بیانات مقام معظم رهبری
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
تاریخ: 1368/11/04
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
در آغاز از همهی شما برادران و خواهران، مخصوصاً خانوادههای معظم شهدای عالیقدرمان و علمای اعلام و مجاهدان فیسبیلاللَّه که از راههای دور و نقاط مختلف و در هوایی سرد تشریف آوردید، تشکر میکنم. خدا را شکرگزاریم که یکبار دیگر ملت بزرگ ما، با احساس قدرت و عافیت و عزت، در آستانهی دههی فجر و روزهای نورانی و پُرخاطرهی پیروزی انقلاب قرار گرفت.
اگرچه ما امسال در حالی یادبود ورود امام بزرگوارمان به کشور و ایجاد تحول عظیم انقلاب به دست آن بزرگمرد را گرامی میداریم که او در میان ما نیست و این فقدان برای همهی ما غمی جانگداز و سنگین است، اما اگر امام نیست، خدای او و راه و رهنمودها و انگشت اشارهی نورانی او که همیشه ما را به راه راست هدایت میکرد، هست. مهم این است که ما کار بزرگ امام را بشناسیم و قدر بدانیم.
از قرنهای سلطهی مستبدان بر این کشور بگذریم که کشور ما جز در برهههایی بسیار اندک و ناچیز در طول تاریخ، دایماً مبتلا به تسلط مستبدان و حکام خودخواه و خونخوار بود. همچنین از آنچه در دوران طولانی استبداد بر ملت ما گذشت و دایماً ملت ایران به وسیلهی مستبدان خودکامه تحقیر شد، فعلاً حرفی نمیزنیم؛ اما در مدت دویست سال تا هنگام ظهور و اوج نهضت اسلامی، ملت ایران توسط تحمیلهای ظالمانهی دشمنان مسلط خارجی، دایماً تحقیر شد و زیر فشار قرار گرفت.
از روزی که پای خارجیها به عنوان قدرتهای مسلط آن روز عالم، به این کشور باز شد، دخالت سیاستهای خارجی در کشور ما شروع گردید. اول انگلیسیها آمدند، بعد به رقابت با آنها، روسهای تزاری دخالت کردند. سالهای متمادی در کشور ما، بین این دو بر سر اعمال نفوذ بیشتر رقابت بود تا این که با روی کار آمدن سلسلهی منحوس پهلوی، حاکمیت انگلیسیها به طور کامل در ایران تحکیم شد و بعد هم با گذشت دو سه دهه، امریکاییها وارد میدان شدند و قدرت شیطانی و اهریمنی و عیّارانه و دزدانه و خباثتآمیز خودشان را سالها بر کشور و ملت ما ادامه دادند.
در طول این دویست سال، ملت ایران از خود رأیی نداشت. بر ثروت خویش مسلط نبود و از پیشرفت علم و صنعت در دنیا بیبهره بود و امید درستی هم به آینده نداشت. اگر در گذشته - قبل از دوران استعمار و دخالت خارجیها در کشور ما - حکام ایرانی و داخلی بر مردم جفا و ستم میکردند و زور میگفتند، در طول دوران ورود قدرتهای استعماری به ایران، هم سلطهی مستبدان بود، هم اعدامهای بی محاکمه رواج داشت، هم زورگوییهای بیحدوحصر و فشارهای فراوان و اختناقهای بیاندازه بر ملت ما روا داشته میشد و هم مستبدان بهوسیلهی قدرتهای بیگانه حمایت میشدند و قدرتِ آنها مضاعف میگردید و ثروت کشور ما هم بهوسیلهی هر دو - هم حکام داخلی مستبد و هم خارجیهای زورگو - به باد غارت میرفت.
بر ملت ایران در طول قریب دو قرن چه گذشت؟ وقتی کتابهای مستشرقانی را میخوانیم که در این مدت به ایران آمدند تا از خوان گستردهیی که به وسیلهی حکام به یغما میرفت، استفاده کنند، هر انسان غیوری در وجود خود احساس تنگدلی و فشار میکند و خجالت میکشد که این گونه بیگانهها را بر زندگی و مال و جان و سرنوشت سیاسی مردم مسلط کردند و اینطور ملتی بزرگ و با استعداد و نیرومند - مثل ملت ایران - را به زنجیر کشیدند و زیر فشار قرار دادند.
درست است که استعمار به صورت صریح و آشکار به کشور ما وارد نشد و مثل هند و الجزایر حکومت تشکیل نداد، اما حکامی که استعمار به وسیلهی آنها در ایران اعمال نفوذ میکرد، مثل عوامل و ایادی خود آنها برای استعمار عمل میکردند. از درون، ملت را خوردند و نابود کردند و عقدههای این دویست سال - بخصوص در چند سال اخیر که فرهنگ اسلامی و استعداد و آرزوهای سیاسی مردم از سوی استعمارگران و قدرتهای دخالتگر، بکلی به باد استهزا گرفته شده بود - در مردم ما انباشته گردید.
ملت ما برای این که حرکتی انجام بدهند، آماده بودند. رهبر بزرگ و تفکر صحیحی لازم بود که آنها را هدایت بکند. این تفکر صحیح، همان تفکر اسلامی بود که در اعماق جان مردم، ریشهی ایمانی و اعتقادی داشت و آن رهبر و انسان بزرگ هم، همان بزرگمردی بود که خدا او را برای نجات این ملت، بلکه نجات همهی مستضعفان - بخصوص مسلمانها در زمان و قرن ما - برگزید و این انقلاب عظیم انجام گرفت.
قلمهای مزدورِ موذیِ دستنشاندهی صهیونیستها و امریکاییها و دیگر دشمنان اسلام در دنیا، قریب یازده سال است که مینویسند: تا کنون دستاورد این انقلاب در ایران چه بوده است؟! آنها کمبودها را بزرگ میکنند و به چشم و رخ مردم میکشند. آنها نمیدانند که وقتی حرکتی در کشوری انجام گرفت و ملت را وارد صحنه کرد و به ملت شخصیت داد و حکومت و دولت و مدیریت کشور را از درون خود ملت بالا آورد و عقاید و ایمان مردم را بر زندگی آنها حاکم قرار داد و این ملت زنده شد و احساس شخصیت کرد، دیگر در جلوی این ملت، راه باز است.
مشکل اساسی ما این بود که به وسیلهی استعمار، با دهها زنجیر بسته شده بودیم. این زنجیرها، زنجیر سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و استبداد یک حکومت دستنشانده و بیاعتقادی این ملت به خود بود. استعمار، اعتقاد و ایمان ملت به خودش را از او گرفته بود؛ اما انقلاب، زندگی و نشاط و ایمان مردم را به آنها برگرداند.
ما امروز، یک ملت زنده هستیم و به همین دلیل است که در طول این یازده سال، در کشور ما به قدری کار و تلاش و خدمت مفید انجام گرفته است که در دوران آن حکومتهای جایر، امکان نداشت چنین کارهایی در چند برابر این زمان انجام بگیرد؛ چون خودِ مردم در صحنهاند و ثروتشان در دست امنای خودشان است و مسؤولان کشور به سرنوشت ملت علاقهمندند و از میان خودِ مردمند و بر رفتار مدیران کشور، ایمان و تعهدات اسلامی حاکم است. قبل از این انقلاب، اینها کجا بود؟ همهی اینها به برکت اسلام و انقلاب و آن انسان بزرگ و آن امام به حق و حقیقتاً وارث پیامبران و شخصیت برجستهی دوران ماست. عظمت و شخصیت امام و قیام ملت نیز به برکت اسلام بود.
من، میخواهم به ملت عزیزمان بگویم که دههی فجر و بیست و دوم بهمن را قدر بدانید. این خاطره، بزرگترین خاطرهی ملت ما بعد از ورود اسلام به سرزمین و مرزهای ماست. البته، دشمنان اسلام و انقلاب، با یاد دوران پیروزی انقلاب دشمنند؛ اما علیرغم میل آنها، خاطرهی انقلاب را بزرگ بشمارید. در طول این ده سال، همیشه دشمنان ما خواستهاند به این انقلاب خدشه وارد کنند و سیمای منوّر امام را مخدوش نمایند. شما با گرامیداشت دههی فجر، تمایل دشمن را خنثی کنید.
کسانی که دم از طرفداری از حقوق بشر میزنند و در یک چشم به هم زدن، حقوق ملتی را پامال میکنند؛ امریکاییهایی که ادعای طرفداری از حقوق بشر میکنند و با رژیمهایی که اولین پایههای دمکراسی و آزادی و حقوق انسان در کشورشان وجود ندارد، صمیمیترین دوستیها را دارند و به آنها انتقاد نمیکنند؛ کشورهایی که حتّی پارلمان ندارند و در کشورشان از حضور سیاسی مردم خبری نیست و چنین پدیدهیی از نظر سردمداران امریکا عیب محسوب نمیشود؛ با اسلام مخالف هستند و در حقیقت، آنچه که آنها با او روبهرو میباشند، اسلام است.
آنها، دایماً میخواهند از اسلام عیبجویی کنند و ایراد بگیرند. ملت ما به هر کیفیتی که زندگی بکند و به هر پیشرفتی که نایل بشود، در همهی جریانهای زندگی، دشمن از بدگویی نسبت به انقلاب و کشور و نظام اسلامی، باز نخواهد نشست. کاری که دشمن میتواند بکند، تبلیغ علیه اسلام و انقلاب است. علیرغم این عمل دشمن، شما دستاورد بزرگ انقلابتان را قدر بدانید و اسلام و نظام اسلامی و انقلابی و راهی را که امام در مقابل ملت ما ترسیم کردند، حفظ کنید. امام، راه آزاد زیستن، کامل شدن، ساختن زندگی به شکلی که مورد رضای خدا و دستور اسلام است، سازندگی حقیقی زندگی و عدم سازش با قدرتهای ضداسلامی را به ما نشان داد. اینها، برای ما درسهای بیست و دوم بهمن است.
بیست و دوم بهمن، عید حقیقی برای ملت ماست. بیست و دوم بهمن، برای ملت ما در حکم عید فطری است که ملت در آن، از یک دوران روزهی سخت خارج شد؛ دورانی که محرومیت از تغذیهی معنوی و مادّی را بر ملت ما تحمیل کرده بودند. بیست و دوم بهمن، در حکم عید قربان است؛ زیرا در آن روز و به آن مناسبت بود که ملت ما اسماعیلهای خودش را قربانی کرد. بیست و دوم بهمن، در حکم عید غدیر است؛ زیرا در آن روز بود که نعمت ولایت، اتمام نعمت و تکمیل نعمت الهی، برای ملت ایران صورت عملی و تحقق خارجی گرفت.
مسؤولان برگزار کنندهی دههی فجر، باید تا آن جا که در وسعشان است، با برنامههای خوب و متنوع و پُرمغز و پُرمعنا، مردم را با حقیقت این دهه آشنا کنند. همچنین برادران مسؤول زندانها - که امیدواریم انشاءاللَّه رفتار آنها با زندانیان، درست طبق همان رفتار اسلامی باشد - کسانی را که میتوانند مشمول عفو بشوند، مشخص کنند. هیأت عفوی هم که از طرف حضرت امام(ره) مأمور شده بودند، انشاءاللَّه با همان علاقهمندی و پشتکار، مسؤولیت بزرگ خودشان را تعقیب کنند و بتوانند کسانی را که مستحق رحمت اسلامی هستند، مشخص نمایند.
انشاءاللَّه خداوند بر همهی آحاد ملت ما، باران فضل و رحمت خود را نازل کند و آنها را مشمول برکات مادّی و معنوی خود قرار بدهد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
بیانات در دیدار جمع کثیری از مداحان
تاریخ: 1368/10/28
بیانات در دیدار جمع کثیری از مداحان
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
خدا را شاکر و سپاسگزاریم که یک بار دیگر به ما توفیق و عمر داد تا این روز شریف و خاطرهی عظیم را در خدمت شما برادران عزیز و سخنوران و خوانندگان مذهبی و مداحان اهل بیت(علیهمالسّلام) باشیم و از نفس گرم و اشعار شما استفاده کنیم.
مقام فاطمهیزهرا(سلاماللَّهعلیها) در خور آن است که عقول برجستهی انسانهای بزرگ، در اصلیترین رشتههای تفکرشان بیندیشند و زبانهای فصیحترین و بلیغترین گویندگان و شعرا و سرایندگان، آن اندیشهها را در قالب کلمات بیاورند و سرشارترین ذوقها و جوشانترین طبعهای فیاض و سیال هنرمندان و شاعران، آنها را به صورت شعر و سخن منظوم، با بهترین گویشها و حنجرهها بیان کنند. اگر این طور بشود، شاید ذهن بشرِ متوسط امروز و ما که از معارف حقیقی الهی دوریم و کشش نداریم که در ذهن و دل و روحمان، حقایق والا و متعالی را درک بکنیم، بتوانیم گوشهیی از فضایل و مدایح و مناقب و محامد این بزرگوار را بفهمیم و درک کنیم.
وقتی انسان به روایاتی که مربوط به فاطمهیزهرا(سلاماللَّهعلیها) میباشد و از ائمه(علیهمالسّلام) صادر شده است، مراجعه میکند، میبیند زبان معصومین (علیهمالسّلام) نسبت به این بزرگوار، آن چنان زبان ستایش و خضوع و خشوع است که برای کسی که مقام والای فاطمهیزهرا(علیهاالسّلام) را ندانسته باشد، ممکن است مایهی تعجب بشود. از خود پیامبر اکرم(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) که پدر و مربی این مخدرهی بزرگوار بود، تا امیرالمؤمنین که همسر او بود و تا فرزندان او - ائمه(علیهمالسّلام) - هر کدام راجع به زهرای اطهر، جملهیی سخن گفتهاند و آن را با زبان تعظیم و ستایش بیان کردهاند. این، نشاندهندهی آن مقام والا و توصیفناشدنی است که حقیقتاً برای ذهن قاصر ما، آن علوّ درجهی معنوی و ملکوتیِ امّالائمةالنّجباء(علیهاسلاماللَّه) قابل درک نیست و ما به قدر فهم خود، ممکن است رشحهیی از رشحات را درک کنیم.
اگر کسی، شاعری، گویندهای و یا خوانندهیی بخواهد دربارهی این بزرگوار حرفی بزند، شعری بگوید، سرودی انشاد کند، شرایط این کار چیست؟ آن چیزی که امروز برای ما مهم میباشد، این است. چند سال است که در مثل چنین روزی، با شما برادران مینشینیم و راجع به مداحی و شعرخوانی و سخنوری و توصیف اهل بیت(علیهمالسّلام) حرف میزنیم و چیزهایی میگوییم که شما برادران میشنوید و تلقی به قبول میکنید. نمیخواهیم آنچه را که گفتیم، دوباره و سهباره تکرار کنیم. البته امسال جلسهی ما، به حضور برادرانی از سایر شهرها - مخصوصاً برادران مشهدی که در این راه و کار و خدمت، سابقهی زیادی دارند و همچنین برادران قم و دیگر شهرها - مزین است.
برادرانی که در این رشته هستند، توجه کنند که مسألهی مداحی، مسألهی مهمی است. مداحی - همچنان که قبلاً هم در همین جلسه به شما عرض کردم - ادامهی راه ستایشگران برجستهی اهل بیت در دوران اختناق اموی و عباسی است. قضیه، فقط قضیهی شعرخوانی نیست؛ بلکه مسأله، مسألهی پراکندن مدایح و فضایل و حقایق در قالبی است که برای همهی شنوندگان، قابل فهم و درک و در دل آنها دارای تأثیر است. لذا شما اطراف کشور اسلامیِ آن روز - از اقصای خراسان و سیستان تا یمن و مصر و کشورهای مغرب اسلامی - را ببینید، شیعیانی بودند که راجع به امیرالمؤمنین و سایر ائمه(علیهمالسّلام) و نیز راجع به فاطمهیزهرا(س) حرف میزدند و سخن میگفتند و برای این و آن، حقایقی را بیان میکردند.
شما در بین کلمات ائمه(علیهمالسّلام) یا سیرهی آن بزرگواران، کسی را که دارای چنین خصوصیتی است و اینگونه مورد توجه ویژه قرار داده باشند،کمتر میبینید ؛ مگر آن افراد بسیار برجسته - مثل (هشامبن حکم) یا (مؤمنالطاق) - که اینها در بین رجال شیعه، بینظیر و یا بسیار کم نظیر بودند. ائمه(علیهمالسّلام)، امثال (هشام) و (مؤمنالطاق) را ستایش میکردند و مورد توجه و علاقه قرار میدادند؛ اما آن کسانی که همین مدح و بیان فضایل را به زبان شعر بیان میکردند - ولو آنچه که میگفتند، در حد اوج سخن (هشامبنحکم) هم نبود - مورد توجه و نوازش و احترام و تجلیل و تکریم قرار میدادند. علت این کار چیست؟
شما ببینید امام باقر و یا امام سجاد(علیهماالصّلاةوالسّلام) نسبت به (فرزدق) چه محبتی انجام دادند؛ در حالی که (فرزدق) جزو شعرای اهل بیت نیست. او یک شاعر درباری وابستهی به دستگاههای قدرت و یک آدم معمولی بود که یک دیوان پُر از شعر، راجع به همین حرفها و مبتذلاتی که شعرای آن روز بر زبانشان جاری میکردند، داشت؛ لیکن چون یکبار وجدان او بیدار شد و در مقابل قدرت، حق را بیان کرد - آن هم به زبان شعر - شما ببینید که امام سجاد(علیهالصّلاةوالسّلام) چه محبتی نسبت به او انجام میدهد. یا بقیهی شعرایی که مربوط به اهل بیت بودند - مثل (کمیت) و (دعبل) و (سیّد حِمْیَری) - و بقیهی کسانی که جزو شعرای اهل بیت محسوب میشدند و به آنها علاقهمند بودند، همین وضعیت را داشتند.
خیلی از اینها، شعرایی هستند که اگر چه نسبت به اهل بیت علاقه هم دارند، اما همهی شعرشان دربارهی اهل بیت نیست. شما دیوان (دعبل خزاعی) را که نگاه کنید، اینطور نیست که او از اول تا آخر، مدح اهل بیت را گفته باشد. خیر، او یک شاعر است؛ ولی شعر او شعر سیاسی و در جهت افکار و عقاید و محبت اهل بیت (علیهمالسّلام) و جزو پیوستگان به این خاندان است. ولایت، یعنی پیوستن و وصلشدن و جزو پیوستگان و موالیان اهل بیت(علیهمالسّلام) قرار گرفتن. ببینید این (دعبل) - و همینطور (کمیت) و دیگران - چه قدر در دنیای تشیع و در زمان ائمه(علیهمالسّلام)، مورد احترام و تجلیل بودهاند. علتش چیست؟
آن چیزی که جناب (دعبل خزاعی) در قصیدهی (مدارس آیات) بیان کرده، یا آن چیزی که (کمیت بن زیداسدی) در قصاید (سبعهی هاشمیات) بیان نموده، یا آن حرفهایی که سیّد حِمیری(رضواناللَّهعلیه) در اشعار خود ذکر کرده است، بیش از حرفهایی که بقیهی شیعه میگفتند و برای هم بیان میکردند، نیست؛ اما چرا در نظر ائمه (علیهمالسّلام)، این سخنان ارزش بیشتری پیدا میکند؟ چون شعر است. آقایان، به این نکته توجه کنند. مگر شعر چه خصوصیتی دارد؟ چون تأثیر شعر در ذهن مخاطب بیشتر است. گاهی یک شاعر، یک بیت شعر میگوید که از چند ساعت حرف زدن یک سخنورِ توانا گویاتر است. یک بیت یا یک مصرع شعر، در ذهنها میماند و مردم آن را میفهمند و تکرار میکنند و نتیجتاً ماندگار میشود.
گاهی میبینید که برای حفظ یک بنای اعتقادی یا عاطفی، آن قدر که یک شعر اهمیت دارد، چندین کتاب اهمیت ندارد. همین دوازده بند معروف (محتشم) که جزو اشعار قدیمی مرثیه و مصیبت است، با این که مطالبی که در این کتاب و در این دوازده بند هست، چیزی نیست که امثال او، شبیه این مطالب را در کتابهای خود نیاورده باشند؛ در عین حال، اشعار او تأثیر خاصی دارد. غالباً هم چیزهای ذوقی است.
گر چشم روزگار بر او فاش میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
آن چنان حادثهی کربلا را برای مخاطب تصویر میکند که این مفاهیم با همهی بار اعتقادی و عاطفی و انسانی و سیاسی و فکری، در اعماق جان مستمع نفوذ میکند. اهمیت این اشعار، چنین است.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
ببینید اصلاً با یک هنر و ذوق و ارایهی سخن و به شکل خاصی، دل را متوجه میکند. اهمیت شعر، این است.
رفتار ائمه(علیهمالسّلام) این گونه بود که دعوت شعری را تقویت میکردند. فقط ائمه هم نبودند که این کار را میکردند؛ نقطهی مقابلشان هم همین طور بودند. یعنی همین خلفای بنیامیه و بنیعباس، برای پیشرفت کار خود، محتاج شعر بودند و به شعرا پولهای گزاف میدادند تا برای آنها شعر بگویند. شعرا هم میگفتند؛ چون پول و رشوه در میان بود. حتّی گاهی اوقات، بعضی از شعرای متمایل به اهل بیت، برای آنها هم شعری میگفتند؛ برای این که پولی بگیرند!
امام باقر(علیهالصّلاةوالسّلام) در مجلسی نشسته بودند. (کُثَیِّر عَزَّه) که یکی از شعرای معروف عرب است و متمایل به اهل بیت بود، او هم در جلسه حضور داشت. حضرت به او رو کردند و گفتند: (امتدحت عبدالملک؟)، تو مدح عبدالملک را گفتی؟ ملامتش کردند. در صدد عذرآوردن بر آمد. گفت: من چیزی در ستایش عبدالملک نگفتم. نگفتم که تو امامالهدی هستی. حضرت تبسمی کردند و چیزی نگفتند. در این بین، (کمیت) از آن طرف مجلس بلند شد و بنا به خواندن آن قصیدهی معروف خودش - که در مدح اهل بیت(علیهمالسّلام) بود - کرد:
من لقلب متیّم مستهام
غیر ما صبوة و لا احلام
آنها هم دنبال شعر بودند. خلفا به شاعران پول میدادند، برای این که مثلاً در مدح بنیامیه یا بنیعباس و در باب این که اینها برحقند، شعر بگویند. امروز هم پول میدهند و میگویند به ابتذال بکشید و اسلام را قدح کنید و اهل بیت را مورد مذمت قرار بدهید و شیعه را خراب کنید. الان در دنیا دهها نویسندهی مزدور قلمبهمزد وجود دارند که صاحب ذوق و هنر هم هستند و از این پولهای بیحسابِ دلارهای نفتی میگیرند و کتاب مینویسند. من - به قول مشهدیها - بُری کتاب از همین مواردی که اینها علیه اسلام و تشیع و امام(ره) و جمهوری اسلامی و ماها نوشتهاند، دارم. تبلیغات است دیگر؛ تبلیغات با شیوههای خوب، اما با محتواهای بد. ببینید چه قدر قضیه اهمیت دارد.
حالا اگر مداحی بتواند یک شعر خوب را که دارای مضمون و محتوای خوبی باشد، با صدای خوبی بخواند، شما ببینید که چه قدر خدمت بزرگی است. بسماللَّه، این گوی و این میدان. منتها شرط اولش این است که شعر خوب باشد. اگر شعر خوب نبود، همهی این فضایلی که ذکر کردم، هیچ کدام نخواهد بود. این نکته را بدانید. کسانی که این خصوصیات را داشته باشند، اگر یک قصیده را در مکان مناسب و با زبان و قالب و محتوای بایسته و حنجرهیی مساعد بخوانند، شما ببینید که چه تأثیری خواهد گذاشت. البته این حنجره، مسألهی مستحبی و نافلهی شعر است؛ فریضهاش همان شعر میباشد. یعنی چنانچه شعر با صدای خوش همراه شد، تأثیرش مضاعف میشود؛ اما در استخوانبندی این کار، صدای خوش دخالتی ندارد. اگر صدای خوش بود و این شعر را با آن محتوای خوب و با آن الفاظ زیبا و با آن مضمونی که مورد نیاز است، همراهی کرد، ارزش آن دو برابر میشود. یقیناً قصیدهیی را که کسی این گونه بخواند، ارزش آن از یک سخنرانی یکساعتهی یک آدم دانشمند بیشتر است.
اینکه ما مرتب در این دیدارها به برادران عرض کردیم که بروید اشعار قوی فارسی را در کتابهای گوناگون پیدا کنید و آنهایی را که برای تفهیم مفاهیم و عقاید و اخلاق اسلامی و یا بینش سیاسی و یا هر آنچه که امروز جامعهی اسلامی به آن نیاز دارد و مناسب است، برگزینید و بیاورید در محافل بخوانید، برای همین تأثیر است. آن وقت، شما یک (کمیت) و یک (دعبل) خواهید بود.
همان طور که مطرح کردم، یکی از چیزهایی که باید در این اشعار باشد، عبارت از مفاهیم بلند اسلامی - مثلاً در باب توحید یا نبوت - است. بهترین اشعار قدما در باب توحید و نبوت، همین مدایحی است که شعرای بزرگ ما در مقدمهی دیوانها و مثنویهایشان ذکر کردهاند و گفتهاند. این اشعار شعرای برجسته، مضامینی قوی و حقیقتاً روشنگر دارد که انسان میتواند پیامبر(ص) یا امام(ع) یا فاطمهیزهرا(سلاماللَّهعلیها) را با مضمون این اشعار بشناسد. نمیگویم درست بشناسد، چون ما که نمیتوانیم آن بزرگواران را درست بشناسیم؛ اما در همان حدی که ممکن است، باید تلاش کنیم. مثلاً وقتی راجع به امیرالمؤمنین شعری خوانده میشود، باید هم مقام معنوی علی(ع) - که ما از او خبر کمی داریم و از ذهن و فکر و دلِ ما آدمهای پایین و متوسط پنهان است - و هم عبادت و مظلومیت و حکومت و عدل و ضعیف پروری و دشمن ستیزی و جهاد امیرالمؤمنین(ع) را بشناسیم.
حدود بیست سال پیش، این حرفها را میزدیم و خیلی، آنها را میشنیدند؛ ولی نمیفهمیدند که ما چه میگوییم. میگفتیم فقط دربارهی خال و خط خیالی چهرهی ائمه(علیهمالسّلام) شعر نسرایید. شعر گفتن دربارهی زلف و ابروی و چشم و عارض امام که تعریف نیست. حالا ابروی امیرالمؤمنین(صلواتاللَّهعلیه) کمانی باشد یا نباشد، مگر در شخصیت او چهقدر اثر میگذارد؟! زلف او افشان باشد یا نباشد، مگر چهقدر اثر میگذارد که حالا بیاییم در قصیدهیی که میخواهیم راجع به امیرالمؤمنین بسراییم، از زلف امیرالمؤمنین بگوییم! البته، حالا به نظرم کم شده است.انشاءاللَّه که الان این چیزها نباشد. وقتی میگفتیم چرا اینها را میگویید، تعجب میکردند و میگفتند: پس چه بگوییم؟ میگفتیم از مسایل زندگی و برجستگیهای عملی علی(ع) بگویید. در آن روز، این مسایل برایشان روشن نبود؛ اما امروز چگونه است؟ امروز، برای همه روشن است.
زندگی امیرالمؤمنین را بیان کنیم تا بین او و خصومش در تاریخ و امروز مقایسه شود. این چیز کمی نیست که یک نفر حاکم باشد و تمام ازمّهی قدرت - بیتالمال و شمشیر و نفوذ کلمه - در کف اقتدار او باشد، اما زندگی شخصی او آن چنان باشد که به یاران نزدیکش بگوید: شما نمیتوانید این قدر سخت زندگی کنید: (الا و انّکم لا تقدرون علی ذلک)(1). غذای او طوری باشد که راوی از اصحاب امیرالمؤمنین به قنبر - خادم آن حضرت - بگوید: چرا این نان جوینِ سختِ خشک را به این پیرمرد میدهی؟ و قنبر در جواب بگوید: من این کار را نمیکنم، خود او میکند. اوست که این نان و یا آرد جو را در داخل کیسهیی میگذارد و در آن را میبندد و گاهی هم مهر میکند که کسی باز نکند و آن را با شکر یا روغن یا قاتقی مخلوط نکند. (الا و انّ امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه)(2). این، زندگی اوست. این را بیان کنید.
کسانی که امروز در دنیا، داعیهی حمایت از مظلومان و مستضعفان و ملتها و آزادی و حقوق بشر دارند، چگونه زندگی میکنند؟ آیا درجوامع آنها فقیر و مستمند نیست؟ آیا سر گرسنه بر بالین نهاده نیست؟ اینها را بگویید، اینها را بیان کنید. امروز شما خوب میتوانید اینها راتصویر کنید. اول برای خود و بعد برای دیگران تصویر کنید. جهاد امیرالمؤمنین، چیز مهمی است. از دوران کودکی - مثلاً از سن یازده یا سیزده سالگی - که او به عنوان یک انسان خودش را درک کرد، تا آخر عمر با دشمنان خدا مشغول مبارزه بود و بالاخره در این راه هم جان داد. یک شاعر، چه قدر خوب میتواند این را بیان کند. یک گوینده، چهقدر خوب میتواند این را در ذهنها و تا آن اعماق دل مردم نفوذ بدهد.
شما پیوند عاطفی مردم با ائمه(علیهمالسّلام) را حفظ کنید که یک بخش آن هم مسایل اخلاقی است. یک بار به مناسبت، در اینجا گفتم که بعضی از این غزلیات - مثلاً غزلیات صائب - دربارهی مسایل اخلاقی است که به نظرم نمونههایش را هم، در آن وقت برایتان خواندم. این، اهمیت و ارزش کار را نشان میدهد. شاعری که بگوید و مداح و خوانندهیی که آن را بخواند، تأثیر خوبی خواهد گذاشت. انشاءاللَّه برادران در این خصوص همت کنند.
بحمداللَّه امروز ما خوانندگان خوب داریم. خدا را شکر که صاحب فکر و صاحب نظر سیاسی و صاحب انگیزه زیاد است و در اشعار و خواندنهای شما که در بعضی از مناسبتها آنها را میشنویم و مشاهده میکنیم، واقعاً چیزهای خوبی پیدا میشود؛ اما توجه کنید که نسبت به شعر سختگیری کنید.
این جلسه، جلسه مناسبی برای اینکه من بنشینم و بگویم کدام بیت، اگر اینطور بود، بهتر بود یا چه اشکالی داشت، نیست؛ اما این کار باید در مجامع ادبی انجام بشود. یعنی همین شعری که خودتان سرودهاید و ممکن است خوب هم باشد - قضاوت کلی نمیکنم - آن را در یک مجمع ادبی، وسط بگذارید و به هر کسی که آن شعر را نقد کند و اشکال بجایی بر این شعر وارد نماید، جایزه بدهید تا قوی بشود. یا از اشعار خوبی که دیگران دارند و یا از اشعار خوب خودتان استفاده کنید. سعی کنید این گونه سطح شعرها را بالا بیاورید.
امروز بحمداللَّه برادران اشعاری را خواندند که بعضی از آنها، انصافاً و واقعاً اشعار بسیار خوبی بود و این چیز بسیار با ارزشی است. البته باید بتدریج طوری بشود که این سِمت مدّاحی - که واقعاً یک منصب است - حدود و ثغوری هم پیدا کند. مداحی اهل بیت، خیلی بالاست. هم مقام بالا و هم تأثیر زیادی در جامعه و ذهن مردم دارد. باید بدانید که چه کسی مداح است، مقدّمات کار مداحی او چیست، چه قدر شعر میداند، چه قدر حفظ است و چه قدر میتواند بخواند؟ این خصوصیات را باید مرکزی عهدهدار شود. حالا نمیدانم این مراکز مرسوم باید این کار را بکنند یا خود شما به کیفیتی فکرش را میکنید. این چیزی است که دنیا و نیازهای جامعهی امروز، غیر از آن را بر نمیتابد و قبول نمیکند. باید این طور باشد. کسانی که رسماً این منصب را به عهده میگیرند و لباس مقدس ستایش اهل بیت(علیهمالسّلام) را بر تن میکنند و مردم، آنها را به این عنوان میشناسند، بایستی خصوصیاتی داشته باشند و مرکزی باشد که آنها را با این خصوصیات تشخیص بدهد و صحه بگذارد. امیدواریم که خدای متعال به شما توفیق بدهد.
امام عزیزمان - آن انسان بزرگ زمان ما - نسبت به مدح ائمه(علیهمالسّلام) حساسیت فوقالعادهیی داشت. ما شرح حال آدمهای بزرگ را در کتابها خواندهایم و بعضاً هم از نزدیک دیدهایم؛ اما این انسان، انسان دیگری بود و با همهی انسانهای بزرگی که ما شناختهایم، فاصلهی زیادی داشت و حدش به همان حدود اولیاءاللَّه میخورد. آن سبْک انسان بود؛ نه مثل این انسانهای بزرگی که در دنیای امروز و گذشته وجود داشتند و به عنوان انسانهای بزرگ شناخته میشدند. رهبر بزرگ ما، با آنها تفاوت زیادی داشت. انصافاً شخصیت عظیمی بود. ایشان، در ارتباط با خواندن و مدح و زندگی ائمه(علیهمالسّلام) و پیوند عاطفی و محبت و تقویت این رشته، حساسیت فوقالعادهیی داشت. کسی در این حد از مقام، این قدر به این مسأله اهتمام بورزد، نشاندهندهی عظمت این مسأله است.
