زندگی نامه شهدای شاخص
عنوان : شهيد آيت الله محمد صدوقي
:
1389/04/14<>
برگي از زندگي چهارمین شهيد محراب
اي خوشا با فرق خونين در لقاي يار رفتن
شهيد آيت الله محمد صدوقي ؛ سومين شهيدمحراب درسال 1327 هجري قمري ، يعني حدود 79 سال پيش در خانواده اي روحاني در شهر يزد چشم به جهان گشود . پدر آيت الله صدوقي ، آقاميرزا ابوطالب ، يكي از روحانيون معروف يزد بود كه در مسجد محمديه سمت امامت و جهت كارهاي مردم مرجعيت تامه داشت .
آيت الله صدوقي ،مرد عبادت و تقوي در سن 7 سالگي پدر و در سن 9 سالگي مادر خويش را از دست داد . مرحوم آميرزا محمد كرمانشاهي سرپرستي وي را به عهده گرفت و محمد صدوقي به تحصيل پرداخت .تحصيلات قديمه را تا حد لمعه و قوانين در مدرسه عبدالرحيم خان زير نظر اساتيد زمان گذراند و در سال 1348 قمري براي ادامه تحصيل به اصفهان رفت و در مدرسه چهار باغ ، از طريق قمشه و آباده به سوي يزد حركت نمود كه سفرش 29 روز به طول انجاميد 1 سال بعد از آن در سال 1349 قمري مجدداً براي ادامه تحصيل راهي دياري شد و شهر قم را براي كسب علم برگزيده به همراه خانواده راهي شدند و بيست و يك سال در آن شهر اقامت گزيدند . در همان سال نيز با امام خميني آشنا شده و با ايشان به حد اعلاي دوستي مي رساند آيت الله صدوقي به مرحوم شيخ عبدالكريم حائري يزدي كه مؤسس و مدير حوزه علميه قم بود نيز علاقه وافر داشت ، به حدي كه به خدمت رسيدن ايشان را همچون واجبات مي دانست ، ودر ديدارها ، مشكلات طلاب را با ايشان درميان مي گذارد . در سال 1355 قمري بود كه آيت الله حائري دنياي فاني را ترك گفت و به ملكوت اعلي پيوست و بعد از در گذشت آن عالم روحاني بود كه فشار رژيم اختناقي پهلوي نسبت به روحانيت فزوني يافت و رژيم سعي داشت كه روحانيون را از لباس روحانيت خارج كند و بدين شرايط بر علما و اهل علم تنگ و سخت گشته بود . پس از رحلت آيت الله حائري ، قسمت عمده اي از مسئوليت كارهاي حوزه به دوش حضرت آيت الله صدوقي افتاد و ايشان ضمن تدريس 4، 5 درس در حوزه ، به محضر درس آيات عظام خوانساري – بروجردي – صدر و حجت نيز مي رفتند و در خارج از قم نيز كار زراعي مي كردند .
شهيد صدوقي از حافظه و هوش سرشاري برخوردار بود و با همان ذكاوت بود كه درس را فرا گرفته و بدون نياز به مطالعه زياد به تحصيل مي پرداخت . حتي وقتي كه ده هزار طلبه از ايشان شهريه مي گرفتند ، وي بدون هيچگونه دفتري ، نام همه را به خاطر مي سپرد و مي دانست كه به چه كساني شهريه داده است و يا به چه كساني نداده است ، آنگاه زمانيكه به منزل باز مي گشت اسامي را و نيز اينكه چقدر شهريه به آنها پرداخت نموده است يادداشت مي نمود . پس از بازگشت مجدد آيت الله صدوقي به شهر زادگاهش ، يزد ، وي علاوه بر درس و بحث ، به رتق و فتق اموري چون تعمير مدارس نيز همت گماشت . در سال 1341 كه قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي شروع شد ، آيت الله صدوقي نيز همراه با امام و علماي ديگر در اين باب به فعاليت مي پردازد و بالاخره هم با كوشش و فشارهاي امام خميني بود كه پيش نهاد اين طرح لغو شد . بعد از قضيه 15 خرداد سال 42 كه امام را به تهران بردند شهيد صدوقي و چندتن ديگر از علماء از شهرهاي مختلف به تهران عزيمت كردند تا به عمل رژيم پهلوي اعتراض نمايند و سرانجام پس از اين اعتراضات مردم بيدارتر شده و امام به حسب ظاهر آزاد گرديده به قم رفتند . مدتي گذشت و امام را به تركيه تبعيد نمودند و اين امور باعث شد كه مجدداً درگيريهاي علماء و نيز آيت الله صدوقي با عمال رژيم ستم شاهي آغاز گردد . پس از چندي امام از تركيه به نجف و سپس به پاريس رفتند كه باعث شد مبارزه هرچه بيشتر به اوج خود برسد و از طريق يزد و شهيد صدوقي اعلاميه ها و پيامهاي امام ضبط گرديده و به شهرهاي ديگر انتقال داده مي شد .
همچنين در پي به آتش كشيدن سينما ركس آبادان ، آيت الله صدوقي مرد بزرگ و مبارز، اولين كسي بود كه اعلاميه اي منتشر نمود و گناه آنرا به گردن دولت گذاشت . شهيد صدوقي عالم بزرگواري بود كه سالهاي سال عمر خويش را در راه اسلام سپري ساخت و او كه ازهيچ چيز واهمه نداشت ، سرانجام در11 تير ماه سال 61 مرگي چون شهادت را كه زندگي جاودانه يافتن است به جان خريد و در محراب عبادت بدست منافقي كوردل ترورشد و آخرين برگ از دفتر عمر خويش را با سرافرازي تمام ورق زد و به ملكوت اعلي پيوست .
