راسخون

زندگی نامه شهدای شاخص

bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد محمدهادي آسماني

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

در سال 1340 در شهرستان شيراز و در خانواده متدين و مذهبي كودكي پا به عرصة وجود گذاشت كه او را محمدهادي ناميدند . وي دوران كودكي را دراين شهر و در جوار بارگاه ملكوتي شاه چراغ (ع) گذراند . او دورة ابتدائي و راهنمائي تحصيل را با موفقيت پشت سر گذاشت و مقطع دبيرستان را نيز تا سال سوم ادامه داد . مسجد جامع شيراز پايگاه مقدسي بود كه بسياري از ياران انقلاب در آن از چشمه سار وجود شهيد محرابآيت الله دستغيب سيراب شده در مبارزات مردمي ضد رژيم شركت مي كردند و محمد هادي نيز فعاليتهاي سياسي اجتماعي خود را از اين مكان مقدس آغاز كرد . وي در تظاهرات و راهپيمائي هاي دوران انقلاب حضوري فعال داشت . فعاليتهاي او در 22 بهمن 57 را بسياري از ياران انقلاب هنوز بخاطر دارند .


شهيد آسماني بعد از پيروزي انقلاب به خيل سبزپوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و پس از گذراندن دوران آموزش مقدماتي در تهران ، گامهاي استوار خود را بر خاك گرم آبادان قهرمان نهاد تا در جبهه اي ديگر به مبارزه با استكبار جهاني ادامه دهد . پس از چهار ماه مبارزة بي امان به علت جراحت شديد پا به شيراز انتقال يافت و پس از بهبودي ،در زندان عادل آباد شيراز مشغول به خدمت گرديد .


شور و اشتياق و التهاب دروني شهيد بار ديگر او را به عرصه هاي عشق و شور كشاند و سخت كوش و مبارز، در عملياتهاي مختلفي از جمله حصر آبادان و فتح المبين به عنوان معاون گردان شركت كرد .
سرزمينهاي آتش خيز آبادان ، بستان ، سوسنگرد ، شوش و اهواز هرگز حماسه ها و رشادتهاي اين سرباز جان بر كف اسلام را از ياد نخواهد برد .


آخرين ديدار شهيد با مادر غمديده اش تابلوئي زيبلا از عشق و حماسه را به تصوير كشيده است . در آخرين وداع عاشقانه ، مادرش از محمد هادي مي خواهد كه عيد از جبهه برگردد و در كنار خانواده باشد و او نيز با لبخند به مادر مي گويد : چشم مادر! عيد يا مي آيم يا مرا مي آورند . نوروز 61 فرصت سرخ شقايقي بود كه در آسمان شيراز و بر دستهاي مضطرب هزاران عاشق دلسوخته ، شكفت تا گواه مردانگي ملتي باشد كه براي حفظ مرز و بود و كيان اسلامي خود حتي از جان در يغ ندارند .


… و اگر امروز به سايه راحت نشسته ايم مرهون استقامت سرو قامتاني هستيم كه مردانه فرو افتادند تا انقلاب پايداربماند .
دوم فروردين ماه 61 خاطرة پرواز اين آسمان مرد غريب را در دل خونين خود جاي داده است . شهيد آسماني در مرحلة اول عمليات فتح المبين و آزادي شهر شوش ، عطش و التهاب دروني خود را با جام شهادت فرو نشاند و آرام و سبكبال در ملكوت اشك و آتش به پرواز درآمد .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد محمد مهدي فولادفر

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

در سال 1336 در خلوت خانواده اي مؤمن كودكي به دنيا آمد كه او را محمد مهدي نام نهادند .
وي قرآن را از ابتداي رشد در دامان پر مهر پدر و مادر آموخت و اين كتاب الهي را سر لوحه تمامي اعمال و كارهايش قرار داد. شهيد فولاد فر پس از گذراندن دوران مختلف تحصيل در سال 1356 موفق به اخذ مدرك ديپلم گرديد و مدتي بعد به خدمت سربازي رفت .روزهاي پر التهاب سال 1356 آبستن بسياري از حوادث بود. سيل خروشان اين انقلاب يك سال بعد با جريان توفنده اش كاخ ظلم را ويران نمود و علم پيروزي را در اقصي نقاط ايران اسلامي بر افراشت .


شهيد فولادفر در هفده شهريور 57 به فرمان پير فرزانه انقلاب به جمع مردم مي پيوندد و با ترك پادگان ، خود را در كنار مردمي ميبيند كه بر جواناني چون او آغوش گشوده اند .
پس از پيروزي شب شكنان بر ظلمت دير پاي ستم شاهي ، از خدمت سربازي معاف ميشود . ليكن شعله اي كه در نهادش افروخته شده اورا لحظه اي آرام نمي گذارد ، بالاخره در سال 1359 به خيل جان بر كفان سپاه مي پيوندد تا سبزي و جودش ، سرخي گلزار ولايت را جلوه اي نو ببخشيد .
در همين ايام او كه پرواز ملكوتي كبوتران حرم را مشاهده كرده بود در اجراي فرمان ولي امر مسلمين به ميادين جهاد مي شتابد و در تكرار حماسه ، چنان گوي سبقت از دوستان مي ربايد كه حضورش تبلوري از ايثار و عشق مي شود ، چنان كه گويي مسكن و مأوايي به جز جبهه ندارد .


او كه تعهد و تخصص از ويژگيهاي بارز وجودش بود ، مسؤوليت پست هايي چون معاون اطلاعات در جبهه هاي فارسيات ، مريوان و دهلاويه را به خوبي عهده دار شد ، تا هم دين خويش را به انقلاب ادا كرده باشد و هم انتقام خون شهيدان عزيزي را بگيرد كه غريبانه جان در راه اهداف متعالي خويش باخته بو دند . شوق شهادت كه از اوان جواني با وجودش آميخته بود زماني شعله گرفت كه با دست خويش برادر غرقه به خونش را به خاك شهادت سپرد .


محمد مهدي فولاد فر با رزم بي امان خود ، عرصه را بر دشمن تنگ نمود و لحظه اي از پاي ننشست تا آنكه تلاشش مقبول درگاه احديت قرار گرفت و در 26 آبان ماه 1361 مصادف با بيست و هشتم ماه محرم ، جان عزادارش به جمع عاشو راييان پيوست و بر هودج نور ، از محور شر هاني به مقصد جاودانگي عزيمت كرد. .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد محمّد حسن روزي طلب

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

شهيد محمّد حسن روزي طلب در گرما گرم تابستان 1340 در محلة لب آب شيراز و در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود . دوران كودكي را در اين شهر گذراند و پس از طي مراحل مختلف ، تحصيل دورة متوسطه را نيز در سال 1358 با موفقيت به پايان رساند و موفق به اخذ مدرك ديپلم در رشتة راه و ساختمان گرديد . ادامة تحصيل وي در دانشگاه با انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاهها و مدارس عالي همراه بود .


با شروع جنگ تحميلي دوره اي نوين از مبارزات و حماسه آفريني هاي او آغاز گرديد . وي در سال 1360 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و پس از مدت كوتاهي براي دومين بار عازم جبهه هاي حق عليه باطل گرديد . شهيد محمد حسن روزي طلب در عمليات ظفرمند فتح المبين با عنوان معاون گردان حضوري فعال داشت . رزمگاه خونين شوش گواه حماسه ها و رشادتهاي اين رزمندة غيور و اين سرباز جان بر كف است .


