پژوهش های مربوط به باستان گرایی و ائین زرتشت
با سلام و احترام
خدمت دوستان عزیز انجمن در این تایپک پزوهش های مربوط به باستان گرایی و آئین زرتشت را جمع آوری خواهیم کرد دوستان هم می توانند ما را در این کار همراهی کنند.
التماس دعا
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در دین زرتشتی، غسلی وجود دارد به نام بَرَشنوم (Barašnom / Barashnum). این غسل با ادرار گاو، خاک و آب انجام میشود و به همراه وِردها و دعاهایی که باید خوانده شود، روی هم رفته 9 شبانه روز طول میکشد و در تمام این ایام، شخص در حالت قرنطینه و دور از دیگران قرار میگیرد.[1] منصف باشیم. کافی است این را به دَه انسان خردمند نشان دهیم، آیا کسی هست که نسبت به چنین تعالیم حیرت آوری روی خوش نشان دهد؟
جالب اینکه وقتی درباره برشنوم از موبدان توضیح میخواهیم در مرحله نخست، به طور مطلق این موضوع را انکار میکنند و میگویند برشنوم هیچ ربطی به دین زرتشتی ندارد! اما وقتی اسناد متعدد را ارائه میکنیم که این غسل دقیقاً مربوط به دین زرتشتی است، آنگاه در یک فرار رو به جلو مدعی میشوند که بله! این نشان پیشرفت پزشکی در دین زرتشتی است! چگونه؟ چون این نوعی عملیات ضدعفونی است! در پاسخ میگوییم اولاً: اینکه کسی را بگیرند 9 روز در قرنطینه نگه دارند و در این مدت مداوم او را با آب و گِل و ادرار گاو، بشویَند، کجایش عملیات ضد عفونی است؟ اینکه سر تا پا عفونت و آلودگی است. ثانیاً این شخص در این 9 روز، از زندگی سیر، و انواع و اقسام مشکلات روحی و روانی برای او پیدا میشود. اصلاً نَفسِ این عمل ناشی از وسواس است. آن هم از نوع جنون آمیزش... ثالثاً اگر واقعاً این عملیات ضد عفونی است، پس چرا نخست اصل قضیه را انکار میکنند؟! رابعاً اگر برشنوم، کاری درست است (و موجب ضد عفونی میشود) موبدان زرتشتی خودشان حاضرند این کار را انجام بدهند؟
پینوشت:
[1]. مری بویس، زرتشتیان باورها و آداب دینی آنها، ترجمه عسکر بهرامی، تهران: نشر ققنوس، 1391، ص 72.
موبد جهانگیر اوشیدری، دانشنامه مزدیسنا، تهران: نشر مرکز، 1389، ص 162.
Encyclopædia Iranica, Barašnom, Last Updated: December 15, 1988, Vol. III, Fasc. 7, pp. 756-757
مجید ملک محمدی، سیمای زادسپَرَم (مروری بر احوال و آثار حکیم زادسپرم و اهمیت او در تاریخ پزشکی ایران)، ماهنامه حافظ، شماره 101، فروردین و اردیبهشت 1391، ص 18-19
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ همواره در جامعه بشری، کسانی وجود داشته و دارند که غرق در ناکامیها و سرخوردگیها هستند؛ کسانی که به هر تزویر میکوشند، به نحوی از اَنحاء، این حس بد و آزاردهنده را در خود سرکوب کنند، حتی با دروغ، جعل و تحریف. در این میان، مدتی است که سایتی پا به میان گذاشته، به ترویج نژادپرستی و باورهای منسوخ و پوسیدهی آریاگرایانه میپردازد و در این راستا، به طنابِ پوسیدهی جعل و تحریف چنگ میاندازد. شگفت انگیز اینکه سایت مذکور، در یکی از نوشتارهای خود مدعی شد:
پاسخ:
- عجیب اینکه این شخص مدعی است شُعَرا و حکمایِ ایرانی مسلمان، دانسته و یا نادانسته تحت تأثیر گفتارهای حکیمانه آذرپاد مهرسپندان بودند! ادعایی بس بزرگ! عجیب اینکه برای گفتار خود هیچ "دلیلی" ارائه نمیکند. این جانب، قویاً احتمال میدهم که مدعیِ عبارات فوق، در آن لحظه «دانسته یا ندانسته» حال طبیعی نداشت؛ وگرنه از یک انسان عاقل، در حال عادی چنین سخنی جداً بعید است. ممکن است این شخص یا اشخاص، به برخی شباهتها میان برخی سخنان آذرباد مهرسپندان و برخی آثار ادبی اشاره کنند، اما باید توجه کرد که وجود برخی شباهات، به معنی اخذ یکی از دیگری نیست. برای نمونه من میگویم ظلم بد است؛ همسایه نیز میگوید ظلم بد است. هر دو همین را میگوییم، اما این بدین معنی نیست که من این را از همسایه آموخته باشم یا همسایه از من آموخته باشد. به هر روی لازم میدانیم در قالب چند چالش به این دروغپردازی و گزافهگوییِ شخص مدعی، پاسخ دهیم.