عنوان : شهيد آيت الله دكتر سيد محمد حسيني بهشتي
زندگینامه
رئيس ديوان عالي كشور:
در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محلة لومبان متولد شدم . منطقة زندگي ما يك منطقة قديمي از مناطق بسيار قديمي شهر است . خانواده من يك خانواده روحاني است .تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهارده سالگي آغاز كردم . خيلي سريع خواندن و نوشتن و خواندن قران را ياد گرقتم . تااينكه قرار شد به دبستان بروم ، دبستان دولتي ثروت در آن موقع كه بعدها بنام 15 بهمن ناميده شد . وقتي آنجا رفتم از من امتحان ورودي گرفتند و گفتند كه : بايد به كلاس ششم برود ، ولي از نظر سن نمي تواند . بنابراين در كلاس چهارم پذيرفته شدم و تحصيلات دبستاني را در همانجا به پايان رساندم . در آن سال در امتحان ششم ابتدائي شهر نفر دوم شدم . از آنجا به دبيرستان سعدي رفتم . سال اول و دوم را در دبيرستان گذراندم و اوائل سال دوم بود كه حوادث شهريور 20 پيش آمد .
با حوادث 20 شهريور علاقه و شوري در نوجوانها براي ياد گيري معارف اسلامي بوجود آمده بود . در سال 1321 تحصيالات دبيرستان را رها كردم و به مدرسه صدر اصفهان رفتم و براي ادامه تحصيل ، چون در اين فاصله يك مقدار خوانده بودم . از سال 1321 تا 1325 در اصفهان تحصيلات عرب ، منطق ، كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه اين سرعت و پيشرفت موجب شده بود كه حوزة آنها با لطف فراواني با من برخورد كند . و چون پدر و مادرم مرحوم حاج مير محّمد صادق مدرّس خاتون آبادي از علماي برجسته اي بود و من يكساله بودم كه او فوت شد و اين تداعي ميكرد در ذهن اساتيد من كه شاگردهاي او بودند به اينكه اين مي تواند يادگاري باشد از آن استادشان .
در طي اين مدت تدريس هم مي كردم . در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند در يك حجره اي كه در مدرسه داشتم ، شبها هم در آنجا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه روزي باشم . از يك نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 4 ـ 5 كيلومتر ميشد و هر روز رقت و آمد مقداري از بين مي رفت و هم بيشتر به كارهايم ميرسيدم و هم در خانه اي كه بوديم پر جمعيت بود و من اتاق تنها نداشتم و نمي توانستم به كارهايم بپردازم . البته من در آن موقع فقط يك خواهر داشتم ولي با عموها و مادر بزرگ همه در يك خانه زندگي مي كرديم ، به اين ترتيب خانة ما شلوغ بود و اتاق كم . سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دورة سطح بود كه تصميم گرفتم براي ادامة تحصيل به قم بروم . اين را بگويم كه در دبيرستان در سال اول و دوم زبان خارجي ما فرانسه بود و در آن دو سال فرانسه خوانده بودم . ولي در محيط اجتماعي آن روز آموزش انگليسي بيشتر بود و در سال آخر كه در اصفهان بودم تصميم گرفتم يكدوره زبان انگليسي ياد بگيرم . يك دورة كامل ‹‹ ريدر ›› خواندم پيش يكي از منصوبين و آشنايانمان كه او زبان انگليسي را ميدانست ، و با انگليسي آشنا شدم .
در سال 1325 به قم آمدم . حدود شش ماه در قم بقيه سطح ، مكاسب و كفايه را تكميل كردم و از اول 1326 درس خارج را شروع كرديم . درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزيزمان مرحوم آيت الله محقق داماد ميرفتم و همچنين درس استاد و مربي بزرگوارم و رهبرمان امام خميني و بعد درس آيت الله بروجردي ، مقداري درس مرحوم آيت الله سيد محمد تقي خوانساري و مقداري خيلي كمي هم درس مرحوم آيت الله حجت كوه كمري .
در آن شش ماهي كه بقيه سطح را ميخواندم كفايه را هم مقداري پيش آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري يزدي خواندم و مكاسب و مقداري از كفايه كه پيش آيت الله داماد مي خواندم كه بعد همان را به خارج تبديل كرديم . در اصفهان منظومه منطق و كلام را خوانده بودم و در قم ادامه اين قطع شد و چون استاد فلسفه در آن موقع كم بود ، يكسره بيشتر به فقه و اصول و مطالعات گوناگون مي پرداختم و تدريس .
معمولاً در حوزه ها طلبه هائيكه بتوانند تدريس كنند ، هم تحصيل مي كنند و هم تدريس مي كنند و من ، هم در اصفهان تدريس مي كردم و هم قم .
به قم كه آمدم به مدرسه حجتيه رفتم . مدرسه اي بود كه مرحوم آيت الله حجت ، تازه بنيان گذاري كرده بودند. از سال 1325 در قم بودم و اين درسها را مي خواندم . در آن سالهايي بود كه استادمان آيت الله طباطبائي از تبريز به قم آمده بودند . در سال 1327 به فكر افتادم كه تحقيقات جديد را ادامه بدهم بنابراين با گرفتن ديپلم ادبي بصورت متفرقه و آمدن به دانشكده معقول و منقول آن موقع كه حالا الهيات و معارف اسلامي نام دارد ، دورة ليسانس را آنجا گذراندم . در فاصلة 27 تا 30 ، و سال سوم را به تهران آمدم و سال آخردانشكده را براي اينكه بيشتر از درسهاي جديد استفاده كنم و هم زبا انگليسي را اينجا كاملتر كنم و با يك استاد خارجي كه مسلط تر باشد يك مقداربيش ببرم در سال 1329 و 1330 اينجا ، در تهران بودم و براي تأمين هزينه ام تدريس مي كردم و خود كفا بودم ، خودم كار مي كردم و تحصيل مي كردم . سال 1330 ليسانس شدم و براي ادامه تحصيل به قم برگشتم ضمناً براي تدريس در دبيرستانها ، به عنوان دبير دبيرستان انگليسي در دبيرستان حكيم نظامي قم مشغول تدريس شدم و آن موقع ها بطور متوسط روزي سه ساعت كافي بود كه صرف تدريس كنيم و بقيه وقت را صرف تحصيل مي كردم . از سال 1330 تا 1335 بيشتر به كار فلسفي پرداختم و به درس استاد علامه طباطبائي به درس اسفار و شفاء ايشان ميرفتم . اسفار ملا صدرا و شفاء ابن سينا و همچنين شبهاي پنجشنبه و جمعه با عده اي از برادران ، مرحوم استاد مطهري و آيت الله منتظري و عده ديگري جلسه بحث گرم و پور شور و سازنده اي داشتيم .