شهادت يار ديرينه و همرزم شقايق پيشه اش ـ غلامرضا سلطاني ـ كه به عنوان فرماندة گردان ايفاي نقش مي كرد عرصه اي تازه بر مبارزات بي امان وي گشود . شهيد روزي طلب در بحبوحة آتش و خون مردانه سلاح فرو افتادة همرزم شهيدش را در دستهاي پولادين خود فشرده و سختكوش و استوار با عنوان فرماندة گردان به دفاع و حراست از ميهن اسلامي پرداخت . اشتياق و التهاب دروني شهيد محمد حسن روزي طلب و فراق يار سفر كرده در وجود او چنان آتشي افروخت كه پس از مدتي كوتاه ، او نيز عاشقانه در تيرباران ‹‹ تيغ و ترانه ›› به پرواز در آمد و به خيل شقايق پيشگان هشت سال دفاع مقدس پيوست .


دومين روز از بهار سال 1361 با انفجار يك خمپارة آتشين ، دامان شوش قهرمان ، شقايقزا خون اين شهيد بزرگوار شد و محمد حسن در بيكران آسمان ، پروازي ملكوتي را آغاز كرد . عمليات فتح المبين يادمان عروج خونين او و دهها شهيد جان بركف خوزستان قهرمان پرور است .


 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد محمد علي شاهمرادي

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

 محمد علي در سال 1338 در ورنامخواست زرين شهر به دنيا آمد .
محمد علي از زمان دبيرستان امام خويش را در مسير او كه نزديكترين راه به سعادت و سربلندي و كوتاه ترين مسير به منزل جانانه بود قرار داد .
او همراه دوستان و همكلاس هايش اعلاميه‌هاي حضرت امام ( ره) را توزيع مي كرد و بر ديوارهاي زرين شهر شعار مي‌نوشت . دوران جواني او با ورود به سپاه آغاز و فولاد وجودش در كوره كردستان آبداده شد .
با شروع جنگ تحميلي به جبهه‌ها شتافت و بين بسيجي‌ها قرار گرفت .


اخلاق، رفتار و كردار او بسيجي بود . هر جا ضعف و فتوري مشاهده مي كرد بسيجي وار دست به كار شده خلاء را پر مي نمود .
يكي از ويژگي‌هاي او اهميت دادن به صله ارحام بود . هر وقت به مرخصي مي آمد به تمام دوستان و آشنايان حتي در استان چهارمحال و بختياري سركشي كرده به احوال و امور آنها رسيدگي مي‌كرد .


براي حل مشكلات مردم سعه صدر عجيبي داشت . گويي فضاي سينه اش براي درد دل مردم به وسعت بيابان هاست . چه بسا افرادي كه پس از شهادت شاهمرادي متوجه شدند آن دست غيبي كه گره مشكلاتشان را باز مي‌كرد دست چه كسي بوده است .


علاقه خاص او به حضرت سيد الشهدا ( عليه السلام ) و فرزند و خلف صالحش امام خميني ( ره) زبانزد همه بود. در ايام سوگواري سالار شهيدان سر از پا نمي شناخت . عاشقانه با لباس سياه و چشماني اشك بار در دسته هاي سينه زني و زنجير زني آن امام شهدا به صورت دائمي شركت فعال داشت .
از ديگر سو، رهنمودهاي امام را با دقت و مو شكافي شگرفي پيگيري مي‌كرد و به نحو اتم واكمل از رطب و يا بس بكار مي بست .


در نهايت روح بلند اين سرباز فداكار امام خميني (ره) در كربلاي 5 با ارواح شهداي كربلا گره خورد و همراه آنان همنشين محرمان خلوت انس حق شد .
هدف از جهاد مقدس اسلامي هرگز حاكميت فرد يا گروه خاصي نيست ، بلكه هدف از جنگ ، گسترش دين خدا و حاكميت آن است كه همان توحيد است و شعار توحيد ، شعار آزادي انسانهاست و همانگونه كه دفاع از آزادي مقدس است دفاع از توحيد هم مقدس است .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد محمد باصري

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

 

روستاي شيخ عبود بيضاء در سال 1328 ميزبان كودكي از سلاله سرخ شقايق بود .خانواده باصري پس از مدتها انتظار آغوش پر مهر خود رابراين غريبه كوچك گشود ونام مبارك محمد رابراي اوبرگزيد محمد تحصيلات خودرادرمدارس قديم آن روز آغاز كرد وسال ششم ابتدايي رابا موفقيت پشت سر گذاشت .
وي از همان كودكي لبهاي مبارك خودراباتلاوت كلام نور معطر ساخت.به گونه اي كه درسن دوازده سالگي تمام قرآن را فراگرفت وبعضا تشكيل كلاسهاي مختلف آموخته هاي خودرادراختيار ديگران قرار ميداد.
فعاليتهايي سياسي وانقلابي وي از سال 1352 آغاز گرديد واز همان زمان در كنار كارهاي روزانه با پخش وتوزيع اعلاميه هاي امام گامهاي مؤثري در مسير برقراري حكومت اسلامي برداشت .


پس از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت گروه مقاومت مسجد حبيب شيراز در آمد وبا عنوان سرپرست اين گروه فعاليتهاي چشمگيري راعليه دشمنان انقلاب ومنافقين آغاز كرد وي درجريان همين مبارزات در محله درواز ه سعدي شيراز مورد تهاجم وضرب وشتم نيروهاي ملحد منافقين قرار گرفت وباپيكري خون آلود به بيمارستان انتقال يافت وبه مدت سه ماه بستري گرديد وحتي پس از بهبودي نيز سالهاي سال آثار زخمهاي كوردلان منافق برپيكر نوراني اونمايان بود.


سردار شهيد محمد باصري اندك زماني پس از شروع جنگ تحميلي وپس از گذراندن دوره هاي آموزشي دركازرون ازطريق بسيج به سوي عرصه هاي خون ومبارزه شتافت ودرعمليات بيت المقدس شركت كرد .وي پس ازپيروزي وآزادي خرمشهر به جمع صميمي خانواده باز گشت امااوكه گمشده خودرادرخاك خونرنگ جنوب ودرعرصه هاي نبرد يافته بود بار ديگر راهي جبهه هاي حق عليه باطل گرديد ودر عمليات تنگه چزابه شركت نمود.
اين شهيد بزرگوار درسال 1360رسما به عضويت سپاه پاسداران در آمد وبا عنوان مربي آموزش عقيدتي فعاليت هاي خودراآغاز كرد وي علاوه برمسؤليت هاي خطير ي كه در جبهه عهده دار بود مدتها به عنوان مسؤول ستاد پشتيباني جبهه وجنگ سپا ه مرودشت انجام وظيفه كر د.


