اشعار مناجات با خدا و ماه رمضان
یا زینب(س)...
سحر یازدهم، روضه ی ناموسِ خدا ...
من بمیرم که تو را سوی اسارت بردند.
مه مبارک در ابر آرمیده بیا
امید آخر دلهای داغدیده بیا
قسم به مهر رخت کشته تیرگی ما را
بیا تو ای شب اندوه را سپیده بیا
به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت
که جان شیعه ز هجران به لب رسیده بیا
ز پشت در بشنو ناله های فاطمه را
به سوز سینه ی آن مادر شهیده بیا
عزیز فاطمه جدّت حسین در یم خون
تو را صدا زند از حنجر بریده بیا
به مادری که لبش از عطش زده تبخال
به شیرخواره ی انگشت خود مکیده بیا
به آن لبی که بر آن چوب میزدند به طشت
به خواهری که گریبان خود دریده بیا
کند تلاوت قرآن سر حسین به نی
ببین چه گونه ز لبهایش خون چکیده بیا
به آن سری که به دیدار دخترش آمد
به کودکی که به ویرانه آرمیده بیا
به لاله های به خاک اوفتاده از دم تیغ
به غنچه ای که شد از ضرب تیر چیده بیا
به بانگ یا ابتای علی به قلزم خون
به ناله ای که حسین از جگر کشیده بیا
بود به سینه ی «میثم» هزار درد نهان
گواه آنهمه غم های ناشنیده بیا
سازگار
معصیت بود، که سوزاند، عبادات مرا
برنگرداند به من، حسّ مناجات مرا
ء
ناگزیر است گدا دم زعطایت بزند
نیمه شب، عبد گنهکار صدایت بزند
ء
خسته و بی کسم و غربت یک شهر بس است
بی پناه آمده ام، طرد نکن، قهر بس است
ء
با امید آمده ام شاه، فقیرم چه کنم؟
ترسم این است گنهکار بمیرم چه کنم؟
ء
من شب اول قبرم چه حسابی دارم
گر بپرسند چه داری؟ چه جوابی دارم؟
ء
منم و وحشت قبری که ز هرسو برسد
کاش آن لحظه فقط ضامن آهو برسد
ء
یاد دادند به ما، وقت دعا سجده کنیم
غافرالذنب بخوانیم تو را، سجده کنیم
ء
مهر تو در دل ما هست، نمی سوزانی
تو سری را که به سجده ست، نمی سوزانی
ء
پوستی را که لطیف است نمی سوزانی
بدنی را که ضعیف است نمی سوزانی
ء
تو پشیمان شده ها را که نمی سوزانی
جلوی حرمله ما را که نمی سوزانی
ء
هر سحر ورد زبانی تو، الهی العفو
رب شهر الرمضانی تو، الهی العفو
مناجات با خدا
ماه رمضان ماه خدا ماه ثواب است
روزه، سپر حضرت حق روز حساب است
سی روز عطش، فلسفه دارد به اباالفضل
این روزه ی سی روزه، همان روضه ی آب است
امیر عظیمی
خدای من...
نازم به این خدا که گنهکار می خرد
هر روزه دار را دَم افطار می خرد
باآبروی رفته به میهمانی آمدم
هربار آبروی مرا یار می خرد
یک لحظه ام کنار نزد پرده ی مرا
با احترام حضرت ستار می خرد
من روی آمدن به ضیافت نداشتم
اما دلم خوش است که غفار می خرد
اشک جوان ز گونه ی چشمم که می چکد
بارگناه او به شب تار می خرد
رو میکنیم سوی کرم خانه ی کریم
اینجا ندیده صاحب آن بار می خرد
در روز حشر هم به امیر نجف قسم
مارابه عشق حیدرکرار می خرد
حُب علی هدیه ی مخصوص فاطمه است
مارابه این بهانه خریدار می خرد
درحسرت یَموت ویَرَنی میکشد مرا
حیدر غلام خود دَم دیدار می خرد
باب الرضای صحن نجف باب الجنت است
اینجا بهشت ناز گنهکار می خرد
مارابه نام تشنه لب کربلا حسین
با یک سلام لحظه ی افطار می خرد
اذن دخول کرببلا نام زینب است
زینب فقط گدای گرفتار می خرد
هرکس که مویش ازغم زینب سپیدشد
اورایقین کنید که علمدار می خرد
از روی ناقه دیدکه درکوچه های شام
از اخنس وسنان کسی گوشواره می خرد
پیش رباب حرمله فریاد زد کسی
گهواره ی شکسته شیرخوار می خرد
یا رب...