5 سال طول كشيد كه ماحصل آن بصورت متن كتاب روش رئاليسم تنظيم و منتشر شد . در طول اين سالها فعاليتهاي تبيلغاتي و اجتماعي داشتيم . در سال 1326 يعني يك سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقاي مطهري و آقاي منتظري و عده اي از برادران حدود هيجده نفر ، برنامه اي تنظيم كرديم كه برويم به دورترين روستاها براي تبليغ و دو سال اين برنامه را انجام داديم . در ماه رمضان كه گرم بود با هزينة خودمان مي رفتيم براي تبليغ ، البته خودمان پول نداشتيم ، مرحوم آيت الله بروجردي ، توسط امام خميني ، آنموقع با ايشان بودند نفري صد تومان در سال 26 و نفري صدو روستايي كه ميرويم مجبور نباشيم مزاحم يك روستايي بعنوان مهمان او باشيم و خرج خوراكمان را در آن يك ماه خودمان بدهيم و براي كرايه رفت و آمد و هزينةزندگي يكماه ، خرج سفر را با خودمان مي برديم . فعاليتهاي ديگري هم در داخل حوزه داشتيم و اينها مفصل است و نمي خواهم در يك مقاله فعلاً گفته شود.
در سال 1329 و 1330 كه تهران بودم ، مقارن بود با اوج مبارزات سياسي اجتماعي نهضت ملي نفت به رهبري مرحوم آيت الله كاشاني و مرحوم دكتر مصدق و بصورت يك جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و ميتينگها شركت مي كردم . در سال 1331 در جريان 30 تير ، آنموقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تير فعاليت داشتم و شايد اولين و يا دومين سخنراني اعتصاب كه در ساختمان تلگراف خانه بود را به عهده من گذاشتند .
يادم هست كه مقايسه مي كردم كار ملت ايران را در رابطه با نفت و استعمار انگليس با كار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئلة كانال سوئز و انگليس و فرانسه و اينها در آن موقع ، موضوع سخنراني اين بود . اخطاري بود به قوام السلطنه و شاه و اينكه ملت ايران نمي تواند ببيند نهضت ملي شان مطامع استعمارگران باشد . به هر حال بعد از كودتاي 28 مرداد در يك جمع بندي به اين نتيجه رسيديم كه در آن نهضت ما كادرهاي ساخته شده كم داشتيم ، باز اين مسئله مفصل است .بنابراين تصميم گرفتيم كه يك حركت فرهنگي ايجاد كنيم و در زير پوشش آن كادر بسازيم. و تصميم گرفتيم كه اين حركت اصيل ، اسلامي باشد و پيشرفته باشد و زمينه اي بر ساخت جوانها .
دبيرستاني به نام دين و دانش در قم تأسيس كرديم با همكاري دوستان ، كه مسئوليت اداره اش به عهدة دوستان من بود در سال 1333 تأسيس شد . تا سال 1342 كه در قم بودم همچنان مسئوليت اداره آن را بر عهده داشتم و در ضمن در حوزه هم تدريس مي كردم و يك حركت فرهنگي نو هم در حوزه بوجود آورديم و رابطه اي هم با جوانهاي دانشگاهي برقرار كرديم .پيوند ميان دانشجوهاي دانشگاهي برقرار كرديم . پيوند ميان دانشجو و طلبه و روحاني را پيوندي مبارك يافتيم و معتقد بوديم كه اين دو قشر آگاه و متعهد بايد هميشه دوشادوش يكديگر حركت كنند ، برپايه اسلام اصيل و خالص و در ضمن ، آن زمانها ، فعاليتهاي نوشتني هم در حوزه شروع شده بود ، مكتب اسلام ، مكتب تشيع ، اينها آغاز حركتهائي بود كه براي نوشته هايي با زبان نوو براي نسل نو ، اما با انديشة عميق و اصيل اسلامي و در پاسخ به اين سئوالات اين نسل مختصري در مكتب اسلام و بعد بيشتر در مكتب تشيع همكاري مي كردم . و بعد در سالهاي 1335 تا 1338 دورة دكتراي فلسفه و معقول را در دانشكدة الهيات گذراندم ، در حالي كه در قم بودم و براي درسهاو كارها به تهران مي آمدم . در همان سال 1338 جلسات گفتار ما در تهران شروع شد . اين جلسات براي رساندن پيام اسلام بود به نسل جستجوگر با شيوة جديد ، در هر ماهي در كوچة قائن در يك منزل بزرگي بود و جلسه تشكيل مي شد . و در هر ماه يكنفر صحبت مي كرد و سخنراني مي كرد و موضوع سخنراني قبلاً تعيين مي شد كه در مورد سخنراني مطالعه بشود . و نوار از آنها گرفته مي شد و اين نوارها را پياده مي كردند و بصورت جزوه و بعد كتاب منتشر مي كردند كه از عمده آنها بصورت سه جلد ‹‹ كتاب گفتار ماه ›› و يك جلد بنام ‹‹ گفتار عاشورا ›› منتشر شد . در اين جلسات هم باز مرحوم آيت الله مطهري و آيت الله طالقاني و آقايان ديگر شركت داشتند و جلسات پايه اي خوبي بود و در حقيقت گامي بود در راه كاري از قبيل آنچه بعدها در حسينيه ارشاد انجام گرفت و رشد پيدا كرد .