وي در سال 1361 به همراه مادر وهمسر دلسوخته خويش به زيارت بيت الله الحرام تشرف يافت و پس از مراجعت بار ديگر بادلي مالامال از عشق وشور به جبهه عزيمت نمود باعنوان تخريب چي در گردان رزمي انجام وظييفهكرد درادامه باگذراندن دوره هاي مختلف آموزش غواصي خودرابراي عمليات كربلاي 4.5 آماده كرد .خدمات ارزنده شهيد و همرزمان دريا دل اودر شكستن خط پدافندي دشمن باعث پيشبرد اهداف اين دوعمليات گرديد هرچند اين عزيز در ادامه ازناحيه سينه گلو ودهان دچار مجروحيت شد ولي پس ازدوماه استراحت وكسب بهبودي نسبي بارديگر به سوي جبهه هاي نور شتافت وباسمت فرماندهي گردان جوادالائمه جزيره مجنون راجولان گاه شوريدگي هاي خود ساخت .


آخرين لحظات زندگي پربار اين سردار شهيد رااز زبان همرزم زخم آشنايش ـ فرود كشاورز ـ مي خوانيم.
در آخرين لحظات كه جزيره مجنون سقوط كرد ه بود من به اتفاق حاج باصري كليه نيروهارا به پشت خط هدايت كرديم بعداز ماديگر كسي از نيروهاي خودي درجزيره نبود يك جاده آسفالت بودكه ما روي همان جاده به پشت خط برمي گشتيم ناگهان درچند متري ماموشك كاتيوشا زدند . وقتي من برخاستم ديدم دوسه نفر از همرزمان شهيد شده اند به سراغ حاج باصر ي كه رفتم ديدم به پشت افتاده است ايشان را چند مرتبه صدا زدم اماچون خودم زخمي بودم نمي توانستم حاج باصري را حمل كنم من برگشتم وآن عزيز همانجا ماند.


آري سردار شهيد حاج محمد باصري اين گونه در تاريخ چهارم تيرماه 1367 با دنياي فاني بدرود گفت وآن سوي خطر در يوسفستان خون وحماسه تنها ماند هنوز بعد از سالها همسر دلسوخته وپنج فرزند داغدارش به اميد يافتن نشانه اي از او چشم به دروازه هاي شهر دوخته اند:
يعقوب گربه پيرهني داشت دلخوشي            ازيوسفم نداد به من پيراهن كسي
 

bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد غلامرضا كيانپور

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

(( غلامرضا )) به سال 1340 در شهرستان كرج در خانواده اي پارسا و مؤمن به دنيا آمد . پدر ومادرش پيش از تولد فرزند به مشهد ميروند و از امام رضا مي خواهند كه فرزندشان پسر شود . از اي رو ، نام نخستين فرزندشان را غلامرضا نهادند . وضع معيشتي خانواده ضعيف بود و مادر براي امرار معاش ، مجبور بود كار كند و پدر نيز كارگر ساده بود .
غلامرضا، دورة ابتدايي را در دبستان (( مراديان )) كرج با موفقيت به پايان مي رساند . اول دبيرستان بود كه پدرش فوت مي كند . پدر در 19 دي ماه 1354 وفات مي يابد . غلامرضا كه به درس علاقمند بود ، به خاطر شركت در جلسات امتحان ، از تشييع جنازه پدرش باز مي ماند . او دورة دبيرستان را در زادگاه خود به پايان مي رساند و موفق مي شود ديپلم اش را بگيرد . گرچه او در طول تحصيل مجبور مي شود تابستانها كار كرده و خرج تحصيل خود را در آورد : اما با وجود همة اين مشكلات، موفق مي گردد هم ديپلم رياضي و هم طبيعي دريافت كند .
غلامرضا از نه سالگي در مجالس مذهبي و محافل ديني شركت مي كند و از همان سال به واجبات ديني عمل مي نمايد . از اين رو ، با احساسات ديني رشد يافته و با مسائل اجتماعي و سياسي آشنا مي شود . او با گوشت و پوست ، بي عدالتي رژيم را لمس مي كند . از اين رو ، با شروع نفحات روح بجش انقلاب ، جسم و جان را در مسير آن قرار مي دهد . با اوج گيري انقلاب ، به صفوف انقلابيون مي پيوندد در راهپيماييها و تظاهرات ، دوشادوش مردم مسلمان ، فعالانه شركت مي كند .
غلامرضا در سال 1360 ، پس از پايان خدمت سربازي ، مدتي به عنوان بسيجي در جبهه ها حضور مي يابد . پس از آن به عضويت رسمي سپاه پاسداران كرج در مي آيد و دوباره راهي جبهه هاي جنوب مي شود . او در بيشتر عمليّاتها با شهامت و ايثار شركت مي كند و توانمندي و استعداد خود را بروز مي نمايد . در يكي از عمليّاتها از ناحية پا مجروح شده و مدت دو ماه بستري مي شود .
او به خاطر برخورداري از شمّ اطلاعاتي ، در حفاظت ـ اطلاعات لشگر به فعاليت مي پردازد و در بيشتر شناساييها تا عمق مواضع دشمن نفوذ ميكند.
در عمليّات ((بيت المقدس )) وارد عمل مي شود و پس از پايان عمليّات ، همراه جمعي از نيروها ، عازم سوريه و لبنان شده مدت چهار ماه در آنجا به مقابله با رژيم صهيونيستي مي پردازد . پس از بازگشت از لبنان ، دوباره در جبهه ها به فعاليتهاي شناسايي اقدام مي نمايد .
او در عمليات (( والفجر 2 )) شركت مي كند و از ناحية شكم و سر مجروح مي شود . پس از مدتي استراحت ، دوباره به جبهه باز مي گردد .
كيانپور در عمليّات ((والفجر 8 )) به عنوان ((مسئوول معاونت واحد حفاظت ـ اطلاعات )) خودش به شناسايي دقيق منطقه مي پردازد . يكي از همرزمانش ، در اين باره ، از زبان خود كيانپور نقل قول مي كند كه گفت : (( پيش از شروع عمليّات ، با سيف الهي از طرف اروند به طرف عراقيها راه افتاديم . پس از كلي راهپيمايي ، به منطقة ام الرصاص رسيديم . منطقه از انواع سيم خاردار پر بود : حلقوي و هشت پر و غيره . با هزار مصيبت از آنها رد شديم . عراقيها هنوز خواب بودند . در تاريكي شب ، مشغول بوديم كه يكدفعه يكي از عراقيها ما را ديد. چند قدم كه جلو رفت ، فرياد زد ايراني ! ايراني ! سريع پريديم داخل گل و آب .عراقيها مثل مور و ملخ آنجا ريختند و دنبال ما مي گشتند . چند بار (( وجعلنا )) خواندم . يكي از آنان از رويم رد شد . فكر كردم كه ديگر كارم تمام است . بي حركت ماندم . اوضاع كه كمي آرام شد ، بلند شدم و به شناسايي ادامه دادم و با كلي اطلاعات به عقب برگشتم : اما برادر سيف الهي را اسير كردند .))
كيانپور كه فردي توانمند و ورزيده بود ، در اكثر شناساييها تا عمق خاك عراق نفوذ مي كند . چندين بار هنگام شناسايي منطقه خود را به كربلا مي رساند و قبر امام حسين عليه السلام را زيارت مي كند . اما در عمليّات ((كربلاي 5 )) به زيارت و ديدار امام حسين (ع) و جدّ بزرگوارش مي شتابد .
شهيد كيانپور در روز 19 دي ماه 1456 در عمليّات ((كربلاي 5 )) در منطقة ((شلمچه )) به خيل عاشقان و شهدا پيوست .
 

bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد غلامرضا صالحي

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

غلامرضا ، به سال 1337 در خانواده اي متدين و اهل تقوا در شهرستان نجف آباد اصفهان ديده به جهان گشود . از كودكي ، هوشمند و داراي استعداد بالايي بود . با وجود تنگناي معيشتي خانواده ، در ميان ديگر شاگردان مدرسه ، از اخلاق ، ادب و تحصيل خوب و موفقي برخوردار بود . همزمان با تحصيل در دورة شبانه ، در كنار پدر به بنايي مي پرداخت . وي فردي پر تلاش و جدي در كار و كسب علم بود . سخت كوشي او در كار و پشت كارش د تحصيل او را در مدرسه ممتاز مي كند .
در كنار درس و كار ، با محافل قرآن و جلسات مذهبي آشنا مي شود و توجه و اشتياق وي نسبت به اين برنامه ها غبطة همسالان را برمي انگيزد . رفته رفته د ميان جوانان به عنوان چهرة درخشان محافل قرآن نيز شناخته مي شود .
غلامرضا ـ كه به معارف ديني علاقه مند بود ـ پس از دريافت مدرك سيكل به درس حوزوي روي مي آورد . مدتي از محضر استادان و علماي خوزة علمية نجف آباد كسب علم مي كند و همزمان در كلاسهاي شبانه شركت مي نمايد .
حضور در حوزة علميه و مجالست با طلاب غلامرضا را به مسير مبارزه عليه رژيم و فعاليتهاي سياسي مي كشاند و با اهداف مبارزاتي حضرت امام (ره) آشنا مي كند . آشنايي وي با ديگر مجامع مذهبي در اصفهان و قم و استفاده از محضر علماي بزرگ ، از وي عنصري مبارز ، آگاه و متعهد مي سازد . بطوريكه در اين دوران ، تنها دغدغه و دل مشغولي غلامرضا را مبارزه عليه رژيم مي توان ناميد . وي تا پاسي از شب ، همراه جوانان انقلابي ، اعلاميه هاي حضرت امام خميني (ره) را چاپ و تكسير و در ميان دوستان و آشنايان توزيع مي كند .
او در دوران سربازي نيز از مبارزه دست بر نمي دارد و براي روشنگري سربازان ، خود را به خطر مي اندازد . پس از فرمان حضرت امام (ره) پادگان را ترك مي كند .وي در سال 1357 به تهران مي آيد و در صحنه هاي مختلف مبارزه ، حضوري فعال مي يابد . هنگام ورود حضرت امام خميني (ره) از افراد فعال و مؤثر كميتة استقبال از معظم له بشمار مي رود و در روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي ، او ايثار و فداكاري را به نمايش مي گذارد .
غلامرضا پس از پيروزي انقلاب اسلامي به زادگاه خود باز مي گردد و به عنوان عنصر اصلي و فعال در نجف آباد ، به خدمت مي پردازد. مدتي در كنار شهيد محمد منتظري به كشورهاي سوريه ، لبنان و ليبي سفر مي كند و طي اين مسافرتها تجربيات ارزشمندي مي اندوزد و نيز آموزشهاي نظامي و چريكي را فرا مي گيرد .
صالحي ، در سال 1358 به عضويت افتخاري سپاه پاسداران انقلاب اسلامي نجف آباد در آمده ، در واحد تبليغات ، بدون هيچ چشم داشتي مشغول خدمت ميشود .
صالحي ، با شروع جنگ تحميلي با يك گروه صد نفري ـ كه خود سرپرستي آنان را بر عهده داشت ـ عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل مي شود . وي و همرزمانش در جبهة سر پل ذهاب ، شجاعانه حماسه مي آفرينند . وي پس از سه ماه نبرد پياپي در اين جبهه پيروزمندانه به نجف آباد باز مي گردد .
عشق و علاقة غلامرضا به جبهه ، او را در پشت جبهه آسوده نمي گذارد . هر گاه عملياتي در غرب و جنوب در ميگيرد، او سر از پا نشناخته ، راهي جبهه مي شود. در عمليات فتح المبين به عنوان فرماندة گردان وارد عمل شده و از ناحية پا مجروح ميشود بر اثر جراحت ، دو ماه در بيمارستان بستري ميگردد ، اما او كه اهل نشستن نبود ، ماندن دور از جبهه را برنمي تابد . از اين رو با عصا به جبهه ميرود . صالحي در حاليكهتا پايان عمر ، در راه رفتن مشكل داشت دست از جبهه بر نمي دارد و با عصا به جبهه ميرود . يك بار نزديك يك ماه به ماموريت مهم شناسائي كوهستانهاي صعب العبور و پربرف منطقه شمال عراق ميرود و با دست پر باز ميگردد .
او از ارديبهشت ماه سال 1362 تا شهريور 1364 درقرارگاه ((حمزه سيدالشهداء )) (ع) با مسئوليت هماهنگي واحدهاي عملياتي به خدمت صادقانه مي پردازد. از مهر ماه 1364 تا مهر ماه 1366 در (( قرارگاه نجف )) با عنوان معاونت عمليات قرارگاه فعاليت ميكند و در اين مدت ، در عمليات (( والفجر 9 )) تدافعي حاج عمران ، (( كربلاي 1 )) ، (( كربلاي 2 )) ، ((كربلاي 4 )) و (( كربلاي 5 )) شركت موثر ميجويد و پر صلابت و استوار ، نيروها را هدايت ميكند .
صالحي در سال 1366 به لشكر27 محمد رسول الله (ص) مامور ميشود و در (( كربلاي 8 )) به عنوان (( قائم مقام لشگر)) انجام وظيفه مي كند .
صالحي ، در عمليات (( بيت المقدس 4)) كه در منطقه عمومي (( دربند بخان )) به اجرا در مي آيد ، نقش تعيين كنده اي ايفا ميكند .
در خرداد ماه 1367 ، در عمليات انهدامي (( بيت المقدس 7 )) در جنوب فعالانه نيروهاي لشگر 27 را فرماندهي ميكند و با ايثارگري و فداكاري جبهة شلمچه را از چنگ دشمن زبون خارج ميسازد .
در آستانه پذيرش قطع نامه از سوي جمهوري اسلامي ايران ، لشكر 27 محمد رسول الله (ص) در سه جبهة غرب ، مياني و جنوب با دشمن بعثي در گير ميشود . شهيد صالحي ، نهايت لياقت و كارداني خود را در جبهة مياني ، با هماهنگي و هدايت كم نظير ، به ظهور ميرساند و با قدرت تمام ، در مقابل دشمن مي ايستد و نفوذ آنان را سد ميكند .
شهيد غلامرضا صالحي در 23 تير ماه 1367 در منطقه دشت عباس ، حوالي چاههاي ابوغريب ، در حاليكه نيروهاي لشگر را براي مقابله با دشمن هدايت ميكرد ، مورد اصابت تركش گلوله توپ واقع شد و به درجه رفيع شهادت نايل آمد . آخرين كلام او ذكر مقدس (( يا حسين )) بود و با اين ذكر به محضر دوست و به ديدار يار شتافت .
 

bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد لطف علي عباسي

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

شهيد لطف علي عباسي متولد سال يكهزار و سيصد وسي هشت در خانواده اي كم در آمد و متدين بود .
دوران تحصيل او با شباني وكشاورزي همراه بود و با سختي موفق به اخذ دپيلم گرديد . در اربعين سال 57 كه به مردم مسلمان يزدان شهر از طرف چماقداران مساح حمله شده بود به آنجا رفت و تا مرز شهادت ايستاد تا آنان خلع سلاح شدند .


