اشعار مناجات با خدا و ماه رمضان
بار عام
برجهان مرده جان آمده است
ماهِ لطفِ بیکران آمده است
بــارِ عام داده خدای مهربان
اهل عالم رمضان آمده است
حمید رضا گلرخی
مناجات با خدا
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند
کجاست دیده ی روشندلان باطن بین
نگاه نیک نظر را به هر کسی ندهند
تو بی هنر ! که به فکر و خیال دل بستی
معطلی ، که هنر را به هر کسی ندهند
ادب ، نیاز اساسی سالکان ره است
رموز طی سفر را به هر کسی ندهند
چه داغها ، چه بلاها ، چه رنجها باید
یقین که سوز جگر را به هر کسی ندهند
شنیده ام ز بزرگان معرفت یاران
خلوص و دیده ی تر را به هر کسی ندهند
کسی که اهل شهادت نبود نا اهل است
بدان که میل خطر را به هر کسی ندهند
قسم به راهب نصرانی و سه ساله ی شام
طواف کعبه ی سر را به هر کسی ندهند
سوی حسین به فردای محشر ای یاران
جواز و اذن گذر را به هر کسی ندهند
دعای عهد بخوان رجعتی اگر خواهی
که درک صبح ظفر را به هر کسی ندهند
علیرضا قزوه
استقبال از ماه مبارک رمضان
آمد از پرده برون ماه منور رمضان
از هلال مه نو دارد ساغر رمضان
مست مستیم و ندانیم سر از پا همگی
ای خوشا باده، خوشا باده، خوشا هر رمضان
هله یاران رمضان ها هله یاران روزه
رمضان است سلام همگان بر رمضان
رمضان آمده یاران بفروزید چراغ
طبل کوبید هلا طبل سحر در رمضان
گل سیسنبر و سوری به سر ماه زنید
تاجی از شب بو بگذارید بر سر رمضان
هله با هلهله خیزید به استقبالش
هان نسیم سحری آمد از این در رمضان
رمضان آمده با شطی از آیینه و گل
شیر آورده هل آورده و شکر رمضان
شربت قند و گل آورده و حلوای دعا
آمد از شهر خدا قرآن بر سر رمضان
ماه شعبان بگذشت آی دریغا شعبان
رمضان آمده از راه ، برادر رمضان
جان مجروح مرا مرهم و دارو بخشید
جسم بی روح مرا کرد مسخر رمضان
دل بشکسته جواز سفرت خواهد شد
آنک این کشتی در گریه شناور، رمضان
می بردمان سوی معراح یکایک شب قدر
پای بگذاشته از عرش فراتر رمضان
می بردمان همگی گرم فراسوی بهشت
می بردمان همگی آن سوی محشر رمضان
شمس سوزنگر از این دست ندیده ست کسی
زد بر آماس گناهانم نشتر رمضان
رمضان قوت بازوی خداجوی علی ست
روز هیجا نکند جز در خیبر رمضان
بوی آواز خدا می وزد از هر طرفی
چه معطر نفس ما چه معطر رمضان
رمضان چیست تماشای سحرهای بهشت
چشممان باز به قرآن مصور، رمضان
رمضان ماه خدا ، ماه نبی ، ماه ولی
ماه دلخواسته ی خاص پیمبر رمضان
آمد از راه به بی تابی و پرسید کجاست
خانه ی فاطمه و خانه ی حیدر ، رمضان
هان بکارید در این مزرعه ی سبز قنوت
هان بچینید از این میوه ی نوبر، رمضان
گرد او حلقه زنید آنک درمسجد عشق
چون خطیبی ست که رفته ست به منبر رمضان
رمضان کوه گناهان تو را می ریزد
گرچه از ذره ی کاهی ست سبکتر رمضان
میهمانان خداییم مراقب باشیم
نکند بگذرد از خانه مکدّر رمضان
الله الله
غافرالذنب نگو حضرت غفار بگو
ساترالعیب نگو حضرت ستار بگو
ای که ریزه خور ماه رمضانی همه سال
ز کرمخانه و این سفره ی پر بار بگو
از سر لطف پذیرای گنهکاران است
هرچه خواهد دلت ای عبد خطاکار بگو
خوش خبر باش که میلش به تو باشد دیگر*
سحری حرف دل خویش به دلدار بگو
شرحی از ماوقع عمر بده محضر دوست
رک و روراست از ان حال اسف بار بگو
گر کسی ناله زند گوش فرا خواهد داد
عَفوَکَ... عَفوَکَ و عَفوَکَ بسیار بگو
به علی ٍ به علی ٍ به علی کارگشاست
نیتی کن مددی حیدر کرار بگو
مرتضی واسطه ی خیر شود این شبها
هَب لَنا رَأفَتَهٌ... را صد و ده بار بگو
اخر هرچه مناجات دو خط مرثیه است
روضه خوان روضه بخوان از در و دیوار بگو
بعد از آن ضرب لگد آه - به زهرا چه گذشت
ز گل پشت در و تیزی مسمار بگو
سلام ماه مبارک سلام ماه خدا
سلام ماه پذیرایی خدا از ما
سلام شهر طهورای ساکنان زمین
سلام چشمه تنزیه عالم بالا
ببین به سوی تو قرآن به دست آمده ام
سلام شهر تلاوت سلام شهر دعا
به دعوت تو در این میهمانی آمده ام
وگرنه خاک کجا و زلالی دریا
چقدر سنگ به بالم زدم به دست خودم
چقدر زخمی ام و پرشکسته ام حالا
شکسته ام که مرا در تلاطمت بکشی
تو ناز و قهر خودت را نکن دریغ از ما
برای اذن دخولم اجازه می خواهم
اجازه از علی و یک اجازه از زهرا
به اذن دست بریده به اذن مشک و علم
به اذن روضه ی چشمان حضرت سقا
رحمان نوازنی
زمزمه
منم بد منم بد تو خوبی تو خوبی
منم عبد گنهکار تو ستّار العُیوبی
ببین فرصت عمرم گذشته به تباهی
الهی الهی...