- آذرباد مهرسپندان (آذرپاد مارسپندان) از کسانی بود که در دوران شاهپور دوم ساسانی، تلاش بسیاری کرد تا اوستای ساسانی (با همه آن 21 نسک) تصویب و تأیید شود.[1] میدانیم که کتاب وندیداد (با همهی عقبماندگی و آموزههای تهوعآورش) جزوی از همین اوستای ساسانی بود. آیا مدعیان، این کتاب را نیز نشان حکمت آذرباد مهرسپندان میدانند؟! آیا آذرباد تحت تعالیم این کتاب بود؟
- اگر بخواهیم نگاه ناسیونالیستی و نژادپرستانه را رها کنیم، باید بگوییم که اصولاً حکمت زرتشتی، همان تقدیس گوساله مقدس (گوساله پرستی) است. این را به روشنی در اوستا (و به ویژه در گاتها) میتوان دید.[2] هرچند امروزه زرتشتیان عزیز، خواسته یا ناخواسته این امر را به فراموشی سپردند، ولیکن در گذشته چنین بود. کمال عرفان و حکمت زرتشتی این بود که موبَد، پس از مصرف بنگ و حشیش به روح گوساله ملحق شود.[3] حال چگونه دروغپردازان نژادپرست مدعی هستند که حکمت در ایرانِ عصر اسلامی، متأثر از چنین افرادی بود؟
- در اندرزهای حکیمانه(!) آذرباد مهرسپندان، مواردی را ذکر میکنیم و قضاوت را به خواننده میسپاریم.[4] برای نمونه، او در اندرزنامه خود میگوید: «راز به زنان مبر»[5] همچنین در توهین به مردم ایران، آنان را به خیک پر از باد تشبیه میکند که از درون جز باد هیچ چیز دیگری ندارند: «شاد نباشید. چه مردم همانند خیک پر از باد (باشد) زمانیکه باد از آن به رود چیزی نیز آنجا به نماند.»[6] عجیب اینکه در ادامه میگوید: «در گوش روز، پرورش روان گاو کن». حال اینکه چرا از روانِ گاو (روح گاو) سخن میگوید و این گاو کدام گاو است؟ پیشتر سخن گفتیم که در اوستا، اسناد صریحی در تقدیس روان گاو مقدس و گوسالهپرستی وجود دارد.(به پینوشت شماره 2 مراجعه شود.) نکتهی دیگر اینکه در اندرزنامه آذرباد مهرپسندان آمده که در روز خاصی از ماه، خرفستران (مورچهها و قورباغهها و لاکپشتها و...) را بکش.[7] در این زمینه هم پیشتر توضیح دادیم که کشتن مورچه و قورباغه و لاکپشت در آیین زرتشتی، کردار نیک محسوب میشد.[8]
اکنون جا دارد، که نویسندگان آن سایت دروغپرداز، پاسخ دهند که با چه حقی و بر چه اساسی، چنین بیمار روانی و این چنین نادانی را به عنوان الگوی حکمت ایرانی به خوردِ مخاطبین خود میدهند؟ آیا همین دروغپراکنیها، از سستی عقیده و بیفکری باستانگرایان افراطی، حکایت ندارد؟
پینوشت:
[1]. آرتور کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران: نشر دنیای کتاب، 1368، ص 207.
[2]. بنگرید به «روان گوساله در جسم و جان گاتها»
[3]. بنگرید به: «اوستا، بنگ و پرواز به سوی خردمندی!»
[4]. برای مشاهده اندرزها بنگرید به: جاماسب جی دستور منوچهر جی جاماسب آسانا، متون پهلوی، ترجمه سعید عریان، تهران: کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1371، ص 100-111.
[5]. جاماسب جی دستور منوچهر جی جاماسب آسانا، همان، ص 100، بند 11.
[6]. همان، ص 107، بند 117.
[7]. همان، ص 108، بند 142.
[8]. بنگرید به: «تخریب لانهی مورچهها ، نمونهای از کردار نیک»
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ کتاب مقدس یهودیان (که در اصطلاح عام، تورات خوانده میشود) بخشهای مختلفی دارد که یکی از این بخشها، مکتوبهی دانیال (یا کتاب دانیال) خوانده میشود. ادعا میشود که این کتاب را دانیال نبی (علیه السلام) که در شوش خوزستان مدفون است، نوشته است. برخی مدعی هستند که در این کتاب، کورش همان ذوالقرنین خوانده شده است. لیکن ما در این نوشتار این ادعا را رد میکنیم.