در سال 1339 ما سخت به فكر سامان دادن به حوزة علميه قم افتاديم و مدرسين حوزه جلسات متعددي داشتند براي برنامه ريزي نظم حوزه و سازمان دهي به حوزه ، در دو تا از اين جلسات بنده هم شركت داشتم . كار ما در يكي از اين جلسات به ثمر رسيد و در اين جلسه آقاي رباني شيرازي و مرحوم آقاي شهيد سعيدي و خيلي ديگر از برادران شركت داشتند ، آقاي مشگيني و خيلي هاي ديگر . و ما در يك برنامه اي در طول يك مدتي توانستيم يك طرح و برنامه تحصيلات علوم اسلامي در حوزه تهيه كنيم در هفده سال و اين پايه اي شد براي تشكيل مدارس نمونه اي كه نمونه معروفترش مدرسه حقانيه ، يا مدرسه منتظريه ، بنام مهدي منتظر سلام الله عليه است ولي بنام حقاني كه سازنده آن ساختمان است . مردي است كه واقعاً عشق و علاقه و سرمايه و همه چيزش را روي ساختن اين ساختمان گذاشت . خداوند او را به پاداش خير مأجور بدارد ، بنام او معروف شد . مدرسه حقاني تأسيس شد و اين برنامه در آنجا اجرا شد و در اين مدارس باز مقداري از وقت مي گذاشت و صرف مي شد . در سال 1341 كه انقلاب اسلامي با رهبري امام و رهبري روحانيت و شركت فعال روحانيت نقطه عطفي در تلاشهاي انقلابي مسلمانان ايران بوجود آورده بود ، در اين جريان ها حضور داشتم تا اينكه در همان سالها ما در قم به مناسبت تقويت پيوند دانش آموزان و فرهنگي و دانشجو و طلبه به ايجاد كانون دانش آموزان قم دست زديم و مسئوليت مستقيم اين كار را برادر و همكار و دوست عزيزم شهيد دكتر مفتح بدست گرفتند . بسيار جلسات جالبي بود ، در هر هفته يكي از ما سخنراني مي كرديم و دوستاني از تهران مي آمدند ، گاهي مرحوم مطهري و گاهي ديگران ، مدرسين قم مي آمدند و در يك مسجد و در يك جلسة طلبه و دانش آموز و دانشجوو فرهنگي همه دور هم مي نشستند و اين در حقيقت نمونة ديگري بود از تلاش براي پيوند دانشجو و روحاني و اين بار در رابطه با مبارزات و در رابطه با رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام . اين تلاشها و كوششها بر رژيم گران آمد و در زمستان سال 42 من را ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بيايم . سال 42 به تهران آمدم و در ادامة كارها با گروههاي مبارز از نزديك رابطه برقرار كرديم . با جمعيت هيئاتهاي موتلفه رابطة فعال و سازمان يافته اي داشتيم و در همين جمعيتها بود كه به پيشنهاد شوراي مركزي اينها ، امام يك گروه چهار نفري به عنوان شوراي فقهي و سياسي اين جمعيتها تعيين كردند . ( مرحوم آقاي مطهري ، بنده ، آقاي انواري و آقاي مولايي ) اين فعاليتها ادامه داشت . در همان سالها بفكر اين افتاديم كه با دوستان اين كتابها و برنامة تعليمات ديني مدارس را كه اماكني براي تغييراش فراهم آمده بود تغيير بدهيم . دور از دخالت دستگاههاي جهنمي رژيم ، در جلسلتي توانستيم اين كار را پايه گذاري كنيم و پاية برنامة جديد و كتابهاي جديد تعليمات ديني را با آقاي دكتر باهنر و آقاي دكتر غفوري و آقاي برقعي و بعضي از دوستان ، آقاي رضي شيرازي كه مدت كمي با ما همكاري داشتند و بعضي ديگر مانند مرحوم آقاي روزبه كه خيلي نقش مؤثري داشتند ، با همكاري اينها پايه هاي اين برنامه فراهم شد . مقداري از كارهايي را كه فراموش كردم بگويم ، سال 1341 اگر اشتباه نكرده باشم، 41 يا اوايل 42 ، در يك جشن مبعث كه دانشجويان دانشگاه تهران در اميرآباد در سالن غذاخوري برگزار كرده بودند ، دعوت كردن كه من در آن روز مبعث سخنراني كنم . در اين سخنراني موضوعي را من مطرح كردم به عنوان : ‹‹ مبارزه با تحريف يكي از هدفهاي بعثت است ›› و در اين سخنراني طرح يك كار تحقيقاتي اسلامي را ارائه كردم كه آن سخنراني بعدها در مكتب تشييع چاپ شد مرحوم حنيف نژاد و چند تاي ديگر از دانشجويان كه براي اين دعوت به قم آمده بودند و عدة ديگر از طلاب جوان كه باز آنجا بودند ، اينها اصرار كردند كه اين كار تحقيقاتي آغاز بشود . در پاييز همان سال ما كار تحقيقاتي را آغاز كرديم و با شركت عده اي از فضلا در زمينة حكومت در اسلام ، ما همواره به مسئلة سامان دادن و انديشة حكومت اسلامي و مشخص كردن نظام اسلامي علاقه مند بوديم و اين را بصورت يك كار تحقيقاتي آغاز كرديم . اين كارهاي مختلف بود كه به حكومت گران آمد و من را ناچار كردند به تهران بيايم و در تهران آن همكاري را با قم ادامه مي داديم . بعد از چند ماه فشار دستگاه كم شد ، باز گاهي آمدوشد مي كرديم و هم براي مدرسة حقاني و هم براي همين جلسات حكومت در اسلام كه البته بعدها ساواك اينها را گرفت و دوستان ما را تارومار كرد .