عاطفهی مردم ما و پیوندشان با ائمه(علیهمالسّلام) و عشقشان که در شادی آنها حقیقتاً شاد میشوند و در عزای آنها حقیقتاً محزون و غمگین میشوند، چیز بسیار مهمی است. حفظ و تقویت و پالودن و پیراستن و جهت دادن و هدایت این، برعهدهی کسانی از برگزیدگان - از جمله همین سلسلهی محترم مداحان که دارای این منصب عالی هستند - میباشد.
انشاءاللَّه خداوند به همهی شما و ما و ملت ایران توفیق بدهد که این راه را تا آخر بپیماییم و انشاءاللَّه شما را مشمول الطاف و مورد نظر ائمهی هداة مهدیین (علیهمالسّلام) قرار بدهد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) 1و2. نهجالبلاغه، نامهی 45
بیانات در دیدار جمعی از بانوان پزشک سراسر کشور
تاریخ: 1368/10/26
بیانات در دیدار جمعی از بانوان پزشک سراسر کشور
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
از شما خانمها خیلی متشکرم که از نقاط مختلف - چه از شهرها و چه از دانشگاههای مختلف - تشریف آوردید و در اینجا اجتماع کردید تا مجموعهی خانمهای عالم و متخصص را که بحمداللَّه حظّ وافری از اعتقاد و عمل و ایمان دینی دارند، بهعنوان یک مظهر از مظاهر سازندگی اسلامی، به هر کسی که میبیند و مطلع میشود، نشان بدهید. همین طور، از اظهارات و بیاناتتان هم متشکرم. تحلیلتان نسبت به مسایل دنیای امروز، تحلیل درستی است و هر آنچه که بر چنین بینش و تحلیلی مترتب بشود، نوید برکت و پیشرفت را با خود خواهد داشت.
در یک جمله باید بگویم که ما - کسانی که امروز به نام اسلام سخن میگوییم و رسالت اسلام را رسالت برتر میدانیم - به وجود خانمهایی مثل شما افتخار میکنیم و این از آن جاست که هر تبلیغ و ادعایی، هرگاه به مرحلهی عمل و تحقق نزدیک شد، ارزش واقعی خود را خواهد یافت. ما در مورد مسألهی زن از یک سو و مسأله دانش و تخصص از سوی دیگر و مسألهی خدمت به افراد بشر هم از جانب دیگر، به نام اسلام ادعاهایی داریم. ادعاهای ما، در چارچوب اسلام است.
ما معتقدیم زنان در هر جامعهی سالم بشری قادرند و میباید فرصت پیدا کنند که در حد سهم خود، تلاش و مسابقهی خویش را در پیشرفتهای علمی و اجتماعی و سازندگی و ادارهی این جهان به عهده بگیرند. از این جهت، میان زن و مرد هیچ تفاوتی نیست. هدف از آفرینش هر فرد انسان، عبارت از همان هدف آفرینش بشریت است؛ یعنی رسیدن به کمال بشری و بهره بردن از بیشترین فضایلی که یک انسان میتواند به آن فضایل آراسته بشود. فرقی هم بین زن و مرد نیست. نشانهاش در درجهی اول، فاطمهیزهرا(سلاماللَّهعلیها) و در درجهی بعد، دیگر زنان بزرگ تاریخ است.
فاطمهیزهرا(س) در قلهی بشریت قرار دارد و کسی از او بالاتر نیست و میبینیم که آن بزرگوار بهعنوان یک بانوی مسلمان، این فرصت و قدرت را یافت که خودش را به این اوج برساند. پس، فرقی بین زن و مرد نیست و بخصوص شاید از همین جهت هم است که خدای متعال در قرآن کریم، آن وقتی که راجع به نمونهی انسانهای خوب و نمونهی انسانهای بد مثال میزند، مثال را در هر دو مورد از زن انتخاب میکند. یک مورد زن فرعون و در مورد دیگر، همسر نوح و لوط را مثال میزند: (و ضرباللَّه مثلا للّذین امنوا امرات فرعون)(1). در مقابل هم در مورد انسان بد و نگونسار و کجرفتار و انسانی که در جهت غلط حرکت میکند، به زن نوح و لوط مثال میزند.
اینجا، جای سؤال است که مرد هم بود، حالا یکی را از مرد و یکی را از زن مثال میزد. نه، در همهی قرآن، وقتی که میگوید: (ضرباللَّه للّذین امنوا) یا (ضرباللَّه للّذین کفروا)، در هر دو مورد از زن مثال میزند. آیا این به معنای آن نیست که ما باید از دیدگاه اسلام، به برداشت غلط و متأسفانه مستمر در تاریخ بشریت نسبت به جایگاه زن پاسخی بدهیم؟ اسلام میخواهد بایستد و این برداشت و روش و فهم غلط از مسألهی زن را - که در طول تاریخ هم وجود داشته است - تصحیح کند.
من تعجب میکنم - جز استثناها - چرا این گونه بوده است؟ چرا بشریت همواره دربارهی مسألهی زن و مرد، کج فکر کرده است و میخواهد در مقابل این بایستد. شما از تعلیمات انبیا که بگذرید، در همهی برداشتها و تحلیلها و تفکرات بشری، جایگاه زن و مرد، جایگاه غلطی است و نسبت زن و مرد، نسبت غلطی میباشد. حتّی در تمدنهای خیلی بلند پایهی دنیای باستان - مثل تمدن روم یا ایران - برداشت از زن، یک برداشت غلط است که من دیگر نمیخواهم جزییات و تفاصیل را بیان کنم و لابد خودتان میدانید و میتوانید هم مراجعه کنید.
امروز هم وضع دنیا همین گونه است. امروز هم علیرغم همهی این جنجالها و هیاهوها و ادعاهایی که در حمایت از زن و موضع انسانی او میشود، متأسفانه همین برداشت غلط وجود دارد و اروپاییها چون دیرتر از کشورهای اسلامی و کشورهای غیر اروپایی وارد میدان شدند، نسبت به مسألهی زن دیرتر تنبه پیدا کردند.
میدانید که تا دهههای دوم این قرن، هیچ زنی در هیچ جای اروپا، حق رأی نداشت. آن جاهایی هم که دمکراسی بود، زن حق صرف کردن مال خودش را نداشت. از دههی دوم - یعنی از سالهای هزار و نهصد و شانزده یا هیجده به بعد - آرام آرام در کشورهای اروپایی، تصمیم گرفتند که به زن حق اعمال نظر و تصرف در سرمایهی خود و حقوق اجتماعیِ متساوی با مرد بدهند. بنابراین، اروپا خیلی دیر از خواب بیدار شد و خیلی دیر مسأله را فهمید. مثل این که میخواهد با جنجالهای دروغین، از لحاظ زمان جبران این عقبافتادگی را بکند.
البته در تاریخ اروپا، خانمهایی که ملکه میشدند و یا اشرافی بودند، وجود داشت؛ اما حکم یک زن و زنان یک فامیل یا یک تیره یا یک طبقه، غیر از مسألهی زن است. این تبعیضها همیشه بوده است. خانمهایی هم بودهاند که در سطوح بالا قرار میگرفتند و مثلاً ملکهی کشوری میشدند و این امتیاز، از طریق خانواده و میراث به آنها داده میشده است؛ اما (زن) این طور نبوده و بر خلاف دیدگاههای ادیان - که سالم و دست نخوردهاش اسلام است و دیگر ادیان هم یقیناً همین دیدگاه را دارند - به هیچ وجه در جامعه از حقوقی برخوردار نبوده است.
پس، میبینید امروز هم که دنیای تمدن غرب میخواهد آن عقبافتادگیِ بسیار ملامتانگیز خود در مورد مسألهی زن را جبران کند، طور دیگری جبران میکند. تصور من این است که آنها جانب مفاهیم انسانی در مورد زن را تحتالشعاع مسایل تبلیغاتی و سیاسی و اقتصادی قرار میدهند؛ کما این که از اول هم در اروپا همینطور بوده است و از همان هنگام که به زنان حقوقی داده شد، غالباً بر همین مبانی غلط استوار بوده است.
وقتی که به صحنهی تفکرات عالم نگاه میکنم و بینش اسلام را مشاهده مینمایم، بروشنی درمییابم که جامعهی بشری هنگامی خواهد توانست نسبت به مسألهی زن و رابطهی زن و مرد، سلامت و کمال مطلوب خود را پیدا بکند که دیدگاههای اسلام را بدون کم و زیاد و بدون افراط و تفریط درک کند و کوشش نماید آنها را ارایه کند. این، ادعای ما نسبت به مسألهی زن در عالم است. ما آن چیزی را که در تمدنهای مادّیِ امروز نسبت به زن عمل میشود و وجود دارد، به هیچ وجه قبول نداریم و آن را به صرفه و صلاح زن و کل جامعه نمیشماریم.
اسلام میخواهد که رشد فکری و علمی و اجتماعی و سیاسی و - بالاتر از همه - فضیلتی و معنوی زنان، به حد اعلی برسد و وجودشان برای جامعه و خانوادهی بشری - بهعنوان یک عضو - حد اعلای فایده و ثمره را داشته باشد. همهی تعالیم اسلام از جمله مسألهی حجاب، بر این اساس است. مسألهی حجاب، به معنای منزوی کردن زن نیست. اگر کسی چنین برداشتی از حجاب داشته باشد، برداشتش کاملاً غلط و انحرافی است. مسألهی حجاب، به معنای جلوگیری از اختلاط و آمیزش بیقیدوشرط زن و مرد در جامعه است. این اختلاط، به ضرر جامعه و بهضرر زن و مرد - بخصوص به ضرر زن - است.
حجاب، به هیچ وجه مزاحم و مانع فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و علمی نیست؛ دلیل عینیش هم شما هستید. شاید عدهیی تعجب میکردند و هنوز هم تعجب کنند که خانمی در سطح بالای علمی در هر رشتهیی وجود داشته باشد که خودش را با تعالیم اسلامی و از جمله با مسألهی حجاب منطبق کند. این، برای بعضی باورنکردنی بود و نمیتوانستند تصورش را بکنند.
از برخوردهای لوده و هرزهی کسانی هم که در دوران رژیم طاغوت، حجاب را مسخره میکردند، میگذریم. در آن دوران، افراد معدودی از خانمها و دختر خانمها در دانشگاهها حجاب داشتند که مورد تمسخر و استهزا بودند. آن برخورد، یک برخورد غیر انسانیِ جلف و غلطی بود که انسان چیزی را که خودش قبول ندارد، آن را به لجن بکشاند و به باد استهزا بگیرد؛ کاری که امروز رسانههای غربی عیناً انجام میدهند. در آن دوران، این گونه افراد کار اجلاف را انجام میدادند که اصلاً محل بحث نیست؛ اما کسانی هم که اهل این جلافتها نبودند، بلکه اهل فکر و منطق و به میزان گفتن و به میزان اندیشیدن بودند، باور نمیکردند که ممکن باشد خانمی مقید به مسایل اسلامی - از جمله مسألهی حجاب - باشد و بتواند مدارج علمی را طی کند و عالم بشود؛ همچنان که باور نمیکردند چنین کسی بتواند در زمینهی مسایل سیاسی و اجتماعی کسی بشود؛ کما این که فکر نمیکردند بتواند یک عنصر فعال انقلابی باشد.
انقلاب ما، همهی این تصورات باطل را تخطئه کرد و دیدیم که خانمها، سربازان خط مقدم انقلاب بودند و این به معنای واقعی کلمه است و من به عنوان یک مبالغه نمیگویم. ما در جریان انقلاب شاهد بودیم که زن در کشور ما، سرباز خط مقدم انقلاب شد. اگر زنها با انقلاب سازگار نبودند و این انقلاب را نمیپذیرفتند و به آن باور نداشتند، مطمئناً این انقلاب واقع نمیشد. من به این معنا اعتقاد دارم. اولاً، اگر آنها نبودند، نیمی از گروه انقلابیون مستقیماً در میدان نبودند. ثانیاً، به طور غیرمستقیم روی فرزندان و شوهران و برادران و محیط خانه - که زن در محیط خانه دارای تأثیر فرهنگی زیادی است - اثر میگذاشتند. این حضور آنها بود که توانست ستون فقرات دشمن را بشکند و مبارزه را به معنای واقعی کلمه پیش ببرد.
در میدانهای سیاسی نیز، ما خانمهایی را دیدهایم و میبینیم که دارای قدرت تحلیل و سخنوری هستند و برای پذیرش مسؤولیت در نظام اسلامی آمادهاند. البته این کار باز هم رو به گسترش است و باید پیش برود. در زمینههای علمی هم که خود شما مصداق و نمونهاش هستید و از قبیل شما در رشتههای مختلف وجود دارند.
البته، من این نکته را در همین جا بگویم که رشتهی پزشکی - نه فقط زنان - برای خانمها از اولویت برخوردار است؛ زیرا ما که به وجود یک فاصلهی ارتباطی و آمیزشیِ اجتماعی بین زن و مرد معتقدیم و تأکید داریم که نباید اختلاط بیقیدوشرط بین زن و مرد باشد و معتقد به حجاب - به معنای کامل و واقعی کلمه - هستیم، نمیتوانیم در مسألهی پزشکی بیتفاوت باشیم. یعنی به همان تعداد که پزشک مرد داریم، به همان تعداد هم پزشک زن لازم داریم. بگذاریم زنها برای مراجعات پزشکی خود، به طبیب زن مراجعه کنند و هیچ لزومی ندارد که ما این فاصله را برنداریم. بایستی کاری بکنیم که زنها بتوانند بدون هیچ گونه مشکلی، به طبیب مراجعه کنند و آن طبیب هم طبیب زن باشد.
بعضی از خانمها خیال میکردند که اگر زن در رشتهی زنان درس میخواند، بایستی فقط در زمینهی بیماریهای ویژهی زنان و مسألهی زایمان درس بخواند؛ درحالی که این طور نیست و خانمها موظفند که انواع و اقسام رشتههای تخصصی پزشکی - مثل قلب و داخلی و اعصاب و... - را دنبال کنند. این، فریضه است. امروز این تکلیف برای زنها، بیشتر از مردهاست؛ اگر چه در جامعهی ما، آموزش رشتههای مختلف علوم که برای ساختن این جامعه لازم میباشد، برای همه فریضه است. آن کسانی که بتوانند، حقیقتاً امروز از آن روزهایی است که کسب علم فریضهی شرعی است؛ علاوه بر این که فریضهی اجتماعی هم است.
کسب علم فقط یک امتیاز نیست که کسی بخواهد به جایی برسد و شغل پُردرآمدی داشته باشد؛ مسأله این است که کسانی که میتوانند درس بخوانند، واجب است که درس بخوانند و تخصصها را پیدا کنند. کسب علم و تخصص در رشتهی پزشکی - مثل بقیهی رشتهها - برای مردها واجب است؛ اما برای زنها واجبتر میباشد؛ چون زمینهی کار در میان خانمها کمتر است. به نسبت تعداد زنان در جامعه، ما پزشک زن کمتر داریم. بنابراین از نظر اسلام، این مسأله یک مسألهی حلشده است و جامعهی ما باید پیش برود.
من میخواهم بگویم که شما خانمها برای دنیا پیامی دارید. این پیام را دقیق و مسجل کنید و به دنیا بدهید. پیام هم فقط پیام زبانی و شفاهی و کتبی نیست؛ بلکه بیشتر پیام عملی است. زنهای ایران، بخصوص کسانی که در رشتههای گوناگونِ دانش و در چارچوب اسلام و احکام اسلامی و مهمتر از همه مسألهی حجاب توانستهاند حرکت بکنند، بایستی به زنان و دختران و دانشجویان زن دنیا عملاً تفهیم کنند که علم به معنای بیبندوباری نیست و لازمهی تحصیل علم، بیقیدی نسبت به موازین اخلاقی در مورد معاشرت زن و مرد نیست؛ بلکه میتوان با رعایت کامل این موازین، علم را هم تحصیل کرد و به جاهای بالایی رسید و وجود شما میتواند به عنوان یک نمونه از پیام جهانی اسلام نشان داده بشود.
بله، من هم این را قبول دارم که گفتید امروز دنیا تشنه است تا ببیند پیام ادیان چیست. در میان ادیان عالم، آن دینی که ادعا میکند میتواند جامعه را به صورت همه جانبه بسازد، اسلام است. مسیحیتِ امروز و بقیهی ادیان به طریق اولی، این ادعا را ندارند؛ لیکن اسلام ادعا میکند که ارکان بنای یک نظام اجتماعی را در اختیار دارد و میتواند این پایهها و رکنها را بنشاند و بر اساس این پایهها، یک نظام اجتماعی و یک جامعهی سالم و پیشرفته بنا کند. ما بایستی در همهی بخشها، از جمله در مسألهی کسب دانش و همچنین در پیوند با این مسأله، مسألهی زن و دانش، نشان بدهیم که این امکان در اختیار اسلام است.
شما هر چه بتوانید، بخصوص دانشجویان دختر را تشویق و تربیت کنید و در رشتهی علوم پیش ببرید. این کار، انقلاب و کشور را به اهداف خودش نزدیکتر خواهد کرد. مردم به خدمات شما نیازمندند؛ همچنان که به روش و منش و تعهد و پایبندی شما به دین هم نیازمندند.
امیدوارم که انشاءاللَّه خداوند به شما توفیق بدهد و همچنان که گفتید، فاطمهیزهرا(سلاماللَّهعلیها) را الگوی خودتان بدانید و قرار بدهید و مشکلات کار تحصیلی هم از سر راه زنان مسلمان، بیشتر از پیش برطرف بشود. بعضی از مشکلات هنوز در بعضی از مراکز آموزشی شدیداً وجود دارد. انشاءاللَّه این مشکلات بر طرف بشود و دخترها و زنهای مسلمان ما بتوانند این جادهی تحصیل علم را هر چه بیشتر و قویتر بپیمایند و ما بهوجود خانمهایی که با حفظ موازین اسلامی، به عالیترین قلههای استعداد بشری - چه از لحاظ علمی و چه از لحاظ اخلاقی و سیاسی و اجتماعی - رسیدهاند، افتخار کنیم.
مجدداً از خانمها تشکر میکنم و امیدوارم که انشاءاللَّه خداوند شما را مشمول توفیقات خودش قرار بدهد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) تحریم: 11
بیانات در دیدار مردم قم
تاریخ: 1368/10/19
بیانات در دیدار مردم قم
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
در ابتدا، به شما برادران عزیز و شجاع و آگاه قم که همواره در صفوف نخستین مبارزات ملت ایران قرار داشتید، خوشآمد عرض میکنم و از همینجا، به همهی مردم قم و قشرهای مختلف آن قبّةالاسلام، اخلاص و سلام خود را میفرستم.
برای ساختن یک بنا، اول باید پایههای محکم آن را کار گذاشت. هرچه بنا بزرگتر و سنگینتر و ماندگارتر باشد، پایههای آن محکمتر و قویتر و شکستناپذیرتر خواهد بود. اگر ما مبارزهی ملت ایران را که به طور عمومی و تعیینکننده، از سال پنجاه و شش آغاز شد و به پیروزی رسید و حالا هم قریب یازده سال است که این مبارزه ادامه دارد، به یک بنای رفیع و مستحکم تشبیه کنیم، پایههای قوی و شکستناپذیر و ماندگار این بنای مستحکم، در قم نشانده و کار گذاشته شد و شما کسانی بودید که پیام خون و قیام را در درجهی اول به سرتاسر کشور و سپس به آفاق عالم پراکندید.
قم، یک ذخیرهی الهی برای اسلام بود. تقریباً هفتاد سال قبل، حوزهی علمیهی قم به دست مردی بزرگ و برگزیدهیی از برگزیدگان خدا - مرحوم آیةاللَّهالعظمی حائری - کار گذاشته شد و این حوزه به عنوان یک مرکز، برای همهی طالبان به وجود آمد. تقریباً چهل سال بعد از این تاریخ بود که نهضت اسلامی از قم زبانه کشید و یکی از شاگردان مکتب آن مرد بزرگ - یعنی همان بزرگمرد استثنایی تاریخ ما و رهبر و مقتدا و امام فقیدمان، حضرت امام خمینی(قدّساللَّهنفسهالزّکیّهواعلی اللَّهکلمته) - پرچم مبارزهی اسلامی را در قم برافراشت.
اگر به چشم تاریخی نگاه کنید، به نظر میرسد که حوزهی قم، ثمرهی بسیار زودرس و پُربرکتی داشت. یعنی از وقتی که پایهی حوزه را گذاشتند، تا وقتی که حوزه عملاً و کمربسته وارد میدان شد، چهل سالی طول کشید؛ که در عمر یک ملت، زمان کوتاهی است. از بعد از شروع این نهضت تا امروز - که قریب سی سال میگذرد - شما ببینید که در دنیا، اسلام و قرآن و ارزشهای اسلامی در چه وضعی است.
آن مجموعهیی که این حوزه را پذیرایی کردند و به آن کمک نمودند و آن را در خانهی خود پذیرفتند و طلاب را مانند فرزندان و برادران خویش، در میان خود گرفتند و وقتی نهضت شروع شد، به سربازان اولیهی این نهضت - یعنی طلاب قم - پناه دادند و هنگامی که بنا شد نهضت اوج بگیرد، اولین قربانیها را در این راه فدا کردند، مردم قم بودند. این را در تاریخ کشور و انقلابمان نباید و نمیتوان فراموش کرد. این، نه برای آن است که چون با قُمیها طرفیم و با آنها حرف میزنیم، میگوییم. این، حقیقتِ با ارزش و مقدسی است که باید به عنوان یک خط روشن، در انقلاب بماند و در تاریخ انقلاب تدوین شود.
و اما درسی که از این حقیقت باید بگیریم، این است که مردم قم همچنان که از روز اول، این شجرهی طیّبه را در خود پذیرفتند و به آن کمک کردند و از آن حراست و دفاع نمودند و وقتی لازم شد و نوبت آن پیش آمد، اولین قدم را در راه جهاد بزرگ اسلامی برداشتند و همچنان که بعد از پیروزی انقلاب - چه در جنگ و چه در میدان سیاسی و چه در تمام جریانات دیگر - همواره در صفوف مقدم قرار داشتند، در آینده هم همین موقعیت را برای خود حفظ کنند.
قم، همیشه باید آن دریای خروشانی بماند که هر جریان مخالفی در آن حل شود. باید همواره آن رود پُربرکتی باشد که آثار و برکات اسلامی خود را به سرتاسر میهن اسلامی و بیرون آن صادر کند. قم، مرکز انقلاب و اسلام است؛ چون مرکز حوزهی علمیه و علمای بزرگ و پرورشگاه انسانهایی است که میتواند انقلاب و کشور و ملت را در سطوح مختلف هدایت کند. شما مردم و جوانان و زن و مرد قم و شما حزباللّهیهای این شهر، همواره باید روح پاسداری از این ارزشها را با همان شور و خلوص و اخلاصی که همیشه داشتید، در خودتان حفظ کنید.
یک نکته در باب وظایف عمومی ملت باید مورد توجه قرار بگیرد و آن این است که هدف ما ملت مسلمان ایران که پشت سر امام بزرگوارمان حرکت و انقلاب کردیم و مردم جان و خون دادند و متحمل رنجها و مصایب شدند، چه بود؟ هدف از همهی این جریانات عظیم که به هدایت الهی، از روز اول تا امروز پیش رفته است، عبارت بود از اینکه در این کشور و در این خانهی اسلام، حیات طیبهی اسلامی تحقق پیدا کند.
ما خواستهایم که در میان ظلمات جاهلیت قرن بیستم، خورشید فروزان اسلام را به درخشش درآوریم. ما خواستهایم در هنگامی که نسلهای بشر، از مکتبهای گوناگون - از سرمایهداری پلید غرب تا کمونیسم ملحد شرق - دلزده شدند، بتوانیم مکتب حیاتبخش و راه زندگی سالم و مطلوب و شیرین را به بشر نشان بدهیم و آن، حیات طیبهی اسلامی است. تقریباً در طول این یازده سال، هرچه و در هر قسمتی که ما در راه اسلام پیش رفتیم، در همان قسمت زندگی شیرین شده است و در هر بخشی که توفیق پیدا نکردیم در جهت اسلام حرکت بکنیم، در آن بخش زندگی سخت و تنگ و تلخ باقی مانده است.
حیات اسلامی، حیات طیبه است. حیات طیبه، یعنی زندگییی که کام انسان را شیرین کند و انسان با آن زندگی، احساس آرامش و آسایش نماید. ما در تشکیل نظام اسلامی و دولت و حاکمیت اسلامی، به اسلام نزدیک شدهایم و ارزشها را - تا آن حدی که برای ما مقدور بود - در حکام و زمامداران رعایت کردهایم. در این بخش، به همین اندازه زندگی شیرین شد.
در گذشته و امروز، در همه جای دنیا، حکامْ متکبر و مستکبر و از مردم جدایند و برای خود کار میکنند و دنبال منافع شخصی خویش هستند. ما در دوران رژیم سابق، این واقعیت را در کشورمان دیده بودیم. امروز هم در بسیاری از جاهای دنیا - اگر نگوییم در همه جا - این واقعیت را میبینیم. امروز، این پدیده در ایران نیست. امروز، زمامداران و مسؤولان امور کشور ما - آنهایی که دستشان مسؤولیتهای عمده است - پاک و از مردم و با مردم و پارسا و باتقوایند. در همین قسمت، به همان اندازه که ما به اسلام نزدیک شدیم، مردم احساس آرامش و آسایش میکنند.
ما در زمینهی دور کردن مردم از فحشا و فساد، اندکی به اسلام نزدیک شدهایم. جوانان ما، به سلامت و عافیت معنوی و روحی نایل شدهاند و از پوچی و فساد اخلاقی و تردیدها و دلزدگیهای زندگی، آسوده و رها گردیدهاند. ما در زمینههای گوناگون اقتصادی، در آن بخشهایی که سیاستهای اسلامی عمل شد، به اسلام نزدیک شدهایم و در همان بخشها مردم احساس آرامش و آسایش میکنند. در هر جا هم که وارد مرحلهی اسلام و مقولهی اسلامی نشدیم، مردم در آنجا همان زندگی دشوار و وضعیت ناخوشایند را دارند. کسانی که اهل تحلیل و استدلال و بحث هستند، بردارند فهرست کنند تا برای مردم روشن بشود.
ما باید خود را به سرچشمهی اسلام برسانیم تا زندگی به تمامی شیرین شود. قرآن کریم میفرماید: (الّذین ان مکّناهم فی الارض اقاموا الصّلوة و اتوا الزّکوة و امروا بالمعروف و نهوا عنالمنکر)(1). من میخواهم این واجب فراموش شدهی اسلام را به یاد شما و ملت ایران بیاورم: امر به معروف و نهی از منکر. همهی آحاد مردم باید وظیفهی امر کردن به کار خوب و نهی کردن از کار بد را برای خود قایل باشند. این، تضمینکنندهی حیات طیبه در نظام اسلامی خواهد بود. عمل کنیم تا آثارش را ببینیم. امر به معروف، یک مرحلهی گفتن و یک مرحلهی عمل دارد. مرحلهی عمل، یعنی اقدام با دست و با زور. این مرحله، امروز به عهدهی حکومت است و باید با اجازهی حکومت انجام بگیرد ولاغیر. اما گفتن با زبان، بر همه واجب است و همه باید آن را بدون ملاحظه انجام بدهند.
روزی بود که اگر کسی کار خلافی مرتکب میشد و دیگری به او اعتراض میکرد، نظام حاکم آن اعتراض را میکوبید. ما دیده بودیم که اگر گناهی انجام میگرفت، گناهکار تشویق میگردید؛ اما معترضِ به گناه کوبیده میشد! امروز، به عکس است. امروز، نه اینکه گناه در جامعه نیست؛ هست. زمان حکومت امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام) هم در جامعه گناه بود؛ اما مهم این است که نظام و تشکیلات حاکم بر جامعه - آن کسانی که اداره و مدیریت کشور را بر عهده دارند - میل به طرف صلاح دارند و با گناه و تخلف مخالفند.
گفتن گناه به گناهکار با زبان خوش و با لحن مناسب و در جایی هم با زبان تند - در مواردی که مفسدهیی به وجود نیاید - گناه را در جامعه کم خواهد کرد و به ضعف و انزوا خواهد انداخت. چرا ما از این موضوع غافلیم؟ همهی آحاد مردم، در محیط کسب و خانه و جمع دوستان و در محیط درس و دانشگاه و کلاً در هر جایی که هستند، اگر خلافی را دیدند، به خلافکار بگویند: این، از نظر اسلام خلاف است؛ چرا انجام میدهی؟ گفتن همین یک کلمه مؤثر است. اگر زبانهای گوناگون و نفَسهای مختلف گناه را تذکر بدهند، گناهکار به طور غالب از گناه و تخلف دست خواهد کشید؛ چه این تخلف، تخلف شرعی و چه تخلف از قوانین باشد.
در سطح جهانی هم همینطور است. حتّی همین شقاوتمندهایی که امروز بر سیاستهای بزرگ جهانی حاکم هستند، اگر ملتها به آنها میگفتند و اعتراض میکردند، قدری از شقاوت خود میکاستند. امروز شما ببینید که سیاستهای قدرتمند عالم چه میکنند؟ ببینید قدرت امپراتوری مجهز به زر و زور امریکا، با ملتها و دولتها و ارزشها و ثروتهای مردم در سراسر دنیا چه میکند؟
البته من معتقدم که این، اوج فساد و نتیجتاً آخر آن است. من معتقدم این مقداری که امروز قلدری قدرتمندان و در رأس آنها امریکا در دنیا بیداد میکند، نشاندهندهی آن است که اینها آخر کارشان است. این، نشاندهندهی آن است که اینها رو به زوال میروند. در این، هیچ تردیدی ندارم که اینها روزهای اوج قدرت - یعنی اواخر قدرت - را میگذرانند و بالاخره دنیا و ملتها تحمل نخواهند کرد. رژیم امروزی امریکا، با پشتکار و ابتکار و نشاط مردمی در سالهای قبل به وجود آمد و به قدرت رسید و با حماقت و جلافت و سبکسری امروز سردمدارانش، رو به ضعف میرود و سرش به سنگ خواهد خورد. اگر مردم دنیا و دولتها، در مقابل این سبکسریها و جلافتها و تعدّیها میایستادند و حرف میزدند، جلویشان گرفته میشد.
البته، ما ملت ایران ساکت نخواهیم نشست. ما به ملتها و دولتهای دیگر تأسی نمیکنیم و از آنها تقلید نخواهیم کرد. ما وظیفهی خود را انجام میدهیم. ما تا همین امروز هم توانستهایم با قدرت اسلامی و توکل به خدا و انسجام و وحدت عمومیِ ملتمان و با روشنی راهی که در پیش داریم و هیچ ابهامی در راه خود نداریم، جلوی خیلی از تجاوزها را در دنیا بگیریم. ما باز هم به وظیفهی خود عمل خواهیم کرد و معتقدیم ملتها یکی پس از دیگری و روزبهروز آگاه و آشنا خواهند شد. نشانههای این آگاهی و آشنایی را در دنیا میبینیم.
مهم این است که ملت ایران، روح و نشاط انقلابی را در خود حفظ کند. شما باید شجاعتتان را حفظ کنید. این ملت و انقلاب و کشور، در درجهی اول با شجاعت آن رهبر بزرگ - که شجاعتی شبیه پیامبران و اولیای بزرگ خدا در او بود - و سپس با شجاعت یکایک آحاد این مردم توانست تا اینجا بیاید. قدرت و شجاعت، نترسیدن از غیر خدا و حفظ نشاط انقلابی خواهد توانست به توفیق و اعانت الهی، ما را به تمام هدفهایمان برساند.
من از شما برادران و خواهران عزیز و مردم مؤمن و حزباللّهی قم، مخصوصاً علمای اعلام و محترم و خانوادههای مکرّم شهدا و رزمندگان عزیز که زحمت کشیدید و در این هوای سرد و برفی تشریف آوردید، صمیمانه تشکر میکنم. توصیه و پیام من این است که مردم قم و همهی آحاد ملت، آن شأن و شور و رویّه و شجاعت انقلابی را در تمام لحظات برای خودشان حفظ کنند و به خدا توکل نمایند و بدانند به فضل پروردگار پیروزی از آن این ملت است.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) حج: 41
بیانات در مراسم عمامهگذاری جمعی از طلّاب
تاریخ: 1368/10/26
بیانات در مراسم عمامهگذاری جمعی از طلّاب
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
خداوند انشاءاللَّه شروع مرحلهی جدید زندگی شما را مبارک کند. هر چند که ورود در رشتهی تحصیل علوم دینی و طلبه شدن، یک مرحلهی سرنوشتساز و مهمی محسوب میشود و طلبهی با عمامه و بیعمامه، هر دو گونهاش را داریم؛ لیکن نفس تلبّس به لباس روحانیت و اهل علم دینی و گذاشتن عمامه هم خودش مرحلهیی است و بسیار حایز اهمیت میباشد. تا شما عمامه سرتان نیست، مردم یکطور از شما توقع دارند؛ اما وقتی عمامه بر سرگذاشتید، این توقع طور دیگری خواهد شد.