در کتاب دانیال، آمده است که در سال سوم سلطنت بِلشَصَّر (پادشاه بابِل) دانیال در خواب میبیند که يك قوچ با دو شاخ بلند كنار رودخانه ايستاده بود. پس اين قوچ به سوی مغرب، شمال و جنوب شاخ میزد و هيچ جانداری از چنگش جان سالم به در نبرد. ناگهان يك بز نر از غرب ظاهر شد. اين بز كه يك شاخ بلند در وسط چشمانش داشت، به طرف قوچ حمله کرد و دو شاخش را شكست و او را به زمين كوبيد. در ادامه آمده است که آن قوچ دو شاخ، پادشاهی ماد و پارس بود و آن بز نر، پادشاهـی يونان است.[1] این قوچ دو شاخ، در متن عبرانی تورات، به صورت קְרָנָיִם نوشته شده که این گونه تلفظ میشود: lô q'ränäyim (لوکراناییم) یعنی دو شاخ... و بر همین اساس، برخی مدعی شده اند که کورش همان ذوالقرنین است. چون یکی از معانی ذوالقرنین در زبان عربی «صاحب دو شاخ» است.
- امروزه این دیدگاه روشن و مبرهن است که کتاب دانیال، توسط دانیال (علیه السلام) نوشته و تدوین نشده است. بلکه تاریخ نگارش آن به حدود قرن دوم میلادی (حوالی دوران آنتیوخوس چهارم، یعنی در حدود سال 164 پیش از میلاد) میرسد. یعنی چهارصد سال پس از درگذشتِ دانیال نبی.[2] ادبیات این کتاب نیز متأخر است و لذا نگارش این کتاب به دست دانیال را نمیتوان پذیرفت.
- نکته دیگر اینکه این کتاب جزو بخش کِتوویم (Ketuvim) تورات و در رده کتاب اِستِر است. به راستی چرا باستانگرایان، سندیت کتاب اِستر (داستان پوریم) را نمیپذیرند، ولی کتاب دانیال را وحیِ مُنزَل میپندارند؟! همچنین وقتی از پوریم (و اعترافات یهودیان و سنت متداومِ یهودی) سخن میگوییم، باستانگرایان میگویند که این کتاب (اِستر) در طومارهای بحرالمیت نیست! هرچند به این ادعای آنان پیشتر پاسخ دادیم لیکن جا دارد آنان را به این چالش فرا بخوانیم! کتاب دانیال در کدام بخش از طومارهای بحرالمیت وجود دارد؟!
- در کتاب دانیال (همین کتابی که به دانیال منسوب است) در باب 8، آیه 20 وقتی میخواهد آن قوچ دو شاخ را معرفی کند، میگوید: מַלְכֵ֖י מָדַ֥י וּפָרָֽס׃ (تلفظ میشود: مَلکِ مادَی او پاراس) یعنی شاهانِ ماد و پارس (The kings of Media and Persia)، دقت شود... شاهانِ ماد و پارس.[3] پس این عبارت درباره کورش نیست، بلکه اولاً درباره شاهان پارس و ماد است، ثانیاً درباره داریوش سوم (آخرین شاه هخامنشی) است. چون آمده که نخستین شاه یونان (اسکندر) یعنی همان بز تکشاخ، این قوچ دو شاخ را شکست داد. کورش که از اسکندر شکست نخورد. اصلاً هم دوره نبودند. بلکه این داریوش سوم بود که از اسکندر شکست خورد.
- اگر خوب به همین کتاب منسوب به دانیال نگاه کنیم، میبینیم که این قوچ دو شاخ، چندان شخصیت موجّهی ندارد. در حقیقت، چهرهای وحشی و بیمنطق از آن نشان داده شده است. برای مثال: «اين قوچ به سوی مغرب، شمال و جنوب شاخ میزد و هيچ جانداری نمیتوانست با او مقابله كند يا از چنگش جان سالم به در برد. او هر طور میخواست عمل میکرد».[4]
- در تورات، پرستندگان و ستایندگان بت بعل و بت مردوک، نفرین شده اند. حال چگونه ممکن است که کورش همان ذوالقرنین تورات باشد؟ در حالیکه روشن است کورش ستایندهی بعل و مردوک بود.[5]
- برخی میگویند کسانی که درباره ذوالقرنین از پیامبر پرسیدند، یهودی بودند و نزدیکترین واژه به ذوالقرنین همان واژه لوکرَنَییم (قوچ دو شاخ) در تورات است. در پاسخ میگوییم که اولاً عرض کردیم که این قوچ دو شاخ درباره کورش نیست. بلکه در بهترین حالت مربوط به داریوش سوم است. ثانیاً این قوچ دو شاخ که بیشتر چهرهای خشن و بیرحم دارد و جای فخر فروشی ندارد. ثالثاً قرن در ادبیات قرآن با قرن در ادبیات تورات متفاوت است. در تورات به معنی شاخ و در قرآن به معنی امت آمده است. تشابه لفظی اندک (میان ذوالقرنین و لوکرَنَییم) اثبات کنندهی چیزی نیست. همانگونه که تشابه لفظی در دو واژه سیب و شیب عینیت این دو را ثابت نمیکند. رابعاً اخبارِ دال بر این ادعا که پرسشگران یهودی بودند، ضعف سندی دارند. همچنین ضعف محتوایی دارند، چون در اخبار آمده که عدهای آمدند درباره ذوالقرنین و اصحاب کهف پرسیدند. خوب باید پرسید اصحاب کهف که مسیحی بودند، چرا یهودیان باید برای اعتلای آنان کوشش میکردند؟! از سویی روایات معارضی داریم که پرسشگرانِ این سؤال، جمعی از مشرکین و بتپرستان بودند.