كسب نمود .به خاطر تربيت مذهبي ، گرايش و علاقة فراوان به قرآن و علوم ديني داشت . انس با قرآن ، در رفتار و اخلاقش بوضوح نمايان بود . در ميان بستگان و همسايگانش ، به عنوان روحاني كوچك معروف بود .
فعاليتهاي شهيد پيش از پيروزي انقلاب اسلامي
با اوج گيري موج انقلاب اسلامي ، همراه با سيل خروشان مردم مسلمان ، در تظاهرات و راهپيماييها فعالانه شركت مي كند : بطوريكه چند بار توسط عوامل رژيم شاه دستگير ميگردد . در سال 1357 وقتي سال آخر دبيرستان بود ، دوستان و همسالان خو را براي مبارزه عليه رژيم ستمشاهي ترغيب مي نمايد . روز 14 آبان 1357 در حالي كه با مزدوران رژيم در گير بود ، توسط عمال ساواك در دانشگاه تهران دستگير و زنداني مي شود .
دستواره ، هنگام ورود حضرت امام خميني (ره) فعالانه در مراسم استقبال از ايشان شركت مي كند و مسئووليت قسمتي از محوطة ميدان آزادي را بر دوش مي گيرد.
فعاليتهاي شهيد پس از پيروزي انقلاب اسلامي
پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ، با شور و اميد فراوان ، همت خود را مصروف حفظ دستاوردهاي انقلاب مي نمايد . از اين رو ، مدت چهار ماه در (( كميتة انقلاب اسلامي )) مشغول خدمت مي شود و فعاليتهاي بي شائبه اي در ماموريتهاي مختلف انجام مي دهد . از آن پس ، به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در مي آيد .
به دنبال تحركات گروهكهاي ضد انقلاب در كردستان ، همراه فرماندهي چون (( چراغي )) ، (( حاج احمد متوسليان )) و ديگر رزمندگان ، راهي كردستان مي شود . وي و ديگر همرزمانش در آزاد سازي شهر (( مريوان )) مردانه مي رزمند و حماسه اي ماندگار خلق مي كنند و پيروز مندانه وارد شهر مي شوند . از آن جا كه اين شهر پس از اشغال ضد انقلاب ، هميشه تعطيل و با مشكلات مختلف مواجه بود ، به دستور حاج احمد ، نيروهاي سپاه در مراكز مختلف اداري مستقر مي شوند . مسئووليت تهيه و تامين كالاهاي ضروري شهر به عهدة دستواره واگذار مي گردد . او به نحو شايسته اين ماموريت را انجام مي دهد . در كنار انجام مسئووليت محوله ، سلاح به دست مي گيرد و در قله هاي مريوان با ضد انقلاب و دشمن بعثي مي جنگد و توانمندي خود را به نمايش مي گذارد . از اين رو ، مدتي بعد به فرماندهي (( پاسگاه شهدا )) در محور مريوان منصوب مي شود و در اين مسئووليت نيز خوش مي درخشد .
فعاليتهاي شهيد در دوران دفاع مقدس
هنگامي كه حاج احمد متوسليان ماموريت مي يابد تيپ 27 محمد رسول الله (ص) را تشكيل دهد ، دستواره نيز از مريوان راهي جبهه هاي جنوب مي شود و سهمي در شكل گيري اين تيپ گران سنگ بر دوش مي گيرد . وي به خاطر مهارت در جذب نيرو ، مامور تشكيل (( واحد پرسنلي )) تيپ مي گردد . وي به شرطي اين مسئووليت را مي پذيرد كه هر گاه عملياتي پيش آمد ، او نيز در آن شركت كند . از آن پس ، در هر عملياتي كه تيپ وارد عمل مي شود ، دستواره سلاح به دست مي گيرد و در كنار فرماندهان گردان مي جنگد و در اين عرصه نيز توانمندي و شايستگي خود را به منصة ظهور مي رساند .
شهيد دستواره ، اواخر خرداد ماه 1361 ، پس از انجام حماسي عمليات(( بيت المقدس )) ، همراه حاج احمد متوسليان براي كمك به مردم مسلمان در لبنان ، فعاليتهاي چشمگيري انجام مي دهد . به دنبال فرمان حضرت امام (ره) كه فرمودند (( راه قدس از كربلا مي گذرد ، همراه ديگر فرماندهان و رزمندگان به كشور باز مي گردد .
