اشعار مناجات با خدا و ماه رمضان
غزل اخلاقی
اى كه مى خواهى جمال بى مثال یار را
در حریم دل چرا ره مى دهى اغیار را
دیدن نادیده را عشق خودى ها حائل است
از خودى بگذر كه تا بى پرده بینى یار را
درس هشیارى برو در مكتب مستان بخوان
زانكه این مكتب به مستى مى كشد هشیار را
در مسیر عشق همچون میثم خرمافروش
با على باش و به گردن نه طناب دار را
"روزه دارى" را دهان بسته تنها شرط نیست
طاقت اُشتر به ما ثابت كند این كار را
پاك كن زآیینۀ دل گرد خودبینى كه كور
با عصایى مى كند پیدا رهِ هموار را
گر كه در حصن امان خواهى ز حق اذن دخول
در كف نفس دنى هرگز مده افسار را
در مذاق اهل عالم حرف حق تلخ است تلخ
زهر گردد چون شكر، دارو شود بیمار را
در مقام خاكسارى همچنان «ژولیده» باش
كز مسیر خاكسارى یافت این آثار را
خدای من...
دوستان در طلب عشق نفر پشت نفر
در ره وصل، نمودند سفر پشت سفر
لشکر نفس نشسته است سر راه کمال
دارد این مرحله از عشق خطر پشت خطر
عمر طی شد،نشدم بنده خوبی،الله!
رد شد امروز به فردا، به اگر پشت اگر
خواب غفلت همه ی عمرِ مرا کرد تباه
رفته از دست گدا باز سحر پشت سحر
درس عبرت نگرفتم زِ "جوانمرگی"ها
ورنه هر روز رسیده است خبر پشت خبر
"حق مردم"گنهی نیست که بخشیده شود
زیر این بار شکسته است کمر پشت کمر
چشم عبد تو فقط دوخته بر دست تو است...
چشم من کرده به اغیار نظر پشت نظر
آتش قهر حرام است به چشم گریان
روز محشر شود این اشک سپر پشت سپر
شرم دارم من از آن مادر مفقود الاثر
که برای من وتو داده ثمر پشت ثمر
اخلاقی-اندرز
دل سرّ نهان خود نگه می دارد
تا مرز بیان خود نگه می دارد
هرگز نشود دچـار انـدوه و بلا
هر کس که زبان خود نگه می دارد
شب جمعه درِ رحمت بود باز
دهد پروردگار از عرشت آواز
که می بخشم تو را عبدِ گنه کار
مشو شرمنده سر پایین مینداز
خطا کردی عطایت کرده ام من
بیا کن آشتی با من ، مکن ناز
بگو دردِ دلت را در دلِ شب
بدار ای بنده ی من حاجت ابراز
نیاوردم به روی خود گناهت
به نزدِ مردمت کردم سر افراز
به نفسِ خویشتن کردی ستمها
بیا امشب به حالِ خود بپرداز
که را دیدی چو من پوشنده ی عیب
بدان ای بنده هستم محرمِ راز
مشو نومید از آمرزشِ من
که غفّر الذنوبم من، سبب ساز
پشیمان شو از اعمالِ گذشته
پذیرم توبه را گر بشکنی باز
تو افتادی به دامِ دیوِ شیطان
نبود این مقصدِخلقت از آغاز
فریبِ گفته ی شیطان مخور تو
بیا تا من بگردم با تو دمساز
تویی اندر قفس مرغِ بهشتی
بگیر از رحمتِ من بالِ پرواز
خدایا کن نظر بر حالِ محزون
که شاد از یادِ تو باشد غزل ساز
خدای من...
چوب قهرت را اگر میخورد این مسکین زار..
زودتر میشد ادب زین لطف های رنج وار..
از من این بار گناهو از تو این بار کرم..
از من این بی سایبانی از تو هم این سایه سار
از من این سستی و غفلت از تو این جود مدام
لطف کن ای حضرت الله اکبر بر صغار..
اشک رشکی میبرم بر حال پاکان حریم
مثل بارانی که میبارد در ایام بهار..
دست من را رو مکن بی رو شدن شرمنده ام..
آبرویم را مبر در پیش خلق روزگار..
سجده هایم بهر حاجت،ندبه هایم بی ثمر
آه.. از این بی وفایی های من پیش نگار..
شد تلف عمر گرانم پای این و پای آن..
حیف ازین اوقات رفته حیف ازآن افتاده بار..
دست های خالیم سمت عنایاتت دراز..
چشم من بر رحمت بی منتت امیدوار..
یا که من را عفو کن یا شعله بر جانم بکش
یا به دردی کن عذابم یا نشانم پیش یار..
مستی بعد از گناه از هر گناهی بدتر است..
گل کنارم بود اما بستم این دل را به خار..
من کویر معصیتهایم! پی سرسبزیم..
ابر آمرزش بیا در این حوالی هم ببار..
تو همان آغوش باز مهربان جرم پوش
من همان آواره ی لبریز از حس فرار..