[6] بالفرض هم که پرسشگران یهودی بوده باشند، باز هم در تاریخ متیقّن است که آشنایی یهودیان با اسکندر مقدونی بسی بیشتر از آشنایی آنان با کورش بوده است. ایضاً میدانیم که در آثار باستانی به جا مانده، اسکندر تاجی با دو شاخ بر سر دارد (اگر بخواهیم بحث دو شاخ را بپذیریم، باز هم اسکندر به ذوالقرنین بودن نزدیکتر است تا کورش...).[7]
همچنین تعریف و تمجید یهودیان از کورش (در بخشها مختلف تورات) به این دلیل بود که کورش از لحاظ مالی آنان را تقویت و خواستههایشان را اجابت کرد. نه اینکه از بابت امور معنوی و الهی بوده باشد.[8]
پینوشت:
[1]. تورات، کتاب دانیال 8 : 1-21.
[2]. بنگرید به:
Brown, Raymond E.; Fitzmyer, Joseph A.; Murphy, Roland E., eds. (1999). The New Jerome Biblical Commentary. Prentice Hall. p. 448
Collins, John Joseph (1994). Daniel: A Commentary on the Book of Daniel (Hermeneia: a Critical and Historical Commentary on the Bible). Augsburg Fortress Publishers. pp. 122-123.
VanderKam, James C; Flint, Peter (2004). The Meaning of the Dead Sea Scrolls: Their Significance For Understanding the Bible, Judaism, Jesus, and Christianity , London: T & T Clark International, pp 137-138
[3]. بنگرید به: BibleHub, Hebrew texr Daniel 8 : 20
[4]. کتاب دانیال، باب 8، آیه 4.
[5]. بنگرید به: «کورش هخامنشی و پرستش مردوک» و «هخامنشیان و بعل!»
[6]. ابن عاشور محمد بن طاهر، التحرير و التنوير، بیروت: مؤسسة التاریخ، ج 15، ص 47.
[7]. بنگرید به: «بررسی تطبیق کورش هخامنشی و ذوالقرنین (تقابل شاخها)»
[8]. بنگرید به: «چرا کورش در تورات مورد ستایش قرار گرفت؟»
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مدتی است سایتی به نام خردگان، که بر خلاف صورتش، سیرت بیخردی را در پیش گرفته؛ با نشر توهمات و جعلیات، و انکار حقایق و سانسور وقایع، به تزویر، سعی در نشر تخیلات آریاگرایانه دارد. تارنمای مذکور در جدیدترین خیالپردازی، مدعی شده است که «[ابوریحان] بیرونی به شباهت کوروش و کیخسرو تردید نداشته است». این عبارت یعنی، ابوریحان یقین داشته که کورش همان کیخسرو است (!) ادعایی که در قوطی هیچ عطاری یافت نمیشود، حال این متوهّمین از کجای خود چنین چیزی بیرون کشیده اند، هیچ کس نمیداند! از پیروان مکتبی که سران آن مصرف بنگ و حشیش را کردار نیک و راه رسیدن به خدا میدانستند، چه انتظار دیگری میرود؟
اما بعد... اصل مطلب اینکه سایت جاعل خردگان (بخوانید بیخردگان) مدعی شد که ابوریحان تردیدی نداشت که کورش همان کیخسرو است! ما عرضمان این است که برخلاف این ادعای کِذب، ابوریحان دقیقا خلاف این را گفته است. پس ما چالشها را مطرح میکنیم و لازم میدانیم که نویسندگان سایت دروغپردازِ خردگان در جایگاه متهم بنشینند، و در محضر قضاوت خردمندان، به چالشهای پیش رو پاسخ دهند.
چالش نخست - ابوریحان بیرونی ابداً کورش را جزو شاهان ایران نمیداند. سایت دروغپرداز، مدعی است که ابوریحان یقین دارد که کورش همان کیخسرو است! اما وقتی به کتاب آثار الباقیة نگاه میکنیم، درمییابیم که ابوریحان ابداً در لیست شاهان ایران، از نگاه منابع ایرانی، نامی از کورش نمیبرد. بلکه دقیقاً و صریحاً او را یکی از حاکمانِ خُرد و دست نشاندهی بهمن اردشیر در کلده (بابل) میداند. این همان نکتهای است که باستانگرایان از بیان آن گریزاناند. چون در پی حقیقت نیستند. بلکه در پی فریب ملت اند.