تو و جود و کرامت من و خواری و غفلت
تو و لطف و عنایت من وشرم و خجالت
تو و خوبی و رحمت من و روی ِ سیاهی
الهی الهی...
اگر چه همه ی عُمر گنه شد هنر من
ولی دست نوازش کشیدی به سر من
به درمانده اُمید و به مسکین تو پناهی
الهی الهی...
کجا در ره تقوی هم آهنگ تو بودم
ز رویت خجل هستم که من ننگ تو بودم
ولی ناله زدم بر گل فاطمه(س) گاهی
الهی الهی...
همان که به ره دین غریبانه فدا شد
سرش از تن پاکش لب تشنه جدا شد
سؤالم فقط این است به چه جرم و گناهی
الهی الهی...
ای کاش
ای کاش که یارِ شهِ بی یار شوم
سر مستِ شمیمِ خوشِ دیدار شوم
ای کاش که در یک شب ماهِ رمضان
با مهدی فاطمه هم افطار شوم
حمید رضا گلرخی
یا رب....
ادای حق تو با گریه ی بهاری نیست
ادای حق تو با اشکهای جاری نیست
تو سر به راه شدن از گدات می خواهی
ادای حق تو تنها به گریه زاری نیست
حساب معصیتم رفته است از دستم
نگاه های حرام مرا شماری نیست
تمام فاصله ها را گناه پر گرده
وگرنه بین منو صاحبم حصاری نیست
پر اضطرابم و آرامشی ندارم من
کسی که دور شود از تو را قراری نیست
حرام باد نمازی که بی محبت توست
نماز عرض نیاز است پس تجاری نیست
به دست خویش زدن رو کمال هر مرد است
برای مرد،حلال آوری که عاری نیست
هزار سال دگر هم مطیع تو نشوم
جواب نامه ی کرب و بلام آری نیست
به دست شاه خراسان سپرده است خدا
جواز کرب و بلا را،به پولداری نیست
مرا که از درِ “باب الجواد” آمده ام
مران ز پیش خودت،جز تو سایه ساری نیست
قسم به حضرت معصومه آدمم کن تو
برای چشم تو این کارها که کاری نیست
(محمد کاظمی نیا)
الهی و ربی...