پس از بازگشت از لبنان به عنوان (( فرماندة تيپ سوم ابوذر )) منصوب مي شود و در نبردهاي پر حماسة (( رمضان )) و (( مسلم بن عقيل )) نيروهاي تحت امرش را هدايت مي كند و بار ديگر ، توانمندي بالاي نظامي از خود نشان مي دهد .
در عمليات (( خيبر )) پس از شهادت حاج همت ، فرمانده ، دلاور لشگر محمد رسول الله (ص) و واگذاري فرماندهي به (( حاج عباس كريمي )) ، سيد به عنوان (( قائم مقام لشگر )) برگزيده مي شود و در اين مسئووليت خطير نيز به نحو احسن ، رسالت خود را انجام مي دهد .
پس از شهادت حاج عباس كريمي در عمليات (( بدر )) شهيد دستواره به عنوان (( سر پرست لشگر )) به نحو مطلوب لشگر را در عملياتها هدايت مي كند كه پس از انتصاب فرماندة جديد لشگر ، سيد همچنان به عنوان (( قائم مقام )) لشگر در خدمت جنگ انجام وظيفه مي نمايد .
مناطق اشغالي كردستان ، جبهه هاي مختلف جنوب ، بويژه منطقة (( والفجر 8 )) و جادة (( ام القصر )) شاهد رشادتها و ايثارگريهاي عاشقانه سيد مي باشد .
چگونگي شهادت
اين عاشق صادق ، سرانجام پس از زخمهاي فراوان كه از دشمن خورد ، به دوست شكايت برد و از سر سوز به دعا نشست . دعايش به هدف اجابت رسيد و او در تاريخ 13 تير ماه 1365 ، پس از ده روز از شهادت برادرش ، در عمليات (( كربلاي 1 )) روز آزاد سازي شهر ((مهران )) از چنگ دشمن ، خود به كمند عشق گرفتار آمد و به خيل و جرگه عشاق پيوست و بر سرير (( عند ربهم )) جلوس يافت .
عنوان : سردار شهيد سيد محمد نوريان
:
1389/04/12<>
|
شهيد سيد محمد نوريان يكي ديگر از فرزندان نسل انقلاب بود كه همزمان با قيام امام خميني كبير (ره) متولد شد و تا آخرين نفس در دفاع از آرمان هاي بزرگترين انقلابي جهان امروز ، ايستاد و جان خود را نثار راه امام عزيز كرد .
|
عنوان : سردار شهيد سيد محمد علي محمودي
:
1389/04/12<>
سيد محمد علي محمودي در سال 1342 در اصفهان متولد شد . در دوران كودكي شخصي مظلوم و كم حرف بود . اين روحيه را تا آخر حفظ كرد بطوري كه در طول پيروزي انقلاب بدون اينكه حتي از افراد خانواده كسي متوجه شود اقدام به جمع آوري و توزيع اعلاميه هاي حضرت امام از مبادي ذيربط تا هسته هاي مقاومت مي كرد .
با به ثمر نشستن انقلاب اسلامي وارد سپاه پاسداران شد و عاشقانه به خدمت انقلاب كمر بست. به واسطه شايستگي ها و لياقتي كه از خود نشان داد مسئووليتهاي زيادي در سپاه به وي محول كردند ، ولي آرزوي بزرگ شهيد محمودي حضور در جبهه و رزم با دشمنان تا دندان مسلح بود : در حالي كه مسئوولين سپاه از اعزام وي خودداري مي كردند چون در سپاه به وجود او نياز بود .
محمد علي با دعا و تضرع از خداوند توفيق حضور در جبهه را مي خواست تا سرانجام موفق به حضور در صف دلاور مردان شد و در واحد تخريب مشغول خدمت گرديد .
ممد علي با رشادت و مديريت بسيار عالي مدت سه ماه مسئووليت واحدتخريب لشكر زرهي 8 نجف اشرف را عهده دار بود و در عملياتهاي زيادي شركت كرد .
سردار محمودي به دفعات مكرر مجروح شد ولي به محض اينكه مي توانست راه برود جايش در جبهه و در سخت ترين معابر و مهالك بود .
او فردي بسيار خوش اخلاق و خوش برخورد بود . در تمام ساعات شبانه روز مراجعات نيروهاي تحت فرماندهيش را با رويي گشاده مي پذيرفت و با دقت به صحبت هاي آنها گوش مي داد .براي روحيه بخشيدن حتي حرفهاي جدي و شوخي او همه در قالب مزاح و طنز بيان مي شد و باعث مي شد لبخند از روي لبان او و نيروهايش دور نشود .
