مشاعره فجر آفرینان
یاد باد آن دل تپیدنهای مشتاقان یار
و آن عجب نقشی که آن زیبا نگار آورده بود
در خلال ده شب از بهمن، برون
صدهزاران فجر آمد، گونه گون
مهر روشن بر سیاهی چیره شد
چشم خفاش از فروغش خیره شد
تیر بود و خون بود و ناله بود
قتلگاه پایتخت در ژاله بود
در کالبد مرده ،دمی تازه دمید
این نهضت حق،که خلق ما برپا کرد
در زمستان بهاران آمد آدم از قعر دوران آمد
بوی نسل شقايق پيچيد بوي عطر شهيدان آمد
دیدم که باید دشت باشم
دشتی پر از لاله،شقایق
تا از شهادت ها بگویم
از قلبهای گرم و عاشق
قسم به اسم آزادی به لحظهای که جان دادی
به قلبِ ازهمپاشیده شهیدِ در خون غلتیده
همرزمان همرزمان ای امـت مسلمان
همرزمان همـرزمان ای الگوی دلیـران
نور حق تابید در دلهای ما
دستها دست خدایی گشته بود
نارها گشته اسیر نورها
موسم جشن رهایی گشته بود
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!
کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم
نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه!
همه سراپا فریاد و غرش و غلیان
ز موج و توفان توفنده تر ز پا تا سر
ندیده هرگز چشم زمان چنین پیکار
نخوانده هیچ کس اینگونه رزم در دفتر
روز خنده ی ما بود روز گریه ی دشمن
روز خوب پیروزی بیست و دوم بهمن بیست و دوم بهمن
مثل غنچه بود آن روز غنچه ای که روییده
در هوای بهمن ماه بر درخت خشکیده
هزار دست تمنا تو را دعا کردند،
هزار حنجرهی خستهات صدا کردند،
هزار دیده چو یعقوب، عاشقانه گریست،
هزار چشم بسیجی، هزار خانه گریست.
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنجخانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شماست