این لباس، هزار سال است که لباس علم میباشد. نمیگوییم که فقط علما این لباس را داشتند؛ نه، هزار سال است که زیّ اهل علم در روحانیت شیعه، از زمان شیخ مفید و شیخ طوسی تا حالا، محور و مرکز امید مردم برای امور بوده است. یکی از آنها عبارت از تبیین مسایل دینی است. یعنی مردم در طول این هزار سال، همواره از علمای دین توقع داشتند که برایشان مسایل اسلامی را تبیین کنند.
یکی دیگر از چیزهایی که مردم امید و انتظار داشتند، این بوده که اینها خودشان به آن چیزهایی که میدانند و به مردم یاد میدهند، عاملترین باشند؛ یعنی چیزی را که ما به مردم میگوییم، بایستی خود عمل کرده باشیم. این، انتظار مردم است. حالا آن چیزهایی را که در واقع تکالیف الهی است و انتظارات اصل دین از ماست، بیان نمیکنم. انتظار مردم این است. ما فقط به مردم نمیگوییم که نماز بخوانید و روزه بگیرید؛ ما به مردم میگوییم که تقوا و ورع و زهد داشته باشید، دلبستگی به مال دنیا و مقام نداشته باشید، هدفتان در همهی امور خدا باشد. ما این را به مردم میگوییم. پیام دین که به وسیلهی شما و همهی روحانیون به مردم داده میشود، اینهاست دیگر. بنابراین، خود ما بایستی عاملترین باشیم.
انتظار دیگری که مردم همواره در طول تاریخ از ما داشتند، این بوده که ما حرّ و آزاد باشیم؛ یعنی قدرتها و رودربایستیها و تحمیلها و امثال اینها، ما را اسیر خودشان نکنند. این در روحانیت شیعه، یک اصل است. البته، روحانیت دیگر برادران مسلمان ما هم از جهت آن دو انتظارِ اول با ما شریکند؛ لیکن در آنها این انتظار نبوده است و مردمشان آنها را تابعی از قدرت و حکومت - هر کس میخواهد باشد - میدانستند. اما در شیعه اینطور نیست و همیشه مردم از علمای دین انتظار داشتند که آنها زیر چتر و شعاع نفوذ قدرتهای مادّی و دنیایی و نابهحق قرار نگیرند و از طبقهی مظلوم و مستضعفان و طبقات پایین جامعه حمایت بکنند. غالباً هم علمای دین از همین طبقات بودهاند؛ مثل خود شما، الّا ما شذّ و ندر. غالباً کسانی که در کسوت علم هستند، منشأ خانوادگیشان، یک منشأ اعیانی و اشرافی و خانی نیست. البته، موارد خیلی کمی هم بوده است که آن موارد کم هم، شخصیتهای بزرگ و برجسته و خوبی بودهاند نه این که بخواهیم قدحی در آنها بکنیم - لیکن اغلب اینگونه بوده و لذا توقع مردم هم از ما همیشه این بوده است.
علمای دین در طول تاریخ، غالباً به وظیفهی خود عمل کردهاند و هر جا که بودهاند، تابع ظلم و قدرتها نشدند؛ از یک دِه و کدخدای فرضاً ظالم آن بگیرید تا سطح کشور و جهان. امروز برای ما، مسأله، مسألهی جهان است؛ مسألهی کشور دیگر نیست. بحمداللَّه کشور با یک حکومت مردمی و الهی اداره میشود؛ یعنی آنهایی که کشور را اداره میکنند، مثل خود شمایند، روستاییزاده و از مردمان مستضعف و طبقات پایین هستند.
شما آقایانی که این عمامه را سرتان گذاشتید، از لحاظ مادّی و فیزیکی، چند سیر بیشتر جِرم و ثقل ندارد. البته بعضی از عمامهها الان که من دست میزدم، خیلی سفت و وزندار بود؛ اما بعضی از آنها اینطور نبود. خود عمامه، یک چند متر پارچه است که اگر در ترازو بگذاریم، چند سیری بیشتر نمیشود؛ اما ثقل معنوی این عمامه خیلی زیاد است. حقیقتاً یک گردنِ کلفت و قوی معنوی لازم دارد که بتواند زیر این تاب بیاورد. بعضی از گردنها زیر بار عمامه میشکنند، بعضی هم اصلاً آن قدر تخدیر میشوند که آن بار را احساس نمیکنند. اینها درست نیست. بایستی ما واقعاً از لحاظ معنوی خودمان را قوی کنیم. بنیهی معنوی قوی لازم دارد.
انشاءاللَّه که شما آقایان موفق باشید. درستان را خوب بخوانید تا عالم بشوید و بتوانید جواب نیازهای مردم را بدهید. در کنار درس، از اوضاع عالم و کشور و مسایل سیاسی مطلع باشید که اگر بیاطلاع باشید، به درد پاسخگویی به نیازهای مردم نخواهید خورد؛ این را صریحاً به شما میگویم. باید بدانید که در مملکت و در دنیا چه میگذرد و نیازهای مردم چیست. عالم هم باشید، تا آن وقت مفید باشید؛ والاّ مفید نخواهید بود. بعد هم (من نصب نفسه للنّاس اماما فعلیه ان یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره)(1). خودمان، خودمان را بایستی تکتک تأدیب و تربیت کنیم تا انشاءاللَّه مفید باشیم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) بحارالانوار، ج 2 ، ص 56
بیانات در دیدار خانواده شهدا
تاریخ: 1368/10/13
بیانات در دیدار خانواده شهدا
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
از خداوند متعال برای همهی شما برادران و خواهران که از نقاط مختلف و راههای دور تشریف آوردید، لطف و فضل و توجهات خاص الهی را طلب میکنم و امیدوارم مشمول عنایات مخصوص پروردگار و دعای حضرت ولیّعصر (عجّلاللَّهتعالیفرجهالشّریف) باشید و شخصاً هم از همهی شما متشکرم. جلسهی معظم امروز ما، مخصوصاً عطر و رایحهی دلانگیز شهادت را هم با حضور خانوادههای معظم شهیدان و هم با حضور جانبازان عزیز - که ارزندهترین یادگاریهای دوران حماسهی دفاع مقدس هستند - دارد.
میان رفتار امروز مردم ما و آنچه از زندگی معصومین(علیهمالسّلام) برای ما روایت شده است، یک رابطه وجود دارد. هر چه که در زندگی کوتاه معصومین (علیهمالسّلام) - چه نبیّ اکرم(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) و چه فاطمهی زهرای اطهر (سلاماللَّهعلیها) و چه ائمهی دوازدهگانه(سلاماللَّهعلیهماجمعین) - به صورت درخشان و خیره کننده مشاهده میشود، امروز رشحهیی از آن را در زندگی عمومی ملت بزرگمان به صورت واضحتر و در زمانهای گذشته هم به صورت ضعیفتر مشاهده میکنیم.
حالا این روزها، روزهای شهادت فاطمهیزهرا(سلاماللَّهعلیها) است. آن بزرگوار از یک طرف، مظهر تعبد و تسلیم در مقابل تکلیف الهی و مظهر مجاهدت و شهادت مظلومانه است و از طرف دیگر، مظهر عظمت و شکوه و تنویر افکار عامهی ملت اسلام در طول قرنهاست. شاید میدانید که نام فاطمهیزهرا(سلاماللَّهعلیها) در طول قرنهای بعد از اسلام تا امروز، همواره برای ملتها و آحاد مسلمان، یک نام بسیار با عظمت و توأم با تجلیل و تعظیم بوده است؛ در حالی که این بزرگوار، یک بانوی جوان و یا در عنفوان جوانی بود. زندگی امروز ما، انعکاسی از زندگی سران الهی ما در صدر اسلام است؛ یعنی همان تعبد و فداکاری و دلسوزی برای دین و همان اعتقاد و اخلاص به ارزشهای دینی. البته، آنها اصل و سرچشمهاند و آنچه در جامعهی ما هست، رشحهیی از آن چیزی است که در آن بزرگواران بود. همینطور، آن عظمتی که در آنها بود، در جامعهی ما هم هست.
امروز، آحاد مردم ما در وجود خودشان دارای عظمتند. هیچ کس در جامعهی اسلامی - اگر مؤمن به اسلام و انقلاب باشد - در درون خود احساس حقارت نمیکند. این، پدیدهی بسیار با عظمتی است. یک جامعهی اسلامی، باید همین طور باشد. دشمنان خواستهاند مسلمانان را از درون خودشان، دچار ضعف و احساس حقارت کنند. بعد از آن که انقلاب اسلامی به وجود آمد و دنیا را متوجه خود کرد، به میزان زیادی از حقارت ملتها کاسته شد. ملتهای عقب افتاده و زیر ستم که احساس حقارت میکردند، با انقلاب اسلامی قدری سرحال آمدند و احساس وجود کردند؛ چون دیدند که این انقلاب و این ملت، چگونه توانست قویترین قدرتهای دنیا را به هیچ بگیرد و قدرت او را خنثی کند و در میدانهای مصاف و مقابله، بر او پیروز بشود و فایق بیاید. این را، هم ملتهای بزرگ عالم و هم ملتهای عقبافتاده و هم جهان سومیها دیدند و در آنها شوری به وجود آورد.
این که شما ملاحظه میکنید از ده سال پیش به این طرف، ملتها با نامهای مختلف، زنجیرها را میگسلند و با مبارزه و تعرض و شیوههای آرام و شیوههای مخفی و شیوههای قدرتمندانه، همه کار انجام میدهند، به برکت انقلاب اسلامی است. حالا دیگر نویسندگان مزدور قلم به مزد صهیونیست هم در دنیا مجبورند اعتراف کنند که روزگار، روزگار ملتهاست؛ نه روزگار تصمیمگیری خودسرانهی قدرتها. این، به برکت انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی که پیروز شد، ملتها زنده شدند و نشاط و امید پیدا کردند. البته در گوشه و کنار، خیلی هم سرکوب شدند و همه جا با موفقیت همراه نبود؛ اما مهم این است که این شعلهی امید در دلها برافروخته شد.
شقاوتی که قدرتهای استکباری در این سالهای اخیر در نقاط مختلف عالم از خودشان نشان دادند، عکسالعمل بیداری و شجاعت ملتهاست. وقتی ملتهای تحقیرشده، غبار تحقیر را از لباس خود میتکانند و احساس تحقیر را کناری میاندازند و سرپا بلند میشوند، قدرتهای تحقیرکننده مجبورند هوای خودشان را داشته باشند. ضربه بر آنها وارد خواهد آمد و وارد آمد و بیشتر از این هم میآید. در جوامع اسلامی، موج گرایش به اسلام انقلابی، یک موج زنده است؛ هیچ کارش هم نمیتوانند بکنند. البته، سرکوب و سختگیری میکنند، تهمت میزنند، رویشان اسم تروریست میگذارند، ولو هیچ ارتباطی هم با جمهوری اسلامی نداشته باشند؛ ولی برای این که دو طرف را بکوبانند، این ارتباط را ادعا میکنند. این کارها را دشمن میکند؛ اما آن کاری را که نمیتواند بکند، از بین بردن این موج گرایش به اسلام انقلابی در میان ملتهاست. این کار را نمیتوانند بکنند، نتوانستند و بعد از این هم نخواهند توانست انجام بدهند.
یکی از چیزهایی که در این باره قابل توجه میباشد، این است که روشهایی که دولتها و قدرتهای به اصطلاح متمدن، در مقابل امواج ارادهی انسانها بخرج میدهند و شقاوتها و سنگدلیهایی که اعمال میکنند - که انسان حقیقتاً شرمنده است اسم تمدن را روی این روش قدرتهای مسلط و ظالمِ امروز دنیا بگذارد - خود همین، ملتها را بیدار میکند. باید اینها را به گوش همهی جهانیان رساند. مردم دنیا باید بدانند که امروز قدرتهای بزرگ و قدرت استکباری امریکا، از چه روشهایی برای پیشبرد کارشان استفاده میکنند. سردمداران امریکا، خیلی خونسرد آدم میکشند، قتلعام میکنند و به یک کشور دیگر تجاوز مینمایند. آن کاری را که امریکا در قدیم بهوسیلهی دستگاه اطلاعاتی خودش - سازمان سیا - مخفیانه انجام میداد و کودتا درست میکرد و دولتها را سرنگون مینمود، امروز کارش به جایی رسیده که ناچار شده است همین رفتار را علناً و صریحاً انجام بدهد؛ یعنی وارد کشورها بشود و دولتی را سرنگون کند!! ما کاری به کار آن دولتها نداریم. ما نه بطون کار آن اشخاص و دولتها را درست میشناسیم و نه روش خیلی از این دولتها را میپسندیم. مسأله، مسألهی ملتهاست. مسألهی یک کشور و یک ملت است که امریکا راحت و خونسرد به حقوق آنها تجاوز میکند. این، معنای قدرت استکباری است.
امروز بحمداللَّه و به توفیق الهی، با نشاطترین و سرزندهترین و قویترین و شجاعترین ملتهای دنیا، شما ملت ایران هستید و این را ملتهای بزرگ دنیا قبول دارند و فهمیده و پذیرفتهاند. این را برای خودتان حفظ کنید. شهدای شما امروز در صدر لوحهی افتخار در میان ملتهایی هستند که انقلاب ایران را میشناسند و کم و بیش آگاهی دارند. امروز، جانبازان شما نمونههای بزرگ افتخار و شجاعت و فداکاری و یادگارهای دوران حماسهاند. امروز، خانوادههای عزیز و عظیمالشّأن شهدای شما کسانی هستند که همهی منصفان عالم - کسانی که قضایای ایران و انقلاب ایران را میشناسند - آنها را با عظمت و بزرگوار و صبور و نیرومند به حساب میآورند. این را باید شما حفظ کنید. این، به برکت اسلام و رهبری امام عظیمالشّأن و به برکت وحدت کلمهی شماست. اینها را برای خودتان نگه دارید. شیطانها باید از نفوذ در افکار ملت ایران مأیوس شوند.
امیدواریم انشاءاللَّه همیشه مشمول لطف و فضل و کمک و اعانت الهی باشید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
بیانات در دیدار اعضای جامعهی اسلامی فرهنگیان
تاریخ: 1368/10/12
بیانات در دیدار اعضای جامعهی اسلامی فرهنگیان
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
از زیارت شما برادران و خواهران که کار مهمی را برعهده گرفتهاید، خیلی خوشحالم. بحمداللَّه چهرههای شناختهشدهیی هستید و سوابق انقلابی و اسلامی قابل توجهی در جمع شما هست که بسیار هم باارزش است. چون کار شما مربوط به مسایل فرهنگی و جامعهی فرهنگی کشور است، کار بسیار مهمی است. البته، یکی از کارهای جامعهی فرهنگیان، رسیدنِ به امور فرهنگیان است؛ آن اموری که به هر حال به شما ارتباط پیدا میکند، نه آن اموری که به مسؤولانش ربط پیدا میکند، مثل همین مسایل فرهنگی یا طرح بعضی از مشکلات و نیازها و پیشنهادها با وزارت ذیربط که اشاره کردید. این، یکی از کارهای جامعهی فرهنگیان است.
یکی دیگر از کارها، رسیدگی به مسایل فرهنگی است. واقعاً امروز مسایل فرهنگی کشور زمین افتاده است. همه خودشان را فرهنگی میدانند، همه نسبت به مسایل فرهنگی اظهار شوق و علاقه میکنند و آن را در بیانات و اظهاراتشان مهم نشان میدهند؛ اما حقیقتاً کار فرهنگی در کشور، متناسب با پیشرفت و ریشه دواندن انقلاب در جامعه نیست. ما امروز خیلی کارهای فرهنگی باید میکردیم که نکردیم، خیلی برنامهها باید میریختیم که نریختیم و حقیقتاً دستمان از خیلی کارها - چه در داخل و چه در خارج کشور - خالی است. لذاست که مسایل فرهنگی حقیقتاً در خور این است که به آن، باسعهی صدر و اهتمام و دلسوزی عمیق و همراه با خبرگی و کارشناسی رسیدگی بشود.
همهی کارها را خبرهها انجام میدهند؛ چرا کار فرهنگی را خبرهها نباید انجام بدهند و هر کسی وارد میدان کار فرهنگی بشود و چیزی بگوید و نظری بدهد و اقدامی بکند؟ متأسفانه خیلی از کسانی که میتوانند کار فرهنگی بکنند، به کارهای اجرایی و یا سیاسی مشغولند، یا حتّی اگر با نام فرهنگی هم حضور دارند، باطن کار، با کار سیاسی است.
یک وقت در یکی دو سال قبل، یکی از این مجموعههایی که در کشور با نیّات خوبی تشکیل میشود، برای کاری پیش من آمدند. در آن وقت، به آنها گفتم که به شما توصیه میکنم به کار سیاسی نپردازید. کار سیاسی، الان این همه متصدی و مباشر - وارد و ناوارد - دارد و الحمدللَّه چون کار آسانی است، همه هم وارد میشوند و بعد از یکیدوروز و چند صباحی، سیاسی میشوند! به آنها گفتم که این خیلی طرفدار و مشتری و مرتکب و مغترف دارد؛ شما بروید در آن حیطهیی که دارید، به کار فرهنگی بپردازید.
معنای این توصیه این نیست که در رشد سیاسی ذهن مردم تلاش نکنید. خیر، این هم وظیفهی همه است، این هم خودش یک کار فرهنگی است که انسان تلاش کند مردم رشد سیاسی و قدرت تحلیل و بینش درست پیدا کنند، یا بینش را پیدا کنند. حالا وقتی کسی بینش سیاسی پیدا کرد، درست و نادرستش را خودش بعداً تعیین خواهد کرد. باید قدرتِ دید حقایق سیاسی در مردم به وجود آید تا در برخورد با جریانها و حوادث سیاسی گیج نباشند. اگر مردم قدرت تحلیل داشته باشند، این مملکت و انقلاب را بیمه و تضمین میکنند. هر حادثهیی که در جایی به وجود میآید، مردم باید بتوانند دور و بر حادثه را یک خرده نگاه کنند و بفهمند قضیه چیست. این، واقعاً خیلی مهم است. ما الان متأسفانه این را نداریم و یا کم داریم. هرچه خود انقلاب و سنگلاخهای آن، مردم را به پیچوتاب انداخته و پیش برده، بهجای خود محفوظ است؛ اما ما و مجموعههای ما کمتر تلاش کردهاند. بله، اوایل انقلاب در این مورد تا چند سالی کارهایی میشد و بعضی از مجموعهها تلاش میکردند تا مردم را از لحاظ بینش سیاسی جلو ببرند؛ اما حالا نیست. این، خودش یک کار فرهنگی است. توصیهام به آن مجموعه این بود که شما در کارهای باندی و اجراییِ سیاسی وارد نشوید و به کار فرهنگی بپردازید که متأسفانه غریب است. حالا هم من به آقایان عرض میکنم که واقعاً کار فرهنگی مهم است. بیش از کار سیاسی، باید برای شما کار فرهنگی اهمیت داشته باشد.
ممکن است این نکته به ذهن بیاید که حالا یک مجموعهی فرهنگی در مقابل یک مجموعهی دیگری که هست و آنها هم برادران مسلمانِ مؤمنی هستند و مشغول کار فرهنگی یا کار سیاسیند، به چه معناست. اعتقادم این است اگر مرکزی که به نامی تشکیل میشود، توانست فراگیری خودش را حفظ کند و فراگیر باشد، همینطور میماند و فراگیر خواهد بود؛ ولی اگر به یک جریان و یک بخش اختصاص پیدا کرد، باید منتظر باشد که آن طرف، یک مجموعهی مشابه درست بشود که هر دو بپوشانند. من حالا هم به شما برادران و خواهران میگویم که شما هستید، انجمن اسلامی معلمان هم هست که یک کار تقریباً شبیه به همی است؛ یعنی مضمون واحدی است که برایش دو مجموعه وجود دارد. من میخواهم از شما برادران و خواهران خواهش کنم که به هیچ وجه وجود این مجموعه را به معنای معارضه با آن مجموعه تلقی نکنید؛ آنها هم به معنای معارضه تلقی نکنند. گروهی هستند که زیر پوشش آنهایند، گروههایی هم هستند که زیر پوشش آنها نیستند؛ شما به آنها پوشش بدهید. اگر در یک جامعه، دو مجموعهیی که با مضمون واحد یا با هدف واحد یا با شعار واحدی کار میکنند، هر کدام بخشی از کار را - که خیلی هم عظیم است - یا بخشی از مجموعهی مورد نظر را زیر بال و در اختیار بگیرند، من خیال میکنم که اگر با یکدیگر سینه به سینه نشوند، تعارضی به وجود نخواهد آمد.
ما نباید نگاه کنیم که دیگری چه میکند؛ ببینیم که ما چه کار باید بکنیم. از اول انقلاب هم ما همیشه همین طور فکر میکردیم. ما میگفتیم که دستور کار خود را از دیگری که به اعتقاد ما خوب عمل نمیکند، نمیگیریم. ما دستور کارمان را از عقیده و تشخیص خودمان میگیریم. ما باید خوب و ملایم و دینی و تقوایی عمل کنیم. واقعاً (أسّس علی التّقوی)(1) باشد. مبنا و ملاکِ کار تقوا باشد. اگر ما فرضاً یک وقت دیدیم که در جامعه، نفر دیگری بر مبنای تقوا عمل نمیکند، نگوییم که پس او چرا عمل نمیکند. حالا او عمل نکند. عمل نکردن او بر تقوا، موجب این نمیشود که ما هم بر تقوا عمل نکنیم. ما باید بر اساس تقوا عمل کنیم. خداوند انشاءاللَّه کمک کند که همهی ما - اولش خود من و بعد هم بقیهی برادران و خواهران - حقایق را درست بفهمیم و به آن عمل کنیم. به هر حال، کار فرهنگی، کار بسیار بسیار مهمی است و امروز جامعهی فرهنگیان کشور - منظورم این جامعهی شما نیست - وظیفهی مهمی بر عهده دارد.
مجموعهی فرهنگیان کشور، یک مجموعهی محروم و قدرناشناختهیی هستند که احترامی فراخور خودشان نشدهاند. در این مجموعهی فرهنگی، چه قدر تلاش و ابتکار و حس دلسوزی و حس خدمت و عزیزترین احساسهای انسان - یعنی عشق به نسل نو و آینده - موج میزند که این را مردم ما نمیدانند. اصلاً معلم برای آنها، آدمی مثل خودشان است. یعنی من که پدر چند بچه هستم، به معلمِ این بچه مثل بقیهی آدمها نگاه میکنم؛ در حالی که حقیقت قضیه این نیست. او، خزانهدار ماست و جز موردی که حالا معلمی ممکن است دلسوز نباشد، غالب معلمان یا خیلی از آنها، به این کار عشق میورزند؛ والّا اگر عشق نورزند، نمیتوانند اصلاً وارد این کار بشوند. کاری نیست که بدون عشق ورزیدن بشود آن را ادامه داد. این کار، از روی عشق و اخلاص و علاقهمندی و دلسوزی است. این را مردم غالباً نمیدانند.
مجموعهیی که در آن، این همه صفا و ارزش و معنویت هست و این معنویتها مورد شناسایی مردم هم نیست، به نظر من باید از اینها حمایت و دفاع کرد. اگر چه خیلی از شما شأناً یا فعلاً معلم هستید و این معنا شامل خود شما هم میشود، لیکن حالا شما به حیث جامعهی اسلامی فرهنگیان - نه بهعنوان فردی از مجموعهی فرهنگی کشور - حقیقتاً باید با این مجموعه دلسوزانه برخورد کنید. ببینید واقعاً برای معلمان کشور چه چیزی لازم است و برای تقویت معنویات یا کمکهای اصلاح امور زندگیشان، چه کاری باید کرد. در این جهت، واقعاً هر کاری لازم است، بکنید. از عهدهی شما بر میآید، دریغ نکنید؛ چون جامعهی فرهنگی کشور، جامعهی بسیار عزیزی است و از نظر مردم ناشناخته است.
امیدواریم که انشاءاللَّه خداوند به همهی شما توفیق بدهد و تأیید کند و برادرانی که زحمت کشیدند این بنا را پایهگذاری کردند - که حالا از آقای بادامچیان اسم آوردید - خداوند انشاءاللَّه به ایشان و به آنها هم توفیق بدهد و تأیید کند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) توبه: 108
بیانات در دیدار با جمع کثیری از بانوان
تاریخ: 1368/10/26
بیانات در دیدار با جمع کثیری از بانوان
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
متقابلاً این روز فرخنده و مبارک و این میلاد با عظمت را - که هم ولادت با سعادت بانوی بزرگ عالم خلقت در طول تاریخ، فاطمهی اطهر و صدّیقهی طاهره (سلاماللَّهعلیها) و هم روز مولود مسعود فرزند شایسته و عظیمالشّأن آن بزرگوار، امام امّت و رهبر انقلاب اسلامی است - به همهی شما خواهران و زنان مؤمن، مخصوصاً به خانوادههای شهدا، مادران و همسران و خواهران شهیدان عزیزمان تبریک عرض میکنم.
شخصیت زهرای اطهر، در ابعاد سیاسی و اجتماعی و جهادی، شخصیت ممتاز و برجستهیی است؛ به طوری که همهی زنان مبارز و انقلابی و برجسته و سیاسیِ عالم میتوانند از زندگی کوتاه و پُرمغز او درس بگیرند. زنی که در بیت انقلاب متولّد شد و تمام دوران کودکی را در آغوش پدری گذراند که در حال یک مبارزهی عظیم جهانیِ فراموش نشدنی بود. آن خانمی که در دوران کودکی، سختیهای مبارزهی دوران مکه را چشید، به شعب ابیطالب برده شد، گرسنگی و سختی و رعب و انواع و اقسام شدتهای دوران مبارزهی مکه را لمس نمود و بعد هم که به مدینه هجرت کرد، همسر مردی شد که تمام زندگیش جهاد فیسبیلاللَّه بود و در تمام قریب به یازده سال زندگی مشترک فاطمهی زهرا و امیرالمؤمنین(علیهماالسّلام)، هیچ سالی، بلکه هیچ نیم سالی نگذشت که این شوهر، کمر به جهاد فیسبیلاللَّه نبسته و به میدان جنگ نرفته باشد و این زن بزرگ و فداکار، همسریِ شایستهی یک مرد مجاهد و یک سرباز و سردار دایمی میدان جنگ را نکرده باشد.
پس، زندگی فاطمهی زهرا(س)، اگر چه کوتاه بود و حدود بیست سال بیشتر طول نکشید؛ اما این زندگی، از جهت جهاد و مبارزه و تلاش و کار انقلابی و صبر انقلابی و درس و فراگیری و آموزش به این و آن و سخنرانی و دفاع از نبوّت و امامت و نظام اسلامی، دریای پهناوری از تلاش و مبارزه و کار و در نهایت هم شهادت است. این، زندگی جهادی فاطمهی زهراست که بسیار عظیم و فوقالعاده و حقیقتاً بینظیر است و یقیناً در ذهن بشر - چه امروز و چه در آینده - یک نقطهی درخشان و استثنایی است.
امّا مقام معنوی این بزرگوار، نسبت به مقام جهادی و انقلابی و اجتماعی او، باز به مراتب بالاتر است. فاطمهی زهرا(س) به صورت، یک بشر و یک زن، آن هم زنی جوان است؛ اما در معنا، یک حقیقت عظیم و یک نور درخشان الهی و یک بندهی صالح و یک انسان ممتاز و برگزیده است. کسی است که رسول اکرم به امیرالمؤمنین (علیهماالسّلام) فرمود: (یا علی ... انت قائد المؤمنین الی الجنّة ... و فاطمة قد اقبلت یوم القیامة ... تقود مؤمنات امّتی الی الجنّة)(1). یعنی در روز قیامت، امیرالمؤمنین(ع) مردان مؤمن را و فاطمهی زهرا(س) زنان مؤمن را به بهشت الهی راهنمایی میکنند. او، عِدل و همپایه و همسنگ امیرالمؤمنین است. آن کسی که وقتی در محراب عبادت میایستاد، هزاران فرشتهی مقرّب خدا، به او خطاب و سلام میکردند و تهنیت میگفتند و همان سخنی را بیان میکردند که فرشتگان، قبلاً به مریم اطهر گفته بودند؛ عرض میکردند: (یا فاطمة انّ اللَّه اصطفاک و طهّرک و اصطفاک علی نساء العالمین)(2). این، مقام معنوی فاطمهی زهراست.
زنی، آن هم در سنین جوانی، از لحاظ مقام معنوی به جایی میرسد که بنابر آنچه که در بعضی از روایات است، فرشتگان با او سخن میگویند و حقایق را به او ارایه میدهند. محدّثه است؛ یعنی کسی است که فرشتگان با او حدیث میکنند و حرف میزنند. این مقام معنوی و میدان وسیع و قلّهی رفیع، در مقابل همهی زنهای آفرینش و عالم است. فاطمهی زهرا(س) در قلّهی این بلندای عظیم ایستاده و به همهی زنان عالم خطاب میکند و آنها را به پیمودن این راه دعوت مینماید.
آنهایی که در طول تاریخ - چه در جاهلیت قدیم و چه در جاهلیت قرن بیستم - سعی کردهاند که زن را تحقیر و کوچک کنند و او را دلبسته به همین زخارف و زینتهای ظاهری معرفی نمایند و پایبند مُد و لباس و آرایش و طلا و زیور آلات کنند و وسیله و دست مایهیی برای خوشگذرانیهای زندگی وانمود نمایند و عملاً در این راه قدم بردارند، منطق آنها منطقی است که مثل برف و یخ، در مقابل گرمای خورشیدِ مقام معنوی فاطمهی زهرا(علیهاالسّلام) ذوب میشود و از بین میرود.
اسلام، فاطمه - آن عنصر برجسته و ممتاز ملکوتی - را به عنوان نمونه و اسوهی زن معرفی میکند. آن، زندگی ظاهری و جهاد و مبارزه و دانش و سخنوری و فداکاری و شوهرداری و مادری و همسری و مهاجرت و حضور در همهی میدانهای سیاسی و نظامی و انقلابی و برجستگی همه جانبهی او که مردهای بزرگ را در مقابلش به خضوع وادار میکرد، این هم مقام معنوی و رکوع و سجود و محراب عبادت و دعا و صحیفه و تضرّع و ذات ملکوتی و درخشندگی عنصر معنوی و همپایه و هموزن و همسنگ امیرالمؤمنین و پیامبر بودن اوست. زن، این است. الگوی زنی که اسلام میخواهد بسازد، این است.
همهی ما، بخصوص زنهای این جامعه، باید حقگزار و قدردان رسالت و پیام آن رهبر و پیشوای فقید عظیمالشّأنی - یعنی امام بزرگوار(ره) - باشیم که با قیام و حرکت خود و با مطرح کردن ارزشها و عظمتهای اسلامی و درخشندگیهای شخصیتهای صدر اسلام - از جمله فاطمهی زهرا(علیهاالسّلام) - ما و بیش از همه زنهای ما را زنده کرد.
زن، در جامعهی خود باختهی نظام پلید پادشاهی، حقیقتاً و از همهی جوانب مظلوم بود. اگر زن میخواست وارد مقولهی علم بشود، باید قید دین و تقوا و عفاف را میزد. مگر یک خانم مسلمان، در دانشگاهها و محیطهای آموزشی و مراکز علمی و فرهنگی میتوانست به آسانی حجاب و متانت و وقار خود را حفظ کند؟ مگر ممکن بود؟ مگر میشد یک زن مسلمان، در خیابانهای تهران و بعضی از شهرهای دیگر، با متانت و وقار اسلامی یا حتّی با حجاب نیمه کاره، راحت راه برود و از گزند زبان و حرکت هرزگان و دلباختگانِ به فساد و فحشای سوغات غرب، مصون بماند؟ کاری کرده بودند که در این مملکت، کسب علم برای زنها غالباً ممکن نمیشد. موارد استثنایی را کاری ندارم. به طور غالب، رفتن زنان به وادی علم میسر نمیشد؛ مگر با برداشتن حجاب و منصرف شدن از تقوا و وقار اسلامی!
در میدان سیاست و در زمینهی فعالیتهای اجتماعی هم همین طور بود. اگر زنی میخواست منصبی از مناصب اجتماعی و سیاسی را در ایرانِ دوران پادشاهی دارا باشد، باید قید حجاب و عفاف و وقار و متانت زن اسلامی را میزد. البته، بسته به این بود که خود این زن، جوهر و استعدادش چگونه باشد. اگر خیلی سست عنصر بود، باید تا آن اعماق میلغزید. اگر خوددار و خویشتندار بود، تا حدودی خود را حفظ میکرد؛ اما دایماً با فشارهای روزافزون از سوی محیط اجتماعی روبهرو بود. جامعهی ما، این گونه بود.
اسلام و انقلاب و امام آمد و در این کشور، زن را در مرکز فعالیتهای سیاسی قرار دادند و پرچم انقلاب را به دست زنان سپرد؛ در حالی که زن در همان حال توانست حجاب و وقار و متانت اسلامی و عفاف و دین و تقوای خود را حفظ کند. کسی حقی از این بزرگتر بر گردن زن ایرانی و مسلمان ندارد.