حسن مديريت ، لياقت ، شجاعت و برخورد خوب سردار محمودي سبب شد كه پس از سه سال كه مسئووليت واحد تخريب را به خوبي عهده دار بود به سمت مسئوول عمليات لشكر 8 منصوب گردد .
در عمليات والفجر 4 سردار محمد علي محمودي به فرماندهي تيپ منصوب گشت و در عمليات شركت كرد . در عصر يكروز كه به قصد بازديد و توجيه منطقه عملياتي رفته بود بر اثر انفجار مين به آرزوي هميشگي خود رسيد .
عنوان : سردار شهيد سيد مهدي موسوي
:
1389/04/12<>
|
شهيد سيد مهدي موسوي به سال 1344 در شيراز چشم بر دنياي فاني گشود .سنين كودكي را در خانواده اي مؤمن و پايبند به اصول اساسي اسلام و در كنار پدر و مادري پاكدامن و زحمتكش سپري كرد .وي در سال 1350 راهي مدرسه شد و تحصيلات خود را در مقطع راهنمايي نيمه تمام گذاشت .اگرچه از ادامه تحصيل بازماند ليكن در تهذيب و تحصيل فضايل و خصايل اخلاقي كوتاهي نكرد و تربيت نيكو يافت .
|
عنوان : سردار شهيد شيرعلي سلطاني
:
1389/04/12<>
|
از دوستان نشاني محلة گمشده اي را مي گيرم كه بارها خاطرات زخمي مردي صبور را در كوچه پس كوچه هاي آن مرور كرده ايم . بچه هاي ديروز محلة كوشك قوام شايد او را نشناسند اما قامت استوار و چهار شانة او را بارها در قنوت هاي طولاني مسجد المهدي ( عج ) ديده اند . او آن قدر گمنام است كه حتي بچه هاي آسمان نيز آن گونه كه بايد و شايد او را نمي شناسند اما نه آنقدر بي نام و نشان كه با شنيدن نام مسجد المهدي ( عج ) به ياد شيرعلي سلطاني نيفتند . مگر چند پاييز از هجرت آسماني او گذشته است . هنوز شبخوانيهاي شيرعلي از در و ديوار محله به گوش مي رسد . هنوز سوز آوازهاي جانگداز او را ستاره هاي مغموم شب ، شعله شعله ، شروه مي پراكنند . هنوز از گلدسته هاي اذان ، بوي فصيح توسل جاري است ؛ هنوز مي شود او را از در و ديوار مغموم مسجد المهدي ( عج ) شنيد . پا كه در آستان مسجد مي گذاري ، شميم عطر شهادت ، تو را سر مست مي كند در ناگزير رفتن و ماندن ، حسي نجيب ، تو را به سمت كتابخانة مسجد مي كشاند . در عطر تغزل و باروت گم مي شوي و چشمهايت به مقبره اي كوچك مي افتد كه مردي بزرگ با تني بي سر در آغوش شهادت آرميده است . آخرين واگويه هاي خود را كه بر سنگي كبود نقش بسته است مرور مي كني : ‹‹ آرامگاه ابدي شهيد حاج شير علي سلطاني ، فرزند امير ، متولد 1327 كه در تاريخ دوم فررودين ماه 1361 در منطقة شوش و در جريان عمليات فتح المبين به درجة رفيع شهادت نايل آمد .›› |
عنوان : سردار شهيد عالي مقام محمّد علي خرمّيان
:
1389/04/12<>
مجيديها ، خزائيليها ، عمو قنبريها و .... پيوست و رزمندگان زيادي را در فقدان خود به ماتم و عزا نشاند . آري او كه به پيروي از رهنمودهاي امام امت ، به جبهه رفت و عاشقانه و خالصانه براي جلب رضاي خدا جنگيد و خيل عظيم و بي شماري از نيروهاي كفر را به خاك مذلت كشيد در اوج ناباوريها به ميهماني معبودش شتافت .
محمد علي آن شهيد عاليمقام ، و آن سردار گمنام ، عاشق جبهه بود و جبهة اسلام را دانشگاهي كه برنامه اش درس خداشناسي است مي دانست ، او به نماز جماعت و نماز شب كه نزديكترين پل ارتباطي ، آدمي با معبودش است بسيار اهميت مي داد نماز خود را به موقع و با توجه خاص بپا مي داشت شبهاي جمعه دعاي كميل را فراموش نمي كرد و هر شب چهارشنبه همراه با سپاهيان اسلام دعاي توسل را زمزمه مينمود . خلق و خوي خدا پسندانه اي داشت چنانكه هميشه ديگران با اولين برخوردهايشان با او ميل به معاشرت هر چه بيشتر را با او پيدا مي كردند .