پس از فراغت از تحصيل به عضويت بسيج در آمد وبه محافظت سد زاينده رود گماشته شد و با آغاز جنگ به عضويت سپاه در آمد ه به جبهه دار خوين اعزام گرديد .
پس از سه ماه به تهران رفت و يك دوره كلاس مربي گري نظامي را طي كرد و به عنوان مربي آموزش به نجف آباد آمده به تعليم نيروهاي سپاه و بسيج پرداخت . او آموزش هاي سخت را با رويي گشاده چنان به آنان مي آموخت كه لحظه اي احساس خستگي نمي كردند .


لطف علي با هر گروه از نيروهاي آموزشي كه به جبهه اعزام مي شدند قصد عزيمت مي كرد ولي مسؤولين ممانعت كرده از او مي خواستند به كارش ادامه دهد ولي عباسي مي گفت :
از چهره خانواده شهدا و مجروحاني كه خود آنها را اعزام كرده ام خجالت مي كشم .او كه با ابرام مسؤولين براي ماندن در نجف آباد روبرو بود آن ها را غافلگير كرد و به عنوان همراهي رزمندگان و ديدار از جبهه ،اعزام شد و ديگر بازنگشت البته در جبهه نيز مرتباً به آموزش نيروهاي گردانش مشغول بود ويك بار كه بر اثر بي احتياطي ،يك نفر نارنجك را بين برادران انداخته بود با شهامت و از خود گذشتگي فراوان با يك خيز خود را نارنجك انداخته آن را دور كرد .
دشمن زبون در تاريخ 7/11/60به منظور تعويق و تعليق علميات فتح المبين به تنگه چزابه حمله كرد و دلير مردان اسلام مدت بيست روز مردانه جنگيدند وجلوي پيشروي او را گرفتند .


از جمله نيروهايي كه در اين عمليات بسيار فداكاري و حماسه سازي كردند گردان شهيد لطف علي عباسي بود .
با توجه به كمبود كادر كارآزموده در تيپ ،عباسي چند مسوؤليت بر عهده داشت . او دفتري داشت كه هر شب فعاليت هايي كه در آن روز انجام داده بود در آن ثبت مي كرد .


سپس به فعاليت هايي كه در آن روز انجام داده بود در آن ثبت مي كرد سپس به مقايسه با روزهاي قبل مي پرداخت . به اصطلاح حاسبوا قبل ان تحاسبوا “ را به دقت انجام مي داد . در پايان اگر قصوري مشاهده مي كرد ،چند ركعت نماز مي خواند و از خدا وند طلب مغفرت مي كرد . حتي در شب سخت چزابه ميان باران گلوله اين عمل را ترك نكرد .
سردار عباسي كه مسئوليت فرماندهي گردان را بعهده داشت در تاريخ 6/12/60 به شهادت رسيد ولي جسد مطهرش پس از نه ماه به دست رزمندگان افتاد و به وسيله دفترچه خاطراتش شناسايي شد .جالب اينكه روز بعد از شهادتش مادر ش به دستان لطف علي گفته بود:” فرزندم شهيد شده و خبر شهادتش را بلبلي خوش نغمه كه گوئي پيك شهادت بود برايم آورد ‌“
 

bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد غلامعلي دست بالا

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

در آرامش قبل از طوفان عمليات ، سكوتي معصوم حاكم بود و گلوله هاي منور چون خورشيدهائي ناتمام مي سوختند و آسمان منطقه را با نورهاي رنگي خود روشن مي كردند . بچه ها مشغول حفر كانال بودند . از دور صدايي شنيده شد . مردي كه چهره آفتابي اش را در نقاب چفيه پنهان كرده و كيف كوچكي در گردن آويخته بود از موتور سيكلت خود پياده شد . با چند تن از بچه ها خوش و بشي كرد و از درون كيفبسته هاي كوچكي به آنها داد : «تربت اباعبدالله (ع) است كامتان را معطر كنيد» صداي لرزان و شيفتة او سكوت را درهم شكست و با عطر نجيب سلام و صلوات درهم آميخت . به هر كدام از بچه ها يكي از آن بسته ها را هديه داد … و فردا صبح بعد از شروع عمليات اولين خبري كه مثل موج انفجار در بين بچه ها پيچيد خبر شهادت شهيد دست بالا بود . و او اولين كسي بود كه با هديه هاي آسماني خود كام عطشناك خويش را با زيارت آقا اباعبدالله (ع) معطر ساخت .


سردار شهيد غلامعلي دست بالا در سال 1341 در شيراز و در خانواده اي متدين و مذهبي ديده به جهان گشود . محله «احمدي شيراز» همبازي كودكي هاي او بود . وي دوران كودكي را در همسايگي آفتاب و در جوار بارگاه نوراني احمدبن موسي (ع) سپري كرده و در ششمين بهار زندگي پا به حيطه علم و فضل و دانش گذاشت و نهايتاً مقاطع مختلف تحصيل را با دريافت مدرك ديپلم به پايان رساند .


شهيد غلامعلي دست بالا مبارزات حق طلبانه خود را در بحبوحه پيروزي انقلاب آغاز كرد و تا لحظه شهادت دست از تلاش و مبارزه برنداشت . وي با شركت در تظاهرات و راهپيمائي هاي مختلف ، خشم ديرينه ملتي را فرياد كرد كه در سالهاي سياه ستمشاهي بار تحقير استبداد و استكبار را مظلومانه بردوش كشيد .


با شروع جنگ تحميلي در سال 1359 دوره اي نوين از مبارزات او آغاز گرديد و با پذيرفتن مسئوليتهاي مختلف ، عملياتهاي متعددي را عرصه رشادتها و قهرمانيهاي خود ساخت . روح آسماني او با قرآن و ذكر اهل بيت عليهم السلام الفتي ديرينه داشت و همواره همرزمان خود را به دعا و نيايش و خصوصاً زيارت عاشورا سفارش مي كرد .