خواهران من! دنیای غرب، زن را به ابتذال کشاند. تا شصت،هفتاد سال قبل از این، در تمام اروپا و کشورهای غربی، زن فقط در سیطرهی مرد - یا مردِ خود و یا یک مرد دیگر مثل صاحب کارخانه و مزرعه - میتوانست باشد و هیچ حقی از حقوق اصلیِ یک انسان در یک جامعهی متمدن را نداشت. حق رأی و حق مالکیت و حق معامله نداشت. بعد آمدند زن را به میدان کار و زندگی و فعالیت اجتماعی کشاندند؛ اما در همان حال، تمام وسایل را برای لغزش زن فراهم کردند و او را در متن جامعه، رها و بیپناه گذاشتند.
سرمایهداران بزرگ، سیاستمداران خبیث و پلید و گردانندگان دستگاههای مخفی، فکر کردند که میتوانند برای کارهای سیاسی و اقتصادی، از این وضعیت بهتر استفاده کنند و زن را به ابتذال بکشانند. بله، در آنجاها، علم و سیاست هم هست و زنها در میدان علم و سیاست هم جلو میروند؛ اما به چه قیمتی؟ همین حالا هم توده وعامهی زنها - نه چهار نفر خانم دکتر یا متخصص یا نویسنده و برجستگان و زبدگان - در کشورهای اروپایی و امریکایی که از تمدن غربی حظّ زیادی دارند، در وضعیت سخت و بیرحمانهیی زندگی میکنند و ستم همسران وستمِ کاری که بر آنان تحمیل میشود و کارهای سخت و سنگینی که بر دوش آنان میگذارند، تحمل میکنند. با این کار، وانمود میکنند که زن را وارد میدان اجتماع کردهاند؛ در حالی که فرصت اندیشیدن و فکر کردن و تصمیم گرفتن هم برای آنان وجود ندارد.
به برکت انقلاب، زن ایرانی در راه بسیار خوبی افتاد. امروز، زن ایرانی میتواند در میدان علم وارد بشود و مدارج علمی را طی کند؛ در حالی که دین و عفاف و تقوا و وقار و متانت و شخصیت و حرمت زن مسلمان را هم حفظ کرده باشد. الان در بین همین جمع شما، چه قدر دانشجویان و اساتید و دانشمندان زن وجود دارند؟ همچنین زن میتواند در میدان علوم و آگاهیهای دینی وارد بشود؛ بدون این که هیچ مانعی بر سر راهش باشد. الان در بین همین جمع شما، عدهی کثیری از طلاب و دانشجویان و مدرّسان و اساتید علوم دینی هستند که در میدان فقه اسلامی و بینش دینی تحصیل میکنند. امام بزرگوارمان هم به این مسأله بسیار اهمیت میدادند و به همین خاطر دستور دادند که این مؤسسهی قم تأسیس شود.
امروز، زن در کشور ما میتواند در میدان سیاست و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و جهادی و کمک به مردم و انقلاب و حضور در میدانهای گوناگون، شخصیت خودش را با حفظ متانت و وقار و حجاب اسلامی نشان بدهد.
تمام دنیای غرب و مطبوعات آنها و این نویسندگان قلمبهمزد و عامل سرمایهداران و صهیونیستهای بزرگ جهانی، دست به دست هم دادهاند تا جمهوری اسلامی را هو کنند. مسألهی حجاب را مورد تهاجم تبلیغاتی قرار دادند تا شاید ما را از میدان خارج کنند. علیرغم تبلیغات آنها، ایران اسلامی و زن مسلمان، پایبندی خود را به مسألهی حجاب و حیثیت اسلامیِ زن مسلمان و آموزش اسلام در مورد زن، با قدرت و قاطعیت و روح اعتماد و اطمینان به خود حفظ کرد و امروز دنیای غرب است که تدریجاً به سمت حجاب اسلامی متمایل میشود.
میبینید که زنان و مسلمانان در کشورهای گوناگون - چه کشورهای اسلامی که در آنها خبری از حجاب نبود و در تعلیمات غربی غرق شده بودند و چه حتّی کشورهای اروپایی - به سمت حجاب رو میکنند. البته، اولْ مسلمانان گرایش خود را نشان دادند و ما بعد از پیروزی انقلاب دیدیم که کشورهای دوردستی که تحت تأثیر و مجذوب فرهنگ غربی و اروپایی بودند، حجاب به سبک حجابِ شما زنان ایران را در بین خود آزمایش میکردند و به آن رو آورده بودند و آوردند. این، پیشرفت شماست.
زنهای مؤمن در جامعهی ما سعی کنند قدر زن ایرانیِ مسلمان را بدانند. ارزش زن اسلامی و مسلمان را بدانید. زنی که در اختلاط و معاشرت، با مرد قاطی نمیشود و خود را وسیلهیی برای جلب چشم مرد نمیداند و خود را بالاتر از این میداند؛ زنی که شأنش را عزیزتر از این میشمارد که خود را عریان کند و با صورت و موی و بدن خود، چشم روندگان را به سمت خویش جلب کند و هوس آنها را اشباع نماید؛ زنی که خود را در دامنهی قلهیی میداند که در اوج آن، فاطمهی زهرا(س) - بزرگترین زن تاریخ بشر - قرار دارد؛ آن زن، زن مسلمان ایرانی است. این زن باید دیگر از این بازیچههای فراهم آمدهی تمدن غربی و روشهای توطئهآمیز آن، رو بگرداند و به آن بیاعتنایی کند.
در رژیم گذشته، با این که جمع کثیری از زنها، هم بیسواد بودند و هم از مسایل اجتماعی چیزی سرشان نمیشد - یعنی نمیگذاشتند چیزی سرشان بشود - و هم به سرنوشت کشور بیعلاقه بودند و اصلاً نمیدانستند که زن میتواند در سرنوشت کشور دخالت داشته باشد، با وجود اینها از لحاظ ظاهر، شبه اروپایی و گاهی هم روی دست زنهای غربی و اروپایی زده بودند و وقتی کسی نگاهشان میکرد، خیال میکرد که این زن الان از یک کشور اروپایی و از یک محیط غربی وارد ایران شده است؛ اما اگر با او دو کلمه صحبت میکردی، میدیدی که یک خانم بیسواد و یا کم سوادی است!
زن را وادار میکردند که به وسیلهی جلوهگری و جلب چشمها به سمت خود، برای خویش یک شخصیت کاذب درست کند. این، برای زن انحطاط بود و پیشرفت نبود. آیا جنایتی بزرگتر از این نسبت به زن وجود دارد که بیایند سر او را با آرایش و مُد و جلوهگری و لباس و طلا و زیورآلات بند کنند و از او به عنوان یک ابزار و وسیله، در راه مقاصد گوناگون استفاده کنند و نگذارند در میدان سیاست و اخلاق و تربیت وارد بشود؟ این، آن کاری است که در رژیم گذشته، دقیقاً و با برنامه انجام میگرفت.
انقلاب آمد و رفتار خانمها و جهت حرکت زنهای کشور ما را صد و هشتاد درجه عوض کرد؛ یعنی پشت به آن سمت و رو به سمت نور و رشد و فهم علمی و اخلاقی و سیاسی و حضور در میدانها و رشد شخصیتهای بشری و فایده بخشیدن برای جامعه به معنای واقعی. مواظب باشید از این راه برنگردید. زنها مواظب باشند این راهِ مبارک انقلاب را گم نکنند. امروز، سرگرم شدن به زر و زیور، برای زن مسلمان ایرانیِ انقلابی عیب است. امروز، پُر کردن سر و سینه و دست از زیورآلات و بت قرار دادن زیور و آرایش و مُد و لباس، برای زن انقلابیِ مسلمانِ ایرانی ننگ است. آن کسی که در پی این گونه چیزهاست، ارزشش پایین است. طلا، برای زن ارزش آفرین نیست؛ بیاعتنایی به طلا، ارزش آفرین است. مُد، برای زن ارزش آفرین نیست؛ بیاعتنایی نسبت به مُدهای دامگونهی ساخته و پرداختهی دشمنان، برای زن ارزش است.
زن مسلمان، شخصیت خودش را پیدا کرده است. مواظب باشید این شخصیت را گم نکند. ازدواجها در دوران انقلاب و به برکت آن آسان شد؛ چون تشریفات و سختگیریها کم شد. نگذارید دوباره به خانهی اول برگردیم. پدران و مادران، نسبت به مقدّمات غیر لازمِ ازدواج سختگیری نکنند؛ جوانان که سختگیرییی ندارند. بگذارند ازدواج اسلامی انجام بگیرد. بگذارند ازدواج برای دختر مسلمان و زن جوانی که در محیط اسلامی است، مثل ازدواج فاطمهی زهرا(س) باشد؛ ازدواجی با پیوند عشقی معنوی و الهی و جوششی بینظیر میان زن و مرد مؤمن و مسلمان و همکاری و همسری به معنای واقعی بین دو عنصر الهی و شریف، اما بیگانه از همهی تشریفات و زر و زیورهای پوچ و بیمحتوای ظاهری. این است ازدواج درست زن مسلمان و تربیت فرزند و ادارهی محیط خانه و البته اندیشیدن و پرداختن به همه چیز جامعه و دین و دانش و فعالیت اجتماعی و سیاسی. اسلام، این است.
خواهران من بدانند که امروز دنیا به سمت اسلام حرکت میکند. اینها شعار نیست. این، واقعیت است. امروز میبینید که برادران ما در همین منطقهی آذربایجان مربوط به شوروی، چه علاقهی اسلامییی از خود نشان میدهند. اگر کسی تصور کند یا قلمداد نماید که انگیزهی این حرکتها، احساسات قومی و ملی است، به شدت اشتباه کرده است. احساسات، احساسات اسلامی است و رهبران کشور شوروی هم باید با واقعبینی به این مطلب توجه کنند که این احساسات، احساسات اسلامی است و لذا برای یک میلیارد مسلمان جاذبه دارد. مبادا برخورد با این احساسات، برخورد غلط و ناشیانهیی باشد.
رهبری شوروی، با تجدید نظر در روشهای قدیمی، شجاعت قابل تحسینی از خود نشان داد و ملتها امروز میتوانند عقاید و ایمان و بطون روحی و قلبی و ایمانی خود را بروز بدهند. ما احساسات اسلامی برادران مسلمانی که بیش از هفتاد سال، به زور از اسلام دور مانده بودند و دوباره به اسلام گرایش پیدا کردهاند و احساسات خود را نشان میدهند، قدر میشناسیم و ارج میگذاریم. مبادا رهبران شوروی، با تحلیل غلط نسبت به این احساسات اسلامی، برخورد خشن و نادرستی بکنند. این، اسلام است. اسلام، خاموش شدنی که نیست. اسلام، متجاوز و ظالم هم نیست. اسلام، امر به عدل و انصاف میکند و جامعهی اسلامی در سراسر دنیا، عاشق عدل و انصاف است. راه برخورد با مسلمانان در همه جای دنیا، عدل و انصاف میباشد و این، هدف بزرگ اسلامی است.
امروز بحمداللَّه اسلام و همهی افکار اسلامی - از جمله آنچه که مربوط به زن است - در دنیا درخشنده است. امیدواریم که خدای متعال به ما توفیق بدهد تا بتوانیم این اسلام را درست بشناسیم. من به شما بانوان مسلمان و انقلابی سفارش میکنم که هر چه میتوانید و در هر کجا که هستید، ایمان و معرفت اسلامی خود را رشد و عمق بدهید و روزبهروز آگاهی خودتان را بیشتر کنید. این، انشاءاللَّه پشتوانهیی برای بقای عزت دایمی اسلام خواهد بود.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) بحارالانوار، ج 43 ، ص 24
2) بحارالانوار، ج 43 ، ص 24
بیانات در دیدار اساتید و مسئولان و فضلا و طلّاب بنیاد فرهنگی باقرالعلوم(ع)
تاریخ: 1368/11/01
بیانات در دیدار اساتید و مسئولان و فضلا و طلّاب بنیاد فرهنگی باقرالعلوم(ع)
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
من هم از زیارت آقایان محترم خیلی خوشوقتم و از این که بحمداللَّه یکی از آرزوهای دیرین دلسوزان به حوزهی علمیه و آیندهی فکری دنیای اسلام، به شکل مؤسسهی شما تحقق پیدا کرده است، خوشحالم و خدا را شکرگزاریم که بحمداللَّه مردان بزرگ و شخصیتهای برجسته و صاحبنظر و با ابتکار و دلسوزی را برگزید تا چنین تشکیلات و بنایی را پایهگذاری کنند. از خدای بزرگ برای این عزیزانِ مغتنم و بزرگوار، آرزوی توفیق میکنیم و امیدواریم که انشاءاللَّه این رشته کارها و این جریان مبارک، همچنان ادامه داشته باشد.
شما آقایان میدانید که امروز، نیاز به معارف اسلامی در دنیا، با آنچه که در گذشته وجود داشته است، تفاوتهای خیلی زیاد و فاصلههای عجیب و ژرفی دارد. در گذشته، ارتباطات این قدر نبود. تهاجم افکار غلط و انحرافی، این همه نبود. تأثیرش بر افکار مردم، این قدر نبود. طلب و خواهش و آمادگی فکر درست و دینی و اسلامی، این همه نبود. امکان گسترش فکر توحیدی، این همه نبود؛ ولی امروز اوضاع طور دیگر است.
امروز، در داخل کشور و مرزهای خود ما، ملت بزرگی زندگی میکنند که برای آنها، اسلام دیگر یک امر زاید و تشریفاتی و خارج از بنا و موازین و رفتار زندگی نیست؛ بلکه اسلام همه چیز زندگی و مبنای نظام اجتماعی است. امروز، توحید در زندگی عمومی و اجتماعی ملت و کشور ما، قاعدهی زندگی است. مبنای حکومت و ادارهی کشور و مدیریت امور و مبنای زندگی همه جانبهی مردم، توحید و معارف اسلامی است. مردم، به فرا گرفتن دین و اطلاع از حقایق آن شایقند.
اصلاً امروز امکان تبلیغ دین وجود دارد؛ ولی در گذشته این امکان نبود. در گذشته، اگر روحانی خیلی زرنگ و آمادهی کار بود، یک مسجد و مَدرس و گوشهیی از زندگی را میتوانست تصرف کند و در آنها خیمهی تفکرات اسلامی و تعالی خودش را بزند. در محیطهای اصلی زندگی و محیط کار و ادارات و ادارهی کشور و در محیط قانونگذاری، اصلاً جایی برای دین نبود. آن جایی هم که بهعنوان مبلّغ دین میرفتید، شما کار خودتان را میکردید و نظام اجتماعی هم کار خودش را میکرد. فرضاً اگر به کارخانهیی میرفتید که تعلیم دین بدهید، شما حرف خودتان را میزدید و قوانین کار هم کار خودش را میکرد و غالباً کارِ او بر کار شما فایق بود.
امروز، طور دیگری است. امروز، امکان کار و تعلیم و قضاوت و حاکمیت احکام اسلامی هست. در داخل کشور، جوانان و دانشگاهیها و صاحبنظران ما مشتاقند و میخواهند بدانند و از معارف اسلامی مطلع بشوند و سر دربیاورند. میخواهند پایهی فکری و اعتقادی آن چیزی را که امروز نظام اجتماعی در جامعه فرض کرده و به وجود آورده، به دست آورند و از احکام فراوان و قوانین و مقررات زیادی که نظام در انتظار املا کردن آن از ناحیهی دین است، آگاه شوند.
در سطح جهان هم، چه آن چیزی که مستقیماً از حدوث یک انقلاب دینی و اسلامی و تشکیل یک نظام سیاسی و اجتماعی بر مبنای دین ناشی میشد - که خود این، حادثهی عظیمی بود و دنیا را متوجه دین و بازنگری به مسایل دینی (اسلام و غیر اسلام) میکرد - و چه آنچه که بعدها به صورت غیرمستقیم، اثر انقلاب ما بود که پیش آمد، همینگونه بود. یعنی در هم شکستن پایههای تفکر منتظم مادّی؛ آن تفکری که مادّیگری و بیخدایی را به صورت یک مکتب و فکر و نظم اجتماعی درآورده و یک آرایش پولادگونه به آن داده بود و با دهان پُر و ادعای زیاد، به همهی دنیا ارایه کرده بود و اینکه چنین تفکری است که زندگی مردم را اداره میکند!
این تفکر و مکتب، دهها سال در مقابل هر پدیدهی معنوی - چه فکر، چه عمل و چه اخلاق - سینه سپر کرده بود. شاید بعضی از شما برادران عزیز، با کسانی که بهصورت دگم و قاطع و این است و جز این نیست، گوشههایی از تفکر خود را مطرح میکردند، برخورد کرده بودید. از نظر آنها، هر چیزی که بود، محکوم به فنا بود. این تفکر، یکباره مثل عمارتی از یخ آب شد و مثل آن ساختمانی که (منصور عباسی) از سنگهای نمک درست کرد و ظاهرش سنگ نمک بود و وقتی که بر آن آب انداختند، ذوب شد و از بین رفت؛ (کالملح فی الماء) فرو ریخت.
پس از فرو نشستن آن طوفان پُر سر و صدا، معنویت خودش را نشان میدهد. معلوم شد که در این گرد و غبارها، حتّی رشد معنویت و اسلام و تفکرات دینی - و بخصوص اسلامی - متوقف نشده بود. آنها میخواستند معنویت را ریشهکن کنند تا حتّی اثری از آثار آن نماند؛ ولی معلوم شد که اصلاً در این مدت رشد میکرده است؛ منتها طوفانها و گرد و غبارها و جنجالها و هیاهوها، نمیگذاشته است که واقعیت روشن بشود. حالا که آن جنجال دیوانهوار فرو نشست و خوابید، حقایق خودش را نشان میدهد.
اگر از نقطهنظر سوم به موضوع نگاه کنیم، باز هم تفکر اسلامی در دنیا جایگاه ویژهیی دارد. در جهان، تنازعهایی سیاسی وجود داشته است که البته حالا بلوکبندی دنیا و تقسیمبندی قدرت در عالم، به شکل دیگری شده و هنوز آن شکل واقعیش پیدا نشده است و ترسیم واقعی تعارض قدرت در دنیا، هنوز روشن نیست و بتدریج روشن خواهد شد و شاید چند سال هم طول بکشد تا این که معلوم بشود بالاخره اقطاب قدرت در دنیا، کجاها و چگونه هستند. به هر شکلی که باشد، شکی نیست که نظام و حکومت اسلامی و تفکری که پشتوانه و پایهی این حکومت است، در دنیا جایگاه و نقش مسؤولیتی دارد و کاری برعهدهی اوست. البته، دیدگاههای دیگری هم هست که حالا به تفصیل نمیشود صحبت کرد و نمیخواهیم وقت را بگذرانیم.
سؤالم این است که در مقابل این همه نیاز و استفهام در داخل و خارج و برحسب اوضاع جدید اعتقادی و سیاسی عالم، جمهوری اسلامی بهعنوان پایگاه دین اسلام و نقطهیی که ادعا میکند اسلام در اینجا تحقق پیدا کرده است، برای عرضه کردن، چه چیزی را در آستین خود آماده دارد و برای این همه دهانهای باز، کدام غذا را آماده کرده است؟ ما چه چیزی داریم؟ چه میخواهیم عرضه کنیم؟ البته برای عرضه کردن، ما خیلی چیزها داریم. اگر همین مواد خامی که در اختیارمان است - مثل عنصر از معدن درآمدهی طلا، یعنی همین آیات قرآن و احادیث - در سطح دنیا منتشر کنیم، خودش خیلی چیز است. بنابراین، ما کم نداریم.
اما نکته این است که اگر سؤال شود با این منبع عظیم اسلامی و با این متد هزار سالهی تجربه شده و تحقیقِ حقیقتاً شگفتآور - که گاهی تحقیقات این فقها، از نظر ظرافت و دقت و ژرفنگری، واقعاً شگفتآور است - و بخصوص آن فقه پیچیدهیی که در شیعه است (فقه برادران اهل سنت نسبت به فقهی که در بین علمای شیعه است، آن پیچیدگی و فنیگری را ندارد. این، خیلی فنیتر و پیچیدهتر و عمیقتر است. البته، فقهای ما کار عظیمی در این باب کردند که به هر حال، همهاش متعلق به اسلام است)، پاسخ ذرّه ذرّه و دانه دانهی مسایل زندگی چیست؟ شما و همهی ما در جواب خواهیم ماند. یعنی ما امروز به فراخور نیاز و استفهامی که وجود دارد، پاسخ حاضر نداریم. غالباً هم معادن عظیم و غنی از جنسهای فاخر در اختیارمان است؛ اما پولی را که بشود در بازار دست این و آن داد و خرجش کرد، نداریم.
چه کسی میخواهد این کارها را بکند؟ این، حرف من نیست؛ حرفی است که سالها در حوزه مطرح بوده است. این که کسی مثل جناب آقای مصباح(اداماللَّهبقائهو برکاتوجوده) به این فکر بیفتند و بیایند روال کار شما را به وجود آورند، ناشی از این سؤال چند دهساله در حوزه است.
مسأله این است که آیا روال جاری و موجود حوزههای علمیه، برای پاسخ دادن به این نیازها کافی است؟ جواب این است که نه، کافی نیست. باید از چارچوبهای مستحکم و استخوانبندی قوی حوزهی علمیه و از امکانات فراوان فکری و معنوییی که در این مراکز است، وسایلی برای فراهم کردن پاسخهای این استفهامهای فراوان و ساختن انسانهایی که بتوانند مثل چشمههای جوشانی از معارف و احکام بجوشند و نیازها و خلأها را پُر کنند، ساخت.
مؤسسهی شما، مثال و مصداق و نمونهیی از آن کاری است که باید بشود. یعنی یقیناً (مؤسسهی باقرالعلوم (علیهالصّلاةوالسّلام)) که به اسم مطهّر این بزرگوار است و همچنین (مؤسسهی در راه حق)، تا آن جایی که من دانستم و شناختم، جزو مراکز بسیار با برکت و مفید و خوشعاقبت و تقلید کردنی و قابل قدردانی است. ما دعا میکنیم که امثال این مؤسسات زیاد بشود. دعا میکنیم که انشاءاللَّه برنامهریزی عمومی حوزهی علمیهی قم و حوزههای علمیهی دیگر، به آن شکلی بشود که بتواند پاسخ نیازهای فراوان را بدهد و به حسب زمان و نیاز، تطوّر لازم را پیدا کند و همان چیزی بشود که بتواند نگرانی را از کسانی که برای آیندهی دنیا نگرانند، تا حدود زیادی برطرف کند.
دعا میکنیم که خداوند انشاءاللَّه به شما هم توفیق بدهد تا این راه را ادامه بدهید و وجود شریف جناب آقای مصباح و دیگر برادران مسؤول و دستاندرکار این مؤسسه و اساتید و خدمتگزاران و محصلان و مشتغلان و فضلایی را که در آنجا مشغول هستند، حفظ کند و مشمول توفیقات خود قرار بدهد. انشاءاللَّه مشمول ادعیهی ولیّعصر(ارواحنافداهوعجّلاللَّهفرجهوصلواتاللَّهعلیه) باشید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
بیانات در دیدار جمعی از روحانیون حوزههای علمیهی اهل سنت
تاریخ: 1368/10/05
بیانات در دیدار جمعی از روحانیون حوزههای علمیهی اهل سنت
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
در ابتدا به آقایان محترم و برادران عزیز خیر مقدم و خوشآمد عرض میکنم و خیلی خوشحالم که بعد از چندی، باز آقایان عزیز را زیارت میکنم.
ما با بعضی از شما سوابق دوستی زیادی هم داریم و از سالهای قبل، با هم نشستیم و برخاستیم و دربارهی مسایل دنیای اسلام بحث کردیم. بد نیست این نکته را در اینجا بگویم که نطفهی اصلی هفتهی وحدت - که حالا بحمداللَّه سالهاست تشکیل میشود - قبل از پیروزی انقلاب شکل گرفت. ما در سال 57 قبل از پیروزی انقلاب، با این آقای مولوی قمرالدین در ایرانشهر مذاکره کردیم که بیاییم یک عید دوطرفه داشته باشیم و از دوازدهم تا هفدهم ربیع را جشن بگیریم. مذاکرهاش در آن وقت انجام شد که اتفاقاً همان روزها هم بود که در ایرانشهر سیل آمد و جشن و همه چیز ما را برد. البته، آن سیل هم یکی از الطاف خفیّهی الهی بود و ما را با وضع زندگی مردم بیشتر آشنا کرد. داخل کپرها و خانهها رفتیم و وضع زندگی مردم را از نزدیک دیدیم. قبل از آن، چند ماه در ایرانشهر بودیم؛ اما ظاهر قضیه را میدیدیم. مردم، ما را نمیشناختند و ما هم مردم را نمیشناختیم. بعد که سیل آمد، هم ما مردم را شناختیم و هم مردم قدری با ما آشنا شدند.
این مسألهی وحدت که در این دیدار صمیمی و دوستانه میخواهم بیشتر از همه روی آن تأکید کنم، یک مسألهی حیاتی است. نه این که بگوییم برای جمهوری اسلامی حیاتی است - البته اهمیتش برای جمهوری اسلامی جای شک نیست - اما حقیقتاً برای اسلام و دنیای اسلام حیاتی است. شما ملاحظه کنید، امروز دنیا به سمت بلوکبندی میرود؛ یعنی هر چند کشور در گوشهیی، به ادنی مناسبتی با هم اتحاد و اتفاق پیدا میکنند. مثلاً کشورهای عضو پیمان آ.سه.آن در شرق آسیا، جامعهی مشترک اروپا، اتحاد ورشو (تا وقتی که اروپای شرقی قبل از حوادث اخیر هویتی داشت)، اتحاد کشورهای حول و حوش خلیج مکزیک، سازمان ملل، غیرمتعهدها و تمام این واحدهای پراکنده در همهی دنیا، به واحدهای پیوسته تبدیل میشوند. علت هم این است که در این دنیا میفهمند که هر واحدی، به تنهایی قادر بر تأمین نیازهای خودش - از جمله نیاز دفاع از خود - نیست و باید با هم دست به یکی کنند.
در عین این که دولتها و قدرتها و ادارهکنندگان جهان، برای مصالح دولتها و مسایل سیاسی خود، به سمت وحدت پیش میروند، تمام تلاشهای استکبار در جهت تضعیف ملتها و بخصوص ملت اسلام و ایجاد اختلاف بین اینها بهکار میرود. شیعه و سنی که مسألهی امروز نیست؛ قرنهاست که در اسلام، شیعه و سنییی وجود دارد. در خود مذهب سنی، اشعری و معتزلی و مذاهب مختلف وجود دارد. در شیعه، شش امامی و دوازده امامی و اخباری و اصولی وجود دارد. همان دستهبندیهایی که در تسنن هست، همانها در تشیع هم وجود دارد. انواع و اقسام دستهبندیها و فرقهبندیها، یا بر اثر سوء سیاست و یا بر اثر سوء فهم و یا با دست مغرض و یا بر اثر جهالت به وجود آمده است. اینها که جدید نیست؛ اما شما ببینید که امروز در دنیای اسلام، علیه وحدت مسلمین چه قدر تلاش میشود.
همین الان من در کتابخانهی خودم، یک قفسه از کتابهایی که با چاپهای اعلا و با اسمهای محترمِ مثلاً استاد فلان دانشگاه، در پنج شش سال اخیر در نهایت تلاش و لجاجت علیه شیعه نوشته شده است، دارم. نقطهی مقابلش هم از این طرف شده است. شاید بعضی از آقایانی که با من سوابق نشست و برخاست دارند، میدانند که من هیچ بنا ندارم که در قضایا، یک طرفه قضاوت کنم. اینها علیه آنها و آنها علیه اینها مینویسند که هیچ کدامش هم سالم نیست.
وقتی بعضی از پدیدههای داخل شیعه را که چیزهایی در آن بود و گزنده مینمود، تعقیب میکنیم، به جاهای مشکوک میرسیم و کاملاً روشن است که به نقاط مشکوک ارتباط پیدا میکند. در سنی هم همین طور است. در همین علمای بلوچستان، زیدی یک مقدار کارهایی میکرد که وقتی بعداً تحقیق کردیم، به یک جاهای مشکوک و وابسته رسید. بنابراین، میبینید که دستهای استکبار و استعمار و سیاستهای جهانی تلاش میکنند که در بین جامعهی مسلمین اختلاف بیندازند.
البته بعد از پیروزی انقلاب، اختلاف افکنی شدت پیدا کرده است؛ چون از انقلاب اسلامی و حیات مجدد اسلام میترسند. اسلام قوی است. قوّت و معنویت اسلام آنچنان است که اگر به شرایطش عمل بشود و واقعاً اسلام پیاده گردد، قدرتهای دنیا و تختها را میلرزاند. آنها از این میترسند و به همین خاطر نمیخواهند بگذارند قوّت و معنویت اسلام زنده بشود. میبینند که در این کشور، اسلام حیات پیدا کرده است و ما مجدداً به مبانی و احکام اسلامی برگشتهایم و زندگیمان را اسلامی میکنیم. آنها از این میترسند و میخواهند که نباشد.
یکی از طرق مبارزه با این پدیدهیی که برای آنها به شدت ترسناک میباشد، همین است که اینجا را از بقیهی مسلمانان غیر شیعی دنیا ایزوله کنند و انقلاب ما را به عنوان یک انقلاب شیعی وانمود نمایند و دعوای بین شیعه و سنی را هم تقویت کنند تا نتیجه این بشود که مسلمانان دنیا که امروز به نام ما شعار میدهند، آن را متوقف کنند. آقای مولوی مدنی، در بعضی از کشورهایی که ما رفتیم، تشریف داشتند و میدانند که وقتی مسلمانِ فلان کشور میبیند رئیس یک کشور اسلامی آمده است، اصلاً یادش نیست که این شخص شیعه یا سنی است. فقط یادش است که این شخص، مسلمان است. به همین خاطر، احساس عزت میکند و شعار میدهد. میخواهند این را که مسلمانان دنیا به نام اسلام و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی شعار میدهند، متوقف کنند و یا از بین ببرند. چه چیزی بهتر از این که بگویند شما از انقلاب اسلامی ایران جدا هستید. او یک چیز دیگر است و شما یک چیز دیگر هستید!
او که با اصل اسلام دشمن است، در خصومت، برایش شیعه و سنی فرقی نمیکند. دیدیم که استکبار چگونه روی انقلابیون سنی در فلسطین و مصر فشار میآورد. اینها که شیعهی دوازده امامی نیستند. همهی اینها برادران اهل سنت ما هستند. میبینید که چه فشاری روی اینها میآورند. برای استکبار که فرقی نمیکند. اما او که با اسلام و شعب اسلام و ملت اسلام - از هر شکلش - مخالف است، حالا در موضع یکی از این فرقهها قرار میگیرد و علیه یک فرقهی دیگر تلاش مینماید و پول خرج میکند. ما باید هوشیار باشیم.
برادران! از دشمن، انتظار دوستی نیست. دشمن، دشمن است. دوست است که باید چشمش را باز کند و آگاه باشد. به نظر من، شما علمای اهل سنت، امروز مسؤولیت سنگین و زیادی دارید. آن مسؤولیت این است که در حیطهی زندگی و در آن بلدی که شما زندگی میکنید، خدای متعال مقرر کرده است که حاکمی به سبک اسلام در آنجا باشد. قبلاً اینطور نبوده که حاکمی بر مبنای دین انتخاب شود؛ ولی الان در کشور ما این گونه است. آن چیزی را که انتخاب میکنند، بر مبنای دین انتخاب میکنند؛ نه بر مبنای امور دیگر. کشور ما کشوری است که در آن، احکام برمبنای قرآن انتخاب میشود. آقایان نمایندگانی که در مجلس تشریف دارند، این موارد را میبینند. اگر چنانچه حکمی در آنجا بیاید که بر خلاف احکام اسلام باشد، رد میشود؛ بروبرگرد هم ندارد. هر چه بر خلاف فقه باشد، (فاطرحوه علی الجدار) میشود؛ ولو تصویب هم شده باشد.
شما در کشوری زندگی میکنید که ارادهاش بر این است که به شؤون صدر اسلام و به همان صفا و بساطت و عدالت و قاطعیت در راه دین و به همان خصوصیات (اذلّة علیالمؤمنین اعزّة علیالکافرین یجاهدون فی سبیل اللَّه)(1) و از این قبیل مشخصات و ممیزات برگردد. کشوری که میتواند انشاءاللَّه قاعدهیی برای تجدید حیات اسلام بشود. چنین فضایی، خیلی مهم است و زندگی در این محیط و فضا، خیلی مسؤولیت دارد.
به نظر من، دو امر را شما آقایان اهمیت بدهید: امراول، عبارت از تقویت و تبیین و تشریح هر چه بیشتر اسلام برای مردم خودتان است؛ همان که از شما حرف میشنود و استفسار میکند. مردم را با احکام دین آشنا کنید و دین هم از سیاست جدا نیست. یکی از احکام دین، احکام ادارهی امور کشور و احکام سلطانیه است. در فقه، بابی است که ابواب احکام سلطانیه است. پس، احکام سلطانیه هم از دین است. کسانی که اینها را از هم جدا میکنند، دشمن دین و غارتگر میدان سیاستند.