در سال 1343 كه تهران بودم و سخت مشغول اين برنامه هاي گوناگون ، مسلمانهاي هامبورگ كه بنيان گزارش روحانيت بود كه به دست مرحوم آيت الله بروجردي بنيان گذارده شده بود، فشار آورده بودند به مراجع كه كه چون مرحوم محققي آمده بودند به ايران بايد يك نفر روحاني به آنجا برود . اين فشارها متوجه آيت الله ميلاني و ايت الله خوانساري شده بود و آيت الله حائري و آيت الله ميلاني به بنده اصرار كردند كه بايد برود به آنجا . آقايان ديگر هم اصرار مي كردند ، از طرفي ديگر چون شاخه نظامي هيئت هاي موتلفه تصويب كرده بودند كه منصور را اعدام كنند و بعد از اعدام انقلابي منصور پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود ، دوستان فكر مي كردند كه به يك صورت من را از ايران خارج كنند و در خارج مشغول فعاليتهايي باشم . وقتي دعوت پيش آمد بنظر دوستان رسيد كه اين كار خوبي است و زمينة خوبي است كه برويد و آنجا مشغول فعاليت بشويد . البته خود من ترجيح ميدادم كه در ايران بمانم ، مي گفتم كه هر مشكلي كه پيش بيايد اشكالي ندارد ولي در جمع دوستان مي پذيرفتند كه بروم خارج بهتر است . مشكل من گذرنامه بود كه به من نمي دادندولي دوستان گفتند از طريق آيت الله خوانساري مي شود گذرنامه را گرفت و در آن موقع اين گونه كارها از طريق ايشان حل مي شد و آيت الله خوانساري اقدام كردند و گذرنامه گرفتند . به اينطريق مشكل گذرنامه حل شد و در رابطه با اين آقايان مراجع ، بخصوص آيت الله ميلاني به هامبورگ رفتم . دشواري كار من اين بود كه از اين فعاليتهايي كه اينجا داشتيم دور مي شدم و اين براي من سنگين بود و تصميم اين بود كه مدت كوتاهي آنجا بمانم و كار آنجا كه سامان گرفت بلكه برگردم ، ولي در آنجا احساس كردم كه دانشجويان سخت محتاج هستند به يك نوع تشكيلات ، تشكيلات اسلامي ، چون جوانهاي عزيز ما از ايران ، خيلي شان با علاقه به اسلام مي آمدند و كنفدراسيون و سازمانهاي الحادي چپ و راست اين جوانها را منحرف و اغوا مي كردند . با همت چند تن از جوانهاي مسلماني كه در اتحاديه دانشجويان مسلمان در اروپا بودند كه با برادران عرب و پاكستاني و هندي و افريقايي و غيره كار مي كردند و بعضي از آنها هم در اين سازمانهاي دانشجويي ايراني هم بودند ، هسته اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشجويان گروه فارسي زبان آنجا را بوجود آورديم . مركز اسلامي گروه هامبورگ سامان گرفت . فعاليتهايي براي شناساندن اسلام به اروپاييها داشتيم و فعاليتهائي براي شناساندن اسلام انقلابي به نسل جوانمان داشتيم . بيش از 5 سال آنجا بودم، كه در طي اين 5 سال سفري به حج مشرف شدم . سفري به سوريه ، لبنان و آمدم به تركيه براي بازديد از فعاليتهاي اسلامي آنجا و تجديد عهد با دوستان مخصوصاً برادر عزيزمان آقاي صدر ( امام موسي صدر ) و اميدوارم هر كجا كه هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاءالله به آغوش جامعه مان برگردد و سفري هم به عراق آمدم و به خدمت امام رفتم در سال 1349 به ايران براي يك مسافرت آمدم اما مطمئن بودم كه با اين آمدن امكان بازگشتم كم است ، ضرورتهائي ايجاب مي كرد از نظر ضرورتهاي شخصي كه حتماً سفري به ايران بيايم . به ايران آمدم و همانطور كه پيش بيني مي كردم مانع بازگشت من شدند . در اينجا مدتي كارهاي آزاد داشتم كه باز مجدداً قرار شد كار برنامه ريزي و تهيه كتابها را دنبال كنيم . و اين كار را دنبال كرديم و همچنين فعاليتهاي علمي را در قم و در رابطه با مدرسه حقاني ، فعاليتهاي تحقيقاتي گسترده اي را با همكاري آقاي مهدوي كني و آقاي موسوي اردبيلي و مرحوم مفتح و عده اي ديگر از دوستان شروع كرديم . بعد مسئلة تشكيل روحانيت مبارز و همكاري با مبارزات بخشي از وقت ما را گرفت . تا اينكه در سال 1355 هسته هايي براي كادرهاي تشكيلاتي بوجود آوريم و در سال 1356 ـ 1357 روحانيت مبارز شكل گرفت و در همان سالها در صدد ايجاد تشكيلات گسترده مخفي يا نيمه مخفي و نيمه علني به عنوان يك حزب و يك تشكيلات سياسي بوديم و در اين فعاليتها دوستان مختلف هميشه با هم بوديم . در سال 56 كه مسائل مبارزاتي اوج گرفت ، همة نيروها را متمركز كرديم در اين بخش و بحمدالله با شركت فعال همة برادران روحاني در راهپيمائي ها و مبارزات به پيروزي رسيد . البته اين را باز فراموش كردم بگويم از سال 50 من يك جلسه تفسير قرآني را آغاز كردم كه روزهاي شنبه بعنوان مكتب قرآن ، مركزي بود براي تجمع عده اي از جوانان فعال از برادرها و خواهرها ، در اين حدود 400 الي 500 نفر شركت مي كردند . كلاس سازنده اي بود ، در سال 54 به مناسبت جريانهاي اين جلسه و فعاليتهاي ديگر كه در رابطه با خارج داشتيم ، ساواك ، كميته مرا دستگير كرد . چند روزي در كميتة مركزي بودم كه بعد با كارهايي كه قبلاً كرده بوديم كه برگهاي زياد به دست دشمن نيافتد ، توانستيم از دست آنها خلاص شويم . البته قبلاًمكرر ساواك من را خواسته بود . قبل از مسافرتم و بعد از مسافرتم ، ولي در آن نوبتها بازداشتها موقت و چند ساعته بود . اين بار چند روز در كميته بودم و آزاد شدم ، ديگر آن جلسه تفسير را نتوانستيم ادامه بديهم تا در سال 57 بار ديگر به مناسبت فعاليت و نقشي كه در اين برنامه هاي مبارزاتي و راهپيمائي ها داشتيم در عاشورا چند روزي مرا دستگير كردند و به اوين و بعد به كميته بردند و باز آزاد شدم . و به فعاليتها ادامه دادم تا سفر امام به پاريس . بعد از رفتن امام به پاريس چند روزي به خدمت ايشان رفتيم و هسته شوراي انقلاب تشكيل شد با نظرهاي ارشادي كه امام داشتند و دستوري كه ايشان دادند شوراي انقلاب ، اول هسته اصلي اش مركب بود از آقاي مطهري و آقاي هاشمي رفسنجاني و و آقاي موسوي اردبيلي و آقاي باهنر و بنده ، بعدها آقاي مهدوي كني اضافه شدند . بعد آقاي خامنه اي و مرحوم آيت الله طالقاني و آقاي مهندس بازرگان و دكتر سحابي و عده ديگر آنها هم اضافه شدند تا بازگشت امام به ايران ، فكر مي كنم كه ديگر از بازگشت امام به ايران به اينطرف ، فراوان در نوشته ها گفته شده كه ديگرحاجتي نباشد كه درباره اش صحبت كنيم .