عمليات والفجر 1 يادمان آخرين مويه هاي عاشقانه او و خاطره پروزا ملكوتي اين عاشق واصل است . پاسدار شهيد غلامعلي دست بالا در تاريخ 20/1/62 در حالي با سرزمين زخمي عين خوش بدرود گفت كه مردان حماسه والفجر . دشمن زبون را فرسنگها از خاك ميهن دور رانده و پرچم سه رنگ افتخار را بر بلندترين سرزمينهاي ايران اسلامي به اهتزاز درآوردند .
 

bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد غلامرضا محمدي نجف آبادي

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

اولين عملياتي كه غلامرضا فرماندهي آن را برعهده داشت در جبهه فارسيات و مصادف با شهادت 110 تن از دانشجويان مسلمان پيرو خط امام در هويزه با خيانت بني صدر بود . لذا روحيه نيروها به شدت تضعيف شده ، دشمن مصصم تر و گستاخ تر شده بود .
او به سال 1337 در نجف آباد از مادر زاد و در همانجا به تحصيل پرداخت . وي اوقات فراغت و و تابستان ها را نيز به كشاورزي مشغول بود .
در جواني چنان شيفته امام خميني (ره) شد كه با فرمان حضرتش مبني بر ترك پادگان ها ، او كه در حال خدمت وظيفه بود با مشقت وگذر از سيمهاي خاردار از جمع طاغوتيان گريخته و به جمع خلق خداجو پيوست . در حملات چماقداران به نجف آباد و آتش زدن خانه هاي آن به مقابله با آنان برخاست .
پس از پيروزي انقلاب به سنگر خدمت وظيفه مراجعت كرد و پس از ترخيص با ترغيب خانواده به سپاه پاسداران ملحق گشت . او مي گفت : «انقلابي كه ثمره آن براي مستضعفان است پاسدار اويند» و با يان شعار به پاسداري از انقلاب پرداخت .
غلامرضا براي آموختن فنون جنگ به لبنان رفت و آموزش جنگ چريكي را آنجا آموخت اگرچه از وظيفه امر به معروف و نهي از منكر خود حتي در لبنان هم غافل نبود و به ارشاد و راهنمائي جوانان لبناني مي پرداخت . در بازگشت از لبنان براي بكارگيري تجربيات خود به كردستان رفت و پس از فرونشاندن شعله هاي آشوب به نجف آباد مراجعت كرده به مبارزه با مفاسد اجتماعي پرداخت .


او در اولين روزهاي تجاوز رژيم بعث عراق به ميهن اسلامي به مقابله با دشمن شتافت . در دارخوين مجروح شد و پس از ترخيص از بيمارستان اهواز به نجف آباد رفت ، اين تنها حضور او در كنار خانواده از زمان اعزام به جبهه تا شهادت بود .
با استماع فرمان رهبر مبني بر شكسته شدن محاصره آبادان ، اين سرباز فدايي امام خميني (ره) به آبادان شتافت و آخرين سرمايه خود را كه جانش بود در طبق اخلاص قرار داد و تقديم امامش كرد . محاصره آبادان را شكست ولي جسم مطهرش طعمه آتش قهر و عداوت دشمن كافر گشت .


سردار شهيد غلامرضا محمدي از مصاديق بارز «اشداء علي الكفار رحماء بينهم» بود با آن صلابت و شجاعت در مقابل خصم ، در مقابل مادر ، افراد خانواده ، دوستان و آشنايان بسيار لين ، ملايم و با عطوفت بود . اگر كسي را نمي توانست با كلام محبت آميز ارشاد نمايد آنوقت سعي در دوري و تجنب از او مي كرد .
در حفظ امانت و بيت المال بسيار كوشا و دقيق بود و علاوه برآنكه خود بيت المال را دقيقاً حفظ مي كرد ديگران را نيز به آن توصيه مي نمود .

 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد فرهاد شاهچراغي

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

درچهارده فروردين 1341 در حالي كه بهار ، خود را براي گلهاي وحشي دامان بابا كوهي آراسته بود ، ميلاد كودكي از سلالة نور با عطر نجيب نارنج درهم آميخت و خانوادة شاهچراغي پس از روزها انتظار ، آغوش مهربان خود را بر اين مسافر كوچك گشود و بدينسان فرهاد ، شيرين ترين روزهاي زندگي را در لبخند مهربان پدر و مادري دلسوخته آغاز كرد .
شهيد فرهاد شاهچراغي دوران پر نشاط كودكي را در شيراز ودر همسايگي بارگاه ملكوتي حضرت احمد بن موسي شاهچراغ ( ع ) سپري نمود و در هفتمين سال زندگي راهي مدرسه شد . وي تحصيلات خود را تا سال سوم دبيرستان ادامه داد اما با شنيدن اولين زمزمه هاي انقلاب دل به امواج خروشان قيام سپرد و با شركت در تظاهرات و راهپيمايي هايي ضد رژيم و با تكثير و توزيع اعلاميه هاي امام نقش بسيار حساسي را در جريان انقلاب به عهده گرفت .

 شهيد شاهچراغي و خانوادة مبارز وي سهم بسزايي در مبارزات انقلابي داشته و در اين ميان بارها مورد تعقيب ، بازداشت و ضرب و شتم نيروهاي خودفروختة ساواك قرار گرفتند . فعاليتهاي مبارزاتي شهيد پس از پيروزي انقلاب نيز ادامه يافت و او همزمان با آتش افروزيهاي ضد انقلاب در غرب ، پس از گذراندن دورة كماندويي راهي كردستان گرديد و در اين منطقة مظلوم ، حماسه ها آفريد كه هنوز بعد از سالها خاطرة رشادتهاي او در آزادسازي شهرباني بوكان ، حكايت زبان به زبان همرزمان اوست . وي در ادامه ، عازم منطقة سردشت گرديد و مدتي از عمر پر بار خود را در اين منطقه در مبارزه با منافقين گذراند .


سردار شهيد شاهچراغي با آغاز شعله هاي جنگ تحميلي ، گامهاي استوار خود را بر سرزمين گرم خوزستان نهاد و در سمت فرماندهي عمليات ايستگاه هفت آبادان به جهاد با دشمن بعثي پرداخت . در اين عمليات شهيد مورد اصابت چند تركش قرار گرفت و به اهواز و از آنجا به شيراز انتقال يافت . شهيد پس از بهبودي نسبي بار ديگر به جبهه بازگشت و در سمت فرماندهي در عمليات ثامن الائمه شركت كرد . وي در ادامه بار ديگر راهي كردستان گرديد و فرماندهي سپاه بوكان را به عهده گرفت .


سردار شهيد شاهچراغي سرانجام در 13 آذر ماه 1360 در حاليكه به عنوان فرماندة گردان انجام وظيفه مي كرد در حد فاصل ‹‹ بانه ›› و ‹‹ سردشت ›› براي آوردن يكي از نيروهاي زخمي تحت امر به سمت دشمن بازگشت كه مورد اصابت تير خشم آنان قرار گرفت و به درجة رفيع شهادت نائل آمد . پيكر ملكوتي او و تعدادي ديگر از شقايق پيشگان مكتب ولايت با شكوه تمام در شيراز تشييع و در گلزار شهداي دارالرحمة شيراز به خاك سپرده شد و امروز شيراز قهرمان و شهيد پرور سر بر آسمان افتخار مي سايد كه هزاران شهيد بزرگوار چون او را تقديم اسلام و انقلاب نموده است .
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد عليرضا خرم شكوه

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

اندك زماني بعداز واقعه خونين 15خرداد 1342 كودكي چشم به جهان گشود كه اوراعليرضا ناميدند عليرضا دوران كودكي خودرا با شوروحال خاصي در زادگاه خويش پشت سرگذاشت ودراين ميان باگذراندن سالهاي مختلف تحصيل موفق به اخذ مدرك ديپلم گرديد.وي متعاقب آن درسال 1365 دركنكور سراسري شركت كرد وبارتبه عالي در رشته مهندسي عمران دانشگاه تهران پذيرفته شد.اما درآن موقعيت حساس جنگ حضوردرعرصه هاي جنگ رابرادامه تحصيل ترجيح داد وبه ديگر همر زمان خوددرلشكر 19 فجر پيوست .