توجه کنید که به امور تکراری و سطحی و برای مردم عادی شده، اکتفا نکنید. خیر، از توحید و نبوّت و حکومت و اعتقادات و جهاد اسلام، از تعلیم و تربیت در اسلام، از رشد استعدادها در مسلمین، از سابقهی اسلام که چه حکومتی در دنیا داشت، برای مردم بگویید و آنها را نسبت به اسلام حالت اعتزاز ببخشید تا هر کسی - بخصوص جوان - احساس اعتزاز کند که مسلمان است. یک وقت بود که تفکر کمونیستی شایع بود؛ ولی حالا که دیگر به خودی خود این تفکر بر افتاده است و کذب و غلطش ثابت شده و بحمداللَّه آن (کفی اللَّه المؤمنین القتال)(2) در مقابله با کمونیزم، برتری خود را به اثبات رسانده است. البته، راه شکوک بر ذهنها بسته نیست؛ بایستی شکوک را از ذهنها زدود.
امر دوم، تأکید روز افزون بر مسألهی وحدت است. سالها پیش از انقلاب که با بعضی از برادران اهل سنت صحبت میکردم، به آنها میگفتم که اگر ما بخواهیم وحدت اسلامی تحقق پیدا بکند، باید خودمان را از گذشته جدا و قیچی کنیم. البته، وحدت یعنی همین که پیروان این دو مذهب با هم برادر باشند و احساس برادری کنند؛ نه این که شیعه، سنی و سنی، شیعه بشود. نه، مراد از وحدت این نیست؛ بلکه وحدت به معنای احساس برادری است و همین که هر طرفی احساس کند که دیگری هم مسلمان است و حق اسلامی او را بر گردن خود احساس کند و متقابلاً او هم به همین ترتیب عمل نماید. من میگفتم که اگر بخواهیم این کار را بکنیم، باید خودمان را از گذشته جدا کنیم. اگر به گذشته برگردیم، دعواست. این قدر بحث و تکذیب و تغلیط و درگیری و خونریزی و این طور چیزها اتفاق افتاده که اگر نگاهی به گذشته بکنیم، باز دعوا خواهد شد.
اگر کسی مخلصاًللَّه احساس میکند که باید امروز بین برادران، برادری واقعی و عملی باشد، باید کوشش کند که گذشته را به یادها نیاورد؛ والّا او میرود کتاب (احقاق الحق) را میآورد و به رخ این میکشد و این هم میرود کتاب (تحفهاثنی عشریه) را میآورد و به رخ آن میکشد! هر دو هم به قدر کافی کتابِ پُر از طعن و دفع علیه همدیگر نوشتهاند! اگر ما بخواهیم گذشته را مطرح کنیم، نمیشود به وحدت رسید. باید نگاه کنیم، بگوییم: گذشته، گذشته است. (رحماللَّه معشرالماضین). ما کاری به کار آنها نداریم. اگر آنها هر کاری کردهاند، ما امروز میخواهیم تکلیف خودمان را - بیننا و بیناللَّه - نگاه کنیم. بینناوبیناللَّه، امروز ما باید با همدیگر توحید کلمه و رفاقت و برادری داشته باشیم. اگر بخواهیم این را عمل بکنیم، باید از گذشته صرف نظر کنیم.
این دارالتّقریبی هم که ما مطرح کردیم، برای این است. دارالتّقریبی که در مصر بود، از نظر ما عزیز و بسیار محترم بود؛ الان هم محترم است. متأسفانه نمیگذارند و نگذاشتند کار کند. فقط در یک برهه از زمان که مجلات (رسالةالاسلام) منتشر میشد و مرحوم (شلتوت) و (شیخسلیم) و رؤسای شریف ازهر حیات داشتند، دارالتّقریب خوب حرکت میکرد. مرحوم (آیةاللَّه بروجردی) که مرجع تقلید ما بود، پشتیبان دارالتّقریب مصر بود. رئیس ازهر، اول (شیخسلیم) بود که پایهگذار و در حقیقت زمینهساز دارالتّقریب بود و بعد مرحوم (شیخ محمود شلتوت) رئیس ازهر شد که مفتی دیار مصریه بود. او هم خودش رئیس این دارالتّقریب بود.اینها پشتیبان تقریب بودند. اینها که از طرفین رفتند، نه در تشیع و نه در تسنن، دیگر آن عالمی که روی این مسأله خیلی پافشاری کند، دیده نشد.
البته، بعد از مرحوم (آیةاللَّه بروجردی) آقایان علمایی بودند. نه این که قبول نداشته باشند؛ همه معتقد بودند، لیکن آن انگیزهیی را که مرحوم (آیةاللَّه بروجردی) روی مسألهی تقریب داشت، آنها نداشتند. در بین تسنن هم همین طور بود. بعضی از آنها به مشهد آمده بودند و من بعضی از آقایان بعد از مرحوم (شلتوت) را دیده بودم. علمای ازهر به ایران میآمدند و با علمای شیعه هم تماس میگرفتند؛ لیکن آن انگیزهی فعال و جوشانی را که دنبال این قضیه بروند، نداشتند؛ لذا (دارالتّقریب)، اسم بی مسمایی شده بود.
ما که نمیتوانیم منتظر بنشینیم که در قاهره یا در فلان شهر دیگر دنیای اسلام، یک وقت یک نفر به فکر تقریب بیفتد. خودمان بایستی این دارالتّقریب را بهوجود آوریم؛ البته بر مبنای هماهنگی و همکاری فکری و فقهی با هر مرکزی که در دنیا برای تقریب وجود داشته باشد. یعنی در اینجا، بایستی کسانی از علمای ایران - چه اهل سنت و چه شیعه - پایههای اصلی این دارالتّقریب را تشکیل بدهند.
ما بحمداللَّه در اینجا علمای خوبی از برادران اهل سنت - چه علمای حنفیه و چه علمای شافعی - داریم که فاضل و عالم و فقیهند. ما با اینها صحبت کردهایم. اینها با مسایل اسلامی و قرآنی آشنا هستند و میدانیم که وارد و مطلعند. ما هم اینها و هم علمای شیعه را - که بزرگانشان در اینجا هستند - قاعدهی کار قرار میدهیم و بنا داریم که از علمای دنیای اسلام - اعم از شیعه و سنی - دعوت کنیم که هر کس خواست، همکاری کند. الان هم برادران ما در اینجا، برای این کار تمهید مقدّمات میکنند. هر کس هم در این زمینه پیشنهادی داشته باشد، آن را به آقایانی که در اینجا هستند، بدهد تا انشاءاللَّه در تنظیم و ترتیب این کار، کاملاً جدیت و کوشایی بخرج داده شود و نظرات آقایان دخالت داده شود.
مردم را به دستهایی که امروز وحدت را میشکنند، توجه بدهید. با مردم هم صریح حرف بزنید. امروز، آن دستی که امریکا علیه وحدت تجهیز کرده، عبارت از همین دست پلید وهابیت است. این را صریح به مردم بیان کنید؛ پردهپوشی نکنید. از اول، وهابیت را برای ضربه زدن به وحدت اسلام و ایجاد پایگاهی - مثل اسرائیل - در بین جامعهی مسلمانها به وجود آوردند. همچنان که اسرائیل را برای اینکه پایگاهی علیه اسلام درست کنند، به وجود آوردند، حکومت وهابیت و این رؤسای نجد را بهوجود آوردند تا داخل جامعهی اسلامی، مرکز امنی داشته باشند که به خودشان وابسته باشد و میبینید هم که وابستهاند.
الان این سلاطینی که در بقعةالاسلام وهابی هستند، از این که به وابستگی و رفاقت و طرفداری خودشان از سیاستهای دشمنان اسلام - یعنی امریکا - تصریح کنند، ابایی ندارند و آن را پوشیده نمیدارند. اگر کسی بگوید شما با امریکا مخالفید، بدشان میآید! اگر کسی بگوید شما با امریکا موافق و همدستید، بدشان نمیآید! این، درست یک میزان و ملاک و معیار است. شما باید مسلمان و حاکم اسلامیِ واقعی را هم از اینجا بشناسید.
آن که با دشمنان اسلام دشمن است، او در خط اسلام است و آن که با دشمنان اسلام دوست میباشد و مباهی به این دوستی است، او در خط کفر است. دوستیِ او به معنای همپیمانی و وابستگی و به معنای این که منافع او را در حد (اشدّرعایة) رعایت کند، است. وقتی که در کشور و شهر او بگویند: (مرگ بر امریکا)، او بدش بیاید! یک وقت، مردم خودش میگویند: (مرگ بر امریکا)، که ممکن است امریکاییها بگویند چرا مردم خودت این شعار را میدهند؟ اما یک وقت، میهمانان یا مسافرانی از جای دیگر به اینجا آمدهاند و میگویند: (مرگ بر امریکا)؛ تو چرا سینه سپر میکنی؟! این نیست، مگر همکاری و همراهی شدید با دشمن خدا و اسلام. این، همان ریشهی وهابیت است که امروز ثمرهی پلید و خبیثهی خودش را نشان میدهد.
وهابیت، بر مبنای ایجاد اختلاف بین مسلمین به وجود آمده است. همین الان ما اطلاع داریم و میشناسیم که علمای حنابلهی غیر وهابی در عربستان سعودی، دلشان از این وهابیها خون است. اینها حنابلهیی هستند که وهابی نشدند. فقه، همان فقه و مبنای فقهی، همان مبنای فقه حنبلی است؛ اما موازین و اصول وهابیت را قبول نکردند. اینها غالباً هم مطرودند؛ یعنی عموماً این افراد، داخل در حکومت هم نیستند. نه اِفتایی، نه امامتی و نه هیچ منصب دیگر هم در اختیارشان قرار نمیگیرد. تعداد این افراد هم زیاد است.
اینها در ولادت رسول اکرم(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) مولودیه میخوانند. در نظر سعودیها، خواندن مولودیه و امثال آن حرام است! نباید به پیامبر(ص) (سیّدنا رسولاللَّه) گفت! نباید قبر پیامبر(ص) را بوسید؛ چون حرام است! چرا اینها در شبهای میلاد پیامبر(ص) در خانههای خود - حتّی در مکه و بعضی جاهای دیگر - مخفیانه مولودیه میخوانند؟ طبیعی است که این حکومت، دشمن اسلام است. الان هم در هر جای دنیای اسلام که نگاه کنید، با پول بی حسابی که در اختیارشان است، مسجدسازی و مدرسهسازی و کتابخانهسازی و کارهای فریبندهی دیگر میکنند. پول هم که چشم افراد را میگیرد. آنها با این کارها وارد میشوند و در طریق اهداف سیاسی خود استفاده میکنند که البته این، خیانتِ قطعی است و اگر کسی چنین حرکتی بکند، قطعاً خیانت کرده است و حتماً بایستی با او بهعنوان یک خائن برخورد کرد. مردم را نسبت به این قضیه آشنا و متوجه کنید.
امیدواریم که خدای متعال به شما خیر و توفیق بدهد و انشاءاللَّه روزبهروز، دلهای ما را به هم نزدیک کند و با گذشتگان ما - کسانی که ما با آنها دوست بودیم و در همین جمع ما و شما بودند و حالا نیستند و به رحمت الهی رفتهاند - با رحمت و مغفرت خودش برخورد کند. خداوند انشاءاللَّه با ما هم با رحمت و مغفرت و هدایت خودش معامله نماید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) مائده: 54
2) احزاب: 25
بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان و طلاب
تاریخ: 1368/09/29
بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان و طلاب
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
در ابتدا به همهی شما برادران و خواهران، چه کسانی که از راههای دور و شهرهای دیگر تشریف آوردید و چه برادران و خواهرانی که از سازمانها و دستگاههای مختلف حضور به هم رساندید، خوش آمد عرض میکنم و یاد شهید گرامی و عزیزمان - مرحوم آیةاللَّه دکتر مفتح - را که این ایام با نام ایشان ارتباط و پیوند پیدا کرده است، گرامی میداریم و از ایشان تجلیل میکنیم.
مسألهی این روزها، حول و حوش دانشگاه و حوزهی علمیه و وحدت دور میزند. این سه واژه و مفهوم، در انقلاب بسیار مهم است. عنوان وحدت حوزه و دانشگاه - که امام بزرگوارمان این تعبیر و مفهوم را از قلب حکیمِ عارف و ملهم از ارشادات الهی صادر کردند - بر سه پایهی اساسی متکی است و این سه پایه - یعنی حوزه و دانشگاه و وحدت - جزو مسایل اصلی این انقلاب و کشور است.
بنای توحید - که مبنای فکری و اعتقادی و اجتماعی و عملی ماست - در وحدت است. تفکرات شرکآلود، انسانها را هم تقسیم میکرد. جامعهیی که بر مبنای شرک بنا شده باشد، طبقات انسان هم جدا و بیگانهی از یکدیگر است. وقتی در یک جامعهی شرکآلود، ربط انسانها به مبدأ هستی و نیروی قاهر و مسلط عالم مطرح میشود، به طور طبیعی و قهری، در این جامعه انسانها از هم جدا میافتند؛ یکی به یک خدا، دیگری به خدایی دیگر و سومی هم به خدایی دیگر. جامعهیی که برمبنای شرک باشد، میان آحاد و طوایف انسان، یک دیوار غیر قابل نفوذ و یک درهی جداییِ غیر قابل وصل وجود دارد. درست بعکس آن در جامعهی توحیدی، که وقتی مبدأ و صاحب هستی و سلطان عالمِ وجود و حیّ و قیومی و قاهری که همهی حرکات و پدیدههای عالم، مرهون اراده و قدرت او میباشد، یکی است، انسانها - چه سیاه و چه سفید و چه دارای خونهای مختلف و نژادهای گوناگون و وضعیت اجتماعی مختلف - با یکدیگر خویشاوندند؛ چون به آن خدا وصلند، به یکجا متصلند و از یک جا مدد و کمک میگیرند. این، نتیجهی قهری اعتقاد به توحید است. در این دیدگاه، نه فقط انسانها به یکدیگر مرتبطند، بلکه با نگاه و نگرش توحیدی، اشیا و اجزای عالم و حیوانات و جمادات و آسمان و زمین و همه چیز، به یکدیگر متصل و مرتبطند و همه با انسان خویشاوندند. بنابراین، همهی آنچه که انسان میبیند و احساس و درک میکند، یک افق و یک عالم و یک مجموعه است که در یک دنیای سالم و یک محیط امن قرار میگیرد.
این که در قرآن میفرماید: (یهدی به اللَّه من اتّبع رضوانه سبلالسّلام)(1)، کسانی که به خدا ایمان پیدا کنند، خداوند آنها را هدایت میکند و به راههای سِلم و همزیستی سوق میدهد، به خاطر مبنای توحیدی جامعهی اسلامی است. ولایت هم معنایش همین است. ولایت، یعنی پیوند و ارتباط تنگاتنگ و مستحکم و غیرقابل انفصال و انفکاک. جامعهی اسلامی که دارای ولایت است، یعنی همهی اجزای آن به یکدیگر و به آن محور و مرکز این جامعه - یعنی ولیّ - متصل است. لازمهی همین ارتباط و اتصال است که جامعهی اسلامی در درونِ خود یکی است و متحد و مؤتلف و متصل به هم است و در بیرون نیز اجزای مساعد با خود را جذب میکند و اجزایی را که با آن دشمن باشند، به شدت دفع میکند و با آن معارضه مینماید. یعنی (اشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم)(2)، لازمهی ولایت و توحید جامعهی اسلامی است.
این مبنای توحید و اعتقاد به وحدانیت حضرت حق (جلّوعلا)، در تمام شؤون فردی و اجتماعیِ جامعهی اسلامی تأثیر میگذارد و جامعه را به صورت یک جامعهی هماهنگ و مرتبط به یکدیگر و متصل و برخوردار از وحدت (وحدت جهت و وحدت حرکت و وحدت هدف) میسازد. این جوامع، نقطهی مقابل تأثیر شرک و مشرکان و آلههی شرکآفرین هستند. لذا هر جا در میان مؤمنین و بندگان صالح خدا وحدت هست، آن جا توحید و خدا هم هست. هر جا بین مؤمنین و بین بندگان صالح خدا اختلاف هست، آن جا قطعاً شیطان و دشمنِ خدا حاضر است. هرجا شما اختلاف دیدید، جستجو کنید، بدون دشواری شیطان را در آنجا خواهید یافت، یا شیطانی را که در درون نفوس خود ماست و نفس اماره نام دارد و خطرناکترین شیطانها هم است، پیدا خواهید کرد. بنابراین، پشت سر همهی اختلافات، یا خودخواهیها و جاهطلبیها و منیّتهای ماست و یا شیطانهای خارجی، یعنی دستهای دشمن و استکبار و قدرتهای ظالم و ستمگر.
در کشور ما، هزار سال علم و دین در کنار یکدیگر بودند. علما و پزشکان ومنجمان و ریاضیدانهای بزرگ تاریخ ما - آن کسانی که امروز نامشان و اکتشافاتشان هنوز در دنیا مطرح است - جزو علمای باللَّه و صاحبان دین و متفکران دینی بودند. ابن سینایی که هنوز کتاب طب او در دنیا به عنوان یک کتاب زندهی علمی مطرح است و در شؤون مختلف به عنوان یک چهرهی برجستهی تاریخ بشر، در همهی صحنههای علمی دنیا در این هزار سال مطرح بوده و هنوز هم مطرح است و بعضی کارها در تاریخچهی علم به نام او ثبت شده، یک عالم دینی هم بوده است. محمّدبن زکریای رازی و ابوریحانبیرونی و دیگر علما و دانشمندان و متفکران و مکتشفان و مخترعان دنیای اسلام نیز همینطور بودهاند. این، وضع کشور ما و دنیای اسلام بود.
تا وقتیکه دین حاکم بود و صحنهی زندگی مردم، از دین و نفوذ معنوی آن بکلی خالی نشده بود، وضع اینگونه بود. از وقتی که اروپاییها و غربیها و سیاستمداران صهیونیست و متفکرانی که برای نابودی دنیای اسلام نقشه میکشیدند، دانش را همراه با سیاست وارد کشور ما کردند، علم را از دین جدا نمودند و نتیجتاً رشتهی دین، یک رشتهی خالی از علم شد و رشتهی علم، یک رشتهی خالی از دین گشت.
در حوزههای علمی، دروس علم با پیشرفتهای جدید راه داده نشد. دنبال این باید گشت که چرا در دهههای این قرن و قرن گذشته، فراگرفتن دانشهای غیردینی - همین علوم رایج که قبل از آن در حوزهها تعلیم و تعلم میشد - در حوزهها نیامد و چرا علما که خود متفکران و ورّاث و صاحبان همین علوم در دورههای گذشته بودند، آنها را طرد کردند؟ دو مؤثر و عامل وجود داشت و هر دو مربوط میشد به این که غربیها متصدی و صاحب علم و دانش طبیعی در محیط عالَم شده بودند. این دو مؤثر، یکی این بود که علمای دین، علمی را که به وسیلهی دشمنان دین و کفار میخواست ترویج بشود، با چشم بدبینی نگاه و طرد میکردند. عامل دوم این بود که همان دشمنان و همان کفار، حاضر نبودند علم را که در اختیار آنها بود، به داخل حوزههای علمیه - که مرکز دین بود - راه و نفوذ بدهند. هر دو از یکدیگر گریزان و با یکدیگر دشمن بودند و علت اصلی هم این بود که در همه جای عالم و از جمله در کشورهای اسلامی، علم در دست سیاستهای ضد دین یک ابزار بود.
قرن نوزدهم که اوج تحقیقات علمی در عالم غرب میباشد، عبارت از قرن جدایی از دین و طرد دین از صحنهی زندگی است. این تفکر، در کشور ما هم اثر گذاشت و پایهی اصلی دانشگاه ما بر مبنای غیر دینی گذاشته شد. علما از دانشگاه روگردان شدند و دانشگاه هم از علما و حوزههای علمیه روگردانیدند. این پدیدهی مرارتبار، هم در حوزهی علمیه و هم در دانشگاهها سوء اثر گذاشت. در حوزههای علمیه سوء اثر گذاشت؛ زیرا علمای دین را صرفاً به مسایل ذهنی دینی - ولاغیر - محدود و محصور کرد و آنها را از تحولات دنیای خارج بی خبر نگهداشت. پیشرفتهای علم از نظر آنها پوشیده ماند و روح تحولگرایی و ضرورت تحول در فقه اسلام و استنباط احکام دینی - که همواره در تحولات عظیم جهانی، چنین تحولی در استنباط دین و فقه اسلام وجود داشته است و فقه برای رفع نیاز جامعه، مستند به قرآن و سنت است - در حوزهها از بین رفت. حوزهها از واقعیت زندگی و حوادث دنیای خارج و تحولات عظیمی که به وقوع میپیوست، بیخبر ماندند و به یک سلسله مسایل فقهی و غالباً فرعی محدود شدند. مسایل اصلی فقه - مثل جهاد و تشکیل حکومت و اقتصاد جوامع اسلامی و خلاصه فقه حکومتی - منزوی و متروک و (نسیاً منسیّا) شد و به مسایل فرعی و فرع الفرع و غالبا دور از حوادث و مسایل مهم زندگی، توجه بیشتری گردید. این، ضربهیی بود که به حوزههای علمیه وارد آمد و دست سیاستها هم از این استفاده کرد و با تبلیغات و روشهای شیطنتآمیز، هر چه توانستند حوزهها را از تحولات زندگی دورتر کردند.
و اما دانشگاه - که خشت اولش از حوزهی علمیه و دین جدا نهاده شده بود - در مشت کسانی افتاد که نه از دین و نه از اخلاق اسلامی و نه از اخلاق سیاسی و نه از احساس وجدان یک شهروند نسبت به کشور و ملتشان بهرهیی نداشتند. در طول هفتاد سال اخیر، به جز عدهی معدودی از قبیل امیرکبیر و بعدها هم چند نفری که بسیار معدود بودند، بیشتر کسانی که زمام امور تحصیلات عالیه در این کشور بهدست آنها بوده است و مسایل آموزش عالی به اراده و تدبیر آنها ارتباط پیدا میکرده، بقیه کسانی بودهاند که منافع ملت ایران در مقابل منافع بیگانگان، برای آنها از هیچ رجحانی برخوردار نبود و بیشتر به فکر چیزهای دیگری بودند تا آیندهی این ملت و این کشور!
این تصادفی نیست که ملت ایران، با آن سابقهی تاریخی علمی و با این استعداد درخشانی که دارد (همهی کسانی که روی مسایل ملتها کار کردهاند و ما اطلاع داریم، دربارهی ملت ایران گفتهاند که این ملت، دارای استعدادی بالاتر از متوسط استعدادهای بشری است) و با آن فرهنگ غنی عمیق اسلامی و با داشتن دانشمندان بسیار بزرگ در طول قرنهای متوالی و با وجود شوق و علاقهی طبیعی به آموختن و دانستن، در این دویست سال یا صد و پنجاه سالی که دنیا چهار نعل به سمت معلومات و دانش و قلههای علم حرکت کرده، ایران و ملت ایران، جزو گروهها و ملتهای عقبافتاده قرار گرفته است.
اگر این ملت را به حال خود هم وا میگذاشتند، در علوم جلو میافتاد و در بیشتر دانشهایی که در ابتدا از قلب و درون خودِ جوامع جوشیده و سر کشیده و شکفته است، پیشرفت میکرد و پابهپای دنیا پیش میرفت و این قدر عقب نمیماند.
بعد از آن که راه معلومات و علوم روز غربی در ایران باز شد، دستهای خیانتکار و غافل، کاری کردند که این ملت عقب بماند و پیشرفت نکند. سالها و بلکه قرنهای متمادی، ملت ما در اوج قلهی علم بود و در هیچ جای دنیا در آن دوران، این قدر علوم درخشش نداشت. شما شنیدهاید که قرون وسطی، قرون تاریکی و ظلمات است. امروز هم اروپاییها وقتی میخواهند مردمی را تخطئه کنند، میگویند اینها قرون وسطایی هستند! قرون وسطی، یعنی قرنهای جهالت و ظلمات ملتهای اروپایی. درست همزمان با این قرون، قرون درخشش دانش در ایران و کشورهای اسلامی است. ابنسینا و ابوریحان بیرونی و محمّدبن زکریای رازی و عمرخیام - منجم و ریاضیدان بزرگ - و بزرگترین ادبا و بزرگترین علمای ما در علوم طبیعی و بزرگترین ریاضیدانها و منجمان و پزشکهای ما که امروز آثار علمی آنها در دنیا مطرح است، همزمان با قرون وسطی زندگی میکردهاند. بله، قرون وسطی، قرون ظلمات و تاریکی برای اروپاییهاست و قرون درخشش دانش برای ما مسلمانها میباشد. اروپاییها، این حقیقت را کتمان میکنند و مورخان غربی، آن را به زبان نمیآورند و ما هم عادت و باور کردهایم!
ملتی با این سابقهی درخشان تاریخی، در دوران ستم فراگیر حکومت پادشاهی در این کشور - و بدتر از همه در این دویست یا صد و پنجاه سال اخیر، یعنی اواخر قاجاریه و همهی دوران پهلوی - از لحاظ پیشرفت علمی، در این حد از تنزل قرار گرفت. این، کاری است که انجام دادند و علت عمدهی این مسأله، جدایی دین از علم در کشور ما بود. علما و دانشمندان و محققان علوم طبیعی در کشور ما، از دین جدا ماندند و در نتیجه به درد مردم و کشور و ملتشان نخوردند. خوبترها و بهترینهایشان رفتند و برای بیگانگان مفید واقع شدند. عدهیی هم در همینجا بودند و برای بیگانهها کار کردند. روشنفکرانی که در همین دانشگاهها درس خواندند، همانها بودند که در طول حکومت پهلوی، ادارهی این کشور را به خائنانهترین وجهی برعهده داشتند و به این ملت خیانت کردند. اینها، متخرجان همین دانشگاهها بودند و خدا رحم کرد که انقلاب اسلامی پدید آمد. آن نسلی که بتدریج از روشنفکران متأخر این جامعه فارغالتحصیل شده بودند و به سمت کارهای سیاسی میرفتند، به قدری نسل بیریشهو بیاعتقاد و بیپیوندی بودند که خدا میداند اگر آنها بر سر کار میآمدند، با این ملت و این کشور چه میکردند. هست و نیست و بود و نبود این ملت را میسوزاندند و از بین میبردند! خدا را شکر که آنها مهلت پیدا نکردند و انقلاب اسلامی آمد و آن سلسله و طومار را درهم درید.
در نظام اسلامی، علم و دین پابهپا باید حرکت کند. وحدت حوزه و دانشگاه، یعنی این. وحدت حوزه و دانشگاه، معنایش این نیست که حتماً بایستی تخصصهای حوزهیی در دانشگاه و تخصصهای دانشگاهی در حوزه دنبال بشود. نه، لزومی ندارد. اگر حوزه و دانشگاه به هم وصل و خوشبین باشند و به هم کمک بکنند و با یکدیگر همکاری نمایند، دو شعبه از یک مؤسسهی علم و دین هستند. مؤسسهی علم و دین، یک مؤسسه است و علم و دین باهمند. این مؤسسه، دو شعبه دارد: یک شعبه، حوزههای علمیه و شعبهی دیگر، دانشگاهها هستند؛ اما باید با هم مرتبط و خوشبین باشند، با هم کار کنند، از هم جدا نشوند و از یکدیگر استفاده کنند. علومی را که امروز حوزههای علمیه میخواهند فرا بگیرند، دانشگاهیها به آنها تعلیم بدهند. دین و معرفت دینی را هم که دانشگاهیها احتیاج دارند، علمای حوزه به آنها تعلیم بدهند. سرّ حضور نمایندگان روحانی در دانشگاهها، همین است. چه قدر خوب است که این ارتباطها، برنامهریزی و سازماندهی بشود. این، یکی از بهترین و طبیعیترین وحدتهاست.
میدانید که در دوران اختناق و در آن هنگامی که دستگاه جبار برای جدا کردن روحانیون از تحصیلکردهها، از تمام وسایل استفاده میکرد، یک عده روحانیِ آگاه و عالم و عاقل و مصلحت بین و مصلحت شناس داشتیم که ارتباطشان را با دانشگاهها مستحکم کردند. بهترین جلسات سخنرانیهای علمایی مثل مرحوم آیةاللَّه مطهری و امثال ایشان، در دانشگاهها بود و مرحوم دکتر مفتح (رضواناللَّهعلیه) یکی از پُرکارترین و فعالترین اینگونه روحانیون بود.
طلّاب و دانشجویان قدر یکدیگر را بدانند، با یکدیگر آشنا و مرتبط باشند، احساس بیگانگی نکنند، احساس خویشاوندی و برادری را حفظ کنند و روحانیون در دانشگاهها عملاً - قبل از قولاً - کوشش کنند که نمونههای کامل عالم دین و طلبهی علوم دینی را به طلاب و دانشجویان و دانشگاهیان ارایه بدهند و نشان دهند که هردو نسبت به یکدیگر، با حساسیت مثبت و با علاقه همکاری میکنند. این، همکاری و وحدت حوزه و دانشگاه است. البته برای این کار، باید برنامهریزی و سازماندهی بشود.
خوشبختانه انقلاب اسلامی همهی آنچه را که دشمنان اسلام، بلکه دشمنان اصل دین در عالم، در طول سالهای متمادی رشته بودند، پنبه کرد و محصول کار آنها را از بین برد. آنچه امروز در ایران اتفاق میافتد و میگذرد، چیزهایی است که میلیاردها خرج شده است تا این کارها اتفاق نیفتد. این که امروز شما در ایران مشاهده میکنید زنها به سمت حجاب و عفت، و جوانها به سمت دین حرکت میکنند و نظام، نظامی است که بر اساس قرآن پیش میرود، این که میبینید از حوزهی علمیهی قم، علمایی در جبهههای جنگ حضور فعال رزمی را متقبل میشوند و حوزهی علمیهی قم واحد نظامیِ رزمی، تبلیغی درست میکند و امروز جمعی از همین برادران در این مجمع حضور دارند، این که مشاهده میکنید در دانشگاه ما، نام دین و خدا و معارف اسلامی تدریس میشود و رؤسا و اساتید دانشگاهها و وزرای مربوط به علوم عالیه، با دین سروکار دارند، همهی اینها آن چیزهایی است که از سالها پیش، دشمنان ما برنامهریزی کرده بودند که این کارها در ایران اتفاق نیفتد؛ ولی به برکت انقلاب و اسلام اتفاق افتاد. این را قدر بدانید و حفظ کنید.
امروز، یکی از حساسیتهای استعمار و استکبار و امریکا و صهیونیستهای طراحِ فساد در عالم عبارت است از این که نگذارند کشورهای برخوردار از نظام انقلابی، از لحاظ علمی پیشرفت کنند. این حساسیت، نسبت به کشور ما مضاعف است؛ چون حساسیتی که آنها نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی دارند، نسبت به هیچ انقلاب دیگری نداشته و ندارند و نخواهند داشت. البته اگر در آینده، انقلاب غیر اسلامییی تحقق پیدا کند، این حساسیت را نخواهند داشت. امروز، کسانی که میتوانند دانش را در این کشور رشد بدهند، باید احساس وظیفهی مضاعف کنند؛ چون دشمن نمیخواهد بگذارد ما روی پای خودمان بایستیم. روی پای خود ایستادن، آن وقتی تحقق پیدا خواهد کرد که علم از درون خود ما بجوشد و ما دست گدایی به سمت دشمنانمان دراز نکنیم. استعدادهای خوب و برجسته، دانشآموزان تیزهوش و کسانی که میتوانند برای آیندهی کشور مفید باشند، بایستی خیلی احساس وظیفه و مسؤولیت کنند. البته خیلی هم باید خوشحال باشند که علیرغم میل دشمنان، میتوانند برای کشور و ملتشان مفید و مؤثر باشند.
استکبار جهانی، پنجهی خونین خودش را بر دنیا گسترده است. هر جای دنیا که شما نگاه کنید، نشانههای تسلط بیرحمانهی استکبار را در آن جا مشاهده خواهید کرد. البته بعضی جاها بیشتر و واضحتر است و بعضی جاها به آن وضوح نیست؛ اما بالاخره هست. امریکا و ایادی و شرکای قدرتش در دنیا، روزبهروز این دام شیطانی سلطه را گستردهتر میکنند. البته اعتقاد ما این است و واقعیتهای خارجی هم همین را نشان میدهند که این امپراتوریِ پوسیدهی استکبار، دیری نخواهد پایید و انشاءاللَّه به همت مردان مؤمن عالم و مسلمانان غیور کشورهای اسلامی و وجدانهای بیدار کشورهای غیراسلامی، این سلطهی اهریمنی و شیطانی، جابهجا دچار اختلاف و ضعف خواهد شد و در نهایت گسسته خواهد گردید.
این را هم بگویم که آن جایی که شما احساس میکنید دشمن سختگیری میکند، درست همان جایی است که دشمن آسیب میبیند. فشاری که این روزها بهوسیلهی صهیونیستها بر مسلمانان مظلوم فلسطینی وارد میشود، به معنای آن است که استکبار در سرزمینهای اشغالی فلسطین مقدس، به طور جدی تهدید میشود. اگر تهدید جدی نبود، این قدر فشار زیاد نمیشد. این روزها دولت غاصب صهیونیست، به طور روزمره در سرزمین اشغالی به مردم حمله میکند و حتّی شنیدم به زنها حمله کرده، تعدادی از آنها را مضروب و مجروح نموده و تعداد کثیری از مردم را بهوسیلهی مزدوران نظامی و پلیس خود مجروح کرده است. چه قدر از افراد را میگیرند و در زندانهای خود بازداشت و شکنجه میکنند و در نهایتِ فشار نگه میدارند؛ اما شعلهی مقدس، روزبهروز در سرزمینهای اشغالی مشتعلتر میشود.