چالش دوم - ابوریحان این ادعا که کورش همان کیخسرو است را خلاف حقیقت میداند: ابوریحان بیرونی دیدگاه منابع ایرانی را بیان کرد، و صریحاً کورش را یک حاکمِ خُردِ دستنشانده نامید، که اصلاً شاه ایران نبود. سپس به بیان دیدگاه اهل مغرب پرداخت. یعنی غربیها، که در آن دوران، منظور، منابع یونانی و رومی بود. جالب اینکه سایت دروغپرداز خردگان، در یک اقدام عجیب، شاهرگ خود را زده، و لینکی ارائه میکند که دقیقاً دروغ بودنِ ادعاهای خودش را ثابت میکند! و این هم البته ناشی از ضعف نویسندگان سایت بیخردگان، در آشنایی با زبان عربی است! لیکن این زحمت را به خود نیز ندادند که حداقل ترجمه فارسی را درست و دقیق بخوانند (شاید هم خواندند، ولی برای فریبِ مخاطبین خود این حقیقت را مخفی میکنند). در این بخش، ابوریحان بیرونی، صراحتاً اشاره میکند این ادعا که کورش همان کیخسرو باشد، دیدگاه اهل مغرب است: «وَ ذُکِرَ فی کُتُبِ السّیر و الاَخبار، المَنقولة مِن کُتُبِ اَهلِ المَغرِب» سپس میگوید فهرست اهل مغرب که کورش را همان کیخسرو دانستند، و حتی تعداد شاهان و "اسامی" و مدت حکومت و... با آن حقیقتی که ما نقل کردیم، "اختلاف" دارد: «فَوَجدناها تَختَلفُ فی عَدَدِ الملوک، و فی اسامیهم و مقادیر مُلکِهِم، و فی اخبارهم و احوالهم». ابوریحان میگوید آنچه غربیها گفتند، هم در اسامی (یعنی نامهای شاهان) و هم در احوال و اخبار و... (تمامی امور) با واقعیت اختلاف دارد. در ادامه میگوید که غربیها، شاهان ایران و حاکمان دستنشانده (عُمّال) آنان در بابِل بین النهرین را رویهمرفته حساب کردند: «أنّهُم أثبَتوا ملوک الفُرس مع عُمّالِهم، بِبابل» [که روشن است این مَعیّت و رویهمرفتگی، از حیث تاریخی، خَلطِ مبحث و اشتباه شمرده میشود]. ابوریحان در ادامه میگوید که دیدگاه اهل مغرب را تنها به این دلیل که بُخل نورزیده باشد و مخاطب دچار اشتباه نشود، بیان کرده است [و لذا این دیدگاه هیچ ارزش دیگری ندارد]. ابوریحان به روشنی این ادعا که کورش همان کیخسرو باشد را "دیدگاهی غیر ایرانی" میخواند. این ادعا را منطبق بر حقیقت نمیداند. بلکه آن را ناشی از خلط مبحث میداند.
چالش سوم: عرض شد این ادعا که کورش همان کیخسرو باشد، دیدگاه اهل مغرب بوده که ابوریحان خود آن را قبول نکرد. بلکه آن را رد کرده است. اما جالب اینکه در همین جدول یونانی-رومی، اشتباهات عجیب تاریخی وجود دارد! حال چگونه است که سایت دروغپرداز خردگان، هر جا به سودش باشد را پذیرفته و هر جا به ضررش باشد، را نمیپذیرد؟! برای نمونه آمده است که کیکاووس همان بُختُنَصّر (نبوکدنصر) است! یا آمده که کورش کبیر (Cyrus the Great) با کورِش (koresh) فرق میکند. جالب اینکه این کورِش (به عبری: כּ֤וֹרֶשׁ) همان کسی است که بابِل را فتح و یهودیان را آزاد کرد! طبق این جدولِ غربیها -که ابوریحان ارائه میکند- اینها دو شخصیت مجزا هستند! جالب اینکه پرویز اذکایی (مصحح کتاب آثار الباقیة) نیز اقرار میکند که سخن جدول یونانی، درباره کورش اشتباه است.
چالش چهارم: ابوریحان بیرونی، کورش را حتی کاندیدای ذوالقرنین بودن هم نمیداند. بلکه یک عرب یمنی را ذوالقرنین میداند:
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اردشیر دوم، پادشاه هخامنشی، پسری داشت به نام داریوش، که البته این داریوش، با آن داریوش مشهور هخامنشی متفاوت است و تنها یک تشابه اسمی است. به هر حال... پسر علیه پدر کودتا میکند، دست به شورش میزند، اما ناکام میماند. پس در دادگاه، به اعدام محکوم میشود. آن هم به چه شیوهای؟ به این صورت که سر از بدنش جدا شود. پس چنین شد و جلاد، با تیغ سرش را برید.[1] حقیقت این است که هخامنشیان در نوع خود یکی از خشنترین حکومتهای جهان باستان بودند. فارغ از اینکه خشونت میتواند در جای خود، خوب یا بد باشد، لیکن نباید این حقایق تاریخی را نادیده گرفت.