و اما خانواده ما سه فرزند داشت كه من و دو خواهر هستيم و هم اكنون هر دو خواهرم هستند . ولي پدرم در سال 1341 به رحمت ايزدي پيوست و مادرم هنوز در قيد حيات است . مرگ پدر در زندگي ما جز يك تأثير عاطفي و يك مقدار بار مسئوليت مادر و خواهر تأثير ديگر نداشت ، تأثير شكننده اي نداشت ، البته از نظر عاطفي بسيار ناراحت شدم ولي چنان نبود كه در شيوة زندگي من تأثير بگذارد و آن موقع من ازدواج كرده وداراي دو فرزند بودم .
در ارديبهشت سال 1331 با يكي از بستگانم ازدواج كردم . او هم از يك خانوادة روحاني است و ثمرة ازدواجمان تا امروز ، 29 سال زندگي مشترك با سختي ها و آسايش ها و تلخي ها و شاديها ( چون همسر من همه جا همراه من بوده ، در خارج همينطور ، در اينجا همينطور ) چهار فرزند ، دو پسر و دو دختر مي باشد .
از تأليفات آن شهيد :
1ـ خدا از ديدگاه قرآن
2ـ نماز چيست ؟
3 ـ بانكداري و قوانين مالي اسلام در يك مجموعه
4 ـ يك قشر جديد در جامعه ما
5 ـ روحانيت در اسلام ، در ميان مسلمين ، در يك مجموعه .
6 ـ مبارز پيروز
7 ـ شناخت دين
8 ـ نقش ايمان در زندگي انسان
9 ـ كدام مسلك
10 ـ شناخت
11 ـ مالكيت
مي باشد .
بعد از پيروزي انقلاب و تشكيل شوراي انقلاب شهيد بهشتي يكي از مؤثرترين و فعالترين و با استقامترين افراد شوراي انقلاب بودند و نيز با رأي مردم تهران به مجلس خبرگان راه يافت و همچنين از سوي امام امت به رئيس ديوان عالي كشور برگزيده شد .
شهيد بهشتي همچنين با تعدادي از افراد مؤمن و معتقد ، حزب جمهوري اسلامي ايران را تأسيس نمودند و ايشان را به دبير كل حزب برگزيدند و تا لحظة شهادت در اين سمت بودند .
عنوان : شهيد آيت الله حاج سيد مصطفي خميني
:
1389/04/14<>
|
او كه فرزندي آزاده از سلالهي سر فرازان و سروران تاريخ انسان بود و همچون پدران بزرگوارش فوران خون سيادت در رگهاي پاكش خروش عدالت داشت در حاشيهي گسترده كوير ، به خانه علم و تقوي وتعهد، در سال 1349 قمري چشم به جهان گشود . |
عنوان : سردارشهيد هاشم شيخي
:
1389/04/14<>
|
در23شهريور 1344 درحالي كه خنكاي نسيم پايان بيداد تابستان رانويد ميداد چهارمين فرزند خانواده شيخي درشيراز ديده به جهان گشود وهاشم زيبنده نام مبارك اوگرديد.
|
عنوان : سردارشهيد محمود شهبازي دستجردي
:
1389/04/14<>
|
به سال 1337 در خانواده اي مذهبي در شهر اصفهان ، كودكي زاده شد كه او را محمود نام نهادند . محمود از بدو كودكي طعم محروميت و فقر در محيط خانواده چشيد . پدرش كشاورزي بود كه با دسترنج خويش ، چرغ زندگي را مي چرخاند . او در دامان پدري زحمتكش و پارسا و مادري درد كشيده و پاكدامن ، با احساسات ناب مذهبي رشد و تربيت يافت . |
عنوان : شهيد جواد سر افراز
:
1389/04/15<>
|
شهيد سر افراز در 15 مهر ماه 1332 در تهران بدنيا آمد . پدرش حجت الاسلام حاج شيخ ابوالفضل سرافــــــراز از مروجين مكتب اهل بيت و از وعاظ بنام تهران ميباشد كه غير از سمت وعظ و تبليغ ‚مؤسس دو باب مدرسه اسلامي بنام دبستان ولي عصر و دبيرستان جهان آراء در قلهك است پدرر شهيد از انقلابيون با استقامت و پر تلاشي اســـت كه مدتها در زندان رژيم مخلوع بوده و در اواخر بازداشتش مدتي با آيت الله دستغيب امام جمعه و نماينده امــــــام در شيراز و آيت الله شاهرخي امام جمعه خرم آباد و نماينده مردم در مجلس ‚در يك سلول بسر برده است شهيد سر افراز اولين فرزند ذكور و دومين فرزند خانوادة ان روحاني مبارز بوده است ‚ وي تحصيلاتابتدائي را در دبستان ولـــي عصر قم گذرانده و پس از آنكه آدم ربايان كثيف ‚ امام را به تركيه بردند ‚ خانواده ايشان به قلهك شميران كـــــوچ كرده ضمن ترويج مكتب اهل بيت ‚ نقش فعال در تعليم و تربيت جوانان را داشته است . در همين سالها شهيد جواد در دبيرستان هاي شهريار و نيكان قلهك باخذ ديپلم رياضي نائل و سپس بخدمت نظام رفت . پس از دوره نظـــــام جهت ادامه تحصيل به انگلستان عزيمت كرد .