قلبي سرشار از عاطفه و محبت داشت و هميشه خنده رو بود و در مقابل مصيبتها بردبار و صبور بود و غم حضور خود را اظهار نمي كرد آن فرمانده دلاور ، در عين حال كه وظيفه خويش را در كمال قاطعيت انجام مي داد و در مقابل هيچ مانعي انعطاف پذير نبود ، در مقابل نيروهاي خود كاملاً متواضع و فروتن بود و بهمين جهت بسياري از نيروها از جان و دل علاقه داشتند كه زير نظر او در عمليات شركت كنند . براي او هيچگاه فرماندهي گروهان زينت نبود بلكه اين محمد علي سرباز مخلص اسلام بود كه زينتي براي فرماندهي بود . چنانكه اميرالمومنين فرموده : غم مؤمن در قلب اوست و شادي او در چهره اش .
محمد علي واقعاً پارسا متقي و مخلص بود . مشكلات و سختيها هرگز روح پايداري و مقاومت را ار او سلب نكرد با وجود خودمحوريها و نفس پرستيهايي كه در جنگ مي ديد ، از وظيفة خود كه جهاد في سبيل الله بود دست نكشيد و بارها روح مقاوم او را آزردند و او را تا پاي ترك جبهه كشاندند اما هرگز چنين اجازه اي را به خود نداد كه دست از فرمانبري و اطاعت روح خدا بردارد . حركت دائمي و سير پوياي او در خط ولايت فقيه ، روحانيت روحية پايداري او را براي هر مانع و مشكلي شكست ناپذير كرده بود وي هيچگاه از خط امام ، كه مسير قدمهاي خونين شهيدان است فاصله نگرفت و هيچگاه به خط بازي و گروهگرايي كه آغاز انحراف از خط جاويد امام است گرايش پيدا نكرد و همچنان استوار ، در كسوت جندالله به وظيفة اصلي خويش پرداخت .
عنوان : سردار شهيد عباس (محمد ) وراميني
:
1389/04/12<>
ميقات او لشگر محمد رسول الله (ص) بود و تار و پود احرامش تقوا و تزكيه . هروله اس در خاكريزهاي عشق جان مي گرفت . آنگاه كه محرم شد ، عشق با شيرين ترين لهجه ها با او همكلام شد . طواف كعبه اش ، اوج پرواز دلدادگي بود . طواف را با پاي ارادت در هفت شهر عشق به جا آورد و نماز طوافش در قيام و قعود اقاقيا به سرخي نشست . شعله ور در عرفان عرفات (( لا اعبدما تعبدون )) را با صداي رسا براي برائت از مشركان ادا كرد . در شبانگاه مشعر ، زمزمة وجه الهي بر روح منتظرش باريدن گرفت . در سرزمين ايمان و تمنا ، جواز رهايي يافتي كه منايت كربلا بود . تو از حج مقبول ، پاي در جهاد مشكور نهادي و پاداش جاودان و گوارا يافتي و مصداق ، روش (( عند ربهم يرزقون )) شدي 0
در اين جا شايستة آن ديدم كه به زندگي حاج عباس وراميني از زبان مادرش بپردازم . چرا كه كلام مادر از سر اخلاص ناب است و تاثير و جذابيتي جادويي دارد :
(( شبي خواب ديدم كه در بياباني ساكت و پر رمز و راز هستم . در مقابلم تپه اي پر از مرواريد زيبا و درخشنده بود . مردي روحاني و نوراني در كنار تپه قدم مي زد . عمامه اي سفيد بر سر داشت وقتي نزديك تپه شدم ، آن مرد نوراني ، يكي از مرواريدها را نشانم داد و گفت كه اين مرواريد از آن توست . مرواريد را برداشتم . مرواريد درخشندگي عجيبي داشت . خوابم را براي كسي تعريف كردم و او تعبيرش اين بودكه خداوند به تو فرزندي مي دهد كه نمونه است . بدنبال اين خواب ، خداوند به من فرزندي عطا فرمود كه زيبا و دوست داشتني بود . (( عباس )) ظهر5بهمن ماه 1333 چشم به جهان گشود . من و پدرش تمام سعي و تلاشمان اين بود كه در تربيت عباس ، از هيچ كوشش فرو گذار نباشيم . او از كودكي شاد و با نشاط بود . دورة ابتدايي را در مدرسه (( جعفري )) در پاچنار گذرانيد . دورة متوسطه و دبيرستان را در مدرسه (( علميه )) سپري كرد . عباس بچه اي مذهبي ، فعال و زرنگ بود . از نوجواني ، وقتي كه محرم مي شد ، دوستان و همسالانش را در محل جمع مي كرد و هيات تشكيل مي داد و به سينه زني و زنجير زني مي پرداختند . ده روز اول محرم در خانه پيدايش نمي شد . عاشق سيد الشهدا (ع)بود . در محل ، به او عباس علمدار مي گفتند .