روز محشر جا میان فاطمیونم بده..
آن زمان که خلق بر پایند اما او سوار..
بیت های این غزل مضمون این بیت است و بس..
گر سعادت خواهی آن را خوب بر خاطر سپار..
"در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است
ور نه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار.."
الهام گرفته از سخن مولا علی /ع/ ..
******************
برافکارت نظر فرما که گفتارت شود روزی
مراقب باش گفتارت که رفتارت شود روزی
به رفتارت مدارا کن کزان عادت به بار آید
گر عادت ناپسند افتد،گران بارت شود روزی
گران باری کزان مشکل توان رَستن،وگر ماندَ
بسازد خُلق وخویت را ومعمارت شود روزی
برآید سرنوشت از کشتگاه رشته با خویت
چو بذری کاشتی ،کالای بازارت شود روزی
بدینسان هرکسی تقدیر خود را خویش می سازد
بهاراندیشه کن ،تا گل گرفتارت شود روزی
به کردارِ نکو با مردم آنسان دلنوازی کن
که هر کس آشنایت گشت، دلدارت شود روزی
به خوی ِ خویشتن ،رنگ خدایی زن اگر خواهی
خدای ِ مهربانی ها،خریدارت شود روزی
اخلاقی و اندرز-در آستانه نوروز
ای دل ! چه غافلـــــــی تو ز حال شکستگان
از روزگار تنگ به توفـــــــــــــان نشستگان
غافل ز سفـــرههــــــــــــــای تهیدستِ منتظر
غافل ز وصلههــــــــــــــای دلِ دلشکستگان
غافل ز نالـــــــه هــــــــــای شب زائران فقر
غافل ز حـــــــــال سوته دلان، حال خستگان
ای دل ! کریم باش و بــــــه دست صفا بپاش
عطـــــــر اجابتــــــــی بـــــــه تمنای بستگان
بر پا ستادهای، تـــــــــو بچین غنچهای سپاس
بنشان سخاوتــــــــــــــی تو به باغ شکستگان
آمد بهار زندهدلان ، خوش بــــه حال عشق
هم خوش به حال جمله ی از خویش رستگان
الهی و ربی...
باران نبارد ، چشم سوغاتی ندارد
لال است آن کس که مناجاتی ندارد
زندانی است آن کس که ملاقاتی ندارد
هر کس رفیقش شد مکافاتی ندارد
با من همان لطفی که قبلا داشتی کُن
دست رفاقت میدهم پس آشتی کُن
عصیان ، هر آنچه کاشته بودم درو کرد
باران غفلت گندمم را رنگ جُو کرد
جز تو به هرکس رو زدم خندید و هو کرد
زخم دلم را بی محلیِ تو نو کرد
حالاکه پیشت آمدم با سر به زیری
دست مرا حتما خودت باید بگیری
دیدم در میخانه وا بود آمدم من
میخانه چون پر سَر صدا بود آمدم من
ساقی علی مرتضی بود آمدم من
بیمار بودم چون دوا بود آمدم من
نادعلی خواندم شکستم موج صف را
دیدم با چشمان خود ایوان نجف را
تنها دلیل آبرویم یاحسین است
امشب تمام آرزویم یاحسین است
مُهر نماز ، آب وضویم یاحسین است
با حق تعالی گفتگویم یاحسین است
از چه ننالم یا چنان باران نبارم
امشب تب رفتن به باب القبله دارم
با زانو نشسته ...
با پاشنه زد و استخوانهایش شکست و ...
زانو نشاند و راه حلقوم بست و ...
با دست دیگر دشنه ای را دست و پا کرد
آنقدر زد تا عاقبت سر را جدا کرد
الهی....
طلب درد بهانه است که درمان برسد
کار سرگشتگی عشق به پایان برسد
هدف خلقت ما بنده شدن بود فقط
زندگی مزرعه ای بود که "ایمان"، برسد
به گنه داده ام عادت دل بی غیرت را
نکند دل به همین حال به "میزان" برسد
مثل فرعون شدن غرق شدن هم دارد
وای اگر در غضبت عمر به پایان برسد
توبه ام را بپذیرید به حق زهرا
بگذارید صدایم به کریمان برسد
گوشه ی چشم تو یک بار بیفتد به دلم
عجبی نیست که این عبد به سلمان برسد
چشم گریان، اثر توبه ی با اخلاص است
هر چه خیر است از این بارش باران برسد
از رفیقان شهیدم به خدا جا ماندم
بگذارید که جامانده به یاران برسد
(توشه ای سنگین )
جای آنکه سفره ی دنیای خود رنگین کنیم
توشه ی اعمال خود را اندکی سنگین کنیم
عاقبت امروز یا فردا از این جا می رویم
پس کمی فکری به حال مردم مسکین کنیم
رضا بزرگ نژاد بایی
الهی العفو...