روزها را با توسل کردنم شب میکنم
دارم از این ناحیه خود را مقرب میکنم
خلق تحویلم نمیگیرند، تحویلم بگیر
تو که تحویلم نمیگیری همهش تب میکنم
عقل را از بارگاه عشق بیرون کردهاند
خویش را دارم به دیوانه ملقب میکنم
اختیار "عبد" یا "رب" را به دست من دهند
اختیارا خویش را عبد و تو را رب میکنم
من که عادت کردهام شبها به درس عاشقی
روزها فکر فرار از دست مکتب میکنم
دیشبم از دست رفت و حسرتش را میخورم
گرچه امشب آمدم گریه به دیشب میکنم
گفت کارت چیست گفتم چند سالی میشود
کفشهای گریه کنها را مرتب میکنم
من تمام خلق را یک روز عاشق میکنم
من تمام شهر را از تو لبالب میکنم
هر سحر از پنجتن، گریه تقاضا کردهام
هر چه را دادند یکجا خرج زینب میکنم
( علی اکبر لطیفیان)
غزل اخلاقی
ما خنده را به مردم بی غم گذاشتیم
گل را به شوخ چشمی شبنم گذاشتیم
قانع به تلخ و شور شدیم از جهان خاک
چون کعبه دل به چشمه زمزم گذاشتیم
مردم به یادگار اثرها گذاشتند
ما دست رد به سینه ی عالم گذاشتیم
چیزی به روی هم ننهادیم در جهان
جز دست اختیار که بر هم گذاشتیم
دادند اگر عنان دو عالم به دست ما
از بیخودی ز دست همان دم گذاشتیم
الماس، بی نمک شده بود از موافقت
تدبیر زخم و داغ به مرهم گذاشتیم
بی حاصلی نگرکه حضور بهشت را
از بهر یک دو دانه چو آدم گذاشتیم
صائب! فضای چرخ، مقام نشاط نیست
بیهوده پا به حلقه ی ماتم گذاشتیم
مناسبت های ماه رجب
صفای طیبه دارد صفای ماه رجب
که عالمی شده مست از دعای ماه رجب
ولادت سه امام و رسالت نبوی
فزوده بربرکات و صفای ماه رجب
مقام و منزلتش نیست کمتر از رمضان
بلند باد شکوه نوای ماه رجب
بخوان ترانه یا ذوالجلال و الاکرام
که مشکلت بگشاید خدای ماه رجب
به روز اول این مه ولادت باقر
شدست موجب عز علای ماه رجب
به روز دهم امام جواد آمده است
به پاسداری رحمت سرای ماه رجب
به سیزدهم مه از فروغ روی علی
جلا گرفته رخ دلگشای ماه رجب
به بیست و هفتم مه بعثت رسول خدا
به حق شده سبب اعتلای ماه رجب
بخوان نماز و مناجات کن به خلوت شب
که بهرمند شوی از عطای ماه رجب
شبی خوش است(کلامی) برات می بخشند
به حرمت صلوات و دعای ماه رجب
از گوشه ای تا سر کند بیرون، هلال دیگری
دل میکند ترسیم در ذهنش، خیال دیگری
یک ماه عادت کرده بود آیینه بودن را ، ولی -
باید بماند منتظر ،تا ماه و سال دیگری
یک سال باید منتظر باشد؛ بیاید باز هم
فصل تماشایی، شب قدری، مجال دیگری -
تا پر کنم دامان از آن اشکی که شور عاشقی ست
اشکی که مثل معرفت، دارد کمال دیگری
اشکی که مثل ربنا، دارد هوایی آشنا
اشکی که مثل گوهر است، یا هر مثال دیگری
*(اشکی که مثل آینه ، داردمثال دیگری)
**
محتاج فانوس توام، در شام تاریک گناه
ای عشق با من باش، تا صبح وصال دیگری !
یک سال باید بگذرد، تا عید فطر آید، که من -
پر سازم از عطر غزل، جام زلال دیگری
این عید هم سهم تو باد، از استجابت، از دعا
شادی، سلامت، عافیت، یا عشق و حال دیگری ....
**
مکتب شعر دینی
غزل اخلاقی
فلک با بخت من دایم به کینست
که با من بخت و دوران هم به کینست
گهم خواند جهان گاهی براند
جهان گاهی چنان گاهی چنینست
که میداند که خشت هر سرایی
کدامین سروقد نازنینست
ز خاک شاهدی روییده باشد
به هر بستان که برگ یاسمینست
وفایی گر نمییابی ز یاری
مده دل گر نگارستان چینست
وفاداری مجوی از دهر خونخوار
وفایی از کسی جو که امینست
ندارد سعدیا دنیا وقاری
به نزد آن کسی کو راه بینست
غزل اخلاقی-نماز
فکرم همهجا هست، ولی پیش خدا نیست
سجاده زر دوز که محراب دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشۀ سیّال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
از کمیّتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یکذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانیست!
این سجدۀ سهو است؟ و یا رکعت آخر؟
چندیست که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
بیدغدغه یک سجدۀ راحت نتوان کرد
تا فکر من از قِسط عقبمانده جدا نیست
هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند
گفتند که این بهرۀ بانکیست، ربا نیست!
از بسکه پی نیموجب نانِ حلالیم
در سجدۀ ما رونق اگر هست، صفا نیست
به به، چه نمازیست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست
زیر سقف خوبی ات عمری اقامت کرده ام
چشمهای مهربان ات را عبادت کرده ام
تو به بد عهدی و گستاخی و بی پروایی ام
من به بخشش های شیرین تو عادت کرده ام
سی نماز صبح را ، پشت نگاهت خوانده ام
سی "غزل- اعجاز" از چشمت روایت کرده ام
تا که مجنون تو باشم ، (ربنا یا ربنا...!)
یک تنه با کلّ ِ لیلاها رقابت کرده ام
می نشینم پشت شوال و به باران می رسم
من کجا حق تو را یک دم رعایت کرده ام؟
____
امشب از حال دلم تنها تو آگاهی خدا...
جمع کردی سفره را... میل ضیافت کرده ام...