پینوشت:
[1]. والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1391، ص 315.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ برخی زرتشتیان و باستانگرایان، گاه و بیگاه، بهانهتراشی میکنند که چرا شما مسلمانها حیوانات را قربانی میکنید و از این قبیل حرفها. و این را نشانه خشونت ما میدادند. گذشته از اینکه قربانی کردن در آیین زرتشتی و و فرهنگ ایرانِ باستانی کاملاً امری مرسوم بوده،[1]؛ اما در این میان، اشاره به نکتهای خالی از لطف نیست. در فرهنگ هخامنشی، قربانی کردن حیوانات، نه تنها برای خوردن گوشت، بلکه برای کارهای دیگر هم مرسوم بود، مثلاً اگر یک نفر میخواست قَسَم بخورد، ابتدا گاو یا گرازی را سر میبرید، سپس شمشیر یا نیزهی خود را درون خون حیوان میزد و این گونه قسم میخورد.[2] اسکن از متن سند:
اکنون باید از بهانهتراشان پرسید: «این را چه میگویید؟» طبق منطق خودتان، این کار وحشیانه و خلاف موازین انسانی نیست؟
پینوشت:
[1]. سنت قربانی در ایران باستان و شریعت زرتشتی
[2]. والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1391، ص 317.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در موضوع خاکسپاری بدن کورش در پاسارگاد، یک نقد اساسی عقلانی وجود دارد و آن اینکه امروزه بر اساس مبانی زبانشناسی روشن شده که پاسارگاد در لغت، یک واژه مادی (از گویش قوم ماد) است به معنی «جایگاه پاییدن دزدها»[1] یا به عبارتی تبعیدگاه یا زندان دزدها، دزدخانه و...؛ اصلا چرا کورش باید چنین جای بدنامی را به عنوان پایتخت خود انتخاب کند؟ اصلا چرا باید وصیت کند که او در مکانی که چنین معنی زشتی دارد، دفن شود؟ آیا مادهای آریایی چنین دیدگاهی نسبت به پارسها داشتند؟!
پینوشت:
والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1391، ص 65.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در بوشهر، محلهای است به نام دواس بهمنی، که در آن، قبرستانی قدیمی وجود دارد. این قبرستان، محل دفن اجساد افسران و سربازان انگلیسی است که در جنگ جهانی اول و همچنین در مواجهه با دلیران تنگستان، کشته شدند. محل دفنِ نظامیان "متجاوز" انگلیسی! این اثر در تاریخ ۵ آذر ۱۳۷۹ با شمارهٔ ثبت ۲۸۸۰ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
اما عجیب اینکه مدتی است با تلاش برخی عناصر نفوذی، که به اسم «اعتدال» و «تدبیر» و «امید» زمام امور را به دست گرفته اند، نام این قبرستان، از قبرستان «متجاوزین انگلیسی» به «گورستان مهاجمین انگلیسی» تغییر یافت! پر واضح است که واژه «مهاجم» آن بار منفی که واژه «متجاوز» دارد را ندارد. لذا این تغییر عنوان نشانگر تلاش عدهای غَربزده، برای حفظ آبروی نداشتهی انگلیس است. واقعاً باید از برخی پرسید: «به کجا چنین شتابان؟!» البته جای شکرش باقی است که این عناصر غربزده، نام این قبرستان را به گورستان هافبکها یا مدافعانِ انگلیسی تغییر ندادند!
تصاویری چند از این قبرستان:
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ هر ساله یهودیان به ویژه صهیونیستها، جشنی برگزاری میکنند تحت عنوان پوریم (Purim) که این جشن، طبق کتاب مقدس یهودیان، سالروز قتل عام ایرانیان به دست یهودیان در عصر هخامنشیان است. بدین صورت که یهودیان در عصر حکومت خشایارشا (یا شاید اردشیر هخامنشی) دست به ترور و کشتارِ حدود 80 هزار ایرانی زدند[1]، و تا امروز، هر ساله این روز را جشن میگیرند. جالب اینکه اسرائیل، با همه وجود عشق و علاقهی خود به کورش را ابراز و اظهار میکند و از سویی تنفرِ خود را از ایرانیان اعلام و اعلان میکند.
چرا لیدرهای باستانگرایی میکوشند که این حقایق را از مردم مخفی کنند؟ تصاویری از جشنهای ایرانیکُشون در اسرائیل و دیگر مناطق که توسط یهودیان برگزار میشود:
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ برخی روشنفکرنمایان، بلندگو به دست گرفتهاند و در شبکههای اجتماعی عربده میکشند که چرا ما باید با اسرائیل دشمنی کنیم؟ چرا «مرگ بر اسرائیل» میگوییم؟! اصلا اسرائیل با ما دشمن نیست! عربها با ما دشمن هستند!