اين شهيد بزرگوار از سال1362 به عنوان عضورسمي سپاه مسؤوليت تسليحات لشكر راعهده دار بود وبا همين سمت درغالب عملياتهايي كه تاتيرماه 1366 انجام پذيرفت شركت كرد.وي علاوه بر اين حدود يك سال نيز به عنوان يك بسيجي جان بركف داوطلبانه درجبهه هاي نورعليه ظلمت حضور يافت امامدتي بعد رسما به عضويت سپاه درآمد ودرتيپ امام سجاد انجام وظيفه نمود .وي اولين بار با عنوان مسؤول تبليغات گردان درعمليات رمضان حضور يافت واز آن پس به عنوان مسؤول تسليحا ت واحد پشتيباني درچندين عمليات از جمله خيبر نصر والفجر 8كربلاي 4و5شركت نمود.


وي درجريان عمليات خيبر از ناحيه پامورد اصابت تركش خمپاره قرارگرفت وبه علت مصدوميت شديد چندماه در خانه بستري گرديد اماشوروالتهاب دروني شهيد پس ازبهبودي نسبي اورابارديگر راهي عرصه هاي خون ومبارزه كرد.
سردار شهيد خرم شكوه كه در عمليات كربلاي 4و5 شاهد به خون خفتن چند تن از همرزمان ودوستان مخلص خود از جمله شهيد اعتمادي وغيبي بود چندين ماه رادرفراق ياران سفر كرده ودر شوق شهادت زيست تااينكه انتظار سبزاوپايان يافت ودرسرانجامي سرخ به آرزوي ديرينه خود دست يافت .


آن عزيز درهفتم تيرماه 1366 درحالي كه به شوق تشرف خانه خداودرجهت وداع باهمرزمان خودبه خط مقدم منطقه ماووت عزيمت كرده بود دربازگشت درتيررس نيروهاي دشمن قرارگرفت وباتقديم جان عزيز خويش كعبه جمال رااحرام خون بست وعاشقانه به ديدار حضرت دوست شتافت.
پيكر مطهر اين سردار شهيد چند روز پس از شهادت بردستهاي قدرشناس امت اسلامي درشيراز تشييع ودرگلستان دارالرحمه اين شهر به خاك سپرد.
 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد محمد اسلامي نسب

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

شهيد محمد اسلامي نسب در پايان بيداد زمستان 1333 در روستاي لايزنگان از توابع شهرستان داراب و در خانواده اي مذهبي چشم بر بسيط خاك گشود . سومين بهار زندگي او با مرگ جانسوز پدر بزرگوارش همراه بود . قرآن را در طفوليت فرا گرفت و يمن مؤانست با كلام الهي بود كه شكوفه هاي عشق و ايمان در وجود نوراني او شكفتن گرفت . شهيد اسلامي نسب دوران دبستان را در روستا به پايان رساند جهت ادامه تحصيل به شيراز عزيمت كرد و در كنار تحصيل مدتي نيز با دستمزد كم مشغول به كار شد .

در سال 1353 تأهل گزيد كه ثمرة اين ازدواج 5 فرزند بود . مدتي در مدرسة علمية شهيد دستغيب به فراگيري علوم ديني پرداخت ولي به علت مشكلات خانوادگي از ادامه تحصيل بازماند امّا در همين تجربه كوتاه نيز از خرمن علم و ايمان توشه ها برگرفت و روح تعالي او بازهد و تقوي گره خورد . شهيد اسلامي نسب ، در بحبوحة انقلاب در تظاهرات و راهپيمائي ها حضور فعال داشت و در روز ورود امام امت (ره) به كشور ، با چند تن از جوانان حزب الله راهي تهران شد و موفق به ديدار امام گرديد آن عزيز پس از آتش افروزي ضد انقلاب در كردستان به اين منطقه عزيمت كرد و پس از سه ماه نبرد بي امان به شيرازبازگشت .

با شروع جنگ تحميلي وارد عرصه هاي نبرد در خوزستان قهرمان پرور گرديد و سالهايي از عمر پربركت خود را به مبارزه با دشمن بعثي گذراند . در سال 64 از ناحية چشم مصدوم شد و تحت عمل جراحي قرار گرفت و در عمليات والفجر 8 نيز در حالي كه فرماندهي گردان امام رضا (ع) از لشگر 19 فجر را به عهده داشت شديداً دچار مصدوميت شيميايي شد شهيد بزرگوار علاقة قابل ستايشي به ائمه ي معصومين عليهم السلام به ويژه حضرت زهرا (س) داشت و طي مصاحبه اي قبل از كربلاي 4 از عنايات و الطاف آم بانوي دو عالم سخن گفت كه توشه اي است براي دوستدارانش .


شهيد اسلامي نسب سرانجام در عمليات كربلاي 4 و در حين خاموش كردن تيربار دشمن بعثي به شهادت رسيد و در آن لحظه ي باشكوه تا دمدمه هاي پرواز ، ذكر خدا بر لبان عطشناكش جاري بود . پيكر مطهر شهيد پس از مدتي به شيراز انتقال يافت و در دارالرحمة شيراز به خاك سپرده شد .


 

 
 
bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد غلامرضا نادريان

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

در سال 1339 ، جهرم قهرمان شاهد تولد مولودي آسماني بود كه نامش او را به خيل غلامان ثامن الحجج علي بن موسي الرضا (ع) متصف ساخت . روح پاك غلامرضا از همان كودكي در چشمه سار قرآن و آواي دلنشين پدر تطهير يافت و وجود مقدس او از بركت اين صداي ملكوتي آيه‌ آيه آسماني تر شد ، آنچنان كه نام بلند شهيد زيبندة نام او گرديد .


شهيد نادريان در خانواده اي متدين و مذهبي با چنين شور و حال عاشقانه ديده به جهان گشود . در آغوش پرمهر مادر و تحت توجهات پدر دوران كودكي را طي كرد و بعد از گذراندن دوران ابتدائي ، راهنمائي و متوسطه وارد دانشگاه شيراز شد و رشتة مهندسي را جهت ادامه تحصيل برگزيد .


زمان تحصيل او در دانشگاه با ايام پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي مصادف بود و در اين هنگام بعد از تعطيلي دانشگاه به تهران عزيمت نموده و در آنجا در پادگانها ي نظامي دوره هاي مختلف آموزشي را سپري كرد و با شروع جنگ تحميلي عازم جبهه ها ي نبرد شد . پس از مدت كوتاهي به خيل سلحشوران سپاه پاسداران پيوست و تشرف سبز سپاه ، زيبندة قامت رساي او گرديد . وي در زمان جنگ فرماندهي گروهي از رزمندگان را عهده داشت . رضا پس از در هم شكسته شدن نيروهاي بعثي در اين عمليات عاشقانه ترين زخم اشتياق را بر جان پذيرفت و نخل قامت او در كنار كارون توفنده و قهرمان بر زمين افتاد .