شهيد سر افراز در بنگلور با خواهري از اعضاي انجمن اسلامي پونا ( خواهر رودابه حسيني ) ازدواج نمود . شهيد ما در اوايل بهمن 57 با وجوديكه از جانب برادران انجمن شديدا” مخالفت ميشــــد ‚ بالاخره نتوانست در هند بماند و عازم ايران شد و درآن هنگام كه انقلاب و حركت مردم هر روز بيش از روز قبل اوج ميگرفت و سير نهائي را طي ميكرد ‚ تفنگ بر دوش در كنار ملت با اعمال رژيم معدوم مبارزه كرد و با حضور خــود در صحنه نيز ‚ دين خويش را اداء نمود . شهيد سر افراز پس از پيروزي انقلاب در حزب جمهوري اسلامي همچــون مريدي در كنار شهيد دكتر بهشتي نفشي فعال داشت . بطوريكه شهيد شهشتي مكرر گفته بود كه سر افراز ‚ بازوي من است . وي عضو شوراي مركزي و رئيس دفتر و مدير آموش و سر پرست منطقه 11 حزب جمهوري اسلامي بـود و همچنين با همة تلاشها و مسئوليتها يش در حزب ‚ مدير روابط عمومي ايز ايران وابسته به وزارت دفاع و مديــــر مسئول رايانه نيز بوده است .
|
عنوان : شهيد آيت الله دستغيب
:
1389/04/14<>
|
نرم افزار صوتي شهيد آيت اله..دستغيب
آلبوم عكسهاي شهيد آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب- راه محراب
آلبوم عكسهاي دست نوشته هاي شهيد آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب
زندگینامه شهید
شهيد آيت الله حاج سيد عبدلحسين دستغيب كه يكي از دانشمندان و علماء بنام دنياي اسلام بشمار مي رفت ، در سال 1292 هجري شمسي در شيراز متولد شد و پس از پرورش صحيح و خواندن ادبيات و سطوح به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آنجا از محضر آيات عظام چون مرحوم آيت الله حاج شيخ كاظم شيرازي و آيت الله اصفهاني و آيت الله العظمي حاج سيد ميرزا آقا اصطهباناتي استفاده نمود و با دريافت اجازات عديده اجتهاد و غيره به شيراز مراجعت و در مسجد جامع عتيق به اقامه جماعت و تبليغ دين وتنوير افكار پرداخت .
در سال 56 مدتي در منزل خود محاصره بود و پس از در گيري و كشتار «5 رمضان »شيراز ،رژيم سفاك بمدت دو هفته مسجد جامع مركز مبارزه شيرازيان را تعطيل كرد وايشان با شروع حكومت بازداشت با داشت و در تهران زنداني وسپس تبعيد شد .پس از پيروزي انقلاب به نمايندگي اول از فارس در مجلس خبرگان انتخاب شد و همزمان به درخواست اهالي شيراز وفرمان امام خميني رهبر انقلاب وبنيان گذار جمهوري اسلامي ايران ،امامت جمعه شهر شيراز را عهده دار شد ودر اين سنگر با وحدت مردم غيور شيراز بسياري از مشكلات را پشت سر نهاد . سرنجام در 20 آذر ماه60 هنگاميكه شهيد دستغيب به منظور برگزاري مراسم نماز جمعه عازم محل نماز جمعه بود ،دست پليد آمريكا از آستين منافقين بدرآمد و يكي از خدمتگذاران اسلام را به همراه تعدادي ديگر از شيفتگان راه حسين شهيد نمودند . |
عنوان : شهيد جواد سرحدي
:
1389/04/15<>
|
مدير عامل سازمان تعاون مصرف شهر و روستا
|
عنوان : سردارشهيد محمدهادي (حميد) جاوداني
:
1389/04/14<>
|
سردار شهيد محمد هادي (حميد)جاوداني ددهمين روز ازبهار 1341 بردامان پر طراوت شيراز قهرمان شكفت وآغوش مهربان مادررامهد آرامش خودساخت وي تحصيلات خود را از ششمين سال زندگي آغاز كرد وپس از طي دوره هاي مختلف تحصيل در سال 1359 نتيجه زحمات چندين ساله خودرابا اخذ مدرك ديپلم از دبيرستانهاي شيراز دريافت داشت .
|
عنوان : سردار شهيد محمّد رضا جوانمردي
:
1389/04/13<>
|
سردار شهيد حاج محمد رضا جوانمردي از جمله دلاور مرداني است كه عملياتهاي فتح المبين ، بيت المقدس ، خيبر ، بدر ، والفجر 8 و كربلاي 5 يادمان رشادتهاي اوست . او كه دلي مالامال از عشق و شور و ايمان داشت با پذيرفتن مسئووليتهاي مختلف سالياني از عمر پر بركت خود را در خدمت به اسلام و مسلمين و در جهاد و مبارزه گذراند و سرانجام در غروبي خونين ، آسمان شلمچه را به شوق ديدار دوست با خون خويش خضاب بست وي در هنگام شهادت مسئووليت يكي از محورهاي عملياتي كربلاي 5 را به عهده داشت و با تقديم خون سرخ خويش اين مهم را برعهدة ديگرهمرزمان خود قرار داده و خود عاشقانه شهد شهادت را در آغوش گرفت .