رجب آمد خدای من العفو
آمدم آشنای من العفو
غلطی کردم و نفهمیدم
در گذر از خطای من العفو
نظری کار من گره خورده
یار مشکل گشای من العفو
کرم تو امیدوارم کرد
یا سریع الرضای من العفو
پرده پوشی تو جسورم کرد
وای من آه وای من العفو
توبه کردم ولی نتیجه نداد
چه کنم توبه های من... العفو
کاری از دست من که ساخته نیست
تو خودت از برای من... العفو
شب جمعه نوای من الغوث
شب رحمت نوای من العفو
حاجت لیلة الرغائب من
یا شریف الجزای من العفو
فارج الهَمّ و کاشِفَ الغَّمی
یا کَثیرالوَفای من العفو
یا من إِحسانُهُ القَدیم تویی
یا قَدیمَ السَّنای من العفو
سَیِّدی أَنتَ یَسمَعُ النَجوی
یا جَمیلَ الثَّنای من العفو
دائِمُ اللُطفُ و کاشِفُ الضُّری
یا بَدیعَ السَّمای من العفو
من گدای توام مَدَدتُ یَدی
"إِستَجِب لی دُعا" ی من العفو*
باراللها تو را بحق نبی
خاتم الانبیای من العفو
باراللها تو را بحق علی
سیدالاوصیای من العفو
باراللها بحق "فاطمه جان"
مادر بی ریای من العفو
باراللها تو را بحق حسن
شاه جود و عطای من العفو
باراللها تو را به خون حسین
شاه کرببلای من العفو
علیرضا خاکساری
این دود قلیانها مرا از تو جدا کرد
این دود قلیان کی مرا از غم رها کرد؟
جای تو را در این دل من تنگ کرد و
جایی برای حسرت بسیار وا کرد ...
مناجات با خدا-ایام اعتکاف
روزها را با توسل کردنم شب میکنم
دارم از این ناحیه خود را مقرب میکنم
خلق تحویلم نمیگیرند، تحویلم بگیر
تو که تحویلم نمیگیری همهش تب میکنم.
عقل را از بارگاه عشق بیرون کردهاند
خویش را دارم به دیوانه ملقب میکنم
اختیار "عبد" یا "رب" را به دست من دهند
اختیارا خویش را عبد و تو را رب میکنم
من که عادت کردهام شبها به درس عاشقی
روزها فکر فرار از دست مکتب میکنم
دیشبم از دست رفت و حسرتش را میخورم
گرچه امشب آمدم گریه به دیشب میکنم
گفت کارت چیست گفتم چند سالی میشود
کفشهای گریه کنها را مرتب میکنم
من تمام خلق را یک روز عاشق میکنم
من تمام شهر را از تو لبالب میکنم
هر سحر از پنجتن، گریه تقاضا کردهام
هر چه را دادند یکجا خرج زینب میکنم
مناجات با خدا
آنان که گفتهاند "نگارم" همهش تویی
"معشوقم و نگارم و یارم" همهش تویی
اسماء، تو، صفات، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو
فرصت نمیکنم بشمارم، همهش تویی
توحید را من از فقرا ارث بردهام:
"من هیچم و هرآن چه که دارم همهش تویی"
به داده و نداده تو شکر میکنم
"دارم" همهش تویی و "ندارم" همهش تویی
کار تو بود جنس مرا هرکسی خرید
آنکس که داد رونق کارم همهش تویی
فرقی نمیکند که چه ذکری گرفتهام
روی لبم هرآن چه بیارم همهش تویی
کوچه به کوچه حبّ تو را جار میزنم
حمّال دورهگردم و بارم همهش تویی
نام تو بیشتر به روی بچههای ماست
با این حساب ایلوتبارم همهش تویی
من فاتحه نخواستم از لطف دیگران
وقتی جوابهای مزارم همهش تویی
باید به فهم وصل رسید و وصال یافت
ورنه شبانهروز کنارم همهش تویی
اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا
آی اهل رمضان جا مگذارید مرا
بال من ریخته تنها مگذارید مرا
سر مجنون شدنم خار به پایم رفته
باز در کوچه ی لیلا مگذارید مرا
قطره ای هستم از رود عقب افتادم
در ره وصل به دریا مگذارید مرا
دست گیرید ز من دست نیندازیدم
پاک بازان به تماشا مگذارید مرا
بعد سی روز چو بخشوده نباشم چه کنم؟
باز شرمنده و رسوا مگذارید مرا
جان زهرا سند بخشش من را بدهید
این قدر در اگر و شاید و اما مگذارید مرا
چقدر دست گرفتی در این یکماهه
بعد از این هم به خودم وا مگذارید مرا
گر بنا هست عذابم بکنی حرفی نیست
کاش که در بر زهرا مگذارید مرا
قافله ی جان به سوی کرببلا راه افتاد
آی اهل رمضان جا مگذارید مرا
**
خواهرش گفت: حسینم ،علی اکبر ،عباس
بین نامحرم و اعدا مگذارید مرا
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب 29 ماه رمضان92