در پاسخ به این جماعت مزدور و برخی عزیزان فریبخورده عارضیم که شما «مرگ بر اسرائیل» نگویید، اما صهیونیستها و سران یهود، هزاران سال است که «مرگ بر ایران» و «مرگ بر اسلام» میگویند. گذشته از همه اینها، هر سال، اکثر یهودیان در جشن پوریم (جشن ایرانیکُشون) سالروز قتل عام ایرانیان در عصر هخامنشیان را جشن میگیرند. نمونهای از دعوتنامهی ایرانیان ساکن امریکا، برای شرکت در جشن پوریم در کنیسه نصح واقع در کالیفرنیای امریکا:
به راستی چرا برخی از مدعیان وطنپرستی نمیخواهند کینه و خصومت عمیق اسرائیل علیه ایران و اسلام را باور کنند؟ کسانی که 7 آبان جمع شدند، و علیه قوم عرب شعار دادند و بیانصافانه خوب و بد را با یک چوب راندند، چرا علیه اسرائیل شعار ندادند؟!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ امروز با جریانی مواجهیم که برای عقل و منطق و انصاف و انسانیت، پشیزی ارزش قائل نیستند. روز و شب به اقوام مختلف به ویژه به قوم عرب فحاشی میکنند و حتی میگویند: «عرب هرچه باشد به من دشمن است»! این در حالی است که اگر بخواهیم عدل و انصاف را معیار قرار دهیم، باید بگوییم که در بین هر قوم و ملتی، خوب و بد وجود دارد. قرار نیست به خاطر بدیِ برخی، همهی آن قوم را مورد توهین قرار دهیم. نباید همه را با یک چشم دید. در این زمینه حکایتی است که ارزش شنیدن دارد:
در عصر حکومت خسرو پرویز، ارتش ساسانی علیه او شوریدند. پس او ناگزیر سر به کوه و بیابان گذاشت، تا بلکه فرجی حاصل شود. مرکز حکومت او نیز شهر تیسفون بود (نزدیک بغداد امروزی) و در مناطق غربی این شهر، جمعیتی از قوم عرب ساکن بودند. خسرو پرویز از گرسنگی و تشنگی و خستگی، به ستوه آمده بود تا اینکه مسیرش به یک عرب خورد، پس از آن عرب آب و غذا خواست، و مرد صحرانشین هم او را از گرسنگی و تشنگی نجات داده و به او پناه داد.[1] حال ایا سزاوار است که در قِبال خوبیِ آن مرد به خسرو پرویز، باستانگرایان به این قوم فحاشی کنند؟
پینوشت:
[1]. کولسنیکف، ایران در آستانه یورش تازیان، ترجمه م. یحیایی، تهران: انتشارات آگاه، 2537 شاهنشاهی (1357 هجری خورشیدی)، ص 301.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ درد جامعه امروز بشر، درد بیوجدانی و بیانصافی است. دردِ ناجوانمردی... خدا نکند در مدرسهای، برای امام حسین (علیه السلام) مجلسی برگزار شود... خدا نکند در یک محیط کودکانه، حرفی از دین زده شود؛ آنگاه عدهای داد و هوار راه میاندازند و عالم و آدم را باخبر میکند که ببینید اینها دارند کودکان را شستشوی مغزی میدهند! در حالیکه ما همانطور که نسبت به تربیت جسمی فرزندان خود ارزش قائلیم و آنان را تحت واکسیناسیون و دارو قرار میدهیم، همانطور که آنان را به مدرسه میفرستیم، همانطور هم آنان را تربیت دینی میکنیم. این نامش شستشوی مغزی نیست؛ بلکه تلاش برای نجات فرزندانمان از بلایا و بدبختیهای فکری و روحیِ آخرالزمان است.
اما همین جماعت که به ما زخم زبان میزنند، خودشان همین کارها را انجام میدهند. حتی برای کورش مراسم یادبود میگیرند! حقایق را پنهان میکنند و تصویری خیالی از او به خورد کودکان میدهند. لیکن این رفتار خود در حق کودکان را شستشوی مغزی نمیبینند. چون نمیخواهند ببینند! به هر تزویر، به دنبال لکهای بر لباس دیگران هستند، اما آلودگیِ جامه خود را نادیده میگیرند.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در سال 1387، هنگامی که کارشناسان سازمان میراث فرهنگی، به مرمت مقبره منسوب به کورش هخامنشی مشغول بودند، حین انجام کار، استخوانی را در سقف مقبره پیدا کردند که روشن شد استخوان، استخونِ سگ است.[1] هرچند سالها از این کشف عظیم (!) میگذرد، لیکن باستانگرایان همواره از پاسخ به چند سؤال گریزانند.