شهيد جوانمردي در سال 1364 همسري وفادار و شايسته برگزيد كه هم اكنون فرزندي لايق ، تنها يادگار او و اين پيوند فرخنده است . 21 ديماه 1365 سرانجام مردي است كه با تقديم خون سرخ خويش به سرآغازي سبز نايل آمده و به نام بلند شهيد افتخار يافت . آرامگاه نوراني او در گلزار شهداي دارالرحمة شيراز ، زيارتگاه صدها عاشق دلسوته اي است كه به شهيد و اهداف متعالي او اعتقاد و ايماني راسخ دارند
|
عنوان : سردار شهيد محمد رضا كارور
:
1389/04/13<>
|
محمد رضا ، به سال 1336 در يكي از روستاهاي دماوند ، بنام (( درده )) در خانوادهاي متوسط ، اما متدين و پاكدامن ديده به جهان گشود تا شش سالگي همراه خانواده زمستانها را در قائم شهر و بابل و تابستانها را در (( فيروزكوه )) زندگي مي كرد . محمد رضا از كودكي تمام ناملايمات و فراز و فرود زندگي را با جان و دل چشيد و تحمل كرد . شخصيتش در ميان كورة مشكلات ، شكل گرفت و صيقل يافت و او را از اين حيث ، در ميان همسالان ممتاز نمود . |
عنوان : سردار شهيد محمد رضا ايزدي
:
1389/04/13<>
|
شهر قهرمان و شهيد پرور شيراز در گل افشان ارديبهشت 1341 ميزبان كودكي از سلاله سرخ شهادت بود . خانواده ايزدي پس از سالها انتظار ، آغوش خود را بر اين مسافر كوچكسال گشود و او نيز با اولين گرية كودكانة خود ، لبخند شوق بر لبان پدر و مادري ناند كه دستهاشان بوي سبز عطوفت داشت و دلهاشان زلال پاك آيينه بود . محمد رضا در چنين حال و هوائي چشم به جهان گشود و در سايه سار حمايت و نوازش اين دو بزرگوار ، روزهاي كودكي را پشت سر گذاشت .
|
عنوان : سردار شهيد محمد باغبان
:
1389/04/13<>
|
سردار شهيد محمد باغبان به سال 1338 در زرين شهر در خانواده اي مذهبي و منتصب به روحانيت چشم به جهان گشود . تحصيلات خود راتا زمان انقلاب در زرين شهر ادامه داد و با شروع نهضت به شعار نويسي و شكل دهي مبارزات مردمي همت گماشت كه مورد شناسايي و بازداشت واقع شد پس از بهمن 57 پايه گذاري كميته انقلاب اسلامي را بر عهده گرفت و در شناسايي ، دستگيري و تصفيه عوامل وابسته به گروهكها نقش فعالي داشت . با انحلال كميته به سپاه آمد و همراه سرداران شهيد شاهمرادي و قجه اي سپاه را متشكل و بنيانگذاري كرد . محمد در اولين اعزام به كردستان به جنگ دشمنان رفت .
|
عنوان : سردار شهيد محمّد قنادي
:
1389/04/13<>
|
به سال 1329 در شيراز و در جوار مرقد مقدس سيد علاءالدين حسين ـ آستانه ـ كودكي قدم به خاكدان هستي نهاد كه او را محمّد ناميدند و از بدو تولد با قرآن و معارف اسلامي آشنايش كردند .
|
عنوان : سردار شهيد محمد صالح اصطهباناتي
:
1389/04/13<>
شهر مذهبي استهبان در سال 1340 ميزبان كودكي بود كه با آمدنش عطر نجيب اذان را در كوچه پس كوچه هاي شهر پراكند و گلهاي آرميده بر آبشاران هميشه جاري شهر را غرق شور و شادي كرد . وي در خانواده هاي منور به نور ايمان پرورش يافت و از همان كودكي با دعا و نيايش و ذكر اهل بيت ( ع ) مأنوس گرديد . در ششمين بهار زندگي پا به پاي بچه هاي صميمي شهر راهي مدرسه شد و تحصيلات خود را از دبستان ‹‹ مغربي ›› آغاز كرد .
وي بعد از گذراندن دورة راهنمائي تحصيل وارد دبيرستان شد و از بدو ورود ، در راستاي مبارزات حق طلبانة امت اسلامي عليه حكومت ستمشاهي فعاليتهاي پيگيري را آغاز كرد . در محيط دبيرستان نيز دائماً با دبيران كوتاه فكر و سرسپرده در حال بحث و جدل بود ليكن هيچ عاملي حتي اخراج موقت وي از دبيرستان نيز نتوانست در ارادة خلل ناپذير او خدشه اي وارد كند و تلاشهاي بي وقفة او تا زمان پيروزي انقلاب ادامه يافت .
پس از پيروزي انقلاب به عضويت بسيج درآمد و از اين طريق رسالت عظيم دفاع از ارزشهاي انقلاب را بر عهده گرفت . وي همزمان با آغاز جنگ تحميلي به جمع پاسداران سبزپوش ولايت پيوست و با عزمي راسخ و اراده اي پولادين راهي جبهه هاي نور عليه ظلمت گرديد و با عنوان فرماندة گردان ، عملياتهاي مختلفي از جمله مسلم بن عقيل ، بيت المقدس ، نصر 4 ، والفجر 8 ، كربلاي 4 و 5 ، و .... را عرصة رشادتها و دلاورمرديهاي خود ساخت .
سردار شهيد محمد صالح اصطهباناتي در خارج از كشور نيز فعاليتهاي گسترده اي را آغاز كرد و با شور و حالي وصف ناپذير به ياري مردم مظلوم لبنان شتافت . وي به مدت شش ماه همدوش با امت اسلامي لبنان با دشمانان اشغالگر و صهيونيزم به مبارزه برخاست و با اتمام دورة مأموريت ، بار ديگر به ميهن اسلامي بازگشت .
سردار شهيد محمد صالح اصطهباناتي در عمليات كربلاي چهار در حالي كه داغ هجران برادر شهيدش را كه در همين عمليات به شهادت رسيده بود در دل داشت آماج گلوله هاي خصم متجاوز قرار گرفت ؛اما نه داغ برادر و نه زخم گلوله هاي دشمن ، هيچ يك او را از ادامة راه باز نداشت تا اينكه در سرانجامي سرخ آن سوي كوههاي سر به فلك كشيدة غرب ‹‹ دشت لاله ›› اي ديگر بر پا كرد و خود آرام و سبكبال در آسمان آبي ‹‹ بانه ›› به پرواز در آمد .
بيست و پنجم اسفند ماه 1366 عاشوراي شهادت اوست .