دوران تحصيل دانشگاه
عباس پس از گرفتن مدرك ديپلم به سربازي رفت . به رغم ميل باطني وارد ارتش شد ، چرا كه اصلاً دوست نداشت به رژيم شاه خدمت كند . از اين رو خاطرش افسرده بود . پس از گذرانيدن دورة سربازي ، در كنكور شركت كرد و در دانشگاه ، رشتة ((تربيتي كودك )) پذيرفته شد . به رشته اش علاقه داشت. همزمان با تحصيل به پرورشگاهها مي رفت و همچون يك پدر مهربان به كودكان بي سر پرست خدمت مي كرد . بيشتر شبها در پرورشگاه بيدار مي ماند و با مهرباني به تر و خشك كردن بچه ها مي پرداخت .
دوران انقلاب
همزمان با اوج گيري انقلاب ، با شور و اشتياق زايد الوصف در راهپيماييها شركت مي كرد آن روزهايي كه قرار بود حضرت امام خميني (ره) از پاريس تشريف آورد . عباس سراسر شب در سرماي زمستان ، در بهشت زهرا ، با چند نفر از دوستانش ، براي حفظ جان امام ماند . روز ورود حضرت امام به ايران ، در بهشت زهرا به حفاظت مشغول بود .
لانة جاسوسي
در 13 آبان ماه 1358 كه دانشجويان مسلمان پيرو خط امام سفارت امريكا را تسخير كردند ، عباس اولين كسي بود كه وارد لانة جاسوسي شد . يك سال در آنجا فعاليت كرد . در همان لانه با يك دختر مسلمان و متعهد آشنا شد و ازدواج كرد و روز مبعث حضرت رسول اكرم (ص) خدمت حضرت امام رفتند و خطبةعقدشان را ايشان خواندند . زندگي خيلي ساده اي را با هم شروع كردند . همسرش نيز زينب وار همواره در كنار او ، در خدمت انقلاب و مردم مسلمان بود
فعاليت در سپاه و جبهه
پس از تحويل گروگانها عباس به عضويت سپاه پاسداران در آمد و در مركز آموزش سپاه منطقة 10 به فعاليت پرداخت . شبانه روز در سپاه كار مي كرد . در دستگيري منافقين تلاش جدي داشت . چند بار منافقين مي خواستند او را ترور كنند .
جنگ تحميلي كه شروع شد ، مشتاقانه به جبهه شتافت . در عمليات ((بيت المقدس )) فرماندة يكي از گردانهاي تيپ حضرت رسول (ص) بود .در آن عمليات از ناحية صورت مجروح شد مدتي در بيمارستان (( بهارلو )) بستري بود .كمي كه حالش بهتر شد ، دوباره راهي جبهه گرديد . در سال 1362 از طرف سپاه نامش براي زيارت حج در آمد . عباس براي تبليغ انقلاب اسلامي ، به حج رفت و در آن جا فعاليتهاي سياسي داشت . از حج كه باز گشت، گفتم : عباس ! خوش به حالت كه رفتي و خانة خدا را زيارت كردي )) گفت : (( خيلي دلم مي خواهدملاقات و زيارت خدا نصيبم شود .))
سردار بزرگوار حاج همت ، دربارة تاثير شگرف زيارت خانة خدا بر عباس مي گويد : از مكه كه برگشت ، در يك دنياي ديگر سير مي كرد . تو خودش نبود . گوشه اي خلوت مي كردو به نماز شب مي ايستاد و به راز و نياز مشغول مي شد. گريه هايش در نماز شب عارفانه بود . در تنهايي به درگاه خدا استغاثه مي كرد . در اوج ناراحتي امكان نداشت يك ذره اخم و عصبانيت در وجود اين انسان الهي راه پيدا كند . هميشه تبسمي نمكين بر لب بود .