استخوان سگ در سقف مقبره منسوب به کورش چه میکرد؟ آیا درباره این استخوان مطالعاتی انجام شده است؟ این استخوان الآن کجاست؟ آیا این استخوان نمی توانسته فرضیه دفن کوروش در سقف آرامگاه را تقویت یا حتی رد کند؟ چرا لیدرهای باستانگرایی در این زمینه سکوت اختیار کرده اند؟!
پینوشت:
[1]. خبرگزاری مهر، شناسه خبر: 943771؛ جام جم آنلاین، کد خبر: 670412499227281246
یکی از سوالاتی که با مطالعه مناظره امام رضا (علیه السلام) و موبد زرتشتی، مطرح میشود، این است که آیا تنها همین مباحثهها و مناظرات صورت گرفته، یا دیگر افراد مسلمان هم بوده اند که با زرتشتیان مناظره کرده باشند. پاسخ به این سوال در دو بخش بیان میشود.
در ابتدا به سخنی که پاسخ کامل و جامع به این سوال هست اشاره می شود. پژوهشگر زرتشتی، آقای چوکسی چنین می نویسد: اکثر ایرانیان هنگامی که دیدند اصول و مبانی زرتشتی دیگر کارآیی ندارد، از روی اختیار مسلمان شدند. اغلب معلوم می شد با حرارت ترین خرده گیران و منتقدان دین زرتشتی، معتقدان قبلی آن دین بوده اند. یعنی کسانی که اسلام اختیار کرده بودند و سپس مشتاقانه در صدد انتشار آن برآمدند.[1] یکی از مناظراتی که در ادامه این مطلب می تواند تایید بر سخن این پژوهشگر زرتشتی است، بحث ابالیش است. ابالیش، یکی از «زرتشتیان» شهر استخر در پارس به نام «دین هرمزد» پس از ورود عرب ها مسلمان می شود و نام خود را عبدالله یا شاید عبدالیث می گذارد. سپس به دربار مأمون، خلیفهٔ عرب در بغداد میرود و یکی از موبدان زرتشتی به نام آذرفرنبغ پسر فرخ زاد نیز به بغداد رفته و در دربار مأمون با عبدالله (دین هرمزد) به مباحثه و مناظره می پردازد.[2]
دکتر عبدالحسین زرینکوب، پس از ذکر فساد موبدان ساسانی و گسترش مسیحیت و بوداییت در ایرانِ ساسانی فرمودند: «اما اسلام با روح تازه و تیغ آخته از راه در رسید و کارها از لونی دیگر گشت. قدرت و شکوه اسلام ادیان دیگر را خاضع کرد و طومار همه را درنوردید»[3]. ایشان اسلام را دارای روح تازه و قدرت معنوی، فراتر از دیگر ادیان معرفی کردند و در ادامه میفرمایند که کتاب «شکند گمانیک وچار» توسط موبدان زرتشتی در عصر اسلامی (و در نقد اسلام) نوشته شد. در ادامه میگویند: «لیکن زبان متکلمان اسلام نیز مانند شمشیر غازیان آنها در رفع و ردّ این شبههها و ایرادها توفیق و پیروزی یافت»[4]. که این سخن ایشان گویای پیروزی عقیدتی و منطقی اسلام بر دین زرتشتی است. ایشان درباره اشکالاتی که زرتشتیان به اسلام میگرفتند، میگوید که این احتجاجات زرتشتی ها پایه درستی نداشت. ولی حاکی از نبرد عقیدتی بود[5]. وی در جایی دیگر از کتاب به مناظره امام رضا (علیه السلام) با موبد بزرگ زرتشتبان (فرنبغ) نیز اشاره میکند که امام رضا با آرامش و قدرت منطقی، موبد زرتشتی را قانع نمود[6].
این مطلب ارائه شده بر چند مطلب دلالت دارد: اول اینکه مناظرات بین مسلمانان و زرتشتیان تنها مربوط به امام رضا (علیه السلام) نیست و دیگران و بخصوص خود تازه مسلمانان نقش مهمی در این مناظرات داشتند. دوم مطلب آزادی زرتشتیان و بخصوص موبدان آنها در دوران بعد از ورود اعراب مسلمان هست که حتی اجازه مناظره با مسلمانان را نیز داشتند.
پی نوشت:
[1]. چوکسی، جمشید گرشاسب، کتاب ستیز و سازش، ترجمه نادرمیرسمیعی، نشر ققنوس، سال 1387، صفحه 103
[2]. منتظری، سید سعید رضا، کتاب آیین زرتشتی و باستان گرایی، نشر ذکری، سال 1395، صفحه 222
[3]. عبدالحسین زرینکوب، دو قرن سکوت، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۱. ص 280
[4]. عبدالحسین زرینکوب، همان، ص 293-294
[5]. عبدالحسین زرینکوب، همان، ص 295
[6]. عبدالحسین زرینکوب، همـان، ص 291