بازی دنیا ز عمرم زودفرصت راگرفت
قبله ام گم شد کم آوردم لیاقت راگرفت
گریه وحال نماز صبح های من چه شد
خواب شیرین سحرفیض عبادت راگرفت
ازصغیره شد شروع وبه کبیره ختم شد
جرات عاصی شدن ازمن خجالت راگرفت
یارفیق لا رفیق له حلالم کن اگر
بین ما بارگناهانم رفاقت راگرفت
نورمولا نیست دیگردرمیان سفره ام
بی خیالی در ادای خمس برکت را گرفت
نیم دین را به حیا دادند کارم سخت شد
مستی از انجام معصیت نجابت راگرفت
ذکر و استغفار و توبه دست جمعی بهتراست
باخت این شبهاکسی که کنج زلت راگرفت
مادری میگفت فرزند شهیدش عاقبت
درهمین ماه خدا اذن شهادت راگرفت
لذت افطار باخرمای نخل کربلاست
خوش بحال هرکه از زهرا زیارت راگرفت
یاغیاث المستغیثین گفت وپاسخ داده شد
نیزه ای روی لب خشکش اجابت راگرفت
سربه روی نیزه ها رفت ومیخندید شمر
بی حیا از خواهر غم دیده ام طاقت را گرفت
وقتی که دل شکسته مناجات می کنم
حس میکنم که با تو ملاقات می کنم
از اینکه همنشین شب گریه ی تواَم
بر عالمی همیشه مباهات می کنم
هر شب به پای شمع تو تا اوج عاشقی
پروانه وار سیر مقامات می کنم
وقتی دلم برای شما تنگ می شود
می آیم و به روضه تماشات می کنم
حالا برای آنکه نگاهی به من کنی
همراه ابر گریه مناجات می کنم
یابن الحسن،یابن الحسن
"ربنآ" مال تو ای زاهد پاکیزه سرشت
دم افطار همین "ذکر حسین" ما رآ بس..
مناجات با خدا
در مقام بندگی اقرارها تکرار نیست
اصلا از این توبه ها مقصود ما انکار نیست
من خود از اعمال خود این روزها آگه ترم
این گدایت آنقَدَر هم پست و بدکردار نیست
حرفهایم را فقط با مالک خود میزنم
غیر این معبود کس، بر کرده ام ستار نیست
من به آغوشِ پر از مِهرت پناه آورده ام
گفته ای ( لاتَقْنُطوا ) جز من کسی غفار نیست
من خودم با پای خود در پیشگاهت آمدم
غیر خجلت در نگاه بنده فَراّر نیست
جهل و نادانی مرا اینگونه دور از خانه کرد
ورنه با نام حسین این راه که دشوار نیست
بین سوز و اشک و آهم، روضه میخواهد دلم
روضه ای جانسوز تر، از کودک تبدار نیست
منکه از دیروز، چشمانم کمی کم سو شده
مادرم، زینب، ببین بین در و دیوار نیست؟
رضاباقريان. مشهد مقدس
دوباره زد به سرم، باز روزه میگیرم
شکسته بال و پرم، باز روزه میگیرم
چه میشود برسم کربلا، در این رمضان
دوباره خون جگرم، باز روزه میگیرم
کنار صحن اباالفضل سفره ی افطار
به پا کند پدرم، باز روزه میگیرم
و تا سحر... دو سه دفعه زیارت ارباب
بهشت در نظرم، باز روزه میگیرم
دو چشم خسته ی بی حال من کنار حسین
ز گریه کرده ورم، باز روزه میگیرم
روم به سوی شلوغی شارع العباس
شده دم سحرم، باز روزه میگیرم
دهین و چای عراقی، نگاه بر گنبد
اذان صبح حرم، باز روزه میگیرم
مناجات با خدا
به سویت آمدم با بیقراری
ندارم حاصلی جز اشک جاری
بعید است از تو و آقائی تو
ببندی در به روی شرمساری
***
نگاهم خسته، قلبم دردمند است
به احسانت همیشه مستمند است
چگونه میزنی زنجیر کیفر
به دستانی که سوی تو بلند است
***
ندارد قلب عاشق تاب هجران
پریشانم پریشانم پریشان
دلی را که از عشقت سوخت عمری
دگر در آتش قهرت مسوزان
یوسف رحیمی
مناجات با خدا
لطفى كن و دوباره لیاقت به من بده