وصیت نامه سردار شهید حاج عباس (محمد) ورامینی ( قائم مقام لشگر 27 محمد رسول الله )
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایقتم به و ذالک هو الفوز العظیم .
خدا جان و مال اهل ایمان را به بهشت خریداری کرده آنها در راه خدا جهاد میکنند که دشمنان دین را بکشند یا خود کشته شوند این وعده قطعی است بر خدا و عهدی است که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده است و از خدا باوفاتر به عهد کیست ؟
ای اهل ایمان شما بخود در این معامله ( خریداری بهشت ابد به جان و مال ) بشارت دهید که این معاهده با خدا به حقیقت سعادت و پیروزی بزرگی است .با درود و سلام بر تمام شهدا و با درود و سلام به امام امت این تبلور اسلام راستین و این نور خدا و این کوبنده بر فرق مستکبرین جهان و این سلاله پاک حسین ( ع ) و این یاور مستضعفین جهان و این عاشق خدا و این مرد گریان نیمه شب و این جانشین امام زمان ( ع ) و این فقیه عادل زمان و این رهبر قلبهای مومن و همچنین با درود و سلام به امت شهیدپرور امتی که بهارین تعبیر را در مورد این مردم امام عزیزمان فرموده است که این ملت الهی شده است و من این مسئله را با گوشت و پوست بدنم حس کرده ام و آنرا در جبهه های جنگ مشاهده نموده ام من بوی دست آن پیرمرد یا پیرزنی که نان تهیه کرده و برای ما به جبهه ها می فرستد به مشامم رسیده است من چهره آفتاب سوخته آن مرد روستایی و یا آن جوان روستایی که فقط به ندای حسین گونه امام لبیک گفته است را دیده ام من عشق به شهادت جوانان پاک حزب الله را در اینجا دیده ام و خیلی نمونه های دیگری که هر کدام گویای حضور مردم در تمام صحنه های نبرد حق علیه باطل میباشد من با آن گفته امام عزیزمان که میگوید در جبهه ها حتی یک نفر هم پیدا نمی شود که از خانواده این مستکبرین باشد کاملا مانوس می باشم و این اصل معنی امامت و امت که هر دو کامل در نتیجه می بینم که انقلاب با شتابی سرسام آور به پیش میرود انشاالله تمام کاخهای ظلم را در هم خواهد کوبید و باعث نجات تمام مستعفین جهان خواهد شد و از همه مهمتر زمینه آماده میشود برای ظهور امام زمان(ع) و نکته بسیار ظریفی که در اینجا مشهود است ارتباط قوی بین امام و امت میباشد که به فضل الهی این دو هم جهت حرکت میکنند و تا این همسویی برقرار است ما پیروزیم اگر چه در بعضی از موارد شکست بخوریم که این شکست خود نز پیروزی عظیمی میباشد و اما نظر من در مورد هر دوی اینها این است مه امام چون آن ارتباط اخلاصی خود را با خدا برقرار کرده است و نمود آن همان گریه های شبانه امام میباشد راه خود را پیدا کرده و در صراط مستقیم حرکت خود را ادامه میدهد و این طرف که امت قرار دارد تا وقتی که قدر این نعمت الهی را بدانند و شکرگزاری کنند صددرصد خدا این نعمت را از او نخواهد گرفت مگر اینکه نعمتی از آن بالاتر به او بدهد و باز من نمود عینی این مسئله را در جبهه های جنگ مشاهده کرده ام و آن فریادهای پرخروش و مستضعفترین مردم این جهان است که در حال حاضر تبلور آن در ایران و آنهم در جبهه ها است که فریاد می زنند خدایا خدایا ترا به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه بر عمر او بیفزا.