پيكر مطهر او پس لز سه روز كه در كربلاي خوزستان در زير آفتاب سوزان مانده بود توسط ياران همرزم او به محل استقرار نيروهاي خودي و از آنجا به زادگاه او شهر قهرمان پرور جهرم انتقال يافت و در روز جمعه 10 مهر 1360 بر دستهاي قدر شناس امت اسلامي تشييع شد و در قطعة شهداي جهرم در كنار ديگر همرزمان شهيدش آرام گرفت و به اين ترتيب شهيدي ديگر به خيل شهداي هشت سال دفاع مقدس پيوست .

bardia_m کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 6374
|
تاریخ عضویت : آذر 1389 

عنوان : سردار شهيد عليرضا ناهيدي

تاريخ

 :

 1389/04/13

<>

روز اول اسفند سال 1339 در شرق تهران ، در خانواده اي ديندار و مومن ، كودكي زاذه شد كه نام او را عليرضا نهادند. عليرضا از كودكي ، هوش قوي و استعدادي برتر داشت . اين استعداد و هوش ، در مدرسه بيشتر بروز مي نمايد . او تحصيلات ابتدايي را تا سال چهارم ، در دبستان ملي (( دانش پرور )) نارمك و سال پنجم را در مدرسة داريوش به پايان رسانيد . سپس در دبيرستان خوارزمي وارد شد.


عليرضا خرداد 1359 از اين دبيرستان ، رشتة (( رياضي فيزيك )) فارغ التحصيل مي شود . با هوش سرشار و ذهن نقادي كه داشت ، رد رورة تحصيل ، شگفتي معلمان را بر مي انگيد . در كلاس رياضي ،‌برخي مسائل را با شيوه اي بديع و غير مرسوم حل مي كند ، به طوريكه در دبيرستان ، به مغز متفكر مدرسه معروف مي شود . عليرضا سال آخر دبيرستان بود كه انقلاب شروع مي شو.د . او به خاطر تربيت ديني و نيز وسعت مطالعات مذهبي ، خيلي زود وارد مبارزات انقلابي و فعاليتهاي سياسي مي گردد . و در اعتصابهاي مدرسه و نيز عملياتهاي ايذايي عليه رژيم ، نقش هدايت كننده و جلودار را ايفا مي كند .


ناهيدي فعاليتهاي مذهبي خود را در سال 1357 در مسجد ابا عبدالله الحسين (ع) در فلكه دوم تهران پارس شروع ميكند . او به طور جدي پيامها و اعلاميه هاي حضرت امام (ره) را به مردم مي رساند و نيز شعارهاي ضد رژيم را بر در و ديوار محل مي نويسد .
عليرضا به خاطر وسعت بينش و اطلاعات مذهبي و سياسي اش با افراد چپي وارد بحث و مجادله مي شود و با توان فكري و استدلال قوي ، آنرا محكوم مي نمايد . در روزهاي سخت انقلاب ، به كمك رساني مردم مسلمان مي شتابد . او در زمستان 1357 به كمك شعبة نفت محل رفته و به مردم نفت مي رساند و براي مردان و زنان پير ، وسايل و آذوقه تهيه مي كند .
عليرضا با بيان شيوا و جذابش، جوانان را مجذوب و براي وارد شدن در صحنه هاي انقلاب، ترغيب و تشويق مي نمايد .
روزپيروزي انقلاب ، شبانه روز و خستگي ناپذير در بيرون از خانه به فعاليت و مبارزه مي پردازد .
عليرضا پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، با شور و شوق به فعاليتهاي انقلابي اش ادامه مي دهد . او در مسجد محل ، پايگاه بسيج را راه مي اندازد و براي نوجوانان و جوانان محل ، كلاس نظامي و عقيدتي برگزاز مي كند .


ناهيدي به عنوا ن بسيجي فعال ، به دورة آموزش پادگان امام حسين (ع) اعزام مي شود و با اشتياق فنون نظامي را فرا مي گيرد . پدرش مي گويد : در يك روز كه مربي سر كلاس نارنجك را آموزش مي داد ، ضمن درس مي گويد هر گاه ضامن نارنجك ناخواسته كشيده شود ، يك نفر بايد خودش را فدا كند تا بقيه را نجات دهد . جلسة بعد ، همان مربي در حال آموزش نارنجك ، نارنج را هراسان روي زمين پرتاپ مي كند و فرياد ميزند كه ضامنش كشيده شده است . عليرضا با تهور زياد ، خودش را روي نارنجك مي اندازد ، چند لحظه بغد كه صداي انفجار بلند نمي شود ، مربي ، عليرضا را از زمن بلند كرده و از او تقدير مي نمايد و مي گويد كه براي امتحان آنان ، نارنجك را روي زمين پرت كرده بود .
او پس از شروع تحركات ضد انقلاب در كردستان در روز 27 شهريور 1359 به عضويت سپاه در مي آيد و از سوي پايگاه ، داوطلبانه به كردستان اعزام مي شود و در محور (( مريوان )) به مقابله با ضد انقلاب مي پردازد .


ناهيدي پس از شروع جنگ تحميلي از سوي پايگاه بسيج مسجد ابا عبدالله الحسين (ع) به جبهه اعزام ميگردد و تا لحظة شهادت ، با جبهه و جهاد پيوندي عميق و جدانشدني مي يابد . به طوري كه شش ماه به شش ماه هم به مرخصي نمي رود .ناهيدي از گرفتن پست و عنوان در پشت جبهه گريزان بود . يك بار به او فرماندهي قرارگاه امام حسين را در تهران پيشنهاد مي كنند كه نمي پذيرد . او در بيشتر عملياتها حضوري فعال مي يابد و چند بار نيز در چند عمليات زخمي مي شود . يك بار كه بر اثر بمباران ، شيميايي شده بود ، به تهران منتقل مي شود ، پس از بهبود يافتن ، با دختري مومن و پارسا نامزد مي شود : ولي به خاطر شهادتش ، ازدواجي صورت نمي گيرد .


ناهيدي از شهريور ماه 1359 حدود شش ماه در سپاه (( مريوان )) فعاليت مي نمايد . و از بهمن ماه 1360 به عنوان (( فرماندة تيپ ذوالفقار )) منشا خدمات ارزنده و ماندگار مي شود و حدود يكسال در اين مسئووليت فعاليت مي كند . او مدتي نيز به عنوان مسئوول توپخانة قرارگاه مركزي كربلا در حين داشتن مسئووليت تيپ ، منصوب شده و به ساماندهي توپخانة قرارگاه مي پردازد .
ناهيد در مجموع 29 ماه در جبهه هاي مختلف ، حضوري عاشقانه و پر تلاش مي يابد و در اين مدت ، كارها و خامات نقش آفريني را از خود ارائه مي دهد .
شهيد ناهيدي عاشقانه وارد مبارزه و جها شد و خالصانه و پر افتخار نيز از ميدان جهاد ، پلي به سوي شهادت زد و به طرقه العيني به سدره المنتهاي عشق رسيد .
او در روز 27 بهمن ماه 1361 در جبهة ((فكه )) بر اثر اصابت تركش خمپاره 60 مجروح شد و سرانجام روز اول اسفندماه همان سال ، پس از تحمل رنج فراوان ، در بيمارستان ، به خيل ره يافتگان پيوست . چه خوش تولدي و چه زيبا شهادتي !