رزق دعا و فیض اطاعت به من بده
توبه شكستن عادت هر روزه ام شده
امشب كرامتى كن و همّت به من بده
چه زود پیرى آمد و چه زود عمر رفت
وقتش رسیده گریه ى حسرت به من بده
حتّى سر نماز پىِ خودنمایى ام
بى حرمتى چقدر ! خجالت به من بده
هرقدر بد شدم كرمت باز كم نشد
خوبى بس است قحطى نعمت به من بده
حال و هواى وقت سحرهاى من چه شد؟
مثل قدیم شوق عبادت به من بده
رسوا شدم بخاطر همرنگ بودنم
پس انقطاع دل ز جماعت به من بده
درمان درد من همه اش خاك كربلا است
محض رضاى فاطمه تربت به من بده
من را حرم ندیده صدا میزنند آه
تا کی فراغ؟ اذن زیارت به من بده
تا که به داغ اهل حرم آشنا شوم
هول و هراس لحظه غارت به من بده
حالی شبیه پیکر زخمی خواهری
درلحظه شکستن حرمت به من بده
سیّد پوریا هاشمى
مناجات با امام حسین و رمضان
لا اقل این روزها خوب است عطشان می شوی
در مرام نوکری پاره گریبان می شوی
در کنار آب، لب تشنه شدن بیهوده نیست
این چنین، هم دردِ سالار شهیدان می شوی
این لبِ خشکیده را نذرِ لبی خشکیده کن
خود به خود با گفتنِ یک آب، گریان می شوی
آب می نوشی بگو جانم فدایت یاحسین
بی طبیب و نسخه اینجا زود درمان می شوی
این کرم خانه گدا را مثل آقا می کند
مور هم باشی اگر، روزی سلیمان می شوی
هر که هر جا می رسد با او به جایی می رسد
خاک پای او شوی یک روزه سلمان می شوی
پلکِ چشمت زخم بردارد اگر در ماتمش
شامل فرمایش شاه خراسان می شوی
رضاباقریان. مشهد مقدس
مناجات با خدا
به خسته حالیم ای پادشاه ارحمنی
به اشک چشم ترم یا اله ارحمنی
کشانده ام سرِ این سفره اعترافم را
نمانده از نفسم غیر آه ارحمنی
کرم نما کمی آغوش خویش را وا کن
رسیده بنده ی گم کرده راه ارحمنی
به قدرِ خوبیِ تو با گناه آمده ام
مکن عقوبت این روسیاه ارحمنی
شکسته بال و پرم، خسته ام، نگاهم کن
پناه ده به منِ بی پناه ارحمنی
بریده ام من از این نفْسِ خانمان سوزم
جدا شدم دگر از هر گناه ارحمنی
هزار مرتبه بخشیدی و خطا کردم
دوباره خسته ام از اشتباه ارحمنی
میان میکده ات ناله می زنم آقا
فقط به خاطر قدری نگاه ارحمنی
حسین از منِ آلوده دستگیری کرد
در آمدم به چه سختی ز چاه ارحمنی
رضاباقریان. مشهد مقدس
ای ماه مبارک /رمضانیه
ای طعم رسیدن به تو شیرین تر از افطار!
ای هر شب من تا سحر از شوق تو بیدار!
در ظلمت شب های جهان، چهره ی خود را
ای ماه مبارک! دمی از پرده برون آر
ابروی هلالیت نهان در پس گیسو
عیدی است که رؤیت شود از عمق شبی تار
آرامش چشمان تو همچون شب قدر است
پلکی بزن احیای مرا زنده نگه دار
بی تابی هر/ روزه مرا تشنه ترم کرد
این تشنگی آن قدر گواراست که انگار،
هر لحظه لبم می شود از نام تو سیراب
هر لحظه دلم می شود از یاد تو سرشار
بازار به ایمان من و ناز تو گرم است
عقل است فروشنده و عشق است خریدار
ما را که از آغاز به دور تو بگردیم
بیرون مکن از دایره؛ ای نقطه ی پرگار!
راهی شده ام از خود و مقصد که تو باشی،
این را ه سراسر خطر انگار نه انگار
***
ای راهزن مست کمین کرده! هلا! مرگ!
دست از سر تنهایی این قافله بردار
ما زنده به آنیم که دلدار ببینیم
پس وعده ی ما با تو پس از لحظه ی دیدار...
سعيد تاج محمدي