باری تا این پیوند عمیق بین امام و امت وجود دارد شکست محال است ولی پیروزی روزبه روز روشن تر می باشد و امام تمام اینها حول یک محور و برای یک محور دور میزند و آن خداست و آن نیز عشق به لقاء است که هر کس به اندازه برای این مطلب سهم میگذارد و یکی مال و ثروت یکی زن و بچه و یکی بهترین چیز خود آنهم نه یک بار بلکه حاضر است صد بار برای رسیدن به لقاءالله عطا نماید و آن جان ناقابل خودش میباشد تا بدینوسیله خونی که از هابیل تا حسین ( ع ) و از حسین تا کربلای ایران بر زمین ریخته شده است تداوم دهد و در این ارتباط آیندگان نیز راهشان و خطشان روشن میباشد. یعنی اینکه این خط سرخ باید همچنان ادامه پیدا کند تا ظهور امام زمان ( ع ) که خط مبارزاتی ما روشن است و آن این است که مبارزه آنقدر ادامه دارد تا دیگر کسی روی زمین نباشد که لااله الاالله نگوید. و اما برگردم به وضع موجود خودم که قرار است فردا شب عملیاتی عظیم که میرود تا سرنوشت نبرد یکسال و نیمه جبهه حق علیه کفر را معین نماید و به اعتقاد من این نبرد درست شبیه به حالت روز 22 بهمن در ایران میباشد که این نبرد 22 بهمن برای جهان میباشد و در واقع صدور انقلاب ایران به تمام جهان و آغاز اولین گام جهانی برای ظهور امام زمانمان میباشد.
نامه شهید به خانواده
خودمادرم این را بدان که تجلی زحمت تو من هستم پس این زحمتهای تو بود که مرا نیز از خود بیخود کرد. مادر من هیچگاه سختیهای زندگی تو را فراموش نمیکنم مادر من فراموش نمی کنم گردن دردهایی را که در اثر کار دوختن به آن مبتلا شدی شاید یکی از کسانی که همیشه دلش به خاطر تو میتپید و چه بسا شبها به خاطر رنجهای تو اشک میریخت من بودم. مادر من به جبهه میروم تا شاید خدا مرا ببخشد آنقدر باید در آفتابهای سوزان در زیر رگبار مسلسلهای کفار بدوم تا آن گوشتهایی را که از غفلت بر بردنم روئیده آب شود. در این لحظه به این فکر میکنم که اگر قرار باشد برای پیوستن به ابدیت در بستری ساده و آرام جان بدهیم چقدر دردآور می باشد چرا در مواقعی که میتوانستم شهادت را نصیب خود کنم نفس بر من غلبه کرده و این نعمت متعالی را از من ربوده است و باز میبینیم هنوز به آن اخلاص که باید نرسیده بودم تا لیاقت آن را پیدا کنم که خدا بزرگترین نعمتها یعنی شهادت را نصیبم نماید بعد در برابر خدا شرمنده میشوم و قبول می کنم که شهادت لیاقت می خواهد و به خاطر همین همیشه مانند انسان های سرگردان به این طرف و آن طرف میزدم، تا شاید بتوانم به آن اخلاص که میخواهم برسم [امروز] فقط یک آرزو در وجودم موج میزند و آن عشق به شهادت است. ... ای پدر و مادر ای برادر، ای خواهر و دوستان عزیز یک وصیت دارم و آن عاشق مردم بودن است و از این طریق به خدا میتوان رسید نامه شهید به فرزند کوچکش
... خدمت میثم کوچولو سلام عرض می کنم و از خدا می خواهم که تو یادگارم را در زیر سایه خود حفظ نماید و خود نگهدار تو باشد. میثم جان! بابا رفت به صحرای کربلای ایران، خوزستان داغ، تا شاید درد حسین (ع) را با تمام گوشت و پوست خود حس نماید. بابا رفت تا شاید بوی خون حسین (ع) به مشامش برسد، بابا رفت تا شاید بتواند بر رگ بریده حسین (ع) بوسه بزند، بابا رفت تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا را برای تمام دلهایی که هوای کربلا دارند باز کند، بابا رفت ... شاید دیگر برود و پهلوی تو نباشد اما این را بدان که همهچیز ناپایدار است چه برای تو و چه برای من تنها چیزی که باقی میماند و قابل اتکاست خداست میثم جان! سال گذشته در چنین روزی ساعت چهار صبح به دنیا آمدی یکسال از عمرت گذشت چه بسا در چنین روزی که روز به دنیا آمدن تو است بابا پهلویت نباشد اما هیچ عیبی ندارد خدای بابا تو را دوست دارد. پس ناراحت نباش و همیشه به خدا فکرکن تا دلت آرام باشد. پس بابا رفت خداحافظ.
چگونگي شهادت
شهيد وراميني پس از بازگشت از مكه عازم جبهه شد و پس از مدتي كوتاه ، در عمليات (( والفجر 4 )) در پنجوين براثر اصابت تركش خمپاره ، نيمه شب دوشنبه 28 آبان ماه 1362 به آرزوي ديرين خود رسيد و شهد شهادت نوشيد .