یک جوان مسلمان فلسطینی میگفت: امروز در زندانهای سرزمین اشغالی، زندانیها به عشق امام و به یاد رهبر عظیمالشّأن انقلاب اسلامی، شعر میخوانند. یاد انقلاب و امام و یاد مجاهدتهای ملت ایران، در اعماق همان سلولها هم هست. دشمن از همین میترسد. پس، فشار روی آن مردم اثری نداشته است. الان در فلسطین اشغالی، دو سال و اندی است که مردم با دست خالی مبارزه میکنند و دشمن نتوانسته است این مبارزه را سرکوب کند؛ همچنان که نتوانستهاند مبارزهی مسلمانانی را که در کشورهای اسلامی علیه ایادی استکبار مبارزه میکنند، سرکوب کنند. این، به معنای آن است که موج اسلامخواهی و فرهنگ اسلام، روزبهروز گستردهتر میشود. کید دشمن و شیطان، کید ضعیفی است و هر جا که فشار استکبار بیشتر است، آسیبپذیری او هم بیشتر است.
ما به عنوان انقلاب اسلامی و به عنوان اولین ملتی که با این انقلاب توانسته است بینی استکبار را به خاک بمالد و با قدرت و شجاعت، قلعهی مستحکم استکبار را در این کشور ویران کند و استکبار و امریکا را بیرون نماید، اعلام میکنیم که از مردم و مسلمانان مظلوم فلسطینی حمایت و دفاع میکنیم و معتقدیم که مبارزهی آنها انشاءاللَّه به نتایج خوبی خواهد رسید.
خداوند انشاءاللَّه توفیقات خود را به همهی شما آقایان و خواهران محترم عنایت کند. مجدداً به همهی حضار محترم، مخصوصاً دانشگاهیان و روحانیون و جوانان تیزهوش توصیه میکنم که رشتهی علم - چه حوزه و چه دانشگاه - و اتحاد بین این دو منبع را همچنان مستحکم نگهدارند و برادران رزمنده - چه رزمندههای دانشگاه و چه رزمندههای حوزهی علمیه - بدانند که پیشرفت این انقلاب و ادامه و استمرار این مبارزه، علیه دشمنان و شیاطین است.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
--------------------------------------------------------------------------------
1) مائده: 16
2) فتح: 29
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
تاریخ: 1368/09/15
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
متقابلاً ولادت زینب کبری(س)، بانوی بزرگ تاریخ اسلام را به همهی شما برادران و خواهران که از نقاط مختلف و دستگاههای گوناگونِ خدمتگزار به اینجا تشریف آوردهاید، تبریک و تهنیت عرض میکنم و به همهی شما خوشآمد میگویم. جمع پرستاران و پزشکان و مددکاران و مجموعهی خدمتگزاران به قشرهای ناتوان و بیمار، شایستهی احترام و تجلیل از طرف مردم و مسؤولان هستند.
ما دوران دشوار جنگ را گذراندهایم. در این دوران است که ارزش افراد و دستگاههای گوناگون مشخص میشود. امروز، بعد از گذراندن دورهیی سرشار از ابتلا و سختی و امتحان، میتوانیم دربارهی مردم خودمان - به طور عموم - و همچنین دربارهی برخی از قشرهایی که مسؤولیت برجسته و ویژهیی داشتهاند، قضاوت کنیم. پرستاران ما از این قبیلند؛ چون آنها با بیمار مواجهند و آنچه از آنها سر میزند، خدمت و محبت است و آنچه آنها با آن مواجهند، سختی و رنج است و این، یکی از امتحانهای بزرگ بنیآدم است که با سختی و رنج و درد مواجه شود و از خود صبر و متانت و محبت و خدمت نشان دهد.
بهمناسبت روز ولادت زینبکبری(سلاماللَّهعلیها) که در اوج قلهی شرف انسانی و ارزش یک فرد آدمی قرار گرفته است، جا دارد که ما روز پرستار را گرامی بداریم و به پرستاران - چه زن و چه مرد - بهخاطر شغلشان و بهخاطر امتحان سختی که در این شغل با آن مواجهند و بهخاطر خدماتیکه در طول دوران جنگ و پیش از آن و بعد از آن و در آینده نیز داشتهاند و خواهند داشت، مورد ستایش قرار بدهیم و به آنها تهنیت بگوییم.
پزشکان نیز که از قشرهای حساس جامعه هستند و میتوانند خدمتگزاران بزرگی باشند، جان انسانها و سلامتشان به دست آنهاست. در دوران جنگ، آزمایشهای خوبی دادند و برخی از پزشکان، شخصیت و کرامتی را در میدان جنگ به نمایش گذاشتند که نمونه است و بعضی دیگر هم خدمات فراوانی انجام دادهاند. اشخاصِ خاطی و متخلف از روش صحیح در هر شغلی، نباید پایهی قضاوت قرار گیرند. قضاوت باید بر مبنای کار کسانی که به سلامت و درستکاریِ مقتضای شغل وفادارند، انجام شود. پرستاران و مددکاران سازمان بهزیستی که با معلولان و سالخوردگان و عقبافتادگان و بیماران دشواری روبهرو هستند؛ نیز در حال مجاهدت و ابتلا و امتحان و تمرین تکامل انسانی هستند.
لحظههایی که بر انسان میگذرد و در آن برای هدفهای بلند انسانی و الهی تلاش میشود، لحظههای مبارکی است. همه بدانند که آن لحظهها و ساعتهای دشوار، تمرین تکامل انسانی است و از دست نمیرود. این لحظات، باعث ایجاد رشد و تواندهی و نزدیکی به خدای بزرگ میشود و برکتخیز است. این ارزش انسانی و فرهنگ پیشرفتهی جامعه است که محور کلام امروز من خواهد بود.
در همین جا، باید یاد شهدای گرانقدر و عزیز سرتاسر کشور و شهرها و بخشهایی را که شما برادران و خواهران از آنجا تشریف آوردهاید، گرامی بداریم. این تلاشها و خدمات باارزش و حضور بیقیدوشرط شما در صحنههای نبرد و پشت جبهه و انقلاب بود که توانست انقلاب شکوهمند اسلامی را ریشهدار کند و مستحکم سازد و امروز علیرغم همهی ظلمات تبلیغاتی و فضای غبارآلودهیی که اطراف این انقلاب بهوجود آوردهاند، تلألوی انقلاب اسلامی در دنیا چشمها را خیره کرده است.
مطلبی را که لازم میدانم مطرح کنم، این است که همهی مردم کشور و مخصوصاً قشرهای با فرهنگ و برخوردار از سواد و علم و معرفت بدانند که استقلال یک ملت جز با استقلال فرهنگی تأمین نمیشود. اگر یک ملت، از لحاظ سیاسی تحت تأثیر قدرتهای بزرگ نباشد و از لحاظ اقتصادی هم به خودکفایی کامل برسد، اما فرهنگ و اخلاق و عقاید و باورهای دشمنان و بیگانگان در میان این ملت رواج داشته باشد و رشد بکند، این ملت نمیتواند ادعای استقلال کند.
در دنیا، سررشتهی فرهنگ دست عدهیی است که آنها چگونگی لباس و پوشش و کیفیت زندگی و نشست و برخاست و اخلاق و معرفت را برای انسانهای بیگناه و بیخبر در سرتاسر عالم رقم میزنند و تعیین سرمشق میکنند. اگر ملتی بتواند خود را از سرایت موج مسموم فرهنگیِ ساخته و پرداختهی بیگانگان حفظ کند، این ملت مستقل خواهد بود؛ اما اگر نتواند و تحت تأثیر غلبهی فرهنگ بیگانه قرار بگیرد، این ملت، ملتی وابسته و اسیر است؛ ملتی است که تلاشهای استقلالطلبانهی سیاسی و اقتصادی او نیز تحت تأثیر کسانی خواهد بود که سررشتهی فرهنگ را در دست و اختیار دارند.
امروز، صدها ایستگاه رادیو و صدها روزنامه و مجله در سرتاسر عالم، برای گسترش فرهنگ مطلوب قدرتمندان بزرگ و گسترش فرهنگ استکبار جهانی در سطح ملتها، روزانه و هفتگی منتشر میشود و اگر کسی با این فرهنگ مخالفت کرد، دشمنیِ آنها با او نسبت به کسی که تصمیمهای سیاسی آنان را نقض کند، به مراتب بیشتر است؛ چون میدانند که تأثیر فرهنگ، تأثیر عمیقتر و تعیین کنندهتری است.
ممکن است شما سؤال کنید که چرا باید از فرهنگ غرب و اروپا و امریکا گریخت و چرا باید ذهن خود را به روی آن بست؟ این سؤال بجایی است که مردم بعد از انقلاب، تا حدودی پاسخ آن را دریافتهاند؛ لیکن در این مورد جملهی کوتاهی را مطرح میکنم؛ فرهنگ غرب، فرهنگ برنامهریزی برای فساد انسان است، فرهنگ دشمنی و بغض با ارزشها و درخشندگیها و فضیلتهای انسانی است، فرهنگی است که همچون ابزار در اختیار خداوندان زور و زر و امپراتوران قدرت است. با این فرهنگ، درصددند نسل بنیآدم را از همهی فضایل انسانی تهیدست کنند و انسانها را به موجودات فاسد و مطیع و تسلیم و غافل از یاد خدا و معنویت تبدیل کنند. منافع آنها، جز از طریق گسترش این فرهنگ تأمین نمیشود. این فرهنگ، برهنگی و اختلاط و امتزاج بیقید و شرط زن و مرد با هم است که یکی از پایههای اصلی فرهنگ غربی میباشد و از روز اول، برای فساد انسانها و خروج انسانیت از دایرهی فضایل انسانی بنیانگذاری شد. آنها که دلشان برای انسانیت نسوخته است.
بزرگترین ایستگاههای تلویزیونی و رادیویی، از آنِ صاحبان بزرگترین کارخانهها و معادن و منابع و عظیمترین ثروتهاست. تشکیلات صهیونیستی، برای فساد نسل بشر، از حدود صد و پنجاه سال پیش، شروع به برنامهریزی و اشاعهی فساد و فحشا کردهاند. آنها زنها را از عفت بشری خارج ساختند؛ به طوری که حتّی زنهای اروپا و امریکا هم، به شدتِ پنجاه سال اخیر دچار فحشا و فساد و دوری از فضایل انسانی نبودهاند! زنان کشورهای اسلامی و دیگر کشورهای دور دست که جای خود دارد. همچنین مردها را به فساد و راحتطلبی و تنبلی و عشرتجویی و مصرفگرایی کشاندند و به قبول وضع زندگی حیوانی وا داشتند. برای اینکه از طرف مردها و زنهایی که در کشورهای مختلف عالم، زیر فشار استبداد و استعمارِ این قدرتها قرار میگیرند، تهدید نشوند، مغزها را فاسد کردند.
امروز، وضع فساد اخلاقی مردم کشورهای استعمارزدهی دنیا در آفریقا و امریکای لاتین، در نهایت درجه است. آنها به خودی خود، این گونه فاسد نشدند؛ بلکه استعمار و استکبار برای افساد اینها برنامهریزی کردند تا از شر و تعرض و مقابله به مثل و بیداری آنها جلوگیری کنند و امپراتوری قدرت شیطانی و اهریمنی دستگاههای استعماری و استکباری خود را حفظ نمایند.
با ملت ما هم قبل از سلطنت خاندان منفور پهلوی این کار را شروع کرده بودند؛ ولی در جریان سلطنت آن رژیم منحوس، این روند را شدت بخشیدند. استعمار و استکبار در دوران سلطنت این خانوادهی مزدور و دستنشانده، در اشاعهی فرهنگ غربی در جامعه زیاد کوشیدند و متأسفانه موفق هم شدند. امروز، اگر تمایلات برخی خانوادههای ایرانیِ داخل کشور را به انجام آن آداب و اطوار و لباس و معاشرت میبینید، نتیجهی تعلیمات همان معلمان رذل و خائن غربی است که در طول دهها سال در این کشور نفوذ و رشد یافته است. با اینکه انقلاب آمد و تحول عظیمی در فرهنگ و ذهنیت مردم بهوجود آورد، با این حال، بسیاری از افرادی که هنوز دلشان در هوای کیفیت زندگی غربی است، متأسفانه از مفاسد زندگی غربی که لجن آلوده و فاسد است و در آن، هیچ یک از بنیانهای اصیل بشری - همچون خانواده و شخصیت انسانی زن و مرد - سالم نمیماند، اطلاعی ندارند.
امروز، ببینید که در امریکا و انگلیس، همجنسبازی رسمی و قانونی شده است و خجالت هم نمیکشند! کاری را انجام دادند که ما از نقل و حکایت آن شرم داریم و حیا میکنیم. مردم ما بدانند، آیا وقتی در کشوری ازدواجِ دو همجنس با هم قانونی میشود، بنیان خانواده در این جامعه باقی خواهد ماند؟!
امروز، تودهی معمولی مردم امریکا و اروپا - نه قدرتمندها و تبلیغاتچیهایشان - از سست بودن بنیان خانواده رنج میبرند. زنها و مردها، در یک حد از متلاشی شدن خانوادهها رنج میبرند و ناراحتند و این، روزبهروز تشدید میشود و البته آخرین ضربه است. خانواده، محل آسایش انسان است. هیچ انسانی، بدون داشتن یک خانوادهی آسوده و آرام و راحت، مزهی زندگی و طعم واقعی حیات انسانی را نخواهد چشید. اینها، این بنیان اصیل را متلاشی و منهدم میکنند و از بین میبرند. این، فرهنگ غربی است. نتیجهی این آزادی و بیبندوباری و فرهنگ برهنگی و اختلاط زن و مرد، همین مسایل است.
آنان، ما را متهم به جلوگیری از رشد علمی و فرهنگی زنان میکنند!! خودشان هم میدانند این اتهام دروغ است؛ ولی تکرار میکنند. ما برای زن، ارزش واقعی انسانی قایلیم. ما میان زن و مرد تفاوتی قایل نیستیم. معتقدیم زن و مرد هر دو انسانند و میدان تکامل، پیش رویشان باز است. هر چه تلاش کنند، هر چه زحمت بکشند و هر چه به سمت خدا پیش روند، به همان اندازه رشد و تکامل پیدا خواهند کرد. راه علم و حضور سیاسی هم، جلوی هر دوی آنها باز است.
ما در جنگ و انقلاب مشاهده کردیم که نقش خانمها اگر از مردها بیشتر نبود، کمتر نبود. اگر زنها حماسهی جنگ را نمیسرودند و جنگ را در میان خانهها بهعنوان یک ارزش تلقی نمیکردند، مردها اراده و انگیزهی رفتن به میدان جنگ را پیدا نمیکردند. دهها عامل دست به دست هم میدهد تا خیل عظیم بسیجی را به سمت جبهه روانه میکند. یکی از مهمترینِ این عاملها، روحیهی مادرها و همسرها و زنهاست.
من، شاید بتوانم ادعا کنم که در ملاقات با خانوادههای معظم شهدا، روحیهی مادری را شکسته ندیدهام. گرچه همه یکی نیستند، برخی قویتر و برخی ضعیفترند، بعضی مطلب را به آن روشنی درک نکردهاند و برخی آن را در اوج وضوح حقیقت دریافتهاند، ولی در بیشتر خانوادهها، روحیهی زن را از مرد بهتر یافتم. این، وضع زن در جامعهی ماست؛ اما غربیها نه فقط زن، بلکه هر دو جنس را به لجنزار فساد سوق میدهند.
مردم ما باید چشم و گوش خود را باز کنند. برگشت به سمت فرهنگ فاسد و منحط غربی، در جامعهی انقلابی و اسلامی ما محال و ممنوع است. ملت و مسؤولان انقلاب ما، ممکن نیست اجازه دهند تا مجدداً رفتار و زندگی مردم به سمتی رود که فرهنگ فاسد غرب تزریق کردهبود و آن را بزور به این ملت تحمیل نمودهبود.
کسانیکه تاریخچهی ورود بیحجابی و عریانی زنان در جامعهی ما را که بهوسیلهی خاندان شوم پهلوی انجام گرفت، خواندهاند و یا کسانیکه سنشان اقتضا میکند و آنروزها را دیدهاند، میدانند که چگونه بیحجابی و بیحدومرزی و اختلاط زن و مرد را به داخل کشور وارد کردند و آن را به ملت تحمیل نمودند. ملت ما به آسانی این پدیده را نپذیرفت؛ ولی متأسفانه بهدلیل گذشت دو سه نسل در زیر سایهی سنگین و شوم خاندان پهلوی تا پیروزی انقلاب اسلامی، عدهیی با این فرهنگ بهدنیا آمدند و قبح آن را نفهمیدند و سلامت و صفای محیط ناب اسلامی را در نیافتند. دستگاههای تبلیغاتی ما هم، توان شناسایی عیوب فرهنگ غربی را به آنان نداشتند.
اینجا، وظیفهی صدا و سیما در تفهیم درخشندگیهای فرهنگ اسلامی در همهی زمینهها، بخصوص در زمینهی روابط زن و مرد و شأن زن در اجتماع آشکار میشود. صدا و سیما، مسؤولیت زیادی دارد. رادیو و تلویزیون، یک دستگاه سرگرمکننده نیست؛ یک دستگاه آموزنده است. امروز، دنیا با فکر و تدبیر از رادیو و تلویزیون برای آموزش - در همهی شکلهای آن - استفاده میکند. همین صهیونیستها، با پولهای گزاف و با میلیاردها دلار در سال، از طریق رادیو و تلویزیون به آموزش فساد میپردازند. رادیو تلویزیون در کشورهای وابسته که حکام فاسد استعماری در رأس آنها قرار دارند، در حال آموزش غفلت و بیخیالی و شهوترانی و عیاشی و میگساری به مردم است. اگر اینها را به مردمشان آموزش ندهند و مردم با همان فرهنگ بومی و اسلامی و دینی خود - هر دینی - رشد کنند، قدرتها و استعمارگران و حکام مستبد، به آسانی نمیتوانند بر آنها حکومت بکنند. شما اگر برنامهی هر یک از رادیوهای بیگانه را برای مخاطبان بومیشان بشنوید، چیزی جز فساد و غفلت و ناهوشیاری و بیتوجهی به امور زندگی و جامعه نیست. البته در کنار آن، گاه دو کلمه از یک مقولهی علمی هم یاد میدهند؛ ولی اصل قضیه این نیست.
وظیفهی یک رسانه، آموزش و تحلیل و سوق دادن قلب و ذهن و روح و مغز افراد به سمتی است که گردانندگان آن رسانه در نظر دارند. در کشور ما نیز غیر از این نیست. صدا و سیما در جمهوری اسلامی، باید وسیلهیی برای سوق دادن مردم به فرهنگ اسلامی و ابزاری برای معرفت و آشنایی مردم با درخشندگیهای اسلامی و انسانی باشد. جز این، وظیفهیی ندارد و اگر مواردی بود که برخلاف این هدف وارد صدا و سیما شد، نباید پخش کنند.
هنرمندان و نویسندگان و گویندگان و مجریان و کارگردانان و هنرپیشگان و همه و همه، باید دست به دست هم بدهند تا این مفاهیم اسلامیِ ارزشمند و درخشنده را در صورت برنامههای هنری بسازند تا مردم از آنها تعلیم بگیرند. مراد ما از تعلیم در صدا و سیما، سخنرانی و میزگرد و تدریس صرف نیست. صدا و سیما باید انواع و اقسام روشهای هنری را در برنامههای هنری و فیلمها و نمایشها برای تفهیم و توضیح مفاهیم و ارزشهای اسلامی بهکار گیرد و اگر غیر از این باشد، صدا و سیمای جمهوری اسلامی، صدا و سیمای اسلامی نیست.
شما خواهران و برادرانی که بحمداللَّه از معرفت و دانش برخوردارید و درس خواندهاید و دورههای علمی را دیدهاید و کار کردهاید و با کتابها و احیاناً با معارف بیگانگان آشنا هستید، مسؤولیت سنگینتری دارید.
نظام اسلامی، نظامی است که قصد اجرای تمام احکام و موازین اسلامی را بهصورت کامل دارد. این نظام، مایهی سعادت انسان و سربلندی ملت و کشور و مایهی آبادی روی زمین و کشور و منطقهی زیست و مایهی شادی محیط زندگی و نیز استحکام خانواده و اصلاح روابط اجتماعی میان مردم و خلاصه مایهی خوشبختی زندگی مادّی و معنوی انسانهاست.
شما موظف هستید با این برنامهها آشنا شوید و باید در حدی که برایتان میسور است، در پیاده کردن این برنامهها مؤثر باشید. در درجهی اول، مسؤولیت متوجه افراد عالم و آگاه و دانا و علمای دین است و سپس همهی کسانی که آگاهی و معرفتی دارند و میتوانند مردم را آگاه و روشن کنند. رفتار شما بیش از گفتارتان بایستی مردم را در این خط صحیح پیش ببرد و این همان شعار جمهوری اسلامی و حاکمیت اسلام و پیاده شدن آن است که امام بزرگوارمان در بیانات متعدد و از اول پیروزی انقلاب تا آخرین روزهای زندگی پُربرکتش، به ما میفرمود.
امیدواریم که خداوند متعال توفیق و فضل خود را شامل حال همهی شما برادران و خواهران کند و به همهی ما این توان را ببخشد که انشاءاللَّه در راه تحقق احکام اسلامی تلاش کنیم تا بِزودی ملت و جامعهی ما، پیاده شدن کامل اسلام را در جامعهی خود مشاهده کنند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
تاریخ: 1368/09/22
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
این ایام، به سیّدهی زنان عالم و بانوی بزرگ تاریخ جهان - فاطمهی زهرا(علیهاالسّلام) - متعلق است؛ آن زن نمونهیی که حیاتش با همهی کوتاهی و عمر او در عین جوانی، الگویی برای همهی مردان و زنان غیور و مؤمن و مسلمانان و حتّی مردم غیر مسلمانی که با مقام آن بزرگوار آشنا باشند، است و ما باید از زندگی آن بزرگوار درس بگیریم. قبلاً لازم میدانم ضمن تسلیت این یادبود بزرگ غمانگیز و حزنآلود به همهی شما برادران و خواهران، به خاطر حضورتان و زحماتی که متحمل شدید و از نقاط مختلف کشور تشریف آوردید و در اینجا گرد آمدید، تشکر کنم.
در زندگی زهرای اطهر(سلاماللَّهعلیها) یک نکته هست که باید به آن توجه کرد. البته، ما در تعریف مقامات معنوی آن بزرگوار وارد نمیشویم و قادر هم نیستیم که مقامات معنوی فاطمهی اطهر(علیهاسلاماللَّه) را بفهمیم و درک کنیم. حقیقتاً در اوج قلهی معنویت انسانی و تکامل بشری، فقط خداوند است که چنین بندگانی را - و کسانی که همطراز آنها باشند - میشناسد و مقام آنها را میبیند. لذا فاطمهی زهرا را امیرالمؤمنین و پدر بزرگوار و اولاد معصومینش میشناختند. مردمِ آن زمان و زمانهای بعد و ما نیز در این روزگار نمیتوانیم آن درخشندگی و تلألوی معنویت را در آن بزرگوار تشخیص بدهیم. نور درخشان معنوی، به چشم همه کس نمیآید و چشمهای نزدیکبین و ضعیف ما قادر نیست که آن جلوهی درخشان انسانیت را در وجود این بزرگواران ببیند.
بنابراین، در صحنهی تعریف معنوی فاطمهی زهرا(علیهاالسّلام) وارد نمیشویم؛ لیکن در زندگی معمولی این بزرگوار، یک نکتهی مهم است و آن جمع بین زندگی یک زن مسلمان در رفتارش با شوهر و فرزندان و انجام وظایفش در خانه از یک طرف و بین وظایف یک انسان مجاهد غیور خستگیناپذیر در برخوردش با حوادث سیاسی مهم بعد از رحلت رسولاکرم(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) که به مسجد میآید و سخنرانی و موضعگیری و دفاع میکند و حرف میزند و یک جهادگر به تمام معنا و خستگیناپذیر و محنتپذیر و سختیتحملکن است، از طرف دیگر. همچنین از جهت سوم، یک عبادتگر و بپادارندهی نماز در شبهای تار و قیامکنندهی للَّه و خاضع و خاشع برای پروردگار است و در محراب عبادت، این زن جوان مانند اولیای کهن الهی، با خدا راز و نیاز و عبادت میکند.
این سه بُعد را با هم جمع کردن، نقطهی درخشان زندگی فاطمهی زهرا (علیهاالسّلام) است. آن حضرت، این سه جهت را از هم جدا نکرد. بعضی خیال میکنند انسانی که مشغول عبادت میباشد، یک عابد و متضرّع و اهل دعا و ذکر است و نمیتواند یک انسان سیاسی باشد. یا بعضی خیال میکنند کسی که اهل سیاست است - چه زن و چه مرد - و در میدان جهاد فیسبیلاللَّه حضور فعال دارد، اگر زن است، نمیتواند یک زن خانه با وظایف مادری و همسری و کدبانویی باشد و اگر مرد است، نمیتواند یک مرد خانه و دکان و زندگی باشد. خیال میکنند اینها باهم منافات دارد؛ در حالی که از نظر اسلام، این سه چیز با یکدیگر منافات و ضدیت که ندارد؛ در شخصیت انسان کامل، کمک کننده هم است.
شما باید در محیط کار و زندگی، با همسر و فرزندان و همسایه و دوستانتان، به وظایف شخصی خود عمل کنید و پیوندهای معمولی اجتماعی را به صورت سالم برقرار نمایید. در عین حال، باید در میدان سیاست و صحنهی انقلاب و کارهایی که نظام اجتماعی از شما میطلبد و انتخابات و میدان جنگ و عرضه کردن خواست انقلابی و ملی خود در سطح کشور و جهان و بیان ارادهی سیاسی خود در میدانهای سیاست و انقلاب، حضور داشته باشید.
شما باید در راهپیمایی و سازندگی و میدان جنگ و انتخابات و بیان عقیدهی سیاسی خود - آن جایی که اظهار عقیده واجب است - حضورتان را حفظ کنید و در تعیین سرنوشت کشور وانقلاب مؤثر باشید. در عین حال، رابطهی معنوی و قلبی خودتان با خدا را از طریق عبادت و توجه و ذکر و حضور و معنویت و استمداد از خدا و توکل به او و انجام نوافل و فرایض خوب کنید. این سه بعد، انسان مسلمان را میسازد. اسلام، این را از ما خواسته است و اگر بپرسند: چگونه میسر است؟ پاسخ میدهیم که ما الگوهایی از جمله فاطمهی زهرا(سلاماللَّهعلیها) داریم.
بشر امروز، در چارچوب تمدنهای مادّی دنیا و تحت تربیت مکتبهای حاکم بر جهان، انسانی یک بعدی است. اگر سرگرم زندگی میشود، غالباً از معنویت غافل میگردد. دنیا را ببینید، لابد خواندهاید و شنیدهاید که در کشورهای دور از معنویت - مثل بسیاری از جوامع اروپایی و غیر آنها که البته بین این کشورها هم کم و بیش افراد اهل معنا هستند - نظام، نظام غیرمعنوی و مادّی است. در آن جا، مردم سرگرم زندگی و مادّیت و تأمین شکم و رفاهند و اصلاً از معنویت و ارتباط قلبی با خدا و توجه و ذکر و دعا و تضرع و گریه و نافله، یادشان نمیآید و در غفلت کامل - که بزرگترین بلا و آفت برای انسان است و او را از همهی خیراتِ موجود محروم میکند - بسر میبرند.
وقتی مشغول شکم و ادارهی زندگی شخصی میشوند، حتّی در میدان سیاست هم غافلند. بیشتر مردمی که در کشورهای پیشرفته هستند، درک و تحلیل از مسایل سیاسی ندارند و دولتها با تعصبهای گروهی و حزبی و احیاناً قومگرایی و ناسیونالیستی، آنها را به این طرف و آن طرف میکشانند و در میدانهای سیاست، از آنها استفاده میکنند واصولاً توده و عامهی مردم، تحلیل سیاسی ندارند.
اما در اسلام اینگونه نیست. همین حالا در جامعهی اسلامی ما، مردم تحلیل سیاسی دارند. همین قشرهای محروم کشور، همین عشایر سلحشور غیور، همین عزیزانی که در استان فارس در چادرها یا کورهدهها و راههای دور زندگی میکنند - که جمعی از آنها هم در این محفل حضور دارند - تحلیل سیاسی دارند. در سایر مناطق کشور هم که من در میان قشرهای مردم رفتم و با آنها صحبت و نشست و برخاست کردم و در مناطق و خانهها و چادرهای خود، زیارتشان کردم، تحلیل سیاسی دارند و سیاست را میفهمند و نسبت به مسایل کشور، دارای عقیده و انگیزه و مقصود هستند و میفهمند که ما امروز در دنیا با چه کسی طرفیم و توطئهی استکبار جهانی و امریکا یعنی چه. میفهمند که چرا دشمن جنگ را بر ما تحمیل کرده بود و متوجهند که دنیای استکباری و قدرتهای مسلح عالم، در جنگی که بر ما تحمیل شد، چرا دایماً از دشمن ما حمایت میکردند و هنوز هم بسیاری از آنها میکنند. این، تحلیل سیاسی و یک بُعد زندگی انسان مسلمان است.
لذا در طول مدت ده سال و چند ماهی که امام فقید بزرگوارمان(رضواناللَّهتعالی علیه) در میان ما بودند و رهبری امت ما و مسلمانان عالم را بر عهده داشتند، در بیانات ایشان میبینید که بر حضور مردم در صحنههای سیاسی تأکید میکردند. مردم باید کشور ایران را متعلق به خودشان بدانند. سرنوشت این ملت و کشور، دست یکایک شماست. عظمت و عزت دادن به این کشور، ممکن میشود؛ وقتیکه شما بخواهید. استقلال این کشور، حتمی و ریشهدار میشود؛ وقتیکه مردم بخواهند و در صحنههای سیاسی حضور داشته باشند و از انقلاب کناره نگیرند و بدانند که چهمیکنند و چرا میکنند و به چه عزم و نیتی انجام میدهند.
حضور مردم، زندهکنندهی فضای زندگی در یک کشور است. وقتی مردم در سیاست دخالت نکنند و نسبت به اوضاع سیاسی اظهارنظر و دلسوزی ننمایند و ندانند که چهکسی آمد و رفت و چه کسی مسؤولیت پیدا کرد و ندانند که با چه کسی مبارزه میکنیم و به کدام سمت میرویم، کشور پیش نخواهد رفت. همه باید به مسؤولان کشور کمک کنند. گذشت آن روزی که کشور متعلق به یکعده و خانوادهی خاصی بود و مردم هم آن را باور کرده بودند. گذشت آن وقتی که مردم از امور کشور بیگانه باشند و به آنها ارتباطی نداشته باشد.
امروز، همهی امور کشور، به همهی مردم در شهرهای دور دست و روستاهای دورافتاده و عشایر و چادرنشینها و مردم شهرهای بزرگ مربوط است. اقتصاد کشور هم بهوسیلهی مردم و با پشتیبانی آنها باید زنده و فعال بشود. سیاست و استقلال و حضور در صحنهی بینالمللی و مبارزه با استکبار جهانی هم باید به وسیلهی مردم و با علم و آگاهیِ آنها انجام بشود و به همین خاطر است که گویندگان و صداوسیما و ارتباطات عمومی و رسانههای جمعی و روزنامهها و همهی کسانی که با مردم سر و کار دارند، موظفند مردم را نسبت به مسایل مهم کشور و انقلاب و آنچه که بر انقلاب و مسیر آن میگذرد و دشمنیهایی که میشود و نفوذیهای داخلی آن دشمنها، آگاه و روشن کنند. باید مردم همهی مسایل مهم کشور را بدانند.
این روزها، انتخابات میان دورهیی را در پیش داریم. من، دو توصیه به مردمی که انتخابات به آنها ارتباط پیدا میکند، میکنم:
توصیهی اول این است که در انتخابات شرکت کنند و نگویند که میان دورهیی است و اهمیتی ندارد. نه، حضور مردم در صحنهی انتخابات و رأی دادن، خود یک کار سیاسی است که مردم باید انجام بدهند. توصیهی دوم این است کسی را انتخاب کنند که تشخیص میدهند به صلاح است او به مجلس برود یا افراد مورد اطمینانشان، به آنها معرفی میکنند.
مجلس شورای اسلامی، یک مرکز اساسی و تعیینکننده برای انقلاب است. همهی سر رشتههای امور، به مجلس شورای اسلامی بر میگردد. مجلس، مظهر حضور و ارادهی مردم در صحنههای گوناگون سیاسی و اقتصادی است. اگر مردم چیزی را در زمینههای اقتصادی یا سیاسی بخواهند که بشود یا نشود و چیزهایی را بخواهند که به سرنوشت کشور ارتباطی پیدا میکند، باید ارادهی خویش را از حنجره و زبان نمایندهی خود بیرون بدهند و به صورت قانون درآورند و این قانون در سطح کشور عمل بشود. این، تأثیر مردم در قانونگذاری است. بنابراین، مجلس بسیار مهم است و قشرهای مختلف مردم کوشش کنند که امر انتخابات و مجلس را همیشه مهم بشمارند.