عنوان : سردار شهيد عبدالرحمان رحمانيان
:
1389/04/12<>
|
در سال 1374 پيكري مطهر ، بر دستهاي هزاران عاشق مشتاق ، تشييع و در گلزار شهداي فردوس جهرم به خاك سپرده شد كه يادمان ديروزهاي خون و حماسه بود . اين يوسف شهيد پس از نه سال انتظار ، در عطرافشان گلاب و آيينه ، آسمان آبي جهرم را از شميم شهادت عطرآگين ساخت و در هلهلة اشك و شور ، در جوار ديگر همرزمان شهيد خود آرام سر بر بالين دوست نهاد . |
عنوان : سردار شهيد طمراس چگيني
:
1389/04/12<>
شهيد طمراس چگيني در سال 1340 در دل كوههاي سربه فلك كشيده جنوب شرقي فارس و در زير چادرسياهي كه دل سپيد او را چون مرواريد دربر گرفته بود پا به عرصه وجود نهاد . شهيد در دامن كوه و صحرا پرورش يافت و در آغوش پر طراوت طبيعت دوران پرنشاط كودكي را گذراند . استئاري را از كوه و شجاعت را از سواران كوهستان و مردان غيوري آموخت كه امام در بزرگداشت آنان فرمودند : «عشاير ذخاير انقلابند» .
دوران تحصيل خود را در شهرستان فيروزآباد گذراند و در اواخر دوره متوسطه با همكاري و همفكري دوستان دانش آموز و جوانان حزب الله طايفه چگيني فعاليتهاي اجتماعي و سياسي خود را برضد رژيم پهلوي آغاز كرد و در تظاهرات و راهپيمائي هاي ضد رژيم حضوري فعال داشت . با شرئع جنگ تحميلي درحاليكه هنوز يك هفته از شهادت برادرش الياس نگذشته بود خود را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي معرفي كرد و به خيل عاشقان اباعبدالله الحسين (ع) پيوست و بدينگونه با فروافتادن سوارمردي از زين حماسه سروقامتي ديگر قامت افراشته و سلاح فروافتاده برادر را در دستهاي خود فشرد تا پاسدار ارزشهاي انقلاب باشد .
رشادتها و حماسه آفريني هاي اين سرباز غيور در برابر توطئه هاي داخلي و خارجي خصوصاً در برابر گروهكهاي ضدانقلاب و خوانين محلي را هرگز گذران زمان از ياد نخواهد برد . با شروع جنگ تحميلي شهيد چگيني مردانه سلاح برگرفت و عازم جبهه هاي حق عليه باطل شد و در بسياري از عملياتها از جمله والفجر 1و2 ، والفجر8 ، خيبر ، بدر ، كربلاي 4و5 شركت كرد . از مهمترين مسئوليتهاي شهيد در عملياتهاي ذكر شده مي توان به موارد زير اشاره كرد : مسئوليت اردوگاه آموزشي شهيد دستغيب ، جانشيني فرماندهي گردان 9043 ، جانشيني فرماندهي گردان فتح ، مسئول طرح و عمليات لشگر 33 المهدي (عج) ، فرماندهي محور و گردان غواص و …..
شهيد طمراس چگيني كه در عملياتهاي مختلف چندين بار شيميايي و مجروح شده بود سرانجام در عمليات كربلاي 5 عطشناك ترين زخم اشتياق خود را با ديدار دوست مرهم نهاد و به ديدار حق شتافت .
عنوان : سردار شهيد عبد المجيد ابو طالبي
:
1389/04/12<>
|
بعدازظهر خيس يكي از روزهاي پاييز 1340 ، خانه اي كوچكو محقر در جهرم در عطرافشان اذان و اقامه و اسپند ميلاد كودكي را جشن گرفت كه از دورها آمده بود . گريبانش پر از تغزل و زخم و آيينه بود و از نگاه آفتابي اش غزل غزل مهرباني و ناز فرو مي چكيد . عبدالمجيد نام مباركي بود كه او را به خيل بندگان خاص الهي متّصف ساخت . دوران كودكي او با نماز و نيايش و ذكر اهل بيت عليهم السلام گره خورد و تحت توجهات پدر و مادري وارسته احكام و معارف ديني را فراگرفت و با شور و نشاطي روحاني پا به حيطة علم و فضل و دانش گذاشت . هنوز دوران راهنمائي را به پايان نرسانده بود كه به علت مشكلات مالي خانواده ، از ادامة تحصيل باز ماند و به كارهاي مختلفي چون مكانيكي و رانندگي اشتغال ورزيد .
|