امام بزرگوارمان در این برهه از زمان، این انقلاب را برای همهی مردم دنیا حجت قرار داد تا بدانند که ملتها میتوانند کار کنند و ببینند که ارادهی ابرقدرتها در سرنوشت کشورها و ملتها تعیینکننده نیست. امروز، ملتها میبینند که مردم ایران، با اتکال و اعتماد به خدا توانست حرف خود را به کرسی بنشاند. ما به برکت انقلابمان و به برکت اسلامی که این انقلاب را به وجود آورد و به برکت تبعیت از امام و رهبر عظیمالشّأن فقیدمان، توانستیم راهی را برویم که برای مردم دنیا ناشناخته بود.
امروز، انقلابهایی که وابسته بودهاند، خودشان را به یک طرف نشان میدهند. آن تحولهایی که در کشورها به وقوع پیوست، اما از متن احساسات و عقاید مردم نجوشیده بود و به یک طرف و یک قطب مرتبط و متصل بود، آخر کار معلوم شد چیزی که اصیل نباشد، سرنوشتش چگونه است.
انقلاب اصیل، این انقلاب است که مبتنی بر دین - آن هم اسلام - میباشد و با فکر و خط روشن و جهانبینی واضح، پیش روی مردم قرار دارد. ما این راه را ادامه دادیم و باز هم انشاءاللَّه به فضل پروردگار و با تمسک به اسلام و عمل به قرآن - در تمام جوانب و اطرافش - آن را ادامه خواهیم داد.
امیدوارم که خداوند به همهی شما برادران و خواهران عزیز، لطف و فضل خودش را نازل کند. لازم میدانم از برادران و خواهرانی که در کار انتخابات زحمت کشیدند و حضور داشتند و تلاش و نظارت و اجرا کردند تا نظم انتخابات تأمین شود، صمیمانه تشکر کنم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
بیانات در دیدار مجمع نمایندگان طلّاب
تاریخ: 1368/09/07
بیانات در دیدار مجمع نمایندگان طلّاب
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
در ابتدا از زحمتی که شما برادران عزیز و آقایان محترم کشیدید و از قم تشریف آوردید تا دربارهی مسألهیی که به نظر همهی ما، یکی از اهم مسایل امروز دنیای اسلام و احبّ موضوعات برای ماست - یعنی مسألهی حوزه - با یکدیگر صحبت و تبادل نظر کنیم، خیلی متشکرم و امیدوارم که این ملاقات، منشأ خیر باشد و برای من و شما آقایان، پیش خدای متعال حسنهیی به حساب آید.
نفس عنوان (مجمع نمایندگان طلّاب قم) یک عنوان شیرین و امیدبخش و بیدارکنندهی آرزوهای دیرین در باب حوزهی علمیه است. این که طلّاب قم به این عزم راسخ برسند که باید تشکّل و حضور و تلاشی برای بهسازی حوزه داشته باشند و این عزم در مقام عمل به آنجا برسد که انتخاباتی صورت بگیرد و نمایندگانی برگزیده بشوند، مژدهی بسیار بزرگی است.
مسألهی اصلاح حوزه، چیزی نیست که در این زمان مطرح شده باشد؛ از سالها پیش در قم، این مسأله مطرح بوده است. در آن سالهای اولی که وارد قم شدم (سال 37)، فضلای جوانی را یافتم که دور هم مینشستند و این آرزوها را به زبان میآوردند و تکرار میکردند و برای تحقق آن، تلاش مینمودند. بعد در آن وقت برای ما معلوم شد که در دورهی قبل از ما - یعنی قبل از ورود مرحوم آیةاللَّهالعظمی بروجردی(رضواناللَّهعلیه) به قم - نیز همین افکار مطرح بوده است و فضلای برجسته و خوشفکر و خوشنام، دنبال آن بودهاند. بعد که قدری بیشتر با مسایل مربوط به حوزهها آشنا شدیم، فهمیدیم که حتّی ریشهی این قضایا قبل از اینهاست و در نجف زمان مرحوم آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی(رضواناللَّهعلیه) این حرفها بین طلّاب جوان و روشنفکرِ آن روز مطرح بوده است.
دو نفر برای من مشروحاً و مفصلاً جریانی را که ده دوازده نفر از فضلای آن روز نجف - مثل مرحوم آقای میلانی، مرحوم آقا سیّدعلیمددقاینی و عدهیی دیگر - پیش مرحوم آقا سیّد ابوالحسن رفتند و درخواست خود را با ایشان در میان گذاشته بودند، نقل کردهاند: یکی مرحوم علامهی امینی - صاحبالغدیر - بود و دیگری مرحوم آقا سیّد حسن تهامی(رضواناللَّهعلیه) که از مجتهدان و علمای برجستهی کشور ما محسوب میشد و سالهای متمادی در بیرجند منزوی شده بود و قدرش ناشناخته ماند تا وفات کرد. ایشان هم قبل از مرحوم امینی، در سال 41 یا 42 که من برای منبر به بیرجند رفته بودم، عین همان صحبتِ مرحوم آقای امینی را نقل کرد و جزییات قضیه را به من گفت که حالا نمیخواهم با تفصیل آن را مطرح کنم.
سؤالی که پیش میآید، این است که چرا تفکر و اندیشهیی که بیش از نیم قرن در حوزههای علمیه سابقه دارد، جامهی تحقق نپوشیده است. مرحوم آقاسیّدابوالحسن، در سال 1325 وفات کردند. این افکار ممکن است مثلاً پنج یا ده سال قبل از وفات ایشان مطرح بوده باشد. از سال 1320 تا آن سالهایی که ما به قم رفتیم - یعنی تا سال 36 یا 37 - و بعد از آن تا زمان فعلی، چرا آن آرزوها و چیزهایی که همیشه زبدگان و روشنفکران و فضلا و دلسوزان و دردمندانِ حوزهها دنبالش بودند، تحقق پیدا نکرده است؟
خواهش میکنم یکی از کارهایی که شما آقایان مجمع نمایندگان طلّاب در دستور کار قرار میدهید، تحقیق در مورد همین مسأله باشد. آیا ما خیلی تنبل بودیم؟ آیا انگیزهها کم بوده است؟ آیا ابزار کار در اختیار نبوده است؟ آیا مانعی به صورت شناخته وجود داشته یا موانع و روادعی به صورت مبهم و مرموز ایجاد میشده است؟ همهی اینها قابل بررسی است و علت هرکدام باشد، امروز حجت بر ما تمام است که آنچه را که در طول سالهای متمادی انجام نشده، انجام بدهیم.
امروز، انقلاب اسلامیِ پیروزمندی بر محور حوزهی علمیه به پیروزی رسیده و نظامی به وجود آمده است. حوزه، در این نظام که بیگانه نیست؛ بلکه از لحاظ حرمت و تأثیر واقعی و آیندهنگری، محور و هستهی مرکزی است - در این که بحثی نیست. امروز، بهانهها منقطع است و همه باید برای ساختن و اصلاح حوزه - و اگر این تعبیر به گوشها سنگین نیاید، بگوییم برای مدرنیزه کردن حوزه - منطبق با نیازها بکوشند. همه مسؤولیت دارند و تمام کسانی که دستشان میرسد کاری انجام بدهند - از طلّاب تا فضلای جوان تا مدرّسان و مراجع عظام(اعلی اللَّهکلمتهم) تا مسؤولان کشور و مؤمنان و علما و دینباوران و مخلصان دانشگاهی که در سطح کشور هستند - هر کدام میتوانند سهمی در این کار داشته باشند.
البته در این مورد، من برای خودم احساس مسؤولیت میکنم و در حیطهی خاصی، آنچه را هم که احساس کنم تکلیف من است، انشاءاللَّه آن را انجام خواهم داد و منتظر نمیمانم که شرایط خاصی پیش بیاید. اگر واقعاً در این زمینه تکلیف شرعی فعلی منجّزی را احساس کنم، در آن حدی که به من مربوط خواهد شد، به فضل پروردگار معطل نخواهم ماند؛ لیکن تکالیف عمدهیی بر دوش شما آقایان فضلای حوزه و مدرّسان و عامهی طلّاب و حضرات مراجع عظام است.
اما چند مطلب را میخواهم مطرح کنم که طرح یکی از آنها را جلو میاندازم و آن، راجع به نفس تشکل شماست. این تشکل، چیز بسیار خوبی است. آنچه که اتفاق افتاده - یعنی انتخاباتی که انجام گرفته و اساسنامهیی که در دستور کار شماست - کار مبارکی است که باید محکم آن را حفظ کنید و نگذارید به هیچ وجه با ایراد شبهه، کار لنگ بماند. کارِ مهمی انجام گرفته است.
خداوند، نور و رحمت و فضل خودش را بر روان پاک امام عظیمالشّأن ما - آن انسان استثناییِ دوران معاصر - فرو ببارد که در آخرین قدمهای زندگیِ سرشار از برکت خود، چنین برکتی را به وجود آوردند. (من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها)(1). هر کاری بکنید، دنبالهی آن سنت حسنهیی است که ایشان با پیام پُرطنین و پُرمحتوا و سرشار از روح و تپش خود، بنیانگذاری کردند. این را دنبال کنید و سعی نمایید در همان چارچوبی که امام در آن پیام آوردند، کار را محتوا بدهید و پیش ببرید؛ یعنی نگذارید اندکی توقف در کار به وجود آید.
اگر تشکیلاتی به وجود آمد، اما هدف روشنی نداشت، یا هدف داشت و لیکن برنامهریزی برای رفتن به سمت آن هدف انجام نگرفت و تشکیلات بیکار ماند، بهخودی خود، تشکیلات از هم خواهد پاشید و اگر هم بماند، صورت بی جانی خواهد بود. خاصیت تشکل انسانی این است. هدف را محدّد کنید و مشخص نمایید که میخواهید چه کار کنید. هدف را از پیام امام(ره) بگیرید. امام در این پیام، پیشنهاد و طرح خاصی را ارایه نفرمودند؛ اما اول تا آخر پیام، سرشار از جهتها و اَعلام لازم و تابلوهای سر راه است که انسان را هدایت میکند. باید هدف این پیام مبارک - که من دیدم آقایان روی آن کار خوبی کردند و نکات پیام را استخراج نمودند و روی آن تأمل و دقت کردند - روشن بشود و حیطهبندی گردد. باید مشخص بشود که میخواهیم در حوزه چه کار بکنیم. بعد بر اساس آن هدف، برنامهریزی کنید و بر پایهی آن برنامهریزی، هر دستگاهی مشغول کار خودش بشود.
اگر بتوانید کاری بکنید که هر طلبهی احساس مسؤولیتداری در قم، صبح که بلند میشود، همچنان که به فکر برنامهی درس و بحث روزانهاش است، بداند که برای آن هدف چهکار باید بکند. این، شکل ایدهآل کار است و حداعلی میباشد. لیکن اگر این کار هم نشود، همین اندازه معلوم باشد که شما میخواهید ده سال دیگر چه اتفاقی در قم بیفتد و حوزه در ده سال دیگر چه فرق و تفاوتی با امروز داشته باشد. این، تعقیب همان هدف است. این را مشخصش کنید و بر اساس آن هدف، برنامهریزی نمایید.
سؤالی پیش میآید و آن این است که رابطهی این مجموعه با هدفهای عمومی حوزه، چه رابطهیی است؟ آیا حوزهی علمیه باید به دست طلّاب و با اراده و فکر آنها متحول و متغیر بشود یا شکل دیگری وجود دارد؟ طبیعی است که در حوزه، مراجع معظم حضور دارند که آنها طلبهها و فضلا و مدرّسان سابق و مراجع امروزند. یعنی راهی را که شما امروز طی میکنید، آنها مثلاً چهل یا پنجاه سال پیش، با سلامت طی کردهاند و امروز مرجع تقلید شدهاند. پس، نقش آنها در آیندهی حوزه، نقش بسیار بارزی است؛ کمااین که در همین پیام هم، امام(ره) به نقش مراجع در آینده تصریح میکنند.
این فکر برای ما پیدا نشود که طلبهها باید مثل نیروهای انقلاب که در جاهایی از پایین به بالا انقلاب شروع شد و بالاییها را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند، عمل کنند. طلّاب تصور نکنند که میتوانند انقلابی را از پایین شروع کنند و حوزه را بهصورتی که میخواهند، در بیاورند و بعد به مراجع و بزرگان بگویند: بسماللَّه، این حوزه را اداره کنید! این کار، نه شدنی است و نه جایز میباشد؛ زیرا در اینجا، مسألهی تقابل قشر پایین و بالا - مثل کارگر و سرمایهدار و کشاورز و مالک - نیست؛ بلکه همه سر و ته یک مجموعه هستند. آن مثال اعلی و ربالنوعش وجود دارد، بقیه هم بالقوههایی هستند که به آنجا منتهی خواهند شد. بنابراین، جهت حرکت، همان جهت است البته، همه نمیکوبند که مرجع بشوند و صحیح و جایز و مفید هم نیست؛ اما جهت، جهتِ فقاهت و دینشناسی و همان چیزی است که امروز مراجع ما در سطح بالای آن قرار دارند. بنابراین، مراجع که حسابشان مشخص است و در آیندهی حوزه، نقش وافری هم دارند و بدون نظر و موافقت و کمک و اراده و اقدام آنها، نه جایز و نه ممکن است کاری انجام بگیرد.
خوشبختانه، مراجع ما موافقند. امروز، مراجع ما مثل مراجع دوران مرحوم آقاسیّدابوالحسن اصفهانی نیستند که فقط به تدریس فقه و اصول راضی باشند. خاطرهیی را مرحوم آقای تهامی(رضواناللَّهعلیه) میگفتند که همین نکته را ثابت میکند. ایشان میگفتند که جلسهیی با مرحوم آقاسیّدابوالحسناصفهانی برگزارکردیم و در آن جلسه مطرح شد که طلّاب برنامه و نظام پیدا کنند و بعضی از علوم جدیده را بخوانند و زبان خارجی یاد بگیرند. ایشان هم اجمالاً موافقت کردند و بناشد طرحی فراهم بکنیم. جلسهی دوم که خدمت ایشان رفتیم، در اتاق بیرونی بهانتظار نشستیم. ایشان از اتاق شخصی خود تشریف آوردند و در چارچوبِ در ظاهر شدند. ما بلند شدیم و احترام کردیم. ایشان در حالی که قبای دگمه نبسته بر تن داشتند، گفتند که من نمیخواهم بیایم بنشینم؛ فقط خواستم نکتهیی را به آقایان بگویم و آن این است که این پول و شهریهیی که من به طلّاب میدهم، ملک شخصی من است. به این صورت که آن را قرض میکنم، بعد که وجوهات آمد، قرض خودم را ادا میکنم. بنابراین، شهریهیی که من میدهم، ملک من است و من راضی نیستم که کسی این سهم امام و شهریه را مصرف کند؛ در حالی که غیر از فقه و اصول چیز دیگری را در حوزه بخواند. ایشان، این مطلب را گفتند و در را بستند و رفتند. آقای تهامی میگفتند: ما همینطور متحیر ماندیم چه کنیم. ما آمده بودیم با ایشان ترتیبات دروس جنبی و کلام و تفسیر و اخلاق و زبان انگلیسی و امثال اینها را بدهیم و ایشان هم همینطور سَرِپا جوابمان را دادند و تشریف بردند!
البته، آقاسیّدابوالحسن اصفهانی، مرجع بزرگوار عالم شیعه است و حق فراوانی هم به گردن اسلام و تشیع و روحانیت و فقاهت دارد. ما به ایشان اعتراضی نداریم. تشخیص ایشان این بوده؛ لیکن امروز مراجع اینگونه نیستند. امروز، مراجع به ضرورتهایی که حوزه با آنها مواجه است، آشنا هستند و برای آن که حوزه را - آنچنان که نیاز زمان است - سازماندهی بکنند، آمادهاند. من، این نکته را از روی قراینِ تقریباً علمیه و از روی سوابق گذشته عرض میکنم. ما که آن وقتها در قم بودیم و افکار آقایان را از نزدیک میشناختیم، میدانیم که الان خوشبختانه وضعیتِ گذشته وجود ندارد و مراجع ما الان با این برنامهریزی و آیندهنگری موافقند و در این زمینهها همکاری و تدبیر و ابتکارِ عمل و پشتیبانی و عزم و تصویب و تأیید را خواهند داشت.
بعد سراغ مدرّسان - و به طور خاص جامعهی مدرّسین - میآییم. امام(ره) در پیام خود، به جامعهی مدرسین اشاره کردند و خطاب به طلّاب فرمودند که شما جذب جامعهی مدرّسین بشوید. مسأله، جذب شدن است. جذب شدن به چه معناست؟ همه میتوانند این نکته را بفهمند. امام در پیام خود، جهت را مشخص کردند. در آن وقتها، حرف و فکری در حوزه رایج بود و به آن دامن هم زده میشد که جامعهی مدرّسین را از همهی امور حوزه و انقلاب، بکلی مسلوب الاعتبار و الاختیار بکنند. امام با پیام خود خواستند با این فکر معارضه کنند و صریحاً نیز مبارزه کردند. توصیهی امام به فضلا و مدرّسان این بود که به نظر طلّابِ جوانِ انقلابیِ مؤمن توجه شود و با آنها گرم بگیرند و به همان طلّاب انقلابی هم گفتند که شما جذب جامعهی مدرّسین بشوید. پس نمیشود ما یک حرکت طلبگی و حوزهیی عمومی داشته باشیم؛ در حالی که این طرف از آن طرف جدا باشد. این دو طرف، یک جریان هستند که باید با هم باشند و همچنان که در اساسنامهی شما آمده است، مجموعهی طلّاب، مجموعهی مدرّسان را در رتبه و ردهیی بالاتر از خودشان مشاهده کنند.
شورای مدیریت هم همینطور است. البته، شورای مدیریت و جامعهی مدرّسین، هر دو عناوینند. اگر چه اشخاص محترم و بزرگوار فراوانی در این مجموعهها هستند که ما باید به حضور چنین عناصری در مجموعهی حوزهی علمیهی خود افتخار کنیم؛ اما آنچه که مورد نظر امام بزرگوار و عزیزمان بود، عنوان شورای مدیریت و جامعهی مدرّسین است. بالاخره افراد در این شورا و آن جامعه میآیند و میروند؛ همچنان که در مجموعهی شما مجمع نمایندگان، افراد میآیند و میروند. بنابراین، قوام عنوان به افراد نیست. عنوان، عنوان است و محل ورود مدح و ذم و داشتن اعتبار و امثال اینهاست. البته، افراد در ذیل این عنوان قرار میگیرند و مصداق آن میشوند؛ ولی بعضی از افراد به عناوین - بیش از آنچه که دارد - اعتبار میبخشند.
پس، ملاحظه میکنید آنچه که در حوزهی علمیه باید انجام بگیرد، یک حرکت سازنده و یک کار ذوجوانب است؛ یعنی فکر و اراده و تشخیص طلّاب - بخصوص نیرویشان - در آن نقش دارد. همچنین مدرّسان و جامعهی مدرّسین و فضلا و شورای مدیریت و مراجع محترم و معظم در او نقش دارند. یک کار چند بعدی باید انجام بگیرد. در این جمع و در این صفحهی مشترکٌفیه، سهم طلّاب چیست؟ آن را جستجو و دنبال کنید. این چیزی است که باید در بحثهای شما مورد توجه و تأمل قرار بگیرد و پس از آن، با برنامهریزی و بدون اندکی وقفه، پیش بروید. بنابراین، حرکت مبارکی است که باید دنبال بشود. خصوصیاتی هم که مطرح کردم، در این حرکت وجود دارد.
ما واقعاً میخواهیم حوزه را چگونه بسازیم؟ وقتی که بحث سازندگی و تشکیلات و نوسازی حوزه میشود، نباید فوراً ذهنها به این طرف برود که حالا میخواهیم تمام پایههای حوزه را بههم بریزیم. نه، اصلاً چنین چیزی نیست. باید از موجودی ارزشمند حوزهی علمیهی قم استفاده بشود و سازماندهی و جهتدهی بشود و از دوباره کاریها پرهیز گردد. این کار برای چیست و میخواهیم چه چیزی در حوزه تحقق پیدا بکند؟ اصل قضیه این است. دوسه نکته را در این مورد مطرح میکنم تا معلوم بشود که توقع ما از حوزه چیست.
مطلب اول این است که نظامی بر اساس اسلام تحقق پیدا کرده است و موفقیت و عدم موفقیت آن در دنیا و تاریخ، به حساب اسلام گذاشته خواهد شد؛ چه من و شما بخواهیم و چه نخواهیم. این نظام، بر محور تفکرات اسلامی بنا شده و بایستی برمحور مقررات و بینشهای اسلامی اداره بشود. این تفکرات و بینشها و مقررات، در کجا بایستی تحقیق و تنقیح بشود؟ این استفهامها، در کجا باید پاسخ داده بشود؟ اگر حوزهی علمیهی قم که امروز در کشور ما و بلکه در عالم تشیع، مادر و محور حوزههای علمیه است و در درجهی بعد بقیهی حوزهها، تنقیح و تبیین مقررات و احکام و معارف اسلامی را - که نظام با آنها حرکت خواهد کرد - به عهده نگیرند، چه کسی باید به عهده بگیرد؟ حوزهها بایستی این مسؤولیت را احساس بکنند.
حوزه، تاکنون این مسؤولیت را به صورت مستقیم برعهده نگرفته است. من، این نکته را به صورت صریح عرض میکنم. غیرمستقیم به عهده گرفته است؛ ولی مستقیم نه. در حوزهها کسانی هستند که کار و تلاش میکنند و از لحاظ فکری، مشکلات و گرههای نظام را با مباحث خود باز میکنند. کسانی از حوزهها متخرج شدهاند و به سراسر کشور یا در داخل تشکیلات گوناگون نظام رفتهاند و کار میکنند؛ اما حوزه - به ماهی حوزه - هنوز تنظیم و تدوین مقررات اسلامی و نظام ارزشی اسلام و اخلاق عمومییی را که ما میخواهیم ملت داشته باشند و متکی به مدارک قطعی شرع باشد و دیگر جای بحث و لَیت و لعلّ ولِمَ و بِمَ نداشته باشد، متکفل نشده و الگوی زندگی اسلامی را ارایه نداده است. هی به ما میگویند: الگوی زندگی اسلامی را بدهید. چه کسی باید این کار را بکند؟ طبیعی است که حوزه باید در این جهت گام بردارد.
حوزه باید مراکز متعدد تحقیقاتی داشته باشد تا در تمام این زمینهها، مثل یک مجموعهی تولیدی مرتب و مدرن کار کند و محصول بدهد. اگر چنانچه دستگاه در مسألهیی دچار سؤال شد - مثل مسألهی زمین و موسیقی و در یک چارچوب وسیعتر، سیستم اقتصادی و روابط خارجی و ارتباط با ملتها و مسایل پولی و ارزشهای کارگزارانِ حکومت و صدها مسأله از این قبیل که هر دستگاهی همواره با این سؤالات از لحاظ مبنایی مواجه است که ما بر چه اساسی قانون بگذرانیم و بر چه اساسی مقررات اداری بگذاریم و بر چه اساسی عمل بکنیم - بداند که مرکزی این گونه سؤالها را جواب میدهد.
حوزههای علمیه - مخصوصاً حوزهی علمیهی قم - در تصویر مطلوب و ایدهآلی، یک کارگاه ایدئولوژی و مرکز ایدئولوگهاست. البته - همان طور که مطرح کردم - تاکنون حوزه این نقش را مستقیماً به عهده نگرفته است. اگر چه برکات نازل بر این کشور، از شخص شخیص امام بزرگوارمان - که ریشهی همه چیز و مایهی اصلی همهی این برکات بود - ناشی میشد و دیگران همه متخرجان حوزهاند؛ اما این غیرمستقیم است. حوزه باید مستقیماً در این مسایل دخالت کند.
مطلب دوم در باب کارهای اصلییی است که باید از حوزه توقع داشته باشیم. ما وقتی به تصویر دنیای اسلامی کشورمان نگاه میکنیم، پنج کار اصلی را میبینیم که باید انجام آن را از حوزه توقع داشته باشیم. از آن پنج کار، سه کار است که خود حوزه برای بقای خودش، تقریباً به آنها احتیاج دارد و دو کار دیگر را بیرون حوزه بدان احتیاج دارند. البته، این تعریف و تقسیمبندییی که ما میکنیم، جامع و مانع نیست.
کار اول، عبارت از مرجعیت و افتاست. مردم همیشه محتاج مرجع و مفتی هستند و حوزه متکفل تربیت و تولید مرجع و مفتی است. کار دوم، تربیت مدرّس است. حوزه، طبعاً مدرّسانی لازم دارد که باید در خود حوزه تربیت بشوند. کار سوم، تحقیق و تألیف در مسایل علمی است؛ چه کارهایی که از بیرون به حوزه عرضه میشود و چه کارهایی که متعلق به خود حوزه است و به محققان و مؤلفانی که کتابهایی بنویسند، احتیاج دارد و چه کتابهایی که برای بیرون حوزه لازم است و چه کتابهایی که حاوی تحقیقات جدید در مسایل فقهی است و شیوهی نوین استنباط را بیان میکند - که امام در همین پیام و یکی از پیامهای قبلیشان به آن اشاره کردند - و چه کتابهای درسی. این سه کار، بیشتر به درون حوزه توجه دارند؛ ولی دو کار دیگر به بیرون حوزه نگاه میکنند.
کار چهارم، مسألهی قضاست. سیستم قضایی اسلامی، فقیه و مجتهد و عادل را میطلبد. قضای اسلامی این است. آن وقتی که ما مجتهد و مفتی و صاحبنظر نداریم، به قاضی مأذون مِن قِبَلالمجتهد اکتفا میکنیم. این از باب ضرورت است که (الضّرورات تبیح المحذورات). آن وقتی که قاضی عادل قطعی نداریم، به آن که مورد اعتماد باشد، اکتفا میکنیم؛ والّا باید فقیه و مجتهد عادل، منصب قضا را به عهده بگیرد. پس، این هم کار دیگر حوزههای علمیه است که بایستی دایماً یک رشته از رشتههای پنجگانهی آن، برای این مهم کار کند.
کار پنجم، تبلیغ در سطح وسیع و به شیوهی مطلوب و مدرن است که در مطلب سوم، شأن تبلیغ و ابعاد گوناگون تبلیغی را که امروز از ما متوقع است، توضیح خواهم داد.
این پنج مسؤولیت را حوزهی علمیه باید انجام بدهد. آیا بدون نظم و تقسیمبندی و تقسیم کار و کوتاه کردن راهها و زدن از زواید و پرداختن به بعضی از کارهای لازمی که امروز به آنها پرداخته نمیشود، ممکن است این پنج وظیفه را از حوزه متوقع باشیم و حوزه آنها را برآورده کند؟ ما باید حساب کنیم فرضاً در سی سال آینده، این کشور اسلامی چند نفر قاضی مجتهد عادل لازم دارد. حوزه بایستی این طور خیز بردارد که بتواند تا سی سال آینده، این تعداد را تربیت کند. همچنان که برای تربیت پزشک، به دانشگاهها میگوییم مثلاً برای بیست سال آینده، این تعداد پزشک لازم داریم. دانشگاههای پزشکی هم طوری برنامهریزی میکنند که این نیاز تأمین بشود. حالا اگر پزشک نداشتیم، از کشورهای دیگر میآوریم؛ ولی اگر ملا نداشتیم، از کجا بیاوریم؟ این توقع نیز جز با سازماندهیِ درست انجام نمیگیرد.
مطلب سوم در باب حوزه و انتظاراتی است که از حوزه میرود. آقایان! ما ملت ایران، انقلاب بسیار بزرگی کردیم. عظمت این انقلاب، خیلی زیاد است و من محکم به شما عرض میکنم که اغلب ما خیلی از چیزها را میدانیم؛ ولی هنوز نمیدانیم چه کار عظیمی انجام گرفته است. این انقلاب، حادثهی فوقالعاده و عجیبی است. همهی دنیای استکبار و طغیان و جاهلیت یکطرف و این انقلاب طرف دیگر. واقعهی خیلی مهمی اتفاق افتاده است و در خودش این کفایت را میبیند که به مصاف تمام طغیان و کفر جهانی برود. ما در این انقلاب قرار گرفتهایم و نمیفهمیم چه قدر بزرگ و مهم است.
این انقلاب، با این عظمت و ابعاد و آثار عملی، از لحاظ ارایهی مبانی فکری خودش، یکی از ضعیفترین و کم کارترین انقلابها و بلکه تحولات دنیاست. مثلاً وقتی بازار مشترک به وجود میآید، دهها کتاب و جزوه و تحقیق و فیلم، در باب مبانی فکریِ این کار، در سطوح مختلف منتشر میشود و برای اقتصاددانها و سیاستمدارها و عامهی مردم و جهانِ مصرفکننده و تولیدکننده ارسال میشود. مگر بازار مشترک چیست؟ آیا غیر از این است که چند کشور دور هم نشستهاند و مثل چند تاجر با هم تجارت میکنند و مبادلات بازرگانی دارند؟ بازار مشترک، مثال کوچکی در دنیاست؛ ولی اگر شما انقلابهای بزرگ دنیا را هم در نظر بگیرید، باز هم مشخص میشود که ما کم کار کردهایم.
وقتی انقلاب اکتبر تحقق پیدا میکند، در طول ده پانزده سال، آن قدر کتاب و فیلم و قصه و جزوه در سطوح مختلف راجع به مبانی فکری این انقلاب نوشته میشود که در کشورهایی که باد آن انقلاب به آنها رسیده، دیگر مردم احتیاجی ندارند از کتابهای آنها استفاده کنند! آن قدر فضای ذهنی پُرشده است که روشنفکرهای خود کشورها مینشینند راجع به مبانی ارزشی و فکری آنها کتاب مینویسند! در سه چهار دههی گذشته، چه قدر ایرانیها دربارهی مبانی فکری انقلاب شوروی، به زبان فارسی کتاب نوشتند؛ چون دیگر اشباع شده بودند. یعنی آنها اینقدر نوشتند که همهی روشنفکرهایی که به نحوی از لحاظ فکری با آنها ارتباط پیدا میکردند، از لحاظ فکری اشباع میشدند و بعد یک آدم مثلاً دست به قلم و با فکر و روشنفکری، خودش میجوشید و مطالبی - غیر از ترجمههای فراوانی که از آثار آنها میشد - مینوشت.
ما چه کار کردیم؟ کاری که ما در این زمینه کردیم، واقعاً خیلی کم است. گاهی انسان دلش نمیآید که بگوید در حد صفر؛ چون واقعاً کسانی با اخلاص کارهایی کردهاند. اما اگر نخواهیم ملاحظهی این جهات عاطفی را بکنیم، باید بگوییم یک ذره بیشتر از صفر و خیلی خیلی کم کار شده است. البته، این کم کاری دلایلی دارد: بعضی از روشنفکران و متفکران اصلی را در اول کار از ما گرفتند و بعضی از آنها نیز مشغول کارهای گوناگون اجرایی شدند؛ اما اساس قضیه این است که ما تولید نکردیم. یازده سال از انقلاب میگذرد؛ خوب بود که صدها نویسندهی اسلامی، مبانی اسلام را بنویسند - چون انقلاب ما اسلامی است - و منتشر بکنند. میبایست تربیت میکردیم که نکردیم. این، یکی از کارهای حوزه است. نمیخواهم بگویم کسانی که بیرونِ حوزهها نشستهاند، مسؤولیتی ندارند؛ اما بیشترین مسؤولیت را حوزهی علمیه - و بیش از همه قم - دارد. قم بایستی محصول وافری در این زمینه میداد.
اگر به مسؤولان رادیو میگوییم چرا شما برای مسایل اسلامی منتشر شونده در رادیو، اینقدر ضعیفید؟ خواهند گفت: بنویسید تا ما بخوانیم. حوزهی علمیه در این زمینهها موظف است. مثلاً شما میبینید که در رادیو در باب زندگی ائمه و یا این قطعههای دینییی که میخوانند و صحبت میکنند و بحثهای دینییی که در آن رسانه میشود و از لحاظ حجم هم زیاد است - لیکن کماثر میباشد - واقعاً شاید بشود گفت که این مطالب، یک نفر را مسلمان و هوشمند و دارای بینش در باب مسایل اسلامی نمیکند. مطلبی که ارایه میشود، یا خیلی ضعیف است و یا نحوهی ارایهاش خیلی ضعیف میباشد؛ به خاطر این که بدون هنر و زبان خوب و قدرت القا بیان میشود. یعنی یا آدمهای معمولیِ متوسط، آن مطالب را بیان میکنند و یا این که افراد کج سلیقهیی میآیند و یک سری مطالب عجیب و غریب - صورتاً عرفانی و باطناً پوچ - را مطرح میکنند.
اوایلی که شعر نو رایج شده بود، یک عده از این جوانها میآمدند و همینطور چیزی میگفتند. در آن زمان شایع بود که وسطهای یک شعر را پاک میکنند و خیال میکردند شعر نو میسرایند! البته، این شایعه واقعیت هم داشت و در مواردی به نحو موجبهی جزییه اتفاق هم افتاده بود. بعضی از مطالب عرفانی که در رادیو مطرح میشود، همین حالت را تداعی میکند و بعضی خیال میکنند عرفان همین است که آدم چیزی ببافد! دیدهاند که اگر کسی مطالب عرفانی میگوید، آدم نمیفهمد. بههمین خاطر خیال کردند هر مطلبی که آدم نفهمید، عرفان است! یکچیزی میسازند و با یک زبان بیربطِ چرندی، در رسانههای ما پخش میکنند و هر چه آدم فکر میکند، میبیند هیچ چیز در آن پیدا نمیشود و هیچ معنایی ندارد. به مسؤولان رادیو اعتراض میکردم که چرا اینطوری است؟ در دلم به خودم جواب دادم که اینها چه کار کنند و به چه کسی مراجعه کنند و از چه کسی بخواهند؟ تا من بگویم: چرا اینگونه است؟ میگوید: بنویسید تا من بخوانم. من چه جوابی باید به او بدهم؟ وضع تبلیغ ما این است و حوزهی علمیه در این زمینهها موظف میباشد.
در حوزههای علمیه، استعدادهای فوقالعاده وجود دارد. واقعاً فهمیدن بعضی از مطالبِ اصولی و فلسفی و بعضی از ریزهکاریهای فقهی، مشکلتر از فهمیدن بسیاری از فرمولهای علمی دنیاست و طلبهها با آن دقت فکری خودشان، این مطالب را میفهمند. مگر میشود آدم مغزی مثل مغز صاحب (قوانین) به آسانی پیدا کند؟ در حوزههای علمیه، از این قبیل متفکران که مرتب فکر و دقت و ریزبینی میکنند، زیاد است. اگر این استعدادها و خلاقیتها و ذوقهایی که گاهی مشاهده میشود، به شکل صحیحی به سمت یک تبلیغ درست هدایت شود، ما دیگر محتاج چیزی نیستیم.
خارجیها کتاب مینویسند و ما باید پاسخ آنها را بدهیم. یکی از وعاظالسلاطین مصری - که واقعاً حیف است وعاظ السلاطین بنامیم؛ بلکه باید آنها را خدامالسلاطین نامید؛ چون وعاظ السلاطین بعضی وقتها سلطان را وعظ میکردند - کتابی به نام (الشیعة والمهدی والدّروز) نوشته و به اصطلاح، تحقیقی در باب شیعه و حضرت مهدی و دروز کرده است. حالا چه ارتباطی بین شیعه و دروز وجود دارد، خودش بحثی است! این خدام السلاطین، از بس پول و ثروت فهد و صدام و شاهحسن را در شکمهای خود ریختهاند که دیگر چاشتهخور شدهاند و گرفتن این همه شیرینی و لذت از آنها سخت است. آنها واقعاً ضایع شدهاند و اگر علم و دین هم میداشتند، حالا دیگر به دردشان نمیخورد. از این نوع کتابها زیاد مینویسند. ما باید در حوزهی علمیهی قم و در مراکز علمی خود، صد جواب رد در مشتمان داشته باشیم و به آنها پاسخ بدهیم.
هنوز که هنوز است، در دنیای اسلام به ما میگویند: شما قایل به تحریف قرآنید! چرا که یک روز فصلالخطابی نوشته شد و ما هنوز نتوانستهایم آن قدر فضای فرهنگی دنیای اسلام را از حرف حق خودمان و اینکه قایل به تحریف قرآن نیستیم، اشباع کنیم تا اگر بیدین لامذهبی خواست بنویسد که شیعه قایل به تحریف قرآن است، بداند که فردا شاگرد سر کلاسش در الازهر، یقهاش را خواهد گرفت که این کتاب شیعه پاسخ شما را داده است.
هرچه مرحوم (سیّد شرفالدین) و مرحوم (امینی) نوشته، همان است دیگر. البته، هر کدام از آن کتابها برای جاهایی به درد میخورد؛ اما نکته این است که ما به صورت مدرن و طبق نیازهای امروز، از حق خود و تشیّع و اعتقاد و انقلاب و اسلام و حتّی اماممان دفاع نکردیم. امام را متهم کردند که میگوید: پیامبران ناموفق بودند(!) ما چند جلد کتاب در جواب این اتهام نوشتیم و به دنیا ارایه دادیم و پخش کردیم؟ پس، ببینید اینها کارهای حوزه است. ما باید اینها را باور کنیم.
آقایان! ما تا کی به سازمان تبلیغات و وزارت ارشاد فشار بیاوریم که بنویسید و بدهید؟ آنها میگویند: نمیتوانیم. راست هم میگویند، کار آنها نیست؛ کار حوزه و طلبه است. این گونه کارها باید در آنجاها انجام بگیرد. من از آقایان سؤال میکنم که آیا میدانید امروز در درجهی اول، چند عنوان کتاب برای دنیای اسلام لازم است؟ گمان نمیکنم کسی از شما بداند. من شاید از بعضی از شما یک ذره بیشتر بدانم؛ اما به طور دقیق نمیدانم. حوزه هم نمیداند. اگر من ندانم، عیب نیست؛ ولی اگر حوزه نداند، عیب است. حوزهی علمیه باید بداند که مثلاً امروز پنجاه عنوان کتاب وجود دارد. در درجهی اول، ما باید در پنجاه موضوع و در درجهی دوم، در صدوبیست موضوع کتاب نوشته باشیم یا بنویسیم.
باید به تناسب تهمتهایی که به ما میزنند و به تناسب فحشهایی که به ما میدهند و به تناسب کتابهایی که علیه ما مینویسند، نیازها را بدانیم. مرکز و بانک اطلاعات حوزه کجاست که اینها را نگاه کند و دربارهی آن موضوعات تحقیق نماید و بنویسد؟ یکی از کارهایی که حوزه باید انجام بدهد، همین است. یعنی مرکزی داشته باشد و کتابهایی را که در دنیا راجع به انقلاب نوشتهاند، جمع کند؛ چه آنهایی که مستقیماً دربارهی انقلاب است و چه آنهایی که به خاطر انقلاب، به شیعه و یا اسلام فحش دادهاند و چه کتابهایی که از ما تعریف کردهاند و نقاط قوّت ما را - که بعضاً خودمان هم از آنها غافل بودهایم - یادآور شدهاند.
در این مرکز، محققان حوزه باید مشابه این کتابها را نیز در داخل کشور جمعآوری کنند و مورد بررسی قرار دهند. وقتی که محقق میگوییم، فوراً ذهن به سمت پیرمردهای از کار افتاده نرود. محققان جوان - مثل خود شما - بنشینند اینها را تقسیمبندی کنند و تفکر و ذهنیت انقلاب و به تعبیر اروپایی آن، ایدئولوژی انقلاب را - که متأسفانه هنوز معادل فارسی آن را پیدا نکردهایم - تدوین کنند و آن را - نه در یک جلد کتاب و نه با یک بیان - بیرون بدهند؛ که اگر از ما پرسیدند: انقلابتان چیست؟ بگوییم این است. اگر شما چنین کاری نکردید، دیگرانی که غالباً صلاحیت ندارند، خواهند کرد.
مطلب چهارم این است که امروز تهاجم فرهنگی عظیمی علیه اسلام هست که ارتباط مستقیمی با انقلاب ندارد. این تهاجم، وسیعتر از انقلاب و علیه اسلام است. چیز عجیب و فوقالعادهیی است که با تمام ابعاد فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، علیه اسلام - و حتّی اسلامی که در تودهی مردم الجزایر نفوذ دارد - وارد کارزار شده است. فقط یک استثنا دارد و آن اسلامِ وابسته به دستگاههای استعماری و فهدگونه است؛ والّا حتّی اسلامهای به معنای اعتقاد عوامانهی مردم هم مورد تهاجم است؛ چه برسد به اسلام ناب و انقلابی - و به تعبیر آنها اسلام ایران - که دیگر وضعش روشن است.
تهاجم عجیبی وجود دارد. چیزهایی که شما میشنوید - مثل حجاب در فرانسه و مبارزه با دختران محجبه در این کشور - اینها جرقههایی است که نشان از آتشهای زیر خاکستر میباشد و از کار عظیمی در پشت پرده خبر میدهد. قضیه فقط این نیست که یک دولتِ مثلاً لاییکی بگوید که ما نمیخواهیم محجبهیی باشد؛ نه، اینها اصلاً از اسلام به شدت احساس خطر کردهاند. البته، این موضوع تازگی هم ندارد؛ از سابق نیز اینطور بوده است.
من در کتاب (مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان) این نکته را یادآور شدهام که یکی از نایبالسلطنههای هند قبل از استقلال این کشور در سال 1947 گفته بود که اوایلی که انگلیسیها وارد هند شده بودند - یعنی بعد از دوران کمپانی هند شرقی - و میخواستند حکومت هند را به دست بگیرند، گفته بودند که مسألهی ما در هند، مسلمانها هستند و بزرگترین هدف ما بایستی قلع و قمع و سرکوب آنها باشد! سخن معروف (گلادستون) را هم که حتماً شنیدهاید که گفته بود: این قرآن را باید برداشت. استعمارگران، از قدیم نسبت به اسلام همین احساس را میکردند که آن هم ناشی از چیزهایی بود که از اسلام دیده بودند.
مدتی از قضیهی تنباکو و قضایای مختلفی که در همان هند و افغانستان و ایران و مصر و سایر کشورها اتفاق افتاده بود، گذشته بود و استکبار و استعمار جهانی، از قدرت اسلام غافل شده بودند و دیگر آن حساسیت را نسبت به اسلام خیلی نشان نمیدادند. علتش هم این بود که از این طرف، اسلام چیزی از خودش نشان نداده بود و آنها قدری دچار غفلت شده بودند. چند دههیی که گذشت، انقلاب ما پیروز شد و تمام معلومات و معارف استعماری آنها - که در طول سالهای متمادی اندوخته بودند - بههم ریخت و ناگهان احساس کردند که همان اسلام قدیمی - که از او میترسیدند - با قدرت فراوان به میدان آمده است.
اینها، راجع به اسلام کارشناس و متفکر دارند که مینشینند بررسی میکنند و دربارهی ملتها و اندیشهها و روحیات و مذاهب گوناگون، پروندههایی درست میکنند و در مراکز تحقیقاتی و فرهنگی و جاسوسی و سیاسی خود، تمام آن پروندههای آرشیو شده را دو مرتبه مطرح میکنند و کارهای تحقیقاتی جدید انجام میدهند. این که میشنویم در اسرائیل، سمیناری تحت عنوان (شناخت اسلام و تشیع در ایران) برگزار میشود، به همین معنا و در همین جهت است. در بسیاری از جاهای دنیا، سمینارها و جلساتِ تحقیقاتییی توسط دنیای غرب و سرمایهداری و استکبار تشکیل میشود و تزهای گوناگونی برای بازنگری به اسلام مطرح میگردد.
استکبار، همهی وجودش را اندیشمندانه در جهت ادارهی مطلوب خودش به کار میگیرد و کاملاً با فکر حرکت میکند و جریانات جهانی را هدایت مینماید تا محفوظ بماند؛ چون میداند که اگر فکر و پیشبینی و آیندهنگری نکرد و اگر آمار نداشت، ضربه خواهد خورد. عالیترین و ممتازترین دستگاههای فکری، در اختیار استکبار است. اینها، از پانزده یا بیست سال پیش، برای مسایل بلند مدت سرمایهداری، فکر و طراحی میکنند و نقشه میریزند تا در آینده از آن جواب بگیرند.
من، مقایسهیی بین انقلاب ایران و کودتای عراق میکنم تا شما ببینید که انقلاب اسلامی ایران، چه ضربهیی بر استعمار وارد کرد. وقتی که در سال 37 در عراق کودتا شد و (فیصل) را سرنگون کردند و (نوری سعید) را به جای او نشاندند، (ایدن) - نخست وزیر انگلیس - در خاطراتش نوشت: من در جزیرهیی مشغول تفریحِ آخر هفته بودم که خبر کودتای عراق به من رسید و بزرگترین ضربه به مغز من وارد شد و ناگهان احساس کردم که دنیا تکان خورده است. (تعبیرات دقیق او الان یادم نیست.) برای انگلیس و دستگاه استعمار، آن قدر کودتای عراق مهم بود که حد نداشت. این نگرانی، در تمام نوشتهها و خاطراتی که بعد از کودتا منتشر شد، منعکس شده بود و عظمت ضربه، خودش را نشان میداد. این کودتا، در کشوری انجام گرفت که بعدها معلوم شد بعضی از دستگاههای استعماری، در آن نقش داشتهاند و بعضی هم بعداً از آن استفاده کردهاند و در مشت خود گرفتهاند. حالا هم شما دنبالههای آن کودتا را میبینید که بعد از گذشت حدود سی سال، تحفههای امروز عراق، دنبالهی همان کودتا - و به قول خودشان انقلاب(!) - هستند.
ملاحظه کنید، یک کودتای معمولی در یک کشور اتفاق افتاد و فقط به این جهت که عراق مستعمرهی انگلیس بود و انگلیس از قِبَل حاکمیت بر عراق، از آن کشور استفاده میکرد، این قدر برایشان سنگین بود. حالا شما آن کودتا را با انقلاب اسلامی مقایسه کنید؛ اصلاً قابل مقایسه نیست. انقلاب اسلامی، ناگهان تمام موجودیت و نظام ارزشی دستگاه استعماری غرب و دنیای سرمایهداری را زیر سؤال برد. یعنی آیندهشان را کلاً تهدید کرد و ابهامی به آیندهی آنها داد؛ چون این انقلاب بر مبنای اسلام بود و نتیجتاً هرجا مسلمانی باشد، ممکن است این انقلاب بالقوه در آنجا تحقق پیدا کند. بعد هم مرتب نمونههای آن را از افغانستان گرفته تا اندونزی و مالزی و مصر و تونس و حتّی در کشورهایی که سیستمهای به اصطلاح انقلابی دارند - مثل الجزایر یا لیبی - دیدند و مشاهده کردند که همین اسلام در آن جاها سر بلند کرده است و هل من مبارز میگوید و آینده را ترسیم میکند.
اینها، احساس وحشت کردند و تمام دنیای سرمایهداری و استکباری دست بههمدادند، برای این که در مقابل اسلام بایستند. البته، دنیای سوسیالیسم به گونهی دیگر مقابله میکرد؛ منتها مثل غربیها ابزار لازمِ اندیشمندی و آیندهنگری و توجه را در اختیار نداشت. این، رشتهیی از تمدن صنعتی و مسألهی آمار و آرشیوها و آیندهها و حدسیات است که شرقیها به همان نسبت که در کار صنعتی عقبند، در این قضیه هم از غربیها عقبند. علاوه بر این، آنها اشتراک منافعی نیز با این انقلاب حس میکردند؛ چون میدیدند غرب صدمه میخورد. آنها، خیال میکردند که برایشان خوب است؛ ولی حالا دیگر همه چیز یک کاسه شده و بلوک غرب و شرق معنا ندارد و آرزوها و ایدهآلهای مارکسیستی و سوسیالیستی تمام شده است و چند کشورِ منزویِ بختبرگشته - مثل آلبانی و رومانی و ... - باقی ماندهاند که اینها هم چیزی بارشان نیست. ما رومانی را از نزدیک دیدهایم و میدانیم که آنجا چه خبر است. اصلاً چیزی نیستند و واقعاً نمیشود گفت که اینها هستند، پس دنیای سوسیالیسم وجود دارد! امثال کوبا و کشورهای ضعیفِ عقبمانده هم که دیگر اصلاً قابل ذکر نیستند. تنفس آنها هم با اجازهی روسها و اربابهای شرقی بود.
امروز، همان تفکر ضد اسلام ناب، یا اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، ضد مذهب ناب - که دایرهاش از انقلاب وسیعتر است - به کلیت اسلام و به یک معنا به هر مذهبی که احساس میکنند در آن اصالتی وجود دارد، متوجه است. امروز، کاردینالهای مسیحی امریکای لاتین، به همان اندازه مغضوبند که علمای انقلابی مصر یا تونس مورد غضب واقع شدهاند. الان تمام دنیا متوجه این است؛ منتها همه میدانند و متوجهند که ایران، کانون اصلی است.
در حال حاضر، یک جبههبندی عظیم فرهنگی که با سیاست و صنعت و پول و انواع و اقسام پشتوانهها همراه است، مثل سیلی راه افتاده تا با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامی نیست. بسیج عمومی هم در آنجا هیچ تأثیری ندارد. آثارش هم بهگونهیی است که تا به خود بیاییم، گرفتار شدهایم. مثل یک بمب شیمیایی نامحسوس و بدون سروصدا عمل میکند. فرض کنید در محوطهیی یک بمب شیمیایی بیفتد که احدی نفهمد که این بمب در آنجا افتاد؛ ولی پس از هفت، هشت ساعت ببینند صورتها و دستهای همه تاول زده است.
الان در مدرسهها و داخل خیابانها و جبههها و حوزههای علمیه و دانشگاههای ما، ناگهان نشانههای این تهاجم تبلیغی و فرهنگی را خواهید دید. الان مقداری هم آن را میبینید و بعداً هم بیشتر خواهد شد. یک کتاب چاپ میشود، یک فیلم تولید میشود و به صورت ویدئو داخل کشور میآید و زمینهی چنین تهاجمی را فراهم میکند. دیشب یکی از آقایان میگفت: وسایل کوچکی اختراع شده که در آن، بیست فیلم ویدئویی به صورت میکروفیلم ضبط میشود و هر فردی میتواند آن را لای دکمهاش مخفی کند و به داخل کشور بیاورد و بین جوانها توزیع کند!
هدف این تهاجم با چنین ابعادی، اسلام و انقلاب و ما هستیم. البته، شکی نیست که مقابله با این تهاجم، پول و بودجه و امکانات و پشتیبانیهای سیاسی دولت را میخواهد؛ اما دولت پول بدهد و پشتیبانی بکند که چه بشود؟ طبیعی است که فکری پخش بشود. آن فکر کجا تولید خواهد شد؟ آیا آن هم در دولت است یا در حوزه؟ اینها انتظاراتی است که از حوزه میرود.
من، چهار انتظار را مطرح کردم که حوزهی علمیه پاسخگو باشد. حالا شما بفرمایید که حوزه با شکل و سازماندهی کنونی، میتواند پاسخگو باشد؟ پاسخ من منفی است. شما هم همین جواب را میدهید. من، خودم طلبه هستم و از حوزه منسلخ نیستم و حوزه را خوب میشناسم و در آن بودم و زندگی کردم و درس خواندم و بعد هم بی ارتباط با حوزه نبودم. حوزههای ما با وضع کنونی نمیتواند آن انتظارات را پاسخ دهد؛ مگر در آن برنامهریزی شود و طرح نوینی افکنده و دنبال گردد.
شما به عنوان نمایندگان طلّاب، در این مجموعه سهمی دارید؛ آن سهم را پیدا کنید، ببینید کجاست و آن را با کمال جدّیت انجام بدهید. همان طور که عرض کردم، در کنار مراجع و جامعهی مدرّسین و هر کسی که در این قضیه ذیسهم است، سهم شما سهم وافری است. این، آن مطلب اصلی است که میخواستم مطرح بکنم.
البته، یک چیز دیگر هم در اینجا وجود دارد و آن نقش حوزه - غیر از جنبههای فرهنگی - در ادارهی جامعه است. ما نباید از نقش سیاسی حوزه و شخصیتهای حوزوی در ادارهی جامعه غافل شویم. این، چیز مهمی است. شما باید رهبران آیندهی انقلاب و کشور را در حوزه بسازید و بپرورانید و فراهم کنید؛ شخصیتهایی که بتوانند رئیس جمهور و وزیر و نماینده و نظریهپرداز سیاسی باشند. کما این که شما ملاحظه میکنید، بعد از پیروزی انقلاب، منهای شخص شخیص امام بزرگوار - که (لایعادله احد) - سهم و نقش معممان و متخرجان حوزه در ادارهی انقلاب و مسؤولیتپذیری در مسایل آن - چه در قانونگذاریش، چه در قضایش، چه در قوهی مجریهاش و چه در زمینههای سیاسیش - اگر نگوییم بیشتر است، اقلاً نقشی برابر با غیرحوزویها داشتهاند. اینها، متخرجان قبل از انقلابند. به قول آن باغبان قدیمی: کاشتند و خوردیم، کاریم و خورند. حوزه، در این مورد چه کرده و چه خواهد کرد؟ البته، در این زمینه حوزه تلاشهای خوبی داشته است و نمیشود آن را منکر شد؛ اما مطمئناً کمتر از آن چیزی است که لازم میباشد.
من، توجه به این طلبههای جوان را به شما آقایان محترم که بحمداللَّه از فضلا و برجستگان هستید، توصیه میکنم. این طلّاب جوان، خیلی مهمند. طلّاب، محور ادارهی حوزه نیستند؛ اما در حقیقت محور امیدها و انرژیهای بالفعل و بالقوهی حوزهاند. اگر طلبه ناامید شد، شما چیزی در دست نخواهید داشت؛ مراجع هم چیزی نخواهند داشت. این، نکتهی مهمی است. سعی بشود که طلّاب، مأیوس و مسألهدار نشوند. البته، این نکته را نیز سفارش و خواهش بکنم که نگذارید مجموعهی شما، از حالت یک مجموعهی طلبگی و کاری خارج شود و به یک مجموعهی سیاسی و خطی تبدیل گردد. به شدت مراقبت کنید که این طور نشود؛ چون واقعاً چیز بدی است. حوزه، به وحدت احتیاج دارد. شما حتّی در درون خودتان، اختلافات داخل حوزه و اختلافات خطی و جریانی را حل کنید.
همانطور که در پیام چند روز پیش مطرح کردم و به عموم مردم توصیه نمودم، بخصوص به شما آقایان نیز توصیه میکنم که کوشش کنید حسن ظن داشته باشید. مضمون روایت هم همین است که وقتی خیر حاکم و غالب بر زمان است، آدم باید حسن ظن داشته باشد و وقتی شر غالب است، انسان باید سوء ظن داشته باشد. امروز، دیگر اسلام و خیر غالب و حاکم است و حکومت و رهبری و دولت، اسلامی است. اگر چه در جامعه شر هم وجود دارد؛ اما غلبه و حاکمیت با خیر است. امروز، روز حسن ظن است.
من خواهش میکنم که گرایشهای سوءظنگونه را رشد ندهید. بهعنوان مثال، آن موردی را که شاید مقداری هم به من بیارتباط نیست، عرض میکنم: راضی نیستم که به عنوان حمایت و اظهار لطف و محبت نسبت به من، بعضی از برادران بهاین مجموعه اعتراض کنند. هیچ کس نباید بهعنوان حمایت و طرفداری از من، هیچگونه موضعگیرییی علیه کسی بکند. اگر کسی به من محبت و لطف دارد و واقعاً میخواهد از من جانبداری بکند، راهش این نیست که بایستد و بگوید که مثلاً چرا مراجع چنین کردند یا چرا جامعهی مدرّسین چنان کرد یا چرا مجمع طلّاب چنین کرد. بحمداللَّه میانهی ما با مراجع بسیار خوب است. همیشه به مراجع ارادت داشتهایم؛ حالا هم همینطور است و ارتباطاتمان بسیار خوب میباشد. با جامعهی مدرّسین و قشرهای گوناگون طلّاب و جهتگیریها و جناحهای مختلف سیاسی هم ارتباطاتمان بسیار مستحکم و خوب است؛ یعنی من با هیچ کس مسألهیی ندارم. بنابراین، تصور نشود که حالا اگر مثلاً فلان حرفی در جایی گفته شد یا فلان اظهاری - قولاً یا کتباً - از کسی صادر گردید، تعریض به من است و کسی به عنوان محبت به من، اعتراض و پرخاش کند و کسی را متهم نماید. مطلقاً نگذارید که در مجموعهتان و بلکه داخل حوزه، این حرفها باب شود.
البته - همان طور که در ابتدا هم اشاره کردم - نسبت به مسایل مربوط به حوزه، بههیچوجه خودم را غیر مسؤول نمیدانم. یعنی وجدان طلبگی و وجدان مسؤولیت کنونی من، به هیچ وجه اجازه نمیدهد که مسألهی اهم اسلامی جامعه و کشورمان، یک مسألهی درجهی دو باشد. نخیر، این مسألهی مهم و درجهی یکی است. من خودم را نسبت به این قضایا و نسبت به قم و آینده و ترتیباتش و هرکاری که شرعاً بر عهدهی من باشد، مسؤول میدانم و اگر تشخیص بدهم، انشاءاللَّه انجام خواهم داد. به هر حال، غرض این است که مطلقاً نگذارید به بهانههای گوناگون، در حوزه و داخل مجموعهتان، این مشاجرات و حرفها راه پیدا کند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
--------------------------------------------------------------------------------
1) التهذیب، ج 6 ، ص 124
بیانات در دیدار مسئولان بنیاد مستضعفان و جانبازان
تاریخ: 1368/09/05
بیانات در دیدار مسئولان بنیاد مستضعفان و جانبازان
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه در مجموعهی شما، چهرههای آشنا زیادند. برادرانی که در دورانی از عمر جمهوری اسلامی، هر کدام در گوشهیی و بخشی بزرگ یا کوچک، خدمت صادقانهیی را انجام دادهاند و یاد و خاطرهی زحمات و خدماتشان در ذهن من هست. شاید اغلب آقایان - جز چند نفر معدودی - اینگونهاند و این جای خوشوقتی است که آدم احساس کند الحمدللَّه روحیهها و نشاطها و کاراییها و تعهدها، در طول زمان و با همان شادابیِ روزهای اول انقلاب باقی است و حالا هم دور یکدیگر جمع شدهاید و شما هم این رشتهی تسبیح را انداختهاید و آقایان را به یک کار دستهجمعیِ خوبی مشغول کردهاید. انشاءاللَّه همهی شما موفق باشید.
راجع به بنیاد مستضعفان و جانبازان، عقیدهام از آغاز این بود که اگر این بنیاد درست کار کند و امورش دلسوزانه پیگیری شود، این ثروت عظیم مردم در برخی جاها گرههایی را میتواند باز کند که دولت قادر به گشودن آن نیست. این، از باب مقایسه با دولت نیست که بنیاد مجموعهیی کوچک در مقابل مجموعهی بزرگ دولت است؛ ولی فینفسه بهدلیل وجود ثروت عظیم در این بخش، مجموعهیی بزرگ است که اگر خارج از تشریفات معمول دولتی، بهدنبال پُرکردن خلأهای موجود باشد، این احساس به انسان دست خواهد داد که گرههای زیادی از کار دولت و کشور گشوده خواهد شد.
در مورد بنیاد مستضعفان، نکتههایی همیشه در ذهن من بوده است که گرچه جدید نیست، ولی تذکر آن لازم است؛ نقص اول در این مجموعه، عدم علم و اطلاع دقیق و حیطهبندی مشخص توسط مسؤولان بنیاد بر مجموعهی موجودی و دارایی این نهاد است. نه این که مسؤولان بنیاد در این خصوص چیزی ندانند. خیر، اطلاع دارند؛ ولی دقیق و جامع نیست. مسؤولان بنیاد باید مثل صاحب و مدیر یک شرکت، از دارایی خود مطلع باشند و بدانند در دستگاهشان چه میگذرد؛ ولی هیچوقت اینگونه نبودهاند و نمیدانستند در دستگاهشان چه داراییهایی وجود دارد. برای همین است که گاهی بعضیها - که مسؤولیتی هم نداشتند و فقط عضو خانوادهی جمهوری اسلامی بودند - میآمدند اشک میریختند و میگفتند که فلان ملک و یا فلان کارخانه و یا فلان باغ، ضایع میشود. وقتی این حرف به مسؤولان این تشکیلات عظیم منتقل میشد، آنها گریه نمیکردند! فرق است بین کسی که نمیداند چه دارایییی دارد و فقط از تخریب و نابودی آن با خبر میشود، با کسی که خودش را صاحب و مالک داراییمیداند. بنابراین، اشکال اول این است که توجه و یا حتّی اعتنا به داراییهای این مجموعه نمیشود و بررسی نمیگردد که در میان سفرهیی که جمهوری اسلامی برای مستضعفان باز کرده است، چه میگذرد. فقط دلخوش باشیم که ما را رئیس یا مدیر آنجا گذاشتهاند!
نقص دوم، ضعف مدیریتها بود؛ البته اگر معلوم میشد. بعضی قسمتها، انصافاً مدیریتهای ضعیفی داشت.
نقص سوم، صرف و خرج اموال بنیاد در موارد مغایر با فلسفهی کار آن است. مثال بخش فرهنگی بنیاد را مطرح میکنم که قبلاً هم به آقای رفیقدوست گفتهام. وظیفهی این بخش در نگاه اولِ یک آدم ناآشنا - بینه و بیناللَّه - تأسیس مدارس برای مستضعفان، تقسیم امکانات آموزشی، اعطای بورس تحصیلی و رفع مشکلات فرهنگی و آموزشی این قشر است. حالا اگر همین بخش به جای انجام این رسالت، به چاپ کتابی پرداخت که ضرورتی در انتشارش نبود، معنایش چیست؟ بهعنوان مثال، کتابی در هشتصد سال پیش تألیف شده و بعد از انقلاب اسلامی به سه چاپ رسیده است، ولی بنیاد مستضعفان دوباره آن را با زیرنویس و تحقیق فلان محقق به چاپ رسانده است. این، وظیفهی یک مؤسسه مطبوعاتی است؛ آن هم تحقیقهایی که من به جهت آشنایی با اهل قلم، معنای آن را میدانم. این، معنای بخش فرهنگی بنیاد مستضعفان نیست و هر کس در کار مطبوعات وارد باشد، معنای آن را زود میفهمد.
یا مثلاً فیلمی را که بنیاد در یکی دو سال قبل از تلویزیون پخش کرد، بهخاطر دارید. ماجرای این فیلم، دربارهی فرار یک ساواکی از تهران به یک روستا بود که از دست مردمِ حزباللّهی گریختهبود. خلاصه و سرانجام فیلم این است که آن فرد ساواکی، دچار خیال و احساس شده و در کابوس میمیرد! این فیلم، پس از هشت سال از انقلاب در سیما به نمایش در میآید و انسان آتش میگیرد و ناراحت میشود که موضوع فیلم، موضوع بکری نیست و پس از گذشت هشت سال از انقلاب، فرار ساواکی معنی ندارد. این، همان تیر به غیر هدف مطلوب نشاندن است. من، قصد انتقاد ندارم و برای جلوگیری از تکرار این مسایل، عرض میکنم.
بنیاد در بُعد اقتصادی هم مثالهای فراوانی دارد. اگر خداوند تفضلی فرموده و نعمتی را برای خدمت به جانبازان در اختیار ما قرار داده است، از این نباید غفلت کرد و این مهم را نباید از دست داد. نه این که کمکها در اختیار افراد نامناسبی - نمیگویم ناشایسته - که اصلاً از مستضعفان نبودهاند، قرار داده شود. نمیدانم نیتها چه بوده و چهقدر به این نکته توجه داشتهاند. این جریان باید در خدمت جانبازان قرار بگیرد و بدانید که یک قلم کمک به جانبازان، با ارزش است و انشاءاللَّه برکاتی هم خواهد داشت. خوشبختانه جناب آقای رفیقدوست، اصلاً و طبعاً و روحاً با این کار تناسب دارند. از همان اوایل هم که صحبت از بنیاد جانبازان بود، یکی از کسانی که به ذهنم میگذشت، ایشان بودند که غالباً هم پیشنهاد همین بود. حالا هم الحمدللَّه (وقع الحقّ علی مداره).
کار اول این است که تشکیلات را استحصال کنید تا از نابودی حفظ شود. مبنا را بر حفظ اساس تشکیلات بگذارید و از مسایل جزیی بپرهیزید تا بنیاد به عنوان سرچشمهیی جوشان همراه با شفافیت، برای مستضعفان - اعم از جانباز و غیر جانباز - باقی بماند تا انشاءاللَّه به مصرف صحیح و درست و به دور از هرگونه کارِ بیبندوبارانهیی برسد.
نکتهی دیگری که الحمدللَّه همه به آن توجه دارید، مراقبت بر قانونمندی بنیاد است. قانونمندیِ مجموعه را به هیچ قیمتی از دست ندهید. در این تشکیلات غیردولتی، اگر بند قانونمندی پاره شد، آشفتگی ظهور میکند و همه چیز به هم میریزد. جوهر این قانونمندی، در بنیاد موجود است و باید موجود باشد و شما آن را بدون امساک یا زیادهروی حفظ کنید تا انشاءاللَّه ثمرهی کارِ با قاعده در جامعهی مستضعفان ما قابل مشاهده باشد و بتوان بر آن اساس ادعا کرد که فلان تعداد افراد، از استضعاف در آمدهاند.
بنیاد، در قالب برنامههای سه یا پنجساله میتواند عهدهدار تأمین بخشی از کمبودهای - مثلاً - هزار روستا باشد و آب و مدرسه و بهداشت و کارگاههای کوچک اشتغال آن را از جهت زندگی داخلی تأمین و خودکفا کند تا بتواند ادعا کند که بنیاد مستضعفان بوده و به نفع مستضعفان کار کرده است.
انشاءاللَّه موفق باشید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته